آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى11%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15447 / دانلود: 2538
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

محبت و اخلاص

در پاسخ به اين پرسش كه چگونه محبت باعث اخلاص مى شود، علامه طباطبايىرحمه‌الله مى نويسد:(٦١٨)

عبادت خدا از ترس عذاب ، آدمى را به زهد وادار مى كند؛ زاهد كارش اين است كه براى نجات از عذاب ، از محرمات الاهى و كارهايى كه در معناى حرام است يعنى ترك واجبات ، اجتناب كند. كسى هم كه طمع بهشت دارد، اين طمع او را به عبادت و انجام كارهاى شايسته وادار مى سازد. پس ‍ عابد نيز كارش اين است كه واجبات الاهى و كارهايى را كه در معناى واجب است يعنى ترك محرمات ، به جا آورد.

بنابراين ، خوف زاهد او را وادار به ترك و رجاء عابد او را وادار به فعل مى كند و هر دو طريق صاحبان خود را به اخلاص براى دين وا مى دارند نه اخلاص براى خدا كه صاحب دين است

محبت خداى سبحان ، قلب را در انحصار و هر چه كه منسوب به اوست ، مانند دين ، نبوت ، ولايت و... درمى آورد و از متعلقات ديگر مانند مال و جاه و فرزندو... پاك مى سازد.

آرى ، محبت به خدا محبت به آثار او نيست هست بنابراين ، انسانى كه عاشق خداست ، از ميان كارها كارى را دوست مى دارد كه خدا دوست بدارد و كارى را دشمن مى دارد كه خدا دشمن بدارد. به خاطر رضاى خدا راضى و به خاطر خشم او خشمگين مى شود و اين محبت ، نورى مى شود كه راه عمل را براى او روشن مى سازد: چنان كه فرمود:( أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ ) (٦١٩) و روحى مى شود كه او را به خيرات و اعمال صالح وامى دارد؛ چنان كه فرمود:( وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ ) .(٦٢٠)

همين است راز اين كه از چنين كسى جز جميل و خير سر نمى زند و او هيچ مكروه و شرى را مرتكب نمى شود. وى به هيچ چيز از موجودات و حوادث عالم نمى نگرد، مگر آن را دوست بدارد و زيبا ببيند؛ زيرا آنها را آيات و نشانه هاى خدا و تجليات جمال مطلق و حسن غير متناهى و غير مشوب به نقص مى بيند. و به همين دليل اين افراد، در نعمت هاى خدا و مسرتى غرق هستند كه غم و اندوهى با آن نيست

و همچنين در لذت و سرورى غرق هستند كه آلوده به الم و اندوه نيست و در امنيتى غرق هستند كه خوفى از آن نيست ؛ زيرا درد و غم و خوف وقتى عارض مى شوند كه انسان ، سوئى را درك كند و شر و مكروهى را ببيند و كسى كه جز جميل مشاهده نمى كند و وقايع را جز به مراد دل و موافق با رضا نمى بيند؛ اندوه و ترس و هر چيزى ديگرى كه موجب اذيت باشد در او راه ندارد، بلكه چنين شخصى به مرحله اى از سرور و ابتهاج و امنيت گام نهاده كه هيچ مقياسى نمى تواند اندازه اش را معلوم كند و جز خدا هيچ كس ‍ نمى تواند بر آن احاطه يابد. اين مرحله ، مرحله اى است كه نفوس عادى توانايى تعقل و پى بردن به كنه آن را ندارند، مگر به صورت تصورى ناقص

آيه( أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿ ۶۲ ﴾ الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (٦٢١) و نيز آيه( الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُولَـٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ ) (٦٢٢) به اين معنا اشاره دارد.

اين دسته از مردم ، همان مقربينى هستند كه به قرب خداى تعالى رستگار شده اند؛ زيرا هيچ چيز ميان آنها و خداوند فاصله نشده است ؛ نه محسوسات و نه موهومات و نه آنچه مورد هوا و خواهش نفس و يا مورد تلبيس شيطان باشد. همه چيز در برابر آنان ايتى خواهد بود كه كاشف از حق تعالى است ؛ نه حجابى كه ميان آنان و حضرتش ساتر شود. به همين جهت ، خداوند علم اليقين را به ايشان افاضه مى كند و حقايقى را كه از ديدگان مادى مستور است براى آنان مكشوف مى سازد:

( كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ﴿ ١٨ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ ﴿ ١٩ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ ﴿ ٢٠ ﴾يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ) (٦٢٣) ( كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ) (٦٢٤)

خلاصه آن كه اين طايفه ، متوكلان به خدا و تفويض كنندگان امر به سوى خدا و نيز كسانى هستند كه به قضاى الاهى راضى و خشنود و در برابر اوامر او تسليم هستند؛ زيرا جز خير نمى بينند و جز جميل و زيبا به چشمشان نمى آيد و همين باعث مى شود كه ملكات فاضله و اخلاق كريمه كه با نظر توحيد هماهنگ و سازگار است در دل هايشان مستقر گردد و در نتيجه ، همانگونه كه در عمل مخلصند، در اخلاق نيز مخلص مى شوند؛ معناى اخلاص دين براى خدا نيز همين است :

( هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ) (٦٢٥)

بنابراين ، يكى از عوامل مهم و اساسى براى نجات و رسيدن به رستگارى ، عمل صالح است و بهترين اعمال شايسته ، آن دسته از اعمالى است كه بهره بيشترى از اخلاص داشته باشد و فاعل عمل ، آن را تنها به منظور قرب و رضاى حق انجام داده باشد.(٦٢٦)

٤ - توبه

از مباحث گذشته پى برديم كه راهكار رسيدن به رستگارى و نجات از دوزخ ، افزون بر هدايت الاهى ، ايمان و عمل صالح است حال نوبت به اين بحث مى رسد كسانى كه ايمان نمى آورند و با حالت كفر از دنيا مى روند و يا كسانى كه به اسلام ايمان مى آورند، اما به خاطر ضعف ايمان و غلبه هواهاى نفسانى و عواملى مانند محيط بد، دوستان ناباب و... مرتكب گناه شده اند و كمتر به اعمال صالح پرداخته اند، آيا اين افراد مى توانند به رستگارى برسند و يا اين كه به شقاوت ابدى دچار خواهند شد؟

در پاسخ به اين پرسش مى گوييم كسانى كه كافر بوده و با همان حال از دنيا رفته اند، بر دو دسته اند:

يك عده افرادى بوده اند كه نامى از دين حق و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و احكام عقائد اسلامى به گوششان نرسيده و درباره اين مسايل جاهل بوده اند و در جهل خود نيز مقصر نبوده اند؛ اين افراد، در قيامت جزو مستضعفان قرار خواهند گرفت و با لطف و رحمت خداوند، دچار عذاب نخواهند شد.(٦٢٧)

يك دسته از كفار افرادى هستند كه با دين حق آشنا شده اند و به حقانيت آن نيز پى برده اند، اما به خاطر تعصب و عناد و دشمنى ، آن را نپذيرفته اند؛ اين گروه ، دچار شقاوت ابدى مى شوند و در جهنم جاودانه خواهند بود.

آيات زيادى بر اين مطلب دلالت مى كند؛ مانند:( وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) .(٦٢٨)

تنها راه نجات دسته اخير اين است كه در دنيا با اختيار خود، ايمان بياورند.

درباره كسانى كه ايمان آورده اند، ولى باز هم مرتكب گناه شده اند، بايد گفت : اين دسته از افراد نبايد از رحمت الاهى ماءيوس شوند؛ زيرا ياءس و نااميدى از خدا نيز از گناهان بزرگ به شمار مى آيد. راهكار و عامل اساسى براى نجات اين گروه ، توبه به درگاه الاهى است قبل از پرداختن به بحث توبه ، ضرورى است اندكى درباره گناه و آثار آن بحث شود.

معناى گناه

از ديدگاه قرآن ، هر كارى كه بر خلاف فرمان خداوند باشد، گناه است(٦٢٩) از اين رو، كردار و رفتار ما انسان ها، يا موافق خواست و اراده الاهى است و يا مخالف در صورت نخست اگر با انگيزه و نيت درست انجام گرفته ، اشد. عبادت و در صورت دوم ، گناه ناميده مى شود.

علامه طباطبايىرحمه‌الله در تعريف گناه مى نويسد: گناه هر عملى است كه مايه هتك حرمت عبوديت باشد، و نسبت به مولويت مولا مخالفت شمرده شود. در نهايت ، هر فعل و قولى كه به وجهى با عبوديت منافات داشته باشد گناه شمرده مى شود.(٦٣٠)

قرآن كريم با واژه هاى مختلفى از گناه ياد كرده است كه بيانگر گوناگونى گناه و آثار شوم آن است آن واژه ها عبارتند از:

١ - ذنب ، به معناى دنباله است ؛ چون هر عمل خلافى يك نوع پيامد و دنباله به عنوان مجازات اخروى يا دنيوى دارد.

٢ - معصيت ، به معناى سرپيچى و خروج از فرمان خداست

٣ - اثم ، به معناى سستى و كندى و محروم شدن از پاداش ها است

٤ - سيئه ، به معناى كار زشت است كه موجب اندوه و نكبت مى گردد، در برابر حسنه كه به معناى سعادت و خوشبختى است

٥ - جرم ، در اصل به معناى جدا شدن ميوه از درخت و يا به معناى پست است و آن عملى است كه انسان را از حقيقت و سعادت و هدف جدا مى سازد.

٦ - حرام ، به معناى منع و ممنوعيت است

٧ - خطيئه ، غالبا به معناى گناه غيرعمدى است و گاهى در معناى گناه بزرگ نيز به كار رفته است ؛ مانند آيه ٨١ سوره بقره اين واژه در اصل حالتى است كه براى انسان بر اثر گناه پديد مى آيد و او را از طريق نجات ، قطع مى كند و راه نفوذ انوار هدايت به قلب انسان را مى بندد.(٦٣١)

٨ - فسق ، در اصل به معناى خروج هسته خرما از پوست خود مى باشد و بيانگر خروج گناهكار از مدار اطاعت و بندگى خدا است كه وى با گناه خود، حريم و حصار فرمان الاهى را شكسته و در نتيجه بدون حفاظ مانده است

٩ - فساد، به معناى خروج از حد اعتدال است كه نتيجه اش تباهى است

١٠ - فجور، به معناى دريدگى و پاره شدن پرده حيا و آبرو و دين است كه باعث رسوايى مى شود.

١١ - منكر، در اصل از انكار به معناى ناآشنا است ؛ چرا كه فطرت و عقل سالم ، آن را زشت و بيگانه مى شمرد.

١٢ - فاحشه ، به معناى سخن و كار زشتى است كه در زشتى آن ترديدى نيست و در مواردى به معناى كار بسيار زشت و ننگين و نفرت آور به كار مى رود.

١٣ - خبط، به معناى عدم تعادل به هنگام نشست و برخواست است ؛ گويى گناهكار يك نوع حركت نامتعادل ، همراه با سستى و سقوط دارد.

١٤ - شر، به معناى هر زشتى است كه نوع مردم از آن نفرت دارند و بر عكس ‍ واژه خير، به معناى كارى است كه نوع مردم آن را دوست مى دارند. اين واژه ، اغلب در مورد بلاها و گرفتارى ها به كار مى رود، اما گاهى در مورد گناه نيز به كار رفته است ؛ مانند سوره انزال آيه ٨.

١٥ - لمم «بر وزن قلم» به معناى نزديك شدن به گناه و به معناى اشياء اندك است و در مورد گناهان صغيره به كار مى رود.

١٦ - وزر، به معناى سنگينى است و بيشتر در مورد حمل گناهان ديگران به كار مى رود؛ گناهكار با گناه خود بار سنگينى را به دوش مى كشد. گاهى واژه «نقل» نيز كه به معناى سنگينى است در مورد گناه به كار مى رود؛ مانند سوره عنكبوت آيه ١٣.

١٧ - حنث «بر وزن جنس»، در اصل به معناى تمايل به باطل و بازخواست آمده است و بيشتر در مورد گناه پيمان شكنى و تخلف بعد از تعهد به كار رفته است(٦٣٢)

اقسام گناه

در يك نگاه ، گناهان به دو دسته تقسيم مى شوند:

گناهان كبيره و گناهان صغيره

خداوند مى فرمايد:( إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيمًا. ) (٦٣٣)

در آيات ديگرى نيز به گناهان بزرگ اشاره مى كند(٦٣٤) و از آنها فهميده مى شود كه گناهان بر دو گونه اند: بزرگ و كوچك

علامه طباطبايىرحمه‌الله مى نويسد: بزرگى معصيت از دو راه فهميده مى شود:

يكى از شدت نهى و اصرار بر آن و دومى ، از تهديد به عذاب(٦٣٥) گناهان در مقايسه با يكديگر صغيره و كبيره مى شوند؛ مانند قتل نفس محترم از روى ظلم ، گناه است و نگاه كردن به زن نامحرم نيز گناه است ، ولى اولى نسبت به دومى كبيره است(٦٣٦) اگر گناه و نافرمانى را نسبت به خداوند بسنجيم ، پى مى بريم كه همه گناهان بزرگ هستند.(٦٣٧)

در روايات اسلامى به تعداد گناهان كبيره اشاره شده است كه عبارتند از: شرك به خدا، نوميدى از رحمت خدا، ايمنى از مكر خدا، عقوق والدين ، قتل نفس ، نسبت زنا به زنان بى گناه دادن ، خوردن مال يتيم ، فرار از جنگ ، رباخوارى ، جادوگرى «سحر»، زنا، سوگند دروغ ، غلول يعنى دزديدن از غنيمت ، ندادن زكات واجب ، شهادت دروغ و كتمان شهادت ، شرب خمر، ترك نماز از روى عمد، ترك هر عملى كه خداوند آن را واجب كرده است و قطع رحم(٦٣٨)

علامه طباطبايىرحمه‌الله درباره گناهان بزرگ و كوچك مباحث زيادى را مطرح كرده است كه به جهت طولانى بودن آن از بيانش خوددارى مى كنم(٦٣٩)

آثار گناه

گناه داراى آثار و پيامدهاى خطرناكى است قرآن كريم به آثار دنيوى و اخروى و نيز آثار معنوى گناه ، فراوان اشاره فرموده است درباره كيفر گناه در دنيا مى فرمايد:

( فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ ) (٦٤٠)

فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ ، (٦٤١)

فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا ، (٦٤٢)

مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا ، (٦٤٣)

( فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا) (٦٤٤) و آيات ديگر.

در مورد آثار گناه در آخرت مى فرمايد:

( وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ،) (٦٤٥)

( وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ) (٦٤٦)

(يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ ﴿ ١٢ وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ ﴿ ١٣ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنجِيهِ ﴿ ١٤ كَلَّا ۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ﴿ ١٥ نَزَّاعَةً لِّلشَّوَىٰ )(٦٤٧) و آيات ديگر.

تكرار و مداومت بر گناه ، افزون بر عذاب هاى دنيوى و اخروى ، آثار خاصى بر نفس انسان مى گذارد و موجب تيرگى قلب و مسخ انسان از حالت انسانيت مى شود.

خداوند مى فرمايد:

( أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّـهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ ۖ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ) (٦٤٨)

و در آيه ديگرى آمده :

( ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ .) (٦٤٩)

افزون بر آيات قرآنى ، روايات اسلامى نيز به آثار شوم گناه اشاره كرده و پيامدهاى خطرناك آن را برشمرده اند. براى نمونه ، امام صادقعليه‌السلام درباره آثار معنوى گناه مى فرمايد:

ما من شى ء افسد للقلب من خطيئة ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله(٦٥٠)

و در حديثى ديگر، معاذ بن جبل مى گويد: «در منزل ابوايوب انصارى در محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم و از آن حضرت پرسيدم منظور از آيه( يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا ) (٦٥١) چيست ؟

آن حضرت در جواب فرمودند: «ده گروه از امت من در قيامت با چهره هاى مخصوصى كه از ديگران متمايز هستند، وارد صحنه محشر مى شوند. اين گروه ها عبارتند از: ١ - ميمون ، ٢ - خوك ، ٣ - واژگونه ، ٤ - كور، ٥ - گنگ و كر، ٦ - گروهى كه زبان خود را مى جوند و از دهانشان چرك بيرون مى آيد كه همه را ناراحت مى كند، ٧ - گروهى بد بوتر از مردار گنديده ، ٨ - گروهى پوشيده به لباس آتشين و مس گداخته و چسبان ، ٩ - گروهى با دست و پاى بريده ، ١٠ - گروهى آويخته شده بر دارهاى آتشين

گروه اول ، سخن چينها هستند؛ گروه دوم ، حرام خوارها يند؛ گروه سوم ، رباخوارهايند، گروه چهارم ، ستمگران در قضاوت هستند؛ گروه پنجم ، از خودراضى و خودبينان هستند؛ گروه ششم ، علماء و قضات بى عمل هستند؛ گروه هفتم ، آزاردهندگان به همسايه هستند؛ گروه هشتم ، جاسوسان نزد ظالم هستند؛ گروه نهم ، شهوت رانان و كسانى هستند كه مانع اداى حق خدا از اموال خود هستند و گروه دهم متكبرانند.(٦٥٢)

گناه ، افزون بر عذاب هاى دنيوى و اخروى و معنوى ، موجب محروميت هايى نيز در دنيا مى شود؛ مانند: سلب نعمت ، قطع باران ، كوتاهى عمر، پشيمانى ، فقر عمومى ، بيمارى ، تسلط اشرار، رسوايى ، به اجابت نرسيدن دعا و...(٦٥٣)

جبران گناه

انسان براى دورى از آثار گناه ، بايد خيلى سريع به جبران آن بپردازد. از آيات قرآن به دست مى آيد كه جبران گناهان به سه روش ممكن مى باشد.

١ - اجتناب از گناهان كبيره :

به اين معنا كه اگر انسان از ارتكاب گناهان بزرگ خوددارى كند، خداوند با لطف و رحمت خود، گناهان كوچك او را مى آمرزد؛ مانند:( إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ ) (٦٥٤)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در تفسير اين آيه مى نويسد:

اين آيه شريفه در مقام منت نهادن است و نويدى است كه با عنايتى لطيف و الاهى به گوش مؤ منان مى رسد كه اگر از بعضى گناهان دورى كنند، خداى متعال بعضى ديگر از گناهانشان را مى بخشايد.

نبايد پنداشت كه اين آيه شريفه ،مؤ منان را در ارتكاب گناهان صغيره جراءت مى دهد؛ زيرا بدون ترديد، اين آيه از ارتكاب گناهان كبيره نهى مى كند و نيز از ارتكاب گناه صغيره ، از اين جهت كه مرتكب شونده به آن بى اعتنا باشد، خود مصداقى از مصاديق گناهان كبيره خواهد بود؛ زيرا در اين صورت به معناى طغيان گرى و ناچيز شمردن دستور خداوند است كه از گناهان بزرگ به حساب مى آيد.(٦٥٥)

٢ - شفاعت :

در روز رستاخيز، برخى ازمؤ منان گناهكار، به اذن خدا و وجود ضوابط و شرايطى ، شفاعت شده ، و وارد بهشت مى شوند.(٦٥٦)

٣ - توبه :

توبه از موضوعات اساسى و مورد گفتگوى مفسران و متكلمان اسلامى است كه به اختصار به آن مى پردازيم :

معناى توبه

علامه حلىرحمه‌الله در معناى توبه مى نويسد:

توبه به معناى ندامت و پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر ترك آن براى هميشه است(٦٥٧)

بنابراين ، توبه داراى دو ركن است : يكى پشيمانى و عزم بر عدم برگشت به گناه بنده گناهكار بايد توبه كند؛ زيرا توبه موجب دفع ضرر مى شود و دفع ضرر واجب است و نيز، پشيمانى بر ترك واجب و يا كار قبيح ، ضرورت دارد.(٦٥٨)

علامه طباطبايىرحمه‌الله معتقد است توبه در لغت به معناى برگشت است و مراد از آن ، برگشت انسان به سوى پروردگار است ؛ برگشتى كه با پشيمانى از گناه همراه باشد(٦٥٩) و پشيمانى همان تاءثر باطنى از كار بد است كه براى ثباتش ، شخص توبه كننده بايد به كارهاى نيكويى بپردازد كه منافى آن كارهاى بد باشد، و اين ، علامت توبه و برگشت از آن كارها است(٦٦٠)

در آموزه هاى اسلامى ، توبه يك حقيقت مطلوب و خوشايند است و به گفته علامهرحمه‌الله داراى معناى وسيعى است كه افزون بر پشيمانى از گناه ، به معناى ايمان از كفر و شرك نيز هست(٦٦١)

توضيح مطلب آن است كه از: گاه قرآن ، انسان موجودى فقير است ؛ فقر و ندارى در حاق ذات او نهفته است چنان كه خداوند فرمود:( يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) (٦٦٢) و( وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا ) (٦٦٣)

بنابراين ، براى رسيدن به سعادت و فلاح واقعى خويش ، به هدايت و امداد الاهى نيازمند است خداوند نيز به عنوان خالق و هستى بخش او مى دانست كه اگر انسان به خود وانهاده شود، در پرتگاه شقاوت و دورى از خدا قرار مى گيرد.

چنان كه فرمود:( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿۴﴾ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ )

(٦٦٤) و نيز آيه :( وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا ) (٦٦٥) و نيز مى دانست كه انسان براى ورود به وادى سعادت ، بايد از عواملى كه او را از خداوند دور مى كند و به سوى شقاوت مى كشاند «كفر، شرك و گناه»، پرهيز نمايد و يا اگر احيانا به آن عوامل مبتلا شده است ، خود را از آن جدا سازد. به اين ترتيب ، راه توبه را به روى بندگان خود گشود. توبه به معناى برگشت از كفر و شرك و نيز برگشت از فروعات آن «گناهان» است توبه از كفر و شرك به سبب ايمان است و توبه از معصيت كه بعد از ايمان قرار دارد، به سبب اطاعت است و ايمان و عمل صالح ، انسان را به سعادت واقعى رهنمون شود.(٦٦٦)

با اين بيان ، روشن مى شود كه در اصطلاح قرآن ، توبه داراى معنايى اعم است ؛ اعم از اين كه برگشت از شرك و كفر باشد، يا برگشت از معصيت(٦٦٧) در برگشت به معناى اول مى فرمايد:( الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ. ) (٦٦٨)

در اين آيه ، به ايمان ، توبه گفته شده است درباره برگشت به معناى دوم خداوند مى فرمايد:

( وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ) .(٦٦٩)

توبه و رحمت الاهى

همانگونه كه پيشتر نيز اشاره شد، انسان موجودى سراپا فقر و احتياج است و به هيچ وجه مالك خير و سعادت خود نيست ، مگر به وسيله پروردگار خود.

از اين رو، تمام نعمت ها و توفيقاتى كه نصيب انسان مى شود، از رحمت و لطف خداوند نشاءت مى گيرد. برگشت آدميان از كفر و شرك و گناه ، به سوى ايمان و عمل صالح نيز تنها به عنايت و كمك پروردگار ميسر است به همين خاطر، خداوند فرمود:

( إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا. ) (٦٧٠)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در تفسير اين آيه مى نويسد:

در قرآن كريم ، همه در مورد خدا و هم در مورد بندگان او كلمه توبه به كار رفته است و در اين آيه ، به هر دو نوع اشاره شده است توبه خداوند به اين است كه به رحمت خود برگردد و به بندگان توفيق توبه عنايت كند. آنگونه كه از قرآن فهميده مى شود، توبه بنده به دو توبه از سوى خدا مشتمل است(٦٧١)

در توضيح مطلب مى نويسد:

توبه از سوى بنده ، حسنه است و حسنه نيازمند به نيرو است و همه حسنات و نيروها از خداوند است بنابراين ، تنها خداوند است كه توفيق مى دهد و اسباب را فراهم مى سازد تا بنده ، موفق و متمكن به توبه شود و بتواند از فرورفتگى در لجن زار گناه و دورى از خدا بيرون آيد و به سوى پروردگارش برگردد. پس آنگاه كه اين توفيق را يافت و به سوى خدا برگشت ، نياز دارد كه خداوند با رجوع ديگر خود به رحمت و لطف و عفو و مغفرتش ، دل او را از آلودگى آن گناه پاك كند. اين دو بازگشت از سوى خداى سبحان ، دو توبه است كه توبه عبد در ميان آن دو قرار دارد.

خداوند فرمود:

( ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا ) ،(٦٧٢) اين همان توبه اولى خدا است نيز فرمود:فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ (٦٧٣) و اين همان توبه دومى خداوند است توبه عبد در ميان آن دو قرار دارد.(٦٧٤)

موضوع ديگرى كه از آيه( إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهَ ) به دست مى آيد اين است كه موثر واقع شدن توبه عبد، تنها به آن جهت است كه خداوند وعده آن را به بندگانش داده است و با تعبير على الله بر خود واجب كرده كه توبه بندگانش را بپذيرد. البته منظور از وجوب بر خدا، اين نيست كه او محكوم چيزى و يا حكم كسى واقع شود؛ بلكه به آن معنا است كه خداى تعالى به بندگان خود وعده قبولى توبه شان را داده و او هرگز خلف وعده نمى كند.(٦٧٥)

شرايط پذيرش توبه

خداوند با دو شرط توبه را مى پذيرد:

١ - جهل باعث گناه شده باشد، نه عناد و استكبار در برابر حق

٢ - توبه در زمان حيات و با اختيار صورت بگيرد، نه لحظه اى كه نشانه هاى مرگ پيدا شده باشد.

با ملاحظه اين دو شرط، مشخص مى شود كه توبه دو گروه قبول نمى شود:

١ - افرادى كه با عناد و دشمنى با حق ، به كفر و گناه خود ادامه دهند و با همان حال بميرند؛

٢ - كسانى كه از روى جهل و نادانى به گناه مى پردازند؛ ولى امر توبه را سبك شمرده ، آن را تا لحظه مرگ به تاءخير بيندازند.(٦٧٦)

خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

( إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ) .(٦٧٧)

بنابراين ، گناهكارى دو جور است :

يكى ، از روى جهالت و غالب آمدن هواهاى نفسانى و شهوت و غضب ، و ديگرى از روى عناد و بد ذاتى و خبث طينت

توبه نيز دو جور است : يكى ، بدون درنگ و ديگرى ، پس از ديدن نشانه هاى مرگ

توبه اى پذيرفته مى شود كه با اختيار و پيش از فرارسيدن آثار مرگ باشد «و آن گناهى توبه مى پذيرد كه ناشى از جهل بوده باشد؛» چون توبه برگشتن بنده به سوى خدا و عبوديت اوست و عبوديت جز در زندگى دنيا كه ظرف اختيار و موطن اطاعت و معصيت است ، تحقق نمى يابد. با ظهور نشانه هاى مرگ ، ديگر اختيارى براى بنده نمى ماند و دو راهى اطاعت و معصيت معنا ندارد تا راه اطاعت را انتخاب كند. چنان كه خداوند درباره اين موقعيت انسان مى فرمايد:

( یوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا ) (٦٧٨)

و نيز فرمود: َلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ ) .(٦٧٩)

اما كسانى كه عمرى به كفر خود ادامه داده ، و در حال كفر مرده اند و بعد از مشاهده آخرت ، اظهار ايمان مى كنند، خداوند توبه شان را نمى پذيرد؛ زيرا ايمان آنها كه همان توبه شان است در آن روز سودى به حالشان ندارد. در قرآن ، و پى درپى بيان شده كه پس از مردن با حالت كفر، هيچ راه نجاتى وجود ندارد و هيچ درخواستى به اجابت نمى رسد؛ مانند:( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ ) (٦٨٠) و آيات ديگر.(٦٨١)

البته ، افزون بر اين دو مورد ياد شده كه توبه قبول نمى شود «توبه با ديدن آثار مرگ و توبه كفار پس از مرگ»، موارد ديگرى نيز وجود دارد كه علامه طباطبايىرحمه‌الله به دو مورد اشاره مى كند:

١ - توبه در مورد گناهانى كه مربوط به حقوق الناس است در اين جا مردمى كه صاحب حق هستند بايد از شخص راضى شوند و تا آنها راضى نشوند، توبه فايده ندارد؛ زيرا خداوند براى مردم حقوقى تعيين كرده و آن را محترم شمرده است و تعدى به آن حقوق را ظلم مى داند.

البته اين مطلب ، در يك مورد استثنا دارد و آن ، توبه از شرك است ؛ يعنى كسى كه از شرك توبه كند و اسلام بياورد، همه گناهانش اعم از حق الله و حق الناس بخشيده مى شود.(٦٨٢)

٢ - توبه در مورد گناهانى كه شخص ، آنها را در ميان مردم به صورت سنت درآورده و موجب انحراف آنها از راه حق شده است در اين گونه موارد، وزر و گناه كسانى كه به آن سنت عمل كنند و يا به خاطر آن گمراه شوند، به عهده كسى است كه آن سنت را پايه گذارى كرده است

توبه اين شخص به درگاه الاهى ؛ پذيرفته نمى شود؛ زيرا گناه و آثارش به گونه اى است كه او هرگز قادر نخواهد بود آنها را از بين ببرد. بنابراين ، حقيقت توبه و رجوع به سوى خدا، در مورد اين شخص هيچگاه تحقق نمى يابد.(٦٨٣)

الف) عوامل الاهى :

١ - برگزيدگى

در الهيات مسيحى ، برگزيدگى به اين معنا است كه خداوند برخى از مردم را جدا ساخته و آنها را براى حيات ابدى معين فرموده است(١٥٤)

به عبارت ديگر، «خدا از طريق فيض الاهى ، خود عده اى را كه از قبل مى شناخت براى نجات در عيسى مسيح برگزيد.»(١٥٥)

بنابراين ، برگزيدگى بر دو پايه استوار است :

نخست ، بر پايه فيض الاهى ؛ فيض خدا همان اظهار لطف و رحمت او است نسيت به بندگان گناهكار؛ يعنى خداوند گناهكاران را در حالتى كه لياقت و استحقاق ندارند خلاصى مى بخشد.(١٥٦)

بنابراين ، سبب انتخاب خدا تنها محبت او است نه نيكى بندگان ؛ چرا كه همه در پيشگاه او فاسد و گناهكارند.(١٥٧)

«زيرا همه گناه كردند و از جلال خدا قاصر مى باشند و به فيض او مجانا عادل شمرده مى شوند؛ به وساطت آن فديه اى كه در عيسى مسيح است .»(١٥٨)

پولس در جاهاى متعددى اشاره مى كند كه نجات تنها بر پايه فيض قرار دارد. «زيرا محض فيض نجات يافته ايد و به وسيله ايمان ، و اين از شما نيست ، بلكه از بخشش خدا است و نه از اعمال ، تا هيچ كس فخر نكند...»(١٥٩)

دومين پايه برگزيدگى ، علم پيشين خدا است ؛ يعنى خداوند تنها كسانى را برمى گزيند كه مى داند آنها مسيح را مى پذيرند «خداوند ما را در مسيح و به خاطر او برگزيده است ؛ به گونه اى كه كسانى كه از قبل با ايمان در مسيح جا گرفته اند، انتخاب مى شوند. اما كسانى كه خارج از مسيح اند، رد مى شوند.»(١٦٠)

كتاب مقدس نيز برگزيدگى را بر اساس پيشدانى خدا قرار داده است(١٦١)

البته در تعريف و تفسير پيشدانى دو رويكرد متفاوت وجود دارد:

آرمينوس ها معتقدند خدا مى داند كه انسان ها در برابر دعوت او چه واكنشى از خود نشان خواهند داد و بر اساس آن ، عده اى را كه به دعوت او پاسخ مثبت مى دهند از پيش انتخاب مى كند.

اما كالونى ها مى گويند خدا از ابتدا با نظر لطف و رحمت به عده اى مى نگرد و آنها را برمى گزيند.

مطابق اين رويكرد، برگزيدگى فقط كار خدا است و هيچ ارتباطى به علم پيشين الاهى درباره شايستگى انسان ها ندارد.(١٦٢)

بعضى ، رويكرد دوم را نمى پسندند و آن را با عدالت الاهى مغاير مى دانند و معتقدند عدالت ، اقتضا مى كند خداوند با مردم مطابق اعمالشان رفتار نمايد. اما در جواب اين عده مى توان گفت اگر خداوند همه مردم را رها كند تا هلاك گردند، عادلانه رفتار كرده است ؛ زيرا هم مردم گناهكار و مستوجب هلاكتند. در اين صورت ، برگزيدگى عده اى خاص از آنها موجب ظلم بر ديگران نخواهد بود؛ چون خدا با انتخاب نكردن ديگران ، مجازات و قصاصشان را افزايش نمى دهد، بلكه رهايشان مى كند تا به مكافات خود برسند، مانند هنگامى كه كسى را انتخاب نكرده باشد.(١٦٣)

٢ - دعوت ( vacation )

دانستيم كه فيض الاهى سبب فراهم آمدن نقشه نجات شد. در اين نقشه ، ابتدا برگزيدگى و سپس دعوت قرار دارد. خدا با عمل پرفيض خود از مردم مى خواهد نجاتى را كه در مسيح است ، با ايمان قبول كنند. او از همه دعوت مى كند، اگر چه مى داند كه عده اى آن را نمى پذيرند.

«روح القدس به زور در قلب مردم رخنه نمى كند، بلكه از آنها دعوت مى كند به سوى او بروند. اين امر در علم كلام مسيحى به «ندا دادن »(١٦٤) يا «خواندن»(١٦٥) معروف است

پيروان آرمينيوس و كالون هر دو بر اين باورند كه قدم اول در نجات را خدا برمى دارد؛ خدا دعوت را به عمل مى آورد.»(١٦٦)

انواع دعوت

در مسيحيت دعوت بر دو قسم است :

الف) دعوت كلى ؛ اين نوع دعوت ، آزاد و عمومى است و با اعلام كردن انجيل صورت مى پذيرد تا به سبب آن ، گناهكاران به پذيرفتن نجات ترغيب شوند.

«در روز آخر كه روز بزرگ عيد بود، عيسى ايستاده ندا كرد و گفت هر كه تشنه باشد نزد من آيد و بنوشد.»(١٦٧)

در اين آيه ، مخاطب حضرت عيسى همه مردم بودند كه به شاگردى آن حضرت فراخوانده شدند. در آيه ديگرى به شاگردانش مى گويد: برويد و همه مردم را شاگرد من سازيد. (١٦٨)

ب) دعوت نتيجه بخش ؛ اين نوع دعوت هميشه موثر و منتهى به نجات خواهد بود(١٦٩) و در كتاب مقدس نيز آياتى بر آن دلالت مى كند:

«آنانى را كه از قبل معين فرمود ايشان را هم خواند.»(١٧٠)

چارلز اسپرجان در بيان تفاوت اين دو نوع دعوت مى نويسد:

دعوت كلى انجيل مانند رعد و برق پراكنده است كه گاهى در شب هاى تابستان مى بينيم «زيبا و دلپذير.» آيا تا حالا كسى شنيده كه اين برق پراكنده به چيزى اصابت كند؟ اما دعوت مخصوص مانند برق تيزى است كه از آسمان فرومى آيد و به جايى اصابت مى كند؛ تيرى است كه به درز ذره مى خورد.(١٧١)

وسايل دعوت

راه هاى گوناگونى براى دعوت وجود دارد:

خداوند توسط كلام دعوت مى كند؛(١٧٢)

خداوند با روح خود دعوت مى كند؛(١٧٣)

روح القدس ، گناهكار را ترغيب مى كند تا مسيح را بپذيرد؛

خداوند خادمين خود را براى دعوت به كار مى گيرد.(١٧٤)

يونس نمونه خوبى است و نشان مى دهد كه خداوند چگونه توسط يك انسان ، يك شهر را توبه مى دهد. خداوند با اعمال الاهى خود كه براى مردم انجام مى دهد، آنها را به نيكويى و توبه دعوت مى كند،(١٧٥) ولى اگر موثر نشد كارهاى شديد انجام مى دهد تا شايد توبه كنند.(١٧٦)

هدف از دعوت

هدف از دعوت الاهى اين است كه ما انسان ها از گذشته خود توبه كنيم(١٧٧) و به خداى يگانه ايمان آوريم(١٧٨) تا در سايه اين دو، اصلاح شويم ، كارهاى خوب انجام دهيم و به نجات و رستگارى ابدى برسيم

٣ - تجديد حيات

همانگونه كه در مباحث گذشته گفته شد، به اعتقاد مسيحيت ، آدميان در اثر گناه نخستين دچار مرگ روحى شده اند. سپس ، اين پرسش مطرح مى شود كه چگونه انسان هاى مرده مى توانند به دعوت خدا پاسخ دهند؟

در پاسخ گفته مى شود:

دعوت نتيجه بخش «فيض موثر را با خود همراه مى آورد و به انسان دعوت شده قدرت مى بخشد تا با ايمان ، به نجات دهنده لبيك بگويد؛ اين فيض ، فيض تجديد حيات است .»(١٧٩)

تجديد حيات ، تغييرى است كه خداوند در نفس و قلب انسان به وجود مى آورد. او قلب انسان را از مرگ به حيات منتقل مى كند؛ به گونه اى كه پس ‍ از آن ، نفس انسان به جاى تمايل به شرارت و بدى ، به قداست متمايل مى گردد و حيات الاهى در او متبلور مى شود.(١٨٠)

انسان ها در تجديد حيات هيچ نقش فعالى ندارند، بلكه روح القدس در قلب انسان حيات نويى را مى دمد(١٨١) و به او حيات ، طبيعت ، شخصيت و خلقت تازه اى مى بخشد و در نتيجه شخص ، عضوى جديد از اعضاى خانواده خدا محسوب مى گردد.(١٨٢)

در اين هنگام ، روح القدس در شخص مومن ، ساكن مى شود و مرحله تقدس را آغاز مى كند؛ تولد تازه ، شروع زندگى تازه و تقدس ، ادامه و پيشرفت زندگى تازه به سوى رشد و كمال است(١٨٣)

ضرورت تجديد حيات

براى رسيدن به نجات ، اين تغيير بايسته است ؛ زيرا انسان گناهكار قداست را دوست ندارد و به آن رغبت نشان نمى دهد و تا وقتى در آن حال باشد، نمى تواند با قلب صادق ، كفاره مسيح را بپذيرد و از آن بهره مند شود. و نيز توانايى ندارد كه زندگى پاكى را كه انجيل مى خواهد داشته باشد.(١٨٤)

ضرورت تجديد حيات ، تغييرى است كه باعث زندگى جديد مى شود، ولى گناهكار در حالت طبيعى اش همانند شخصى كه به لحاظ جسمى مرده باشد، دچار مرگ روحانى شده و از درك امورى كه به آن سوى طبيعت مربوط مى شود مانند خدا و نجات ، ناتوان است و با آنها شادمان نمى گردد. از اين رو به زندگى روحانى جديدى نيازمند است (١٨٥)

از سوى ديگر، قدوسيت شرط اساسى مصاحبت با خدا است(١٨٦) و انسانى كه تولد تازه نيافته ، ذاتا فاسد و خطاكار است و نمى تواند با خدا مصاحبت داشته باشد.(١٨٧)

تغيير اخلاقى انسان تنها به وسيله عمل روح القدس ممكن است روح القدس به قلب انسان خلقت جديدى مى بخشد و حيات و ذات الاهى را در انسان وارد مى كند. كتاب مقدس اين تجربه را تولد تازه مى خواند كه به وسيله آن انسان فرزند خدا مى گردد.

بنابراين ، تا انسان ها به واسطه فيض خدا از تولد دوباره برخوردار نشوند، نمى توانند ملكوت خدا را مشاهده كنند.

عيسى به نيقوديموس گفت : «آمين آمين به تو مى گويم ، اگر كسى از سر نو مولود نشود ملكوت خدا را نمى تواند ديد.»(١٨٨)

ب) عوامل انسانى :

در فرهنگ مسيحيت ، فرقه پروتستان عوامل انسانى نجات را در عامل «بازگشتن» خلاصه كرده ، آن را به «برتافتن از گناه و رفتن به سوى خدا»(١٨٩) معنا مى كند.

بازگشت داراى دو جنبه مثبت و منفى است كه جنبه مثبت «برگشت به سوى خدا» را ايمان و جنبه منفى آن «برگشت از گناه» را توبه مى نامند.(١٩٠)

در برابر، فرقه هاى كاتوليك و ارتدوكس معتقدند براى نجات ، ايمان به تنهايى كفايت نمى كند و بايد ايمان با عمل قرين گردد. بنابراين ، اين دو فرقه افزون بر ايمان و توبه ، عمل را نيز بر عوامل نجات مى افزايند. (١٩١)

در اينجا يكايك اين عوامل را بررسى مى كنيم :

١ - ايمان ( faith )

در كتاب مقدس ، ايمان سرآمد همه فضايل به شمار مى آيد؛ ما تنها به وسيله ايمان نجات مى يابيم :

«... به خداوند عيسى مسيح ايمان آور كه تو و اهل خانه ات نجات خواهيد يافت .»(١٩٢)

و به وسيله ايمان در روح قوى مى گرديم(١٩٣) و به وسيله ايمان تقديس مى شويم :

«... بلكه محض ايمان دلهاى ايشان را طاهر نمود.»(١٩٤) ايمان ما را محفوظ و پايدار مى دارد: «... زيرا به ايمان قائم هستيد»(١٩٥) و سبب شفا يافتن ما(١٩٦) و پيروزى بر مشكلات مى شود.(١٩٧) سرانجام در قاموس كتاب مقدس ، بى ايمانى گناهى بس بزرگ و نابخشودنى به حساب مى آيد.(١٩٨)

ماهيت ايمان

مكتب ها و انديشمندان مسيحى ، درباره حقيقت ايمان ، برداشت هاى متفاوتى دارند كه ما تنها به بررسى ديدگاه هاى شاخص كاتوليك و پروتستان مى پردازيم :

١ - ديدگاه كاتوليك :

اين ديدگاه را در قالب نظريه توماس آكويناس «١٢٢٥ - ١٢٧٤» بررسى مى كنيم : عناصر اصلى نظريه او در تحليل هاى جديد كاتوليكى انديشمندانى نظير پاسكال و ويليام جيمز ديده مى شود.

۳ ٢. توبه ( penitence )

عناصر عمده نظريه آكويناس درباره ايمان :(١٩٩)

الف) ايمان تصديق گزاره هاى وحيانى و قبول قلبى آنها است آكويناس دو پديده وحى و ايمان را در ارتباط با هم تحليل مى كند و مى گويد:

وحى عبارت است از مجموعه اى گزاره كه به وسيله خداوند به رسول خود القا شده است

اين گزاره ها در كتاب گرد آمد و مؤ منان كسانى هستند كه به اين گزاره ها باور دارند. ايمان ماهيتى معرفتى دارد و عبارت است از تصديق گزاره هاى وحى شده و قبول قلبى آنها.(٢٠٠)

برابر اين تعريف ، برداشت آكويناس از وحى گزاره اى است ؛ يعنى خداوند در فرايند وحى يك سرى گزاره و قضايايى را به پيامبران نازل مى فرمايد كه اگر اين عمل توسط خدا صورت نمى گرفت ، عقل و توانايى هاى آدميان هرگز به مضامين آن گزاره ها دست نمى يافت مطابق اين تعريف از وحى ، طبعا ايمان هم متناسب با آن ، شناخت آن مجموعه و تصديق و باور قلبى آنها خواهد بود.(٢٠١)

ب) ايمان نوعى باور و آگاهى است كه بين معرفت «= علم science » و راى و گمان ( opinion ) قرار دارد؛ يعنى ايمان نه در حد بالاى معرفت علمى است و نه در حد پايين راءى و گمان ؛ زيرا معرفت در معرفت شناسى عبارت است از «باور صادق موجه» و آن يعنى اعتقادى مطابق با واقع كه شواهد و دلايل كافى بر صدق آن وجود دارد؛ به گونه اى كه هر كسى از آن شواهد و مدارك آگاه شود، صدق قضيه مورد نظر را بدون ترديد مى پذيرد. اما معرفتى كه در ايمان وجود دارد، دو شرط نخست را دارد، يعنى مومن باور صادق دارد، اما صدق باورش داراى شواهد و دلايل كافى نيست براى مثال ، حضور خداوند آنقدر ملموس ‍ نيست كه بتوان دليلى قاطع براى علم به وجودش اقامه كرد؛ زيرا در برابر آن ، شواهدى مانند شرور وجود دارد كه باعث سستى شواهد صدق گزاره مربوط به خدا و صفات او مانند خير مطلق و قدرت مطلق مى شود. بدين جهت ، آكويناس معتقد است كه «در ساحت معرفتى با وجود اين شواهد ناقص ، نبايد اعتقاد و جزم به اوصاف كمال خداوند داشت و اگر هم اعتقادى حاصل شود، غير معقول است .»(٢٠٢)

بنابراين ، ايمان از آن جهت كه بر شواهد ناكافى و ناقص مبتنى است ، از حيث معرفتى در مرتبه اى پايينتر از علم قرار مى گيرد. اما نبايد آن را تا حد راءى و گمان تنزل داد. راءى به اعتقادى گفته مى شود كه دليل و شاهدى ندارد و احتمال خلاف در آن مى رود، در صورتى كه ايمان هرگز بدون شاهد نيست و هيچگاه احتمال خلاف و ترديد در آن راه ندارد.

منظور از شاهد دو قسم است :

عقلى و تجربى

اگر ادعا كرديم كه «على در اين جا نشسته است» و از ما دليل و شاهد طلب شد، مى توانيم با اشاره حسى نشان داد، آن را اثبات كنيم در اين جا به قضيه مذكور معرفت داريم و شاهد تجربى كافى نيز برايش ذكر كرده ايم ، ولى اگر در همین حال ادعا كنيم كه «على در جاى ديگر نيست» در اينجا نمى توان شاهد تجربى اقامه كرد، بلكه بايد شاهد عقلى آورد؛ على در يك آن نمى تواند در دو جا وجود داشته باشد.

على در اينجا است ، پس على در جاى ديگر نيست در اينجا نيز ما به قضيه مذكور معرفت داريم ، اما شاهدمان عقلانى است و نه تجربى البته شواهد تجربى بر دو دسته اند: شواهد تجربى بيرونى و شواهد تجربى درونى از اين رو به اعتقاد آكويناس ، عارف همانند فيلسوف به وجود خداوند معرفت دارد نه ايمان ؛ عارف با استناد به شواهد تجربى درونى و فيلسوف با استناد به شواهد عقلى(٢٠٣)

ج) متعلق ايمان عالم غيب است ؛ اختلاف ايمان و وحى در ناحيه شواهد سبب اين اعتقاد آكويناس شد كه علم از آنجا كه داراى شواهد كافى است به مشهودات تعلق مى گيرد، اما ايمان به عالم غيب تعلق دارد؛ زيرا شواهد ناكافى دارد. از اين رو، شخص واحد نمى تواند به يك چيز هم عالم باشد و هم مومن ؛ چرا كه آن چيز يا شواهد كافى دارد و يا شواهد كافى ندارد. در صورت نخست متعلق علم و در صورت دوم متعلق ايمان مى باشد.

اما يك قضيه نسبت به دو شخص مى تواند متفاوت باشد، به اين صورت كه نسبت به يك شخص متعلق ايمان و نسبت به شخص ديگرى متعلق علم باشد؛ نظير قضيه «خدا وجود دارد» كه براى فيلسوف ، متعلق علم و براى بسيارى از مردم ، متعلق ايمان است(٢٠٤)

د) ايمان به واسطه اراده انسانى تحقق مى يابد و اين اراده مسبوق به فيض ‍ الاهى است

تا اينجا دانستيم كه بنا بر نظريه آكويناس ، ايمان باور صادقى است كه شواهد كافى برايش وجود ندارد. حال اين پرسش مطرح مى شود كه آيا به اعتقاد آكويناس ، ايمان امرى نامعقول و ناموجه است و بايد از آن دست كشيد و يا اين كه داراى توجيه عقلانى است ؟

آكويناس مى گويد: ايمان داراى توجيه عقلانى است و راهى كه براى جبران ضعف شواهد و توجيه ايمان در پيش مى گيرد، دخالت دادن عنصر اراده و خواست آدمى است

به اعتقاد او، در فرايند ايمان «عنصر اراده و خواست آدمى دخالت مى كند و در اثر آن ، عقل انسان چنان موكد و سخت به وجود خداوند و ديگر اصول دينى اعتقاد پيدا مى كند كه به اطاعت محض او از خداوند منجر مى شود. ايمان ، كار عقل است و همان تصديق به حقيقت الوهى ، اما تصديقى كه ريشه در خواست آدمى دارد. پس خواست و اراده ما است كه به كمك فقدان مدارك كافى آمده ، نقص آنها را جبران مى كند.»(٢٠٥)

با توجه به ديدگاه آكويناس ، دائرة المعارف كاتوليك درباره وحى مى نويسد:

«وحى را مى توان به عنوان انتقال برخى حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايلى كه وراى جريان معمول طبيعت است ، تعريف نمود.»(٢٠٦)

برابر اين برداشت ، ايمان نيز پذيرش بى چون و چراى آن حقايق وحيانى از جانب انسان است از اين رو، شوراى واتيكان در سال ١٨٧٠ م ايمان را اينگونه تعريف كرده :

«يك كيفيت ماوراءالطبيعى كه به واسطه آن ، در حالى كه لطف خداوند شامل حال ما گرديده و به مدد ما شتافته است ، باور كنيم كه چيزهايى كه خداوند وحى كرده ، همه واقعى هستند.»(٢٠٧)

نقشى كه اين ديدگاه به اراده در ايمان داده است ، زمينه اى براى شمارى از نظريه هاى جديد در باب ايمان شد كه به نظريه هاى اراده گرانه در باب ايمان مشهور شده اند؛ مانند نظريه هاى بلز پاسكال ، ويليام جيمز، تنت ، و...(٢٠٨)

٢ - ديدگاه پروتستان :

مارتين لوتر، بنيان گذار اصلاح كليسا، ايمان را همان اعتماد ( trust ) به خدا مى داند. ايمان ، يعنى «اعتماد همه جانبه به فيض الاهى و عشق و محبت آشكار به عيسى مسيح .»(٢٠٩)

به اعتقاد وى ، باور دو كاربرد دارد:

«يكى به معناى باور يك گزاره ( belief that ) و ديگرى به معناى باور به كسى ( belief in ) و روح ايمان برخلاف آكويناس ، باور به كسى است نه باور به يك گزاره ، اختلاف لوتر با شوراى واتيكان نيز در همين نكته است كه آنها باورهاى گزاره اى را مقدم مى دانند، اگرچه تصريح مى كنند كه اين باورهاى گزاره اى بايد بر اساس باور به كسى «خدا» فراهم آيند.

لوتر گوهر ايمان را باور به خدا مى گيرد و باور به گزاره هاى وحيانى را در مرتبه بعد قرار داده ، آنها را براى گوهر ايمان لازم نمى شمارد.(٢١٠)

ريچارد سويين برن ، تفسيرى از كلام لوتر ارائه مى دهد كه مطابق آن ، نظريه لوتر بر همان نظريه آكويناس استوار مى گردد. به اين معنا كه سويين برن اعتماد را به معناى علم به خيرخواهى خداوند معنا كرده ؛ علمى كه شواهدى بر خلاف آن در طبيعت يافت مى شود. با اين همه ، بر اساس ‍ خواست و اراده خود به خدا ايمان آورده ، به او اعتماد مى كنيم(٢١١)

جان هيك در تفسير كلام لوتر مى نويسد:

مارتى لوتر نقطه شروع ايمان را پاسخ به پرسش از وجود خدا نمى داند و مفهوم اعتماد لوتر به معنايى كه سويين برن گفته نيست

از نگاه لوتر، وجود خدا آنقدر روشن است كه نيازى به استدلال و برهان بر وجودش نيست ايمان از نگاه او دانستن وجود خدا نيست ، بلكه دل سپردن و اعتماد به خداى آشكار است مطابق اين تفسير از كلام لوتر، نظريه او از مجموعه نظريه هاى گزاره اى در باب ايمان خارج مى شود و در مقابل آنها قرار مى گيرد.(٢١٢)

نظريه جان هيك درباره ايمان

جان هيك ، متكلم پروتستانى معاصر، نظريه اى درباره ايمان ارائه داده كه طرفداران زيادى در ميان اين فرقه دارد.

مدافعان اين نظريه ، پيشينه آن را به انديشه مصلحان كليسا، يعنى لوتر و كالون و ديگران ، و حتى جلوتر، به كليساى نخستين بر مى گردانند.

مطابق اين نظريه ، وحى به حوادثى گفته مى شود كه در اثر دخالت خداوند در تاريخ به وجود مى آيد «مضمون وحى مجموعه اى از حقايق درباره خداوند نيست ، بلكه خدا از راه تاثير گذاشتن در تاريخ به قلمرو تجربه بشرى وارد مى گردد.»(٢١٣)

از اين رو، وحى از مقوله حادثه است نه گفتار.

بنابراين تفسير از وحى ، ايمان از سنخ تصديق چند گزاره وحيانى نخواهد بود، بلكه «شناخت اختيارى فعل خداوند در تاريخ بشر است و شامل ديدن ، ادراك كردن يا تعبير حوادث به طريقى خاص ‍ است .»(٢١٤)

بنابراين ، ايمان از سنخ ديدن و تجربه كردن است ايمان شناخت و تجربه آن حوادث وحياتى است و خداوند با آن حوادث وحيانى در قلمر تجربه بشر قرار مى گيرد.

مراد او از «شناخت اختيارى فعل خداوند،» آن است كه ظهور خدا در جهان نه چنان آشكار است كه همه به راحتى آن را ببينند و متقاعد شوند، و نه چنان مستور و پنهان از ديدگان است كه رهروان راستين كوى او از شناختش باز مانند؛ زيرا در هر يك از اين دو حالت ، جايى براى اختيار و اراده انسان باقى نمى ماند.

در صورت نخست ، بدون اراده ايمان مى آورد و در صورت دوم ، ايمان نمى آورد و اگر هم ايمان برايش حاصل شود، ايمانى كوركورانه خواهد بود. «از اين رو، فرايند آگاهى يافتن نسبت به خداوند، اگر نخواهيم كه استقلال شكننده شخصيت انسانى در هم شكسته شود، بايد متضمن پاسخ آزادانه خود فرد از روى بينش و رضايت باشد.»(٢١٥)

اما منظور جان هيك ، از حوادث وحيانى و تعبير آنها، اين است كه ما روزانه حوادث بى شمارى را مى بينيم و از كنارشان به آسانى عبور مى كنيم ، اما گاهى اوقات ، تجربه اى در اين حوادث رخ مى دهد كه انسان در آنها دست خدا را مشاهده مى كند؛ به گونه اى كه آن حادثه پس از آن تجربه در حادثه اى رخ دهد، انسان حضور خدا و صفات او را ادراك مى كند. هرگاه اين نوع تجربه در حادثه اى رخ دهد، انسان حضور خدا و صفات او را ادراك مى كند. وى براى تبيين اين مساله از اصطلاح ( experiencing as ) «چنين تجربه مى كنم» استفاده مى كنم وى اين واژه را از اصطلاح seeing as ) «چنين مى بينم» كه لوديك ويتگنشتاين آن را به هنگام بحث از مساله معرفت شناسى تصاوير دو پهلو و معنادار ( puzzle pictures ) به كار مى برد، عاريت گرفته است براى مثال ، صفحه اى را در نظر بگيريد به ظاهر، پوشيده از نقطه هاى در هم و برهم است كه وقتى در آن خيره مى شويم ، ناگهان به صورت تصاوير انسان هايى در مى آيند كه در ميان درختان ايستاده اند، اكنون آن صفحه به صورت تصويرى كه داراى اين نوع خاص از معنا است به چشم مى آيد و نه به صورت هاى ديگر.

حال هر وقت به آن صفحه نگاه شود، ديگر معناى خاصى براى شما خواهد داشت و اهميتى مى يابد كه قبلا نداشت ؛ يعنى آن نقطه هاى و خطها مفهومى تازه براى شما دارند.

جان هيك مى گويد:

همانگونه كه در آن تصوير، اين اتفاق روى مى دهد، در تجارب ايمانى نيز كه فرايند پيچيده ترى از ديدن محض است و شامل ادراك و تعبير آن نيز مى شود، مى تواند مانند ( seeing as ) به صورت ( experiencing as ) در آيد؛ يعنى به صورتى درآيد كه انسان هر وقت آن حادثه را ببيند، آن تجربه تداعى شود؛ يعنى حضور و قدرت خدا را در آن حادث ببيند و تجربه كند.(٢١٦)

اما مراد جان هيك از تعبير ( interpretation ) آن واكنشى است كه انسان در موقعيت هاى مختلف از خود نشان مى دهد؛ چه به صورت بيان و گفتار باشد و چه به صورت هاى ديگر.

بنابراين ، از نظر او ايمان عبارت است از «ديدن حادثه هايى كه افعال الاهى هستند و با اين حساب ، واكنشى خاص از ما مى طلبد كه همان عبوديت است .»(٢١٧)

از اين رو، جان هيك ايمان را امرى تجربى دانسته ، اساس آن را ديدن تعلق و وابستگى به خدا مى داند. و در توجيه كنار گذاشتن استدلال و رو آوردن به تجربه گرايى مى گويد:

همانطور كه پايه هاى اوليه هر علمى بر اساس مشاهدات تجربى است ، مبادى اوليه كلام هم بر اساس مشاهدات پيامبران شكل گرفته است ؛ مشاهدات پيامبران كه بارزترين تجربه هاى حوادث وحيانى است ، مبناى سنت دينى خاصى قرار مى گيرد و ملاك صحت و سقم تجربه هاى ديگران است(٢١٨)

ابعاد ايمان

با توجه به تحليل هاى پيش گفته و نيز تحليل ها و نظريه هاى متفاوت ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد، مى توان گفت گوهر ايمان داراى سه بعد است :

الف) بعد معرفتى :

ايمان بدون داشتن آگاهى تحقق نمى يابد. شناخت متعلقات ايمان ، شرط ايمان است به تعبير پولس ، «مى دانيم خدايى هست و به همين به وجود او ايمان مى آوريم .»(٢١٩)

همچنين در مزمور آمده است :

«آنانى كه نام تو را مى شناسند بر تو توكل خواهند داشت ؛ زيرا اى خداوند، تو طالبان خود را هرگز ترك نكرده اى .»(٢٢٠)

بنابراين ، ايمان بدون داشتن آگاهى ، قدم نهادن در تاريكى و بى اساس ‍خواهد بود.(٢٢١) از اين رو، انسان ها نخست بايد حقيقت نجات و عيسى مسيح را بشناسند و آنگاه در پرتو اين آگاهى ، قلب شان ايمان بياورد.

بر اين اساس ، ايمان دينى آنچنان نيست كه برتراندراسل بيان كرده است ؛ يعنى «اعتقاد چيزى كه مى دانيد آنگونه نيست ،»(٢٢٢) بلكه بر تاملات عقلانى «اعتقاد به صدق يك گزاره يا قضيه» متكى است

اعتقاد درباره اين كه خداوند شبيه چيست چگونه مى تواند و شخص ‍ چگونه مى تواند با او ارتباط يابد، ايمان به خداوند ومؤ منان زيستن ، چيزى بيش از تصديق عقلى اعتقاد به وجود خداوند و اعتقاد به كمال مطلق قدرت ، علم و عدل او است ، اما ايمان به خداوند حداقل مستلزم اين گونه اعتقادات است به هر حال ، ايمان دينى مبتنى بر اعتقاداتى است كه شخص راجع به متعلق ايمانش دارد.(٢٢٣)

البته روشن است كه مراد از معرفت ، «باور صادق موجه» نيست كه هيچ شاهد مخالفى نداشته باشد.

ب) بعد ارادى :

ايمان افزون بر وجه معرفتى ، متضمن وجه ارادى نيز هست كه در قالب تعهد به موضوع ايمان و اطاعت از فرامين ، جلوه گر مى شود.(٢٢٤) اين بعد از ايمان به معناى «تسليم كامل اراده به خداوند مسيح» است «واژه يونانى و عبرى ايمان ، هر دو به معنى انقياد تام و تسليم كامل اراده آمده است .»(٢٢٥)

بنابراين ، ايمان از اين حيث شامل سپردن دل به خدا و پذيرفتن مسيح به عنوان نجات دهنده است

«اى پسرم ، دل خود را به من بده و چشمان تو به راه هاى من شاد باشد.»(٢٢٦)

و «بياييد نزد من اى تمام زحمتكشان و گرانباران و من شما را آرامى خواهم بخشيد. يوغ مرا بر خود گيريد و از من تعليم يابيد.»(٢٢٧)

در تشويق هاى كتاب مقدس به ايمان به مسيح ، عمل تسليم شدن مستتر است

«ايمان آوردن به خداوند بودن مسيح ، به اين معناست كه او را به عنوان خداوند بشناسيم و نمى توانيم او را خداوند بشناسيم مگر اين كه خودمان كنار برويم .»(٢٢٨)

ج

ج) بعد عاطفى :

اين بعد از ايمان از جنس اعتماد ( trust )، عشق و اميد است «پس ‍ ايمان ، اعتماد بر چيزهايى اميد داشته شده است و برهان چيزهاى ناديده .»(٢٢٩ )

در ايمان نجات بخش ، افزون بر شناخت و پذيرش حقيقت انجيل ، بايد اعتماد به عيسى مسيح را افزود.(٢٣٠) بنابراين ، هرگاه سخن از ايمان به ميان مى آيد، مقصود اعتمادى است كه لازمه ايمان است «در نحوه استعمال عهد جديد نيز معناى ريشه اين واژه ، اعتماد است اين واقعيت كه ايمان ، اساسا همان اتكا و اطمينان به خداست ، در سوره مهم قهرمانان ايمان [نامه به ] عبرانيان ، باب ١١، مورد توجه قرار مى گيرد.ساره در آيه ١١ به وعده هاى خدا اطمينان داشت ؛ ابراهيم در آيات ١٧ - ١٩ به وعده هاى خداوند و همه به قدرت معجزه آساى او اتكا داشت ؛ و نوح در آيه ٧ به هشدارهاى خداوند وثوق داشت كه به ساختن كشتى مبادرت ورزيد؛ همين پيام اعتماد بر قدرت و وعده هاى خدا، آشكارا در اشاره پولس به ايمان ابراهيم [در نامه به روميان ، باب ٤، آيات ١٦ - ١٨] آمده است .»(٢٣١)

اعتماد به خداوند آثار فراوانى دارد؛ از جمله اين كه به نحو اجتناب ناپذيرى در حالات و رفتار متفاوت آدمى بروز مى كند؛ به گونه اى كه نبود آن حالات و اعمال ، از ضعف و نقصان آن اعتماد حكايت مى كند.(٢٣٢)

با توجه به همين جنبه از ايمان ، مى توان آن را با اطاعت ، اميد، وفادارى ، يقين و امثال آن سنجيد. اگر شخصى به فردى اعتماد كند، در اين صورت ، به طبع گفته هاى او را مى پذيرد؛ خواسته هاى او را انجام مى دهد؛ به صورت هاى مختلف با او راز و نياز مى كند؛ اميدوارانه چشم به وعده هايش

مى دوزد؛ اتحاد با او را تجربه مى كند و مانند آن(٢٣٣) اين ها تجلى واقعى آن اعتماد خواهد بود.

در اين جا، گفتگو درباره حقيقت و ابعاد ايمان را در قالب يك مثال به پايان مى رسانم :

شخصى را تصور كنيد كه بر روى صخره اى در ميان درياى متلاطم و خروشان به دام افتاده ، به گونه اى كه هر لحظه خطر غرق شدن او را تهديد مى كند. در اين هنگام از دور كشتى اى را مى بيند كه به سمتش پيش مى آيد. شخص به آن كشتى مى نگرد و باور مى كند كه آن كشتى وسيله نجات اوست «وجه معرفتى ايمان.» وقتى اضطرابش شديدتر مى شود، براى بار دوم به كشتى مى نگرد و يقين مى كند كه آن كشتى به موقع آمده و او به آن محتاج است و به همين خاطر، به درگاه خدا شكر مى كند «وجه ارادى ايمان».

روشن است كه براى نجات آن شخص ، اين دو مرحله از ايمان كفايت نمى كنند؛ او بايد به آن كشتى اعتماد كند و به قصد نجات سوارش شود. از اين رو، اگر به دنبال كشتى نرود، و به آن اعتماد نكند و سوارش نشود، آن كشتى هيچ سودى به حال او نخواهد داشت و هرگز به ساحل سعادت و نجات نخواهد رسيد «وجه عاطفى ايمان». با توجه به اين مثال ، اعتقاد به مسيح ، پذيرفتن و اعتماد بر او تنها راه نجات است(٢٣٤)


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17