قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)12%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 47462 / دانلود: 45208
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

داستان حضرت لوطعليه‌السلام

در قرآن كريم بيست و هفت مرتبه از حضرت لوطعليه‌السلام سخن به ميان آمده است. لوط از پيامبران بزرگ الهى بود كه در عصر حضرت ابراهيمعليه‌السلام زندگى مى كرد. او از كسانى بود كه به ابراهيم ايمان آورد و همراه او به فلسطين مهاجرت كرد. در نسب لوط و نسبت او با ابراهيمعليه‌السلام اختلاف است. برخى از او را برادرزاده ابراهيم يعنى فرزند هاران بن تارخ مى دانند و بعضى ديگر گفته اند كه لوط پسرخاله ابراهيم و برادر ساره، همسر آن حضرت بوده است و برخى هم او را خواهرزاده ابراهيم دانسته اند و مى گويند ابراهيم دايى لوط بوده است.

ابارهيم بعد از مهاجرت از عراق و سرزمين بابل به سوى شامات آمد، لوط نيز با او زندگى مى كرد اما بعد از مدتى براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد به شهر «سدوم» رفت. «سدوم» يكى از شهرها و آبادى هاى قوم لوط است كه در شامات (در كشور اردن) در نزديكى بحرالميت واقع شده بود، سرزمين آباد و پر درخت و گياهى بود، اما بعد از نزول عذاب الهى بر اين قوم زشتكار، شهرهاى آنان درهم كوبيده و زير و رو شد. چنانكه آنان را «مدائن مؤ تفكات» يعنى شهرهاى زير و رو شده مى گويند.

داستان قوم لوط در قرآن

قرآن كريم داستان اين پيامبر بزرگ الهى و قومش را با اين سخن آغاز مى كند كه «قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند». سپس به دعوت حضرت لوط اشاره مى كند كه هماهنگ با كيفيت دعوت ديگر پيامبران گذشته است و مى فرمايد: «در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنان گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟!»(۳۱۴) .

لحن گفتار و دلسوزى عميق و فوق العاده آن حضرت نشان مى داد كه چون يك برادر سخن مى گويد، سپس افزود: «من براى شما پيامبرى امين هستم »(۳۱۵) . «اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد»(۳۱۶) . فكر نكنيد كه اين دعوت، وسيله اى براى آب و نان است و يك هدف مادى را تعقيب مى كند. نه، «من كمترين پاداشى از شما نمى خواهم چرا كه اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالميان است»(۳۱۷) .

سپس به انتقاد از اعمال ناشايست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنان مى پردازد و از آنجا كه مهم ترين انحراف آنان، هم جنس گرايى بود بر اين مسئله تكيه كرد و گفت: «آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ جنس ذكور مى رويد؟!»(۳۱۸) و همجنس بازى مى كنيد. آيا اين عمل زشت و ننگين نيست؟ سپس افزود: «شما همسرانى را كه خدا برايتان آفريده است رها مى كنيد؟ شما قوم تجاوزگرى هستيد»(۳۱۹) .

اما آن مردم خود سر، در جواب لوط گفتند: «اى لوط! اگر دست از اين سخنان برندارى، از اين سرزمين تبعيد خواهى شد و تو را بيرون خواهيم كرد»(۳۲۰) . سخنان تو فكر ما را به هم مى ريزد و آرامش ما را به هم مى زند ما حتى حاضر به شنيدن اين حرف ها نيستيم و اگر همچنان ادامه دهى، كمترين مجازات تو تبعيد از اين سرزمين است. اين جمعيت فاسد، گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند، قبلا از شهر و آبادى خود بيرون رانده بودند، لوط را نيز تهديد كردند كه اگر راه خود را ادامه دهى، تو نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهى شد.

نزول فرشتگان عذاب بر قوم لوط

لوط كه چنان ديد از خدا خواست تا او را بر آن مردم مفسد يارى كند و خود و خاندانش را از رفتار زشت آنان نجات بخشد و عذاب دردناك خود را بر ايشان بفرستد. خداى سبحان نيز دعاى پيغمبر خود را مستجاب فرمود. چند تن از فرشتگان مأمور عذاب، قبل از آنكه به مأموريت خود بيايند، به سرزمينى كه ابراهيم در آن بود براى بشارت ابراهيم به تولد فرزندانش ‍ رفتند.

توضيح اينكه ابراهيم پس از تبعد به شام، دعوت مردم به خدا و مبارزه باشرك و بت پرستى را ادامه مى داد، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود نيز در عصر او مى زيست و احتمالا از سوى او مأموريت يافت كه براى تبليغ و هديات گمراهان به يكى از مناطق شام (شهرهاى سدوم) سفر كند.

ابراهيم از وضع ميهمانان فهميد كه آنان براى كار مهمى مى روند و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد مأموريت مهمى دارند.

قرآن داستان برخورد آنان با ابراهيم را بيان مى كند و مى فرمايد: هنگامى كه فرستادگان ما با بشارت به سراغ ابراهيم آمدند (و او را به تولد اسحاق و يعقوب بشارت دادند) افزودند، ما اهل اين شهر و آبادى را (اشاره به شهرهاى قوم لوط) هلاك خواهيم كرد چرا كه اهل آن ظالم و ستمگرند»(۳۲۱) .

هنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط، پيامبر بزرگ خدا شد و گفت: «در اين آبادى ها لوط است»(۳۲۲) . سرنوشت او چه خواهد شد؟

آنان فورى در پاسخ او گفتند: نگران مباش. «ما به كسانى كه در اين سرزمين هستند آگاه تر هستيم»(۳۲۳) .

سپس گفتند: «ما لوط و خانواده اش را نجات خواهيم داد، جز همسرش ‍ كه در ميان قوم باقى خواهد ماند»(۳۲۴) !

سپس گفتند: «اى ابراهيم! از اين موضوع در گذر و درباره عذاب قوم لوط با ما مجادله مكن و در صدد آمرزش و نجات آنان مباش»(۳۲۵) .

فرشتگان از خانه ابراهيم بيرون آمدند و به سوى قوم لوط روانه شدند، هنگامى كه لوط در بيرون شهر به زراعت مشغول بود بر او وارد شدند و سلام كردند، لوط كه نگاهش به آن چهره هاى زيبا افتاد و از طرفى مردم زشت كار شهر را مى شناخت، پيش خود فكر كرد كه اگر اينان به شهر وارد شوند مردم آن شهر دست از اينها بر نمى دارند. از اين رو براى محافظت آنان ازشهر آن مردم به فكر افتاد كه آنان را به خانه خود ببرد. پس تعارف كرد كه به منزل او روند و آنان نيز پذيرفتند. (در غالب روايات تعداد آن فرشتگان چهار نفر ذكر شده به نام هاى: ميكائيل، جبرئيل، اسرافيل و كروبيل كه همگى به صورت جوانانى زيبا صورت و خوش لباس وارد شدند).

حضرت لوط به طرف منزل راه افتاد و ميهمانان نيز پشت سرش به راه افتادند، هنوز چند قدمى نرفته بود كه پشيمان شد و به فكر افتاد كه اين چه كارى بود كه انجام دادم؟ اينان را نزد قومى مى برم كه خود به وضعشان آگاه ترم. افكار سختى او را احاطه كرد و از پيشنهادى كه كرده بود به شدت ناراحت شد، طورى كه خداوند متعال مى فرمايد: «از آمدن فرشتگان [به طرف منزل] ناراحت شد و دلتنگ گرديد و با خود گفت: امروز براى من روز بسيار سخت و پر شرى است».

در همين افكار بود كه برگشت و به آنان گفت: «اين را بدانيد كه شما نزد مردمان پست و شرورى مى آييد».

خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سه بار شهادت بر بدى و انحراف اين قوم ندهد، آنان را مجازات نكنند. فرشتگان، شهادت لوط را در اثناى راه سه بار شنيدند. جبرئيل بعد از سخن لوط كه گفت: شما نزد مردمانى شرور مى رويد گفت: «اى يك مرتبه».

سپس مقدارى راه رفتند و براى بار دوم به آنان گفت: به راستى كه شما نزد بد مردمى مى رويد!

جبرئيل گفت: «اين دو مرتبه. »

هنگامى كه به دروازه شهر رسيد براى سومين بار برگشت و به آنان گفت: «همانا شما نزد بد مردمى مى آييد!».

جبرئيل نيز گفت: «اين سه مرتبه».

سپس وارد شهر شد و ميهمانان نيز پشت سرش وارد شدند تا به خانه رسيدند. همسر لوط كه زنى بى ايمان و هم عقيده قوم خود بود، چون از ورود اين ميهمانان زيبا آگاه شد، بر بالاى بام رفت و فرياد كشيد، روايتى است كه آن زن نخست سوت زد اما كسى نشنيد و سپس با روشن كردن آتش و بلند شدن دود مردم فهميدند كه براى لوط ميهمان آمده است و به طرف خانه او حركت كردند و در راه به يكديگر بشارت مى دادند.

لوط كه سر و صداى آنان را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت و سخت پريشان شد سپس در مقابل آنان ايستاد و گفت: «اينها ميهمانان من هستند. آبروى مرا نريزيد»(۳۲۶) و موجب ننگ و رسوايى من نشويد. سپس ‍ اضافه كرد، بياييد و «از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد»(۳۲۷) .

ولى قوم لوط با كمال گستاخى در پاسخ او گفتند: «مگر ما به تو نگفتيم كه كسى را به ميهمانى نپذيرى و به خانه خود راه ندهى»(۳۲۸ ) . چرا خلاف كردى و به گفته مال عمل نكردى؟!

اين بدان جهت بود كه قوم لوط، افرادى خسيس و بخيل بودند و هرگز كسى را به خانه خود ميهمان نمى كردند. از قضا شهرهاى آنان در مسير قافله ها بود و براى اين كه كسى در آنجا توقف نكند اين عمل زشت را با بعضى از واردين انجام داده بودند كه كم كم برايشان به صورت عادت درآمده بود، لذا هرگاه لوط پيامبر با خبر مى شد كه شخص غريبى به آن سرزمين وارد شده است براى اين كه گرفتار چنگال آنها نشود او را به خانه خود دعوت مى كرد. اما آنان پس از آنكه از اين جريان با خبر شدند، خشمگين گشتند و با صراحت به او گفتند: حق ندارى بعد از اين ميهمانى به خانه خود راه دهى!

به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد تا شايد بتواند آنان را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ بيدار سازد، پس ‍ به آنان گفت: چرا شما راه انحراف را مى پيماييد و براى اشباع غريزه جنسى از راه مشروع وارد نمى شويد؟ «اينها دختران من هستند (آماده ام آنها را به ازدواجتان در آورم) اگر شما مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد راه اين است»(۳۲۹)

بدون شك دختران لوط در برابر آن جمعيت تعداد محدودى بودند، ولى هدف لوط اين بود كه با آنان اتمام حجت كند و بگويد من تا اين اندازه آماده فداكارى براى حفظ حيثيت مهمانان خويش و نجات شما از منجلاب فساد هستم. پيداست كه لوط نمى خواست دختران خود را به ازدواج مشركان گمراه درآورد بلكه هدفش اين بود كه بياييد و ايمان بياوريد و بعد هم دختران خود را به ازدواج شما در مى آورم(۳۳۰) .

ولى آن قوم بى شرم پاسخ دادند كه تو خود بهتر مى دانى كه ما تمايلى به دختران تو نداريم و مسلما مى دانى كه ما چه چيزى مى خواهيم(۳۳۱ ) .

لوط كه در كمال اندوه فرو رفته بود و فشار روحى سختى او را آزار مى داد، ناله غربت و تنهايى سر داد و از جان و دل فرياد برآورد و گفت: «اى كاش ‍ در برابر شما قدرتى مى داشتم [تا از ميهمانانم دفاع كنم و شما خيره سران را درهم بكوبم] يا تكيه گاه حكمى از قوم و عشيره و پيروان قوى و نيرومندى در اختيار من بود تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم!»(۳۳۲) .

در حديث آمده كه پس از [اين فرمايش] لوط، خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد جز آنكه او را در ميان قوم و قبيله اى نيرومند مبعوث كرد.

امام صادقعليه‌السلام نيز فرمود: هنگامى كه لوط اين سخن را بر زبان جارى كرد جبرئيل گفت: اى كاش لوط مى دانست كه هم اكنون چه نيرويى در خانه دارد!

معرفى فرشتگان عذاب

سرانجام هنگامى كه مأمورين الهى، نگرانى شديد لوط را ديدند، پرده از اسرار كار خود برداشتند و به او گفتند: «اى لوط! ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، پس نگران مباش و بدان كه آنان هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد!»(۳۳۳)

در آيه شريفه ديگرى چنين آمده: «آنان قصد تجاوز به ميهمانان لوط را داشتند ولى ما چشم هايشان را نابينا ساختيم»(۳۳۴) .

در بعضى از روايات نيز آمده است كه يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنان پاشيد و آنان نابينا شدند. اين مطالب حاكى از آن است كه قوم لوط به اراده پروردگار بينايى خود را از دست دادند و قادر به حمله نبودند و براى بازگشت از خانه ناچار شدند دست ها را به ديوار خانه بگذارند تا در خانه را پيدا كنند.

مردم ديگر، كه آن وضع را مشاهده كردند، هول و حشتى عجيب در دلشان افتاد و برگشتند، اما لوط را تهديد كردند و گفتند كه چون صبح شود نتيجه اين كار خود را خواهى ديد. سپس با يكديگر پيمان بستند كه اگر صبح شود يك نفر ا خانواده لوط را زنده نگذارند.

در تاريخ طبرى نقل شده است كه به همديگر مى گفتند: لوط ما را با مردمى ساحر و جادوگر مواجه ساخت. آنگاه به تهديد به لوط گفتند: تو براى ما افراد ساحر مى آورى تا ما را سحر و جادو كنند، باشد تا فردا صبح شود آن وقت خواهى ديد!(۳۳۵)

عاقبت قوم لوط

لوط كه خيالش آسوده و پريشانيش برطرف شده بود، ديگر به سخنان تهديدآميز آنان اعتنايى نكرد و خود را به ميهمانان رسانيد و از آنجايى كه حوصله اش را دست آن مردم تنگ شد و كاسه صبرش لبريز شده بود، مى خواست تا هر چه زودتر از دست آن مردم بدكار نجات يابد و عذاب دردناك آنها را به چشم ببيند. از اين رو از روى خواهش، از جبرئيل درخواست كرد و گفت: «اكنون كه براى عذاب اين قوم آمده ايد، پس ‍ شتاب كنيد و هر چه زودتر نابودشان گردانيد!».

جبرئيل در پاسخ گفت: «زمان هلاكت و نابودى ايشان صبح است»(۳۳۶) . و به دنبال آن براى دلدارى او اين جمله را افزود و گفت: «آيا صبح نزديك نيست؟»(۳۳۷) .

سپس به او دستور دادند كه «همين امشب در دل تاريكى، خانواده ات را بردار و از اين سرزمين بيرون برو ولى مواظب باشيد كه هيچ يك از شما هنگام خروج از شهر به پشت سرش نگاه نكند. تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان عذاب قوم گناهكار مى رسد، همسر تو است »(۳۳۸) .

سرانجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد؛ همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، آن سرزمين را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ و سنگريزه بر سر آنان فرو ريختيم».(۳۳۹)

هنگامى كه عذاب فرا رسيد، شهر سدوم و سرزمين هاى آن قوم به صورت تل خاك و بيابان در آمده بود و اثرى از آنان كه به قول بعضى چهار هزار نفر بودند، بر جاى نمانده بود. اين باران سنگ چنان سريع و پى در پى بود كه گويى سنگ ها بر هم سوار مى شدند اما تصور نكنيد كه اين سنگ ها مخصوص قوم لوط بودند بلكه: «اين عذابى است كه از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيست».(۳۴۰)

امام صادقعليه‌السلام در تفسير اين آيه فرموده اند: «هر كس عمل قوم لوط را حلال بداند و از دنيا برود، دچار همان عذاب خواهد شد و به همان سنگريزه ها خواهند سوخت ولى مردم نمى بينند»(۳۴۱) .

همسر لوط، مثلى براى كافران

قرآن كريم مى فرمايد: «خداوند مثلى براى كافران زده است، مثلى به همسر نوح و همسر لوط، آنان تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند. اما خويشاوندى آنان با اين دو پيامبر سودى به حالشان در برابر عذاب الهى نداشت و به آنان گفته شد كه وارد آتش شويد، همراه با كسانى كه داخل آتش مى شوند»(۳۴۲) .

اسم همسر حضرت نوح «والهه» و اسم همسر لوط «والعه» بوده است و بعضى عكس اين را ذكر كرده اند. به هر حال، اين دو زن به اين دو پيامبر خيانت كردند. و اين خيانت هرگز انحراف از جاده عفت نبود زيرا هرگز همسر هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است، چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صريحا آمده است: «همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده عمل منافى عفت نشد». خيانت همسر «لوط» اين بود كه با دشمنان آن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همكارى مى كرد و اسرار خانه او را به دشمن مى سپرد و همسر نوح نيز چنين بود.

داستان حضرت لوطعليه‌السلام در روايات

شهرهاى قوم لوط

امام صادقعليه‌السلام فرمود: شهرهاى قوم لوط چهار شهر بود به نام هاى: سدوم، صديم، لدنا و عميرا(۳۴۳) . اما مسعودى در مروج الذهب گفته است كه پنج شهر بود به نام ها: سدوم، عمورا، اءدوما، صاعورا و سابورا(۳۴۴) .

اعمال زشت ديگر قوم لوط

شيخ صدوق (رحمه الله) در كتاب خصال از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت كرده و فرموده است كه شش عمل است ميان اين امت كه از اخلاق قوم لوط است: مهره بازى، تلنگر (يا پرتاب كردن سنگ هاى ريز با سرانگشت به سوى مردم)، جويدن آدامس، بلند كردن جامه ها به خاطر بزرگى كردن و تكبر، باز گذاردن دكمه قبا و پيراهن.(۳۴۵)

در كتاب علل الشرايع به نقل از امام باقرعليه‌السلام و او از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: قوم لوط مردمى بودند كه استنجاء از غائط نمى كردند و از جنابت خود را پاك نمى كردند، (غسل جنابت و تطهير نمى كردند) نسبت به طعام و خوراكى، مردمانى بخيل و خسيس بودند(۳۴۶) .

در روايتى ديگر نقل شده كه: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مسجد، مردى را ديد كه به طرف كسى هسته انداخت، فرمود:

«او مشمول لعن است تا هنگامى كه آن هسته به زمين بيفتد». سپس ‍ فرمود: هسته انداختن به طرف يكديگر از شيوه هاى قوم لوط است و از كارهاى زشت آنان اين بود كه محل مدفوع خود را نمى شستند و خود را از جنابت پاك نمى كردند و بسيار بخيل و دست بسته بودند و هرگز كسى را به غذا خوردن دعوت نمى كردند.(۳۴۷)

منشاء عمل قبيح قوم لوط

امام باقرعليه‌السلام فرمود: قوم لوط بهترين خلق خدا بودند و شيطان با تلاش سختى در صدد گمراهى آنان بود و دنبال وسيله اى براى اين كار مى گشت. كارهاى نيك آنان آن بود كه براى انجام كار، به طور دسته جمعى بيرون مى رفتند و زنان را در خانه ها به جاى مى گذاردند، شيطان براى گمراهى آنان به سراغشان آمد و نخستين كارى كه كرد آن بود كه چون مردم به خانه ها بر مى گشتند آنچه ساخته و تهيه كرده بودند همه را ويران و تباه مى ساخت. مردم كه چنان ديدند به يكديگر گفتند: خوب است در كمين بنشينيم و ببينيم كه چه كسى محصول زحمات و دسترنج ما را خراب مى كند. چون كمين كردند، ديدند پسرى زيباروست كه بدان كار دست مى زند. چون از وى پرسيدند: آيا تو هستى كه محصول كارهاى ما را ويران مى كنى؟

گفت: آرى. مردم كه چنان ديدند تصميم به قتل او گرفتند و قرار شد آن شب، او را در خانه مردى زندانى كنند و روز ديگر به قتل برسانند. همان شب شيطان عمل لواط را به آن مرد ياد داد و روز ديگر هم از ميان آنها رفت. آن مرد نيز آن عمل را به ديگران ياد داد و همچنان ميان مردم رسوخ كرد تا جايى كه مردان به يكديگر اكتفا مى كردند و تدريجا نسبت به رهگذران و مسافرانى كه به شهر و ديارشان وارد مى شدند اين عمل را انجام مى دادند و همين كار سبب شد كه پاى رهگذران از آنجا قطع شود و ديگر كسى به آنجا نرود. عاقبت كارشان به جايى رسيد كه يكسره از زنان روگردان شده و به پسران روى آوردند؛ شيطان كه ديد نقشه اش در مورد مردان عملى شد، سراغ زنانشان آمد و به آنان گفت: اكنون كه مردانتان براى ارضاى غريزه جنسى به يكديگر اكتفا كرده اند، شما هم براى دفع شهوت به يكديگر اكتفا كنيد و بدين ترتيب عمل مساحقه را به آنان ياد داد(۳۴۸) .

در حديث ديگرى كه شيخ صدوق (رحمه الله) از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده است آن حضرت علت شيوع اين عمل را ميان آنان خصلت نكوهيده بخل ذكر فرموده است و به ابوبصير كه رواى حديث و يكى از اصحاب اوست چنين مى فرمايد: اى ابامحمد! رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در هر صبح و شام از بخل به خدا پناه مى برد و ما نيز از اين صفت به خدا پناه مى بريم؛ خداى تعالى فرمود: «و كسانى كه نفسشان از بخل نگهدارى شود آنان رستگارانند». اكنون سرانجام شوم بخل را به تو خبر خواهم داد؛ سپس داستان قوم لوط را به ابوبصير به عنوان شاهد ذكر فرمود و گفت: «قوم لوط اهل قريه اى بودند كه بخل داشتند و همين بخل باعث درد بى درمان در مورد شهوت جنسى آنان شد».

ابوبصير گويد: پرسيدم كه مگر چه دردى برايشان به بار آورد؟

حضرت فرمود: قريه قوم لوط سر راه مردمى بود كه به شام و مصر سفر مى كردند و چون كاروانى بر آنها مى گذشت از آنها پذيرايى مى كردند؛ چون اين ماجرا ادامه پيدا كرد از روى بخل و خستى كه داشتند در فكر چاره اى افتادند و بخل موجب شد كه چون ميهمانى بر آنها وارد مى شد با او لواط مى كردند، بى آنكه شهوتى به اين كار داشته باشند. اين عمل را با مردم انجام مى دادند تا كسى به سرزمين آنها وارد نشود. همين سبب شد كه پاى مسافران از آن سرزمين قطع شود و ديگر كسى به آنجا نيايد. اما اين عمل ميان آنان شيوع پيدا كرد و سرانجام سبب هلاكت آنان گرديد(۳۴۹) .

باب الظلم (ستم)

٥٧١٩ ١- الظّالم لئيم. ١ ٢٤ ستمكار پست است.

٥٧٢٠ ٢- الظّلم عقاب. ١ ٥٢ ستم عقوبت است (يا موجب عقوبت و عذاب است).

٥٧٢١ ٣- ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ٤ ٢٧٧ به خويشتن ستم كرده كسى كه راضى و خوشنود گشته است به سراى فانى به جاى سراى باقى و پايدار.

٥٧٢٢ ٤- ظلم اليتامى و الايامى، ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ٤ ٢٨١ ستم كردن بر يتيمان و بيوه‏زنان عقوبتهاى الهى را فرود آورد و نعمتها را از اهل آن بربايد.

٥٧٢٣ ٥- يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. ٦ ٤٧٧ روز ستمديده (روز قيامت) بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستمگر بر ستمديده (كه دنيا باشد).

٥٧٢٤ ٦- الظّالم ملوم. ١ ٣٦ ستمگر نكوهيده است.

٥٧٢٥ ٧- البغى يسلب النّعمة. ١ ١٠٣ ستم و زور، نعمت را مى‏ربايد.

٥٧٢٦ ٨- الظّلم يجلب النّقمة. ١ ١٠٣ ستم عذاب و انتقام الهى را جلب كند.

٥٧٢٧ ٩- الظّلم وخيم العاقبة. ١ ١١٧ ستم سرانجامى وخيم و سخت به دنبال دارد.

٥٧٢٨ ١٠- البغى يزيل النّعم. ١ ١٣١ ستم نعمت را زائل كند.

٥٧٢٩ ١١- الظّالم ينتظر العقوبة. ١ ١٦١ ستمگر چشم به راه عذاب و عقوبت است.

٥٧٣٠ ١٢- المظلوم ينتظر المثوبة. ١ ١٦١ مظلوم و ستم رسيده چشم به راه پاداش‏ و ثواب الهى است.

٥٧٣١ ١٣- الظّلم يطرد النّعم. ١ ١٨٦ ستم نعمتها را دور گرداند.

٥٧٣٢ ١٤- البغى يجلب النّقم. ١ ١٨٧ سركشى و ظلم، انتقامهاى الهى را جلب كند.

٥٧٣٣ ١٥- الظّلم يوجب النّار. ١ ٢٠١ ستم موجب دوزخ گردد.

٥٧٣٤ ١٦- البغى يوجب الدّمار. ١ ٢٠١ تجاوز و ستم موجب نابودى گردد.

٥٧٣٥ ١٧- الظّلم الام الرّذائل. ١ ٢٠٢ ستم پست‏ترين صفات نكوهيده است.

٥٧٣٦ ١٨- الظّلم بوار الرّعيّة. ١ ٢٠٣ ستم نابودى رعيّت است.

٥٧٣٧ ١٩- القدرة يزيلها العدوان. ١ ٢١٦ ستم و دشمنى كردن، قدرت را از بين مى‏برد.

٥٧٣٨ ٢٠- الظّلم تبعات موبقات. ١ ٢٢٠ ستم پى‏آمدهايى نابود كننده به دنبال دارد.

٥٧٣٩ ٢١- البغى أعجل عقوبة. ١ ٢٢٢ تجاوز و ظلم شتابان‏ترين عقوبتها را در پى دارد.

٥٧٤٠ ٢٢- الظّلم يدمّر الدّيار. ١ ٢٦٧ ستم شهرها را واژگون كند.

٥٧٤١ ٢٣- الظّلم يردى صاحبه. ١ ٢٧٧ ستم صاحب خود را نابود كند.

٥٧٤٢ ٢٤- البغى سائق الى الحين. ١ ٣٠٣ ستم مى‏راند آدمى را به سوى مرگ.

٥٧٤٣ ٢٥- البغى اعجل شي‏ء عقوبة.

١ ٣٢٠ تجاوز و ستم شتابان‏ترين عقوبت را به دنبال دارد.

٥٧٤٤ ٢٦- المتجبّر الظّالم توبقه آثامه.

١ ٣٦١ آدم گردنكش ستمكار همان گناهانش او را به هلاكت اندازد.

٥٧٤٥ ٢٧- الظّلم جرم لا ينسى. ١ ٣٦٣ ستم گناهى است كه فراموش نشود.

٥٧٤٦ ٢٨- المؤمن لا يظلم و لا يتأثّم.

١ ٣٦٤ شخص مؤمن ستم نكند و به گناه نيز دچار نشود.

٥٧٤٧ ٢٩- البغى يصرع الرّجال و يدنى الآجال. ١ ٣٨٧ زورگويى و ستم مردان را بر زمين افكند و مرگ‏ها را نزديك كند.

٥٧٤٨ ٣٠- الظّالم طاغ ينتظر احدى النّقمتين. ٢ ١٨ ستمكار سركشى است كه چشم به راه يكى از دو عذاب الهى است (دنيايى و آخرتى).

٥٧٤٩ ٣١- الظّلم فى الدّنيا بوار، و فى الآخرة دمار. ٢ ٣١ ستم در دنيا نيستى است و در آخرت نابودى.

٥٧٥٠ ٣٢- الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الامم. ٢ ٣٦ ستم گامها را بلغزاند، و نعمتها را بربايد، و امّتها و ملّتها را نابود گرداند.

٥٧٥١ ٣٣- المتعدّى كثير الاضداد و الاعداء. ٢ ١٤٢ آدم زورگو مخالفان و دشمنان بسيارى دارد.

٥٧٥٢ ٣٤- اذكر عند الظّلم عدل اللَّه فيك و عند القدرة قدرة اللَّه عليك. ٢ ١٩٣ در هنگام ظلم و ستم به ياد آور عدالت و دادگسترى خداى را در خود، و در هنگام قدرت و توانايى قدرت خداوند را بر خويش متذكر شو.

٥٧٥٣ ٣٥- اتّقوا دعوة المظلوم فانّه يسأل اللَّه حقّه و اللَّه سبحانه اكرم من ان يسئل حقّا الّا اجاب. ٢ ٢٤٦ از نفرين و دعاى مظلوم بپرهيزيد، كه او حق خويش از خدا مى‏خواهد، و خداى سبحان كريم‏تر از آن است كه حقى را از او بخواهند جز آنكه اجابت كند و پاسخ دهد.

٥٧٥٤ ٣٦- اتّقوا البغى فانّه يجلب النّقم و يسلب النّعم و يوجب الغير. ٢ ٢٥٠ از زور و ظلم بپرهيزيد كه انتقامها را به سوى خود جلب كند، و نعمتها را سلب كند، و دگرگونى‏ها را موجب گردد.

٥٧٥٥ ٣٧- ابعدوا عن الظّلم فانّه اعظم الجرائم و اكبر المآثم. ٢ ٢٥١ از ستم دورى كنيد، كه عظيم‏ترين جرمها و بزرگترين گناهان است.

٥٧٥٦ ٣٨- ايّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت ايّامه. ٢ ٢٨٩ بر تو باد كه از ستم بگريزى كه هر كه ستم كند روزگارش به بدحالى سپرى شود.

٥٧٥٧ ٣٩- ايّاك و الظّلم فانّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از اين كه ستم كنى، كه در اين صورت از كسى كه بر او ستم كنى بگذرد ولى پى آمد آن بر تو به جاى ماند.

٥٧٥٨ ٤٠- ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر. ٢ ٢٩٤ بپرهيز از ستم كردن كه به راستى ستم شتاب كند در افكندن انسان، و فرود آورد به ستمكار اندوهها و پند گرفتن‏هاى ديگران را.

٥٧٥٩ ٤١- ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه. ٢ ٢٩٦ بپرهيز از ستم كه بزرگترين گناهان است و انسان ستمكار در روز قيامت به ستم خويش معذّب و تحت پيگرد خواهد بود.

٥٧٦٠ ٤٢- ايّاك و البغى فانّ الباغى يعجّل اللَّه له النّقمة و يحلّ به المثلات. ٢ ٣١٣ بپرهيز از ستم كه به راستى شخص ستمگر چنان است كه خداوند در عقوبت او شتاب كند، و عذابهاى عبرت‏انگيز را بر او فرود آورد.

٥٧٦١ ٤٣- ايّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و اثارة كامن الشّرّ المذمّم. ٢ ٣٢٣ بپرهيزيد از در افتادنهاى ستم، و رسوايى‏هاى بى‏وفايى، و برانگيختن بديهاى پنهان و نكوهيده (در نفس شما).

٥٧٦٢ ٤٤- الا و انّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك، و ظلم مغفور لا يطلب، فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللَّه لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ‏

لِمَنْ يَشاءُ و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات، و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا، العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط، و لكنّه ما يستصغر ذلك معه. ٢ ٣٤٥ به راستى كه ستم سه گونه است: ستمى كه آمرزيده نشود، و ستمى كه رها نشود، و ستمى كه آمرزيده شود و بازخواست نشود، اما ستمى كه آمرزيده نشود شرك به خداست، زيرا خداى تعالى فرموده: «به راستى كه خدا نبخشايد كه به او شرك ورزند و بيامرزد جز اين را از هر كه بخواهد» و اما آن ستمى كه آمرزيده شود، ستمى است كه انسان به خويشتن كند نسبت به برخى از خصلتهاى زشت، و اما ستمى كه رها نشود، ستمى است كه برخى از بندگان خدا به برخى ديگر كنند كه عقاب الهى در اينجا سخت است، و چنان نيست كه زخمى باشد به وسيله كاردها و يا زدنى باشد به تازيانه‏ها، بلكه آن عقابى است كه اينها در برابر آن بسيار كوچك شمرده شود.

٥٧٦٣ ٤٥- اخسركم اظلمكم. ٢ ٣٧٠ زيانكارترين شما ستمكارترين شما است.

٥٧٦٤ ٤٦- اقبح الشّيم العدوان. ٢ ٣٧٥ زشت‏ترين خصلتها زورگويى و دشمنى كردن است.

٥٧٦٥ ٤٧- اعجل شي‏ء صرعة البغى.

٢ ٣٨٥ شتابان‏ترين چيزها، از نظر زمين خوردن و افتادن، ظلم و ستم است.

٥٧٦٦ ٤٨- اقبح السّير الظّلم. ٢ ٣٨٥ زشت‏ترين سيره و روش‏ها ستم است.

٥٧٦٧ ٤٩- الام البغى عند القدرة. ٢ ٣٩٣ زشت‏ترين ستم‏ها در هنگام داشتن قدرت است.

٥٧٦٨ ٥٠- انفذ السّهام دعوة المظلوم.

٢ ٣٩٥ نافذترين و كارگرترين تيرها، دعا و نفرين ستمديده و مظلوم است.

٥٧٦٩ ٥١- افحش البغى، البغى على‏

الالّاف. ٢ ٣٩٩ زشت‏ترين ستمها، ستم بر الفت دارندگان با انسان است.

٥٧٧٠ ٥٢- اقبح الظّلم منعك حقوق اللَّه.

٢ ٤٢١ زشت‏ترين ظلمها جلوگيرى كردن تو از حقوق الهى است.

٥٧٧١ ٥٣- ابلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة. ٢ ٤٧٦ رساترين چيزى كه عذاب را به سوى انسان جلب كند، ستم و كفران نعمت است.

٥٧٧٢ ٥٤- اسرع المعاصى عقوبة ان تبغى على من لا يبغى عليك. ٢ ٤٢٨ سريع‏ترين گناهان از نظر كيفر و عقاب اين است كه ستم كنى بر كسى كه به تو ستم نمى‏كند.

٥٧٧٣ ٥٥- اجور النّاس من ظلم من انصفه. ٢ ٤٣٦ ستمكارترين مردم كسى است كه ظلم كند بر كسى كه با او به انصاف عمل كند.

٥٧٧٤ ٥٦- انّ اعجل العقوبة عقوبة البغى. ٢ ٤٨٨ به راستى كه شتابان‏ترين عقابها و كيفرها، كيفر ظلم و تجاوز است.

٥٧٧٥ ٥٧- انّ اسرع الشّرّ عقابا الظّلم.

٢ ٤٨٨ به راستى كه سريع‏ترين بدى‏ها از نظر عقاب و كيفر، ظلم و ستم است.

٥٧٧٦ ٥٨- انّ السّباع همّها العدوان على غيرها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه درندگان، همّ و اندوهشان زورگويى بر ديگران است.

٥٧٧٧ ٥٩- انّ القبح فى الظّلم بقدر الحسن فى العدل. ٢ ٥٠٢ به راستى كه زشتى در ظلم و ستم به اندازه خوبى در عدالت و دادگسترى است.

٥٧٧٨ ٦٠- انّ دعوة المظلوم مجابة عند اللَّه سبحانه لانّه يطلب حقّه، و اللَّه تعالى اعدل ان يمنع ذا حقّ حقّه. ٢ ٥٢٣ به راستى كه نفرين و دعاى ستمديده در پيشگاه خداى سبحان به اجابت رسد، زيرا او حق خويش را مى‏خواهد، و خداى تعالى عادل‏تر از اين است كه مانع حقّ حقدارى بشود.

٥٧٧٩ ٦١- اذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللَّه سبحانه على عقوبتك و ذهاب ما آتيت اليهم عنهم و بقاءه عليك. ٣ ١٦٥ هر گاه وادارد تو را قدرت و توانايى بر ستم كردن مردم، يادآور قدرت و توانايى خداى سبحان را كه بر كيفر تو دارد، و از ميان رفتن ستمى را كه بر ايشان كرده‏اى از ستمديدگان، و ماندن پى‏آمد آن بر دوش تو.

٥٧٨٠ ٦٢- آفة الاقتدار البغى و العتوّ.

٣ ١١٣ آفت اقتدار و توانايى، ظلم و سركشى است.

٥٧٨١ ٦٣- بالظّلم تزول النّعم. ٣ ٢٠٩ به واسطه ظلم است كه نعمتها زوال پذيرد.

٥٧٨٢ ٦٤- بالبغى تجلب النّقم. ٣ ٢٠٩ به واسطه زورگويى و تجاوز است كه عذابها جلب گردد.

٥٧٨٣ ٦٥- بئس الظّلم ظلم المستسلم.

٣ ٢٥٥ چه بد ستمى است ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است.

٥٧٨٤ ٦٦- دعوا طاعة البغى و العناد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد. ٤ ١٢ پيروى ظلم و دشمنى را رها كنيد و راه اطاعت و فرمانبردارى را در پيش گيريد تا در روز رستاخيز نيكبخت شويد.

٥٧٨٥ ٦٧- دوام الظّلم يسلب النّعم و يجلب النّقم. ٤ ٢١ پايدارى و ادامه ظلم نعمت را بربايد، و عذابها را به سوى انسان بكشاند.

٥٧٨٦ ٦٨- راكب الظّلم يدركه البوار.

٤ ٨٥ كسى كه بر مركب ظلم و ستم سوار شده است نيستى و نابودى او را دريابد.

٥٧٨٧ ٦٩- راكب الظّلم يكبو به مركبه.

٤ ٨٥ مركب ظلم، سوار خود را به سر بر زمين زند.

٥٧٨٨ ٧٠- شرّ النّاس من يظلم النّاس.

٤ ١٦٤ بدترين مردم كسى است كه به مردم ظلم كند.

٥٧٨٩ ٧١- شرّ النّاس من يعين على المظلوم. ٤ ١٧٥ بدترين مردم كسى است كه به زيان مظلوم به ظالم كمك كند.

٥٧٩٠ ٧٢- شيئان لا تسلم عاقبتهما: الظّلم و الشّرّ. ٤ ١٨٤ دو چيز است كه سرانجامشان سالم نباشد يكى ظلم و ستم، و ديگرى شرّ و بدى.

٥٧٩١ ٧٣- ظلم الحقّ من نصر الباطل.

٤ ٢٧٣ به حق ظلم كرده كسى كه باطل را يارى داده است.

٥٧٩٢ ٧٤- ظلم الضّعيف افحش الظّلم.

٤ ٢٧٥ ستم بر ناتوان، زشت‏ترين ستمهاست.

٥٧٩٣ ٧٥- ظلم المستسلم اعظم الجرم.

٤ ٢٧٥ ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است بزرگترين جرمها و گناهان است.

٥٧٩٤ ٧٦- ظلم العباد يفسد المعاد. ٤ ٢٧٦ ستم بر بندگان خدا، معاد انسان را تباه سازد.

٥٧٩٥ ٧٧- ظاهر اللَّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. ٤ ٢٧٦ آشكارا به دشمنى خداى سبحان برخاسته كسى كه به بندگان خدا ستم كند.

٥٧٩٦ ٧٨- ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ٤ ٢٧٦ ستم انسان در دنيا نشانه و نمودار بدبختى او است در آخرت.

٥٧٩٧ ٧٩- ظالم النّاس يوم القيمة منكوب بظلمه، معذّب محروب.

٤ ٢٨٠ستم كننده بر مردم در روز قيامت به خاطر ستمش در رنج و نكبت و عذاب دچار گشته و تهيدست خواهد بود.

٥٧٩٨ ٨٠- ظلم المرء يوبقه و يصرعه.

٤ ٢٨٠ ستم انسان او را هلاك كرده و در اندازد.

٥٧٩٩ ٨١- ظلامة المظلومين يمهلها اللَّه سبحانه و لا يهملها. ٤ ٢٨٠ رسيدگى به حقوق ستمديدگان را خداى تعالى مهلت مى‏دهد ولى رها نمى‏كند.

٥٨٠٠ ٨٢- فى احتقاب المظالم زوال القدرة. ٤ ٤٠٧ در اندوختن حقوق ستمديدگان، زوال قدرت نهفته است.

٥٨٠١ ٨٣- فى مظالم العباد احتقاب الآثام. ٤ ٤٠٩ در ستم به حقوق بندگان خدا، اندوختن گناهان است.

٥٨٠٢ ٨٤- قد ينصر المظلوم. ٤ ٤٦٧ محققا ستمديده يارى شود.

٥٨٠٣ ٨٥- كم من نعمة سلبها ظلم. ٤ ٥٤٧ چه بسا نعمتى را كه ظلم و ستم از ميان برده است.

٥٨٠٤ ٨٦- كفى بالظّلم طاردا للنّعمة و جالبا للنّقمة. ٤ ٥٨٣ ستم را همين بس كه پس زننده نعمت و جلب كننده عذاب و نقمت است.

٥٨٠٥ ٨٧- كفى بالبغى سالبا للنّعمة.

٤ ٥٨٣ تجاوز و ظلم را همين بس كه رباينده نعمت است.

٥٨٠٦ ٨٨- كن للمظلوم عونا و للظّالم خصما. ٤ ٦٠٣ ياور مظلوم و دشمن ظالم باش.

٥٨٠٧ ٨٩- لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه و صرعة لا تخطوه. ٥ ٢١ هر ستمكارى را كيفرى است كه از آن نگذرد و افتادنى است كه از او خطا نكند.

٥٨٠٨ ٩٠- للباغى صرعة. ٥ ٢٦

ستمكار را افتادنى است.

٥٨٠٩ ٩١- للظّالم انتقام. ٥ ٢٧ ظالم را انتقامى است الهى.

٥٨١٠ ٩٢- للظّالم بكفّه عضّة. ٥ ٢٩ ستمكار را (در قيامت و بلكه در دنيا نيز) دست به دندان گزيدنى است.

٥٨١١ ٩٣- للظّالم من الرّجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة، و يظاهر القوم الظّلمة. ٥ ٤٥ ستمكار از مردان را سه نشانه است: ستم كند به ما فوق خود به نافرمانى كردن، و به زيردست خود به چيره شدن و زور گفتن، و يارى دهد ستمگران ديگر را.

٥٨١٢ ٩٤- ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم. ٥ ٨٩ چيزى مؤثّرتر براى زوال نعمت و شتابان كردن عذاب از برپا داشتن ظلم و ستم نيست.

٥٨١٣ ٩٥- من ظلم ظلم. ٥ ١٤٤ كسى كه ستم كند به او ستم كنند.

٥٨١٤ ٩٦- من بغى كسر. ٥ ١٤٤ كسى كه تجاوز كند، شكسته شود.

٥٨١٥ ٩٧- من ظلم افسد امره. ٥ ١٥٤ كسى كه ظلم كند كارش تباه گردد.

٥٨١٦ ٩٨- من ظلم رعيّته نصر اضداده.

٥ ١٦٨ كسى كه به رعيت خود ظلم كند دشمنان و مخالفان خود را يارى داده است. ٥٨١٧ ٩٩- من ظلم دمّر عليه ظلمه. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند ستمش او را نابود كند.

٥٨١٨ ١٠٠- من بغى عجّلت هلكته. ٥ ١٧٤ كسى كه تجاوز و ظلم كند نابودى‏اش به سوى او بشتابد.

٥٨١٩ ١٠١- من ظلم عظمت صرعته. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند افتادنش بزرگ باشد.

٥٨٢٠ ١٠٢- من ظلم اوبقه ظلمه. ٥ ١٧٦ كسى كه ظلم كند ستمش او را به هلاكت اندازد.

٥٨٢١ ١٠٣- من ظلم قصم عمره. ٥ ١٩٣ كسى كه ظلم كند عمر او شكسته و كوتاه شود.

٥٨٢٢ ١٠٤- من اشفق على نفسه لم يظلم غيره. ٥ ٢٣١ كسى كه بر جان خود بترسد به ديگران ظلم نكند.

٥٨٢٣ ١٠٥- من ظلم عباد اللَّه كان اللَّه خصمه دون عباده. ٥ ٢٥٩ كسى كه به بندگان خدا ظلم كند خدا خصم او است نه بندگان او.

٥٨٢٤ ١٠٦- من كثر تعدّيه كثرت اعاديه.

٥ ٢٧١ كسى كه تعدّى و تجاوزش زياد شد، دشمنانش زياد گردند.

٥٨٢٥ ١٠٧- من كثر ظلمه كثرت ندامته.

٥ ٢٨٤ كسى كه ستمش زياد شد پشيمانى‏اش زياد گردد. ٥٨٢٦ ١٠٨- من سلّ سيف العدوان قتل به.

٥ ٣٠١ كسى كه شمشير دشمنى و ستمكارى را به روى مردم بكشد خود بدان كشته شود. ٥٨٢٧ ١٠٩- من ظلم نفسه كان لغيره أظلم. ٥ ٣٣٠ كسى كه به خويشتن ستم كند نسبت به ديگران ستمكارتر خواهد بود.

٥٨٢٨ ١١٠- من ظلم العباد كان اللَّه خصمه.

٥ ٣٣٧ كسى كه به بندگان ظلم كند، خداوند خصم او خواهد بود.

٥٨٢٩ ١١١- من سلّ سيف البغى غمد فى راسه. ٥ ٣٤٣ كسى كه شمشير ستم به روى مردم بكشد در سرش غلاف شود.

٥٨٣٠ ١١٢- من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه. ٥ ٣٤٨ كسى كه ظلم كند عمرش شكسته شود و ستمش او را به نابودى كشاند.

٥٨٣١ ١١٣- من ركب محجّة الظّلم كرهت ايّامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه در طريق آشكار ظلم سوار شود روزگارى ناخوشايند دارد.

٥٨٣٢ ١١٤- من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه (با وجود توان و قدرت) حق ستمديده را از ستمگر نگيرد، گناهانش بزرگ است.

٥٨٣٣ ١١٥- من عامل رعيّته بالظّلم ازال اللَّه ملكه و عجّل بواره و هلكه. ٥ ٣٥٨ كسى كه با رعيت خود با ظلم و ستم رفتار كند خداوند سلطنتش را زائل و در نابودى و هلاكتش تعجيل كند.

٥٨٣٤ ١١٦- من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان. ٥ ٣٧٣ كسى كه شمشير دشمنى از نيام بكشد عزّت و شوكت سلطنت از او گرفته شود.

٥٨٣٥ ١١٧- من اعان على مسلم فقد برى‏ء من الاسلام. ٥ ٤٦٩ كسى كه به زيان مسلمانى به ديگرى كمك كند از اسلام بيزارى جسته است.

٥٨٣٦ ١١٨- من افحش الظّلم ظلم الكرام.

٦ ١٤ از زشت‏ترين ستمها ستم به كريمان و مردمان بلند مرتبه است.

٥٨٣٧ ١١٩- ما اقرب النّقمة من الظّلوم.

٦ ٦٤ چقدر نزديك است عذاب به شخص ستمكار.

٥٨٣٨ ١٢٠- ما اقرب النّصرة من المظلوم. ٦ ٦٤ چه نزديك است نصرت و يارى به ستمديده و مظلوم.

٥٨٣٩ ١٢١- ما اعظم عقاب الباغى. ٦ ٦٤

چه بزرگ است كيفر ستمكار.

٥٨٤٠ ١٢٢- ما اعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى. ٦ ٧٢ چه بزرگ است گناه كسى كه ستم و تعدى و تجاوز نمايد و گردنكشى و سركشى كند.

٥٨٤١ ١٢٣- ما اقرب النّقمة من اهل البغى و العدوان. ٦ ١١٥ چه نزديك است عذاب به متجاوزان و زورگويان.

٥٨٤٢ ١٢٤- ما اقرب النّقمة من اهل الظّلم و العدوان. ٦ ١٤٧ چه نزديك است عذاب به ستمكاران و زورگويان.

٥٨٤٣ ١٢٥- هيهات ان ينجو الظّالم من اليم عذاب اللَّه و عظيم سطواته. ٦ ٢٠٤ هيهات كه ستمكار رهايى يابد از عذاب دردناك خدا و كيفرهاى بزرگش ٥٨٤٤ ١٢٦- و لئن امهل اللَّه تعالى الظّالم فلن يفوته اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و موضع الشّجا من مجاز ريقه. ٦ ٢٤٢ و سوگند به خدا اگر خداى تعالى مهلت دهد ستمگر را، اما هرگز گرفتن او از خدا فوت نشود (و حتما او را خواهد گرفت) و خدا در كمين او در راهش، و در گلوگاه او يعنى جايگاه گذشتن آب دهانش است.

٥٨٤٥ ١٢٧- ويل للباغين من احكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين.

٦ ٢٣١ واى به حال ستمگران از خداوندى كه حاكم‏ترين حاكمان، و دانا به نهان پنهان كنندگان است.

٥٨٤٦ ١٢٨- لا ترخّصوا لانفسكم ان تذهب بكم فى مذاهب الظّلمة. ٦ ٢٧٨ به نفسهاى خود رخصت ندهيد كه شما را به راههاى ستمگران ببرند.

٥٨٤٧ ١٢٩- لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه. ٦ ٢٨٨ دست خود را باز مكن بر سر كسى كه قدرت دفع آن را ندارد.

٥٨٤٨ ١٣٠- لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا الّا اللَّه. ٦ ٢٨٩ زنهار ستم نكن بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد.

٥٨٤٩ ١٣١- لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فانّه يسعى فى مضرّته و نفعك، و ما جزاء من يسرّك ان تسوءه. ٦ ٣١١ نبايد بزرگ آيد بر تو ستم كسى كه بر تو ستم كرده، زيرا او در راه زيان خود و سود تو تلاش مى‏كند، و پاداش كسى كه تو را شادمان كند اين نيست كه او را بد حال كنى.

٥٨٥٠ ١٣٢- لا سواة كالظّلم. ٦ ٣٥٥ هيچ بدى همچون ستم كردن نيست.

٥٨٥١ ١٣٣- لا ظفر مع بغى. ٦ ٣٥٧ با ظلم و ستم پيروزى نيست.

٥٨٥٢ ١٣٤- لا يؤمن بالمعاد من لا يتحرّج عن ظلم العباد. ٦ ٤١٦ ايمان به معاد و روز جزا ندارد كسى كه باكى از ظلم بندگان خدا ندارد.

٥٨٥٣ ١٣٥- الجور عسوف. ١ ١١ ستم، انسان را از راه به در كند.

٥٨٥٤ ١٣٦- الجور تبعات. ١ ٥٥ ستم پى‏آمدهاى بد دارد.

٥٨٥٥ ١٣٧- الجور مضادّ العدل. ١ ٦٩ روى گرداندن از حق با عدالت جمع نشود و با هم ضدّيت دارد.

٥٨٥٦ ١٣٨- الجور ممحاة. ١ ٦٥ ستم، نابود كننده است.

٥٨٥٧ ١٣٩- الجور احد المدمّرين. ٢ ٢٢ ستم يكى از دو نابود كننده است (يعنى يكى ستم و ديگرى اسباب ديگر نابودى). ٥٨٥٨ ١٤٠- رأس الجهل الجور. ٤ ٥٠ اساس جهالت و نادانى ستم است.

٥٨٥٩ ١٤١- احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى السّيف، و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة

و الانتقام. ٢ ٢٢٥ از كجروى و ستمكارى بپرهيز، كه كجروى كار را به جنگ كشاند و ستمگرى مردم را به سوى جلاى وطن و فرار مردم از منطقه مى‏برد، و در عقوبت و انتقام شتاب كند.

٥٨٦٠ ١٤٢- ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. ٢ ٢٩٧ بر تو باد به پرهيز از جور و ستم كه شخص ستمگر بوى بهشت را نشنود.

٥٨٦١ ١٤٣- اقبح شي‏ء جور الولاة. ٢ ٤٠٠ زشت‏ترين چيزها، ستم زمامداران است.

٥٨٦٢ ١٤٤- الجائر ممقوت مذموم و ان لم يصل من جوره الى ذامّه شي‏ء و العادل ضدّ ذلك. ٢ ٧٨ انسان ستمكار مورد خشم و مذمّت مردم است اگر چه از ستم او به كسى كه او را مذمت مى‏كند چيزى نرسد، و عادل به عكس اين است.

٥٨٦٣ ١٤٥- اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. ٢ ٤٧٤ ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدالت به حساب آورد.

٥٨٦٤ ١٤٦- بئس السّياسة الجور. ٣ ٢٥٤ ستمكارى، بد سياستى است.

٥٨٦٥ ١٤٧- دولة الجائر من الممكنات.

٤ ١٠ دولت ستمكار از ممكنات است. ٥٨٦٦ ١٤٨- زمان الجائر شرّ الازمنة.

٤ ١١٥ دوران ستمكار بدترين دورانها است.

٥٨٦٧ ١٤٩- شرّ اخلاق النّفوس الجور. ٤ ١٧٨ بدترين اخلاق مردم ستمكارى است.

٥٨٦٨ ١٥٠- طاعة الجور توجب الهلك‏

و تأتى على الملك. ٤ ٢٥٨ فرمانبردارى از ستم، موجب هلاكت گردد و پادشاهى را نابود گرداند.

٥٨٦٩ ١٥١- فى الجور الطّغيان. ٤ ٤٠١ در ستمكارى طغيان و سركشى است.

٥٨٧٠ ١٥٢- فى الجور هلاك الرّعيّة. ٤ ٤٠٢ نابودى رعيّت در ستمكارى است.

٥٨٧١ ١٥٣- من جار اهلكه جوره. ٥ ١٧٤ كسى كه ستم كند همان ستمش او را نابود سازد.

٥٨٧٢ ١٥٤- من جار ملكه عظم هلكه.

٥ ٢١٣ كسى كه ستم كند بدانچه در اختيار دارد نابودى‏اش بزرگ گردد.

٥٨٧٣ ١٥٥- من جارت ولايته زالت دولته. ٥ ٢٨٠ كسى كه ستم كند ولايت و سلطنت او، دولت و حكومت او زائل شود.

٥٨٧٤ ١٥٦- من جار قصم عمره. ٥ ١٥٤ كسى كه ستم كند (شيشه) عمرش را شكسته (و كوتاه كند). ٥٨٧٥ ١٥٧- من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به ستم عمل كند خداى تعالى در نابودى‏اش شتاب كند.

٥٨٧٦ ١٥٨- من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه. ٥ ٣٥٩ كسى كه در پادشاهى خود ستم كند مردمان نابودى‏اش را آرزو كنند.

٥٨٧٧ ١٥٩- ويل لمن ساءت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه بد باشد سيره و روش او، و ستم كند بر آنها كه تحت اختيارش هستند و سركشى و تجاوز كند.

٥٨٧٨ ١٦٠- لا تطمع العظماء فى حيفك.

٦ ٢٧٤ بزرگان قوم را در ستم خود به طمع نينداز.

٥٨٧٩ ١٦١- لا خير فى حكم جائر. ٦ ٣٩١ خيرى در حكم زورگو نيست.

٥٨٨٠ ١٦٢- لا جور افظع من جور حاكم.

٦ ٣٨٥ ستمى مصيبت بارتر از ستم حاكم و فرمانروا نيست.

٥٨٨١ ١٦٣- لا يؤمن اللَّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره. ٦ ٤٢٨ از عذاب خدا در امان نيست كسى كه مردم از ستم او در امان نيستند.

٥٨٨٢ ١٦٤- من حمد على الظّلم مكر به.

٥ ٢٧٣ كسى كه بر ستمى كه كرده ستايش شود (در حقيقت) او را فريب داده شده است (و به او دروغ گويند).

٥٨٨٣ ١٦٥- من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. ٦ ٢٦ از لوازم عدالت و دادگسترى دست كشيدن از ظلم و بيدادگرى است.

باب الظن (گمان)

٥٨٨٤ ١- الظّنّ ارتياب. ١ ٥٣ گمان نوعى ترديد و اضطراب است.

٥٨٨٥ ٢- الظّنّ الصّواب من شيم اولى الالباب. ١ ٣٦٥ گمان درست از خصلتهاى خردمندان است.

٥٨٨٦ ٣- الظّنّ يخطى‏ء و اليقين يصيب و لا يخطى‏ء. ١ ٣٧٠ گمان خطا مى‏كند ولى يقين به راه درست مى‏رود و خطا نمى‏كند.

٥٨٨٧ ٤- الظّنّ الصّواب احد الرّأيين.

٢ ١٢ گمان درست يكى از دو رأى و انديشه است.

٥٨٨٨ ٥- اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللَّه سبحانه اجرى الحقّ على ألسنتهم.

٢ ٢٤٦ بپرهيزيد از گمانهاى مردمان با ايمان، زيرا خداى سبحان حق را بر زبان آنان جارى سازد.

٥٨٨٩ ٦- ايّاك ان تغلبك نفسك على ما

تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. ٢ ٣٠٧ بپرهيز از اين كه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن دارى، و غالب نشود بر تو بدانچه يقين بدان دارى كه اين از بزرگترين بديهاست. ٥٨٩٠ ٧- ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب.

٤ ٨١ بسا باشد كه گمان به درستى رسد.

٥٨٩١ ٨- ظنّ المؤمن كهانة. ٤ ٢٧٢ گمان مؤمن نوعى كهانت است. ٥٨٩٢ ٩- ظنّ الرّجل على قدر عقله.

٤ ٢٧٢ گمان مرد به اندازه عقل و خرد او است.

٥٨٩٣ ١٠- ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. ٤ ٢٧٢ گمان انسان ترازوى عقل او است، و كار او راستگوترين شاهد بر اصل و ريشه او است.

٥٨٩٤ ١١- ظنّ العاقل اصحّ من يقين الجاهل. ٤ ٢٧٣ گمان شخص عاقل درست‏تر از يقين آدم جاهل و نادان است.

باب حسن الظن (خوش گمانى)

٥٨٩٥ ١- افضل الورع حسن الظّنّ. ٢ ٤٠٣ برترين پارسايى خوش گمانى (به خداى تعالى) است.

٥٨٩٦ ٢- اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية، فقد ظلم و اعتدى. ٣ ١٨٢ هرگاه چيره شود صلاح و نيكى بر روزگار و مردم آن، و پس از آن مردى بر مرد ديگر گمان بدى ببرد با اين كه چيز بدى از او آشكار نشده، به او ظلم و ستم كرده است.

٥٨٩٧ ٣- حسن ظنّ العبد باللَّه سبحانه على قدر رجائه له. ٣ ٣٨٧ خوش گمانى بنده به خداى سبحان به مقدار اميدى است كه به خدا دارد.

٥٨٩٨ ٤- حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. ٣ ٣٨٤ خوش گمانى به خدا آسودگى دل و سلامت دين است.

٥٨٩٩ ٥- حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٨٥ خوش گمانى به خدا اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٠ ٦- حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. ٣ ٣٨٦ خوش گمانى به خدا از بهترين خصلتها و برترين بهره‏هاست.

٥٩٠١ ٧- حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. ٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا از برترين خويها و بزرگترين بخششهاى الهى است.

٥٩٠٢ ٨- حسن الظّنّ ان تخلص العمل و ترجو من اللَّه ان يعفو عن الزّلل.

٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا اين است كه عمل را پاك و خالص گردانى، و از خداوند اميد آن داشته باشى كه از لغزشهايت بگذرد.

٥٩٠٣ ٩- حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٩٠ خوش گمانى انسان را از گردن‏گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٤ ١٠- لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظّنّ بالايّام. ٥ ٩٧ پندهاى زمانه را در نيافته كسى كه آسايش يافته به خوش گمانى به روزگار.

٥٩٠٥ ١١- من حسن ظنّه اهمل. ٥ ١٣٦ كسى كه به خدا گمانش (به مردم) نيكو باشد سهل گيرد.

٥٩٠٦ ١٢- من حسن ظنّه حسنت نيّته.

٥ ١٦٢ كسى كه گمانش نيكو باشد، نيّت و انديشه‏اش نيز نيكو باشد.

٥٩٠٧ ١٣- من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه.

٥ ٢١٩ كسى كه به تو گمان خير داشت، گمانش را راست گردان.

٥٩٠٨ ١٤- من حسن ظنّه فاز بالجنّة.

٥ ٢٩٨ كسى كه به خدا خوش گمان باشد به بهشت كامياب گردد.

٥٩٠٩ ١٥- من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. ٥ ٣٧٩ كسى كه گمانش به مردم نيكو باشد، دوستى و محبت آنها را دريافت كند.

٥٩١٠ ١٦- من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ احد. ٥ ٤٤٢ كسى كه بدگمان باشد از هر كس وحشت كند.

٥٩١١ ١٧- لا يحسن عبد الظّنّ باللَّه سبحانه الّا كان اللَّه سبحانه عند حسن ظنّه به. ٦ ٤٠٧ هيچ بنده‏اى گمان خود را به خدا نيكو نكند جز آنكه خداى سبحان نزد همان گمان نيكوى او باشد (و به همان گونه كه گمان دارد خداوند با او معامله كند).

باب سوء الظن (بد گمانى)

٥٩١٢ ١- ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر.

٢ ٣٠٨ بپرهيز از اين كه بدگمان شوى (به خدا) كه بدگمانى عبادت را تباه سازد و گناه را بزرگ كند.

٥٩١٣ ٢- الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللَّه سبحانه. ٢ ٦٠ ترس و حرص و بخل غريزه‏ها و سرشتهاى بدى است كه جامع همه آنها بدگمانى به خداى سبحان است.

٥٩١٤ ٣- آفة الدّين سوء الظّنّ. ٣ ١٠١ آفت دين بدگمانى است.

٥٩١٥ ٤- اذا ظهرت الرّيبة ساءت الظّنون. ٣ ١٣٦ هر گاه شك و ترديد آشكار گرديد گمانها بد شود.

٥٩١٦ ٥- اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر. ٣ ١٨٣ هنگامى كه فساد و تباهى بر روزگار و مردم آن چيره شد، و پس از آن مردى بر مرد ديگر خوش گمان بود، خود را در معرض نابودى قرار داده است.

٥٩١٧ ٦- سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ظلم و ستم است.

٥٩١٨ ٧- سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به كسى كه خيانت نمى‏كند از پستى است.

٥٩١٩ ٨- سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور. ٤ ١٣٢ بدگمانى كارها را تباه كند و انسان را بر شرور و بديها برانگيزد.

٥٩٢٠ ٩- سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. ٤ ١٤٥ بدگمانى نابود گرداند همراه خود را و نجات دهد كسى كه از آن دورى گزيند.

٥٩٢١ ١٠- شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله.

٤ ١٧٨ بدترين مردم كسى است كه به هيچ كس اعتماد و وثوق ندارد به خاطر بدگمانى، و هيچ كس نيز به او اعتماد ندارد به خاطر بدكردارى او.

٥٩٢٢ ١١- من ساء ظنّه تامّل. ٥ ١٣٦ كسى كه بدگمان باشد در كارها درنگ كند.

٥٩٢٣ ١٢- من ساء ظنّه ساء همه. ٥ ١٩٧ كسى كه بدگمان باشد بدخيال نيز باشد.

٥٩٢٤ ١٣- من ساء ظنّه ساءت طويّته.

٥ ١٦٢ كسى كه بد باشد گمان او، بد باشد درون و باطن او.

٥٩٢٥ ١٤- من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. ٥ ٣٥٣ هر كس تكذيب كند و دروغ انگارد

بدگمانى به برادرش را، داراى پيمانى درست و دلى آسوده است.

٥٩٢٦ ١٥- من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانهاى بد داشته باشد، اعتقاد خيانت دارد به كسى كه به او خيانت نكند.

٥٩٢٧ ١٦- من ساء ظنّه بمن لا يخون، حسن ظنّه بما لا يكون. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانش بد باشد به كسى كه خيانت نكند، خوش گمان شود به كسى كه چنان نباشد (يعنى خيانت كار باشد).

٥٩٢٨ ١٧- من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. ٥ ٤٠٦ كسى كه بدگمانى بر او غالب شود، صلح و سازشى ميان او و دوستى از او به جاى نخواهد ماند.

٥٩٢٩ ١٨- و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. ٦ ٢٤٤ به خدا سوگند خداى سبحان هيچ مؤمنى را پس از ايمان عذاب نكند، جز به خاطر بدگمانى و بدخلقى او.

٥٩٣٠ ١٩- لا تظنّنّ بكلمة بدرت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا.

٦ ٢٨٦ گمان بد مبر به سخنى كه از كسى سر زند، در جايى كه تو احتمال خيرى در آن سخن مى‏يابى.

٥٩٣١ ٢٠- لا دين لمسي‏ء الظّنّ. ٦ ٣٥٨ بدگمان (به خداى تعالى) دين ندارد.

٥٩٣٢ ٢١- لا ايمان مع سوء ظنّ. ٦ ٣٦٢ ايمانى نيست با بدگمانى به خداى تعالى.

باب الاستظهار (پشت گرمى و كمك گيرى)

٥٩٣٣ ١- افضل العدد الاستظهار. ٢ ٣٧٨ برترين نيروى ذخيره و اندوخته، پشت‏گرمى (به خداى تعالى با انجام اطاعت و فرمانبردارى او) است.

٥٩٣٤ ٢- نعم الحزم الاستظهار. ٦ ١٦٤ دور انديشى، پشت گرمى خوبى است.

٥٩٣٥ ٣- قد يصاب المستظهر. ٤ ٤٦٥ گاه است كه احتياط كار (بر خلاف عادت)

دچار حادثه شود.

باب حسن الظاهر

٥٩٣٦ ١- صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. ٤ ١٩٦ صلاح ظاهر مردمان، نشانه و نمودار درستى درونهاى آنهاست.

باب الظلم (ستم)

٥٧١٩ ١- الظّالم لئيم. ١ ٢٤ ستمكار پست است.

٥٧٢٠ ٢- الظّلم عقاب. ١ ٥٢ ستم عقوبت است (يا موجب عقوبت و عذاب است).

٥٧٢١ ٣- ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ٤ ٢٧٧ به خويشتن ستم كرده كسى كه راضى و خوشنود گشته است به سراى فانى به جاى سراى باقى و پايدار.

٥٧٢٢ ٤- ظلم اليتامى و الايامى، ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ٤ ٢٨١ ستم كردن بر يتيمان و بيوه‏زنان عقوبتهاى الهى را فرود آورد و نعمتها را از اهل آن بربايد.

٥٧٢٣ ٥- يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. ٦ ٤٧٧ روز ستمديده (روز قيامت) بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستمگر بر ستمديده (كه دنيا باشد).

٥٧٢٤ ٦- الظّالم ملوم. ١ ٣٦ ستمگر نكوهيده است.

٥٧٢٥ ٧- البغى يسلب النّعمة. ١ ١٠٣ ستم و زور، نعمت را مى‏ربايد.

٥٧٢٦ ٨- الظّلم يجلب النّقمة. ١ ١٠٣ ستم عذاب و انتقام الهى را جلب كند.

٥٧٢٧ ٩- الظّلم وخيم العاقبة. ١ ١١٧ ستم سرانجامى وخيم و سخت به دنبال دارد.

٥٧٢٨ ١٠- البغى يزيل النّعم. ١ ١٣١ ستم نعمت را زائل كند.

٥٧٢٩ ١١- الظّالم ينتظر العقوبة. ١ ١٦١ ستمگر چشم به راه عذاب و عقوبت است.

٥٧٣٠ ١٢- المظلوم ينتظر المثوبة. ١ ١٦١ مظلوم و ستم رسيده چشم به راه پاداش‏ و ثواب الهى است.

٥٧٣١ ١٣- الظّلم يطرد النّعم. ١ ١٨٦ ستم نعمتها را دور گرداند.

٥٧٣٢ ١٤- البغى يجلب النّقم. ١ ١٨٧ سركشى و ظلم، انتقامهاى الهى را جلب كند.

٥٧٣٣ ١٥- الظّلم يوجب النّار. ١ ٢٠١ ستم موجب دوزخ گردد.

٥٧٣٤ ١٦- البغى يوجب الدّمار. ١ ٢٠١ تجاوز و ستم موجب نابودى گردد.

٥٧٣٥ ١٧- الظّلم الام الرّذائل. ١ ٢٠٢ ستم پست‏ترين صفات نكوهيده است.

٥٧٣٦ ١٨- الظّلم بوار الرّعيّة. ١ ٢٠٣ ستم نابودى رعيّت است.

٥٧٣٧ ١٩- القدرة يزيلها العدوان. ١ ٢١٦ ستم و دشمنى كردن، قدرت را از بين مى‏برد.

٥٧٣٨ ٢٠- الظّلم تبعات موبقات. ١ ٢٢٠ ستم پى‏آمدهايى نابود كننده به دنبال دارد.

٥٧٣٩ ٢١- البغى أعجل عقوبة. ١ ٢٢٢ تجاوز و ظلم شتابان‏ترين عقوبتها را در پى دارد.

٥٧٤٠ ٢٢- الظّلم يدمّر الدّيار. ١ ٢٦٧ ستم شهرها را واژگون كند.

٥٧٤١ ٢٣- الظّلم يردى صاحبه. ١ ٢٧٧ ستم صاحب خود را نابود كند.

٥٧٤٢ ٢٤- البغى سائق الى الحين. ١ ٣٠٣ ستم مى‏راند آدمى را به سوى مرگ.

٥٧٤٣ ٢٥- البغى اعجل شي‏ء عقوبة.

١ ٣٢٠ تجاوز و ستم شتابان‏ترين عقوبت را به دنبال دارد.

٥٧٤٤ ٢٦- المتجبّر الظّالم توبقه آثامه.

١ ٣٦١ آدم گردنكش ستمكار همان گناهانش او را به هلاكت اندازد.

٥٧٤٥ ٢٧- الظّلم جرم لا ينسى. ١ ٣٦٣ ستم گناهى است كه فراموش نشود.

٥٧٤٦ ٢٨- المؤمن لا يظلم و لا يتأثّم.

١ ٣٦٤ شخص مؤمن ستم نكند و به گناه نيز دچار نشود.

٥٧٤٧ ٢٩- البغى يصرع الرّجال و يدنى الآجال. ١ ٣٨٧ زورگويى و ستم مردان را بر زمين افكند و مرگ‏ها را نزديك كند.

٥٧٤٨ ٣٠- الظّالم طاغ ينتظر احدى النّقمتين. ٢ ١٨ ستمكار سركشى است كه چشم به راه يكى از دو عذاب الهى است (دنيايى و آخرتى).

٥٧٤٩ ٣١- الظّلم فى الدّنيا بوار، و فى الآخرة دمار. ٢ ٣١ ستم در دنيا نيستى است و در آخرت نابودى.

٥٧٥٠ ٣٢- الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الامم. ٢ ٣٦ ستم گامها را بلغزاند، و نعمتها را بربايد، و امّتها و ملّتها را نابود گرداند.

٥٧٥١ ٣٣- المتعدّى كثير الاضداد و الاعداء. ٢ ١٤٢ آدم زورگو مخالفان و دشمنان بسيارى دارد.

٥٧٥٢ ٣٤- اذكر عند الظّلم عدل اللَّه فيك و عند القدرة قدرة اللَّه عليك. ٢ ١٩٣ در هنگام ظلم و ستم به ياد آور عدالت و دادگسترى خداى را در خود، و در هنگام قدرت و توانايى قدرت خداوند را بر خويش متذكر شو.

٥٧٥٣ ٣٥- اتّقوا دعوة المظلوم فانّه يسأل اللَّه حقّه و اللَّه سبحانه اكرم من ان يسئل حقّا الّا اجاب. ٢ ٢٤٦ از نفرين و دعاى مظلوم بپرهيزيد، كه او حق خويش از خدا مى‏خواهد، و خداى سبحان كريم‏تر از آن است كه حقى را از او بخواهند جز آنكه اجابت كند و پاسخ دهد.

٥٧٥٤ ٣٦- اتّقوا البغى فانّه يجلب النّقم و يسلب النّعم و يوجب الغير. ٢ ٢٥٠ از زور و ظلم بپرهيزيد كه انتقامها را به سوى خود جلب كند، و نعمتها را سلب كند، و دگرگونى‏ها را موجب گردد.

٥٧٥٥ ٣٧- ابعدوا عن الظّلم فانّه اعظم الجرائم و اكبر المآثم. ٢ ٢٥١ از ستم دورى كنيد، كه عظيم‏ترين جرمها و بزرگترين گناهان است.

٥٧٥٦ ٣٨- ايّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت ايّامه. ٢ ٢٨٩ بر تو باد كه از ستم بگريزى كه هر كه ستم كند روزگارش به بدحالى سپرى شود.

٥٧٥٧ ٣٩- ايّاك و الظّلم فانّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از اين كه ستم كنى، كه در اين صورت از كسى كه بر او ستم كنى بگذرد ولى پى آمد آن بر تو به جاى ماند.

٥٧٥٨ ٤٠- ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر. ٢ ٢٩٤ بپرهيز از ستم كردن كه به راستى ستم شتاب كند در افكندن انسان، و فرود آورد به ستمكار اندوهها و پند گرفتن‏هاى ديگران را.

٥٧٥٩ ٤١- ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه. ٢ ٢٩٦ بپرهيز از ستم كه بزرگترين گناهان است و انسان ستمكار در روز قيامت به ستم خويش معذّب و تحت پيگرد خواهد بود.

٥٧٦٠ ٤٢- ايّاك و البغى فانّ الباغى يعجّل اللَّه له النّقمة و يحلّ به المثلات. ٢ ٣١٣ بپرهيز از ستم كه به راستى شخص ستمگر چنان است كه خداوند در عقوبت او شتاب كند، و عذابهاى عبرت‏انگيز را بر او فرود آورد.

٥٧٦١ ٤٣- ايّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و اثارة كامن الشّرّ المذمّم. ٢ ٣٢٣ بپرهيزيد از در افتادنهاى ستم، و رسوايى‏هاى بى‏وفايى، و برانگيختن بديهاى پنهان و نكوهيده (در نفس شما).

٥٧٦٢ ٤٤- الا و انّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك، و ظلم مغفور لا يطلب، فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللَّه لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ‏

لِمَنْ يَشاءُ و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات، و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا، العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط، و لكنّه ما يستصغر ذلك معه. ٢ ٣٤٥ به راستى كه ستم سه گونه است: ستمى كه آمرزيده نشود، و ستمى كه رها نشود، و ستمى كه آمرزيده شود و بازخواست نشود، اما ستمى كه آمرزيده نشود شرك به خداست، زيرا خداى تعالى فرموده: «به راستى كه خدا نبخشايد كه به او شرك ورزند و بيامرزد جز اين را از هر كه بخواهد» و اما آن ستمى كه آمرزيده شود، ستمى است كه انسان به خويشتن كند نسبت به برخى از خصلتهاى زشت، و اما ستمى كه رها نشود، ستمى است كه برخى از بندگان خدا به برخى ديگر كنند كه عقاب الهى در اينجا سخت است، و چنان نيست كه زخمى باشد به وسيله كاردها و يا زدنى باشد به تازيانه‏ها، بلكه آن عقابى است كه اينها در برابر آن بسيار كوچك شمرده شود.

٥٧٦٣ ٤٥- اخسركم اظلمكم. ٢ ٣٧٠ زيانكارترين شما ستمكارترين شما است.

٥٧٦٤ ٤٦- اقبح الشّيم العدوان. ٢ ٣٧٥ زشت‏ترين خصلتها زورگويى و دشمنى كردن است.

٥٧٦٥ ٤٧- اعجل شي‏ء صرعة البغى.

٢ ٣٨٥ شتابان‏ترين چيزها، از نظر زمين خوردن و افتادن، ظلم و ستم است.

٥٧٦٦ ٤٨- اقبح السّير الظّلم. ٢ ٣٨٥ زشت‏ترين سيره و روش‏ها ستم است.

٥٧٦٧ ٤٩- الام البغى عند القدرة. ٢ ٣٩٣ زشت‏ترين ستم‏ها در هنگام داشتن قدرت است.

٥٧٦٨ ٥٠- انفذ السّهام دعوة المظلوم.

٢ ٣٩٥ نافذترين و كارگرترين تيرها، دعا و نفرين ستمديده و مظلوم است.

٥٧٦٩ ٥١- افحش البغى، البغى على‏

الالّاف. ٢ ٣٩٩ زشت‏ترين ستمها، ستم بر الفت دارندگان با انسان است.

٥٧٧٠ ٥٢- اقبح الظّلم منعك حقوق اللَّه.

٢ ٤٢١ زشت‏ترين ظلمها جلوگيرى كردن تو از حقوق الهى است.

٥٧٧١ ٥٣- ابلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة. ٢ ٤٧٦ رساترين چيزى كه عذاب را به سوى انسان جلب كند، ستم و كفران نعمت است.

٥٧٧٢ ٥٤- اسرع المعاصى عقوبة ان تبغى على من لا يبغى عليك. ٢ ٤٢٨ سريع‏ترين گناهان از نظر كيفر و عقاب اين است كه ستم كنى بر كسى كه به تو ستم نمى‏كند.

٥٧٧٣ ٥٥- اجور النّاس من ظلم من انصفه. ٢ ٤٣٦ ستمكارترين مردم كسى است كه ظلم كند بر كسى كه با او به انصاف عمل كند.

٥٧٧٤ ٥٦- انّ اعجل العقوبة عقوبة البغى. ٢ ٤٨٨ به راستى كه شتابان‏ترين عقابها و كيفرها، كيفر ظلم و تجاوز است.

٥٧٧٥ ٥٧- انّ اسرع الشّرّ عقابا الظّلم.

٢ ٤٨٨ به راستى كه سريع‏ترين بدى‏ها از نظر عقاب و كيفر، ظلم و ستم است.

٥٧٧٦ ٥٨- انّ السّباع همّها العدوان على غيرها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه درندگان، همّ و اندوهشان زورگويى بر ديگران است.

٥٧٧٧ ٥٩- انّ القبح فى الظّلم بقدر الحسن فى العدل. ٢ ٥٠٢ به راستى كه زشتى در ظلم و ستم به اندازه خوبى در عدالت و دادگسترى است.

٥٧٧٨ ٦٠- انّ دعوة المظلوم مجابة عند اللَّه سبحانه لانّه يطلب حقّه، و اللَّه تعالى اعدل ان يمنع ذا حقّ حقّه. ٢ ٥٢٣ به راستى كه نفرين و دعاى ستمديده در پيشگاه خداى سبحان به اجابت رسد، زيرا او حق خويش را مى‏خواهد، و خداى تعالى عادل‏تر از اين است كه مانع حقّ حقدارى بشود.

٥٧٧٩ ٦١- اذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللَّه سبحانه على عقوبتك و ذهاب ما آتيت اليهم عنهم و بقاءه عليك. ٣ ١٦٥ هر گاه وادارد تو را قدرت و توانايى بر ستم كردن مردم، يادآور قدرت و توانايى خداى سبحان را كه بر كيفر تو دارد، و از ميان رفتن ستمى را كه بر ايشان كرده‏اى از ستمديدگان، و ماندن پى‏آمد آن بر دوش تو.

٥٧٨٠ ٦٢- آفة الاقتدار البغى و العتوّ.

٣ ١١٣ آفت اقتدار و توانايى، ظلم و سركشى است.

٥٧٨١ ٦٣- بالظّلم تزول النّعم. ٣ ٢٠٩ به واسطه ظلم است كه نعمتها زوال پذيرد.

٥٧٨٢ ٦٤- بالبغى تجلب النّقم. ٣ ٢٠٩ به واسطه زورگويى و تجاوز است كه عذابها جلب گردد.

٥٧٨٣ ٦٥- بئس الظّلم ظلم المستسلم.

٣ ٢٥٥ چه بد ستمى است ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است.

٥٧٨٤ ٦٦- دعوا طاعة البغى و العناد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد. ٤ ١٢ پيروى ظلم و دشمنى را رها كنيد و راه اطاعت و فرمانبردارى را در پيش گيريد تا در روز رستاخيز نيكبخت شويد.

٥٧٨٥ ٦٧- دوام الظّلم يسلب النّعم و يجلب النّقم. ٤ ٢١ پايدارى و ادامه ظلم نعمت را بربايد، و عذابها را به سوى انسان بكشاند.

٥٧٨٦ ٦٨- راكب الظّلم يدركه البوار.

٤ ٨٥ كسى كه بر مركب ظلم و ستم سوار شده است نيستى و نابودى او را دريابد.

٥٧٨٧ ٦٩- راكب الظّلم يكبو به مركبه.

٤ ٨٥ مركب ظلم، سوار خود را به سر بر زمين زند.

٥٧٨٨ ٧٠- شرّ النّاس من يظلم النّاس.

٤ ١٦٤ بدترين مردم كسى است كه به مردم ظلم كند.

٥٧٨٩ ٧١- شرّ النّاس من يعين على المظلوم. ٤ ١٧٥ بدترين مردم كسى است كه به زيان مظلوم به ظالم كمك كند.

٥٧٩٠ ٧٢- شيئان لا تسلم عاقبتهما: الظّلم و الشّرّ. ٤ ١٨٤ دو چيز است كه سرانجامشان سالم نباشد يكى ظلم و ستم، و ديگرى شرّ و بدى.

٥٧٩١ ٧٣- ظلم الحقّ من نصر الباطل.

٤ ٢٧٣ به حق ظلم كرده كسى كه باطل را يارى داده است.

٥٧٩٢ ٧٤- ظلم الضّعيف افحش الظّلم.

٤ ٢٧٥ ستم بر ناتوان، زشت‏ترين ستمهاست.

٥٧٩٣ ٧٥- ظلم المستسلم اعظم الجرم.

٤ ٢٧٥ ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است بزرگترين جرمها و گناهان است.

٥٧٩٤ ٧٦- ظلم العباد يفسد المعاد. ٤ ٢٧٦ ستم بر بندگان خدا، معاد انسان را تباه سازد.

٥٧٩٥ ٧٧- ظاهر اللَّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. ٤ ٢٧٦ آشكارا به دشمنى خداى سبحان برخاسته كسى كه به بندگان خدا ستم كند.

٥٧٩٦ ٧٨- ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ٤ ٢٧٦ ستم انسان در دنيا نشانه و نمودار بدبختى او است در آخرت.

٥٧٩٧ ٧٩- ظالم النّاس يوم القيمة منكوب بظلمه، معذّب محروب.

٤ ٢٨٠ستم كننده بر مردم در روز قيامت به خاطر ستمش در رنج و نكبت و عذاب دچار گشته و تهيدست خواهد بود.

٥٧٩٨ ٨٠- ظلم المرء يوبقه و يصرعه.

٤ ٢٨٠ ستم انسان او را هلاك كرده و در اندازد.

٥٧٩٩ ٨١- ظلامة المظلومين يمهلها اللَّه سبحانه و لا يهملها. ٤ ٢٨٠ رسيدگى به حقوق ستمديدگان را خداى تعالى مهلت مى‏دهد ولى رها نمى‏كند.

٥٨٠٠ ٨٢- فى احتقاب المظالم زوال القدرة. ٤ ٤٠٧ در اندوختن حقوق ستمديدگان، زوال قدرت نهفته است.

٥٨٠١ ٨٣- فى مظالم العباد احتقاب الآثام. ٤ ٤٠٩ در ستم به حقوق بندگان خدا، اندوختن گناهان است.

٥٨٠٢ ٨٤- قد ينصر المظلوم. ٤ ٤٦٧ محققا ستمديده يارى شود.

٥٨٠٣ ٨٥- كم من نعمة سلبها ظلم. ٤ ٥٤٧ چه بسا نعمتى را كه ظلم و ستم از ميان برده است.

٥٨٠٤ ٨٦- كفى بالظّلم طاردا للنّعمة و جالبا للنّقمة. ٤ ٥٨٣ ستم را همين بس كه پس زننده نعمت و جلب كننده عذاب و نقمت است.

٥٨٠٥ ٨٧- كفى بالبغى سالبا للنّعمة.

٤ ٥٨٣ تجاوز و ظلم را همين بس كه رباينده نعمت است.

٥٨٠٦ ٨٨- كن للمظلوم عونا و للظّالم خصما. ٤ ٦٠٣ ياور مظلوم و دشمن ظالم باش.

٥٨٠٧ ٨٩- لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه و صرعة لا تخطوه. ٥ ٢١ هر ستمكارى را كيفرى است كه از آن نگذرد و افتادنى است كه از او خطا نكند.

٥٨٠٨ ٩٠- للباغى صرعة. ٥ ٢٦

ستمكار را افتادنى است.

٥٨٠٩ ٩١- للظّالم انتقام. ٥ ٢٧ ظالم را انتقامى است الهى.

٥٨١٠ ٩٢- للظّالم بكفّه عضّة. ٥ ٢٩ ستمكار را (در قيامت و بلكه در دنيا نيز) دست به دندان گزيدنى است.

٥٨١١ ٩٣- للظّالم من الرّجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة، و يظاهر القوم الظّلمة. ٥ ٤٥ ستمكار از مردان را سه نشانه است: ستم كند به ما فوق خود به نافرمانى كردن، و به زيردست خود به چيره شدن و زور گفتن، و يارى دهد ستمگران ديگر را.

٥٨١٢ ٩٤- ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم. ٥ ٨٩ چيزى مؤثّرتر براى زوال نعمت و شتابان كردن عذاب از برپا داشتن ظلم و ستم نيست.

٥٨١٣ ٩٥- من ظلم ظلم. ٥ ١٤٤ كسى كه ستم كند به او ستم كنند.

٥٨١٤ ٩٦- من بغى كسر. ٥ ١٤٤ كسى كه تجاوز كند، شكسته شود.

٥٨١٥ ٩٧- من ظلم افسد امره. ٥ ١٥٤ كسى كه ظلم كند كارش تباه گردد.

٥٨١٦ ٩٨- من ظلم رعيّته نصر اضداده.

٥ ١٦٨ كسى كه به رعيت خود ظلم كند دشمنان و مخالفان خود را يارى داده است. ٥٨١٧ ٩٩- من ظلم دمّر عليه ظلمه. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند ستمش او را نابود كند.

٥٨١٨ ١٠٠- من بغى عجّلت هلكته. ٥ ١٧٤ كسى كه تجاوز و ظلم كند نابودى‏اش به سوى او بشتابد.

٥٨١٩ ١٠١- من ظلم عظمت صرعته. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند افتادنش بزرگ باشد.

٥٨٢٠ ١٠٢- من ظلم اوبقه ظلمه. ٥ ١٧٦ كسى كه ظلم كند ستمش او را به هلاكت اندازد.

٥٨٢١ ١٠٣- من ظلم قصم عمره. ٥ ١٩٣ كسى كه ظلم كند عمر او شكسته و كوتاه شود.

٥٨٢٢ ١٠٤- من اشفق على نفسه لم يظلم غيره. ٥ ٢٣١ كسى كه بر جان خود بترسد به ديگران ظلم نكند.

٥٨٢٣ ١٠٥- من ظلم عباد اللَّه كان اللَّه خصمه دون عباده. ٥ ٢٥٩ كسى كه به بندگان خدا ظلم كند خدا خصم او است نه بندگان او.

٥٨٢٤ ١٠٦- من كثر تعدّيه كثرت اعاديه.

٥ ٢٧١ كسى كه تعدّى و تجاوزش زياد شد، دشمنانش زياد گردند.

٥٨٢٥ ١٠٧- من كثر ظلمه كثرت ندامته.

٥ ٢٨٤ كسى كه ستمش زياد شد پشيمانى‏اش زياد گردد. ٥٨٢٦ ١٠٨- من سلّ سيف العدوان قتل به.

٥ ٣٠١ كسى كه شمشير دشمنى و ستمكارى را به روى مردم بكشد خود بدان كشته شود. ٥٨٢٧ ١٠٩- من ظلم نفسه كان لغيره أظلم. ٥ ٣٣٠ كسى كه به خويشتن ستم كند نسبت به ديگران ستمكارتر خواهد بود.

٥٨٢٨ ١١٠- من ظلم العباد كان اللَّه خصمه.

٥ ٣٣٧ كسى كه به بندگان ظلم كند، خداوند خصم او خواهد بود.

٥٨٢٩ ١١١- من سلّ سيف البغى غمد فى راسه. ٥ ٣٤٣ كسى كه شمشير ستم به روى مردم بكشد در سرش غلاف شود.

٥٨٣٠ ١١٢- من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه. ٥ ٣٤٨ كسى كه ظلم كند عمرش شكسته شود و ستمش او را به نابودى كشاند.

٥٨٣١ ١١٣- من ركب محجّة الظّلم كرهت ايّامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه در طريق آشكار ظلم سوار شود روزگارى ناخوشايند دارد.

٥٨٣٢ ١١٤- من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه (با وجود توان و قدرت) حق ستمديده را از ستمگر نگيرد، گناهانش بزرگ است.

٥٨٣٣ ١١٥- من عامل رعيّته بالظّلم ازال اللَّه ملكه و عجّل بواره و هلكه. ٥ ٣٥٨ كسى كه با رعيت خود با ظلم و ستم رفتار كند خداوند سلطنتش را زائل و در نابودى و هلاكتش تعجيل كند.

٥٨٣٤ ١١٦- من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان. ٥ ٣٧٣ كسى كه شمشير دشمنى از نيام بكشد عزّت و شوكت سلطنت از او گرفته شود.

٥٨٣٥ ١١٧- من اعان على مسلم فقد برى‏ء من الاسلام. ٥ ٤٦٩ كسى كه به زيان مسلمانى به ديگرى كمك كند از اسلام بيزارى جسته است.

٥٨٣٦ ١١٨- من افحش الظّلم ظلم الكرام.

٦ ١٤ از زشت‏ترين ستمها ستم به كريمان و مردمان بلند مرتبه است.

٥٨٣٧ ١١٩- ما اقرب النّقمة من الظّلوم.

٦ ٦٤ چقدر نزديك است عذاب به شخص ستمكار.

٥٨٣٨ ١٢٠- ما اقرب النّصرة من المظلوم. ٦ ٦٤ چه نزديك است نصرت و يارى به ستمديده و مظلوم.

٥٨٣٩ ١٢١- ما اعظم عقاب الباغى. ٦ ٦٤

چه بزرگ است كيفر ستمكار.

٥٨٤٠ ١٢٢- ما اعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى. ٦ ٧٢ چه بزرگ است گناه كسى كه ستم و تعدى و تجاوز نمايد و گردنكشى و سركشى كند.

٥٨٤١ ١٢٣- ما اقرب النّقمة من اهل البغى و العدوان. ٦ ١١٥ چه نزديك است عذاب به متجاوزان و زورگويان.

٥٨٤٢ ١٢٤- ما اقرب النّقمة من اهل الظّلم و العدوان. ٦ ١٤٧ چه نزديك است عذاب به ستمكاران و زورگويان.

٥٨٤٣ ١٢٥- هيهات ان ينجو الظّالم من اليم عذاب اللَّه و عظيم سطواته. ٦ ٢٠٤ هيهات كه ستمكار رهايى يابد از عذاب دردناك خدا و كيفرهاى بزرگش ٥٨٤٤ ١٢٦- و لئن امهل اللَّه تعالى الظّالم فلن يفوته اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و موضع الشّجا من مجاز ريقه. ٦ ٢٤٢ و سوگند به خدا اگر خداى تعالى مهلت دهد ستمگر را، اما هرگز گرفتن او از خدا فوت نشود (و حتما او را خواهد گرفت) و خدا در كمين او در راهش، و در گلوگاه او يعنى جايگاه گذشتن آب دهانش است.

٥٨٤٥ ١٢٧- ويل للباغين من احكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين.

٦ ٢٣١ واى به حال ستمگران از خداوندى كه حاكم‏ترين حاكمان، و دانا به نهان پنهان كنندگان است.

٥٨٤٦ ١٢٨- لا ترخّصوا لانفسكم ان تذهب بكم فى مذاهب الظّلمة. ٦ ٢٧٨ به نفسهاى خود رخصت ندهيد كه شما را به راههاى ستمگران ببرند.

٥٨٤٧ ١٢٩- لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه. ٦ ٢٨٨ دست خود را باز مكن بر سر كسى كه قدرت دفع آن را ندارد.

٥٨٤٨ ١٣٠- لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا الّا اللَّه. ٦ ٢٨٩ زنهار ستم نكن بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد.

٥٨٤٩ ١٣١- لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فانّه يسعى فى مضرّته و نفعك، و ما جزاء من يسرّك ان تسوءه. ٦ ٣١١ نبايد بزرگ آيد بر تو ستم كسى كه بر تو ستم كرده، زيرا او در راه زيان خود و سود تو تلاش مى‏كند، و پاداش كسى كه تو را شادمان كند اين نيست كه او را بد حال كنى.

٥٨٥٠ ١٣٢- لا سواة كالظّلم. ٦ ٣٥٥ هيچ بدى همچون ستم كردن نيست.

٥٨٥١ ١٣٣- لا ظفر مع بغى. ٦ ٣٥٧ با ظلم و ستم پيروزى نيست.

٥٨٥٢ ١٣٤- لا يؤمن بالمعاد من لا يتحرّج عن ظلم العباد. ٦ ٤١٦ ايمان به معاد و روز جزا ندارد كسى كه باكى از ظلم بندگان خدا ندارد.

٥٨٥٣ ١٣٥- الجور عسوف. ١ ١١ ستم، انسان را از راه به در كند.

٥٨٥٤ ١٣٦- الجور تبعات. ١ ٥٥ ستم پى‏آمدهاى بد دارد.

٥٨٥٥ ١٣٧- الجور مضادّ العدل. ١ ٦٩ روى گرداندن از حق با عدالت جمع نشود و با هم ضدّيت دارد.

٥٨٥٦ ١٣٨- الجور ممحاة. ١ ٦٥ ستم، نابود كننده است.

٥٨٥٧ ١٣٩- الجور احد المدمّرين. ٢ ٢٢ ستم يكى از دو نابود كننده است (يعنى يكى ستم و ديگرى اسباب ديگر نابودى). ٥٨٥٨ ١٤٠- رأس الجهل الجور. ٤ ٥٠ اساس جهالت و نادانى ستم است.

٥٨٥٩ ١٤١- احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى السّيف، و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة

و الانتقام. ٢ ٢٢٥ از كجروى و ستمكارى بپرهيز، كه كجروى كار را به جنگ كشاند و ستمگرى مردم را به سوى جلاى وطن و فرار مردم از منطقه مى‏برد، و در عقوبت و انتقام شتاب كند.

٥٨٦٠ ١٤٢- ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. ٢ ٢٩٧ بر تو باد به پرهيز از جور و ستم كه شخص ستمگر بوى بهشت را نشنود.

٥٨٦١ ١٤٣- اقبح شي‏ء جور الولاة. ٢ ٤٠٠ زشت‏ترين چيزها، ستم زمامداران است.

٥٨٦٢ ١٤٤- الجائر ممقوت مذموم و ان لم يصل من جوره الى ذامّه شي‏ء و العادل ضدّ ذلك. ٢ ٧٨ انسان ستمكار مورد خشم و مذمّت مردم است اگر چه از ستم او به كسى كه او را مذمت مى‏كند چيزى نرسد، و عادل به عكس اين است.

٥٨٦٣ ١٤٥- اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. ٢ ٤٧٤ ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدالت به حساب آورد.

٥٨٦٤ ١٤٦- بئس السّياسة الجور. ٣ ٢٥٤ ستمكارى، بد سياستى است.

٥٨٦٥ ١٤٧- دولة الجائر من الممكنات.

٤ ١٠ دولت ستمكار از ممكنات است. ٥٨٦٦ ١٤٨- زمان الجائر شرّ الازمنة.

٤ ١١٥ دوران ستمكار بدترين دورانها است.

٥٨٦٧ ١٤٩- شرّ اخلاق النّفوس الجور. ٤ ١٧٨ بدترين اخلاق مردم ستمكارى است.

٥٨٦٨ ١٥٠- طاعة الجور توجب الهلك‏

و تأتى على الملك. ٤ ٢٥٨ فرمانبردارى از ستم، موجب هلاكت گردد و پادشاهى را نابود گرداند.

٥٨٦٩ ١٥١- فى الجور الطّغيان. ٤ ٤٠١ در ستمكارى طغيان و سركشى است.

٥٨٧٠ ١٥٢- فى الجور هلاك الرّعيّة. ٤ ٤٠٢ نابودى رعيّت در ستمكارى است.

٥٨٧١ ١٥٣- من جار اهلكه جوره. ٥ ١٧٤ كسى كه ستم كند همان ستمش او را نابود سازد.

٥٨٧٢ ١٥٤- من جار ملكه عظم هلكه.

٥ ٢١٣ كسى كه ستم كند بدانچه در اختيار دارد نابودى‏اش بزرگ گردد.

٥٨٧٣ ١٥٥- من جارت ولايته زالت دولته. ٥ ٢٨٠ كسى كه ستم كند ولايت و سلطنت او، دولت و حكومت او زائل شود.

٥٨٧٤ ١٥٦- من جار قصم عمره. ٥ ١٥٤ كسى كه ستم كند (شيشه) عمرش را شكسته (و كوتاه كند). ٥٨٧٥ ١٥٧- من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به ستم عمل كند خداى تعالى در نابودى‏اش شتاب كند.

٥٨٧٦ ١٥٨- من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه. ٥ ٣٥٩ كسى كه در پادشاهى خود ستم كند مردمان نابودى‏اش را آرزو كنند.

٥٨٧٧ ١٥٩- ويل لمن ساءت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه بد باشد سيره و روش او، و ستم كند بر آنها كه تحت اختيارش هستند و سركشى و تجاوز كند.

٥٨٧٨ ١٦٠- لا تطمع العظماء فى حيفك.

٦ ٢٧٤ بزرگان قوم را در ستم خود به طمع نينداز.

٥٨٧٩ ١٦١- لا خير فى حكم جائر. ٦ ٣٩١ خيرى در حكم زورگو نيست.

٥٨٨٠ ١٦٢- لا جور افظع من جور حاكم.

٦ ٣٨٥ ستمى مصيبت بارتر از ستم حاكم و فرمانروا نيست.

٥٨٨١ ١٦٣- لا يؤمن اللَّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره. ٦ ٤٢٨ از عذاب خدا در امان نيست كسى كه مردم از ستم او در امان نيستند.

٥٨٨٢ ١٦٤- من حمد على الظّلم مكر به.

٥ ٢٧٣ كسى كه بر ستمى كه كرده ستايش شود (در حقيقت) او را فريب داده شده است (و به او دروغ گويند).

٥٨٨٣ ١٦٥- من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. ٦ ٢٦ از لوازم عدالت و دادگسترى دست كشيدن از ظلم و بيدادگرى است.

باب الظن (گمان)

٥٨٨٤ ١- الظّنّ ارتياب. ١ ٥٣ گمان نوعى ترديد و اضطراب است.

٥٨٨٥ ٢- الظّنّ الصّواب من شيم اولى الالباب. ١ ٣٦٥ گمان درست از خصلتهاى خردمندان است.

٥٨٨٦ ٣- الظّنّ يخطى‏ء و اليقين يصيب و لا يخطى‏ء. ١ ٣٧٠ گمان خطا مى‏كند ولى يقين به راه درست مى‏رود و خطا نمى‏كند.

٥٨٨٧ ٤- الظّنّ الصّواب احد الرّأيين.

٢ ١٢ گمان درست يكى از دو رأى و انديشه است.

٥٨٨٨ ٥- اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللَّه سبحانه اجرى الحقّ على ألسنتهم.

٢ ٢٤٦ بپرهيزيد از گمانهاى مردمان با ايمان، زيرا خداى سبحان حق را بر زبان آنان جارى سازد.

٥٨٨٩ ٦- ايّاك ان تغلبك نفسك على ما

تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. ٢ ٣٠٧ بپرهيز از اين كه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن دارى، و غالب نشود بر تو بدانچه يقين بدان دارى كه اين از بزرگترين بديهاست. ٥٨٩٠ ٧- ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب.

٤ ٨١ بسا باشد كه گمان به درستى رسد.

٥٨٩١ ٨- ظنّ المؤمن كهانة. ٤ ٢٧٢ گمان مؤمن نوعى كهانت است. ٥٨٩٢ ٩- ظنّ الرّجل على قدر عقله.

٤ ٢٧٢ گمان مرد به اندازه عقل و خرد او است.

٥٨٩٣ ١٠- ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. ٤ ٢٧٢ گمان انسان ترازوى عقل او است، و كار او راستگوترين شاهد بر اصل و ريشه او است.

٥٨٩٤ ١١- ظنّ العاقل اصحّ من يقين الجاهل. ٤ ٢٧٣ گمان شخص عاقل درست‏تر از يقين آدم جاهل و نادان است.

باب حسن الظن (خوش گمانى)

٥٨٩٥ ١- افضل الورع حسن الظّنّ. ٢ ٤٠٣ برترين پارسايى خوش گمانى (به خداى تعالى) است.

٥٨٩٦ ٢- اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية، فقد ظلم و اعتدى. ٣ ١٨٢ هرگاه چيره شود صلاح و نيكى بر روزگار و مردم آن، و پس از آن مردى بر مرد ديگر گمان بدى ببرد با اين كه چيز بدى از او آشكار نشده، به او ظلم و ستم كرده است.

٥٨٩٧ ٣- حسن ظنّ العبد باللَّه سبحانه على قدر رجائه له. ٣ ٣٨٧ خوش گمانى بنده به خداى سبحان به مقدار اميدى است كه به خدا دارد.

٥٨٩٨ ٤- حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. ٣ ٣٨٤ خوش گمانى به خدا آسودگى دل و سلامت دين است.

٥٨٩٩ ٥- حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٨٥ خوش گمانى به خدا اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٠ ٦- حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. ٣ ٣٨٦ خوش گمانى به خدا از بهترين خصلتها و برترين بهره‏هاست.

٥٩٠١ ٧- حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. ٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا از برترين خويها و بزرگترين بخششهاى الهى است.

٥٩٠٢ ٨- حسن الظّنّ ان تخلص العمل و ترجو من اللَّه ان يعفو عن الزّلل.

٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا اين است كه عمل را پاك و خالص گردانى، و از خداوند اميد آن داشته باشى كه از لغزشهايت بگذرد.

٥٩٠٣ ٩- حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٩٠ خوش گمانى انسان را از گردن‏گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٤ ١٠- لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظّنّ بالايّام. ٥ ٩٧ پندهاى زمانه را در نيافته كسى كه آسايش يافته به خوش گمانى به روزگار.

٥٩٠٥ ١١- من حسن ظنّه اهمل. ٥ ١٣٦ كسى كه به خدا گمانش (به مردم) نيكو باشد سهل گيرد.

٥٩٠٦ ١٢- من حسن ظنّه حسنت نيّته.

٥ ١٦٢ كسى كه گمانش نيكو باشد، نيّت و انديشه‏اش نيز نيكو باشد.

٥٩٠٧ ١٣- من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه.

٥ ٢١٩ كسى كه به تو گمان خير داشت، گمانش را راست گردان.

٥٩٠٨ ١٤- من حسن ظنّه فاز بالجنّة.

٥ ٢٩٨ كسى كه به خدا خوش گمان باشد به بهشت كامياب گردد.

٥٩٠٩ ١٥- من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. ٥ ٣٧٩ كسى كه گمانش به مردم نيكو باشد، دوستى و محبت آنها را دريافت كند.

٥٩١٠ ١٦- من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ احد. ٥ ٤٤٢ كسى كه بدگمان باشد از هر كس وحشت كند.

٥٩١١ ١٧- لا يحسن عبد الظّنّ باللَّه سبحانه الّا كان اللَّه سبحانه عند حسن ظنّه به. ٦ ٤٠٧ هيچ بنده‏اى گمان خود را به خدا نيكو نكند جز آنكه خداى سبحان نزد همان گمان نيكوى او باشد (و به همان گونه كه گمان دارد خداوند با او معامله كند).

باب سوء الظن (بد گمانى)

٥٩١٢ ١- ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر.

٢ ٣٠٨ بپرهيز از اين كه بدگمان شوى (به خدا) كه بدگمانى عبادت را تباه سازد و گناه را بزرگ كند.

٥٩١٣ ٢- الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللَّه سبحانه. ٢ ٦٠ ترس و حرص و بخل غريزه‏ها و سرشتهاى بدى است كه جامع همه آنها بدگمانى به خداى سبحان است.

٥٩١٤ ٣- آفة الدّين سوء الظّنّ. ٣ ١٠١ آفت دين بدگمانى است.

٥٩١٥ ٤- اذا ظهرت الرّيبة ساءت الظّنون. ٣ ١٣٦ هر گاه شك و ترديد آشكار گرديد گمانها بد شود.

٥٩١٦ ٥- اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر. ٣ ١٨٣ هنگامى كه فساد و تباهى بر روزگار و مردم آن چيره شد، و پس از آن مردى بر مرد ديگر خوش گمان بود، خود را در معرض نابودى قرار داده است.

٥٩١٧ ٦- سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ظلم و ستم است.

٥٩١٨ ٧- سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به كسى كه خيانت نمى‏كند از پستى است.

٥٩١٩ ٨- سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور. ٤ ١٣٢ بدگمانى كارها را تباه كند و انسان را بر شرور و بديها برانگيزد.

٥٩٢٠ ٩- سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. ٤ ١٤٥ بدگمانى نابود گرداند همراه خود را و نجات دهد كسى كه از آن دورى گزيند.

٥٩٢١ ١٠- شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله.

٤ ١٧٨ بدترين مردم كسى است كه به هيچ كس اعتماد و وثوق ندارد به خاطر بدگمانى، و هيچ كس نيز به او اعتماد ندارد به خاطر بدكردارى او.

٥٩٢٢ ١١- من ساء ظنّه تامّل. ٥ ١٣٦ كسى كه بدگمان باشد در كارها درنگ كند.

٥٩٢٣ ١٢- من ساء ظنّه ساء همه. ٥ ١٩٧ كسى كه بدگمان باشد بدخيال نيز باشد.

٥٩٢٤ ١٣- من ساء ظنّه ساءت طويّته.

٥ ١٦٢ كسى كه بد باشد گمان او، بد باشد درون و باطن او.

٥٩٢٥ ١٤- من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. ٥ ٣٥٣ هر كس تكذيب كند و دروغ انگارد

بدگمانى به برادرش را، داراى پيمانى درست و دلى آسوده است.

٥٩٢٦ ١٥- من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانهاى بد داشته باشد، اعتقاد خيانت دارد به كسى كه به او خيانت نكند.

٥٩٢٧ ١٦- من ساء ظنّه بمن لا يخون، حسن ظنّه بما لا يكون. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانش بد باشد به كسى كه خيانت نكند، خوش گمان شود به كسى كه چنان نباشد (يعنى خيانت كار باشد).

٥٩٢٨ ١٧- من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. ٥ ٤٠٦ كسى كه بدگمانى بر او غالب شود، صلح و سازشى ميان او و دوستى از او به جاى نخواهد ماند.

٥٩٢٩ ١٨- و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. ٦ ٢٤٤ به خدا سوگند خداى سبحان هيچ مؤمنى را پس از ايمان عذاب نكند، جز به خاطر بدگمانى و بدخلقى او.

٥٩٣٠ ١٩- لا تظنّنّ بكلمة بدرت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا.

٦ ٢٨٦ گمان بد مبر به سخنى كه از كسى سر زند، در جايى كه تو احتمال خيرى در آن سخن مى‏يابى.

٥٩٣١ ٢٠- لا دين لمسي‏ء الظّنّ. ٦ ٣٥٨ بدگمان (به خداى تعالى) دين ندارد.

٥٩٣٢ ٢١- لا ايمان مع سوء ظنّ. ٦ ٣٦٢ ايمانى نيست با بدگمانى به خداى تعالى.

باب الاستظهار (پشت گرمى و كمك گيرى)

٥٩٣٣ ١- افضل العدد الاستظهار. ٢ ٣٧٨ برترين نيروى ذخيره و اندوخته، پشت‏گرمى (به خداى تعالى با انجام اطاعت و فرمانبردارى او) است.

٥٩٣٤ ٢- نعم الحزم الاستظهار. ٦ ١٦٤ دور انديشى، پشت گرمى خوبى است.

٥٩٣٥ ٣- قد يصاب المستظهر. ٤ ٤٦٥ گاه است كه احتياط كار (بر خلاف عادت)

دچار حادثه شود.

باب حسن الظاهر

٥٩٣٦ ١- صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. ٤ ١٩٦ صلاح ظاهر مردمان، نشانه و نمودار درستى درونهاى آنهاست.


11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25