داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 30702
دانلود: 2835

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30702 / دانلود: 2835
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سختى مرگ

حضرت يحى پسر زكريا از پيامبران عصر حضرت عيسىعليه‌السلام بود با حضرت عيسى انس داشت حضرت يحيى از دنيا رفت پس از مدتى حضرت عيسىعليه‌السلام بالاى قبر او آمد از خدا خواست او را زنده كند دعايش به استجابت رسيد و يحيى زنده شد و از ميان قبر بيرون آمد و به عيسىعليه‌السلام گفت از من چه مى خواهى حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود مى خواهم با من همان گونه كه در دنيا ماءنوس بودى اكنون نيز دوست باشى و با من انس بگيرى حضرت يحى گفت هنوز تلخى مرگ در وجودم از بين نرفته است و تو مى خواهى مرا دوباره به دنيا برگردانى و در نتيجه بار ديگر مرا گرفتار تلخى مرگ كنى آن گاه عيسىعليه‌السلام را رها كرد و به قبر خود بازگشت

«فروغ كافى ، ج ١، ص ٧٢».

امام صادق (عليه السلام)

عبد الله ديصانى از دانشمندان عصر امام صادقعليه‌السلام است ولى طبيعى مسلك بود و اعتقاد به وجود خدا نداشت او نام امام صادقعليه‌السلام را شنيده بود روزى با راهنمائى دوستان خودش نزد آن حضرت آمد و گفت مرا به معبودم راهنمايى كن

امامعليه‌السلام به جايى اشاره كرد و فرمود در آن جا بنشين عبد الله نشست در همين هنگام يكى از كودكان امام كه تخم مرغى در دست داشت و با او بازى مى كرد به آن جا آمد.

امامعليه‌السلام فرمود آن تخم مرغ را به من بده كودك تخم مرغ را به امامعليه‌السلام داد امام صادقعليه‌السلام آن را به دست گرفت و به عبد الله نشان داد فرمود: اى ديصانى اين تخم مرغ را نگاه كن كه سنگرى پوشيده است كه داراى چند چيز است يك پوست كلفت دوم پوست نازكى زير پوست كلفت سوم زيرا آن پوست نازك ماده اى هم چو نقره روان است (سفيده) چهارم سپس طلايى است روان آب شده (زرده) كه نه طلاى آب شده با آن نقره روان بياميزد و نه آن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد و به همين وضع باقى است نه سامان دهنده اى از ميان آن بيرون آمده كه بگويد من آن را آن گونه ساخته ام و نه تباه كننده اى از بيرون به درونش رفته كه بگويد من آن را تباه ساختم و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر درست شده يا براى توليد فرزند ماده ناگاه پس از مدتى شكافته مى شود و پنده اى مانند طاووس رنگارنگ از آن بيرون مى آيد آيا به نظر تو چنين تشكيلات داراى تدبير كننده اى نيست ؟

عبد الله ديصانى در برابر اين سئوال مدتى سر به زير افكند سپس (در حالى كه نور ايمان بر قلبش تابيده بود) سر بلند كرد و گفت گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است و گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است و گواهى مى دهم كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و رسول خدا است و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى و من از عقيده باطل و كرده خود توبه و پشيمان هستم

«اصول كافى ، ج ١، ص ٨٠».

ايها الناس جهان جاى تن آسائى نيست مرد دانا به جهان داشتن ارزانى نيست خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر حيوان را خبر از عالم انسانى نيست سجده بر آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى صدق پيش آر كه اخلاص به پيشانى داروى تربيت از پير حقيقت بستان كادمى را بدتر از علت نادانى نيست عارف و عابد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عالم ربانى نيست

فرزندان حضرت امام صادق (عليه السلام)

امام صادقعليه‌السلام داراى ده فرزند (هفت پسر و سه دختر) از همسران متعدد بود.

پسران او عبارتند ١. حضرت امام كاظم ٢. حضرت اسماعيل ٣. عبد الله ٤. محمد ٥. اسحاق ٦. عباس ٧. على و دختران او عبارتند ازام فروه ، اسماء و فاطمه

اولين فرزند امام صادقعليه‌السلام حضرت اسماعيل بود كه امامعليه‌السلام او را بسيار دوست مى داشت گروهى از شيعيان معتقد بودن كه امام بعد از حضرت امام صادقعليه‌السلام اسماعيل است اسماعيل در عصر زندگى امام صادقعليه‌السلام از دنيا رفت امام صادقعليه‌السلام از مرگ او بسيار غمگين شد هنگاميكه جنازه او را حمل مى كردند امام صادقعليه‌السلام به طور مكرر آن را به زمين مى نهاد و پارچه كفن را از صورت او در مى كرد و او را به مردم نشان مى داد تا آنان كه به امامت او بعد از امام صادقعليه‌السلام اعتقاد داشتند يقين كنند كه اسماعيل از دنيا رفته است

در عين حال گروهى از آن ها پسر او محمد بن اسماعيل را امام دانستند و گروهى مرگ اسماعيل را باور نكردند و اسماعيل را زنده دانستند در نتيجه فرقه اسماعيليه به وجود آمد.

«ترجمه ارشاد مفيد، ج ٢، ص ٢٠٠ و ٢٠٢».

اين بود مختصرى از حالات امام صادق (عليه السلام)

نگاهى بر زندگى امام كاظم (عليه السلام)

نام شريف آن بزرگوار امام موسىعليه‌السلام القاب عبد صالح كاظم باب الحوائج صابر امين هر انسانى داراى اسم كنيه و لقب است امام كاظمعليه‌السلام داراى پنج القاب است كنيه آن بزرگوار ابوالحسن و ابو ابراهيم پدرش حضرت امام صادقعليه‌السلام مادرش حميده

تولد آن حضرت روز ٧ ماه صفر سال ١٢٨ هجرى قمرى در روستاى (ابواء) واقع در بين مكه و مدينه وقت و محل شهادت ٢٥ رجب سال ١٨٣ هجرى قمرى در زندان هارون در بغداد در سن ٥٥ سالگى به دستور هارون مسموم شده و به شهادت رسيد.

طريق ولادت امام موسى بن جعفرعليه‌السلام با ين نحوه بوده توجه شما را به آن جلب مى كنم :

ابن عكاشه به امام باقرعليه‌السلام عرض كرد يابن رسول الله چرا براى جعفر زن نمى گيرى كه وقت ازدواج او شده است در برابر آن حضرت يك كيسه پول مهر شده بود فرمود به زودى يك بنده فروشى از بربر مى آيداز مهاجر اندلس است در دار ميمون منزل مى كند و با اين كيسه پل براى او يك دخترى مى خريم

از اين موضوع مدتى گذشت و يك روز ما خدمت امام باقرعليه‌السلام رسيديم فرمود: به شما گزارش آن بنده فروشى را كه گفتم ندهم او آمده است ‍ برويد با اين كيسه پول يك دخترى از او بخريد.

ابن عكاشه بن محصن الاسدى مى گويد ما نزد آن بنده فروش آمديم گفت هر چه داشتيم فروختيم جز دو دخترك بيمار كه يكى از آن آنها از ديگرى بهتر است گفتم آن ها را بياور تا ببينيم آن ها را بيرون آورد گفتم اين خوش ‍ اندام تر را به چند مى فروشى گفت به ٧٠ اشرفى گفتيم ملاحظه كنيد گفت از ٧٠ اشرفى كم نمى كنم به او گفتم ما آن را به اين كيسه سربسته مى خريم هر چه باشد ما نمى دانيم در ميان آن چند اشرفى است

پير مردى نزد او بود گفت كيسه را باز كنيد صاحب دختر گفت باز نكنيد كه اگر يك نخود از ٧٠ اشرفى كم باشد من آن را به شما نفروشم آن پير مرد گفت جلو بيائيد جلو رفتم و مهر را برداشتيم و اشرفى ها را كشيدم به ناگاه آن ٧٠ دينار بود نه كم و نه زياد و آن دخترك را گرفتيم و آورديم خدمت امام باقرعليه‌السلام و جعفر نزد آن حضرت ايستاده بود و به امام از آن چه شده بود گزارش داديم خدا را سپاس گفت سپس به آن دخترك فرمود چه نام دارى گفت حميده فرمود در دنيا و آخرت پسنديده اى به من بگو دوشيزه اى يا بيوه گفت دوشيزه فرمود چه طور با آن كه هيچ چيز به دست بنده فروشى ها نمى رسد جز اين كه او را تباه مى كنند گفت هر وقت كه نزد من مى آمد و به حال در آميختن با من مى نشست و خداوند مردى را بر او مسلط مى كرد به او سيلى مى زد تا از نزد او بر مى خواست و مى رفت چند بار با من اين كار را كرد و يك شيخ هم با او همان كار را كرد (يعنى آن پيرمرد مانع مى شد از خيانت آن امام فرمود: اى جعفر او را براى خود برگير و آن دخترك بهترين اهل زمين است كه حضرت موسى بن جعفر را زائيد.

«اصول كافى ، ج ٣، ص ٣٨٣ از چاپ جديد».

در اين بخش حالات و فرزندان موسى بن جعفر عليه‌السلام بيان مى شود

عصر امامت حضرت امام صادقعليه‌السلام بود روزى ابوحنيفه به خانه امام صادقعليه‌السلام وارد گرديد حضرت كاظم را كه در آن وقت كودك بود در دالان خانه با خود گفت اين ها (امامان) گمان مى كنند در كودكى به آن ها علم دانش داده شده است خوب است اين موضوع را امتان كنيم بر همين اساس ابوحنيفه قبل از آن كه به محضر امام صادقعليه‌السلام برسد در همان دالان خانه به حضرت كاظمعليه‌السلام رو كرد و اين مسئله را مطرح كرده و پرسيد:

اى پسر اگر غريبى خواسته باشد براى قضاى حاجت به دستشويى برود كجا برود حضرت كاظمعليه‌السلام ناراحتى فرموداى شيخ بى ادبى كردى چرا سلام نكردى ؟

ابو حنيفه شرمنده شد و از خانه بيرون رفت و سپس بازگشت و سلام كرد در حالى كه شكوه امامعليه‌السلام در قلبش پرتو افكنده بود سئوال خود را تكرار كرد، حضرت كاظمعليه‌السلام در پاسخ فرمود: از كنار نهرها و گوشه هاى رودخانه كه محل آب بردن است ، و سايه هاى ديوار كه جاى ورود افراد است و در محل افتادن ميوه ها از درخان در پشت ديوار خانه ها در معابر عمومى و در آب هاى جارى راكد دور كند (يعنى همه اين ها راكه حضرت بيان كرد جايز نيست و همچنين) و رو به قبله و پشت به قبله نباشد از اين امور كه گذشت در هرجا بخواهد قضاى حاجت كند.

ابو حنيفه مى گويد وقتى كه حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام اين پاسخ را داد، در چشمم و قلبم بزرگ جلوه كرد، پرسيدم اى پسر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بشر كه گناه مى كند گناهش را چه كسى انجام مى دهد؟ او به من نگاه كرد و فرمود: بنشى تا به تو خبر دهم نشستم فرمود: آن كس كه گناه مى كنند از سه حال خارج نيست : يك خدا گناه مى كند، دو خود او گناه مى كند سه هر دو گناه مى كنند.

اگر بگوئم خدا گناه مى كند خداوند با انصاف تر و او عادل تر از آن است كه خود گناه كند سپس بنده اش را به خاطر گناه مجازات نمايد، و ارگ (بگوييم) گناه را هر دو (خدا و بنده) انجام دهند در اين صورت خدا در گناه كردن با بنده اش شريك است و چون خدا نيرومندتر از شريك خود است بايد سزاوارتر به مجازات گناه باشد.

در صورتى كه خداوند مجازات گناه را سزاوار بنده گناهكار مى دانند نيرومند سزاوارتر به انصاف نمودن به ناتوان مى باشد و اگر گناه را نسبت به بنده گناهكار بدهيم در اين صورت امر و نهى خدا متوجه او مى شود هر گاه گناه نكرد سزاوار پاداش الهى و بهشت است و گرنه سزاوار مجازت و دوزخ مى باشد اگر خدا او را بخشيد بر اساس فضل و گرمش بخشيده اگر مجازات نمود بر اساس عدالتش مجازات نموده است ، بنابراين گناه را بنده كرده است

امام كاظم عليه‌السلام و حفظ دوستان خدا

پاسخ حضرت كاظمعليه‌السلام ابوحنيفه را آن چنان تحت تاءثير قرار داده كه چشمانش پر از اشك شد، و اين آيه را خواند:

ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم ؛ آن ها فرزندانى بودند كه كمالات را از همديگر به ارث برده اند خداوند شنوا و داناست

«سوره آل عمران ، آيه ٣٠، انوار البهيه ، ص ٢٧٩».

امام كاظم عليه‌السلام و حفظ دوستان خدا

على بن يقطين يكى از شاگردان مورد اعتماد امام هفتم موسى بن جعفرعليه‌السلام بود امامعليه‌السلام به او اجازه داد كه به عنوان يكى از كارگزاران هارون الرشيد باشد و در اين دستگاه در مواقع حساس در حفظ اولياى خدا (به طور محرمانه) بكوشد.

خود على بن يقطين مى گويد امام كاظمعليه‌السلام به من فرمود خداوند در دستگاه سلطان دوستانى را دارد كه از حريم اولياء خود به وسيله آن ها دفاع مى كنند، على بن يقطين از مدافعين اولياء خدا بود، در عين حال در ظاهر به عنوان يكى از وزاراى هارون الرشيد در دستگاه هارون كار مى كرد در يكى از روزها هارون الرشيد لباس هايى به عنوان قدردانى و گرامى داشت على بن يقطين براى او فرستاد كه از جمله آن ها لباس فاخر و سياه رنگ از نوع طلا بافى و گران بها بود، على بن يقطين مطابق معمول كه خمس ‍ اموالش را نزد امام كاظمعليه‌السلام مى برد آن لباس ها را همراه خمس ‍ اموالش توسط غلامش به خدمت امام كاظمعليه‌السلام فرستاد و تقديم كرد امام كاظمعليه‌السلام آنها را قبول كرد و سپس آن لباس فاخر شاهانه و طلاباف را توسط فرد ديگرى به على بن يقطين بازگردانيد و در نامه اى براى وى نوشت كه اين لباس مخصوص را نزد خود نگهدار و از دستت خارج نكن كه روزى جريانى پيش مى آيد كه وجود آن نياز شديد پيدا مى كنى ، على بن يقطين حيران شد كه چه رازى در پشت پرده است ولى طبق دستور امام آن لباس را در جاى مورد اطمينان نگه داشت ، مدتى از اين جريان گذشت بين على بن يقطين و خادم مخصوصش كدورتى پيش آمد و آن خادم از خانه او بيرون آمد تا اين كه در فرصتى مناسب خود را به هارون الرشيد رسانيد و از على بن يقطين سعايت و سخن چينى كرد و به هارون الرشيد گفت على بن يقطين به امامت موسى بن جعفرعليه‌السلام ا عتقاد دارد و خمس مالش را در هر سال براى او مى فرستد و از جمله فلان لباس فاخر طلاباف را كه شما امير مؤ منان به او داده بوديد آن را در فلان وقت براى موسى بن جعفرعليه‌السلام فرستاده است

هارون الرشيد سخت خشمگين شد و بى درنگ على بن يقطين را جلب كرد و با تندى به او گفت آن لباس خز سياه را چه كردى على بن يقطين گفت آن را در كيف مخصوص گذاشته ام و خوش بو نموده ام و سبح و شام به عنوان تبرك آن را باز مى كنم و به آن مى نگرم و سپس به جاى خود مى گذارم هارون گفت هم اكنون آن را به اين جا بياور.

على بن يقطين گفت بسيار خوب همان دم يكى از غلامان را فرستاد و به او گفت به فلان خانه برو و فلان صندوق را باز كن و كيف مخصوص را به اين جا بياور غلام رفت همان را يافت و نزد هارون آورد هارون آن را باز كرد و آن لباس فاخر مخصوص را در ميان آن ديد كه بوى خوبى و در جاى بسيار خوبى نگه دارى مى شود خشمش فرو نشست و به على بن يقطين گفت آن را به جاى خود برگردان و ديگر هرگز سعايت (و گزارش ناجوان مردانه افراد را درباره تو قبول نمى كنم علاوه بر آن دستور داد جايزه به على بن يقطين دادند و مقدر داشت كه هر سال اين جوايز را به او بدهند و سپس دستور داد تا به آن غلام سعايت كنند هزار شلاق بزنند كه وقتى او زير شلاق قرار گرفت در پانصد شلاق جان سپرد.

«اعلام الورلى ، ص ٢٩٣».

على بن جعفر برادر امام كاظمعليه‌السلام است كه مرقد شريفش در قم مى باشد.

محل زيارت عامه قرار گرفته است ، مى گويد براى عمره ماه رجب در مكه بوديم كه محمد بن اسماعيل (برادرزاده امام كاظمعليه‌السلام نزد من آمد و گفت عمو جان تصميم دارم به بغداد مسافرت كنم دوست دارم با عمويم موسى بن جعفرعليه‌السلام خداحافظى كنم مى خواهد تو نيز همراه من باشى

من با او به حضور امام كاظمعليه‌السلام رفتيم ديدم امام كاظمعليه‌السلام پارچه رنگ كرده به گردنش بسته بود و پايين آستانه درب نشست و من خم شدم و سرش را بوسيدم و عرض كردم برادرزاده محمد بن اسماعيل مى خواهد به مسافرت برود اينك آمده تا باشما خداحافظى كند.

فرمود بگو بيايد من او را كه در كنارى ايستاده بود صدا زدم نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت قربانت گردم مرا سفارشى كن و به من موعظه بفرما فرمود اوصيك ان تتقى الله فى دمى امام كاظم به او فرمود: به تو سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى محمد گفت هر كس درباره تو بدى كند به خودش مى رسد سپس براى بدخواه امام كاظمعليه‌السلام نفرين كرد.

بار ديگر محمد بن اسماعيل سر عمويش امام كاظمعليه‌السلام را بوسيد و گفت مرا موعظه كن امامعليه‌السلام بار ديگر فرمود: اوصيك ان تتقى الله فى دمى تو را سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى او باز همان سخن را تكرار كرد و براى بار سوم سر امام كاظمعليه‌السلام را بوسيد و گفت اى عمو مرا موعظه كن ، امام كاظمعليه‌السلام براى سومين بار به او فرمود: تو را درباره خون خودم سفارش مى كنم كه از خدا بترس ، محمد بن اسماعيل باز بر بدخواه امامعليه‌السلام نفرين كرد على بن جعفر مى گويد در اين هنگام برادرم امام كاظمعليه‌السلام به من فرمود: اين جا باش من ايستادم حضرت به اندرون رفت و مرا صدا زد نزدش رفتم كيسه اى كه محتوى صد دينار بود به من داد و فرمود اين پول را به پسر برادرت (محمد بن اسماعيل) بده تا كمك خرجش در سفر باشد دو كيسه ديگر نيز داد و فرمود همه را به او بده عرض كردم اگر طبق آن چه فرمودى از او مى ترسى پس چرا او را بر ضد خود كمك مى كنى ؟

فرمود: هر گاه من صله رحم كنم ولى او قطع رحم نمايد خدا رشته عمرش را قطع مى كند سپس سه هزار درهم ديگر كه در همان هميانى بود داد و فرمود: به او بده على بن جعفر مى گويد من نزد محمد بن اسماعيل رفتم كيسه اول (صد دينار) را دادم بسيار خوشحال شد و براى عمويش امام كاظمعليه‌السلام دعا كردم كيسه دوم و سوم را دادم به گونه اى خوشحال شد كه گمان كردم ديگر به بغداد نمى رود باز سيصد درهم به او دادم ولى در عين حال او به بغداد نزد هارون رفت و گفت گمان نمى كردم در روى زمين دو خليفه باشد تا اين كه ديدم مردم به عمويم موسى بن جعفرعليه‌السلام به عنوان خلافت سلام مى كنند (و به اين ترتيب سخن چينى كرد و هارون را بر ضد امام كاظمعليه‌السلام برانگيخت).

هارون صدهزار درهم براى او فرستاد ولى خداوند او را به بيمارى (درد شديد گلو شبيه ديفترى) گرفتار كرد كه نتوانست به يك درهمش بنگرد و آن را به مصرف برساند به ترتيب مرد.

«اصول كافى ، ج ١، ص ٤٨٥».

دوران زندانى بودن امام كاظم عليه‌السلام

امام كاظمعليه‌السلام در زندان هاى مختلف

امام كاظمعليه‌السلام يكسال در بصره در زندان عيسى بن جعفر به سر برد پس از يكسال عيسى براى هارون چنين نوشت :

موسى بن جعفرعليه‌السلام را از من تحويل بگيريد و به دست هر كسى مى خواهى بسپار و گرنه او را آزاد ميكنم كوشش بسيار كردم تا حجتى بر او بيابم ولى چيزى به دستم نيامد تا آن جا كه هنگام دعا كرد او مخفيان گوش ‍ فرا دادم تا ببينم آيا براى تو با من نفرين مى كند چيزى نشنيدم جز اين كه براى خود دعا مى كرد و از درگاه خدا طلب رحمت و مغفرت مى نمود.

هارون پس از دريفت نامه عيسى ماءمورى به بصره فرستاد و امام كاظمعليه‌السلام را از عيسى تحويل گرفت و به بغداد آورد و در آن جا به فضل بن ربيع (يكى از كارگزاران سطح بالاى رژيم) تحويل داد امامعليه‌السلام مدتى طولانى در زندان او به سر مى برد.

«بحار، ج ٤٨، ص ٢٣٣».

(با دقت و دقيق حالات امام كاظمعليه‌السلام را هنگامى كه در زندان مشغول عبادت و راز و نياز با خالق خود داشت مطالعه بفرمائيد بعد متوجه مى شويد كه دنيا هيچ ارزشى ندارد كه انسان براى او به گناه مرتكب بشود و بعد در روز قيامت عذاب بكشد).

شيخ صدوق ره به اسناد خود از عبد الله قزوينى نقل مى كند كه پدرم روزى نزد فضل بن ربيع رفتم ديدم بالاى بامى نشسته به من گفت نزديك بيا نزديك رفتم تا برابرش رسيدم و گفت به آن اطاق بنگر به آن از پنجره نگاه كردم گف در خانه چه مى بينى ؟

گفتم جامه اى افتاده گفت درست نگاه كن با دقت نگاه كردم و حقيقت را دريافتم گفتم مردى در حال سجده است گفت آيا اين مرد را مى شناسى گفتم نه گفت اين مرد مولاى تو است ، گفتم مولاى من كيست ؟ گفت خود را به نادانى مى زنى ، گفتم نه ولى مولاى براى خود نمى شناسم گفت اين مرد ابو الحسن موسى بن جعفرعليه‌السلام است من شب و روز او را تحت نظردارم او را غير از اين حال سجده كه ديدى نديدم او نماز صبح را در اول وقتش مى خواند سپس بعد از نماز تا طلوع خورشيد مشغول تعقيب است سپس به سجده مى رود و هم چنان تا ظهر در سجده است و به غلامى سفارش كرده كه لحظه ظهر را به او خبر دهد او به محض اين كه از جانب غلام با خبر مى شود كه ظهر شده از سجده برمى خيزد بدون آن كه وضو بگيرد مشغول نماز ظهر مى شود من از خواندن نماز بدون تجديد وضو مى فهمم كه و در سجده به خواب نرفته او به همين ترتيب مشغول عبادت است تا از نماز عصر فارغ مى شود پس از نماز عصر به سجده مى رود و همواره در سجده است تا خورشيد غروب كند پس از غروب برمى خيزد و نماز مغرب را مى خواند بى آن كه براى قضاى حاجت برود هم چنان مشغول نماز و تعقيب نمز است تا نماز عشا را مى خواند و بعد از نماز عشا غذاى اندكى كه برايش آورده مى شود مى خورد سپس تجديد وضو مى كند آن گاه برمى خيزد و همواره در دل شب مشغول نماز است تا اذان صبح فرا رسد من نمى دانم كه در اين بين قضاى حاجت مى كند.

همين كه غلام مى گويد سپيده دميده شد برمى خيزد و نماز صبح را به جاى مى آورد اين روش از حدود يكسال تاكنون كه او را به من سپرده اند برنامه شبانه روزى اوست

«انوار البهيه ، ص ٢٩٤».

امام كاظمعليه‌السلام از زندان عيسى بن جعفر به زندان فضل بن ربيع انتقال يافت بعد از مدتى طولانى به زندان فضل بن يحيى انتقال دادندتوجه شما را به آن جلب مى كنم

هنگامى كه امام كاظمعليه‌السلام در زندان فضل بن ربيع بود هارون از فضل بن ربيع خواست تا آن حضرت را بكشد او از اقدام چنين جنايتى خوددارى كرد، هارون در نامه اى به او نوشت كه امامعليه‌السلام را به فضل بن يحيى تحويل دهد طبق اين نامه فضل بن يحيى امامعليه‌السلام را از فضل بن ربيع تحويل گرفت و به خانه اش برد و در اطاقى او را تحت نظر نگه داشت آن حضرت روزها را روزه مى گرفت و همواره به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت ، فضل بن يحيى تحت تاءثير عظمت معنوى امامعليه‌السلام قرار گرفت و به آن حضرت احترام مى كرد.

خبر احترام فضل به يحيى از امام كاظمعليه‌السلام به هارون رسيد، او خشمگين شد و براى فضل بن يحيى نامه اى نوشت و از او خواست كه امامعليه‌السلام را به قتل رساند ولى او مرتكب چنين جنايتى نشد.

از سوى ديگر هارون خادم مخصوصش به نام مسرور را طلبيد و به او نامه اى داد و گفت اين نامه را به عباس بن محمد (رئيس دژخيمان) برسان و به او دستور بده تا آن چه را در نامه نوشته شده اجرا كند.

و نامه ديگر به مسرور داد و گفت اين نامه را نيز به دست سندى بن شاهك (يكى از دژخيمان بى رحم) برسان و به او دستور بده تا از عباس بن محمد اطاعت كند مسرور خادم به بغداد آمد و به خانه فضل بن يحيى رفت و امام كاظمعليه‌السلام را در آن جا در آسايش ديد همان لحظه نزد عباس بن محمد و سندى بن شاهك رفت و نامه هاى هارون را به آن ها داد.

عباس پس از خواندن نامه فضل بن يحيى را احضار كرد و به سندى بن هاشك دستور داد تا بدن فضل را برهنه كند و صد تازيانه به او بزند سندى بن شاهك اين دست را اجرا نمود، از آن پس امامعليه‌السلام را به زندان سندى بن شاهك منتقل كردند.

«خلاصه ترجمه ارشاد مفيد، ج ٢، ص ٢٣١».

روايت شده هارون كنيزى خردمند و زيبا چهره و خوش اندام را براى خدمتگزارى به زندان نزد امام كاظمعليه‌السلام فرستاد و شخصى را مخفيانه ماءمور كرد تا حال آن كنيز را براى او گزارش دهد آن شخص ديد آن كنيز زيبا روى در زندان به سجده افتاده و با سوز و گداز مى گويد قدوس ‍ سبحانك سبحانك سبحانك

اى خداى پاك و منزه تو از هر عيبى منزه هستى ، منزه هستى ، منزه هستى او را نزد هارون بردند در حالى كه مى لرزيد و به آسمان نگاه مى كرد همان مشغول نماز شد وقتى كه از او پرسيدند اينچه حالتى اس كه پيدا كرده اى در پاسخ گفت عبد صالح امام كاظمعليه‌السلام را ديدم كه چنين بود او معجزه اى كه از امام كاظمعليه‌السلام در زندان ديده بود براى هارون نقل كرد، هارون كه بر اثر كينه و حسد به خشم آمده بود به يكى از ماءمورين خود گفت اين زن ناپاك را تحت نظر بگير تا اين مطالب را به كسى نگويد آن كنيز هم چنان مشغول عبادت بود تا اين كه قبل از شهادت امام كاظمعليه‌السلام از دنيا رفت

«سيره چهارده معصوم ، ص ٦٥١ نقل از مناقب آل ابيطالب ، ج ٤، ص ‍ ٢٩٧».

على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش

گويد از يكى از شيعيان شنيدم كه مى گفت وقتى هارون موسى بن جعفرعليه‌السلام را زندانى كرد حضرت شب هنگام از جهت هارون در ترس ‍ بودند كه مبادا ايشان را بكشد لذا تجديد وضو كردند و رو به قبله ايستادند و چهار ركعت نماز خواندند و سپس دست به دعا برداشته چنين گفتند:

يا سيدى نجنى من حبس هارون و خلصنى من يده يا مخلص الشحر من بين رمل و طين ويا مخلص اللبن من بين فرث و دم و يا مخلص الولد من بين مثيمه ورحم و يا مخلص النار من الحديد و الحجر و يا مخلص الروح من بين الاحشاء و الامعاء خلصنى من يدى هارون ؛ يعنى اى آقاى من سرور من مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رهايم كن اى كه درخت را از بين گل و شن بيرون مى آورى اى كه شير را از بين مجراى خون و سرگين خارج مى كنى اى كه جنين را از ميان رحم و مثيمه خارج مى كنى اى كه آتش را از آهن و سنگ بيرون مى آورى اى كه روح را از بين امعاء و احشا خارج مى كنى مرا از دست هارون نجات بده

«عيون اخبار الرضا، ج ١، ص ١٨٧».

نمونه اى از گفتار امام كاظم (عليه السلام)

امام موسى بن جعفر فرمود:

من استواى يوماه فهو مغبون و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون ومن لم يعرف الزياده فى نفسه فهو فى النقصان و من كان الى النقصان فالموت خيرله من الحياه ؛ يعنى كسى دو روز او (از نظر معنوى) يكسان باشد او ضرر كرده است و كسى كه روز دومش از روز قبلش بدتر باشد او ملعون است و كسى كه در زندگى خود افزايش كمال نشناسد در نقصان و كمبود است و كسى كه چنين باشد مرگ براى او بهتر از زندگى است

«ارشاد، ج ٢، ص ٩».

فرزندان امام موسى (عليه السلام)

در تعداد فرزندان امام كاظمعليه‌السلام مطالب مختلف نقل شده مرحوم شيخ مفيد (ره) مى نويسد آن حضرت ٣٧ فرزند داشته است ١٩ پسر و ١٨ دختر از همسران متعدد.

پسران عبارت اند: حضرت رضاعليه‌السلام - ابراهيم - عباس - قاسم - جعفر - هارون - حسن - احمد بن موسى معروف به شاه چراغ - محمد - حمزه - عبدالله - اسحاق عبيدالله - زيد - حسن - فضل - حسين و سليمان - اسماعيل و دختران عبارتند از: فاطمه كبرى (حضرت معصومهعليه‌السلام » فاطمه صغرى - رقيه - حكيمه -ام ابيها - رقيه صغرى -ام جعفر - لبابه - زينب - خديجه - عليه - آمنه - حسنه - يريهه - عايشه - ام سلمه - ميمونه و ام كلثوم

«سيره چهارده معصوم ، ص ٦٦٨ و ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج ٢، ص ‍ ٢٣٦».

توجه شما را به دو فرزند امام كاظمعليه‌السلام كه هر دو از شخصيت هاى والايى برخوردار هستند جلب مى نمايم :

يكى جانب سيد مير احمدعليه‌السلام است كه معروف به شاه چراغ

دومى جناب سيد علاء الدين حسين بن موسى الكاظمعليه‌السلام

حضرت شاه چراغعليه‌السلام بعد از حضرت رضاعليه‌السلام در علم و زهد و تقوى و ورع در ميان سى هشت اولاد ذكور و اناس اول شخصيتى است از فرزندان امام هفتمعليه‌السلام آن حضرت در زمان حيات باغستانى به نام سريه كه هزار دينار خريدارى نموه بودند به آن جناب هديه فرمودند و اين بزرگوار واجب التعظيم است و در مدت عمر آن حضرت هزار بنده در راه خدا آزاد نمودند وقتى به شيراز وارد شدند در منزل يكى از دوستان اهل بيت عصمت و طهارت در محله (سردزك همين مكان كه الان بقعه و بارگاه آن حضرت است پنهان بوده و شب و روز را به عبادت مى گذارند.

از طرف والى فارس به نام قتلغ مفتشين بسيار براى پيدا كردن امام زادگان معظم گماشتند تا بعد از يكسال جناب سيد مير احمد را يافتند خبر به حكومت دادند لشكر بسيار براى دستگيرى آن حضرت فرستادند جناب سيد مير احمد با آن قوم به عنوان دفاع از خود جنگ نموده تنها با يك شهر مخالف شجاعتى به خرج داده كه هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حيرت ارباب تاريخ مى باشد عاقبت چون ديدند از عهده اش بر نمى آيند از طرف خانه همسايه را سوراخ كردند وارد خانه شدند كه پناه گاه آن حضرت بود.

و هر وقت از جنگ خسته مى شد در آن جا استراحت نموده بعد به حمله مى پرداخت

در موقع استراحت كه تكيه به ديوار داده بود از عقب شمشيرى بر فرق مبارك او زدند و از طرف ديگر در همان حال جمعى مشغول خراب كردن خانه بودند فلذا بدن مبارك اش زير خاك پنهان شد خبر قتل اين بزرگوار معروف شد و آن خانه منفور اهالى گرديد و زباله دان بزرگى شد.

چون شهر شيراز عموما مخالفين بودند تا اوائل قرن هفتم هجرى كه سلطنت فارس به وجود اتابك ابوبكر بن سعد مظفرالدين قرار گرفت كه پادشاهى بود بسيار صالح و در سى و شش سال دوره سلطنت خود به علماء و فضلا احترام بسيار مى نمود از جمله وزراء و مقربان دربار اتابك مظفرالدين امير مقرب الدين مسعود بن بدرالدين بوده كه ميل بسيار به عمران و آبادى داشت لذا امر كرد اان تل زباله دان را كه وسط شهر شيراز بود بردارند و در محل خانه خراب شده عمارت بزرگى بر پاكنند خاك ها و زباله ها را به خارج مى بردند، يك روز در اثناء كار ديدند جسد تر و تازه مقتولى با فرق شكافته زيبا و وجيه روى زمين زير آوار قرار گرفته ، خبر به وزارت خانه رسيد پس از تفتيشات بسيار فقط اثرى كه در بدن آن مقتول جوان ديدند كه معرف او بود حلقه انگشترى بود كه بر خاتمش نقش بود العزه الله احمد بن موسى با سابقه تاريخى و شهرت كامل جنگ سادات هاشمى در آن مكان و شهادت احمد بن موسى الكاظمعليه‌السلام فهميدند آن جسد شريف جناب سيد مير احمد بن موسى الكاظمعليه‌السلام است امام زاده واجب التعظيم شهيد است كه تقريبا بعد از چهارصد سال به اين طريق صحيح و سالم و اسباب هدايت مخالفين گرديد.

حسب الامر اتابك و وزير اعظم در همان محل كه جسد ظاهر گرديد بقعه عالى برپاگرديد و قبرى حفر نموده با احترام بقعه افزودند پيوسته مورد احترام عموم بود تا در سال ٦٥٧ قمرى كه اتابك وفات يافت و در سال ٧٥٠ كه سلطنت شيراز و فارس با شاه اسحق بن محمد شاه بود مادر شاه ملكه تاشى خاتون كه بانوى خيره صالحه بود بقعه مباركه آن حضرت را تعمير نمود و گنبد بسيار زيبائى بر آن قرار داد و قصبه ميمند را كم كم هجده فرسخى شيراز است وقف بر آن بقعه مباركه نمود اين بود خلاصه سرگذشت امام زاده سيد مير احمدعليه‌السلام

«شبها پيشاورى ، ص ١١٨».