شبى در برزخ

شبى در برزخ0%

شبى در برزخ نویسنده:
گروه: اصول دین

شبى در برزخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن عسكرى راد
گروه: مشاهدات: 11713
دانلود: 1686

توضیحات:

شبى در برزخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11713 / دانلود: 1686
اندازه اندازه اندازه
شبى در برزخ

شبى در برزخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - توبه كليد حل معما

همچنين او به خاطر آورد در همين چند لحظه پيش ، در ديدار با برزخيان گرفتار، علاوه بر تاءسف آنان از گذشته و سوء اعمال ، يك نكته مهم ديگرى ورد زبانشان بوده است و آن اين كه همه آنها كه هنوز از ثمره حيات برخوردارند غير از مشركان و كفار و منافقان كه سرنوشت جداگانه دارند و بايد آنها هم در اعتقاداتشان تجديد نظر كنند تا رستگار شوند اگر بقيه اهل اسلام و ايمان ، هر كس بر اثر جهالت و غفلت ، گناهانى مرتكب شود و به دليل وابستگى مفرط به علقه هاى دنيوى ، مساءله توبه و خوددارى از گناه را به امروز و فردا موكول كند، زمانى مى رسد كه جبران فرصت از دست رفته بى بازگشت غير ممكن شود و با رويداد مرگ حتمى ولى نامعلوم ، تلافى بدى ها و كجروى هاى گذشته محال شود، محال ! بنابراين انسان تا زنده است ، بايد اولا خود را پاك نگه دارد، ثانيا او و امثال او كه از سر غفلت و سرگرم شدن به بازيچه هاى دنيا، شيطان را در وجودشان مسلط ساخته اند، تا فرصت حيات برايشان باقى است بايد برگردند.

پس او با همه وجود دريافت كه ديگر تاءمل جايز نيست و بايد توبه كند، توبه جدى ! آن هم در جوانى ، زيرا كه مطمئنا ندامت از اعمال بد گذشته و توبه از ته دل در قيد حيات ، تنها چاره كار است و توبه حقيقى از كجراهه و بازگشت به راه راست ، در همين دنيا كليد حل معماست ، پس بى درنگ فرياد زد:

مادر! پدر! كجاييد؟ من روسياهم من به شما بد كردم تا حالا خيلى جهالت كردم كه حرفهايتان را نشنيدم مرا ببخشيد شما وسيله نجات و رستگارى من هستيد. خدايا! توبه كردم ، توبه توبه توبه نصوح !

٤ - اولين گام با نماز

سيد صادق كه تازه از خواب تكان دهنده و سرنوشت ساز شب بيدار شده بود و از يكسو هنوز در وحشت ديدار با برزخيان به سر مى برد و از سوى ديگر با صداى گرفته و بريده پدر و مادرش را صدا مى زد، ناگهان با شنيدن آواى ملكوتى اذان صبح در جايش ‍ ميخكوب شد. او آرام سرش را به آسمان بلند كرد و زير لب زمزمه كرد: خدايا شكر! مثل اين كه حالا هم وقت نماز است چه خوب !

و او اولين قدم بازگشت را برداشت و با شتاب به سمت دستشويى رفت و وضو گرفت سپس با ذكر صلوات و حمد و ثنا به درگاه خدا با طماءنينه خاصى سجاده اى را كه مدت ها از آن استفاده نكرده بود و مادرش آن را براى مهمانان نماز گزار در گوشه اتاق گذاشته بود، برداشت و با حالت و آرامشى توصيف ناپذير آن را باز كرده و رو به قبله نشست ابتدا سجده شكر به جاى آورد، آن گاه اولين نماز صبحش را در ابتداى وقت فضيلت خاشعانه خواند و دوباره براى شكر به درگاه خدا به سجده رفت تا با خداى خويش عهد و پيمان ببندد و از گذشته اش استغفار و طلب آمرزش كند و براى نجات و رستگارى خويش در پيشگاه خداوند دعا و طلب يارى نمايد.

٥ - صادق و نماز!

و اما مادر سيد در آن شب فراموش نشدنى ، هيچ نخوابيده بود و تا اذان صبح به زحماتش ، به بى خوابى هايش به مراقبت ها و وسواس هاى مادرانه اش در دوران كودكى صادقش فكر مى كرد. او كه تمام آرزويش اين بود، اين تنها پسرش خلف صالح شود و آنها را در وقت پيرى يارى دهد و بعد از مردنشان يادگار شايسته اى باشد، وقتى مى ديد همه زحمتهايش بر باد رفته و پسرشان با افتادن در وادى بدنامى ، از خدا و خانواده جدا شده ، بى نهايت تاءسف خورد و تا پاسى از شب در همين فكر اشك ريخت آن زن مؤمن از اين كه مى ديد اين همه در پرورش صادق وسواس به خرج داده تا او از شير حلال تغذيه كند و دقت كرده تا وى در فضاى سالم رشد و پرورش يابد، ولى در فاصله كوتاهى همه آنها هدر رفته و جوانش به همه آنها پشت پا زده و خود و خانواده اش را رسوا كرده است ، به غايت در شگفت بود.

وقتى در بامداد آن شب براى اداى فريضه صبح با چشمان پف كرده و سينه اى پر از درد از بسترش برخاست ، در حالى كه زير لب زمزمه حادثه شب را هنوز ياد مى كرد و اشك بر دامن مى ريخت ، سعى كرد چند لحظه ذهنش را آزاد كند و بعد از گرفتن وضو نمازش را فارغ البال بخواند. او به سراغ نماز رفت ، اما ناگهان صداى استغاثه صادق رشته افكارش را پاره كرد و دوباره حواسش را متوجه گذشته آشفته اش ساخت او كمى مكث كرد، اما با لعن بر شيطان به خود تلقين كرد كه اين خيالى بيش نيست ، لذا كمى بيشتر گوش داد. وقتى ديگر صدايى نشنيد، فريضه صبح را به جا آورد، ولى دلش طاقت نياورد و بى آن كه تعقيباتى بخواند با اشك و ترديد در حالى كه مقنعه بر سر داشت و چادر نمازش را بر زمين مى كشيد به سمت اطاق پسرش پيش رفت هنوز به در اتاق نرسيده بود كه ناگهان با صداى ملتمسانه پسرش ، كه سكوت ملكوتى بامدادى را با التماس و استغاثه اش به درگاه خدا مى شكست ، به خود آمد. وقتى در فضاى آرام بخش صبح ، عجز و لابه فرزندانش را در حين و هنگامه نماز شنيد، از تعجب دهانش باز ماند و با خود گفت :

صادق و نماز؟! مدت ها بود كه پسرمان با نماز و روزه ميانه اى نداشت ، باور كردنى نيست همين ديشب بود كه او بر سر يك مساءله حق و ناحق با پدر و مادرش درافتاده بود. او با كمال وقاحت قبل از خوابيدن ، بابا و ننه اش را رنجانده و قلبشان را شكسته بود. چطور حالا، اول صبح از خواب بيدار شده ، ناگهان تغيير حالت داده است ! راستى ، براى صادق چه اتفاقى افتاده ؟ چه شد كه پسرمان از ديشب تاكنون به كلى عوض شده است ؟!

آن زن دل شكسته همين طور كه با خود حرف مى زد و درباره سيد صادقشان فكر مى كرد، به سمت اتاق شوهرش كه تازه بعد از نافله شب و نيايش شبانه به فريضه نماز صبح پرداخته بود، دويد و سراسيمه در را باز كرد و آرامش پير مرد را با فرياد خود بر هم زد و گفت : حاج آقا! حاج آقا! بلند شو... بيا و ببين چه اتفاقى افتاده ! پسرمان سيد صادق را مى گويم او حرف هاى تازه مى زند! چند لحظه قبل وقتى صداى استغفار و استغاثه اش را شنيدم ، اول احساس كردم خيالاتى شدم كه دارم فكر مى كنم : «او تازه از خواب بيدار شده ، چون خواب زده و دستپاچه و آشفته است ، به همين جهت يك نفس من و شما را ناخواسته صدا مى زند و حلاليت مى خواهد» ، اما حالا كه مى بينم به نماز ايستاده و با حال و هوايى عجيب و غريب فريضه صبح را به جا مى آورد باورم شد. بيا و خودت ببين چه حالى دارد! حتما سيد صادق عوض شده و با اين استغاثه و توبه به درگاه خدا انشاءالله تحولى در خود به وجود آورده است

پدر سيد صادق در همان حال ذكر و تعقيبات ، بى اختيار سر به آسمان كرد و دست به دعا برداشت ، گفت : خدايا شكر! خدايا تو چقدر مهربانى كه به التجا و نيايش هاى بندگانت ارج و منزلت مى گذارى

پروردگارا، هزاران بار شكر، كه دعاهاى ما به هدف استجابت نشست

بله ، آنها مانده بودند از شادى چه كنند، پس به سمت اتاق خواب پسرشان راه افتادند تا بدانند اين تغير حالت ناگهانى چگونه رخ داده است

٦ - بازگشت با شكوه

كاملا درست بود! سيد صادق بعد از بيدارى ، آن سيد صادق شب پيش نبود، او صد و هشتاد درجه تغيير وضع داده بود. وقتى در اولين لحظه بيدارى ، دوباره در ميدان آزمايش الهى قرار گرفت ، همين كه چشم ملتهب و خواب آلودش را به افق دوخت ، احساس كرد طليعه صبح دميده و هماهنگ با صداى تكبير مؤ ذن ، همه وجودش شيفته و شيداى اداى فريضه است بعد از اظهار اولين جمله ندامت به پيشگاه پدر و مادر، بدون معطلى از سر صدق وضو گرفت و به نماز ايستاد، نمازى كه تا آن وقت با خشوع و حضور قلب هرگز نخوانده بود. وقتى نمازش پايان يافت ، دوباره سجده شكر به جا آورد و خدا را به پاس نعمت بازگشت و فرصت دوباره اى كه به او داده خالصانه شكر كرد.

همين كه سر از سجده برداشت ، پدر و مادرش را ديد كه در بالاى سرش ايستاده و مات و متحيرند، ديگر امان نداد و با سلام و عرض ادب ، ابتدا به پاى مادر افتاد و با هق هق گريه بلند گفت : مادر! مادر! مرا ببخش كه دلت را شكستم تو شيرت حلال بوده كه خدا نخواست با رسوايى بميرم مادرم ! من تصميم را گرفتم مادر! من توبه كردم و از گذشته بد خود سخت پشيمانم

و بعد بى اختيار به پاى پدر افتاد و گفت : پدر جان ! من جهالت كردم ببخش مرا. من خجالت مى كشم به چشمانت نگاه كنم اكنون در عذاب وجدانم و به شدت رنج مى برم در حق من دعا كن پدر! من تازه از دنياى مردگان باز گشته ام ، از برزخ گنه كاران من در عالم خواب ديشب ، برزخ برهوت را ديدم من در آنجا با همين چشمهايم چيزها ديدم من عذاب و شكنجه مردگان را ديدم پدر! باور كردنى نيست ، نمى توانم آنچه را كه با چشمانم ديدم برايتان مجسم كنم پدر! خواهش مى كنم از خدا بخواه از گذشته من بگذرد. به شما قول مى دهم كه خود را اصلاح كنم و اين لكه ننگ را از دامن خود و خانواده ام پاك كنم

سيد پشيمان و نگران حتى فرصت فكر كردن يا پرسش را به آنها نمى داد و يك نفس مى ناليد و مى گفت :

به خون همه شهيدان اسلام ، به همين سجاده ، به همين تربت پاك امام حسينعليه‌السلام قول مى دهم اين اعتياد، اين مايه فساد، اين مايه شر و شرم را از وجودم دور سازم پدر... پدر... مطمئن باشيد. اين دفعه راست مى گويم مى خواهم مثل اول باشم ، همان سيد صادق خوشنام ، همان سيد صادق دوست داشتنى گذشته خودتان پدر! باور كنيد، يك بار ديگر به من فرصت بدهيد. قول مى دهم كه جبران كنم من عذاب مردگان را با تمام وجود ديدم پدر! ديگر من توبه كردم توبه توبه نصوح

پدر، فرزندش سيد را بى محابا و از سر شوق تمام بغل كرد و بوسيد و بوييد. آنها لحظه اى كوتاه يكديگر را در آغوش گرفتند و دمى هر دو گريستند و اشك ريختند، اشك شوق و مادر نظاره گر آنها شد و عرق لذت از ديدار افتخارآميز و تماشايى پدر و پسر، غافل از اين كه خلايق ملكوت همه در تماشاى آنهايند.

راستى ، چه شيرى بود كه آن مادر داده بود! چه دعايى بود آن دعاى پدر و مادر! چه مبارك سحرى بود آن سحر! چه سرافراز شد سيد صادق ! چه شورى داشتند آنها! چه جشنى برپا كردند فرشتگان ! و چه با شكوه بود اين بازگشت !

بله ، اكنون از آن اتفاق عبرت انگيز و آن خواب سرنوشت ساز چند سال مى گذرد. تا اين مدت كسى جز خانواده سيد صادق نتوانست بفهمد كه چه شد سيد، يك باره و ناباورانه عوض شد و تحولى شگرف در خود به وجود آورد. هيچ كس باور نمى كرد كه او با آن همه رسوايى اعتياد بتواند قدمى براى نجات خويش بردارد. اما او نه تنها بعد از آن شب به پيمانش وفادار ماند و خود را باز يافت كه دوباره اسوه اى شد براى ديگران سيد هر چند حدود يك ماه روزهاى سختى داشت ، ولى توانست با لطف خاص خدا و اراده قوى خويش و نيز با كمك يكى از پزشكان شهر، همه آن تشنج ها و فشارهايى كه بر اثر ترك اعتياد برايش پديد آمده بود پشت سرگذارد و بعد از آن مدت از چنگال هيولاى اعتياد خلاصى پيدا كند.

سيد هم اكنون نه تنها معتاد نيست كه سرحال و شاداب و سرزنده است او نه تنها گذشته بدش را جبران كرده ، كه دوباره به ادامه تحصيل رو آورده و فعلا دانشجوى سال آخر دانشگاه است و با افراد جديدى ، در دانشگاه و غير دانشگاه دوست شده ، كه هر كدام از نظر درسى و پاى بندى به مذهب و حضور در سنگر مساجد نمونه اند. سيد صادق اينك يك آرزو دارد كه اهليت و شايستگى وى به جايى برسد تا شايد با لطف خدا اين بار، خواب برزخ وادى السلام را ببيند.

و آيا راستى ، يك بار ديگر چنين اتفاقى خواهد افتاد؟ تا خداوند چه تقدير كند!