آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 12772
دانلود: 1667

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12772 / دانلود: 1667
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٨ - مسيح و كفاره گناه

از ديدگاه مسيحيت ، مسيح كفاره گناهان مؤ منان حتى كفاره تمام خطاهاى عالم است علامه طباطبايىرحمه‌الله در نقد اين سخن مى نويسد:

اين گفته نشان مى دهد كه مسيحيان اصلا معناى حقيقى گناه را نفهميده اند و اين را كه چگونه گناهان موجب عقاب اخروى مى شوند، درك نكرده اند، و به حقيقت ارتباط ميان گناهان و تشريع پى نبرده اند.

خردمندان براى انتظام بخشيدن به اجتماع انسانى خود و تامين مصالح آن ، قوانينى را وضع مى كنند. همچنين براى جلوگيرى از تمرد و عصيان و مراقبت از آن قوانين ، عقاب را وضع مى كنند تا افراد به سرپيچى و تخلف تمايلى نداشته باشند.(٨٥٨) اما قرآن كريم در تعليم خود، احكام دينى را بر پايه دقيقترى بنا نهاده كه عقل آن را تاييد مى كند.

از ديدگاه قرآن كريم ، اطاعت و انقياد آدمى از شريعت و يا سرپيچى از آن ، موجب پيدايش صفات و ملكاتى پسنديده يا ناپسند مى شود كه در كمون و باطن انسان ، وجود ثابتى به خود مى گيرند و آن صفات و ملكات موجب نعمت و يا عذاب آخرتى مى گردند؛ همانند عذاب و نعمتى كه به صورت دوزخ و بهشت ظاهر شده است

چون بهشت و دوزخ آخرت تمثل يافته همان فضايل و رذايلى است كه در دنيا به وجود آمده اند و حقيقت بهشت و دوزخ نيز، همان قرب و بعد آدمى از خداست

بنابراين ، حسنات و سيئات بر مصالح و مفاسد واقعى و حقيقى متكى است و به امورى كه داراى نظامى حقيقى است منتهى مى شود از اين رو، مانند قوانين عقلا صرف اعتبار نيست

روشن است تشريع الاهى و دين آسمانى براى تكميل خلقت و به نتيجه رساندن هدايت تكوينى آن است به عبارت ديگر، خداوند مى خواهد هر نوعى را به كمال وجودى و هدف ذاتى اش برساند و چون كمال وجودى انسان عبارت است از يك نظام صالح در دنيا و زندگى سعادت مندانه در آخرت از اين رو، طريق آن را دينى كه داراى قوانين صالحه و دستورات عبادى باشد قرار داده تا هم زندگى دنيايى اش را منظم سازد و هم در باطن و كمون او، صفات و اخلاق پسنديده اى براى سعادت مندى آخرتش پديد آورد.

بدين ترتيب ، آدمى نسبت به خداوند متعال ، قرب و بعدى دارد كه آن دو، ملاك اصلى سعادت و شقاوت هميشگى او و نيز موجب اصلاح اجتماع دنيويش است و دين ، تنها عاملى است كه اين قرب و بعد را به وجود مى آورد و همه اين ها امورى حقيقى هستند كه هيچ يك بر پايه لغو و گزاف پى ريزى نشده است

حال اگر فرض شود كه ارتكاب به يك معصيت مانند خوردن آدمعليه‌السلام از درخت مورد نهى ، باعث هلاكت ابدى او و همه فرزندانش ‍ شود و جز فدا شدن مسيح ، چيز ديگرى نتواند آن را جبران كند، در اين صورت ، تشريع نمودن دين پيش از مسيحعليه‌السلام و در زمان خود مسيحعليه‌السلام و همچنين پس از او، چه نتيجه اى در بر خواهد داشت ؟

روشن است كه با فرض حتمى بودن هلاكت هميشگى به واسطه صدور معصيت و نافع نبودن هيچ عمل و توبه اى جز فدا شدن مسيح ، تشريع شرايع ، انزال كتاب هاى آسمانى و فرستادن پيامبران از جانب خدا، معناى صحيحى نخواهد داشت و ترساندن و نويد دادن پيامبران ، و تلاش آنان بى ثمر خواهد بود.

افزون بر اين ، كسانى كه پيش از مسيح با عمل به شرايع زمان خود به كمال رسيده اند؛ مانند ابراهيم ، موسى ، و پيامبران ديگر كه پيش از درك مسيح از دنيا رخت بربسته اند، حالشان چگونه است ؟ آيا اين بزرگان نيز با حالت گمراهى و شقاوت از دنيا رفته اند و يا اين كه به كمال و سعادت خود رسيده اند؟ در قيامت چه وضعى دارند آيا عقاب و هلاكت در انتظارشان است و يا ثواب و حيات سعادت مند؟ چگونه مسيحيان مى توانند ادعا كنند كه آمدن پيامبران و نزول كتاب هاى آسمانى ، هيچ اثرى ندارد و دردى را دوا نمى كند، با اين كه خود مسيح تصريح كرده كه تنها براى نجات گنه كاران آمده است و صلحا و نيكان نيازى به او ندارند.(٨٥٩)

خلاطه آنكه ، پيش از فدا شدن مسيحعليه‌السلام براى تشريع شرايع الاهى ، غرض صحيح متصور نيست ، بلكه خداوند هم در تشريع آنها، محمل و توجيه درستى نخواهد داشت ، مگر آنكه گفته شود خداوند مى دانست اگر محذور گناه آدمعليه‌السلام برطرف نشود، هيچ يك از تشريعات سودى نخواهد داشت ، ولى بر سبب احتياط و به اميد اين كه روزى بتواند آن محذور را رفع كند، شريعت هايى را معين كرد و عده اى از پيغمبران را هم ماءمور ارسال آنها نمود، بى آنكه اشكال خطاى آدمعليه‌السلام را به آنها بگويد و يا به آنها تذكر دهد كه اگر محذور گناه آدم برطرف نشود، تمام كوشش هاى آنها و اهل ايمان بى ثمر خواهد بود و دعوت به دين از سوى خدا جدى و واقعى نخواهد بود.

اگر اين سخن را بپذيريم ، لازم مى آيد خداوند از يك سو مردم و از سوى ديگر خود را فريب داده باشند؛ فريب مردم ، اين گونه است كه به آنها وعده داده كه عمل كردن به شرايع موجب مغفرت و سعادتشان خواهد بود و حال آن كه چنين نبوده است فريب دادن خود نيز بدان سبب است كه اشكال خطيئه آدم چه به واسطه خدا شدن مسيح رفع شود و چه نشود، به هر حال ، تشريع دين بى ثمر خواهد بود و كم ترين اثرى در سعادت آن مردم نخواهد داشت ، همچنان كه بدون رفع آن محذور هم اثر نداشت

اين چگونگى تشريع دين پيش از خدا شدن مسيحعليه‌السلام و در زمان خود او و يا پس از آن ، موضوع لغو بودن دعوت دينى و تشريع آن روشن تر است ؛ زيرا پس از برطرف شدن محذور گناه كارى ، ديگر كسى گناه نمى كند و با اين حال ؛ در ايمان به معارف حق و عمل صالح ، فايده اى مترتب نخواهد شد؛ چرا كه پس از رفع آن محذور، نزول رحمت و مغفرت بر مردم ، چه مومن و چه كافر، چه صالح و چه طالح ، واجب مى شود و ديگر تفاوتى ميان اتقى «باتقواترين» و بدكارترين فرد نخواهد بود؛ چون پيش از رفع خطيئه ، هر دو دسته اهل هلاكت و پس از رفع خطيئه ، هر دو گروه مشمول رحمت خواهند بود.

اگر كسى بگويد: دعوت دينى به هيچ وجه بى فايده و لغو نخواهد بود؛ زيرا فدا شدن مسيحعليه‌السلام ، تنها در حق كسانى كه به او ايمان آورده اند، نافع است چنان كه خود آن حضرت فرموده : «اما به شما مى گويم هر كه نزد مردم به من اقرار كند، پسر انسان نيز پيش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد كرد، ولى هر كه مرا پيش مردم انكار كند، نزد فرشتگان خدا انكار كرده خواهد شد و هر كه سخنى بر خلاف پسر انسان گويد، آمرزيده شود، اما هر كه به روح القدس كفر گويد، آمرزيده نخواهد شد.»(٨٦٠)

در جواب مى گويم : اين سخن ، افزون بر آن كه سخنان يوحنا را نقض ‍ مى كند؛ آنجا كه گفت : «اى فرزندان من ، اين را به شما مى نويسم تا گناه نكنيد و اگر كسى گناهى كند، شفيعى داريم نزد پدر، يعنى عيسى مسيح عادل و اوست كفاره به جهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط، بلكه به جهت تمام جهان نيز»، تمامى اصول مسيحيت را درباره نجات باطل مى كند؛ زيرا با وجود اين فرض ، از آدمعليه‌السلام تا به حال ، هيچ كس نجات نمى يابد، جز عده كمى كه به عيسى مسيحعليه‌السلام ايمان آورده اند.

در اين صورت ، كار انبياى مكرمى كه پيش از مسيحعليه‌السلام مى زيسته اند، و نيز كارمؤ منان به انان به كجا خواهد انجاميد؟ آيا كتابهاى آسمانى شان محكوم به صدق است يا كذب ؟ اگر محكوم به كذب هستند، پس چرا انجيل هاى چهارگانه ، تورات و دعوت آنان را تصديق كرده اند؟

با آن كه در سرتاسر تورات هرگز از داستان روح و فدا سخنى به ميان نيامده و مردم را بدان دعوت نكرده است ، آيا انجيل ها، كتابى صادق را تصديق كرده اند يا كتابى دروغين را؟

اگر گفته شود: كتاب هاى آسمانى گذشته به آمدن مسيح بشارت داده اند و ان بشارت ها به تفصيل ، چگونگى زوال مسيح و فدا شدن او را شرح نداده اند، اما به اجمال دعوت به مسيح را در بر داشته اند.

بنابراين ، خداوند همواره انبياى پيشين را به آمدن مسيح بشارت مى داد تا به او ايمان آورند و خود را از گناه پاكيزه سازند.

در پاسخ مى گوييم : اولا، بشارت دادن انبياى پيش از موسىعليه‌السلام به ظهور مسيحعليه‌السلام ثابت نيست افزون بر اين كه اگر بشارتى هم باشد، بشارت به نجات خواهد بود؛ نه دعوت به ايمان و تدين به او.

ثانيا، بر فرض صحت آن ، محذور بى فايده بودن دعوت در جنبه فروع دين و دستورات اخلاقى و عملى ، حتى از خود مسيحعليه‌السلام از بين نخواهد رفت ، در حالى كه سرتاسر انجيل ها مملو از اين گونه دستورات است

ثالثا: اشكال خطيئه و پيش آمدن نقض غرض به حال خود باقى مى ماند؛ زيرا خداوند انسان ها را آفريد تا همه آنها را مشمول رحمت خود كند و نعمت و سعادتش را بر همه ارزانى دارد، حال آن كه نتيجه خلاف آن شده است و جز عده كمى كه به مسيح ايمان مى آورند، خداوند بقيه را به عقاب و غضب خود محكوم نموده و هلاكت ابدى را بر آنان مسلم كرده است

اين ها، پاره اى از اشكالات عقلى بر گفته مسيحيان بود و قرآن كريم كه همه معارفش مويد عقل و عقل مويد معارف آن است نيز، اين احكام عقلى را تاييد مى كند.

خداوند در آيه( الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ) (٨٦١) بيان مى كند كه همه چيز به سوى هدف وجودى خود راهنمايى شده ، راه كمال خود را طى مى كند و اين راهنمايى هم تكوينى است و هم تشريعى

بنابراين ، سنت الاهى بر اين جارى است كه هدايت خود را گسترش دهد و يكى از آن هدايت ها، هدايت انسان به وسيله دين است

خداوند در نخستين هدايت و راهنمايى دينى خود به آدم و همراهانش ‍ فرمود:

( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) .(٨٦٢)

اين دو آيه ، تمام تفاصيل شرايع الاهى تا روز قيامت و بى شك تمامى تشريع ، وعده و وعيد را به طور خلاصه بيان كرده است

و از آيه( الْحَقَّ أَقُولُ ) (٨٦٣) و نيز آيه( مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَمَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ) ،(٨٦٤) روشن مى شود كه خدا در آنچه مى گويد و دستور مى دهد، دچار ترديد نمى شود و امرى را كه انفاذ مى كند، نقض نمى نمايد و به آنچه قضاى حتمى اش تعلق بگيرد، جامه عمل مى پوشد و هر چه را فرموده باشد عملى مى كند.

نه خود از مجراى اراده اش منحرف مى شود و نه چيز ديگرى توانايى ممانعت او را دارد. چگونه ممكن است م انع خارجى اعم از مانع عقلى و غير آن بر حضرتش حكومت كند؟ با اين كه قهر و غلبه به معناى كامل و صحيح تنها براى او است

چنانكه فرمود:وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ (٨٦٥) و نيزإِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ (٨٦٦) و در مقام حكايت از حضرت موسىعليه‌السلام فرمود:( قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى ) (٨٦٧) و درباره حساب كشيدن از خلايق فرمود:( الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ ) (٨٦٨)

اين گونه آيات ، روشن مى كند كه خداوند خلايق را آفريد، در حالى كه از امر مربوط به آنان غافل نبود و نسبت به آينده آن و آنچه از خلق سر مى زند دانا بود.

او از كرده خود پشيمان نيست آنگاه براى داورى ميان انسان ها، شريعت هاى آسمانى را به طور جدى تشريع كرد؛ بدون اين كه شوخى و يا ترس و يا اميدى داشته باشد. سپس براى هر صاحب عملى در برابر عملش ‍ جزايى مقرر كرد؛ اگر عمل خير باشد پاداش خير و اگر شر باشد جزاى شر، بدون اين كه در اين راه كسى بر او غالب باشد يا حاكمى بر او حكومت كند و يا شريكى با او شراكت نمايد و يا فديه و شفاعتى در كار او دخالت كند، مگر اين كه خودش اذن داده باشد. همه اين امور بدان سبب است كه خداوند نسبت به ما سواى خود، مالكيت مطلق دارد.(٨٦٩)

٩ - تاملى در مفهوم فداء و شفاعت

مسيحيان معتقدند عيسىعليه‌السلام براى نجاتشان از گناه ، خون خود را فداى آنان كرد و به همين جهت به او فادى مى گويند.

علامه طباطبايىرحمه‌الله در نقد اين عقيده مى نويسد:

پيش از هر چيز بايسته است در معناى فدا دقت شود تا ببينيم آيا چنين معنايى در حق خداى متعال صحيح است يا نه ؟

حقيقت فدا آن است كه انسان اگر عمل خلافى انجام داده باشد كه اثر سوء و كيفر جانى و مالى آن گريبانش را بگيرد و بخواهد آن كيفر را با چيز ديگرى عوض كند، ان چيز را - هر چه باشد - فدا يا فديه مى نامند؛ مانند شخصى كه جرمى مرتكب شده و مقدارى مال به عنوان كفاره يا جريمه مى پردازد.

بنابراين ، فدا دادن «تفديه»، نوعى معامله است كه به وسيله آن ، حق صاحب حق و سلطنتش را از شخصى كه بايد فديه بگيرند گرفته و به او بدهند تا آن شخص گرفتار كيفر نشود.

روشن است چنين معنايى در جايى كه حق ضايع شده ، حق خداى سبحان باشد، غير معقول و نادرس است ؛ زيرا سلطنت خداوندى ، بر خلاف سلطنت انسانى كه وضعى و اعتبارى است ، سلطنتى حقيقى و واقعى مى باشد.

پس چگونه مى توان تصور كرد كه با دادن فدا در حقيقت هستى تصرف نموده ، آن را تغيير داد؟

آرى ، وجود اشيا و آثارشان قائم به خداى سبحان است و اين امر تغييرناپذير است بنابراين ، فدا در مرحله تعقل غير ممكن است تا چه رسد به اين كه بخواهد تحقق يابد. اين برخلاف ملك و سلطنتى است كه در اجتماع انسانى وجود دارد؛ زيرا در اجتماع ما، ملك و سلطنت و حق و امثال آن جز يك سلسله معناى وضعى و اعتبارى چيز ديگرى نيست و زمام و اختيار آنها به دست ما و بر حسب اعتبار و نظر افراد جامعه است كه بنابر مصالح اجتماعى و تاثيرشان در زندگى ، مى توانيم آنها را تغيير دهيم(٨٧٠)

افزون بر عقل ، آيات قرآن نيز عقيده به فدا را مردود دانسته اند:

( فَالْيَوْمَ لَا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَلَا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ ) (٨٧١)

و آيه اى كه از زبان عيسىعليه‌السلام مى فرمايد:( وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ... مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) (٨٧٢)

در اين آيه ، جمله( وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا ... ) بدان معنا است كه گفته باشد: پروردگارا! مادام كه در ميان بندگان تو بودم ، وظيفه اى جز آن چه تو برايم معين فرمودى نداشتم ؛ تنها وظيفه من تبليغ رسالت و شاهد و گواه بر اعمالشان بود، اما هلاكت با نجات و آمرزش با عذاب آنها تنها در دست با كفايت تو است و مرا در آن شان و مقامى نيست و تو در اين باره به من اختيار ينداده اى تا با استفاده از آن ، مردم را از عذاب برهانم و نگذارم كه تو بر آنان مسلط شوى

اين بيانات به روشنى مساله فدا را نفى مى كند؛ زيرا در صورت وجود آن ، نبايد عيسىعليه‌السلام خود را از اعمال مردم تبرئه كند و عذاب و مغفرت آنان را به خداوند ارجاع دهد.

از آيات( وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ ) (٨٧٣) ( يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ ) (٨٧٤) ( يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ ) (٨٧٥) نيز مى توان نفى فدار را استفاده كرد؛ زيرا «عدل» در آيه نخست و «بيع» در آيه دوم و «عاصم» در آيه سوم ، كلماتى هستند كه فدا بر آنها منطبق مى شود و نفى آنها، نفى فدا نيز هست(٨٧٦)

جان هيك از متكلمان مسيحى نيز به نواقص آموزه فدايى پى برده ، درباره قربانى شدن مسيح براى آمرزش انسان ها مى گويد: «آمرزشى كه با پرداخت كامل بهاى آن خريده شود به هيچ وجه آمرزش ‍ نيست .»(٨٧٧)

در جاى ديگر مى گويد: «پدر زمينى آشكارا نماينده پدر آسمانى است وقتى كه پسر خطاكار و گمراهش توبه مى كند و به خانه بر مى گردد، پدر نمى گويد من پدر عادلى هستم و نمى توانم تو را ببخشم ، مگر اين كه پسر ديگرم را بكشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد.»(٨٧٨)

قران كريم به جاى مساله فدا، موضوع شفاعت را براى عيسىعليه‌السلام اثبات كرده است شفاعت غير از فدا است ؛ زيرا شفاعت يك نوع آشكار شدن قرب و منزلت شخص «شفيع» است نزد كسى كه از او درخواست شفاعت مى كند، بدون آن كه سلطنتش را سلب نمايد و يا به مالكيت او لطمه اى وارد كرده ، فرمان او را عليه شخص مجرم باطل سازد و يا اين كه قانون مجازات و پاداش را از بين ببرد.

در حقيقت ، شفاعت ، دعا و درخواستى است كه شفيع از شخصى كه از او درخواست شفاعت شده «مثلا خداوند متعال» تقاضاى عفو و آمرزش مى كند تا با وجود حق مسلمى كه در ان مورد از نظر مجازات دارد، از مجرم گذشته ، او را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد.

بنابراين ، كار شفيع اين است كه از خدا بخواهد در مورد بنده اى كه استحقاق عقوبت دارد؛ از حق ديگر خود يعنى عفو و مغفرت استفاده كند؛ نه اين كه بخواهد ملك و سلطنت خدا را از او سلب نمايد.

به خلاف آموزه فدا كه نوعى معامله است و به واسطه آن ، سلطنت مولا را از بندگان خود سلب مى كند و در مقابل ، سلطنتى به او مى دهد كه تنها شخص ‍ فدايى را به عوض گنه كاران عقوبت كند و ديگر سلطنتى نسبت به گنه كاران نداشته باشد. گفتيم چنين چيزى در مورد خدا معقول نيتس تا چه رسد به امكان و وقوع آن

قرآن كريم ، موضوع شفاعت را براى عده اى ثابت كرده است :

( وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ) .(٨٧٩)

در اين آيه ، شفاعت كسانى كه داراى علم و شهادت هستند، پذيرفته شده است و عيسىعليه‌السلام داراى اين دو صفت است ؛ زيرا خداوند به او كتاب و حكمت آموخته(٨٨٠) و او را از شهيدان روز قيامت قرار داده است(٨٨١) بنابراين ، از ديد اسلام ، عيسى مسيحعليه‌السلام شفيع است نه فادى(٨٨٢)