امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری0%

امام حسین از زبان شهید مطهری نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده: عباس عزيزى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 22117
دانلود: 2916

توضیحات:

امام حسین از زبان شهید مطهری
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22117 / دانلود: 2916
اندازه اندازه اندازه
امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: آگاهى و اشتياق امام حسينعليه‌السلام به جهاد و شهادت

 

81- قداست شهادت

 بسيارى از مردم ما صرفا بر مظلومين ابا عبدالله و بى جرمى و بى دخالتى آن حضرت مى گريند، و تاءسفشان از اين است كه امام حسين مانند كودكى كه قربانى هوس يك جاه طلب مى شود نفله شد و خونش هدر رفت. در صورتى كه اگر اين چنين باشد آن حضرت مظلوم و بى تقصير هست، همچنانكه همه قربانيان آنگونه جنايات مظلوم و بى تقصيرند، ولى ديگر شهيد نيست تا چه رسد كه سيدالشهداء باشد.

امام حسين صرفا يك قربانى هوس هاى جاه طلبانه ديگران نيست. شك ندارد كه از آن جهت كه اين فاجعه به كشندگان او انتساب دارد، جنايت است، هوس است، ايستادگى آگاهانه و مقاومت هوشيارانه در راه هدف مقدس است. از او بيعت و امضا و تسليم مى خواستند و او با توجه به همه عواقب زير بار نرفت، به علاوه او سخت معترض بود و سكوت در آن شرائط را گناهى عظيم تلقى مى كرد. تاريخ آن حضرت، مخصوصا آن حضرت گواه روشن اين مطلب است.

پس شهادت، قداست خود را از اينجا كسب مى كند كه فداكردن آگاهانه تمام هستى خود است در راه هدف مقدس.(80)

82- آگاهى حسين بر قلوب كوفيان

 امام حسين از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمى بيند، مردم سست عنصر و مرعوب شده اى مى داند. در عين حال جواب تاريخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسين به مردم كوفه اعتنا نمى كرد، همين ما كه امروز اينجا نشسته ايم: مى گفتيم چرا امام حسين جواب مثبت نداد. ابو سلمه خلال كه به او مى گفتند وزير آل محمد در دوره بنى العباس، وقتى كه ميانه اش به خليفه عباسى به هم خورد كه طولى هم نكشيد كه كشته شد، فورا دو تا نامه نوشت، يكى به امام جعفر صادق و يكى به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت كرد، گفت من و ابو مسلم كه تا حالا براى اينها كار مى كرديم از اين ساعت مى خواهيم براى شما كار بكنيم، بياييد با ما همكارى كنيد، ما اينها را از بين مى بريم.

اولا وقتى براى دو نفر نامه مى نويسد، علامت اين است كه خلوص ندارد.

ثانيا بعد از اينكه رابطه اش با خليفه عباسى به هم خورده، چنين نامه اى نوشته است. نامه كه رسيد به امام جعفر صادقعليه‌السلام امام نامه را خواند، بعد در جلو چشم حامل نامه آنرا جلوى آتش گرفت و سوزاند. آن شخص پرسيد: جواب نامه چيست؟

فرمود: جواب نامه همين است. هنوز او برنگشته بود كه ابو سلمه را كشتند. و هنوز مى بينيم كه خيلى افراد سوال مى كنند كه چرا امام جعفر صادق به داوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفى داد؟ در صورتى كه ابو سلمه خلال اولا يك نفر بود، ثانيا خلوص نيت نداشت، و ثالثا هنگامى نامه نوشت كه كار از كار گذشته بود و خليفه عباسى هم نفهميده بود كه اين ديگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را كشت.(81)

83- امام حسين در برابر تاريخ

 اگر هجده هزار نامه مردم كوفه رفته بود به مدينه و مكه (و بخصوص به مكه) نزد امام حسين، وايشان جواب مثبت نمى داد، تاريخ، امام حسين را ملامت مى كرد كه اگر رفته بود، ريشه يزيد و يزيدى ها كنده شده بود و از بين رفته بود، كوفه اردوگاه مسلمين با آن مردم شجاع، كوفه اى كه پنج سال علىعليه‌السلام در آن زندگى كرده است و هنوز تعليمات على و يتيمهايى كه على بزرگ كرده و بيوه هايى كه على از آنها سرپرستى كرده است زنده هستند و هنوز صداى على در گوش مردم اين شهر است، امام حسين جبن به خرج داد و ترسيد كه به آنجا نرفت، اگر مى رفت در دنياى اسلام انقلاب مى شد. اين است كه اينجا تكليف اينگونه ايجاب مى كند كه همين كه آنها مى گويند ما آماده ايم امام مى گويد: من آماده هستم.(82)

84- وظيفه امام حسين

 وظيفه امام حسين چيست؟ مردم كوفه مرا دعوت كرده اند، مى روم به كوفه. مردم كوفه بيعتشان را با مسلم نقض كرده اند، من بر مى گردم، مى روم سر جاى خودم، مى روم مدينه يا جاى ديگر تا آنجا هر كارى بخواهند بكنند. يعنى از نظر اين عامل كه يك عكس العمل مثبت در مقابل يك دعوت است، وظيفه امام حسين، دادن جواب مثبت است تا وقتى كه دعوت كنندگان ثابتند. وقتى كه آنها جا زدند، ديگر امام حسين وظيفه اى از آن نظر ندارد و نداشت.(83)

85- منطق شهيد

 وقتى كه ابن عبدالله مى خواهد به طرف كوفه بيايد، عقلاى قوم، ايشان را منع مى كنند، مى گويند آقا اين كار منطقى نيست، و راست هم مى گفتند، منطقى نبود، با منطق آنها كه منطق يك انسان هادى معمولى است كه بر محور مصالح خودش فكر مى كند و منطق منفعت و منطق سياست است، آمدن ابا عبدالله منطقى نبود، امام حسين يك منطق بالاترى دارد، منطق او منطق شهيد است، منطق شهيد مافوق منطق افراد عارى است.

عبدالله بن عباس و محمد بن حنفيه آدمهاى كوچكى نبودند، اينها افراد سياستمدار روشن بينى بودند و از نظر منطق آنها يعنى از نظر منطق سياست و منفعت، از نظر منطق هوشيارى بر اساس منافع فردى و پيروزى شخصى بر رقيبان، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود. ابن عباس يك راه سياسى زيركانه اى پيشنهاد كرد از نوع همان راه ها كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار مى دهند عمل مى كنند. و آن اينك مردم را جلو مى اندازد و خودشان عقب مى ايستند، اگر مردم پيش بردند، آنها از كوفه به شما نوشته اند كه ما آماده نصرت تو هستيم. شما بنويسيد به مردم كوفه، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و وضع آنجا را آرام نمايند، (بگير و ببند و بده به دست من پهلوان)! يكى از دو كار خواهد شد: يا اين كار را مى كنند، يا نمى كنند، اگر اين كار را كردند، شما راحت مى رويد و كارها را در دست مى گيريد و اگر اين كار را نكردند به محذورى گرفتار نشده ايد.

اعتنا نكرد به اين حرف، گفت: من مى روم، گفت: كشته مى شوى. گفت: كشته شدم كه شدم، گفت: آدمى كه مى رود و كشته مى شود، زن و بچه با خودش نمى برد، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم.(84)

86- اتصال امام به عالم بالا

 از نظر منطق روايات و طبق اعتقاد خاص ما به جنبه مافوق بشرى، يعنى جنبه ارتباط و اتصال امام به عالم مافوق بشرى، تمام كارهاى امام حسين حساب شده و از روى پيش بينى بوده، تصادف و اشتباه در آنها وجود ندارد، لهذا مسئله همراه آوردن زنان و كودكان به خود در سفرى پر خطر كه در همام وقت عقلايى كه بر محور حفظ جان ابا عبدالله و اهل بيتش قضاوت مى كردند اين كار را جايز نمى شمردند، و حتى پس از شنيدن خبر قتل مسلم و قطعى و مسلم شدن سرنوشت، باز هم لااقل اين كار را نمى كند كه اهل بيت را به مدينه برگرداند (يك كار حساب شده است).(85)

87- اراده تشريعى نه اراده تكوينى

 در روايات آمده است كه: در عالم رؤ يا پيغمبر (به امام حسين) فرمود:( ان الله شاء ان يراك قتيلا، و ان الله شاء ان يراهن سبايا ) .(86) البته مقصودى كه در آن زمان مى فهميده اند اراده تشريعى بوده نه اراده تكوينى. مقصود از اراده تكوينى، قضا و قدر حتمى الهى است و مقصود از اراده تشريعى، مصلحت و رضاى الهى است. مثل( يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر ) .(87)

نتيجه اين است كه طبق منطق روايات، حمل اهل بيت و زنان و كودكان بر اساس يك مصلحت بوده كه امثال ابن عباس نمى توانسته اند درك كنند.(88)

88- امام حسينعليه‌السلام مهاجر مجاهد

 حسين بن علىعليه‌السلام در منطق قرآن، هم مهاجر است و هم مجاهد. او خانه و شهر و ديار خودش را رها كرده و پشت سر گذاشته است، همچنانكه موسى بن عمران مهاجر بود موسى بن عمران هم شهر و ديارش را كه مصر بود، پشت سر گذاشت، تا به دين رسيد. ابراهيم مهاجر بود( انى ذاهب الى ربى ) (89) شهر و ديار و وطن خودش بابل را رها كرد و رفت.

حسين بن علىعليه‌السلام امتيازى كه دارد اين است كه هم مهاجر است و هم مجاهد، مهاجرين صدر اسلام، در ابتدا كه مهاجر بودند، هنوز مجاهد نبودند و دستور جهاد براى آنها نرسيده بود. آنها فقط مهاجر بودند. بعدها كه دستور جهاد رسيد، اين مهاجرين تبديل به مجاهدين هم شدند.

اما مسى كه از روز اول هم مهاجر بود و هم مجاهد، وجود مقدس حسين بن علىعليه‌السلام بود( فقد وقع اجره على الله ) (90)

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در عالم رؤ يا به او فرموده بود: حسينم! مرتبه و درجه اى هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسيد مگر از پلكان شهادت بالا بروى،(91) در حدود بيست و چهار روز، عملا حسين بن علىعليه‌السلام در حال مهاجرت بود، از آن روزى كه از مكه حركت كرده، روز هشتم ماه ذى الحجه تا روزى كه به سرزمين كربلا رسيد و آنجا باراندازش و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد.

89- هم مجاهد و هم مهاجر

 پيغمبر اكرم در عالم رويا به او (امام حسينعليه‌السلام ) فرموده بود: حسينم! مرتبه و درجه اى هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسيد مگر از پلكان شهادت بالا بورى، مهاجر الى الله و رسوله در حدود بيست و سه چهار روز عملا حسين بن على در حال مهاجرت بود. از آن روزى كه از مكه حركت كرد، روز هشتم ماه ذى الحجه تا روزى كه به سرزمين كربلا رسيد و آنجا باراندازش بود و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد. آن روزى كه از مكه حركت كرد و آن خطبه معروفى را كه نقل كرده اند خواند، هجرت و جهادش را تواءم با يكديگر ذكر كرد:( خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى الشتياق يعقوب الى يوسف ) ؛ اينها الناس! مرگ براى فرزند آدم زينت قرار داده شده است، آنچنان كه يك گردنبند براى يك زن جوان زينت است. مرگ ترسى ندارد، مرگ بيمى ندارد. شهادت در راه خدا و در راه ايمان، براى انسان تاج افتخار است كه بر سر مى گذارد و براى يك مرد مانند آن گردنبندى است كه يك زن جوان به گردن خود مى آويزد. زينت است، زيور است.

( كانى با وصالى تتقطعها عسلان الفلوان بين النواويس و كربلا؛ ) اينها الناس الان از همين جا گويا به چشم خودم مى بينم كه در آن سرزمين چگونه آن گرگهاى بيابانى ريخته اند و مى خواهند بند از بند من جدا كنند.

( رضى الله رضانا اهل البيت ) ؛ ما اهل بيت از خودمان رضايى نداريم، رضاى ما رضاى اوست. هر چه او بپسندد ما آنرا مى پسنديدم. او براى ما سلامت بپسندد، ما سلامت را مى پسنديم. بيمارى بپسندد، بيمارى مى پسنديم، سكوت بپسندد، سكوت مى پسنديدم. تكلم بپسندد، تكلم، سكون بپسندد، سكون، تحرك بپسندد، تحرك، گفت:

قضايم، اسير رضا مى پسندد

رضايم بدانچه قضاء مى پسندد

چرا دست يازم چرا پاى كوبم

مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد

 ( كانى با وصالى تقطعها عسلان الفلوات ببين النواويس و كربلا ) در جمله آخر، هجرت خودش را اعلام مى كند:( من كان فينا باذلا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله ) ؛ هر كسى كه كاملا آماده است كه خون قلبش را هدر كند ما در اين راه يك هديه بيشتر نمى خواهيم)، هر كسى حاضر است با من هم آواز باشد و مانند من كه هديه ام خون قلبم است در اين راه، چنين هديه اى را براى خداى خودش بفرستد، چنين هديه اى در راه خداى خودش بدهد، چنين آمادگى دارد، آماده يك مهاجرت باشد، آماده يك كوچ و رحلت باشد كه من صبح زود كوچ خواهم كرد.( فانى راحل مصبحا انشاء الله ) .

90- علت همراهى اهل بيت

 يكى از مسائلى كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفته اند، اين است كه چرا ابا عبدالله در اين سفر پر خطر، اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه پيش بينى مى كردند، يعنى بك امر غير قابل پيش بينى حتى براى افراد عادى نبود. لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند تقريبا مى شود گفت تمام كسانى كه آمدند و مصلحت انديشى كردند، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كارى بر خلاف مصلحت تشخيص دادند، يعنى آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عارى بود و به مقياس و معيار حفظ جان ابا عبدالله و خاندانش، تقريبا به اتفاق آراء به ايشان مى گفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناك است و مسلحت نيست يعنى جانتات در خطر است، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتات ببريد، ابا عبدالله جواب داد: به اين ترتيب كه جنبه معنوى مطلب را بيان مى كرد، كه مكرر شنيده ايد كه ايشان استناد كردند به رويايى كه البته در حكم يك وحى قاطع است.

فرمود: در عالم رويا جدم به من فرمود:( ان الله شاء ان يراك قتيلا ) گفتند: پس اگر اين طور است، چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مى بريد؟ پاسخ دادند اين را هم جدم فرمود:( ان الله شاء ان يراهن سبايا ) اينجا يك توضيح مختصر برايتان عرض بكنم: اين جمله( ان الله شاء ان يراك قتيلا يا ان الله شاء ان يراهن سبايا ) يعنى چه؟ اين مفهومى كه الان عرض مى كنم، معنايى است كه همه كسانى كه آنجا مخاطب ابا عبدالله بودند، آنرا مى فهميدند، نه يك معنايى كه امروز گاهى در السنه شايع است، كلمه مشيت خدا، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار مى رود كه يكى را اصطلاحا اراده تكوينى و ديگرى را اراده تشريعى مى گويند. اراده تكوينى يعنى قضاء و قدر الهى كه اگر چيزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت: معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهى ديگرى كارى نمى شود كرد.

معناى اراده تشريعى اين است كه خدا اين طور راضى است، خدا اين چنين مى خواهد. مثلا اگر در مورد روزه مى فرمايد:( يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر ) يا در مورد ديگرى كه ظاهرا زكات است، مى فرمايد: يريد ليطهركم مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستورى داده است، اين طور مى خواهد يعنى رضاى حق در اين است. خدا خواسته است تو شهيد باشى، جدم به من گفته است كه رضاى خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است كه خدا خواسته اينها اسير باشند، يعنى اسارت اينها رضاى حق است، مصلحت است و رضاى حق هميشه در مصلحت است و مصلحت يعنى آن جهت كمال فرد و بشريت.

در مقابل اين سخن، ديگر كسى چيزى نگفت، يعنى نمى توانست حرفى بزند؛ پس اگر چنين است كه جر شما در عالم معنا به شما تفهيم كرده اند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد، ما ديگر در مقابل ايشان حرفى نداريم. همه كسانى هم كه از ابا عبدالله اين جمله ها را مى شنيدند، اين جور نمى شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمى توانم سرپيچى بكنم، اما ابا عبدالله، هيچ وقت به اين شكل تلقى نمى كرد، اين طور نبود كه وقتى از ايشان مى پرسيدند: چرا زنها را مى بريد، بفرمايد اصلا من در اين قضيه بى اختيارم، و عجب هم بى اختيارم، بلكه به اين صورت مى شنيدند كه با الهامى كه از عالم معنا به من شده است، من چنين تشخيص داده ام كه مصلحت در اين است، و اين كارى است كه من از روى اختيار انجام مى دهم ولى بر اساس آن چيزى كه آن را مصلحت تشخيص مى دهم. لذا مى بينم كه در موارد مهمى، همه يك جور عقيده داشتند، ابا عبدالله عقيده ديگرى در سطح عالى داشت، همه يك جور قضاوت مى كردند، امام حسينعليه‌السلام مى گفت: اين جور نه، من طور ديگر عمل مى كنم. معلوم است كه كار ابا عبدالله يك كار حساب شده است، يك رسالت و يك ماءموريت است. اهل بيتش را به عنوان طفيلى همراه خود نمى برد كه خوب، من كه مى روم، زن و بچه ام هم همراهى باشند. غير از سه نفر كه ديشب اسم بردى، هيچ يك از همراهان ابا عبدالله زن و بچه اش همراهش نبود. آدم كه به يك سفر خطرناك مى رود، زن و بچه اش را كه نمى برد. ابا عبدالله، زن و بچه اش را برد، نه به اعتبار اينكه خودم مى روم. پس زن و بچه ام را هم ببرم (خانه و زندگى و همه چيز امام حسينعليه‌السلام در مدينه بود)، بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتى در اين سفر انجام بدهند.(92)

91- قطعى بودن واقعه كربلا

 طبق روايات و همچنين بر اساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت سيدالشهداء هستيم، تمام كارهاى ايشان از روز اول حساب شده بوده است، و ايشان بى حساب و منطق و بدون دليلى، كارى نكرده اند. يعنى نمى توانيم بگوييم كه فلان قضيه، اتفاقا و تصادفا رخ داده است، بلكه همه اينها روى حساب بوده است. و اين مطلب گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخى روشن است، از نظر منطق و روايات و بر اساس اعتقاد ما مبنى بر امامت سيد الشهداء نيز تاءييد مى شود.(93)

92- بينش قوى حسينعليه‌السلام

 جهت تقدس نهضت حسينى اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد. يعنى اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزى را مى بيند كه ديگران نمى بينند، همان مثل معروف؛ آنچه را كه ديگران در آينه نمى بينند او در خشت خام مى بيند. اثر كار خودش را مى بيند، منطقى دارد مافوق منطق افراد عادى، مافوق منطق كه در اجتماع هستند. ابن عباس، ابن حنفيه، ابن عمر و عده زيادى در كمال خلوص نيت، حسين بن على را از رفتن به كربلا نهى مى كردند، آنها روى منطق خودشان حق داشتند، ولى حسين چيزى را مى ديد كه آنها نمى ديدند، نه آنها به اندازه حسين بن على خطر را احساس مى كردند و نه مى توانستند بفهمند كه چنين قيامى در آينده چه آثار بزرگى دارد. اما او به طور واضح مى ديد. چندين بار گفت: به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت، و به خدا قسم، كه با كشته شدن من او اوضاع اينها زير و رو خواهد شد. اين بينش قوى اوست.(94)

93- عالى ترين حد تكامل

 امام حسين فرمود: جرم به من فرموده است كه: تو درجه اى نزد خدا دارى كه جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهى شد. پس شهادت امام حسين براى خود او يك ارتفاء است، عاليترين حد تكامل است.(95)

94- حسنعليه‌السلام آنروز اين حقيقت را ديد!

 امام حسين تا زنده بود، چنين سخنانى را مى گفت:( و على الاسلام السلام لذ قد بليت الامه براع مثل يريد؛ ) ديگر فاتحه اسلام را بخوانيد اگر نگهبانش اين شخص باشد. ولى آن وقت كسى نمى فهميد. اما وقتى شهيد شد، شهادت او دنياى اسلام را تكان داد. تازه افراد حركت كردند و رفتند از نزديك ديدند و فهميدند كه آنچه را آنها در آيينه نمى ديدند، حسين در خشت خام مى ديده است. آن وقت سخن حسينعليه‌السلام را تصديق كردند، و گفتند او آن روز راست مى گفت.

95- اثر مفيد شهادت

 سيد الشهداءعليه‌السلام دانست كه شهادتش اثر مفيد دارد، قيام كرد و شهيد شد و اثرش هنوز هم باقى است.(96)

96- پاسخ امام حسينعليه‌السلام به فرزدق شاعر

 (امام حسينعليه‌السلام ) هنگامى كه داشت به طرف كربلا مى آمد، جمله اى در جواب فرزدق، شاعر معروف در همين زمينه دارد كه جالب است.

بعد از آنكه فرزدق وضع عراق را وخيم تعريف مى كند، امام مى فرمايد:( ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله على و هو المستعان على اداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد (فلم يبعد) من كان الحق بيته و التقوى سريرته. ) (97) يعنى اگر جريان قضا و قدر، موافق آرزوى ما در آمد، خدا را سپاس مى گوئيم و از او براى اداى شكر كمك مى خواهيم. و اگر بر عكس، بر خلاف آنچه ما آرزو مى كنيم جريان يافت، باز هم آنكه قصد و هدفى جز حق و حقيقت ندارد و سرشتش، سرشت تقوا است، از هر غرض مرضى پاك است، زيان نكرده (و يا دور نشده) است. پس به هر حال چه پيش آيد خير است و شر نيست.

و احمده على السراء الضراء من او را سپاس مى گويم، هم براى روزهاى راحتى و آسانى، و هم براى روزهاى سختى، مى خواهد بفرمايد: من روزهاى راحتى و خوشى در عمر خود ديده ام، مانند روزهايى كه در كودكى روى زانوى پيامبر مى نشستم، روى دوش پيامبر سوار مى شدم، اوقاتى بر من گذشته است كه عزيزترين كودكان عالم اسلام بودم. خدا را بر آن روزها، سپاس مى گويم، بر سختى هاى امروز هم سپاس مى گويم، من آنچه پيش آمده براى خود بد نمى دانم، خيز مى دانم. خدايا! ما تو را سپاس مى گوييم، كه نبوت را در خاندان ما قرار دادى. خدايا! تو را سپاس مى گوييم كه ما را با بصيرت در دين قرار دارى، فقيه در دين كردى. يعنى توفيق دادى كه دين را از روى عمق درك كنيم، روح و باطنش را بفهميم، زير و روى دين را آن جورى كه بايد بفهميم، بفهميم.

97- شجاعت امام حسين

 امام حسينعليه‌السلام بدون پروا، با آنكه قرائن و نشانه ها حتى گفته هاى خود آن حضرت حكايت مى كرد كه شهيد خواهد شد، قيام كرد.(98)

98- دلشان با تو و شمشيرهايشان عليه توست!

 امام حسين از هر كسى سوال مى كرد كه مردم كوفه در چه وضعى هستند، مى گفتند:( قلوبهم معك و سيوفهم عليك! ) ؛ شمشيرهايشان عليه توست در عين اين كه دلشان با توست. وجدانشان با توست اما منافعشان در جهت ديگرى است( اما رؤ ساءهم فقد ملئت غرائبهم...، ) رؤ سايشان به دليل اين كه جوال هايشان از رشوه پر شده است و غير رؤ سايشان هم به خاطر آن تعصب احمقانه عربى كه از رئيس قبيله پيروى مى كنند، ولى در عين حال رئيس و مرئوس همه وجدانشان با توست، دلشان با توست، و اين درستى هم هست.

99- هدف حسين: اعلاى كلمه حق

 از مظاهر درخشنده حادثه كربلا و از تجليات بزرگ الهى آن، موضوع جمع كردن حسين بن علىعليه‌السلام در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانى براى آنها به آن شكل است، بايد در نظر داست كه اين سخنرانى در شب عاشورا است، هنگامى است كه عوامل محيط از هر جهت نامساعد و نااميد كننده است. در چنين شرايطى هر سردار و رهبرى كه تنها مادى فكر كند جز لب به شكايت باز كردن كارى ندارد، منطقش اين است: افسوس كه بخت با ما مساعد نشد، تف بر اين روزگار و بر اين زندگى؛ مثل ناپلئون مى گويد: طبيعت با من مساعدت نكرد. همه سخنانش شكايت از روزگار و اظهار یأس است. آنچه كه شرايط را براى او سخت تر مى كند اين است كه زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت اسير دشمن مى شوند براى بك مرد غيور و فداكارى اين خيلى ناگوارتر است.

در يك همچو شرايطى ديگران چه كرده اند؟ ما در تاريخ مى خوانيم كه المقنع وقتى كه محصور شد و در شرايط نامساعد و نااميد كننده اى قرار گرفت، اول خاندان خود را كشت بعد خودش را. همچنين است يكى از خلفاى اموى هنگام گرفتارى. تاريخ از اين نمونه ها بسيار دارد. امام حسين بنى علىعليه‌السلام وقتى كه شروع كرد به سخنرانى، گفت:( اثنى على الله احسن الثناء، و احمده على السراء و الضراء. اللهم انى احمدك... )

با اين همه شرايط نامساوى مادى، دم رضا و سازگارى با عوامل مى زند! چرا؟ چون در شرايط معنوى مساعدى زيست مى كند. او اعتقادا و عملا موحد و خدا پرست است و به علاوه او به نتيجه نهايى كار خود آگاه است. او هدفش مثل اسكندر و ناپلئون، جهانگيرى نبود كه خود را شكست خورده بداند، هدفش اعلاء كلمه حق بود و از اين نظر كار خود را بسيار سودمند و مؤثر مى ديد.(99)

100- خطابتى نظير على

 ابا عبداللهعليه‌السلام نمونه پدر بزرگوارش بود در هر جهت، از آن جمله در خطابه. براى ابا عبدالله فرصتى پيش نيامد. آن اندازه از فرصت كم هم كه براى اميرالمؤمنينعليه‌السلام در دوره خلافت پيش آمد براى ابا عبدالله پيش نيامد. فرصتى كه براى اباعبدالله پيش آمد همان سفر كوتاه بود از مكه تا كربلا و در آن مدت هشت روزى كه در كربلا بود، جوهر حسين بن على در اين مدت كوتاه نمايان شد. خطابه هايى هم كه از آن حضرت باقى مانده بيشتر در همين مدت انشاء شده است. خطابه هاى حسين بن على نمونه اى

است از خطابه هاى پدرش على. همان روح و همان معناى در اينها موج مى زند.

خود على فرمود: زبان، آلت و ابزارى است براى روح. اگر معانى به طرف زبان سرازير نشود از زبان چه كارى بر مى آيد و اگر هم معنى در روح موج بزند زبان نمى تواند جلويش را بگيرد. فرمود:( و انا لامراء الكلام، و فينا تنشبت عروقه، و علينا تهدلت غصونه؛ ) (100) امير سخن ماييم؛ ريشه هاى سخن يعنى معانى و مطالب در زمين وجود ما دويده است و شاخه هاى سخن بر سر ما سايه افكنده است.

اولين خطابه حسين بن على كه در كمال فصاحت و بلاغت ايراد شد، و رشادت و شجاعت و بلند نظرى و ايمان به غيب در آن موج مى زند، خطابه اى است كه در مكه هنگام عزيمت به كربلا ايراد كرد. تصميم قاطع خود را به موجب اين خطابه اعلام كرد و ضمنا اطلاع داد هر كس با ما همفكر و هم عقيده و همگام است عازم بوده باشد. فرمود:( خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف؛ ) (101) مرگ بر فرزند آدم نوشته شده و زينت قرار داده شده آن اندازه كه گردنبند براى زن جوان زينت است. مرگ در راه حق مايه افتخار و مباهات است. من چقدر عاشقم و واله ام كه ملحق شوم به پيشينيان بزرگوارم. شوق و عشق من به ملاقات پيشينيان بزرگوارم آن اندازه است كه يعقوب مشتاق ملاقات يوسف بود. تا آنجا كه فرمود:( من كان باذلا فينا مخجته، موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا، فانى راحل مصبحا ان شاء الله؛ ) (102) هر كس كه تصميم دارد و آماده است يك چيز مختصرى در اين راه ببخشد، چه ببخشد؟ همان خونى كه در حفره هاى قلبش هست. هر كس كه آماده است تيز براى قلب خود بخرد و تصميم دارد به ملاقات پروردگارش برود آماده باشد كه من فردا صبح حركت خواهم كرد.(103)

101- مسلم به وظيفه خود عمل نمود اينك نوبت ماست!

 امام حسينعليه‌السلام در هشتم ذى الحجه در همان جوش و خروشى كه حجاج وارد مكه مى شدند و در همان روزى كه بايد به جانب منا و عرفات حركت كنند، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غراى معروف را كه نقل از سيد بن طاووس است، انشاء كرد. منزل تا به نزديكى هاى سرحد عراق رسد. در كوفه حالا چه خبر است و چه مى گذرد خدا عالم است.

امام حسينعليه‌السلام در بين راه شخصى را ديدند كه از طرف كوفه مى آيد به اين طرف (در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند، بيابان بوده است. و افرادى كه در جهت خلاف هم حركت مى كردند، با فواصلى از يكديگر رد مى شدند) لحظه اى توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم، و مى گويند اين شخص امام حسينعليه‌السلام را مى شناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آورى بود. فهميد كه اگر برود امام حسين، از او خواهد پرسيد كه: از كوفه چه خبر؟ بايد خبر بدى را به ايشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر.

دو نفر ديگر از قبيله بنى اسد كه در مكه بودند در اعمال حج شركت كرده بودند، بعد از آنكه حجشان به پايان رسيد، چون قصد نصرت امام حسينعليه‌السلام را داشتند، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله ابا عبدالله.

اينها تقريبا يك منزل عقب بودند. برخورد كردند با همان شخصى كه از كوفه مى آمد. به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند، يعنى بعد از سلام و عليك، اين دو نفر از او پرسيدند، نسبت را بگو، از كدام قبيله هستى؟

گفت: من از قبيله بنى اسد هستم،

اينها گفتند: عجب! نحن اسديان، ما هم كه از بنى اسد هستيم، پس بگو پدرت كيست؟ پدر بزرگت كيست؟

او پاسخ گفت: اينها هم گفتند، تا همديگر را شناختند. بعد اين دو نفر كه از مدينه مى آمدند، گفتند: از كوفه چه خبر؟

گفت: حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگوارى است و ابا عبدالله كه از مكه به كوفه مى رفتند مرا ديدند، توقفى كردند، و من چون فهميدم براى استخبار از كوفه است، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم، تمام قضاياى كوفه را براى اينها تعريف كرد.

اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت. به منزل اولى كه رسيدند، حرفى نزدند. صبر كردند تا آنگاه كه ابا عبدالله در منزلى فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند، فاصله رمانى داست. حضرت، در خيمه نشسته و عده اى از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند: يا ابا عبدالله! ما خبرى داريم، اجازه مى دهيد آنرا در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مى خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم؟

فرمود: من از اصحاب خود چيزى را مخفى نمى كنم، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوييد.

يكى از آن دو نفر عرض كرد: يا بن رسول الله! ما با آن مردى كه ديروز با شما بر خورد كرد ولى توقف نكرد، ملاقات كرديم؛ او مرد قابل اعتمادى بود، ما او را مى شناسيم، هم قبيله ماست، از بنى اسد، ما از او پرسيديم، در كوفه چه خبر است؟ خبر بدى است، گفت من از كوفه خارج نشدم، مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هانى را شهيد كرده بوده و بدن مقدس آنها را در حالى كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند، در ميان كوچه ها و بازارهاى كوفه مى كشيدند.

ابا عبدالله خبر مرگ مسلم را كه شنيد، چشم هايش پر زا اشك شد ولى فورا اين آيه را تلاوت كرد:( من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. )

در چنين موقعيتى ابا عبدالله نمى گويد كوفه را كه گرفتند، مسلم كه كشته شد، هانى كشته شد كارمان تمام شد. ما شكست خورديم، از همين جا بر گرديم. جمله اى گفت كه رساند مطلب چيز ديگرى است اين آيه قرآن كه الان خواندم، ظاهرا درباره جنگ احزاب است، يعنى بعضى مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند و بعضى ديگر انتظار مى كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد. فرمود: مسلم وظيفه خودش را انجام داد، نوبت ماست.

كاروان شهيد رفت از پيش

وان ما رفته گير و مى انديش

او به وظيفه خودش عمل كرد، ديگر نوبت ماست. البته در اينجا هر يك سخنانى گفتند. عده اى هم بودند كه در بين راه به ابا عبدالله ملحق شده بودند افراد غير اصيل كه ابا عبدالله آنها را غيظ و در فواصل مختلف، از خودش دور كرد. اينها همين كه فهميدند در كوفه خبرى نيست يعنى آش و پلوئى نيست، بلند شدند و رفتند (مثل نهضت ها).

( لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ) ؛ فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقى ماندند كه البته همه آنها در آن وقت خيلى كم بود (در خود كربلا عده اى از كسانى كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمر سعد، يك يك بيدار شدند و به ابا عبدالله ملحق گرديدند) شايد بيست نفر بيشتر، همراه ابا عبدالله نبودند، در چنين وضعى خبر تكان دهنده شهادت مسلم و هانى به ابا عبدالله و ياران او رسيد.

صاحب لسان الغيب مى گويد: بعضى از مورخين نقل كرده اند: امام حسينعليه‌السلام كه چيزى را از اصحاب خودش پنهان نمى كرد، بعد از شنيدن اين خبر مى بايست به خيمه زن ها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد، در حالى كه در ميان آنها خانواده مسلم هست، بچه هاى كوچك مسلم هستند، برادران كوچك مسلم هستند، خواهر و بعضى از دختر عموها و كسان مسلم هستند.

102- كشته راه هدف

 ابا عبدالله نيامد فقط بجنگد تا كشته شود و حرفش را نزند؛ حرف خودش را زده است، هدف و مقصد خودش را مشخص كرده است

103- مرگ ننگ نيست

 در بين راه كه به كربلا مى روند، بعضى با او صحبت مى كنند كه نرو خطر دارد، و حسينعليه‌السلام در جواب، اين شعرها را مى خواند

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

لذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

اقدم نفسى لا اريد بقائها

لتلقى خميسا فى الهياج عرموما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

مفى بك ذلا ان تعيش و ترغما

به من مى گوييد نرو: ولى خواهم رفت. مى گوييد كشته مى شوم، مگر مردن براى يك جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد براى آقايى و رياست كشته بشوم كه مى گويند به هدفش نرسيد. اما براى آن كسى كه براى اعلاى كلمه حق و در راه حق كشته مى شود كه ننگ نيست. چرا كه در راهى قدم بر مى دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم بر داشته اند.(104)

104- عظمت مردم روزگار حسين

 يكى از چيزهايى كه به نهضت حسين بن علىعليه‌السلام ارزش زياد مى دهد. روشن بينى است. روشن بينى يعنى چه؟ يعنى حسينعليه‌السلام در آن روز چيزهايى را در خشت خام ديد كه ديگران در آينه هم نمى ديدند. ما امروز نشسته ايم و اوضاع آن زمان را تشريح مى كنيم. ولى مردمى كه در آن زمان بوده اند آنچنان كه حسين بن علىعليه‌السلام مى فهميد، نمى فهميدند.

روابط، در آن زمان مثل اين زمان نبود. حوادثى را كه در شام اتفاق مى افتاد، مردمى كه در كوفه يا مدينه بودند، خيلى دير خبردار مى شدند و گاهى هيچ خبر دار نمى شدند. بهترين دليلش داستان اهل مدينه است: حسين بن على در مدينه قيام مى كند، بيعت نمى كند. مى رود مكه، بعد آن جريان ها پيش مى آيد تا شهيد مى شود. تازه عامه مردم چشم هايشان را مى مالند، كه چرا حسن بن على شهيد شد؟ برويم شام مركز خلافت تا ببينيم قضيه از چه قرار بوده؟

105- اطمينان حسين

 جمله امام در روز عاشورا:( انى لارجو ان يكرمنى الله بهوانكم ) (105) مؤ يد اين است امام مطمئن بوده به حسن اثر شهادتش و اينكه اين شهادت آبروى اموى ها و هدفهاى آنها را از بين خواهد برد و آبروى امام را بيشتر خواهد كرد.(106)

106- توصيف مرگ

 امام حسينعليه‌السلام در روز دهم محرم پس از آنكه نماز صبح را با اصحاب به جماعت خواند، برگشت و خطابه كوتاهى براى اصحاب و ياران ايراد كرد. در آن خطابه چنين گفت: اندكى صبر و استقامت، مرگ جز پلى نيست كه شما را از ساحل درد و رنج به ساحل سعادت و كرامت و بهشت هاى وسيع عبور مى دهد.

107- نزديك شدن به وصال الهى

 در صبح روز عاشورا حسينعليه‌السلام همين كه نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت به آنها فرمود: اصحاب من! آمده باشيد. مردن جز پلى كه شما را از دنيايى به دنياى ديگر عبور مى دهد، نيست. از يك دنياى بسيار سخت به يك دنياى بسيار عالى و شريف و لطيف عبور مى دهد. اين سخنش بود، اما عملش را ببينيد. اين را حسين بن على نگفته است، كسانى كه وقايع نگار بوده اند گفته اند حتى هلال بن نافع كه وقايع نگار عمر سعد است، اين قضيه را گفته است مى گويد من از حسين بن على تعجب مى كنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كار بر او سخت تر مى شد چهره اش بر افروخته تر مى گرديد، مثل آدمى كه به وصل نزديك مى شود.(107)

108- لب خندان همگام وصال

 امام حسينعليه‌السلام صبح عاشورا به اصحابش فرمود:( ما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان؛ ) (108) مرگ جز يك پل كه از رويش مى گذريد، چيز ديگرى نيست؛ اصحاب من! ما يك پلى پيش رو داريم كه بايد از روى آن عبور كنيم اين پل نامش مرگ است؛ از اين پل كه رد شديم، ديگر رسيده ايم به آنجا كه قابل تصور نيست. لحظه لحظه كه مرگ نزديك تر مى شود، چهره ابا عبدالله خندان تر و متبسم تر مى شود.

يكى از كسانى كه همراه عمر سعد و وقايع نگار قضايا بود، در لحظات آخر حيات امام حسينعليه‌السلام كه ديگر جنگ ها تمام شده بود و ايشان در همان گودال قتلگاه، بى حال افتاده بود، براى اينكه ثوابى كرده باشد، رفت نزد عمر سعد و گفت: اجازه بده من يك جرعه آب براى حسين بن على ببرم، چون او به هر حال رفتنى است؛ اين آن را بخورد يا نخورد براى او تأثیرى ندارد.

عمر سعد اجازه داد؛ ولى وقتى اين مرد رفت، آن لعين ازل و ابد (شمر) داشت بر مى گشت، در حالى كه سر مقدس را همراه داشت. همين مردى كه براى امام آب برده بود، مى گويد:( و الله لقد شغلنى نور وجهه عن الفكره فى قتله؛ ) بشاشت چهره اش نگذاشت كه اصلا درباره كشته شدنش فكر كنم؛ يعنى در حالى كه سر امام حسين بريده مى شد، لبش خندان بوده است.(109)