آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 12775
دانلود: 1674

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12775 / دانلود: 1674
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

متعلقات ايمان

در فرهنگى مسيحى ، نه فقط خدا؛ بلكه عيسى نيز متعلق شايسته ايمان تلقى مى گردد.

«ما به عيسى مسيح ايمان آورده ايم تا از راه ايمان به مسيح ، مورد قبول خدا واقع شويم .»

بولتمان درباره تعلق ايمان به خدا و مسيح مى نويسد:

«خدا و مسيح در نزد مومن ، دو متعلق متفاوت ايمان نيستند كه يا هم رتبه باشند و يا يكى از ديگرى تبعيت كند. برعكس ، خدا خود، ما را به مسيح پيوند مى دهد.»(٢٣٥)

ايمان به مسيح به عنوان خدا، شامل ايمان به معجزه رستاخيز او نيز مى شود. پولس رسول ، شرط رسيدن به رستگارى را اين گونه بيان مى كند:

«سخن اين است كه ما اعلام مى كنيم اگر با زبان اقرار داريد كه عيسى خداست ، و اگر در قلبتان ايمان داريد كه خدا او را پس از مرگ زنده كرده ، در اين صورت رستگار خواهيد شد؛ زيرا ايمانى كه منجر به حقانيت مى شود، در قلب جاى دارد و اقرارى كه به رستگارى مى انجامد، بر زبان جارى است .»(٢٣٦)

در اين گفته ، پولس افزون بر مشخص نمودن ماهيت ايمان ، كه وى آن را پذيرش قلبى و اقرار زبانى مى داند، متعلق ايمان را اعتقاد به عيسى و رستاخيز او مى داند.

بولتمان در اين باره مى نويسد:

«روشن است كه تصديق عيسى به عنوان خدا به همراه تصديق معجزه رستاخيز او، يعنى پذيرش صدق اين معجزه ، ويژگى اصلى ايمان مسيحى است اين دو آموزه ، وحدتى درونى را به وجود مى آورند. رستاخيز تنها يك رويداد فوق العاده استثنايى نيست ، بلكه واقعيتى مربوط به رستگارى بشر است كه به واسطه آن ، عيسى پروردگار گرديد. بى ترديد، لحاظ وحدتى درونى ، يا يكى از آموزه ها را مى توان به تنهايى بيان كرد، يا واقعه رستگارى را مى توان به گونه اى متفاوت يا واضح تر بيان كرد. اين كليت همواره در نظر است .»(٢٣٧)

آثار ايمان

ايمان آثار و نتايج بى شمارى دارد كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

الف) اطمينان ؛ وقتى انسان به وعده هاى كلام خدا ايمان آورد، در او اطمينان به وجود مى آيد كه بر اثر آن ، صلح و سلامتى ،(٢٣٨) آرامش(٢٣٩ ) و شادى(٢٤٠) پديد مى آيد.(٢٤١)

ب) فهم حقايق دينى ؛ يكى از نتايج ايمان اين است كه انسان حقايق دينى را به گونه اى مى فهمد كه مى تواند فضل و جمال الاهى را مشاهده كند و به معناى آن آگاه شود.(٢٤٢)

بر اثر اين فهم ، مومن به درجه يقين نايل مى آيد. يقين از گوهر ايمان نيست ، ولى از پيامدهاى نيكوى آن به شمار مى آيد.(٢٤٣)

ج) محبت ؛ محبت به خدا و مسيح و روح القدس از نتايج ضرورى ايمان است وقتى فرد فهميد كه خداوند از روى لطف و محبت ، يگانه فرزند خود عيسى مسيح را به فريادش رسانده تا با فدا كردن جانش او را نجات دهد، قلب خود را از محبت او پر مى سازد و زندگى اش را براى او خاضع مى گرداند.

از اين رو، گفته شده است كه ايمان با محبت عمل مى كند و قلب را پاك مى سازد و تعليم رسولان اين بود كه ايمان بدون محبت ناشدنى است ؛ زيرا بدون ايمان در زير حكم و داورى شريعت قرار داريم و تا وقتى كه اينگونه باشيم ، دشمن خداييم و ثمره دشمن خدا بودن مرگ است .(٢٤٤)

د) كارهاى نيكو: بى ترديد، ايمان كارهاى نيكو مى آفريند. سيرت نيكو، كردار شايسته و اطاعت خدا از نشانه هاى ايمان حقيقى است و بدون اين نشانه ها، ايمان كم سو و مرده مى نمايد.(٢٤٥)

عيسى فرمود: «بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوى شما را ديده ، پدر شما را كه در آسمان است تمجيد نمايند.»(٢٤٦)

٢ - توبه ( penitence )

توبه يكى ديگر از عوامل ضرورى نجات است ما در اين جا به ذكر اهميت ، معنا، اركان ، و ثمرات آن مى پردازيم

اهميت توبه

موضوع اصلى موعظه يحى تعميددهنده(٢٤٧) و عيسى مسيح و رسولان ، توبه كرد.(٢٤٨) در عهد جديد بر ضرورت و وجوب آن بر همه مردم تاكيد شده است(٢٤٩) توبه از موضوعاتى است كه آسمان كاملان به آن علاقه مند است(٢٥٠) توبه ، جزو مهمترين موضوعات به شمار مى آيد؛ زيرا عطاى خدا و شرط لازم براى نجات است(٢٥١)

معناى توبه

واژه توبه بر تحول باطنى و بازگشت به سوى خدا دلالت مى كند؛ تحولى كه براى ورود به ملكوت به آن نيازمنديم(٢٥٢)

پيشينه تحول باطنى را مى توان دگرگونى و تغيير در فكر دانست ، يعنى انسان با آگاهى از بخشنده و عادل بودن خدا و منجى بودن مسيح ، و اين كه گناه چقدر زشت و ناپسند است ، در درون خود نسبت به گناهانى كه مرتكب شده ، احساس غم و نگرانى مى كند و اين به معناى تغيير احساسات است

«غمگين بودن براى گناه و اشتياق براى بخشيده شدن جزيى از توبه است .»(٢٥٣)

در اين دعاى حضرت داوود احساس شديدى وجود دارد: «اى خدا! به حسب رحمت خود بر من رحم فرما؛ به حسب كثرت راءفت خويش گناهانم را محو ساز.»(٢٥٤)

پولس مى گويد: «الحال شادمانم ، نه از آن كه غم خورديد، بلكه از اين كه غم شما به توبه انجاميد؛ زيرا كه غم شما براى خدا بود تا به هيچ وجه زيانى از ما به شما نرسد؛ زيرا غمى كه براى خداست منشاء توبه مى باشد به جهت نجات كه از آن پشيمانى نيست .»(٢٥٥)

۴ ٣. اعمال شايسته

از اين رو، توبه «غم الاهى براى گناه است ندامت يك شخص واقعا پشيمان ، از دل شكستگى عميق برخوردار است ؛ دل شكستگى نه از اين كه مجازات مى شود، بلكه به خاطر گناهى كه نسبت به يك خداى مقدس ‍ انجام داده است

پولس ، اين «غمى كه براى خداست» را از غم دنيوى جدا مى كند.»(٢٥٦)

پس از شناخت و تغيير احساسات ، مرحله سوم آغاز مى شود و آن ، تغيير در ميل و اراده و هدف است كه انصراف باطنى از گناه را در پى خواهد داشت ؛ به گونه اى كه انسان به بخشش و پاك شدن علاقه مند مى شود.(٢٥٧)

بنابراين ، در تعريف توبه اى كه براى زندگى جاودانى لازم است مى توان گفت :

توبه آن است كه انسان «قلبا گناه را بغض نمايد و از ارتكاب آن كاملا محزون و پشيمان باشد و كوشش كند كه بر خداوند توكل كند و از روح القدس كمك يافته ، از گناه دورى جويد و ميطع اراده و اوامر مقدس ‍ خداوند يكتا گردد... اين همان توبه اى است كه آمرزش گناهان را به لياقت عيسى مسيح حاصل مى نمايد.»(٢٥٨)

به عبارت كوتاه تر، توبه ، تغيير درونى و قلبى است و به معناى تاءسف بر گناه و ندامت بر ارتكاب آن مى باشد و متضمن تصميم بر ترك و جدا شدن از گناه است(٢٥٩)

نكته اى كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه بنابر اعتقاد مسيحيت ، توبه ، عطيه خدا و تنها راه ورود به ملكوت است(٢٦٠) و نتيجه قوت و توانايى انسان نيست ، بلكه به وسيله كلام انجيل و روح القدس ايجاد مى شود: «خدا... توبه حيات بخش را عطا كرده است .»(٢٦١)

از مطالب پيش گفته روشن مى شود كه توبه حقيقى داراى اركان ذيل مى باشد:

الف) شناخت گناه و پذيرفتن اين امر كه ما گناهكاريم ؛

ب) تاسف و اندوه بر گناه ؛ زيرا گناه تعدى به حقوق خداوند است ؛

ج) ترك عملى گناه به قصد اصلاح ، طلب مغفرت و تطهير.(٢٦٢)

ثمرات توبه

همانگونه كه پيشتر اشاره شد، در جهان مسيحيت ، ايمان و توبه ارتباط تنگاتنگى با هم دارند؛ به گونه اى كه تحقق يكى از آن دو منوط به تحقق ديگرى است و بدون وجود آن ، محقق نمى شود؛ يعنى توبه واقعى بدون ايمان و ايمان واقعى بدون توبه پديد نمى آيد.(٢٦٣)

از اين رو، مى توان ثمرات ايمان را به پاى توبه نوشت اما مهمترين اثر توبه ، غفران الاهى است خداوند انسان گناهكار را دوست دارد و از بخشيده شدن گناهانش شادمان مى شود. او مؤ منان را مى آمرزد و به اين سبب ، آنان وارد زندگى جديدى شده ، فرزندان خدا محسوب مى گردند.(٢٦٤ )

٣ - اعمال شايسته

امروزه درباره اين مساله كه آيا ايمان در نجات و عادل شمردگى كافلى است و يا عمل صالح هم در عدالت موثر است ، در ميان طرفداران كليساى كاتوليك روم و اصلاح طلبان پروتستان ، اختلاف نظر وجود دارد.

پروتستان به پيروى از پولس رسول و نامه هاى او، آموزه ( justification by faith ) «عادل شمردگى يا برائت از گناه تنها به وسيله ايمان» را مطرح مى كند. از اين رو براى به دست آوردن نجات نيازى به عمل نمى بينند و معتقدند همين كه شخص ايمان آورد اهل نجات مى گردد؛ اما كاتوليك ها و ارتدوكس ها معتقدند ايمان بدون عمل هيچ نقشى در نجات ندارد و به رساله يعقوب و ديگر آيات كتاب مقدس استشهاد مى كنند. ما در اين جا به بررسى بيشتر اين دو نظريه مى پردازيم

عقايد پروتستان درباره اعمال شايسته

درست است كه اين فرقه تنها ايمان را سبب فلاح و رستگارى مى داند، اما نبايد پنداشت كه اعمال نيك در نزد آنان ارزش و اعتبارى ندارد؛ چرا كه به اعتقاد آنها «ايمان لزوما كارهاى نيكو به وجود مى آورد. ما بدون آن كه كارى انجام دهيم نجات مى يابيم ،(٢٦٥) ولى نجات مى يابيم تا كارهاى نيكو انجام دهيم .»(٢٦٦)

بنابراين ،مؤ منان واقعى كسانى اند كه به اعمال شايسته روى مى آورند و بر اين باورند كه اعمال به تنهايى موجب نجات نمى گردد، اما شخص ‍ نجات يافته را به ارتقا مى رساند.

چنان كه پولس اعلام مى دارد:

هر چند از طريق فيض نجات مى يابيم ، ولى نتيجه نجات ما بايد اعمال نيك باشد.(٢٦٧) به عبارت ديگر، خداوند به ايمان داران فرصت داده است اكنون كه نجات يافته اند، در آسمان گنج هايى بيندوزند(٢٦٨) تا اين كه دخول در ملكوت جاودانى خداوند و نجات دهنده ما عيسى مسيحعليه‌السلام به دولتمندى به آنها داده شود.(٢٦٩)

و يا به تعبير اين آيه ، «خودمان مانند شخصى كه از ميان آتش خلاص ‍ شود، نجات خواهيم يافت ، ولى اگر كارهاى ما از طلا و نقره باشد، پاداش ‍ دريافت خواهيم نمود.»(٢٧٠)

علت اين اعتقاد را مى توان در سر صليب جستجو كرد؛ چرا كه حضرت مسيح بالاى صليب گناهان بشر را بر خود پذيرفت و در لحظه پايانى ، سر خود را پايين انداخت و وقتى جان مى داد، فرمود: «تمام شد؛» نجات و رستگارى انسان تمام شد و اين نجات نيازى به انجام شريعت و روزه و رياضت و... ندارد؛ زيرا به طور كامل انجام شده است و ما تنها بايد آن را بپذيريم و به آن ايمان بياوريم(٢٧١)

مارتين لوتر كه از پيش گامان و رهبران نهضت پروتستان و احياكننده افكار و عقايد پولس به شمار مى آيد، در اين باره مى گويد:

«اعمال صالح ، انسان صالح نمى سازد اما انسان صالح ، اعمال صالح انجام مى دهد. اعمال بد، انسان بد نمى سازد اما انسان بد، اعمال بد انجام مى دهد.

بنابراين ، هميشه ضرورى است كه ذات يا شخص ، قبل از انجام هر عمل صالحى خودش صالح باشد، و اين كه اعمال صالح بايد از انسان صالح صادر شود؛ چنان كه عيسى مى گويد:

«نمى تواند درخت خوب ميوه بد آورد و نه درخت بد ميوه نيكو آورد»(٢٧٢)

در نتيجه ، اعمال ، هيچ كس را عادل نمى گرداند، بلكه انسان پيش از اين كه بتواند عمل صالحى انجام دهد، بايد عادل باشد.

پرواضح است كه تنها ايمان مى تواند به رحمت محض خدا از طريق مسيح و به وسيله كلمه او، به نحو شايسته و كافى شخص را عادل گرداند و نجات دهد. يك انسان مسيحى براى نجات خود نه به عمل نياز دارد و نه به شريعت ؛ زيرا به وسيله ايمان از همه شريعت آزاد است و با آزادى كامل و بدون هيچ چشم داشتى ، همه كارها را انجام مى دهد و به دنبال چيزى از سود و نجات نيست ؛ چرا كه با فيض الاهى و از طريق ايمان پيشتر نجات يافته و از همه چيز بى نياز شده است ، بلكه تنها به دنبال جلب رضايت خدا است(٢٧٣)

وى در پاسخ به اين پرسش كه در عهد جديد بر اعمال تكيه شده است ، مى گويد:

نخستين فرمان كه مى گويد «تو تنها بايد يك خدا را پرستش كنى ،» تنها با ايمان برآورده مى شود. اگر از كف پا تا فرق سر تو اعمال صالح باشد، تو خدا را نپرستيده اى و فرمان اول را اجرا نكرده اى ؛ زيرا پرستش خدا بدون اسناد جلال حق و همه خوبى ها به او، آنگونه كه شايسته اوست ، ممكن نيست ، و اين تنها با ايمان قلبى انجام مى شود نه با اعمال ؛ با اعتقادات است كه ما خدا را تمجيد و به حقانيت او اعتراف مى كنيم ، نه با عمل

بر اين اساس است كه ايمان ، تنها نيكوكارى انسان مسيحى و برآورنده همه فرمان ها است ؛ چون براى كسى كه نخستين فرمان را اجرا كند، برآوردن بقيه آسان است(٢٧٤)

عقايد كاتوليك درباره اعمال شايسته

كاتوليك ها برخلاف پروتستان ، بر اين اعتقاد پاى مى فشارند كه ايمان و اعتراف به عيسى مسيح ، بدون اعمال تحقق نمى يابد و تنها در قالب عمل نيك است كه ايمان متجلى مى شود.

از اين رو، ايمان زبانى و يا ايمانى كه تنها در دل مانده باشد و هيچ گونه بازتابى در بيرون نداشته باشد، را ايمان نجات بخش نمى دانند.

«ولى وى را چگونه اعتراف كنيم ؟ به وسيله عمل به فرمايشات و نشكستن احكام وى ؛ به وسيله تكريم و احترام وى نه تنها با لب هايمان ، بلكه با قلب و تمامى فكرمان نيز؛ زيرا كه در اشعيا چنين مى فرمايد:

«اين مردم مرا با لب هايشان تكريم مى نمايند ولى دلشان از من دور است .»... پس اى برادران ، وى را به توسط اعمالتان اعتراف نماييم «گرچه در آغوشم نيز جمع شويد، اگر احكام مرا نگاه نداريد، شما را از خود دور خواهم كرد و به شما خواهم گفت : «اى گناهكاران از من دور شويد؛ نمى دانم از كجا هستيد.»(٢٧٥)

بنابراين ، كاتوليك ها معتقدند كه سعادت ابدى با دو شرط تحقق مى يابد:

يكى فيض خدا كه در ايمان متبلور است و ديگرى اعمال نيك

مقصود اين ها از اعمال نيك ، اعمالى است كه كاملا با احكام خداوند و قوانين كليسا مطابق بوده باشد. احكام خداوند عبارتند از: اركان ده گانه عهد عتيق به استثناى احترام روز شنبه و اخلاق كامل مسيحيت

مراد از قوانين كليسا آن سلسله از قوانينى است كه توسط كليسا به عهده افراد گذاشته مى شود؛ مانند حضور در جشن هاى كليسا در طول سال مسيحى ، شركت در مراسم عشاى ربانى ، حضور براى اعتراف و شركت در مراسم يادبود آخرين شام عيسىعليه‌السلام دست كم سالى يكبار و خوددارى از خوردن گوشت در روز جمعه و ساير روزهاى پرهيز و...(٢٧٦)

در كتاب مقدس ، با مقايسه اجمالى ميان نامه هاى پولس و يعقوب ، به اين نتيجه مى رسيم كه اين دو قسمت از كتاب ، ناظر به هم نگاشته شده است

تاكيد اصلى پولس بر اين بود كه نجات تنها از طريق ايمان به دست مى آيد، ولى تاكيد يعقوب بر اين امر قرار دارد كه ايمان بدون عمل هيچ نقشى در نجات ندارد:

«اى برادران من ، چه سود دارد اگر كسى گويد ايمان دارم وقتى كه عمل ندارد. آيا ايمان مى تواند او را نجات بخشد؟ پس اگر برادرى يا خواهرى برهنه و محتاج خوراك روزانه باشد و كسى از شما بديشان گويد به سلامتى برويد و گرم و سير شويد، ولى مايحتاج بدن را بديشان ندهد چه نفع دارد؟ همچنين ايمان نيز اگر اعمال ندارد در خود مرده است ايمان بدون اعمال باطل است

آيا پدر ما ابراهيمعليه‌السلام به اعمال عادل شمرده نشد وقتى كه پسر خود اسماعيلعليه‌السلام (٢٧٧) را به قربانگاه گذرانيد... پس مى بينيد كه انسان از اعمال ، عادل شمرده مى شود نه از ايمان تنها.»(٢٧٨)

موانع نجات

همانگونه كه ملاحظه شد، در اين فصل به عوامل نجات پرداختيم در مقابل اين عوامل ، موانع نجات را مى توان در عامل كفر و گناه خلاصه كرد.

مقصود از كفر، ايمان نياوردن به عيسى مسيح و دل نسپردن به او است كسانى كه به آن حضرت ايمان نمى آورند در اسارت گناه ذاتى به سر مى برند و اگر احيانا در زندگى روزمره خود به كارهاى خوبى دست مى زنند، آن كارها نمى توانند آنها را از عذاب الاهى برهاند؛ زيرا كارهايشان با گناه آميخته است و از خلوص برخوردار نيست

درباره عوامل گناه نيز بايد گفت كه مراد از آن ، اعم از گناهان ذاتى و اكتسابى است بنابراين ،مؤ منانى كه مرتكب كارهاى ناپسند شده اند، بايد پيش از مردن ، توبه كنند و از گناهان خود به درگاه خداوند طلب مغفرت نمايند. اگر چه مؤ منان هرگز به خاطر گناه محاكمه نخواهند شد و داورى آنان تنها بدان خاطر است كه اگر كارهاى نيكو انجام داده اند پاداش دريافت كنند.

فصل سوم : آثار و نتايج نجات

در اين فصل ، آثار نجات را در دنيا و در لحظه مرگ و پس از مرگ ، به اختصار بررسى مى كنيم

آثار دنيوى نجات

ايمان مسيحى سبب فراهم آمدن آثارى در دنيا مى شود؛ از جمله : عادل شمردگى ، فرزندخواندگى و تقديس

كسانى كه اين آثار را به دست آورند از فوايدى مانند يقين به محبت خدا، سلامت نفس ، شادى ، فراوانى نعمت ، پايدارى و... برخوردار مى شوند.(٢٧٩)

هنگامى كه انسان به دعوت فعال خدا پاسخ گفت و ايمان آورد، اتحادى روحانى و حياتى با عيسى مسيح به دست مى آورد كه به سبب آن ، مسيح به عنوان نسل آدم ، وظايفى را كه آدم نتوانست انجام دهد، به عهده مى گيرد و به نفع بشريت به اجرا در مى آورد. نتيجه اين اتحاد، قرار گرفتن گناه ما بر او و منظور شدن عدالت او به حساب ما مى باشد(٢٨٠) و همانگونه كه عيسى فرزند خدا و مقدس است ،مؤ منان نيز به تبع او فرزند خدا و مقدس ‍ مى گردند.(٢٨١)

١ - عادل شمردگى ( justification )

عادل شمردگى يكى از مباحث بسيار مهم به شمار مى آيد كاتوليك ها در تعريف آن مى نويسند:

«فيض روح القدس اين توانايى را دارد كه ما را عادل گرداند؛ يعنى ما را از گناهانمان پاك سازد و به واسطه ايمان به عيسى مسيح و غسل تعميد، با عدالت خدا مرتبط گرداند.»(٢٨٢)

پس عادل شمردگى ، به معناى پاك شدن از گناهان است كه به سبب آن ، شخص در عدالت خدا قرار مى گيرد. اين مقام هيچ ارتباطى با توانايى شخص و خواست و اراده آنها ندارد، بلكه همواره با فيض الاهى تواءم بوده و تنها ابزار دستيابى به آن ، ايمان و غسل تعميد است

پروتستان ها در تعريف عادل شمردگى مى نويسند:

«عادل شمردگى آن عمل خدا است كه به وسيله آن ، گناهان ما را مى بخشد و ما را به مصاحبت و دوستى با خود مى برد. او كسى است كه در عيسى مسيح و به وسيله مرگ او بر صليت ، گناه را محكوم كرده ، محبت خود را بر گناهكاران آشكار نموده و جهان را با خودش آشتى داده است .»(٢٨٣)

و در جاى ديگر آمده :

«تبرير «عادل شمردگى» بدان معنى است كه خداوند شخصى را بار و نيكو گرداند؛ يعنى گناهكار را از حالت گناه به حالت نيكى انتقال دهد.»(٢٨٤)

اين حالت نيكى ، همان نجات است كه تنها به وسيله ايمان حاصل مى شود. اين مذهب همانند كاتوليك ، معتقد است كه انسان نمى تواند با توانايى ، شايستگى و يا با اعمال خود در پيشگاه خدا عادل شمرده شود، بلكه اين فيض ، تنها به واسطه مسيح و از طريق ايمان اعطا مى گردد.»(٢٨٥)

بنابراين ، پايه و اساس عادل شمردگى را بايد فيض الاهى دانست كه در زندگى سراسر اطاعت و مرگ فديه وار عيسى آشكار شد. «عدالت بى لكه و شايسته تام اين شخصيت الاهى و كار كفاره اى او، پايه عدالت ما را تشكيل مى دهند، ما به خون او عادل شمرده شده ايم ؛(٢٨٦) عدالت او بر ما افاضه شده است(٢٨٧) ... نكته اصلى اين است كه عادل شمردگى ما كاملا بر خدا متكى است و نه بر هيچ چيز ما.»(٢٨٨)

در اين باره كه چرا انسان خود نمى تواند پايه عادل شمردگى باشد، گفته مى شود:

«اطاعت ما از شريعت از محالات است ؛(٢٨٩) خدا اطاعت محض ‍ مى خواهد.(٢٩٠) و انسان قادر نيست اين كار را بكند.»(٢٩١)

از اين رو تنها راه عادل شمردگى ، لطف و فيض خداوند و تنها واسطه آن ، عيسى مسيح و تنها مجراى آن ، ايمان به آن حضرت خواهد بود.

نكته اى كه بايد بدان توجه داشت اين است كه عادل شمردگى بر دو گونه است :

عادل شمردگى واقعى و عادل شمردگى اعلامى

عادل شمردگى واقعى آن است كه گناهكار با گذاشته شدن عدالت مسيح به حساب او، رسما عادل و بدون گناه مى شود و تنها از همين طريق است كه خداى عادل ، شخص گناه كار را عادل مى شمارد.

و عادل شمردگى اعلامى آن است كه شخص گناه كار در حضور خدا عادل اعلام مى شود.»(٢٩٢)

جيمس يوخانان ، در اين باره مى گويد:

«در عين حال كه ميان عمل الاهى عادل شمردگى و روند قضايى دادگاه هاى بشرى تشابه هست ، تفاوت فاحشى نيز وجود دارد.

بيانيه يك قاضى بشرى صرفا اعلامى است ؛ نمى تواند كسى را در عمل ، بى گناه يا مقصر كند و تنها قادر است شخص را در نظر قانون چنين يا چنان را تبرئه و بى گناه را محكوم كند. در حالى كه خدا وقتى كسى را عادل مى شمارد كارى مى كند كه از قدرت قاضى بشرى خارج است ؛ نخست ، انسانى را كه پيشتر عادل نبوده ، عادل مى سازد و سپس در داورى مصون از خطاى خويش كه حقيقت محض است ، او را عادل اعلام مى كند.

بيشتر در اين جنبه اعلامى است كه عمل الاهى عادل شمردگى با بيانيه قاضى بشرى تشابه پيدا مى كند. و اختلاف ميان اين دو مورد در اين است كه يكى به عدالت نيابتى و ديگرى به عدالت شخصى اشاره دارد، ولى هر دو قانونى يا قضايى هستند؛ زيرا با اشاره به قانون يا قاعده عدالت اعلام مى شوند كه به ترتيب در مورد هر يك صادق است .»(٢٩٣)

آثار عادل شمردگى

الف) از بين رفتن مجازات ؛

كسى كه عادل شمرده شد محكوميتش از بين رفته ، با خدا مصالحه مى كند.(٢٩٤ )

ب) به دست آمدن رضايت خدا؛(٢٩٥)

ج) محسوب شدن عدالت مسيح به حساب او؛(٢٩٦)

مومن در اين مقام ، عدالت مسيح را در بر گرفته ، به مصاحبت با خدا پذيرفته مى شود.

د) وارث شدن ؛

پولس مى گويد: «تا به فيض او عادل شمرده شده وارث گرديم به حسب اميد حيات جاودانى .»(٢٩٧)

ه) داشتن نتايج عملى در زندگى ؛

شخص زندگى عادلانه اى خواهد داشت و ايمان او سرزنده و فعال خواهد بود. و آثار و نتايج ديگر.(٢٩٨)

٢ - فرزندخواندگى

اصطلاح فرزندخواندگى ، همان اصطلاح عادل شمردگى ، اصطلاحى قضايى است و آن اعلام اين نكته است كه :

اين «پسر» نورسيده خانواده خدا، به طور رسمى و شرعى به عنوان «پسر بالغ» كه به سن قانونى رسيده شناخته مى شود و از كليه امتيازهاى خانوادگى برخوردار است

معناى صريح اصطلاح «فرزندخواندگى» به «مقام پسرى قرار دادن» است(٢٩٩) اين مقام را نبايد با رابطه اى كه مسيح به عنوان پسر يگانه با پدر دارد برابر دانست يا آن را با رابطه اى كه ما انسان ها با خدا داريم و از نظر آفرينش ، همه فرزندان او هستيم ، اشتباه گرفت(٣٠٠)

واقعيت اين فرزندخواندگى را در مفهوم روحانى آن ، مى توان اينگونه شرح داد:

١ - مردم منحط در خانواده خدا غريب هستند و نسبت به او و قوانين و متعلقات او كينه مى ورزند؛

٢ - از آنان دعوت به عمل آمده ، تا از اين وضعيت خارج شده به خانواده خدا وارد شوند، نا او را بر خود گيرند و از توجهات و تربيت پدرگونه او برخوردار گردند؛

٣ - كسانى كه اين دعوت را بپذيرند، به خانواده او راه مى يابند و از محبت پدارنه او بهره مند مى گردند. از اين به بعد، آنان فرزندان خدا خوانده مى شوند و بايد خدا را پدر خود بنامند.(٣٠١)

تجديد حيات ، پيش درآمد فرزندخواندگى است و كسانى فرزندخوانده مى شوند كه عادل شمرده شده باشند. پس ، اين سه از هم تفكيك ناپذيرند. به تعبير يكى از علماى الهيات : خلقت جديد به تغيير ذات ما مربوط است و عادل شدن به تغيير حالت ما مربوط است و تقديس(٣٠٢) به تغيير سيرت ما مربوط است ، ولى فرزندخواندگى به تغيير مقام ما مربوط است(٣٠٣)

از اين رو، واژه فرزندخواندگى در جايى به كار مى رود كه با حقوق و مقام و مزاياى ايمان داران مرتبط باشد.(٣٠٤)

پولس ، ايمان داران عهد عتيق را نيز فرزند خدا مى نامد كه در سطح پايين ترى قرار دارند، ولى ايمان داران عهد جديد را فرزندان بالغ خدا ناميده ، مهم ترين مزيت آنها را آزادى از شريعت و دريافت روح القدس ، يعنى روح فرزندخواندگى مى داند.(٣٠٥)

در نامه هاى پولس آمده است كه خداوند پيش از آفرينش جهان ، ما را به عنوان فرزند پذيرفته بود،(٣٠٦) ولى اين حقيقت در عمل وقتى تحقق يافت كه ما عيسى مسيح را به عنوان منجى پذيرفتيم

«همگى شما به وسيله ايمان در مسيح عيسى مسيح پسران خدا مى باشيد.»(٣٠٧) اما كمال فرزندخواندگى وقتى است كه مسيح رجعت كند.(٣٠٨)

فرزندخواندگى داراى نتايج و اثرات خاص خود است :

نخستين نتيجه آن ، آزادى از شريعت است(٣٠٩)

دوم اين كه ، شخص مورد توجه و شفقت پدر آسمانى خود قرار گرفته ،(٣١٠)

خداوند مايحتاج زندگى او را فراهم مى كند: «خداوند شبان من است ، محتاج به هيچ چيز نخواهم بود»(٣١١) و ديگر اين كه ، خداوند به آنها تعليم مى دهد و آنها را اصلاح مى كند و...(٣١٢)

٣ - تقديس ( santification )

كتاب مقدس به همه ما دستور داده است كه مقدس باشيم :

«در پى سلامتى با هم بكوشيد و تقدسى كه به غير از آن هيچ كس خداوند را نخواهد ديد»(٣١٣) و «مثل آن قدوس كه شما را خوانده است ، شما نيز در هر سيرت مقدس باشيد.»(٣١٤)

واژه مقدس در لغت به معناى «جدا شده» و يا «كنار گذاشته شده» است و زمانى كه وصف خدا قرار مى گيرد «خداى مقدس» به دو معناى قدوسيت تعالى و قدوسيت اخلاقى مى باشد.

قدوسيت تعالى به اين معنا است كه خداوند از حيث وجودى نامتناهى است از اين رو، از مخلوقات خود جدا است و در مرتبه بسيار بلندى قرار دارد و قدوسيت اخلاقى به اين معنا است كه او پاك و از هر نوع گناه و بدى منزه است. (٣١٥)

هنگامى كه از ما خواسته مى شود تا مقدس باشيم ، و يا وقتى كه گفته مى شود خداوند ما را تقديس مى كند، مقصود از آن مى تواند چند چيز باشد:(٣١٦)

١ - خداوند ما را براى خود جدا مى سازد؛ كه مستلزم جدا شدن ما از ناپاكى ها است

٢ - محسوب نمودن قدوسيت مسيح براى ما؛ كه در اين صورت عدالت و قدوسيت مسيح براى ما خواهد بود و ما ايمان داران در او تقديس ‍ مى شويم

٣ - پاك شدن از فساد اخلاقى ؛

«پس اى عزيزان خويشتن را از هر نجاست جسم و روح طاهر بسازيم و قدوسيت را در خداترسى به كمال رسانيم .»(٣١٧)

٤ - شبيه شدن به صورت مسيح :

«آنانى را كه از قبل شناخت ايشان را نيز معين فرمود تا به صورت پسرش ‍ متشكل شوند تا او نخست زاده از برداران باشد.»(٣١٨)

بنابر تعريف بالا، تقديس داراى سه جنبه خواهد بود:

جنبه مثبت ؛ كه شبيه شدن به صورت مسيح است

جنبه منفى ؛ پاك شدن از ناپاكى هاست

و جنبه مقامى ؛ جدا شدن و محسوب شدن قدوسيت مسيح به عنوان قدوسيت ما مى باشد.

اساس تقديس نيز به قدوسيت اخلاقى خداوند باز مى گردد. خداوند قدوس است و از مخلوقات خود انتظار دارد كه مقدس باشند. در عمل تقديس خداوند به خواست اوليه خود در ابتداى آفرينش جامع عمل مى پوشاند(٣١٩) و قوم خود را از گناه جدا ساخته ، در درون قلب هايشان ميل به پاكى مى كارد.(٣٢٠)

گستره تقديس

تقديس ، تماميت شخص تقديس شده را در بر مى گيرد. شخص مقدس ، فهمش روشن مى شود تا امور مقدس و روحانى را تميز دهد؛ اراده اش ‍ تسليم اراده خدا مى گردد تا او را خدمت كند؛ قلب و عواطفش پاك مى شود تا با محبت برادرانه يكديگر را دوست بدارند و همچنين ، بدن و تمام اعضايشان پاك مى گردد.

«اعضاى خود را به گناه نسپاريد تا وسيله نا راستى شوند، بلكه خود و اعضايتان را به خدا تسليم كنيد تا ابزار عدالت براى خدا باشند.»(٣٢١) (٣٢٢)

تقديس و گناه

يكى از مباحث مهم درباره تقديس ، پاسخ به اين پرسش است كه آيا كسانى كه بنابر آيين مسيحيت ، مقدس اعلام مى شوند، كاملا از گناه جدا شده اند و در زندگى روزمره خود مرتكب هيچ خطايى نمى شوند؟

آنچه از آيات كتاب مقدس و سخنان متكلمان مسيحى به دست مى آيد اين است كه مقوله تقدس ، يك مقوله ذومراتب است و از همان ابتدا افراد مومن ، مقدس هم مى شوند. اما اين بدان معنا نيست كه آنها در تقدس خود به كمال رسيده باشند. به اين جهت ، پولس در نامه اول خود به قرنتيان ، آشكارا به آنها اعلام مى كند كه مقدس شده اند، اما تا به حال جسمانى بوده اند(٣٢٣) و در نامه دوم آنها را تشويق مى كند كه قدوسيت خود را در خداترسى به كمال برسانند(٣٢٤) و در افسسيان در مورد تكميل مقدسان سخن مى گويد.(٣٢٥)

بنابراين ، اول مرتبه تقديس ، همان لحظه اى است كه شخص ، مسيح را مى پذيرد. در اين لحظه ، «او وارث عدالت و قدوسيت مسيح است و اين ها به خاطر رابطه اى كه با مسيح دارد به حساب او منظور شده ، نه به خاطر كارها و شايستگى او.»(٣٢٦) پس در اين جا قدوسيت به عنوان يك مقام به او اعطا مى شود.