جلسه چهارم : جستارى در بحث نبوت
دينى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورده و ما به آن اعتقاد داريم و عمل و التزام به آن را واجب مى شماريم و روا مى داريم كه جان ميليون ها نفر براى آن فدا شود، عبارت است از اين كه ابعاد گوناگون زندگى انسان «رفتار، افكار، عقايد، اخلاق و معشارت هاى فردى و اجتماعى اش» جهت خدايى داشته باشد و حركت او در همه شئون حيات فردى و اجتماعى به سوى خدا باشد.
بنابراين ، اگر اين حقيقت را پذيرفتيم كه اسلام به حركت انسان به سوى كمال مطلق و قرب الهى جهت مى دهد و هدايتگر وى در همه شئون زندگى است ، اين واقعيت آشكار مى شود كه محتواى اسلام چيزى غير از توجه دادن به خداى واحد نيست .
آنچه در اسلام آمده يا مستقيما انسان را متوجه خداوند مى كند و يا مقدمات توجه و تقرب به او را فراهم مى آورد. همه احكام و دستورات فرعى اسلام - حتى احكام واجب يا مستحبى كه به رفتار و كارهاى حيوانى انسان تعلق دارند - براى اين است كه به همه رفتارهاى انسان و از جمله رفتار حيوانى او رنگ خدايى بزند؛ چون اگر همين رفتار حيوانى جهت خدايى داشته باشد و در جهت اطاعت از خداوند و كسب رضاى او انجام پذيرد، ارزش پيدا مى كند.
ويژگى شعار توحيد و نقش متفاوت توحيد و شرك
روشن شد كه حركت ما بايد به سوى خداوند متعال باشد و سعادت ما تنها از اين راه تاءمين مى گردد. همچنين قرآن كريم سرلوحه دعوت همه پيامبران را توحيد و پرستش خداوند مى داند:
و لقد بعثنا فى كل امة رسولا اءن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ...؛ (٢٥)
«در حقيقت ، در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيخته ايم [تا بگويد:] خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.»
حال اين سوال مطرح مى شود كه اعتقاد به توحيد و يگانه دانستن خدوند و نپرستيدن غير خدا، چه ويژگى دارد كه همه انبيا مردم را به آن دعوت كرده اند و آنان را از پرستش طاغوت و غير خداوند باز داشته اند؟
درست است كه پرستش خداوند موجب كمال انسان است ؛ اما چرا انسان نمى تواند دردر كنار پرستش خداوند، موجود ديگرى را نيز بپرستد؟
چرا نپرستيدن غير خداوند چنان اهميتى دارد كه خداوند متعال هر گناهى را قابل بخشايش مى داند، به جز شرك به خود را، و مى فرمايد:
ان الله لا يغفر اءن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء...؛ (٢٦)
«مسلما، خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى بخشايد و غير از آن را براى هر كه بخواهد مى بخشايد.»
چرا شرك كسى كه به جاى خداوند بت مى پرستد، بزرگ و بدفرجام تر از جنايت ها و قتل و غارت هايى است كه ستمگران در طول تاريخ مرتكب شده اند؟ همان ستمگرانى كه امروز نيز بر ضد بشر جنايت مى كنند و زمين را به فساد مى كشانند و همه قواى خود را براى نابودى اسلام و مسلمانان بسيج كرده اند.
البته تصور اين مطلب براى ما دشوار است و ما از درك كنه آن عاجزيم ؛ در عين حال از قرآن و معارف اسلامى آموخته ايم كه پرستش خداوند در تكامل انسان نقش اساسى دارد؛ اما شرك و پرستش غير خدا عكس آن را نتيجه دهد؛ يعنى زمانى مى توانيم درك كنيم كه شرك و پرستش غيرخدا چقدر خطرناك و بدفرجام است كه بدانيم پرستش خداوند چه عظمت و نقشى در تكامل معنوى ما دارد.
معمولا هنگامى كه درباره اهميت دين و معارف اسلام سخن به ميان مى آيد، اهميت آن بيشتر از جنبه اجتماعى و مادى ملاحظه مى شود؛ مثلا گفته مى شود كه دين ، موجب امنيت و عدالت مى گردد؛ اما كمتر كسى به اهميت جنبه معنوى آن مى پردازد كه پرستش خداوند چه نقشى در ترقى و تكامل انسان دارد.
در واقع ما نقش پرستش خداوند در تكامل خود را باور نداريم و در مقابل ، باور نداريم كه پرستش غير خدا چقدر خطرناك است .
يكى از بزرگان مى فرمود:
خداوند متعال گاهى ساليانى انسان را به بيمارى ، فقر و مصيبتى گرفتار مى كند تا آن بنده يك «يا الله» بگويد، و آن يا الله چنان در سعادت او موثر است كه جا دارد براى گفتن آن ، سالها گرفتار رنج و شكنجه گردد.
توجه به خدا چنان روح را نورانى مى كند و به آن تعالى و ترقى مى بخشد كه جا دارد انسان براى به دست آوردن آن ؛ رنج ها، شكنجه ها، بيمارى ها، فقرها و گرفتارى ها را تحمل كند.
اين فرمايش كسى است كه اهميت و تاءثير توجه به خداوند را با همه وجود درك كرده بود و مى دانست كه يك لحظه توجه به خداوند، چقدر انسان را بالا مى برد، و در مقابل ، توجه به غير خداوند تا چه حد موجب سقوط و انحطاط انسان مى شود.
ما چون با امور مادى و دنيايى سر و كار داريم ، خوبى ها و ارزش ها را منحصر در منافع زندگى مادى مى بينيم و اگر براى كار خيرى چون احسان و كمك به فقير ارزش قائل مى شويم ، به دليل منافعى است كه بر آن مترتب مى گردد.
همچنين انجام كار خير، ثمره عاطفى نيز دارد و موجب ارضاى عواطف انسان مى شود. بدين جهت است كه ما ارزشها را در راستاى منافع مادى و دنيوى آنها كه براى ما قابل درك است ، ارزيابى مى كنيم و هيچ گاه در نمى يابيم كه لحظه اى توجه به خداوند چه نورانيتى به روح مى بخشد و چه نقشى در سعادت ما دارد، و بر عكس ، توجه به غير خدا تا چه حد ما را از خدا دور مى كند و به سقوط و انحطاط مى كشاند.
درك حقيقت اين معنا براى ما دشوار است ؛ اما اشنايى با معارف اهل البيت عليهم السلام آمادگى و زمينه درك آن معنا را فراهم مى آورد و در پرتو معارف آنها، به حقايق توحيد واقف مى شويم و در مى يابيم كه هيچ چيز نمى تواند جايگزين توجه به خداوند گردد. با توجه به آنچه گفتيم ، اگر كسى به جاى توجه به خداوند كه مبداء هستى است و اختيار عالم به دست اوست ، به موجودى توجه كند كه هيچ اختيارى از خود ندارد و مظاهر پوچ و باطل را براى پرستش خود برگزيند، به جاى نور به سوى ظلمت و تاريكى قدم برداشته است .
سنگينى خطر و فرجام شرك
اهتمام به مساله توحيد و پرستش خداى يگانه ، مورد نظر همه انبيا بوده و سراسر قرآن و سخنان معصومان عليهم السلام شاهد بر آن است . مساله توحيد از چنان اهميتى برخوردار است كه براى آن ، خون صالحان و پيامبران بسيارى بر زمين ريخته شده و جنگ ها و مبارزات فراوانى بين طرفداران اديان گوناگون رخ داده است .
قرآن كريم از يك سو مسيحيان را با محبت ترين مردم نسبت به مؤ منان و پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معرفى مى كند و مى فرمايد:
و لتجدنّ اقربهم مودّة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسّيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون ؛ (٢٧)
«و قطعا كسانى را كه گفتند: ما نصرانى هستيم ، نزديك ترين مردم در دوستى با مؤ منان خواهى يافت ؛ زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى اند كه تكبر نمى ورزند.»
همچنين در آيات ديگرى از قرآن ، پيروان عابد حضرت مسيح عليه السلام ستايش شده اند؛ اما از سوى ديگر، وقتى قرآن راجع به شرك و اعتقاد آنان به فرزند خدا بودن عيسى عليه السلام سخن مى گويد، چنان با شدت با آنان برخورد مى كند كه انسان به حيرت مى افتد؛ مثلا قرآن مى فرمايد:
تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشقّ الارض و تخرّ الجبال هدّا# ان دعوا للرحمن ولدا؛ (٢٨)
«چيزى نمانده است كه آسمان ها از اين [سخن] بشكافند و زمين چاك خورد و كوه ها به دشت فرو ريزند. از اين كه براى [خداى] رحمان فرزندى قايل شدند».
اگر اسلام نظريه پلوراليسم و حقانيت همه اديان را پذيرفته بود و در كنار اسلام ، مسيحيت را نيز دين خوب و معتبرى مى دانست و فقط اسلام را بهتر و شايسته تر از آن معرفى مى كرد، به هيچ وجه با اين شدت و حدت با يكى از مبانى اصلى اعتقادات آنها برخورد نمى كرد و نمى فرمود كه جا دارد به جهت اعتقاد به فرزند داشتن خداوند، عالم متلاشى شو و كوه ها فرو ريزد و آسمان ها بشكافد.
ما خيال مى كنيم كه دين ، تنها انجام دادن رفتار و كردار خوب است و توجه نداريم كه از نظر دين ، رفتار ما بايد ريشه اعتقادى صحيحى داشته باشد؛ زيرا عنصر اصلى در انسان ، فكر و اعتقاد است كه اگر آفت ببيند - حتى اگر ما هم ندانيم - اعمالى كه از آن ناشى مى شوند، بى ارزش و بى مقدار مى گردند.
بدين جهت تاكيد شده است كه انسان اعتقادات خود را محكم ، شفاف ، پاك و بى آلايش سازد تا مبادا انحرافات و افكار شرك آلود در ذهن او راه يابد.
آرى ، از ديدگاه قرآن شرك به خداوند و اعتقاد به فرزند داشتن او به قدرى خطرناك و سنگين است كه جا دارد چنين اعتقادى موجب متلاشى گشتن جهان شود؛ فرجامى كه خداوند براى هيچ گناهى «مانند قتل نفس يا ...» درخواست نكرد و حداكثر قومى را كه به گناه بزرگى مبتلا مى شدند و دست از آن بر نمى داشتند، با عذاب خود هلاك مى كرد.
قرآن وقتى طغيان آنان را ذكر مى كند، نمى فرمايد كه گناهشان به قدرى سنگين است كه جا دارد عالم را متلاشى كند. پس آنچه قرآن درباره اعتقاد شرك آلود مسيحيان گفته ، ناشى از آن است كه اعتقاد صحيح به توحيد نقش اول را در سلامت روح و تكامل انسان دارد و اگر اين اعتقاد آسيب ببيند و با وسوسه و شرك آلوده شود، مجموعه رفتار و اعمال انسان خراب مى گردد. از اين رو - چه در اسلام و چه در اديان الهى ديگر - هيچ چيز مهمتر از مساله توحيد و پرستش خداى يگانه نيست .
معناى توحيد حقيقى
برخى تصور مى كنند كه توحيد، در «توحيد در خالقيت» خلاصه مى شود و كسى كه تنها معتقد باش كه آفريننده عالم يكى است ، موحد مى باشد. اينان كلمه «الله» در جمله لا اله الا الله را فقط به معناى «خالق عالم» مى دانند. اگر نظر اين گروه را بپذيريم ، بايد مشركان مكه را موحد بدانيم ، چرا كه آنان حدود سيصد و شصت بت داشتند و آنها را مى پرستيدند و در عين حال «الله» را به عنوان خالق آسمان ها و زمين قبول داشتند و هرگز بت ها را خالق نمى دانستند. چنان كه قرآن مى فرمايد:
و لئن ساءلتهم مَن خلق السموات و الارض ليقولنّ الله ؛ (٢٩)
«و اگر از آنها بپرسى : چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرده ؟ قطعا خواهند گفت : خدا».
پس مشركان و بت پرستان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هيچگاه بت ها را خالق جهان نمى دانستند زحمات و مبارزات پيامبران نيز فقط براى اثبات اين نبود كه خالق جهان يكى است . بنابراين توحيد مطلوب اسلام ، در توحيد در خالقيت خلاصه نمى شود.
توحيد در خالقيت و اعتقاد به خالق عالم ، شرط و ركن اول توحيد است و ركن دوم آن ، اعتقاد به ربوبيت خداوندباشد؛ اعتقاد به اين كه تدبير و اداره جهان در اختيار خداست ؛ چيزى كه مشركان منكر آن بودند. البته آنان با استدلال قرآنى ملزم به پذيرش آن مى شدند؛ استدلالى كه بر پايه استناد همه خيرها، بركات ، مرگ و زندگى به خداوند استوار است و بر اساس آن ، راهى جز پذيرش تدبير و ربوبيت خداوند باقى نمى ماند:
قل من يرزقكم من السماء و الارض اءمن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل اءفلا تتقون ؛ (٣٠)
«بگو كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى بخشد؟ يا كيست كه حاكم بر گوش ها و ديدگان است ؟ و كيست كه زنده را مرده بيرون مى آورد و مرده را زنده خارج مى سازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟ خواهند گفت : خدا. پس بگو: آيا پروا نمى كنيد؟»
بنابراين خداوند نه تنها خالق است ، بلكه رب و پروردگار نيز مى باشد؛ اما كسانى معتقدند كه خداوند جهان را آفريده و قوانينى براى آن قرار داده است و براى تدبير آن ، ديگر نيازى به خداوند نيست و او تاثيرى در گردش عالم ندارد.
به قول يكى از غربى ها، عالم مانند ساعتى است كه وقتى آن را كوك مى كنند، عقربه هاى آن به صورت خودكار حركت مى كند. بر اساس اين پندار، خداوند رب و پروردگار نيست و تنها خالق عالم است ؛ اما ما معتقديم كه نه تنها خدا عالم را آفريده ، بلكه اداره آن را در اختيار دارد و در اصطلاح ، «ربوبيت تكوينى» و «ربوبيت تشريعى» از آن خداست .
اعتقاد به ربوبيت تشريعى از آن روست كه خداوند انسان را مختار آفريده و او به راهنمايى ها و قوانين و مقرراتى كه خداوند وضع مى كند، نيازمند است .
برخى خالقيت و ربوبيت تكوينى خدا را قبول دارند و مى پذيرند كه مديريت و كارگردانى تكوينى عالم بر عهده خداوند است ؛ اما در ربوبيت تشريعى خداوند را قبول ندارند و نمى پذيرند كه انسان در رفتار اختيارى خود بايد از خداوند اطاعت كند و خداوند با جعل مقررات و قوانين و راهنمايى هاى خود رفتار اختيارى انسان را تدبير مى كند.
مصداق بارز اين گروه ، شيطان است كه منكر خالقيت خداوند نبود؛ از اين جهت وقتى خداوند از او پرسيد كه چه چيز تو را زا سجده كردن بر آدم بازداشت در جواب گفت : انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛ (٣١)
«من از او بهترم . مرا از آتش آفريدى و او را از گل آفريدى».
و بدين ترتيب ، به خالقيت خدا اعتراف كرد.
همچنين شيطان منكر ربوبيت تكوينى خداوند نبود؛ زيرا در همين سخن گستاخانه اش به ربوبيت الهى اقرار كرد، در آنجا كه گفت : رب بما اءغويتنى لاءزينن لهم فى الارض و لاءغوينهم اجمعين ؛ (٣٢)
«پروردگارا، به سبب آن كه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مى آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت .»
شيطان منكر قيامت نيز نبود؛ چرا كه پس از رانده شدن از درگاه خداوند درخواست مى كند:
رب فاءنظرنى الى يوم يبعثون ؛
«پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگيخته خواهند شد مهلت ده».
آنچه كه باعث شد شيطان جزء كافران قرار گيرد و حتى گناهش از معصيت منكران وجود خدا بيشتر و سنگين تر شود انكار ربوبيت تشريعى خداوند بود. او بدان سبب از درگاه خداوند رانده شد و لعنت ابدى حضرت حق را براى خود خريد كه خود را برتر از آدم دانست و كبر و غرورش باعث شد كه از دستور خداوند سرپيچى كند و تدبير تشريعى خداوند را نپذيرد و بر آدم سجده نكند.
او حتى براى رد ربوبيت تشريعى و ناصواب جلوه دادن فرمان خداوند، اين استدلال را مطرح ساخت كه من بهتر از آدم هستم ؛ چون مرا از آتش و او را از خاك آفريدى ، و آتش از خاك برتر است ؛ پس من نمى توانم به كسى سجده كنم كه از من فروتر است .
بنابراين شيطان چون تسليم ربوبيت تشريعى خداوند نشد و على رغم پذيرش خالقيت و ربوبيت تكوينى خداوند، تسليم امر تشريعى خداوند در سجده به آدم نشد، از همه مخلوقات خداوند پست تر گرديد و خداوند او را پيشواى گنه كاران و فسادپيشگان ساخت و آنان با پيروى از شيطان روانه جهنم مى شوند و بدترين دركات جهنم را خداوند به شيطان اختصاص داد.
بنابراين در اسلام توحيد معجونى است كه اعتقاد به توحيد در خالقيت ، ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند را در بر مى گيرد. لازمه سعادت و تعالى بشر، پذيرش همه اجزا و اركان توحيد است ؛ از اين رو اگر كسى ركنى از اركان توحيد را نپذيرفت ، اصل توحيد را نپذيرفته است ؛ چنان كه اگر در يك معجون دارو يكى از عناصر اصلى نباشد، نه فقط آن معجون شفابخش نيست ، بلكه ممكن است زيان نيز داشته باشد. با توجه به اين حقيقت خداوند مى فرمايد:
ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذالك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا؛ (٣٣)
«كسانى كه به خدا و فرستادگان او كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى گويند: ما به برخى ايمان مى آوريم و به برخى كافر مى شويم و مى خواهند ميان اين [دو] راهى برگزينند، آنان در حقيقت كافرند».
مؤ من كسى است كه مجموعه دين را به طول كامل بپذيرد. اگر كسى بخشى از دين را پذيرفت و بقيه را رد كرد، او در حقيقت كافر است ؛ چون به همه آنچه خداوند نازل كرده ايمان نياورده . به علاوه او به درخواست دل خويش بخشى از دين و كلمات خداوند را نپذيرفته . پس به واقع او هواپرست است ، نه خداپرست ؛ حتى آن بخشى از دين را كه پذيرفته ، به خاطر موافقت و دل خواهش بوده ، نه بدان جهت كه خداوند به پذيرش آنها فرمان داده است . خداپرست كسى است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده ، ايمان آورد و تابع خواست دل خود نباشد.
نتيجه اعتقاد به توحيد در خالقيت و ربوبيت تكوينى و تشريعى «اعتقاد به اين كه خداوند خالق هستى است و تدبير و اراده عالم بر عهده اوست ، و اوست كه با قوانين و مقررات خود راه سعادت را فراروى انسان مى نهد» اين انگيزه را در انسان پديد مى آورد كه فقط خداوند را بپرستد او چون مى داند كه تدبير عالم در اختيار خداست ، براى رفع نيازمندى هاى خود سراغ ديگران نمى رود و در نتيجه تسليم خواست آنها نمى شود.
اما اگر منكر ربوبيت تشريعى شد و حكم خدا را قبول نكرد، خواه ناخواه به سوى ديگران كشانده مى شود و در نتيجه تسليم خواست آنها مى گردد و به پرستش غيرخدا تن مى دهد.
پس اگر انسان معتقد شد كه خداوند خالق اوست و ربوبيت تكوينى و تشريعى همه از خداست ، راهى جز تسليم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى او معتقد است كه هستى او از خداست ، با تكيه بر چه قدرتى مى خواهد در برابر خداوند بايستد؟
او وقتى خداوند را همه كار عالم دانست ، ديگر معنا ندارد كه سراغ ديگران برود؛ چون ديگران چيزى ندارند كه به او بدهند.
بنابراين اعتقاد به توحيد كه شعار اسلام و ذكر لا اله الا الله بيانگر آن است ، سه ركن دارد:
اعتقاد به خالقيت ،
ربوبيت تكوينى ،
و ربوبيت تشريعى خداوند.
اعتقاد به توحيد در عبادت خداوند يگانه ، بر پذيرش اين سه ركن متوقف است . اين همان شعار توحيدى است كه در كلام حضرت امام رضا عليه السلام به عنوان دژ خداوند ذكر شده است .
دانستيم كه لا اله الا الله تنها يك لفظ و يك شعار نيست ، بلكه حكايتگر مجموعه عقايد توحيدى است كه در قلب انسان موحد رسوخ كرده و او بر اساس آن عقايد راستين ، هستى را متعلق به خدا مى داند و خداوند را مدبر عالم و برآورنده نيازها مى شناسد و به معبودى جز او اعتقاد ندارد؛ بر اين اساس ممكن نيست در پى ديگران باشد.
پس اهتمام ويژه به مساله توحيد، بدان جهت است كه اعتقاد راسخ به توحيد در جنبه هاى اعتقادى ، اخلاقى و تشريعى اش باعث مى شود كه انسان با سراسر وجودش خداوند را درك كند و به او توجه يابد و لحظه اى از او غافل نگردد.
تفاوت بين علم و ايمان به خداوند
گاهى حقيقت توحيد را با جمله لا اله الا الله در فصل آخر اذان و اقامه يا در تسبيحات اربعه و... بيان كنيم ؛ اما گاهى اين ذكر با شهادت و گواهى همراه مى شود و مثلا در ابتداى اذان و اقامه و در تشهد، اشهد ان لا اله الا الله مى گوييم . شايد شهادت به وحدانيت خدا در آغاز نماز بدان علت باشد كه هر كس در مقام عبادت خداوند بر مى آيد، اول بايد به وحدانيت خداوند اعتراف كند و لازمه آن اعتراف ، آگاهى به اين است كه خداوند آفريننده جهان است .
البته ايمان با علم متفاوت است و هويت مستقلى دارد. ايمان ، عملى اختيارى و عبارت است از التزام و پذيرش قلبى نسبت به چيزى كه انسان مى داند و به آن آگاهى دارد و مى كوشد كه به آن عمل كند؛ از اين رو گاهى علم انسان با ايمان همراه نيست ؛ به همين سبب فرعون با اين كه مى دانست حضرت موسى عليه السلام از سوى خداوند فرستاده شده و معجزاتى از سوى خداوند آورده ، به او ايمان نياورد.
قرآن در اين باره مى فرمايد:
قال لقد علمت ما انزل هؤ لاء الا رب السموات و الارض بصائر و انى لاظنك يا فرعون مثبورا؛ (٣٤)
«گفت : قطعا مى دانى كه اين [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است ، و راستى اى فرعون ، تو را تباه شده مى پندارم».
حضرت موسى عليه السلام با تاكيد، به فرعون مى فرمايند:
تو مى دانى معجزاتى كه به دست من انجام مى گيرد، كار خداوند است ؛ اما فرعون وجود خدايى جز خود را انكاركرد و ادعا مى نمود كه من غير از خود، خدايى براى شما سراغ ندارم . قطعا حضرت موسى عليه السلام درست مى گفت و فرعون نيز آن را مى دانست ؛ اما انكار مى كرد و به خداوند شرك مى ورزيد. پس علم به تنهايى كافى نيست و هنگامى اثربخش است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد و قلبا آن را بپذيرد.
چه بسا انسان چيزى را مى داند؛ اما آگاهانه آن را انكار مى كند كه اين «جحد» و انكار آگاهانه ، بدترين نوع كفر است . بر اين اساس ما مى دانيم خدايى جز پروردگار عالم وجود ندارد؛ اما بايد در نماز با فعل اختيارى خود كه همان اعتراف و شهادت است ، از علم و ايمان خود به وحدانيت خداوند خبر دهيم . و اين شهادت كه عملى اختيارى در اذان ، اقامه و تشهد است ، عبادت محسوب مى شود.
در اين جا اين سوال مطرح مى گردد كه در نماز برخى تعابير، نظير اياك نعبد، اياك نستعين ، و اهدنا الصراط المستقيم با صيغه جمع به كار رفته اند و حكايت مى كنند كه بيشتر اهتمام بر آن بوده كه نماز به جماعت خوانده شود و نماز در اصل ، ماهيتى اجتماعى دارد؛ پس چرا با اين كه اذان براى اعلام عمومى است ، با صيغه مفرد به وحدانيت خداوند شهادت مى دهيم و در اذان و همچنين اقامه و تشهد، تعبير «اشهد» را به كار مى بريم و نمى گوييم :
نشهد ان لا اله الا الله شايد استفاده از صيغه مفرد «اشهد» در شهادت به وحدانيت خداوند، از اين جهت از اين جهت باشد كه شهادت و اعتراف ، امرى است شخصى و هر كس با آن از علم حضورى و اعتقاد قلبى خويش به آنچه مى داند خبر مى دهد و هيچ كس نمى تواند از ناحيه ديگران شهادت دهد؛ چون از اعتقاد قلبى آنان خبر ندارد. با توجه به اين حقيقت است كه ما در هيچ يك از دعاها و مناجات ها سراغ نداريم كه شهادت و اعتراف به وحدانيت خداوند با صيغه جمع به كار رفته باشد، بلكه در همه موارد، تعبير «اشهد» به كار رفته است .
جلسه چهارم : جستارى در بحث نبوت
بازشناسى شهادت به توحيد
گفتيم كه با كالبدشكافى كلمه اخلاص لا اله الا الله ، به سوى ركن اساسى توحيد رهنمون مى شويم كه اعتقاد به توحيد لازم است و اگر كسى يكى از آن را نپذيرد، مشرك است . ركن اول ، توحيد در خالقيت است ؛ يعنى اعتقاد به اين كه خداوند خالق آسمان و زمين و همه موجودات است .
ركن دوم توحيد حقيقتى كه در شعار توحيد تجلى يافته ، اعتقاد به توحيد در ربوبيت تكوينى است ؛ يعنى اعتقاد به اين كه تدبير و اداره عالم فقط به دست خداوند است و همان كسى كه جهان را آفريده ، خود به تدبير و اداره آن مى پردازد.
ركن سوم توحيد، اعتقاد به توحيد در ربوبيت تشريعى است اين ركن به حوزه رفتار انسان ، كه خداوند او را از عقل و نيروى اختيار برخوردار ساخته ، اختصاص دارد و عبارت است از اختصاص حق قانون گذارى مطلق به خداوند.
بر اين اساس ، چون خداوند خالق و مالك هستى و از جمله مالك انسان است و انسان مملوك خداوند به شمار مى آيد، بايد از تكاليف الهى اطاعت كند و تسليم اراده تشريعى خداوند باش و معتقد شود كه تنه خ شايستگى جعل مقررات و قوانين و هدايت تشريعى انسان را دارد و بدون اذن او كسى نمى تواند عهده دار اين مهم گردد.
پس از اعتقاد به توحيد در خالقيت و توحدى در ربوبيت تكوينى و تشريعى ، انسان بايد معتقد شود كه تنها خداوند شايستگى پرستش و عبادت را دارد و كسى كه غير خدا را بپرستد، مشرك است .
در واقع ، توحيد در الوهيت و عبادت ، جزء اخير علت تامه توحيد است و بر اعتقاد به خالق بودن خداوند و ربوبيت تكوينى و تشريعى او توقف دارد؛ چون تا انسان به وجود خدا، خالقيت او و ربوبيت تكوينى و تشريعى وى اعتقاد نداشته باشد، باور نمى كند كه تنها خداوند معبود است و پرستش غير او جايز نيست .