راز آفرينش از آغاز خلقت تا جهان بعد از مرگ

راز آفرينش از آغاز خلقت تا جهان بعد از مرگ23%

راز آفرينش از آغاز خلقت تا جهان بعد از مرگ نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18500 / دانلود: 3604
اندازه اندازه اندازه
راز آفرينش از آغاز خلقت تا جهان بعد از مرگ

راز آفرينش از آغاز خلقت تا جهان بعد از مرگ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آفرينش از آغاز خلقت تا جهان بعد از مرگ

نويسنده : تقى ژاله فر

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است. لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است

پيش گفتار

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود

به كجا مى روم آخر، ننمايى وطنم

راز آفرينش ، يكى از تفكرات پنهانى انسانهايى است كه به جهان با ديد كنجكاوانه مى نگرند. براى پى بردن به اين حقيقت ، راههاى دور و درازى پيموده شده است و دانشمندان ، هر كدام براساس ديدگاه خود، بخشى از چهره پر رمز و راز آفرينش را آشكار ساخته اند. اما هيچكدام از اين آگاهى ها و شناخت ها، همانند كلام خداوند متعال و رهنمودهاى ائمه معصومينعليهما‌السلام به يقين نزديك تر نمى باشند.

اين مجموعه بر اين اساس تدوين يافته است كه بتواند پاسخگوى بخشى از سؤ الات ذهنى متفكران باشد.

اين مجموعه از بخش هاى بظاهر جدا از هم و در حقيقت پيوسته با هم ، تدوين يافته است ؛ زيرا كه مفاهيم موجود در آن ، از آغاز آفرينش شروع و با گسترش نسل انسان بر روى زمين ادامه پيدا مى كند و سپس به ويژگى قوانين حاكم بر جهان و خلقت انسان مى پردازد كه مى تواند بخشى از سؤ الات ذهنى يك انسان كنجكاو را در اين زمينه ، پاسخگو باشد.

و بالاخره ، بخش نهايى آن ، با پايان زندگى انسان بر روى زمين و آغاز زندگى او در عالمى ديگر، به نام عالم برزخ ، خاتمه مى يابد.

اميد است اين مجموعه بتواند بخشى از نيازهاى فكرى صاحبان تفكر و انديشه را پاسخگو باشد.

تقى ژاله فر، زنجان

آغاز خلقت

يكى از موضوعات پيچيده اى كه در ذهن هر انسان كنجكاوى مى تواند وجود داشته باشد آن است كه مى خواهد بداند اين جهان چگونه پديد آمده و نسل انسان چگونه بر روى زمين مستقر گرديده است ، زيرا نمى تواند باور داشته باشد كه اولين انسان بدون پدر و مادر خلق شده باشد، به لحاظ اينكه هر فردى در زندگى مشاهده گر آن است كه هر انسانى در ارتباط با پيوند يك پدر و يك مادر پديد مى آيد و تاكنون شرايطى را مشاهده نكرده است كه انسانى بدون پدر و يا بدون پدر و مادر به وجود آمده باشد. اما انسان از اين حقيقت غافل است كه وقتى خداوند متعال اراده فرمايد، مى تواند موجودى را بدون پدر و يا بدون پدر و مادر بيافريند.

با تفكر و مطالعه در زمانى كه مخلوق و جهانى وجود نداشته است ، اراده خداوند متعال بر آن قرار مى گيرد كه جهانى بيافريند و موجوداتى در آن خلق نمايد، مى توان دريافت كه بالاخره اين جهان از نقطه اى آغاز گرديده است كه در آن هيچ موجود زنده اى وجود نداشته است

مطالعه در نقطه آغازين خلقت براى ما بسيار دشوار است ؛ زيرا شواهدى از آن زمان در اختيار ما وجود ندارد كه براساس آن به استدلال آغازين خلقت بپردازيم

در زمينه نقطه آغازين خلقت نظريه هاى متعددى از سوى دانشمندان ارائه گرديده است اما اين نظريه ها سست بنياد است و نمى تواند حقايقى را بطور شفاف در اختيار ما قرار دهد؛ زيرا كه هر فرضيه اى با نظريه دانشمندى ديگر، به آسانى مردود شناخته مى شود. بر همين اساس نمى توان بر نظريه هيچ دانشمندى در زمينه نقطه آغازين خلقت تكيه داشت و براساس آن به اطلاعات دقيق دسترسى پيدا كرد.

اما بايد توجه داشت كه در معارف اسلامى ، بخصوص آيات قرآن كريم و روايات اسلامى كه هيچگونه خِلل و نقصى در مفاهيم آن وجود ندارد، نقطه آغازين خلقت براساس آنچه كه واقع گرديده ، تبيين شده است و با بررسى آنها مى توان نقطه آغازين خلقت و راز آفرينش را مورد بررسى قرار داد. چنين ديدگاهى مى تواند خلاء ناشى از اين تفكر را در ذهن ما پُر كند و ما را به شناخت حقايق هستى و راز آفرينش راهنمايى كند.

روايتى ارزنده از مولاى بزرگوار، امام صادقعليه‌السلام در زمينه نقطه آغازين خلقت مى تواند يارى گر ما باشد.

عبدالله بن سنان گويد؛ راجع به اولين مخلوق خداى عزوجل ، از مولاى بزرگوار، امام صادقعليه‌السلام پرسيدم

آن بزرگوار فرمودند:

«اولين مخلوق خداوند، موجودى است كه هر موجود ديگرى از آن آفريده شده است .»

عرض كردم : فدايت شوم ، آن چيست ؟

فرمودند:

«آب(١) »

اين روايت ارزنده ، نقطه آغازين خلقت را، ماده اى بيان مى دارد كه خميره اوليه جهان خلقت را پديد آورده است اما بايد دانست كه اين ماده همانند آب معمولى نمى تواند باشد زيرا اين آب بايد ماده اى باشد كه استعداد جهان خلقت در او بالقوه مستتر است ، همانطورى كه خلقت انسان از ماده مايعى پديد مى آيد كه تمام ويژگيهاى يك انسان كامل در آن مايع وجود دارد.

بر همين استدلال مى توان دريافت ماده اى كه خداوند متعال خلقت جهان را از آن آغاز كرده است ، بايد ماده اى باشد كه تمام ويژگيهاى جهان بطور كامل در آن وجود داشته باشد.

مولاى بزرگوار، امام باقرعليه‌السلام در خصوصيات و ويژگيهاى اين ماده اوليه جهان خلقت مى فرمايند:

«نخستين آفريده اى كه خدا خلق فرمود، چيزى است كه تمام اشياء از آن پديدار گشته است و آن آب است(٢)»

اين روايت بطور صريح بيان مى دارد كه جهان با ماده اى آغاز گشته است كه ويژگيهاى خلقت در آن بالقوه وجود داشته است و خداوند متعال ابتدا چنين ماده اى را خلق فرموده كه ماده اوليه جهان در آن مستتر است

روايتى ديگر از مولاى بزرگوار، امام باقرعليه‌السلام درستى اين حقيقت را مورد تاءييد قرار مى دهد. آن بزرگوار در پاسخ مرد شامى مى فرمايند:

«آفريدگار جهان پيش از تمام آفريدگان بوده است و اگر جهان را از چيزى پديد آورده بود (كه قبلا وجود داشت) در نتيجه آن چيز اول موجودات بوده و مانند ذات اقدس الهى ، ماده اصلى جهان نيز قديم و بى آغاز بود، ليكن آن هنگام كه هيچ چيز وجود نداشت ، آفريدگار جهان وجود داشته است و (سپس) ماده نخستين جهان كه همه آفريدگان از اوست ، خلق فرمود و آن آبى (ماده اى) بود كه تمام اشياء از آن خلق شده است(٣) »

بررسى اين روايت و ديگر رواياتى كه در اين زمينه وجود دارند، همگى اين حقيقت را بيان مى دارند كه خداوند متعال جهان را از ماده اى كه استعداد تشكيل جهان در او وجود داشته است ، آغاز فرموده و اين ماده آغازين خلقت ، ماده اى بوده است كه جهان خلقت بالقوه در آن وجود داشته است تحولاتى كه در آغاز خلقت جهان بوجود آمده ، در قرآن و روايات اسلامى بطور شفاف مورد بررسى قرار گرفته است خداوند متعال در آيات متعددى بيان فرموده كه آسمانها و زمين را و آنچه در ميان آنهاست ، در شش روز آفريده است

در سوره ق ، آيه ٣٨، مى خوانيم :

( وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ )

«و به حقيقت كه آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست ، در شش روز آفريديم»

توضيح و چگونگى خلقت آسمانها و زمين در روايتى از پيامبر بزرگوارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ فردى به نام يزيدبن سالم بيان گرديده است

آن بزرگوار در پاسخ اين سؤ ال ،

اولين روزى كه خداوند آفريد، كدام روز بود؟ فرمودند:

«روز يكشنبه بود.

آن مرد سؤ ال كرد: چرا يكشنبه ناميده شد؟

فرمودند؛ چون يكى است و محدود است

گفت : دوشنبه چرا (به اين نام اختصاص يافت)؟

فرمودند؛ چون روز دوم دنيا بود.

گفت : سه شنبه چرا؟

فرمودند؛ روز سوم (دنيا) بود.

گفت : چهارشنبه چرا؟

فرمودند؛ روز چهارم (دنيا) بود.

گفت : پنج شنبه چرا؟

فرمودند؛ پنجمين روز دنيا بود و همان روزِ انيس است كه ابليس در آن ، مورد لعنت قرار گرفت و ادريس را بلند نمود.

گفت : جمعه چرا به اين نام اختصاص يافت ؟

فرمودند؛ آن روزى است كه مردم در آن جمع مى شوند.

( وَذَٰلِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ ) (هود، ١٠٣)

«و آن روز گِرد هم آمدن است .»

گفت : شنبه را بفرماييد.

فرمودند؛ روز آسوده شدن و تمام گرديدن است و اين آيه در قرآن شاهد آن است :

( وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ )

«و به حقيقت كه آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست ، در شش روز آفريديم»

روز يكشنبه خلقت آسمان و زمين شروع شد و روز جمعه پايان يافت و شنبه روز فراغت و تمام شدن كار است(٤) »

رهنمود پيامبر بزرگوارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز تحول خلقت آسمانها و زمين را روز يكشنبه و پايان آن را روز جمعه بيان مى دارد. اما بايد توجه داشت كه اين شش روز كه جهان خلقت در اين مدت به تكامل رسيده است ، همانند روزهاى معمولى ما نمى باشد؛ زيرا خلقت جهان همواره تدريجى بوده است و روزهايى را كه به عنوان تكامل جهان بيان گرديده است ، مى توان دورانهاى تكامل جهان تلقى كرد.

شرح مناظره اى از مولاى بزرگوار، امام صادقعليه‌السلام با جابربن حيان ، درستى اين حقيقت را مورد تاءييد قرار مى دهد.

امام بزرگوارعليه‌السلام در پاسخ اين سؤ ال جابربن حيان ،

«كه اگر جهان در يك لحظه بوجود آمده ، براى چه گفته شده كه خداوند، جهان را در شش روز آفريد؟» فرمودند:

«مواد اصلى جهان در يك لحظه بوجود آمد و مدت شش روز طول كشيد كه جهان تحول و تكامل پيدا كرد، تا به اين شكل كه ما امروز مى بينيم درآمد.

ترديد نيست كه در آغاز آفرينش ، جهان داراى اين شكل نبوده و تحول در يك مدت طولانى سبب شده كه جهان به اين شكل درآيد.

و مدت شش روز كه در كلام خداوند متعال آمده ، براى اين بود كه مردم عوام آن را بفهمند. و تو تصور مكن كه شش روز خداوند همانند شش روز من و تو است ولى مُسَلّم است كه شش دوران تحول وجود داشته تا جهان به اين شكل درآمده است(٥) »

بر همين اساس مى توان دريافت كه جهان بطور آنى خلق نشده است و دورانهايى بر جهان گذشته تا جهان كنونى ما شكل گرفته است مطالعات دانشمندان در زمينه تكامل دورانهاى زمين شناسى ، درستى اين حقيقت را مورد تاءييد قرار مى دهد.

براساس مطالعات دانشمندان ، زمين داراى شش دوران تكاملى داشته است كه طى آن زندگى بر روى زمين تشكل پيدا كرده است بر همين اساس ‍ مى توان گفت كه نامگذارى يكشنبه تا جمعه نيز نامگذارى دورانهايى است كه جهان طى آن تكامل يافته است مطالعه اين دوران ها مى تواند ما را با چگونگى شكل گيرى زمين آشنا سازد.

مطالعه تكامل زندگى بر روى زمين ، اين حقيقت را ثابت مى كند كه انسان ، اولين موجود روى زمين نمى تواند باشد؛ زيرا كه پس از تكامل زمين و ايجاد شرايط مطلوب براى زيست ، نسل انسان بر روى زمين آغاز گشته است مطالعه اجمالى زندگى بر روى زمين ، مى تواند ما را با اين حقايق آشنا سازد.

زندگى بر روى زمين

پديده خلقت انسان و موجودات زنده روى زمين يكى از بحث انگيزترين موضوعاتى است كه ذهن دانشمندان را به خود مشغول داشته است آنها براساس يافته هاى علمى خود به اين حقيقت رسيده اند كه انسان ، آغازگر تاريخ زندگى بر روى زمين نمى تواند باشد. مطالعات ديرين شناسان ، يعنى ، دانشمندانى كه مطالعه سابقه حيات موجودات كره زمين را مورد بررسى قرار مى دهند، درستى اين حقيقت را بيان مى دارد. آنها با توجه به مدارك و شواهدى كه اين علم در اختيار آنان قرار داده است ، به اين حقيقت مسلم پى برده اند كه انسان ، اولين موجود كره زمين نمى باشد و قبل از نسل او، موجودات ديگرى در روى زمين زندگى مى كرده اند.

پيداشدن يك مجسمه متفاوت كه هنوز نامى ندارد در نوامبر سال ١٩٧٢ توسط دكتر ريچارد ليكى Richard Leakey مى تواند اين موضوع را مورد تاءييد قرار دهد.

اين جمجمه كه به تازگى در ليك رودولف در كنيا كشف شده است ، بيش از دو ميليون و نيم سال عمر دارد و در هيچ يك از طبقه بندى هايى كه تا به حال وضع شده است ، جاى نمى گيرد. اهميت اين جمجمه در اين است كه دست كم يك ميليون سال قديمى تر هر يك از جمجمه هاى انسان پيشين است(٦) در زمينه زندگى موجودات قبل از انسان ، آيات و روايات متعددى نيز وجود دارند كه درستى اين حقيقت را به اثبات مى رسانند.شناخت و مطالعه زندگى گذشته زمين و موجوداتى كه در روى آن پديد آمده و منقرض گرديده اند، بطور شفاف ، در قرآن كريم و روايات اسلامى منعكس گرديده است كه مطالعه دقيق آنها مى تواند ما را با زندگى در روى زمين آشنا سازد.

براى رسيدن به اين حقيقت كه نسل انسان پس از مدتها از تشكيل زمين پديد آمده است و قبل از نسل او، موجودات ديگرى در روى زمين مستقر بوده اند، در سوره بقره ، آيه ٣٠، مورد بررسى قرار گرفته است خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد:

( وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ )

«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت ؛ من گمارنده جانشينى در روى زمينم فرشتگان گفتند؛ آيا كسى را در آن مى گمارى كه در آن فساد كند و خونها بريزد؟»

خداوند متعال زمانى كه اراده مى فرمايد نسل انسان را بر روى زمين مستقر كند، خطاب به ملائك مى فرمايد؛ مى خواهم بر روى زمين جانشينى براى خود خلق كنم اين موضوع مورد اعتراض ملائك قرار مى گيرد و خطاب به خداوند متعال مى گويند؛ آيا مى خواهى بار ديگر موجودى در روى زمين مستقر نمايى كه در آن خون ريزى كند؟

كلام خداوند متعال مى تواند بيانگر اطلاعات بسيارى باشد كه به اختصار مى توان به آن اشاره نمود.

١ - ملائك موجوداتى بوده اند كه قبل از خلقت آدمعليه‌السلام و نسل انسان و موجودات ديگر وجود داشته اند، زيرا درباره خلقت آدمعليه‌السلام و نسل انسان ، و موجودات ديگر زبان به اعتراض مى گشايند.

در روايتى از پيامبر بزرگوارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين موضوع بطور تلويحى مورد بررسى قرار گرفته است در اين روايت ارزنده ، ملائك ، اولين موجودات خلقت در روى زمين بيان گرديده است عايشه ، همسر پيامبر، از آن بزرگوار نقل مى كند:«همانا مكه شهرى است كه خداوند او را با عظمت قرار داده است و حرمتش را بزرگ شمرده است

خداوند متعال ، هزار سال قبل از آنكه مخلوقى در زمين بيافريند، مكه را خلق فرمود و ملائك را بر آن احاطه گرداند...(٧) » اين روايت به خوبى بيان مى دارد كه اولين مخلوق روى زمين ، ملائك بوده اند؛ زيرا قبل از آنها خداوند متعال مخلوقى در روى زمين خلق نفرموده بود.

٢ - كلام فرشتگان حاكى از آن است كه آنها مشاهده گر موجوداتى بر روى زمين بوده اند كه خونريز بوده و در روى زمين به قتل و فساد پرداخته است آنها براساس مشاهدات عينى خود، به خلقت انسان بر روى زمين اعتراض ‍ مى نمايند. بر همين اساس ، از گفتار فرشتگان مى توان دريافت كه قبل از نسل انسان بر روى زمين موجوداتى بوده اند كه در آن زندگى مى كرده اند.

تفسير اين آيه شريفه ، در كلام مولاى بزرگوار، امام صادقعليه‌السلام به خوبى جلوه گر است آن بزرگوار مى فرمايند:

«اگر ملائك موجودات زمينى را قبلا نديده بودند كه خونريزى مى كردند از كجا گفتند:

( أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ )

«آيا كسى را در زمين مى گمارى كه در آن فساد كند و خونها بريزد؟(٨) »

تفسير مولاى بزرگوارعليه‌السلام در مورد اين آيه شريفه ، به خوبى ثابت مى كند كه قبل از زندگى انسانها بر روى زمين ، موجوداتى در آن زندگى مى كرده اند كه ملائك آنها را مشاهده نموده اند و براساس مشاهدات خود بدان استدلال كرده اند.

علاوه بر استدلال قرآن كريم ، رواياتى نيز وجود دارند كه زندگى موجودات قبل از انسان را بر روى زمين مورد تاءييد قرار مى دهند.

محمد بن مسلم گويد؛ از مولاى بزرگوار، امام باقرعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود:

«خداى عزوجل از آن هنگامى كه زمين را آفريده ، هفت گروه از دانايان و خردمندان را كه فرزند آدمعليه‌السلام نبوده اند، در زمين جا داده و همه آنان را از روى زمين آفريده و هر دسته اى را پس از ديگرى در عصر خود در آن جاى داده است

سپس خداى عزوجل آدمعليه‌السلام را كه پدر انسان امروز است ، آفريد و نژادش را از وى پديد آورد....(٩) »

اين روايت نيز بطور شفاف ، زندگى موجوداتى را قبل از آن كه خلقت نسل انسان بر روى زمين آغاز شود، مورد بررسى قرار داده است و بر همين اساس مى توان دريافت كه نسل انسان ، اولين موجود كره زمين نمى باشد.

بايد توجه داشت كه علم ديرين شناسى نيز براساس مطالعات خود، موجوداتى را مورد شناسايى قرار داده است كه خيلى پيشتر از نسل انسان بر روى كره زمين زندگى مى كرده اند.

در سال ١٩٢٤ سنگواره جمجمه كوچكى در افريقاى جنوبى پيدا شد و استرالوپيتكوس آفريكانوس ناميده شد. از آن زمان به بعد، بقاياى سنگواره هاى بسيار ديگرى ، از جمله ، استخوان دنده ، مُهره ، دستها و پاها، جمجمه و لگن آن پيدا شده اند.

تصوير بسيار كاملى از اين پيش انسان سر هم شده است احتمالا او كوتاه تر از بيشتر انسانها بوده و حدود ٩٠ پوند وزن داشته است بى شك او با قامتى استوار راه مى رفته است با اين وجود، شيوه مستقيم راه رفتن او، مانند انسان نبوده كه بر پاشنه و پنجه گام برمى دارد. اين راه رفتن ، نسبتا همچون يورتمه بوده كه زمين را با گامهاى نسبتا كوتاه و سريع ، در حالى كه زانوها و تهيگاه كمى خميده بودند، طى مى كرد.

دكتر جان ناپير John Napier كارشناس اين رشته گفته است كه چنين راه رفتنى ، مستلزم صرف انرژى بسيار بوده و پيمودن مسافت هاى طولانى احتمالا ناممكن بوده است(١٠)

روايات متعددى ، وجود موجوداتى به نام نسناس را(١١) كه قبل از نسل انسان بر روى زمين زندگى مى كرده ، مورد بررسى قرار داده است كه با از بين رفتن آنها، نسل انسان با خلقت آدمعليه‌السلام و همسر او، حوا، آغاز گرديده است

مطالعه روايتى از مولاى بزرگوار، اميرالمؤمنينعليه‌السلام اين موضوع را به خوبى مورد تاءييد قرار مى دهد. آن بزرگوار مى فرمايند:

«هفت هزار سال بعد از ايجاد جن و نسناس در روى زمين ، خداى تبارك و تعالى اراده فرمود كه با قدرت بيكرانش انسانها را بيافريند.

چون اراده خداوند بر آن قرار گرفت كه آدمعليه‌السلام به منظور تدبير و تقدير در آسمانها و زمين كه خواسته اش بود، بيافريند و خودش از اراده و آنچه متعلق به آن بود، آگاه بود.

لاجرم حجاب را از طبقات آسمان كنار زد، سپس به فرشتگان فرمود:

به اهل زمين و مخلوقاتم اعم از جن و نسناس بنگريد.

وقتى آنها به اهل زمين (جن و نسناس) نگريسته و معاصى و خونريزى ها و فسادشان را در زمين مشاهده كردند، اين موضوع برايشان گران آمد و سخت برآشفتند و بر اهل زمين تاءسف خوردند و چنان حالت غضب برايشان عارض گشت كه ديگر مالك آن نبوده و اختيار از آنها سلب گرديد لذا به درگاه الهى عرضه داشتند:

پروردگارا، تو صاحب عزت و قدرت بوده ، جبار و غالب بر هر چيزى هستى و عظيم الشاءنى و اينها مخلوقات ضعيف و ذليل تو هستند كه در زمين بوده و تمام تصرفات و حركاتشان در قبضه قدرت تو مى باشد. با روزى تو زندگانى كرده و با عافيت و سلامتى كه تو به ايشان داده اى ، از نعمت هايت بهره مند مى شوند. آنها با اين گناهان بزرگ و ارتكاب مخالفت ها، معصيت و نافرمانى تو را مى كنند، پس چرا از اين عصيان ، متاءسف نشده و غضبناك و خشمگين نگشته و انتقام خود را از آنان نمى گيرى و از آنچه از ايشان شنيده و مى بينى ، بر تو گران و سخت نمى آيد در حالى كه بر ما بسيار بزرگ و عظيم جلوه مى كند.(١٢) »

مفاهيمى كه در اين روايت وجود دارد، به خوبى ثابت مى كند كه قبل از نسل انسان ، موجوداتى به نام جن و نسناس بر روى كره زمين زندگى مى كرده اند كه فرشتگان با مشاهده اعمال آنها به خداوند متعال در مقابل خلقت جديد (نسل انسان) اعتراض مى كنند.

امام بزرگوارعليه‌السلام در ادامه كلامشان مى فرمايند:

«وقتى خداى عزوجل اين سخنان را از فرشتگان شنيد، فرمود:

من در زمين خليفه خود را بر ايشان حجت قرار داده ام

فرشتگان عرض كردند: پروردگارا تو پاك و منزهى ، اما كسى را در زمين حجت قرار مى دهى كه فساد كرده و خونريزى مى نمايد، در حالى كه ما تو را تسبيح و تقديس مى نماييم پس چرا از ما خليفه معين ننمودى ؟

آنها در ادامه سخنان خود گفتند؛ حجت را از ما قرار بده كه نه در زمين فساد نموده و نه خونريزى مى كنيم

خداى جل جلاله فرمود:

اى فرشتگان من ، آنچه من مى دانم ، شما نمى دانيد. مى خواهم با قدرتم مخلوقى بيافرينم كه فرزندانش ، انبياء و فرستادگانم به سوى خلق بوده و جملگى بندگان صالح و پيشوايان مردم باشند.

ايشان را در زمين خليفه و جانشينان خودم نمودم وظيفه آنها اين است كه بندگانم را از معاصى بازداشته و از عذابم ترسانده و بر اطاعتم راهنمايى كنند. بندگانم به واسطه آنان طريق مرا مى پيمايند. ايشان حجت من بوده كه براى نيكان ، عذر، و براى بَدان بيم و تهديد مى باشند.

طايفه نسناس را از زمين بيرون نموده و آن را (زمين را) از ايشان پاك خواهم گردانيد و نيز سركشان جن را از ميان مخلوقات و مردمان نيكان بيرون برده و در فضا و نقاط دوردست زمين ساكنشان نموده ، بطورى كه مجاور با مخلوقاتم نباشند. بين جن و مخلوقاتم حجاب قرار داده تا مخلوقاتم آنها را رؤ يت نكرده و با ايشان انس نگرفته و آميزش ننموده و همنشينى نكنند و مخلوقاتى كه عصيان مرا نمايند، آنها را در منزل سرپيچان مَسكن داده و در جاى ايشان واردشان نموده و هيچ بيمى از آن ندارم

فرشتگان گفتند؛ پروردگارا، آنچه مى خواهى بجا آور. جز آنچه به ما ياد داده اى چيز ديگرى ما نمى دانيم و تو عليم و حكيم هستى(١٣) »

مطالعه اين روايت كه مفاهيم آن با آيات قرآن كريم مطابقت دارد، آغاز خلقت آدمعليه‌السلام و ايجاد نسل انسان را بر روى زمين مورد بررسى قرار مى دهد.

حقيقت خلقت آدمعليه‌السلام در آيات قرآن و روايات اسلامى ، بطور شفاف مورد بررسى قرار گرفته است براساس اين ديدگاه ، هيچگونه شكى وجود ندارد كه نسل انسان امروز، بعد از خلقت آدمعليه‌السلام و همسرش ‍ حوا، بر روى زمين ايجاد گرديده است نكته قابل توجه در ميان افكار بعضى از دانشمندان ديرين شناس وجود دارد كه نسل انسان را كه شباهت بسيار زيادى به نوع ميمون دارد، آنها را دچار اشتباه كرده است و آنها باور داشته اند كه نسل انسان از تكامل يافتن اين حيوان بر روى زمين ايجاد گرديده است اين موضوع كاملا درست است كه تشابه بسيار زيادى از نظر جسمى بين انسان و ميمون وجود دارد و حتى طينت انسان با ميمون يكسان است اما انسان به سبب دارابودن نيروى تفكر و انديشه و قدرت تعقل و سخنگويى بر ميمون برترى دارد و همين موضوع وجه تمايز انسان و ميمون را فراهم ساخته است و اين موضوع ثابت مى كند كه نسل انسان نمى تواند از نسل ميمون باشد.

در روايتى از مولاى بزرگوار، امام صادقعليه‌السلام مى خوانيم :

(اى مفضل) فكر كن در ساختمان جسمى ميمون و اينكه بسيارى از اعضايش به انسان شباهت دارد. سر و صورت جهاز هاضمه ، بعلاوه هوش ‍ مخصوصى دارد كه اشارات مربّى خود را درك مى كند و اكثر افعال او را تقليد مى كند. اين حيوان در آفرينش و ويژگيها، بسيار شبيه انسان است آدمى از اين حيوان بايد عبرت بگيرد و بداند كه بشر از طينت حيوان ساخته شده و از جنس اوست بخصوص با همه شباهتى كه بين او و ميمون است و اگر خداوند از لحاظ هوش و عقل و سخن گويى به انسان برترى نمى داد، آدمى نيز مانند بعضى از حيوانات بود. چيزى كه ميمون را با تمام شباهتى كه به انسان دارد، از آدمى جدا مى كند و او را در جهان پست حيوانى نگاه مى دارد، همان نقص در عقل و ذهن و سخن گويى وى است(١٤)

اين روايت ، وجه تشابه و وجه تمايز انسان و ميمون را بطور دقيق مورد بررسى قرار مى دهد و برتربودن انسان را بر ميمون براساس تعقل و تفكر و قدرت سخنگويى مورد تاءييد قرار مى دهد. بدين ترتيب نسل انسان نمى تواند ادامه تكامل نوعى ميمون بر روى زمين باشد. علاوه بر اين ، آيات و روايات متعددى وجود دارد كه آغاز نسل انسان را از موجود برترى به نام آدمعليه‌السلام و همسرش حوا بيان مى كند.

براى رسيدن به اين حقيقت مسلم ، آغاز زندگى آدمعليه‌السلام و مراحل تكامل او را از ديدگاه قرآن و روايات اسلامى مورد بررسى قرار مى دهيم تا بتوانيم به سؤ الات بسيار زيادى كه در ذهن بعضى افراد وجود دارد، پاسخى ارائه كرده باشيم

47 تدفین پیامبر

چون مسلمانان از نماز فارغ شدند، به عادت اهل مكه عباس بن عبدالمطلب كسى را فرستاد تا عبیدة بن جراح مكى ها و ضریح ساز آنها را حاضر كند و نیز به دنبال ابو طلحه زید بن سهل، حفار مدینه فرستاد تا بیاید و لحدى براى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترتیب دهد ابو طلحه حضور یافته و لحدى براى پیغمبر ترتیب داد و على و عباس و فضل و اسامه به دفن پیغمبر پرداختند.

انصار از پشت دیوار حجره صدا زدند: یا على تو را به خدا سوگند امروز راضى مشو حقى كه ما به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داریم نابود گردد. یكى از ما را هم اجازه بده تا در دفن پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شركت نماید. على عليه‌السلام فرمود: اوس ‍ بن خولى بیاید و در تدفین آن حضرت شركت كند. اوس مردى فاضل و از مردم بنى عوف خزرج بوده و پیكار بدر را هم دریافته چون وارد شد، على عليه‌السلام فرمود: وارد قبر شو چون داخل شد على عليه‌السلام بدن مبارك را به دست وى داد و دستور داد چگونه بدن آن حضرت را روى خاك بگذارد، چون آن بدن پاك را در روى خاك قبر گذارد، حضرت امیر فرمود: خارج شو، آنگاه خود وارد قبر شده بند كفن پیغمبر را گشود و طرف راست صورت نازنینش را رو به قبله گذارده خشت بر روى بدنش چید و خاك بر روى آن ریخت. (50)

__________________________

50- الارشاد، ص 175 174.

48 سوگوارى على عليه‌السلام

شخصى به آن حضرت گفت: (اى امیرمؤمنان! اگر محاسن خود را خضاب و رنگ مى كردى بهتر بود! )

امام به او فرمود:

  (الخضاب زینة و نحن قوم فى مصیبة): خضاب و رنگ كردن یك نوع زیبایى است ولى ما عزاداریم (منظور آن حضرت عزادارى در مورد رحلت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است).

آرى امام على عليه‌السلام در سوگ پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسیار سوگوار بود و از فراق او همچون شمع مى سوخت. (51)

__________________________

51- داستانهاى نهج البلاغه ج 2، ص 96 و 97.

فصل سوم مصایب بعد از رحلت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بخش اول: مظلومیت على عليه‌السلام بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

49 نظر صحابه درباره عثمان  

ابوالفداء مى نویسد: وقتى عثمان جوانان را خویشاوندان خود را به منصب هاى حساس مملكتى از قبیل فرماندارى و استاندارى منصوب نمود، بعضى از صحابه به عبدالرحمن بن عوف (همان كسى كه در شورى به نفع عثمان راءى داد و اساس خلافت او را استوار نمود) گفتند: تو این پیش آمدها را بر سر ما آوردى؟ گفت: من خیال نمى كردم چنین كند، از هم اكنون با خدا پیمان مى بندم كه دیگر با او سخن نگویم. تا وقتى عبدالرحمن از دنیا رفت با عثمان صحبت نكرد، در بیماریش عثمان به عیادت عبدالرحمن آمد صورتش را به طرف دیوار برگردانید. ابوبلال عسكرى در كتاب اءوائل مى نویسد: دعاى على عليه‌السلام درباره عثمان و عبدالرحمن بن عوف مستجاب شد.

روزى كه عثمان از ساختمان قصر مخصوص خود به نام (طمار زوراء) فراغت حاصل كرد غذاى فراوانى تهیه نمود و مردم را به ولیمه دعوت كرد. یكى از مدعوین عبدالرحمن بود همین كه چشم عبدالرحمن به ساختمان و غذا افتاد گفت: اى پسر عفان آن چه درباره ات مى گفتند و ما دروغ مى پنداشتیم اكنون به حقیقت پیوست من به خدا پناه مى برم از بیعتى كه با تو كردم. عثمان خشمگین شد، دستور داد به غلامش، عبدالرحمن را بیرون كند، منظورش از این كه دعاى على عليه‌السلام مستجاب شد جریانى است كه نقل شده: در روز شورى على عليه‌السلام به عبدالرحمن بن عوف فرمود: به خدا قسم این كار را نكردى مگر به همان امیدى كه آن دو رفیقان از یكدیگر داشتند (منظور عمر است كه در استحكام خلافت ابابكر جدیت فراوان نمود تا خودش بعد از او به خلافت برسد) در دنباله فرمایش خود فرمود (دقّ اللّه عطر منشم) خداوند میان شما عطر منشم را بكوبد.

منشم، زن عطر فروشى از قبیله حمیر بود. دو قبیله خزاعه و جرهم هر وقت اراده جنگ داشتند خود را به عطر آن معطر مى كردند، هر زمان چنین عمل را انجام مى دادند كشتار بین آنها زیاد مى شد از آن روز براى افتراق و اختلاف بین دو نفر این سخن مثل گردید. (52)

__________________________

52- الغدیر، ص 88، ج 9.

50 عثمان على عليه‌السلام را نیز تبعید نمود

علامه امینى در جلد نهم الغدیر ص 60 مى نویسد آیا جایز است براى مسلمانى كه ایمان به خدا و قرآن كریم آورده و به آیاتى كه درباره امیرالمؤمنین عليه‌السلام در آن كتاب نازل شده توجه داشته باشد و گواهى به نبوت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده و آن چه درباره فضایل على عليه‌السلام توسط شخص پیغمبر ابراز شده قبول داشته باشد و سالهاى متمادى با على همنشین بوده، به اخلاق بى نظیر و صفات حسنه آن جناب پى برده باشد و اطلاع كافى از افعال و كردارش داشته با چشم خود فداكارى هاو جانبازى ها و فتح و پیروزى هایش را در جنگ هاى حساس اسلام مشاهده كرده باشد آیا براى مسلمانى كه این قدر شاهد شخصیت على عليه‌السلام باشد جایز است در خطاب با مثل برادر پیغمبر چنین بگوید (لم لا یشتمك مروان اذ شتمته فواللّه ما انت عندى با فضل منه) چرا مروان بهتر نیستى. یا جایز است به این گونه سخنان با او روبه رو شود؟

و اللّه یا اباالحسن ما ادرى اشتهى موتك ام اشتهى حیاتك فواللّه لئن مت احب ان ابقى بعدك لغیرك لانى لااجد منك خلقا و لئن بقیت لا اعدم طاغیا یتخذك سلما و عضدا و یعدك كهفا و ملجئا یمنعنى منه الا مكانه منك فانا منك كالا بن العاق من ابیه ان مات فجعه و ان عاش عقه (53)

یا به این سخن با او عتاب نماید ( (ما انت افضل من عمار و ما امنت اقل استحقاقا ام بقوله انك احق بالنفى من عمار). تو از اعمار بهتر نیستى و كمتر از او استحقاق كیفر ندرارى یا سخن دیگرش كه به مولى گفت: تو از عمار به تبعید شدن سزاوارترى.

بعد از تمام این خطاب هاى درشت او را از مدینه بیرون و از آشیانه و خانه اش خارج كرد. على عليه‌السلام را چندین مرتبه به ینبع تبعید نمود. به ابن عباس مى گفت (قل له فلیخرج الى ملك بالینبع ما اغتم به و لا یغتم بى) به على بگو برود به ملك خودش در ینبع نه من از دست او ناراحت و نه او از دست من آزرده باشد. (54)

__________________________

53- به خدا قسم نمى دانم آرزوى مرگ با زنده بودن تو را بنمایم اگر بمیرى علاقه ندارم براى غیر تو زنده باشم و همانند تو پیدا نخواهم كرد. اگر زنده باشى سركشان، تو را نردبان آرزو و پشتیبان و پناه مقاصد خود قرار مى دهند كه به واسطه ارتباط و علاقه تو به آنها نمى توانیم ایشان را مجازات كنم مثل من و تو مانند پسر نافرمانى است كه مرگ او پدر را ناراحت و زندگى اش باعث آزردگى و نافرمانى پدر است.

54- پند تاریخ، ج هفتم، ص 66 65.

51 كینه معاویه  

معاویه روزى براى ابوالاسود دئلى هدیه اى فرستاد كه مقدارى از آن حلوا بود، منظورش از فرستادن هدیه این بود كه دل آنها به دست آورد و قلبشان را از محبت على عليه‌السلام خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج یا شش ‍ ساله داشت پیش پدر آمد، همین كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشته در دهان گذاشت.

ابوالاسود گفت: دختركم! بینداز این غذا زهرى است، معاویه مى خواهد به وسیله حلوا ما را فریب دهد و از امیرالمؤمنین عليه‌السلام دور كند، محبت ائمه عليه‌السلام را از قلب ما خارج نماید. دخترك گفت: (قبحه الله یخدعنا عن السید المطهر باشهد المزعفر تبا لمرسله و آكله) خدا صورتش را زشت كند. مى خواهد ما را از سید پاك و بزرگوار به وسیله حلوایى شیرین و زعفران دار بفریبد. مرگ بر فرستنده و خورنده این حلوا باد. آن قدر دست در گلو برد و خود را رنج داد تا آن چه خورده بود قى كرد، آن گاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا یافت این شعر را سرود:

ابا لشهد المزعفر یا بن هند

نبیع علیك احسابا و دینا

معاذ الله كیف یكون هذا

و مولانا امیرالمؤمنینا

  (55)

__________________________

55- آیا حلوایى زعفرانى اى پسر هند جگرخوار مى خواهى شرافت و دین ما را برپایى به خدا پناه مى برم این كار نخواهد شد مولا و آقاى ما امیرالمومنین است. الكنى و الالقاب، ج 1 ص 7.

52 دو معجزه تكان دهنده  

مسعودى در ادامه سخن مى گوید: سپس بعد از چند روز، حضرت على عليه‌السلام یكى از آن افراد (ابوبكر) را دید و او را به یاد خدا آورد، و ایام خدا را به یاد او انداخت، و به او فرمود: (آیا مى خواهى بین تو و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع كنم، تا تو را امر و نهى كند! ).

او گفت: آرى، با هم به سوى مسجد قبا رفتند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به او نشان داد كه در مسجد نشسته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: (اى فلانى! این گونه با من پیمان بسته اى كه امر رهبرى را به على عليه‌السلام واگذار كنى، امیرالمؤمنان، على عليه‌السلام است! ).

او همراه على عليه‌السلام بازگشت، و تصمیم گرفت كه امر خلافت را به على عليه‌السلام تسلیم نماید، ولى رفیقش نگذاشت! و گفت: این سحر آشكار است و جادوى معروف بنى هاشم است، مگر فراموش كرده اى كه من و تو در نزد ابن ابى كبشه (پیامبر) بودیم به دو درخت امر كرد، آنها به هم چسبیدند، و در پشت آن درخت ها قضاى حاجت كرد، سپس به آن درخت ها امر كرد و آنها از همدیگر جدا شدند و به حال اول بازگشتند؟!!

ابوبكر پاسخ داد: اكنون كه تو این جریان را به یاد من آوردى، من نیز به یاد جریان دیگرى افتادم و آن این كه: من و او (پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غار (ثور) پنهان شده بودم، او دستش را به صورتم كشید، سپس با پاى خود اشاره كرد، دریایى را به من نشان داد، سپس جعفر (طیار) و اصحابش را به من نشان داد كه سوار بر كشتى هستند و در دریا سیر مى كنند!

ابوبكر از گفتار رفیقش، تحت تاءثیر قرار گرفت و از تصمیم خود مبنى بر تسلیم امر خلافت على عليه‌السلام منصرف شد، سپس تصمیم بر قتل على عليه‌السلام گرفتند و همدیگر را به این كار توصیه نمودند و وعده به همدیگر دادند، و خالدین ولید را ماءمور قتل كردند. (56)

__________________________

56- بیت الاحزان، ص 166 وت 167.

53 آخرین كلام على عليه‌السلام در بالاى منبر  

محدث بزرگ ثقه الاسلام كلینى از سدیر نقل مى كند كه گفت: در محضر امام باقر عليه‌السلام بودیم، سخن از جریانات بعد از رحلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پریشانى و غربت حضرت على عليه‌السلام به پیش آمد، مردى از حاضران به امام باقر عليه‌السلام عرض كرد: (خدا كار تو را سامان دهد، عزت و شوكت بنى هاشم و بسیارى جمعیت آنها چه شد؟ )

امام باقر عليه‌السلام فرمود: (از بنى هاشم كسى باقى نمانده بود! (شوكت) بنى هاشم با بودن جعفر طیار و حمزه عليه‌السلام ، موجودیت داشت، وقتى كه جعفر و حمزه در گذشتند عموى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عقیل (برادر على عليه‌السلام باقى ماندند، كه از آزاد شدگان (در فتح مكه) بودند.

اما والله لو ان حمزة و جعفر كانا بحضرتهما، ما وصلا الى ما وصلا الیه، و لو كانا شاهدیهما لاتبقا نفسیهما.

آگاه باش، سوگند به خدا اگر حمزه و جعفر عليه‌السلام زنده و حاضر بودند، آن دو نفر (خلیفه) به آن مقام كه رسیدند، نمى رسیدند، و اگر حمزه و جعفر عليه‌السلام شاهد و ناظر بودند، آن دو نفر جان سالمى از میان بیرون نمى بردند و خود را به هلاكت مى رساندند).

به خاطر همین تنهایى و مظلومیت است كه نقل شده حضرت على عليه‌السلام وقتى كه به منبر مى رفت، همیشه آخرین سخنش قبل از پایین آمدن از منبر، این بود ما زلت مظلوما منذ قبض الله نبیه (از آن هنگام كه خداوند، پیامبرش را قبض روح كرد، همواره و همیشه مظلوم شدم). (57)

__________________________

57- بیت الحزان، ص 160 و 161.

54 شباهت كار على عليه‌السلام به پنج پیامبر  

بعد از بیعت اجبارى على عليه‌السلام به خانه خود رفت و از مردم كناره گرفت، و بعد به پیروان خود فرمود: من به پنج پیغمبر در پنج مورد، اقتدا كرده ام (كار من شبیه كار آنها است):

1 از حضرت نوح عليه‌السلام آن جا كه به خدا عرض كرد:

رب انى مغلوب فانتصر: (پروردگارا من مغلوب این قوم (طغیانگر) شده ام، انقام مرا از آنها بگیر (قمر 10).

2 از حضرت ابراهیم عليه‌السلام آن جا كه به مشركان فرمود: و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله: (و از شما و آنچه غیر از خدا مى خوانید كناره گیرى مى كنم) (مریم 48).

3 از حضرت لوط عليه‌السلام آن جا كه به قوم سركش خود فرمود: لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شدید: (اى كاش در برابر شما، قدرتى داشتم، تا تكیه گاه و پشتیبان محكمى در اختیار من بود) (هود 80).

4 از موسى عليه‌السلام كه به فرعونیان گفت: ففرت منكم لما خفتكم: (پس از شما فرار كردم هنگامى كه از شما ترسیدم) (شعرا 21).

5 و هارون (برادر موسى عليه‌السلام كه به موسى عليه‌السلام گفت: ان القوم استضعفونى و كادو یقتلوننى: (مردم مرا تضعیف كردند و نزدیك بود كه مرا به قتل رسانند) (اعراف 150).

سپس به جمع آورى و تنظیم قرآن پرداخت و آن را در جامه اى پیچید و آن را بسته و مهر نمود و به مردم فرمود: (این كتاب خدا است كه آن را طبق امر و وصیت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان گونه كه نازل شده است جمع آورى نموده ام.

بعضى از حاضران گفتند: (قرآن را بگذار و برو).

فرمود: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شما فرمود: (من در میان شما دو یادگار گرانمایه مى گذارم، كتاب خدا و عترت من، و این دو از هم جدا نمى شوند تا این كه در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند) پس اگر سخن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را قبول دارید، مرا با قرآن بپذیرید، كه بر اساس دستورات قرآن بین شما حكم مى كنم.

قوم گفتند: (ما نیازى به تو و قرآن تو نداریم، اكنون آن قرآن را بردار و ببر و از آن جدا نشو).

حضرت على عليه‌السلام از قوم، روى گردانید و به خانه اش رفت، و شیعیان او نیز خانه نشین شدند، زیرا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنها پیمان گرفته بود كه چنین كنند.

ولى آن قوم، دست نكشیدند، به خانه على عليه‌السلام هجوم آوردند و در خانه اش را سوزاندند و آن حضرت را با اجبار به سوى مسجد بردند، و فاطمه عليها‌السلام را در كنار در خانه، در فشار قرار دادند به طورى كه فرزندش ‍ محسن، سقط گردید.

به على عليه‌السلام گفتند: بیعت كن، او بیعت نكرد و گفت: بیعت نمى كنم، گفتند: اگر بیعت نكنى تو را مى كشیم.

فرمود: اگر مرا بكشید، من بنده خدا و برادر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم، دستش را باز كردند ولى آن حضرت دستش را بست، باز كردن دست او بر آنها سخت شد، در حالى كه دستش بسته بود، (دست ابوبكر را) بر دست او مالیدند. (58)

__________________________

58- بیت الحزان، ص 165 و 166.

55 گریستن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابو عثمان نهدى از على بن ابى طالب عليه‌السلام روایت كرده كه فرموده: با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از باغى مى گذشتیم كه من گفتم: اى رسول خدا، این باغ چه زیباست!

فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است؛ تا به هفت باغ و به روایت احمد بن زهیر نه باغ گذشتیم و من همان سخن را تكرار كردم و پیامبر هم مى فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است. آن گاه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا در آغوش كشید و گریست.

گفتم، اى رسول خدا، علت گریه شما چیست؟

فرمود: كینه هایى كه براى حكومت پس از من، از تو در سینه هایى مردانى نهفته است كه بر تو آشكار نمى كنند.

گفتم: آیا در آن هنگام دین من در سلامت است؟

فرمود: آرى تو در سلامت است. (59)

__________________________

59- تاریخ بغداد، 12/398.

56 ملاقات با برادر  

عقیل به حضور على عليه‌السلام آمد، على عليه‌السلام را نگران دید، پرسید: چرا گریه مى كنى؟ خداوند چشم هاى تو را نگریاند.

حضرت على عليه‌السلام در پاسخ فرمود: برادرم! سوگند به خدا گریه ام در مورد قریش و طرفداران آنها است كه راه گمراهى را پیمودند و از حق روى برتافتند، و به فساد و جهالت خود بازگشتند، و به وادى اختلاف و نفاق و در بیابان سرگردانى افتادند، و براى جنگیدن با من همدست شدند، چنان كه قبلا براى جنگیدن با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همدست گشتند، خداوند آنها را به مجازات برساند كه رشته قرابت با مرا پاره كردند و حاكمیت پسر عمویم پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از دست ما بیرون بردند، آن گاه بلند گریه كرد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و این اشعار را به عنوان تمثیل خواند:

فان تسلینى كیف انت فاننى

صبور على ریب الزمان صلیب

یعز على ان ترى بى كابة

فیشمت عاد اویساء حبیب

  (اگر از حال من بپرسى كه چگونه اى؟ ، مى گویم: در سختى هاى روزگار صبر مى كنم و در دشوارى ها به سر مى برم، بر من سخت است كه آثار اندوه در من دیده شود تا دشمن شادى كند و دوست ناراحت شود. (60)

__________________________

60- بیت الاحزان، ص 133 و 134.

57 درد دل حضرت امیر عليه‌السلام با چاه  

میثم مى گوید: شبى از شب ها على عليه‌السلام مرا با خود از كوفه بیرون برد تا رسیدیم به بیابانى آن جا خطى كشید و به من فرمود: از این خط تجاوز نكن، مرا گذاشت و خود رفت. آن شب شب تاریكى بود. من با خود گفتم. عجیب، مولاى خودم را در این بیابان تنها گذاشتم با آن كه او دشمنى زیادى دارد به خدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم. پس ‍ به جستجوى آن حضرت پرداختم. او را در حالى یافتم كه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده با چاه گفتگو مى كند، همین كه امام آمدن مرا احساس كرد فرمود: كیستى؟

عرض كردم: میثم.

فرمود: آیا نگفتم از خط تجاوز مكن. گفتم: سرور من، ترسیدم خدا نكرده از دشمنان به شما آسیبى برسد، دلم طاقت نیاورد.

فرمود: آیا چیزى شنیدى از آن چه مى گفتم.

عرض كردم: نه

فرمود: اى میثم،

و فى الصدر لبانات

اذا ضاق لها صدرى

نكت الارض بالكف

و ابدیت لها سرى

فمهما تنبت الارض

فذاك النبت من بذرى

در سینه من اسرارى است، وقتى كه دلم از جهت آنها تنگ مى شود زمین را با دستم مى كنم، راز دلم را ظاهر مى نمایم پس هر وقتى كه برویاند آن زمین گیاهى را، از آن تخمى است كه من كاشته ام. (61)

__________________________

61- بر امیر مومنان على (ع) چه گذشت، ص 317 316.

58 مظلوم همیشه تاریخ  

امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: از آن وقتى كه مادر، مرا زاده است پیوسته مظلوم بوده ام حتى وقتى كه به برادرم عقیل درد چشم اصابت كرد، مى گفت: به چشم من دارو نریزید تا به چشم على دارو بریزید. با این كه درد چشم نداشتم به چشم من دوا مى ریختند. (62)

__________________________

62- آثار الصادقین، ج 1 ص 293.

59 پدرم فداى آن شهید  

عایشه گوید: روزى على بن ابى طالب عليه‌السلام از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه ورود خواست پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: یا على داخل شو، چون داخل شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و او را در آغوش كشید و پیشانیش را بوسید و فرمود: پدرم فداى آن شهید، پدرم فداى آن تنهاى شهید. (63)

__________________________

63-امالى شیخ مفید، ص 85

60 چگونه صبح كردن على عليه‌السلام  

حنش بن معتمر گوید: بر امیرالمؤمنین على بن ابیطالب عليه‌السلام در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه) تكیه زده بود داخل شدم و گفتم: السلام علیك یا امیرالمومنین و رحمة الله و بركاته، چگونه صبح كردى؟

حضرت سر بلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالى كه دوست دار دوستان، و صبر كننده بر دشمنى دشمنانمان هستم، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشایش است، و دشمن ما بناى كار خود را بر پایه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است، این بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش دوزخ مى افكند.

اى ابا المعتمر به راستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دل هاى بندگان را بر دوستى ما سرشته، و دست از یارى دشمن ما شسته، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در یك دل نگنجد. زیرا كه (خداوند براى یك مرد دو دل در درونش ننهاده است) تا با یكى، گروهى را و با دیگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد. (64)

__________________________

64- امالى شیخ مفید، ص 259 258.

61 ستم هاى وارده به على عليه‌السلام  

مسیب بن نجبه گوید: على عليه‌السلام مشغول سخنرانى بود كه مرد عربى فریاد مظلومیت برداشت، آن حضرت به او فرمود: نزدیك بیا. امام فرمود: به من به اندازه ریگ هاى بیابان و موهاى بدن حیوانات ستم شده است. (65)

__________________________

65- سفینة البحار، 2/108 و روایتى دیگر نظیر همین را نیز آورده است.

62 دشمنى دختران خلفاء با على عليه‌السلام  

چون على عليه‌السلام در ذى قار فرود آمد عایشه نامه اى به حفضة، دختر عمر، نوشت كه بدان على به ذى قار آمده و چون خبر سپاهیان بسیار و جماعت انبوهى كه با ما هستند بدو رسیده از ترس در همانجا توقف كرده و همانند اسب قرمز رنگى است كه راه پیش و پس ندارد، اگر قدم به پیش نهد پى شود و اگر به عقب برگردد او را نحر كنند!

حفضه كه این نامه را خواند، دستور داد زنان خواننده اى را نزد وى بیاورند و برایش آواز خوانى كرده و بنوازند و در وقت خوانندگى و دف زدن این شعر را بخوانند:

ما الخبر ما الخبر؟ على فى السفر!

كالفرس الاسقر! ان تقدم عقر

و ان تاءخر نحر!

این خبر به گوش زنان بنى امیه و (بنات الطلقاء) رسید و براى شنیدن آن به خانه حفصه آمده و در آنجا اجتماع مى كردند و خوانندگان و نوازندگان نیز با همان اشعار به خوانندگى و دف زدن مى پرداختند.

ام كلثوم دختر على عليه‌السلام از جریان مطلع شد و جامه برتن كرده و به طور ناشناس و روبسته به خانه حفضه رفت و چون وارد شد روى خود را باز كرد و چون حفضه او را شناخت شرمنده شد و عذر خواهى كرد.

ام كلثوم بدو گفت: اگر شما دو نفر امروز با على به مخالفت و دشمنى برخاسته اید پیش از این نیز به دشمنى با برادرش (رسول خدا) برخاستید تا آنكه خداوند درباره شما آن آیات را نازل فرمود! حفضه شرمنده شد و از وى خواست تا از ادامه آن گفتار خوددارى كند و نامه عایشه را طلبید و آن را پاره كرده و از خدا طلب آمرزش ‍ كرد. (66)

__________________________

66- زندگانى امیرالمؤمنین (ع)، ص 386 و 387.

63 سكوت على عليه‌السلام  

ابوعلى همدانى گوید: عبدالرحمن بن ابى لیلى حضور امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام برخاست و گفت: اى امیرمؤمنان از شما پرسش مى كنم تا چیزى از شما فرا گیرم و البته منتظر بودیم كه چیزى درباره كار خودت بفرمایى اما چیزى نفرمودى. آیا از كار خویش به ما خبر نمى دهى كه آیا (این سكوت شما) به جهت سفارشى است از جانب رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یا به نظر خودتان چنین رسیده است؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ایم، و مطمئن ترین آنها همان است كه از زبان خودتان بشنویم و از شما بپذیریم. ما مى گفتیم: اگر حكومت پس از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست شما مى رسید احدى با شما به نزاع نمى پرداخت، به خدا سوگند اگر از من بپرسند نمى دانم چه بگویم؟ آیا چنین پندار برم كه این قوم نسبت به آن چه كه درآنند از شما شایسته ترند؟ اگر چنین گویم پس به چه جهت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب نمود و فرمود: (اى مردم هر كه من مولاى اویم پس على مولاى اوست). و اگر شما از آنان نسبت بدان چه كه در آنند شایسته ترى پس براى چه ولایت آنهارا بپذیریم؟

امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: اى عبدالرحمن همانا خداى متعال پیامبر خود صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شایستگى خود به این لباسم شایسته تر بودم، و همانا از جانب پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خود نمودید، به خاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذیرم. و همانا نخستین چیزى كه پس از آن حضرت (یا پس ‍ از غصب خلافت) از حقمان كاسته و ضایع شد ابطال حق ما در خمس ‍ بود، پس چون كار ما سست گشت چوپانى چند از قریش در ما طمع ورزیدند.

و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگیرى به من بازگردانند مى پذیرم و به انجامش برمى خیزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد یافت، و من بسان مردى هستم كه از مردم در مدت معینى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او سریع كنند آن را بگیرد و سپاس ‍ قرار گیرند، و مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پیش گیرد اما در نظرم مردم بسان حیوان چموشى جلوه مى كند.

جز این نیست كه همیشه حق از این راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هرگاه سكوت كردم از من صرف نظر كنید، كه اگر مطلبى پیش آید كه نیازمند پاسخ باشید شما را هدایت خواهم كرد، پس تا آن گاه كه من دست مى دارم شما نیز دست از من بدارید.

عبدالرحمن گفت: اى امیرمؤمنان به جان خودت سوگند كه شما همان طور كه پیشینیان گفته اند:

  (به جانت سوگند كه هر كس را خواب بود بیدار نمودى، و به گوش هر كس كه گوشى شنوا داشت رسانیدى). (67)

__________________________

67- امالى شیخ مفید، ص 249 247.

64 شكوه على عليه‌السلام از روزگار  

على عليه‌السلام فرمود: در روزگار رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون پاره تن او بودم، مردم به من مانند ستاره اى در افق آسمان مى نگریستند، سپس روزگار مرا فرود آورد تا آن كه فلانى و فلانى را با من برابر ساخت، سپس مرا با پنج نفر برابر كردند كه برترین آنها عثمان بود، گفتم: اى اندوه! اما روزگار به این هم بسنده نكرد و از قدر من آن قدر كاست كه مرا با پسر هند (معاویه) برابر ساخت! (68)

__________________________

68- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 20/326.

بخش دوم: شكوه هاى على عليه‌السلام  

65 شكوه على عليه‌السلام از سستى یاران  

اى مردم كوفه من از معاشرت شما به سه قسمت و به دو امر دیگر مبتلا شدم.

اما سه قسمت شماها كر هستید در حالى كه به ظاهر گوش دارید و كور هستید اگر چه به صورت چشم دارید و گنگ هستید ولى حرف مى زنید و چشم و گوش و زبان شما كوچك ترین تاءثیرى در زندگى شما ندارد، و اما دو امر دیگر برادرى و دوستى شما در موقع حضور روى صدق و صفا و حقیقت نیست و هنگام گرفتارى و ابتلا نیز نمى توان به شماها اعتماد و اطمینان كرد.

پروردگارا من از این مردم دل تنگ و ملول گشته ام و آنان نیز از من ملول شده اند. من از آنان خسته و بیزار و آنان از من بیزارند، خداوندا امیر و حاكمى را از این جمعیت راضى نگه مدار و این مردم را نیز از امیر خودشان هرگز ممنون و راضى قرار مده و دل هاى آنان را وارد خطر و وحشت و خوف كن چنان كه نمك در رطوبت آب مى شود.

اى مردم بدانید كه اگر مرا ممكن بود و مى توانستم با شما قطع رابطه نموده و هرگز با شما سخن نگفته و دستورى به شما ندهم، البته عمل مى كردم، زیرا به خاطر هدایت و نجات و رشد آنچه مى توانستم كوشش كردم و در ملامت و عتاب شما آن چنان اصرار و مبالغه نمودم كه از زندگى خود سیر شدم.

زیرا در نتیجه سخنان و كوشش هاى من به جز پاسخ  هاى مسخره آمیز حرفى از شما نشنیدم. شما از راه حق منحرف شده و به سوى باطل تمایل پیدا كرده اید. و دین خدا هرگز با مردم هوى پرست و اهل باطل قوت و نیرو نگیرد. و من اطمینان دارم كه به جز زیان و ضرر چیز دیگرى از شما به من عاید نخواهد شد.

من شما را براى مبارزه و جهاد با دشمنان خودتان دعوت نمودم و شما در مكان هاى خود سنگین شده و درخواست تاءخیر كردید چنان كه بدهكاران مسامحه كار در مقام برگرداندن قرض خود امروز و فردا مى كنند.

اگر در فصل تابستان دعوت به سوى جهاد بشوید، شدت گرما را بهانه مى كنید و اگر در زمستان امر جهاد پیش بیاید، به خاطر سرما عقب مى نشینید، ولى این ها بهانه است و حقیقت این است كه شما از جنگ و جهاد فرار مى كنید و در صورتى كه از گرماى تابستان خوددارى و پرهیز مى نمایید گرمى شمشیر به مراتب بیشتر بوده و عجز شما در مقابل تندى و حرارت حمله هاى دشمن افزونتر خواهد بود انا لله و انا الیه راجعون. (69)

__________________________

69- غرر الحكم، ص 275؛ ارشاد مفید، ص 132؛ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 88.

47 تدفین پیامبر

چون مسلمانان از نماز فارغ شدند، به عادت اهل مكه عباس بن عبدالمطلب كسى را فرستاد تا عبیدة بن جراح مكى ها و ضریح ساز آنها را حاضر كند و نیز به دنبال ابو طلحه زید بن سهل، حفار مدینه فرستاد تا بیاید و لحدى براى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ترتیب دهد ابو طلحه حضور یافته و لحدى براى پیغمبر ترتیب داد و على و عباس و فضل و اسامه به دفن پیغمبر پرداختند.

انصار از پشت دیوار حجره صدا زدند: یا على تو را به خدا سوگند امروز راضى مشو حقى كه ما به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داریم نابود گردد. یكى از ما را هم اجازه بده تا در دفن پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شركت نماید. على عليه‌السلام فرمود: اوس ‍ بن خولى بیاید و در تدفین آن حضرت شركت كند. اوس مردى فاضل و از مردم بنى عوف خزرج بوده و پیكار بدر را هم دریافته چون وارد شد، على عليه‌السلام فرمود: وارد قبر شو چون داخل شد على عليه‌السلام بدن مبارك را به دست وى داد و دستور داد چگونه بدن آن حضرت را روى خاك بگذارد، چون آن بدن پاك را در روى خاك قبر گذارد، حضرت امیر فرمود: خارج شو، آنگاه خود وارد قبر شده بند كفن پیغمبر را گشود و طرف راست صورت نازنینش را رو به قبله گذارده خشت بر روى بدنش چید و خاك بر روى آن ریخت. (50)

__________________________

50- الارشاد، ص 175 174.

48 سوگوارى على عليه‌السلام

شخصى به آن حضرت گفت: (اى امیرمؤمنان! اگر محاسن خود را خضاب و رنگ مى كردى بهتر بود! )

امام به او فرمود:

  (الخضاب زینة و نحن قوم فى مصیبة): خضاب و رنگ كردن یك نوع زیبایى است ولى ما عزاداریم (منظور آن حضرت عزادارى در مورد رحلت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است).

آرى امام على عليه‌السلام در سوگ پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسیار سوگوار بود و از فراق او همچون شمع مى سوخت. (51)

__________________________

51- داستانهاى نهج البلاغه ج 2، ص 96 و 97.

فصل سوم مصایب بعد از رحلت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بخش اول: مظلومیت على عليه‌السلام بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

49 نظر صحابه درباره عثمان  

ابوالفداء مى نویسد: وقتى عثمان جوانان را خویشاوندان خود را به منصب هاى حساس مملكتى از قبیل فرماندارى و استاندارى منصوب نمود، بعضى از صحابه به عبدالرحمن بن عوف (همان كسى كه در شورى به نفع عثمان راءى داد و اساس خلافت او را استوار نمود) گفتند: تو این پیش آمدها را بر سر ما آوردى؟ گفت: من خیال نمى كردم چنین كند، از هم اكنون با خدا پیمان مى بندم كه دیگر با او سخن نگویم. تا وقتى عبدالرحمن از دنیا رفت با عثمان صحبت نكرد، در بیماریش عثمان به عیادت عبدالرحمن آمد صورتش را به طرف دیوار برگردانید. ابوبلال عسكرى در كتاب اءوائل مى نویسد: دعاى على عليه‌السلام درباره عثمان و عبدالرحمن بن عوف مستجاب شد.

روزى كه عثمان از ساختمان قصر مخصوص خود به نام (طمار زوراء) فراغت حاصل كرد غذاى فراوانى تهیه نمود و مردم را به ولیمه دعوت كرد. یكى از مدعوین عبدالرحمن بود همین كه چشم عبدالرحمن به ساختمان و غذا افتاد گفت: اى پسر عفان آن چه درباره ات مى گفتند و ما دروغ مى پنداشتیم اكنون به حقیقت پیوست من به خدا پناه مى برم از بیعتى كه با تو كردم. عثمان خشمگین شد، دستور داد به غلامش، عبدالرحمن را بیرون كند، منظورش از این كه دعاى على عليه‌السلام مستجاب شد جریانى است كه نقل شده: در روز شورى على عليه‌السلام به عبدالرحمن بن عوف فرمود: به خدا قسم این كار را نكردى مگر به همان امیدى كه آن دو رفیقان از یكدیگر داشتند (منظور عمر است كه در استحكام خلافت ابابكر جدیت فراوان نمود تا خودش بعد از او به خلافت برسد) در دنباله فرمایش خود فرمود (دقّ اللّه عطر منشم) خداوند میان شما عطر منشم را بكوبد.

منشم، زن عطر فروشى از قبیله حمیر بود. دو قبیله خزاعه و جرهم هر وقت اراده جنگ داشتند خود را به عطر آن معطر مى كردند، هر زمان چنین عمل را انجام مى دادند كشتار بین آنها زیاد مى شد از آن روز براى افتراق و اختلاف بین دو نفر این سخن مثل گردید. (52)

__________________________

52- الغدیر، ص 88، ج 9.

50 عثمان على عليه‌السلام را نیز تبعید نمود

علامه امینى در جلد نهم الغدیر ص 60 مى نویسد آیا جایز است براى مسلمانى كه ایمان به خدا و قرآن كریم آورده و به آیاتى كه درباره امیرالمؤمنین عليه‌السلام در آن كتاب نازل شده توجه داشته باشد و گواهى به نبوت پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده و آن چه درباره فضایل على عليه‌السلام توسط شخص پیغمبر ابراز شده قبول داشته باشد و سالهاى متمادى با على همنشین بوده، به اخلاق بى نظیر و صفات حسنه آن جناب پى برده باشد و اطلاع كافى از افعال و كردارش داشته با چشم خود فداكارى هاو جانبازى ها و فتح و پیروزى هایش را در جنگ هاى حساس اسلام مشاهده كرده باشد آیا براى مسلمانى كه این قدر شاهد شخصیت على عليه‌السلام باشد جایز است در خطاب با مثل برادر پیغمبر چنین بگوید (لم لا یشتمك مروان اذ شتمته فواللّه ما انت عندى با فضل منه) چرا مروان بهتر نیستى. یا جایز است به این گونه سخنان با او روبه رو شود؟

و اللّه یا اباالحسن ما ادرى اشتهى موتك ام اشتهى حیاتك فواللّه لئن مت احب ان ابقى بعدك لغیرك لانى لااجد منك خلقا و لئن بقیت لا اعدم طاغیا یتخذك سلما و عضدا و یعدك كهفا و ملجئا یمنعنى منه الا مكانه منك فانا منك كالا بن العاق من ابیه ان مات فجعه و ان عاش عقه (53)

یا به این سخن با او عتاب نماید ( (ما انت افضل من عمار و ما امنت اقل استحقاقا ام بقوله انك احق بالنفى من عمار). تو از اعمار بهتر نیستى و كمتر از او استحقاق كیفر ندرارى یا سخن دیگرش كه به مولى گفت: تو از عمار به تبعید شدن سزاوارترى.

بعد از تمام این خطاب هاى درشت او را از مدینه بیرون و از آشیانه و خانه اش خارج كرد. على عليه‌السلام را چندین مرتبه به ینبع تبعید نمود. به ابن عباس مى گفت (قل له فلیخرج الى ملك بالینبع ما اغتم به و لا یغتم بى) به على بگو برود به ملك خودش در ینبع نه من از دست او ناراحت و نه او از دست من آزرده باشد. (54)

__________________________

53- به خدا قسم نمى دانم آرزوى مرگ با زنده بودن تو را بنمایم اگر بمیرى علاقه ندارم براى غیر تو زنده باشم و همانند تو پیدا نخواهم كرد. اگر زنده باشى سركشان، تو را نردبان آرزو و پشتیبان و پناه مقاصد خود قرار مى دهند كه به واسطه ارتباط و علاقه تو به آنها نمى توانیم ایشان را مجازات كنم مثل من و تو مانند پسر نافرمانى است كه مرگ او پدر را ناراحت و زندگى اش باعث آزردگى و نافرمانى پدر است.

54- پند تاریخ، ج هفتم، ص 66 65.

51 كینه معاویه  

معاویه روزى براى ابوالاسود دئلى هدیه اى فرستاد كه مقدارى از آن حلوا بود، منظورش از فرستادن هدیه این بود كه دل آنها به دست آورد و قلبشان را از محبت على عليه‌السلام خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج یا شش ‍ ساله داشت پیش پدر آمد، همین كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشته در دهان گذاشت.

ابوالاسود گفت: دختركم! بینداز این غذا زهرى است، معاویه مى خواهد به وسیله حلوا ما را فریب دهد و از امیرالمؤمنین عليه‌السلام دور كند، محبت ائمه عليه‌السلام را از قلب ما خارج نماید. دخترك گفت: (قبحه الله یخدعنا عن السید المطهر باشهد المزعفر تبا لمرسله و آكله) خدا صورتش را زشت كند. مى خواهد ما را از سید پاك و بزرگوار به وسیله حلوایى شیرین و زعفران دار بفریبد. مرگ بر فرستنده و خورنده این حلوا باد. آن قدر دست در گلو برد و خود را رنج داد تا آن چه خورده بود قى كرد، آن گاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا یافت این شعر را سرود:

ابا لشهد المزعفر یا بن هند

نبیع علیك احسابا و دینا

معاذ الله كیف یكون هذا

و مولانا امیرالمؤمنینا

  (55)

__________________________

55- آیا حلوایى زعفرانى اى پسر هند جگرخوار مى خواهى شرافت و دین ما را برپایى به خدا پناه مى برم این كار نخواهد شد مولا و آقاى ما امیرالمومنین است. الكنى و الالقاب، ج 1 ص 7.

52 دو معجزه تكان دهنده  

مسعودى در ادامه سخن مى گوید: سپس بعد از چند روز، حضرت على عليه‌السلام یكى از آن افراد (ابوبكر) را دید و او را به یاد خدا آورد، و ایام خدا را به یاد او انداخت، و به او فرمود: (آیا مى خواهى بین تو و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع كنم، تا تو را امر و نهى كند! ).

او گفت: آرى، با هم به سوى مسجد قبا رفتند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به او نشان داد كه در مسجد نشسته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: (اى فلانى! این گونه با من پیمان بسته اى كه امر رهبرى را به على عليه‌السلام واگذار كنى، امیرالمؤمنان، على عليه‌السلام است! ).

او همراه على عليه‌السلام بازگشت، و تصمیم گرفت كه امر خلافت را به على عليه‌السلام تسلیم نماید، ولى رفیقش نگذاشت! و گفت: این سحر آشكار است و جادوى معروف بنى هاشم است، مگر فراموش كرده اى كه من و تو در نزد ابن ابى كبشه (پیامبر) بودیم به دو درخت امر كرد، آنها به هم چسبیدند، و در پشت آن درخت ها قضاى حاجت كرد، سپس به آن درخت ها امر كرد و آنها از همدیگر جدا شدند و به حال اول بازگشتند؟!!

ابوبكر پاسخ داد: اكنون كه تو این جریان را به یاد من آوردى، من نیز به یاد جریان دیگرى افتادم و آن این كه: من و او (پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غار (ثور) پنهان شده بودم، او دستش را به صورتم كشید، سپس با پاى خود اشاره كرد، دریایى را به من نشان داد، سپس جعفر (طیار) و اصحابش را به من نشان داد كه سوار بر كشتى هستند و در دریا سیر مى كنند!

ابوبكر از گفتار رفیقش، تحت تاءثیر قرار گرفت و از تصمیم خود مبنى بر تسلیم امر خلافت على عليه‌السلام منصرف شد، سپس تصمیم بر قتل على عليه‌السلام گرفتند و همدیگر را به این كار توصیه نمودند و وعده به همدیگر دادند، و خالدین ولید را ماءمور قتل كردند. (56)

__________________________

56- بیت الاحزان، ص 166 وت 167.

53 آخرین كلام على عليه‌السلام در بالاى منبر  

محدث بزرگ ثقه الاسلام كلینى از سدیر نقل مى كند كه گفت: در محضر امام باقر عليه‌السلام بودیم، سخن از جریانات بعد از رحلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پریشانى و غربت حضرت على عليه‌السلام به پیش آمد، مردى از حاضران به امام باقر عليه‌السلام عرض كرد: (خدا كار تو را سامان دهد، عزت و شوكت بنى هاشم و بسیارى جمعیت آنها چه شد؟ )

امام باقر عليه‌السلام فرمود: (از بنى هاشم كسى باقى نمانده بود! (شوكت) بنى هاشم با بودن جعفر طیار و حمزه عليه‌السلام ، موجودیت داشت، وقتى كه جعفر و حمزه در گذشتند عموى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عقیل (برادر على عليه‌السلام باقى ماندند، كه از آزاد شدگان (در فتح مكه) بودند.

اما والله لو ان حمزة و جعفر كانا بحضرتهما، ما وصلا الى ما وصلا الیه، و لو كانا شاهدیهما لاتبقا نفسیهما.

آگاه باش، سوگند به خدا اگر حمزه و جعفر عليه‌السلام زنده و حاضر بودند، آن دو نفر (خلیفه) به آن مقام كه رسیدند، نمى رسیدند، و اگر حمزه و جعفر عليه‌السلام شاهد و ناظر بودند، آن دو نفر جان سالمى از میان بیرون نمى بردند و خود را به هلاكت مى رساندند).

به خاطر همین تنهایى و مظلومیت است كه نقل شده حضرت على عليه‌السلام وقتى كه به منبر مى رفت، همیشه آخرین سخنش قبل از پایین آمدن از منبر، این بود ما زلت مظلوما منذ قبض الله نبیه (از آن هنگام كه خداوند، پیامبرش را قبض روح كرد، همواره و همیشه مظلوم شدم). (57)

__________________________

57- بیت الحزان، ص 160 و 161.

54 شباهت كار على عليه‌السلام به پنج پیامبر  

بعد از بیعت اجبارى على عليه‌السلام به خانه خود رفت و از مردم كناره گرفت، و بعد به پیروان خود فرمود: من به پنج پیغمبر در پنج مورد، اقتدا كرده ام (كار من شبیه كار آنها است):

1 از حضرت نوح عليه‌السلام آن جا كه به خدا عرض كرد:

رب انى مغلوب فانتصر: (پروردگارا من مغلوب این قوم (طغیانگر) شده ام، انقام مرا از آنها بگیر (قمر 10).

2 از حضرت ابراهیم عليه‌السلام آن جا كه به مشركان فرمود: و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله: (و از شما و آنچه غیر از خدا مى خوانید كناره گیرى مى كنم) (مریم 48).

3 از حضرت لوط عليه‌السلام آن جا كه به قوم سركش خود فرمود: لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شدید: (اى كاش در برابر شما، قدرتى داشتم، تا تكیه گاه و پشتیبان محكمى در اختیار من بود) (هود 80).

4 از موسى عليه‌السلام كه به فرعونیان گفت: ففرت منكم لما خفتكم: (پس از شما فرار كردم هنگامى كه از شما ترسیدم) (شعرا 21).

5 و هارون (برادر موسى عليه‌السلام كه به موسى عليه‌السلام گفت: ان القوم استضعفونى و كادو یقتلوننى: (مردم مرا تضعیف كردند و نزدیك بود كه مرا به قتل رسانند) (اعراف 150).

سپس به جمع آورى و تنظیم قرآن پرداخت و آن را در جامه اى پیچید و آن را بسته و مهر نمود و به مردم فرمود: (این كتاب خدا است كه آن را طبق امر و وصیت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان گونه كه نازل شده است جمع آورى نموده ام.

بعضى از حاضران گفتند: (قرآن را بگذار و برو).

فرمود: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شما فرمود: (من در میان شما دو یادگار گرانمایه مى گذارم، كتاب خدا و عترت من، و این دو از هم جدا نمى شوند تا این كه در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند) پس اگر سخن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را قبول دارید، مرا با قرآن بپذیرید، كه بر اساس دستورات قرآن بین شما حكم مى كنم.

قوم گفتند: (ما نیازى به تو و قرآن تو نداریم، اكنون آن قرآن را بردار و ببر و از آن جدا نشو).

حضرت على عليه‌السلام از قوم، روى گردانید و به خانه اش رفت، و شیعیان او نیز خانه نشین شدند، زیرا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنها پیمان گرفته بود كه چنین كنند.

ولى آن قوم، دست نكشیدند، به خانه على عليه‌السلام هجوم آوردند و در خانه اش را سوزاندند و آن حضرت را با اجبار به سوى مسجد بردند، و فاطمه عليها‌السلام را در كنار در خانه، در فشار قرار دادند به طورى كه فرزندش ‍ محسن، سقط گردید.

به على عليه‌السلام گفتند: بیعت كن، او بیعت نكرد و گفت: بیعت نمى كنم، گفتند: اگر بیعت نكنى تو را مى كشیم.

فرمود: اگر مرا بكشید، من بنده خدا و برادر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم، دستش را باز كردند ولى آن حضرت دستش را بست، باز كردن دست او بر آنها سخت شد، در حالى كه دستش بسته بود، (دست ابوبكر را) بر دست او مالیدند. (58)

__________________________

58- بیت الحزان، ص 165 و 166.

55 گریستن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابو عثمان نهدى از على بن ابى طالب عليه‌السلام روایت كرده كه فرموده: با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از باغى مى گذشتیم كه من گفتم: اى رسول خدا، این باغ چه زیباست!

فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است؛ تا به هفت باغ و به روایت احمد بن زهیر نه باغ گذشتیم و من همان سخن را تكرار كردم و پیامبر هم مى فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است. آن گاه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا در آغوش كشید و گریست.

گفتم، اى رسول خدا، علت گریه شما چیست؟

فرمود: كینه هایى كه براى حكومت پس از من، از تو در سینه هایى مردانى نهفته است كه بر تو آشكار نمى كنند.

گفتم: آیا در آن هنگام دین من در سلامت است؟

فرمود: آرى تو در سلامت است. (59)

__________________________

59- تاریخ بغداد، 12/398.

56 ملاقات با برادر  

عقیل به حضور على عليه‌السلام آمد، على عليه‌السلام را نگران دید، پرسید: چرا گریه مى كنى؟ خداوند چشم هاى تو را نگریاند.

حضرت على عليه‌السلام در پاسخ فرمود: برادرم! سوگند به خدا گریه ام در مورد قریش و طرفداران آنها است كه راه گمراهى را پیمودند و از حق روى برتافتند، و به فساد و جهالت خود بازگشتند، و به وادى اختلاف و نفاق و در بیابان سرگردانى افتادند، و براى جنگیدن با من همدست شدند، چنان كه قبلا براى جنگیدن با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همدست گشتند، خداوند آنها را به مجازات برساند كه رشته قرابت با مرا پاره كردند و حاكمیت پسر عمویم پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از دست ما بیرون بردند، آن گاه بلند گریه كرد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و این اشعار را به عنوان تمثیل خواند:

فان تسلینى كیف انت فاننى

صبور على ریب الزمان صلیب

یعز على ان ترى بى كابة

فیشمت عاد اویساء حبیب

  (اگر از حال من بپرسى كه چگونه اى؟ ، مى گویم: در سختى هاى روزگار صبر مى كنم و در دشوارى ها به سر مى برم، بر من سخت است كه آثار اندوه در من دیده شود تا دشمن شادى كند و دوست ناراحت شود. (60)

__________________________

60- بیت الاحزان، ص 133 و 134.

57 درد دل حضرت امیر عليه‌السلام با چاه  

میثم مى گوید: شبى از شب ها على عليه‌السلام مرا با خود از كوفه بیرون برد تا رسیدیم به بیابانى آن جا خطى كشید و به من فرمود: از این خط تجاوز نكن، مرا گذاشت و خود رفت. آن شب شب تاریكى بود. من با خود گفتم. عجیب، مولاى خودم را در این بیابان تنها گذاشتم با آن كه او دشمنى زیادى دارد به خدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم. پس ‍ به جستجوى آن حضرت پرداختم. او را در حالى یافتم كه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده با چاه گفتگو مى كند، همین كه امام آمدن مرا احساس كرد فرمود: كیستى؟

عرض كردم: میثم.

فرمود: آیا نگفتم از خط تجاوز مكن. گفتم: سرور من، ترسیدم خدا نكرده از دشمنان به شما آسیبى برسد، دلم طاقت نیاورد.

فرمود: آیا چیزى شنیدى از آن چه مى گفتم.

عرض كردم: نه

فرمود: اى میثم،

و فى الصدر لبانات

اذا ضاق لها صدرى

نكت الارض بالكف

و ابدیت لها سرى

فمهما تنبت الارض

فذاك النبت من بذرى

در سینه من اسرارى است، وقتى كه دلم از جهت آنها تنگ مى شود زمین را با دستم مى كنم، راز دلم را ظاهر مى نمایم پس هر وقتى كه برویاند آن زمین گیاهى را، از آن تخمى است كه من كاشته ام. (61)

__________________________

61- بر امیر مومنان على (ع) چه گذشت، ص 317 316.

58 مظلوم همیشه تاریخ  

امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: از آن وقتى كه مادر، مرا زاده است پیوسته مظلوم بوده ام حتى وقتى كه به برادرم عقیل درد چشم اصابت كرد، مى گفت: به چشم من دارو نریزید تا به چشم على دارو بریزید. با این كه درد چشم نداشتم به چشم من دوا مى ریختند. (62)

__________________________

62- آثار الصادقین، ج 1 ص 293.

59 پدرم فداى آن شهید  

عایشه گوید: روزى على بن ابى طالب عليه‌السلام از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه ورود خواست پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: یا على داخل شو، چون داخل شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و او را در آغوش كشید و پیشانیش را بوسید و فرمود: پدرم فداى آن شهید، پدرم فداى آن تنهاى شهید. (63)

__________________________

63-امالى شیخ مفید، ص 85

60 چگونه صبح كردن على عليه‌السلام  

حنش بن معتمر گوید: بر امیرالمؤمنین على بن ابیطالب عليه‌السلام در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه) تكیه زده بود داخل شدم و گفتم: السلام علیك یا امیرالمومنین و رحمة الله و بركاته، چگونه صبح كردى؟

حضرت سر بلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالى كه دوست دار دوستان، و صبر كننده بر دشمنى دشمنانمان هستم، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشایش است، و دشمن ما بناى كار خود را بر پایه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است، این بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش دوزخ مى افكند.

اى ابا المعتمر به راستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دل هاى بندگان را بر دوستى ما سرشته، و دست از یارى دشمن ما شسته، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در یك دل نگنجد. زیرا كه (خداوند براى یك مرد دو دل در درونش ننهاده است) تا با یكى، گروهى را و با دیگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد. (64)

__________________________

64- امالى شیخ مفید، ص 259 258.

61 ستم هاى وارده به على عليه‌السلام  

مسیب بن نجبه گوید: على عليه‌السلام مشغول سخنرانى بود كه مرد عربى فریاد مظلومیت برداشت، آن حضرت به او فرمود: نزدیك بیا. امام فرمود: به من به اندازه ریگ هاى بیابان و موهاى بدن حیوانات ستم شده است. (65)

__________________________

65- سفینة البحار، 2/108 و روایتى دیگر نظیر همین را نیز آورده است.

62 دشمنى دختران خلفاء با على عليه‌السلام  

چون على عليه‌السلام در ذى قار فرود آمد عایشه نامه اى به حفضة، دختر عمر، نوشت كه بدان على به ذى قار آمده و چون خبر سپاهیان بسیار و جماعت انبوهى كه با ما هستند بدو رسیده از ترس در همانجا توقف كرده و همانند اسب قرمز رنگى است كه راه پیش و پس ندارد، اگر قدم به پیش نهد پى شود و اگر به عقب برگردد او را نحر كنند!

حفضه كه این نامه را خواند، دستور داد زنان خواننده اى را نزد وى بیاورند و برایش آواز خوانى كرده و بنوازند و در وقت خوانندگى و دف زدن این شعر را بخوانند:

ما الخبر ما الخبر؟ على فى السفر!

كالفرس الاسقر! ان تقدم عقر

و ان تاءخر نحر!

این خبر به گوش زنان بنى امیه و (بنات الطلقاء) رسید و براى شنیدن آن به خانه حفصه آمده و در آنجا اجتماع مى كردند و خوانندگان و نوازندگان نیز با همان اشعار به خوانندگى و دف زدن مى پرداختند.

ام كلثوم دختر على عليه‌السلام از جریان مطلع شد و جامه برتن كرده و به طور ناشناس و روبسته به خانه حفضه رفت و چون وارد شد روى خود را باز كرد و چون حفضه او را شناخت شرمنده شد و عذر خواهى كرد.

ام كلثوم بدو گفت: اگر شما دو نفر امروز با على به مخالفت و دشمنى برخاسته اید پیش از این نیز به دشمنى با برادرش (رسول خدا) برخاستید تا آنكه خداوند درباره شما آن آیات را نازل فرمود! حفضه شرمنده شد و از وى خواست تا از ادامه آن گفتار خوددارى كند و نامه عایشه را طلبید و آن را پاره كرده و از خدا طلب آمرزش ‍ كرد. (66)

__________________________

66- زندگانى امیرالمؤمنین (ع)، ص 386 و 387.

63 سكوت على عليه‌السلام  

ابوعلى همدانى گوید: عبدالرحمن بن ابى لیلى حضور امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام برخاست و گفت: اى امیرمؤمنان از شما پرسش مى كنم تا چیزى از شما فرا گیرم و البته منتظر بودیم كه چیزى درباره كار خودت بفرمایى اما چیزى نفرمودى. آیا از كار خویش به ما خبر نمى دهى كه آیا (این سكوت شما) به جهت سفارشى است از جانب رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یا به نظر خودتان چنین رسیده است؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ایم، و مطمئن ترین آنها همان است كه از زبان خودتان بشنویم و از شما بپذیریم. ما مى گفتیم: اگر حكومت پس از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست شما مى رسید احدى با شما به نزاع نمى پرداخت، به خدا سوگند اگر از من بپرسند نمى دانم چه بگویم؟ آیا چنین پندار برم كه این قوم نسبت به آن چه كه درآنند از شما شایسته ترند؟ اگر چنین گویم پس به چه جهت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب نمود و فرمود: (اى مردم هر كه من مولاى اویم پس على مولاى اوست). و اگر شما از آنان نسبت بدان چه كه در آنند شایسته ترى پس براى چه ولایت آنهارا بپذیریم؟

امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: اى عبدالرحمن همانا خداى متعال پیامبر خود صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شایستگى خود به این لباسم شایسته تر بودم، و همانا از جانب پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خود نمودید، به خاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذیرم. و همانا نخستین چیزى كه پس از آن حضرت (یا پس ‍ از غصب خلافت) از حقمان كاسته و ضایع شد ابطال حق ما در خمس ‍ بود، پس چون كار ما سست گشت چوپانى چند از قریش در ما طمع ورزیدند.

و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگیرى به من بازگردانند مى پذیرم و به انجامش برمى خیزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد یافت، و من بسان مردى هستم كه از مردم در مدت معینى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او سریع كنند آن را بگیرد و سپاس ‍ قرار گیرند، و مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پیش گیرد اما در نظرم مردم بسان حیوان چموشى جلوه مى كند.

جز این نیست كه همیشه حق از این راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هرگاه سكوت كردم از من صرف نظر كنید، كه اگر مطلبى پیش آید كه نیازمند پاسخ باشید شما را هدایت خواهم كرد، پس تا آن گاه كه من دست مى دارم شما نیز دست از من بدارید.

عبدالرحمن گفت: اى امیرمؤمنان به جان خودت سوگند كه شما همان طور كه پیشینیان گفته اند:

  (به جانت سوگند كه هر كس را خواب بود بیدار نمودى، و به گوش هر كس كه گوشى شنوا داشت رسانیدى). (67)

__________________________

67- امالى شیخ مفید، ص 249 247.

64 شكوه على عليه‌السلام از روزگار  

على عليه‌السلام فرمود: در روزگار رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون پاره تن او بودم، مردم به من مانند ستاره اى در افق آسمان مى نگریستند، سپس روزگار مرا فرود آورد تا آن كه فلانى و فلانى را با من برابر ساخت، سپس مرا با پنج نفر برابر كردند كه برترین آنها عثمان بود، گفتم: اى اندوه! اما روزگار به این هم بسنده نكرد و از قدر من آن قدر كاست كه مرا با پسر هند (معاویه) برابر ساخت! (68)

__________________________

68- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 20/326.

بخش دوم: شكوه هاى على عليه‌السلام  

65 شكوه على عليه‌السلام از سستى یاران  

اى مردم كوفه من از معاشرت شما به سه قسمت و به دو امر دیگر مبتلا شدم.

اما سه قسمت شماها كر هستید در حالى كه به ظاهر گوش دارید و كور هستید اگر چه به صورت چشم دارید و گنگ هستید ولى حرف مى زنید و چشم و گوش و زبان شما كوچك ترین تاءثیرى در زندگى شما ندارد، و اما دو امر دیگر برادرى و دوستى شما در موقع حضور روى صدق و صفا و حقیقت نیست و هنگام گرفتارى و ابتلا نیز نمى توان به شماها اعتماد و اطمینان كرد.

پروردگارا من از این مردم دل تنگ و ملول گشته ام و آنان نیز از من ملول شده اند. من از آنان خسته و بیزار و آنان از من بیزارند، خداوندا امیر و حاكمى را از این جمعیت راضى نگه مدار و این مردم را نیز از امیر خودشان هرگز ممنون و راضى قرار مده و دل هاى آنان را وارد خطر و وحشت و خوف كن چنان كه نمك در رطوبت آب مى شود.

اى مردم بدانید كه اگر مرا ممكن بود و مى توانستم با شما قطع رابطه نموده و هرگز با شما سخن نگفته و دستورى به شما ندهم، البته عمل مى كردم، زیرا به خاطر هدایت و نجات و رشد آنچه مى توانستم كوشش كردم و در ملامت و عتاب شما آن چنان اصرار و مبالغه نمودم كه از زندگى خود سیر شدم.

زیرا در نتیجه سخنان و كوشش هاى من به جز پاسخ  هاى مسخره آمیز حرفى از شما نشنیدم. شما از راه حق منحرف شده و به سوى باطل تمایل پیدا كرده اید. و دین خدا هرگز با مردم هوى پرست و اهل باطل قوت و نیرو نگیرد. و من اطمینان دارم كه به جز زیان و ضرر چیز دیگرى از شما به من عاید نخواهد شد.

من شما را براى مبارزه و جهاد با دشمنان خودتان دعوت نمودم و شما در مكان هاى خود سنگین شده و درخواست تاءخیر كردید چنان كه بدهكاران مسامحه كار در مقام برگرداندن قرض خود امروز و فردا مى كنند.

اگر در فصل تابستان دعوت به سوى جهاد بشوید، شدت گرما را بهانه مى كنید و اگر در زمستان امر جهاد پیش بیاید، به خاطر سرما عقب مى نشینید، ولى این ها بهانه است و حقیقت این است كه شما از جنگ و جهاد فرار مى كنید و در صورتى كه از گرماى تابستان خوددارى و پرهیز مى نمایید گرمى شمشیر به مراتب بیشتر بوده و عجز شما در مقابل تندى و حرارت حمله هاى دشمن افزونتر خواهد بود انا لله و انا الیه راجعون. (69)

__________________________

69- غرر الحكم، ص 275؛ ارشاد مفید، ص 132؛ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 88.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13