داستانهاى شگفت انگيز از صدقه و فوايد آن

داستانهاى شگفت انگيز از صدقه و فوايد آن0%

داستانهاى شگفت انگيز از صدقه و فوايد آن نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى شگفت انگيز از صدقه و فوايد آن

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: معصومه بيگم آزرمى
گروه: مشاهدات: 12970
دانلود: 1919

توضیحات:

داستانهاى شگفت انگيز از صدقه و فوايد آن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12970 / دانلود: 1919
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى شگفت انگيز از صدقه و فوايد آن

داستانهاى شگفت انگيز از صدقه و فوايد آن

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اموال خود را بيمه كنيد

يكى از مفسران در ذيل اين آيه شريفه ، تحليل جالبى دارد، مى گويد عجيب است كه تاجر هنگامى كه بداند يكى از اموالش در معرض تلف است حاضر است آن را حتى به صورت نسيه بفروشد، هرچند طرف فقير باشد، مى گويد: اين بهتر است كه بگذارم نابود شود.

و اگر تاجرى در چنين شرايطى اقدام به فروش اموالش نكند تا نابود شود او را «خطاكار» نامند.

اگر در چنين شرايطى ، خريدار سرمايه دارى پيدا شود و به او نفروشد او را «بى عقل » معرفى مى كنند.

و اگر علاوه بر همه اين ها خريدار با داشتن تمكن مالى همه گونه وثيقه بسپارد و سند قابل اطمينانى نيز بنويسد در عين حال به او نفروشد «ديوانه اش مى خوانند.

ولى تعجب در اين است كه ما همه اين كارها را انجام مى دهيم و هيچ كس ‍ آن را جنون نمى شمرد.

زيرا تمام اموال ما قطعا در معرض زوال است و خواه ناخواه از دست ما بيرون خواهد رفت ، و انفاق كردن در راه خدا يك نوع وام دادن به او است ، و ضامنى بسيار معتبر يعنى خداوند بزرگ فرموده : «و ما( وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ ) ؛ هر چه را انفاق كنيد عوضش را مى دهد» و در عين حال املاك خود را نزد ما گروگان گذاشته ، چراكه هر چه در دست انسان است ، عاريتى از ناحيه اوست (و محكمترين سندها را از كتب آسمانى در اين زمينه در اختيار ما نهاده).

اما با همه اينها بسيارى از اموال خود را انفاق نمى كنيم و مى گذاريم از دستمان برود، نه اجراى داريم و نه شكرى(٨٤)

عوض صدقه در سخنان معصومينعليه‌السلام

١ - در حديثى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خوانيم : «من اءيقن بالخلف سخت نفسه بالنفقة ؛ كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود.»(٨٥)

٢ - ابواسحق گفته : كه اميرمؤ منان علىعليه‌السلام چهار درهم داشت و جز آن چيزى درنزد حضرتش نبود، يك درهم را به شب ، و يك درهم را به روز يك درهم را نهانى و يك درهم را آشكارا صدقه داد، چون خبر به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد فرمودند:

يا على ! چه چيزى تو را وادار به اين كار كرد؟

گفت : وفا كردن خدا به وعده اش ، كه خداى تعالى اين آيه شريفه (بقره ، ٢٧٤) را نازل فرمود: آن كسانى كه مالهاى خود را در شب و روز و پنهان و آشكارا انفاق مى كنند پاداش ايشان در نزد پروردگارشان است .»(٨٦)

فايده هشتم : انفاق و صدقه باعث بى نيازى و فراوانى و بركت اموال مى شود.

آن گونه كه عملا تجربه شده است و معصومينعليه‌السلام بر آن تصريح نموده اند آن است كه صدقه به سرعت باعث بى نيازى و فراوانى و بركت اموال مى شود:

امام صادقعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نمودند كه آن حضرت فرمود: «تصدقوا، فان الصدقة تزيد فى المال كثرة ، تصدقوا يرحمكم الله ؛ صدقه دهيد، زيرا كه صدقه مال را زياد مى كند، و صدقه دهيد، خدايتان شما را بيامرزد.»(٨٧)

فايده نهم : انفاق و صدقه باعث اداء دين مى شود

در اين باره امام صادقعليه‌السلام فرمود: «ان الصدقة تقضى الدين و تخلف بالبركة ؛ به تحقيق صدقه دَين (قرض) را ادا مى كند، و بركت جايگزين آن مى شود.»(٨٨)

در اين باره در روايات آمده است كه مستحب است كه انسان قرض كند و صدقه بدهد، براى اين كه باعث وسعت در اداء آن چه قرض گرفته شده مى شود.

فايده نهم : انفاق و صدقه داروى درمان بيماريهاست

صدقه سودمندترين داروها و سريعترين چيز براى دفع بيمارى هاست ، به همين جهت است كه به ما امر كرده اند كه صدقه بدهيم ، بلكه تصريح شده به اين كه بيمار با دستان خودش انفاق كند:

١ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «داووا مرضاكم بالصدقة و ما على اءحدكم اءن يتصدق بقوت يومه ان ملك الموت يدفع اليه الصك بقبض روح العبد فيتصدق ، فيقال له : رد عليه الصك ؛ بيمارانتان را با صدقه دادن درمان كنيد، و هركس روزى خويش را صدقه داده به او گفته مى شود كه سند قبض روح را به فرشته برگردان .»(٨٩)

٢ - مردى به امام هفتمعليه‌السلام شكايت كرد كه ده نفر افراد خانواده ام همه بيمارند. حضرتعليه‌السلام فرمود: «داووهم بالصدقة فليس ‍ شيى ء اءسرع اجابة من الصدقة و لا اءجدى منفعة على المريض من الصدقة ؛ آنان را با صدقه دادن درمان كن ، زيرا هيچ چيزى سريع الاجابه تر و سودمندتر از صدقه نيست .»(٩٠)

٣ - امام صادقعليه‌السلام فرمودند: «يستجب للمريض اءن يعطى السائل بيده و ياءمر السائل اءن يدعو له ؛ براى مريض مستحب است كه با دستان خودش به فقير عطا كند و امر شده است كه فقير هم او را دعا كند.»(٩١)

٤ - رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «اذا اءردت اءن يصح الله بدنك فاءكثر من الصدقة ؛ اگر مى خواهى خدايت تندرستى بخشد، صدقه بسيار بده .»(٩٢)

٥ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «تصدقوا و داووهم مرضاكم بالصدقة فان الصدقة تدفع عن الاعراض و الامراض و هى زيادة فى اءعماركم و حسناتكم ؛ صدقه دهيد، و بيمارانتان را با صدقه دادن درمان كنيد زيرا صدقه عوارض و بيمارى ها را از بين مى برد و سبب زياد شدن عمرها و خوبى هاى شما مى گردد.»(٩٣)

فايده يازدهم : آن است كه دعاى فقرا در حق انفاق كننده مستجاب مى شود.

اگرچه بر فقرا واجب نيست كه معطى صدقه را دعا كنند ولى از آن ها خواسته شده است موقعى طلب مى كنند همراه با دعا باشد.

امام سجادعليه‌السلام فرمود: «دعوة السائل الفقير لا ترد؛ دعاى سائل فقير رد نمى شود.»(٩٤)

فايده دوازدهم : انفاق و صدقه باعث مى شود كه فرزندان و اعقاب صدقه دهنده (انفاق كننده) تا هزار سال از آن سود ببرند.

آن گونه كه در اخبار وارد شده است ، صدقه باعث مى شود كه اعقاب (فرزندان بعد از او) تا هفت طبقه يا هفتاد طبقه يا هزار سال از آن سودمند گردند.

١ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «ما اءحسن عبد الصدقة فى الدنيا الا اءحسن الله الخلافة على ولده من بعده ...؛ هيچ بنده اى صدقه نيك نداد جز آن كه خداى تعالى جايگزين بهترين در فرزندان بعد از او كرامت فرمود...»(٩٥)

٢ - امام صادقعليه‌السلام در ذيل آيه شريفه( وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا ) اما ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در شهر بود. و زير آن گنجى متعلق به آن ها وجود داشت و پدر آن ها مرد صالحى بود» فرمود: «انه كان بينهما و بين ذلك الاب الصالح سبعة آباء؛ بين اين دو فرزند و پدر آن ها هفت طبقه (پشت) فاصله بوده است .»(٩٦)

٣ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «ان الله ليحفظ ولد المومن الى اءلف سنة ؛ بدرستى كه خداوند فرزندان مؤ من را تا هزار سال (بعد از او) حفظ مى كند.»(٩٧)

فايده سيزدهم : انفاق و صدقه آفت و تلف را از مال دفع مى كند انفاق و صدقه قبل از اين كه به حال محرومان مفيد باشد به نفع سرمايه داران هست ، يعنى ؛ تعديل ثروت حافظ ثروت است ، چنان كه معصومينعليه‌السلام در سخنان خود به اين حقيقت اشاره كرده اند از جمله :

١ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «حصنوا اءموالكم بالزكاة و اءنا ضامن لكل ما يتوى فى بر اءو بحر بعد اءداء حق الله فيه من التلف ؛ مال هاى خود را با دادن زكات بيمه نمائيد و من ضامنم هر مالى كه در خشكى يا دريا تباه مى گردد، اگر حقوق خدا در آن مال داده شود از تلف شدن مصون ماند.»(٩٨)

٢ - اميرمؤ منان علىعليه‌السلام فرمود: «ما هلك مال فى بر و لا بحر الا لمنع الزكاة منه فحصنوا اءموالكم ؛ هيچ مالى در خشكى و دريا تباه نگردد مگر به خاطر ندادن زكات ، مال هاى خود را با دادن زكات بيمه نمائيد.»(٩٩)

فايده چهاردهم : انفاق و صدقه باعث عزت و دوام دولت مى گردد.

بعضى از روايان گفته اند كه فرعون ، موقع عشاء دستور مى داد به اين كه درب ها باز شوند و ايتام و فقراء و غريبان را بر سر سفره اش حاضر مى كردند و به همين خاطر خداوند به او چهارصد سال فرصت داد.

فايده پانزدهم : صدقه موجب اجابت دعا مى شود.

فايده شانزدهم : انفاق و صدقه كفاره گناهان صغيره و كبيره است

١ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «ان صدقة الليل تمحو الذنب العظيم ؛ بدرستى كه صدقه در شب گناهان بزرگ را محو (نابود) مى كند.»(١٠٠)

٢ - و هم چنين امام صادقعليه‌السلام فرمود: «اءلصدقة جنة عظيمة من النار؛ صدقه سپر عظيمى در مقابل آتش است .»(١٠١)

فايده هفدهم : خداوند صدقه را از حج و آزاد كردن بنده بيشتر دوست دارد.

فايده هيجدهم : انفاق و صدقه در دستان خود خدا قرار مى گيرد.

به همين خاطر است كه در اخبار وارد شده است كه انسان بعد از دادن صدقه دست خود را ببوسد.

١ - امام سجادعليه‌السلام به هنگام صدقه دادن دست خود را مى بوسيد، سبب اين كار را پرسيدند، امامعليه‌السلام فرمود: «ما تقع صدقة المؤ من فى يد السائل حتى تقع فى يدالله تعالى ...؛ صدقه مؤ من هنوز به دست سائل نرسيده به دست خداى تعالى مى رسد.»(١٠٢)

٣ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «ما من شيى ء الا و كل به ملك الا الصدقة فانها تقع فى يد الله ؛

هيچ چيزى نيست جز آن كه فرشته اى بر آن گمارده شده مگر صدقه كه آن در دست خداوند قرار مى گيرد.

فوائد اخروى انفاق و صدقه

١ - اثر صدقه در قبر

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «ان الصدقة لتطفى عن اءهلها حر القبور...؛ صدقه گرماى قبر انفاق كنندگان (صدقه دهندگان) را تخيف مى دهد.»(١٠٣)

٢ - اثر صدقه در قيامت

١ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «كل امرى ء فى ظل صدقة حتى يقضى بين الناس ؛ هر انسانى در روز قيامت در سايه صدقه خود خواهد بود تا خدا به حساب مردم رسيدگى كند.»(١٠٤)

٢ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «سبعة يظللهم الله فى ظله يوم لا ظل الا ظله :

امام عادل ؛

و شاب نشاء فى عبادة الله ؛

و رجل قلبه يتعلق بالمساجد؛

و رجلان تحابا فى الله و اجتمعا على ذلك و افترقا عليه ؛

و رجل دعته امراءة ذات منصب ؛

و جمال ، فقال : انى اءخاف الله تعالى ؛

و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لم تعلم يمينه ما تنفق شماله و رجل ذكر الله خاليا ففاضت عيناه ؛ هفت كس هستند كه در سايه عرش ‍ الهى خواهند بود در روزى كه سايه اى غير از سايه او نباشد:

امام عادل ، و جوانى كه در عبادت نشو و نما كند،

و شخصى كه با دست راست صدقه دهد و از دست چپ مخفى بدارد،

و شخصى كه خدا را در خلوت ياد كند و اشك هايش از خوف الهى جارى گردد،

و شخصى كه برادر مؤ من خود را مشاهده كند، و به او بگويد كه تو را از براى خدا دوست مى دارم ، و شخصى كه از مسجد بيرون رود و قصد داشته باشد كه دوباره به سوى مسجد باز گردد،

و شخصى كه زن زيباروئى او را به سوى خود خواند و آن شخص بگويد كه من از خداوند مى ترسم(١٠٥)

فصل چهارم : حكايت هاى متنوع پيرامون صدقه و انفاق

١ - خير و بركت براى مقدس اردبيلى

سيد محدث نبيل ، سيد نعمة الله جزايرى در كتاب «الانوارالنعمانيه » حكايت كرده كه مرحوم مقدس اردبيلى (اعلى الله مقامه) در سال گرانى تقسيم مى كرد با فقرا آن چه داشت از اطعمه ، و مى گذاشت براى خود مثل يكى از ايشان پس يكى از سال هاى گرانى چنين كرد عيالش در خشم شده و گفت : مرا و فرزندان مرا در چنين سال وا گذاشتى كه از مردم سؤ ال كنيم ؟!

پس او را گذاشت و رفت به مسجد كوفه براى اعتكاف چون روز دوم شد مردى به در خانه آمد و با او بود چند بار گندم پاك و پاكيزه ، و آرد نرم نيكو. پس گفت كه : اين را فرستاده براى شما صاحب منزل و او معتكف است در مسجد كوفه

چون مقدس برگشت از اعتكاف ، زنش به او گفت : طعامى كه فرستادى با اعرابى طعام نيكويى بود!

پس حمد الهى به جاى آورد. و او را از آن طعام خبرى نبود.(١٠٦)

٢ - پاداش مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى

روزى مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى در كربلا از خانه به عزم حرم بيرون آمد و در آن روزها خيال سفرى داشت ، در بين راه شخصى (بدو) برخورد و سؤ الى كرد. پس وجه قليلى كه همراه داشت و غيره از او همراه و در منزل چيزى نداشت به او داد.

و پس از زيارت از حرم بيرون آمد و در صحن در ايوان حجره قبلى متصل به سمت غربى نشست پس سيدى از كفشدارى بيرون آمد و ميل به سمت ايشان كرد. و چون نزديك شد، بعد از سلام بدون سؤ ال و جواب و شناختن سابق چيزى (كه) در مشت خود داشت ، در دست ايشان گذاشت و رفت ديگر او را نديد و پيش از آن هم هرگز نديده بود. و آن وجه مقدار كفايت سفرشان بود كه در نظر داشتند.(١٠٧)

٣ - طب و نام و ثروت به خاطر يك ايثار

مرحوم حاج ميرزا خليل تهرانى كه در سداد و صلاح و فن طب سرآمد دهر، و مقبول عامه و خاصه ، و مطبوع و محبوب همه علماء عراق بود... نقل كرد كه :

من در علم طب چندان درسى نخواندم و استادى نديدم ، همه اين مهارت و بصيرت از بركت دادن يك نان بود. و آن چنان بود كه در جوانى به قصد زيارت (حضرت) معصومهعليه‌السلام مشرف شدم به قم ، و در آن جا، بلكه در (همه) جاهاى ديگر، گرانى سختى بود كه نان به زحمت به دست مى آمد. و در آن زمان نزاع بود ما بين دولت ايران و روس ، و اسراء (جنگ را) آورده بودند، و در بلاد متفرق كرده بودند؛ از زن و مرد و صغير و كبير. و من در يكى از حجرات دارالشفا كه عمارتى است در زير مدرسه متصل به صحن شريف و در او حجراتى است كه غربا و مترددين منزل مى كنند منزل كرده بودم روزى به بازار رفتم ، و رنج فراوانى كشيدم تا نانى بدست آوردم و قصد منزل كردم در بين راه به زنى از اسراى نصارى رسيدم كه طفلى در بغل گرفته بود و از گرسنگى رخسارش زرد شده بود چون مرا ديد گفت : شما مسلمان رحم نداريد، كه خلق را اسير مى كنيد و گرسنه نگاه مى داريد.

پس بر او رقت كردم ، و آن نان را به او دادم و از او گذشتم روز چيزى نخورده ، شب نيز چيزى نداشتم تنها در منزل نشسته بودم ناگاه مردى داخل حجره شد و گفت : بى بىِ مرا دردى رسيده كه بى طاقت شده (و نام آن بيمار را برد) اگر طبيبى سراغ دارى كه علاجش را بپرسم بر زبانم جارى شد كه فلان چيزى خوب است

گمان كرد كه من طبيبم رفت و (نام دارو را) گفت پس (بيمار آن را) ساخت و خورد؛ فورا بهبود يافت ساعتى نكشيد كه همان مرد آمد با يك مجموعه كه در آن انواع غذاها بود، با يكصد اشرفى ، و معذرت و تشكر بسيار. فرداى آن روز قضيه درد و دواى فورى خود را براى آشنايان نقل كرد، كه چنين طبيب و مداوا نديده بودم ، و بعضى از ايشان به پاره اى امراض مبتلا بود؛ جوياى منزل من شد و پرسيد. به همان نحو كه مفردات بدون معرفت به اصل مزاج و طبيعت آن دوا چيزى گفتم و رفت و خورد و شفا يافت

خوب و بين مردم منتشر شد. بر من هجوم آوردند. به همان نحو چيزى مى گفتم و خوب مى شدند. (به تدريج) سود زيادى به دستم آمد.

پس تحفه طبى (حكيم مؤ من را) پيدا كردم ، و مراجعه كردم كه لامحاله ( اسامى مفردات و امزجه آن ها را ياد گيرم چندى در آن جا ماندم آن گاه برگشتم به تهران و به مراجعه كتب (مشغول شدم). در اندك وقتى معروف و مشهور (شدم) و نامم در اسامى استادان ثبت شد. و همه آن از اثر آن قرص ‍ نان بود.(١٠٨)

٤ - نجات از مرگ به پاداش پناه دادن به فرارى

منقول از كتاب «مستطرف » ابشيهى است كه : مردى عباس نام از ملازمان و افسران ماءمون نقل كرد كه : روزى وارد بغداد شدم و به خدمت ماءمون رسيدم ديدم در مقابل او مردى نشسته (است) و با زنجير او را محكم بسته اند. ماءمون به من متوجه شد، و گفت :

اين مرد را ببر (و) با كمال مواظبت تا فردا محافظت كن و اول صبح او را به نزد من حاضر كن

عباس گويد: من به ملازمان خود گفتم او را به منزل شخص من بردند و خودم او را محافظت مى كردم حس كنجكاوى مرا تحريك كرد كه از او سؤ الاتى بنمايم

گفتم : تو اهل كجا هستى ؟

گفت : از دمشق شام

گفتم : در كدام محله اى سكونت داشتى ؟

گفت : فلان محله

عباس گفت : فلان شخصى را مى شناسى ؟ (و اسم او را ذكر كرد).

آن مرد گفت : شما از كجا او را مى شناسى ؟

عباس گفت : او را با من قضيه اى است

آن مرد گفت : تا آن قضيه را نگويى جواب نخواهم داد.

عباس گفت : قضيه من اين است كه من وقتى فرمانده دمشق بودم تا اين كه اهالى آن شورش كردند و بر دولت ياغى شدند و تمام فرماندهان فرار كردند. من در كوچه هاى دمشق با كمال ترس و خوف پناهگاهى براى خود جستجو مى كردم به ناگاه ديدم شورشيان مرا تعقيب كردند. چون ديدم با خطرى بزرگ روبه رو شدم ناچار پا به فرار نهادم آن ها مرا گم كردند. رسيدم به در خانه همين مرد كه حال او را از تو سؤ ال كردم ديدم بر درخانه نشسته است گفتم : مرا پناه دهد كه شورشيان مرا تعقيب كردند. گفت : بسم الله ، وارد خانه شو.

او مرا داخل صندوقخانه خود كرد كه زن او نيز در آن جا بود. در آن حال جمعى از شورشيان داخل خانه شدند. گفتند: آن مرد فرارى اينجاست ؟

آن مرد گفت : اينجا نيست ؟ و اگر باور نداريد خانه را تفتيش كنيد. و چون خانه را تفتيش كردند و پيدا نكردند، آمدند طرف صندوقخانه

گفتند: بايد در اين جا باشد.

زن او با صداى بلند فرياد زد كه : وارد اينجا نشويد كه من سر برهنه هستم جماعت شورشيان نااميد شدند و برگشتند.

من مدت چهار ماه با كمال احترام در آن جا ماندم ابدا از اسم من و فاميل من سؤ ال نكردند، تا اين كه شهر آرامش پيدا كرد. اين وقت من رخصت گرفتم كه بروم از خانه و خدم خود خبرى بگيرم

آن مرد گفت : اجازه نمى دهم تا قسم ياد كنى دوباره به اين جا برگردى و من قسم ياد كردم و بيرون رفتم و چون از غلامان خود خبرى نيافتم ، به خانه آن مرد مراجعت كردم

گفت : حالا چه اراده دارى ؟

گفتم : ميل دارم كه به بغداد بروم

گفت : قافله بعد از سه روز حركت مى كند.

بعد ديدم به خادم خود مى گويد: فلان اسب را آماده سفر كن خيال كردم كه او قصد مسافرتى دارد، ولى چون وقت خروج قافله شد پيش من آمد و به من گفت : فلانى ، زود باش كه به قافله برسى و عقب نمانى

و من در حالى كه در فكر خرجى راه بودم از جاى خود حركت كردم ناگهان ديدم آن مرد با همسر خود ايستاده و يك بقچه اى از عاليترين لباس ها به من داد. و شمشيرى و كمربندى بر كمر من بستند. و دو صندوق بر پشت استرى بار كردند و نسخه اشيايى كه در صندوق ها بود به من دادند كه در توى آن پنج هزار درهم بود، با اشياء ديگر. و آن اسبى را كه با تمام لوازم سفر آماده كرده بودند حاضر نمود. و به من گفت : بسم الله ، سوار شو، و اين غلام سياه نيز خدمت شما مى كند. و شروع كردند از من عذرخواهى كردن

حالا من از آن مرد مى پرسم و از كثرت اشتغال فرصت پيدا نكرده ام كسى را به دمشق بفرستم تا از او خبرى بياورد و من به او خدمتى بنمايم و اظهار اخلاصى به او كرده باشم

آن مرد چون اين قصه را بشنيد گفت : خدا همان مرد را بدون زحمت به تو رسانيد. من همان مرد هستم و به سبب گرفتارى هايى كه به من وارد گرديد وضع مرا تغيير داده ، از اين جهت مرا نشناختى و جزئيات قضيه را كه من فراموش كرده بودم نقل كرد.

عباس چون يقين كرد كه همان مرد است و كاملا او را شناخت ، بى اختيار از جاى برخاست و زنجير از دست و گردن او برداشت و سر و صورت او را چند بوسه كه حاكى از مهربانى فوق العاده بود بزد. و گفت : اى برادر عزيز، سبب گرفتارى تو چيست ؟

گفت : شورشى در دمشق مثل سابق رخ داد، و به من منسوب شد و من جزء مجرمين و محركين آن شورش قلمداد شدم و مرا بعد از كتك كارى مفصل به اين حالت كه ديدى به بغداد فرستادند و قطعا ماءمون مرا خواهد كشت و بعضى از غلامان من با من آمدند، و در فلان محله رحل اقامت انداخته اند تا خبر مرا به دمشق برسانند. اگر شما مرحمت بفرماييد و آن غلام را حاضر بنمايى كه من وصيت خود را به آن غلام بنمايم ، تو به من پاداش كرده اى و عوض داده اى

عباس بعد از اين كه زنجيرهاى او را باز كرد، غلام او را حاضر نمود وقتى چشم آن مرد به غلام خود افتاد در حالى كه گريه گلوگير او شده بودند وصيت مى نمود.

عباس ده اسب و ده صندوق و ده هزار درهم و پنج هزار دينار با ساير لوازمات سفر آماده كرد و به معاون خود گفت : اين مرد را تا حدود انبار مشايعت بنما و برگرد.

آن مرد گفت : ابدا نخواهم رفت ، زيرا تقصير من پيش ماءمون خيلى مهم است و اگر تو عذر بياورى كه او فرار كرده البته در خطر واقع خواهى شد، و بالاخره مرا هم دوباره پيدا خواهند كرد و به بدترين صورتى به قتل خواهند رسانيد. و من از بغداد بيرون نمى روم تا خبر تو را بدانم و اگر به احضار من محتاج شدى حاضر شوم عباس رو به طرف معاون خود كرد و گفت : حالا كه قضيه به اين جا رسيد، او را به محلى كه خودش مى خواهد ببر. من فردا به نزد ماءمون مى روم ؛ اگر به سلامت ماندم به او خبر مى دهم ، و اگر كشته شدم او را با جان خود حمايت كرده ام ؛ چنان كه او مرا با جان خود حمايت نمود. ولى تو را به خدا قسم مى دهم ، كه او را صحيحا سالما به وطن خود برسانى

معاون به فرموده عمل نمود و او را به آن محلى كه خودش مى گفت انتقال داد.

و چون صبح شد، هنوز عباس از نماز صبح فارغ نشده بود كه ماءمور ماءمون وارد شد و گفت : ماءمون مى گويد كه آن مرد را حاضر كنيد.

عباس مى گويد: در حالى كه كفن خود را زير لباس هاى خود پوشيدم و حنوط را بر خود پاشيدم ، به نزد ماءمون رفتم تا مرا ديد، گفت : پس آن مرد را چرا نياوردى ؟ به خدا قسم اگر بگويى فرار كرده ، گردنت را مى زنم

گفتم : يا اميرالمؤ منين ، فرار نكرده اجازه دهيد من سرگذشت خود را با اين مرد به عرض برسانم

گفت : بگو.

عباس مى گويد: من قصه خود را تا به آخر رسانيدم ، و به او فهماندم كه مى خواهم مكافات خوبى هاى او را بنمايم و گفتم : اكنون كفن پوشيده ام و حنوط كرده ام ؛ اگر مرا عفو بنماييد، من مكافات او را كرده ام و اگر مرا بكشى با جان خود او را نگاه داشته ام

ماءمون چون اين قصه را بشنيد، گفت : اى واى بر تو! او به تو احسان كرده در حالى كه تو را نشناخته ، و تو به او احسان كرده اى بعد از شناختن چرا به من خبر ندادى تا عوض تو به او احسان كنم ؟

گفتم : ايهاالاءمير، او الان در بغداد است ، و قسم ياد كرده است كه به جايى نرود تا سلامتى مرا بفهمد و اگر محتاج باشم به حضور او، حاضر شود.

ماءمون گفت : سبحان الله ! اين منت او از اولى بزرگتر است برو زود او را حاضر كن و قلب او را شاد نما و ترس او را زايل كن تا احسان ما در حق او جارى شود.

عباس مى گويد: من به خدمت آن مرد رفتم ، و او را بشارت دادم و خاطر جمع نمودم و گفتار ماءمون را به خدمت او رسانيدم و او را برداشتم و با هم به نزد ماءمون آمديم چون به خدمت رسيديم ، او را به نزديك خود جاى داد و با صحبت هاى جذاب سرگرم نمود، تا اين كه طعام حاضر شد. و با او طعام خورده ، و ولايت دمشق را به او عرضه داشت او قبول نكرد.

پس ماءمون ده هزار دينار، و ده برده ، و ده اسب ، و ده فيل به او عطا نمود و از اخراج نيز او را عفو كرد و به او سپرد كه ما را با نامه خود مسرور بنما. و هر وقت نامه او مى رسد به من مى گفت كه : اين نامه رفيق تو است(١٠٩)

٥ - سزاى نوميد ساختن گدا

مرد و زنى روزى غذا تناول مى كردند، و در سفره ايشان مرغ بريانى بود. پس ‍ سائلى به در خانه آمد. صاحب خانه به او بانگ زد و او را محروم ساخته ، از در خانه خود بيرونش كرد اتفاقا كه آن مرد مسكين شد و به واسطه عدم قدرت ، بر نفقه زوجه اش قادر نبود؛ او را طلاق گفت آن زن به مرد ديگر شوهر كرد.

پس از مدتى مديد روزى آن زن با شوهر ثانى خود مشغول به خوردن طعام شدند، و مرغ بريان كرده نزد ايشان در سفره بود كه ناگهان سائلى به در خانه آمد و چيزى خواست

آن مرد به زوجه خود گفت : اين مرغ را به سائل بده پس آن زن چون طعام را برد كه به سائل بدهد، بديد كه آن سائل همان اولى اوست ! بدون تكلم مرغ را به سائل داده برگشت ولى گريان بود.

شوهرش سبب گريه را سؤ ال كرد؟

آن زن گفت : كه اين مرد سائل شوهر اول من بود كه يك زمانى مشغول به طعام بوديم سائلى آمد؛ آن مرد آن سائل را براند و محروم ساخت

پس آن مرد گفت كه : آن سائل من بودم كه مرا محروم و ملول ساخت( فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَلْبَابِ )

٦ - دانه دادن به پرندگان

ذوالنون مصرى ، يك زن غير مسلمان را ديد كه در فصل زمستان مقدارى گندم به دست گرفته و براى پرندگان بيابان برد و جلو آن ها ريخت به آن زن گفت : تو كه كافر هستى ، اين دانه دادن به پرندگان براى تو چه فايده دارد؟

رن گفت : فايده داشته باشد يا نه ، من اين كار را مى كنم

چند ماه از اين جريان گذشت ، ذوالنون در مراسم حج شركت كرد، همان زن را در مكه ديد كه همراه مسلمانان مراسم حج را به جا مى آورد. آن زن وقتى ذوالنون را ديد، به او گفت :

به خاطر همان يك مقدار گندم كه به پرندگان دادم ، خداوند نعمت اسلام را به من احسان نمود و توفيق قبول اسلام را يافتم(١١٠)

٧ - كتمان سر و ايثارگرى كه مقام انسان را ترفيع مى دهد

از مرحوم سيد مهدى بحرالعلوم نقل شده است كه فرموده بودند: من بارها از خدا تقاضا مى كردم كه همسايه مرا در بهشت به من بشناساند تا اين كه شبى در عالم رؤ يا به من گفتند:

اى بحرالعلوم فلان قهوه چى اهل حله در بهشت همسايه تو است چون از خواب بيدار شدم از نجف مهياى حركت به حله گرديدم و پس از طى مسافت به حله رسيدم به خدمتكار خودم گفتم تا برود شخص قهوه چى را پيدا كرده و در نزد من بياورد، او را جست و به حضور من آورد وقتى كه او را ملاقات كردم و از وضع زندگى او تحقيق نمودم كه چه كارى كرده است كه متسحق چنين مراتبى و درجاتى شده كه در بهشت همسايه من باشد در صورتى كه اين همه علماى نجف و انسان هاى پرهيزگار و نمازشب خوان و امثال اين ها لياقت اين مقام رانداشته باشند و تنها يك قهوه چى به اين ارزش ‍ دست يابد!!

بالاخره قهوه چى سؤ ال كرد: به چه منظورى مرا طلب كرده ايد؟

بحرالعلوم گفت : هدف از احضار تو خوابى است كه ديده ام هم اكنون برايت نقل مى كنم و آن خواب اين است زمانى كه خوابم را براى او توضيح دادم ديدم تبسمى كرد و گفت :

عدل خدا، غير از اين چيز ديگرى نسبت به من نخواهدبود. تعجب حقير نسبت به اين موضوع زيادتر شد كه اين شخص مگر چه عمل فوق العاده براى خدا انجام داده است كه در انتظار چنين عنايتى دارد.

لذا به او خطاب كردم و گفتم : تا آن جائى كه توانستم نسبت به اعمال تو تحقيق و تفحص كافى نموده ام چيزى اضافى بر ديگران نداريد زيرا اكثر بندگان خدا چنين عباداتى از آن ها صادر مى شود و اين مقام ويژه شخص تو نيست مگر اين كه كار برجسته ديگرى ديگرى داشته باشيد كه تاكنون آن را بيان نكرده ايد؟

او گفت : آرى غير از آن چه گفتم كار خير ديگرى هم از براى خدا انجام داده ام كه تاكنون به هيچ كسى اظهار نكرده ام و تنها امروز براى شما بازگو مى نمايم و راضى هم نمى باشم به احدى اظهار نمائيد!! آن عمل بزرگ آن است كه من به مادر خود گفتم در حله دخترى را از براى من خواستگارى كند تا اين كه با او ازدواج نمايم مادرم زحمت اين كار را برايم كشيد چونكه شب حجله فرا رسيد رفتم كنار عروس ديدم كه او گريان و اندوهناك است جهت اين مسئله را پرسيدم ؟

او گفت : مشكل من ؛ قابل گفتن نيست امشب در پيش تو آبرويم مى رود و اسرارم آشكار مى گردد.

تا اين سخن راگفت دلم برايش سوخت و به او گفتم ابدا افسرده خاطر نباش ‍ من به تو قول مردانه مى دهم كه هر عيب و نقصانى در تو باشد براى رضاى خدا مستور و پنهان مى دارم و به احدى نخواهم گفت ، دختر بعد از اطمينان از شوهرش خودش حقيقت امر را اين گونه گفت به هر حال گرفتار جوان شيادى شدم هرچه به او التماس كردم نتيجه اى نگرفتم مرا با زور و شكنجه و تهديد بى آبرو كرد و بكارت مرا از بين برد اين مسئله مدتى است كه از آن سپرى گشته متاءسفانه باردار هم شدم

مرد قهوه چى مى گويد: نمى گذارم كه هيچ كس از اين جريان آگاهى پيدا كند به همين جهت برنامه اى پياده كردم قهوه خانه خود را از شهر حله به كربلا منتقل كردم به عنوان مجاورت قبر حضرت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام و در آن جا ساكن شدم بعد از اندك زمانى كه در كربلا ماندم آن بچه به دنيا آمد و به نام فرزند خودم او را پذيرايى نمودم تا امروز كه آن بچه حدود پانزده سال دارد در قهوه خانه ام مشغول به كار مى باشد هيچ كسى از حال او اطلاعى ندارد و مانند فرزندان ديگرم است خود پسر هم نمى داند كه پدرش كس ديگرى بوده است

اين بود قضيه اى كه برايم پيش آمد و آن را خالصا لوجه الله پنهان داشتم و مرحوم بحرالعلوم بعد از شنيدن اين جريان عجيب از او اعمالش را تحسين و تمجيد كرد و فرمود سزاوار هستيد كه همسايه من در بهشت برين باشيد و باعث افتخار و مباحات براى من خواهيد بود.(١١١)