امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری0%

امام حسین از زبان شهید مطهری نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 22138
دانلود: 2918

توضیحات:

امام حسین از زبان شهید مطهری
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22138 / دانلود: 2918
اندازه اندازه اندازه
امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده:
فارسی

فصل بيست و دوم: تجليل و بررسى شخصيت پليد قاتلين حسين بن علىعليه‌السلام

بخش اول: شخصيت پليد يزيد بن معاويه

 

496- تربيت يزيد

 مادر يزيد دختر مجدل كلبيه است كه زندگى با معاويه و در شهر را كراهت داشت و اشعار معروفى دارد:

للبس عبائه و تقر عينى

احب الى من لبس الشفوف

و بيت تخفق الارياح فيه

احب الى من قصر منيف...

و خرق من بنى عمى فقير

احب الى من علج عنيف

معاويه آن زن را با يزيد پسرش به باديه فرستاد و يزيد در باديه رشد يافت، لهذا اخلاق باديه نشينى و صحرانشينى داشت. زبانش فصيح بود - يزيد ديوانى دارد كه چاپ شده. ابن خلكان را مى گويند از مريدهاى فصاحت يزيد است - و به شكار علاقه فراوانى داشت (صيد لهو در اسلام و حكم صلاه). سوم اينكه به اسب سوارى و مسابقه سوارى و مسابقه و تربيت حيوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانى داشت.

اين صفات در يك مردى كه قوى و نيرومند در صاحب ملكات فاضله باشد كمال و موجب تكميل قواى او مى شود، ولى در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزادگان سبب و اغراق در ترف و تنعم مى شود.

يزيد روى خصلت فصاحت بدوى به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطيل علاقه فراوانى داشت، آنهم از نوع اشعارى كه در اسلام لغو است( لان يملا بطن الرجل قيحا خير م ان يملا شعرا ) غرق شدن در شعر و خيال ضررهاى زيادى دارد. شعر تا حدى از مظاهر جمال است آثار اجتماعى مفيدى ممكن است داشته باشد. داستانها در اين زمينه هست و به همين دليل كه خوبى دارد بدى هم دارد. دربارهايى كه دربار شعر و خلافت و لغو بوده بسيار فاسد بوده. خيلى ها بوده اند كه به واسطه يك شعر در دربار اموى ها صله هاى فراوانى برده اند. داستان وليد اموى و ابن عايشه ص 75 مكتب تشيع.

به هر حال شعراء و بطالها در دربار يزيد مقامى داشتند و خودش هم در وصف خمر و ساير چيزها اشعارى دارد، واز آن جمله:

شمسه كرم برجها قعردنها

و مشرقها الساقى و مغربها فمى

فان حرمت يوما على دين احمد

مخذها على دين المسيح بن مريم...

و از آن جمله:

دع المساجد للعباد تسكنها

واجلس على دكه اخمار و اسقينا

ان الذى شربا فى سكره طربا

و للمصلين لا دنيا و لا دينا

ما قال ربك ويل للذى شربا

لكنه قال ويل للمصلينا...

و از آن جمله:

لما بدت تلك الرؤ وس و اشرقت

بلك الشموس على ربى جيرون

صاح الغراب فقلت صح او لا تصح

فلقد قضيت من النبى ديونى...

و از آن جمله است اشعار كه با اشعار ابن الزبعرى ملحق كرد كه مفصل است. علاقه وافر يزيد به شكار و تفريح مانع رسيدگى به كارهاى مملكتدارى و سياسى بود و ناچار كارها در دست ديگران بود.

و اما علاقه او و سرگرمى او به بازى با حيوانات، كارهاى او را به صورت مسخره اى در آورده بود. نه تنها به اسب سوارى و اسب دوانى علاقه وافرى نشان مى داد اين عمل در اسلام ممدوح است) او يك عده بوزينه و يوز (فهادين) تهيه كرده بود با آنها سرخوش بود يك بوزينه اى داشت كه او را تعليم كرده بود. بوزينه هم از هر حيوانى بهتر تعليم قبول مى كند. (قضيه بوزينه و وزارت) به او كنيه داده بود عرب به حيوانات لقب و كنيه مى دهد.

من ذاك ام عريط للعقرب

و هكذا ثعاله للثعلب

به جعل مى گويد: ابو جعرانه و احيانا به حيوان شخصى ممكن است علم شخصى بدهد. يزيد يك كنيه شخصى به اين ميمون داده به نام ابو قيس، به اين حيوان لباس ابريشم و حرير و زيبا و جامه هاى زربفت مى پوشيد و او را در مجلس شراب خويش حاضر مى كرد. بنازم غيرت ندماى يزيد را و حتما بسيارى از امرا و حكام در آن مجلس حاضر مى شده اند! از طرف ديگر ماده الاغ چابكى داشت و گاهى اباقيس كه تعليم داده شده بود سوار آن ماده الاغ مى شد و در مسابقه اسبها شركت مى كرد. خودش خيلى علاقه داشت كه اباقيس برنده مسابقه بشود (و شايد هم احيانا سواركارها به خاطر يزيد عمدا ماده الاغ را جلو مى انداختند. )

تمسك ابا قيس بفضل عنانها

فليس عليها ان سقطت ضمان

الا من راى القرد الذى سبقت به

جياد امير المؤمنين اتان

اين بود شمه اى از اخلاق يزيد، و معاويه مى خواست او را بر گردن مسلمين سوار كند.

وضع حكومت يزيد صورتى داشت كه قابل صلح و معاهده و معاقده نبود. امام مجتبى با معاويه قرار داد صلح بست. معاويه عقل و خلقى داشت كه مى توانست تا حدودى حفظ ظاهر بكند و جز در مواردى كه براى ملك و سياستش بود رعايت ظواهرى را بنمايد. ولى وضع يزيد تجاهر به رذالت و پستى و تجاهر به عياشى بود. اگر در ظرف سه سال در هم نمى پيچيد و چند سال طول مى كشيد، ممكن بود قيام ديگرى عليه يزيد شود كه عنصر اسلامى هم نداشته باشد و آنوقت خطر مواجه عالم اسلام مى شد.

به قولى مردن يزيد در يك مسابقه اى واقع شد كه با ميمونى - و شايد همان ابو قيس بوده - گذشته بود. قيام اهل مدينه تنها سببش شهادت امام حسين نبود، سبب ديگرش وضع ناهموار يزيد بود، عبدالله بن حنظله با عده اى به نمايندگى اهل مدينه آمد به شام، اوضاع را طورى ناراحت كننده ديد كه گفت:( و الله ما خرجنا على يزيد حتى خفتا ان نرمى بالحجاره من السماء. ان رحلا ينكح الامهات و البنات و الاخوات، و يشرب الخمر، و يدع الصلاه، و الله لو لم يكن معى احد من الناس لا بليت الله فيه بلاء حسنا. ) بعضى گفته اند به ذات الجنب مرد در سن 37 سالگى.

احتمال داده مى شود كه افراط در شراب و لذات، كبدش را از بين برده بوده. يزيد در كودكى در باديه مرض آبله گرفت و آبله رو بود. عقاد مى گويد: و سيم و بلند قامت بود. همچنين مى گويد: يزيد به مسابقه و مطارده علاقه مند بود، ولى بيشتر جنبه لهوى داشت نه جنبه جدى و شجاعانه. يزيد شخصا خصلت شجاعت و تهور عربى را كه بعضى از آباء مادريش مثل عتبه و وليد عمويش و شبيه داشتند نداشت و به تمام معنى مردى مهمل و عياش و سبكسر بود و لهذا در يكى از جنگهاى زمان معاويه كه معاويه سپاه سفيان بن عوف را براى جنگ قسطنطنيه فرستاد، يزيد تمارض و تثافل كرد تا سپاه حركت كرد و بعد هم شايع شد كه سپاه دچار مرض و قحطى شدند. خبر به يزيد عياش رسيد. اين شعرها را گفت:

ما ان ابالى بما لاقت جموعهم

بافرقدونه من حمى و من موم

اذا اتكاءت على الانماط مرتفقا

بدير مران عندى ام كلثوم

معاويه وقت شنيد قسم خورد كه يزيد را به سپاه ملحق مى كنم براى رفع عار شماتت.

از اينجا دو نكته معلوم مى شود:

الف - روى كار آمدن يزيد كه هيچ گونه لياقتى نداشت، نه لياقت خلافت و نا لياقت ملكدارى و سياست، صرفا معلول فساد تدريجى اخلاق مسلمين در آن عهد بود. معاويه اگر لياقت خلافت نداشت، ولى لياقت سياست و ملكدارى داشت.

ب - فرق ظاهرى ديده مى شود بين عمر و معاويه كه عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب كند و يا جزء شورا قرار دهد و گفت: عبدالله در تدبير منزل خودش عاجز است؛ ولى معاويه على رغم عقيده خودش به عدم لياقت يزيد، زمام كار با به دست او سپرد.(499)

497- نصايح معاويه به يزيد

 معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحى به او كرد. گفت: تو براى بيعت گرفتن، با عبدالله بن زبير اين طور رفتار كن، با عبدالله بن عمر آنطور رفتار كن، با حسن بن علىعليه‌السلام اينگونه رفتار كن. مخصوصا دستور داد با امام حسينعليه‌السلام با رفق و نرمى زيادى رفتار كند. گفت: او فرزند پيغمبر است. مكانت عظيمى در ميان مسلمين دارد، و بترس از اينكه با حسين بن على با خشونت رفتار كنى. معاويه كاملا پيش بينى مى كرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت. معاويه مرد بسيار زيركى بود، پيش بينى هاى او مانند پيش بينى هاى هر سياستمدار ديگرى غالبا خوب از آب در مى آمد. يعنى خوب مى فهميد و خوب مى توانست پيش بينى كند.

برعكس، يزيد، اولا جوان بود، و ثانيا مردى بود كه از اول در زى بزرگزادگى و اشرافزادگى و شاهزادگى بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراوانى داشت، سياست را واقعا درك نمى كرد، غرور جوانى و رياست داشت، غرور ثروت و شهوت داشت. كارى كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تماتم شد، و اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت. اينها كه هدف معنوى نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيز ديگرى فكر نمى كردند، آنرا هم از دست دادند. حسين بن علىعليه‌السلام كشته شد، ولى به هدف هاى معنوى خودش رسيد، در حالى كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهاى خودشان نرسيدند.

498- فسق و فجور يزيد

 بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم مى ميرد، به حاكم مدينه كه از بنى اميه بود نامه اى نى نويسد و طى آن موت معاويه را اعلام مى كند و مى گويد از مردم براى من بيعت بگير. او مى دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده. در نامه خصوصى دستور شديد خودش را صادر مى كند، مى گويد: حسين بن على را بخواه و از او بيعت بگير و اگر بيعت نكرد، سرش را براى من بفرست.

بنابر اين يكى از چيزهايى كه امام حسين با آن مواجه بود، تقاضاى بيعت با يزيد بن معاويه اين چنينى بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتى در مورد معاويه وجود نداشت. يكى اينكه بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثى از طرف امام حسين بود. يعنى مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود. مسئله خلافت موروثى مطرح بود.

مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع رمان را از هر زمان ديگر متمايز مى كرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود، بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگى سياسى هم نداشت. معاويه و بسيارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند، ولى يك مطلب را كاملا درك مى كردند، و آنانكه مى فهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقى بماند، بايد تا حدود زيادى مصالح اسلامى را رعايت كنند، شئون اسلامى را حفظ كنند. اين را درك مى كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود. مى دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاى مختلف چه در آسيا، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام يا بغداد پيروى مى كنند، فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامى مى دانند، والا اولين روزى كه احساس كنند كه خليفه، خود بر ضد اسلام است، اعلام استقلال مى كنند.

499- ذات پليد يزيد

 چه موجبى داشت كه مثلا مردم خراسان، شام و سوريه، مردم قسمتى از آفريفا، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند؟ دليلى نداشت. و لهذا خلفايى كه عاقل، فهميده و سياستمدار بودن اين را مى فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادى مصالح اسلام را رعايت كنند. ولى يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت، آدم متهتكى بود، آدم هتاكى بود، خوشش مى آمد به مردم و اسلام بى اعتنايى كند، حدود اسلامى را بشكند. معاويه هم شايد شراب مى خورد (اينكه مى گويم شايد، از نظر تاريخى است، چون يادم نمى آيد، ممكن است كسانى با مطالعه تاريخ، موارد قطعى پيدا كنند)(500) ولى هرگز تاريخ نشان نمى دهد كه معاويه در يك مجلس علنى شراب خورده باشد يا در حالتى كه مست است وارد مجلس شده باشد؛ در حالى كه اين مرد در مجلس علنى شراب مى خورد، مسب لايعقل مى شد و شروع مى كرده به ياوه گويى. تمام مورخين معتبر نوشته اند كه: اين مرد، ميمون باز و يوزباز بود. ميمونى داشت كه به آن كنيه اباقيس داده بود و او را خيلى دوست مى داشت. چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود، اخلاق باديه نشينى داشت، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصى داشت.

500- فاتحه اسلام را بايد خواند!

 مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: (يزيد) ميمون را لباس هاى حرير و زيبا بپوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشورى و لشكرى مى نشاند! اين است كه امام حسينعليه‌السلام فرمود:( و على الاسلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد ) (501) ميان او و ديگر تفاوت وجود داشت. اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود. براى چنين شخصى از امام حسينعليه‌السلام بيعت مى خواهند! امام از بيعت امتناع مى كرد و مى فرمود: من به هيچ وجه بيعت نمى كنم. آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمى كردند.

501- وليعهدى نالايق

 ملك ء زيد ثابت و محكم و پابرجا نبود - مثل ملك معاويه - به جهت اينكه تنها مغيره بن شعبه حاكم آن وقت كوفه كه از حكومت عزل شده بود اين پيشنهاد (ولايت عهدى يزيد) را كرد و خود معاويه باور نمى كرد، با زياد مشورت كرد او هم صلاح نديد (لا اقل حضرا). مروان حكم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتى در فكر شورش افتاد و بعد با ماهى هزار دينار براى خود و صد دينار براى دوستان قانع شد. سعيد پسر عثمان از معاويه گله كرد كه پدر و مادر و خود من از يزيد و پدر و مادرش بهتر هستيم و بعد هم با دريافت ولايت خراسان راضى شد و رفت. پس اين حكومت استقرار نداشت بذاته.

502- بناى حكومت يزيد

 دولت يزيد از ابتدا بناء كارش بر سب علىعليه‌السلام و آل على بود و اگر حسينعليه‌السلام بيعت مى كرد ناچار بود وفا كند و اين خود امضاء اين سنت سيئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع مى شد. (حكومت يزيد از معاويه صد درجه بدتر بود؛ زيرا سر به رسوايى زده بود. )

503- كشته شدن امام حسينعليه‌السلام با شمشير جدش

 يزيد هم كه امام حسين را كشت گفت: قتل الحسين بسيف جده؛ يعنى حسين با شمشير جدش پيامبر كشته شد! اين يك معناى درستى دارد. يعنى از نيروى پيامبر استفاده كردند و او را كشتند، چون براى تحريك مردم مى گفتند: يا خيل الله! اركبى و بالجنه ابشرى(502) اى سواران الهى! سوار بشويد و بهشت بر شما بشارت باد.(503)

504- اوج تاريكى و ظلمت در بنى اميه

 يك عالم اموى گفته است: ان الحسين قتل بسيف جده؛ حسين با شمشير جدش كشته شد. و منظور او اين بوده است كه حسين به حكم دين جدش كشته شد. ولى من مى گويم اين حرف به معنى ديگرى درست است و آن اينكه بنى اميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند كه يك عده مردم از خدا بى خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين بيايند. و كل يتقربون الى الله بدمه بعد از شهادت ابا عبدالله به شكرانه اين عمل چنين مسجد ساخته شد. ببينيد ظلمت و تاريكى چقدر بوده است.(504)

505- علت وقوع نهضت

 علل و عوامل كه از ناحيه يزيد باعث تجاوز به حسين بن علىعليه‌السلام شد سه چيز بود:

1- تثبيت حكومت

2- عقده حقارت

3- حس انتقام جويى(505)

بخش دوم، شخصيت پليد عمر بن سعد

 

506- علت انتخاب ابن سعد

پسر زياد تصميم گرفت آن كسى كه به او حكومت و امارت مى دهد، فرماندهى اين لشكر را مى دهد، پسر سعد باشد. در اين جهت به اصطلاح يك ملاحظه روانى را كرد، چون او پسر سعد وقاص بود و سعد وقاص گذشته از نقطه ضعفى كه از نظر تشيع دارد به خاطر اينكه در دوره خلافت اميرالمؤمنين عزلت اختيار كرد: نه اين طرف آمد و نه آن طرف؛ در دوران غزوات اسلامى و در دوره پيغمبر اكرم افتخارات زيادى براى خود كسب كرده است و قهرا در ميان مردم شهرت و معروفيت و محبوبيتى داشت. او در نظر مردم آن سردار قهرمانى بود كه در غزوات اسلامى فتوحات زيادى كرده است.

507- اسارت دنيوى ابن سعد

 پسر زياد ابن سعد را انتخاب كرد تا از نظر روانى استفاده كند. يعنى اين طور به مردم بفهماند كه اين هم جنگى است در رديف آن جنگ ها. همان طور كه سعد وقاص با كفار مى جنگيد، پسر سعد هم (العياذ بالله) با فرقه اى كه از اسلام خارجند مى جنگد. اين مزد طمعع كه خودش طمع خود ش را بروز داد، مردى كه فهميده بود و به هيچ وجه نمى خواست زيرا اين بار برود، شروع كرد با التماس كردن از ابن زياد كه مرا معاف كن. او هم نقطه ضعف اين را مى دانست. قبلا فرمانى براى او صادر كرده بود براى حكومت رى و گرگان. گفت: فرمان مرا پس بده، مى خواهى نروى نرو. او هم كه اسير اين جكومت بود و آرزوى چنين ملكى راداشت، گفت: اجازه بده بروم تامل كنم. با هر كس از كسان خود كه مشورت كرد، ملامتش كرد، گفت: مبادا چنن كارى بكنى. ولى در آخر طمع غالب شد واين مرد، قبولى خودش را اعلام كرد.

در كربلا كوشش مى كرد خدا و خرما را با همديگر جمع كند، كوشش مى كرد بلكه بتواند به شكلى به اصطلاح سلح برقرار كند، يعنى خودش را از كشتن جسين بن على معاف كند، لا اقل خودش را نجات بدهد، بعد هر چه شد، شد. دو سه جلسه با ابا عبدالله مذاكره كرد.

به قول طبرى چون در اين ذاكرات فقط، اين دو نفر شركت كرده اند از متن مذاكرات اطلاع درستى در دست نيست. فقط مقدارى در دست است كه بعدها خود عمر سعد نقل كرده است يا ما از زبان ائمه اطهار اطلاعاتى در اين زمينه داريم، و الا اطلاع ديگرى در دست نيست. خودش خيلى كوشش مى كرد بلكه كارى بكند (و حتى نوشته اند گاهى هم دروغ هايى جعل مى كرد) كه غائله بخوابد.

508- اعلان فرمان جنگ

 آخرين نامه ابن سعد كه براى عبيد الله زياد اامد، عده اى دور و بر مجلس نشسته بودند. عبيدالله اندكى به فكر فرو رفت، گفت: شايد بشود اين قضيه را با مسالمت حل كرد. ولى آن بادنجان دور قاب چين ها، كاسه هاى داغ تر از آش كه هميشه هستند، مانع شدند. يكى از آنها شمر ذى الجوشن بود. از جا بلند شد و گفت: امير ل بسيار دارى اشتباه مى كنى. امروز حسين در چنگال تو گرفتار است، اگر از اين غائله نجات پيدا كند ديگر بر او دست نخواهى يافت. مگر نيم دانى شيعيان پدرش در اين كشور اسلامى كم نيستند، زيادند منحصر به مردم كوفه نيستند. از كجا كه شيعيان، از اطراف و اكناف جمع نشوند؟ و اگر جمع شدند تو از عهده حسين بر نمى آيى.

نوشته اند: مثل آدمى كه خواب باشد، يك دفعه بيدار شد، گفت: راست گفتى، بعد اين شعر را خواند:

الان قد علقت مخالبنا به

يرجو النجاه و لات حين مناص

و متقابلا بر عمر سعد خشم گرفت. و گفت: او چه نزديك بود ما را اغفال كند. فورا نامه اى به عمر سعد نوشت كه: ما نو را نفرستاده بوديم بر وى آنجا نصايح پدرانه براى ما بنويسى. تو ماءمورى، سربازى، بايد انضباط داشته باشى، هر چه من به تو فرمان مى دهم، بايد بى چون و چرا اجرا كنى. اگر نمى خواهى برو كنار، ما كس ديگرى را ماءمور اين كار خواهيم كرد.

نامه را داد به شمر بن ذى الجوشن، گفت: اين را به دستش بده! ضمنا نامه فرمان محرمانه اى نوشت و داد به دست شمر، گفت: اگر عمر بن سعد از جنگيدن با حسين امتناع كرد، به موجب اين فرمان و ابلاغ گردنش را مى زنى، سرش را براى من مى فرستى و امارت لشكر با خودت باشد.

509- نامه فرمان به جنگ شديد

 نوشته اند: عصر تاسوعا بود كه اين نامه شمر بن ذى الجوشن به كربلا رسيد. روز تاسوعا براى اهل بيت پيغمبر، روز خيلى غمناكى بوده است. امام صادقعليه‌السلام فرمود: ان تاسوعا يوما حوصر فيه الحسين؛(506) تاسوعا روزى است كه در آن، حسين در محاصره سختى قرار گرفت.

روزى است كه براى لشكريان عمر سعد كمك هاى فراوان رسيد، ولى براى اهل بيت پيغمبر كمكى نرسيد. عصر تاسوعاست كه اين لعين ازل و ابد به كربلا مى رسد. ابتدا آن نامه علنى را به عمر سعد مى دهد، منتظر و آرزو مى كند كه او بگويد:

خير من با حسين نمى جنگم، تا به موجب آن فرمان گردن عمر سعد را بزند و خودش فرمانده لشكر بشود.

ولى برخلاف انتظار او، عمر سعد نگاهى به او كرد و گفت: حدس من ايت است كه نامه من در پسر زياد مؤثر مى افتاد و تو حضور داشتى و مانع شدى.

گفت: حالا هر چه هست نتيجه را بگو! مى جنگى يا كنار مى روى؟

گفت: نه، به خدا قسم مى جنگيم، آنچنان كه سرها و دستها به آسمان پرتاب بشود!

گفت: تكليف من چيست؟

عمر سعد مى دانست كه اين هم نزد عبيدالله زياد مقامى دارد (هم سنخ اند، هر چه كه شقى تر و قسى القلب تر بودند مقرب تر بودند.

گفت: تو هم فرمانده پيامده باش.

510- رياكارى عمر سعد

 فرمان، خيلى شديد بود، اين بود كه: به مجرد رسيدن نامه من، (ابن زياد) بر حسين سخت بگير. حسن بايد يكى از اين دو امر را بپذيرد، يا تسليم بلاشرط و يا جنگيدن و كشته شدن، سوم ندارد.

نوشته اند: نزديك غروب تاسوعاست، حسين بن على در بيرون يكى از خيمه ها نشسته است، در حالى كه زانوها را بلند كرده و دست ها را روى زانو گذاشته است و سر را روى دستها، و خوابش برده است. در همين حال عمر سعد تا اين فرمان را خواند و تصميم گرفت، فرياد كشيد: يا خيل الله! اركبى و بالجنه ابشرى (مغالطه و حقه بازى و رياكارى را ببينيد!) لشكر خدا سوار شويد! من شما ره به بهشت بشارت مى دهم.

نوشته اند: اين سى هزار لشكر در حالى كه دور تا دور خيمه هاى حسين را گرفته بودند، مثل دريايى كه به خروش آيد به خروش و جنبش آمد، طوفان كرد. يك مرتبه صداى فرياد اسبها، انسانها و به هم خوردن اسلحه ها در صحرا پيچيد.

511- تعلل عمر سعد

 عمر سعد در ابتدا تعلل هايى كرده بود؛ او دلش مى خواست دين و دنيا را، خدا و خرما را با هم داشته باشد، هم حكومت رى را از ابن زياد بگيرد و هم دست خود را به خون امام حسين آلوده نكرده باشد، مرتب نامه اى مصلحتى مى نوشت تا بلكه جنگ نشود، ابن زياد جريان را فهميد، نامه شديدى به او نوشت كه كار بايد يكسره شود، اگر نمى خواهى انجام دهى، به كس ديگرى كه ماموريت را به او داده ايم واگذار كن. از دنيا نمى توانست بگذرد، در امرى كه دائر بين دين و دنيا بود، از دينش گذشت! گفت: مى جنگم و امر امير را اطاعت مى كنم. در روز عاشورا مقدارى از رذالت هاى عمر سعد معلول اين بود كه فكر مى كرد ممكن است گزارشهاى گذشته به ابن زياد رسيده باشد كه عمر سعد تعلل مى ورزد و يك مقدار هواخواه حسين بوده است. لذا براى اينكه خودش را از رو سياهى نزد ابن زياد بيرون بياورد يك سلسله رذالت ها كرد، براى اينكه آنها را براى ابن زياد نقل كنند، وقتى كه دو طرف در مقابل يكديگر ايستادند، به تير اندازهاى خود گفت: آماده باسيد! همه آماده شدند. اولين كسى كه تير را به كمان كرد و به طرف خيام حسين انداخت، خود او بود. بعد فرياد كشيد: ايهاالناس! همه نزد عبيد الله زياد شهادت بدهيد كه اول كسى كه به طرف حسين تير انداخت من بودم.(507)

بخش سوم: بررسى شخصيت پليد لشكريان ابن سعد

 

512- شهادت امام حسينعليه‌السلام
به دست مسلمان نماها

 بعد از ده سال از وفات پيغمبر، معاويه كه هميشه دوش به دوش و پا به پاى پدرش با اسلام مى جنگيد، والى شام و سوريه شد و سى سال بعد از وفات پيغمبر خليفه و اميرالمؤمنين شد! و پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر پسرش يزيد خليفه شد و با آن وضع فجيع فرزند پيغمبر را كشت و دست مسلمانانى كه شهادتين مى گفتند و نماز مى خواندند و حج مى كردند و به آيين اسلام ازدواج مى كردند و به آيين اسلام مرده هاى خود را دفن مى كردند. نه اين مردم منكر اسلام شده بودند و اگر منكر اسلام شده بودند معمايى در كار نبود و نه انكار حرمت امام حسين را داشتند و معتقد بودند

كه امام حسين نعوذ بالله از اسلام خارج شده، بلكه عقيده آنها به طور قطع بر تفصيل امام حسين بر يزيد بود. حالا چگونه شد كه اولا حزب ابو سفيان زمام حكومت را در دست گرفتند و ثانيا مردم مسلمان و بلكه شيعه، قاتل امام حسينعليه‌السلام شدند، در عين اينكه او را مستحق قتل نمى دانستند؛ بلكه احترام خون او از خون هر كسى در نظر آنها بيشتر بود.(508)

513- جنگ با عقيده

 اعوان يزيد در حادثه كربلا و حادثه مدينه يك نوع خست و ذنائتى نشان دادند كه نظير نداشت. اينها اين كارها را مى كردند در حالى كه كافر و منكر مطلق نبودند، واقعه نماز مى خواندند و شهادتين مى گفتند. عقاد مى گويد:

( بل حسبك من خسه ناصريه (يزيد) انهم كانو يرعدون من مواجهه الحسين بالضرب فى كربلاء لاعتقادهم بكرامته و حقه، ثم ينترعون لباسه نسائه فيما انتزعوه من اسلاب. و لو انهم كانوا يكفرون بدينه و برساله جده لكانوا فى شريعه المروءه اقل خسه من ذاك ) .

از اينجا معلوم مى شود كه جنگ اصحاب ابن زياد جنگ عقيده نبود، بلكه جنگ با عقيده بوده؛ يعنى به خاطر شكم و رياست و دنيا با عقيده خودشان مى جنگيدند و از يك نظر اينها از كفار بدر و احد پست تر بودند؛ زيرا جنگ آنها تا حدى جنگ در راه عقيده بود.(509)

514- مردم بى اصول و منفعت طلب

 عقاد مى گويد: موضوع نسبت امام حسين و محبت زائد الوصف پيغمبر اكرم را در تحليل قضيه كربلا نبايد از ياد برد؛ زيرا با اين مقياس كاملا مى توانيم بفهميم كه سپاه يزيد چگونه مردمى بدون ايده آل و منفعت پرست بودند و چگونه على رغم احترامى كه براى امام حسينعليه‌السلام در دل قائل بودن عمل مى كردند. اين خصوصيت است كه آنها را صد در صد در رديف مردم بى اصول و منفعت پرست قرار مى دهد. قضيه هايى از محبت پيغمبر نسبت به امام حسين و همچنين استدلال امام حسين به محبت پيغمبر نسبت به خودش (در تاريخ ثبت است. )(510)

515- توطئه هاى شياطين بنى اميه

 سرمايه سخن مى نويسد: عمرو بن سعيد بن العاص ماءمور بود با عده اى كه امام را بكشد.

طريحى نوشته است كه: سى نفر از شياطين بنى اميه ماءمور اين كار شده بودند. در يادداشت هاى نهضت حسينى نمره 10 از مقتل خوارزمى نقل كرديم كه امام ضمن درد دل كتبى به ابن عباس مى گويد: مرا در مكه آرام نمى گذارند و از جوار حرم الهى مجبور به خروج مى كنند.(511)

516- اعمال دنائت مآبانه لشكر عمر سعد

 دنائت هايى اصحاب يزيد به خرج داده اند كه از قانون جنگ و فروسيت به كلى دور بود:

1- منع آب (نه تنها بر حريف بلكه بر اطفال و كودكان).

2- كشتن اطفال، خصوصا در برابر ديدگان مادر و خواهر و عمه، نظير قضيه طفلى كه له قرطان.(512)

3- برهنه كردن بدن امام حسين به واسطه طمع در لباس هاى آن حضرت.

4- ريختن به سر زنها و كندن خلى و زيور از بدن آنها.

5- سنگباران و تير باران كردن آن عده قليل.

6- شماتت هاى لاذع.(513)

7- سر شهيد به گردن اسب آويختن.

8- سب و دشنام.

9- اسب تاختن بر بدن آن حضرت

10- تنگ گرفتن بر اسيران و زدن آنها و سوار كردن آنها بر شتران بى جهاز.

11- غل كردن بيمار (امام سجاد).

12- مقابل كردن سرها و اسرا.

13- جاى بد به اسيران دادن.

14- شماتت به اسيران داغ ديده

15- جسارت به سر مقدس و دندانهاى مقدس.

16- كشتن زن (مادر وهب).

17- عبور دادن اسيران از قتلگاه (اگر به تقاضاى خود اسيران براى وداع نبوده).

18- آنش زدن به خيام در شبى كه اسرا بايد هنوز بمانند و به سر برند.

19- نان و غذا ندادن به اطفال به طورى كه اطفال معصوم از دست مردم نان و خرما مى گرفتند و ام كلثوم مانع مى شد.(514)

517- خبث باطنى اصحاب عمر سعد

 جبن و طمع نمى توانند وقايع جنايت آميز كربلا را توجيه كنند و كينه شخصى نيز اگر علاوه شود همچنين؛ زيرا كينه شخصى در كار نبوده.(515)

518- خباثت باطن شمر

 امام حسينعليه‌السلام در عاشورا فرمود: آيا حلالى را حرام و حرامى را حلال كرده ام كه از روى عقيده با من بجنگيد؟ يا مالى را برده ام و خونى را ريخته ام كه روى عداوت شخصى با من بجنگيد؟

جبن و طمع نمى تواند مثله و تنكيل و كشتن طفل صغير و آب بستن و اسب تاختن را توجيه كند بايد گفت در طينت امثال شمر يك نوع خبث ذاتى و كينه به حقى وجود داشته و با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند.(516)

519- جانيان تاريخ

 از جنبه هاى فجيع بودن، يك جنبه است كه از همه بالاتر بود و آن را كمتر مورد توجه قرار مى دهند و آن اين موضوع است كه يتقربون الى الله بدمه و به حادثه شهادت سيد الشهدا رنگ دينى دادند. بين اينكه گرگى بره اى را بخورد و بين اينكه بخورد و عنوان قربه الى الله و مصالح ملى و خيانت و قيام بر ضد مصالح عمومى هم به آن بدهند. به نظر مى رسد كه اين جهت از همه بالاتر بود. بزرگ ترين جنايت ها آنها است كه به نام اخلاق و روحانيت و صلح مى شود.(517)

520- سپاه جاهل ابن سعد

 در زمان ما، مبارزه با مرض، مبارزه با فقر، مبارزه با جهل اصطلاح شده و اعمال مقدسى ناميده مى شود، ولى التبه هيچ كدام اينها به پاى مبارزه با جهل مردم و با ظلم نيست كه فدا دادن لازم است.

در قرآن كريم شهدا در رديف انبياء و صديقين ذكر شده:

( و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا ) (518)

521- علت جنگ كوفيان

 علت اينكه كوفيان در عين علاقه به حسينعليه‌السلام مى جنگيدند، يكى رعب و ترس بود كه از زمان زياد و معاويه ترسيده بودند و خود عبيدالله هم با كشتن ميثم و رشيد و مسلم و هانى آنها را مرعوب كرده بود، و به عبارت ديگر مردم از زن و مرد مستسبع و اراده باخته شده بودند: نمى توانستند مطابق عقل خودشان تصميم بگيرند. در ايام كربلا هم يك جندى را كه كندى مى كرد گردن زد، ديگران كار خود را فهميدند. ديگرى حرص و طمع به مال و جاه دنيا بود، مثل خود عمر سعد كه او گرفتار عذاب وجدان بود و مى گفت:( فو الله ما ادرى و انى لحائر افكر فى امرى... ) عبيدالله زياد به محض ورود به كوفه مرفا را خواست و گفت: اگر مخالفى در يكى از عرافه ها موجود باشد او را از عطا اسقاط مى كنم.

عامرين مجمع عبيدى (يا مجمع بن عامر) گفت:( اما رؤ ساؤ هم فقد اعظمت رشوتهم و ملئب غرائزهم ) (519)

522- جهالت عامل شهادت حسينعليه‌السلام

 يكى از علل و يا مهم ترين علت شهادت امام حسين و يا مهم ترين علت گرويدن مردم به امويان جهالت مردم بود. از طرفى هم مى دانيم امام حسين با يزيد مبارزه نميكرد، او بالاتر از اين بود كه هدفش شخص و فرد باشد، هدف او اصولى و كلى بود. در حقيقت امام حسين با ظلم مبارزه مى كرد و با جهل، چنانكه در زيارت به ما تلقين و تعليم كرده اند كه هدف اين مبارزه از بين بردن جهل و گمراهى است، چنانكه در زيارت اربعين است:( و بذل مخجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله و حيره الضلاله )

اكنون توضيح مى دهم كه مقصود از جهالت مردم اين نبود كه چون مردم بى سواد بودند و درس نخوانده بودند مرتكب چنين عملى شدند و اگر درس خوانده و تحصيل كرده مى بودند نمى كردند.

نه، در اصطلاح دين، جهالت بيشتر در مقابل عقل گفته مى شود و مقصود آن تنبه عقلى است كه مردم بايد داشته باشند. و به عبارت ديگر قوه تجزيه و تحليل قضاياى مشهود و تطبيق كليات بر جزئيات است و اين چندان ربطى به سواد و بى سوارى ندارد. علم، حفظ و ضبط كليات است و عقل قوه تحليل است.(520)

523- شهيد فراموشكارى مردم

 امام حسين شهيد فراموشكارى مردم شد؛ زيرا مردم اگر در تاريخ پنجاه، شصت ساله خود شان فكر مى كردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت گيرى در آنها مى بود و به تعبير سيد الشهداء كه فرمود: ارجعوا الى عقولكم اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مى كردند و جنايت هاى ابو سفيان و معاويه و زياد در كوفه و خاندان اموى را اصولا فراموش نمى كردند و گول ظاهر فعلى معاويه را كه دم از دين و خاطر منافع شخصى است نمى خوردند و عميق فكر مى كردند و حساب مى كردند آيا حسينعليه‌السلام براى دين و دنياى آنان بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيد الله، هرگز چنين جنايتى واقع نمى شد. پس در حقيقت علت عمده اينكه مردمى نسبتا معتقد به اسلام اين طور با خاندان پيغمبر رفتار كردند، در صورتى كه همان ها حاضر بودن قربه الى الله در جنگ كفار شركت كنند، فقط و فقط فراموشكارى مردم و گول ظاهر خوردن آنها بود، يعنى نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند. ظواهر شعائر اسلامى را محفوظ مى ديدند و توجه به اصول و معانى از بين رفته نداشتند.

البته در اين حادثه چنانكه قبلا گفتيم رعب و ترس و استسباع از يك طرف، و فساد اخلاق روسا و رشوه خوارى آنها و طمع آنها و اطاعت كوركورانه به حسب خوى قبيله عربى كوچك ترها از روساى قبائل از طرف ديگر نيز از عوامل مهم وقوع اين حادثه بود.

اين حادثه صد در صد يك حادثه اسلامى است. امام حسين به قول آن مرد معاند، به سيف جدش كشته شد، امام به علت جهالت و ظاهر بينى و گول حفظ ظواهر و شعائر خوردن مردم.(521)

524- مردمى فراموشكار و فريب خورده

 امام حسينعليه‌السلام را كى ها و چى ها شهيد كردند؟ و همچنين كى ها و چى ها او را يارى كردند؟

اما اينكه كى ها شهيد كردند يا كى ها يارى كردند، معلوم است، ولى اينكه چى ها شهيد كردن يا يارى، بايد گفت: امام حسين را طمع ملك رى و طمع پول كه خولى گفت: جئتك بغنا الدهر و رشوه رؤ سا( اما رؤ ساؤ هم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم ) و جبن و مرعوبيت عامه و ميل به جبران محبت يزيد كه ابن زياد مى خواست كدورت يزيد را از پدرش كه در ولايت عهدى يزيد تعلل كرد جبران كند و خبث ذاتى امثال شمر و مستى و غرور و بدبختى و سبكسرى شخص يزيد و از همه بالاتر فراموش كارى عامه مردم كه مسلمان بودند و معتقد و سيرى به تاريخ شصت ساله خود نمى كردند و سابقه ها را فراموش كردند و گول ظاهر را مى خوردند (شهيد كرد).

اينكه چى ها امام را يارى كردند، ايمان و توجه به تاريخ شصت ساله كه از كلمات امثال زهير پيدا است و حس فتوت و مردانگى و ايمان به غيب و امثال اينها بود.(522)

525- جهالت لشكر ابن سعد

 امام باقرعليه‌السلام فرمودند كه: سى هزار نفر جمع شده بودند كه حد ما حضرت حسينعليه‌السلام را بكشند و كل يتقرب الى الله بدمه(523) و هر يك با كشتن او به خدا تقرب مى جستند، چون مى گفتند يزيد خليفه پيامبر است و حسين بن على بر او خروج كرده است و بايد با او جنگيد.(524)

526- اغوا و فريب خوردگى لشكر ابن سعد

 در كربلا اين برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: سى هزار نفر در كربلا جمع شده بودند براى كشتن پسر پيغمبر، كل يتفربون الى الله عز و جل بدمه و همه آنها به قصد قربت آمده بودند، به حسين بن على شمشير مى زدند براى اينكه به بهشت بروند. البته رؤ سا به تعبيرى كه فرزدق كرد، جوالشان از رشوه پر شده بود، ولى توده مردم كه اين حرف ها سرشان نمى شد. فكر توده مردم را اغوا مى كردند. و اين خودش در برنامه هاى ابن زياد بخصوص نقش اساسى داشت. يزيد در اثر شرابخوارى و اينكه كله اش داغ مى شد، افسارش پاره مى شد و باطنش را بروز مى داد (گفت مستى و راستى). در حال مستى، حرف راستش را مى گفت كه هيچ چيز را قبول ندارم. مستى، رسوايش مى كرد، والا خود او هم از اين برنامه استفاده مى كرد.(525)

527- مقدس مآبان خشك دين

 اين آدم (خواجه ربيع) بصيرت ندارد. در دوران ستمگرى مانند معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مى كند، معاويهاى كه دين خدا را دارد زير و رو مى كند، يزيدى كه بزرگ ترين جنايتها را در تاريخ مرتكب مى شود و تمام زحمات پيغمبر دارد هدر مى رود، آقا رفته يك گوشه اى را انتخاب كرده، شب و روز دائما مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى زه زبانش نمى آيد، يك جمله اى هم كه به عنوان اظهار تاءسف از شهادت حسين بن علىعليه‌السلام مى گويد، بعد پشيمان مى شود كه اين، حرف دنيا شد، چرا به جاى آن، سبحان الله، الحمد الله نگفتيم؟ چرا به جاى آن يا حى يا قيوم نگفتم، چرا الله اكبر نگفتم، لا حول و لا قوه الا بالله نگفتم؟ اين با تعليمات اسلامى جور در نمى آيد.(526)