مشيت الهى در سبب سازى و سبب سوزى

مشيت الهى در سبب سازى و سبب سوزى25%

مشيت الهى در سبب سازى و سبب سوزى نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

مشيت الهى در سبب سازى و سبب سوزى
  • شروع
  • قبلی
  • 77 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7441 / دانلود: 3061
اندازه اندازه اندازه
مشيت الهى در سبب سازى و سبب سوزى

مشيت الهى در سبب سازى و سبب سوزى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مشيت الهى در سبب سازى و سبب سوزى

نويسنده : محمود اكبرى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

پيشگفتار

جهانى كه در آن زندگى مى كنيم : عالم وسايل و اسباب است و براى دست يابى به هر مقصود بايد از اسباب و وسايل مناسب استفاده نمود.

اين سخن مورد قبول همه الهيون و ماديون است با اين تفاوت كه ماديون هر سببى را در انجام كار خود مستقل و اصيل مى شناسند. اما الهيون همه اسباب و وسايل را آفريده خداوند متعال مى دانند و مى گويند: هر سببى بايد با علم و اراده بارى تعالى انجام وظيفه نمايد.

قرآن مى فرمايد:

( وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ... ) (١)

زمين پاك و شايسته (كشاورزى) به اذن خدا گياه را در آغوش خود مى پرورد.

مومنان وسايل و اسباب را مجراى فيض الهى مى دانند.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

ابى الله ان يجرى الاشياء الا بالاسباب فجعل لكل شى ء سببا.(٢)

خداوند اشيا را با اسباب آن به جريان مى اندازد، لذا برابر هر چيزى سببى قرار داده است

انسانى كه خواهان تعالى و تكامل معنوى يا مادى است بايد وسايل و اسباب كمال آن را بشناسد و از فيض الهى بخواهد ولى آنها را مستقل نبيند.

جهان موجود بر پايه اسباب و مسببات پى ريزى شده است از هر علتى معلولى خاص متناسب با آن پديد مى آيد عمل و رفتار آدمى هم از اين قانون مستثنى نيست هر عملى نتيجه متناسب با آن دارد لكن از آنجا كه علم آدمى نسبت ، حقايق اين جهان بسيار اندك است پى بردن به همه آثار اعمال و رفتار ممكن نيست مگر آثارى كه تجربه پذير و محسوس است

بشر به طور طبيعى توان دست يابى به پيامدهاى نامحسوس اعمال خود را ندارد و به عبارت ديگر نظام اسباب و مسببات به آنچه بشر تجربه مى كند منحصر نيست و بسيارى از اسباب و مسببات از ديد او پنهانند افعال انسان هم آثار گوناگونى دارد كه تجربه پذير نيست و آگاهان از جهان غيب كه از راز و رمز هستى آگاهند از برخى آثار اعمال خبر داده اند.

اين نوشتار تلاشى است براى بيان عوامل و زمينه هاى سبب سازى و سبب سوزى در جهت تقويت باورهاى اعتقادى جوانان و نوجوانان

در خاتمه از تلاش همه عزيزانى كه در به ثمر رسيدن اين كتاب ما را يارى داده اند، تقدير و تشكر مى نمائيم

والسلام

محمود اكبرى

فصل اول : كليات

مفهوم سبب

سبب در فلسفه : چيزى است كه از وجود او وجود ديگر و از عدمش عدم آن(٣) لازم آيد.

و در اصطلاح عرفاى اسلامى سبب وسيله اى است بين خلق و حق ، و سالك الى الله كه همواره به حق توجه دارد اين اسباب و وسايل را مظاهر رحمت حق مى داند.

علل و اسباب ، از ديدگاه قرآن

خداوند متعال كه خالق هستى است و به همه چيز آگاه و تواناست ؛ جهان را بر اساس نظامى خاص آفريده است برخى از آفريده ها را عهده دار نقش ‍ معينى در پيدايش برخى از آفريده هاى ديگر قرار داده است اما آنها در عين ايفاى نقش خود فرمانبردار اويند و وظايف خود را بى كم و كاست و بى چون و چرا انجام مى دهند لذا قرآن در عين اينكه همه موجودات را مخلوق و آفريده خداوند مى داند ولى وجود و نقش علل و اسباب را در جهان خلقت انكار نمى كند. در اينجا به چند نمونه از آيات قرآن در اين زمينه اشاره مى شود.

١-( وَاللَّـهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ .) (٤)

خدا از آسمان آب را فرو فرستاد و با آن زمين را پس از مرگش زنده كرد در آن نشانه اى است براى مردمى كه مى شنوند.

باء در جمله ى «فاحيا به الارض» باء سبب است ؛ يعنى خداوند به وسيله ى آن (آب ) زمين را زنده كرد.

٢-( ... وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّـهِ أَندَادًا وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ) (٥)

و از آسمان آب فرو فرستاد، پس به وسيله ى آن ميوه هايى را پرورش داد كه روزى شما باشد.

٣-( أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَأَنفُسُهُمْ أَفَلَا يُبْصِرُونَ ) (٦)

آيا نديدند كه ما آب را به سوى سرزمين هاى خشك مى رانيم و بوسيله آن زراعت هايى را مى رويانيم كه همه چهارپايانشان از آن مى خورند و هم خودشان تغذيه مى كنند؛ آيا نمى بينيد؟!.

اين دو آيه به روشنى به تاثير آب در كشت و زرع تصريح مى كند و حرف «با» در لفظ «به» به معنى سبب است

٤-( أ َلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ ۖ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ ) (٧)

آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند، پس ميان آنها پيوند مى دهد و بعد آن را متراكم مى سازد؟ در اين حال ، دانه هاى باران را مى بينى كه از لا به لاى آن خارج مى شود؛ و از آسمان - از كوههايى كه در آن است (ابرهايى كه همچون كوهها انباشته شده اند) دانه هاى تگرگ نازل مى كند، و هر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند و هر كس را بخواهد اين زيان را برطرف مى كند؛...

٥-( اللَّـهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ ) (٨)

خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورد، پس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند و متراكم مى سازد؛ در اين هنگام دانه هاى باران را مى بينى كه از لابه لاى آن خارج مى شود؛...)

٦ -( أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ . أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِأَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ .

۱ لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًافَلَوْلَا تَشْكُرُونَ ) (٩)

آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد. آيا شما آنرا از ابر نازل مى كنيد. يا ما نازل مى كنيم ؟ هر گاه بخواهيم اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم پس ‍ چرا شكر نمى كنيد.

چه كسى به آفتاب فرمان مى دهد بر صفحه اقيانوسها بتابد.

چه كسى به اين بخارها دستور مى دهد دست به دست هم دهند و فشرده شوند و قطعات ابرهاى باران را تشكيل دهند؟

چه كسى دستور حركت بر بادها و جابه جا كردن قطعات ابرها و فرستادن آنها بر فراز زمينهاى خشك و مرده مى دهد؟

چه كسى بر طبقات بالاى هوا اين خاصيت را بخشيده كه به هنگام سرد شدن ، توانايى جذب بخار را از دست دهد، و در نتيجه بخارهاى موجود به صورت قطرات باران ، نرم و ملايم ، آهسته و پى در پى بر زمينها فرود آيند.

اگر آب نبود و يا اگر شور و تلخ بود چه اتفاقى مى افتاد، اگر املاح آب همراه ذرات آب تبخير مى شد و به آسمان صعود مى كرد و ابرهاى شور و تلخ تشكيل مى شد آب باران نوشيدنى نبود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هنگامى كه آب مى نوشيد مى فرمود:

الحمد لله الذى سقانا عذبا فراتا برحمته و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا!

حمد براى خداوندى است كه به رحمتش ما را از آب شيرين و گوارا سيراب كرد و آنرا به خاطر گناهانمان شور و تلخ قرار نداد.(١٠)

( أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ ﴿ ٧١ ﴾ أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ ) (١١)

آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد. آيا شما درخت اش را آفريده ايد يا ما آفريده ايم ؟

٨-( أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ﴿ ٦٤ ﴾ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ ) (١٢)

آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟ آيا شما آنرا مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟ هر گاه بخواهيم آن را تبديل به كاه در هم كوبيده مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد. انسان ، زارع و كشاورز حقيقى نيست بلكه فقط دانه ها را در زمين كشت مى كند و نقشى در روانيدن ندارد خداست كه گياهان را مى روياند و مى تواند به وسيله باد و طوفان ، صاعقه حشرات ، دانه هاى غذايى را از بين ببرد. اگر انسان زارع حقيقى بود، اين امور امكان نداشت

ما به دريا حكم طوفان مى دهيم

ما به سيل و موج فرمان مى دهيم

نقش هستى نقشى از ايوان ماست

خاك و باد و آب ، سرگردان ماست

آيات فوق نقش علل طبيعى را بيان مى نمايد و جهان آفرينش را توده اى از علل و معلولات مى داند كه همگى به اراده و مشيت او كار مى كنند.

قرآن با اين كه قانون علل و معلولات طبيعى را تاييد مى نمايد گاهى از علل مافوق طبيعى سخن مى گويد تا انسان ها را متوجه معبود خويش نموده و از وابستگى به علل طبيعى آزاد سازد در اين زمينه داستان هاى بسيارى در قرآن نقل شده است ، كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

١- خداوند حضرت نوحعليه‌السلام و همراهانش را كه به آن گرفتارى عظيم (طوفان ) دچار شده بودند نجات داد.(١٣)

٢- حضرت ايوبعليه‌السلام كه به شدت به مصيبت گرفتار بود، دعا كرد و خداوند گرفتارى اش را برطرف ساخت(١٤)

٣- حضرت موسى و هارون نيز به لطف خداوند از آن گرفتارى عظيم نجات يافتند.(١٥ )

٤- قرآن داستان وضع حمل حضرت مريمعليه‌السلام را چنين تعريف مى نمايد.

( فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ ) (١٦) درد وضع حمل ، او را به كنار درخت خرمايى كشاند؛ آن قدر ناراحت شد كه گفت : اى كاش پيش از اين مرده بودم ، و بكلى فراموش مى شدم !، در اين حال ناگهان صدايى از پايين پايش به گوشش رسيد كه مى گفت : غمگين مباش ! پروردگارت زير پاى تو چشمه آبى (گوارا) قرار داده است

و به بالاى سرت نگاه كن و درخت خرما را ببين ، آنگاه فرمود:

( وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا ) (١٧)

و اين تنه نخل را به طرف خود تكان ده ، رطب تازه اى براى تو فرو مى ريزد.

٥- يوسف خردسال در تنهايى و تاريكى وحشتناك چاه ساعات تلخى را گذرانده ، اما ايمان به خدا و آرامش حاصل از آن نور اميدى بر دل او افكند و به او قدرت داد تا اين لحظات سخت را تحمل كند و از صحنه اين آزمايش ، پيروز و سربلند بيرون آيد.

پس از چند روز كاروانى رسيد. يوسف از قعر چاه متوجه شد كه سر و صدايى از فراز چاه مى آيد و به دنبال آن دلو و طنابى را ديد كه به سرعت به قعر چاه نزديك مى شود؛ فرصت را غنيمت شمرد. و از اين عطيه الهى بهره گرفت و بى درنگ به طناب چنگ زد.

مامور آب احساس كرد دلوش بيش از حد سنگين شده ، هنگامى كه آن را با قوت بالا كشيد، ناگهان چشمش به كودك خردسال ماه پيكرى افتاد و فرياد زد مژده ، مژده ، مژده ، اين كودكى است بجاى آب

٦- پس از سالها زندان ، حضرت يوسفعليه‌السلام خواب ملك مصر را به خوبى تعبير نمود، ملك دستور داد: «او را نزد من آوريد، تا او را مشاور و نماينده مخصوص خود سازم و از علم و دانش و مديريت او براى حل مشكلاتم كمك گيرم(١٨) »

نماينده ويژه پادشاه مصر در حالى كه حامل پيام گرم او بود، وارد زندان شد و به ديدار يوسف شتافت سلام و درود او را به يوسف ابلاغ كرد و گفت : «پادشاه علاقه شديدى به تو پيدا كرده است ، برخيز تا نزد او برويم .» يوسف به نزد پادشاه آمد و با او به گفتگو نشست ، وقتى وى سخنان پرمايه يوسف را كه از علم و هوش و درايت فوق العاده ى او حكايت مى كرد شنيد و بيش از پيش شيفته و دلباخته او شد و گفت : «تو از امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختيارات وسيع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما مى باشى » يوسف خزانه دارى مصر را پيشنهاد نمود و گفت : «مرا در راس خزانه دارى اين سرزمين قرار ده چرا كه من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم و هم به اسرار اين كار واقفم(١٩)

بنابراين قرآن در عين امضاى اصل عليت اسباب طبيعى ، خدا را به عنوان سبب ساز حقيقى و سبب سوز و قاهر و غالب بر همه اشياء معرفى مى كند.

حكمت خداوند

يكى از برنامه هاى اساسى قرآن توجه به حكمت خداوند است(٢٠)

هر پديده اى كه در جهان روى مى دهد بر اساس تدبير حكيمانه الهى است و هر چيزى حساب و كتاب دارد.

حكمت بيانگر اين است كه عالم هستى در تمام ابعادش بر اساس نظم و حساب دقيق و قوانين موزون و منسجم بر پا شده است و افعال خداوند بر تمام ابعادش با حكمت است و اين همان چيزى است كه از آن به نظام احسن تعبير مى شود.(٢١)

آثار تربيتى اعتقاد به حكمت خداوند

الف : توجه به حكمت خداوند مى تواند در پيشرفتهاى علمى انسان و آگاهى او نسبت به اسرار جهان هستى اثر عميقى بگذارد و به علم و دانش ‍ بشرى عمق و شتاب و سرعت بيشترى بخشد.

زيرا وقتى ما بدانيم كه اين بناى باشكوه و عظيم را معمار چيره دستى ساخته و در جاى جاى آن اسرار حكمت به كار برده هرگز از كنار موجودات و حوادث جهان بى تفاوت نمى گذريم هر پديده را به عنوان يك موضوع شايان دقت مورد برسى قرار مى دهيم تا آنجا كه از افتادن يك سيب از درخت و مانند آن مى توانيم قانون پر اهميت جاذبه عمومى و قوانين مهم ديگر را كشف كنيم (آنيشتاين) مى گويد: پيشگامان علوم و مكتشفان بزرگ داراى نوعى ايمان به مبدا علمى و حكمت آفرينش بوده اند و همان اعتقاد به تلاشهاى آنان عمق و وسعت بخشيده است

ب : توجه به حكمت خدا انسان را در برابر حوادث ناگوار و توان مى بخشد چون مى داند هيچ يك از اينها بى حساب نيست و همين احساس او را براى غلبه بر مشكلات كه گاهى تصور آن انسان را از پاى در مى آورد يارى مى دهد زيرا شرط غلبه بر حوادث ، داشتن روحيه بالا است و اين در سايه معرفت حكمت خداوند است

ج) توجه به حكمت خداوند پذيرش قوانين الهى را آسان مى سازد چرا كه مى داند تمام اين برنامه ها و دستورات از سوى آن حكيم بزرگ است(٢٢)

د: توجه به حكمت و تدبير خداوند نگرانى را از خاطر مى زدايد و موجب مى شود آدمى در سختى ها آرامش خود را نبازد و زبان به شكوه و شكايت نگشايد و ايمانش را از دست ندهد هر چند حكمت آنرا نفهمد.

كسى كه به حكمت خداوند باور دارد دچار افكار منفى نمى شود.

مشيت الهى

تحولات جهان بر اساس مشيت الهى خداوند است آنچه او بخواهد آن مى شود. قرآن مى فرمايد:

( قُلِ اللَّـهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) بگو بارالها! مالك حكومتها تويى ، تو هستى كه به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى ، هر كس را بخواهى عزت مى دهى و به هر كس بخواهى ذلت مى دهى تمام خوبى ها به دست تو است زيرا تو بر هر چيزى قادر هستى

اوست كه ملكها و حكومتها را به هر كس بخواهد مى بخشد يا مى گيرد، عزت مى دهد و يا بر خاك ذلت مى نشاند.

مشيت خدا بدون حساب و بى دليل نيست بلكه آميخته با حكمت و مراعات نظام و مصلحت عمومى جهان آفرينش و جهان انسانيت است و هر كارى كه از او صورت مى گيرد در نوع خود بهترين است

در اين جا سوال مهمى پيش مى آيد كه ممكن است از آيه فوق كسانى چنين نتيجه بگيرند كه هر كس به حكومتى مى رسد و يا از حكومت ، سقوط مى كند، خواست خدا بوده نتيجه آن ، امضاى تمام حكومتهاى جبار و ستمگر تاريخ است اتفاقا در تاريخ نيز مى خوانيم كه يزيد بن معاويه براى توجيه حكومت ننگين خود به آيه فوق استدلال كرد.

پاسخ اين است كه آيه يك مفهوم كلى و عمومى دارد كه طبق آن تمام حكومتهاى خوب و بد بر طبق مشيت خداست با اين توجه كه خداوند يك سلسله عوامل و اسباب براى پيشرفت و پيروزى در اين جهان ، آفريده است

و استفاده از آثار اين اسباب همان مشيت خداست بنابراين خواست خدا يعنى آثارى كه در آن اسباب و عوامل آفريده شده است حال اگر افراد ستمگر و ناصالحى همچون چنگيز و يزيد و فرعون و مانند اينها از آن وسايل پيروزى استفاده كردند و ملت هاى ضعيف و زبون و ترسو به آن تن در دادند، اين نتيجه اعمال خود آنها است كه گفته اند! هر ملتى لايق همان حكومتى است كه دارد ولى اگر مردم آگاه بودند و آن عوامل و اسباب را از دست جباران گرفته و به دست صالحان دادند و حكومت هاى عادلانه اى بوجود آوردند باز نتيجه اعمال آنها است كه بستگى به طرز استفاده از عوامل و اسباب الهى دارد.

در حقيقت آيه بيدار باشى براى همه افراد و جوامع انسانى است كه بهوش ‍ باشند و از وسايل پيروزى بهره گيرند پيش از آنكه عوامل ناصالح بر آنها چيره شوند و پست هاى حساس اجتماعى را از دست آنها بگيرند و همه سنگرهاى حساس را اشغال كنند و خلاصه اينكه خواست خدا همان جهان اسباب است تا چگونه ما از اين جهان اسباب استفاده كنيم ؟(٢٣)

مرحوم نراقى مى فرمايد: هم حيات از او بود هم مرگ از او بى نوايى زو، نوا و برگ از او درد از او مى باشد و درمان ازو هم علاج سينه سوزان ازو عزت از او ذلت و خوارى ازو صحت از او رنج و بيمارى از او غصه از او غم ازو شادى ازو هم خرابى زو و آبادى ازو محنت از او رنج از او راحت ازو فقر ازو، گنج ازو ذلت ازو سوز از او باشد و ماتم هم ازو تو ازو من از او عالم ازو تخت ازو

تاج از او و سر از اوست

جان فداى آنكه سر تا سر از اوست

مى نجنبد ذره اى بى امر او

جملگى مرهون لطف و قهر او(٢٤)

         

نقش انسان ها در سبب سازى و سبب سوزى

قرآن هر گونه تفسير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام را در درجه اول به خود آنها نسبت مى دهد و مى فرمايد:

( إِنَّ اللَّـهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ۗ ) (٢٥)

خداوند سرنوشت هيچ قوم و (ملتى) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند.

لطف خداوند يا مجازات او بى مقدمه دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت بلكه اين اراده و خواست ملت ها و تغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا عذاب مى سازد.

و در آيه ى ديگر مى فرمايد:

. (ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )

اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند.

فيض و رحمت خدا بى كران و عمومى و همگانى است ولى به تناسب شايستگى ها و لياقتها به مردم مى رسد در ابتداء خداوند نعمت هاى مادى و معنوى خويش را شامل حال اقوام مى كند. چنانچه نعمتهاى الهى را وسيله اى براى تكامل خويش ساختند و از آن در مسير حق مدد گرفتند.

نعمتش را پايدار بلكه افزون مى سازد اما هنگامى كه اين مواهب وسيله اى براى طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى و غرور و آلودگى گردد در اين هنگام نعمت ها را مى گيرد و يا آنرا تبديل به بلا و مصيبت مى كند، بنابراين دگرگونيها همواره از ناحيه انسانها است وگرنه مواهب الهى زوال ناپذير است(٢٦)

قرآن مى فرمايد:

( وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ ) (٢٧)

هر مصيبتى كه به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد. آيه فوق به خوبى نشان مى دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى شود يك نوع مجازات الهى است كه بصورت بازتاب طبيعى اعمال ، دامن آنها را مى گيرد.

بخت ، شانس و اتفاق

سه كلمه بخت ، شانس و اتفاق از كلمات متداول در زندگى انسانهاست ، و حتى گاهى در سخنان و نوشته هاى بزرگان و انديشمندان نيز مشاهده مى شود. بايد دانست كه هيچ معلولى در نظام هستى بدون علت رخ نمى دهد. منتهى آگاهى انسان به علت آن پى مى برد و گاهى علت آن را درك نمى كند. اكثر انسانها وقتى علت چيزى را درك نكردند فورا آن را به بخت و شانس و اتفاق نسبت مى دهند. اگر انسان اين مساله را بخوبى فهميد، آن گاه سه كلمه بخت ، شانس و اتفاق براى او حل خواهد شد.

سرچشمه پيدايش عقيده به شانس چند چيز است :

١- جهل بشر نسبت به ريشه حوادث و رويدادهاى طبيعى

٢- فرار از زير بار مسئوليت ، و سرپوش گذاشتن روى نقاط ضعف ، و تبرئه كردن خود در برابر احساس شرمندگى و گناهكارى در پيشگاه وجدان

انسان هرگز ميل ندارد خود را كوچك و حقير بداند و يا ديگران او را چنين فرض كنند؛ بلكه مى گويد: هر نوع توانايى در من وجود دارد اما فقط شانس ‍ و اقبال من بد است

اما يك انسان انديشمند و دانا بعد از وقوع حوادثى كه علتى براى آنها نمى يابد؛ آنها را بدون علت تصور نمى كند و يا اينكه آن را به بخت ، شانس ‍ و اتفاق مربوط نمى سازد.

و متاسفانه اين افكار غلط دامنگير افراد بسيار مى باشد و چون علتى را نمى يابد، اينگونه برداشت مى كنند. و با آن كلمات به انكار قانون كلى علت و معلول مى پردازند.(٢٨)

تحقيقات جديد نشان مى دهد كه افراد، خوش شانس متولد نمى شوند بلكه خود در مسير زندگى با تلاش و كوشش اقبالشان را به سوى خوبى سوق مى دهند.

به گزارش سايت اينترنتى «آناتوا» محققان دانشگاه «هارتفورد شاير» در يك مطالعه ده ساله به منظور يافتن عامل خوش اقبالى ؛ به برسى زندگى ٤٠٠ نفر از افراد خوش اقبال و بد اقبال پرداختند.

به گفته دكتر «ريچارد وايزمن» از اساتيد اين دانشگاه افراد خوش ‍ اقبال در زندگى خود از چهار اصل استفاده مى كنند.

١- افزايش تعداد فرصتهايى كه در زندگى براى انسان پيش مى آيد.

اين افراد در زندگى خويش همواره از موقيتهاى جديد استقبال مى كنند و علاوه بر ايجاد موقعيتهاى جديد، متوجه فرصتهاى جديدى هستند كه به سوى آنها روى آوردند.

٢- با تكيه بر الهامات درونى و حدسيات خود، تصميمات موثرى مى گيرند و سعى مى كنند تا در هنگام تصميم گيرى در يك موضوع ؛ ذهن خود را از موضوع هاى ديگر پاك كنند.

٣- همواره در زندگى خود انتظار خوش اقبالى دارند و اين انتظار به آنها كمك مى كند در هنگام مواجهه با شكستها و مشكلات پافشارى بيشترى كنند تا در روابط خود با ديگران موفق شوند.

٤- اين افراد اقبال بد را به خوش اقبالى تبديل مى كنند.

آنها با استفاده از روشهاى مختلف روانشناسى بر موقعيت هاى نامناسب زندگى خود چيره مى شوند و آن ها را به ميل خود تغيير مى دهند.(٢٩)

امداهاى الهى

از آيات قرآن چنين بر مى آيد كه سنت الهى بر يارى كردن كسانى است كه خالصانه در راه خداوند تلاش مى كنند اين آيات را مى توان به پنج دسته تقسيم نمود.

دسته اول آياتى است كه وعده قطعى به نصرت مى دهند مانند( إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ ) (٣٠)

ما به طور مسلم رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و روزى كه گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم

در اينجا سوالى مطرح مى شود و آن اينكه اگر خداوند وعده پيروى پيامبران و مومنان را به صورت موكد داده است پس چرا ما در طول تاريخ شاهد كشتار جمعى از پيامبران و مومنان به دست كفار بى ايمان هستيم چرا گاهى آنها شديدا در تنگنا واقع مى شدند. مگر وعده الهى تخلف پذير است ؟

پاسخ اين سوال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مقياس ‍ سنجش بسيارى از مردم در ارزيابى مفهوم پيروزى را تنها در اين مى دانند كه انسان دشمن را به عقب براند و چند روزى حكومت را به دست بگيرد. آنها پيروزى در هدف و برترى مكتب را به حساب نمى آورند، آنها عزت و سربلندى در نزد همه آزادگان جهان و جلب خشنودى و رضايت خدا را به هيچ مى انگارند بديهى است در چنان ارزيابى محدودى اين ايراد پاسخ ندارد.

اما اگر ديد خود را وسيعتر و افق فكر خود را بازتر كنيم و ارزشهاى واقعى را در نظر بگيريم آنگاه به عمق آيه پى خواهيم برد.

چه بسا شهيدانى كه اگر هزار سال زنده مى ماندند نمى توانستند به مقدار شهادتشان عقيده و مكتب خود را يارى دهند و قدرت نداشتند اين همه مفاهيم بزرگ انسانى را در دلها به يادگار بگذارند و هزاران انسان را با آخرين سخنان خود كه با خونشان مى نويسند به كارهاى بزرگ وادار كنند مانند امام حسين كه در ظاهر شكست خورد ولى در واقع پيروزى عظيمى بدست آورد و الگوى تمام آزادگان شد.(٣١)

دسته دوم آياتى است كه كد مى دهد و مواردى كه خداوند امداد نموده يادآورى مى نمايد مانند آيه زير.

( لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ ) (٣٢)

خداوند شما را در ميدان هاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيتشان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت (به دشمن ) كرده فرار نموديد.

سپس خداوند «سكينه» خود را بر رسولش و بر مومنان نازل كرد و لشكرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد.

نصر و يارى خداوند را در هر زمانى مى توان ديد. مانند - سقوط رژيم ستم شاهى - و پيروزى امام خمينى قدس سره ، سقوط دولت شوروى و شكست ماركسيسم ، شكست آمريكا و اسرائيل در لبنان ، شكست شوروى در افغانستان ، شكست ذلت بار رژيم خودكامه صدام حسين در عراق ، داستان هواپيماهاى آمريكايى در طبس كارتر رئيس جمهور وقت آمريكا گفت شش ماه برنامه ريزى كرده بوديم براى حمله به ايران گويا سنگ هاى بيابانهاى طبس سربازان خدا شده بودند و عمليات ما را ناكام كردند.

دسته سوم آياتى است كه فايده امداد و نصر الهى را بيان مى كند.

( إِن يَنصُرْكُمُ اللَّـهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (٣٣)

اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد و اگر دست از يارى بردارد كيست كه بعد از او شما را يارى كند و مومنان تنها بر خداوند بايد توكل كنند.

آيه فوق افراد با ايمان را ترغيب مى كند كه علاوه بر تهيه همه گونه وسايل ظاهرى به قدرت شكست ناپذير خدا تكيه كنند.

فرعون براى نابودى حضرت موسى همه گونه برنامه ريزى كرده بود وى به مقصود خود نرسيد و خداوند حضرت موسى را در خانه فرعون حفظ نمود - نمرود برنامه وسيعى را تدارك ديده بود براى از بين بردن حضرت ابراهيم ولى خداوند او را حفظ نمود.

دسته چهارم آياتى است كه حمايت و نصر الهى را مشروط مى كند به يارى رساندن مومنان و حمايت كردن از ارزشهاى الهى مى داند و مى فرمايد:

۱ . ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّـهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ) (٣٤)

اى كسانى كه ايمان آورديد اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد.

و در آيه ديگر مى فرمايد:

( وَلَيَنصُرَنَّ اللَّـهُ مَن يَنصُرُهُ ) (٣٥)

خداوند كسانى را يارى مى كند، كه او را يارى كنند.

طبيعى است كه نصر و يارى خداوند از مومنان بى حساب و كتاب نيست روى شايستگى ها و لياقت ها صورت مى گيرد آنها كه فرمان خدا را زير پا مى گذارند و از فراهم ساختن نيروهاى مادى و معنوى غفلت مى كنند هرگز مشمول يارى خداوند خداوند نخواهند شد.

دسته پنجم آياتى است كه به نوع امدادهاى الهى اشاره نموده است مانند آيات زير:

١- نزول فرشتگان براى ايجاد آرامش مومنان(٣٦)

٢- افكندن رعب و وحشت در دل هاى مشركان (٣٧)

٣- نزول باران(٣٨)

رحمت الهى

يكى از سنت هاى الهى در دنيا فضل و رحمت به همگان است قرآن مى فرمايد:

( قُل لِّلَّـهِ ۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ) (٣٩)

بگو خدا رحمت و بخشش را بر خود واجب و حتم كرده است

و در آيه ديگر مى فرمايد:

( وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَـٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ ۚ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ ۖ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ۚ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ ) (٤٠)

و رحمتم همه چيز را فرا گرفته و آنرا براى آنها كه پرهيزكارند و زكات را مى پردازند و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند مقرر خواهم داشت

شكى نيست كه كار خدا فراهم آوردن زمينه هاى رحمت است او انسان را آفريد و به او عقل داد و انواع مواهب را در اختيارش گذارد و اين خود انسانها هستند كه بايد تصميم بگيرند و قابليت بهرمندى از رحمت بى پايان خداوند را در خود ايجاد كنند و شرائطى همچون تقوا و دادن زكاه و ايمان به مقدسات و... در خود فراهم نمايند چنين نيست كه دريافت رحمت هاى ويژه الهى بدون هيچگونه رنج و زحمتى باشد.

نقش فرشتگان در سبب سازى

سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند. يكى از اسباب الهى فرشتگان هستند. قرآن از آنان به عنوان مدبرات امرا(٤١) يا نموده كه به فرمان خدا امور جهان را تدبير مى كنند همچون جبرئيل كه ماموريت ارسال وحى و خبرهاى الهى را دارد.

ميكائيل كه مسئوليت تنظيم ارزاق و عمرها را به عهده دارد.

عزرائيل مسئوليت قبض روح جانداران است

اسرافيل مسئول نفخ صور قيامت است(٤٢)

جمعى از ملائكه حافظ جان ها و اعمالند. قرآن مى فرمايد:( وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً ) (٤٣) حضرت علىعليه‌السلام در بيان مسئوليت هاى فرشتگان مى فرمايد: و منهم الحفظه لعباده(٤٤) گروهى از آنان حافظ بندگان خدا هستند.

گروهى از آنها مسئوليت تقسيم ارزاقند - قرآن مى فرمايد:( فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ) ؛ سوگند بر فرشتگانى كه (روزى را) تقسيم مى كنند.(٤٥)

قرآن در مساله قبض روح سه تعبير دارد: ١- خداوند قبض روح مى كند(٤٦)

٢- ملك الموت (ازرائيل) قبض روح مى كند.

٣- ملائكه قبض روح مى كنند(٤٧) و جمع اين سه تعبير اين است كه خداوند به وسيله ازرائيل و او به كمك ملائكه جان انسان ها را مى گيرد و اين فرشتگان دو گونه اند گروهى مامور قبض ارواح كفار و مجرمانند قرآن مى فرمايد:( وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا ) (٤٨) كه به شدت و سختى جان آنها را مى گيرند و گروهى مسئول قبض روح مومنان هستند و با مدارا و نرمش جان آنها را مى گيرند(٤٩)

فصل دوم : سبب سازى

زمينه هاى سبب سازى

سنت خداوند سبب ساز توجه به سنت هاى اوست و در چارچوب عمل به آن سنت ها خداوند عنايت و لطف بيشترى به بندگانش مى نمايد در اينجا به چند نمونه از عوامل و زمينه هاى سبب سازى خداوند اشاره مى شود.

توكل و اعتماد به خداوند

يكى از عوامل و زمينه هاى سبب سازى توكل به خداوند است

در قرآن آيات فراوانى درباره توكل وجود دارد از جمله مى فرمايد:

( وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (٥٠)

افراد با ايمان بايد تنها بر خداوند توكل كنند.

( وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ) (٥١)

و همه متوكلان بايد به او توكل كنند

( وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ) (٥٢)

هر كسى بر خدا توكل كند خداوند كفايتش مى كند.

همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنيوى براى خود وكيل بر مى گزيند و بسيارى از كارهاى خود را به او واگذار مى كند تا آثار و نتايج درخشان و سودمندى به دست آورد. شايسته است بنده خدا نيز در همه امور به خداوند تكيه كند و او را وكيل خود قرار دهد. تا خواسته هايش بدون اضطراب و تشويش خاطر تامين گردد.

به عبارت ديگر، كسى كه در صدد است نيازهاى خويش را برطرف سازد سه راه در پيش دارد.

الف : به نيروى خويش اعتماد كند.

ب :به ديگران اعتماد كند و به يارى آنان چشم بدوزد.

ج : نقطه اتكاى خويش را خداوند قرار دهد و از غير او چشم بپوشد. كسى كه خداوند را به عنوان مالك و صاحب اختيار بشناسد ديگر، نيازى نمى بيند سراغ ديگرى برود و دست نياز به سوى او دراز كند.

رابطه توكل با ايمان حقيقى آنچنان است كه بدون ايمان ، توكل محقق نمى شود. در بيش از ده مورد از آيات ، توكل در كنار مساله ايمان مطرح شده و در همه اين موارد ايمان مقدم بر توكل آمده است ، زيرا انسان بايد ابتدا به خداوند شناخت پيدا كند تا به او ايمان آورد. آنگاه به او اعتماد نمايد.

مفهوم توكل

توكل از ماده «وكاله» به معناى سپردن كارها به خدا و اعتماد قلبى بر لطف او. يعنى انسان در پيمودن راه حق به خود تزلزل راه ندهد(٥٣) و در فرهنگ اسلامى توكل اين است كه انسان خدا را تكيه گاه مطمئن خود قرار دهد(٥٤) و همه امورش را به او واگذار نمايد خدايى كه از تمام نيازهاى او آگاه و نسبت به او مهربان است در روايتى آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از جبرئيل درباره توكل بر خداوند سئوال كرد، جبرئيل در جواب گفت :

(توكل) آگاهى به اين كه مخلوق ، زيان و نفعى نمى رساند و چيزى نمى بخشد و مانع چيزى نمى شود و نيز توكل در مايوس گشتن از خلق است پس آنگاه كه بنده به چنين معرفتى رسيد، براى غير خدا كار نمى كند و به غير او نمى ترسد و طمع به غير خداوند ندارد اين معناى توكل بر خداوند است(٥٥)

نگارنده قاموس قرآن درباره معناى توكل به نكته جالبى اشاره مى كند او مى نويسد: هر كارى كه به وجود مى آيد و هر بهره اى كه از چيزى عايد انسان مى شود، مشروط به شرايطى است حتى بدون اغراق ، تهيه يك لقمه نان ، بستگى به هماهنگى تمام اجزاى اين عالم دارد. تنظيم اين همه شرايط و مقدمات از عهده بشر خارج است و اگر خداوند آن شرايط و اسباب را فراهم نياورد، هيچ نفعى عايد انسان نخواهد شد و هيچ مقدمه اى به نتيجه نخواهد رسيد، پس خدا واقعا بر هر چيز وكيل است ، همه كس و همه چيز را كار ساز و مدبر خداست

توكل و اسباب

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم ، جهان اسباب و مسببات و علت و معلول است ، هر پديده اى را كه بنگريم علتى در وجودش دخالت دارد. هر حركت ، حادثه و معلولى محتاج به علتى مى باشد.

تمام حوادث و دگرگونى ها و پديده ها محتاج علتند و تا علت و عاملى در بوجود آمدن دخالت نداشته باشد موجود نمى شوند.

تمام اين علت و معلول ها به علت نخستين و تنها مبدا آفرينش يعنى خداى قادر متعال متصل هستند و اگر او نخواهد هيچ چيزى موجود نخواهد شد و هيچ علتى معلولى را ايجاد نخواهد نمود.

موجودات جهان آفرينش هر چه دارند از اوست وجود و آثار ماه ، خورشيد، آسمان ، زمين ، دشت ، دريا و تمام موجودات ريز و درشت وابسته به اوست و هر چه دارند از حق تعالى گرفته اند.

اراده خداوند متعال بر اين تعلق گرفته است كه انسان نيازها و احتياجات خويش را از طريق همين اسباب و وسايل مادى تامين نمايد و ضمن علم و ايمان به اينكه ، تمام اين اسباب وابسته به حق تعالى هستند و از خود استقلالى ندارند، به آنها روى آورد و مقاصد خويش را از طريق آنها دنبال نمايد.

توكل امرى است قلبى و از قبيل رفتار خارجى نيست ، بنابراين توكل به اين نيست كه انسان تنها به عبادت و راز و نياز با خداوند مشغول گردد و دست از كسب و كار بردارد به آن اميد كه خداوند روزى او را فراهم مى سازد.

بى ترديد اين برداشت غلطى است كه هر كسى اين رويه را پيش گيرد، بيراهه رفته است و به معنا و مفهوم حقيقى توكل دست نيافته ؛ چنانكه در روايتى آمده است :

راى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله قوما يزرعون ، قال : من انتم ؟ قالوا نحن المتوكلون قال : بل انتم المتكلون(٥٦)

پيامبر جمعى را ديدند كه به كشت و زرع نمى پردازند فرمودند: شما چه كسانى هستيد گفتند: ما از توكل كنندگانيم (و كار خاصى انجام نمى دهيم) حضرت فرمود: شما سربار ديگران هستيد نه از متوكلين

آرى كسانى كه شناختى از معارف الهى ندارند خيال مى كنند توكل به اين است كه انسان از وسايل و امكانات مادى استفاده نبرد.

انسانهاى تنبل و بى حال منتظر يك لقمه نانند تا بخورند و به همان قانعند و حال كار كردن ندارند.

وقتى از آنها سوال مى شود كه چرا كار نمى كنيد و زندگى را بر خود هموار نمى سازيد، مى گويند ما بر خداوند توكل داريم و او خود روزى ما را مى رساند، در واقع اين توجيه و سرپوشى بر روى كسالت و تنبلى است كسى كه به خداوند معرفت دارد مى داند كه به مقتضاى حكمت الهى ، امور به واسطه اسبابشان تحقق مى يابند و حكمت الهى ايجاب مى كند كه هر پديده اى از طريق اسباب خود محقق شود.

اگر انسان راه عافيت جويد و در زندگى روزمره تن به كار و تلاش ندهد بر خلاف حكمت الهى عمل كرده است و در اين صورت انتظار رسيدن روزى از جانب خداوند بى مورد خواهد بود به قول مولوى :

گر توكل مى كنى در كار كن

كشت كن پس تكيه بر جبار كن

بنابراين حكمت الهى ايجاب مى كند كه انسان در راستاى راهيابى به نيازها و خواسته هايش از اسباب بهره بردارى نمايد. زيرا اگر بنا بود با در خواست از خداوند روزى انسان فراهم شود، ديگر كسى به دنبال كار نمى رفت و انسانها آزمايش نمى شدند. از سوى ديگر اگر گفته مى شود كه بايد از اسباب بهره جست بدان معنا نيست كه روزى دهنده زمين و كار و ساير اسباب است بلكه همه اينها از خدا و تدبيرشان به دست اوست پس توكل كننده بايد از كار و تلاش غفلت نكند. چنانكه كسانى كه اهل توكل نيستند چنين اند. منتها فرق اين دو دسته در رابطه قلبى آنهاست توكل كننده به انگيزه اطاعت امر خداوند و با تكيه و اميد به خداوند تلاش مى كند اما انسانى كه توكل ندارد روزى خود را در كار و تلاش و يا در دست ديگران مى جويد. مومن به كسى جز خداوند اميد ندارد. و همه اسباب را از خداوند مى بيند و اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد رخنه اى در اميدوارى او به خداوند پديد نمى آيد. چون مى داند هر چه خداوند در حق بنده خود انجام دهد، از روى حكمت و به صلاح اوست و او هيچ گاه بنده خويش را از آنچه نفع و خير او در آن است محروم نمى سازد.

نقل شده است حضرت موسىعليه‌السلام مريض شد و بنى اسرائيل به عيادت او آمدند و به او گفتند: اگر با فلان گياه خود را معالجه كنى بهبود مى يابى حضرت موسىعليه‌السلام گفت : من خود را مداوا نمى كنم تا خداوند مرا شفا دهد. مدتى از بيمارى حضرت موسىعليه‌السلام گذشت و اثر بهبودى در او ظاهر نگشت خداوند به او وحى نمود: به عزت و جلالم سوگند شفايت نمى دهم مگر آنكه خود را به وسيله همان دارويى كه بنى اسرائيل گفتند معالجه كنى موسىعليه‌السلام پس از آنكه از آن دارو استفاده كرد و بهبودى يافت خطاب رسيد: اى موسى تو مى خواستى با توكل خود حكمت مرا باطل كنى و به جز من كيست كه در ريشه گياهان آن فايده ها و اثر شفابخش را قرار داده است(٥٧)

همچنين در حديث آمده است كه يكى از زهاد از شهر بيرون رفت و در دامنه كوهى منزل گرفت و مى گفت : من از هيچ كس درخواستى نمى كنم تا خداوند روزى مرا برساند. هفت شبانه روز بدين منوال گذشت و غذايى برايش نرسيد، تا اينكه نزديك بود گرسنگى او را از پاى در آورد. آنگاه عرض كرد پروردگارا، روزى مرا برسان وگرنه جانم را بستان و راحتم كن ! خطاب رسيد به عزت و جلالم سوگند روزى تو را نمى دهم مگر آنكه داخل اجتماع شوى و با مردم زندگى كنى ، زاهد از كوه به پايين آمد و روانه شهر شد. وقتى به ميان مردم رسيد، يكى برايش آب و ديگرى نان و غذا آورد. آنگاه خداوند به او خطاب كرد: اى زاهد، تو مى خواستى با زهدت حكمت مرا باطل كنى ، مگر نمى دانى فراهم ساختن روزى بندگانم به دست بندگان در نزد من محبوب تر است از آنكه بى واسطه روزى شان را برسانم(٥٨)

قرآن در كيفيت نماز خوف در ميدان جنگ مى فرمايد:

( وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّـهُ كُلًّا مِّن سَعَتِهِ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ وَاسِعًا حَكِيمًا ) (٥٩)

(حتى هنگامى كه گروهى از مومنان در پشت جبهه مشغول نماز و گروهى در ميدان مشغول نبردند) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند.

به اين ترتيب ، حتى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود. چه رسد به حالات ديگر؛ بنابراين اين گونه كارها با روح توكل منافات ندارد.

شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به هنگامى كه مى خواست از مكه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه حركت نكرد بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد حضرت علىعليه‌السلام در بسترش بخوابد و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكه بيرون آمد و به جاى اين كه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقتا به طرف جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روز پنهان گشت و هنگامى كه دشمن مايوس شد، مكه را دور زد و شبانه از بى راهه به طرف مدينه حركت نمود تا به دروازه مدينه رسيد.(٦٠)

همه نعمت هايى كه انسان خواهان دريافت آنهاست در اختيار خداوند است و اسباب و وسايل تعيين كننده اصلى نيستند، بلكه ابزارهايى هستند كه خداوند براى رسيدن به آن نعمت ها، قرار داده است و چون خداوند مى خواهد از طريق همين وسايل و اسباب به روزى و نعمت هاى مورد درخواست خود برسيم ؛ وظيفه داريم از آنها استفاده كنيم گر چه ممكن است بدون انجام كار و تلاش و يا وقتى كه از اسباب و وسايل كافى محروم مانده ايم ، خداوند منافع و نعمت هايى را در اختيارمان قرار دهد كه اصلا تصورش را هم نمى كرديم در مقابل ممكن است بعد از كار و تلاش و بهره جويى از اسباب و وسايل ، به خواسته خود نرسيم و ناكام بمانيم ، كه اين گوياى اين است كه به وسايل نبايد دلخوش بود و انسان تنها بايد اميد و اعتمادش به خداوند باشد و در راستاى اعتماد بر او از اسباب بهره جويد و اميدوار باشد كه خداوند روزى او را مى رساند.

حكايت عارف خانه نشين با زن خود

روزه را شبها به آب افطار كرد

شكر كرد و سجده جبار كرد

روز ديگر باز نامد راتبه

آمدش زان خاطبه بل عاتبه

گفتش آخر تا كى اى مرد سليم

چون زنانى در پس پرده مقيم

خانه را بهر زنان آراستند

مرد را در كوه و صحرا خواستند

قرن فرمان شد زنان را در كتاب

مرد را سيروا همى آمد خطاب

نيستى چون زن ره بازار گير

تنبلى بگذار و خود در كار گير

كسب كن ، كاسب حبيب الله بود

طاعت بى كسب ، دام ره بود

هر كه را انبان تهى باشد ز نان

گر به مسجد رفت بكشايد دكان

بايد اول ريخت در انبار فوم(٦١)

خواند، آنگه عنكبوت صاد و روم

داد پاسخ شوى زن را اين چنين

كاى مرا در رنج و در راحت قرين

نيست يكسان كار و بار هر كسى

مردمان را فرقها باشد بسى

گر مرا يك حبه در انبار نيست

چون تو دارم دانه ام در كار نيست

گر سرم را نيست دستار و كلاه

گو نباشد فرق ما و خاك راه

رفت اگر خاك سراى من به باد

منزل جانان من معمور باد

آب عذبم گر نباشد در سبو

آب چشمم خوش بود بر ياد او

گر ندارم جامه خز يا سمور

عاشق ديوانه بايد لوت و عور

اى گرامى گوهر يكتاى من

اى تو دنياى من و عقباى من

راحت من ، روح من ، ريحان من

جنت من ، جان من ، جانان من

چون تو هستى هيچ چيزم گو مباش

جز تو هر چيزى بود لا شى ء لاش

اى سرت نازم مرا تو يار باش

جمله عالم گو مرا اغيار باش

چون مرا لطف تو كشتى بان بود

نيست غم عالم اگر طوفان بود

چونكه قهر تو نخواهد سوختن

آتش نمرود گردد نسترن

پور آزر را كنى چون سيم پاك

ز آذر و نمروديان او را چه باك

چون تو باشى لنگر كشتى نوح

آيد از هر موجى او را صد فتوح

چون تو احمد را فرستى سوى غار

عنكبوتى گردد او را پرده دار

زن جوابش داد كاى مرد خدا

اى كه هستى در عبادت پارسا

آنچه فرمودى درست است اى رفيق

ليك گم كردى در اين وادى طريق

آنكه او از تو توكل خواسته

هم وى اين دكان كسب آراسته

فهو حسبى(٦٢) را شنيدستى از آن

و ابتغوا من فضله(٦٣) را هم بخوان

آن توكل از دل دنياى تست

كسب و حرفت كار دست و پاى تست

خواستند از دل توكل اى همام

وز جوارح كسب با سعى تمام

رو زمين از خار و از خس پاك كن

آب ده پس دانه اندر خاك كن

تكيه كن آنگه به لطف كردگار

گو خدايا دانه از خاكم برآر

قفل بر زن بر در دكان به شب

وانگهى بسپار دكان را به رب

از توكل هيچكس بابا نشد

تاره تزويج را پويا نشد

تا نگردى گرد تزويج و سفاد

كى توكل در برت كودك نهاد(٦٤)

توحيد و توكل

وقتى انسان به يكتايى پروردگار عالم ايمان آورد و جز او را آفريدگار ندانست ، بايد بر او توكل كند مومن جز خدا كسى را قادر و توانا نمى بيند و همه موجودات را از خدا مى داند مومن موحد ضمن اينكه از اسباب استفاده مى كند اما آن را مستقل نمى داند بلكه همه چيز را به چشم وسيله مى نگرد.

درست است كه طبيب با دادن دارو سلامت را به بيمار باز مى گرداند، ولى يك انسان موحد آن را وسيله الهى مى داند. او ضمن اين كه به دنبال كار و كوشش مى رود اين نكته را در نظر دارد كه بايد به خدا توكل كند؛ زيرا بايد خدا اراده نمايد تا آن اسباب بكار او آمده و روزى اش را به اذن خدا مهيا سازند.

توحيد و يكتا پرستى تنها در اين خلاصه نمى شود كه خداوند يگانه و يكتا است ، بلكه در تمام شئون زندگى انسان پياده شود و يكى از بارزترين نشانه هايش اين است كه به غير خدا تكيه نكند و به غير او پناه نبرد. نمى گوييم عالم اسباب را ناديده بگيرد و در زندگى دنبال وسيله و سبب نرود بلكه مى گوييم تاثير واقعى را در سبب نبيند بلكه سرنخ همه اسباب را به دست مسبب الاسباب ببيند و به تعبير ديگر براى اسباب استقلال قائل نشود و همه آنها را پرتوى از ذات پاك پروردگار بداند.

آن كه بيند او مسبب را عيان كى نهد دل بر سبب هاى جهان با سبب ها از مسبب غافلى سوى اين رو پوش ها زان مايلى

اركان توكل

توكل داراى اركان و پايه هايى است كه بايد به آنها ايمان داشت اگر به اين اركان ايمان نداشته باشيم ، نمى توانيم توكل كنيم ، اگر چه بگوييم متوكليم توكل چهار ركن به شرح زير دارد:

ركن اول : ايمان به اينكه خداوند متعال به آنچه بندگان به آن محتاج هستند، عالم مى باشد.

موكل : يعنى كسى كه خدا را براى خويش وكيل قرار مى دهد، بايد بداند وكيل او به تمام نيازمندى هاى او عالم و داناست

بر اساس آيات قرآن انسان هر قصد و نيتى كه داشته باشد، خداوند متعال به آن آگاهى دارد و پيش از او مى داند كه بنده اش مصمم است چه كارى انجام دهد.

هر انديشه اى كه در مغز بگذاريم ، هر تصميمى كه براى آينده بگيريم ، خداوند تبارك و تعالى از آن مطلع است

ركن دوم : اين كه انسان بر توانا بودن خداوند براى رفع نيازهاى و احتياجات ، ايمان داشته باشد.

انسان متوكل بايد بداند كه خداوند عزوجل بر انجام تمام امور قادر و تواناست و لذا علاوه بر اينكه بر احتياجات بندگان عالم است ، در رفع آنها نيز قادر مى باشد. ما اگر نظرى بر شگفتى هاى آفرينش بيندازيم و به نظم و سازماندهى عجيب آن توجه كامل مبذول داريم ، در ساختمان تمام آنها قدرت و توانايى پروردگار عالم را مشاهده خواهيم كرد.

همان گونه كه انسان از مطالعه كتابى به انديشه و توانايى هاى نويسنده آن پى مى برد، مطالعه و بررسى عجايب خلقت نيز وسيله اى است كه انسان را متوجه قدرت آفريننده آنها مى كند.

ريزترين موجود جهان يعنى اتم تا بزرگترين و عظيمترين آن يعنى كهكشان ، ما را به قدرت و توانايى شگرف پديد آورنده آنها رهنمون مى سازد.

پس يكى از صفات پروردگار عالم ، قدرت و توانايى او بر انجام امور است خدايى كه تمام موجودات عالم را با قدرت و توانايى خويش جامه هستى پوشانده ، قادر است كه احتياجات بندگاهش را برآورده سازد.

ركن سوم : اين كه بنده متوكل به بخيل نبودن پروردگار خويش ايمان بياورد.

اگر كسى به عالم بودن وكيل خويش ايمان داشته باشد وليكن ايمان به توانايى او در بر آوردن حاجتش نداشته باشد نمى تواند بر او توكل نمايد. همچنين اگر كسى به عالم و توانا بودن او ايمان داشته باشد ولى به بخيل نبودن او معتقد نباشد، برايش توكل حاصل نمى گردد.

لازم است انسان متوكل خدا را به داشتن جود و سخا و كرم و بخشش ‍ بشناسد و هرگز ذره اى احتمال ندهد كه او بر انجام امور قدرت و توانايى دارد، ليكن از بندگانش مضايقه مى كند و در عطا و بخشش به آنان بخل مى ورزد!

رحمت و كرم بى كران خداى قادر متعال سراسر گيتى را فرا گرفته است و زمان ، مكان و موجودى نيست كه از رحمت و نعمات گسترده او خالى باشد.

هر چه از نيكى ها، بركات ، خيرات و حسنات موجود است از اوست و جز او كسى در ايجاد كائنات دخالتى ندارد.

چنين خدايى كه نه نيازى به عبادت بندگان دارد و نه گناهان و معاصى آنان زيانى را متوجه او مى سازد و تنها از جود و كرم خويش انسان را خلق كرده چگونه مى تواند بر نعمت رسانى به مخلوقات خود بخل ورزد؟

مگر نه اين است كه ما نبوده ايم و توسط او بوده شده ايم ؟

پس خدايى كه ما را از عدم آفريد، هرگز در بخشش نعمت ها و برآوردن حاجات بندگان خويش دريغ نخواهد ورزيد.

آرى ، هر چه هست از اوست ، و همه چيز بسوى اوست ، و اوست بخشاينده بزرگ

ما عدمهائيم هستى ها نما

تو وجود مطلق و هستى ما

ما همه شيران ولى شير علم

حمله مان از باد باشد دم بدم

ركن چهارم : اين است كه متوكل بايد ايمان بياورد كه خداوند متعال به او محبت و رحمت دارد.

چنانچه متوكل به جود و سخاوت خداوند اعتماد داشته باشد ولى ايمان به محبت و رحمت او نسبت به بندگانش نداشته باشد، نمى توان او را يك متوكل حقيقى به حساب آورد.

پروردگار توانا مظهر مطلق رحمت و شفقت است و محبت و رحمت بى كرانش سراسر عالم وجود را فرا گرفته است اساسا آفرينش انسان نيز بر اساس جود و رحمت و محبت خداوند است

بنابراين انسان متوكل بايد به اين ركن نيز ايمان آورد و چنانچه ايمان نياورد متوكل نيست

با توضيحاتى كه داده شد مشخص گشت كه توكل چهار ركن دارد و اين چهار ركن لازمه توكل مى باشد و اگر نباشد تحقق نخواهد پذيرفت

درجات توكل

توكل داراى درجات و مراتبى است بدين معنى متوكلين در تكيه كردن به خدا و واگذارى امور به او با هم فرق دارند و درجه و مرتبه توكلشان متفاوت است

نخستين درجه توكل آن است كه انسان رابطه خود و خداى خود را مانند رابطه يك وكيل و موكل قرار دهد.

انسان براى انجام كارهاى خويش وكيلى اختيار مى كند و كارهاى خود را به او مى سپرد تا او برايش به بهترين وجه انجام دهد.

در اينجا موكل كاملا به وكيل اعتماد مى كند و او را جانشين خويش در رسيدن به هدف مورد نظر قرار مى دهد.

پايين ترين درجه توكل به خداى متعال اين است كه آدمى خداوند را وكيل خويش مى سازد تا كار خود را به او واگذار كند.

پس نخستين درجه توكل آن است كه انسان خدا را كمتر از وكيل ظاهرى كه براى رسيدن به مقاصد خويش اختيار مى كند، نداند.

دومين درجه توكل اين است كه آدمى به خداوند همان گونه اعتماد كند كه بچه به مادر خويش اعتماد مى نمايد. اگر در حركات يك بچه دقت كنيد در مى يابيد كه او جز مادر خويش به كسى پناه نمى برد.

اگر تشنه شود از او آب مى طلبد، اگر گرسنه شود از او غذا مى خواهد، اگر ضررى متوجه او شود به آغوش مادر مى گريزد، اگر نفعى بطلبد از او مى طلبد.

تمام توجه طفل به مادر است و جز نام او را بر زبان نمى آورد و حامى و پناهى جز او نمى بيند.

انسان متوكل بايد همچون طفل كه تمام توجه خويش را متوجه مادر كرده و براى جلب خير و دفع شر جز به او التجاء نمى جويد، همواره در تمام امور به خدا التفات ورزد و تنها به او پناه برد.

ما اگر بدين نائل آييم هر چه بخواهيم از او مى خواهيم و اسباب را بطور مطلق ، مستقل در تاثير نمى دانيم و به اين واقعيت بزرگ پى خواهيم برد كه هر چه خيرات و مبرات بما برسد. ضرر و زيانها از ما دفع گردد، همه از اوست و اگر او اراده نكند برگى از درخت فرو نخواهد افتاد. در اين صورت است كه خداوند، يگانه مامن و پناهگاهمان خواهد شد و تمام پناهگاههاى دروغين كه آدمى به آنها روى مى آورد در نظرمان سست و بى مقدار خواهد گشت

سومين درجه توكل كه بالاترين و آخرين درجه آن است ، اين است كه آدمى به طور كامل در برابر خدا از خويش سلب اختيار كند، يعنى خودش را هيچ نبيند و نداند و چيزى نخواهد مگر آنكه خداوند متعال به آن راضى و خشنود باشد.

بهترين مثالى كه در اين باره مى توان به آن اشاره كرد ميت است

يك انسان مرده از خويش هيچ اراده و اختيارى ندارد و چنانچه او را به طرفى حركت دهيم هيچ نقشى در اين حركت ندارد. او مرده و از اختيار بر انجام امور تهى مى باشد متوكل حقيقى نيز خود را فناى در حق مى بيند و همه چيز خويش را بدست او مى داند.

انسانى كه بدين مقام والا نائل آيد تمام امور خويش را از خدا مى داند و رضا و خواست او برايش بر همه چيز رجحان دارد. او معتقد است اگر خدا چيزى را بخواهد ديگر من كه هستم كه خلاف آن خواهم و يا اظهار نظرى كنم او را آفريده است و خود بهتر از همه كس صلاح كار ما را مى داند.

ما كجا و دخالت در كار خدا كجا؟

ما كجا و نارضايتى از كارهاى پروردگار كجا؟

مگر ما در آفرينش خويش سهمى داريم كه در موت و حيات و خوراك و پوشاك و غم و شادى و درد و درمان خويش صاحب نظر باشيم ؟

همه چيز ما از اوست ، پس اوست كه بهتر از همه كس مى داند كه چه كند.

بنابراين آخرين درجه توكل آن است كه انسان به پايه اى برسد كه از خويش ‍ سلب اختيار نمايد، يعنى هيچ چيزى را نخواهد مگر آنكه خدا بخواهد و راضى به رضاى او و تسليم در برابر خواست و مصلحت او باشد. البته اين مرتبه توكل بسيار نادر است و كمتر كسى پيدا مى شود كه به اين پايه و مقام بزرگ نائل آيد. تنها اولياء خدا و مردان بزرگ الهى قادرند به اين مقام بزرگ برسند.

اين راه براى همه باز است و هر كس كه بخواهد مى تواند قدم در اين راه نهاده و با مجاهدت همه جانبه و تزكيه و تهذيب درون با رياضت ها و تمرين هاى متوالى ، خويشتن را به اوج اين قله بلند برساند.

آثار توكل

توكل آثار و بركات فراوانى دارد در اين جا به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:

الف : اميدوارى و تلاش

در برخورد با مصائب و سختى هاى زندگى ، انسانها دو دسته هستند. گروهى در صحنه زندگى دنيايى خويش همواره تلاش مى كنند تا به مرور بر اهداف خويش برسند و اگر پس از مدتى تلاش به هدف خويش نائل نيايند خيلى زود از ادامه راه مايوس شده و دچار اندوه فراوان مى گردند. گروه ديگر كسانى هستند كه اگر چه به موانع مختلف برخورد كنند و با مشكلاتى چند برابر مشكلات گروه اول روبرو گردند ولى هيچ وقت مايوس نشده و راه خويش را همچنان طى مى كنند و هرگز هدفشان را رها نمى سازند.

حال ببينيم علت چيست كه اين دو گروه از انسانها اينگونه اند. گروه اول چون جز به اسباب و امكانات خويش به چيز ديگرى اميد نبسته اند و تنها راه رسيدن به اهداف خويش را بكارگيرى اين اسباب مادى و طبيعى مى دانند لذا اگر از دست آن اسباب مادى كارى بر نيايد، مايوس و دلتنگ شده و از كار دست مى كشند. اما علت اين كه گروه دوم در برخورد با موانع و مشكلات مايوس نشده و به راه خويش ادامه مى دهند اين است كه آنان به امكانات و اسباب مادى و طبيعى كار خويش جز به چشم يك وسيله خدادادى نمى نگرند. با اينكه اسباب و وسايل را بكار مى برند اما اميد خود را به خداى خويش بسته و كارها را به او مى سپارند و اگر به مشكلى برخورد كنند از او يارى مى جويند و راه خويش را همچنان ادامه مى دهند؛ اينان به خداى خويش توكل كرده اند، يعنى در رسيدن به اهدافشان به او تكيه نموده و او را وكيل خويش در امور زندگى قرار داده اند.

كسى كه داراى روح توكل است هرگز ياءس به خود راه نمى دهد و در برابر مشكلات احساس ضعف و زبونى ، اضطراب و نگرانى ندارد. كسى كه توكل بر خدا دارد دلسرد و سرخورده نمى شود بلكه با اميد بيشترى به پى گيرى كار خود مى پردازد زيرا توكل مايه احساس پشت گرمى و داشتن همراه و ياورى كارساز چون خداى متعال است(٦٥)

خدا در قرآن خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

( فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ) (٦٦ )

اگر آنها (از حق) روى برگردانند (نگران مباش !) بگو: «خداوند مرا كفايت مى كند؛ هيچ معبودى جز او نيست ؛ بر او توكل كردم ؛ و او صاحب عرش ‍ بزرگ است


3

4

5

6

7

8