داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 30707
دانلود: 2836

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30707 / دانلود: 2836
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

از مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى نقل شده است زمانى كه در سامراء مشغول تحصيل علوم دينى بودم اهل سامراء به بيمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند روزى در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشاركى عده اى از اهل علم جمع بودند ناگاه مرحوم آقاى ميرزا محمد تقى شيرازى تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.

مرحوم ميرزاى شيرازى فرمودند: اگر من حكمى بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه نه همه اهل مجلس پاسخ دادند بلى فرمود: من حكم مى كنم كه شيعيان ساكن سامراء از امروز تا ده روز همه و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجه بن الحسنعليه‌السلام هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رسانيدند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند.

از فرداى آن روز تلف شدن شيعه موقوف شد و همه روزه تنها عده اى از سنى ها مردند به طورى كه بر همه آشكار گرديد برخى از سنى ها از آشنايان شيعه خود پرسيدند سبب اين كه ديگر از شما كسى تلف نمى شود چيست به آنها گفته زيارت عاشورا مى خوانيم

آنها هم مشغول شدند خواند زيارت عاشورا و بلا از آنها هم بر طرف گرديد.

«داستان هاى شگفت ، دستغيب ص ٣٩٩».

عن ابن عباس قال قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لو انا الغياض اقلام و البحر مداد و الجن حساب و الانس كتاب ما احصوا فضائل على بن ابى طالبعليها‌السلام ابن عباس مى گويد: پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر همه درخت ها قلم بشود و دريا مركب بشود جنى ها حسابگر باشد انسان ها نويسنده باشد نمى توانند فضائل على بين ابى طالبعليه‌السلام را به حساب بياورند.

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ٧٠، حديث ١٠٥»

عن ابى بصير قال قال رسول الله ٩ ان الله تبارك و تعالى فرض العلم عن سته اجزاء فاعطى عليا منه خمسه اجزا وله سهم فى الجزء الآخر مع الناس

ابوبصير مى گويد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود است خداوند تبارك و تعالى علم را بر شش جزء نوشته است پس عطا كرده به على بن ابى طالب پنج جزء از آن شش جزء و عطا كرده بر جميع مردم يك جزء و علىعليه‌السلام در آن يك جزء هم سهيم مى باشد.

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ١٤٣، حديث ٤٨».

و روى انه كان النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا نزل عليه الوصى ليلا لم يصبح حتى يخبر به عليها و اذا نزل عليه الوحى نهارا لم يمس حتى يخبر به عليا؛

روايت شده بر اينكه بر پيغمبر خدا اگر شب وى نازل مى شد صبح طلوع نمى كرد تا اينكه حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام با خبر باش و اگر روز وحى نازل مى شد به رسول خدا آن روز شب نمى شد تا اينكه علىعليه‌السلام با خبر باشد.

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ١٥١».

روايت ديگر از خود علىعليه‌السلام است مى فرمايد: لو شئت لا وقرت سبعين بعيرا فى تفسير فاتحه الكتاب ؛

خداوند قادر توانا آن قدر قدرت و فضيلت داده به علىعليه‌السلام كه مى فرمايد هفتاد بار شتر فقط از سوره حمد مى توانم تفسير بنويسم وقتى كه اين قول را از علىعليه‌السلام يافتند آنها گفتند مطلب همين است

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ١٥٧».

عن ابن نباته عن علىعليه‌السلام قال قل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : والله انا مدينه الجنه و انت بابها يا على - كذب من زعم انه يدخلها من غير بابها.

علىعليه‌السلام مى فرمايد رسول خدا فرمود: من شهر بهشت هستم و تو باب آن جنت هستى يا على بعد مى فرمايد دروغ گفته است كسى كه بگويد از غير آن درهم وارد بهشت مى شوند.

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ٢٠٠».

حديث ديگرعن جابر بن عبد الله الانصارى قال قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انا خزانه العلم و على مفتاح فمن اراه الخزانه فلياءت المفتاح

رسول گرامى مى فرمايد: من خزانه علم هستم و علىعليه‌السلام كليد آن خزانه است كسى كه اراده دارد وارد آن خزانه علم بشود بايد از پيروان و شيعيان علىعليه‌السلام باشد چون كليد آن علم على بن ابى طالبعليه‌السلام است

«بحار الانوار، ج ٤٠، ص ٢٠١».

مرد عربى به نزد ابابكر رفت و گفت اى خليفه من نذر كرده ام كه يك حين با عيال خود سخن نگويم اكنون تكليف من چيست و تا چه مدتى بايد با او ترك سخن نمايم ابابكر گفت بايد تا قيامت با وى حرفى نزنى زيرا خداوند در قرآن مى فرمايد:و لكم فى الاءرض مستقر و متاع الى حين (٥) ؛ براى شما در زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره شما خواهد بود چون مراد از حين در اين آيه قيامت است

اعرابى از جا بر خواست و به نزد عمر بن الخطاب رفت و از او نيز همين سؤ ال را نمود عمر گفت تا چهل سال بايد با عيالت سخن نگوئى زيرا خداوند در قرآن فرموده :هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا (٦) .

آيا چنين نيست كه زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيزى قابل ذكر نبود چون آيه نشان مى دهد كه حضرت آدم تا چهل سال بين آب و گل بود است اعرابى سپس به نزد عثمان رفت و همان سؤ ال را كرد. عثمان گفت تا يك سال بايد از سخن گفتن با عيالت خوددارى كنى زيرا خداوند در قرآن کريم فرمايد:توتى اءكلها كل حين باذن ربها (٧) .

يعنى ميوه خود را مى دهد هر زمان يا در هر فصل كه دست دراز كنى به سوى شاخه ها به اذن پروردگار عالم چون ميوه ى درختان ظرف يك سال حاصل مى شود. اعرابى آن گاه به خدمت امير المؤ منين على بن ابى طالبعليه‌السلام رفت از آن حضرت سؤ ال خود را عرضه داشته علىعليه‌السلام فرمودند: اگر در شب نذر كرده اى بايد تا به صبح از سخن گفتن با عيالت خوددارى كنى و هر گاه در روز نذر نموده اى بايد تا شب از اين عمل پرهيز نمائى زيرا خداوند در قرآن فرموده: فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون (٨) ؛ منزه است خداوند به هنگامى كه شام مى كنيد و صبح مى كنيد.

اعرابى از اين جواب شاد گرديد و در حالى كه مى گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالته(٩) ؛ خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا قرار دهد و يا چه كسى را اين مقام بلند بخشد.

آنها نظريه مى دهند كه يك عمر با عيالت سخن مگو و يا چهل سال و يا يك سال سخن مگو اما حضرت على بن ابى طالب مى فرمايد يا يك روز و يا يك شب سخن نگويد به نذر خود وفا كرده است

«تفسير ابو الفتوح رازى ، ج ١، ص ١٣٧».

در زمانى كه شريح از طرف امير المؤ منين علىعليه‌السلام پست قضاوت را در كوفه اداره مى كرد زن و مردى به نزدش آمدند و اظهار داشتند ما مساءله اى داريم كه بايد در محل خلوتى مطرح شود آن گاه شريح مجلس را خلوت كرد و از ايشان خواست تا مساءله ى خود را عنوان كنند.

آن مرد گفت : ايها القاضى اين خانم دختر عموى من است و او را به عقد خود در آورده ام حال مى بينم كه او هم داراى آلت مردانه و هم زنانه است حال بگوئيد كه حكمش چيست آيا مرد است يا زن

شريح خطاب به زن كرد و گفت : بول تو از كدام يك از دو آلت خارج شود زن گفت از هر دو شريح گفت از كدام يك زودتر بولت شروع مى شود او گفت با هم شروع مى شود شريح سؤ ال كرد از كدام يك زودتر قطع مى شود زن گفت با هم قطع مى شود.

شريح شهوتت از كدام يك ارضاء مى شود. زن گفت از هر دو اضافه كرد كه من از اين مرد بچه اى دارم و كنيزى هم از من فرزندى دارد.

شريح بعد از شنيدن اين كلمات دست هاى خود را بر هم زد و گفت حكم اين مساءله را نمى دانم و بايد از امير المؤ منينعليه‌السلام سؤ ال كنم آن گاه همگى به اتفاق به حضور علىعليه‌السلام شرفياب شدند شريح قضيه را به تفصيل براى حضرت عرضه داشت و زن مرد هم گفتار وى را تصديق كردند سپس حضرت در حالى كه به مرد گفتند جراءت تو از شكار كننده شير بيش تر است قنبر را طلبيدند و فرمودند تا چهار زنى كه مورد اعتمادند حاضر كنند.

و آنها اين زن را به جاى خلوتى برده و عورتين او را پوشانده و بقيه بدنش را لخت كنند و سپس استخوان هاى دو پهلويش را بشمارند و از تعداد استخوان هاى هر طرف را مطلع سازند قنبر آنچه را كه به او امر شده بود انجام داد و براى اعلام نتيجه به حضور حضرت رسيد و عرضه داشت كه استخوان هاى پهلوى چپش هفت عدد و پهلوى راستش هشت دانه مى باشد.

آن گاه حضرت بلافاصله صدايش به تكبير بلند شد و سپس فرمود كه اين شخص مرد است و بايد لباس زنان را از تنش در آورد و جامه مردان به تن او بپوشانند و بين او و شوهرش جدائى بياندازند.

«تفسير ابو الفتوح رازى ، ج ١، ص ١٣٢».

صاحب مدينه المعاجز مى گويد درباره علىعليه‌السلام فضائل آن بزرگوار آن قدر زياد است كسى قدرت شماره آن را ندارد چون مشكل است كه انسان بتواند به شماره در آورد لكن از طريق مخالفين آنچه را كه صاحب ثاقب المناقب از محمد بن عمر الواقدى ذكر كرده است و گفته در ايام عرفه مجلسى برگزار بود كه در آن مجلس علماء من جمله هارون الرشيد بود و شافعى و هاشمى مذهب بود و در آن مجلس هفتاد نفر علماء بزرگ حضور داشتند واقدى مى گويد من آخرين نفر بودم كه داخل شدم به مجلس هارون او نظر كرد به من و گفت چرا آمدنت را تاءخير انداختى گفتم من وقت كسى را تلف نكردم كار خيرى انجام مى دادم هارون گفت بيا نزد من تا اينكه رفتم پهلوى او نشستم و علما بحث كردند و به مسائل فقهى پرداختند هارون رو كرد به شافعى گفت پسر عمو چقدر از فضائل على بن ابى طالبعليه‌السلام روايت بلد هستيد. گفت چهارصد حديث و بيشتر هارون گفت بگو نترسيد گفت پانصد و بيشتر بعد هارون رو كرد به محمد ابن الحسن گفت چقدر روايت از علىعليه‌السلام بلدى درباره فضائل آن حضرت محمد ابن الحسن گفت من يك هزار و بيش تر حديث بلد هستم بعد هارون رو كرد به ابى يوسف گفت تو اى كوفى چقدر در فضائل علىعليها‌السلام بلدى خبر بدى و نترس گفت يا امير المؤ منين اگر نترسم روايت در فضائل على بن ابى طالب آن قدر بلدم كه شماره ندارد و نمى توانم بشمارم

هارون گفت از چه كسى مى ترسى گفت از تو و از عمال تو از اصحاب تو هارون گفت بگو تو ايمن مى باشى خبر بدهيد كه چه مقدار از فضائل آن حضرت بلدى گفت پانزده هزار روايت مسند و پانزده هزار مرسل كه مجموعا مى شود سى هزار روايت در نظرم هست باز هم روايت دنباله دارد كه حقير به اين مقدار اكتفا كردم

«انوار البهيه ، ص ١٦».

صدوق از طبرى او هم از حسن ابن يحيى آخرين راوى مى باشد ايشان نقل كرده كه من در بغداد پيش قاضى بودم اسم آن قاضى سماعه بود در اين هنگام يكى از بزرگان اهل بغداد وارد شد بر آن قاضى گفت ايها القاضى من يك سالى در سال هاى گذشته حج كردم بعد رفتم به كوفه در يك مسجدى كه اراده كردم نماز بخوانم در اين هنگام در جلو خود ديدم يك زنى عربى كه پيدا بود كه باديه نشين بوده است و يك مقنعه روى صورت خود انداخته و با صوت بلند داد مى زد اى كسى كه در آسمان ها و زمين ها مشهور هستيد.

واى كسى كه در دنيا و آخرت مشهور هستيد و با كفار جنگيديد و ابا كرده خداوند ذكر تو را مگر با عظمت خيلى توصيف كرد بعد من به او گفتم يا امه الله چه كسى را وصف مى كنى گفت حضرت امير المؤ منين را گفتم : كدام امير المؤ منين گفت على بن ابى طالب و آن كسى كه توحيد جايز نيست مگر به واسطه دوستى آن خانواده و ولايت علىعليه‌السلام بعد گفت : من متوجه شدم كه ببينم اين عرب چه كسى است و يا از كجا آمده يك مرتبه از نظرم غائب شد.

«انوار البهيه ، ص ٢٧».

به ذره گر نظرى لطف بوتراب كند

به آسمان رود و كار آفتاب كند

خوشا به حال آن كسى كه در نامه عملش نوشته شده باشد اين شخص جزء شيعيان ما است و اينها از محبين ما هستند و اينها مبلغين اهل بيت هستند چون علم است كه همراه با عمل انسان را به جائى مى رساند.

روايت عن ابى عبد اللهعليه‌السلام قال اوحى الله تبارك و تعالى اى موسىعليه‌السلام لا تفرح بكثيره المال و لا تدع ذكر على كل حال فان كثره المال تنسى الذنوب و ترك ذكرى يقسى القلوب

حضرت امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: خداوند وحى فرستاد به حضرت موسىعليه‌السلام كه اى موسى براى زيادى مال خوشحال مباش و ترك مكن ذكر ما را در هيچ حالى يعنى هميشه در ياد من باش براى اينكه زيادى مال سبب مى شود كه انسان غافل باشد از گناه و معصيت خود را فراموش كند و اگر از ياد خدا غافل شدى قلبت قساوت مى گيرد.

«خصال شيخ صدوق ، ج ١، ص ٣٩».

روايت عن امير المؤ منين عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انه قال فى كلام له العلماء رجلان رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج ورجل عالم تارك لعلمه فهذا هالك و ان اهل النار يستاءذون بريح العالم التارك لعلمه و ان اشد اهل النار ندامه و حسره رجل دعا عبد الى الله عزوجل فاستجاب له و قبل منه و اطاع الله عزوجل فادخله الله الجنه و ادخل الداعى النار بتركه عمله و اتباعه الهوى

علىعليه‌السلام فرمودند: رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: علماء دو قسم هستند يك قسم عالم با عمل هستند و به دانش ‍ خود عمل مى كنند براى او نجات است قسم دوم عالمى هستند كه به علم خود عمل نمى كنند او در معرض هلاكت است و اهل جهنم از بوى عالم بى عمل متاءذى مى باشد شديدترين اهل عذاب از حيث حسرت و ندامت كسى است كه ديگران را موعظه كند و او را به سوى خدا و رسولش دعوت كند و آن مستمع و شنونده قبول كند و عمل كند خداوند هم او را داخل بهشت كند و لكن داعى چون مجرد علم بوده علم بوده عمل در كار نبوده به واسطه ترك عمل و دنبال هواى نفس و پيروى خواهش نفس خداوند متعال او را داخل جهنم كند.

«خصال شيخ صدوق ، ج ١، ص ٥١، حديث ٦٣».

عن امير المؤ منين علىعليه‌السلام قال : ان الله تبارك و تعالى اخفى اربعه فى اربعه اخفى رضاه فى طاعته فلا تستصغرن شيئا من طاعته فربما و آفق رضاه و انت لا تعلم و اخفى سخطه فى معصيته فلا تستصغرن شيئا من معصيته فربما و افق اجابته فى دعوته فلا تستصغرن شيئا من دعائه فربما و افق اجابته و انت لا تعلم و اخفى وليه فى عباده فلا تستصغرن عبدا من عبيد الله فربما يكون وليه و انت لا تعلم

امير المؤ منين علىعليه‌السلام مى فرمايد: خداوند چهار چيز را در چهار چيز مخفى كرده است : اول رضايت خود را در طاعتش مخفى كرده (نمى دانيم كدام يك عمل ما موجب خوشنودى خداوند است) و لذا مى فرمايد هيچ كدام از عبادت خدا را كوچك نشماريد (شايد او موجب قبول در گاه خداوند باشد) و ممكن است آن عمل موافق رضاى خدا باشد و شما ندانيد.

دوم مخفى كرده غصبش در ميان معاصى و نبايد هيچ گناهى را كوچك بشماريد اى بسا آن را كه در نظر شما گناه كوچكى است او موافق غضب خداوند باشد و او از همه گناهان بيش تر خدا را غضبناك كند و شما ندانيد.

سوم اجابت كردن دعاهاى ما در بين همه دعاها مخفى كرده لذا نبايد دعا را كوچك بشماريد چه بسا آن را كه در نظر شما كوچك است موافق اجابت بوده باشد و خداوند او را قبول كرده است و شما قبول شدن آن دعا اطلاعى ندارى

چهارم مخفى كرده است دوست خود را در ميان بندگان خود و لذا نبايد بندگان خدا را كوچك بشماريد و اهانت كنيد و بى احترامى كنيد شايد او در پيشگاه خداوند عزيز باشد و خداوند او را جزء دوستان خود قرار داده و شما اطلاعى نداريد.

«خصال ، ص ٢٠٩، ج ١، حديث ٣١».

در اين زمينه آيه شريفه وارد شده است - خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن (١٠) .

اى اهل ايمان هرگز نبايد قومى قوم ديگر را مسخره و استهزاء كند شايد آن قوم كه مسخره مى كنيد بهترين مؤ منان باشد و نيز بين زنان با ايمان قومى ديگر را مسخره نكند كه بسا آن قوم بهترين آن زنان بوده باشد.

خاطره اى از حاج شيخ محمد تقى جعفرى (ره) كه به يك واسطه نقل كنم آن مرحوم فرمود: من توفيقى را كه در زمينه تحصيل علوم و ترويج مبانى دينى كسب كرده ام از توجه خاص مولاى متقيان على بن ابى طالبعليه‌السلام نسبت به خودم دارد. در سال هاى جوانى و اقامت در نجف اشرف در يك شب گرم تابستان بيش از اندازه و سختى اقامت در حجره دعوت مؤ منى را جهت پيوستن به جمع فضلايى كه در بيت آن شخص بودن پذيرفتم در آن جلسه شخصى كه مزاحمى معروف بود و گرم كننده محفل دوستان طبق معمول به شوخى و بذله گوئى پرداخت و اعلام داشت من عكس زن زيبائى از يكى از كشورهاى اروپايى را كه در جرايد چاپ شده با خود آورده ام تا دوستان حاضر در جلسه ببينند و قضاوت كنند آن شخص از دوستان جلسه درخواست كرد بدون تظاهر به ديندارى و تقدس هر كس ‍ عكس را مشاهده كرد با صراحت و بدون تعارف بگويد بين يك لحظه ملاقات و ديدار با امير المؤ منين علىعليه‌السلام به طورى حضورى و يك عمر زندگى زناشويى با صاحب اين عكس كدام يك را پسند مى كنيد عكس آن زن را به نوبت به افراد نشان مى داد و افراد هم هر كدام در فراخور برداشت و سليقه خود از عكس نظرى مى دادند.

افراد بيننده اظهار مى داشتند حضرت اميرعليه‌السلام را كه انشاء الله در لحظه مرگ و عالم برزخ از نزديك مى بينيم اما در اين دنيا زندگى با اين زن مفيد است من پنجمين نفر بودم وقتى خواست عكس را به من نشان بدهد طوفانى در قلبم به وجود آمد و لرزيدم و پيش خود گفتم چه آزمون حساس ‍ و بزرگى است آيا به راستى سزاوار است لحظه اى ديدار با على بن ابى طالبعليه‌السلام آن مرد بزرگ را با شهوات مبادله كنيم بدون اينكه عكس را ببينم از جا بر خواستم و جلسه را ترك كردم و مورد اعتراض ‍ حاضران واقع شدم اما اعتنايى نكردم و خودم را به ناراحتى به حجره رساندم درب حجره را باز كردم

اما به دليل نامناسب بودن هوا داخل حجره شدم روى پله نشستم در حالى كه سرم را به ديوار تكيه داده بودم به خواب رفتم ناگهان خود را در سالنى نسبتا بزرگ يافتم كه تعدادى از علماى گذشته حضور داشتند و در صدر كرسى اى قرار داشت حضرت مولى على بن ابى طالبعليه‌السلام روى آن كرسى نشسته بودند قنبر غلام حضرت و مالك اشتر و غيره نيز همراه آن حضرت بودند حضرت امير علىعليه‌السلام مرا مورد خطاب قرار داد و به نام به محضر خود فرا خواندند با شوق وصف ناپذيرى از جابر خواستم لحظه اى خودم را در آغوش آن حضرت ديدم آن حضرت مرا مورد لطف و محبت قرار دادند من نيز امام را با همان خصوصيات كه در روايات خوانده بودم ديدم و لذت بردم در همين حال بيدار شدم و متوجه شدم از لحظه نشستن در كنار درب حجره تا ملاقات و بيدار شدن چيزى حدود هشت دقيقه طول كشيده است

با حالتى وصف ناپذير خود را به جلسه آقايان رساندم و ديدم همه سرگرم همان عكس هستند به آنان گفتم من نتيجه انتخاب را گرفتم از آن لحظه به بعد اين موفقيت ما در زندگى علمى نصيبم گشت

البته اين خاطره را مفصل تر از اينكه نوشتم در كتاب ره توشه راهيان نور ويژه ماه مبارك رمضان ١٤١٩ قمرى مطابق ١٣٧٧ شمسى ، ج دوم ، ص ‍ ١١٣، ذكر شده است

نتيجه اين مطلب براى خوانندگان عزيز و محترم و براى مستمعين محترم اين شد كه اگر انسان داراى تقوا باشد به مقصد مى رسد و هر چه كه از خداوند بخواهد خداوند به او خواهد داد طبق آيه شريفه مى فرمايد:و آتاكم من كل ما ساءلتموه (١١) ؛ ابراهيم هر چه بخواهيد خداوند مرحمت خواهد كرد. اينكه ملاحظه مى فرمائيد بعضى چيزها را از خداوند متعال در خواست مى نمايم و به او نمى رسيم شايد مصلحت نباشد و الا خداوند فرمايد: اى بنده من چه كسى از من راستگوتر است از حيث وعده دادن بخواهيد تا من بدهم

در سوره ديگر مى فرمايد:و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب (١٢) ؛ كسى كه متدين باشد خداوند روزى او را آسان قرار مى دهد و از يك جاى حواله مى كند كه خودش هم گمان ندارد.

امام حسينعليه‌السلام ياور فراوانى داشت

امام هيچ كس جاى حضرت عباس را نمى دهد چون او واقعا ايثار كرد روز قيامت هم خداوند مقام بزرگى را به او عطا مى كند كه شهدا آرزو مى نمايند كه اى كاش ماهم آن مقام را داشتيم

وقتى كه حرم حضرت امام حسينعليه‌السلام وارد مى شويد قهرا اول حبيب بن مظاهر را زيارت مى كنى بعد مرقد مطهر حضرت ابا عبد الله الحسينعليه‌السلام را چرا حتما يك دليل دارد كه اين چنين شده است يكى از دلائل او اين است هنگام جان دادن حبيب در سرزمين كربلا در محضر حضرت ابا عبد الله الحسينعليه‌السلام حضرت فرمود: لله درك يا حبيب لقد كنت فاضلا تختم القرآن فى ليله واحده ؛ به به خداوند به تو خير دهد اى حبيب تو شخص با كمال بودى در يك شب ختم قرآن مى كردى

«عيون العبرى ، ص ١٤٠».

اين جانب سال ١٣٧٩ بود شب نيمه شعبان بود رفتم مشهد براى نماز مغرب و عشا مشرف شدم به حرم حضرت رضاعليه‌السلام بعد از نماز عشاء با خود فكر كردم آيا مى شود در يك شب تمام قرآن را ختم كرد از حضرت تقاضاى كمك كردم كه توفيق پيدا كنم بلكه بتوانم قرآن را در يك شب تمام كنم بعد از نماز عشاء مشغول شدم خواندن قرآن حدود يك ساعت عبادت ديگرى انجام دادم بقيه وقت را صرف خواندن قرآن كردم تا اول اذان صبح بيست جزء خواندم تا آخر نتوانستم بخوانم ده جزء ديگر را فردا خواندم حدود بيست ساعت طول كشيد كه تمام قرآن را ختم كرد.

ولى مردان خدا در يك شب يك قرآن ختم مى كنند.

مى نويسند حبيب با خنده به استقبال شهادت مى رفت يزيد گفت اى سيد القراء چه وقت خنده است وى در جواب مى گويد چه وقت بهتر از حالا براى شادى و سرور (اين بدان معنى است كه مردان خدا مرگ را به بازى و مضحكه گرفته اند نه اينكه دنيا آنان را به مسخره گرفته باشد تا براى زندگى چند روز از مرگ فرار كنند).

«سفينه البحار، حبيب بن مظاهر».

اين پيرمرد مريد امامعليه‌السلام بود و عاشق خدا با اجازه ى امام خود كمرش را با عمامه و ابروهايش را با دستمال مى بندد تا مانع ديد وى نشود و با شور وصف ناشدنى آماده جنگ مى شود وقتى امام او را در آن حال مى بيند منقلب مى شود و در حالى كه قطرات اشك بر گونه هايش جارى است مى فرمايد شكر الله سعيك يا شيخ چه شخصيتى بوده اين بزرگوار كه عملش مفيد قرار مى گيرد كه مورد تشكر امامعليه‌السلام واقع مى شود.

«سوگنامه آل محمد، ص ٣٦٦».

حقيقتا سعادت مى خواهد كه انسان به اين درجه و مقام برسد كه امام حسينعليه‌السلام براى او گريه كند.

امامعليه‌السلام از زهير جهت يارى دعوت به عمل آورد و وى با پاسخ مثبت خود در زمره ى سعادتمندان تاريخ قرار گرفت و اين در حالى است كه امام شخصا از افراد ديگرى مانند عبد الله بن حر جعفى نيز دعوت كرد ولى به اعتراف خودشان توفيق سعادت را نيافتند و به جاى جان نثارى در ركاب امام فقط حاضر شدند اسب خود را به امام بدهند كه امام فرمود تو كه از ايثار جانت در راه ما دريغ دارى ما نيازى به اسب تو نداريم

«سخنان حسين بن على ، ص ١٦٧، انساب الاشراف ، ص ‍ ١٧٤».

زهير در وفادارى به امام تا بدان جا پيش رفت كه فرماندهى جناح راست لشكر امام بدو سپرده شد و اين حاكى از لياقت و شايستگى او بود وى در شب عاشورا به امام عرض كرد خداوند آن روز را نياورد كه پسر پيامبر را در ميان دشمن رها كنم و خود نجات يابم و نيز گفت اگر هزار بار در راه تو كشته شوم و زنده گردم دست از تو بر نمى دارم

«العيون العبرى ، ص ٩٠».

امام بر بالين زهير جمله اى فرمود كه حاكى از عمق ايثار و از جان گذشتگى او است و آن اين كه خداوند تو را در پيشگاه قرب خود جاى دهد و قاتل تو را به كفن شدگان لعنت كند.

«بحار الانوار، ج ٤٥، ص ٣٦».