داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم0%

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26151
دانلود: 3417

توضیحات:

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26151 / دانلود: 3417
اندازه اندازه اندازه
داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده:
فارسی

٨١- شيون شيطان بزرگ

هنگام تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ابليس (پدر شيطانها) جيغ و فرياد بلندى كشيد كه همه شيطانها به گرد او جمع شده ، پرسيدند :

«اى سرور ما! چه حادثه اى تو را اين گونه بى تاب و وحشت زده كرده است ؟»

ابليس در جواب گفت : «واى بر شما، امشب وضع آسمان و زمين پريشان و دگرگون شده ، و اين نشانه بروز حادثه بزرگى است .

كه از زمان عروج عيسى عليه السلام به آسمان ، چنين حادثه اى رخ نداده است .

در همه جهان پراكنده شويد و جستجو كنيد تا ببينيد اين حادثه چيست ؟»

شياطين ، در سراسر زمين به جستجو پرداخته سپس نزد ابليس آمده و گفتند : «چيز تازه اى نيافتيم .»

ابليس گفت : «من خود براى جستجوى آن حادثه ، سزاوارترم .»

آنگاه به شكل گنجشكى در آمد و از جانب كوه حرا به مكه وارد شد. جبرئيل به او نهيب زد : «باز گرد، خدا تو را لعنت كند.»

ابليس : اى جبرئيل ! يك سوال از تو دارم ؛ حادثه اى كه امشب رخ داده چيست ؟

جبرئيل : محمد صلى الله عليه و آله چشم به جهان گشوده است .

ابليس : آيا من در آن بهره اى دارم ؟ (مى توانم او را فريب دهم ؟)

جبرئيل : نه ، هرگز

ابليس : آيا در امت او راه نفوذ دارم ؟

جبرئيل : آرى

ابليس : به همين اندازه خشنود شدم(٢٧٥)

٨٢- بيزارى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از مظاهر شرك در دوران كودكى

هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چشم به جهان گشود، سرپرست و جدش عبد المطلب ، او را به بانويى به نام «حليمه سعديه » كه باديه نشين بود سپرد تا به او شير دهد و از او نگهدارى كند. حليمه حدود چهار - پنج سال از ايشان نگهدارى كرد، تا روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به حليمه چنين فرمود : «اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حليمه بودند) در روز نمى بينم ؟»

حليمه : آنها گوسفندان را به بيابان ، براى چراندن مى برند، اكنون در بيابان هستند.

محمد صلى الله عليه و آله : چرا من همراه آنها نمى روم ؟

حليمه : آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟

محمد صلى الله عليه و آله : آرى .

صبح روز بعد، حليمه روغن بر موى محمد صلى الله عليه و آله و سرمه بر چشمانش كشيد و يك «مهره يمانى» براى محافظت به گردنش ‍ آويخت آن حضرت بيدرنگ مهره را از گردن بيرون آورده به دور انداخت ، سپس رو به حليمه فرمود :

مهلا يا اماه ! فان معى من يحفظنى :

مادر جان ! آرام بگير، اين چيست ؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند. (نه مهره يمانى)(٢٧٦)

٨٣- عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز كوه حرا

يكى از كوههاى بسيار بلند مكه ، كوه حرا (بر وزن رضا) است كه در شمال شرقى مكه ، كنار راه مكه به عرفات قرار دارد و بر تمام شهر مكه مسلط مى باشد. در سينه اين كوه غارى هست كه به آن «غار حرا» گويند. اين غار به قدرى كوچك است كه يك نفر به زحمت مى تواند در ميان آن بخوابد. پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از آنكه به پيامبرى برسد، در هر ماه چندين بار شب و روز و در هر سال ، ماه رمضان بر فراز آن كوه مى رفت و در غار مذكور به عبادت و نيايش خداوند مى پرداخت ، و گاه مى شد كه آب و نان به اندازه يك ماه مى برد و يك ماه بر فراز آن كوه پايين نمى آمد. در فراز آن قله رفيع ، به تفكر و انديشه درباره آسمانها، زمين ، پرندگان ، گياهان و موجودات گوناگون مى پرداخت عبادت و نيايشش آميخته با معرفت بود(٢٧٧) و در همان وقت (قبل از پيامبرى) با جهان ملكوتى تماس داشت و از آيين مخصوصى كه با خداوند به وسيله يكى از فرشتگان بزرگش به او مى آموخت پيروى مى كرد.

امام هادى عليه السلام فرمود : «پيامبر اسلام عليه السلام پس از سفر تجارى به شام ، آنچه ب ٠ه دست آورد، به تهيدستان داد. هر روز بامداد كوه حرا مى رفت و در بالاى قلعه هاى آن آثار رحمت خدا و شگفتيهاى آفرينش ‍ را تماشا مى كرد. از تماشاى دريا و صحرا و آسمانها تحت تاثير عظمت خدا قرار گرفته و خدا را آن گونه كه شايسته اش بود عبادت مى كرد...» (٢٧٨)

از سخنان اميرالمومنين على عليه السلام اين است كه هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شير خوردن گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته خود همراه آن حضرت كرد تا همواره در شب و روز او را به راههاى راست و شايسته و اخلاق نيك و شيوه هاى پسنديده انسانى سير دهد.(٢٧٩)

٨٤- اثر معجزه آساى قرآن در دگرگونى سران شرك

سالهاى آغاز بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، سه نفر از سران و سركشان شرك و كفر از قبيله قريش به نامهاى : ابوجهل ، ابوسفيان اخنس بن شريق ، شبى براى شنيدن آيات قرآن ، جداگانه كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند (و هر كدام پيش خود فكر مى كرد كه تنها او براى گوش ‍ دادن قرآن ، كنار منزل پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است .) نيمه شب ، پيامبر صلى الله عليه و آله از بستر برخاست و به نماز ايستاد و پس از نماز به قرائت آيات قرآن مشغول شد. آهنگ پر جاذبه قرآن ، آن چنان شيوا بود كه سران قريش با شيفتگى عجيبى در چنبره جذب و كشش معنوى قرآن قرار گرفتند، به طورى كه آنها تا صبح ، آيات را گوش دادند. هنگام طلوع فجر هركدام تصميم گرفتند تا هوا روشن نشده و كسى اطلاع نيافته به خانه هاى خود برگردند، همان دم به سوى خانه خود وارد شدند، اتفاقا هر سه در مكانى به هم رسيدند و از كار هم آگاه شده به سرزنش يكديگر پرداختند و همه مى گفتند : «اگر سفيهان از كار ما آگاه شوند، به محمد صلى الله عليه و آله مى گروند. بنابراين با هم پيمان مى بنديم كه ديگر اين كار را تكرار نكنيم .»

شب دوم ، باز هر كدام جداگانه و در نيمه شب از تاريكى استفاده كرده ، در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و آيات قرآن را با صداى پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدند. مشتاقانه تا طلوع فجر گوش دادند، سپس ‍ متفرق شدند. اين بار نيز به هم برخورد كردند و فهميدند كه همه آنها پيمان شكنى نموده اند. همديگر را سرزنش كرده ، پيمان ديگرى بستند كه اين ماجرا تكرار نشود.

از شما چه پنهان كه شب سوم نيز همين جريان تكرار شد. در اين هنگام با سوگندها و پيمانهاى غليظ، به يكديگر تعهد دادند كه براى هميشه اين كار را ترك كنند.(٢٨٠)

آرى ، جاذبه نيرومند قرآن آن قدر قوى و پر اثر بود كه دشمنان سرسخت در مقابل آن زانو زدند. اگر پرده هاى تعصب و حفظ و علاقه به منافع شخصى مى گذاشت قطعا ايمان مى آوردند.

٨٥- كارشكنى شديد ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب

سالهاى آغاز آشكار شدن بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نزديك شد، مردم در بازارچه ذى المجاز سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه محمد صلى الله عليه و آله را ديدند كه روپوش افكنده و با صداى بلند مى گويد :

ايها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا

اى مردم ! بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.

در همان لحظه ، ابولهب (عموى پيامبر) پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله حركت مى نمود و به سوى آن حضرت سنگ اندازى مى كرد، به طورى كه بر اثر سنگ اندازى پاى مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله پر از خون شده بود. و در همان هنگام ابولهب با صداى بلند مى گفت :

يا ايها الناس لا تطيعوه فانه كذاب

اى مردم ! از سخن محمد پيروى نكنيد، زيرا او دروغگو است(٢٨١)

روز ديگرى در همان بازار، مردم سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه متوجه شدند محمد صلى الله عليه و آله ايستاده و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت و از بت پرستى نهى مى كند.

سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به او گزارش داد. در اين وقت عباس و ابولهب هر دو نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و فرياد مى زدند «اى مردم ! اين شخص برادرزاده ما، دروغگو است ، مبادا فريفته گفتارش شويد و از دين خود دست برداريد.»

در اين هنگام ابوطالب (پدر على عليه السلام) نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت و سپس نزد ابولهب و عباس ‍ رفت و گفت : «شما از جان پيامبر چه مى خواهيد؟ سوگند به خدا او راستگو است .» آنگاه اين دو شعر را در تاييد و حمايت پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به آن حضرت خواند :

انت الامين امين الله لا كذب و الصادق القول لا لهو و لا لهب انت الرسول رسول الله نعلمه عليك تنزل من ذى العزه الكتب

تو امين هستى و به راستى امين خدا مى باشى و تو راستگو هستى و در گفتارت سخن بى اساس و بيهوده اى نيست .

تو رسول هستى ، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا مى شناسيم و معتقديم كه از جانب خداوند آيات قرآن بر تو نازل مى گردد.(٢٨٢)

٨٦- بيانات اميدبخش و قهرمان پرور پيامبر صلى الله عليه و آله

خباب بن ارت از مجاهدان و مبارزان راستين صدر اسلام بود. مشركان او را تحت شديدترين شكنجه قرار مى دادند تا از اسلام بازگردد، ولى او سخت ترين آزارها را تحمل كرده و در راه اسلام مقاومت مى نمود.

روزى او با چند نفر از مسلمانان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند : «آزار مشركان بسيار سخت شده ، آيا در حق ما از درگاه خدا يارى نمى طلبيد و دعا نمى كنى ؟...»

پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود : «در عصر پيامبران گذشته ، گاهى انسانهاى خداپرست را آنچنان مورد آزار قرار مى دادند كه اره بر فرق سر آنها مى گذاشتند و آنها را دونيم مى كردند و يا با شانه هاى آهنين بدن آنها را مى خراشيدند، در عين حال آنها استقامت مى كردند. شما نيز استقامت كنيد. سوگند به خدا شما پيروز خواهيد شد و برنامه شما كامل مى گردد، به طورى كه يكى از شما سواره ، فاصله بين حضرموت تا صنعا (جنوب عربستان تا شمال آن) را مى پيمايد و از هيچ كس جز خدا نترسد... عجله نكنيد» .

بيانات پيامبر صلى الله عليه و آله گرمى خاصى به مسلمانان بخشيد و آنها را براى مقاومت بيشتر آماده كرد. در پرتو همين مقاومتها و آمادگيها، بر قله پيروزى رسيدند و به هدف نائل گشتند.

٨٧- سرافكندگى مشركان و شكست توطئه آنها

سالهاى آغاز بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله بود يك نفر عرب باديه نشين و مستضعف ، يك ظرف چرمى به ابوجهل فروخته بود ولى ابوجهل در دادن قيمت آن امروز و فردا مى كرد و حق او را نمى داد. او نزد قريشيان آمد و گفت : «مرا در گرفتن حقم از ابوالحكم (ابوجهل) يارى كنيد.»

قريشيان از همين موضوع ، توطئه اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله طرح ريزى كردند، كه آن توطئه اين بود :

«مى خواستند در ضمن آنكه آن عرب بيابانى را مسخره كنند، ابوجهل را بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله تحريك نمايند. بر همين اساس به آن عرب باديه نشين گفتند : برو كنار كعبه ، در آنجا محمد نماز مى خواند از او بخواه تا تو را در گرفتن حقت كمك كند. عرب كنار كعبه رفت و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، گفت : مرا براى گرفتن حقم از ابوجهل كمك كن پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : باشد تو را كمك مى كنم همان دم برخواست همراه آن عرب به در خانه ابوجهل آمدند و حلقه در را كوبيده ، ابوجهل از خانه بيرون آمد، وقتى چشمش به سيماى محمد صلى الله عليه و آله افتاد با خشم و تندى گفت : براى چه به اينجا آمده اى ؟ پيامبر فرمود : حق اين عرب را به او بده .

ابوجهل جواب مثبت داد و گفت حقش را خواهم داد.

سرانجام آن عرب حق خود را از ابوجهل گرفت و به عنوان تشكر نزد قريشيان آمد و گفت : خدا جزاى خير به شما بدهد، مرا به محمد صلى الله عليه و آله راهنمايى كرديد و او مرا كمك كرد و واسطه شد تا حقم را از ابوجهل گرفتم .

در اين هنگام ابوجهل سر رسيد، قريشيان او را سرزنش كرده به او گفتند : آيا حق اين عرب را به او دادى ؟

ابوجهل گفت : آرى

قريشيان گفتند : ما خواستيم تو را بر ضد محمد صلى الله عليه و آله تحريك كنيم و اين عرب بيابانى را مسخره نماييم ، هدفمان اين نبود كه آن عرب را براى گرفتن حقش كمك نماييم .

ابوجهل گفت : «محمد صلى الله عليه و آله همراه اين عرب به در خانه من آمد و حلقه در را كوبيد، پشت در رفتم و آن را باز كردم ، ناگاه محمد صلى الله عليه و آله را ديدم ، به من گفت حق اين عرب را بده ، در همين هنگام جانورى را مانند شتر نر بالاى سرم ديدم كه دهانش را باز كرده ، گويى مى خواست سرم را ببلعد، به من گفت : حق اين عرب را بده ، اگر در جواب او مى گفتم نمى دهم سرم را مى بلعيد. از اين رو وحشتزده شدم و حق آن عرب را دادم»(٢٨٣)

٨٨- اعجازى از پيامبر صلى الله عليه و آله و درماندگى دشمن

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر اثر كودتاى مشركان ، از مكه به سوى مدينه حجرت كرد و مشركان فهميدند كه آن حضرت از مكه بيرون رفته است ، شخصى به نام «سراقه بن جعشم» را با گروهى براى جستجوى آن حضرت فرستادند. سُراقه سوار بر اسب به بيابان تاخت تا اينكه در بيابان به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. يكى از همراهان پيامبر گفت : «اى پيامبر خدا! اين سراقه است به دنبال ما مى آيد.»

پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى خدا متوجه شد و عرض كرد : «خدايا مرا از گزند سراقه حفظ كن .» همان لحظه ، پاها و دستهاى اسب سراقه در زمين فرو رفت سراقه در حالى كه سخت به وحشت افتاده بود فرياد زد «اى محمد! مرا آزاد كن ، من به تو اطمينان مى دهم كه از اين پس تنها خير تو را بخواهم و هرگز دشمنان تو را يارى ننمايم .»

پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : «خدايا! اگر سراقه راست مى گويد، اسب او را آزاد كن .»

پس از چند لحظه اسب آزاد شد و سراقه به قول خود وفا كرد و از آن پس ‍ هرگز متعرض آن حضرت نشد.(٢٨٤)

٨٩- آيين آسان ، نه سخت

«عثمان بن مظعون» ، از ياران بسيار خوب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود.

او مدتى روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت به سر مى برد. روزى همسرش نزد رسول خدا آمد و گفت : شوهرم عثمان بن مظعون ، روزها روزه مى گيرد و شبها را به عبادت و شب زنده دارى به سر مى آورد.

پيامبر صلى الله عليه و آله از اين گزارش خشمگين و ناراحت شد و با شتاب به خانه عثمان رفت ، او را در حال نماز ديد؛ وقتى كه عثمان پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد از نماز منصرف شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او چنين فرمود :

يا عثمان لم يرسلنى الله تعالى بالرهبانيه ولكن بعثنى بالحنيفيه السهله السمحه ....

اى عثمان ! خداوند مرا به آيين رهبانيت (عزلت و ترك دنيا) نفرستاده ، بلكه مرا به آيين پاك آسان و بلند نظر مبعوث نموده است روزه مى گيرم ، نماز مى خوانم و با همسرم همبستر مى شوم .

آنگاه فرمود :

فمن احب فطرتى فليستن بسنتى و من سنتى النكاح :

پس كسى كه فطرت و زندگى اصلى مرا دوست دارد، بايد سنت مرا بپيمايد و از سنت من ، ازدواج است(٢٨٥)

٩٠- نهى از منكر شديد پيامبر صلى الله عليه و آله از همسايه بد

عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، مردى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و از همسايه مردم آزار خود، شكايت كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «صبر كن و شكيبا باش .»

بار ديگر او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از آزار رسانى همسايه اش ‍ شكايت كرد.

پيامبر اين بار هم فرمود : «صبر و شكيبا باش» .

او رفت و براى سومين بار نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از همسايه اش شكايت كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : هنگامى كه روز جمعه شد، و مردم براى نماز جمعه حركت كردند، اثاثيه خانه خود را بر سر راه مردم بياور، هر كسى كه نماز جمعه مى رود و از تو مى پرسيد چرا وسائل خانه ات را به اينجا آورده اى ، ماجراى آزار همسايه را به آنها بگو.

آن مرد، همين دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را اجرا كرد، همسايه اش ‍ آگاه شد، براى حفظ آبروى خود نزد او آمد و گفت : «وسائل خانه ات را به خانه خود بازگردان ، من با خدا عهد مى كنم كه ديگر به تو آزار نرسانم(٢٨٦) »

به اين ترتيب ، نهى از منكر عملى اى كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله اجرا شد، موجب تاءديب همسايه مردم آزار گرديد.

٩١- اهميت رازدارى نظامى در اسلام

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد، يكى از دشمنان پر كينه آن حضرت يهودى بودند، كه همچون ستون پنجم دشمن ، در داخل مركز اسلامى ، در هر فرصتى بر ضد اسلام تلاش و كار شكنى مى نمودند، سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت آنها را از اطراف مدينه تبعيد كند و گردنكشان آنها را به قتل برساند.

يهوديان بنى قريظه در قلعه خود، در محاصره شديد سپاه اسلام بودند، طايفه اوس از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند تا آنها را ببخشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود : «آيا راضى هستيد كه حكميت در اين مورد را به يكى از افراد شما (طايفه اوس) واگذارم ؟»

طايفه اوس جواب مثبت دادند، پيامبر صلى الله عليه و آله «سعد بن معاذ» را كه مجروح جنگى بود، براى اين كار تعيين كرد، ولى بنى قريظه حكميت سعد را نپذيرفتند، به پيامبر صلى الله عليه و آله پيام دادند كه «ابو لبابه» را بفرست تا با او مشورت كنيم ، پيامبر صلى الله عليه و آله ابو لبابه را براى مشورت نزد آنها فرستاد، آنها اطراف ابو لبابه را (كه سابق دوستى با آنها داشت) گرفتند و اظهار عجز و بى تابى كردند. و از جمله به او گفتند : «آيا ما به حكميت سعد بن معاذ راضى شويم ؟»

ابو لبابه گفت : «مانعى ندارد، ولى با دست ، اشاره به گردن كرد، يعنى تسليم شدن به حكم سعد همان و گردن زدن همان !»

به اين ترتيب ابو لبابه يكى از رازهاى نظامى سپاه اسلام را - آن هم با اشاره - فاش كرد و همين افشاى راز، او را به عنوان خائن به خدا و رسول ، معرفى نمود و آيات ٢٧ و ٢٨ سوره انفال در سرزنش او نازل شد.

ابو لبابه ، همان دم توبه كرد و از شدت شرم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله نرفت و يك راست به مسجد برگشت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و مدت ده تا پانزده روز به مناجات و راز و نياز پرداخت و از درگاه خدا خواست تا توبه اش را بپذيرد. سرانجام آيه ١٠٢ سوره توبه نازل شد و قبول شدن توبه اش به او اعلام گرديد. او براى جبران گناه فاش كردن يكى از رازهاى نظامى ، يك سوم اموالش را صدقه داد و از اينكه به چنين گناهى مبتلا شده سخت پريشان و شرمنده و پشيمان بود.(٢٨٧)

٩٢- شدت عمل در برابر زن جاسوس

«حاطب بن بلتعه» از ياران شجاع پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و داراى سوابق درخشانى بود. از جمله اينكه او در مكه مسلمان شد و تنها به مدينه هجرت كرد، اما خانواده و اموالش را در مكه به جاى گذاشت مشركان قريش به خانواده او در مكه پيشنهاد كردند كه براى حاطب نامه بنويسند، تا حاطب در پاسخ نامه ، آنان را از تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد حمله مسلمانان به مكه و فتح مكه آگاه سازد، آنها نامه اى نوشتند، و مشركان آن را توسط يك زن خواننده به نام «ساره» به مدينه فرستادند.

ساره به صورت فقير، با كمال مخفى كارى به مدينه آمد و مخفيانه نامه را به حاطب رسانيد و منتظر جواب ماند. حاطب جواب نامه را به صورت كوتاه نوشت ، و در آن يكى از رازهاى نظامى ارتش اسلام را براى دشمن فاش ‍ ساخت و آن اين بود كه : «پيامبر صلى الله عليه و آله قصد جنگ و فتح مكه را دارد.»

ساره نامه را گرفت و مخفيانه از مدينه خارج شد و به سوى مكه گريخت پيامبر صلى الله عليه و آله از راه وحى از ماجرا آگاه شد و به سه نفر : يعنى على عليه السلام ، زبير و مقداد دستور داد تا به طور سريع حركت كنند و آن زن را در مسير راه هر كجا ديدند دستگير كرده و نامه را از او بگيرند.

اين سه سرباز رشيد اسلام حركت كردند و در نقطه اى به نام «روضه خاخ» به آن زن رسيدند و او را تفتيش كردند. سرانجام او از ترس تهديد نامه را از ميان گيسوانش بيرون آورد و به على عليه السلام داد. على عليه السلام با شتاب به مدينه بازگشت و نامه را به پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيد، و ساره از حركت توقيف شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله حاطب را احضار كرد و به او فرمود : «اين نامه مال تو است ؟ چرا چنين كردى ؟»

حاطب معذرت خواهى كرد و گفت : «حقيقت اين است از آن روز كه مسلمان شدم تا كنون به شما خيانت نكردم ، ولى نظر به اينكه اموال و خانواده ام در مكه هستند و به خاطر اينكه از آزار قريش در امان بمانند چنين نمودم .»

در اين هنگام آيات آغاز سوره ممتحنه در سرزنش حاطب به خاطر رابطه با دشمن و افشاى راز نازل گرديد كه در آيه نخست مى خوانيم :

يا ايها الذين امنوا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء ...

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن خويش را دوست خود قرار ندهيد...

يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و گفت : «اى رسولخدا! اجازه بده گردن اين منافق (حاطب) را بزنم !»

ولى نظر به اينكه حاطب عذرخواهى كرد و گفت : «اين كار من به خاطر دوستى با كفار نبود، بلكه به خاطر حفظ اموال و خويشانم از گزند دشمن بود و اين كه حاطب سابقه درخشانى داشت و از جنگجويان بدر بود، پيامبر صلى الله عليه و آله از او صرفنظر كرد و فرمود : «او از جنگجويان بدر است و خداوند نظر لطف خاصى به آنها دارد.»(٢٨٨)

٩٣- تمجيد پيامبر صلى الله عليه و آله از يك بانوى قهرمان

در ماجراى جنگ احد كه در سال سوم هجرت در دامنه كوه احد در نزديك مدينه رخ داد، بانويى قهرمان به نام «نسيبه» به عنوان آبرسانى و مداواى مجروحين در خط مقدم جبهه تلاش مى كرد. در لحظه شكست مسلمين ، مشك را به دور انداخت و به عنوان دفاع از جان رسول خدا صلى الله عليه و آله به طور مستقيم وارد جنگ شد، سينه اى را سپر جان پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و از هر سو از حمله دشمن به آن حضرت ، جلوگيرى نمود. تا اينكه سيزده مورد از بدنش زخمى شد، يكى از آن زخمها كه به شانه اش رسيده بود، به قدرى عميق بود كه تا يكسال مداوا مى كرد، و گودى آن تا آخر عمر در شانه اش باقى ماند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در مقام تعريف از اين بانوى شير دل فرمود : «به هر طرف نگاه مى كردم مى ديدم نسيبه از من دفاع مى كند.»

پسرش عبدالله در همين جنگ زخمى شد، نسيبه بى درنگ زخم او را بست و به او گفت : «برخيز و در جنگ سستى نكن .» آنگاه خودش به آن سواركار دشمن كه به پسرش ضربه زده بود حمله كرد و زخمى بر پايش وارد ساخت .

پيامبر صلى الله عليه و آله با ديدن اين منظره از زبردستى و دلاورى نسيبه ، آن چنان خنديد كه دندانهاى آسيايش آشكار شد و خطاب به نسيبه فرمود : «آفرين بر تو كه خوب انتقام گرفتى !»

عبدالله ، پسر نسيبه در اين جنگ شهيد شد، نسيبه همچنان تا پايان جنگ در جبهه ماند و از حريم اسلام دفاع كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود : مقام نسيبه از فلان و فلان (از سران منافق در جنگ احد فرار كردند) بالاتر است .

نسيبه به پيامبر عرض كرد : «اى رسول خدا! دعا كن خداوند ما را در بهشت با شما قرار دهد.» پيامبر صلى الله عليه و آله همان دعا را كرد.(٢٨٩)