آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى0%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفى آزاديان
گروه: مشاهدات: 12801
دانلود: 1689

توضیحات:

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12801 / دانلود: 1689
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دانستيم كه ايمان ، چيزى بيش از علم است و در ماهيت و حقيقت خود، تسليم و خضوع در برابر حق را به همراه دارد و همين موجب مى شود تا ارتباط تنگاتنگى با مقوله عمل داشته باشد. چنانكه علامه طباطبايىرحمه‌الله نيز بر التزام عملى به لوازم ايمان تاكيد كرده است

در اين جا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه آيا عمل جز حقيقت ايمان است يا از لوازم آن به شمار مى آيد؟

پيشينه اين مساله ، به صدر اسلام برمى گردد و همانگونه كه قبلا نيز اشاره شد، عده اى از فرقه ها و مكاتب اسلامى مانند خوارج و معتزله عمل را در حقيقت و گوهر ايمان جاى دادند و در نتيجه ، كسى را كه اطاعت نكند و يا بر خلاف ايمان خود عمل كند مومن نمى خوانند.

اما شيعه بر اين اعتقاد است كه ماهيت ايمان همان تصديق است و عمل و اطاعت جز آن به حساب نمى آيد؛ زيرا اگر اطاعت جز ايمان باشد، لازم است در بسيارى از آيات كه عمل صالح را به ايمان عطف كرده مانند:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ) (٥٥٤) تكرار بدون فايده صورت گرفته باشد.

بنابراين ، از نگاه ما،مؤ منانى كه به مقتضاى ايمان خود عمل نمى كنند و يا مرتكب گناه مى شوند، از دايره ايمان خارج نمى گردند، بلكه مومن فاسق قلمداد مى شوند.(٥٥٥)

افزون بر وجود آياتى كه در آنها عمل صالح به ايمان عطف شده است ، آياتى نيز وجود دارد كه به گونه بهترى به جدايى عمل از ايمان شهادت مى دهند؛ مانند:( وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. )

اين آيه نشان مى دهد كه عمل صالح گاهى همراه ايمان و گاهى بدون آن صورت مى گيرد و آيه( ...وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ ۚ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ) (٥٥٦) و آيات ديگر.(٥٥٧)

علامه طباطبايىرحمه‌الله نيز بر اين باور است كه عمل از حقيقت ايمان خارج است ؛ زيرا عمل با نفاق نيز جمع شدنى است ؛ مانند منافقين كه حق برايشان ظهور علمى يافته و به آن عمل مى كنند، اما در عين حال ايمان ندارند.(٥٥٨)

درست است كه عمل از ماهيت ايمان جدا است ، اما بى شك ، در قوت و ضعف ايمان تاثير بسزايى دارد. ايمان در اثر مداومت بر اطاعت ، قوى و در اثر ارتكاب گناهان ، ضعيف مى شود و همين قوت اثر و ضعف آن ، كاشف از اين است كه مبداء اثر، قوى يا ضعيف بوده است :إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ،(٥٥٩) ( ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّـهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ ) (٥٦٠)

بنابراين ، ثمره درخت ايمان ، عمل شايسته است و اگر ايمانى اين ثمره را به بار نياورد، معلوم مى شود كه ضعيف و يا بر اثر تكرار گناهان نابود شده است(٥٦١)

مراتب ايمان

آنچه از متون اسلامى به ويژه قرآن كريم به دست مى آيد، اين است كه امكان افزايش و يا كاهش در ايمان وجود دارد:

( وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ) ،(٥٦٢) ( لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ ) .(٥٦٣)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در توجيه اين مطلب مى نويسد:

از آنجا كه ايمان به معناى علم به چيزى همراه با التزام به مقتضاى آن مى باشد، به طورى كه آثار آن علم آشكار شود و نيز از آنجا كه علم و التزام هر دو از امورى اند كه شدت و ضعف و زيادت و نقصان مى پذيرند؛ بنابراين ، ايمان هم كه از آن دو تاليف شده است ، قابل زيادت و نقصان و شدت و ضعف است از اين رو، اختلاف مراتب و تفاوت درجات آن از ضرورياتى است كه به هيچ وجه نبايد در آن ترديد كرد.(٥٦٤)

با توجه به مراتب ايمان ، روشن مى شود كه مؤ منان نيز به تبع و هماهنگ با شدت و ضعف ايمان خود، درجات متفاوت دارند.

در قرآن كريم به مقامات مختلف مؤ منان اشاره شده است ؛ مانند ابرار:

( كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ﴿ ١٨ ﴾ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَإِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ ، (٥٦٥) إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ) (٥٦٦)

مقام متقين :

وَاللَّـهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ .(٥٦٧)

مقام اولى الالباب :

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ .) (٥٦٨)

مقام مقربين :

( يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ .) (٥٦٩)

مقام تسليم :

( رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ ) .(٥٧٠)

مقام صدق ، مقام ايقان ، مقام احسان ، مقام اخلاص و ديگر مقام ها. در اين ميان به نظر مى رسد مخلصين بالاترين مقام را داشته باشند:

( فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿ ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (٥٧١) ( فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ) .(٥٧٢)

در روايات اسلامى نيز به «درجات ايمان ومؤ منان ، فراوان اشاره شده است :

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة فلا يقولن صاحب الاثنين لصاحب الواحد: لست على شى ء، حتى ينتهى الى العاشر، فلا تسقط من هو دونك فيسقطك من هو فوقك ، و اذا رايت من هو اسفل منك بدرجة فارفقه اليك برفق و لا تحملن عليه ما لا يطيق فتكسره ، فان من كسر مومنا فعليه جبره(٥٧٣)

متعلق ايمان

يكى از مباحث مهم پيرامون ايمان ، اين است كه ايمان به چه چيزهايى تعلق مى گيرد. در بسيارى از آيات ، ايمان با مومن به طور مطلق آمده و متعلق آن ذكر نشده است ؛ مانندوَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ،(٥٧٤)

( مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ) (٥٧٥)

( وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ) (٥٧٦) و آيات ديگر.

در بسيارى از آيات با تعبيرهاى گوناگونى متعلق ايمان را «الله» ذكر كرده است ؛ مانند:( وَ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ ) ،(٥٧٧) ( مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّـهِ ) ،(٥٧٨) ( إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ) .(٥٧٩)

و در آيات بسيارى ، در كنار ايمان به «الله» ايمان به قيامت ، فرشتگان ، كتاب هاى آسمانى و پيامبران نيز ذكر شده است ؛ مانند:( وَلَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ ) (٥٨٠) و( وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ ) ،(٥٨١) ( وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ .) (٥٨٢)

در برخى آيات ، متعلق ايمان را «غيب» مى داند: الذين يومنون بالغيب(٥٨٣)

بنابراين ، متعلق ايمان از نگاه قرآن عبارتند از: الله ، معاد، رسالت ، غيب ، فرشتگان ، پيامبران و كتاب هاى آسمانى

مساله ديگر در ارتباط با متعلق ايمان ، اين است كه از ديدگاه قرآن ، ايمان نسبت به متعلقات خود بايد مطلق باشد و تبعيض بر نمى دارد.

آياتى در قرآن به اين مساله مى پردازند:( أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ) (٥٨٤)

و يا آيه( إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا﴿ ١٥٠ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا .) (٥٨٥)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در تفسير آيه اخير مى نويسد:

منظور از كافر در اين آيه كه به خدا و پيامبران او كفر مى ورزند، يهود و نصارا هستند؛ يهود به موسى ايمان آورده ، به عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كفر مى ورزند و نصارا به موسى و عيسىعليهم‌السلام ايمان دارند، ولى به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كفر مى ورزند. اين دو طايفه بر اين پندارند كه به خدا و به بعضى از رسولان او كفر نورزيده اند، بلكه تنها به برخى از رسولان او كافر شده اند، در حالى كه اين آيه به طور مطلق فرموده است اينها به خدا و به همه رسولان او كفر ورزيده اند. سپس براى توضيح مراد از اطلاق در آيه( إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ ...) جمله( وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا... ) و تكفر ببعض را بر آن عطف كرد.

حاصل بيان چنين است كه يهود و نصارا به خدا و به همه رسولان او كافرند؛ زيرا مى گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و به بعضى ديگر كافريم .»

ايشان مى خواهند ميان خدا و رسولان او جدايى قائل شوند؛ يعنى به خدا و بعضى از رسولانش ايمان آورند و به بعضى ديگر از رسولانش كافر ورزند؛ با اين كه آن رسول نيز فرستاده خدا است و رد او انكار خداى تعالى است

آنگاه به بيانى ديگر و با عطف تفسير مطلب را روشن تر مى كند و مى فرمايد:

( وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا ) ؛ مى خواهند بين ايمان به خدا و همه رسولانش و كفر به خدا و همه رسولانش ، راهى ميانه اتخاذ كنند؛ يعنى به بعضى از رسولان خدا ايمان بياورند و به بعضى ديگر كافر شوند»، در حالى كه تنها يك راه به سوى خدا وجود دارد و آن ، ايمان به او و به همه رسولان اوست ؛ زيرا رسولان بدان جهت كه فرستاده خدا است از خود چيزى و اختياى ندارد، پس ايمان به رسول خدا، ايمان به خدا است و كفر به او، كفر محض به خدا است

بنابراين ، كفر به بعضى و ايمان به بعضى ديگر از رسولان به همراه ايمان به خداى تعالى ، چيزى جز جدايى انداختن ميان خدا و رسولان او و استقلال دادن به رسول نيست و معنايش اين است كه ايمان به آن رسول ، هيچ ربطى به ايمان به خدا ندارد و كفر به او نيز ربطى به كفر به خداى تعالى ندارد.

در نتيجه ، اين روش ، راهى ميانه است و حال آن كه چيزى جز پندار باطل نمى باشد؛ زيرا نمى توان رسالت كسى را فرض كرد كه ايمان و كفر او هيچ ربطى به ايمان و كفر به خداى متعال نداشته باشد.

با اين بيان روشن شد كه ايمان و خضوع در مقابل رسولى كه چنين شاءنى دارد، «مستقل است و كفر و ايمان به او هيچ ارتباطى به كفر و ايمان به خدا ندارد» شرك به خداست به اين جهت ، خداوند پس از توصيف يهود و نصارا، مى فرمايد:

( أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا .) (٥٨٦)

بنابراين ، ايمان بايد مطلق باشد و ايمان تبعيضى هيچ سودى ندارد و انسان را به رستگارى ابدى رهنمون نمى سازد. سر مطلب آن است كه توحيد در اسلام داراى مراتب است و اولين مرتبه و نصاب آن ، اين است كه شخص ‍ امور ذيل را بپذيرد:

الف واجب الوجود منحصر به الله است

ب الله خالق است

ج ربوبيت تكوينى از آن او است

د. ربوبيت تشريعى مختص به او است

ه كسى جز الله ، شايسته پرستش نيست

پس از پذيرش اين پنج عقيده ، پا به عرصه توحيد و اسلام گذاشته است و مى تواند با سير تكاملى خود در دو حوزه علم و عمل به مراتب بالاترى از توحيد برسد.(٥٨٧)

حال ، اگر فردى يكى از اين پنج عقيده را نپذيرد و يا پس از پذيرش ، انكار كند، از وادى اسلام خارج مى شود و در زمره كفار قرار ميگيرد. براى مثال ، ابليس كه داستانش مكرر در قرآن آمده است ، به خالقيت الله(٥٨٨) و ربوبيت او(٥٨٩) و روز قيامت ،(٥٩٠) اعتقاد داشت و به فرموده امام علىعليه‌السلام ، شش هزار سال خدا را عبادت كرد،(٥٩١) اما تنها به اين جهت كه توحيد در ربوبيت تشريعى نداشت ، خداوند او را كافر ناميد.(٥٩٢)

بنابراين ، ايمان وقتى مصوب نجات و رستگارى مى شود كه : آگاهانه باشد؛ در قلب انسان رسوخ كرده باشد؛ التزام عملى هر چند به اجمال به همراه داشته باشد و مطلق باشد.

٣ - عمل صالح

دسته اى از آيات قرآن كريم ، تنها ايمان را موجب نجات و سعادت معرفى كرده اند؛ مانند:

( وَعَدَ اللَّـهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ۚ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّـهِ أَكْبَرُ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ .) (٥٩٣)

دسته ديگرى از آيات ، ايمان و عمل صالح را با هم شرط نجات ذكر دانسته اند؛ مانند:

( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا. ) (٥٩٤)

پاره اى ديگر از آيات ، تنها بر عمل صالح تاكيد كرده اند؛ مانند:

( لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَىٰ وَزِيَادَةٌ ۖ وَلَا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ ۚ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .) (٥٩٥)

در آيه ديگرى مى فرمايد:

( تِلْكَ حُدُودُ اللَّـهِ ۚ وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ وَذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . ) (٥٩٦)

در مقابل ، اين دسته از آيات ، آيات فراوان ديگرى وجود دارد كه كفر، اطاعت از شيطان ، گناه ، ظلم و طغيان را موجب شقاوت و عذاب الاهى مى دانند؛ مانند:

. (وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .) (٥٩٧)

در اين آيه ، كفر و تكذيب آيات الاهى موجب شقاوت معرفى شده است در آياتى نيز تاكيد شده است كه اعمال كفار «هر چند به ظاهر نيك باشند» هيچ ارزشى ندارند؛ مانند:( مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ ۖ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لَّا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَىٰ شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ ) (٥٩٨) و آيات فراوان ديگر.(٥٩٩)

هدف از نقل آيات اين بود كه خاطرنشان كنيم از منظر قرآن كريم ، ايمان و عمل صالح ، دو عنصر اساسى براى رسيدن به رستگارى به حساب هستند و هر يك از آن دو به تنهايى نمى توانند اين نقش را ايفا كنند. ايمان به تنهايى موجب نجات نمى شود؛ زيرا در مباحث گذشته روشن شد كه ايمان واقعى آن است كه موجب التزام عملى به لوازم خود باشد. از اين رو، عمل شايسته ثمره و ميوه ايمان خواهد بود و از ايمان جدا نمى شود، مگر آن كه ايمان ضعيف و يا نابود شده باشد.

آرى ، ايمان در مواقعى به تنهايى موجب نجات مى شود و آن ، زمانى است كه فرد مومن ، قدرت ، فرصت ، استطاعت و شرايط ديگرى را كه براى تحقق عمل لازم است نداشته باشد؛ براى مثال ، فردى كه با اختيار و آگاهى ايمان مى آورد و پيش از آن كه فرصت يابد عملى شايسته انجام دهد از دنيا مى رود، اين شخص اهل نجات است ، اگر چه به مقتضاى ايمان خود، هيچ عمل نيكى انجام نداده باشد. شايد منظور از آياتى كه تنها ايمان را موجب فلاح دانسته اند همين موارد باشد.

از سوى ديگر عمل صالح به تنهايى موجب نجات نمى شود؛ زيرا به تصريح آيت قرآن ، عمل شايسته از سوى افرادى كه ايمان ندارند «كفار» ارزشى ندارد. از اين رو، منظور از آياتى كه اعمال نيك را به تنهايى موجب رستگارى دانسته اند، اعمال نيكى است كه ازمؤ منان و به اقتضاى ايمان صادر شده باشد.

بنابراين ، ايمان و عمل صالح با هم ، شرط رسيدن به رستگارى است ؛ چنانكه بسيارى از آيات اين دو را كنار هم ذكر كرده اند.

افزون بر آياتى كه ذكر شد، دسته اى از آيات هستند كه ملاك ارزش و شايستگى عمل را مشخص مى كنند. اينها بيان مى كنند يك عمل بايد داراى چه خصوصيتى باشد تا به آن عمل نيك گفته شود؛ مانند:( الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى ۙ لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ) (٦٠٠)

منظور از سبيل الله ، هر امرى است كه به رضايت خداى سبحان منتهى مى شود و نيز هر عملى كه براى حصول غرض دينى انجام گيرد.(٦٠١)

در اين آيه ، ملاك ارزش انفاق به اين است كه براى رضاى خدا صورت گرفته باشد.

خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ ) .(٦٠٢)

اين آيه آشكارا بيان مى كند كسانى كه براى هدفى غير از رضاى خدا، مانند خودنمايى و ريا اموال خود را انفاق مى كنند، انفاق آنها در نزد خدا هيچ ارزشى ندارد و عملشان باطل است

و آياتى ديگر نظير:

( وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ﴿ ٨ إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّـهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا ) (٦٠٣)

( وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ﴿ ١٧ الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّىٰ ﴿ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَىٰ ﴿ ١٩ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَىٰ ﴿ ٢٠ وَلَسَوْفَ يَرْضَىٰ ) .(٦٠٤)

از مجموع آيات ذكر شده ، اين نتيجه به دست مى آيد كه از ديدگاه اسلام ، عملى صالح و نجات بخش است كه افزون بر حسن فعلى ، حسن فاعلى نيز داشته باشد؛ يعنى فاعل ، آن كار را تنها به نيت و قصد تحصيل رضاى خداوند انجام داده باشد.(٦٠٥)

بنابراين ، عمل شايسته و خوب عملى است كه از نيت شايسته برخوردار شده باشد و نيت ، زمانى خوب و شايسته است كه با خداوند در ارتباط باشد؛ يعنى كسب رضاى او مورد نظر باشد.

زمانى فرد مى تواند داراى چنين نيتى باشد كه از نعمت ايمان برخوردار باشد و هر مقدار ايمان قوى تر و شديدتر باشد، نيت از اخلاص بيشترى برخوردار خواهد شد و ايمان زمانى قوى تر مى شود كه معرفت انسان به خدا و توحيد بيشتر باشد.

به اين ترتيب ، خواستگاه و منشاء اصلى ارزش اعمال ، به معرفت و ايمان به توحيد برمى گردد:

( أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا ۗ وَيَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿ ٢٥ وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ. ) (٦٠٦)

۱۰ - عمل صالح و مراتب آن

خداوند در اين آيه ، ايمان به خدا را چون درختى معرفى كرده كه قطعا ريشه اش توحيد است ، و داراى خوردنى ها و ميوه هايى است كه هر آن به اذن پروردگارش به بار مى آيد و آنها اعمال صالح هستند و نيز داراى شاخه هايى كه همان اخلاق نيكو از قبيل تقوا، عفت ، معرفت ، شجاعت ، عدالت و رحمت است ، مى باشد.(٦٠٧)

در جاى ديگر مى فرمايد:

( إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ .) (٦٠٨)

مطابق اين آيه ، آنچه سعادت تقرب به درگاه خداى تعالى را دارد، كلمه هايى طيب يعنى عقايد حق است و آنچه كمك مى كند اين عقايد مقرب درگاه خداوند شوند، اعمال نشاءت گرفته واژه متناسب با آن عقايد است(٦٠٩)

عمل صالح و مراتب آن

از آنجا كه ايمان و معرفت به خداى سبحان مراتبى دارد، نيت هايى كه مردم به سبب آن به عبادت و كارهاى شايسته مى پردازند نيز داراى مراتبى مى شود.

به عبارت ديگر، خداى تعالى از سه طريق عبادت مى شود:

١. خوف ؛ ٢. رجاء؛ ٣. حب

هر سه راه در آيه( وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُور ) ِ (٦١٠) جمع شده است(٦١١)

بنابراين ، هر شخص با ايمانى «با توجه به مرتبه ايمانى اش»، وقتى توجه داشته باشد كه دنيا متاع غرور و دام فريب است ، ديگر از كارهايى كه در زندگى انجام مى دهد، دنيا را هدف قرار نمى دهد و مى داند كه در جهان ديگرى به نتايج اعمال خود مى رسد. حال آن نتيجه ، يا عذابى است شديد در اذاى كارهاى زشت و يا مغفرتى است از خدا در قبال كارهاى نيك پس ‍ بر او است كه از آن عذاب بهراسد و به آن مغفرت اميدوار باشد. اگر عالى تر از اين فكر كند، هدف خود را خشنودى خود قرار نمى دهد و به خاطر نجات از عذاب و رسيدن به ثواب عمل نمى كند، بلكه هر چه مى كند به خاطر خدا و رضاى او است البته سرشت مردم در انتخاب اين سه راه مختلف است غالب مردم ، ترس از عذاب بر دل هايشان چيره مى شود و آنها را از گناهان باز مى دارد؛ اين گروه هر چه به تهديدهاى الاهى برمى خورند ترسشان بيشتر مى شود و در نتيجه ، به عبادت و اطاعت خدا مى پردازند. بر عده اى از مردم ، اميد غلبه دارد و هرچه بيشتر به وعده هاى الاهى و ثواب ها و درجاتى كه خداوند به مردم با ايمان و عمل صالح نويد داده است برخورد مى كنند، اميدشان بيشتر مى شود و به خاطر رسيدن به آنها بيشتر به تقوا و التزام اعمال صالح مى پردازند تا به مغفرت و بهشت خدايى نايل آيند.

طبقه سوم كه دانشمندان خداشناس هستند، هدفشان از عبادت و تقوا و عمل صالح ، نه ترس از عقاب است و نه طمع در ثواب ، بلكه تنها به اين سبب به عبادت خدا و انجام اطاعت و اعمال صالح مى پردازند كه خداوند را سزاوار و لايق پرستش مى دانند. آنها شناخته اند كه خداوند داراى اسماء حسنى و صفات عاليه اى است كه لايق شاءن او است و همچنين ، فهميده اند كه خداوند، پروردگار و مالك همه چيز است و او است كه به تنهايى تمامى امور را تدبير مى كند. آنها خود را تنها بنده خدا مى شناسد و چون بنده ، شاءنى جز اين ندارد كه پروردگارش را بندگى كند و رضاى او را به رضاى خود و خواست او را بر خواست خود مقدم بدارد، از اين رو، اولا به عبادت خدا مى پردازند و ثانيا از آنچه كه مى كنند و آنچه كه نمى كنند جز روى خدا و توجه به او، چيز ديگرى در نظر ندارند؛ نه التفاتى به عذاب دارند تا از ترس آن به وظيفه خود عمل كنند و نه توجهى به ثواب دارند تا اميدوار باشند.

ايشان از عذاب خدا ترسان و به ثواب او اميدوارند، ولى محرك آنها براى عبادت و اطاعت ، خوف و رجا نيست چنان كه علىعليه‌السلام خطاب به خداوند عرض مى كند: «من تو را از ترس آتشت و به اميد بهشتت عبادت نمى كنم ، بلكه بدان جهت عبادت مى كنم كه تو را اهل و سزاوار عبادت يافتم .»

اين دسته از مردم ، از آنجا كه تمامى رغبت ها و اميال مختلف خود را به يك سو، يعنى خدا و رضايت او توجه و تمركز داده اند و تنها غايتى كه به آن مى انديشند خداوند سبحان است ، محبت به خدا در دلهايشان ظاهر شده است و اينها به همان نحوى كه خدا خواسته ، خدا را شناخته اند و چون خدا، خود را به داشتن بهترين اسما و عالى ترين صفات معرفى كرده است و نيز اين كه ويژگى نفس انسانى مجذوب شدن در برابر زيبايى ها و كمالات است ، در نتيجه ، محبت خدا كه جميل على الاطلاق است در دلهايشان جايگزين مى شود.

از آيات( ذَٰلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ ۖ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ ) (٦١٢)( الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ) (٦١٣) استفاده مى شود كه خلقت ، دايرمدار حسن و زيبايى است و اين دو «خلقت و حسن» متلازم و هم مصداق اند و خداوند در آيات زيادى اشاره فرمود كه يكايك موجودات ، آيه و دليل بر وجود او هستند. پس در عالم وجود، چيزى كه دلالت بر وجود او نكند و جمال و جمال او را نشان ندهد، وجود ندارد.

بنابراين ، اشياء به لحاظ انواع مختلفى كه از خلقت و حسن برخوردارند، همه بر جمال بى نهايت خدا دلالت مى كنند و با زبان حال ، او را حمد و بر حسن فناناپذير او ثنا مى گويند و به لحاظ نقص و حاجتى كه دارند، همه بر غناى مطلق او دلالت نمى كنند با زبان حال ، او را تسبيح و ساحت مقدس و كبريايى او را از هر عيب و احتياجى تنزيه مى كنند:

( وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ .) (٦١٤)

اين دسته از مردم «دسته سوم»، در معرفت اشيا نيز راهى را سلوك مى كنند كه پروردگارشان بدان راهنمايى كرده است و آن ، اين است كه هر چيزى را آيه و علامت صفات جمال و جلال او مى دانند و براى هيچ موجودى نفسيت ، اصالت و استقلال نمى بينند و به اين نظر به موجودات مى نگرند كه آنها آيينه هايى هستند كه با حسن خود، حسن ماوراى خود و با فقر و حاجت خود، غناى مطلقى را كه محيط بر آنها است جلوه گر مى سازند و با ذلت و مسكنتى كه دارند، از عزت و كبريايى مافوق خود حكايت مى كنند.

مسلم است كسانى كه اين گونه به عالم هستى نظر بيندازند، نفوس شان خيلى زود مجذوب عزت و عظمت الاهى گشته ، محبت به او آن چنان بر دلهايشان احاطه پيدا مى كند كه هر چيزى ديگر و حتى خودشان را از ياد مى برند و آثار هوا و هوس و اميال نفسانى را به كلى از صفحه دل هاى خود محو مى سازند تا حدى كه جز خدا چيزى در آن نباشد:

( وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ .) (٦١٥)

بدين جهت ، اين طبقه ، دو طريق اول «خوف و رجا» را خالى از شرك نمى دانند؛ چون آن كسى كه خدا را از ترس مى پرستد، در حقيقت به منظور دفع عذاب از جان خود متوسل به خدا مى شود. پس او خودش را مى خواهد نه خدا را و همچنين ، آن كس كه خدا را به اميد ثوابش عبادت مى كند، او نيز به منظور جلب ثواب و رستگارى خود به سوى خدا رفته است ؛ او هم خود را مى خواهد نه خدا را؛ زيرا اگر براى كسب آن نفع و دفع آن ضرر، راه ديگرى غير از توسل به خدا سراغ داشت ، آن راه را مى پيمود و با خدا و عبادت او هيچ سر و كارى نداشت به خاطر همين است كه در برخى از روايات ، دين را جز محبت به خدا چيز ديگرى نمى دانند: هل الدين الا الحب(٦١٦)

نتيجه مطالب ياد شده اين مى شود كه اخلاص در عبادت و تمام كارهاى شايسته ، جز از طريق محبت تمام و كامل نمى شود و اين امر تحقق نمى يابد، مگر اين كه ايمان و معرفت انسان به مرتبه بالايى رسيده باشد.(٦١٧)