شبى در برزخ

شبى در برزخ0%

شبى در برزخ نویسنده:
گروه: اصول دین

شبى در برزخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن عسكرى راد
گروه: مشاهدات: 11698
دانلود: 1685

توضیحات:

شبى در برزخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11698 / دانلود: 1685
اندازه اندازه اندازه
شبى در برزخ

شبى در برزخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - حرف دل بنده

بله ، نماز با حضور قلب وسيله ارتباط مخلوق با خالق و ذكر آن ، حرف دل هر بنده با خداست بنده مخلص در هر شبانه روز حداقل پنج بار با برپايى به موقع نمازهاى واجب ، روح و انديشه اش را از قيد وابستگى هاى مادى آزاد و وجود خويش را به سرچشمه تعالى و تكامل متصل مى سازد و آن جا كه بر اثر غفلت زنگارى گناه بر قلبش نشست ، آن را با نيايش خالصانه شستشو و غبار تيرگى و آلودگى هاى آن را از صفحه دل مى زدايد. نماز گزار در حقيقت عمل خالصانه نماز نام خويش را در زمره نيكان و شايستگان ثبت مى كند و جايگاه ممتاز خود را در كاروان عازم به ابديت براى نيل به مساكن طيبه جنات عدن تثبيت مى نمايد.

سيد بعد از اين پرسش و پاسخ طولانى كمى خجالت كشيد، اما به راهنما وانمود كرد كه قصد و غرضش از اين سؤ ال ها بيشتر براى اطمينان و معرفت قلبى است ؛ بنابراين در ادامه همين گفتگو با خودش زمزمه كرد: آه ! چقدر دردآور است كه فرزند مسلمان در خانواده اسلامى تربيت شود و به جاى اين كه سخن حق را از اهلش بشنود و دستورات دينى خود را از قرآن و ائمه دين و جانشينان آنها دريافت كند، هنوز چند كلاس درس خوانده و نخوانده مثلا دانشمند شود و خود را روشنفكر بداند و با استنباط شخصى صادر كند، كه اگر قلب انسان صاف باشد كافى است و نماز نخواندن خويش را با همين برداشت غلط توجيه كند.

اوه ، خداى من ! من ديگر چقدر بدبختم ! چه اوقات گران بهايى را با بى نمازى سپرى كردم ! بسوزد اين اعتياد! لعنت بر دوستان ناباب كه مرا به اين روزگار سياه نشاندند! آخر، اگر من با اين روسياهى (ترك فرمان خدا) مرده بودم ، لابد هم اكنون مانند اينها از اهل كفر به حساب مى آمدم ، مانند همين آدم ها، اينهايى كه به علت نافرمانى از دستور خدا و به سبب نخواندن دارند پيوسته در ميان آتش ، جان مى دهند، نه آن جان دادنى كه بميرند و تمام شود و نه پايانى براى من اين سوختن كه سرانجام از اين آتش مهيب خلاصى يابند.

اى واى بر من ! اى واى ، اگر اين هول و هيبت عذاب برزخيان را نمى ديدم ، كارم چه مى شد؟!

٤ - آژير بخشش

سيد همين طور كه يك نفس آه و ناله مى كرد و از عمر تلف كرده تاءسف مى خورد و براى روسياهى و عذاب محتوم خويش اشك مى ريخت ، دستى به دعا به آسمان بلند كرد و براى نجات خود و برزخيان به درگاه خدا استغفار و استغاثه كرد. سپس سرش را به نشانه شرم و عبرت پايين آورد و دمى در سكوت فرو رفت

راهنماى رنجديده در پى آن ، گردن بلندش را به سوى سيد كج كرد و گفت : مگر دعاى شما به عنوان يك بنده پشيمان كارساز باشد و فضل الهى شامل اين درماندگان شود. حق خالق بر گردن مخلوق را از ذمه شان بردارد و دمى آنها را از عذاب برزخى ها رهايى بخشد. حاشا به كرم بى انتهاى خداى مهربان !

در اين لحظه سيد احساس كرد مثل اين كه آژير بلندى به صدا درآيد و كارخانه بزرگى در پايان يك نوبت كار سنگين ، تعطيل شود و كارگران از كار طاقت فرساى آن فراغت يابند، يك باره صدايى را با آهنگ دلنشينى كه تاكنون آن را نشنيده بود شنيد. اين صدا آن قدر موزون ، ملايم طبع و دلنواز بود كه همه ضجه ها و سر و صداهاى گرفتاران آن محدوده برزخ را تحت الشعاع قرار داد و لحظه اى بعد با آرامش مردگان ، سكوت معنا دارى بر فضا حاكم گرديد.

سيد با اين حادثه و تغيير ناگهانى در شگفتى خاصى فرو رفت ، چرا كه مى ديد به دنبال همان تذكر و تذكار خالصانه اش همه چيز عوض ‍ شده و شعله هاى بى مهار آتش فروكش كرده است ، ولى هنوز دود اندكى به هوا متصاعد است در اين لحظه استثنايى ، سيد بر اثر مشاهده تغييرات هماهنگ و شگرف محيط، دهانش از تعجب باز ماند و در جايش ميخكوب شد. او ناباورانه ديد كه قيافه عبوس ‍ برزخ باز شد و بخش مهمى از فضاى آن ، حال و هواى بخشش به خود گرفت افق تا دور دست ، چون صبح سفيد شكافت و خورشيد نورانى ، آهسته از فراز آن بالا آمد و انعكاس شعله هاى زرد آتش را بى رنگ كرد و بر پيكر سوختگان ، اشعه التيام پاشيد. ماءموران خشم و غضب ماءموريتشان را ناتمام گذاشتند و صحنه را ترك كردند. فرشتگان رحمت براى عيادت بيماران اين وادى بال و پرگشايند و همراه خود از خزانه فضل خداوند مايده آسمانى و غفران الهى آوردند و بر اندام جزغاله شده هايشان مرهم شفا بخش ‍ پاشيدند. گناهكاران با آن كه لحظه اى پيش در آتش برزخى مى سوختند و ممكن بود دمى بعد دوباره وزرشان و بال گردنشان شود و آتش ظلمى كه خود افروخته بودند بسوزند، ولى از اين كه توانسته بودند لمحه اى در سايه رحمت الهى آسوده شوند و نفس راحتى را بكشند، نگاه شكر و حسرت مانده بر دل ، بر ديده داشتند، همه چيز استثنايى و شگفت آور بود!

سيد با مشاهده حالت هاى شكر و شرمندگى در چهره عذابديدگان ، مطلب دستگيرش شد كه جملگى به ظلمى كه خود روا داشته اند، معترفند. آنها از بابت تمرد از فرمان خدا و فرصت از دست داده منفعل و منكسر بودند و اما از اين كه براى اتمام حجت و عبرت زندگان ، دريچه فضل خداوندى به سويشان باز شده و هر چند مدتى محدود، رحمت الهى شامل حالشان گرديده ، زبان حال شكر و سپاس داشتند، چرا كه آنها بعد از مرگ و ديدن اسرار پشت پرده و رؤ يت باطن اين عالم ، تازه برايشان جا افتاده كه چگونه قلوبشان را قساوت و تيرگى مادى پوشانده بود(٧٩) و آنها نتوانسته بودند بفهمند كه نماز، مصداق آشكار ذكر مستند خداوند و موجب نزديكى مخلوق با خالق بوده(٨٠) ، كه آنها از آن غفلت كرده بودند و اكنون بايد خود را مستحق مجازات بدانند.

سيد هر چند ديگر خسته شده بود و ملاقات هاى متوالى با برزخيان كلافه اش كرده بود، اما از اينكه ارتباط و مشاهده حالات عبرتى آنها درسى براى خود و استغاثه اش آرامشى براى عذابديدگان بود، همه خستگى را از وجودش دور مى ساخت بنابراين نگاه نافذش ‍ را دوباره به وضعيت ميدان بزرگ دوخت براى او فضاى موجود نياز به انبار كالاى يا بازارچه اى شباهت داشت كه بعد از آتش سوزى مهيب ، تنها تعدادى اجساد و اشياى نيم سوخته در ميان تلى از خاكستر به جاى مانده باشد. سكوت آرام بخش ولى اسرارآميزى بر فضا حاكم بود. ديگر از ضجه ها و ناله هاى گنهكاران خبرى نبود. با آن كه سيد از وضعيت پيش آمده تا حدودى خوشحال بود، اما هنوز برايش روشن نبود كه تكليف اين گروه از گنه كاران چيست از چهره مرددشان دريافت كه همگى آنها در خوف و رجا هستند و خود آنها هم نمى دانند آيا اين بخشودگى موقتى است يا ابدى

بخش نهم : حاجى را مى شناسم

١ - باور كردنى نيست

سيد همان طور كه ناظر صحنه بود، خواست اندكى در گوشه اى از ميدان بنشيند و استراحت كوتاهى بكند، اما نيتش را عملى نكرده ملاحظه كرد گاهى اشباح ناشناخته اى از افق دور، انوار نيزه اى پخش مى كنند. كمى دقت بيشترى كرد تا بفهمد چه خبر است تنها از جابجايى و تكان ملايم خاكستر به جا مانده دريافت كه در فضاى ميدان رفت و آمد مرموزى در جريان است عقل و بينايى قاصرش قد نداد كه از راز و رمز قضيه بيش از اين سر درآورد. پس نگاه كنجكاوش را به اطراف دوخت و راه به باريكه اى از گوشه غربى ميدان توجهش را جلب كرد تصميم گرفت به همان سمت پيش رود، شايد مطلب تازه ترى كشف نمايد و هر چند اتفاقات پى در پى و تغييرات شگفت آور محيط، بينايى او را كند كرده بود، اما روشنايى لرزان ناشى از رقص انبوه آتش به او مجال مى داد تا راه خود را كه از دالان تنگ و تاريك مى گذشت تميز دهد و از مسير طولانى آن بگذرد. هنوز چند قدم پيش نرفته بود كه ناگهان صداى گرفته دردمند ديگرى او را در جايش ميخكوب كرد.

سيد كمى مكث كرد. او احساس كرد كه اين صدا صداى آشناست به نظرش رسيد قبلا آهنگ آن به گوشش خورده است كمى بيشتر دقت كرد تا شايد بتواند تشخيص دهد كه از كيست و كجا آن را شنيده است صدا از حجره كوچك سمت راست دالان بود و مرد مسنى كه با شكم برآمده و چهره سياه و پف كرده و گردن فرو افتاده اش در عذاب برزخى خود گرفتار بود و بدون وقفه ضجه مى زد و زار زار مى گريست ، صاحب همان صدا بود. سيد صادق هر چه به قيافه آن مرد گناهكار دقت كرد، نتوانست او را بشناسد. اما با خودش گفت : اين صدا؛ صداى آشناست آرى ، بارها با همين گوش هايم آن را شنيده ام

كمى بيشتر به قيافه صاحب ناله خيره شد و او را خوب ورانداز كرد. چند بار جلو و عقب رفت و چشم هايش را با دستهايش ماليد، بعد با تعجب گفت : نه ! غير ممكن است باور كردنى نيست يعنى ممكن است اين اين ، همان آقاى شريف زاده باشد؟ آقاى شريف زاده را من كه ديده بودم ، اين طورى نبود! چرا چهره اش سياه و سوخته شده ؟ چرا شكمش اين قدر بالا آمده ؟ او اين طورى عذاب مى كشد؟ ولى نه ، مثل اين كه خودش است ! اين ، همان شريف زاده است كه من مى شناختم ، صاحب فروشگاه بزرگ شهرمان ! او چند سال است كه مرده است

بعد كمى به سمت اتاق پيش رفت و دوباره چهره گناهكار را از فاصله نزديك تر مورد بررسى قرار داد و با ترديد، وى را مورد خطاب قرار داد و گفت : ببينم ، حاج آقا مرا مى شناسيد؟

من سيدم ، سيد صادق فرزند سيد حبيب

آقاى شريف زاده كه تا آن لحظه با احساس بار گناه سنگينش سخت درگير بود و براى رهايى خود از آتش محتوم برزخ و قيامت ، مدام مى گريست و در حالى كه با دو دست روى شكم ورم كرده اش مى كشيد و پيچ و تاب مى خورد، مثل برق گرفته ها چند بار تكانى خورد و ناگهان ايستاد و گفت :

٢ - همان سكه ها مى سوزانند

بله ؟ سيد؟ سيد صادق ؟ نه ، يادم نمى آيد. حالا مگر چه شده ؟ آرى خودم هستم من همان شريف زاده بدبختم ببين چه مى كشم ! لابد تو هم آمدى طلبت را از من بگيرى مى بينى كه مفلسم تمام هيكلم از بدهكارى به مردم در عذاب است بچه هاييم پاك مرا فراموش ‍ كردند و با ثروت بادآورده ، دارند خوش مى گذارنند، در حالى كه جور حق و ناحق آن را من دارم مى كشم حتما تو هم مى خواهى با دادخواهى پيش خدا عذابم را زيادتر كنى ! سيد زير لب گفت : نمى شود باور كرد. بيچاره شريف زاده ! بچه هايش نمى دانند كه بر سر پدرشان چه مى آيد. آن وقت ها كه نوجوان بودم ، يادم مى آيد كه با پدرم چندين بار از مغازه اش جنس خريديم آن موقع پدرم مى گفت : آقاى شريف زاده ، اول آه در بساط نداشت ، وقتى كه با كمك اين و آن و با وام بانكى مغازه اى باز كرد، ابتدا مشترى زيادى نداشت ، ولى بعدها كار و بارش بالا گرفت خيلى ها هم مى گفتند ايشان كم فروشى مى كند و سر اين و آن كلاه مى گذارد، اغلب جنس هاى مغازه اش را از ديگران گران تر مى فروشد. شايد يكى از دلايل بازار داغى اين آقا، چانه گرم و زبان چرب و نرمش بود كه مشترى ها را خوب شكار مى كرد. البته جنس هاى جورى هم داشت و هر كس مى توانست همه نوع مواد غذايى و بهداشتى و تقريبا مايحتاج روزانه زندگى خانواده اش را از مغازه آقاى شريف زاده تهيه كند. اين حاج آقا، مشترى هاى همه رقباى دور و بر خود را با اين بازار گرمى به سمت خود كشيده بود و بازار فروشش خيلى داغ و سكه شده بود.

وقتى شريف زاده اسم سكه را شنيد، بى اختيار به رو در افتاد و چند بار دور خود پيچيد و صورتش را با فشار در ميان دست هايش ‍ گرفت و گفت : گفتى سكه ؟ همان سكه هاى حرام و تمام وجودم را مى سوزانند. همان ها دارند مرا جزغاله مى كنند.

و صادق ادامه داد و گفت : او راست مى گويد. تازه اى عده اى هم مى گفتند ايشان در خانه اش يك انبار بزرگى دارد كه در فرصت مناسب ، هر وقت هر نوع توليدات غذايى و كشاورزى و حتى مصالح ساختمانى در بازار گيرش بيايد، خريدارى و مدتى در انبارش ‍ احتكار مى كند تا موقع و سر فرصت گران تر به خلق الله بفروشد و كلى هم سر مردم منت بگذارد كه : هيچ جا گير نمى آمده و او براى مردم زحمت فراهم كرده است تا آن جا كه يادم مى آيد، ايشان يك برادرزاده يتيم داشت كه سرپرستى آن بچه يتيم به عهده همين حاج آقا بود. بعدها گفتند: خيلى از اموال آن يتيم بى نوا را با توجيه و لطايف الحيل مختلف بالا كشيده است !

شريف زاده با احساس درد و شرم فراوان گفت : آره ديگر، اگر سر مردم كلاه گذاشتم بماند، ديگر چرا اموال برادر زاده يتيمم را بالا كشيدم ؟!

٣ - زيارت خانه خدا

و سيد ادامه داد: بله ، حالا خودش هم اعتراف دارد. وانگهى اين آقاى طماع به دليل اشتغال فراوانى كه داشت و سرش گرم دادوستد و معاملات پر درآمد بود، كمتر مى توانست در مسجد و نماز جماعت محل حضور پيدا كند و يا در كار خيرى بى ريا شركت كند. اما خودش مى گفت : «چند بار به جبهه هاى جنگ تحميلى كمك مالى كرده و يك بار هم موفق به زيارت خانه خدا شده و واجباتش را مرتب انجام داده است .» البته شنيده بودم كه ايشان دوبار با خانمش براى زيارت به سوريه رفته ، ولى با زد و بند ماءموران گمرك ، مقدار زيادى كالا از جمله پسته ، چادر مشكى و وسايل برقى با خود حمل و جابه جا كرده و سود مناسبى هم برده است

سيد صادق ، سپس توضيح داد: بله ، ايشان ادعا دارد كه شايد بارها به جبهه هاى جنگ يا به فقرا كمك مالى كرده و مثلا به خانه خدا رفته و حاجى شده ، ولى چرا هيچ كدامشان فايده نكرده است آخر چه فايده ؟ همه آنها يا ريايى بوده يا حق الناس كه حالا همه اش بر باد رفته است درست است اين حاج آقاى شريف ، حالا دارد تاوان گذشته را پس مى دهد، تاوان تقلب كارى ها، كم فروشى ها(٨١) گران فروشى ها و احتكارها و شايد خوردن مال يتيم

و در پى آن خود شريف زاده اضافه كرد: رياكارى ها، رشوه دادن ها، چشم چرانى ها، اى واى از سختى عذاب ها!

و سيد دوباره با وحشتى كه از كلمه عذاب احساس كرد با خود گفت : راستى ، ايشان حالا از چند نفر مى تواند حلاليت بگيرد و پول هاى ناحق گرفته را به صاحبش برگرداند؟ مگر اين امر ممكن است ؟ او كه حالا خودش صاحب پول و مالى نيست همه اموالش را فرزندانش بين خود تقسيم كرده اند.

٤ - بله ، كار از كار گذشته

سيد هر چند از اوضاع آشفته حاجى متحكر و متقلب فهميده بود كه ديگر كارش تمام است ، اما براى اينكه كنجكاوى اش ارضا شود گفت : حاج آقا! يعنى حاج آقا حالا كار از كار گذشته است ؟

آقاى شريف زاده دردمندانه خنده اى سر داد و گفت : به من مى گويى حاجى ؟! من با كدام پول حلال مكه رفتم و حاجى شدم ؟! من حتى حساب خمس آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را ندادم ، بلكه با نيرنگ و تقلب در پرداخت بدهى شرعى ، سر نماينده حاكم شرع كلاه گذاشتم و با مصالحه و قسط بندى مكه رفتم و با سر و صدا و تبليغات برگشتم و با دادن مهمانى ريايى به مال داران شكمباره ، خودم را عوضى در رديف حاجى ها جا زدم اما امروز دارم تاوان عملكردهاى بد خودم را پس مى دهم و خوب مى فهمم كه ديگر كار از كار گذشته است

بله ، ترديدى نيست كه فرصت از دست رفته است ! آدم تا زنده است بايد چاره كار را بايد بكند. هر كس تا نمرده بايد خودش به فكر خودش باشد و وجودش را از آلودگى ها پاك كند. وقتى مرگ رسيد و پرده ها به كنار رفت و عمل هاى انسان آفتابى شد ديگر چه فايده ؟! آن وقت هر كس هر چه داد بزند و بخواهد يك بار ديگر برگردد محال است به او مى گويند: كلا، محال است ، محال ! (٨٢) سيد وقتى محروميت و حيرت آقاى شريف زاده را خوب درك كرد. با خودش گفت : اگر امثال شريف زاده ها تا زنده اند چاره كار را بكنند، كارشان به اينجا نمى رسد كه بعد از مردن تاءسف بخورند و اشك حسرت بريزند و بگويند: حالا ديگر چه فايده ، ديگر كار از كار گذشته است درست است آنها حالا دستشان از همه جا كوتاه شده و بايد تا قيام قيامت در همين عذاب موعود بسوزند و لعنت فرشتگان خدا را به جان پذيرا باشند. بله آقاى شريف زاده هم مانند خيلى از آدم ها كه دل به دنيا مى بندند و به زيبايى ها و علايق دنيوى دل خوش مى كنند، آن چنان سرگرم دنيا دارى و مال پرستى شده بود كه هيچ چيز جز مرگ نتوانست وى را تكان دهد. او وقتى مرگ به سراغش آمد، تازه فهميد كه اى دل غافل ، چه اشتباه بزرگى كرده است !

٥ - يك كيلو خرما عوض ثروت باد آورده

سيد به پاس آشنايى و احترام به كاسب محله اش ، هر چند مى خواست اگر بتواند كارى بكند تا شايد عذاب آقاى شريف زاده كمى تخفيف پيدا كند، اما سرنخ اين كار دستش نبود. او در پى اين انديشه نتوانست اين خواسته اش را در دلش نگه دارد، لذا فقط به منظور حمايت از آشناى محروم و وامانده ، نظرش را با او در ميان نهاد كه چه كارى از وى ساخته است ؟

شريف زاده آلوده پاسخ داد: شما چه كارى مى توانيد بكنيد؟! من حالا هم به خدا بدهكارم و هم به خلق خدا. تنها اميدم بچه هايم بودند كه آن هم همگى با ثروت باد آورده پدرى در عيش و عشرتند و من مانده ام با اين عذاب ها.

و سيد متعاقب اين گفته شريف زاده با خودش زمزمه كرد:

حالا فهميدم معناى «و من يعمل مثقال ذرة شرايرة» (٨٣) يعنى چه او اكنون حقيقت كلام خدا را خوب فهميده است او راست مى گويد: چگونه مى شود و بال اين همه گناهان سنگين را از وجودش پاك كرد. وانگهى اگر فرزندانش از گرفتارى پدرشان براى آنها تعريف مى كرد، شايد باور نمى كردند و يا اصلا زير بار نمى رفتند كه اموال به دست آمده را كه به دلشان شيرين نشسته ، به عنوان مال ديگران به صاحبانش برگردانند مگر غير از اين بود كه مى گفتند: «ما كه حالا كارى نمى توانيم بكنيم پدرمان بايست تا زنده بود خودش حق مردم را مى داد. اگر هم دل يكى شان كمى براى پدر مى سوخت ، تنها بعضى از شب هاى جمعه يك بسته خرماى درجه دو، نثار روح پدر دربه در شده مى كرد و با اين خيرات ريايى ناچيز، هم پيش ديگران (به اصطلاح) پز وظيفه شناسى هم مى داد و هم خودش را راضى مى كرد و گول مى زد كه : «انشاء الله خدا از تقصيراتش بگذرد و قلم عفو بر جرايم اعمالش بكشد»

٦ - توبه كارساز

سيد بعد از مشاهده اين حال تاءسف بار آقاى شريف زاده نتوانست طاقت آورد. غم و غصه بيشترى سراسر وجودش را فراگرفت او ديگر بعد از مشاهدات ترديدى نداشت كه هيچ عمل خير و شرى در دنيا بدون حساب و مجازات نمى ماند. هر انسانى حتما يك روز مؤ اخذه خواهد شد. هر كس بر اساس ناموس خلقت در روز قيامت در برابر اعمالش مسؤ ول است پس با حالى پريشان و نگران آرزو كرد اى كاش مى شد يك بار ديگر همان گوژپشت را ببيند و با او گفتگوى تازه ترى داشته باشد.

سيد به محض خطور اين آرزو در دل و با اين تمناى قلبى و خواسته اظهار نشده احساس كرد نيروى جاذبه اى ، كه به تصور نمى آمد او را به جهتى مى كشاند. او بفهمد چه اتفاق دارد مى افتد يك باره خود را مقابل گوژپشت يافت و مشاهده كرد كه او بوزد و گذشت پدرش شامل حالش گردد و او مانند برخى از بدكاران بخشيده شود و از يك مهلكه سخت رهايى يابد.

پس يك بار ديگر دست به دامنش شد و گفت : آقا، لطفا براى اطمينان خاطرم ، اگر ممكن است به اين سؤ الم نيز جواب دهيد.

گوژپشت گفت : اگر برايم مقدور باشد!

سيد پرسيد: اگر آدمى هر چه تبه كار باشد، اگر حقيقتا يك دفعه از خواب غفلت بيدار شود و جدا توبه كند و ديگر به راه كج بيراهه نرود، آيا اين توبه اش پيش خدا پذيرفته است ؟

گوژپشت كه خود در عذاب روحى مى سوخت و دنبال گشايش كار خويش بود، با اندوه فراوان گفت : آقا، ما كه زنده نيستيم تا توبه كنيم همان طور كه در راز و رمز مرگ و حيات نهفته است ، توبه بعد از مرگ بى خاصيت است اين توبه قبل از مرگ است كه كارساز است

اكنون مثال تو كه هنوز نمرده ايد، به راستى اگر از ته دل پشيمان باشيد و از گذشته بدتان توبه و استغفار كنيد و تصميم بگيريد كه ديگر آن را تكرار نكنيد، اين بازگشت پذيرفته است آدم پشيمان و شرمنده از گناه ، هر چند كه گناهش زياد و سنگين باشد، از هر كجا كه تصميم به اصلاح حال خود بگيرد در حقيقت دوباره تولد يافته است البته در مورد حق الناس تا فرصت باقى است بايد حق مردم را به صاحبش برگرداند و يا از آنها شخصا در قيد حلاليت بگيرد و يا بازماندگانش بعد از مردن او از آنها حلاليت بطلبند. حال بايد خوب فهميده باشى كه بخشيده شده هاى بعد از مرگ مشكل ما را ندارند. آنها و صاحبان گناه كم و كوچك هم پريشانى و عذاب برزخى ما را ندراند. آنها لااقل بوى بهشت به مشامشان مى رسد. اما واى بر حال من و امثال من كه گناهمان سنگين است ما چون موفق به توبه و كسب حليت نشديم اين روزگار سخت را داريم مثلا خوب دقت كن ، كمى دورترها را ببين ! نگاه كن آن جاها چه خبر است از حال آن ميمون ها و خنزيرها و آن هيولاها بپرس كه آنها چه كردند كه به چنين سرنوشتى دچار شده اند. برو و ببين چگونه آنها در آتش ‍ برزخى گرفتارند و لحظه اى آرامش ندارند. آنها روزى آدم بودند كه به آن صورت هاى مسخ و مسخره درآمده اند.

بخش دهم : بيراهه و كجراهه

١ - گناهانى در عداد كفر و شرك

سيد بعد از توضيحات كوتاه گوژپشت وقتى پيش خود مجسم كرد كه انسان هايى بر اثر گناه به صورت حيوان درآمده اند با وحشت خاص پرسيد : آنها... آنها ديگر چه گناهى مرتكب شده اند؟

گوژپشت جواب داد: آنها بزرگترين ظلم را انجام داده اند. آنها به خدا شرك و كفر ورزيده اند. كسى كه خدا و قيامت را منكر شود، جزايش خيلى سنگين است آنها شديدترين كيفر و عذاب را خواهند كشيد. البته گناهانى هم هستند كه آنها نيز در عداد كفر و شرك به حساب مى آيند، هر چند كه گناهكاران خود مسلمان باشند؛ مثلا انكار يكى از واجبات و ضروريات دين كفر است(٨٤) مسلمانى كه حجاب (پوشش از نامحرم) را قبول ندارد و منكر يكى از ضروريات دين است و عقيده دارد پاكى شخصى و عدم ارتباط جنسى با نامحرم كافى است ، كسى كه عباداتش ريايى و به قصد خودنمايى است(٨٥) ، آدمى كه بى نماز است و از خدا بريده است و يا مسلمانى كه به ولايت اعتقاد ندارد(٨٦) و... هر يك به نوعى در گروه اهل كفر يا شرك به حساب مى آيند و چنانچه توبه نكرده بميرند، سرنوشتى همانند آنها خواهند داشت تا خداوند در نهايت داورى كند؟

سيد با شنيدن اين گناهان جديد و كيفرهاى بر شمرده ، با اين شدت و حدت ، دوباره در يك فشار روحى عجيب قرار گرفت و زير لب گفت : آخر چگونه مى توان پذيرفت ؟ كه يك فرد مسلمان ، هر چند با اين نوع بى اعتقادى و كج فكرى ، وارد جرگه اهل كفر شود؟!

لذا با گوژپشت اين عقيده خود را در ميان نهاد و گوژپشت براى اين كه عملا سيد را قانع كند، او را به همان دالان تنگ كه قبلا ديده بود راهنمايى كرد تا شايد در قسمت شرقى آن ، در ميان حفره هاى كوچك ، با اين گروه ملاقات و گفتگو كند. سيد با قبول اين پيشنهاد يك لحظه از جايش كنده شد و سبكبال خود را در همان موقعيت يافت !

دوباره آن جا دود بود و آتش ! عده اى منفرد و مجزا در قسمت هاى مختلف به انواع عذاب ها معذوب بودند. نيروى مرموز ناشناخته اى مجددا وى را با چهره زن ميان سالى كه هيولايى ماءمور عذاب او بود مواجه ساخت سيد همين كه احساس مى كرد مى تواند سؤ ال هايش را با آن زن در ميان نهد، دريافت هيولا از ادامه شكنجه آن زن دست كشيده و پى كار خود رفته است او ابتدا با ترس و ترديد از هيولا و عمل وى كمى درنگ كرد و سپس همين كه حالش سر جا آمد و زمينه پرسش را مساعد يافت با تاءكيد خاص از زن پرسيد: حتما عذابتان خيلى سخت مگر نه ؟

٣ - شبح ناشناس آشنا درآمد

آن زن با سر و روى سوخته و با علامت هاى داغى كه در صورت سياهش ايجاد شده بود، آه سوزناكى كشيد و گفت : خودت مى بينى چه خبر است اين جا همه چيز عيان است ، هر چند كه فعلا تو نخواهى توانست كنه حقايق را دريابى آيا مى توانى بفهمى كه ايمان در سرنوشت انسان چه نقشى دارد؟ آيا مى دانى اعمال نيك چه آينده اى براى آدمى رقم مى زنند؟

سيد با پاسخ استفهام گونه زن ، نكته اصلى را يافت ، اما با اشاره به او فهمانيد كه فعلا ادامه دهد تا پرسش اصلى اش را مطرح كند و او گفت : بله ، ايمان به خدا و عمل صالح به منزله دو بال سالم يك پرنده اند، كه آدمى را بعد از عبور از فراز و نشيب حيات سرافراز و سرزنده به آشيانه ابدى مى رسانند. بى شك انسان تا زنده است ، چون پايان حيات خويش را لمس نكرده و به گذرگاه مرگ نرسيده پيوسته در خسران و زيان است(٨٧)