داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم23%

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28384 / دانلود: 4681
اندازه اندازه اندازه
داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

داستان های خواندنی از پیامبران اولوالعزم

نویسنده:
فارسی

٣٥- ابراهيم عليه السلام در هجرتگاه و تولد اسماعيل و اسحاق

حاكم مصر دستور داد تا صندوق را نزد او ببرند.

آنها مى خواستند تنها صندوق (ساره) را ببرند ولى ابراهيم گفت : «من هرگز از صندوق جدا نمى شوم .»

ماجرا را به حاكم گزارش دادند. حاكم دستور داد كه صندوق را همراه با ابراهيم بياوريد.

ماموران ، ابراهيم را همراه با ساير اموالش ، نزد حاكم بردند. حاكم مصر به ابراهيم گفت : «در صندوق را باز كن .»

ابراهيم : همسرم و دختر خاله ام در ميان صندوق است ، حاضرم تمام اموالم را بدهم ولى در صندوق را باز نكنم .

حاكم از اين سخن ابراهيم سخت ناراحت شد و ابراهيم را مجبور كرد كه در صندوق را بگشايد.

با باز شدن در صندوق ، حاكم با نگاه به ساره ، دست به طرف او دراز كرد. ابراهيم عليه السلام از شدت غيرت به خدا متوجه شد و عرض كرد : «خدايا دست حاكم را از دست درازى به سوى همسرم كوتاه كن» در همان لحظه ، دست حاكم در وسط راه خشك شد. حاكم به دست و پا افتاد و به ابراهيم گفت : «آيا خداى تو چنين كرد؟»

ابراهيم گفت : آرى ، خداى من غيرت را دوست دارد و گناه را بد مى داند، تو را از گناه بازداشت .

حاكم : از خدايت بخواه دستم خوب شود، در اين صورت دست درازى نمى كنم .

ابراهيم از خدا خواست دست او خوب شود، ولى بار ديگر دست به سوى ساره دست درازى كرد، كه با دعاى ابراهيم عليه السلام دستش در وسط راه خشك گرديد.اين موضوع سه بار تكرار شد، سرانجام حاكم با التماس از ابراهيم خواست كه از خدا بخواهد تا دست او خوب شود.

ابراهيم : اگر قصد تكرار ندارى ، دعا مى كنم ؟!

حاكم : با همين شرط، دعا كن .

ابراهيم دعا كرد و دست حاكم خوب شد، وقتى كه حاكم اين معجزه و غيرت را از ابراهيم ديد، احترام شايانى به او كرد و گفت : «تو در اين سرزمين آزاد هستى ، هر جا مى خواهى برو، ولى يك تقاضا دارم و آن اينكه كنيزى به همسرت ببخشم تا به او خدمتگزارى كند.»

ابراهيم تقاضاى حاكم را پذيرفت ، و حاكم آن كنيز را كه نامش ‍ «هاجر» بود به ساره بخشيد و احترام و عذرخواهى شايانى از ابراهيم كرد و به آئين در آمد و دستور داد عوارض گمرك را از او نگيرند.

به اين ترتيب غيرت و معجزه و اخلاق ابراهيم موجب گرايش حاكم مصر به آئين ابراهيم گرديد و او ابراهيم را با احترام بسيار بدرقه كرد...(١٢٢)

٣٥- ابراهيم عليه السلام در هجرتگاه و تولد اسماعيل و اسحاق

ابراهيم عليه السلام به فلسطين رسيد، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزيد و لوط عليه السلام را به قسمت پايين ، با فاصله هشت فرسخ فرستاد و پس از مدتى ابراهيم عليه السلام در روستاى «حبرون» كه اكنون به شهر «قدس خليل» معروف است ساكن شد.

ابراهيم و لوط عليه السلام ، در آن سرزمين ، مردم را به توحيد و آيين الهى دعوت مى كردند و از بت پرستى و هر گونه فساد برحذر مى داشتند.

سالها از اين ماجرا گذشت و ابراهيم عليه السلام به سن و سال پيرى رسيد، ولى فرزندى نداشت زيرا همسرش ساره نازا بود و ابراهيم دوست داشت پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد. ابراهيم عليه السلام به ساره پيشنهاد كرد تا كنيزش هاجر را بفروشد تا بلكه از او دارى فرزندى گردد. ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد و پس از مدتى از او داراى پسرى شد.

اين فرزند، همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد.

ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزندى پاكى به او عطا كند. خداوند نيز به او مژده داد بود كه فرزندى متين و صبور به او خواهد داد. (١٢٣)

ساره نيز سالها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى دهد، بخصوص وقتى اسماعيل را مى ديد آرزويش به فرزند بيشتر مى شد و از ابراهيم خواست تا دعا كند و از امداد غيبى استمداد نمايد تا داراى فرزند گردد. ابراهيم دعا كرد، دعاى غير عادى ابراهيم عليه السلام به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند.

هنگامى كه ابراهيم اين بشارت را به ساره داد، ساره از روى تعجب خنديد و گفت : «واى بر من ، آيا با اينكه من پير و فرتوت هستم و شوهرم ابراهيم نيز پير است ، داراى فرزند مى شوم ؟! به راستى بسيار عجيب است .»(١٢٤)

طولى نكشيد كه بشارت الهى تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم به وجود نوگلى تازه به نام اسحاق گرمتر شد.

از اين پس فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليه السلام پديد آمد، از پاداشهاى مخصوص الهى به ابراهيم عليه السلام دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق عليه السلام بود، تا عصاى پيرى او گردند و راه او را ادامه دهند.

٣٦- ابراهيم عليه السلام در مكه و نوسازى كعبه به وسيله او

حس حسادت باعث شد كه بين ساره و هاجر، ناسازگارى به وجود آمد و اين ناسازگارى به حدى رسيد كه ساره از ابراهيم عليه السلام خواست تا هاجر و فرزندش را به دورترين نقطه نسبت به فلسطين ببرد و در آنجا ساكن نمايد.

ابراهيم عليه السلام با توجه به همه جوانب امر، صلاح دانست كه بين آنها جدايى بيندازد، ولى در اين فكر بود كه هاجر و كودكش اسماعيل را به كجا ببرد؟ از خدا خواست تا معما را حل كند.

از آنجا كه خدا مى خواست كعبه ، نخستين كانون يكتاپرستى (كه در زمان آدم عليه السلام ساخته بود و سپس در ماجراى طوفان نوح عليه السلام ويران شده بود) آباد گردد، و اين كانون توحيد به دست قهرمان توحيد، ابراهيم عليه السلام تجديد بنا شود، به ابراهيم عليه السلام وحى كرد هاجر و كودكش اسماعيل را به سرزمين مكه ببرد، و اين موضوع مقدمه اى براى آبادانى مكه گرديد.

اجرا اين وحى ، گرچه بسيار دشوار و سخت بود، ولى ابراهيم كه بنده فرمانبردار خدا بود و به چيزى جز خدا و بزرگداشت نام خدا نمى انديشيد، به انجام اين دستور اقدام كرد. هاجر و اسماعيل را از فلسطين آباد، به سرزمينى بى آب و علف مكه آورد. آنها را در آنجا گذاشت و به فسطين مراجعت نمود...

هاجر و اسماعيل عليه السلام در بيابان خشك و سوزان ماندند، اسماعيل از شدت تشنگى ، با پاشنه هاى كوچكش زمين را مى ساييد، به لطف خدا آب زمزم از زمين جوشيد و هاجر و اسماعيل از آن آب آشاميدند و پرندگان تشنه نيز از هر سو به سوى آن آب مى آمدند. سپس طايفه جرهم و قبايل ديگر به خاطر آن آب به مكه راه يافتند و بعضى در آنجا سكونت نمودند. به اين ترتيب دعاى ابراهيم عليه السلام به استجابت رسيد، زيرا او به هنگام مراجعت به فلسطين ، چنين دعايى كرده بود :

پرودگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم توست ساكن ساخته ام تا نماز را برپا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز؛ از ثمرات به آنها روزى ده ، شايد آنها شكر گذارى تو را بجاى آوردند.(١٢٥)

هاجر، خدا را سپاسگزارى كرد كه دعاى همسرش مستجاب شده و قلبهاى مردم به او متوجه گشته و از مواهب و روزيهاى الهى بهرمند شده است(١٢٦)

از اين پس ، ابراهيم عليه السلام براى ديدار نور ديده اش اسماعيل و احوالپرسى از هاجر، به طور مكرر از فلسطين به مكه رفت و آمد مى كرد، تا اينكه اسماعيل عليه السلام بزرگ شد و از طرف خداوند فرمان نوسازى كعبه ، به ابراهيم عليه السلام ابلاغ گرديد. جبرئيل مكان سابق كعبه را خطكشى نمود و ابراهيم عليه السلام به كمك اسماعيل عليه السلام كعبه را ساخت و پس از پايان ساختمان كعبه ، چنين دعا كرد :

پروردگارا! اين كار را از ما بپذير!

ما و فرزندان ما امتى تسليم در برابر فرمان خود كن .

شيوه پرستش صحيح خود را به ما نشان بده .

توبه ما را بپذير.

و در اين سرزمين ، از ميان مردم آن پيامبرى را مبعوث كن تا به ترتيب و پاكسازى و بهسازى مردم بپردازد.(١٢٧)

به اين ترتيب ابراهيم عليه السلام خانه كعبه را تجديد بنا نمود و با دعاهاى پر محتوى خود، اين كار بزرگ را تحمل كرد. سپس ابراهيم و اسماعيل عليه السلام با راهنمايى جبرئيل ، مناسك حج را بجاى آوردند، ابراهيم به فرمان خدا بر فراز كوه ابوقبيس رفت و انگشت هاى دستش را بر گوشهايش نهاد و فرياد زد : «اى مردم ! دعوت پروردگار خود را در مورد زيارت خانه خدا اجابت كنيد.» خداوند صداى او را به همه مردم تا پايان دنيا رسانيد و رهروان راه توحيد از درون وجدانشان ، به اين دعوت لبيك گفتند.(١٢٨)

٣٧- بزرگترين ايثار ابراهيم در راه خدا

اسماعيل تازه به رشد رسيده بود و حدود سيزده سال داشت و همدمى مهربان و يارى باوفا براى پدر بود. ابراهيم عليه السلام او را بسيار دوست داشت ، ولى خداوند در همين مورد ابراهيم را بيازماييد.

ابراهيم عليه السلام در شب هشتم ذيحجه در خواب ديد كه كسى به او مى گويد : «اسماعيل را در راه خدا قربانى كن !»

شب بعد (نهم) نيز در خواب ديد، ولى ابراهيم عليه السلام هنوز يقين نكرده بود كه اين خواب رحمانى است سومين شب (دهم ذيحجه) نيز همين خواب را ديد، يقين كرد كه خواب رحمانى و وحى الهى است ، ماجرا را به اسماعيل گفت ، اسماعيل بى درنگ پاسخ داد : «پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت .»(١٢٩)

ابراهيم عليه السلام ميوه دل و ثمره يك قرن رنج و سختيهايش را به سوى قربانگاه منى برد تا او را قربانى كند. در مسير راه ، شيطان به صورت پيرمردى به ابراهيم رسيد و گفت : «آيا دلت روا مى دارد كه نوجوان عزيزت را قربانى كنى ؟!» ابراهيم كفت : «سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداوند دستور فرمان قربانى كردن آنها را به من مى داد آنها را قربانى مى كردم» آنگاه ابراهيم چند سنگ از زمين برداشت و با پرتاب كردن آن به سوى شيطان ، او را از خود دور ساخت .

همين پير به سراغ اسماعيل و مادر او نيز رفت و وسوسه كرد، ولى آنها گفتند فرمان خداست ، بايد تسليم آن بود.» و به طرف آن پير، سنگ انداختند و او را از خود دور ساختند.(١٣٠)

ابراهيم ، اسماعيل را به قربانگاه آورد و او را مانند گوسفند خوابانيد و كارد در حلقوم او نهاد ولى هرچه كارد را فشار مى داد اثرى از بريده شدن ديده نمى شد، لذا با ناراحتى كارد را بر زمين زد، از اين رو كه فرمان خدا به تاخير مى افتاد كارد به اذن خدا به زبان آمد و گفت : «خليل مرا به بريدن امر مى كند ولى جليل (خداى بزرگ) مرا از بريدن نهى مى نمايد.» ابراهيم از اسماعيل استمداد كرد، اسماعيل گفت : «سر تيز كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودى حلقم فرو كن ، ابراهيم كه خواست همين كار را انجام دهد، در همين لحظه نداى الهى را شنيد كه مى گفت :

قد صدقت الرويا :

هان ابراهيم ! فرمان خدا را با عمل تصديق كردى(١٣١)

همراه اين ندا، گوسفندى از گوسفندان بهشتى بود نزد ابراهيم آورده شد و ابراهيم اين ندا را شنيد :

اى ابراهيم ! اين گوسفند را به جاى اسماعيل قربانى كن !

اين داستان ، داستان خونريزى نبود، بلكه داستان ايثار، فداكارى ، تسليم محض در برابر فرمان حق بود كه حضرت ابراهيم عليه السلام به خوبى از عهده آن برآمد.

٣٨- مهمان دوستى ابراهيم عليه السلام

ابراهيم عليه السلام يك انسان كامل و مجموعه اى از همه ارزشهاى والاى انسانى بود و به قدر پاكيزه زيست كه وقتى يك روز صبح برخاست و در صورت خود موى سفيدى را كه نشانه پيرى بود ديد، گفت :

الحمد لله الذى بلغنى هذا المبلغ ولم اعص الله طرفه عين :

حمد و سپاس خداوند را كه مرا به اين سن و يال رسانيد در حالى كه در تمام اين مدت به اندازه يك چشم به هم زدن گناه نكردم(١٣٢)

يكى از صفات برجسته اش مهمان دوستى بود. به طورى كه از خانه بيرون مى آمد، به جستجوى مهمان مى پرداخت(١٣٣) روزى پنج نفر به خانه ابراهيم عليه السلام آمدند (آنها فرشتگان و مامور خدا و رئيسشان جبرئيل كه به صورت انسان بر ابراهيم عليه السلام وارد شدند) ابراهيم عليه السلام با اين كه آنها را نمى شناخت گوساله اى را كشت و براى آنها غذاى مطبوعى فراهم كرد،(١٣٤) آنها گفتند : «ما از اين غذا نمى خوريم مگر اينكه به ما بگويى قيمت اين گوساله چقدر بوده است ؟!»

ابراهيم عليه السلام گفت : قيمت اين گوساله اين است كه در آغاز «بسم الله» و در پايان «الحمد لله» بگوييد.

جبرئيل به همراهان خود گفت : «سزاوار است كه خداوند اين مرد را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.»

روزى ديگر، گروهى بر ابراهيم عليه السلام وارد شدند. در خانه غذايى نبود، ابراهيم گفت : اگر تير سقف خانه ام را بيرون بياورم و به نجار بفروشم ، غذاى مهمانان را فراهم مى كنم ، ولى مى ترسم بت پرستان از آن تيرها بتى بسازند.

سرانجام مهمانها را در اطاق پذيرايى جاى داد و پيراهن خود را برداشته از خانه بيرون رفت تا به محلى رسيد و در آنجا مشغول نماز شد، پس از خواندن دو ركعت نماز، ديد پيراهنش نيست ، دانست كه خدا اسباب كارش ‍ را فراهم نموده ، به خانه باز گشت ، همسرش ساره را ديد كه سرگرم آماده نمودن غذا مى باشد. پرسيد : «اين غذا را از كجا تهيه نموده اى ؟» ساره گفت : «از همان موادى است كه توسط مردى فرستادى» معلوم شد كه خداوند لطف فرموده و با دست غيب خود آن غذا را به خانه ابراهيم عليه السلام رسانده است(١٣٥)

٣٩- عشق سرشار ابراهيم عليه السلام به خدا

ابراهيم عليه السلام در عين آنكه عابد، پارسا و شيفته حق بود، مرد كار و تلاش نيز بود و هرگز روا نمى دانست كه بيكار باشد. بخشى از زندگى او به كشاورزى و دامدارى مى گذشت در اين راستا پيشرفت قابل توجهى داشت ، و صاحب چند گله گوسفند بود.

بعضى از فرشتگان به خدا عرض مى كردند : «دوستى ابراهيم با تو به خاطر آن همه نعمتهاى فراوانى است كه به او عطا كرده اى .»

خداوند خواست به آنها نشان بدهد كه چنين نيست ، بلكه ابراهيم خدا را به حق شناخته است ، به جبرئيل فرمود : «كنار ابراهيم برو و مرا ياد كن»

جبرئيل كنار ابراهيم عليه السلام آمد و ديد كنار گوسفندانش است روى تلى ايستاد و با صداى بلند گفت :

سبوح قدوس رب الملائكه و الروح :

پاك و منزه است خداى فرشتگان و روح !

ابراهيم عليه السلام تا نام خدا را شنيد آن چنان شور و حالى پيدا كرد كه هيجان زده شد و زبان حالش چنين بود :

اين مطرب از كجاست كه بر گفت نام دوست تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست دل زنده مى شود به اميد وفاى يار جان رقص مى كند به سماع كلام دوست

ابراهيم به اطراف نگريست و شخصى را روى تل ديد، نزدش آمد و گفت : «آيا تو بودى كه نام دوستم را به زبان آوردى ؟» او گفت : آرى ابراهيم گفت : بار ديگر از نام دوستم ياد كن ، يك سوم گوسفندانم مال تو.

او گفت: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح (١٣٦)

ابراهيم عليه السلام از او درخواست كرد يك بار ديگر نام دوستش را ياد كند، نصف گوسفندانش را بدهد. آن شخص براى بار سوم واژه هاى فوق را تكرار كرد. و باز ابراهيم عليه السلام از او درخواست يك بار ديگر نام دوستش را ياد كند تا همه گوسفندان را به او ببخشد. آن شخص ، آن واژه را بار ديگر تكرار كرد. ابراهيم عليه السلام گفت : ديگر چيزى ندارم ، خودم را به عنوان برده بگير و يك بار ديگر نام دوستم را بر زبان آور. آن شخص نام خدا را به زبان آورد.

ابراهيم به او گفت : «اينك من و گوسفندانم را ضبط كن كه از آن تو هستيم .»

در اين هنگام جبرئيل خود را معرفى كرد و گفت : «من جبرئيلم ، نيازى به دوستى تو ندارم ، حقا كه مراحل دوستى خدا را به آخر رسانده اى ، سزاوار است كه خدا تو را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.(١٣٧)

٤٠- رحلت آرام و شاد ابراهيم عليه السلام

روزى عزرائيل نزد ابراهيم عليه السلام آمد تا جان او را قبض ‍ كند.

ابراهيم مرگ را دوست نداشت ، عزرائيل متوجه خدا شد و عرض كرد : «ابراهيم مرگ را ناخوش دارد.» خداوند به عزرائيل وحى كرد :

«ابراهيم را آزاد بگذار : چرا كه او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.

مدتها از اين ماجرا گذشت ، تا روزى ابراهيم عليه السلام پيرمردى بسيار فرتوتى را ديد كه آنچه مى خورد نيروى هضم ندارد و آن غذا از دهانش ‍ بيرون مى آيد. ديدن اين منظره سخت و رنج آور، موجب شد كه ابراهيم ادامه زندگى را تلخ دانست و به مرگ علاقه مند شد. در همين وقت به خانه خود بازگشت ، ناگاه يك شخص بسيار نورانى را كه تا آن روز چنان شخص ‍ زيبايى را نديده بود مشاهده كرد، پرسيد : «تو كيستى ؟»

او گفت : «من فرشته مرگ (عزرائيل) هستم .»

ابراهيم گفت : «سبحان الله ! چه كسى است كه از نزديك شدن به تو و ديدار تو بى علاقه باشد، با اينكه داراى چنين دل آرايى هستى .»

عزرائيل گفت : «اى خليل خدا! هر گاه خدا خير و سعادت كسى را بخواهد مرا به اين صورت نزد او مى فرستد، و اگر شر و بدبختى او را بخواهد، مرا در چهره ديگرى نزدش مى فرستد» و آنگاه روح ابراهيم عليه السلام را قبض كرد.(١٣٨)

به اين ترتيب ابراهيم عليه السلام در سن ١٧٥ سالگى با كمال دلخوشى و شادابى ، به سراى آخرت شتافت .

در روايتى از امير مومنان عليه السلام نقل شده ؛ هنگامى كه خداوند خواست ابراهيم را قبض روح كند، عزرائيل را نزد او فرستاد، عزرائيل نزد ابراهيم آمد و سلام كرد، ابراهيم جواب داد و پرسيد : «آيا براى قبض روح آمده اى يا براى احوالپرسى ؟»

عزرائيل : براى قبض روحت .

ابراهيم : آيا دوستى را ديده اى كه دوستش را بميراند؟

عزرائيل بازگشت و به خدا عرض كرد ابراهيم چنين مى گويد.

خداوند به او وحى نمود به ابراهيم بگو :

هل راءيت حبيبا يكره لقاء حبيبه ، ان الحبيب يحب لقاء حبيبه :

آيا دوستى را ديده اى كه از ديدار دوستش بى علاقه باشد؟ همانا دوست : به ديدار دوستش علاقمند است .»

ابراهيم عليه السلام به ديدار لقاى خدا اشتياق يافت و با شور و شوق ، دعوت حق را پذيرفت و در ١٧٥ سالگى به لقا الله پيوست .

(پايان داستانهاى زندگى حضرت ابراهيم)

داستانهاى حضرت موسى عليه السلام سومين پيامبر اولواالعزم

ويژگهاى موسى عليه السلام

موسى عليه السلام سومين پيامبران اولواالعزم است ، كه داراى شريعت مستقل و كتاب (تورات) بود و دعوت جهانى داشت .

او ٥٠٠ سال بعد از ابراهيم خليل عليه السلام ظهور كرد و ٢٤٠ سال عمر نمود.(١٣٩)

سلسله نسب موسى عليه السلام تا ابراهيم خليل عليه السلام را چنين نوشته اند :

«موسى بن عمران بن قهاث بن ليوى بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليه السلام(١٤٠) بنابراين ابراهيم عليه السلام پنجمين جد حضرت موسى عليه السلام بود. مادر موسى عليه السلام به نام (يوكابد) خوانده مى شد. موسى عليه السلام از نژاد بنى اسرائيل بود. واژه «اسرائيل» لقب حضرت يعقوب عليه السلام است و جمعيت بنى اسرائيل از نسل او هستند. نظر به اينكه حضرت يعقوب ١٧ سال آخر عمر در مصر زندگى كرد و در مصر از دنيا رفت فرزندان و نوه هاى او، خاندان بزرگى را در مصر تشكيل دادند كه به آنها «بنى اسرائيل» مى گفتند.

به شاهان بنى اسرائيل ، «فراعنه» مى گفتند كه جمع «فرعون» است مهمترين فرعونهاى مصر، سه نفر بودنند :

١. اپوفس ، فرعون معاصر عصر يوسف عليه السلام .

٢. رامسيس دوم كه موسى در روزگار سلطنت او متولد شد.(١٤١)

٣. منفتاح پسر رامسيس دوم كه موسى و هارون عليه السلام از طرف خداوند براى دعوت او مامور شدند. وى در عصر ولايتعهدى مردى سالمند بود، شايد تربيت و نگهدارى موسى عليه السلام در خانه رامسيس ‍ بر عهده منفتاح بوده است(١٤٢)

اين فرعون در كتب بنى اسرائيل به عنوان «فرعون خروج» ناميده شده و او همان است كه خداوند او و لشگرش را در درياى نيل غرق كرد.(١٤٣)

داستان زندگى موسى عليه السلام بسيار پر فراز و نشيب است و هر بخش ‍ آن الهام بخش درسهاى سازنده مى باشد. دورانهاى زندگى اين پيامبر را به پنج دوره زير تقسيم كرده اند :

١. دوران تولد و كودكى و پرورش او در دامان فرعون .

٢. دوران فرار او از مصر به مدين ، و زندگى او در آن سرزمين ، در محضر حضرت شعيب پيامبر.

٣. دوران بعثت او و باز گشتش به مصر و درگيرى او با فرعون و فرعونيان .

٤. دوران غرق شدن فرعونيان و نجات بنى اسرائيل ، و حوادث ورود آنها به بيت المقدس .

٥. دوران درگيريهاى موسى عليه السلام با بنى اسرائيل .

موسى عليه السلام در قرآن

نام موسى عليه السلام در قرآن ١٤٣ مرتبه آمده و در ٣٤ سوره قرآن فرازهاى برجسته زندگى درخشان او را بيان شده است اين مطلب نشان مى دهد كه قرآن به عنوان يك كتاب كامل انسان سازى ، توجه زيادى به زندگى موسى عليه السلام داشته ، از اين رو كه فرازهاى زندگى او، در راه موسى عليه السلام سرگرمى و داستانسرايى نيست ، بلكه بايد براى پاكسازى و بهسازى فرد و اجتماع ، از زندگى موسى عليه السلام بهره فراوان برد.

با اين اشاره ، به «بيست داستان» از سرگذشت پرفراز و نشيب موسى عليه السلام كه با توجه به شماره داستانهاى قبل ، از شماره ٤١ آغاز مى گردد، گوش جان فرا مى دهيم .

٤١- تعبير خواب وحشتناك فرعون

فرعون (رامسيس دوم) طاغوت خودسر و مغرور مصر بود. او مردم را به دو طبقه مستضعف و مستكبر (بردگان و اشرافيان) به نام سبطيان و قبطيان ، تقسيم نموده بود. قبطيان همان فرعونيان بودند كه در اطراف فرعون به هوسبازى و عيش و نوش و ظلم و ستم سرگرم بودند و همه اختيارات كشور در دست آنها بود.

ولى به عكس سبطيان طبقه پايين اجتماع و ستمديدگان بودند كه همواره زير چكمه و چنگال فرعونيان ، رنج مى بردند.

موسى عليه السلام و بنى اسرائيل از سبطيان بودند ولى فرعون از قبطيان .

به اين ترتيب نژادپرستى عجيبى در كشور مصر و اطراف ، حكمفرما بود و قبطيان مى خواستند همين وضع ادامه يابد.

چهارصد سال اين وضع نابسامان ادامه يافت تا اينكه خداوند بر بنى اسرائيل لطف كرد، پيامبرى به نام موسى عليه السلام فرستاد تا آنها را از زير يوغ استعمار و استثمار فرعونى نجات بخشد.

در همين ايام ، يك شب ، فرعون در عالم خواب ديد آتشى از اطراف شام شعله ور شده و زبانه مى كشد و به طرف مصر مى آيد و به خانه هاى قبطيان مى افتد و همه آن خانه را مى سوزاند و سپس كاخها و باغها و تالارهاى آنها را فرا مى گيرد و همه را به خاكستر و دود تبديل مى نمايد.

فرعون در حالى كه بسيار وحشتزده شده بود از خواب برخاست و در غم و اندوه فرو رفت ساحران ، كاهنان و دانشمندان تعبير خواب را به حضور طلبيد و به آنها گفت : «چنين خوابى ديده ام ، تعبيرش ‍ چيست» .

يكى از آنها گفت : «چنين به نظر مى رسد كه به زودى نوزادى از بنى اسرائيل به دنيا مى آيد و واژگونى تخت و تاج فرعون و نابودى فرعونيان به دست او انجام مى شود.»(١٤٤)

جنگ و کشتار

در هر مقطعى از زمان يا مکان، نوع رفتار و برخوردها با مخالفان و دشمنان متفاوت است. مثلاً، در زمان پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحمت و ترويج دين بود، و در زمان امام علىعليه‌السلام رحمت و منّت گذارى بر مخالفان، و... حال بايد ديد که در هنگام ظهور، رفتار امام زمانعليه‌السلام با دشمنان چه گونه خواهد بود.

براى پاسخ به اين سؤال نگاهاى به روايات مى اندازيم.

حديث ۱

«عنزرارة، عن أبى جعفر عليه‌السلام قال: قُلتُ له... فقال: (إسْمُهُ إسْمى). قلتُ: (أَيسَيرُ بِسيرةِ مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟). قال: (هَيْهاتَ! هَيْهاتَ! يا زرارة! ما يَسيرُ بِسيرَتِهِ!). قُلْتُ: (جُعِلْتُ فِداکَ لِمَ؟). قال: (إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سار فى أُمَّتِهِ بِالْمَنِّ، کانَ يَتَأَلَّفُ النَّاسَ، وَالقائِمُ يَسيرُ بِالقَتْلِ. بِذاکَ أُمِرَ فِى الْکِتابِ الَّذى مَعَهُ أَن يَسير بِالقَتلِ وَلايَسْتَتيبُ أحداً. وَيْلٌ لِمَنْ ناواهُ!) »(۲۸)

«زراره از امام باقرعليه‌السلام روايت کرده که... فرمود: (اسم او، اسم من است). پس عرض کردم: (آيا به سيره وروش حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتار مى کند؟). فرمود: (هرگز! هرگز! اى زراره! به سيره ى او رفتار نمى کند!) گفتم: (فدايت گردم! برى چه؟). فرمود: (همانا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ملايمت ونرمى ومهربانى رفتار مى کرد (تا دل ها را به دست آورد ومردم با آن حضرت اُلفت گيرند.) ، ولى حضرت قائم (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) سياست قتل را در پيش مى گيرد وطبق دستورى که دارد، رفتار مى کند و توبه ى کسى را نمى پذيرد. پس وى بر کسى که با او دشمنى کند!).»

حديث ۲

«عن أبى بکر الحضرمى، قال: سَمِعْتُ أباعبدِاللّهِ عليه‌السلام يقول: (لِسيرَةِ عليِّ بنِ أبى طالِبٍ، عليه السّلام، فِى أَهلِ الْبَصْرَةِ کانَتْ خَيْراً لِشيعَتِهِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ. إنَّهُ عَلِمَ أَنَّ لِلْقَوْمِ دَوْلَةً، فَلَوْ سَباهُم لَسُبِيَتْ شِيعَتُهُ). قال: قُلتُ: (فَأَخْبِرْنى عَنِ الْقائِمِ. أَيَسيرُ بِسيرَتِهِ؟). قال: (لا؛ لِأَنَّ عَلِيّاً عليه‌السلام سارَ فيهِمْ بِالْمَنِّ لِما عَلِمَ مِنْ دَوْلَتِهِم، وَإنَّ الْقائِمَ عليه‌السلام يَسيرُ فيهِم بِخِلافِ تِلْکَ السِّيرَةَ لِأنَّهُ لا دَوْلَةَ لَهُم) . »(۲۹)

«از ابوبکر حضرمى نقل مى کند که گفت: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم که مى فرمود: (روش على بن ابى طالبعليه‌السلام در ميان اهل بصره، برى شيعيان اش، از آن چه خورشيد بر آن مى تابد، بهتر بود؛ زيرا، او مى دانست که اين قوم را دولتى در پيش است. اگر آنان را اسير کرده بود، همنا شيعيان اش نيز اسير مى شدند). عرض کردم: (مرا از حضرت قائم (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) مُطّلع بفرما که آيا ايشان نيز با اهل بصره همانند روش او رفتار مى کند؟) فرمود: (نه؛ زيرا، حضرت علىعليه‌السلام مى دانست که حکومت هاى بعد از او، به دست دشمنان است، لذا با آنان به ملاطفت و چشم پوشى رفتار مى کرد، ولى حضرت قائم، چون پس از خود، دولتى براى آنان نمى بيند، برخلاف سيره ى حضرت علىعليه‌السلام ، رفتار مى کند.)»

البته اين حديث،از نظر سند، مورد اشکال است (۳۰) چون، اسماعيل بن مَرّار، مجهول است. مرحوم اردبيلى در مجمع الفائده ومرحوم عاملى در مدارک الاحکام ومرحوم مجلسى به مجهول بودن او تصريح کرده اند.(۳۱)

حديث ۳

«عن يحيى بن العلاء الرازى، قال: سمعت ابا عبداللَّه عليه‌السلام يقول: ينتج الله تعالى فى هذه الأمّة رجلاً منّى وأنا مِنهُ، يسوق اللّهُ تعالى به برکاتِ السماوات والارض، فَتَنْزِلُ السّماء قطرها، وتخرج الارض بذرها، وتأمَنُ وحوشها وسباعُها ويملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً، ويقتل حتّى يقول الجاهل لوکان هذا من ذرّيّة محمّد صلى الله عليه واله، لَرَحِمَ. »؛

«يحيى به علا رازى گويد: از ابا عبداللهعليه‌السلام شنيدم که مى فرمود: (خداوند متعال در ميان اين امّت بيرون آورد مردى را که از من است و من از او هستم. خداوند تعالى به به سبب او، برکات آسمان ها و زمين را به خلائق عطا فرمايد. پس آسمان، باران اش را فرود آورد و زمين بذرهايش را مى روياند، و حيوانات وحشى و درنده در امان مى شوند، و زمين را پر از عدل وداد مى کند، هم چنان که پر از ظلم و ستم شده باشد، و به حدّى از بيدادگران ودشمنان را مى کشد که جاهلان مى گويند: اگر اين مرد از زريّه ى محمّد مى بود، ترحّم مى کرد).»

نکته ى قابل توجه اين که در اين روايت، اقامه ى قسط و عدل و گسترده شده امنيّت و مشمول برکات را با از ميان رفتن جور و برطرف شدن جائران و قتل آنان مرتبط دانسته، و اعتراض به قتل را از ناحيه ى جاهلان و عدم آگاهاى آنان به اُمور و واقعيّات مى داند.

مدت جنگ ها

حديث ۱

«حدّثنا أبو هارون...، عن زر بن حبيش، سَمِعَ علياً (رضى الله عنه) يقول: يُفَرِّجُ اللهُ الفِتَنَ بِرَجُلٍ مِنّا، يَسوُمُهُم خَسفاً، لايُعْطيهِم إلَّا السيفُ، يَضَعُ السيفَ عَلى عاتِقِةِ ثَمانِيَةَ أَشْهُرٍ هَرْجاً، حَتَّى يَقولُوا. وَاللهِ ما هذا مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ لَوْ کان مِنْ وُلْدِها لَرَحِمنا... »(۳۲)

«از زر بن حبيش نقل شده که ايشان از علىعليه‌السلام شنيد که مى گويد: (خدا، به سبب مردى از ما، فتنه ها و آشوب ها را برطرف مى سازد و آنان (فتنه گران) را خوار و ذليل مى کند، و به آنان جز شمشير چيزى نمى دهد (آشوبگران را مى کشد) و شمشير بر دوش نهاده و هشت ماه به شدت مبارزه مى کند تا اين که مى گويند: به خدا قسم! اين، از فرزندان فاطمه نيست! اگر از فرزندان فاطمه نيست! اگر فرزندان فاطمه بود به ما رحم مى کرد!).»

حديث ۲

«عَن عيسى بنِ الخَشَّابِ، قالَ: قُلتُ لِلْحُسَيْنِ بن على عليهما‌السلام : (أنتَ صاحِبُ هذا الأَمرِ؟). قال: (لا؛ وَلکِن صاحِبُ الأمْرِ الطريد الشريد المَوتُورُ بأبيه، الْمَکْنِّى بِعَمِّهِ يَضَعُ سَيفَهُ على عاتِقِهِ ثمانِيَةَ أشْهُرٍ.) »(۳۳)

«... از عيسى بن خشاب نقل شده که به امام حسين بن علىعليه‌السلام عرض کردم: (آيا شما صاحب اين امر هستيد؟). فرمود: (نه؛ ولکن صاحب الامر، رانده شده، دور افتاده، خون خواه پدرش ودارى کنيه ى عمويش(۳۴) است. شمشيرش را هشت ماه بر دوش خود مى نهد.)»

حديث ۳

«عَنْ أبى بَصيرٍ، قال: سَمِعْتُ أبا جَعْفَرٍ الباقر عليه‌السلام ، يقول: (... وَيَضَعُ السَّيفَ عَلى عاثِقةِ ثَمانيَةَ أشْهُرٍ هَرْجاً هَرْجاً، حَتَّى يَرْضَى اللهُ). قُلْتُ: (فَکَيْفَ يَعْلَمُ رضَا اللهِ؟). قال: (يَلَقَى اللهُ فى قَلبِهِ الرَّحْمَةَ..). »(۳۵)

«... از ابوبصير نقل شده که گفت: شنيدم امام باقرعليه‌السلام مى فرمود: (... شمشير را هشت ماه بر دوش خود مى نهد وبه شدّت مبارزه مى کند؛ تا اين که خداوند راضى شود). عرض کردم: (چه گونه رضايت خدا را مى داند (از رضايت خدا آگاه مى شود)؟). فرمود: (خداوند، به دل ايشان رحمت مى اندازد..).»

ابن الاثير مى گويد: «الهرج: قتال واختلاط(۳۶)

شايد مراد، اين باشد که مدّت عمليّات تهاجمى لشکريان حضرت قائم (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) که منجر به تضعيف و شکسته شدن شوکت ظالمان و متلاشى شدن آنان مى شود. هشت ماه به طول مى انجامد و پس از آن، آنان، به عمليّات ايذائى و موضعى ومقطعى روى مى آورند که در فاصله هاى زمانى بعد، با آنان مقابله، و براى هميشه ريشه کن مى شوند.

از نظر سند هر سه روايت که در آن هرج و مرج ذکر شد، ضعيف است؛ و چون عمر بن قيش و عيسى بن الخشاب، در سند روايت اول و دوم، مجهول اند و در سند روايت سوم، ابن ابى حمزه است که آن هم مورد بحث و تضعيف قرار گرفته است.

قاطعيت امام در برخورد با اشخاص وگروه هاى مختلف

ائمه ى طاهر،عليهم‌السلام مهربان بودند و همه، منشأ رحمت و برکات اند. امام رضا،عليه‌السلام مى فرمايد: «الإمام، الأنيسُ الرَّفيقُ، والِدُ الشّفيقُ، وَالأَخُ الشَّقيقُ والأمُّ البَرَّةُ بالوَلدِ الصَّغيرِ ومَفزَعُ العِبادِ فى الدّاهِيَةِ النّادِ ...؛(۳۷) امام، همدمى رفيق، پدرى دل سوز، برادرى برابر، مانند دو نيمه ى خرما که به هم متصل باشند، مادر مهربانى نسبت به فرزند خردسال اش، پناه امّت در گرفتارى هاى هول ناک است...»

نيز ابوربيع شامى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض کردم: (حديثى از عمر بن اسحاق به من رسيده است). فرمود: (عرضه بدار). گفتم: (عمرو، پيش اميرالمؤمنينعليه‌السلام رفت وآن حضرت در چهره ى او زردى مشاهده کرد. حضرت فرمود: اين زردى چيست؟ گفت: به مرضى مبتلا بودم. پس حضرت علىعليه‌السلام به ايشان فرمود: «إنّا لَنَفرح لِفَرحِکُم وَنحزُنُ لِحُزنِکُم ونَمرُضُ لِمَرَضِکُم وَنَدعُوا لَکُم فتَدعُونَ فَنُؤمِّن... فقال أبوعبدالله ،عليه‌السلام :صَدَقَ عَمْروٌ . »(۳۸)

همانا، ما در شادى شما شاديم ودر غم و اندوه شما، اندوه ناک و در مريضى شما، مريض مى شويم و براى شما دعا مى کنيم. پس شما دعا کنيد و ما آمين مى گوييم.... پس امام صادق،عليه‌السلام ، فرمود: (عمرو، راست گفت).

نظير اين جريان را رميله از امير المؤمنينعليه‌السلام نقل مى کند.(۳۹)

نيز امام عصر (عجل الله فرجه) در توقيعى به شيخ مفيدرحمه‌الله مى فرمايد: «...إنّا غَيرُ مُهملينَ لِمُرعاتِکُم، وَلا ناسينَ لِذِکرِکُم وَلَولا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُم اللَّأْواءُ وَاصْطلَمَکُمُ الأَعداءُ ؛(۴۰) همانا، ما، سرپرستى شما را وا نگذاشته ايم (شما را مراعات ومواظبت مى کنيم) و فراموش تان نمى کنيم، اگر جز اين بود، گرفتارى ها، شما را از پى مى انداخت و دشمنان، شما را از بين مى بردند...»

امثال اين احاديث بسيار است:

ائمه ى طاهرعليهم‌السلام مايه ى رحمت اند و مقتضى رحمت آنان برداشتن موانع از سر راه است. مقابله ى قاطع با ظالمان و مخالفان حاکميت اسلام، يکى از مصاديق رأفت و رحمت امام به مؤمنان است.

با توجه به اين که شرايط ويژه ى هنگام ظهور طورى است که جايى را برى کوچک ترين اغماض و مدارات با معاندان نمى گذارد، قاطعيّت امام و ياران مقتدر و شهادت طلب آن حضرت در رويارويى با دشمنان و ايجاد رعب و وحشت در ميان آنان، هر مخالف ستم پيشه ى را به تسليم وا مى دارد و آنان، چنان مرعوب مى شوند که بعضاً، خلع سلاح شده.

و قدرت رويائى را ندارند. و بدين ترتيب دامنه برخورد نظامى و خون ريزى، تقليل مى يابد و به حدّاقل مى رسد. از طرفى، زمينه ى گناه نيز از ميان مى رود؛ چون، امنيّتى برى طاغيان و عاصيان نخواهد بود.

بنابراين، اکثريّت مردم، مظلوم و ستمديده و طالب خير و صلاح و از کسانى خواهند بود که امام عصر (عجل الله فرجه) آنان را مورد لطف قرار مى دهد و تنها گروه اى اندک مقاومت نشان مى دهند. و اين جا است که در چنين شرايطى، صلح و تقيه و رحمت و رأفت با اين گونه افراد و گروه ها و خطوط، معنا ندارد و چاره ى جز شمشير و اِعمال قوّه ى قهريّه و قضاوت هاى داودى و سليمانى که در آن نيازى به شهادت شاهدى ندارد،(۴۱) نيست.

پس اشخاص و گروه هايى مورد نقمت واقع مى شوند که مى خواهند مانع پيشرفت، و به اصطلاح سد راه وصد (عن السبيل) هستند. اين جا است که طبق روايت، (وى به حال کسى که مانع حرکت حضرت بشود.)

بعضى از آنان، قوم و نژاد خاصى اند و برخى پيرو اديان ديگرند و گروه ها و فرقه هايى به ظاهر مسلمان ولى منافق صفت و يا مقدّسان کج انديش خواهند بود. امام زمان (عجل الله فرجه) با هر يک، به شيوه ى خاصى برخورد خواهند داشت. با نقل رواياتى، اين موارد را بازگو مى کنيم.

قوم عرب

در رواياتى که از قوم عرب صحبت به ميان آمده است، شايد منظور، اهل مکّه و قبيله ى قريش و مخصوصاً بنى اميه و بنى عباس و بنى شيبه و يا حکومت هاى عربى دست نشانده باشد.

اينان، با اهل بيتعليهم‌السلام مشکل داشتند و عمده ترين سبب آن، جنگ بدر است.

در تاريخ نقل شده که در مکّه، بيست وپنج قبيله بودند وبيست وسه قبيله متحد شدند وعليه پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومسلمانان جنگ بدر را ترتيب دادند. واقدى - که از علمى عامه است - در کتاب خود، هنگامى که مقتولان جنگ بدر را ذکر مى کند، مى گويد:

همه ى قبائل، کشته داشتند. در ميان آنان، تعدادى را حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قتل رسانده بود.

لذا آنان، کينه ى شديدى از امام على و اهل بيت،عليهم‌السلام داشتند.

از طرفى، حکومت هاى بعد از پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را عليه امام علىعليه‌السلام تحريض و تحريک مى کردند و موقعى که معاويه و بنى اميّه، جبهه ى ائتلاف مخالفان را تشکيل دادند، همه ى طوايف و قبايل مذکور، اطراف محور بُغض و کينه و انتقام جمع شدند. در طول تاريخ، بيش ترين مخالفت ها با اهل بيتعليهم‌السلام از ناحيه ى اين گروه هاى انحرافى ونژاد پرست بوده است، در حالى که خود، مناقب اهل بيتعليهم‌السلام را مى دانستند.

بنابراين، عمده ترين عواملِ ضدّيت قريش را با اهل بيتعليهم‌السلام در دو امر مى توان بيان داشت:

۱- امام علىعليه‌السلام تعدادى از آنان را در جنگ ها کشته بود، لذا آنان کينه به دل داشتند.(۴۲)

۲- رؤسى حکومت پس از پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با طرح مسائل فرعى و عاطفى مبنى بر اين که علىعليه‌السلام اجداد آنان را کشته است، مردم را عليه آن حضرت تحريض و تحريک مى کردند.

اينک، به احاديثى در مورد قريش واهل مکّه در شش بند اشاره مى کنيم:

اهل مکه ودشمنى با اهل بيت

ابوبصير گويد: امام باقر،عليه‌السلام ، در ضمن حديث مفصّل وطولانى فرمود:

«يقولُ القائمُ ،عليه‌السلام ،لِأَصحابِهِ: (يا قومُ! إنَّ أهلَ مکّةَ لايُريدُونَنى وَلکِنّى مُرسِلٌ إلَيهِمِ لِأَحْتَجّ عَلَيْهِم بِما يَنْبَغى لِمِثلى أنْ يَحَتجَّ عَلَيْهِم). فَيَدْعُو رَجُلاً مِن أصحابِهِ فَيَقُولُ لَه: (اِمضِ إلى أهلِ مکَّةَ، فَقُل: يا أهلَ مَکَّةَ، أنَا رسولُ فُلانٍ إليکُم وَهُو يَقولُ لَکُم: إنَّا أهلُ بيتِ الرَّحمَةِ، وَمَعدِنُ الرِّسالَةِ والخِلافَةِ، ونَحنُ ذُرِّيَّةُ مُحَمَّدٍ وَسُلالَةُ النَّبِيِّينَ وَإنّا قَدْ ظُلِمْنا وَاضطَهِدنا وقُهرِنا وَابْتُزَّمِنّا حَقَّنا مُنْذُ قُبِضَ نَبِيُّنا إلى يَومِنا هذا فَنَحْنُ نستنصرکم فانصرونا). فإذا تکَلّم هذا الْفَتى بهذا الکلامِ، أتَوْ إلَيهِ فَذَبَحُوهُ بينَ الرُّکنِ وَالمقام، وهاى النّفسُ الزَّکيّة. فإِذا بَلغَ ذالک الْإمام، قالَ لِأَصحابِهِ: (أَلا أخبَرتُکُم أنَّ أهلَ مَکَّةَ لايُريدُونَنا...) »(۴۳)

«حضرت قائم به اصحاب خود مى گويد: (اى قوم! همانا، اهل مکّه، مرا نمى خواهند ولکن خدا مرا به سوى ايشان فرستاده به جهت اين که بر ايشان حجّت باشم به نوعى که به مثل من سزاوار است آن چنان اتمام حجّت کند.) پس مردمى از اصحاب خود را مى طلبد و به او مى فرمايد: به نزد اهل مکّه برو و به ايشان بگو که من فرستاده ى فلانى هستم و او به شما مى گويد که من از اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافت ام و ماييم ذرّيّه ى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلاله و نسل پاک پيغمبران و همانا ما مظلوم شديم و مقهور گرديديم، و از وقتى که پيغمبر ما رحلت فرمود تا اين روز، حق ما را گرفته اند و غصب کرده اند و ما از شما يارى مى طلبيم پس ما را يارى کنيد. همين که آن جوان اين سخن را مى گويد، اهل مکّه، بر وى هجوم مى آورند و او را در ميان رکن و مقام ذبح مى کنند. و او نفس زکيّه است. پس هنگامى که اين خبر به آن حضرت مى رسد. به ياران خود مى فرمايد: آيا من به شما خبر ندادم که اهل مکه ما را نمى خواهند؟...)»

برنامه ى نو وناسازگارى عرب

ابوبصير، در ضمن حديث طولانى از امام باقر،عليه‌السلام ، روايت مى کند که آن حضرت فرمود: «...إذا خَرَجَ يَقُومُ بِأمرٍ جَديدٍ وکِتابٍ جَديدٍ وسُنَّةٍ جَديدَةٍ وَقَضاءٍ جَديدٍ، عَلَى العَرَبِ شَديدٌ وَلَيْسَ شَأنُهُ إلاَّ الْقَتْلَ، لايَسْتَبْقى أحَداً، ولا تَأخُذُهُ فى الله لَوْمَةُ لائِمٍ ... »(۴۴)

«حضرت مهدى (عجل الله فرجه) با برنامه ى نو، سنّتى جديد، و قضاوتى تازه، قيام مى کند. بر عرب ها روزگار بسيار سختى خواهد بود. شايسته ى شأن و موقعيّت او، جز کشتن دشمنان نيست و در اجرى امر الهى، سرزنش هيچ ملامت کننده ى او را تحت تأثير قرار نمى دهد.»

واضح است محور اين روايت عرب است وآنان را مورد فشار قرار مى دهد. و چنانچه اشاره شد، منظور حکومت هاى دست نشانده عرب و يا قريش و بنى اميه و... مى باشند.

آغاز قيام ونخستين پايگاه دشمن

حديث ۱

ابوبصير گويد: امام صادقعليه‌السلام ، فرمود:

«... يُجَرِّدُ السَّيفَ على عاتِقِهِ ثَمانِيَةَ أشهُرٍ يَقْتُلُ هَرْجاً، فأوَّلُ ما يَبدَأُ بِبَنى شَيْبَةَ، فَيَقْطَعُ أيدِيَهُم وَيُعَلِّقُها فى الکعبَةِ، وَيُنادى مُنادِيهِ: هؤُلاءِ سُرَّاقُ اللّهِ، ثُمَّ يتناوَلُ قُريشاً فَلا يَأخُذُ مِنها إلَّا السَّيفَ وَلا يُعطيها إلاَّ السَّيْفَ وَلا يَخْرُجُ الْقائِمُ ،عليه‌السلام ،حتَّى يُقْرَأَ کِتابانِ: کِتابٌ بِالْبَصْرَةِ، وَکِتابٌ بِالْکوُفَةِ بِالبَرائَةِ مِنْ عَلِيٍّ عليه‌السلام . » ؛(۴۵) (هشت ماه، شمشير برهنه بر دوش دارد و به شدّت و پى در پى مى کُشد. پس نخستين مرحله ى شروع اش، قبيله ى بنى شيبه (پرده داران کعبه) است که دست هاى آنان را قطع و آنان را در کعبه مى آويزد و منادى آن حضرت ندا مى دهد و اعلام مى کند: اينان، دزدانى هستند که از خدا دزدى مى کردند. سپس به قريش مى پردازد و با ايشان جز با شمشير برخورد نمى کند و به ايشان جز شمشير نمى دهد. (يعنى فقط زبان سلاح و زور را مى فهمند) و قائمعليه‌السلام قيام نمى کند تا اين که دو کتاب مبنى بر بيزارى از امام علىعليه‌السلام خوانده مى شود: فرمانى در بصره و فرمانى در کوفه).»

البته، سند روايت، مورد نظر وتامّل است ؛ چون، در سند، يونس بن کليب است و او مجهول است. نيز، ابن ابى حمزه، مورد تأمّل و بحث است.

حديث ۲

سدير صيرفى، از مردى از اهل جزيره نقل مى کند که او کنيزى را براى خانه ى خدا نذر کرده بود. او را به مکه آورد. به ملاقات حَجَبه و پرده داران رفت و آنان را نسبت به نذرش مطلع ساخت. براى هر کس از آنان، موضوع را بيان مى کرد، او مى گفت: (کنيز را برى من بياور که خدا نذرت را مى پذيرد..) هر کدام از پرده داران خانه ى خدا توقع داشت که کنيز را به او بدهند.

پس وحشت شديدى از اين موضوع بر او راه مى يابد ماجرا را به يکى از ياران اش که اهل مکه بود مى گويد. او مى گويد (آيا از من مى پذيري؟). عرض مى کند: (آرى). او مى گويد: (نگاه کن! به مردى که رو به روى حجرالاسود نشسته و مردم دور او هستند. و او، ابوجعفر محمّد بن على بن الحسينعليهم‌السلام است. به پيش او برو و ايشان را از اين ماجرا آگاه کن و ببين به تو چه مى گويد، به همان عمل کن).

وى مى گويد، به نزد او رفتم وعرضه داشتم: (خدا، تو را رحمت کند! از اهل جزيره هستم. همراه من، کنيزى است که او را به خانه ى خدا نذر کرده ام و موضوع را به هر کدام از پرده داران گفتم، در پاسخ گفتند؛ (کنيزت را نزد من بياور تا خدا نذرت را قبول کند.) و از اين واقعه، وحشتى شديد به من دست داده است). حضرت فرمود: (اى بنده ى خدا! همانا خانه، نه چيزى مى خورد ون ه مى آشامد. پس کنيز خود را بفروش و در ميان همشهريان ات که به زيارت اين خانه آمده اند، جست وجو کن وبنگر هر کدام از ايشان که از خرجى خود عاجز و درمانده شده است، آن مبلغ را به او بده، تا بتواند به شهر خود برگردد.) او نيز همان کار را مى کنند. هريک از پرده داران که به او مى رسند، حضرت را مردى دروغگو و نا آگاه مى شمارند!

او گفته ى آنان را به امام باقرعليه‌السلام عرض مى کند. آن حضرت مى فرمايد: (تو، سخن آنان را به من گفتى، آيا از من نيز به آنان مى گويي؟). عرض مى کند: (آرى). پس حضرت مى فرمايد: (به ايشان بگو، ابوجعفر به شما پيغام داد، چه گونه خواهيد بود اگر دست ها و پاهايتان بريده شود و در کعبه آويخته گردد، سپس به شما گفته شود، فرياد کنيد که ما دزدان کعبه هستيم.)

هنگامى که مى خواهد برخيزد. حضرت مى فرمايد: (البتّه، من، آن کار را انجام نمى دهم، بلکه آن را مردى که از من است، انجام خواهد داد.)(۴۶)

اهل مکه و جانشين امام

همان طورى که در بند (الف) همين بخش ذکر شد، اهل مکّه، نه تنها فرستاده ى امام را به قتل مى رسانند، بلکه جانشين آن حضرت را نيز شهيد خواهند کرد. ابوخالد کابلى از امام باقرعليه‌السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود:

«يُبايَعُ القائمُ بِمَکَّةَ عَلى کِتابِ اللَّهِ وَسَنّةِ رَسُولِهِ، وَيَسْتَعْمِلُ عَلى مَکَّةَ، ثُمَّ يَسيُر نَحْوَ الْمَديَنةِ فَيَبْلُغُهُ أنّ عامَلَهُ قُتِلَ، فَيَرجِعُ إليهمْ فَيُقْتَلُ المُقاتَلَةَ ولا يَزيدُ على ذالک ...»(۴۷)

«با حضرت قائمعليه‌السلام در مکّه، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول اللّه بيعت مى کنند و آن حضرت، جانشين را بر مکّه مى گمارد. به سوى مدينه حرکت مى کند که در ميان راه، به وى خبر کشته شدن جانشين اش را مى رسانند. حضرت، بلافاصله بر مى گردد و ايشان را با جنگ مى کُشد و بيش از اين کارى نمى کند...»

اهل مدينه وجانشين امام

ابو خالد کابلى در خبر ديگرى از امام باقرعليه‌السلام روايت کرده که آن حضرت فرمود:

«...يَخْرِجُ إلَى المَدينةِ فَيُقيمُ بِها ما شاء، ثُمَّ يَخْرُجُ إليَ الکوفَةِ وَيَسْتَعْمِلُ عَلَيْها رَجُلاً مِنْ أصحابِهِ. فَإذا نَزَلَ الشَّفْرَةَ جاءهُمْ کِتابُ السُّفْيانى إنْ لَمْ تَقْتُلُوهُ لَأَقْتُلَنَّ مُقاتِليکُمْ وَلأَسْبِيَنَّ ذَرارِيَکُم. فَيُقْبِلوُنَ عَلى عامِلِهِ فَيَقْتُلُونَه، فَيَأتيهِ الخَبَرُ، فَيَرْجِعُ إلَيْهِمْ، فَيَقْتُلُهُم وَيَقتُلُ قُرَيْشاً حَتّى لايَبْقى مِنْهُم إلاَّ أَکَلَةُ کَبْشٍ ثُمَّ يَخْرُجُ إلَى الکُوفَةِ وَيَسْتَعْمِلُ رَجُلاً مِنْ أصْحابِهِ فَيُقبِلُ ويَنزِلُ النَّجَفَ . »(۴۸)

«... (حضرت مهدى عجل الله فرجه) به سوى مدينه مى رود و در آن جا هر قدرى که بخواهد، مى ماند. مردى از اصحاب خود را در آن جا جانشين خويش قرار مى دهد. به طرف کوفه حرکت مى کند. هنگامى که به (شقره) فرود مى آيد. کتاب و نامه ى سفيانى به اهل مدينه مى رسد، مبنى بر اين که اگر او را (قائم عجل الله فرجه) نکشيد. مردان شما را مى کشم و زنان تان را اسير مى کنم. مردم مدينه بر والى هجوم آورده و او را به قتل مى رسانند. اين خبر به آن حضرت مى رسد و به مدينه بر مى گردد. و ايشان را مى کشد و به نحوى قريش را نابود مى کند که جز به مقدار خوراک و علف قوچ باقى نمى ماند. سپس به طرف کوفه مى رود و يکى از ياران اش را جانشين و عامل خويش تعيين و بعد از آن به نجف روى آورده و در آن جا منزل مى گزيند.

در اين روايت نيز؛ فرض صحّت سند، محور درگيرى، قريش است و نه تمامى مردم. قريش نيز در اثر تعدّى واقدام به قتل وجنايت، به سزى اعمال خود مى رساند.

آمار مقتولان قريش و سابقه ى آنان

حديث ۱

«عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ، قال: سمعتُ أبا جعفر عليه‌السلام لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مايَصَنعُ القائمُ إذا خَرَجَ لأَحَبَّ أَکْثَرُهُمْ ألاَّ يَرَوْهُ مِمَّا يَقتُلُ مِنَ النّاس. أما إنَّهُ لايَبْدَأُ إلاَّ بِقُرَيشٍ فَلا يَأْخُذُ مِنها إلاّ السَّيفَ حتَّى يَقُولَ کَثيرٌ مِنَ النَّاسِ: لَيْسَ هذا مِن آلِ مُحَمَّدٍ، وَلوْ کانَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ لَرَحِمَ... »(۴۹)

«محمّد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقرعليه‌السلام مى فرمود: (اگر مردم (مخالفان) مى دانستند که حضرت قائم (عجل الله فرجه) چه برنامه ى دارد و چه کارهايى انجام مى دهد، اکثر آنان، آرزو مى کردند که هرگز آن حضرت را نبينند؛ زيرا، حضرت، کشتار زيادى مى کند. به يقيين، اوّلين کشتار را در قبيله ى قريش خواهد داشت. از قريش نخواهد گرفت جز شمشير و به آنان نخواهد داد مگر شمشير، (حضرت کار را به جايى مى رسانند) که بسيارى از مردم مى گويند: اين شخص، از محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست و اگر از اهل بيت پيامبر بود، رحم مى کرد.)»

کلمه ى (ناس) در روايات، به معنى (مخالفان اهل بيت) است و کسانى که هميشه بنیاد دشمنى با آنان داشته اند ودارند.

حديث ۲

«روى عَبدُاللَّهِ بنِ المغيرة، عنْ أبى عَبدِ اللّهِ عليه‌السلام : «إذا قامَ القائِمُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ،أقامَ خمسمئة مِنْ قُرَيْشٍ، فَضَربَ أَعْناقَهُمْ، ثُمَّ أقامَ خمسمئة، فَضَرَبَ أعْناقَهُمْ، ثُمَّ خمسمئة أُخْرى، حَتَّى يَفعَلَ ذالک سِتْ مَرَّاتٍ! »قُلتُ : «وَيَبْلُغُ عَدَدُ هؤُلآء هذا؟ »قال : «نَعَمْ، مِنْهُمُ ومِنْ مَواليهِمْ . »(۵۰)

«عبدالله بن مغيره گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: (هنگامى که قائم آل محمد (عجل الله فرجه) ظهور مى کند، پانصد تن از قريش را ايستاده، اعدام مى کند. سپس پانصد نفر ديگر را به همين گونه اعدام مى کند و اين کار، شش بار تکرار مى شود.) عبدالله مى پرسد: (آيا تعدادشان به اين اندازه مى رسد؟) حضرت فرمود: (آري؛ خودشان ودوستان شان.)»

در روايات ديگر از (موالى قريش) به (احابيش) تعبير شده است. منظور. کسانى است که در منطقه ى جبشى پايين مکه زندگى مى کنند وبا قريش همپيمان شدند که براى هميشه در کنار آنان باشند.(۵۱)

حديث ۳

«عنْ أبى الجارود، عَنْ أبى جعفر عليه‌السلام قال :...فَيَقْتُلُ أَلْفاً خمسمئة قريشّيٍ لَيْسَ فيهِمْ إلاَّ فرخُ زَنْيَةٍ... »(۵۲)

«از ابوجارود، در ضمن حديثى از امام باقرعليه‌السلام نقل شده که فرمود: (هزار وپانصد تَن از قريش را مى کُشد که در ميان آنان، جز زنازاده نيست ...)»

در اين روايت، محدوده ى مقتولان وهويّت وتعداد آنان، کاملاً، روشن شده است.

حديث ۴

«عَنِ الْحارِثِ الأعْوَرَ الْهَمْدانى، قالَ: قالَ أميرُالمُؤمنينَ عليه‌السلام : بأبى ابنُ خِيَرَةِ الإِماءِ - يعنى القائِمَ مِنْ وُلْدِهِ عليه‌السلام - يَسُومُهُم خَسفاً ويَسْقيهِم بِکَأْسٍ مُصْبِرَةٍ وَلايُعْطيهِمْ إلاَّ السَّيفَ هَرْجاً، فَعِنْدَ ذالکَ تَتَمَنَّى فَجَرَةُ قُرَيْشٍ لَوْ أنَّ لَها مُفاداةٌ مِن الدُّنيا وفيها لِيُغْفِرَلَها. لانَکُفُّ عَنْهُم حتَّى يرضَى اللهُ ...»(۵۳)

«حادث بن عبدالله اعور همدانى گويد: اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: (پدرم فداى فرزند برگزيده ى کنيزان - يعنى قائم از فرزندان اش - بادا! او، آنان را خوار مى سازد و جام شرنگ به ايشان مى نوشاند و به آنان جز شمشير خون ريز مرگ آخرين نخواهد داد. پس در اين هنگام، زشتکاران قريش آرزو مى کنند که اى کاش دنيا و هر آن چه در آن است، از آن ايشان بود و آن را فدا مى دادند تا گناهان شان بخشوده شود، ولى دست از ايشان بر نخواهيم داشت تا اين که خداوند راضى شود...)»

اين روايات، شايد بر روايات ديگر حاکم باشد وآن روايات را نيز تفسير وتبيين کند، چون، به طور واضح وآشکار مى فرمايد، محدوده ى قتل، همانا زشتکاران قريش است.

جنگ و کشتار

در هر مقطعى از زمان يا مکان، نوع رفتار و برخوردها با مخالفان و دشمنان متفاوت است. مثلاً، در زمان پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحمت و ترويج دين بود، و در زمان امام علىعليه‌السلام رحمت و منّت گذارى بر مخالفان، و... حال بايد ديد که در هنگام ظهور، رفتار امام زمانعليه‌السلام با دشمنان چه گونه خواهد بود.

براى پاسخ به اين سؤال نگاهاى به روايات مى اندازيم.

حديث ۱

«عنزرارة، عن أبى جعفر عليه‌السلام قال: قُلتُ له... فقال: (إسْمُهُ إسْمى). قلتُ: (أَيسَيرُ بِسيرةِ مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟). قال: (هَيْهاتَ! هَيْهاتَ! يا زرارة! ما يَسيرُ بِسيرَتِهِ!). قُلْتُ: (جُعِلْتُ فِداکَ لِمَ؟). قال: (إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سار فى أُمَّتِهِ بِالْمَنِّ، کانَ يَتَأَلَّفُ النَّاسَ، وَالقائِمُ يَسيرُ بِالقَتْلِ. بِذاکَ أُمِرَ فِى الْکِتابِ الَّذى مَعَهُ أَن يَسير بِالقَتلِ وَلايَسْتَتيبُ أحداً. وَيْلٌ لِمَنْ ناواهُ!) »(۲۸)

«زراره از امام باقرعليه‌السلام روايت کرده که... فرمود: (اسم او، اسم من است). پس عرض کردم: (آيا به سيره وروش حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتار مى کند؟). فرمود: (هرگز! هرگز! اى زراره! به سيره ى او رفتار نمى کند!) گفتم: (فدايت گردم! برى چه؟). فرمود: (همانا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ملايمت ونرمى ومهربانى رفتار مى کرد (تا دل ها را به دست آورد ومردم با آن حضرت اُلفت گيرند.) ، ولى حضرت قائم (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) سياست قتل را در پيش مى گيرد وطبق دستورى که دارد، رفتار مى کند و توبه ى کسى را نمى پذيرد. پس وى بر کسى که با او دشمنى کند!).»

حديث ۲

«عن أبى بکر الحضرمى، قال: سَمِعْتُ أباعبدِاللّهِ عليه‌السلام يقول: (لِسيرَةِ عليِّ بنِ أبى طالِبٍ، عليه السّلام، فِى أَهلِ الْبَصْرَةِ کانَتْ خَيْراً لِشيعَتِهِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ. إنَّهُ عَلِمَ أَنَّ لِلْقَوْمِ دَوْلَةً، فَلَوْ سَباهُم لَسُبِيَتْ شِيعَتُهُ). قال: قُلتُ: (فَأَخْبِرْنى عَنِ الْقائِمِ. أَيَسيرُ بِسيرَتِهِ؟). قال: (لا؛ لِأَنَّ عَلِيّاً عليه‌السلام سارَ فيهِمْ بِالْمَنِّ لِما عَلِمَ مِنْ دَوْلَتِهِم، وَإنَّ الْقائِمَ عليه‌السلام يَسيرُ فيهِم بِخِلافِ تِلْکَ السِّيرَةَ لِأنَّهُ لا دَوْلَةَ لَهُم) . »(۲۹)

«از ابوبکر حضرمى نقل مى کند که گفت: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم که مى فرمود: (روش على بن ابى طالبعليه‌السلام در ميان اهل بصره، برى شيعيان اش، از آن چه خورشيد بر آن مى تابد، بهتر بود؛ زيرا، او مى دانست که اين قوم را دولتى در پيش است. اگر آنان را اسير کرده بود، همنا شيعيان اش نيز اسير مى شدند). عرض کردم: (مرا از حضرت قائم (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) مُطّلع بفرما که آيا ايشان نيز با اهل بصره همانند روش او رفتار مى کند؟) فرمود: (نه؛ زيرا، حضرت علىعليه‌السلام مى دانست که حکومت هاى بعد از او، به دست دشمنان است، لذا با آنان به ملاطفت و چشم پوشى رفتار مى کرد، ولى حضرت قائم، چون پس از خود، دولتى براى آنان نمى بيند، برخلاف سيره ى حضرت علىعليه‌السلام ، رفتار مى کند.)»

البته اين حديث،از نظر سند، مورد اشکال است (۳۰) چون، اسماعيل بن مَرّار، مجهول است. مرحوم اردبيلى در مجمع الفائده ومرحوم عاملى در مدارک الاحکام ومرحوم مجلسى به مجهول بودن او تصريح کرده اند.(۳۱)

حديث ۳

«عن يحيى بن العلاء الرازى، قال: سمعت ابا عبداللَّه عليه‌السلام يقول: ينتج الله تعالى فى هذه الأمّة رجلاً منّى وأنا مِنهُ، يسوق اللّهُ تعالى به برکاتِ السماوات والارض، فَتَنْزِلُ السّماء قطرها، وتخرج الارض بذرها، وتأمَنُ وحوشها وسباعُها ويملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً، ويقتل حتّى يقول الجاهل لوکان هذا من ذرّيّة محمّد صلى الله عليه واله، لَرَحِمَ. »؛

«يحيى به علا رازى گويد: از ابا عبداللهعليه‌السلام شنيدم که مى فرمود: (خداوند متعال در ميان اين امّت بيرون آورد مردى را که از من است و من از او هستم. خداوند تعالى به به سبب او، برکات آسمان ها و زمين را به خلائق عطا فرمايد. پس آسمان، باران اش را فرود آورد و زمين بذرهايش را مى روياند، و حيوانات وحشى و درنده در امان مى شوند، و زمين را پر از عدل وداد مى کند، هم چنان که پر از ظلم و ستم شده باشد، و به حدّى از بيدادگران ودشمنان را مى کشد که جاهلان مى گويند: اگر اين مرد از زريّه ى محمّد مى بود، ترحّم مى کرد).»

نکته ى قابل توجه اين که در اين روايت، اقامه ى قسط و عدل و گسترده شده امنيّت و مشمول برکات را با از ميان رفتن جور و برطرف شدن جائران و قتل آنان مرتبط دانسته، و اعتراض به قتل را از ناحيه ى جاهلان و عدم آگاهاى آنان به اُمور و واقعيّات مى داند.

مدت جنگ ها

حديث ۱

«حدّثنا أبو هارون...، عن زر بن حبيش، سَمِعَ علياً (رضى الله عنه) يقول: يُفَرِّجُ اللهُ الفِتَنَ بِرَجُلٍ مِنّا، يَسوُمُهُم خَسفاً، لايُعْطيهِم إلَّا السيفُ، يَضَعُ السيفَ عَلى عاتِقِةِ ثَمانِيَةَ أَشْهُرٍ هَرْجاً، حَتَّى يَقولُوا. وَاللهِ ما هذا مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ لَوْ کان مِنْ وُلْدِها لَرَحِمنا... »(۳۲)

«از زر بن حبيش نقل شده که ايشان از علىعليه‌السلام شنيد که مى گويد: (خدا، به سبب مردى از ما، فتنه ها و آشوب ها را برطرف مى سازد و آنان (فتنه گران) را خوار و ذليل مى کند، و به آنان جز شمشير چيزى نمى دهد (آشوبگران را مى کشد) و شمشير بر دوش نهاده و هشت ماه به شدت مبارزه مى کند تا اين که مى گويند: به خدا قسم! اين، از فرزندان فاطمه نيست! اگر از فرزندان فاطمه نيست! اگر فرزندان فاطمه بود به ما رحم مى کرد!).»

حديث ۲

«عَن عيسى بنِ الخَشَّابِ، قالَ: قُلتُ لِلْحُسَيْنِ بن على عليهما‌السلام : (أنتَ صاحِبُ هذا الأَمرِ؟). قال: (لا؛ وَلکِن صاحِبُ الأمْرِ الطريد الشريد المَوتُورُ بأبيه، الْمَکْنِّى بِعَمِّهِ يَضَعُ سَيفَهُ على عاتِقِهِ ثمانِيَةَ أشْهُرٍ.) »(۳۳)

«... از عيسى بن خشاب نقل شده که به امام حسين بن علىعليه‌السلام عرض کردم: (آيا شما صاحب اين امر هستيد؟). فرمود: (نه؛ ولکن صاحب الامر، رانده شده، دور افتاده، خون خواه پدرش ودارى کنيه ى عمويش(۳۴) است. شمشيرش را هشت ماه بر دوش خود مى نهد.)»

حديث ۳

«عَنْ أبى بَصيرٍ، قال: سَمِعْتُ أبا جَعْفَرٍ الباقر عليه‌السلام ، يقول: (... وَيَضَعُ السَّيفَ عَلى عاثِقةِ ثَمانيَةَ أشْهُرٍ هَرْجاً هَرْجاً، حَتَّى يَرْضَى اللهُ). قُلْتُ: (فَکَيْفَ يَعْلَمُ رضَا اللهِ؟). قال: (يَلَقَى اللهُ فى قَلبِهِ الرَّحْمَةَ..). »(۳۵)

«... از ابوبصير نقل شده که گفت: شنيدم امام باقرعليه‌السلام مى فرمود: (... شمشير را هشت ماه بر دوش خود مى نهد وبه شدّت مبارزه مى کند؛ تا اين که خداوند راضى شود). عرض کردم: (چه گونه رضايت خدا را مى داند (از رضايت خدا آگاه مى شود)؟). فرمود: (خداوند، به دل ايشان رحمت مى اندازد..).»

ابن الاثير مى گويد: «الهرج: قتال واختلاط(۳۶)

شايد مراد، اين باشد که مدّت عمليّات تهاجمى لشکريان حضرت قائم (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) که منجر به تضعيف و شکسته شدن شوکت ظالمان و متلاشى شدن آنان مى شود. هشت ماه به طول مى انجامد و پس از آن، آنان، به عمليّات ايذائى و موضعى ومقطعى روى مى آورند که در فاصله هاى زمانى بعد، با آنان مقابله، و براى هميشه ريشه کن مى شوند.

از نظر سند هر سه روايت که در آن هرج و مرج ذکر شد، ضعيف است؛ و چون عمر بن قيش و عيسى بن الخشاب، در سند روايت اول و دوم، مجهول اند و در سند روايت سوم، ابن ابى حمزه است که آن هم مورد بحث و تضعيف قرار گرفته است.

قاطعيت امام در برخورد با اشخاص وگروه هاى مختلف

ائمه ى طاهر،عليهم‌السلام مهربان بودند و همه، منشأ رحمت و برکات اند. امام رضا،عليه‌السلام مى فرمايد: «الإمام، الأنيسُ الرَّفيقُ، والِدُ الشّفيقُ، وَالأَخُ الشَّقيقُ والأمُّ البَرَّةُ بالوَلدِ الصَّغيرِ ومَفزَعُ العِبادِ فى الدّاهِيَةِ النّادِ ...؛(۳۷) امام، همدمى رفيق، پدرى دل سوز، برادرى برابر، مانند دو نيمه ى خرما که به هم متصل باشند، مادر مهربانى نسبت به فرزند خردسال اش، پناه امّت در گرفتارى هاى هول ناک است...»

نيز ابوربيع شامى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض کردم: (حديثى از عمر بن اسحاق به من رسيده است). فرمود: (عرضه بدار). گفتم: (عمرو، پيش اميرالمؤمنينعليه‌السلام رفت وآن حضرت در چهره ى او زردى مشاهده کرد. حضرت فرمود: اين زردى چيست؟ گفت: به مرضى مبتلا بودم. پس حضرت علىعليه‌السلام به ايشان فرمود: «إنّا لَنَفرح لِفَرحِکُم وَنحزُنُ لِحُزنِکُم ونَمرُضُ لِمَرَضِکُم وَنَدعُوا لَکُم فتَدعُونَ فَنُؤمِّن... فقال أبوعبدالله ،عليه‌السلام :صَدَقَ عَمْروٌ . »(۳۸)

همانا، ما در شادى شما شاديم ودر غم و اندوه شما، اندوه ناک و در مريضى شما، مريض مى شويم و براى شما دعا مى کنيم. پس شما دعا کنيد و ما آمين مى گوييم.... پس امام صادق،عليه‌السلام ، فرمود: (عمرو، راست گفت).

نظير اين جريان را رميله از امير المؤمنينعليه‌السلام نقل مى کند.(۳۹)

نيز امام عصر (عجل الله فرجه) در توقيعى به شيخ مفيدرحمه‌الله مى فرمايد: «...إنّا غَيرُ مُهملينَ لِمُرعاتِکُم، وَلا ناسينَ لِذِکرِکُم وَلَولا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُم اللَّأْواءُ وَاصْطلَمَکُمُ الأَعداءُ ؛(۴۰) همانا، ما، سرپرستى شما را وا نگذاشته ايم (شما را مراعات ومواظبت مى کنيم) و فراموش تان نمى کنيم، اگر جز اين بود، گرفتارى ها، شما را از پى مى انداخت و دشمنان، شما را از بين مى بردند...»

امثال اين احاديث بسيار است:

ائمه ى طاهرعليهم‌السلام مايه ى رحمت اند و مقتضى رحمت آنان برداشتن موانع از سر راه است. مقابله ى قاطع با ظالمان و مخالفان حاکميت اسلام، يکى از مصاديق رأفت و رحمت امام به مؤمنان است.

با توجه به اين که شرايط ويژه ى هنگام ظهور طورى است که جايى را برى کوچک ترين اغماض و مدارات با معاندان نمى گذارد، قاطعيّت امام و ياران مقتدر و شهادت طلب آن حضرت در رويارويى با دشمنان و ايجاد رعب و وحشت در ميان آنان، هر مخالف ستم پيشه ى را به تسليم وا مى دارد و آنان، چنان مرعوب مى شوند که بعضاً، خلع سلاح شده.

و قدرت رويائى را ندارند. و بدين ترتيب دامنه برخورد نظامى و خون ريزى، تقليل مى يابد و به حدّاقل مى رسد. از طرفى، زمينه ى گناه نيز از ميان مى رود؛ چون، امنيّتى برى طاغيان و عاصيان نخواهد بود.

بنابراين، اکثريّت مردم، مظلوم و ستمديده و طالب خير و صلاح و از کسانى خواهند بود که امام عصر (عجل الله فرجه) آنان را مورد لطف قرار مى دهد و تنها گروه اى اندک مقاومت نشان مى دهند. و اين جا است که در چنين شرايطى، صلح و تقيه و رحمت و رأفت با اين گونه افراد و گروه ها و خطوط، معنا ندارد و چاره ى جز شمشير و اِعمال قوّه ى قهريّه و قضاوت هاى داودى و سليمانى که در آن نيازى به شهادت شاهدى ندارد،(۴۱) نيست.

پس اشخاص و گروه هايى مورد نقمت واقع مى شوند که مى خواهند مانع پيشرفت، و به اصطلاح سد راه وصد (عن السبيل) هستند. اين جا است که طبق روايت، (وى به حال کسى که مانع حرکت حضرت بشود.)

بعضى از آنان، قوم و نژاد خاصى اند و برخى پيرو اديان ديگرند و گروه ها و فرقه هايى به ظاهر مسلمان ولى منافق صفت و يا مقدّسان کج انديش خواهند بود. امام زمان (عجل الله فرجه) با هر يک، به شيوه ى خاصى برخورد خواهند داشت. با نقل رواياتى، اين موارد را بازگو مى کنيم.

قوم عرب

در رواياتى که از قوم عرب صحبت به ميان آمده است، شايد منظور، اهل مکّه و قبيله ى قريش و مخصوصاً بنى اميه و بنى عباس و بنى شيبه و يا حکومت هاى عربى دست نشانده باشد.

اينان، با اهل بيتعليهم‌السلام مشکل داشتند و عمده ترين سبب آن، جنگ بدر است.

در تاريخ نقل شده که در مکّه، بيست وپنج قبيله بودند وبيست وسه قبيله متحد شدند وعليه پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومسلمانان جنگ بدر را ترتيب دادند. واقدى - که از علمى عامه است - در کتاب خود، هنگامى که مقتولان جنگ بدر را ذکر مى کند، مى گويد:

همه ى قبائل، کشته داشتند. در ميان آنان، تعدادى را حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به قتل رسانده بود.

لذا آنان، کينه ى شديدى از امام على و اهل بيت،عليهم‌السلام داشتند.

از طرفى، حکومت هاى بعد از پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را عليه امام علىعليه‌السلام تحريض و تحريک مى کردند و موقعى که معاويه و بنى اميّه، جبهه ى ائتلاف مخالفان را تشکيل دادند، همه ى طوايف و قبايل مذکور، اطراف محور بُغض و کينه و انتقام جمع شدند. در طول تاريخ، بيش ترين مخالفت ها با اهل بيتعليهم‌السلام از ناحيه ى اين گروه هاى انحرافى ونژاد پرست بوده است، در حالى که خود، مناقب اهل بيتعليهم‌السلام را مى دانستند.

بنابراين، عمده ترين عواملِ ضدّيت قريش را با اهل بيتعليهم‌السلام در دو امر مى توان بيان داشت:

۱- امام علىعليه‌السلام تعدادى از آنان را در جنگ ها کشته بود، لذا آنان کينه به دل داشتند.(۴۲)

۲- رؤسى حکومت پس از پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با طرح مسائل فرعى و عاطفى مبنى بر اين که علىعليه‌السلام اجداد آنان را کشته است، مردم را عليه آن حضرت تحريض و تحريک مى کردند.

اينک، به احاديثى در مورد قريش واهل مکّه در شش بند اشاره مى کنيم:

اهل مکه ودشمنى با اهل بيت

ابوبصير گويد: امام باقر،عليه‌السلام ، در ضمن حديث مفصّل وطولانى فرمود:

«يقولُ القائمُ ،عليه‌السلام ،لِأَصحابِهِ: (يا قومُ! إنَّ أهلَ مکّةَ لايُريدُونَنى وَلکِنّى مُرسِلٌ إلَيهِمِ لِأَحْتَجّ عَلَيْهِم بِما يَنْبَغى لِمِثلى أنْ يَحَتجَّ عَلَيْهِم). فَيَدْعُو رَجُلاً مِن أصحابِهِ فَيَقُولُ لَه: (اِمضِ إلى أهلِ مکَّةَ، فَقُل: يا أهلَ مَکَّةَ، أنَا رسولُ فُلانٍ إليکُم وَهُو يَقولُ لَکُم: إنَّا أهلُ بيتِ الرَّحمَةِ، وَمَعدِنُ الرِّسالَةِ والخِلافَةِ، ونَحنُ ذُرِّيَّةُ مُحَمَّدٍ وَسُلالَةُ النَّبِيِّينَ وَإنّا قَدْ ظُلِمْنا وَاضطَهِدنا وقُهرِنا وَابْتُزَّمِنّا حَقَّنا مُنْذُ قُبِضَ نَبِيُّنا إلى يَومِنا هذا فَنَحْنُ نستنصرکم فانصرونا). فإذا تکَلّم هذا الْفَتى بهذا الکلامِ، أتَوْ إلَيهِ فَذَبَحُوهُ بينَ الرُّکنِ وَالمقام، وهاى النّفسُ الزَّکيّة. فإِذا بَلغَ ذالک الْإمام، قالَ لِأَصحابِهِ: (أَلا أخبَرتُکُم أنَّ أهلَ مَکَّةَ لايُريدُونَنا...) »(۴۳)

«حضرت قائم به اصحاب خود مى گويد: (اى قوم! همانا، اهل مکّه، مرا نمى خواهند ولکن خدا مرا به سوى ايشان فرستاده به جهت اين که بر ايشان حجّت باشم به نوعى که به مثل من سزاوار است آن چنان اتمام حجّت کند.) پس مردمى از اصحاب خود را مى طلبد و به او مى فرمايد: به نزد اهل مکّه برو و به ايشان بگو که من فرستاده ى فلانى هستم و او به شما مى گويد که من از اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافت ام و ماييم ذرّيّه ى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلاله و نسل پاک پيغمبران و همانا ما مظلوم شديم و مقهور گرديديم، و از وقتى که پيغمبر ما رحلت فرمود تا اين روز، حق ما را گرفته اند و غصب کرده اند و ما از شما يارى مى طلبيم پس ما را يارى کنيد. همين که آن جوان اين سخن را مى گويد، اهل مکّه، بر وى هجوم مى آورند و او را در ميان رکن و مقام ذبح مى کنند. و او نفس زکيّه است. پس هنگامى که اين خبر به آن حضرت مى رسد. به ياران خود مى فرمايد: آيا من به شما خبر ندادم که اهل مکه ما را نمى خواهند؟...)»

برنامه ى نو وناسازگارى عرب

ابوبصير، در ضمن حديث طولانى از امام باقر،عليه‌السلام ، روايت مى کند که آن حضرت فرمود: «...إذا خَرَجَ يَقُومُ بِأمرٍ جَديدٍ وکِتابٍ جَديدٍ وسُنَّةٍ جَديدَةٍ وَقَضاءٍ جَديدٍ، عَلَى العَرَبِ شَديدٌ وَلَيْسَ شَأنُهُ إلاَّ الْقَتْلَ، لايَسْتَبْقى أحَداً، ولا تَأخُذُهُ فى الله لَوْمَةُ لائِمٍ ... »(۴۴)

«حضرت مهدى (عجل الله فرجه) با برنامه ى نو، سنّتى جديد، و قضاوتى تازه، قيام مى کند. بر عرب ها روزگار بسيار سختى خواهد بود. شايسته ى شأن و موقعيّت او، جز کشتن دشمنان نيست و در اجرى امر الهى، سرزنش هيچ ملامت کننده ى او را تحت تأثير قرار نمى دهد.»

واضح است محور اين روايت عرب است وآنان را مورد فشار قرار مى دهد. و چنانچه اشاره شد، منظور حکومت هاى دست نشانده عرب و يا قريش و بنى اميه و... مى باشند.

آغاز قيام ونخستين پايگاه دشمن

حديث ۱

ابوبصير گويد: امام صادقعليه‌السلام ، فرمود:

«... يُجَرِّدُ السَّيفَ على عاتِقِهِ ثَمانِيَةَ أشهُرٍ يَقْتُلُ هَرْجاً، فأوَّلُ ما يَبدَأُ بِبَنى شَيْبَةَ، فَيَقْطَعُ أيدِيَهُم وَيُعَلِّقُها فى الکعبَةِ، وَيُنادى مُنادِيهِ: هؤُلاءِ سُرَّاقُ اللّهِ، ثُمَّ يتناوَلُ قُريشاً فَلا يَأخُذُ مِنها إلَّا السَّيفَ وَلا يُعطيها إلاَّ السَّيْفَ وَلا يَخْرُجُ الْقائِمُ ،عليه‌السلام ،حتَّى يُقْرَأَ کِتابانِ: کِتابٌ بِالْبَصْرَةِ، وَکِتابٌ بِالْکوُفَةِ بِالبَرائَةِ مِنْ عَلِيٍّ عليه‌السلام . » ؛(۴۵) (هشت ماه، شمشير برهنه بر دوش دارد و به شدّت و پى در پى مى کُشد. پس نخستين مرحله ى شروع اش، قبيله ى بنى شيبه (پرده داران کعبه) است که دست هاى آنان را قطع و آنان را در کعبه مى آويزد و منادى آن حضرت ندا مى دهد و اعلام مى کند: اينان، دزدانى هستند که از خدا دزدى مى کردند. سپس به قريش مى پردازد و با ايشان جز با شمشير برخورد نمى کند و به ايشان جز شمشير نمى دهد. (يعنى فقط زبان سلاح و زور را مى فهمند) و قائمعليه‌السلام قيام نمى کند تا اين که دو کتاب مبنى بر بيزارى از امام علىعليه‌السلام خوانده مى شود: فرمانى در بصره و فرمانى در کوفه).»

البته، سند روايت، مورد نظر وتامّل است ؛ چون، در سند، يونس بن کليب است و او مجهول است. نيز، ابن ابى حمزه، مورد تأمّل و بحث است.

حديث ۲

سدير صيرفى، از مردى از اهل جزيره نقل مى کند که او کنيزى را براى خانه ى خدا نذر کرده بود. او را به مکه آورد. به ملاقات حَجَبه و پرده داران رفت و آنان را نسبت به نذرش مطلع ساخت. براى هر کس از آنان، موضوع را بيان مى کرد، او مى گفت: (کنيز را برى من بياور که خدا نذرت را مى پذيرد..) هر کدام از پرده داران خانه ى خدا توقع داشت که کنيز را به او بدهند.

پس وحشت شديدى از اين موضوع بر او راه مى يابد ماجرا را به يکى از ياران اش که اهل مکه بود مى گويد. او مى گويد (آيا از من مى پذيري؟). عرض مى کند: (آرى). او مى گويد: (نگاه کن! به مردى که رو به روى حجرالاسود نشسته و مردم دور او هستند. و او، ابوجعفر محمّد بن على بن الحسينعليهم‌السلام است. به پيش او برو و ايشان را از اين ماجرا آگاه کن و ببين به تو چه مى گويد، به همان عمل کن).

وى مى گويد، به نزد او رفتم وعرضه داشتم: (خدا، تو را رحمت کند! از اهل جزيره هستم. همراه من، کنيزى است که او را به خانه ى خدا نذر کرده ام و موضوع را به هر کدام از پرده داران گفتم، در پاسخ گفتند؛ (کنيزت را نزد من بياور تا خدا نذرت را قبول کند.) و از اين واقعه، وحشتى شديد به من دست داده است). حضرت فرمود: (اى بنده ى خدا! همانا خانه، نه چيزى مى خورد ون ه مى آشامد. پس کنيز خود را بفروش و در ميان همشهريان ات که به زيارت اين خانه آمده اند، جست وجو کن وبنگر هر کدام از ايشان که از خرجى خود عاجز و درمانده شده است، آن مبلغ را به او بده، تا بتواند به شهر خود برگردد.) او نيز همان کار را مى کنند. هريک از پرده داران که به او مى رسند، حضرت را مردى دروغگو و نا آگاه مى شمارند!

او گفته ى آنان را به امام باقرعليه‌السلام عرض مى کند. آن حضرت مى فرمايد: (تو، سخن آنان را به من گفتى، آيا از من نيز به آنان مى گويي؟). عرض مى کند: (آرى). پس حضرت مى فرمايد: (به ايشان بگو، ابوجعفر به شما پيغام داد، چه گونه خواهيد بود اگر دست ها و پاهايتان بريده شود و در کعبه آويخته گردد، سپس به شما گفته شود، فرياد کنيد که ما دزدان کعبه هستيم.)

هنگامى که مى خواهد برخيزد. حضرت مى فرمايد: (البتّه، من، آن کار را انجام نمى دهم، بلکه آن را مردى که از من است، انجام خواهد داد.)(۴۶)

اهل مکه و جانشين امام

همان طورى که در بند (الف) همين بخش ذکر شد، اهل مکّه، نه تنها فرستاده ى امام را به قتل مى رسانند، بلکه جانشين آن حضرت را نيز شهيد خواهند کرد. ابوخالد کابلى از امام باقرعليه‌السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود:

«يُبايَعُ القائمُ بِمَکَّةَ عَلى کِتابِ اللَّهِ وَسَنّةِ رَسُولِهِ، وَيَسْتَعْمِلُ عَلى مَکَّةَ، ثُمَّ يَسيُر نَحْوَ الْمَديَنةِ فَيَبْلُغُهُ أنّ عامَلَهُ قُتِلَ، فَيَرجِعُ إليهمْ فَيُقْتَلُ المُقاتَلَةَ ولا يَزيدُ على ذالک ...»(۴۷)

«با حضرت قائمعليه‌السلام در مکّه، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول اللّه بيعت مى کنند و آن حضرت، جانشين را بر مکّه مى گمارد. به سوى مدينه حرکت مى کند که در ميان راه، به وى خبر کشته شدن جانشين اش را مى رسانند. حضرت، بلافاصله بر مى گردد و ايشان را با جنگ مى کُشد و بيش از اين کارى نمى کند...»

اهل مدينه وجانشين امام

ابو خالد کابلى در خبر ديگرى از امام باقرعليه‌السلام روايت کرده که آن حضرت فرمود:

«...يَخْرِجُ إلَى المَدينةِ فَيُقيمُ بِها ما شاء، ثُمَّ يَخْرُجُ إليَ الکوفَةِ وَيَسْتَعْمِلُ عَلَيْها رَجُلاً مِنْ أصحابِهِ. فَإذا نَزَلَ الشَّفْرَةَ جاءهُمْ کِتابُ السُّفْيانى إنْ لَمْ تَقْتُلُوهُ لَأَقْتُلَنَّ مُقاتِليکُمْ وَلأَسْبِيَنَّ ذَرارِيَکُم. فَيُقْبِلوُنَ عَلى عامِلِهِ فَيَقْتُلُونَه، فَيَأتيهِ الخَبَرُ، فَيَرْجِعُ إلَيْهِمْ، فَيَقْتُلُهُم وَيَقتُلُ قُرَيْشاً حَتّى لايَبْقى مِنْهُم إلاَّ أَکَلَةُ کَبْشٍ ثُمَّ يَخْرُجُ إلَى الکُوفَةِ وَيَسْتَعْمِلُ رَجُلاً مِنْ أصْحابِهِ فَيُقبِلُ ويَنزِلُ النَّجَفَ . »(۴۸)

«... (حضرت مهدى عجل الله فرجه) به سوى مدينه مى رود و در آن جا هر قدرى که بخواهد، مى ماند. مردى از اصحاب خود را در آن جا جانشين خويش قرار مى دهد. به طرف کوفه حرکت مى کند. هنگامى که به (شقره) فرود مى آيد. کتاب و نامه ى سفيانى به اهل مدينه مى رسد، مبنى بر اين که اگر او را (قائم عجل الله فرجه) نکشيد. مردان شما را مى کشم و زنان تان را اسير مى کنم. مردم مدينه بر والى هجوم آورده و او را به قتل مى رسانند. اين خبر به آن حضرت مى رسد و به مدينه بر مى گردد. و ايشان را مى کشد و به نحوى قريش را نابود مى کند که جز به مقدار خوراک و علف قوچ باقى نمى ماند. سپس به طرف کوفه مى رود و يکى از ياران اش را جانشين و عامل خويش تعيين و بعد از آن به نجف روى آورده و در آن جا منزل مى گزيند.

در اين روايت نيز؛ فرض صحّت سند، محور درگيرى، قريش است و نه تمامى مردم. قريش نيز در اثر تعدّى واقدام به قتل وجنايت، به سزى اعمال خود مى رساند.

آمار مقتولان قريش و سابقه ى آنان

حديث ۱

«عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ، قال: سمعتُ أبا جعفر عليه‌السلام لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مايَصَنعُ القائمُ إذا خَرَجَ لأَحَبَّ أَکْثَرُهُمْ ألاَّ يَرَوْهُ مِمَّا يَقتُلُ مِنَ النّاس. أما إنَّهُ لايَبْدَأُ إلاَّ بِقُرَيشٍ فَلا يَأْخُذُ مِنها إلاّ السَّيفَ حتَّى يَقُولَ کَثيرٌ مِنَ النَّاسِ: لَيْسَ هذا مِن آلِ مُحَمَّدٍ، وَلوْ کانَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ لَرَحِمَ... »(۴۹)

«محمّد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقرعليه‌السلام مى فرمود: (اگر مردم (مخالفان) مى دانستند که حضرت قائم (عجل الله فرجه) چه برنامه ى دارد و چه کارهايى انجام مى دهد، اکثر آنان، آرزو مى کردند که هرگز آن حضرت را نبينند؛ زيرا، حضرت، کشتار زيادى مى کند. به يقيين، اوّلين کشتار را در قبيله ى قريش خواهد داشت. از قريش نخواهد گرفت جز شمشير و به آنان نخواهد داد مگر شمشير، (حضرت کار را به جايى مى رسانند) که بسيارى از مردم مى گويند: اين شخص، از محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست و اگر از اهل بيت پيامبر بود، رحم مى کرد.)»

کلمه ى (ناس) در روايات، به معنى (مخالفان اهل بيت) است و کسانى که هميشه بنیاد دشمنى با آنان داشته اند ودارند.

حديث ۲

«روى عَبدُاللَّهِ بنِ المغيرة، عنْ أبى عَبدِ اللّهِ عليه‌السلام : «إذا قامَ القائِمُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ،أقامَ خمسمئة مِنْ قُرَيْشٍ، فَضَربَ أَعْناقَهُمْ، ثُمَّ أقامَ خمسمئة، فَضَرَبَ أعْناقَهُمْ، ثُمَّ خمسمئة أُخْرى، حَتَّى يَفعَلَ ذالک سِتْ مَرَّاتٍ! »قُلتُ : «وَيَبْلُغُ عَدَدُ هؤُلآء هذا؟ »قال : «نَعَمْ، مِنْهُمُ ومِنْ مَواليهِمْ . »(۵۰)

«عبدالله بن مغيره گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: (هنگامى که قائم آل محمد (عجل الله فرجه) ظهور مى کند، پانصد تن از قريش را ايستاده، اعدام مى کند. سپس پانصد نفر ديگر را به همين گونه اعدام مى کند و اين کار، شش بار تکرار مى شود.) عبدالله مى پرسد: (آيا تعدادشان به اين اندازه مى رسد؟) حضرت فرمود: (آري؛ خودشان ودوستان شان.)»

در روايات ديگر از (موالى قريش) به (احابيش) تعبير شده است. منظور. کسانى است که در منطقه ى جبشى پايين مکه زندگى مى کنند وبا قريش همپيمان شدند که براى هميشه در کنار آنان باشند.(۵۱)

حديث ۳

«عنْ أبى الجارود، عَنْ أبى جعفر عليه‌السلام قال :...فَيَقْتُلُ أَلْفاً خمسمئة قريشّيٍ لَيْسَ فيهِمْ إلاَّ فرخُ زَنْيَةٍ... »(۵۲)

«از ابوجارود، در ضمن حديثى از امام باقرعليه‌السلام نقل شده که فرمود: (هزار وپانصد تَن از قريش را مى کُشد که در ميان آنان، جز زنازاده نيست ...)»

در اين روايت، محدوده ى مقتولان وهويّت وتعداد آنان، کاملاً، روشن شده است.

حديث ۴

«عَنِ الْحارِثِ الأعْوَرَ الْهَمْدانى، قالَ: قالَ أميرُالمُؤمنينَ عليه‌السلام : بأبى ابنُ خِيَرَةِ الإِماءِ - يعنى القائِمَ مِنْ وُلْدِهِ عليه‌السلام - يَسُومُهُم خَسفاً ويَسْقيهِم بِکَأْسٍ مُصْبِرَةٍ وَلايُعْطيهِمْ إلاَّ السَّيفَ هَرْجاً، فَعِنْدَ ذالکَ تَتَمَنَّى فَجَرَةُ قُرَيْشٍ لَوْ أنَّ لَها مُفاداةٌ مِن الدُّنيا وفيها لِيُغْفِرَلَها. لانَکُفُّ عَنْهُم حتَّى يرضَى اللهُ ...»(۵۳)

«حادث بن عبدالله اعور همدانى گويد: اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: (پدرم فداى فرزند برگزيده ى کنيزان - يعنى قائم از فرزندان اش - بادا! او، آنان را خوار مى سازد و جام شرنگ به ايشان مى نوشاند و به آنان جز شمشير خون ريز مرگ آخرين نخواهد داد. پس در اين هنگام، زشتکاران قريش آرزو مى کنند که اى کاش دنيا و هر آن چه در آن است، از آن ايشان بود و آن را فدا مى دادند تا گناهان شان بخشوده شود، ولى دست از ايشان بر نخواهيم داشت تا اين که خداوند راضى شود...)»

اين روايات، شايد بر روايات ديگر حاکم باشد وآن روايات را نيز تفسير وتبيين کند، چون، به طور واضح وآشکار مى فرمايد، محدوده ى قتل، همانا زشتکاران قريش است.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13