نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)16%

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19457 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

جنگ احزاب

به اين جنگ عنوان خندق هم اطلاق مى شود؛ زيرا مسلمانان مدينه كه از حادثه احد تجربه تلخى داشتند در اين بار بنا به دستور رسول اكرم تصميم گرفتند همچنان در شهر خود بمانند و از شهر خود دفاع كنند.

گفته مى شود كه اين واقعه در ماه شوال روى داده و مى گويند كه مسلمانان به هنگام حفر خندق روزه دار بودند. بنا به اين روايت بايد در ماه رمضان قريش ‍ به مدينه حمله آورده باشند، اگر چه ميان اين دو روايت مى شود تطبيق كرد؛ زيرا بعيد نيست كه در ماه رمضان حفر آن خندق به پايان رسيده و در ماه شوال آتش جنگ از وراى خندق، شعله كشيده باشد.

بت پرستان قريش به هيچ قيمت نمى خواستند، دست از ايذا و آزار مسلمانان بردارند.

اين يك تصميم جدى بود كه مكه گرفته بود. مكه يعنى قريش بت پرست و خودخواه جدا تصميم گرفته بود كه ريشه توحيد را از جاى دربياورد.

بنابراين پيامى به قبايل بت پرست عرب داده و اعلام كرد كه دسته جمعى بايد به مدينه حمله ور شوند و متحدا از جاهليت و بت ها كه ملاك اتحاد اعراب بود دفاع كنند.

در اين پيكار علاوه بر قبايل غصفان و بنى اسد و بنى مره و هوازن و بنى اشجع و بنى سليم، يهودى هاى بنى نضير هم با قريش ائتلاف كردند و جمعا به جنگ بر ضد اسلام بسيج دادند.

به همين مناسبت اين جنگ را جنگ احزاب مى نامند؛ زيرا احزاب عرب به جنگ با مذهب مقدس اسلام برخاسته بودند. فرماندهى نيروى كفر در اين بار هم با ابوسفيان، صخر بن حرب بود.

ابوسفيان تجهيز سپاه كرد.

چهار هزار مرد مسلح را سان ديد و پرچم كفر را به دست عثمان بن ابى طلحه سپرد و از مكه روى به مدينه آورد.

نيروى اسلام كه روزافزون قوت و وسعت مى گرفت، در اين جنگ نيروى كوچكى نبود. پيامبر اكرم كه در جنگ بدر بيش از سيصد و سيزده تن سرباز به پشت سر نداشت، در جنگ احزاب به سه هزار سرباز مبارز فرمان مى داد.

مع هذا تصميم گرفتند كه از لحاظ سوق الجيشى به دور ميدان نبرد، خندقى حفر كنند تا حمله غافلگير كفار كه در احد صورت گرفته بود، در اين جا تكرار نشود.

حفر خندق را سلمان فارسى به مسلمانان ياد داده بود. البته اين فكر، فكر ابتكارى نبود؛ زيرا در ايران اين كارها سابقه داشت؛ ولى در ميان مسلمانان تنها سلمان بود كه با حفر خندق آشنايى داشت. سلمان به عرض رسول الله رسانيد كه خندقى حفر كنند تا نيروى اسلام غافلگير نشود.

اين فكر بديع، سخت هدف تمجيد و تحسين مسلمانان قرار گرفت به حدى كه مهاجران شعار مى دادند و مى گفتند «سلمان از ماست» انصار هم همين را مى گفتند.

انصار هم سلمان را از خود مى دانستند و به وجودش مباهات مى كردند، اين جا بود كه پيغمبر به خاطر حل اختلاف و براى تجليل مقام سلمان فرمود:

«سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ »

«سلمان نه مهاجر است و نه انصار. و يا هم از مهاجران است و هم از انصار؛ زيرا اين مرد از اهل بيت رسالت شمرده مى شود.»

مسلمانان با نشاط حيرت انگيزى زمين را مى كندند و هر كدام رجزخوانان سنگ و خاك از خندق مى كشيدند.

رسول اكرم كه پيشاپيش امت خود، سنگ هاى گران را از دل زمين در مى آورد و يك تنه از روى زمين بر مى داشت، مايه دلگرمى و تشويق مسلمانان بود.

مى فرمود:

«اللَّهُمَّ لا عَيْشَ إِلَّا عَيْشُ الآخِرَةِ ؛ خداوندا! زندگى زندگى اخروى است.»

در آن هواى گرم، مسلمانان روزه دار با شكم گرسنه و جگر تشنه كار مى كردند، زحمت مى كشيدند تا با دشمنان دين خود جهاد كنند.

از آن طرف، ابوسفيان با نيروى احزاب همچون سيل بنيان كن به سمت مدينه پيش مى آمد و در طى راه از قبايل عرب استمداد مى كرد و از هر قبيله جمعى به نيروى وى مى پيوستند و حتى يهوديانى را كه با پيغمبر اكرم معاهده عدم تعرض داشتند به پيمان شكنى و نقض عهد وامى داشت.

حى ابن اخطب را به قدرى اغوا و وسوسه كرد كه رضا داد، عهد خود را با پيغمبر به زير پا بيندازد و بر روى مسلمانان شمشير بكشد.

مسلمانان كه تا آن روز نيروى قريش را نديده بودند، خاطرى جمع و دلى زنده داشتند. در آن روز كه خبر عهدشكنى يهوديان به گوششان رسيد و به علاوه شنيدند كه عرب بسيج عمومى داده و يك باره به مدينه حمله ور شده، سخت به هراس افتادند.

البته در ميان امت اسلام مردانى جوانمرد همچون على بن ابى طالب و زبير بن عوام و عمار بن ياسر و ديگران بوده اند كه همچون كوه كلان استوار بر جاى ايستاده بودند؛ ولى ديگران كه قلبى ضعيف و ترسو داشتند، سخت ترسيدند.

( إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا ) (۴۲)

خبر وحشت انگيزى بود. از چهار طرف بت پرستان و يهوديان، حمله ور شده بودند.

قلب ها از شدت ترس به گلوها رسيده بود و مسلمانان به زلزله و لرزشى شديد در افتاده بودند.

سعى مى كردند از زير بار جنگ شانه خالى كنند.

سعى مى كردند به نام اين كه خانه ما عورت ماست، از اردوگاه به خانه هايشان برگردند.

ولى روحيه امت اسلام قوى بود.

با همان چند تن مؤ من ثابت قدم، سد استوارى ميان كفر و حريم اسلام، بنيان يافته بود.

بالاخره ابوسفيان با نيروى خويش از راه رسيد و براى خويش خيمه و خرگاه برافراخت.

نيروى قريش در اين جنگ از هر جنگى مجهزتر و مطمئن تر بود؛ ولى چشم اميدش بيشتر به بر و بالاى عمرو بن عبدود كه به فارس يليل شهرت داشت دوخته شده بود.

اين فارس يليل در جنگ بدر هم همراه كفار با ملت اسلام نبرد كرده بود؛ ولى در آن نبرد زخم بزرگى برداشت. تا آن جا كه نتوانست در جنگ احد آماده پيكار باشد.

عمرو بن عبدود فارس يليل از اين كه نتوانست در جنگ احد با مسلمانان مبارزه كند، سخت دلتنگ بود و پى فرصتى گشت كه دين خود را نسبت به بت هاى خانه كعبه ادا كند.

علاوه بر اين كه اين مرد دلاورى بود و آوازه شجاعتش به همه جا رسيده بود، همه مى دانستند كه عمرو بن عبدود اين مرد در «يليل» وقتى خواست با حريف خود بجنگد با دست راست خود شمشيرش را برداشت و چون سپرش حاضر نبود با دست چپش شتر بچه اى را از روى زمين بلند كرد و به صورت سپر پيش رويش گرفت.

علاوه بر يك چنين قوت قلب و قدرت بازو، ابوسفيان به عناد و لجاج وى خيلى اتكا داشت، مى دانست كه عمرو چقدر از محمد و اسلام محمد بدش مى آمد.

روى اين حساب صد در صدر كه عمرو به تنهايى كار مسلمانان را خواهد ساخت.

بنابراين فرمان داده بود كه عمرو بن عبدود، پيش سربازان اسلام خودنمايى كند و مايه وحشت و هراسشان را فراهم سازد.

در آن روز كه جدا تصميم گرفت كار اين جنگ را يكسره كند، زرهى تنگ حلقه به تن كرد و خود فولادى به سر گذاشت و بر اسب خود كه اسمش ملهوب بود، سوار شد و چنان هى به اسب زد كه اسبش از ده ذراع، يعنى از پهناى خندق پريد و بدين ترتيب عمرو را به اردوگاه مسلمانان راه داد و مست از باده غرور فرياد كشيد: آن كيست كه مى خواهد با من دست و پنجه اى به مبارزه نرم كند.

مسلمانان چنان ترسيدند كه نفس ها در سينه هايشان بند آمد.

صداى همه بريد.

عمر بن خطاب به نام اين كه از سكوت مسلمانان دفاع كند و عذرشان را در حضور رسالت آشكار سازد، عرض كرد يا رسول الله! اصحاب تو گناهى ندارند زيرا اين مرد را مى شناسند. اين عمرو بن عبدود است، اين فارس ‍ يليل است، اين كسى است كه يك تنه شمشير به دست گرفته و در «يليل» با هزار دزد مسلح مبارزه كرد و همه را تار و مار ساخت، در صورتى كه به جاى سپر بچه شترى را به دست چپ گرفته بود.

اين مردى است كه يك تنه قوم بنى بكر را از پاى درآورد. مگر كسى مى تواند در پيش چنين درنده خون خوارى عرض وجود كند.

دوباره فرياد عمرو بن عبدود از صحنه ميدان در فضا طنين انداخت:

اى مدنى ها! اى پيروان محمد! مگر شما نيستيد كه عقيده داريد هر كس را بكشيد، مقتول شما در جهنم جاى خواهد گرفت و اگر شما كشته شويد به بهشت خواهيد رفت. دل من اكنون هواى جهنم كرده، آيا دل شما هوس ندارد براى بهشت بال و پر بگشايد؟

مسلمانان كه سخت از عمرو مى ترسيدند وقتى سخنان عمر بن خطاب را شنيدند، بيش تر ترسيدند.

پيغمبر بى آن كه به سخنان عمر بن خطاب پاسخى بدهد، فرمود: كيست كه به مبارزه با اين بت پرست قدم به ميدان بگذارد؟

در اين جا يك صدا، فقط يك صدا از يك گلو درآمد. كه: «يا رسول الله انا ابارزه»

من با عمرو مى جنگم.

همه با وحشت و حيرت به سوى اين صدا برگشتند تا ببينند اين آدم كه از جان خود سير شده است كيست!

ديدند كه على بن ابى طالب است كه با بى صبرى چشم به دهان پيغمبر دوخته و اجازه مى خواهد.

اما رسول اكرم هنوز اجازه نداده بود. مى خواست ببيند جز على چه كسى جراءت جنگ دارد.

عمرو بن عبدود بيشتر تاخت و نعره اى لرزش انگيز كشيد و به عادت عرب اين رجز را انشاد كرد:

«آن قدر به هل من مبارز نعره كشيدم كه صداى من خراش برداشت»

«در اين جا كه من ايستاده ام موى بر اندام شيرمردان از ترس، راست مى ايستد»

«من هميشه چنين بوده ام، هميشه به سوى حوادث مخوف پيش ‍ مى تاخته ام»

«شجاعت و سخاوت در جوانمردان شريف ترين غريزه است و من اين دو خصلت را در خود جمع كرده ام.»

على از جايش برخاست عرض كرد يا رسول الله! جز من كسى مرد ميدان عمرو نيست.

پيغمبر هم خواه و ناخواه به خواهش على پاسخ مثبت داد. عمامه سنجاب خود را بر فرق على بست و زره ذات الفصول خود را بر پيكر على پوشانيد و سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:

«خداوندا! ابو عبيده در جنگ بدر از دستم رفت و حمزه در پاى كوه احد به خاك و خون خفت. خداوندا! جز على كسى براى من باقى نمانده است.

( رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ ) (۴۳)

خداوندا تنهايم مگذار!

و آن وقت به نام اين كه على را بيازمايد فرمود:

«يا على! اين مرد را مى شناسى؟ اين عمرو بن عبدود است.»

على گفت يا رسول الله! من هم على بن ابى طالب هستم.

اصحاب دريافتند كه اين جوان شايسته يك چنين پيكار ترسناك است. منتها آشكارا مى ديدند كه على در اين ميدان كشته خواهد شد.

على همچنان با پاى پياده به سوى ميدان دويد و رسيده و نرسيده، فرياد كشيد و رجز عمرو را با رجز پاسخ گفت:

«آرام باش كه پاسخ دهنده تو با قدرت و قوت به سراغ تو آمده است»

«پاسخ دهنده تو كه مسلمانى مؤ من و ثابت قدم است؛ پاداش خود را از خداى خود مى خواهد.»

«با يك ضربت شمشير كه به روزگاران، داستانش ورد زبان ها باشد.»

«تو در اين ميدان، جوانى جنگجو و جوانمرد را به مبارزه خواستى»

«هم اكنون آمده ام تا با دم شمشير خود، هيكل عظيم تو را همچون نمك آب كنم.»

پيغمبر كه از دور به على و عمرو نگاه مى كرد فرمود:

«هر چه ايمان است به صورت على با هر چه كفر است به صورت عمرو در برابر هم قرار گرفته اند.»

على با پاى پياده در برابر عمرو بن عبدود كه بر اسب ملهوب سوار بود، قرار گرفت.

عمرو كه هرگز انتظار نداشت در ميان مردم عرب با جوانى به سن و سال على درافتد، خيره خيره نگاهش كرد و گفت: كيستى تو اى جوان قوى دل؟!

من على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم هستم.

عمرو آهى كشيد و گفت:

اوه... برادر زاده ام! راستى حيف نيست كه با دست فارس يليل در اين ميدان به خاك و خون فروافتى.

على تبسمى كرد و گفت:

ولى من عقيده دارم كه اين قضيه معكوس باشد؛ اما حيف ندارم كه فارس ‍ يليل با ضربت شمشير من به خاك و خون فروافتد.

شنيده ام كه وقتى به پرده هاى خانه كعبه آويخته بودى و با خداى خود عهد كرده بودى كه اگر حريف تو در ميدان نبرد از تو سه خواهش كند، اگر هر سه را به اجابت نرسانى يكى از آن سه خواهش را خواهى پذيرفت.

همين طور است يا على بن ابى طالب!

من اكنون به تو سه پيشنهاد مى دهم و مسلم است كه از اين سه پيشنهاد من به يك پيشنهاد صورت عمل خواهى بخشيد.

بگو ببينم اى برادرزاده رشيد من! از من چه مى خواهى؟

على فرمود: كه نخستين پيشنهاد من اداى كلمه توحيد است.

به يكتايى پروردگار بى همتا اقرار كن و محمد بن عبدالله را پيامبر بر حق خدا بشمار و در ميان ما با سيادت و سعادت برقرار باش.

عمرو بن عبدود به قهقهه خنديد.

اين سخن را به كنارى بگذار. هرگز به اين كلمات دهان من گشوده نخواهد شد.

پيشنهاد دوم:

دست از سر ما بر دار و ما را با گرگ هاى بيابان عربستان بگذار؛ زيرا اگر محمد به حق نباشد، اعراب اين صحرا دير يا زود روزگارش را به سر خواهند كرد و مسؤ وليت پيكارش را از عهده شما برخواهند داشت و بى درد سر و جنگ و جدال خلاص خواهيد شد.

عمرو اندكى فكر كرد و گفت: اين حرف، بد حرفى نيست. منتها خيلى دير شده است؛ زيرا از آن روز كه در جنگ بدر زخم ديده ام با خداى خود عهد كرده ام كه انتقام و كينه خود را از محمد بازستانم و در آن روز كه مكه را به قصد حمله بر مدينه ترك مى گفتم، زنان قريش مرا به يكديگر نشان مى دادند:

اين فارس يليل است كه به منظور كينه توزى و انتقام جويى به سوى مدينه مى رود.

اكنون تو اى برادرزاده! فكر كن، اگر من بى جنگ و جدال به سوى مكه باز گردم زنان قريش در حق من چه خواهند گفت؟ نه، نه، تا انتقام خود را از محمد نجويم، اين ميدان را ترك نخواهم كرد. زود باش اى پسر ابوطالب! ببينم پيشنهاد سوم تو چيست.

على گفت پيشنهاد سوم اين است كه از مركب خود فرود آيى تا پياده با هم نبرد كنيم. مى بينى من پياده ام.

عمرو بن عبدود كه دوست نمى داشت با على بجنگد؛ زيرا ضرب دستش را در جهاد بدر ديده بود، سعى مى كرد حيله اى به كار ببرد، باشد كه على را از ميدان به در كند.

خنده كنان گفت: هرگز، گمان نداشتم كه در جزيرة العرب كسى خود را حريف ميدان من بشمارد.

هوس جنگيدن با فارس يليل هوس خطرناكى است. خيلى جرأت مى خواهد كه آدم به پنجه شير در اندازد. من از اين دلم مى سوزد كه تو هنوز روزگار نديده اى و با مردان نبرد، سر پيكار نگرفته اى. دهان تو هنوز بوى شير مى دهد. از پسر عموى تو محمد عجب دارم كه چگونه تو را به دم نيزه من فرستاد تا از جايت بركنم و به هوا بلندت كنم و نه زنده و نه مرده ميان آسمان و زمين نگاهت بدارم. مصلحت تو يا على! ايجاب مى كند كه سلامت خود را غنيمت بشمارى و زنده از ميدان من برگردى و اين گذشت را تا زنده اى از من فراموش مكنى.

على قبضه شمشيرش را در مشت خود فشرد و گفت:

ولى من... من بسيار دوست مى دارم كه تو را از مركب غرور به خاك و خون فروكشم و سر خونين تو را به قدوم مبارك محمد فرواندازم.

عمرو بن عبدود از اين صراحت و اهانت چنان خشمناك شد كه به يك جستن از اسب فرود آمد و شمشير از كمرش كشيد و به يك ضربت دست و پاى اسب خود را قطع «به قول اعراب عقر» كرد.

اعراب آن هم فوارس و دلاوران عرب، بسيار به اسب خود علاقه دارند. اسب و شمشير را علامت مردانگى و شعار شهامت و حباب مى شمارند. حتى به اسب و شمشير قسم مى خورند.

«عقر» اين اسب گرانبها براى فارس يليل حادثه عظمايى بود. بايد خيلى عصبى و غضبناك مى شد تا اسب سوارى خود را عقر كند.

بدين ترتيب عمرو بن عبدود پيشنهاد سوم على را پذيرفت و خود را پياده كرد و با پاى پياده و شمشير آخته به سوى على مرتضى دويد و با خشم و خطر، شمشير بر سر همايون على فرود آورد.

ضربت اين شمشير آنچنان سنگين بود كه از سپر گذشت و به عمق چند بند انگشت، سر على را شكافت.

على با همان سرعت كه سربازان جنگ ديده و كارآموخته در ميدان جنگ به كار مى برند، بى درنگ زخم سرش را بست و به نوبت شمشير از غلاف كشيد و تا فارس يليل خود را جمع و جور كند، شمشير على دو پايش را از زانو بريده بود.

اين «تاكتيك» دقيق نظامى هيكل تناور عمرو را نقش بر زمين ساخت. ديگر عمليات جنگى بى امان و برق آسا صورت مى گرفت. ديگر مهلت و مجالى براى عمرو باقى نگذاشته بود.

عمرو بن عبدود، بزرگ ترين سرداران خاك حجاز با پاى از زانو بريده در خاك و خون تپيده و على بر سينه اش نشسته بود.

مسلمانان از يك سو و از سوى ديگر بت پرستان مكه به ميدان معركه چشم دوخته بودند.

كوهى از گرد و غبار برخاسته بود. هيچ كس نمى توانست اين دو مبارز قوى پنجه را ببيند مع هذا همه، تقريبا همه عمرو بن عبدود را غالب و على را مغلوب مى شمردند؛ ولى پس از سكوت كوتاهى ناگهان فرياد الله اكبر در و دشت را لرزانيد.

پرده غبار چاك خورد و على از آن پرده با شمشير خون چكان و سر بريده عمرو بن عبدود به در آمد. و آن سر را همان طور كه به حريف خود وعده داده بود به قدوم مبارك محمد فروانداخت.

رسول الله فرمود:

«ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین » (۴۴)

و اين سخن مجامله و مبالغه نيست. زيرا اگر على در آن روز عمرو را از پاى در نياورده بود، محال بود اسلام بتواند از چنگ كفر خلاص شود. بنابراين ديگر امتى در ميان نبود تا به عبادت پروردگار قيام كند.

پس راست است كه جنگ على در روز خندق از عبادت امت اسلام تا قيام قيامت گرانبهاتر است.

همين يك ضربت به ماجراى احزاب خاتمه داد.

همين يك ضربت پشت نيروى قريش را در هم شكست. هيبرة بن ابى وهب و ضرار بن خطاب كه به دنبال عمرو بن عبدود به اين سوى خندق مركب جهانيده بودند، وقتى چشمانشان به نعش خونين فارس يليل افتاد بى درنگ به جنگ پشت دادند. نوفل بن عبدالله وقتى كه خواست فرار كند به خندق افتاد. آن قدر سنگ بر وى باريدند كه زير سنگ ها زنده زنده دفن شد.

( وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا ) (۴۵)

مسلمانان پيروز شدند و خداى قوى و عزيز به جنگ احزاب پايان بخشيد.

بت پرستان قريش كه در خاك يثرب با جهودان بنى قريظه پيمان نظامى داشتند، از هم پيمانان خود در خواست كردند كه به يك بسيج عمومى دست زنند ولى بنى قريظه كه قريش را در معرض شكست يافتند، عهد خود را نقض كردند.

چنان وحشت و هراسى در ابوسفيان پديد آمد كه نيمه شب فرمان عقب نشينى داد و خودش از ترس بر پشت يك شتر عقال كرده سوار شد، اين مرد كه فرماندهى بت پرستان عرب را به عهده گرفته بود؛ چنان ترسيده بود كه از يادش رفت، ابتدا عقال را از دست و پاى شتر باز كند و آن وقت سوارش شود.

نيروى قريش در هم شكست و احزاب پراكنده و پريشان به خاك بطحا بازگشتند.

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ اَلْأَحْزَابَ وَحْدَهُ

او خداى يگانه است كه بنده اش محمد را بر كفار پيروز ساخت، به وعده خود وفا كرد و با قدرت بى منتهاى خويش به تنهايى نيروى احزاب را در هم شكست.

به دنبال شكست قريش، نيروى اسلام به قبيله بنى قريظه كه در گذشته با پيغمبر اسلام پيمان عدم تعرض داشتند و پيمانشان را در هم شكستند، حمله ور شدند.

حى بن اخطب كه قائد قبيله قريظه بود با افراد قبيله خود در قلعه محصور ماند و بالاخره به قضاوت سعد بن معاذ رضا داد و درهاى قلعه را گشود.

سعد بن معاذ كه وظيفه قضاوت به عهده داشت، مطابق قوانين اسلام گفت:

اين قوم اگر مسلمانى بپذيرند معاف خواهند ماند ولى اگر همچنان عناد و لجاج به كار ببرند و از اسلام بپرهيزند، جز شمشير مجازات ديگرى نخواهند داشت.

از حوادث سال پنجم هجرت، شكست بنى قريظه و اسارت خانواده هاى آن هاست.

صفيه دختر همين حى بن اخطب به عقد رسول اكرم درآمد و در رديف زوجات پيامبر بزرگوار قرار گرفت و حادثه ديگرى كه از حوادث مهم سال پنجم هجرت شمرده مى شود حادثه تهمت عايشه است.

در سفرها عادت بر اين قرار گرفته بود كه هر بار، يك زن از زنان رسول اكرم در التزام مفتخر باشد. و هنگامى كه سفر «مريسيع» پيش آمد، قرعه اين فال به عايشه اصابت كرد و عايشه ملازم خدمت رسول الله شده بود.

داشتند بر مى گشتند، در منزلى از منزل ها فرود آمده بودند. آن جا شب منزل اين كاروان مقدس بود. صبحدم از آن منزل عزيمت كردند. جلودار محمل عايشه بنا به وظيفه خود پيش آمد و عقال شتر را باز كرد و شتر را از جا برانگيخت.

پرده هاى محمل فرو افتاده بود. جلودار بى خبر از اين كه محمل خالى است و همسر رسول اكرم گردن بند خود را در كنار چشمه جا گذاشته و به پاى چشمه رفته بود كه گردن بندش را پيدا كند بى درنگ با شتر به راه افتاده همراه كاروان رو به سوى مدينه آورد. وقتى عايشه از آن خلوت گاه به منزل گاه آمد كه در محمل خود بنشيند به قول شاعر «از كاروان» جز چند اجاق آتش نيم خاموش چيزى به جاى نديد. چند بار به چپ و راست دويد. چند نفس به اين سمت و آن سمت فرياد كشيد، نه از قافله نشانى يافت و نه فريادرسى به فريادش رسيد. مات و مبهوت نشست تا خدا خود چاره اى بسازد.

«صفوان بن معطل سلمى» همه جا هميشه از دنبال قافله مى آمد تا اگر قافله در منزل ها چيزى به جا گذاشته بر دارد و به صاحبش برساند.

بيش و كم چند ساعت از حيرت و بيچارگى عايشه گذشته بود كه صفوان از راه رسيد.

چون چشمش در جايگاه قافله گردش مى كرد ناگهان عايشه همسر رسول اكرم را ديد كه دست به زير چانه گذاشته و مات و مبهوت نشسته است.

«در آن هنگام هنوز آيه حجاب نازل نشده بود.»

عايشه را شناخت. پيش آمد و سلام كرد و از ماجرا باخبر شد. بى درنگ شتر خود را خوابانيد و عايشه را سوار كرد.

رسول اكرم با ملازمين ركابش كه تقريبا هزار نفر بودند در گرم گاه روز به سايه نخلستان ها پناه بردند و فرود آمدند. شايد تازه فرود آمده بودند كه هنوز كسى از سرگذشت عايشه خبردار نبود.

ناگهان چشمشان به صفوان افتاد كه زنى را بر شتر خود نشانيده و دارد مى آيد.

حيرت زده به سمت صفوان دويدند. وقتى نگاهشان به عايشه افتاد از فرط تعجب سر جا خشك شدند.

پس عايشه در محمل خود نبود؟ پس عايشه عقب مانده بود؟ آيا عمدا خود از قافله وامانده يا... نخستين كسى كه در حق عايشه سخن به ناسزا گفت «عبدالله بن ابى» بود.

و بعد حسان بن ثابت شاعر معروف و بعد مسطح بن اثاثه و بعد «حمنه» دختر «جحش» و بعد زيد بن رفاعه سر و صدايى به راه انداختند.

مى دانيد موضوع چيست، عايشه با صفوان قرار ملاقات گذاشته و عمدا عقب مانده بود تا صفوان از دنبال قافله برسد و دور از اغيار با هم به راز و نياز بنشينند. جوانى و زيبايى عايشه هم به اين حرف ها كمك مى داد.

ولى صفوان و عايشه هيچ كدام از اين زمزمه ها خبر نداشتند. هر دو در حضور پيامبر اكرم خونسردانه جريان را تعريف كردند.

آن قافله شب هنگام به مدينه رسيد.

از قول عايشه

وقتى به مدينه رسيديم تب كردم. از رنج راه سخت خسته و فرسوده بودم و يك سر به خانه پدرم رفتم.

من در حريم نبوت زن محبوبى بودم خاطرم پيش شوهر عالى مقام بسيار عزيز بود. خيلى ناز داشتم خيلى توقع داشتم ولى على رغم ناز و توقع خود، ديدم پيغمبر از اتاقم پاكشيده و اصلا به سراغم نمى آيد. البته به خانه پدرم مى آمد صدايش را مى شنيدم كه از مادرم مى پرسيد:

«احوال بيمار شما چطور است» اما يك قدم به اتاق من پا نمى گذاشت تا از خودم احوال بپرسد. من دليل اين سرگردانى را نمى دانستم. كسى هم به من حرفى نمى زد. تا يك شب.

تقريبا يك ماه از بيماريم گذشته بود. حالم رو به بهبودى مى رفت.

در آن شب با «ام مسطح» به لب چاه رفته بوديم وقتى داشتيم بر مى گشتيم پاى ام مسطح لغزيد. به عادت اقوام عرب وقتى بلغزند به كسى دشنام مى دهند.

ام مسطح گفت:

نفس مسطح: خاك بر سر مسطح.

دو سه بار اين دشنام را تكرار كرد. من پسرش را مى شناختم از مهاجرين اولين بود. شخصيت محترمى بود. با لحن اعتراض گفتم:

به مردى مثل مسطح دشنام مى دهى؟

براى بار چهارم مسطح را به بدى ياد كرد و گفت:

او سزاوار دشنام است.

چرا مگر چه كرده است؟

نگاهى به من انداخت و گفت: پس نمى دانى پسرم چه حرف هايى زده است. و بعد ماجراى «افك» يعنى تهمت را براى من حكايت كرد.

چنان لرزيدم كه بر روى زمين نقش بستم. ام مسطح كه از «رك گويى» خود پشيمان شده بود مرا با زارى زار به خانه رسانيد.

از مادرم پرسيدم اين چه حرفهاست كه مى شنوم و گريه كردم؛ ولى مادرم كه از پاكدامنى من اطمينان داشت، لب به تسلاى من گشود و نام خدا را به زبان آورد:

دخترم غصه دار مباش. خداى تو رضا نخواهد داد كه لكه تهمت بر بى گناهان بماند. زنان خوشگل هميشه هدف تهمت بدخواهان و حسودان قرار دارند.

مع هذا تصميم گرفته بودم انتحار كنم. اين تصميم در من چنان قوت گرفته بود كه پى وسيله خودكشى مى گشتم. به عقيده من آسان تر از هر كار اين بود كه خودم را به چاهى بيندازم.

بيمارى من از نو تجديد شده بود. در اين بار تب من تا درجه هذيان گويى شدت مى گرفت.

اين سر و صدا روزافزون قوى مى شد. خاطر رسول اكرم آزرده شده بود.

دستور فرمود كه على مرتضى و اسامة بن زيد و زينب بنت جحش شرف حضور يابند.

اسامه و زينب بر برائت دامن عايشه گواهى دادند؛ ولى اميرالمؤ منين در عين اينكه عايشه را پاك مى دانست به عرض رسانيد كه چون عايشه زنى تهمت خورده است، مصلحت نيست در رديف زوجات رسول الله قرار داشته باشد.

يا رسول الله! زن كه قحط نيست. اين چه ضرورت است كه حتما با عايشه به سر ببرى و خاطر مقدس تو از اين خاسره عذاب ببيند.

مع هذا اميرالمؤ منين هرگز روا نمى ديد كه چنين نسبتى به عايشه داده شود؛ زيرا اطمينان داشت كه پروردگار متعال رضا نخواهد داد، زنى نابكار در حرم مطهر پيغمبر به سر ببرد.

يا رسول الله! آيا به خاطر داريد آن روز كه نعلين خود را از پاى درآورده بوديد، فرموده بوديد: كه چون پوست اين كفش از لاشه يك حيوان مردار كشيده شده و نجس است، خدا مرا از پوشيدن اين كفش پليد ايمن داشته و به من الهام فرموده آن را از پاى خود در بياورم؟ آيا خداى تو روا مى دارد كه زنى ناپاك در آغوش پاك تو بماند؟

اميرالمؤ منين مانند پيغمبر اكرم از اين شايعات رنج مى برد و چاره اى نمى ديد؛ زيرا بستن زبان مردم كار آسانى نبود.

على مرتضى به اين فكر افتاد كه كار اين ماجرا را با صفوان يعنى آن مرد كه به خيانت متهم بود يكسره كند.

با شمشير كشيده و خشم برآشفته به سراغ صفوان رفت.

صفوان كه على را در برابر خود يافت و به هدفش پى برد، سخت خودش را باخت. خواست فرار كند، پايش لغزيد و به روى زمين نقش بست.

اعراب حجاز تنها به همان پيراهن اكتفا مى داشتند. شلوارى كه ساتر عورتشان باشد به پايشان نبود.

صفوان بر پشت به روى زمين افتاد و پيراهنش به عقب و پايش به هوا رفت.

اين جا ديگر برائت ساحت عايشه و صفوان آشكار شد؛ زيرا اين مرد فاقد آلت رجوليت بود.

و از طرف ديگر پروردگار دانا و بينا عايشه را تبرئه فرمود:

( إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّىٰ كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ ) (۴۶)

«آن كسان كه اين تهمت را آورده اند، گروهى از شما باشند، نپنداريد كه اين تهمت به زيان شما خواهد بود. اين خيرى است كه به دست شما رسيده و آنان كه لب به گزاف گشوده اند «يعنى عايشه را به ناحق زشتكار ناميده اند» عذاب عظيمى خواهند ديد.»

چه نيكو بود وقتى چنين سخن مى شنوند با حسن ظن بگويند: «اين افك مبين» است. اين تهمتى ناسزاوار است.

چرا به اقامه دليل نپرداختند. چرا چهار شاهد عادل بر خيانت صفوان نسبت به عايشه گواهى ندادند. چون نتوانستند شهادت دهند، چون ناديده لب به هرزه درآيى گشوده اند. در پيشگاه الهى دروغگو شمرده خواهند شد.

اگر نه آن بود كه خداى مهربان بر شما فضل و رحمت روا مى داشت، در كيفر اين گناه بزرگ، عذاب بزرگى بر شما فرود همى آمد.

فقط زبان در دهان همى گردانيد و سخن ناسنجيده ادا كنيد. بى آن كه بدانيد تهمت زنيد و گمان داريد كه اين گزاف ها و ناستوده گويى ها در پيشگاه احديت كوچك و سبك شمرده شود، اين طور نيست. آنچه را كه سبك و كوچك شماريد، در حضرت الوهيت بسيار سنگين و گران باشد.

چه مى شد اگر در برابر اين ياوه گويى ها لب از گفتگو فرو مى بستيد.

فقط به اين جمله قناعت مى كرديد كه خدايا.

( سُبْحَانَكَ هَٰذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ ) (۴۷)

اين سخن را ابو ايوب انصارى گفته بود:

«هم اكنون پروردگار متعال شما را پند مى دهد كه زنهار به چنين هرزه درآيى ها باز نگرديد و اين سخن را تكرار كنيد و آيات خويش را خداوند عليم و حكيم براى شما آشكار خواهد ساخت...»

و هم در تبرئه عايشه، قرآن مجيد فرموده است:

«آنان كه دوست همى دارند فحشا و فجور در ميان مسلمانان رواج گيرد به عذاب اليم خواهند رسيد.

هم در اين جهان و هم در آن جهان عذاب اليم خواهند ديد. خدا داناست و شما نادانيد.

اگر فضل و رحمت الهى به شما نمى رسيد و اگر پروردگار متعال رؤ وف و رحيم نبود، پيدا بود كه به چه عقوبت دچار مى شديد.»

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) (۴۸)

«شما كه به خداوند بى همتا ايمان آورده ايد از شيطان پيروى مكنيد. آن كس كه از شيطان پيروى مى كند «بايد بداند» شيطان پيروان خود را به سوى فحشا و زشتى ها سوق مى دهد. اگر فضل و رحمت الهى شما را در نمى يافت، هيچ كس از شما پاك نمى شد؛ ولى خداوند دانا و شنوا آنان را كه مشمول مشيت وى باشند، تطهير و تزكيه خواهد فرمود.»

و در انتهاى اين ماجرا كه در سوره مباركه نور ايراد شده مى فرمايد:

( إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ * الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ) (۴۹)

«اين ياوه گويان كه زنان شوهردار و پاكدامن و مؤ من را به تهمت مى آلايند، در دنيا و آخرت ملعون و مطرود باشند و به عذاب عظيم دچار گردند.

در آن روز زبان ها و دست و پاهايشان بر ضررشان گواهى دهند و كردارشان باز نمايند.

آن روز است كه خداوند قادر و قاهر، دين حق خويش را به آنان باز شناساند و در آن روز خواهند دانست كه خدا حق آشكار است.

زنان ناپاك ويژه مردان ناپاك و مردان ناپاك ويژه زنان ناپاك باشند.

زنان پاك به مردان پاك و مردان پاك به زنان پاك تعلق گيرند و اينانند كه از تهمت اهل تهمت ايمن و پاك مانند و از خداى خود مغفرت و رزق كريم دريافت كنند.»

بدين ترتيب برائت ساحت عايشه آشكار شد و سر و صداى «اصحاب افك» خاتمه يافت.

بخش ششم : شوراى خانوادگى

تاثير مشورت

خودراءيى ، استبداد به راءى ، تك روى و خود محورى ، پايه بسيارى از ناهنجاريهاست در مسايل خانوادگى نيز تصميم گيريهاى يكطرفه و بدون مشورت با ساير افراد خانه ، اغلب مساله ساز است

هم احترام گذاشتن به همسر و فرزندان ايجاب مى كند كه درباره موضوعاتى كه به امور خانواده مربوط مى شود، با آنان مشورت شود، هم ثمره آن ، بهره گيرى از افكار آنان است

چه خوب است كه خانه ها، مجلس شوراى خانوادگى باشند و اعضاى خانواده ، همه حق نظر دادن داشته باشند و مسايل و مشكلات خانواده را با سر انگشت مشورت و تبادل نظر حل كنند.

لازمه يك زندگى جمعى ، تفاهم ، حسن ظن و اعتماد است به كار گيرى اصل مشورت در خانه ، اين عناصر مورد نياز را در پديد آمدن محيط و جمعى صميمى و متعادل فراهم مى سازد.

مثلا اگر مرد، بخواهد بدون همفكرى با همسرش يك مهمانى بدهد، يا زن بدون هماهنگى و مشورت به ديدن اقوام خود، يا فرزند بدون طرح مساله با والدين ، به يك اردو و مسافرت برود، يا بدون نظر خواهى از هم ، تصميم بگيرند خانه را بفروشند يا خانه اى بخرند يا تغيير شغل دهند، يا تغييراتى در ساختمان و بناى خانه پديد آورند، اين گونه تك رويها اغلب مساله ساز و بحران آفرين و حداقل زمينه ساز گله و شكايت مى شود.

اين ضرب المثل : همه چيز را همگان دانند از يك حكمت ريشه دار خبر مى دهد. گاهى علاقه به يك چيز و كار، انسان را از ديدن ضعفها و درك معايب آن كر و كور مى سازد. مشورت و رايزنى با ديگران ، براى درستى يك تصميم و عمل ، بستر مناسبترى فراهم مى آورد. اشخاصى هم كه در خانه مورد مشورت قرار مى گيرند و به نظر و راءى آنها توجه مى شود، احساس شخصيت مى كنند و در كارهاى خانه ، بيشتر احساس مسؤ وليت و نقش و جايگاه مى كنند.

مشاور پير يا جوان ؟

البته در مشورت ، سن و سال چندان مهم نيست آنچه رايزنيها را اعتبار مى بخشد و مشورت را ارزشمند و قابل اعتماد مى سازد، عقل ، تجربه و ايمان و صداقت است مشاوره با خردمندان مجرب و مؤمنان صادق ، مانع آسيب در تصميم و عمل مى شود و چون على القاعده ، پيران كارآزموده و سالمندان جهان ديده ، با تجربه ترند و تجربه بالاتر از علم است ، توصيه شده كه با سالمندان مجرب مشورت كنند. در خانه ، ديدگاه بزرگ خانواده و خاندان مى تواند طرف مشورت خوبى به شمار آيد. حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: افضل من شاورت ذوى التجارب ؛(٤٢)

برترين كسى كه با آنان مشورت مى كنى ، صاحبان تجربه هايند.

در سخنى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله مساءله عقل ملاك قرار گرفته است مى فرمايد:استرشدوا العاقل و لا تعصوه فتندموا(٤٣).

با خردمند مشورت كنيد و راه رشد را جويا شويد و نافرمانى او نكنيد كه پشيمان مى شويد.

هرچند تصميم نهايى در خانواده ، با بزرگ خانه است ، ولى چرا بايد خود را از انديشه و فكرى بقيه افراد، محروم ساخت ؟ اگر در خانه ، بزرگترى باشد كه دانش و تجربه افزونترى دارد، چه بهتر كه از نظرات پخته او هم استفاده شود. و اگر جوانان تيز هوش ‍ و با استعداد و آگاه هم باشند، مشورت با آنان به خاطر تيزهوشى و فراست و جولان ذهنى و سرعت انتقالى كه دارند، مى تواند بسيار كارساز باشد.

حضرت اميرعليه‌السلام در سخنى حكيمانه فرموده است :

هرگاه در كارى نيازمند مشورت بودى ، آن را ابتدا با جوانان در ميان بگذار، چرا كه ذهن و فكر آنان تيزتر است و سرعت انتقالشان بيشتر. سپس آن را با سالمندان با تجربه هم در ميان بگذار و بر آنان عرضه كن ، تا نيك و بد و قوت و ضعف آن را پى جويى كنند و بهترين را انتخاب كنند، چون تجربه آنان بيشتر است.(٤٤)

در اين كلام علوى ، هم ذهن باز و فكر تيز معيار به شمار آمده است ، هم تجربه كه اغلب در پيران جهان ديده است هر كس به خاطر برخوردارى از مواهبى مى تواند طرف مشورت قرار گيرد و ما را در تصميم گيرى درست تر، يارى كند. در روايت است كه جمعى از اصحاب نزد امام رضاعليه‌السلام بودند. از پدر بزرگوارش امام موسى بن جعفر عليه‌السلام ياد شد. حضرت فرمود: عقل و خرد او قابل مقايسه با عقل ديگران نبود، ولى در حال گاهى با غلامان سياه خود مشورت مى كرد. وقتى مى گفتند: آيا با چنين شخصى مشورت مى كنى ؟ مى فرمود: خداى متعال چه بسا فتح و گشايش را بر زبان اين شخص قرار داده است !(٤٥)

حرمت بزرگان

پدر و مادر، به معناى واقعى كلمه چراغ خانه اند. به خصوص اگر به سن بالايى رسيده باشند، محور وحدت و رمز همبستگى و كانون الفت در افراد خانواده اند. هم احترامشان لازمتر است ، هم حقوقى اخلاقى و معاشرتى شان بيشتر است

در فرهنگ دينى و آداب تربيتى ما، بزرگداشت و حرمت نهادن به بزرگ ، يك وظيفه است توصيه حضرت اميرعليه‌السلام اين است كه دانشمند را به خاطر عملش و بزرگسال را به خاطر سن و سالش بايد احترام كرديكرم العالم لعلمه و الكبير لسنه(٤٦).

كانون خانواده ، به شدت محتاج اين تكريمها و حرمت نهادنها به بزرگان است ، تا از اراده و تدبير و كار آرايى بزرگان در حل مشكلات و ايجاد صفا و صميميت و رفع منازعات بهترين بهره گرفته شود. وقتى بزرگ خانواده مى تواند به عنوان مشاور عالى نظر بدهد و نظرش حرف آخر و فيصله دهنده برخى كشمكشها باشد كه جايگاه والا و ممتاز و مورد اعتماد و حرمت را داشته باشد.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كس كه به بزرگ ما احترام نگذارد و به كوچك ما ترحم نكند، از ما نيست(٤٧)

اگر ما امروز، زير بال و پدر و مادر سالخورده خود را نگيريم و اگر به بزرگترها و صاحبان تجربه در خانواده احترام نگذاريم ، از كجا كه فردا، فرزندان ما هنگام نيازمان ، به كمك بشتابند، يا هنگام نيازشان از انديشه و تجربه و رهنمود ما بهره گيرند؟ وقتى ما به آنان با رفتار خودمان شيوه محبت و احترام به بزرگترها را نياموزيم ، در كدام مكتب و از رفتار چه كس بياموزند كه با بزرگان و سالخوردگان و اهل خرد و تجربه ، برخوردى انسانى ، احترام آميز، حق شناسانه و تجربه آموزانه داشته باشند؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: البركة مع اءكابركم(٤٨)

بركت و خير ماندگار، با بزرگان شماست آيا بهره مندى از انديشه و تجربه و نظر مشورتى ، بركت نيست ؟ يك پيرمرد در ميان خاندانش ، همچون پيامبرى است در ميان امت خويش اين كلام حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله است يعنى همان بركت و هدايت و روشنگرى و حمايت و محوريت براى وحدت و عامليت در انسجام و همبستگى كه يك پيامبر در ميان مردم دارد، پيرمرد با ايمان و تجربه هم همان جايگاه و نقش را در خاندانش دارد.

چه بسيار اختلافهاى خانوادگى كه پس از فوت بزرگ خاندان به وجود مى آيد و افراد از هم جدا مى شوند و رابطه ها و رفت و آمدها كمتر مى شود. اين از نشانه هاى همان بركت وجودى آنان است كه اثر آن را در فقدانشان بهتر مى توان دريافت پس تا وقتى هستند، چرا قدرشان ندانيم و بر صدرشان ننشانيم و از آنچه كه آنان در خشت خام مى بينند و جوانان در آينه كم كمتر مى بينند، فيض و بهره نبريم ؟

حرمت نهادن هم در ظاهر و گفتار و برخورد است ، هم در ارج نهادن به افكار و رهنمودها و هدايتهاى آنان كه برخاسته از ايمان و نشاءت گرفته از تجاربشان است

پدر و مادر وقتى مى توانند محور حديث در يك خانواده باشند كه افراد خانواده و اعضاى فاميل ، شاءن آنان را بشناسند و مطابق آن شاءن و جايگاه ، احترام و اطاعت و تواضع كنند. اين گونه زندگيها گرمتر و رابطه ها صميمى تر و مستحكم تر است خطاها و مشكلاتى هم كه اغلب نتيجه خامى و بى تجربگى است ، كمتر پيش خواهد آمد.

صداقت در نظريه مشورتى

گاهى كسانى در موردى خاص ، تجربه يا دانش كافى ندارند. وقتى طرف مشورت قرار مى گيرند، بايد صادقانه به ناتوانى يا كم اطلاعى خويش اعتراف كنند، تا از اين رهگذر، ديگران به خطا دچار نشوند.

مشاور (چه در خانه چه بيرون ) بايد صداقت و امانت داشته باشد و در محدوده دانايى و آگاهى خود نظر بدهد.

در رسالة الحقوق امام سجادعليه‌السلام چنين آمده است :

حق مشورت كننده با تو، اين است كه اگر در مورد مشورت ، راءى و فكرى دارى ، در خير خواهى نهايت تلاش را بكنى و آنچه را مى دانى به او برسانى ، به نحوى كه اگر تو به جاى او بودى همان كارى را مى كردى كه به او مى گويى اين را هم همراه با نرمش و ملاطفت انجام بده و اگر در آن مورد، راءيى نداشتى ولى كسى را مى شناسى كه مورد اطمينان توست و به راءى او راضى هستى و مطمئن و او را به عنوان مشاور خودت مى پسندى ، پس او را نزد او راهنمايى كن ، تا نه خيرى را از او مضايقه كرده باشى و نه خير خواهى را از او باز داشته باشى (٤٩)

در اين كلام ، چند محور مهم ديده مى شود:

اول : اينكه انسان خود را براى اظهار نظر درباره هر چيزى صالح و شايسته نداند و در حيطه علم و كارشناسى خود، نظر مشورتى بدهد.

دوم : اينكه انسان به درستى و صدق و استحكام نظر مشورتى خود اطمينان داشته باشد، در حدى كه خودش هم بتواند به آن عمل كند.

سوم : اينكه صلاح طرف را مراعات كند، نه موقعيت شخصى خويش را.

چهارم : اينكه اگر خود، نظر و تجربه خاصى ندارد، او را به مراكز و اشخاص صالح و خبره راهنمايى كند و نقش وساطت در خير رسانى ايفا كند.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:من استشار اءخاه فلم ينصحه محض الراءى سلبه الله عزوجل راءيه(٥٠)؛

هر كس با برادر دينى اش مشورت كند و او راءى خالص و بى شائبه اى به او ارائه ندهد (خيانت در نظريه مشورتى ) خداوند عقل و تدبيرش را مى گيرد.

اين سخن ، در مشورتهاى خانوادگى نيز صادق است

وقتى افراد خانواده به مشاوره در امرى مى نشينند، بايد صلاح جمع و مصلحت عمومى را مورد نظر قرار دهند، نه آنكه هر كس از زاويه نفع شخصى به مساءله بنگرد و نظرى هم كه مى دهد، با در نظر گرفتن منافع خودش باشد!

اميد است كه با تشكيل گهگاه شوراى خانوادگى ، از معضلات خانه كاسته شود و كانون خانواده ، با استحكام بيشترى بر پاى بماند و پناهگاهى مطمئن براى افراد خانواده باشد.

بخش هفتم : حرمت و حريم بزرگترها

حفظ جايگاه

علاقه به محبوبيت در وجود همه هست هر كس دوست دارد مورد توجه و عنايت قرار گيرد و به جايگاه او در مجموعه هايى كه به سر مى برد، احترام شود، چه در خانه ، يا مدرسه ، يا اداره و جامعه و...

به خصوص كسانى كه نسبت به ديگران خوبى كرده و زحمت كشيده اند، انتظار دارند زحماتشان مورد توجه و تقدير قرار گيرد و اگر كسانى بر سر سفره آنان نشسته اند و نمك خورده اند، نمكدان نشكنند و بى مهرى و بى اعتنايى به صاحب حق و صاحب نعمت نكنند.

پدران و مادران و بزرگان فاميل و سالخوردگان يك خانه و خانواده ، از همين رو توقع دارند كه كوچكترها، فرزندان و نوه ها قدر آنان را بشناسند و در مراعات و اداى حقشان كوتاهى نكنند.

حرمت نهادن به سالمندان ، نشانه قدرشناسى است

وقتى پدر و مادر، يا يكى از افراد فاميل به سن كهولت و پيرى مى رسند، هم مراقبت بيشترى لازم دارند، هم متوقعند كه در آن سنين از احترام بيشترى برخوردار باشند و جايگاه آنان در خانواده محفوظ بماند.

به همان اندازه كه يك كودك ، وقتى احساس كند در يك خانواده مورد بى مهرى است و جاى خوبى ندارد و به او اعتنايى نمى شود، گرفتار عقده حقارت مى شود، سالمندانى هم كه احساس كنند اهل خانه ، وجود آنان را براى خود مايه زحمت مى دانند و او را اضافى مى شمارند، دچار افسردگى و اندوه زندگانى تلخ و ماءيوسانه مى سازد.

پيران گاهى حساسيتهاى بيش از حد و زود رنجى هاى سريع دارند. در اين سن و سال ، بايد بيشتر به آنان محبت نشان داد، تا احساس زيادى بودن يا سربار بودن نكنند.

حيات عاطفى

ارج نهادن به والدين و بزرگترها، نشانه حيات عاطفى و رشد عقلى و وظيفه شناسى در قبال يك عمر، زحمت و جانفشانى و رنج كشيدنهاى بى توقع و بدون چشمداشت است

بى مهرى و بى اعتنايى ، آنان را دل شكسته مى سازد و آدمى را عاق والدين مى سازد. عقوق و دل آزرده كردن پدر و مادر، آثار منفى و جبران ناپذير براى فرزندان دارد و موجب سلب توفيق و نيك فرجامى آنان مى شود. از سوى ديگر نيز شكستن پر و بال عواطف و احساس شادابى سالمندان و اندوهگين و رنجيده ساختن آنان است و اين از انصاف و اخلاق انسانى دور است

امام علىعليه‌السلام فرمود:

من احزن والديه فقد عقهما؛(٥١)

هر كس پدر و مادر خويش را اندوهگين و آزرده سازد، نسبت به آنان عاق شده است

حتى نگاه به آنان ، بايد همراه با مهر و عاطفه باشد. نگاههاى مهرآميز، همه را از جمله بزرگسالان را خوشحال مى كند و از زندگى در كنار اين گونه فرزندان احساس لذت و خوشبختى مى كنند. امام صادقعليه‌السلام در مورد نوع رفتار با والدين مى فرمايد:

لا تملاء عينك من النظر اليها الا برحمة و رقة ، و لا ترفع صوتك فوق اصواتهما، و لا يدك فوق ايديهما، و لا تتقدم قدامهما(٥٢)؛

به پدر و مادرتان نگاه پر مهر داشته باشيد و صدايتان را بر سرشان بلند نكنيد و بر سرشان داد نزنيد، دست روى آنان بلند نكنيد و در راه رفتن از آنان جلو نيفتيد.

اينها تعليمات مكتب است كه خيمه عفاف را بر سر پا و چراغ خانواده را روشن نگه مى دارد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز فرموده است :

النظر الى الوالدين براءفة و رحمة عبادة(٥٣)

نگاه فرزند به چهره پدر و مادر از روى محبت و شفقت نسبت به آنان ، عبادت است

آرى ، عبادت ! نگاه هم گاهى عبادت خدا مى شود، تا با چه انگيزه و براى چه هدفى باشد و چه دلهايى را شاد سازد و آثار خوبى در پى داشته باشد. شيوه زندگى غربى ، ترك پدر و مادر سالخورده و رها كردن سالمندان ناتوان و سپردن آنان به مراكز ويژه نگهدارى سالمندان است ، تا چيزى مانع و مزاحم رفاه و لذت و آزادى آنان نشود، هر چند در اين راه ، عواطف بشرى و ارزشهاى انسانى قربانى شود.

اما آيين محمدى ، به نگهدارى ، احترام ، محبت ، مراقبت ، خدمت ، پرستارى ، بر و احسان نسبت به والدين و سالمندان دستور مى دهد.

جايگاه سالمندان را در خانواده ها از ياد نبريم و قدر اين چراغهاى خانه را بدانيم

حق بزرگترها

تنها كودكان و جوانان نيستند كه نسبت به والدين خويش ، وظيفه دارند، بلكه خود آنان كه پدر و مادر شده اند و سنى هم از آنان گذشته است ، نسبت به پدر و مادر خودشان وظيفه مندند، چه در حال حياتشان ، چه پس از فوتشان

چنان نيست كه اگر زن و مردى خودشان صاحب فرزند شدند و به مقام مادرى و پدرى رسيدند، ديگر تكليفى نسبت به والدين خود ندارند.

سر كشى كردن به پدر و مادر، جويا شدن از حالشان ، رفع نيازهايشان ، همكارى در كارها، همدردى در مشكلات ، كمك به معيشت و درمان و پرستارى ، همه و همه از وظايفى است كه تا واپسين لحظات حياتشان بر دوش انسان است و اين هرگز نمى تواند اداى حق بزرگ آنان باشد كه عمرى به پاى فرزندانشان چون شمع سوخته اند و اين نهالها را برومند و رشيد ساخته اند.

سزا نيست كه در برابر عمرى سوختن و ساختن ، بى مهرى و جفا ببينند و سخن درشت بشنوند. احاديث متعددى در ذيل آيه اى كه مى فرمايد به پدر و مادر خود اف نگوييد:(و لا تقل لهما اف ) آمده است كه اگر خداوند چيزى كمتر و ناچيزتر از اف هم مى دانست ، از آن نهى مى كرد و اين كمترين مرتبه عقوق است و از جمله رفتار مربوط به عاق شدن ، آن است كه كسى به پدر و مادر خويش بنگرد و نگاهش را تندى و بد زبانى و هتاكى كجا؟

سعدى مى گويد :

روزى به غرور جوانى بانگ بر مادر زدم ، دل آزرده به كنجى نشست و گريان همى گفت : مگر خردى فراموش كردى كه درشتى مى كنى ؟

چه خوش گفت زالى به فرزند خويش

چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن

گر از عهد خرديت ياد آمدى

كه بيچاره بودى در آغوش من

نكردى در اين روز بر من جفا

كه تو شير مردى و من پيرزن(٥٤)

پس نبايد فراموش كنيم كه چه بوديم و چه هستيم

اگر جوان و رشيد و توانمنديم ، روزى هم پدر و مادرمان همچون ما بوده اند كه امروز پير و ضعف و ناتوان شده اند. همين ضعف و پيرى در انتظار ما نيز هست اگر طالب آنيم كه در دوران كهولت و عجز و از كار افتادگى ، فرزندانمان عصاى دستمان و بازوى پر توانمان باشند، بايد خود ما نسبت به والدين خويش چنين باشيم با اين عمل ، شيوه انسانى و اسلامى رفتار با پدر و مادر را به آنان بياموزيم كسى كه حق بزرگترها را نشناسد و مراعات نكند، چگونه انتظار دارد كه ديگران حق شناس او باشند و حرمتشان را پاس ‍ بدارند؟!

سعدى چه خوب سروده است :

سالها بر تو بگذرد

كه گذار نكنى سوى تربت پدرت

تو به جاى پدر چه كردى خير

تا همان چشم دارى ازپسرت ؟(٥٥)

حق شناسى و حق گزارى

آنچه انسان را در مقام اين شناخت حق و اداى وظيفه مى نشاند، توجه به خدمات و زحمات اولياست امام زين العابدينعليه‌السلام در رساله رسالة الحقوق ، آنجا كه حق پدر و مادر و وظيفه فرزندان را نسبت به آنان بيان مى كند، از جمله بر همين آگاهى بخشى و معرفت آموزى تاءكيد مى فرمايد. نسبت به مادر مى فرمايد:

و اما حق مادرت آن است كه بدانى او تو را در جايى حمل كرده كه هيچ كس ، ديگرى را آنجا و آن گونه حمل نمى كند، از ميوه جانش تو را غذا داده كه كسى چنين نمى كند. تو را با گوش و چشم و دست و پا و پوست و موى خود و با همه اعضا و اندامش ‍ نگهدارى و محافظت كرده است و آنچه در اين راه ، رنج و ناملايمات ديده ، همه را با روى خوش و آغوش باز پذيرفته و غم و سنگينى آن را بر دوش كشيده است راضى شده كه خود، گرسنه بماند و تو سير شوى ، خود عريان بماند و تو را بپوشاند، خودش ‍ تشنه باشد و تو سيراب باشى ، خود در آفتاب بماند و تو سايه نشين باشى ، با زحمت و رنجى كه مى كشد، تو را به نعمت و برخوردارى برساند، در راه تو سرما و گرماى دنيا را به جان بخرد. حق او بر تو آن است كه اينها را بدانى و بر اين همه رنج ، سپاسگزارش باشى ، كه البته جز با توفيق و يارى خدا، نخواهى توانست حقش را ادا كنى(٥٦)

تو تا يك مختصر جانى بگيرى

كند جان مختصر، بيچاره مادر

به مكتب چون روى تا باز گردى

بود چشمش به در، بيچاره مادر

نبيند هيچ كس زحمت به دنيا

ز مادر بيشتر، بيچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت اين است

كه دارد يك پسر، بيچاره مادر

نيكى به پدر و مادر، آثار و نتايج ارزنده اى در دنيا و آخرت دارد.

در حديثى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده است كه فرمود:

من سره اءن يمد له فى عمره ، و يبسط له فى رزقه ، فليصل اءبويه ؛ فان صلتهما طاعة الله ؛

هر كس دوست دارد و خرسند مى گردد كه عمرش طولانى و رزق و روزى اش فراوان گردد، پس به پدر و مادر خويش نيكى كند، چرا كه نيكى و پيوند به آن دو، طاعت از خداوند است

زمينه كسب بهشت

وقتى بهشت ، زير پاى مادران است ، وقتى نگاه محبت آميز به والدين ، عبادت خداست ، وقتى احسان به آنان ، عمر و روزى را زياد مى كند، پس چرا از اين زمينه هاى كسب بهشت غافل شويم ؟

سعيد بن مسيب (يكى از ياران پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل مى كند: همراه رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم بر فراز كوهى رفتيم از آنجا دره اى در چشم انداز ما قرار داشت آنجا نگاهم به جوانى افتاد كه به چراندن گوسفندان و به شبانى مشغول بود. از جوانى اش خوشم آمد. به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتم : يا رسول الله ، چه جوانى ! كاش جوانى اين فرد، در راه خدا صرف مى شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: چه مى دانى ؟ شايد در راه خدا صرف مى كند و تو نمى دانى ؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن جوان را صدا كرد و از وى پرسيد:

اى جوان ! آيا كسى را دارى كه به او رسيدگى كنى و خرجش را بدهى و تحت تكفل تو باشد؟

گفت : آرى حضرت پرسيد: او كيست ؟ گفت : مادرم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خوب است برو مواظب او باش ، كه بهشت زير پاى مادر است(٥٧)

عبادت دانستن اين خدمت ، منت نگذاشتن ، آن را وظيفه دانستن ، سبب مى شود كه چنين عملى انسان را به خدا و بهشت برساند.

تا مى توان راه بهشت در پيش گرفت و با جلب رضاى والدين ، رضايت خدا را خريد، چرا روى آوردن به بى مهرى نسبت به آنان و رنجاندنشان ، كه عذاب خدا و سلب توفيق را در پى دارد و دلها را مى ميراند، ياس مى آفريند و حرمت بزرگان و حريم سالمندان شكسته مى شود و كانون خانه ، تيره و بى فروغ مى شود.

بخش هشتم : فرزندان و حق تربيت

فرزند، گوهرى است نفيس كه در صدف خانواده رشد مى كند و در سايه تربيت و تاءديب پدر و مادر، قيمتى مى شود.

والدين ، هر چه بيشتر در تربيت فرزند بكوشند و سرمايه گذارى مادى و معنوى كنند و بيش از پول ، وقت صرف كنند و حوصله به خرج دهند، ثمره آن به خودشان بر مى گردد و از محصول شيرين اين بوستان بهره مند مى شوند.

وظيفه اى به نام تربيت

نيازهاى روحى و عاطفى از يك سو، نياز به ادب و تربيت از سوى ديگر، والدين را در قبال كودكان مسؤول مى سازد و حقى و تكليفى بر دوش آنان مى گذارد. طبعا اداى اين حق ، واجب است و كوتاهى در آن ، مستوجب عقوبت از سوى خدا و ملامت از سوى مردم است

در روايات متعددى از وظايف والدين نسبت به فرزندان ، حسن الادب به شمار آمده است ، يعنى تربيت نيكو و ادب شايسته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جمله اين وظايف را، تعيين نام نيكو و تربيت نيكو دانسته است ان يحسن اسمه و يحسن ادبه

ميراث ادب و تربيت ، گرانمايه ترين چيزى است كه اوليا، براى فرزندان خود بر جاى مى گذارند. به تعبير حضرت علىعليه‌السلام :

ما نحل والد ولدا نحلا افضل من ادب حسن(٥٨)؛

هيچ پدرى به فرزند خويش ، عطا و بخششى برتر از ادب نيكو، نبخشيده است

و اين كلام حضرت اميرعليه‌السلام جاودانه مى درخشد كه : لا ميراث كالادب البته اين وقتى است كه پدر و مادر نسبت به ارزشهاى دينى و اخلاقى و تربيتى حساسيت داشته باشند و در نظرشان مهم جلوه كند. گاهى مادر وقتى مى بيند فرزندش ميوه اى نشسته را مى خورد، يا ديوار را خط مى كشد، يا ظرفى را مى شكند، يا لباسهاى تازه اش را خراب و كثيف مى كند، ناراحت مى شود و نسبت به اين ناهنجارى رفتارى از خود واكنش نشان مى دهد.

ولى وقتى مى بيند فرزندش دروغ مى گويد، يا دورويى نشان مى دهد، يا نسبت به امور اخلاقى و معنوى بى اعتنايى مى كند، يا از وسايل همكلاسى خود برداشته به خانه مى آورد، يا نسبت به كودكان ديگر حسادت و دشمنى مى ورزد، آيا اينجا هم عكس العمل نشان مى دهد؟

اگر پدر و مادر، نسبت به ناهنجاريهاى اخلاقى و معنوى هم واكنش نشان دهد و از بروز گناه ، حسد، نيرنگ ، دزدى ، ترك نماز، ارتباط نادرست ، ولخرجيهاى زشت ، در زندگى فرزندانشان نگران بشوند، نشانه درك صحيح مسايل و خوبيها و بديهاى زندگى است

بعضيها به زحمت حاضرند كه بپذيرند تربيت هم يكى از وظايف آنان در مقابل فرزندان است و اگر كوتاهى و سهل انگارى و اشتباه كنند، مسؤ ولند.

واريز به حساب والدين !

از جمله عواملى كه احساس وظيفه در قبال تربيت فرزندان را مى افزايد، توجه به اين نكته است كه مردم ، خوب و بد و تربيت و بى تربيتى فرزندان را به حساب والدين مى گذارند و از چشم آنان مى بينند. در حسابرسى آخرت هم پدر و مادر از اين مساله بازخواست مى شوند.

در رساله حقوق امام سجادعليه‌السلام به روشنى بر اين نكته تاءكيد شده است

حضرت مى فرمايد:

و اما حق ولدك ، فتعلم انه منك ، و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره ، و انك مسؤ ول عما وليته من حسن الادب ، و الدلالة على ربه ، و المعونة على طاعته فيك و فى نفسه ، فمثاب على ذلك و معاقب ، فاعمل فى اءمره عمل المتزين بحسن اءثره عليه فى عاجل الدنيا، المعذر الى ربه فيما بينك و بينه بحسن القيام ، و الاخذ له منه(٥٩)؛

و اما حق فرزندت آن است كه بدانى او از توست و خير و شر او در همين دنيا به تو نسبت داده مى شود و تو نسبت به تربيت شايسته او و راهنمايى اش به سمت و سوى خدا و كمك به خدا پرستى اش ، مسؤ ولى و در اين مورد، پاداش يا كيفر داده خواهى شد. پس در كار تربيت فرزند، چنان رفتار كن كه اگر در اين دنيا آثار خوب داشت ، مايه آراستگى و زينت تو باشد و با رسيدگى شايسته اى كه نسبت به او داشته اى ، نزد پروردگارت عذر و حجت داشته باشى !

دامنه اين تربيت ، باورهاى دينى و اعتقادات و اخلاقيات را هم شامل مى شود و صرفا در آداب اجتماعى خلاصه نمى شود.

تربيت مكتبى فرزندان ، رسالت سنگين والدين است و در سايه چنين تربيتى ، نسلى خداشناس ، متعهد، پاكدامن و مؤ دب به جامعه اسلامى تحويل مى شود. در حديث ياد شده ، آثار چنان تربيت را خدايى زيستن ، اهل اطاعت بودن ، مايه آراستگى و آبروى والدين بودن و در پيشگاه خداوند عذر داشتن به شمار آورده است آنچه اين آثار را فراهم مى سازد، تربيت بر اساس مبانى دين و رهنمودهاى اهل بيت پيامبر است اصول و روشهاى چنين تربيتى بايد از فرهنگ اسلام و باورهاى دينى گرفته شود، تا اين حق به شايستگى ادا گردد.

در احاديث متعددى بر نام نيك ، آموزش سواد و نوشتن و فراهم ساختن زمينه ازدواج تاءكيد فراوان شده است در سايه اين حقوق ، فرزندان هم از نظر شخصيت اجتماعى تاءمين مى شوند، هم از نظر دانش و معلومات ، هم از نظر نيازهاى عاطفى ، غريزى و جنسى تا به حرام و گناه نيفتند.

از اين گونه رهنمودها بر مى آيد كه دامنه تربيت فرزندان و اداى حقوق آنان به سالهاى كودكى منحصر نمى شود. وقتى به سن بلوغ رسيدند و نياز به همسر گزينى داشتند، والدين بايد بسترى مناسب براى تاءمين اين نياز فراهم سازند و عفاف فرزندان خويش را تضمين كنند.

تعبير و اءن يعف فرجه اذا اءدرك كه در بعضى احاديث است ، ناظر به همين مساءله است

تربيت دينى

در يك جامعه اسلامى ، انتظار از خانواده هاى مسلمان آن است كه فرزندان را مسلمان و مؤ من بار آورند.

البته كلى گويى در تربيت كودكان دردى را دوا نمى كند. در مساءله چه بايد كرد؟ هر چه بيشتر سراغ مصداقهاى عينى و نمونه هاى جزيى برويم ، موفق تريم تقيد والدين به مراعات مسايل مذهبى مى تواند برنامه هاى اسلام را در چشم انداز فرزندان زيبا و جذاب جلوه دهد، و عملكرد نسنجيده و رفتار سوء آنان ، ارزشهاى مكتبى را از رونق و اعتبار مى اندازد.

مثلا آموزش نماز يكى از اين برنامه هاست كه اولياى دين به آن سفارش كرده اند. ياد دادن قرآن يا زمينه سازى براى فراگيرى اين كتاب آسمانى ، وظيفه و حق ديگرى به شمار آمده است وقتى مادرى پز مى دهد كه كودكش انگليسى ياد گرفته است ، يا به كلاس ‍ كامپيوتر مى رود، اگر به قرآن آموزى و نماز خوانى او هم افتخار كند، گرايش به معنويات را در جان فرزند و در نهاد خانواده ريشه دارتر مى كند. ولى اگر خجالت بكشد چه ؟... اين است كه مى گوييم كيفيت عملى و برخورد والدين با مقوله هاى تربيت مكتبى ، در جذب يا دفع فرزندان مؤ ثر است

در حديثى ، امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

ما كودكانمان را از هفت سالگى به روزه گرفتن دستور مى دهيم ، در حدى كه بتوانند، تا نصف روز يا كمتر و بيشتر. هر گاه تشنه و گرسنه شدند، مى گوييم تا افطار كنند. اين كار را براى اين انجام مى دهيم كه به روزه عادت كنند و طاقت بياورند. شما فرزندانتان را وقتى به نه سالگى رسيدند، در حد ظرفيت و توانشان به روزه تشويق كنيد و چون تشنه شوند، بخورند...(٦٠)

اين همان شيوه بستر سازى و آماده سازى براى مسلمان زيستن است كه با تمهيدات و برخوردهاى تربيتى والدين انجام مى گيرد، يعنى ايجاد شوق براى برنامه هاى دينى و كسب آمادگى براى انجام تكاليف واجب در زمان و شرايط خاص خودش اين گامى در جهت رشد معنوى فرزندان است و چه كسى بهتر از پدر و مادر مى تواند اين نقش را ايفا كند؟(٦١)

بخش ششم : شوراى خانوادگى

تاثير مشورت

خودراءيى ، استبداد به راءى ، تك روى و خود محورى ، پايه بسيارى از ناهنجاريهاست در مسايل خانوادگى نيز تصميم گيريهاى يكطرفه و بدون مشورت با ساير افراد خانه ، اغلب مساله ساز است

هم احترام گذاشتن به همسر و فرزندان ايجاب مى كند كه درباره موضوعاتى كه به امور خانواده مربوط مى شود، با آنان مشورت شود، هم ثمره آن ، بهره گيرى از افكار آنان است

چه خوب است كه خانه ها، مجلس شوراى خانوادگى باشند و اعضاى خانواده ، همه حق نظر دادن داشته باشند و مسايل و مشكلات خانواده را با سر انگشت مشورت و تبادل نظر حل كنند.

لازمه يك زندگى جمعى ، تفاهم ، حسن ظن و اعتماد است به كار گيرى اصل مشورت در خانه ، اين عناصر مورد نياز را در پديد آمدن محيط و جمعى صميمى و متعادل فراهم مى سازد.

مثلا اگر مرد، بخواهد بدون همفكرى با همسرش يك مهمانى بدهد، يا زن بدون هماهنگى و مشورت به ديدن اقوام خود، يا فرزند بدون طرح مساله با والدين ، به يك اردو و مسافرت برود، يا بدون نظر خواهى از هم ، تصميم بگيرند خانه را بفروشند يا خانه اى بخرند يا تغيير شغل دهند، يا تغييراتى در ساختمان و بناى خانه پديد آورند، اين گونه تك رويها اغلب مساله ساز و بحران آفرين و حداقل زمينه ساز گله و شكايت مى شود.

اين ضرب المثل : همه چيز را همگان دانند از يك حكمت ريشه دار خبر مى دهد. گاهى علاقه به يك چيز و كار، انسان را از ديدن ضعفها و درك معايب آن كر و كور مى سازد. مشورت و رايزنى با ديگران ، براى درستى يك تصميم و عمل ، بستر مناسبترى فراهم مى آورد. اشخاصى هم كه در خانه مورد مشورت قرار مى گيرند و به نظر و راءى آنها توجه مى شود، احساس شخصيت مى كنند و در كارهاى خانه ، بيشتر احساس مسؤ وليت و نقش و جايگاه مى كنند.

مشاور پير يا جوان ؟

البته در مشورت ، سن و سال چندان مهم نيست آنچه رايزنيها را اعتبار مى بخشد و مشورت را ارزشمند و قابل اعتماد مى سازد، عقل ، تجربه و ايمان و صداقت است مشاوره با خردمندان مجرب و مؤمنان صادق ، مانع آسيب در تصميم و عمل مى شود و چون على القاعده ، پيران كارآزموده و سالمندان جهان ديده ، با تجربه ترند و تجربه بالاتر از علم است ، توصيه شده كه با سالمندان مجرب مشورت كنند. در خانه ، ديدگاه بزرگ خانواده و خاندان مى تواند طرف مشورت خوبى به شمار آيد. حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: افضل من شاورت ذوى التجارب ؛(٤٢)

برترين كسى كه با آنان مشورت مى كنى ، صاحبان تجربه هايند.

در سخنى از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله مساءله عقل ملاك قرار گرفته است مى فرمايد:استرشدوا العاقل و لا تعصوه فتندموا(٤٣).

با خردمند مشورت كنيد و راه رشد را جويا شويد و نافرمانى او نكنيد كه پشيمان مى شويد.

هرچند تصميم نهايى در خانواده ، با بزرگ خانه است ، ولى چرا بايد خود را از انديشه و فكرى بقيه افراد، محروم ساخت ؟ اگر در خانه ، بزرگترى باشد كه دانش و تجربه افزونترى دارد، چه بهتر كه از نظرات پخته او هم استفاده شود. و اگر جوانان تيز هوش ‍ و با استعداد و آگاه هم باشند، مشورت با آنان به خاطر تيزهوشى و فراست و جولان ذهنى و سرعت انتقالى كه دارند، مى تواند بسيار كارساز باشد.

حضرت اميرعليه‌السلام در سخنى حكيمانه فرموده است :

هرگاه در كارى نيازمند مشورت بودى ، آن را ابتدا با جوانان در ميان بگذار، چرا كه ذهن و فكر آنان تيزتر است و سرعت انتقالشان بيشتر. سپس آن را با سالمندان با تجربه هم در ميان بگذار و بر آنان عرضه كن ، تا نيك و بد و قوت و ضعف آن را پى جويى كنند و بهترين را انتخاب كنند، چون تجربه آنان بيشتر است.(٤٤)

در اين كلام علوى ، هم ذهن باز و فكر تيز معيار به شمار آمده است ، هم تجربه كه اغلب در پيران جهان ديده است هر كس به خاطر برخوردارى از مواهبى مى تواند طرف مشورت قرار گيرد و ما را در تصميم گيرى درست تر، يارى كند. در روايت است كه جمعى از اصحاب نزد امام رضاعليه‌السلام بودند. از پدر بزرگوارش امام موسى بن جعفر عليه‌السلام ياد شد. حضرت فرمود: عقل و خرد او قابل مقايسه با عقل ديگران نبود، ولى در حال گاهى با غلامان سياه خود مشورت مى كرد. وقتى مى گفتند: آيا با چنين شخصى مشورت مى كنى ؟ مى فرمود: خداى متعال چه بسا فتح و گشايش را بر زبان اين شخص قرار داده است !(٤٥)

حرمت بزرگان

پدر و مادر، به معناى واقعى كلمه چراغ خانه اند. به خصوص اگر به سن بالايى رسيده باشند، محور وحدت و رمز همبستگى و كانون الفت در افراد خانواده اند. هم احترامشان لازمتر است ، هم حقوقى اخلاقى و معاشرتى شان بيشتر است

در فرهنگ دينى و آداب تربيتى ما، بزرگداشت و حرمت نهادن به بزرگ ، يك وظيفه است توصيه حضرت اميرعليه‌السلام اين است كه دانشمند را به خاطر عملش و بزرگسال را به خاطر سن و سالش بايد احترام كرديكرم العالم لعلمه و الكبير لسنه(٤٦).

كانون خانواده ، به شدت محتاج اين تكريمها و حرمت نهادنها به بزرگان است ، تا از اراده و تدبير و كار آرايى بزرگان در حل مشكلات و ايجاد صفا و صميميت و رفع منازعات بهترين بهره گرفته شود. وقتى بزرگ خانواده مى تواند به عنوان مشاور عالى نظر بدهد و نظرش حرف آخر و فيصله دهنده برخى كشمكشها باشد كه جايگاه والا و ممتاز و مورد اعتماد و حرمت را داشته باشد.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كس كه به بزرگ ما احترام نگذارد و به كوچك ما ترحم نكند، از ما نيست(٤٧)

اگر ما امروز، زير بال و پدر و مادر سالخورده خود را نگيريم و اگر به بزرگترها و صاحبان تجربه در خانواده احترام نگذاريم ، از كجا كه فردا، فرزندان ما هنگام نيازمان ، به كمك بشتابند، يا هنگام نيازشان از انديشه و تجربه و رهنمود ما بهره گيرند؟ وقتى ما به آنان با رفتار خودمان شيوه محبت و احترام به بزرگترها را نياموزيم ، در كدام مكتب و از رفتار چه كس بياموزند كه با بزرگان و سالخوردگان و اهل خرد و تجربه ، برخوردى انسانى ، احترام آميز، حق شناسانه و تجربه آموزانه داشته باشند؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: البركة مع اءكابركم(٤٨)

بركت و خير ماندگار، با بزرگان شماست آيا بهره مندى از انديشه و تجربه و نظر مشورتى ، بركت نيست ؟ يك پيرمرد در ميان خاندانش ، همچون پيامبرى است در ميان امت خويش اين كلام حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله است يعنى همان بركت و هدايت و روشنگرى و حمايت و محوريت براى وحدت و عامليت در انسجام و همبستگى كه يك پيامبر در ميان مردم دارد، پيرمرد با ايمان و تجربه هم همان جايگاه و نقش را در خاندانش دارد.

چه بسيار اختلافهاى خانوادگى كه پس از فوت بزرگ خاندان به وجود مى آيد و افراد از هم جدا مى شوند و رابطه ها و رفت و آمدها كمتر مى شود. اين از نشانه هاى همان بركت وجودى آنان است كه اثر آن را در فقدانشان بهتر مى توان دريافت پس تا وقتى هستند، چرا قدرشان ندانيم و بر صدرشان ننشانيم و از آنچه كه آنان در خشت خام مى بينند و جوانان در آينه كم كمتر مى بينند، فيض و بهره نبريم ؟

حرمت نهادن هم در ظاهر و گفتار و برخورد است ، هم در ارج نهادن به افكار و رهنمودها و هدايتهاى آنان كه برخاسته از ايمان و نشاءت گرفته از تجاربشان است

پدر و مادر وقتى مى توانند محور حديث در يك خانواده باشند كه افراد خانواده و اعضاى فاميل ، شاءن آنان را بشناسند و مطابق آن شاءن و جايگاه ، احترام و اطاعت و تواضع كنند. اين گونه زندگيها گرمتر و رابطه ها صميمى تر و مستحكم تر است خطاها و مشكلاتى هم كه اغلب نتيجه خامى و بى تجربگى است ، كمتر پيش خواهد آمد.

صداقت در نظريه مشورتى

گاهى كسانى در موردى خاص ، تجربه يا دانش كافى ندارند. وقتى طرف مشورت قرار مى گيرند، بايد صادقانه به ناتوانى يا كم اطلاعى خويش اعتراف كنند، تا از اين رهگذر، ديگران به خطا دچار نشوند.

مشاور (چه در خانه چه بيرون ) بايد صداقت و امانت داشته باشد و در محدوده دانايى و آگاهى خود نظر بدهد.

در رسالة الحقوق امام سجادعليه‌السلام چنين آمده است :

حق مشورت كننده با تو، اين است كه اگر در مورد مشورت ، راءى و فكرى دارى ، در خير خواهى نهايت تلاش را بكنى و آنچه را مى دانى به او برسانى ، به نحوى كه اگر تو به جاى او بودى همان كارى را مى كردى كه به او مى گويى اين را هم همراه با نرمش و ملاطفت انجام بده و اگر در آن مورد، راءيى نداشتى ولى كسى را مى شناسى كه مورد اطمينان توست و به راءى او راضى هستى و مطمئن و او را به عنوان مشاور خودت مى پسندى ، پس او را نزد او راهنمايى كن ، تا نه خيرى را از او مضايقه كرده باشى و نه خير خواهى را از او باز داشته باشى (٤٩)

در اين كلام ، چند محور مهم ديده مى شود:

اول : اينكه انسان خود را براى اظهار نظر درباره هر چيزى صالح و شايسته نداند و در حيطه علم و كارشناسى خود، نظر مشورتى بدهد.

دوم : اينكه انسان به درستى و صدق و استحكام نظر مشورتى خود اطمينان داشته باشد، در حدى كه خودش هم بتواند به آن عمل كند.

سوم : اينكه صلاح طرف را مراعات كند، نه موقعيت شخصى خويش را.

چهارم : اينكه اگر خود، نظر و تجربه خاصى ندارد، او را به مراكز و اشخاص صالح و خبره راهنمايى كند و نقش وساطت در خير رسانى ايفا كند.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:من استشار اءخاه فلم ينصحه محض الراءى سلبه الله عزوجل راءيه(٥٠)؛

هر كس با برادر دينى اش مشورت كند و او راءى خالص و بى شائبه اى به او ارائه ندهد (خيانت در نظريه مشورتى ) خداوند عقل و تدبيرش را مى گيرد.

اين سخن ، در مشورتهاى خانوادگى نيز صادق است

وقتى افراد خانواده به مشاوره در امرى مى نشينند، بايد صلاح جمع و مصلحت عمومى را مورد نظر قرار دهند، نه آنكه هر كس از زاويه نفع شخصى به مساءله بنگرد و نظرى هم كه مى دهد، با در نظر گرفتن منافع خودش باشد!

اميد است كه با تشكيل گهگاه شوراى خانوادگى ، از معضلات خانه كاسته شود و كانون خانواده ، با استحكام بيشترى بر پاى بماند و پناهگاهى مطمئن براى افراد خانواده باشد.

بخش هفتم : حرمت و حريم بزرگترها

حفظ جايگاه

علاقه به محبوبيت در وجود همه هست هر كس دوست دارد مورد توجه و عنايت قرار گيرد و به جايگاه او در مجموعه هايى كه به سر مى برد، احترام شود، چه در خانه ، يا مدرسه ، يا اداره و جامعه و...

به خصوص كسانى كه نسبت به ديگران خوبى كرده و زحمت كشيده اند، انتظار دارند زحماتشان مورد توجه و تقدير قرار گيرد و اگر كسانى بر سر سفره آنان نشسته اند و نمك خورده اند، نمكدان نشكنند و بى مهرى و بى اعتنايى به صاحب حق و صاحب نعمت نكنند.

پدران و مادران و بزرگان فاميل و سالخوردگان يك خانه و خانواده ، از همين رو توقع دارند كه كوچكترها، فرزندان و نوه ها قدر آنان را بشناسند و در مراعات و اداى حقشان كوتاهى نكنند.

حرمت نهادن به سالمندان ، نشانه قدرشناسى است

وقتى پدر و مادر، يا يكى از افراد فاميل به سن كهولت و پيرى مى رسند، هم مراقبت بيشترى لازم دارند، هم متوقعند كه در آن سنين از احترام بيشترى برخوردار باشند و جايگاه آنان در خانواده محفوظ بماند.

به همان اندازه كه يك كودك ، وقتى احساس كند در يك خانواده مورد بى مهرى است و جاى خوبى ندارد و به او اعتنايى نمى شود، گرفتار عقده حقارت مى شود، سالمندانى هم كه احساس كنند اهل خانه ، وجود آنان را براى خود مايه زحمت مى دانند و او را اضافى مى شمارند، دچار افسردگى و اندوه زندگانى تلخ و ماءيوسانه مى سازد.

پيران گاهى حساسيتهاى بيش از حد و زود رنجى هاى سريع دارند. در اين سن و سال ، بايد بيشتر به آنان محبت نشان داد، تا احساس زيادى بودن يا سربار بودن نكنند.

حيات عاطفى

ارج نهادن به والدين و بزرگترها، نشانه حيات عاطفى و رشد عقلى و وظيفه شناسى در قبال يك عمر، زحمت و جانفشانى و رنج كشيدنهاى بى توقع و بدون چشمداشت است

بى مهرى و بى اعتنايى ، آنان را دل شكسته مى سازد و آدمى را عاق والدين مى سازد. عقوق و دل آزرده كردن پدر و مادر، آثار منفى و جبران ناپذير براى فرزندان دارد و موجب سلب توفيق و نيك فرجامى آنان مى شود. از سوى ديگر نيز شكستن پر و بال عواطف و احساس شادابى سالمندان و اندوهگين و رنجيده ساختن آنان است و اين از انصاف و اخلاق انسانى دور است

امام علىعليه‌السلام فرمود:

من احزن والديه فقد عقهما؛(٥١)

هر كس پدر و مادر خويش را اندوهگين و آزرده سازد، نسبت به آنان عاق شده است

حتى نگاه به آنان ، بايد همراه با مهر و عاطفه باشد. نگاههاى مهرآميز، همه را از جمله بزرگسالان را خوشحال مى كند و از زندگى در كنار اين گونه فرزندان احساس لذت و خوشبختى مى كنند. امام صادقعليه‌السلام در مورد نوع رفتار با والدين مى فرمايد:

لا تملاء عينك من النظر اليها الا برحمة و رقة ، و لا ترفع صوتك فوق اصواتهما، و لا يدك فوق ايديهما، و لا تتقدم قدامهما(٥٢)؛

به پدر و مادرتان نگاه پر مهر داشته باشيد و صدايتان را بر سرشان بلند نكنيد و بر سرشان داد نزنيد، دست روى آنان بلند نكنيد و در راه رفتن از آنان جلو نيفتيد.

اينها تعليمات مكتب است كه خيمه عفاف را بر سر پا و چراغ خانواده را روشن نگه مى دارد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز فرموده است :

النظر الى الوالدين براءفة و رحمة عبادة(٥٣)

نگاه فرزند به چهره پدر و مادر از روى محبت و شفقت نسبت به آنان ، عبادت است

آرى ، عبادت ! نگاه هم گاهى عبادت خدا مى شود، تا با چه انگيزه و براى چه هدفى باشد و چه دلهايى را شاد سازد و آثار خوبى در پى داشته باشد. شيوه زندگى غربى ، ترك پدر و مادر سالخورده و رها كردن سالمندان ناتوان و سپردن آنان به مراكز ويژه نگهدارى سالمندان است ، تا چيزى مانع و مزاحم رفاه و لذت و آزادى آنان نشود، هر چند در اين راه ، عواطف بشرى و ارزشهاى انسانى قربانى شود.

اما آيين محمدى ، به نگهدارى ، احترام ، محبت ، مراقبت ، خدمت ، پرستارى ، بر و احسان نسبت به والدين و سالمندان دستور مى دهد.

جايگاه سالمندان را در خانواده ها از ياد نبريم و قدر اين چراغهاى خانه را بدانيم

حق بزرگترها

تنها كودكان و جوانان نيستند كه نسبت به والدين خويش ، وظيفه دارند، بلكه خود آنان كه پدر و مادر شده اند و سنى هم از آنان گذشته است ، نسبت به پدر و مادر خودشان وظيفه مندند، چه در حال حياتشان ، چه پس از فوتشان

چنان نيست كه اگر زن و مردى خودشان صاحب فرزند شدند و به مقام مادرى و پدرى رسيدند، ديگر تكليفى نسبت به والدين خود ندارند.

سر كشى كردن به پدر و مادر، جويا شدن از حالشان ، رفع نيازهايشان ، همكارى در كارها، همدردى در مشكلات ، كمك به معيشت و درمان و پرستارى ، همه و همه از وظايفى است كه تا واپسين لحظات حياتشان بر دوش انسان است و اين هرگز نمى تواند اداى حق بزرگ آنان باشد كه عمرى به پاى فرزندانشان چون شمع سوخته اند و اين نهالها را برومند و رشيد ساخته اند.

سزا نيست كه در برابر عمرى سوختن و ساختن ، بى مهرى و جفا ببينند و سخن درشت بشنوند. احاديث متعددى در ذيل آيه اى كه مى فرمايد به پدر و مادر خود اف نگوييد:(و لا تقل لهما اف ) آمده است كه اگر خداوند چيزى كمتر و ناچيزتر از اف هم مى دانست ، از آن نهى مى كرد و اين كمترين مرتبه عقوق است و از جمله رفتار مربوط به عاق شدن ، آن است كه كسى به پدر و مادر خويش بنگرد و نگاهش را تندى و بد زبانى و هتاكى كجا؟

سعدى مى گويد :

روزى به غرور جوانى بانگ بر مادر زدم ، دل آزرده به كنجى نشست و گريان همى گفت : مگر خردى فراموش كردى كه درشتى مى كنى ؟

چه خوش گفت زالى به فرزند خويش

چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن

گر از عهد خرديت ياد آمدى

كه بيچاره بودى در آغوش من

نكردى در اين روز بر من جفا

كه تو شير مردى و من پيرزن(٥٤)

پس نبايد فراموش كنيم كه چه بوديم و چه هستيم

اگر جوان و رشيد و توانمنديم ، روزى هم پدر و مادرمان همچون ما بوده اند كه امروز پير و ضعف و ناتوان شده اند. همين ضعف و پيرى در انتظار ما نيز هست اگر طالب آنيم كه در دوران كهولت و عجز و از كار افتادگى ، فرزندانمان عصاى دستمان و بازوى پر توانمان باشند، بايد خود ما نسبت به والدين خويش چنين باشيم با اين عمل ، شيوه انسانى و اسلامى رفتار با پدر و مادر را به آنان بياموزيم كسى كه حق بزرگترها را نشناسد و مراعات نكند، چگونه انتظار دارد كه ديگران حق شناس او باشند و حرمتشان را پاس ‍ بدارند؟!

سعدى چه خوب سروده است :

سالها بر تو بگذرد

كه گذار نكنى سوى تربت پدرت

تو به جاى پدر چه كردى خير

تا همان چشم دارى ازپسرت ؟(٥٥)

حق شناسى و حق گزارى

آنچه انسان را در مقام اين شناخت حق و اداى وظيفه مى نشاند، توجه به خدمات و زحمات اولياست امام زين العابدينعليه‌السلام در رساله رسالة الحقوق ، آنجا كه حق پدر و مادر و وظيفه فرزندان را نسبت به آنان بيان مى كند، از جمله بر همين آگاهى بخشى و معرفت آموزى تاءكيد مى فرمايد. نسبت به مادر مى فرمايد:

و اما حق مادرت آن است كه بدانى او تو را در جايى حمل كرده كه هيچ كس ، ديگرى را آنجا و آن گونه حمل نمى كند، از ميوه جانش تو را غذا داده كه كسى چنين نمى كند. تو را با گوش و چشم و دست و پا و پوست و موى خود و با همه اعضا و اندامش ‍ نگهدارى و محافظت كرده است و آنچه در اين راه ، رنج و ناملايمات ديده ، همه را با روى خوش و آغوش باز پذيرفته و غم و سنگينى آن را بر دوش كشيده است راضى شده كه خود، گرسنه بماند و تو سير شوى ، خود عريان بماند و تو را بپوشاند، خودش ‍ تشنه باشد و تو سيراب باشى ، خود در آفتاب بماند و تو سايه نشين باشى ، با زحمت و رنجى كه مى كشد، تو را به نعمت و برخوردارى برساند، در راه تو سرما و گرماى دنيا را به جان بخرد. حق او بر تو آن است كه اينها را بدانى و بر اين همه رنج ، سپاسگزارش باشى ، كه البته جز با توفيق و يارى خدا، نخواهى توانست حقش را ادا كنى(٥٦)

تو تا يك مختصر جانى بگيرى

كند جان مختصر، بيچاره مادر

به مكتب چون روى تا باز گردى

بود چشمش به در، بيچاره مادر

نبيند هيچ كس زحمت به دنيا

ز مادر بيشتر، بيچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت اين است

كه دارد يك پسر، بيچاره مادر

نيكى به پدر و مادر، آثار و نتايج ارزنده اى در دنيا و آخرت دارد.

در حديثى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده است كه فرمود:

من سره اءن يمد له فى عمره ، و يبسط له فى رزقه ، فليصل اءبويه ؛ فان صلتهما طاعة الله ؛

هر كس دوست دارد و خرسند مى گردد كه عمرش طولانى و رزق و روزى اش فراوان گردد، پس به پدر و مادر خويش نيكى كند، چرا كه نيكى و پيوند به آن دو، طاعت از خداوند است

زمينه كسب بهشت

وقتى بهشت ، زير پاى مادران است ، وقتى نگاه محبت آميز به والدين ، عبادت خداست ، وقتى احسان به آنان ، عمر و روزى را زياد مى كند، پس چرا از اين زمينه هاى كسب بهشت غافل شويم ؟

سعيد بن مسيب (يكى از ياران پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل مى كند: همراه رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم بر فراز كوهى رفتيم از آنجا دره اى در چشم انداز ما قرار داشت آنجا نگاهم به جوانى افتاد كه به چراندن گوسفندان و به شبانى مشغول بود. از جوانى اش خوشم آمد. به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتم : يا رسول الله ، چه جوانى ! كاش جوانى اين فرد، در راه خدا صرف مى شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: چه مى دانى ؟ شايد در راه خدا صرف مى كند و تو نمى دانى ؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن جوان را صدا كرد و از وى پرسيد:

اى جوان ! آيا كسى را دارى كه به او رسيدگى كنى و خرجش را بدهى و تحت تكفل تو باشد؟

گفت : آرى حضرت پرسيد: او كيست ؟ گفت : مادرم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خوب است برو مواظب او باش ، كه بهشت زير پاى مادر است(٥٧)

عبادت دانستن اين خدمت ، منت نگذاشتن ، آن را وظيفه دانستن ، سبب مى شود كه چنين عملى انسان را به خدا و بهشت برساند.

تا مى توان راه بهشت در پيش گرفت و با جلب رضاى والدين ، رضايت خدا را خريد، چرا روى آوردن به بى مهرى نسبت به آنان و رنجاندنشان ، كه عذاب خدا و سلب توفيق را در پى دارد و دلها را مى ميراند، ياس مى آفريند و حرمت بزرگان و حريم سالمندان شكسته مى شود و كانون خانه ، تيره و بى فروغ مى شود.

بخش هشتم : فرزندان و حق تربيت

فرزند، گوهرى است نفيس كه در صدف خانواده رشد مى كند و در سايه تربيت و تاءديب پدر و مادر، قيمتى مى شود.

والدين ، هر چه بيشتر در تربيت فرزند بكوشند و سرمايه گذارى مادى و معنوى كنند و بيش از پول ، وقت صرف كنند و حوصله به خرج دهند، ثمره آن به خودشان بر مى گردد و از محصول شيرين اين بوستان بهره مند مى شوند.

وظيفه اى به نام تربيت

نيازهاى روحى و عاطفى از يك سو، نياز به ادب و تربيت از سوى ديگر، والدين را در قبال كودكان مسؤول مى سازد و حقى و تكليفى بر دوش آنان مى گذارد. طبعا اداى اين حق ، واجب است و كوتاهى در آن ، مستوجب عقوبت از سوى خدا و ملامت از سوى مردم است

در روايات متعددى از وظايف والدين نسبت به فرزندان ، حسن الادب به شمار آمده است ، يعنى تربيت نيكو و ادب شايسته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جمله اين وظايف را، تعيين نام نيكو و تربيت نيكو دانسته است ان يحسن اسمه و يحسن ادبه

ميراث ادب و تربيت ، گرانمايه ترين چيزى است كه اوليا، براى فرزندان خود بر جاى مى گذارند. به تعبير حضرت علىعليه‌السلام :

ما نحل والد ولدا نحلا افضل من ادب حسن(٥٨)؛

هيچ پدرى به فرزند خويش ، عطا و بخششى برتر از ادب نيكو، نبخشيده است

و اين كلام حضرت اميرعليه‌السلام جاودانه مى درخشد كه : لا ميراث كالادب البته اين وقتى است كه پدر و مادر نسبت به ارزشهاى دينى و اخلاقى و تربيتى حساسيت داشته باشند و در نظرشان مهم جلوه كند. گاهى مادر وقتى مى بيند فرزندش ميوه اى نشسته را مى خورد، يا ديوار را خط مى كشد، يا ظرفى را مى شكند، يا لباسهاى تازه اش را خراب و كثيف مى كند، ناراحت مى شود و نسبت به اين ناهنجارى رفتارى از خود واكنش نشان مى دهد.

ولى وقتى مى بيند فرزندش دروغ مى گويد، يا دورويى نشان مى دهد، يا نسبت به امور اخلاقى و معنوى بى اعتنايى مى كند، يا از وسايل همكلاسى خود برداشته به خانه مى آورد، يا نسبت به كودكان ديگر حسادت و دشمنى مى ورزد، آيا اينجا هم عكس العمل نشان مى دهد؟

اگر پدر و مادر، نسبت به ناهنجاريهاى اخلاقى و معنوى هم واكنش نشان دهد و از بروز گناه ، حسد، نيرنگ ، دزدى ، ترك نماز، ارتباط نادرست ، ولخرجيهاى زشت ، در زندگى فرزندانشان نگران بشوند، نشانه درك صحيح مسايل و خوبيها و بديهاى زندگى است

بعضيها به زحمت حاضرند كه بپذيرند تربيت هم يكى از وظايف آنان در مقابل فرزندان است و اگر كوتاهى و سهل انگارى و اشتباه كنند، مسؤ ولند.

واريز به حساب والدين !

از جمله عواملى كه احساس وظيفه در قبال تربيت فرزندان را مى افزايد، توجه به اين نكته است كه مردم ، خوب و بد و تربيت و بى تربيتى فرزندان را به حساب والدين مى گذارند و از چشم آنان مى بينند. در حسابرسى آخرت هم پدر و مادر از اين مساله بازخواست مى شوند.

در رساله حقوق امام سجادعليه‌السلام به روشنى بر اين نكته تاءكيد شده است

حضرت مى فرمايد:

و اما حق ولدك ، فتعلم انه منك ، و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره ، و انك مسؤ ول عما وليته من حسن الادب ، و الدلالة على ربه ، و المعونة على طاعته فيك و فى نفسه ، فمثاب على ذلك و معاقب ، فاعمل فى اءمره عمل المتزين بحسن اءثره عليه فى عاجل الدنيا، المعذر الى ربه فيما بينك و بينه بحسن القيام ، و الاخذ له منه(٥٩)؛

و اما حق فرزندت آن است كه بدانى او از توست و خير و شر او در همين دنيا به تو نسبت داده مى شود و تو نسبت به تربيت شايسته او و راهنمايى اش به سمت و سوى خدا و كمك به خدا پرستى اش ، مسؤ ولى و در اين مورد، پاداش يا كيفر داده خواهى شد. پس در كار تربيت فرزند، چنان رفتار كن كه اگر در اين دنيا آثار خوب داشت ، مايه آراستگى و زينت تو باشد و با رسيدگى شايسته اى كه نسبت به او داشته اى ، نزد پروردگارت عذر و حجت داشته باشى !

دامنه اين تربيت ، باورهاى دينى و اعتقادات و اخلاقيات را هم شامل مى شود و صرفا در آداب اجتماعى خلاصه نمى شود.

تربيت مكتبى فرزندان ، رسالت سنگين والدين است و در سايه چنين تربيتى ، نسلى خداشناس ، متعهد، پاكدامن و مؤ دب به جامعه اسلامى تحويل مى شود. در حديث ياد شده ، آثار چنان تربيت را خدايى زيستن ، اهل اطاعت بودن ، مايه آراستگى و آبروى والدين بودن و در پيشگاه خداوند عذر داشتن به شمار آورده است آنچه اين آثار را فراهم مى سازد، تربيت بر اساس مبانى دين و رهنمودهاى اهل بيت پيامبر است اصول و روشهاى چنين تربيتى بايد از فرهنگ اسلام و باورهاى دينى گرفته شود، تا اين حق به شايستگى ادا گردد.

در احاديث متعددى بر نام نيك ، آموزش سواد و نوشتن و فراهم ساختن زمينه ازدواج تاءكيد فراوان شده است در سايه اين حقوق ، فرزندان هم از نظر شخصيت اجتماعى تاءمين مى شوند، هم از نظر دانش و معلومات ، هم از نظر نيازهاى عاطفى ، غريزى و جنسى تا به حرام و گناه نيفتند.

از اين گونه رهنمودها بر مى آيد كه دامنه تربيت فرزندان و اداى حقوق آنان به سالهاى كودكى منحصر نمى شود. وقتى به سن بلوغ رسيدند و نياز به همسر گزينى داشتند، والدين بايد بسترى مناسب براى تاءمين اين نياز فراهم سازند و عفاف فرزندان خويش را تضمين كنند.

تعبير و اءن يعف فرجه اذا اءدرك كه در بعضى احاديث است ، ناظر به همين مساءله است

تربيت دينى

در يك جامعه اسلامى ، انتظار از خانواده هاى مسلمان آن است كه فرزندان را مسلمان و مؤ من بار آورند.

البته كلى گويى در تربيت كودكان دردى را دوا نمى كند. در مساءله چه بايد كرد؟ هر چه بيشتر سراغ مصداقهاى عينى و نمونه هاى جزيى برويم ، موفق تريم تقيد والدين به مراعات مسايل مذهبى مى تواند برنامه هاى اسلام را در چشم انداز فرزندان زيبا و جذاب جلوه دهد، و عملكرد نسنجيده و رفتار سوء آنان ، ارزشهاى مكتبى را از رونق و اعتبار مى اندازد.

مثلا آموزش نماز يكى از اين برنامه هاست كه اولياى دين به آن سفارش كرده اند. ياد دادن قرآن يا زمينه سازى براى فراگيرى اين كتاب آسمانى ، وظيفه و حق ديگرى به شمار آمده است وقتى مادرى پز مى دهد كه كودكش انگليسى ياد گرفته است ، يا به كلاس ‍ كامپيوتر مى رود، اگر به قرآن آموزى و نماز خوانى او هم افتخار كند، گرايش به معنويات را در جان فرزند و در نهاد خانواده ريشه دارتر مى كند. ولى اگر خجالت بكشد چه ؟... اين است كه مى گوييم كيفيت عملى و برخورد والدين با مقوله هاى تربيت مكتبى ، در جذب يا دفع فرزندان مؤ ثر است

در حديثى ، امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

ما كودكانمان را از هفت سالگى به روزه گرفتن دستور مى دهيم ، در حدى كه بتوانند، تا نصف روز يا كمتر و بيشتر. هر گاه تشنه و گرسنه شدند، مى گوييم تا افطار كنند. اين كار را براى اين انجام مى دهيم كه به روزه عادت كنند و طاقت بياورند. شما فرزندانتان را وقتى به نه سالگى رسيدند، در حد ظرفيت و توانشان به روزه تشويق كنيد و چون تشنه شوند، بخورند...(٦٠)

اين همان شيوه بستر سازى و آماده سازى براى مسلمان زيستن است كه با تمهيدات و برخوردهاى تربيتى والدين انجام مى گيرد، يعنى ايجاد شوق براى برنامه هاى دينى و كسب آمادگى براى انجام تكاليف واجب در زمان و شرايط خاص خودش اين گامى در جهت رشد معنوى فرزندان است و چه كسى بهتر از پدر و مادر مى تواند اين نقش را ايفا كند؟(٦١)


9

10

11

12

13

14

15

16

17

18