آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 12578
دانلود: 1616

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12578 / دانلود: 1616
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تاثير جهان بينى در فعاليت هاى انسان

فعاليت هاى انسان در اين جهان و اهداف و كاميابى هايى كه براى خود در نظر مى گيرد همه از نوع تصور او درباره حقيقت جهان هستى كه خود نيز جزئى از آن است ، نشاءت مى گيرد. از اين رو، انسان هايى كه پيدايش جهان هستى را اتفاقى مى پندارند و براى آن آفريدگارى نمى شناسند و وجود انسانى خود را در همين جسم مادى - كه وجود و بقاى آن در ميان ولادت و مرگ محصور است - مى دانند، روش زندگى و قوانين و مقررات آن را به گونه اى محصور ميكنند كه تنها پاسخ نيازمندى هاى چند روزه زندگى را مى دهد و فقط به سوى كاميابى مادى محدود راهنمايى كند.

كسانى كه براى جهان و جهانيان ، خدايى يگانه ، دانا و توانا قايلند و زندگى آدمى را به اين جهان محدود نمى دانند، روش زندگى خود را به گونه اى تظيم مى كنند كه در همه حال ، سعادت و كاميابى هر دو جهان را تامين كند و رستگارى جاودانه را به ارمغان آورد.

به مجموع اين اعتقاد درباره حقيقت جهان هستى و انسان و مقررات متناسب با آن كه در مسير زندگى بدان عمل مى شود، «دين» گفته مى شود.

به اين سبب ، همه انسان ها «اعم از موحدان ، مشركان و كافران»، داراى دين و آيين مخصوص به خود هستند و از آن گريزى ندارند؛ زيرا «دين ، همان روش زندگى است و از آن جدايى ندارد.»(٤١١)

علامه طباطبايىرحمه‌الله معتقد است قرآن كريم وجود دين را براى انسان ها ضرورى مى شمارد؛ زيرا «دين راهى است كه خداى متعال براى بشر باز كرده كه با پيمودن آن به وى برسند كه برخى افراد، دين حق «اسلام» را پذيرفته ، به راستى راه خدا را مى پيمايند و برخى ديگر، دين حق را نپذيرفته اند و راه خدا را كج كرده ، عوضى گرفته اند.»(٤١٢)

از اين رو مى فرمايد:( ۰ ...لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ( ۱۸ ) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُون ) .(٤١٣)

بنابراين ، تصور انسان از حقيقت جهان ، نقش ممتاز و يگانه اى را در سازماندهى رفتار و اهداف او ايفا مى كند.

جهان بينى اسلامى به انسان مى آموزد كه «سراسر جهان هستى ، آفريده خايى يگانه است كه هر جزء از اجزاى جهان را به سوى سعادت و كمال مخصوص آن جزء راهنمايى مى كند و انسان را نيز كه زندگى جاويد دارد، به سوى سعادت و كاميابى ويژه وى با پيروى از روش و پيمودن راهى كه خود نشان مى دهد، هدايت مى كند.»(٤١٤)

از اين رو، جهان هستى هدف مند آفريده شده و با هدايت الاهى به سمت سعادت و هدف خود در حركت است اين به آن جهت است كه از نگاه توحيدى ، خداوند حكيم است و كارهايش بر پايه حق قرار دارد:

( أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ .) (٤١٥)

فعل و عمل وقتى حق «در برابر عمل باطل» است كه در آن ، خاصيتى باشد كه منظور فاعل از آن فعل همان خاصيت باشد و با عمل خود به سوى همان خاصيت پيش برود. اما اگر فعلى باشد كه فاعل ، منظورى غير از آن فعل نداشته باشد، آن فعل باطل است و اگر فعل باطل براى خود نظامى داشته باشد، آن فعل را بازيچه مى گويند.

عمل بچه ها را هم از اين جهت بازى مى گويند كه حركات و سكناتشان براى خود نظام و ترتيبى دارد؛ ولى هيچ منظورى از آن فعل ندارند، بلكه تنها منظورشان ايجاد آن صورتى است كه قبلا در نفس خود تصور كرده و دل هايشان نسبت به آن صورت ، شايق شده است

فعل خداى تعالى يعنى خلقت اين عالم ، از اين نظر حق است كه در ماوراى خود و پس از زوال خود، اثر و هدفى باقى مى گذرارد و اگر غير از اين بود و دنبال اين عالم اثرى باقى نمى ماند، فعل خداى تعالى باطل بود؛ يعنى اين عالم را به منظور رفع خستگى و سرگرمى و تسكين غم و غصه ها و يا تفرج و تماشا، يا رهايى از وحشت تنهايى و امثال آن ، خلق كرده بود.

اما از آن جايى كه خدا عزيز و حكيم است و با داشتن عزت ، هيچ قسم ذلت و فقر و فاقه و حاجتى در ذاتش راه ندارد، مى فهميم كه از عمل خود، يعنى آفرينش اين جهان ، غرض و هدفى داشته است(٤١٦)

از مطالب پيش گفته روشن شد كه بنابر جهان بينى اسلامى ، جهان هستى آفريده خداى يگانه است و همه اجزاى آن به سوى سعادت و كمال خود در حركت اند.(٤١٧)

اكنون بايد به انسان شناسى اسلامى بپردازيم تا در پرتو آن به ماهيت سعادت و رستگارى او پى ببريم و هدايت خداوند را در اين زمينه جويا شويم

انسان شناسى اسلامى و رستگارى

در بحث انسان شناسى و رابطه آن با رستگارى ، به چند پرسش پاسخ داده خواهد شد:

١ - در نگاه اسلامى ، انسان چگونه موجودى است و داراى چه خصوصياتى مى باشد؟

٢ - هدف از آفرينش انسان چيست ؟

٣ - آيا سعادت و شقاوت انسان امرى ضرورى و ذاتى است و يا اكتسابى ؟

از نگاه قرآن ، همه انسان ها داراى اصل و ريشه مشتركى بوده و از يك مرد و زن به وجود آمده اند.

سه دسته از آيات بر اين ادعا دلالت دارند:

دسته اول ، آياتى كه انسان ها را به عنوان فرزندان آدم مورد خطاب قرار داده اند:

( يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ ) ،(٤١٨)

( وَلَقَدْكَرَّمْنَابَنِيآدَمَ ) (٤١٩)

( أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ) .(٤٢٠)

دسته دوم ، آياتى كه محتواى آنها صراحت دارد بر اين كه انسان ها از ريشه اى واحد «انسانى مشخص» نشاءت گرفته اند:

( يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً ) (٤٢١)

دسته سوم ، آياتى كه تفاوت ميان نحوه آفرينش نخستين انسان و ادامه نسل او را بيان مى كند:

( بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ .) (٤٢٢)

بنابراين ، همه انسان ها، از نسل و ذريه يك پدر و مادر به نام آدم و حوا هستند.(٤٢٣)

ساحت هاى وجودى انسان

انسان موجودى است كه از دو ساحت جسمانى «بدنى» و غيرجسمانى «روح يا نفس»، سامان يافته است

همزمان با زندگى انسان در اين دنيا، ميان اين دو ساحت ، ارتباط برقرار بوده است و تاثير متقابل بر يكديگر دارند؛ ولى وقتى از اين دنيا مى رود، بدنش ‍ متلاشى و روحش كه جوهرى مجرد است ، همچنان زنده مى ماند و به سوى خداى سبحان باز مى گردد.(٤٢٤)

دلايل دو بعدى بودن انسان در آيات زير مشهود است

( وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ﴿ ١٢ ﴾ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴿ ١٣ ﴾ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَفَتَبَارَكَ اللَّـهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴿ ١٤ ﴾ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ﴿ ١٥ ﴾ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ .) (٤٢٥)

و آيه( فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ) .(٤٢٦)

مطابق اين آيات ، زمانى كه خداوند آفرينش اندام هاى جنين را به سامان رساند و بدن او را متعادل گردانيد، روح را در كالبد او مى دمد.

روشن تر از همه آيات اين آيه شريفه است :

( وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍبَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ) (٤٢٧)

در اين آيه ، پرسش كفار از اين باور نشاءت گرفته است كه آنها مرگ بدن را مردن آدمى مى پنداشتند و از روى تعجب مى پرسيدند: آيا پس از آن كه مرديم و اعضا و اجزاى بدنمان متلاشى و در زمين مستهلك شد، دوباره زنده مى شويم ؟

خداوند در پاسخ فرمود: آن چه در زمين مستهلك مى شود بدن هاى شماست ؛ ولى خود شما را ملك الموت مى گيرد و ضبط مى كند؛ شما انسان ها از دو ساحت وجودى تركيب يافته ايد، بدنتان پس از مرگ در زمين نابود مى شود، اما نفس و روحتان هرگز از بين نمى رود و گم نمى شود.(٤٢٨)

بنابراين ، انسان افزون بر جسم ، از ساحت مستقل ديگرى به نام روح برخوردار است كه اين جنبه از انسان جوهرى غيرمادى و مجرد است(٤٢٩)

هويت واقعى انسان

پس از آنكه پى برديم انسان از جسم و روح تركيب يافته است ، در اين جا به اين مساله اشاره مى كنيم كه انسانيت انسان به روح اوست ؛ چرا كه طبق آيات قرآن ، آن ساحتى كه پس از مرگ باقى مى ماند و به حضور خداى سبحانى مى رسد، روح انسانى است

روح مى تواند پس از مرگ ، مستقل از بدن جسمانى به حيات خود ادامه دهد و از آنجا كه بقاى روح ، ضامن استمرار وجود آدمى است ، آشكار مى شود كه اصالت انسان به گوهر روحانى اوست و. همان گوهرى كه پس از فناى بدن و متلاشى شدن اجزايش باز هم زنده است كه يا عيشى دايم و گوارا و نعميمى مقيم را از سر مى گيرد و يا به شقاوت و رنجى دايم و عذابى دردناك مى رسد.

بنابراين ، سعادت و شقاوت آدمى در آن زندگى ، مربوط به ملكات و اعمال اوست ؛ نه به جهات جسمانى مانند سفيدى ، سياهى ، قدرت و ضعف و نه به احكام اجتماعى مانند آقازادگى ، رياست ، مقام و....(٤٣٠)

مراد ما از روح «يا نفس» آن حقيقتى است كه هر يك از ما در هنگام سخن گفتن از آن به «من» تعبير مى كند. اين حقيقت ، همان چيزى است كه درك مى كند و اراده مى نمايد و افعال انسانى را به وسيله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مى نمايد و افعال انسانى را به وسيله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مى دهد و بدن چيزى جز آلت و ابزار كار نفس ‍ نيست ، البته ابزار كار نفس در امور مادى ؛ ولى در كارهاى معنوى نفس ‍ مى تواند بدون حاجت به بدن كارهاى خود را انجام دهد.

امتياز انسان

وجود انسانى به دليل موقعيتى كه خداوند به او بخشيده است ، نه تنها از حيوانات كه از همه مخلوقات خدا برتر است برترى او بر حيوان در دو حوزه بينش ها و گرايش ها خلاصه مى شود. در ناحيه بينش ها، چه از جهت گسترده شناخت و چه از حيث ابزار و منابع آن ، در موقعيتى برتر از حيوان قرار دارد. در ناحيه گرايش ها نيز، داراى گرايش هايى چون گرايش به دانايى ، زيبايى ، اخلاق و تقديس و پرستش است كه حيوانات از آن بى بهره و بى نصيب اند.(٤٣١)

قرآن كريم در آيات بسيارى از انسان سخن گفته است در پاره اى از آيات به مدح انسان مى پردازد و خبر از موقعيت ممتاز و منزلت والاى او مى دهد. در برخى ديگر، انسان را نكوهش مى كند و از كاستى ها و ناراستى هاى او سخن مى گويد. درباره منزلت انسان مى فرمايد:( وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا. ) (٤٣٢)

مراد از اين آيه ، بيان حال همه انسان ها است «صرف نظر از كرامت هايى خاص و فضايل روحى و معنوى كه به عده اى اختصاص داده مى شود؛» بنابراين ، مشركين ، كفار و فاسقين را نيز در نظر دارد.

مقصود از تكريم ، اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصوصيتى است كه در ديگران نباشد و اين تفاوتى است كه ميان تكريم و تفضيل وجود دارد؛ چون تكريم معنايى است نفسى كه كارى به غير ندارد؛ بلكه شخص ‍ مورد تكريم مورد نظر است كه داراى شرافت و كرامتى شود. به خلاف تفضيل كه منظور از آن ، اين است كه شخص مورد تفضيل ، از ديگران برترى يابد، در حالى كه در اصل آن عطيه با ديگران شريك است

حال كه معناى تكريم و تفاوتش با تفضيل روشن شد، مى گوييم انسان نسبت به ديگر موجودات ، خصوصيتى دارد كه در ديگر موجودات نيست و آن داشتن نعمت عقل است معناى تفضيل انسان بر ساير موجودات آن است كه در غير از عقل ، انسان در هر خصوصيت و صفات بر ديگران برترى دارد و هر كمالى كه در ديگر موجودات هست ، حد اعلاى آن در انسان وجود دارد. اين معنا در مقايسه انسان و فنونى كه در خوراك و لباس و مسكن و ازدواج خود دارد، نسبت به موجودات ديگر كاملا روشن مى شود.

همچنين ، مهارت هايى را كه انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار مى برد، در هيچ موجود ديگرى نمى بينيم انسان براى رسيدن به اين هدف ها، موجودات ديگر را به خدمت مى گيرد، ولى آن موجودات اين گونه نيستند، بلكه داراى آثار و تصرفتاى ساده و مخصوص به خود هستند. آنها از آن روزى كه آفريده شده اند تاكنون ، از موضع خود قدمى براتر نگذاشته اند و تحول محسوسى پيدا نكرده اند؛ به خلاف انسان كه در تمامى ابعاد زندگى خود قدم هاى بزرگى به سوى كمال برداشته و همچنان برمى دارد.

خلاصه آن كه در ميان آفريده هاى خداوند، تنها آدميان ، از يك ويژگى و خصيصه اى برخوردار شده اند كه به خاطر آن از آفريده هاى ديگر، امتياز يافته اند و آن ويژگى و كرامت انسانى ، عقلى است كه به وسيله آن ، حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر، تميز مى دهد.

اما اين كه فرمود، انسان را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى آشكار داد، بعيد نيست كه مقصود از( مَّنْ خَلَقْنَا ) انواع حيوانات داراى شعور و نيز جن باشد.

بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه ما بنى آدم را بر بسيارى از مخلوقاتمان كه حيوان و جن باشند، برترى داديم ؛ ولى بقيه موجوداتى كه در مقابل كلمه كثير «بسيار» قرار دارند، يعنى ملايكه خارج از محل گفتارند؛ زيرا آنها موجوداتى نورى و غيرمادى اند و در نظام جارى اين جهان قرار نمى گيرند.

بنابراين ، كرامت انسان به عقل اوست كه تنها از آن او بوده و برترى او نيز بر ديگر موجودات ، به اين است كه آنچه را كه به آنها داده ، از هر يك سهم بيشترى به انسان داده است(٤٣٣)

در برابر اين دسته از آيات ، خداوند در آياتى ديگر پس از نكوهش انسان ، مى فرمايد:

( إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ ،) (٤٣٤) ( لَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَ ) (٤٣٥) ( وَكَانَ الْإِنسَانُ عَجُولً ) (٤٣٦) و آيات ديگرى كه انسان را موجودى بسيار ستمگر و نادان ،(٤٣٧) تنگ چشم ،(٤٣٨) حريص(٤٣٩) و... شناسانده است

پرسشى كه اينجا مطرح مى شود، اين است كه آيا ميان اين دو دسته از آيات تعارضى وجود دارد؟ و يا اين كه هر يك از آنها به ابعادى متفاوت از حقيقت انسان مى پردازند؟

حقيقت آن است كه ميان اين آيات هيچگونه تعارضى وجود ندارد و هر كدام به جنبه متفاوتى از وجود نفسانى انسان نظر دارند.

«از اين آيات استفاده مى شود كه انسان داراى فطرتى است و طبيعتى ؛ از آن جهت كه داراى فطرت الاهى است ، مورد ستايش قرار گرفته و از آن جهت كه در بنده طبيعت و تابع شهوت و غضب است ، ضعيف است و هلوع و...»(٤٤٠)

بنابراين تحليل ، درون انسان داراى دو منزلت است ، «فطرت» و «طبع».

غرايز و تمايلات حيوانى انسان ، طبع آدمى را تشكيل مى دهند. انسان طبعى ، كسى است كه طبع فزون طلب در وجود او حاكميت و سلطه يافته است

انسان مادام كه در بند طبع و تابع شهوت و غضب است ، جز به خدمت گرفتن و استثمار ديگران نمى انديشد. او در اين مقام ؛ حريص ، ظلوم ، جهول و خودخواه محض است و عقل و فطرت خويش را به اسارت طبع در آورده است .علىعليه‌السلام فرمود: كم من عقل اسير تحت هوى امير؛(٤٤١)

بسا خرد، اسير فرمان هوا است

نفس آدمى مرتبه و منزلت ديگرى نيز دارد كه فطرت اوست انسان فطرى ، انسانى است كه طبع خويش را در مهار عقل و فطرت خود درآورده است

فطرت انسان ، تنها منسوب به روح او است و جسم در ساختمان و ويژگى هاى آن سهمى ندارد، برخلاف طبع انسان كه ارتباط زيادى با بدن دارد؛ زيرا بسيارى از غرايز و تمايلات و قواى طبيعى و حيوانى بشر ارتباط محكمى با جسم و نيازهاى او دارد.

بنابراين ، مدح هاى قرآنى ، شامل مرتبه فطرت انسانى و انسان فطرى است و مذمت هاى قرآنى ، شامل طبع آدمى و انسان طبعى مى شود. حقيقت آدمى ، مرتبه فطرت اوست كه كمال و غايت نهايى انسان به آن مربوط مى شود و طبع آدمى در درجه اى پايينتر واقع شده است

وجود طمع براى بقا و دوام آدمى ، به ويژه براى جسم او لازم است ، ولى بايد در كنترل انسان و تابع عقل و فطرت او باشد. انسان ، صحنه نبرد و كارزار خواسته هاى فطرى و طبعى اوست گاه انسان چيزى را مكروه مى دارد كه فطرتش طالب آن است و گاه چيزى را دوست دارد كه فطرت او از آن كراهت دارد، اما پس از پيروزى و حاكميت فطرت و حقيقت انسانى ، يك وحدت و انسجام حقيقى پيدا مى شود و خواسته هاى طبع او با فطرت او موافق و هماهنگ مى شود.(٤٤٢)

هدف از آفرينش انسان

علامه طباطبايىرحمه‌الله ، درباره حقيقت وجود آدمى و هدف از آفرينش ‍ او و مسيرى كه او را به هدف مى رساند، در موارد متعددى به بحث و بررسى پرداخته است يكى از آن موارد، در تفسير اين آيه شريفه است :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْلَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْإِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ .) (٤٤٣)

از اين آيه فهميده مى شود كه گمراهى و هدايت دو واژه متقابلند و تنها در پيمودن راه تحقق مى يابند. كسى كه همواره مراقب است از وسط جاده حركت كند به نقطه اى كه جاده به آن منتهى مى شود مى رسد و آن نقطه ، همان غايت مطلوبى است كه هدف هر انسان سالكى رسيدن به آن است ؛ چنين كسى را هدايت شده مى گويند. بر عكس ، اگر در اين باره سهل انگارى كند و از وسط جاده به اين طرف و آن طرف متمايل شود، به تدريج گمراه شده و در نتيجه مطلوب ، از او فوت مى شود؛ به چنين كسى گمراه گفته مى شود.

پس اين آيه شريفه براى انسان هدفى فرض كرده كه همه به سوى آن در حركتند؛ ولى بعضى مراقبند از مسيرى كه به آن هدف مى انجامد، منحرف نشوند و به هدف برسند و برخى ديگر از آن مسير منحرف مى شوند و به آن هدف نمى رسند.

بنابراين ، قرآن كريم ، انسان ها را به سعادت و نيك فرجامى دعوت مى كند و مى فرمايد كه گمشده شما انسان ها در نزد خداى سبحان است ، هر كس به درگاهش هدايت شود به آن مى رسد و هر كس گمراه گردد، از آن محروم مى شود.

( يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ ) ،(٤٤٤) ( أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّـهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) ،(٤٤٥) ( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ ، ) (٤٤٦) ( فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ) (٤٤٧) ( وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولَـٰئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ) .(٤٤٨)

خداوند در اين آيات بيان مى دارد كه همه انسان ها خواه و ناخواه به سوى خدا گام برمى دارند، كه در اين مسير، برخى راهشان كوتاه ، رشد و رستگاريشان مسلم است و بعضى ديگر، راه هايشان طولانى و غيرمنتهى به سعادت است كه نتيجه آن هلاكت و نابودى است

خلاصه آن كه خداوند سبحان ، در اين آيه براى اهل ايمان راهى را فرض ‍ كرده كه در آن هدايت آنان است براى ديگران هم راهى را تقدير كرده كه در آن ضلالت آنها است از اين كه با جمله عليكم انفسكم مؤ منان را به پرداختن به نفس خود امر كرده ، به خوبى فهميده مى شود كه راهى كه به سلوك آن امر فرموده ، همان نفس مومن زيرا وقتى گفته مى شود زنهار راه را گم نكن ، معنايش نگهدارى خود راه است ، نه جدا شدن از راهروان

پس در اين جا هم كه مى فرمايد: زنهار كه نفس هايتان را از دست دهيد، معلوم مى شود نفس ها همان راه هستند نه راهرو. چنان كه نظير آن معنا در اين آيه زير هم به چشم مى خورد:

( وَأَنَّ هَـٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ) (٤٤٩)

بنابراين ، از اين كه خداوند در مقام تحريك به حفظ راه هدايت ،مؤ منان را به ملازمت نفس خود امر مى كند، معلوم مى شود كه نفس مومن همان طريقى است كه بايد آن را سلوك نمايد. نفس مومن راه هدايت او است و او را به پروردگار و سعادتش مى رساند. پس آنچه را كه آيه مورد بحث به روشنى بيان كرده است ، آيات زير به اجمال به آن پرداخته اند:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوا اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿ ١٨ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴿ ١٩ لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۚ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ ). (٤٥٠)

در اين آيات ، خداوند دستور مى دهد كه نفس را زير نظر بگيريد و اعمال صالح او را كه سرمايه و توشه فرداى اوست مراقبت كنيد؛ زيرا براى نفس ، امروز و فردايى است و نفس ، هر آنى در حركت و در طى مسافت است كه سرانجام سيرش خداى سبحان است ، چون در نزد خداوند سبحان ، حسن ثواب

يعنى بهشت وجود دارد.

بنابراين ، از نگاه اسلامى هدف و غايت انسان خداست و انسان عاقل نبايد هرگز او را از ياد ببرد؛ زيرا فراموش كردن هدف ، باعث از ياد بردن راه است

كسى كه خداى خود را فراموش كند، خود را نيز فراموش كرده است در نتيجه ، براى روز واپسين خود زاد و توشه اى كه مايه زندگى اش باشد نيندوخته است و اين همان هلاكت است

اما نفس از آن رو، طريق انسان به سوى خداست كه جز او چيز ديگرى وجود ندارد تا طريق انسان باشد. خود انسان است كه داراى تطورات گوناگون و درجات و مراحل متفاوت است انسان مراحل گوناگونى مانند جنينى ، كودكى ، جوانى و پيرى را پشت سر مى گذارد و پس از آن ، در عالم برزخ به حيات خود ادامه مى دهد، با اين كه در قيامت مشخص شود كه در بهشت به سر خواهد برد يا در دوزخ