نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)16%

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19075 / دانلود: 3125
اندازه اندازه اندازه
نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

فصل دهم: غوغائى در جهان

اين آيت به رسول الله نازل شده بود.

( قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ) (۵۱)

در دنيا ولوله و غوغا درافكند. همه جا خراب است، همه جا رسواست، اين آشفتگى هاى اقتصادى و اخلاقى همه جاى دنيا را به لجن كشيده و تو كه دست آبادكننده و قدرت زندگى بخش دارى به همه جا دست درازى كن تا دنياى وسيع و عظيم را از خطر انحطاط رهايى بخشى تا دنيا را از شر تباهى نجات دهى.

تازه سال هفتم هجرت آغاز شده بود. رسول اكرم به دستور پروردگار جليل، ناگزير بود كه پادشاهان جهان را به دين اسلام دعوت فرمايد.

دنياى امروز در آن روز بيش از دو تاج گوهرآگين و دو تخت مرصع به خود نمى ديد.

تاج و تخت اول در مداين قرار داشت. پادشاه تاج دار و تخت نشين ايران خسرو پرويز بود و تخت دوم به هراكليوس امپراطور روم بزرگ تعلق داشت.

البته نجاشى هم شاه حبشه بود و «مقوقس» هم در مصر حكومتى نيمه مستقل و «خود مختار» داشت كه از طرف امپراطور روم حمايت مى شد؛ ولى هدف رسول اكرم در اين اقدام: «بگو اى آدمى زادگان! من از سوى خدا به سوى شما رسول آمده ام به سوى بشريت به عنوان رسالت آمده ام، من رسول خدايى هستم كه او پادشاه آسمان ها و زمين است، جز او خداوندى نيست، اوست كه زنده مى كند و اوست كه مى ميراند. شما هم به او ايمان بياوريد؛ و به رسول او كه نبى امى است.

به رسول او كه به خدا و كلمات مقدسش ايمان دارد، ايمان بياوريد. باشد كه هدايت يابيد.»

اين آيت آسمانى به رسول اكرم دستور نوى داده بود.

به او كه شب و روزش در خاك حجاز با اعراب بت پرست حجاز به مجادله و مخاصمه مى گذشت، دستور رسيده بود كه بلندتر حرف بزن. رساتر و روشن تر سخن بگو. اعراب حجاز كوچك تر از آنند كه وقت گرانمايه تو را در خصام و جدال خود به سر برسانند. تو نبى بشر، تو رسول بشر، تو نجات دهنده عالم بشريت هستى.

برخيز و بگو:( يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا ) (۵۲)

در ايران، در روم، در كشورهاى آفريقايى، در همه جاى، تكان دادن اساس ‍ سلطنت در ايران و روم بود.

دستور فرمود كه برايش انگشترى بسازند و بر نگين آن انگشتر كلمه محمدا رسول الله نقش كنند.

نخستين نامه اى كه رسول اكرم از مرز عربستان به خاك بيگانه فرستاد، نامه وى به كسرى پرويز بود.

نامه به شاه ايران

در اين موقع ملت ايران آشفته ترين و آلوده ترين دوره هاى تاريخى خود را مى گذرانيد.

همچون محتضرى كه بر بستر مرگ نفس نفس مى زند و مى آيد آخرين رمق خود را از دست بدهد؛ ولى جمعى دورش را گرفته اند و آزارش مى دهند و نمى گذارند آسوده بميرد، كشور ايران هم آخرين روزهاى زندگى خود را مى گذرانيد.

خانواده ساسان، سراسر كشور را به منجلاب شهوت و فساد كشيده بودند.

قدرت و ثروت و نفوذ و علم در طبقه ممتاز به قول انوشيروان عادل «در طبقه پيروزبخت» متمركز شده بود و اين طبقه پيروزبخت، مملكت ايران را هشت اسبه به سمت بدبختى مى دوانيدند و كس ياراى سخن گفتن نداشت.

اين بحران خانمان برانداز در نخستين بار مزدك را به وجود آورده بود و مى رفت كه با دست ايرانى، بناى اصلاحات در كشور ايران پى ريزى شود و «قباد» پدر انوشيروان كه انسانى اصلاح طلب و روشن فكر بود، هم به اين رفورم اجتماعى و سياسى تسليم شد و هم كمكش كرد. بيش و كم كارها رو به راه شده بود و روز به روز از قدرت اشراف و موبدان مى كاهيد و بر توانايى ملت افزوده مى شد تا نوبت به انوشيروان رسيد.

انوشيروان بر تخت سلطنت نشست و به قول خاقانى «به زرين» را به دست گرفت و به حكومت پرداخت.

اشراف و مؤ بدان از جوانى و خودخواهى و نادانى انوشيروان استفاده كردند، وى را به انهدام اين رفورم اجتماعى واداشتند و مزدك و مزدكيان را يك باره نابود ساختند و خيال كرده بودند كه خداى مردم، ديگر به داد مردم نخواهد رسيد.

روزگار به همين منوال، يعنى در همين آشفتگى ها و آلودگى ها سپرى مى شد. تا انوشيروان زندگى را بدرود گفت و پس از وى هرمز و پس از هلاكت هرمز كه با دست خسرو پرويز كور شده بود نوبت به خسرو پرويز رسيد.

در سلطنت خسرو پرويز كه كشور ايران در منتهاى فساد و خرابى نفسى محتضرانه مى كشيد، خورشيد نبوت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در خاك حجاز درخشيد و نخستين نامه اى كه با مهر نبوت زينت يافت از مدينه به مداين به نام پرويز فرستاده شد و اينك متن نامه:

«بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد رسول الله، الى كسرى عظيم فارس. سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله و ادعوك بداعية الله عزوجل. فانى انا رسول الله الى الناس كافة لاءنذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين، اسلم تسليما فان ابيت فعليك اثم المجوس » (۵۳)

«سلام بر آن جان سعادت جوى كه راه حق پويد و در تكاپوى خويش از حقيقت پيروى كند.

سلام بر آن كس باد كه به پروردگار يگانه و بى همتا ايمان آورد و بر بى همتايى و يگانگى وى گواهى دهد و محمد را بنده و برگزيده و برانگيخته او داند.

من تو را به سوى خداوند بى شبيه و بى شريك همى خوانم.

مرا خداوند بى مانند به سوى جامعه بشر فرستاده تا زندگان اين دنيا را از فساد و فنا نجات بخشم و آنان را كه در عين زندگى قلبى مرده و روحى از پرواز فرومانده دارند از ساحت حيات برانم. تو اى پادشاه ايران! اگر سلامت همى جويى، در برابر آيين مقدس اسلام سر تسليم و تعظيم فرود آور وگرنه مسئوليت ملك و ملت ايران به عهده تو خواهد بود و گناه مجوس در نامه كردار تو نگاشته خواهد شد.»

نامه رسول اكرم از مدينه به مداين رسيد. پرويز كه در اقيانوسى از شهوت و نهمت غرق بود، پرويز كه مست شراب و مغرور قدرت و بى خبر از گذشت روزگار و تحولات تاريخ بود در بزم شاهانه خود جام مى در دست داشت و به ترانه هاى نكيسا و باربد گوش مى داد، ناگهان چشمش به پاره پوستى افتاد كه از عربستان برايش فرستاده بودند.

شبه جزيره عربستان در آن هنگام تحت الحمايه امپراطورى ايران بود و از طرف فرماندار يمن اداره مى شد.

پرويز گمان برد كه اعراب يثرب و بطحا از «باذان» فرماندار خود شكايتى آورده اند. بنابراين چندان اعتنايى به اين نامه نامى نشان نداد و مى خواست دستورى بدهد كه تا ديگر مستقيما برايش نامه نفرستند.

در همين هنگام چشمان شراب خورده و خمارگرفته اش به صدر نامه افتاد. جمله شگفت انگيزى در صدر آن پاره پوست خواند. برايش تا آن تاريخ سابقه نداشت كه رعيت، آن هم اعراب تحت الحمايه نام خود را بر نام وى مقدم بنگارند.

اين جا بود كه سخت به خشم افتاد. ديگر برايش مقدور نبود كه آن چند سطر حكمت آموز را تا به پايان بخواند.

فرياد كشيد:

اين بنده از بندگان ما كيست كه به خود اجازه داده است نام خويش را بر نام ما مقدم بنگارد.

محفل بزم صورت غم انگيزى به خود گرفت. نواى نكيسا و باربد خاموش ‍ شد، پرويز با خشم افروخته ترى گفت:

به باذان بنويسيد اين مرد عرب را كه از مقررات مكاتبه به درگاه خسروان بى خبر است دست بسته به حضور ما بفرستد تا سزايش را در كنارش بگذاريم.

و بعد نامه رسول الله را از ميان پاره كرد و به دور انداخت.

فرماندار يمن هم كه همچون پادشاه خود خبر از اين نهضت عظيم نداشت، به دستور شهريار خسرو دو نفر از فراش هاى درگاه خود را به مدينه فرستاد.

به عرض رسول اكرم رسيد كه خسرو پرويز نامه رسالت را دريد فرمود: «مزق كتابى؟ مزق الله ملكه »

«آنچنان كه نامه مرا دريد، خداى من طغراى سلطنتش را بدراند»

تازه دو سه روزى بود كه فرستادگان باذان به مدينه رسيده بودند و شايد هنوز جراءت آن را در خود نيافته بودند كه بگويند چه فرمان دارند و مى خواهند چه كنند.

رسول اكرم به آنان فرمود: «خبر از مداين نداريد؟ نمى دانيد كه شب گذشته در دربار سلطنت ايران چه حادثه اى روى داد؟»

نه خبر نداريم.

«ديشب شيرويه پسر پرويز با دشنه آبگون پهلوى پدرش را دريد»

اين حادثه نخستين اثرى بود كه نفرين پيغمبر در تشكيلات ايران بخشيد و آنچه مسلم است، اين است كه رسول اكرم در حق نعش پرويز نفرينى نفرموده بود. نفرين پيغمبر سنگين تر از آن بود كه تنها با دريدن پهلوى پرويز خاتمه يابد.

پيغمبر به ملك و سلطنت ساسانيان نفرين كرده بود و به همين جهت از آن تاريخ وضع سلطنت در سلسله ساسانيان به نكبت و نفرت دچار شد تا آن كه يزدگرد سوم در آسيا خانه مرو با دست آسيابانى گمنام به ترتيب موهون و پستى به قتل رسيد و كشور بدبخت ايران سزاى خودخواهى قومى را كه نمى خواستند از لذت ها و شهوت هاى خود چشم بپوشند، دريافت داشت. و به قول تاريخ، عرب بر عجم چيرگى يافت.

نامه به پادشاه حبشه

ولى كشورهاى ديگر كه بيناتر و شنواتر و با جريان روزگار آشناتر بودند، به نداى حق با لحن ديگرى پاسخ گفته اند.

اينك متن نامه اى كه رسول الله به نجاشى پادشاه حبشه مرقوم فرمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد رسول الله الى النجاشى ملك الحبشة، اما بعد، فانى اليك احمد الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس ‍ السلام المؤ من المهيمن. و اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمة القيها الى مريم البتول الطيبة الحصينة، فحملت بعيسى فخلقه من روح و نفخة كما خلق آدم بيده و انى ادعوك الى الله وحده لا شريك له و الموالاة على طاعته، فان تبعتنى و تؤ من بالذى جائنى فانى رسول الله و انى ادعوك و جنودك الى الله تعالى و قد بلغت و نصحت فاقبلوا نصيحتى و قد بعثت اليك ابن عمى جعفرا و معه نفر من المسلمين و السلام على من اتبع الهدى .» (۵۴)

«اين نامه از محمد رسول الله به دربار نجاشى پادشاه حبشه فرستاده مى شود. من در اين نامه خداوندى را كه يكتا و بى همتاست، پادشاه است، پاك است، منبع ايمان و عظمت است، ستايش مى كنم و گواهى مى دهم كه عيسى بن مريم روح خدا و كلمه مقدس خداست. گواهى مى دهم كه پروردگار متعال اين كلمه مقدس را همچون نفخه اى روحانى در وجود عفيف و پارساى مريم دميد و آنچنان كه آدم ابوالبشر را بى حاجت به پدر و مادر خلقت كرد؛ نطفه او را نيز بى حاجت پدر در رحم مادر پرورش داد و به دنيايش آورد.

من تو را اى پادشاه حبشه به سوى آن پروردگار كه يگانه و بى شريك است، همى خوانم و از تو همى خواهم كه به اطاعت و عبادت وى برخيزى.

به دنبال من راه گير و از مشعل هدايت من فروغ جوى.

من فرستاده خداوند بى همتايم و تو را و ملت تو را به سوى او همى خوانم.

من به موجب اين نامه، رسالت خويش را گذاشته ام و حق نصيحت ادا كرده ام و پسر عم خود جعفر بن ابى طالب را با گروهى از مسلمانان به جانب دربار تو گسيل داشته ام و در پايان نامه به آن كس كه هدايت خواه و حقيقت جوست درود مى فرستم»

نجاشى پادشاه حبشه در پاسخ حضرت رسالت چنين نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم. الى محمد رسول الله من النجاشى «الاصحم»، سلام عليك يا رسول الله من الله و رحمة الله و بركاته. الذى لا اله الا هو، هو الذى هدانى الى الاسلام. اما بعد، فقد بلغنى كتابك يا رسول الله ...» (۵۵)

نجاشى علاوه بر آن كه به مقام رسالت حرمت گذاشت و نام محمد را بر نام خويش در اين نامه مقدم نگاشت؛ به اسلام خويش اعتراف كرد و پسر خود «ارها» را هم با اين پاسخ به مدينه فرستاد.

نجاشى در نامه خود تصريح كرد كه اگر رسول اكرم دستور فرمايد، خود نيز در مدينه به شرف حضور پيامبر مشرف شود.

نامه به هراكليوس

سومين نامه اى كه به افتخار مهر نبوت رسيد نامه رسول اكرم به «هراكليوس» امپراطور روم بود.

«بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد رسول الله الى هرقل عظيم الروم، سلام على من اتبع الهدى. اما بعد، فانى ادعوك بدعاية الاسلام. اسلم تسليم. يؤ تيك الله اجرك مرتين فان توليت عليك اثم اليريسين. يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا تشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا باءنا مسلمون .» (۵۶)

«اى عظيم روم! اى پيشواى غرب! اينك نامه محمد رسول الله است كه به دست تو همى رسد... من با آنان كه از نور هدايت روشنايى گيرند، درود مى فرستم. من تو را به كيش مقدس اسلام همى خوانم... اگر سلامت و سعادت خواهى راه مسلمانى گير. تا خداى متعال پاداش تو را دو چندان دهد؛ زيرا با اسلام تو ملت روم هم از بركت اسلام بهره مند شوند و اگر از اين دعوت حق، سرباز زنى، گناه ملت تو به عهده تو خواهد افتاد و مسؤ وليت شكست كشور تو با تو خواهد بود.

اى اهل كتاب! كلمه توحيد كلمه اى است كه ما و شما متفقا بدان ايمان داريم. بنابراين اختلافى در ميان ما نخواهد بود.

من كه جز يكتاپرستى دستور ديگرى نمى دانم و برنامه ديگرى نمى نگارم.

اين تنها خداى بى شبيه و شريك است كه شايسته پرستش است. بنابراين شايسته نيست كه در جامعه بشريت جمعى به پرستش جمع ديگر برخيزد و ستوده نيست كه آدميزاده اى به آدميزادگان ديگر كبرياى خدايى فروشد و بر جنس خود نخوت خداوندى گذارد.

نابخردانى كه از دعوت من روى برگردانند، لاجرم كيفر عناد و لجاج خويش ‍ را خواهند يافت و ما را با آنان سر آشتى و آشنايى نباشد؛ زيرا ما مسلمان باشيم...»

«هرقل» به رسول اكرم جوابى ننوشت؛ ولى دستور داد كه ببينند اگر از خويشاوندان رسول اكرم كسى را بشناسند به درگاهش احضار كنند تا شخصا درباره اين مرد كه پس از مسيح دعوت نبوت مى كند و نداى يا اهل الكتاب ميان جهانيان در مى دهد صحبت كند و سخنانش را بشنود.

اتفاقا ابوسفيان «صخر بن حرب» كه در آن هنگام به عنوان تجارت در بيت المقدس به سر مى برد، دعوت امپراطور روم را پذيرفت و به درگاهش بار يافت.

امپراطور روم با ابوسفيان كه بدخواه ترين دشمنان رسول الله بود، خلوت كرد و پيش از همه چيز به مترجم خود گفت: از اين مرد قرشى عهد و پيمان بگير كه به دروغ سخن نراند؛ زيرا اگر دروغ بگويد ديگر نخواهد گذاشت، پا به حدود شامات بگذارد. ابوسفيان قول داد كه آنچه با حقيقت مقرون است، درباره محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله تعريف كند.

هرقل پس از عهد و پيمان از ابوسفيان پرسيد:

- اين مرد كه ادعاى پيامبرى دارد كيست؟ از چه خانواده اى است؟

ابوسفيان گفت:

- وى از قبيله قريش و در قبيله قريش از شريف ترين دودمان ها برخاسته؛ زيرا نسب به هاشم بن عبد مناف مى رساند و بنى هاشم شريف ترين خانواده هاى قريش است.

- جز او كسى در عربستان از اين دعوى ها ابراز داشته يا او تنها عربى است كه خود را رسول خدا مى داند؟

- نه جز محمد هيچ كس از قبايل عرب دعوى نبوت نكرده است.

- از پدرانش كسى در روزگارهاى گذشته تاج و تخت داشته و بر خاك عربستان سلطنت مى كرده؟

- نه. ما در جزيرة العرب جز خانواده غسان و حمير و منذر و كنده پادشاهى نمى شناسيم و محمد نه از جانب پدر و نه از جانب مادر با هيچ كدام از اين قبايل نسبتى ندارد.

دعوتش در ميان مردم به چه صورت تلقى شده؟ كدام طايفه دعوتش را پذيرفته؟ از توانگران و اشراف يا فقرا و تهى دستان؟

ابوسفيان در اينجا فرصت مناسبى بدست آورد و براى اين كه دين اسلام را تحقير كند در جواب گفت:

- جز مشتى فقير بيچاره كسى اين دعوت را قبول نكرده اند، اشراف هرگز به چنين دعوت تسليم نمى شوند.

- مع هذا او چگونه پى مى رود. به كندى يا به تندى؟

- فقرا و مستمندان با اشتياق دينش را مى پذيرند و در اين قوم دعوتش روز به روز پيش مى رود.

- از اين مردم كه به دينش تسليم مى شوند آيا كسى را هم مى شناسيد كه از كرده خود پشيمان شود و دوباره به عقيدت نخستين خود برگردد؟

ابوسفيان گفت:

- نه، تا كنون هيچ كس از پيروانش دست از كيش جديد خود برنداشته و به آيين گذشته بازنگشته است.

هرقل اندكى مكث كرد و آن وقت نفس بلندى كشيد و پرسيد:

- پيش از آن كه به عنوان نبوت قيام كند چه جور آدمى بود؟ شياد و حيله باز بود؟ دروغگو بود؟

نه، هرگز. وى در ميان ما عنوان «امين» داشت. مردى باصداقت و امانت بود.

- در معامله هاى زندگى چه روشى داشت. عهدشكن بود يا بر قول و پيمان خود پايدار مى ماند؟

در اين جا ابوسفيان بار ديگر فرصتى به دست آورد و با لحن عجولانه اى گفت:

ما تازه با هم صلح كرده ايم. نمى دانم آيا به اين پيمان وفادار خواهد ماند يا عهدش را خواهد شكست و به سوى ما حمله خواهد كرد.

سخن از حمله و جنگ به ميان آمد. هرقل پرسيد:

- با او تا كنون پيكارى هم كرده ايد؟

- چرا، چرا، چند بار ميان ما كار به جنگ كشيده. در كنار چاه بدر، در دامنه كوه احد.

- پيروزى در اين جنگ ها با او بود. يا با شما؟ او چگونه مى جنگد؟

- در جنگ ها گاهى غالب و گاهى مغلوب مى شود.

هرقل كمى فكر كرد و گفت:

- راستى او چه مى گويد، به چه چيز شما را دعوت مى كند؟

- مى گويد اين بت هاى سيمين و زرين را از قبله عبادت خود برداريد و خداى يگانه و ناديده را پرستش كنيد. مى گويد از روش پدران خود دست بكشيد. نماز بگزاريد. صدقه بدهيد. عفاف و پارسايى را پيشه كنيد. مى گويد از صله رحم و زيردست نوازى غفلت مكنيد. مى گويد با هم دوست باشيد و همه را دوست بداريد. خون به ناحق مريزيد و زبان به بدگويى و بدسگالى مگشاييد. مگوييد...

ديگر هرقل سخنان ابوسفيان را نمى شنيد زيرا از آنچه پرسيده بود به آنچه مى خواست رسيده بود.

به مترجم خود گفت:

- آنچه در وصف محمد از اين مرد شنيده ام، تنها در وصف انبياست پيغمبران اين گونه اند از خاندان هاى نجيب و شريف برمى خيزند؛ ولى در سلسله نسب آن ها سلطنت نيست تا اگر به دعوت آسمانى خود قيام كرده اند، كسى نتواند به اين قيام، تهمت سلطنت جويى بگذارد. او تنها مردى از قبايل عرب است كه مى گويد: پيامبرم. اگر ديگرى چنين دعوت را آغاز كرده بود، احتمال مى رفت كه محمد از او تقليد كند؛ ولى كسى از وى سبقت نجسته تا نسبت تقليد بر وى وارد شود. او را خداوند از دودمان شريف برانگيخته تا پيروانش از پيروى وى ننگ ندارند. و با اين ترتيب كه روزافزون پيش مى رود دينش را به سوى كمال مى راند و با اين تعليمات عاليه كه در كيش خود برقرار كرده، مسلم است بشر را به سوى فضايل و مكارم سوق مى دهد و چنين پندارم كه دين وى عالمگير شود. من خوانده بودم كه پس از مسيح، پيامبرى مبعوث خواهد شد؛ اما نپنداشتم كه اين پيامبر از خانواده قريش برخيزد و اگر براى من مقدور بود... اى كاش براى من مقدور بود كه به سوى مدينه سفر كنم و دينش را با سر و جان بپذيرم و پاهاى مقدسش را با دست بشويم.

ابوسفيان وقتى ترجمه اين سخنان را شنيد، سخت آشفته شد و گفت: اگر براى امپراطور از گزافه گويى ها و سخنان عجيب و غريبش تعريف كنم، خواهد دريافت كه اين مرد شايسته پيشوايى نيست.

هرقل سر جايش صاف نشست و گفت:

مثلا؟

مثلا مى گويد كه من شبانه از مسجدالحرام به مسجدالاقصى رفتم. به بيت المقدس رفتم و پيش از سپيده فلق به مكه بازگشتم.

هرقل كه انگار نكته فراموش شده اى را به ياد آورده باشد فرياد كشيد:

- نامه محمد را دوباره بخوانيد. دوباره بخوانيد.

دوباره آن نامه را گشودند و خواندند:

«بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد رسول الله الى هرقل عظيم الروم، سلام على من اتبع الهدى ...»

در اين نوبت امپراطور روم چنان خود را باخته بود كه آشكارا بر تخت سلطنت خود مى لرزيد. عرق از پيشانيش مى چكيد.

هراكليوس. تصميم گرفته بود كه امپراطورى روم را در پناه آيين مقدس اسلام از خطر اضمحلال و انهدام ايمن بدارد و اين حقيقت را به عرض اسگوتر «پاپ» كه « Enor » ناميده مى شد رسانيد.

اسگوتر هم كه مردى روشن فكر و خداپرست بود، صفات رسول اكرم را با آنچه از انجيل خوانده بود تطبيق داد و تصديق كرد كه آن رسول موعود همين محمد است.

اسگوتر فكر مى كرد اگر ملت مسيحى را بيدار كند، هدف تمجيد و ستايش مردم قرار خواهد گرفت؛ اما برخلاف اين فكر، سخت مورد هيجان و خشم عمومى واقع شد تا آن جا كه چيزى نمانده بود كه دسته جمعى به وى هجوم بياورند و او را از ميان بردارند.

شكست اسگوتر در برابر جهل ملت، هراكليوس را هم از تصميمى كه گرفته بود بازداشت و نامه پيامبر را بى جواب گذاشت.

نامه به بزرگ مصر

نامه چهارم رسول اكرم به قاهره فرستاده شد. نامه اى بود كه به خديو مصر نگاشته شده بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد عبدالله و رسوله الى عظيم القبط و السلام على من اتبع الهدى. توكل بالله العظيم فى كل الاحوال فان توليت فعليك بالعدل و القسط. يا اهل الكتاب سيروا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا تعبدوا الا الله و لا تعودوا فانى اعودك بداعية الاسلام. اسلم تسلم يؤ تيك الله اجرك مرتين. فان توليت فعليك اثم القبط

رسول اكرم در نامه خود پيشواى مصر را به عدالت و انصاف دعوت مى فرمايد و فرمان مى دهد كه: در همه احوال به پروردگار بزرگ توكل و تكيه كند. رسول اكرم به پيشواى قبط مى فرمايد: اسلام را بپذيرد را در نتيجه سلامت خويش و ملت مصر را دريابد. «مقوقس» كه در آن هنگام بر مصر حكومت مى كرد و البته از طرف امپراطور روم حمايت مى شد، دعوت رسول اكرم را شخصا پذيرفت و هديه هايى به حضور پيامبر تقديم داشت.

در نامه اى كه مقوقس به پيشگاه نبوت مى فرستد مى گويد:

«...و قد علمت ان نبيا بقى و كنت اظن انه يخرج بالشام »

گمان داشتم آن رسول موعود از شام مبعوث خواهد شد؛ ولى اكنون كه خورشيد دعوتش در سرزمين حجاز طلوع كرده، من در برابر اين نور آسمانى سر تعظيم فرود مى آورم.

خديو مصر شخصا به دين اسلام تسليم شد؛ ولى از آن جايى كه عنوانش بيش از عنوان يك فرماندار «دست نشانده امپراطور» در ميان ملت قدرت و حرمتى نداشت، نمى توانست مردم مصر را به اين توفيق كه دست يافته، هدايت كند و به همين جهت تا زمان عمر بن خطاب، كشور مصر تحت الحمايه امپراطورى روم شمرده مى شد و كيش مصريان هم كيش مسيحى بود.

عمر بن خطاب مصر را اشغال كرد و روزگارى هم پس از آن تاريخ، ملت مصر مسيحى بودند؛ ولى رفته رفته به دين اسلام تشرف يافتند. نه تنها دين عربى بر آن جا تسلط يافت، زبان و ادبيات عرب هم بر مصر غلبه كرد چنانچه امروز كشور مصر در رديف كشورهاى عربى قرار دارد و زبان و آداب و عادات اجتماعيش عموما عربى است.

پنجمين نامه اى كه با مهر نبوت آراسته شد نامه رسول اكرم به حارث بن ابى شمر بود. حارث بن ابى شمر از آل غسان بود. و بر چند قبيله حكومت مى كرد و در شامات به سر مى برد.

و ششمين نامه پيامبر اكرم به عنوان هوذة بن على، والى عمان ارسال يافت و آنچه در تاريخ از نامه هاى پيامبر اكرم در سال هفتم هجرت ياد شده، عين شش نامه است كه از پيشرفت دين مقدس اسلام پس از هجرت نشان روشنى است.

فصل هفتم: حسابرسی

از جمله مواقف مهوله، موقف حساب است

قالَ اللَّهُ تَعالی فی سُورَةِ الْاَنْبِیاء:

( اِقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُون ) (291)

«نزدیک شده از برای مردم وقت حسابشان و ایشان در غفلتند و اعراض کرده اند از تفکّرِ در آن و تهیه و استعداد برای آن».

وَ قالَ [اللَّه تَعالی فِی [سورة] الطَّلاقِ:

( وَ کَأَین مِن قَریةٍ عَتَتْ عَن اَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِه فَحاسَبْناها حِساباً شَدیداً ) (292) [اِلی آخِرِ] الآیات.

«و بسا از قریه - یعنی اهل قریه - که سرکشی کردند از فرمان پروردگار خود و پیغمبران خدا، پس حساب کردیم ایشان را حسابی سخت و عذاب کردیم ایشان را عذابی مُنکَر و بد، پس چشیدند عقوبتِ کارهای خود را، و بود انجام کارشان خسران و زیان. آماده فرمود خدا برای ایشان عذاب سختی، پس بپرهیزید از خدا ای صاحبان عقل ها» - الی غیر ذالک -.

و شایسته است که ما در اینجا تبرّک جوئیم به ذکر چند خبر:

اول شیخ صدوق رحمه الله به طریق اهل بیت عليهما‌السلام روایت کرده که حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: روز قیامت برداشته نمی شود قدم های بنده تا سؤال کنند از او از چهار چیز: از عمر او که در چه چیز فانی و تمام کرده؟ و جوانی خود را که در چه چیز کهنه کرده؟ و از مالش که از کجا پیدا کرده و در چه چیز خرج نموده؟ و از محبّت ما اهل بیت؟ (293)

دوم شیخ طوسی رحمه الله از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت کرده که فرمود: اول چیزی که از بنده حساب می کشند نماز است، پس اگر قبول شد ما سوای آن قبول می شود. (294)

سوم شیخ صدوق روایت کرده که در روز قیامت صاحب قرض می آید و شکایت می کند، اگر آنکه قرض گرفته است حسنات دارد از برای صاحب قرض می گیرند و اگر حسنه ندارد گناهان صاحب قرض را بر او می گذارند. (295)

چهارم شیخ کلینی از حضرت علی بن الحسین عليه‌السلام روایت کرده که از برای اهل شِرک، نصبِ ترازو نمی شود، و دیوانها گشوده نمی شود، ایشان را فوج فوج بی حساب به جهنّم می برند و نصب موازین و نشر دواوین از برای اهل اسلام است. (296)

پنجم شیخ صدوق از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود دو بنده مؤمن را از برای حساب باز دارند که هر دو از اهل بهشت باشند، یکی فقیر باشد و دیگری غنی در دنیا، پس فقیر گوید: پروردگارا از برای چه مرا بازمی داری؟ به عزّت تو قسم که می دانی به من ولایتی و حکومتی نداده بودی که عدالت کنم در آن یا جور کنم و مال زیادی بمن نداده بودی که حق تو بر آن واجب شده باشد و داده باشم یا نداده باشم، و روزی مرا به قدر کفاف می دادی به قدر آنچه می دانستی که مرا کافی است و مُقَدَّر کرده بودی؟ پس خداوند جلیل فرماید که راست می گوید بنده مؤمن من، بگذارید تا داخل بهشت شود. و آن غنی می ماند تا آن قدر عرق از او جاری شود که اگر چهل شتر بیاشا [مند] کفایت کند آنها را، پس از آن داخل بهشت شود.

پس [بنده فقیر گوید به او، که چه چیز تو را نگاهداشت؟ گوید: طول حساب، پیوسته چیزی بعد از چیزی از تقصیرات ظاهر می شد و خدا می بخشید تا آنکه مرا به رحمت خود فرو گرفت و مُلحَق گردانید مرا به توبه کاران، پس تو کیستی؟ گوید: من آن فقیرم که با تو در محشر بودم. گوید: نعیم بهشت تو را تغییر داده است که من تو را نشناختم. (297)

ششم شیخ طوسی از آن حضرت روایت کرده است که چون روز قیامت شود حق تعالی ما را مُوَکَّل گرداند به حساب شیعیان ما، پس آنچه از خدا است از خدا سؤال می کنیم که از برای ما ببخشد پس آن از ایشان خواهد بود، و آنچه از حقّ ما است، به ایشان می بخشیم. پس حضرت این آیه را خواند:

( اِنَّ اِلَینا اِیابَهُمْ، ثُمَّ اِنَّ عَلَینا حِسابَهُمْ ) (298) . (299)

هفتم شیخ کلینی از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت کرده است که فرمود: این است و جز این نیست که دقّت می کند حق تعالی با بندگان در حساب در روز قیامت به قدر آنچه در دنیا به ایشان داده از عقل. (300)

حکایت

از خطّ شیخ شهید - علیه الرَّحمَة - نقل شده که «احمد بن أبِی الحَواری» گفت که آرزو کردم ابو سلیمان دارانی (301) را در خواب ببینم تا آنکه بعد از یک سال او را در خواب دیدم.

به او گفتم: یا معلّم چه کرد حق تعالی با تو؟ گفت: ای احمد! یک وقتی آمدم از باب صغیر، دیدم بار شتری از درمنه - و آن گیاهی است که به عربی آن را شیح می گویند - پس من یک چوب از آن گرفتم، نمی دانم که با آن خلال کردم یا آنکه در دندان نکردم و دور افکندم، ألحال مدّت یک سال است که من مبتلا به حساب آن هستم. (302)

مؤلف گوید که اِستِبعاد ندارد این حکایت بلکه تصدیق می کند آن را، آیه شریفه [که از قول لقمان می فرماید]:

( یا بُنَی اِنَّها اِن تَکُ مِثقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی صَخْرَةٍ اَو فِی السَّمواتِ اَو فِی الْاَرْضِ یأتِ بِهَا اللَّهُ... ) (303)

مفسّرین گفته اند: یعنی:

«ای پسرک من! بدرستی که خصلتی که در آدمی است از بدی و اسائه یا احسان، اگر باشد در خُردی هم وزن خَردَلی و باشد در جوف سنگِ بزرگ یا در آسمان ها باشد یا در زمین، بیاورد خدا آن را در موقف حساب و بر آن حساب کند... »

وَ قَولِ امیرالمؤمنین عليه‌السلام در یکی از خُطَب خود:

«اَلَیسَتِ النُّفُوسُ عَنْ مِثْقالِ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مَسْئُولَةً؟ » (304) ؛

«آیا نیست که از نفوس، از هم وزن یک دانه خَردَل سؤال خواهد شد؟ »

و [امیرالمؤمنین عليه‌السلام در کاغذی که به «محمد بن ابی بکر» نوشته فرموده:

«وَ اعلَمُوا عِبادَ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ عَزَّوجلَّ سائِلُکُم عَنِ الصَّغیرِ مِن عَمَلِکُم وَ الکَبیر» (305) ؛

«و بدانید [ای بندگان خدا که خداوند - عزّوجل - سؤال خواهد کرد از شما از هر کوچک و بزرگ از عمل شما».

و در کاغذی که به «ابن عباس» (306) مرقوم داشته فرموده:

«اَما تَخافُ نِقاشَ الْحِساب» (307) ؛

«آیا نمی ترسی از مناقشه در حساب».

و اصلِ «مناقشه» از «نَقَشَ الشَّوکَةَ» است، یعنی بیرون کرد خار را. یعنی همچنانکه در بیرون آوردن خار از بدن کمال دقت و کاوش و باریک بینی را به عمل می آورند تا آن را پیدا کرده و بیرون آورند، همین طور در حساب دقّت و باریک بینی به عمل می آورند.

و بدانکه بعضی از محقّقین گفته که نجات نمی یابد از خطر میزان و حساب مگر کسی که حساب کند در دنیا نفس خود را و بسنجد به میزان شرع، اعمال و اقوال و خطرات و لحظات خود را. همچنانکه وارد شده است در خبر که فرمودند: حساب کنید نَفْسْهای خود را پیش از آنکه حساب کِشَند از شما، و بسنجید اعمال خود را پیش از آنکه بسنجند اعمال شما را... (308)

حکایت

شخصی بود نام او «توبة بن صِمَّه»، (309) نقل شده که او حساب می کرد نفس خود را در بیشتر اوقات شب و روز خود. پس روزی حساب کرد ایام گذشته عمر خود را، یافت شصت سال از عمرش گذشته است پس حساب کرد ایام آن را یافت که بیست و یک هزار و پانصد روز می شود. گفت: وای بر من، آیا من ملاقات خواهم کرد مالک را به بیست و یک هزار و پانصد گناه، این را گفت و بیهوش افتاد و در همان بیهوشی وفات کرد. (310)

فقیر گوید: روایت شده که وقتی حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود آمد به زمین بی گیاهی، پس فرمود به اصحاب خود که بروید هیزم بیاورید، عرض کردند یا رسول اللَّه! ما در زمین بی گیاهیم که هیزم در آن یافت نمی شود، فرمود: بیاورد هر کس هر چه ممکنش می شود، پس هیزم آوردند و ریختند مقابل آن حضرت روی هم. چون هیزمها جمع شد حضرت فرمود: همین طور جمع می شود گناهان. (311)

معلوم شد که مقصد آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هیزم این بود که اصحاب ملتفت شوند همین طور که در آن بیابان خالی از گیاه هیزم به نظر نمی آمد وقتی که در طلب و جستجوی آن شدند مقداری کثیر هیزم جمع شد و روی هم ریخته شد، همین نحو گناه به نظر نمی آید، چون جستجو و حساب شود گناهان بسیاری جمع می شود چنانکه «توبة بن صِمَّه» برای هر روز عمر خود یک گناه فرض کرد حساب کرد بیست و یک هزار و پانصد گناه شد.

فصل هشتم: پرونده

یکی از مواقف مهوله قیامت موقفی است که نامه های اعمال داده شود چنانکه حق تعالی در اوصاف قیامت فرموده:

( وَ اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت ) (312) ؛

«وقتی که صحیفه ها منتشر و پهن شود».

«علی بن ابراهیم» گفته است که مراد صحیفه های اعمال مردم است. (313)

و نیز حق تعالی در سوره انشقاق فرموده:

( فَامّا مَنْ اُوتِی کِتابَهُ بِیمینِه فَسَوْفَ یحاسَبُ حِساباً یسیراً ) . (314) [الی آخر الآیات؛

«اما آنکه داده شود نامه او به دست راستش پس به زودی حساب کرده شود حساب آسانی، و برگردد به سوی کسانش شاد و خرم. و اما آن که داده شود نامه او به پشت سر او پس به زودی بخواند هلاک را یعنی بگوید: وا ثُبُورا، و درآید یا بسوزد در آتش افروخته».

عیاشی از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود به هر کس نامه او را بدهند و گویند: بخوان، پس حق تعالی به خاطر او می آورد جمیع کرده های او را از نگاه کردن و سخن گفتن و قدم برداشتن و غیر اینها را به نحوی که گویا ألحال کرده است، پس می گوید: «ای وای بر ما، چه می شود این نامه را؟ که ترک نکرده است نه صغیره ای را و نه کبیره ای را مگر آنکه اِحْصاء کرده است آن را». (315)

اِبنِ قُولِوَیه از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده که هر که زیارت کند قبر امام حسین عليه‌السلام را در ماه رمضان و بمیرد در راه زیارت، از برای او عَرْض و حسابی نخواهد بود و به او گویند که داخل بهشت شو بدون خوف و بیم. (316)

علامه مجلسی رحمه الله درتحفه فرموده: به دو سند معتبر منقول است که حضرت امام رضا عليه‌السلام فرمود: هر که مرا زیارت کند با آن دوری قبر من، بیایم به نزد او در سه موطنِ روز قیامت تا او را خلاصی بخشم از اهوال آنها! در وقتی که نامه های نیکوکاران در دست راست ایشان [بدهند] و نامه های بدکاران به دست چپ ایشان پرواز کند؛ و نزد صراط؛ و نزد ترازوی اعمال. (317)

و در حق الیقین فرموده که حسین بن سعید در کتاب زهد از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده است که چون حق تعالی خواهد مؤمن را حساب کند نامه او را به دست راست او دهد؛ و میان خود و [میان او، او را [حساب کند که دیگری مطّلع نشود و گوید: ای بنده من فلان کار و فلان کار کردی، گوید: [بلی ای پروردگار من! کرده ام پس خداوند کریم فرماید که آمرزیدم آنها را از برای تو و بَدَل کردم آنها را به حسنات. پس مردم گویند: سُبْحان اللَّه! این بنده یک گناه نداشته است؟! و این است معنی قول حق تعالی: «[که پس هر که نامه او به دست راست او داده شود پس بعد از آن حساب خواهند کرد او را حساب آسانی و برمی گردد به سوی اهل خود مسرور و خوشحال». (318)

راوی پرسید: کدام اهل؟ فرمود: اهلی که در دنیا داشته اهل اویند در بهشت، اگر مؤمن باشد.

پس فرمود: اگر نسبت به بنده اراده بدی داشته باشد حساب می کند او را علانیه در حضور خلایق و حجّت را بر او تمام می کند و نامه اش را به دست چپ او می دهند، چنانچه حق تعالی فرموده است: و اما آنکه نامه او را از پشت سر او می دهند پس وا ثُبُورا خواهد گفت و آتش افروز جهنم خواهد گردید. به درستی که در اهل خود شاد بود. یعنی در دنیا و گمان می کرد که به آخرت برنخواهد گشت. (319)

و این اشاره است به اینکه دستهای کافران و منافقان را در گردن غُلّ می کنند و نامه ایشان را از پشت سر به دست چپ ایشان می دهند و به این دو حالت اشاره شده است در دعاهای وضوء در هنگام شستن دستها که خداوندا بده نامه مرا به دست راست من و نامه مُخَلَّد بودنِ مرا در بهشت به دست چپ من و حساب کن مرا حساب آسان، و خداوندا! مده نامه مرا به دست چپ من و نه از پشت سر من، و مگردان دست مرا غُلّ کرده در گردن من، اِنْتَهی (320) [تا آخر کلام مرحوم علاّمه مجلسی رحمه الله.

مؤلف گوید که در این مقام مناسب دیدم تبرّک جویم به ذکر یک روایت:

سید بن طاووس - رضوان اللَّه علیه - خبری نقل کرده که حاصلش آنست که: چون ماه مبارک رمضان داخل می شد حضرت امام زین العابدین عليه‌السلام غلام و کنیز خود را نمی زد و هر کدام که تقصیری در خدمت می کردند می نوشت در کتابی اسم آن غلام یا کنیز را و تقصیر او را در آن روزِ مُعَین، بدون آنکه او را تأدیب و شکنجه کند، و این تقصیرات جمع می شد تا شب آخر ماه رمضان، آن شب آنها را می طلبید و جمع می نمود ایشان را بر دور خود، آنگاه بیرون می آورد آن کتابی را که تقصیرات ایشان در آن بود. پس می فرمود: ای فلان! آیا یاد می آوری در فلان روز فلان تقصیر را بجا آوردی و من تأدیب نکردم تو را؟ عرض می کرد: بلی یابنَ رَسُولِ اللَّه. پس به دیگری این را می فرمود و همچنین هر یک یک را یادشان می آورد تقصیرات شان را و اقرار از آنها می گرفت تا به آخر؛

آنگاه می ایستاد در وسط ایشان و می فرمود به آنها که صداها را بلند کنید و بگویید که: ای علی بن الحسین! پروردگار تو هم هر چه کرده [ای] عمل تو را شمرده و ضبط کرده همچنانکه تو ضبط کردی و شمردی بر ما اعمال ما را و نزد خدا کتابی است که نطق می کند به حق، و فرو نمی گذارد کوچک و بزرگ عمل تو را مگر آنکه ضبط کرده و نگاه داشته، و می یابی هر چه کرده ای حاضر نزد آن و نوشته شده در آن همچنانکه ما یافتیم اعمال خود را حاضر نزد تو، پس عفو و اغماض کن از ما همچنانکه امیدواری از خداوندِ عَفُوّ که تو را عفو کند.

یاد کن ای علی بن الحسین! ذِلّتِ مقام خود را در مقابل پروردگار حاکم عادلی که ظلم نمی کند هموزن دانه خَردَلی، پس عفو کن از ما تا خداوندِ ملیک از تو عفو کند و از تو بگذرد، زیرا که خودش فرموده:

( وَ لْیعْفُوا وَلْیصْفَحُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَکُم ) ؛

معنی آیه شریفه این است که:

«باید عفو کنند جریمه را که از گناهکاران صادر شده و روی بگردانند از انتقام، و اِغماض نمایند، آیا دوست نمی دارید که بیامرزد خدای مر شما را؟ ». (321)

و پیوسته حضرت تلقین می فرمود ایشان را به این نحو کلمات و ایشان ندا می کردند آن حضرت را و این کلمات را به آن حضرت می گفتند، و آن جناب در بین ایشان ایستاده بود و گریه و نوحه می کرد و می گفت: پروردگارا! تو امر فرمودی ما را که عفو کنیم از کسی که بر ما ظلم کرده، پس ما عفو کردیم، پس تو هم عفو کن از ما. همانا تو اَولی هستی از ما به عفو کردن، و امر فرمودی ما را که سائل را از در خانه رد نکنیم. پروردگارا! ما از روی سؤال و مَسکَنَت به درگاه تو آمدیم و امید احسان تو را داریم، پس منّت گذار بر ما و ما را نومید برمگردان و از این نوع کلمات می گفت.

آنگاه رو می کرد به غلامان و کنیزان خود و می فرمود: من عفو کردم از شما، آیا شما هم از من عفو کردید و گذشتید از بدی ها که از من سرزده نسبت به شماها؟ زیرا که من مالکِ بَدِ ظالم می باشم و مملوکم از برای مالکِ کریمِ جوادِ عادلِ مُحسنِ مُتَفَضِّل! غلامان و کنیزان عرض می کردند: ما عفو کردیم از تو ای آقای ما، تو، به ما بدی نکردی.

می فرمود: بگویید: خدایا! عفو کن از علی بن الحسین همچنان که از ما عفو کرد، و آزاد کن او را از آتش همچنان که ما را آزاد کرد از قید بندگی. آنها این کلمات را می گفتند و آن حضرت می گفت:

«اَللَّهُمَّ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ اِذْهَبُوا فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْکُمْ وَ اَعْتَقْتُ رِقابَکُمْ رَجآءاً لِلْعَفْوِ عَنّی وَ عِتْقِ رَقَبَتی.

[«خدایا! اجابت کن ای پروردگار عالم ها - و می فرمود: - بروید از شما گذشتم و شما را آزاد کردم به امید این که عفو کند خدا مرا و از آتش آزادم کند».]

پس چون روز عید فطر می گشت، جایزه می داد به ایشان به مقداریکه آنها را حفظ کند و بی نیاز کند از آنچه که در دست مردم است، و هیچ سالی نبود مگر آنکه آزاد می کرد در شب آخر ماه رمضان بیست نفر یا چیزی کمتر یا زیادتر و می گفت: حق تعالی در هر شب از ماه رمضان وقت افطار هفتاد هزار هزار نفر از آتش جهنم آزاد می کند که همگی مُستَوجِبِ آتش باشند و چون شب آخر شود به مقداری که در جمیع ماه رمضان آزاد کرده آزاد فرماید و من دوست می دارم که خدا مرا ببیند که من آزاد کردم بندگان خود را در دار دنیا به امید آنکه مرا آزاد فرماید از آتش جهنم. (322)

فصل نهم: صراط

یکی از جاهای هولناک آخرت صراط است و آن جِسری است که بر روی جهنم می کشند و تا کسی از آن نگذرد داخل بهشت نمی شود.

و در روایات وارد شده است که از مو باریک تر و از شمشیر بُرَّنده تر و از آتش گرم تر است، و مؤمنان خالص در نهایت آسانی از آن می گذرند مانند برق جهنده؛ و بعضی به دشواری می گذرند اما نجات می یابند؛ و بعضی، از عَقَباتِ آن به جهنّم می افتند. و آن در آخرت نمونه صراطِ مستقیمِ دنیا است که دین حق و راه ولایت و متابعت حضرت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین از ذریه او - صلوات اللَّه علیهم اجمعین - است و هر که از این صراط عدول و میل به باطل کرده است، در گفتار یا کردار، از همان عقبه از صراطِ آخرت می لغزد و به جهنم می افتد و صراطِ مستقیمِ سوره حمد اشاره به هر دو است. (323)

علامه مجلسی رحمه الله در حق الیقین از کتاب عقاید شیخ صدوق رحمه الله نقل کرده که فرمود: اعتقاد ما در عَقَباتی که بر راه محشر است آنست که هر عَقَبه ای، اسم واجبی و فرضی است از اوامر و نواهی الهی، پس [انسان به هر عقبه ای برسد که مُسمّی به اسم [آن] واجب است اگر تقصیر در آن واجب کرده است او را در آن عقبه هزار سال باز می دارند و طلب حقّ خدا در آن واجب از او می کنند، اگر بیرون آمد از عهده آن به عمل صالح [او] که [در] پیش فرستاده باشد یا [به رحمتی از خدا که او را دریابد نجات می یابد از آن و می رسد به عقبه دیگر، پس پیوسته او را از عقبه ای به عقبه دیگر می برند و نزد هر عقبه سؤال می کنند از آنچه او در صاحب اسم آن عقبه تقصیر کرده است، پس اگر از همه سلامت بیرون رفت منتهی می شود به دار بقاء، پس حیاتی می یابد که هرگز مرگ در آن نمی باشد و سعادتی می یابد که شقاوت با آن نمی باشد و ساکن می شود در جوار خدا با پیغمبران و حُجج و صدّیقین و [شفعاء (324) ] و صالحان از بندگان خدای تعالی.

و اگر او را بر عقبه ای حبس کنند و طلب کنند از او حقّی را که تقصیر در آن کرده و نجات ندهد آن را عمل صالحی که پیش فرستاده باشد و در نیابد او را رحمتی از جانب حق تعالی می لغزد قدمش از آن عقبه و فرو می رود در جهنم. پناه می بریم به خدای تعالی از آن.

و این عَقَبات همه بر صراط است، و اسم یک عقبه از آنها ولایت است که همه خلایق را نزد آن عقبه باز می دارند و سؤال می کنند از ولایت امیرالمؤمنین عليه‌السلام و ائمه بعد از او عليهم‌السلام ، اگر اتیان به آن کرده است نجات می یابد و می گذرد و اگر نه، فرو می رود به سوی جهنّم چنانکه حق تعالی فرموده است:

( وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسؤُلُونَ ) (325) ؛

[«آنها را نگه دارید که از آنها سؤال می شود».]

و أهمِّ عَقَبات، مِرصاد است:

( اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد ) (326) ؛

«همانا پروردگارت در کمین گاه است».

حق تعالی می فرماید: به عزت و جلال خود سوگند یاد می کنم از من نمی گذرد ظلم ظالمی.

و اسم یک عقبه رَحِم است، و اسم دیگری امانت است و اسم دیگری نماز. و به اسم هر فرضی یا امری یا نهیی عقبه [ای است که بنده را نزد آن عقبه باز می دارند و از آن فرض سؤال می کنند. اِنتَهی... (327)

از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت است که چون این آیه نازل شد:

( و جی ءَ یومَئِذٍ بِجَهَنَّمَ... ) (328)

«و بیاورند در آن روز جهنّم را... »

از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسیدند معنی این آیه را، فرمود که: روح الامین مرا خبر داده که چون حق تعالی اولین و آخرین را در قیامت جمع کند، بیاورند جهنّم را با هزار مهار که کِشَند او را صد هزار مَلَک در نهایت شدت و غلظت، و جهنّم را صدای درهم شکستن و خروش و غضب عظیم بوده باشد، پس نَفَسی بکشد و صدایی در آن ظاهر شود که اگر نه آن باشد که حق تعالی [امر] مردم را تأخیر کرده است از برای حساب، هر آینه همه را هلاک کند، پس نماند هیچ بنده ای از بندگان خدا نه مَلَکی و نه پیغمبری مگر آنکه فریاد کند:

رَبِّ نَفْسی نَفْسی؛

«پروردگارا! جانِ مرا، جانِ مرا نجات ده»

و تو ای پیغمبر خدا! ندا کنی که: «اُمَّتی اُمَّتی و از برای امّت خود دعا کنی.

پس صراط را بر روی آن بگذارند، از مو باریکتر و از شمشیر بُرَّنده تر، و آن سه قَنطَره داشته باشد، بر یک قَنطَره امانت باشد و صله رَحِم، و بر دوم نماز، و بر سوم عدالت پروردگار عالمیان، یعنی حکم در مَظلَمه های بندگان، پس مردم را تکلیف می کنند که بر صراط بگذرید، پس در عقبه اوّل - صله رَحِم و امانت - ایشان را نگاه می دارد؛ اگر قطع رَحِم و خیانت در اموال مردم کرده باشند از این عقبه نمی گذرند تا از عهده آن بدر آیند یا به جهنم افتند و از این عقبه اگر نجات یافتند، نماز، ایشان را نگاه می دارد، و اگر از این عقبه نجات یافتند عدالت الهی برای مظالم عباد ایشان را نگاه می دارد؛ و اشاره به این است آنچه حق تعالی فرموده:

( اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد ) (329) ؛

«به درستی که پروردگار تو بر سر راه یا در کمینگاه است».

و مردم بر صراط می روند و بعضی به دست چسبیده اند و بعضی یک پایش لغزیده به پای دیگر خود را نگاه می دارد و ملائکه بر دور ایشان ایستاده و دعا و ندا می کنند که ای خداوند حلیم بردبار! بیامرز و عفو کن به فضل خود و سالم بدار و به سلامت بگذران ایشان را، و مردم می ریزند در آتش مانند شب پره، پس کسی که به رحمت خدا نجات یافت و گذشت می گوید: اَلحَمدُ للَّهِ، و به نعمت خدا تمام می شود اعمال صالحات و نموّ می کند حسنات و حمد می کنم خداوندی را که نجات داد مرا از تو بعد از آنکه ناامید شده بودم به منّت و فضل خود به درستی که پروردگار ما آمرزنده و شکر کننده است عملهای بندگان خود را. (330)

ثقه جلیل حسین بن سعید اهوازی از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت کرده که مردی آمد نزد حضرت ابوذر - رضی اللَّه تعالی منه - بشارت داد او را به اولاد آوردن گوسفندانش، پس گفت: ای ابوذر! مژده باد تو را که گوسفندت اولاد آورده و بسیار شدند. [ابوذر] فرمود: مسرور نمی سازد مرا بسیاری ایشان و دوست ندارم این را، پس آنچه کم باشد و کفایت کند، بهتر است نزد من از آنچه بسیار باشد و مشغول کند، همانا شنیدم که پیغمبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بر دو طرف صراط، روز قیامت رَحِم و امانت است، پس در وقتی که بگذرد بر آن کسی که صله کننده رَحِم و اداء کننده امانت است، آن دو طرف صراط نمی گذارند که بیفتد در آتش. (331)

و در روایت دیگر است [که اگر بگذرد خیانت کننده در امانت و قطع کننده رَحِم، با این دو خصلت نفع ندهد او را عملی دیگر، و صراط بیفکند او را در آتش. (332)

حکایت

سید اَجَلّ اَکمَلِ مُؤَید، علاّمه نِحریر، بهاء الدین، سید علی بن سید عبدالکریمِ نیلی نجفی - که جلالت شأنش بسیار، و مناقبش بی شمار است و تِلمیذِ شیخ شهید و فخر المحقّقین است - در کتاب «اَنوارُ المُضیئَة» در ابواب فضایل حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام به مناسبتی این حکایت را از والدش نقل کرده که در قریه نیله که قریه خودشان باشد شخصی بوده که تولیت مسجد آن قریه با او بود، روزی از خانه بیرون نیامد، او را طلبیدند عذر آورد که نمی توانم، چون تحقیق کردند معلوم شد که بدن او به آتش سوخته، سوای دو طرف رانهای او تا طرف زانوها که از آسیب سوختن محفوظ مانده، و دیدند درد و اَلَم او را بی قرار کرده. سبب آن را پرسیدند.

گفت: در خواب دیدم که قیامت برپا شده و مردم در حَرَجِ عظیمند و بسیار به آتش می روند و به بهشت کم می روند و من از کسانی بودم که به بهشت مرا فرستادند، همین که رو به بهشت می رفتم به پلی رسیدم که عرض و طول آن بزرگ بود، گفتند که این صراط است پس ما از روی آن عبور کردیم و هر چه از آن طی می کردیم عرضش کم، و طولش بسیار می گشت تا بجائی رسید که مثل تیزی شمشیر شد، نگاه کردیم در زیر آن دیدیم که وادی بسیار بزرگی است و در آن آتش سیاهی است، و در آن جمره هایی مثل قله های کوه ها، و مردم بعضی نجات می یابند [و] بعضی در آتش می افتند و من پیوسته میل می کردم از طرفی به طرف دیگر، مثل کسی که بخواهد بیفتد تا خود را رسانیدم به آخر صراط، به آنجا که رسیدم نتوانستم خودداری کنم که ناگاه در آتش افتادم و فرو رفتم در میان آتش، پس خود را رساندم به کنار وادی و هر چه دست انداختم دستم به جایی بند نشد و آتش مرا پایین می کشید به قوّتِ جریانِ خود، و من اِستِغاثه می کردم، و عقل از من پریده بود، پس مُلهَم شدم به آنکه گفتم: یا علی بن ابیطالب، پس نظر افکندم دیدم مردی به کنار وادی ایستاده، در دلم افتاد که او علی بن ابیطالب عليه‌السلام است. گفتم: ای آقای من، یا امیرالمؤمنین! فرمود: دست خود را بیا [و] ر نزدیک، پس کشیدم دست خود را به جانب آن حضرت، پس گرفت دست مرا و کشید مرا بیرون و افکند مرا بر کنار وادی، پس آتش را از دو طرفِ رانِ من دور کرد به دست شریف خود که من وحشت نموده از خواب جستم و با این حال خود را دیدم که می بینید و سالم نمانده بدن من از آتش مگر آنجایی که امام دست مالیده. پس مدّت سه ماه مرهم کاری کرد تا سوخته ها بهتر شد و بعد از آن کم بود که نقل کند این حکایت را به جهت احدی مگر آنکه تب می گرفت او را، اِنتَهی (333)

ذکر چند عمل برای سهولت گذشتن از این عقبه غیر از صله رَحِم و اداءِ اَمانت که گذشت:

اول سید بن طاووس در کتاب اقبال روایت کرده که در شب اول ماه رجب بعد از نماز مغرب بیست رکعت نماز کند به حمد و توحید، و بعد از هر دو رکعت سلام دهد تا محفوظ بماند خودش و اهل و مال و اولادش، و از عذاب قبر در پناه باشد، و از صراط بی حساب مانند برق بگذرد. (334)

دوم روایت شده که هر که شش روز از ماه رجب روزه بگیرد... از آمِنین باشد روز قیامت و بگذرد بر صراط بِغَیرِ حساب... (335)

سوم و نیز سید روایت کرده که کسی که در شب بیست و نهم شعبان ده رکعت نماز کند [و] بخواند در هر رکعت حمد یک مرتبه و ( ألْهیکُمُ التَّکاثُر ) ده مرتبه و «مُعَوَّذَتَین» ده مرتبه، و توحید ده مرتبه، عطا فرماید حق تعالی به او ثواب مجتهدین، و سنگین کند میزان او را از حَسَنات، و آسان گرداند بر او حساب را، و بگذرد بر صراط مثل برق جهنده. (336)

چهارم در فصل سابق گذشت که هر که زیارت کند حضرت امام رضا عليه‌السلام را با آن دوری قبر شریفش، آن حضرت بیاید نزد او در سه مَوطِنِ روزِ قیامت تا او را خلاصی بخشد از اهوال آنها که یکی از آنها نزد صراط است. (337)

فصل هفتم: حسابرسی

از جمله مواقف مهوله، موقف حساب است

قالَ اللَّهُ تَعالی فی سُورَةِ الْاَنْبِیاء:

( اِقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُون ) (291)

«نزدیک شده از برای مردم وقت حسابشان و ایشان در غفلتند و اعراض کرده اند از تفکّرِ در آن و تهیه و استعداد برای آن».

وَ قالَ [اللَّه تَعالی فِی [سورة] الطَّلاقِ:

( وَ کَأَین مِن قَریةٍ عَتَتْ عَن اَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِه فَحاسَبْناها حِساباً شَدیداً ) (292) [اِلی آخِرِ] الآیات.

«و بسا از قریه - یعنی اهل قریه - که سرکشی کردند از فرمان پروردگار خود و پیغمبران خدا، پس حساب کردیم ایشان را حسابی سخت و عذاب کردیم ایشان را عذابی مُنکَر و بد، پس چشیدند عقوبتِ کارهای خود را، و بود انجام کارشان خسران و زیان. آماده فرمود خدا برای ایشان عذاب سختی، پس بپرهیزید از خدا ای صاحبان عقل ها» - الی غیر ذالک -.

و شایسته است که ما در اینجا تبرّک جوئیم به ذکر چند خبر:

اول شیخ صدوق رحمه الله به طریق اهل بیت عليهما‌السلام روایت کرده که حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: روز قیامت برداشته نمی شود قدم های بنده تا سؤال کنند از او از چهار چیز: از عمر او که در چه چیز فانی و تمام کرده؟ و جوانی خود را که در چه چیز کهنه کرده؟ و از مالش که از کجا پیدا کرده و در چه چیز خرج نموده؟ و از محبّت ما اهل بیت؟ (293)

دوم شیخ طوسی رحمه الله از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت کرده که فرمود: اول چیزی که از بنده حساب می کشند نماز است، پس اگر قبول شد ما سوای آن قبول می شود. (294)

سوم شیخ صدوق روایت کرده که در روز قیامت صاحب قرض می آید و شکایت می کند، اگر آنکه قرض گرفته است حسنات دارد از برای صاحب قرض می گیرند و اگر حسنه ندارد گناهان صاحب قرض را بر او می گذارند. (295)

چهارم شیخ کلینی از حضرت علی بن الحسین عليه‌السلام روایت کرده که از برای اهل شِرک، نصبِ ترازو نمی شود، و دیوانها گشوده نمی شود، ایشان را فوج فوج بی حساب به جهنّم می برند و نصب موازین و نشر دواوین از برای اهل اسلام است. (296)

پنجم شیخ صدوق از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود دو بنده مؤمن را از برای حساب باز دارند که هر دو از اهل بهشت باشند، یکی فقیر باشد و دیگری غنی در دنیا، پس فقیر گوید: پروردگارا از برای چه مرا بازمی داری؟ به عزّت تو قسم که می دانی به من ولایتی و حکومتی نداده بودی که عدالت کنم در آن یا جور کنم و مال زیادی بمن نداده بودی که حق تو بر آن واجب شده باشد و داده باشم یا نداده باشم، و روزی مرا به قدر کفاف می دادی به قدر آنچه می دانستی که مرا کافی است و مُقَدَّر کرده بودی؟ پس خداوند جلیل فرماید که راست می گوید بنده مؤمن من، بگذارید تا داخل بهشت شود. و آن غنی می ماند تا آن قدر عرق از او جاری شود که اگر چهل شتر بیاشا [مند] کفایت کند آنها را، پس از آن داخل بهشت شود.

پس [بنده فقیر گوید به او، که چه چیز تو را نگاهداشت؟ گوید: طول حساب، پیوسته چیزی بعد از چیزی از تقصیرات ظاهر می شد و خدا می بخشید تا آنکه مرا به رحمت خود فرو گرفت و مُلحَق گردانید مرا به توبه کاران، پس تو کیستی؟ گوید: من آن فقیرم که با تو در محشر بودم. گوید: نعیم بهشت تو را تغییر داده است که من تو را نشناختم. (297)

ششم شیخ طوسی از آن حضرت روایت کرده است که چون روز قیامت شود حق تعالی ما را مُوَکَّل گرداند به حساب شیعیان ما، پس آنچه از خدا است از خدا سؤال می کنیم که از برای ما ببخشد پس آن از ایشان خواهد بود، و آنچه از حقّ ما است، به ایشان می بخشیم. پس حضرت این آیه را خواند:

( اِنَّ اِلَینا اِیابَهُمْ، ثُمَّ اِنَّ عَلَینا حِسابَهُمْ ) (298) . (299)

هفتم شیخ کلینی از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت کرده است که فرمود: این است و جز این نیست که دقّت می کند حق تعالی با بندگان در حساب در روز قیامت به قدر آنچه در دنیا به ایشان داده از عقل. (300)

حکایت

از خطّ شیخ شهید - علیه الرَّحمَة - نقل شده که «احمد بن أبِی الحَواری» گفت که آرزو کردم ابو سلیمان دارانی (301) را در خواب ببینم تا آنکه بعد از یک سال او را در خواب دیدم.

به او گفتم: یا معلّم چه کرد حق تعالی با تو؟ گفت: ای احمد! یک وقتی آمدم از باب صغیر، دیدم بار شتری از درمنه - و آن گیاهی است که به عربی آن را شیح می گویند - پس من یک چوب از آن گرفتم، نمی دانم که با آن خلال کردم یا آنکه در دندان نکردم و دور افکندم، ألحال مدّت یک سال است که من مبتلا به حساب آن هستم. (302)

مؤلف گوید که اِستِبعاد ندارد این حکایت بلکه تصدیق می کند آن را، آیه شریفه [که از قول لقمان می فرماید]:

( یا بُنَی اِنَّها اِن تَکُ مِثقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی صَخْرَةٍ اَو فِی السَّمواتِ اَو فِی الْاَرْضِ یأتِ بِهَا اللَّهُ... ) (303)

مفسّرین گفته اند: یعنی:

«ای پسرک من! بدرستی که خصلتی که در آدمی است از بدی و اسائه یا احسان، اگر باشد در خُردی هم وزن خَردَلی و باشد در جوف سنگِ بزرگ یا در آسمان ها باشد یا در زمین، بیاورد خدا آن را در موقف حساب و بر آن حساب کند... »

وَ قَولِ امیرالمؤمنین عليه‌السلام در یکی از خُطَب خود:

«اَلَیسَتِ النُّفُوسُ عَنْ مِثْقالِ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مَسْئُولَةً؟ » (304) ؛

«آیا نیست که از نفوس، از هم وزن یک دانه خَردَل سؤال خواهد شد؟ »

و [امیرالمؤمنین عليه‌السلام در کاغذی که به «محمد بن ابی بکر» نوشته فرموده:

«وَ اعلَمُوا عِبادَ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ عَزَّوجلَّ سائِلُکُم عَنِ الصَّغیرِ مِن عَمَلِکُم وَ الکَبیر» (305) ؛

«و بدانید [ای بندگان خدا که خداوند - عزّوجل - سؤال خواهد کرد از شما از هر کوچک و بزرگ از عمل شما».

و در کاغذی که به «ابن عباس» (306) مرقوم داشته فرموده:

«اَما تَخافُ نِقاشَ الْحِساب» (307) ؛

«آیا نمی ترسی از مناقشه در حساب».

و اصلِ «مناقشه» از «نَقَشَ الشَّوکَةَ» است، یعنی بیرون کرد خار را. یعنی همچنانکه در بیرون آوردن خار از بدن کمال دقت و کاوش و باریک بینی را به عمل می آورند تا آن را پیدا کرده و بیرون آورند، همین طور در حساب دقّت و باریک بینی به عمل می آورند.

و بدانکه بعضی از محقّقین گفته که نجات نمی یابد از خطر میزان و حساب مگر کسی که حساب کند در دنیا نفس خود را و بسنجد به میزان شرع، اعمال و اقوال و خطرات و لحظات خود را. همچنانکه وارد شده است در خبر که فرمودند: حساب کنید نَفْسْهای خود را پیش از آنکه حساب کِشَند از شما، و بسنجید اعمال خود را پیش از آنکه بسنجند اعمال شما را... (308)

حکایت

شخصی بود نام او «توبة بن صِمَّه»، (309) نقل شده که او حساب می کرد نفس خود را در بیشتر اوقات شب و روز خود. پس روزی حساب کرد ایام گذشته عمر خود را، یافت شصت سال از عمرش گذشته است پس حساب کرد ایام آن را یافت که بیست و یک هزار و پانصد روز می شود. گفت: وای بر من، آیا من ملاقات خواهم کرد مالک را به بیست و یک هزار و پانصد گناه، این را گفت و بیهوش افتاد و در همان بیهوشی وفات کرد. (310)

فقیر گوید: روایت شده که وقتی حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود آمد به زمین بی گیاهی، پس فرمود به اصحاب خود که بروید هیزم بیاورید، عرض کردند یا رسول اللَّه! ما در زمین بی گیاهیم که هیزم در آن یافت نمی شود، فرمود: بیاورد هر کس هر چه ممکنش می شود، پس هیزم آوردند و ریختند مقابل آن حضرت روی هم. چون هیزمها جمع شد حضرت فرمود: همین طور جمع می شود گناهان. (311)

معلوم شد که مقصد آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هیزم این بود که اصحاب ملتفت شوند همین طور که در آن بیابان خالی از گیاه هیزم به نظر نمی آمد وقتی که در طلب و جستجوی آن شدند مقداری کثیر هیزم جمع شد و روی هم ریخته شد، همین نحو گناه به نظر نمی آید، چون جستجو و حساب شود گناهان بسیاری جمع می شود چنانکه «توبة بن صِمَّه» برای هر روز عمر خود یک گناه فرض کرد حساب کرد بیست و یک هزار و پانصد گناه شد.

فصل هشتم: پرونده

یکی از مواقف مهوله قیامت موقفی است که نامه های اعمال داده شود چنانکه حق تعالی در اوصاف قیامت فرموده:

( وَ اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت ) (312) ؛

«وقتی که صحیفه ها منتشر و پهن شود».

«علی بن ابراهیم» گفته است که مراد صحیفه های اعمال مردم است. (313)

و نیز حق تعالی در سوره انشقاق فرموده:

( فَامّا مَنْ اُوتِی کِتابَهُ بِیمینِه فَسَوْفَ یحاسَبُ حِساباً یسیراً ) . (314) [الی آخر الآیات؛

«اما آنکه داده شود نامه او به دست راستش پس به زودی حساب کرده شود حساب آسانی، و برگردد به سوی کسانش شاد و خرم. و اما آن که داده شود نامه او به پشت سر او پس به زودی بخواند هلاک را یعنی بگوید: وا ثُبُورا، و درآید یا بسوزد در آتش افروخته».

عیاشی از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود به هر کس نامه او را بدهند و گویند: بخوان، پس حق تعالی به خاطر او می آورد جمیع کرده های او را از نگاه کردن و سخن گفتن و قدم برداشتن و غیر اینها را به نحوی که گویا ألحال کرده است، پس می گوید: «ای وای بر ما، چه می شود این نامه را؟ که ترک نکرده است نه صغیره ای را و نه کبیره ای را مگر آنکه اِحْصاء کرده است آن را». (315)

اِبنِ قُولِوَیه از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده که هر که زیارت کند قبر امام حسین عليه‌السلام را در ماه رمضان و بمیرد در راه زیارت، از برای او عَرْض و حسابی نخواهد بود و به او گویند که داخل بهشت شو بدون خوف و بیم. (316)

علامه مجلسی رحمه الله درتحفه فرموده: به دو سند معتبر منقول است که حضرت امام رضا عليه‌السلام فرمود: هر که مرا زیارت کند با آن دوری قبر من، بیایم به نزد او در سه موطنِ روز قیامت تا او را خلاصی بخشم از اهوال آنها! در وقتی که نامه های نیکوکاران در دست راست ایشان [بدهند] و نامه های بدکاران به دست چپ ایشان پرواز کند؛ و نزد صراط؛ و نزد ترازوی اعمال. (317)

و در حق الیقین فرموده که حسین بن سعید در کتاب زهد از حضرت صادق عليه‌السلام روایت کرده است که چون حق تعالی خواهد مؤمن را حساب کند نامه او را به دست راست او دهد؛ و میان خود و [میان او، او را [حساب کند که دیگری مطّلع نشود و گوید: ای بنده من فلان کار و فلان کار کردی، گوید: [بلی ای پروردگار من! کرده ام پس خداوند کریم فرماید که آمرزیدم آنها را از برای تو و بَدَل کردم آنها را به حسنات. پس مردم گویند: سُبْحان اللَّه! این بنده یک گناه نداشته است؟! و این است معنی قول حق تعالی: «[که پس هر که نامه او به دست راست او داده شود پس بعد از آن حساب خواهند کرد او را حساب آسانی و برمی گردد به سوی اهل خود مسرور و خوشحال». (318)

راوی پرسید: کدام اهل؟ فرمود: اهلی که در دنیا داشته اهل اویند در بهشت، اگر مؤمن باشد.

پس فرمود: اگر نسبت به بنده اراده بدی داشته باشد حساب می کند او را علانیه در حضور خلایق و حجّت را بر او تمام می کند و نامه اش را به دست چپ او می دهند، چنانچه حق تعالی فرموده است: و اما آنکه نامه او را از پشت سر او می دهند پس وا ثُبُورا خواهد گفت و آتش افروز جهنم خواهد گردید. به درستی که در اهل خود شاد بود. یعنی در دنیا و گمان می کرد که به آخرت برنخواهد گشت. (319)

و این اشاره است به اینکه دستهای کافران و منافقان را در گردن غُلّ می کنند و نامه ایشان را از پشت سر به دست چپ ایشان می دهند و به این دو حالت اشاره شده است در دعاهای وضوء در هنگام شستن دستها که خداوندا بده نامه مرا به دست راست من و نامه مُخَلَّد بودنِ مرا در بهشت به دست چپ من و حساب کن مرا حساب آسان، و خداوندا! مده نامه مرا به دست چپ من و نه از پشت سر من، و مگردان دست مرا غُلّ کرده در گردن من، اِنْتَهی (320) [تا آخر کلام مرحوم علاّمه مجلسی رحمه الله.

مؤلف گوید که در این مقام مناسب دیدم تبرّک جویم به ذکر یک روایت:

سید بن طاووس - رضوان اللَّه علیه - خبری نقل کرده که حاصلش آنست که: چون ماه مبارک رمضان داخل می شد حضرت امام زین العابدین عليه‌السلام غلام و کنیز خود را نمی زد و هر کدام که تقصیری در خدمت می کردند می نوشت در کتابی اسم آن غلام یا کنیز را و تقصیر او را در آن روزِ مُعَین، بدون آنکه او را تأدیب و شکنجه کند، و این تقصیرات جمع می شد تا شب آخر ماه رمضان، آن شب آنها را می طلبید و جمع می نمود ایشان را بر دور خود، آنگاه بیرون می آورد آن کتابی را که تقصیرات ایشان در آن بود. پس می فرمود: ای فلان! آیا یاد می آوری در فلان روز فلان تقصیر را بجا آوردی و من تأدیب نکردم تو را؟ عرض می کرد: بلی یابنَ رَسُولِ اللَّه. پس به دیگری این را می فرمود و همچنین هر یک یک را یادشان می آورد تقصیرات شان را و اقرار از آنها می گرفت تا به آخر؛

آنگاه می ایستاد در وسط ایشان و می فرمود به آنها که صداها را بلند کنید و بگویید که: ای علی بن الحسین! پروردگار تو هم هر چه کرده [ای] عمل تو را شمرده و ضبط کرده همچنانکه تو ضبط کردی و شمردی بر ما اعمال ما را و نزد خدا کتابی است که نطق می کند به حق، و فرو نمی گذارد کوچک و بزرگ عمل تو را مگر آنکه ضبط کرده و نگاه داشته، و می یابی هر چه کرده ای حاضر نزد آن و نوشته شده در آن همچنانکه ما یافتیم اعمال خود را حاضر نزد تو، پس عفو و اغماض کن از ما همچنانکه امیدواری از خداوندِ عَفُوّ که تو را عفو کند.

یاد کن ای علی بن الحسین! ذِلّتِ مقام خود را در مقابل پروردگار حاکم عادلی که ظلم نمی کند هموزن دانه خَردَلی، پس عفو کن از ما تا خداوندِ ملیک از تو عفو کند و از تو بگذرد، زیرا که خودش فرموده:

( وَ لْیعْفُوا وَلْیصْفَحُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَکُم ) ؛

معنی آیه شریفه این است که:

«باید عفو کنند جریمه را که از گناهکاران صادر شده و روی بگردانند از انتقام، و اِغماض نمایند، آیا دوست نمی دارید که بیامرزد خدای مر شما را؟ ». (321)

و پیوسته حضرت تلقین می فرمود ایشان را به این نحو کلمات و ایشان ندا می کردند آن حضرت را و این کلمات را به آن حضرت می گفتند، و آن جناب در بین ایشان ایستاده بود و گریه و نوحه می کرد و می گفت: پروردگارا! تو امر فرمودی ما را که عفو کنیم از کسی که بر ما ظلم کرده، پس ما عفو کردیم، پس تو هم عفو کن از ما. همانا تو اَولی هستی از ما به عفو کردن، و امر فرمودی ما را که سائل را از در خانه رد نکنیم. پروردگارا! ما از روی سؤال و مَسکَنَت به درگاه تو آمدیم و امید احسان تو را داریم، پس منّت گذار بر ما و ما را نومید برمگردان و از این نوع کلمات می گفت.

آنگاه رو می کرد به غلامان و کنیزان خود و می فرمود: من عفو کردم از شما، آیا شما هم از من عفو کردید و گذشتید از بدی ها که از من سرزده نسبت به شماها؟ زیرا که من مالکِ بَدِ ظالم می باشم و مملوکم از برای مالکِ کریمِ جوادِ عادلِ مُحسنِ مُتَفَضِّل! غلامان و کنیزان عرض می کردند: ما عفو کردیم از تو ای آقای ما، تو، به ما بدی نکردی.

می فرمود: بگویید: خدایا! عفو کن از علی بن الحسین همچنان که از ما عفو کرد، و آزاد کن او را از آتش همچنان که ما را آزاد کرد از قید بندگی. آنها این کلمات را می گفتند و آن حضرت می گفت:

«اَللَّهُمَّ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ اِذْهَبُوا فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْکُمْ وَ اَعْتَقْتُ رِقابَکُمْ رَجآءاً لِلْعَفْوِ عَنّی وَ عِتْقِ رَقَبَتی.

[«خدایا! اجابت کن ای پروردگار عالم ها - و می فرمود: - بروید از شما گذشتم و شما را آزاد کردم به امید این که عفو کند خدا مرا و از آتش آزادم کند».]

پس چون روز عید فطر می گشت، جایزه می داد به ایشان به مقداریکه آنها را حفظ کند و بی نیاز کند از آنچه که در دست مردم است، و هیچ سالی نبود مگر آنکه آزاد می کرد در شب آخر ماه رمضان بیست نفر یا چیزی کمتر یا زیادتر و می گفت: حق تعالی در هر شب از ماه رمضان وقت افطار هفتاد هزار هزار نفر از آتش جهنم آزاد می کند که همگی مُستَوجِبِ آتش باشند و چون شب آخر شود به مقداری که در جمیع ماه رمضان آزاد کرده آزاد فرماید و من دوست می دارم که خدا مرا ببیند که من آزاد کردم بندگان خود را در دار دنیا به امید آنکه مرا آزاد فرماید از آتش جهنم. (322)

فصل نهم: صراط

یکی از جاهای هولناک آخرت صراط است و آن جِسری است که بر روی جهنم می کشند و تا کسی از آن نگذرد داخل بهشت نمی شود.

و در روایات وارد شده است که از مو باریک تر و از شمشیر بُرَّنده تر و از آتش گرم تر است، و مؤمنان خالص در نهایت آسانی از آن می گذرند مانند برق جهنده؛ و بعضی به دشواری می گذرند اما نجات می یابند؛ و بعضی، از عَقَباتِ آن به جهنّم می افتند. و آن در آخرت نمونه صراطِ مستقیمِ دنیا است که دین حق و راه ولایت و متابعت حضرت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین از ذریه او - صلوات اللَّه علیهم اجمعین - است و هر که از این صراط عدول و میل به باطل کرده است، در گفتار یا کردار، از همان عقبه از صراطِ آخرت می لغزد و به جهنم می افتد و صراطِ مستقیمِ سوره حمد اشاره به هر دو است. (323)

علامه مجلسی رحمه الله در حق الیقین از کتاب عقاید شیخ صدوق رحمه الله نقل کرده که فرمود: اعتقاد ما در عَقَباتی که بر راه محشر است آنست که هر عَقَبه ای، اسم واجبی و فرضی است از اوامر و نواهی الهی، پس [انسان به هر عقبه ای برسد که مُسمّی به اسم [آن] واجب است اگر تقصیر در آن واجب کرده است او را در آن عقبه هزار سال باز می دارند و طلب حقّ خدا در آن واجب از او می کنند، اگر بیرون آمد از عهده آن به عمل صالح [او] که [در] پیش فرستاده باشد یا [به رحمتی از خدا که او را دریابد نجات می یابد از آن و می رسد به عقبه دیگر، پس پیوسته او را از عقبه ای به عقبه دیگر می برند و نزد هر عقبه سؤال می کنند از آنچه او در صاحب اسم آن عقبه تقصیر کرده است، پس اگر از همه سلامت بیرون رفت منتهی می شود به دار بقاء، پس حیاتی می یابد که هرگز مرگ در آن نمی باشد و سعادتی می یابد که شقاوت با آن نمی باشد و ساکن می شود در جوار خدا با پیغمبران و حُجج و صدّیقین و [شفعاء (324) ] و صالحان از بندگان خدای تعالی.

و اگر او را بر عقبه ای حبس کنند و طلب کنند از او حقّی را که تقصیر در آن کرده و نجات ندهد آن را عمل صالحی که پیش فرستاده باشد و در نیابد او را رحمتی از جانب حق تعالی می لغزد قدمش از آن عقبه و فرو می رود در جهنم. پناه می بریم به خدای تعالی از آن.

و این عَقَبات همه بر صراط است، و اسم یک عقبه از آنها ولایت است که همه خلایق را نزد آن عقبه باز می دارند و سؤال می کنند از ولایت امیرالمؤمنین عليه‌السلام و ائمه بعد از او عليهم‌السلام ، اگر اتیان به آن کرده است نجات می یابد و می گذرد و اگر نه، فرو می رود به سوی جهنّم چنانکه حق تعالی فرموده است:

( وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسؤُلُونَ ) (325) ؛

[«آنها را نگه دارید که از آنها سؤال می شود».]

و أهمِّ عَقَبات، مِرصاد است:

( اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد ) (326) ؛

«همانا پروردگارت در کمین گاه است».

حق تعالی می فرماید: به عزت و جلال خود سوگند یاد می کنم از من نمی گذرد ظلم ظالمی.

و اسم یک عقبه رَحِم است، و اسم دیگری امانت است و اسم دیگری نماز. و به اسم هر فرضی یا امری یا نهیی عقبه [ای است که بنده را نزد آن عقبه باز می دارند و از آن فرض سؤال می کنند. اِنتَهی... (327)

از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت است که چون این آیه نازل شد:

( و جی ءَ یومَئِذٍ بِجَهَنَّمَ... ) (328)

«و بیاورند در آن روز جهنّم را... »

از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسیدند معنی این آیه را، فرمود که: روح الامین مرا خبر داده که چون حق تعالی اولین و آخرین را در قیامت جمع کند، بیاورند جهنّم را با هزار مهار که کِشَند او را صد هزار مَلَک در نهایت شدت و غلظت، و جهنّم را صدای درهم شکستن و خروش و غضب عظیم بوده باشد، پس نَفَسی بکشد و صدایی در آن ظاهر شود که اگر نه آن باشد که حق تعالی [امر] مردم را تأخیر کرده است از برای حساب، هر آینه همه را هلاک کند، پس نماند هیچ بنده ای از بندگان خدا نه مَلَکی و نه پیغمبری مگر آنکه فریاد کند:

رَبِّ نَفْسی نَفْسی؛

«پروردگارا! جانِ مرا، جانِ مرا نجات ده»

و تو ای پیغمبر خدا! ندا کنی که: «اُمَّتی اُمَّتی و از برای امّت خود دعا کنی.

پس صراط را بر روی آن بگذارند، از مو باریکتر و از شمشیر بُرَّنده تر، و آن سه قَنطَره داشته باشد، بر یک قَنطَره امانت باشد و صله رَحِم، و بر دوم نماز، و بر سوم عدالت پروردگار عالمیان، یعنی حکم در مَظلَمه های بندگان، پس مردم را تکلیف می کنند که بر صراط بگذرید، پس در عقبه اوّل - صله رَحِم و امانت - ایشان را نگاه می دارد؛ اگر قطع رَحِم و خیانت در اموال مردم کرده باشند از این عقبه نمی گذرند تا از عهده آن بدر آیند یا به جهنم افتند و از این عقبه اگر نجات یافتند، نماز، ایشان را نگاه می دارد، و اگر از این عقبه نجات یافتند عدالت الهی برای مظالم عباد ایشان را نگاه می دارد؛ و اشاره به این است آنچه حق تعالی فرموده:

( اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد ) (329) ؛

«به درستی که پروردگار تو بر سر راه یا در کمینگاه است».

و مردم بر صراط می روند و بعضی به دست چسبیده اند و بعضی یک پایش لغزیده به پای دیگر خود را نگاه می دارد و ملائکه بر دور ایشان ایستاده و دعا و ندا می کنند که ای خداوند حلیم بردبار! بیامرز و عفو کن به فضل خود و سالم بدار و به سلامت بگذران ایشان را، و مردم می ریزند در آتش مانند شب پره، پس کسی که به رحمت خدا نجات یافت و گذشت می گوید: اَلحَمدُ للَّهِ، و به نعمت خدا تمام می شود اعمال صالحات و نموّ می کند حسنات و حمد می کنم خداوندی را که نجات داد مرا از تو بعد از آنکه ناامید شده بودم به منّت و فضل خود به درستی که پروردگار ما آمرزنده و شکر کننده است عملهای بندگان خود را. (330)

ثقه جلیل حسین بن سعید اهوازی از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روایت کرده که مردی آمد نزد حضرت ابوذر - رضی اللَّه تعالی منه - بشارت داد او را به اولاد آوردن گوسفندانش، پس گفت: ای ابوذر! مژده باد تو را که گوسفندت اولاد آورده و بسیار شدند. [ابوذر] فرمود: مسرور نمی سازد مرا بسیاری ایشان و دوست ندارم این را، پس آنچه کم باشد و کفایت کند، بهتر است نزد من از آنچه بسیار باشد و مشغول کند، همانا شنیدم که پیغمبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بر دو طرف صراط، روز قیامت رَحِم و امانت است، پس در وقتی که بگذرد بر آن کسی که صله کننده رَحِم و اداء کننده امانت است، آن دو طرف صراط نمی گذارند که بیفتد در آتش. (331)

و در روایت دیگر است [که اگر بگذرد خیانت کننده در امانت و قطع کننده رَحِم، با این دو خصلت نفع ندهد او را عملی دیگر، و صراط بیفکند او را در آتش. (332)

حکایت

سید اَجَلّ اَکمَلِ مُؤَید، علاّمه نِحریر، بهاء الدین، سید علی بن سید عبدالکریمِ نیلی نجفی - که جلالت شأنش بسیار، و مناقبش بی شمار است و تِلمیذِ شیخ شهید و فخر المحقّقین است - در کتاب «اَنوارُ المُضیئَة» در ابواب فضایل حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام به مناسبتی این حکایت را از والدش نقل کرده که در قریه نیله که قریه خودشان باشد شخصی بوده که تولیت مسجد آن قریه با او بود، روزی از خانه بیرون نیامد، او را طلبیدند عذر آورد که نمی توانم، چون تحقیق کردند معلوم شد که بدن او به آتش سوخته، سوای دو طرف رانهای او تا طرف زانوها که از آسیب سوختن محفوظ مانده، و دیدند درد و اَلَم او را بی قرار کرده. سبب آن را پرسیدند.

گفت: در خواب دیدم که قیامت برپا شده و مردم در حَرَجِ عظیمند و بسیار به آتش می روند و به بهشت کم می روند و من از کسانی بودم که به بهشت مرا فرستادند، همین که رو به بهشت می رفتم به پلی رسیدم که عرض و طول آن بزرگ بود، گفتند که این صراط است پس ما از روی آن عبور کردیم و هر چه از آن طی می کردیم عرضش کم، و طولش بسیار می گشت تا بجائی رسید که مثل تیزی شمشیر شد، نگاه کردیم در زیر آن دیدیم که وادی بسیار بزرگی است و در آن آتش سیاهی است، و در آن جمره هایی مثل قله های کوه ها، و مردم بعضی نجات می یابند [و] بعضی در آتش می افتند و من پیوسته میل می کردم از طرفی به طرف دیگر، مثل کسی که بخواهد بیفتد تا خود را رسانیدم به آخر صراط، به آنجا که رسیدم نتوانستم خودداری کنم که ناگاه در آتش افتادم و فرو رفتم در میان آتش، پس خود را رساندم به کنار وادی و هر چه دست انداختم دستم به جایی بند نشد و آتش مرا پایین می کشید به قوّتِ جریانِ خود، و من اِستِغاثه می کردم، و عقل از من پریده بود، پس مُلهَم شدم به آنکه گفتم: یا علی بن ابیطالب، پس نظر افکندم دیدم مردی به کنار وادی ایستاده، در دلم افتاد که او علی بن ابیطالب عليه‌السلام است. گفتم: ای آقای من، یا امیرالمؤمنین! فرمود: دست خود را بیا [و] ر نزدیک، پس کشیدم دست خود را به جانب آن حضرت، پس گرفت دست مرا و کشید مرا بیرون و افکند مرا بر کنار وادی، پس آتش را از دو طرفِ رانِ من دور کرد به دست شریف خود که من وحشت نموده از خواب جستم و با این حال خود را دیدم که می بینید و سالم نمانده بدن من از آتش مگر آنجایی که امام دست مالیده. پس مدّت سه ماه مرهم کاری کرد تا سوخته ها بهتر شد و بعد از آن کم بود که نقل کند این حکایت را به جهت احدی مگر آنکه تب می گرفت او را، اِنتَهی (333)

ذکر چند عمل برای سهولت گذشتن از این عقبه غیر از صله رَحِم و اداءِ اَمانت که گذشت:

اول سید بن طاووس در کتاب اقبال روایت کرده که در شب اول ماه رجب بعد از نماز مغرب بیست رکعت نماز کند به حمد و توحید، و بعد از هر دو رکعت سلام دهد تا محفوظ بماند خودش و اهل و مال و اولادش، و از عذاب قبر در پناه باشد، و از صراط بی حساب مانند برق بگذرد. (334)

دوم روایت شده که هر که شش روز از ماه رجب روزه بگیرد... از آمِنین باشد روز قیامت و بگذرد بر صراط بِغَیرِ حساب... (335)

سوم و نیز سید روایت کرده که کسی که در شب بیست و نهم شعبان ده رکعت نماز کند [و] بخواند در هر رکعت حمد یک مرتبه و ( ألْهیکُمُ التَّکاثُر ) ده مرتبه و «مُعَوَّذَتَین» ده مرتبه، و توحید ده مرتبه، عطا فرماید حق تعالی به او ثواب مجتهدین، و سنگین کند میزان او را از حَسَنات، و آسان گرداند بر او حساب را، و بگذرد بر صراط مثل برق جهنده. (336)

چهارم در فصل سابق گذشت که هر که زیارت کند حضرت امام رضا عليه‌السلام را با آن دوری قبر شریفش، آن حضرت بیاید نزد او در سه مَوطِنِ روزِ قیامت تا او را خلاصی بخشد از اهوال آنها که یکی از آنها نزد صراط است. (337)


11

12

13

14

15

16

17

18