امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری9%

امام حسین از زبان شهید مطهری نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

امام حسین از زبان شهید مطهری
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25932 / دانلود: 3964
اندازه اندازه اندازه
امام حسین از زبان شهید مطهری

امام حسین از زبان شهید مطهری

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: آگاهى و اشتياق امام حسينعليه‌السلام به جهاد و شهادت

 

۸۱- قداست شهادت

 بسيارى از مردم ما صرفا بر مظلومين ابا عبدالله و بى جرمى و بى دخالتى آن حضرت مى گريند، و تاءسفشان از اين است كه امام حسين مانند كودكى كه قربانى هوس يك جاه طلب مى شود نفله شد و خونش هدر رفت. در صورتى كه اگر اين چنين باشد آن حضرت مظلوم و بى تقصير هست، همچنانكه همه قربانيان آنگونه جنايات مظلوم و بى تقصيرند، ولى ديگر شهيد نيست تا چه رسد كه سيدالشهداء باشد.

امام حسين صرفا يك قربانى هوس هاى جاه طلبانه ديگران نيست. شك ندارد كه از آن جهت كه اين فاجعه به كشندگان او انتساب دارد، جنايت است، هوس است، ايستادگى آگاهانه و مقاومت هوشيارانه در راه هدف مقدس است. از او بيعت و امضا و تسليم مى خواستند و او با توجه به همه عواقب زير بار نرفت، به علاوه او سخت معترض بود و سكوت در آن شرائط را گناهى عظيم تلقى مى كرد. تاريخ آن حضرت، مخصوصا آن حضرت گواه روشن اين مطلب است.

پس شهادت، قداست خود را از اينجا كسب مى كند كه فداكردن آگاهانه تمام هستى خود است در راه هدف مقدس.(۸۰)

۸۲- آگاهى حسين بر قلوب كوفيان

 امام حسين از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمى بيند، مردم سست عنصر و مرعوب شده اى مى داند. در عين حال جواب تاريخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسين به مردم كوفه اعتنا نمى كرد، همين ما كه امروز اينجا نشسته ايم: مى گفتيم چرا امام حسين جواب مثبت نداد. ابو سلمه خلال كه به او مى گفتند وزير آل محمد در دوره بنى العباس، وقتى كه ميانه اش به خليفه عباسى به هم خورد كه طولى هم نكشيد كه كشته شد، فورا دو تا نامه نوشت، يكى به امام جعفر صادق و يكى به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت كرد، گفت من و ابو مسلم كه تا حالا براى اينها كار مى كرديم از اين ساعت مى خواهيم براى شما كار بكنيم، بياييد با ما همكارى كنيد، ما اينها را از بين مى بريم.

اولا وقتى براى دو نفر نامه مى نويسد، علامت اين است كه خلوص ندارد.

ثانيا بعد از اينكه رابطه اش با خليفه عباسى به هم خورده، چنين نامه اى نوشته است. نامه كه رسيد به امام جعفر صادقعليه‌السلام امام نامه را خواند، بعد در جلو چشم حامل نامه آنرا جلوى آتش گرفت و سوزاند. آن شخص پرسيد: جواب نامه چيست؟

فرمود: جواب نامه همين است. هنوز او برنگشته بود كه ابو سلمه را كشتند. و هنوز مى بينيم كه خيلى افراد سوال مى كنند كه چرا امام جعفر صادق به داوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفى داد؟ در صورتى كه ابو سلمه خلال اولا يك نفر بود، ثانيا خلوص نيت نداشت، و ثالثا هنگامى نامه نوشت كه كار از كار گذشته بود و خليفه عباسى هم نفهميده بود كه اين ديگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را كشت.(۸۱)

۸۳- امام حسين در برابر تاريخ

 اگر هجده هزار نامه مردم كوفه رفته بود به مدينه و مكه (و بخصوص به مكه) نزد امام حسين، وايشان جواب مثبت نمى داد، تاريخ، امام حسين را ملامت مى كرد كه اگر رفته بود، ريشه يزيد و يزيدى ها كنده شده بود و از بين رفته بود، كوفه اردوگاه مسلمين با آن مردم شجاع، كوفه اى كه پنج سال علىعليه‌السلام در آن زندگى كرده است و هنوز تعليمات على و يتيمهايى كه على بزرگ كرده و بيوه هايى كه على از آنها سرپرستى كرده است زنده هستند و هنوز صداى على در گوش مردم اين شهر است، امام حسين جبن به خرج داد و ترسيد كه به آنجا نرفت، اگر مى رفت در دنياى اسلام انقلاب مى شد. اين است كه اينجا تكليف اينگونه ايجاب مى كند كه همين كه آنها مى گويند ما آماده ايم امام مى گويد: من آماده هستم.(۸۲)

۸۴- وظيفه امام حسين

 وظيفه امام حسين چيست؟ مردم كوفه مرا دعوت كرده اند، مى روم به كوفه. مردم كوفه بيعتشان را با مسلم نقض كرده اند، من بر مى گردم، مى روم سر جاى خودم، مى روم مدينه يا جاى ديگر تا آنجا هر كارى بخواهند بكنند. يعنى از نظر اين عامل كه يك عكس العمل مثبت در مقابل يك دعوت است، وظيفه امام حسين، دادن جواب مثبت است تا وقتى كه دعوت كنندگان ثابتند. وقتى كه آنها جا زدند، ديگر امام حسين وظيفه اى از آن نظر ندارد و نداشت.(۸۳)

۸۵- منطق شهيد

 وقتى كه ابن عبدالله مى خواهد به طرف كوفه بيايد، عقلاى قوم، ايشان را منع مى كنند، مى گويند آقا اين كار منطقى نيست، و راست هم مى گفتند، منطقى نبود، با منطق آنها كه منطق يك انسان هادى معمولى است كه بر محور مصالح خودش فكر مى كند و منطق منفعت و منطق سياست است، آمدن ابا عبدالله منطقى نبود، امام حسين يك منطق بالاترى دارد، منطق او منطق شهيد است، منطق شهيد مافوق منطق افراد عارى است.

عبدالله بن عباس و محمد بن حنفيه آدمهاى كوچكى نبودند، اينها افراد سياستمدار روشن بينى بودند و از نظر منطق آنها يعنى از نظر منطق سياست و منفعت، از نظر منطق هوشيارى بر اساس منافع فردى و پيروزى شخصى بر رقيبان، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود. ابن عباس يك راه سياسى زيركانه اى پيشنهاد كرد از نوع همان راه ها كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار مى دهند عمل مى كنند. و آن اينك مردم را جلو مى اندازد و خودشان عقب مى ايستند، اگر مردم پيش بردند، آنها از كوفه به شما نوشته اند كه ما آماده نصرت تو هستيم. شما بنويسيد به مردم كوفه، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و وضع آنجا را آرام نمايند، (بگير و ببند و بده به دست من پهلوان)! يكى از دو كار خواهد شد: يا اين كار را مى كنند، يا نمى كنند، اگر اين كار را كردند، شما راحت مى رويد و كارها را در دست مى گيريد و اگر اين كار را نكردند به محذورى گرفتار نشده ايد.

اعتنا نكرد به اين حرف، گفت: من مى روم، گفت: كشته مى شوى. گفت: كشته شدم كه شدم، گفت: آدمى كه مى رود و كشته مى شود، زن و بچه با خودش نمى برد، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم.(۸۴)

۸۶- اتصال امام به عالم بالا

 از نظر منطق روايات و طبق اعتقاد خاص ما به جنبه مافوق بشرى، يعنى جنبه ارتباط و اتصال امام به عالم مافوق بشرى، تمام كارهاى امام حسين حساب شده و از روى پيش بينى بوده، تصادف و اشتباه در آنها وجود ندارد، لهذا مسئله همراه آوردن زنان و كودكان به خود در سفرى پر خطر كه در همام وقت عقلايى كه بر محور حفظ جان ابا عبدالله و اهل بيتش قضاوت مى كردند اين كار را جايز نمى شمردند، و حتى پس از شنيدن خبر قتل مسلم و قطعى و مسلم شدن سرنوشت، باز هم لااقل اين كار را نمى كند كه اهل بيت را به مدينه برگرداند (يك كار حساب شده است).(۸۵)

۸۷- اراده تشريعى نه اراده تكوينى

 در روايات آمده است كه: در عالم رؤ يا پيغمبر (به امام حسين) فرمود:( ان الله شاء ان يراك قتيلا، و ان الله شاء ان يراهن سبايا ) .(۸۶) البته مقصودى كه در آن زمان مى فهميده اند اراده تشريعى بوده نه اراده تكوينى. مقصود از اراده تكوينى، قضا و قدر حتمى الهى است و مقصود از اراده تشريعى، مصلحت و رضاى الهى است. مثل( يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر ) .(۸۷)

نتيجه اين است كه طبق منطق روايات، حمل اهل بيت و زنان و كودكان بر اساس يك مصلحت بوده كه امثال ابن عباس نمى توانسته اند درك كنند.(۸۸)

۸۸- امام حسينعليه‌السلام مهاجر مجاهد

 حسين بن علىعليه‌السلام در منطق قرآن، هم مهاجر است و هم مجاهد. او خانه و شهر و ديار خودش را رها كرده و پشت سر گذاشته است، همچنانكه موسى بن عمران مهاجر بود موسى بن عمران هم شهر و ديارش را كه مصر بود، پشت سر گذاشت، تا به دين رسيد. ابراهيم مهاجر بود( انى ذاهب الى ربى ) (۸۹) شهر و ديار و وطن خودش بابل را رها كرد و رفت.

حسين بن علىعليه‌السلام امتيازى كه دارد اين است كه هم مهاجر است و هم مجاهد، مهاجرين صدر اسلام، در ابتدا كه مهاجر بودند، هنوز مجاهد نبودند و دستور جهاد براى آنها نرسيده بود. آنها فقط مهاجر بودند. بعدها كه دستور جهاد رسيد، اين مهاجرين تبديل به مجاهدين هم شدند.

اما مسى كه از روز اول هم مهاجر بود و هم مجاهد، وجود مقدس حسين بن علىعليه‌السلام بود( فقد وقع اجره على الله ) (۹۰)

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در عالم رؤ يا به او فرموده بود: حسينم! مرتبه و درجه اى هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسيد مگر از پلكان شهادت بالا بروى،(۹۱) در حدود بيست و چهار روز، عملا حسين بن علىعليه‌السلام در حال مهاجرت بود، از آن روزى كه از مكه حركت كرده، روز هشتم ماه ذى الحجه تا روزى كه به سرزمين كربلا رسيد و آنجا باراندازش و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد.

۸۹- هم مجاهد و هم مهاجر

 پيغمبر اكرم در عالم رويا به او (امام حسينعليه‌السلام ) فرموده بود: حسينم! مرتبه و درجه اى هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسيد مگر از پلكان شهادت بالا بورى، مهاجر الى الله و رسوله در حدود بيست و سه چهار روز عملا حسين بن على در حال مهاجرت بود. از آن روزى كه از مكه حركت كرد، روز هشتم ماه ذى الحجه تا روزى كه به سرزمين كربلا رسيد و آنجا باراندازش بود و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد. آن روزى كه از مكه حركت كرد و آن خطبه معروفى را كه نقل كرده اند خواند، هجرت و جهادش را تواءم با يكديگر ذكر كرد:( خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى الشتياق يعقوب الى يوسف ) ؛ اينها الناس! مرگ براى فرزند آدم زينت قرار داده شده است، آنچنان كه يك گردنبند براى يك زن جوان زينت است. مرگ ترسى ندارد، مرگ بيمى ندارد. شهادت در راه خدا و در راه ايمان، براى انسان تاج افتخار است كه بر سر مى گذارد و براى يك مرد مانند آن گردنبندى است كه يك زن جوان به گردن خود مى آويزد. زينت است، زيور است.

( كانى با وصالى تتقطعها عسلان الفلوان بين النواويس و كربلا؛ ) اينها الناس الان از همين جا گويا به چشم خودم مى بينم كه در آن سرزمين چگونه آن گرگهاى بيابانى ريخته اند و مى خواهند بند از بند من جدا كنند.

( رضى الله رضانا اهل البيت ) ؛ ما اهل بيت از خودمان رضايى نداريم، رضاى ما رضاى اوست. هر چه او بپسندد ما آنرا مى پسنديدم. او براى ما سلامت بپسندد، ما سلامت را مى پسنديم. بيمارى بپسندد، بيمارى مى پسنديم، سكوت بپسندد، سكوت مى پسنديدم. تكلم بپسندد، تكلم، سكون بپسندد، سكون، تحرك بپسندد، تحرك، گفت:

قضايم، اسير رضا مى پسندد

رضايم بدانچه قضاء مى پسندد

چرا دست يازم چرا پاى كوبم

مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد

 ( كانى با وصالى تقطعها عسلان الفلوات ببين النواويس و كربلا ) در جمله آخر، هجرت خودش را اعلام مى كند:( من كان فينا باذلا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله ) ؛ هر كسى كه كاملا آماده است كه خون قلبش را هدر كند ما در اين راه يك هديه بيشتر نمى خواهيم)، هر كسى حاضر است با من هم آواز باشد و مانند من كه هديه ام خون قلبم است در اين راه، چنين هديه اى را براى خداى خودش بفرستد، چنين هديه اى در راه خداى خودش بدهد، چنين آمادگى دارد، آماده يك مهاجرت باشد، آماده يك كوچ و رحلت باشد كه من صبح زود كوچ خواهم كرد.( فانى راحل مصبحا انشاء الله ) .

۹۰- علت همراهى اهل بيت

 يكى از مسائلى كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفته اند، اين است كه چرا ابا عبدالله در اين سفر پر خطر، اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه پيش بينى مى كردند، يعنى بك امر غير قابل پيش بينى حتى براى افراد عادى نبود. لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند تقريبا مى شود گفت تمام كسانى كه آمدند و مصلحت انديشى كردند، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كارى بر خلاف مصلحت تشخيص دادند، يعنى آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عارى بود و به مقياس و معيار حفظ جان ابا عبدالله و خاندانش، تقريبا به اتفاق آراء به ايشان مى گفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناك است و مسلحت نيست يعنى جانتات در خطر است، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتات ببريد، ابا عبدالله جواب داد: به اين ترتيب كه جنبه معنوى مطلب را بيان مى كرد، كه مكرر شنيده ايد كه ايشان استناد كردند به رويايى كه البته در حكم يك وحى قاطع است.

فرمود: در عالم رويا جدم به من فرمود:( ان الله شاء ان يراك قتيلا ) گفتند: پس اگر اين طور است، چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مى بريد؟ پاسخ دادند اين را هم جدم فرمود:( ان الله شاء ان يراهن سبايا ) اينجا يك توضيح مختصر برايتان عرض بكنم: اين جمله( ان الله شاء ان يراك قتيلا يا ان الله شاء ان يراهن سبايا ) يعنى چه؟ اين مفهومى كه الان عرض مى كنم، معنايى است كه همه كسانى كه آنجا مخاطب ابا عبدالله بودند، آنرا مى فهميدند، نه يك معنايى كه امروز گاهى در السنه شايع است، كلمه مشيت خدا، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار مى رود كه يكى را اصطلاحا اراده تكوينى و ديگرى را اراده تشريعى مى گويند. اراده تكوينى يعنى قضاء و قدر الهى كه اگر چيزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت: معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهى ديگرى كارى نمى شود كرد.

معناى اراده تشريعى اين است كه خدا اين طور راضى است، خدا اين چنين مى خواهد. مثلا اگر در مورد روزه مى فرمايد:( يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر ) يا در مورد ديگرى كه ظاهرا زكات است، مى فرمايد: يريد ليطهركم مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستورى داده است، اين طور مى خواهد يعنى رضاى حق در اين است. خدا خواسته است تو شهيد باشى، جدم به من گفته است كه رضاى خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است كه خدا خواسته اينها اسير باشند، يعنى اسارت اينها رضاى حق است، مصلحت است و رضاى حق هميشه در مصلحت است و مصلحت يعنى آن جهت كمال فرد و بشريت.

در مقابل اين سخن، ديگر كسى چيزى نگفت، يعنى نمى توانست حرفى بزند؛ پس اگر چنين است كه جر شما در عالم معنا به شما تفهيم كرده اند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد، ما ديگر در مقابل ايشان حرفى نداريم. همه كسانى هم كه از ابا عبدالله اين جمله ها را مى شنيدند، اين جور نمى شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمى توانم سرپيچى بكنم، اما ابا عبدالله، هيچ وقت به اين شكل تلقى نمى كرد، اين طور نبود كه وقتى از ايشان مى پرسيدند: چرا زنها را مى بريد، بفرمايد اصلا من در اين قضيه بى اختيارم، و عجب هم بى اختيارم، بلكه به اين صورت مى شنيدند كه با الهامى كه از عالم معنا به من شده است، من چنين تشخيص داده ام كه مصلحت در اين است، و اين كارى است كه من از روى اختيار انجام مى دهم ولى بر اساس آن چيزى كه آن را مصلحت تشخيص مى دهم. لذا مى بينم كه در موارد مهمى، همه يك جور عقيده داشتند، ابا عبدالله عقيده ديگرى در سطح عالى داشت، همه يك جور قضاوت مى كردند، امام حسينعليه‌السلام مى گفت: اين جور نه، من طور ديگر عمل مى كنم. معلوم است كه كار ابا عبدالله يك كار حساب شده است، يك رسالت و يك ماءموريت است. اهل بيتش را به عنوان طفيلى همراه خود نمى برد كه خوب، من كه مى روم، زن و بچه ام هم همراهى باشند. غير از سه نفر كه ديشب اسم بردى، هيچ يك از همراهان ابا عبدالله زن و بچه اش همراهش نبود. آدم كه به يك سفر خطرناك مى رود، زن و بچه اش را كه نمى برد. ابا عبدالله، زن و بچه اش را برد، نه به اعتبار اينكه خودم مى روم. پس زن و بچه ام را هم ببرم (خانه و زندگى و همه چيز امام حسينعليه‌السلام در مدينه بود)، بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتى در اين سفر انجام بدهند.(۹۲)

۹۱- قطعى بودن واقعه كربلا

 طبق روايات و همچنين بر اساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت سيدالشهداء هستيم، تمام كارهاى ايشان از روز اول حساب شده بوده است، و ايشان بى حساب و منطق و بدون دليلى، كارى نكرده اند. يعنى نمى توانيم بگوييم كه فلان قضيه، اتفاقا و تصادفا رخ داده است، بلكه همه اينها روى حساب بوده است. و اين مطلب گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخى روشن است، از نظر منطق و روايات و بر اساس اعتقاد ما مبنى بر امامت سيد الشهداء نيز تاءييد مى شود.(۹۳)

۹۲- بينش قوى حسينعليه‌السلام

 جهت تقدس نهضت حسينى اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد. يعنى اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزى را مى بيند كه ديگران نمى بينند، همان مثل معروف؛ آنچه را كه ديگران در آينه نمى بينند او در خشت خام مى بيند. اثر كار خودش را مى بيند، منطقى دارد مافوق منطق افراد عادى، مافوق منطق كه در اجتماع هستند. ابن عباس، ابن حنفيه، ابن عمر و عده زيادى در كمال خلوص نيت، حسين بن على را از رفتن به كربلا نهى مى كردند، آنها روى منطق خودشان حق داشتند، ولى حسين چيزى را مى ديد كه آنها نمى ديدند، نه آنها به اندازه حسين بن على خطر را احساس مى كردند و نه مى توانستند بفهمند كه چنين قيامى در آينده چه آثار بزرگى دارد. اما او به طور واضح مى ديد. چندين بار گفت: به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت، و به خدا قسم، كه با كشته شدن من او اوضاع اينها زير و رو خواهد شد. اين بينش قوى اوست.(۹۴)

۹۳- عالى ترين حد تكامل

 امام حسين فرمود: جرم به من فرموده است كه: تو درجه اى نزد خدا دارى كه جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهى شد. پس شهادت امام حسين براى خود او يك ارتفاء است، عاليترين حد تكامل است.(۹۵)

۹۴- حسنعليه‌السلام آنروز اين حقيقت را ديد!

 امام حسين تا زنده بود، چنين سخنانى را مى گفت:( و على الاسلام السلام لذ قد بليت الامه براع مثل يريد؛ ) ديگر فاتحه اسلام را بخوانيد اگر نگهبانش اين شخص باشد. ولى آن وقت كسى نمى فهميد. اما وقتى شهيد شد، شهادت او دنياى اسلام را تكان داد. تازه افراد حركت كردند و رفتند از نزديك ديدند و فهميدند كه آنچه را آنها در آيينه نمى ديدند، حسين در خشت خام مى ديده است. آن وقت سخن حسينعليه‌السلام را تصديق كردند، و گفتند او آن روز راست مى گفت.

۹۵- اثر مفيد شهادت

 سيد الشهداءعليه‌السلام دانست كه شهادتش اثر مفيد دارد، قيام كرد و شهيد شد و اثرش هنوز هم باقى است.(۹۶)

۹۶- پاسخ امام حسينعليه‌السلام به فرزدق شاعر

 (امام حسينعليه‌السلام ) هنگامى كه داشت به طرف كربلا مى آمد، جمله اى در جواب فرزدق، شاعر معروف در همين زمينه دارد كه جالب است.

بعد از آنكه فرزدق وضع عراق را وخيم تعريف مى كند، امام مى فرمايد:( ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله على و هو المستعان على اداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد (فلم يبعد) من كان الحق بيته و التقوى سريرته. ) (۹۷) يعنى اگر جريان قضا و قدر، موافق آرزوى ما در آمد، خدا را سپاس مى گوئيم و از او براى اداى شكر كمك مى خواهيم. و اگر بر عكس، بر خلاف آنچه ما آرزو مى كنيم جريان يافت، باز هم آنكه قصد و هدفى جز حق و حقيقت ندارد و سرشتش، سرشت تقوا است، از هر غرض مرضى پاك است، زيان نكرده (و يا دور نشده) است. پس به هر حال چه پيش آيد خير است و شر نيست.

و احمده على السراء الضراء من او را سپاس مى گويم، هم براى روزهاى راحتى و آسانى، و هم براى روزهاى سختى، مى خواهد بفرمايد: من روزهاى راحتى و خوشى در عمر خود ديده ام، مانند روزهايى كه در كودكى روى زانوى پيامبر مى نشستم، روى دوش پيامبر سوار مى شدم، اوقاتى بر من گذشته است كه عزيزترين كودكان عالم اسلام بودم. خدا را بر آن روزها، سپاس مى گويم، بر سختى هاى امروز هم سپاس مى گويم، من آنچه پيش آمده براى خود بد نمى دانم، خيز مى دانم. خدايا! ما تو را سپاس مى گوييم، كه نبوت را در خاندان ما قرار دادى. خدايا! تو را سپاس مى گوييم كه ما را با بصيرت در دين قرار دارى، فقيه در دين كردى. يعنى توفيق دادى كه دين را از روى عمق درك كنيم، روح و باطنش را بفهميم، زير و روى دين را آن جورى كه بايد بفهميم، بفهميم.

۹۷- شجاعت امام حسين

 امام حسينعليه‌السلام بدون پروا، با آنكه قرائن و نشانه ها حتى گفته هاى خود آن حضرت حكايت مى كرد كه شهيد خواهد شد، قيام كرد.(۹۸)

۹۸- دلشان با تو و شمشيرهايشان عليه توست!

 امام حسين از هر كسى سوال مى كرد كه مردم كوفه در چه وضعى هستند، مى گفتند:( قلوبهم معك و سيوفهم عليك! ) ؛ شمشيرهايشان عليه توست در عين اين كه دلشان با توست. وجدانشان با توست اما منافعشان در جهت ديگرى است( اما رؤ ساءهم فقد ملئت غرائبهم...، ) رؤ سايشان به دليل اين كه جوال هايشان از رشوه پر شده است و غير رؤ سايشان هم به خاطر آن تعصب احمقانه عربى كه از رئيس قبيله پيروى مى كنند، ولى در عين حال رئيس و مرئوس همه وجدانشان با توست، دلشان با توست، و اين درستى هم هست.

۹۹- هدف حسين: اعلاى كلمه حق

 از مظاهر درخشنده حادثه كربلا و از تجليات بزرگ الهى آن، موضوع جمع كردن حسين بن علىعليه‌السلام در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانى براى آنها به آن شكل است، بايد در نظر داست كه اين سخنرانى در شب عاشورا است، هنگامى است كه عوامل محيط از هر جهت نامساعد و نااميد كننده است. در چنين شرايطى هر سردار و رهبرى كه تنها مادى فكر كند جز لب به شكايت باز كردن كارى ندارد، منطقش اين است: افسوس كه بخت با ما مساعد نشد، تف بر اين روزگار و بر اين زندگى؛ مثل ناپلئون مى گويد: طبيعت با من مساعدت نكرد. همه سخنانش شكايت از روزگار و اظهار یأس است. آنچه كه شرايط را براى او سخت تر مى كند اين است كه زنان و فرزندان و خواهرانش تا ۲۴ ساعت اسير دشمن مى شوند براى بك مرد غيور و فداكارى اين خيلى ناگوارتر است.

در يك همچو شرايطى ديگران چه كرده اند؟ ما در تاريخ مى خوانيم كه المقنع وقتى كه محصور شد و در شرايط نامساعد و نااميد كننده اى قرار گرفت، اول خاندان خود را كشت بعد خودش را. همچنين است يكى از خلفاى اموى هنگام گرفتارى. تاريخ از اين نمونه ها بسيار دارد. امام حسين بنى علىعليه‌السلام وقتى كه شروع كرد به سخنرانى، گفت:( اثنى على الله احسن الثناء، و احمده على السراء و الضراء. اللهم انى احمدك... )

با اين همه شرايط نامساوى مادى، دم رضا و سازگارى با عوامل مى زند! چرا؟ چون در شرايط معنوى مساعدى زيست مى كند. او اعتقادا و عملا موحد و خدا پرست است و به علاوه او به نتيجه نهايى كار خود آگاه است. او هدفش مثل اسكندر و ناپلئون، جهانگيرى نبود كه خود را شكست خورده بداند، هدفش اعلاء كلمه حق بود و از اين نظر كار خود را بسيار سودمند و مؤثر مى ديد.(۹۹)

۱۰۰- خطابتى نظير على

 ابا عبداللهعليه‌السلام نمونه پدر بزرگوارش بود در هر جهت، از آن جمله در خطابه. براى ابا عبدالله فرصتى پيش نيامد. آن اندازه از فرصت كم هم كه براى اميرالمؤمنينعليه‌السلام در دوره خلافت پيش آمد براى ابا عبدالله پيش نيامد. فرصتى كه براى اباعبدالله پيش آمد همان سفر كوتاه بود از مكه تا كربلا و در آن مدت هشت روزى كه در كربلا بود، جوهر حسين بن على در اين مدت كوتاه نمايان شد. خطابه هايى هم كه از آن حضرت باقى مانده بيشتر در همين مدت انشاء شده است. خطابه هاى حسين بن على نمونه اى

است از خطابه هاى پدرش على. همان روح و همان معناى در اينها موج مى زند.

خود على فرمود: زبان، آلت و ابزارى است براى روح. اگر معانى به طرف زبان سرازير نشود از زبان چه كارى بر مى آيد و اگر هم معنى در روح موج بزند زبان نمى تواند جلويش را بگيرد. فرمود:( و انا لامراء الكلام، و فينا تنشبت عروقه، و علينا تهدلت غصونه؛ ) (۱۰۰) امير سخن ماييم؛ ريشه هاى سخن يعنى معانى و مطالب در زمين وجود ما دويده است و شاخه هاى سخن بر سر ما سايه افكنده است.

اولين خطابه حسين بن على كه در كمال فصاحت و بلاغت ايراد شد، و رشادت و شجاعت و بلند نظرى و ايمان به غيب در آن موج مى زند، خطابه اى است كه در مكه هنگام عزيمت به كربلا ايراد كرد. تصميم قاطع خود را به موجب اين خطابه اعلام كرد و ضمنا اطلاع داد هر كس با ما همفكر و هم عقيده و همگام است عازم بوده باشد. فرمود:( خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف؛ ) (۱۰۱) مرگ بر فرزند آدم نوشته شده و زينت قرار داده شده آن اندازه كه گردنبند براى زن جوان زينت است. مرگ در راه حق مايه افتخار و مباهات است. من چقدر عاشقم و واله ام كه ملحق شوم به پيشينيان بزرگوارم. شوق و عشق من به ملاقات پيشينيان بزرگوارم آن اندازه است كه يعقوب مشتاق ملاقات يوسف بود. تا آنجا كه فرمود:( من كان باذلا فينا مخجته، موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا، فانى راحل مصبحا ان شاء الله؛ ) (۱۰۲) هر كس كه تصميم دارد و آماده است يك چيز مختصرى در اين راه ببخشد، چه ببخشد؟ همان خونى كه در حفره هاى قلبش هست. هر كس كه آماده است تيز براى قلب خود بخرد و تصميم دارد به ملاقات پروردگارش برود آماده باشد كه من فردا صبح حركت خواهم كرد.(۱۰۳)

۱۰۱- مسلم به وظيفه خود عمل نمود اينك نوبت ماست!

 امام حسينعليه‌السلام در هشتم ذى الحجه در همان جوش و خروشى كه حجاج وارد مكه مى شدند و در همان روزى كه بايد به جانب منا و عرفات حركت كنند، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غراى معروف را كه نقل از سيد بن طاووس است، انشاء كرد. منزل تا به نزديكى هاى سرحد عراق رسد. در كوفه حالا چه خبر است و چه مى گذرد خدا عالم است.

امام حسينعليه‌السلام در بين راه شخصى را ديدند كه از طرف كوفه مى آيد به اين طرف (در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند، بيابان بوده است. و افرادى كه در جهت خلاف هم حركت مى كردند، با فواصلى از يكديگر رد مى شدند) لحظه اى توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم، و مى گويند اين شخص امام حسينعليه‌السلام را مى شناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آورى بود. فهميد كه اگر برود امام حسين، از او خواهد پرسيد كه: از كوفه چه خبر؟ بايد خبر بدى را به ايشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر.

دو نفر ديگر از قبيله بنى اسد كه در مكه بودند در اعمال حج شركت كرده بودند، بعد از آنكه حجشان به پايان رسيد، چون قصد نصرت امام حسينعليه‌السلام را داشتند، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله ابا عبدالله.

اينها تقريبا يك منزل عقب بودند. برخورد كردند با همان شخصى كه از كوفه مى آمد. به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند، يعنى بعد از سلام و عليك، اين دو نفر از او پرسيدند، نسبت را بگو، از كدام قبيله هستى؟

گفت: من از قبيله بنى اسد هستم،

اينها گفتند: عجب! نحن اسديان، ما هم كه از بنى اسد هستيم، پس بگو پدرت كيست؟ پدر بزرگت كيست؟

او پاسخ گفت: اينها هم گفتند، تا همديگر را شناختند. بعد اين دو نفر كه از مدينه مى آمدند، گفتند: از كوفه چه خبر؟

گفت: حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگوارى است و ابا عبدالله كه از مكه به كوفه مى رفتند مرا ديدند، توقفى كردند، و من چون فهميدم براى استخبار از كوفه است، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم، تمام قضاياى كوفه را براى اينها تعريف كرد.

اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت. به منزل اولى كه رسيدند، حرفى نزدند. صبر كردند تا آنگاه كه ابا عبدالله در منزلى فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند، فاصله رمانى داست. حضرت، در خيمه نشسته و عده اى از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند: يا ابا عبدالله! ما خبرى داريم، اجازه مى دهيد آنرا در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مى خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم؟

فرمود: من از اصحاب خود چيزى را مخفى نمى كنم، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوييد.

يكى از آن دو نفر عرض كرد: يا بن رسول الله! ما با آن مردى كه ديروز با شما بر خورد كرد ولى توقف نكرد، ملاقات كرديم؛ او مرد قابل اعتمادى بود، ما او را مى شناسيم، هم قبيله ماست، از بنى اسد، ما از او پرسيديم، در كوفه چه خبر است؟ خبر بدى است، گفت من از كوفه خارج نشدم، مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هانى را شهيد كرده بوده و بدن مقدس آنها را در حالى كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند، در ميان كوچه ها و بازارهاى كوفه مى كشيدند.

ابا عبدالله خبر مرگ مسلم را كه شنيد، چشم هايش پر زا اشك شد ولى فورا اين آيه را تلاوت كرد:( من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. )

در چنين موقعيتى ابا عبدالله نمى گويد كوفه را كه گرفتند، مسلم كه كشته شد، هانى كشته شد كارمان تمام شد. ما شكست خورديم، از همين جا بر گرديم. جمله اى گفت كه رساند مطلب چيز ديگرى است اين آيه قرآن كه الان خواندم، ظاهرا درباره جنگ احزاب است، يعنى بعضى مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند و بعضى ديگر انتظار مى كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد. فرمود: مسلم وظيفه خودش را انجام داد، نوبت ماست.

كاروان شهيد رفت از پيش

وان ما رفته گير و مى انديش

او به وظيفه خودش عمل كرد، ديگر نوبت ماست. البته در اينجا هر يك سخنانى گفتند. عده اى هم بودند كه در بين راه به ابا عبدالله ملحق شده بودند افراد غير اصيل كه ابا عبدالله آنها را غيظ و در فواصل مختلف، از خودش دور كرد. اينها همين كه فهميدند در كوفه خبرى نيست يعنى آش و پلوئى نيست، بلند شدند و رفتند (مثل نهضت ها).

( لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ) ؛ فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقى ماندند كه البته همه آنها در آن وقت خيلى كم بود (در خود كربلا عده اى از كسانى كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمر سعد، يك يك بيدار شدند و به ابا عبدالله ملحق گرديدند) شايد بيست نفر بيشتر، همراه ابا عبدالله نبودند، در چنين وضعى خبر تكان دهنده شهادت مسلم و هانى به ابا عبدالله و ياران او رسيد.

صاحب لسان الغيب مى گويد: بعضى از مورخين نقل كرده اند: امام حسينعليه‌السلام كه چيزى را از اصحاب خودش پنهان نمى كرد، بعد از شنيدن اين خبر مى بايست به خيمه زن ها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد، در حالى كه در ميان آنها خانواده مسلم هست، بچه هاى كوچك مسلم هستند، برادران كوچك مسلم هستند، خواهر و بعضى از دختر عموها و كسان مسلم هستند.

۱۰۲- كشته راه هدف

 ابا عبدالله نيامد فقط بجنگد تا كشته شود و حرفش را نزند؛ حرف خودش را زده است، هدف و مقصد خودش را مشخص كرده است

۱۰۳- مرگ ننگ نيست

 در بين راه كه به كربلا مى روند، بعضى با او صحبت مى كنند كه نرو خطر دارد، و حسينعليه‌السلام در جواب، اين شعرها را مى خواند

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

لذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

اقدم نفسى لا اريد بقائها

لتلقى خميسا فى الهياج عرموما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

مفى بك ذلا ان تعيش و ترغما

به من مى گوييد نرو: ولى خواهم رفت. مى گوييد كشته مى شوم، مگر مردن براى يك جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد براى آقايى و رياست كشته بشوم كه مى گويند به هدفش نرسيد. اما براى آن كسى كه براى اعلاى كلمه حق و در راه حق كشته مى شود كه ننگ نيست. چرا كه در راهى قدم بر مى دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم بر داشته اند.(۱۰۴)

۱۰۴- عظمت مردم روزگار حسين

 يكى از چيزهايى كه به نهضت حسين بن علىعليه‌السلام ارزش زياد مى دهد. روشن بينى است. روشن بينى يعنى چه؟ يعنى حسينعليه‌السلام در آن روز چيزهايى را در خشت خام ديد كه ديگران در آينه هم نمى ديدند. ما امروز نشسته ايم و اوضاع آن زمان را تشريح مى كنيم. ولى مردمى كه در آن زمان بوده اند آنچنان كه حسين بن علىعليه‌السلام مى فهميد، نمى فهميدند.

روابط، در آن زمان مثل اين زمان نبود. حوادثى را كه در شام اتفاق مى افتاد، مردمى كه در كوفه يا مدينه بودند، خيلى دير خبردار مى شدند و گاهى هيچ خبر دار نمى شدند. بهترين دليلش داستان اهل مدينه است: حسين بن على در مدينه قيام مى كند، بيعت نمى كند. مى رود مكه، بعد آن جريان ها پيش مى آيد تا شهيد مى شود. تازه عامه مردم چشم هايشان را مى مالند، كه چرا حسن بن على شهيد شد؟ برويم شام مركز خلافت تا ببينيم قضيه از چه قرار بوده؟

۱۰۵- اطمينان حسين

 جمله امام در روز عاشورا:( انى لارجو ان يكرمنى الله بهوانكم ) (۱۰۵) مؤ يد اين است امام مطمئن بوده به حسن اثر شهادتش و اينكه اين شهادت آبروى اموى ها و هدفهاى آنها را از بين خواهد برد و آبروى امام را بيشتر خواهد كرد.(۱۰۶)

۱۰۶- توصيف مرگ

 امام حسينعليه‌السلام در روز دهم محرم پس از آنكه نماز صبح را با اصحاب به جماعت خواند، برگشت و خطابه كوتاهى براى اصحاب و ياران ايراد كرد. در آن خطابه چنين گفت: اندكى صبر و استقامت، مرگ جز پلى نيست كه شما را از ساحل درد و رنج به ساحل سعادت و كرامت و بهشت هاى وسيع عبور مى دهد.

۱۰۷- نزديك شدن به وصال الهى

 در صبح روز عاشورا حسينعليه‌السلام همين كه نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت به آنها فرمود: اصحاب من! آمده باشيد. مردن جز پلى كه شما را از دنيايى به دنياى ديگر عبور مى دهد، نيست. از يك دنياى بسيار سخت به يك دنياى بسيار عالى و شريف و لطيف عبور مى دهد. اين سخنش بود، اما عملش را ببينيد. اين را حسين بن على نگفته است، كسانى كه وقايع نگار بوده اند گفته اند حتى هلال بن نافع كه وقايع نگار عمر سعد است، اين قضيه را گفته است مى گويد من از حسين بن على تعجب مى كنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كار بر او سخت تر مى شد چهره اش بر افروخته تر مى گرديد، مثل آدمى كه به وصل نزديك مى شود.(۱۰۷)

۱۰۸- لب خندان همگام وصال

 امام حسينعليه‌السلام صبح عاشورا به اصحابش فرمود:( ما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان؛ ) (۱۰۸) مرگ جز يك پل كه از رويش مى گذريد، چيز ديگرى نيست؛ اصحاب من! ما يك پلى پيش رو داريم كه بايد از روى آن عبور كنيم اين پل نامش مرگ است؛ از اين پل كه رد شديم، ديگر رسيده ايم به آنجا كه قابل تصور نيست. لحظه لحظه كه مرگ نزديك تر مى شود، چهره ابا عبدالله خندان تر و متبسم تر مى شود.

يكى از كسانى كه همراه عمر سعد و وقايع نگار قضايا بود، در لحظات آخر حيات امام حسينعليه‌السلام كه ديگر جنگ ها تمام شده بود و ايشان در همان گودال قتلگاه، بى حال افتاده بود، براى اينكه ثوابى كرده باشد، رفت نزد عمر سعد و گفت: اجازه بده من يك جرعه آب براى حسين بن على ببرم، چون او به هر حال رفتنى است؛ اين آن را بخورد يا نخورد براى او تأثیرى ندارد.

عمر سعد اجازه داد؛ ولى وقتى اين مرد رفت، آن لعين ازل و ابد (شمر) داشت بر مى گشت، در حالى كه سر مقدس را همراه داشت. همين مردى كه براى امام آب برده بود، مى گويد:( و الله لقد شغلنى نور وجهه عن الفكره فى قتله؛ ) بشاشت چهره اش نگذاشت كه اصلا درباره كشته شدنش فكر كنم؛ يعنى در حالى كه سر امام حسين بريده مى شد، لبش خندان بوده است.(۱۰۹)

فصل دوم: فلسفه قيام امام حسينعليه‌السلام

بخش اول: دعوت كوفيان

 

12- امضاى هجده هزار مسلمان

 كوفه اصلا اردوگاه بوده است، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلا حيره بود. اين شهر را سعد وقاص ساخت. همان مسلمانانى كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، در آنجا براى خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوى ترين شهرهاى عالم بود.

مردم اين شهر از امام حسين دعوت مى كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجاه هزار نفر و نه ده هزار نفر بلكه حدود هجده هزار نامه مى رسد كه بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.

اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است. عكس العمل، مثبت و ماهيت عملش، ماهيت تعاون است، يعنى مسلمانانى قيام كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفى و تقوا ندارد، ماهيت مثبت دارد. كارى از ناحيه ديگران آغاز شده است، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست؟ در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت، امام حسين فقط بايد بگويد: نه، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مى كرد و مى رفت در كوهستانهاى يمن زندگى مى كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمى يافتند، از عهده وظيفه اولش بر آمده بود؛ چون بيعت مى خواستند، نمى خواست بيعت بكند؛ آنها مى گفتند: بيعت كن، مى گفت: نه. از نظر تقاضاى بيعت و از نظر احساس تقوا در امام حسين و از نظر اينكه بازد پاسخ منفى بدهد، با رفتن در كوهستانهاى يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مى كردند، وظيفه اش را انجام داده بود. اما اينجا مسئله، مسئله دعوت است؛ يك وظيفه جديد است، مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است.(14)

13- علت حركت امام حسينعليه‌السلام

 (اهل كوفه) به امام حسينعليه‌السلام اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بياييد، ما شما را يارى مى كنيم. اينجا امام حسين بر سر دو راهى تاريخ است، اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود، ولى امام حسين از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها. امام حسين براى اينكه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دست به سوى او دراز كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد، به تفصيلى كه باز شنيده ايم. در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد و رنگ ديگرى به خود مى گيرد.(15)

14- دعوت نامه كوفيان

 معاويه از دنيا مى رود. مردم كوفه اى كه در بيست سال قبل از اين حادثه، لا اقل پنج سال علىعليه‌السلام در اين شهر زندگى كرده است و هنوز آثار تعليم و تربيت على به كلى از ميان نرفته است (البته خيلى تصفيه شده اند، بسيارى از سران بزرگان و مردان اينها: حجر بن عدى ها، عمرو بن حمق خزاعى ها، رشيد هجرى ها، و ميثم تمارها را از ميان برده اند براى اينكه اين شهر را از انديشه و فكر على، از احساسات به نفع على خالى بكنند؛ ولى باز هنوز اثر اين تعليمات هست) تا معاويه مى ميرد، به خود مى آيند، دور همديگر جمع مى شوند كه اكنون از فرصت بايد استفاده كرد، نبايد گذاشت كه فرصت به پسرش يزيد برسد، كه حسين بن على را داريم، امام بر حق ما حسين بن على است، ما الان بايد آماده باشيم و او را دعوت كنيم كه به كوفه بيايد و او را كمك بدهيم و لا اقل قطبى در اينجا در ابتدا به وجود آوريم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامى بكنيم.

اينجا يك دعوت است از طرف مردمى كه مدعى هستند ما از سر و جان و دل آماده ايم، درخت هاى ما ميوه داده است مقصود از اين جمله نه اين است كه فصل بهار است. بعضى اين جور خيال مى كنند كه درختها سبز شده و ميوه داده است يعنى آقا! الان اينجا فصل ميوه است، بياييد اينجا مثلا شكم ميوه اى بخوريد! اين مثل است، مى خواهد بگويد كه درختهاى انسانها سر سبزند و اين باغ اجتماع آماده است براى اينكه شما در آن قدم بگذاريد.(16)

15- پاسخ مثبت به دعوت كوفيان

 اينجا مى گوييم اين نهضت چند ماهيتى است، براى اين است. از نظر عامل بيعت، امام حسين وظيفه اى ندارد جز زير بار بيعت نرفتن. اگر به پيشنهاد ابن عباس هم عمل مى كرد و در دامنه كوهها مى رفت، به اين وظيفه اش عمل كرده بود. از نظر انجام اين وظيفه، امام حسين تكليفش اين نبود كه يك نفر ديگر را هم با خودش به همكارى دعوت كند. از من بيعت خواسته اند، من نمى كنم؛ خواسته اند دامن شرافت مرا آلوده كنند، من نمى كنم. از نظر عامل دعوت مردم كوفه، وظيفه اش اين است كه به آنها پاسخ مثبت بدهد چرا كه اتمام حجت شده است.(17)

16- اتمام حجت

 يكى از آقايان سوال كرده است كه: اين اتمام حجت در مقابل تاريخ، به چه شكل مى شود: پس مسئله امامت چه مى شود؟ نه، مسئله امامت به اين معنى نيست كه امام ديگر تكليف و وظيفه شرعى نداشته باشد، اتمام حجت درباره اش معنى نداشته باشد. علىعليه‌السلام در خطبه شقشقيه مى فرمايد:( لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اولها ) .(18)

راجع به زمان خلافت خودش مى گويد: اگر نبود كه مردم حضور پيدا كرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام كرده بود، و اگر نبود كه خدا از علما و دانايان پيمان گرفته است كه آنجا كه مردم تقسيم مى شوند به سيرانى كه پر سير خورده اند. گرسنگان گرسنه، عليه اين وضع نامطلوب به سود گرسنگان و عليه پرخورها قيام بكنند؛ خلافت را قبول نمى كردم. من از نظر شخص خودم علاقه اى به اين كار نداشتم، ولى اين وظائف و مسئوليتها به عهده من گذاشته شده بود.

امام حسين هم اين جور است. اصلا امام كه امام است، الگو است، پيشواست. ما از عمل امام مى توانيم بفهميم كه وظائف را چگونه بايد تشخيص داد و چگونه بايد عمل كرد.(19)

17- عوامل متعدد قيام

 در نهضت حسينى عوامل متعددى دخالت داشته است، و همين امر سبب شده است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخى و وقايع سطحى، طول و تفصيل زيادى ندارد، از نظر تفسيرى و از نظر پى بردن به ماهيت اين واقعه بزرگ تاريخى، بسيار بسيار پيچيدگى اين داستان است از نظر عناصرى كه در به وجود آمدن اين حادثه مؤثر بوده اند. ما در اين حادثه به مسائل زيادى بر مى خوريم: در يك سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است. در جاى ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست. در جاى ديگر، امام به طور كلى بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهى به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خواسته اند، او را دعوت كرده اند يا نكرده اند، از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت، انتقاد مى كند، شيوع فساد را متذكر مى شود، تغيير ماهيت اسلام را يادآورى مى كند، جلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مى نمايد؛ و آن وقت مى گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثى ساكت نباشد.

در اين مقام مى بينيم امام نه سخن از بيعت مى آورد و نه سخن از دعوت. نه سخن از بيعتى كه يزيد از او مى خواهد، و نه سخن از دعوتى كه مردم كوفه از او كرده اند. قضيه از چه قرار است؟ آيا مسئله، مسئله، بيعت بود؟ آيا مساله مساله دعوت بود؟ آيا مساله، مساله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود؟ كدام يك از اين قضايا بود؟ اين مساله را ما بر چه اساس توجيه كنيم؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بينى ميان عصر امام، يعنى دوره يزيد با دوره هاى قبل بوده؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسنعليه‌السلام با معاويه صلح كرد، ولى امام حسينعليه‌السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحى را جايز نمى شمرد.

حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل، مؤثر و دخيل بوده است. يعنى همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكس العمل نشان داده است. پاره اى از عكس العملها و عملهاى امام بر اساس امتناع از بيعت است، پاره اى از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پاره اى بر اساس مبارزه، با منكرات و فسادهايى كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است. همه اين عناصر، در حادثه كربلا كه مجموعه اى است از عكس العملها و تصميماتى كه از طرف وجود مقدس اباعبداللهعليه‌السلام اتخاذ شده دخالت داشته است.

18- آمادگى اهل كوفه

 عواملى كه در كار بوده و ممكن است در اين امر (نهضت حسينى) دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است:

1- اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنانكه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گانه نبود.

اين جهت به تنهايى وظيفه اى ايجاد نمى كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت، صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند او هم قبول مى كند امام مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى، و از طرف ديگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمين مى گردد، به حكم اين دو عامل، وظيفه امام مخالفت نيست بلكه همكارى و همگامى است همچنانكه اميرالمؤمنينعليه‌السلام چنين كرد، در مشورتهاى سياسى و قضايى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد خودش فرمود:( لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى؛ و والله لاسلمن ما سلمت امورالمسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه ) .

در قضيه كربلا اين عامل به تنهايى دخالت نداشته است. اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم؛ چون عامل دعوت مردم، براى بدست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر، پس اين عامل، عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود.

2- از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود، يزيد نوشت:( خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا ليس فيه رخصه ) .

بيعت، امضا و قبول و تاءييد بود.

3- مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هايى پى در پى آمد، قاصد امام هم آمادگى مردم را تاءييد كرد.

4- اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر، مخصوصا در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند، حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومى پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است. در يك جا فرمود:( انى لم اخرج اشرا و لا بطرا ولا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى ) . و در جايى ديگر فرمود:( سمعت جدى رسول الله: من راءى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله... ) و در جاى ديگر فرمود:( الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا، انى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما ) .(20)

19- علت دعوت مردم كوفه

 اين دعوت براى چيست؟ قطعا براى قبول زمامدارى و به دست آوردن قدرت و مركز قرار دادن كوفه بود. كوفه سرباز خانه جهان اسلام بود. نامه اى كه وجوه رجال اشراف كوفه نوشتند، بسيار محكم و اصولى بود كه در يادداشتهاى نهضت حسينى شماره 16 نقل كرديم:( اما بعد فالحمد لله الذى قصم عدوك العنيد الذى انتزى على هذه الامه فابتزها امرها. و غصبها فيئها، و تاءمر عليها بغير رضا منها، ثم قتل خيارها، و استبقى شرارها، وجعل مال الله دوله بين جبابرتها و اغنيائها، فبعدا له كما بعدت ثمود. انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله يجمعنا بك على الحق ) . امام بعد، سپاس خدايى است كه پشت دشمن جبار و گردنكش تو را شكست، همان دشمنى كه بر اين امت شوريد و زمام حكومتش را ربود و دارائيش را غصب كرد، و بدون رضايتشان بر آنها فرمانروايى كرد: سپس خوبانشان را كشت، و اشرارشان را باقى داشت، و اموال خدا را ميان گردنكشان و ثروتمندان دست بدست گردانيد. از رحمت دور باشد چنانكه قوم ثمود دور شدند، راستى كه ما رهبر نداريم، به سوى ما بشتاب، اميد آنكه خداوند ما را به دست شما گرد حق جمع آورد.(21)

20- چند نكته در قيام حسينعليه‌السلام

 در حادثه حسينى نيز قيام كوفه يك حجت تاريخى عليه امام به شمار مى رفت امام لازم بود كه حجت خود را بر مردم در مقابل تاريخ تمام كند.

در اينجا چند مطلب است:

حركت امام از مكه به كوفه تنها به علت دعوت كوفه نبود، بلكه دلائل قطعى در دست است كه امام به هر حال نمى توانست در مكه بماند، و قرائن از اين جهت در دست است:

اولا امام عمل حج را ناتمام گذاشت. ما مى دانيم كه در حج تمتع پس از شروع عمل، اتمامش واجب است و فقط ضرورت بسيار مهمى نظير خوف قتل سبب جواز عدم ادامه مى شود. مگر اينكه فرض كنيم امام از اول، عمره تمتع به جا نياورده و از اول قصد عمره مفرده كرد، چون مسلما امام در آن ايام محرم شده بود، و از احرام خارج شد.

ثانيا امام حين خروج از مكه وضع خود را تشبيه مى كند به وضع موسى بن عمران در وقتى كه از مصر خارج شد و صحراى سينا را به طرف مشرق طى مى كرد و به طرف فلسطين مى آمد؛ زيرا امام اين آيه را مى خواند:( فخرج منها خائفا يترقب، قال رب نجنى من القوم الظالمين * و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل ) .(22) اين موسى بعد از آنكه به او اطلاع رسيد:( ان الملا ياءتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين ) .(23)

ثانيا خود امام در جواب ابو هره ازدى فرمود:( ان بنى اميه قد اخذوا مالى فصبرت، و شتموا عرضى فصبرت و طلبوا دمى فهربت ) .(24)

در جواب فرزدق فرمود:( لو لم اعجل لاخذت ) .(25)

شيخ مفيد مى گويد:( و لم يتمكن من تمام الحج مخافه ان يقبض عليه بمكه فينقذ به الى يزيد بن معاويه. ) (26) (27)

21- كدام يك از دو عامل تقدم داشت

 از اين دو عامل كدام يك بر ديگرى تقدم داشت: آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه او او دعوت كردند يا اقل زمانا چنين بود يعنى بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد. بديهى است مردى كه كانديدا مى شود براى كارى به اين بزرگى، ديگر براى او بيعت كردن معنى ندارد. بيعت نكرد براى اينكه به تقاضاى مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است؟ به حسب تاريخ مسلما اولى. چرا؟ براى اينكه همان روز اولى كه معاويه مرد، از امام حسين تقاضاى بيعت شد؛ بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مى خواست با هر لم و كلكى هست، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند.

مسئله تقاضاى بيعت و امتناع از آن، تقدم زمانى دارد. خود يزيد هم وقتى معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سيك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاى جمار خودش را به مدينه رساند، نامه اى فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والى مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه:( خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا ) . از حسين بن على و اين دو سه نفر ديگر، به شدت، هر طور كه هست بيعت بگير. هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است.

به علاوه تاريخ اينطور مى گويد كه از امام حسين تقاضاى بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت، هى مى آمدند، گاهى با زبان نرم و گاهى با خشونت، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد. در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و دو سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيد، يعنى بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاى بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرده بود.

بنابراين مسئله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر معنى نداشت كه بيعت بكند، يعنى بيعت نكرد چون به كوفى ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاى كوفى ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمى كنم ولو در همه زمين ماءوى و مرجعى براى من باقى نماند. يعنى اگر تمام اقطار روى زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براى زندگى من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمى كنم.

22- علت هجرت امام به سوى كوفه

 آن حضرت بدين منظور به سوى كوفه حركت كرده است كه با پشتيبانى نيروهايى كه نماينده وى، مسلم بن عقيل آماده كرده بود به فرياد مردم ستمديده برسد و از آن نيروها آتشى بر افروزد و ريشه استبداد سياه را بسوزاند و كاخ ظلم و ستم را ويران سازد و بر ويرانه هاى حكومت عدالت كش بنى اميه، حكومتى صددرصد اسلامى و عدالت گستر تاءسيس نمايد و نقشه فرزند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين بوده است كه قدرت را با قدرت جواب بگويد و كلوخ انداز را با سنگ پاداش بدهد. از اين سخنان آتشين حسين بن علىعليه‌السلام روشن مى شود كه شرائط پيروزى آن حضرت بر دشمن موجود بوده.(28)

23- حداكثر اثر دعوت مردم كوفه

 امام در بين راه به سرحد كوفه مى رسد با لشكر خر مواجه مى شود. به مردم كوفه مى فرمايد: شما مرا دعوت كرديد. اگر نمى خواهيد بر مى گردم. معنايش اين نيست كه بر مى گردم و با يزيد بيعت مى كنم و از تمام حرفهايى كه در باب امر به معروف و نهى از منكر، شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در اين شرايط گفته ام، صرف نظر مى كنم، بيعت كرده و در خانه خود مى نشينم و سكوت مى كنم. خير، من اين حكومت را صالح نمى دانم و براى خود وظيفه اى قائل هستم، شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد، گفتيد: اى حسين! تو را در هدفى كه دارى مى دهيم، اگر بيعت نمى كنم، نكن. تو به عنوان امر به عنوان امر به معروف و نهى از منكر اعتراض دارى، قيام كرده اى، ما تو را يارى مى كنيم.

من هم آمده ام سراغ كسانى كه به من وعده يارى داده اند. حال مى گوييد مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمى كنند، بسيار خوب ما هم به كوفه نمى رويم، بر مى گرديم به جايى كه مركز اصلى خودمان است. به مدينه يا حجاز يا مكه مى رويم تا خدا چه خواهد. به هر حال ما بيعت نمى كنيم، ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم. پس حداكثر تأثیر اين عامل يعنى دعوت مردم كوفه اين بوده كه امام را از مكه بيرون بكشاند، و ايشان به طرف كوفه بيايند.

24- وظيفه امام

 از نظر عامل دعوت مردم كوفه، امام حسينعليه‌السلام وظيفه دارد به سوى كوفه بيايد تا وقتى كه آنها سر قولشان هستند. از آن ساعتى كه آنها جا زدند، زير قولشان زدند و شكست خوردند و رفتند، ديگر امام حسينعليه‌السلام از اين نظر وظيفه اى ندارد، وقتى مسئله به دست گرفتن زمام حكومت از ناحيه آنها منتفى مى شود، امام حسين هم ديگر وظيفه اى ندارد، ولى كار امام حسين كه منحصر به اين نبوده است. عامل دعوت مردم كوفه يك عامل موقت بود، يعنى عاملى بود كه از پانزدهم رمضان آغاز شود؛ مرتب نامه ها متبادل مى شد و اين امر ادامه داشت تا وقتى كه امام به نزديكى كوفه يعنى مرزهاى عراق و عربستان سعودى رسيدند.

بعد كه با حر بن يزيد رياحى ملاقات كرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسيد، ديگر موضوع دعوت مردم كوفه منتفى شد و از اين نظر امام وظيفه اى نداشت. و لهذا امام وقتى كه با مردم كوفه صحبت مى كند و مخاطبش مردم كوفه هستند نه يزيد و حكومت وقت، به آن شيعيان سست عنصر مى گويد: مرا دعوت كرديد، من آمدم. نمى خواهيد، بر مى گردد. شما مرا دعوت كرديد، دعوت شما براى من وظيفه ايجاب كرد، اما حالا كه پشيمان شديد، من بر مى گردم. آيا اين، يعنى ديگر بيعت هم مى كنم؟ ابدا. آن، عامل و مسئله ديگرى است؛ چنانكه خودش گفت: اگر در تمام روى زمين يك نقطه وجود نداشته باشد كه مرا جا بدهد (نه تنها مرا جا ندهيد) باز هم بيعت نمى كنم.(29)

25- پر هيجان ترين سخنان امام

 يكى از اشتباهاتى كه نويسنده كتاب شهيد جاويد در اينجا كرده است، به نظر من اين است كه براى عامل دعوت مردم كوفه، ارزش بيش از حد قائل شده است، گويى خيال كرده است كه عامل اساسى و اصلى، اين است. البته اينها، اجتهاد و استنباط است. خوب، يك كسى استنباط مى كند، اشتباه مى كند. اشتباه كرده است. غير از اين من چيزى نمى خواهم بگويم. يك اشتباه بوده است. خير، در ميان اين عاملها، اتفاقا كوچكترين آنها از نظر تأثیر، عامل دعوت مردم كوفه است. والا اگر عامل اساسى اين مى بود، آن وقتى كه به امام خبر رسيد كه زمينه كوفه ديگر منتفى شد. امام مى بايست دست از آن حرفهاى ديگرش هم بر مى داشت و مى گفت بسيار خوب، حالا كه اينطور شد، پس ما بيعت مى كنيم؛ ديگر دم از امر به معروف و نهى از منكر هم نمى زنيم. اتفاقا قضيه بر عكس است. داغ ترين خطبه هاى امام حسين، شورانگيزترين و پرهيجان ترين سخنان امام حسين، بعد از شكست كوفه است.(30)

26- علت هجرت به مكه

 در سال شصتم هجرت، معاويه مرد، بعد مردم كوفه از امام حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند. امام حسينعليه‌السلام به كوفه آمد، مردم كوفه غدارى و بى وفايى كردند، ايشان را يارى نكردند، امام حسين كشته شد! انسان وقتى اين تاريخ ‌ها را مى خواند فكر مى كند امام حسين مردى بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود، كارى به كار كسى نداشت و درباره هيچ موضوعى هم فكر نمى كرد، تنها چيزى كه امام را از جا حركت داده، دعوت مردم كوفه بود! در صورتى كه امام حسين در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود، براى امتناع از بيعت، از مدينه خارج مى شود و چون مكه، حرم امن الهى است، و در آنجا امنيت بيشترى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشترى براى آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشترى قائل شود، به آنجا مى رود (روزهاى اولى است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده)، نه تنها براى اينكه آنجا مأمن بهترى است بلكه براى اينكه مركز اجتماع بهترى است.

27- جواب امام به مردم كوفه

 امام در جواب آنها (مردم كوفه) ضمن ابلاغى كه به نام مسلم صادر مى كند مى نويسد:( انى بعثت اليكم اخى و ابن عمى و ثقتى بيتى... و لعمرى ما الامام الا العمل بالكتاب القائم بالقسط، الدائن بدين الله ) (31) در اين نامه تز امام راجع به حاكم و حكومت مشخص مى شود، و نشان مى دهد عنايت امام را به مسئله رهبرى در درجه اول، و اينكه بزرگترين منكر خود يزيد است و پستى كه اشغال كرده است.

وضع امام از اين جهت عينا وضع پدرش علىعليه‌السلام است بعد از كشته شدم عثمان كه آن حضرت اجتماع مردم را بر بيعت، اتمام حجت بر خود مى داند با اينكه قلبا مايل نيست از باب اينكه آينده را مبهم مى داند و فرمود:( فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان (32) ... ) و فرمود:( لولا حضور الحاضر الحاضر و قيام الحجه بوجوه الناصر لالقيت حبلها على غربها و لسقيت آخرها بكاس اولها. ) (33)

اتمام حجت به معنى اين نيست كه حجت خدا عالم لاسر و الخفيات بر مردم تمام شود( ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه ) (34) بلكه تمام شدن حجت امام است بر مردم حاضر و آينده؛ زيرا قطعا اگر امام زير بار نمى رفت، مردم آن عصر و عصرهاى آينده آن را به عنوان از دست دادن يك فرست بسيار مناسب تشخيص مى دادند.(35)

بخش دوم: رد بيعت با يزيد

 

28- امضا نكردن بيعتى ننگين

 امام حسينعليه‌السلام در مدينه است. معاويه قبل از مردنش - كه مى خواهد جانشينى يزيد را براى خود مسلم بكند - مى آيد در مدينه مى خواهد از امام بيعت بگيرد يعنى امضا كردن و صحه گذاشتن نه تنها روى خلافت شخص يزيد، بلكه همچنين روى سنتى كه معاويه پايه گذارى كرده است كه خليفه كه خليفه پيشين خليفه بعدى را تعيين كند، نه اينكه خليفه پيشين برود بعد مردم جانشين خليفه بعدى را تعيين بكنند، يا اگر شيعه بودند به نصى كه از طرف پيغمبر خليفه اكرم رسيده است عمل بكنند. نه، يك امرى كه نه شيعه مى گويد و نه سنى: خليفه اى، خليفه ديگر را، پسر خودش را به عنوان ولى عهد مسلمين تعيين بكند.

بنابر اين، اين بيعت تنها امضا كردن خلافت آدم ننگينى مانند يزيد نيست، امضا كردن سنتى است كه براى اولين بار به وسيله معاويه مى خواست پايه گذارى بشود.

در اينجا آنها از امام حسين بيعت مى خواهند، يعنى از ناحيه آنها يك تقاضا ابراز شده است؛ امام حسين عكس العمل نشان مى دهد، عكس العمل منفى. بيعت مى خواهيد؟ نمى كنم. در اينجا عمل امام حسين، عمل منفى است، از سنخ تقواست، از سنخ اين است كه هر انسانى در جامعه خودش مواجه مى شود با تقاضاهايى كه به شكل هاى مختلف، بصورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او مى شود و بايد در مقابل آنها بگويد: نه، يعنى تقوا.

آنها مى گويند: بيعت، امام حسين مى گويد: نه تهديد مى كنند، مى گويد: حاضرم كشته بشوم و حاضر نيستم بيعت بكنم.

تا اينجا اين نهضات، ماهيت عكس العملى آن هم عكس العمل منفى در مقابل نا مشروع دارد و به تعبير ديگر، ماهيتش، ماهيت تقواست، ماهيت قسمت اول اول لا اله الله يعنى لا اله است؛ در مقابل تقاضاى نا مشروع، نه گفتن است (تقوا).(36)

29- عناصر نهضت حسينى

 پس از مرگ معاويه، يزيد، بلافاصله نامه اى از شام به حاكم مدينه وليد بن عتبه بن ابى سفيان كه از بنى اعمام خودش بود نوشت و در آن، خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جاى پدرش نشسته است را به او رساند. و در نامه جداگانه اى نام چند نفر را نوشت و در راس آنها حسين بن علىعليه‌السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيرى. امام حسينعليه‌السلام حاضر به بيعت كردن نشد (كه داستانش را شايد مكرر شنيده ايد) و پس از چند روزى كه در مدينه توقف كرد، در حالى كه مى دانست اينها دست بردار نيستند، با اهل بيت و خاندانش به سوى حرم امن الهى بيت الله الحرام در مكه حركت كرد و به آنجا رفت. يعنى در دهه آخر ماه رجب بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد از امام حسينعليه‌السلام تقاضاى بيعت كردند.

شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسينعليه‌السلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست، وارد مكه شد، و تا هشتم ماه ذى الحجه در مكه اقامت كرد. به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايى را كه از او شده بود تمكين كند. اين (پاسخ منفى دادن) يك گفته است، گفته اى كه به اين نهضت ماهيت مخصوص مى دهد، و آن ماهيت نفى و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاى جابرانه قدرت حاكم زمان است. عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد، عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن علىعليه‌السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد. يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد.

عنصر ديگر، عنصر اتمام حجت است. در آن روز اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داست: مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود، شام كه دارالخلافه بود كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بود، و به علاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آنرا سرباز خانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد. از مردم كوفه، يعنى از سربازخانه جان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت تكند، در حدود هجده هزار نامه مى رسد. نامه ها را به مركز مى فرستند.(37)

30- جواب نه امام

 بيعت نكردن امام يعنى معترض بودن، قبول نداشتن، اطاعت يزيد را لازم نشمردن، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن. آنها مى گفتند بايد بيعت كنيد، امام مى فرمود بيعت نمى كنم. حال در مقابل اين تقاضا، در مقبل اين عامل، امام چه وظيفه اى دارند؟

بيش از يك وظيفه منفى، وظيفه ديگرى ندارند: بيعت نمى كنم. حرف ديگرى نيست. بيعت مى كنيد؟ خير. اگر بيعت نكنيد كشته مى شويد! من

حاضرم كشته شوم، ولى بيعت نكنم. در اينجا جواب امام فقط يك نه

است.

31- طلب حسينعليه‌السلام براى بيعت

 حاكم مدينه كه يكى از بنى اميه بود امام را خواست. (البته بايد گفت گرچه بنى اميه تقريبا همه، عناصر ناپاكى بودند، ولى او تا اندازه اى با ديگران فرق داشت. در آن هنگام امام در مسجد مدينه (مسجد پيغمبر) بودند. عبدالله بن ربيد هم نزد ايشان بود. ماءمور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت: حاكم صحبتى با شما دارد گفتند: تو برو، بعد ما مى آييم.

عبدالله بن زبير گفت: در اين موقع كه حاكم ما را خاسته است شما چه حدس مى زنيد؟

امام فرمود:( اظم ان طاغيتهم قد هلك؛ ) فكر مى كنم فرعون اينها تلف شده و ما را براى بيعت مى خواهند.

عبدالله بن زبير گفت: خوب حدس زديد، من هم همين طور فكر مى كنم، حالا چه مى كنيد؟

امام فرمود: من مى روم، تو چه مى كنى؟

حالا ببينم.

32- درخواست بيعت مخفيانه

 عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد. امامعليه‌السلام رفت، عده اى از جوانان بنى هاشم را هم با خود برو و گفت: شما بيرون بايستيد، اگر فرياد من بلند شده بريزيد تو، ولى تا صداى من بلند نشده داخل نشويد.

مروان حكم، اين اموى پليد معروف، كه زمانى حاكم مدينه بود آنجا حضور داشت.(38) حاكم نامه علنى را به اطلاع امام رساند. امام فرمود: چه مى خواهيد؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانى صحبت كردن. گفت: مردم با يزيد بيعت كرده اند. معاويه نظرش چنين بوده است، مصلحت اسلام چنين ايجاب مى كند... خواهش ميكنم شما هم بيعت بفرماييد، مصلحت اسالم در اين است، بعد هر طور كه شما امر كميد اطاعت خواهيد شد. تمام نقايصى كه وجود دارد مرتفع مى شود.

امام فرمود: شما براى چه از من بيعت مى خواهيد؟ براى مردم مى خواهيد، يعنى براى خدا نمى خواهيد. از اين جهت كه آيا خلاف شرعى است يا غير شرعى، و من بيعت كنم تا شرعى باشد كه نيست. بيعت مى خواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند. گفت: بله.

فرمود: پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم براى شما چه فايده اى دارد؟

حاكم گفت: راست مى گويد باشد براى بعد.

امام فرود: من بايد بروم.

حاكم گفت: بسيار خوب، تشريف ببريد.

مروان حكم گفت: چه مى گويى؟ اگر از اينجا برود معنايش اين است كه بيعت نمى كنم. آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد؟ فرمان خليفه را اجرا كن.

امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد. فرمود: تو كوچك تر از اين حرفها هستى.

33- رد بيعت تا آخرين نفس

 يزيد در نامه خصوصى خود چنين مى نويسد:( خذ الحسين بالبيعه اخذا شديا؛ ) (39) حسين را براى بيعت گرفتن محكم بگير و تا بيعت نكردن رها نكن. امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود، جوابش نفى بود و نفى. حتى در آخرين روزهاى عمر امام حسين كه در كربلا بودند، عمر سعد آمد و مذاكراتى با امام كرد. در نظر داشت با فكرى امام را به صلح با يزيد وادار كند. البته صلح هم جز بيعت چيزى ديگرى نبود. امام حاضر نشد. از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقى بوده اند:( لا، والله لا اعطيكم بيدى، اعطاء الذليل ولااقرا العبيد؛ ) (40) نه، به خدا قسم، هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد. حتى در همين شرايطى كه امروز قرار گرفته ام و مى بينم كشته شدن خودم را، كشته شدن عزيزانم را، كشته شدن يارانم را، اسارت خاندانم را حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم.

34- شهيد راءى و عقيده

 قبل از مردن معاويه و همچنين بعد از مردن او در دوره يزد چه در وقتى كه امام در مدينه بود و چه در مكه و چه در بين راه و چه در كربلا، آنها از امام فقط يك امتياز مى خواستند و اگر آن يك امتياز را امام به آنها مى داد نه تنها كارى به كارش نداشتند انعام ها هم مى كردند و امام هم همه آن تحمل رنجها را كرد و تن به شهادت خود و كسانش داد كه همان يك امتياز را ندهد. آن يك امتياز فروختن راءى و عقيده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتى نبود، بيعت بود. بيعت آن روز راى دادن امروز بود. پس امام اگر يك راى غير وجدانى و غير مشروع مى داد شهيد نمى شد، شهيد شد كه راى و عقيده خودش را نفروخته باشد.(41)

35- عوامل مؤثر در قيام حسينعليه‌السلام

 در قيام حسينعليه‌السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت:

الف - از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضاء مى خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء سب و لعن علىعليه‌السلام بود كه در زمان معاويه شروع شده بود، و هم امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود.

ب - خودش مى فرمايد: اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد، اصل امر به معروف و نهى از منكر. خودش از پيغمبر روايت كرد:( من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله... ) ايضا مى گفت:( الا ترون ان الحق لا يعمل به... )

ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه ها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلى، دعوت اهل كوفه بود، و الا ابا عبدالله هرگز قيام با مخالفت نمى كرد و بيعت مى كرد؟ اين مطلب خلاف راى و عقيده حسينعليه‌السلام بود و قطعا چنين نمى كرد؟ بلكه تاريخ مى گويد: چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد، مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود از او بيعت خواستند، بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و حسينعليه‌السلام امتناع كرد. بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودى اسلام:( و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد ) پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت. حسينعليه‌السلام حاضر بود كشته بشود، و بيعت نكند؛ زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسالم بود نا متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام، يعنى حكومت اسلامى بود، نه يك مسئله جزئى فرعى قابل تقيه.

اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت. از اين نظر جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف؛ يعنى احتمال اثر و منتج بودن در آن يا نه؟ از گفته هاى خود امام حسين كه مى فرمود:( ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الدحى و يقلق بكم قلق المحور )

يا در جواب شخصى كه رياش نقل مى كند:( ان هؤ لاء اخافونى و هذه كتب اهل الكوفه و هم قاتلى فاذا فعلوا ذلك يدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من قوم الامه (فرام الامه) )

و همچنين است جمله هايى كه در وداع دوم به اهل بيت خودش فرمود:( استعدوا للبلاء واعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الهداء و يعذب عاديكم يانواع البلاء ) از اينها معلوم مى شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيدارى مردم مى شود. پس شهادتش ماءثر بود.

اما از نظر سوم: از اين جهت همين قدر مؤثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد. امام آيا اگر به كوفه نمى رفت، در محل امن و امانى بود؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع مى كرد و به علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود ابا داشت. اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به اين زياد برمى آيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است: اگر نمى خواهيد بر مى گردم، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد به اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيمانى از آمدن به عراق است. امام حسين كه نگفت حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت مى كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مى گيرم و ساكت مى شوم.(42)

36- من تن به بيعت نمى دهم!

 امام حسين حاضر بود كه كشته شود ولى به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود. وظيفه امام از اين نظر فقط امتناع بود. اين وظيفه را با خروج از كشور، با متحصن شدن به شعاب جبال (آنچنانكه اين عباس پيشنهاد كرد)، با مخفى شدن هم مى توانست انجام دهد. به عبارت ديگر روش و متد امام از اين نظر جز زير بار رفتن به هر شكل ولو به خروج از مرز و تا سر حد كشته شدن نيست.

روش امام در مقابل عامل بيعت خواستن، محدود به حد امكانات براى بدست گرفتن حكومت نيست و محدود به حد كشته نشدن هم نيست، ولى هيچ وظيفه اى مثبت از قبيل توسعه انقلاب و گسترش دعوت و غيره را ايجاد نمى كند. جلوگيرى از خونريزى ديگران لازم مى شود، از اين نظر امام فقط بايد بگويد: نه.

در آن زمان بيعت امام قطعا جدى و از روى رضا تلقى مى شد و واقعا صحه گذاشتن به خلافت يزيد بود. قرائنى در دست است كه امام به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود. آقاى صالحى از مقتل خوارزمى نقل مى كند كه: امام در مذاكراتش با محمد بن حنفيه فرمود:( لو لم يكن فى الدنيا ملجا و لاماءوى لما بايعت يزيد بن معاويه. ) (43)

37- مرد بيعت و مسلم نبود!

 امام نه حاضر شد به بيعت و تسليم، و خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد و لو لم يكن ملجا و لا ماءوى، يعنى خواه كوفه مرا بپذيرد بيعت نخواهم كرد؛ و هم اينكه پس از یأس از ياورى كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد. خطبه هاى داغش را پس از برخورد با حر و اطلاع از وضع كوفه ايراد كرد. بعد از اطلاع از شهادت مسلم يا قيس بن مسهر يا عبدالله ين يقطر تازه اين آيه را مى خواند:( من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه... ) (44) پافشارى امام پس از تغيير اوضاع كوفه شايد بيشتر براى اين بود كه بفهماند امتناع از بيعت و هم اعتراض و انتقادش مقدم به قدرت رسيدن و تسلط بر كوفه نيست و امام از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر. ترك بيعت و اقدام به اعتراض امام منوط به زمينه كوفه نبود كه با سقوط اين زمينه، هم حاضر به بيعت شود و هم ترك اعتراض را هم مى دانست و به اثر اين اعتراض خونين هم واقف بود، مى خواست اعلام جرم خود را با خون بنويسد كه هرگز پاك نشود و هم اينكه راهى پيش نگرفت كه لااقل از كشته شدن فرزندان و يارانش جلوگيرى كند؛ زيرا فرضا بگوييم خود را در خطر مى ديد، اصحاب و خاندان خود را كه قطعا در خطر نمى ديد، چرا حاضر شد آنها كشته شوند؟ به علاوه چرا حتى پس از برخورد با حر بن يزيد، عبيدالله بن حر جعفى و ضحاك بن عبدالله مشرقى (رجوع شود به تاريخ كه اين كار پس از برخورد با حر بوده است يا نه) (آنها را) و مخصوصا بنى اسد را در شب عاشورا به همراهى و نصرت مى خواند؟(45)

38- استفاده از تبليغ

 استفاده از تبليغ در نهضت حسينى، آن وقت درست است كه عامل نهضت را تنها امتناع از بيعت ندانيم. استفاده از تبليغ با دو عامل ديگر يعنى اجابت مردم كوفه براى در دست گرفتن زمام امور، و ديگر امر به معروف و نهى از منكر جور مى آيد، و البته از زمان سقوط كوفه به بعد هر اندازه از عنصر تبليغ استفاده شده باشد اختصاص دارد به امر به معروف و نهى از منكر.(46)

بخش سوم: احياى سنت امر به معروف و نهى از منكر

 

39- عظمت عامل امر به معروف و نهى از منكر

 عامل سوم كه اين را هم مثل دو عامل ديگر، تاريخ بيان مى كند، عامل امر به معروف و نهى از منكر بود كه از روز اولى كه امام حسين از مدينه حركت كرد، با اين اشعار حركت كرد. از اين نظر، مسئله اين نبود كه چون از من بيعت مى خواهند و من نمى پذيرم قيام مى كنم، بلكه اين بود كه اگر بيعت هم نخواهند، من به حكم وظيفه امر به معروف بايد قيام كنم. و نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از من دعوت كرده اند، قيام مى كنم. هنوز حدود دو ماه مانده بود كه مردم كوفه دعوت بكنند، روزهاى اول بود و به دعوت مردم كوفه مربوط نيست. دنياى اسلام را منكرات فراگرفته است؛ من ره حكم وظيفه دينى، به حكم مسئوليت شرعى و الهى خودم قيام مى كنم.

در عامل اول امام حسين مدافع است. به او مى گويند: بيعت كن، مى گويد: نمى كنم، از خودش دفاع مى كند. در عامل دوم، امام سوم، امام حسين مهاجم است. در اينجا او هجوم كرده به حكومت وقت. به حسب اين عامل، امام حسين يك مرد انقلابى است، يك ثائر است، مى خواهد انقلاب بكند.(47)

40- ارزشمندى عامل امر به معروف و نهى از منكر

 حالا ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه يعنى عامل دعوت مردم كوفه كه ماهيت تعاونى به اين نهضت مى داد، و عامل تقاضاى بيعت كه ماهيت دفاعى به اين نهضت مى داد، و عامل امر به معروف و نهى از منكر كه ماهيت هجومى به اين نهضت مى داد، كدام يك ارزشش بيشتر از ديگرى است. البته ارزشهاى اين عامل ها در يك درجه نيست. هر عاملى يك درجه معينى از ارزش را داراست و به اين نهضت به همان درجه ارزش مى دهد. عامل دعوت مردم كوفه از مردى اعلام آمادگى كردند به آن كسى كه نامزد اين كار شده است، و او بدون يك ذره معطلى آمادگى خودش را اعلام كرده است، بسيار ارزش دارد، ولى از اين بيشتر، عامل تقاضاى بيعت و امتناع حسين بن علىعليه‌السلام و حاضر به كشته شدن و بيعت نكردن ارزش دارد. عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است، از اين هم ارزش بيشترى دارد. بنابراين عاملى سوم ارزش بيشترى به نهضت حسينى داده است.(48)

41- هدف آشكار حسينعليه‌السلام

 حسينعليه‌السلام در اواخر عمر معاويه نامه اى به او مى نويسد و او را زير رگبار ملامت خود قرار مى دهد و از آن جمله مى گويد: معاويه بن ابى سفيان! به خدا قسم، من از اينكه الان با تو نبرد نمى كنم، و مى ترسم در بارگاه الهى مقصر باشم. ميخواهد بگويد خيال نكن اگر حسين امروز ساكت است، در صدد قيام نيست. من به دنبال يك فرصت مناسب هستم نا قيام من مؤثر باشد و مرا در راه آن هدفى كه براى رسيدن به آن كوشش مى كنم، يك قدم جلو ببرد.

روز اولى كه از مكه بيرون مى آيد، در وصيتنامه اى كه به محمد بن حنفيه مى نويسد، صريحا مطلب را ذكر مى كند:( انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر ) .(49)

42- مردم دنيا بدانند!

 (امام حسينعليه‌السلام ) روزى كه از مدينه حركت كرد، مهاجم بود. در آن وصيتنامه اى كه به برادرش محمد بن حنفيه مى نويسد، مى گويد:( انى لم اخرج اظرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى. ) مردم دنيا بايد بدانند كه من يك آدم جاه طلب، مقام طلب، اخلالگر، مفسد و ظالم نيستم، من چنين هدفهايى ندارم. قيام من، قيام اصلاح طلبى است. قيام كردم، خروج كردم براى اينكه مى خواهم امت جد خودم را اصلاح كنم. من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم. در نامه به محمد بن حنفيه نه نامى از بيعت خواستن است، نه نامى از دعوت مردم كوفه، و اصلا هنوز مساله مردم كوفه مطرح نبود.(50)

43- ارزش نهضت حسينعليه‌السلام

 در نهضت حسينى مجموعا سه عامل موثر بوده است. يكى امتناع از بيعت، ديگر پذيرش دعوت كوفيان، و سوم كه از آن دو مستقل است امر به معروف و نهى از منكر. و معلوم شد كه هر يك از اين سه عامل خود به خود براى امامعليه‌السلام وظيفه بخصوصى را ايجاب مى كرده است، عكس العمل خاصى را به وجود مى آورده است. و هم عرض كرديم كه ارزش اين نهضت بر حسب هر يك از اين سه عامل، مختلف و متفاوت مى شود. اگر تنها عامل دعوت كوفيان را در نظر بگيريم يك حد معينى از ارزش را دارا خواهد بود. اگر عامل امتناع از بيعت را در نظر بگيريم ارزش خيلى بيشتر و عظيم ترى را دارا خواهد بود اگر عامل امر به معروف و نهى از منكر را در نظر بگيريم، ارزش آن ده ها برابر بالاتر مى رود و مهم تر مى شود.

44- عامل اساسى قيام حسينعليه‌السلام

 در ساختمان نهضت مقدس حسينى سه عنصر اساسى دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به اين حادثه بزرگ شكل داده است. يكى اينكه بلافاصله بعد از درگذشت معاويه، يزيد بن معاويه فرمان مى دهد كه از حسين بن علىعليه‌السلام الزاما بيعت گرفته شود. امام در مقابل اين درخواست امتناع مى كند آنها فوق العاده اصرار دارند، به هيچ قيمتى از اين تقاضا صرف نظر نمى كند، و امام شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتى حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد، از همين جا تضاد و مبارزه شديد شروع مى شود.

عامل دومى كه در اين نهضت تأثیر داشته است و بايد آنرا عامل درجه دوم و بلكه سوم به حساب آورد اين است كه پس از آنكه امام به واسطه درخواست بيعت در چنين شرايطى قرار مى گيرد كه از آن طرف اصرار و از طرف ايشان انكار است، به مكه مهاجرت مى كنند پس از يك يكى دو ماه اقامت در مكه خبر چگونگى قضيه به مردم كوفه مى رسد. آن وقت مردم كوفه به خود آمده، امام را دعوت مى كنند. بر عكس آنچه ما غالبا مى شنويم و مخصوصا در بعضى كتب درسى مى نويسند، دعوت مردم كوفه علت نهضت امام نيست، نهضت امام علت دعوت مردم كوفه است. نه چنان بود كه بعد از دعوت مردم كوفه امام قيام كرد، بلكه بعد از اينكه امام حركت كرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند، چون زمينه نسبتا آماده اى در آنجا وجود داشت، مردم كوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت كردند.

عامل سوم، عامل امر به معروف و نهى از منكر است، اين عامل را خود امام مكرر و با صراحت كامل و بدون ذكرى از مسئله بيعت و دعوت اهل كوفه به ميان آورد، به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسى ذكر نموده و به اين مطلب استناد كرده است.

اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و ابا عبداللهعليه‌السلام صريحا به اين عامل استناد مى كند. در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نام امر به معروف و نهى از منكر را مى برد، بدون اينكه اسمى از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد.

اين عامل، ارزش بسيار بسيار بيشترى از دو عامل ديگر به نهضت حسينى مى دهد. به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگى پيدا كرده است كه براى هميشه زنده بماند، براى هميشه ياد آورى شود و آموزنده باشد، البته همه عوامل، آموزنده هستند، ولى اين عامل آموزندگى بيشترى دارد؛ زيرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بيعت، يعنى اگر دعوتى از امام نمى شد حسين بن علىعليه‌السلام به موجب قانون امر به معروف و نهى از منكر، نهضت مى كرد. اگر هم تقاضاى بيعت از او نمى كردند، باز ساكت نمى نشست.

45- حسين مرد جهاد و انقلاب

 امام به موجب عامل سوم حسين يك مرد معترض و منتقد است، مردى است انقلابى و قيام كننده، يك مرد مثبت است. ديگر انگيزه ديگرى لازم نيست. همه جه را فساد گرفته، حلال و حرام خدا حلال شده است، بيت المال مسلمين در اختيار افراد قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مى شود و پيغمبر اكرم فرمود: هر كسى چنين اوضاع و احوالى را ببيند( فلم يغير عليه بفعل و لا قول ) و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد،( كان حقا على الله ان يدخله مدخله ) (51) شايسته است (ثابت است در قانون الهى) كه خدا چنين كسى را به آنجا ببرد. كه ظالمان، جابران، ستمكاران و تغيير دهندگان دين خدا مى روند، و سرنوشت مشترك با آنها دارد.

46- جمله پر مفهوم امام حسين

 جمله اى از امام حسينعليه‌السلام هست كه با اينكه خودم اين جمله را بارها تكرار كرده ام، ولى به معنى و عمق آن، خيلى فكر نكرده بودم. اين جمله در آن وصيتنامه معروفى است كه امام به برادرشان محمد ابن حنفيه مى نويسد. محمد ابن حنفيه بيمار بود به طورى كه دستهايش فلج شده بود و لهذا از شركت در جهاد معذور بود. ظاهرا وقتى كه حضرت مى خواستند از مدينه خارج شوند، وصيت نامه اى نوشتند و تحويل دادند. البته اين وصيت نامه نه به معناى وصيت نامه اى است كه ما مى گوييم، بلكه به معناى سفارشنامه است كه به معناى اينكه وضع خودش را روشن مى كند و حركت و قيام من چيست و هدفش چيست.

ابتدا فرمود:( انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ) . اتهاماتى را كه مى دانست بعدها به او مى زنند، رد كرد. خواهند گفت: حسين دلش مقام مى خواست، رلش نعمتهاى دنيا مى خواست، حسين يك آدم مفسد و اخلالگر بود، حسين يك آدم ستمگر بود. دنيا بداند كه حسين جز اصلاح امت، هدفى نداشت، من يك مصلحم.

بعد فرمود:( اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى. ) هدف من، يكى امر به معروف و نهى از منكر است و ديگر سير كنم، سيره قرار بدهم همان سيره جرم و پدرم را. اين جمله دوم، خيلى بايد شكافته شود. اين جمله در آن تاريخ، معنى و مفهوم خاصى داشته است. چرا امام حسين بعد كه فرمود مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم، اضافه كرد مى خواهم سير كنم به سيره جدم و پدرم؟ ممكن است كسى بگويد همان گفتن امر به معروف و نهى از منكر كافى بود، مگر سيره جد و پدرش، غير از امر به معروف و نهى از منكر بود؟ جواب اين است كه اتفاقا بله؟!

47- روح عزت طلبى حسينعليه‌السلام

 ( انى ما خرجت اظرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب عليه‌السلام) .

ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد. حتى مساله امتناع از بيعت را هم مطرح نمى كند. يعنى غير از مساله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت، مساله ديگرى وجود دارد. اينها اگر از من بيعت هم نخواهند، ساكت نخواهم نشست. مردم دنيا بدانند: ما خرجت اشرا و لا بطرا، حسين بن على، طالب جاه نبود، طالب مقام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگرى نبود، ظالم و ستمگر نبود؛ او يك انسان مصلح بود.

( و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى... )

الا و ان الدعى بن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله، و هيهات منا الذله! ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنين و حجور طابت و طهرت.  (52)

اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علىعليه‌السلام متجلى بود. به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود. امكان نداشت از حسين جدا شود.

48- تفسير علت قيام امام حسينعليه‌السلام

 امام حسين چرا قيام كرد؟ اين را سه جور مى توان تفسير كرد: يكى اينكه بگوييم قيام امام حسين يك قيام عادى و معمولى بود و العياذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود. اين تفسير است كه نه يك نفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعيات تاريخ و مسلمات تاريخ آنرا تصديق مى كند.

تفسير دوم همان است كه در ذهن بسيارى از عوام الناس وارد شده كه امام حسين كشته شد و شهيد شد براى اينكه گناه امت بخشيده شود. شهادت آن حضرت به عنوان كفاره گناهان امت واقع شد، نظير همان عقيده اى كه مسيحيان درباره حضرت مسيح پيدا كردند كه عيسى به دار رفت براى اينكه فداى گناهان امن بشود. يعنى گناهان مسيح دارد و به آخرت دامنگير انسان مى شود، امام حسين شهيد شد كه اثر گناهان را در قيامت حنثى كند و به مردم از اين جهت آزادى بدهد. در حقيقت مطابق اين عقيده بايد گفت امام حسينعليه‌السلام ديد كه يزيدها و ابن زيادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است، خواست كارى بكند كه بر عده اينها افزوده شود، خواست مكتبى بسازد كه از اينها بعدا زيادتر پيدا شوند، مكتب يزيد سازى و ابن زياد سازى كرد، اين طرز فكر و اين طرز تفسير بسيار خطرناك است، براى بى اثر كردن و از بين بردن حكمت دستورهايى كه براى عزادارى امام حسين رسيده هيچ به اندازه اين طرز فكر و اين طرز تفسير مؤثر نيست.

باور كنيد كه يكى از علل (گفتم يكى از علل چون ديگر هم در كار هست كه جنبه قويم و نژادى دارد) كه ما مردم ايران را اين مقدار در عمل لاقيد و لا ابالى كرده اين است كه فلسفه قيام امام حسين براى ما كج تفسير شده، طورى تفسير كرده اند كه نتيجه اش همين است كه مى بينيم. به قول جناب زيد بن على بن الحسين درباره مرجئه (مرجئه طايفه اى بودند كه معتقد بودند ايمان اعتقاد كافى است، عمل در سعادت انسان تأثیر ندارد؛ اگر عقده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مى گذرد) هؤ لاء اطمعوا القساق فى عفو الله؛ يعنى اينها كارى كردند كه فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جرى شدند. اين عقده مرجئه بود در آن وقت. و در آن وقت عقده شيعه در مقطع مقابل عقيده مرجئه بود، اما امروز شيعه همان را مى گويد كه در قديم مرجئه مى گفتند. عقيده شيعه همان بود كه نص قرآن است:( الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) هم ايمان لازم است و هم عمل صالح.

تفسير سوم اين است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پيش آمده بود و به جايى رسيده بود كه امام حسينعليه‌السلام وظيفه خودش را اين مى دانست كه بايد قيام كند، حفظ اسلام را در قيام خود مى دانست. قيام او قيام در راه حق و حقيقت بود. اختلاف و نزاع او با خليفه وقت بر سر اين نبود كه تو نباشى و من باشم، آن كارى كه تو مى كنى نكن بگذار من بكنم؛ اختلافى بود اصولى و اساسى.

اگر كس ديگرى هم به جاى يزيد و همان روش و كارها را مى داشت باز امام حسين قيام مى كرد، خواه اينكه با شخص امام حسين خوشرفتارى مى كرد يا بد رفتارى. يزيد و اعوان و انصارش هم اگر امام حسين متعرض كارهاى آنها نمى شد و روى كارهاى آنها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسين بكنند، هر جا را مى خواست به او مى دادند، اگر مى گفت حكومت حجاز و يمن را به من بدهيد،

حكومت عراق را به من بدهيد، حكومت خراسان را به من بدهيد، مى دادند؛ اگر اختيار مطلق هم در حكومت ها مى خواست و مى گفت به اختيار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم مى فرستم و هر چه دلم مى خواست خرج مى كنم كسى متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند.

جنگ حسين، جنگ مسلكى و عقيده اى بود، پاى عقيده در كار بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل ديگر حسين از آن جهت كه شخص معين است تأثیر ندارد. خود امام حسين با دو كلمه مطلب را تمام كرد: در يكى از خطبه هاى بين راه به اصحاب خودش مى فرمايد (ظاهرا در وقتى است كه حر و اصحابش رسيده بودند و بنابراين همه را مخاطب قرار داد):( الا ترون ان الحق لا يعمل به، والباطل لا ينتاهى عنه ليزغب المؤمن فى لقاء الله محقا ) ؛(53) آيا نمى بينيد كه به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى شود، پس مؤمن در يك چنين اوضاعى بايد تن بدهد به شهادت در راه خدا. نفرمود ليرغب الامام وظيفه امام اين است در اين موقع آماده شهادت شود. نفرمود ليرغب المؤمن وظيفه هر مومنى در يك چنين اوضاعى و احوالى اين است كه مرگ را بر زندگى ترجيح دهد. يك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است هر وقت كه قيام كند و آماده رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود و وظيفه اس اين است كه قيام كند و آماده شهادت گردد.

اين سه جور تفسير يكى آن تفسيرى كه يك دشمن حسين بايد تفسير بكند. يكى تفسيرى كه خود حسين تفسيرى كرده است كه قيام او در راه حق بود. يكى هم تفسيرى كه دوستان نادانش كردند كه از تفسير دشمنانش خيلى خطرناك ترى و گمراه كن تر و دورتر است از روح حسين بن على.(54)

49- ديدگاه حسين نسبت به شهادت

 امام حسين از لحاظ انجام وظيفه اصلاح در امت اسلاميه كشته شدن خود را مفيد مى ديد، احساس مى كرد موقعيت طورى است كه اگر كشته شود نفله نشده است.(55)

50- اوضاع خاص زمان معاويه

 بايد اوضاع خاصى را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت:

خود موضوع خلافت موروثى كه جامع عمل پوشيدن به آن آرزوى ديرين ابوسفيان بود گفت:( تلقفوها بلقف الكره و لتصيرن الى اولادكم وراثه. اما والذى يحلف به ابو سفيان لا جنه و لا نار... )

امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهاى معاويه معترض بود و حتى در يك نامه به معاويه نوشت: من مى ترسم نزد خدا از اينكه عليه تو قيام نمى كنم مسئول باشم. امام در زمان معاويه اقداماتى مى كرد كه معلوم بود قصد شورش دارد.

در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها، بلكه مطلق امر به معروف و نهى از منكر يك وظيفه تعبدى نيست كه ما هر وقت منكرى را ديدم نهى كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه لازم است، يعنى اين كار از نوع كارهايى است كه بر مكلف است نتيجه كار را بر آورد كند، والا بى جهت نيرويى را مصرف كرده و به هدر داده است. (مسئله اعتقاد امام به نتيجه كارش منطقش منطق انقلابى و منطق شهيد و طرفدار توسعه خونريزى و گسترش انقلاب بود، مطلبى و پيامى داشت كه آن پيام را فقط مى خواست به خون رقم كند هرگز پاك نشود. ).(56)

51- معناى امر به معروف و نهى از منكر

 معنى معروف و منكر، و معنى امر به معروف و نهى از منكر. كلمه معروف شامل همه هدفهاى مثبت اسلامى، و كلمه منكر شامل همه هدفهاى منفى اسلامى مى گردد.(57)

52- مراتب امر به معروف

 هر يك از امر به معروف و نهى از منكر، مراتب و اقسامى دارد: لفظى، عملى؛ مستقيم، غير مستقيم؛ فردى و اجتماعى.(58)

53- هدف نهضت در بيان امام

 خطبه هاى امام مبين هدف نهضت امام است. امام هدف نهضت خود را اصلاح امن اسلاميه معرفى كرد؛ خواست عملا درسهاى اسلام را بياموزد و به جهان بفهماند كه خاندان پيغمبر اسلام كه نزديك ترين مردم به او هستند، از همه مردم ديگر به تعليمات او بيشتر ايمان دارند و اين خود دليل حقانيت اين پيغمبر است.(59)

54- آبروى امر به معروف و نهى از منكر

 امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسينى را بالا برد و همچنين نهضت حسينى امر به معروف و نهى از منكر را ارزش و اعتبار و آبرو داد.

55- نهضتى ذو وجوه و چند بعدى

 نهضت حسينى، نهضتى متشابه است و ذو وجوه و عميق و چند جانبه و چند بعدى و چند لايه است. يكى از وجوه و ابعاد اين است كه تبليغ است. هم امتناع و تمرد و عصيان و سرپيچى است (از نظر امتناع از بيعت)، هم جهاد است، هم امر به معروف و نهى از منكر است، هم اتمام حجت است (از نظر دعوت كوفيان) و هم تبليغ است، ابلاغ پيام اسلام و نداى اسلام است به جهان و جهانيان.(60)

56- ترفيع درجه حسينعليه‌السلام

 امر به معروف و نهى از منكر مقام و ارزش نهضت حسينى را خيلى بالا برده است.

57- حسين كشته امر به معروف

 حسين بن علىعليه‌السلام در راه امر به معروف و نهى از منكر، يعنى در راه اساسى ترين اصلى كه ضامن بقاء اجتماع اسلامى است، كشته شد.

58- جنبه عملى امر به معروف و نهى از منكر

 امر به معروف و نهى از منكر چه شرايطى دارد و چگونه ما مى توانيم امر به معروف و نهى از منكر كنيم؟ اولا معروف چه؟ منكر يعنى چه؟ امر به معروف و نهى از منكر يعنى چه؟ اسلام از باب اينكه نخواسته موضوع امر به معروف و نهى از منكر را به امور معين، مثل عبادت، معاملات، اخلاقيات، محيط خانوادگى و... محدود كند، كلمه عام آورده است: معروف يعنى: هر كار خير و نيكى. امر به معروف لازم است. نقطه مقابلش: هر كار زشتى. نگفت شرك يا فسق يا غيبت يا دروغ يا نميمه(61) يا تفرقه اندازى يا ربا يا ريا، بلكه گفت: منكر: هر چه كه زشت و پليد است.

امر يعنى فرمان، نهى يعنى بازداشتن، جلوگيرى كردن. اما اين فرمان يعنى چه؟

آيا مقصود از اين فرمان، فرمان لفظى است؟ آيا امر به معروف و نهى از منكر فقط در مرحله لفظ است؟ فقط بايد با زبان امر به معروف و نهى از منكر كرد؟ خير، امر به معروف و نهى از منكر در مرحله دست و عمل هم هست. تو بايد با تمام وجودت آمر به معروف و ناهى از منكر باشى.

59- طبقه بندى آمرين به معروف

 از على بن ابى طالبعليه‌السلام سوال كردند اينكه قرآن در مورد بعضى از زنده هاى روى زمين ميگويد اينها مرده اند، يعنى چه؟ ميت الاحياء مرده در ميان زنده ها كيست و چيست؟

فرمود: مردم چند طبقه اند وقتى كه منكرات را مى بينند در ناحيه دل متأثر مى شوند، تا مغز استخوانشان مى سوزد زبانشان به سخن در مى آيد، انتقاد مى كنند، مى گويند، ارشاد ميكنند؛ به اين مرحله هم قانع نشده وارد مرحله عمل مى شوند، با هر نوع عملى كه شده است، با مهربانى باشد، با خشونت باشد، باغ زدن باشد، با كتك خوردن باشد، بالاخره هر عملى را كه وسيله ببينند براى اينكه با آن منكر مبارزه كنند انجام مى دهند. فرمود اين يك زنده به تمام زنده است. بعضى ديگر، وقتى كه منكرات را مى بينند دلشان آتش مى گيرد، به زبان ميگويند، داد و فرياد مى كنند، استغاثه مى كنند، نصيحت مى كنند، موعظه مى كنند، ولى پاى عمل كه در ميان مى آيد، ديگر مرد عمل نيستند. فرمود: اين هم دوسه خصلت از حيات را دارا است، ولى يك خصلت از حيات را ندارد.

60- ترفيع درجه اصل امر به معروف و نهى از منكر

 همانطور كه عامل امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسين را بالا و بالاتر برد، منعاكسا نهضت حسينى ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد. همانطور كه تأثیر عامل امر به معروف و نهى از منكر، اين نهضت را در عالى ترين سطح ها قرار داد، اين نهضت مقدس نيز اين اصل اسلامى را در عالى ترين سطح ها قرار داد. چطور اين اصل را بالا برد؟ مگر حسين بن على مى تواند يك اصل اسلامى را پايين يا بالا ببرد؟!

نه، مقصودم اين نيست كه در واقع و نفس الامر يعنى در متن اسلام امر به معروف و نهى از منكر، ارزشى داشت و حسين بن على آمد و ارزش اين اصل را در متن اسلام عوض كرد. اين كار حسين بن على نيست، كار پيغمبر خدا هم نيست، كار خداست.

خدا كه خود اين اصول را بر بنده اش، براى بندگانش فرستاده است، براى هر اصلى يك درجه، يك مرتبه و ارزشى قرار داده است. حتى پيغمبر قادر نيست تصرفى در اينگونه مسائل بكند و در متن اسلامى تأثیر بگذارد. مقصودم اين است كه نهضت حسينى اصل امر به معروف و نهى از منكر را از نظر استنباط و اجتهاد علماء اسلامى و بطور كلى مسلمين بالا برد.

61- فدا شدن همه چيز در راه امر به معروف و نهى از منكر

 ابا عبداللهعليه‌السلام در چنين جريانى ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر، به خاطر اين اصل اسلامى مى توان جان داد، عزيزان داد، مال و ثروت داد، ملامت مردم را خريد و كشيد. چه كسى توانسته است در دنيا به اندازه حسين بن على به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش بدهد؟ معنى نهضت حسينى اين است كه امر به معروف و نهى از منكر آنقدر بالاست كه تا اين حد در راه آن مى توان فداكارى كرد.

62- ارزش امر به معروف و نهى از منكر

 حسين بن على، ارزش امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد. همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر، ارزش نهضت حسينى را به بيانى كه قبلا عرض كردم بالا برد، نهضت حسينى نيز ارزش امر به معروف و نهى از منكر نهى از منكر را بالا برد. چون حسين بن على فهماند كه انسان در راه امر به معروف و نهى از منكر به جايى مى رسد كه مال و آبروى خودش را بايد فدا كند، كلامت مردم را بايد متوجه خودش كند، همانطور كه حسين كرد. احدى نهضت حسينى را تصويب نمى كرد. البته در سطحى كه آنها فكر مى كردند، درست هم فكر مى كردند، ولى در سطحى كه حسين بن علىعليه‌السلام فكر مى كرد، ماوراى حرف آنها بود. آنها در اين سطح فكر مى كردند كه اگر اين مسافرت براى به دست گرفتن زعامت است، عاقبت خوشى ندارد، و راست هم مى گفتند. خود امام هم در روز عاشورا وقتى كه اوضاع و احوال را به چشم ديد، فرمود:( لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق ) ، مرحبا به پسر عباس كه حوادث را پشت پرده نازك مى بيند.

تمام اوضاع امروز، وضع مردم كوفه و وضع اهل بيت مرا در مدينه به من گفت: اين عباس به امام حسينعليه‌السلام مى گفت: تو اگر به كوفه بروى، من يقين دارم كه مردم كوفه نقض عهد مى كنند. بسيارى از افراد ديگر نيز اين سخن را مى گفتند. در جواب بعضى سكوت مى كرد. در جواب يكى از آنها گفت: لا يخفى على الامره؛ مطلبى كه تو مى گويى، بر خودم نيز پنهان نيست، خودم هم مى دانم.

63- ارزش امر به معروف

 ابا عبدالله در بين راه، در مواقع متعدد به اين اصل (امر به معروف و نهى از منكر) تمسك مى كنند، و مخصوصا در اين مواقع، اسمى از اصل دعوت و اصل بيعت نمى برد. عجيب اين است كه در بين راه هر چه قضاياى وحشتناك تر و خبرهاى ماءيوس كننده تر از كوفه مى رسيد، خطبه اى كه حسين مى خواند، از خطبه قبلى داغ تر بود. گويا بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم، اين خطبه معروف را خواند:( ايها الناس! ان الدنيا قد ادبرت و اذنت بوداع، و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح ) اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است. سپس مى فرمايد:( الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا ينتاهى عنه؟ ليرغى المؤمن فى لقاء الله محقا ) ؛(62) آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود؟ آيا نمى بينيد قوانين الهى پايمال مى شود؟ آيا نمى بينيد اين همه مفاسد پيدا شده و احدى نهى نميكند واحدى هم باز نمى گردد؟

( ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا ) ؛ در چنين شرايطى يك نفر مؤمن (نفرمود: من كه حسين بن على هستم دستور خصوصى دارد؛ من چون امام هستم وظيفه ام اين است) بايد از جان بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد. در چنين شرايطى از جان بايد گذشت. يعنى امر به معروف و نهى از منكر، اينقدر ارزش دارد.

64- مردن سعادت بار

 در يكى از خطبه هاى بين راه، بعد از اينكه اوضاع را تشريح مى كند، مى فرمايد:( انى لا ارى الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما ) .(63) ايها الناس! در چنين شرايطى، در چنين اوضاعى و احوالى من مردن را جز سعادت نمى بينم. (بعضى نسخه ها شهادت نوشته اند و بعضى سعاده) من مردن را شهادت در راه حق مى بينم.

يعنى اگر كسى در راه امر به معروف و نهى از منكر كشته شود، شهيد شده است.

(معناى من مردن را سعادت مى بينم نيز همين است. ) والحياه مع الظالمين الا برما؛ من زندگى كردن با ستمگران را مايه ملامت مى بينم؛ روح من روحى نيست كه با ستمگر سازش كند.

65- سكوت در مقابل جبار جائر ممنوع!

 (امام حسينعليه‌السلام ) به مرز عراق وارد شده و با لشكر حر بن يزيد رياحى مواجه گرديده است. هزار نفر ماءمورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند. در اينجا حسين بن علىعليه‌السلام خطابه معروفى را كه مورخين معتبرى امثال طبرى نقل كرده اند ايراد و در آن سخن پيغمبر تمسك مى كند، به اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسك مى كند:( ايها الناس! من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا لعهد الله مستأثرا لفى ء الله، معتديا لحدود الله، فلم يغير عليه بقول و لا فعل كان حقا على الله ان يدخله مدخله، الا و ان هؤ لاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله، و استأثروا فى ءالله. ) (64) يك صغرى و كبرى بسيار كامل مى چيند. طبق قانون معروف، اول يك كبراى كلى را ذكر مى كند: ايها الناس! پيغمبر فرمود: هر گاه كسى حكومت ظالم و جائرى را ببيند كه قانون خدا را عوض مى كند، حلال را حرام، حرام را حلال مى كند، بيت المال مسلمين را به ميل شخصى مصرف مى كند، حدود الهى را بر هم مى زند، خون مردم مسلمان را محترم نمى شمارد، و در چنين شرايطى ساكت بنشيند، سزاوار است خدا (حقا خدا چنين مى كند، يعنى در علوم الهى ثابت است) كه چنين ساكتى را به جان چنان و جابرى ببرد.

بعد صغراى مطلب را ذكر مى كند: ان هؤ لاء القوم... اينها كه امروز حكومت مى كنند (آل اميه) همين طور هستند. آيا نمى بينيد حرام ها را حلال كردند و حلال ها را حرام؟ آيا حدود الهى را به هم نزدند، قانون الهى را عوض نكردند، آيا بيت المال مسلمين را در اختيار شخصى خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصى و براى شخص خودشان مصرف نمى كنند؟ بنابراين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند، مانند آنهاست، بعد تطبيق به شخص خود كرد، و انا احق من غير؛ من از تمام افراد ديگر براى اينكه اين دستور جدم را عملى كنم، شايسته ترم.

66- امر به معروف عملى

 (امام حسينعليه‌السلام يكى از بزرگترين سردارهاى آنها را به سوى خود آورده، كسى كه اساسا نامزدى اميرى بود: حر بن يزيد رياحى او آدم كوچكى نبود اگر حساب مى كردند بعد از عمر سعد شخصيت دوم در اين لشكر كيست، غير از حر بن يزيد رياحى كسى نبود. مرد بسيار با شخصيتى بود. به علاوه اولين كسى بود كه با هزار سوار ماءمور اين كار شده بود. ولى نيرو و جاذبه و ايمان و عمل، امر به معروف عملى حسين بن علىعليه‌السلام ، حر بن يزيد رياحى را كه روز اول شمشير به روى امام كشيده بود، وادار به تسليم كرد. توبه كرد، جزء التائبون شد.( التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر. )

67- حسين زنده كننده نهضت پيامبر

 ابا عبدالله يك مصلح است، اين تعبير مال خودش است:( انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لامفسدا و لا ظاما، و انما لطلب الاصلاح فى امه جدى، اريد ان امر بالمعروفو انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى. )

اين را حضرت در نامه اى به عنوان وصيت نامه، به برادرشان محمد بن حنفيه كه مريض بود به طورى كه از ناحيه دست فلج داشت و قدرت اين را كه در ركاب حضرت باشد و خدمت بكند نداشت، نوشتند و به او سپردند، چرا؟ براى اينكه دنيا از ماهيت نهضت او آگاه شود: مردم دنيا! من مثل خيلى ها نيستم كه قيامم، انقلابم به خاطر اين باشد كه خودم به نوايى رسيده باشم، براى اينكه مال و ثروتى تصاحب كنم، براى اينكه به ملكى رسيده باشم اين را مردم دنيا از امروز بدانند (اين نامه را در مدينه نوشت): قيام من، قيام مصلحانه است. من يك مصلح در امت جرم هستم، قصدم امر به معروف و نهى از منكر است. قصدم اين است كه سيرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را زنده كنم، قصدم اين است كه روش على مرتضى را زنده كنم. سيره پيغمبر مرد، روش على مرتضى مرد، مى خواهم اين سيره و اين روش را زنده كنم.

68- ارزش دادن به عامل امر به معروف

 عنصر امر به معروف و نهى از منكر ارزش داد به نهضت حسينى، اما حسين هم به امر به معروف و نهى از منكر ارزش داد. امر به معروف و نهى از منكر نهضت حسينى را بالا برد ولى حسينعليه‌السلام اين اصل را به نحوى اجرا كرد كه شأن اين اصل بالا رفت، يك تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهى از منكر نهاد. (خيليها مى گويند امر به معروف و نهى از منكر مى كنيم. حسين هم اول مثل ديگران فقط يك كلمه حرف مى زد، گفت:( اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر، و اسير بسيره جدى و بى ) ).(65)

69- آبروى امر به معروف و نهى از منكر

 در مورد حسين بن على به حق مى شود گفت كه به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش و اعتبار داد، آبرو داد به اين اصل كه آبروى مسلمين است. اينكه مى گويم اين اصل آبروى مسلمين است و به مسلمين ارزش مى دهد، از خودم نمى گويم، عين تعبير آيه قرآن است:( كنتم خير امه اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر. ) ببينيد قرآن چه تعبيرهايى دارد! به خدا آدم خيرت مى كند از اين تعبيرهاى قرآن. كنتم خير امه اخرجت للناس شما چنين بوده ايد (بوده ايد) در قرآن در اينگونه موارد يعنى هستيد، شما با ارزش ترين ملتها و امتهايى هستيد كه براى مردم به وجود آمده اند. ولى چه چيز به شما ارزش داده است و مى دهد كه اگر آنرا داشته باشيد با ارزش ترين امتها هستيد؟( تاءمرون بالوعروف و تنهون عن المنكر ) اگر امر به معروف و نهى از منكر در ميان شما باشد، اين اصل به شما امت مسلمان ارزش مى دهد. شما به اين دليل با ارزش ترين امتها هستيد كه اين اصل را داريد؛ (كه در صدر اول هم چنين بوده است. ) اين اصل به شما ارزش داده است. پس آيا آن روزى كه اين اصل را در ميان ما نيست، يك ملت بى ارزش مى شويم؟ بله همين طور است. ولى حسين به اين اصل ارزش داد.(66)

70- زينت دهنده امر به معروف و نهى از منكر

 يكى از آقايان مى گفت: شخصى را ديدم كه درباره شخص ديگرى خيلى قر مى زد. ديدم در حد تكفير و تفسيق درباره او عصبانى است. گفتم: مگر او چه كرده كه تو او را اينقدر بد مى دانى (يك آدم بد ملعون جهنمى)؟

گفت: آخر او لب برگردان پيرهن آدمى يعنى پيراهنش يقه دار است (خنده حضار) حال وقتى كه نهى از منكر ما در اين حد بخواهد تنزل بكند، ما اين اصل را پايين آورده ايم، حقير و كوچك كرده ايم. آن امر به معروف و ناهى از منكرهايى كه در كشور سعودى هستند، آبروى امر به معروف و نهى از منكر را برده اند. فقط يك شلاق به دست گرفته كه كسى مثلا (كعبه يا ضريح پيغمبر را) نبوسد. اين ديگر شد نهى از منكر!

ولى حسين ببينيد! امر به معروف و نهى از منكر كار او بود، از بيخ و بن. به تمام معروفى اسلام نظر داشت و فهرست ميداد، و نيز به تمام منكرهاى جهان اسلام. مى گفت: اولين و بزرگترين منكر جهان اسلام خود يزيد است.( فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب القائم بالقسط و الدائن بدين الله ) (67) امام و رهبر بايد خودش عامل به كتاب باشد، خودش عدالت را به پا دارد و به دين خدا متدين باشد. آنچه را كه داشت، در راه اين اصل در طبق اخلاص گذاشت. به مرگ در راه امر به معروف و نهى از منكر زينت بخشيد. به اين مرگ شكوه و جلال داد. از روز اولى كه مى خواهد بيرون بيايد، سخن از مرگ زيبا مى گويد چقدر تعبير زيباست! هر مرگى را نمى گفت زيبا، مرگ در راه حق و حقيقت را زيبا مى دانست:( خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه ) چنين مرگى مانند يك گردنبند كه براى زن زينت است، براى انسان زينت است. صريح تر، آن اشعارى است كه در بين راه وقتى كه به طرف كربلا مى آمد مى خواند كه احتمالا از خود ايشان است و احتمالا هم از اميرالمؤمنينعليه‌السلام است:

( و ان تكن الدنيا تعد نفسيه / فدار ثواى الله اعلى و انبل )

اگر چه دنيا قشنگ و نفيس و زيباست، اما هر چه دنيا قشنگ و زيبا باشد، آن خانه پاداش الهى خيلى قشنگ تر و زيباتر و عالى تر است.

( و ان تكن الاموال للترك جمعها / فمابال متروك به المرء يبخل )

اگر مال دنيا را آخرش بايد گذاشت و رفت، چرا انسان نبخشد، چرا به انسان به ديگران كمك نكند، چرا انسان خير نرساند.

( و ان تكن الابدان للموت انشات / فقبل امرء باسيف فى الله افضل ) (68)

اگر اين بدنها آخر كار بايد بميرد، آخرش اگر در بستر هم شده بايد مرد، در مبارزه با يك بيمارى و يك ميكروب هم شده بايد مرد، پس چرا انسان زيبا نميرد؟ پس كشته شدن انسان به شمشير در راه خدا بسيار جميل تر و زيباتر است.(69)

71- تكيه امام به عامل امر به معروف و نهى از منكر

 امام حسين تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكيه دارد و اوست كه هجوم آورده به اين دولت و حكومت فاسد. از نظر اين عامل، امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است، تأثر است، انقلابى است. بين راه دارد مى آيد، چشمش مى افتد به دو نفر كه از طرف كوفه مى آيند مى ايستد تا با آنها صحبت كند. آنها مى فهمند كه امام حسين است، راهشان را كج مى كنند. امام هم مى فهمد كه دلشان نمى خواهند حرفى بزنند، راه خودش را ادامه مى دهد. بعد از اصحابش كه پشت سرآمده بود، آن دو را ديد و با آنها صحبت كرد. آنها قضاياى ناراحت كننده كوفه را از شهادت مسلم و هانى براى او نقل كردند، گفتند: والله! ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم. آن مرد بعد كه به امام ملحق شد، وارد منزلى كه امام در آن نشسته بود، شد.

گفت: من خبرى دارم، هر طور كه اجازه مى فرماييد بگويم؛ اگر اجازه مى فرماييد اينجا عرض بكنم، اينجا عرض مى كنم، اگر نه، مى خواهيد كه من به طور خصوصى عرض بكنم، بطور خصوصى عرض مى كنم.

فرمود: بگو، من از اصحاب خودم چيزى را مستور ندارم، با هم يكرنگ هستيم. قضيه را نقل كرد كه آن دو نفرى كه ديروز شما مى خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولى آنها راهشان را كج كردند، من با آنها صحبت كردم؛ گفتند قضيه از اين قرار است: كوفه سقوط كرد، مسلم و هانى كشته شدند. تا اين جمله را شنيد، اول اشك از چشمانش جارى شد. حالا ببينيد چه جمله اى را مى خواند:( من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بداو تبديلا ) .(70) (اصلا در قرآن آيه اى مناسب تر براى چنين موقعى پيدا نمی كنيد.) بعضى از مؤمنين به پيمانى كه با خداى خويش بستند، وفا كردند، از اينهايى كه وفا كننده به پيمان خويش هستند، بعضى از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ديگر هم انتظار مى كشند نوبت آنها بشود. يعنى ما فقط براى كوفه نيامديم. كوفه سقوط كرد كه كرد. حركت ما كه براى ما اين وظيفه را ايجاب مى كرد كه عجالتا از مكه بياييم به طرف كوفه. ما وظيفه بزرگ تر و سنگين ترى داريم. مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت، پايان يافت، شهيد شد، آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم.(71)

72- استغناى طبع امام حسينعليه‌السلام

 حسين بن على به نام يك نفر مصلح و بنام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد، قيام كرد و به مردم عشق و ايده آل دارد. ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است. ملتى شخصيت دارد كه حسن استغناء و بى نيازى دو او باشد، اينهاست درسهاى آموزنده اى كه از قيام حسين بن على بايد آموخت. او حس استغناء و بى نيازى به مردم داد. روزى كه مى خواهد از مكه حركت كند، يك ذره قيام خودش را مشروط نميكند و اينطور مى فرمايد:( خط الموت على ولد ) و در آخر خطبه مى فرمايد:( فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه، فليرحل معنا فاننى راحل مصيحا ان شاه الله تعالى ) ؛ من فردا صبح حركت مى كنم هر كس كه آماده جانبازى است و حاضر است خون قلب خودش را در راه مخا بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حركت كند كه من رفتم. ديگر بيش از اين حرفى نيست. اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد.(72)

73- دو شهيد مشابه

 شايد شباهت بين عيسى و سيد الشهداء در يك امر ديگر هم باشد و آن عدم سابقه اسمى است، و شايد اين جهت مربوط به يحيى باشد نه عيسى، و در اين صورت شباهت بين حسينىعليه‌السلام و يحيى است، كما اينكه اين دو در شهادت به خاطر يك مرد بسيار فاسد با هم شبيهند و هر دو شهيد امر به معروف و نهى از منكرند.( و ان من هوان الدنيا ان راس يحيى اهدى الى بغى من بغايا بنى اسرائيل ) .(73) (74)

74- هدف مشترك حسين و اهل بيت

 در اين نهضت، چقدر امر به معروف و نهى از منكر عملا صورت گرفت؟ وجود مقدس حسين بن علىعليه‌السلام ، (در اين نهضت عملا بك آمر به معروف و ناهى از منكر بود) و از او بيشتر، بعد از شهادت ابا عبداللهعليه‌السلام اهل بيت بزرگوار آن حضرت، از بعد از روز عاشورا، از همان روز يازدهم و حداقل از روز دوازدهم، به عنوان يك گروه امر به معروف و نهى از منكر كردند در آمدند؛ و تا پايان اين ماجرا هر جا كه بودند، امر به معروف و نهى از منكر كردند. آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده در نيامدند. آنها هم مثل خود ابا عبدالله، پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن نمى دانستند كه بگويند مطلب اين بود كه حسين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشه اى برود زندگى كند، پس حالا كه حسين كشته شد، مطلب تمام شد. نه، آنها همان هدف حسينى بودند.

75- تا آخرين نفس امر به معروف و نهى از منكر

 كشته شدن ابا عبدالله، از يك نظر براى آنها (اهل بيت) آغاز كار بود نا پايان كار. و چقدر زيبا و جالب توجه است وضع اهل بيت پيغمبر! و راستى وقتى انسان اينها را تجزيه و تحليل مى كند، در مقابل اين عظمت و زيبايى، در مقابل اين قوت، در مقابل اين قدرت روح، در مقابل اين همه ايمان و يقين، در مقابل اين همه شجاعت روحى، غرق در حيرت مى شود و جز اينكه در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد كار ديگرى نمى تواند بكند. تا آخرين لحظه تبليغ كردند، نهى از منكر و امر به معروف كردند، دعوت به اسلام كردند.

76- زير و رو شدن شام

 در نهضت حسينى، عنصر امر به معروف و نهى از منكر را، از اين وجه و جهت هم بايد در نظر گرفت كه اين نهضت، يك نهضت امر به معروف و نهى از منكر بود؛ و آثار اين امر به معروف و نهى از منكر را هم بايد بررسى كرد، مخصوصا در خود شام چگونه شام را زير و رو كرد.

77- انگيزه حقيقى قيام

 بعضى افراد چون در زمان بعد از وقوع حادثه كربلا زندگى مى كنند به طور ناخودآگاه فكرشان از اول متوجه شهادت امام مى شود و فقط آن سخنانى را كه درباره شهادت آن حضرت است مرد توجه قرار مى دهند، و ديگر به سخنانى كه امام حسينعليه‌السلام درباره تشكيل حكومت اسلامى و تغيير حكومت اسلامى و تغيير حكومت ظلم و سوزاندن ريشه استبداد و فرياد رسى عدالتخواهان ستمديده فرموده توجه نمى كنند.(75)

78- فلسفه شهادت حسين بن علىعليه‌السلام

 انتسابت را به على بن ابى طالب درست كن، يا على بگو، اسمت شيعه باشد و در ديوان عزاداران حسينى ثبت بشود، همين كافى است. جزء حزب باش، خيال كرديم العياذ بالله حسين بن علىعليه‌السلام يك آدم حزب باز است. مى گويد: هر كس كه كارت عضويت در اينجا صادر كرد همان كافى است و مصونيت پيدا مى كند! اساسا فلسفه شهادت حسين بن علىعليه‌السلام اين بود كه مى خواست اسلام را در مرحله عمل زنده كند،( اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده ) .(76)

يعنى تو كشته شدى كه اسلام را در عمل زنده كنى.

ولى ما مى گوئيم، نه او كشته شد براى اينكه عمل را در اسلام بميراند، انتساب و وابستگى ظاهرى را درست كند.

79- شرايط امر به معروف و نهى از منكر

 اين وظيفه بزرگ (امر به معروف و نهى از منكر) دو ركن، دو شرط اساسى دارد: يكى از آنها رشد، آگاهى و بصيرت است. حالا كه من گفتن امر به معروف و نهى از منكر، لابد همه ما خيال كرديم كه خوب از اينجا برويم و امر به معروف و نهى از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهى از منكرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند كفش مردم بوده است، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلا معروف چه مى شناسيم كه چيست؟ منكر چه مى شناسيم كه چيست؟ ما گاهى معروف ها را به جاى منكر مى گيريم و منكرهاى را به جاى معروف. بهتر اينكه ما جاهل ها امر به معروف و نهى از منكر نكنيم. چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامد. آگاهى و بصيرت مى خواهد، خبرت و خبرويت مى خواهد، دانايى، روانشناسى و جامعه شناسى مى خواهد نا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى راه معروف را تشخيص بدهد، ببيند معروف كجاست؛ منكر را تشخيص بدهد، ريشه منكر به بدست بياورد، از كجا آن منكر نكند. چرا؟( لانه ما يفسده اكثر مما يصلحه؛ ) (77) چون جاهل هنگامى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند، مى خواهد بهتر كند بدتر مى كند. و چقدر در اين زمينه مثالهاى زياد است.

شايد شما بگوييد ما جاهليم، پس امر به معروف و نهى از منكر از ما ساقط جواب شما را داده اند. قرآن مى فرمايد:( اليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه (78) لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل. ) (79)

80- يك درجه از امر به معروف و نهى از منكر

 يك درجه امر به معروف و نهى از منكر اين است كه: مردم! بر فرزندانتان اسمهاى اسلامى نگذاريد. (اين امر به معروف است). مبارزه كنيد با اسم هاى غير اسلامى. (اين نهى از منكر است).

براى مؤسسانتان نام اسلامى بگذاريد. نامهاى اسلامى را زنده نگه داريد. زبان اسلام را زنده نگه داريد. زبان عربى يك قوم نيست، زبان اسلام است. زبان عربيت زبان عرب نيست، زبان اسلام است.

اگر قرآن نبود، اصلا اين زبان در دنيا وجود نداشت. از اهم وظايف ما اين است كه اين زبان را حفظ كنيم.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22