داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 30688
دانلود: 2835

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30688 / دانلود: 2835
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تولد حضرت على (عليه السلام)

به مناسبت فرا رسيدن ايام ماه رجب ماه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام و هم سال آن بزرگوار است راجع به ولادت آن حضرت و خلافت و شهادت آن امام المتقين مطالبى به خدمت برادران و خواهران عرضه داريم

حضرت علىعليه‌السلام در روز جمعه سيزدهم ماه رجب بعد از سى سال عام الفيل در ميان كعبه معظمه متولد شده است پدر علىعليه‌السلام ابو طالب پسر عبدالمطلب بوده است ، ماد علىعليه‌السلام فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بوده

كيفيت ولادت آن جناب آنچه به سندهاى بسيار وارد شده است اين چنين است كه روزى عباس بن عبدالمطلب با يزيد بن قعتب و با گروهى از بنى هاشم در برابر خانه كعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد در آمد و به حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام نه ماه آبستن بود و او را درد زائيدن گرفته بود پس در برابر خانه كعبه ايستاد و نظر به جانب انسان افكند و گفت پروردگارا من ايمان آورده ام به تو و به هر پيغمبر و رسولى كه فرستاده هاى به هر كتابى كه نازل گردانيده اى و تصديق كرده ام به گفته هاى جدم حضرت ابراهيم خليل كه خانه كعبه را بنا كرده است پس سؤ ال كنم از تو به حق اين خانه و به حق آن كسى كه اين خانه را بنا كرده است و به حق اين فرزندى كه در شكم من است و با من سخن مى گويد و به سخن گفتن خود مونس من گرديده است و يقين دارم كه او يكى از آيات جلال و عظمت تو آست كه آسان كنى بر من ولادت مرا.

عباس و يزيد بن قعنب گفتند كه چون فاطمه از ين دعا فارغ شد ديدم كه ديوار عقب خانه خدا شكافته شد فاطمه از آن محل رخنه داخل خانه خدا شد و از ديده هاى ما پنهان گرديد.

پس شكاف ديوار به هم پيوست به اذن خدا و ما چون خواستيم در خانه را بگشائيم چندان كه سعى كرديم در گشوده نشد دانستيم كه اين امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز در اندرون كعبه ماند اهل مكه در كوچه ها و بازارها اين قصه را نقل مى كردند و زن ها در خانه ها اين حكايت را ياد كردند و تعجب مى نمودند تا روز چهارم رسيد پس همان موضع از ديوار كعبه كه شكافته شده بود ديگر باره شكافته شد فاطمه بنت اسد بيرون آمد فرزند خود على بن ابى طالبعليه‌السلام را در دست خويش داشت و گفت اى گروه مردم به درستى كه حق تعالى برگزيد مرا از ميان خلق خود و فضيلت داد مرا بر زنان برگزيده كه پيش از من بوده اند زيرا كه خداى متعال برگزيده آسيه دختر مزاحم را و او عبادت كرد خداوند را پنهان در موضعى كه عبادت خدا در آنجا سزاوار نبود مگر در حال ضرورت يعنى خانه فرعون و مريم دختر عمران را حق تعالى برگزيد و ولادت حضرت عيسىعليه‌السلام را بر او آسان گردانيد و در بيابان درخت خشك را جنبانيد و رطب تازه براى او از آن درخت فرو ريخت

حق تعالى مرا بر آن هر دو زيادتى داد و همچنين بر جميع زنان عالميان كه پيش از من گذشته اند زيرا كه من فرزندى آورده ام در ميان خانه برگزيده در آن مكان مقدس سه روز ماندم و از ميوه ها و طعام هاى بهشت تناول كردم و چون خواستم كه بيرون آيم در هنگامى كه فرزند برگزيده من بر روى دست من بود هاتفى از غيب مرا ندا كرد كه اى فاطمه اين فرزند بزرگوار را على نام بگذاريد به درستى كه منم خداوند على اعلى و او را آفريده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره كامل از عدالت خويش به او بخشيده ام نام او را از نام مقدس خود اشتقاق نموده ام و امور خود را به او تفويض كرده ام و او اول كسى است كه اذان خواهد گفت بر روى خانه من و بت ها را خواهد شكست و آنها را از بالاى كعبه به زير خواهد انداخت و مرا به عظمت و مسجد و بزرگوارى و يگانگى ياد خواهد كرد و اوست امام و پيشوا بعد از حبيب من و برگزيده از جميع خلق من محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمكه رسل من است و او وصى او خواهد بود خوشا حال كسى كه او را دوست دارد و يارى كند.

«منتهى الآمال ، ج اول ، ص ١٧١».

ميسر نگردد به كس اين سعادت به كعبه ولادت به مسجد شهادت

جماعتى حديث كرده اند از فاطمه مادر علىعليه‌السلام كه فرمود چون علىعليه‌السلام متولد شد او را در قماط پيچيده و قنداقه او را بسيار محكم بستم علىعليه‌السلام قوت كرد و او را پاره ساخت من قماط را دو لايه و سه لايه نمودم باز او را پاره كرد تا اينكه رسيد به شش لايه بعضى از آن قماط از حرير و بعضى از چرم بود. چون آن حضرت را در لاى آن قماط محكم بستم باز پاره كرد آن گاه گفت اى مادر دست هاى مرا مبند كه مى خواهم با انگشتان خود از براى خداوند تعالى تضرع نمايم

«منتهى الآمال ، ج ١، ص ١٨٤».

در باب قطب آسيا

اجمال حديث چنين است كه وقتى خالد با لشگر خود علىعليه‌السلام را در اراضى خود ديدار كرد و اراده جسرت نمود حضرت او را از اسب پياده كرد و او را كشانيد به جانب آسياى حارث بن كلده و ميله آهنين آن سنگ را بيرون كرد و مثل طوقى بر گردن او كرد اصحاب خالد همگى از او ترسيدند خالد نيز آن حضرت را قسم داد كه مرا رها كن پس حضرت او را رها كرد در حالتى كه آن ميله آهنين به گردن او كرد اصحاب خالد همگى از او ترسيدند خالد نيز آن حضرت را قسم داد كه گردن او كرد اصحاب خالد همگى از او ترسيدند خالد نيز آن حضرت را قسم داد كه مرا رها كن پس ‍ حضرت او را رها كرد در حالتى كه آن ميله آهنين به گردن او بود مثل قلاده رفت نزد ابوبكر او فرمان داد تا او را از گردن خالد بيرون كنند ممكن نشد گفتند ممكن نيست مگر اينكه به آتش برده شود و خالد را تاب آهن داغ نيست و هلاك خواهد شد پيوسته آن قلاده آهنين در گردن خالد بود و مردم وقتى كه او را مى ديدند مى خنديدند. تا اينكه حضرت علىعليه‌السلام از سفر خويش مراجعت فرمود به حضور ايشان رفتند و شفاعت خالد نمودند آن حضرت قبول فرمودند و آن طوق آهن را مثل خمير قطعه قطعه كرد و بر زمين ريخت

اما قصه فشار دادن آن حضرت خالد را به دو انگشت (سبابه و وسطى) معروف است در قضيه ماءمور شدن خالد به كشتن آن حضرت پس خالد عزم نمود و با شمشير به مسجد آمد و در نزد آن حضرت مشغول نماز شد تا پس از سلام ابى بكر آن حضرت را بكشد. ابوبكر در تشهد نماز فكر بسيار در اين امر نمود و پيوسته تشهد را مكرر مى كرد تا نزديك شد كه آفاب طلوع كند آن گاه پيش از سلام گفت خالد مكن آنچه را كه ماءمورى و سلام نماز را داد. حضرت پس از سلام نماز از خالد پرسيد به چه ماءمور بودى ؟ گفت : به آنگه گردنت را بزنم فرمود: مى كردى ؟ گفت : بلى به خدا قسم اگر مرا نهى نمى كرد.

پس حضرت او را گرفته بر زمين زد با دو انگشت وسطى و سبابه فشارى داد كه خالد جامه خود را نجس كرد و نزديك به هلاكت رسيد پس آن حضرت به شفاعت عباس عموى خويش دست از او برداشت

«منتهى الآمال ، ج ١، ص ١٨٥».

فصاحت و بلاغت على عليه‌السلام قضيه برداشتن كلاغ ، كفش آن حضرت را

چنان نقل كرده اند كه روزى سيد حميرى سوار بر اسب در كناسه كوفه ايستاده بود و گفت اگر كسى در فضيلت علىعليه‌السلام حديثى گويد كه من آن را نشنيده باشم و به شعر در نياورده باشم اسب خودم را با آنچه با من است به او عطا خواهم كرد.

جماعتى كه حاضر بودند حديث از فضائل علىعليه‌السلام كردند و سيد شعرهاى خويش را كه موافق آن حديث بوده انشاء مى كرد. تا آنكه مردى روايت كرد گفت : خدمت حضرت علىعليه‌السلام بودم كه كفش خويش ‍ را از براى نماز بيرون كرد در آن زمان مارى رفت توى كفش پس چون حضرت از نماز فارغ شد كفش خويش را از براى نماز بيرون كرد در آن زمان مارى رفت توى كفش پس چون حضرت از نماز فارغ شد كفش خويش را طلب نمود در اين هنگام كلاغى از هوا به زير آمد و آن كفش را به منقار گرفت و به هوا برد و فراز به زمين افكند آن مار از كفش بيرون آمد سيد حميرى گفت : تاكنون اين حديث والله نشنيده بودم پس اسب خود را و آنچه به او وعده كرده بود عطا كرد.

«اقتباس از منتهى الآمال ، ج اول ، ص ١٨٨».

مرحوم سيد مرتضى در خصائص الائمه نقل مى كند كه شخصى اهل آذربايجان ايران شترانى زيادى داشت كه آنها را كرايه مى داد كه امرار معاش ‍ مى كرد.

ناگاه تمام شتران او وحشى شده و سر به بيابان گذاشتند و به نحوى وحشى شدند كه اصلا هيچ يك از آنها را ممكن نبود بار به دوش گذاشت ، بلكه هر گاه انسانى نزديك آنان مى آمد بر او حمله مى كرد و به دندان و لگد او را هلاك مى كرد به او گفتند شتران تو جن زده شده اند و به غير از اينكه خود را به مدينه حضور وصى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برسانى و از او دعا بگيرى چاراه اى ندارى او ناچار آن مسافت بعيده را طى كرد و خود را به مدينه رسانيد و از خليفه بعد از پيغمبر سؤ ال كرد. عمر را به او معرفى نمودند. ابن عباس مى گويند من حاضر بودم كه او وارد شد و شرح حال خود را به عمر گفت و از او راه چاره جست عمر بر كاغذى نوشت من امير المؤ منين عمر الى مرده الجن و الشياطين ان تذلوا هذه المواشى

و نامه را پيچيد به او داد و گفت مى روى اين نامه را نزديك شتران خودخوانى تا اينكه آنها منقاد تو گردند. آن شخص نامه را گرفت و با خوشحالى مراجعت نمود. ابن عباس مى گويد مشرف شدم حضور علىعليه‌السلام و قضيه را نقل كردم فرمودند: بيچاره آذربايجانى اين همه مسافت را طى كرد و بدون نتيجه برگشت

روش تبليغ در اسلام

و او را خواهى ديد كه باز مراجعت خواهد كرد و چون چند ماهى از اين قضيه گذشت ديدند آن مرد وارد مدينه شد در حالى كه آثار زخم زياد بر صورت و دست هاى او ظاهر بود رفت وارد مسجد شد و گفت اى عمر اين چه نوشته اى بود كه چون بردم در نزد شتران خود خواندم يك مرتبه بر من حمبله كردن و اگر بعضى از دوستان من نرسيده بودند مرا هلاك مى كردند و لكن از بس ضربه شتران به من رسيد تمام بدن من مجروح گرديد و مدتى بسترى بودم و سلامتى برايم حاصل شد باز خود را با زحمت به اينجا رسانده ام كه چاره اى براى خود نمايم عمر گفت : اين مرد دروغ مى گويند او را بزنيد و از مسجد بيرون كنيد. ابن عباس مى گويند دست او را گرفتم به خدمت علىعليه‌السلام بردم و از آن حضرت تقاضاى نجات از گرفتارى خويش نمود علىعليه‌السلام بر روى كاغذ نوشتند:

اللهم انى اتوجه اليك بنبيك نبى الرحمه و اهل بيته الذين اخترتهم على العالمين ذلل صعوبتها و اكفنى شرها فانك الكافى المعافى الغال القاهر.

و به آن مرد فرمودند: اين دعا را چون در ميان شتران خود بخوانى همه ذليل و منقاد تو گردند و هر گاه كسى را از اولاد و ديگران و منسوبين تو را مشكلى پيش آيد و اين دعا را بخواند خداوند مشكل او را رفع كندم

آن شخص كاغذ را گرفت و رفت و چون يك سل گذشت و ايام حج فرا رسيد آن مرد وارد مدينه گشت و بر دست حلال مشكلات بوسه زد و گفت به خدا قسم به مجرد آنكه دعا را خواندم ناگاه ديدم شتران به نزد من آمدند و منقاد و فرمانبردار من گشتند و از آنها تا امروز كرايه گرفته ام و موفق به زيارت شما شدم و سپس مبلغ ناقابل را از من قبول نمائيد. حضرت فرمودند: از تو قبول كردم و آنان را به تو بخشيدم و همه سال آن شخص ‍ وارد مدينه مى شد و زر فراوانى به حضرت امير المؤ منين مى داد و آن حضرت آنها را مى گرفت و به فقراء تقسيم مى كرد.

«خصائص الائمه و منهاج السرور، ص ٢٠٨».

عمر درباره پنج نفر زناكار حكم به رجم صادر كرد اما علىعليه‌السلام او را تخطئه كرد. يك نفر را گردن زد نفر دوم را رجم كرد بر نفر سوم جد جارى كرد بر نفر چهارم نيمى از حد را اجرا نمود و نفر پنجم را تعزير فرمود: عمر پرسيد چگونه چنين كردى فرمود نفر اول ذمى است نفر دومى زانى محضر بود نفر سومى زانى محضر نبود، نفر چهارم عبد بود و نفر پنجم مجنون

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ٢٩٨».

مردى از همسر خود شكايت كرد كه شش ماه پس از عروسى بچه آورده است زن نيز مطلب را پذيرفته بود ولى اظهار مى داشت كه با كسى رابطه نداشته است خليفه نظر داد كه زن بايد سنگسار شود. ولى امامعليه‌السلام از اجراى آن جلوگيرى كرد و فرمود از نظر قرآن زن مى تواند شش ‍ ماهه بچه بياورد زيرا دوران باردارى و شيرخوارگى را سى ماه تعيين مى كند و مى فرمايد: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا(٢) و در جاى ديگر مى فرمايد: والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين(٣) .

اگر ٢٤ را از ٣٠ كسر نماييم شش ماه باقى مى ماند كه حداقل مدت حمل است

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ٢٣٣».

قيصر روم براى آزمايش كردن خليفه شخصى را پيش ابوبكر فرستاد تا از وى سؤ ال كند كه چه كسى است كه نه اميد به بهشت دارد و نه از دوزخ ترسد. از خدا خوفى ندارد و ركوع و سجده نمى كند خود و ميته مى خورد شهادت نديده مى دهد فتنه را دوست دارد و نسبت به حق بغض دارد و آن را دوست نمى دارد عمر گفت : كفرى بر كفرت افزودى وقتى علىعليه‌السلام با خبر شد فرمود اين مرد از اولياى خداست براى اينكه به اميد بهشت يا از ترس جهنم عبادت نمى كند و از ظلم خدا نمى ترسد بلكه از عدل او بيم دارد و در نماز ميت ركوع و سجود نمى كند ملخ و ماهى و جگر مى خورد مال و فرزند را دوست دارد به وجود بهشت و دوزخ گواهى دهد در حالى كه آن دو را نديده است و از مرگ كراهت دارد ولى آن را حق داند.

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ٢٢٤».

روش تبليغ در اسلام

در زمان خلافت امير المؤ منينعليه‌السلام شخصى به نام اشعث بن قيس ‍ هديه اى براى حضرت آورد و امامعليه‌السلام سخت ناراحت و خشمگين شد خود حضرت ماجرا را چنين شرح مى دهند. شگفت آورتر از سرگذشت عقيل آن است كه شبى كسى به ديدار ما آمد ظرفى سرپوشيده شده آورد حلواى آغشته به روغن بود چنان به نظرم ناخوش آمد كه گويا آب دهان مادر به آن آميخته يا زهر مار بر آن ريخته اند گفتم صله است يا زكاه يا صدقه است كه گرفتن صدقه بر ما ناروا است گفت نه اين است نه آن بلكه هديه است گفتم مادرت بر تو بگريد. آمده اى مرا از راه دين خدا بگردانى يا ديوانه اى كه بيهوده سخن مى رانى به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان ها است به من بدهند تا خدا را نافرمانى نمايم و پوست جوى را از مورچه به نافرمانى بربايم چنين نخواهم كرد.

«نهج البلاغه ، خطبه ٢٢٤».

سيماى حضرت على (عليه السلام)

پس از اينكه در جريان غدير پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مردم براى علىعليه‌السلام بيعت گرفت شخصى به نام حرث بن نعمان به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد يا محمد تو ما را به شهادتين امر كردى پذيرفتيم و امر كردى پنج مرتبه نماز بخوانيم باز پذيرفتيم و به زكات امر كردى قبول كرديم و نيز به روزه امر كردى انجام داديم و به حج فرمان دادى اطاعت كرديم پس از اين همه كه تو را اطاعت كرديم راضى نشدى تا اينكه پسر عموى خويش را به عنوان رهبر ما قرار دادى و او را بر ديگران برترى دادى و گفتى من كنت مولاه ، فعلى مولاه ، آيه اين امر از طرف خودت است يا از طرف خداوند.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به آن خداى كه جز او خدايى نيست ، اين امر هم مانند امور گذشته به فرمان خداوند بوده است

حرث بن نعمان پس از شنيدن اين سخن برگشت تا سوار شود بر شتر خود برود. در بين راه گفت : اللهم ان كان ما يقول محمد حقا فامطر علينا حجاره من السماء او ائتنا بعذاب اليم

يعنى بار خدايا اگر آنچه كه محمد مى گويد حقيقت دارد پس از آسمان سنگى بفرست براى من (كه مرا نابود كند) و يا به عذاب دردناكى مبتلا گردان او هنوز به شترش نرسيده بد كه سنگى از آسمان آمد بر او اصابت كرد و او را به درك واصل گردانيد.

«الغدير، ج ١، ص ٢٣٩؛ الميزان ، ج ٢٠».

سيره و روش على (عليه السلام)

در گسترش عدل و جلوگيرى از تجاوز به حقوق افراد و رعايت عدالت و مساوات بين انسان ها در اينجا به يك نمونه اشاره مى كنم

سوده دختر عمار بن اسك همدانى از بانوانى بود كه در فصاحت و بلاغت كم نظير بود. او روزى براى شكايت از بشر بن ارطاه به شام نزد معاويه رفت معاويه از او پرسيد آيا تو بودى كه در جنگ صفين سربازان على را عليه ما تحريك كرده با سرودن شعر از على تمجيد و به ما توهين مى كردى سوده گفت : بلى سپس بين آن دو گفت و گوهايى صورت گرفت سرانجام سوده گفت : حاكم تو به ما ستم مى كند.

مردان ما را مى كشد و اموال ما را به يغما مى برد. بناى ما اين است كه از قانون و حكومت پيروى كنيم وگرنه ما امكاناتى كه داريم مى توانيم از خود دفاع نمائيم معاويه گفت : آيا با طايفه خود مرا مى ترسانى من تو را بر شتر چموش بزرگى بسته پيش بسر بن ارطاه مى فرستم تا هر چه خواست درباره تو انجام دهد.

سوده بعد از شنيدن اين سخنان در حالى كه چشم به زمين دوخسته بود و با قلبى حزين اشك مى ريخت چنين گفت درود خدا بر آن جسد پاكى كه قبر او را در بر گرفت و با دفن او عدالت نيز مدفون گشت او همواره با حق بود و حق را با هيچ چيز مبادله نمى كرد. معاويه گفت : او كيست ؟ سوده پاسخ داد: او على بن ابى طالب است معاويه گفت على چه كرده كه اين اندازه نزد تو موقعيت دارد. سوده گفت براى شكايت از فرستاده او كه براى جمع آورى زكات به محل ما آمده بود به محضرش رسيدم در حال نماز بود چون مرا مشاهده كرد بعد از نماز بلافاصله برخاست و با مهربانى و ملاطفت فرمود چه كار دارى جريان را گفتم علىعليه‌السلام با اطلاع از موضوع گريه كرد و فرمود: خدايا تو شاهد باش كه من او را براى ستم به مردم روانه نكردم سپس قطعه پوستى از جيب خود بيرون آورد ضمن نامه اى به وى نوشت آن گاه كه نامه من به شما رسيد هر آنچه از زكات در اختيار تو است نگهدار تا نماينده اى بفرستم و از شما تحويل گيرد و بدين وسيله او را عزل كرد.

معاويه از اين عدل و انصاف علىعليه‌السلام خرسند شد و دستور داد كه با انصاف با سوده رفتار شود. سوده گفت آيا اين عدل تمام طايفه مرا در بر مى گيرد معاويه گفت تو را چه كار به ديگران سوده پاسخ داد اگر عدالت ديگران را در بر نگيرد. اين يك نوع خلاف و ستم است معاويه با ناراحتى گفت ستايش على از شما طايفه همدان بر جسارت شما افزوده است سپس ‍ افزوده بنويسيد تا نياز او و قومش را بر آورده نمايند.

«حياه الامام حسن بن على (عليه السلام)، ج ٢، ص ٤٠١».

ابن عباس گويد در يكى از روزهاى جنگ صفين امام بزرگوار حضرت علىعليه‌السلام را ديدم كه پيوسته به آسمان نگاه مى كند پرسيدم يا امير المؤ منين مى بينم كه به آسمان زياد نگاه مى كنى فرمود دقت مى كنم كه ببينم آيا وقت نماز ظهر رسيده يا نه گفتم ما در حال جنگ هستيم امامعليه‌السلام فرمود: ما با شاميان بر سر اقامه نماز مى جنگيم چرا خود در اول وقت نماز نخوانيم

«خصال شيخ صدوق ، ج ١، ص ٣١١».

در يكى از روزهاى جنگ صفين و در گرما گرم جنگ امامعليه‌السلام به خورشيد نگاه كرد فرمود وقت نماز است فورا دست از جنگ كشيده و در گوشه اى ايستاد در حالى كه تيرهاى زيادى به سوى او پرتاب مى شد و از چپ راست او مى گشت امامعليه‌السلام گويا در خانه خود به نماز ايستاده مشغول راز و نياز با پروردگار خود شد.

«انوار نعمانيه ، ج ٢، ص ٣٤٢».

شيوه تبليغى على (عليه السلام)

ما كه قدرت شناخت علىعليه‌السلام را نداريم امير المؤ منين كسى است كه درباره آن بزرگوار حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال الله جل جلاله لو اجتمع الناس كلهم على ولايه علىعليه‌السلا مما خلقت النار؛ رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كه خداى جل جلاله مى فرمايد: اگر همه مردم بر ولايت علىعليه‌السلام متفق بودند من دوزخ را خلق نمى كرد.

«امالى شيخ صدوق ، ص ٦٥٧».

روايت دارد از رسول خدا فرمود: چون مرا به آسمان هفتم بردند و از آنجا به سدره المنتهى رساندند و تا به حجاب هاى نور پروردگارم جل جلاه مرا ندا كردى اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام براى من تواضع كرد و مرا پرستش كن و بر من توكل كن و من تو را حبيب و رسول و پيغمبر خود ساختم و برادرت على را خليفه انتخاب كردم او است حجت من بر بندگانم و امام است بر خلق من به واسطه او دوستانم از دشمنانم شناخته مى شود و به او دين من برپا مى شود و حدود من حفظ شود و احكامم اجراء گردد و به واسطه او بندگانم و بلادم را زنده كنم و گنج ها و ذخائرش به خواست خودم عيان كنم او را بر اسرار و درون ها به اراده خود مطلع سازم

«امالى شيخ صدوق ، ص ٦٣١ الى ٦٣٢».

رسول خدا فرمود: چون مرا به معراج بردند پروردگارم جل جلاله درباره علىعليه‌السلام سه كلمه سفارش به من كرد فرمود اى محمد عرض ‍ كردم بلى پروردگارم فرمود على امام متقيان و پيشواى روسفيدان و سرور مؤ منان است او را به اين مژده بده

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين مژده را به او داد و علىعليه‌السلام به سجده شكر افتاد براى خداى عزوجل و سر برداشت و گفت يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قدر من به آنجا رسيده است كه در آنجاها نام من برده مى شود فرمود آرى تو نزد خدا معروفى و تو رفيق اعلائى اين فضل خدا است به هر كه خواهد دهد.

«امالى شيخ صدوق ، ص ٦١٥».

از حذيفه سؤ ال شد راجع به علىعليه‌السلام گفتم آن حضرت خير البشر است و شك ندارد در آن جز منافق حذيفه بن يمان از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود: على بن ابى طالب خير البشر است و هر كه اباكند كافر است

عطاء گويد از عايشه پرسيدم راجع به على بن ابى طالب گفت : آن حضرت خير البشر است شك نكند در آن جز كافر.

«امالى صدوق ، ص ٧٦».

علىعليه‌السلام فرمود: از طرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ده چيزى به من داده شد كه به كسى پيش از من داده نشده و به كسى پس از من هم داده شود حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى على تو برادر منى در دين و تو برادر منى در آخرت ايستگاه تو روز قيامت از همه مردم به من نزديك تر است منزل من و تو در بهشت برابر هم است توئى حق ، توئى ولى ، توئى وزير، دشمن تو دشمن من است و دشمن من ، دشمن خدا است دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست

«امالى صدوق ، ص ٧٧».

مقام و مرتبه على (عليه السلام)

ناله هاى على (عليه السلام)

عروه بن زبير مى گويد مادر مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجمنى داشتيم و در كارهاى اهل بدر گفت و گو مى كرديم ابوذر را گفت اى مردم من شما را آگاه نكنم از كسى كه مالش از همه كم تر است و ورع او بيش ‍ تر و كوشش او در عبادت بيش تر. گفتند او كيست ؟ گفت على بن ابى طالبعليه‌السلام است همه از او روى گردان شدند و مردى از انصار به او گفت : اى ابو دردا سخنى گفتى كه كسى با تو موافقت نكرد ابو دردا گفت اى مردم من آنچه را ديدم مى گويم و شما هم بايد آنچه را ديديد كه از دوستان خود كناره كرد و از آنها مخفى شد و پشت نخل ها خلوت كرده و من او را گم كرده بودم گفتم : به منزل خود رفته است به ناگاه آواز حزين شنيدم كه گفت معبودا چه بسيار جرم بزرگى از من سر زده و در برابرش به من نعمت دادى و چه بسيار جنايتى كه به كرم خود از كشف آن بزرگوارى نمودى

معبودا اگر چه به طول كشيد در نافرمانت عمر من و بزرگ است در دفتر جرمم من جز آمرزش آرزوئى ندارم و جز رضايت اميدم نيست اين آواز مرا جلب كرد و دنبالش رفتم و ناگاه ديدم خود على بن ابى طالب است خودم را از او پنهان كردم و آرام حركت كردم و حضرت چند ركعتى نماز به جا آورد در آن نيمه شب بعد مشغول شد به گريه و زارى و دعا.

و در ضمن مناجات مى فرمود: معبودا در گذشت تو خطايم بر من آسان آيد و ياد سختگيرى تو مى افتم و گرفتاريم بر من بزرگ مى شود.

سپس فرمود: آه اگر من در نامه عملم گناهى بخوانم كه از يادم رفته باشد و تو آن را بر شمرى و بگوئى او را بگريد واى از اين گرفتارى كه اقوامش نتوانند نجاتش بدهند.

سپس فرمود آه از آن آتشى كه جگرها و كليه ها را كباب كند آه از آتش ‍ بركننده كباب از سيخ حضرت آن قدر گريه كرد تا از نفس افتاد ديگر حس و حركتى از او نديدم گفتم خوابش برده است او را بيدارش كنم براى نماز صبح

نزد او رفتم و ديدم مثل چوبه خشكى افتاده او را جنبانيدم حركت نكرد. گفتمانالله و انا اليه راجعون ، به خدا على بن ابى طالب از دنيا رفته به حضرت زهرا خبر دادم كه على از دنيا رفته حضرت زهرا فرمودند داستان او به چه نحو است به او گزارش دادم فرمود: اى ابو دردا به خدا اين همان غشى است كه از ترس خدا به او دست مى دهد.

آب آوردند و بر صورت مباركش پاشيدند و به هوش آمد و به من نگاه كرد كه گريه مى كنم فرمود: اى «ابو دردا» براى چه گريه مى كنيم گفتم از اين آسيبى كه به خود مى زنى فرمود: اى «ابو دردا» چطور باشى گاهى كه ببينى مرا براى حساب دعوت كرده اند و دوزخيان تندخو اطراف مرا گرفته اند و من در برابر خداوند ايستاده ام دوستان از من دست كشيده اند و اهل دنيا به من دلسوزى كنند اينجا تو بايد بيش تر به حال رقت كنى در برابر كسى كه چيزى بر او پوشيده نيست ابو درداء گفت اين حالت را به خدا در هيچ كدام اصحاب رسول خدا نديدم

«امالى شيخ صدوق ، ص ٧٧».

شيعيان على (عليه السلام)

در روايت وارد شده است كه دشمنان علىعليه‌السلام نجس تر است از سگ خوشا به حال كسى كه جزء دوستان آن حضرت هستند. از حضرت امام صادقعليه‌السلام فرموده : فان الله تبارك و تعالى لم يخلق خلقا انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل البيت نجس منه

«وسائل الشيعه ، ج ١، ص ١٥٩، چاپ جديد».

مى فرمايد خداوند خلقى را نجس تر از سگ نيافريده و ناصب ما اهل البيت از آن نجس تر است

اما ملاحظه فرمائيد خداوند در روز قيامت با دوستان علىعليه‌السلام چگونه رفتار خواهد كرد شما خواننده محترم به ديگران مژده دهيد از عنايت رسول الله و امير المؤ منين نسبت به شيعيان علىعليها‌السلام

اين جانب در سال امير المؤ منينعليه‌السلام ١٣٧٩ بود و ماه ذى حجه در محضر حضرت آيه الله العظمى آقا فاضل لنكرانى در مسجد اعظم پاى درس ايشان بود ايشان فرمودند: يك نفر آدم موثق و مورد اطمينان بود نقل كرد كه از طرف مبلغين مسيحى دو ميليون نفر هستند كه تبليغ دين مسيحيت را مى نمايند و مبلغين شيعه شايد به يكصد هزار نفر نرسد كه اهل منبرند بعد اضافه كردند فرمودند در ميان ما رسم است نذر مى كنند آش ‍ مى پزنند و سفره به يكصد ميليون تومان مى رسد اما شخص مذكور نقل كرد كه خرج نذورات آنها در طول يك سال ٥٠ ميليارد دلار مى شود حالا ما بايد درباره دين پاك خودمان چگونه بايد فعاليت كنيم تا اينكه خدا و رسولش از ما راضى بشود و در روز قيامت جوابگو باشيم

در روايت آمده است شخصى در زمان بنى اسرائيل يكصد سال عمر كرد ولى معصيت كار بود يعنى عمر خود را در كارهاى حرام و گناه صرف كرد وقتى كه از دنيا رفت جنازه او را بنى اسرائيل بردند در بيابان انداختند خطاب از طرف خدا به حضرت موسى رسيد اى موسى برو آن بنده مرا برايش نماز بخوان و دفن كن عرض كرد خداوند! همه بنى اسرائيل اظهار شهادت دادند كه او يك عمر معصيت كرده خداوند فرمودند درست است لكن او يك عمل خوبى داشت براى آن عمل من او را عفو كردم و براى او مقدر كردم هفتاد تا حوريه در بهشت و آن عمل خوب اين بود هر وقت تورات را مى خواند چشمش مى افتاد به نام محمد او را مى بوسيد و به چشم مى گذاشت

كسى كه بوسيدن نام رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اين همه عنايت خدا در حق او است حالا اگر كسى هم آنها را دوست بدارد و هم گفتار آنها را عمل كند پاداش آنها ببينيد چقدر است در پيشگاه خدا مخصوصا آن كسانى كه هم دوست دارند خاندان اهل بيت را و هم گفته آهاى آنها را عمل مى كنند و هم ديگران را هدايت مى كند آنها در روز قيامت چقدر اجر اخروى دارند.

اما اگر خداى نكرده دانشمند باشد لكن عملش بر خلاف فرموده آنها باشد بسيار مشكل است

روايت دارد ماذا وحد من فقدك و ماالذى فقد من وجدك ؛ آن كسى كه تو را گم كرده است چه چيز پيدا كرده است و آن كسى كه تو را يافته و پيدا كرده است چه چيز گم كرده است

اواخر دعاى روز عرفه

روايت از حضرت عيسىعليه‌السلام است فرمود: اشقى الناس من هو معروف عن الناس بعلمه مجهول بعمله ؛ شقى ترين مردم آن است كه مشهود باشد به علمش ولى مجهول باشد به عملش

«مصباح الشريعه ، ص ٤٠٨».

به پيروان امير المؤ منينعليه‌السلام را مى گويند شيعه يعنى هم در گفتار و هم در رفتار و هم در عمل مثل طبيب اگر در طبابت وارد نباشد آيا صحيح است به او بگويند دكتر اگر يك طبيب واردى باشد داروى مسكن مى دهد كه اثر كند و الا ممكن است دارو مسموم باشد نه تنها منفعت نكند بلكه ضرر كند گفتار هم همين است وقتى كه گفتار انسان صحيح باشد اثراتش هم زياد است هزاران نفر از جاهلان به وجود اين مبلغ هدايت مى شوند شما ببينيد در روايت دارد مداد علماء افضل است از خون شهداء به قول حضرت آيه الله العظمى امام خمينى (ره) عليه اسلام بدون روحانيت مثل كشور است بدون طبيب بنابراين حيات ما، ممات ما، طلاق ما، عقد ما، ارث ما، هستى ما وابسته به روحانيت است براى اينكه اينها وارث انبياء هستند.

مژده بر شيعه و پيروان على (عليه السلام)

عن جابر بن عبد الله الانصارى قال قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الا ابشرك يا ابا الحسن قال بلى يا رسول الله قال هذا جبرئيل يخبرنى عن الله جل جلاله انه اعطى شيعتك و محبيك سبع خصال الرفق عند الموت و الانس عند الوحشه و النور عند الظلمه و الا من عند الفزع و القسط عند الميزان و الجواز على الصراط و دخول الجنه قبل الناس نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم

«خصال صدوق ، ص ٤٠٢».

جابر مى گويد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: يا على بشارت بدهم به شما. عرض كرد بلى يا رسول الله فرمود: اين جبرئيل است كه به من خبر داد از طرف خداى بزرگ كه هفت خصلت به دوستان تو مرحمت مى كنم اول مدارا كردن در وقت مرگ كه مشكل ترين ساعت هنگام مرگ است ، خدا نكند كه اعمال انسان مورد قبول خداوند و رسول نباشد در آن وقت دادرس هم نيست مگر قلب پاك و عمل شايسته دوم ماءنوس بودن در حال وحشت شايد همان شب اول قبر باشد كه انسان خيلى وحشت دارد. سوم نورانى كردن در وقت تاريكى در روايت هم دارد قبر ندا مى كند كه اى صاحب من انا بيت الظلمه اتينى سراجا؛ من خانه اى هستم تاريك براى اين خانه چراغ بفرستيد. چهارم : امان دادن در وقت ترس و خوف پنجم ؛ رفتار كردن عادلانه ، هنگامى كه در پاى ميزان اعمال قرار گرفتن ششم : اجازه عبور كردن پل صراط در آنجا هم خداوند كمك مى كند به شيعيان على( عليها‌السلام ) .

قرآن كريم هم به اين مطلب اشاره مى كند.

مى فرمايد:فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يمشى على اربع يخلق الله ما يشاء ان الله على كل شى قدير (٤) .

بعضى مانند مارها بر شكم راه مى رود، بعضى مانند انسان ها بر دو پا راه مى روند، بعضى مانند اسب ها و يا شترها بر چهار پا حركت مى كنند، هر طورى كه بخواهد خداوند قدرت دارد. خصلت هفتم داخل شدن به جنت است قبل از همه مردم و نور مى دهد اطراف آنها را به واسطه بيرون كردن به خداوند و رسولش را اين اوصاف مختص به شيعيان پاك حضرت امير المؤ منين علىعليه‌السلام است

عن سليمان بن مهران عن جعفر بن محمدعليه‌السلام انه قال اذا هم العبد بحسنه كتبت له حسنه فاذا عمله ما كتبت له عشر حسنات و اذا هم بسييئه لم تكتب عليه فاذا عملها اجل تسع ساعات فان ندم عليها و استغفر و تاب لم يكتب عليه و ان لم يندم ولم يتب منها كتبت عليه سيئه واحده

«خصال ، ج ٢، ص ٤١٨».

اگر انسان اراده كند كه عمل خوبى را به جاى آورد فورا براى او حسناتى نوشته مى شود هنگامى كه به جاى آورد عمل خوب را ده برابر ثواب و حسنات نوشته مى شود. ولى اگر اراده كرد كه گناهى را انجام بدهد، نوشته نمى شود و اگر گناه را انجام داد مدت نه ساعت به او مهلت داده مى شود، اگر پشيمان شد و استغفار كرد ديگر گناه او نوشته نمى شود و اگر پشيمان نشد و توبه نكرد آن وقت نوشته مى شود به او يك گناه خداوند آن قدر با بندگان خود مهربان است يك ثواب را ده برابر اجر و مزد مى دهد ولى اگر گناه كرد نوشته نمى شود مگر يك گناه