پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر0%

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

نویسنده: يوسف غلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 15631
دانلود: 6952

توضیحات:

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15631 / دانلود: 6952
اندازه اندازه اندازه
پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

پس از غروب - تحليل رخدادهاى پس از رحلت پيامبر

نویسنده:
فارسی

فصل پنجم: ياد زدايى از غدير

پرده بردارى از انگيزه ها

حدود دو ماه پس از واقعه غدير، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دنيا را بدرود گفت: در غدير حدود صد هزار تن از مسلمانان مشاهده كردند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با جملاتى رسا و بدون كمترين ابهام، على ابن ابى طالبعليه‌السلام را هدايتگر امت، سرپرست و زمامدار مسلمانان و جانشين خود معرفى نمود. تاريخ هيچ گزارش نكرده است كه در آن اجماع بى نظير، كسى كمترين سخن اعتراض آميزى در باره اين انتخاب بيان كرده باشد.(۳۴۲) نخستين تبريك گويان به على ابن ابى طالبعليه‌السلام عمربن خطاب و ابوبكر بن ابى قحافه بودند.(۳۴۳) پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حالى كه هنوز پيكر مقدس آن بزرگوار دفن نشده بود، مردم در خرد شمردن موقعيت و منزلت علىعليه‌السلام چنان بر يكديگر سبقت گرفتند و در پايمال كردن حق او پيش تاختند كه گويا پيرامون منزلت او كمترين سخنى از هيچ كس نشنيده اند و پيامبر آن سخنان رادر تأکید بر بى مقدار ساختن وى بيان كرده است. آيا مى توان در كوشش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله براى معرفى جايگاه على بن ابى طالبعليه‌السلام ترديد كرد؟ آيا رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله در روزهاى پيش از رحلت نفرمود: به زودى آشوب ها همچون پاره هاى امواج تاريك شب به سوى امت من روى مى آورد. بنابراين، حضرت از همه رويدادها با اطلاع بود و در آگاه ساختن امت تا مى توانست، كوشيد و چه بسا همان تأکیدها و پيش بينى ها بود كه منافقان ورزيده مدينه را بيش از پيش به چاره جويى و پنهان كارى واداشت.

آنچه در اين فصل دنبال مى شود پاسخ اين پرسش است كه سياست پيشگان آن روزگار، چگونه غدير را از يادها زدودند؟ دوستداران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله صحابيان، انصار و اهالى مدينه به سبب چه علل وعواملى ديت از يارى اهل بيتعليه‌السلام برداشتند و بر ستم به حاندان رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله رضايت دادند و در مقابل، مهاجمان دم فرو بستند و حتى تا ده ها سال كمترين جانبدارى نتيجه بخشى از بنى هاشم، ننمودند؟

براى يافتن پاسخ صحيح، بايد به چند نكته توجه داشت. ۱. آنچه از تاريخ آن روزگار به دست ما رسيده است اغلب از منابع غير شيعه و به وسيله تاريخ نگاران عهد اموى و عباسى است. به همين علت، نمى توان اخبار موجود را كامل و درست پنداشت. تحليل و قضاوت پيرامون رويدادى كه در ده ها قرن پيش رخ داده و بيشتر جزئيات آن از ما پنهان مانده است، كارى دشوار و حتى غير ممكن به نظر نمى رسد.

گذشته از اين، خفقان آن ايام، بسيارى از حوادث را كتمان ننموده يا دگرگون ثبت كرده است. وقتى بيان و نگارش حديث پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پيرامون مسايل اخلاقى و احكام، براى مدت صد سال ممنوع باشد، طبيعى است كه اخبار سياسى - اجتماعى آن دوران به سختى به نسل بعد منتقل شود. بنابراين، تصوير روشنى از رويدادها فراروى ما نيست تا بدانيم اصحاب سقيفه، عمل خود را چگونه توجيه كردند و مردم براى سكوت خود چه عذرى مى آورند و چگونه خام شدند.

به گفته يك نويسنده انديشمند: تاريخ ۲۳ ساله حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به همان اندازه روشن است كه تاريخ سه روزه بعد از حضرت، تاريك.(۳۴۴) ۲. در تحليل علت سكوت مردم يا انگيزه اقدام مهاجر و انصار، چند موضوع را بايد از يكديگر متمايز ساخت:

الف) سياست پيشگان فعال آن روز به چه شيوه اى ياد غدير را از خاطرها زدودند و مردم را به بى تفاوتى سوق دادند؟

ب)انگيزه انصار در تشكيل گرد همايى سقيفه چه بود؟

ج) مهاجران چه دليل و انگيزه اى براى رفتار هود داشتند؟ آنهاپس از تسلط بر اوضاع، براى تثبيت موقعيت سياسى خود چه اقداماتى پيش گرفتند؟

د) آيا اهالى مدينه همگى به سكوت و بى تفاوتى رضايت دادند؟ علت اين رفتار چه بود؟

ه) خاندان پيامبر و دوستداران اهل بيتعليه‌السلام چه كردند؟

۳. اهالى مدينه در موضع گيرى خود نسبت به رويدادهاى پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله چند دسته بودند:

الف. دسته اى چون مقداد، سلمان و ابوذر، تا پايان از اهل بيتعليه‌السلام جانبدارى كردند و تا امام با مخالفان خود بيعت نكرد، بيعت ننمودند. بعد از آن نيز پيوسته در مراقبت كامل حكومتيان قرار داشتند و با شكنجه، به سكوت واداشته مى شدند.

جز اينان، حاميان ديگرى هم بودند كه بايد آنها را پيروان سياسى على ابن ابى طالبعليه‌السلام برشمرد. اين عده، حمايتشان با انگيزه هاى جاهلى و قومى آميخته بود، بدين صورت كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از قريش و بنى هاشم بود و علىعليه‌السلام نيز از بنى هاشم است و بر اساس ارزش هاى قبيله اى، بايد به جانشينى او انتخاب شود. شايد بتوان گفت: اين عده با حمايت از علىعليه‌السلام مى خواستند در سايه حكومت او موقعيت سياسى خود و قبيله شان را حفظ كنند، همان طور كه بعدها در آغاز حكومت امام، چنين كردند. آنها مى خواستند با به قدرت رسانيدن على ابن ابى طالبعليه‌السلام كه از فضايل شرايط و حمايت عمومى بهره مند است، سهمى براى خود در حكومت او منظور دارند و پس از چندى، قدرت و حكومت را به درون حزب و قبيله خود منتقل كنند.

با نگاهى به كارنامه سياسى اين عده، به وضوح روشن مى شود كه آنان پس ‍ از ديدن كمترين كدورت و با دست نيافتن به قدرت و اهداف سياسى خويش، علىعليه‌السلام را رها كرده جبهه جديدى در مقابل او گشودند. جنگ جمل به همين علت بر پا شد و در جنگ صفين عده اى بدين انگيزه به علىعليه‌السلام مدد رسانيدند تا عليه شام وارد عمل شده، از آنان انتقام بگيرند و سيادت كوفه را بر شام تثبيت كنند.(۳۴۵) ب. گروه سازمان يافته ديگرى كه عدد آنها كم نبود، در انتظار رحلت پيامب اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به سر مى بردند و مصمم بودند كه بر هر بها، مانع زمامدارى على ابن ابى طالبعليه‌السلام شوند. اينان از مدت ها قبل خود را براى حكمرانى آماده ساخته بودند.

ج. جمعى نيز مسلمانان عادى بودند كه چندان به امور سياسى و اجتماعى كارى نداشتند و ايمان به اسلام نزد آنها جز ترك برخى گناهان و انجام بعضى واجبات، مفهوم ديگرى نداشت. اينان اغلب از مقام شامخ امامت و وجوب پيروى از امام -بدان حد كه ما امروز معتقديم - چيزى نمى دانستند. گاه برخى از همان مسلمانان ناآگاه به پيروى از سران نفاق، به فرمان هايى كه در بردارنده احكام شرع نيست، بى مانع است.(۳۴۶) آن مردم اگر هم از قدرت يافتگان جانبدارى مى كردند يا روزگار به بى تفاوتى مى گذراندند، غرضشان عناد با اهل بيت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نبود و اگر ديگرى هم به قدرت دست مى يافت، شيوه اى جز اين اختيار نمى كردند.

عبدالحميد مداينى در اين باره، سخن استادش را چنين نقل مى كند:

گروهى كه در همه جا اكثريت را تشكيل مى دهند توده مردم و در همه ادوار يافت مى شوند، از خود، راءى ثابتى ندارند. باد به هر طرف بوزد به آن سوى متمايل مى شوند. اينان تقليدگر هستند، نه پرسشى دارند، نه افكارى و نه بحث و جدلى مى كنند. هميشه تابع و پيرو قدرت حاكم هستند. اگر نماز واجب را هم از برنامه حذف كنند، آنان آن را ترك مى كنند. به همين علت بود كه دستورهاى صريح پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد خلافت على ابن ابى طالبعليه‌السلام پايمال و كهنه گرديد و پنهان ماند و بيعت با ابوبكر قوت گرفت و مشغول بودن بنى هاشم به جنازه پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مجال را براى فعاليت آنان آزاد گذاشت و زمينه تقويت آنان را در مخالفت با دستورهاى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آماده نمود.(۳۴۷) در عصر مردمانى چنين خام و خمود، هرگاه گروهى بتوانند در كمتراز چند ساعت به حكومت دست يابند و بر اوضاع مسلط شوند، آرام كردن و همراهى ساختن ايشان، چندان دشوار نيست.

اركان سياست ياد زدايى

در پى تشريح اين گفته و نيز تبيين هر چه بهتر اوضاع اجتماعى مدينه پس از رحلت پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به عوامل بى تفاوتى مردم مدينه در انتخاب راه صحيح و نيز به زمينه هاى به حكومت رسيدن مخالفان اهل بيتعليه‌السلام اشاره مى كنيم.

كتمان فضايل على ابن ابى طالبعليه‌السلام

بر پايه روايات موجود در كتاب هاى شيعه و سنى، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در موارد بى شمارى از فضايل پسر عمويش على ابن ابى طالبعليه‌السلام براى مردم سخن گفته است، اما بايد دانست كه اين اخبار، چنان كه ما در زمان خود آنها را فراوان، مدون و گويا مشاهده مى كنيم، در آن دوره نزد همگان چنين نبوده است، به خصوص كه بيشتر مردم مدينه و نواحى اطراف، از سواد و استعداد نوشتن محروم بودند و نگاشته ها نيز اغلب، آيات قرآن نبود.

از طرفى برخى از پيرامونيان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه خويشتن را فاميل حضرت و منسوب به او مى دانستند، از دير باز به موجب حسد، در كتمان فضايل و امتيازات على ابن ابى طالبعليه‌السلام از هيچ كوششى فرو گذار نمى كردند.(۳۴۸) بارها بر ضد او شايعه مى پراكندند. در اخبار غير شيعه، نماى اين شايعات كم نيست. زمانى شايع كردند كه آيه ۵۷ سوره اخزاب كه آزار دهندگان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را لعن كرده و وعده عذاب داده است در شاءن على ابن ابى طالبعليه‌السلام نازل شده است. زيرا او مى خواست بر خلاف رضايت فاطمهعليه‌السلام دختر گرامى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دختر ابوجهل را به عقد و ازدواج خود در آورد!(۳۴۹) درغزه تبوك شايع كردند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از شدت نفرت به على، وى را همراه خود به جنگ نبرد، تا در كنارش نباشد!(۳۵۰) بر پايه همين امور از ديرباز هرگاه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى خواست از فضايل دامادش حقيقتى بيان كند، مخالفان به شيوه هاى مختلف از بيان و انتشار آن جلوگيرى مى كردند. در كتاب صحيح بخارى و مسلم در ده ها روايت چنين مى خوانيم: چون سخن پيامبر بدين كلام رسيد عده اى فرياد كردند يا تكبير گفتند و نگذاشتند حضرت سخنش را به پايان برساند.(۳۵۱) از آن نمونه، در خبر جابربن سمره چنين آمده است: از حضرت ختمى مرتبت شنيدم كه فرمود: پس از من دوازده تن، امير و خليفه خواهند گرديد. آن حضرت سپس جمله ديگرى فرمود كه از هياهوى عده اى درست نشنيدم. پدرم كه به حضرت نزديك تر بود گفت: جمله اى كه تو نشنيدى اين بود: همه آن دوازده تن از خاندان قريش مى باشند.(۳۵۲) در مجموعه اخبار مشابه اين حديث، به طور معمول قسمتى از حديث حذف شده و تنها به ضميمه ديگر روايات است كه مى توان از مفاد مجموع حديث اطلاع حاصل كرد.(۳۵۳) بنابراين، با وجود كوشش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در بيان فضايل علىعليه‌السلام و جايگاه ويژه او پس از پيامبر، نمى توان انكار كرد كه در بسيارى از مواقع نيز دسيسه ها و صحنه سازى هاى رياست طلبان مانع از بيان يا انتشار اين اخبار مى شده است و اين توطئه ها چنان كار ساز بود كه در بازگشت از حجة الوداع چون آيه يا ايها الرسولنازل شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نخست در ابلاغ آن به مردم درنگ كرد. زيرا بيم داشت كه رياست جويان فرصت طلب با اعتراض، مانع پذيرش عمومى شوند يا برضد حضرتش توطئه كنند. به همين علت تا نويد الهى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل نگرديد، كه خداوند تو را از شر توطئه هاى مردم حفظ خواهد كرد، حضرت موضوع زمامدارى على ابن ابى طالبعليه‌السلام را آن گونه آشكارا بيان نفرمود.

همدستى براى انحراف افكار عمومى

شمار حاضران در غدير خم حدود صد هزار تن ياد شده است. از اين عده، افرادى كه به مدينه باز گشتند انبوه نبود. زيرا پيش از رسيدن به مدينه، شاميان به سوى شام و گروهى به سوى يمن و جنوب عربستان شتافتند. از ده هزار نفرى كه از مدينه با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آهنگ مكه كرده بودند،(۳۵۴) جمعى از مردمان نواحى اطراف بودند كه در مدينه به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله پيوسته بودند.

در اين ميان، برخى زن و عده اى سالخورده بودند كه در هيچ يك از صحنه هاى اجتماعى حضور نداشتند تا نقشى ايفا كنند. از آن جمع چهار، پنج هزار نفرى بسيارى بردگان و مستضعفانى بودند كه از مناطق مختلف بر پيامبر وارد شده بودند و در مدينه، قبيله و خويشاوندى نداشتند، مانند اهل صفه. پس تنها نيمى باقى مى ماند كه بيش از دوهزار نفر نمى باشند. اينها هم به طور معمول فرمانبردار رؤ ساى قبايل و در مقابل نظام عشايرى، خاضع بودند. جز اينها گروهى به دستور رسول اكرم در سپاه اسامه پايگاه جرف در بيرون مدينه به سر مى بردند و در شهر حضور نداشتند تا منشاء تصميمى باشند.(۳۵۵) گروهى نيز كسانى بودند كه عهد بسته بودند نگذارند زمامدارى پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به على ابن ابى طالبعليه‌السلام منتقل شود. به خوبى معلوم است با تبليغ، توطئه يا تطميع، شاهدان ماجراى غدير را به خويش جلب كنند يا دست كم به بى طرفى وادارند. از اين رو، چنان كه حوادث پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نشان داد، اغلب شاهدان غدير طرفدار خلفا شدند يا بى طرف ماندند.

جز اينها، بى اطلاعى هواخواهان اهل بيتعليه‌السلام از تشكيل انجمن سقيفه را نيز بايد بر ديگرى عوامل افزود. آنها زمانى از بيعت باابوبكر آگاه شدند كه كار براى گروه مخالف، استحكام يافته بود.

زمينه فراهم

روز رحلت پيامبرگرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه را بايد شديدترين ايام حزن و حيرت مسلمانان ياد كرد. در آن روز، جز عده اى كه در كمين فرصتى به سر مى برند، بقيه سخت گرفتار ماتم و بهت گشته، بيمناك آينده خود و اسلام بودند. آن روزها عده اى ادعاى پيغمبرى كرده، در پى فرصتى براى حمله به مدينه بودند. گروهى از قبايل غير مسلمان شبه جزيره يا كشورهاى همسايه نيز با اين فرصت طلبان هم انگيزه و هم راءى بودند.

در اين زمان، عاقلانه ترين كارى كه به ذهن مردم ساده انديش مى رسيد اين بود كه در مقابل نا آرامى هاى احتمالى شهر، آرامش و انزوا اختيار كنند و نامطمئن از پيروزى كسى، به مخالفت با ديگرى برخيزند. اين مردم هنوز سابقه جنگ هاى داخلى عرب را از ياد نبرده بودند كه گاه براى به دست آوردن چراگاه حيواناتشان سال ها به كشتار يكديگر مى پرداختند. سر در گمى مردم مدينه در آن روز، وصف نشدنى است. وفات پيامبر بزرگ اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله براى بيشتر مردم در باور نمى گنجيد، تا آنجا كه افكار وفات او ممكن مى نمود. در اين موقعيت، براى فرصت جويان با ذكاوت، بهترين فرصت براى نيل به بزرگترين مقاصد سياسى فراهم بود، به خصوص اگر از سال ها پيش در انديشه اين روز به سر ببرند و برايش نقشه داشته باشند.

جز اينان هيچ مسلمانى باور نمى كرد كه عده اى در آن ساعات، پيكر مطهر پيامبرشان را بى غسل و كفن رها كرده، و به دنبال اخذ راءى و بيعت براى رياست خود باشند. شايد هم مى انديشيدند اگر كسى در پى اين مقاصد باشد، جز شرمسارى و شكست چيزى به دست نمى آورد. افزون بر اين، مردم آن گونه دورنگر و چاره انديش نبوند تا حركت هاى مرموز را بى درنگ شناسايى كنند و براى جلوگيرى از آن تصميم فورى گيرند.

براى آنها نيز كه به منزلت اهل بيتعليه‌السلام آشنايى داشتند، اين باور كه عده اى اندك بخواهند مقام ايشان را خوار بشمرند و خود بر مناصب آنان تكيه زنند، بسيار دور و دشوار بود.(۳۵۶) يعقوبى مى نويسد: چون جنجال بيعت با ابوبكر بالا گرفت براءبن عازب با تعجب و حيرت به خانه بنى هاشم آمده گفت: با ابوبكر بيعت شد! آنان گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد ما به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله سزاوارتريم. سپس عباس گفت: به خداى كعبه، چنين كردند!(۳۵۷) ابن ابى الحديد مى نويسد: در همان روزهاى سقيفه، كسى از بستگان على اشعارى در مدح او سرود كه ترجمه آن چنين است: هرگز فكر نمى كردم رهبرى امت را از خاندان هاشم و از ابوالحسن سلب كنند...(۳۵۸) على ابن ابى طالبعليه‌السلام خود فرموده است: به خدا سوگند، من هرگز فكر نمى كردم عرب خلافت را از خاندان پيامبر بستاند يا مرا از آن باز دارد.(۳۵۹)

ادعاى نسخ فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

از آنجا كه بيشتر رويدادهاى پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از طرف مخالفان شيعه نگاشته شده است وپس از آن نيز بيشتر تاريخ نگاران، عناصر وابسته به دربار خلفابودند، به درستى نمى توان دانست كه بعد از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آنها كه حكومت را به دست گرفتند، كردار خويش را چگونه توجيه كردند و به مردم، چه گفتند! آيا مردم، بيعت با على ابن ابى طالبعليه‌السلام در غدير را فراموش كرده بودند؟ آيا با خود نمى گفتند چگونه آن بيعت رانقص مى كنند؟ مگر نه اين است كه عرب براى بيعت و عهد حود بيش از هر چيز اهميت قائل است! آيا برخى سران سقيفه از اولين كسانى نبودندكه در سرزمين غدير با على بن ابى طالب بيعت كردند؟ پس چگونه توانستند نزد مردم رفتار خود را تا اين حد قانونى بنمايانند و مردم آن را بر خلاف سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ندانند؟ انصار چه فكر مى كردند و براى اقدام خود چه بهانه يا عذرى داشتند؟! ترديد نيست كه از روز غدير تا وفات رسول اكر.صلى‌الله‌عليه‌وآله عده اى با كوشش هاى شبانه روزى زمينه هاى به خلافت رسيدن على ابن ابى طالبعليه‌السلام را ناهموار ساخته و در اين باره با گروهى به گفتگوهاى سرى پرداخته بودند. بااين حال، وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات كرد، برخى از مردم، حتى آنان كه با خليفه جديد بيعت كردند، گمان نمى بردند اين بيعت به معناى تصاحب مقام فردى از اهل بيتعليه‌السلام است. شايد هم به آنها چنان نماياندند كه آنچه در غدير بر آن تعهد سپرده اند، لزوم آور نيست، يا تعهد امروزبه معناى نقض تعهد غدير نيست. بدين معنا كه خليفه اى كه امروز با او بيعت مى شود در حقيقت مجرى قانون اسلام است نه بيشتر. بنابراين، مى شود كه رهبر معنوى مردم فردى، و متصدى كارها، شخص ديگرى باشد.

اما بيشتر چيزى كه به طور رسمى، پس از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بهانه سرپيچى از بيعت غدير شد، ادعاى نسخ فرموده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود. به ادعاى ابوبكر و عمر، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در آستانه رحلت خود موضوع زمامدارى دامادش على ابن ابى طالب را نسخ كرد و كار را به ديگرى يا به امت واگذاشت.

ابان بن ابى عياش مى گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: ما اهل بيت، از ستم قريش و متحد شدنشان عليه ما و كشتار، چه چيزها ديده ايم و شيعيان و دوستداران ما چه ها ديده اند! پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از دنيا رفت، در حالى كه درباره حق ما اقدام فرموده و به اطاعت ما فرمان داده و ولايت و دوستى ما را واجب كرده بود و به مردم خبر داده بود كه ما صاحب اختيارتر از خود آنه بر ايشانيم و دستور داده بود كه اين موضوع را حاضران به غايبان برسانند.

آنان بر ضد علىعليه‌السلام متحد شدند. آن حضرت هم با آن چه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره او فرموده بود و مردم شنيده بودند، در مقابل آنان استدلال كرد. گفتند: درست مى گويى، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين را فرموده است ولى آن را نسخ كرده و گفته: ما اهل بيتى هستيم كه خداوند عزو جل ما را بزرگوار داشته و برگزيده و دنيا را براى ما زيبنده ندانسته و بدان راضى نشده است و خداوند، نبوت و خلافت را براى ما جمع نمى كند.

چهار تن بر درستى اين سخن گواهى دادند: پدر حفصه، ابوعبيده، معاذبن جبل و سالم مولا ابى حذيفه. اينان مسئله را بر مردم مشتبه كردند و مطلب را بر آنان راست جلوه دادند. ايشان را به عقب برگرداندند و خلافت را از جايى كه خدا قرار داده بود، خارج كردند. بر ضد انصار با حق ما و دليل ما استدلال كردند.(۳۶۰) به سبب همين پندار بود كه وقتى بعدها داماد پيامبر و دخترش از انصار كمك خواستند، آنها گفتند: اى دختر پيامبر اين كار گذشت. ما با اين مرد بيعت كرديم. اگر پسر عموى شما پيش از اين بيعت، از ما بيعت مى خواست ما جز او با ديگرى بيعت نمى كرديم! على در جواب آنها گفت: آيا بايد جنازه پيامبر را در خانه اش واگذارم، به كار غسل و كفن و نماز و دفن جسد مباركش نپردازم و از خانه بيرون آيم و با مردم در كار حكومت به كشمكش مشغول شوم؟!(۳۶۱) گويا آنان با اعتقاد به مقام معنوى على بن ابى طالبعليه‌السلام ، به رياست كسى راى داده بودند و ديگر نمى توانستند راى خويش را باز ستانند!

حقيقت آن است كه امروز پس از گذشت قرن ها معلوم نيست كه حاضران در غدير، در روز تشكيل سقيفه يكايك چه مى پنداشتند؟ شايد برخى را با اين توجيه، گروهى را با توجيه ديگر، عده اى را با تهديد و كسانى را با تطميع راضى كرده باشند. اما رفتارهاى نابخردانه اهالى مدينه، پس از سقيفه، حاكى از آن است كه خام كردن اين دسته از مردم براى گردانندگان سقيفه چندان مسكل نبوده است. به هر تحليل، آنها چنين وانمودند كه آن چه رخ داده است در حقيقت بر طبق دستور رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بوده است.

عزالدين ابو حامد معتزلى مى نويسد:

از آن جا كه براى من بسيار دشوار بود بپذيرم صحابيان سالخورده با فرمان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بر نصب على، به مخالفت برخاسته باشند، نزد استاد، يحيى بن محمد بن ابى زيد، مشهور به ابوجعفر نقيب اخبار فضايل على را ذكر كردم و تاكيد كردم كه چنان چه مشاهده مى كنى اين خبار با صراحت، گويا خلافت على است. بنابراين، اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به چه عذرى دستور او را درباره على انكار كردند؟

ابوجعفر در پاسخ به نكاتى اشاره كرد و در ضمن آنها گفت: مردم ساده انديش زمانى كه ديدند صحابيان بزرگ با راى قاطع، خلافت را از على بازداشتند، پنداشتند كه اين رفتار آنان حتما به موجب دستور ويژه اى از جانب رسول خدا است كه ايشان از آن بى اطلاع بوده اند و حضرت با دستورى پنهانى سفارش هاى گذشته خود را در مورد خلافت على نسخ نموده است، به خصوص كه ابوبكر روايتى نقل نمود كه مردم تصور كردند آنها در انتخاب پيشواى خود آزاد هستند. ابوبكر مى گفت: پيامبر فرموده است: الائمة من قريش امامان از قريش هستند. بنابراين مردم گمان كردند كه براى عهده دارى منصب پيشوايى مردم، قريش بودن كافى است، هر كه مى خواهد باشد.

مردم با خود مى گفتند: اينان با اهداف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بيش از ما آشنايند. به همين علت در مقابل مخالفت با دستور خاص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت به على، مقاومتى از خود نشان ندادند.

آنچه باعث تاكيد اين مطلب گرديد، روايتى چنين از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بود كه هرچه را مسلمانان نيكو بپندارند، خداوند نيز آن را روا مى داند. گفتند: نيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است ن از خداوند در خواست نمودم كه امت مرا در گمراهى جمع ننمايد و خداوند اين در خواست مرا پذيرفت. همه اين امور سبب شد كه مردم به بيعت طلبان خوشبين باشند.(۳۶۲) اين محقق در ادامه مى گويد:

آنها دستور پيامبر درباره على را انكار نكردند، بلكه توجيه و تاويل نمودند. دليل و بهانه آنها اين بود كه ما امروز در موقعيتى قرار گرفته ايم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن حاضر نيست و فرد حاضر در صحنه بسا به امورى اطلاع مى يابد كه شخص غايب از صحنه از آن بى اطلاع است. گاه دستور شخص غير حاضر به علت آن كه از اوضاع جارى بى خبر است و در صحنه حضور ندارد به خاطر مصلحتى فراگير، ناديه گرفته مى شود. آن مصلحت به ادعاى آنان، فتنه انصار بود كه اگر از آن جلوگيرى نمى شد آنها حكومت را به دست مى گرفتند و آن گاه ميان عرب اختلاف نمى شد آنها حكومت را به دست مى گرفتند و آن گاه ميان عرب اختلاف و كشتار رخ مى داد. زيرا انصار مى كوشيدند كه مهاجران را از مدينه بيرون برانند، تا مبادا به كينه هاى قبلى، با انصار به جنگ برخيزند.

نيز گفتند: علت مخالفت ما با فرموده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آن است كه اگر ما على را به خلافت نصب مى نموديم، مردم از اسلام به جاهليت پيشين باز مى گشتند و مرتد مى شدند! آيا سزاوار است كه براى پابرجايى فرمان رسول خدا، كه ارتداد امت را در پى داشت، اصل مهم تر را كه حفظ دين باشد از دست دهيم! پس چه بهتر كه به مصلحت بزرگ تر عمل شود، هر چند با مخالفت با دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ! بنابراين براى فردى مانند... چندان دشوار نبود كه با چنين توجيه، دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را كنار نهد. او به مخالفت با دستورهاى پيامبر در حضور وى عادت داشت، چنان كه در صلح حديبيه و نماز خواندن حضرت بر جنازه عبدالله بن ابى مخالفت كرد. مهم تر از همه، مخالفت با دستور پيامبر در روزهاى آخر زندگانى است كه تقاضاى قلم و كاغذ كرد تا وصيت كند و... اين سرپيچى ها راه را براى سركشى هاى آينده هموار كرد. بنابراين ديگر براى گفتار و كردار پيامبر چه امتياز و فضيلتى باقى مانده بود؟ تا مخالفت هاى بعدى با مقاومت مردم روبه رو شود. كسى كه رويا روى پيامبر، از پيروى دستور او سرپيچى كند، تا كار به جايى رسد كه برخى به طرفدارى از او بگويند آوردن قلم و كاغذ لازم نيست و سپس كسى هم بر او نهيب نزند و اعتراض نكند، آيا چنين فرد با جرات نمى تواند براى مصلحتى كه خود در نظر دارد، دستور پيامبر را كنار نهد و با ابوبكر بيعت نمايد؟! زمانى كه مردم حديث پيامبر را در مورد خلافت على بن ابى طالبعليه‌السلام به عمر يادآور مى شدند او مى گفت: همين كه رسول خدا در آخرين روز زندگانى، ابوبكر را براى برقرارى نماز جماعت به مسجد فرستاد، دليل نسخ گفتار گذشته خود در تاكيد بر زمامدارى على است.(۳۶۳) آن چه بسيار حايز اهميت است و سزاوار بود مردم پيرامون آن بيشتر بينديشند، اين پرسش است: با فرض آن كه بر پايه منابع معتبر، موضوع زمامدارى و جانشينى على بن ابى طالبعليه‌السلام در حدود بيست سال پيش يوم الانذار، در مكه به هنگام دعوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خويشاوندانش صورت گرفت و در زمان هاى بعد، ده ها بار تكرار گرديد و در غدير رسميت يافت، چگونه طرحى اين گونه كه بيست سال درباره تثبيت آن سرمايه گذارى شده است در آستانه وفات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از سوى آن حضرت، در زمانى كمتر از يك ساعت، نسخ مى شود؟! آيا نسبت دادن چنين سياستى به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بدترين اهانت به وى نيست!

در انتظار تصميم امام

پس از همدستى جناح قدرتمند و با نفوذ مهاجران در تصاحب منصب خلافت و رسميت يافتن زود هنگام خلافت ابوبكر، بيشتر دوستداران اهل بيتعليه‌السلام چشم به تصميم داماد پيامبر، على بن ابى طالبعليه‌السلام ، داشتند و چون آن حضرت را مامور به صبر و در تنگنا ديدند، نااميد از پيگيرى هر اقدام نتيجه بخش، مهر سكوت بر لب زدند و شيوه بى تفاوتى پيش گرفتند. اين موضع گيرى، پايه هاى حكومت را استوارتر كرد و جرات آنان را در هتك مقام اهل بيتعليه‌السلام افزون ساخت و رفته رفته كار به جايى رسيد كه دم زدن از حق على بن ابى طالبعليه‌السلام جرم شناخته شد.

به سبب همين امر بود كه چون بشيربن سعد انصارى استدلال هاى داماد پيامبر را شنيد، گفت: اى ابوالحسن! اگر مردم اين كلمات را قبل از اين از تو شنيده بودند هيچ كس درباره تو اختلاف نكرده، همه با تو بيعت مى كردند، جز آن كه تو در خانه نشستى و مردم گمان كردند كه تو به خلافت نياز ندارى!

از طرفى بنى هاشم و هوا خواهان على بن ابى طالبعليه‌السلام بر اين باور بودند كه به فرض تصاحب مقام خلافت از سوى غير هاشميان، بنى هاشم مى توانند حق خويش را باز ستانند.(۳۶۴) به همين عليت چندان از كوشش تصاحب كنندگان حكومت بيمناك نبودند.

كينه و حسادت نسبت به داماد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

يكى از عمده ترين دلايل سكوت مردم در مقابل پايمال شدن حق امير مومنان على بن ابيطالبعليه‌السلام ، كينه و حسادتى بود كه قبايل عرب، به خصوص قريش و برخى مهاجران، از او داشتند. رسم قبايل چنين بود كه اگر از قبيله آنان كسى كشته مى شد، همه آنان و قبايل هم پيمانشان وظيفه داشتند از قبيله قاتل انتقام گيرند. هر چند اين رسم جاهلى پس از اسلام بى هويت شد، اما آثار آن هنوز باقى بود. سال ها بعد، در پرتو تعاليم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و رشد نسبى افكار، ديگر زمينه چنين انتقام ها فراهم نبود، اما دل ها از كينه زدوده نشده بود و اگر كسى اين اندازه به قبيله اش دلبستگى نداشت با عرب و عصبيت عربى بيگانه شناخته مى شد. اين در حالى بود كه بيشتر قبايل در نبرد با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شركت كرده، فرد يا افرادى از آنها به دست داماد وى على يا بنى هاشم كشته شده بودند.

از سوى ديگر از دير باز همه قبايل مكه، به خصوص قريش، به نوادگان هاشم و كمالات ايشان حسد مى ورزيدند و از اين كه آنان مناصب اجتماعى را در دست دارند، رنج مى بردند وبراى زمانى كه اين منزلت و منصب از ايشان سلب شود، روز شمارى مى كردند. سرانجام زمان جلوه كينه و حسادت آنان فرا رسيد و تعصبات قبيله اى بيدار شد و قدرت طلبان به آرزويشان دست يافتند.

بلاذرى مى نويسد: حباب بن منذر، كه خود از انصار بود، در ماجراى سقيفه گفت: ما چون در جنگ ها پدران اينان (مهاجران) را كشته ايم از ما انتقام خواهند گرفت. وقتى انصار به سبب كشتن پدران مهاجران، از آنها بهراسند، پس على بن ابيطالبعليه‌السلام كه داماد پيامبر است بايد در انتظار خشن ترين برخوردهاى قريش به سر ببرد، زيرا در بدر نيمى از كشتگان قريش را او به تنهايى به سوى مرگ روانه ساخته است.

عزالدين ابوحامد معتزلى مى نويسد:

روزى پيامبر خدا بر شانه على زد و گريست و فرمود: براى كينه هايى مى گريم كه در دل قومى است و براى تو آشكار نمى كنند مگر پس از آن كه مرا از دست بدهند.(۳۶۵) ابن جرير طبرى مى نويسد: زمانى عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: مى دانى چرا قريش از خاندان شما جانبدارى نكردند، در حالى كه پدرت عموى رسول خدا و تو پسر عموى او هستى؟ زيرا قريش مايل نيست اجازه بدهد نبوت و خلافت در اختيار خاندان شما باشد براى اين كه بدين وسيله احساس غرور و شادمانى خواهيد كرد.(۳۶۶) گوينده اين سخن به خوبى از شدت بد خواهى مردم نسبت به داماد پيامبر آگاه است و از همين رو به ابن عباس مى گويد: پس عمويت على به خلافت سراوارتر است، اما قريش از وى فرمان نمى برد. اگر وى زمامدار مردم شود آنان را به راه حق پيش مى برد... ولى در آن صورت نارضايتى پنهانى مردم، سبب مى شود كه بيعت او را بشكنند و با وى بجنگند.(۳۶۷) حقيقت آن است كه قبايل عرب، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نيز به سختى تحمل كرد. سران برخى از قبايل آشكارا اظهار مى داشتند: حال كه قدرت عرب به تو روى كرده است، به تو ايمان خواهيم آورد، به شرط اين كه براى روزگار پس از خود، از ما كسى را جانشين كنى!(۳۶۸) مشركانى كه پس از فتح مكه، به ظاهر اسلام آوردند، اغلب به سبب ناتوانى، از ستيز با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دست برداشتند. از طرفى، شكوه و منزلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آنان را به تسليم وا مى داشت و از سويى، آتش كينه و حسد را در جان هاى آنان شعله ور مى ساخت. در حقيقت اينان همه كينه و حسادت خود به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را با دامادش، على بن ابى طالبعليه‌السلام تصفيه كردند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر پا كننده حكومتى بود كه آنان آروزى دستيابى بدان را در دل داشتند و بدين سبب، به طور طبيعى فرصت تحقق اين مقصود را براى وى فراهم مى آوردند. پس از رحلت آن حضرت نيز، ديگر جايى براى درنگ نبود. هر چه زودتر، حتى قبل از آن كه پيكر پ يامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله غسل داده شود، بايد خلافت را تصاحب مى كردند، هر چند به بهاى ورود بى اجازه به خانه دختر گرامى آن حضرت.

على بن ابى طالبعليه‌السلام خود در تاييد اين نظر گويد:

... عرب از كار محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله متنفر بود و نسبت به آن چه خداوند به او عنايت كرده، حسادت مى ورزيد... آنها از همان زمان حضرت كوشيدند كه كار را پس از رحلت آن حضرت، از اختيار اهل بيت او خارج كنند. اگر قريش نام او را وسيله سلطه خويش قرار نمى داد و نردبان ترقى خود نمى ديد، حتى يك روز پس از رحلت آن حضرت، خدا را نمى پرستيد و به ارتداد مى گراييد.(۳۶۹) ايشان در نامه اى به برادرش عقيل مى نويسد: بگذار قريش تا مى توانند در گمراهى و فاصله افكنى خود ميان امت بتازند. اين جماعت، امروز همان گونه براى معارضه و جنگ با برادرت همدست شده اند كه ديروز در جنگ با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هماهنگ بودند.

ابن عباس در بيان علت لعن و دشنام بنى اميه، به على بن ابى طالبعليه‌السلام مى گويد: بنى اميه در حقيقت با لعن و ناسزا به على مى خواستند به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ناسزا گويند. زيرا پيامبر فرموده بود: هر كس ‍ به على ناسزا گويد، به من ناسزا گفته است.(۳۷۰) اما چون مسند حكومت را از بعثت آن حضرت به دست آورده بودند به جاى پيامبر، على را هدف تير دشنام خود قرار دادند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از همه توطئه هاى قريش و مشركان مكه، جان به سلامت برد. در مدينه بارها بر ضد او لشكر كشيدند و خاندان او از بنى هاشم، پيوسته بر ديگر قبايل قريش پيروز مى شد. زمانى كه دشمنان او اطمينان يافتند با اصل نبوت او نمى توانند مقابله كنند، ناچار رسالتش را پذيرفتند و حسد و كينه خود را نسبت به بنى هاشم فرو خوردند. اما با رحلت او به هيچ صورت رضايت ندادند كه شوكت نبوت او با جلوه خلافت، همچنان در اختيار بن هاشم باشد و استمرار يابد.(۳۷۱) عبدالحميد مداينى معتزلى در ياد كرد جملات ابو جعفر نقيب به ذكر نكاتى مى پردازد كه پرده از انگيزه آلوده مخالفان علىعليه‌السلام بر مى دارد. وى مى نويسد:

گروهى كه مى پنداشتند عرب از على اطاعت نخواهد كرد، بعضى به علت حسادت، برخى براى انتقام و خونخواهى و برخى ديگر به بهانه جوانى او وى را كنار زدند و برخى دوست نداشتند على بر آنان برترى يابد. بعضى هم نمى پذيرفتند كه نبوت و خلافت نصيب يك فاميل شود. بعضى ديگر هم از بيم پايبندى شديد و سخت گيرى او در امور دينى، و گروهى به اميد اين كه خلافت در قبايل عرب گردش كند و در قبيله خاص استقرار نيابد و هر قبيله اميدوار باشد خلافت به آنان برسد. و برخى نيز به سبب دشمنى با او به حكومتش رضايت ندادند. اين دشمنى به خاطر خويشى او با پيامبر بود. از اين گروه مى توان منافقان را بر شمرد كه به نبوت اعتقاد قلبى نداشتند. اينها همه دست به دست هم دادند تا خلافت را از على باز دارند و آن را به ديگرى وا گذارند. شخصيت هاى سرشناس آنان گفتند: ما از ترس بروز فتنه، خلافت را از او بازداشتيم و مى دانستيم كه عرب از او اطاعت نخواهد كرد.(۳۷۲) اين محقق در جمله اى ديگر مى گويد:

اين كه مردم در برابر انكار دستورهاى صريح پيامبر نسبت به زمامدارى على سكوت كردند، بدان سبب بود كه آنها در آن روزگار، انديشه هاى مختلف داشتند. برخى از آنها دشمنان و رقيبان سرسخت على شناخته مى شدند كه بركنارى على از خلافت، مايه چشم روشنى ايشان بود.(۳۷۳) تجربه نشان داده است كه گذشت زمان، آتش كينه ها و حسادت ها را خاموش مى سازد و پس از يك نسل، كينه هاى ديرين فروكش مى كند. اما عجيب آن كه اين اصل در حق على بن ابى طالب جارى نشد و اين كينه و حسد با گذشت زمان حتى پس از ۲۵ سال، كاهش چشمگير نيافت.(۳۷۴) ابن عباس در گفتگويش با عثمان در دوران خلافتش، در پاسخ عثمان كه مى گويد اگر خلافت حق شما بود، قوم خودتان بودند كه آن را از شما بازداشتند. مى گويد: اما اين كه اين قوم، خلافت را از ما بازداشتند، به خدا سوگند كه به سبب حسد بود و تو خود خوب مى دانى.(۳۷۵) على بن ابى طالبعليه‌السلام خود به خزيمة بن ثابت فرمود: مى بينى كه چگونه بر فضل خدا نسبت به موقعيت من به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و آن چه خداوند از علم به من داده، حسادت مى كنند!(۳۷۶) به سبب همين مسايل، بارها علىعليه‌السلام نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شكايت كرد.(۳۷۷) در گردهمايى سقيفه و تا سال ها بعد، موضوع كمى سن على بن ابى طالبعليه‌السلام ، مهم ترين عذر، براى كنار گذاشتن ايشان ياد مى شد، ولى حقيقت آن است كه علت اصلى، همان حسد و كينه بود كه در دل هاى افراد مى جوشيد و تمسك به سنت پير گرايى عرب، بهانه اى بيش نبود. طبرسى در كتاب خود مى نويسد: چون ابوبكر به پدرش ابوقحافه نامه نوشت تا وى به مدينه آيد و از حكومت او فرمان برد، ابوقحافه به آورنده نامه گفت: چه شد كه از على روگردانديد؟ وى گفت: سن او كم بود و بسيارى از بزرگان قريش و غير ايشان را به قتل رسانيده بود. از طرفى، ابوبكر از او مسن تر بود. ابوقحافه به وى پاسخ داد: اگر اين امر بايد در مسن ترين فرد باشد، من از فرزندم شايسته تر. ترديد ندارم كه در حق على ستم كردند، در حالى كه پيامبر خدا با او بيعت كرده و از ما نيز بيعت گرفته بود.(۳۷۸) نكته برجسته اين گفتگو در آن است كه پيام آور در پاسخ ابوقحافه، گر چه موضوع كمى سن را عذر مى آورد، بى درنگ از كينه و حسد عرب نسبت به على ياد مى كند.

به درستى معلوم نيست كه در آن روزها چه كسانى و تا چه اندازه، اين عذر را واهى دانستند! آيا آنان بدين نكته توجه نداشتند كه رسول گراميى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بارها علىعليه‌السلام را، با همان سن كم ماموريت هاى ويژه داد؟! روانه كردن علىعليه‌السلام به سوى مردم يمن براى انجام امور قضايى، فرماندهى جنگ ها، ابلاغ سوره برائت، ماموريت براى حمله به دروازه خيبر - با وجود آن كه ديگر صحابيان نامدار و مسن وجود داشتند - و... چگونه توجيه مى شود؟!

انگيزه انصار

درباره علت اقدام انصار و ترك حمايت از اهل بيتعليه‌السلام بايد به امورى چند توجه داشت: ۱. امروز پس از گذشت چهارده قرن از رويداد سقيفه، بر پايه آن چه از تاريخ در دست ماست، نخستين گروهى را كه به گردهمايى براى تعيين جانشين پيامبر اقدام ورزيدند، انصار مى شناسيم نه مهاجران، حال آن كه بايد توجه داشت مدرك اصلى بيان آن رويداد، گفتار خليفه دوم است و چون وى از مهاجران است، گزارش او در مورد انگيزه انصار چندان پذيرفته نيست. افزون بر اين كه دلايلى نشان مى دهد كه گفتگوى انصار به طور جدى زمانى پيرامون جانشينى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار گرفت كه مهاجران به مجلس آنها وارد شدند.

از اخبار چنين دانسته مى شود كه منزل سعد بن عباده جنب سقيفه بوده است. زيرا پس از گفتگوهاى آن روز، او را بر دوش گرفتند و به آرامى به خانه اش بردند. آن چه با موقعيت و روحيه انصار بيشتر سازگار است اين كه احتمالا در آن روز تنى چند از انصار براى عيادت سعد نزد وى رفته باشند و در همان ساعات، كسى خبر رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را به وى رسانده و سعد خواسته است ضمن دلجويى از عيادت كنندگان در سقيفه با عده اى از همفكران خود پيرامون مسايل جارى مدينه و آينده اسلام به گفتگو نشيند. بسيار طبيعى است كه در چنين موقعيت سياسى، هر شخصيت اجتماعى سراسيمه شود و بخواهد پيرامون رخدادهاى گذشته و آينده با عده اى گفتگو كند.

هيچ تاريخ نويسى بدون استدلال به خبر نقل شده از سوى خليفه دوم، انصار را با تشكيل آن گرد همايى ساده، به كوشش براى تصاحب خلافت متهم نكرده است. اما از آن جا كه اين واقعه با بيان مخالفان انصار و قهرمانان اصلى سقيفه ترسيم و تشريح شده و وسايل تبليغاتى خلفا آن را ترويج كرده است و روايات مخالف و متناقض، كنار زده شده است، آيندگان آن را رويدادى برخاسته از هوس انصار - به ويژه سعد بن عباده - و به انگيزه تصاحب حكومت قلمداد نموده اند.(۳۷۹) نمى توان انكار كرد كه يكى از عوامل مهمى كه ملاقات عادى انصار را جلوه سياسى و تشكيلاتى داد، ورود آن سه مهاجر به جمع انصار بود. آنها صحنه را دگرگون كردند و آن اجتماع را به سمتى كه خود مى خواستند متمايل ساختند و از آن بهره اى بردند كه مى خواستند. آن گاه چنين وانمودند كه نخستين كوشش گران تصاحب خلافت، انصار بوده اند و مهاجران از ترس ‍ فتنه انگيزى انصار بوده است كه به تعيين خليفه پرداختند.(۳۸۰) در هر حال، از مسالمت انصار كه به معاونت مهاجران راضى شدند، دانسته مى شود كه آنها در اجتماع نخست خود چندان بر تصاحب خلافت تصميم نداشتند. برخى پژوهشگران نوشته اند: انصار با احتمال فرو پاشى جامعه سياسى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بنا كرده بود، با تجمع خود مى خواستند قدرت را به دست گيرند. آنها مى پنداشتند كه مهاجران، دليل موجهى براى اقامت در مدينه ندارند و به شهر خود مكه باز خواهند گشت. آنهايى كه مايل باشند در مدينه بمانند احتمالا حكومت انصار را خواهند پذيرفت.(۳۸۱) ۲. گذشته از اين تحليل ها، چنان كه قبل از اين اشاره كرديم، تنى چند از شركت كنندگان در گردهمايى سقيفه كه بيشتر به طايفه اوس وابسته بودند، هدفشان از شركت در آن انجمن، ارائه طرحى براى جلوگيرى از به حكومت رسيدن على بن ابى طالبعليه‌السلام بود. اسيد بن حضير، سركرده طايفه اوس، از همينان است. او هر چند در جبهه انصار بود، با موضع گيرى آينده اش نشان داد كه يار پنهانى مهاجران رياست طلب و دشمن اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است. وى از نخستين بيعت كنندگان با خليفه اول و از كسانى است كه براى بيعت ستاندن از على بن ابى طالبعليه‌السلام و ديگر هاشميان، به سمت خانه بانو فاطمه زهراعليه‌السلام شتافت.

جز اين جند تن، كه همانند جاسوسان دو جانبه عمل مى كردند، افراد سست اعتقاد و آنها كه هواى رياست در سر داشتند، به سبب حسادت يا رقابت، با زمامدارى علىعليه‌السلام چندان موافق نبودند. بعضى نيز به دلايلى كه ياد خواهيم كرد، با او مخالف بودند.

غير از اينان، بقيه به منظور جلوگيرى از به قدرت رسيدن مهاجران، به سقيفه شتافتند، نه به قصد بى توجهى به گفتارهاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در جانبدارى از دامادش. جز اين كه از همين عده، برخى با اعتقاد و ارادت به على بن ابى طالبعليه‌السلام ، به حكومت رسيدن آن حضرت را در حقيقت نخستين گام براى حكومت آينده مهاجران شناختند. انصار اگر چه دانش و تجربه سياسى نداشتند، تا اين اندازه درك مى كردند كه قدرت طلبان نخواهند گذاشت حكومت فرد برگزيده اهل بيتعليه‌السلام دوام يابد. دير يا زود نظام عادلانه اى كه خواسته ايشان است برچيده مى گردد و افرادى به قدرت دست مى يابند كه نه براى دين ارزشى قائل اند و نه براى گروه انصار. حركت هاى مرموز عده اى از مهاجران، از غدير تا مدينه، نيز سر پيچى از شركت در لشكر اسامه و رفتارهايى ديگر، از نگاه انصار دور نبود و به پيش بينى آنها، حكومت به داماد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، على بن ابى طالبعليه‌السلام نمى رسيد.

پس از ماجراى جلوگيرى از نوشتن وصيت پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيشتر افراد متوجه شدند كه موضوع مخالفت با زمامدارى على بن ابى طالبعليه‌السلام واقعا جدى است. زيرا مى پنداشتند آنها كه در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله چنين جسورانه بر دشمنى علىعليه‌السلام اصرار مى ورزند، بى شك در نبود ايشان بهتر و بيشتر بر ضديت با او تاكيد خواهند نمود. آن رفتار در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله همه را مبهوت ساخته بود و كسانى را كه تا آن زمان معلوم نبود از چه كسى حمايت مى كنند و به دنبال چه هدفى هستند، به يكديگر و به مردم شناسانده و آشكار شد كه جمعيتى همدست بر آنند كه به طور جدى، به مخالفت با اهل بيت برخيزند.

۳. از گفتگوهاى مهاجر و انصار در سقيفه، به خوبى بر مى آيد كه انصار نسبت به مهاجران بسيار نرمخو و مسالمت جو بودند و از همين رو چون سخن پيشوايى به ميان آمد حاضر شدند خلافت را با شركت مهاجران عهده دار شوند. آنها خلافت و پيشوايى را براى سلطه بر مقدرات و شئون مسلمانان دنبال نمى كردند و بيشتر منظورشان پيشگيرى از زيان و صدمه اى بود كه با حكمرانى مهاجران ممكن بود برايشان پديد آيد.

۴. بيم و هراس انصار از مهاجران، علتى چند داشت كه يكى بر گرفته از هشدارهاى رسول اكر.صلى‌الله‌عليه‌وآله بود. بيان عامل ريشه دار اين كه: در پى جنگ هاى هشت ساله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با مشركان، قريش ‍ از مردم مدينه ضربات سهمگينى تحمل كرده بودند. پيشتر از اينها نيز، موضوع پيمان عقبه دوم كه انصار پذيرفتند از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اسلام دفاع كنند، عامل كينه مكيان نسبت به اهالى مدينه بود. زيرا پس از اين پيمان بود كه هجرت مسلمانان آغاز شد و مدينه مركز حكومت اسلامى گرديد. انصار با استقبال از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كسى را يارى و حمايت مى كردند كه عرب را به سختى خفت داده و آرامش را از ايشان ربوده بود. بدان حد از او خشمگين بودند كه براى كشتن وى دندان به هم مى ساييدند!

پيوسته مكيان مهاجر و غير مهاجر، نسبت به انصار در پى به دست آوردن فرصت مناسب براى فرونشاندن كينه خود بودند، كه در دوران حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله زمينه آ: فراهم نشده بود. از اين رو انصار اوس و خزرج همواره از روزى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نباشد و مكيان بخواهند انتقام گذشته را بگيرند در هراس به سر مى برند. آنها فرياد سعد بن عباده را كه در روز فتح مكه مى گفت امروز روز انتقام است. هنوز از ياد نبرده بودند. براى انصار روشن بود كه دير يا زود روساى قبايل مكه از آنها انتقام خواهند كشيد. اين هراس، حباب بن منذر را در سقيفه واداشت تا به مهاجران بگويد: از اين بيمناكم كه اگر اين امر در دستان شما محكم شود، به سبب كينه هاى گذشته، با ما نبرد و ستيزه كنيد.(۳۸۲) او چون از سقيفه بيرون مى آيد به همراهانش مى گويد: روزى به آن چه گفتم، خواهيد رسيد. به خدا سوگند، گويا مى بينم فرزندان شما بر در خانه هاى آنان دست نياز دراز كرده، آنان از دادن جرعه اى آب به شما خوددارى مى ورزند. ابوبكر پاسخ مى دهد: آيا از ما چنين هراسناكيد؟ حباب پاسخ مى دهد: نه... از تو هرگز، ليكن از كسى كه پس از تو روى كار خواهد آمد، آرى.(۳۸۳) ابن قتيبه مى نويسد: در آن مجلس، حباب به ابوبكر گفت: پس از تو كسى خواهد آمد كه طعم ستم را به ما بچشاند.(۳۸۴) ابن ابى الحديد مى نويسد: رويدادهاى آينده، فراست حباب را به اثبات رساند. آن گاه كه بنى اميه به زمامدارى دست يافتند، در حمله به مدينه رخداد حره به كردارى دست يازيدند كه آدمى از بيان آن شرم مى كند.(۳۸۵) پس از آن كه انصار دانستند موضوع خلافت به زودى از جايگاه اصلى خويش خارج خواهد شد و كسانى به آن دست مى يابند كه نه تنها امتيازى بر انصار ندارند، بلكه پس از رياست خود، طومار انصار را بر خواهند چيد، درنگ را سزاوار نديدند و شتاب زده با تشكيل گردهمايى، در پى دور ساختن مخالفان خود از عهده دارى خلافت برآمدند، هر چند جلسه آنان به رقيبانشان بيشتر كمك كرد.

گذشته از اين همه، موضوعى دلگرم كننده، وجدان مضطرب ايشان را آرام مى ساخت. آنها چون به نقش گذشته خود در نفوذ و گسترش اسلام مى انديشيدند، منصب خلافت را به منزله پاداش زحمات خويش ‍ مى دانستند و با توجه به اين امر، خويشتن را خطا كار نمى شناختند. به اعتقاد ما اين بهانه، براى دفع نكوهش وجدان چندان بى پايه نبود، اما حقيقت آن است كه اگر ايشان شتاب نمى كردند و همگان بر طبق فرمان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عمل مى كردند هيچ گونه اتفاقى رخ نمى داد و سعادت و امنيت همه تامين مى شد.(۳۸۶) علامه مظفر در اين باره مى نويسد:

اين عوامل گاهى افرادى را كه داراى روحيه عادى هستند قانع مى سازد كه تمايلات خود را اجرا كنند.... معتقد شوند آن چه خواسته هاى آنها، بر اثر يورش تاثير عاطفه، بدآنهاالهام كرده، صحيح و درست است و موجب مى شود كه چشم، روشن ترين نور حقى را كه در راه هدايت اين خواسته و هواها مى تابد و آن دليلى را كه حاكى از نادرستى و فساد الهام نفسانى در جهت تمايلات خويش است، نبيند.(۳۸۷)

هشدار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به انصار

جز آن چه گذشت، پيش گويى هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت به آينده انصار، عامل مهمى در هراس آنان از مهاجران به شمار مى رود، ولى آن پيش گويى بدان انگيزه فرمود نشده بود كه ايشان را به تشكيل انجمن سقيفه وا دارد. گزيده آن چه رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره ايشان فرموده بود چنين است:

به زودى بعد از من كنار زده مى شويد و ديگران خود را بر شما مقدم مى دارند. از غنايم جنگى، رياست و حكومت محرومتان مى كنند. صبر كنيد تا در روز قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد شويد.(۳۸۸)

تثبيت حكومت نخستين حكمران

حقيقت آن است كه ميان سكوت مردم در روزهاى نخست بر پايى سقيفه و زمان هاى بعدتر، اندكى تفاوت است. در روزهاى نخست، افزون بر عواملى كه بر شمرديم عامل رعب و وحشت مردم را نبايد از يابد برد. از آن هنگام كه در زمان حيات پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله حضرتش خود نتوانست جلو جسارت برخى را بگيرد، تا آن زمان كه كسى با شمشير آخته، مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را انكار كرد و سپس نيز با هجوم بنى اسلم، بيعت با خليفه قطعى گرديد، مردم جز نهيب و سايه شمشير نديدند. آشكارا مخالفان حكومت، به انزوا رانده شدند و منزلت شريف ترين افراد به هيچ انگاشته گرديد. در آن صورت هر كس از مردم عادى، جان خويش را اندكى دوست داشت، برايش عاقلانه تر اين بود كه دم فرو بندد.

بر پايه آن چه پيشتر نگاشتيم، رويدادهاى پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در كتاب هاى تاريخ، اغلب دستخوش حذف، تحريف و دگرگونى قرار گرفته و گرايش ها، اعتقادات مذهبى و حاكميت سياسى، تاريخ نگاران را به نادرست نويسى وادار ساخته است. اينان در ترسيم و تحليل افكار عمومى جامعه آن روز مى نويسند: عملكرد مردم نشان مى دهد كه على بن ابى طالب در افكار توده ها، پايگاه مستحكمى نداشته و محبوبيت ديگران، آنان را بر على برترى داده است!

گذشته از هر تحليل تاريخى، يك نكته در رد اين عقيده كافى است كه در جنگ ميان خليفه اول و شورشيان، تا موافقت على بن ابى طالبعليه‌السلام جلب نشد، كسى به حمايت از حكومت به نبرد با شورشيان نپرداخت.(۳۸۹) بلاذرى مى نويسد: مردم زمانى دسته دسته براى مبارزه با شورشيان راهى شدند كه على به ناچار با ابوبكر بيعت كرد.(۳۹۰) در همان اوان، كسانى مانند مالك بن نويره كه در برابر حكومت ايستادگى كردند، كشته شدند و فردى مانند فجائه در مصلاى مدينه زنده سوزانده شد. اين آدم سوزى آن چنان وحشتناك و رسوا كننده بود كه ابوبكر در اواخر عمرش مى گفت: اى كاش فجائه را نمى سوزاند.(۳۹۱) حباب بن منذر، مجاهد نامى بدر را كشتند و مخفيانه جنازه او را دفن كردند.(۳۹۲) اين همه، در آستانه زمامدارى خليفه اول رخ داد. در زمانى بعدتر، عواملى چند، كار مخالفت با حكومت را سخت تر كرد كه بعضى جنبه سياسى - نظامى و برخى از درون مايه اعتقادى و فرهنگى با جامعه شناختى بهره داشت.

عوامل اعتقادى، فرهنگى و...

الف) شكيبايى و سكوت خاندان رسالت: با گذشت زمان براى مردم و شيعيان و آزادى خواهان معلوم شد كه على بن ابى طالبعليه‌السلام تصميم بر انقلاب ندارد و به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله صبر پيشه ساخته است و روساى قبايل نيز تطميع يا تهديد شده اند. اين امور پايه حكومت را مستحكم تر، گستاخى هوا خواهان حكومت و دولمتردان را افزون تر و مخالفت را دشوارتر نمود.

ب) تزوير با حديث: هر چند گفتارهاى روشنگرانه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله تا حدود زيادى حقايق ناپيداى آينده را معلوم مى ساخت، دست سياست توانست با جعل احاديثى چند مردم را با حكومتيان همراه سازد. اينك در كتب مختلف حديث اهل تسنن صدها خبر را مى توان يافت كه از سوى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به مردم سفارش شده است تا پيوسته فرمانبردار حكومت ها باشند، هر چند زمامدار آن ستم پيشه باشد.

در حديث معروف عرفجه مى خوانيم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: به زودى پس از رحلت من وقايعى... پيش خواهد آمد كه در آن زمان هر كس خواست اجتماع امت مسلمانان را، در حالى كه با هم موافق و متحدند، به تفرقه كشد، با شمشير او را بزنيد، هر كه مى خواهد باشد.(۳۹۳) اين اخبار، به ضميمه اخبار مشابه آن، در پى تفهيم آن است كه هر گاه مسلمانان بر طريق باطل نيز متحد باشند و فردى هدايتگر مى كوشد آنها را به راه راست هدايت كند بايد او را كشت، نه آن كه پيروى اش كرد.

ج) حفط موقعيت رفاهى: صحابيانى كه به تطميع يا تهديد هوا خواه حكومت شدند اغلب همان صحرانشينان ديروز جزيزة العرب بودند كه سال ها در آرزوى نوشيدن جرعه اى آب گوارا و سير شدن شكم از نان، بر سر مى بردند. اينان در زمان خليفه دوم، با حكم او فرمانرواى شهرهاى آباد و باغ ها و زمين هاى حاصلخيز نواحى اطراف و مالك زنان و كنيزان زيبا مى شدند و آن چه اين همه را بدون رنج، ارزانى ايشان مى كرد ت كوشش ‍ براى جلب رضايت خليفه بود(۳۹۴) و اين امر با جانبدارى از على بن ابى طالبعليه‌السلام ناممكن مى نمود و بر پايه همين معيار بود كه هر گاه فردى در حمايت از علىعليه‌السلام به مخالفت جدى با حكومت مى پرداخت نه فقط از آن مزايا بى بهره مى گشت، نامش از ديوان بيت المال حذف و حقوق او قطع مى گرديد. رفته رفته مردم نيز دريافتند كه حمايت از خاندان رسالت و ستيز با خليفه نه فقط نتيجه بخش نيست، زندگى عادى آنان را هم فلج مى كند. پس بهترين كار سكوت و صبر، بلكه همراهى با حكومت است.

جوهرى مى نويسد: چون كار بيعت با ابوبكر استوار شد، او براى زنان مهاجر و انصار مبالغى پول فرستاد و سهم زنى از بنى عدى بن نجار را به زيد بن ثابت سپرد كه به وى برساند. چون زيد سهم او را داد، زن پرسيد: اين چيست؟ زيد گفت: از سهامى است كه خليفه ميان زنان قسمت كرده است. زن گفت: مى خواهيد دين مرا به وسيله رشوه از من بستانيد! به خدا سوگند، از او چيزى نخواهم پذيرفت و آن سهميه را به وى باز گردانيد.(۳۹۵) د) شيوه زندگى خليفه: از آن جا كه مردم معاصر با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به زندگى ساده خو كرده و از ساده زيستى پيشواى خود خرسند بودند، اين ويژگى را از مهم ترين معيارهاى زمامدارى مى شناختند. اگر فردى در بهره ورى از دنيا، زهد و قناعت پيشه مى ساخت و غذاى ناملايم مى خورد و لباس خشن مى پوشيد، هر چند ديگر معيارهاى رهبرى را نمى داشت، براى زمامدارى، شايسته شناخته مى شد. اگر چه على بن ابى طالبعليه‌السلام اين ويژگى را در مرتبه اى والا دارا بود، به موجب عواملى كه پيشتر بر شمرديم، چندان به جلب رضايت عمومى توفيق نيافت و ديگران به دارا بودن كمى از اين امتياز، حكومت را تصاحب كردند.

دو خليفه نخست، ابوبكر و عمر، آن امتياز را كه مردم مى خواستند، دارا بودند. يكى از محققان اهل سنت در اين باره مى نويسد:

چون دنيا به آنان ابوبكر و عمر روى آورد اموال را ميان مردم تقسيم كردند و خود را به آن آلوده نساختند. همين امر دل هاى مردم را به ايشان متمايل و گمان آنان را خوشبين نمود و كسانى كه نسبت به ايشان كمترين شبه اى در دل داشتند، با خود گفتند: اگر اينان براى دستيابى خواسته هاى نفسانى خويش بودند كه با دستورهاى رسول اكرم مخالفت مى ورزيدند، مى بايست آن گاه كه به حكومت رسيدند به دنيا روى مى آوردند و اموالى، ويژه خود مى ساختند. چگونه ممكن است آنها هم دستور پيامبر را و هم لذت دنيا را ترك نمايند!

همين امر سبب شدكه در كار آنان براى كسى شك و ترديد باقى نماند و اغلب، حكومت آنها را روا بدانند و كردارشان را تاييد كنند. مردم از نكته اى بسيار مهم غافل بودند. آنها لذت رياست را از ياد بردند و ندانستند كه هر گاه كسى همتى بزرگ در انديشه داشته باشد از لذت خورد و خوراك و زن و مال مى گذرد.

علت آن كه مردم دو خليفه نخست را محبوب مى داشتند و بر سومى شوريدند و او را كشتند، همين نكته بود كه عثمان بر خلاف آن دو، به دنيا بسيار توجه كرد و خود و خاندانش را در تصاحب اموال، بر مردم مقدم داشت. اگر او نيز چون آن دو نفر عمل مى كرد و خانواده خود را از دستيابى بر اموال باز مى داشت و آن را در ميان مردم توزيع مى كرد، هرگز كسى بر او خرده نمى گرفت، هر چند قبله را از كعبه به جانب بيت المقدس تغيير مى داد. چه بسا اگر يكى از نمازهاى پنج گانه را حذف مى كرد و به چهار نماز بسنده مى كرد كسى از او انتقاد نمى نمود.(۳۹۶) افزون بر اين، مردم پيشوايى مى خواستند كه فاميل خود را بر مردم چيره نسازد و رفاه مندشان لبريز نكند، اما بر مردم نيز چندان سخت نگيرد و بر رفاه نكوهششان ننمايد، و على بن ابى طالب چنين كسى نبود.

مردم اگر چه مراتب فضل و پرهيزكارى و دانش على را نمى شناختند، اين نكته را هم خوب مى دانستند كه او ميان عرب و عجم تفاوتى نمى نهد و از كمترين گناه در نمى گذرد و هيچ حدى را تعطيل نمى كند و از تهديد كسى نمى هراسد و جز به معيارها و امتيازات الهى توجهى ندارد. از اين رو، پذيرفتن زمامدارى او را دشوار مى ديدند، چنان كه همسرش فاطمهعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد: علت اين كه على بن ابى طالب ار از حقش ‍ محروم و خلافت را از وى دور ساختند، ترس آنان از شدت سختى اش در راه حق و قدرت شمشير و بى پروايى او در راه خدا بود.(۳۹۷) تا آن زمان، مسلمانان چندان تجربه سياسى و اجتماعى نداشتند تا دريابند كه زمامدارشان مى بايست چگونه باشد و اگر ناآزموده، ناپرهيزكار و نا آشنا به احكام دين باشد تا چه حد ممكن است دين و پيران آن را تباه سازد و بر انحراف آيندگان بيفزايد و مسير دين را به كجى سوق دهد.

عامل جامعه شناختى

الف) در رويدادهاى اجتماعى، گاه موقعيت سياسى افراد چنان دستخوش ‍ تغيير مى شود كه فردى با دارا بودن همه امتيازات، منزوى مى شود و ديگرى بدون كمترين لياقت، بر جايگاه وى تكيه مى زند. در آن اوضاع، گاه حتى دوستان نيز از پيرامون فرد پراكنده مى شوند و دست از حمايت او بر مى دارند.

پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به موجب عوامل مختلف، چون روزگار، از خاندان رسالت روگراند، بيشتر مردم به تبعيت از فضاى سياسى، دست از حمايت ايشان برداشتند و بى تفاوتى پيش گرفتند. اين وضع تا زمان زمادارى على بن ابى طالبعليه‌السلام نيز باقى بود.

ب) پس از تثبيت حكومت خليفه اول و تاييد روساى قبايل، ديگر سهمى براى اظهار نظر تازه مسلمانان نماند تا به مخالفت با حكومت برخيزند. آنها نمى دانستند پيش از اين، بر مسلمانان چه گذشته است. وسايل حمل و نقل و ارتباطات نيز در آن دوران، بسيار ساده و ابتدايى بود. از سوى ديگر مى پنداشتند كه اهل مدينه با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى زيسته اند، پس ‍ بدون شك، به احكام نوينى كه در هر ساعت و روز، با وحى پديد مى آمد، آشنايند و بدان دستيابى دارند. از آن گذشته، براى رئيس يك قبيله، كه از پايتخت دور است، تفاوت ندارد كه چه كسى بر مسند خلافت است! آن چه براى او اهميت دارد اين است كه رياست عشيره خود را عهده دار باشد و كسى در اين امر با او مخالفت نكند.

عامل سياسى - نظامى

از زمره عواملى كه زمينه ساز تثبيت حكومت خليفه اول شد، طغيان قبايل عليه حكومت وى در مدينه بود. آن سركشى ها، به هر انگيزه بود، از يك نظر براى حكومت مركزى مدينه، نتيجه بدى نداشت، چه آن كه درگيرى خليفه اول با آنان، آگاهانه، يا نا آگاهانه به آرامش دشمنى ها و تشنجات داخلى انجاميد و اختلافات عقيدتى را، به بهانه اتحاد براى نبرد با دشمن مشترك، به فراموشى سپرد. اين امر حتى خاندان رسالت را نيز به مماشات با نظام حاكم ناچار ساخت.(۳۹۸)