داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 30712
دانلود: 2836

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30712 / دانلود: 2836
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

يك نگاهى به زندگى حضرت امام رضا (عليه السلام)

پس از ماجراى ولايتعهدى امام رضاعليه‌السلام مدتى باران نيامد بعضى از اطرافيان ماءمون كه دلى ناپاك داشتند گفتند باران نيامدن به خاطر ولايتعهدى آن حضرت است

اين مطلب به گوش ماءمون رسيد بسيار ناراحت شد از حضرت رضاعليه‌السلام تقاضا كرد براى طلب باران دعا كند حضرت رضاعليه‌السلام روز دوشنبه را براى دعا استسقاء تعيين كرد و فرمود شب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در عالم خواب ديدم همراه امير المؤ منين علىعليه‌السلام نزد من آمد و فرمود پسرم تا روز دوشنبه صبر كن سپس در آن روز از درگاه خدا طلب باران كن خداوند باران مى فرستد و مردم به عظمت مقام تو در پيشگاه خدا پى مى برند.

روز دوشنبه فرا رسيد آن حضرت به صحرا رفت مردم از خانه ها بيرون آمدند امام رضاعليه‌السلام بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت خدايا مردم طبق فرمان تو به ما متوسل شده اند و اميد به فضل رحمت احسان و نعمت تو دارند باران سودمند و فراوان و بى ضرر بر آن ها بفرست ولى اين باران را پس از بازگشت مردم به خانه ها خود نازل كن راوى مى گويد سوگند به خدا همان لحظه حرت ابرها در هوا شروع شد و رعد و برق پديد آمد و مردم به جنب و جوش افتادند كه تا باران نيامده به خانه هاى خود برگردند امام رضا عليه‌السلامبه آن ها فرمود: آرام باشيد اين ابرمال شما نيست بلكه براى فلان منطقه است آن ابر رفت و ابر ديگر با رعد و برق آمد مردم به خواستند حركت كنند امام رضاعليه‌السلام فرمودند اين ابر نيز مربوط به فلان منطقه است به همين ترتيب ده بار ابر آمد و از فضاى آن جا عبور كرد و امام رضا عليه‌السلامدر هر بار به مردم مى فرمود اين ابر براى شما نيست

هنگامى كه يازدهمين ابر آمد امام رضاعليه‌السلام به مردم فرمودند اين ابر را خداوند براى شما فرستاده است در برابر فضل و كرم خدا شكر كنيد و به سوى خانه ها و قرارگاه هايتان باز گرديد كه تا به خانه ها نرسيده ايد باران نمى بارد، سپس آن چه كه شايسته كردم خدا است باران مى بارد آن گاه امام رضا عليه‌السلاماز فراز پائين آمد و مردم به خانه هاى خود رفتند در همان وقت باران شديد باريد به طورى كه حوض ها و گودال ها و نهرها پر از آب گرديد مردم با احساسات پاك مى گفتند كرامت هاى خدا بر فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبارك باد.

سپس امام رضاعليه‌السلام نزد جمعيت آمد و آن ها را موعظه كرد و به سپاسگذارى از درگاه خداوند در برابر نعمت هايش فرا خواند.

«عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ١٦٧ - ١٧٠».

معجزه ديگر از امام رضا (عليه السلام)

عظمت حادثه باريدن باران موجب ذلت و رسوايى بد خواهان و حسد ورزان شد آن ها به ماءموران هشدار دادن كه اين حادثه عجيب موجب مى شود كه پايگاه مردمى حضرت رضاعليه‌السلام اوج گيرد و مقام خلافت از خاندان شما بيرون رود.

كار به جائى رسيد كه يكى از آن ها به نام (حميد بن مهران) كه يكى از رجال دربار ماءمون بود به امام رضاعليه‌السلام گفت اى پسر موسى تو از مرز و حريم خود تجاوز كردى خداوند كه باران را در وقت تقدير شده اش فرستاد آن را مربوط به دعاى خود و دليل شكوه و عظمت خود در پيشگاه خدا دانستى خيال مى كنى مثل معجزه ابراهيمعليه‌السلام را آورده اى كه پرندگان را به اذن خداوند زنده كرد اگر تو راست مى گوئى به اين دو صورت شيرى را كه بر مسند ماءمون نفس بسته فرمان بده تا زنده شوند و سپس آن هاا بر من مسلط ساز در اين صورت چنين چيزى معجزه اى براى تو خواهد شد نه بارانى كه طبق معمول در وقتش مى بارد.

در اين جا بود كه امام رضاعليه‌السلام خشمگين شد و فرياد زداى شيرها اين شخص پليد را بگيريد.

همان دم آن دو صورفت شير به دو شير حقيقى تبديل شدند و به حميد بن مهران حمله كرده و او را دريدند و هيچ چيزى از او باقى نگذاشتند و حتى خون ناپاكش را ليسيدند پس از فراغت دو صورت شير به امامعليه‌السلام متوجه شده و عرض كردند اى ولى خدا هر گونه فرمان بدهى اطاعت مى شود اگر فرمان دهى اين شخص (اشاره به ماءمون) را نيز بدريم ماءمون با شنيدن اين سخن بى هوش شد امام رضاعليه‌السلام به آن دو شير فرمود به جايگاه خود برگريد آن ها به تصوير قبلى روى مسند همان صورت قبل بازگشتند وقتى كه ماءمون به هوش آمد گفت حمد و سپاس ‍ خداوندى را كه ما را از شر حميد بن مهران كفايت نمود سپس به امام رضاعليه‌السلام عرض كرداى پسر رسول خدا چنين حادثه اى از اختيارات جد شما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپس از اختيارات شما است

«عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ١٧١ و ١٧٢».

چگونگى شهادت امام رضا (عليه السلام)

شهادت حضرت امام رضاعليه‌السلام را مختلف نقل كرده اند چون دست هاى مرموزى در كار بوده كه خواسته اند حقيقت شهادت كشف نشود و يا مقصر اصلى شناخه نشود.

مرحوم شيخ مفيد چنين نقل مى كند:

حضرت رضاعليه‌السلام در مورد انحارف دو برادر فضل بن سهل و برادرش حسين ين سهل كه نقش و نفوذ بسيار در اركان دولتى داشتند با ماءمون بر ضد آن حضرت تحريك نمودند و راءى ماءمون را در مورد آن حضرت دگرگون ساختند تا اين كه او را به تصميم بر قتل امام رضاعليه‌السلام وادار كردند.

به طورى كه روزى حضرت رضاعليه‌السلام با ماءمون غذا خوردند و حضرت بر اثر آن غذا بيمار شد ماءمون خود را به بيمارى زد تا وانمود كند كه دستى در كار نبوده بلكه آن به طور طبيعى نامناسب بوده و هر دو را بيمار كرده است

و همين موجب شهادت حضرت رضاعليه‌السلام گرديد.

سپس مرحوم شيخ مفيد مى نويسد: محمد بن على بن حمزه از منصور بن بشير از برادرش عبد الله بن بشير روايت كرده كه گفت ماءمون به من دستور داد ناخن هاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خود عادى نمايم و براى كسى درازى ناخن خود را آشكار ننمايم من نيز چنان كردم سپس مرا خواست و چيزى بمن داد كه به تمرهندى شباهت داشت و به من گفت اين را به همه دو دست خود بمال من چنان كردم سپس برخاست و مرا به حال خود گذارد و پيش حضرت رضاعليه‌السلام رفته گفت حال شما چگونه است حضرت فرمود اميد بهبودى دارم

ماءمون گفتمن نيز بحمد الله امروز بهترم آيا هيچ كدام از پرستاران و غلامان امروز نزد شما آمده است حضرت فرمود نه

ماءمون خشمگين شد بر سر غلامانش فرياد كشيد كه چرا به حال آن حضرت رسيدگى نكرده سپس ماءمون گفت هم اكنون آب انار بگير و بخور كه براى رفع اين بيمارى چاره اى جز خوردن آن نيست

عبد الله بشير مى گويد: ماءمون به من گفت براى ما انار بياور من چند عدد انار حاضر كردم ماءمون گفت يا دست خود آن را فشار بدهيد من فشردم ماءمون آن آب انار فشرده را به دست خود به حضرت رضاعليه‌السلام خورانيد و همن سبب وفات آن حضرت شد و از اين ماجرا دو روز بيش تر نگذشت كه آن حضرت وفات كرد.

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٣٥ نقل از ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج ٢، ص ‍ ٢٦٠ و ٢٦١».

حضرت رضاعليه‌السلام مى فرماد صديق كل امرء عقله و عدوه جهله دوست هر انسانى عقل اوست و دشمن آن انسان جهل و نادانى اوست

«كشف الغمه ، ج ٣، ص ١٢٥».

از بعضى از روايات استفاده مى شود كه امام رضاعليه‌السلام مدتى در شهر سرخش زندانى و تحت نظر بوده است از جمله ابا صلت هروى مى گويد در سرخس به كنار خانه اى كه امام هشتمعليه‌السلام در آن زندانى بود رفتم از زندانيان اجازه خواستم تا با امامعليه‌السلام ملاقات كنم آن ها گفتند نمى توانى با امامعليه‌السلام ملاقات كنى گفتم چرا؟ گفتند امام رضاعليه‌السلام نوعا شبانه روز مشغول نماز است و در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند فقط ساعتى در آغاز روز و قبل از ظهر و ساعتى هنگام غروب نماز نمى خواند ولى در آن ساعت نيز در محل نماز خود به مناجات و راز و نياز با خدا مشغول است

«بحار، ج ٤٩، ص ١٧٠ و عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ١٨٣ و ١٨٤».

ابن ضحاك مى گويد امام رضاعليه‌السلام سه روز يك بار تمام قرآن را تلاوت مى كرد و مى فرمود اگر خواسته باشم كه در كم تر از سه روز قرآن را ختم كنم مى توانم ولى هرگز هيچ آيه اى را نخواندم مگر اين كه در معنى آن انديشيدم و درباره اين كه آن آيه در چه موضوع و در چه وقت نازل شده

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٤٠».

جمعى از شيعيان در آن هنگام كه امام رضاعليه‌السلام در خراسان بود از بلاد دور به خراسان رفته تا به محضر امام رضاعليه‌السلام برسند اين گروه در عين اين كه شيعه بودند به گناهانى آلوده بودند آن ها يك ماه در خراسان ماندند و هر روز ٣ بار به درب خانه امام رضاعليه‌السلام مى آمدند ولى دربان اجازه ورود به آن ها نمى داد سرانجام آن ها توسط دربان به امام رضاعليه‌السلام پيام دادند ما از راه دور آمده ايم اگر شما را ملاقات نكنين روسياه خواهيم شد و هنگام مراجعت به وطن در نزد مردم شرمنده و سرافكنده مى گرديديم به ما اجازه ملاقات بده

دربان پيام آن ها را به امام رضاعليه‌السلام رساند امامعليه‌السلام اجازه ورود به آن ها دد گله كردند امام رضاعليه‌السلام به آن ها فرمود اين كه اجازه به شما ندادم از اين رو است كه شما ادعامى كنيد شيعه حضرت علىعليه‌السلام هستيد ولى دروغ مى گوييد شيعه علىعليه‌السلام حسن و حسينعليهم‌السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند شما مدعى هستيد كه شيعه امير المؤ منين علىعليه‌السلام هستند ولى در بيش تر اعمال با آن حضرت مخالفت مى نماييد.

آن ها هماندم استغفار و توبه حقيقى كردند آن گاه امامعليه‌السلام با آغوش باز از آن ها پذيرائى كرد و با آن ها گرم گرفت و به دربان فرمود: آن ها چند بار به درب خانه ما آمدند دربان عرض كرد شصت بار امام عليه‌السلامبه او فرمود: اينك شصت باز نزد آن ها بيا و برو آن ها سلام كن و سلام مرا به آن ها ابلاغ نما دربان دستور امام رضاعليه‌السلام را اجرا نمود.

«بحار، ج ٦٨، ص ١٥٨ و ١٥٩».

روزى امام رضاعليه‌السلام بر ماءمون وارد شد ديد او وضو مى گيرد و غلامش به دست او آب مى ريزد امامعليه‌السلام به او فرمود: اى رئيس ‍ مؤ منان هيچ كس را در عبادت خدا شريك قرار نده (البته طبق آيه شريفه است سوره كهف آخرين آيه كه خداوند مى فرمايد ولا يشرك بعباده ربه احدا ماءمون غلام را در كرد و خود وضويش را به پايان رسانيد همين تذكر امام عليه‌السلامبر كينه و خشم باطنى ماءمون نسبت به امامعليه‌السلام افزود.

«سيره چهارده معصوم ، ص ٧٤٢».

امام رضا و نشان دادن قدرت الهى به مردم

محمد بن قاسم از امام عسگرىعليه‌السلام از پدرش از جدش از على بن موسى الرضاعليه‌السلام روايت كرده گفت چون ماءمن على بن موسى الرضاعليه‌السلام را وليعهد خويش قرار داد مدتى باران نيامد بعضى از اطرافيان ماءمون مخالفين حضرت رضاعليه‌السلام شروع به ياوه گوئى كرده گفتند اين (نيامدن باران) از على بن موسى الرضاعليه‌السلام است از زمانى كه ايشان به اين سرزمنى قدم نهاده باران از آسمان نباريده و خداوند از فرستادن باران دريغ فرموده اينخبر به ماءمون رسيد و بر او گران آمد نزد حضرت آمده تقاضا كرد كه ايشان نماز استسقاء (طلب باران) بخواند و گفتاى كاش (حضرت) دعا مى كرد و خداوند باران مى فرستاد امامعليه‌السلام فرمود خوب ماءمون سئوال كرد در چه روز آن روز روز جمعه بود، اين كار را انجام مى دهى امام فرمود روز دوشنبه چون من جدم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديدم كه جدم امير المؤ منين علىعليه‌السلام با او بود به من فرمود پسر جانم تا روز دوشنبه صبر كن آن گاه به صحرا رو و از خداوند طلب باران كن خداوند متعال براى مردم باران خواهد فرستاد و به آنان خبر ده آن چه را خداوند عزيز بتو نماياند كه مردم بدان آگاه نيستند از موقعيت وجود تو در ميان آنان تا تو را بشناسند و علمشان درباره تو زياد شود و به فضل و مقام و اعتبار تو در نزد خداوند عزوجل آگاه كردند چون روز دوشنبه رسيد حضرت روى به صحار نهاد و مردمان جمله بيرون آمدند آن جناب منبر رفت و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و آن گاه گفت اى پروردگار من تو كه حق ما اهل بيت را عظيم مقرر داشتى تا مردم به امر تو دست به دامن ما شوند و از ما يار طلبند.

و اميدوارم كرم تو باشند و حرمتت را بجويند و به احساس تو چشم دوزند پس سيراب كن ايشان را به يارانى پر سود فراگير بى وقفه و بى درنگ و بى ضرر و زيان

ابتدايش پس از بازگشتن ايشان از اين صحرا بمنازلشان باشد.

راوى گفت قسم به آن كس كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حق به نبوت مبعوث كرد ناگاه بادعا وزيدن گرفت ابرها به وجود آورد و آسمان به رعد و برق افتاد و مردم به جنبش افتادند گويا قصد گريزان از باران داشتند.

حضرت رضاعليه‌السلام فرموداى مردم آرام باشيد اين ابرها از شما نيست به سوى فلان بلد مى روند ابرها همه رفتند و نباريدند سپس ابرى ديگر آمد كه شامل رعد و برق بود باز مردم ازجا حركت كردند امام فرمود بر جاى خود آرام باشيد اين ابر نيز براى شما نيست به فلان بلد مى رود و براى اهل آن جا مى بارد و پيوسته ابرها آمدند و رفتند تا ده قطعه ابر و حضرت رضاعليه‌السلام هر كدام را مى گفت اين مربوط به شما نيست اين از اهل فلان شهر است شما حركت نكنيد و برجاى خود آرام بمانيد.

تا اين كه براى با يازدهم ابرى پديد آمد در اين بار امامعليه‌السلام فرمود اين ابر را خداوند عزوجل به سوى شما برانگيخته پس او را به جهت تفضلى كه بر شما كرده سپاس گوييد اكنون برخيزيد و به قرارگاه و منزل هاى خود برويد و اين ابر بالاى سر شما است و نمى بارد تا به خانه و منازل خود برسيد آن گاه باريدن مى گيرد آن مقدار بر شما خير مى بارد كه شايسته كرم خداوندى است و ابر هم چنان بود و نمى باريد تا همگان نزديك منازل خود شدند آن گاه به شدت شروع به باريدن نمود و رودخانه ها و استخرها و گودال ها و صحراها راهمگى آب فرا گرفت و مردم شروع كردند به تبريك گفتن به فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سبب كرامتى كه خداوند عزوجل به او مرحمت فرموده است و مى گفتند گوارا باد او را اين كرامت آن گاه حضرت ميان جمعيت آمد و مردم بسيار حاضر شدند آن گاه فرمود ايها الناس از خدا بترسيد و نعمت هاى او را قدر بدانيد و بنافرمانى كردن نعمت ها را از خو گريزان ننمائيد تا خودتان را به بهشت برسانيد. آرى هر كس چنين كند يعنى برادران دينى خود را يارى كند بى شك از خاصان خداوند تبارك و تعالى شمرده مى شود همانا رسول خدا را در اين باب كلام اين است به رسول خدا گفتند فلانى هلاك شد زيرا گناهانش چنين و چنان است ، حضرت فرمود: اين طور نيست بله نجات يافت و خداوند عملش رز ختم به خير مى كند و به زودى همه گناهان او را خواهد بخشيد آن ها را به حسنات مبدل خواهد نمود چرا كه او در راهى مى گذشت و مؤ منى عورتش ‍ نمايان شده بود خودش نمى دانست پس اين مرد بدون اين كه او متوجه شود عورت او را پوشانيد از ترس اين كه اگر مطلع شود خجالت مى كشد و با يكديگر مى رفتند تا در ميان دره اى مرد فهميد كه او چنين كارى كرده است گفت اى مرد خداوند ثواب ترا جزيل و عاقبت تو را به خير كند و در حساب تو سخت نگيرد.

خداوند دعاى آن مرد را در حق وى مستجاب كرد و اين مرد را خداود عاقب به خير نمود به سبب دعاى آن مؤ من

و اين كلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نا مرد كه درباره اش ‍ گفته بودند هلاك شد رسيد و توبه كرد.

«عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج ٢، ص ٣٨٧».

اما دعاى امام هشتم بعد از بارين باران

امام محمد بن على بن موسىعليه‌السلام فرمود خدوند عزوجل به سبب دعاى حضرت رضاعليه‌السلام بركت را بر بلاد افزود يكى از وابستگان ماءمون اميد داشت او را به ولايتعهدى انتخاب بشود نه حضرت رضاعليه‌السلام را و جماعتى در اطراف ماءمون بودند كه همگى بر امامعليه‌السلام حسد مى ورزيدند يكى از آنان به ماءمون گفت يا امير المؤ منين به خدا پناهت مى دهم مبادا با اين كارت تاريخ خلافت عباسى شوى و اين عمل عظيم تو را آيندگان ماده تاريخ قرار دهيد و خود پايان بخش خلفاى عباسى باشى چرا كه خلافت شرف موجب سربلندى و افتخار بسيار بزرگى است براى بنى عباس و تو موجب بيرون بردن آن از خاندان ايشان به خاندان على خواهى بود و در اين صورت به خود و خاندانت ستم كرده اى كه اين مرد ساحر (امام رضاعليها‌السلام ساحر زاده را با اين كه گمنام بود روى كار آورده و با اين كه خوار بود او را وزين و عزيز ساخته اى فراموش ‍ شده بود او را شهرت داد و ناچيز بود آوازه اش را در همه اى دنيا بلندى نمودى به سبب اين بارانى كه به دعاى او نازل شد سخت بيم دارم از اين كه اين مرد خلافت را از فرزندان عباس براى فرزندان على بيرون برد و باز چقدر ترس وجود مرا گرفته است كه مبادا اين مرد با سحر خود نعمت خلافت از تو بستاند و در مملك رخنه كند و آن را بر تو بشوراند در اين صورت آيا احدى مثل جنايت را بر خود و سلطنت خود مى كند كه تو كرده اى ؟

ماءمون گفت اين مرد در خفا از ما مردم را به امارت خود مى خواند ما خواستيم او را وليعهد خود قرار دهيم تا اين كه دعوتش براى ما باشد و ملك و پادشاهى را از آن ما داند و كسانى كه گول او را خورده و مفتون او شده اند بدانند و اعتماد پيدا كنند كه آن درست نبوده و امر خلافت به مضاى ضمنى او از براى ما و مخصوص ما است نه براى او و ما ترسيديم كه اگر او را بر آن حال رها كنيم به نحوى بر ما رخنه كند و نوعى شكاف ايجاد كند نتوانيم آن را جلوگيريم و از ناحيه او بلائى به سر ما بيايد آن مرد گفت يا امير المؤ منين او را به من واگذار من او و طرفدارانش را ساكت مى كنم و در جاى خود مى نشانم ماءمون گفت چيزى بهتر اين نيست در زند من مرد گفت از بزرگان جماعتى را حاضر نمائيد و از سران ولشگريان و قاضيان و برگزيدگان از فقها تا من نقصان او را در حضور جمع روشن كرده و به اثبات رسانم

راوى گفت ماءمون شخصيت هاى بزرگى را در مجلس حاضر ساخت و خود در آن منزل حضرو داشت و حضرت رضاعليه‌السلام را در مقابل خود نشاند آن گاه آن مرد شروع كرد به سخن گفتند (من جمله) گفت مردم خيلى چيزها از مشا حكيات مى كنند و به قدر در وصف شما تند روى مى كنند كه اگر خودت بر آن اطلاع بيابيد از آن بيزارى خواهيد جست

اولين چيزى كه بايد بگويم نماز استسقاء شما است كه دعا كردى و باران آمد و حال آن كه بدون دعاى شما مرتب و به حسب عادت هر سال بدون هيچ دعائى باران مى باريد و اين سنت و عادت اان است و آن را براى شما معجزه اى دانسته اند و با اين معجزه و علامت ثابت كرده اند كه تو نظيرى ندارى و مانند تو احدى در دنيا نيست در صورتى كه اين امير المؤ منين (ماءمون) كه خداوند پايدارش بدارد مقابل نشود با احدى كه شما مى شناسى و مى دانى

داستان ديگرى از امام هشتم (عليه السلام)

پس از سزاورا نيست كه آن چه به دروغ درباره تو گفته اند آن را تجويز كنى اگر راست مى گوئى در آن چه پنداشته اى پس زنده كن اين شير را كه در پرده نقش هست در مسند ماءمون بود كه اگر اين كار را انجام دادى آن وقت مى توانى آن را معجزه به حساب آورى زيرا بارانى كه عادت بباريدن دارد تو سزاوارتر از ديگران نيستى كه به سبب تنها دعاى تو باران ريخته باشد ديگران نيز با تو دعا كردند همان طورى كه تو دعا مى كردى و اشاره كرد به نقش دو شيرى كه رو به روى هم بر تخت ماءمون كشيده بودند حضرت در غضب شد و صيحه اى بر آن دو صورت زد و فرمود: نه خداوند را درباره او تدبيرى است كه خود انجام خواهد داد گفتند پس ما چه كنيم فرمود: به جاى خود باز گرديد آن دو شير به سوى تخت باز گشته به همان صورت اوليه به صورت شير بر آن نقش شدند حديث مفصل است بش از اين گنجايش ندارد.

«عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٣٨٣ - ٣٩٤».

داستان ديگرى از امام هشتم (عليه السلام)

عبد الله بن عبد الحرمن نقل كرد كه گفت قافله اى از خراسان به سوى كرمان مى رفت در بين سارقين بر آن تاختند و اسير گرفتند مدتى در چنگال آنان گرفتار بودند تا اين كه مالى را به آن دزدها داد باز رها نكردند دهان يكى از آن ها را پر از برف نمودند و او روى يخ نگاه مى داشتند و دست و پاى او را بستند تا اين كه زنى از آن قوم دلش به حال وى بسوخت بدون اطلاع كسى او را از بند رها كرد و مرد فرار كرد.

ليكن داخل دهان به شدت مجروح شده بود قادر به حرف زدن نبود برگشت به طرف خراسان از كرمان رفتن منصرف شد شنيد كه امام رضاعليه‌السلام در نيشابور حضور دارد همان شب خواب ديد شخصى به او گفت امام رضاعليه‌السلام به خراسان آمده درمانت را برو از او بخواه گويد درخواب چنان مى ديدم كه من قصد او كردم همه گرفتارى را نزد آن حضرت گزارش دادم و در خودم را گفتم پس آن جناب گوى در خواب به من فرمود (زيره و پودينه) و قدرى نمك را بكوب و در دهان خود دوبار و يا سه بار بگردان شفا خواهى يافت مرد از خواب بيدار شد ولى خواب خود را اهميت نداد و فكرى هم نكرد رفت رسيد نيشابور به او گفتند امام رضاعليه‌السلام رفت (به رباط سعد اكنون آقا در رباط سعد است مرد آمد رباط سعد) وارد بر حضرت شد با اشاره عرض كرد دهانم زخم است نمى توانم حرف بزنم از كار افتاده است اگر ممكن است داروى معرفى فرمائيد حضرت فرمود آيا در خواب به تو ياد ندادم برو همان طورى كه در خواب گفتم انجام ده خوب مى شويد.

مرد گفت يابن رسول الله اگر ممكن است يك بار ديگر بفرمائيد حضرت فرمود (زيره و پودينه) با يك مقدار نمك بكوب و دوباره يا سه بار در دهان بگردان علاج خواهى يافت مرد مى گويد من اين دستور را عمل كردم صحت يافتم

«عيون اخبار الرضا، ج ٢، ص ٥٠٩».

شيعه حقيقى از ديدگاه حضرت امام رضا (عليه السلام)

هنگامى كه حضرت رضاعليه‌السلام در خراسان بود جمعى از شيعيان از راه دور براى زيارت حضرت رضاعليه‌السلام به درب خانه آن حضرت آمدند دربان به نزد حضرت رضا عليه‌السلامرفت تا اجازه ورود آن ها را بگيرد جريان را به حضرت عرض كرد امام رضاعليه‌السلام به او فرمود: فعلا كار دارم به آن ها بگو بروند.

دربان آمد و به آن ها گفت برويد فعلا آقا كار دارد آنها رفتند و روز دوم به درب خانه حضرت رضاعليه‌السلام آمدند باز مثل روز قبل اجازه ورود داده نشد و آن ها رفتند دو ماه هر روز آن ها مى آمدند و بر مى گشتند سرانجام نااميد شدند و به دربان گفتند به حضرت رضاعليه‌السلام عرض كنيد ما از شيعيان پدر تو امير المؤ منان حضرت علىعليه‌السلام هستيم دشمنان ما نسبت به ما شماتت و سرزنش مى كنند كه شما به ما اجازه ملاقات نداديد دربان پيام آن ها را به حضرت رضاعليه‌السلام ابلاغ كرد حضرت فرمود: به آن ها اجازه بده وارد شوند دربان به آن ها اجازه ورود داد آن ها به حضور حضرت رضاعليه‌السلام رسيدند و سلام كردند حضرت رضاعليه‌السلام جواب سلام آنها را نداد و حتى اجازه نشستن به آنها نداد آن ها هم چنان ايستاده بودند سرانجام آن ها گفتند اى پسر رسول خدا چه شد كه ما اين گونه مورد بى مهرى شما شده ايم بعد از دو ماه دربه درى واجازه ندادن اين گونه قدر ما را ناچيز نمودى و بعد از اين بى اعتنائى ديگر آبروئى براى ما باقى نمايند.

حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: اين آيه را بخوانيد:

و ما اصابكم من مصيبه قبما كسبت ايديكم ويعفوا عن كثير.

«شورى آيه ٣٠».

هر ناگوارى كه فراگير شما مى شود به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد با اين كه خداوند بسيارى از گناهان را مى بخشد.

من در اين برخورد با شما از خدا و رسول خدا و امير المؤ منين و از پدران و اجداد پاكم پيروى كرده ام آن ها عرض كردند براى جه مگر ما چه گناه كرده ايم حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: شما ادعا مى كنيد كه شيعه امير مؤ منان علىعليه‌السلام هستيد همين گناه شما است كه ادعاى دروغين مى كنيد واى بر شما بدانيد كه شيعه امير مؤ منان علىعليه‌السلام حسن و حسين سلمان ابوذر مقداد عمار و محمد بن ابوبكر سلام الله عليهم هستند كه در هيچ يك از دستورهاى علىعليه‌السلام سرپيچى نمى كردند و هرگز مرتكب كارى كه نهى شده بودند نمى شدند.

شما ادعا مى كنيد كه شيعه هستيم ولى در اكثر اعمال خلافكار و مقصر هستيد در انجام وظائف واجب كوتاهى مى كنيداگر كردار شما با گفتارتان تطبيق نكند به هلاكت ميرسيد مگر اين كه توبه نمائيد و جربان كنيد تا مشمول رحمت الهى گرديد.

آن ها گفتند اى فرزند رسول خدا از درگاه خدا طلب آمرزش مى كنيم و توبه مى نمائيم وديگر نمى گوئيم ما شيعه علىعليه‌السلام هستيم بلكه مى گوئيم ما دوست علىعليه‌السلام هستيم

آن گاه حضرت رضاعليه‌السلام به آن ها فرومد آفرين بر شمااى برادران و دوستانم بفرمائيد بفرمائيد بفرمائيد آن حضرت مكرر اآنها را به حضور خواند تا آنها را يك يك در آغوش گرفت و به دربان فرمود چند بار مانع ورود آنها به نزد من شدى ؟

دربان عرض كرد شصت بار فرمود شصت بار نزد آن ها برو و بر آن ها سلام كن و سلام مرا به آن ها برسان آن ها با استغفار و تو به خود از گناه پاك شدند و به امور آنها رسيدگى كن و مشكلات آن ها را رفت كن وآن چه لازم است به آن ها از خواربار و پول و غيره كمك كن

«بحار، ج ٦٨، ص ١٥٧ - ١٥٩».

شخصى به حضور حضرت رضاعليه‌السلام آمد و پس از سلام عرض كرد من از دوستان شما هستم از سفر حج بر مى گردم پولم تمام شده و مى خواهم به محل سكونتم بروم مبلغى كه مرا به وطنم برساند به من بدهيد وقتى كه به وطن رسيدم وضع مالى من در محل خوب است به مان اندازه كه به من داده اى به نيت شما به فقرا صدقه مى دهم حضرت رضاعليه‌السلام برخاست و به اندرون خانه اش رفت و پس از ساعتى بازگشت و دستش را از پنجره درب بيرون آورد و به آن حاجتى فرمود اين دويست درهم را بگير و مخارج سفر را با آن تاءمين كن وقتى كه به وطن رسيدى لازم نيست كه آن را از جانب من به فقرا صدقه بدهى آن را به تو بخشيدم برو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا ببينى آن شخص به سوى وطن خود رفت يكى از حاضران آن حضرت پرسيد چرا پول را از بالاى پنجره به او دادى و نخواستى او تو را ببيند حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: از آن ترسيدم كه مبادا وقتى كه با او روبه رو شدم خوار سئوال كردن را در چهره اش مشاهده نمايم آيا نشنيده اى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

آن كسى كه كار نيكوى خود را بپوشاند پاداش او برابر پاداش هفتاد حج است

«مناقب آل ابى طالب ، ج ٤، ص ٣٦٠».

احمد بن محمد بزنطى روايت كرده كه گفت در نامه اى از امام هشتم به فرزندش ابوجعفرعليه‌السلام ديدم مرقوم فلارموده بوداى فرزند شنيده ام هنگامى كه سوار مى شوى وقصد بيرون رفتن دارى غلامان از روى بخل تو را از باب صغير مى برند كه مبادا كسى از تو خيرى ببيند به حقى كه من بر تو دارم از تو مى خواهم كه رفت و آمد تو جز از باب كبير نباشد و هرگاه قصد سوار شدن و بيرون رفتن دارى با تو كيسه هاى درهم و دينار باشد كه كسى چيزى از تو نخواهد.

مگر اين كه به او عطا كنى و اگر از خودی هايت كسى از تو طلب و درخواست كمكى كرد مبادا از پنجاه دينار به او كم تر ببخشى بيش تر از پنجاه را خود مى دانى و نيز اگر عمه زادگان زنى از تو مالى طلبيد مبادا از بيست و پنج دينار بدو كم تر بخشى بيش تر از آن را خود مى دانى و من مى خواهم كه خداوند به تو برترى دهد پس انفاق كن و از خدا مترس كه بر تو تنگ گيرد يا تهى دست شوى

«عيون اخبار الرضا، ج ١، ص ٦٥٨».

از حضرت رضاعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: در قوم بنى اسرائيل مردى صالح زندگى مى كرد كه همسرى شايسته داشت شبى در خواب ديد كه مردى به او گفت خداوند متعال براى تو اين مقدار عمر قرار دادهاست نصف اين عمر را ثروت و بى نيازى به سرخواهى برد و نصف ديگر را در تنگدستى خواهى گذراند حالا مى توانى يكى از آن دو را مقدم سازى

آن مرد گفت زنى صالحه دارم كه در زندگى شريك زندگى و مشاور من است در اين امر با او مشورت مى كنيم و نتيجه را مى گويم هنگامى كه صبح شد خوابش را براى همسرش تعريف كرد همسرش گفت نصف عمرى كه در سعه و عافيت است را پيش بينداز و انتخاب كن ايمد آن كه خداوند ما را مورد رحمت خود قرار داده و نعمت را بر ما تمام كند.

در شب دوم در خواب وقتى از آن مرد سئوال شد كدام نصف عمرت را مقدم مى كنى گفت آن نصف او را كه در بى نيازى خواهم بود به او گفته شد انتخاب تو پذيرفته شد پس دنيا به طور كامل به او روى آورد.

هنگامى كه از نعمت الهى برخوردار شد همسرش به او گفت با خويشان و محتاجان رفت و آمد داشته باش و با آنان نيكى كن و همسايگان و برادرانت را بهره مند ساز هنگامى كه دوران بى نيازى او به پايان رسيد مردى كه در خواب ديده بود به او بشارت داد كه خداوند متعال به پاداش كار تو تمام عمر تو را مانند گذشته در وسعت و بى نيازى مقرر ساخت و فقر از زندگى تو برداشته شد.

«ره توشه ماه مبارك سال ١٣٨١، ص ٢٠٩ نقل از بحار، ج ١٤، ص ‍ ٤٩٢».

خداوندا ندارم راه چاره جگر از زهر كين شده پاره پاره غريبم يار و غم خواريندارم به جز تو ياور و يارى ندارم جواداى نور چشمانم كجائى چه خوش باشد دم مرگم بيائى ببالين پدر آمد جوادش دم مردن رسيد آخر به دادش پدر را ديد رفته صبر و تابش شرار زهر كين كرده كبابش طبيبانه نشست اندر كنارش كه جويا گردد از احوال زارش

قال ابو الحسن الرضاعليها‌السلام

لا يوكن مؤ من مؤ منا حتى يكون فيه ثلاث خصال سنه من ربه و سنه من بنيته و سنه من وليه فالسنه منربه كيمان سيره قال الله عزوجل عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول

«سوره جن آيه ٢٥ و يا ٢٦ سوره ٢٧».

و اما السنه من بنيه قمدارات الناس قال الله عزوجل امر نبيه بمدارات الناس فقال خذ العو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين

«سوره ٧ اعراف آيه ١٩٨».

و اما السنه من وليه فالصبر فى الباءساء و الضراء فان الله عزوجل يقول و الصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الناس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون

«بقره آيه ١٧٢».

ترجمه

امام رضا عليه‌السلاممى فرمايد: مؤ من نيست مؤ منى تا اين كه در او سه خصلت باشد يك خصلت از خداوند متعال و آن مخفى كردن اسرار است مى فرمايد عالم غيب او است و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد مگر رسولان كه آن ها را برگزيده است

و اما خصلت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدارا كردن با مردم است كه خداوند امر فرموده پيغمبرش را كه با مردم مدارا كند (اگر مدارا نكند مردم از اطراف رسول اكرم پراكنده مى شوند) و فرموده در قرآن بخشيدن را پيشه بگير و امر به معروف كنيد از جهاليت اعراض ‍ نمائيد.

خصلت سوم از ولى خودش

آن هائى كه پيروان ولى خدا هستند صابرانند در گرفتارى ها و بيمارى ها در ميدان جهاد و در همه حال پر استقامت و بردبارند و آن ها كسانى هستند راستگو و آن ها هستند اهل تقوى و پرهيزكارى

«خصال ، ج ١، ص ١١١».

پس نتيجه فرمايش حضرت رضاعليه‌السلام اين طور مى شود مؤ من كسى را مى گويند: اسرار را حفظ كند و با مردم كاملا مدارا كند و در گرفتارى ها صابر باشد هيچ گونه اظهار ناراحتى ننمايد اين آدم را مى گويند مؤ من خوشا به حال آن افرادى كه داراى اين خصال هستند.