امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری0%

امام حسین از زبان شهید مطهری نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 22137
دانلود: 2918

توضیحات:

امام حسین از زبان شهید مطهری
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22137 / دانلود: 2918
اندازه اندازه اندازه
امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده:
فارسی

فصل بيست و چهارم: تحريفات عاشورا

بخش اول: انواع تحريفات

 

563- معناى لغوى تحريف

 تحريف يعنى چه؟ تحريف در زبان عربى از ماده حرف است، يعنى منحرف كردن چيزى از مسير وضع اصلى خود كه داشته است يا بايد داشته باشد به عبارت ديگر تحريف نوعى تغيير و تبديل است، ولى تحريف مشتمل بر چيزى است كه كلمه تغيير و تبديل نيست. شما اگر كارى كنيد كه جمله اى، نامه اى، شعر و عبارتى آن مقصودى را كه بايد بفهماند، نفهماند و مقصود ديگرى را بفهماند، مى گويند شما اين عبارت را تحريف كرده ايد. مثلا شما گاهى مطلبى يا حرفى را به يك نفر مى گوييد، بعد آن شخص، سخن شما را در جاى ديگرى نقل مى كند، پس از آن كسى به شما مى گويد: فلانى از قول شما چنين چيزى نقل مى كرد شما مى فهميد كه آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلى متفاوت است. او سخنان شما را كم و زياد كرده است، قسمت هايى از خود به آن افزوده است، در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيز ديگرى از آب در آمده است. آن وقت شما مى گوييد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است. مخصوصا اگر كسى در سندهاى رسمى دست ببرد، مى گويند سند را تحريف كرده است. اينها مثال هايى بود براى روشن شدن معنى كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح ندارد.(563)

564- انواع و اقسام تحريف

 تحريف از ماده حرف است و به معنى منحرف كردن و كج كردن يك چيز از مسير و مجراى اصلى است.

تحريف بر دو نوع است: لفظى و قالبى و پيكرى، ديگر معنوى، از نظر موضوع عامل يعنى محرف نيز بر دو قسم است: يا از طرف دوستان است يا از طرف دشمنان. به عبارت ديگر با منشاء اش جهالت دوستان است و يا عداوت دشمنان. همچنان كه از نظر يعنى محرف فيه نيز بر چند قسم است: يا در يك امر فردى و بى اهميت است، مانند يك نامه خصوصى، و يا در يك اثر با ارزش ادبى است و يا در يك سند تاريخى اجتماعى است، مثل جعل كتابسوزى اسكندريه، و يا در يك سند اخلاقى و تربيتى و اجتماعى است.(564)

565- تحريف لفظى و تحريف معنوى

 تحريف انواعى دارد كه مهم ترين آنها عبارت است از: تحريف لفظى و تحريف معنوى، تحريف لفظى اين است كه ظاهر مطلبى را عوض كنند، مثلا از يك گفتار عبارتى حذف شود يا به آن عبارتى اضافه شود، و يا جمله ها را چنان پس و پيش كنند كه معنى آن فرق كند، يعنى در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف كنند.

تحريف معنوى اين است كه شما در لفظ تصرف نمى كنيد، لفظ همان است كه بوده، ولى آن را سورى معنى مى كنيد كه خلاف مقصد و مقصود گوينده است. آن را طورى معنى مى كنيد كه مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلى گوينده.(565)

566- خطر بزرگ

 تحريف لفظى به اين است كه مثلا لفظى كم يا زياد مى كنند و يا كلمه يا جمله اى را پس و پيش كنند و به هر حال معنى را كم و زياد كنند يا تغيير دهند. خطر بزرگ در تحريفات مغير معنى است.(566)

567- تحريف معنوى

 تحريف معنوى يعنى منحرف كردن روح و معنى يك جمله يا يك حادثه، و چون بحث در اطراف حادثه است، پس تحريف معنوى يك حادثه يعنى اينكه علل و انگيزه ها و همچنين هدف و منظورهاى آن حادثه را چيز ديگر غير از آنچه هست معرفى كنيم. مثلا شما به ديدن شخصى مى رويد، يا شخصى را به خانه يا مجلس خودتان دعوت مى كنيد، ديگرى مى آيد ميگويد: مى دانى منظور فلانى از آمدن به خانه تو چيست؟ (يا از دعوت تو چيست؟) مى خواهد مثلا دخترش را به پسر تو بدهد؛ در صورتى كه شما چنين منظورى هرگز نداريد.(567)

بخش دوم: تحريفات واقعه عاشورا

 

568- تحريفات مضر در حادثه كربلا

 در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا، ما هزاران تحريف وارد كرده ايم! هم تحريف هاى لفظى، يعنى شكلى و ظاهرى كه راجع به اصل قضايا، راجع به مقدمات قضايا، راجع به متن مطلب و راجع به حواشى مطلب است، و هم تحريف در تفسير اين حادثه. با كمال، تاءسف اين حادثه، هم دچار تحريف هاى لفظى شده و هم دچار تحريف هاى معنوى. گاهى از اوقات تحريف هايى كه مى شود لااقل با اصل مطلب هماهنگى دارد، ولى گاهى وقتها تحريف، كوچك ترين هماهنگى كه ندارد هيچ، قضيه را هم مسخ مى كند، قضيه را به كلى واژگون مى كند و به شكلى در مى آورد كه به صورت ضد خودش در مى آيد. باز هم با كمال تاءسف بايد بگويم تحريف هايى كه به دست ما مردم در اين حادثه صورت گرفته است، همه در جهت پايين آوردن و مسخ كردن قضيه بوده است در جهتت بى خاصيت و بى اثر كردن قضيه بوده است. و در اين قضيه، هم گويندگان و علماى امت و هم مردم تقصير داشته اند.(568)

569- شومى محرم به خاطر شهادت امام حسينعليه‌السلام

 دهم محرم روزى بوده كه از اولى كه عالم ساخته شده اصلا اين روز، بد ساخته شده، شوم ساخته شده و حادثه كربلا در روزى واقع شد كه با لذات شوم بود و قهرا قبل از اينكه امام حسين هم شهيد بشود، هر سال روز دهم محرم مى آمد روز شومى مى آمد، از زمان حضرت آدم و قبل از حضرت آدم اين روز شوم بوده و الان هم روز دهم محرم شوم است، تا قيامت هم اين روز از آن جهت كه اين روز است.

حادثه كربلا هم در يك روز شوم واقع شد. يك وقت انسان اين طور فكر ميكند اين طرز فكر اساسى نمى توند باشد. نه عقل مى تواند آنرا قبول كند و نه از نظر نقل ما، مى توانيم تاءييدى براى آن بياوريم. ولى يك وقت به آن معناى دوم است: هجدهم ذى الحجه، چون در اين روز براى ما حادثه مباركى رخ داده است، ما اين روز را مبارك مى شماريم. هجده ذى الحجه مباركى خودش را از حادثه غدير دارد نه حادثه غدير از هجدهم ذى الحجه. دهم محرم شومى خودش را نه اينكه بالذات شوم است از شهادت امام حسين دارد نه كشته شدن و قتل امام حسين شومى خودش را از دهم محرم دارد.(569)

570- شدت تحريفات در واقعه كربلا

 من نمونه اى از بعضى هايى كه در لفظ ظاهر، يعنى در شكل قضيه وجود آورده اند و چيزهايى كه نسبت داده اند را ذكر مى كنم. مطلب آن قدر زياد است كه قابل بيان كردن نيست آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم روضه هايى دروغى را كه مى خوانند جمع آورى كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه اى بشود!(570)

571- سر چشمه تحريفات

 (حاج ميرزا حسين نورى اينگونه مى گويد كه: ) براى مصيبت حسين بن علىعليه‌السلام بايد گريست، ولى نه براى شمشيرها و نيزه هايى كه در آن روز بر پيكر شريفش وارد شد، بلكه به خاطر دروغ ها، و در مقدمه كتاب هم نوشته است كه فلان عالم بزرگ از علماى هندوستان نامه اى به من نوشته و از من خواهش كرده است كه كارى بكنم و كتابى بنويسم كه جلوى روضه هاى دروغ در آنجا گرفته شود. بعد مرحوم حاجى مى نويسد: اين عالم هندى خيال كرده است كه روضه خوانها وقتى به هندوستان مى روند، دروغ مى گويند، نمى داند كه آب از سرچشمه گل آلود است و مركز روضه هاى دروغ، كربلا و نجف و ايران يعنى همين مراكز تشيع است!(571)

572- جامعه مات جامعه مرده

 يكى از دلايلى كه جامعه ما، جامعه مرده است، همين جريانى است كه ما فعلا در روز اربعين دار مى بينيد، در اين روز واقعا دو موضوع مهم داريم كه بسيار شايسته اهميت است. يكى آمدن جابر كه آمدنش يك تابلو بزرگ است و ديگر زيارت اربعين كه الان فرصت شرح آن نيست و بايد در وقت ديگرى مضمونهاى آن زيارت را براى شما بخوانم، و اين سنتى كه از دور، از هر جا كه هستيد حسين بن علىعليه‌السلام در اين روز زيارت كنيد، اينها دو جريان واقعى است.

يك جريان ساختگى كه در هيچ كتاب معتبرى وجود ندارد و تنها در يك كتاب وجود دارد كه آن كتاب به اتفاق تمام ارباب مقاتل معتبر نيست (البته صاحبش مرد بزرگوارى است كه در جوانى اين كتاب را نوشته و اين كتاب مشتمل است بر بسيارى از مسائل كه تاريخ آنها را تكذيب مى كند، ولى هيچ كدام از مورخين و محدثين و مقتل نويسان اسلام اين را ننوشته اند، بلكه تكذيب كرده اند و عقل هم آنرا تكذيب مى كند)، اين است كه در روز بيستم كاه صفر، اسراء، اهل بيت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، اهل بيت امام حسينعليه‌السلام از شام مى آيند به كربلا.

ما آن دو جريان اصيل را به كلى فراموش كرديم، شايد در ميان همه ما دو نفر نباشند كه زيارت اربعين را به قصر پيوند با حسين بن علىعليه‌السلام خوانده باشند يا داستان جابر را از روى تدبر گوش كرده باشند، هر جا كه مى رويم صحبت از اين است كه اهل بيت امام حسينعليه‌السلام آمدند كربلا به سر قبر امام حسينعليه‌السلام ، بعد چه شعرها، چه مرثيه ها، چه سينه زنى ها، همه بر اساس دروغ!!!(572)

573 - تحريف در اربعين

 نمونه ديگر، اربعين است. اربعين كه مى رسد، همه، اين روضه را مى خوانند و مردم هم خيال مى كنند اين طور است كه اسراء از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين هم با جابر ملاقات كرد. در صورتى كه به جز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده اش يعنى سيد بن طاووس در كتاب هاى ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تاييد نكرده است؛ در هيچ كتاب ديگرى چنين چيزى نيست و هيچ دليل عقلى هم اين را تاييد نمى كند. ولى مگر مى شود اين قضايايى را كه هر سال گفته مى شود از مردم گرفت؟! جابر اولين زائر امام حسينعليه‌السلام بوده است و اربعين هم جز موضوع زيارت قبر امام حسينعليه‌السلام هيچ چيز ديگر ندارد. موضوع، تجديد عزاى اهل بيت نيست، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست، اصلا راه شام از كربلا نيست، راه شام، به مدينه، از همان شام جدا مى شود.

574 - تحريف زمان خروج امام از مدينه

 نمونه ديگرى كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدى براى اباعبداللهعليه‌السلام نامه اى آورده بود و جواب مى خواست، آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من جواب بگير. سه روز ديگر كه سراغ گرفت، گفتند: آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند.

او هم گفت: پس حالا كه آقا مى روند بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است؟ رفت و ديد آقا خودش روى يك كرسى نشسته و بنى هاشم روى كرسى هاى چنين و چنان. بعد محمل هايى آوردند، چه حريرها، چه ديباج ها، چه چيزها در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامى سوار بر اين محمل ها كردند. اينها را مى گويند و مى گويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز مى زنند و مى گويند: اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند روز يازدهم چه حالى داشتند.

حاجى نورى مى گويد: اين حرف ها يعنى چه؟ اين تاريخ است كه مى گويد: امام حسين در حالى كه بيرون مى آمد اين آيه را مى خواند: فخرج منها خائفا يترقب يعنى در اين بيرون آمدن خودش را به موسى بن عمران كه از فرعون فرار مى كرد تشبيه كرده است:( قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل ) . يك قافله بسيار ساده اى حركت كرده بود مگر عظمت ابا عبدالله به اين است كه يك كرسى مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟!(573)

575 - غنى بودن واقعه كربلا

 آن چيزى كه بيشتر دل انسان را به درد مى آورد اين است كه اتفاقا در ميان وقايع تاريخى، كمتر واقعه اى است كه از نظر نقل هاى معتبر به اندازه حادثه كربلا غنى باشد. من در سابق خيال مى كردم كه اساسا علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده، اين است كه وقايع راستين را كسى نمى داند كه چه بوده است، بعد كه مطالعه كردم، ديدم اتفاقا هيچ حادثه اى در تاريخ ‌هاى دوردست مثل سيزده، چهارده قرن اول و دوم قضايا را با سندهاى معتبر نقل كردند و اين نقل ها با يكديگر انطباق دارد و به يكديگر نزديك هستند، و يك قضايايى در كار بوده است كه سبب شده جزئيات اين تاريخ بماند. يكى از چيزهايى كه سبب شده متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه كربلا و چه در خطبه ها اين طور بوده است. لذا خطبه زياد است، چه قبل در جاهاى ديگر خطبه هايى ايراد كردند و اصلا هدف آنها از اين خطبه ها اين بود كه مى خواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود، اين خودش يك انگيزه اى بوده كه قضايا نقل شود.

در قضيه كربلا سوال و جواب زياد شده است و همين ها در متن تاريخ ثبت است كه ماهيت قضيه را به ما نشان مى دهد.(574)

576 - تحريف در مصيبت على اكبر

 نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكى از معروف ترين قضايا شده است و حتى يك تاريخ هم به آن گواهى نمى دهد، قصه ليلا مادر حضرت على اكبر است. البته ايشان مادرى به نام ليلا داشته اند، ولى حتى يك مورخ نگفته كه ليلا در كربلا بوده است. اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و على اكبر داريم، روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر. حتى من در قم، در مجلسى كه به نام آيه الله بروجردى تشكيل شده بود كه البته خود ايشان در مجلس نبودند، همين روضه را شنيدم كه على اكبر به ميدان رفت، حضرت به ليلا فرمود كه: از جدم شنيدم كه دعاى مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در خيمه خلوت موهايت را پريشان كن، در حق فرزندت دعا كن، شايد خداوند اين فرزند را سالم به ما برگرداند! اولا ليلايى در كربلا نبوده كه چنين كند. ثانيا اصلا اين منطق، منطق حسين نيست. منطق حسين در روز عاشورا، منطق جانبازى است، تمام مورخين حسين نوشته اند كه هر كس اجازه مى خواست، حضرت به هر نحوى كه مى شد عذرى برايش ذكر كند ذكر مى كرد، به جز براى على اكبر فاستاذن فى القتال اباه فاذن له ؛(575)

يعنى تا اجازه خواست، گفت: برو. حال چه شعرها كه سرود نشد! از جمله اين شعر كه مى گويد:

خيز اى بابا از اين صحرا رويم

نك به سوى خيمه ليلا رويم.(576)

577 - نذر عجيب ليلا!!!

 نمونه ديگرى در همين مورد را كه خيلى عجيب است من در همين تهران، در منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر، در چند سال پيش، از يكى از اهل منبر كه روضه ليلا را مى خواند شنيدم و من در آنجا چيزى شنيدم كه به عمرم نشينيده بودم. گفت: بعد از اينكه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد، نذر كرد كه اگر خدا على اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود، از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد.

يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد!؟ اين را گفت و يك مرتبه زد زير آواز:

نذر على: لئن عادوا و ان رجعوا

لازرعن طريق التفت ريحانا

من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم. اين شعر عربى بيشتر براى من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده؟ بعد به دنبال آن رفتم و گشتم، ديدم اين تفتى كه در اين شعر آمده كربلا نيست، بلكه تفت سرزمين مربوط به داستان ليلى و مجنون معروف است كه ليلى در آن سرزمين سكونت مى كرده و اين شعر مال مجنون عامرى است براى ليلى، اين آدم اين شعر را براى ليلا مادر على اكبر و كربلا مى خوانده. تصور كنيد كه اگر يك مسيحى يا يك يهودى يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين قضايا را بشنود، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتى دارد؟ آنها كه نمى فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است، بلكه مى گويند: العياذ بالله زن هاى اينها چقدر بى شعور بوده اند كه نذر مى كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند. اين حرف ها يعنى چه؟!(577)

578 - اوج تحريف

 از اين بالاتر، (حاجى نورى) مى گويد: در همان گرما گرم روز عاشورا كه مى دانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند. حتى دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه امام بتواند اين دو ركعت نماز را بخواند، و تا امام دو ركعت نماز را خواندند، اين دو نفر در اثر تيرهاى پياپى كه مى آمد از پا در آمدند: مجالى براى نماز خواندن به اينها نمى دادند، ولى گفته اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسى را بيندازيد، من مى خواهم عروسى قاسم يكى از دخترهايم را در اينجا، لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم، من آرزو دارم، آرزو را كه نمى شود به گور برد!(578)

579 - آثار مخرب تحريف

 تحريف و قلب و بدعت، آفت بزرگ دين است.(579) تحريف، چهره و سيما را عوض مى كند، خاصيت اصلى را از ميان مى برد، به جاى هدايت، ضلالت مى آورد و به جاى تشويق به سوى عمل صالح، مشوق معصيت و گناه مى شود و به جاى فلاح، شقاوت مى آورد. تحريف، از پشت خنجر زدن است، ضربت غير مستقيم است كه از ضربت مستقيم خطرناك تر است. يهوديان كه قهرمان تحريف در تاريخ جهان اند هميشه ضربت هاى خود را از طريق غير مستقيم وارد كرده اند. علىعليه‌السلام را دوستانه و از طريق تحريف، بهتر و بيشتر مى شود خراب كرد تا به صورت دشمنانه. قطعا ضرباتى كه از طرف دوستان جاهل على بر على وارد شده، از ضربان دشمنانش كارى تر و بران تر بوده است.

تحريف، مبارزه بدون عكس العمل است. تحريف، مبارزه است با استفاده از نيروى خود موضوع

تحريف سبب مى شود كه سيماى شخص به كلى عوض شود، مثلا علىعليه‌السلام به صورت يك پهلوان مهيب بدقيافه سبيل از بناگوش در رفته تجسم پيدا كند، به صورتى در آيد كه هرگز نتوان باور كه اين همان مرد محراب، خطابه، حكمت، قضا و زهد و تقوا و خوف از خداست.

تحريف است كه امام سجاد را در ميان ما به نام بيمار معروف كرده است. تنها در ميان فارسى زبانان اين نام به آن حضرت داده شده، كار به جايى رسيده كه وقتى مى خواهيم بگوييم فلانى خود را به ضعف و زبونى زده، مى گوييم خود را امام زين العابدين بيمار كرده است؛ در صورتى كه اين شهرت فقط بدان جهت است كه امام در ايام حادثه عاشورا مريض بوده اند نه اينكه در همه عمر تب لازم داشته و عصا به دست و كمر خم راه مى رفته اند.(580)

580 - انحراف در هدف حسينى

 من نمى دانم كه كدام جانى هايى، جنايت را به شكل ديگرى بر حسين بن على وارد كردند، و آن اينكه هدف حسين بن على را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندى را كه مسيحى ها در مورد مسيح گفتند، درباره حسين گفتند كه حسين كشته شد، براى آنكه بار گناه امت را دوش بگيرد، براى اينكه ما گناه كنيم و خيالمان راحت باشد، حسين كشته شد براى اينكه گنهكار تا آن زمان كم بود، بيشتر شود. لذت بعد از اين انحراف چاره اى نبود جز اينكه ما فقط صفحه سياه و تاريك اين حادثه را بخوانيم، فقط رثاء و مرثيه ببينيم. من نمى گويم آن صفحه تاريك را نبايد ديد، بلكه آن را ديد و خواند.(581)

بخش سوم: تحريف در مساله شفاعت

 

581 - تصويرى نادرست از شفاعت

 اگر كسى گمان كند كه تحصيل رضا و خشنودى خداى متعال راهى دارد و تحصيل رضا و خشنودى فرضا امام حسينعليه‌السلام راهى ديگر دارد و هر يك از اين دو جداگانه ممكن است انسان را تامين كند، دچار ضلالت بزرگى شده است. در اين پندار غلط چنين گفته مى شود كه خدا با چيزهايى راضى مى شود و امام حسينعليه‌السلام با چيزهايى ديگر، خدا با انجام دادن واجبات مانند نماز، روزه، حج، جهاد، زكات، راستى، درستى، خدمت به خلق، بر به والدين و امثال اينها و با ترك گناهان از قبيل: دروغ، ظلم، غيبت، شرابخوارى و زنا راضى مى گردد، ولى امام حسينعليه‌السلام با اين كارها كارى ندارد، رضاى او در اين است كه كه مثلا براى فرزند جوانش على اكبرعليه‌السلام گريه و با لااقل تباكى كنيم. حساب امام حسين از حساب خدا جدا است. به دنبال اين تقسيم چنين نتيجه گرفته مى شد كه تحصيل رضاى خدا دشوار است؛ زيرا بايد كارهاى زيادى را انجام داد تا او راضى گردد، ولى تحصيل خشنودى امام حسينعليه‌السلام سهل است. فقط گريه و سينه زدن و زمانى كه خشنودى امام حسينعليه‌السلام حاصل گردد. او در دستگاه خدا نفوذ دارد، شفاعت مى كند و كارهاى را درست مى كند. حساب نماز و روزه و حج و جهاد و انفاق فى سبيل الله كه انجام نداده ايم، همه تصفيه مى شود، و گناهان هر چه باشد با يك فوت از بين مى رود.

اين چنين تصويرى از شفاعت نه تنها باطل و نادرست است، بلكه شرك در ربوبيت است و به ساحل پاك امام حسينعليه‌السلام كه بزرگ ترين افتخارش عبوديت و بندگى خدا است نيز اهانت است، همچنان كه پدر بزرگوارش از نسبت هاى غلاه سخت خشمگين مى شد و به خداى متعال از گفته هاى آنها پناه مى برد. امام حسينعليه‌السلام كشته نشد براى اينكه 0- العياذ بالله - دستگاهى در مقابل دستگاه خدا يا شريعت جدش رسول خدا به وجود آيد، راه فرارى از قانون خدا نشان دهد. شهادت او براى اين نبوده كه برنامه عملى اسلام و قانون را ضعيف سازد: بر عكس وى راى اقامه نماز و زكات و ساير مقررات اسلام از زندگى چشم پوشيده و به شهادت تن داد.

582 - دو نوع شفاعت

 شفاعت امام حسينعليه‌السلام به اين صورت نيست كه بر خلاف رضاى خدا و اراده او چيزى را از خدا بخواهد. شفاعت او دو نوع است: يك نوع آن همين هدايت هايى است كه در اين جهان ايجاد كرده است و در جهان ديگر مجسم مى شود و نوع دوم آن را عنقريب بيان مى كنيم.

امام حسينعليه‌السلام شفيع كسانى است كه از مكتب او هدايت يافته اند، او شفيع كسانى نيست كه مكتبش را وسيله گمراهى ساخته اند.(582)

583 - اعتقاد بر شفاعت

 اعتقاد مشركين به شفاعت، ناشى از تفويض بود، تفويض به همان معنا كه عرض كرديم، يعنى ديگر عجالتا كار از دست خدا بيرون است، دست (بت ها) است. در نظر آنها عالم نسبت به خدا مثل ساعت بود نسبت به ساعت ساز. به يك ارباب انواعى اعتقاد داشتند و به يك بت هايى و به يك ارواحى كه مثلا با اين بت ها ارتباط دارند، و البته اينها در خيلى قديم بوده، در اين زمان ها همان پوسته اش باقى مانده بوده و آن مقدارها در آن نبوده. اين بود كه اينها مى گفتند ما ديگر كار زيادى به خدا نداريم، كار اساسى مان با اينهاست؛ مثل اينكه در ادارات گاهى اين فكر وجود دارد (در آنجاها درست هم هست)، انسان مى گويد كه كار دست اين كار من جزء است. يك كسى مى رود از آن بالابالاها شروع مى كند، او هم يك دستور مى دهد، دستور اكيد هم مى دهد، ولى چون كار دست كارمند جزء است، او هر طورى كه دل خودش مى خواهد تمام مى كند. دستور را او داده، ولى چون شكل اجرا دست اين است، اين آن طور كه دل خودش مى خواهد اجرا مى كند انسان مى گويد: آقا! آن مدير كل و معاون را رها كند، از آنها كارى ساخته نيست، آنها كارشان فقط دستور دادن است، برو سراغ همين كارمندان جزء يك وقت شما مى بينيد يك كارمند جزء كه يك نامه را بايد تنظيم كند، از خود وزير بيشتر كار از او ساخته است.

براى دستگاه خدا اين جور اعتقاد داشتند: اساس اينها هستند، خلاصه اگر شما درم اينها را ببينيد، اينها بلدند آنجا را درست كنند، كلاه هم سر بلاترى بگذارند، ولى اگر اينجا را درست نكنى، فايده ندارد. اين بود كه اذهان به جاى اينكه متوجه خدا بشود متوجه بت ها مى شد كه اينها بايد كار درست كنند؛ و مكرر گفته ايم كه ما هم اگر بخواهيم درباره شفاعت شفعا چنين اعتقادى داشته باشيم و بگوييم خدا يك دستور دارد، يك قانون دارد، يك رضايت دارد، امام حسين دستور و قانون و رضايت ديگرى دارد؛ خدا يك دستگاه دارد، امام حسين دستگاه ديگرى دارد؛ دستگاه خدا يك حساب و دستگاه امام حسينعليه‌السلام حساب ديگرى؛ و آنجا مطلب به شكل ديگرى است؛ بعد بگوييم ما كه دستمان به خدا نمى رسد، آنجا كار خيلى مشكل است، مى آييم امام حسين را كه به يك چيزهايى سهل و ساده اى راضى مى شود (شفيع قرار مى دهيم)؛ خدا به انسان مى گويد نماز، روزه، جهاد با نفس، اخلاق پاك، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، كارهاى خيلى سخت، امام حسين بر عكسى، يك دستگاه خيلى ساده اى دارد، با يك روضه اى گرفتن و يك دانه اشكى ريختن و يك چند تا سينه زدن و خلاصه در چند روز دهه عاشورا سهل و ساده مى شود، همه قضايا را صاف كرد، ما به جايى اينكه از در خدا وارد بشويم كه در خيلى سخت و مشكلى هست، از در امام حسين وارد مى شويم، بعد امام حسين خودش مى رود آنجا كارها را درست مى كند؛ (اگر چنين اعتقادى داشته باشيم به خطا رفته ايم).

اين معنايش همان است كه از كارمند جزء كارهايى ساخته است كه از رئيس كل ساخته نيست؛ اين جور اعتقاد به شفاعت امام حسين قطعا باطل است. يعنى از نوع اعتقاد به شفاعتى است كه بت پرست ها درباره بت ها داشتند. همان طورى كه در آنجا بت ها تقصيرى نداشتند و اين تقصير متوجه خود بت پرست بود، در اين گون اعتقاد هم بديهى است كه امام حسين مسئول نيست، اين تقصير متوجه آن كسى است كه چنين اعتقادى دارد. ولى اگر كسى اعتقاد به شفاعت اين باشد كه خير، امام حسين اصلا بدون اجازه و رضايت خدا محال است (شفاعت كند)، به علاوه او كارش حساب دارد، و هم يعلمون است، الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا(583) است، خود شفاعتش به اجازه خداست، در يك كلمه اى كه بخواهد شفاعت كند، بايد اول برايش محرز باشد كه خدا رضايت مى دهد كه اين حرف را بزند:( الا من اذن له الرحمن و قال صوابا ) (584) يا( لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا ) . (چنين اعتقادى درست است).

امام حسين آنجا خودش به اين صورت مى بيند. خدا او را برانگيخته است، همان طورى كه در دنيا خدا پيغمبران را برانگيخت براى اينكه مردم را هدايت كنند و نجات بدهند. مگر پيغمبران خودشان برانگيخته شدند؟ در دنيا چگونه است؟ آيا در دنيا اين پيغمبران بودند كه رفتند خدا را برانگيخته شد؟ در دنيا چگونه است؟ آيا در دنيا اين پيغمبران بودند كه رفتن خدا را برانگيختند و وادار كردند كه خدايا؟ بيا ما را بفرست براى هدايت مردن، يا اين خدا بود كه پيغمبران را مبعوث كرد و فرستاد براى هدايت مردم و اينها وسيله اى بودند كه خدا برانگيخت براى هدايت مردم؟ در مغفرت آن عالم هم عينا قضيه از اين قرار است. اين خداست كه شفعا را بر مى انگيزاند و مامورشان مى كند كه شما از من مغفرت بخواهيد براى چنين كسانى تا من مغفرت خودم را شامل حال آنها كنم، كه اين هم حسابى دارد كه مغفرت الهى جز از مجراى اشخاصى كه به وسيله آنها هدايت شده اند و جز از مجراى كملين كه باب خداوند هستند نيست، ولى به هر حال اين خداست كه اينها را براى شفاعت بر مى انگيزاند.(585)

584 - برداشت غلط از مسئله شفاعت

 قرآن مى گويد: قل لله الشفاعه جميعا(586) اصلا شفاعت از آن خدا است. شما خيال مى كنى كه شما شفيع را براى شفاعت برمى انگيزانى، آن خداست كه شفيع را براى شفاعت برانگيخته است. اگر او شفيع را برنيانگيزاند محال است (او شفاعت كند)، كدام شفيع است كه جرات شفاعت داشته باشد، كدام شفيع است كه به خود اجازه بدهد كه يك كلمه بر خلاف رضاى خدا درباره كسى حرف بزند؟! پس آن شفاعتى كه شفاعت مردود و شفاعت منفى است (آن است كه براى شفيع استقلال قائل باشيم)، كه عرض كرديم، باز مخصوصا تكرار مى كنم كه هر دو را بايد بدانيم، هم آن (شفاعتى) كه نيست تا يك وقت از راهى وارد نشويم كه غير از اينكه كار بى فايده اى كرده ايم گناهى هم مرتكب شده ايم، و هم آن كه هست چون واقعا هست و ما بايد هر چيزى را آنچنان كه هست بدانيم. ما درباره هر يك از اولياى حق، پيغمبر اكرم، اميرالمومنين، حضرت زهرا، حضرت امام حسين و هر كس ديگر - و بلكه هر كامل ترى نسبت به ناقص تر (از) خودش مى تواند شفيع باشد - خيال نكنيم كه اين رفتن به سوى شفيع فرار از در خانه خداست! اگر بخواهد به شكل فرار از در خانه خدا باشد، رفتن به سوى شفيع، رفتن به سوى جهنم است. اگر گفتيد: من نماز نمى خوانم به جايش كار ديگرى براى امام حسين مى كنم، امام حسين به چيزى راضى مى شود خدا به چيز ديگرى، نه خدا را شناخته ايد نه امام حسين را. امام حسين آن كسى است كه در خطبه روزهاى اولش فرمود: رضى الله رضانا اهل البيت اصلا امام حسين اگر رضايى غير از رضاى خدا داشته باشد كه امام نيست. پيغمبر اگر از خودش دكانى مستقل داشته باشد، چيزى بخواهد غير از آنچه كه خدا مى خواهد، به چيزى خشنود باشد غير از آنچه خدا مى خواهد، به چيزى خشنود باشد غير از آنچه كه خدا (به آن) خشنود است، او نمى تواند پيغمبر باشد. بنابراين محال و ممتنع است كه آنچه خدا به آن راضى است از طاعات و عبادات، امام حسين كارى به آنها نداشته باشد، آنچه كار خدا (از آن) ناراضى است، از گناهان، معصيت ها، شرابخوارى ها، دروغگويى ها، غيبت ها، باز امام حسين نسبت به اينها حساسيتى نداشته باشد، در مقابل، امام حسين حساسيت داشته باشد نسبت به مسائل مربوط به شخص خودش و هر كسى كه در مسائل مربوط به شخص او كارى كرده باشد، چنين كسى نه خدا را شناخته است و نه امام حسين را، و به اين شكل در خانه امام حسين رفتن، اولين كسى كه انسان را طرد مى كند خود امام حسين است.

اگر اين جور بود، پس بايد اميرالمومنين وقتى كه مردمى رفتند به در خانه او - آن طور كه مورخين نقل كرده اند، و چنين چيزى بوده است - و گفتند: انت انت تو همان خودش هستى، پيدا كرديم، خودش است، خداست (بالاخره به در خانه على آمدند، چه از اين بهتر! آمدند در خانه من آمده اند، من نبايد اينها را از در خانه ام رد كنم. چه كار مى كند؟ فورا از اسب پياده مى شود: مى افتد سجده مى كند به علامت خضوع و بندگى (كه) من بنده اى از بندگان خدا هستم، بعد هم اينها را شديد تهديد مى كند كه اگر از اين حرف ها توبه نكنيد، چنين و چنانتان مى كنم، يعنى مى كشمتان و كشت. پس بگوييم اينها رفته بودند در خانه على! اين، در خانه على رفتن نيست، على، خانه اى غير از خانه خدا ندارد، در خانه اى غير از در خانه خدا ندارد. امام حسين در ديگرى باز نكرده غير از در خانه خدا كه بگوييم از در خانه اى غير از در خانه خدا ندارد. امام حسين در ديگرى باز نكرده غير از در خانه خدا كه بگوييم از در خانه خدا نمى رويم، از در خانه امام حسين مى رويم! اگر درى غير از خانه خدا باز كرده باشد كه او امام حسين نيست. شفاعت، مسلم شامل عده اى از اهل توحيد مى شود، ولى بالاخره در يك مواقعى براى اهل توحيد شفاعت خواهد رسيد. شفاعت همان مغفرت الهى است كه وقتى به خدا نسبت مى دهيم، اسمش مى شود مغفرت وقتى به وسائلى كه خدا برا مغفرت خودش برانگيخته است نسبت مى دهيم، اسمش مى شود شفاعت(587)

بخش چهارم: وظيفه علماء در قبال تحريفات عاشورا

 

585 - استفاده معنوى از حادثه عظيم كربلا

 حادثه كربلا براى ما مردم، خواهى نخواهى يك حادثه بزرگ اجتماعى است. يعنى در تربيت ما، در خلق و خوى ما اين حادثه اثر دارد.

حادثه اى است كه خود به خود بدون اينكه هيچ قدرتى ما مردم را مجبور كرده باشد، ميليون ها نفر و قهرا ميليون ها ساعت از وقت خودمان را براى استماع قضاياى مربوط به آن صرف مى كنيم، ميليون ها تومان در اين راه خرج مى كنيم. اين قضيه بايد همان طورى ما در اين حادثه صورت بگيرد، حادثه را منحرف مى كند و به جاى اينكه ما از اين حادثه استفاده بكنيم، قطعا ضرر خواهيم كرد.(588)

586 - مقصر كيست؟

 مقصر كيست؟ هم خواص يعنى علما مقصرند و هم عوام يعنى غير از علما، اما علما از آن نظر كه در دوران شريعت ختميه آنها هستند كه هم بايد مانع تحريف و هم رافع و زائل كننده تحريف باشند.( اذا ظهرت البدع العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنه الله ) .

ايضا در حديث كافى است:( و ان لنا فى كل خلف عدولا ينفون عنا تحريف الغالين و انتحال المبطلين ) .(589)

587 - وظيفه علما

 اولين وظيفه علما اين است كه با نقاط ضعف مردم مبارزه كنند، نه آنكه از آنها استفاده كنند. مثلا در جريان مجالس عزادارى و وعظ و خطابه، امروز در نقطه ضعف در مردم هست؛ يكى اينكه علاقه شديد دارند كه در مجالس، اجتماع و ازدحام زياد شود، ديگر اينكه مى خواهند از لحاظ گريه، مجلس بگيرد و شور به پا شود و كربلا شود. اينجا است كه يك خطيب، سر دو راهى قرار مى گيرد: ازدحام را زياد كند و مجلس را كربلا كند، يا حقايق را بگويد كه احيانا نه ازدحام مى شود و نه شور و واويلا.

علما بايد با عوامل پيدايش تحريفات مبارزه كنند، جلو تبليغات دشمنان را بگيرند، دست دشمنان را كوتا كنند، با اسطوره سازى مبارزه كنند. مثلا كتاب لولو و مرجان حاجى نورى كه يك نوع قيام به وظيفه به نحو شايسته است كه اين مرد بزرگ كرده است و ما امروز از نتيجه كار اين مرد بزرگ استفاده مى كنيم. علما بايد فضايح و رسوايى دروغگويان را ظاهر كنند. (لهذا مى گويند از موارد جواز غيبت، جرح راوى حديث است. ) علما بايد متن واقعى احاديث معتبر، سيماى واقعى شخصيت هاى بزرگ، متن واقعى حوادث تاريخى را در اختيار مردم بگذارند و به دروغ بودن دروغ ها اشاره و تصريح كنند.(590)

588 - كمى زهر مارى قاطى كن!

 نقل مى كنند كه: يكى از علماى بزرگ در يكى از شهرستان هاى تا اندازه اى درد دين داشت و هميشه به اين دروغ هايى كه روى منبر گفته مى شد اعتراض مى كرد و تعبيرش هم اين بود كه اين زهر مارى ها چيست كه بالاى منبرها مى گوييد. يك وقت واعظى به او گفت: اگر اينها را نگوييم اصلا بايد در دكان را تخته كنيم. آن آقا جواب داد: اينها دروغ است و نبايد گفته شود. از قضا چندى بعد خود اين آقا باين شد و مجلسى در مسجد تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد، ولى قبل از شروع منبر به واعظ گفت: من مى خواهم به عنوان نمونه مجلسى ترتيب بدهم كه جز روضه راست در آن خوانده نشود و تو هم بايد مقيد باشى كه جز از كتاب هاى معتبر هيچ روضه اى نخوانى، و با تعبير خودش گفت: چون مجلس مال شماست اطاعت مى شود.

شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود، آقاى واعظ صحبت هايش را كرد و موقع خواندن روضه شد، شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزى نگويد، اما هر چه گفت مجلس تكان نخورد و همين طور يخ كرده بود. آقا ديد عجب اين مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه مى گويند، زن ها

مى گويند: لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش نمى گيرد، اگر آقا خود نيتش درست بود، اخلاص نيت داشت، حالا كربلا شده بود. ديد كه آبرويش مى رود چه بكند؟ يواشكى و زير چشمى به واعظ گفت: يك كمى از آن زهرمارى ها قاطى كن!(591)