قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)0%

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله شيخ محمد تقى تسترى
گروه:

مشاهدات: 43144
دانلود: 3230

توضیحات:

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 64 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43144 / دانلود: 3230
اندازه اندازه اندازه
قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

قضاوت های امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

فصل يازدهم: پاسخ پرسش های دشوار

۱- خطبه بی الف

گروهی از اصحاب رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دور هم نشسته و از هر دری سخن می گفتند گفتگو از حروف الفباء به ميان آمد، همگی به اتفاق آراء بر آن شدند كه حرف الف بيش از ساير حروف در تركيب كلمات و جمله بنديها به كار می رود، در اين هنگام اميرالمومنينعليه‌السلام بپاخاسته و خطبه ای طولانی بدون الف بالبداهه انشاء فرمود: حمدت و عظمت من عظمت منته، و سبغت نعمته، و سبقت رحمه غضبه، و تمت كلمته، و نفذت مشيه، و بلغت قضيته، حمدته حمد مقر لر بوبيته، متخضع لعبوديته، متنصل من خطيئه....

۲- خطبه بدون نقطه

و نيز خطبه ای ديگر بدون نقطه بالبداهه انشاء كرد كه اول آن اين است:

«الحمدالله اهل الحمد و ماواه، وله اوكد الحمد واحلاه، و اسرع الحمد و اسراه...:(۱۶۶)

مؤ لّف: انشاء چنين خطبه هايی بطور ارتجال و بدون سابقه با ويژگی های خاصی كه در الفاظ و مضامين آنها بكار رفته می توان گفت كه در زمره معجزات آن امام همامعليه‌السلام بشمار می آيد، و بعضی از ادبا اگر چه ابيات و يا فقراتی بدون الف و يا بدون نقطه آورده اند وليكن بايد توجه داشت كه آنان كسانی هستند كه ساليانی دراز از عمر خود را صرف تحصيل ادبيات و قسمتی از اوقات خود را صرف تركيب و تلفيق آن جملات نموده اند، و از محالات عادی است كه كسی بتواند بطور ارتجال و بالبداهه آنچنان خطبه هايی را با آن همه درخشندگی و خصوصياتی كه دارند انشاء نمايد.

و نيز خطبه ديگری از آن حضرتعليه‌السلام بدون نقطه نقل شده كه اول آن چنين است:

«الحمدلله الملك المحمود، المالك الودود، مصور كل مولود، و موئل كل مطرود...»(۱۶۷)

۳- دوستی و دشمنی، حفظ و نسيان، خواب درست و نادرست

دو نفر نصرانی از ابوبكر پرسيدند؛ فرق ميان دوستی و دشمنی چيست، با اين كه از يكجا سرچشمه می گيرند؟ و فرق بين حفظ و نسيان چيست با اين كه مركزشان يكی است؟ و تفاوت خواب درست و نادرست چيست با آن كه منشاشان يكی است؟

ابوبكر پاسخ آن را ندانسته، ايشان را نزد عمر برد و عمر هم پاسخشان ندانسته آنان را به محضر حضرت اميرعليه‌السلام راهنمايی كرد، دو نصرانی نزد آن حضرتعليه‌السلام آمده و پرسشهای خود را مطرح كردند. اميرالمومنينعليه‌السلام در پاسخ از سوال اول فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از بدنها آفريده و آنها را در هوا سكونت داده است، پس ارواحی كه در آنجا با هم الفت و آشنايی داشته اند اينجا نيز با هم مانوسند، و ارواحی كه با هم آشنايی و انسی نداشته اند اينجا نيز چنين هستند.

و در پاسخ از سوال دوم فرمود: خداوند در قلب انسان پرده و پوششی قرار داده، پس هر چه بر قلب بگذرد و آن پرده باز باشد در قلب می ماند وگرنه فراموش می شود.

و در جواب از سوال سوم فرمود: خداوند روح را آفريده و برای آن سلطانی قرار داد كه نفس باشد، پس موقعی كه انسان خواب می رود روح از بدنش خارج شده و سلطان آن می ماند پس دستجات فرشتگان و پريان بر روح می گذرند، پس هر خوابی كه راست باشد از فرشتگان است و خوابهای دروغ از پريان.

آن دو نصرانی از شنيدن اين پاسخها ايمان آورده مسلمان شدند و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند(۱۶۹) .

در اينجا مناسب است فلسفه ای را كه امام صادقعليه‌السلام برای آفرينش حفظ و نسيان به مفضل فرموده نقل كنيم. حضرت فرمود: ای مفضل! نيكو بينديش در قوای چهارگانه ای كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است و آنها عبارتند از: قوه فكر، وهم، عقل و حفظ، كه چه موقعيت حساس و اهميت بسزائی در وجود بشر و زندگی او دارند؛ مثلا اگر در اين ميان انسانی فاقد حفظ باشد چه حالی خواهد داشت و چه اختلال و بهم خوردگی شديدی در كارها و وضع معاش و كسب او پديد خواهد آمد، مثل اين كه فراموش كند آنچه را كه از ديگران گرفته و يا به ديگران بخشيده، و آنچه ديده، و شنيده، گفته و يا به او گفته اند، و اگر فراموش كند مطالبی را كه بود و يا نبود آنها برايش نفع دارد، و نشناسد كسانی را كه به او احسان نموده اند از كسانی كه به وی ستم ورزيده اند، و فراموش كند چيزهايی را كه برايش سودمند بوده از چيزهايی كه به حالش زيانبخش است و هرگز راه مقصدش را ياد نخواهد گرفت و اگر چه چندين بار هم از آن بگذرد، و هيچ دانشی را فرا نخواهد گرفت، و اگر چه تمام عمر در پی تحصيل آن باشد، و به هيچ مذهب و آيينی معتقد نخواهد شد، و از تجربه های خود بهره مند نخواهند گرديد، و از موضوعات گذشته عبرت نخواهند گرفت، بلكه سزاوار است كه بكلی از انسانيت منسلخ و جدا گردد.

بهوش باش! در اهميت اين يك نعمت از نعمتهای خداوند كه گفته شد، و بالاتر از نعمت حفظ، نعمت نسيان است؛ زيرا اگر فراموشی نبود، پس كسی كه مصيبتی بر او وارد شده هرگز خاطرش تسلی نمی يافت، و پشيمانی و حسرتش از بين نمی رفت، و كينه ها از دلش برطرف نمی شد، و از متاعها و لذتهای دنيا بهره ای نمی برد، به سبب ياد آوردن آفات و بلاها، و هرگز از پادشاه ستمگر و از دشمن خود غفلت نمی نمود.

آيا نمی بينی چگونه خداوند در وجود انسان دو قوه متضاد آفريده و برای هر كدام رازها و مصلحت هايی قرار داده؟! و چه خواهد گفت آنان كه تمام اشياء را بين دو آفريدگار متضاد( يزدان و اهريمن) تقسيم كرده اند در اين اشيا متضاده با آن كه در هر كدام از آنها نوعی مصلحت وجود دارد(۱۶۹)

۴- اهميت زبان

از اميرالمومنينعليه‌السلام از ويژگی زبان پرسش نمودند؛ آن حضرتعليه‌السلام فرمود: زبان بسان ترازويی است كه جهل و نادانی آن را سبك نموده و خرد آن را سنگين نموده پايين می آورد(۱۷۰)

۵- آميزش و نتيجه آن

از اميرالمومنينعليه‌السلام درباره آميزش سوال شد، فرمود: عورتهايی با هم اجتماع می كند، و شرمی است كه مرتفع می شود، بسی به ديوانگی شبيه است و نتيجه آن فرزندی است كه اگر زنده بماند سبب آزمايش است و اگر بميرد مايه تاسف(۱۷۱)

۶- معنای توحيد و عدل

از اميرالمومنينعليه‌السلام از معنای توحيد و عدل پرسيدند؛ فرمود: توحيد آن است كه خدا را در نظر مجسم نكنی (زيرا ذهن انسان چيزهای محدود را تصور می كند و آنها از سنخ مخلوقات هستند) و عدل آن است كه خدا را متهم نكنی (به ظلم و ستم)(۱۷۲)

۷- جای بهشت ها در روز قيامت

سه نفر از يهود به نامهای كعب بن اشرف و مالك بن صيفی وحی بن اخطب نزد عمر آمده به او گفتند: در كتاب آسمانی شما قرآن مجيد آمده:( وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ ) ؛(۱۷۳) بهشتی كه وسعت و پهناوری آن به قدر آسمان ها و زمين هاست و در صورتی كه وسعت يك بهشت تمام آسمانها و زمينهای هفتگانه را بگيرد پس بقيه بهشتها در روز قيامت كجا هستند؟

عمر گفت: نمی دانم، در اين اثناء اميرالمومنينعليه‌السلام وارد گرديده به آنان فرمود: گفتگوی شما چيست؟ يهوديان سوال خود را مطرح كردند. حضرت اميرعليه‌السلام به آنان فرمود: بگوييد وقتی كه شب می شود روز به كجا می رود؟

گفتند: خدا می داند.

علیعليه‌السلام همين طور هم جای بهشتها را خدا می داند، و آنگاه آن حضرتعليه‌السلام نزد پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و داستان را عرضه داشت و در همان حال آيه شريفه نازل گرديد:

( فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ) ؛(۱۷۴) بپرسيد از دانشمندان اگر خودتان نمی دانيد(۱۷۵) .

۸- از قضای خدا به قدرش فرار می كنم

روزی اميرالمومنينعليه‌السلام از نزديكی ديواری كه به ديوار ديگر مايل شده و مشرف به انهدام بود گذر می كرد و در اين موقع مسير خود را تغيير داده از سمت ديگری به مقصد ادامه داد.

مردی گفت: يا اميرالمومنين! از قضای خدا فرار می كنی؟

امامعليه‌السلام فرمود: از قضای خدا به قدرش فرار می كنم(۱۷۶) . (يعنی اين عمل نه به منظور فرار از قضای الهی بود بلكه وظيفه دينی چنين اقتضا می كرد.)

۹- قضاء و قدر

حجاج بن يوسف برای چند تن از علمای زمان خود به نامهای حسن بصری، عمر و بن عبيد، واصل بن عطا و عامر شعبی نامه نوشت تا آراء و نظريات خود را پيرامون قضا و قدر برايش بنويسند.

حسن بصری در پاسخش نوشت: بهترين سخنی كه در اين باره به ما رسيده گفتار اميرالمومنينعليه‌السلام است كه فرمود: تنها چيزی كه تو را تباه می سازد اسفل و اعلای توست (كنايه از عورت و دهان) و خداوند از آن برای است.

عمر و بن عبيد در پاسخش نوشت: بهترين گفتاری كه درباره قضا و قدر شنيده ام سخن علی بن ابيطالب است كه فرموده: اگر انجام گناه و معصيت به اختيار خود انسان نباشد پس حكم به قصاص درباره شخص جانی بی مورد خواهد بود و او در حكم قصاص مظلوم می باشد.

واصل بن عطا نوشت: زيباترين كلامی كه در اين باره شنيده ام، كلام اميرالمومنينعليه‌السلام است كه فرموده: آيا ممكن است خداوند تو را به راه راست هدايت نموده و باز خودش تو را در گمراهی قرار دهد بدون اختيار خودت.

شعبی نوشت: نيكوترين بيانی كه درباره قضا و قدر شنيده ام بيان علی بن ابيطالبعليه‌السلام است كه فرموده: هر عملی كه از آن به سوی خدا توبه می كنی از خودت می باشد، و هر عملی كه به شكرانه انجام آن خدا را سپاس می گويی از سوی خداوند است.

و چون نامه هايشان به حجاج رسيد گفت: البته اين گفتار را از چشمه ای صاف و گوارا اخذ كرده اند(۱۷۷)

۱۰- عمر به علیعليه‌السلام اشاره كرد

عمر خليفه بود، جوانی يهودی بر او وارد گرديد در هنگامی كه عمر در مسجدالحرام نشسته و گروهی از مردم به دورش حلقه زده بودند، جوان يهودی گفت: مرا به داناترين مردم به خدا و پيامبر خدا و كتاب خدا هدايت كن.

عمر با دست به اميرالمومنين اشاره كرد. جوان به نزد آن حضرت آمده و پرسشهای خود را مطرح كرد و از جمله آنها اين سه تا سوال بود: يا علی! مرا آگاه كن از اول درختی كه روی زمين روئيده و اول چشمه ای كه روی زمين جاری شده و اول سنگی كه بر روی زمين قرار گرفته است.

حضرت اميرعليه‌السلام به وی فرمود: اما سوال تو از اولين درخت؛ يهوديان می گويند: درخت زيتون بوده ولكن خلاف گفته اند. بلكه اولين درخت نوعی درخت خرما بوده كه حضرت آدم آن را از بهشت آورده و در زمين كاشته و تمام نخلهای روی زمين از آن به عمل آمده است.

و اما سوال تو از اولين چشمه، يهوديان می گويند: آن چشمه ای است كه در بيت المقدس در زير سنگی قرار دارد ولكن دروغ گفته اند، بلكه اولين چشمه، آب حيات بوده كه هر كس از آن بياشامد حيات جاودان می يابد و حضرت خضر كه پيشرو ذوالقرنين بود آن را يافته از آن آشاميد و ذوالقرنين بر آن دست نيافت.

و اما سوال سوم؛ يهوديان می گويند: سنگی است كه در بيت المقدس قرار دارد ولكن چنين نيست، بلكه اولين سنگ حجرالاسود بوده كه حضرت آدم آن را از بهشت به همراه خود آورده و در ركن قرار داده و مردم آن را زيارت می كنند، و آن از برف هم سفيدتر بوده ولی در اثر گناهان مردم اين چنين سياه شده است.

۱۱- هر طرف روی خداست

پس از وفات رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگ علمای نصاری به همراه صد تن از نصاری به مدينه آمده و از ابوبكر سوالاتی نمودند، ابوبكر پاسخ آنان را ندانسته، ايشان را به نزد حضرت اميرعليه‌السلام رهبری كرد.

تازه واردين به محضر اميرالمومنينعليه‌السلام شرفياب شده سوالات خود را مطرح كرده پاسخ كافی دريافت نمودند، و اينكه يكی از پرسشهايشان: بگو روی خدا به كدام طرف است؟

علیعليه‌السلام مقداری هيزم و آتش خواست و هيزمها را مشتعل نموده آنگاه به عالم نصرانی گفت: روی اين آتش كدام طرف است؟

نصرانی گفت: تمام اطرافش روی آن است.

حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: اين آتش كه يكی از آفريده ها و مصنوعات خداست روی معينی ندارد، پس چه رسيد به خالق و آفريدگار آن كه مشابهتی با آن نداشته با هم قابل قياس نيستند. و سپس فرمود: (وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(۱۷۹) خاور و باختر از خداست، به هر طرف روی بياوريد آنجا روی خداست، همانا خدا گشايش دهنده و داناست(۱۷۹)

۱۲- تو گمشده ما هستی

دو نفر از دانشمندان يهود كه به پيامبر گرامی اسلامصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علاقه زيادی داشته و مكرر به نزد آن حضرت رفته به سخنانش گوش فرا می دادند پس از وفات آن بزرگوار پيوسته از خليفه و جانشين او پرسش می نمودند و می گفتند: هيچ پيغمبری از دنيا نرفته مگر آن كه جانشينی از اهل بيت خودش كه با او خويشاوندی نزديك داشته و دارای مقامی رفيع و منزلتی منيع بوده به جای خود معين كرده تا قوانين و برنامه آئينش را در ميان ملت و امتش برپا دارد.

روزی يكی از آن دو به ديگری گفت: آيا تو خليفه پس از اين پيغمبر را می شناسی؟ گفت: نه، ولی نشانه های او را در تورات خوانده ام كه شخصی است اصلع و زرد چهره، و نزديكترين مردم است به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

چون وارد مدينه شدند از جانشين پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوال نموده آنان را به نزد ابوبكر راهنمايی كردند. آن دو به نزد ابوبكر رفته و با اولين برخورد گفتند: اين مرد گمشده ما نيست. آنگاه از او پرسيدند؛ قرابت تو با رسول خدا چيست؟

ابوبكر گفت: من مردی از عشيره او هستم و دخترم عايشه نيز همسر او می باشد.

گفتند: آيا غير از اين قرابتی داری؟

گفت: نه.

گفتند: پس ما را به شخصی برسان كه از خودت داناتر باشد، زيرا تو آن نشانه هايی را كه ما در تورات برای جانشين اين پيغمبر خوانده ايم دارا نيستی.

ابوبكر از شنيدن سخنانشان برآشفته، خواست آنان را بكشد. و سپس ايشان را به نزد عمر هدايت كرد، چون می دانست كه اگر آنان نسبت به عمر ابراز مخالفت كنند، عمر تحمل ننموده ايشان را مجازات خواهد كرد. پس به نزد عمر آمده و از او پرسيدند خويشی تو با پيغمبر چيست؟

عمر گفت: من از قبيله او بوده و دخترم حفصه نيز همسر او می باشد.

گفتند: آيا غير از اين هم قرابتی داری؟

گفت: نه.

گفتند: تو گمشده ما نيستی، و آنگاه از او پرسيدند پروردگارت كجاست؟

عمر گفت: در بالای هفت آسمان.

گفتند: پس جای ديگر نيست؟

گفت: نه.

گفتند پس ما را به شخصی دلالت كن كه از خودت داناتر باشد. عمر آنان را به نزد حضرت اميرعليه‌السلام هدايت كرد. چون به نزد آن حضرتعليه‌السلام رسيدند با اولين نگاه گفتند اين همان كسی است كه نشانه هايش را تورات خوانده ايم اوست وصی و خليفه اين پيغمبر اوست پدر حسن و حسين؛ اوست شوهر دختر پيغمبر؛ اوست آن كسی كه حق، با او بستگی دارد؛ و آنگاه از آن حضرتعليه‌السلام پرسيدند قرابت تو با پيامبر چيست؟

فرمود: پيامبر برادر من و من وصی اويم، و من اولين كسی هستم كه به او ايمان آورده ام. و شوهر دخترش فاطمه هستم.

گفتند: اين قرابتی است بزرگ و فاخر، و نشانه ای است كه آن را در تورات خوانده ايم. آنگاه از آن حضرتعليه‌السلام پرسيدند پروردگار تو كجاست؟

علیعليه‌السلام : اگر بخواهيد شما را خبر دهم از آنچه كه در عهد پيغمبر شما موسی واقع شده و مشكل شما را حل می كند، و اگر بخواهيد شما را آگاه سازم از آنچه كه در زمان پيغمبر ما محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روی داده كه سوال شما را پاسخ می گويد.

گفتند: ما را خبر ده از آنچه كه در زمان پيغمبر ما موسی روی داده است.

علیعليه‌السلام فرمود: چهار فرشته از چهار سوی جهان آمده و به هم رسيدند؛ يكی از خاور و ديگری از باختر سومی از آسمان و چهارمی از زمين، پس فرشته ای كه از خاور آمده بود به فرشته باختر گفت: از كجا آمده ای؟ گفت: از نزد پروردگارم، و فرشته ای كه از باختر آمده به فرشته خاور گفت: از كجا آمده ای؟ گفت: از نزد پروردگارم و فرشته آسمانی به فرشته زمينی گفت: از كجا آمده ای؟

گفت: از نزد پروردگارم و فرشته زمينی به فرشته آسمانی گفت: از كجا آمده ای؟ گفت: از نزد پروردگارم اين بود جريانی كه در عهد پيغمبر شما موسی روی داده كه پرسش شما را پاسخ می دهد(يعنی خدا همه جاست)

و اما آنچه در زمان پيغمبر ما در اين باره آمده آيه شريفه قرآن است:

( مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ ) .(۱۹۰)

هيچ سه نفری با هم راز مگويی نمی كنند مگر اين كه خداوند چهارمی ايشان است، و نه پنج نفری مگر آن كه خداوند ششمی ايشان است و نه كمتر از سه نفر و نه بيشتر از پنج نفر مگر آنكه خداوند با ايشان است.

پس آن دو يهودی گفتند: يا علی! چه چيز سبب شد كه دو همراهت (ابوبكر و عمر) تو را از منصب مخصوصت جلوگيری كنند، سوگند به خدايی كه تورات را بر موسی فرستاده تو خليفه بر حق هستی، و ما صفات و نشانه های تو را در كتابهای خود و در كنيسه ها و معابدمان خوانده ايم، و تو سزاوارتری به اين مقام از كسانی كه در تصدی آن بر تو تقدم جسته اند.

علیعليه‌السلام فرمود: آنان جلو رفته اند و ديگران را عقب گذارده اند و حسابشان با خداست كه در روز رستاخيز آنان را توقيف نموده بازخواست خواهد نمود(۱۹۱)

۱۳- معنای روح

قيصر نامه ای به عمر نوشت، در نامه اش سوالاتی دينی و علمی وجود داشت عمر پاسخهايش را ندانسته از اميرالمومنينعليه‌السلام كمك خواست، آن حضرتعليه‌السلام به سوالات قيصر پاسخ داده، نامه از طرف عمر برای قيصر فرستاده شد، قيصر پاسخ نامه اش را دريافت نموده از مطالعه آن دريافت كه پاسخ دهنده علیعليه‌السلام بوده از اين رو نامه ای به اين مضمون به آن حضرتعليه‌السلام نوشت: بر پاسخهای تو آگهی يافتم و دانستم كه تو از خاندان رسالت هستی و به علم و شجاعت آراسته، اكنون می خواهم معنای روح را كه خداوند در قرآن مجيد فرموده:و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربی(۱۹۲) برايم توضيح دهی.

اميرالمومنينعليه‌السلام در پاسخش نوشت: اما بعد؛ روح نكته ای است لطيف، و نوری است شريف كه از آفريده های حيرت آور و اسرارآميز پروردگارش می باشد، خداوند روح را از گنجينه های ارزشمند خود خارج ساخته و آن را در نهاد انسان قرار داده است، روح وسيله ارتباط توست با خدايت، و سپرده ای است از سوی خداوند در نزد تو، و هرگاه پيمانه ات پر شود روح را از تو باز خواهد ستاند(۱۹۳)

۱۴- اينجا صندوق علم است

اصبغ بن نباته گويد: هنگامی كه اميرالمومنينعليه‌السلام به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند، روزی به قصد رفتن به مسجد از خانه بيرون شد در حالی كه لباس پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به تن داشته و نعلين آن حضرت را بپا كرده و شمشيرش را حمايل نموده وارد مسجد گرديد و به منبر رفت و با هيبت و وقار بر منبر نشست و انگشتان دو دست را ميان هم گذاشته پايين شكم خود قرار داده و آنگاه فرمود:

ای مردم! از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد و به سينه مبارك اشاره نمود و فرمود: اينجا صندوق علم است، اين جای لعب دهان رسول خداست، از من بپرسيد، زيرا كه من دارای علم اولين و آخرين هستم.

در اين هنگام مردی به نام ذعلب كه سخنوری پردل بود برخاست و به مردم رو كرده و گفتن: پسر ابي طالب بر نردبان بلندی بالا رفته، و مقام شامخی به خود بسته است الان او را شرمنده خواهم كرد! پس گفت: يا اميرالمومنين! آيا پروردگارت را ديده ای؟

آن حضرتعليه‌السلام به وی فرمود: وای بر تو ای ذعلب! من هرگز به خدای ناديده ايمان نياورده و او را پرستش نمی كنم.

ذعلب گفت: پس نشانه هايش را برای ما بگو؟

علیعليه‌السلام : وای بر تو! ديده های ظاهری او را مشاهده ننموده وليكن دلهای پاك به حقايق و نور ايمان او را ديده است.

وای بر تو ای ذعلب! پروردگار من به دوری و نزديكی و حركت و سكون و ايستادن و رفتن وصف نمی شود، در عين لطافت به لطف وصف نمی شود، در عين بزرگی به عظمت وصف نمی شود، جليل است ولی به غلظت و جلالت وصف نمی شود، بسيار مهربان است ولی به دلسوزی وصف نمی شود، مؤ من است ولی نه به عبادت كردن، مدرك است ولی نه با لمس نمودن، گوينده است ولی نه با بر وجه مباينت و انقطاع، بالای هر چيزی است، پس گرفته نمی شود چيزی بالای اوست، جلو هر چيزی است پس گفته نمی شود چيزی جلوی اوست، در اشياء داخل است نه مانند داخل بودن چيزی در چيز ديگر، از اشياء خارج است نه مانند بيرون بودن چيزی از چيز ديگر.

در اين موقع ذعلب مدهوش شده بر زمين افتاد و چون به هوش آمد گفت: به خدا سوگند هرگز مثل چنين جوابی نشنيده و نخواهم شنيد.

سپس فرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد. در اين وقت اشعث بن قيس بپا خاسته گفت: يا اميرالمومنين! چگونه از مجوس جزيه می گيری با اين كه نه پيامبری دارند و نه كتاب آسمانی؟

آن حضرت فرمود: مجوس هم پيامبر داشته اند و هم كتاب آسمانی تا زمانی كه شبی پادشاه آنان شراب نوشيده و در حال مستی با دختر خود زنا كرد و چون صبح شد و مردم از ماجرای شاه خبردار گرديدند به دور خانه اش گرد آمده و فرياد برآوردند ای پادشاه! تو آئين ما را آلوده و لكه دار نمودی، از خانه خارج شو تا بر تو اقامه حد كنيم.

پادشاه بر در خانه آمده و مردم را طلبيد و به آنان گفت: من با شما سخنی دارم، اگر مرا تصديق كرديد پس مرتكب گناهی نشده ام وگرنه هر چه می خواهيد درباره ام انجام دهيد. مردم از گوشه و كنار بر در كاخش اجتماع كردند، پادشاه از قصر بيرون آمده به مردم گفت: آيا می دانيد كه خداوند هيچ مخلوقی را از پدرمان آدم و مادرمان حوا گرامی تر نداشته؟

همگی گفتند: درست است.

گفت: آيا نه چنين است كه آدم دخترانش را به ازدواج پسرانش درآورده است؟

گفتند: راست می گوئی و دين حق همين است، و از آن زمان نكاح با محارم را حلال شمردند، پس خداوند بر آنان غضب نموده نور علم را از سينه هايشان بزدود، و كتاب آسمانيشان را از ميانشان برداشت، و آنها كافرند و اهل دوزخ می باشند، و بدان ای اشعث! كه اشخاص منافق حالشان از اين گروه بدتر است(۱۹۴)

اشعث گفت: به خدا سوگند! هرگز مانند چنين جوابی نشنيده و نخواهم شنيد(۱۹۵)

۱۵- فلسفه بعضی از افعال نماز

مردی از حضرت اميرعليه‌السلام پرسيد؛ بالا بردن دستها به هنگام تكبيره الاحرام چه معنا دارد؟

علیعليه‌السلام فرمود: معنايش اين است كه خدا بزرگتر است، يكتا و يگانه است، مانندی ندارد، با حواس و ادراكات ظاهری لمس و ادراك نمی شود. پرسيد؛ كشيدن گردن در حال ركوع چه معنا دارد؟

فرمود: معنايش اين است كه به خدا ايمان آوردم اگر چه گردنم را بزند.

پرسيد؛ معنای سجده اول چيست؟

فرمود: معنايش اين است كه خدايا! تو ما را از زمين آفريده ای، و معنای برداشتن سر از سجده اين است كه خدايا! تو ما را از زمين بيرون آورده ای، و معنای سجده دوم اين است كه خدايا! تو ما را به زمين بر می گردانی، و معنای برداشتن سر از سجده دوم اين است كه خدايا تو بار ديگر، ما را از زمين بيرون می آری (در روز رستاخيز).

پرسيد؛ گذاشتن پای راست بر روی پای چپ در حال تشهد چيست؟

فرمود: معنايش اين است كه خدايا! باطل را بميران و حق را برپا و استوار نگهدار.

پرسيد؛ پس معنای گفتن امام السلام عليكم چيست؟

فرمود: امام مترجمی است از طرف خداوند كه به اهل جماعت می گويد: شما در روز قيامت از عذاب خداوند در امانيد(۱۹۶) .

۱۶- تكبيرات افتتاحيه

حضرت اميرعليه‌السلام درباره معنا و تاويل تكبيرات افتتاحيه تا تكبيره الاحرام فرمود: در موقع گفتن الله اكبر اول در قلب خود حاضر می كنی خدا بزرگتر است از اين كه به ايستادن و نشستن وصف شود. و در دوم خطور می دهی خدا بزرگتر است از اين كه به حركت و يا جمود وصف شود، و در سوم از دل می گذرانی كه خدا بزرگتر است از اين كه درباره اش گفته شود جسم است و يا به چيزی تشبيه و قياس شود. و در چهارم خدا بزرگتر است از اين كه درباره اش گفته شود جوهر و يا عرض است و يا چيزی را حمل می كند و يا چيزی در او حلول می نمايد. و در ششم خدا بزرگتر است از اين كه آثار امور حادثه از قبيل زوال و انتقال و تبدل حال درباره اش فرض شود. و در هفتم بزرگتر است از اين كه دارای حواس پنجگانه باشد(۱۹۷)

۱۷- نشانه خدا

مردی نزد حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام آمده گفت: يا اميرالمومنين! به چه چيز خدايت را شناخته ای؟ فرمود: به واسطه شكستن عزمها و تصميمها، و چون بر انجام كاری اراده كردم موانع و قضا، حائل گرديد و مقصودم عملی نشد پس فهميدم تدبير كننده و عاقبت انديش ديگری است.

پرسيد؛ چه چيز سبب شد كه خدا را سپاسگزاری نمايی؟

فرمود: ديدم كه چه بلاهايی كه از من دور كرده و بر ديگری وارد نموده، پس فهميدم كه بر من منت گذاشته و من هم او را شكر كردم. پرسيد؛ چه چيز سبب شده كه به ملاقات و ديدار او علاقه مند گردی؟ فرمود: چون ديدم آيين فرشتگان و پيامبرانش را برای من برگزيده و نعمت را بر من تمام كرده دانستم خدايی كه اين گونه مرا گرامی داشته هرگز فراموشم ننموده، به همين سبب به ديدار او مشتاق گرديدم(۱۹۹)

۱۹- نسبت يگانگی به خداوند

در روز جنگ جمل هنگامی كه اميرالمومنينعليه‌السلام سرگرم تدبير امور جنگ بود، مردی اعرابی برخاست و گفت: يا اميرالمومنين! آيا می گويی خدا يگانه است؟

در اين موقع مردم از هر سو زبان به اعتراض گشوده به او گفتند: آيا نمی بينی آنچه را كه اميرالمومنينعليه‌السلام در آن است از پريشانی دل و پراكندگی حواس؟!

امامعليه‌السلام به آنان فرمود: او را واگذاريد كه ما آنچه از دشمن می خواهيم اين اعرابی از آن پرسيده است. آنگاه به مرد عرب فرمود: نسبت يگانگی به خداوند چهار قسم است؛ دو قسم آن رواست و دو قسم ديگر ناروا. اما آن دو كه روا نيست، يكی نسبت يك است كه در برابر دو می باشد، و وجه نارواييش اين است كه خدا دو ندارد و در باب اعداد يكی كه دو ندارد داخل در اعداد نبوده به آن يك گفته نمی شود.

و ديگری يكی كه مراد از آن، نوعی از جنس باشد و اين هم روا نيست؛ زيرا اين تشبيه به مخلوقات است و خداوند از آن منزه است.

و اما آن دو قسمی كه رواست يكی اين است كه مقصود از نسبت يگانگی نظير نداشتن در اشياء و مخلوقات باشد، و ديگری اين كه گويند خداوند احدی المعنی است كه مقصود عدم انقسام در وجود و انديشه و خيال باشد، و پروردگار ما اين چنين است(۱۹۹)

۱۹- پرسشهای اسقف نجران

پيشوا و عالم بزرگ طائفه نجران نزد عمر آمده و از او سوالاتی كرد عمر پاسخش را ندانسته او را به نزد حضرت اميرعليه‌السلام رهبری نمود، اسقف در محضر آن حضرتعليه‌السلام پرسشهای خود را مطرح كرد، و اينك قسمتی از سوالاتش:

مرا خبر ده از چيزی كه در دست مردم دنياست و از آن استفاده نموده و همچون ميوه های بهشتی در آن كم و كاستی پيدا نمی شود؟

اميرالمومنينعليه‌السلام به او فرمود: آن قرآن است كه اهل دنيا تمام نيازمنديهای خود را از آن می گيرند و نقصانی در آن ظاهر نمی شود.

پرسيد: اول خونی كه روی زمين ريخته شده چه خونی بوده؟

آن حضرتعليه‌السلام فرمود: شما نصاری معتقديد كه آن، خون ها بيل فرزند آدم بوده كه برادرش قابيل او را كشته است ولی چنين نيست، بلكه اول خونی كه روی زمين ريخته شده خونی بوده كه از رحم حوا به هنگام تولد قابيل خارج شده است.

اسقف گفت: راست گفتی.

۲۰- اساف و نائله

از حضرت اميرعليه‌السلام از اساف و نائله و سبب پرستش قريش از برای آنها پرسش نمودند؛ حضرتعليه‌السلام فرمود: آنان دو جوان زيبا بوده اند كه يكی از آن دو حالت تانثی داشته پس در موضع خلوتی از خانه كعبه مرتكب فحشاء شده و خداوند آنان را به صورت دو سنگ مسخ نموده است پس قريش از روی نادانی گفتند: اگر خداوند راضی نبود كه آن دو همانند خودش پرستش شوند آنان را به اين صورت در نمی آورد(۱۹۰)

۲۱- قيافه شناسی

مالك بن دحيه می گويد: روزی من و عده ای ديگر نزد اميرالمومنينعليه‌السلام بوديم، سخن از اختلاف اخلاق و رفتار و اندام مردم به ميان آمد، آن حضرتعليه‌السلام فرمود: اين اختلاف در اثر تفاوت طينت و خاك خلقت آنها می باشد؛ زيرا آنان قطعه ای بوده اند از زمين شور و شيرين و خاك درشت و نرم پس ايشان به قدر نزديك بودن زمينهايشان با هم نزديك بوده و به قدر اختلاف و جدايی آن با همديگر تفاوت دارند؛ پس چه بسا افراد نيكو منظر، كم عقل؛ و بلند قد، كوتاه همت؛ و نيكو كردار، بدقيافه؛ و كوتاه قد، دور انديش؛ و سرگشته دل، پريشان عقل، و سخنور، قوی القلب است(۱۹۱)

۲۲- مالك اصلی خداست

از حضرت اميرعليه‌السلام معنای لا حول ولا قوه الا بالله را پرسش نمودند آن حضرتعليه‌السلام فرمود: معنايش اين است كه ما در قبال خداوند هيچ چيز نداريم جز آنچه كه او به ما داده، پس هرگاه چيزی به ما ارزانی دارد كه در حقيقت هم مالك اصلی خود اوست ما را درباره آن به دستوراتی مكلف سازد و هرگاه آن را از ما بگيرد تكليفش را از ما بر می دارد(۱۹۲)

۲۳- تعريف عاقل

از حضرت اميرعليه‌السلام معنای عاقل را پرسيدند؛ فرمود: عاقل كسی است كه هر چيزی را در جای خود قرار دهد. گفتند: پس جاهل را برای ما تعريف كن. فرمود: آن را تعريف كردم(۱۹۳)

مؤلّف:

يعنی چون جاهل ضد عاقل است و هر چيزی از روی ضدش شناخته می شود پس تعريف جاهل نيز در ضمن تعريف عاقل روشن می شود.

۲۴-ما ملك خداييم

اميرالمومنينعليه‌السلام شنيد مردی می گفت: انا لله و انا اليه راجعون آن حضرت به وی فرمود: جمله انا لله اعترافی است به اينكه ما ملك خدائيم و جمله وانا اليه راجعون اقراری است بر اين كه ما نابود و هلاك خواهيم شد(۱۹۴)

۲۵- معنای قرء

زراره خدمت امام صادقعليه‌السلام عرضه داشت: ربيعه الرای گفته قرء پاكی بين دو حيض است و زن مطلقه با سومين دفعه قاعدگی از عده خارج می شود. و ربيعه اظهار داشته كه اين رای از خودش می باشد.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: دروغ گفته آن را از حضرت علیعليه‌السلام اخذ كرده است(۱۹۵)

۲۶- اين احمقان!

جويريه بن مسهر می گويد: به دنبال اميرالمومنينعليه‌السلام می دويدم، امامعليه‌السلام متوجه من شده فرمود: هلاك نشدند اين احمقان (خلفای دنيا پرست) مگر به واسطه صدای كفش متملقانی كه به دنبالشان راه می روند، آنگاه فرمود: برای چه آمده ای؟

گفتم: آمده ام از شما معنای شرف و مروت و عقل را بپرسم.

امامعليه‌السلام فرمود: امام شرف؛ كسی كه سلطان او را شريف بدارد با شرافت است. و اما مروت؛ عبارت است از آراستن معيشت و اصلاح زندگی. و اما عقل، پس كسی كه از خدا بترسد و پرهيزكار باشد خردمند است(۱۹۶)

۲۷- نعمتهای الهی

ابی بن كعب در حضور پيامبر گرامیصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين آيه شريفه را خواند: واسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه(۱۹۷) ؛ و تمام كرد خدا بر شما نعمتهايش را چه آشكارا و چه پنهان.

در اين هنگام رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضار مجلس كه از جمله آنها ابوبكر و عمر و عثمان و ابوعبيده و عبدالرحمان بود فرمود: بگوييد ببينم اول نعمتی كه خداوند به شما ارزانی داشته چيست؟

آنان همگی از مال و ثروت و زن و فرزند سخن گفتند، و چون ساكت شدند پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام رو كرده به او فرمود: يا علی! تو هم بگو، علیعليه‌السلام شروع كرد به شمردن، خداوند مرا از نيستی به هستی آورد مرا موجودی زنده قرار داد، نه جامد و بی جان، مرا انسانی متفكر و هوشمند قرار داد نه ابله و فراموشكار، در بدنم قوا و مشاعری آفريد كه به وسيله آنها آنچه بخواهم ادراك می كنم، در ساختمان وجودم شمع تابان خود را آفريد، مرا به آيين خودش هدايت نمود و از گمراهی نجات بخشيد، برايم راه بازگشتی به حيات جاودان قرار داد، مرا آزاد و مالك قرار داد نه برده و مملوك، آسمان و زمينش را با آنچه كه در آنها هست برايم رام و مسخر گرداند، ما را زن نيافريد بلكه مردانی حاكم بر همسران حلالمان(۱۹۹)

و پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هر جمله به او می فرمود: راست گفتی، و آنگاه به او فرمود: باز هم بشمار!

علیعليه‌السلام گفت: و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها؛ اگر بخواهيد نعمتهای خدا را بشمريد شماره نتوانيد كرد.

پس از آن رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبسم نموده و به او فرمود: گوارا باد تو را حكمت و دانش، يا اباالحسن! تو وارث علم من، و بعد از من برطرف كننده اختلافات امتم می باشی(۱۹۹)

۲۹- پرسشهای عمر از علیعليه‌السلام

روزی عمر به حضرت اميرعليه‌السلام رسيد و گفت: يا اميرالمومنين! پرسشهايی چند در نظر داشته ام و فراموش كردم كه آنها را از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بپرسم آيا شما پاسخ آنها را می دانيد؟

علیعليه‌السلام فرمود: سوالات خود را بگو.

عمر: گاهی انسان چيزی در خواب می بيند و وقتی كه بيدار می شود اثری از آن نمی يابد، و گاهی با كسی برخورد می كند و بدون سابقه او را دوست می دارد. و برعكس، گاهی هم با افراد ناشناسی دشمن است و گاهی هم چيزی می بيند و يا می شنود و مدتها آن را بخاطر دارد و گاه احتياج، آن را فراموش می كند و باز در غير وقت حاجت يادش می آيد.

اميرالمومنينعليه‌السلام در پاسخش فرمود: اما سوال تو از خواب؛ خداوند در قرآن مجيد می فرمايد:( اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ) (۲۰۰) خداوند جانها را در وقت مردن، و نيز جانهای آنان كه نمرده اند در خواب از بدنها می گيرد، پس از آن نفسی را كه خدا حكم به مردن او كرده او را نگه می دارد و آن نفسی را كه اجلش نرسيده به بدن خود تا اجل و موعد معينی می فرستد.

آنگاه فرمود: خواب شبيه مرگ است، پس آنچه را كه انسان به هنگام تحليل و جدا شدن روح از بدن ببيند راست و از ملكوت است. و آنچه را كه در موقع بازگشت روح ببيند باطل و از رنگهای شيطان است.

و اما سوال تو از دوستی و دشمنی با عدم سابقه؛ خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفريده و آنان را در هوا و فضا سكونت داده است، پس ارواحی كه در آنجا با يكديگر انس و الفت داشته اند اينجا نيز با هم مانوسند، و ارواحی كه در آنجا با هم دشمن بوده اند اينجا نيز با هم دشمنند.

و اما سوال تو از ذكر و فراموشی؛ هيچ قلبی نيست مگر اينكه دارای پرده و پوششی است، پس هرگاه قلب در زير آن پرده نهان باشد آنچه را كه ديده و شنيده فراموش می كند، و هرگاه پرده كنار رود آنچه را كه ديده و شنيده يادش می آيد.

عمر گفت: راست گفتی، خدا مرا زنده نگذارد و نه در شهری باشم كه تو در آنجا نباشی(۲۰۱)

۲۹- سوال ابن كوا

ابن كوا از حضرت اميرعليه‌السلام پرسيد؛ آيا خداوند پيش از حضرت موسیعليه‌السلام با كسی از مردم سخن گفته است؟

علیعليه‌السلام به او فرمود: بله، خداوند با همه كس از خوب و بد سخن گفته و آنان نيز به او پاسخ داده اند، اين جواب بر ابن كوا گران آمده و معنايش را نفهميد. پس گفت: چطور خدا با همه سخن گفته و آنان نيز به او پاسخ گفته اند؟

امامعليه‌السلام به وی فرمود: آيا قرآن نخوانده ای كه خداوند به پيامبرش می فرمايد:

(( واذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربكم قالوا بلی.

ياد كن ای پيامبر! زمانی را كه بيرون آورد پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهای ايشان يعنی از صلابتشان نسل ايشان را و گواه گردانيد آنها را بر خودشان و به آنان گفت: آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آری، تو پروردگار ما هستی.

پس بنابراين خداوند با تمام بنی آدم سخن گفته و ايشان نيز به او جواب داده اند. و در جای ديگر دارد كه آنان در (عالم ذر) به خدای خود پاسخ مثبت گفته و خداوند به ايشان فرموده: منم خدای يگانه، و منم بخشنده و مهربان(۲۰۲)

۳۰- سوره هود

از اميرالمومنينعليه‌السلام پرسيدند؛ آيا در قرآن مجيد سوره ای هست كه بيان كننده اسم خودش باشد؟ فرمود: آری، سوره هود كه خداوند در آن می فرمايد: مامن دابه الا هو اخذ بناصيتها(۲۰۳) زيرا وقتی كه لفظ هو ناصيه يعنی حرف اول دابه را با خود بگيرد هود می شود(۲۰۴)

۳۱- هفت سوال

مردی نزد اميرالمومنينعليه‌السلام آمده و گفت: از هفتاد فرسنگ دور به اينجا آمده ام تا هفت سوال از شما بپرسم:

۱- چه چيز از آسمان عظيم تر است؟

۲- چه چيز از زمين پهناورتر است؟

۳- چه چيز از كودك يتيم ناتوان تر است؟

۴- چه چيز از آتش داغ تر است؟

۵- چه چيز از زمهرير سردتر است؟

۶- چه چيز از دريا بی نيازتر است؟

۷- چه چيز از سنگ سخت تر است؟

علیعليه‌السلام فرمود: تهمت به ناحق از آسمان عظيم ترست.

حق از زمين وسيع تر است.

سخن چينی شخص نمام از كودك يتيم ضعيف تر است.

آز و طمع از آتش داغ تر است.

حاجت بردن به نزد بخيل از زمهرير سردتر است.

بدن شخص با قناعت از دريا بی نيازتر است.

قلب كافر از سنگ سخت تر است(۲۰۵)

۳۲- واجب و واجب تر و...

شافعی در مطالب السئول آورده: مردی نزد حضرت اميرعليه‌السلام آمده و گفت: مرا آگاه كن از واجب و واجب تر، عجب و عجب تر، سخت و سخت تر، نزديك و نزديك تر!

امامعليه‌السلام پاسخ او را در ضمن اشعاری بيان فرمود:

توبه و بازگشت به پروردگار مردم واجب است، و ترك گناهان از آن واجب تر(۲۰۶)

گردش روزگار عجيب است، و غفلت مردم از آن عجيب تر(۲۰۷)

بردباری در برابر مصائب دشوار است، ولی از دست دادن پاداشها از آن دشوارتر(۲۰۹)

هر چيزی كه به آن اميد می رود نزديك است، و مرگ از همه آنها نزديكتر(۲۰۹)

۳۳- برادر ثقه و برادر تبسمی

مردی در بصره از حضرت اميرعليه‌السلام از برادران دينی پرسش نمود، آن حضرتعليه‌السلام به وی فرمود: برادران بر دو گونه اند: ۱- برادران ثقه. ۲- برادران تبسمی.

اما برادران ثقه؛ آنان پناه و پر و بال و اهل و مالند، پس هرگاه برادری را برای خود اين چنين يافتی تو هم برايش يار و مددكار باش با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن باش، رازها و عيبهای او را بپوشان و خوبيهای او را اظهار كن. و بدان كه اين نوع برادران از كبريت احمر هم كمياب ترند.

و اما برادران تبسمی؛ كسانی هستند كه دوست و برادر لبخندی تو می باشند، پس تو هم با آنها طوری رفتار كن كه آنها با تو رفتار می كنند از شيرين زبانی و گشاده رويی(۲۱۰)

۳۴- معنای حنان و منان

از حضرت اميرعليه‌السلام معنای الحنان و المنان را پرسش نمودند؛ فرمود: حنان كسی است كه می پذيرد كسانی را كه از او اعتراض نموده اند.

و منان كسی است كه بدون سوال به بخشش و عطا ابتدا می كند(۲۱۱)

۳۵- اختلاف سن دو برادر دوقلو

از اميرالمومنينعليه‌السلام پرسيدند، كدام دو برادر بوده اند كه در يك روز به دنيا آمده و در يك روز وفات نموده و سن يكی از ايشان پنجاه سال و ديگری صد و پنجاه سال بود؟

فرمود: عزير و عزره بوده اند كه در يك روز به دنيا آمده و عزير صد سال مرده بود و خداوند او را زنده كرد و پس از مدتی هر دو در يك روز وفات نمودند(۲۱۲)

۳۶- پسر بزرگتر از پدر!

از اميرالمومنينعليه‌السلام پرسيدند؛ كدام پسر بوده كه از پدرش بزرگتر بوده است؟

فرمود: عزير بوده كه خداوند او را زنده كرد و در هنگامی كه خودش چهل سال داشت و پسرش صد و ده سال(۲۱۳) .

۳۷- ساعتی كه نه از شب است و نه از روز

از علیعليه‌السلام پرسيدند؛ كدام ساعت است كه نه از شب است و نه از روز؟

فرمود: ساعت قبل از طلوع آفتاب(۲۱۴)

۳۹- خواص نفوس

كميل بن زياد از اميرالمومنينعليه‌السلام از نفس پرسش نمودند؛ آن حضرتعليه‌السلام به او فرمود: كدام نفس؟

كميل گفت: مگر بيش از يك نفس هست؟

امامعليه‌السلام فرمود: بلكه چهار نفس است: ۱- نفس نامی نباتی. ۲- نفس حيوانی. ۳- نفس ناطقه قدسی. ۴- نفس كلی الهی. و هر كدام از اين نفوس، دارای پنج قوه و دو خاصه است.

اما قوای پنجگانه نفس نامی نباتی عبارتند از: ۱- ماسكه. ۲- جاذبه. ۳- هاضمه. ۴- دافعه. ۵- مربيه. و دو خاصه آن عبارتند از: زيادت و نقصان و انبعاث آنها از كبد.

و اما قوای پنجگانه نفس حيوانی: ۱- شنوايی. ۲- بينايی. ۳- بويايی.۴- چشايی. ۵- حس لامسه. و دو خاصه آن؛ رضا و غضب و انبعاث آنها از قلب.

و اما قوای پنجگانه نفس ناطقه: ۱- فكر. ۲- ذكر. ۳- علم. ۴- عمل. ۵- انتباه. و مركز انبعاثی در بدن نداشته و بسيار به نفس ملكوتی شبيه است. و دو خاصه آن؛ نزاهت و حكمت است.

و اما قوای پنجگانه نفس كلی الهی: ۱- بقای در فناء. ۲- عز در ذل.۳- فقر در غنی. ۴- صبر در بلا. ۵- خوشی در رنج و زحمت. و دو خاصه آن؛ حلم و كرم و منشا و مبدا آن از خدای تعالی است كه در قرآن كريم فرموده: و نفخنا فيه من روحنا؛ در آن از روح قدسی خويش بدميديم.

و بازگشت آن نيز به سوی اوست چنانچه فرموده:( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ) ؛ ای نفس قدسی مطمئن و دل آرام به ياد خدا امروز به حضور پروردگارت باز آی كه تو خشنود به نعمتهای ابدی او و او راضی از اعمال نيك توست. و عقل هم وسط و در ميان همه اين نفوس، تا كسی بدون فكر و انديشه، سخنی بر زبان نيارد(۲۱۵)

۳۹- معنای قدر

مردی نزد اميرالمومنينعليه‌السلام آمده و گفت: مرا از قدر آگاه كن.

امامعليه‌السلام به او فرمود: دريايی است ژرف در آن وارد نشو...

مرد گفت: مرا از قدر آگاه كن!

امام فرمود: راهی است تاريك در آن گام منه.

مرد گفت: مرا از قدر آگاه كن.

امامعليه‌السلام فرمود: سر خداست، خود را به زحمت مينداز!

مرد گفت: مرا از قدر آگاه كن.

امامعليه‌السلام فرمود: حال كه اصرار می ورزی، از تو می پرسم آيا رحمت خدا از برای بندگان پيش از اعمال بندگان بوده و يا اعمال بندگان پيش از رحمت خدا؟

مرد گفت: بلكه رحمت خدا پيش از اعمال بندگان. در اين موقع امامعليه‌السلام به حاضران رو كرده و فرمود: برخيزيد! و بر برادر خود سلام كنيد كه او الحال اسلام آورد و پيش از اين كافر بود!

مرد اندكی رفت و سپس برگشته گفت: يا اميرالمومنين! آيا به مشيت و اراده اول است كه بر می خيزيم و می نشينيم و قبض و بسط به عمل می آوريم؟

اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: كه تو در مشيت و نسبت به آن دوری، بدان و آگاه باش كه من سه مسأله از تو می پرسم كه خدا از برايت در چيزی از آنها راه بيرون رفتنی را قرار ندهد؛ مرا خبر ده كه آيا بندگان را آفريده چنان كه خود خواسته يا چنان كه ايشان خواسته اند؟

عرض كرد، چنانكه خود خواسته.

حضرت فرمود كه: خدا بندگان را آفريده به جهت آنچه خود خواسته يا به جهت آنچه ايشان خواسته اند؟

عرض كرد كه: به جهت آنچه خود خواسته.

حضرت فرمود: كه در روز قيامت به نزد او می آيند چنان كه خود خواسته يا چنان كه ايشان خواسته اند عرض كرد: چنان كه او خواسته.

حضرت فرمود: برخيز! كه از مشيت چيزی برای تو نيست، و اختيار آن نداری(۲۱۶)

۴۰- زندگی خوش

از اميرالمومنينعليه‌السلام از آيه شريفه: فلنحيينه حيوه طيبه سوال شد فرمود: زندگی پاكيزه و خوش، ملك قناعت است(۲۱۷)

۴۱- عدل و احسان

و نيز از آن حضرتعليه‌السلام از معنای آيه شريفه ان الله يامر بالعدل و الاحسان؛ خداوند دستور می دهد به دادگری و نيكوكاری پرسش نمودند؛ فرمود: مقصود از عدل، انصاف و ميانه روی، و از احسان، لطف و مهربانی است(۲۱۹)

۴۲- عدل از جود برترست

از اميرالمومنينعليه‌السلام سوال شد؛ آيا جود برتر است يا عدل؟ فرمود: عدل سبب می شود كه كارها بر جای خود قرار

گيرد، و جود سبب می شود كه كارها بر جای خود نباشد، و عدل، همگان را نگه می دارد، و جود، تنها جنبه شخصی دارد؛ بنابراين عدل برتر است(۲۱۹)

۴۳- فصيح ترين مردم

از اميرالمومنينعليه‌السلام از فصيح ترين مردم پرسيدند؛ كسی است كه هرگاه از او بپرسند پاسخ ساكت كننده بگويد.

آری، و از پاسخهای آن حضرتعليه‌السلام درباره توحيد و صفات خداوند فن كلام و علم الهی پديد آمده، و از پاسخهايش پيرامون موضوعات ديگر ساير علوم از قبيل (علم تفسير قرآن، نحو، فقه و...) به وجود آمده است. و حق مطلب اين بود كه اخبار توحيد در فصل جداگانه ای ايراد گردد. وليكن تحت عناوين ديگری همه با هم مخلوط شد.