امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری0%

امام حسین از زبان شهید مطهری نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 22124
دانلود: 2917

توضیحات:

امام حسین از زبان شهید مطهری
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22124 / دانلود: 2917
اندازه اندازه اندازه
امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده:
فارسی

فصل بيستم: نقش امام سجاد در تبليغ نهضت عاشورا

 

470- تبليغات پس از شهادت

 زمينه تبليغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات كينه توزانه و طمعكارانه و جانشين شدن احساسات رقت انگيز و پيدايش جنبه مظلوميت و حق به جانبى طبعا بيشتر فراهم شد و در حقيقت مرحله بهره بردارى از يك طرف و معرفى حقيقت آنچه بوده و دريدن پرده هاى تاريكى كه تبليغات دروغين ايجاد كرده بود (از طرف ديگر) از بعد از شهادت ابا عبدالله به وسيله اهل بيت مكرمش انجام يافت. اميرالمؤمنين مى فرمايد:( ان الحسين لذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت. ) (477) علت اين است كه در غوغاى فتنه، انسان در آن غرق است و وقتى كه انسان در داخل جريان باشد نمى تواند درست ببيند. از كنار بهتر مى توان ديد. اين است كه زمينه روشن كردن اذهان طبعا بعد از ختم جريان بهتر مى توان ديد. اين است كه زمينه روشن كردن اذهان طبعا بعد از ختم جريان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبليغات بر عهده اهل بيت و اسيران است.(478)

471- بيمارى حضرت سجاد

 مى دانيم كه روز عاشورا، وضع به چه منوال بود، و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند. روز يازدهم جلادهاى ابن زياد مى آيند اهل بيت را سوار شترهاى بى جهاز مى كند و يكسره حركت مى دهند، و اينها شب دوازدهم را شايد با صبح يكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى، طى طريق مى كنند. فردا صبح نزديك دروازه كوفه مى رسند. دشمن مهلت نيم دهد. همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مى كنند. ابن زياد در دار الاماره خودش نشسته است. يك مشت اسير، آن هم مركب از زنان و يك مرد كه در آن وقت بيمار بود. لقب بيمارى براى حضرت سجادعليه‌السلام فقط در ميان ما ايرانى ها پيدا شده است. نمى دانيم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مى دهيم: امام زين العابدين بيمار! ولى در زبان عرب هيچ وقت نمى گويند: على بن الحسين المريض (يا الممراض). اين لقبى است كه ما به ايشان داده ايم. ريشه اش البته همين مقدار است كه در ايام حادثه عاشورا، امام على بن الحسين سخت مريض بود. (هر كس در عمرش مريض مى شود. كيست كه در عمرش مريض نشود؟) مريض بسترى بود، مريضى كه حتى به زحمت مى توانست حركت كند و روى پاى خود بايستد و با كمك عصا مى توانست از بستر حركت كند. در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند.

472- شكنجه و زجر اهل بيت

 امام (سجاد) را بر شترى كه يك پالان چوبى و روى آن حتى يك جل نبود، سوار كردند. چون احساس مى كردند كه امام بيمار و مريض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد، پاهاى حضرت را محكم بستند. غل به گردن امام انداختند. با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند ديگر كوفتگى، زجر، شكنجه به حد اعلا است. (معمولا) وقتى مى خواهند از يك مفر مثلا به زور اقرار بگيرند، يا اعصابش را خرد كنند، اراده اش را در بشكنند؛ يك بيست و چهار ساعت، چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند، نمى گذارند بخوابد، هى زجرش مى دهند. در چنين شرايطى اكثر افراد مستاءصل مى شوند، مى گويند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگويم. آن وقت شما ببينيد! اينها وقتى كه وارد مجلس ابن زياد مى شوند، بعد از آن همه شكنجه هاى روحى و جسمى، چه حالتى دارند؟

473- امام زين العابدين در مجلس ابن زياد

 وقتى كه على بن الحسين عرضه مى شود بر پسر زياد، (ابن زياد) مى گويد:( من انت؟ فقال: انا على بن الحسين. فقال: اليس قد قتل الله على بن الحسين؟ فقال له على عليه‌السلام : قد كان لى اخ يسمى عليا، قتله الناس، فقال له ابن زياد: بل الله قتله، فقال على بن الحسين: الله يتوفى الانفس حين موتها... فغصب ابن زياد فقال: و بك جزاه لجوابى و فيك بقيه للرد على! اذهبوا به فاضريوا عنقه...؛ ) تو كه هستى؟ فرمود: من على بن الحسين ام. مگر على بن الحسين را خدا نكشت؟ حضرت فرمود: برادرى داشتم به نام على كه مردم او را كشتند. ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت. حضرت فرمود: البته خداوند جانها را به هنگام مردن مى ستاند... ابن زياد خشم گرفت: بر پاسخ من جراءت مى كنى و هنوز توان رد مرا دارى؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد.(479)

474- معرفى و ايجاد انقلاب

 استفاده (اهل بيت امام) از فرصت براى معرفى شخصيت واقعى خود كه كوفه را تبديل كردند به پايگاه انقلاب. همان مردم گفتند:( كهولهم خير الكهول و شبابهم... ) (480) (481)

475- اگر پيامبر بود چه مى گفت؟

 امام سجاد فرمود كه: ما دوازده نفر بوديم كه ما را به ريسمان بسته بودند، يك سر ريسمان به بازوى من و سر ديگر آن به بازوى عمه ما زينب و با اين حال ما را وارد مجلس يزيد كردند، آن هم با چه تشريفاتى كه او براى مجلس خودش مقرر كرده بود، كه يك جمله اى در همان حال، امام سجاد به يزيد فرمود كه او را عجيب در مقابل مردم خجل و شرمنده كرد و سركوفت داد كه انتظار نداشت اسير چنين حرفى بزند. فرمود: يزيد! اتاذن لى فى الكلام؟؛ اجازه هست كه يك كلمه حرف بزنم؟

گفت: بگو، ولى به شرط اينكه هذيان نگويى.

فرمود: شايسته مثل من در چنين هذيان گفتن نيست. من يك حرف بسيار منطقى دارم. تو به نام پيغمبر اينجا نشسته اى، خودت را خليفه پيغمبر اسلام مى دانى، من سوالم فقط اين است (البته اين را حضرت مى خواست بفرمايد كه مردم ديگر را متوجه و بيدار كند) اگر پيغمبر در اين مجلس بود و ما را كه اهل بيتش هستيم به اين حالت مى ديد چه مى گفت؟(482)

476- شام، سرزمين درد اهل بيت

 مدت توقف اهل بيت در شام بسيار بر آنها سخت گذشته است و اين روايتى است از حضرت سجادعليه‌السلام كه از ايشان سوال كردند كه: آقا! در ميان مواقفى كه بر شما گذشت، از كربلا، از كوفه، از بين راه، از كوفه تا شام، از شام تا مدينه، كجا از همه جا بيشتر بر شما سخت گذشت؟

ايشان فرمود: الشام، الشام، الشام، شام از همه جا بر ما سخت تر گذشت و علت آن ظاهرا بيشتر آن وضع خاصى بود كه در مجلس يزيد براى آنها پيش آمد. و در مجلس يزيد حداكثر اهانت به آنها شد.

477- تحقير حكومت يزيد

 در روز جمعه اى در شام نماز جمعه است. ناچار خود يزيد بايد شركت بكند؛ شايد امامت نماز را هم خود او به عهده داشت. (اين را الان يقين ندارم) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند، بعد نماز شروع مى شود. اصلا اين دو خطابه به جاى دو ركعتى است كه از نماز ظهر در روز جمعه، اسقاط، و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مى شود. اول، آن خطيبى كه به اصطلاح دستورى بود، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت، تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد هر صفت خوبى در دنيا بود براى اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد؛ به سب كردن و دشنام دادن علىعليه‌السلام و امام حسين به عنوان اينكه اينها (العياذ بالله) از دين خدا خارج شدند، چنين كردند، چنان كردند. زين العابدين از پاى منبر نهيب زد:( ايها الخطيب! اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق؛ ) تو براى رضاى يك مخلوق، سخط پروردگار را براى خودت خريدى. بعد خطاب كرد به يزيد كه: آيا به من اجازه مى دهى از اين چوب ها بالا بروم؟ (نفرمود منبر. خيلى عجيب است! به قدرى اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند! مثلا در مجلس يزيد نمى گويد: يا اميرالمؤمنين! يا ايها الخليفه! هيا حتى به كنيه هم نمى گويد: يا ابا خالد! ميگويد! هم زين العابدين و هم زينب. در اينجا هم نفرمود كه اجازه مى دهى من بروم روى اين منبر. يعنى اين كه منبر نيست، اين چوبهاى سه پله اى كه در اينجا هست كه چنين خطيبى مى رود بالاى آن و چنين سخنانى مى گويد، ما اين را منبر نمى دانيم. اين چهار تا چوب است. ) اجازه مى دهى من بروم بالاى اين چوب ها دو كلمه حرف بزنم؟!

478- اجازه سخنرانى

 يزيد اجازه نداد. آنهايى كه اطراف بودند، از باب اينكه على بن الحسين، حجازى است، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است، براى اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند، گفتند: اجازه بدهيد، مانعى ندارد.

ولى يزيد امتناع كرد. پسرش آمد و به او گفت: پدر جان! اجازه بدهيد، ما مى خواهيم ببينيم اين جوان حجازى چگونه سخنرانى مى كند.

گفت: من از اينها مى ترسم.

اينقدر فشار آوردند تا مجبور شد، يعنى ديد ديگر بيش از اين، اظهار عجز و ترس است؛ اجازه داد.

479- زيرو رو شدن اوضاع

 ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود (منتهى بعدها ديگر بيمارى نداشت، با ائمه ديگر فرق نمى كرد) و از طرف ديگر اسير، و به قول معروف اهل منبر، چهل منزل را به آن غل و زنجير تا شام آمده بود وقتى بالاى منبر رفت، چه كرد؟! چه ولوله اى ايجاد كرد؟! يزيد دست و پايش را گم كرد. گفت: الان مردم مى ريزند و مرا مى كشند. دست به حيله اى زد. ظهر بود، يك دفعه به مؤ ذن گفت: اذان، وقت نماز دير مى شود!

صداى مؤ ذن بلند شد. زين العابدين خاموش شد. مؤ ذن گفت: الله اكبر، الله اكبر، امام تكرار كرد: الله اكبر، الله اكبر، مؤ ذن گفت: اشهد ان لا اله الا الله، باز امام حكايت كرد. تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم. تا به اينجا رسيد، زين العابدين فرياد زد: مؤ ذن! سكوت كن. رو كرد به يزيد و فرمود: يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مى شود، و گواهى به رسالت او مى دهيد كيست؟ ايها الناس! ما را كه به اسارت آورده اند، كيستيم؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مى دهيد؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند.

آن وقت شما مى شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشير را كه آدم نرم تر و ملايم ترى بود، ملازم قرار داد و گفت: حداكثر مهربانى را با اينها از شام تا مدينه بكن. اين، براى چه بود؟ آيا يزيد نجيب شده بود؟ روحيه يزيد فرق كرد؟ ابدا. دنيا و محيط يزيد عوض شد. شما مى شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مى كرد، هى مى گفت: تمام، گناه او بود، اصلا منكر شد، كه من چنين دستورى ندادم، ابن زياد از پيش خود چنين كارى كرد، چرا؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند.

480- حال امام زين العابدين در شام

 در ايامى كه اهل بيتعليه‌السلام در شام به سر مى بردند، آنطور كه تواريخ نوشته اند، اوايل خيلى بر آنها سخت مى گرفتند. در خرابه اى زندگى مى كردند كه نه مانع گرما بود و نه مانع سرما، يعنى خرابه اى بى سقف، و از هر جهت فوق العاده بر آنها سخت بود ولى طولى نكشيد كه خود يزيد به اشتباهش از نظر سياسى پى برد، نه اينكه بگويم توبه كرد، به اشتباهش از نظر سياسى پى بد كه اين كار به ضرر ملكدارى او شد. از آن به بعد دائما به عبيدالله بن زياد فحش مى داد كه خدا لعنت كند پسر زياد را، من نگفته بودم چنين كن، من به او گفتم برو كلاه بياور او سر آورد! من دستور قتل حسين بن على را نداده بودم، او از پيش خود چنين كارى را كرد. اين حرف را مكرر مى گفت - در صورتى كه دروغ مى گفت - براى اينكه خودش را تبرئه كند و اين حادثه را به گردن ابن زياد بيندازد و خودش را از آثار شومى كه از ملكدارى اش پيش بينى مى كرد مصون بدارد؛ و از جمله كارهايى كه كرد اين بود كه وضع اسرا را تغيير داد چون اگر در همان وضع باقى مى ماندند مى گفتند بسيار خوب، اينجا كه ديگر ابن زياد نيست، حالا چرا اين چنين مى كنى؟ دستور داد كه آنها را در خانه اى نزديك خانه خودش سكنى بدهند، و امام زين العابدينعليه‌السلام آزادى داشتند و در كوچه ها و خيابانها رفت و آمد مى كردند و بسيارى از روزها حضرت را دعوت مى كردند كه با خودش شام يا ناهار بخورند.

481- گريه احياگر امام سجادعليه‌السلام

 براى على بن الحسين فرصتى نظير فرصت امام ابا عبدالله، پدر بزرگوارش پيدا نشد، هم چنان كه فرصتى نظير فرصتى كه براى امام صادق پديد آمد پيدا نشد، اما براى كسى كه مى خواهد خدمتگذار اسلام باشد، همه مواقع فرصت است، ولى شكل فرصتها فرق مى كند.

ببينيد امام زين العابدين، به سورت دعا چه افتخارى براى دنياى شيعه درست كرده؟! و در عين حال در همان لباس ها امام كار خودش را مى كرد.

بعضى خيال كرده اند امام زين العابدين، چون در مدتى كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان، حيات داشتند قيام به سيف نكردند، پس گذاشتند قضايا فراموش شود. ابدا (چنين نيست)، از هر بهانه اى استفاده مى كرد كه اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد.

آن گريه ها، كه گريه مى كرد و يادآورى براى چه بود؟ آيا تنها يك حالتى بود مثل حالت آدمى كه فقط دلش مى سوزد و بى هدف گريه مى كند؟! آيا مى خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مرد يادشان نرود كه چرا امام حسين قيام كرد و چه كسانى او را كشتند؟ اين بود كه گاهى امام گريه مى كرد، گريه هاى زيادى.

روزى يكى از خدمتگذارانش عرض كرد: آقا! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستيد؟ (فهميد كه امام براى عزيزانش مى گريد)

فرمود: چه مى گويى؟! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت، قرآن عواطف او را اين طور تشريح مى كند: (و ابيضت عيناه من الحزن). من در جلوى چشم خودم هجده يوسف را ديدم، كه يكى پس از ديگرى بر زمين افتادند.(483)

فصل بيست و يكم: جنبه هاى گوناگون تبليغ در نهضت حسين

 

482- جنبه تبليغى نهضت حسينعليه‌السلام

 يك جنبه نهضت حسينى، جنبه تبليغى آن است، تبليغ به همان معنى واقعى نه به معناى مصطلح امروز، يعنى رساندن پيام خودش كه همان پيام اسلام است به مردم، نداى اسلام به به مردم ببينيد امام در اين حركت و نهضت خودشان چه روش هاى خاصى بكار بردند كه مخصوصا ارزش تبليغى دارد، يعنى از اين نظر ارزش زيادى دارد كه امام حسين با اين روش ها هدف و مقصود خودشان و فرياد واقعى اسلام را كه از حلقوم بيرون مى آمد به بهترين نحو به مردم رساندند.(484)

483- معرفى اسلام

 يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش، جنبه تبليغى آن است، يعنى اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت است و در عين اينكه عدم تمكن در مقابل جابرانه قدرت حاكم زمان است. يك تبليغ و پيام رسانى است، يك معرفى و شناساندن اسلام است.

484- ارزش خون شهيد

 چقدر اشتباه است كه ما با جمله مداد العلماء افضل من دماء الشهداء(485) ارزش شهيد و شهادت را پايين بياوريم.

آرى! آنچه الهام بخش امروز ما است آن قلم ها نيست، آن جانبازى هاى تاريخى و آن خونهاى بر زمين ريخته است، آن سرگذشت هاى نورانى است. پيام اسلام را جهادها، هجرت ها، فداكارى ها، جانبازى ها به جهان رسانده است.(486)

485- منطقى وراى همه منطق ها

 چرا امام به مردم بصره نامه نوشت و آنها را دعوت كرد؟ آيا اين خود نوعى نقشه خونريزى و انقلاب نبود: بالاتر اينكه چرا در شب عاشورا حبيب بن مظهر را به ميان بنى اسد فرستاد؟ چرا ياران و كسان خود را الزام نكرد كه خود را به كشتن ندهند؟

امام مخصوصا مى خواست اعتراض و انتقاد و اعلام جرم و فرياد عدالتخواهى خود را با خون خود بنويسد كه هرگز پاك نشود.(487)

486- ژست تبليغاتى

 از امام حسين تقاضاى بيعت مى كنند، بعد از سه روز امام حركت مى كند و مى رود به مكه و به اصطلاح مهاجرت مى كند و در مكه كه حرم امن الهى است، سكنى مى گزيند و شروع به فعاليت ميكند، چرا به مكه رفت؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهى بود و معتقد بود كه بنى اميه آن را محترم خواهند شمرد؟ يعنى درباره بنى اميه، چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند، اين كار را نمى كنند؟ يا نه، رفتن به مكه اولا براى اين بود كه خود اين مهاجرت اعلام مخالفت بود. اگر در مدينه مى ماند و مى گفت: من بيعت نمى كنم، صدايش آنقدر به عالم اسلام نمى رسيد. بدين جهت هم گفت بيعت نمى كنم و هم اهل بيتش را حركت داد و برد به مكه.. اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حين بن على حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت. خود اين، به اصطلاح (اگر تعبير درست باشد) يك ژست تبليغاتى بود براى رساندن هدف و پيام خودش به مردم. از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسينعليه‌السلام در سوم شعبان وارد مكه مى شود، و ماه هاى رمضان، شوال، ذى القعده (تا هشتم اين كاه) يعنى ايامى كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه مى آيند را در آنجا مى ماند.(488)

487- اعتراض امام حسينعليه‌السلام

 كم كم فصل حج مى رسد، مردم از اطراف و اكناف و حتى از اقصا بلاد خراسان به مكه مى آيند. روز ترويه مى شود؛ يعنى روز هشتم ذى الحجه، روزى كه همه براى حج از نو لباس احرام مى پوشند و مى خواند به منى و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند. ناگهان، امام حسينعليه‌السلام اعلام مى كند كه من مى خواهم به طرف عراق بروم، من مى خواهم به طرف كوفه بروم. يعنى در چنين شرايطى پشت مى كند به كعبه، پشت مى كند به حج يعنى من اعتراض دارم. اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مى كند مى كند، يعنى اين كعبه ديگر در تسخير بنى اميه است، حجى كه گرداننده اش يزيد باشد، براى مسلمين فايده اى نخواهد داشت. اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزى و اينكه بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم و پشت به حج، رو به امر به معروف مى كنم و پشت به حج، اين، يك دنيا معنى داشت، كار كوچكى نبود، ارزش تبليغاتى، اسلوب، روش و متد كار در اينجا به اوج خود مى رسد. سفرى را در پيش مى گيرد كه همه عقلا (يعنى عقلايى كه بر اساس منافع قضاوت مى كنند) آنرا از نظر شخص امام حسين نا موفق پيش بينى مى كنند. يعنى پيش بينى مى كنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد. و آن در بسيارى از موارد، پيش بينى آنها را تصديق مى كند، مى گويد: خودم هم مى دانم!(489)

488- تاكتيك هاى عجيب

 (به امامعليه‌السلام ) مى گويند: پس چرا زن و بچه را همراه خودت مى برى؟

مى گويد: آنها را هم بايد ببرم. بودن اهل بيت امام حسينعليه‌السلام در صحنه كربلا، صحنه را بسيار بسيار داغ تر كرد. و در واقع امام حسينعليه‌السلام يك عده مبلغ را طورى استخدام كرد كه بعد از شهادتش، آنها را با دست و نيروى دشمن تا قلب حكومت دشمن يعنى شام فرستاد. اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است. همه براى اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعى در راه آن وجود نداشته باشد در بين راه كارهاى خود امام حسين، نمايشهايى از حقيقت اسلام است، از مروت، انسانيت، از روح و حقانيت اسلام است. اينها همه جاى خودش، ببينيد! اين شوخى نيست. در يكى از منازل بين راه حضرت دستور مى دهند آب زياد برداريد. هر چه مشك ذخيره داريد پر از آب كنيد و بر هر چه مركب و شتر همراهتان است كه آنها را يدك مى كشيد، بار آب بزنيد (پيش بينى بوده است)(490)

489- ارزش تبليغاتى مهاجرت

 خروج امام از مدينه به مكه و اقامت در مكه در ماه هاى شعبان تا ذى الحجه كه ايام عمره و سپس حج است، به نظر نمى رسد كه به خاطر اين بوده كه دشمن احترام حرم امن الهى را حفظ مى كرد، بلكه به سه علت ديگر بوده است: يكى اينكه نفس مهاجرت ارزش تبليغاتى داشت و تكان دهنده بود و نداى امام را بهتر مى رساند و اين خود اولين ژست مخالفت و امتناع بود. دوم اينكه در مكه تماس بيشترى با افراد نواحى مختلف ممكن بود. سوم اينكه مكه را انتخاب كردن علامت امنيت نداشتن بود، گو آنكه در آنجا هم امام امنيت نداشت.(491)

490- تبليغى تكان دهنده

 خروج امام از مكه در روز ترويه يعنى روز هشتم ذى الحجه كه روز حركت به منى و عرفات است ارزش تبليغاتى تكاندهنده ترى از خود اقامت در مكه داشت. و از نظر رساندن پيام اسلام، اين پشت كردن به كعبه تسخير شده امويان و حجى كه گرداننده اش دستگاه يزيدى بود - حجى كه ظاهرش اسلامى و روحش جاهلى بود - نشان داد كه اسلام اين سورت خالى نيست كه خاطرها آسوده باشد، معنى و حقيقت است كه به خطر افتاده است.(492)

491- منطق تأثر و انقلابى

 در اين منطق يعنى منطق هجوم، منطق شهيد، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب، امام حسين كارهايى كرده است كه جز با اين منطق با منطق ديگرى قابل توجيه نيست. چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع مى بود، شب عاشورا كه اصحابش را مرخص مى كند (به دليلى كه عرض كردم و بيعت را بر مى دارد تا آنها آگاهانه كار خودشان را انتخاب بكنند، بعد كه آنها انتخاب مى كنند بايد اجازه ماندن به آنها ندهد و بگويد شرعا جايز نيست كه شما اينجا كشته شويد، اينها مرا مى خواهند بكشند، از من بيعت مى خواهند، من وظيفه ام اين است كه بيعت نكنم، كشته هم شدم، شدم، شما را كه نمى خواهند بكشند، شما چرا اينجا مى مانيد؟ شرعا جايز نيست، برويد.

نه، اينجور نيست. در منطق ثائر و انقلابى، در منطق كسى كه مهاجم است و مى خواهد پيام خودش را با خون بنويسد، هر چه كه اين موج بيشتر وسعت و گسترش پيدا كند، بهتر است، چنانكه وقتى كه ياران و خاندانش اعلام آمادگى مى كنند، به آنها دعا مى كند كه خدا به همه شما خير بدهد، خدا همه شما را اجر بدهد.(493)

492- گسترش دادن به واقعه عاشورا

 (امام) چرا در شب عاشورا حبيب بن مظاهر اسدى را مى فرستد كه برو در ميان بنى اسد اگر مى شود چند نفر را برايمان بياور. مگر بنى اسد همه شان چقدر بودند؟ حالا گرم حبيب رفت از بنى اسد صد نفر را آورد. اينها در مقابل آن سى هزار نفر چه نقشى مى توانستند داشته باشند؟ آيا مى توانستند مثلا اوضاع را منقلب كنند؟ ابدا. امام حسين مى خواست در اين منطق كه منطق هجوم و منطق شهيد و منطق انقلاب است، دامنه اين قضيه گسترش پيدا كند. اينكه خاندانش را هم آورد، براى اينكه همين بود، چون قسمتى از پيامش را خاندانش بايد برسانند. خود امام حسين كوشش مى كرد حال كه قضيه به اينجا كشيده شده است، هر چه كه مى شود داغ تر بشود، براى اينكه بذرى بكارد كه براى هميشه در دنيا ثمر و ميوه بدهد. چه مناظرى، چه صحنه هايى در كربلا به وجود آمد كه وقعا عجيب و حيرت انگيز است!(494)

493- داغ ترين سخنان امام

 داغ ترين سخنان امام بعد از يك طرفه شدن و قطع اميد موفقيت است يك مطلب است، امر نكردن خاندان به رفتن از آنجا و اجازه دادند و بلكه تشويق كردن به شهادت مطلب ديگر است، استنصار براى شهادت مطلب ديگر است، اجازه دادن به حر همين طور، شب عاشورا رفتن حبيب ميان بنى اسد همين طور.(495)

494- مهم ترين عنصر تبليغ حسينى

 ژست تبليغاتى و بلكه تاكتيك تبليغاتى آن حضرت اين بود كه اهل بيت و كودكان خود را نيز همراه خود آورد، و به اين وسيله در واقع خود دشمن را ناآگاهانه استخدام كرد كه حامل يك عده مبلغ براى امام حسين و براى اسلام حسينى عليه يزيد و اسلام يزيدى باشد و اين يكى از مهم ترين عناصر تبليغى نهضت امام است.(496)

495- زياد كردن نداى تبليغ

 چرا خطبه هاى امام حسين بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه ماءيوس مى شوند و معلوم مى شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شد، داغ تر مى شود؟ ممكن است كسى بگويد امام حسين خودش ديگر راه برگشت نداشت، بسيار خوب، راه برگشت نداشت، ولى چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود: من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند: خير، ما دست از دامن شما بر نمى داريم، نگفت: اصلا ماندن شما در اينجا حرام است، براى اينكه آنها مى خواهند مرا بكشند، به شما كارى ندارند، اگر بمانيد، خونتان بى جهت ريخته مى شود و اين حرام است؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد؟ بلكه وقتى آنها پايداريشان را اعلام كردند، امام حسين آنان را فوق العاده تاءييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايى را كه قبلا به آنها نمى گفت، به آنان گفت.(497)

در شب عاشورا كه مطلب قطعى است، حبيب بن مظاهر را مى فرستد در ميان بنى اسد كه اگر باز هم مى شود عده اى را بياورد، معلوم بود كه مى خواست بر عدد كشتگان افزوده شود، چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود، اين بدا بيشتر به جهان و جهانيان مى رسد.(498)