حضرت نوح عليه السلام در قرآن
در قرآن كه يك كتاب انسان سازى است ٤٣ بار نام نوح عليه السلام در سوره و آيات مختلف آن آمده و بخشهاى زندگى حضرت نوح در سوره هاى : شعرا، مومنون ، اعراف ، انبيا و هود (از آيه ٢٥ تا ٤٩) بيان شده ، به علاوه يك سوره در قرآن به نام «سوره نوح عليه السلام است .»
سوره نوح ، داراى ٢٨ آيه است و در مكه نازل شده بيانگر دعوت پى گير و مستمر حضرت نوح به سوى توحيد است و چگونگى و عناصر و ريزه كاريهاى آن دعوت را شرح مى دهد.
در اين سوره به بخشى از استدلالهاى منطقى حضرت نوح عليه السلام و دلسوزيهاى او اشاره شده و مى آموزد كه هرگز نبايد در طريق دعوت به سوى خدا خسته شد و هشدار مى دهد كه در انتظار افراد گنهكار و لجوج ، خواهد بود. در حقيقت اين سوره ترسيمى از مبارزه دائمى طرفداران حق با باطل است كه همواره بايد پيروان انبيا در چنين طريقى گام بردارند.
توجه قرآن به زندگى نوح عليه السلام و فراز و نشيبهاى آن ، حاكى از آن است كه زندگى او در راستاى آموزش انسان سازى ، مفيد و ثمربخش خواهد بود.
نوح عليه السلام ٩٥٠ سال مردم را به سوى توحيد و حق دعوت كرد، ولى در اين مدت طولانى مطابق بعضى از روايات ، ٨٠ نفر به او گرويدند. (يعنى به طور متوسط، هر دوازده سال يك نفر).
حضرت نوح عليه السلام در راه دعوت قوم خود، رنجهاى بسيارى متحمل گرديد ولى به وظيفه پيامبريش ادامه داد و با مقاومت و تحمل عجيبى در برابر قوم لجوج و عنود خود ايستادگى نمود.
اكنون با اين اشاره ، به بيست داستان از داستانهاى زندگى نوح عليه السلام ، گوش جان فرا مى دهيم و از مكتب سازنده او بهره مى گيريم .
به گفته سعدى :
دست در دامن مردان زن و انديشه مكن هر كه با نوح نشيند چه غم از طوفانش ؟
١- بشارت آدم عليه السلام به آمدن نوح عليه السلام
با اينكه بين آدم عليه السلام و نوح عليه السلام هشت واسطه (نسل) وجود داشت و حدود ١٦٤٢ سال فاصله بود،
آدم عليه السلام مردم زمان خود را به آمدن حضرت نوح عليه السلام بشارت داد، به اين ترتيب :
هنگامى كه آدم عليه السلام روزهاى آخر پيامبرى خود را مى پيمود، خداوند به او وحى كرد كه رشته نبوت ادامه مى يابد، و اين رشته با مرگ تو قطع نخواهد شد و تا قيامت ادامه خواهد يافت در اين فاصله تا آمدن نوح عليه السلام ، زمين از حجت خالى نمى ماند و ما از نسل تو، افرادى را براى راهنمايى و هدايت مردم مى فرستيم ، تا دين مرا به مردم بشناسانند و آنها را به اطاعت از من دعوت كنند. آنگاه خداوند آمدن حضرت نوح عليه السلام را به آدم مژده داد. حضرت آدم عليه السلام به مردم چنين اعلام كرد :
اى مردم ! خداوند در آينده پيامبرى به نام نوح عليه السلام مبعوث مى كند، او مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مى نمايد، ولى قوم او، او را تكذيب مى كنند. خداوند آنها را به طوفانى شديد به هلاكت مى رساند. من به شما سفارش مى كنم كه هر كس از شما زمان او را تصديق كند و از او پيروى نمايد، كه در اين صورت از غرق شدن در طوفان ، مصون مى ماند.
آدم عليه السلام اين وصيت را به وصى خود «هبة الله» (يكى از فرزندانش به نام شيث) نمود و با او عهد كرد كه هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح عليه السلام) را به مردم اعلام كند. هبة الله به اين وصيت عمل كرد و هر سال در روز عيد، مژده آمدن نوح عليه السلام را به مردم اعلام مى نمود.
سرانجام همان گونه كه آدم وصيت كرده بود و هبة الله هر سال آن را ياد آورى مى كرد، حضرت نوح عليه السلام ظهور كرد و پيامبرى خود را اعلام نمود. عده اى بر اساس وصيت آدم عليه السلام به نوح عليه السلام ايمان آوردند و او را تصديق كردند (٢٠) و بسيارى هم تكذيب نموده و بر اثر بلاى طوفان عظيم ، به هلاك رسيدند.
٢- مبارزه بى امان نوح عليه السلام با بت پرستى
هنگامى كه نوح عليه السلام به پيامبرى مبعوث شد، جهان غرق در خرافات ، بت پرستيها، آلودگيها و انحرافات گوناگون بود. مردم داراى انواع بتها و براى هر كدام نامى گذاشته بودند و با دلبستگى عجيبى آنها را مى پرستيدند و به آنها بركات و خوشبختى مى طلبيدند و در گرفتاريها به آنها پناه مى بردند.
روايت شده حضرت نوح عليه السلام پيكر مطهر آدم عليه السلام را در كوه هند (در ميان قبرى به طور امانت) نهاده بود و از آن نگهبانى مى كرد تا كافران به عنوان پرستش ، قبر آدم عليه السلام (احقاف / ٣٥) را طواف نكنند، شيطان به كافران چنين القا كرد : «اينها (نوح و قبيله اش) افتخار مى كنند كه از فرزندان آدم هستند، ولى شما از فرزندان آدم نيستيد، من به شما بگويم كه آدم ، جسدى بيش نيست ، من همانند آن را براى شما درست مى كنم ، آنگاه آن را طواف كنيد.» سپس پنج عدد بت ساخت و آنها را به به پرستش آن بت وادار كرد، نام آنها عبارت بود از : ود، سواع ، يغوث ، يعوق و نسر
به ترتيب اين بتها تا عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باقى ماندند و مورد پرستش قبايل مختلف قرار گرفتند.
خداوند متعال حضرت نوح عليه السلام را براى نجات آنها از چنگال جهل و خرافه پرستى به سوى آنها فرستاد.
حضرت نوح عليه السلام با بيانى روشن و روان ، گفتارى منطقى و دلنشين ، سخنانى مهرانگيز و شيوا، آنها را به سوى خداى يكتا دعوت مى كرد و به سوى پاداش الهى فرا مى خواند و از عذاب الهى برحذر مى داشت ، ولى آنها از روى نادانى و تكبر و غرور، هرگز حاضر نبودند سخن نوح عليه السلام را بشنوند و از بت پرستى دست بردارند.
حضرت نوح عليه السلام با تحمل و استقامت پى گير، شب و روز با آنها صحبت كرد و با رفتارها و گفتارهاى گوناگون آنان را به سوى خداوند بى همتا دعوت نمود و همه اصول و شيوه هاى صحيح را در دعوت آنها به كار برد و همچون طبيبى دلسوز به بالين آنها رفت و پستى و آثار زشت بت پرستى را براى آنها شرح داد و خطر سخت اين بيمارى را به آنها گوشزد نمود، ولى گفتار منطقى و سخنان دلپذير حضرت نوح عليه السلام هيچ گونه اثرى در دل سياه آنها نگذاشت به قول سعدى شيرازى :
بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين بر سنگ
به فرموده قرآن ، آنها در برابر دعوت نوح عليه السلام مى گفتند :
لا تذرن الهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسر :
دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد (به خصوص) بتهاى ود، سواع ، يغوث ، يعوق و نسر را رها نكنيد.
سالها از دعوت حضرت نوح عليه السلام گذشت ، ولى در اين مدت هيچ كس به جز چند نفر به عدد شماره انگشتان ، آن هم از طبقه پايين اجتماع به آن حضرت ايمان نياوردند و نوح عليه السلام بى آنكه خسته شود همچنان فرياد مى زد :
ان لا تعبدوا الا الله انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم :
جز خداى يكتا و بى همتا را پرستش نكنيد، زيرا بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم !
اشراف كافر قوم نوح عليه السلام نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او مى گفتند : «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ، و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى ارازل ساده لوح نمى نگريم و تو هيچ گونه نسبت برترى به ما ندارى ، بلكه تو را دروغگو مى دانيم .»
نوح عليه السلام در پاسخ آنها گفت : «اگر دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد - و به شما مخفى مانده - آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟ اى قوم من ! من به خاطر اين دعوت ، اجر و پاداشى از شما نمى خواهم ، اجر من تنها بر خداست و من آن افراد اندك را كه به خداى من ايمان آورده اند به خاطر شما ترك نمى كنم ، چرا كه اگر آنها را از خود برانم ، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما (اشراف) را قومى نادان مى نگرم .»
٣- لجاجت و گستاخى قوم نوح عليه السلام
گاه مى شد كه حضرت نوح عليه السلام را آن قدر مى زدند كه به حالت مرگ بر زمين مى افتاد، ولى وقتى كه به هوش مى آمد و نيروى خود را باز مى يافت ، با غسل كردن ، بدن را شستشو مى داد و سپس نزد قوم مى آمد و دعوت خود را آغاز مى كرد، به اين ترتيب ، آن حضرت با مقاومت خستگى ناپذيرى ، به مبارزه بى امان خود ادامه مى داد.
٣- لجاجت و گستاخى قوم نوح عليه السلام
قوم نوح در مرام باطل و بيهوده خود، بسيار لجوج و يك دنده بودند، به قدرى به پاى عقيده آلوده خود ايستادگى داشتند كه حاضر بودند بميرند ولى از عقيده خود دست برندارند.
لجاجت را به جايى رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح عليه السلام مى آوردند و به آنها سفارش مى كردند كه : «مبادا سخنان اين پير مرد را گوش كنيد، و اين پير شما را فريب دهد.»
نه تنها يك گروه اين كار را انجام مى دادند،
و آن را به عنوان دفاع از حريم بت پرستى و تقرب به پيشگاه بتها و تحصيل پاداش از درگاه آنها، انجام مى دادند.
بعضى هم دست پسران خود را گرفته و كنار نوح عليه السلام مى آوردند و هر كدام به پسرانشان مى گفتند : «اى پسرم ! اگر بعد از من باقى ماندى ، هرگز از اين ديوانه پيروى نكن .»
بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج ، دست فرزند خود را گرفته ، نزد نوح عليه السلام مى آورد و چهره نوح عليه السلام را به او نشان مى داد و به او چنين مى گفت : «از اين مرد بترس ، مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش را به تو توصيه مى كنم .» (تا حق وصيت و خير خواهى را ادا كرده باشم).
آنها گستاخى و غرور را به جايى رساندند كه قرآن مى فرمايد :
جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشو اثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا :
آنها در برابر دعوت نوح عليه السلام «به چهار طريق مقابله مى كردند : » ١. انگشتان خود را در گوشهايشان قرار مى دادند؛ ٢. لباسهايشان را بر خود مى پيچيدند و بر سر خود مى كشيدند (تا امواج صداى نوح عليه السلام به پرده صِماخ گوش آنها نرسد. ٣.در كفر خود اصرار و لجاجت مى ورزيدند؛ ٤. مغرور بوده غرور و خود خواهى داشتند.
آرى عداوت ، كينه و دشمنى قوم نسبت به نوح عليه السلام به اينجا رسيد كه اصرار داشتند هم گوششان صداى نوح عليه السلام را نشنود، و هم با به سر انداختن لباس ، چشمشان چهره ملكوتى نوح عليه السلام را نبيند، تا از ناحيه چشم و گوش پيامى به مغزشان نرسد، مبادا ديدار چهره نورانى نوح عليه السلام و گفتار شيوايش در آنها اثر كند.
بزرگترين عاملى كه آنها را اين گونه لجوج و گستاخ كرده بود، خوى استكبارى و غرور و خودكامگى آنها بود، كه چنين خو و حالتى ، هم مانع شناخت است و هم مانع پذيرش حق مى باشد.
٤- كتك خوردن و بيهوش شدن نوح عليه السلام به دست بت پرستان
روزى حضرت نوح عليه السلام بر فراز كوهى رفت و با صداى بلند گفت : لا اله الا الله ، انا رسول الله :
معبودى جز خداى يكتا نيست (بتها را نپرستيد و آنها را شريك خدا قرار ندهيد) من فرستاده خدا هستم .
سران بت پرست ، از دعوت نوح عليه السلام آن چنان عاصى و عصبانى شدند كه به گِرد آن پيرمرد نورانى و ملكوتى اجتماع نموده و به او ناسزا گفتند و سپس به او حمله كردند و آن قدر او را زدند كه بيهوش بر زمين افتاد؛ ولى وقتى آن مرد خدا به هوش آمد، فرمود :
خدا يكتا و بى همتاست ، و همه پديده ها را او آفريده است ! روزى ديگر، آنقدر آن مرد بزرگمرد الهى را زدند كه بيهوش گرديد.
ساعتها گذشت ، ولى به هوش نيامد، او را در ميان گليمى نهادند و به خانه اش آوردند. پس از سه روز به هوش آمد و با دلى شكسته متوجه خدا شد و چنين گفت :
رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا - فلم يزدهم الا فرارا :
خدايا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم ، اما من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود.
من وظيفه ام را انجام دادم ، و كوتاهى نكردم ، ولى چه كنم ؟! اين قوم لجوج و سركش ، دعوتم را نمى پذيرند و از دعوتم جلوگيرى مى كنند.