داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم0%

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على گلستانى
گروه: مشاهدات: 30710
دانلود: 2836

توضیحات:

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 291 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30710 / دانلود: 2836
اندازه اندازه اندازه
داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

داستان های شیرین و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مناظره حضرت على عليه‌السلام با علماى يهود

روزى عده اى از علماى يهود نزد عمر آمدند و گفتند اى خليفه اگر به سؤ الات ما پاسخ صحيح بدهى ما به اسلام مى گرويم وگرنه مى فهميم كه اسلام بر حق نيست عمر گفت هر چه مى خواهيد بپرسيد من جواب مى دهم

يهوديان اين سؤ الات را مطرح كردند: اول قفل هاى آسمان چيست دوم : كليد آسمان ها چيست سوم : قبرى كه صاحبش را گردش مى داد چه بود. چهارم : آنكه قومش را انذار كرد در حالى كه نه از جن بود و نه از آدميان كه بود. پنجم : پنج چيزى كه روى زمين راه رفتند و در رحم شكمى به وجود نيامدند چه چيزى هاى هستند. ششم : پرندگان مانند دراج يا خروس ؛ آوازهاى خود چه مى گويند. عمر كه از پاسخ دادن عاجز شده بود از شرمندگى سر به زير افكند و گفت كه پاسخ اين سؤ الات را نمى دانم يهوديان كه از اين جريان خوشحال شده بودند.

گفتند: پس ثابت شده كه اسلام بر حق نيست سلمان كه در جلسه حاضر بود گفت كمى صبر كنيد من كسى را خواهم آورد كه حقانيت اسلام را براى شما ثابت كند و پاسخ تمام سؤ الات شما را بدهد سپس به سوى منزل علىعليه‌السلام رفت و آن حضرت را از اين قضيه مطلع كرد حضرت علىعليه‌السلام در حالى كه لباس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر تن داشت وارد مسجد شد عمر با ديدن امام علىعليه‌السلام با خوشحالى به طرف ايشان رفته و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت يا اباالحسن به راستى كه فقط تو مى توانى پاسخ تمام سؤ الات اين يهوديان را بدهى

حضرت علىعليه‌السلام رو به يهوديان كرده و فرمود من شرطى دارم و آن اين است كه اگر من به تمام سؤ الات شما را پاسخ درست بدهم و به شما خبر بدهم چنان چه در تورات شما است شما نيز داخل دين اسلام شده مسلمان شويد. يهوديان اين شرط را پذيرفتند سپس حضرت پاسخ تمام سؤ الات آنان را بيان فرمود.

اين چنين بيان نمودند:

قفل آسمان ها شرك به خداوند است زيرا وقتى بنده اى مشرك شد. عملش ‍ بالا نمى رود. كليد اين قفل هاى بسته شهادت دادن به يگانگى خداوند و نبوت رسول الله است قبرى كه صاحبش را گردش داد آن ماهى بود كه يونس پيامبر را بلعيد. و آنكه قومش را انذار كرد نه از جن و نه از آدمى زاده شده بود، مورچه سليمان بود كه گفت :

قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون (٢٧) ؛

اى مورچگان داخل منازلتان شويد كه سليمان و لشكرش شما را زير پا نابود نكنند.

اما پنج چيزى كه بر زمين راه رفتند ولى در شكمى به وجود نيامدند عبارت اند از حضرت آدم ، دوم حوا، سوم ناقه صالحه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، چهارم : قوچ حضرت ابراهيم ، پنجم عصاى حضرت موسىعليه‌السلام و دراج در آوازش مى گويد: الرحمن على العرش ‍ استوى و خروس در آوازش مى گويد: اذكر الله يا غافلين علماى يهود كه سه نفر بودند دو نفر آنها ايمان آوردند به يگانگى خدا و نبوت رسول شهادت دادند.

ولى نفر سوم گفت : اگر به سؤ ال من پاسخ دادى من هم ايمان مى آوردم

حضرت فرمود: سؤ ال كن از هر چه مى خواهى او گفت به من خبر بده از قومى كه در اول زنده بوده و بعد مردند و بعد از ٣٠٩ سال خدا آنها را زنده كرد داستان آنها چيست حضرت فرمود اين داستان اصحاب كهف است و داستان را براى او از ابتدا بازگو كرد پس از آن حضرت به او فرمود اى يهودى آيا اين داستان كه من برايت بازگو كردم با آنچه كه در تورات آمده است يكسان بود يهودى گفت آرى نه يك حرف زياد و نه يك حرف كم

اى ابو الحسن ديگر مرا يهودى مخوان كه من شهادت مى دهم به اينكه جز خدا نيست و اين كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و فرستاده او است و تو اعلم اين امت هستى

«الغدير، ج ١١، ص ٢٩٤».

مهمان نوازى امير المؤ منين (عليه السلام)

مردى با پسرش به عنوان مهمان بر امام علىعليه‌السلام وارد شد امام علىعليه‌السلام با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدد مجلس نشانيد و خودش رو به روى آنها نشست موقع صرف غذا رسيد غذا آوردند و صرف شد بعد از غذا قنبر غلام امام علىعليه‌السلام حوله اى و طشتى براى شستن دست ميهمانان آورد. امام علىعليه‌السلام آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشويد مهمان خود را عقب كشيد و گفت مگر چنين چيزى ممكن است كه من دستهايم را بگيرم و شما بشوييد.

حضرت امام علىعليه‌السلام فرمود: برادر تو از تو است (يعنى با هم برادر هستیم) از تو جدا نيست مى خواهد عهده دار خدمت تو بشود در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد چرا مى خواهى مانع كار ثواب بشوى

باز آن مرد امتناع كرد عاقبت حضرت امام علىعليه‌السلام او را قسم داد كه من مى خواهم به شرف خدمت برادر مؤ من نائل گردم مانع كار من مشو.

مهمان با حالت شرمندگى حاضر شد امام علىعليه‌السلام فرمود خواهش مى كنم دست خود درست و كامل بشوى همان طورى كه اگر قنبر مى خواست دستت را بشويد مى شستى خجالت و تعارف را كنار بگذار.

همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد به پسر برومند خود محمد بن حنفيه فرمود.

من دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوى اگر پدر اين پسر در اينجا نمى بود و تنها خود اين پسر مهمان ما بود من خودم دستش را مى شستم اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند بين آنها در احترام فرق گذاشته شود.

محمد به امر پدر برخاست و دست مهمان را شست امام عسكرىعليه‌السلام وقتى اين داستان را نقل كرد فرمود شيعه حقيقى بايد اين طور باشد.

«بحار الانوار، ج ٩، ص ٥٩٨».

در روايت آمده كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه حضور داشتند مسلمانان نزد حضرت مى آمدند و با رسول خدا صحبت هاى آهسته و نجوا مى كردند و خصوصى با رسول اكرم مشورت مى كردند.

خلوص حضرت على (عليه السلام)

ثروتمندان مى آمدند و آن قدر با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نجوا مى كردند كه نوبت به فقرا نمى رسيد و در ضمن براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مزاحمت ايجاد مى كردند و براى خود كسب و جهد مى نمودند و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز كه درياى بردبارى و رحمت و محبت بود زحمت آنان را تحمل مى كرد و به سخنان آنها گوش ‍ مى داد خداوند براى امتحان مسلمانان آيه اى فرستادند:

يا ايهاالذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم (٢٨) ؛ اى كسانى كه ايمان آورديد وقتى مى خواهيد با پيامبر نجوا كنيد ابتدا صدقه بدهيد و سپس با پيامبر نجوا نمائيد اين كار براى خودتان بهتر و پاكيزه تر است

پس از نزول اين آيه ديگر كسى براى نجوا كردن نزد آن حضرت نرفت معلوم شد كه دوستى مال دنيا دل ها را گرفته است مال دنيا از مصاحبت پيامبر نزدشان عزيزتر است تنها اميرالمؤ منينعليه‌السلام بود كه به اين آيه عمل كرد آن حضرت تمام ثروتش يك دينار طلا بود آن را خورد كرد كه ده درهم باشد هر وقت ايشان مى خواست نزد پيامبر برود يك درهم به فقرا مى داد.

امير المؤ منينعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد: ده مرتبه خدمت پيامبر رفتم و هر بار حكمتى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آموختم با نزول اين آيه اطراف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلوت شد و ديگر ثروتمندان دنيا پرست به سراغ ايشان نيامدند پيغمبر نيز در اين مدت استراحت فرمودند.

پس از ده روز اين حكم نسخ گرديد چون اصحاب امتحان شدند و فضيلت و برترى علىعليه‌السلام بر ديگران آشكار گرديد.

«رازگوى و قرآن آيه الله دستغيب ، ص ١٧٥».

در روايت وارد شده است :

كه حضرت علىعليه‌السلام در بحبوحه جنگ صفين در وسط دو صف يك طرف ياران خود، يك طرف دشمنان دين علىعليه‌السلام به خورشيد نگاه مى كرد.

ابن عباس پرسيد: اين كار براى چيست ؟ امام علىعليه‌السلام پاسخ داد نگاه به زوال مى كنم تا اول وقت نماز بخوانم ابن عباس عرض كرد: در ميدان جنگ نماز اول وقت (يعنى الان ممكن نيست اول وقت نماز خوانده شود).

حضرت امام علىعليه‌السلام فرمود: چرا مى جنگيم همانا جنگ ما براى احياى نماز است ابن عباس مى گويد: علىعليه‌السلام هرگز در جنگ نماز شب را رها نكرد.

«دعائم الاسلام ، ج ٣، ص ٣٥١».

خلوص حضرت على (عليه السلام)

حذيفه حديث مفصلى درباره پيكار علىعليه‌السلام با عمرو بن عبدود و كشتن او نقل كرده است او مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بشارت باد بر تو اى على اگر اين كار تو را با عمل امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقايسه كنند عمل تو بر اعمال آنها برترى خواهد داشت زيرا خانه اى از خانه هاى مسلمانان نبود مگر اينكه به خاطر قتل عمرو بن عبدود عزتى در آن وارد شد.

«شواهد التنزيل ، ج ٢، ص ٧».

حديث از سعيد بن جبير است

از ابن عباس نقل مى كند كه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود من و علىعليه‌السلام بر صراط متوقف مى شويم هر كس از كنار مى گذرد از ولايت على از او سؤ ال مى كنيم هر كس ‍ كه داراى اين ولايت باشد از صراط مى گذرد و الا او را در آتش ‍ مى افكنيم

«شواهد التنزيل ، ج ٣، ص ١٠٦ و ١٠٧».

دوستان على عليه‌السلام به چه مقامى مى رسيدند

در روايت آمده شخصى به نام (رياح) در محضر حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى زيست و درس هاى بزرگ اسلام را از محضر آن حضرت مى آموخت رياح در ميان اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت امام علىعليه‌السلام علاقه فراوان داشت و براى اينكه اسلام واقعى را در سيماى آن حضرت مشاهده مى كرد و لذا عاشق و شيفته علىعليه‌السلام بود. هميشه محبت خود را به آن بزرگوار آشكار مى ساخت (رياح) غلام يكى از اربابان خدانشناس بود ارباب و اطرافيان او رياح را به خاطر پذيرش اسلام رنج مى دادند و به جهت دوستى با على اذيت فراوان مى كردند.

سختگيرى آنها نسبت به اين غلام (رياح) به جايى رسيد كه او را تحت فشار سخت قرار دادند تا جايى كه بالب تشنه جان سپرد.

يك روز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه كنار اصحاب حضور داشت ناگهان چشمشان به جنازه اى افتاد كه چند نفر آن را بر دوش گرفته و به سوى قبرستان براى دفن مى بردند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از صاحب جنازه اطلاع يافت كه اين جنازه (رياح) است صدا زد جنازه را به طرف من بياوريد تشييع كنندگان جنازه را به محضر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند حضرت علىعليه‌السلام به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد.

اين جنازه (رياح) است غلام طايفه بنى نجار است هميشه هر گاه مراديد مى گفت يا على من تو را دوست دارم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد پيكر آن غلام را غسل دادند و با پيراهنى از پيراهن هاى خودش ‍ (مخصوص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمبود ) او را كفن كردند سپس ‍ جنازه را تشييع نمودند ناگاه مسلمانان تشييع كننده صيحه اى از آسمان شنيدند علت آن را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند آن حضرت در پاسخ فرمود: اين صيحه صداى فرشتگان تشييع كننده است كه آنها هفتاد هزار دسته اند و هر دسته اى آنها را هفتاد هزار نفر تشكيل مى دهد همه آنها آمده اند و جنازه را تشييع مى كنند (يعنى چهار ميليارد و نهصد ميليون فرشته جنازه رياح را تشييع مى كنند).

جنازه را آوردند تا اينكه در كنار قبر نهادند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به درون قبر رفت در ميان لحد قبر خوابيد سپس از ميان قبر بيرون آمد و جنازه را در ميان قبر نهاد و سپس قبر را با خشت ها پوشانيد.

در آن هنگام كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رياح را در ميان قبر نهاد به ناحيه سر رياح رفت و اندكى توقف كرد و سپس به ناحيه پا آمد و پشت به قبر نمود حاضران از علت آن همه احترام و بزرگداشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به رياح پرسيدند و آن حضرت به همه سؤ ال ها جواب داد از جمله پرسيدند چرا شما كه در كنار سرش بودى به كنار پايش ‍ آمدى و پشت به قبر كردى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود در كنار سرش حوريان بهشتى همسران آن غلام را ديدم كه با ظرف هاى پر از آب نزد رياح آمدند چون او تشنه از دنيا رفت آنها آب آوردند تا به او بنوشانند و من ديدم او مرد غيور بود.

و ناموس هاى او نزدش آمده اند پشت به آنها كردم كه به ناموس هاى او نگاه نكرده باشم از همه جالب تر اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت علىعليه‌السلام رو كرد و فرمود سوگند به خدا اين غلام به اين همه مقامات نرسيد مگر به خاطر دوستى و محبتى كه به تو داشت اى على

«معالم الزلفى ، ص ١٢٠ نقل از امام صادق (عليه السلام »).

مقام و مرتبه على ابن ابى طالب را ملاحظه فرموديد كه حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: چهار ميليارد و نهصد ميليون ملائكه به خاطر دوستى رياح علىعليه‌السلام را آمدند تشييع جنازه او آن وقت نوبت به خلافت آن حضرت مى رسد ببينيد چه كار كردند.

حضرت على عليه‌السلام در عصر خلافت عثمان

پس از آنكه عمر بن خطاب در بستر مرگ قرار گرفته در مورد خليفه بعد از خود شوراى شش نفرى تشكيل داد تا آنها بر اساس شيوه اى كه طرح كرده بود خليفه بعد از او را تعيين كنند آن شش نفر عبارت بودند از حضرت علىعليه‌السلام عثمان ، سعد و قاص ، عبد الرحمن بن عوف ، طلحه و زبير شكل و روند اين شورا به گونه اى بود كه ناگزير عثمان به نام شورا انتخاب مى شد ولى در حقيقت شورايى در كار نبود. عمر از دنيا رفت عثمان را به عنوان خليفه سوم اعلام كرد و عثمان در چهارم محرم سال ٢٤ هجرى بر مسند خلافت تكيه زد.

«سيره چهارده معصوم ، ص ١٤٣».

اعتراض على عليه‌السلام به حكومت عثمان

حضرت علىعليه‌السلام در عصر خلافت عثمان از متن سياست و حكومت بركنار بود ولى هرگز به گوشه انزوا نرفت بلكه در هر فرصتى به نفع حق و عدالت سخن مى گفت در آن هنگامى كه عثمان خليفه بود مردى نزد عثمان آمد و جمجمه انسان مرده اى را كه در دستش بود نشان داد و گفت شما معتقديد كه اين جمجمه در عالم قبر به وسيله آتش عذاب مى شود من دستم را روى اين جمجمه مى گذارم ولى احساس داغى آتش ‍ نمى كنم

عثمان از پاسخ فرو ماند و شخصى را به محضر حضرت علىعليه‌السلام فرستاد و او را طلبيد حضرت علىعليه‌السلام پس از دريافت پيام عثمان در مجلس عثمان حاضر شد مجلس پر از جمعيت بود عثمان به مرد پرسش ‍ كننده رو كرد و گفت مسئله خود را سؤ ال كن

آن مرد سؤ ال خود را تكرار كرد عثمان از علىعليه‌السلام خواست كه پاسخ او را بدهد حضرت علىعليه‌السلام بى درنگ فرمود يك سنگ چخماق با يك سنگ معمولى به اينجا بياوريد آن دو سنگ را نزد علىعليه‌السلام آوردند.

سؤ ال كننده و حاضران همه به علىعليه‌السلام چشم دوخته بودند حضرت علىعليه‌السلام آن دو سنگ را به هم زد و بر اثر برخورد آنها آتش حرقه زد سپس علىعليه‌السلام به سؤ ال كننده فرمود: دستت را روى سنگ چخماق بگذار او دستش را روى آن سنگ نهاد حضرت علىعليه‌السلام به او فرمود آيا احساس داغى مى كنى او (در حالى كه پاسخ خود را يافته بود و متوجه شده بود كه در درون سنگ سر آتشى هست و جرقه مى زند ولى از سنگ احساس داغى نمى شود) از پاسخ امير المؤ منينعليه‌السلام حيران و بهت زده شد و فرو ماند در همين هنگام عثمان گفت :

لو لا على لهلك عثمان ؛ اگر علىعليه‌السلام نبود عثمان به هلاكت مى رسيد.

«الغدير، ج ٨، ص ٢١٤».

روز علىعليه‌السلام كفش خود را وصله مى كرد به ابن عباس فرمود ارزش اين كفش چقدر است ابن عباس گفت قيمتى ندارد علىعليه‌السلام فرمود: سوگند به خدا همين كفش بى ارزش براى من دوست داشتنى تر از حكومت است مگر اينكه بتوانم در پرتو حكومت حقى را زنده كنم و باطلى را نابود نمايم

«نهج البلاغه ، خطبه ٣٣ و ١٠٤».

لباس علىعليه‌السلام هيچ قيمتى ندارد در حالى كه هستى عالم به وجود اوست آن وقت در آن شوراى شش نفرى بايد عمروعاص خليفه مسلمين باشد و على بن ابى طالب را كافر خوانند. كوتاه سخن آنكه جنگ نهروان در سال ٣٨ هجرى رخ داد چهار هزار نفر از خوارج براى جنگ با علىعليه‌السلام خروج كردند حضرت علىعليه‌السلام با سپاه خود در برابر آنها مقاومت كرد جنگ شديد رخ داد در نتيجه همه خوارج (چهار هزار نفر) جز ده نفر كه آنها فرار كردند همه آنها به دست سپاه علىعليه‌السلام كشته شدند و از سپاه علىعليه‌السلام تنها نه نفر به شهادت رسيدند.

«تتمه المنتهى ، ص ٢١».

آخرين سخن اين جانب درباره خلافت على عليه‌السلام است

پس از آنكه عمر بن خطاب در بستر مرگ قرار گرفت و از دنيا رفت عثمان روز چهارم محرم الحرام سال ٢٤ هجرى بر مسند خلافت نشست حدود ١٢ سال خلافت كرد و در اواخر سال ٣٥ هجرى (نيمه ماه ذى حجه در مدينه در خانه خود كشته شد).

در اين هنگام برنامه ديگرى به روى مسلمانان گشوده شد و فصل ديگرى آغاز گرديد.

نظر مسلمانان براى خليفه جديد مختلف بود اكثريت مردم به انتخاب حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام نظر داشتند. ولى عده اى از طلحه و عده اى از زبير و بنى اميه از معاويه و مروان نام مى بردند.

در اين بحران حساس و طوفان - مسلمانان بر جسته همچون عمار ياسر و مالك اشتر ابو الهيثم و ابو ايوب غير از علىعليه‌السلام هيچ كس را براى مقام رهبرى لايق تر و برتر نمى دانستند.

دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحديد مى نويسد: هنگامى كه عثمان كشته شد طلحه به خلافت طمع كرد و اصرار داشت كه به اين مقام برسد.

اگر تلاش مالك اشتر و همدستان او از شخصيت هاى شجاع عرب براى خلافت علىعليه‌السلام نبود هرگز اين مقام به آن حضرت نمى رسيد.

سپس مى نويسد وقتى كه با انتخاب خلافت علىعليه‌السلام طلحه و زبير از دست يابى به خلافت محروم شدند تصميم بر مخالفت با علىعليه‌السلام گرفتند و عايشه را دستيار خود قرار داده و به بصره روانه شدند و در آنچه به آشوب و فتنه دست زدند و جنگ جمل را به وجود آوردند و آن جنگ مقدمه جنگ صفين گرديد.

«شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ٩، ص ٢٩».

سه روز يا پنج روز بعد از كشته شدن عثمان همه مهاجران و انصار و افراد ديگر از مسلمانان عراق و مصر و يمن و غيره با امير المؤ منين علىعليه‌السلام بيعت كردند اين واقعه در روز جمعه هيجدهم يا نوزدهم ذى حجه سال ٣٥ هجرى رخ داد، و آن حضرت بعد از ٢٥ سال دورى از متن رهبرى زمام امور رهبرى را به دست گرفت و مدت خلافت ظاهرى و رهبرى آن امام مظلوم چهار سال و نه ماه و چند روز طول كشيد.

در آغاز تمام نيروها و امكانات خود را براى اصلاح امور و پاكسازى تباهى هاى عصر عثمان به كار گرفت و با اقدام هاى انقلابى به سامان دادن شئون مختلف پرداخت نخستين خطبه او در نهج البلاغه خطبه ١٦، آمده بيانگر اهداف او در به دست گرفتن زمان امور حكومت است در فرازى از اين خطبه آمده فرمود: آگاه باشيد تيره روزى ها همچون عصر بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بار ديگر به شما روى آورده عبارت نهج البلاغه :

و الذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم

سوگند به كسى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حق مبعوث كرد به سختى مورد آزمايش قرار مى گيريد و غربال مى شويد و همانند محتويات ديك هنگام جوشش زير و رو خواهيد شد به گونه اى كه بالا نشينان در پايين و پايين نشينان در بالا قرار خواهند گرفت

آنان كه به راستى در اسلام پيشگام هستند و به كنار رفته بودند بار ديگر سر كار خواهند آمد و كسانى كه با نيرنگ خود را به پيش انداخته بودند عقب زده خواهند شد.

«نهج البلاغه ، خطبه ١٦».

يكى از دوستان علىعليه‌السلام به نام ضرار بن ضمره به شام رفت (البته اين قضيه بعد از رحلت علىعليه‌السلام بود) و در جلسه اى با معاويه ملاقات كرد معاويه كه او را مى شناخت گفت مقدارى از شاءن علىعليه‌السلام برايم تعريف كن او تا اسم على علىعليه‌السلام را شنيد منقلب شد و بى اختيار قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گفت از اين تقاضا بگذر و معافم كن

معاويه اصرار كرد و گفت از تو دست بر نمى دارم تا مقدارى از فضائل علىعليه‌السلام برايم بگوئى او به مطالبى از شاءن امير مؤ منان علىعليه‌السلام اشاره كرد و در ميان اين مطلب دو جمله اى گفت كه بسيار بلند معنى است گفت :

لا يخاف الضعيف من جوره و لا يطمع القوى فى مثله ؛

مستضعفان و مستمندان ترس آن نداشتند كه از ناحيه او به آنها ظلم بشود و زورمندان در نيل به اهداف باطل خود در او راه نداشتند.

«سفينه البحار، ج ٢ قديم ، ص ٧٢، دو جلدى ».

چند نمونه از برخوردهاى على عليه‌السلام در جنگ جمل

در درگيرى شديد جنگ جمل حضرت علىعليه‌السلام پرچم را به دست پسرش محمد حنفيه داد و به او فرمود:

تزول الجبال و لا تزل غض على ناجذك اعرالله جمجمتك تد فى الارض ‍ قدمك ارم بصرك اقصى القوم و غض بصرك و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه ؛

اگر كوه ها متزلزل شوند تو تكان نخور دندانهايت را به هم فشار دهيد جمجمه خود را به خدا عاريه بده قدم هايت را بر زمين ميخكوب كن هميشه نگاهت به پايان لشكر دشمن باشد كه تا آنجا پيشروى كنى كاملا مراقب باش و از آنچه باعث ترس مى شود چشم بپوش بدان كه پيروزى از جانب خداوند سبحان است

«نهج البلاغه ، خطبه ١١».

نمونه اى از شجاعت على (عليه السلام)

در يكى از ساعات جنگ حضرت علىعليه‌السلام به پرچمدار لشكرش ‍ يعنى فرزندش محمد حنفيه فرمود: به لشكر مقابل حمله كن

محمد به پيش رفت ولى در برابر باران تيرها اندكى توقف كرد تا پس از كم تر شدن تيرها حمله كند حضرت علىعليه‌السلام فرياد زد بين نيزه حمله كن و به پيش برو و بدان كه وقت تعيين شده مرگ سپرى براى تو است «يعنى تا وقتش نرسيده به سراعت نمى آيد، محمد حمله كرد ولى در ميان تيرها و نيزه هاى دشمن توقف نمود حضرت علىعليه‌السلام نزد او آمد و با پشت شمشيرش به محمد زد و فرمود: رگى از مادرت تو را فرا گرفته است (يعنى از مادرت ارث برده اى اگر از پدرت ارث مى بردى با كمال شجاعت به پيش مى رفتى).

سپس حضرت علىعليه‌السلام پرچم را از محمد گرفت حمله عظيمى به دشمن كرد مانند تندبادى كوبنده كه خاكستر را ببرد لشگر دشمن را از پيش مى راند و بسيارى از دشمن را به خاك هلاكت افكند.

«تتمه المنتهى ، ص ١٢».

على عليه‌السلام كنار جسد قاضى بصره و طلحه

علىعليه‌السلام كنار پيكر كعب بن سور قاضى بصره فتوا داده بود كه مردم بر ضد علىعليه‌السلام بجنگند و در حالى كه قرآن را بر گردنش ‍ آويزان نموده بود.

اطرافيانش را به جنگ تحريك مى كرد به هلاكت رسيد حضرت علىعليه‌السلام به همراهان فرمود او را بنشانيد آنها او را نشاندند حضرت علىعليه‌السلام خطاب به لاشه او فرمود اى كعب آنچه را كه خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم و آنچه را كه به تو وعده داد بود تو نيز يافتى (يعنى عذاب)

علىعليه‌السلام از آنجا عبور كرد و چشمش به پيكر پليد طلحه افتاد به همراهان فرمود او را بنشانيد او را نشاندند علىعليه‌السلام همان سخن را كه به كعب بن سور فرموده بود به طلحه فرمود.

يكى از همراهان به علىعليه‌السلام عرض كرد آيا با كعب و طلحه بعد از كشته شدن سخن مى گويى علىعليه‌السلام در پاسخ فرمود: آرى سوگند به خدا آنها سخن مرا شنيدند چنان چه در جنگ بدر مشركان كشته شده سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شنيدند.

«بحار الانوار، ج ٣٢، ص ٢٠٢».

ابو درداء يكى از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: على ابن ابى طالبعليه‌السلام در مدينه با جمعى از آزاد كرده ها و غلامانش ‍ در منطقه باغ هاى بنى النجار بود من هم آنجا حضور داشتم شب فرا رسيد و هوا تاريك شد او از ديگران كناره گرفت و از نزديكانش پنهان شد و خود را پشت درختان انبوه مخفى كرد و او را نيافتم من گمان كردم ايشان به خانه اش ‍ رفته است

ناگهان صداى دلخراش و نواى غم انگيزى به گوشم رسيد در آن دل شب كسى با خداى خود راز و نياز مى كرد و مى گفت : پروردگارا چه بسيار از گناهان مهلكم را با حلم و بردبارى خود از آن درگذشتى و مجازات نكردى

و چه بسيار از گناهانم كه به لطف و كرمت بر آنها پرده پوشيدى و آشكار نكردى خدايا اگر چه عمرم در نافرمانى و معصيت تو گذشته و گناهانم نامه اى اعمالم را سياه كرده ولى من جز به آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از مغفرت و خشنودى تو به چيز ديگرى اميد ندارم

اين صداى دلنواز چنان مرا مجذوب خود ساخت كه بى اختيار به سمت آن حركت كردم تا به صاحب صدا رسيدم ناگهان چشمم به على بن ابى طالبعليه‌السلام افتاد كه خود را در ميان انبوه درختان مخفى كرده و با خداى خود مشغول راز و نياز است من از پشت درختان نظاره گر بودم آن حضرت در آن خلوت شب به نماز ايستاد و دو مرتبه به دعا و گريه و زارى و ناله پرداخت و از جمله دعاها و مناجات هايش اين بود پروردگارا: چون به عفو و كرمت مى انديشم گناهانم در نظرم كوچك و ناچيز مى شود و چون به شدت عذاب و نقمت تو فكر مى كنم مصيبت و گرفتارى من بزرگ مى شود. آه اگر در نامه ى اعمالم گناهانى را ببينم كه خود آن را فراموش كرده ام ولى تو آن را ثبت كرده باشى پس فرمان دهى كه او را بگيريد واى به حال آن گرفتارى كه خويشان او را نجات نتوانند داد و بستگانش براى او سودى نخواهند داشت و فرشتگان به حال وى ترحم نخواهند كرد. آه از آتشى كه دل و جگر آدمى را مى سوزاند اعضاى بيرونى انسان را از هم جدا مى كند واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش كه از جهنم بر مى خيزد ابو دردا گفت : سپس بسيار گريست و پس از مدتى خاموش شد نه صدايى از او شنيده مى شد و نه حركتى از او ديده مى شود با خود گفتم حتما در اثر شب زنده دارى خواب رفته منتظر ماندم نزديك طلوع فجر خواستم ايشان را براى نماز صبح بيدار كنم بر بالين حضرت رفتم ناگهان ديدم ايشان مانند يك قطعه چوب خشك بر زمين افتاده است تكانش دادم حركت نكرد صدايش زدم پاسخى نداد گفتم :انا لله و انا اليه راجعون ؛ به خدا على بن ابى طالبعليه‌السلام از دنيا رفته است سپس براى اينكه خبر مرگ او را به فاطمهعليها‌السلام بدهم با سرعت به خانه علىعليه‌السلام روانه شدم و به آنها تسليت گفتم فاطمهعليها‌السلام پرسيد: او را چگونه و در چه حالتى يافتى من داستان را براى او نقل كردم

فاطمه فرمود: اى ابو دردا به خدا قسم اين همان غشى است كه از خوف و خشيت خدا بر او عارض مى شود بستگان آب آوردند و به صورت آن حضرت پاشيدن و او به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت مى گريستم نگاهى كرد و گفت ابو دردا چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گريه مى كنم

فرمود: پس چگونه خواهى بود هنگامى كه ببينى مرا براى حسابرسى فرا خوانند و در حالى كه گناهكاران به كيفر الهى يقين دارند و فرشتگان سختگير اطرافم را احاطه كرده اند و ملائكه ى عذاب منتظر فرمان اند و من در پيشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان مرا تسليم دادگاه عدل الهى نمايند و اهل دنيا بر من ترحم كنند و دل سوزانند.

البته در آن وقت بيش تر به حالم ترحم خواهى كرد زيرا در برابر خدايى قرار مى گيرم كه هيچ چيز از او پنهان نيست ابو دردا سپس گفت : به خدا قسم من چنين حالتى را براى هيچ يك از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نديدم

«ره توشه ماه رمضان ، سال ١٤٢٣ قمرى و ١٣٨١ شمسى ، ص ٣٢٠، نقل از بحار الانوار، ج ٤١، ص ١١ و ١٢».

ارتباط و انس حضرت امام على عليه‌السلام با مردگان

حبه عرنى كه يكى از ياران مخصوص امام على بن ابى طالبعليه‌السلام بود مى گويد: من در حضور امام علىعليه‌السلام در كوفه بودم با آن حضرت به پشت كوفه (نجف اشراف) رهسپار شديم آن حضرت در وادى السلام توقف كرد ديدم آن حضرت در حالى است كه گويا با اقوامى ارتباط برقرار نموده است و با آنها گفت و گو مى كنند من به پيروى از او ايستاده بودم تا اينكه خسته شدم و نشستم به قدرى كه ملول و كوفته گشتم و بار ديگر ايستادم به قدرى كه باز خسته شدم و باز نشستم به قدرى كه ملول و كوفته شدم امام علىعليه‌السلام همچنان ايستاده بود و با افرادى نامرئى گفت و گو مى كرد برخاستم و ايستادم و روپوش خود را جمع كرد و عرض ‍ كردم اى امير المؤ منين دلم به حال شما كه آن قدر ايستادن شما به طول كشيد مى سوزد آخر ساعتى استراحت كنيد.

سپس رداى خود را به روى زمين پهن كردم تا آن حضرت بر روى آن بنشيند.

امام علىعليه‌السلام فرمود: اى حبه اين ايستادن طولانى نبود مگر به خاطر گفت و گو با مؤ منى و انس با او عرض كردم اى امير مؤ منان آيا مردگان نيز گفت و گو و انس دارند. فرمود: آرى اگر پرده از جلو چشم تو برداشته شود آنها را مى بينى كه حلقه حلقه نشسته و با عمامه خود يا چيز ديگر پشت و ساق هاى پاى خود را به هم بسته و اين گونه نشسته اند و با همديگر گفت و گو مى نمايند. عرض كردم آيا آنها ارواح هستند يا اجسام ؟ فرمود: آنها ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمين از زمين هاى دنيا نمى ميرد مگر اينكه به روح او گفته مى شود كه به وادى السلام پيوندد. آنگاه فرمود همانا وادى السلام سرزمين از سرزمين بهشت عدن است

«كتاب عالم برزخ نقل از فروع كافى ، ج ٣، ص ٢٤٣».