داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم0%

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26048
دانلود: 3375

توضیحات:

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26048 / دانلود: 3375
اندازه اندازه اندازه
داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده:
فارسی

نام کتاب:داستانهاى خواندنى از

پيامبران اولواالعزم

نويسنده : محمد محمدى اشتهاردى

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

اين كتاب پيرامون قصه هاى پيامبران «اولواالعزم» و به زبان ساده به رشته تحرير در آمده است بنابراين لازم است در اين مقدمه به طور اختصار درباره اهداف پيامبران و امور ديگر در رابطه با آنها و سپس درباره پيامبران «اولواالعزم» توضيحى داده شود تا با آشنايى بيشتر به مطالعه داستانهاى آنها بپردازيم .

الف : بسيج دهها هزار پيامبر

از آنجا كه انسان داراى غرائز حيوانى است ، طبعا تمايل به راههاى انحرافى دارد و از سوى ديگر خداوند به او گوهرهاى گرانقدر عقل ، انديشه ، اختيار، ابتكار و بينش عطا فرموده كه بيانگر وجود زمينه ها و مايه هاى ارتقاى تكامل مى باشد. در نتيجه همواره انسان در درون خود احساس جنگ حق و باطل مى كند. چرا كه گوهرهاى انسان در غرائز حيوانى قرار گرفته اند و هر كدام مى خواهند انسان را به سوى خود بكشند؛ اولى به سوى كمال و دومى به سوى سقوط و انحطاط. اينجاست كه انسان نياز به راهنمايى راهنمايان دلسوز و حق طلب دارد تا در پرتو رهنمودهاى آنان ، خود را از اسارت غرائز حيوانى آزاد ساخته و در راستاى كمال به پيش رود.

خداوند ده ها هزار پيامبر و وصى را براى هدايت انسانها فرستاد تا به سوى حق راهنمايى و از پرتگاههاى سقوط معنوى و پيچ و خمهاى لغزنده نجات بخشند.

درباره تعداد پيامبران ، نقل شده است كه خداوند ١٢٤ هزار پيامبر فرستاده كه اولين آنها حضرت آدم عليه السلام و آخرينشان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است در اين باره روايات متعددى نقل شده كه در اين جا به ذكر يك روايت مى پردازيم كه حضرت رضا عليه السلام از پدران خود از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل كردند كه فرمود :

خلق الله عزوجل ماءه الف و اربعه و عشرين الف نبى انا اكرمهم على الله و لا فخر، و خلق الله عزوجل ماءه الف و اربعه و عشرين الف وصى ، فعلى اكرمهم على الله و افضلهم :

خداوند بزرگ ١٢٤ هزار پيامبر را آفريد كه من گراميترين آنها در پيشگاه خدا هستم و اين را از روى افتخار نمى گويم و خداوند ١٢٤ هزار وصى پيامبر آفريد كه على عليه السلام گراميترين آنها در پيشگاه خداست(١)

ب قرآن و پيامبران

در قرآن نام ٢٦ پيامبر بدين ترتيب ذكر شده : ١. آدم ٢. ادريس ٣. نوح ٤. ابراهيم ٥. لوط ٦. هود ٧. صالح ٨. اسماعيل ٩. اسحاق ١٠. يعقوب ١١. يوسف ١٢. شعيب ١٣. موسى ١٤. هارون ١٥ داوود ١٦. سليمان ١٧. زكريا ١٨. يحيى ١٩. يونس ٢٠. ايوب ٢١ عزير (ارميا) ٢٢. ذوالكفل ٢٣. يسع ٢٤. الياس ٢٦. محمد صلى الله عليه و آله .

و سر گذشته بعضى از پيامبران مانند : خضر و اشموئيل بدون ذكر نام آنها در قرآن آمده است و در آيه ٧٨ مومن ، اشاره به پيامبر ديگر شده كه داستانشان در قرآن نيامده است .

ج : پيامبران اولواالعزم و مقامهاى مختلف پيامبران

در قرآن ، گروهى از پيامبران به عنوان «اولواالعزم» (صاحبان اراده محكم) ياد شده اند؛ چنانچه در آيه ١٣٥ احقاف مى خوانيم :

فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل :

صبر كن آن گونه كه پيامبران اولواالعزم شكيبايى كردند.

پيامبران اولواالعزم ، پيامبرانى هستند كه داراى شريعت و كتاب مستقل بوده و مطابق روايات فراوان از منابع شيعه و اهل سنت ، آنها پنج تن بوده اند كه به ترتيب عبارتند از : ١. نوح ٢. ابراهيم ٣. موسى ٤. عيسى ٥. محمد صلى الله عليه و آله در اين خصوص به اين روايت توجه كنيد :

سماعة بن مهران مى گويد : درباره آيه فاصبر كما صبر...(٢) از امام صادق عليه السلام پرسيدم .

فرمود : پيامبران اولواالعزم عبارتند از : نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد صلى الله عليه و آله .

پرسيدم اينها چگونه اولواالعزم شدند؟

فرمود : زيرا حضرت نوح عليه السلام با كتاب و شريعت مبعوث شد و هر يك پيامبرى كه بعد از نوح عليه السلام آمد، از كتاب و شريعت او پيروى كرد، تا زمانى كه حضرت ابراهيم عليه السلام با صُحُف ، و ترك كتاب نوح آمد، نه از راه كافر شدن به آن «بلكه اوضاع زمانش اقتضا مى كرد و به دستور خدا بود» سپس هر پيامبرى بعد از ابراهيم عليه السلام از طريقه و صحف ابراهيم عليه السلام پيروى كرد تا زمانى كه موسى عليه السلام آمد و تورات و شريعت و طريقه خود را با فرمان ترك صحف ابراهيم عليه السلام آورد و هر پيمبرى بعد از موسى عليه السلام به تورات و شريعت او عمل مى كرد تا زمانى حضرت مسيح عليه السلام كه او با آوردن كتاب انجيل به ترك تورات و شريعت موسى عليه السلام فرمان داد، و هر پيامبرى بعد از او با ظهور حضرت محمد صلى الله عليه و آله از انجيل و شريعت عيسى عليه السلام پيروى مى كرد، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ظهور كرد و قرآن آورد عمر شريعت عيسى عليه السلام پايان يافت حلال محمد صلى الله عليه و آله تا روز قيامت ، حلال است و حرام او نيز حرام مى باشد. پيامبران اولواالعزم اينها هستند.(٣)

امام صادق عليه السلام فرمود :

ساده النبيين و المرسلين خمسه : و هم اولواالعزم من الرسل ، و عليهم دارت الرحى ؛ نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله .

آقا و سرور پيامبران و رسولان ، پنج نفرند كه رسولان اولواالعزم مى باشد و آسياى نبوت و رسالت به گرد آنها مى چرخد كه عبارتند از : نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد صلى الله عليه و آله(٤)

ضمنا از آيات قرآن ، با توجه به روايات فهميده مى شود كه گاه در يك زمان پيامبران بسيار مى زيستند و بر اساس پيروى از يكى از پيامبران اولواالعزم ، هر كدام در منطقه اى به صورت گروهى يا فردى به راهنمايى انسانها مى پرداختند؛ مثلا در آيه ٢١ سوره آل عمران مى خوانيم :

ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين ياءمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم :

كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را به ناحق مى كشند (و نيز) مردمى را كه امر به عدالت مى نمايد به قتل مى رسانند، آنان را به مجازات دردناك بشارت بده پيامبر صلى الله عليه و آله در ضمن گفتارى فرمود : بنى اسرائيل در آغاز روز، در يك ساعت ٤٣ پيامبر را كشتند، پس از كشتن آنها، صد و دوازده نفر از بندگان پارساى بنى اسرائيل قيام كردند و مردم را امر به معرف و نهى از منكر نمودند، بنى اسرائيل در آخر همان روز همه آن ١١٢ نفر را نيز كشتند و خداوند در آيه فوق همين موضوع را ياد آوردى مى كند.(٥)

د : رسول و نبى

توجه به اين نكته نيز در شناخته پيامبران لازم است بعضى از آنها تنها «نبى» (پيامبر) بودند و بعضى داراى مقام رسالت ، كه به عنوان «رسول» خوانده مى شدند، و بعضى علاوه بر اين درجات ، به مقام امامت نيز رسيده اند. مثلا حضرت ابراهيم عليه السلام نخست بنده خدا بود و در اين مسير به درجه اى رسيد كه به مقام نبوت راه يافت و در مسير نبوت پس از پيمودن درجات كمال ، به مقام رسالت رسيد. در اين راستا، سخت ترين آزمايش ها را به خوبى پشت سر نهاد و داراى مقام پر افتخار «خليل» (دوست خالص خدا) گرديد و سپس به مقام امامت رسيد.(٦)

كه مقام امامت او در آيه ١٢٤ بقره ذكر شده است .

از ابوذر غفارى نقل شده كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند ١٢٤ هزار پيامبر فرستاد، كه ٣١٣ نفر از آنها رسول «داراى مكتب و حكومت مستقل» و بقيه پيامبر بودند.(٧)

درباره طبقات پبامبران و فرق بين نبى و رسول مطالب مختلفى گفته شده كه در اينجا به ذكر يك نمونه بسنده مى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود : پيامبران و رسولان ، چهار طبقه مى باشند : ١. پيامبرى كه براى خودش پيامبر است و نسبت به ديگران مسئوليتى ندارد (يعنى خدا به وسيله اى ، وظايف شخصى او را به او مى فهماند.)

٢. پيامبرى كه در خواب مى بيند و آوازه هاتف را مى شنود، ولى خود او را در بيدارى نمى بيند. بر هيچ كس مبعوث نيست و خود او امام و پيشوايى دارد؛ چنانكه ابراهيم عليه السلام بر لوط عليه السلام ، امام بود.

٣. پيامبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و فرشته را مى بيند و به سوى گروهى كم يا زياد، مبعوث شده است مانند يونس عليه السلام كه خدا (طبق آيه ١٤٧ صافات) در مورد يونس عليه السلام مى فرمايد : ما او را به سوى صد هزار نفر، بلكه بيشتر فرستاديم منظور از مقدار بيشتر، سى هزار نفر بودند و يونس از شريعت موسى عليه السلام پيروى مى كرد.

٤. پيامبرى كه (پيك وحى را) در خواب مى بيند. صداى او را مى شنود و در بيدارى مى بيند و او امام است ، مانند پيامبران اولواالعزم(٨)

ه‍ : اهداف پيامبران

پيامبران در يك كلمه ، براى نجات انسانها از انحراف و سقوط، و هدايت آنها به سوى «تكامل واقعى» آمده اند كه همان غرض از آفرينش بشر مى باشد. نهايت اينكه در يك تجربه و تحليل قرآنى و روائى ، چنين تكاملى در امور دهگانه زير خلاصه مى شود :

١. اتمام حجت (نسا / ١٦٥)

٢. رفع اختلاف (بقره / ٢١٣)

٣. قيام به عدالت (حديد / ٢٦)

٤. آزادى و آزادگى (اعراف / ١٥٧)

٥. هدايت و بيرون آوردن انسانها از تاريكى ها به سوى نور و امر به معرف و نهى از منكر (ابراهيم / ٢ و ٥ - مائده / ١٦ - اعراف / ١٥٧)

٦. تعليم كتاب و حكمت (بقره / ١٢٩ - جمعه / ٢)

٧. تزكيه اخلاق (بقره / ١٢٩ - جمعه / ٢)

٨. نجات انسانها از حكومت و سلطه طاغوت (نحل / ٣٦)

٩. بالا بردن سطح معلومات و تقويت و ارتقاى انديشه صحيح بشر (اصول كافى ج ١، ص ١٦، نقل از امام كاظم عليه السلام

١٠. نجات انسانها از هر گونه خرافات و پرستش غير خدا و به عبارت ديگر : نوسازى و بهسازى (اعراف / ١٥٧)

و. كتاب حاضر

اين كتاب ، شامل صد داستان از سر گذشت پيامبران اولواالعزم مى باشد كه آن پيامبران ؛ پنج نفر به ترتيب هستند : ١. نوح ٢. ابراهيم ٣. موسى ٤. عيسى ٥. محمد صلى الله عليه و آله ، كه از زندگى هر يك «بيست داستان» انتخاب نموده ايم كه در آغاز هر بيست داستان ، زندگى هر يك را به طور خلاصه ياد آورد شده و سعى كرده ايم بيشتر سراغ داستانهايى برويم كه الهام بخش درسهاى گوناگون سياسى ، اقتصادى ، عرفانى ، اخلاقى ، نظامى و اجتماعى مى باشد. به اميد بهره گيرى عميق از زندگى درخشان پيامبران بزرگ خدا.

قابل توجه اينكه : آيت الله العظمى بروجردى (ره) مرجع عظيم الشاءن تقليد، به يكى از دانشمندان محقق كه داستان هاى اسلامى را به زبان روز نگاشته و منتشر نموده بود، فرمود :

من هميشه تاءسف مى خورم كه اين همه قصص و داستانهاى واقعى و خوب در لابلاى كتب تاريخ و تفسير و حديث ما هست ولى در دسترس مردم نيست و مى گفتم اى كاش كسى بود كه آنها را به زبان روز ترجمه مى كرد، يا بيرون مى آورد و در مجلات چاپ مى كرد، تا جاى داستانهاى افسانه مانند نويسندگان معاصر را كه از كاه ، كوه مى سازند و اغلب هم مفسد اخلاقى است مى گرفت ، بسيار كار خوبى كرده ايد، سعى كنيد دنباله داشته باشد.(٩)

حوزه علميه قم

محمد محمدى اشتهارى

بهار ١٣٧٣ ش

داستانهاى حضرت نوح عليه السلام نخستين پبامبر اولواالعزم

ويژگيهاى زندگى نوح عليه السلام

نخستين پبامبر اولواالعزم ، كه داراى شريعت مستقل و كتاب بوده و دعوت جهانى داشته ، نوح عليه السلام است .

سلسله نسب حضرت نوح عليه السلام تا آدم عليه السلام را چنين نوشته اند :

نوح بن لامك بن متوشلخ بن اخنوخ (ادريس) بن يارد ين مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم عليه السلام .

بنابراين حضرت آدم عليه السلام هشتمين جد حضرت نوح عليه السلام مى باشد و مطابق بعضى از روايات ، بين آدم و نوح ، ده نفر پدر، همه از پيامبران و اوصيا بوده اند.(١٠)

حضرت نوح عليه السلام ١٦٤٢ سال بعد از هبوط آدم (آمدن آدم عليه السلام به زمين بعد از خروج از بهشت) متولد شد.

محل تولد حضرت نوح عليه السلام در خاورميانه بوده است ، او در سرزمين فلسطين ، شامات و عراق به رسالت معبوث شد و مردم را به توحيد و حق دعوت كرد.

حضرت نوح عليه السلام را به عنوان «شيخ الانبياء» و «نجى الله» ياد كرده اند.(١١)

نام اصلى نوح عليه السلام را عبدالجبار، عبدالغفار، عبدالرحمن ، عبدالملك و عبدالاعلى نوشته اند و در مورد اين كه چرا به او «نوح» «نوحه گر» گفته شده ، نقلهاى مختلفى شده ؛ از جمله از امير مومنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود :

از اين رو كه ٩٥٠ سال در دعوت امت خود به توحيد و حق ، نوحه و گريه و دلسوزى كرد، تا بلكه آنها را از لجنزار گناه بيرون آورد.

مطابق پاره اى از روايات ، او براى خود، مدت ٥٠٠ سال گريه كرد. (گريه از خوف خدا) از اين رو به او نوح گفتند.(١٢) و مطابق بعضى روايات ديگر؛ هنگامى كه ابليس (پدر بزرگ شيطانها) در كشتى به نوح عليه السلام گفت : «تو بر من حق دارى ، مى خواهى جبران كنم» نوح گفت : «چه حقى ؟» ابليس گفت : «با نفرين تو، همه انسانها هلاك شدند و من راحت شدم ، اگر آنها زنده بودند، براى من چقدر زحمت بود تا آنها را وسوسه كنم و گمراه نمايم .» به همين دليل حضرت نوح عليه السلام از شماتت و سرزنش ابليس ، ناراحت شد و پانصد سال محزون و گريان بود.(١٣)

نگاهى به زندگى حضرت نوح عليه السلام

حضرت نوح عليه السلام در خاورميانه چشم به جهان گشود و عمر طولانى خود را در شامات ، فلسطين ، عراق و... در جاهاى مختلف گذراند. بخشى از عمر او در كوفه و اطراف آن سپرى شد و در نجف اشرف از دنيا رفت مرقد مطهرش نيز در نجف اشرف در كنار مرقد مطهر حضرت على عليه السلام است(١٤)

در مدت عمر حضرت نوح عليه السلام و در اين كه در چندمين سال عمرش ‍ به پيامبرى مبعوث شد و بعد از فرو نشستن طوفان ، چند سال عمر كرد و... در تاريخ و روايات اختلاف بسيار ديده مى شود.

آنچه مسلم است اينكه حضرت نوح عليه السلام ٩٥٠ سال پيامبرى كرد و مردم را به سوى توحيد و حق دعوت نمود، چنانچه در آيه ١٤ سوره عنكبوت مى خوانيم :

و لقد ارسنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما :

ما نوح عليه السلام را به سوى قومش فرستاديم ، و او در ميان آنها هزار سال - جز پنجاه سال - درنگ كرد.

در مورد مدت عمر حضرت نوح عليه السلام ، علامه مجلسى مى گويد : «در اين باره اختلاف است ، ولى روايات معتبر ما بيانگر آن است كه آن حضرت ٢٥٠٠ سال عمر نمود.»(١٥)

به عنوان نمونه ، نظر شما را به اين روايت كه از امام صادق عليه السلام نقل شده جلب مى كنم ؛ آن حضرت فرمود :

حضرت نوح عليه السلام ٢٥٠٠ سال عمر كرد. به ترتيب كه ٨٥٠ سال قبل از پيامبرش بود و ٩٥٠ سال پيامبرى كرد و مردم را به سوى خدا دعوت نمود و ٢٠٠٠ سال به ساختن كشتى اشتغال داشت و ٥٠٠ سال پس از فرو نشستن طوفان ، زندگى نمود كه مجموعا ٢٥٠٠ سال خواهد شد.(١٦)

در روزهاى آخر عمر نوح عليه السلام ، جبرئيل نزد او آمد و فرمود : «ايام نبوت تو به پايان رسيده ، اسم اكبر و آثار نبوت را به پسرت «سام» بسپار (او را وصى خود قرار بده .) زيرا خداوند مى فرمايد : «من زمين را بدون حجت باقى نمى گذارم ، تا مردم در پرتو راهنمايى هاى او، راه اطاعت مرا بشناسند و نجات يابند» ، نوح عليه السلام به اين دستور عمل كرد و سام وصى او بود تا آن زمان كه خداوند پيامبر ديگرى (كه حضرت هود بود) برانگيخت(١٧)

حضرت نوح عليه السلام در قرآن

در قرآن كه يك كتاب انسان سازى است ٤٣ بار نام نوح عليه السلام در سوره و آيات مختلف آن آمده و بخشهاى زندگى حضرت نوح در سوره هاى : شعرا، مومنون ، اعراف ، انبيا و هود (از آيه ٢٥ تا ٤٩) بيان شده ، به علاوه يك سوره در قرآن به نام «سوره نوح عليه السلام است .»

سوره نوح ، داراى ٢٨ آيه است و در مكه نازل شده بيانگر دعوت پى گير و مستمر حضرت نوح به سوى توحيد است و چگونگى و عناصر و ريزه كاريهاى آن دعوت را شرح مى دهد.

در اين سوره به بخشى از استدلالهاى منطقى حضرت نوح عليه السلام و دلسوزيهاى او اشاره شده و مى آموزد كه هرگز نبايد در طريق دعوت به سوى خدا خسته شد و هشدار مى دهد كه در انتظار افراد گنهكار و لجوج ، خواهد بود. در حقيقت اين سوره ترسيمى از مبارزه دائمى طرفداران حق با باطل است كه همواره بايد پيروان انبيا در چنين طريقى گام بردارند.

توجه قرآن به زندگى نوح عليه السلام و فراز و نشيبهاى آن ، حاكى از آن است كه زندگى او در راستاى آموزش انسان سازى ، مفيد و ثمربخش ‍ خواهد بود.

نوح عليه السلام ٩٥٠ سال مردم را به سوى توحيد و حق دعوت كرد، ولى در اين مدت طولانى مطابق بعضى از روايات ، ٨٠ نفر به او گرويدند. (يعنى به طور متوسط، هر دوازده سال يك نفر).(١٨)

حضرت نوح عليه السلام در راه دعوت قوم خود، رنجهاى بسيارى متحمل گرديد ولى به وظيفه پيامبريش ادامه داد و با مقاومت و تحمل عجيبى در برابر قوم لجوج و عنود خود ايستادگى نمود.

اكنون با اين اشاره ، به بيست داستان از داستانهاى زندگى نوح عليه السلام ، گوش جان فرا مى دهيم و از مكتب سازنده او بهره مى گيريم .

به گفته سعدى :

دست در دامن مردان زن و انديشه مكن هر كه با نوح نشيند چه غم از طوفانش ؟

١- بشارت آدم عليه السلام به آمدن نوح عليه السلام

با اينكه بين آدم عليه السلام و نوح عليه السلام هشت واسطه (نسل) وجود داشت و حدود ١٦٤٢ سال فاصله بود،(١٩) آدم عليه السلام مردم زمان خود را به آمدن حضرت نوح عليه السلام بشارت داد، به اين ترتيب :

هنگامى كه آدم عليه السلام روزهاى آخر پيامبرى خود را مى پيمود، خداوند به او وحى كرد كه رشته نبوت ادامه مى يابد، و اين رشته با مرگ تو قطع نخواهد شد و تا قيامت ادامه خواهد يافت در اين فاصله تا آمدن نوح عليه السلام ، زمين از حجت خالى نمى ماند و ما از نسل تو، افرادى را براى راهنمايى و هدايت مردم مى فرستيم ، تا دين مرا به مردم بشناسانند و آنها را به اطاعت از من دعوت كنند. آنگاه خداوند آمدن حضرت نوح عليه السلام را به آدم مژده داد. حضرت آدم عليه السلام به مردم چنين اعلام كرد :

اى مردم ! خداوند در آينده پيامبرى به نام نوح عليه السلام مبعوث مى كند، او مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مى نمايد، ولى قوم او، او را تكذيب مى كنند. خداوند آنها را به طوفانى شديد به هلاكت مى رساند. من به شما سفارش مى كنم كه هر كس از شما زمان او را تصديق كند و از او پيروى نمايد، كه در اين صورت از غرق شدن در طوفان ، مصون مى ماند.

آدم عليه السلام اين وصيت را به وصى خود «هبة الله» (يكى از فرزندانش به نام شيث) نمود و با او عهد كرد كه هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح عليه السلام) را به مردم اعلام كند. هبة الله به اين وصيت عمل كرد و هر سال در روز عيد، مژده آمدن نوح عليه السلام را به مردم اعلام مى نمود.

سرانجام همان گونه كه آدم وصيت كرده بود و هبة الله هر سال آن را ياد آورى مى كرد، حضرت نوح عليه السلام ظهور كرد و پيامبرى خود را اعلام نمود. عده اى بر اساس وصيت آدم عليه السلام به نوح عليه السلام ايمان آوردند و او را تصديق كردند (٢٠) و بسيارى هم تكذيب نموده و بر اثر بلاى طوفان عظيم ، به هلاك رسيدند.

٢- مبارزه بى امان نوح عليه السلام با بت پرستى

هنگامى كه نوح عليه السلام به پيامبرى مبعوث شد، جهان غرق در خرافات ، بت پرستيها، آلودگيها و انحرافات گوناگون بود. مردم داراى انواع بتها و براى هر كدام نامى گذاشته بودند و با دلبستگى عجيبى آنها را مى پرستيدند و به آنها بركات و خوشبختى مى طلبيدند و در گرفتاريها به آنها پناه مى بردند.

روايت شده حضرت نوح عليه السلام پيكر مطهر آدم عليه السلام را در كوه هند (در ميان قبرى به طور امانت) نهاده بود و از آن نگهبانى مى كرد تا كافران به عنوان پرستش ، قبر آدم عليه السلام (احقاف / ٣٥) را طواف نكنند، شيطان به كافران چنين القا كرد : «اينها (نوح و قبيله اش) افتخار مى كنند كه از فرزندان آدم هستند، ولى شما از فرزندان آدم نيستيد، من به شما بگويم كه آدم ، جسدى بيش نيست ، من همانند آن را براى شما درست مى كنم ، آنگاه آن را طواف كنيد.» سپس پنج عدد بت ساخت و آنها را به به پرستش آن بت وادار كرد، نام آنها عبارت بود از : ود، سواع ، يغوث ، يعوق و نسر(٢١) به ترتيب اين بتها تا عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باقى ماندند و مورد پرستش قبايل مختلف قرار گرفتند.(٢٢)

خداوند متعال حضرت نوح عليه السلام را براى نجات آنها از چنگال جهل و خرافه پرستى به سوى آنها فرستاد.

حضرت نوح عليه السلام با بيانى روشن و روان ، گفتارى منطقى و دلنشين ، سخنانى مهرانگيز و شيوا، آنها را به سوى خداى يكتا دعوت مى كرد و به سوى پاداش الهى فرا مى خواند و از عذاب الهى برحذر مى داشت ، ولى آنها از روى نادانى و تكبر و غرور، هرگز حاضر نبودند سخن نوح عليه السلام را بشنوند و از بت پرستى دست بردارند.

حضرت نوح عليه السلام با تحمل و استقامت پى گير، شب و روز با آنها صحبت كرد و با رفتارها و گفتارهاى گوناگون آنان را به سوى خداوند بى همتا دعوت نمود و همه اصول و شيوه هاى صحيح را در دعوت آنها به كار برد و همچون طبيبى دلسوز به بالين آنها رفت و پستى و آثار زشت بت پرستى را براى آنها شرح داد و خطر سخت اين بيمارى را به آنها گوشزد نمود، ولى گفتار منطقى و سخنان دلپذير حضرت نوح عليه السلام هيچ گونه اثرى در دل سياه آنها نگذاشت به قول سعدى شيرازى :

بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين بر سنگ

به فرموده قرآن ، آنها در برابر دعوت نوح عليه السلام مى گفتند :

لا تذرن الهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسر : (٢٣)

دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد (به خصوص) بتهاى ود، سواع ، يغوث ، يعوق و نسر را رها نكنيد.

سالها از دعوت حضرت نوح عليه السلام گذشت ، ولى در اين مدت هيچ كس به جز چند نفر به عدد شماره انگشتان ، آن هم از طبقه پايين اجتماع به آن حضرت ايمان نياوردند و نوح عليه السلام بى آنكه خسته شود همچنان فرياد مى زد :

ان لا تعبدوا الا الله انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم : (٢٤)

جز خداى يكتا و بى همتا را پرستش نكنيد، زيرا بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم !

اشراف كافر قوم نوح عليه السلام نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او مى گفتند : «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ، و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى ارازل ساده لوح نمى نگريم و تو هيچ گونه نسبت برترى به ما ندارى ، بلكه تو را دروغگو مى دانيم .»

نوح عليه السلام در پاسخ آنها گفت : «اگر دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد - و به شما مخفى مانده - آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟ اى قوم من ! من به خاطر اين دعوت ، اجر و پاداشى از شما نمى خواهم ، اجر من تنها بر خداست و من آن افراد اندك را كه به خداى من ايمان آورده اند به خاطر شما ترك نمى كنم ، چرا كه اگر آنها را از خود برانم ، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما (اشراف) را قومى نادان مى نگرم .»

٣- لجاجت و گستاخى قوم نوح عليه السلام

گاه مى شد كه حضرت نوح عليه السلام را آن قدر مى زدند كه به حالت مرگ بر زمين مى افتاد، ولى وقتى كه به هوش مى آمد و نيروى خود را باز مى يافت ، با غسل كردن ، بدن را شستشو مى داد و سپس نزد قوم مى آمد و دعوت خود را آغاز مى كرد، به اين ترتيب ، آن حضرت با مقاومت خستگى ناپذيرى ، به مبارزه بى امان خود ادامه مى داد.(٢٥)

٣- لجاجت و گستاخى قوم نوح عليه السلام

قوم نوح در مرام باطل و بيهوده خود، بسيار لجوج و يك دنده بودند، به قدرى به پاى عقيده آلوده خود ايستادگى داشتند كه حاضر بودند بميرند ولى از عقيده خود دست برندارند.

لجاجت را به جايى رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح عليه السلام مى آوردند و به آنها سفارش مى كردند كه : «مبادا سخنان اين پير مرد را گوش كنيد، و اين پير شما را فريب دهد.»

نه تنها يك گروه اين كار را انجام مى دادند،(٢٦) و آن را به عنوان دفاع از حريم بت پرستى و تقرب به پيشگاه بتها و تحصيل پاداش از درگاه آنها، انجام مى دادند.

بعضى هم دست پسران خود را گرفته و كنار نوح عليه السلام مى آوردند و هر كدام به پسرانشان مى گفتند : «اى پسرم ! اگر بعد از من باقى ماندى ، هرگز از اين ديوانه پيروى نكن .»(٢٧)

بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج ، دست فرزند خود را گرفته ، نزد نوح عليه السلام مى آورد و چهره نوح عليه السلام را به او نشان مى داد و به او چنين مى گفت : «از اين مرد بترس ، مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش را به تو توصيه مى كنم .» (تا حق وصيت و خير خواهى را ادا كرده باشم).(٢٨)

آنها گستاخى و غرور را به جايى رساندند كه قرآن مى فرمايد :

جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشو اثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا : (٢٩)

آنها در برابر دعوت نوح عليه السلام «به چهار طريق مقابله مى كردند : » ١. انگشتان خود را در گوشهايشان قرار مى دادند؛ ٢. لباسهايشان را بر خود مى پيچيدند و بر سر خود مى كشيدند (تا امواج صداى نوح عليه السلام به پرده صِماخ گوش آنها نرسد. ٣.در كفر خود اصرار و لجاجت مى ورزيدند؛ ٤. مغرور بوده غرور و خود خواهى داشتند.

آرى عداوت ، كينه و دشمنى قوم نسبت به نوح عليه السلام به اينجا رسيد كه اصرار داشتند هم گوششان صداى نوح عليه السلام را نشنود، و هم با به سر انداختن لباس ، چشمشان چهره ملكوتى نوح عليه السلام را نبيند، تا از ناحيه چشم و گوش پيامى به مغزشان نرسد، مبادا ديدار چهره نورانى نوح عليه السلام و گفتار شيوايش در آنها اثر كند.

بزرگترين عاملى كه آنها را اين گونه لجوج و گستاخ كرده بود، خوى استكبارى و غرور و خودكامگى آنها بود، كه چنين خو و حالتى ، هم مانع شناخت است و هم مانع پذيرش حق مى باشد.

٤- كتك خوردن و بيهوش شدن نوح عليه السلام به دست بت پرستان

روزى حضرت نوح عليه السلام بر فراز كوهى رفت و با صداى بلند گفت : لا اله الا الله ، انا رسول الله :

معبودى جز خداى يكتا نيست (بتها را نپرستيد و آنها را شريك خدا قرار ندهيد) من فرستاده خدا هستم .

سران بت پرست ، از دعوت نوح عليه السلام آن چنان عاصى و عصبانى شدند كه به گِرد آن پيرمرد نورانى و ملكوتى اجتماع نموده و به او ناسزا گفتند و سپس به او حمله كردند و آن قدر او را زدند كه بيهوش بر زمين افتاد؛ ولى وقتى آن مرد خدا به هوش آمد، فرمود :

خدا يكتا و بى همتاست ، و همه پديده ها را او آفريده است ! روزى ديگر، آنقدر آن مرد بزرگمرد الهى را زدند كه بيهوش گرديد.

ساعتها گذشت ، ولى به هوش نيامد، او را در ميان گليمى نهادند و به خانه اش آوردند. پس از سه روز به هوش آمد و با دلى شكسته متوجه خدا شد و چنين گفت :

رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا - فلم يزدهم الا فرارا : (٣٠)

خدايا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم ، اما من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود.

من وظيفه ام را انجام دادم ، و كوتاهى نكردم ، ولى چه كنم ؟! اين قوم لجوج و سركش ، دعوتم را نمى پذيرند و از دعوتم جلوگيرى مى كنند.(٣١)