داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم0%

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 26144
دانلود: 3415

توضیحات:

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26144 / دانلود: 3415
اندازه اندازه اندازه
داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده:
فارسی

٥- تبليغات گوناگون نوح عليه السلام و دلسوزيش

نوح عليه السلام در هدايت و تبليغ قوم خود، بسيار ايثارگرى مى كرد و به آنها چون فرزند دلبند خود مى نگريست و همواره در انديشه نجات آنها بود. از آلودگى آنها چون فرزندان دلبند خود مى نگريست و همواره در انديشه نجات آنها بود. از آلودگى آنها غصه مى خورد و (همانند پدرى كه فرزندش ‍ اعتياد به هروئين دارد، رنج مى برد و) آزرده مى شد. از اين رو شب و روز آنها را دعوت مى كرد تا بلكه آنها را نجات دهد.

نوح عليه السلام براى اينكه دعوتش در آن سنگدلان نفوذ كند، سه برنامه مختلف را دنبال كرد، گاه آنها را به طور مخفيانه و محرمانه دعوت مى كرد و گاه دعوت علنى و آشكار و نهان استفاده مى كرد.(٣٢)

ولى قوم سنگدل ، همه روشهاى مهرانگيز و منطقى نوح عليه السلام را ناديده مى گرفتند.

يك بار آن قوم بى رحم براى جلوگيرى از دعوت نوح عليه السلام ، به او حمله كردند و او را آن چنان مقامى زدند كه بيهوش شد، ولى وقتى كه آن پيامبر دلسوز و مهربان به هوش آمد، گفت :

اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون :

خدايا! قوم مرا هدايت فرما، چرا كه آنها ناگاه هستند.(٣٣)

صبر و تحمل حضرت نوح نسبت به همسر منافقش

حضرت نوح عليه السلام همسرى منافق(٣٤) داشت يك سال بر اثر نيامدن باران ، قحطى شد، جمعى از مردم تصميم گرفتند نزد حضرت نوح عليه السلام بروند و از او بخواهند دعا كند تا باران بيايد. حضرت در روستايى سكونت داشت ، آنها به آن روستا و به خانه او رسيدند؛ در خانه را زدند، زن حضرت از خانه بيرون آمد، آنها گفتند : «نوح كجاست ؟ آمده ايم از او بخواهيم دعا كند تا باران بيايد» زن گفت : اگر دعاى نوح مستجاب مى شد، براى خود ما دعا مى كرد كه وضع زندگيمان خوب شود! او اكنون به بيابان رفته تا هيزم جمع كرده و بفروشد، و آن چنان مقامى هم ندارد كه دعايش مستجاب گردد.(٣٥)

آنها به بيابان رفتند، ناگهان ديدند حضرت نوح هيزم جمع كرده و آن را به پشت گرفته و بر شيرى سوار است و مارى به دست گرفته و آن مار را تازيانه خود (در راندن شير) قرار داده است .

قحطى زدگان به نوح عليه السلام عرض كردند : «دعا كن تا باران بيايد، قحطى همه جا را گرفته است .

نوح عليه السلام دعا كرد و باران خوبى آمد. آنها به نوح عليه السلام گفتند :

تو كه اين گونه مستجاب الدعوه هستى ، چرا در مورد زن خودت نفرين نمى كنى كه مثلا از خانه ات بيرون رود و مجازات شود و پشت سرت بد گويى شما را نكند.

حضرت نوح عليه السلام در پاسخ فرمود :

ارزش و ثواب تحمل و صبر با چنين زنى ، بهتر از آن است كه با نفرين او را به مجازات برسانم(٣٦)

فرمان خدا، به ساختن كشتى

حضرت نوح عليه السلام هميشه قوم خود را نصيحت مى كرد و شب و روز در فكر رستگارى و نجاتشان از چنگال جهل و بت پرستى بود، تا آن كه نتيجه اى نگرفت و آنها را به عذاب الهى هشدار داد و اعلام خطر كرد تا دست از اعمال زشت خود بردارند، ولى آنها گستاخى را به آخر رسانده ، بى پرده گفتند :

اى نوح ! با ما جر و بحث كردى و زياد هم جر و بحث كردى (بس است !) اكنون اگر راست مى گويى ، آنچه را از عذاب الهى به ما وعده مى دهى بياور.

از سوى خدا به نوح عليه السلام وحى شد : جز آنان كه (تاكنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد. بنابراين از كارهايى كه بت پرستان انجام مى دهند، غمگين مباش (٣٧) و در اين هنگام خداوند دستور ساختن كشتى را به حضرت اعلام و چنين وحى فرمود :

و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تحاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون :(٣٨)

و اكنون در حضور ما و طبق وحى ما كشتى بساز، و درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه همه آنها غرق شدنى هستند.

حضرت نوح عليه السلام مشغول كاشتن هسته هاى درخت شد،(٣٩) قوم او از كنار عبور مى كردند و از روى مسخره (قاه قاه) مى خنديدند و مى گفتند : «اين پير را ببين كه «كشتكار» شده است ...!»

سالها گذشت ، و بر اثر كشتكار او، درختهاى بلند و تنومندى پديدار شدند. حضرت نوح عليه السلام با وسايل نجارى آنها را قطع مى كرد و تخته هايى از آنها مى ساخت ، در حالى كه قومش از روى استهزا و پوزخند مى گفتند : «اين را ببين ! اينك نجار شده است ...!»

پس از آن كه تخته ها آماده شد، به ساختن كشتى مشغول شد و باز قومش به استهزا و مسخره مى گفتند : «اين را ببين ! شغل عوض كرده و اكنون كشتيبان و ملوان در بيابان بى آب شده است ...!»

اين سرزنش ها و شماتت ها همچنان ادامه داشت ، تا حضرت نوح عليه السلام از كشتى فارغ شد و در پاسخ مسخره كردن آنها فرمود :

ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون... (٤٠)

اگر ما را مسخر مى كنيد (روزى خواهد آمد كه) ما نيز شما را مسخره خواهيم كرد و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده به سراغ چه كسى خواهد آمد؟!(٤١)

مطابق پاره اى از روايات ، يكى از حواريون عيسى عليه السلام از ايشان تقاضا كرد تا از امت نوح عليه السلام يكى را زنده كند تا او اوصاف كشتى نوح عليه السلام را بيان نمايد. عيسى عليه السلام عصاى خود را بر خاك قبرى زد، شخصى با ريش سفيد از درون خاك بيرون آمد و چگونگى كشتى را چنين شرح داد :

طول كشتى نوح عليه السلام ١٢٠٠ گز(٤٢) ، و عرضش ٣٠٠ و داراى سه طبقه زيرين محل چهار پايان و طبقه بالا متعلق به پرندگان و طبقه رويى آن مختص نوح و پيروانش بود.

آنگاه حضرت عيسى عليه السلام به او فرمود : «به جاى خود باز گردد.» و او بازگشت(٤٣)

چگونگى مسخره كردن قوم نوح عليه السلام از زبان مولانا

مولانا، در كتاب مثنوى ، ماجراى ساختن كشتى توسط نوح عليه السلام و ماجراى به مسخره گرفتن قومش را چنين بازگو مى كند :

مشركان براى مسخره كردن حضرت نوح عليه السلام به گرد او اجتماع مى كردند و مى گفتند : در بيابانى كه چاه و آبى وجود ندارد، اين مرد كشتى مى سازد، زهى نادانى و ابلهى !

يكى مى گفت : اى پير! سوار كشتى شو و با شتاب حركت كن .

دومى : پر و بالى هم براى آن بساز.

سومى : دنباله كشتى كه مى سازى كج است .

چهارمى : آرى ، پشت اين كشتى كج و ناهموار است .

پنجمى : اى آقا كشتى ساز! پس پالانش كو؟!

ششمى : درست دقت كن ، پايش هم كج است .

هفتمى : نه بابا! كشتى نمى سازد، اين مشك تو خالى است .

هشتمى : اين خر را چه كسى سوار شود؟!

نهمى : اين خر چگونه جو مى خورد؟! زيرا خر بدون خوردن جو، بارى را به منزل نمى رساند.

دهمى : اى پير! مگر بى كار هستى ، يا پير و فرتوت شده اى و عقل از سرت پريده .

حضرت نوح عليه السلام در مقابل همه آن گفتار بيهوده ، بيش از يك پاسخ نداشت و مى فرمود : «كشتى سازى من در بيابان بى آب ، به دستور خداوند است ، و اين مسخره و نيشخندها، از اهميت كار من نمى كاهد.»

نوح اندر باديه كشتى بساخت صد مثل گو از پى تسخر بتاخت ز بيابانى كه چاه و آب نيست مى كند كشتى چه نادان ابلهى است آن يكى مى گفت : اين كشتى بتاز و آن يكى مى گفت : پرش هم بساز آن يكى مى گفت : دنبالش كژ است و آن يكى مى گفت : پشتش ‍ كژ مژ است آن يكى مى گفت : پالانش كجاست ؟ و آن يكى مى گفت : پايش ‍ كژ چر است ؟ آن يكى مى گفت : كاين مشكى تهى است و آن يكى مى گفت : اين خر بهر كيست ؟ آن يكى مى گفت : جو چون مى خورد؟ ورنه بارت كى به منزل مى برد؟ آن يكى مى گفت : بى كارى مگر يا شدى فرتوت و عقلت شد ز سر او همى گفت : اين به فرمان خداست اين بچربكها نخواهد گشت كاست(٤٤)

٩- فرار و گريز خرابكاران از حمله نوح عليه السلام

هنگامى كه نوح عليه السلام طبق فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شد، مشركان شبها در تاركى ، كنار كشتى مى آمدند و آنچه نوح عليه السلام از كشتى درست كرده بود خراب مى كردند، تخته هايش را از هم جدا كرده و مى شكستند. نوح عليه السلام از درگاه خدا استمداد كرد و گفت :

خدايا! به من فرمان دادى تا كشتى را بسازم و من مدتى است به ساختن آن مشغول شده ام ، ولى آنچه را درست مى كنم ، شبها مخالفان مى آيند و خراب مى كنند؛ بنابراين چه وقت كار من به سامان و پايان مى رسد؟!

خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد :

سگى را براى نگهبانى كشتى بگمار.

حضرت نوح عليه السلام از آن پس ، سگى را كنار كشتى آورد تا نگهبانى دهد. آن حضرت روزها به ساختن كشتى مى پرداخت و شبها مى خوابيد.

وقتى كه شبانه مخالفان براى خراب كردن كشتى مى آمدند، سگ به طرف آنها مى رفت و صداى خود را بلند مى نمود، نوح عليه السلام بيدار مى شد و با دسته بيل يا كلنگ به مهاجمان حمله مى كرد و آنها فرار مى كردند. مدتى برنامه نوح عليه السلام اين گونه بود تا ساختن كشتى به پايان رسيد.(٤٥)

١٠- سرنشينان كشتى

از آنجا كه طوفان نوح ، جهانى و سراسر كره زمين را فرا مى گرفت ؛ بر نوح عليه السلام لازم بود كه براى حفظ نسل حيوانات و حفظ گياهان ، از هر نوع يك جفت سوار كشتى كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون نيز بر دارد.

روايت شده ؛ امام صادق عليه السلام فرمود : پس از پايان يافتن ساختمان كشتى ، خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد كه : به زبان سريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند، نوح اعلام جهانى كرد، همه حيوانات حاضر شدند، نوح عليه السلام از هر نوع يك جفت (نر و ماده) در كشتى جاى داد.(٤٦)

در قرآن ، اين مطلب را چنين مى خوانيم كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب) صادر شد و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح عليه السلام گفتيم : از هر نوع حيوان ، جفتى (نر و ماده) - يك زوج - در آن كشتى حمل كن همچنين خاندانت را بر آن سوار كن ، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكت به آنها داده شده (مانند يكى از همسران و يكى از پسرانش) و همچنين مومنان را سوار كن(٤٧)

به اين ترتيب مسافران كشتى عبارت بودند از : نوح عليه السلام و حدود هشتاد نفر از ايمان آوردندگان به او، و يك جفت از انواع حيوانات (حشرات ، پرندگان و چهار پايان) و مقدارى از بذر و نهال گياهان .

مسافران ، هر كدام در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده يك بلاى عظيم بودند، كه نشانه هاى مقدماتى آن آشكار شد، از جمله در ميان تنورى كه در خانه نوح عليه السلام بود، آب به جوشيدن آمد، ابرهاى تيره و تار همچون پاره هاى ظلمانى شب ، سراسر آسمان را فرا گرفت صداى غرش ‍ رعد و برق از هر سو شنيده و ديده مى شد، و همه چيز از يك حادثه بزرگ و فراگير خبر مى داد.

١١- نصيحت پذيرفته شده شيطان به نوح عليه السلام

حضرت نوح عليه السلام هنگامى كه حيوانات را سوار كشتى مى كرد، همه سوار شدند ولى در ميان آنها الاغ سوار نشد. نوح عليه السلام ترسيد آن حيوان غرق گردد و نسل الاغ در زمين برچيده شود، چند بار او را براى سوار شدن تحريك كرد، ولى او سوار نشد. نوح عليه السلام خشمگين شد و در حال خشم ، خطاب به الاغ گفت : «اى شيطان ! سوار شو.»

شيطان ، اين سخن را از نوح عليه السلام شنيد، دم الاغ را گرفت و همراه الاغ وارد كشتى شد. در اينجا بود كه نوح عليه السلام تصور كرد به شيطان اجازه نداده و او در كشتى نيست .

هنگامى كه كشتى ، بر فراز آب قرار گرفت و حركت كرد، نوح عليه السلام ناگاه ديد شيطان در صدر كشتى نشسته است ؛ با خشم به او گفت : «چه كسى به تو اجازه ورود به كشتى را داد؟!»

شيطان گفت : «تو اجازه دادى ، آنجا كه گفتى ؛ اى شيطان سوار شو! و بعد گفت : «اى نوح ! تو به گردن من حق و نعمتى دارى ، مى خواهم آن را جبران كنم !»

نوح عليه السلام فرمود : آن حق و نعمت چيست ؟!

- تو بر قوم خود نفرين كردى ، همه آنها در يك ساعت غرق و هلاك شدند، اگر آنها اكنون زنده بودند مايه زحمت براى من مى شدند، زيرا حيران بودم كه چگونه آنها را گمراه كنم ، ولى اكنون راحت شدم .

هنگامى كه نوح عليه السلام اين شماتت و نيش تلخ شيطان را شنيد، بسيار ناراحت شد و گريه اش در اين مورد ادامه يافت ...

در اين موقع ، خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد : «سخن شيطان را گوش كن و بپذير.»

نوح عليه السلام گفت : اى شيطان ! اينك بگو سخنت چيست ؟

شيطان : اى نوح ! تو را از سه خصلت نهى مى كنم :

١. هيچ گاه متكبر و خودخواه نباش ، زيرا نخستين چيزى كه موجب گناه و نافرمانى خدا شد، تكبر بود. آن جا كه خداوند به من فرمان داد تا پدرت آدم عليه السلام را سجده كنم ، ولى تكبر باعث شد او را سجده نكردم ، اگر او را سجده مى كردم خداوند مرا از جهان ملكوتيان و فرشتگان بيرون نمى كرد.

٢. از حرص بپرهيز، زيرا خداوند همه نعمتهاى بهشت را براى پدرت (آدم) مباح كرد و تنها از خوردن يك درخت ميوه بخورد و در نتيجه به فرمان خدا از بهشت اخراج شود.

٣. با زن نامحرم خلوت نكن ، كه در چنين حالى من بسيار به تو نزديك هستم تا تو را وسوسه كرده و به عمل منافى عفت وادارت كنم .

خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد : «اين سخن شيطان را بپذير»(٤٨)

و در روايت ديگر آمده ؛ شيطان به نوح عليه السلام گفت : از سه خصلت بپرهيز : تكبر، حرص و حسد، زيرا تكبر موجب بدبختى من گرديد و رانده درگاه حق شدم و حرص موجب بيرون راندن آدم عليه السلام از بهشت شد و حسد موجب شد كه قابيل ، پسر آدم عليه السلام برادرش هابيل را كشت .

نوح عليه السلام به ابليس گفت : «به من خبر بده در چه وقت قدرت تو بر گمراه كردن انسان و تسلط تو بر او بيشتر از وقتهاى ديگر است ؟!»

شيطان در پاسخ گفت : «هنگام خشم و غضب انسانها.»(٤٩)

١٢- فرا رسيدن بلاى عظيم طوفان

حضرت نوح عليه السلام سالها، قوم گنهكارش را از عذاب الهى هشدار داده بود، ولى آنها همه چيز را به مسخره مى گرفتند و به هشدارها و آژيرهاى خطر حضرت نوح عليه السلام اعتنا نكردند، حتى نزد نوح عليه السلام آمده ، با كمال غرور و گستاخى مى گفتند :

يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين :

اى نوح ! با ما ستيز كردى و زياد جر و بحث نمودى ، ديگر بس است ، اكنون اگر راست مى گويى ، آنچه را كه از عذاب خدا به ما وعده مى دهى بياور. (٥٠)

نوح عليه السلام صدها سال براى هدايت قومش تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى ، به او ايمان نياوردند. نوح عليه السلام به طور كلى از هدايت شدن قوم مايوس شد، زيرا مى ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آنها مى افزايد، و آنها آن چنان از نظر فكرى و روحى ، مسخ شده اند، كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آنها باقى نمانده است ، و حتى فرزندان آينده آنها نيز اميدى نيست و از طرفى ، خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد كه :

لن يومن من فومك الا من قد آمن :

جز آنان كه تا كنون ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد.(٥١)

اين جا بود كه : نوح عليه السلام آنها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آنها چنين نفرين كرد :

رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا :

پرودگارا! احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار، چرا كه اگر آنها را زنده بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى گنهكار و كافر به وجود نمى آورند.(٥٢)

در اين هنگام ، طوفان عظيم و عالمگير فرا رسيد. از آسمان ، زمين و از هر سو، آب و سيل جارى شد. آبى كه از آسمان مى آمد باران نبود، بلكه سيلى كه بر زمين مى ريخت همه جاى زمين آبشارهاى عظيم و وحشتناكى شده بود كه بر زمين مى ريخت باد تند از همه سو مى وزيد. رعد و برق و ابرهاى متراكم ، همه جا را تيره و تار ساخته بود. طولى نكشيد كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و انسانها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند غرق شدند همه كوهها و دشتها زير آب رفت گويى همه جا اقيانوس بود. ديگر زمين يا قله كوهى ديده نمى شد، و به تعبير قرآن :

و هى تجرى بهم فى موج كالجبال :

كشتى نوح عليه السلام با سرنشينان سينه امواج كوه گونه را مى شكافت و همچنان به پيش مى رفت(٥٣)

در اين جا براى اينكه به بلاى هولناك بيشتر پى ببريم ، نظر شما را به اين روايت زير جلب مى كنيم :

١. محل خانه حضرت نوح عليه السلام در مسجد اعظم كنونى كوفه بود، كه تنور نان پزى نيز در آن خانه بود و معمولا تنورها در جاى خشك و دور از آب مى باشد. همسر نوح عليه السلام ناگهان ديد از ميان تنور، آب مى جوشد و بالا مى آيد. با شتاب نزد نوح عليه السلام رفت و خبر داد. نوح عليه السلام با سرعت خود را كنار تنور رسانيد، روى آن آب را با طبقى بست و مهر زد، تا مقدمات حركت كشتى را فراهم سازد، پس از فراهم شدن مقدمات ، كنار تنور آمد و آن طبق را برداشت آب از ميانش چون فواره بيرون زد.(٥٤)

٢. مادرى به كودك شيرخوار خود بسيار علاقه بسيار داشت ، وقتى ديد از هر سوى آب به جريان افتاده ، با كودك خود به سوى كوه شتافت و از آن بالا رفت ؛ يك سوم ارتفاع كوه را پيمود و همانجا ايستاد؛ آب به آنجا رسيد، مادر بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسيد؛ پس از چند لحظه ، آب به آنجا رسيد؛ مادر خود را به قله كوه رسانيد، آب آنجا را نيز فرا گرفت هنگامى كه آب به گردن مادر رسيد، او كودكش را با دو دستش بلند كرد تا آب به او نرسد، ولى آب همچنان بالا آمد تا از آنها گذشت و غرق شدند.(٥٥)

١٣. هلاكت كنعان پسر نوح عليه السلام

يكى از پسران حضرت نوح عليه السلام «كنعان»(٥٦) نام داشت حضرت نوح عليه السلام با گفتار و شيوه هاى مختلفى ، او را به سوى توحيد دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مانند ساير مردم به بت پرستى ادامه داد.

هنگامى كه بلاى جهانگير طوفان فرا رسيد، نوح عليه السلام پسرش كنعان را در خطر غرق و هلاكت شدن ديد، دلش به حال او سوخت و از ميان كشتى او را صدا زد :

يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين :

پسرم ! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش !

كنعان به جاى اينكه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ مثبت دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخش چنين گفت :

ساوى الى جبل يعصمنى من الماء

به زودى به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند.

نوح عليه السلام گفت : «اى پسر! امروز هيچ نگهدارنده اى در برابر فرمان خدا نيست ، مگر آن كسى كه خدا به او رحم كند.»

طوفان ، از هر سو زمين را احاطه مى كرد و كنعان در خطر شديد قرار مى گرفت ديگر چيزى نمانده بود كه هلاك گردد، نوح عليه السلام فرياد زد :

رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق :

پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو در مورد (نجات خاندانم) حق است .

خداوند در پاسخ نوح عليه السلام فرمود :

انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح :

اى نوح ! او از اهلت نيست ، او عمل ناصالح و ناشايسته اى مى باشد؛ بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى .

بگذار تا بميرم در عين خودپرستى با مدعى مگوييد اسرار عشق و مستى

نوح عليه السلام عرض كرد : پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از درگاهت چيزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم ، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.(٥٧)

١٤- پاسخ به مناجات نوح عليه السلام در مورد هلاكت كنعان

به ترتيب ، عذاب الهى ، فرزند ناخلف نوح عليه السلام را نيز شامل شد و به شفاعت نوح عليه السلام از درگاه خداوند، توجه نگرديد. چرا كه او با نوح عليه السلام مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه ، رشته خانوادگيش با نوح عليه السلام قطع شده بود. در اين رابطه سعدى مى گويد :

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد

داستان نوح و پسرش از زبان مولانا

نوح : پسرم ! به سوى من بيا. خيره سر مباش در راه ايمان گام بگذار تا نجات يابى بيا در كشتى بنشين تا جز غرق شدگان نباشى !

كنعان : نمى آيم ، من خودم شنا كردن را مى دانم من وسيله رشدى ، غير از آنچه تو مى گويى به دست آورده ام .

نوح : پسرم ! مخالفت نكن اين طوفان ، يك بلاى الهى است و دست و پاى شنا كردن در چنين روزى هيچ و پوچ است اين بادى كه برخاسته ؛ طوفان قهر و خاموش كننده هر شمعى است مگر شمعى كه از طرف خدا روشن شده باشد.

كنعان : اين حرفها چيست ؟! من به بالاى كوه و قله بلندش مى روم و آنجا از هر گزندى حفظ مى شوم .

نوح : فرزندم ! با من ستيز نكن ، اين كوههاى بلند را كه مى بينى امروز به ناچيزى كاه است و جز به محبوب خداست امان نخواهد داد.

كعنان : تا كنون چه وقتى را به ياد دارى كه من پندت را پذيرفته باشم ، كه امروز با اشتياق زياد، فرزندم ! فرزندم ! مى گويى و مرا عضوى از دودمان خود مى خوانى ؟! گفتار تو هرگز خوشايند من نبوده ، من در هر دو جهان از تو بيزارم .

نوح : جان بابا لجاجت نكن ! امروز روز ناز نيست خدا با كسى خويشى ندارد و با كسى شريك نيست اگر تا كنون ناز كرده اى اكنون لحظات حساسى است در درگاه الهى كسى كه خريدار ناز باشد وجود ندارد. او از ازل كسى هم زاييده تو نه پدرى ، نه فرزندى و نه عمويى دارد. او ناز فرزندى و پدرى را نخواهد كشيد...

كنعان : اى بابا! تو اين حرفها را به همه گفته اى و پاسخ منفى شنيده اى اين دم سرد تو در من اثرى نكند، بخصوص در اين هنگام كه دانا و برومند شده ام .

نوح : پسر جان ! هيچ ضررى ندارد كه يكبار پند پدرت را بشنوى به اين ترتيب ، پدر با پندهاى پر مهر با پسر سخن گفت : ولى پسر با خشونت آن را رد كرد. نه آن پدر مهربان از پند دادن سير مى شد و نه گوش ناشنواى آن پسر نگونبخت حرفى را از او مى شنيد.

در اين گفتگو بودند كه ناگاه موج تيزى برخاست و از سر كنعان بالا رفت و دمار از روزگارش برآورد. (٥٨)

گفت بابا سالها اين گفته اى باز مى گويى به جهل آشفته اى چند از اينها گفته اى با هر كسى تا جواب سرد بشنودى بسى اين دم سرد تو در گوشم نرفت خاصه اكنون كه شدم دانا و زفت گفت : بابا! چه زيان دارد اگر بشنوى يكبار تو پند پدر؟ همچنين كى گفت از پند لطيف همچنين مى گفت آن دفع عفيف نى پدر از نصح كنعان سير شد نى دمى در گوش آن ادبير شد اندر ان گفتن بدند و موج تيز بر سر كنعان زد و شد ريز ريز(٥٩)

١٤- پاسخ به مناجات نوح عليه السلام در مورد هلاكت كنعان

نوح عليه السلام پس از هلاك شدن پسرش ، با خدا چنين مناجات كرد :

اى خداوند مهربان ! خرم مرد و به وسيله سيلى كه فرستاده بودى بارش را برد. تو به من بارها وعده دادى كه دودمان من از طوفان نجات مى يابند. من هم دل صافم را به اميد تو خوش كردم ، ولى اكنون سيل آمد و گليمم را برد!

خداوند چنين پاسخ داد :

اى پيامبر ما! او اگر چه فرزند طبيعى تو بود، اما عضوى دودمانت نبود.

مگر نمى بينى وضع تو اين طور و وضع او طور ديگر است اگر تو سفيدى او كبود است .

اى نوح ! وقتى كه يكى از دندانهايت را كرم مى خورد، ديگر آن دندان عضوى از پيكر تو نبوده ، بى درنگ آن را كنده و بيرون مى اندازى ، به خاطر اينكه ساير اعضاى بدنت به درد آن مبتلا نشود، با اينكه دندان از آن توست ، ولى به خاطر كرم خوردگى از آن بيزار مى شوى .

اين جا بود كه نوح عليه السلام از گفته خود پشيمان شد و تسليم محض ‍ پرودگار گرديد و گفت :

خدايا! من از همه چيز، جز ذات پاك تو بيزارم .

هر كس كه به وسيله عبوديت تو در ذاتت مات گشت او ديگر بيگانه نيست تو خود مى دانى كه چه رابطه اى با تو دارم ، رابطه من با تو چندين بار بيش از رابطه باران با چمن است .

نوح گفت : اى پادشاه بردبار مر مرا خر مرد وسيلت برد بار وعده كردى مر مرا تو بارها كه بيابد اهلت از طوفان رها دل نهادم بر اميدت من سليم پس چرا بر بود سيل از من گليم گفت او از اهل و خويشانت نبود خود نديدى تو سفيدى او كبود چونكه دندان تو را كرم اوفتاد نيست دندان بر كنش اى اوستاد باقى تن تا نگردد زار، از او گر چه بود آن تو، شو بيزار از او گفت : بيزارم ز غير ذات تو غير نبود آنكه او شد مات تو تو همى دانى كه چونم با تو من بيست چندانم كه با باران چمن(٦٠)

١٥- نوح ؛ بنده شاكر و خشنود درگاه خدا

خداوند در قرآن حضرت نوح عليه السلام را به عنوان «عبد شكور» (بنده بسيار شكرگزار) معرفى نموده و به بنى اسرائيل كه فرزندان او هستند خطاب مى كند كه طريق بندگى و شكرگزارى نوح عليه السلام را الگوى خود قرار دهند، چنانچه در آيه ٣ سوره اسرا مى خوانيم :

ذريه من حملنا مع نوح انه كان عبدا شكورا :

اى فرزندان كسانى كه با نوح عليه السلام بر كشتى سوار كرديم ! نوح عليه السلام بنده بسيار شكرگزارى بود.

حضرت نوح عليه السلام به قدرى به رضاى خدا راضى بود، و به گونه اى در درگاه الهى شكر و سپاس داشت كه هر زمان لباس مى پوشيد يا آب مى نوشيد يا غذايى مى خورد و يا نعمتى ديگر به او مى رسيد بى درنگ به ياد خدا مى افتاد و شكرگزارى مى كرد، و از ژرفاى وجودى مى گفت : الحمد لله(٦١)

امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند : نوح عليه السلام همه روزه ، صبح و عصر اين دعا را مى خواند :

اللهم انى اشهدك ان ما اصبح او امسى بى من نعمته فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك ، لك الحمد و لك الشكربها على حتى ترضى و بعد الرضا :

خدايا! من تو را گواه مى گيرم كه هر صبح و شام به من مى رسد، چه دينى ، چه دنيوى ، چه مادى ، چه معنوى ، همه از سوى تو است تو يگانه اى و شريكى ندارى ، حمد مخصوص تو است و شكر هم از آن تو. آنقدر شكرت مى گويم تا از تو خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى(٦٢)

امام سجاد عليه السلام فرمود :

مردم سه خصلت را از سه نفر آموختند؛ صبر و استقامت را از ايوب عليه السلام ، شكر و سپاس را از نوح عليه السلام و حسادت را از پسران يعقوب(٦٣)

پس از مناجات نوح عليه السلام با پروردگار در مورد هلاكت پسرش كنعان ، خداوند به نوح عليه السلام چنين پاسخ داد :

تو اى نوح ! عزيز درگاه ما هستى ، دلت را به خاطر كنعان نمى شكنم ، بگذار تو را از حال او ازلاع دهم .

نوح : نه ، نه ! اگر خود مرا نيز غرق و نابود كنى بنده تسليم توام .

خدايا! تسليم فرمانت هستم ، هر لحظه بخواهى زنده ام كن يا بميران حكم و فرمانت جان من است و من از اعماق جان ، خواسته تو را مى پذيرم و به آن خشنودم !

من در اين جهان جز جمال تو را نمى نگرم ، و اگر هم چيزى را بنگرم از اين رو است كه چراغى فراراه منظور تو است .

من عاشق آفريده هاى تو هستم ، صابر و سپاسگزار خالص درگاهت مى باشم من به وجود عينى مصنوعات عشق نمى ورزم ، بلكه آنها را كه آينه جمال تواند مشاهده مى كنم كه بين اين دو فرق بسيار ظريف است و تنها اهل شهود مى توانند آن را درك كنند.

گفت : اى نوح ! ار تو خواهى جمله را حشر گردانم بر آرم از ثرى بهر كنعانى دل تو نشكنم ليك از احوال او آگه كنم گفت : نى نى راضيم كه تو مرا هم كنى غرقه اگر بايد تو را هر زمانى غرقه ميكن من خوشم حكم تو جان است چون جان مى كشم ننگرم كس را وگر هم بنگرم او بهانه باشد و تو منظرم عاشق صنع توام در شكر و صبر عاشق منصوع كى باشم چو گبر عاشق صنع خدا با فر بود عاشق مصنوع او كافر بود در ميان اين دو فرقى بس خفى است خود شناسد آنكه در رويت صفى است(٦٤)

١٦- ياد نوح از خدا و عبادتش در كشتى

حضرت نوح عليه السلام همواره به ياد خدا بود و لحظه اى از ارتباط و پيوند با خدا غافل نمى ماند. هنگامى كه او و ايمان آوردندگانش سوار كشتى شدند، نوح به همراه چنين گفت :

اركبو فيها بسم الله مجراها و مرساها ان ربى لغفور رحيم :(٦٥)

به نام خدا بر كشتى سوار شويد و به هنگام حركت كشتى و توقف آن از خدا ياد كنيد كه پرودگارم آمرزنده و مهربان است .

هنگامى كه كشتى به سوى سرزمين مكه روانه شد، نوح عليه السلام در ميان كشتى قصد انجام حج عمره كرد؛ همانجا مُحرم شد و آن كشتى به امر خدا هفت بار در محاذى كعبه طواف كرد و حضرت نوح و همراهان حج عمره را با تمام اعمالش انجام دادند.(٦٦)

امام رضا عليه السلام فرمود : هنگامى كه نوح عليه السلام سوار كشتى شد و كشتى بر فراز آب قرار گرفت ، خداوند به نوح عليه السلام چنين وحى كرد :

اى نوح ! اگر ترس غرق شدن دارى ، هزار بار مرا تهليل كن (يعنى هزار بار بگو : لا اله الا الله) سپس درخواست نجات خود را از من بخواه كه من تو و همراهانت را نجات خواهم داد.

هنگامى كه حضرت نوح عليه السلام و همراهان ، در كشتى قرار گرفتند و كشتى حركت كرد، و طناب ضخيم كشتى بالا آمد و در جاى خود مستقر شد، طوفان تندى وزيد. طوفان به قدرى شديد و سريع كشتى را احاطه كرد كه براى نوح عليه السلام فرصت گفتن هزار بار «لا اله الا الله » ميسر نشد. او كه در خطر غرق شدن قرار گرفته بود بى درنگ به زبان سريانى گفت :

هلوليا الفا الفا يا ماريا اتقن :

هزار بار مى گويم«لا اله الا الله» اى پرودگار من ! اصلاح كن .

در اين هنگام كشتى از حركتهاى شديد آرام گرفت و به طور موزون به حركت خود ادامه داد. نوح عليه السلام گفت : «سخنى كه خداوند به خاطر آن ، مرا از غرق شدن نجات بخشيد، سزاوار است كه از من جدا نگردد.» لذا كلمه«الا اله الا الله - الف مره» را در نگين انگشترش حك نمود تا هميشه اين كلمه همراهش بوده و به ياد خداى يكتا و بى همتا باشد.(٦٧)

به اين ترتيب مى بينيم حضرت نوح عليه السلام همواره به ياد خدا بود و از توحيد و يكتاپرستى سخن مى گفت و او را عبادت مى كرد و در گفتار و كردارش از هر گونه شرك دورى مى جست .

١٧- پهلو گرفتن بر كوه جودى به خاطر تواضع آن كوه

امام كاظم عليه السلام فرمود : حضرت نوح عليه السلام هنگامى كه در كشتى نشست و كشتى بر فراز آب به حركت درآمد، به امر خدا به سوى مكه رفت و پس از هفت بار طواف كعبه ، به حركت خود ادامه داد، و همچنان روى آبها سير مى كرد و نوح عليه السلام كشتى را به حال خود واگذاشته بود. خداوند به كوهها وحى كرد كه من كشتى بنده ام نوح را روى يكى از شما مى نهم كوهها گردن كشيده و سرفرازى كردند، ولى كوه جودى تواضع نمود. لذا كشتى بر سينه آن كوه جاى گرفت هنگامى كه كشتى بر آن كوه پهلو گرفت نوح عليه السلام به زبان سريانى فرمود :

يا مارى اتقن

پرودگارا! اصلاح كن(٦٨)

و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود : آب به قدرى كشتى را بالا برد كه احساس مى شد به آسمان نزديك گرديده ، نوح عليه السلام دستهايش را به طرف بالا بلند كرد و به زبان سريانى گفت :

يا رهمان اتقن :

اى پروردگارم ! سامان بخش .

در اين هنگام فرمان خدا به آسمان و زمين صادر گرديد كه آب خود را نگهداريد و فرو ببريد.(٦٩)

در اين آيه ٤٤، سوره هود، در مورد استقرار كشتى نوح عليه السلام بر فراز كوه جودى ، چنين تعبير شده است :

و استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظالمين :

كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت و در اين هنگام گفته شد از رحمت خدا دور باد قوم ستمگر!(٧٠)

١٨- فرستادن كلاغ و كبوتر براى بررسى و بازرسى

در ماجراى طوفان نوح عليه السلام ، به قدرى آب از زمين بالا آمد و سراسر جهان را فرا گرفت كه اندازه چهل گز (ذرع) از بلندترين قله كوههاى جهان بالاتر رسيد. كشتى نوح عليه السلام بر فراز آب قرار گرفت و حركت كرد، نخست به سرزمين مكه آمد و هفت بار محاذى كعبه را طواف نمود، سپس ‍ به مدت پنج ماه همچنان روى آب در حركت بود تا اينكه بر فراز كوه جودى نشست حضرت نوح عليه السلام و همراهان مدت يك ماه داخل كشتى كه بالاى كوه جودى لنگر انداخته بود، زندگى را مى گذراندند، از آن پس روز به روز هنگام بيرون آمدن از كشتى نزديكتر مى شد تا اينكه حضرت نوح عليه السلام تصميم گرفت با فرستادن پرندگان ، از اوضاع جهان اطلاع يابد و بداند كه آب در كجا فرو نشسته و زمين در كدام مكان آشكار شده است .

نخست كلاغ را فرستاد، كلاغ از روى كشتى پريد و مسافتى را پيمود. در مسير راه مردارى را ديد، به آن طمع كرد و به خوردنش مشغول شد، همين باعث شد كه هدف از آمدنش را فراموش كرده و بدون اطلاع از اوضاع ، به سوى كشتى باز گردد.

حضرت نوح عليه السلام كلاغ لاشخور را كه ماموريت خود را انجام نداده و لاشه دنيا او را از هدف غافل كرده بود نفرين نمود و گفت : «خدايا! كلاغ را منفور انسانها گردان تا او را از خود دور سازند و غذاى او را همان لاشه كثيف دنيا قرار بده .» خداوند دعاى نوح عليه السلام را به استجابت رسانيد.

سپس كبوتر را براى تحقيق و بررسى فرستاد و كبوتر به پرواز در آمد و مسافت درازى را پيمود... سرانجام درختى زيتونى(٧١) را ديد، برگى از آن را به منقار گرفت و نزد نوح عليه السلام بازگشت حضرت متوجه شد جايى كه درخت نمايان شده ، آب به مقدار كافى فرو نشسته و هنگام خروج از كشتى نزديك مى باشد، لذا براى كبوتر دعا كرد تا همواره محبوب و مورد علاقه انسانها باشد.

مطابق بعضى از روايات ؛ هنگامى كه كبوتر نزد نوح عليه السلام بازگشت ، نوح عليه السلام او را تشويق نمود و از او استقبال گرمى به عمل آورد، زيرا ماموريتش را به خوبى انجام داده بود و خبر آرام بخشى آورده بود. در اين هنگام كبوتر را نوازش نمود و طوق زيبايى بر گردنش آويخت از آن پس ‍ كبوتران در صف پرندگان اهلى قرار گرفتند.(٧٢)

١٩- زندگى نوين ، پس از فروكش طوفان

هنگامى كه مجازات الهى در مورد قوم نوح عليه السلام پايان رسيد و آن سنگدلان لجوج و تيره بختان كور دل به هلاكت رسيدند و طومار زندگى ننگينشان پيچيده شد، فرمان الهى به زمين و آسمان صادر گرديد كه :

يا ارض ابلعى ماءك و سماء اقلعى :

اى زمين ! آبت را فرو بر و اى آسمان ! از باريدن خوددارى كن .

پس از اين فرمان ، بى درنگ آبهاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت و از طرف خدا به نوح عليه السلام وحى شد :

اى نوح ! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام آنها كه با تواند فرود آى(٧٣)

از امام صادق عليه السلام نقل شده حضرت نوح عليه السلام همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند، از كوه جودى پايين آمده و در سرزمين موصل براى خود خانه هايى ساختند (و زندگى نوين و گرم توحيدى را به دور از آلودگيهاى شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آنجا شهرى ساختند كه به نام «مدينه الثمانين» (شهر هشتاد نفرى) معرفى گرديد.(٧٤)

حضرت نوح عليه السلام بر فراز كوه جودى ، عبادتگاهى ساخت و در آن ، با پيروانش به عبادت خداى يكتا و بى همتا پرداخت(٧٥)

مطابق پاره اى از روايات ؛ روز پياده شدن نوح عليه السلام و همراهانش از كشتى ، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است نوح عليه السلام و همراهان در پاى همان كوه جودى خانه اى ساختند و نام آن را «سوق الثمانين» (بازار هشتاد نفرى) نهادند. كم كم نسل بشر از همان هشتاد نفر كه سه نفر از آنها به نامهاى : سام ، حام و يافث از پسران نوح بودند، ادامه يافت و رو به افزايش نهاد.(٧٦)

در پاره اى از روايات ديگر آمده : نسل بشر از اين تاريخ به بعد از سه پسر نوح (سام ، حام و يافث) باقى ماند و گسترش يافت .

تاريخ نويسان نيز معتقدند : تمام نژادهاى امروز كره زمين به همين سه پسر نوح عليه السلام باز مى گردد. گروهى از نژاد «حامى» كه در افريقا سكونت دارند، گروهى از نژاد «سامى» كه در خاورميانه و خاور نزديك ساكن هستند و گروه سومى از نژاد «يافث» كه ساكنان چين را تشكيل مى دهند.

در اين كه نوح عليه السلام پس از طوفان ، چند سال عمر كرد، خبرهاى گوناگونى نقل شده است طبق پاره اى از روايات : ٥٠٠ سال ، و مطابق پاره اى ديگر ٥٠ يا ٦٠ سال بيشتر عمر نكرد.(٧٧)

از دعاهاى نوح عليه السلام كه در قرآن ، سوره هود، آيه ٢٨ آمده ، چنين است :

رب اغفرلى ولوا لدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمومنين و المومنات و لا تزد الظالمين الا تبارا :

پرودگارا! مرا بيامرز، و همچنين پدر و مادرم و تمامى كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند و همه مردان و زنان با ايمان را بيامرز و ظالمان را جز هلاكت نيفزاى .

به اين ترتيب زندگى نوين مومنان (٨٠ نفر) پس از طوفان ، با معنويت و صفا در پرتو دعاها و رهنمودهاى حضرت نوح عليه السلام آغاز گرديد و ادامه يافت .

از گفتنيها اينكه : حضرت نوح عليه السلام هفتصد سال قبل از طوفان ، قبرى را براى اميرالمومنين على عليه السلام ساخته بود. در آستانه طوفان ، آن قبر ساخته را با كشتى حمل كرد و پس از طوفان آن را در پشت كوفه (صحراى نجف اشرف) قرار داد.(٧٨)

مطابق پاره اى از روايات : اين قبر در كنار قبر آدم عليه السلام مى باشد. جالب اينكه قبر خود حضرت نوح در كنار قبر اميرمومنان على عليه السلام قرار گرفته است(٧٩)

قطعا نوح عليه السلام وصيت كرده كه پيكرش را در كنار قبر آدم عليه السلام دفن كنند، در آن مكانى كه بعدها مرقد منور وصى پيامبر آخر الزمان حضرت على عليه السلام مى شود.

مويد اين مطلب اين است كه : وقتى جنازه مطهر حضرت على عليه السلام را مطابق وصيتش به صحراى نجف آوردند و مقدارى از خاك زمين را برداشتند؛ قبر ساخته ؛ آماده شده آشكار شد و روى آن لوحى يافتند كه در آن به زبان سريانى ، دو سطر نقش بسته بود كه ترجمه عربى آن چنين است :

بسم الله الرحمن الرحيم - هذا ما حفره نوح النبى لعلى وصى محمد صلى الله عليه و آله ، قبل الطوفان بسبعماءة عام :

به نام خداوند بخشنده مهربان - اين قبر را نوح پيامبر، هفتصد سال قبل از طوفان ، براى على عليه السلام وصى پيامبر صلى الله عليه و آله كنده و آماده ساخته است(٨٠)

بنابراين آنان كه توفيق زيارت مرقد مطهر على عليه السلام را يافتند، به يادشان باشد كه مرقد آدم صفى الله عليه السلام و نوح نجى الله عليه السلام نيز در آنجا است آنها را نيز زيارت كنند.

خدايا! به ما توفيق عنايت فرما در سرزمين مبارك نجف اشرف ، كنار مرقد مطهر اميرمومنان على عليه السلام بايستيم و در آنجا از نزديك به آن سه بزرگمرد توحيد، يعنى حضرت آدم و نوح عليه السلام و حضرت على عليه السلام سلام كنيم و درود خالصانه بفرستيم .

٢٠- ناپايدارى دنيا از نظر نوح عليه السلام

٢٥٠٠ سال عمر حضرت نوح عليه السلام گذشت و روزهاى آخر عمر را پيمود. شخصى از او پرسيد :

كيف راءيت الدنيا :

دنيا را چگونه ديدى ؟!

نوح عليه السلام در پاسخ گفت :

كبيت له بابان دخلت من احدهما و خرجت من الاخر :

دنيا را همچون اطاقى ديدم كه داراى دو در است ، از يكى وارد شدم و از در ديگر بيرون رفتم(٨١)

امام صادق عليه السلام فرمود : «هنگامى كه عزرائيل نزد نوح عليه السلام براى قبض روح آمد، نوح در برابر نور آفتاب بود. عزرائيل سلام كرد. نوح عليه السلام جوابش را داد و پرسيد براى چه به اينجا آمده اى ؟

عزرائيل گفت : آمده ام روح تو را قبض كنم .

نوح عليه السلام فرمود : اجازه بده از آفتاب به سايه بروم .

عزرائيل اجازه داد، نوح به سايه رفت ، در اين لحظه نوح (اين سخن عبرت آميز را به عزرئيل) گفت : اى فرشته مرگ ! آنچه در دنيا زندگى نمودم ، (به قدرى زود گذشت كه) همانند آمدن من از آفتاب به سايه بود؛ اكنون ماموريت خود را در قبض روح من انجام بده عزرائيل روح او را قبض ‍ كرد.(٨٢)

(پايان داستانهاى زندگى حضرت نوح عليه السلام)

داستانهاى حضرت ابراهيم عليه السلام دومين پيامبر اولواالعزم

ويژگهاى ابراهيم عليه السلام

دومين پيامبر اولواالعزم كه داراى شريعت و كتاب مستقل بوده و دعوت جهانى داشته ، حضرت ابراهيم خليل عليه السلام است .

روايت شده كه امام صادق عليه السلام فرمود : «بين حضرت نوح عليه السلام و ابراهيم خليل عليه السلام هزار سال فاصله بود»(٨٣) سلسله سلسله نسب ابراهيم عليه السلام ، تا حضرت نوح عليه السلام را چنين نوشته اند :

«ابراهيم بن تارخ بن تاحور بن سروح بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفكشاذبن نوح عليه السلام .»(٨٤) بنابراين حضرت نوح عليه السلام هشتمين جد ابراهيم عليه السلام مى باشد.

مادر ابراهيم ، بانوى شجاع و پاك به نام «بونا» يا «نونا» بود.

مطابق بعضى از روايات ، مادر لوط عليه السلام و مادر ساره همسر ابراهيم با مادر ابراهيم عليه السلام خواهر بوده و هر سه دختر يك پبامبران به نام لاحج بودند.(٨٥)

ابراهيم عليه السلام هنوز به دنيا نيامده بود كه پدرش از دنيا رفت و آزر، عموى ابراهيم عليه السلام سرپرستى ايشان را بر عهده گرفت از اين رو كه آزر از ابراهيم عليه السلام سرپرستى مى كرد، ابراهيم عليه السلام او را پدر مى خواند.

ابراهيم عليه السلام جد سى ام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود. از اين رو پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله افتخار مى كرد كه جد سى امش ابراهيم عليه السلام است و از نسل پاك ابراهيم عليه السلام به وجود آمده است .

ابراهيم عليه السلام ١٧٥ سال عمر كرد و حدود چهار هزار سال قبل مى زيست سراسر عمرش در راه توحيد و نجات انسانها و مبارزه با طاغوتيان و بت پرستان به پايان رسيد.