قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)0%

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله شيخ محمد تقى تسترى
گروه:

مشاهدات: 43157
دانلود: 3233

توضیحات:

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 64 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43157 / دانلود: 3233
اندازه اندازه اندازه
قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

فصل چهل و سوم: حكم از روی لوازم خفی

۱- اين حكم خداست

رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مردی اعرابی، ماده شتری به چهار صد درهم خريداری نموده بود، و هنگامی كه اعرابی پول را تحويل گرفت، فرياد بر آورد: درهمها و شتر، مال من است. اتفاقا ابوبكر از آنجا عبور می كرد، پيامبر به ابوبكر فرمود: بين من و اعرابی قضاوت كن!

ابوبكر گفت: اعرابی از شما گواه می خواهد. عمر نيز از آنجا عبور می كرد و سخنان ابوبكر را در آن باره تكرار نمود. در اين موقع علیعليه‌السلام از دور نمايان گرديد، پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اعرابی فرمود: قبول داری اين جوان كه می آيد بين ما قضاوت كند؟

گفت: بلی.

حضرت علی آمد، اعرابی ادعای خود را مطرح كرد.

اميرالمومنينعليه‌السلام به اعرابی فرمود: شتر را به پيامبر تسليم كن!

اعرابی اعتنا نكرد تا اين كه آن حضرت سه بار گفتار خود را تكرار نمود ولی نتيجه ای نبخشيد، در اين هنگام علیعليه‌السلام اعرابی را با يك ضربه شمشير، دور كرد. پس اهل حجاز گفتند: كه با آن ضربه، سر او را پراند و اهل عراق گفتند: عضوی از او را قطع كرد.

و آنگاه علیعليه‌السلام به پيامبر عرضه داشت: يا رسول الله! ما شما را در وحی تصديق می كنيم چگونه در چهار صد درهم تصديق ننمائيم؟!(۴۷۳) .

و در خبری آمده: كه پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوبكر و عمر رو كرده و به آنان فرمود: اين حكم خداست نه آنچه كه شما به آن حكم كرديد.

مؤ لّف:

گرچه اميرالمومنينعليه‌السلام از صنايع حيرت آور خدا و نفس پيغمبر است و محال است كه آن دو و ديگران به مقام و منزلت او برسند همچون ثری و ثريا الا اين كه آنان به قدر ساير صحابه پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم توجه نداشته اند. و اين خزيمه بن ثابت است كه در نظير چنين قضيه ای برای پيامبر گواهی ناديده داد، و پيامبر به وی فرمود: چگونه گواهی ناديده می دهی؟

عرضه داشت: يا رسول الله! ما شما را در وحی و اخبار آسمانی تصديق می كنيم، چگونه ممكن است در خبرهای زمين تصديق ننمائيم. پس رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهيش را پذيرفت و يك شهادتش را جای دو شهادت قرار داد و به همين جهت ذوالشهادتين لقب يافت.

۲- داستان قدامه

قدامه بن مظعون، شراب نوشيد، عمر تصميم گرفت بر او حد جاری كند، قدامه به عمر گفت: حد بر من روا نيست. زيرا خداوند در قرآن مجيد می فرمايد:( لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا ) بر آنان كه ايمان آورده اند و كردار شايسته انجام داده اند، گناهی نيست در آنچه خورده اند، هرگاه بپرهيزند و ايمان بياورند و كارهای شايسته بكنند.

پس عمر از او صرف نظر كرد. اميرالمومنينعليه‌السلام اين را شنيد نزد عمر رفت و به وی فرمود: چرا به قدامه حد نزدی؟

عمر: قدامه اين آيه را برايم خواند و خود را از مصاديق آن دانست.

علیعليه‌السلام : قدامه از مصاديق اين آيه نيست؛ زيرا كسانی كه ايمان آورده و كردار نيك انجام می دهند هرگز حرامی را حلال نمی شمرند، اينك قدامه را برگردان و او را از آن گفتارش توبه بده و بر او حد جاری كن. و اگر توبه نكرد او را به قتل برسان؛ زيرا از اسلام خارج شده است.

عمر به خود آمد و قدامه را طلبيد، و چون قدامه از جريان باخبر شد نزد عمر اظهار ندامت و توبه كرد و عمر از حكم قتلش درگذشت و آنگاه كه خواست به او تازيانه بزند مقدارش را نمی دانست، باز از آن حضرت راهنمايی خواست.

علیعليه‌السلام به او فرمود: حدش هشتاد تازيانه است؛ زيرا كسی كه شراب نوشد مست می شود، و در آن هنگام هذيان می گويد و به مردم تهمت می زند و حد تهمت، هشتاد تازيانه است. پس عمر طبق دستور آن حضرت عمل كرد(۴۷۴) .

۳- تفصيلی درباره فدا دادن

اصبغ بن نباته می گويد: اميرالمومنينعليه‌السلام درباره ياران خود كه در دست كفار اسير شده بودند حكمی دقيق فرمود، كه هر كدام از آنان را كه زخم در پشت سر داشت از او فدا نمی داد و می فرمود: او از جنگ فرار كرده است. و هر كدام را كه از پيشرو زخم داشت برای او فدا می داد و آزادش می كرد(۴۷۵)

۴- نشانه جهاد كنندگان

حضرت اميرعليه‌السلام در جنگ جمل و صفين و نهروان در ميان ياران كشته خود به دقت نظر می كرد و بر كسی كه از پشت سر زخم داشت نماز نمی خواند و می فرمود: او از جهاد در راه خدا فرار كرده و بر كسی كه از پيشرو زخم داشت نماز بجای می آورد و او را به خاك می سپرد(۴۷۶) .

فصل چهل و چهارم: رازهای پنهان

۱- زن بدكار

ام قيان، زنی پاكدامن بود، او در زمان خلافت امير مومنان علیعليه‌السلام زندگی می كرد. روزی مردی از اصحاب حضرت علی به نزد ام قيان رفته وی را افسرده خاطر ديد، از او سبب پرسيد؛ وی گفت: كنيزی آزاد شده داشته ام از دنيا رفته او را دفن نموده ام و زمين دوبار او را بيرون انداخته است. پس نزد اميرالمومنينعليه‌السلام رفته و او را از ماجرا خبر دادم.

آن حضرت فرمود: زمين يهودی و نصرانی را در خود نگه می دارد چگونه آن زن را نمی پذيرد.

علتی جز اين ندارد كه بندگان خدا را به عقوبت خداوند يعنی آتش عذاب نموده است. سپس فرمود: اما اگر مقداری از خاك قبر مسلمانی در قبرش ريخته شود، آرام می گيرد، و چون چنين كردند قرار گرفت. ام قيان می گويد: من از حال زن پرسش نمودم معلوم شد كه او زنی بدكاره بوده و فرزندانی كه از راه زنا زاييده در تنور آتش انداخته، سوزانده است(۴۷۷) .

۲- اثر وضعی

غلامی را نزد عمر آوردند، غلام، مولای خود را كشته بود، عمر دستور داد او را بكشند. اميرالمومنينعليه‌السلام از قضيه خبردار گرديده غلام را به حضور طلبيد و به او فرمود: آيا مولايت را كشته ای؟

غلام: آری.

اميرالمومنينعليه‌السلام : چرا؟

غلام: با من عمل خلاف نمود.

علیعليه‌السلام از اوليای مقتول پرسيد؛ آيا كشته خود را به خاك سپرده ايد؟

گفتند: آری.

فرمود: چه وقت؟

گفتند: همين الان.

حضرت امير به عمر رو كرده و فرمود: غلام را بازداشت كن و او را عقوبت نده و به اوليای مقتول بگو پس از سه روز ديگر بيايند.

چون پس از سه روزه آمدند، علیعليه‌السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اوليای مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسيدند، آن حضرت به اوليای مقتول فرمود: اين قبر كشته شماست؟ گفتند: آری.

فرمود: آن را حفر كنيد! آن را حفر كردند تا به لحد رسيدند آنگاه به آنان فرمود: ميت خود را بيرون بياوريد، آنها هر چه نگاه كردند جز كفن ميت چيزی نديدند. جريان را به آن حضرت عرضه داشتند.

اميرالمومنينعليه‌السلام دو بار تكبير گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه كسی كه به من خبر داده است، شنيدم از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: هر كس از امتم كه كردار قوم لوط را مرتكب شود، پس از مردن سه روز بيشتر در قبر نمی ماند و زمين او را به قوم لوط كه به عذاب الهی هلاك شدند می رساند، و در روز قيامت با آنان محشور می گردد(۴۷۹) .

۳- تاثير استخوان

جوانی نزد عمر رفت و ميراث پدر را از او طلب كرد و اظهار داشت كه او هنگام فوت پدرش در مدينه كودكی بوده است. عمر بر او فرياد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بيرون رفت و از دست او تظلم می كرد. اتفاقا حضرت اميرعليه‌السلام به جوان رسيد و چون از قضيه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بياوريد تا خودم در ماجرايش تحقيق كنم.

جوان را به مسجد بردند. علیعليه‌السلام از او سوالاتی كرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حكم كنم كه خداوند بزرگ به آن حكم نموده و تنها، برگزيدگان او بدان حكم می كنند سپس بعضی از اصحاب خود را طلبيده به آنان فرمود: بياييد و بيلی نيز همراه بياوريد، می خواهيم به طرف قبر پدر اين كودك برويم.

چون رفتند، آن حضرت به قبری اشاره كرد و فرمود: اين قبر را حفر كنيد و ضلعی از اضلاع بدن ميت را برايم بياوريد، و چون آوردند حضرت آن را به دست كودك داد و به وی فرمود: اين استخوان را بو كن. كودك از استخوان بو كشيد، ناگهان خون از دو سوراخ بينی او جاری شد، علیعليه‌السلام به كودك فرمود: تو پسر اين ميت هستی.

عمر گفت: يا علی! با جاری شدن خون، مال را به او تسليم می كنی؟

حضرت فرمود: اين كودك سزاوارترست به اين مال از تو و از ساير مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو كنند، و چون بو كشيدند، هيچ گونه تاثيری در آنها نگذاشت و دوباره كودك از آن بو كشيد و خون زيادی از بينی او خارج شد، پس مال را به كودك تسليم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن كسی كه اين اسرار را به من آموخته است(۴۷۹) .

۴- آب فرات

حضرت اميرعليه‌السلام می فرمود: اگر اهل كوفه اولين غذای نوزادان خود را آب فرات قرار می دادند، فرزندانشان از شيعيان ما می شدند(۴۹۰) .

فصل چهل و پنجم: مثل

۱- اتمام حجت علیعليه‌السلام

هنگامی كه حضرت اميرعليه‌السلام به جنگ جمل می رفت، چون به نزديكی بصره رسيد، بصری ها كليب جرمی را نزد آن حضرت فرستادند تا معلوم كند كه آيا آن حضرت بر حق است يا نه؟

تا شك و ترديد از آنان برطرف گردد.

اميرالمومنينعليه‌السلام كليب را از برنامه ها و هدف خود آگاه ساخت و كليب دانست كه آن حضرت بر حق است. در اين موقع علیعليه‌السلام به او فرمود: با من بيعت كن!

كليب گفت: نمی توانم؛ زيرا من فرستاده قومی هستم و بدون اجازه آنان نمی شود با شما بيعت كنم.

حضرت امير به او فرمود: حالا به من بگو اگر اين گروه تو را در پی آب و گياه می فرستادند و تو سرزمين مناسبی پيدا می كردی و به آنان خبر می دادی و ايشان با تو مخالفت نموده به محل خشكی می رفتند باز هم از آنان پيروی می كردی؟

كليب: هرگز.

علیعليه‌السلام اكنون دستت را برای بيعت به سوی من دراز كن.

كليب می گويد: به خدا سوگند پس از آن كه حجت را بر من تمام كرد ديگر نتوانستم امتناع ورزم، پس با آن حضرت بيعت كرد(۴۹۱) .

۲- زيان زدن به خود

اميرالمومنينعليه‌السلام مردی را ديد كه به منظور زيان رساندن به دشمن خود در كاری می كوشيد كه ابتدا زيانش به خودش می رسيد. پس به او فرمود: تو مانند كسی هستی كه نيزه به پهلوی خود می كند تا رديف خود را بكشد(۴۹۲) .

مؤلّف:

عداوت و دشمنی گاهی به حدی می رسد كه مصداق فرمايش آن حضرت می شود مانند عداوت عبدالله بن زبير با مالك اشتر كه در مبارزه جنگ جمل، آنگاه كه هر دو بر زمين افتاده و مالك بر روی سينه عبدالله نشست، عبدالله فرياد برآورد: مرا و مالك را بكشيد!

مالك می گويد: تنها سبب نجات من اين شد كه عبدالله مرا به مالك معرفی می نمود و من نزد مردم به اشتر معروف بودم و اگر مرا به اشتر معرفی می نمود حتما مرا می كشتند، و سپس می گويد: به خدا سوگند من از سادگی او بسی در شگفت بودم كه كشتن من با كشتن خودش چه سودی برايش داشت(۴۹۳) .

فصل چهل و ششم: فلسفه حكم

۱- دين ملحد

اميرالمومنينعليه‌السلام شهادت دو مرد عادل را بر كفر شخص كافر می پذيرفت و شهادت هزار نفر را بر برائت او رد می كرد و می فرمود: دين ملحد، پنهان است و با گواهی دو نفر ثابت می شود(۴۹۴) .

۲- آثار شراب نوشی

از اميرالمومنينعليه‌السلام پرسيدند، شما معتقديد كه شراب نوشيدن از زنا و دزدی بدترست؟

آن حضرت فرمود: آری، زيرا كسی كه زنا می كند بسا مرتكب گناه ديگری نشود، ولی كسی كه شراب نوشيد هم زنا می كند هم دزدی می كند، هم مرتكب قتل حرام می شود، و هم نماز نمی خواند(۴۹۵) .

۳- حد شارب الخمر

اميرالمومنينعليه‌السلام می فرمود: كسی كه شراب نوشد مست می شود و در آن حال هذيان می گويد و به مردم تهمت می زند، پس شارب الخمر را به اندازه تهمت زننده تازيانه بزنيد(۴۹۶) .

۴- عمر اعتراف كرد

چند نفر شامی در حال احرام، پنج تخم شتر مرغ، بريان كرده و خوردند پس از آن گفتند: ما محرم بوديم و اين عمل برايمان حرام بود، چون به مدينه آمدند مسأله را از عمر پرسيدند، عمر پاسخش را ندانست و به آنان گفت: چند نفر از اصحاب رسول خدا پيدا نموده و حكم مسأله را از آنها بپرسيد، پس مسأله را از بعض اصحاب پيامبر پرسش نمودند، ولی پاسخ آنان مختلف بود، شاميان نزد عمر بازگشته و جريان را گفتند. عمر گفت: در اين شهر مردی هست كه ما ماموريم در مواقع اختلاف از او حكم بخواهيم، پس برخاست و با آن گروه به طرف خانه حضرت اميرعليه‌السلام روانه گرديده آن حضرت را در محلی به نام ينبع يافت، شامی ها مساءله خود را از آن حضرت پرسيدند.

علیعليه‌السلام فرمود: بايد پنج ماده شتر از فحل بكشند و نتاج آنها را جهت قربانی به خانه خدا بفرستند.

عمر گفت: ماده شتر گاهی بچه می اندازد.

علیعليه‌السلام فرمود: تخم هم گاهی فاسد می شود. در اين موقع عمر گفت: برای مثل چنين مشكلاتی مامور شده ايم از شما سوال كنيم(۴۹۷) .

مؤلّف:

اخبار از عترت طاهرين آن حضرت كه مشتمل بر بيان فلسفه حكم است زياد می باشد و شيخ صدوقرحمه‌الله در اين باره كتابی به نام علل الشرايع تاليف نموده است. و در اينجا تنها به ذكر يك خبر بسنده می كنيم.

روزی منصور (خليفه عباسی) مشغول طواف بود مردی به نام ربيع نزد او آمد و گفت: فلان غلام آزاد شده ات مرده و غلام ديگرت سر از بدن او جدا كرده است. منصور بسيار خشمگين شده اتفاقا ابن شبرمه و ابن ابی ليلی و چند تن از قضات و فقهای ديگر نزد او بودند، منصور حكم مساءله را از آن جويا شد، ولی هيچكس از آنان به او پاسخ نداد.

منصور متردد بود، نمی دانست او را بكشد يا نه؟ بعضی از حاضران به منصور گفتند: در اين ساعت شخصی آمده كه اگر اين مساءله پاسخی داشته باشد نزد اوست. او امام جعفر صادقعليه‌السلام است كه الان مشغول سعی شده است. ربيع به دستور منصور نزد امام رفت و موقعی كه آن حضرت در مروه بود مساءله را از آن حضرت سوال نمود.

امامعليه‌السلام به وی فرمود: می بينی كه من مشغول سعی هستم برو به منصور بگو فقها و دانشمندان نزد تو بسيارند مساءله را از آنها بپرس! ربيع جريان عدم پاسخگويی آنان را خدمت امام عرضه داشت ولی دستور امام را اجرا كرده نزد منصور برگشت و پيغام آن حضرت را رساند. منصور مجددا او را خدمت امام فرستاد، ربيع خدمت آن حضرت رسيد، امام به او فرمود: اندكی حوصله كن تا از سعی فارغ شوم.

و چون فارغ گرديد در گوشه ای از مسجدالحرام نشست و به ربيع فرمود: نزد منصور برو و به او بگو كسی كه سر ميت را بريده صد دينار بدهكار است ربيع نزد منصور رفت و پاسخ آن حضرت را گفت.

حضار به ربيع گفتند: برو از او بپرس چرا صد دينار؟

ربيع نزد امام برگشت و فلسفه حكم را سوال نمود. حضرت به وی فرمود: زيرا ديه نطفه بيست دينار، و علقه چهل دينار، و مضغه شصت دينار، و استخوان هشتاد دينار، و گوشت صد دينار، می باشد، و خداوند می فرمايد:( ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ) يعنی پس از مرحله گوشت، او را آفرينشی ديگر پديد آورديم، و ميت به منزله جنين است كه در رحم مادر گوشت و استخوان شده وليكن روح در او ندميده است كه ديه اش صد دينار می باشد.

ربيع نزد منصور برگشت و پاسخ آن حضرت را رساند، حضار از اين استنباط بسی در شگفت شده باز به ربيع گفتند: نزد حضرت برو و بپرس اين صد دينار مال چه كسی می باشد؟

امامعليه‌السلام در پاسخ فرمود: مال ورثه نيستند، زيرا اين مال را پس از مرگ مستحق شده است؛ و بايد با اين پول برايش حج بدهند، يا صدقه و يا در راه خير ديگری صرف نمايند(۴۹۹) .

فصل چهل و هفتم: تدارك

۱- جلوگيری از دو دفعه قصاص

مردی مرد ديگری را كشت، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وی دستور داد قاتل را بكشد، برادر مقتول قاتل را به قدری زد كه يقين كرد او را كشته است.

اوليای قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقی در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتی حالش خوب شد.

برادر مقتول چون قاتل را ديد دوباره او را گرفت و گفت: تو قاتل برادر من هستی بايد تو را بكشم، مرد فرياد برآورد تو يك بار مرا كشته ای و حقی بر من نداری.

مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بكشند، ولی نزاع ادامه يافت تا اين كه به نزد حضرت اميرعليه‌السلام رفته و از او داوری خواستند. علیعليه‌السلام به قاتل فرمود: شتاب مكن، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وی فرمود: حكمی كه درباره آنان گفته ای صحيح نيست.

عمر گفت: پس حكمشان چيست؟

علیعليه‌السلام : ابتدا قاتل شكنجه هايی را كه برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص می گيرد و آنگاه برادر مقتول می تواند او را بكشد.

برادر مقتول با خود فكری كرد كه در اين صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرفنظر كرد(۴۹۹) .

و همين خبر را ابن شهر آشوب در مناقب با اندك اختلافی نقل كرده و در آخر آن می گويد: عمر دست به دعا برداشت و گفت: سپاس خدای را، يا اباالحسن! شما خاندان رحمتيد، و آنگاه گفت: اگر علی نبود عمر هلاك می شد.

۲- اتهام به قتل

مردی را در خرابه ای ديدند كه كاری خون آلود در دست داشت، و در همان نزديكی نيز كشته ای بود كه در خون خود می غلتيد، مرد را دستگير كرده و نزد حضرت اميرعليه‌السلام بردند.

آن حضرت به متهم فرمود: چه می گويی؟

متهم گفت: من آن مرد را كشته ام، علیعليه‌السلام طبق اقرارش دستور داد از او قصاص بگيرند.

ناگهان مردی شتابزده نزد آن حضرت آمده و گفت: من آن شخص را كشته ام.

اميرالمومنين به مرد اول فرمود: چطور شد بر عليه خودت اقرار كردی؟

متهم: زيرا توانايی انكار نداشتم، بدان جهت كه افرادی مرا در خرابه ای با كاردی خون آلود بر بالين كشته ای ديده بودند، و بيم آن داشتم كه اگر اقرار نكنم مرا بزنند.

حقيقت مطلب اين است كه من در نزديكی آن خرابه گوسفندی را ذبح كرده، پس در حالی كه كارد خون آلودی در دست داشتم به منظور قضای حاجت داخل در خرابه شدم ناگهان كشته ای را ديدم كه در خون خود می غلتيد، بالين او رفته حيرت زده به او نگاه می كردم كه ناگهان اين گروه وارد خرابه شده مرا به آن حال ديده دستگيرم نمودند.

اميرالمومنينعليه‌السلام به حاضران فرمود: اينها را به نزد فرزندم حسن ببريد و از او حكم مساءله را بپرسيد. حضرت امام حسنعليه‌السلام در پاسخ آنان فرمود: به اميرالمومنين بگوييد اگر اين مرد مسلمانی را كشته، ولی جان ديگری را از مرگ نجات داده است، و خداوند می فرمايد: و من احياها فكانما احيا الناس جميعا؛ هر كس جانی را احيا كند مثل اين است كه همه مردم را احيا كرده است.

هر دو آزاد می شوند. و خونبهای مقتول از بيت المال پرداخت می گردد.(۴۹۰)

۳- جبران

گفتار خلافی از بشر بن عطارد به اميرالمومنينعليه‌السلام گزارش شد. امام شخصی را مامور دستگيری او نمود، مامور آن حضرت، بشر را در طايفه بنی اسد يافت، در اين موقع نعيم بن دجاجه، بشر را فراری داد، اميرالمومنينعليه‌السلام دستور داد نعيم را دستگير كرده نزد آن حضرت ببرند، پس هنگامی كه نعيم را نزد امام آوردند به آن حضرت چنين گفت: همانا به خدا سوگند كه بودن با تو ذلت، و جدايی از تو موجب كفر است!

امامعليه‌السلام چون اين را شنيد به او فرمود: تو را بخشيدم؛ همانا خدای تعالی می فرمايد:( ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ) (۴۹۱) ؛ بديها را به آنچه كه بهتر است دفع كن.

اما اين كه گفتی بودن با تو ذلت است گناهی است كه مرتكب شده ای، و اين كه گفتی جدايی از تو موجب كفر است حسنه ای است كه انجام داده ای و سبب جبران آن گناهت شد، پس او را آزاد نمود(۴۹۲) .

فصل چهل و هشتم: نكته ها

۱- دانش كسبی و غريزی

حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: دانش بر دو گونه است: غريزی و اكتسابی، و اكتسابی نفع نمی دهد اگر غريزی نباشد(۴۹۳) .

۲- ماهر ترين شعراء

از اميرالمومنينعليه‌السلام از ماهرترين شعراء پرسش نمودند؛ فرمود: شعرا با اسبان مسابقه در ميدانی نتاخته اند تا آن كس كه نی گرو را ربوده شناخته شود، و اگر ناگزير بايد بگويم پادشاه گمراه از همه برتر است (مقصود آن حضرت امرو القيس بوده و گمراهيش از اين است كه كافر و فاسق بوده است)(۴۹۴) .

۳- اخلاق و كردار قريش

از حضرت اميرعليه‌السلام از اخلاق و كردار قريش سوال نمودند، فرمود: اما قبيله بنی مخزوم آنان ريحانه قريش هستند، دوست داری با مردانشان سخن بگويی و با زنانشان ازدواج كنی. و اما قبيله بنی عبد شمس (بنی اميه) مردانی سياستمدار و دور انديشمند، و خاندان ما از دگران بخشنده تر، و به هنگام مرگ دليرترند، و عده آنان زيادتر، و مكر و تزويرشان بيشتر و اندامشان ناموزون ترست. و زبان ما فصيح تر، و به پند و اندرز گوياتر و انداممان زيباترست(۴۹۵) .

۴- بهار و پاييز

اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: بدن خود را در اول فصل سرما (پائيز) بپوشانيد و در آخر آن (بهار) از هوا استفاده نماييد؛ زيرا همان تاثيری را كه هوا در آن دو فصل در درختان دارد در بدن آدمی نيز دارد(۴۹۶) .

۵- راه بحث كردن

هنگامی كه حضرت اميرعليه‌السلام خواست ابن عباس را برای احتجاج با خوارج بفرستد به او فرمود: از روی قرآن با آنان بحث نكن؛ زيرا قرآن معانی بسيار دارد، تو می گويی و آنان می گويند، وليكن از سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ايشان احتجاج كن كه از آن گريزی ندارند(۴۹۷) .

۶- قبيله باهله

در صفين نصر آمده: قبيله باهله از شركت نمودن در جنگ صفين به همراه اميرالمومنينعليه‌السلام اكراه داشتند. امامعليه‌السلام به آنان فرمود: خدا را شاهد می گيرم كه هم شما با من دشمنيد هم من با شما، اينك هدايای خود را برداريد و به سوی ديلم خارج شويد(۴۹۹) .