آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى17%

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15431 / دانلود: 2533
اندازه اندازه اندازه
آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبايى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دانستيم كه ايمان ، چيزى بيش از علم است و در ماهيت و حقيقت خود، تسليم و خضوع در برابر حق را به همراه دارد و همين موجب مى شود تا ارتباط تنگاتنگى با مقوله عمل داشته باشد. چنانكه علامه طباطبايىرحمه‌الله نيز بر التزام عملى به لوازم ايمان تاكيد كرده است

در اين جا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه آيا عمل جز حقيقت ايمان است يا از لوازم آن به شمار مى آيد؟

پيشينه اين مساله ، به صدر اسلام برمى گردد و همانگونه كه قبلا نيز اشاره شد، عده اى از فرقه ها و مكاتب اسلامى مانند خوارج و معتزله عمل را در حقيقت و گوهر ايمان جاى دادند و در نتيجه ، كسى را كه اطاعت نكند و يا بر خلاف ايمان خود عمل كند مومن نمى خوانند.

اما شيعه بر اين اعتقاد است كه ماهيت ايمان همان تصديق است و عمل و اطاعت جز آن به حساب نمى آيد؛ زيرا اگر اطاعت جز ايمان باشد، لازم است در بسيارى از آيات كه عمل صالح را به ايمان عطف كرده مانند:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ) (٥٥٤) تكرار بدون فايده صورت گرفته باشد.

بنابراين ، از نگاه ما،مؤ منانى كه به مقتضاى ايمان خود عمل نمى كنند و يا مرتكب گناه مى شوند، از دايره ايمان خارج نمى گردند، بلكه مومن فاسق قلمداد مى شوند.(٥٥٥)

افزون بر وجود آياتى كه در آنها عمل صالح به ايمان عطف شده است ، آياتى نيز وجود دارد كه به گونه بهترى به جدايى عمل از ايمان شهادت مى دهند؛ مانند:( وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. )

اين آيه نشان مى دهد كه عمل صالح گاهى همراه ايمان و گاهى بدون آن صورت مى گيرد و آيه( ...وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ ۚ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ) (٥٥٦) و آيات ديگر.(٥٥٧)

علامه طباطبايىرحمه‌الله نيز بر اين باور است كه عمل از حقيقت ايمان خارج است ؛ زيرا عمل با نفاق نيز جمع شدنى است ؛ مانند منافقين كه حق برايشان ظهور علمى يافته و به آن عمل مى كنند، اما در عين حال ايمان ندارند.(٥٥٨)

درست است كه عمل از ماهيت ايمان جدا است ، اما بى شك ، در قوت و ضعف ايمان تاثير بسزايى دارد. ايمان در اثر مداومت بر اطاعت ، قوى و در اثر ارتكاب گناهان ، ضعيف مى شود و همين قوت اثر و ضعف آن ، كاشف از اين است كه مبداء اثر، قوى يا ضعيف بوده است :إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ،(٥٥٩) ( ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّـهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ ) (٥٦٠)

بنابراين ، ثمره درخت ايمان ، عمل شايسته است و اگر ايمانى اين ثمره را به بار نياورد، معلوم مى شود كه ضعيف و يا بر اثر تكرار گناهان نابود شده است(٥٦١)

مراتب ايمان

آنچه از متون اسلامى به ويژه قرآن كريم به دست مى آيد، اين است كه امكان افزايش و يا كاهش در ايمان وجود دارد:

( وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ) ،(٥٦٢) ( لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ ) .(٥٦٣)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در توجيه اين مطلب مى نويسد:

از آنجا كه ايمان به معناى علم به چيزى همراه با التزام به مقتضاى آن مى باشد، به طورى كه آثار آن علم آشكار شود و نيز از آنجا كه علم و التزام هر دو از امورى اند كه شدت و ضعف و زيادت و نقصان مى پذيرند؛ بنابراين ، ايمان هم كه از آن دو تاليف شده است ، قابل زيادت و نقصان و شدت و ضعف است از اين رو، اختلاف مراتب و تفاوت درجات آن از ضرورياتى است كه به هيچ وجه نبايد در آن ترديد كرد.(٥٦٤)

با توجه به مراتب ايمان ، روشن مى شود كه مؤ منان نيز به تبع و هماهنگ با شدت و ضعف ايمان خود، درجات متفاوت دارند.

در قرآن كريم به مقامات مختلف مؤ منان اشاره شده است ؛ مانند ابرار:

( كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ﴿ ١٨ ﴾ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَإِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ ، (٥٦٥) إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ) (٥٦٦)

مقام متقين :

وَاللَّـهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ .(٥٦٧)

مقام اولى الالباب :

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ .) (٥٦٨)

مقام مقربين :

( يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ .) (٥٦٩)

مقام تسليم :

( رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ ) .(٥٧٠)

مقام صدق ، مقام ايقان ، مقام احسان ، مقام اخلاص و ديگر مقام ها. در اين ميان به نظر مى رسد مخلصين بالاترين مقام را داشته باشند:

( فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿ ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (٥٧١) ( فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ) .(٥٧٢)

در روايات اسلامى نيز به «درجات ايمان ومؤ منان ، فراوان اشاره شده است :

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة فلا يقولن صاحب الاثنين لصاحب الواحد: لست على شى ء، حتى ينتهى الى العاشر، فلا تسقط من هو دونك فيسقطك من هو فوقك ، و اذا رايت من هو اسفل منك بدرجة فارفقه اليك برفق و لا تحملن عليه ما لا يطيق فتكسره ، فان من كسر مومنا فعليه جبره(٥٧٣)

متعلق ايمان

يكى از مباحث مهم پيرامون ايمان ، اين است كه ايمان به چه چيزهايى تعلق مى گيرد. در بسيارى از آيات ، ايمان با مومن به طور مطلق آمده و متعلق آن ذكر نشده است ؛ مانندوَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ،(٥٧٤)

( مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ) (٥٧٥)

( وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ) (٥٧٦) و آيات ديگر.

در بسيارى از آيات با تعبيرهاى گوناگونى متعلق ايمان را «الله» ذكر كرده است ؛ مانند:( وَ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ ) ،(٥٧٧) ( مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّـهِ ) ،(٥٧٨) ( إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ) .(٥٧٩)

و در آيات بسيارى ، در كنار ايمان به «الله» ايمان به قيامت ، فرشتگان ، كتاب هاى آسمانى و پيامبران نيز ذكر شده است ؛ مانند:( وَلَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ ) (٥٨٠) و( وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ ) ،(٥٨١) ( وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ .) (٥٨٢)

در برخى آيات ، متعلق ايمان را «غيب» مى داند: الذين يومنون بالغيب(٥٨٣)

بنابراين ، متعلق ايمان از نگاه قرآن عبارتند از: الله ، معاد، رسالت ، غيب ، فرشتگان ، پيامبران و كتاب هاى آسمانى

مساله ديگر در ارتباط با متعلق ايمان ، اين است كه از ديدگاه قرآن ، ايمان نسبت به متعلقات خود بايد مطلق باشد و تبعيض بر نمى دارد.

آياتى در قرآن به اين مساله مى پردازند:( أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ) (٥٨٤)

و يا آيه( إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّـهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا﴿ ١٥٠ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا .) (٥٨٥)

علامه طباطبايىرحمه‌الله در تفسير آيه اخير مى نويسد:

منظور از كافر در اين آيه كه به خدا و پيامبران او كفر مى ورزند، يهود و نصارا هستند؛ يهود به موسى ايمان آورده ، به عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كفر مى ورزند و نصارا به موسى و عيسىعليهم‌السلام ايمان دارند، ولى به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كفر مى ورزند. اين دو طايفه بر اين پندارند كه به خدا و به بعضى از رسولان او كفر نورزيده اند، بلكه تنها به برخى از رسولان او كافر شده اند، در حالى كه اين آيه به طور مطلق فرموده است اينها به خدا و به همه رسولان او كفر ورزيده اند. سپس براى توضيح مراد از اطلاق در آيه( إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ ...) جمله( وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا... ) و تكفر ببعض را بر آن عطف كرد.

حاصل بيان چنين است كه يهود و نصارا به خدا و به همه رسولان او كافرند؛ زيرا مى گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و به بعضى ديگر كافريم .»

ايشان مى خواهند ميان خدا و رسولان او جدايى قائل شوند؛ يعنى به خدا و بعضى از رسولانش ايمان آورند و به بعضى ديگر از رسولانش كافر ورزند؛ با اين كه آن رسول نيز فرستاده خدا است و رد او انكار خداى تعالى است

آنگاه به بيانى ديگر و با عطف تفسير مطلب را روشن تر مى كند و مى فرمايد:

( وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا ) ؛ مى خواهند بين ايمان به خدا و همه رسولانش و كفر به خدا و همه رسولانش ، راهى ميانه اتخاذ كنند؛ يعنى به بعضى از رسولان خدا ايمان بياورند و به بعضى ديگر كافر شوند»، در حالى كه تنها يك راه به سوى خدا وجود دارد و آن ، ايمان به او و به همه رسولان اوست ؛ زيرا رسولان بدان جهت كه فرستاده خدا است از خود چيزى و اختياى ندارد، پس ايمان به رسول خدا، ايمان به خدا است و كفر به او، كفر محض به خدا است

بنابراين ، كفر به بعضى و ايمان به بعضى ديگر از رسولان به همراه ايمان به خداى تعالى ، چيزى جز جدايى انداختن ميان خدا و رسولان او و استقلال دادن به رسول نيست و معنايش اين است كه ايمان به آن رسول ، هيچ ربطى به ايمان به خدا ندارد و كفر به او نيز ربطى به كفر به خداى تعالى ندارد.

در نتيجه ، اين روش ، راهى ميانه است و حال آن كه چيزى جز پندار باطل نمى باشد؛ زيرا نمى توان رسالت كسى را فرض كرد كه ايمان و كفر او هيچ ربطى به ايمان و كفر به خداى متعال نداشته باشد.

با اين بيان روشن شد كه ايمان و خضوع در مقابل رسولى كه چنين شاءنى دارد، «مستقل است و كفر و ايمان به او هيچ ارتباطى به كفر و ايمان به خدا ندارد» شرك به خداست به اين جهت ، خداوند پس از توصيف يهود و نصارا، مى فرمايد:

( أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا .) (٥٨٦)

بنابراين ، ايمان بايد مطلق باشد و ايمان تبعيضى هيچ سودى ندارد و انسان را به رستگارى ابدى رهنمون نمى سازد. سر مطلب آن است كه توحيد در اسلام داراى مراتب است و اولين مرتبه و نصاب آن ، اين است كه شخص ‍ امور ذيل را بپذيرد:

الف واجب الوجود منحصر به الله است

ب الله خالق است

ج ربوبيت تكوينى از آن او است

د. ربوبيت تشريعى مختص به او است

ه كسى جز الله ، شايسته پرستش نيست

پس از پذيرش اين پنج عقيده ، پا به عرصه توحيد و اسلام گذاشته است و مى تواند با سير تكاملى خود در دو حوزه علم و عمل به مراتب بالاترى از توحيد برسد.(٥٨٧)

حال ، اگر فردى يكى از اين پنج عقيده را نپذيرد و يا پس از پذيرش ، انكار كند، از وادى اسلام خارج مى شود و در زمره كفار قرار ميگيرد. براى مثال ، ابليس كه داستانش مكرر در قرآن آمده است ، به خالقيت الله(٥٨٨) و ربوبيت او(٥٨٩) و روز قيامت ،(٥٩٠) اعتقاد داشت و به فرموده امام علىعليه‌السلام ، شش هزار سال خدا را عبادت كرد،(٥٩١) اما تنها به اين جهت كه توحيد در ربوبيت تشريعى نداشت ، خداوند او را كافر ناميد.(٥٩٢)

بنابراين ، ايمان وقتى مصوب نجات و رستگارى مى شود كه : آگاهانه باشد؛ در قلب انسان رسوخ كرده باشد؛ التزام عملى هر چند به اجمال به همراه داشته باشد و مطلق باشد.

٣ - عمل صالح

دسته اى از آيات قرآن كريم ، تنها ايمان را موجب نجات و سعادت معرفى كرده اند؛ مانند:

( وَعَدَ اللَّـهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ۚ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّـهِ أَكْبَرُ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ .) (٥٩٣)

دسته ديگرى از آيات ، ايمان و عمل صالح را با هم شرط نجات ذكر دانسته اند؛ مانند:

( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا. ) (٥٩٤)

پاره اى ديگر از آيات ، تنها بر عمل صالح تاكيد كرده اند؛ مانند:

( لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَىٰ وَزِيَادَةٌ ۖ وَلَا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ ۚ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .) (٥٩٥)

در آيه ديگرى مى فرمايد:

( تِلْكَ حُدُودُ اللَّـهِ ۚ وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ وَذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . ) (٥٩٦)

در مقابل ، اين دسته از آيات ، آيات فراوان ديگرى وجود دارد كه كفر، اطاعت از شيطان ، گناه ، ظلم و طغيان را موجب شقاوت و عذاب الاهى مى دانند؛ مانند:

. (وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ .) (٥٩٧)

در اين آيه ، كفر و تكذيب آيات الاهى موجب شقاوت معرفى شده است در آياتى نيز تاكيد شده است كه اعمال كفار «هر چند به ظاهر نيك باشند» هيچ ارزشى ندارند؛ مانند:( مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ ۖ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لَّا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَىٰ شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ ) (٥٩٨) و آيات فراوان ديگر.(٥٩٩)

هدف از نقل آيات اين بود كه خاطرنشان كنيم از منظر قرآن كريم ، ايمان و عمل صالح ، دو عنصر اساسى براى رسيدن به رستگارى به حساب هستند و هر يك از آن دو به تنهايى نمى توانند اين نقش را ايفا كنند. ايمان به تنهايى موجب نجات نمى شود؛ زيرا در مباحث گذشته روشن شد كه ايمان واقعى آن است كه موجب التزام عملى به لوازم خود باشد. از اين رو، عمل شايسته ثمره و ميوه ايمان خواهد بود و از ايمان جدا نمى شود، مگر آن كه ايمان ضعيف و يا نابود شده باشد.

آرى ، ايمان در مواقعى به تنهايى موجب نجات مى شود و آن ، زمانى است كه فرد مومن ، قدرت ، فرصت ، استطاعت و شرايط ديگرى را كه براى تحقق عمل لازم است نداشته باشد؛ براى مثال ، فردى كه با اختيار و آگاهى ايمان مى آورد و پيش از آن كه فرصت يابد عملى شايسته انجام دهد از دنيا مى رود، اين شخص اهل نجات است ، اگر چه به مقتضاى ايمان خود، هيچ عمل نيكى انجام نداده باشد. شايد منظور از آياتى كه تنها ايمان را موجب فلاح دانسته اند همين موارد باشد.

از سوى ديگر عمل صالح به تنهايى موجب نجات نمى شود؛ زيرا به تصريح آيت قرآن ، عمل شايسته از سوى افرادى كه ايمان ندارند «كفار» ارزشى ندارد. از اين رو، منظور از آياتى كه اعمال نيك را به تنهايى موجب رستگارى دانسته اند، اعمال نيكى است كه ازمؤ منان و به اقتضاى ايمان صادر شده باشد.

بنابراين ، ايمان و عمل صالح با هم ، شرط رسيدن به رستگارى است ؛ چنانكه بسيارى از آيات اين دو را كنار هم ذكر كرده اند.

افزون بر آياتى كه ذكر شد، دسته اى از آيات هستند كه ملاك ارزش و شايستگى عمل را مشخص مى كنند. اينها بيان مى كنند يك عمل بايد داراى چه خصوصيتى باشد تا به آن عمل نيك گفته شود؛ مانند:( الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى ۙ لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ) (٦٠٠)

منظور از سبيل الله ، هر امرى است كه به رضايت خداى سبحان منتهى مى شود و نيز هر عملى كه براى حصول غرض دينى انجام گيرد.(٦٠١)

در اين آيه ، ملاك ارزش انفاق به اين است كه براى رضاى خدا صورت گرفته باشد.

خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ ) .(٦٠٢)

اين آيه آشكارا بيان مى كند كسانى كه براى هدفى غير از رضاى خدا، مانند خودنمايى و ريا اموال خود را انفاق مى كنند، انفاق آنها در نزد خدا هيچ ارزشى ندارد و عملشان باطل است

و آياتى ديگر نظير:

( وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ﴿ ٨ إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّـهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا ) (٦٠٣)

( وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ﴿ ١٧ الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّىٰ ﴿ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَىٰ ﴿ ١٩ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَىٰ ﴿ ٢٠ وَلَسَوْفَ يَرْضَىٰ ) .(٦٠٤)

از مجموع آيات ذكر شده ، اين نتيجه به دست مى آيد كه از ديدگاه اسلام ، عملى صالح و نجات بخش است كه افزون بر حسن فعلى ، حسن فاعلى نيز داشته باشد؛ يعنى فاعل ، آن كار را تنها به نيت و قصد تحصيل رضاى خداوند انجام داده باشد.(٦٠٥)

بنابراين ، عمل شايسته و خوب عملى است كه از نيت شايسته برخوردار شده باشد و نيت ، زمانى خوب و شايسته است كه با خداوند در ارتباط باشد؛ يعنى كسب رضاى او مورد نظر باشد.

زمانى فرد مى تواند داراى چنين نيتى باشد كه از نعمت ايمان برخوردار باشد و هر مقدار ايمان قوى تر و شديدتر باشد، نيت از اخلاص بيشترى برخوردار خواهد شد و ايمان زمانى قوى تر مى شود كه معرفت انسان به خدا و توحيد بيشتر باشد.

به اين ترتيب ، خواستگاه و منشاء اصلى ارزش اعمال ، به معرفت و ايمان به توحيد برمى گردد:

( أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا ۗ وَيَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿ ٢٥ وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ. ) (٦٠٦)

۱۰ - عمل صالح و مراتب آن

خداوند در اين آيه ، ايمان به خدا را چون درختى معرفى كرده كه قطعا ريشه اش توحيد است ، و داراى خوردنى ها و ميوه هايى است كه هر آن به اذن پروردگارش به بار مى آيد و آنها اعمال صالح هستند و نيز داراى شاخه هايى كه همان اخلاق نيكو از قبيل تقوا، عفت ، معرفت ، شجاعت ، عدالت و رحمت است ، مى باشد.(٦٠٧)

در جاى ديگر مى فرمايد:

( إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ .) (٦٠٨)

مطابق اين آيه ، آنچه سعادت تقرب به درگاه خداى تعالى را دارد، كلمه هايى طيب يعنى عقايد حق است و آنچه كمك مى كند اين عقايد مقرب درگاه خداوند شوند، اعمال نشاءت گرفته واژه متناسب با آن عقايد است(٦٠٩)

عمل صالح و مراتب آن

از آنجا كه ايمان و معرفت به خداى سبحان مراتبى دارد، نيت هايى كه مردم به سبب آن به عبادت و كارهاى شايسته مى پردازند نيز داراى مراتبى مى شود.

به عبارت ديگر، خداى تعالى از سه طريق عبادت مى شود:

١. خوف ؛ ٢. رجاء؛ ٣. حب

هر سه راه در آيه( وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُور ) ِ (٦١٠) جمع شده است(٦١١)

بنابراين ، هر شخص با ايمانى «با توجه به مرتبه ايمانى اش»، وقتى توجه داشته باشد كه دنيا متاع غرور و دام فريب است ، ديگر از كارهايى كه در زندگى انجام مى دهد، دنيا را هدف قرار نمى دهد و مى داند كه در جهان ديگرى به نتايج اعمال خود مى رسد. حال آن نتيجه ، يا عذابى است شديد در اذاى كارهاى زشت و يا مغفرتى است از خدا در قبال كارهاى نيك پس ‍ بر او است كه از آن عذاب بهراسد و به آن مغفرت اميدوار باشد. اگر عالى تر از اين فكر كند، هدف خود را خشنودى خود قرار نمى دهد و به خاطر نجات از عذاب و رسيدن به ثواب عمل نمى كند، بلكه هر چه مى كند به خاطر خدا و رضاى او است البته سرشت مردم در انتخاب اين سه راه مختلف است غالب مردم ، ترس از عذاب بر دل هايشان چيره مى شود و آنها را از گناهان باز مى دارد؛ اين گروه هر چه به تهديدهاى الاهى برمى خورند ترسشان بيشتر مى شود و در نتيجه ، به عبادت و اطاعت خدا مى پردازند. بر عده اى از مردم ، اميد غلبه دارد و هرچه بيشتر به وعده هاى الاهى و ثواب ها و درجاتى كه خداوند به مردم با ايمان و عمل صالح نويد داده است برخورد مى كنند، اميدشان بيشتر مى شود و به خاطر رسيدن به آنها بيشتر به تقوا و التزام اعمال صالح مى پردازند تا به مغفرت و بهشت خدايى نايل آيند.

طبقه سوم كه دانشمندان خداشناس هستند، هدفشان از عبادت و تقوا و عمل صالح ، نه ترس از عقاب است و نه طمع در ثواب ، بلكه تنها به اين سبب به عبادت خدا و انجام اطاعت و اعمال صالح مى پردازند كه خداوند را سزاوار و لايق پرستش مى دانند. آنها شناخته اند كه خداوند داراى اسماء حسنى و صفات عاليه اى است كه لايق شاءن او است و همچنين ، فهميده اند كه خداوند، پروردگار و مالك همه چيز است و او است كه به تنهايى تمامى امور را تدبير مى كند. آنها خود را تنها بنده خدا مى شناسد و چون بنده ، شاءنى جز اين ندارد كه پروردگارش را بندگى كند و رضاى او را به رضاى خود و خواست او را بر خواست خود مقدم بدارد، از اين رو، اولا به عبادت خدا مى پردازند و ثانيا از آنچه كه مى كنند و آنچه كه نمى كنند جز روى خدا و توجه به او، چيز ديگرى در نظر ندارند؛ نه التفاتى به عذاب دارند تا از ترس آن به وظيفه خود عمل كنند و نه توجهى به ثواب دارند تا اميدوار باشند.

ايشان از عذاب خدا ترسان و به ثواب او اميدوارند، ولى محرك آنها براى عبادت و اطاعت ، خوف و رجا نيست چنان كه علىعليه‌السلام خطاب به خداوند عرض مى كند: «من تو را از ترس آتشت و به اميد بهشتت عبادت نمى كنم ، بلكه بدان جهت عبادت مى كنم كه تو را اهل و سزاوار عبادت يافتم .»

اين دسته از مردم ، از آنجا كه تمامى رغبت ها و اميال مختلف خود را به يك سو، يعنى خدا و رضايت او توجه و تمركز داده اند و تنها غايتى كه به آن مى انديشند خداوند سبحان است ، محبت به خدا در دلهايشان ظاهر شده است و اينها به همان نحوى كه خدا خواسته ، خدا را شناخته اند و چون خدا، خود را به داشتن بهترين اسما و عالى ترين صفات معرفى كرده است و نيز اين كه ويژگى نفس انسانى مجذوب شدن در برابر زيبايى ها و كمالات است ، در نتيجه ، محبت خدا كه جميل على الاطلاق است در دلهايشان جايگزين مى شود.

از آيات( ذَٰلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ ۖ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ ) (٦١٢)( الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ) (٦١٣) استفاده مى شود كه خلقت ، دايرمدار حسن و زيبايى است و اين دو «خلقت و حسن» متلازم و هم مصداق اند و خداوند در آيات زيادى اشاره فرمود كه يكايك موجودات ، آيه و دليل بر وجود او هستند. پس در عالم وجود، چيزى كه دلالت بر وجود او نكند و جمال و جمال او را نشان ندهد، وجود ندارد.

بنابراين ، اشياء به لحاظ انواع مختلفى كه از خلقت و حسن برخوردارند، همه بر جمال بى نهايت خدا دلالت مى كنند و با زبان حال ، او را حمد و بر حسن فناناپذير او ثنا مى گويند و به لحاظ نقص و حاجتى كه دارند، همه بر غناى مطلق او دلالت نمى كنند با زبان حال ، او را تسبيح و ساحت مقدس و كبريايى او را از هر عيب و احتياجى تنزيه مى كنند:

( وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ .) (٦١٤)

اين دسته از مردم «دسته سوم»، در معرفت اشيا نيز راهى را سلوك مى كنند كه پروردگارشان بدان راهنمايى كرده است و آن ، اين است كه هر چيزى را آيه و علامت صفات جمال و جلال او مى دانند و براى هيچ موجودى نفسيت ، اصالت و استقلال نمى بينند و به اين نظر به موجودات مى نگرند كه آنها آيينه هايى هستند كه با حسن خود، حسن ماوراى خود و با فقر و حاجت خود، غناى مطلقى را كه محيط بر آنها است جلوه گر مى سازند و با ذلت و مسكنتى كه دارند، از عزت و كبريايى مافوق خود حكايت مى كنند.

مسلم است كسانى كه اين گونه به عالم هستى نظر بيندازند، نفوس شان خيلى زود مجذوب عزت و عظمت الاهى گشته ، محبت به او آن چنان بر دلهايشان احاطه پيدا مى كند كه هر چيزى ديگر و حتى خودشان را از ياد مى برند و آثار هوا و هوس و اميال نفسانى را به كلى از صفحه دل هاى خود محو مى سازند تا حدى كه جز خدا چيزى در آن نباشد:

( وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ .) (٦١٥)

بدين جهت ، اين طبقه ، دو طريق اول «خوف و رجا» را خالى از شرك نمى دانند؛ چون آن كسى كه خدا را از ترس مى پرستد، در حقيقت به منظور دفع عذاب از جان خود متوسل به خدا مى شود. پس او خودش را مى خواهد نه خدا را و همچنين ، آن كس كه خدا را به اميد ثوابش عبادت مى كند، او نيز به منظور جلب ثواب و رستگارى خود به سوى خدا رفته است ؛ او هم خود را مى خواهد نه خدا را؛ زيرا اگر براى كسب آن نفع و دفع آن ضرر، راه ديگرى غير از توسل به خدا سراغ داشت ، آن راه را مى پيمود و با خدا و عبادت او هيچ سر و كارى نداشت به خاطر همين است كه در برخى از روايات ، دين را جز محبت به خدا چيز ديگرى نمى دانند: هل الدين الا الحب(٦١٦)

نتيجه مطالب ياد شده اين مى شود كه اخلاص در عبادت و تمام كارهاى شايسته ، جز از طريق محبت تمام و كامل نمى شود و اين امر تحقق نمى يابد، مگر اين كه ايمان و معرفت انسان به مرتبه بالايى رسيده باشد.(٦١٧)

عقائد : 5 - امامت و پیشوائى امت

سرپرستى امور دین و دنیاى جامعه اسلامى را امامت مى نامیم، امامت یكى از اصول مسلمه آئین مقدس اسلام مى باشد و در آیاتى كه خداى متعال سازمان دین خود را معرفى مى نماید باین مطلب تصریح كرده است.

مراد از امامت پیشوائى دین در دنیاى مردم است و شخص پیشوا امام نامیده مى شود. شیعه معتقد است كه پس از درگذشت پیامبر از جانب خداى متعال امامى براى مردم تعیین شود كه حافظ و نگهبان معارف و احكام دین باشد و مردم را براه حق هدایت كند.

یك سازمان دولتى كه در كشورى تشكیل مى شود و كارهاى عمومى مردم را اداره مى كند خود كار نیست و تا جمعى از افراد شایسته و كاردان در نگهدارى و اداره آن كوشش نكنند قابل بقا نخواهد بود و مردم را از فوائد خود بهرمند نخواهد ساخت.

هر سازمان دیگرى نیز كه در جامعه هاى بشرى بوجود مى آید مانند سازمانهاى فرهنگى و سازمانهاى مختلف اقتصادى همین حكم را دارد و هرگز از گردانندگان شایسته و درستكار بى نیاز نیست وگرنه در اندك زمانى از بین رفته بانحلال خواهد گرائید. این حقیقت روشنى است كه هر نظر ساده ئى آن را درك مى كند و تجربه و آزمایشهاى بسیار نیز بدرستى آن گواهى مى دهد.

شك نیست كه سازمان دین اسلام نیز كه بجرأت مى توان آنرا وسیعترین سازمانهاى جهانى نامید همین حكم را دارد و در بقا جریان خود بنگهبان و گرداننده نیازمند است و پیوسته افراد شایسته ئى مى خواهد كه معارف و قوانین آنرا بمردم برسانند و مقررات دقیق آنرا در جامعه اسلامى اجراء كنند و كمترین غفلت و مسامحه در رعایت و نگهدارى آن روا ندارند.

دلیل دیگر از راه عقل - و از طرف دیگر چنانكه در دلیل نبوت گفتیم یكى از مقاصد آفرینش هدایت مردم براه راست مى باشد چون همانطور كه خداى مهربان احتیاجات همه آفریده هاى خود را رفع كرده وسایل پیشرفت آنها را در اختیارشان گذاشته باید نیازى را كه انسان باعتقاد صحیح و اخلاق پسندیده و كارهاى نیكو دارد با فرستادن پیغمبران و رسانیدن پیغامهاى خود برطرف نماید.

بهمین دلیل خداى مهربان پس از رحلت پیغمبر براى نگهبانى دین و هدایت مردم باید امام و پیشوائى تعیین نماید و مردم را بعقل خودشان كه بیشتر اوقات مغلوب هوى و هوس مى شود وانگذارد و همان طور كه پیغمبر را بهمه نیازمندى ها و درمان تمام دردهاى فردى و اجتماعى بشر آگاه نموده و او را از هر گونه اشتباه و خطا مصون و محفوظ داشته لازم است كه امام و پیشواى دینى را نیز علم و عصمت مرحمت فرماید.

با این دلیل عقلى روشن مى شود كه براى هدایت مردم و حفظ و حراست دین و اجراء مقررات آن پس از رحلت پیغمبر باید امامى از جانب خداى متعال تعیین شود.

دلیل دیگر از راه نقل:

از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بطرق مختلف روایت شده است كه امت اسلام پس از آن حضرت امامان و پیشوایانى دارد كه جانشینان وى مى باشند.

در روایت معروفى كه شیعه و سنى نقل كرده اند آن حضرت مى فرماید:

امامان دوازده نفر مى باشند و همه از قریشند و در روایت مشهور به جابر انصارى فرموده: كه امامان دوازده نفرند سپس نامهاى ایشان را یكى یكى شمرده بجابر فرمود كه تو پنجمین امام را درك خواهى كرد سلام مرا باو برسان .

گذشته از اینها پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جانشین خود را كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام باشد (بخصوص) تعیین فرموده است آن حضرت نیز امام پس از خود را معرفى كرده و همچنین هر امامى امام بعد از خود را معین نموده است.

تردید نیست از روزیكه تاریخ بشریت شروع شده است و اجتماع در خانواده انسانیت ریشه دوانیده و در گوشه و كنار جهان جامعه هاى كوچك یا بزرگ، مترقى یا غیر مترقى تشكیل یافته هرگز جامعه اى بدون زمامدار و سرپرست نتوانسته است كمترین زمانى بزندگى خود ادامه دهد هر جا جامعه متشكلى بوده زمامدار و سرپرستى از راه قهر و غلبه یا انتخاب داشته است حتى در اجتماعات خانوادگى كوچك كه بیش از چند عضو ندارد همین روش عملى است اینجا است كه انسان با فطرت خدادادى خود بدون تردید ادراك مى كند كه هر جامعه نیارمند بسرپرست و زمامدار مى باشد.

خداى متعال در آیه شریفه: ( فاقم وجهك للدین حنیفاً فطره الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم ) سوره روم آیه 30 دین خود را دین فطرى معرفى مى نماید و بیان مى كند كه دستورات این آئین پاك با چیزهائى كه انسان با نهاد بى آلایش خود درك مى كند توافق كامل دارد.

خداى متعال در این آیه شریفه همه ادراكات فطرى انسان و قضاوتهاى نهاد بى آلایش وى را (كه یكى از روشنترین آنها مسئله لزوم زمامدار و سرپرست در جامعه مى باشد) اعتبار مى دهد و امضاء مى فرماید.

بیان پیغمبر اكرم درباره ولایت

خداى متعال در صفت پیغمبر گرامى خود مى فرماید: ( لقد جائكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤف رحیم ) سوره برائت آیه 128 خلاصه ترجمه:

پیامبرى بسوى شما آمده كه از خودتان مى باشد، گرفتارى و بسختى افتادن شما براى وى ناگوار است او بهمه شما علاقمند است و بایمان آورندگان دلسوز و مهربان مى باشد.

هرگز نمى توان باور كرد پیغمبر گرامى كه بنص كتاب خدا نسبت بامت خود از همه دلسوزتر و مهربانتر بود در حكمى از احكام الهى كه براى جامعه اسلامى بى تردید در درجه اول اهمیت كى باشد و عقل و فطرت سلیم بر وجوب آن حكم مى كند در همه مدت عمر خاموش نشیند و از بیانش صرف نظر كند.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همه بهتر مى دانست كه این سازمان متشكل و پهناور اسلام (كه پهناورترین سازمان جهانى است) تنها سازمان ده بیست ساله نیست كه خودش سرپرستى آنرا بعهده كیرد بلكه سازمانى است همگانى و همیگشى كه باید تا ابد جهان بشریت را اداره كند.

از اینروى بود كه اوضاع هزارها سال پس از خود را پیش بینى كرده دستورهاى لازم راجع بآنها صادر مى كرد پیغمبر اكرم مى دانست كه دین سازمانى است اجتماعى و هیچ سازمان اجتماعى نمى تواند بى سرپرست و بدون زمامدار حتى یكساعت سرپاى بایستد و بزندگى خود ادامه دهد.

بنابراین سرپرستى لازم است كه از معارف و قوانین دین نگهدارى نماید و چرخ جامعه را بگردش درآورد و مردم را بسوى سعادت دنیا و آخرت راهنمائى و رهبرى كند.

بنابراین چگونه متصور است كه فرداى روز رحلت خود را فراموش كند یا نسبت به آن علاقه نشان ندهد؟

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همینكه چند روز براى جنگ یا حج از مدینه غیبت مى فرمود براى اداره امور مردم كسى را بجاى خود مى گماشت و همچنین براى شهرهائى كه بدست مسلمانان مى افتاد فرماندار نصب مى كرد، و براى هر لشكر و دسته اى كه به جنگى اعزام مى داشت امیر و فرمانروائى تعیین مى نمود و حتى گاهى مى فرمود:

امیر شما فلان است و اگر كشته شود فلان و اگر وى نیز كشته شد فلان مى باشد با این روش كه آن حضرت داشت چگونه مى توان باور كرد كه هنگام سفر آخرت كسى را بجاى خود معرفى نكرده باشد؟

خلاصه كسیكه با نظر عمیق بمقاصد عالیه اسلام و هدف پاك آورنده عظیم الشأن آن نگاه كند بدون تردید تصدیق خواهد كرد كه امر امامت و ولایت بر امور مسلمین حل شده و روشن گردیده است.

تعیین جانشین از طرف پیغمبر

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خصوص مسئله ولایت و سرپرستى امور مسلمانان پس از خود تنها به بیانات سربسته اكتفا نفرمود بلكه از اولین روز دعوت، مسأله ولایت را همراه توحید و نبوت صریحاً بیان فرموده و سرپرستى و ولایت على عليه‌السلام را بر امور دین و دنیا و جانشینى ویرا در همه امور مسلمین اعلام فرمود.

و چنانكه گذشت بموجب روایتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند در نخستین روزى كه آن حضرت مأمور بدعوت علنى شد خویشاوندان خود را دعوت نموده آنانرا در مجلسى جمع ساخت و در آن مجلس وزارت و وصایت و خلافت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام را آشكارا اثبات و مستقر ساخت نیز در آخرین روزهاى زندگى در غدیرخم میان صد و بیست هزار جمعیت دست على عليه‌السلام را گرفته بلند كرد و فرمود: ( من كنت مولاه فهذا على مولاه ) بهر كس من ولایت و سمت سرپرستى دارم على نیز ولایت و سمت سرپرستى دارد.

دلیل دیگر بر لزوم امامت

چنانكه در بحت نبوت روشن شد مقتضاى عنایت و توجهى كه پروردگار جهان بسلسله آفرینش دارد اینست كه هر آفریده اى از آفریده هاى خود را بسوى هدف معین (كه رسیدن بدرجه كمال باشد) هدایت نماید مثلا درخت میوه را بسوى رشد و نمو و شكوفه كردن و میوه دادن رهبرى مى شود و مسیر زندگى آن غیر از مسیر یك پرنده است؛ و همچنین یك پرنده نیز راه ویژه خود را مى پیماید و هدف مخصوص خود را تعقیب مى كند نه راه و هدف یك درخت را؛ و بهمین ترتیب هر آفریده اى جز رسیدن بسر منزل مخصوص خودش و پیمودن راه مناسب آن بچیز دیگر راهنمائى نمى شود. و معلوم است كه انسان نیز یكى از آفریده هاى خدا و مشمول همین قانون كلى هدایت مى باشد.

و روشن شد كه سعادت زندگى انسان چون از راه اختیار و اراده بدست مى آید هدایت الهى مخصوص بوى از راه دعوت و تبلیغ و فرستادن دین و آئین بوسیله پیامبران باید انجام گیرد تا انسان را حجتى بر خداى متعال نباشد چنانكه آیه شریفه: ( رسلا مبشرین و منذرین لئلایكون للناس على الله حجه بعد الرسل (47) ) دلالت مى كند. همان دلیلى كه فرستادن پیامبران و برقرار ساختن دعوت دینى را ایجاب مى كرد عیناً اقتضا مى كند كه پس از درگذشتن پیامبر كه با عصمت خود نگهبان دین و رهبر مردم بود باید خداى متعال كسیرا كه در اوصاف كمالى (بغیر از وحى و نبوت) مانند او باشد بجاى وى بگمارد كه معارف و شرایع دین را دست نخورده نگهبانى كند و مردم را رهبرى نماید و گرنه برنامه هدایت عمومى بهم مى خورد و حجت مردم بر خدا تمام مى شود.

از امام نمى توان بى نیاز بود

چنانكه عقل بواسطه خطا و لغزشى كه دارد نمى تواند مردم را از پیامبران خدا بى نیاز نماید همچنین وجود علماء دین در میان امت و تبلیغات دینى آنان مردم را از امام مستغنى نمى كند؛ زیرا چنانكه روشن شد بحث در این نیست كه مردم از دین پیروى مى كنند یا نمى كنند بلكه سخن در این است كه دین خدا باید دست نخورده و بى اینكه تغییر و تبدیل پذیرد یا از میان برود بمردم برسد.

معلوم است علماء امت هر چه صالح و باتقوى هم باشند از خطا و معصیت مصون و معصوم نیستند و تباه شدن یا تغییر یافتن برخى از معارف و قوانین دینى از ناحیه آنان اگر چه غیر عمدى باشد محال نیست. بهترین شاهد این مطلب وجود مذاهب گوناگون و اختلافاتى است كه در اسلام بوجود آمده است.

پس در هر حال وجود امامى لازم است كه معارف و قوانین حقیقى دین خدا پیش او محفوظ بماند و هر وقت مردم استعداد پیدا كردند بتوانند از راهنمائى وى استفاده نمایند.

عصمت امام

از بیان كذشته روشن مى شود كه امام نیز مانند پیامبر باید از خطا و معصیت مصون باشد زیرا در غیر اینصورت دعوت دینى ناقص مى ماند و هدایت الهى اثر خود را از دست مى دهد.

فضائل اخلاقى امام

امام باید داراى فضائل اخلاقى مانند شجاعت و شهامت و عفت و سخاوت و عدالت باشد زیرا كسیكه از معصیت مصون است بهمه قوانین دینى عامل خواهد بود و اخلاق پسندیده از لوازم دین است.

و باید در فضائل اخلاقى نسبت بهمه مردم برترى داشته باشد زیرا معنى ندارد كسى ببالاتر و برتر از خود پیشوائى نماید و البته عدل الهى منافى آنست.

علم امام

چون امام حامل و دین و پیشواى جهانیان است لازم است بهمه مسائلى كه درد دینا و آخرت مورد نیاز مردم، و سعادت انسان وابسته به آن است علم داشته باشد زیرا پیشوائى جاهل عقلا جایز نیست و از نظر هدایت عمومى الهى معنى ندارد.

ائمه هدى عليهم‌السلام

ائمه هدى كه پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جانشینان آن حضرت و پیشوایان دین و دنیاى مردمند دوازده تن مى باشند. در این باره شیعه و سنى روایات بسیارى از پیغمبر نقل كرده اند؛ و نیز هر یك از امامان را امام پیش از او تعیین فرموده است.

نامهاى امامان

1 - حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب عليه‌السلام

2 - حضرت امام حسن مجتبى عليه‌السلام

3 - حضرت امام حسین سید الشهداء عليه‌السلام

4 - حضرت امام سجاد عليه‌السلام

5 - حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام

6 - حضرت امام جعفر صادق عليه‌السلام

7 - حضرت امام موسى كاظم عليه‌السلام

8 - حضرت امام رضا عليه‌السلام

9 - حضرت امام محمد تقى عليه‌السلام

10 - حضرت امام على النقى عليه‌السلام

11 - حضرت امام حسن عسگرى عليه‌السلام

12 - حضرت امام عصر (حجه بن الحسن) عليه‌السلام

سیرت عمومى امامان

دوازده امام پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دویست و پنجاه سال در میان مردم بودند، ولى از روز نخستین كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت فرمود مخالفانى براى ایشان پیدا شد كه بهر وسیله بود كرسى خلافت را غصب نموده مسیر طبیعى دین را منحرف ساختند. گذشته از این دسته مخالف نامبرده پیوسته براى تحكیم موقعیت؛ حفظ حكومت خویش از هر خطر احتمالى؛ در خاموش كردن نور اهلبیت پیغمبر از هر وسیله استفاده مى نمودند و بهر بهانه اى بود در فشار و شكنجه و آزار و بالاخره از بین بردن آنان مى كوشیدند. بدین ترتیب ائمه هدى هرگز نمى توانستند با صلاحات عمومى؛ پردازند، یا معارف و قوانین اسلام و سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در جامعه اسلامى بطور همگانى گسترش دهند.

حتى امیرالمؤمنین على عليه‌السلام در خلافت ظاهرى پنج ساله خود بواسطه اختلافات داخلى و مدعیان مانند طله و زبیر و عایشه و معاویه و متنفذین دیگر از صحابه رسول خدا كه اخلالگرى نموده از هر سو جنگهاى خونین راه مى انداختند، نتوانست هدفهاى عالى خود را دنبال نموده بطورى كه دلش مى خواست اصلاحاتى كند.

این است كه ائمه هدى بحسب مسئولیتى كه در پیشگاه خداى متعال داشتند و وظیفه اى كه بعهده شان بود از تعلیم و تربیت هنگانى در جامعه؛ به آموزش و پرورش افراد خصوصى و از اصلاحات عمومى به امر معروف و نهى از منكر (در حدود امكان) تنزل كرده قناعت ورزیدند. یعنى بجاى اینكه در معارف و قوانین دینى سخن حق را علناً در جامعه منتشر سازند و زمام امور را بدست گرفته چرخ زندگى جامعه را روى مصالح دینى بگردش درآورند، چون تمكن نداشتند ناگزیر بتعلیم و تربیت افراد مستعد و صلاحیتدار پرداختند، و نسبت بمردم و حكومتهاى وقت امر به معروف و نهى از منكر قیام كردند تا بدینوسیله دین را از فنا و اضمحلال كلى نگهدارند و آئین روشن خدائى تدریجاً بنورافشانى بى سر و صداى خود ادامه دهد و روزى باز بحالت اولى خود برگشته و جهان را روشن گرداند.

این حقیقت با بررسى روشى كه هر یك از ائمه هدى در زمام امامت و در محیط زندگى خود پیش گرفته كاملاً روشن است؛

اهلبیت پیغمبر اكرم

در عرف و لغت اهل بیت و خانواده مرد بكسانى گفته میشود كه اعضاء جامعه كوچك منزل وى مى باشند مانند زن پسر و دختر و خدمتكار كه جمعاً در شعاع زندگى مرد صاحبخانه زندگى مى كنند.

و گاهى در كعنى اهل بیت تعمیم داده این كلمه را در خویشاوندان نزدیك مانند پدر و مادر و برادر و خواهر و فرزند و عمو و عمه و دائى و خاله و فرزندان آنها استعمال مى كنند.

ولى مراد از اهل بیت پیغمبر در كتاب سنت هیچ یك از این دو معنى عرفى نیست؛ زیرا طبق روایات متواتره كه از طرق عامه و خاصه وارد شده اهل بیت نامى است موهبتى كه بحضرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرات على و فاطمه و حسن و حسین عليهم‌السلام ، اختصاص دارد و بنابراین اهل خانه و خویشاوندان دیگر پیغمبر اكرم (با اینكه بحسب عرف و لغت اهل بیت شمرده مى شوند) اهل بیت باین معنى نیستند حتى خدیجه كبرى كه گرامى ترین زنان پیغمبر اكرم و مادر فاطمه علیها السلام است و همچنین ابراهیم كه پسر صلبى آن حضرت مى باشد و بزرگترین افتخار را دارد داخل اهل بیت نیستند.

آرى بموجب همین روایات و روایات دیگرى نه امام از دوازده امام كه فرزندان امام حسین عليه‌السلام و از نسل او هستند از اهل بیت مى باشند بنابراین اهل بیت همان چهارده معصوم هستند و معمولا اهل بیت پیغمبر بسیزده تن كه بعد از پیغمبر اكرم و عترت آن حضرتند گفته مى شود.

هل بیت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اسلام فضائل و مناقب زیاد و مقامات غیر قابل معارضه و رقابت دارند كه مهمترین آنها دو مقام است:

1 - بموجب آیه شریفه: ( انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً ) سوره احزاب آیه 33. مقام عصمت و طهارت را دارند و بمقتضاى این مقام هرگز گناه از ایشان سر نمى زند.

2 - بموجب حدیث نبوى متواتر تقلین كه سابقاً نیز اشاره شد، عترت همیشه با قرآن هستند و هرگز جدائى میانشان و میان كتاب خدا نمى افتد و در نتیجه در فهم معانى قرآن كریم و مقاصد دین مبین دچار خطا و لغزش نمى شوند.

و لازم این دو مقام آنست كه قول و فعل اهل بیت عليهم‌السلام در اسلام حجت باشد (چنانكه عقیده شیعه همین است).

سیرت عمومى اهل بیت عليهم‌السلام

اهل بیت عليهم‌السلام نمونه هاى كامل تعلیم و تربیت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند و سیرت ایشان همان سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

البته در مدت دویست و پنجاه سال (از سال یازدهم هجرى كه سال رحلت پیغمبر اكرم است تا سال دویست و شصت هجرى سال غیبت حضرت حجت) كه ائمه هدى عليهم‌السلام با مردم محشور بودند محیطهاى مختلفى از زندگى پیش آمده است كه طرز زندگى حضرات ائمه را در شكلهاى مختلف نمودار ساخته ولى هدف اصلى از روش پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه عبارت بود از حفظ اصول و فروع دین از تغییر و تبدل، و تعلیم و تربیت مردم تا حد امكان هرگز رها نكردند.

پیغمبر اكرم در مدت بیست و سه سال دعوت خود سه مرحله از زندگى را طى فرمود زیرا سه سال از اول بعثت را دعوت پنهانى مى كرد، و ده سال بعد از آن را دعوت علنى داشت ولى خودش و پیروانش در زیر سخت ترین شكنجه و آزار جامعه زندگى مى كردند و هیچگونه آزادى عمل كه در اصلاح جامعه اثر روشنى بخشد نداشتند، و ده سال دیگر كه پس از هجرت مى باشد آن حضرت در محیطى بود كه هدف آن زنده كردن حق و حقیقت بود و اسلام پاك روز بروز به پیشرفت فاتحانه خود ادامه مى داد و هر لحظه در تازه اى از دانش و كمال بروى مردم باز مى شد.

البته روشن است كه این سه محیط مختلف اقتضاهاى مختلف خواهد داشت و سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه هدفى جز زنده كردن حق و حقیقت نداشت بشكلهاى گوناگون جلوه خواهد داد.

محیطهاى گوناگون كه با زمان ائمه هدى مصادف بودند روى هم رفته بى شباهت بزمان دعوت پیش از هجرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود؛ گاهى مانند سه سال اول بعثت به هیچوجه تظاهر بحق امكان پذیر نبود و امام با نهایت احتیاط بوظیفه خود رفتار مى كرد چنانكه زمان امام چهارم و آخر زمان امام ششم عليهما‌السلام همین اقتضا را داشت و گاهى مانند ده سال قبل از هجرت كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه بدعوت علنى مى پرداخت و از هر جهت خودش و پیروانش در زیر فشار كفار نمى توانستند قد علم كنند، اما نیز بتعلیم معارف دین و نشر احكام مى پرداخت، ولى متنفذان وقت تا مى توانستند از شكنجه و آزار فروگذار نمى كردند و هر روز مشكل تازه اى بوجود مى آوردند.

آرى محیطى كه تا اندازه اى شباهت بمحیط بعد از هجرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته باشد همان محیط پنجساله خلافت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام و كمى از محیط زندگى حضرت فاطمه و امام حسن عليه‌السلام و محیط كوچك و چند روزه امام حسین و یاران وى بود كه حق و حقیقت بى پرده جلوه مى كرد و مانند آئینه پاكى وضع عمومى زمان پیغمبر اكرم را نشان مى داد.

بطور خلاصه مى توان گفت كه ائمه هدى جز آنكه اشاره رفت هرگز قدرت نداشتند با حكمرانان و فرمانروایان وقت مخالفت اساسى و علنى كنند و از اینروى ناگزیر بودند كه در گفتار و رفتار خود طریقه تقیه پیش گیرند و بهانه اى بدست حكومتهاى وقت ندهند؛ با اینهمه دشمنانشان از هر جا مى شد بهانه هائى تراشیده در خاموش كردن انوار و از میان بردن آثارشان مى كوشیدند.

ریشه اصلى اختلاف ائمه با حكومتهاى معاصر

حكومتهاى مختلفى كه پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جامعه اسلامى بوجود آمد و نام حكومت اسلامى بخود گرفت همه با اهل بیت عليهم‌السلام مخالفت اساسى داشتند و این دشمنى آشتى ناپذیر ریشه زنده اى داشت كه هرگز خشك نمى شد.

درست است پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اهل بیت خود فضائل و مناقبى فرموده بود كه یكى از مهمترین آنهاامتیاز علم بمعارف قرآن و بیان حلال و حرام بود؛ و در نتیجه تعظیم و احترام مقامشان بهمه امت لازم بود، ولى امت حق این توصیه و تأكید را ادا نكردند.

و درست است كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نخستین روزیكه دعوت خود را علنى كرده خویشاوندان خود را باسلام خواند، على عليه‌السلام را بجانشینى خود معرفى كرد و در آخرین روزهاى حیات خود نیز در غدیرخم و غیر آن نص جانشینى وى فرمود، و پس از رحلت آنحشرت مردم دیگران را براى جانشینى پیغمبر اكرم برگزیدند و اهل بیت را از حق مسلم خود كنار زدند و در نتیجه همیشه حكومتهاى وقت اهل بیت عليهم‌السلام را براى خود رقیبى خطرناك مى شمردند و از ناحیه آنان هراسناك بودند و از امكانات گوناگون براى نابود كردنشان استفاده مى كردند.

ولى عمیق ترین مایه اختلاف میان اهل بیت عليهم‌السلام و حكومتهاى اسلامى (كه خود مسئله خلافت یكى از فروعات آن بود) چیز دیگر بود.

اهلبیت عليهم‌السلام سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى امت اسلامى لازم مى دانستند و حكومت اسلامى را موظف برعایت و حفظ و اجراء احكام آسمانى اسلام مى دیدند ولى حكومتهاى اسلامى كه پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى كار آمدند چنانكه از اعمالشان پیداست پایبند رعایت كامل اجراء احكام اسلام و متابعت سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند.

خداى متعال در چند جا از كلام خود پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همچنین امت را از تغییر و تبدیل احكام آسمانى نهى مى فرماید و حتى از كوچكترین تمایل بخلاف یكى از احكام و دستورهاى دینى بر حذر مى دارد و پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز؛ در شعاع همین احكام و قوانین غیر قابل تغییر و تبدیل، در میان مردم سیرتى اتخاذ كرده بود كه در اجراء قوانین دینى از جهت زمان و مكان و اشخاص تفاوتى نمى گذاشت. رعایت احكام آسمانى براى همه كس حتى خود پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واجب و در حق همه كس لازم الاجرا بود؛ و شریعت در هر حال و در هر جا زنده و نافذ بود.

و در اثر همین مساوات و عدالت هر گونه امتیاز را از میان مردم برداشته بود؛ خود آن حضرت كه بامر خدا حاكم و فرمانرواى لازم الاطاعه بوده كمترین امتیازى در زندگى داخلى و خارجى خود نسبت بسایر مردم نداشت؛ تجملى بكار نمى برد، هیچگونه تشریفاتى براى مقام حكمرانى خود قرار نمى داد، و عظمت موقعیت خود را برخ مردم نمى كشید، و حشمت و سطوت بخرج نمى داد. و بالاخره از دیگران با یك ممیز صورى شناخته نمى شد.

هیچ طبقه اى از طبقات مختلف مردم نسبت بدیگران یا اتكاء بامتیاز خود برترى نمى جست، زن و مرد؛ شریف و وضیع؛ غنى و فقیر، قوى و ضعیف، حضرى و بدوى، بنده و آزاد همه در یك صف بودند و هیچكس به بیشتر از وظایف دینى خود مكلف نبود و از اینكه بنیرومندان جامعه سر تعظیم فرود آورد یا در مقابل نفوذ و زورگودى ستمگران خرد شود ایمن و آزاد بود.

با كمى تأمل براى ما روشن مى شود (مخصوصاً پس از آزمایشهاى طولانى كه بعد از رحلت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تاكنون كرده ایم) كه یگانه منظور پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سیرت پاك خود این بوده كه احكام آسمانى اسلام در میان مردم عادلانه و بطور مساوى اجرا شود، و قوانین اسلام از تغییر و تبدیل مصون و محفوظ بماند. ولى حكومت هاى اسلامى سیرت خود را به سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تطبیق نكردند و راه و روش را عوض نمودند و در نتیجه:

1 - در كمترین وقتى اختلاف طبقاتى با شدیدترین وجهى در جامعه اسلامى ظهور كرد و جماعت مسلمانان بدو دسته نیرومند و ضعیف منقسم شده مال و جان و عرض یكدسته بازیچه هوى و هوس دسته دیگر قرار گرفت.

2 - حكومت هاى اسلامى تدریجاً بتغییر قوانین اسلامى پرداختند و گاهى بنام رعایت جامعه اسلامى و گاهى بعنوان حفظ موقعیت حكومت و سیاست دولت، از عمل باحكام دینى و اجراء قوانین و مقررات اسلامى سر باز زدند.

این طریقه روزبروز توسعه یافته كار بجائى كشید كه سازمانهائى كه حكومت اسلامى نامیده مى شدند در خود هیچگونه مسئولیتى نسبت برعایت و اجراء قوانین اسلامى احساس نكردند و معلوم است حال قوانین و مقررات عمومى كه مأمور اجراء صمیمى نداشته باشد عاده بكجا منتهى خواهد شد.

خلاصه و نتیجه

از بیان گذشته بدست آمد كه حكومتهاى اسلامى معاصر اهل بیت عليهم‌السلام بحسب مصلحت وقت در احكام و قوانین اسلام تصرفاتى مى كردند و در اثر شعاع همین تصرفات سیرتشان با سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كاملا مغایرت داشت، ولى اهل بیت عليهم‌السلام طبق دستور قرآنى احكام سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى همیشه لازم مى دیدند.

باقتضاى همین اختلاف و تضاد بود كه حكومتهاى نیرومند معاصر در خرد كردن اهل بیت عليهم‌السلام هیچگونه فروگذارى نمى كردند و براى خاموش كردن نورشان بهر وسیله اى كه ممكن بوده دست مى زدند.

اهل بیت عليه‌السلام نیز طبق مأموریت خدائى خود با اینكه پیوسته با مشكلات فراوانى روبرو و بدشمنان سرسخت و شومى گرفتار بودند بدعوت و تبلیغ حقایق دین مى پرداختند و در تربیت و تعلیم افراد صالح از پا نمى نشستند.

از براى درك این مطلب كافى است كه با تاریخ مراجعه نموده كثرت جمعیت شیعه را در پنجسال زمان خلافت امیرالمؤمنین عليه‌السلام ملاحظه نمائیم؛ زیرا با كمى تأمل خواهیم فهمید كه این جمعیت در همان بیست و پنجسال ایام گوشه گیرى آن حضرت تهیه شده بودند؛ و همچنین سیل گروه شیعه كه بدر خانه حضرت باقر عليه‌السلام سرازیر مى شد تربیت یافتگان بى سر و صداى حضرت سجاد عليه‌السلام بودند، و همچنین صدها شیعه و دوستان اهلبیت كه دلبسته حضرت رضا عليه‌السلام بودند خوشه چینان حقایقى بودند كه حضرت موسى بن جعفر عليه‌السلام حتى در گوشه زندان هاى تاریك بنشر آنها مى پرداخت.

و بالاخره در اثر تعلیم و تربیت مداوم اهل بیت عليهم‌السلام شیعه كه روز رحلت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عده ناچیزى بودند در اواخر عصر ائمه عليه‌السلام بیك شماره دهشت آورى بالغ شدند.

نكته استثنائى در روش اهلبیت

اهلبیت پیغمبر چنانكه گفته شد دوران زندگى خود را با مظلومیت و محكومیت گذرانیدند و وظایف محوله خود را در محیط تقیه و در شرایطى بسیار سخت انجام دادند فقط در میانشان از چهار نفر در مدت بسیار كوتاهى رفتارى استثنائى یعنى آزادانه و بى تقیه مشاهده مى شود و ما بهمین مناسبت باجمالى از تاریخ زندگانى و رفتار شخصیتهاى نامبرده - عبارتند از على و فاطمه و حسین عليه‌السلام اشاره مى نمائیم:

فضائل اهل بیت

عامه و خاصه از زبان پاك پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هزاران حدیث در مناقب آن حضرت و اهل بیت نقل نموده اند و ما بذكر سه منقبت از مناقب اهل بیت پیغمبر كه آن حضرت پیشروایشان است مى پردازیم.

1 - در سال ششم هجرى نصاراى شهر نجران عده اى از بزرگان و دانشمندان خود را انتخاب كرده بمدینه فرستادند.

هیئت فرستادگان نخست با پیغمبر اكرم بمناظره و محاجه پرداختند ولى محكوم و مغلوب شدند و از جانب خداى متعال آیه مباهله نازل شد:

( فمن حاجك فیه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبین ) سوره آل عمران آیه 61.

خلاصه ترجمه:

پس از این حجتهاى روشن كه در دست دارى اگر باز كسى در این باره با تو محاجه كند بگو بیا خودمان و زنان و فرزندان خودمان را جمع كنیم و دروغگویان را نفرین كرده از خداى متعال براى آنان لعنت و عذاب بخواهیم.

بر طبق امر و دستور این آیه، پیغمبر اكرم به هیئت نجرانیان پیشنهاد مباهله فرمود بدین ترتیب كه خود و زنان و فرزندانشان حاضر شده دروغگویان را نفرین كنند تا خداى متعال براى آنان عذاب فرستد.

هیئت نجرانیان پیشنهاد مباهله را پذیرفته فرداى همان روز را موعد قرار دادند؛ فردا جمع كثیرى از مسلمانان و همچنین هیئت نجرانیان منتظر بیرون آمدن پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند تا ببینند با چه تشریفاتى بیرون خواهد آمد و ژه كسانیرا با خود بمباهله خواهد آورد.

دیدند پیغمبر اكرم در حالیكه حسین عليه‌السلام را در بغل دارد و با دستى حسن عليه‌السلام را كرفته و بدنبال آن حضرت دخترش فاطمه علیها السلام و بدنبال وى على عليه‌السلام مى آید بیرون آمد؛ پیغمبر اكرم بهمراهان گرامى خود دستور مى داد كه وقتى من دعا كردم شما آمین بگوئید.

مشاهده این هیئت نورانى كه از سر تا پاى آن حقانیت و واقعیت هویدا بود و به هیچ پناهگاهى جز خداى متعال پناهنده نبودند پشت هیئت نجرانیان را بلرزه درآورد، رئیس ایشان بیاران خود گفت:

بخدا قسم صورتهائى مى بینم كه اگرچه متوجه درگاه خدا شوند همه نصاراى روى زمین را هلاك مى كنند، این بود كه پیش پیغمبر اكرم آمدند و تقاضا كردند تا آنانرا از مباهله معذور دارد.

آن حضرت فرمود: پس اسلام بیاورید.

گفتند: از اسلام نیز معذوریم.

فرمود: پس با شما مى جنگیم.

گفتند: توانائى جنگ با مسلمانان را نداریم ولى سالیانه مالیاتى مى پردازیم و در پناه اسلام زندگى مى كنیم.

بدین ترتیب اختلاف خاتمه یافت.

نتیجه داستان:

همراه آمدن حضرات على و فاطمه حسنین عليهم‌السلام با پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جریان مباهله روشن شد كه مصداق ( ابنائنا و نسائنا و انفسنا ) در آیه كریمه جز پیغمبر و على و فاطمه و حسن و حسین كسى دیگر نبوده است؛ بعبارت دیگر اینكه پیغمبر اكرم مى فرمود: خودمان خودش و على عليهما‌السلام منظور بوده است و اینكه مى فرمود زنان ما فاطمه علیها السلام مقصود بوده و اینكه مى فرمود: فرزندان ما حسنین را اراده كرده بود.

و از اینجا با كمال وضوح بدست مى آید كه على بمنزله خود پیغمبر اكرم مى باشد و نیز روشن مى شود كه اهلبیت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چهار تن بوده اند اهلبیت هر كس كسانى هستند كه به تعبیر متعارف از ایشان با كلمه خودمان و زن و بچه مان تعبیر مى شود و اگر جز ایشان كسى دیگر داخل اهلبیت بود پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را نیز براى مباهله مى آورد.

از همین جا باید بعصمت این چهار تن قضاوت كرد زیرا خداى متعال بطعارت و عصمت اهلبیت پیغمبر اكرم شهادت مى دهد ( انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً ) سوره احزاب آیه 33.

خلاصه ترجمه: خداوند محققاً مى خواهد از شما خاندان نبوت هر پلیدى را ببرد و شما را پاك و پاكیزه بدارد.

2 - بطوریكه عامه و خاصه نقل كرده اند پیغمبر فرموده است كه ( مثل اهل بیتى كمثل سفینه نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق ) خلاصه ترجمه: مثل اهلبیت من مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات یافت و هر كس از آن تخلف كرد غرق شد.

3 - پیغمبر اكرم در روایت متواتر دیگرى كه عامه و خاصه روایت كرده اند مى فرماید:

( انى تارك فیكم الثقلین: كتاب الله و عترتى و اهل بیتى لن یفترقاً حتى یردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى )

خلاصه ترجمه: من در میان شما دو چیز گرانبها كه هرگز از هم جدا نخواهند شد بیادگار مى گذارم آن دو چیز كتاب خدا و اهل بیت من مى باشند؛ تا زمانیكه باین دو یادگار مهم چنگ زده پناه ببرید گمراه نخواهید شد.

تعیین امامان

امامت على عليه‌السلام چنانكه معلوم شد از جانب خداى متعال و بنص پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و همچنین در خصوص امامان دیگر كه پس از آن حضرت بودند هر امامى امام بعد از خود را بامر خدا بمردم معرفى نمود چنانكه امیرالمؤمنین كه امام اول و پیشواى نخستین مسلمانان بود هنگام درگذشت؛ امامت فرزندش امام حسن عليه‌السلام را تصریح فرمود و امام حسن عليه‌السلام نیز هنگام وفات، امامت برادرش امام حسین را و بهمین ترتیب قرار تا امام دوازدهم.

گذشته از نص هر امام بر امام دیگر، پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز (بموجب روایات زیادى كه از عامه و خاصه رسیده است) بدوازده نفر بودن امامان و حتى در برخى از این روایات بنامهاى امامان تصریح فرموده است.

عقائد : 5 - امامت و پیشوائى امت

سرپرستى امور دین و دنیاى جامعه اسلامى را امامت مى نامیم، امامت یكى از اصول مسلمه آئین مقدس اسلام مى باشد و در آیاتى كه خداى متعال سازمان دین خود را معرفى مى نماید باین مطلب تصریح كرده است.

مراد از امامت پیشوائى دین در دنیاى مردم است و شخص پیشوا امام نامیده مى شود. شیعه معتقد است كه پس از درگذشت پیامبر از جانب خداى متعال امامى براى مردم تعیین شود كه حافظ و نگهبان معارف و احكام دین باشد و مردم را براه حق هدایت كند.

یك سازمان دولتى كه در كشورى تشكیل مى شود و كارهاى عمومى مردم را اداره مى كند خود كار نیست و تا جمعى از افراد شایسته و كاردان در نگهدارى و اداره آن كوشش نكنند قابل بقا نخواهد بود و مردم را از فوائد خود بهرمند نخواهد ساخت.

هر سازمان دیگرى نیز كه در جامعه هاى بشرى بوجود مى آید مانند سازمانهاى فرهنگى و سازمانهاى مختلف اقتصادى همین حكم را دارد و هرگز از گردانندگان شایسته و درستكار بى نیاز نیست وگرنه در اندك زمانى از بین رفته بانحلال خواهد گرائید. این حقیقت روشنى است كه هر نظر ساده ئى آن را درك مى كند و تجربه و آزمایشهاى بسیار نیز بدرستى آن گواهى مى دهد.

شك نیست كه سازمان دین اسلام نیز كه بجرأت مى توان آنرا وسیعترین سازمانهاى جهانى نامید همین حكم را دارد و در بقا جریان خود بنگهبان و گرداننده نیازمند است و پیوسته افراد شایسته ئى مى خواهد كه معارف و قوانین آنرا بمردم برسانند و مقررات دقیق آنرا در جامعه اسلامى اجراء كنند و كمترین غفلت و مسامحه در رعایت و نگهدارى آن روا ندارند.

دلیل دیگر از راه عقل - و از طرف دیگر چنانكه در دلیل نبوت گفتیم یكى از مقاصد آفرینش هدایت مردم براه راست مى باشد چون همانطور كه خداى مهربان احتیاجات همه آفریده هاى خود را رفع كرده وسایل پیشرفت آنها را در اختیارشان گذاشته باید نیازى را كه انسان باعتقاد صحیح و اخلاق پسندیده و كارهاى نیكو دارد با فرستادن پیغمبران و رسانیدن پیغامهاى خود برطرف نماید.

بهمین دلیل خداى مهربان پس از رحلت پیغمبر براى نگهبانى دین و هدایت مردم باید امام و پیشوائى تعیین نماید و مردم را بعقل خودشان كه بیشتر اوقات مغلوب هوى و هوس مى شود وانگذارد و همان طور كه پیغمبر را بهمه نیازمندى ها و درمان تمام دردهاى فردى و اجتماعى بشر آگاه نموده و او را از هر گونه اشتباه و خطا مصون و محفوظ داشته لازم است كه امام و پیشواى دینى را نیز علم و عصمت مرحمت فرماید.

با این دلیل عقلى روشن مى شود كه براى هدایت مردم و حفظ و حراست دین و اجراء مقررات آن پس از رحلت پیغمبر باید امامى از جانب خداى متعال تعیین شود.

دلیل دیگر از راه نقل:

از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بطرق مختلف روایت شده است كه امت اسلام پس از آن حضرت امامان و پیشوایانى دارد كه جانشینان وى مى باشند.

در روایت معروفى كه شیعه و سنى نقل كرده اند آن حضرت مى فرماید:

امامان دوازده نفر مى باشند و همه از قریشند و در روایت مشهور به جابر انصارى فرموده: كه امامان دوازده نفرند سپس نامهاى ایشان را یكى یكى شمرده بجابر فرمود كه تو پنجمین امام را درك خواهى كرد سلام مرا باو برسان .

گذشته از اینها پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جانشین خود را كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام باشد (بخصوص) تعیین فرموده است آن حضرت نیز امام پس از خود را معرفى كرده و همچنین هر امامى امام بعد از خود را معین نموده است.

تردید نیست از روزیكه تاریخ بشریت شروع شده است و اجتماع در خانواده انسانیت ریشه دوانیده و در گوشه و كنار جهان جامعه هاى كوچك یا بزرگ، مترقى یا غیر مترقى تشكیل یافته هرگز جامعه اى بدون زمامدار و سرپرست نتوانسته است كمترین زمانى بزندگى خود ادامه دهد هر جا جامعه متشكلى بوده زمامدار و سرپرستى از راه قهر و غلبه یا انتخاب داشته است حتى در اجتماعات خانوادگى كوچك كه بیش از چند عضو ندارد همین روش عملى است اینجا است كه انسان با فطرت خدادادى خود بدون تردید ادراك مى كند كه هر جامعه نیارمند بسرپرست و زمامدار مى باشد.

خداى متعال در آیه شریفه: ( فاقم وجهك للدین حنیفاً فطره الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم ) سوره روم آیه 30 دین خود را دین فطرى معرفى مى نماید و بیان مى كند كه دستورات این آئین پاك با چیزهائى كه انسان با نهاد بى آلایش خود درك مى كند توافق كامل دارد.

خداى متعال در این آیه شریفه همه ادراكات فطرى انسان و قضاوتهاى نهاد بى آلایش وى را (كه یكى از روشنترین آنها مسئله لزوم زمامدار و سرپرست در جامعه مى باشد) اعتبار مى دهد و امضاء مى فرماید.

بیان پیغمبر اكرم درباره ولایت

خداى متعال در صفت پیغمبر گرامى خود مى فرماید: ( لقد جائكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤف رحیم ) سوره برائت آیه 128 خلاصه ترجمه:

پیامبرى بسوى شما آمده كه از خودتان مى باشد، گرفتارى و بسختى افتادن شما براى وى ناگوار است او بهمه شما علاقمند است و بایمان آورندگان دلسوز و مهربان مى باشد.

هرگز نمى توان باور كرد پیغمبر گرامى كه بنص كتاب خدا نسبت بامت خود از همه دلسوزتر و مهربانتر بود در حكمى از احكام الهى كه براى جامعه اسلامى بى تردید در درجه اول اهمیت كى باشد و عقل و فطرت سلیم بر وجوب آن حكم مى كند در همه مدت عمر خاموش نشیند و از بیانش صرف نظر كند.

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همه بهتر مى دانست كه این سازمان متشكل و پهناور اسلام (كه پهناورترین سازمان جهانى است) تنها سازمان ده بیست ساله نیست كه خودش سرپرستى آنرا بعهده كیرد بلكه سازمانى است همگانى و همیگشى كه باید تا ابد جهان بشریت را اداره كند.

از اینروى بود كه اوضاع هزارها سال پس از خود را پیش بینى كرده دستورهاى لازم راجع بآنها صادر مى كرد پیغمبر اكرم مى دانست كه دین سازمانى است اجتماعى و هیچ سازمان اجتماعى نمى تواند بى سرپرست و بدون زمامدار حتى یكساعت سرپاى بایستد و بزندگى خود ادامه دهد.

بنابراین سرپرستى لازم است كه از معارف و قوانین دین نگهدارى نماید و چرخ جامعه را بگردش درآورد و مردم را بسوى سعادت دنیا و آخرت راهنمائى و رهبرى كند.

بنابراین چگونه متصور است كه فرداى روز رحلت خود را فراموش كند یا نسبت به آن علاقه نشان ندهد؟

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همینكه چند روز براى جنگ یا حج از مدینه غیبت مى فرمود براى اداره امور مردم كسى را بجاى خود مى گماشت و همچنین براى شهرهائى كه بدست مسلمانان مى افتاد فرماندار نصب مى كرد، و براى هر لشكر و دسته اى كه به جنگى اعزام مى داشت امیر و فرمانروائى تعیین مى نمود و حتى گاهى مى فرمود:

امیر شما فلان است و اگر كشته شود فلان و اگر وى نیز كشته شد فلان مى باشد با این روش كه آن حضرت داشت چگونه مى توان باور كرد كه هنگام سفر آخرت كسى را بجاى خود معرفى نكرده باشد؟

خلاصه كسیكه با نظر عمیق بمقاصد عالیه اسلام و هدف پاك آورنده عظیم الشأن آن نگاه كند بدون تردید تصدیق خواهد كرد كه امر امامت و ولایت بر امور مسلمین حل شده و روشن گردیده است.

تعیین جانشین از طرف پیغمبر

پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خصوص مسئله ولایت و سرپرستى امور مسلمانان پس از خود تنها به بیانات سربسته اكتفا نفرمود بلكه از اولین روز دعوت، مسأله ولایت را همراه توحید و نبوت صریحاً بیان فرموده و سرپرستى و ولایت على عليه‌السلام را بر امور دین و دنیا و جانشینى ویرا در همه امور مسلمین اعلام فرمود.

و چنانكه گذشت بموجب روایتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند در نخستین روزى كه آن حضرت مأمور بدعوت علنى شد خویشاوندان خود را دعوت نموده آنانرا در مجلسى جمع ساخت و در آن مجلس وزارت و وصایت و خلافت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام را آشكارا اثبات و مستقر ساخت نیز در آخرین روزهاى زندگى در غدیرخم میان صد و بیست هزار جمعیت دست على عليه‌السلام را گرفته بلند كرد و فرمود: ( من كنت مولاه فهذا على مولاه ) بهر كس من ولایت و سمت سرپرستى دارم على نیز ولایت و سمت سرپرستى دارد.

دلیل دیگر بر لزوم امامت

چنانكه در بحت نبوت روشن شد مقتضاى عنایت و توجهى كه پروردگار جهان بسلسله آفرینش دارد اینست كه هر آفریده اى از آفریده هاى خود را بسوى هدف معین (كه رسیدن بدرجه كمال باشد) هدایت نماید مثلا درخت میوه را بسوى رشد و نمو و شكوفه كردن و میوه دادن رهبرى مى شود و مسیر زندگى آن غیر از مسیر یك پرنده است؛ و همچنین یك پرنده نیز راه ویژه خود را مى پیماید و هدف مخصوص خود را تعقیب مى كند نه راه و هدف یك درخت را؛ و بهمین ترتیب هر آفریده اى جز رسیدن بسر منزل مخصوص خودش و پیمودن راه مناسب آن بچیز دیگر راهنمائى نمى شود. و معلوم است كه انسان نیز یكى از آفریده هاى خدا و مشمول همین قانون كلى هدایت مى باشد.

و روشن شد كه سعادت زندگى انسان چون از راه اختیار و اراده بدست مى آید هدایت الهى مخصوص بوى از راه دعوت و تبلیغ و فرستادن دین و آئین بوسیله پیامبران باید انجام گیرد تا انسان را حجتى بر خداى متعال نباشد چنانكه آیه شریفه: ( رسلا مبشرین و منذرین لئلایكون للناس على الله حجه بعد الرسل (47) ) دلالت مى كند. همان دلیلى كه فرستادن پیامبران و برقرار ساختن دعوت دینى را ایجاب مى كرد عیناً اقتضا مى كند كه پس از درگذشتن پیامبر كه با عصمت خود نگهبان دین و رهبر مردم بود باید خداى متعال كسیرا كه در اوصاف كمالى (بغیر از وحى و نبوت) مانند او باشد بجاى وى بگمارد كه معارف و شرایع دین را دست نخورده نگهبانى كند و مردم را رهبرى نماید و گرنه برنامه هدایت عمومى بهم مى خورد و حجت مردم بر خدا تمام مى شود.

از امام نمى توان بى نیاز بود

چنانكه عقل بواسطه خطا و لغزشى كه دارد نمى تواند مردم را از پیامبران خدا بى نیاز نماید همچنین وجود علماء دین در میان امت و تبلیغات دینى آنان مردم را از امام مستغنى نمى كند؛ زیرا چنانكه روشن شد بحث در این نیست كه مردم از دین پیروى مى كنند یا نمى كنند بلكه سخن در این است كه دین خدا باید دست نخورده و بى اینكه تغییر و تبدیل پذیرد یا از میان برود بمردم برسد.

معلوم است علماء امت هر چه صالح و باتقوى هم باشند از خطا و معصیت مصون و معصوم نیستند و تباه شدن یا تغییر یافتن برخى از معارف و قوانین دینى از ناحیه آنان اگر چه غیر عمدى باشد محال نیست. بهترین شاهد این مطلب وجود مذاهب گوناگون و اختلافاتى است كه در اسلام بوجود آمده است.

پس در هر حال وجود امامى لازم است كه معارف و قوانین حقیقى دین خدا پیش او محفوظ بماند و هر وقت مردم استعداد پیدا كردند بتوانند از راهنمائى وى استفاده نمایند.

عصمت امام

از بیان كذشته روشن مى شود كه امام نیز مانند پیامبر باید از خطا و معصیت مصون باشد زیرا در غیر اینصورت دعوت دینى ناقص مى ماند و هدایت الهى اثر خود را از دست مى دهد.

فضائل اخلاقى امام

امام باید داراى فضائل اخلاقى مانند شجاعت و شهامت و عفت و سخاوت و عدالت باشد زیرا كسیكه از معصیت مصون است بهمه قوانین دینى عامل خواهد بود و اخلاق پسندیده از لوازم دین است.

و باید در فضائل اخلاقى نسبت بهمه مردم برترى داشته باشد زیرا معنى ندارد كسى ببالاتر و برتر از خود پیشوائى نماید و البته عدل الهى منافى آنست.

علم امام

چون امام حامل و دین و پیشواى جهانیان است لازم است بهمه مسائلى كه درد دینا و آخرت مورد نیاز مردم، و سعادت انسان وابسته به آن است علم داشته باشد زیرا پیشوائى جاهل عقلا جایز نیست و از نظر هدایت عمومى الهى معنى ندارد.

ائمه هدى عليهم‌السلام

ائمه هدى كه پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جانشینان آن حضرت و پیشوایان دین و دنیاى مردمند دوازده تن مى باشند. در این باره شیعه و سنى روایات بسیارى از پیغمبر نقل كرده اند؛ و نیز هر یك از امامان را امام پیش از او تعیین فرموده است.

نامهاى امامان

1 - حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب عليه‌السلام

2 - حضرت امام حسن مجتبى عليه‌السلام

3 - حضرت امام حسین سید الشهداء عليه‌السلام

4 - حضرت امام سجاد عليه‌السلام

5 - حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام

6 - حضرت امام جعفر صادق عليه‌السلام

7 - حضرت امام موسى كاظم عليه‌السلام

8 - حضرت امام رضا عليه‌السلام

9 - حضرت امام محمد تقى عليه‌السلام

10 - حضرت امام على النقى عليه‌السلام

11 - حضرت امام حسن عسگرى عليه‌السلام

12 - حضرت امام عصر (حجه بن الحسن) عليه‌السلام

سیرت عمومى امامان

دوازده امام پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دویست و پنجاه سال در میان مردم بودند، ولى از روز نخستین كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت فرمود مخالفانى براى ایشان پیدا شد كه بهر وسیله بود كرسى خلافت را غصب نموده مسیر طبیعى دین را منحرف ساختند. گذشته از این دسته مخالف نامبرده پیوسته براى تحكیم موقعیت؛ حفظ حكومت خویش از هر خطر احتمالى؛ در خاموش كردن نور اهلبیت پیغمبر از هر وسیله استفاده مى نمودند و بهر بهانه اى بود در فشار و شكنجه و آزار و بالاخره از بین بردن آنان مى كوشیدند. بدین ترتیب ائمه هدى هرگز نمى توانستند با صلاحات عمومى؛ پردازند، یا معارف و قوانین اسلام و سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در جامعه اسلامى بطور همگانى گسترش دهند.

حتى امیرالمؤمنین على عليه‌السلام در خلافت ظاهرى پنج ساله خود بواسطه اختلافات داخلى و مدعیان مانند طله و زبیر و عایشه و معاویه و متنفذین دیگر از صحابه رسول خدا كه اخلالگرى نموده از هر سو جنگهاى خونین راه مى انداختند، نتوانست هدفهاى عالى خود را دنبال نموده بطورى كه دلش مى خواست اصلاحاتى كند.

این است كه ائمه هدى بحسب مسئولیتى كه در پیشگاه خداى متعال داشتند و وظیفه اى كه بعهده شان بود از تعلیم و تربیت هنگانى در جامعه؛ به آموزش و پرورش افراد خصوصى و از اصلاحات عمومى به امر معروف و نهى از منكر (در حدود امكان) تنزل كرده قناعت ورزیدند. یعنى بجاى اینكه در معارف و قوانین دینى سخن حق را علناً در جامعه منتشر سازند و زمام امور را بدست گرفته چرخ زندگى جامعه را روى مصالح دینى بگردش درآورند، چون تمكن نداشتند ناگزیر بتعلیم و تربیت افراد مستعد و صلاحیتدار پرداختند، و نسبت بمردم و حكومتهاى وقت امر به معروف و نهى از منكر قیام كردند تا بدینوسیله دین را از فنا و اضمحلال كلى نگهدارند و آئین روشن خدائى تدریجاً بنورافشانى بى سر و صداى خود ادامه دهد و روزى باز بحالت اولى خود برگشته و جهان را روشن گرداند.

این حقیقت با بررسى روشى كه هر یك از ائمه هدى در زمام امامت و در محیط زندگى خود پیش گرفته كاملاً روشن است؛

اهلبیت پیغمبر اكرم

در عرف و لغت اهل بیت و خانواده مرد بكسانى گفته میشود كه اعضاء جامعه كوچك منزل وى مى باشند مانند زن پسر و دختر و خدمتكار كه جمعاً در شعاع زندگى مرد صاحبخانه زندگى مى كنند.

و گاهى در كعنى اهل بیت تعمیم داده این كلمه را در خویشاوندان نزدیك مانند پدر و مادر و برادر و خواهر و فرزند و عمو و عمه و دائى و خاله و فرزندان آنها استعمال مى كنند.

ولى مراد از اهل بیت پیغمبر در كتاب سنت هیچ یك از این دو معنى عرفى نیست؛ زیرا طبق روایات متواتره كه از طرق عامه و خاصه وارد شده اهل بیت نامى است موهبتى كه بحضرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرات على و فاطمه و حسن و حسین عليهم‌السلام ، اختصاص دارد و بنابراین اهل خانه و خویشاوندان دیگر پیغمبر اكرم (با اینكه بحسب عرف و لغت اهل بیت شمرده مى شوند) اهل بیت باین معنى نیستند حتى خدیجه كبرى كه گرامى ترین زنان پیغمبر اكرم و مادر فاطمه علیها السلام است و همچنین ابراهیم كه پسر صلبى آن حضرت مى باشد و بزرگترین افتخار را دارد داخل اهل بیت نیستند.

آرى بموجب همین روایات و روایات دیگرى نه امام از دوازده امام كه فرزندان امام حسین عليه‌السلام و از نسل او هستند از اهل بیت مى باشند بنابراین اهل بیت همان چهارده معصوم هستند و معمولا اهل بیت پیغمبر بسیزده تن كه بعد از پیغمبر اكرم و عترت آن حضرتند گفته مى شود.

هل بیت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اسلام فضائل و مناقب زیاد و مقامات غیر قابل معارضه و رقابت دارند كه مهمترین آنها دو مقام است:

1 - بموجب آیه شریفه: ( انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً ) سوره احزاب آیه 33. مقام عصمت و طهارت را دارند و بمقتضاى این مقام هرگز گناه از ایشان سر نمى زند.

2 - بموجب حدیث نبوى متواتر تقلین كه سابقاً نیز اشاره شد، عترت همیشه با قرآن هستند و هرگز جدائى میانشان و میان كتاب خدا نمى افتد و در نتیجه در فهم معانى قرآن كریم و مقاصد دین مبین دچار خطا و لغزش نمى شوند.

و لازم این دو مقام آنست كه قول و فعل اهل بیت عليهم‌السلام در اسلام حجت باشد (چنانكه عقیده شیعه همین است).

سیرت عمومى اهل بیت عليهم‌السلام

اهل بیت عليهم‌السلام نمونه هاى كامل تعلیم و تربیت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند و سیرت ایشان همان سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

البته در مدت دویست و پنجاه سال (از سال یازدهم هجرى كه سال رحلت پیغمبر اكرم است تا سال دویست و شصت هجرى سال غیبت حضرت حجت) كه ائمه هدى عليهم‌السلام با مردم محشور بودند محیطهاى مختلفى از زندگى پیش آمده است كه طرز زندگى حضرات ائمه را در شكلهاى مختلف نمودار ساخته ولى هدف اصلى از روش پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه عبارت بود از حفظ اصول و فروع دین از تغییر و تبدل، و تعلیم و تربیت مردم تا حد امكان هرگز رها نكردند.

پیغمبر اكرم در مدت بیست و سه سال دعوت خود سه مرحله از زندگى را طى فرمود زیرا سه سال از اول بعثت را دعوت پنهانى مى كرد، و ده سال بعد از آن را دعوت علنى داشت ولى خودش و پیروانش در زیر سخت ترین شكنجه و آزار جامعه زندگى مى كردند و هیچگونه آزادى عمل كه در اصلاح جامعه اثر روشنى بخشد نداشتند، و ده سال دیگر كه پس از هجرت مى باشد آن حضرت در محیطى بود كه هدف آن زنده كردن حق و حقیقت بود و اسلام پاك روز بروز به پیشرفت فاتحانه خود ادامه مى داد و هر لحظه در تازه اى از دانش و كمال بروى مردم باز مى شد.

البته روشن است كه این سه محیط مختلف اقتضاهاى مختلف خواهد داشت و سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه هدفى جز زنده كردن حق و حقیقت نداشت بشكلهاى گوناگون جلوه خواهد داد.

محیطهاى گوناگون كه با زمان ائمه هدى مصادف بودند روى هم رفته بى شباهت بزمان دعوت پیش از هجرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود؛ گاهى مانند سه سال اول بعثت به هیچوجه تظاهر بحق امكان پذیر نبود و امام با نهایت احتیاط بوظیفه خود رفتار مى كرد چنانكه زمان امام چهارم و آخر زمان امام ششم عليهما‌السلام همین اقتضا را داشت و گاهى مانند ده سال قبل از هجرت كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه بدعوت علنى مى پرداخت و از هر جهت خودش و پیروانش در زیر فشار كفار نمى توانستند قد علم كنند، اما نیز بتعلیم معارف دین و نشر احكام مى پرداخت، ولى متنفذان وقت تا مى توانستند از شكنجه و آزار فروگذار نمى كردند و هر روز مشكل تازه اى بوجود مى آوردند.

آرى محیطى كه تا اندازه اى شباهت بمحیط بعد از هجرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته باشد همان محیط پنجساله خلافت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام و كمى از محیط زندگى حضرت فاطمه و امام حسن عليه‌السلام و محیط كوچك و چند روزه امام حسین و یاران وى بود كه حق و حقیقت بى پرده جلوه مى كرد و مانند آئینه پاكى وضع عمومى زمان پیغمبر اكرم را نشان مى داد.

بطور خلاصه مى توان گفت كه ائمه هدى جز آنكه اشاره رفت هرگز قدرت نداشتند با حكمرانان و فرمانروایان وقت مخالفت اساسى و علنى كنند و از اینروى ناگزیر بودند كه در گفتار و رفتار خود طریقه تقیه پیش گیرند و بهانه اى بدست حكومتهاى وقت ندهند؛ با اینهمه دشمنانشان از هر جا مى شد بهانه هائى تراشیده در خاموش كردن انوار و از میان بردن آثارشان مى كوشیدند.

ریشه اصلى اختلاف ائمه با حكومتهاى معاصر

حكومتهاى مختلفى كه پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جامعه اسلامى بوجود آمد و نام حكومت اسلامى بخود گرفت همه با اهل بیت عليهم‌السلام مخالفت اساسى داشتند و این دشمنى آشتى ناپذیر ریشه زنده اى داشت كه هرگز خشك نمى شد.

درست است پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اهل بیت خود فضائل و مناقبى فرموده بود كه یكى از مهمترین آنهاامتیاز علم بمعارف قرآن و بیان حلال و حرام بود؛ و در نتیجه تعظیم و احترام مقامشان بهمه امت لازم بود، ولى امت حق این توصیه و تأكید را ادا نكردند.

و درست است كه پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نخستین روزیكه دعوت خود را علنى كرده خویشاوندان خود را باسلام خواند، على عليه‌السلام را بجانشینى خود معرفى كرد و در آخرین روزهاى حیات خود نیز در غدیرخم و غیر آن نص جانشینى وى فرمود، و پس از رحلت آنحشرت مردم دیگران را براى جانشینى پیغمبر اكرم برگزیدند و اهل بیت را از حق مسلم خود كنار زدند و در نتیجه همیشه حكومتهاى وقت اهل بیت عليهم‌السلام را براى خود رقیبى خطرناك مى شمردند و از ناحیه آنان هراسناك بودند و از امكانات گوناگون براى نابود كردنشان استفاده مى كردند.

ولى عمیق ترین مایه اختلاف میان اهل بیت عليهم‌السلام و حكومتهاى اسلامى (كه خود مسئله خلافت یكى از فروعات آن بود) چیز دیگر بود.

اهلبیت عليهم‌السلام سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى امت اسلامى لازم مى دانستند و حكومت اسلامى را موظف برعایت و حفظ و اجراء احكام آسمانى اسلام مى دیدند ولى حكومتهاى اسلامى كه پس از پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى كار آمدند چنانكه از اعمالشان پیداست پایبند رعایت كامل اجراء احكام اسلام و متابعت سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند.

خداى متعال در چند جا از كلام خود پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همچنین امت را از تغییر و تبدیل احكام آسمانى نهى مى فرماید و حتى از كوچكترین تمایل بخلاف یكى از احكام و دستورهاى دینى بر حذر مى دارد و پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز؛ در شعاع همین احكام و قوانین غیر قابل تغییر و تبدیل، در میان مردم سیرتى اتخاذ كرده بود كه در اجراء قوانین دینى از جهت زمان و مكان و اشخاص تفاوتى نمى گذاشت. رعایت احكام آسمانى براى همه كس حتى خود پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واجب و در حق همه كس لازم الاجرا بود؛ و شریعت در هر حال و در هر جا زنده و نافذ بود.

و در اثر همین مساوات و عدالت هر گونه امتیاز را از میان مردم برداشته بود؛ خود آن حضرت كه بامر خدا حاكم و فرمانرواى لازم الاطاعه بوده كمترین امتیازى در زندگى داخلى و خارجى خود نسبت بسایر مردم نداشت؛ تجملى بكار نمى برد، هیچگونه تشریفاتى براى مقام حكمرانى خود قرار نمى داد، و عظمت موقعیت خود را برخ مردم نمى كشید، و حشمت و سطوت بخرج نمى داد. و بالاخره از دیگران با یك ممیز صورى شناخته نمى شد.

هیچ طبقه اى از طبقات مختلف مردم نسبت بدیگران یا اتكاء بامتیاز خود برترى نمى جست، زن و مرد؛ شریف و وضیع؛ غنى و فقیر، قوى و ضعیف، حضرى و بدوى، بنده و آزاد همه در یك صف بودند و هیچكس به بیشتر از وظایف دینى خود مكلف نبود و از اینكه بنیرومندان جامعه سر تعظیم فرود آورد یا در مقابل نفوذ و زورگودى ستمگران خرد شود ایمن و آزاد بود.

با كمى تأمل براى ما روشن مى شود (مخصوصاً پس از آزمایشهاى طولانى كه بعد از رحلت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تاكنون كرده ایم) كه یگانه منظور پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سیرت پاك خود این بوده كه احكام آسمانى اسلام در میان مردم عادلانه و بطور مساوى اجرا شود، و قوانین اسلام از تغییر و تبدیل مصون و محفوظ بماند. ولى حكومت هاى اسلامى سیرت خود را به سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تطبیق نكردند و راه و روش را عوض نمودند و در نتیجه:

1 - در كمترین وقتى اختلاف طبقاتى با شدیدترین وجهى در جامعه اسلامى ظهور كرد و جماعت مسلمانان بدو دسته نیرومند و ضعیف منقسم شده مال و جان و عرض یكدسته بازیچه هوى و هوس دسته دیگر قرار گرفت.

2 - حكومت هاى اسلامى تدریجاً بتغییر قوانین اسلامى پرداختند و گاهى بنام رعایت جامعه اسلامى و گاهى بعنوان حفظ موقعیت حكومت و سیاست دولت، از عمل باحكام دینى و اجراء قوانین و مقررات اسلامى سر باز زدند.

این طریقه روزبروز توسعه یافته كار بجائى كشید كه سازمانهائى كه حكومت اسلامى نامیده مى شدند در خود هیچگونه مسئولیتى نسبت برعایت و اجراء قوانین اسلامى احساس نكردند و معلوم است حال قوانین و مقررات عمومى كه مأمور اجراء صمیمى نداشته باشد عاده بكجا منتهى خواهد شد.

خلاصه و نتیجه

از بیان گذشته بدست آمد كه حكومتهاى اسلامى معاصر اهل بیت عليهم‌السلام بحسب مصلحت وقت در احكام و قوانین اسلام تصرفاتى مى كردند و در اثر شعاع همین تصرفات سیرتشان با سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كاملا مغایرت داشت، ولى اهل بیت عليهم‌السلام طبق دستور قرآنى احكام سیرت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى همیشه لازم مى دیدند.

باقتضاى همین اختلاف و تضاد بود كه حكومتهاى نیرومند معاصر در خرد كردن اهل بیت عليهم‌السلام هیچگونه فروگذارى نمى كردند و براى خاموش كردن نورشان بهر وسیله اى كه ممكن بوده دست مى زدند.

اهل بیت عليه‌السلام نیز طبق مأموریت خدائى خود با اینكه پیوسته با مشكلات فراوانى روبرو و بدشمنان سرسخت و شومى گرفتار بودند بدعوت و تبلیغ حقایق دین مى پرداختند و در تربیت و تعلیم افراد صالح از پا نمى نشستند.

از براى درك این مطلب كافى است كه با تاریخ مراجعه نموده كثرت جمعیت شیعه را در پنجسال زمان خلافت امیرالمؤمنین عليه‌السلام ملاحظه نمائیم؛ زیرا با كمى تأمل خواهیم فهمید كه این جمعیت در همان بیست و پنجسال ایام گوشه گیرى آن حضرت تهیه شده بودند؛ و همچنین سیل گروه شیعه كه بدر خانه حضرت باقر عليه‌السلام سرازیر مى شد تربیت یافتگان بى سر و صداى حضرت سجاد عليه‌السلام بودند، و همچنین صدها شیعه و دوستان اهلبیت كه دلبسته حضرت رضا عليه‌السلام بودند خوشه چینان حقایقى بودند كه حضرت موسى بن جعفر عليه‌السلام حتى در گوشه زندان هاى تاریك بنشر آنها مى پرداخت.

و بالاخره در اثر تعلیم و تربیت مداوم اهل بیت عليهم‌السلام شیعه كه روز رحلت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عده ناچیزى بودند در اواخر عصر ائمه عليه‌السلام بیك شماره دهشت آورى بالغ شدند.

نكته استثنائى در روش اهلبیت

اهلبیت پیغمبر چنانكه گفته شد دوران زندگى خود را با مظلومیت و محكومیت گذرانیدند و وظایف محوله خود را در محیط تقیه و در شرایطى بسیار سخت انجام دادند فقط در میانشان از چهار نفر در مدت بسیار كوتاهى رفتارى استثنائى یعنى آزادانه و بى تقیه مشاهده مى شود و ما بهمین مناسبت باجمالى از تاریخ زندگانى و رفتار شخصیتهاى نامبرده - عبارتند از على و فاطمه و حسین عليه‌السلام اشاره مى نمائیم:

فضائل اهل بیت

عامه و خاصه از زبان پاك پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هزاران حدیث در مناقب آن حضرت و اهل بیت نقل نموده اند و ما بذكر سه منقبت از مناقب اهل بیت پیغمبر كه آن حضرت پیشروایشان است مى پردازیم.

1 - در سال ششم هجرى نصاراى شهر نجران عده اى از بزرگان و دانشمندان خود را انتخاب كرده بمدینه فرستادند.

هیئت فرستادگان نخست با پیغمبر اكرم بمناظره و محاجه پرداختند ولى محكوم و مغلوب شدند و از جانب خداى متعال آیه مباهله نازل شد:

( فمن حاجك فیه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبین ) سوره آل عمران آیه 61.

خلاصه ترجمه:

پس از این حجتهاى روشن كه در دست دارى اگر باز كسى در این باره با تو محاجه كند بگو بیا خودمان و زنان و فرزندان خودمان را جمع كنیم و دروغگویان را نفرین كرده از خداى متعال براى آنان لعنت و عذاب بخواهیم.

بر طبق امر و دستور این آیه، پیغمبر اكرم به هیئت نجرانیان پیشنهاد مباهله فرمود بدین ترتیب كه خود و زنان و فرزندانشان حاضر شده دروغگویان را نفرین كنند تا خداى متعال براى آنان عذاب فرستد.

هیئت نجرانیان پیشنهاد مباهله را پذیرفته فرداى همان روز را موعد قرار دادند؛ فردا جمع كثیرى از مسلمانان و همچنین هیئت نجرانیان منتظر بیرون آمدن پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند تا ببینند با چه تشریفاتى بیرون خواهد آمد و ژه كسانیرا با خود بمباهله خواهد آورد.

دیدند پیغمبر اكرم در حالیكه حسین عليه‌السلام را در بغل دارد و با دستى حسن عليه‌السلام را كرفته و بدنبال آن حضرت دخترش فاطمه علیها السلام و بدنبال وى على عليه‌السلام مى آید بیرون آمد؛ پیغمبر اكرم بهمراهان گرامى خود دستور مى داد كه وقتى من دعا كردم شما آمین بگوئید.

مشاهده این هیئت نورانى كه از سر تا پاى آن حقانیت و واقعیت هویدا بود و به هیچ پناهگاهى جز خداى متعال پناهنده نبودند پشت هیئت نجرانیان را بلرزه درآورد، رئیس ایشان بیاران خود گفت:

بخدا قسم صورتهائى مى بینم كه اگرچه متوجه درگاه خدا شوند همه نصاراى روى زمین را هلاك مى كنند، این بود كه پیش پیغمبر اكرم آمدند و تقاضا كردند تا آنانرا از مباهله معذور دارد.

آن حضرت فرمود: پس اسلام بیاورید.

گفتند: از اسلام نیز معذوریم.

فرمود: پس با شما مى جنگیم.

گفتند: توانائى جنگ با مسلمانان را نداریم ولى سالیانه مالیاتى مى پردازیم و در پناه اسلام زندگى مى كنیم.

بدین ترتیب اختلاف خاتمه یافت.

نتیجه داستان:

همراه آمدن حضرات على و فاطمه حسنین عليهم‌السلام با پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جریان مباهله روشن شد كه مصداق ( ابنائنا و نسائنا و انفسنا ) در آیه كریمه جز پیغمبر و على و فاطمه و حسن و حسین كسى دیگر نبوده است؛ بعبارت دیگر اینكه پیغمبر اكرم مى فرمود: خودمان خودش و على عليهما‌السلام منظور بوده است و اینكه مى فرمود زنان ما فاطمه علیها السلام مقصود بوده و اینكه مى فرمود: فرزندان ما حسنین را اراده كرده بود.

و از اینجا با كمال وضوح بدست مى آید كه على بمنزله خود پیغمبر اكرم مى باشد و نیز روشن مى شود كه اهلبیت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چهار تن بوده اند اهلبیت هر كس كسانى هستند كه به تعبیر متعارف از ایشان با كلمه خودمان و زن و بچه مان تعبیر مى شود و اگر جز ایشان كسى دیگر داخل اهلبیت بود پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را نیز براى مباهله مى آورد.

از همین جا باید بعصمت این چهار تن قضاوت كرد زیرا خداى متعال بطعارت و عصمت اهلبیت پیغمبر اكرم شهادت مى دهد ( انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً ) سوره احزاب آیه 33.

خلاصه ترجمه: خداوند محققاً مى خواهد از شما خاندان نبوت هر پلیدى را ببرد و شما را پاك و پاكیزه بدارد.

2 - بطوریكه عامه و خاصه نقل كرده اند پیغمبر فرموده است كه ( مثل اهل بیتى كمثل سفینه نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق ) خلاصه ترجمه: مثل اهلبیت من مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات یافت و هر كس از آن تخلف كرد غرق شد.

3 - پیغمبر اكرم در روایت متواتر دیگرى كه عامه و خاصه روایت كرده اند مى فرماید:

( انى تارك فیكم الثقلین: كتاب الله و عترتى و اهل بیتى لن یفترقاً حتى یردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى )

خلاصه ترجمه: من در میان شما دو چیز گرانبها كه هرگز از هم جدا نخواهند شد بیادگار مى گذارم آن دو چیز كتاب خدا و اهل بیت من مى باشند؛ تا زمانیكه باین دو یادگار مهم چنگ زده پناه ببرید گمراه نخواهید شد.

تعیین امامان

امامت على عليه‌السلام چنانكه معلوم شد از جانب خداى متعال و بنص پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و همچنین در خصوص امامان دیگر كه پس از آن حضرت بودند هر امامى امام بعد از خود را بامر خدا بمردم معرفى نمود چنانكه امیرالمؤمنین كه امام اول و پیشواى نخستین مسلمانان بود هنگام درگذشت؛ امامت فرزندش امام حسن عليه‌السلام را تصریح فرمود و امام حسن عليه‌السلام نیز هنگام وفات، امامت برادرش امام حسین را و بهمین ترتیب قرار تا امام دوازدهم.

گذشته از نص هر امام بر امام دیگر، پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز (بموجب روایات زیادى كه از عامه و خاصه رسیده است) بدوازده نفر بودن امامان و حتى در برخى از این روایات بنامهاى امامان تصریح فرموده است.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17