سفر به عالم برزخ

سفر به عالم برزخ0%

سفر به عالم برزخ نویسنده:
گروه: اصول دین

سفر به عالم برزخ

نویسنده: على رضا اسداللهى فرد
گروه:

مشاهدات: 10305
دانلود: 6645

توضیحات:

سفر به عالم برزخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10305 / دانلود: 6645
اندازه اندازه اندازه
سفر به عالم برزخ

سفر به عالم برزخ

نویسنده:
فارسی

كسانى كه نماز عشا را نخوانند و ترك كنند

در جايى ديگر يك عده سرو صورتشان را به صخره مى زدند گفتم اينها كيانند؟

هدايت : اينها كسانى هستند كه نماز عشا را نمى خواندند.

گفتم : اينها از هفده ركعت نماز واجبى تنها چهار ركعت نماز را در شبانه روز ترك كردند و اين طور معذبند، اگر كلا نماز را نمى خواندند چه بلائى گريبانگيرشان شده بود؟

هدايت : خيلى واضح و روشن است هر كه «بامش بيش برفش بيش».

گفتم : چطور مگه ؟

هدايت : اگر كسى اوقات نمازش را حفظ نكند و به وقت نماز را نخواند، خدا او را در بيابان جهنمى رها مى كند(١٥٧) و اگر نماز را كه ستون دين است ، عمدا ترك كند دينش را نابود كرده (يعنى بى دين است).(١٥٨)

هدايت : شيطان با آن همه پليدى نگفت من خدا را سجده نمى كنم ، اما آدم بى نماز به خدا بى اعتنايى كرده و سجده نكرد.

نماز آن قدر مهم است كه اگر قبول شود ما بقى اعمال نيز قبول مى شود و اگر مردود شود ساير اعمال نيز مردود مى شود و يك سره به جهنم تشريف مى برد.(١٥٩)

از بى نماز هر چه بگوييم كم گفتيم چرا كه پيامبر اسلام فرمود: نمازهايتان را ضايع نسازيد پس هر كه نمازش را ضايع كند خداوند را با قارون و فرعون و هامان «لعنهم الله و اخزاهم» محشور كند و حق خداست كه او را داخل جهنم نمايد همراه با منافقين(١٦٠)

يك لقمه نان به بى نماز، گناهش از كشتن هفتاد پيغمبر بيشتر است

سپس هدايت گفت : مى دانى اگر كسى به يك بى نماز، ولو با يك لقمه نان كمك كند چه گناه بزرگى مرتكب شده ؟

گفتم : نه قربانت گردم

گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس به يك بى نماز لقمه طعام يا به يك پيراهنى كمك كند مثل كسى است كه هفتاد پيغمبر را كه اول آنان آدم و آخر آنان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كشته باشد.(١٦١)

گفتم : لا اله الا الله ! كمك به بى نماز اينهمه گناه دارد؟

هدايت : از اين هم بيشتر بگويم ؟

گفتم : بفرماييد.

هدايت : بى نماز از منافق بدتر است و منافق از كافر بدتر است

حال كه فهميدى چه درجه اى بى نماز دارد بيا تا جايگاه منافق را برايت نشان دهم

جايگاه منافقين

هدايت مرا به منزلى از منازل ، جهنم برد كه از همه منازل ، پست تر و آتش ‍ در آن بر افروخته تر و ناله و فريادهاى گوش خراش اهل آن بيشتر بود و تابوتهاى آهنى كه در وسط جهنم آويزان بودند هر يك شخصى را در خود جاى داده بود.

ملائكه غضب الهى با شلاقهاى آتشين در بالا سر آنها حضور داشتند، هر لحظه بر سر و اندام آنها مى نواختند كه اگر يك ضربه از آن شلاقها به آبهاى دريا در دنيا زده شود از شدت حرارت همه مى جوشند.

گفتم : اينجا كجاى جهنم است ؟

هدايت : پست ترين درجه جهنم است

گفتم : يعنى درك اسفل ؟

هدايت : بله پست ترين درجه جهنم همين جا است ، اينجا است كه خداوند در دنيا به منافقين وعده داده بود يعنى اسفل السافلين در جهنم(١٦٢)

نمى دانم از عذاب كفار خبر دارى يا نه ؟

گفتم : كم و بيش در مورد عذاب آنها در دنيا چيزهايى شنيده بودم و مى دانستم كفار در جهنم ، الى الابد ماندگارند و سخت ترين عذابها را خواهند ديد.

هدايت : درست گفتى ، خوب است بدانى ، عذاب منافق در اينجا از كافر سخت تر و عذاب بى نماز هم از منافق سخت تر است تا آنجا كه بى نماز، يعنى «تارك الصلوه» بد است كه منافق مى گويد خدايا تو را سپاس كه مرا منافق خلق كردى اما بى نماز خلق نكردى(١٦٣)

بعد از ديدن احوال معصيت كاران هدايت به من فرمود؛ اينجا سفر به منازل جهنم به پايان رسيد و آماده باش كه به منازل نعيم ، برويم

قسمت چهارم : ديدار از اهل بهشت در عالم برزخ منازل النعيم

ديدار با شهداء

سفر در اعماق منازل جهنم براى من بسيار خسته كننده و ملال آور بود هر چند براى درس و عبرت بسيار مفيد بود. چرا كه «قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى دچار آيد».

و علاوه بر اين ، براى من ممكن نبود، كه از احوال تمام معصيت كاران ، اعم از منافقين ، فساق ، مرتدين و... كه هر كدام داراى مراتب و طبقات متفاوتى بودند، مشاهده كنم و از سويى در كنار خوف ، رجاء و اميد لازم بود. چون ترس بدون اميد انسان را مايوس از رحمت الهى مى كند. و در اين صورت قدمها، سست و حركتها، متوقف مى شود و حال اينكه «ان رحمه الله واسعه».

وقتى جناب هدايت خستگى بيش از حد مرا مشاهده كرد خطاب به من فرمود: بنده خدا! نيمه راه را آمدى ! چه خبره !؟ تازه خدا را شكر كن كه تو از اهل جهنم نبودى ، اگر بودى چه مى كردى ؟ بايد تا قيامت عذاب الهى را متحمل مى شدى و وقتى قيامت به پا شد و به حساب تو رسيدگى كردند، اگر خلاص نشوى ، تازه اول راه هستى و در جهنم الى الابد ماندگارى و اگر خيلى سبك شوى يك سيصد سالى در جهنم بايد بمانى و بسوزى و آنهم چه سوختنى !!! گفتم : به خدا از شر نفسمان پناه مى برم

اللهم ان مغفرتك اءرجى من عملى و ان رحتمك اءوسع من ذنبى ، اللهم ان كان ذنبى عندك عظيما فعفوك اءعظم من ذنبى ، اللهم ان لم اءكن اءهلا اءن اءبلغ رحمتك فرحمتك اءهل اءن تبلغنى و تسعنى لانها وسعت كل شى(١٦٤)

جناب هدايت من از خداوند، قطع اميد نكردم و به رحمت الهى اميدوارم

هدايت : البته كه بايد به خدا اميد داشته باشى چرا كه خداوند متعال فرمود:

( قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ .) (١٦٥)

حالا كه سفر در منازل جهنم را به اتمام رسانديم برويم به طرف منازل النعيم و الجنه ، تا «ان شاء الله» رغبت كنى و خود را به اين منازل برسانى

گفتم : خدايت رحمت كند، ان شاء الله من از اين سفر عبرت بگيرم و سعى كنم بندگى خدا را به نحو شايسته به جا آورم

هدايت : ان شاء الله ! اگر چه عصيان و كفران شما به خدا ضررى نمى رساند، چون كه او از بندگانش بى نياز است و نيازى به طاعت شما ندارد و عصيان شما هم به او ضرر نمى رساند.(١٦٦) هر كارى كنيد براى خود كرديد.

خداوند فرمود: «اگر كفر ورزيد به درستى كه او از شما غنى و بى نياز است »(١٦٧) «و ما به حقيقت راه حق و باطل را به انسان نموديم حال خواهد، هدايت پذيرد و شكر اين نعمت گويد و خواهد آن نعمت را كفران كند.(١٦٨

اگر انسان عقل خود را به كار اندازد و در عواقب امور فكر كند بداند از عواقب آن در امان نخواهد بود، قطعا در خط و مشى زندگى مواظب رفتار و كردار و گفتار خود خواهد بود همان طور كه بزرگان دين ما فرمود: «از عواقب گناهان بر حذر باشيد.(١٦٩)»

گفتم : همان طور هست كه مى فرماييد.

«ان شاء الله» كه در من تاثير بگذارد و هم در ساير بندگان خدا باز در خدمت شما هستم كما اينكه قبل از سفر تعهد داده بودم باز در تعهد خود هستم از خداوند براى انجام تعهد يارى مى خواهم

هدايت : خدا عاقبت تو را به خير گرداند، حال از اين به بعد هر چه به تو نشان دهم هم صفا و صميميت ، ذكر خدا، ديدار اولياء خدا، حورى ، رضوان و... خواهد بود و چنان كه بخواهى هميشه در آنجا ماندگار شوى

گفتم : مگر نخواهم ماند؟

هدايت : فعلا در سفر، به سر مى برى و در سفر ماندن معنى ندارد. اما چون تو «لقاء الله» را دوست دارى «ان شاء الله» به معبودت خواهى رسيد و اين نعمتهايى كه گفتم درك خواهى كرد، براى ابدى شدن اسكان در بهشت مواظبت لازم است چنانكه خداوند مى فرمايد:

بگو اى پيامبر كه من بشرى همچون شما هستم تنها فرق من با شما اين است كه به من وحى مى شود همانا خداى شما يكى است پس هركس ‍ مى خواهد لقاء و رحمت خدا را بايد كارهاى صالح انجام دهد و در عبادت خدا كسى را شريك قرار ندهد.(١٧٠)

و بايد از خدا بخواهى تو مسلمان از دنيا برويد، اسلامى كه انبياء بزرگ از خدا درخواست مى كردند. مثل ، حضرت يوسفعليه‌السلام كه به خدا عرض كرد خدايا مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق گردان(١٧١)

گفتم : به يارى خدا سعى خواهم كرد. اما اگر خدا دستم را نگيرد من توان حركت به سوى او را ندارم

هدايت : آرى ، بايد از خداوند در اين راه كمك بگيرى و الا بدون يارى او مى مانى اما بدان كه خدا بندگانش را دوست دارد و به خاطر همين دوست داشتن ، يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر براى هدايتشان فرستاد.

با من همراه شو تا اولين منزل از «منازل النعيم» را برايت نشان دهم ، اينجا تو از اهلشان از كارهايى كه در دنيا كردند، مستحق نعمت الهى شدند سوال كن و از تجربيات آنان براى موفقيت خود استفاده كن و اگر آنچه كه شنيدى و ديدى به كار بندى مطمئن باش رستگار خواهيد شد.

ديدار با شهداء در منازل رزمندگان

رفيقم مرا به منزلى از منازل بهشت برد كه به آنجا منازل رزمندگان مى گفتند. هر چه از نعمتهاى الهى آنجا بگويم كم گفتم واقعا «شنيدن كى بود مانند ديدن»، دروازه اى ديديم كه سر در آن نوشته بود «منازل رزمندگان» و جناب هدايت درب آنجا را زد و لحظه اى طول نكشيد كه در را باز كردند و جوانى زيبا مثل ماه ، سر و قامت ، چهار شانه درب را به روى ما باز كرد و گفت :

سلام و درود بر شما به بهشت خوش آمديد.

گفتيم : و سلام بر شما و رحمت خدا بر شما و بركات خدا بر شما.

من و هدايت ، وارد آن منزل شديم : چه منزلى !!، باغى داشت به بزرگى آسمانها و زمين(١٧٢) تا چشم كار مى كرد درخت و سبزه و گل ، تا دلت بخواهد درختان ميوه ، آن هم نه يك نوع ميوه بلكه از هر نوع ميوه كه ديدى و نديدى و زيبايى خاصى كه نهرها و رودخانه هاى گونا گون كه از بعضى آب زلال جارى بود و از بعضى شير سفيد و براق و از بعضى شراب و از بعضى عسل خالص كه از سر درختان مى گذشت با صداى دلنشينى كه آب رودخانه ها به بهشت داده بود(١٧٣) و از همه مهم تر غفران الهى كه صفاى بهشت بستگى به آن داشت و به قول شاعر:

هر كجا تو با منى من خوش دلم

گر بود در قعر چاهى منزلم

هر كجا يار است آنجا دلگشاست دلگشا بى يار زندان بلاست(١٧٤)

تا چشم كار مى كرد جنگل بود و هر چه در درون آن راه مى رفتى انتها نداشت ، نه طولش پيدا بود و نه عرض آن ، «الله اكبر» از اين عظمت ، «الله اكبر» از اين نعمت

تعجب من ؛ مرا بر آن داشت تا از اين شخص كه در را به روى ما باز كرده بود سوالى بپرسم لذا به او گفتم :

برادر! معذرت مى خواهم آيا ممكن است از حضرتعالى سوالى بپرسم ؟

جوان گفت : بفرماييد.

گفتم : اين باغ يا بهتر بگويم اين جنگل به اين عظمت و به اين زيبايى كه نه عرضش پيداست و نه طول آن و با اين همه درختان ميوه و نهرهاى آب زلال و شير و شراب و عسل ، مال شما است ؟

جوان : نه ، من اينجا خدمتكارم

گفتم : شما خدمتكاريد؟! پس صاحب خانه كجاست ؟

جوان : اينجا تا دلت بخواهد خدمتكار از ملايك خدا حضور دارند و خداوند براى هر كار خدمتكار، مخصوص براى بهشتيان خلق كرده است(١٧٥)

گفتم : «ان شاء الله»، كى صاحب اين باغ را خواهيم ديد.

جوان : حضرت آقا، در مقابل قصر؛ منتظر شما هستند و آنجا به استقبال شما خواهند آمد.

گفتم : سوال ديگرى داشتم اجازه مى فرماييد؟

جوان : خواهش مى كنم بفرماييد.

گفتم : خداوند متعال اين باغ به اين بزرگى را با اين همه امكانات و با اين همه نوكر و غلام براى يك نفر عطا فرموده است ؟

جوان : بله : خداوند براى هر متقى از اين بهشت ، عطا مى فرمايد.

قصرهاى بهشتى

هدايت رو كرد به من و گفت : دوست عزيز، حالا كجاى بهشت را ديدى صبر كن قصرها و كاخهاى بهشت را ببينى ، آن وقت انگشت حيرت به دندان مى گيرى

در حالى كه ما در آن باغ قدم زنان به طرف كاخ مى رفتيم ترانه اى دلنشين ذكر از سرتاسر بهشت قبلها را جلا مى داد(١٧٦) تا اينكه قصرها نمايان شدند. چه قصرهايى ! واقعا از تعجب انگشت با دندان گذاشتم ! و بى اختيار به ياد عظمت خدا افتادم و گفتم : الله اكبر و لله الحمد الحمد لله على ما هدانا الله اكبر.

قصرهايى از زمرد، ياقوت و مزين به طلا و نقره ، كه هر كدام زيبايى خاصى داشت ، خداوند عطا فرمود.

گفتم كجايند، كاخ نشينهاى دنيا كه با ساختن از خون و گوشت انسانها به آن افتخار مى كردند. حال قصرهايتان نابود شده اما اعمال پست و ظالمانه شما ماندگار، كجاييد اى ظالمها و اى تبهكاران و اى معصيتكاران تا ببينيد خدا وعدهايش راست است و پاداش نيكوكاران را ضايع ، نگردانيد.(١٧٧)

من كه واقعا متحير بودم به فكر رفتم و با خود گفتم اگر اين بهشت از آن من بود چه مى شد، من كه در دنيا باغى نداشتم و حتى باغچه اى كه سه يا چهار درخت داشته باشد. تازه اينجا كجا و باغهاى دنيا كجا! بهشتى كه جنگلهاى بزرگ دنيا در مقابلش هيچ است و از طرفى اينجا نه سرما، و نه گرما و نه خزان و پژمردگى هست و نه سرماى سوزان ، اگر مى خواستيم در دنيا يك هزارم اين بهشت را كه در دنيا، نظيرش يافت نمى شود (اگر مى بود) بخريم ، اگر تمام اهل و فاميل ، تمام جد و آباديم شبانه روز فعاليت مى كردند نمى توانستيم بخريم اما خداوند بزرگ براى كارهاى ناقابل ما چه مرحمتى فرمود.

اى خدا! به ما كمك كن ، زينتهاى فريبنده دنيا كه باطنى زشت و متعين دارند: ما را فريب ندهند و ما را جزو صالحان و بندگان شايسته و وارث «جنه النعيم» گردان(١٧٨)

هدايت : «آمين يا رب العالمين».

گفتم : جناب هدايت تو هم از خدا بخواه مرا به راه راست ، هدايت فرمايد.(١٧٩)

هدايت : «آمين يا رب العالمين».

البته با كمى صبر و پشت پا زدن به زخرف دنيا مالك اين بهشت خواهى شد.(١٨٠) خداوند متعال فرمود: بنده خوبى باشيد، همه چيز به شما مى دهم(١٨١)

من و هدايت در حال بحث و راز و نياز بوديم كه دوباره صداى دلنشينى دل و قلب ما و را نوازش داد( سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا )

گفتم : عليكم السلام و رحمه الله و بركاته

در بهشت لباس حرير و طلاجات بر مرد حلال است

ديدم جوانى زيباتر از آن قبلى با لباسهاى فاخر به رنگ سبز از جنس ‍ حرير و ديبا و انگشتر طلا به دست و با دست بند طلا(١٨٢) به استقبال ما آمد و بعد با هم معانقه روبوسى كرديم و ايشان ما را به طرف تختى كه زير سايه درخت قرار داشت راهنمايى كرد.

من مى خواستم به او بابت به دست كردن انگشتر طلا و هم لباس حرير بر تن كرده بود. (هر دو يعنى هم انگشتر طلا و هم لباس حرير مردان در دنيا حرام بود.(١٨٣) و تا لب بگشايم جناب هدايت گفت :

برادر! اينجا بهشت است و آن طلايى كه در دنيا حرام بود و اگر شخصى ، انگشتر طلا به دست مى كرد علاوه بر اينكه نمازش باطل بود و اگر با آن حال مى مرد در حال عصيان مرده بود و جايش جهنم مى بود، اينجا حرام نيست و خداوند منان خود بهشتيان را به اين زيور آلات مزين فرموده است

آرى آن جوانهايى كه در دنيا زيبايى انگشتر طلا را ديدند: اما گفتند: خداوند حكيم بدون علت چيزى را حرام نكرد و با به دست نكردن انگشتر طلا، حرام مرتكب نمى شوم و حتى وقتى خانواده عروس ‍ پيشنهاد كردند. حلقه طلا به دست كند در جوابش گفتند:

من انگشتر عقيق مى خواهم كه مستحب است نه انگشتر طلا كه حرام است و من نمى خواهم زندگى زناشويى را با گناه آغاز كنم ، اينجا مستحق اين نعمت مى گردند و هر چه كه در دنيا سختى ديدند در عوض اينجا در آسايشند. به هدايت گفتم : خدا تو را حفظ كند اگر تذكر نمى دادى من شرمنده مى شدم

از وقفه اى كه پيش آمد و صحبت بين ، من و هدايت رد و بدل مى شد، جوان بهشتى به تعجب وا داشت و خطاب به من گفت :

عذر مى خواهم ! از من ناراحتيد؟

گفتم : «استغفر الله» چرا از شما ناراحت باشيم ، حقيقت مطلب را با او در ميان گذاشتم و جوان با شنيدن ماجرا، شروع به خنديدن كرد و گفت : من هم ابتداى ورودم به اينجا وقتى اين لباسها و زيور آلات را آوردند گفتم من نمى پوشم ولى در جواب گفتند، اينجا محدوديتى و حرمتى نيست ، حتى شرابى كه برايم آوردند ننوشيدم اما به من گفتند:

اصلا در اين جا تكليف نيست هر حرمتى بود مال دنيا بود و بس(١٨٤)

حال بياييد؛ براى شما از شراب پذيرايى كنم تا جگرتان حال بيايد.

در روى تخت كه بالشتهاى نرم و لطيف قرار داشت با زير اندازه هاى نرم كه در زير سايه درختان سر به فلك كشيده كه نه آفتابى ديده مى شد كه گرمايش اذيت كند و نه سرمايى بود كه بلرزاند،(١٨٥) نشستيم و تكيه داديم

غلامان براى ما نوشيدنى آوردند و در جامهاى لبريز از شراب به ما تعارف كردند و هر كدام يك جام گرفتيم و من از بوى خوش شراب ، نخورده مست بودم اما نه مستى دنيا، بلكه تمام وجودم آكنده از سرور شد و خستگى از تنم بيرون رفت

شراب را خورديم ، و جانى دوباره گرفتيم و آنگاه ظرفهاى پر از انواع ميوه ها را مقابل ما گذاشتند و هر كدام از ديگرى خوش رنگ تر و هر كدام از ديگرى ، خوش مزه تر و معطر بود و انسان هر چه مى خورد سير نمى شد و اصولا در دنيا اگر چيزى مى خوردى ديگر اشتهايت كور مى شد و به هيچ چيز ميل نداشتى اما اينجا اين طور نبود، هر چه مى خوردى اشتها داشتى و ميوه هاى آن تمام شدنى هم نبود.(١٨٦)

آنگاه من رو كردم به شهيد و گفتم : حال كه خوردنيها را خورديم و با شراب گوارا، جگرمان را جلا داديم و خستگى از تنمان در رفت اجازه مى خواهم ، سوالاتم را از حضرتعالى بپرسم

شهيد: بفرماييد. حالا ديگر من در خدمت شما هستم

گفتم : اولا از اينكه اجازه فرموديد، در خدمت شما باشيم متشكرم دوم از اينكه وقت گرانبهاى خود را در اختيار ما گذاشتيد و از اهل عيال خود براى مدتى ؛ دور گشتيد عذر مى خواهم

شهيد: خواهش مى كنم ، اينجا چيزى به بطالت نمى گذرد و هرچه اينجا تبادل شود همه لطف و صفا و سلامتى است(١٨٧)

گفتم : با اجازه از محضر استاد راهنما و سرور گرامى ، جناب هدايت ، اگر ممكن است بفرمايد در دنيا چه اعمالى را انجام داديد كه با اين مقام والا و فيض بزرگ نائل شديد؟

شهيد: خدا را سپاس كه جان ناقابل ما را پذيرفت ، جان را كه خود به ما داد با ما معامله كرد و فرمود، اين جان را برايم بفروش و در عوض بهشت برايت عطا كنم(١٨٨) و به وعده اش عمل كرد.

ببين ! بدون زحمت هيچ انسانى به مقصودش نرسيد: به قول شاعر نامى سعدى :

نابرده رنج ، گنج مسير نمى شود

مزد آن گرفت كه جان برادر كه كار كرد

و اگر قرآن خاطرتان باشد در بيشتر موارد پاداش الهى را به انسان عامل ؛ منتصب مى كند و حتى وعده اى كه مومنان را خوشحال مى كرد همه و همه براى عاملان بود مثل آيه شريفه عنكبوت كه مى فرمود:

آنان كه به خدا ايمان آوردند و به اعمال نيكو پرداختند؛ البته آنها را به عمارات عالى كه از زير درختانش نهرهايى جارى است منزل دهيم كه در آن زندگانى ابدى كنند. چقدر پاداش عاملين خوب است(١٨٩)

لذا بهشت را به بها مى دهند، به بهانه نمى دهند، نه به بهانه(١٩٠)، سالها ورد (دعاى زير لبى) تو نماز باشد اما تا نماز نخوانى كه گفتن نماز، نماز نمى شود.

ما و امثال ما را هم كه اينجا مشاهده مى كنى در زير سايه قدمهايى است كه در راه حق برداشتيم ، سعى كرديم واجبات را عمل كنيم و از محرمات الهى اجتناب و دورى كنيم و اگر هم توانستيم به مستحبات ، در حد توانمان عمل كرديم ، بله درست است كه اعمال ما ناقابل بود اما خداوند كريم به كرم پذيرفت و ما را جزو مكرمين(١٩١) قرار داد.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلى صفاتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد ازين روى من و آينه وصف جمال

كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر كام روا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و اينها بزكاتم دادند

هاتف آنروز بمن مژده اين دولت داد

كه بدان جور جفا صبر و ثباتم دادند

اين همه شهد و شكر كز سخنم ميريزد

اجر صبريست كزان شاخ نباتم دادند(١٩٢)

حالا اگر در اين مدت زندگى به گفتن اكتفاء مى كرديم آيا مى توانستيم نظر و رحمت خدا را جلب كنيم ؟

ما دعوت حجت خدا را براى دفاع از دين شنيديم(١٩٣) و در دو راهى بهشت و جهنم قرار گرفتيم

گفتم : با عرض معذرت ! چرا بين دو راهى قرار گرفتيد؟

شهيد: خوب پر واضح است كه انسان يك تعلقاتى به دنيا دارد از قبيل زن و فرزند و مال و منال و از طرفى دعوت حق و در راه اجابت اين دعوت خطراتى از قبيل كشته شدن ، معلول شدن ، و از خيلى چيزهاى مادى گذشتن ، وجود دارد و اينجاست كه وسوسه هاى نفس اماره و ابليس ‍ شروع مى شود و در اين ميان ، ايمان محكم و راسخ مى خواهد كه بتوانى از اين وسوسه ها نجات پيدا كنى ، آرى اگر دعوت حق را لبيك بگويى بايد از دنيا چشم پوشى كنى و در عوض بهشت نصيب تو خواهد شد و رضوان الهى و اگر دنيا بخواهى ماديات را حفظ كردى اما بايد خسران الهى را خريدارى كنى و عاقبت آن جهنم است و چه بسيار انسانهايى كه در اين دو راهى لغزش كردند و براى هميشه رو سياه شدند.

امام و پيشواى دينم ما را به جهاد در راه خدا ترغيب فرمود(١٩٤) و ما از فضيلت جهاد از حضرتش مسئلت كرديم(١٩٥)

فضيلت جهاد فرموده و ما به عظمت و فضيلت جهاد پى برديم و فهميديم كه انتخاب جهاد يعنى رستگارى ، يعنى صلاح دنيا و آخرت صلاح دنياست چون از دنيا سرافرازانه بيرون آمديم و در مقابل شيطان و شيطان صفتان ايستاديم و در تاريخ گلگون اسلام نشان از شجاعت و شهامت و ايثار و فرمانبردارى از امام و رهبر را به جا گذاشتيم و اما آخرت ، همانگونه كه در خدمت شما هستيم مى بينيد! اينجا عزت و سربلندى است و ما جاودانه با نعمتهاى الهى كه نه كم مى شود و تمام شدنى نيست ، زندگى مى كنيم و به همين خاطر، نه يك دل بلكه صد دل عاشق ، خدا شديم و در اين راه سر نشناختم و از زندگى زودگذر دنيا چشم پوشيديم و «رضوان من الله اكبر» را خريديم

گفتم : از نبرد خودتان برايمان بگوييد آيا زخمهايى كه بر شما وارد مى شد درد مى كشيديد؟

شهيد: اولا خدا مى داند اگر ايمان نباشد، برق تير و گلوله جان را مثل بيد مى لرزاند اما ما كه به صحنه كارزار جنگ وارد شديم نه تنها نمى ترسيدم بلكه هر لحظه منتظر، لقاء الهى بوديم و بهشت را در يك قدمى خود مى ديديم و لذا هر زخمى كه بر بدن ما وارد مى شد. مثل آب خنك گوارايى كه در يك هواى گرم سوزان براى تشنه لذت مى داد بود.(١٩٦)

گفتم : برادر شهيدم از هنگام شهادتتان برايمان بفرماييد در چه حالى بوديد؟

شهيد: من در ميدان جنگ تنها بياد خدا بودم و تمام وجودم لبريز از ذكر خدا بود و با اين حال به پيشروى ادامه مى دادم تا مى توانستم از دشمنان خدا به يارى خدا به جهنم واصل مى كردم و بالطبع جراحاتى نيز خودم برداشته بودم تا اينكه تيرى به قلبم اصابت كرد.

در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمى آيد بچشم غم پرست

بس كه در بيمارى هجر تو گريانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر كميت اشك گلگونم نبودى گرم

رو كى شدى روشن بگيتى راز پنهانم چو شمع

در ميان آب و آتش همچنان سرگرم تست

اين دل زار نزار اشك بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلى فرست

ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع

بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست

با كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع

كوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش ‍ عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم يك نفر باقيست با ديدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم كن شبى از وصل خود اى نازنين

تا منور گردد از ديدار تو ايوانم چو شمع(١٩٧)

و با پاره شدن قلبم پرده هاى ظلمت و تاريكى كنار رفت و من ديدم در مقابلم ، حورالعين ايستاده و مرا به بهشت و كرامت الهى كه خدا وعده فرموده بود بشارت داد.(١٩٨)

در اين حال خنده به لبانم شكوفه زد و من وعده هاى الهى را محقق شده يافتم ، كم كم با دنيا وداع مى كردم و روح از بدنم خارج مى شد وقتى به زمين افتادم ، زمين خطاب به من گفت :

آفرين به روح پاك تو كه از بدن پاك خارج شد، خوشحال باش ! كه براى تو است نعمتهايى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و به خيال كسى خطور نكرد.(١٩٩)

خداوند فرمود ديگر غصه زن و فرزند و خانواده ات را نخور كه من جانشين تو در بين اهل تو خواهم بود و هر كس خانواده شهداء را گرامى بدارد مرا گرامى داشته و هر كس آنها را برنجاند مرا رنجانده(٢٠٠)

آنگاه من به سوى بهشت پر كشيدم(٢٠١)

گفتم : از نحوه ورودتان به بهشت بگوييد.

شهيد: ماموران در ورودى بهشت خطاب به ما گفتند:

بفرماييد داخل بهشت(٢٠٢)

وقتى وارد بهشت شديم و بهشت را به چشم ديديم و نعمتهاى الهى را به وفور يافتيم به ياد خانواده افتادم و گفتم ايكاش خانواده ام مى دانستند كه خداوند ما را بخشيد و ما را جزو گرامى شده گان قرار داد.(٢٠٣)

آرى ؛ با باز شدن دروازه بهشت ديديم آنچه را كه به فكرمان خطور نمى كرد، بهشتى كه با اين عظمت براى ما خلق شده ، به هر كجاى آن اراده مى كرديم ، مى رفتيم و از درختان ميوه هر كدام از آن كه مى خواستيم مى خورديم و از چشمه هاى زلال و گوناگون از شير، و عسل و شراب مى نوشيديم و با حوريان بهشتى كه خداوند بر ايمان خلق فرموده بود معاشقه مى كرديم(٢٠٤)

براى اهل بهشت اسبهاى زيبا خلق شده

گفتم : آيا در بهشت مركب وجود دارد مثل اسب و اين چيزها؟شهيد: بله ، براى ما اسب هايى از ياقوت قرمز وجود دارد كه ما سوارشان مى شويم و در بهشت به گردش مى پردازيم(٢٠٥)

گفتم : از آنجايى كه ما فرصت باز ديد از تمام نعمتهاى الهى در بهشت را نداريم و از طرفى مى خواهيم براى رغبت و ازدياد عشق و علاقه به راه خدا از تجربيات شما استفاده كنيم ، اگر ممكن است گوشه اى از نعمتهاى ديگر خدا را كه به شما ارزانى داشته برايمان بفرماييد.

شهيد: اجازه مى خواهم ، تنها به يك مورد اشاره كنم و از خدا مى خواهم ، روزى شما قرار دهد و آن اينكه وقتى ما وارد بهشت شديم امكانات بهشت را براى ما نشان دادند. بخشى از نعمتهايى كه شما نديده ايد عرض ‍ مى كنم گفتم : بفرماييد.

شهيد: هفتاد قصر از قصرهاى فردوسى كه ما بين صنعا و شام قرار دارد كه نور اطراف آن را احاط كرده و در هر قصرى هفتاد دروازه و بر هر دروازه پرده اى بلند كه از طلا بافته شده است نصب كرده اند و در هر قصرى هفتاد اتاق و در هر اتاقى هفتاد تخت كه پايه اى آن از دُر و زبرجد كه به آن نى هايى از زمرد نقش بسته و بر روى هر تختى چهل فرش كه هر فرشى چهل ذراع مى باشد، پهن كرده اند و بر روى هر فرشى يك زن بهشتى كه جوان و شوهر دوستند، خلق فرموده و همه اينها كه خدمتتان عرض كردم براى هر نفر مهيا است(٢٠٦) گفتم : با اين حساب فكر نمى كنم ديگر آرزويى به دل داشته باشيد؟

شهيد خنديد و گفت : البته نه تنها تمام آرزوهاى ما در اينجا برآورده شد بلكه هر آنچه را كه تصورش نمى كرديم و اگر مى توانستيم تصورش را بكنيم حتما آرزو مى كرديم ، خدا براى ما از فضلش برآورده مى كرد.(٢٠٧)

گفتم : خداوند عزتتان را زياد كند آيا به خانواده هايتان سفارشى كرديد؟

شهيد: از خانواده خود در دنيا هنگامى ياد كرده و ياد خواهيم كرد كه آنها راه ما را ادامه دهند و در غير اين صورت ما از آنها ياد نخواهيم كرد، ما خوشحاليم از آنچه كه خدا عطا فرمود و به آنهايى كه به ما ملحق نشدند، بشارت مى دهيم و در پيش روى شما خطرى نيست و از مرگ نهراسيد و از دست رفتن متاع دنيا غمگين نشويد.(٢٠٨)

همنشينى با پيامبر و ائمه اطهارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بهشت و ديدار از خانواده در دنيا گفتم : آيا شما به ديدار يكديگر مى رويد و آيا به ميهمانى همديگر مى رويد؟

شهيد: بايد به استحضار شما برسانم ما در اينجا به ملاقات و زيارت پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليهم‌السلام مشرف مى شويم و با آن حضرات در يك مجلس مى نشينيم با آنها صحبت مى كنيم و آن بزرگواران از ما پذيرايى مى كنند و ما از طعام آنها مى خوريم از شراب آنها مى نوشيم و اين زيارت ، ظهور حضرت حجت (عج) ادامه خواهد داشت و هر وقت حضرت حجت (عج) ظهور كردند، خداوند متعال ، ما را مبعوث مى كند و در ركاب آن حضرت مى جنگيم(٢٠٩)

گفتم : خوش بحالتان اعلى الله منزلتكم و رزقنا الله بما فضل الله لكم

سپس پرسيدم : آيا به ديدار خانواده و بستگانتان در دنيا مى رويد؟

شهيد: بله هر كس به ميزان درجاتى كه در اينجا دارد به ديدارشان مى روند. و ما هر روز و بعضا هر سه روز يك بار و گاه هفته اى و حتى هر يك ماه يك بار به ديدن بستگانمان در دنيا مى رويم(٢١٠)

بعد از ديدار و صحبت با جناب شهيد براى ديدن منازل ديگر از منازل النعم با شهيد خداحافظى كرده و منازل رزمندگان را ترك كرديم وقتى از دروازه منازل رزمندگان بيرون مى آمديم هدايت گفت :

برادر توى بهشت خيلى برايت خوش گذشت مگه نه ؟

گفتم : بله اما حيف كه خيلى نمانديم

هدايت : راستى ! آيا منازل جهنم يادت هست ؟

گفتم : مگر مى شود منازل جهنم از يادم برود من هر وقت به ياد آتش جهنم مى افتم تمام وجودم مى لرزد.

هدايت : خدا را شكر، انسان بايد هم از آتش بترسد و هم به بهشت اميدوار باشد و به اين خوف و رجاء مى گويند.

گفتم : فراموشى در عين حالى كه نعمت است بعضا ما را از ياد خدا غافل مى كند و ما به خدا از غفلت پناه مى بريم