راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء0%

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء نویسنده:
محقق: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
مترجم: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه: اخلاق اسلامی

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
محقق: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
مترجم: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه:

مشاهدات: 35027
دانلود: 3969

توضیحات:

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 64 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35027 / دانلود: 3969
اندازه اندازه اندازه
راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده:
فارسی

فصل: اسرار طهارت

يكى از دانشمندان ما مى گويد: «بايد انسان به ياد آورد كه تكليف او به شستن اعضاى ظاهر بدن و پاكيزه كردن آنها به خاطر توجّه مردم به او، و نيز به سبب اين است كه اعضاى مذكور متصّدى امور دنيوى و آلوده به كدورتهاى پست مادّى است، بنابراين پاكيزه كردن و طهارت دادن دلى كه به مقتضاى حديث: فانه لا ينظر الى صوركم و لكن ينظر الى قلوبكم محلّ نظر و توجّه حقّ تعالى است ضرورى تر و سزاوارتر مى باشد، بويژه آن كه دل، مهتر اعضا و جوارح است، و انسان در امورى كه وى را از خداوند دور مى كند آن را به كار مى گيرد. بلكه اين هشدارى است آشكار و بيانى روشن در اين باره، و انسان بايد بداند كه از موارد تطهير اعضا در موقع اشتغال به عبادت خداوند، اقبال به او و روى گردانيدن از دنيا با تمامى قلب و حواسّ است تا او بتواند سعادت اخروى را به دست آورد، چرا كه دنيا و آخرت در حكم دو هوو و همشويند و نزديك شدن به يكى سبب دورى از ديگرى است. از اين رو در موقع اشتغال به عبادت و پرداختن به كار آخرت، فرمان طهارت از دنيا داده شده و در وضو به شستن صورت دستور داده اند زيرا انسان با صورت خود چهره دل را به خداوند متوجّه و به او اقبال مى كند، و بيشتر حواسّ ظاهرى كه بزرگترين اسباب برانگيختن انسان به خواستهاى دنيوى است در صورت است. بدين سبب دستور داده شده كه صورت را بشويند تا در حالى كه خالى از اين آلودگيها باشد به خداوند توجّه كند، و بتواند از اين مرتبه فراتر رود، و به تطهير آنچه در مقايسه با ديگر اعضا ركن اعظم است رو آورد. سپس به شستن دستها دستور داده شده است زيرا بيشتر امور دنياى پست و شهوات و هوسهاى طبيعى به وسيله آنها انجام مى گردد. پس از آن سر مسح مى شود، چه نيروى تفكّرى كه انسان به وسيله آن در صدد رسيدن به مقاصد طبيعى خويش است و حواسّ را بر مى انگيزاند تا به كارهاى دنيوى رو آورد، و از اقبال به امور عالى اخروى مانع مى شود، در سر واقع است. سپس پاها را مسح مى كند، زيرا به وسيله آنهاست كه مقاصد خود را دنبال مى كند، و به گونه اى كه نسبت به باقى اعضا گفته شده است در راه رفع نيازهاى خود مى كوشد. پس از اين وضويش تمام و به او اجازه داده شده كه به عبادت بپردازد، و به سوى آن رو آورد، و اين سعادت را درك كند.

در غسل دستور داده شده كه همه بدن شستشو شود، زيرا پست ترين و وابسته ترين حالات انسان به قواى شهوانى حالت جماع است و آن موقعى است كه غسل واجب مى شود، و در اين حالت سراسر بدن انسان دخالت دارد. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «زير هر مويى جنابتى است» و چون همه بدنش از مرتبه عالى انسانى به دور افتاده و در لذّات دنيوى فرو رفته شستن تمام بدن از مهمترين اعمال شرعى گرديده است اين كار بدان سبب صورت مى گيرد كه انسان براى قرار گرفتن در جهتى شريف و دخول در عبادتى عالى و متين شايستگى يابد، و از نيروهاى حيوانى و لذّات دنيوى دور گردد. و چون بهره دل از لذّت درك اين مقام نسبت به اعضاى ديگر بيشتر و نصيب آن كاملتر است، از نظر خردمند آگاه پاكيزه كردن آن از صفات نكوهيده و گرايشهايى كه مانع از رسيدن به اين فضيلتها مى گردد، از تطهير اعضاى ظاهرى ضرورى تر و سزاوارتر است.

در تيمّم دستور داده شده كه در صورت تعذّر شستن آنها با آب پاك با خاك مسح شوند، تا اين اعضاى مهمتر بدن راه فروتنى در پيش گيرند، و اثر خاك پست را به خود بپذيرند. همچنين به نظر مى رسد كه اگر نتوان دل را از صفات نكوهيده پاك و به خويهاى پسنديده آراست بايد براى سركوب و تحقير آن او را به قيام وادار و با تازيانه خفّت و ذلّت او را به حركت درآورد. شايد مولاى رحيم و سرور كريم به او نظر افكند، و چون او را شكسته حال و فروتن بيند پرتوى از انوار درخشان خود را متوجّه او فرمايد، چه او مطابق آنچه در اخبار آمده در نزد دلهاى شكسته است.

اينك آنچه انسان را به رو آوردن به سوى خدا و جبران غفلتها و سهل انگاريهاى گذشته وامى دارد براى وى روشن شده است، و از جمله اين قبيل اسرار كه در اخبار وارد شده گفتار امام صادق (عليه السلام) مى باشد كه فرموده است:

«هر گاه اراده طهارت و وضو كردى با آب آن چنان ديدار كن كه گويا با رحمت خدا ديدار كرده اى، زيرا خداوند متعال آب را كليد قرب و مناجات خويش قرار داده، و آن را رهنماى بساط خدمت خود معيّن كرده است.»

همچنان كه رحمت حق تعالى گناهان بندگان را مى شويد، آب نيز به تنهايى نجاسات ظاهرى را پاك مى كند چنان كه خداوند متعال فرموده است: وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا من السَّماءِ ماءً طَهُوراً و نيز: وَ جَعَلْنا من الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ، پس همان گونه كه خداوند همه نعمتهاى دنيا را به وسيله آب زنده ساخته، همچنين بر پايه فضل و رحمت خود حيات دلها را در اداى طاعات قرار داده است. بنابراين در صفا و زلالى آب و پاكى و بركت و لطف امتزاج آن با هر چيز، و وجود آن در اشياى ديگر بينديش، و آن را در طهارت دادن اعضايى كه خداوند تو را به تطهير آنها مكلّف ساخته به كار ببر، و آداب و سنن آنها را به جا بياور، زيرا در هر يك از اين آداب فوايد بسيارى وجود دارد كه اگر با احترام آن را به كار بندى چشمه هاى فوايد آن بزودى به سوى تو جارى خواهد شد. سپس با خلق خدا مانند امتزاج آب با اشيا كه حقّ هر چيزى را چنان كه بايد ادا مى كند، و در حقيقت او دگرگونى پديد نمى آيد، رفتار و معاشرت كن، و گفتار پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را سرمشق قرار ده كه فرموده است: «مؤمن خالص مانند آب است.» و بايد صفا و خلوص تو با خداوند در جمع طاعاتى كه به جا مى آورى مانند صفا و پاكيزگى آبى باشد كه خداوند از آسمان نازل مى كند و آن را طهور (بسيار پاك كننده) ناميده است، بنابراين در آن هنگام كه اعضاى بدن خود را با آب پاك مى گردانى دلت را با آب تقوا و يقين شستشو كن.

در علل ابن شاذان از امام رضا (عليه السلام) روايت است: «همانا به وضو دستور داده شده تا بنده به هنگامى كه در پيشگاه خداوند جبّار براى راز و نياز با او به پا مى خيزد، و امر او را اطاعت مى كند پاك، و از هر آلودگى و پليدى پاكيزه باشد، علاوه بر آن وضو سبب از ميان رفتن كسالت، و برطرف شدن چرت و خواب و موجب صفاى دل براى قيام در پيشگاه خداوند بزرگ است. و اين كه وضو بر صورت و دستها و سر و پاها واجب شده براى اين است كه بنده هنگامى كه در برابر خداوند مى ايستد اعمال او به وسيله اعضا و جوارحى كه وضو در آنها واجب شده است نمايان مى شود، زيرا با صورت خود به سجده و خضوع مى پردازد، و با دستهايش خواهش و عرض بيم و اميد و انقطاع از غير مى كند، و با سرش در ركوع و سجود، خود را برابر او قرار مى دهد، و به وسيله پاهايش برمى خيزد و مى نشيند امّا اين كه در جنابت غسل واجب شده و در قضاى حاجت چنين امرى نشده به سبب اين است كه جنابت از نفس انسان برمى خيزد، و چيزى است كه از همه جسد او خارج مى شود، در حالى كه قضاى حاجت برخاسته از درون جان انسان نيست، بلكه غذايى است كه از درى داخل و از در ديگر خارج مى شود.»

مى گويم: در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است: «علّت تخفيف در بول و غايط اين است كه آنها نسبت به جنابت بيشتر و دوام آنها زيادتر است از اين رو به سبب كثرت و مشقّت و آمدن غير ارادى و بدون شهوت آنها خداوند در آنها به وضوى تنها راضى است امّا جنابت جز با لذّت بردن انسان صورت نمى گيرد، و اگر چنين نبود آن را ناخوش مى داشتند.»

غزّالى از آوردن امثال اين اسرار در اين مقام محروم مانده از اين رو جز اندكى از اين قبيل مطالب را ذكر نكرده با آن كه اين بخش را كتاب اسرار الطّهارة ناميده است، و اين سببى جز اين ندارد كه وى در آن هنگام از توفيق متابعت اهل بيت (عليهم السلام) برخوردار نبوده است. و ما به حمد و توفيقات او آنچه را او خواسته است بيان داشتيم، هر چند به طور كامل حقّ مطلب را ادا نكرديم.

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

قسم سوّم: زدودن فضلات ظاهر بدن

غزّالى مى گويد: فضلات ظاهر بدن دو نوع است: چركها، اجزاء نوع اوّل: چركها و رطوباتى است كه از بدن ترشح مى كند و اينها هشت نوعند:

١- چرك و شپش كه در موى سر پديد مى آيد و مستحبّ است كه با شستن و شانه زدن و روغن ماليدن سر تنظيف و چركها زدوده شود. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يك روز در ميان بر موهايش روغن مى ماليد و آنها را شانه مى زد، و به ديگران همين را سفارش مى كرد، و مى فرمود: «يك روز در ميان روغن بماليد.» و فرموده است: «هر كه داراى موى سر است بايد آن را گرامى بدارد.» يعنى از چركها پاك نگه دارد. مردى به خدمت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رسيد كه موى سر و محاسنش در هم و ژوليده بود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «اين مرد را روغن نبود كه با آن موى سرش را بنشاند» سپس فرمود: «يكى از شما وارد مى شود كه گويى شيطان است.»

مى گويم: آنچه از احاديث اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مى شود اين است كه چيدن مو و تراشيدن آن بهتر از بلند بودن و نگه داشتن آن است، و موى پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هرگز به فرق سرش نرسيد مگر در سالى كه از زيارت خانه خدا ممنوع شد.

در كافى از عمرو بن ثابت از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده و گفته است:

به آن حضرت عرض كردم آنها روايت مى كنند كه فرق سر از سنّت است؟

فرمود: «از سنّت است.» عرض كردم: و ادّعا مى كنند پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرق موى سر داشت، فرمود: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرق نداشت، و پيامبران (عليهم السلام) مو نگه نمى داشتند.»

در روايت ديگرى است كه: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هر گاه مويش را بلند نگه مى داشت تا حدّ نرمه گوشش بود».

و نيز كافى به سند خود از اسحاق بن عمّار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت مى كند كه گفته است: آن حضرت به من فرمود: «موهايت را از ته بزن تا كثافت و جانور و آلودگى آن كم و گردنت كشيده به نظر آيد و چشمانت روشن گردد.»، و در روايت ديگرى است «.. و بدنت آسودگى يابد.»

به سند صحيح از ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت شده: «سه چيز است كه هر كس (فوايد) آنها را بداند تركشان نمى كند: چيدن مو، بالا كشيدن جامه و ازدواج با كنيزكان.»

به امام صادق (عليه السلام) عرض شد: مردم مى گويند تراشيدن سر مثله است، امام (عليه السلام) فرمود: «براى ما عمره و براى دشمنان ما مثله است.»

و به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

«كسى كه مو مى گذارد بايد خوب از آن نگهدارى كند، و گرنه آن را بتراشد.»

در الفقيه آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه مو بگذارد و آنها را مرتّب نكند، خداوند در روز رستاخيز با ارّه اى از آتش موهايش را مرتّب خواهد كرد.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به مردى فرمود: «سرت را بتراش كه بر زيبايى تو خواهد افزود.»

غزّالى مى گويد:

٢- چركهايى است كه در سوراخ گوش گرد مى آيد، اگر در ظاهر گوش باشد با دست كشيدن زايل مى شود، و اگر در ته سوراخ باشد بايد به هنگام بيرون آمدن از گرمابه آنها را به آهستگى بيرون آورد، زيرا بسا زياد شدن آنها به شنوايى زيان رساند.

٣- رطوبات بسته و چسبيده اى را كه در اطراف داخل بينى گرد مى آيد، استنشاق يعنى آب را به داخل بينى كشانيدن برطرف مى كند.

٤- آن جرم و زردى را كه بر روى دندانها و اطراف زبان مى نشيند، مسواك و مضمضه مى زدايد.

٥- چرك و شپش كه اگر مراقبت لازم به عمل نيايد در محاسن پديد مى آيد، و مستحبّ است آنها را با شستشو و شانه زدن برطرف كرد. در اخبار آمده است كه هرگز شانه در سفر و حضر از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) جدا نمى شده، و اين سنّت عرب است.

در خبرى شگفت آمده كه آن حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) محاسن خود را در روز دو بار شانه مى زد، و محاسن او انبوه بود، و محاسن على (عليه السلام) پهن و ميان دو كتفش را گرفته بود.

در خبرى شگفت انگيزتر آمده كه عايشه گفته است: گروهى به در خانه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گرد آمدند ديدم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در خم آب مى نگرد، و موى سر و محاسن خود را مرتّب مى كند، گفتم: اى پيامبر خدا تو اين كار را مى كنى؟

فرمود: «آرى، خداوند دوست دارد، بنده اش به هنگامى كه بر برادرانش وارد مى شود خود را براى آنان آرايش دهد.» بسا نادان كه اين كار را با اخلاق ديگران قياس و گمان كند كه اين صفت ناشى از حبّ آرايش براى ديگران است و به اين سبب فرشتگان را به دربانان تشبيه كند، امّا ابدا اين گونه نيست، زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به دعوت مردم مأمور، و يكى از وظايف او اين بود كه عظمت خود را در دلهاى آنها جا دهد، و صورتش را در چشمان آنها نيكو جلوه دهد، تا مبادا آنان او را حقير بدانند، و در چشمانشان كوچك به شمار آيد، در نتيجه باعث نفرت آنان از او شود، و براى منافقان وسيله اى جهت رماندن آنها از او گردد. و اين امر بر هر دانشمندى كه عهده دار دعوت مردم به سوى خداست واجب مى باشد، يعنى لازم است ظاهرا و به گونه اى باشد كه موجب نفرت مردم از او نشود، بى ترديد در اين گونه امور ملاك نيّت است، چه اين كارها ذاتا اعمال مباحى هستند كه قصد و نيّت خصوصيّات آنها را تعيين مى كند، و آرايش اگر بدين نيّت باشد محبوب شارع است، و ژوليدگى محاسن براى اظهار زهد، و نشان دادن بى توجّهى به نفس از ديدگاه شرع ممنوع است، ولى همين امر به سبب پرداختن به كارى كه در نظر شرع از آن مهمّتر است محبوب مى باشد. اينها احوالى است درونى ميان انسان و خدا، و در اين ميدان حسابرس بصير است و نيرنگ و تزوير در او به هيچ وجه راه ندارد.

و بسيارند نادانهايى كه اين كارها را انجام مى دهند، و منظورشان جلب توجّه مردم به سوى خويش مى باشد، در حالى كه او را بر خود و ديگران مشتبه، و گمان مى كنند كه قصدشان خير است، از اين رو مشاهده مى شود گروهى از علما لباسهاى فاخر مى پوشند و ادّعا مى كنند كه در اين كار قصدشان به خاك مالاندن دماغ بدعتگران و مخالفان و تقرّب جستن به درگاه خداوند است، امّا اين كار در آن روز معلوم خواهد شد كه پرده از اسرار برداشته شود، و مردگان از گورها برانگيخته شوند، و آنچه در سينه هاست تحقّق يابد، و در آن روز سره از ناسره جدا خواهد شد. و ما از رسوايى آن روز بزرگ به خداوند پناه مى بريم.

مى گويم: در تشويق به شانه كردن، اخبار بسيارى از اهل بيت (عليهم السلام) وارد، و در كتابهاى كافى و الفقيه و جز اينها نقل شده است:

در كافى به سند خود از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت است كه درباره قول خداوند: خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ فرموده است:

«از جمله اينهاست شانه كردن براى هر نمازى.»

و نيز از آن حضرت روايت شده است: «شانه كردن وبا را از ميان مى برد، و امام صادق (عليه السلام) شانه اى در مسجد داشت كه به هنگام فراغ در نماز با آن شانه مى كرد.»

و نيز فرموده است: «با عاج شانه كنيد كه آن وبا را برطرف مى كند.»

و نيز: «هنگامى كه سر و محاسنت را شانه كردى آن را بر سينه ات بكش، زيرا اين كار غم و وبا را از ميان مى برد.»

از امام صادق (عليه السلام) نقل است: «جامه پاكيزه دشمن را زبون مى كند، و ماليدن روغن فقر را از ميان مى برد، و شانه زدن سر وبا را برطرف مى كند.»

پرسيدند وبا چيست؟ فرمود: «تب است، و شانه زدن محاسن دندانها را محكم مى كند.» در روايت ديگرى «ونا» با نون ذكر شده كه به معناى ضعف است.

از آن حضرت (عليه السلام) درباره روغندان و شانه كه از استخوان فيل ساخته شود پرسيدند، فرمود: «باكى نيست.»

و شايسته است به هنگام شانه زدن بگويد: اللّهم سرّح عنى الهموم و الغموم و وحشة الصدور و وسوسة الشيطان چنان كه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است.

و چون از آن فارغ شد بگويد: سبحان من زيّن الرجال باللّحى و النساء بالذوائب.

درباره تشويق بر خضاب كردن نيز اخبار بسيارى از اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است. در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: حسن بن جهم بر ابى الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) وارد شد، در حالى كه آن حضرت با رنگ سياه خضاب كرده بود، به او فرمود: «خضاب كردن را پاداشى است و با خضاب و آمادگى خداوند بر عفّت زنان مى افزايد، و زنان عفّت را به سبب آن كه شوهرانشان آمادگى را ترك كردند رها ساختند.» وى عرض كرد: به ما رسيده كه حنا انسان را مسن تر نشان مى دهد. فرمود: «كدام چيز پيرى را مى افزايد؟ انسان روز بروز پيرتر مى شود.»

محمّد بن مسلم از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) درباره خضاب كردن پرسيد، امام فرمود: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خضاب مى كرد، و اين موى اوست كه نزد ماست.»

روايت شده است كه در سر و محاسن پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هفده موى سپيد بود.

و نيز روايت است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و حسين بن على (عليه السلام) و ابو جعفر محمّد بن على (عليه السلام) با وسمه خضاب مى كردند. و على بن الحسين (عليه السلام) با حنا و وسمه خضاب مى فرمود.

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «خضاب با رنگ سياه مايه انس زنان و ترس دشمنان است.»

و نيز درباره قول خداوند متعال: وَأَعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ من قُوَّةٍ فرمود: از جمله آنها خضاب كردن با رنگ سياه است. مردى بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد شد كه محاسنش را زرد كرده بود، به او فرمود: «چه خوب است اين» سپس بعد از مدّتى بر آن حضرت وارد شد در حالى كه ريشش را با حنا قرمز كرده بود، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تبسّمى كرد و فرمود: «اين از آن بهتر است» پس از مدّت ديگر دوباره نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد، و ريشش را رنگ سياه زده بود، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خنديد، و به او فرمود: «اين از هر دو بهتر است.»

گفته اند: ائمّه (عليهم السلام) با وسمه خضاب مى كردند، و خضاب با رنگ زرد خضاب ايمان، و با حنا (قرمز) رنگ اسلام، و با رنگ سياه خضاب اسلام و ايمان و نور است.

پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به على (عليه السلام) فرمود: «يك درهم براى خضاب خرج كردن بهتر از هزار درهم است كه در غير آن در راه خدا خرج شود. و در آن چهارده خصلت است: بادى را كه در گوشهاست دفع مى كند چشم را جلا مى دهد بيخ بينى را نرم مى كند دهن را خوشبو مى سازد لثه ها را محكم مى گرداند بيمارى و ضعف را از ميان مى برد وسوسه هاى شيطان را كم مى كند فرشتگان بدان خوشحال، مؤمنان شاد و كافران به سبب آن خشمگين مى شوند خضاب زينت و آرايش است بوى خوش است نكير و منكر از آن شرم مى كنند، و در قبر مايه برائت و خلاصى است.»

بيشتر اين اخبار با اسناد معتبر در كتاب كافى نيز روايت شده است.

در كتاب مذكور به سند صحيح از عمر بن يزيد روايت شده كه گفته است ابو عبد الله (عليه السلام) فرمود: «زنهار كه محاسنت از خضاب خالى باشد، چه اين فقر و بيچارگى است.»

و به سند خود از حنص اعور نقل مى كند كه گفته است: از ابا عبد الله (عليه السلام) درباره خضاب ريش و سر پرسيدم كه آيا آن سنّت است، فرمود: «آرى» عرض كردم: امير مؤمنان (عليه السلام) خضاب نمى كرد، فرمود: «آنچه مانع آن حضرت شده بود گفتار پيامبر خدا بود كه: اين (محاسن) را از آن خون (سر) خضاب خواهى كرد.»

مى گويم: غزّالى درباره منع از خضاب بويژه به رنگ سياه مبالغه بسيار كرده كه نبايد به سخنان او توجّه كرد، زيرا اهل خانه به آنچه در خانه است داناترند.

٦- چرك بندهاى پشت انگشتان كه بايد زدوده شود، و عرب اينها را زياد نمى شست زيرا پس از خوراك عادت به شستن دست نداشت در نتيجه چرك در آنها جمع مى شد، و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به شستن آنها دستور داد.

٧- چرك سر انگشتان و زير ناخنها كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به زدودن و تنظيف آنها امر كرده است، زيرا اعراب به ناخن گير دسترسى نداشتند و در هر موقع چرك زير ناخنهاى آنان را فرا گرفته بود، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى چيدن ناخنها و ستردن موهاى زير بازو و موهاى زهار در هر چهل روز يك بار تعيين وقت كرد، و ليكن فرمود همواره زير ناخنها را پاك كنند.

در اخبار آمده است: زمانى در نزول وحى تأخير شد. چون جبرئيل (عليه السلام) بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرود آمد به آن حضرت عرض كرد: چگونه وحى بر شما فرود آيد و حال آن كه بندهاى انگشتان را نمى شوييد، و زير ناخنهايتان را پاك نمى كنيد و زردى دندانهايتان را با مسواك نمى زداييد، امّت خود را دستور ده تا آنها را به جا آورد.»

مى گويم: اين خبر از طريق خاصّه نيز در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: در نزول وحى بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تأخير شد، به او عرض كردند، وحى از تو بازداشته شده است، فرمود: «چگونه بازداشته نشود و حال آن كه ناخنهايتان را نمى چينيد، و زير ناخنهايتان را پاك نمى كنيد.»

٨- چركى كه بر اثر ريزش عرق و گرد و غبار راه در تمام بدن به وجود مى آيد و گرمابه آن را زايل مى كند».

مى گويم: اكنون چگونگى ورود به گرمابه و سنّتها و آداب آن را طبق طريقه اهل بيت (عليهم السلام) شرح مى دهيم.

چگونگى ورود به گرمابه و آداب آن

در كافى به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده، و الفقيه نيز آن را نقل كرده كه امام (عليه السلام) گفته است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان دارد بى لنگ وارد حمّام نشود.»

در الفقيه آمده است كه يحيى بن سعيد اهوازى از احمد بن محمّد بن ابى نصر از محمّد بن حمران روايت كرده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: هر گاه وارد گرمابه شدى به هنگام لخت شدن بگو: اللهم انزع عنى ربقة النفاق و ثبّتنى على الايمان، و چون به قسمت مقدّم آن رسيدى بگو:اللهم انّى اعوذبك من شرّ نفسى و أستعيذبك من اذاه، و چون به قسمت مؤخّر آن وارد شدى بگو:اللهم اذهب عنّى الرّجس النجس و طهّر جسدى و قلبى، و مقدارى از آب گرم برگير و بر سر و پاهايت بريز، و اگر ممكن باشد جرعه اى از آن بنوش، زيرا مثانه را پاك مى كند. و در قسمت دوّم گرمابه ساعتى درنگ كن، و چون وارد قسمت سوّم شدى بگو:نعوذ بالله من النّار و نسأله الجنة و اين را تكرار كن تا از خزانه آب گرم خارج شوى، و زنهار از اين كه در گرمابه آب سرد يا فقاع بنوشى زيرا معده ات را تباه مى كند، و آب سرد بر تو ريخته نشود، چه بدنت را ضعيف و سست مى كند، و زمانى كه از گرمابه بيرون مى آيى آب سرد بر پاهايت بريز، زيرا اين عمل درد را از بدنت بيرون مى كشد، و چون خواستى لباسهايت را بپوشى بگو:

اللّهم ألبسنى التقوى و جنّبنى الرّدى، چون اين كارها را انجام دهى از هر دردى ايمن شوى، و خواندن قرآن در حمّام چنانچه لنگ بر تن داشته باشى و حمّام صدا را منعكس نكند مانعى ندارد.

محمّد بن مسلم از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) پرسيده است: آيا امير مؤمنان (عليه السلام) خواندن قرآن را در حمّام نهى كرده است؟ امام (عليه السلام) به او پاسخ داده است: «خير تنها آن حضرت از اين كه انسان لخت باشد و قرآن بخواند نهى فرموده است امّا اگر لنگ بر تن داشته باشد مانعى ندارد.»

علىّ بن يقطين به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كرد: مى توانم در حمّام قرآن بخوانم و نكاح كنم؟ امام (عليه السلام) فرمود: «اشكالى ندارد» شيخ صدوق مى گويد: همچنين نهى وارد در خصوص سلام كردن در حمّام منحصر به كسى است كه لنگ بر خود نبسته باشد.

و نيز آن حضرت فرمود: «... واجب است بر مرد كه چشمانش را فرو گيرد، و عورتش را از اين كه به آن نگاه كنند مستور بدارد.»

از امام صادق (عليه السلام) درباره قول خداوند متعال پرسيدند كه فرموده است: قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا من أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ، امام (عليه السلام) فرمود: «هر چه در كتاب خدا در حفظ فرج ذكر شده محافظت آن از زناست جز در اين جا كه مراد حفظ آن از ديد مردم است.»

و نيز از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «تنها نظر كردن بر عورت مسلمان مكروه مى باشد، امّا نظر كردن بر عورت ذمّى يا غير مسلمان مانند مشاهده عورت الاغ است.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «ران جزو عورت نيست.»

پايان گفتار صدوق.

سزاوارتر اين است كه از ناف تا زانو را بپوشند، چنان كه ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) در هنگامى كه ديگرى چيزى بر بدن او مى ماليد به وى فرمود:

«بيرون شو» و با دست خويش از ناف به پايين را ماليد، و سپس فرمود: «به همين نحو رفتار كن.» اين را كافى روايت كرده است و آن به خاطر اين است كه مواضع مذكور به منزله حريم عورت است، و حتّى برخى قائل به وجوب ستر آنها شده اند.

صدوق مى گويد: امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «گرمابه نيكو خانه اى است آتش را به ياد مى آورد، و چركها را برطرف مى كند.»

و نيز آن حضرت فرموده است: «گرمابه بدخانه اى است پرده ها را پاره مى كند، و شرم را از ميان مى برد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «بدخانه اى است گرمابه، پرده ها را پاره، و عورت را آشكار مى كند، و نيز گرمابه خوب خانه اى است زيرا سوزش آتش را به ياد مى آورد.»

مى گويم: غزّالى از جمله آدابى كه براى حمّام ذكر كرده اين است كه «انسان با احساس گرمى آن گرمى و سوزش آتش آخرت را به ياد آورد، و خود را ساعتى در فضاى گرم حمّام زندانى انگارد، و آن را با محيط سوزان جهنّم مقايسه كند، چه آن از هر خانه اى به جهنّم شبيه تر است، جايى كه زير آن آتش شعله ور است، و بر بالاى آن تاريكى چيره است، و از آن به خداوند پناه مى بريم، بلكه خردمند كسى است كه حتّى يك لحظه از ياد آخرت غافل نباشد، كه آن جاى بازگشت و قرارگاه اوست، پس به هر چيزى بنگرد چه آب و چه آتش و جز آنها بايد در آن براى او پند و عبرتى باشد، و انسان بر حسب همّت و به مقتضاى مصلحت خود به اشيا مى نگرد، مثلا اگر بزّاز و بافنده و بنّا و درودگرى وارد خانه اى آباد و مفروش شوند، چنانچه احوال آنها را بررسى كنيم مى بينيم بزّاز به فرشهاى خانه مى نگرد، و به بهاى آنها مى انديشد، و جولاهى در جامه ها خيره مى شود و بافت آنها را مورد دقّت قرار مى دهد، و نجّار به سقف مى نگرد، و به كيفيّت ساخت و تركيب آن فكر مى كند، و بنّا به ديوارها توجّه مى كند و استحكام و استقامت آنها را مورد ملاحظه قرار مى دهد. سالك راه آخرت نيز به همين گونه است به هر چيزى كه بنگرد براى او پند و موعظه اى را در باب آخرت در خود دارد، و حتّى به هر چيزى كه نظر مى افكند خداوند راهى در آن به روى او مى گشايد تا از آن پند و عبرت اندوزد. اگر به سياهى بنگرد تيرگى و ظلمت گور را به ياد مى آورد، و اگر چشمش بر مار افتد، افعيهاى جهنّم را از خاطر مى گذراند، و اگر بر چهره زشتى نظر افكند منكر و نكير و مأموران دوزخ را ياد مى كند، و اگر آواز هولناكى به گوشش برسد نفخه صور در ذهن او تداعى مى شود، و اگر چيز خوبى به چشمش بخورد نعمتهاى بهشت را به ياد مى آورد، و اگر در بازار يا خانه واژه «آرى» يا «نه» را بشنود به ياد روزى مى افتد كه پس از پايان حساب به او پاسخ ردّ يا قبول خواهند داد. چقدر سزاوار است كه اين حالت بر قلب صاحبدلان غلبه داشته باشد، زيرا آنچه او را از اين حالت منصرف مى كند امور و مقاصد دنيوى است، و اگر او از جمله كسانى نباشد كه دلشان قفل و ديده بصيرتشان كور شده است چنانچه مدّت اقامت خود را در دنيا با مدّت توقّف خود در آخرت مقايسه كند، عمر خود را در دنيا بسيار حقير و ناچيز خواهد ديد» پايان گفتار غزّالى.

در الفقيه آمده است: يكى از آداب حمّام اين است كه انسان فرزندش را به همراه خود به گرمابه نبرد تا مبادا نظرش بر عورت او افتد.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان دارد زنش را به گرمابه نفرستد». همچنين فرموده است: «هر كس از زنش اطاعت كند، خداوند او را به صورت در آتش مى اندازد.» پرسيدند: اين اطاعت چيست؟ فرمود: «اين كه زنش از او بخواهد به تعزيه و عروسى و حمّام رود، و جامه نازك بپوشد و شوهرش به او پاسخ مثبت دهد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «در گرمابه تكيه مده، چه اين كار پيه كليه ها را آب مى كند، و در آن موها را شانه مزن كه مو سست مى شود، و سر را با گل مشوى زيرا چهره را زشت مى كند، و در حديث ديگر است كه غيرت را از ميان مى برد، و سفال را بر بدن خود نمال كه ايجاد برص مى كند، و لنگ را به صورت خود مكش كه آبرو را مى برد- روايت شده منظور گل مصر و سفال شام است- و مسواك كردن در گرمابه موجب وباى دندانهاست، و با غساله آب حمام وضو و غسل جايز نيست.»

ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «ناشتا وارد حمام نشويد مگر آن كه چيزى خورده باشيد.»

و نيز فرموده است: «يك روز در ميان به حمّام رفتن موجب فربهى است، و همه روز استحمام كردن گوشت كليه ها را آب مى كند.»

امام صادق (عليه السلام) وارد حمّام شد صاحب حمّام عرض كرد: گرمابه را برايت خلوت كنم؟ امام (عليه السلام) فرمود: «نه مؤمن كم خرج است.»

آن حضرت فرموده است: «شستن سر با خطمى فقر را از ميان مى برد، و روزى را زياد مى كند.»

و نيز: «شستن سر با خطمى در هر جمعه موجب ايمنى از برص و ديوانگى است.»

امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «شستن سر با خطمى چركها را از ميان مى برد، و بدن را از كثافات پاك مى سازد».

روايت است پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اندوهگين بود، جبرئيل به او عرض كرد:

سر خود را با سدر بشويد، و آن سدرى بود كه از سدرة المنتهى آورده شده بود.

ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «شستن سر با سدر مايه رسيدن روزى مى شود.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «سرتان را با برگ سدر بشوييد، زيرا همه فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل آن را تقديس كرده اند، و هر كس سر خود را با برگ سدر بشويد خداوند وسوسه شيطان را تا هفتاد روز از او دور مى كند، و كسى كه خداوند در هفتاد روز وسوسه شيطان را از او دور كرده گناه نمى كند، و كسى كه گناه نكند وارد بهشت مى شود.»

امام حسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) از گرمابه بيرون آمد، مردى به او عرض كرد: استحمام تو گوارا باد امام (عليه السلام) فرمود: «اى نادان، حرف طلب (است ...) در اين جا مناسبت ندارد»، گفت: حمّام تو گوارا باد، فرمود: «هر گاه حمّام گوارا باشد، راحتى بدن از حمّام به چيست؟ عرض كرد: آب گرمت گوارا باد، امام فرمود: «واى بر تو آيا نمى دانى حميم (آب گرم) به معناى عرق بدن است» عرض كردم: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو: «طاب ما طهر منك و طهر ما طاب منك».

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: هر گاه در هنگامى كه از گرمابه بيرون مى آيى برادر مسلمانت به تو بگويد: طاب حمامك (حمام گوارايت باد) بگو:انعم الله بالك (خداوند خوشحالت كناد).

مى گويم: درباره غسل جمعه و آداب آن ضمن مباحث نماز جمعه سخن خواهيم گفت، چنان كه غزّالى همين كار را كرده است.

غزّالى مى گويد:

نوع دوّم: اجزايى است كه از بدن زايل مى شود، و آنها هشت چيز است:

١- موى سر- تراشيدن موى سر براى كسى كه منظورش حفظ نظافت و پاكيزگى است مانعى ندارد همچنين گذاشتن موها براى كسى كه آنها را روغن زند و شانه كند بى اشكال است، مگر آن كه بخواهد موها را به شيوه راهزنان و آدمكشان بر گرداگرد سر، و يا تكّه تكّه باقى بگذارد، و يا به رسم اشراف گيسو براى خود قرار دهد كه اگر شريف نباشد نيرنگ به كار برده است.»

مى گويم: ما پيش از اين ذكر كرديم كه تراشيدن سر از گذاشتن مو بهتر و بيشتر مايه زيبايى است. امّا موها را بر گرداگرد سر باقى گذاشتن و به شكلى كه آن را زلف مى گويند در آوردن كراهت دارد كه اين مسأله از اهل بيت (عليهم السلام) نيز روايت شده است.

در كافى روايت شده كه امام صادق (عليه السلام) گفته است: «امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده سر كودكان را به شكلى كه آن را قزع مى گويند نتراشيد، و قزع اين است كه قسمتى از سر را بتراشند و قسمتى را باقى بگذارند.»

از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه آن حضرت تراشيدن سر كودكان را به گونه اى كه آن را قزع مى گويند مكروه مى داشت»، و فرمود: «قزع آن است كه در وسط سر كودك دسته اى مو كه كاكل گفته مى شود بگذارند و بقيّه سر را بتراشند.»

از آن حضرت روايت است كه فرمود: كودكى را كه كاكل داشت نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آوردند تا برايش دعا كند، آن حضرت از دعا براى او خوددارى كرد، و دستور فرمود سرش را بتراشند.

٢- كندن يا قيچى كردن موهاى بينى مستحبّ است. در كافى و الفقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «گرفتن موى بينى چهره را زيبا مى كند»، و چنان كه در روايت آمده قيچى كردن آنها بهتر از كندن آنهاست. غزّالى از موى بينى سخنى نگفته و به جاى آن زيادتى ناف را ذكر كرده و گفته است اين زيادتى در آغاز تولّد بريده مى شود، و او به همين مقدار بسنده كرده است. همچنين زيادتى ريش را به خاطر مصلحتى كه تصوّر كرده در قسمت هشتم اين بحث آورده كه از نظر ما اين مصلحت ساقط است، و لذا ما آن را در محلّ خود ذكر كرديم، روشن است كه آنچه ما كرده ايم شايسته تر است.

٣- موى شارب- در اين باره پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: قصّوا الشّوارب، و در الفاظ ديگرى است:جزّوا الشّوارب و در عبارت ديگرى آمده: حفّوا الشّوارب، و اعفوا اللّحى يعنى شارب را كنار لب قرار دهيد، و حفاف به معناى پيرامون است. خداوند فرموده است:وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ من حَوْلِ الْعَرْشِ و در الفاظ ديگرى فرموده است:أحفوا الشّوارب و اين دلالت بر قطع آنها از ته دارد، و عبارت حفوا مشعر بر قطع آنها در كمتر از اين حدّ است. خداوند متعال فرموده است:ان يسألكموها فيحفكم تبخلوا، يعنى بر شما اصرار ورزد. امّا تراشيدن شارب خواسته نشده، و چنان كه از برخى صحابه نقل كرده اند احفاء نزديك به تراشيدن است. يكى از تابعين مردى را ديد كه شاربش را از ته زده است، به او گفت: مرا به ياد اصحاب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) انداختى. و در گذاشتن سبيل كه آن دو طرف موى لب است باكى نيست، و بعضى از صحابه سبيل داشتند، زيرا آن دهان را نمى پوشاند، و چربى خوراك در آن باقى نمى ماند چون طعام با آن برخورد نمى كند، و معناى اعفوا اللحى اين است كه ريشها را انبوه كنيد. در خبر آمده است كه «يهود شارب را مى گذاشتند و ريش را قيچى مى كردند پس شما با آنها مخالفت كنيد.» و برخى از عالمان تراشيدن شارب را مكروه و بدعت دانسته اند.

مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) حديثى است كه در الفقيه از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه آن حضرت فرموده است: «مجوس ريش خود را با قيچى و شارب را انبوه مى كردند، و ما شارب را قيچى و ريش را انبوه مى كنيم، و اين مطابق فطرت است.»

و نيز فرموده است: «شاربها در حدّ لبهايتان و ريشهايتان انبوه باشد، و خود را همانند يهود نكنيد.»

كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

هيچ كس از شما شارب خود را بلند نكند، چه شيطان آن را مخفيگاهى براى خود قرار مى دهد و در آن پنهان مى شود.»

از امام باقر (عليه السلام) روايت است كه: «هر كس ناخنها و شاربش را در هر جمعه كوتاه كند، و در آن هنگام بگويد: بسم الله و بالله و على سنّة محمد رسول الله و آل محمد صلوات الله عليهم هر خرده اى از ناخن و موى او كه بر زمين بيفتد خداوند ثواب آزاد كردن بنده اى را براى او مى نويسد، و هرگز به بيمارى جز بيماريى كه از آن مى ميرد دچار نخواهد شد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «گرفتن شارب از جمعه اى تا جمعه ديگر موجب ايمنى از جذام است.»

عبد الله بن ابى يعفور به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: فدايت شوم، گفته مى شود هيچ چيزى مانند تعقيبات نماز از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب روزى را زياد نمى كند امام (عليه السلام) فرمود: «آرى، ليكن من چيزى را به تو خبر دهم كه بهتر از آن است و آن گرفتن شارب و كوتاه كردن ناخنها در روز جمعه است.»

در كافى از عبد الله بن عثمان نقل شده است كه او ابا عبد الله (عليه السلام) را ديد كه شاربش را بقدرى كوتاه كرده كه چيزى از مو بر پوست باقى نمانده است.

و نيز در كافى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

«از سنّت است كه شارب تا حدّ لب كوتاه شود.»

٤- زيادتى ريش- در الفقيه آمده است كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به مردى كه ريش بلندى داشت نگريست و فرمود: «اين را چه مى شد اگر محاسنش را مرتّب مى كرد؟» چون سخن آن حضرت به گوش آن مرد رسيد، ريشش را به گونه اى كه نه كوتاه بود و نه بلند اصلاح كرد سپس بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد شد هنگامى كه آن حضرت او را ديد فرمود: «به همين نحو عمل كنيد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «از ريش آنچه از يك قبضه زيادتر است در آتش است.»

محمّد بن مسلم گفته است: ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) را ديدم در حالى كه حجّام محاسن او را اصلاح مى كرد، امام (عليه السلام) به او فرمود: «آن را مدّور كن.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «يك قبضه از ريشت را نگه دار و زيادى آن را قيچى كن.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «موى سفيد در جلوى سر ميمنت، و در دو طرف پيشانى سخاوت، و در گيسوها شجاعت، و در پشت سر شوم است.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: نخستين كسى كه مويش سفيد شد ابراهيم خليل (عليه السلام) بود، او هنگامى كه محاسنش را اصلاح مى كرد، دسته اى موى سپيد در محاسن خود ديد به جبرئيل گفت: اين چيست؟ پاسخ داد: اين وقار است.

ابراهيم (عليه السلام) عرض كرد: پروردگارا وقار مرا زياد كن.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه در اسلام موى خود را سپيد كند، سپيدى موى او در روز بازپسين نورى براى او خواهد بود.»

و نيز فرموده است: «موى سپيد نور است آن را نكنيد.»

على (عليه السلام) فرموده است: «قيچى كردن موى سپيد اشكالى ندارد، كندن آن مكروه است.»

نهى از كندن موى سپيد نهى كراهيّت است نه نهى تحريم، چه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «قيچى كردن و كندن موى سياه و سفيد اشكالى ندارد، و قيچى كردن آن نزد من از كندن آن محبوبتر است.» بايد دانست كه احاديث معصومين (عليهم السلام) در حال واحد با هم مختلف نيست، و اختلاف آنها بر حسب اختلاف احوال مى باشد، زيرا الهام كننده اين اخبار خداوند متعال است.

مى گويم: امّا در مورد تراشيدن ريش بعضى قائل به حرمت آن شده اند، و غزّالى در اين كتاب متعرّض اين مطلب نشده و از اصحاب ما كسانى كه مورد وثوق مى باشند سخنى در اين باره نگفته اند، شايد حرمت آن به اين دليل است كه مخالف سنّت و قهرا بدعت است و نيز خلاف قول پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى باشد كه فرموده است: «ريش بگذاريد.» و نيز به دليل قول خداوند متعال است كه در حكايت از شيطان ملعون فرموده است: وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ الله زيرا ازاله موهاى ديگر جز ريش همه از سوى شارع اجازه داده شده است، و نيز به دليل آنچه در كافى از حبابه والبيّه روايت شده كه گفته است: امير مؤمنان (عليه السلام) را در شرطة الخميس ديدم در حالى كه تازيانه اى كه داراى دو رشته بود به همراه داشت، و با آن فروشندگان مارماهى و ماهيهاى بى فلس را مى زد و به آنها خطاب مى كرد: اى فروشندگان مسوخات بنى اسرائيل و لشكر بنى مروان فرات بن احنف برخاست و عرض كرد: اى امير مؤمنان! لشكريان بنى مروان كدامند، فرمود: «گروهى هستند كه ريشها را تراشيدند و سبيلها را تاب دادند و در نتيجه مسخ شدند.» اين حديثى طولانى است كه ما به مقدارى كه مورد نياز بود از آن اخذ و در اين جا ذكر كرديم.

غزّالى مى گويد: امّا كندن موهاى ريش در آغاز برآمدن براى تشبّه جستن به جوانهاى ساده زنخ از كارهاى زشت و منكرات بزرگ است زيرا ريش، زينت مردان است، و خداوند را فرشتگانى است كه سوگند آنها اين است كه: قسم به آن كه بنى آدم را به محاسن زينت داد. و آن جزئى است كه خلقت مردان بدان كامل و موجب تميز آنان از زنان است، و يكى از تأويلات شگرف آيه يَزِيدُ في الْخَلْقِ ما يَشاءُ اين است كه گفته اند: مقصود از آن ريش است.

ياران احنف بن قيس مى گفتند: دوست داريم محاسنى براى احنف بخريم هر چند به بهاى بيست هزار دينار باشد. شريح قاضى مى گفت: دوست داشتم مرا محاسنى به بهاى ده هزار دينار مى بود. و چگونه ممكن است محاسن ناپسند باشد و حال آن كه مايه احترام مرد و باعث اين است كه مردم به ديده علم و وقار به او نظر كنند، و او را در مجالس برترى دهند، و روى خود را به او متوجّه سازند، و در جماعت او را مقدّم بدارند، و آبروى او محفوظ باشد، زيرا كسى كه به ديگرى دشنام مى دهد اگر او داراى ريش باشد دشنام خود را به طور كنايه متوجّه ريش او مى كند. گفته شده است بهشتيان ساده زنخند جز هارون برادر موسى (عليه السلام) كه به داشتن ريشى تا ناف خود اختصاص و بدان فضيلت دارد.

راه روشن ، جلد اول ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

٥ و ٦- موهاى زير بغل و زهار و ديگر موهاى بدن- ازاله اين موها با تراشيدن يا نوره مستحبّ است، امّا كندن آنها موجب درد و عذاب است، و مقصود از ستردن آنها نظافت و حفظ پاكيزگى و جلوگيرى از گرد آمدن چرك و كثافت در لابلاى آنهاست، و اين به طريق آسانتر ميسّر است.

در الفقيه آمده است پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «هيچ يك از شما نبايد موى زير بغلش را بلند بگذارد، چه شيطان آن را سپرى براى خود قرار مى دهد و در آن پنهان مى شود.»

و نيز فرموده است: «هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان دارد نبايد بيش از چهل روز موى زهارش را واگذارد، و براى زنى كه به خداوند و آخرت معتقد است جايز نيست بيش از بيست روز آن را ترك كند.»

امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: دوست دارم مؤمن در هر پانزده روز يك بار نوره بمالد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «در هر پانزده روز يك بار نوره كشيدن سنّت است، و اگر بيست روز بگذرد و توان تهيه آن را نداشته باشى با اعتماد به خداوند آن را قرض كن».

امام صادق (عليه السلام) در حمّام زير بغلش را نوره مى كشيد و مى فرمود: «كندن موى زير بغل شانه را ضعيف و سست، و بينايى را كم مى كند.»

و نيز فرموده است: «تراشيدن آن بهتر از كندن، و زدودن آن با نوره بهتر از تراشيدن آن است.»

على (عليه السلام) فرموده است: «كندن موى زير بغل بوى گند را از ميان مى برد، و آن پاك كننده و يكى از سنّتهايى است كه پيامبر پاك بدان دستور داده است، درود خدا بر او و خاندانش باد.»

و نيز فرموده است: «نوره پاك كننده است.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: كسى كه بخواهد نوره بمالد مقدارى از نوره برگيرد و آن را نزديك بينى خود قرار دهد و بگويد: اللهم ارحم سليمان بن داود كما امر بالنورة فانه لا تحرقه ان شاء الله تعالى.

روايت شده است «آن كه بنشيند در حالى كه نوره كشيده است بيم فتق نسبت به او مى رود»، و شخص جنب اگر نوره كشد باكى نيست، زيرا نوره بر پاكيزگى اش مى افزايد.»

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه: «امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: شايسته است در روز چهارشنبه از نوره كشيدن پرهيز شود، زيرا آن روز نحس مستمرّ است، و نوره كشيدن در ديگر روزها مانعى ندارد.»

روايت شده است: «نوره كشيدن در روز جمعه موجب برص است.»

ريّان بن صلت از كسى كه به او خبر داده و او از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «اگر كسى در روز جمعه نوره كشد و دچار برص شود نبايد كسى جز خودش را سرزنش كند.»

مى گويم: در كافى از برقى مرفوعا از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه گفته است: به آن حضرت عرض شد: برخى از مردم گمان مى كنند نوره كشيدن در روز جمعه مكروه است فرمود: «چنين نيست كدام پاك كننده از نوره كشيدن در روز جمعه پاك كننده تر است.»

و نيز در كافى است كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «يك بار نوره كشيدن در تابستان بهتر از ده بار در زمستان است.»

نيز آن حضرت فرموده است كه: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در هر جمعه زهار و زير رانها را نوره مى كشيد.»

سدير روايت كرده است از علىّ بن الحسين (عليه السلام) شنيده كه مى فرموده است:

«هر كس به هنگامى كه نوره مى كشد بگويد: اللهم طيّب ما طهر منى، و طهر ما طاب منى، و ابدلنى شعرا طاهرا لا يعصيك، اللهم انى تطهرت ابتغاء سنّة المرسلين و ابتغاء رضوانك و مغفرتك فحرّم شعرى و بشرى على النار و طهر خلقى، و طيب خلقى، و زك عملى، و اجعلنى ممن يلقاك على الحنيفيّة السمحة ملّة ابراهيم خليلك و دين محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حبيبك و رسولك، عاملا بشرائعك، تابعا لسنّة نبيّك، آخذا به متأدبا بحسن تأديبك و تأديب رسولك (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و تاديب اوليائك الذين غذوتهم بادبك و زرعت الحكمة فى صدورهم و جعلتهم معادن لعلمك لعلمك صلواتك عليهم [پروردگارا آنچه را از من پاك شده پاكيزه فرما، و آنچه از من پاكيزه شده پاك گردان، و مويى پاك در بدنم جانشين كن كه تو را معصيت نكند. پروردگارا من به خاطر پيروى از سنّت پيامبران و طلب خشنودى و آمرزش تو خود را پاكيزه كردم، پس آتش دوزخ را بر مو و پوست من حرام فرما، و وجودم را پاك و اخلاقم را نيكو و كردارم را پاكيزه گردان، و مرا از آنانى قرار ده كه تو را با آيين حنيف سهلى كه دين ابراهيم خليل، و كيش محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حبيب و فرستاده ات مى باشد ديدار مى كنند، از آنانى كه احكام تو را به كار مى بندند، و از سنت پيامبرت پيروى مى كنند، به او تمسّك جسته اند و به حسن آداب تو و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و دوستانت تربيت يافته اند، آنانى كه ادب و تربيت را به آنها خورانيده اى، و حكمت را در سينه هاى آنها كشته اى، و آنها را معدن علم خود قرار داده اى، درود تو بر آنان باد.]. خداوند او را در دنيا از پليديها و گناهها پاك مى كند، و موهايى بر بدن او مى روياند كه او را معصيت نكنند، و به هر مويى كه در بدن اوست فرشته اى مى آفريند كه از سوى او خداوند را تا روز بازپسين تسبيح و تنزيه مى كنند، و همانا تسبيح هر يك از آنها معادل هزار تسبيح مردم روى زمين است.»

حكم بن عتيبه گفته است: ابا جعفر امام باقر (عليه السلام) را ديدم كه حنا بر گرفته و روى ناخنهايش گذاشته است، به من فرمود: «اى حكم! در اين باره چه مى گويى؟» عرض كردم: در مورد كارى كه شما آن را به جا مى آورى چه مى توانم بگويم، امّا در ميان ما اين كار را جوانها انجام مى دهند، فرمود: «اى حكم! هنگامى كه نوره به ناخنها مى رسد رنگ آنها را تغيير مى دهد به طورى كه شبيه ناخن مردگان مى شوند، از اين رو بايد آنها را با حنا دگرگون كرد.»

احمد بن عبدوس گفته است: ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) را ديدم كه از گرمابه بيرون آمده و از سر تا پا بر اثر حنا مانند گل سرخ بود.

در الفقيه آمده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس نوره كشد و با حنا خضاب كند، خداوند او را از سه آفت جذام، برص و خوره تا كشيدن نوره مجدّد ايمن مى دارد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «حنا ماليدن پس از نوره كشيدن مايه ايمنى از جذام و برص است.»

روايت شده «هر كس پس از نوره كشيدن از سر تا پايش را حنا بمالد خداوند نادارى را از او برطرف مى كند.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «با حنا خضاب كنيد، زيرا نور چشم را زياد مى كند، مو را مى روياند، بو را خوش مى كند و زنان را آرامش مى دهد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «حنا بوى گند عرق را از ميان مى برد، آبرو را زياد مى كند، دهن را خوشبو مى سازد، و به فرزند زيبايى مى بخشد.»

امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «خضاب كردن شيوه محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و از سنّتهاى اوست.

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر نوع خضاب كردن بلا مانع است.»

اشكالى ندارد كه انسان در حمّام با سويق، آرد، نخاله و آردى كه با روغن سرخ شده باشد بدنش را مالش دهد، و در آنچه به بدن سود مى رساند اسرافى نيست، بلكه اسراف در چيزى است كه موجب اتلاف مال و زيان بدن باشد.

٧- ناخنها- كوتاه كردن ناخنها مستحبّ است زيرا بلند شدن آنها صورت زشتى دارد، و مايه گرد آمدن كثافت در زير آنهاست، كافى از ابو حمزه و او از ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرموده است: «چيدن ناخن به سبب اين است كه آنها خوابگاه شيطان و باعث سهو و نسيانند.»

حذيفة بن منصور از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرموده است: «مخفى ترين راههاى سلطه شيطان بر فرزند آدم اين است كه زير ناخنهاى او جا مى گيرد.»

حسن بن راشد روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «چيدن ناخنها مانع بزرگترين دردها مى شود، و روزى را زياد مى كند.»

محمّد بن طلحه نقل كرده كه ابى عبد الله (عليه السلام) فرموده است: «چيدن ناخن، كوتاه كردن شارب، شستن سر با خطمى در هر جمعه نادارى را از ميان مى برد و روزى را زياد مى كند.»

ابى بصير گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم: چه ثوابى براى كسى است كه در هر جمعه شاربش را كوتاه كند، و ناخنهايش را بچيند، فرمود: «تا جمعه ديگر پيوسته پاكيزه خواهد بود.»

هشام بن سالم از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرموده است:

«چيدن ناخنها در روز جمعه سبب ايمنى از ديوانگى، جذام، برص و كورى است، و چنانچه نيازى به چيدن آنها نباشد اندكى آنها را بساى.»

در الفقيه ضمن حديث ديگرى آمده است: «اگر نيازى نباشد چاقو يا مقراض را بر آنها بكش.»

فرموده است: «و چيدن ناخنها در روز پنجشنبه چشم درد را برطرف مى كند.»

ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «هر كس در هر پنجشنبه ناخن بگيرد فرزندانش دچار چشم درد نخواهند شد.»

در كافى از ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «هر كس در هر پنجشنبه به چيدن ناخنهايش بپردازد به درد چشم دچار نخواهد شد.»

در الفقيه آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه هر روز جمعه ناخنهايش را بچيند سر انگشتانش بى ريخت نخواهد شد.»

و فرموده است: «كسى كه ناخنهايش را در روز پنجشنبه بچيند، و يكى از آنها را براى روز جمعه باقى بگذارد خداوند نادارى را از او برطرف مى كند.»

پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه ناخنهايش را در روز شنبه و پنجشنبه بچيند، و شاربش را كوتاه كند از درد دندان و درد چشم ايمن خواهد شد.»

موسى بن بكر به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: ياران ما مى گويند كوتاه كردن شارب و چيدن ناخن بايد در روز جمعه انجام گيرد امام (عليه السلام) فرمود: «سبحان الله آنها را بگير خواه در روز جمعه و خواه در ديگر روزها، و فرمود: هر زمان كه ناخنها بلند شدند، آنها را قيچى كن.»

پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به مردها فرمود: «ناخنهايتان را بچينيد.»، و به زنان فرمود: «آنها را واگذاريد كه برايتان زينت بيشترى است.»

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هر گاه ناخن و مو را بچينيد آنها را دفن كنيد كه اين سنّت است.»

روايت شده كه: «دفن مو، ناخن و خون از سنّت است.»

مى گويم: ما دعايى را كه در هنگام چيدن ناخن و كوتاه كردن شارب وارد شده نقل كرديم امّا ترتيب عمل بنا به روايتى كه در كتاب كافى و من لا يحضره الفقيه آمده اين است كه در گرفتن ناخنها از انگشت كوچك دست چپ شروع، و به انگشت كوچك دست راست ختم كنيد، عكس اين و غير از اينها نيز روايت شده است.

غزّالى مى گويد: من در كتابها نديده ام كه خبرى درباره ترتيب گرفتن ناخن روايت شده باشد، ليكن شنيده ام روايت شده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دست راست را از انگشت سبّابه شروع و به انگشت شست ختم مى كرد، و دست چپ را از انگشت كوچك شروع و به انگشت شست پايان مى داد.

من هنگامى كه در اين خبر تأمّل كردم آنچه دليل صحّت روايت است به ذهنم رسيد، چه امثال اين معانى در ابتداى امر روشن نمى شود مگر آن كه فروغى از انوار نبوّت بر خاطر بتابد. امّا دانشمند با بصيرت منتهاى همّتش اين است كه مشكل را بر عقل عرضه مى كند و حلّ آن را از او مى خواهد، و آنچه در اين باره بر من آشكار شد- و علم نزد خداست- اين كه انسان ناگزير از چيدن ناخنهاى دست و پاست، و دست از پا شريفتر است لذا در گرفتن ناخن از دست شروع مى شود، و چون دست راست اشرف از چپ است از آن آغاز مى كند، و سپس در دست راست پنج انگشت است كه شريفترين آنها سبّابه است، زيرا از ميان انگشتان تنها انگشت سبّابه است كه در گفتن شهادتين مورد استفاده قرار مى گيرد و به وسيله آن اشاره مى شود، و سزاوار است پس از انگشت سبّابه به آنچه در سمت راست آن است ابتدا شود، چه در شرع مستحبّ است كه در طهارت و غير آن گردش عمل از راست باشد، و اگر پشت دست را بر زمين نهى انگشت شست سمت راست، و اگر كف دست را بر زمين قرار دهى انگشت وسطى در سمت راست خواهد بود، و دست را اگر بر طبع خود رها كنى كف دست به سمت زمين مايل مى شود، زيرا جهت حركت دست راست به سوى دست چپ، و ادامه اين حركت پشت دست را رو به بالا قرار مى دهد، و آنچه مقتضاى طبع مى باشد سزاوارتر است. سپس چون كف دستها را بر هم نهى انگشتان به صورت حلقه اى دايره وار درمى آيد، و ترتيب دوران در اين دايره مقتضى حركت از سمت راست سبّابه و بازگشت به آن است، و در دست چپ از انگشت كوچك آغاز و به انگشت شست ختم مى شود و انگشت شست دست راست باقى مى ماند، و اين كه ما فرض كرديم كه هر دو كف دست بر هم نهاده شود به گونه اى كه انگشتان مانند افراد در حلقه باشند براى اين است كه ترتيب آنها روشن شود، و اين فرض سزاوارتر است از نهادن كف بر پشت كف زيرا اين عمل بر مقتضاى طبع نيست.

امّا در مورد انگشتان پا بايد گفت اگر روايتى در اين باره وارد نشده باشد به نظر من بهتر اين است كه از انگشت كوچك پاى راست شروع و به انگشت كوچك پاى چپ ختم شود چنان كه در تخليل است زيرا آنچه ما در مورد ترتيب در دستها ذكر كرديم در اين جا درست نيست چه در ميان انگشتان پا سبّابه وجود ندارد، و همه انگشتان در حكم يك صف بر روى زمين ثابت قرار مى گيرند، از اين رو بايد از سمت راست شروع كرد، و فرض اين كه كف پا را بر كف پا نهادن و در آمدن انگشتان به صورت حلقه اى دايره وار دور از طبع است در حالى كه در دستها چنين نيست.

مى گويم: بر حسب طريقه ما (تشيّع) در ترتيب چيدن ناخنهاى دست همين توجيه نسبت به روايت دوّم كه غزّالى آن را نقل كرده درست است، چه طريقه ما به مطالبى كه غزّالى پيرامون اين حديث نقل كرده است نظر نمى كند، و به آنچه پيامبر بزرگوار (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در نظر داشته بسنده كرده، و دستها را به حال خود واگذاشته است. امّا راز ترتيبى كه در روايت نخست است شايد اين باشد، كه در يكايك انگشتها پس از نخستين آنها ضمن حفظ ترتيب و به حال خود گذاشتن دستها تيامن يعنى شروع از راست رعايت شود.

غزّالى مى گويد: اين دقايق و اسرار ترتيب، در پرتو انوار نبوّت در يك لحظه منكشف مى شود، و تنها رنج و تعب ماست كه به درازا مى كشد، سپس اگر آن را بى مقدّمه از ما بپرسند بسا به ذهن ما خطور نكند، و چنانچه عمل پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ترتيبى را كه در آن رعايت مى كرده است براى ما ذكر كنند ممكن است در سايه كمك آن حضرت به شهادت حكم و آگاهى بر معناى آن، مقصود استنباط شود، و نبايد گمان كرد كه افعال او در همه حركات از وزن و قانون و ترتيب بيرون بوده است، چه در همه افعال اختيارى كه فاعل در ميان دو قسم يا چند قسم مخيّر است به حكم اتفاق بر يكى از آنها اقدام نمى كند، بلكه به آنچه مقتضى اقدام و تقدّم است دست مى زند، زيرا كارى را ناانديشيده و بر حسب عادت انجام دادن- چنان كه اتفاق مى افتد- خوى چهارپايان است، و ضبط و رعايت حركات ضمن سنجش معانى آنها خوى اولياى خداوند است، و هر قدر اعمال و حركات انسان و خطورات قلبى او به ضبط و قاعده نزديكتر، و از اهمال و ناموزونى و بيهودگى دورتر باشد، قرب او به مرتبه پيامبران و اولياى خداوند بيشتر، و تقرّب او به درگاه بارى تعالى آشكارتر است، زيرا آن كه به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نزديك است با توجّه به قرب آن حضرت نزد پروردگار لامحاله چنين شخصى به خدا نزديك است، چه قريب قريب در مقايسه با غير، قريب است. ما به خداوند پناه مى بريم از اين كه زمام حركات و سكنات ما به سبب هواى نفس به دست شيطان باشد. اينك از نظم حركات آن حضرت در سرمه به چشم كشيدن او عبرت گير، زيرا چشم راست را سه بار و چشم چپ را دوبار سرمه مى كشيد، و از چشم راست شروع مى كرد، و اين به سبب شرافت آن بود، و تفاوتى كه ميان دو چشم قائل مى شد براى اين بود كه مجموع سرمه كشيدنها به عدد فرد ختم شود، و عدد فرد بر زوج برترى دارد، زيرا خداوند فرد و يگانه است و عدد فرد را دوست مى دارد، و نبايد فعل عبد از مناسبت با صفتى از اوصاف پروردگار خالى باشد، از اين رو در استنجاى با سنگ نيز عدد فرد مستحب است. و اين كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در مجموع به عدد سه با آن كه فرد است اكتفا نفرموده براى اين است كه در اين صورت لازم بود چشم چپ يك بار سرمه كشيده شود، در حالى كه غالبا سرمه با يك بار كشيدن بيخ پلكها را فرا نمى گيرد، و اين كه چشم راست را بر چپ زيادتى مى داده از اين نظر بوده كه جمع آنها در عدد فرد مستلزم زيادتى است و چشم راست افضل و به اين زيادتى سزاوارتر است.

اگر گفته شود چرا در چشم چپ به عدد زوج اكتفا فرموده پاسخ اين است كه ضرورت ايجاب مى كند، زيرا چنانچه هر كدام را به عدد فرد سرمه مى كشيد مجموع آن دو زوج مى بود، و آشكار است كه فرد به اضافه فرد زوج است، و رعايت فرد بودن عدد در مجموع فعل كه به منزله عمل واحدى است پسنديده تر از رعايت آن در هر يك از دو جزو فعل مى باشد، با اين حال مى توان هر يك از چشمها را سه بار سرمه كشيد.

اگر ما بخواهيم نكته هايى را كه آن حضرت در حركات و اعمال خود رعايت مى فرمود پيگيرى و بررسى كنيم سخن به درازا مى كشد، از اين رو بايد ناشنيده را با شنيده قياس كرد. و بايد دانست كه عالم نمى تواند وارث پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باشد مگر آن كه بر همه معانى و مقاصد شريعت آگاهى داشته باشد، تا آن حدّ كه ميان او و پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) جز يك درجه كه آن مرتبه نبوّت است فاصله نباشد، و اين همان درجه اى است كه ميان ارث برنده و ارث گذارنده وجود دارد، زيرا ارث گذارنده كسى است كه مال را به دست آورده و در تحصيل آن مستقلّ و بر تصرّف در آن مقتدر بوده است، و ارث برنده كسى است كه مال را كسب نكرده و بر آن قدرت نداشته ليكن به او منتقل شده و پس از حصول بر آن تسلّط يافته است. بارى اين معانى با آن كه ساده به نظر مى آيند ليكن چون با اسرار و اعمال آنها در نظر گرفته شوند در ابتدا جز پيامبران خدا (صلوات الله عليهم) پس از آنها عالمانى كه وارث پيامبران و خوشه چين خرمن دانش آنهايند كسى قادر به درك آنها نيست.

٨- پوست حشفه- پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «ختنه در مردان سنّت و در زنان بزرگوارى است» و اين را عامّه و خاصّه روايت و از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل كرده اند.

در الفقيه آمده است كه غياث بن ابراهيم از جعفر بن محمّد (عليه السلام) از پدرش از على (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «اشكالى ندارد كه زن ختنه شود امّا مرد ناگزير از آن است.»

در روايت صحيح آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «ختنه پسران از سنّت است و ختنه دختران از سنّت نيست.»

در روايت ديگرى است: «ختنه زنان بزرگوارى است، و از سنّت نبوده و چيز واجبى نيست، و چه چيزى بالاتر از بزرگوارى است.»

غزّالى مى گويد: عادت يهود اين است كه كودك را در روز هفتم ولادت ختنه مى كنند، ولى اگر بگوييم اين كار تا زمانى كه كودك دندان درآورد به تأخير بيفتد، محبوبتر و از خطر دورتر است.

مى گويم: سزاوارتر آن است كه ختنه كودك در روز هفتم ولادت صورت گيرد. در كتابهاى كافى و الفقيه به سند صحيح روايت است كه عبد الله بن جعفر حميرى به امام ابى محمّد حسن بن على (عليه السلام) چنين نوشت كه از امام باقر و صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرزندانتان را در روز هفتم ختنه كنيد تا پاك شوند، زيرا زمين از بول ختنه ناشدگان نزد خدا ناله مى كند، اينك فدايت شوم در شهر ما حجامتگرى كه ماهر باشد و بتواند كودك هفت روزه را بخوبى ختنه كند وجود ندارد، امّا حجامتگر يهودى در نزد ما موجود است، آيا جايز است حجامتگر يهودى كودكان مسلمانان را ختنه كند يا نه؟ امام (عليه السلام) در پاسخ نوشت «روز هفتم سنّت است با سنّتها مخالفت نكنيد ان شاء الله.»

كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت مى كند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم ) فرموده است: «فرزندانتان را روز هفتم ختنه كنيد، چه آن پاكتر و خوبتر است و رويش گوشت را سريعتر مى كند، و زمين از بول ختنه شدگان چهل روز در نجاست به سر مى برد.» و در اين باره اخبار ديگرى نيز وارد شده است.

و نيز كافى به سند صحيح از على بن يقطين نقل مى كند كه گفته است: از ابو الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) درباره ختنه كودك هفت روزه پرسيدم كه آن سنّت است و يا تأخير در آن. از اين دو كدام افضل است؟ فرمود: «در هفتمين روز سنّت است و اگر تأخير شود اشكالى ندارد.»

و نيز به سند خود از امام صادق روايت مى كند كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «هنگامى كه مرد مسلمان مى شود بايد ختنه گردد هر چند عمرش به هشتاد سال رسيده باشد.»

در الفقيه مرازم بن حكيم از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود هنگامى كه كودك ختنه شد بگويند: اللّهم ان هذه سنّتك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و آله و اتّباع منا لك و لنبيك بمشيتك و بارادتك و قضائك لامر أردته و قضاء حتمته و امر انفذته فأذقته حرّ الحديد فى ختانه و حجامته لامر انت أعرف به منّى اللهم فطّهره من الذّنوب و زد فى عمره و ادفع الافات من بدنه و الاوجاع عن جسمه و زده من الغنى و ادفع عنه الفقر فانك تعلم و لا نعلم.

ابو عبد الله امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر مردى كه اين دعا را در موقع ختنه كردن فرزندش نخوانده است آن را پيش از آن كه به حدّ بلوغ برسد بر او بخواند اين دعا او را از سوزش حربه آهنين قتل و غير آن ايمن خواهد داشت.»

غزّالى مى گويد: و بايد در ختنه زن زياده روى نكند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به امّ عطيّه كه ختنه گر بود فرمود: «اندك ببر و در آن زياده روى مكن، چه ترك آن چهره را تازگى مى بخشد و محبّت شوهر را به بار مى آورد.»، يعنى طراوت رخسار را زياد و مباشرت را نيكو مى گرداند.

مى گويم: در كافى و كتابهاى ديگر ما اين حديث بدين صورت است كه «هر گاه ختنه كنى زياده روى و تعدّى مكن، چه ميانه روى در آن رنگ چهره را پاكيزه تر، و مباشرت با او را نيكوتر مى كند.»

در روايت ديگرى است كه آن حضرت به امّ حبيب كه دختران را ختنه مى كرد فرمود: «اى امّ حبيب! كارى را كه پيش از اين انجام مى دادى امروز هم انجام مى دهى؟» عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا مگر آن كه حرام باشد و مرا از آن نهى كنى، فرمود: «نه بلكه حلال است نزديك من بيا تا به تو ياد دهم»، پس نزديك آن حضرت رفت، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «اى امّ حبيب! هنگامى كه اين عمل را انجام مى دهى در بريدن زياده روى مكن يعنى از ته مبر و اندكى از آن قطع كن كه اين چهره را تر و تازه مى كند، و بر محبّت شوهر مى افزايد.»

غزّالى مى گويد: به جز الت و شيوايى الفاظ آن حضرت در كنايه بنگر، و به تابش انوار رسالت كه از مصالح آخرت است و آخرت مهمّتر مقصد نبوّت است توجّه كن كه مصلحتهاى دنيا را نيز بر او مكشوف ساخته، و با اين كه او امّى و درس نخوانده بود حتّى چنين موضوع كم ارزشى كه اگر از آن غفلت شود بيم آن است كه موجب ضرر و زيان گردد از نظر او پوشيده نمانده است. منزّه است خداوندى كه او را براى جهانيان رحمت قرار داده است تا در سايه بعثت او مصالح دنيا و دين آنها را جمع و تأمين فرمايد.

غزّالى مى گويد: اينها مطالبى بود كه بر آن شديم آنها را پيرامون انواع آرايش و نظافت ذكر كنيم. و از سه حديث، دوازده سنّت در تن حاصل مى شود كه پنج تاى آنها در سر است و آنها عبارتند از: فرق موى سر، مضمضه، استنشاق، مسواك و كوتاه كردن شارب سه تا در دست و پاست كه آنها چيدن ناخن، شستن بندهاى انگشتان و پاك كردن سر آنهاست، و چهار تا در اندام است كه عبارت از ستردن موى زير بغل، زدودن موى زهار، ختنه، و استنجاى با آب است. و درباره همه اينها احاديث وارد شده است.

مى گويم: در الفقيه آمده است كه: حنيفيّت ده سنّت است كه پنج تاى آنها در سر و پنج تاى ديگر در تن است، سپس شيخ صدوق آنچه را غزّالى ذكر كرده بجز شستن بندهاى انگشتان و نظافت سر آنها، بقيّه را ذكر كرده است.

غزّالى مى گويد: و فرق سر گذاشتن براى كسى است كه موى سرش بلند باشد، و او اگر فرق سر نگذارد خداوند در روز قيامت با ارّه اى از آتش فرق سر براى او خواهد گذاشت.

در النّهاية آمده است كه در بدن ده سنّت است و استحداد را كه به معناى ستردن موى زهار با تيغ است از جمله آنها شمرده و حديث ديگرى نيز ذكر كرده و آن اين كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: مهلت دهيد تا موهاى ژوليده شانه و موهاى عورت سترده شود.

غزّالى مى گويد: چون در اين كتاب غرض ما بيان طهارت ظاهر است نه باطن به آنچه ذكر شد بسنده مى كنيم، و بايد دانست كه ناپاكيهاى باطن و آلودگيهايى كه واجب است از درون انسان زدوده شود بيش از آن است كه بتوان آنها را شماره كرد، و ما به خواست خداوند آنها را در بخش مهلكات به تفصيل ذكر خواهيم كرد، و راههاى ازاله و تطهير دل را از آنها شرح خواهيم داد. در اين جا كتاب «اسرار طهارت و مسائل مهمّ آن» از كتاب المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء پايان مى يابد و پس از آن كتاب «اسرار نماز و مسائل مهمّ آن» ذكر مى شود. و ستايش ويژه خداوند است در آغاز و پايان و آشكار و نهان.

كتاب اسرار نماز و مسائل مهمّ آن

اين چهارمين كتاب از بخش عبادات المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء مى باشد بسم الله الرحمن الرحيم ستايش ويژه خداوندى است كه بندگانش را مشمول الطاف خويش گردانيده، و دلهاى آنان را به انوار دين و تكاليف آن معمور ساخته است، با آن كه در كبريايى و جلال يگانه و بى مانند است بر خلاف پادشاهان خلق را به سؤال و دعا ترغيب كرده و فرموده است: هيچ دعا كننده اى هست تا او را اجابت كنم؟ و هيچ آمرزشخواهى هست كه او را بيامرزم؟ و نيز بر خلاف شاهان ابواب رحمت را گشاده و پرده ها را از ميان برداشته، و به بندگان رخصت داده كه در جماعت و خلوت به هر حالى كه باشند با او مناجات و راز و نياز كنند، و به اين هم اكتفا نفرموده آنان را با لطف و مدارا به اين امر فراخوانده است. بر خلاف پادشاهان كه جز با تقديم هديّه و پيشكش اجازه خلوت به كسى نمى دهند. پس منزّه است او كه چقدر پايگاهش بلند، سلطنتش نيرومند، لطفش كامل و احسانش فراگير است. و درود بر پيامبر برگزيده و دوست پسنديده اش محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خاندان و اصحاب او باد كه كليدهاى هدايت و چراغهاى روشنى بخش در ظلمات گمراهى و حيرتند.

امّا بعد. همانا نماز ستون دين، و دستاويز يقين، و برترين وسيله تقرّب و نخستين و بالاترين طاعت است، و ما در فنّ فقه، اصول و فروع و مسائل و احكام آن را به طور كامل بررسى و بيان داشته ايم، و اكنون در اين كتاب تنها به آنچه طالبان از اعمال ظاهرى و اسرار باطنى آن از دانستن آنها ناگزيرند بسنده مى كنيم، و دقايق معانى پوشيده آن را در زمينه خشوع و اخلاص و نيّت كه معمولا ذكر آنها در فقه معهود نيست مكشوف مى داريم، و اين كتاب را به شرح زير در هفت باب تنظيم كرده ايم:

باب اوّل: در فضيلت نمازها و متعلّقات آنها باب دوّم: در بيان اعمال ظاهرى نماز باب سوّم: در شرح اعمال باطنى نماز باب چهارم: در امامت و پيشوايى باب پنجم: در نماز جمعه و آداب آن باب ششم: در مسائل متفرّقه مورد نياز باب هفتم: در ديگر نمازها

باب اوّل در فضيلت نماز، سجود، جماعت، اذان و جز اينها

مى گويم: اكثر رواياتى را كه غزّالى در اين باب آورده است، اصحاب ما نيز از طريق خاصه با تفاوت مختصرى در الفاظ از اهل بيت (عليهم السلام) روايت كرده اند، و ما آنها را طبق آنچه اصحاب ما روايت كرده اند به اضافه اندكى از روايات عامّه را كه در آنها مزيد فايده اى ست در اين جا نقل مى كنيم، و آنچه را اصحاب ما روايت نكرده اند ليكن فايده قابل توجّهى در آن است نيز ذكر خواهيم كرد. و تحقيقاتى را كه غزّالى به عمل آورده و افادات او را كلّا هر كدام در محلّ خود با

ذكر نسبت آن به او مذكور خواهيم داشت، و به خواست خدا در هر باب همين كار را خواهيم كرد، و بيشتر آنچه را از اهل بيت (عليهم السلام) روايت مى كنيم منقول از كتابهاى كافى و من لا يحضره الفقيه است، زيرا همه آنچه در اين دو كتاب روايت شده است طبق آنچه گرد آورندگان آنها در آغاز هر يك از آنها گواهى كرده اند صحّت انتساب آنها به ائمّه (عليهم السلام) تأييد شده است.

فضيلت اذان

در الفقيه از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه فرموده است: «هر كس در يكى از شهرهاى مسلمانان يك سال اذان بگويد بهشت بر او واجب مى شود.»

از امام باقر (عليه السلام) روايت است كه: «خداوند مؤذن را به اندازه اى كه چشمش مى بيند، و صدايش در آسمان مى پيچد مى آمرزد، هر خشك و ترى كه آوازه وى را مى شنود او را تصديق مى كند، و از ثواب هر كسى كه با او در مسجدش نماز مى گزارد سهمى نصيب او مى شود، و به شمار هر كسى كه به بانگ او نماز مى خواند حسنه اى براى اوست.»

و نيز فرموده است: «هر كس هفت سال براى رضاى خدا اذان بگويد روز قيامت در حالى وارد خواهد شد كه هيچ گناهى بر او نيست.»

روايت شده است كه «فرشتگان هنگامى كه اذان مردم زمين را مى شنوند مى گويند: اين آواز امّت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به وحدانيّت خداوند است، از اين رو براى امّت او تا آنگاه كه مردم از آن نماز فارغ شوند استغفار مى كنند.»

و نيز روايت شده است «كه هر كس نماز را با اذان و اقامه بخواند دو صف از فرشتگان در پشت سرش نماز مى گزارند، و كسى كه نماز را با اقامه تنها بخواند يك صفّ از فرشتگان در پشت سرش نماز مى خوانند، و اندازه صف به قدر ميان مشرق و مغرب است.»

در روايت عبّاس بن هلال از امام ابى الحسن الرّضا (عليه السلام) آمده كه فرموده است: «كسى كه با اذان و اقامه نماز گزارد دو صف از فرشتگان در پشت سرش نماز مى گزارند، و اگر تنها اقامه بخواند يك فرشته در سمت راست و يكى در جانب چپ او نماز خواهند گذاشت، سپس فرمود: دو صف را مغتنم بشماريد.»

در روايت ابن ابى ليلا از على (عليه السلام) آمده كه فرموده است: «كسى كه با اذان و اقامه نماز گزارد دو صف از فرشتگان كه آخر دو طرف صفها ناپيداست در پشت سرش نماز مى گزارند، و كسى كه تنها با اقامه نماز بخواند يك فرشته در پشت سرش نماز مى گزارد.»

حارث بن مغيره نصرى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرموده است: «كسى كه بشنود مؤذن مى گويد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و او در حال تصديق شهادتين و طلب ثواب بگويد: و انا اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله اكتفى بهما عن كل من ابى و جحد و اعين بهما من اقر و شهد، به عدد منكران و تكذيب كنندگان، و به شمار اقرار كنندگان و تصديق كنندگان پاداش خواهد داشت.»

ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) به محمّد بن مسلم فرموده است: «اى پسر مسلم! ياد خدا را در هيچ حالى ترك مكن، و اگر شنيدى مؤذن اذان مى گويد و تو در بيت الخلائى خدا را ياد كن و همان را كه مؤذن مى گويد بگو».

مى گويم: در يكى از اخبار كه از نظر سند حسن است آمده كه در اين حال اگر حىّ على الصّلاة و حىّ على الفلاح را بشنود لا حول و لا قوّة إلّا باللّه بگويد «و هر كه از دل آن را بگويد وارد بهشت خواهد شد.»

فضيلت نماز واجب

خداوند متعال فرموده است: إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً.

در الفقيه آمده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هيچ نمازى نيست مگر اين كه چون وقت آن فرا مى رسد فرشته اى در پيش روى مردمان ندا مى كند: اى مردم! برخيزيد به سوى آتشى كه بر پشت خود افروخته ايد، تا آن را با نمازتان خاموش كنيد.»

پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد مسجد شد، و گروهى از اصحاب آن حضرت در آن حضور داشتند، فرمود: «آيا مى دانيد پروردگارتان چه فرموده است:

عرض كردند: خدا و پيامبرش داناتر است، فرمود: «پروردگارتان مى گويد: هر كس اين نمازهاى پنجگانه واجب را در وقت خود به جا آورد و بر اداى آنها مراقبت كند، روز بازپسين مرا ديدار خواهد كرد در حالى كه او را نزد من عهدى است كه به سبب آن او را وارد بهشت مى سازم. و كسى كه نمازهاى پنجگانه را در اوقات خود به جا نياورده، و بر اداى آنها مراقبت نكرده امر او با من است اگر خواستم او را عذاب مى كنم و اگر خواستم مى آمرزم.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «نخستين چيزى كه بنده بدان مورد محاسبه قرار مى گيرد نماز است اگر نمازش قبول شود اعمال ديگرش نيز پذيرفته مى شود، و اگر ردّ شود اعمال ديگرش نيز ردّ خواهد شد.»

و نيز فرموده است: «نماز واجب بهتر از بيست حجّ است، و هر حجّ بهتر از اتاقى پر از طلاست كه آن را تا آخر صدقه دهند.»

معاوية بن وهب از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پرسيد: كدام عمل است كه بندگان را بيشتر به خداوند نزديك مى كند، و محبوبترين اعمال آنها نزد اوست فرمود: «بعد از شناخت خداوند چيزى را برتر از همين نماز نمى دانم، آيا نمى بينى بنده شايسته خداوند عيسى بن مريم (عليهما السلام) گفته است: وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ.

امام ابو الحسن الرّضا (عليه السلام) فرموده است: «نماز مايه تقرّب هر پرهيزگار است.»

پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «نماز مانند عمود خيمه است، اگر عمود ثابت و استوار باشد ريسمانها و ميخها و چادر خيمه نيز ثابت و برقرار خواهند بود، و اگر عمود شكسته شود ريسمانها و ميخها و چادر سودى ندارند.»

و نيز فرموده است: «نماز در ميان شما مانند نهرى است كه بر در خانه يكى از شما جريان داشته باشد، و او شبانه روزى پنج بار خود را در آن بشويد، با پنج بار شستشو چركى بر او به جاى نمى ماند، با گزاردن نمازهاى پنجگانه نيز گناهى بر او باقى نيست.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «اگر خداوند از كسى يك نماز بپذيرد او را عذاب نمى كند، و اگر از كسى يك كار نيك را پذيرفت ديگر او را مورد عذاب قرار نمى دهد.»

و نيز فرموده است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى فرمود: كسى كه در انتظار فرا رسيدن وقت نماز واجب به سر برد، و آن را در آغاز وقت آن به جا آورد، و ركوع و سجود و خشوع آن را كامل گرداند، سپس خداوند را به عظمت ياد و او را حمد و ستايش كند تا وقت نماز ديگر فرا رسد، و ميان اين دو سخن بيهوده اى نگويد خداوند پاداش حجّ و عمره كننده را براى او مى نويسد، و او از اهل عليّين خواهد بود.»

مى گويم: در خبر صحيح از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است كه: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: ميان مسلمان تا كافر شدن او جز اين فاصله اى نيست كه نماز واجب را بعمد ترك كند، و يا آن را سبك شمرد و به جا نياورد.»

در روايت ديگرى است: كسى كه نمازى را بعمد ترك كند كافر شده است.»

غزّالى مى گويد: يعنى به جايى رسيده كه نزديك است از دايره ايمان بيرون رود، و پيوند آن گسسته و ستون آن ساقط گردد، چنان كه به كسى كه نزديك شهر رسيده مى گويند وارد آن شده است.