چرا نماز بخوانيم ؟

چرا نماز بخوانيم ؟0%

چرا نماز بخوانيم ؟ نویسنده:
گروه: درس ها
صفحات: 5

چرا نماز بخوانيم ؟

نویسنده: امير رجبى
گروه:

صفحات: 5
مشاهدات: 1766
دانلود: 21

توضیحات:

چرا نماز بخوانيم ؟
  • مقدمه ناشر

  • مقدمه

  • بخش اول : چرا دين ؟!

  • سرآغاز

  • دين گريزى در نگرش تاريخى

  • دين يا كليسا؟!

  • خود گريزى

  • به دنبال پاسخ !

  • چرابايد رفت ؟!

  • اگر خدا نباشد...!

  • ورشكستگى عقل

  • كابوس

  • در جست و جوى راهى نو

  • نياز اساسى

  • سرانجام ....دين ....

  • حسن ختام

  • بخش دوم : چرا اسلام ؟!

  • سرآغاز

  • طلوع اسلام

  • بناى تمدن

  • اسلام مروج دانش

  • موج رو به گسترش

  • جهان اسلام و انتقال دانش به غرب

  • آيا اسلام ، افيون ملت ها بود؟!

  • در جست و جوى علل ركود

  • عوامل درونى

  • عوامل بيرونى (تقابل تمدن هاى اسلامى و غربى)

  • تقابل دين اسلام و غرب

  • احياگران و اسلام ناب

  • نگاهى دوباره ...

  • معجزه پيامبر

  • بخش سوم : چرا نماز مى خوانيم ؟!

  • سر آغاز (قير شب)

  • فرار از ياد مرگ ، گريز از خود

  • صالحان وارسته

  • عبور بايد كرد

  • شرط اول قدم

  • تن مادى و روح الهى

  • غذاى روح

  • جمع بندى

  • نماز، ستون دين است

  • نغمه هاى عاشقانه

  • از نگاهى ديگر

  • در حديث ديگران

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1766 / دانلود: 21
اندازه اندازه اندازه
چرا نماز بخوانيم ؟

چرا نماز بخوانيم ؟

نویسنده:
فارسی
مقدمه ناشر


چرا نماز بخوانيم ؟

نويسنده : امير رجبى

مقدمه ناشر

خداوند متعال در زندگى انسان ، لحظاتى را قرار مى دهد كه در آن ها مى بالد و به آنها نيز مى بالد. نفحه هاى رحمانى چون خنكاى نسيم بهارى تن و جان آدمى را شاداب مى سازد و به او حيات مجدد مى بخشد تا مغناطيس وجود خود را از حوزه جاذبه هاى دروغين برهاند و تعلقات را از خود دور كند و در ميان آسمان و زمين معلق نماند. در اين لحظه ها و با اين نفحه ها مى توان در مدار جذبه الهى قرار گرفت و به سوى او شتافت و با كوششى به اندازه يك انتخاب و يك اراده در ميدان كشش او بالا رفت و اوج گرفت .
مهر خوبان دل از همه بى پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره اى بى سرو پا بودم و او همراه خود بالا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش ليلا برد
اين لحظه ها براى آدمى در دوره جوانى كه پاى عقل و دل او به خاك و گل تمنيات دنيا آلوده نشده و فرو نرفته است ، زياد روى مى كند، او را مى طلبد تا اراده اى كند. و اگر فرصت براى جوان فراهم شود تا به قله قاف ، عنقاى وجودش پر مى كشد. از جلال و جمال مى گويد و مى سرايد و روايت مى كند.يك چشم او به جلوه هاى متعالى جمال مى خندد و يك چشم از مهابت و بزرگى جلال مى گريد.
خوف اين نيز همچون اميدش طرب انگيز است . اميد به وصال است و خوف از جدايى و هر چه ترس از جدايى بيشتر باشد، اميد وصل بيشتر آيد و دست ازدامن بر ندارد.
نامه هاى دل ، كه نا نوشته و نا نموده به بر دوست مى رود با نداى اجابت خوانده مى شود و به پرتو هدايت پاسخ داده مى شود و در آيينه دل قلم به دست جوان مى تابد تا آنجايى كه از تلالو و درخشش آن ، ظلمت نشينان چاه نفس نيز مى يابند كه اتاقى افتاده است .
«...از مدرسه بر گشتم . بعد از كمى استراحت ساعتهاى متوالى تا آخر شب به فكر كردن و نوشتن مشغول بودم ، من هرگز پاكنويس نكردم ، همان طور كه كه به ذهنم خطور مى كرد، مى نوشتم . خودم هرگز داستانم را نخواندم و هيچ كس ديگر نيز نفهميد كه من چه نوشته ام و چگونه نوشته ام و در اين مدت فقط نوشتم و نوشتم بدون اينكه با كسى حرفى بزنم بالاخره كتابم به پايان رسيد...
در اين ماجرا چيزى كه برايم جالب بود اين بود كه من اختيارم دست خودم نبود، گويى اداره بدنم به دست قلبم بود و او دستور مى داد و تمام بدن حتى مغز بدون چون و چرا در اختيارش بودند؛ چرا كه اگر عقل زمامدار بود برايم تحليل مى كرد كه چگونه در اين مدت كم كسى كه تا كنون دفترى را ننوشته ، مى خواهد كتابى بنويسد آنهم براى يك مسابقه سراسرى ، اين كارى عبث و غير ممكن است ...ولى نوشتم چون عشق به نماز، عشق به گفت و گوى بى تكليف با او به سراغم آمده بود؛ حال كه هماى سعادت بر دريچه دلم نشسته چرا آن را سراچه ياد او نكنم .»
(١) اين خط و رسم جوان نويسنده و يا نويسنده اى جوان است كه در محراب انديشه ايستاده است . با قلم عاطفه پاك خويش قامت دلدار را بر لوح دل خويش مى كشد، هر كس به نقش و نگارى . اما همه نگاهها از جنس نور است و نگارها از جنس بلور، از تابش اين نورها بر آن بلورها، مانا نامه اى ولادت مى يابد كه صد قلم ارژنگى نيز از ترسيم آن عاجزند؛ هر چند كه مانى نقاشى آن باشد.
آثار رسيده به مسابقه بزرگ تاءليف كتاب نماز، گاه در جامه شعر بود و ادب و گاه لباس تحقيق بر اندام داشت و يا پژوهش و تحليل ، برخى نيز داستان و خاطره بودند گاه به روايتى بلند و گاه به حكايتى كوتاه . اما هر چه بود در آنها شوق و صفا و پاكى موج مى زد و حتى داوران را نيز به كرانه خويش به تماشا وا مى داشت . آنهايى كه بايد براى ديدن و سنجيدن متجاوز از دو هزار آبگينه نور به شتاب رد مى شدند.
مجالى بود از جانب خداوند متعال براى دست اندركاران ستاد اقامه نماز كه جوانان را براى مسابقه اى بزرگ فرا بخوانند و آنان نيز موفق بودند گوى و چوگان خود را در دست بگيرند و در اين ميدان بشتابند.
در نخستين مسابقه نويسندگان جوان ، برخى از آثار برگزيده را توانستيم منتشر كنيم و همچنين چهار جلد از جوانه هاى جوان را كه گزارش نا تمام از آثار رسيده به مسابقه اول بود در دسترس همگان قرار دهيم . اما آنچه امروز در دست شما و پيش روى شماست برگزيده هاى مسابقه دوم نويسندگان جوان است كه به اشاره داوران در اولويت انتشار قرار گرفته اند. اميد است همچون مسابقه اول با ارايه گزارشى از آثار رسيده «در باغ سبز»جوانان نويسنده را به روى همگان باز كنيم .
من الله التوفيق و عليه التكلان
معاونت تحقيق و تاءليف ستاد اقامه نماز

مقدمه

از هنگامى كه قصد آغاز اين نوشتار را داشتم و تصميم به تحرير آن گرفته بودم ، سؤ الى ذهن مرا سخت به خود مشغول ساخته بود كه آيا اين نوشته نيز چون نوشته هاى بسيار ديگرى كه در اين حوزه تاءليف گرديده در انزواى فراموشى ، گرد و غبار خاموشى را بر خود نخواهد ديد؟ به راستى چه عاملى سبب گرديده كه كتابهاى عقيدتى و مذهبى اين گونه منزوى گشته و به فراموشى سپرده شده است ؟
جست و جوى پاسخ اين سؤ الات مرا به واقعيتى ساده و مشهود، رهنمون ساخت كه درك آن ، طرز انديشه و سبك نگارش مرا سخت تحت تاءثير قرار داد. واقعيت آن است كه متاءسفانه در حوزه كارهاى مذهبى ، سال هاى متمادى به يك روش تكرارى - چه در نوشتار و چه در گفتار - اكتفا گرديده و تبليغ دينى در طول زمان ها به جز مواردى نادر، رنگ تنوع به خود نديده است . روشى كه همواره مبلغان دينى پيش گرفته اند استفاده از تكلم و گفتار يك جانبه و نصيحت و پند و اندرز مستقيم بوده كه در گذشته ها، كار آيى خود را نشان داده و بر همان مبنا و قياس ، امروزه هم به استفاده از آن مبادرت شده است ؛ در حالى كه در هر عصرى و نسلى ، روش هاى مختلف و متفاوتى در ارائه مطالب و مفاهيم ، كار آمدتر بوده و نسبت به روش هاى قبل ، مفيدتر و پر ثمرتر نشان داده اند.
يكى از كانال هايى كه در اين راستا مورد بى لطفى و كم توجهى قرار گرفته ، استفاده از مصاديق متفاوت ابواب هنرى است كه امروزه دشمنان اسلام و مسلمانان حرف «ناحق »خويش را در چارچوب آن به طور وسيعى تبليغ مى نمايد و در عرصه جوامع بشرى به كرسى مى نشانند و مسلمانان در ارائه و تبليغ حرف «حق» خويش به طريق آن كوتاهى مى ورزيم ؛ سينما، نمايش ، نقاشى ، شعر، داستان و موارد بسيار ديگرى وجود دارد كه بايد جايگزين روشهاى سنتى و كلاسيك تبليغ دينى و مذهبى گردد، كه نحوه استفاده از اين ابزارها در اين راه و چگونگى قالب بندى و عرضه مفاهيم و مطالب مطلوب بر عهده ارباب نظر و متخصصان اين حوزه خواهد بود. در اين نوشتار، سعى حقير بر آن بوده است تابه زعم خود، طراحى نو در راستاى بيان مباحث در انداخته و گامى بسيار كوچك در راهى پر مخاطره بردارد. قطعا قلت مزجات نويسنده و عدم قوت قلم حقير از واقعيات مشهود و ملموس در طى اين نوشتار خواهد بود؛ اما خدا را شاكرم كه توفيقى نصيبم نمود تا به برداشتن اين گام كوچك ، توانايى يابم .
روش بنده در طول مباحث ، بدين ترتيب است كه خود، گام به گام با خواننده همراه شده و با او نيز طى طريق مى كنيم . ادعايى ندارم تابه كرسى نشينم و قيافه اى فاضلانه به خود بگيرم و آن گاه به نصيحت بپردازم . با توجه به همين امر در بسيارى از موارد كه مى توانستيم مفاهيم و مطالبى را خود با خامه ناتوان خويش به رشته تحرير درآورم ، مستقيم نقل قول كرده ام كه كثرت اين موارد با روش هاى متداول ، هم خوانى ندارد، اماروش بنده چنان اقتضا مى نمايد كه خود در عين نوشتن ، خواننده امين همان مطالب و مفاهيم باشد و ذهن خواننده را همواره به اين نكته ، معطوف دارم كه من خود همراه با او اين مطالب و مفاهيم را مى خوانم و مرور مى نمايم . بنده عقيده دارم كه اين نحوه و شيوه در نوشتن ، تاءثيرى بهتر و بيش تر در خواننده خواهد داشت و او را از مطالب و مباحث يك طرفه خسته نخواهد ساخت . مطلب ديگرى كه توضيح آن را در اين مقدمه ، خالى از لطف نمى بينم اشاره اى كلى به چار چوب اين نوشتار است كه در روشن شدن شيوه به كار گرفته شده ، مؤ ثر خواهد بود.
شيوه بنده در طول اين نوشتار، آن است كه ابتدا به ترسيم دين و ايمان مذهبى پرداخته ، لزوم وجود آن را بررسى نموده و عظمت وجودى اش را به تصوير كشم ؛ و آن گاه در ادامه ، دين اسلام را مطرح سازم و به تحليل مختصر آن بپردازم و در نهايت ، كه تصويرى روشن از خيمه و چادر عظيم دين ، ارائه دادم ، با ذكر اين كه نماز، ستون اين خيمه بزرگ و با عظمت است ، به صورتى منطقى ، لزوم نماز و جايگاه آن را مشخص گردانم ؛ از همين رو، لزوم بحث دين و اسلام ، خارج از محدوده نماز نبوده ، بلكه نماز تنها در محدوده دين و ايمان ، قابل طرح و بحث مى باشد.
در اين جا لازم مى دانم از نماينده مقام معظم رهبرى در «دانشگاه محقق اردبيلى» حجت الاسلام و المسلمين «اكبر جدى»و نيز از دوست بزرگوار آقاى فرشيد فريادى و همه دوستان و عزيزانى كه در اين زمينه يارى ام نموده اند، تقدير و تشكر نمايم .
در پايان ،اعتراف مى نمايم جاى طرح بسيارى از مباحث در اين سه حوزه ، خالى مانده يا آنكه حق بسيارى از مطالب ، ادا نشده است . اما اميدوارم خواننده ، عذر حقير را درباره عميق و دامنه دار بودن مباحث و از طرفى مجال اندك و فرصت كوتاه بپذيرد و به حساب ناتوانى و عجز نويسنده نگذارد. ٢٧ رجب سال ١٤٠٢ هجرى قمرى مصادف با سالروز بعثت پيامبر اكرم (ص).

بخش اول : چرا دين ؟!

سرآغاز

سؤ الى كه امروزه اذهان بسيارى از مردم را به خود مشغول كرده است و بحث هاى زيادى را در حوزه هاى مختلف فكرى ، ايجاد نموده اين است كه آيا با پيشرفت جوامع بشرى در عصر تكنولوژى كه منجر به شكوفايى غير قابل تصور علم و دانش شده است باز هم نيازى به دين در زندگى وجود دارد؟ اصولا دين به كدام بخش از نيازهاى آدمى پاسخ مى گويد و جه مشكلاتى را در زندگى انسان ، مرتفع مى سازد؟
و در نهايت اينكه آيا جوامع غربى ، نمونه ى انسانها و جوامع رشد يافته نيستند كه اكنون ديگر نيازى به دين در زندگى خود احساس نمى كنند و نقش آن را عملا از زندگانى خود حذف كرده ، در قالبهاى خشك و كم رنگ طردش ساخته اند؟
اين قبيل شبهات سؤ ال گونه غالبا از طرف كسانى كه در عصر ماشين و تكنولوژى دين را به عنوان عنصرى ناهماهنگ در زندگى مى انگارند مطرح مى شود، كه تجربه غرب در اين باره و گريز اين تمدن از دامان مسيحيت به آغوش طبيعيت در قالب رنسانس ، همواره شاهد مدعاى آنان مى باشد و به عنوان نمونه مطرح مى گردد.
آنان زندگانى غربى را به عنوان مطلوب ترين نوع زندگى بشرى كه بدون دغدغه هاى مذهبى به سيرر تكاملى خويش ادامه مى دهد معرفى مى نمايد و با تمام قوا، نسبت به تبليغ آن اهتمام مى ورزند، كه متاءسفانه در بين جوامع مسلمان كم نيستند كسانى كه تحت تاءثير اين تبليغات وسيع ، شيفته ى غرب و تمدن غربى گشته اند و همسو و همصدا با مبلغان غربى به هجمه اى وسيع ، عليه دين پرداخته اند. اين قبيل افراد كه ظاهر قضيه را مى نگرند با يك قياس سطحى و نا درست - مقايسه اسلام و مسيحيت و نيز جهان اسلام و غرب - خواه ناخواه دچار نوعى دين گريزى مى شوند كه يكى از اصلى ترين عوامل كم رنگ شدن باورهاى مذهبى در بين مردم چنين ديدگاهى مى باشد.
بنده بر اين باورم تا زمانى كه اين پندار موهوم و اين ذهنيت غلط از بين نرفته باشد، هر سخنى در باب مذهب و دين و تعاليم مذهبى ، كم اثر خواهد بود؛از همين رو در بخش نخست با برسى سير تاريخى تمدن غربى و نيز تحليل جايگاه كنونى آن در تمدن بشرى ، به رد ادعاهاى واهى طرفداران انزواى دين خواهيم پرداخت و با استناد به سخنان انديشه مندان غربى ، وضعيت حال حاضر اين جوامع را ارزيابى خواهيم نمود.
فرصت اندك و توانايى ناچيز حقير در شرح و بسط موضوع از مواردى است كه خود، به آن معترف بوده و از باب ناريايى هاى قلم از ارباب نظر، پوزش ‍ مى خواهم .
به هر حال :
متحد نقشى ندارد،اين سرا
تاكه مثلى وانمايم ، مر تو را
هم مثال ناقصى ، مى آورم
تا زحيرانى ، خرد را، وارهما

دين گريزى در نگرش تاريخى

با سپرى شدن دوران مخوف قرون وسطى (٢)و آغاز رونسانس ، غرب كه روزگارى تلخ و دورانى سياه را با سلطه كليسا تحت عنوان دين ، تجربه كرده بود و تنفر شديدى نسبت به كليسا و زمامداران آن در دل داشت شروع به پى ريزى تمدنى جدا از مسيحيت و انديشه دينى كرد كه به نحوه ملايمى از حركت هاى آزيخواهانه نهضت اصلاح دين ، آغاز شده ، با استمداد و يارى گرفتن از توفيقات پروتستانيزم ، قوت يافته ، در اومانيسم غرب ، متبلور شد و در عصر روشنگرى يعنى قرن هيجدهم و استيلاى قطعى عقل بر هستى شناسى غربى به اوج خود رسيد.
وقوع انقلاب بزرگ علمى - صنعتى در اين قرن كه اساسا مولود ضرورى همان گسستگى از دين ، وانمود مى شد، غربى را كه اين گونه از دين گسسته بود به نيرومندترين تمدن غير دينى تاريخ ،بدل كرد.
ترويج علم به معنى مادى و جهان آگاهى آن توسط افرادى چون «فرانسيس بيكن» در برابر دين و خودآگاهى ، اصالت بخشيدن به حس و تبليغ و تشريح جهان محسوس و مادى و پرهيز دادن از تاءمل در باب هر آنچه علم و تجربه را ساحت آن راهى نيست ، رودرروى هم قرار دادن علم و دين ، محدود نمودن زندگى و حيات به همين چار چوب مادى و طبيعى در قالب مكاتب مختلف فلسفى و طغيان عليه مفاهيم و ارزشهاى معنوى كه دين ، مدعى تبليغ و بسط آن بود، از عمده فعاليت هاى صورت گرفته در غرب براى انزواى دين و طرد آن از زندگى افراد و نهايتا غرق ساختن آنان در درياى متلاطم زندگانى مادى و طبيعى بود.
همان گونه كه ذكر شد اين گريز از دين و گرايش به دنيا، با رنسانس و انقلاب علمى - صنعتى ، تواءم گرديد كه همين عمر موجب پيشرفت روز افزون اين جوامع در زمينه مختلف صنعتى و علمى شد و اين همان وعده اى است كه خداوند در اين باره مطرح مى فرمايد: «كسانى كه طالب زندگى پر عيش و رفاه مادى هستند و نيز جوياى زينت و شهوات دنيوى ، ما مزد سعى آن ها را در كار دنيا كامل مى دهيم و هيچ از اجر عملشان كم نخواهد شد؛ ولى هم اينان هستند كه ديگر در آخرت نصيبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار عملشان در راه دنيا پس از مرگ ضايع و باطل مى گردد.»(هود- ١٥ - ١٦)
«نيچه»كه انديشه مندى در همين عصر و متفكرى قد علم كرده در برابر مسيحيت است ، تمامى ارزش ها و مفاهيم بديهى اخلاقى و معنوى را زير سؤ ال برده ، مى گويد: «بايد راءفت و رقت قلب را دور انداخت ؛ راءفت از عجز است ، فروتنى و فرمانبردارى فرومايگى است ، حلم و حصوله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است ...نفس كشتن چرا؟! بايد نفس را پرورد،غير پرستى چيست ؟ خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد و ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا بميرد.»
(٣)و بدين ترتيب در اين دوره ، امانيسم غربى به عنوان عكس العملى تند در قبال حقارت تحميل شده بر انسان ها در قرون وسطى تولد يافت .
نگاهى گذرا به تاريخ قرون وسطى ، علت تنفر شديد غرب از كليسارا روشن مى سازد. كشيشان مسيحى به عنوان متصديان كليسا و روحانيان دين مسيحيت به اسم دين و مذهب ، به چنان اعمال شرم آورى دست يازيدند كه خود به خود موجبات انزجار و نفرت مردم را فراهم آورد.
ويل دورانت در اين باره مى نويسد: «پاپ ها از قرن نهم به بعد چنان اسير اشرافيت حسود بودند كه هيچ گونه قدرتى در مناصب و آيين خود نمى توانستند نشان دهند...پس از اين حوادث ، مسند پاپى چندين سال ملعبه دست مردانى شد رشوه گير، جنايتكار،يا افرادى كه زنان اشرافى و بى بند و بار به آن ها دلباخته بودند. در اين دوران ، اشراف اسقف ها را مى خريدند و مقام پاپى را مى فروختند . (٤)
از قرن يازده ميلادى به بعد كه كليسا با انجام اصلاحاتى در درون خود توانست به اوضاع آشفته ى خويش سر و سامان بدهد، كشيشان مسيحى شروع به كسب قدرت كرده در دوران اينوسان سوم ديگر قدرت روحانيت كليسا، حد و مرزى نداشت در اين دوران فروش آمرزش گناهان توسط، كليسا كه نه تنها شامل گناهان گذشته مى شد، بلكه گناهان آينده را نيز با پول مى آمرزيدند از جمله منابع درآمد كليسا بود كه به اسم دين صورت مى پذيرفت .
اما وقيحانه ترين عمل كليسا در قرون وسطى تشكيل محكمه ى تفتيش ‍ عقايد يا انگيز سيون براى حفظ منافع خود و جلوگيرى از پيشرفت و بيدارى مردم و ممانعت از بسط و توسعه ى علوم جديد توسط، دانشمندان اروپا كه اكثر آنها را از دانشمندان اسلامى به عاريت گرفته بودند به وسيله اى گريگورى نهم در سال ١٢٣١ ميلادى بود كه بر خلاف هر عقل سليم و منطق انسانى است در اين دوره مردمان زيادى به جرم فكر كردن و تخطى از فرمان پاپ به دار آويخته شدند و يا در سياهچال زندانى گرديدند كه به قول يكى از مورخان تعداد آن افراد در اين دوره به پنج ميليون نفر مى رسيد و يا به عبارتى ديگر از سال ١٤٨١ تا ١٤٩٩ ميلادى ، يعنى در طول هيجده سال بنا به دستور آن ديوان ١٠٢٢٠ نفر را زنده زنده سوزاندند، ٦٨٦٠ نفر را تكه تكه كردند و ٦٧٠٢٣ نفر را به قدرى شكنجه دادند كه نابود شدند . (٥)
واقعيت آن است كه مبناى جنايات ارباب كليسا در قرون وسطى براى مقابله با علم و دانش قسمت هايى تحريفى عهد عتيق (تورات)مى باشد كه ريشه هاى اصلى حركت ها و عكس العمل هاى اين گونه همان است كه در عهد عتيق (سفر پيدايش) آمده است : در باب دوم آيه ى ١٦ و ١٧ سفر پيدايش درباره ى آدم و بهشت و شجره ى ممنوعه چنين آمده است : خداوند، آدم را امر فرموده گفت : از همه ى درختان باغ ، بى ممانعت ، بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار مخورى ، زيرا روزى كه از آن بخورى هر آينه خواهى مرد .سپس در آيات ١-٨ از باب سوم ، سخن از فريب مار به ميان مى آيد كه هوا را وا مى دارد تا از ميوه آن درخت تناول نمايد؛ آن گاه در آيه ٢٣ از همين باب مى گويد:«و خداوند خدا گفت : همان انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده . اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته و تا به ابد زنده بماند!؟»حال طبق اين برداشت ، امر خداوند به انسان (دين) اين است كه آدمى از شجره ممنوعه آگاهى نخورد و به دنبال علم و عقل (همان شيطان وسوسه گر) نباشد. اين برداشت و ديدگاه - كه مغاير هر عقل سليم و منطق صحيح انسانى است - خود مبناى انزجار و تنفر انسان را فراهم مى آورد.
به هر حال هدف از بيان اين مطالب ، اشاره اى گذرا به فجايع انجام يافته در قرون وسطى توسط ارباب كليسا و به اسم دين و مذهب بود تا از اين طريق ريشه هاى تنفر غرب از مسيحيت قرون وسطايى آشكار گردد.

دين يا كليسا؟!

همان گونه كه اشاره شد اساس دين گريزى غرب در دوران رنسانس ، ريشه در قرون وسطى و حكومت مخوف و خشن كليسا داشت كه نهايتا اين تنفر از كليسا و مسيحيت قرون وسطايى - با تسامحى نابخشودنى - جاى خود را به تنفر از دين داد.
بسيارى از انديشمندان كه بعدها به عنوان چهره هاى ضد دينى تبليغ و معرفى شدند در واقع مخالف و منتقد كليسا بودند، نه دين .
به عنوان نمونه «ارنست كاسيرر»از قول «ولتر»نقل مى كند كه : مبارزه اش ‍ نه با ايمان ، بلكه با خرافات ، نه با دين بلكه با كليساست ؛ ولى نسل بعدى كه ولتر را رهبر معنوى خود مى شناخت ديگر به اين تمايز، توجهى نداشت . نويسندگان دائره المعارف فرانسه به دين و ادعاهاى آن درباره درستى حقيقت ، اعلان جنگ مى دهند. آن ها نه تنها دين را به اين متهم مى كنند كه همواره مانعى بر سر راه پيشرفت عقلى انسان بوده است ، بلكه معتقد بودند دين از استقرار اخلاقى راستين و نظام اجتماعى و سياسى عادلانه نيز ناتوان بوده است .
(٦)متفكرانى چون «تايلور»و «اسپنسر»، مذهب را مولود جهل دانسته . مبنا و منشا آن را جهالت آدمى پنداشتند كه با زايل شدن اين جهل ، ديگر نيازى به دين نخواهد بود.و افراد ديگرى هم چون «ماكس»و «مولر»، دين را ناشى از ضعف و زبونى و ترس دانستند.
در نهايت با يك جايگزينى غلط و نادرست ، مبارزه با كليسا و خرافات تبديل به مبارزه با دين و مذهب گرديد:
عقل و ايمان را، از اين قول جهول
مى خرد با ملك دنيا، ديو و غول

خود گريزى

اما بايد توجه داشت لازمه چنين دين گريزى در هوله اول ، گريز از خود است كه براى اين منظور، سردمداران جوامع غربى - به معناى اربابان فكرى اين جوامع - همواره بر آنند تا با خالى ساختن افراد از هويت شان و نيز با ديگر ساختن بيش از پيش آن ها با مظاهر ماشينيزيم هر گونه مجالى براى انديشيدن را كه منجر به آشكار شدن پوچى و بى هدفى زندگى مادى مى شود از آنان سلب نمايد. آنان مى داند فراغت از محيط پر التهاب جامعه و رجوع به خويشتن خويش در خلوت تنهايى موجب بروز سؤ الات حساس بسيارى مى گردد كه همين امر، فرد را به چالشى وسيع براى يافتن جوابى قانع كننده وا مى دارد و حال آن كه اين جست و جو همه بنيان هاى پوچ زندگى روزمره مادى را در هم مى شكند و عاقبت ، او را يا به دامان نيهيليزم و پوچى مى كشاند و يا آن كه او را به ساحت دين ، رهنمون مى شود.
نقش اگر خود، نقش سلطان يا غنى ست
صورت است ، از جان بى چاشنى ست
زينت او، از براى ديگران
باز كرده ، بيهده ، چشم و دهان
اى تو در پيكار، خود را باخته !
ديگران را تو، زخود، نشناخته !
يك زمان ، تنها بمانى ، تو زخلق
در غم و انديشه مانى ، تابه حلق !
«مهاتماگاندى»رهبر فقيد هند با اشاره به اين نكته ، اين جنبه از زندگى غربى را چنين به نقد مى كشد:«غربى به كارهاى بزرگى قادر است كه ملل ديگر، آن را در قدرت خدا مى دانند؛ليكن غربى از يك چيز عاجز است و آن تاءمل در باطن خويش است . تنها اين موضوع براى پوچى درخشندگى كاذب تمدن غربى ، كافى است .
تمدن غربى اگر غريبان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه شديد به اعمال جنسى نموده است به خاطر اين است كه غربى به جاى خويشتن جويى در پى فراموشى و بيهودگى است ...وقتى انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنيا به چه درد او مى خورد؟!»
امروزه «سردمداران نظام سرمايه دارى و تكنولوژى مدرن ، به سركردگى آمريكا تحت تاثير ابعاد تمدن و وجود بشر معاصر هستند و از اين طريق در صدد تنزل وجود آدمى از ساحت موجودى متفكر، خلاق و آفريننده ، كه مى تواند با سلطه هر امر ضد انسانى مخالف ورزد و عليه آن بشورد، به ساحت و جايگاه موجودى ماشينى و فاقد تفكر، اراده و ابتكار - كه در واقع همانند روبات هاى خدمتگذار وظيفه اى جز اطاعت از صاحبان و تنظيم كنندگان زندگى و بلكه وجود خود ندارند - مى باشند، تا در نظام بشرى در اردوگاه هاى فرا صنعتى آينده ، هم چون ميلياردها مورچه مطيع در موقع لزوم شكننده و نابود شونده به تكثير مدرن ترين محصولات تكنولژيك ، و خدمتگذارى به اربابان جهانى و فرا مليتى خود مجبور گردند...در جهان امروز و آينده سردمداران نظام سرمايه و زور، در صدد مسخ كامل وجود انسان ها از طريق نابود سازى قدرت انديشه و قوه تعقل در آن ها مى باشند، تا آدمى ديگر قادر به انديشه و هيچ گونه واكنش عاطفى و احساسى كه همه ريشه در بنياد معنوى و انسانى وجود او دارند نباشند. و البته آن ها به خوبى مى دانند كه لازمه اين امر، قطع ارتباط انسان ها با گذشته و سابقه اعتقادى و فرهنگى و روانى آن هاست تا در سايه آن همواره همانند روبات هاى خدمتگذار به موجوداتى كاملا مكانيكى و ماشينى مبدل شوند؛كه وظيفه جز اطاعت و ابراز واكنش هاى از پيش تعيين شده نداشته باشند.»
اما به رغم همه اين تلاش ها از آن جا كه خداجويى و حقيقت طلبى ، ريشه درفطرت آدمى دارد يك انسان غربى هر گاه مجالى براى انديشيدن مى يابد به جست و جوى خود مى پردازد و سعى در روشن نمودن هدف زندگى خويش مى نمايد و از همين جاست كه طغيان هاى فردى ، عليه افكار پوچ مادى و دهرى ، شروع مى شود.

به دنبال پاسخ !

انسان «روشنفكر» غربى كه نمى خواهد در منجلاب روزمرگى و پوچى و بيهودگى غرق شود، سعى مى نمايد كه خود را از محيط پست و بى هدف خود خارج سازد. او نمى تواتند با تمسك به دين آميخته با خرافات مسيحيت خود را فريب دهد و با اتكا به آن خويشتن را وارهاند.
او جوابى براى سؤ ال هاى سرنوشت ساز خويش از بطن دين نمى يابد؛ و لذا ماءيوسانه در دل مكاتب مدعى غربى ، دست و پا مى زند و در پى جوابى قانع كننده مى گردد، تا شايد گم شده خود را از بطن فلسفه هاى غربى بيابد. ازطرف ديگر، مكاتب فلسفى كه ساخته ذهن ناقص بشرى است به هيچ وجه نمى تواند او را قانع كرده و توجيه نمايد؛ و لذا انسان خود را موجودى متحير و سر گشته در دنيا احساس مى نمايد و احساس پوچى ، چون خوره اى در انديشه او رخنه مى كند و نيهيليسم با زندگى او عجين گرديده و دنيايى سياه و تاريك براى او ترسيم مى نمايد كه اگر دست آويزى محكم و متين و راهى مطمئن براى خويش نيابد و جواب سؤ الات اساسى خود را پيدا ننمايد، خود كشى و انتحار، تنها راهى است كه براى گريز از توهمات خوفناك خود مى يابد. آمار رو به تزايد خود كشى ها در جوامع غربى در حين رفاه مادى ، شاهدى است بر اين مدعا.
هست آسان ، مرگ ، بر جان خران
كه ندارد، آب جان جاودان
چون ندارد جان جاويدان ، شقى ست
جراءت او بر اجل ، از احمقى ست (٧)
«گوته»شاعر نامدار آلمانى كه خود از متفكران بزرگ غربى است در ترسيم شخصيت يكى از داستان هاى خود به نام «فاووست»در واقع او را به عنوان سمبل بشريت جديدى كه از دل رنسانس پديد آمده ، خلق نموده است كه توجه به محتوى اين داستان ، بيانى ظريف از اوضاع روحى افراد جوامع غربى خواهد بود.
«فاووست ، گونه تجسم بشريتى است كه با فروش روح خود به شيطان در جست و جوى قدرت و اقتدار مطلق برآمده است . در قرن شانزده بشريتى جديد در غرب ، متولد مى شود كه حوالت تاريخى او اسارت در نفسانيت است .
فاووست ، دانشمندى است كه سال ها مطالعه و دانش آموزى و تدريس ، هيچ كدام او را شاد و خرسند نساخته است ؛ او هميشه افسرده است . شيطان بر او وارد مى شود و با فاووست ، پيمان مى بندد كه در قبال بر آوردن آرزوها و شاد ساختن او، روح وى را در اختيار خود بگيرد. فاووست به يارى شيطان به ارضاى هواهاى نفسانى خويش مى پردازد و جمعى را نيز به كام مرگ مى كشاند.
در بخش دوم ، فاووست مى كوشد به كارهاى شگفت آورى دست بزند. او به كمك شيطان مى خواهد طبيعت را به خدمت انسان مگمارد، اما اين تلاش بيهوده است و هيچ كدام او را شاد نمى كند...فاووست ، انسانى است سرگشته كه نه به شادى هاى اين علم ، خوشدل است و نه در او چنين شهامتى هست كه از دلبستگى اين زندگى بگذرد و به فراسوى حيات دنيوى ، گام نهد.»
(٨)شخصيت فاووست ، نمونه بارز يك انسان غربى بعد از رنسانس است . به قول يكى از متفكران معاصر: «غرب ، رؤ يايى است كه شيطان به فاووست ، القاكرده است .»

چرابايد رفت ؟!

حال در اين قسمت بيان گوشه هايى از اوضاع نابه سامان و پريشان روحى و روانى است غربى كه شايد در وحله اول ، غير قابل باور بنمايد از زبان روشنفكران و انديشه مندان اين جوامع مى تواند گوياى واقعيتى نهفته در درون تمدن غير دينى غربى باشد:
خوش بود، گر محك تجربه ، آيد به ميان
تا سايه روى شود، هر كه در او، غش باشد (٩)
دقت در اعترافات آنان و توجه و تاءمل در باب آن ، موجب روشن شدن نقص ‍ اساسى تمدن غربى مى گردد و يك نياز آشكار و مبرم را كه زندگى فلاكت بار فعلى غرب ، حاصل فقدان آن است بيان مى نمايد.
دكتر آلكسيس كارل كه از متفكران و انديشه مندان بر جسته غربى است در كتاب «انسان ؛موجود ناشناخته» خود مى گويد:«واقعاتمدن قرن بيستم ، خود را موقعيت بسيار دشوارى مى يابد؛ به خاطر اين كه باما سازگار نيست ، با طبيعت ما آشنا نيست ؛آن ، خود به وجود آمده ؛ در صورتى كه با ما بيگانه است ، فرزند خيالات است ، فرزند اكتشافات به اصطلاح علمى و شهوات مردم شهوت ران است ، فرزند اوهام و خرافات و فرزند خواسته هاى مردم خود سر است . به رغم آن كه با دست خود ما با تلاش و كوشش خود نا به وجود آمده با قامت ما نارساست ، با شكل و سيما و حقيقت ما سازگار نيست .»
(١٠)«روژه دوپاسكيه» در جايى چنين به حقايق موجود در جوامع غربى اعتراف مى نمايد:«انديشه اين عصر، انسان شناسى مشخص و قابل قبولى براى ارائه به عموم مردم ندارد و آنچه بر دوش مى كشد انبانى از مفاهيم گوناگون است كه اين مفاهيم در گرداب شوريدگى ها و اختلافات كنونى از پيشنهاد تعريفى هماهنگ راجع به وضع بشر ناتوان اند. آرى ، در هيچ تمدنى مانند تمدن جديد (غرب) اين گونه كامل و نظام واره از اين نكته ها غفلت نشده است كه : دنيا براى چيست ؟ ما از كجا آمده ايم ؟ آمدنمان بهر چه بوده است ؟ به كجا مى رويم ؟ و چرا بايد رفت ؟...در روزگار ما، تارو پود مفهوم انسان از هم گسسته است . كتب تطورگرايى ،از آدمى ، ميمونى والا و پيشرفته ساخته ؛ آن گاه فلسفه پوچى و عبث گرايى ، گام به ميدان نهاده است ، تا باقيمانده همسازى آدمى را از وى بگيرد و چنين شده است .»
(١١)«ويل دورانت»فيلسوف شهير آمريكايى نيز اين گونه زبان به شكوه مى گشايد: «فرهنگ ما امروز بسيار سطحى است و علم و دانش ما بس ‍ عميق ؛ زيرا ما از نظر ابزار و وسايل بسيار ثروتمنديم و از نظر هدف و اغراض خيلى فقير و تهى دستيم .
آن ميزان برترى عقلى كه روزى از يك حرارت و ايمان دينى پيدا شده بود از ميان رفت و اين علم بى ايمان ، اساس عالى اخلاق ما را به غارت برد.»

اگر خدا نباشد...!

«نيچه»كه بيان هاى فلسفه مشهور او با عنوان «اصالت نيرومندى»را در ابتداى اين مقال مطرح كرديم ، اين گونه در اواخر عمر، اوضاع اسفناك روحى خود را در نامه اى كه به خواهرش نوشته است مطرح مى كند: «هر چه روزگار بر من مى گذرد زندگانى بر من گران تر و سخت تر مى شود. سال هايى كه از بيمارى در نهايت افسردگى و رنجورى بودم هرگز مانند حالت كنونى از غم ، پر اميد، تهى نبودم ،...خدايا! من امروز چه تنها هستم . يك تن نيست كه بتوانم با او بخندم و يك فنجان چاى بنوشم . هيچ كس ‍ نيست كه نوازش دوستانه اى بر من روا بدارد.»
(١٢)او كه دچار بحران هاى شديد روحى و روانى بسيار شده بود، سرانجام اعتراف كرد كه : «اگر خدا نباشد، آدمى ديوانه مى شود.»
وى فقر معنويت غرب را دريافته بود و از همين رو از «مرگ خدا»سخن مى گفت ! به عقيده او تنها راه بيرون شدن از اين وضع ، آن بود كه فراسوى اخلاق و معيارهاى معمول نيك و بد ظهور كنند؛ مردانى كه آن ها را «ابرمرد»مى ناميد.
وضعيف و زخمى كه تفكرات نيست انگارانه براى متفكران و انديشمندان غربى به بار آورده ، اين گونه درباره «مارك اورل»و نيز نيچه و شو پهناور، توسط ويليام جيمز، تصوير مى شود:
«كلمات مارك اورل ، تلخى ريشه دار غم و اندوه را نشان مى دهد. ناله هاى آن مانند ناله هاى خوكى است كه زيرا تيغ ، سر مى دهد. وضع روحى نيچه و شو پنهاور، عبوسى ها و كج خلقى هايى در آن ها ديده مى شود كه آميخته با دندان غروچه هاى تلخى مى باشد. ناله هاى مرارت آميز اين دو نويسنده آلمانى آدم رابه ياد جيرجيرهاى موشى مى اندازد كه مشغول جان دادن است . در كلمات اين دو نويسنده آن معنا و مفهوم تصفيه اى كه مذهب به سختى ها و مشقات زندگى مى دهد، ديده نمى شود.» (١٣)
«افسانه سيزيف» كه كتابى است به قلم «آلبركامو» يكى از مشهورترين نويسندگان نيهيليست غربى - در واقع آيينه تمام نماى اوضاع اسفناك زندگانى غير دينى غربى مى باشد كه در قالب اين افسانه تبلور مى يابد: خدايان ، سيزيف را محكوم كرده بودند مدام صخره اى را تا قله كوهى بغلتاند و از آنجا سنگ با وزنى كه داشت به پايين مى غلتيد و دوباره سيزيف بايد سنگ را تا قله بالا مى برد.
خدايان پى برده بودند كه هيچ تنبيهى وحشتناك تر از كار بيهوده و بى اميد نيست .
احساس ياءس و نااميدى در انسان غربى همواره او را با اين سؤ الات درگير مى نمايد كه : «ما، روى كره خاكى چه مى كنيم به جز كارى بيهوده و بى اميد؟ انسانها زندگى كوتاه و يگانه شان را صرف چه مى كنند؟ حال آنكه به زوركار، موفق شوند صخره را تا قله بالا ببرند؛ آن گاه يك بيمارى يا يك جنگ دوباره به پايين رهايش مى كند.» همه كارها بيهوده و پوچ و عبث ؛ و انسانها نااميد و ماءيوس .
اين موارد واقعياتى انكار ناپذير در بطن تمدن غير دينى غربى است كه ريشه در انديشه دهرى و جهان بينى مادى دارد.
به تعبير دانشمند روسى «لئوتولستوى»: «ايمان ، همان چيزى است كه انسان با آن زندگى مى كند.» پس بدا روزى كه انسان ايمان خود را از دست بدهد!
«در حال حاضر ديگر غريبان همانند قرون گذشته به پيشرفت و حل مشكلات گوناگون فردى و تاريخى از طريق گسترش و بسط تفكر اومانيسم و نتايج تكنولوژى كه محصول مستقيم آن است ، چندان اميد وارى ندارند و بسيارى از مفسران و منتقدان كه بيش تر تعلق به تفكر به جهان پست مدرن غرب دارند با اعلام خطر و بحرانى فراگير جز يك مه غليظ نيستى و ابهام و خطرى كاملا جدى در برابر انديشه و تاريخ غرب ، چيزى نمى يابند؛ به نحوه كه چشم انداز آينده براى آنها حتى تا فاصله اى بسيار نزديك كاملا مبهم و سخت تيره و ياءس آور است .» (١٤)
«داريوش آشورى» نويسنده معاصر در بحثى تحت عنوان دو چهره نيهيليزم امروز غرب مى گويد: آن بروژوازى پرشورى كه «باستى»را فتح كرده و پرچم ناسيوناليزم را بر افراشت ، امروز چيزى ندارد كه به آن بينديشد، مگر بى انديشگى ! نسل جوان اروپايى بر نقطه اى پوچ ايستاده است . امروز غرب ، صادراتش را تحويل مى گيرد:
آشوب هاى اجتماعى ، نوميدى ، سرگردانى ، حس حقارت ، و نهيليزم . او همه اين هارا به ملت ها و تمدن هاى ديگر تحميل كرده بود.) (١٥)

ورشكستگى عقل

به هر حال با مرورى در سير تاريخ تمدن غربى ، در مى يابيم حقيقت چيزى جز اين نيست كه دكتر آلكسيس كارل اين گونه به آن اعتراف مى كند: «انسان (غربى بى دين) در جهان ، در جهانى كه خود ساخته ، غريب و بيگانه است . اين موجود هنوز نمى تواند دنياى خود را تنظيم كند... ماقوم بدى هستيم ، ما ملت محكوم به زواليم ، و در طوفان ورشكستگى عقل ، گرفتار شده ايم . ملت ها و جماعت هايى كه در اين اجتماع ، در اين تمدن صنعتى به عالى ترين مرتبه نمو و پيشرفت رسيده اند چون خوب نگاه كنى ملت هايى هستند كه ضعف گرفته و به ناتوانى گراييده ، ملت هايى هستند كه به زودى به شكست و تباهى خواهند رسيد؛ آن هم با سرعتى به مراتب بيش تر از سرعت ديگران .» (١٦)
واقعيتى كه امروزه غرب با آن دست به گريبان است : افول تمدن غربى و تفكر بنيادين آن ، يعنى انديشه هاى اومانيستى است كه با بحران هاى متعدد اجتماعى و فلسفى نيز قرين گرديده است .
امروزه كليه جوامع غربى دچار نوعى خلاء اعتقادى و فرهنگى مى باشند كه در همين راستا ديگر به هيچ مكتب بزرگ فلسفى ، حتى به معناى اومانيستى آن باور ندارند. امروزه انسان غربى نه اعتقادى جدى به ارزش هاى دينى دارد و نه همانند گذشته به هيچ حقيقت غير الهى ديگر.
تمدن غير دينى غربى ، فقدان دين و معنويت ناشى ازآن ، اكنون در منجلابى توهم زا گرفتار آمده است ، كه بسيارى از متفكران ، آن را سرانجام و پايان راه تمدن غربى مى دانند.
«اشپينگلر» در كتاب «سقوط غرب» و «توين بى»در«بررسى تاريخ» به زوال و نابودى اين تمدن ، اشاره كرده اند.
«ناتائيل وست» نويسنده آمريكايى كه كافاكاى آمريكا، لقب گرفته است مى گويد: «اين تمدن ، بوى مردار مى دهد؛ وقت آن است كه مؤ دبانه ولى زود به خاكش بسپاريم . ما اعضاى بشاش اداره متوفيات دوران جديديم .» (١٧)
به اين ترتيب تجربه غرب در اين روند تاريخى ، بيانگر اين واقعيت است كه انسان منهاى معنويت ، يعنى تهى شدن او از ارزش هاى مقدس انسانى و تبديل نمودن او به يك مرده متحرك ، يك ماشين بى روح و يك لش متعفن !

كابوس

بحران هاى ناشى از اين تمدن بى روح ماشينى ، تاوانى است كه بايد غرب در قبال ترك و انزواى دين بپردازد: فساد و فحشاى لجام گسيخته ، بى بند و بارى هاى وسيع اخلاقى ، در خطر افتادن امنيت عمومى ، پر شدن سريع تيمارستان ها از بيماران روانى ، خودكشى هاى رو به تزايد در مرفه ترين كشورهاى غربى ، فرو رفتن در دام اعتياد و الكل و آمار وحشتناك از فرو غلتيدن جوانان در منجلاب روابط نا مشروع جنسى كه فقط ترس از بيمارى ايدز، آن را تا حدودى كنترل مى كند، انتشار اخبار تكان دهنده از فراگير شدن موج خشونت در اين جوامع تاحد درگيرى هاى مسلحانه در خيابان و نيز مدارس ، تشكيل باندهاى وسيع تجاوز جنسى به زنان و كودكان و هزاران هزار معضل اجتماعى ديگر، كابوسى است كه امروزه دامنگير جوامع غربى شده است .
علم و تكنولژى هم امروزه به شمشيرى بران و تيز مى ماند كه اكنون در دست ديوانه اى ، همواره ، جان همه جهان را تهديد مى كند. توليد سلاح هاى شيميايى ، ميكربى و نيز توليد و انباشت سر سام آور سلاح هاى ويرانگر هسته اى و اتمى ، از نمونه هاى بروز دانش تهى از ايمان است كه امروزه تهديدى جدى براى جوامع بشرى محسوب مى شود:
واستان از دست ديوانه ، سلاح
تا ز تو راضى شود، عدل و صلاح
چون سلاحش هست و، عقلش نى به بند
دست او را نه كه آرد صد گزند
(١٨) در هر صورت اوضاع كنونى غرب و آشفتگى ها و نا بسامانى هاى موجود در آن ، كه اين تمدن را تا حد نابودى و انفجار پيش برده است حاصل كار كسانى است كه به تفكيك دين از دنيا پرداخته و تمام هم و غم خويش را مصروف انزواى دين و نيز كنار زدن آن از عرصه زندگى نمودند. هم چنين اوضاع جارى در اين جوامع ، نتيجه مستقيم زمينه سازى هاى اربابان كليسا در قرون وسطى است :
ظالم ان قومى ، كه چشمان دوختند
وز سخن ها، عالمى را سوختند
زان كه تاريكى است ، هر سو، پنبه زار
در ميان پنبه ، چون باشد شرار؟!
سر خوردگى انسان غربى از مكاتب متعدد فلسفى ، مبتنى بر افكار دهرى و نداشتن كار آيى اين مكاتب در پاسخگويى به تك تك افراد اين جوامع ، غريبان را به اين باور رسانده كه فلسفه هاى بشرى قادر به ارضاى فطرت انسانى نبوده و همواره از نقص نسبى و مطلق ، رنج مى برند. به قول «سنت آگوستين»: «فلاسفه ، بسيارى از حقايق عالى و سودمند را كشف كرده اند، ولى آنان همه حقيقت ضرورى براى انسان را كشف نكرده اند و به اين جهت در گمراهى ها افتاده اند. عقل آدمى با نيروى طبيعى كه دارد نمى تواند راهى به همه حقيقت پيداكند و از هر گونه گمراهى اجتناب بورزد.
بالاتر از اين ، فلسفه به تنهايى قدرت تحريك نفس از معرفت خالص به عمل شايسته را ندارد. فلسفه از اين جهت يك وسيله معرفتى ناقص براى كمال است .» (١٩)
فلسفى را، زهره نى ، تا دم زند
دم زند، دين حقش ، بر هم زند
«شايد احساس تهوع فرهنگى و تاريخى امروز جهان (غرب) پيش در آمد اين تخليه الهى و انسانى از برخى كثافات عصر جديد باشد تا در سايه آن ، آدمى انديشه و وجود خود را در مقام فكر و عمل ، متصل به ملكوت هستى سازد...سرانجام او در خواهد يافت ، آنچه اصل است همان وجود و هستى است ، نه انديشه و خيال ؛ كه انديشه در سايه هستى مى انديشد. بايد كتاب وجود را از نو قرائت كرد اما نه به نام خويش ، بلكه به نام خالق آن ... اگر اين امر صورت پذيرد، آدمى از رنج همه توهمات و بت ها و كثافات و تناقضات عصر جديد، رهايى خواهد يافت . هر چند اين نيز نكته اى بزرگ و ژرف است كه وجود اين ظلمات بزرگ و عظيم در انديشه تاريخ عصر جديد، در پرتو مشيت خالق حكيم ، موجب تنبه و تذكرى عميق در انسان معاصر نسبت به مقام بزرگ و جبار حقيقت خواهد گشت .» (٢٠)

در جست و جوى راهى نو

به اين ترتيب ، گرايش طيف جديدى از غريبان نسبت به دين و تعاليم مذهبى ، نه تنها كارى غير منتظره نيست ، بلكه نتيجه منطقى و معقول مباحث مطرح شده اين بخش مى باشند. آمارى كه خود جوامع غربى ، ارائه مى دهند حاكى از آن است كه امروزه دين گرايى و معنويت طلبى ، طيف وسيعى از مردم را در بر گرفته است .
دكتر سيد حسين نصر از آن انديشمندان مسلمان و ايرانى كه خود به عنوان استاد دانشگاه جرج واشنگتن آمريكا از نزديك با مسائل غربى آشنا بوده و در دل اين تمدن ، همه جوانب آن را لمس كرده ، در اين باره چنين مى گويد: «جوان مسلمان نبايد به خاطر مشاهده آن همه لاقيدى و بى بند و بارى در اخلاقى جنسى و يا به خاطر عده زياد مردمى كه با تعاليم دين مخالفت مى كنند، يا آن اندازه نسبت به آداب و مناسك دينى بى علاقه اند، به اشتباه بيفتد و گمان كند نقش دين ، كلا مغفول مانده است .
واقع امر، اين است كه امروزه در غرب ، علاقه و توجهى به مراتب بيش از چند دهه گذشته نسبت به دين ، نشان داده مى شود و اين عمدتا ناشى از در هم شكستن بسيارى از بت هاى ذهنى و ايدئولوژى هاى فكرى غرب است ،كه از بطن انديشه قرون هيجدهم و نوزدهم اروپا، سر برداشته و جاى دين را گرفته است . اين ايدئولوژى ها به تدريج طرد و ترك شدند و خطر و قدرت تخريبشان به نحوه بى سابقه هويدا شد. امروزه دين در غرب ، عده كثيرى از افراد صاحب انديشه را به تاءمل و مطالعه در اين باب و نيز به ميزانى كه شايد از هر زمان ديگرى بعد از غير دينى شدن تمدن غرب در چند دهه پيش ، بيش تر باشد، به گرويدن به جلب كرده است .»
در حال حاضر، دين گرايى در غرب چنان حالت وسيعى به خود گرفته كه حتى شامل اديان و تازه تاءسيسى هم چون گرايش به سحر و جادو و نيز رسيدن به اديان كهن اروپايى پيش از مسيح مانند «دروئيدها» نيز شده است . هم چنين در عصر حاضر تمايل به اديان و مذاهب شرقى از عمده ترين گرايشات دينى اين دوره در تاريخ غرب است ، كه براى گريز از پرتگاه هاى مخوف انديشه هاى پوچ گرايانه و رهايى از زندان هاى تاريك ياءس و نااميدى صورت مى گيرد، تا جايى كه اكنون افراد بسيارى در جوامع غربى به آيين هاى هندو و بودا و نيز اسلام و تعاليم صوفيه ، گرايش ‍ يافته اند.به اين ترتيب مى توان ادعا نمود كه يك انسان سر گشته غربى كه در «شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل» گرفتار آمده در جست و جوى دينى جامع به تكاپو افتاده است ؛زيرا او كه تجربيات زياد و زيان بارى را از سر گذرانده ، به خوبى پى برده است تنها راه رسيدن به سعادت و خوشبختى واقعى ، راهى است كه با فطرت او تطابق داشته باشد انگيزش هاى فطرى او آن را اقتضا نمايد؛ كه چنين راهى قطعا فراتر از عقل ناقص بشرى خواهد بود.


۱
نياز اساسى

نياز اساسى

توجه به نكات زير، اهميت نقش دين در زندگى انسان را آشكارتر مى نماياند:
«١. دين ، انسان را به يك فلسفه حيات ، مسلح مى كند و به عقل وى روشنگرى لازم را مى بخشد. دين براى يك فرد، نقشى را ايفا مى كند كه قطب نما براى يك كشتى ، و در درياى زندگى ، جهت و راهنمايى در اختيار او مى نهد.
٢. دين بر اراده انسان تاءكيد مى نهد؛ آن را تقويت و فرد را كمك مى كند تا به فرمان هاى عقل گردن نهد.
٣. دين ، نيازهاى اساسى روح ، به ويژه نياز به عشق و جاودانگى را تحقق مى بخشد.» (٢١)
«ميساك»كه در دفاع از ارزش هاى دين از لحاظ روان شناختى مطالب ياد شده را مورد توجه قرار داده است ، اعتقاد دارد كه : «از اين مساعدت ها، آرامش روح ، سازگارى معنوى و قدرت مقاومت در برابر خطرهاى اخلاقى به وجود مى آيد.» (٢٢)
«كارل گوستاويونگ» از ديگر دانشمندان غربى در تبيين جايگاه دين در زندگى انسان ها چنين مى گويد: «در ميان همه بيمارانى كه در نيمه دوم حياتم با آن ها مواجه بوده ام ... يكى هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله چيزى جز يافتن يك نگرش دينى نسبت به حيات باشد. با اطمينان مى توان گفت كه همه آن ها از آن رو احساس بيمارى مى كرده اند كه چيزى را كه اديان زنده هر عصر به پيروان خود، عرضه مى دارند از دست داده اند و هيچ يك از آنان قبل از باز يافتن بينش دينى خود، شفاى واقعى نيافته است .»

سرانجام ....دين ....

مى توان با اتكا به مطالب بحث شده در اين مقال ، نتيجه گرفت :دين و مذهب الهى و آسمانى ، تنها راهى است كه انسان امروزى غرب مى تواند به آن اعتماد كند و يقينا اين شاهراه هدايت كه از طريق كانال وحى به انسان ها ارائه گرديده ، ضامن سلامت و سعادت پيروان خويش خواهد بود.
«ابوعلى سينا»دانشمند برجسته ايرانى در كتاب «نجات»خود، چه زيبا و دل انگيز، نياز به يك دين و مذهب را توضيح داده است . او مى گويد: «نياز به نبى و بيان كننده شريعت الهى و اودئولژى انسانى در بقاى نوع انسان و رسيدن به كمال وجودى انسانى اش ، بسى بيش تر است از نياز به رويانيدن مو برابروان و مقعر ساختن كف دو پا و منافعى ديگر از اين قبيل كه صرفا نافع در بقاى نوع انسان اند؛ بدون آنكه ضرورت بقاى نوع ايجاد كند.»
اما در باب فوايد ايمان مذهبى و دين ، باعث انبساط خاطر و بهجت روحى مى شود؛ چرا كه خوش بينى به جهان هستى را در بر دارد؛ زيرا آفرينش و خلقت را هدفدار و هدف را خير و سعادت و كمال مى داند. ايمان مذهبى ، روشندلى ، اميدوارى ، آرامش خاطر و دورى از دلهره و نگرانى ، لذت هاى عميق معنوى مانند عبادت و پرستش خدا، بهبود اجتماعى ، كاهش ‍ ناراحتى هاى روحى و روانى و موارد بسيار ديگرى از جنبه هاى مختلف يك زندگانى سعادت بار با خود همراه دارد.
ولى افسوس كه در طول تاريخ ، انسان هاى غافل و بشريت ناآگاه ، همواره از در انكار، در آمده و سر تسليم فرود نياورده است :
«سر هر كوه ، رسولى ديدند
ابر انكار به دوش آوردند
باد را نازل كرديم
تا كلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پرداوودى بود
چشمشان را بستيم
دستشان را فرستاديم به سر شاخه هوش
جيبشان را پر عادت كرديم
خوابشان را به صداى سفر آيينه ها آشفتيم .» (٢٣)
سعى ما بر آن بود تا در اين بخش ، با رسوخ در زاواياى پنهان تمدن غربى ، فراتر از نگاه هاى سطحى ، آن را مورد تحليل قرار داديم ، تا كاستى هاى اساسى و ضعفهاى بنيادين آن كه بنگاه هاى تبليغاتى غرب ، همواره در صدد كتمان آن هستند، آشكار گردد.
علت بررسى در مورد تمدن غربى ، در واقع به منظور رد شاهد و مثال ادعاهاى طرفداران انزواى دين و نيز استفاده از همان مثال در توجيه جايگاه برجسته و جاودانه مذهب در عرصه زندگى بشر بود.
در پايان ، خالى ازلطف نيست نظر دانشمند و متفكر برجسته غربى (آلبرت انيشتين) را در باب مذهب و دين مطرح كنيم . او مى گويد: «به سختى مى توان در ميان مغزهاى متفكر جهان ، كسى را يافت كه داراى يك نوع احساس مذهبى مخصوص به خود نباشد. اين مذهب با مذهب يك شخص عامى ، فرق دارد...دين اين دانشمند، تحيرى شعف آور از نظام عجيب و دقيق كائنات است كه گهگاه پرده از روى اسرارى ، بر مى دارد كه در مقايسه با آن ، تمام تلاشها و تفكرات منظم بشرى انعكاسى ناقابل بيش ‍ نيست .» (٢٤)
وى در جاى ديگرى مى گويد: «اصلا چيزى كه سبب شد، دانشمندان و متفكران و مكتشفان ، در تمام طول قرون و اعصار در گوشه تنهايى به مطالعه

حسن ختام

حسن ختام اين بخش را سخنانى از امام صادق (ع) پيرامون دين ، قرار مى دهيم : «ديندار، انديشيد؛ در نتيجه آرامش و وقار بر او ظاهر گشت و حالت اثبات و استقلال شخصيت دست يافت ؛ پس فروتن گشت و به آنچه خدا برايش انتخاب نموده ، قانع گرديد؛ پس از همه كس بى نياز شد و به آنچه خدا به وى داده ، بسنده كرد و از دنيا جدا گشت و آن گاه از اندوه هاى آن رها گرديد،و شهوات را از خويش براند؛ پس آزاد گشت و خود را از دنيا و علائق آن جدا ساخت . از شرور و آفات آن ، مصون ماند و كينه از دل فرو ريخت و محبت و مردم دوستى در او ظاهر گشت . از مردم نترسيد و آن ها را از خود نترسانيد و درباره آن ها خطايى مرتكب نگشت ؛ در نتيجه از شرشان محفوظ ماند، و دل از همه چيز كند؛ پس به مراد خويش نائل گشت و به كمال فضيلت ، دست يافت و با بصريت به آينده خويش نگريست ؛ پس از پشيمانى ، ايمن گشت .» (٢٥)

بخش دوم : چرا اسلام ؟!

سرآغاز

در بخش نخست بحث بر سر چرايى دين و تبيين جايگاه آن ، در زندگى انسان بود كه با مرورى در تجربه تمدن غربى و كندوكاوى در وضعيت كنونى آن ، مشخص گرديد كه غرب - خود- مثال بارزى براى اثبات نياز و احتياج دائمى انسان به يك دين الهى است ؛ دين كه در بر دارنده همه نيازهاى اساسى بشر بوده و در تقابل با علم و دنيا و منطق و عقلانيت - هم چون مسيحيت قرون وسطايى - نباشد؛ مذهبى كه پاسخگوى سؤ لات اساسى انسان بوده ، روشنى بخش راه زندگانى او گردد و با ترسيم اهدافى موجه براى «بودن» او را از دنياى سياه و نا اميدى و سر در گمى برهاند؛ هدف زندگى را برايش روشن سازد و بر نامه اى قابل وصول براى رسيدن به كمال و سعادت مطلوب و دلخواه ، ارائه نمايد.
هم چنين با زندگى امروزه انسان و با مقتضيات زمان ، قابل تطبيق باشد و بالاءخره در يك كلام ، با اتكا به منبع علم لايزال الهى ، سعادت انسان را تاءمين و تضمين نمايد.
حال در اين بخش به برسى و تحليل اجمالى دين اسلام به عنوان آخرين و جامع ترين دين الهى پرداخته و تاحد توان ، نمايى روشن از اين دين آسمانى ، ارائه مى دهيم .
قطعا بررسى همه جانبه اين دين از عهده اين حقير، خارج بوده ، از طرفى مجال چنين بحثى نيز نخواهد بود؛ و لذا علاقه مندان را به كتاب هاى بسيارى كه در اين حوزه ، تاءليف گرديده ارجاع مى دهيم .
براى آن كه از جانب طرفداران متدهاى علمى به تعصب مذهبى در اين بحث ، متهم نگرديم در جاى جاى مطالب از نوشته ها و سخنان انديشمندان بر جسته غربى نيز استفاده خواهيم كرد؛ هر چند بسيارى از اين نوشته ها و سخنان كه تحت عناوين مختلف از طرف محققان غربى انتشار يافته به علت ناآگاهى و نيز عدم شناخت صحيح و يا بنا به غرض ورزى هاى ديرينه نسبت به اسلام ، غير واقعى بوده و نا درست مى باشد؛ اما بوده اند محققان و انديشمندان منصفى كه به صورتى كاملا بى طرفانه و علمى به تحقيق پيرامون اسلام پرداخته و حاصل تلاش هاى خويش را ارائه كرده اند؛ كه در اين مقال ؛ سخنانشان مورد استناد قرار خواهد گرفت .
هدف در اين بخش ، ارائه تصويرى كلى از اسلام - به عنوان گم شده انسان امروزى - و بررسى پتانسيل هاى موجود اين دين با توجه به اين سوابق تاريخى آن و نيز بحثى پيرامون نقش اسلام در دو حوزه فردى و اجتماعى مى باشد.
«برگ سبزى است تحفه درويش ؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.»

طلوع اسلام

«دائره المعارف فريد وجدى ، ذيل كلمه «اسلام» در ماده «سلم»به مناسبت توضيح پيدايش اسلام ...چنين مى نويسد: «اسلام ، آيينى است كه آن را آخرين
پيامبر از پيامبران كه از ميان توده مردم عرب برخاسته بود براى هدايت و سعادت بشر به ارمغان آورد. نام اين برگزيده آخرين «محمدبن عبدالله»پايان بخش مقام نبوت و رسالت سفراى الهى مى باشد. اسلام ، مشهورترين ، بزرگ ترين و نيرومندترين آيين آسمانى در پاسخ به مشكلات و رد شبهات و سالم ترين اديان از شك و ترديد مى باشد... اسلام ، مكتبى است كه بين دين و دنيا را سازش داده و ميان جهان زود گذر و آخرت پايدار، پيوند اخوت بر قرار نموده است . از سوى ديگر اين نظام نامه جاويد، آزاد فطرى را كه زير بناى قوام انسانى است ، به عقل هاو انديشه ها، اعطا فرموده ، تا در سايه اين آزاد نگرى و آزاد انديشى ، بشر در صدد پژوهش و استكشاف مسائل مشكل هستى بر آيد، و از همين رهگذر، به مكنونات و مخفى هاى نواميس حاكم بر آن - كه به قانون تعبير مى شود - توفيق حاصل كند.» (٢٦)
قرآن ، دين اسلام را به عنوان عصاره آيين همه انبيا- از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى - ناميده (٢٧)
و در دفاع از آن مى فرمايد: «بگو، اى پيغمبر! چه گواهى بزرگ تر از گواهى خدا، بگو، خدا ميان من و شما گواه است و وحى مى كند به من آيات اين قرآن را، تابه آن شما و هر كس از افرد بشر را كه خبر اين قرآن به او برسد پند دهم و بترسانم از عواقب كفر و عصيان ... (٢٨) براى نخستين بار، نداى اسلام در نيمه اول قرن هفتم ميلادى يعنى در عصرى كه عقل بشريت به رشد و تكامل خود رسيده ، و انسان ها آماده پذيرش دستورهاى الهى در كامل ترين
صورت آن بودند از دل سرزمين عربستان برخواست و منادى آن ، محمدبن عبدلله كه در آن روزگار به خاطر صداقتش در امانت دارى به محمد امين شهرت يافته بود خود را آخرين پيامبر الهى ناميد نه تنها اعراب كه همه انسان هاى جهان را با شعار توحيدى : «لااله الاالله» به آيين اسلام فرا خواند؛ و بدين ترتيب :
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار ما كه به مجلس نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساءله آموز صد مدرس شد (٢٩)
وى دعوت خويش را معطوف به قوم عرب و مخصوص قبيل و ملتى خاص ‍ قرار نداد بلكه تمام بشريت را مخاطب خويش قرار داده همگان را به اسلام دعوت نمود:
و ما تو را جز براى اين كه عموم بشر را( به رحمت خدا بشارت دهى و از عذابش بترسانى) نفرستاديم ؛ وليكن اكثر مردم از اين حقيقت آگاه نيستند. (٣٠)
و يا آنكه در آيه ٣٣ سوره توبه آمده است : اوست خدايى كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم ، تسلط و برترى دهد؛ هر چند مشركان و كافران نا راضى باشند.
ظهور دين اسلام و بعثت حضرت محمد (ص) در واقع در امتداد اديان ديگر و دنباله مبارزات رسولان پيش از اسلام در راستاى هدايت بشر به سوى سعادت بود كه تكامل يافته اديان پيشين و نهايت آن ها بود و به وسيله پيامبران قبلى ظهور آن بشارت داده شده بود موسى و مسيح ظهور پيامبر بزرگ تر از خودشان را با اطمينان براى آينده مژده داده بودند و وعده انجيل (يوحنااصحاح ١٤ و ١٦) درباره پاركلت (برگزيده) يا روح مقدس يا آسايش ‍ دهنده مورد شبهه قرار گرفت ؛ در حالى كه بر مسمى شخص محمد از هر جهت تطبيق مى كرد. (٣١)
حقيقت آن است پيامبران پيش از محمد(ص) در واقع با ترويج آيين خويش ، زمينه را از هر جهت براى تحقق و ظهور دينى جامع و كامل ، آماده مى ساختند و بشريت را براى چنين پذيرشى دعوت مى نمودند؛ لذا با ظهور دين اسلام ، اديان ديگر كه هم چون چراغ هايى ، روشنى و نور را به مردم شناسانده بودند در برابر خورشيد اسلام كه روز روشن حقيقت را براى مردم به ارمغان آورده بود جايگاه و نورانيت خويش را از دست دادند او خدايى است كه رسول خود (محمد ص را با قرآن و دين حق به عالم فرستاد تا او را بر همه اديان دنيا غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن گواهى خدا كافى است . (٣٢)

بناى تمدن

بررسى اوضاع عربستان در عصر ظهور اسلام نشان مى دهد اين سرزمين در آن دوران فاقد تمدنى قابل توجه بوده و در مقايسه با سرزمين هايى چون روم و ايران كه در آن روزگار داراى تمدن هايى درخشان بوده اند عملا در مراحل ابتدايى زندگى به سر مى برده است و هيچ زمينه خاصى در آن براى آغاز يك تمدن وجود نداشته است . و حال آن كه بلافاصله پس از طلوع اسلام در اين سرزمين عربستان به كانون يكى از عمده ترين تمدن هاى بشرى در طول تاريخ بدل مى شود كه اين خود بيانگر عظمت اسلام و قدرت عظيم تمدن سازى آن است .
«سرجان گلوب» در كتاب «امپراطوريه العرب» ترجمه «خيرى حمار» مى گويد:«تنها عاملى كه عرب را به مرتبه دولت بزرگ و عظيم رسانيد ظهور دين اسلام بود كه به دست محمد(پيامبر عربى) تحقق يافت . قبل از پيدايش اين حادثه عظيم كه در نيمه اول قرن هفتم ميلادى رخ داد ملت عرب در بيابان (جزيره عربى) زندگى مى كردند و اغلب آن ها به صورت قبايل در حالت بيابان گردى و پرورش شتر و گوسفند و اسب و اين گونه حيوانات به سر مى بردند و در آن بيابان وسيع از منطقه اى به منطقه ديگر منتقل مى شدند؛ طبعا در چنين زندگانى ، فراگيرى دانش ، بلكه خواندن و نوشتن امكان پذير نيست .
تحليل نحوه زندگانى عرب در آن دوره كه به عصر جاهليت ، شهرت دارد و بررسى روابط حاكم بر جوامع عربى در آن روزگار به خودى خود اين جنبه از اعجاز اسلام را آشكارتر مى سازد. على (ع) در بيانى شيوا در خطبه ٢٦ نهج البلاغه اين گونه به وصف عمل جاهليت مى پردازد: «همانا خدا محمد را بر انگيخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان كه بايد برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترين آيين را برگزيده بوديد و در بدترين سراى خزيده منزلگاهتان سنگستان ناهموار هم نشينانتان گرزه مارهاى زهردار آبتان تيره و نا گوار و خوراكتان گلو آزار خون يك ديگر را ريزان از خويشاوند بريده و گريزان بت هاتان همه جابر پا پاى تا سر آلوده به خطا.»
با اين حال اسلام در مدتى كوتاه اوضاع اجتماعى عربستان را به كلى دگرگون ساخت ؛ آداب و رسوم خرافى و رفتارها و روابط پليد و غير انسانى را بر انداخت و بالاترين فضايل اخلاقى و انسانى را حاكم نمود.
براى نمونه نظام طبقاتى در آن عصر به شديدترين صورت در كل جهان آن روزگار و از جمله عربستان وجود داشت ؛ به اين ترتيب هر يك از افراد متعلق به گروه و طبقه اى خاص بوده و با توجه به آن داراى اختيارات و امتيازات ويژه و يا فاقد برخى حقوق و مزايا در جامعه بود. توده مردم در واقع هيچ گونه حقى در عرصه زندگى اجتماعى نداشتند و عملا در زير سيطره ى ظالمانه طبقات بالاتر زندگى مى كردند.
نظام برده دارى با اين تعريف كه در آن . بردگان هم چون حيوانات فاقد هر گونه حقوق بشرى باشند، يكى از اصول رايج آن دوران بود. و حال آن كه در چنين شرايطى ، شعار اساسى اسلام ، يكسان بودن انسان ها و برترى نداشتن و امتياز نژادى و طبقاتى آن ها بر يك ديگر بود: «اى مردم ! ما همه شما را نخست از يك مرد و زن آفريديم و آن گاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم ، تا يك ديگر را بشناسيد. (نه آن كه به واسطه نسب ، بر هم ، فخر و مباهات كنيد و دل يك ديگر را بشكنيد؛ و بدانيد كه اصل و نسب نژادى ، مايه افتخار نيست ، بلكه) بزرگوارترين شما نزد خدا با تقواترين شماست و خدا (بر ظالمان و باطن خلق) آگاه است .» (٣٣)
در اسلام ، نژاد برتر و طبقه بهتر، معنا و مفهوم خود را از دست داده و همه انسان ها در جوامع ، داراى شرايط و امتيازات يكسان بودند. در تعبيرى رسا، قرآن همه مؤ منان را برادران يك ديگر مى نامد: «به حقيقت مؤ منان (كه از يك روح قدسى به وجود آمده اند) همه برادر يك ديگرند؛ پس هميشه بين برادران خود صلح دهيد و خدا ترس و پرهيزكار باشيد؛ باشد مورد لطف الهى قرار گيرد.» (٣٤)
غرب با همه ادعاهايش هنوز در هضم اين قانون لطيف انسانى ، مشكل دارد. ويل دورانت ، مورخ و فيلسوف شهير آمريكايى مى نويسد:«اسلام براى محدود كردن بردگى و اصلاح حال بردگان كوشش داشت ؛ به طورى كه بردگى را به غير مسلمانى كه در جنگ اسير مى شد يا فرزندانى كه از بردگان زاييده مى شدند محدود كرد...ولى با برده معمولا خوش رفتارى مى كردند تا جايى كه وضع بردگان بدتر از كارگران كارخانه هاى اروپا در قرن نوزدهم نبود، بلكه وضع آن ها از اين گونه كارگران بهتر بود؛ چون بر زندگى خود ايمن تر از كارگران بودند...» (٣٥)
سخنان «ار. اف . بودلى» نيز در اين زمينه قابل توجه است ؛ او مس گويد: «اسلام ، تنها دينى است كه قوانين دموكراسى به معناى درست در آن پياده مى شود. دستورهاى اسلامى ، تصريح دارد بر اين كه هر چه در عالم هست ملك (خدا) و همه مردم است ...اسلام ، تصريح مى كند كه مستمندان سهم خاص و معينى را در اموال ثروتمندان دارند. اين افكار...دموكراتيك اسلام ، نظام استعمارى را نمى پذيرد.» (٣٦)

اسلام مروج دانش

اما از ديگر فضايلى كه ترويج و توسعه آن از افتخارهاى دين اسلام و از دلايل حقانيت آن و نيز رمز و راز قدرت تمدن سازى اش مى باشد، توجه به علم و دانش ، و تاءكيد بر تعليم و تعلم است .
در سرزمينى كه به گواهى تاريخ جز عده اى انگشت شمار توانايى نوشتن ندارند و اصولا كتابت را شغلى پست و كارى بى ارزش مى انگارند. اولين آيه اى كه بر پيامبر امى و درس نخوانده نازل مى شود، اين است : «بخوان به نام پروردگارت كه آفريد (موجودات را)... آن كه نوشتن با قلم آموخت و به انسان ياد داد آنچه را مى دانست .» (٣٧)
«بررسى ورث اسميت»در كتاب خود به نام «محمد و مسلمانى»مى نويسد: «من با كمال جراءت ، ايمان دارم كه روزى عالى ترين دانش هاو فلسفه هاى انسانى و صادق ترين اصول مسيحيت ، گواهى خواند داد و ايمان خواهند آورد كه قرآن ، كتاب الهى است و محمد، پيامبر خدا.
آرى ، پيامبر درس ناخوانده و مكتب نديده اى از جانب خدا، برگزيده شد و قرآن آورد؛ كتابى كه در طول تاريخ ميليون ها رساله و كتاب به وجود آورده ، كتابخانه ها ساخت و از كتاب انباشت ، و كتاب ها آفريد و فلسفه ها و حقوق ها و سيستم هاى تربيتى و فكرى و ايدوئولژى و مبانى و اصول و معارف در دسترس انسانيت نهاد. در محيطى ، طلوع كرد كه از دانش و تمدن ، خبرى نبود؛ در سراسر مدينه تنها١١ تن ، توانايى خواندن و نوشتن داشتند و در قبيله پر شاخه و بزرگ قريش ، در مكه و اطراف آن ، تنها ١٧ نفر با سواد وجود داشت . تعاليم قرآن كه در نخستين آيات از علم و قلم نام مى برد تحولى عظيم در اين زمينه ايجاد كرد. تحصيل علم به حكم اسلام يكى از فرايض شد و قلمداد گرديد. از رهگذر تعاليم قرآن و در توصيه علوم و معارف قرآنى ، دانشمندان بى شمار پديد آمدند و كتاب هاى بسيارى تاءليف گرديد. رشته هاى گوناگون علمى ، از قرآن ، مايه گرفت و به وسيله متفكران اسلامى در سراسر جهان ، منتشر شد و دنيا از پرتو نور قرآن و جامعه اسلامى ، روشنى گرفت . (٣٨)
بر خلاف تصور برخى كه عقل و دين را در برابر هم مى نهند و آن ها را در تقابل با يك ديگر مطرح مى كنند، اسلام و قرآن ، تعقل و انديشه را مبناى تدين و ايمان قرار مى دهد.
اى برادر تو همه انديشه اى
مابقى خود، استخوان و ريشه اى
گر گل است انديشه تو، گلشنى
ور بود خارى ، تو همه گلخنى (٣٩)
باتوجه به همين نكته است كه دعوت به تفكر و تدبر در كائنات و نيز تعقل در باب عالم خلقت ، در جاى جاى قرآن به چشم مى خورد؛«اين كتاب از خلقت انسان و راز آن سخن مى گويد» (٤٠) و از چگونگى برافراشته شدن آسمان و كوه ها بحث مى كند. (٤١) حتى كيفيت آفرينش شتر را ياد آور مى شود (٤٢) مردم را به سير و سفر در آسمان ها و زمين دعوت مى كند. (٤٣)و موضوعات ديگرى هم چون زندگى مورچگان و زنبوران عسل ، چگونگى پرواز پرندگان و شكفتن دانه در خاك و... را مطرح مى سازد؛ زيرا مى خواهد انسان ها در عمق فطرت خلقت هر يك از آن ها ژرف انديشى كنند و از كنار هيچ پديده و موجودى ساده نگذرند. كثرت اين گونه آيات ، انسان را متحير مى سازد؛ چنان كه «طنطاوى» صاحب تفسير الجواهر در اين باره ادعا مى كند بيش از ٧٥٠ آيه قرآن اشاره به علوم طبيعى و مطالعه در راز آفرينش ‍ عالم است . (الجواهر، ج ١، ص ٧)
آرى اسلام هيچ اكراهى در پذيرفتن دين ندارد؛ چرا كه راه هاى زوال و سقوط و نيز راه هاى رشد و كمال مشخص شده است كه حال انسان بايد با
تفكر و تعقل ، راه خويش را برگزيند. (٤٤)
اقتضاى جان ، چو اى دل ! آگهى ست
هر كه ، آگه تر بود، جانش قوى ست (٤٥)
از طرف ديگر علاوه بر قرآن - كتاب آسمانى اسلام - كه در جاى جاى آن سخن از علم و دانش و برترى دانايان بر نادانان است (زمر/٩) احاديث و روايات بسيار زيادى از پيامبر اسلام و ساير ائمه مى توان در دعوت به علم و دانش ، سراغ گرفت كه نمونه هايى از آن در كتاب هاى «اصول كافى» تاءليف يعقوبى كلينى (جلد اول)، باب «فضل و العلم» و كتاب «احياءالعلوم» اما محمد غزالى (جلد اول) و در نهج الفصاحه و...آمده است .
«ام . ساوارى»محقق فرانسوى بااشاره به يكى از اين روايات مى گويد: «به دستور پيامبر (ص) مقرر گرديد، اسيران باسوادى كه پول براى پرداخت ندارند، هر يك ، ده كودك مسلمان را خواندن و نوشتن بياموزند و آزاد شوند.اين فرمان مقدس و دلپذير، نشانه دلبستگى و خواست پيامبر به آموزش و پرورش و فرهنگ مردم و نسل جوان بود.» (٤٦)
و لذا همين تاءكيد اسلام بر علم و دانش بود كه به قول جرجى زيدان ، مورخ مشهور مسيحى در متاب تاريخ تمدن اسلامى ، باعث مى شد: «هر جا اسلام ، حكومت مى كرد، علم و ادب به سرعت پيشرفت مى نمود.»
استدلال پروفسور هانرى كربن در اين باره بسيار جالب توجه است ؛ او مى گويد: «هر گاه انديشه پيامبر اسلام ، خرافى بود و اگر قرآن ، وحى الهى نبود، وى هرگز جراءت نمى كرد بشر را به علم و دانش دعوت كند. هيچ بشرى و هيچ طرز فكرى به اندازه پيامبر اسلام و قرآن مردم را به دانش ‍ دعوت نكرده است ؛ تا آنجا كه در قرآن ٩٥٠ بار از دانش و عقل و انديشه سخن به ميان آمده است .» (٤٧)
به اين ترتيب تاءكيد و توجه فراوان اسلام بر علم و دانش ، موجب رشد و شكوفايى سريع و غير قابل تصور علمى مسلمانان و ظهور چهره هايى برجسته و درخشان در عرصه هاى مختلف علمى گرديد. كه غرب از جهات بسيارى علم ودانش كنونى اش را مديون مسلمانان است ؛ و اين واقعيتى است مه بسيارى از انديشه مندان برجسته غربى به آن معترفند، كه در ادامه اين بحث به آن خواهيم پرداخت .

موج رو به گسترش

توسعه سريع اسلام در مناطق مختلف جهان شناخته شده آن روزگار، از جمله شكست امپراتورى ايران و بسط و نفوظ اسلام در يكى از كانون هاى تمدن آن روزگار كه در واقع با استقبال مردم رنج كشيده ايران به وقوع پيوست ، موجب شد تا جهان اسلام هر وسعت بيش ترى بيابد.
«اسلام در دعوت خود، راهى را پيش گرفت كه منجر به فتحى شد كه از بزرگ ترين و جالب ترين فتوحات جهان به شمار آمد. آن نيروى اسلامى كه از دل جزيره العرب بعد از رحلت پيامبر، نمايان شد تا آن جا كه ممكن بود به سرعت همه جا را در نورديد. از ناحيه شمال ، شام را فرا گرفت و تا آناتولى پيش رفت و قسطنطنيه را به خطر انداخت و در شرق ، عراق و ايران و قسمت عمده افغان را گشود. از نهر جيحون گذشته ، به بلاد تركستان امروز رسيد. و در غرب به مصر و تمام سواحل شمال آفريقا مستولى شد و تا ساحل آتلانتيك رسيد و از آن جا به شمال ، رو كرده و به جبل و الطارق . اسپانيا گسترش يافت . سپس از آن گذشته به فرانسه داخل شد و بر «برافينيم» و «كاركازون»و «كاربون»و «بوردو»سيطره يافت . هنوز صد سال از وفات پيامبر نگذشته بود كه يك امپراتورى بزرگ از شبه جزيره ايبريه در غرب گرفته تا سواحل جنوبى مديترانه و سواحل نهر سند و درياى خزر، امتداد داشت ، به وجود آمد.» (٤٨)
بسيار ساده انگارانه خواهد بود اگر بپنداريم توسعه روز افزون جهان اسلام و به طور مثال ، غلبه مسلمانان بر امپراتورى وسيع ايران به زور شمشير، تحقق پيدا كرد، زيرا نگاهى به تاريخ ، نشان مى دهد كه اعراب مسلمانان ، درگير جنگ در برابر ساير كشورها و ملل ، داراى تعداد سربازان بسيار كم و تجهيزات ناچيز بوده اند و حال آن كه مجبور ساختن ملتى به قبول يك دين ، لازمه اش اين است كه عده زيادى از مبلغان آن دين و سربازان اش در هر شهر و دهى كه فتح مى كنند اقامت كنند تا با محافظت از آن شهر به تبليغ و توسعه دين خويش بپردازند و حال آن كه تاريخ ، نشان مى دهد مسلمانان چنين كارى را هرگز انجام ندادند. از طرف ديگر، اگر دينى به ور شمشير، بر ملتى تحميل شود، آن دين و مرام ، دوام نخواهد داشت ؛ دز جالى كه با نگاهى به تاريخ ملل مسلمان ، مشاهده مى كنيم ملت هايى كه از صدر اسلام ، پيرو آن شده اند هرگز حاضر نبوده اند آن را با چيزى عوض نمايند.
در هر صورت در اين دوران ، قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف به زبان عربى ترجمه شد و به جهان اسلام منتقل گرديد. جرجى زيدان در اين مورد مى گويد: مسلمانان بهترين معلومات هر ملتى را از آنان گرفته اند؛ مثلادر قسمت فلسفه و طب و هندسه و موسيقى و منطق و هياءت از يونانيان استفاده نموده اند؛ و از ايرانيان تاريخ و موسيقى و ستاره شناسى و ادبيات و پندو اندرز و شرح حال بزرگان و اقتباس كردند و از هنديان ، طب هندى ، حساب و نجوم و موسيقى و داستان . گياه شناسى آموختند؛ و از كلدانيان و نبطى ها كشاورزى و باغبانى فرا گرفتند و شيمى و تشريح از مصريان به آن ها رسيد. در واقع آنان علوم آشوريان و بابليان و مصريان و ايرانيان و هنديان و يونانيان را گرفتند و از خود چيزهايى بر آن افزودند و از مجموع آن ، علوم و صنايع و آداب تمدن اسلامى را پديد آوردند.» (٤٩)
به اين ترتيب با انتقال ميراث تمدن هاى گذشته به جهان اسلام و در آميختگى آن با روح اسلامى حاكم بر جوامع مسلمان ، فرهنگ و تمدن وسيع اسلامى به وجود آمد؛ تمدنى كه روح آن اسلامى و عناصر آن ، ميراث تمدن هاى ديگر بود.

جهان اسلام و انتقال دانش به غرب

ايجاد مراكز علمى و مدارس و دانشگاه ها به عنوان كانون هاى اشاعه علم و دانش از كارهاى پر اهميت و قابل توجه جهان اسلام در توسعه و پيشرفت علوم بود كه در اوج تمدن اسلامى - همان زمان كه غرب در دامان تاريك قرون وسطى به خوابى عميق فرو رفته بود - به فعاليتى چشمگير مشغول بودند.
«در قرون وسطى ، صدها دانشگاه و مدارس عالى با عناوين مختلف در ممالك اسلامى وجود داشت كه طالبان علم و دانش را با آغوش باز پذيرا بود؛ به عنوان نمونه (و از باب مثال) مدارس : رشيديه ، امنينيه ، طرخانيه ، خاتونيه و شيرفيه در سوريه ؛ مدارى ناصريه و صلاحيه در مصر و مدارس ‍ ديگرى در قاهره ، نيشابور سمرقند، اصفهان ، مرو، بلخ ، حلب ، لاهور و غزنه ؛مشغول آموزش دانشجويان بودند. (٥٠)
كه به علت كثرت آن ها از ذكر نامشان خوددارى كرده و خواندگان را در اين زمينه به كتاب «تاريخ دانشگاه هاى بزرگ اسلامى» تاءليف «عبدالرحيم غنيمه»ارجاع مى دهيم و در اين جا به اين سخن ابن جبير، اكتفا مى كنيم كه در قرن ششم هجرى تنها در بغداد، ٣٠ مدرسه و در دمشق ٢٩ مدرسه به صورت فعال به كارهاى علمى مشغول بودند. يا آن كه «ميان محمد شريف»مى نويسد: «تنها در قرطبه (پايتخت اندلس ) صدها مركز علمى سرگرم فعاليت بودند و فلسفه و تاريخ و ادبيات و رشته هاى گوناگون علمى را دوشادوش تحقيقات مذهبى تدريس مى كردند.
(٥١)كتاب هايى كه در دانشگاه هاى اروپاتدريس شده و معتبر شناخته مى شد، در واقع همان ترجمه كتاب هايى بود كه در دانشگاه هاى اسلامى ، توسط مسلمانان تاءليف و يا از زبان هاى يونانى و ايرانى و هندى ترجمه شده بود. «دكتر گوستاولوبون» در اين باره چنين مى نويسد: «تمام دانشكده ها و دانشگاه هاى اروپا پانصد تا ششصد سال روى همين ترجمه ها داير، و مدار علوم ما فقط علوم مسلمانان بوده است و در برخى رشته هاى علوم . مثل طب مى توان گفت تا زمان ما (نيمه دوم قرن نوزده و اوايل قرن بيستم) هم جارى مانده است ؛ چه ، در فرانسه مصنفات بوعلى سينا تاآخر قرن گذشته باقى بوده و شروحى بر آن ها نوشته مى شد»
و باز هم او در جاى ديگرى مى گويد: «تا قرن پانزدهم قولى را كه ماءخوذ از مصنفان عرب نبود، مستند نمى شمردند، «رژرباكن»، «لئو نار دوپيز»، «آرنود»، «ويلاف »، «سن توماس»، آلبرت كبير، آلفونس دهم و...تماما يا شاگرد علماى عرب بودند و يا ناقل احوال آن ها» (٥٢)
همزمان با نفوذ افكار و انديشه هاى متفكران و دانشمندان اسلامى ، بسيارى از آداب و رسوم دانشگاه هاى اسلامى نيز در مراكز علمى غرب و اروپا جارى شد؛ چنان كه صاحب كتاب «مدارس نظاميه و تاءثيرات علمى و اجتماعى آن»در اين كتاب مى نويسد: «آنچه را ما پس از تاءسيس ‍ دانشگاه هاى جديد در نيم قرن اخير به عنوان اقتباس از غرب در استعمال عناوين دانشگاهى مترادف با استاديار، دانشيار و استاد استفاده مى كنيم در حقيقت همان اصول و ضوابتى است كه دانشگاه هاى اروپايى نظام معمول در مدارس نظاميه و مستنصريه در استعمال القاب : معيد، نائب و مدرس ‍ استفاده كرده اند و حتى لباس سياه (جبه) پوشيدن و به هنگام تدريس كردن بر كرسى (سده) نشستن نيز از روش معمول در نظاميه ها اقتباس ‍ شده (٥٣)
است .»تاءثير مسلمانان در غرب و دانشگاه ها و مراكز علمى آن ، به حدى بود كه غريبان حتى چگونگى يادداشت برداشتن در كلاس و يا اين كه چگونگى گواهينامه دادن به دانشجو را نيز از دانشگاه هاى اسلامى اقتباس ‍ كردند. (٥٤)
برخى از كتاب هايى كه دراين در اين حوزه به وسيله مسلمانان نوشته شده و از طريق ترجمه به غريبان رسيده است ، عبارت است از: «ادب الاملاء و استملاء» نوشته عبدالكريم سمعانى كه اين كتاب به زبان آلمانى برگردانده شده و كتاب ديگر: «الاجازه فى فنون التدريس عندالاسلام»كه آن هم به زبان فرانسوى ترجمه شده بود. (٥٥)
الگوبردارى غربيان از دانشگاه هاى اسلامى و نفوذ آرى متفكران مسلمانان در بطن مراكز علمى اروپايى به حدى بود كه آن ها حتى در ساختن دانشگاه ها از مراكز علمى مسلمانان در شيوه معمارى تقليد مى كردند؛ به طور نمونه ساختمان كالج دانشگاه كمبريج و صحن آن عمارت از ساختمان دانشگاه الازهر، اقتباس شده است .
بحث درباره يكايك علوم چون : فيزيك ، نجوم ، شيمى ، فلسفه ، رياضى و...از عهده اين بحث خارج بوده و خود نياز به بحث هاى مقصل و طولانى دارد كه علاقه مندان مى توانند به منابعى كه در اين حوزه ها تاءليف گرديده مراجعه كنند.
حال نظريات تنى چند انديشمندان غربى را پيرامون مطالب ياد شده مطرح مى نماييم : پر فسور روژه گارودى كه از دانشمندان برجسته غربى است در كتاب «هشدار به زندگان»خويش مى گويد: «دانش اسلامى از تكنيك يا فنى كه از آن مايه گرفته است سرچشمه اصلى علم و دانش دوران رنسانس ‍ اروپا يا عصر نهضت روشنگرى غرب است . اما صفت مشخصه دانش ‍ اسلامى اين است كه علم ، جدا از حكمت و دانايى از نظرمسلمانان نيست ...هدف دانش اسلامى ، انسانى و خدايى است ؛ يعنى اين دانش بايد به نام انسانيت و خدا در خدمت تكنيك و فن ابزار سازى در آيد و ثمره علمى بايد انسانى و در راه خدا باشد...امروزه رسم نيست كه در غرب وقتى وسيله اى مى سازد درباره هدف آن نيز بينديشد؛ (لذا) غرب و سراسر جهان در معرض خطر مرگ قرار گرفته است ، و اينك كه طغيان انسان عليه آسمان ، زمين را آلوده كرده است ، الهام گرفتن از دانش اسلامى در اوج خود، هدف هاى انسانى و خدايى و دانش و ضرورت رعايت آن را به ما غريبان
مى فهماند.
«ليبرى»دانشمند مشهور فرانسوى مى گويد: «اگر اسلام و مسلمين در تاريخ پيدا نمى شدند، حيات علمى اروپا تا چند قرن عقب مى افتد.»
«برناردوشاو» نويسنده بزرگ انگليسى مى نويسد: «ترقيات علم و فلسفه در سراسر جهان جهان به اسلام تخصيص دارد.»
دكارت ، بنيانگذار فلسفه جديد غرب و انديشه مند برجسته اروپايى نيز مى گويد: «روبر فرانسوى كه از دانشمندان نامى و مشهور اروپاست ،در اندلس نزد مسلمانان كسب علم نموده است .»
دكتر گوستاو لوبون درباره «دوسن مارتن» كه از مقام مسلمانان و خدمات علمى آنان قدر دانى نكرده است ، مى گويد: از كسى مانند دوسن مارتن خيلى بعيد است كه زحمات مسلمين و حق علمى را كه آن ها بر ما - ملل اروپا - دارند از نظر دور بدارد.
- «ارنست رنان» فيلسوف شهير فرانسوى مى گويد: آلبرت كبير، هر چه داشت از ابن سينا دانشمند اسلامى گرفته و «سن توماس» فلسفه اش را از ابن الرشد - عالم اسلامى - اخذ كرده است .
«مسيو سديلو» مورخ معروف فرانسوى مى گويد: ترقى تمدن امروز اروپا مرهون دانش هايى است كه اسلام در سراسر شرق و غرب منتشر ساخت و حقيقتا بايد اعتراف كرد كه مسلمين استادان اوليه ملل اروپا بوده اند.
«بوگلد»، دانشمندان معروف انگليسى مى گويد: دانشگاه هاى اسلامى در بغداد و اندلس ، به دانشجويان خارجى ، يهودى و نصرانى ، خوش آمد مى گفت و هزينه تحصيلات آن ها را از خزانه دولتى مى داد آن ها را محترم مى داشت . صدها جوان اروپايى از اين آزادى و كمك مسلمين استفاده نموده ، در آن مراكز علمى به تحصيل علوم و معارف پرداختند.
«بوگيزژيوائى» مى گويد: «مسلمين در قرون وسطى فرهنگ را رسما ايجاد كرده و دانشگاه ها تاءسيس نمودند كه هر اروپايى وارد دانشگاه هاى اسلامى مى شد، در اجتماعت به خود مى باليده ، افتخار مى كرد و با سرافرازى و سربلندى در ميان خانواده ها قدم به فخر برداشته ، اظهار بزرگى و دانشمندى مى نمود.»
«راموزار سيلوستر» كشيش نام دار فرانسوى مى گويد: در همان عصر كه پرتو اسلام از مشرق زمين ، سربر كشيد، اروپايى ها در خواب غفلت و نادانى خوابيده بودند و بعد از چند مدت ، تازه اقليتى كوچك سر از بالش بطالت برداشته ، متوجه مراكز علمى اسلامى شده و دانشگاه هاى اندلس را اشغال كردند.
«سيديلو» مورخ مشهور فرانسوى در كتاب «تاريخ اعراب» مى نويسد: مسلمان ها در قرون وسطى در علم فلسفه و فنون مختلف ، يگانه روزگار بودند و هر كجا قدم گذاشتند، دانش هاى خود را انتشار دادند؛ تا اين كه علومشان به اروپا رسيد و باعث ايجاد نهضت علمى غرب گرديد.
«ژوزف ماك كاپ» مى نويسد: در هيچ تاريخى نمى توانيم پيدا كنيم اين سان توده ملت در جست و جوى علم روند و تا اين اندازه دانش و هنر در دل طبقات نفوظ و اثر كرده باشد؛ مگر در سايه اسلام .
«رنبورت» مى گويد: بايد اعتراف كرد كه علم طبيعى ، فلكى ، فلسفى و رياضيات كه در قرن دهم اروپا را، زنده نمود از قرآن گرفته شده ، بلمه اروپا رهين منت اسلام است .
«دلامبر»در متاب هياءت خود مى نويسد: خدمات مسلمين نه تنها اين بود كه علم را از راه تحقيق و اكتشاف ، ترقى دادند، بلكه روح مخصوص ، به قالب آن دميده و به كمك نگارش و مدارس عالى آن را در دنيا انتشار دادند و به دنياى علوم و معارف اروپا از اين راه احسانى نمودند كه مى توان گفت مسلمانان قرن ها استاد علوم و فنون اروپا بوده اند.
«د. همبلت» كه يكى از دانشمندان برجسته اروپايى است مى گويد: «مسلمين را بايد مؤ سس واقعى علوم طبيعى دانست .» (٥٦)

آيا اسلام ، افيون ملت ها بود؟!

در اين جا تاءكيد مجدد بر اين نكته ضرورى است كه هر چند در اوج گيرى و بسط تمدن عظيم اسلامى ، مسلمانان و بنيان اين تمدن ، نقش ارزنده اى ايفا نمودند، اما چنان كه اشاره رفت عامل عمده پيشرفت سريع جهان اسلام و توسعه ، روز افزون تمدن اسلامى . نيز علت رشد علمى مسلمين ، پويايى دين اسلام و پتانسيل ها و توانايى هاى موجود در آن بود كه منبع «حركت» و« توسعه» نيز منشاءاوج گيرى تمدن بزرگ اسلامى بود كه در اين بين نقش ‍ قرآن به عنوان كتاب آسمانى اين دين بسيار حائز اهميت است .
آرى ، اسلام و تعاليم الهى آن بود كه در مدتى كوتاه ، انقلابى عظيم در عرصه تمدن بشرى را به وجود آورد.؛ حال آيا منبعى آسمانى و الهى و پشتوانه اى فراانسانى كه از علمى لايزال و قدرتى بى زوال نشاءت بگيرد براى خلق چنين حماسه اى لازم و حتمى نيست ؟
«حق را به باطل مى پوشانيد؛ تا حقيقت را پنهان سازيد و حال آن كه به حقانيت آن واقفيد.» (٥٧)
با مرورى در آنچه مورد بحث قرار گرفته ، نقش اساسى دين اسلام در شكل گيرى تمدن عظيم اسلامى و نيز جايگاه رفيع اين تمدن در تاريخ بشرى آشكار مى گردد. تاريخ ، گواهى است بر اين مدعا، كه اسلام نه تنها «افيون» مات ها نبوده ، بلكه عامل تحرك و پويايى در اين جوامع بوده است ؛ و لذا شبهه كسانى كه دين مبين اسلام و مسيحيت تحريف شده قرون وسطائى را همسان گرفته و با استناد به تجربه ى مثبت غرب در كنار گذاشتن مسيحيت قرون وسطايى در عصر رنسانس ، اسلام را عامل عقب ماندگى مسلمانان دانسته و خواهان كنار گذاشتن آن از صحنه ى زندگى مسلمانان بريا آغاز يك پيشرفت عظيم مى باشند، مرتفع مى گردد.

در جست و جوى علل ركود

اما سؤ ال اساسى كه ذهن هر محققى را در اين زمينه به خود مشغول مى دارد، اين گونه مطرح مى شود كه : پس چه عواملى موجب ركود تمدن اسلامى و عقب ماندگى فعلى جهان اسلام گرديده است ؟ آيا يك تمدن دينى ، هم چون يك تمدن غير دينى دوره هاى مختلف «اوج»و «افول»دارد؟ آيا تمدن اسلامى كه در عصر حاضر دچار انزوا و ركورد گرديده سرانجام هم چون يك تمدن پيرو از كار افتاده به انحطاط خواهد رسيد؟ اگر خواب مثبت باشد پس در آن صورت چه تفاوتى بين اين دو نوع تمدن - دينى و غير دينى - وجود دارد؟
به راستى چه عللى باعث گرديد تا تمدن اسلامى كه روزگارى به شهادت تاريخ در راءس قافله تمدن بشرى و پيشتاز در عرصه هاى مختلف اجتماعى بود، اين گونه امروزه در برابر تمدن غير دينى غربى ، ناتوان و عقب مانده و منفعل جلوه كند؟ مگر نه اين كه اسلام به عنوان آخرين دين الهى ، ادعاى جاودانگى دارد؟ پس چرا تمدنى كه بر مبنا و اساس اين دين ، پى ريزى شده بود، اين سان دچار نابسامانى گرديده ؟
با اين يادآورى كه تمايز قائل شدن بين اسلام و تمدن اسلامى ، از نكات مهمى است كه در اين بحث بايد مورد توجه قرار گيرد، به بررسى علل عقب ماندگى فعلى جهان اسلام پرداخته ، در پى جواب هايى مستدل و قانع كننده براى سؤ الات ياد شده خواهيم بود؛ كه در نهايت با طرح احياى تمدن اسلامى با مبنا قرار دادن تعاليم اين دين آسمانى ، به رفع شبهه مى پردازيم .
عواملى كه در ركورد تمدن اسلامى ، دخيل بوده و نقش داشته اند به دو حوزه مجزا تقسيم مى گردند؛ يك دسته علل و عوامل درونى و دسته ديگر علل خارجى مى باشند كه به اختصار پيرامون هر دو حوزه ، بحث خواهد شد.

عوامل درونى

در باب عوامل درونى در تاريخ اسلام ، نشان مى دهد كه پس از رحلت پيامبر (ص) در بطن جامعه اسلامى ، زاويه انحرافى ايجاد گرديد كه روز به روز با گذر زمان ، وسعت بيش تر گرفته ، اندازه آن بزرگ تر شد؛ تا در نهايت منجر به متروك ماندن اسلام ناب در اين جوامع و مسخ مفاهيم دينى با عناوين مختلف گرديد؛ تا جايى كه از اسلام جز نامى در عرصه زندگى اجتماعى مسلمانان باقى نماند.
«ژول لابوم» محقق فرانسوى كه خصوصيات برجسته و ممتاز اسلام را به صورت اصول دوازده گانه مورد بررسى قرار مى دهد، دراين مورد اظهار مى دارد: «در تبيين علل عقب افتادگى مسلمين در يك جمله كوتاه بايد گفت كه : آن ها از اين اصول ، منحرف گشتند و از راه اسلام دور شدند، بلكه با تلاشى مذبوحانه به اصول اسلام ، پشت كرده ، و با آن دشمنى ورزيدند.» (٥٨)
«سرجان گلوب» گرايش به دنيابعد از رحلت پيامبر را مطرح ساخته ، مى گويد: «٣٠ سال از وفات پيامبر كه گذشت ، اكثر آنانى كه با پيامبر نشست و برخاست داشتند و او را دست شناخته بودند، وفات كردند و آن روح كه مسلمانان اول داشتند و تواءم با حماسه و احساسات دينى بود در نسل دوم ، رو به سستى گذاشت . پس انداز اموال و خوشگذرانى و خريد كنيزان در زندگانى آن ها رواج يافت و محيط اسلامى ، آميخته با اين گونه امور دنيوى گرديد. اختلافات و عصبيت قبيله اى ، دوباره از سر گرفته شد و نزديك بود مسلمانان دوباره به همان روزگار جاهليت قبل از اسلام برگردند.» (٥٩)
او در جاى ديگرى چنين مى گويد: «شايد بهترين چيزى كه در اين نوشته تاريخى ما خيلى روشن خود نمايى مى كند فرق كلى و آشكارى است كه بين حضرت رسول و خلفاى راشدين او و بين حكمرانان عرب كه بعد از سى سال از وفات پيامبر، روى كار آمدند، ديده مى شود. خلفاى نخستين به دنيا بى اعتنا بودند و نسبت به دين ، اخلاص داشتند و اين ها در پى عياشى و مال دنيا بوده ، علاقه به خوشگذرانى داشتند... آيا نمى شود گفت كه ماءمون با آن شدت علاقه اى كه به تجملات زندگى داشت ، خود بزرگ ترين دشمن اسلام بود»؟ (٦٠)
به اين ترتيب روح اسلامى از جوامع مسلمان ، طرد گرديد و عملا متروك ماند. امام خمينى (ره) بزرگ احياگر اسلامى در اين زمينه مى نويسد: «اكنون ببينيم كه چه گذشته است بر كتاب خدا؛ اين وديعه الهى و ما ترك پيامبر اسلام (ص)، مسائل اسف انگيزى كه بايد براى آن خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت على (ع) شروع شد. خود خواهان و طاغوطيان ، قرآن كريم را وسيله اى كردند براى حكومت هاى ضد قرآنى ، و مفسران حقيقى قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم دريافت كرده بودند و نداى «انى تارك فيكم الثقلين» در گوششان بود با بهانه هاى مختلف و توطئه هاى از پيش تبين شده آنان را عقب زده و با قرآن در حقيقت قرآن را كه براى بشريت تا ورود به حوزه بزرگ ترين دستور زندگانى مادى و معنوى بوده و هست ، ازصحنه خارج كردند و بر حكومت عدل الهى كه يكى از آرمان هاى اين كتاب مقدس بوده و هست ، خط بطلان كشيدند و انحراف از دين خدا و كتاب سنت الهى را پايه گذارى كردند؛ تاكار به جايى رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است . هر چه اين بنيان كج به جلو آمد كجى ها و انحراف ها افزون شد، تاآن جا كه قرآن كريم را - كه براى رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشرى ، از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدى (ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند و اين وليده به علم الاسماء را از شر شياطين و طاغوت ها رها سازد، و جهان را به قسط و عدل رساند و حكومت را به دست اولياءالله معصومين (عليهم صلوات الاولين و الاخرين )بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند - چنان از صحنه خارج نمودند كه گويى نقشى براى هدايت نداد. كار به جايى رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاى جائر و آخوندهاى خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اى براى اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالى شد. و مع الاصف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل ، قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشى جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد، و آن كه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگى آنان باشد وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا به كلى از صحنه خارج شد. (٦١)
حال با توجه به آن كه پويايى اسلام ، از پويايى دستورهاى قرآن ، ناشى مى شود، كنار نهادن قرآن ، چيزى جز كنار گذاشتن اسلام و متروك ساختن آن نيست . اما از طرف ديگر در اعصار اخير، غفلت از مسائل روز و ناآگاهى از مقتضيات زمان و كشيده شدن يكسره حوزه هاى دينى به سمت و سوى مسائلى كه غبار زمان بر آن نشسته و مربوط به گذشته مى باشد، و نيز تمايل بيش از حد و حتى تعصب نسبت به آن ها موجب فاصله گرفتن ، كانون هاى دينى از اقتضائات زمان حال گرديد، كه شهيد مطهرى اين گونه به آن اشاره مى كند: علل و عوامل اين جريان بر كسى پوشيده نيست ، چيزى كه نبايد كتمان كرد اين است كه جمود و ركود فكرى كه در قرن اخير بر جهان اسلام حكمفرما شد و مخصوصا باز ايستادن فقه اسلامى از تحرك و پيدايش روح تمايل و نگرش به گذشته و پرهيز از مواجهه با روح زمان ، يكى از علل اين شكست به شمار مى رود. امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يك نهضت قانونگزارى است كه با يك ديد نو و وسيع و همه جانبه از عمق تعليمات اسلامى ريشه بگيرد. (٦٢)
اين موضوع مخصوصا در بين اهل سنت كه باب اجتهاد، بسته بوده و چارچوب فكرى ثابتى بر حوزه هاى آنها حاكم است ، به صورتى ملموس و آشكار به چشم مى خورد. باب اجتهاد از محاسن برجسته شيعه در تطبيق اسلام با زمان مى باشد.
آسيب نهاد روحانيت به عنوان مبلغان دينى و اشاعه دهندگان اسلام ، از ديگر مواردى است كه در انزواى اسلام بين جامعه هاى مسلمانان نقش ‍ داشته است . از جمله اين آسيبها نفوذ افراد روحانى نما در نهاد روحانيت و سوء استفاده از اسلام با به خطر انداختن اين دين مى باشد كه : خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزه ها با اعمال ناشايسته و اخلاق و روش ‍ انحرافى است و خطر بسيار عظيم آن در دراز مدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهى بر علوم اسلامى و جا زدن خود در بين توده ها و قشرهاى مردم پاكدل و علاقه مند نمودن آنان به خويش و ضربه مهلك زدن به حوزه هاى اسلامى و اسلام عزيز (است). (٦٣)
و نيز از ديگر آفات اين نهاد مقدس ، عوام زدگى است كه شهيد مطهرى اين گونه از آن انتقاد مى كند: روحانيت عوام زده ما چاره اى ندارد از اين كه هر وقت يك مساله اجتماعى مى خواهد عنوان كند، به دنبال مسائل سطحى و غير اصولى برود و از مسائل اصولى ، صرف نظر كند و يا طورى نسبت به اين مسائل اظهار نظر كند كه با كمال تاسف علامت تاخر و منسوخيت اسلام به شمار رود و وسيله اى به دست دشمنان اسلام بدهد.
افسوس كه اين آفت عظيم ، دست و پاها را بسته است و گرنه معلوم مى شد كه اسلام در هر عصر و زمانى تازه است : لاينفى عجائبه و لاينقضى غرائبه ، معلوم مى شد كه حتى عميق ترين سيستم هاى اجتماعى عصر ما قادر نيست با آنچه اسلام آورده است رقابت كند. روحانيت عوام زده ما چاره اى ندارد از اين كه همواره سكوت را بر منطق و سكون را بر تحرك و نفى را بر اثبات ، ترجيح دهد: زيرا موافق طبيعت عوام است . (٦٤)


۲
بخش سوم : چرا نماز مى خوانيم ؟!

عوامل بيرونى (تقابل تمدن هاى اسلامى و غربى)

اما در كنار اين عوامل داخلى و درونى كه به اختصار به گوشه هايى از آن اشاره شد، علل بيرونى و خارجى نيز در اثر عداوت ها و كينه هاى ديرينه رقيبان و مخالفان اسلام ، دست اندر كار انزواى اسلام و انحطاط تمدن اسلامى و عقب ماندگى جوامع مسلمان گرديد؟ در همين زمينه به بررسى تقابل بين دنياى مسيحيت و جهان غرب با دنياى اسلام و ملل اسلامى مى پردازيم تا عداوت هاى دينى مسيحيت قرون وسطايى و به تبع آن غرب ، با اسلام و جوامع اسلامى و نيز ميزان و چگونگى تاثير گذارى آن ها را انحطاط تمدن وسيع اسلامى و عقب ماندگى مسلمانان آشكار گردد.
اولين برخورد اين دو دنيا او تولد تمدن اسلامى ، مصادف با سده هاى ٧ و ٨ و ٩ ميلادى بود كه منجر به پيروزيهاى چشمگير تمدن تو پاى اسلامى و بسط و گسترش اسلام تا عمق اروپا گرديد. غرب در واكنشى كه نسبت به اين تهاجمات او خود نشان داد باعث آغاز جنگ هاى صليبى به مدت ٢٠٠ سال گرديد كه به رغم خواست غرب ، مبنى بر شكست سيطره و نفوذ و حضور اسلام به نتيجه اى مطلوب نرسيده و عقيم ماند. در همين دوران بود كه غرب به علت تماس نزديك با جهان اسلام ، بهره هاى فراوان فرهنگ و هنر و علم و دانش مسلمين برد.
پس از اين دوران زاويه انحراف موجود در جهان اسلام - كه به آن اشاره شد - به شكل روشن ، نمود پيدا كرد، باعث ايجاد سستى و آغاز ضعف و زوال از درون تمدن اسلامى گرديد. عوامل درونى دخيل در اين ميان زمينه انزواى قرآن و اسلام را در اين جوامع - كه اكنون ديگر فقط نام اسلام را به يدك مى كشيدند - فراهم آورد و تمدن اسلامى را در سراشيبى انحطاط قرار داد.
از سوى ديگر در همين دوران ، غرب با آغاز رنسانس و كنار زدن قيد و بندهاى قرون وسطايى و دست برداشتن از دينى كه جز ظلمت و پريشانى ، چيز ديگرى براى غرب تدارك نديده بود بناى تمدنى غير دينى نهاد و با انقلاب صنعتى ، تحولى بزرگ انجام داد.
مسلمانان ، اسلام را كنار گذاشتند و به فلاكت ، گرفتار آمدند و غربيان ، دين خود را رها كردند و به توسعه دست يافتند :
ميان ماه من ، تا ماه گردون
تفاوت ، از زمين تا آسمان است
در هر حال به دنبال اين تغيير و تحولات در هر دو بلوك و تمدن كه يكى منجر به ضعف تمدن اسلامى و ديگرى باعث قوت تمدن غربى گرديده بود، حملات وسيعى از طرف غرب ، عليه جهان اسلام - كه اكنون خلع سلاح شده بود و حربه موثر خويش از كف نهاده بود - آغاز گرديد.
اين حملات كه بيشتر مبتنى بر شگردهاى موذيانه و فريب هاى شيطانى در راستاى دور ساختن بيش از پيش جوامع اسلامى از قرآن و اسلام و دامن زدن به فاصله ايجاد شده بين دنياى شرق و جوهره اسلامى آن بود، با نفوذ در پيكره جهان اسلام به تضعيف بيش از پيش آن پرداخت و در قالب استعمار، تبلور يافت .
به عنوان نمونه : امپراتورى عثمانى كه در آن روزگار به عنوان تمدن اسلامى و نماينده آن محسوب مى شد از نمونه كشورهاى مسلمانى است كه در برابر اين تهاجمات وسيع غرب ، تسليم شده ، در كام تمدن غربى فرو رفت .
غرب با تبليغ ناسيوناليزم منفى در جوامع شرق ، مسلمانان را از هم دور مى كند و اتحاد را از بين مى برد، پريده اى به نام اسراييل را به وجود مى آورد تا انتقام جنگ هاى صليبى را از مسلمانان بگيرد . در اين برهه ، غرب به تجزيه تضعيف امپراتورى عثمانى مى پردازد كه در نهايت با حركت مصطفى كمال (آتاتورك) تبديل به جمهورى تركيه به عنوان يكى از اقمار غرب مى گردد. تركيه ، نمونه و مثال بارزى از كشورهاى اسلامى است كه مورد تهاجم غرب قرار گرفته و اسلاميت خود را به كلى از دست داد. آتاتورك با اجراى مو به موى سناريويى كه غرب آن را نوشته بود، با مبنا قرار دادن اصول لائيسيته به كنار زدن اسلام از صحنه اجتماعى و سياسى پرداخت ، تا جايى كه در آوريل سال ١٩٢٨ قانونى از طرف مجلس تركيه به تصويب رسيد كه تمامى عبارات و واژه هاى مذهبى قانون اساسى را حذف كرد. و در ٩ آوريل همان سال اين جمله كه دين رسمى تركيه ، دين اسلام است حذف شد و از آن پس نمايندگان مجلس به جاى سوگند خوردن به قرآن به شرف خود سوگند خوردند. غرب به وسيله مصطفى كمال ، اسلام را از تركيه گرفت و امروز ترك ها كه زمانى به تعبير گيبون ، هركول و افروديت با شكوه و نيرومندى بودند به كارهايى پست در آلمان و اتريش ‍ و.... مشغول اند. طنز شگفتى است : روزگارى ، وين در محاصره ترك ها بود و حالا ترك ها در خيابان هاى وين و فرانكفورت ، زبابه ها را جمع مى كنند. (٦٥)
اين به اين ترتيب ، امپراتورى عثمانى به عنوان يك كشور وسيع اسلامى در دامان غرب فرو غلتيد. دولتها و جوامع مسلمان ديگر نيز هم چون امپراتورى عثمانى همواره در معرض آماج حملات وسيع غرب بوده و يكى پس از ديگرى از پاى در آمدند.

تقابل دين اسلام و غرب

اما مطلبى كه در بحث تقابل غرب و جهان اسلام ، در خور توجه است . موضع اسلام - و نه تمدن اسلامى - در اين ميان مى باشد. به رغم انحطاط جوامع به ظاهر اسلامى - كه نتيجه مستقيم دورى اين جوامع از جوهره اسلام ناب بود - ديد مبين اسلام ، كه جوهره آن در قرآن مجيد تبلور يافت ، با رخنه در دل تمدن غربى و جذب دائمى طيف وسيعى از مردم غر، تهديدى جدى براى تمدن غيردينى غربى محسوب مى گرديد.
اسلام ، كه پاسخى به نداى فطرت آدمى و دينى منطق با خواسته هاى ذاتى بشر است به رغم موضع تهاجمى خويش در قبال تمدن اسلامى ، در برابر اسلام ، حالتى تدافعى به خود گرفت تا مانع از نفوذ آن در بطن تمدن غيردينى خويش گردد. سردمداران غربى - چه ارباب كليسا در قرون وسطى و چه خادمان تفكرات ضد دينى و يا ماديگرى در رنسانس و عصر حاضر - تمام تلاش خويش را مصروف كنترل اسلام و ممانعت از نفوذ آن به داخل جوامع غربى ساختند.
در همين راستا ممانعت از عدم شناخت صحيح آن توسط توده مردم به وسيله مخدوش جلوه دادن آن با تبليغات وسيع و همه جانبه كه توام با روانه ساختن سيل اتهامات عليه اين دين الهى گرديد، از اهم فعاليت هاى غرب به حساب مى آيد.
در دوران جنگ هاى صليبى و قرون وسطى سردمداران كليسا به خاطر حفظ منافع خويش و جلوگيرى از ترويج اسلام كه باعث كساد بازار داغ معيشى آنان مى گرديد، سيل تهمت ها و افتراها را نثار اين دين ساختند، تا واقعيات اين دين را دگرگون نشان داده و دين عجين با اوهام خويش را بى رقيب در صحنه ، نگاه دارند. پس از رنسانس نيز حاميان تفكرات مادى و دهرى و مخالفان و معاندان دين و مذهب از يك طرف و همه كسانى كه اسلام و تعاليم آن ، منافع شان را تهديد مى كرد از طرف ديگر، به مبارزه با اين دين برخاستند.
اميل ديرمنگهام در كتاب خويش به نام حيات محمد در اين باره مى گويد: از روزى ؟ جنگهاى صليبى شروع شد، بدبينى نسبت به اسلام در ميان مسيحيان زيادتر شد، تا كار به جايى رسيد كه لفظ محمد، مساوى با كفر به خدا قلمداد گرديد و در زمان شكسپير به هر ديانت باطل و پوچ ، محمدى گفته مى شد، بالخصوص ديانتى ؟ بت پرستى بود! لفظ محمد (MAMMEYS) به جاى بت ، استعمال مى گرديد، كه از اين كلمه ، كلمه (MAHMETIE) و پس از آن كلمه (MAMMETY) را مشتق ساختند كه به جاى ديوانه و جن زده استعمال مى كردند. (٦٦)
كج انديشى در واقع در اثر اين بود كه متكلمان مسيحى يك سلسله مطالب بى اساس و پوچ را بدون آن كه درباره آنها تحقيقاتى بكنند به اسلام نسبت دادند. شما نويسندگان و شعراى دوره گرد غربى را مى بينيد كه چگونه با سخيف ترين و بى اساس ترين وصف ها و تعبيرها با مسلمانان نبرد مى كنند. اينان محمد صلى الله عليه و آله را طورى نشان مى دهند؟ گويى العياذ بالله دزدى نابغه يا فردى بى پروا يا ساحر و يا رئيس راهزنان است .
و يا اين كه او مانند اسقف رومان مى خواست به عنوان پاپ كشيش ‍ بزرگ انتخاب شود و چون به اين سمت نرسيده ، به خشم آمده ، براى خود خدا و دين تازه اين ساخته است .
پطروس ترجمه قرآن به حروف لاتينى را حرام كرد... و پاپ اينوسان (رهبر مسيحيان محمد را دشمن عيسى معرفى نمود. (٦٧)
و اين تهمت ها در حالى است كه قرآن ، آكنده از وصف هاى حضرت عيسى عليه السلام بوده ، از طرفى اين دين به گواهى تاريخ ، بزرگ ترين مبارزه عليه بت پرستى را در طول تاريخ به نام خود، رقم زد.
اما بعد از رنسانس و در عصر حاضر نيز اين تبليغات منفى با پيشرفت تكنولوژى شكل هاى پيچيده ترى به خود گرفته و با گسترده تر شدن موج اسلام در جوامع غربى بسيار شديدتر و وسيع تر گرديده است . خبرنگار CNN در مصاحبه با دليپ هيرو خود اين گونه به اين امر اعتراف مى كند: در غرب به ويژه در مطبوعات ، رسم بر اين شده است كه عنوان خشونت و ترور با بنيانگرايى و اسلام پيوند بخورد و اين ، تصورى منفى از مسلمانان و اسلام ايجاد كرده است ، تصورى كه مسلمانان را فردى خشن ، تروريست و بدون پايبندى به اصول اخلاقى جلوه مى دهد . همين تصور موجب آن شد كه در تركيه كه يكى از متحدين سنتى غرب است ، با روى كار آمدن نجم الدين اربكان موجى از ترس و وحشت در ميان سياستمداران برانگيخته شود. اين تصور، هم چنين موجب سكوت نسبى منافع غرب در برابر صرب هاى بوسنى شد، زيرا بيم آن مى رفت كه مسلمانان در غرب اروپا يك حكومت راديكال مذهبى ضد غرب ايجاد نمايند. (٦٨)
به عنوان نمونه عينى ديگر از فعاليتهاى اسلام ستيزانه غرب ، با مخدوش ‍ جلوه دادن چهره آن ، انتشار وسيع كتاب آيات شيطانى بود كه با صدور حكم اعدام سلمان رشدى نويسنده مرتد آن كتاب ، از سوى امام خمينى ، راه براى تكرار توطئه هايى نظير آن بسته شد. امام خود در اين باره مى فرمايد: مسئله كتاب آيات شيطانى ، كارى حساب شده براى زدن ريشه دين و ديندارى و در راس آن اسلام و روحانيت است . يقينا اگر جهانخواران مى توانستند، ريشه و نام روحانيت را مى سوختند، ولى خداوند همواره حافظ و نگهبان اين مشعل مقدس بوده است و ان شاءالله كه از اين پس نيز خواهد بود، به شرط آن كه حيله و مكر و فريب جهانخواران را بشناسيم . (٦٩)
پاسخى كه خداوند در قرآن به همه اين معاندان مى دهد، اين است : علما و راهبان خود را به مقام ربوبيت شناختند و نيز مسيح پسر مريم را به الوهيت گرفتند، در صورتى كه مامور نبودند جز آن كه خداى يكتايى را پرستش كنند كه منزه و برتر از آن است كه به او شريك قرار مى دهند * كافران مى خواهند نور خدا را به نفس تيره و گفتار جاهلانه خود خاموش كنند و خدا نگذارد تا آن كه نور خدا را دين اسلام و معارف قرآن و حقايق الهى در منتهاى ظهور و حد اعلاى كمال برساند، هر چند كافران ناراضى و مخالف او باشند * اوست خدايى كه رسول خود حضرت محمد صلى الله عليه و آله) را با دين حق به هدايت خلق فرستاد، تا بر همه اديان عالم ، تسلط و برترى دهد، هر چند مشركان مخالف باشند * (٧٠)
به هر حال به رغم تلاشهاى بى وقفه بنگاه هاى تبليغاتى غرب و خواست معاندان اسلامى كه منافعشان با اسلام گره خورده است ، امروزه غرب ، فصل نوينى در مواجهه با اسلام را تجربه مى كند كه بسيار اميد بخش ‍ مى نمايد. حقيقت آن است كه آفتاب حقيقت هيچ گاه پشت ابرهاى توطئه و تبليغ نخواهد ماند. اكنون طيف وسيعى از مردم جهان - بنا به احتياج و نيازى كه از فطرت آن ها نشات مى گيرد - به اسلام ، روى آورده و موج اسلام خواهى ، غرب را فراگرفته است . تقدير الهى بر آن است كه اسلام به عنوان آخرين دين آسمانى ، تنها دين جهانى باشد، ان شاءالله .
دكتر سيد حسين نصر، در اين باره مى گويد: در باب اسلام بايد گفت كه اين دين هم در آمريكا و هم در اروپا بسيارى از كسانى را كه در پيچ و خم هاى سرگشتگى دنياى متجدد، گم شده اند و در پى نور هدايتى هستند كه بتواند آنان را از نااميدى و پوچى و بى هدفى نجات دهد، جلب كرده است . بسط اسلام در غرب هم نتيجه مهاجرت مسلمين و هم در نتيجه گرايش شمارى از مردم غالبا برجسته و تحصيل كرده غربى به اين دين ، بسيار فراتر از آن است كه بتواند آن را ناديده گرفت ... در نتيجه امروزه جامعه متنابهى از مسلمين هم در اروپا و هم در آمريكا به ويژه در مركز شهرهاى بزرگ ، شكل گرفته است . (٧١)
كارلتون . اس . كون دانشمند معروف آمريكايى نيز در اين باره چنين مى گويد: ما مى توانيم بگوييم اسلام يك دين جهانى است . كدام دينى است كه ميليون ها پيرو در ده ها مملكت داشته باشد و با اين كه در هر محل و محيطى كه رفته ، مواجه با تاثيرات و اختلافات تاريخى آن جامعه شده ، با اين همه توانسته حقيقت خود را حفظ كند. (٧٢)
پروفسور روژه گارودى فيلسوف شهير و دانشمند برجسته فرانسوى كه به دين اسلام ، مشرف گرديده ، در باره سرنوشت اسلام چنين مى گويد: سرنوشت اسلام شايد اين باشد كه ميان شرق و غرب را پيوند بخشد و همه نيروهاى زندگى را (به تساوى) در هر دو كرانه جهان پخش كند. (٧٣)
اما در كنار مطالب مطرح شده ، توجه به نكته اى ديگر در سير تاريخى تمدن اسلامى ، حائز اهميت مى باشد، و آن ظهور احياگران اسلامى از بطن جوامع مسلمان است .

احياگران و اسلام ناب

تجربه تاريخ نشان داده است كه هرگاه انسانهايى آگاه و روشن انديش و مسلمانان آشنا به روح زمان و مؤ من به قدرت تطبيق اسلام با مقتضيات زمان ، ظهور كرده اند، تعاليم اسلام ناب را زنده ساخته اند و اسلام را وارد معادلات سياسى و اجتماعى كشورهاى اسلامى نموده اند و در مدتى كوتاه چنان جوشش و خيزشى در بطن جهان اسلام به پا خاسته كه به هيچ روى با عقل غربى سازگار نيست ، علامه اقبال لاهورى ، سيد جمال الدين اسد آبادى ... و در نهايت امام خمينى كه نقطه اوج بيدارگرى هايشان وقوع انقلاب اسلامى در ايران و تشكيل حكومتى بر مبناى قرآن بود، از زمره اين احياگران مى باشند.
انقلاب اسلامى ايران يكى از مصاديق بارز بالندگى اسلام و جاودانگى تعاليم آسمانى اين دين الهى بود كه به نوعى واكنش تند در قبال انديشدها و ارزش هاى پوچ غربى و عكس العملى شديد از طرف اسلام در دفاع از ارزش هاى اصيل معنوى محسوب مى گردد. انقلاب اسلامى ايران به رهبرى زعيم عالى قدر آن ، نشان داد كه هرگاه مسلمانان به هويت اسلامى و دينى خويش باز گردند، مى توانند مجد و عظمت از دست رفته خويش را دوباره باز يابند:
گر عشق عاشق ، دم زند، در اين عالم زند
وين عالم بى اصل را، چون ذره ها برهم زند
دودى برآيد از فلك ، نى خلق ماند، نى ملك
زين دود، ناگه آتشى برگنبد اعظم زند (٧٤)
وقوع انقلاب اسلامى در ايران ، آغاز مرحله اى جديد در رويارويى جهان اسلام با دنياى غرب است . اكنون كشور ايران به عنوان منادى اسلام در جهان به تحكيم موقعيت در برابر غرب پرداخته و بنا به اعتراف بسيارى از سردمداران و انديشمندان غربى ، حتى موضع برتر يافته است ، تا جايى كه در صدد صدور انقلاب خويش به همه نقاط جهان اسلام بوده ، به عنوان عامل مهمى براى شناخت درست اسلام در غرب و توسعه اين دين در درون جوامع غربى گرديده است .
امام خمينى (ره) رهبر بزرگ اين حركت عظيم اسلامى در اين زمينه چنين مى گويد: ما بايد در صدور انقلابمان به جهان كوشش كنيم ، و تفكر اين كه ما انقلابمان را صادر نمى كنيم كنار بگذاريم ، زيرا اسلام بين كشورهاى مسلمان فرقى قائل نمى باشد و پشتيبان تمام مستضعفين جهان است . (٧٥)(١/١/٥٩)
ايشان كه از همان ابتداى امر اين گونه تكليف و خط مشى انقلاب را روشن ساخته بودند در جاى ديگرى مى گويند، اسلام ، صادر شده در سرتاسر دنيا، از اين سياه هاى عزيزى كه در آمريكا هستند و تا آفريقا و شوروى و همه جا، نور اسلام تابيده است ، و توجه مردم به اسلام (جلب) شده است . و مقصود ما از صدور انقلاب همين بود و تحقق پيدا كرد، و ان شاءالله اسلام در همه جا غلبه بر كفر پيدا خواهد كرد. (٧٦)(٤/٢/٦٤)
به هر حال آنچه تا اين جا مورد بحث قرار گرفته است سيرى در تاريخ اسلام و بررسى پاره اى از ويژگى ها و قابليت هاى اين دين الهى و نيز تحليلى پيرامون ابعاد اجتماعى آن مى باشد. اينك ادامه بحث را به ذكر برخى از خصوصيات برجسته اسلام و نيز بيان ويژگى هايى از آن در بعد فردى ، اختصاص مى دهيم .

نگاهى دوباره ...

دين اسلام ، آخرين دين الهى است ، به اين معنا كه اتمام حجتى است بر بشريت از طرف خداوند. اين دين ، جامع همه اديان ماقبل خويش بوده و در نهايت ، تبلور قوانين الهى براى رستگارى دنيوى و اخروى انسان در همه قرون و اعصار است .
نگاهى به تاريخ نيز نشان مى دهد كه پس از دين اسلام تاكنون هيچ دين فراگير و تمدن ساز و وسيعى چون اديان ماقبل آن مانند يهود و مسيحيت و... ظهور نيافته و اين نكته را به اثبات رسانده كه اسلام آخرين دين در عرصه تاريخ بشرى است .
اسلام ، دينى است توحيدى كه مبنا و بستر حركت آن ، اقرار به يگانگى خداوند مى باشد، و لذا جهان در اين دين ، خالقى دارد خدا نام كه جهان را و به تبع آن ، انسان را بى هدف نيافريده و از آفرينش عالم خلقت ، هدفى متعالى را دنبال كرده است .
انسان در اين دين ، ماهيت از اويى و به سوى اويى دارد. او داراى دو بعد مادى و روحى بوده و با مرگ زندگانى اش پايان نمى يابد، بلكه فصل نوينى در حيات او آغاز مى گردد كه در آن روح از زندان تن ، آزاد گشته و به ملكوت مى رود. به اين ترتيب ترس از زوال و نابودى كه انسان بى ايمان دهرى را، به ناله و پوچى مى كشاند ديگر جايگاهى ندارد.
هدفى كه اسلام براى زندگى انسان و حيات بشرى تبيين مى نمايد و تكليفى كه براى او جهت رسيدن به اين هدف معين مى كند، به زندگانى او رنگ و بويى تازه داده و او را كه در مسير تكاملى خويش حركت مى كند از بزرگ ترين لذايذ معنوى ، برخوردار مى كند و به او بينشى متعالى و روشن ارائه مى نمايد.
در اين بينش انسان از عالم خاك نبوده ، بلكه مرغ باغ ملكوت است كه چند روزى از بدن او قفسى ساخته اند. پس زندگانى محدود به اين جهان نبوده و آن فقط زمينه اى براى جهان ديگر محسوب مى شود.
قرآن هدف از دين اسلام را دعوت به سوى حيات و زندگى مى داند (٧٧) كه شامل حيات معنوى ، حيات مادى ، حيات فرهنگى ، حيات سياسى و اقتصادى ، حيات اخلاقى و اجتماعى و بالاخره حيات و زندگى در تمامى زمينه ها و ابعاد مى باشد.
وصف هايى كه در قرآن براى دين اسلام آمده است آن را دين حنيف ، (٧٨) خالص (٧٩) غير قابل تغيير (٨٠) و خالى از سخت گيرى (٨١) عنوان كرده است .
اسلام ، انسان را دعوت به آگاهى و شناخت مى نمايد و اختيار انتخاب راه را براى او محترم مى شمارد. ابزار شناخت : حواس و قوه فكر و استدلال ... و نيز منافع شناخت : انسان ، طبيعت ، تاريخ ، عقل و... را بر مى شمرد، اما از نظر ايدئولوژى اسلام دينى است كه داراى جامعيت و همه جانبگى است ، اجتهاد پذير مى باشد و مسائل زمان را مى توان بر آن منطق ساخت ، سماحت و سهولت از ويژگى هاى ديگر اين دين عزيز مى باشد. اما از ديگر برجستگى هاى آن در اين حوزه مى توان موارد زير را نيز برشمرد:
زندگى گرايى و نفى رهبانيت ، اجتماعى بود و و تعاليم مفصل اجتماعى داشتن ، احترام به حقوق و آزادى افراد، تقدم حق جامعه بر حق فرد، اصل شورا، منتفى بودن ضرر، اصالت فايده و پرهيز از كار بيهوده و لغو، اصالت خير در مبادلات ، ضديت با ضد عقل ، مانند: شراب و ديگر سكرات ، ضديت با ضد اراده (لهو)، ارزش نهادن به كار و نفى از حقوق ، اصلاح جويى و مبارزه دائم با فساد، توحيد، نفى شرك در نظر و عمل ، الغاى همه واسطه ها در مقام پرستش ، امكان همزيستى با اهل توحيد، مساوات و نفى تبعيض و...

معجزه پيامبر

تعاليم اسلامى در قالب كتاب آسمانى اين دين ، كه در واقع معجزه اسلام نيز محسوب مى شود تبلور مى يابد، كه در اين جا به علت اهميت جايگاه آن در اسلام به بررسى برخى جوانب اين كتاب الهى مى پردازيم :
محمد صلى الله عليه و آله پيامبر دين اسلام كه خود فردى امى و درس ‍ ناخوانده و مكتب نرفته بود در اثبات رسالت خويش ، كتاب آسمانى دين خود را به عنوان معجزه ارائه مى نمايد.
كلام و كتاب به عنوان معجزه نبوت پيامبرى امى ، كه در همه زمان ها و در همه مكان ها خواهد بود و همه منكران را به تحدى و آوردن كتابى چون خود فرا خواهد خواند (٨٢) و همواره در معرض قضاوت عموم مردم همه اعصار خواهد بود، چه شگفت معجزه و چه بزرگ آيتى است بر حقانيت اسلام .
قرآن خود در اين زمينه چنين مى گويد: و ما هم چنان كه بر رسولان پيشين ، كتاب آسمانى فرستاديم ، بر تو هم اى رسول ! قرآن را نازل كرديم ، پس آنان كه به آن كتب كه براى شان فرستاديم ، ايمان آوردند، به اين كتاب نيز ايمان آرند و از اين گروه (اهل مكه) هم بعضى ايمان آوردند و به جز كافران هيچ كس آيات ما را انكار نخواهد كرد * و تو پيش از اين نه مى توانستى كتابى بخوانى و نه خطى بنويسى ، تا مبادا مبطلان (منكران قرآن) در نبوتت شك كنند (و بگويند اين كتاب به وحى خدا نيست و خود آن را جمع و تاليف كرده است .) (٨٣)
قرآن در طول ١٤ قرن به عنوان برنامه اى كامل و منظم ، جهت نيل به سعادت و كمال انسانى بنا به تعريف اسلامى و قرآنى آن بوده و هم چون قلبى در پيكره جهان اسلام همواره خون حيات و زندگى را در شريان هاى آن به گردش در آورده و هنوز هم پس از ١٤٠٠ سال ، معجزه جاويد محمد صلى الله عليه و آله به رغم پيشرفت دانش و علم و بينش بشريت و سير سريع تمدن انسانى ، هم چنان يگانه و باطراوت بى رقيب و تنها در عرصه حيات بشرى حضور دارد و هرگز گرد و غبار كهنگى بر آن ننشسته است كه هيچ ، بلكه هر روز كه مى گذرد بر درخشندگى و عظمت آن افزوده مى شود و جنبه هاى مختلف اعجاز آن آشكار مى گردد.
اين كتاب كه انسان ١٤ قرن پيش از شنيدن آن به وجد مى آيد و انقلاب عظيم معنوى در وجود او رخ مى نمايد، توانايى پاسخگويى به همه نيازهاى روحى و معنوى انسان امروزى را نيز دارد، كه همين امر هم انسانى را وادار به ستايش آن مى سازد.
اعترافات دانشمندان و متفكران غربى در اين باره شاهدى است بر مدعا، كه به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم :
تاريخ نويس فرانسوى اميل درمينگهام در كتاب خويش با عنوان حيات محمد مى نويسد: هر پيامبرى ، معجزه اى دارد كه دلالت به پيغمبرى او مى كند... قرآن ، يگانه معجزه محمد است ، اسلوب بيان و قوت بحث آن ، خود معجزه مى باشد و تا به امروز نيز براى هر شنونده مانند معماست و خواننده را اگر چه پرهيزگار هم نباشد باز به انديشه فرو مى برد بهترين دليل بر پيامبرى محمد، همين است كه از جن و بشر همگى مى خواست كه اگر مى توانند نظير قرآن را بياورند. جاى هيچ گونه ترديدى نيست ، هر آيه اى از قرآن اگر چه درباره زندگانى خصوصى پيغمبر باشد، به گونه اى بيان شده كه روح را بيش تر از يك معجزه عقلى به اهتزاز در مى آورد. (٨٤)
ولتر نويسنده برجسته فرانسوى نيز مى گويد: ...قرآن در حقيقت ، مجموعه اى است از پندهاى اخلاقى ، دستورهاى دينى ، راز و نياز به درگاه الهى ، برنگيختن و تشويق جهانيان به كار نيك و شرح سرگذشت فرستادگان خدا، آيا مى توان چنين كتابى را به پيروى از پندهايم بى سواد، افسانه خواند؟!...اگر تمام قرآن را بخوانيد يك كلمه از اين داستان كودكانه را نخواهيد يافت . اين ها ساخته ذهن دورغ پردازان مسيحى و غير مسيحى است ، كه مى خواهند، با جعل افسانه ها، دين محمد را زشت جلوه دهند. (٨٥)
حيدر بامات (ج . ربوا) دانشمند و محقق فرانسوى اين گونه زبان به ستايش ‍ قرآن مى گشايد: قرآن به زور به كسى تحميل نشد، فقط به نيروى منطق و اقناع ، پيشرفت كرد... و تنها نيروى منطق قوى قرآن بود كه توانست ملت هاى پيروز شده بر مسلمانان را در اين اواخر چون ترك و مغول به طرف خود جلب كند. و با همين اقناع بود كه در هند با اين كه عربها آن جا فقط رهگذر بودند، پيشرفت كرده ، پيروان اسلام در آن جا امروزه به پنجاه ميليون نفر مى رسند و تعدادشان هر روز بيش تر مى شود. (٨٦) و (٨٧)
به هر تقدير، قرآن رمز جاودانگى دين اسلام و سر خاتميت حضرت محمد صلى الله عليه و آله است كه همواره وحى را به صورت مستقيم در دسترس ‍ خواننده آن قرار مى دهد و بوسيله آن قارى به هيچ واسطه و حجابى مستقيما با خدا مرتبط مى شود و در طول قرائت به سخنان او گوش ‍ مى سپارد.
اما بارزترين ويژگى قرآن در مقايسه با كتاب هاى آسمانى اديان ديگر و علت برترى و رجحان آن بر ساير كتابهاى الهى آسمانى ، تحريف ناپذيرى آن است كه خداوند خود ضمانت حفظ آن را تقبل نموده است . (٨٨)
اين خواسته خداوند از طريق اهتمام مسلمين در طول تاريخ براى محافظت از قرآن تحقق يافته و عملى شده است و لذا اكنون هم كه ١٤ قرن از طلوع اسلام مى گذرد فقط يك قرآن واحد در كل جهان اسلام وجود دارد كه اين خود دليلى است بر مدعا.
مصطفى را، وعده داد، الطاف حق
گر بميرى تو، نميرد اى سبق
من ، كتاب و معجزت را حافظم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
اى رسول ما! تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسى ستى
هست قرآن ، مر تو را، هم چون عصا
كفرها را، در كشد، چون اژدها
عدم تحريف قرآن - بر خلاف ساير كتاب هاى آسمانى كه بارها مورد دستكارى و اعمال سليقه قرار گرفته و تحريف شده است - چنان واقعيت آشكار و حقيقت روشنى است كه حتى مخالفان اسلام هم در اين باره هيچ ادعايى نكرده اند.
ار. اف .بودلى دانشمند و محقق غربى در كتاب الرسول ، حياة محمد مى گويد: كتاب او، قرآن ، رو به روى من است . از نظر اصيل و سالم ماندن از حوادث تاريخى ، بى نظير است ، كسى قدرت تشكيك در صحت و بقاى آن به همان نحوى كه نازل شده است ندارد. اين كتاب كه به نام قرآن خوانده مى شود، امروز به همان ترتيبى است كه روز اول زير نظر محمد، جمع آورى شده بود...متاسفانه اين كار درباره تورات و انجيل انجام نگرفته و آن ها را پس از گذشت سال هاى متمادى از وفات نويسندگانش هم جمع آورى نكرده اند...
به اين ترتيب وحى الهى در قالب اين كتاب آسمانى از دستبرد اغيار، محفوظ مانده ، در طول تاريخ هر گاه مورد توجه و عنايت عمومى جوامع اسلامى واقع شده ، گره گشاى مشكلات اين جوامع گرديده ، نقش خود را به عنوان راهنما و راهگشاى انسان و جامعه در حركت به سوى سعادت و سلامت به خوبى ايفا نموده است .
حافظ كه به اعتراف خود هر چه كرده ، همه دولت قرآن كرده ست .
اين گونه به نقش قرآن در زندگى خويش اشاره مى كند:
عشقت رسد فرياد، گر خود، به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانى ، به چارده روايت
و يا مرحوم اقبال لاهورى اين چنين به بيان نقش مهم قرآن براى يك مسلمان و جوامع اسلامى مى پردازد:
ملتى را رفت ، آئينى ز دست
مثل خاك ، احزاى او، از هم شكست
هستى مسلم ، ز آيين است و، بس
باطن دين نبى ، اين است و بس
تو، همى دانى ، كه آيين تو چيست ؟
زير گردون ، سر تمكين تو چيست ؟
آن كتاب زنده ، قرآن حكيم
حكمت او، لايزال است و قديم
نوع انسان را، پيام آخرين
حامل او رحمة للعالمين
ارج مى گيرد از او، ناارجمند
بنده را، را از سجده سازد، سربلند
اقوام مشترك و بت پرستى را به توجيه و بقاى روح دعوت نمود، نه تنها بايد او را در صف مردان بزرگ تاريخ بشريت دانست ، بلكه بر ماست كه بر پيامبرى و رسالت او اعتراف كنيم و بگوييم محمد صلى الله عليه و آله پيغام آور از سوى آسمان به سوى زمينيان است . (٨٩)
جان ديون پورت در كتاب خويش به نام عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى نويسد: الله يا خدايى كه قرآن وصف مى كند، صرف نظر از اين كه به اصطلاح فلسفى ، علت العلل باشد... در عين حال خود با عظمت و غير قابل دركى قائم بالذات است ، نيرويى است كه هميشه حاضر، و توانايى است هميشه بى نيز. از اين گذشته اسلام ، دينى است منزه از تضاد و اختلاف . دينى است كه هيچ توهم در عين احساسات آتشين و تعصبات كوركورانه كه آن اندازه شخص را از راه خارج مى كند به عبادت تنها و يكنواخت قانع باشد. (٩٠)
نويسنده مشهور اروپايى ولتر در باب دين اسلام در مقايسه با مسيحيت مى گويد: دينى كه محمد آورد بى شك از مسيحيت برتر بود. در آيين او هرگز يك مرد يهودى را به خدايى نگرفتند، و يا يك زن يهودى را مادر خدا نپنداشتند، و يهوديان ديگر را مورد نفرت و كينه خويش قرار ندادند. هرگز پيروان آيين او به كفر جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند، و يك خدا را به سه خدا و سه خدا را يك خدا ندانستند. در آيين او هرگز خداى خود را در زير دندان ها نجويدند و پروردگار خود را به ... نفرستادند. ايمان به خداى يكتا، تنها اصل بزرگ آيين محمد بود. (٩١)
(منظور آقاى ولتر از خرد كردن خدا زير دندان ، همان عشاى ربانى است كه مسيحيان معتقدند حضرت مسيح در آن نان و شراب طول مى كند، و با خوردن آن نان ، حضرت مسيح در قلب انسان حلول مى نمايد)...انجيل ها با يك ديگر متناقض اند، و او هر چه بر مغز خود فشار مى آورد كه دريابد چگونه خدا به دنيا آمده و سپس مرده است ؟ به جايى نمى رسد و هر چه از خود مى پرسد چگونه يك يهودى به درجه خدايى رسيده است ، جوابى براى سؤ ال خويش نمى يابد...آرى ؛ زيرا مردم آن روز فهم و بينش نداشتند، آيا كسى كه شعور دارد هرگز مى پذيرد كه يكى سه تا و سه تا يك شود؟ و به جز دين اسلام كه از ميان همه دين هاى جهان ، يگانه دين الهى به نظر مى رسد، و قرآنش در آسيا و آفريقا و همه جا دستوالعمل مسلمانان است . (٩٢)
هيچ كشيشى نيست كه در برابر يك مرد شريف مسلمان از شرم ، سر به زير نيفكند

بخش سوم : چرا نماز مى خوانيم ؟!

سر آغاز (قير شب)

دير گاهى است در اين تنهايى
رنگ خاموشى ، در طرح لب است .
بانگى از دور مرا مى خواند
ليك پاهايم ، در قير شب است .
رخنه اى نيست در اين تاريكى
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اى لغزد، اگر روى زمين
نقش وهمى ست ، زبندى رسته
نفس آدم ها
سر به سر، افسرده است
روزگارى ست در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطى ، مرده است ...
...ديرگاهى است كه چون من ، همه را
رنگ خاموشى ، در طرح لب است
جنبشى نيست در اين خاموشى
دست ها، پاها در قير شب است .
قير شب - سهراب سپهرى
ما غافلان ذليل ، بازماندگان سبيل كماليم و اسيران خواب نوشين بامداد رحيل كه رنگ خاموشى در طرح لب داريم و پاى در قير شب نهاده ايم و از نور و روشنى ، دور افتاده ايم .
آيينه دل هامان - كه بايد تجلى گاه عشق باشد - زنگار غفلت بسته است و بر ديده هامان - كه بايد جز روشنى نبيند - غبار عادت نشسته است . انديشه هامان از تحرك و پويايى ، بازمانده و در رخوتى غريب ، گرفتار آمده كه او را چون مردابى راكد، به سكونى نفرت انگيز كشانده است .
هيهات از تكرار مكررات ! هيهات !!
- بدانيد كه زندگى دنيا به حقيقت ، بازيچه اى است طفلانه ، و لهو و عياشى و زيب و آرايش و تفاخر و خودستايى با يك ديگر و حرص افزودن مال و فرزندان ، اين حقيقت كار دنيا است و در مثل مانند بارانى است كه ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه (برزگر) يا كفار (دنياپرست) را به شگفت آورد و سپس بنگرى كه زرد و خشك شود و بپوسد و در عالم آخرت (دنياطلبان) را عذاب سخت جهنم و (مؤ منان را) آمرزش و خشنودى حق نصيب است و بارى بدانيد كه دنيا جز متاع فريب و غرور ، چيزى نيست .
(حديد/ ٢٥)
روزها و شب ها مى گذرد و ثانيه ها به سرعت طى مى شود: روز و شب ، نو مى شود، دنيا و ما، غافل از اين نو شدن ، اندر بقا.
كودكى به دنيا مى آيد، با گذر زمان به جوانى پاى مى گذارد و جوانى را همه اميدها و آرزوها به سرعت برق از سر مى گذراند و به پيرى و كهولت مى رسد و آن گاه در بستر مرگ مى افتد و زندگانى بى حاصل و پوچ و بيهوده خويش را بدرود مى گويد و بدين سان عمرى به سرانجام مى رسد و شمع زندگانى انسانى ، خاموش مى شود، بدون آن كه اندكى در باب بودن خويش بينديشد و لحظه اى در هدف زندگى ، تامل كند. با اين حال چگونه مى توان او را كه چون حيوان زيسته است و پس از عمرى بطالت و بيهودگى و بى ثمرى ، با دستانى خالى و ياس شيطانى به خوف و حسرت و پشيمانى ، از سراى فانى ، رخت بر بسته است ، اشرف مخلوقات ناميده ، در شمار آدميان نهاد؟

فرار از ياد مرگ ، گريز از خود

آرى ، نفس مكار آدمى ، همان كه در هيبت شيطان ، تبلور مى يابد و ريشه در ضلالت دارد، آدمى را ناخواسته به دام پليد روزمرگى مى كشاند و او را زيركانه به عقد دنيا در مى آورد و پرده غفلت برديده عبرت او مى افكند، تا گذر زمان را در نيابد و حتى از مرگ كسان پند نگيرد و هم چنان به لهو و لعب دنيا خويشتن را بفريبد:
يافت مردى گوركن ، عمرى دراز
سائلى گفتش ، كه چيزى گوى باز
چون تو عمرى ، گور كندى در مخاك
چه عجايب ديده اى ، در زير خاك ؟
گفت : اين ديدم عجب ، بر حسب حال
كاين سگ نفسم ، همى هفتاد سال
گور كندن ديد و، يك ساعت نمرد
يك دمم ، فرمان يك اطاعت ، نبرد
على عليه السلام به خطابه اى غرابه در نهج البلاغه اين گونه مردمان غفلت زوده همه قرون و اعصار را مورد خطاب قرار مى دهد كه : اى مردم !... شما را سفارش مى كنم به ياد آوردن مردن ، و از مردن اندك غافل بودن ، و چگونه از چيزى غافل شويد كه شما را فراموش نكند؟ و در چيزى طمع بنديد كه مهلتتان ندهد؟ اندرزگوى شما پس از مرده هايى را كه ديديد. بر دوش ها به گورهاى شان بردند، نه خود سوار بودند، در گورها يشان فرود آوردند، نه خود فرو آمدند. آنچه را وطن خود گرفته بودند. از آن رميدند، و در آن جا كه از آن مى رميدند، آرميدند.
بدانچه كه از آن جدا شدند (دنيا) مردم گرديدند و جايى را كه بدان رفتند، تباه گردانيدند.
نه از زشتى بازگرديدن توانند و نه توانند و نه بر كار نيك افزودن ، به دنيا خو گرفتند و آنان را فريفته ساخت و بدان اعتماد كردند و بر خاكشان انداخت . پس بر يك ديگر پيشى گيريد - خداى تان بيآمرزد! - در خانه هاتان و بدان خوانده اند. و با شكيبايى بر طاعت خدا و دورى گزيدن از معصيت او، كامل ساختن نعمت هايش را بخواهيد، كه فردا به امروز نزديك است ، و چه شتابان گذارد: ساعت ها در روزها و در ماه ها و ماه ها در سال و سالها در دوران زندگى كوتاه (٩٣)
مسعود سعد سلمان اين گونه غفلت آدمى را در قالب شعر به تصوير مى كشد و وصف مى نمايد:
آگاه نيست آدمى ، از گشت روزگار
شادان همى نيستند و، غافل همى رود
دلبسته هواست ، گريند ره هوا
تن ، بنده دل آمد و، با دل همى رود
گر باطلى ببيند، گويد كه هست حق
حقى كه رفت ، گويد باطل ، همى رود
ماند بر آن كه ، باشد بر كشتى روان
پندار اوست ، ساكن و، ساحل همى رود
به راستى آيا تا كنون پيش آمده است تا با نشستن بر لب جوى و ديدن گذر عمر، اين اشارت را از جهان گذران دريابيم ، و يا شبى ، سر خويش را در امتداد آسمان لايتناهى معرفت بگيريم و داس مه نو را بر مزرع سبز فلك ببينيم و از كشته خويش و هنگام درو، ياد آريم ؟ (٩٤)
چرا ما همواره از خويشتن خويش مى گريزيم و از خلوت و تنهايى - اين لحظات اهورايى - مى پرهيزيم ؟ و در مواجهه با جهان خود، اين گونه خويش را بيگانه و غريبه مى يابيم ؟ به ناچار غرقه در محيط مى شويم ، تا خود را و زندگانى خود را و بودن خود را به فراموشى بسپاريم . چرا تاكنون اين جرات را به خود نداده ايم تا مدتى با خود گم شده هامان ، همان كه اين گونه ناآشنا و غريبه مى نمايد، به گفت و گو بنشينيم و در هدف زندگى خويش بينديشيم و از برابر سؤ الات سرنوشت ساز خود نگريزيم ؟ از خود بپرسيم : كه در اين دنياى فانى ، بر چه آمده ايم و چگونه بايد باشيم ؟
از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به كجا مى روم آخر، ننمايى وطنم ؟!
مانده ام سخت عجب ، كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده ست مراد وى ، از اين ساختنم ؟!
مثل زندگى ما انسانها همانند آن قطارى است كه با سرعتى مهيب ، عنان گسيخته و بى مهار، به سمت سرانجام خوفناك خويش پيش مى رود و كسى را ياراى كنترل ريل كه ابتداى دره اى تاريك و مخوف است نزديك مى شود، مسافران قطار، انسان هاى غافل بى اعتبار، همه مى دانند كه سرانجام راهشان در امتداد ريل هاى آهنين زمان ، سقوط در دره نيستى و فناست ، و نابودى ، نهايت و پايان اين لحظه هاست ، با اين وجود به جاى آن كه به فكر چاره برآيند و با شناخت قطار و مسير آن و نيز با درك موقعيت خويش و فهم محيط بيرون راه هاى نجات خود را بيابند، در صدد فراموشى او واقعيت هستند كه دير يا زود به وقوع خواهد پيوست ، سرانجام تن خاكى و بعد مادى آدمى به دره نابودى و فنا، ختم خواهد شد، اما افسوس كه انسان - اين مسافر ناآگاه قطار زمان - خود را از اين دام بلا نمى رهد، راه هاى نجاتش را نمى بيند و سرنوشت خويش را با روح قدسى و جاودانه اش به بقا، گره نمى زند، خود را به انواع لهو و لعب مشغول مى سازد و وقت اندك و مجال كوتاه عمرش را به عادت و روزمردگى و تكرار ملال آور ثانيه ها مى گذراند و تلف مى نمايد: و محققا بسيارى از جن و انس را به جهنم وا گذارديم ، چه ، آن كه آن ها را دل هايى است بى ادراك و معرفت ، و ديده هايى ، بى نور، بصيرت و گوش هايى ناشنواى حقيقت . آن ها مانند چهارپايانند، بلكه بسى گمراه ترند، زيرا قوه ادراك مصلحت و مفسده داشتند و باز عمل نكردند. آنها همان مردمى هستند كه (از خدا و قيامت و عاقبت كار خود به بازيچه دنيا) غافل شدند. (٩٥)
در هر حال آن كه در طول حيات خود، با سؤ الاتى از اين سنخ كه : از كجا آمده ام ؟ چه كسى مرا آورده است ؟ به كجا مى روم ؟ در كجا هستم ؟ چرا آمده ام و چرا مى روم ؟ و... (٩٦) دست به گريبان نباشد و مجال طرح آن ها را از زندگانى خويش بستاند، تمام انسانيت او در چشم و دهان و گوش و بينى خلاصه مى شود و زندگانى اش در خور و خواب و خشم و شهوت تبلور مى يابد، كه در آن صورت به قول سعدى : چه ميان نقش ديوار ميان آدميت ؟


۳
صالحان وارسته

صالحان وارسته

اما از طرف ديگر از آن جا كه زمين هيچ گاه ، از بندگان صالح خدا، خالى نيست ، خوشبختانه همواره در طول تاريخ بوده اند انسان هاى آگاهى كه گذر زمان را درك كرده اند و خود را به اين زندگى چند روزه و زيبايى فانى و ناپايدار، قانع نكرده اند و مردانه پاى در راه نهاده اند و صادقانه به جست و جو پرداخته اند. آن ها مسؤ ليت سنگين امانتى را كه آسمان از پذيرش آن ، سرباز زده و قرعه فال بر گردن ايشان نهاده ، احساس مى كنند و در همين راستا آيينه دل را صيقل مى دهند و به تماشاى انوار الهى مى نشينند. آنان خود را از درون قطار ماديت كه در امتداد نيستى به سرعت ، پيش مى رود رهانيده اند، و به بال هاى انديشه و ايمان در آسمان ابديت به پرواز آمده اند و از آن اوج و عروج سرنوشت تاسف بار همگنان را به تماشا نشسته اند و از اين همه حماقت و غفلت به ناله آمده اند، و هر لحظه فرياد بر مى آورند و مخاطبان مى سازند كه :
اى مرغ عجب ! ستارگان چينه توست
در روز الست عهد ديرينه توست
گر جام جهان نماى ، مى جويى تو
در صندوقى نهاده ، در سينه توست
(عطار، عطارنامه)
اى گستره لايتناهى ، كه تويى
فهرست سپيدى و سياهى ، كه تويى
بيرون ز تو نيست ، هر چه در عالم هست
از خود بطلب ، هر آنچه خواهى ، كه تويى (٩٧)
اما صد درى و افسوس كه هاى و هوى اين گير و دار بى فرجام و كش و قوس هاى بى سرانجام ، صدايشان را در ميان امواج خويش مى بلعند و گنگ و نامفهوم مى سازند، تا فقط محرمان ، صداى اين سروش غيبى را بشنوند و به وجد آيند، پند گيرند و راه هاى باقى مانده را تا سرحد عشق را، بپيمايند.

عبور بايد كرد

فرصتى نيست ؛ اسب بادپاى زمان را توقفى نخواهد بود، اينك اى سواره توسن تيزپاى لحظه ها! خود را براى پرش به ابعاد بى نهايت آماده ساز. گنج پربهاى عمرت را به مكر و نيرنگ دنيا مباز. لحظه هايت را غنيمت بدان ، كه گرانبارترين سرمايه زندگى است . خود را از اين رخوت جانكاه و تكرار پوچ و ملال آور و لحظه ها برهان . فسون رنگ ها را از خود بزداى ، و چشم از غبار عادت بشوى :
اسير خاك
تو آن هماى پر شكسته اى
كه سرنوشت خويش را
به لحظه هاى اوج ، بسته اى
تو هر كجاى ديگرى كه جز به آسمان شوى ، به كام مرگ رفته اى
و آن زمان
كنار لاشه هاى خاك خورده هزاره هاى پيش از اين
ميان گور تنگ ، زير سنگ نام و ننگ ، خفته اى !
غريق راه !
بيا و بشكن اين قفس
همين نفس
- كه عزم راه كرده اى -
به پاى خيز و، ره بپوى !
قيام كن !
مرا، كه عزم فتح كوه قاف كرده ام
طواف كن
بى در امتداد جاده هاى بى كسى ، سفر كنيم
بيا براى ديدن ديار آفتاب ،
به خاطر خدا، بيا، خطر كنيم (٩٨)
چاره اى نيست جز آن كه ركود و رخوت تن نگاه هاى مان را به باران پر طراوت معرفت و به آب روشنى بخش حكمت بشوييم :
چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
واژها را بايد شست
واژه ها بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد
چترها را بايد بست ، زير باران بايد رفت
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد...
زندگى ، آبتنى كردن در حوضچه اكنون است (٩٩)
اگر قدرى تامل كنيم ، صداى على عليه السلام را از پس زمان ها خواهيم شنيد كه اين گونه نداى مان مى دهد و صداى مان مى كند:
همانا دنيا پشت كرده و بدرود گويان است ، و آخرت روى آورده و از فراز جاى نگران است . بدانيد كه امروز رياضت است و فردا مسابقات و خط پايان ، دروازه بهشت برين است ، و آن كه بدان نرسد در دوزخ جايگزين است . آيا كسى نيست كه از گناه توبه كند پيش از آن كه مرگش سر رسد؟ آيا كسى نيست كارى كند، پيش از اينكه روز بدبختى اش سر رسد؟ بدانيد كه شما در روزهايى به سر مى بريد كه فرصت ساختن برگ است و از پس از اين روزها مرگ است . آن كه اجل نارسيده ، ساز خويش بر گيرد، سود آن بيند و از مرگ آسيب نپذيرد، و آن كه تا دم مرگ كوتاهى كند، حاصل كارش خسران است و مرگ او موجب زيان . كار از روى دل چنان كنيد كه گويى از بيم جان كنيد. من چون بهشت جايى را نديده ام ، خواهان آن آسوده و از پاى نشسته و نه چون دوزخ ترسنده ، از آن خفته و از بيم رسته ، بدانيد! آن كه حق او را سود ندهد، باطل زيانش رساند، و آن كه به او نيفتد، گمراهى به هلاكتش ‍ كشاند. شما را فرموده اند كه بار بنديد و توشه برگيريد. من بر شما از دو چيز بيش تر مى ترسم : هواى نفس رفتن ، و آرزوى دراز سر پختن . پس تا در اين جهانيد، از آن چندان توشه بر داريد كه فردا خود را بدان نگاه داشتن بتوانيد. (١٠٠)
آرى براى رسيدن به سعادت واقعى و ابدى و يافتن زيباى مطلق ازلى ، همواره :
عبور بايد كرد
و هم نورد افق هاى دور بايد شد
و گاه در رگ حرف ، خيمه بايد زد. (١٠١)
اينك ندايى موزون ، هميشه و همه جا، ما را به آغاز اين راه فرا مى خواند و مشتاقانه صدايمان مى كند، اين ترنم هاى هميشه جارى ، وسعت تنهايى مان را فرا گرفته است :
گوش كن ، جاده صدا مى زند از دور، قدم هاى تو را
چشم تو، زينت تاريكى نيست
پلكها را بتكان ، كفش به پا كن و بيا
و بيا تا جايى ، كه پر ماه به انگشت تو، هشدار دهد
و زمان روى كلوخى بنشيند با تو
و مزامير شب ، اندام او را، مثل يك قطعه آوار به خود جذب كنند.
پارسايى است در آن جا كه تو را خواهد گفت :
بهترين چيز، رسيدن به نگاهى ست كه از حادثه عشق ،تر است . (١٠٢)
خود را در مسير جريان جويبار عشق ، قرار داده و توكل و رضا خويشتن را به امواج آن بسپار، دست از مس وجود، چو مردان ره بشوى تا كيمياى عشق بيابى و، زر شوى از سختى هاى راه ، هراسى به دل ، راه مده و خللى بر عزم و اراده ات روا مدار. دريا در يك قدمى ماست ، آيا صداى امواج دل نوازش را نمى شنوى ؟
آواى روح انگيز و بهجت افزاى مرغان سبكبار دريايى را گوش كن . آيا قرار گرفتن در آغوش گرم و وسيع دريا، شوق رسيدن و وصال آن را در دلت پرشورتر نمى كند و بر سختى هاى راه نمى ارزد؟ دريا، بدايت و نهايت قطره هاست ، انا لله و انا اليه راجعون .
گرد مرد رهى ، ميان خون بايد رفت
از پاى فتاده ، و سرنگون بايد رفت
تو پاى به راه ، درنه و، هيچ مپرس
خود، راه بگويدت كه چون بايد رفت (١٠٣)

شرط اول قدم

اما گام نخستين در اين راه شناختن خويشتن است و تامل در وجود خود براى معرفت نفس . شايد به تعبيرى سر آغاز عروج و اصلى ترين گام سعادت جاودانى ، پى بردن ، به ذات انسانى است كه نهايتا به شناخت خداوند مى انجامد و معرفتى همه جانبه را در بر دارد:
چون زمن سازى ، به بالا، نردبان
بى پريدن ، بر شوى ، بر آسمان
بدان كه كليد معرفت خداى (عزوجل) معرفت نفس خويش است و براى اين گفته اند: من عرف نفسه فقد عرف ربه و نيز براى اين است كه گفت ايزد تعالى : سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم ، انه الحق . گفت : نشانه هاى خود در عالم و در نفوس ‍ ايشان به ايشان نماييم ، تا حقيقت حق ، ايشان را پيدا شود. در جمله هيچ چيز به تو از تو نزديك تر نيست . چون خود را نشناسى ، ديگرى را چون شناسى ؟ و همانا گويى كه من خويشتن را همى شناسم و غلط مى كنى ! كه چنين شناختن ، كليد معرفت حق را نشايد، كه ستور از خويش همين شناسند كه تو از خويشتن : سر و روى و دست و پاى و گوش و گوشت و پوست ظاهر بيش نشناسى و از باطن خود اين قدر شناسى كه چون گرسنه شوى نان خورى و چون خشمت آيد در كسى افتى و چون شهوت غلبه كند نكاح كنى و همه ستوران در اين با تو برابرند، پس تو را حقيقت خود طلب بايد كرد تا خود چه چيزى و از كجا آمده اى و كجا خواهى رفت ؟ و اندر اين منزلگاه به چه كار آمده اى و تو را براى چه آفريده اند و سعادت تو چيست و در چيست و شقاوت تو چيست و در چيست ؟
...و طلب كن نا بدانى كه اين صفات بهايم و سباع را، در تو از براى چه آفريده اند؟
ايشان را براى آن آفريده اند تا تو را اسير كنند؟ و به خدمت خويش برند و شب و روز در سخره گيرند؟ يا براى اين كه تا تو ايشان را اسير كنى و در سفرى كه تو را فراپيش نهاده اند ايشان را سخره گيرى و از يكى مركب خويش سازى و از ديگرى سلاح خويش سازى و اين روزى چند كه در اين منزلگاه باشى ايشان را به كار دارى ، تا تخم سعادت خويش به معاونت ايشان صيد كنى و چون تخم سعادت خويش به دست آورى ، ايشان را در زير پاى آورى و روى به قرارگاه سعادت خويش آورى . (١٠٤)

تن مادى و روح الهى

به اين ترتيب ، سيرى در وجود خويشتن به قصد شناخت و معرفت از خود پس از اشراف بر خويش از خود معلوم مى دارد كه انسان را از دو بعد متفاوت : تن خاكى و روح الهى ، عجين گرديده مجموع اضداد است :
آدمى زاد، طرفه معجونى ست
كز فرشته ، سرشته ، و ز حيوان
گر كند ميل اين ، شود پس از اين
ور كند ميل آن ، شود به از آن
او را علاوه بر كالبد خاكى و جسم مادى ، روان و جانى است افلاكى كه از آن تعبير به روح مى گردد و همان وجه امتياز اوست از حيوان .
چون خداوند در بدو پيدايش انسان ، خمير مايه او را از خاك سرشت ، آنگاه از روح خويش در اين كالبدى جان دميد و او را با نفخت فيه من روحى ... حتى بر فرشتگان امتياز بخشيد:
جرعه اى ، چون ريخت ، ساقى الست
بر در اين شوره خاك زير دست
جوش كرد آن خاك و، ما زان جوششيم
جرعه اى ديگر، كه بس بى كوششيم
مثنوى مولوى
جسم انسان ، با مرگ به همان شوره خاك زير دست بدل مى گردد و فانى و نابود مى شود و حال آن كه روح انسان ، هميشه باقى است و جاودان ، و مرگ تنها او را از قفس تن و زندان ماده مى رهاند و در افلاك به پرواز مى آورد:
جان كه از عالم علوى ست ، يقين مى دانم
رخت خود، باز برآنم كه همان جا فكنم
مرغ باغ ملكوتم ، نى ام از عالم خاك
چند روزى قفسى ساخته اند، از بدنم
اى خوش آن روز، كه پرواز كنم تا بر دوست
به هواى سر كويش ، پر و بالى بزنم
(مولوى)
بدين سان جوهره وجودى انسان ، روح مقدس الهى است كه همواره جاودانه مى ماند و خداوند، فنايى بر آن روا نمى دارد. او به هنگام خواب ، روح را از تن آدمى مى ستاند و به نزد خويش مى خواند و به هنگام بيدارى دوباره در جسم خاكى ، جارى مى سازد و به هنگام مرگ ، براى هميشه اين وديعه پاك قدسى را مى ستاند.
به اين تفضيل ، عظمت وجودى آدمى در مقايسه با جهان ، آشكار مى گردد، و مقام و جايگاه برجسته او مشخص مى شود:
اين جهان ، چون كوزه ، دل ، چون بحر آب
اين جهان ، چون كوچه ، دل ، شهر عجاب
چيست اندر كوزه ، كاندر بحر نيست ؟
چيست اندر كوچه كاندر شهر نيست ؟
جسم تو جزء است ، جانت كل كل
خويش را، قاصر مبين ، در عين ذل
قدسيان ، يكسر، سجودت كرده اند
جزء و كل ، غرق وجودت كرده اند
(مثنوى معنوى)
مولوى ، در مثنوى خويش ، چه نيكو به نيابت از انسانها، خداوند را مخاطب خويش ساخته و مى گويد (كه نه ، مى نالد: خداوندا!)
ما چو ناييم و نوا، در ما، ز توست
ما چو هيم و، صدا در ما، زتوست
ما عدم هاييم ، هستى ها نما
تو، وجود مطلقى ، هستى ما
ما همه شيريم ، شيران علم
حمله مان از باد باشد، دم به دم
حمله مان از باد و، ناپيداست باد
جان فداى هر چه ناپيداست ، باد!
آتش است اين بانگ ناى و نيست باد
هر كه اين آتش ندارد نيست باد
اما، اى دريغ و افسوس كه با اين همه ما خيل غافلان ، و جمع ناميمون خفتگان و بى خبران ، چنان اسير اين تن نحيف و ناتوان گشته ايم كه روح و جان خويش را هيچ گاه نديده و نشناخته ايم و فريب شيطان خورده و تاكنون عمر خويش را به نفس مكار باخته ايم ، با اين حال خداى را شاكريم كه فرصتى داده است تا در اين باب بينديشيم و چه بسا راه سعادت بار رستگارى پيش گيريم . جوانى ، بهترين فرصت خودسازى و بزرگ ترين موهبت الهى در اختيار جوانان است كه بايد قدر آن را بدانند و بيهوده ، تلف نسازند:
جوانا! ره طاعت ، امروز گير
كه فردا، جوانى نيابد ز پير
فراغ دلت هست و، نيروى تن
چو ميدان ، فراخ است گويى بزن
قضا روزگارى ز من ، در ربود
كه هر روزى از وى ، شبى قدر بود
من آن روز را، قدر نشناختم
بدانستم اكنون ، كه در باختم
چه كوشش كند، پير خر، زير بار
تو مى رو، كه بر باد پايى سوار
(سعدى - بوستان)

غذاى روح

اما در هر حال ، نتيجه اى كه از تامل در مباحث مطرح شده مى توان آن را به وضوح دريافت ، و مخصوصا پس از شناخت ابعاد مختلف وجودى خود به آن پى برد، نياز و اقتضائات دائمى روح آدمى است كه چون تن مادى ، همواره محتاج غذا مى باشد كه در اين جا قطعا اين غذا، از سنخ قدسى و معنوى است و حالتى ويژه و مخصوص به خود دارد.
روح انسان همواره بايد به نحو مطلوب ، تغذيه گردد و به رياضات و عبادات ، تزكيه شود. عبادت ، غذاى روح آدمى است كه بى آن ، روح ، رو به ضعف مى گرايد و ناتوان مى نمايد. روحى كه به طريق عبادت با عالم پاك ابديت مرتبط نباشد، مهجور و متروك مى ماند، از رشد و نمو و قد كشيدن و بارور شدن و شكوفا شدن و ميوه دادن ، باز مى ماند:
چون كه هر جز وى ، بجويد ارتفاق
چون بود جان عزيز، اندر فراق
گويد اى اجزاء! پست فرشى ام
غربت من تلخ ‌تر، چون عرشى ام
ميل تن در سبزه و آب روان
زان بود، كه اصل او، آمد از آن
ميل جان ، اندر حيات و در حى است
زانكه جان لامكان ، اصل وى است
ميل جان در حكمت است و، در علوم
ميل تن ، در باغ و، راغ است و، كروم
ميل جان ، اندر ترقى و شرف
ميل تن ، در كسب اسباب علف
(مثنوى معنوى)
با ذكر اين وصف ها، نقش دين و تعاليم مذهبى - به عنوان غذاى روح آدمى و نيازهاى دائمى بعد روحانى در آشفته بازار نابسامان - بشرى ، به عنوان تنها راه مطمئن نجات انسان از منجلاب پوچ روزمرگى و پل ارتباطى او با جهان ابدى به طور ملموسى آشكار مى گردد، كه متاءسفانه در زندگانى ما به كلى ، مغفول مانده و متروك گرديده است و اگر هم نقشى از آن در عرصه زندگى مانده ، به زنگار عادت و غبار تقليد، آلوده گرديد. و آن را فاقد نتيجه اى ملموس نموده است ، چه بسا كه از اين ريسمان ها به جاى صعود به روشنى و نور، به فرو رفتن در چاه هاى ظلمت و تاريكى عادت و تكرار، بهره برده ايم :
تو درون چاه ، رفته ستى ز كاخ
چه گنه دارد، جهان هاى فراخ ؟
مر رسن را، نيست جرمى ، اى عنود!
چون تو را سوداى سر بالا نبود
دين ، وديعه اى الهى است كه راه خير و شر را به انسان مى نماياند و تكاليف او را براى سعادت و نيكبختى بيان مى دارد و با اين تكاليف او را براى جاودانه زيستن در جوار زيباى مطلق ، آماده مى سازد، اما دريغا كه آدمى در (خسرانى عظيم به سر مى برد:
آيا ما به او دو چشم (براى تشخيص و تمييز) عطا نكرديم ؟ * و زبان و دو لب به او نداديم ؟ * و راه خير و شر (حق و باطل) را به او ننموديم ؟ * باز هم (اين غافل ناسپاس) به تكليف ، تن در نداد * و چگونه مى توان دانست كه آن عقبه تكليف و ايمان چيست ؟
اما نماز را در اين بين جايگاهى ويژه است و نقشى ممتاز، كه به دليل اين اهميت ويژه و تاثير برجسته ، ادامه بحث را در همين حوزه ادامه خواهيم
داد و اگر توفيق الهى ، قرين باشد به بررسى كوتاه جايگاه و موقعيت نماز در ارتباط با انسان و زندگانى و حيات او خواهيم پرداخت و نقش آن را پيرامون اوضاع روحى و روانى و نيز حصول سعادت و كمال انسانى ، روشن خواهيم نمود.
هم چنين به بررسى جايگاه نماز در دين مبين اسلام و نيز در نظر انديشه مندان برجسته و بنام ، مى پردازيم و علت و دليل موقعيت بسيار ممتاز نماز را در اسلام و نيز تاكيد شديد به آن را مرور مى نماييم .

جمع بندى

قبل از ادامه اين مبحث ، خلاصه مطالب مطرح شده را به همراه موضوع فعلى مان تشريح مى كنيم ، تا تكليف بحث را تا بدين جا مشخص سازيم . در آغاز كلام اين بخش با اشاره اى گذرا به برخى از جنبه هاى پوچ زندگانى روزمره - كه غرقه در آنيم - نفرت و انزجار خود را از اين نوع بودن كه بى هيچ بهره اى به نيستى ختم مى گردد و از غفلت مان نشات مى گيرد، اعلام نموديم . آن گاه به ابعاد وجودى خود، نظرى افكنده و دو بعد روحى و مادى را در خويشتن تشخيص داديم و به طور مختصر و كوتاه ويژگى هاى هر يك - فنا پذيرى ماده و بقاى روح - را برشمرديم . نوعى از زندگانى را به عنوان نمونه مطرح ساختيم و آن ها را رستگاران و صالحان ناميديم و به قياس آن ها با ديگران پرداختيم ، به اين ترتيب معلوم گرديد كه امكان تكامل براى آدمى همواره مهياست تا جايى كه با بيرون آمدن از پاى بند شهرت ، طيران آدميت نيز كارى ممكن و شدنى است . به دنبال اين مطالب سخن از نيازهاى روح و تزكيه آن به ميان آمد و عبادت به عنوان راه تكامل روى و غذاى معنوى مطرح گرديد و به دنبال آن نماز به عنوان پل ارتباطى روح آدمى با منبع و منشا آن و نيز مايه تقويت و قوت روح و تزكيه نفس عنوان شد كه اينك ادامه مبحث نيز با تفضيل بيش ترى به اين حوزه خواهد پرداخت .
البته در مطالبى كه تا اين جا مطرح گرديده به علت مجال اندك و فرصت كوتاه ، جاى بسيارى از سخن ها خالى مانده و در بسيارى از موارد صرفا به ذكر اشارتى در يك موضوع كفايت شده است ، كه اين حقير از اين بابت پوزش مى طلبد و در آرزوى مجالى ديگر براى مطرح مفصل اين قبيل مباحث مى ماند.
در هر صورت اين مقال را به شعرى از سنايى غزنوى ، خاتمه مى دهيم و به ادامه مبحث نماز كه اصلى ترين بخش اين نوشتار است مى پردازيم .
اى دل ! ار عقبات بايد، دست از دنيا بدار
پاك بازى ، پيش گير و، راه دين كن اختيار
تخت و تاج و ملك و هستى ، جمله را در هم شكن
نقش و مهر نيستى ، مفلسى ، برجان نگار
پاى بر دنيا نه و، بر دوز و چشم ، از نام و ننگ
دست بر عقبى زن و، بربند، راه فخر و عار
عالم سفلى ، نه جاى توست ، زين جا در گذر
جهد آن كن ، تا كنى در عالم علوى ، قرار
تا نگردى فانى ، از اوصاف اين ثانى سقر
بى نيازى را، نبينى در بهشت كردگار
اى برادر! روى ننمايد عروس دين ، تو را
تا هوا نفس تو، در راه دين شد دهسپار
گر غم دين داردت ، توتياى ديده ساز
گرد نعل مركب اين افتخار روزگار

نماز، ستون دين است

در بخش نخستين اين نوشتار، به بحث پيرامون دين پرداخته ، لزوم وجود ايمان مذهبى و دين را در زندگانى انسان با آوردن مثالى عينى - غرب و سير تاريخى انديشه غربى - و نيز با استناد به سخنان و نظريات انديشه مندان و متفكران برجسته غربى به اثبات رسانيديم و گفتيم كه تنها راه نجات انسان از نابسامانى هاى فكرى و پوچى و بيهودگى و نااميدى ، توسل به دين و يافتن ايمانى مذهبى است كه از طريق وحى در اختيار انسان قرار گرفته و ريشه در علم لايزال خداوندى دارد. آن گاه در فصل دوم به تبيين دين اسلام و بررسى و تحليل آن پرداختيم و در نهايت آن را به عنوان كامل ترين و جامع ترى دين الهى و نيز مطمئن ترين اديان آسمانى از باب معنويت از تحريف ، معرفى نموديم و معجزه و كتاب آسمانى اسلام - قرآن - را به عنوان مرامنامه اين دين الهى و علت اصلى جاودانگى دين اسلام و كارايى هميشگى آن ذكر كرديم و در نهايت ، نتيجه گرفتيم كه دين اسلام ، تمام شرايط و ويژگى هاى يك دين كامل و جامع را به برجسته ترين و بهترين صورت داراست و همان گم شده انسانها در طول تمامى زمان ها محسوب مى گردد.
و اما اينك در بيان عظمت و اهميت نماز چه بيانى رساتر و چه تعبيرى گوياتر از اين كه بگوييم نماز، ستون و پايه و اساس همه اديان الهى و مذاهب آسمانى است . نماز، لاينفك و اصل محورى در تمامى اديان محسوب مى گردد و در همه آن ها داراى برجسته ترين و اصلى ترين جايگاه مى باشد، كه اينك مورد بحث قرار مى گيرد:
خداوند درباره انبيا و پيامبران گذشته در قرآن مى فرمايد: اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و نيز علاوه بر اين بارها به ارتباط يكايك انبيا با نماز مى پردازد، كه براى نمونه به موارد زير اشاره مى گردد: ابراهيم و نماز (ابراهيم / ٣٧ و ٤٠) اسماعيل و نماز (مريم / ٥٤ - ٥٥) اسحاق و يعقوب و نماز (انبياء / ٧١-٧٣) شعيب و نماز (هود / ٨٤-٨٧) موسى و نماز (طه / ١١-١٤) لقمان و نماز (لقمان / ١٧) زكريا و نماز (آل عمران / ٣٨-٣٩) و...
كه همه و همه اشاراتى به نقش نماز در برنامه تبليغ پيامبران و ميزان اهميت برجسته آن در تمامى اديان دارد.
البته بايد توجه داشت كه در اين مباحث منظور از نماز، انعكاس نيازهاى آدمى و ارتباط روح و جان انسان با سرچشمه اصلى و معنوى آن است كه مى تواند قالب هاى مختلف و اشكال گوناگونى به خود بگيرد كه براى نمونه ، نماز در دين اسلام ، شكل نمادين متعارف امروزين را به صورت قالبى ويژه و مشخص به خود اختصاص داده است .
در اسلام ، نماز پس از اصول دين از مهم ترين واجبات و اولين ركن از اركان پنج گانه شريعت محسوب مى گردد، كه اصل آن در ابتداى بعثت ، در مكه بر پيامبر نازل شد و و كيفيت و چگونگى آن ، چنان كه معهود و متعارف است در شب معراج ، نازل گرديده است . آيه ٧٨ سوره اسرا، وجوب نمازهاى پنج گانه و وقت آن ها را بيان مى نمايد.
قرآن كريم ، نماز را پس از ايمان به خدا مطرح مى نمايد تا اهميت موضوع را به وضوح آشكار نمايد، به طور نمونه : الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة و يا آن كه قل لعبادى الذين آمنوا يقيمون اصلوة و نيز در جاى ديگرى مى فرمايد: انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر و اقام الصلوة هم چنين خداوند در قرآن بارها و بارها به وصف نماز مى پردازد و آن را به زيبايى مى ستايد. آن را رمز رستگارى انسان مى شمارد (اعلى / ١٥ و ١٤) و براى اصلاح جامعه لازمش مى داند (اعراف / ١٧٠) انسان را به كمك گرفتن از صبر و نماز فرا مى خواند (بقره / ٤٥ و ٤٦) نماز را ياد خدا معرفى مى نمايد (طه / ١٤) و حال آن كه با ياد خدا دل ها آرام و قرار مى يابد (رعد / ٢٨) انسان را به مخالفت از نماز دعوت مى كند (مؤ منون / ٩) و نمازگزاران را توصيه به نماز جماعت مى نمايد (بقره / ٤٣) نماز جمعه را مطرح مى فرمايد (جمعه / ٩) و نماز را به عنوان پاك كننده بدى ها مى شمارد (هود / ١١٤) كه حضرت على عليه السلام به نقل از پيامبر اين آيه را اميد بخش ترين آيه مى نامد. هم چنين خداوند نماز را باز دارنده از زشتى و گناه معرفى مى كند و مى فرمايد ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (عنكبوت / ٤٥) و باز در بسيارى ديگر از آيات قرآن به بحث پيرامون نماز مى پردازد، كه به موارد فوق در اين باره بسنده مى گردد.
اما در احاديث و روايات و نظريات و گفته هاى پيامبر اسلام و ائمه اطهار نيز نماز جايگاهى برجسته و نقشى ارزنده دارد كه نشان از موقعيت بسيار مهم و حياتى آن در ارتباط با دين و ايمان دارد، تا جايى كه پيامبر آن را مرز بين مسلمانى و كفر مى شمارد (١٠٥) و نور چشم خود مى نامد (١٠٦)و كسى را كه نماز را سبك بشمارد از امت خويش نمى داند (١٠٧) و در زيباترين و رساترين تعبير، نماز را ستون دين مى نامد (١٠٨) و نيز مى فرمايد: شيطان در هراس از مؤ من به سر مى برد، تا زمانى كه متوجه نمازهاى پنج گانه است ، ولى آن گاه كه نماز را ضايع كرد، شيطان جرات مى يابد و او را گناهان بزرگ ، آلوده مى سازد. (١٠٩)
در ارشاد القلوب آمده است : در يكى از روزهاى جنگ صفين كه جنگ و كشتار به اوج خود رسيده بود ابن عباس ديد كه على عليه السلام بين دو لشكر ايستاده و به آسمان نگاه مى كند، گفت : اين چه وقت نماز است كه جنگ در اوج شدت است ؟! فرمود: مگر ما به چه هدف با اينها مى جنگيم ؟ ما به حساب نماز و برقرار ماندن نماز مشغول جنگ هستيم .
هم چنين در (بحار ١٠/٨٩) از على عليه السلام نقل شده است كه : اگر نمازگذار مى دانست كه در حال نماز چه رحمتى از سوى پروردگار او را فرا مى گيرد هرگز راضى نمى شد سر از سجده بردارد.
امام صادق عليه السلام نيز درباره نماز مى فرمايد: كسى كه نماز را بدون عذر ترك كند كافر است . (١١٠) و يا در جاى ديگرى مى گويد: نماز گرامى ترين و محبوب ترين اعمال نزد خداوند و آخرين سفارش انبياست . (١١١)
در هر حال با توجه به مطالبى كه به اختصار به آن ها اشاره شد: بدان كه نماز، ستون دين مسلمانى است و بنياد دين است و پيشرو همه عبادت هاست و هر كه اين پنج فريضه به شرط خويش و به وقت (خود) به جاى آورد، عهدى است وى را با حق تعالى كه در امان و حمايت آن باشد و چون از كباير (گناهان بزرگ) دست بازداشت ، هر گناه ديگر كه بر وى رود، اين نماز كفارت آن باشد...
(پيامبر)گفت : خداوند تعالى بر بندگان خود هيچ چيز فريضه نگردانيد پس ‍ از توحيد، دوست تر نزديك وى از نماز، و اگر چيزى دوست تر از اين داشتى ، فرشتگان خود را بدان مشغول گردانيدى و ايشان همه در نماز باشند... (١١٢)
نگاهى به گذشته و مرورى در تاريخ اسلام جايگاه متين و نقش ارزنده نماز را در زندگى مسلمانان آشكار مى نمايد: نماز، كشش روح است به سوى كانون معنوى جهان و معبود و معشوق خود و به گفته ويكتور هوگو:
قرار گفتن يك بى نهايت كوچك در برابر يك بى نهايت بزرگ نماز در اسلام و به ويژه در آغاز نهضت ، هر چند ساعت يك بار در شبانه روز فرد را از منجلاب زندگى فردى و اقتصادى - كه همه تلاش ها براى تامين نيازهاى فردى است - بيرون مى كشيد و در برابر خدا نگاه مى داشت و در حالتى سرشار از احساس و جذبه وجودى يا در خلوتى پر از خلوص و يا در جمعيتى پر از هيجان و وحدت ، جهت وجودى آدمى را در مسير كلى ، تجديد و تصحيح مى كرد. (١١٣)
خواهى كه ز دستت نرود، وقت فضيلت
مگذار كه تا كار كشد، وقت طهارت
از دست مده ، راتبه ورد شبانروز
تا آن كه نويسند تو را، از اهل عبادت
بر خيزى و وترى بگذارى ، به سحرگاه
مفتوح شود، بر رخت ، ابواب سعادت
هرگز نتوانى كه تلافى كنى ، آن را
گر از تو شود فوت ، نمازى به جماعت
اين كار به عادت نشود، راست خدا را
هنگام عبادات ، بپرهيز از عادت
هر رنج كه در راه عبادت كشى ، اى فيض !
در آخرت ، آن يابد، تبديل به راحت (١١٤)
اما مطلبى كه توضيح آن در اين جا ضرورى مى نمايد، اشاره اى گذرا به مراتب نماز و نمازگزار مى باشد كه لزوم اين بحث را وجود مصاديق عينى آن در پيرامون مان آشكار مى نمايد. به راستى چرا نماز به رغم اين همه وصف ها، تاثيرى در زندگانى بسيارى از نمازگزاران نمى گذارد؟ مسير زندگانى آن ها را در جهت كمال و سعادت ، تصحيح نمى نمايد و به سوى خوشبختى و آرامش ، هدايتشان نمى كند؟ حقيقت آن است كه نماز را مراتب و مراحل مختلفى است كه هر يك مشخصات مخصوص به خود دارد. به معناى ديگر هر نمازى مصداق تعاريف و وصف هاى قرآن و احاديث قرار نمى گيرد. پيامبر درباره تفاوت نمازها چنين مى فرمايد: دو مرد از يك امت به نماز بايستند كه ركوع و سجود و ذكرشان يكى است و حال آن كه ميان نماز اين نماز آن تفاوت از زمين نا آسمان باشد. هر كس مى خواهد بداند نمازش پذيرفته شده يا خير بايد بنگرد، اگر نماز او را از زشتى ها بازداشت ، پس بداند كه به ميزان بازدارندگى (او از گناه ) نمازش پذيرفته شده است . (١١٥)
يكى از عوامل توفير و تفاوت نمازها، مساءله حضور قلب است كه نبودن آن را در نماز، شاعرى اين گونه به تصوير مى كشد:
حضور قلب من ، از من ، رميده بود و، نماز
به بازى عبث لفظها، بدل شده بود
و يا آن كه مرحوم فيض اين گونه در اين مورد مى سرايد:
گنج ابدى ، پيروى حق و عبادت
مفتاح در خير، نمازى به جماعت
معناى نماز است ، حضور دل احباب
زنهار به صورت مكن را دوست ! قناعت
خواهى به عبادت ، خللى راه نيابد
مى كن دلت از وسوسه ديو، حمايت
از ديگر عواملى كه منافع از تاثير مى گردد، عدم باور و اعتقاد راسخ به راه و نيز عدم اعتماد و ايمان به دليل راه مى باشد كه ريشه در توهم و تقليد و عادت دارد و براى رسيدن به ايمان خالص و راستين بايد از آن ها گذر كرد به هر صورت ادامه اين بخش را به نگاهى ديگر و ديدى تازه تر نسبت به نماز اختصاص مى دهيم و ادامه بحث را پى مى گيريم .

نغمه هاى عاشقانه

نماز، شكوه هاى عاشقانه روح آدمى است چون نى جدا مانده از نيستان ، ترنمات عرفانه را در فضاى سبز هستى مى گسترد و پيغام به معشوق مى رساند و از درد پرفسور و گداز هجرت مى نالد و معشوق را به يارى مى طلبد .
نماز، جان آدمى را با اصل خويش پيوند مى زند و انسان را از قيد و بند اين تن خاكى مى رهاند، او را از منجلاب زندگى روزمره ، از مرداب متعفن تكرارها و عادت هاى پوچ روزانه ، از ياس و نااميدى و از ترس نابودى و فنا بيرون مى كشاند، بال و پرى به وسعت بى نهايت عشق به او مى بخشد و در آسمان معرفت پروازش در مى آورد و به معراجش مى رساند، زيرا: الصلوة معراج المؤ من (١١٦)
التهاب هاى دائمى و اضطراب هاى زندگى را - كه نتيجه مستقيم زندگانى مادى و بعد حيوانى آدمى است - از وجودمان مى ستاند و از اين درياى پرتلاطم مادى كه هر روز ما را به سويى مى كشاند و بر صخره اى مى زند، مى رهاند و نجاتمان مى بخشد. نماز، پليديها را و پستى ها و زشتى هايى را كه در طول حيات بر تنمان مى نشيند و بوى پليد آن همه جا را مى گيرد و حتى خودمان را آزار مى دهد و مى رنجاند، هم چون آبى زلال و پاك مى شويد و پاكيزه مى نمايد. پيامبر اسلام چه نيكو در اين باره مى فرمايد:
اگر نهرى در كنار خانه شما باشد و در آن پنج نوبت هر روز خود را شست و شو دهيد، آيا در بدن شما چيزى از آلودگى مى ماند؟
هرگز! نماز نيز مانند نهر جارى و روانى است كه هرگاه بر پا مى شود، گناهان از مى شويد و از بين مى برد. (١١٧)
از طرف ديگر، نماز، تبلور سپاس انسان را خالق بى همتاى هستى است ، آدمى كه با يك بخشش كوچك و يا لطفى اندك به وجد مى آيد و خود را مديون ديگرى مى يابد و همواره در صدد جبران آن بر مى آيد، چگونه مى تواند در قبال اين همه بخشش و موهبت و در برابر خدايى كه طاعتش ‍ موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت سكوت نمايد؟ همان بخشاينده بى همتايى كه باران رحمت بى حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بى دريغش همه جا كشيده ، پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظيفه روزى به خطاى منكر نبرد. آرى :
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو، نانى به كف آرى و، به غفلت نخورى
همه از بهر تو، سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد، كه تو فرمان نبرى (١١٨)
سعدى در ادامه اين گونه به تعبيرى زيبا در لزوم سپاس گزارى و شكر خدا، مثالى مى آورد و مى گويد: هر نفسى كه فرو مى رود ممد حيات و چون بر آيد مفرح ذات ، پس در هر نفسى ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى ، شكرى واجب :
از دست و زبان كه بر آيد
كز عهده شكرش به در آيد؟
به اين ترتيب هر لحظه ندايى موزون و آوايى قدسى ، ما را به فرا مى خواند، ولى افسوس كه شيطان گوش هاى مان را به هياهوى محيط، مشغول مى دارد و اين توفيق را از ما مى ستاند. آن گاه كه خود را قدرى از اين قيد و بندها و روزمرگى ها رهانيده ايد، شايد اين آواى دلنشين را به گوش جان شنيده ايد كه شما را به نماز دعوت مى نمايد:
خيز، تا ما، يك قدم بر فرق اين عالم زنيم
وين تن مجروح را، از مفلسى ، بر هم زنيم
تيغ هجران ، از كف اخلاص ، بر حكم يقين
در گذار مهره اصلى بنى آدم زنيم
از علايق ها، جدا گرديم و، ساكن تر شويم
بر بساط نيستى ، يك چند گاهى ، كم زنيم . (١١٩)
و اين همان سروش غيبى است كه گوش نامحرمان را، ياراى شنيدن آن نيست ، چرا كه گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش


۴
از نگاهى ديگر

از نگاهى ديگر

در هر حال ، آرامش حاصل از نماز مورد تاييد و حتى تاكيد و روانشناسان و دانشمندان بسيارى نيز مى باشد كه اين خود بيانگر جايگاه برجسته و اهميت فوق العاده اين ارتباط روحانى با مبدا و منشا هستى براى آدمى مى باشد.
سيبريل برت روان شناس انگليسى مى گويد: ما به واسطه نماز مى توانيم وارد آن چنان محيط گسترده اى از نشاط عقلانى بشويم كه در شرايط عادى ، ياراى وصول بدان را ندارى . (١٢٠)
و يا آن كه دكتر ديل كارنگى در كتاب آيين زندگى خود مى گويد: هنگامى كه كارهاى سنگين ، قواى ما را از بين مى برد و اندوه ها هر نوع اراده اى را از ما سلب مى نمايد، بيش تر اوقات كه درهاى اميد بر روى ما بسته مى شود، به سوى خدا روى مى آوريم ، ولى اصلا چرا بگذاريم روح ياس و نااميدى بر ما چيره شود، چرا همه روزه به وسيله خواندن نماز و دعا و به جاى آوردن حمد و ثناى خداوند، قواى خود را تجديد نكنيم ؟ (١٢١)
دكتر لئون دنى دانشمند روان شناس اروپايى مى نويسد: نيايش به درگاه خداى توانا، راز و نيازى است كه بنده خاكسار، با معبود و آفريدگار خود مى نمايد. در خلوت تنهايى با تمركز فكر، توجه خود را به سوى خدا و آفريننده موجودات كه مرجع و پناه دلشكستگان است ، معطوف مى دارد و با خضوع و فروتنى ، درماندگى و ناتوانى و پريشانى خود را به آستان الوهيتش عرضه مى دارد و با ستايش ذات پاك خداوندى اش كوچكى و حقارت خود را بيان و از پيشگاه مقدسش بخشايش گناهان خود و شمول رحمت بى پايان او را مساءلت مى نمايد. (١٢٢)
و نيز توماس كارلايل محقق معروف اروپايى مى گويد: دعا و نيايش ، عميق ترين سرچشمه كمال و نيرو است ، ولى ما از آن غافليم . (١٢٣)
هم چنين ماهاتماگاندى رهبر بزرگ و رهايى بخش هند از استعمار انگليس در كتاب همه مردم برابرند مى آورد: دعا و نماز، زندگى مرا نجات داده است ، من بدون آن ها مدت ها پيش ديوانه شده بودم . من در تجارب زندگى عمومى و خصوصى خود، تلخ كامى هاى بسيار سخت داشته ام كه مرا دستخوش نااميدى مى ساخت ، حال اگر توانسته ام براين نااميدى ها چيره شوم به خاطر دعا و نمازهايم بوده است ....
اغلب خود را در وضع و حالى مى يافتم كه احتمالا بدون دعا و نماز نمى توانستم شادمان باشم . هرچه زمان مى گذشت ، اعتقاد به خدا بيش تر مى شد و نياز من به دعا و نماز افرايش مى يافت و صورتى مقاومت ناپذير به خود مى گرفت . بدون آن ، زندگى سرد و تهى بود. به همان اندازه كه غذا براى بدن لازم است ، دعا و نماز نيز براى روح ضرورت دارد، در واقع آن قدرى كه دعا و نماز براى روح لازم است ، غذا براى بدن ضرورت ندارد... مردمى را ديده ام كه حسرت آرامش مرا داشته اند. (١٢٤)
و على عليه السلام كه خود از سرمستان اين باده خوشگوار معنوى بود، اين گونه ياران خود را به نماز، وصيت مى فرمود: كار - گذاردن - نماز را بر عهده بگيريد و نگاهداشت آن را بپذيريد و آن را بسيار به جاى آريد و با نماز، خود را به خدا نزديك داريد، كه نماز، نوشته است بر مؤ منان و بايد گزارده شود و به وقت آن . آيا گوش فرا نمى دهيد به پاسخ دوزخيان كه چون از آنان پرسيدند: چه چيز درآورد شما را در آتش سوزان ، گفتند كه چون نبوديم از نمازگزاران . (١٢٥) و نماز، گناهان را مى زدايد، چنان كه برگ را از درخت بزدايند. و گناهان را مى گشايد، چنان كه بند از كسى بگشايند و رسول خدا، نماز را بر چشمه آب گرم كه بر در سوراى مردى بود همانند فرمود، كه او شبانه روز پنج بار خود را بدان بشويد، ديگر چركى بر تن وى نخواهد بود همانا كسانى از مومنان ، حق آن را شناختند كه زيور دنيا از نمازشان به فكر ديگر كار نيفكند و نيز نه آنچه موجب روشنى چشم بود از مال خداوند و فرزند. خداى سبحان مى فرمايد: مردانى كه باز نمى دارد آنان را بازرگانى و خريد و فروش از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات (١٢٦) و رسول خدا خود را با گزاردن نماز، رنجه مى فرمود، با آن كه مژده بهشت شنيده بود، چون خداى تعالى بدو گفت : و كسان خود را بفرما تا نماز بگذارند و خود بر آن شكيبا باش (١٢٧) پس كسان خود را به نماز امر مى فرمود و خود برگزاردن نماز، طاقت مى آورد (١٢٨)
ابو على سينا، دانشمند برجسته و نامدار ايرانى مى گويد: هر زمان كه هنگام مطالعه ، با مشكل علمى مواجه مى شدم و نمى توانستم آن را حل كنم ، به مسجد جامع شهرى رفتم و دو ركعت نماز مى خواندم ، سپس از خدا مى خواستم مرا به وسيله نور آن نماز، مدد كند، تا گره از مشكل باز شود. پس از بيرون آمدن از مسجد، مشكل من حل مى شد و به اندك زمانى بدانچه مى خواستم مى رسيدم (١٢٩)
... جهان بينى ما... نوعى تماس مستقيم با حقيقت است ، كشف فرمول احتراق نيست ، دست نهادن بر آتش است ... فرو رفتن در نوعى جذبه ، كشش مغناطيسى ميان دو وجود، اين بى نهايت كوچك كه در برابر آن بى نهايت بزرگ قرار مى گيرد و به گفته ويكتور هوگو: نماز، اين است . (١٣٠)
آرى ، نماز در واقع معاشقه اى است ميان اين عاشق حقير با آن معشوق يگانه و بى نظير، و كدام عاشق است كه از گفت و گو با معشوق ، سر باز زند و بگريزد؟ عشق آن كس كه خود را واله و شيداى خدا مى داند و باز از نماز مى پرهيزد و شب و روز به نماز بر نمى خيزد، ادعايى بيش نيست .
اى كه گويى خوف دارى ، از خدا
فرق دارد، ادعا با مدعى (١٣١)
سهراب سپهرى در شعرى كوتاه ، چه زيبا به ترسيم اين معاشقه عارفانه مى پردازد:
تهى بود و نسيمى
سياهى بود و ستاره اى
هستى بود و زمزمه اى
لب بود و نيايشى
من بود و تويى
نماز و محرابى (١٣٢)
و قطعا حاصل چنين معاشقه اى جز آرامش روحانى و عروجى آسمانى بخواهد بود، به همين خاطر مرورى در زندگى انسان هاى وارسته و با كمال ، نشان مى دهد كه نماز و راز و نياز از برجسته ترين ابعاد زندگانى پربارشان بوده ، در سير تكاملى شان نقشى حساس و اساسى ، ايفا نموده است كه خود بارها در توضيح رمز و راز سعادتشان بدان اشاره كرده اند.
خوشا آنان كه الله يارشان بى
كه حمد و قل و هو الله ، كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان ، بازارشان بى

در حديث ديگران

پايان بخش اين مقال را با استناد به اين بيت پرمايه از مولوى كه در مثنوى شريف مى فرمايد:
خوش تر آن باشد كه ، سر دلبران
گفته آيد، در حديث ديگران
ذكر گوشه هايى از نظرات و سخنان انديشه مندان برجسته جهان ، قرار مى دهيم متفكر بزرگ فرانسوى مى نويسد: شركت آگاهانه انسان در اين ستايش و تسبيح است كه همه هستى و آفرينش را بسته و پيوسته به هستى بخش و آفريننده آن ها مى انديشد. در نماز، انسان به خود باز مى گردد و همه هستى را در وجود خويش احساس مى كند نماز، انسان با ايمان را به ستايش ‍ خدا وا مى دارد در نماز، همه مسلمانان جهان در برابر محراب هاى تمام مساجد كه زاويه آن ها به سوى كعبه ساخته شده است ، در صف هاى فشرده با حضور قلب به طور گسترده و عميقى ، مجذوب مركز خود و بنياد خود مى شوند. (١٣٣)
ويل دورانت مورخ مشهور آمريكايى مى گويد: به راستى چه نيرومند و شريف است اين دعوت اذان كه مردم را پيش از طلوع آفتاب به بيدارى مى خواند چه خوب است انسان هنگام نيم روز از كار ايستد (براى نماز) و چه بزرگ و باشكوه است كه خاطر انسان در سكوت شب به جانب خدا توجه كند. چه خوش آهنگ است صداى موذن در گوش مسلمان و غير مسلمان كه اين جان هاى محبوس در پيكر خاكى را از فراز هزاران مسجد دعوت مى كند كه به سوى بخشنده زندگى و عقل ، توجه كنند و به جان با او پيوند گيرند... (١٣٤)
مارسل بوازار كه مسيحى بوده و ١٢ سال به عنوان نماينده صليب سرخ در كشورهاى مسلمان فعاليت كرده ، در كتاب انسان دوستى در اسلام ، مى گويد: نماز، تسبيح و خضوع و خشوع كه نحوه برگزارى آن باكمال دقت مشخص گرديده است ، مسلمانان را به اسلام مى پيوندد و انسان را به صورت جزئى از جهان كلى در مى آورد. نماز، انسان را با تصورى عالى از طبيعت خويش با شرافت انسانى خود، آشنا مى كند. حق به واسطه همين امر و در نتيجه آن او را به خضوع و خشوع وا مى دارد كه در هيات ظاهر نمازگزار ديده مى شود، زيرا در نماز، اجزاى شريف بدن بايد با خاك تماس ‍ حاصل كند، نماز فقط دعا به درگاه خدا نيست كه ناشى از تاثرات شخصى با احساسات مبهم باشد، بلكه بر عكس در نماز پيوسته بايد كلام خدا ادا شود در مقابل در دعا نيز دعاكننده مى تواند خواسته هاى خويش را گر عرب زبان نباشد بى هيچ مقدمه اى به زبان مادرى عرضه نمايد
در پايان اين نوشتار از خدا مى خواهيم كه ما را در زمره نمازگزاران حقيقى و راستين قرار دهد و توفيق عظماى اقامه اين عبادت را از بندگان عاجز و حقير خويش نستاند.
در لحظه هاى سبز و پرشور نمازهاى عاشقانه تان ، اين حقير را نيز دعاى خير بى بهره مسازيد.



پى نوشت ها
1- از نامه يكى از نويسندگان جوان
2- مثنوى ، دفتر چهارم ، ص 223
3- سير حكمت در اروپا، ج 3، فصل پنجم .
4- تاريخ تمدن (عنصر ايمان) ج 4، ص 4 بخش اول ، ص 697 - 698.
5- تاريخ تحولات اجتماعى ، مرتضى راوندى ، ص 319.
6- فلسفه روشنگرى ، ارنست كاسيرر.
7- مثنوى معنوى .
8- شهرباز زرشناس ، نشريه مهر، شماره 119.
9- انسان موجود ناشناخته / 38.
10- انسان موجود ناشناخته / 38.
11- اسلام و بحران عصر ما، روژه دوپاسكيه .
12- سير حكمت در اروپا، ج 3، فصل 5.
13- .دين و روان ، ويليام جيمز، فصل اول .
14- در اسارت آزادى / 33
15- مجموعه آثار، شهيد مطهرى ، ج 2، ص 316 - 317.
16- انسان ؛ موجود ناشناخته / 43 - 44.
17- رسالت هنر، دكتر مصطفى رحيمى .
18- مثنوى معنوى ، دفتر اول ، ص 23.
19- تاريخ فلسفه هاى اروپا در قرون وسطى ، ص 25.
20- در اسارت آزادى / 132
21- به نقل از «ميلتون ينگير»؛ از كتاب دين و چشم اندازهاى نو
22- دين و چشم اندازهاى نو، دين و نيازهاى فرد؛ نوشته : ميليتون بينگر.
23- سهراب سپهرى / سوره تماشا
24- جهانى كه من مى بينم ، آلبرت انيشتين .
25- بحارالانوار، ج 2، ص 53.
26- اسلام از ديدگاه ژول لابوم / 7.
27- شورا/ 13. 14.
28- انعام / 19.
29- ديوان حافظ
30- سباء: 28؛ و نيز در جاهاى بسيارى از قرآن مطالبى در همين زمينه وجود دارد؛ به طور نمونه : اعراف 158؛ انعام / 19 و90 و...
31- عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن ، جان ديون پورت .
32- فتح / 28.
33- حجرات / 13.
34-. همان /10.
35- .قصه الحضاره : ج «و ج 13 ص 113»و «سير تاريخ تمدن» جلد 11 ص 194.
36- الرسول حياه محمد(ص) / 114.
37-. علق / 1 5.
38- به نقل از كتاب : «مبانى اعتقادات در اسلام»، سيد مجتبى لارى ، ج 2، ص 148.
39- مثنوى معنوى ، دفتر2، ص 83.
40- طارق / 5
41- غاشيه / 18- 20.
42- غاشيه / 17.
43- آل عمران /137.
44- بقره / 256.
45-مثنوى معنوى ، دفتر. ص 354.
46-. محمد ستاره اى كه در مكه درخشيد / 281.
47- پنج گام دين / 190.
48- يقظه العرب . ژرژ آنتونيوس .
49-. تاريخ تمدن اسلام ، جرجى زيدان ، ترجمه على جواهر كلام ، ص ‍ 581.
50- منابع فرهنگ اسلامى ، م .م . شريف ، ص 52
51- نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بيدارى غرب ، ذكرا...محمدى .
52- همان .
53- مدارس نظاميه و تاءثيرات علمى و اجتماعى آن ، نورالله كسايى ، ص 276
54- دانش مسلمين . محمد رضا حكيمى ، ص 360.
55- همان .
56-. برگرفته از كتاب «اسلام از ديدگاه ژول لابوم».
57- بقره / 42.
58- اسلام از ديدگاه ژول لابوم . ترجمه و اقتباس محمد رسولى دريايى
59- امپراتوريه العرب ، سرجان گلوب ، ترجمه خيرحماد.
60- همان .
61- وصيت نامه سياسى ، الهى حضرت امام (ره)6 - 7.
62- مرجعيت و روحانيت / 68 - 69.
63- وصيت نامه سياسى - اجتماعى خمينى (ره)/ 36 - 37.
64- بحثى درباره مرجعيت و روحانيت / 185.
65- برداشت و تلخيص از نقدى بر توطئه آيات شيطانى ، توشته سيد عطاءا... مهاجرانى ، فصل اول .
66- اسلام از ديدگاه دانشمندان جهان ، حجت الاسلام على آل اسحاق خوئينى ، ص 75.
67- اسلام از ديدگاه دانشمندان جهان ، ص 72، 73، 74.
68- فصلنامه حضور، شماره 18 ص 233 - 234.
69- پيام 3 اسفند 1367، خطاب به روحانيان .
70- توبه / 31 - 32.
71- جوانان مسلمان و دنياى منجدد، سيد حسين نصر.
72- القافله ، كارلتون . اس . كون ، ص 184.
73- هشدار به زندگان .
74- ديوان شمس ، مولوى .
75- صدور انقلاب از ديدگاه امام خمينى (ره)ت تبيان ، دفتر ششم ، ص 25.
76- همان / 114.
77- انفال / 24.
78- يونس / 105.
79- زمر/ 3.
80- نحل / 25.
81- حج / 78.
82- (بقره / 23): و اگر شما را شكى است در قرآنى كه ما بر محمد صلى الله عليه و آله بنده خود فرستاديم . پس بياوريد يك سوره مانند آن و گواهان خود را بخوانيد.( از بزرگان و فصحا) به جز خدا اگر راست مى گوييد.
83- عنكبوت / 47 - 48.
84- حيات محمد/ 280.
85- اسلام از نظر ولتر/ 111.
86- خانم ديرجينياواكا در كتاب خود الهندالاسلاميه در سال 1941 آمار مسلمانان هند را، يكصد ميليون نوشته است .
87- اسلام از ديدگاه دانشمندان جهان / 346.
88- (حجر / 9): البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و ما هم او را قطعا محفوظ خواهيم داشت .
89- محمدالنبى العربى /92
90- عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن / 111.
91- اسلام از نظر ولتر/ 99.
92- همان / 97.
93-نهج البلاغه ، خطبه 188.
94-


بر لب جوى نشين و گذر عمر ببين


كاين اشارت ز جهان گذران ، ما را بس


مزرع سبز فلك ديدم و، داس مه نو


يادم از كشته خويش آمد و، هنگام درو

(ديوان حافظ)
95- اعراف / 179.
96- سوال هاى فلسفى كه بسيارى از حكما در تعريف انسان كامل او را كسى مى دانند كه با پاسخ اين سوال ها دست يافته باشد.
97- مرصاد العلباده ، نجم الدين رازى .
98- يكى از سروده هاى اين حقير مى باشد.
99- سهراب سپهرى .
100- نهج البلاغه ، خطبه 28.
101- همان / شب تنهايى خوب
102- سهراب سپهرى .
103- عطار نيشابورى ، مختارنامه
104- كيمياى سعادت / 9 و 10.
105- ايشان مى فرمايد: فاصله ميان اسلام و كفر جز اين نيست كه شخصى نماز را عمدا ترك كند و يا از روى سستى آن را به جا نياورد.
106 - فروع كافى ، ج 5، ص 321.
107- وسايل ، ج 3، ص 15، فروع ، ج 1، ص 74.
108-وسايل ، ج 3 ص 22، فروع ، ج 1، ص 73.
109- وسايل ، ج 3، ص 81، عيون / 197.
110- وسايل ، ج 3، ص 81، عيون / 197.
111- من لا يحضر، ج 1، باب فضل الصلاة / 638.
112- كيمياى سعادت / 136.
113- مجموعه آثار، على شريعتى ، ج 2، ص 102.
114- فيض .
115- تفسير مجمع البيان ، زير آيه 80 / 198.
116- اعت
117- وسايل ، ج 3، ص 7، تهذيب ، ج 1، ص 203.
118- گلستان سعدى .
119- سنايى غزنوى .
120- قرآن و روانشناسى / 362.
121- آيين زندگى ، ديل كارنگى .
122- عالم پس از مرگ .
123- دعا از نظر دانشمندان / 217.
124- همه مردم برابرند، مهاتماگاندى ، 106 - 107.
125- مدثر / 42 - 43.
126- نور / 37.
127- طه / 132.
128- نهج البلاغه ، خطبه ى 199.
129- روضات الجنات ، ج 3، ص 171.
130- مجموعه آثار، على شريعتى ، ج 5، ص 8 و 167.
131- مثنوى معنوى
132- محراب سهراب سپهرى
133- هشدار به زندگان / 259.
134- تاريخ تمدن ، كتاب چهارم ، ص 100.


۵