در جستجوى استاد

در جستجوى استاد0%

در جستجوى استاد نویسنده:
گروه: سایر کتابها

در جستجوى استاد

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: صادق حسن زاده
گروه: مشاهدات: 19014
دانلود: 2174

توضیحات:

در جستجوى استاد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 124 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19014 / دانلود: 2174
اندازه اندازه اندازه
در جستجوى استاد

در جستجوى استاد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خوف ثمره محبت

سوم از ثمرات محبت ، خوف است و عبارت است از اين كه محب مى ترسد كه از دستش برود آنچه را كه دارد و در اينجا حال انس ‍ است از حال خوف ؛ زيرا اگر چه در انس طلب زيادى نمى نمودى ولى خرسند و مسرور بود به آنچه را كه واجد بود و در خوف در ترقى نكردنش با انس مشترك است و علاوه حال خوفى هم دارد كه مبادا آنى را كه دارد از دستش برود و چه بسا در قرب ، خوف است كه در بعد، نيست ؛ چنانچه حكايت شده است درباره جوانى كه از شدت قرب و از بيم خوف اندام او لاغر و زرد و نحيف گشته بود آن حكايت اين است :

گفت در مكه مجاور بودم

در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانى ديدم

چه جوان شيفته جانى ديدم

لاغر و زرد شده همچو هلال

كردم از وى ز سر مهر سوال

كه مگر عاشقى اى شيفته مرد

كه بدينسان شده اى لاغر و زرد؟

گفت آرى به سرم شور كسى است

بس چه من لاغر و رنجور بسى است

گفتمش يار به تو نزديك است

يا چه شب روزت از او تاريك است ؟

گفت در خانه اويم همه عمر

خاك كاشانه اويم همه عمر

گفتمش يك دل و يك روست به تو

يا ستمكار و جفا روست به تو؟

گفت هستيم به هم شام و سحر

به هم آميخته چون شير و شكر

گفتمش يار تو اى فرزانه

با تو همواره بود هم خانه

لاغر و زرد شده بهر چه اى

تن پر از درد شده بهر چه اى ؟

گفت رو رو كه عجب بى خبرى !

به كه زين گونه سخن درگذرى

محنت قرب ز بعد افزون است

دلم از محنت قربم خون است

هست در قربم همه بيم و زوال

نيست در بعد جز اميد وصال

حاصل آن كه بنابراين ، حال خوف از محبت ناشى مى شود و محبت است كه مانند درخت ريشه اش در زمين دل است و ثمراتش در خارج ظهور و بروز مى نمايد مانند حال شوق و انس و خوف و كسى كه چشيده باشد شيرينى محبت حق را مشكل است كه از او دست بردارد، چنانچه حضرت سيدالساجدين در مناجات محبين فرمايد: الهى من ذا الذى ذاق حلاوه محبتك فرام منك بدلا و من ذا الذى انس بقربك فابتغى عنك حولا(١٣٦)؛

خداى من كيست آن چنان كسى كه چشيده باشد شيرينى محبت تو را پس او را بگذارد و غير او را اختيار نمايد و كيست آن چنان كه انس به تو و قرب به تو پيدا كرده است پس او را رها كند و به چيزى ديگر مانوس شود.

از اين قبيل عبارات به عناوين مختلفه از لسان معصومينعليه‌السلام بسيار وارد شده است و شرحش موجب اطاله كلام مى شود:

نتيجه آن شد كه انس عبارت است از حالت خرسندى و سرور بر اطلاع به كمال محبوب و خوف عبارت است از حالت اظطراب و ترس از زوال نعمت محبت و قلب هم گاهى ممكن است در يك حالت متوقف گردد و گاهى ممكن است از حالتى به حالتى منقلب شود مانند پرنده اى كه از شاخه اى به شاخه اى پرواز مى كند.

حالت ادلال چيست ؟

هر گاه قلب در حالت انسى ميل به خوف ننمايد و در همان حال ثابت و راكد بماند يك حالت ديگرى پيدا مى شود كه علماء اخلاق از آن حالت تعبير مى كنند به ادلال كه عبارت است از فارسى لوس شدن محب است نزد محبوب كه اين حالت يك سرور است كما آن كه بسيار ديده مى شود كه چون طفل نسبت به پدر و مادر خود انس داشته باشد در آن حال گستاخى ها مى كند و ناسزاها مى دهد و گاه هم مى شود كه پدر و مادر خود را مى زند و اذيت و آزارشان مى كند مع الوصف آنها هم اين اذيت و آزار را به خود مى خرند و بلكه در عين حال از حركات زشت فرزند خويش لذت مى برند كه اگر از طرف غير به آنها برسد هر آينه تاب تحمل آن را ندارند.

پس چون بنده در مقابل انس و محبت چنين حالى را پيدا كرد نسبت به پروردگار خود طورى رفتار مى كند كه در موقع دعا و در مقام خواهش و درخواست حوائج از درگاه حضرت جل و جلاله از طريقه ادب خارج مى شود و بسا هست كه به ساحت قدس ربوبى حق گستاخى مى كند و بارى نيز به فوريت به هدف اجابت مى رساند و او را مورد عطوفت و الطاف خويش قرار مى دهد و اين حالت ادلال و لوس گيرى مى نامند چنانچه در عرف هم معمول است كه مى گويد از جا در رفتم و هر چه خواستم گفتم و اين طريقه لطف حق نسبت به بنده مدلال خود تعبير به اسم مبارك يا باسط شده است كه ضد حالت قبض مى باشد، كه هرگاه كمترين اسائه ادب و جسارتى از عبد سر زند مجازات شديدش مى كند و خطابات مقرون با عتاب يا مى نمايد و انبياء عظام بر حسب اختلاف مراتب شان اين حالات برايشان پيدا مى شود و در غير اين حالت پيدا مى شود.

در حديث است كه وقتى براى بنى اسرائيل قحطى شده بود و هر چه حضرت موسىعليه‌السلام و صلحا و عباد و زهاد دعا مى كردند باران نمى آمد تا اين كه بعد از مدتهايى خداوند متعال به حضرت موسى ، فرمود: چگونه اجابت كنم دعا جمعيتى را كه در بين ايشان معصيت كارانند حالا كه چنين است و تو درخواست نزول رحمت مى كنى برو به برخی بگو دعا كند تا من براى ايشان باران بفرستم پس ‍ آن موسائى كه در مقام مكالمه با حق اطاله سخن مى نمود چنانچه وقتى كه حضرت حق از او مى پرسند اين چست كه بدست راست تو؟ چون خود را در حالت ادلالى مشاهده مى كرد و متوجه به نام مقدس يا باسط بود عرض مى كند اين عصاى من است كه هم تكيه بر آن مى كنم در موقعى كه خسته شوم و هم گوسفندانم را به او مى رانم و هم برگ هاى درخت را به وسيله او مى ريزم و هم كارهاى ديگرى از او ساخته است كه استفاده مى كنم اينك در اين مقام كه مقام قبض است جرات نمى نمايند كه بپرسد خدايا اين برخ كه فرمودى مكانش كجاست و علامتش چيست تا او را پيدا نمايم ! و بالجمله ؛ پس از مدتى برخ را پيدا كرده در حالتى كه اوست برخ پيش رفت فرمود: مدتى است دنبال تو مى گردم گفت با من چكار دارى ؟ فرمودند مامور شده ام از جانب حق به تو بگويم تو دعا كنى تا باران بيايد؛ زيرا خداوند متعال پاره اى از امور را به عهده بندگان خود مى گذارد و حال آن كه قادر است بدون اسباب و مقدمات جميع كارها را انجام دهد چنانچه به حضرت مريم ، فرمود: درخت را حركت بده با برايت خرما بريزد. و حال آن كه خداوند يك درخت خشك را در غير فصل خود تازه گردانيده و آن را داراى ميوه كرد و قادر بود كه باد را مامور گرداند تا درخت با حركت دهد براى حضرت مريم خرما بريزد لكن اين كار را به خود آن معصومه واگذار فرمود بالاخره حضرت موسى با آن بنده رفت تا اين كه طرز مناجات و دعاى او را مشاهده نمايد؛ پس برخ عرض كرد: خداوندا، اين از كارهاى تو نبود و اين كار از حلم تو نيست چه شده است تو را كه رحمت خود را بر بندگانت مسدود كرده اى ؟ آيا ابرهاى تو از باريدن سرپيچى مى كنند و يا آن كه بادهاى آورندگان ابر از اطاعت تو خارج گرديده اند و يا آن كه خزائنى كه نزد تو است تمام شده يا آن كه غضب تو بد بندگانت شدت يافته است مگر نبوده است كه تو آمرزنده بودى قبل از آفريدن خطاكاران و يا آن كه مى خواهى آنان را امتحان كنى پس چرا از نزول رحمت خود امتناع مى نمايى ؟

هنوز سخنان برخ تمام نشده بود كه بارانى فراوان نازل گرديد و همه بنى اسرائيل سيراب شدند و آن قدر روى زمين را آب گرفت تا آن كه تا زانو را فرا مى گرفت !

بعد از دعا، برخ نزد حضرت موسى آمد و گفت : ديدى چگونه با خدا تكلم كردم و او با من ملايمت و ملاطفت فرمود؟! پس آن پيغمبر شديدالغضب نتوانست اين حالت گستاخانه و اسائه ادب برخ را تحمل كند و قصد كرد موسى تاديب او را، پس خداوند متعال وحى فرستاد كه اى موسى ! صحبت نگهدار به جهت آن كه برخ مرا روزى سه بار مى خنداند و معنايش اين است كه ما از اين گفتار به غضب درنمى آييم و خشنود مى گرديم(١٣٧)

نظير اين حالت را درباره حضرت سجادعليه‌السلام هم نقل مى كنند كه در زمان ائمهعليه‌السلام هم رهبانانى بودند كه طريقه زهد و تهذيب اخلاقى را مى پيمودند لكن آنهايى كه به دستور بزرگواران عمل مى نمودند هر كدام بر حسب استعداد خود مقاماتى را حائز مى شدند و آنهايى كه بر غير طريق آنان عمل مى كردند اگر چه زحمات زيادى را تحمل مى شدند لكن به جايى نمى رسيدند.

حكايت كردند كه در زمان حضرت سجادعليه‌السلام خشك سالى شد. هشت نفر از عباد و زهاد كه يكى از آنها زن بود براى طلب باران در مسجدالحرام اجتماع نمودند، پس حضرت بر آنها گذشتند و فرمودند: بين شماها يك نفر نيست كه دوست خدا باشد و دعايش مستجاب شود؟! عرض كردند: وظيفه ما دعا كردن است و ما بيش از اين توانايى نداريم و اين حرف تا اندازه اى هم درست است سپس حضرت فرمود: از دور خانه خدا متفرق شويد! متفرق شدند آن جناب در مقام دعا برآمد و عرض كرد: خداوندا، به حق دوستى خودت به من قسمت مى دهم كه باران بفرستى پس در حال باران رحمت الهى نازل گرديد و آن هشت نفر عرض كردند: شما از كجا دانستى خدا تو را دوست مى دارد؟! فرمود: هر گاه دوست نداشت دعوت نمى فرمود!(١٣٨) و حال آن كه جناب در حال خوف دعاهاى عجيب و غريبى مى نمودند كه شاهد اين مطالب است و هرگاه بخواهيم متذكر اين گونه حكايات شويم بايد در حالات خود و ساير مردمان نظر نماييم چنانكه گويند يكى از غلامان حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام دعا كرد و خداوند به دعاى او باران را نازل فرمود و شخصى اين قضايا را مشاهده مى نمود و دانست كه باران به دعاى آن غلام نازل گرديد پس خدمت حضرت سجادعليه‌السلام مشرف شده آن غلام را خريدارى نمود، آن غلام گفت : مرا براى چه خريده اى از من كه كارى برنمى آيد؟ گفت : من هم از تو كار نمى خواهم بلكه از براى مقامى كه در نزد خدا دارى ، من دوستى و هم جوارى تو را طالب هستم پس آن مرد چون كه مطلب را بدين منوال ديد به درگاه حضرت بارى تعالى عرض كرد: بارالها! اكنون كه سر من فاش گرديد مرگ مرا برسان ، و در حال فوت نمود.(١٣٩)

ديگرى نقل كنند كه الاغش گم شده بود و گريه مى كرد شخصى به او برخورد پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟ جواب داد: الاغى داشتم كه به وسيله او اعاشه مى نمودم و اكنون گم شده است ، آن شخص گفت : خدايا! به عزت و جلال تو قسم كه قدم از قدم برنمى دارم تا اين كه الاغ اين شخص پيدا شد.(١٤٠)

مقام رضا ثمره محبت

ديگر از ثمرات محبت ، مقام رضا است ؛ چون بنده نسبت به خدا محبت پيدا مى كرد از او راضى مى شود و اين نه اين كه مخصوص ‍ محبت به خدا باشد بلكه هر كس به هر چه محبت پيدا كند افعال و اعمال محبوب قهرا در نظر او پسنديده است و خيلى اين مطلب محتاج به شرح نمى باشد چنانچه ملاحظه مى كنيم كمتر كسى مى شود كه در مدت عمرش به چيزى محبت پيدا نكرده باشد و بلكه شايد اصلا محال باشد؛ زيرا اساس خلقت عالم روى محبت بوده كه فرمود:( کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُعرَف .) (١٤١)

و اين محبت در تمام موجودات ، سارى و جارى مى باشد لكن بعضى خيلى روشن و واضح است مانند محبت ما نسبت به شى ء و بعضى تاريك است مانند محبت اشياء نسبت به وجود ما و حاصل آن كه دل بى محبت يافت نمى شود منتها يكى محبت به دنيا دارد و يكى به بهشت و نعمت هايش و يكى هم فقط به خدا.

چون مطالعه مى نماييم مى بينيم كه وقتى به چيزى صحبت پيدا نموديم آن وقت تمام متعلقات محبوبمان را هم دوست داريم ؛ مثلا چون نسبت به خانه خود علاقه داشته باشيم پس طبعا آن محلى را كه خانه ما در آن واقع است دوست مى داريم و حتى كوچه هاى منسوب به آن محل را و حتى شهرى كه خانه ما در اوست حتى مملكتى را كه شهر ما در او است همه را دوست مى داريم ؛ پس ‍ دوستى همه اينها به واسطه دوستى محبوب ما است كه عبارت باشد از خانه ما و اگر چنانچه اين دوستى شدت كند و به مقام وله برسد مطلب از اين روشن تر مى شود و آن يك حال جذبه اى است كه اختلاط پيدا مى كند حب آن شى ء محبوب با قلب محب چون محبتى كه مجنون نسبت به ليلى داشت كه معروف است حضرت امام حسنعليه‌السلام روزى از مجنون سوال فرمود: حق با من است يا با معاويه ؟ عرض كرد: حق با ليلى است و حضرت فرمود: اگر چنانچه غير از اين جواب را مى داد معلوم نبود كه او عاشق است ! ديگر آن كه نقل مى كنند كه مجنون رفته بود در قبيله ليلى و در و ديوار خانه ليلى را مى بوسيد مثل آن كه ما شيعيان چون مشرف به مشاهده مشرفه مى شويم در و ديوار و سنگ و ضريح را مى بوسيم ، مجنون نيز درب و ديوار خانه ليلى را مى بوسيد و مى گفت : و ما حب الديار شغفن قلبى و لكن حب من سكن الديار ؛ در قلب من اين طور نيست كه در و ديوار را دوست داشته باشم بلكه چون آنها تعلق به ليلى من دارد دوست دارم

حاصل آن كه ؛ بشر بدون محبت زندگانى نمى كند و اين از فطريات اوست كما آن كه حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكه را دوست مى داشتند به جهت آن كه چون مى خواستند از مكه خارج شوند با يك تاثر و المى بيرون مى رفتند و مى فرمودند كه اگر مى گذاشتند من بمانم در تو، هر آينه مى ماندم و هرگز از تو مفارقت نمى كردم

پس از بيان اين مقدمه ، معلوم مى شود كه فعل هر فاعلى از متعلقات آن فاعل است مثل نظر ناظر و گفتار ناطق و بالجمله ؛ كليه افعال انسان از تبعات اوست كه فعل شخص حكايت از هويت ذاتيه اش مى نمايد چنانچه سعدى گويد:

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

و مولوى گويد:

گفت انسان پاره اى از انسان بود

پاره اى از نان يقين دان نان بود

پس فعل شخص عكس شخص است ، يعنى همان طورى كه ما در عكس صاحب عكس را به وجه مى بينيم همان طور نيز در فعل هر فاعلى مقام فاعل را مشاهده مى نماييم ، پس قهرا فعل محبوب ، محبوب است و هر چه از محبوب صادر مى شود، پسنديده است نزد محب ؛ زيرا فعل او يك مرتبه از ظهور او است و او چون محبوب شد همه كارش نيز محبوب است و اينها چيزهايى است كه به گفتن معلوم نمى شود بلكه به چشيدن معلوم مى شود مثل اين كه بسيار اتفاق مى افتد كه طفلى نزد پدر كارهاى زشت و بى ادبانه را انجام مى دهد كه ما از او منزجر و متنفريم لكن همان افعال نزد پدرش شيرين و محبوب اوست و ابدا كراهتى برايش حاصل نمى شود كانه كور و كر است و اين عدم كراهت ناشى مى شود از محبت شديد پدر نسبت به فرزند. و نتيجه آن كه اگر اين طور نسبت به حق جل جلاله محبت داشته باشيم پس جميع كارهاى او نزد ما محبوب است و از همه آنها راضى و خشنود مى باشيم و به اين بيان معلوم شد كه رضا ثمره اى از ثمرات محبت است و اگر چنانچه اين شجره محبت در قلب به ميوه برسد هيچ وقت با او سر چون و چرا نداريم و به هر چه عطا مى فرمايد خشنوديم

مقام رضا در آيات و روايات

ديگر آن كه متعلقات محبوب هر قدر نزديك تر باشد به محبوب ، محبوب تر است و در مقام ابرار و منازل سالكين الى الله مقامى شامخ ‌تر و پسنديده تر از مقام رضا نيست و لذا اين مقام را به اسم رضا ناميده اند و در اينجا محتاج هستيم كه اولا شمه اى از فضائل رضا را كه در اخبار و آيات وارد است بيان كنيم و ثانيا ببينيم آيا رضا نسبت به آنچه را كه انسان كراهت از او دارد متصور است يا نه ، يعنى مى شود هم مكروه باشد و هم ما از او راضى باشيم يا اين كه محال است ؟ و ضمنا بايد دانست كه اولين مرحله و مرتبه اى كه بر رضا مترتب مى شود آن است كه خدا هم از آن بنده راضى باشد.

پس مى گوييم اما فضيلت مقام رضا چه در قرآن و چه در اخبار بسيار است ، از جمله آيه شريفه( رَّضِيَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (١٤٢) است در سوره بينه و ديگر آيه شريفه( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴿ ٢٧ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ) (١٤٣) است و در سوره فجر و آيه شريفه( هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ ) است و سوره الرحمن ؛ كه منتهاى احسان عبارت از رضاى حق است از بنده اش و او مقامى است كه به گفتار درنمى آيد؛ زيرا هر طاعتى انسان به جا آورد به جهت خاطر اجر و مزدى است كه در نظر مى گيرد و خداوند هم طبق وعده هاى خويش به او عطا مى فرمايد از حور و قصور و اشجار و انهار و لباس هاى حرير و سندس و استبرق اما ثواب رضاى بنده از حق جز مقام رضا نيست كه او فوق همه مقامات است و شاهد بر اين مطلب آيه شريفه( وَعَدَ اللَّـهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ۚوَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّـهِ أَكْبَرُ ۚذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ) (١٤٤) است در سوره توبه و بهشت داراى هشت طبقه است و نعمت هايى كه ذكر شد همه در بهشت عدن است مگر مقام رضا كه در رضوان مى باشد و او فوق مقامات است ؛ زيرا او روح ثواب است كما اين كه فرمود:( إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِوَلَذِكْرُ اللَّـهِ أَكْبَرُ ) ؛ به راستى كه نماز انسان را باز مى دارد از هر عمل زشت و منكرى و لكن ذكر خدا بالاتر و برتر از آن است و ذكر به معناى توجه به مذكور اين است كه مذكور اشرف از ذكر است و معناى و لذكر الله اكبر(١٤٥) اين است كه به قلب در نماز، اكبر است از نماز، ولى نماز به منزله جسم است و توجه به خدا به منزله روح ؛ و فضيلت جسم و جسد هم به روح است ؛ پس روح نماز عبارت از توجه قلبى است به خدا و جسدش عبارت از قيام و قعود و ركوع و سجود است عالم بهشتى و آنچه را كه حضرت بارى به انسان مرحمت فرمايد مانند انسان مركب از روح و جسم است كه جسد بهشت بهشت عبارت است از ميوه ها و باغ ها و قصرها و حورى ها و غير ذلك آن كه در قرآن كريم در چندين مواضع آن ذكر نموده است آنها را لكن روحش عبارت است از مقام رضا و خشنودى حق مانند تفاوت ميان اجرت و ثواب به اين كه مزد يا اجرت عبارت از عطا كردن چيزى است به كسى در مقابل كار و عمل او و اما ثواب عطا كردن چيزى است به كسى بر سبيل تبجيل و تفخيم و اين معنا منفك از خشنودى تعظيم كننده نمى شود و هميشه او راضى است ؛ پس مغز و روح ثواب عبارت از رضاى حق شد از بنده اش لكن مساكن طيبه ، پيكر و جسد ثواب است در خبر است كه حضرت رب العزت تجلى كند بر مومنين پس بفرمايد: اى مومنين ! سلونى ؛ يعنى از من سوال كنيد تا عطا كنم فيقولون رضاك يا ربنا پس مى گويند: رضاى تو را مى خواهم پروردگارا. و اين گفت و شنيد در هنگامى است كه مستغرق در نعمت اند ليكن در اين سوال و جواب لذت شان بيشتر است همان طور كه گفته شد ثواب ، روحى دارد و پيكرى ، عقاب نيز، روحى دارد و پيكرى و روح و مغز آن عبارت است از غضب و سخط حق كما آن كه مى فرمايد:( نَارُ اللَّـهِ الْمُوقَدَةُ ﴿ ٦ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ) (١٤٦) آتشى است بر افروخته شده كه وارد مى شود به قلب و اين عذاب فوق عذاب هاست ؛ زيرا روحى است و اين عذابى است كه حضرت مولى اميرالمومنينعليه‌السلام از شدت او ناله ها و فريادها داشت چنانچه در دعاى كميل است :

فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك(١٤٧)؛ گرفتم اى مولاى و اى سيد و آقاى من آن كه صبر كردم بر عذاب تو، اما چگونه صبر و تحمل نمايم بر فراقت من از مغز عقاب انديشه دارم حاصل آن كه ، همان طورى كه ثواب رضاى بنده از خدا رضاى حق است همين طور هم بر پيكره عمل بنده پيكره ثواب مترتب مى شود.

در خبر است قال بعض المفسرين : ياتى اهل الجنه فى وقت المزيد ثلاث تحف من عند رب العالمين ليس فى الجنان مثلها

يعنى بعضى از مفسرين چنين گويند براى اهل بهشت در هنگام زيادى نعمت سه تحفه از جانب پروردگار اهل عالم كه نيست مثل آن در بهشت مزيد به معناى زيادى نعمت و بسيارى عطايا است كه خداوند نسبت به بعضى از بندگانش مى فرمود.

( مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖوَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) (١٤٨)

در باب اعمال صالحه اول مرتبه اش از جزا يك برده است و از آن گذشت در باب اعمال صالحه اول مرتبه اش از جزا يك برده است و از آن گذشت زياده مى شود ثواب عبد تا هر چقدر خدا بخواهد چنانچه در سوره ق مى فرمايد:( لَهُم مَّا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ ) (١٤٩) ؛ براى مومنين است در بهشت آنچه را كه بخواهند و در نزد ماست زيادتر از آن و از جمله آيه شريفه للذين( أَحْسَنُوا الْحُسْنَىٰ وَزِيَادَةٌ ۖوَلَا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ ) (١٥٠) كه براى نيكوكاران جزاء نيكو و ثواب هاى زياد است ؛ پس اين كه در خبر فرمود: فى الوقت المزيد؛ يك چنين موقعى است كه خداوند عطا مى فرمايد به بنده اش زيادتر از آنچه را كه سزاوار است ؛ يكى از آن سه تحفه هديه خداى تعالى است كه مثلش در بهشت نيست و آن چيزى است كه هرگز به وصف درنيايد و به عبارت نگنجد و به چيز ديگر تعبيرش نشايد چنانچه در قرآن فرمايد:( فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ) (١٥١) هيچ نفسى نمى داند اين نعمت ها چيست به جهت آن كه دنيا كوچك تر از آن است كه او را به بيان درآورد و دوم چيزى كه حق تعالى به ايشان مرحمت فرمايد سلام اوست بر بندگانش كه فرمود در سوره يس :( سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ ) كه اين سلام ، سلام قولى است از جانب پروردگارى كه در مقام رحيميت است پس مى فرمايد بر هدايت شان فضيلت را.

و سوم چيزى كه به ايشان عطا مى فرمايد اين است كه مى فرمايد: بندگان من ! من از شما راضى هستم ؛ پس اين تحفه افضل است از اولى و دومى(١٥٢)

مومن واقعى كيست ؟

و از جمله روايتى است از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه سوال فرمود از طائفه اى از اصحابش در مقام سلوك كار شما به كجا رسيده است و نتيجه كارتان چيست ؟ پس گفتند: ما مقام ايمان را دارا شده ايم فرمود: علامت ايمان شما چيست ؟ فرض كردند: اين كه در موقع بلا صابريم و در هنگام نعمت شاكر و در وقت جريان قضا و قدر راضى ؛ زيرا مقدرات از جانب محبوب ماست ؛ پس حضرت قسم ياد كرد به پروردگار خانه كعبه كه شما مومن هستيد.(١٥٣)

در خبر ديگر فرمود: حكما و علمايى هستند كه از فقه و دانش شان نزديك است به درجه انبيا برسند؛ پس معلوم مى شود كه نتيجه رضا رسيدن به مقام انبيا است و فى الخبر: طوبى لمن هدى الى الاسلام و كان رزقه كفافا(١٥٤)؛ خوشا به حال كسى كه هدايت يافته است به دين اسلام و راضى شد به آنچه را كه خداوند او را روزى فرموده است پس كسى كه به اين درجه و مقام رسيد ابدا فكر تنگى و فراخى روزى را نمى كنند؛ زيرا مى داند كه همه از جانب حق است و هر چه او مرحمت مى فرمايد راضى مى باشد و اين معنا را باباطاهر عريان در ضمن اشعار خود گوشزد كرده است كه مى گويد:

يكى درد و يكى درمان پسندد

يكى وصل وى يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

و معلوم شد كه چنين دمى ديگر تخم تاثر و تالم از صفحه دلش به كلى برداشته شده است بلكه روزگار خود را پيوسته با سرور و خوشى مى گذراند.

تا اينجا بحث ما در فضيلت مقام رضا بود اينك مى خواهيم ببينيم رضا آيا بر امر مكروه تصور مى شود يا نه ؟ مثلا از فقر يا مرض يا پيرى كه مورد كراهت طبع است آيا مى شود مورد رضاى شخص واقع شود يا نه ؟

مقام جذبه

مقدمه مى گوييم : جاى شبهه نيست كه پيشامدهاى ما بر سه قسم است : يا امورى است كه از آنها نه تلذذى براى ما حاصل مى آيد و نه تالمى و يا آن كه امورى است كه موجب استراحت نفس و مواقف با ميل است كه ما نسبت به او راضى و خشنوديم و بايد دانست كه اين خشنودى ، خشنودى حيوانى است ؛ زيرا هر صاحب شعور مدرك است چنانچه ادراك ننمايد دارايى آنچه را كه موافق با طبع و ميل اوست قهرا و طبع يك حالت التذاذ روحى پيدا مى كند، مثلا به آن اندازه كه بلبل از ديدن گل مبتهج است موش نجاست خوار هم از نجاست ابتهاج پيدا مى كند گربه هم از خوردن موش مرده لذت مى برد؛ پس اين التذاذ و ابتهاج اختصاص به انسان ندارد بلكه در اين امر با كليه حيوانات مشترك است و يا اين كه پيشامد از ما است كه مونافر با ميل مخالف با طبع است مانند بوى سير كه نسبت به طبع انسان زننده است و از براى شخص يك حالت اشمئزازى پيدا مى شود اكنون مى خواهيم بدانيم اين قسم از امورات كه موافق طبع نيست آيا انسان مى تواند به او راضى باشد يا نه ؟ پس مى گوييم : اين بحث ، بحثى است علمى به اين معنا كه اگر بر حسب نظريه اوليه بنگريم شايد نشود اعتماد نماييم كه جمع رضا با كارها ممكن باشد؛ زيرا اگر بنا شود كه بوى سير يا موش مرده مخالف طبع بشر باشد ديگر نمى شود موافق شود و اگر چنانچه موافق باشد پس نمى شود كه مخالف شود و جمع بين كراهت داشتن نسبت به شيئى و رضايت داشتن به آن مانند جمع ميان شب و روز است و يا مانند جمع ميان سفيدى و سياهى است ؟ محال مى باشد لكن بر حسب نظر آخرى چون به دقت مى نگريم اين طور نيست و بلكه جمعى ممكن است و طريقش جمعش در وجوهى است :

اول آن كه ممكن است از يك چيزى به جهتى كه مخالف با طبع اوست كراهت داشته باشد و از جهت اثرى كه مترتب بر او مى شود كه موافق با طبع اوست راضى و خشنود باشد و بايد ببينيم كه كراهت آن شى ء و ابتهاج از اثرش كدام يك غالب و كدام يك مغلوب خواهد بود؛ پس اگر وجودش مكروه تر بود از اثرش ، او را ترك مى نماييم و اگر چنانچه اثر محبوب تر بود از وجود، آن وقت آن را قبول مى كنيم و به او راضى مى شويم و همواره اين طريقه و رويه ماست در زندگانى ما مثل آن كه وقتى مريض مى شويم و داروهاى تلخ و زننده را كه منافرت با طبع دارد مى خورم پس تحمل تلخى دوا مى نماييم از جهت خاطر اثرى كه مترتب بر او مى شود، يعنى سلامتى بدن و الا خوردن دواى تلخ مكروه طبع است و در كارهاى خدايى اگر بنا شود تا اين اندازه رضايت داشته باشيم خوب است لكن اين مرتبه نازله اى است از رضا براى ما حاصل شد مثل آن است كه خدا را يكم طبيبى فرض كنيم كه بدانيم هر چه او مى كند خوب است و براى حكمت و مصلحت است و نفعش عائد بر ما مى شود ولى از اين مقدمه مى توان نتيجه گرفت كه در واقع اين رضا، رضاى از خدا نيست و بلكه از خودخواهى ناشى مى شود؛ زيرا اگر آن معالجه بدون فاعلى انجام مى گرفت ما آن علاج را دوست داشتيم نه شخص طبيب را و آن را نيز به جهت سلامتى خود دوست داشتيم پس برگشت مى كند به خودخواهى نه خداخواهى !

مرتبه دوم از رضا كه قدرى فقيرتر از مرتبه اول است آن است كه شيئى از حيث ذاتش كه مورد تنفر انسان باشد لكن از حيث اين كه آن فعل از افعال محبوب است محبوب باشد ولو چيزى بر او مترتب شود و صرفا شخص خشنود باشد از فعل محبوب و كارى به اثرش نداشته باشد مانند آن كه محبوب چوب بردارد و به محب حمله كند يا او را دشنام دهد پس محب را از عمل محبوب كراهتى حاصل نشود؛ زيرا فعل محبوب جلوه اى از جلوات محبوب است و لذات از طرز حركات و رفتار محبوبش خوشش مى آيد اما از خود چوب يا چاقو خوش نمى آيد و اين در محبت هاى مجازى بسيار شايع است و اين وادى ، وادى ديگرى است و لذا صحيح است گفتار باباطاهر كه گفت :

يكى درد و يكى درمان پسندد

يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

اگر درد مى دهد يا درمان و اگر وصل مى دهد يا هجران ، من همه را دوست دارم و اين مرتبه از رضا بايد در قسمت محب خدا پيدا شود و دو مقدمه لازم دارد: اول عملى ، دوم علمى ؛ اما عمليش آن است كه بايد محبت به خدا داشت و اما مقدمه علميش آن است كه باید دانست كه پيشامدهاى هر شخصى همه از طرف خداست و اصولا كارها طورى است كه بايد استناد به حق داشته باشد كما آن كه با اين كه شمر لعين سر مبارك حضرت سيدالشهداء را جدا كرد حضرت فرمود: رضا بقظائك و تسليما لامرك يا غياث المستغيثين لا معبود سواك ! خدايا! من راضى هستم به قضائت و تسليم هستم در مقابل اوامرت اى فريادرس فرياد خواهان نيست معبودى سواى تو.

پس اين رضايت حضرت ناشى مى شود از آن جايى كه خداوند فرمود: ان الله شاء ان يراك قتيلا؛ خدا مى خواهد ترا كشته ببيند و اين خواست چون خواست خداست لذا حضرت هم راضى است به آن چه را كه حق اراده فرموده است ؛ پس چون اين دو مقدمه تحقق پيدا كرد آن وقت هر مكروهى نزد محب ، محبوب است ولو اين كه همان فعل از ناحيه غير خدا مبغوض باشد.

مقام جذبه

مرتبه سوم كه باز يك درجه بالاتر از اين است كه آن است كه محبت مى رساند شخص را به مقامى كه غير از مشاهده محبوب چيز ديگرى را نبيند تا اين كه بسنجيم افعال او محبوب است يا منفور؟ اگر وجه اول را مى توانستيم به او برسيم و وجه دوم را توانستيم بيان كنيم وجه سوم را در گفتارش نيز عاجز و ناتوانيم و تنها عبارتى كه مى شود تعبير كرد آن است كه اين حال را تعبير به جذبه مى كنند و شايد عبارت وجعلنى بحبك متيما كه در دعاى كميل است اشاره به همين مقام باشد كه در وقت نزول امر مكروه دل توجه به نزول آن نداشته باشد تا چه رسد به اين كه كراهت داشته باشد.