داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)0%

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام رضا علیه السلام

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

نویسنده: قاسم مير خلف زاده
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6391
دانلود: 1953

توضیحات:

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 83 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6391 / دانلود: 1953
اندازه اندازه اندازه
داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

داستانهایی از امام رضا (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

۱۳. (بطور معجزه آسا حضرت جواب پرسش ها را (پاسخ داده اند)

شخصى كه به امامت على بن موسى الرضاعليه‌السلام مشكوك بود و فقطامامت امام هفتهعليه‌السلام را قبول داشت گفت:

چند طومار از مطالب مشكل را نوشتم و خدمت حضرت رضاعليه‌السلام آمدم و به غلام حضرت گفتم: براى من اجازه ورود درخواست كن كه مسائل مشكله اى مى خواهم از حضرت پرسش كنم. نگهبان رفت و برگشت و گفت:

مولايم فرموده: پاسخ همه مسائل تو را نوشتم.

آن شخص گفت: در شگفت شدم و آنها را باز كردم، ديدم بطور معجزه آسا حضرت همه پرسش ها را پاسخ داده اند.(۱۳)

شاهى كه به امر حق ملقب به رضايت است

راضى به قضا خسرو اقليم بقاست

تعداد رضا هزار و يك شد به حروف

يعنى كه رضا مظهر اسماء خداست

۱۴. (حضرت او را در حمام شفا دادند)

نوشته اند وقتى كه امام رضاعليه‌السلام وارد بغداد شدند به رجب على سرپرست حمام فرمودند: قصد دارم در گرمابه داخل شوم.

سرپرست حمام دستور داد حمام را تميز و قرق كنند، ناگاه مرد مبروص «مرض پيسى» به سرپرست حمام گفت اين ۵۰ درهم را بگير و اجازه بده در زاويه اى از حمام مخفى شوم تا شايد بتوانم خدمت حضرت برسم و شفا درخواست كنم او قبول نمود و چون آن سرور در حمام داخل شد فورا بيمار خود را به حضرت رسانيد و عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من توجهى فرما.

حضرت ظرفى از آب حمام را پر نمودند و سوره حمد بر او قرائت كردند و بر سر آن مرد ريختند، فورا آن مرد مريض شفا يافت، وقتى خويشان او جريان شفا دادن حضرت را شنيدن پانصد نفر از آنها و دوستانشان شيعه شدند.(۱۴)

با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم

آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش

به عنايت نظرى كن كه من دل شده را

نرود بى مدد لطف تو كارى از پيش

آخر پادشه حسن و ملاحت چه شود

گر لعب لعل تو ريزد نمكى بر دل ريش

۱۵. (حضرت فرمود: خداوند دعايت را به استجابت رسانيد)

عبدالله بن مغيره عراقى مى گويد: من به مذهب «واقفيه» اعتماد داشتم. «ومى گفتم بعد از امام هفتمعليه‌السلام امامى نيست» براى انجام مراسم حج به مكه رفتم در آنجا در مورد مذهبم شك و ترديد نمودم، كنار كعبه خودم را به ملتزم «ديوار مقابل در خانه كعبه» چسباندم و گفتم: «خدايا! تو خواسته مرا مى دانى، مرا به بهترين دين ها ارشاد و«راهنمائى» فرما».

همان جا به قبلم افتاد كه حضور امام رضاعليه‌السلام بروم به مدينه رفتم و به در خانه حضرت شتافتم و به خادم گفتم: «به مولايت بگو يك مرد عراقى در خانه آمده است».

همان لحظه صداى امام رضاعليه‌السلام را از داخل خانه شنيدم كه «اى عبدالله بن مغيره! وارد خانه شو».وارد خانه شدم، هنگامى كه آن حضرت به چهره من نگاه كرد، فرمود: «خداوند دعايت را به استجابت رسانيد و تو را به دين خود هدايت نمودم».

گفتم: اشهد انك حجه الله و امينه على خلقه.

گواهى مى دهم مى دهم كه البته تو حجت خدا، و امين خدا در ميان مخلوقاتش هستى.(۱۵)

صد شكر، حق ز مرحمت شاه دين رضا

در سايه رضايم و ز لطف او رضا

اى خالق رضا به رضا شو ز من رضا

جرمم به وى ببخش و عطا كن مرا رضا

۱۶. (آبى كه به دست حضرت مى رسد طلا مى شود)

يكى از اصحاب حضرت رضاعليه‌السلام مى گويد: پول بسيارى به حضور آن حضرت بردم، ولى آن حضرت، شادمان نشد، من غمگين شدم و با خود گفتم: «چنان پولى نزد آن حضرت مى برم، ولى حضرت شادمان نمى شود».

امام رضاعليه‌السلام در اين هنگام «كه احساس كرد من چرا غمگين هستم» به غلامش فرمود: «آفتابه و لگن را بياور» خود آن حضرت روى تخت نشست، و به غلام فرمود: آب بريز.

در اين هنگام ديدم از لاى انگشتان آن حضرت، قطعه هاى طلا در ميان لگن مى ريزد، در اين وقت به من رو كرد و فرمود:

«من كان هكذا لا يبالى بالذى حماته اليه ».

كسى كه چنين قدرتى دارد كه از لاى انگشتانش طلا بريزد به پولى كه تو برايش آورده اى، اعتنائى ندارد تا خشنود شود.(۱۶)

باز دل طالب جانان گرديد

مايل شاه خراسان گرديد

هشتمين حجت خلاق و دو

منبع رحمت و گنجينه جود

۱۶. (حضرت با جن سخن مى گفتند)

حكيمه دختر امام كاظمعليه‌السلام مى گويد: برادرم حضرت رضاعليه‌السلام را ديدم در انبار هيزم ايستاده و آهسته سخن مى گويد، من كسى را در آنجا غير از حضرت رضاعليه‌السلام نمى ديدم، تا اينكه به آن حضرت عرض كردم: «با چه كسى گفتگو مى كردى؟».

امام رضاعليه‌السلام فرمود: اين شخص عامر زهرانى «از بزرگان جن» است، نزد من آمده، و سؤال مى كند و از بعضى شكايت مى نمايد.

حكيمه گفت: اى مولا من، دوست دارم سخن او را شنوم.

امام رضاعليه‌السلام فرمود: اگر تو سخن او را بشنوى تا يك سال «بر اثر ترس و هراس» تب مى كنى.

حكيمه گفت: در عين حال دوست دارم صداى او را بشنوم.

حضرت فرمودند: بشنو.

حكيمه گفت: من گوش دادم، صدائى مانند سوت شنيدم و تا يك سال به تب مبتلا شدم.(۱۷)

رتبه ات اين بس كه امام مبين

صادق دين قبله اهل يقين

ناشر احكام فروع و اصول

خوانده تو را عالم آل رسول

۱۸. (اهميت خمس از نظر امام هشتمعليه‌السلام )

گروهى از مردم خراسان به حضور امام رضاعليه‌السلام رفتند و چنين درخواست نمودند: «ما را از پرداخت خمس معاف كن و خمس را به ما ببخش،

حضرت رضاعليه‌السلام كه ميدانستند آنها شايسته بخشش نيستند و با نيرنگ مى خواهند اين وظيفه الهى را ترك كنند.

حضرت فرمود: «اين چه نيرنگى است؟ شما با زبان خود نسبت به ما اظهار اخلاص و دوستى مى كنيد، و از حقى را كه خداوند براى ما قرار داده و آن خمس است كوتاهى مى نمائيد».

حضرت آنگاه سه بار فرمودند:

«لا نجعل لا نجعل لا نجعل لاحد منكم فى حل

«نمى كنيم، نمى كنيم، نمى كنيم، و شما را معاف نمى داريم».

و در سخن ديگر فرمودند: «ان الخمس عوننا على ديننا ...»

خمس مايه كمك ما بر دين ما است.(۱۸)

آنان كه از هوا و هوس وارهيده اند

در طوس در جوار رضا آرميده اند

از هر دو كون مهر رضايش گزيده اند

شيرينى مجاورتش را چشيده اند

اكنون كه بر مراد دل خود رسيده اند

ديگر كجا بهشت برين آرزو كنند

۲۰. (دانشمندان مسيحى در مقابل حضرت درمانده شد)

ابن قره دانشمندان مسيحى «طبق نظر مسيحيان» مى گفت: مسيحعليه‌السلام پسر خدا است، يا او و روح القدس و مريم، هر سه در هم آميختند و خدا را شدند و... او در مجلسى كه حضرت رضاعليه‌السلام در آن بود حضور يافت، امامعليه‌السلام به او فرمود:

«شما درباره حضرت مسيحعليه‌السلام چه اعتقادى داريد؟!»

او در پاسخ گفت: يا سيدى انه من الله اى آقاى من، مسيح از خدا است».

امامعليه‌السلام فرمود: منظور تو از كلمه «من» چيست؟ با توجه به اينكه اين كلمه من به معنى چهار وجه آمده است كه پنجمى ندارد.

۱- اگر منظورت از كلمه «من » بعضى از كل است، نتيجه مى شود كه مسيحعليه‌السلام جزئى از خدا است.

۲- و اگر منظورت اين است كه «كالخل من الخمر »: مانند سركه است كه از شرب بدست آمده، و شراب استحاله و دگرگون يافته بنابراين خدا دگرگون شده و مسيح شده است.

۳- يا مانند، پسر نسبت به پدر است «كالولد من الوالد » بنابراين بر اساس ازدواج خواهد شد.

۴- و يا نسبت اين دو مانند نسبت آفريدگار و آفريده است، «كالصنعه من الصانع » بنابراين بر اساس مخلوق نسبت به خالق است، و اگر غير از اين چهار وجه، در نظر تو هست، بيان كنيد دانشمندان مسيحى، از جواب درمانده شد و سخن نگفت.(۱۹)

هر آنكه شد متوسل به آستان رضا

بحق گشته زهر فتنه در امان رضا

۲۱. به دلم خطور كرد براى شفاى زبانم (به زيارت مرقد مطهر حضرت بروم)

ابونصر موذن نيشابورى: گفت: به بيمارى سختى مبتلاشدم، به طورى كه زبانم سنگين شد ونمى توانستم سخن بگويم، به دلم خطور كرد كه به زيارت مرقد مطهر امام رضاعليه‌السلام بروم ودر آنجا دعا كنم، و آن حضرت را در خانه خدا شفيع قرار دهم، تا خداوند مرا از اين بيمارى نجات بخشد و زبانم شفا يابد.

بر مركب خود سوار شدم و به سوى مشهد مقدس حركت كردم و كنار قبر شريف آن حضرت رفتم و در ناحيه بالا سر ايستادم و دو ركعت نماز خواندم و سجده كردم، و در سجده با راز و نياز از خدا مى خواستم، و امام هشتمعليه‌السلام را به درگاه خدا شفيع قرار دادم تا خداوند به من شفا بخشد و در سجده خواب مرا ربود، در علام خواب ديدم، قبر شكافته شد و مرد سال خورده اى كه بسيار گندمگون بود از آن قبر بيرون شد و نزد من آمد و به من فرمود: اى اباصر بگو لا اله الا الله به او اشاره كردم كه زبانم لال شده چگونه اين كلمه را بگويم؟

او بر من فرياد زد و گفت: آيا قدرت خدا را انكار مى كنى؟! بگو لا اله الا الله، همان وقت زبانم باز شد و گفتم لا اله الا الله.

از خواب بيدار شدم، خود را سالم يافتم، و پياده به منزل خود بازگشتم و مكرر مى گفتم: لا اله الا الله، زبانم گويا شد و از آن پس هرگز زبانم لكنت پيدا نكرد.(۲۰)

از كجروى چرخ و نفاق انجم

سر رشته كار خويشتن كردم گم

از پاى فتاده ام مرا دست بگير

اى قبله هفتم اى امام هشتم

۲۲. (به بركت امام هشتمعليه‌السلام پدر و پسر همديگر را پيدا كردند)

حاكم مرو مى گويد: كنار مرقد شريف حضرت رضاعليه‌السلام رفتم، در آنجا يك نفر ترك ديدم كه درناحيه بالاسر مرقد ايستاده و به زبان تركى سخن مى گفت: من زبان تركى را مى دانستم، او مى گفت«خدايا اگر پسرم زنده است او را به ما برسان و اگر مرده است ما را از آن آگاه كن».

حاكم مى گويد: به زبان تركى به او گفتم: چه شد؟ حاجتت چيست؟

گفت: «پسرم در جنگ اسحاق آباد با من بود، او در آنجا مفقودالاثر شد، و از آن پس هيچ اطلاعى از او ندارم، مادرش شب و روز گريه مى كند، من در اينجا از خدا مى خواهم كه ما را از حال او با خبر كند، زيرا شنيده ام دعا در اين مكان شريف به استجابت مى رسد. حاكم مرو مى گويد: من به آن ترك محبت و ترحم كردم، و دستش را گرفتم تا آن روز او را مهمان خود سازم.

وقتى كه با او از مسجد «كنار مرقد شريف» بيرون آمديم، ناگاه با جوانى قد بلند كه خطوطى در چهره اش بود، و دستمالى بر سر داشت با ما روبرو شد، وقتى كه جوان آن ترك را ديد و گريه نمود، و هر دو يكديگر را شناختند، آن ترك ديد او پسرش است، كه در كنار مرقد شريف، از خدا مى خواست تا از پسرش خبر بيايد.

من از آن پسر پرسيدم.

در پاسخ گفت: من در جنگ اسحاق آباد، به مازندران رفتم و در آنجا يك شخصى گيلانى مرا پناه داد و بزرگ كردن، اكنون كه بزرگ شده ام از خانه براى يافتن پدر و مادر بيرون آمده ام، نمى دانستم كه پدر و مادرم كجا هستند، در مسير راه كاروانى به خراسان مى آمدند، ما هم به آنها پيوستم و به اينجا آمدم و اكنون پدرم را يافتم.

آن ترك گفت:

من يقين كرده ام كه در كنار مرقد شريف حضرت رضاعليه‌السلام كرامات عجيبى رخ مى دهد، از اين رو با خود عهد كرده ام تا آخر عمر در مشهد مقدس در پناه اين مرقد عظيم بمانم.(۲۱)

اى خاك طوس چون تو مقام رضا شدى

برتر هزار پايه زعرش علا توئى

شاهنشهى كه سلسله انبياء تمام

گويندش اى فداى تو چون مقتدا توئى

۲۳. (حضرت در زندان سرخس بودند)

امام هشتمعليه‌السلام مدتى در شهر سرخس، زندانى و تحت نظر بوده اند و از جمله: اباصلت هروى مى گويد: در سرخس جنب خانه اى كه امام هشتمعليه‌السلام در آن زندانى بود رفتم، از زندان بان ها اجازه خواستم تا با امامعليه‌السلام ملاقات كنم.

آنها گفتند: نمى توانى با امامعليه‌السلام ملاقات كنى.

گفتم: چرا؟

گفتند: امام رضاعليه‌السلام تمام شبانه روز مشغول نماز است و در يك شبانه روز، و قبل از ظهر و ساعتى هنگام غروب، نماز نمى خواند ولى در اين ساعات نيز در محل نماز خود به مناجات و راز نياز با خدا اشتغال دارند.(۲۲)

اى شهنشاه خراسان شه معبود صفات

آسمان بهر تو پا و زمين يافت ثبات

منشيان در دبار تو اى خسرو دين

قدسيانند نويسند برات حسنات

شرط توحيد توئى كس نرود سوى بهشت

تا نباشد بكفش روز جزا از تو برات

۲۴. (حضرت وارد قم شدند)

وقتى كه حضرت رضاعليه‌السلام به فرمان مأمون ناگزير شدند كه از مدينه به سوى خراسان حركت كنند آن حضرت از راه بصره به بغداد آمد و از آنجا به سوى قم روانه شد، اهالى قم با استقبال عظيمى آن حضرت را وارد قم نمودند، بسيارى آن حضرت را به مهمانى به منزل خود دعوت كردند، تا اينكه حضرت فرمود: شتر من هرجا توقف كرد همانجا مى روم، شتر من در هر جا توقف كرد همانجا مى روم، شتر در خانه مرد صالحى توقف كرد، كه شب در خواب ديده بود امامعليه‌السلام مهمان او شده است.

امام هشتمعليه‌السلام پياده شدند و مهمان آن مرد گرديده و اكنون آن خانه به صورت مدرسه علميه بنام مدرسه رضويه در خيابان آذر قم معروف است.

اين موضوع كه خلاصه آن بيان شد بيانگر موقعيت خاص مذهبى قم در اواخر قرن دوم هجرت است كه امام هشتم حضرت رضاعليه‌السلام در مسير خود به خراسان از آن ديدن كرده است و اين ماجرا در سال ۲۰۰ هجرى واقع شد يعنى يكسال قبل از ورود حضرت معصومهعليه‌السلام به قم زيرا حضرت معصومهعليه‌السلام در سال ۲۰۱ ه ق وارد قم شدند.(۲۳)

گر چه در اوج فلك با اقتدار است آفتاب

پيش دربار تو عبدى خاكسار است آفتاب

اى امام هشتمين اى ابوالحسن شمس الشموس

اى كه فرمان تو را فرمانگذار است آفتاب

۲۵. (چرا مزد او را تعيين نكرده ايد)

سليمان بن جعفر مى گويد: همراه امام هشتم حضرت رضاعليه‌السلام براى انجام كارى عبور مى كرديم، تا اينكه مى خواستم به خانه ام باز گردم.

حضرت به من فرمودند: «با من بيا و امشب در خانه ما باش».

دعوت حضرت را پذيرفتم و به خانه آن حضرت رفتم، آن حضرت به غلامان خود نگاه كردند ديدند آنها مشغول آماده كردن گل و ساختن ديوار اصطبل هستند، در اين ميان ديدند يك نفر غلام سياهى كه غريب بود، در آنجا كار مى كند، به غلامان خود فرمود:

اين غلام سياه در اينجا چه مى كند؟

آنها عرض كردند: او را به عنوان كارگر اجير كرده ايم تا ما را كمك كند و چيزى در مقابل كارش به او بدهيم.

امام رضاعليه‌السلام فرمودند: قاطعتموه على اجرته آيا مزد او را با او قرار داد و تعيين نموده ايد.

غلامان عرض كردند: نه، بلكه او آمده براى ما كار كند، در برابر آنچه ما راضى شديم، مزدى به او بدهيم.

امامعليه‌السلام از اين شيوه ناراحت شدند و بر غلامان غضب كردند و حتى با تازيانه آنها را زد كه چرا مزد كارگر را تعيين نكرده اند!!

سليمان بن جعفر مى گويد: من به امام هشتمعليه‌السلام عرض كردم: چرا شما اين گونه خشمگين شده ايد؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: من مكرر اين غلامان را از تعيين نكردن مزد كارگر نهى كرده ام، و سفارش اكيدا نموده ام كه هر كارگرى را كه براى كار مى آوريد در مورد مزد او با او قرار داد كنيد.

اى سليمان! اين را بدان كه اگر مزد كارگرى را تعيين نكنى و در آخر كار سه برابر مزد معمول به او بدهى باز گمان مى كند از مزد او كم نموده اى و هنگامى كه مزد او را تعيين نمودى و در آخر كار اگر همان مزد او را بدهى از تو تشكر مى كند. و اگر به اندازه يك حبه بر مزد مقرر او بيفزائى، از تو قدرشناسى مى كند و اعتقاد مى يابد كه تو بر مزدش افزوده اى.(۲۴)

خاك در تو ما را به ز آب زندگانى

در سر هواى سروت عمرى است جاودانى

هر درد و غم كه دارى خواهم بجان كه باشد

درد تو عافيتها غم از تو شادمانى

دست شكستگان گير اى صاحب مروت

فرياد خستگان رس اى آنكه مى توانى

نبود پناه ما را جز خاك آستانت

رو بر در كه آريم گر از درت برانى

«مرحوم ملا هادى سبزوارى»

۲۶. (به جاى شيعه بگوئيد ما از دوستان اولياء خدا هستيم)

امام رضاعليه‌السلام در خراسان بودند و در ظاهر ولى عهد مأمونشمار مى آمدند، جمعى از شيعيان براى ديدار آن حضرت به خراسان آمده بودند، و از دربان اجازه ورود مى خواستند، دربان براى آنها از آن حضرتاجازه مى طلبيد ولى حضرت اجازه نمى داد آنها دو ماه پى در پى در هر روز دو بار «و جمعاء ۶۰ بار» به در خانه حضرت آمده و اجازه ورودطلبيدند و به دربان گفتند: به امام رضاعليه‌السلام بگو ما جمعى از شيعيان شما هستيم، وقتى دربان تقاضا و پيام آنها را به امام عرضكرد، امام فرمود: «من فعلا اشتغال دارم به آنها اجازه ورود نده»

سرانجام آنها به دربان گفتند: از جانب ما به امام عرض كن، ما از شهرهاى دور آمده ايم و مكرر اجازه خواسته ايم و جواب منفى داده ايد، دشمنان ما، ما را شماتت خواهند كرد، اگر بدون ملاقات با شما به وطن بازگرديم، نزد مردم، شرمنده و سرافكنده خواهيم شد...

دربان، پيام آنها را به امام ابلاغ كرد، امامعليه‌السلام فرمود: به آنها اجازه ورود بده. دربان به آنها اجازه داد، آنها به محضر آن حضرت رسيدند و پس از احوال پرسى عرض كردند: «اى فرزند رسول خدا، چه شده كه ما به اين بى مهرى جانكاه و خفت و خوارى افتاده ايم و پس از آن همه بى اعتنائى عدم اجازه شما، ديگر براى ما آبروئى نمانده علت چيست؟

امام رضا شما، ديگر براى ما آبروئى نمانده علت چيست؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: اين آيه «۳۰ شورى» را بخوانيد.

( وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ ) .

«هر مصيبتى كه به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد و بسيارى را نيز عفو مى كند».

من در مورد شما به پروردگار و به رسول خداعليه‌السلام و اميرالمؤ منان و پدران پاكم پيروى كردم.

آنها عرض كردند: چرا نسبت به ما بى اعتنايى هستيد؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: به خاطر آنكه شما ادعا مى كنيد از شيعيان اميرالمؤ منان علىعليه‌السلام هستيد، واى بر شما همانا شيعه علىعليه‌السلام ، افردى مانند حسن و حسينعليه‌السلام و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمد بن ابوبكر بودند كه هيچ گونه مخالفت با اوامر آن حضرت نمى نمودند، و هيچ گاه كارى كه مورد نهى آنها بود انجام نمى دادند ولى شما وقتى كه مى گوئيد ما شيعه علىعليه‌السلام هستيم در بيشتر اعمال، با دستورات آن حضرت مخالفت مى نمائيد و در انجام فرائض كوتاهى مى نمائيد، و در رعايت حقوق برادران، سستى مى كنيد، آنجا كه تقيه واجب است تقيه نمى كنيد و آنجا حرام است تقيه مى كنيد، اگر شما به جاى شيعه بگوئيد ما از دوستان اولياء خدا و دشمنان دشمنان آنها هستيم، شما را در اين قول رد نمى كنم، ولى شما ادعاى مقام ارجمند «شيعه» مى كنيد، اما ادعاى شما با اعمال شما سازگار نيست، شما راه هلاكت را مى پيمائيد مگر اينكه بل توبه و انابه، ضايعات گذشته را جبران كنيد.

آنها گفتند: ما استغفار و توبه مى كنيم، و از اين پس خود را به عنوان دوستان شما دشمن دشمنان شما، عنوان مى نمائيم «نه شيعه شما».

امام رضاعليه‌السلام فرمود: «آفرين بر شما اى برادران و دوستان من».

آنگاه امامعليه‌السلام از آنها احترام شايان كرد و آنها را نزد خود نشانيد و سپس به دربان خود فرمود: چند با از ورود آنها جلوگيرى كردى؟

او عرض كرد: ۶۰ بار.

امام به او فرمود: شصت بار نزد آنها بيا و به آنها سلام كن و سلام مرا به آنها برسان، خداوند بخاطر استغفار و توبه، آنها را آمرزيد، و آنها و بستگان آنها را به خاطر دوستيشان با ما، مشمول كرامت و لطف خاص قرار داد و به آنها از غذاها و اموال بطور فراوان بهرمند ساز و گرفتارى آنها را بر طرف نما.(۲۵)

آنكه والا پسر فاطمه است

سوى او چشم اميد همه است

رهبر دين على ابن موساست

سرور طوس ملقب به رضاست

چون على مظهر سرمد باشد

عالم آل محمد (ص) باشد

۲۷. (امام فرمود: مگر در عالم خواب روش درمان را به تو نياموختم)

در زمان وجود مقدس امام هشتمعليه‌السلام كاروانى از خراسان به سوى كرمان حركت در مسير راه دزدهاى سر گردنه به كاروان حمله ور شدند و كاروانيان را غارت كردند، يكى از افراد كاروان مثلا نامش غلام رضا بوددستگير نمودند و به او گفتند:

«تو اموال بسيارى دارى بايد اموال خود را در اختيار ما بگذرى».

غلام رضا هر چه التماس كرد، آنها او را رها نكردند، بلكه شب و روز او را شكنجه مى دادند تا او ثروت خود را در اختيار دزدان بگذارد، او را ميان سرماى شديدى بيابان پر برف نگه مى داشتند و دهانش را پر از برف مى نمودند، به طورى كه دهان و زبانش آسيب سخت ديد، آنگونه كه نمى توانست سخن بگويد.

سرانجام دل يكى از زنان دزدها، به حال غلام رضا سوخت، واسطه شد و دزدها او را آزد نمودند، او از دست دزدها گريخت و با دهانى مجروح و زبانى آسيب ديده و خود را به خراسان رسانيد، در آنجا از مردم شنيد كه حضرت رضاعليه‌السلام وارد سرزمين خراسان شده و اكنون در نيشابور است «غلام رضا» از ارادتمندان آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود با خود فكر مى كرد كه از ناحيه آنها لطفى بشود.

در همان ايام، غلام رضا در عالم خواب ديدم كه شخصى به او گفت: امام رضاعليه‌السلام به نيشابور آمده، نزد او برو و از او بخواه كه بيمارى دهان و زبانت را معالجه كند، غلام رضا در عالم خواب به حضورعليه‌السلام رفت و جريان را گفت، امامعليه‌السلام به او فرمود: مقدارى اويشان «يك نوع سبزى جات، را با زيره و نمك، خورد و مخلوط كن، و سپس آن معجون را دو يا سه بار بر دهانت بگذار كه درمان مى يابد».

غلام رضا از خواب بيدار شد، اما به خواب خود اهميت نداد و با خود مى گفت: نمى توان به آنچه در خواب ديده اعتماد كرد، سرانجام تصميم گرفت به نيشابور برود و با امام رضاعليه‌السلام ملاقات نمايد، به سوى نيشابور مسافرت كرد و جوياى حال امام شد، گفتند: آن حضرت به كاروانسراى سعد رفته است، غلام رضا براى ديدن امام به آنجا رفت و به زيارت امامعليه‌السلام توفيق يافت و سپس جريان خود را بيان كرده و از آن بزرگوار خواست تا در مورد درمان دهان و زبانش چاره انديشى كند.

امام به او فرمود: مگر من در عالم خواب، روش بيمارى دهان و زبانت را به تو نياموختم؟

غلام رضا گفت: اى امام بزرگوار، اگر لطف بفرمائى بار ديگر آن روش درمان را به من بياموز.

امامعليه‌السلام فرمود مقدارى اويشان و زيره را با نمك، خورد و مخلوط كن و آن را دو يا سه بار بر دهانت بگذار، كه بزودى خوب مى شوى.

غلام رضا مى گويد: همين روش درمان را انجام دادم، و همانگونه كه امامعليه‌السلام فرموده بود، خوب شدم، و سلامتى دهان و زبانم را بازيافتم.(۲۶)

الاايكه از غم گرفته دل تو

بود از جهان رنج و غم حاصل تو

ز نور ولايت دلت با صفا كن

ثناى على بن موسى الرضا كن

امامى كه مولاى خلق جهان است

بزرگ آيت خالق مهربان است

عطوف و رئوف آن فلك جا باشد

ز حال دل خود آگاه باشد

۲۸. (چشمه اى كه حضرت باسازى نمودند)

حضرت رضاعليه‌السلام در نيشابور به محله اى رفتند، در آنجا حمامى وجود داشت و چشمه آبى بود، ولى آب آن اندك بود.

حضرت همانجا اقامت كردند و تصميم به باسازى و پاكسازى آن چشمه گرفتند، اشخاصى را كه چاه بودند طلبيدند و آنها به دستور آن حضرت به لاى روبى و بازسازى چشمه پرداختند، آب آن چشمه زياد شد، آنگاه حضرت رضاعليه‌السلام دستور دادند در بيرون پله آن چشمه آب به آن حوض ريخت، حضرت رضاعليه‌السلام به ميان حوض رفتند و غسل كردند و سپس در پشت آن حوض نماز خواندن و همين برنامه، براى مردم سنت گرديد، مى آمدند در آن حوض غسل مى كردند و سپس در پشت آن نماز مى خواندند و دعاى مى كردند تا خداوند نيازهايشان را بر آورد، و بر نعمتهايشان نسبت به آنها بيفزايد، و اين برنامه تا كنون، از يادگارهاى حضرت امام رضاعليه‌السلام بين شيعيان باقى مانده است و آن چشمه به چشمه كهلان معروف است.(۲۷)

در كف قدرت او خشك و تر است

و ز ضمير همه كس باخبر است

هر كه بگرفت بكف دامانش

مى شود بهره ور از احسانش

۲۹. (نديدم حضرت سخن كسى را قطع كند)

از ابراهيم بن عباس روايت شده است كه گفت: من هرگز نديدم كه حضرت ابوالحسن الرضاعليه‌السلام در تكلم كردن به كسى ستمى كند و بد بگويد و نديدم سخن كسى را قطع كند بلكه صبر مى كرد تا او از سخن كسى را قطع كند بلكه صبر مى كرد تا او سخن گفتن فارغ مى شد، بعد از آن تكلم مى فرمود. و هرگز نديدم كه نزد كسى نشسته باشد و پاى خود را دراز كند و هرگز نديدم كه يكى از غلامان خود را دشنام دهد و هرگز نديدم كه آب دهان بيندازد و هرگز نديدم كه در خنديدن قهقه كند بلكه خنده او تبسم بود و چون خوان طعام از براى حضرت حاضر مى كردند همه غلامان خود حتى دربان و همه را بر سفره مى نشانيد.(۲۸)

قبله هفتم امام هشتم آن محبوب حق

آنكه خاك درگه او قبله اهل دعا است

هفتمين گل از گل گلزار زهراى بتول

هشتمين شمع شبستان رياض اوليا است

عروه الوثقاى دين تالى قرآن مبين

حامى شرع متين قائم مقام انبياء است