نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)11%

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19113 / دانلود: 3141
اندازه اندازه اندازه
نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نخستین معصوم - پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

فصل ختام

على مرتضى و فضل بن عباس و اسامة بن زيد، پيكر نازنين رسول اكرم را غسل و حنوط كردند و بعد بنا به وصيت او جنازه اش را آماده ساختند تا مردم گروه گروه بر وى نماز بخوانند.

خبر رحلت رسول اكرم كه با صداى شيون اهل بيت به گوش مردم مدينه رسيده بود، شهر مدينه را سخت به زلزله و اضطراب انداخت.

هيجان شگرفى در مردم به وجود آمد. عثمان بن عفان چنان به وحشت افتاد كه زبانش از كار درماند، تا چند ساعت نمى توانست حرف بزند.

عبدالله بن انيس ناگهانى تب كرد. عده زيادى به بيمارى هاى گوناگون دچار شدند.

عمر بن خطاب به يك بحران عصبى عظيم افتاد كه همچون ديوانگان فرياد كشيد:

دروغ مى گوييد. كفر مى گوييد. محمد نمرده. رسول الله مردنى نيست و بعد شمشيرش را از غلاف كشيد و بر در مسجد ايستاد:

آن كسى كه محمد را به مرگ نسبت بدهد با اين شمشير دو نيم خواهم كرد.

اين جنون موقت تا چند ساعت بر جان عمر چيره بود.

بالاخره ابوبكر از راه رسيد و گفت:

يا ابا حفص مگر در قرآن نخوانده اى كه پروردگار متعال به رسول خود مى گويد:( إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ) (۷۵)

و مى گويد:( وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ ) (۷۶)

و مى گويد:( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا ) (۷۷)

در اين آيات بينات همه جا از روزى خبر مى دهد كه اجل رسول اكرم فرا رسد و او هم مانند فرزندان ديگر آدم جهان را بدرود گويد. مع هذا حيرتى تو را فرا گرفته. چه عجب است اگر پيشواى گرامى ما چشم از زندگانى اين جهان بپوشد.

عمر مى گويد: حرف هاى ابوبكر همچون آبى كه به روى آتش افشانده شود، هيجان مرا فرونشانيد. در خود چنان عجز و ضعفى احساس كرده بودم كه نظيرش را هرگز در طول عمرم نديده بودم.

زانوهايم در زير تنه ام خم شد. عاجزانه بر زمين نشستم و به گريه افتادم.

على مرتضى در اين سه شبانه روز كه جنازه رسول اكرم را براى اداى نماز در مصلى گذاشته بودند، يك لحظه مصلى را ترك نفرمود تا در روز سوم كه با دست خود پيكر مقدس پيغمبر را به خاك سپرد و با دست خود قبر اطهر رسول الله را ترتيب داد.

اين جا بود كه مردى از راه رسيد و گفت: يا ابا الحسن! چه مى كنى؟ خبردارى كه امر خلافت بر ابوبكر قرار يافت؟ انصار دچار اختلاف شدند و مهاجران خيانت كردند. اعقاب مشركان مكه از بيم آن كه تو را بر منبر خلافت ببينند، تلاش كردند و سرانجام با ابوبكر بيعت كردند.

علىعليه‌السلام بر بيلى كه در دست داشت و با آن اطراف قبر مطهر پيغمبر را درست مى كرد تكيه كرد و اين آيت را تلاوت فرمود:

( بسم الله الرحمن الرحيم الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُو ا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ) (۷۸)

مردم گمان بردند كه تنها با كلمه «ايمان آورده ام» گليم خود را از طوفان حوادث به كنار كشيده اند؟ اين آزمايشى است كه در گذشتگان هم صورت گرفته و ضرورت است كه راستگويان از دروغ گويان شناخته شوند.

على مرتضى كه شنيدنى ها را از رسول اكرم شنيده بود و اين وقايع را قبل از وقوع مى شناخت، از اين خبر به حيرت دچار نشد. خونسردانه به كار خود پرداخت.

از سوى ديگر جمعى به در خانه فاطمه زهرا آمدند و به تنها دختر پيغمبر عرض تسليت دادند.

فاطمه كه هنوز خبر از دفن پيغمبر نداشت فرمود:

چگونه دل شما گواهى داد كه پيكر مطهر سيدالبشر را به خاك سپرديد؟ و سپس به سوى مزار پيغمبر رفت و مشتى خاك از آن تربت پاك برداشت و بر چشم اشكبار خود گذاشت و اين شعرها را انشاد كرد:

«آن كس كه شميم تربت احمد را استشام كند، سزاوار است تا زنده است از عطر مشك بى نياز باشد.»

«بر من چنان مصيبتى فرود آمده كه اگر بر روزهاى جهان فرود مى آمد، كس ‍ ديگر روز روشن به چشم خود نمى ديد.»

و اين شعرها را كه علىعليه‌السلام سروده بود فاطمه زهرا تكرار كرد:

«جان من در آه من محبوس است

و اى كاش جان من با آه من يك باره كالبدم را ترك مى كرد»

«پس از تو در زندگانى خيرى نمى بينم تا نگرانش باشم، غم من فقط اين است كه پس از تو زندگانى من به طول انجامد»

در رثاى رسول اكرم همه سخن گفتند و همه شعر سرودند ولى علىعليه‌السلام بيش از همه، پيشواى عالى مقام خود را مرثيه كرد. و ما براى تكميل اين كتاب به ترجمه چند قطعه از آن مرثيه ها مى پردازيم:

۱- «مردمى كه از صبر جز نامى نشنيده اند ما را به صبر سفارش مى كنند»

«اى كاش مى دانستند كه تلخى صبر از صبر تلخ بيشتر است»

«آنان كه به ما تسليت مى دهند سخنى چند مى گويند و مى گذرند»

«و خبر ندارند كه ما همچنان بر آتش سوزان نشسته ايم.»

۲- «هرگز از چشمان من اشك نمى غلتد.»

«مگر آن كه غم تو را براى بار ديگر به ياد مى آورم»

«تنها تويى كه به آسانى مى توانى»

«از چشمان من سيل سرشك سرازير سازى»

«تا مى توانم در كنار قبر تو زانو بر زمين گذارم»

«در كنار هيچ قبر هرگز به زانو نخواهم افتاد»

۳- «نور چشم من تو بودى و اين چشم من است»

«كه اكنون بر نور خاموش شده خود مى گريد»

«پس از تو هر كه مى خواهد بميرد باكى ندارم»

«زيرا تنها به خاطر تو نگران بودم و براى تو تشويش داشتم.»

ولى اين قطعه را فاطمه سرده است:

«در آن لحظه كه شوق ديدار تو در جان من شدت گيرد.»

«به سوى قبر تو مى شتابم. بر تو مى گريم و تو را بى آن كه جوابم بدهى مى خوانم»

«اى جان نازنين كه در اين باديه خوش خفته اى، تنها تو...»

«صنعت گريه را به من آموخته اى و غم تو غم هاى دنيا را از خاطرم برده است.»

«اگرچه پرده خاك، تو را از پيش چشمم محو كرده است.»

«ولى محال است كه ياد تو از لوح ضميرم محو شود.»

شمايل رسول اكرم

در آن روزگار يعنى در چهارده قرن پيش هنوز صنعت نقاشى رشد و رونقى نداشت كه امروز از رسول اكرم صورتى در دست داشته باشيم.

و آن تابلو هم كه «راهب بحيرا» از شمايل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ترسيم كرده بود به موزه واتيكان رفت؛ ولى تاريخ براى ما تعريف مى كند كه خاتم انبياء مرد زيبايى بود.

قامتى نه بلند و نه كوتاه بلكه معتدل و موزون داشت.

گونه هايش سبزه مايل به سرخى بود. پيشانيش روشن و بلند و گيسوان سياهش تا بناگوش مباركش فروريخته بود. و احيانا به شانه هاى مقدسش ‍ پايين مى آمد. موهايش زبر و مجعد بود.

ابروهاى باريك و پيوسته داشت و در ميان دو ابرويش يك رشته رگ كه به «رگ هاشمى» معروف بود به طور عمودى كشيده شده بود كه هر وقت خشمش مى گرفت آن رگ سطبر مى شد.

چشمان خدابينش كشيده و سياه بود و رنگ چشمانش بسيار سالم و قشنگ بود. سفيديش در منتهاى سفيدى و سياهيش بى نهايت سياه بود.

بينى نازنينش اندكى برآمدگى داشت؛ اما اين برآمدگى قيافه جذابش را از وزن و اعتدال نمى انداخت.

دهانش خوش تركيب و دندان هايش سفيد و منظم و پيكر نازنينش همچون مرمر سفيد بود.

سينه اش پهن و گشاده و شكمش با سينه اش يكسان بود؛ يعنى برآمدگى نداشت. روى هم رفته بسيار خوش تيپ و خوش تركيب بود.

اما بايد دانست كه عظمت و حشمت اين مرد بسته به موى و روى و قامت و رفتارش نبود.

عظمت او به روحش، به اخلاقش، به تعليمات عاليه اش، به قرآن مجيدش، به جهاد و اجتهاد بى مانندش بستگى داشت.

او بالاتر از اين زيبايى ها و زيبندگى ها، محمد بن عبدالله رسول الله بود كه در تيره ترين و تباه ترين ادوار حياتى بشر، در ريگزارهاى حجاز در ميان ميليون ها مردم بت پرست و جاهل يك تنه قيام و اقدام كرد و پس از سال ها مشقت و مرارت بالاخره توانست كه قرآن كريم را همچون خورشيد درخشان بر آسمان حيات بشر به نورافشانى برقرار سازد و امروز چهار صد ميليون (يك ميليارد و سيصد ميليون) نفر انسان را در عصر علوم و ماديات در مكتب اعلاى خويش تحت تربيت و عنايت خود قرار دهد.

اين است زيبايى، اين است زيبندگى، اين است آن اعجاز كه نشان برترى و چيرگى پيامبران است.

اخلاق رسول اكرم

اوقات گرانمايه اش در بيست و چهار ساعت به سه بخش تقسيم مى شد.

بخش اول را به عبادت مى گذرانيد و بخش دوم را به اصلاح امورات صرف مى فرمود و بخش سوم بخشى بود كه بايد با خانواده اش مى گذشت.

در قرآن مجيد از اخلاقش به( وَإِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظيمٍ ) (۷۹) تعبير شد.

خلق عظيم، اخلاق عالى... عايشه مى گويد كه رسول اكرم در خانه خود همچون خدمت كارى به خانواده اش كمك مى كرد. و شخصا به جارو كردن و دوشيدن گوسفندان و وصله كردن جامه خود اقدام مى فرمود.

خودخواه و متكبر نبود و هرگز خانواده خود را «خواه همسرش و خواه خدمت كارش» در برابر اشتباه بازخواست نمى كرد.

از هر خطايى كه مربوط به امور خانه دارى بود در مى گذشت.

وقتى جمعى در خدمتش حضور داشتند. ديگر بر فرش اتاق كه بوريايى بيش نبود، جايى براى نشستن نبود. جرير بن عبدالله بجلى از راه رسيد و خواست بيرون در بنشيند. البته بيرون در فرش نداشت. رسول اكرم رداى خود را از دوش گرفت و به هم پيچيد و به سمت جرير انداخت كه روى زمين پهن كند و بر روى آن بنشيند. اما جرير اين كار را نكرد. فقط آن رداى مقدس را بوسيد و بر سر گذاشت.

بسيار خوب بود، بلند همت بود، هوشيار و زيرك بود.

در معاشرت، بى نهايت لطف و جاذبه داشت. فقرا را بهترين دوست خود مى شمرد. هميشه در كنار لب هايش نشانى از لبخند برقرار بود؛ اما در عين حال اندوهى مستمر همچون هاله ماه به دور چهره همايونش مى چرخيد.

هرگز آزارش به كسى نمى رسيد، هرگز با كسى درشتى نمى كرد. وفاكار و رازدار و امين بود. بى نهايت بردبار بود. در روزهاى سال غالبا روزه مى گرفت و شب همه شب تا سپيده دم به نماز ايستاده بود و يك لحظه از ياد خدا غفلت نداشت.

لباسش از هرچه پيش مى آمد، از پشم و كتان تشكيل مى شد. البته از پارچه هاى ابريشمى و جامه هاى زر دوز احتراز مى فرمود و هر جامه نوى كه به تن مى كرد كهنه را به درويشان مى داد و اگر كسى هم آن پيراهن نو و تازه پوشيده را مى خواست، بى درنگ از تن در مى آورد و به خواهنده مى بخشيد. در رنگ لباس، رنگ سفيد را بر رنگ هاى ديگر ترجيح مى داد.

كمتر مهلت مى داد كه كسى در اداى سلام بر وى تقدم جويد. تا مى رسيد سلام مى كرد و دست مباركش را به عنوان مصافحه پيش مى برد.

در هيچ محفل زانوى خود را از زانوى هم نشين خود پيش تر نمى برد. نمى نشست كه جاى ديگران را تنگ و هم نشينان خود را ناراحت كند.

هر كس به او مى رسيد يعنى به خانه اش مى رفت، خواه درويش و خواه توانگر، گرامى بود و جايش را در كنار خودش باز مى كرد. در محاوره هرگز نام كس را به اهانت و تحقير ادا نمى فرمود و هرگز ميان حرف كسى نمى دويد.

اگر به نماز ايستاده بود و حاجت مندى انتظار مى كشيد، نمازش را سبك به پايان مى رسانيد تا سخن حاجت مند را بشنود.

چنان مهربان و چنان فروتن و چنان ماءنوس بود كه بارها كنيزان و غلامان دست به دست مباركش مى دادند و شانه به شانه اش راه مى رفتند و غم هاى زندگى را برايش تعريف مى كردند و از زبان مباركش دلجويى مى شدند.

در هيچ انجمن براى خود قدر و ذيل و بالا و پايين مقرر نمى داشت. به هر جا كه بود مى نشست و آن گونه كه اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام رسول اطيب و اطهر را توصيف مى كند، مى فرمايد:

او چنان در ميان قوم به سادگى و آزادگى مى نشست كه اگر ناشناسى از راه مى رسيد، نمى توانست او را به اعتبار جاى نشستن و طرز نشستن بشناسد، ناچار بود بپرسد: ايكم محمد؟

«عليك افضل الصلوات و السلام يا رسول الله يا محمد بن عبدالله! »

همسران رسول اكرم

۱- خديجه بنت خويلد

نخستين و شريف ترين و گرامى ترين همسرانش خديجه است كه در اين كتاب از موقعيت خانوادگى و فضايل شخصى اش ياد كرده ايم و ديگر به تكرار نمى پردازيم.

اين خديجه از رسول اكرم به روايت علماى عامه دو پسر و چهار دختر به دنيا آورد. پسرانش اول قاسم و دوم عبدالله بودند و دخترانش نخست زينب بود كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله وى را به ابوالعاص بن ربيع داد و اين ابوالعاص خواهرزاده خديجه و پسرخاله زينب بود.

دومين دختر پيغمبر رقيه بود كه با پسرعمويش عتبة بن ابى لهب ازدواج كرد، ولى از عتبه كه همچون پدرش جوانى فرومايه و پست بود، طلاق گرفت و به عقد عثمان بن عفان درآمد و در سال دوم هجرت بدرود جهان گفت.

دختر سوم پيغمبر آمنه بود كه ابتدا به عقد «عتيبة بن ابى لهب» برادر عتبة بن ابى لهب درآمد اما پيش از زفاف طلاق گرفت و پس از رحلت رقيه با عثمان بن عفان ازدواج كرد و در سال نهم هجرت از دنيا رفت.

و اما دختر چهارم فاطمه زهرا است كه شرح زندگانى غرق در مفاخر و مكارمش در كتاب «سومين معصوم» به تفصيل نوشته خواهد شد.

اين دو پسر و چهار دختر را خداوند متعال از خديجه به رسول اكرم عنايت كرد و جز خديجه و ماريه مصرى هيچ يك از همسران پيغمبر بچه دار نشدند.

۲- سوده بنت زمعه

سوده دختر زمعه از طايفه قريش بود. او همسر پسرعمويش سكران بن عمرو بود. با شوهرش به دين اسلام درآمد و پس از مرگ شوهرش چند سال تنها نشست تا وقتى كه خديجه بدرود حيات گفت، او با رسول خدا ازدواج كرد.

۳- عايشه بنت ابى بكر

عايشه دختر عتيق بن عثمان (ابوبكر بن ابى قحافه) او هم قرشى و از طايفه «تيم» است. هفت ساله بود كه در مكه به عقد پيغمبر درآمد و پس از هجرت به مدينه با رسول اكرم زفاف كرد. وى از زنان داهيه تاريخ به شمار مى رود. زنى بود بسيار باهوش، بسيار قوى دل و بسيار جاه طلب. در خلافت پدر موقعيتى به سزا داشت. هنوز پيغمبر زنده بود كه اين زن به خاطر پدرش ‍ فعاليت مى كرد.

موجبات قتل عثمان بن عفان با دست همين عايشه به وجود آمد و با دست همين عايشه پيراهن خون آلود عثمان بر سر نيزه رفت و بلواى بصره بر پا شد.

عايشه در مذهب متشيعه، زنى نابكار و مطرود است؛ اما علماى عامه يك چهارم احكام شرعيه خود را از احاديث و روايات عايشه تدوين و تنظيم كرده اند.

عايشه در شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان سال پنجاه و هشتم هجرت در سن شصت و سه سالگى ديده از جهان فروبست.

ما شرح زندگى و فعاليت هاى سياسى اين زن را در كتاب دومين معصوم كه شرح حال اميرالمؤ منينعليه‌السلام است به تفصيل خواهيم نگاشت.

وى از رسول اكرم فرزندى نداشت و به همين جهت خواهرزادگان خود يعنى فرزندان زبير را فرزند خود مى شمرد.

ابوهريره بر جنازه اش نماز خواند و با دست خواهرزاده هاى خود در قبرستان بقيع به خاك رفت.

۴- حفصه بنت عمر بن خطاب

اين حفصه در ابتداى زندگى با خنيس بن حذافه ازدواج كرد. زن و شوهر با هم مسلمان شده بودند و با هم به مدينه هجرت كردند. «خنيس» پس از واقعه احد بدرود زندگى گفت. عمر به خاطر دختر بيوه اش نگران بود. يك بار او را به ابوبكر و يك بار به عثمان عرضه داشت. اين دو نفر از ازدواج با حفصه خوددارى كردند. سرانجام به شرف همسرى با رسول اكرم افتخار يافت.

رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله يك بار اين حفصه را طلاق داد. اما دوباره به الحاح و التماس عمر رجوع فرمود.

حفصه عايشه بسيار نزديك و همراز بود؛ اما در عين حال سعى مى كرد پدر خود را بر پدر عايشه رجحان دهد. منتها اين زن بسيار كوچك تر و ضعيف تر از آن بود كه بتواند با عايشه كوس برابرى بكوبد.

حفصه هم از روات حديث است. علماى عامه از حفصه نيز احاديث و اخبار روايت مى كنند، در سال چهل و پنجم هجرت در سن شصت سالگى به روزگار حكومت معاوية بن ابى سفيان در مدينه بدرود حيات گفت.

۵- زينب بنت خزيمه

اين زينب دختر خزيمة بن حارث از قبيله بنى عامر است. او نخست همسر طفيل بن حارث بن مطلب بود. از او طلاق گرفت و به عقد برادر شوهر خود عبيدة بن حارث درآمد عبيده هم در جهاد بدر به درجه شهادت رسيد. پس ‍ از عبيده به خانه عبدالله بن محش رفت.

او هم در احد شهيد شد. پس از سه شوهر اين بانو با رسول اكرم ازدواج كرد. اما بيش از سه ماه در حرم رسول اكرم بسر نبرد.

در انتهاى سال سوم هجرت با پيغمبر عروسى كرد و در ابتداى سال چهارم هجرت از دنيا رفت.

مردم وى را ام المساكين مى ناميدند. زيرا اين زن بى نهايت به تهى دستان و فقرا محبت مى كرد.

۶- هند بنت حذيفه

اسمش هند بود ولى مردم وى را به نام ام سلمه مى شناختند زيرا از شوهر اولش عبدالله، چهار فرزند به نام زينب و سلمه و عمرو و دره داشت و كنيه ام سلمه را به اين مناسبت يافته بود.

ام سلمه دختر عمه پيغمبر بود. مادرش عاتكه دختر عبدالمطلب است با شوهرش در اوايل بعثت رسول اكرم مسلمان شد و اين زن و شوهر با مسلمانان مهاجر، هجرتى به حبشه هم كردند.

ابو سلمه هم با پيغمبر خويشاوند بود. اين مرد از شهداى احد است كه با زخم آن جنگ پس از آن جنگ درگذشت. و ام سلمه را تنها گذاشت.

ام سلمه در سال چهارم هجرت با رسول اكرم ازدواج كرد. زنى درستكار و شريف بود. پس از خديجه در ميان همسران پيغمبر اين زن بى نظير بود. براى فاطمه زهرا همچون مادرى مهربان دلسوزى مى كرد. فرزندان پيغمبر تنها به ام سلمه «جده» مى گفتند و تنها او را جانشين خديجه مى شمردند.

ام سلمه هم از روات حديث است. علماى عامه از وى احاديث بسيار روايت مى كنند.

ام سلمه به سال شصت و يكم هجرت چند ماه پس از واقعه هايله عاشورا در سن هشتاد و چهار سالگى چشم از جهان فروبست. ابو هريره بر جنازه اش نماز خواند و بعد در قبرستان بقيع به خاكش سپردند.

۷- زينب بنت جحش

اين زن هم دختر اميمه بنت عبدالمطلب يعنى دختر عمه پيغمبر بود ولى خود نسبت به قبيله بنى اسد مى رساند.

زينب بنت جحش همسر زيد بن حارثه پسرخوانده رسول الله بود و چون نتوانست با زيد سازگار بماند از وى طلاق گرفت و به افتخار همسرى با رسول اكرم سرافراز شد.

اين زينب زنى پارسا و بخشنده و كريم بود. تا آن جا كه پيغمبر فرمود آن زن كه دستش از زنان ديگر من درازتر است، پس از مرگ من زودتر به من ملحق خواهد شد.

زنان پيغمبر معنى اين سخن را نتوانستند دريابند، گمان مى كردند كه درازى دست جز معنى لفظى خود كنايه اى ندارد. وقتى كه زينب به سال بيست و يكم هجرت وفات يافت، تازه دريافتند كه معنى درازى دست، كرامت و بخشندگى دست است.

امتياز بزرگ زينب بنت جحش اين بود كه از دسترنج خود به مسكينان و درويشان كمك مى داد. زنى خوشگل و باهنر بود. هنرش بافندگى بود. كفن خود را هم شخصا بافته بود.

عايشه وى را به خوشگلى مى ستود. وقتى از دنيا رفت بر فقدانش افسوس خورد.

اين سخن از عايشه است:

«ذهبت حميدة مفيدة مفزع اليتامى و الارامل

عايشه وى را پناه يتيمان و بيوه زنان ناميد.

زينب بنت جحش در خلافت عمر از دنيا رفت.

و عمر شخصا بر جنازه اش نماز خواند. زينب به هنگام مرگ پنجاه و سه ساله بود.

۸- جويريه بنت حارث

هشتمين همسر رسول اكرم و از قبيله خزاعه است. زنى عابده بود. او هم بيوه بود. و همسر پسر عموى خود مسافع بن صفوان بود.

پس از شهادت مسافع با رسول اكرم ازدواج كرد.

وى در سن شصت و پنج سالگى به تاريخ پنجاه و شش هجرى در مدينه وفات يافت. مروان بن حكم حكومت وقت بر وى نماز خواند.

۹- رمله بنت صخر

كنيه رمله ام حبيبه است. پدرش صخر بن حرب يعنى ابوسفيان است.

اين زن در ابتداى اسلام با شوهرش عبيدالله بن جحش به دين اسلام گرويد و چون دخترى به نام حبيبه داشت كنيت ام حبيبه گرفت. عبيدالله با ام حبيبه با مهاجرين اسلام از مكه به حبشه رفته بود و در حبشه شوهرش ‍ دست از اسلام كشيد و به دين مسيح درآمد؛ اما ام حبيبه همچنان با اسلام وفادار ماند و از شوهرش دورى گزيد و به عقد رسول اكرم درآمد.

ام حبيبه با اين كه دختر مرد بت پرستى همچون ابوسفيان بود، زنى پارسا و بزرگ منش و در دين خود پايدار و استوار بود.

در سال نهم هجرت كه ابوسفيان به خاطر تجديد معاهده به مدينه آمده بود، ترجيح داد كه در خانه دخترش اقامت گزيند. يك سر به سراى ام حبيبه رفت.

وقتى كه خواست بنشيند، ام حبيبه فرش را از زير پاى پدرش كشيد و گفت بر اين فرش خاتم انبياء مى نشيند و من اجازه ندهم كه يك بت پرست هر چند هم پدرم باشد بر مسند رسول الله پا بگذارد.

و در روزگارى كه معاويه، زياد بن عبيد را برادر خود ناميد و به قول معروف اين مرد را در خانواده خود «استلحاق» كرد و فرمان حكومت عراق را به نامش نوشت؛ زياد به عزم مراسم حج سفرى به حجاز كرد. خواست در مدينه از ام حبيبه ديدار كند. زيرا به نام استلحاق خود را برادر ام حبيبه مى دانست؛ ولى ام حبيبه از پذيرايى زياد سرباز زد و گفت: اين استلحاق مشروع نيست و من زياد را هر چند فرزند نامشروع پدرم باشد، برادر خود نمى شمارم.

ام حبيبه تا سال چهل و چهارم هجرت زنده بود.

با اين كه برادرش معاويه در شام بر امپراطورى اسلام سلطنت مى كرد، اين بانوى مقدس روا نمى ديد به دمشق سفر كند و با برادر مقتدرى همچون معاويه به سر ببرد. در همان خانه كه روزگارى با رسول اكرم زندگى مى كرد، اقامت گزيد و با تقوى و عفاف عمر شريفش را به سر آورد.

هنگامى كه ديده از جهان فروبست، عايشه و ام سلمه بر بالينش نشسته بودند.

ام حبيبه گفت: من از شما خواهش دارم كه مرا ببخشيد زيرا ميان زنانى كه شوهر مشترك دارند، طبعا سخنانى ناسزا گفته مى شود.

ام سلمه و عايشه گفتند: خداوند ما و تو را بيامرزد از گذشته ها گذشتيم.

ام حبيبه با خرسندى گفت:

- مرا خشنود كرديد. خدا شما را خشنود كند.

و بعد ديده از جهان فروبست. مروان بن حكم والى مدينه بر جنازه اش نماز خواند.

۱۰- صفيه بنت حى

حى بن اخطب از بزرگان بنى اسرائيل بود.

نسب به هارون برادر موسى بن عمرانعليه‌السلام مى رسانيد و از طايفه بنى نضير بود.

شوهرش كنانة بن ربيع در جنگ خيبر به قتل رسيد و صفيه به دست نيروى اسلام اسير شد و بعد دين اسلام گرفت و با رسول اكرم ازدواج كرد.

اين صفيه زن زيبايى بود. تا آن جا كه عايشه را به رشك مى آورد. عايشه ترجيح مى داد كه وى را «يهوديه» بنامند؛ ولى رسول اكرم به وى فرمود صفيه زنى از زنان اسلام است و عنوان يهوديه براى وى سزاوار نيست.

جز ام سلمه و ام حبيبه، زن هاى ديگر پيغمبر با صفيه عداوت مى ورزيدند و آزارش مى دادند.

تا آن جا كه به گريه اش مى انداختند، صفيه اين زخم زبان ها را بيشتر از عايشه و حفصه مى گرفت.

قامت صفيه كمى كوتاه بود و عايشه هميشه اين كوتاهى صفيه را به رخ پيغمبر مى كشيد.

صفيه در سال سى و ششم هجرت جهان را بدرود گفت.

۱۱- ميمونه بنت حارث

وى از قبيله بنى هلال بود. مادرش هند نام داشت. چند بار شوهر كرده بود و از اين شوهرها چهار دختر داشت كه خوشبخت ترين دختران عرب به شمار مى آمدند.

درباره هند مادر ميمونه گفته اند:

«هى اكرم عجوز جمعت على الارض اصهارا ؛ هيچ پيرزنى اين طور نتوانسته بود براى خود داماد فراهم كند.»

دختر اولش ميمونه بود كه پس از دو شوهر همسر رسول خدا شد و دختر دومش ام فضل بود كه با عباس بن عبدالمطلب ازدواج كرد و فرزندان عباس ‍ و خلفاى بنى عباس از نسل ام فضل به وجود آمده اند. دختر سومش اسماء بود كه ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب شد و عبدالله بن جعفر را به دنيا آورد و بعد همسر ابوبكر شد و در خانه اش پسرى مانند محمد بن ابى بكر زاييد و بعد همسر على مرتضى شد و از علىعليه‌السلام صاحب پسرى به نام يحيى شد.

دختر چهارم اين زن، زينب بود كه همسر حمزة بن عبدالمطلب عموى رشيد پيغمبر شد.

بارى ميمونه در سال هفتم هجرت در «ارض سرف» با رسول اكرم ازدواج كرد و به سال شصت و يكم هجرت، باز هم هنگامى كه از مكه به مدينه باز مى گشت در ارض سرف بدرود حيات گفت و مزارش را در همان جا كه جاى عروسيش بود به نام «قبه زفاف» بنيان كردند. خواهرزاده اش عبدالله بن عباس بر جنازه اش نماز خواند.

۱۲- ماريه بنت شمعون

به ماريه قبطيه معروف است زيرا مقوقس اين دختر مسيحى را به عنوان كنيز از مصر به درگاه رسول اكرم فرستاده بودند. ماريه مسيحى بود؛ ولى مسلمان شد و در رديف همسران پيغمبر قرار گرفت.

ماريه تنها زنى بود كه پس از خديجه در خانه رسول اكرم فرزند به جهان آورد. فرزندش پسرى به نام ابراهيم بود كه در هفده ماهگى درگذشت و ماريه، خود در سال هيجدهم هجرى دنيا را ترك گفت. وى را در قبرستان بقيع به خاك سپردند.

اگر چه ماريه قبطيه را در اعداد كنيزان رسول اكرم مى شمارند و عنوان ام المؤ منين به وى نمى دهند؛ اما نگارنده به نام اين كه اين زن در خانه رسول الله صاحب فرزند شد و فرزندش را اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا بسيار دوست مى داشتند، تبركا نامش را در رديف زنان پيغمبر نگاشته و بدين ترتيب تاريخ همسران رسول اكرم را تكميل كرده است.

كسانى كه در مسجد رسول كرم اذان مى گفتند

رسول اكرم پنج مؤ ذن داشت:

اول بلال بن رباح كه معروف به بلال حبشى است.

مى گويند وقتى حبشه به حضور پيغمبر شرفياب شد به زبان حبشى اين شعر را سرود:

اره، بره، كنكره كرا، كرى، مندره پيغمبر به حسان بن ثابت دستور فرمود اين شعر را ترجمه كند.

حسان گفت: يا رسول الله بلال چنين مى گويد:

«و اذالمكارم فى آفاقنا ذكرت فانما بك فينا يضرب المثل » وقتى در كشور ما از مكارم و نيكويى سخن به ميان مى آيد به نام تو مثل مى زنند و تو را نمونه مكارم و فضايل مى شمارند.

اين بلال پس از رحلت رسول از مدينه به شام هجرت كرد و در زمان خلافت عمر در شام بدرود حيات گفت.

دومين مؤ ذن مسجد اعظم مدينه، عمرو بن ام مكتوم بود كه نابينا بود؛ ولى مع هذا اوقات را به خوبى مى شناخت.

سومين مؤ ذن او ابومخدوره «اوس بن مغير» بود. مؤ ذن چهارم پيغمبر سعد بن عبدالرحمن و مؤ ذن پنجمين عبدالله بن زيد انصارى بود.

كارگزاران رسول اكرم در شهرها

۱- عبدالرحمن، فرماندار بنى كلب.

۲- عدى بن حاتم طايى، فرماندار قبيله بنى طى.

۳- عيننة بن حصن فزارى، فرماندار قبيله فزاره.

۴- اباس بن قبس اسدى، فرماندار بنى اسد.

۵- وليد بن عقبه، فرماندار بنى المصطلق.

۶- حارث بن عوف، فرماندار بنى مره.

۷- مسعود بن رجيل، فرماندار بنى اشجع.

۸- اعجم بن سفيان، فرماندار بنى عذره.

۹- لبيد بن حارث، فرماندار بنى دارم.

۱۰- عباس بن مرداس، فرماندار بنى سليم.

۱۱- عامر بن مالك، فرماندار بنى عامر.

۱۲- عوف بن مالك، ۱۳- سعد بن مالك، ۱۴- ضحاك بن سفيان، فرمانداران بنى كلاب.

اين چهارده تن بر قبايل حكومت مى كردند و اما امرايى كه از جانب رسول اكرم والى شهرستان ها بودند از اين قرارند:

۱- باذان كه از جانب خسرو پرويز والى يمن بود پس از فتح يمن مسلمان شد و همچنان از جانب رسول اكرم به امارت يمن ابقا گرديد. اين باذان ايرانى بود. و نخستين ايرانى بود كه در بلاد اسلام به حكومت رسيد.

۲- خالد بن سعيد والى صنعا.

۳- زياد بن لبيد والى حضرموت.

۴- ابوموسى اشعرى والى عدن.

۵- صخر بن حرب والى نجران.

۶- يزيد والى تيما.

۷- عتاب بن اسيد والى مكه.

۸- عمرو بن عاص والى عمان.

و چون اميرالمؤ منين على كه همواره علم دار و فرمانده نيروى اسلام بود و بالاتر از اين سمت خليفه بر حق و بلافصل رسول اكرم بود، بزرگ تر از آن بود كه نام مباركش در رديف امرا و فرمانداران صدر اسلام ياد شود.

او برادر و وصى و خليفه و يار و محرم و همدم رسول اكرم بود.

او دومين معصوم است و نخستين امام مسلمانان است كه به دنبال اين كتاب انشاء الله كتاب زندگانى او آغاز خواهد شد.

الحمد لله و صلى الله على رسول الله و آله

پايان.

فصل نهم: سال محبت

در سال نهم هجرت بيت الله الحرام بر مسلمانان واجب شد و فرمان واءتموا الحج للعمرة فرا رسيد. و غزوه ذات الرقاع در اين سال پيش آمد.

رسول اكرم با هفتصد نفر مسلمان، بر ضد قبايل عطفان و محارب و ثعلبه كه به خيال انهدام اسلام به سوى مدينه عزيمت كرده بودند، به جنگ برخاست.

در ذات الرقاع كه بر دامنه بيابان نجد قرار دارد؛ نيروى اسلام با لشكر كفر رو به رو شد؛ ولى قبايل بت پرست با افزونى عده و تجهيزات، سخت به هراس افتادند و عقب نشينى كردند.

و هم در اين سال ميان مردم اسلام با قبايل بنى لحبان جنگ در گرفت و به پيروزى مسلمانان پايان يافت و هم در اين سال محمد بن مسلمه به جنگ بنى كلاب و عمر بن خطاب به جنگ بنى قاره و بلال بن حارث به جنگ مالك بن كنانه و بشر بن سويد به جنگ بنى حارث دستور يافتند و همه جا مسلمانان بر كافران غلبه مى يافتند.

و نيز مانورهاى ديگر از قبل عكاشه و ابوعبيده و زيد بن حارثه و عبدالرحمن بن عوف به وجود آمد و اين مانورها عظمت و ابهت اسلام را در قلب مردم بت پرست جاى داد.

علىعليه‌السلام هم در اين سال به باغ هاى فدك حمله برد و اين حمله هم در رديف مانورهاى اسلامى قرار دارد؛ زيرا دستورى نداشت تا اراضى را از چنگ يهوديان يثرب خلاص كند.

و هم در اين سال رسول اكرم از مسجد اعظم مدينه به خاطر مردمى كه به بى آبى و تشنگى دچار شده بودند استسقا كرد و اكنون از دعاى استسقاى آن جناب در اين جا ياد مى كنيم.

دعاى باران

اى پروردگار مهربان! اينان بندگان تو و آفريدگان تو باشند كه از تشنگى به ستوه آمده و از بينوايى رنجور و پژمرده شده اند.

مهر فروزان تو بى مهرانه چهره برافروخت و در ريگزار حجاز، آتش خشم و غضب روشن كرد.

دير بازى است كه پاره ابرى بر اين آسمان تفتيده نمى نشيند و بر آتشكده خورشيد پرده نمى كشد.

نور آفتاب، اگر با قطرات باران تواءم شود، كشتگاه هاى ما هم از رطوبت هوا و هم از نور حيات برخوردار مى شوند و ما را نيز از نعمت بى منتهاى تو بيش تر برخوردار مى سازند.

خداوندا! اكنون ملكوت آسمان ها، نعمت خود را از ما دريغ داشته و درهاى رحمت به روى ما بسته شده است. آتشى شعله ور همى بينيم كه بر سرزمين يثرب دامن افكنده و بخارى سوزان همى نگريم كه شهر ما را فراگرفته است.

اگر اين آتش از جان مستمندى زبانه مى زند، خدايا خاموشش ساز و اگر اين دودها از دودمان تيره بختان برمى خيزد، الهى فروبنشان.

سال خوردگان ما نافرمان باشند و بزرگسالان ما گناه كنند. هنگامى كه شراره هاى غضب تو از آسمان به زمين فرومى بارد، خشك و تر همى بسوزاند و بى گناه و گناه كار را يك جا خاكستر كند.

الهى! اينك كودكان معصوم ما، جانوران آزاد زمين، به گناه ديگران مشمول اين كيفر شديد شده اند.

چه مى شود كه گناه سال خوردگان را به خردسالان ببخشى و بر بيچارگى و بينوايى حيوانات زبان بسته ما رحمت آورى.

پروردگارا! بارانى بر ما فروبار كه پاك و روشن باشد تا اراضى ما را شاداب و جانوران ما را سيراب سازد و بندگان تو را از رنج تشنگى و گرسنگى برهاند.

خداوندا! ما را بهار نوشين بنوشان و چنان كن كه اراضى ما سرسبز و مزرعه هاى ما بارور و چراگاه حيوانات از علف هاى تازه غنى گردند.

بارانى كه بر ما گوارا افتد و ابرى كه بر خانه ما سايه بركت و رحمت افكند.

بارانى كه سودمند و پربار باشد و ابرى كه به فرمان تو به نام احياى اراضى و نجات برزگران برخيزد. تا از رطوبتش چشمه ها پرآب و درختان آبستن و شكوفه ها شكفته و خندان شوند.

تا از بركت آن باران، صحنه خاك از نقش و نگار آرايش گيرد و جمال باغ همچون بوستان بهشت به جلوه درآيد.

الهى! ما از ابرهاى خشمناك و آتش افروز و صاعقه افكن تو به تو پناه مى بريم و از انتقام تو همچنان به درگاه تو مى گريزيم.

مبادا كه به جاى رحمت، غضب و عوض آب، آتش بر ما فروريزد.

الهى! اين چشمان گريه آلود و دست هاى كوتاه ماست كه يكى به جانب تو مستمندانه دوخته شده و ديگرى به درگاه تو درويشانه پيش آمده است.

اين قلب هاى ماست كه با اشتياق همى خواهد قفس سينه را در هم شكند و به سوى بهشت تو بال و پر بگشايد.

اين جان هاى ماست كه به عالم بالا بال گشوده و از دعوت تو انتظار مى كشد.

بر اين جان ها و دل ها رحمت فرماى و ابر رحمت را برانگيز و باران بركت را فروريز. «انك سميع مجيب »

دعاى پيامبر مستجاب شد و يك هفته شب و روز باران مى باريد تا آن جا كه مردم مدينه به تنگ آمده و به عرض رسول اكرم رسانيدند كه:

«غرقت الارض و تهدمت البيوت و انقطعت السبيل، فادع الله ان يصرفها عنا »

زمين در آب باران غرق شد و خانه ها سر به ويرانى گذاشت و راه ها بند آمد. از درگاه پروردگار مسألت كن كه بلا را از ما بگرداند.

رسول اكرم با تبسم فرمود:

- عموى عزيزم ابوطالب شاد باد اگر امروز زنده بود شاهد گفتار خويش را مى يافت.

همين كه نام پدر به گوش على رسيد عرض كرد يا رسول الله! به ياد اين شعر افتاده اى كه پدرم در منقبت و فضيلت تو گفته بود:

«و ابيض يسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للأرامل » آن سپيد روى كه به روى مباركش از ابرها باران طلبيد و آن كس كه پناه كودكان يتيم و پشتيبان زنان بى سرپرست است.

اين سخن اشاره به يك قصيده بزرگ است كه ابوطالب در منقبت رسول اكرم انشاد كرده و شعرى كه در اينجا ياد شده يك بيت از صد و دوازده بيت آن قصيده غراست.

اين قصيده نمونه روشن و مجللى از ادبيات عهد جاهليت است كه ابوطالب عمران بن عبدالمطلب به نام نامى برادرزاده اش محمد سروده و اميرالمؤ منين اين قصيده را بسيار دوست مى داشت و ما هم به نام خدمت به ادبيات و هم از اين لحاظ كه «بيوگرافى» رسول اكرم را از زبان عمويش بشنويم و از همه بيش تر به خاطر مقدس اميرالمومنين على كه اين قصيده را دوست مى داشت به ترجمه اش همت مى گماريم.

۱- «دوستان من! گوش من به ملامت كس

چه به حق و چه به باطل باشد، شنوا نيست»

۲- «دوستان من! در برابر حوادث دشوار، بناى خردمندى بر امر و نهى قرار ندارد.»

۳- «در آن جا كه مردم را از خصلت و داد به دور يافتم

و ديدم كه رشته هاى مودت را از هم گسيختند.»

۴- «و ديدم كه آشكارا كمر به عداوت ما بسته اند

و ديدم كه گوش اطاعت به دستور دشمن سپرده اند»

۵- «و ديدم كه با دشمنان كينه ورز ما دست بيعت داده اند

و پشت سر ما انگشت خشم به دندان مى گزند.»

۶- «خاطر پريشانم را با نيزه اى مردافكن

و شمشيرى برنده كه ميراث ملوك است به من خوش كرده اند.»

۷- «برادرانم را در برابر خانه كعبه فراخوانده ام

و به جامه فاخر خانه كعبه چنگ زده ام.»

۸- «يك باره در برابر كعبه برپاخاسته ايم،

در آن جا كه نمازگزاران نماز مى گزارند.»

۹- «در آن جا كه قبيله اشعر شترانشان را مى خوابانند،

در آن جا كه بت هاى «اساف» و «نايل» نشسته اند.»

۱۰- «بت هايى كه بر پيكرشان خط و خال گذاشته اند

و نشانه هايش ميان «سديس» و «بازل» محصور است.»

۱۱- «بر گردنشان از مهره هايى دريايى و سنگ ريزه، زينت آويخته اند

و اين آويزه ها همچون خوشه هاى خرما آويزان است.»

۱۲- «از طعنه هاى مردم به پروردگار مردم پناه مى برم

و از شر بدخواهان و ياوه سرايان در پناه او ايمن مى مانم»

۱۲- «پناه ما از آنان كه ما را در پنهان به بدى ياد مى كنند

و به دين حنيف ما تهمت هاى ناروا مى بندند.»

۱۳- «و از كوه ثور و آنان كه بر قله اش قرار گرفته اند،

از مردمى كه در ارتفاعات عروج و نزول دارند، جداست.»

۱۴- «به خانه كعبه قسم ياد همى كنم كه در ناف مكه نشسته

و به خدا، خدايى كه از حال ما غافل نيست قسم ياد مى كنم.»

۱۵- «به اين سنگ سياه كه هر ظهر و شام،

بندگان خدا بدان دست مى سايند.»

۱۶- «به آن سنگ كه ابراهيم خليل با پاهاى برهنه،

بر آن قدم گذاشته و قدمگاه اوست.»

۱۷- «به گذرگاه حجاج ميان مروه و صفا

و به صورت ها و تمثال هايى كه در آن جا ترسيم شده است.»

۱۸- «به آنان كه در راه خدا خانه او را زيارت همى كنند

و نذرها همى گذارند، خواه پياده و خواه سواره»

۱۹- «به مشعر حرام كه در آن جا عهد و پيمان همى بندند

و به دامن هاى وسيعى كه به پاى كوه ها، دامن كشيده است.»

۲۰- «و به آن توقف ها كه شب ها به روى كوه ها صورت پذيرد

و به آنان كه با دست هاى خود سينه شتران را بر پاى مى دارند»

۲۱- «و به آن شب ها كه دور هم جمع مى شوند و به منزل هاى «منا»

از شب هاى اجتماع و منزل هاى مناجاتى، محترم تر نيست»

۲۲- «و به آن اجتماعات كه شتران و اسبان

آنچنان كه از باران مى گريزند از كنار آن مى گذرند»

۲۳- «و به جمره كبرا كه وقتى ستايشش كرده ام

با ريگ هاى پياپى هدفش سازند»

۲۴- «و قسم به قوم كنده كه شب ها بر ريگزارها به سر برند

و حجاج بكر بن وايل پناهشان دهند»

۲۵- «دو هم قسم كه دم به دم گره اختلافات را استوارتر سازند

و از وسايل بازگشت و تحكيم مودت، روى بگردانند»

۲۶- «سنگ هاى سياه و سنگين را بشكنند

و چهارپايان خود را همچون شتر مرغ برانند»

۲۷- «آيا از اين پس پناهى براى بى پناهان باقى بماند

و كسى تواند كه دادگرى كند و از خداى بترسد»

۲۸- «دشمنان قريش دوست همى دارند

كه مرزهاى ترك و كابل را با دست ما ببندند»

۲۹- «گمان همى داريد كه ما مكه را ترك گوييم

و كوه عرفات را فراموش كنيم»

۳۰- «گمان همى داريد كه بى طعن نيزه

و ضرب شمشير، محمد را تنها گذاريم»

۳۱- «قسم به خانه خدا گمان شما به خطا باشد.

قسم به خانه خدا دروغ همى گوييد و بيهوده همى پنداريد»

۳۲- «به يارى محمد كه پيامبر خداست بر پاى خيزيم

و بر ضد دشمنانش با نيزه و شمشير نبرد كنيم»

۳۳- «تا آن جا ياريش كنيم كه در پيش پايش به خاك و خون غلتيم

و زنان و فرزندان خويش را از ياد ببريم»

۳۴- «قومى پوشيده به آهن ناگهان در برابر شما برخيزند

آنچنان كه شتران آبكش در زير زنگ هاى بزرگ از جاى بجنبند»

۳۵- «تا آن لحظه كه كينه خواه را منكوب بيابيم

و سزايش را در كنارش گذاريم»

۳۶- «قسم به خدا در آن هنگام كه دامن همت به كمر زنيم،

شمشيرهاى ما اشراف قوم را از پاى در خواهند آورد»

۳۷- «از دست جوانمردى كه همچون تير شهاب، سوزان و بى پرواست

و شايسته اعتماد و حامى حقيقت و دلاور است»

۳۸- «در صميم لوى بن غالب پرورش يافته

و سرى بى ترس و بازويى توانا دارد»

۳۹- «روزها و ماه ها و سالى كه بر ما محترم است

و سالى كه در آينده خواهيم داشت همچنان نبرد كنيم»

۴۰- «چگونه آل هاشم «واى بر شما» محمد را ترك خواهيد گفت؟ محمد

سيد گرانمايه اى كه حريم خود را بى سستى و درنگ، حمايت خواهد كرد.»

۴۱- «محمد آن مبارك طلعتى كه از بركت چهره وى ابرها ببارند.

محمد آن پناه مطمئنى كه ملجاء ايتام و ذخيره بيوه زنان است»

۴۲- «آل هاشم وقتى خطرى را احساس كنند به دامن وى گريزند

و بر دامن وى رحمت و بخشايش و محبت يابند»

۴۳- «به جان خود قسم ياد مى كنم كه «اسيد» و «بكره»

در دشمنى ما به افراط رفته اند و ما را خوراك خويش شمرده اند»

۴۴- «اسيد و خالد كه با ما رحامت دارند از رحامت،

جزاى بد بيابند، يك كيفر شديد و سريع»

۴۵- «اگر چه عثمان و، فيقه بر ما نتاخته اند؛

ولى به دشمنان ما پيوسته اند»

۴۶- «در برابر «ابى» و «عبد يغوث» سر طاعت فرود آوردند

و گوش هوش به سخنان ما فرا ندادند.»

۴۷- «به همان ترتيب كه «سبع» و «نوفل» در ديدار ما

از ما بى مجامله روى برتافتند»

۴۸- «در آن روز كه با هم رو به رو شويم

خواهند ديد كه ما هم با صماع كامل برايشان كيل خواهيم كرد»

۴۹- «و همچنان ابو عمرو كه جز به عداوت ما نمى انديشد

و فرصت مى جويد تا ما را از خاك حجاز آواره سازد»

۵۰- «بر ضد ما هر صبح و شب نجوى مى كند

همچنان نجوى كن اى اباعمرو و همچنان فتنه برانگيز»

۵۱- «قسم ياد مى كند كه حيله هاى فتنه گر خود را پنهان بدارد

ولى ما انديشه هاى او را آشكارا همى بينيم»

۵۲- «دشمنى ما فراخناى جهان را در چشمش تنگ كرده،

آنچنان كه ميان اخشب و مجادل نمى تواند قرار گيرد»

۵۳- «از ابا الوليد بپرسيد تو را چه رسيده؟

كه در ميان ما همچون فريب گران از ما اعراض كنى»

۵۴- «تو آن باشى كه قومى در سايه فكر و فضيلت تو

زندگى كنند. تو نيكو مى دانى كه چنينى»

۵۵- «اى عقبه! به گفتار دشمنان دوست نماى گوش مكن

اين قوم حسود، دروغگو و كينه توز و حادثه خواهند»

۵۶- «من از اين قوم باكى ندارم ولى تو

اى پسر عم من! تو در آسايش و نعمت زنده باش»

۵۷- «بديهى است كه اگر از اين قوم نپرهيزى

جان تو از زلزله هاى حوادث ايمن نخواهد ماند»

۵۸- «ابوسفيان بر ما به حالت اعراض گذشت،

انگار كه مركب پادشاهى مقتدر همى خواهد گذرد»

۵۹- «وى به سوى نجد و آب هاى گواراى آن جا مى گريزد

و مى داند كه من از خانواده خود هرگز غافل نيستم.»

۶۰- «با ما سخن از پند و اندرز به ميان مى آورد

آنچنان كه پندارى با ناصحى مشفق نشسته اى»

۶۱- «اى مطعم! به ياد دارى كه در روز حادثه به ياريت برخاستم

و در آن روز دشوار جز من ياورى نداشتى؟»

۶۲- «در آن روز كه دشمنان با شدت بسيار بر تو حمله آورده بودند

و با منتهاى عداوت به قصد جانت كمر بسته بودند»

۶۳- «اى معطم! در آن حادثه كريه به چنگ دشمن در افتاده بودى؛ ولى

من كه وقتى پناهنده اى بپذيرم تا پاى جانم خواهم ايستاد»

۶۴- «خدا با بنى عبد شمس و بنى نوفل به بدى سزا فرمايد.

كيفرى سريع كه درنگ نپذيرد به آنان برسد.»

۶۵- «با آن عدالت كه يك جو، از انصاف منحرف نباشد،

اين اقوام را عقوبت و مجازات كند»

۶۶- «در آن هنگام كه عقيده خويش را در احقاق حق عوض كردند،

سستى و سفاهت فكرشان آشكار گرديد»

۶۷- «ما هستيم كه هسته وجود ما در صميم طايفه هاشم پرورش يافته

و ما فرزندان قصى بن غالبيم كه ميراث افتخار و شرف داريم.»

۶۸- «ما هستيم كه افتخار سقايت حجاج، ويژه ما بود

و ما بلندترين شاخه ايم كه بر درخت شرف روييده شده ايم»

۶۹- «ولى اين قوم كه در برابر ما قرار گرفته اند فرزندان كنيز

ديوانه اى هستند كه نسب به بردگان فرومايه مى رسانند»

۷۰- «بنى سهيم، بنى مخزوم كه بر ضد ما فرياد كشيدند

و با دشمنان ما دست اتحاد داده اند»

۷۱- «بنى سهم كه با بنى عدى بن كعب

به خلاف ما توطئه و دسيسه بسته اند»

۷۲- «بى آن كه ميان ما خونى به ناحق به جاى باشد

بر ضد ما از خشم و كينه، دست خويش بگزند»

۷۳- «آن رشته ها را كه در عهد لوى بن غالب بسته بوديم

يك باره از هم گسيخته و سر عداوت گرفتند.»

۷۴- «و خانواده نفيل، قومى شرور و بدكار

و پست ترين طايفه اى است از آل قريش»

۷۵- «ولى عبد مناف شريف ترين شخصيت در قوم شماست.

شما در اين پيشه كه به پيش گرفته ايد با فرومايگان همراه نباشيد»

۷۶- «از آن مى ترسم كه پند من نشنويد و پروردگار متعال،

قصه شما را همچون افسانه هاى وايل عبرت ديگران سازد»

۷۷- «به جان خودم سوگند كه سبك شده ايد. عاجز مانده ايد،

به كارى دست زده ايد كه خطايش آشكار است»

۷۸- «شما تا گذشته نزديكى هيزم يك ديگ بوده ايد

و اكنون زير ديگ هاى بزرگ مسى و سنگى شعله مى كشيد»

۷۹- «اين انحراف و پستى كه قومى از عبد مناف به پيش گرفته اند

جز غضب و ناخشنودى ما نتيجه اى نخواهد بخشيد»

۸۰- «اگر ما از روش شما بيزارى بجوييم،

شما هرگز روى رشد و صلاح نخواهيد ديد»

۸۱- «اگر به خانواده قصى شبى بلايى فرود آيد،

تنها ما باشيم كه به دفع بلا برخيزيم و حمايتشان كنيم»

۸۲- «اگر راست پندارند هرگز هوس نكنند،

كه ما مايه غم و حسرت زنان خانه نشين باشيم»

۸۳- «اگر بنى كعب طايفه اى ريشه دار باشد،

به ناچار روزى به جهل خويش پى خواهد برد»

۸۴- «و اگر بنى كعب روزى بر پاى خويش بايستد،

خذلان و رسوايى خويش را خواهد يافت»

۸۵- «ما در عهد قديم قومى را محترم مى شمرديم

كه اكنون با كارد و بيل مى خواهند سر از تن ما بردارند

۸۶- «اى بنى اسد در خانه ما را با مشت مكوبيد

و از مردم باطل جو و گمراه كمك مگيريد»

۸۷- «تا كنون آنچه دوست و خواهرزاده براى خويش ذخيره كرده ايم

عاقبت اين ذخيره را ياوه و بيهوده يافته ايم»

۸۸- «تنها تيره اى از كلاب بن مره را تمجيد مى كنم

كه در اين بلوا به هوادارى ما برخاسته است»

۸۹- «بهترين خواهرزادگان و بهترين جوانمردان

زهير كه همچون شمشير بر عايل شريف و مهيب است»

۹۰- «از نژاد سادات و اكارم

كه نسب به مجد و فضيلت مى رساند»

۹۱- «به جان خود قسم كه در يارى احمد

و برادران وى همچون خويشاوندى دوست دار، رنج برده ام»

۹۲- «ولى پروردگار بندگان ياريش فرموده

و دين بر حقش را كه از بطلان دور است، آشكار ساخته است»

۹۳- «دين احمد در دنيا به جاويدان خواهد ماند

و عليرغم دشمن بدخواه به جهان و جهانيان، جمال خواهد بخشيد»

۹۴- «كيست كه بتواند قبله آرزوها باشد

و كيست كه بتواند با وى در جانب مقايسه قرار گيرد»

۹۵- «احمد رشيد و حليم، احمد بردبار و متين،

احمدى كه خداى يكتا را مى پرستد و خداى از وى غافل نيست»

۹۶- «به خدا قسم اگر نترسم كه به گذشتگان ما دشنام دهند

و در محفل ها از نياكان ما به بدى ياد كنند»

۹۷- «سر تسليم به دعوت وى فرود مى آورم

و در همه حال به دنبال وى راه مى سپرم»

۹۸- «مگر نمى دانيد كه فرزند ما را كس نتواند تكذيب كرد

و كس تا كنون از دهانش سخنى ناسنجيده نشنيده است»

۹۹- «در پيرامونش مردمى كريم و شريف گرد آمده اند

كه به پدرانى عزيز و كريم نسب مى رسانند»

۱۰۰- «با چنين قوم در برابر دشمن همى ايستيم

تا شيرازه وجودشان را از هم بگسلانيم»

۱۰۱- «با اين جوانان كريم و شريف كه هرگز فريب ندهند

و همچون شمشيرهاى درخشان قاطع و مصمم باشند»

۱۰۲- «به دشمن حمله آوريم و دمار از روزگار

اين قوم جاهل و تجاوزگر بر مى آوريم»

۱۰۳- «همه دانند كه ما از نسل اشراف و اكارم عربيم.

همه دانند كه ميراث قومى ما مايه افتخار اقوام است»

۱۰۴- «قبايل عرب بالاخره خواهند دريافت كه من و دشمنان من

كدام يك به اوج و كدام يك به حضيض خواهيم گراييد.»

۱۰۵- «و خواهند دريافت كه كدام يك از ما، من يا دشمنان من

از جنگ ملول خواهند شد و ميدان نبرد را ترك خواهيم گفت»

۱۰۶- «و خواهند شنيد كه من و دشمنان من،

كدام يك از دم شمشير خواهيم گذشت و به خاك و خون خواهيم غلتيد»

۱۰۷- «احمد در ميان ما چنان قرار گرفته

كه محال است از مردم متعدى آزارى ببيند»

۱۰۸- «من جان خود را فدايش ساخته ام و در برابر وى

از هيچ فداكارى دريغ نخواهم ورزيد»

۱۰۹- «مسلم است كه پروردگار متعال مقامش را خواهد برانداخت

و در هر دو جهان به اعتلا و عظمتش مشيت خواهد فرمود.»

۱۱۰- «چنانچه بر جبينش عظمت جد و پدرش را

در ديروز و امروز آشكارا مى بينم»

ابو طالب كه به موجب اين قصيده، عقيده خويش را در ميان سادات قريش ‍ اظهار داشته بود. اين جاست كه علماى اماميه رضوان الله عليهم ابوطالب را موحد و مسلمان و مؤ من به دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله شناخته اند.

صلح حديبيه

از حوادث مهم سال نهم هجرت، صلح اسلام با قريشيان است.

در آن سال رسول اكرم به خواب ديده بود كه سفر مكه فرموده و با حجاج فريضه حج را به جاى آورده است.

وقتى مسلمانان از اين رؤياى اميدبخش خبر يافتند، بسيار خشنود شدند.

مسلمانان آرزومند بودند كه در همان سال اين پيروزى به دست آيد و بنا به اين آرزو هلهله و ولوله درانداختند.

رسول اكرم نيز چنين مى پنداشت و به همين جهت با قبايل غفار و اسلم و مزينه و جهينه و اشجع ائتلاف كرد و اين ائتلاف بيش تر صورت يك مانور نظامى داشت تا قريش بى سر و صدا بگذارند، عمل حج انجام شود؛ ولى اعراب باديه نشين در طى راه بيعت بشكستند و رسول اكرم را با مسلمانانى كه از مدينه ملتزم ركاب شده بودند، تنها گذاشتند.

مع هذا پيغمبر گرامى در مسجد شجره احرام بست و پيروانش احرام بستند و روى به سوى مكه آوردند.

تا منزل «حديبيه» اين كاروان بزرگ لبيك گويان پيش رفت؛ ولى در آن جا بديل بن ورقاى خزاعى از طرف قريش پيامى تهديدآميز آورد كه يا جنگ و يا ورود مسلمانان به مكه.

اين خبر نگران شديدى در مسلمانان به وجود آورد. رسول اكرم به عمر دستور داد كه به عنوان سفارت از حديبيه به مكه عزيمت كند و در آن جا رجال قريش را در جريان اين مسافرت بگذارد تا بدانند كه نيروى اسلام جز به خاطر انجام مناسك حج روى به مكه نياورده است؛ ولى عمر به نام اين كه مردى ضعيف است و قبيله «عدى» قبيله اى گمنام و ذليل است، از ايفاى اين ماءموريت وحشت داشت.

به جاى عمر، عثمان بن عفان با ده نفر از مهاجران روى به مكه آورد؛ ولى بزرگان قريش نه تنها از در مذاكرات دوستانه در نيامدند، بلكه وى را توقيف كردند و براى اين كه روحيه مسلمانان را تضعيف كنند، انتشار دادند كه فرستادگان محمد يك جا از دم تيغ گذشتند.

هيجان عجيبى در مردم مسلمان پديد آمد. پيغمبر فرمود به خدا من از اين خون خواهى باز نخواهم نشست. و بعد فرمان داد كه از مردم قريش هر چه مى توانيد به اسارت بگيريد.

محمد بن مسلمه كه فرمانده طلايه سپاه مسلمانان بود، در يك شب پنجاه تن قرشى را اسير ساخت.

اين گروگان در مكه گروگان عظيمى تلقى شد. قريش به خاطر اين پنجاه نفر رضا داد كه مسلمانان توقيف شده را آزاد كنند.

و بعد سهيل بن عمرو و حفص بن احنف به نام قريش از مكه به حديبيه عزيمت كردند تا عهدنامه صلحى ميان اسلام و كفر برقرار سازند.

سهيل بن عمرو كه از بت پرستان احمق مكه بود و در احساسات جاهلانه خود تعصب احمقانه اى به كار مى برد، وقتى از راه رسيد به پيغمبر به قانون جاهليت سلام داد و گفت كه من از جانب قريش مأموريت دارم با شما بر روى اين اصول، پيمان صلح برقرار سازم.

و ما اكنون متن آن عهدنامه را كه در سال نهم هجرت انعقاد يافته، در ايجا ترجمه مى كنيم تا رئوس مطالب به جاى خود گفته آيد.

اميرالمؤ منين على «منشى رسول اكرم» قلم برداشت و بر روى صحيفه چنين نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

تا چشم سهيل بن عمرو به اين جمله مقدس افتاد گفت:

ما رحمن و رحيم نمى شناسيم. بايد سرآغاز اين پيمان به سنت جاهليت نوشته شود. بنويسيد بسمك اللهم.

با پيشنهاد سماجت آميز اين پير بت پرست موافقت شد و به جاى جمله بسم الله الرحمن الرحيم، جمله بسمك اللهم يا قاضى نگاشته شد. و علىعليه‌السلام عهدنامه را بدين ترتيب آغاز كرد:

«هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ مُحَمَّدُ‌بْنُ عَبْدِ‌اللَّهِ وَ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ »

سهيل بن عمرو فرياد كشيد:

نه، نه، با كلمه رسول الله مخالفم. اگر ما محمد را رسول الله مى شمرديم كه ديگر اختلافى در ميان نبود. اين كلمه را حذف كنيد.

رسول اكرم خونسردانه فرمود:

يا على! كلمه رسول الله را از اسم من بردار.

على گفت:

معاذ الله! هرگز دست من اين عنوان را از اسم تو حذف نخواهد كرد.

پيغمبر شخصا ورقه صلح نامه را به دست گرفت و كلمه رسول الله را از پيش اسم مقدسش پاك فرمود.

به جاى اين كلمه بنويس محمد بن عبدالله.

و بعد پيمان صلح بدين ترتيب تنظيم شد:

«به موجب اين عهدنامه، محمد بن عبدالله از يك طرف و سهيل بن عمرو به نمايندگى قبايل قريش از طرف ديگر قراردادى چنين ميان خود منعقد ساختند.

۱- براى مدت ده سال اين پيمان بسته مى شود و طى اين ده سال هيچ گونه تعرضى از طرفين نسبت به هم و نسبت به قبايلى كه با طرفين پيمان مودت دارند به عمل نخواهد آمد. در اين ده سال مسلمانان و قريش نسبت به جان و مال و حيثيت خود از تعرض همديگر در امان خواهند بود.

۲- مسلمانانى كه در مكه به سر مى برند و مشركينى كه به بلاد اسلام سفر مى كنند به موجب اين عهدنامه از توقيف و تبعيد و آزارهاى ديگر مصون خواهند بود.

۳- هركس از ملت اسلام كه بخواهد دوباره به دين اجداد خود بازگردد و بت پرستى به پيش گيرد هر كس از بت پرستان قريش كه بخواهد مذهب توحيد را بپذيرد آزادانه مى توانند تصميم خود را صورت دهند و كسى حق تعرض و منع نسبت به آنان نخواهد داشت و همچنين از قبايل عرب هر قبيله اى آزاد است كه به مقتضاى نظر سياسى خود با قريش يا با اسلام عهد مودت برقرار كند، به موجب اين قرارداد آن قبيله ها مصونيت خواهند داشت و از هر گونه ايذاء و آزار معاف خواهند ماند.

۴- به موجب اين قرارداد، هر جوانى از خانواده هاى قريش كه بى اجازه ولى خود مسلمان شود و به مدينه فرار كند، حكومت اسلام ملزم است اين فرارى را به خانواده اش بازگرداند و نيز هر مسلمانى كه از بلاد اسلام بى اجازه خانواده خود به مكه بگريزد و به بت ها پناه ببرد قريش و بت هاى قريش اين پناهنده را قبول نخواهند كرد و به اولياى مسلمان وى بازش خواهند گردانيد.

۵- به موجب اين پيمان، پيروان مذهب اسلام در شهر مكه آزادانه مراسم و مقررات خود را انجام خواهد داد و مسلمانان بى آن كه تحقير يا توهين شوند و يا هدف آزارهاى بدنى قرار گيرند، مى توانند در مكه نماز بخوانند و آشكار با آيين اسلام زندگى كنند.

۶-به موجب اين پيمان محمد بن عبدالله و پيروانش از انجام مراسم حج در ذى حجه امسال محروم خواهند ماند؛ ولى براى سال آينده مى توانند بى طرد و تعرض در موسم حج به مكه سفر كنند و مطابق اين شرايط مناسك حج را انجام دهند.

الف - بيش از سه روز در مكه اقامت نكنند و اين سه روز هم روزهاى ترويه و عرفه و اضحى (عيد قربان) خواهد بود.

ب - مسلمانان بى تجهيزات سپاهى به مكه خواهند آمد و از هر گونه اسلحه مخلوع خواهند بود.

ج - فقط مى توانند هر كدام با خود شمشيرى داشته باشند اما مشروط به اين كه آن شمشير در غلاف باشد.

پيمان صلح به امضاء رسيد و رسول اكرم دستور فرمود كه از حديبيه به مدينه بازگردند، قبول اين دستور براى مسلمانان بسيار گران آمده بود.

مسلمانان چنين پنداشته بودند كه اين صلح نامه مطلقا به سود قريش و زيان ملت اسلام انعقاد يافته و اين عدم تعرض را براى خود نوعى شكست مى شمردند و به همين جهت به آسانى رضا نمى دادند احرام خود را باز كنند؛ ولى وقتى ديدند كه رسول اكرم دارد سر مى تراشد و نيز فرمان داده كه شتران «هدى» را قربانى كنند به ناچار سر اطاعت به پيش ‍ آوردند.

كراهت مسلمانان از صلح حديبيه تا به آن جا رسيده بود كه به روايت حنبلى در «جمع بين الصحيحين» مى نويسد:

«قال عمر بن خطاب: ما شككت فى نبوة محمد قط الا يوم الحديبية » (۵۰)

عمر گفت من هرگز در نبوت محمد مثل روز حديبيه «صلح ميان اسلام و قريش» شك نياورده ام.

عمر به شك و ترديد خود در حقيقت گفتار رسول اكرم اعتراف مى كند؛ ولى مسلمانان ديگر فقط از اين پيش آمد رنج مى بردند.

مسلمانان فكر مى كردند كه مى توانند با همان تجهيزات و تسليحات، مكه را به زانو درآورند؛ ولى پروردگار اسلام هنوز جواز سقوط مكه را در برابر تهاجم اسلام امضاء نكرده بود. هنوز مشيتش تعلق نگرفته بود كه رسول اكرم به شهر خويش بازگردد و قريش جاهل را ادب كند و بت هاى خانه كعبه را به زير پاى خود خرد سازد.

بارى رسول اكرم با پيروان خشمناك و ناراضى خود از حديبيه به مدينه بازگشت تا از آسمان ها چه دستورى فرا رسد.


12

13

14

15

16

17

18