راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء0%

راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 27

راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده: مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)
گروه:

صفحات: 27
مشاهدات: 2794
دانلود: 24

توضیحات:

راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
  • [تتمه كتاب اسرار نماز]

  • باب چهارم در امامت و اقتدا

  • 1- از جمله شرايط امام اين است كه مؤمن يعنى دوازده امامى، عادل و از نظر دين مورد وثوق و امين باشد

  • 2- امام بايد حلال زاده باشد

  • 3- امام جماعت نبايد بر گروهى كه او را دوست نمى دارند و مبغوض آنهاست امامت كند

  • 4- امام جماعت بايد با خلوص كامل براى رضاى خداوند پيش نمازى كند

  • 5- اذان گو بايد اقامه را به اندازه اى كه مردم براى نماز آماده شوند به تأخير اندازد

  • 6- نبايد در حال گفتن اقامه، نماز مستحب خوانده شود

  • 7- بايد مأمومين جلوتر از امام نايستند

  • 8- بايد اهل فضل و كسانى كه از نظر علم و عمل و عقل مزيّت و برترى دارند در صف نخست قرار گيرند

  • 9- امام نبايد پيش از آن كه صفّها مرتّب شود تكبيرة الاحرام بگويد

  • 10- پيشنماز بايد نيّت امامت كند

  • 11- امام بايد شش تكبير افتتاحيّه را آهسته، و تكبيرة الاحرام را بلند بگويد

  • 12- امام بايد حال ضعيفترين مأمومين خود را در نماز رعايت كند

  • 13- امام نبايد از جايگاه نماز خود برخيزد، مگر آنگاه كه عقب ماندگان، نماز خود را تمام كرده باشند

  • باب پنجم در فضيلت جمعه و شرايط و آداب و مستحبّات آن

  • فضيلت جمعه

  • شرايط جمعه

  • آداب جمعه مطابق معمول

  • 1- از روز پنجشنبه خود را براى جمعه آماده و مصمّم كند

  • 2- هنگامى كه سپيده صبح بدمد اعمال جمعه را با غسل آغاز كند

  • 3- آرايش: و آن در روز جمعه مستحبّ است

  • 4- صبح زود به مسجد رفتن

  • 5- به هنگام ورود بايد دقت شود كه پاى برگردن مردمان ننهد

  • 6- براى اين كه ديگران از پيش روى او عبور نكنند، نزديك ستون يا ديوارى بنشيند

  • 7- نمازگزار در طلب صف اوّل جماعت باشد

  • 8- در آن هنگام كه امام براى ايراد خطبه بيرون مى رود بايد نمازگزار نمازش را قطع كند

  • 9- نمازگزار بايد همه آنچه را در جماعت و غير نماز جمعه رعايت مى كند در نماز جمعه مراعات كند

  • 10- ديگر اين كه در مسجد بماند تا نماز عصر را به جا آورد

  • باب ششم در مسائل متفرقه

  • مسأله: بنابر مشهور براى هر يك از نمازهاى پنجگانه دو وقت است

  • مسأله: ظهر با زيادتى سايه پس از كاهش، يا حدوث سايه پس از عدم آن شناخته مى شود

  • مسألة: در دخول وقت با امكان تحصيل يقين اعتماد بر ظنّ جايز نيست

  • مسألة: پس از دخول وقت نماز واجب، گزاردن نماز نافله كراهت دارد

  • مسألة: هر گاه انسان ندانسته با لباس نجس نماز بگزارد

  • مسألة: اگر از نمازگزار حدثى صادر شود نمازش باطل مى گردد

  • مسألة: هر كس يكى از اركان نمازهاى پنجگانه را به عمد يا به سهو ترك كند نمازش باطل است

  • مسألة: كسى كه يك سجده يا تشهّد اوّل را تا رسيدن به ركوع فراموش كند

  • مسألة: كسى كه در عدد ركعات نمازهاى دو ركعتى يا سه ركعتى يا در دو ركعت اوّل نماز چهار ركعتى شكّ كند

  • مسألة: در صورت يقين امام شكّ مأمومين معتبر نيست

  • باب هفتم نمازهاى ديگر

  • قسم اول: نمازهاى واجب

  • 1- نماز عيد فطر و اضحى

  • 2- نماز آيات

  • 3- نماز طواف

  • 4- نماز ميّت

  • 5- نماز نذر، سوگند، عهد

  • قسم دوّم: نوافل يوميّه و غير يوميّه

  • امّا نوافل يوميّه:

  • اما نوافل غير يوميه

  • 1- از جمله نوافل غير يوميّه نماز تحيّت مسجد است

  • 2- نماز استسقاء:

  • 3- نماز جعفر بن ابى طالب

  • 4- نماز استخاره

  • 5- نماز طلب روزى

  • 6- نماز حاجت

  • 7- نماز ترس از مكروه

  • 8- نماز شكر

  • 9- نماز مسافر

  • 10- نماز كسى كه بخواهد ازدواج كند

  • كتاب اسرار زكات و مسائل مهمّ آن

  • باب اول در انواع زكات و اسباب وجوب آنها

  • مطلب اوّل: زكات مال

  • فصل: نصاب و اندازه زكات

  • مطلب دوّم: زكات فطره

  • مطلب سوّم: خمس

  • فصل: شرايط وجوب خمس

  • باب دوّم در اداى زكات و شرايط و آداب ظاهرى و باطنى آن

  • مى گويم: بدان شرايط ادا شش چيز است:

  • 1- نخستين شرط در اداى زكات نيّت است

  • 2- چون سال تمام شود بدون تأخير به دادن زكات مبادرت كند

  • 3- در زكات چهارپايان به جاى تحويل حيوان بهاى آن را ندهد

  • 4- مالى را كه به زكات تخصيص داده بويژه فطريّه را به شهر ديگر منتقل نكند

  • 5- به فقير كمتر از آنچه در نصاب اوّل تعيين شده داده نشود

  • 6- زكات را نزد امام يا نايب خاصّ او و در زمان غيبت نزد فقيه مورد اعتماد ببرد

  • دقايق آداب باطنى زكات

  • وظيفه اول: وجوب زكات و معناى آن را بفهمد

  • دوّمين وظيفه: شناخت وقت اداى زكات است

  • سوّمين وظيفه: پنهان دادن زكات است

  • چهارمين وظيفه: هر گاه بداند آشكارا دادن زكات موجب ترغيب مردم در اقتداى به اوست آن را آشكار دهد

  • پنجمين وظيفه: صدقه اش را با منّت و آزار تباه نكند

  • ششمين وظيفه: عطاى خود را اندك شمارد

  • هفتمين وظيفه: صدقه را از بهترين و محبوبترين و ارزشمندترين و پاكيزه ترين قسمتهاى مالش انتخاب كند

  • هشتمين وظيفه: صدقه را به كسى دهد كه ثواب آن بيشتر باشد

  • باب سوم در باره گيرنده صدقه و اسباب استحقاق او و آداب گرفتن آن و بيان اسباب استحقاق

  • صفات اصناف هشتگانه

  • دسته اوّل فقرا

  • دسته دوم مساكين

  • دسته سوم عاملان زكات

  • دسته چهارم المؤلّفة قلوبهم

  • دسته پنجم رقاب يا بردگان

  • دسته ششم غارمان

  • دسته هفتم: مواردى است كه زكات فى سبيل الله و در راه رضاى او صرف مى شود

  • دسته هشتم ابن سبيل

  • فصل: سهام خمس

  • وظايف گيرنده زكات

  • 1- گيرنده زكات بايد بداند خداوند متعال كه واجب فرموده است زكات به وى داده شود براى آن است كه معاش او را كفايت كند

  • 2- دهنده زكات را شكر گويد

  • 3- گيرنده بايد در چيزى كه مى ستاند بنگرد كه اگر از حلال نيست از آن بپرهيزد

  • 4- گيرنده زكات بايد خود را از موارد شكّ و شبهه در مقدار آنچه مى ستاند حفظ كند

  • 5- گيرنده زكات از صاحب مال بپرسد چه مقدار زكات بر او واجب است

  • باب چهارم در صدقه مستحب و فضيلت و آداب گرفتن و دادن آن

  • فضيلت صدقه

  • فضيلت صدقه از طريق خاصّه (شيعه)

  • بيان پنهان يا آشكار گرفتن صدقه

  • امّا اخفاى صدقه و در آن پنج مقصد است:

  • 1- دادن صدقه در پنهانى به پوشيده ماندن حال گيرنده نزديكتر است

  • 2- پنهانى دادن صدقه موجب سالمتر ماندن دلهاى مردم و زبان آنهاست

  • 3- اخفاى صدقه كمكى است به دهنده آن

  • 4- در اظهار گرفتن عطا ذلّت و خوارى است

  • 5- صدقه را در پنهانى دادن موجب احتراز از شبهه شركت است

  • امّا در اظهار و گفتن آن چهار مقصد است:

  • 1- گرفتن صدقه آشكار گوياى اخلاص و صدق

  • 2- موجب سقوط جاه و منزلت و اظهار عبوديّت و مسكنت و بيزارى از كبر و دعوى استغناء و افتادن از چشم مردم است

  • 3- عارف و خداشناس نظرش جز به سوى خدا نيست

  • 4- اظهار گرفتن صدقه عمل به سنّت شكرگزارى است

  • بيان اين كه گرفتن صدقه بهتر است يا زكات

  • باب پنجم در زكات بدن

  • كتاب اسرار روزه و مسائل مهمّ آن

  • باب اول در شرايط و واجبات و مكروهات و سنّتهاى ظاهرى روزه و موجبات بطلان آن

  • شرايط آن:

  • ما واجبات روزه و اسباب فساد و بطلان آن

  • امّا مكروهات روزه

  • امّا سنّتهاى آن

  • باب دوم در اسرار و شرايط باطنى روزه

  • 1- فرو بستن چشم از نظر كردن به آنچه مكروه و ناپسند است

  • 2- نگهداشتن زبان از ياوه گويى، دروغ، غيبت، سخن چينى، دشنام

  • 3- بازداشتن گوش از شنيدن هر چه مكروه و ناپسند است

  • 4- بازداشتن ديگر اعضا اعمّ از دست و پا از اعمال ناپسند

  • 5- اين كه به هنگام افطار شكم خود را از حلال انباشته نكند

  • 6- آن كه پس از افطار دلش ميان خوف و رجا در اضطراب باشد

  • فصل: اشكال و پاسخ آن

  • باب سوّم در بيان روزه مستحبّ

  • فصل: روزه هايى كه مستحبّ مؤكّد است

  • فصل: روزه هاى حرام

  • كتاب اسرار حجّ و مسائل مهمّ آن

  • باب اول در فضايل حج و مكه و خانه كعبه و اركان و شرايط آن

  • فصل اول: در فضيلت حج، خانه كعبه، مكه و مدينه و سفر به مشاهد

  • فضيلت حجّ

  • فضيلت خانه خدا و مكّه

  • فضيلت اقامت در مكه و كراهت آن

  • فضيلت مدينه بر شهرهاى ديگر

  • فصل دوم: در شرايط وجوب حجّ، صحّت، واجبات، اركان، موانع و انواع حجّ

  • باب دوم در ترتيب اعمال ظاهرى حجّ از آغاز سفر تا بازگشت كه در ده فراز ذكر مى شود

  • اوّل مستحبّات حجّ از آغاز خروج تا احرام و آن هشت چيز است:

  • 1- در مال، شايسته است سفر را با توبه آغاز كند

  • 2- در مورد رفيق و همسفر بايد رفيقى پارسا و خيرخواه و مددكار را طلب كند

  • 3- آنچه به هنگام بيرون آمدن از خانه مستحبّ مى باشد اين است كه در موقع تصميم گرفتن بر خروج دو ركعت نماز گزارد

  • 4- چون به در خانه رسد بگويد:

  • 5- مستحبّ است كه چون بر مركوب خود سوار شود بگويد:

  • 6- در مورد فرود آمدن مستحبّ است كه تا هنگامى كه هواى روز گرم نشده فرود نيايد

  • 7- در نگهبانى از خود، شايسته است در روز احتياط كند و به تنهايى در بيرون از محدوده كاروان براه نيفتد

  • 8- چون در راه بر زمين بلندى برآيد مستحبّ است پس از گفتن سه بار تكبير بگويد:

  • دوم- آداب احرام از ميقات و آن شش چيز است

  • 1- چون به ميقات مشهور كه مردم از آن جا محرم مى شوند برسد به نيّت احرام غسل كند

  • 2- لباسهاى دوخته شده را از خود دور سازد

  • 3- پس از اداى يكى از نمازهاى واجب محرم شود

  • 4- بعد از نماز دعا كند و نيّت خود را برزبان آورد

  • 5- پس از آمادگى و عزم چنانچه سواره است تأمّل كند تا شترش او را بلند كند

  • 6- در طول بستن احرام زياد تلبيه بگويد

  • سوم. آداب دخول حرم تا طواف و آن شش چيز است:

  • 1- براى دخول در حرم از چاه ميمون يا رود فخّ غسل كند

  • 2- غسل كند و با آرامش و وقار از سمت ابطح از ثنّيه كدا- به فتح كاف- وارد مكّه شود

  • 3- با غسل و با وقار و آرامش، پابرهنه و با خشوع در حالى كه پاى راست را مقدّم بدارد از باب بنى شيبه وارد مسجد الحرام شود

  • 4- به هنگامى كه نظرش به خانه كعبه افتد بگويد:

  • 5- چون نظرش به حجر الأسود افتد در حالى كه روبروى آن قرار مى گيرد بگويد:

  • 6- حجر الاسود را لمس كند و ببوسد، و اگر نمى تواند دست بر آن كشد و دستش را ببوسد

  • چهارم. طواف

  • پنجم- سعى ميان صفا و مروه

  • ششم- وقوف به عرفات و آنچه پيش از آن است:

  • هفتم- در كوچ كردن از عرفات به مشعر الحرام

  • هشتم. در كوچ كردن از مشعر الحرام به منا

  • نهم- در كوچ كردن از منا

  • دهم- زيارت مدينه و آداب آن و زيارت اهل بيت (عليهم السلام)

  • باب سوم در آداب دقيق و اعمال باطنى حجّ

  • دقايق آداب حجّ ده چيز است:

  • 1- هزينه اى كه براى حجّ مى كند حلال باشد

  • 2- دشمنان خدا را با دادن مكس (ماليّات) يارى ندهد

  • 3- در تهيّه توشه راه توسعه دهد

  • 4- ترك رفث و فسوق و جدال

  • 5- اگر بتواند و قدرت داشته باشد پياده حجّ كند

  • 6- از نشستن در محمل اجتناب كند

  • 7- حجّ گزار بد حال و ژوليده مو و گردآلود باشد

  • 8- با مركوبش با مدارا رفتار كند

  • 9- با ذبح قربانى هر چند واجب نيست به خداوند تقرّب جويد

  • 10- به مالى كه براى اداى حجّ و قربانى هزينه مى كند خوشحال باشد

  • بيان اعمال باطنى حجّ

  • 1- فهميدن

  • 2- شوق به آن

  • 3- عزم بر آن

  • 4- قطع علايق

  • 5- توشه راه

  • 6- مركب سوارى

  • 7- خريدن جامه احرام

  • 8- بيرون آمدن از وطن

  • 9- درآمدن به بيابان تا رسيدن به ميقات

  • 10- احرام و تلبيه در ميقات

  • 11- در هنگام دخول به شهر مكّه به ياد آورد كه به حرم امن الهى رسيده

  • 12- هنگامى كه چشمت به خانه خدا افتاد بايد عظمت آن را به ياد آورى

  • 13- طواف خانه

  • 14- استلام حجر الاسود

  • 15- چنگ زدن به پرده كعبه و چسبيدن به ملتزم

  • 16- سعى ميان صفا و مروه

  • 17- وقوف در عرفات

  • 18- رمى جمرات

  • 19- كشتن قربانى

  • 20- زيارت مدينه

  • 21- زيارت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

  • فصل: اسرار و دقايق حجّ طبق آنچه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است

  • كتاب آداب تلاوت قرآن

  • باب اوّل در فضيلت قرآن و قاريان و نكوهش مقصّران در تلاوت آن

  • فضيلت قرآن

  • در نكوهش تلاوت غافلان

  • باب دوّم در آداب ظاهرى تلاوت، و آن ده چيز است

  • 1- حالت خواننده قرآن

  • 2- مقدار خواندن قرآن

  • 3- تقسيم قرآن به اجزاء

  • 4- نوشتن قرآن

  • 5- ترتيل

  • 6- گريستن

  • 7- اداى حقّ آيات

  • 8- استعاذه پيش از قرائت

  • 9- بلند خواندن قرآن

  • 10- نيكو خواندن قرآن

  • باب سوّم در اعمال باطنى تلاوت

  • 1- آنچه در مرتبه نخست قرار دارد فهم عظمت كلام و درك فضل و لطف بارى تعالى درباره بندگان است

  • 2- ديگر تعظيم متكلّم است

  • 3- ديگر حضور قلب و ترك حديث نفس است

  • 4- ديگر تدبّر است

  • 5- تفهّم

  • 6- ترك موانع فهم

  • 7- تخصيص

  • 8- تأثّر

  • 9- ترقّى

  • 10- تبرّى

  • فصل: در كيفيّت قرائت قرآن بنا به روايت منقول از امام صادق (عليه السلام)

  • باب چهارم در فهم قرآن و تفسير آن به رأى بى استناد به نقل

  • فصل: در عدم تحريف قرآن

  • كتاب اذكار و دعوات

  • باب اوّل در فضيلت ذكر به اجمال و تفصيل طبق آيات و اخبار

  • فضيلت مجالس ذكر

  • فضيلت تهليل

  • فضيلت اذكار ديگر

  • فصل: اشكال و پاسخ آن

  • باب دوّم در آداب دعا و ثواب آن و فضيلت برخى از دعاهاى مأثور

  • فضيلت دعاء

  • آداب دعا

  • 1- اوقات شريف را براى دعا انتظار كشد

  • 2- حالات شريف را مغتنم بشمارد

  • 3- به هنگام دعا رو به قبله كند و دستها را بالا برد

  • 4- آواز خود را نه چندان بلند و نه چندان آهسته كند

  • 5- در دعا با تكلّف و ظاهرسازى سجع به كار نبرد

  • 6- با فروتنى و زارى و ترس دعا كند

  • 7- از روى جزم و قطع دعا كند

  • 8- در دعا اصرار و پافشارى و سه بار آن را تكرار كند

  • 9- دعا را با ذكر خدا آغاز كند

  • 10- ديگر ادب باطن است

  • فصل: غلط خواندن دعا مكروه است

  • فضيلت صلوات بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

  • فضيلت استغفار

  • باب سوّم برگزيده اى از دعاهاى مأثور كه سند آنها حذف شده است

  • 1- كافى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده

  • 2- كافى از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده است

  • 3- كافى از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده

  • 4- كافى از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده

  • 5- كافى از آن حضرت (عليه السلام) نقل كرده

  • 6- كافى از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده

  • 7- كافى از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده

  • 8- كافى از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده است

  • 9- كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است

  • 10- كافى بطور مرفوع روايت كرده

  • 11- كافى از ابي جعفر امام باقر (عليه السلام) نقل كرده

  • 12- كافى از آن حضرت روايت كرده است

  • 13- عدّة الدّاعى از آن حضرت روايت كرده

  • 14- در عدّة الدّاعى از امام رضا (عليه السلام) روايت شده

  • 15- عدّة الدّاعى از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده است

  • انواع استعاذه مأثور از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

  • باب چهارم دعاهاى مأثور در هر رويداد

  • فصل: سؤال از فايده دعا و پاسخ آن

  • كتاب ترتيب اوراد و چگونگى احياى شب

  • باب اوّل در فضيلت اوراد و ترتيب و احكام آن

  • فضيلت اوراد و بيان اين كه مواظبت بر آن يكى از طرق الى الله است

  • شماره وردها و ترتيب آنها

  • ورد اوّل

  • ترتيب وردها و ورد اوّل

  • فصل: اذكارى كه تكرار مى شود

  • ورد دوّم

  • ورد سوّم

  • ورد چهارم

  • ورد پنجم

  • ورد ششم

  • بيان اوراد شب و آنها پنج ورد است:

  • ورد اول

  • ورد دوم

  • ورد سوم

  • آداب خواب ده چيز است

  • 1- وضو و مسواك

  • 2- مسواك و آب وضو را در كنار خود آماده بدارد

  • 3- كسى كه وصيتى دارد بايد نخوابد جز آن كه وصيتش نوشته شده و در نزد او باشد

  • 4- به هنگامى كه مى خوابد از هر گناهى توبه كند

  • 5- از بستر نرم استفاده نكند

  • 6- تا خواب غلبه نكند نخوابد

  • 7- رو به قبله بخوابد

  • 8- دعا به هنگام خوابيدن

  • 9- بايد به هنگام خوابيدن به ياد آورد كه خواب نوعى مردن و بيدارى نوعى بعث و رستاخيز است

  • 10- ديگر دعا به هنگام بيدار شدن از خواب است

  • ورد چهارم

  • ورد پنجم

  • فصل: اعمالى كه ضمن اين وردها مستحبّ است

  • بيان اختلاف اوراد بنابر اختلاف احوال

  • باب دوّم در بيان فضيلت قيام شب و اسبابى كه آن را ميسر مى سازد و چگونگى احياى آن و شبهايى كه احياى آنها مستحب است

  • فضيلت قيام شب

  • فضيلت قيام شب از طريق خاصّه (شيعه)

  • بيان اسبابى كه قيام شب را آسان مى كند

  • بيان طريق تقسيم اجزاى شب

  • اوّل: احياى همه شب است

  • دوّم: اينكه نيمه شب به پاخيزد

  • سوّم: اينكه يك ثلث از شب را قيام كند

  • چهارم: در سدس يا خمس شب براى نماز قيام كند

  • پنجم: مقدار و اندازه وقت را رعايت نكند

  • ششم: اين كمترين مراتب است

  • بيان شبها و روزهاى با فضيلت

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2794 / دانلود: 24
اندازه اندازه اندازه
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

نویسنده:
فارسی
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


راه روشن ، جلد دوم
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


مولى محسن فيض كاشانى (قدس سره)

مترجم: سيد محمد صادق عارف


[تتمه كتاب اسرار نماز]
بسم الله الرّحمن الرّحيم حمد و ستايش تو راست اى كسى كه حمد و ستايش را كليد ياد خود ساخته اى، و يكى از راههاى اعتراف به يگانگى خود كرده اى، و سببى براى مزيد بخشش و انعام، و راهى روشن براى خواستاران فضل و احسان خود قرار داده اى.
و درود فراوان بر پيامبر بزرگ تو كه رهنماى درست ترين راههاى توست و بر خاندان پاك او كه پيشوايان راه هدايت و چراغهاى فروزان در تاريكيها و ظلمت اند.

باب چهارم در امامت و اقتدا
مى گويم: غزّالى در اين باب وظايفى را كه امام و مأموم اضافه بر حال انفراد بر عهده دارند بر اساس طريقه خود ذكر كرده است و ما آن را مطابق روش اهل بيت (عليهم السلام) به شرح زير بيان مى كنيم و توفيق از خداوند است.

١- از جمله شرايط امام اين است كه مؤمن يعنى دوازده امامى، عادل و از نظر دين مورد وثوق و امين باشد
همان گونه كه در اخبار وارد شده است، و بر حسب آنچه اجازه داده شده مى توان به همين كه امام معلوم الفسق نباشد بسنده كرد. در من لا يحضره الفقيه آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «در نماز به سه كس نبايد اقتدا كرد: كسى كه مجهول و ناشناخته است ديگر غلّو كننده هر چند آنچه را مى گويى بگويد و آن كه متجاهر به فسق است اگر چه ميانه رو باشد». و مراد از مجهول كسى است كه مذهب و اعتقاد او شناخته نيست نه اين كه عدالت او مجهول باشد، زيرا امام (عليه السلام) او را در رديف متجاهر به فسق قرار داده است. همچنين منظور از ميانه رو كسى است كه در عقيده معتدل و ميانه رو باشد، يعنى غلوّ كننده و يا مقصّر نباشد، ظاهر عبارت حديث همين را مى رساند.
در تهذيب از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «هر گاه مردى را كه در نماز بر مردم امامت مى كند و قرآن مى خواند نمى شناسى، در پشت سر او حمد و سوره مخوان و نماز او را معتبر بدان.»
در الفقيه آمده كه علىّ بن محمّد و محمّد بن على (عليه السلام) فرموده اند: «هر كس خدا را جسم بداند به او زكات ندهيد، و در پشت سر او نماز نخوانيد.»
ابو عبد الله برقى به ابى جعفر الثّانى امام جواد (عليه السلام) نوشت: فدايت شوم آيا جايز است در پشت سر كسى كه بر پدر و جدّ تو توقّف كرده (به امامت آنها معتقد نيست) نماز خواند؟ پاسخ داد: «در پشت سر او نماز مخوان.»
عمر بن يزيد از ابى عبد الله (عليه السلام) در باره امام جماعتى پرسيد كه در همه امور نسبت به او باكى نيست و داناست، جز اين كه به پدر و مادرش سخنان تندى مى گويد كه آنان را به خشم مى آورد، آيا در پشت سر او نماز بگزارم، امام (عليه السلام) فرمود: «مادام كه به طور قطع عاقّ آنها نشده در پشت سرش نماز بگزار.»
محمّد بن على حلبى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: «در پشت سر كسى كه شهادت به كفر تو داده و يا به كفر او شهادت داده اى نماز مگزار.»
سعد بن اسماعيل از پدرش از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه گفته است: از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه مرتكب گناه مى شود آيا مى توانيم در پشت سر او نماز بگزاريم يا نه؟ فرمود: «نه».

٢- امام بايد حلال زاده باشد
يعنى كسى او را زنازاده نداند ديگر آن كه مرد بوده و از جذام و پيسى سالم باشد، و حدّ شرعى نخورده و اعرابى نباشد و اعراب كلمات را غلط نخواند و زمين گير نباشد، هر چند در اينها به عذرى معذور باشد، امّا او مى تواند در همه اين موارد بر امثال و نظاير خود امامت كند. سيّد مرتضى امامت زن را مطلقا جايز ندانسته، و ديگران امامت زن را بر امثال خود جايز شمرده اند. امامت مسافر براى حاضران و بالعكس، امامت كسى كه در غلّ و زنجير است بر آزادها، مفلوج بر تندرستها، تيمّم كننده بر وضو دارنده ها، نابينا بر بينايان در صحرا مگر اين كه روى او را به قبله كنند، برده جز براى خانواده اش، مكروه است.

٣- امام جماعت نبايد بر گروهى كه او را دوست نمى دارند و مبغوض آنهاست امامت كند
و اگر آنها در باره او اختلاف كنند نظر اكثريّت معتبر است و اگر اقليّت اهل دين و صلاح باشند تأمين نظر آنها سزاوارتر است.
در حديث است: «نماز سه كس از سر آنها بالاتر نمى رود: «بنده فرارى، زنى كه شوهرش بر او خشمگين باشد و امام گروهى كه آنها از او كراهت دارند.»
سزاوار است كسى را كه ملازم مسجد و امام راتب آن است، و در صورت انعقاد جماعت در منزل، صاحب منزل را مقدّم بدارند و پس از او آن كه به سنّت عالمتر و در دين داناتر است پس از او آن كه در هجرت داراى سبقت است پس از او آن كه از نظر سنّ بزرگتر است مقدّم شود.
در برخى اخبار آمده سه دسته اخير را به ترتيب مذكور بر اعلم مقدّم بدارند، ليكن صحيح همان است كه بيان كرديم.
در الفقيه مذكور است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «امام هر گروهى نماينده آن گروه است بنابر اين با فضيلت ترين افراد را مقدّم بداريد.»
و نيز فرموده است: «اگر شاد مى شويد كه نمازتان پاكيزه باشد نيكانتان را مقدّم بداريد.»
ابو ذر غفارى گفته است: امام تو در نزد خداوند شفيع توست، پس سفيه و فاسق را شفيع قرار ندهيد.
همان گونه كه از مقدّم داشتن امامى كه مأمومين از وى كراهت دارند نهى شده، از تقدّم امامى كه در پشت سر او كسانى وجود دارند كه از او فقيه تر و قرائت آنها صحيحتر مى باشد نيز منع شده است.
در الفقيه آمده كه پيامبر خدا فرموده است: «هر كس در جمعى به امامت نماز بگزارد و در ميان آنها كسى عالمتر از او وجود داشته باشد، كار آنها تا روز قيامت پيوسته رو به پستى خواهد بود.»
بلى، اگر كسى كه سزاوارتر از اوست از امامت در نماز امتناع كند، وى تقدّم خواهد داشت و در غير مواردى كه ذكر شد چنانچه او را مقدّم بدارند، و بداند كه مى تواند به شرايط امام جماعت عمل كند بايد تقدّم را بپذيرد، و سزاوار نيست از قبول آن شانه خالى كند، مگر اين كه عادت به آن نداشته، و بر اثر شرم از مأمومين به ويژه در جهر به قرائت دلش مشغول شود و اخلاص او در نماز از ميان برود.
اگر كسى را ميان اذان و پيشنمازى مخيّر كنند سزاوار است پيشنمازى را اختيار كند، زيرا آن افضل است. جمع ميان هر دو در نزد ما (شيعه) كراهتى ندارد، زيرا همان گونه كه اصحاب ما روايت كرده اند اين امر از سوى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) واقع شده و بسا اوقات كه آن حضرت خودش اذان مى گفت و ديگرى اقامه مى خواند و يا عكس آن صورت مى گرفت.
بر خلاف آنچه غزّالى گمان كرده است در امامت نماز هيچ خطرى نيست، زيرا از نظر ما امام تنها قرائت حمد و سوره را تحمّل مى كند، همان گونه كه در الفقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده و گفتار پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است: «امام ضامن و اذان گو امين است» بر همين امر يا بر اذكارى كه مأموم سهوا ترك مى كند حمل مى شود البتّه بجز تكبيرة الاحرام، چنان كه در همان كتاب از عمّار ساباطى نقل شده كه از ابى عبد الله (عليه السلام) در باره مردى پرسيد كه در پشت سر امام جماعت پس از گفتن تكبيرة الاحرام دچار شكّ شده و در نتيجه ديگر كلمه اى بر زبان نياورده و تكبير و تسبيح نگفته، و تشهد نخوانده و سلام نگفته است، امام (عليه السلام) فرمود: «هر گاه در پشت سر امام شكّ كرده نمازش درست است و چيزى بر او نيست و دو سجده سهو هم لزومى ندارد»، زيرا امام ضامن نماز كسى است كه در پشت سرش نماز مى گذارد.
محمّد بن سهل از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «امام شكوك كسى را كه در پشت سر او نماز مى گزارد بجز تكبيرة الاحرام بر عهده دارد.»
شيخ صدوق گفته است: آنچه ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده به هنگامى كه از آن حضرت پرسيده است: آيا امام ضامن نماز مأموم است؟ امام (عليه السلام) فرموده است:
«نه»، با خبر عمّار ساباطى و حديث مذكور از امام رضا (عليه السلام) منافات ندارد زيرا امام در صورتى ضامن نماز مأموم است كه چيزى از نماز بجز تكبيرة الاحرام را سهوا ترك كند ليكن هر گاه به عمد چيزى را ترك كند امام ضامن نيست.
شيخ صدوق گفته است: براى حديث مذكور وجه ديگرى نيز وجود دارد و آن اين است كه امام ضامن نيست نماز را با مأمومين به اتمام برساند، زيرا ممكن است پيش از اتمام نماز پيشآمدى براى او روى دهد يا متذكّر شود كه وضو ندارد. آنچه اين مطلب را تأئيد مى كند روايت جميل بن درّاج از زراره از امام باقر يا امام صادق (عليه السلام) است. او مى گويد: من از آن حضرت پرسيدم مردى به امامت با گروهى نماز گزارد، چون دو ركعت خواند به آنها خبر داد كه او وضو ندارد. امام فرمود: «مأمومين نماز را تمام كنند، زيرا بر امام ضمانتى نيست.»
غزّالى مى گويد: برخى از پيشينيان گفته اند: پس از پيامبران هيچ كس برتر از عالمان نيست، و پس از عالمان كسى برتر از ائمّه جماعت نيست، زيرا اينان واسطه ميان خدا و خلق او مى باشند، پيامبران با رسالت، عالمان با علم و اينان با توسّل به ستون دين كه نماز است.

٤- امام جماعت بايد با خلوص كامل براى رضاى خداوند پيش نمازى كند
و در طهارت و همه شرايط نماز امانت الهى را به انجام رساند. اين گفته غزّالى است و نيز مى گويد:
امّا منظور از اخلاص اين است كه براى پيشنمازى اجرت نگيرد، چه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عثمان بن ابى العاص ثقفى را به مأموريت فرستاد و به او فرمود: «كسى را به گفتن اذان بگمار كه اجرت نگيرد». اذان راه ورود به نماز، و امامت خود نماز است پس سزاوارتر است به اين كه در برابر آن اجرت گرفته نشود. امّا اگر از محلّ درآمد موقوفه اى كه به امرار معاش امام مسجد تخصيص داده شده و يا از سوى حاكم و يا از طرف مردم مقرّرى اخذ كند حكم به حرمت آن نشده، ليكن مكروه است و كراهت در واجبات سخت تر از كراهت در مستحبّات است. اين مقرّرى در حقيقت اجرت حضور مستمرّ او در محلّ و مراقبت او بر حفظ مصالح مسجد از لحاظ نماز جماعت است، و اجرت برگزارى نماز نيست.
امّا مقصود از امانت طهارت باطن از فسق و معاصى كبيره و عدم اصرار بر صغيره است. كسى كه نامزد پيشنمازى است سزاوار است از تلاش در راه رسيدن به آن اجتناب كند، زيرا او به منزله نماينده و شفيع مردم است و بايد بهترين آنها باشد.
همچنين طهارت ظاهر را از حدث و باطن را از خبث و پليدى حفظ كند، زيرا اين امرى است كه جز خود او كسى بر آن آگاه نيست و اگر در اثناى نماز متذكّر شود كه طهارت ندارد يا طهارتش شكسته شده بايد شرم نكند، بلكه دست كسى را كه به او از همه نزديكتر است بگيرد و او را در جاى خود قرار دهد.

٥- اذان گو بايد اقامه را به اندازه اى كه مردم براى نماز آماده شوند به تأخير اندازد
در خبر آمده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اذان گو ميان اذان و اقامه به اندازه اى مهلت دهد كه خورنده طعامش را بخورد، و صاحب حاجت از قضاى آن فارغ گردد». چه آن حضرت از حبس بول و غايط در حال نماز نهى كرده است، و دستور داده شده است كه براى تحصيل فراغ قلب خوردن شام شب را بر نماز عشاء مقدّم بدارند. اين گفته غزّالى است.
و نيز گفته است: سزاوار نيست براى اين كه جمعيّت نمازگزار زياد شود در برگزارى نماز تأخير گردد بلكه بهتر آن است كه براى درك فضيلت اوّل وقت هر چه زودتر نماز خوانده شود. گفته شده است: در صدر اسلام چون دو نفر به جماعت حاضر مى شدند منتظر سوّمين نمى شدند، و در نماز ميّت اگر چهار نفر حاضر بود انتظار پنجمين را نمى كشيدند.

٦- نبايد در حال گفتن اقامه، نماز مستحب خوانده شود
و هنگامى كه اذان گو «قد قامت الصّلاة» گفت بايد براى نماز برخيزند و ديگر سخن نگويند. امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هنگامى كه اذان گو قد قامت الصلاة بگويد بايد كسانى كه در مسجدند برخيزند و يكى از خودشان را (براى گزاردن نماز) مقدّم بدارند».
در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: هنگامى كه اذان گو قد قامت الصلاة بگويد سخن گفتن بر اهل مسجد حرام مى شود، مگر آن كه از نقاط مختلف به مسجد آمده و امامى نداشته باشند، كه در اين صورت اشكالى ندارد يكى از آنان به ديگرى بگويد: پيشنمازى كن

٧- بايد مأمومين جلوتر از امام نايستند
بلكه عقب تر از او قرار گيرند. امّا تساوى امام و مأموم در موقف را اكثر فقيهان جايز دانسته و دسته اى ديگر منع كرده اند، و احوط همين است، مگر آن كه مأموم يك نفر باشد كه در اين صورت در سمت راست امام مى ايستد، و در اين باره اختلافى نيست. اگر مأموم يك زن باشد بايد با رعايت تأخّر از امام در سمت راست او بايستد و كودك، هر چند برده باشد، بايد جلوتر از زن بايستد.
اگر امام زن باشد و ما پيشنمازى زن را جايز بدانيم بايد زنانى كه به او اقتدا مى كنند در دو طرف او بايستند، همچنين است وضع نمازگزار برهنه كه با برهنگان نماز مى گزارد جز اين كه امام زانوهايش را مقدّم بدارد.
به تنهايى در يك صف ايستادن مكروه است. در حديث آمده است كه عثكل نباشيد، و چنانچه داخل شدن در صفوف باعث تنگى جا و امثال آن مى شود ممكن است يكى از مأمومين را به كنار خود بكشاند و صفى تشكيل دهد. اگر اين هم ممكن نباشد مى تواند پهلوى امام بايستد.

٨- بايد اهل فضل و كسانى كه از نظر علم و عمل و عقل مزيّت و برترى دارند در صف نخست قرار گيرند
و آنها كه در مرتبه پايين ترى از آنها هستند صف دوّم را تشكيل دهند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به همين گونه دستور داده و فرموده است: «خردمندان در پشت سر من بايستند و ديگران در پشت سر آنها» سپس كودكان و پس از آنها زنان.
امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «آنهائى كه در پشت سر امام ايستاده اند بايد صاحبان خرد و انديشه باشند تا چنانچه امام دچار فراموشى يا درماندگى شود او را يادآور شوند.»
امام كاظم (عليه السلام) فرموده است: «نماز در صف اوّل مانند جهاد در راه خداست.»
كافى روايت كرده است: «فضيلت صفوف سمت راست بر چپ مانند فضيلت نماز جماعت بر فراداست.»

٩- امام نبايد پيش از آن كه صفّها مرتّب شود تكبيرة الاحرام بگويد
لذا بايد پيش از تكبير به طرف راست و چپ خود بنگرد تا اگر نامرتّبى در صفّ ديد به رفع آن دستور دهد. گفته اند: اصحاب در صف جماعت شانه هاى خود را كنار هم قرار مى دادند و قوزك پاها را به هم مى چسباندند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مردى را ديد كه سينه اش را از صف جلو آورده است فرمود: «اى بندگان خدا صفّهايتان را مرتّب كنيد تا خداوند رويهايتان را از همديگر نگرداند.»
در الفقيه آمده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «صفّهايتان را راست كنيد، چه من همان گونه كه از جلو و پيش رو شما را مى بينم از پشت سر خود نيز شما را مشاهده مى كنم مخالفت نكنيد تا خداوند دلهايتان را مخالف هم نكند.»
در تهذيب از آن حضرت نقل شده كه فرموده است: «صفّهايتان را راست كنيد، و دوشهايتان را محاذى و كنار هم قرار دهيد تا شيطان بر شما چيره نشود» و در حديث ديگرى است: «مرتّب بودن صفّها از شرايط نماز كامل است.»
از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت است: «هيچ گامى نزد خداوند محبوبتر از گامى نيست كه انسان به وسيله آن به صف (جماعت) مى پيوندد.»
در الفقيه آمده كه حلبى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «من در تشكيل صفوف ميان ستونها اشكالى نمى بينم» و نيز فرموده است: «اگر در ميان صفوف فاصله اى مى بينيد آن را پر كنيد، و ضرر ندارد كه اگر در صف اول جا تنگ است به طور منحرف به صفى كه در پشت سر توست بازگردى.»
زراره از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «بايد صفها كامل و افراد به هم پيوسته باشند و ميان دو صف بيش از يك قدم باز نباشد، بلكه به اندازه پيكر انسانى كه سجده كند فاصله وجود داشته باشد.»
ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «اگر قومى نمازگزارند و ميان آنها و امام بيش از يك قدم فاصله باشد، ديگر او امام آنها نيست و مأمومين هر صف كه با امام نماز مى گزارند اگر فاصله صف آنها با صف جلو به اندازه يك قدم بيشتر باشد نماز آنها درست نيست و اگر پرده اى يا ديوارى ميان صفها حايل باشد نيز نماز آنها باطل است مگر نماز كسى كه مقابل درگاه قرار گرفته است» و فرمود: «اين محرابها را جبّاران به وجود آورده اند و نماز كسى كه اقتدا مى كند به شخصى كه در محراب است درست نيست» و نيز فرمود: «هر زنى كه در پشت سر امامى نماز بخواند و ميان او و امام به اندازه يك قدم بيشتر فاصله باشد نماز او باطل است. راوى مى گويد: عرض كردم: اگر شخصى بيايد و بخواهد نماز بگزارد و اين زن هم در كنار مرد ايستاده باشد چه بايد بكند؟ فرمود: ميان آن زن و مرد مى ايستد و زن كمى عقب مى رود.»

١٠- پيشنماز بايد نيّت امامت كند
تا به ثواب آن برسد، و اگر نيّت امامت نكند و مأمومين نيّت اقتدا به او كرده باشند نماز مأمومين درست است و به فضيلت جماعت رسيده اند. نيّت اقتدا و تعيين امام و متابعت از او در افعال چنانچه مأمومين او را پسنديده اند بر آنها واجب است، و متابعت به اين معناست كه در افعال بر او پيشى نگيرند يا آنها را متأخّر از او و يا مقارن با او انجام دهند. در حديث نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است كه: «امام بدان سبب امام قرار داده شده تا از او پيروى كنند، چون او به ركوع رود آنها ركوع كنند و هنگامى كه به سجده رود آنها هم سجده كنند.»
شيخ صدوق گفته است: برخى از مأمومين نمازشان باطل است آنها كسانى هستند كه در ركوع و سجود و سر برداشتن از سجده بر امام پيشى مى گيرند. بعضى از آنها تنها ثواب يك نماز عايدشان مى شود و آنان كسانى هستند كه افعال نماز را مقارن با امام انجام مى دهند. دسته اى از آنها كه در همه چيز از امام متابعت مى كنند ثواب بيست و چهار ركعت به آنها داده مى شود، آنان كسانى هستند كه پس از رفتن امام به ركوع، ركوع مى كنند، و پس از او به سجده مى روند، و پس از او سر از سجده برمى دارند.
غزّالى مى گويد: شايسته نيست مأموم مقارن با امام ركوع و سجود كند، بلكه بايد در افعال متأخّر از او باشد، و هنگامى به سجود رو آورد كه پيشانى امام به موضع سجده رسيده باشد، صحابه همين گونه به پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اقتدا مى كردند. همچنين زمانى براى ركوع خم شود كه امام كاملا به حدّ ركوع رسيده باشد. گفته اند: مردمى كه از نماز فارغ مى شوند سه گونه اند: بعضى نمازشان برابر با بيست و پنج نماز است و آنها كسانى هستند كه تكبيرات و ركوع را پس از ركوع امام به جا آورده اند. گروهى تنها به ثواب يك نماز رسيده اند اينها آنانى هستند كه افعال نماز را مقارن با امام انجام داده اند و دسته اى بدون نماز از محل خارج مى شوند و اينها كسانى هستند كه در افعال بر امام پيشى گرفته اند.
در اين امر اختلاف است كه آيا هنگامى كه امام در حال ركوع است بايد منتظر بماند تا كسانى كه وارد مسجد مى شوند به نماز او بپيوندند و ثواب جماعت و فضيلت همين ركعت را درك كنند؟ شايد اين انتظار، اگر با اخلاص همراه باشد، و براى مأمومين حاضر تفاوتى ايجاد نكند اشكالى نداشته باشد، زيرا مراعات حقّ آنان در ترك طولانى كردن ركوع است.
مى گويم: جابر جعفى از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) در باره همين مسأله پرسيد، امام فرمود: «اى جابر! چقدر پرسش تو شگفت آور است، به اندازه دو برابر ركوع خود منتظر باش اگر ملحق نشدند سر از ركوع بردار.»
اگر مأموم پيش از امام سر از ركوع يا سجود بردارد. يا براى اداى آنها خم شود بايد به حال اوّل خود برگردد. گفته شده است كه در صورت فراموشى وظيفه او برگشتن است ليكن اگر به عمد مرتكب اين كار شده به سبب زيادتى ركن نماز او باطل است. بيشتر روايات معتبر قول اوّل را تأييد مى كنند هر چند قول دوّم مشهورتر است و جايز است كه زيادتى عمدى ركن در اين جا بخشيده باشد.
در اين كه آيا متابعت امام در اقوال واجب است يا مستحبّ، بيشتر اصحاب ما (شيعه) قائل به استحبابند، ليكن متابعت احوط است.

١١- امام بايد شش تكبير افتتاحيّه را آهسته، و تكبيرة الاحرام را بلند بگويد
و همه اذكار بويژه تشهّد را به نحوى ادا كند كه كسانى كه در پشت سر اويند بشنوند، و مأمومين پشت سر او نبايد صداى خود را به امام بشنوانند. مأموم در پشت سر امام شيعى نبايد حمد و سوره بخواند بلكه در نماز جهريّه به هنگام خواندن حمد و سوره بايد سكوت كند، و در نماز اخفاتيّه ممكن است تسبيح بخواند. در حديث از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمود: كسى كه در پشت سر امامى كه به او اقتدا كرده حمد و سوره بخواند بر غير فطرت خود مبعوث خواهد شد.»
در اين مورد اخبار ديگرى از اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده است. بلى، اگر نماز جهريّه باشد و او حتّى همهمه امام را نشنود مستحبّ است حمد و سوره را بخواند، چنان كه در روايات معتبر آمده و در برخى از اين روايات است كه اشكالى ندارد كه سكوت كند يا حمد و سوره بخواند. همچنين هر گاه ديرتر به نماز رسيده و مشغول يكى از دو ركعت اوّل نماز است در حالى كه امام به يكى از دو ركعت آخر مشغول است بايد در اين جا نيز حمد و سوره بخواند چنان كه در بعضى از روايات معتبر آمده است. گفته شده است:
ترك قرائت در غير دو صورت اخير مستحبّ است و واجب نيست. و نيز گفته شده: اين امر اختصاص به نماز جهريّه دارد، و نيز گفته اند: در اين باره اقوال پراكنده ديگرى وجود دارد امّا صحيح همان است كه گفتيم زيرا قرائت امام به جاى قرائت مأموم است. در خبر صحيح از بكر بن محمّد ازدى از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «من براى انسان نمى پسندم كه در پشت سر امام نمازى بگزارد كه امام در آن حمد و سوره را آهسته مى خواند، و وى مانند الاغ ايستاده باشد و چيزى نخواند»، مى گويد به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم، پس او چه بايد بكند؟ فرمود: «تسبيح بگويد».
امّا قرائت از كسانى كه در پشت سر امام غير شيعى نماز مى گزارند ساقط نيست، بلكه قرائت بر آنان واجب است هر چند به صورت حديث نفس باشد، و بنابر آنچه از روايات معتبر استفاده مى شود بايد به خواندن حمد اكتفا كنند.
در خبر صحيح آمده است كه راوى گفت به آن حضرت عرض كردم: كسى است كه در نماز به او اقتدا نمى كنم (شيعى نيست) فرمود: «پيش از آن كه او از قرائت فارغ شود قرائت خود را تمام كن، زيرا تو در محدوديّت هستى و اگر او پيش از تو از قرائت فارغ شود قرائت را قطع و با او ركوع كن.»
مستحبّ است هنگامى كه امام از قرائت سوره حمد فارغ شد مأموم الحمد للّه ربّ العالمين بگويد همچنين در موقعى كه امام سمع الله لمن حمده مى گويد، مأموم به گفتن الحمد للّه ربّ العالمين اكتفا كند.
كراهت دارد كه امام تنها براى خودش دعا كند و مأمومين را در نظر نگيرد، زيرا اين كار خيانت است.



۱
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

١٢- امام بايد حال ضعيفترين مأمومين خود را در نماز رعايت كند
امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «آخرين سخنى كه از زبان محبوب قلبم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيدم اين بود كه فرمود: اى على! چون نماز (به جماعت) بگزارى مانند ضعيفترين مأمومين خود آن را به جا بياور و كسى را به اذان گفتن بگمار كه بر اذانش اجرت نخواهد.»
در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نماز ظهر و عصر را برگزار كرد، و دو ركعت از آنها را سبك به جا آورد. چون از مسجد باز مى گشت مردم گفتند: اى پيامبر خدا آيا در نماز چيز تازه اى پديد آمده؟ فرمود: چه چيزى؟ عرض كردند: در دو ركعت آخر تخفيف دادى به آنها فرمود: آيا داد و فرياد كودك را نشنيديد؟» در حديث سماعه آمده كه امام (عليه السلام) فرمود: «كسى كه توانايى دارد ركوع و سجودش را طولانى كند بايد به قدر توان خود طول دهد ليكن امام جماعت نبايد (نماز را) با آنها طولانى كند، زيرا در ميان مردم افراد ضعيف و حاجتمند وجود دارد. همانا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چون با جماعت نماز مى خواند آن را سبك به جا مى آورد.»
غزّالى مى گويد: در جماعت بويژه در هنگامى كه جمعيّت زياد باشد نماز را سبك برگزار كردن سزاوارتر است. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر گاه يكى از شما به امامت با مردم نماز بگزارد بايد آن را سبك به جا آورد، زيرا در ميان آنها افراد ناتوان و سالخورده و حاجتمند وجود دارد، و چون نماز را منفرد بخواند هر چه بخواهد آن را طولانى كند.»
معاذ بن جبل نماز عشاء را با مردم به امامت مى خواند و در آن سوره بقره را قرائت كرد.
يكى از نمازگزاران از صف جماعت بيرون شد و نماز را فرادا تمام كرد. مردم ‌ گفتند: اين مرد منافق است. آنها نزد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شكايت كردند، آن حضرت معاذ را سرزنش و منع كرد و به او فرمود: «آيا تو شيطانى؟ سوره (سبّح) و (السماء و الطّارق) و (الشّمس و ضحاها) را بخوان.»
مى گويم: شيخ صدوق اين خبر را با تفاوت كمى در الفقيه ذكر كرده است.
شهيد در كتاب ذكرى گفته است: اگر امام بداند مأمومين طولانى خواندن نماز را دوست دارند، مستحب است نماز را طولانى كند، و بعضى اخبار هم دلالت بر اين معنا دارد ليكن بايد اين امر منحصر شود به جايى كه امام به تمايل همه مأمومين يقين داشته باشد.

١٣- امام نبايد از جايگاه نماز خود برخيزد، مگر آنگاه كه عقب ماندگان، نماز خود را تمام كرده باشند
چنان كه در روايات معتبر وارد شده است. اگر امام پيش از آنان از نماز فارغ شود، يا عذرى پيدا كند بايد كسى را جانشين خود قرار دهد. مأموم با ادراك ركوع امام ركعت و فضيلت جماعت را درك مى كند، و بايد آن را ركعت نخست خود قرار دهد و بقيّه ركعات را به جا آورد و اگر در دو سجده آخر نماز به جماعت ملحق شود درك فضيلت كرده است ليكن بايد نمازش را از سر گيرد و اگر امام در تشهّد آخر است نيّت متابعت مى كند و مى ايستد بى آن كه نيّت خود را تجديد كند. هر زمان امام تشهّد مى خواند و او در محلّ تشهّد نيست يا توانايى نشستن ندارد تجافى (نيم خيز) كند و امام را در تشهّد متابعت كند زيرا تشهّد بركت است و هر گاه او در محلّ تشهّد باشد و امام وظيفه اش برخاستن است به اندازه اى كه تشهّد بخواند بنشيند سپس برخيزد و به امام ملحق شود. از طريق صحيح به همين گونه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
اين مجملى از آداب امامت و اقتدا بود.

باب پنجم در فضيلت جمعه و شرايط و آداب و مستحبّات آن

فضيلت جمعه
بدان جمعه روز بزرگى است، خداوند به وسيله آن اسلام را بزرگى بخشيده و آن را ويژه مسلمانان قرار داده و فرموده است: إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ من يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ الله وَ ذَرُوا الْبَيْعَ در اين آيه خداوند اشتغال به امور دنيا و هر مانعى را كه موجب انصراف از نماز جمعه شود حرام فرموده است.
پيامبر فرموده است: «خداوند نماز جمعه را در همين روز و در اين مقام بر شما واجب كرده است.»
و نيز: «هر كس نماز جمعه را سه بار بدون عذر ترك كند خداوند بر دل او مهر مى زند.» در عبارت ديگر آمده: «اسلام را رها كرده است.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) روايتى است كه آن را التهذيب به سند صحيح از ابى بصير و محمّد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه فرموده است: «هر كس نماز جمعه را سه جمعه پى در پى ترك كند خداوند بر دل او مهر مى زند.»
از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت است: «هر كس نماز سه جمعه را براى اهانت به آن ترك كند خداوند بر دل او مهر مى زند.»

در روايتى آمده است: «كسى كه سه جمعه نماز آن را به عمد و بدون علّت ترك كند خداوند مهر نفاق بر دل او مى زند.»
در روايتى آمده است: «دسته هايى كه نماز جمعه را ترك مى كنند بايد از اين باز ايستند و گرنه خداوند به دلهاى آنها مهر مى زند سپس در جرگه غافلان خواهند بود.»
از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده است كه آن حضرت در ضمن خطبه اى طولانى مبنى بر تشويق مسلمانان به شركت در نماز جمعه فرموده است: «همانا خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده است، هر كس در زندگى يا پس از مرگ من از روى تحقير يا انكار، آن را ترك كند در حالى كه امام عادلى برايش وجود داشته باشد، خداوند پريشانى او را بر طرف نمى كند، و در كارش به او بركت نمى دهد، آگاه باشيد او را نماز، زكات، حجّ، روزه و هيچ كار خوبى نيست، مگر آنگاه كه توبه كند.»
غزّالى مى گويد: مردى نزد ابن عبّاس مى آمد و از حال شخصى مى پرسيد كه مرده و هيچ گاه در نماز جمعه و جماعت حاضر نشده است. ابن عباس گفت: او در آتش است وى يك ماه پيوسته آمد و رفت مى كرد و از او در اين باره مى پرسيد و او مى گفت: در آتش است.
در خبر آمده است: «روز جمعه به اهل تورات و انجيل داده شد. آنها در آن اختلاف كردند و از آن روى گردانيدند، خداوند ما را به آن هدايت كرد، و آن را به اين امّت اختصاص و براى او عيد قرار داد بنابراين اينان نخستين كسانى هستند كه در تمسّك به روز جمعه بر ديگر مردم پيشى گرفتند، و اهل تورات و انجيل دنباله رو آنهايند.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «دوزخ همه روزه پيش از فرا رسيدن ظهر به هنگام رسيدن خورشيد به وسط آسمان برافروخته مى شود. بنابر اين در اين ساعت نماز نخوانيد،

‌جز در روز جمعه زيرا آن همه اش نماز است و دوزخ در آن روز مشتعل نمى شود.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) الفقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه از آن حضرت پرسيدند چگونه است كه خورشيد همه روزه با شدّت مى تابد و در روز جمعه چنين شدّتى ندارد، فرمود: «براى اين كه خداوند روز جمعه را تنكترين روزها قرار داده است»، پرسيدند: براى چه؟ فرمود: «زيرا خداوند به ملاحظه حرمت روز جمعه مشركان را در آن روز عذاب نمى كند.»
در كتاب عدّه الدّاعى از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه فرمود: «روز جمعه نزد خداوند سرور روزها و بزرگترين آنهاست و از روز فطر و روز اضحى برتر است.

روز جمعه پنج ويژگى دارد: خداوند آدم را در اين روز آفريد آدم در اين روز بر زمين هبوط كرد در اين روز خداوند آدم را ميرانيد در اين روز ساعتى است كه هيچ كس در آن از خداوند چيزى درخواست نمى كند، مگر اين كه آن را به او عطا مى كند مادام كه حرام نباشد و هيچ فرشته مقرّب و هيچ آسمان و زمين و باد و كوه و درختى نيست مگر اين كه از روز جمعه بيم دارند كه قيامت در آن برپا شود.»
در الفقيه ابو بصير از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت مى كند كه فرموده است:
«خداوند متعال از بالاى عرش خود در هر شب جمعه از اوّل تا آخر آن ندا مى كند:
آيا بنده مؤمنى نيست كه پيش از دميدن صبح مرا براى آخرت و دنياى خود بخواند تا من او را اجابت كنم؟ آيا بنده مؤمنى نيست كه پيش از دميدن صبح از گناهانش توبه كند تا توبه اش را بپذيرم؟ آيا بنده مؤمنى نيست كه روزى را بر او سخت گرفته باشم و پيش از دميدن صبح از من بخواهد كه روزيش را افزون كنم تا روزيش را زياد و توسعه دهم؟ آيا بنده مؤمن بيمارى نيست كه پيش از طلوع فجر از من بخواهد تا شفايش دهم؟ آيا بنده ‌مؤمنى نيست كه محبوس و غمگين باشد و از من بخواهد كه از زندان آزادش كنم تا راه رهايى او را باز كنم؟ آيا بنده مؤمن ستمديده اى نيست كه در اين شب از من بخواهد دادرسى كنم تا انتقام او را بگيرم و حقّ او را برايش بستانم؟» فرمود: «پيوسته اين ندا بلند است تا آنگاه كه سپيده صبح بدمد.»
عبد العظيم بن عبد الله حسنى (ره) از ابراهيم بن ابى محمود روايت مى كند كه گفت: به امام رضا (عليه السلام) عرض كردم: اى فرزند پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در باره حديثى كه مردم آن را از پيامبر روايت مى كنند كه فرموده است: «خداوند در هر شب جمعه به آسمان دنيا فرود مى آيد»، چه مى فرمايى؟ فرمود: «خدا لعنت كند كسانى كه سخنان را از مورد خود تحريف مى كنند. به خدا سوگند پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اين سخن را نگفته و آنچه فرموده اين است كه خداوند متعال در ثلث آخر هر شب و در آغاز هر شب جمعه فرشته اى را به آسمان دنيا فرود مى آورد و به او دستور مى دهد كه ندا كند آيا تقاضا كننده اى هست تا به او ببخشم؟ آيا توبه كننده اى هست تا توبه او را بپذيرم؟ آيا آمرزش خواهى هست تا او را بيامرزم؟ اى خواستار خوبى بشتاب، و اى خواهان بدى كوتاه بيا. فرشته تا سپيده دم اين سخنان را فرياد مى زند، و چون صبح بدمد به محلّ خود در ملكوت آسمانها باز مى گردد.
اين حديث را پدرم از جدّم از پدرانش از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برايم روايت كرده است.»
همچنين روايت شده است: «خورشيد در روزى طلوع نكرده كه آن روز برتر از روز جمعه باشد، روزى كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) امير مؤمنان (عليه السلام) را در غدير خم به خلافت نصب كرد روز جمعه بود قيام قائم (عج) در روز جمعه است قيامت در روز جمعه برپا مى شود و خداوند در آن روز همه پيشينيان و پسينيان را گرد مى آورد، خداوند فرموده است: ذلك يوم مجموع له النّاس و ذلك يوم مشهود.»
محمّد بن مسلم از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت مى كند كه در باره اين سخن يعقوب به فرزندانش كه: سوف أستغفر لكم ربّى فرمود: «يعقوب استغفار را به سحرگاه شب ‌جمعه موكول كرد.»

ابو بصير از يكى از صادقين (عليهم السلام) روايت كرده كه فرموده است: «بنده مؤمن از خداوند متعال حاجتى را درخواست مى كند خداوند برآوردن حاجتش را تا روز جمعه به تأخير مى اندازد تا فضيلت روز جمعه را نصيب او گرداند.»
داود بن سرحان از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه در باره قول خداوند متعال:
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ فرموده است: «شاهد روز جمعه است.»
معلّى بن خنيس نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: «كسى از شما كه روز جمعه را درك مى كند، نبايد به چيزى غير از عبادت مشغول شود، زيرا خداوند در اين روز بندگان را مى آمرزد و رحمت خود را بر آنها فرود مى آورد.»
اصبغ بن نباته از امير مؤمنان (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرموده است: «شب جمعه شبى بزرگ و نيكو و روز آن روزى نورانى و درخشان است. كسى كه در شب جمعه بميرد برات آزادى از فشار قبر، و كسى كه در روز جمعه بميرد برات رهايى از آتش دوزخ برايش نوشته مى شود.»
هشام بن حكم از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه آن حضرت در باره كسى كه مى خواهد كار خيرى از قبيل صدقه، روزه و امثال اينها را انجام دهد فرموده است:
«مستحب است اين كارها را در روز جمعه به جا آورد، زيرا عمل خير در روز جمعه چند برابر است.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «در روز جمعه چيزى از قبيل ميوه و گوشت براى خانواده خود به تحفه ببريد تا به سبب فرا رسيدن روز جمعه خوشحالى كنند.» تا اين جا از كتاب الفقيه نقل شد.
و نيز در الفقيه آمده است كه پيامبر خدا فرمود: «هر كس جمعه را با ايمان و رضاى الهى ديدار كند عملش را از سرگيرد (گذشته اش آمرزيده شده است).
در خبر مشهورى است كه «جمعه حجّ مسكينان است.»

شرايط جمعه
مى گويم: نماز جمعه بر هر مكلّف ذكور، آزاد و حاضر كه دچار كورى و بيمارى نباشد واجب است و پرستارى كه پرستارى بيمارش منحصر به اوست همچنين سالخوردگان و همه كسانى كه حضورشان موجب عسر و حرج است مستثنا مى باشند، اين وجوب مشروط است به وجود امامى كه شرايط امامت و اقتدا را كه پيش از اين شرح داده شده است دارا باشد همچنين مشروط است به اين كه غير از خود او چهار نفر مرد ديگر كه مسلمان، مكلّف، آزاد باشند و فاصله محلّ اقامت همه آنها تا جايى كه نماز جمعه منعقد مى شود به دو فرسخ نرسد وجود داشته باشد. چنانچه شرايط مذكور تحقق يابد نماز جمعه جانشين نماز ظهر مى شود، ليكن اين نيز سه شرط دارد كه شروط صحّت آن به شمار مى آيند: اول آن كه دو خطبه خوانده شود دوّم نماز به جماعت برگزار گردد سوّم نماز جمعه اى كه فاصله آن تا نماز جمعه ديگر كمتر از يك فرسخ باشد منعقد نگردد. اگر دو نماز جمعه اى كه فاصله ميان آنها كمتر از يك فرسخ است با همديگر نماز را شروع كرده باشند هر دو نماز باطل است، و گرنه تنها نماز متأخّر باطل خواهد بود. نماز ظهر نمى تواند جانشين نماز جمعه شود مگر آن كه عدّه شركت كنندگان در نماز جمعه از هفت نفر كمتر باشد، و يا تقيّه ايجاب كند، و يا بيم بروز فتنه برود.
بيشتر شرايطى كه گفته شد مورد اتّفاق اصحاب ما (علماى شيعه) است و در احاديث صحيح بطور مستفيض از اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده اند، و تنها در دو مورد اختلاف وجود دارد: اوّل منحصر بودن شرايط به آنچه ذكر شد، زيرا دسته اى حضور امام معصوم (عليه السلام) يا نايب مأذون از جانب او را كه داراى اجازه مخصوص باشد شرط انعقاد نماز جمعه شمرده و در غير اين صورت تشكيل آن را مشروع ندانسته اند. دوّم موضوع عدم كفايت نماز ظهر از نماز جمعه است، زيرا دسته اى گفته اند: نماز ظهر در زمان غيبت امام (عليه السلام) مطلقا كفايت مى كند و وجوب نماز جمعه را تخييرى دانسته، هر چند آن را افضل شمرده اند. برخى از اصحاب ما (علماى شيعه) مدّعى شده اند اصل وجوب نماز جمعه در زمان غيبت امام (عليه السلام) به فتواى نايب عام او كه فقيه جامع الشرايط است مشروط مى باشد. ليكن اين فتواها همگى ضعيف و مخدوش است و هيچ دليلى از كتاب و سنّت و اجماع معتبر بر صحّت آنها وجود ندارد، چنان كه ما اين مطالب را در كتاب خود به نام معتصم الشّيعه فى احكام الشّريعة روشن كرده ايم.
محمّدين سه گانه در خبر صحيح از زراره از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرموده است: «خداوند از جمعه تا جمعه ديگر سى و پنج نماز بر مردم واجب فرموده كه يكى از آنها واجب است به جماعت برگزار شود، و آن نماز جمعه است، و وجوب آن از نه گروه ساقط است كه عبارتند از: صغير (نابالغ)، كبير (سالخورده) ديوانه، مسافر، برده، زن، بيمار، كور و كسى كه در دو فرسخى محلّ انعقاد نماز اقامت دارد».
همچنين در خبر صحيح ديگرى از زراره از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) آمده است كه زراره مى گويد: من به آن حضرت عرض كردم: بر چه كسانى نماز جمعه واجب است؟
فرمود: «بر هفت نفر از مسلمانان واجب است، و با كمتر از پنج نفر مسلمان كه يكى از آنها امام باشد نماز جمعه تحقّق نمى يابد. لذا هر گاه هفت نفر گرد هم آيند و بيمى بر خود نداشته باشند يكى از آنها بر آنان امامت كند و خطبه بخواند.»
در حديثى موثّق فضل بن عبد الملك از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل مى كند و مى گويد:
شنيدم آن حضرت مى فرمود: «هر گاه گروهى در روستايى باشند كه در آن جا نماز جمعه را چهار ركعت مى خوانند، اگر كسى در ميان آنها باشد كه بتواند، خطبه بخواند در صورتى كه پنج نفر باشند به جماعت بخوانند و دو ركعت (از اين چهار ركعت) به جاى دو خطبه قرار داده شده است.»
اخبار در اين مورد بسيار است. كسانى كه خداوند نماز جمعه را از آنان ساقط كرده است هر زمان در محلّ انعقاد نماز حضور پيدا كنند شركت در نماز بر آنان جز بر نابالغ و زن واجب مى شود و به استثناى مسافر و برده بقيّه جزء حاضران براى نماز به حساب مى آيند، زيرا آنچه از اين افراد ساقط بوده سعى در پيوستن به صفوف نماز جمعه است.
از اين رو كسى كه در دو فرسخى اقامت دارد چنانچه در محلّ نماز حضور يابد وجوب نماز بر او قطعى است. از برخى اخبار استفاده مى شود كه زنان هم اگر نماز جمعه را به جا آورند نماز ظهر از آنها ساقط است.
واجب است هر دو خطبه مقدّم بر نماز ايراد شود، و امام در حال ايراد خطبه با طهارت و ايستاده بوده، و هر يك از خطبه ها مشتمل باشد بر حمد و سپاس خداوند و درود بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و وعظ و اندرز، و در خطبه نخست يكى از سوره هاى قرآن و در خطبه دوّم دعا خوانده شود.
گفته شده است كه خواندن قرآن و دعا در خطبه ها مستحبّ است، و نيز قرائت آيه اى از قرآن در خطبه دوّم استحباب دارد. ليكن سزاوارتر اين است كه به آنچه مأثور است عمل شود و نيز در اين كه آيا خطبه ها به عربى خوانده شود، و در هنگام خواندن آنها صدا بلند گردد بطورى كه همه حاضران بشنوند و با نشستنى كوتاه ميان دو خطبه فاصله داده شود، و گوش دادن به خطبه ها و ترك سخن گفتن در اثناى ايراد آنها واجب است يا مستحبّ، در همه اين موارد اختلاف است. امّا به هنگام ايراد خطبه روبروى قبله بودن، سلام كردن بر مأمومين در آغاز بالا رفتن بر منبر، پاسخ دادن مأمومين به سلام امام، نشستن تا اذان گو از گفتن اذان فارغ شود، در زمستان و تابستان با عمامه بودن، پوشيدن رداى يمنى، تكيه بر شمشير يا كمان يا نيم نيزه اى، بليغ بودن خطيب، موصوف بودن او به صفات و اعمالى كه به آنها امر، و دور بودن او از كارهايى كه از آنها نهى شده است همه اينها مستحبّ مى باشند.
غزّالى مى گويد: در خطبه ها نبايد لغات غريب و زياد كشيده و مدّدار به كاربرد، و نبايد آوازه خوانى كند، بلكه بايد خطبه ها كوتاه، بليغ و جامع باشند. به هنگامى كه خطيب مشغول سخنرانى است كسى كه وارد مى شود نبايد سلام كند، و اگر سلام كند استحقاق پاسخ ندارد، ليكن دادن پاسخ آن با اشاره نيكوست، همچنين به عطسه كننده نبايد تسميت گفت.

آداب جمعه مطابق معمول
آداب جمعه ده چيز است:

١- از روز پنجشنبه خود را براى جمعه آماده و مصمّم كند
و براى درك فضيلت آن به پيشوازش رود. بنابر اين در عصر پنجشنبه به دعا و استغفار و تسبيح مشغول شود زيرا آن برهه اى از زمان است كه در مقابل ساعت مبهم استجابت دعا در روز جمعه قرار داده شده است. يكى از پيشينيان گفته است: خداوند غير از روزى مقرّر بندگان عطايايى دارد كه تنها به كسانى كه در عصر پنجشنبه و روز جمعه از او درخواست مى كنند مى بخشد. مؤمن بايد در اين روز جامه اش را بشويد و سپيد كند، و بوى خوش اگر موجود ندارد آماده سازد، و دلش را از مشغوليّتهايى كه مانع سحرخيزى او در روز جمعه خواهد شد فارغ كند، و در شب جمعه يا در روز آن با زنش همبستر شود. برخى اين عمل را در اوقات مذكور مستحب دانسته و سخن پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را كه فرموده است: «خدا بيامرزد آن را كه سحرخيز باشد و خطبه را از آغاز بشنود، و غسل دهد، و غسل كند»،

بر اين كار حمل كرده و گفته اند مقصود از غسل دادن وادار كردن همسر به غسل است، و گفته شده كه مراد شستن جامه است، و غسّل با تشديد كه در متن حديث است با تخفيف نيز روايت شده است و مقصود از «غسل كند» شستن بدن است. آداب پيشواز جمعه همينها بود كه ذكر شد و با به جا آوردن آنها انسان از جرگه غفلت زدگان بيرون مى رود، غافلانى كه چون صبح كنند مى گويند: امروز چه روزى است؟
برخى از پيشينيان گفته اند: بيشترين بهره را از جمعه كسى مى برد كه انتظار آن را مى كشد و از بعد از ظهر روز پيش حرمت آن را پاس مى دارد و كمترين بهره نصيب كسى است كه صبح كند و بگويد: امروز چه روزى است؟ بعضى از پيشينيان به خاطر روز جمعه شب جمعه را در مسجد بيتوته مى كردند.
مى گويم: در الفقيه آمده است: «امام موسى بن جعفر (عليه السلام) در روز پنجشنبه براى جمعه آماده مى شد.» در همين كتاب مذكور است كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است:
«كسى از شما روز پنجشنبه دوا نياشامد.» عرض كردند اى امير مؤمنان براى چه؟ فرمود:
«براى اين كه در به جا آوردن اعمال روز جمعه دچار ضعف نشود.»

٢- هنگامى كه سپيده صبح بدمد اعمال جمعه را با غسل آغاز كند
و اگر صبح زود برنخاسته خوب است غسل را نزديك ظهر انجام دهد تا نظافت او به زمان نماز نزديكتر باشد.
غسل جمعه مستحبّ مؤكّد است، و برخى از علماء معتقد به وجوب آن شده اند.
مى گويم: در ميان علماى ما (شيعه) در باره غسل جمعه نيز اين اختلاف وجود دارد.
و بيشتر قائل به استحباب آن هستند. در خبرى صحيح از عليّ بن يقطين از امام رضا (عليه السلام) روايت شده كه گفته است از آن حضرت در باره غسل در روز جمعه واضحى و فطر پرسيدم، فرمود: «مستحب است و واجب نيست.»

در خبر صحيح ديگرى از عبد الله بن مغيره از امام رضا (عليه السلام) نقل شده كه گفته است از آن حضرت در مورد غسل روز جمعه پرسش كردم، فرمود: «بر هر مرد و زن و آزاد و برده واجب است.» اين روايت بر استحباب مؤكّد غسل حمل شده است.
شيخ صدوق (ره) در الفقيه گفته است: غسل روز جمعه بر مردان و زنان چه در سفر و چه در حضر واجب است، جز اين كه زنان در سفر به سبب كم آبى از آن معاف شده اند. مسافر اگر در روز پنجشنبه آب بيابد و بيم آن را داشته باشد كه در روز جمعه به آب دسترسى پيدا نكند اشكالى نيست كه در روز پنجشنبه براى جمعه غسل كند. چنانچه روز جمعه آب بيابد دوباره غسل كند و اگر نيافت غسل (روز پنجشنبه او براى جمعه) كافى است.
حسن بن موسى بن جعفر (عليه السلام) از مادرش و از مادر احمد بن موسى روايت كرده است كه گفته اند به همراه ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) در بيابان بوديم و قصد بغداد را داشتيم. در روز پنجشنبه به ما فرمود براى فردا كه روز جمعه است غسل كنيد، زيرا فردا در اين جا آب كم است و ما روز پنجشنبه براى جمعه غسل كرديم.
غسل روز جمعه سنّت واجبى است و جايز است از هنگام طلوع فجر روز جمعه تا نزديك ظهر به جا آورده شود، و هر قدر نزديكتر به ظهر انجام شود افضل است. كسى كه آن را فراموش و يا به علّتى ترك كند مى تواند آن را بعد از عصر جمعه يا روز شنبه به جا آورد، و او را از غسل جمعه كفايت مى كند، همان گونه كه كافى از غسل ازدواج است، و وضو بايد پيش از غسل به عمل آيد. گفتار شيخ صدوق در اين جا به پايان مى رسد.
ما پيش از اين بيان كرديم كه حقّ اين است كه با غسل مطلق وضو ساقط است، و غسل هر چه باشد چنان كه سيّد مرتضى (ره) به همين معتقد بوده است هر چند مشهور در ميان اصحاب ما اين است كه وضو تنها در غسل جنابت ساقط مى شود. اين كه شيخ صدوق گفته است: و آن از غسل جمعه كفايت مى كند، همچنان كه از غسل ازدواج كافى است معنايش اين است كه براى هر دو يك غسل كافى است، و اين سخن درستى است، زيرا صحيح اين است كه غسلها، مانند وضو چنانچه اسباب آنها جمع شود در يكديگر ادغام مى شوند، و روايات صحيح رسيده از اهل بيت (عليهم السلام) مؤيّد اين مطلب است.
شيخ صدوق گفته است: كسى كه غسل جمعه مى كند بگويد: اللّهم طهّرني و طهّر قلبي و أنق غسلي و أجر على لساني مدحتك.
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه غسل جمعه كند و بگويد: أشهد أن لا اله الّا الله وحده لا شريك له و أنّ محمّدا عبده و رسوله اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و اجعلني من التّوابين و اجعلني من المتطهّرين، اين دعا سبب پاكيزگى او تا جمعه ديگر خواهد بود.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «غسل روز جمعه پاك كننده و كفّاره گناهانى است كه غسل كننده از آن جمعه تا جمعه ديگر مرتكب مى شود.»
امام صادق (عليه السلام) در باره علّت غسل روز جمعه فرموده است: «انصار با شتران آبكش و ديگر چهارپايان خود (در مدينه) كار مى كردند، و چون روز جمعه فرا مى رسيد در مسجد حاضر مى شدند و مردم از بوى بدن و زير بغل آنها متأذّى مى شدند از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به غسل روز جمعه دستور داد و سنّت بر آن جارى شد.»
روايت شده است: «خداوند متعال نماز واجب را با نماز نافله، و روزه واجب را با روزه مستحبّ و وضو را با غسل روز جمعه كامل كرده است.»
مى گويم: در روايت ديگرى حديث بالا با عبارت: «آنچه از سهو و تقصير و فراموشى در آنها بوده» نقل شده است.

از اصبغ بن نباته روايت شده كه امير مؤمنان (عليه السلام) هر زمان مى خواست كسى را سرزنش كند به او مى گفت: «به خدا سوگند تو ناتوانتر از آن كسى هستى كه غسل روز جمعه را ترك مى كند، زيرا خود آن حضرت پيوسته از جمعه اى تا جمعه ديگر با طهارت بود.»

٣- آرايش: و آن در روز جمعه مستحبّ است
و در سه چيز مى باشد: لباس، نظافت و بوى خوش.
اما نظافت به مسواك كردن، ستردن مو، گرفتن ناخن، كوتاه كردن شارب و ديگر چيزهايى كه در كتاب طهارت گفته شده است صورت مى گيرد. اگر در روزهاى پنجشنبه يا چهارشنبه به گرمابه رود نظافت را به عمل آورده و بايد در روز جمعه با بهترين عطرى كه در دسترس دارد خود را خوشبو كند تا بدين وسيله بوهاى ناخوش را از ميان ببرد، و شميم خوشى و راحتى به مشام حاضرانى كه در كنار اويند برساند. بهترين عطر مردان آن است كه بويش ظاهر و رنگش پوشيده باشد، و عطر زنان آن است كه رنگش ظاهر و بويش پنهان باشد.
مى گويم: اين مطالب را كافى از امام صادق (عليه السلام) از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده است.
در كافى از امام صادق (عليه السلام) از امير مؤمنان (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «بوى خوش در شارب از اخلاق پيامبران و كرامتى است نسبت به فرشتگانى كه اعمال انسان را مى نويسند.»
در كافى و تهذيب از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «بايد هر يك از شما در روز جمعه با به جا آوردن غسل، به كار بردن بوى خوش، شانه كردن محاسن، پوشيدن پاكيزه ترين لباسها، خود را آرايش دهد و براى شركت در نماز جمعه آماده شود. و بايد در اين روز از آرامش و وقار برخوردار باشد، و عبادت پروردگارش را نيكو به جا آورد، و به اندازه اى كه مى تواند كار نيك انجام دهد، زيرا خداوند (در اين روز) بر زمين نظر مى افكند تا حسنات بندگان را چند برابر كند.»
در الفقيه آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «روز سه شنبه ناخنهايتان را بگيريد روز چهارشنبه به گرمابه رويد روز پنجشنبه حجامت كنيد و روز جمعه خود را به بهترين عطرها خوشبو كنيد.»
در الفقيه از امام رضا (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «سزاوار است انسان استعمال بوى خوش را در هيچ روزى ترك نكند، و اگر به اين امر قادر نيست يك روز در ميان به كاربرد، و اگر تا اين حدّ هم قدرت ندارد در هر جمعه خود را خوشبو كند.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چون روز جمعه مى شد اگر بوى خوش در دسترس نداشت جامه اش را كه به زعفران رنگ شده بود طلب مى كرد و بر آن آب مى پاشيد سپس دستش را بر آن مى كشيد و آن را به صورت خود مى ماليد.» در كافى روايتى با سند صحيح نقل شده كه مضمون آن نزديك به بخش نخست اين حديث است.
در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «هر كدام از شما در روز جمعه خود را خوشبو كند هر چند از عطر مخصوص زنش باشد.»
همچنين در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه: «سزاوار است بر هر مسلمانى كه در هر روز جمعه شارب و ناخنهايش را كوتاه كند و بوى خوش استعمال كند.»
در تشويق بر به كار بردن بوى خوش احاديث بسيارى روايت شده و مضمون آنها بيانگر اين است كه استعمال بوى خوش از صفات پيامبران و مايه تقويت دل و زياد شدن روزى و سلامت عقل است. نماز كسى كه بوى خوش به كاربرده از هفتاد نماز كسى كه فاقد آن بوده افضل است. فرشتگان بوى خوش را از مؤمن استنشاق مى كنند و مالى كه در اين راه صرف بشود اسراف نيست. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مالى را كه براى تهيّه بوى خوش هزينه مى كرد بيش از مبلغى بود كه براى تهيّه خوراك به مصرف مى رسانيد».
غزّالى مى گويد: اما در مورد لباس، پسنديده ترين آن جامه سپيد است، زيرا آن نزد حق تعالى محبوب ترين جامه هاست، و چيزى را كه در آن شهرتى است نبايد پوشيد.
پوشيدن جامه سياه نه از سنّت است و نه در آن فضيلتى است، بلكه جمعى نظر كردن به آن را مكروه دانسته اند، زيرا بدعتى است كه پس از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پديده آمده است.
عمامه بر سر گذاشتن در اين روز مستحبّ مى باشد. در خبر آمده است: «همانا خداوند و فرشتگانش در روز جمعه به ارباب عمائم درود مى فرستند.»
مى گويم: از طريق خاصّه در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: سپيد بپوشيد كه آن خوشبوتر و پاكيزه تر است، و مردگانتان را در آن كفن كنيد.»
همچنين از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: «جامه پنبه اى بپوشيد، زيرا اين لباس پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و لباس ماست» و نيز از آن حضرت روايت شده است: «خداوند شهرت در لباس را دشمن مى دارد.»
از امام حسين (عليه السلام) روايت است: «هر كس لباسى بپوشد كه او را مشهور كند خداوند در روز بازپسين جامه اى از آتش بر او مى پوشاند.»
در كافى و الفقيه روايت شده است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از سياهى كراهت داشت جز در سه چيز: كفش، عمامه و عبا.»
در الفقيه آمده: «مستحبّ است مرد در روز جمعه عمامه بر سر گذارد، و بهترين و پاكيزه ترين لباسهايش را بپوشد، و خود را خوشبو سازد، و پاكيزه ترين روغنها را استعمال كند.»
در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت است. «جامه پاكيزه دشمن را خوار مى كند».
و گفته شده است: «اندوه را بر طرف مى كند».

٤- صبح زود به مسجد رفتن
و وقت آن با طلوع فجر آغاز مى شود و اين عمل داراى فضيلتى بزرگ است. سزاوار است هنگامى كه رهسپار نماز جمعه مى شود با خشوع و فروتنى باشد، و تا رسيدن وقت نماز نيّت اعتكاف در مسجد كند، و هدفش پاسخ دادن به نداى الهى در مبادرت به نماز جمعه، و سرعت گرفتن براى جلب آمرزش و خشنودى او باشد.
پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است كه هر كس در ساعت نخست روز جمعه به مسجد رود مانند آن است كه با نحر شترى به خدا تقرب جسته باشد، و در ساعت دوم با ذبح گاوى، و در ساعت سوّم با ذبح قوچى، و در ساعت چهارم با ذبح ماكيانى و در ساعت پنجم با اهداى تخم مرغى قصد تقرّب كرده است و چون امام بيرون آيد «صحيفه هاى ثواب پيچانيده و قلمها برداشته شوند و فرشتگان در برابر منبر امام گرد آيند تا ذكر او را بشنوند». كسانى كه پس از گذشت ساعات مذكور حاضر شوند حق نماز را ادا مى كنند و فضيلتى براى آنها نيست. ساعت نخست روز جمعه از دميدن فجر تا طلوع آفتاب است، ساعت دوّم از طلوع آفتاب تا بالا آمدن آن، و ساعت سوّم از زمان گسترش آفتاب تا آنگاه كه پاها از گرماى زمين بسوزد، ساعت چهارم و پنجم اندك زمانى از چاشتگاه گذشته تا ظهر است.
پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «سه چيز است كه اگر مردم ثواب آنها را بدانند مركب خود را در طلب آنها خواهند دوانيد: اذان، صف اوّل نماز و صبح زود براى نماز جمعه رفتن.»
در خبر است: «چون روز جمعه شود فرشتگان بر درهاى مسجد مى نشينند، در حالى كه صحيفه هايى از نقره و قلمهايى از طلا در دست دارند و وارد شدگان به مسجد را بر حسب مراتب آنها يكى پس از ديگرى مى نويسند.»
مى گويم: در كافى و الفقيه به سند صحيح از امام باقر (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «فرشتگان در هر روز جمعه با كاغذهايى از نقره و قلمهايى از طلا فرود مى آيند و بر درهاى مسجد روى كرسيهايى از نور مى نشينند، و اسامى كسانى را كه در ساعتهاى اوّل و دوّم و سوّم براى نماز جمعه حاضر مى شوند مى نويسند تا آنگاه كه امام [براى نماز] بيرون رود و چون امام بيرون رفت صحيفه هايشان را تا مى كنند.»
در خبر صحيح از امام باقر (عليه السلام) آمده كه فرموده است: «خداوند جمعه را بر ديگر روزها برترى داده است: بهشت در روز جمعه زينت و آرايش مى شود، و شما به اندازه سبقتى كه به سوى نماز جمعه داشته ايد به دخول در بهشت سبقت مى گيريد، و درهاى آسمان براى بالا رفتن اعمال بندگان (در اين روز) باز مى شود.»
غزّالى مى گويد: در صدر اسلام ديده مى شد كه در سحرگاه كوچه ها و راهها پر از كسانى است كه چراغ به دست رهسپار مسجدند و مانند روزهاى عيد در راهها ازدحام كرده اند تا آنگاه كه اين روش متروك شد. گفته شده است نخستين بدعتى كه در اسلام پديد آمده ترك مسجد رفتن در سحرگاه است. به راستى چرا مؤمنان از يهود و نصارا شرم نمى كنند، كه چگونه آنها در روزهاى شنبه و يكشنبه صبح زود به معابد خود رو مى آورند و دنيا طلبان براى خريد و فروش و به دست آوردن سود در پگاه به محوطّه مساجد مى شتابند، ليكن طالبان آخرت بر آنها سبقت نمى گيرند؟ ابن مسعود سحرگاه وارد مسجد شد ديد سه نفر در آمدن به مسجد بر او سبقت گرفته اند، بسيار غمگين شد و پيوسته خويشتن را سرزنش مى كرد و با خود مى گفت: چهارمين چهار، و چهارمين چهار سعادتمند نيست.

٥- به هنگام ورود بايد دقت شود كه پاى برگردن مردمان ننهد
و از جلو ايشان نگذرد. و كسى كه صبح زود به مسجد مى رود اين امر برايش آسان است. در مورد پاى بر گردن مردم نهادن تهديدى شديد وارد شده است، بدين گونه كه در روز قيامت او را پلى قرار مى دهند تا مردم از روى او بگذرند، و در باره گذر كردن از جلو نمازگزار پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اگر چهل سال بايستد برايش بهتر است تا از جلو نمازگزار عبور كند» و هر زمان صف اوّل خالى و متروك مانده باشد آن كه وارد شده مى تواند پاى بر گردن مردم نهد و در صف نخست قرار گيرد، زيرا مأمومين حاضر حقّ خود را رها كرده و صف اوّل را كه داراى فضيلت است ترك كرده اند. اگر در مسجد جز آنهايى كه مشغول نمازند كس ديگرى نيست، سزاوار است آن كه وارد مى شود سلام نكند، زيرا موجب ايجاد تكليف در غير محلّ آن است.

٦- براى اين كه ديگران از پيش روى او عبور نكنند، نزديك ستون يا ديوارى بنشيند
زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در حديث ديگرى عبور كننده از جلو نمازگزار، و كسى را كه در ميان راه نماز مى گزارد يا در دور كردن عابران از محلّ نماز كوتاهى كرده برابر دانسته و فرموده است: «اگر عبور كننده از جلو نمازگزار بداند چه زيانى متوجّه او و نمازگزار مى شود، چهل سال ايستادن را براى خود بهتر مى داند تا آن كه از جلو نمازگزاربگذرد.»
ستون و ديوار و فرش جانماز، حدّ نمازگزار است، و هر كس از آن عبور كند بايد او را دور سازد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بايد او را دفع كند، و اگر سرباز زند بر اوست كه او را دفع سازد، و اگر پافشارى كند بايد با او بجنگد زيرا او شيطان است.» اگر نمازگزار ستونى نيابد كه در كنار آن به نماز ايستد، چيزى كه طول آن به اندازه يك ذراع باشد در پيش روى خود قرار دهد تا علامتى براى حدّ او باشد.
مى گويم: ما در گذشته به احاديثى كه از طريق خاصّه (شيعه) در اين مورد وارد شده است اشاره كرده ايم.
در كافى و تهذيب به سند حسن از حلبى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه گفته است: از آن حضرت پرسيدم آيا با عبور چيزى از جلو انسان نماز او قطع مى شود؟
فرمود: «چيزى نماز مسلمان را قطع نمى كند، ليكن تا مى توانى مگذار چيزى از پيش روى تو عبور كند.»
در كافى و تهذيب به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
«پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به هنگام نماز نصف نيزه اش را در پيش رويش قرار مى داد.»
از امام رضا (عليه السلام) روايت است در باره مردى كه نماز مى گزارد فرمود: «در پيش رويش با توده اى از خاك يا كشيدن خطّى حائل براى خود قرار دهد.»


۲
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


٧- نمازگزار در طلب صف اوّل جماعت باشد
زيرا فضيلت صف اوّل بسيار است چنان كه در اين خبر كه پيش از اين هم آن را ذكر كرده ايم آمده است: «هر كس غسل دهد و غسل كند و صبح زود برخيزد و آغاز خطبه را درك كند و نزديك امام ‌ بنشيند و به سخنان او گوش دهد اين عمل او كفّاره چيزهايى است كه در ميان دو جمعه به اضافه سه روز از او سر زده است.» در عبارت ديگرى آمده است: «خداوند تا جمعه ديگر او را آمرزيده است.» در قسمتى از اين روايت اين شرط ذكر شده است: «... و از روى گردن مردم عبور نكند.»
مى گويم: اين حديث بدين صورت نيز روايت شده است: من غسّل و اغتسل، فبكّر و ابتكر، و دنا و أنصت، و لم يلغ كان له بكلّ خطوة كأجر عبادة سنة صيامها و قيامها پيش از اين گفته شد كه معناى غسّل با تشديد وادار كردن همسر خود به غسل است و با تخفيف مراد شستن لباس مى باشد گفته شده مقصود شستن اعضاى وضوست، و كسانى آن را به اين معنا گرفته اند كه وضو را با غسل واجب دانسته اند. امّا اگر به معناى شستن دستها و رفع آلودگيها دانسته شود قابل توجيه خواهد بود. مقصود از بكّر صبح زود غسل كردن است و منظور از ابتكر سحرگاه به مسجد رفتن است، و مراد از دنا نزديك منبر نشستن و معناى أنصت به خطبه گوش فرا دادن است.
در برخى اخبار آمده است: «هر گاه خداوند به بنده اى كه در نماز است نظر افكند همه كسانى را كه در پشت سر اويند مى آمرزد.»
غزّالى مى گويد: كسى كه به منظور ايثار و اظهار حسن خلق در صف عقب تر بايستد باكى نيست و در اين گونه موارد است كه گفته مى شود: الأعمال بالنيّات.
مى گويم: همچنين است اگر نيّتش اين باشد كه فضيلت صف اوّل را به ديگرى كه فاضلتر است واگذارد.

٨- در آن هنگام كه امام براى ايراد خطبه بيرون مى رود بايد نمازگزار نمازش را قطع كند
و نيز از سخن گفتن باز ايستد، بلكه كلمات اذان گو را بازگو كند و سپس به خطبه گوش فرا دهد. على (عليه السلام) فرموده است: «در چهار ساعت نماز مكروه است: پس از طلوع فجر، پس از عصر، در نيمروز و در حالى كه امام مشغول خطبه است.» پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس در آن حال كه امام مشغول ايراد خطبه است به رفيقش بگويد:
گوش بده يا خاموش باش، بيهوده گويى كرده و كسى كه در حال خطبه خواندن امام بيهوده گويى كند نماز جمعه اى برايش نيست.» اين امر دليلى است بر اين كه خاموش كردن ديگران نبايد به زبان صورت گيرد بلكه بايد با اشاره يا پرتاب سنگريزه باشد.
كسى كه نمى تواند خطبه را از دور بشنود بايد همچنان خاموش باشد، زيرا سخن گفتن تسلسل پيدا مى كند، و همهمه آن به شنوندگان خواهد رسيد و هر گاه در حال ايراد خطبه گزاردن نماز كراهت داشته باشد پيداست كه سخن گفتن مكروهتر خواهد بود.
مى گويم: در الفقيه آمده كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «در حالى كه امام مشغول ايراد خطبه است سخن گفتن و رو از قبله گردانيدن جايز نيست جز آنچه در نماز اجازه داده اند. اين كه نماز جمعه دو ركعت قرار داده شده به خاطر دو خطبه آن است كه به جاى دو ركعت آخر نماز مى باشد بنابر اين خطبه ها در حكم نمازند تا آنگاه كه امام از منبر فرود آيد.»
در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «اشكالى ندارد كه در روز جمعه به هنگامى كه امام از خطبه فارغ شده و هنوز نماز اقامه نگرديده است، انسان سخن بگويد.»

٩- نمازگزار بايد همه آنچه را در جماعت و غير نماز جمعه رعايت مى كند در نماز جمعه مراعات كند
چنان كه غزّالى گفته است، سپس وى ذكر خاصى را براى فراغ از جمعه بيان كرده است.
مى گويم: چون مراعات مذكور اختصاص به اين نماز ندارد و دعاى خاصى را كه غزّالى براى پس از فراغ از نماز جمعه ذكر كرده از طريق شيعه وارد نشده است، لذا ما به جاى آن آنچه را يكى از علماى ما در اين باره گفته است ذكر مى كنيم.
او مى گويد: نماز جمعه مخصوص آن است كه انسان در اين روز در نظر آورد كه روز اداى اين نماز، روز بزرگ و عيد شريفى است كه خداوند آن را به اين امّت اختصاص داده و آن را وقت شريف و محترمى براى بندگانش قرار داده است تا آنها را در اين روز به آستان جلال خود نزديك، و از طرد شدن حفظ و از آتش خود دور كند.
خداوند در اين روز بندگانش را به انجام دادن اعمال شايسته و تلافى كوتاهيها و اهمال آنان در بقيّه ايّام هفته تشويق كرده، و مهمّ ترين طاعت خود را كه موجب تقرّب به آستان حضرت اوست نماز جمعه قرار داده و در كتاب كريم خويش از آن به ذكر الله تعبير كرده و از ميان همه نمازها كه عموما بالاترين وسيله تقرّب مى باشند نماز جمعه را بطور خاصّ ذكر كرده و فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ من يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ الله وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ هشدارها و تأكيدهايى كه در اين آيه شريفه است مايه بيدارى كسانى است كه در فهم معانى قرآن بهره اى دارند. مهم ترين اشاره آيه مذكور در اين جا اين است كه در آن از نماز جمعه به ذكر الله تعبير شده است و خداوند با اين تعبير هشدار مى دهد كه غرض نهايى از نماز تنها حركات و سكنات و ركوع و سجود نيست، بلكه مقصود اين است كه نمازگزار ياد خدا را در دل داشته باشد و عظمت او را به خاطر آورد، زيرا رمز اين كه نماز انسان را از بديها و منكرات باز مى دارد همين امر و نظاير آن است.
خداوند متعال فرموده است: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ، زيرا سبب‌ ارتكاب فحشاء و منكر نيروى شهوانى انسان است به هنگامى كه از زير فرمان عقل بيرون رود، و اين امر به تمامى محقّق نمى شود، مگر آن كه انسان توجّه كامل به خداوند داشته باشد و عظمت و جلال او را پيوسته در نظر گيرد كه بنابر آنچه در برخى تفسيرها آمده ذكر اكبر و ذكر كثير همين است، چه رسد به اين كه آن ذكر مطلق است. و اگر انسان تا اين اندازه آمادگى داشته باشد لازم است در نماز جمعه بيش از نمازهاى ديگر اهتمام ورزد، و خود را براى ملاقات با پروردگار و حضور در پيشگاه او در وقتى عزيز و عبادتى شريف مهيّا سازد. به خاطر آورد كه اگر پادشاهى بزرگ به او فرمان دهد كه در پيشگاه وى حضور يابد و در وقتى معيّن به گفتگوى با او نايل شود، آيا جز اين است كه او با تمام قوا و تدارك و آرامش و وقار و نظافت و خوشبو كردن خود و جز اينها كه در خور حال پادشاه است براى اين ملاقات آماده مى شود، به همين سبب است كه غسل روز جمعه و تنظيف و استعمال بوى خوش و به سر گذاشتن عمامه و تراشيدن سر و كوتاه كردن شارب و ناخن و سنّتهاى ديگرى از اين قبيل مستحبّ مى باشد. بنابر اين هنگامى كه جمعه فرا مى رسد با دلى پاك و مشتاق و عمل مخلصانه و نيّت صادقانه به قصد تقرّب به درگاه بارى تعالى در اداى اين فريضه و به جا آوردن سنّتهاى آن پيشدستى كن و اگر همّتى بلند ندارى به همان گونه كه براى ديدار پادشاهان دنيا عمل مى كنى رفتار كن و نبايد قصد تو در انجام دادن اين وظايف، و خواست تو از به كاربردن بوى خوش و آرايش بهره بردارى از رفاه و آسايش دنيا باشد، كه در اين صورت در معامله زيان كرده اى و حسرت و پشيمانى تو در آينده آشكار خواهد شد و هر زمان بتوانى مطالبى را كه به سبب اعمال تو ثواب بر آنها مترتّب مى شود افزايش دهى آنها را در قصد خود قرار ده تا ثواب عمل تو چندين برابر شود. از اين رو هنگامى كه غسل روز جمعه به جا مى آورى سنّت جمعه و غسل توبه و دخول به مسجد را نيز نيّت كن، و چون جامه نيكو بپوشى و بوى خوش به كاربرى پيروى از سنّت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و بزرگداشت مسجد و احترام خانه خدا را نيز در قصد خويش قرار ده، زيرا خداوند دوست ندارد به قصد زيارت او به خانه اش درآيى مگر آن كه خوشبو باشى و نيز در استعمال بوى خوش آسايش همسايگانت را قصد كن، همانهايى كه در مسجد كنار تو قرار خواهند گرفت و از بوى خوشت آسودگى خواهند يافت. همچنين قصد تو در اين عمل برطرف كردن بوى ناخوش از خودت باشد تا باب غيبت تو به روى غيبت كنندگان بسته شود، زيرا هر گاه به سبب بوى ناخوش تو را مورد غيبت قرار دهند گناه كرده اند و تو باعث آن بوده اى. گفته شده است: هر كس خود را در معرض غيبت قرار دهد در حالى كه مى تواند از آن احتراز كند در اين گناه شريك خواهد بود چنان كه خداوند بدان اشاره كرده و فرموده است: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ من دُونِ الله فَيَسُبُّوا الله عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ هنگامى كه خود را براى نماز آماده ساختى دل را براى فهميدن مطالب موعظه مهيّا گردان و آماده باش تا اوامر و نواهى الهى را آن طورى كه هست دريافت كنى، زيرا غرض اصلى از خطبه و خطبه گو و منبر و استماع مردم و تحريم سخن گفتن در خلال خطبه ها و وجوب گوش دادن به آنها همين است. بنابر اين وظيفه خود را در هر مورد چنان كه بايد انجام ده و حقّ هر صاحب حقّى را به خوبى ادا كن، شايد تو هم از جمله كسانى باشى كه نامت در ديوان فرشتگان مقرّبى كه نام نمازگزاران را در اين روز شريف به ثبت مى رسانند، و به حضرت ربوبى عرضه مى دارند، و خلعت انوار قدسى را بر آنها مى پوشانند، نوشته شده باشد چه روايت شده است:
«فرشتگان بر درهاى مسجد مى ايستند ...» تا آخر حديث كه پيش از اين ذكر شده است، و چون اين مطالب را به خاطر آورى و بدانى فرشتگانى كه در پيرامون تو هستند مى شنوند و خداوند نيز ناظر بر توست، لازم مى آيد كه به صفات هيبت و سكون و خوف و خشيت از خدا متصّف شوى.
در اين هنگام استحقاق مى يابى كه رحمت حق تعالى بر تو افاضه شود و بركات او تو را فرا گيرد. و نماز تو مقبول واقع شود و دعاى تو مستجاب گردد. در اين روز زياد ياد خدا و طلب آمرزش و دعا و تلاوت قرآن كن و بسيار بر پيامبر و خاندان او درود و صلوات بفرست و فراوان صدقه بده چه جمعه روزى شريف است و فضل خداوند در اين روز شامل و بخشش او كامل و رحمت او گسترده است.

اگر انسان قابليت و شايستگى داشته باشد سعادتش به كمال مى رسد و خواستهايش حاصل مى گردد.
و نيز به يادآور كه در روز جمعه ساعتى است كه خداوند دعاى مؤمن را در آن ردّ نمى كند. پس كوشش كن در حال دعا و استغفار و ذكر آن ساعت را درك كنى، زيرا خداوند بالاتر از آنچه به سائل مى بخشد به ذاكر عطا مى كند، و اگر در توان تو است كه همه اين روز را در مسجد اقامت داشته باشى خوددارى مكن و اگر اين را نمى توانى عصر جمعه را حتما در مسجد بگذران، و نيك مراقب باش و مقصدت را يكى كن شايد به اين ساعت دست يابى. گفته شده: اين ساعتى مبهم و نامشخّص در تمام روز جمعه است و اين از نظر رحمتى است كه خداوند به خلق خود دارد تا همه ساعات روز را مغتنم بشمارند همان گونه كه شب قدر را در همه سال پنهان داشته تا مردم در تمام سال پاس آن را بدارند.
نقل شده است زمانى كه امام از خطبه فارغ مى شود تا آنگاه كه صفهاى مردم راست و مرتّب مى گردد ساعتى است كه دعا به اجابت مى رسد و نيز روايت كرده اند كه ساعت آخر روز جمعه تا زمانى كه خورشيد غروب مى كند ساعت استجابت دعاست. در هر حال بايد بخصوص اين روز را در هفته براى آخرت خود قرار دهى، شايد آن كفّاره و جبرانى براى روزهاى ديگر هفته شود. در لزوم اهتمام به نماز جمعه و آداب آن همين بس كه خداوند متعال آن را پس از ايمان افضل اعمال آدمى قرار داده است، زيرا مدلول اخبار و تصريح علما گوياى اين است كه واجب افضل از مستحبّ است و نماز از همه واجبات افضل است و نماز يوميّه افضل از ديگر نمازهاست، و در ميان نمازهاى يوميّه نماز وسطى از همه آنها افضل است و نماز وسطى را نماز ظهر دانسته اند، و نماز جمعه از ظهر اولى است و اگر ممكن باشد كه براى نماز ظهر تصوّر فضيلت شود از ظهر افضل است. بنابر اين نماز جمعه برترين اعمال است، و اين بيان روشنى است كه ايجاب مى كند نسبت به آن نهايت اهتمام را داشت، و ابلاغ خطر به هر انديشمندى است تا در اداى آن سستى نكند.
قول خداوند متعال تذكارى است بر همه اين موارد در آن جا كه پس از امر به آن فرموده است: ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. دستور داده شده كه در نماز جمعه سوره جمعه و منافقين قرائت شود تا تشويق بر اداى آن گوشزد و تكرار شود.
خداوند متعال در سوره منافقين پس از آن كه نماز جمعه را ذكر ناميده فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ الله وَ من يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ لذا اين معانى دقيق را بر انديشه ات القا و تكرار كن شايد تو هم در زمره رستگاران باشى.
غزّالى مى گويد:

١٠- ديگر اين كه در مسجد بماند تا نماز عصر را به جا آورد
و اگر تا مغرب توقّف كند افضل است، ولى اگر از ريا و خودنمايى و رسيدن آسيبى بر خود بر اثر مشاهده اعتكاف او از سوى مردم خويشتن را مصون نمى بيند، يا بيم دارد كه به آنچه به او مربوط نمى شود دچار گردد بهتر است به خانه اش برگردد در حالى كه ذكر خدا را بگويد، در نعمتهاى او بينديشد، بر توفيقى كه به او داده است شكر كند، از گناهان خود بيمناك باشد و براى اين كه ساعت شريف استجابت دعا را درك كند تا غروب آفتاب پيوسته مراقب دل و زبانش باشد.
در خبر مشهور آمده است: «در جمعه ساعتى است كه هر بنده مسلمانى آن را درك كند و در آن چيزى از حق تعالى بخواهد خداوند حتما آن را به او عطا مى كند» و در خبر ديگر ذكر شده است: «... هر بنده مسلمانى كه نماز مى گزارد آن را دريابد ...» در مورد اين كه آن چه ساعتى از جمعه است اختلاف است. گفته شده آن ساعتى است كه خورشيد طلوع مى كند، يا هنگام ظهر است، يا موقع اذان است يا زمانى كه امام بالاى منبر مى رود و خطبه را شروع مى كند، و يا هنگامى است كه مردم به نماز مى ايستند، و يا آخر وقت عصر كه وقت اختيار گفته مى شود، و يا كمى قبل از غروب آفتاب است.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) همين وقت را رعايت مى كرد و به خدمتكار خود دستور مى داد به خورشيد نگاه كند و آغاز غروب آن را به او خبر دهد. آن حضرت در آن هنگام تا غروب كامل خورشيد به دعا و استغفار مشغول مى شد، و مى فرمود ساعت مورد انتظار همين است و آن را از پدرش روايت مى كرد.
برخى از علما گفته اند: اين ساعتى مبهم و نامشخّص در تمام روز است و مانند شب قدر مى باشد، تا مردم همه روز جمعه را مراقبت كنند و گفته اند كه ساعت استجابت دعا در ساعات روز جمعه گردش دارد مانند شب قدر كه در شبهاى سال در گردش مى باشد، و اين رأى به صواب نزديكتر است، و آن را سرّى است كه ذكر آن در علم معامله شايسته نيست، ليكن بايد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را در آنچه فرموده است تصديق كرد كه: «همانا پروردگارتان را در ايّام عمرتان نسيمهاى حياتبخشى است خود را در معرض آنها قرار دهيد» و روز جمعه يكى از آن روزهاست، لذا شايسته است انسان در تمام اين روز با آماده كردن دل و ملازمت ذكر و دورى از وسوسه هاى دنيا خود را در معرض اين نفحات قرار دهد، شايد چيزى از آنها نصيب او گردد.
مى گويم: مستحبّ است كمى پيش از غروب آفتاب دعاى سمات را كه از اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده و مشهور است بخواند.
غزّالى در ضمن آداب و سنّتهايى كه خارج از ترتيب سابق است و شامل همه روز جمعه مى شود چيزهاى ديگرى را نيز ذكر كرده كه چون ما آنچه را در قسمت نهم بيان كرده ايم متضمن خلاصه و معتبر آنها در نزد ماست از ذكر بقيّه آنها صرف نظر كرديم.

باب ششم در مسائل متفرقه
اين باب در مسائل متفرقه اى است كه مورد ابتلاى عموم است و مريد به شناخت آنها نيازمند مى باشد اما مسائلى كه به ندرت اتفاق مى افتد آنها را به نحو كامل در كتب فقه ذكر و بررسى كرده ايم.
مى گويم: موضوعاتى را كه غزّالى در اين باب ذكر كرده است، ما برخى از آنها را ضمن سخنان خود كه بر اساس طريقه اهل بيت (عليهم السلام) بيان داشته ايم نقل كرده ايم و بعضى ديگر از ديدگاه ما فايده اندكى دارند، و من به جاى آنها مسائل مهمّ ديگرى را به اضافه كمى از آنچه آنها را جدا از اين دو قسم ذكر كرده است بيان مى كنم، و آنچه مربوط به قبله و تقصير و نماز بر مركوب و در حال راه رفتن و در كشتى است به خواست خدا در كتاب آداب سفر از بخش عادات همان گونه كه غزّالى بيان كرده ذكر خواهم كرد.

مسأله: بنابر مشهور براى هر يك از نمازهاى پنجگانه دو وقت است
: اوّلى وقت فضيلت و دوّمى وقت اجزاء يا مشترك گفته شده: اوّلى براى مختار و دوّمى براى مضطرّ است، وقت اوّل نماز ظهر هنگام زوال است تا موقعى كه سايه به اندازه شاخص برسد، و وقت دوّم آن تا زمانى است كه به اندازه اداى نماز عصر وقت به غروب باقى مانده باشد.
وقت اوّل نماز عصر پس از فراغت از نماز ظهر يا به مقدار اداى آن است تا هنگامى كه سايه دو برابر شاخص شود و وقت دوّم تا غروب آفتاب مى باشد. وقت اوّل نماز مغرب از غروب آفتاب تا برطرف شدن شفق غربى است. برخى گفته اند كه وقت نماز مغرب منحصر به همين است و يك وقت بيشتر ندارد وقت دوّم نماز مغرب تا زمانى است كه به اندازه اداى نماز عشاء وقت به نيمه شب باقى مانده باشد. وقت اوّل نماز عشاء پس از فراغت از نماز مغرب يا به مقدار اداى آن است تا ثلثى از شب بگذرد، و وقت دوّم آن تانصف شب است.
وقت اوّل نماز صبح طلوع فجر ثانى است به هنگامى كه افق را فرا گيرد تا موقعى كه صبح روشن نمايان شود. و وقت دوّم آن تا طلوع خورشيد است. ظاهر عبارات شيخ صدوق مشعر بر اين است كه وقت اختصاصى ميان نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشاء وجود ندارد و وقت ميان آنها مشترك است و اين قول خالى از قوّت نيست. و نيز گفته شده آغاز وقت اوّل نماز عشاء برطرف شدن شفق غربى است، و آخر وقت دوّم آن ثلث از شب رفته است. همچنين گفته شده آخر وقت دوّم مغرب تا برطرف شدن شفق است، و نيز گفته اند يك چهارم از شب گذشته است. همچنين گفته شده است وقت نماز مغرب و عشاء تا طلوع فجر امتداد دارد و اين قول را در مورد مضطرّ صحيح دانسته اند.
در الفقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: «اوّل وقت رضوان خداوند و آخر وقت عفو اوست.»
در كافى به سند صحيح از بكر بن محمّد ازدى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «فضيلت وقت اوّل بر اخير براى آدمى از مال و فرزند او بهتر است.»
در تهذيب به سند صحيح از سعد بن ابى خلف از امام كاظم (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «نمازهاى واجب هر گاه در اوّل وقت خوانده شود و حدود آنها مراعات گردد از شاخه گل آس به هنگامى كه تر و تازه از بوته آن جدا شود خوشبوتر است، بر شما باد به نماز در اوّل وقت.»
در خبر صحيح از زراره و فضيل از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است: «براى هر نمازى دو وقت است جز نماز مغرب، زيرا وقت آن هنگام غروب خورشيد است و با ناپديد شدن شفق وقت آن به پايان مى رسد.» اين روايت بر اساس جمع ميان اخبار بر تأكيداستحباب شتاب در اداى نماز حمل شده است. فاصله قرار دادن ميان نماز ظهر و عصر، همچنين ميان نماز مغرب و عشاء مستحبّ مى باشد و شهيد ادّعا كرده است كه در مذهب اماميّه معلوم بودن جواز تفرقه ميان اين نمازها مانند معلوم بودن جواز جمع ميان آنهاست. شيخ مفيد نماز ظهر و عصر جمعه را استثناء كرده و گفته است: بايد نماز عصر را پس از انقضاى وقت فضيلت نماز ظهر به جا آورد. و نيز گفته شده است بايد آن را پس از خواندن نافله آن ادا كرد و اين بر طبق آنچه از برخى روايات استفاده مى شود اظهر است، علاوه بر اين كه اخبار دالّ بر فضيلت اوّل وقت، و هر چه بدان نزديكتر باشد اطلاق دارد، آرى اگر از نافله مغرب فراغت يابد در حالى كه هنوز شفق برطرف نشده است براى نماز عشاء در انتظار زوال شفق بماند، ليكن اگر متوجّه شد كه شفق برطرف شده و هنوز نافله را به جا نياورده عشاء را به تأخير نيندازد، و خبر مشعر بر فضيلت تأخير عشاء در اين مورد ضعيف است.
وقت نماز جمعه از ظهر است تا مقدارى كه اذان گفته شود و خطبه و دو ركعت واجب و لوازم آن كه عبارت از بالا رفتن بر منبر و پائين آمدن از آن و دعاى پيش از نماز است انجام گردد و پس از اينها وقت نماز جمعه پايان مى يابد و لازم مى آيد كه چهار ركعت بدون خطبه به نيّت ادا خوانده شود، و مقتضاى عبارات ابو الصّلاح و جعفى همين است، و آنچه در تهذيب به سند صحيح از امام باقر (عليه السلام) روايت شده نيز مؤيّد آن مى باشد. آن حضرت فرموده است: «برخى از امور وقت آنها مضيّق و بعضى موسّع است، چه وقت دو گونه است، برخى از نمازهاست كه وقت آنها وسيع است، بسا اين كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) (در اداى آنها) شتاب مى كرد، و بسا تأخير مى فرمود جز نماز جمعه، زيرا نماز جمعه از امور مضيّق است و يك وقت بيش ندارد و آن هنگام ظهر است» امّا اكثر علما برآنند كه وقت آن تا زمانى كه سايه هر چيزى به اندازه آن شود امتداد دارد، ليكن دليل قابل توجّهى بر اين رأى ندارند. گفته شده است: نماز جمعه بنابر اين كه بدل از ظهر است و نيز بنابر اصالت بقا، وقت آن به اندازه وقت نماز ظهر ادامه دارد، و روايت مذكور حمل بر افضليّت شده است. اين رأى خالى از قوّت نيست، هر چند رأى اوّل اقواست، زيرا در آن نيازى به تأويل نيست.

مسأله: ظهر با زيادتى سايه پس از كاهش، يا حدوث سايه پس از عدم آن شناخته مى شود
همچنين هر گاه كسى رو به نقطه جنوب بايستد و خورشيد مقابل ابروى راست او قرار گيرد، يا سايه از خطّ نصف النهار به سمت مشرق متمايل شود، آن هنگام ظهر خواهد بود. غروب بنابر آنچه از اخبار صحيح به دست مى آيد با استتار قرص خورشيد و ناپديد شدن آن از انظار در حال عدم وجود حايل، شناخته مى شود. بعضى گفته اند با برطرف شدن حمره مشرقيّه غروب تحقّق مى يابد و اكثر علماء همين را اختيار كرده اند، و اين از لحاظ نماز مغرب و افطار به احتياط نزديكتر است. نيمه شب با سرازير شدن ستارگانى كه به هنگام مغرب طلوع كرده اند از سمت الرّاس، و نيز به وسيله منازل ماه و قاعده غروب و طلوع آن شناخته مى شود. فجر اوّل به وسيله نور باريك مستطيلى كه فاصله ميان آن و افق را تاريكى فرا گرفته است دانسته مى شود. فجر ثانى با همين نور شناخته مى گردد، ليكن اين نور طول و عرض را فرا گرفته و در عرض افق گسترش يافته و به آن متّصل شده است.
غزّالى مى گويد: تشخيص فجر در آغاز دميدن آن از طريق مشاهده دشوار است، مگر آن كه انسان منازل ماه را بياموزد، زيرا معلوم است كه طلوع آن با طلوع ستارگانى كه به چشم ديده مى شوند مقارن مى باشد. پس با مشاهده ستارگان بر وجود آن استدلال مى گردد، و در دو شب هر ماه فجر به وسيله قمر شناخته مى شود، زيرا ماه در شب بيست و ششم با فجر طلوع مى كند، و در شب دوازدهم هر ماه، صبح با غروب ماه طالع مى شود، و اين در غالب اوقات صورت مى گيرد، و در برخى ماهها تفاوتهايى اتّفاق مى افتد كه شرح آنها طولانى است. فرا گرفتن منازل قمر براى مريد بسيار مهمّ است تا از اين راه بتواند بر اندازه اوقات شبانه روز آگاهى يابد. او مى گويد: ظهر را از طريق افزايش سايه شاخص منتصب كه به طرف مشرق مايل باشد مى توان دانست، زيرا هنگام طلوع آفتاب سايه شاخص در سمت مغرب واقع مى شود و طولانى است، و خورشيد پيوسته در حال ارتفاع و سايه شاخص رو به نقصان و انحراف از جهت مغرب است تا آنگاه كه خورشيد به منتهاى ارتفاع خود كه قوس نصف النّهار است برسد. در اين هنگام سايه نيز به نهايت نقصان خود مى رسد و چون خورشيد از منتهاى ارتفاع خود فرود آيد سايه شروع به افزايش مى كند. از آن وقت كه افزايش سايه محسوس و قابل ادراك شود وقت ظهر داخل شده و بطور قطع مى توان دانست كه ظهر پيش از آن در علم خدا واقع شده است ليكن تكليف جز به چيزى كه تحت قدرت حسّ است تعلّق نمى گيرد. آن مقدار باقى از سايه كه از آن شروع به افزايش كرده است در زمستان طولانى و در تابستان كوتاه مى شود، و منتهاى طول آن زمانى است كه خورشيد به اوّل جدى برسد، و نهايت كوتاهى آن رسيدن خورشيد به اوّل سرطان است و اين را مى توان با گام و مقياسهاى ديگر دانست.

از جمله طرق ديگر براى كسانى كه تهيّه و مراعات آن را به خوبى مى دانند و نزديك به حقيقت و واقع مى باشد اين است كه در شب به قطب شمالى بنگرد، و تخته اى مربّع بطور مستوى بر روى زمين قرار دهد به گونه اى كه يكى از اضلاع آن به سمت قطب باشد، چنان كه اگر افتادن سنگى را از قطب بر زمين تصوّر كنى و خطّى را از محلّ سقوط سنگ تا ضلعى كه به سوى قطب است در خيال خود رسم كنى آن خطّ وارد بر ضلع دو زاويه قائمه تشكيل دهد، يعنى بر هيچكدام از اضلاع جانبى مايل نباشد.
سپس عمودى بر تخته به طور مستوى در محلّ علامت (ه) نصب كن كه آن مقابل قطب مى باشد و سايه آن در آغاز روز مايل به سمت مغرب در طرف خطّ (الف) خواهد بود سپس پيوسته مايل مايل مى شود تا بر خطّ (ب) منطبق مى گردد، چنان كه اگر آن را مستقيم امتداد دهى به محلّ سقوط سنگ خواهد رسيد و موازى ضلع شرقى و غربى قرار خواهد گرفت، بدون آن كه مايل به هيچ يك از دو طرف باشد. هنگامى كه ميل سايه به سمت غرب از ميان رفت خورشيد به منتهاى ارتفاع خود رسيده است و چون سايه از خطّى كه بر تخته است به سوى شرق منحرف شود ظهر فرا رسيده است. اين تغييرات به تحقيق در وقتى كه آن در علم خداوند نزديك ظهر است به وسيله حسّ ادراك مى شود.
مى گويم: راههاى ديگرى نيز براى شناختن و وقت ظهر وجود دارد كه برخى از آنها روشنتر و آسانتر از راهى است كه غزّالى ذكر كرده است، و ما پاره اى از آنها را در كتاب خود المعتصم بيان كرده ايم.

مسألة: در دخول وقت با امكان تحصيل يقين اعتماد بر ظنّ جايز نيست
و در صورت عدم امكان تحصيل يقين، اعتماد بر قرائن و امارات جايز است، ليكن اگر معلوم شود ظنّ او نادرست بوده بنابر اصحّ بايد نماز را اعاده كند. گفته شده است: اگر در حالى كه مشغول نماز است وقت داخل شود هر چند پيش از سلام باشد نماز اعاده نمى شود، و اكثر فقها بر اين رأيند و هر كسى ركعتى از آخر وقت را درك كند مانند آن است كه تمام نماز را در وقت خوانده است.
اگر پيش از غروب يا پيش از نيمه شب به مقدار پنج ركعت نماز ادراك وقت كند بر او واجب است هر دو نماز فريضه (مغرب و عشا را) به جا آورد. همچنين بنابر رأى شيخ صدوق كسى كه به اندازه چهار ركعت پيش از نيمه شب وقت را درك كرده همين تكليف متوجّه اوست. هر گاه از ابتدا به نماز عصر يا عشاء مشغول شود اگر در حال اشتغال به نماز متذكّر شود بايد نيّت خود را عدول دهد و اگر پس از فراغ به ياد او آيد چنانچه نماز او در وقت مختصّ به اوّلى واقع نشده صحيح خواهد بود، و بنا بر قول شيخ صدوق نماز او مطلقا درست است.

مسألة: پس از دخول وقت نماز واجب، گزاردن نماز نافله كراهت دارد
جز نوافل يوميّه در اوقات مخصوص آنها چنان كه ذكر خواهد شد، و اكثر علماء آن را حرام دانسته اند. كسى كه نماز واجب بر ذمّه دارد نافله خواندن او نيز همين حكم را دارد، و ابتدا كردن به نافله پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب و عصر تا غروب نيز كراهت دارد.
همچنين هنگام بالا آمدن خورشيد جز در روز جمعه مكروه است، ليكن نوافلى كه داراى علل و اسبابند، مانند طواف، زيارت، تحيّت مسجد و استسقاء اداى آنها در اوقات مذكور اشكالى ندارد چنان كه مشهور است. در روايات قيد ابتدا و نافله نيست بلكه مطلق نماز ذكر شده است، بلى در خبر صحيح از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «چهار نمازند كه انسان مى تواند در هر ساعتى آنها را بگزارد: نمازى است كه از تو فوت شده و هر زمان به يادت آمد آن را ادا مى كنى، دو ركعت نماز طواف واجب، نماز كسوف و ديگر نماز ميّت مى باشد. اين نمازها را انسان در همه ساعات مى تواند به جا آورد.»
در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «پنج نمازند كه در هيچ حالى ترك نمى شوند: هر گاه خانه خدا را طواف كنى، هر گاه بخواهى محرم شوى، نماز كسوف، نمازى كه فراموش شده و هر زمان به يادت آمد آن را به جا مى آورى و نماز ميّت.»
غزّالى مى گويد: در نهى از خواندن نافله در اوقات مكروه سه مقصد وجود دارد:
يكى حفظ خويش از مشابهت با آفتاب پرستان، دوّم احتراز از انتشار شيطانها چه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خورشيد به همراه شاخ شيطان طلوع مى كند، در حال طلوع مقارن با آن، و در حال ارتفاع مفارق از آن، در حال استوا مقارن با آن، و به هنگام ظهر مفارق از آن، چون ميل به غروب مى كند مقارن با آن و هنگامى كه غروب كند از او جدا مى شود.» در اين اوقات نماز نهى شده و علّت آن را بدين گونه بيان فرموده است. سوّم آن كه سالكان راه آخرت پيوسته و در همه اوقات بر نماز مداومت مى كنند، و مواظبت بر يك نوع عبادت موجب خستگى و ملال مى شود و چون در اوقاتى از آن منع شود نشاط افزايش يابد و انگيزه ها برانگيخته شود، و انسان بر چيزى كه از آن منع شده حريص است، و نهى از نماز در اين اوقات سبب افزايش حرص و پديد آمدن حالت انتظار براى انقضاى اين مدّت است. اوقات مذكور به تسبيح و استغفار اختصاص يافته تا از مداومت در نماز ملال پديد نيايد، و با انتقال از عبادتى به عبادتى ديگر تفرّجى حاصل شود، چه در هر تحوّل و تجددّى لذّت و نشاطى است، و مداومت و استمرار بر يك كار مايه خستگى و ملال است از اين رو نماز سجود يا ركوع يا قيام تنها نيست بلكه عبادات از اعمال مختلف و اذكار متنوّع ترتيب يافته است تا دل به هنگام انتقال از عبادتى به عبادتى ديگر لذّت تازه اى احساس كند، و چنانچه بر يك چيز مداومت كند بزودى دچار ملال و افسردگى مى شود. اين امور در نهى از نماز در اوقاتى كه مكروه مى باشد بسيار مهمّ است. البتّه اسرار ديگرى نيز در آن است كه بشر نمى تواند بر آنها آگاهى يابد، و خداوند و پيامبرش به آنها داناترند. اين مسائل مهمّ نبايد ترك شود، مگر آن كه اسبابى كه از نظر شرع اهميّت دارد پيشامد كند، مانند قضاى نمازهاى واجب، نماز استسقاء، نماز خسوف، نماز تحيّت مسجد، امّا با سببى ضعيف نبايد با مقاصد نهى برخورد كرد.
مى گويم: از طريق خاصّه در كافى به سند صحيح از امام باقر (عليه السلام) روايت است: «در هر ساعتى مى توانى بر جنازه نماز بگزارى زيرا آن نماز داراى ركوع و سجود نيست، ونمازى به هنگام طلوع خورشيد و غروب آن كراهت دارد كه در آن خشوع و ركوع و سجود باشد، چه خورشيد ميان دو شاخ شيطان طلوع و غروب مى كند.»
در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه مردى به آن حضرت عرض كرد:
آيا خورشيد ميان دو شاخ شيطان طلوع مى كند؟ فرمود: «آرى شيطان ميان آسمان و زمين سايبانى براى خود قرار داده است. هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند و مردم در اين وقت به سجده مى روند، ابليس به شيطانهايش مى گويد: فرزندان آدم براى من نماز مى گزارند.» اين حديث در كافى روايت شده است.
در الفقيه مذكور است كه گروهى از مشايخ ما از ابى الحسين محمّد بن جعفر اسدى روايت كرده اند كه ضمن پاسخ مسائل خود از محمّد بن عثمان عمرى (يكى از نوّاب اربعه- م) آمده است: «... و امّا آنچه در باره نماز به هنگام طلوع و غروب خورشيد پرسيده اى اگر واقع امر همان گونه است كه مردم مى گويند: خورشيد در ميان دو شاخ شيطان طلوع و غروب مى كند پس چيزى بيشتر از نماز بينى شيطان را به خاك نمى مالد، تو نماز را در آن هنگام به جاى آور، و بينى شيطان را به خاك بمالان.»

مسألة: هر گاه انسان ندانسته با لباس نجس نماز بگزارد
و به آن آگاه نشود تا وقت بگذرد هيچ خلافى در ميان اصحاب ما نيست كه نماز او درست است. اگر در اثناى نماز آگاه شد در صورتى كه مى تواند ضمن حفظ پوشش عورت، آن لباس را از خود جدا سازد يا تبديل و يا تطهير كند و به نماز ادامه دهد و گرنه نماز را از سر گيرد، مگر آن كه يقين داشته باشد پيش از نماز دچار آن شده كه در اين صورت بايد مطلقا نمازش را از سر شروع كند، و گفته اند: به همان ترتيب عمل كند هر چند يقين به سبقت نجاست بر نماز داشته باشد، و نيز گفته شده است در صورت وسعت وقت مطلقا نماز را از سر گيرد.
اگر پس از فارغ شدن از نماز علم به نجاست پيدا كند در اين صورت هر گاه پيش از نماز علم به آن داشته ليكن فراموش كرده تنها در صورت بقاى وقت واجب است نمازش را اعاده كند، و گفته اند: مطلقا بايد نماز را اعاده كند و اكثر فقها بر اين رأى مى باشند. و هم گفته اند: مطلقا اعاده لازم نيست، و اگر پيش از نماز علم به نجاست نداشته است مطلقا نبايد اعاده كند، و گفته اند: در صورت بقاى وقت بايد اعاده كند، و آنچه را ما اختيار كرده ايم بر طبق مقتضاى جمع ميان اخبار صحيح است، و آراى ديگران به مقتضاى برخى از اين اخبار است. اگر در اثناى نماز نتواند موضع نجاست را تطهير دهد طبق اخبار صحيح در همان لباس نماز بگزارد، و جايز است آن را از خود جدا سازد و برهنه و نشسته با اشاره نماز بگزارد و اين رأى به مقتضاى دو خبرى است كه شهرتشان ضعف آنها را جبران مى كند، و نيز به سبب تعارض ستر عورت و قيام و به جا آوردن افعال با وجود مانع است، ليكن همان گونه كه رأى ابن جنيد است سزاوارتر قول اوّل مى باشد و نيز گفته شده است: جدا كردن چيز نجس حتما واجب است ولى اين قولى در خور اعتنا نيست.

مسألة: اگر از نمازگزار حدثى صادر شود نمازش باطل مى گردد
همچنين اگر تكلّم يا خنده صدادار (قهقهه) كند، يا زياد به اطراف خود بنگرد، يا كارى را كه از اعمال نماز نيست بسيار به جا آورد، در همه اينها بطلان نماز در صورت تعمّد است.
فعل قليل نماز را باطل نمى كند، اگر چه مكروه است. همچنين فعل كثير در صورت سهو هر گاه او را از صورت نمازگزار خارج نكند مبطل نماز نيست. مرجع قلّت و كثرت فعل، عرف مردم است، زيرا براى آن در شرع حدّى معيّن نشده است، آرى آنچه در اخبار معتبر به جا آوردن آن جايز شمرده شده در حكم فعل قليل است، مانند كشتن كيك، مار، كژدم، پشه، مگس، بغل كردن كودك و شير دادن او، اشاره كردن با دست و سر، بلند كردن كلاه از زمين و بر سر گذاشتن آن، پرتاب سنگريزه به غير براى جلب توجّه او و كف زدن به همين منظور و جز اينها.
در اخبار صحيح و مستفيض آمده است: اگر كسى در نماز دچار خون دماغ شود، و نزد او آب موجود و يا كسى باشد كه به او آب دهد، او آن را بگيرد و سرش را كج كند و موضع نجس را بشويد، سپس بنا را در نماز بر آنچه خوانده بگذارد و ادامه دهد و آن را قطع نكند. در برخى از اين اخبار آمده است باز ايستد و دماغش را بشويد و به نماز خود باز گردد و اگر سخن گفته نمازش را اعاده كند. امّا اين اخبار حمل شده است بر موردى كه فعل او كثير شمرده نشود، و او را از صورت نمازگزار خارج نكند، و اين از باب جمع ميان اخبار مذكور و خبر صحيح ديگرى است كه چنين نمازگزارى را محو كننده صورت نماز دانسته اند.

مسألة: هر كس يكى از اركان نمازهاى پنجگانه را به عمد يا به سهو ترك كند نمازش باطل است
مگر اين كه پيش از دخول در ركن ديگر آن را تدارك كند و بنا بر مشهور چنانچه ركنى را زياد كند نيز حكم همين است. اگر در به جا آوردن ركن شكّ
كند چنانچه محلّ آن باقى است به جا آورد و گرنه نماز او صحيح است، و كسى كه در غير ركن شكّ كند پيش از دخول در ركن ديگر آن را تدارك كند. اگر پس از اداى ركن دچار شكّ شود اعتنا نكند. چنانچه مورد شكّ، سجود يا تشهّد يا قنوت باشد قضاى آن را به جا آورد، و اگر در هر يك از اينها شكّ كند اگر محلّ باقى است آن را به جا آورد، و اگر محلّ آن گذشته و وارد فعل ديگرى از افعال نماز شده است اعتنا نكند. كسى كه يك ركعت يا بيشتر بر نماز افزوده نمازش باطل است، هر چند از روى سهو باشد، در اين مورد قول ديگرى نيز گفته شده است. اگر نماز را ناقص ادا كرده آن را تمام كند هر چند پس از فراغ از آن باشد، و بنا بر رأى شيخ صدوق به استناد روايات صحيح و مستفيض اگر چه فعل منافى هم به جا آورده باشد. اگر منافى از جمله چيزهايى باشد كه نماز را باطل مى كند خواه به عمد و يا به سهو بنابر قول اكثر واجب است نماز را اعاده كند، مانند حدث و فعل كثيرى كه انسان را از صورت نمازگزار خارج كند و اين به سبب اخبار معتبرى است كه حمل آنها بر استحباب نيز قابل امكان است و بسا به نمازهاى غير چهار ركعتى اختصاص داشته باشند.



۳
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


مسألة: كسى كه يك سجده يا تشهّد اوّل را تا رسيدن به ركوع فراموش كند
يا در نماز به سهو سخن گويد، يا در غير محلّ خود سلام دهد، يا ميان چهار ركعت و بيشتر شك كند، يا نمى داند نمازش را زياد يا كم كرده، يا نمى داند ركوعى را زياد كرده يا كم به جا آورده، يا سجده اى كم و يا اضافه كرده و از محلّ آنها تجاوز كرده، يا قيام و قعودى در غير محلّ آنها مرتكب شده است در هر يك از اين موارد بايد دو سجده سهو كه مرغمتين گفته مى شوند براى به خاك مالاندن دماغ شيطان به جا آورد. گفته شده است:
در برابر هر زياده و نقصانى كه در نماز مرتكب شود اين دو سجده را انجام دهد. محلّ اداى آنها پس از گفتن سلام نماز است، چنان كه در اخبار صحيح مستفيض آمده است و گفته اند: به استناد حديثى قبل از سلام است، و نيز گفته شده اگر دو سجده سهو در برابر نقصان نماز است محلّ آنها قبل از سلام است، و اگر براى زيادتى است بعد از سلام به جا آورده شوند. و قول اخير نيز به مناسبت حديث ديگر و نيز از باب تقيّه است.
صورت اين دو سجده بنابر مشهور اين است كه نخست نيّت كند، سپس تكبير گويد، پس از آن به سجده رود، بعد از آن سر بردارد سپس به سجده دوّم رود، پس از آن سر بردارد و تشهّدى سبك بگويد و بعد سلام دهد، و در هر سجده بگويد: بسم الله و باللّه اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد، يا بسم الله و باللّه السّلام عليك أيّها النبىّ و رحمة الله و بركاته. آنچه از اخبار استفاده مى شود اين است كه جز دو سجده مذكور چيز ديگرى بر نمازگزار واجب نيست.

مسألة: كسى كه در عدد ركعات نمازهاى دو ركعتى يا سه ركعتى يا در دو ركعت اوّل نماز چهار ركعتى شكّ كند
و يا مطلقا نداند چند ركعت خوانده است، بنا بر مشهور نمازش باطل است. شيخ صدوق جايز دانسته كه نمازگزار بنا را بر اقلّ بگذارد و اين رأى خالى از قوّت نيست، ليكن اگر به يكى از دو طرف شكّ ظنّ پيدا كند بنا را بر آن بگذارد. همچنين در ديگر افعال نماز به همين گونه عمل كند. اگر در نماز چهار ركعتى در بيش از دو ركعت آن شكّ كند بنا را بر اكثر بگذارد و نمازش را تمام كند سپس بنا بر مشهور به سبب ركعات مورد شكّ نماز احتياط به جا آورد. شيخ صدوق در اين باره قول ديگرى دارد. اگر ركعت مورد شكّ يكى است مخيّر است كه به خاطر آن دو ركعت نماز احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده به جا آورد. اگر شكّ دارد يك ركعت خوانده است يا دو ركعت، دو ركعت نماز ايستاده و دو ركعت نماز احتياط نشسته به جا آورد. در نماز احتياط ناگزير از نيّت، تكبيرة الاحرام، تشهّد و سلام است، زيرا اين نمازى جداست.

مسألة: در صورت يقين امام شكّ مأمومين معتبر نيست
همچنين در صورت يقين مأمومين شكّ امام اعتبار ندارد و هر يك از اين دو در شكّ خود بايد به ديگرى كه يقين دارد رجوع كند. شكّ اگر زياد گردد نبايد مطلقا به آن توجّه شود، بلكه بايد بنا را بر وقوع و صحّت آنچه در آن شكّ كرده بگذارد، هر چند هنوز از محلّ آن تجاوز نكرده باشد.
مستحبّ است كسى كه زياد شكّ مى كند با انگشت سبّابه دست راست به ران چپ خود بزند و بگويد: بسم الله و باللّه و توكّلت على الله أعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم، زيرا اين امر شيطان را منع و از او دور مى كند و اين دستور از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده است.
مسألة: غزّالى مى گويد: سبب وسوسه در نيّت نماز تباهى عقل يا ندانستن احكام شرع است،
زيرا امتثال امر پروردگار مانند امتثال امر غير اوست، و از نظر قصد و نيّت تعظيم خداوند هم مانند تعظيم ديگران است. اگر دانشمندى بر كسى وارد شود و وى در جلو او به پا خيزد سپس بگويد: من نيّت كردم براى بزرگداشت ورود اين شخص دانشمند به خاطر فضل و دانشش همزمان با ورود او به پاخيزم و به پيشواز او روم، بى شك اين شخص به بى خردى منسوب مى شود، زيرا همين كه او را ببيند و به فضل و دانش او آگاهى داشته باشد انگيزه تعظيم در او پديد مى آيد و او را به برخاستن و احترام وا مى دارد، مگر آن كه به كار ديگر مشغول و يا دچار غفلت باشد. اين كه شرط امتثال در نماز آن باشد كه در نيّت فى المثل ظهر و اداء و واجب را قيد كند مانند آن است كه تعظيم بر دانشمند وارد، زمانى تعظيم است كه مقارن با ورود او به پاخيزد و رو به سوى او كند و هيچ قصدى جز احترام و بزرگداشت او نداشته باشد زيرا اگر در جلو او برخيزد ليكن روى خود را از او برگرداند يا پس از ورود او صبر كند و پس از مدتى از جا بلند شود، او را تعظيم نكرده است. بنابر اين خصوصيّات مذكور ناگزير بايد معلوم بوده و در نيّت آورده شود، و حضور آنها در نفس در يك لحظه به طول نمى انجامد، و آنچه طولانى مى شود آوردن الفاظى است كه دلالت بر اين معانى كند، خواه آوردن اين الفاظ به زبان و يا انديشيدن آنها در دل باشد.
بنابر اين كسى كه نيّت نماز را بدان گونه كه گفته شد نفهمد مانند آن است كه معناى نيّت را به هيچ وجه نفهميده است، چه منظور از آن جز اين نيست كه فرا خوانده شده اى تا در وقتى معيّن نماز بگزارى، و تو هم اجابت كرده به پا خاسته اى بنابر اين وسوسه جهل محض است، زيرا آن مقاصد و آگاهيها در حالت واحد در انسان جمع مى شود، و افراد آن در ذهن به صورت پراكنده نيست تا نفس در باره آنها مطالعه و تأمل كند و فرق است ميان حضور چيزى در نفس و يقين آن با فكر، و حضور ضدّ غيبت و غفلت است هر چند بطور مجمل باشد، چه فى المثل هر كس موجود حادث را بداند آن را به وسيله يك علم در يك حالت دانسته است و اين علم متضمّن علومى است كه حاضر مى باشند اگر چه حضور آنها بطور تفصيل نيست، زيرا كسى كه موجود حادث را شناخته است موجود و معدوم و تقدّم و تأخّر و زمان، و اين كه تقدّم براى عدم و تأخّر براى وجود است نيز همه را دانسته است، براى اين كه علم به حادث مستلزم همه اين آگاهيهاست، به دليل اين كه اگر به كسى كه تنها حادث را شناخته و جز آن چيزى نمى داند گفته شود: آيا هيچ معناى تقدّم را مى دانى يا تأخّر يا عدم يا تقدّم عدم يا تأخّر وجود يا زمان منقسم به متقدّم و متأخّر را دانسته اى؟ چنانچه پاسخ دهد هرگز ندانسته ام او دروغگوست و سخن او با ادّعاى وى كه من به حادث آگاهم تناقض دارد، و ندانستن اين نكته باعث بروز وسوسه است، زيرا كسى كه دچار وسواس است خود را مكلّف مى كند كه در نماز خود ظهر، اداء و واجب را در حالت واحد نيّت كند و او آنها را با الفاظ تفصيل مى دهد و روى آنها دقّت مى كند، و اين امرى محال است، زيرا اگر او خويشتن را مكلّف كند كه در قيام به خاطر عالم اين نكات را مراعات كند امر براى او ناممكن مى گردد.
پس با اين شناخت وسوسه دفع مى شود، و آن عبارت از اين است كه بداند فرمانبردارى خداوند در نيّت مانند فرمانبردارى از غير اوست.
و من براى تسهيل امر و رخصت در كار بر آنچه گفته شد مطلبى را اضافه كرده مى گويم: اگر آن كه دچار وسوسه است نيّت را تنها اين مى داند كه همه امور مربوط را جدا از هم به دل بياورد، و امتثال به صورت كلّى و يكباره براى او قابل تصوّر نيست اين امور را در ضمن گفتن تكبير و در طول آن به ذهن بياورد، بطورى كه به محض گفتن تكبير از نيّت فارغ شود او را كافى است، و مكلّف نيست كه همه آن امور را مقارن با آغاز يا آخر آن در دل حاضركند، زيرا اين تكليفى ظالمانه است و اگر نمازگزار مأمور به آن بود پيشينيان آن را مورد پرسش قرار مى دادند و ناگزير كسى از اصحاب در نيّت دچار وسوسه مى شد. امّا اين كه چنين امرى واقع نشده دليل است بر اين كه امر بر اساس تساهل است بنابر اين به هر صورتى كه براى مبتلاى به وسواس نيّت ميسّر باشد بايد بدان بسنده كند تا عادت او شود، و وسوسه از او دور گردد، و از خود نخواهد كه امور مذكور را در دل تحقّق دهد، زيرا اين امر باعث مزيد وسواس است.
ما در كتاب الفتاوى تحقيقات مختلفى در شرح علوم و مقاصد مربوط به نيّت ذكر كرده ايم كه دانشمندان به دانستن آنها نيازمندند امّا شنيدن آنها براى عمل كننده ممكن است زيانبار باشد و وسواس او را برانگيزد از اين رو از ذكر آنها خوددارى كرديم.

باب هفتم نمازهاى ديگر
مى گويم: اين نمازها در نزد ما (شيعه) دو قسم اند: ١- واجب ٢- مستحبّ

قسم اول: نمازهاى واجب

١- نماز عيد فطر و اضحى
امام صادق (عليه السلام) در روايت صحيح جميل بن درّاج فرمود: «نماز عيدين واجب است» همه آنچه در نماز جمعه شرط است در اين دو نماز نيز شرط است، بجز دو خطبه كه اصحّ عدم اشتراط آنها در نماز اين دو عيد و استحباب آنهاست. همچنين استماع خطبه ها در اين نمازها واجب نيست و بعد از نماز خوانده مى شوند و مقدّم داشتن آنها بدعت است.
كيفيّت اين دو خطبه مانند خطبه هاى جمعه است، جز اين كه امام در خطبه عيد فطر آنچه مربوط به فطريّه است و شرايط و مقدار و وقت اداى آن را بيان مى كند، و در خطبه اضحى آنچه مربوط به قربانى است شرح مى دهد، و اگر شرايط حاصل نباشد مستحبّ است نماز فرادا خوانده شود، و در جواز به جماعت خواندن آن در چنين موقعى تأمّل است و احوط منع مى باشد. مستحبّ است نمازهاى عيد در غير شهر مكّه در صحرا و بر روى زمين خوانده شود، و بر زمين سجده به عمل آيد، و پيش از خروج براى نماز عيد فطر چيزى تناول كند، و در نماز عيد اضحى پس از بازگشت از آن از گوشت حيوانى كه قربانى مى كند بخورد و نيز مستحبّ است پس از غسل بوى خوش استعمال كنند جز پيرزنان كه براى آنها استحبابى ندارد، و بهترين جامه هاى خود را بپوشند و با پاى برهنه و آرامى و وقار، در حالى كه به ياد خدا باشند و دعاهاى مأثور را بخوانند، و با عمامه و ردا باشند، و به اين دو در اين جا بيشتر تأكيد شده است، رهسپار نماز شوند و از راهى كه مى روند از راه ديگرى باز گردند، و به هنگام برخاستن براى نماز اذان گو با آواز بلند سه بار بگويد: الصّلاة.
سپس امام با مردم دو ركعت نماز عيد را به جا مى آورد. در ركعت نخست سوره و الشّمس و در ركعت دوّم سوره غاشيه را مى خواند. در روايت ديگرى است كه در ركعت اوّل سوره اعلى و در ركعت دوّم سوره و الشّمس را تلاوت كند. هنگامى كه از قرائت سوره در ركعت اوّل فارغ شد تكبير بگويد و سپس دستهايش را بلند كند و بگويد:
اللّهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرّحمة و أهل التّقوى و المغفرة أسألك بحقّ هذا اليوم الّذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمّد صلّى الله عليه و آله ذخرا و كرامة و مزيدا أن تصلّى على محمّد و آل محمّد و أن تدخلنى فى كلّ خير أدخلت فيه محمّدا و آل محمّد و أن تخرجنى من كلّ سوء أخرجت منه محمّدا و آل محمّد صلواتك عليه و عليهم اللّهمّ انّى أسألك خيرما سألك عبادك الصّالحون و أعوذ بك ممّا استعاذ منه عبادك الصّالحون.
اگر به آنچه در الفقيه اضافه بر اين آمده است عمل كند افضل خواهد بود سپس تكبيرات دوّم و سوّم و چهارم و پنجم را بگويد و پس از هر كدام در حالى كه دستها را بلند مى كند دعاى مذكور را بخواند. پس از آن تكبير بگويد و به ركوع رود و بعد از آن دو سجده به جا آورد سپس براى ركعت دوّم به پا خيزد و همان كارهايى را كه در ركعت اوّل انجام داده به جا آورد جز اين كه در ركعت دوّم چهار تكبير بگويد و در عقب آنها چهار قنوت بخواند.
در برخى روايات آمده كه تكبيرها و قنوتها پيش از قرائت است و جماعتى بر آن اعتماد كرده و گروهى آن را حمل بر تقيّه كرده اند، زيرا آن موافق مذهب عامّه است.
هنگامى كه از نماز عيد فراغت يافت دعاى امام زين العابدين (عليه السلام) را كه در صحيفه كامله مذكور است بخواند. شايسته است در عيد فطر عقب چهار نماز كه اوّل آنها مغرب و آخر آنها نماز عيد است اين تكبيرات را بگويد: الله اكبر الله اكبر لا اله الّا الله و الله اكبر، و للّه الحمد، الله اكبر على ما هدانا و در عيد اضحى عقب پنج نماز كه اوّل آنها براى كسى كه در منى وقوف دارد ظهر روز قربان و براى غير او عقب ده نماز تكبيرات مذكور را بگويد و بر آنها اضافه كند: الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام و الحمد للّه على ما اولانا.
در اين روز تا وقت ظهر بيرون آمدن با سلاح و خواندن نافله جز در مسجد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در مدينه و نيز مسافرت پس از سپيده دم كراهت دارد. امّا پس از طلوع آفتاب مسافرت بكلّى حرام است، زيرا موجب اخلال در واجب است.
هر گاه عيد و جمعه در يك روز واقع شوند كسى كه نماز عيد را خوانده مخيّر است كه در نماز جمعه حاضر شود و يا از شركت در آن خوددارى كند، چنان كه در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) وارد شده است و عامّه آن را از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده اند.
گفته شده است كه حضور در نماز جمعه واجب است، و نيز گفته اند تخيير در حضور مخصوص كسانى است كه منزل آنها دور باشد، ليكن اصحّ قول اوّل است. مستحبّ است شبهاى اين دو عيد را احياء بدارند و به نماز و دعا و ذكر بگذرانند.
از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت است: «كسى كه شبهاى اين دو عيد را احياء بدارد در آن روز كه دلها مى ميرند دل او نخواهد مرد.» از على (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت دوست مى داشت در چهار شب از شبهاى سال خود را براى عبادت از هر چيز فارغ سازد و آنها عبارتند از: شب اوّل ماه رجب، شب نيمه شعبان، شب عيد فطر و شب عيد قربان.
شهيد گفته است: فضيلت احياى شب با ادراك بخش عمده اى از آن حاصل مى شود، زيرا اكثر هر چيزى در حكم همه آن است. ابن عبّاس گفته است: احياى شب اين است كه نماز عشاء به جماعت خوانده شود.
غسل در شب عيد فطر مستحبّ است همچنين مستحب است كه قربانى در روز عيد اضحى يا دو روز پس از آن انجام شود.
گفته شده است كه قربانى واجب است و در خبر صحيح آمده كه قربانى بر هر كسى كه بر آن دسترسى دارد خواه كوچك يا بزرگ واجب مى باشد و آن سنّت است در روايتى آمده كه از معصوم (عليه السلام) پرسش شد در باره افراد تحت تكفّل چه مى فرمايى؟ فرمود: «اگر مايلى انجام بده و اگر مايل نيستى خوددارى كن امّا تو آن را فرو مگذار.»
كسى كه به حيوان براى قربانى دسترسى ندارد مى تواند بهاى آن را صدقه دهد.
در هنگام كشتن قربانى مى گويى: وجّهت وجهى للّذي فطر السّماوات ... تا: و أنا من المسلمين اللّهمّ منك و لك بسم الله و الله اكبر اللّهمّ تقبّل منّى و اگر كس ديگرى در قربانى شركت دارد بگويد: اللّهمّ هذا عنّى و عن فلان. روايت شده است پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قوچى را قربانى كرد و آن را به دست خود ذبح و فرمود: «بسم الله و الله اكبر هذا منّى و من لم يضحّ من امّتى» سزاوار است از گوشت قربانى بخورد و برادران و بينوايان را از آن اطعام كند، ذخيره كردن گوشت آن هر چند براى بيش از سه روز باشد اشكالى ندارد، و تحريم آن منسوخ است.
يكى از دانشمندان ما گفته است: امّا در مورد عيد در نظر داشته باش كه آن روز براى كسانى كه روزه آنها قبول شده و وظايف خود را انجام داده اند، روز تقسيم جايزه و پخش رحمت و افاضه مواهب است. بنابر اين در اين روز و پيش از آن و بعد از آن در نمازت خشوع خود را زياد و براى قبولى اعمالت و عفو تقصيراتت به درگاه حق تعالى تضرّع و زارى بسيار كن و از حيرت مردوديّت اعمال و خوارى طرد و رانده شدن خود جامه حيا و شرم بر تن بپوشان.
بى شكّ اين روز براى هر كسى كه لباس نو بر تن كرده عيد نيست بلكه تنها براى كسانى عيد است كه از وعيدهاى الهى ايمنى يافته و از سختگيريها و تهديدهاى او در امان مانده و به سبب اعمال شايسته استحقاق مزيد اجر و ثواب پيدا كرده اند.
پس با همه چيزهايى كه با آنها به استقبال روز جمعه مى روى اعمّ از اداى وظايف مقرّر و رعايت نظافت و به كار بردن بوى خوش و ديگر اسبابى كه دلت را براى رو آوردن به سوى خدا آماده مى كند و در پيشگاه او حضور مى يابى، به همان گونه به استقبال اين روز بشتاب. شايد شايستگى يابى كه با او راز و نياز كنى و توفيق خضوع در برابر او را به دست آورى زيرا روزى شريف و زمانى گرانقدر مى باشد كه در آن روز اعمال نيك پذيرفته شود، و دعاها به اجابت برسد. شاديت را در آن روز در چيزى قرار مده كه به خاطر آن آفريده نشده اى، خداوند خوردن و آشاميدن و لباس و ديگر تمتعات دنيا را سبب اين عيد قرار نداده، بلكه اين روز را به خاطر كثرت عطاياى حق تعالى نسبت به كسانى كه با كالاى آخرت با او داد و ستد مى كنند عيد گردانيده است.

٢- نماز آيات
در روايت صحيح جميل درّاج امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «نماز خسوف واجب است» همچنين با كسوف ماه و خورشيد و نيز زلزله نماز آيات واجب مى شود. طبق اصحّ اخبار به سبب وزيدن بادهاى تيره و تاريك و ديگر حوادث هول انگيز آسمانى كه موجب ترس و بيم همه مردم شود نماز آيات واجب مى شود، چنان كه از روايات مربوط استفاده مى گردد، گفته شده است: براى آيات مذكور يعنى بادهاى تيره و حوادثى از اين قبيل نماز مستحب است و نيز گفته اند: تنها براى بادهاى هراس انگيز و تاريكى شديد نماز آيات واجب مى شود. اين نماز علاوه بر دارا بودن شرايط نمازهاى ديگر علم به ظهور حادثه نيز شرط است، زيرا تعلّق تكليف به غافل ممتنع مى باشد. بلى هر گاه كسوف و خسوف تمام قرص خورشيد و ماه را فرا گيرد، و انسان بدان آگاه نشود واجب است اين نماز را به نيّت قضا به جا آورد زيرا اين واجبى است كه تازه به او تعلق گرفته است. نماز مذكور مشتمل بر ده ركعت و چهار سجده است. نخست تكبيرة الاحرام مى گويد و حمد و سوره مى خواند و به ركوع مى رود پس از آن مى ايستد و حمد و سوره مى خواند تا پنج بار اين عمل را انجام مى دهد. سپس دو سجده به جا مى آورد و پس از آن مى ايستد و همه آنچه را در ركعت اوّل انجام داده تكرار مى كند. نمازگزار نيز چنانچه بخواهد مى تواند يك سوره را پنج بخش كند و هر بخش را پيش از ركوع بخواند. در اين صورت سوره حمد تنها در ركعت اوّل و ششم خوانده مى شود.
هر گاه كسوف يا خسوف تمام قرص را فرا گيرد چه به صورت ادا و چه قضا غسل مستحبّ است و نيز مستحبّ مى باشد كه نماز به جماعت در زير آسمان برگزار و به اندازه طول حادثه نماز طولانى شود، و سجود او به قدر ركوع و قرائت او به درازا كشد، و اگر پيش از انجلاء يعنى ظاهر شدن قرص، از نماز فارغ شود آن را اعاده كند و يا به دعا مشغول باشد. به هنگام وقوع زلزله بگويد: إنّ الله يمسك السّماوات و الارض أن تزولا و لئن زالتا إن أمسكهما من احد من بعده إنّه كان حليما غفورا و در هنگام وزيدن بادهاى سخت با صداى بلند دعا كند و تكبير بگويد.
يكى از دانشمندان ما گفته است: امّا در باره آيات بايد به هنگام ظهور آنها، وقايع هولناك آخرت مانند زلزله ها، بى فروغ شدن خورشيد و ماه، تاريكى قيامت، ترس و هراس خلايق و اجتماع و استغاثه آنها در آن عرصه، و بيم آنها را از مجازات و استيصال به يادآورى، پس با افزودن بر خشوع و خضوع و ترس خود در نجات از اين شدايد، و بازگشت نور بعد از ظلمت و ناديده گرفتن خطاها و لغزشها، بسيار دعا و زارى كرده از همه گناهانت توبه كن و توبه ات را نيكو به جاى آور، شايد در آن حال كه دلشكسته و سرافكنده و از تقصيرات خود شرمگين باشى به تو نظرى افكنده شود، و توبه ات قبول گردد، و از خطاهايت صرف نظر شود چه او دلهاى شكسته را مى پذيرد، و نفوس خاشع و گردنهاى خاضع، و به خود پيچيدن از سنگينى بار گناه، و پرهيز از بازگشت به اصرار در خطا را دوست مى دارد.
مى گويم: در الفقيه از سيّد العابدين امام سجّاد (عليه السلام) روايت شده كه ضمن حديثى فرموده است: «براى دو آيت حق تعالى (خورشيد و ماه) دچار ترس و بيم نمى شود، مگر كسى كه از شيعيان ما باشد و چون آيتى از آنها واقع شود به خدا پناه بريد و به او بازگشت كنيد.»
و نيز در الفقيه آمده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خورشيد و ماه دو آيت از آيات خداوند متعال مى باشند. به قدرت او گردش مى كنند، و به فرمان او باز مى ايستند براى مرگ يا زندگى كسى كسوف نمى كنند، پس هر گاه يكى از آن دو كسوف كرد به مساجد بشتابيد.»
در روزگار خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) كسوف واقع شد. آن حضرت با مردم نماز آيات به جا آورد به گونه اى كه چون يكى به ديگرى مى نگريست پاى او را از عرقش خيس مى ديد.
عبد الرّحمان بن ابى عبد الله از باد و تاريكى كه آسمان را فرا مى گيرد و كسوف پرسش كرد، امام صادق (عليه السلام) فرمود: «نماز آنها مانند يكديگر است.» فضل بن شاذان در العلل از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «براى كسوف نمازى قرار داده شده است، زيرا آن از آيات خداوند متعال است و معلوم نيست با وقوع آن رحمت ظاهر مى شود يا عذاب از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خواست امّتش در چنين موقعى به آفريننده و رحم كننده خود پناه برند تا شرّ آن را از آنان برگرداند و آنها را از بديهاى آن نگه دارد همچنان كه عذاب را از قوم يونس هنگامى كه به خدا تضرّع كردند برگردانيد.»

٣- نماز طواف
نماز طواف كه پس از طواف به جا آورده مى شود دو ركعت است. اگر طواف واجب باشد اين نماز نيز واجب است و چنانچه مستحبّ باشد اين نيز مستحبّ خواهد بود. اين قول كه طواف و نماز آن مطلقا مستحبّ مى باشد شاذّ و نادر است. خداوند متعال فرموده است: وَ اتَّخِذُوا من مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى و همان گونه كه در اخبار وارد شده مستحب است در دو ركعت نماز مذكور سوره توحيد و حجر قرائت شود.
يكى از دانشمندان ما گفته است: امّا نماز طواف، پس با توجّه به جلال و شكوه اين خانه جلال و عظمت پروردگار آن را به يادآور، و بدان به منزله كسى هستى كه در پيشگاه پادشاه مطلق و حاكم محقّق اين جهان ايستاده اى و اگر چه در همه احوال بر درونت آگاه و بر ظاهر و باطنت احاطه دارد، ليكن وضع در اين جا شديدتر و مراقبت در آن لازمتر و كاملتر است و غفلت در اين مقام سخت تر و مصيبت بارتر است، و آن كه در پيش روى شاه و در كنار سرير سلطنت او در تعظيم و توقيروى كوتاهى مى كند با كسى كه از دور حرمت شاه را پاس نمى دارد تفاوت بسيار است، هر چند علم او همه را شامل مى شود و به همه اشياء احاطه دارد و اين امرى است كه بايد بر خشوع و اشتياق تو بيفزايد، و به سبب آن از اعراض و اهمال نسبت به او بپرهيزى. از اين رو گناه در اين بقعه هاى شريف چند برابر و ثواب و حسنه نيز مضاعف است. در باره پيامبران مقرّب گذشته و اولياى شايسته خداوند بينديش، و آثار و قرب آنها را به درگاه پروردگار و اثراتى را كه اعمال آنها پديد آورده است بنگر، و عشق آنها را به تحصيل سعادت جاويد و رسيدن به نعمتهاى ابدى به يادآور، نعمتهايى كه در طول گذشت روزگارها پيوسته تجديد مى شود و پياپى گسترش مى يابد و در اعمال و كردار خود و رو آوردن به حقّ به آنان تأسّى جوى، و اين امور و نظاير آن مقدّمه نماز تو باشد نه اين كه مقارن با نماز برايت حاصل گردد، زيرا وظيفه انسان در برابر نماز به ويژه ميل و اقبال به آن است تا بتوان از اين درجه به مدارج بالاتر ارتقاء يافت.

٤- نماز ميّت
نماز ميّت واجب كفايى است. اگر يكى از كسانى كه از فوت او اطّلاع يافته اين نماز را به جا آورد از ديگران ساقط مى شود. اين نماز مشتمل بر پنج تكبير است و ميان آنها چهار دعاست كه بايد پس از نيّت و رو به قبله قرار گرفتن به جا آورده شود. بايد ميّت را پس از غسل دادن و كفن كردن به گونه اى در پيش روى نمازگزار بگذارند كه سر ميّت در طرف راست او باشد. و اين امر در مورد مأموم لازم نيست. همچنين ميّت رو به هوا قرار داده شود، بطورى كه اگر بر دست راستش خوابانده شود برابر قبله قرار گيرد.
مستحبّ است نمازگزار با وضو باشد، و در هر تكبير به ويژه در نخستين تكبير دستها را بالا برد، و امام در برابر وسط بدن ميّت اگر مرد باشد و در برابر سينه ميّت اگر زن باشد بايستد. مردها جلو مى ايستند هر چند مأموم بيش از يك نفر نباشد. و نيز مستحبّ است كه نزديكترين كس به ميّت امامت نماز را به عهده گيرد، يا كسى را كه محبوب اوست به امامت تعيين كند، مگر آن كه ميّت كسى غير از او را وصيّت كرده باشد و نيز مستحبّ است امام كفشهايش را از پا درآورد و پس از فراغ از نماز بايستد تا جنازه را بلند كنند و در محلّى كه براى اين كار معمول است اين نماز خوانده شود تا نمازگزاران زياد شوند. در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: «چون ميّت بميرد و چهل تن از مؤمنان بر جنازه اش حاضر شوند و بگويند: اللّهمّ انّا لا نعلم منه الّا خيرا و انت اعلم به منّا خداوند متعال در پاسخ مى گويد: پاداش گواهى شما را دادم و آنچه را از او مى دانم و شما نمى دانيد آمرزيدم.»
چنانكه در اخبار صحيح آمده است كسى كه در اثناى نماز وارد شود بايد از امام متابعت كند و پس از فراغ از نماز تكبيرات را به ترتيب خود به اتمام برساند.
قول اصحّ اين است كه الفاظ خاصّى براى دعا تعيين نشده و اين به سبب اختلاف روايات و به خاطر حديثى است كه به سند حسن از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «در آن دعاى معيّنى نيست به هر چه مى خواهى دعا كن» و اين بر خلاف قول گروهى از متأخّرين است كه گفتن شهادتين را در عقب تكبير اوّل، و درود بر پيامبر و خاندان او را در عقب تكبير دوّم و دعا براى مؤمنان را پس از تكبير سوّم و دعا براى ميّت را پس از تكبير چهارم واجب دانسته اند. برخى از پيشينيان ذكر همه اذكار چهارگانه را در عقب هر تكبير افضل دانسته اند، و اين قول به احتياط نزديكتر و با اخبار معتبرسازگارتر است. سزاوارتر اين است كه به خبر صحيح ابى ولّاد از امام صادق (عليه السلام) عمل شود، و آن عبارت از اين است كه گفته شود: اشهد ان لا اله إلّا الله وحده لا شريك له اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد اللّهمّ انّ هذا المسبّحى قدّامنّا عبدك ابن عبدك و قد قبضت روحه إليك و قد احتاج إلى رحمتك و انت غنىّ عن عذابه اللّهمّ و لا نعلم من ظاهره إلّا خيرا و انت اعلم بسريرته اللّهمّ ان كان محسنا فضاعف في إحسانه و ان كان مسيئا فتجاوز عن إساءته، و اين دعا را بين هر دو تكبير تكرار كند.
اگر مرده مستضعف و غير شيعى است پس از صلوات بر پيامبر و خاندان او و دعا براى مؤمنان بگويد: اللّهم اغفر للّذين تابوا و اتّبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم.
اگر مرده مجهول و ناشناس است بگويد: اللّهم هذه النّفوس أنت أحييتها و أنت أمّتها أللّهمّ ولّها ما تولّت و احشرها مع من أحبّت.
براى كودك بگويد: اللّهمّ اجعله لأبويه و لنا سلفا و فرطا و أجرا.
اگر مرده منكر حقّ است نمازگزار بگويد: اللّهم املا جوفه نارا و قبره نارا و سلّط عليه الحيّات و العقارب.
از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «مردى از منافقان مرده بود. امام حسين (عليه السلام) در راه به يكى از دوستانش برخورد كرد. امام (عليه السلام) به او فرمود: به كجا مى روى؟
عرض كرد: از اين كه بر جنازه اين منافق نماز بگزارم مى گريزم. امام حسين (عليه السلام) به او فرمود: در كنار من بايست و آنچه را شنيدى كه مى گويم مانند آن را بگو. راوى مى گويد:
امام حسين (عليه السلام) دستهايش را بلند كرد و گفت: اللّهم اخز عبدك فى عبادك و بلادك اللّهم أصله اشدّ نارك اللّهم أذقه حرّ عذابك فانّه كان يوالى أعدائك و يعادي أولياءك و يبغض أهل بيت نبيّك مى گويم: در اين مورد طبق سنّت به گفتن چهار تكبير اكتفا مى شود.
جايز است بر جنازه هاى متعدّد فقط يك نماز خوانده شود، و در عكس آن اقوال مختلفى گفته شده است.
در فضيلت نماز ميّت و تشييع آن و چهار گوشه تابوت مرده را گرفتن اخبار بسيارى وارد شده كه ما برخى از آنها را در كتاب آداب مصاحبت و معاشرت از بخش عادات ذكر خواهيم كرد.
يكى از دانشمندان ما گفته است: امّا در مورد جنازه، پس به هنگام مشاهده و گذاردن آن در پيش روى تو، به يادآور از خانواده و فرزندانت كه آنها را پس از خود به جا مى گذارى و اموالى را كه ترك مى كنى و با دست تهى بر خداوند وارد مى شوى و اين كه جز اعمال شايسته و كارهاى سودآور در آخرت چيزى نمى تواند با مرده همراه باشد و بنگر كه چگونه شادابى او از ميان رفته و چابكى و نيرومندى او دگرگون شده و به اندك مدّتى خاك گور شكل او را محو مى كند، و زيبايى او را از ميان مى برد در حالى كه فرزندانش يتيم شده و زنانش بيوه گشته، و اموالش از دست رفته، و جايش در مسجد و مجالس ديگر خالى و آثارش منقطع شده است با اين كه او آرزويى دراز داشت، و حيله و نيرنگ بسيار براى مساعد كردن شرايط و اسباب به كار مى برد. و از دخول در زير خاك و ورود بر آنچه شرح آن در كتاب آمده غافل بود، و به قدرت و جوانى خود اعتماد داشت، و از مرگ فجيع و هلاك سريع خود كه در پيش رويش قرار داشت روگردان بود.
به هر حال او در ترديد بسر مى برد. و گاهى هم مردگانى را تشييع مى كرد، امّا اكنون پاها و پيوندهايش از كار افتاده است. آن كه زبانش در هم فرو رفته و تباه شده چگونه مى تواند سخن گويد و آن كه دندانهايش دگرگون شده چسان مى تواند بخندد و چگونه مى تواند چاره اى به حال خود انديشد كسى كه اگر ده سال مى گذشت در اين امر نمى انديشيد در حالى كه ميان او و مرگ بيش از يك ماه يا كمتر فاصله نبود، و او از آنچه در باره اش اراده مى شد غفلت داشت تا ناگهان بى آنكه او پيش بينى كند مرگ او را فرا گرفت، و نداى پروردگار جبّار به گوش او رسيد كه يا بهشت و يا دوزخ. اينك تو هم بايد بينديشى كه در غفلت مانند اويى و فرجام تو هم مانند فرجام او خواهد بود. پس در اين فرصت براى آماده شدن به پا خيز، و به افزون كردن توشه و زاد اين راه بپرداز زيرا مسافت بسيار طولانى، و گردنه ها و پستى و بلنديهاى آن طاقت فرسا و خطرات آن بسيار سخت است، و پشيمانى پس از مرگ سودى ندارد. اين نوع تفكّرات آرزوها را كوتاه مى كند، و انسان را براى به جا آوردن اعمال شايسته آماده مى سازد، و محلّ آن چنان كه گذشت در خارج از نماز است.

٥- نماز نذر، سوگند، عهد
اين نماز را مكلّف به سبب نذر يا قسم يا عهد بر خود واجب مى سازد، و وفاى به آن طبق شرطى كه كرده هم از لحاظ كميّت و كيفيّت و هم از نظر زمان و مكان بر او واجب است مادام كه شرط او با حقيقت نماز منافات نداشته باشد. اگر شرط او داراى مزيّتى نباشد در انعقاد آن دو قول است كه اصحّ آن منعقد شدن نذر يا عهد يا سوگند اوست، و در اداى آن بدون آن كه شرطى كرده باشد دو وجه است، خداوند متعال فرموده است: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، و نيز: يُوفُونَ بِالنَّذْرِ و نيز وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها و جز اينها.
يكى از دانشمندان ما گفته است: امّا نماز نذر و عهد و امثال آنها بايد قبولى آنها را درك و در اداى آنها رغبت كند و در باره آنها اهتمام ورزد تا به عهدى كه با خدا بسته وفا، و فرمان او را امتثال كرده باشد و به تصوّر آن كه اين نماز در اصل واجب نيست آن را رها نكند، چه آن از حيث عظمت و اهميّت مانند ديگر نمازهاست. اين را در نظر آورد كه اگر او با يكى از شاهان اين جهان براى يكى از كارهاى دنيا پيمان بسته باشد كه آن را زير نظر مستقيم او انجام دهد چگونه به اين كار راغب، و در اصلاح و محكم كارى آن كوشا و دلش از علاقه و مراقبت نسبت به آن سرشار خواهد بود تا نظر مساعد شاه را به دست آورد، و اين تنها به سبب وعده اى است كه به او داده است، چه رسد به اين كه با عهد و ميثاق تاكيد شده باشد. بنابر اين نبايد نظر پروردگار متعال را در مرتبه اى كمتر از نظر بنده ناچيز او قرار داد، چه اين دليل نفاق و نشانه شرك مى باشد.
و نيز اين دانشمند ما مى گويد: به همين گونه بايد انسان وظيفه خود را در برابر هر يك از نمازها بر حسب اهميّت و مرتبه اى كه دارند در نظر گيرد، و سنن و آداب آنها را رعايت كند، و به وظايف و تكاليفى كه شرح داديم بسنده نكند بلكه ديدگاه خود را بالا برد تا آنگاه كه خداوند متعال ابواب معارف خود را به روى او بگشايد زيرا ابواب فيوضات حضرت حق همواره به روى بندگان گشوده است، و انوار جود و بخشش او به اندازه استعداد و قابليّت هر يك از نفوس انسانى بر آنها نازل و واصل مى شود.

قسم دوّم: نوافل يوميّه و غير يوميّه

امّا نوافل يوميّه:
در هر شبانه روز سى و چهار ركعت، يعنى دو برابر نمازهاى واجب روزانه است و با آنها پنجاه و يك ركعت مى باشد. در حديثى از اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده كه نشانه هاى مؤمن پنج چيز است: «پنجاه و يك ركعت نماز در هر روز زيارت اربعين، بر خاك گذاشتن پيشانى در نماز، انگشتر به دست راست كردن و بسم الله الرّحمان الرحيم را بلند گفتن.»
هشت ركعت از نوافل يوميّه را به هنگام ظهر، هشت ركعت بعد از ظهر، چهار ركعت پس از مغرب، دو ركعت نشسته پس از نماز عشاء كه يك ركعت حساب مى شود، سيزده ركعت پس از نيمه شب تا فجر دوّم كه دو ركعت از آن نافله صبح است به جا مى آورند، در برخى از احاديث تعداد نوافل كمتر از اين ذكر شده است به اين ترتيب كه از نافله ظهر چهار ركعت و از نافله مغرب دو ركعت ساقط و دو ركعت نشسته نافله عشاء حذف شده است، ليكن اين روايات بر تاكيد در استحباب ركعات مورد ذكر حمل شده است.
در روايت صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «كمتر از چهل و چهار ركعت نماز به جاى نياور.» يعنى با نمازهاى واجب.
در روايت صحيح از امام باقر (عليه السلام) آمده است كه بعد از شمردن تعداد نوافل فرمود:
«اينها همه مستحبّ است و واجب نيست، ترك كننده نماز واجب كافر است ليكن، ترك كننده اينها كافر نيست و ترك نوافل گناه است، زيرا مستحبّ است كسى كه كار نيكى را انجام مى دهد بر آن مداومت كند.»
اداى نوافل موجب تكميل نمازهاى واجبى است كه به سبب عدم حضور قلب ناقص انجام شده است. در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:
«همانا از نماز بنده ثلث يا ربع يا خمس آن بالا مى رود، و از نماز او تنها آنچه در آن حضور قلب داشته است مقبول واقع خواهد شد، و اين كه به نوافل دستور داده شده براى اين است كه آنچه از فرايض ناقص انجام گرديده كامل شود.
احاديث در فضيلت تهجّد و نماز شب بسيار است و ما بخشى از آنها را به خواست خدا در كتاب ترتيب اوراد ذكر خواهيم كرد.
در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: «كسى كه نماز شب از او فوت شده چنانچه پيش از طلوع فجر برخيزد و نماز وتر و نافله صبح را به جا آورد نافله شب در دفتر اعمال او برايش نوشته مى شود.»
منظور از وتر ركعتهاى سه گانه اى است كه بايد سلام پس از ركعت اوّل ترك نشود.
و اگر براى به جا آوردن سه ركعت وتر و دو ركعت نافله صبح وقت تنگ باشد به دو ركعت نافله صبح بسنده كند و نيز چنانچه چهار ركعت از نماز شب را خوانده صبح طلوع كند مى تواند بقيّه نوافل شب را بخواند و كامل كند. گاهى هم خواندن تمام نمازهاى شب پس از طلوع فجر جايز است، ليكن نبايد اين عمل عادت شود، و نيز هر زمان وقت تنگ باشد مى تواند به خواندن سوره حمد اكتفا كند.
در قنوت يك ركعت وتر مستحب است هفتاد يا صد بار استغفار كند و دعا و ذكر را با خواندن آنچه مأثور است و در كتب ادعيّه آمده طول دهد.
در الفقيه آمده است: پدرم- كه خداوند از او خشنود باد- در نامه اى كه به من نوشته گفته است: بدان اى پسرك من افضل نوافل دو ركعت نافله صبح و پس از آن يك ركعت وتر و پس از آن دو ركعت از نافله ظهر و پس از آن نافله مغرب و پس از آن تمام نماز شب و پس از آن تمام نوافل روز است.
در همان كتاب مذكور است كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر چه در شب از تو فوت شود قضاى آن را در روز به جا آور. خداوند متعال فرموده است: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً يعنى انسان آنچه در شب از او فوت شده در روز قضاى آن را به جا آورد، و آنچه در روز از او فوت گرديده در شب آن را قضا كند، و نمازهاى شبى را كه از تو فوت شده در هر وقتى از شبانه روز كه بخواهى مادام كه وقت نماز واجب نباشد مى توانى به جا آورى.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «قضاى نماز شب پس از صبح و پس از عصر از اسرار مكنون آل محمّد (عليهم السلام) است.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خداوند متعال به بنده اى كه قضاى نماز شب را در روز به جا مى آورد بر فرشتگان مباهات مى كند و ميگويد: اى فرشتگان من به بنده ام بنگريد كه قضاى چيزى را به جا مى آورد كه بر او واجب نكرده ام. گواه باشيد كه من او را آمرزيدم.»
يزيد بن معاويه عجلى از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت مى كند كه فرموده است:
«افضل به جا آوردن قضاى نماز شب در ساعت آخر شب است كه از تو فوت شده است، و باكى نيست كه قضاى آن را در روز و پيش از آن كه ظهر شود انجام دهى.»
پايان گفتار الفقيه در سفر و به هنگام ضرورت مقدّم داشتن نماز شب در اوّل شب جايز است، ليكن از نظر اهل بيت (عليهم السلام) به جا آوردن قضاى آن افضل است.
كيفيّت نمازهاى نافله و آداب آن با خواست خداوند بزودى ضمن همين بخش در كتاب ترتيب اوراد بيان خواهد شد.
در نوافل روز جمعه چهار ركعت افزوده مى شود، زيرا دو ركعت از نماز واجب كم شده است از اين رو در روز جمعه بيست ركعت نافله خوانده مى شود. اخبار در باره تقسيم ركعات مذكور مختلف است. در بعضى از آنها آمده است كه شش ركعت هنگام بالا آمدن روز، و شش ركعت پيش از ظهر، و دو ركعت در وقت ظهر روز جمعه، و شش ركعت بعد از نماز جمعه به جا آورده شود. در برخى ديگر غير از اين ذكر شده است.
پاره اى از آنها حاكى است كه نوافل روز جمعه از اين تعداد بيشتر و شمارى ديگر گوياى اين است كه كمترند. بعضى از اين روايات مشعر بر اين است كه خواندن آنها پيش از نماز واجب افضل است و در خبر ديگرى آمده كه گزاردن آنها بعد از نماز واجب بهتر است، ليكن اين خبر حمل شده بر زمانى كه نوافل را تا دخول وقت فريضه به جا نياورده باشد، و عمل به مضمون همه اين روايات نيكوست.
بنابر مشهور ميان اصحاب ما و طبق اخبار مستفيض در ماه رمضان هزار ركعت بر اين نوافل افزوده مى شود و اين اخبار از لحاظ تعيين و تقسيم ركعات مذكور بر شبهاى اين ماه اختلاف دارند. شيخ صدوق اين موضوع را انكار كرده و اخبار صحيحى را بر تأييد مدّعاى خود آورده است. براى هر يك از شبهاى ماه مبارك رمضان و نيز ماههاى رجب و شعبان علاوه بر نوافل مذكور نماز خاصّى ذكر شده و هزار ركعتى كه گفته شد در كتب مربوط مذكور است.

۴
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


اما نوافل غير يوميه

١- از جمله نوافل غير يوميّه نماز تحيّت مسجد است
كه به هنگام ورود به آن هر گاه وقت نماز واجب نباشد به جا آورده مى شود و چنانچه به نماز واجب يا قضاى آن و يا نافله مشغول شود تحيّت را ادا كرده و فضيلت آن را به دست آورده است، زيرا مقصود اين است كه از لحاظ حفظ حقّ مسجد در ابتداى ورود به آن از عبادت خاصّ مسجد فارغ نباشد. از اين رو داخل شدن به مسجد بدون وضو مكروه است.

٢- نماز استسقاء:
اين نماز به هنگامى كه آب نهرها فرو نشيند و باران دير ببارد مستحبّ مؤكّد است. نماز مذكور مشتمل بر دو ركعت و دو خطبه و مانند نماز عيد فطر و اضحى است، جز اين كه در قنوتها و خطبه هاى آن چيزى كه با نزول باران مناسبت داشته باشد ذكر مى شود و افضل ذكر دعاهاى مأثور از اهل بيت (عليهم السلام) است.
در الفقيه آمده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به هنگام استسقاء گفت: اللّهمّ أسق عبادك و بهائمك، و انشر رحمتك و أحى بلادك الميّتة و اين دعا را سه بار تكرار فرمود.
در اين نماز غسل مستحب است همچنين مستحبّ است مردم سه روز روزه بدارند، و در روز سوّم براى استسقاء بيرون روند، و آن روز دوشنبه باشد، و با پاى برهنه و آرامش و وقار به صحرا روند، و پيشاپيش آنها اذان گوها حركت كنند و سالخوردگان و ‌كودكان و از كار افتادگان و چهارپايان را همراه خود ببرند، و ميان كودكان و مادرانشان جدايى اندازند تا گريه و شيون زياد شود، و همه در عرض نياز مشاركت داشته باشند، زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اگر كودكان شيرخوار و سالخوردگان گوژپشت و دامهاى چرنده نبود خداوند عذاب را با شدّت بر شما نازل مى ساخت» گفته شده: اگر اهل ذمّه جدا و بطور مشخّص براى استسقاء بيرون روند از آنها جلوگيرى نمى شود. هنگامى كه امام از دو خطبه فارغ شد يا در اثناى خطبه دوّم از باب تفألّ به اين كه وضع دگرگون شده عباى خود را پشت و رو كند بطورى كه قسمتى كه در سمت راست او بود، در طرف چپ او قرار گيرد و بالعكس. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به همين گونه عمل فرموده است. سپس رو به قبله مى ايستد و صدبار تكبير مى گويد، پس از آن به مردمى كه در سمت راست او قرار دارند متوجّه مى شود و صد بار تسبيح مى گويد بعد به مردمى كه در طرف چپ او هستند رو كرده صد بار لا اله الّا الله را تكرار مى كند سپس به مردمى كه روبروى او قرار دارند رو كرده صد بار الحمد للّه مى گويد، و در گفتن اين اذكار بايد صداى خود را بلند كند. پس از آن با بلند كردن دستها دعا كند، سپس مردم دعا كنند. اگر در اجابت اين نماز و دعا تأخير شود بايد اين عمل تكرار گردد.
غزّالى مى گويد: باكى نيست كه در عقب نمازهاى سه روز پيش از بيرون آمدن دعا كنند، و اين دعا آداب و شرايط باطنى دارد كه آن توبه و ردّ مظالم و غير آن است و شرح آن در كتاب دعوات خواهد آمد.

٣- نماز جعفر بن ابى طالب
و آن را نماز تسبيح، و نماز حبوه نيز مى گويند و آن از نوافل مؤكّد و مشهور ميان عامّه و خاصّه است.
در تهذيب به سند صحيح از بسطام از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه مردى به آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم، مرد برادرش را در آغوش مى گيرد؟ فرمود: «آرى همانا به پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در روز فتح خيبر خبر رسيد كه جعفر وارد شده است. فرمود: به خدا سوگند نمى دانم به كداميك از اين دو مسرور باشم، به ورود جعفر يا به فتح خيبر.
امام (عليه السلام) فرمود: ديرى نگذشت كه جعفر آمد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از جاى برخاست و او را در آغوش گرفت و ميان دو چشم او را بوسيد، آن مرد گفت: چهار ركعت نمازى را كه شنيده ام پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به جعفر دستور داد آنها را به جا آورد كدام است؟ فرمود:
«چون جعفر بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد شد آن حضرت به او فرمود: اى جعفر! آيا به تو عطا نكنم، به تو نبخشم، به تو هديه نكنم؟ امام (عليه السلام) فرمود: در اين هنگام مردم چشمها را دوختند كه ببينند به او طلا مى بخشد يا نقره. جعفر عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا.
فرمود: «چهار ركعت نماز بگزار، هر زمان آن را به جا آورى خداوند گناهان بين آنها را مى آمرزد، اگر توانستى هر روز، و گرنه هر دو روز يك بار و گرنه هر جمعه و گرنه هر ماه و گرنه هر سال آن را به جا آور كه خداوند گناهان بين آنها را مى بخشد. عرض كرد چگونه آن را به جا آورم؟ فرمود: نماز را آغاز مى كنى سپس حمد و سوره مى خوانى پس در حالى كه ايستاده اى پانزده بار مى گويى: سبحان الله و الحمد للّه و لا اله الّا الله و الله اكبر چون به ركوع روى اين ذكر را ده بار و چون سر بردارى ده بار، و چون به سجده روى ده بار، و چون سر از سجده بردارى ده بار، و نيز در سجده دوّم ده بار، و چون سربردارى ده بار تكرار مى كنى. پس مجموع اينها در هر ركعت هفتاد و پنج و در چهار ركعت سيصد، و چون هر سبحان الله مشتمل بر چهار تسبيح است يكهزار و دويست تسبيح مى شود.»
در روايت صحيح از ابراهيم بن ابى البلاء از امام كاظم (عليه السلام) آمده است كه به آن حضرت عرض كردم: براى كسى كه نماز جعفر را بخواند چه ثوابى است؟ فرمود: «اگر به اندازه ريگ بيابان و كف دريا بر او گناه باشد خداوند او را مى آمرزد.» عرض كردم: اين ثوابها براى ماست؟ فرمود: «پس اينها براى كيست؟ جز اين است كه تنها براى شماست.»
در صحيح ابى حمزه ثمالى كه در الفقيه آمده روايت شده كه تسبيح پيش از حمد و سوره است و صورت آن: الله اكبر و سبحان الله و الحمد للّه و لا اله إلّا الله مى باشد ليكن قول اوّل مشهورتر و مورد قبول اكثر است.
در روايت نخست آمده كه در نماز جعفر سوره هاى توحيد و حجر خوانده شود، و در روايت دوّم سوره هاى زلزله، نصر، قدر و توحيد ذكر شده، و در روايت سوّم زلزله، عاديات، نصر و توحيد گفته شده و خواندن همه اينها نيكوست و سزاوار است در آخرين سجده آن بگويد: يا من لبس العزّ و الوقار، يا من تعطّف بالمجد و تكرّم به، يا من لا ينبغي التّسبيح إلّا له يا من أحصى كلّ شي ء علمه يا ذا النّعمة و الطّول، يا ذا المنّ و الفضل، يا ذا القدرة و الكرم أسألك بمعاقد العزّ من عرشك و بمنتهى الرّحمة من كتابك و باسمك الأعظم الأعلى و كلماتك التّامّات أن تصلّى على محمّد و أن تفعل بي كذا و كذا.
جايز است نماز مذكور را جزء نوافل يوميّه قرار داد، و قضاى آن را به جا آورد و اين بنا به صحيحه ذريح از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «اگر خواستى نماز تسبيح را در شب و يا در روز و يا در سفر به جا آور، و يا آن را از نوافل خود قرار ده و اگر خواستى قضاى آن را به جا آور.» افضل اوقات اين نماز چنان كه از حضرت صاحب الامر (عليه السلام) وارد شده صبح روز جمعه است، و نيز طبق روايت ابان از امام صادق (عليه السلام) براى كسى كه عجله دارد جايز است نماز را بدون تسبيحات به جا آورد، و پس از اتمام آن قضاى آنها را ضمن رفتن در پى حوايج خود انجام دهد.

٤- نماز استخاره
- در كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه
فرموده است: «دو ركعت نماز بگزار و استخاره كن، به خدا سوگند هيچ مسلمانى استخاره نكرده مگر آن كه به طور قطع خداوند خير را براى او خواسته است.»
كافى به سند خود از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه فرموده است: «علىّ بن الحسين (عليه السلام) هر گاه قصد مى كرد به حجّ يا عمره برود يا خريد و فروش و يا برده آزاد كند وضو مى گرفت پس از آن دو ركعت نماز استخاره به جا مى آورد، و در آنها سوره هاى حشر و الرحمان و بعد معوّذتين و قل هو الله احد را مى خواند، و چون فارغ مى شد مى نشست و مى گفت: اللّهم إن كان كذا و كذا خيرا لي في ديني و دنياي و عاجل أمري و آجله فصلّ على محمّد و آل محمد و يسّره لي على أحسن الوجوه و أجملها، اللّهم ان كان كذا و كذا شرّا لى في دينى و دنياي و عاجل أمري و آجله فصلّ على محمّد و آله و اصرفه، عنّى، ربّ صلّ محمّد و آله و أعزم لي على رشدي و ان كرهت ذلك او أبته نفسي.»
همچنين كافى به سند خود از مرازم نقل مى كند كه او گفته است: ابى عبد الله (عليه السلام) به من فرمود: «هر گاه يكى از شما قصد چيزى را داشت دو ركعت نماز به جا آورد، سپس خدا را حمد و ثنا گويد و به محمد و خاندانش درود فرستد و بگويد: اللّهم ان كان هذا الامر خيرا لى في ديني و دنياي فيسّره لي و أقدره و ان كان غير ذلك فاصرفه عنّى.» از آن حضرت پرسيدم در آنها چه سوره اى بخوانم؟ فرمود: «هر سوره اى كه مى خواهى تلاوت كن، و اگر خواستى قل هو الله احد و قل يا أيّها الكافرون را بخوان.»
و نيز كافى در سند خود از اسحاق بن عمّار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت مى كند كه به آن حضرت عرض كردم: بسا اين كه امرى را اراده مى كنم دو فكر در من پيدا مى شود يكى مرا به آن امر و ديگرى نهى مى كند. فرمود: «چون اين حالت به تو دست دهد دو ركعت نماز به جاى آور و صد و يك بار با خداوند استخاره و از او طلب خير و خوبى كن، سپس بنگر هر كدام از اين دو امر قطعى تر است همان را عمل كن زيرا خير تو
انشاء الله در آن بوده و استخاره ات قرين عافيت خواهد بود، زيرا بسا ممكن است خير كسى در بريدن دست او و مردن فرزند و از ميان رفتن مالش باشد.»
كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرموده است: «هر گاه اراده كارى را داشتى شش تكّه كاغذ بگير و بر سه تاى آنها بنويس بسم الله الرّحمان الرّحيم خيرة من الله العزيز الحكيم لفلان بن فلانة افعل و بر سه تاى ديگر بنويس بسم الله الرحمان الرحيم خيرة من الله العزيز الحكيم لفلان بن فلانة لا تفعل. سپس آنها را در زير جانمازت بگذار و دو ركعت نماز به جاى آور چون از آن فارغ شدى سجده كن و در آن صد بار بگو أستخير الله برحمتة خيرة في عافية سپس راست بنشين و بگو: اللّهم خرلي و اخترلي في جميع اموري في يسر منك و عافية سپس با دست خود قطعات كاغذ را به هم زن و آنها را يكى بيرون آور. اگر سه تا پشت سر هم إفعل بود، كارى را كه قصد كرده اى انجام ده و اگر سه تا پياپى لا تفعل بود، از آن كار دست باز دار، و اگر يكى إفعل و ديگرى لا تفعل بود تا پنج رقعه را بيرون آور و بر طبق اكثر آنها رفتار كن و ششمين رقعه را رها كن كه به آن نيازى ندارى.»

٥- نماز طلب روزى
- در كافى به سند خود از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «مردى نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد و عرض كرد: اى پيامبر خدا، من مردى عيالمند و وامدارم و وضع سختى دارم. مرا دعايى بياموز كه هر گاه با آن دعا خدا را بخوانم به من رزقى بدهد كه وام خود را ادا كنم و براى اعاشه عائله ام از آن كمك گيرم.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «اى بنده خدا وضو بگير و آن را كامل به جا آور، سپس دو ركعت نماز با ركوع و سجود تمام بگزار، پس از آن بگو: يا ماجد يا واحد يا كريم أتوجّه إليك بمحمد نبيّك نبيّ الرّحمة يا محمّد يا رسول الله انّى أتوجّه بك الى الله ربّك و ربّ كلّ شي ء ان تصلّي على محمّد و على اهل بيته و أسألك نفحة من نفحاتك و فتحا يسيرا و رزقا واسعا ألمّ به شعثي و أقضي به دينى و أستعين به على عيالي.»
از امام صادق (عليه السلام) روايت است: «كسى كه گرسنه است وضو بگيرد و دو ركعت نماز به جا آورد، سپس بگويد: يا ربّ انّى جائع فأطعمنى خداوند در همان ساعت او را سير مى گرداند.»

٦- نماز حاجت
در كافى از عبد الرّحيم قصير روايت شده كه گفته است: بر ابى عبد الله (امام صادق) وارد شدم و عرض كردم: فدايت شوم من دعايى ساخته ام. فرمود:
«مرا با دعاى تو كارى نيست، ليكن هر گاه برايت پيشامدى روى دهد به پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پناه ببر و دو ركعت نماز به جاى آور و آن را به حضرتش هديه كن»، عرض كردم: چگونه انجام دهم، فرمود: «غسل كن و دو ركعت نماز بگزار و مانند نماز واجب آن را آغاز كن، و تشهّدى را كه در نماز فريضه مى خوانى در آن بخوان. چون از تشهّد فارغ شدى و سلام دادى بگو: اللّهم انت السّلام و منك السّلام و اليك السّلام اللّهم صلّ على محمّد و آل محمد و بلّغ روح محمد منّى السّلام و ارواح الائمة الصّادقين سلامى و اردد علىّ منهم السّلام و السّلام عليهم و رحمة الله و بركاته اللّهم إنّ هاتين الرّكعتين هديّة منّى إلى رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فأثبنى عليهما ما أمّلت و رجوت فيك و في رسولك يا وليّ المؤمنين. سپس به سجده مى روى و مى گويى:
يا حيّ يا قيّوم يا حىّ لا يموت يا حىّ لا اله إلّا أنت يا ذا الجلال و الاكرام يا ارحم الرّاحمين و اين را چهل بار بگو، سپس گونه راست را بر زمين بگذار و چهل بار آن را تكرار كن پس از آن گونه چپ را بر زمين قرار ده و چهل بار آن را بگو، سپس سر را بلند كن و دستها را بالا ببر و چهل بار آن را بخوان سپس دستت را به طرف گردنت باز گردان و با انگشت سبّابه ات به حالت التجاء چهل بار آن را تكرار كن سپس با دست چپ محاسنت را بگير و گريه و يا تباكى كن و بگو: يا محمّد يا رسول الله أشكو الى الله و اليك حاجتى و أشكو الى أهل بيتك الرّاشدين حاجتى و بكم أتوجّه الى الله في حاجتي، سپس سجده كن و بگو: يا الله يا الله- تا نفس قطع گردد- صلّ على محمّد و آل محمّد و افعل بى كذا و كذا»، ابى عبد الله (عليه السلام) فرمود: «من از جانب خداوند ضامنم كه از جايش دور نمى شود مگر آن كه حاجتش برآورده مى گردد».
در كافى از مقاتل بن مقاتل نقل شده كه گفت: به امام رضا (عليه السلام) عرض كردم:
فدايت شوم، براى برآوردن حوايج دعايى به من بياموز، فرمود: «اگر حاجت مهمّى در پيشگاه خداوند دارى غسل كن و پاكيزه ترين جامه هايت را بپوش و خود را اندكى خوشبو كن، سپس زير آسمان برو و دو ركعت نماز بگزار، چون نماز را آغاز و فاتحه الكتاب را قرائت كردى پانزده بار قل هو الله احد بخوان، پس از آن به ركوع برو و پانزده بار آن را قرائت كن، سپس بقيّه نماز را مانند نماز جعفر تمام كن جز اين كه در اين نماز قرائت پانزده بار است، چون سلام نماز را دادى نيز پانزده بار آن را بخوان سپس سجده كن و در سجود خود بگو: اللّهم انّ كلّ معبود من لدن عرشك الى قرار أرضك فهو باطل سواك فانّك أنت الله الحقّ المبين اقض لي حاجتي- كذا و كذا- السّاعة السّاعة و هر چه مى خواهى لابه و الحاح كن.»
و نيز در كافى از امام صادق (عليه السلام) آمده كه فرموده است: «هر كس وضو بگيرد و آن را نيكو به جا آورد، و دو ركعت نماز گزارد و ركوع و سجود آنها را كامل انجام دهد، سپس بنشيند و بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درود فرستد پس از آن حاجت خود را بخواهد خوبى را در محل خود طلب كرده و كسى كه خوبى را در محل آن طلب كند نوميد نمى شود.»
همچنين در كافى به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است:
«هر گاه حاجتى داشته باشى دو ركعت نماز به جا آور و بر محمد و آل محمد صلوات
بفرست، و آن را درخواست كن كه به تو داده خواهد شد.»

٧- نماز ترس از مكروه
- در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «هر گاه چيزى على (عليه السلام) را دچار ترس مى ساخت به نماز پناه مى برد، و اين آيه را تلاوت مى كرد: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ.»
و نيز در كافى از حريز از امام صادق روايت است كه فرمود: «در خانه ات نماز خانه اى براى خود اتّخاذ كن، پس هر گاه از چيزى بيمناك شدى دو جامه از درشت ترين جامه هايت بپوش و در آنها نماز بگزار، سپس روى زانوهايت بنشين و به خداوند ناله و استغاثه كن و بهشت را از او بخواه و از شرّ كسى كه از وى بيمناكى به او پناه ببر، و مبادا كلمه ناروايى از روى خودستايى و تعصّب قبيله اى در ساحت قدس الهى از دهانت خارج شود.»

٨- نماز شكر
- در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه در باره نماز شكر فرموده است: «هر گاه خداوند نعمتى بر تو ارزانى داشت دو ركعت نماز بگزار، در ركعت نخست فاتحة الكتاب و قل هو الله احد و در ركعت دوّم فاتحة الكتاب و قل يا ايّها الكافرون را قرائت كن، در ركوع و سجود ركعت اوّل بگو: الحمد للّه شكرا شكرا و حمدا و در ركوع و سجود ركعت دوّم بگو: الحمد للّه الّذي استجاب دعائي و أعطاني مسألتي.»

٩- نماز مسافر
كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بنده براى خانواده اش چيزى بهتر از اين به جا نگذاشته كه چون اراده سفر كند دو ركعت نماز به جا آورد و بگويد: اللّهمّ إنّي أستودعك نفسي و أهلي و مالي و
ديني و دنيايي و آخرتي و أمانتي و خواتيم عملي، مگر اين كه آنچه خواسته است خداوند به او عطا مى كند.»

١٠- نماز كسى كه بخواهد ازدواج كند
- و يا بر همسرش وارد شود: در كافى از ابى بصير روايت شده كه گفته است: ابى عبد الله (عليه السلام) به من فرمود: «چون كسى از شما ازدواج كند چه كارى انجام مى دهد، عرض كردم: نمى دانم، فرمود: هنگامى كه به اين كار تصميم گرفت دو ركعت نماز بگزارد، و حمد و سپاس خدا را بر جا آورد سپس بگويد:
اللّهمّ إنّى اريد أن أتزوّج فقدّرلي من النّساء اعفّهنّ فرجا و أحفظهنّ لي في نفسها و في مالي و أوسعهنّ رزقا و أعظمهنّ بركة، و قدّر لي ولدا طيّبا تجعله خلفا صالحا في حياتي و بعد مماتي.»
در روايت ديگرى آمده است كه هنگام ورود بر همسرش دو ركعت نماز بگزارد و همسر خود را نيز بدان دستور دهد، سپس خدا را بستايد و بر محمد و خاندانش درود بفرستد، پس از آن دعا كند و به كسانى كه همراه همسر اويند دستور دهد با دعاى او آمين بگويند و بگويد: اللّهم ارزقني إلفها و ودّها و رضاها و أرضني بها ثمّ اجمع بيننا بأحسن اجتماع و أسرّ إيتلاف فإنّك تحبّ الحلال و تكره الحرام.»
جز اينها نمازهاى بسيار ديگرى است كه ضمن كتابهايى كه در اين باره تصنيف شده مذكورند و چگونگى و آداب آنها شرح داده شده است، و ما به آنچه در اين جا ذكر كرديم بسنده مى كنيم و انشاء الله كافى است. در خبر آمده: «نماز بهترين موضوع است هر كس بخواهد زياد و هر كس بخواهد كم به جا آورد.»
در اين جا كتاب اسرار نماز و مسائل مهم آن از كتاب المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء پايان مى يابد و پس از آن به خواست خداوند كتاب اسرار زكات و مسائل مهمّ آن خواهد آمد. و الحمد للّه أولا و آخرا.

كتاب اسرار زكات و مسائل مهمّ آن
اين كتاب پنجم از بخش عبادات المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء مى باشد.
بسم الله الرّحمن الرّحيم ستايش ويژه خداوندى است كه نيازمند و بى نياز مى كند، مى ميراند و زنده مى كند، مى خنداند و مى گرياند، ايجاد مى كند و نابود مى سازد همان خدايى كه انسان را از نطفه اى ريزان آفريد، و به سبب كمال بى نيازى، از خلق تفرّد اختيار كرد. سپس برخى از بندگانش را به مزيد احسان اختصاص داده و با افاضه نعمتهاى خويش آنان را توانگرى و بى نيازى بخشيده، و گروهى ديگر را كه در طلب روزى توفيق نيافته و در رفع حوايج خود كامياب نشده اند به منظور ابتلاء و آزمايش بدانها نيازمند ساخته است. سپس زكات را اساس و بنيان دين قرار داده و بيان فرموده كه هر كس به طهارت و پاكيزگى رسيده به يمن فضل اوست، و آن كه زكات مالش را داده از بركت غناى اوست، و سلام فراوان و درود بى پايان بر محمّد مصطفى كه سرور خلايق و خورشيد تابان هدايت است و بر خاندان معصوم و اصحاب با دانش و تقواى او باد.
امّا بعد، همانا خداوند متعال زكات را يكى از اركان اسلام قرار داده و آن را با نماز
كه برترين نشانه هاى دين است قرين ساخته و فرموده است: أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است گواهى به اين كه خدايى جز او نيست، و بر پا داشتن نماز و دادن زكات و ...» و به كسانى كه در اداى زكات كوتاهى كنند به سختى بيم داده و فرموده است: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبِيلِ الله فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»، و معناى انفاق در راه خدا اخراج حقّ زكات است.
از ابى ذرّ نقل شده كه گفته است: يعنى به زر اندوزان بشارت ده به داغى بر پشت آنها كه از پهلويشان بيرون آيد، و به داغى بر قفاى آنها كه از پيشانى آنان خارج گردد. در روايت ديگرى است: بر سرپستان يكى از آنها نهاده شود و از سر شانه وى بيرون آيد و بر سر شانه او گذاشته شود از نوك پستان او خارج گردد در حالى كه مى لرزد. ابو ذرّ گفته است: به خدمت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رسيدم و آن حضرت در سايه خانه كعبه نشسته بود. چون مرا ديد فرمود: «به پروردگار كعبه سوگند آنها زيانكارترند.» عرض كردم: آنها كيانند؟
فرمود: «آنانى كه اموالشان زيادتر است جز كسانى كه مال را در همه موارد خير به مصرف رسانند و در همه جهات چپ و راست و پيش و پس انفاق كنند، و اينان بسيار اندكند. هيچ مالك شتر و گاو و گوسفندى نيست كه زكات اين اموال را نداده باشد، مگر آن كه اين چهارپايان در روز قيامت بزرگتر و فربه تر از آنچه بوده اند مى آيند در حالى كه با شاخهايشان او را مى زنند و با سمهايشان او را لگدمال مى كنند، و هر زمان نوبت به آخرى آنها مى رسد عمل را از سر مى گيرند تا آنگاه كه ميان مردم داورى شود.»
مى گويم: از طريق خاصّه الفقيه به سند صحيح از حريز از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هيچ دارنده زر و سيمى نيست كه زكات مالش را نداده باشد، مگر آن كه خداوند او را در روز قيامت در بيابانى هموار زندانى مى كند و مارى را كه زهرش موى سر مار گزيده را مى ريزاند بر او مسلّط مى گرداند. اين مار پيوسته او را دنبال مى كند و او از او مى گريزد. هنگامى كه مى بيند رهايى از او ممكن نيست دست خود را به سوى آن دراز مى كند، و مار آن را مانند شتر نر گاز مى گيرد و مى جود سپس به دور گردن او مى پيچد، و اين مدلول قول خداوند متعال مى باشد كه: سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا به يَوْمَ الْقِيامَةِ و هيچ دارنده شتر يا گاو يا گوسفندى نيست كه زكات مالش را نداده باشد، مگر آن كه خداوند در روز قيامت او را در بيابانى هموار زندانى مى سازد، هر سمدارى با سمّ خود او را لگدمال مى كند و هر نيشدارى با نيشش او را مى گزد. هيچ صاحب نخلستان يا تاكستان يا زراعتى نيست كه از دادن زكات آنها خوددارى كرده باشد مگر آن كه خداوند در روز قيامت زمينهاى او را تا هفتمين طبقه زمين طوق گردن او مى كند.»
الفقيه به سند صحيح از عبيد بن زراره از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل مى كند كه فرموده است: «هيچ مؤمنى نيست كه از اداى يك درهم حق امتناع كند مگر آن كه دو درهم در غير حقّ خرج مى كند و هيچ كسى از اداى حقّى كه در مال اوست خوددارى نمى كند، مگر آن كه خداوند روز قيامت مارى از آتش را طوق گردن او خواهد كرد.»
و نيز الفقيه به سند صحيح از معروف بن خرّبوذ از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت مى كند كه فرموده است: «خداوند زكات را در كنار نماز قرار داده و فرموده است:
أقيموا الصّلاة و آتو الزّكاة پس كسى كه اقامه نماز كند و زكات ندهد مانند اين است كه نماز نخوانده است.»
در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «خداوند از اموال توانگران براى بينوايان آنچه را كفايت آنها مى كند واجب ساخته است و اگر مى دانست آنچه را براى آنها واجب كرده كفايت آنها نمى كند افزونتر از آن قرار مى داد و آنچه بر سر بينوايان مى آيد بر اثر منع حقوق آنها از سوى امتناع كنندگان از اداى حقّ آنهاست نه نارسايى آنچه خدا واجب كرده است.»
همچنين به سند صحيح از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: «هر گاه زكات باز داشته شود زمين بركاتش را باز خواهد داشت.»
غزّالى مى گويد: چون اين تهديدات در صحيحين مورد اتّفاق است، لذا كشف اسرار زكات و شرايط نهان و آشكار و معانى ظاهر و باطن آن از اهمّ مسائل دين به شمار مى آيد. و اينك دهنده و گيرنده زكات از دانستن آن بى نياز نيست بطور اختصار در چهار فصل شرح داده مى شود:
١- در انواع زكات و اسباب وجوب آنها.
٢- در آداب و شرايط ظاهرى و باطنى آن.
٣- در شرايط استحقاق گيرنده زكات و آداب اخذ آن.
٤- در صدقات مستحبّ و فضيلت آنها.
مى گويم: من يك فصل ديگر كه مربوط به زكات بدن است بر فصول مذكور مى افزايم، و آنها را چند باب قرار مى دهم تا با ديگر كتب هماهنگى حاصل شود، و بتوان با تعيين فصولى در هر باب مطالب را شرح و تفصيل داد.

باب اول در انواع زكات و اسباب وجوب آنها
مى گويم: من اين مطالب را بر طبق طريقه اهل بيت (عليهم السلام) ذكر مى كنم، و از خداوند توفيق مى طلبم.
زكات دو قسمت است: ١- زكات مال ٢- زكات فطره چون خداوند زكات را كه چركهاى دست مردم است بر بنى هاشم حرام فرمود، براى تكريم و بزرگداشت آنها خمس را جهت آنان قرار داد و آن در غنائمى است كه زكات در آنها واجب نشده است، و در اين باب سه مطلب ذكر مى شود:

مطلب اوّل: زكات مال
زكات مذكور بر مالكى كه بالغ، عاقل، آزاد و متمكّن از تصرّف در آن مال باشد واجب مى شود و به طلا و نقره مسكوك، شتر، گاو و گوسفند چرنده كه به كار گرفته نشوند و به گندم، جو، خرما، مويز كه از طريق زراعت تملّك شود و يا قبل از انعقاد دانه و صلاحيت اطلاق نام بر آنها به او منتقل شده باشد زكات تعلّق مى گيرد، مشروط بر اين كه هر يك از اين اموال نه گانه به حدّ نصاب خود رسيده و در پنج تاى اوّل يك سال تمام از رسيدن آنها به حدّ نصاب گذشته باشد. اينها كه گفته شد بنا به اجماع علماى شيعه و روايات فراوانى است كه از اهل بيت عصمت (عليهم السلام) به ما رسيده است. شرط اين كه شتر و گاو و گوسفند بايد ماده باشند تا زكات تعلّق گيرد قول شاذّ و نادرى است. اين كه مشهور است در غلّات مذكور بايد همه هزينه هايى كه انجام شده از محصول كم شود دليل قابل اعتنايى براى آن نيست، بلكه ظاهر اخبار كه تنها سهم سلطان را استثناء كرده است، مشعر بر ردّ اين قول است.
در كتاب خلاف در مخالفت با قول مشهور، ادّعاى اجماع شده جز عطاء كه مخالفت نكرده است، و نيز گواه ديگر در ردّ قول مشهور وجوب دادن يك دهم است در چيزى كه هزينه تهيّه آن كمتر و دادن يك بيستم است در آنچه هزينه آن بيشتر است و بنابر اصحّ مشهور ميان اصحاب ما زكات در غير از چيزهايى كه ذكر شد و آنچه فاقد قيود و شروط مذكور است واجب نيست، زيرا در روايات صحيح مستفيض وجوب زكات به همان اجناس نه گانه منحصر شده و در اخبار معتبر گمان تعلّق زكات در اجناسى غير از آنها بطور صريح نفى شده است.
گفته شده است بنابر ظاهر برخى از اخبار زكات در غلّات و چهارپايان سه گانه متعلق به كودك و مجنون واجب است، ليكن اين ظاهر بايد تأويل شود زيرا حكمى متوجّه كودك و مجنون نيست. در كتاب خلاف بنابر آيه: وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ واجب شمرده شده كه در روز درو كردن غلّه و بريدن خرما با دادن دسته هاى علف و مشت پر از محصول به مستحقّان اداى حقّ شود، ليكن اين امر حمل بر استحباب شده زيرا ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «همانا اين از صدقه است.»
در روايتى آمده است كه آن از زكات نيست «آيا نمى بينى خداوند فرموده است:
وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.» سيّد مرتضى گفته است: در سخن آن حضرت نكته لطيفى است، زيرا نهى از اسراف تنها در چيزهايى است كه مقدار آن معيّن نيست و مقدار زكات مشخّص است.»
در روايت ديگرى است: «در زراعت دو حقّ است، يك حقّ كه مطابق آن از تو اخذ مى شود، و حقّى كه بايد آن را ادا كنى. امّا حقّى كه از تو اخذ مى شود يك دهم محصول و يك بيستم است و حقّى كه بايد آن را بدهى به مقتضاى آيه وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ، مى باشد، يعنى كسى كه نزد تو حاضر شود چيزى را پس از چيزى بده ...» راوى مى گويد: نمى دانم جز اين كه فرمود: «دسته علف پس از آن دسته علف تا فارغ شوى.»
در الفقيه آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «در شب درو مكن، انگور را نچين، خرما را قطع مكن، قربانى انجام نده، تخم را مپاش زيرا همان گونه كه در درو بايد بخشش كنى در بذر نيز بايد بخشش داشته باشى، و اگر اين كارها را در شب انجام دهى بيچارگان، گدايان، مستمندان قانع و فقيران معترض نزد تو حاضر نخواهند شد.»
بنابر مشهور در علس و سلت و هر چه از زمين مى رويد وكيل و وزن مى شود بجز سبزيها و خيار و خربزه و امثال آنها چنانچه به حدّ نصاب برسد زكات مستحبّ است، و نيز دادن زكات در مال التّجاره استحباب دارد به شرط آن كه سرمايه يك سال تمام در كار باشد و قيمت كالا به نصاب طلا يا نقره برسد، هر چند اين كالا متعلّق به كودك يا مجنون باشد و ولىّ آنها براى آنان تجارت كند. همچنين در مالى كه براى فرار از دادن زكات وضع آن تغيير داده شده، و در مالى كه در رسيدن آن به حدّ نصاب شكّ دارند، و در آنچه دو سال يا بيشتر از دسترس مالك خارج بوده و قدرت تصرّف در آن را نداشته مستحبّ است براى يكسال زكات آنها را بدهد. در ماديان چنانچه چرنده باشد و يكسال بدين وضع بگذراند، و در مال التّجاره اى كه سالهايى بگذرد و در نقصان باشد نيز پرداخت زكات براى يك سال مستحبّ است. همچنين در اموال غير منقولى كه تهيّه كرده است مانند كاروانسرا و حمّام و امثال آنها مستحبّ است زكات رشد قيمت آنها داده شود، و نيز در زيور آلاتى كه مورد استعمال آنها حرام باشد مانند خلخال براى مردان، كمربند براى زنان و ظروف ساخته شده از طلا و نقره اداى زكات استحباب دارد. همه آنچه ذكر شد در روايات اهل بيت (عليهم السلام) بدانها تصريح شده است جز دو مورد اخير كه براى آنها نصّي نيافته ام. قول به وجوب زكات در غير از حبوبات چهارگانه و در مال التّجاره شاذّ و نادر است، و آنچه از پاره اى اخبار استفاده مى شود فتواى ائمه (عليهم السلام) در زكات اين دو چيز بر سبيل تقيّه بوده و بر اساس اين امر استحباب آنها نيز ثابت نيست.
زكات قرض بر قرض گيرنده است مگر اين كه وام دهنده آن را پرداخت كرده باشد.
قرض مانع دادن زكات نيست خواه با جنس ديگرى اداى دين شود يا نشود، به نصاب برسد يا نرسد و نبايد مال ديگرى با مال او ضميمه شود هر چند آن دو با هم مخلوط شده باشند و نيز نبايد ميان دو قسمت از مالش فرق گذارد هر چند ميان آنها فاصله زياد باشد، يا قسمتى از غلّات را پيش از قسمت ديگر برداشت كند، و يا يك كالا را چند بخش كند اگر چه ميان آنها از حيث خوبى و بدى تفاوت بسيار باشد يا يك صنف از مال را به چند بخش منقسم سازد مانند بز، ميش، گاو، گاوميش، شتر عربى، شتر بخته، يا كمبود يك جنس را با جنس ديگر جبران كند هر چند هر دو در ثمن و قوت بودن و امثال اينها با هم مشترك باشند. آنچه ذكر شد بنا به اجماع اصحاب ما و روايات صحيح و مستفيض است، و خبر مخالف در مورد اخير شاذّ و نادر است. ميزان در چريدن و كارگر بودن حيوان نظر عرف است، و گفته شده كه در چريدن اغلبيّت معتبر است، و نيز گفته اند استمرار چرا در تمام طول سال شرط است، چنان كه اگر يك روز به حيوان علف داده شود بايد سال چرانيدن را از سر شروع كند. و بنابر نصّ و اجماع حدّ سال دخول در ماه دوازدهم است.

فصل: نصاب و اندازه زكات
نصاب و اندازه زكات در بيست دينار طلا نصف دينار است و در كمتر از آن زكات واجب نيست سپس هر چهار دينارى كه بر آن مقدار اضافه شود زكاتش يك دهم دينار است.
نصاب زكات نقره در هر دويست درهم پنج درهم است و در كمتر از دويست درهم زكات واجب نيست سپس در هر چهل درهم كه اضافه شود يك درهم زكات تعلّق مى گيرد. بنابر اين ميزان زكات در طلا و نقره يك چهلم است اين كه نصاب اوّل طلا هر چهل دينار يك دينار است درست نيست. دينار يك مثقال طلاست، و آن به اندازه يك درهم و سه هفتم درهم است. درهم شش دانق و دانق به اندازه هفت دانه جو متوسّط است. در دينار و درهم مغشوش مادام كه دانسته نشود خالص آنها به حدّ نصاب رسيده است زكات نيست و احوط آن است كه در بوته ريخته و آزمايش شوند. زكات مال التّجارة و زكات نماى اموال غير منقول از حيث مقدار و نصاب مانند زكات طلا و نقره است.
زكات هر پنج شتر يك گوسفند است و در كمتر از پنج شتر زكات نيست. پس از آن هر پنج شتر كه بر تعداد مذكور اضافه شود زكات آنها يك گوسفند مى باشد تا آنگاه كه تعداد شتران به بيست و شش برسد. در اين هنگام يك شتر كه وارد دوّمين سال شده باشد زكات آنهاست و هر گاه تعداد شتران به سى و شش برسد يك شتر كه داخل سوّمين سال خود شده باشد زكات تعلّق مى گيرد، و چون شمار شتران به چهل و شش برسد زكات آنها يك شتر است كه وارد سال چهارم شده باشد و چون به شصت و يك برسد زكات آنها يك شتر است كه وارد سال پنجم عمر خود شده باشد و چون به هفتاد و شش شتر برسد زكات آنها دو شتر است كه وارد سال سوّم شده باشند و چون تعداد شتران به نود و يك رسد زكات آنها دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشند و هنگامى كه شمار آنها به صد و بيست و يك شتر رسيد در هر پنجاه شتر يك شتر كه داخل سال چهارم خود شده و در هر چهل شتر يك شتر كه وارد سال سوّم شده باشد زكات آنهاست. اين احكام همه بر طبق صريح روايات مستفيض و مورد اتّفاق همه علماى ماست، بجز اين عقيل و ابن جنيد زيرا اين دو نصاب ششم را ساقط شمرده و براى موافقت با جمهور در بيست و پنج شتر تا شصت و سه شتر يك شتر را كه داخل سال دوّم شده باشد واجب دانسته اند ليكن اين قول نادرى است.
در كمتر از سى گاو زكات نيست و چون تعداد آنها به سى برسد بر طبق نصّ و اجماع بايد يك گوساله نر يا ماده كه يك سال تمام از عمر او گذشته باشد زكات بدهد.
نصاب ديگر آن چهل است و زكات آن گوساله ماده اى است كه داخل سوّمين سال خود شده باشد.
در كمتر از چهل گوسفند زكات نيست و در چهل رأس يك گوسفند واجب است تا آنگاه كه به صد و بيست و يك رأس برسند و در اين موقع دو گوسفند واجب مى شود و چون به دويست و يك رأس بالغ شوند سه گوسفند واجب مى گردد. در اين امر ميان فقيهان خلافى نيست و چون به سيصد و يك رأس برسند زكات آنها در هر صد گوسفند يك رأس است و گفته اند تا آنگاه كه اين عدد به چهارصد برسد چهار گوسفند، و از چهارصد رأس به بالا در هر صد گوسفند يك رأس بايد زكات داده شود. امّا خبر اوّل از لحاظ سند و روشنى متن صحيحتر است جز اين كه خبر دوّم مشهورتر و مورد اعتماد اكثر است. شايد اين امر بدين جهت باشد كه خبر اوّل موافق با رأى عامّه است.
در اين مورد پرسش و پاسخى وجود دارد كه مشهور است در باره اين كه دام پروارى آماده شده براى مصرف و حيوان نر براى جفتگيرى بايد جزء نصاب شمرده شود يا نه اختلاف است. در خبر صحيح آمده است كه در گوسفندى كه براى شكار گرگ يا شير و فريفتن آنها در جايى قرار مى دهند و گوسفندى كه دو نوزاد دارد و گوسفند شيرده و قوچ، و نيز از غلّات آنچه كمتر از سيصد صاع است زكات نيست، و در سيصد صاع و بالاتر از آن چنانچه از آب باران يا آبهاى جارى يا جذب رطوبت زمين توسّط ريشه ها آبيارى شده زكات آن يك دهم محصول است و در غير اين صورت يك بيستم خواهد بود و اين حكم بنابر اجماع همه علما و اخبار صحيح فراوانى است كه در دست است.
ضابطه در مورد تعيين نوع آب اين است كه جريان دادن آب بر روى زمين منوط به استفاده از آلات و ادواتى نظير چرخ و دولاب نباشد، و چنانچه آبيارى زمين بطور تساوى به هر دو صورت انجام گرفته باشد زكات آن معادل سه چهلم محصول خواهد بود و اگر بطور تساوى آبيارى نشده است بايد بنا را بر اغلب گذاشت. صاع تقريبا يك بيستم از من تبريز زيادتر است.
بنابر نصّ و اجماع زكات هر اسب خوب و نجيب دو دينار، و در هر برزون يك دينار است.

۵
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


مطلب دوّم: زكات فطره

زكات فطره بر بالغ، عاقل و آزادى كه درآمدش براى اداى آن و هزينه هاى وى كافى باشد واجب است. ضابطه اين امر بنابر مشهور اين است كه شخص هزينه سال خود و عائله اش را دارا باشد. در كتاب خلاف آمده كه مالك نصاب اين زكات و يا بهاى آن باشد، و گفته شده كه بخصوص مالك عين آن باشد، و نيز گفته شده است اين زكات بر كسى واجب است كه از قوت روزانه اش يك صاع زيادتر داشته باشد.
در خبر صحيح از ابى عبد الله (عليه السلام) آمده است: از آن حضرت در باره مردى كه زكات مى گرفت و پرسش شد كه آيا زكات فطره بر او واجب است فرمود: «نه» در حديث ديگرى است: «كسى كه چيزى نمى يابد كه آن را صدقه دهد بر او تكليفى نيست.»
در حديث موثّق از آن حضرت نقل شده كه فرموده است: «كسى كه از فطريّه جز مقدارى كه به اندازه خود او به تنهايى است، در اختيار ندارد مى تواند آن را به يكى از افراد عائله اش بدهد و او به حساب فطريه اش به ديگرى تحويل دهد، و ميان خود دست به دست بگردانند تا فطريّه همه آنها باشد.»
و اين روايت را حمل بر استحباب كرده اند.
واجب است فطريه را هم براى خود و هم براى همه افراد عائله اش هر چند از روى ميل و اختيار مخارج آنها را بدهد اخراج و ادا كند، خواه افراد عائله اش كوچك باشند يا بزرگ، آزاد باشند يا برده، مسلمان باشند يا كافر.
در خبر صحيح از عمر بن يزيد نقل شده كه گفته است: از ابى عبد الله (عليه السلام) پرسيدم در باره مردى كه يكى از دوستانش نزد او مهمان است و روز فطر فرا مى رسد آيا بايد فطريّه او را بدهد؟ فرمود: «آرى فطريّه بر همه عائله مندان واجب است اعمّ از اين كه افراد عائله اش مرد باشند يا زن، كوچك باشند يا بزرگ، آزاد باشند يا برده» در روايت ديگرى آمده است: «هر كسى را كه به عائله خود ملحق كرده اى چه آزاد باشد و يا برده بايد از جانب او فطريه اش را بپردازى.»
كسى كه شرايط وجوب برايش حاصل شده، اعمّ از اين كه به سبب بلوغ يا زوال جنون يا غنا و توانگرى و يا تولّد فرزند و يا تملّك برده باشد، اگر حصول شرايط پيش از رؤيت هلال يعنى پيش از غروب آفتاب شب عيد فطر صورت گرفته هر چند اين وقت باقيمانده به اندازه لحظه اى يا چشم بر همزدنى باشد فطريّه بر او واجب است. در غير اين صورت چنانچه پيش از برگزارى نماز عيد شرايط را احراز كرده دادن زكات فطريّه براى او مستحبّ است و گرنه از او ساقط مى شود.
كسى كه فطريّه اش بر ديگرى واجب شده دادن فطريّه از او ساقط است، هر چند در صورت تنهايى بر او واجب بوده مانند ميهمان ثروتمند و همسر، چه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «در صدقه دوباره كارى نيست» و در باره ميهمان قول ديگرى است.
طبق آنچه از روايات استفاده مى شود هر كسى بايد از آنچه قوت اوست فطريّه اش را ادا كند. برخى گفته اند: فطريّه منحصر به غلّات چهارگانه اى است كه زكات به آنها تعلّق مى گيرد، و بعضى بر غلّات مذكور برنج و شير را اضافه كرده اند. در اين كه مى توان بهاى فطريّه را پرداخت ميان فقيهان اختلافى نيست، مقدار فطريّه بنا به اجماع و روايات صحيح مستفيض يك صاع است.

مطلب سوّم: خمس
خمس در غنايم واجب مى شود و غنايم عبارت از فوايدى است كه در موارد زير به دست مى آيد:
١- از جمله آنها اموالى است كه از كافران حربى عايد مى شود، چه كم باشد چه زياد، و قول شيخ مفيد كه آن را مشروط به رسيدن آن به حدّ بيست دينار دانسته قول نادرى است. اموال بغات، يعنى كسانى كه بر ضدّ حاكم شرعى قيام كنند طبق رأى اكثر فقيهان در حكم اموال كافران حربى است، و در آنچه سرقت و يا بطور غافلگيرانه اخذ مى شود دو قول است، و نيز گفته اند: اگر گروهى بدون اجازه امام بجنگند طبق روايت موجود همه غنايمى را كه به دست آورده اند از آن امام است ليكن در اين روايت ضعفى است و روايت معارض آن اقوى است.
٢- همه معادن حتّى نمك، كبريت از جمله غنايم اند، و در معدن بودن امثال گل ارمنى، گل سرشوى، سنگ آسيا، گچ و نوره اشكال است، زيرا نصّ خاصّى در باره آنها وجود ندارد، و در اطلاق نام معدن بر آنها ترديد است. در معدن شرط است كه بهاى آن به بيست دينار برسد و اين بنا به اصحّ اقوال است كه مستند به خبر صحيح مى باشد.
٣- گنج نيز از غنايم است به شرط آن كه در زمينى كه متعلّق به ديگرى است و او از آن آگاه باشد، پيدا نشود، زيرا در اين صورت لقطه (چيز يافت شده) به شمار مى آيد و بيشتر متأخّران آنچه را در شهرهاى اسلامى پيدا شود و اثر اسلامى بر آن باشد گنج شمرده اند، ليكن اين رأى ضعيفى است.
بنابر احاديث صحيح گنج مشروط است به اين كه مقدار آن به حدّ نصاب زكات برسد.
٤- جواهرى كه با غوّاصى از دريا بيرون مى آورند از جمله غنايم است، مانند مرواريد، مرجان و عنبر. در اين كه نصاب در اين اشياء معتبر است و اندازه آن يك دينار يا بيست دينار مى باشد اشكال است. در الفقيه بطور مرسل دينار روايت شده است.
٥- سود حاصل از تجارت، صنعت و كشاورزى بنابر مشهور از جمله غنايم است، و اين به دليل عموم «ما غنمتم» و نصوص فراوان بلكه متواترى است كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است. در برخى از اين روايات است كه فرموده اند: «... حتى خيّاط پيراهنى را با اجرت پنج دانق مى دوزد يك دانق آنها از آن ماست، مگر آن كه او از شيعيان ما باشد و ما براى آن كه اينان پاك زاده شوند آن را به آنان بخشيده ايم.» برخى از فقيهان ميراث، هبه، هديّه، عسل كوهى، ترنجبين صمغ و مانند آن را نيز بر آنها افزوده اند، ليكن دسته اى ديگر دادن خمس را در اينها حمل بر استحباب كرده اند. ظاهر گفتار برخى از پيشينيان ما دلالت دارد بر اين كه خمس در موارد مذكور بطور مطلق عفو شده است و از احاديث صحيحى كه روايات معارضى براى آنها نيست نيز همين بر مى آيد، مانند حديث صحيح حارث بن مغيره نصرى از ابى عبد الله (عليه السلام) كه گفته است: به آن حضرت عرض كردم: ما اموالى اعمّ از غلّه، تجارت و امثال اينها داريم، و مى دانم كه براى شما در اينها حقّى است فرمود: «ما خمس را بر شيعيان خود حلال نكرديم، مگر براى آن كه پاك زاده شوند و آنانى كه دوستدار پدرانم مى باشند حقّ ما نسبت به اموالى كه در اختيار دارند براى آنها حلال است، اين مطلب را حاضر به غايب ابلاغ كند.»»

به سند صحيح از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت شده: «امير مؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) فرموده است: مردم به سبب شكم و فرج خود هلاك شده اند، زيرا حقّ ما را به ما باز نمى گردانند. آگاه باشيد حقّ ما بر شيعيان ما و فرزندانشان حلال است.»
در برخى روايات صحيح آمده است: «آن حقّ تا قيام قائم ما بر آنها حلال مى باشد» و اخبار در اين باره بسيار است.
ابن جنيد گفته است: حلال كردن حقّى صحيح نيست جز از سوى صاحب حقّ در زمان خودش، زيرا براى حلال كردن چيزى كه ديگرى مالك آن است مجوّزى وجود ندارد. شيخ محقّق نجم الدّين حلّى به او پاسخ داده است كه امام چيزى را حلال نمى كند، مگر آن كه مى داند بر آن ولايت دارد. آرى اختصاص عفو تنها متوجّه حقّ امام (عليه السلام) است و شامل بقيه اصناف صاحب حقّ نيست مگر آن كه بگوييم تمامى اين نوع خمس به امام (عليه السلام) تعلّق دارد، و در آينده در اين باره سخن خواهيم گفت.

فصل: شرايط وجوب خمس
در اين خلافى نيست كه خمس پس از كسر هزينه هايى كه استخراج گنج و معدن مستلزم آن است واجب مى شود زيرا اين هزينه ها وسيله تحصيل آن مى باشد، و از هر جهت مانند يكى از دو شريك است، و اين كه نصاب پيش از وضع مخارج يا پس از آن معتبر است دو صورت دارد. در منافع كسب چنان كه اصحاب ما گفته اند خمس پس از كسر مخارج سال او و كسانى كه نفقه آنها بر او واجب يا مستحبّ است، و نذورات و كفّارات، و آنچه ظالم به زور و غصب يا با نرمش از او اخذ كرده و هديّه ها و صله هايى كه در حدّ شؤون خود به ديگران داده و نيز هزينه حجّ واجب چنانچه آن را در همان سال به عمل آورده و هزينه ضرورى مسافرتهايى كه سفر معصيت نباشد، و تزويج اولاد و امثال اينها واجب مى شود.
در نصوص اخبار آمده كه: «خمس پس از مؤونه است» و اين سخن اندكى مجمل است. اگر انسان مال ديگرى داشته باشد كه خمس به آن تعلّق نمى گيرد، در اين كه هزينه را از اين مال، و يا از درآمد كسب، و يا به نسبت از هر دو اخراج كند وجوه چندى وجود دارد در هيچ يك از انواع خمس گذشت سال مدخليّت ندارد، و در اين مورد اختلافى نيست بلى در منفعت كسب به سبب احتمال ادامه مخارج احتياط اين است كه صبر كند تا سال تمام شود.

باب دوّم در اداى زكات و شرايط و آداب ظاهرى و باطنى آن

مى گويم: بدان شرايط ادا شش چيز است:

١- نخستين شرط در اداى زكات نيّت است
و آن به اجماع علماى اسلام به استثناى اوزاعى واجب مى باشد، و بايد نيّت مقارن با اداى آن و يا متأخّر از آن باشد امّا تقدّم آن جايز نيست. در نيّت ناگزير بايد عمل مورد نظر تعيين و در آن قصد قربت شود.
اگر كسى مالى دارد كه از دسترس او خارج است مى تواند بگويد آنچه مى دهم بابت زكات مال غايب من است اگر سالم باشد و گرنه بخشش است، زيرا اگر اين را تصريح نمى كرد و به اطلاق وا مى گذاشت نيز نتيجه همين بود. در نيّت لزومى ندارد جنسى را كه انسان زكات آن را مى دهد تعيين كند و در اين مورد ميان علما اختلافى نيست.
در كتاب معتبر گفته شده نيّت اعتقاد قلبى است و اگر انسان به هنگام اداى زكات معتقد باشد كه آن زكات است و به قصد تقرّب به خدا آن را ادا مى كند كافى است. نيّت وكيل و ولىّ جانشين نيّت ديوانه و كودك است و در نيّت مؤدّى به هنگام اداى زكات به وكيل دو قول است قول صحيحتر آن است كه همان نيّت كافى است همچنين نيّت حاكم قائم مقام نيّت مالكى است كه از دادن زكات امتناع كرده است و اين ظاهر حكم دنيوى آن است كه موجب قطع مطالبه از او مى باشد، ليكن در آخرت تأثيرى ندارد، و ذمّه او همچنان مشغول است تا زكات را دوباره پرداخت كند.

٢- چون سال تمام شود بدون تأخير به دادن زكات مبادرت كند
و اين بنابر اصحّ اقوال مستحبّ است و گفته شده كه در صورت وجود مستحقّ مبادرت واجب است، ليكن ظاهر اخبارى كه دلالت بر جواز تأخير دارد اين قول را ردّ مى كند، بويژه هر گاه قصد گسترش دادن آن ميان مستحقّان و پرداخت آن به بهترين آنها باشد بلى در صورت تأخير و وجود مستحقّ ضامن مالى خواهد بود كه براى زكات اخراج كرده است، ليكن در صورت عدم وجود مستحقّ ضامن نيست. شايسته است زكات را فورا جدا كند و كنار بگذارد، خواه مستحقّ يافت شود يا نشود، و در اين صورت ضامن آن نخواهد بود، مگر آن كه در نگهدارى آن كوتاهى كند. جايز نيست زكات را پيش از موعد خود پرداخت كند، مگر آن كه به عنوان قرض كارسازى و پس از فرا رسيدن وقت در صورت بقاى وجوب و استحقاق آن را احتساب كند، گفته شده جايز است دو ماه جلوتر آن را ادا كرد و فطريّه را بر تمام ماه رمضان مقدّم داشت، ليكن قول اوّل اصحّ است، زيرا به سند حسن از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه از آن حضرت پرسيدند آيا انسان مى تواند پس از گذشت يك سوّم سال زكات مالش را اخراج كند فرمود: «نه آيا مى توان نماز ظهر را پيش از فرا رسيدن ظهر خواند؟» در جواز تأخير اداى فطريّه از نماز دو قول است و اكثر فقيهان آن را جايز نمى دانند، و گفته اند تأخير آن تا فرا رسيدن ظهر جايز است و وقت وجوب فطريّه از غروب شب عيد است، و گفته اند از طلوع فجر روز عيد آغاز مى شود، ليكن قول اوّل اصحّ است وقت وجوب زكات در گندم و جو هنگامى است كه دانه آنها بسته شود، و در مويز موقعى است كه دانه غوره گردد، و در خرما موقع خارك شدن آن است.
گفته شده: وقت وجوب زمانى است كه خرما و انگور شوند، امّا اخراج زكات در گندم و جو موقع تصفيه آنها و در مويز و خرما زمانى است كه مويز و خرما شوند، و در اين اختلافى نيست.
جايز است زكات خرما و مويز را پيش از چيدن آنها از درخت بر اساس تخمين خبرگان باغهاى نخل و انگور محاسبه و سهم مستمندان را تضمين كرد، و اين به دليل عمل پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و به سبب نياز باغدارها به استفاده و تصرّف در ميوه هاست.

٣- در زكات چهارپايان به جاى تحويل حيوان بهاى آن را ندهد
مگر اين كه آنچه بر او واجب شده وجود نداشته باشد. شيخ مفيد اين را واجب دانسته بر خلاف ديگران كه پرداخت بهاى حيوان را جايز شمرده اند، و اگر آنچه بر او واجب شده موجود و نظايرى با همان ويژگيها وجود و تعدّد داشته باشد در دادن هر كدام كه بخواهد مخيّر مى باشد، و خلافى در اين نيست كه نبايد حيوان بيمار و پير و معيوب را بابت زكات تحويل دهد، اگر چه سنّ حيوانى كه بر او واجب شده منحصر در اينها باشد، مگر آن كه مأمور جمع آورى زكات بخواهد، امّا اگر همه آنها بيمار و پير و معيوب باشند در اين صورت مكلّف به خريدن حيوان سالم نيست.
هر گاه زكات دهنده داراى شتر ماده اى كه وارد سال دوّم شده نباشد مى تواند به جاى آن شتر نرى كه وارد سال سوّم شده باشد بابت زكات تحويل دهد، و در اين خلافى نيست. در صورتى كه هيچ كدام از اين دو را نداشته باشد مخيّر است هر كدام را كه بخواهد خريدارى كند اگر چه خريد شتر مادّه اى كه وارد سال دوّم شده باشد سزاوارتر است. كسى كه آنچه را بر او واجب شده دارا نيست بنابر اجماع و نصّ مى تواند شترى را كه يك سال كوچكتر باشد به علاوه دو گوسفند يا بيست درهم بابت زكات تحويل دهد و يا شترى را كه يك سال بزرگتر است تسليم و آنچه را ذكر شد دريافت كند.
اين احكام در غير از شتر جايز نيست، و در گوسفند همان چيزى كه تعيين شده بايد ادا شود.
گفته شده جايز است به جاى ميش گوسفندى كه وارد ششمين ماه عمر خود شده و به جاى بزيك ثنّى تحويل دهد. ثنّى گوسفندى است كه وارد سوّمين سال خود شده و كسانى از متأخّرين ما كه ثنّى را گوسفندى دانسته اند كه وارد دوّمين سال خود شده شايد مستند آنها عرف مردم بوده است.
در زكات طلا و نقره و غلّات بنا به نصّ و اجماع، دادن قيمت بى اشكال است همچنين در فطريّه، ليكن در فطريّه دادن خرما افضل است زيرا خرما براى خوردن آماده تر مى باشد. در خبر صحيح آمده است: «دادن يك صاع خرما نزد من محبوبتر از دادن يك صاع از طلاست.» اصحّ اين است كه ماليّت به عين جنسى كه بابت زكات داده مى شود تعلّق دارد ليكن به منظور ايجاد تسهيل براى مالك عدول به قيمت شده است.

٤- مالى را كه به زكات تخصيص داده بويژه فطريّه را به شهر ديگر منتقل نكند
زيرا چشمان مستمندان هر شهر به دنبال اموال آن شهر است، و انتقال آن موجب نوميدى آنهاست. امّا اين امر بنا بر اصحّ اقوال واجب نيست، زيرا طبق احاديث صحيح منتقل كردن مالى كه به عنوان زكات داده مى شود جايز است، هر چند در شهرى كه صاحب مال زندگى مى كند مستحقّ وجود داشته باشد ليكن شيخ طوسى در خلاف و گروهى ديگر با نقل آن در صورت وجود مستحقّ در محلّ مخالفت كرده اند، زيرا نقل آن باعث نوعى خطر و قرار گرفتن در معرض تلف است امّا پاسخ داده اند با توجّه به آن كه اختلافى نيست كه در صورت نقل مالك ضامن مى باشد، اين اشكال مرتفع خواهد بود. در مورد اجزاء و كافى بودن آن اجماع فقها وجود دارد كه يك زبان رأى بر كفايت آن داده اند، و اگر در محلّ مستحقّ وجود نداشته باشد مالك نيز ضامن نبوده و گناهكار نيست مگر آن كه در حفظ آن كوتاهى كرده باشد.

٥- به فقير كمتر از آنچه در نصاب اوّل تعيين شده داده نشود
و اين را اكثر فقيهان واجب دانسته اند زيرا در خبر به سند صحيح وارد شده است:
«هيچ يك از شما كمتر ازپنج درهم زكات ندهد و اين كمترين چيزى است كه خداوند در اموال مسلمانان به نام زكات واجب كرده است بنابر اين به كسى كمتر از پنج درهم ندهيد بلكه بيشتر از آن بدهيد» و در اين معنا روايت ديگرى نيز در دست است. در فطريّه نيز روايت است:
«به كسى كمتر از فطريّه يك نفر ندهيد» و اين را مستحبّ شمرده اند، مگر آن كه عدّه اى گردهم آمده باشند و فطريّه به همه آنها كفايت نكند كه در اين صورت توزيع فطريّه را ميان آنها از باب تعميم نفع و جلوگيرى از اذيّت مؤمن سزاوارتر دانسته اند. در بعضى روايات صحيح يك درهم و سه درهم اجازه داده شده و اجماع اين است كه براى زيادتر حدّى نيست. در خبر صحيح آمده است: «از زكات آن قدر به او بده تا بى نيازش كنى.» در حديث موثّق است: «هر گاه به او عطا مى كنى پس او را بى نياز كن.»
از نظر ما (شيعه) واجب نيست مالى را كه به عنوان زكات مى دهد آن را بر اصناف هشتگانه مستحقّان آن تقسيم كند بلكه بر اساس اجماع ما و روايات صحيح مستفيض هر گاه زكات دهنده مال زكات را به يك نفر از اصناف مستحقّان تخصيص دهد جايز است و با آيه شريفه قرآن منافات ندارد، زيرا لام در آيه براى اختصاص است نه ملكيّت و شركت، و در خمس دو قول است و احوط توزيع مال خمس است ميان مستحقّان طبق نصىّ كه در اين مورد وجود دارد. شيخ مفيد رعايت تفاوت فقرا را از حيث فقه و ديانت آنان واجب شمرده و اخبار نيز مؤيّد نظر اوست، در خبر صحيح آمده است: «كسى را كه سئوال نمى كند بر كسى كه سئوال مى كند ترجيح دهيد.»

٦- زكات را نزد امام يا نايب خاصّ او و در زمان غيبت نزد فقيه مورد اعتماد ببرد
زيرا آنان به مواردى كه شارع تعيين كرده داناترند. شيخ مفيد و جماعتى اين امر را در امور مالى واجب دانسته، و ديگران مطلقا بر استحباب آن رأى داده اند.

دقايق آداب باطنى زكات
بدان كسى كه با دادن زكات خواهان راه آخرت است براى او وظايفى است:

وظيفه اول: وجوب زكات و معناى آن را بفهمد
و سبب امتحان آدمى را در آن بشناسد، و بداند كه چرا زكات با آن كه تصرّف مالى است و از عبادات بدنى نيست از مبانى اسلام قرار داده شده و در آن سه مقصد است:
مقصد اوّل- اداى دو كلمه شهادت ملتزم شدن به توحيد الهى و گواهى به يگانگى معبود است و شرط وفاى به آن اين است كه براى انسان يگانه پرست دوستى جز خداوند يگانه وجود نداشته باشد، چه محبّت شركت نمى پذيرد، و توحيد زبانى فايده اش اندك است، و درجه محبّت را به جدايى از محبوبات مى آزمايند و مال مرغوب و محبوب خلق است زيرا وسيله تمتّع و برخوردارى آنها از دنياست، و به سبب آن با اين دنيا انس مى گيرند و از مرگ با اين كه در آن لقاى محبوب است نفرت دارند. از اين رو براى تصديق ادّعاى آنها در باره محبوب آنان را در بوته آزمايش قرار داده و از آنها خواسته اند تا از مال كه مورد نظر و معشوق آنهاست چشم پوشند بدين سبب خداوند فرموده است:
إِنَّ الله اشْتَرى من الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ و اين تنها با جهاد ميسّر است، و جهاد عبارت است از سهل انگارى نسبت به جان به سبب شوق لقاى پروردگار و گذشت از مال كه از آن آسانتر است.
چون اين معنا در باره مال دانسته شد بدان كه مردمان سه دسته اند: دسته اى توحيد را تصديق و به عهد خود وفا كرده اند و از همه اموال خود دست كشيده درهم و دينارى نيندوختند، و از اين كه در معرض وجوب زكات قرار گيرند امتناع كردند تا آن جا كه به يكى از آنان گفته شد: در دويست درهم چه مقدار از زكات واجب مى شود؟ پاسخ داد:
بر عوام به حكم شرع پنج درهم و امّا بر ما بذل همه آن واجب است.
مى گويم: بهتر از اين سخن گفتار مولاى ما امام صادق (عليه السلام) است در آن هنگام كه مردى از آن حضرت پرسيد در چقدر از مال زكات واجب مى شود؟ آن حضرت فرمود:
«مقصود تو زكات ظاهرى است يا باطنى»، عرض كرد: مقصودم همه آنهاست. فرمود:
«زكات ظاهرى در هر هزارى بيست و پنج است، امّا زكات باطنى اين است كه: چيزى را كه برادرت بدان محتاجتر است به خود اختصاص ندهى.» در كافى از عبد الملك بن عمرو احول روايت شده كه گفته است: ابى عبد الله (عليه السلام) آيه: الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً را تلاوت كرد سپس مشتى سنگريزه برداشت و مشت خود را بست و فرمود: «اين همان اقتار (سختگيرى در هزينه) است كه خداوند آن را در كتابش ذكر كرده است»، پس از آن، مشت ديگرى سنگريزه برداشت و مشت خود را باز نگه داشت و فرمود: «اين اسراف است» و سپس مشت ديگرى سنگريزه برداشت و قسمتى از مشت را باز و قسمتى از آن را بسته نگه داشت و فرمود:
«اين قوام است.»
غزّالى مى گويد:
دسته دوّم- درجه آنها پايين تر از دسته نخست است. اينان اموالشان را نگه مى دارند و مترصّد اوقات حاجت و موارد اعمال خير مى باشند. مقصود آنها از
ذخيره كردن مال انفاق به قدر حاجت است نه تنعّم و خوشگذرانى، همچنين مازاد بر احتياج خود را در امور خير در هر زمان كه موارد آن بر آنان معلوم شود صرف مى كنند، و به مقدار زكات بسنده نمى كنند. گروهى از تابعين مانند نخعى، شعبى، عطا و مجاهد معتقد بوده اند كه در مال غير از زكات حقوق ديگرى است، شعبى در پاسخ آن كه از او پرسيد:
آيا در مال غير از زكات حقّ ديگرى است؟ پاسخ داد: آرى آيا گفتار خداوند متعال را نشنيده اى كه فرموده است: وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى ؟ و به قول خداوند متعال استدلال كرده اند كه فرموده است: أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ و گفته اند اين آيه به آيه زكات منسوخ نشده بلكه اين امر از جمله حقوقى است كه يك مسلمان بر مسلمان ديگر دارد، و معنايش اين است كه بر توانگر واجب است هر زمان به نيازمندى برخورد كند نيازش را برطرف كند و اين اضافه بر مال زكات است. آنچه در اين مورد از نظر فقه درست است اين است كه مسلمان هر زمان دچار حاجتى شود برآوردن حاجت او واجب كفايى است، زيرا تضييع مسلمان جايز نيست، ليكن محتمل است بتوان گفت كه بر شخص توانگر جز تسليم چيزى به او به صورت قرض كه نيازش را برطرف كند چيز ديگرى واجب نيست، و پس از آن كه فريضه زكات را انجام داد لازم نيست كه چيزى به او بذل و بخشش كند و نيز احتمال دارد بتوان گفت كه بذل چيزى به او كه حاجتش را برآورد در حال حاضر لازم است و قرض دادن به وى روا نباشد، زيرا جايز نيست فقير را مكلّف به گرفتن قرض كرد، و اين مطلب مورد اختلاف است و قرض دادن به فقير نزول به پايين درجه از درجات عوام است و البتّه اين هم درجه اى است.
دسته سوّم- كسانى هستند كه به اداى مقدار واجب اكتفا مى كنند و چيزى بر آن اضافه و يا از آن كم نمى كنند و اين پايين ترين مراتب است، و اكثر عوام به سبب نادانى و بخل آنها به مال و رغبت و گرايشى كه به آن دارند و بى ميلى آنها به آخرت به همين حدّ بسنده مى كنند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا يعنى اگر بطور كامل از شما بخواهد بخل مى ورزيد، و چقدر تفاوت است ميان بنده اى كه مال و جانش را در برابر بهشت مى دهد و بنده اى كه به سبب بخل وى بطور كامل از او نخواهد. اين يكى از مواردى است كه خداوند به بندگانش دستور بذل مال داده است.
مى گويم: به سند حسن از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «دهنده زكات مورد ستايش قرار نمى گيرد چه آن عمل آشكارى است كه جان انسان بدان حفظ مى گردد و با اداى آن مسلمان گفته مى شود، و اگر آن را ادا نكند نمازش پذيرفته نيست، همانا در اموالتان غير از زكات حقوقى بر عهده شماست.» عرض كردم: خداوند امور شما را اصلاح فرمايد چه حقوقى در اموالمان غير از زكات بر عهده ماست؟ فرمود:
«سبحان الله آيا نشنيده اى خداوند در كتابش چه مى گويد: وَ الَّذِينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ، لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ؟» راوى مى گويد: عرض كردم: حقّ معلومى كه بر ماست چيست؟ فرمود: «به خدا سوگند آن عبارت از چيزى است كه انسان در مال خود معيّن مى كند كه در روز يا در جمعه يا در ماه كم يا زياد انفاق كند جز اين كه بايد به آن ادامه دهد» و در باره آيه: وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ فرمود: «آن مالى است كه به وام مى دهى، و كار نيكى است كه انجام مى دهى و اثاث خانه ات كه به امانت داده مى شود و از آن جمله است زكات.» عرض كردم: ما همسايگانى داريم كه هر گاه اثاثى از خانه به آنها امانت دهيم آنها را مى شكنند و تباه مى سازند، بر ما گناهى است اگر از دادن اثاث به آنها خوددارى كنيم؟ فرمود: «نه گناهى بر شما نيست اگر چنين باشند.» عرض كردم:
يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً فرمود «اين از زكات نيست»،
عرض كردم: يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً، فرمود: «اين از زكات نيست»، عرض كردم: قول خداوند متعال: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ فرمود: «از زكات نيست، و صله تو با خويشاوندانت هم از زكات نيست.»
در الفقيه از آن حضرت روايت است كه فرمود: «خداوند اين اموال فراوان را به شما داده تا آنها را در راهى صرف كنيد كه او در آن راه صرف كرده است، و آنها را به شما نداده تا اندوخته كنيد.»
غزّالى مى گويد:
مقصد دوّم- پاك كردن دل از صفت بخل است كه از مهلكات مى باشد، چنان كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: سه چيز نابود كننده است: بخلى كه از آن فرمانبردارى شود و هوسى كه از آن پيروى گردد و خودپسندى، خداوند متعال فرموده است: وَ من يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ در بخش مهلكات سبب اين كه چرا بخل از مهلكات است و چگونگى رهايى از آن شرح داده خواهد شد. ترديدى نيست كه ازاله صفت بخل از نفس منوط به اين است كه انسان به بذل و بخشش مال عادت كند، زيرا محبّت چيزى از دل بركنده نمى شود مگر آن كه نفس بر مفارقت از آن مجبور گردد تا جدايى از آن عادت او شود. بنابر اين زكات از اين نظر دهنده آن را از پليدى بخل مهلك پاكيزه مى كند، و ميزان پاكيزگى نفس از اين پليدى به اندازه بذل و بخشش انسان و آن مقدار شادى و خوشحالى است كه از اخراج مال و صرف آن در راه خداوند متعال به او دست مى دهد.
مقصد سوّم- شكر نعمت بارى تعالى است زيرا خداوند بر بنده اش نعمتهايى ارزانى داشته كه آنها را در جان و مال او قرار داده است. عبادات بدنى شكر نعمت بدن است، و عبادات مالى شكر نعمت مال و چه پست است كسى كه فقير را مى نگرد كه چگونه روزى بر او تنگ شده و دست نياز به سوى او دراز كرده، ليكن نفس او به وى اجازه نمى دهد كه خداوند متعال را شكر گويد از اين كه او را از سؤال و خواهش بى نياز ساخته و ديگران را به ربع عشر يا عشر مال او محتاج كرده است.

دوّمين وظيفه: شناخت وقت اداى زكات است
از جمله آداب وقت ادا در نزد ارباب دين تعجيل در اخراج آن پيش از وقت وجوب است تا هر چه زودتر رغبت خود را در امتثال اوامر الهى اظهار و در دل بينوايان و مستمندان سرور و خوشحالى وارد كنند و بر موانع زمان كه ممكن است موجب تعويق در امور خير گردد پيشى گيرند، چه مى دانند كه در تأخير آفتهايى است و علاوه بر آن تأخير از وقت وجوب انسان را در معرض گناه قرار مى دهد.
مى گويم: اداى زكات پيش از وقت وجوب بايد بدين صورت باشد كه يا آن را از مال خود جدا كند و كنار بگذارد و يا آن را به عنوان وام به مستحقّ دهد زيرا در غير اين صورت تقدّم در ادا جايز نيست و رفع ذمّه نمى شود.
غزّالى مى گويد: هر زمان انگيزه خيرى در باطن بروز كند بايد آن را مغتنم شمرد، چه آن رهنمودى از فرشته است و دل مؤمن چنانكه در حديث آمده ميان دو انگشت پروردگار جهان است، و چه زود دگرگون مى شود. شيطان وعده فقر و نادارى مى دهد و به فحشاء و منكر امر مى كند و به دنبال هر رهنمودى از فرشته رهنمودى دارد. پس بايد فرصت را غنيمت شمرد و براى اداى زكات اموال خود اگر آن را بطور مجموع ادا ميكند ماه معيّنى قرار دهد، و بكوشد كه آن افضل اوقات باشد تا سببى براى مزيد تقرّب و افزايش مال او شود، مانند ماه رمضان، چه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه سخى ترين كس بود در ماه رمضان مانند باد وزان هيچ چيزى براى خود نگه نمى داشت. ماه رمضان داراى فضيلت شب قدر است كه قرآن در آن شب نازل شده است.
همچنين ماه ذى الحجّة يكى از ماههايى است كه داراى فضيلت زياد است، چه آن ماه حرام و حجّ اكبر در همين ماه است. ايّام معلومات نيز از روزهاى همين ماه و عبارت از ده روز اوّل آن است ايّام معدودات كه ايّام تشريق مى باشد نيز از روزهاى اين ماه مى باشد. افضل ايام رمضان ده روز آخر آن و افضل ايام ذى الحجة ده روز اوّل آن است.

سوّمين وظيفه: پنهان دادن زكات است
زيرا دادن آن در خفا از ريا و سمعه دورتر است. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است. «بهترين صدقه آن است كه انسان چيزى به اندازه طاقت خويش پنهانى به بينوايى دهد.»
يكى از دانشمندان گفته است: سه چيز از گنجهاى نيكوكارى است از جمله آنها پنهانى دادن صدقه است، و اين مطلب بطور مسند نيز روايت شده است.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بنده در پنهان عملى مى كند، خداوند آن را پنهان مى نويسد. اگر بنده آن را اظهار كند خداوند آن را از پنهانى درآورده آشكار مى نويسد، و اگر از آن سخن گويد خداوند آن را از نهان و آشكار انتقال مى دهد و در رياء ثبت مى كند» در حديث مشهورى است: «هفت دسته اند كه خداوند آنها را در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست در سايه خود قرار مى دهد. يكى از آنها كسى است كه صدقه اى مى دهد در حالى كه دست چپش از آنچه دست راستش داده آگاه نمى شود.»
در خبر است كه: «صدقه پنهانى آتش خشم پروردگار را خاموش مى كند.»»
خداوند متعال فرموده است: وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ. فايده پنهانى دادن صدقه رهايى از آفت ريا و سمعه است. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«خداوند نمى پذيرد از كسى كه (عملش) را بشنواند و نشان دهد و منّت گذارد» و كسى كه از صدقه اى كه داده سخن گويد مطلوب او سمعه و آن كه در برابر مردم صدقه دهد مقصودش رياست. پنهانى صدقه دادن و از آن لب فرو بستن مايه رهايى از اينهاست. برخى در فضيلت صدقه پنهانى تا آن حدّ كوشيده اند كه گيرنده دهنده را نشناسد بعضى صدقه خود را به نابينا مى دادند، و برخى در گذرگاه فقير و محلّ نشستن او مى انداختند به گونه اى كه آن را ببيند و دهنده را رؤيت نكند؟ و بعضى آن را در لباس فقير به هنگامى كه خوابيده بود مى بستند و برخى آن را به وسيله ديگرى به فقير مى رساندند تا دهنده اصلى را نشناسد و از واسطه مى خواستند كه حال او را مكتوم بدارد و اين موضوع را افشاء نكند. همه اين كارها براى اين بود كه آتش خشم پروردگار را خاموش كنند، و از ريا و سمعه دورى جويند. هر زمان ممكن نباشد صدقه را به فقير برساند جز اين كه يك تن او را بشناسد سزاوارتر اين است كه كسى را وكيل كند تا آن را به فقير برساند بى آن كه فقير دهنده را بشناسد، زيرا اگر فقير دهنده را بشناسد رياء و منّت هر دو جمع شده در حالى كه در شناخت واسطه تنها ريا وجود دارد. هر زمان مقصود او از دادن صدقه شهرت و آوازه باشد عمل او بكلّى باطل مى گردد، زيرا زكات وسيله ازاله بخل و تضعيف حبّ مال است و حبّ جاه و مقام بيشتر از حبّ مال بر نفس چيرگى دارد و هر كدام از اين دو در آخرت مايه هلاكت است ليكن صفت بخل در قبر مانند كژدمى بسيار نيش زننده و ريا در قبر همچون مارى ظاهر مى شوند، در حالى كه وى براى دفع آزار آنها مأمور به تضعيف و قتل آنهاست. و هر گاه مقصود وى ريا و سمعه باشد مانند اين است كه پاره اى از اعضاى كژدم را خوراك مار قرار داده است و در نتيجه به اندازه آنچه از كژدم ضعيف شده بر قوّت مار افزوده است و اگر وضع را به همان گونه اى كه بود باقى مى گذاشت امر بر او آسانتر بود. قوّت و شدّت اين صفات كه قدرت و نيروى كژدم و مار بسته به آنهاست در اين است كه به مقتضاى آنها عمل شود، و ضعف آنها بدين است كه به نيروى مجاهدت و مخالفت بر خلاف مقتضاى آنها رفتار گردد بنابر اين چه سودى است در اين كه با انگيزه هاى بخل مخالفت و با دواعى ريا موافقت شود، و در واقع ضعيفتر تضعيف و قويتر تقويت گردد. ما بزودى در بخش مهلكات اسرار اين معانى را ذكر خواهيم كرد.
مى گويم: وظيفه پنهان داشتن صدقه در نزد ما شيعه منحصر به صدقات مستحبّ است نه زكات واجب.
امام صادق (عليه السلام) در آنچه به سند حسن از آنحضرت روايت شده فرموده است: «هر چه را خداوند بر تو واجب كرده اظهار آن بهتر از پنهان داشتن آن است، و هر چه مستحبّ است پنهان داشتن آن بهتر است. پس اگر انسان زكات مالش را آشكارا بر دوش خود حمل كند نيكو و پسنديده خواهد بود.»
در خبر موثّق از آن حضرت نقل شده كه در باره آيه: وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ، فرمود: «اين غير از زكات است، همانا زكات آشكار است نه پنهان.» آرى پنهان دادن زكات واجب در جايى جارى مى شود كه گيرنده از گرفتن زكات شرم كند و به غير نام زكات به او داده شود.
در الفقيه از عاصم بن حميد روايت شده كه گفته است: به ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) عرض كردم از اصحاب ما كسى است كه از گرفتن زكات شرم مى كند، مى توانم از مال زكات به او بدهم و به او نگويم كه زكات است؟ فرمود: «به او بده و به او مگو كه زكات است و مؤمن را خوار مگردان.»

چهارمين وظيفه: هر گاه بداند آشكارا دادن زكات موجب ترغيب مردم در اقتداى به اوست آن را آشكار دهد
و درون خود را از انگيزه ريا به طريقى كه در درمان ريا در كتاب ريا ذكر خواهيم كرد حفظ كند. خداوند متعال فرموده است:
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ و اين هنگامى است كه موقعيّت، اقتضاى اظهار را داشته باشد خواه از اين نظر كه ديگران به او اقتدا كنند يا آن كه درخواست كننده در پيش روى مردم درخواست كند كه در اين موقع از بيم رياى در اظهار، نبايد دادن صدقه به او ترك شود، بلكه بايد ضمن دادن صدقه به او در حدّ امكان، درون خود را از ريا نگه دارد. امّا در دادن آن بطور آشكار محظور سومى غير از منّت و ريا وجود دارد و آن هتك حرمت فقير است، زيرا بسا كه آزرده گردد از اين كه به صورت محتاج در ميان مردم ديده شود. ليكن كسى كه سؤال و اظهار احتياج مى كند خود او پرده آبروى خويش را پاره كرده است و در نتيجه دادن صدقه آشكار به او اشكالى ندارد. اين امر مانند اظهار فسق كسى است كه او فسق خود را پوشيده نگه مى دارد، زيرا شرع اين عمل را حرام شمرده و تجسّس حال و غيبت او را نهى كرده است. ليكن كسى كه فسق خود را اظهار كند اقامه حدّ بر او در حكم اشاعه آن است، امّا سبب آن خود او بوده است. در اين باره پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«كسى كه پرده حيا را از خود دور كند غيبت ندارد.» خداوند متعال فرموده است:
«وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً در اين آيه خداوند به صدقه دادن آشكار دعوت فرموده است، زيرا متضمّن فايده ترغيب ديگران است. و بنده بايد در ميزان اين فايده بدقّت تأمّل كند و آن را با موارد منع كه در اين باره وجود دارد بسنجد، زيرا اينها با اختلاف احوال و اشخاص مختلف مى شود. در بعضى حالات دادن صدقه آشكار به برخى اشخاص افضل است و كسى كه به سود و زيان امور دانا باشد و با ديده هوس و شهوت به كارها ننگرد در همه احوال آنچه شايسته تر و سزاوارتر است بر او روشن مى شود.



۶
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


پنجمين وظيفه: صدقه اش را با منّت و آزار تباه نكند

خداوند متعال فرموده است: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى در باره حقيقت منّت و ايذاء اختلاف است.
گفته اند: منّت اين است كه از صدقه خود ياد كند، و ايذاء اين است كه آن را اظهار كند. و نيز گفته شده: منّت آن است كه گيرنده را در برابر عطاى خود به كار گيرد، و ايذاء آن است كه او را به سبب فقرى كه دارد سرزنش كند. و نيز گفته اند: منّت اين است كه به خاطر عطاى خود بر او تكبّر كند و ايذاء آن كه او را مأيوس سازد و يا از اين كه سؤال مى كند وى را مورد نكوهش قرار دهد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خداوند صدقه منّت گذار را نمى پذيرد.» از نظر من منّت داراى ريشه و منشاء است و آن از احوال دل و صفات آن است و افعالى كه بر زبان و جوارح ظاهر مى شود فروع و شاخه هاى آن مى باشد. اصل آن اين است كه شخص عطا كننده خود را احسان كننده و نعمت دهنده به فقير مى بيند در حالى كه حقّ آن است كه فقير را احسان كننده به خود بشناسد، زيرا حقّى را كه خداوند براى خود مقرّر داشته از وى قبول كرده و باعث تزكيه و نجات او از آتش دوزخ شده است و اگر فقير آن را نمى پذيرفت وى همواره در گرو آن بود. پس سزاوار اين است كه طوق منّت فقير را برگردن خود احساس كند چه وى در گرفتن اين حقّ دستش را نايب خداوند قرار داده است. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «صدقه پيش از آن كه به دست فقير برسد در دست خداوند قرار مى گيرد.» پس عطا كننده بايد به يقين بداند كه او صدقه را به خداوند تسليم مى كند و پس از تحويل آن به حقّ تعالى فقير روزيش را از او اخذ ميكند. اگر عطا كننده بدهكار كسى باشد و طلبكار بنده يا خدمتكار تحت تكفّل خود را به وى حواله دهد چنانچه او معتقد شود كه وى را بر خدمتكار منّتى است از سفاهت و نادانى او خواهد بود، چه او تنها وامى را ادا كرده كه در برابر خريدن چيزى كه محبوب او بوده بر عهده داشته است. بنابر اين او كه براى خود كار كرده چرا بر ديگرى منّت گذارد.

هر گاه مقاصد سه گانه اى را كه در فهم وجوب زكات ذكر كرديم بداند، حتى اگر يكى از آنها را بداند، هرگز خود را جز بر نفس خويش احسانكار نمى بيند، زيرا او مال خود را بذل مى كند يا براى اظهار محبّت خداوند، و يا براى تطهير نفس خويش از صفت نكوهيده بخل و يا شكرگزارى بر نعمت مال تا فزونتر گردد و در هر صورت داد و ستدى ميان او و فقير برقرار نشده است تا خود را نسبت به او احسانكار بداند. هر گاه به سبب نادانى تصوّر كند كه بر او احسان كرده است آنچه در معناى منّت بيان شد بر ظاهر او نمودار مى شود و آن بازگو كردن اعطاى صدقه و اظهار آن و خواستن پاداش از فقير از طريق شكر و دعا و خدمت و تعظيم و قيام به حقوق او و مقدّم داشتن او در مجالس و پيروى او در كارهاست و اينها همه ثمرات منّت است، و معناى منّت در باطن همان است كه ذكر كرديم.
امّا ايذاء ظاهر آن عبارت است از توبيخ، نكوهش، پرخاش، ترشرويى، پرده درى و انواع اهانت و تحقير و باطن آن كه منشاء اين افعال مى باشد دو امر است: يكى ناخشنودى انسان از صرف نظر كردن از مال و گران بودن اين امر بر نفس وى كه لا محاله خلق او را تنگ مى سازد، دوّم اين كه او خود را بهتر از فقير مى بيند، و وى را به سبب نيازى كه دارد پست تر از خود مى شمارد، و منشاء اين دو پندار نادانى است.
امّا ناخشنودى او از تسليم مال حماقت است، زيرا هر كس از بذل يك درهم در برابر هزار درهم ناراضى باشد بسيار احمق است. روشن است كه انسان مال را براى جلب رضاى خداوند و كسب ثوابهاى اخروى مى دهد، و اين عمل شريفتر و ارزشمندتر از آن است كه مال خويش را در راه پاكيزه كردن نفس خود از صفت نكوهيده بخل صرف كرده و مى كند و يا به اميد مزيد نعمت در طريق شكرگزارى به مصرف برساند، و به هر تقدير ناخشنودى و كراهت از اين كه با دادن زكات، مال از دست او خارج مى شود موردى ندارد. دوّم اين كه خود را برتر از فقير بداند نيز ناشى از نادانى است، زيرا او اگر برترى فقير را بر غنى و خطراتى را كه متوجّه توانگران است مى دانست هرگز فقير را حقير نمى شمرد بلكه به او تبرّك مى جست و مرتبه او را آرزو مى كرد چه توانگران صالح پانصد سال پس از فقرا و مستمندان وارد بهشت مى شوند. از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «به پروردگار كعبه سوگند آنان زيانكارترند.» ابو ذرّ عرض كرد: آنها كيستند؟
فرمود: «آنهايى كه اموالشان بيشتر است.»
آرى آنان چگونه فقير را حقير مى شمارند در حالى كه خداوند توانگران را در خدمت آنها قرار داده است، زيرا توانگر با كوشش مال به دست مى آورد، و با تلاش آن را زياد ميكند، و در نگهدارى آن مى كوشد و در همين حال ملزم است از آن مال فقير را به اندازه اى كه نياز دارد بدهد و از دادن زياده بر آن چنانچه به او زيان رساند خوددارى كند. بنابر اين توانگر براى تلاش در راه تأمين روزى فقير به كار گرفته شده است با اين تفاوت كه او مظلمه ها و مشقّتها و پاسدارى اموال را تا زمانى كه بميرد بر گردن مى گيرد آنگاه دشمنانش از آن اموال برخوردار مى شوند. در اين صورت هر زمان كراهت و ناخشنودى دهنده زكات مرتفع گردد و از توفيقى كه خداوند در اداى اين واجب به او داده، و با دادن آن به فقير و گرفتن آن از سوى فقير ذمّه وى از اداى آن خلاصى يافته است نارضايى او به سرور و فرح تبديل شود طبعا آزار فقير و نكوهش او منتفى و ترشرويى او به خوشحالى و ستايش و قبول منّت تبديل مى شود. منشاء منّت و ايذاء همين است كه ذكر شد.
مى گويم: در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: «امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمود: كسى كه بداند آنچه كرده به خود كرده انتظار شكرگزارى از مردم را ندارد و خواهان آن نيست كه بيش از حدّ رفتارى كه خود با آنها داشته است آنان او را دوست بدارند، بنابر اين شكر آنچه براى خود كرده اى و با آن آبروى خويش را نگه داشته اى از غير خود طلب كن و بدان كه كسى كه از تو طلب حاجت مى كند آبرويش را از آبروى تو گراميتر ندانسته است، پس آبرويت را گرامى بدار از اين كه (حاجت) او را ردّ كنى.»
غزّالى مى گويد: اگر بگويى اين كه انسان خود را در مرتبه نيكوكار و محسن ببيند امرى دشوار است آيا نشانه اى وجود دارد كه دل خود را بيازمايد تا بداند كه او خود را نيكوكار نمى داند؟ پاسخ اين است كه بدانى براى اين امر نشانه دقيق و روشنى وجود دارد، و آن اين است كه انسان فرض كند آن فقيرى كه به او صدقه داده اگر فى المثل بر او جنايتى وارد كند يا دشمنش را بر ضدّ او يارى دهد آيا انكار و نفرت وى از او در مقايسه با پيش از دادن صدقه به او زيادتر شده است يا نه، اگر زيادتر شده صدقه او خالى از شايبه منّت نيست زيرا به سبب دادن صدقه چيزى را از او توقّع دارد كه پيش از آن انتظارش را نداشته است.
اگر بگويى: اين امر دشوارى است و دل هيچ كس از آن جدا نيست، پس درمان آن چيست؟ پاسخ اين است كه بدانى براى اين درد درمانى باطنى و درمانى ظاهرى وجود دارد:
امّا درمان باطنى شناخت حقايقى است كه ما در لزوم درك وجوب ذكر كرديم و دانستن اين كه فقير است كه به دهنده صدقه احسان مى كند، و با قبول آن وى را پاك مى سازد و درمان ظاهرى به جا آوردن كارهايى است كه معمولا كسى كه عهده دار منّت ديگرى است انجام مى دهد، چه افعالى كه بر اساس اخلاق از انسان صادر مى شود در دل تاثير عميق دارد و به آن صبغه اخلاقى مى دهد چنان كه اسرار آن در نيمه آخر اين كتاب ذكر خواهد شد. از اين رو برخى از ارباب معرفت صدقه را در پيش روى فقير مى نهادند و خود در برابر او مى ايستادند و قبول آن را از او خواهش مى كردند تا آن حدّ كه به صورت سائل و متقاضى جلوه گر مى شدند و اگر فقير صدقه آنها را ردّ مى كرد احساس كراهت و ناخشنودى مى كردند. برخى ديگر از اينان به هنگام دادن صدقه دست خود را باز مى كردند تا فقير آن را بردارد و دست او يدعليا (دست بالاتر) باشد. بعضى ديگر چون صدقه را براى فقير مى فرستادند به فرستاده خود مى گفتند دعاى فقير را حفظ كند سپس دعاى فقير را بازگو مى كردند و مى گفتند: اين در برابر آن تا صدقه ما بر ايمان خالص باشد و توقّع دعا از فقير نداشتند، چه آن نوعى تلافى است و در برابر دعاى او دعا مى كردند.
مى گويم: آنچه از طريقه اهل بيت (عليهم السلام) معلوم مى شود خلاف اين است. روايت شده امام زين العابدين (عليه السلام) به خادم خود مى فرمود: «كمى دست نگهدار تا دعا كند زيرا دعاى درخواست كننده از فقير ردّ نمى شود.» همچنين به خادم دستور مى داد: «چون چيزى به فقير مى دهى از او بخواه تا دعاى خير كند» و نيز از امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) روايت است: «هنگامى كه به آنها چيزى مى دهيد به آنها ياد دهيد دعا كنند، زيرا دعاى آنها در باره شما به اجابت مى رسد ليكن در باره خودشان اجابت نمى شود.»
غزّالى مى گويد: ارباب معرفت قلوب خود را بدين گونه درمان مى كردند، و در ظاهر براى معالجه دل درمانى جز كارهايى كه گوياى تواضع و فروتنى و قبول منّت باشد وجود ندارد و در باطن همان شناختهايى است كه ما آنها را بيان كرديم و آن از راه عمل بود و اين از راه علم است و دل جز به معجونى از علم و عمل درمان نمى شود. اين شرايط در زكات به منزله خشوع در نماز است. اين خشوع بنابر قول پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است: «آدمى را از نمازش بهره اى نيست جز آنچه از آن درك كرده است»، ثابت مى باشد، و شرايط مذكور نيز بنابر گفتار آن حضرت كه: «خداوند صدقه منّت گذار را نمى پذيرد»، و قول خداوند متعال كه: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى محقّق است. امّا فتواى فقيه كه عمل چنان كه بايد واقع شده، و بدون اين شرط برائت ذمّه حاصل است داستان ديگرى است كه ما در كتاب نماز به معناى آن اشاره كرده ايم.

ششمين وظيفه: عطاى خود را اندك شمارد
زيرا اگر بزرگ پندارد آن را پسنديده و خودپسندى از مهلكات و باطل كننده اعمال است خداوند متعال فرموده است: وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ گفته اند: طاعت هر زمان كوچك شمرده شود نزد خداوند بزرگ است، و گناه هر گاه بزرگ دانسته شود نزد خداوند كوچك است گفته شده است: كار نيك جز به سه چيز تمام نمى شود: كوچك شمردن آن، شتاب در انجام دادن آن و پوشيده داشتن آن.
مى گويم: اين را الفقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است:
«دانسته ام كه نيكى جز به سه چيز تمام نمى شود: كوچك شمردن، پوشيده داشتن و شتاب در انجام دادن آن، زيرا هر گاه كوچكش بشمارى نزد كسى كه آن را به خاطر او انجام داده اى بزرگش كرده اى و هر گاه آن را پوشيده بدارى نيكى را كامل كرده اى و اگر در انجام دادن آن شتاب كنى آن را گوارا ساخته اى. در غير اين صورت نيكى را محو و ناگوار كرده اى.»
غزّالى مى گويد: بزرگ داشتن عطا منّت و آزار نيست، زيرا اگر انسان مال خويش را صرف ساختمان مسجد يا رباطى كند. بزرگ شمردن آن ممكن است، ليكن منّت و آزار در آن ممكن نيست، بلكه خودپسندى و بزرگ بينى در همه عبادات جريان پيدا مى كند و درمان آن علم و عمل است:
امّا مقصود از علم آن است كه بداند ده يك يا بيست يك اندكى است از بسيار و او در اين بخشش به نازلترين درجات آن بسنده كرده است، چنان كه در آن جا كه از فهم وجوب سخن گفته ايم ذكر كرده ايم. از اين رو شايسته اين است كه او از عطاى اندك شرمگين باشد چه رسد به اين كه آن را بزرگ بشمارد. اگر از اين حدّ فراتر رفته به بالاترين درجه جود و بخشش برسد و همه مال خود يا بيشتر آن را در اين راه صرف كند بايد بينديشد كه اين مال او از كجاست، و در چه راه صرف مى كند، زيرا مال از آن خداست و منّت او راست كه آن را به او عطا كرده و به او توفيق داده تا آن را بذل و بخشش كند. پس چرا چيزى را كه در راه خداوند صرف كرده و به او تعلّق دارد بزرگ بشمارد با آن كه موقعيّت اقتضا مى كند كه او به آخرت نظر داشته باشد و براى تحصيل ثوابهاى الهى آن را بذل كند، و بخشش چيزى را كه چند برابر آن را از خداوند انتظار دارد بزرگ نشمارد.
امّا منظور از عمل اين است كه به هنگام دادن صدقه از بخل خود شرمسار باشد كه بقيّه مالش را از خداوند دريغ مى دارد، و با شكستگى و شرمگينى حالت كسى را دارد كه سپرده اى نزد او باشد و استرداد آن را از او بخواهند و او بخشى از آن را برگرداند و بخشى را نگهدارد، زيرا همه مال او از آن خداست و بخشش همه آن نزد خداوند محبوب است جز اين كه بنده اش را به آن امر نكرده است، زيرا بنده به سبب بخلى كه دارد اين امر بر او گران خواهد بود، چنان كه فرموده است: إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا.

هفتمين وظيفه: صدقه را از بهترين و محبوبترين و ارزشمندترين و پاكيزه ترين قسمتهاى مالش انتخاب كند
زيرا خداوند پاك است و جز پاك را نمى پذيرد. اگر صدقه شبهه ناك باشد بسا آن كه ملك خالص او نباشد و در نتيجه اداى ذمّه نشود. در بعضى اخبار آمده است: «خوشا به حال بنده اى كه از مالى كه بى معصيت كسب كرده انفاق كند.» اگر صدقه از خوبترين مال او نباشد مرتكب سوء ادب شده زيرا مال خوب را براى خود، برده و يا براى خانواده اش نگهداشته و غير خدا را بر خدا ترجيح داده است و اگر بدين گونه با ميهمانش رفتار كند و بدترين خوراكى را كه در خانه اش دارد براى او بياورد بى شكّ او را از خود دلتنگ ساخته است. اين امر در صورتى است كه نظرش به سوى خدا معطوف باشد و اگر نظرش متوجّه حال خود و ثواب او در آخرت است ترديدى نيست كه خردمند ديگرى را بر خويش ترجيح نمى دهد زيرا از مال او تنها آنچه را كه به صدقه مى دهد و در نتيجه برايش باقى مى ماند يا مى خورد و از ميان مى رود به او تعلّق دارد و آنچه هم اكنون مى خورد قضاى حاجت او، و آنچه صدقه مى دهد ذخيره آخرت اوست و از خردمندى نيست كه آينده نگرى نكند و براى آخرت خويش اندوخته اى فراهم نسازد. خداوند متعال فرموده است: أَنْفِقُوا من طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ من الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ يعنى چيزى را كه جز با كراهت خاطر و شرم نمى گيريد براى پروردگارتان اختيار نكنيد، و همين معناى اغماض است. در خبر است: «يك درهم بر صد هزار درهم پيشى مى گيرد» و اين در صورتى است كه انسان آن يك درهم را از حلالترين و بهترين مال خود با خشنودى و شادى در راه خدا انفاق كند. گاهى هم انسان صد هزار درهم را از مالى كه آن را مكروه مى دارد خرج مى كند، ليكن همين عمل گوياى اين است كه چيزى را كه محبوب اوست براى خدا برنگزيده است. از اين رو خداوند نكوهش كرده است قومى را كه براى او چيزى قرار مى دهند كه مكروه آنهاست و فرموده است: وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا، برخى از قرّاء بر همين لاء نفى وقف كرده اند تا آنها را تكذيب كنند و به جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ آغاز كرده اند يعنى قرار دادن چيزى را كه مكروه آنهاست براى خداوند آتش جهنّم را براى آنان به بار آورده است.

هشتمين وظيفه: صدقه را به كسى دهد كه ثواب آن بيشتر باشد
و به اين كه گيرنده يكى از اصناف هشتگانه مستحقّان است بسنده نكند، چه در عموم آنها نيز خصوصى وجود دارد و بايد بويژه صفات ششگانه زير را مراعات كند:
اوّل- اين كه پرهيزكارانى را كه از دنيا رو گردانيده و خود را وقف تجارت آخرت كرده اند جستجو كند.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «جز طعام پرهيزگار را تناول مكن، و نبايد طعام تو را جز پرهيزگار بخورد» زيرا پرهيزگار از طعام تو براى حصول تقوا كمك مى گيرد، و تو با كمكى كه به او مى كنى در طاعات او با وى شريك خواهى بود.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «طعام خود را به پرهيزگاران و نيكوكاران مؤمن بخورانيد» و با عبارتى ديگر آمده است: «كسى را به طعام خود ميزبانى كن كه او را براى خدا دوست مى دارى.»
دوّم- اين كه گيرنده بخصوص از اهل علم باشد، چه اين صدقه كمكى به او براى تحصيل علم است، و علم اگر با نيّت صحيحى طلب شود اشرف عبادات مى باشد. ابن مبارك كمكها و امدادهاى خود را به اهل علم تخصيص مى داد. به او گفته شد: كاش كمكهايت را همگانى ميكردى، پاسخ داد: من پس از رتبه پيامبرى مقامى را برتر از مقام دانشمندان نمى دانم، و اگر يكى از آنها دلش به حاجتى كه دارد مشغول شود نمى تواند براى فرا گرفتن دانش فراغ بال پيدا كند، و به آموختن آن رو آورد بنابر اين آسوده كردن دل آنها براى تحصيل علم بهترين كار است.
سوّم- آن كه گيرنده صدقه در تقوا و خداشناسى صادق باشد و خداشناسى او در اين است كه وقتى عطا را اخذ مى كند حق تعالى را شكر و سپاس گويد و نعمت را از او بيند و به واسطه ننگرد و شكر بندگان نسبت به خداوند اين است كه همه نعمتها را از او بدانند. از جمله وصيّتهاى لقمان به فرزندش اين است: ميان خود و خداوند انعام كننده اى قرار مده، و نعمت غير را بر خودت زيان و ضرر به شمار آور. كسى كه نعمت را از غير خدا بداند مانند اين است كه منعم حقيقى را نشناخته و يقين پيدا نكرده است كه واسطه ها مقهور و مسخّر خداوند مى باشند زيرا اوست كه انگيزه هاى عمل را بر آنهاغلبه مى دهد و اسباب را براى آنان فراهم مى سازد تا بتوانند دست عطا از آستين در آورند و كسى كه در اين باره يقين دارد جز به مسبّب الاسباب نظر نخواهد داشت. يقين چنين بنده اى براى صدقه دهنده سودمندتر از شكر و سپاس ديگرى غير از اوست چه شكر و ستايش، حركت زبان است كه غالبا سودش اندك است، امّا كمك و اعانت چنين خداشناسى هرگز ضايع نخواهد ماند. علاوه بر اين كسى كه در برابر عطا و بخشش ستايش و دعاى خير مى كند در صورت منع و خوددارى از اعطا نكوهش، و در صورت ايذاء نفرين خواهد كرد و احوال او متفاوت مى باشد و كسى كه درون خود را از ملاحظه واسطه ها مگر در آن حدّ كه واسطه اند پاكيزه نكرده شايد در باره او بتوان گفت كه از شرك خفّى جدا نيست و بايد در تصفيه توحيد خود از زنگار شرك و كدورات آن از خداوند بيمناك باشد.
مى گويم: در مورد آيه: وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «اين سخن مردى است كه بگويد اگر فلانى نبود هلاك مى شدم، و اگر فلانى نبود به فلان موفقيّت نمى رسيدم و اگر فلانى نبود عائله ام نابود شده بود. آيا نمى بينى او براى خداوند شريكى در سلطنتش قرار داده كه به او روزى مى دهد و حوادث را از وى دفع مى كند.» عرض كردم: مى گويد: اگر خداوند به وجود فلانى بر من منّت نمى گذاشت هلاك شده بودم؟ فرمود: «آرى اين سخن و امثال آن اشكالى ندارد.» اين حديث را احمد بن فهد در العدّة روايت كرده است. با اين حال نبايد علم او به توحيد وى را از گزاردن شكر واسطه مانع شود. در الفقيه آمده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه نسبت به او نيكى شده بايد تلافى كند، و اگر نمى تواند سپاسگزارى كند و اگر اين كار را نكند كفران نعمت كرده است.» امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «خداوند راهزنان كار خير را لعنت كند» عرض شد: چه
كسانى راهزنان كار خيرند؟ فرمود: «مردى كه نسبت به وى نيكى مى شود و او ناسپاسى مى كند و همين امر رفيق او را از اين كه در باره ديگرى نيكى كند باز مى دارد.» در بخش وظايف گيرنده صدقه به خواست خدا بطور كامل در اين مورد سخن خواهيم گفت.
چهارم- از جمله صفاتى كه بايد در گيرنده صدقه وجود داشته باشد اين است كه عفيف باشد و حاجت خود را پنهان بدارد و زياد اظهار پريشانى و شكايت نكند يا از جمله جوانمردانى باشد كه نعمت و ثروتش از دست رفته ليكن عاداتش باقى مانده و در ظاهرى آراسته زندگى مى كند. خداوند متعال فرموده است: يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ من التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً يعنى در سؤال و خواهش اصرار نمى ورزند زيرا بر اثر يقين خود غنى و بى نياز و به سبب صبر و شكيبايى خويش عزيز و قدرتمندند، به همين ملاحظه بايد در هر كوى و برزن احوال دينداران را پى جويى كند، و از حقيقت حال نيكان و اشخاص بظاهر آراسته آگاهى به دست آورد چه ثواب نيكى به آنها چند برابر نيكى به كسانى است كه آشكارا سؤال و درخواست مى كنند.
پنجم اين كه صدقه گيرنده عائله مند يا به سبب بيمارى و يا اسباب ديگر دست تنگ و گرفتار باشد و معناى قول خداوند كه فرموده است: لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا في سَبِيلِ الله يعنى به سبب عائله مندى يا سختى معيشت و يا براى اصلاح دل در راه آخرت درمانده گشته قادر نيستند در زمين به تكاپو برخيزند، زيرا به همين علل پرشكسته و دست بسته اند، و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عطا را به اندازه عائله مى داد.
ششم- اين كه گيرنده صدقه از نزديكان و خويشاوندان باشد، تا هم صدقه و هم صله رحم به شمار آيد و ثوابهايى كه در صله ارحام است بر كسى پوشيده نيست. در دادن صدقه، دوستان و برادران نيكوكار بر آشنايان مقدّمند، همچنان كه خويشاوندان بربيگانگان حقّ تقدّم دارند. على (عليه السلام) فرمود: «اگر با دادن درهمى با يكى از برادرانم صله رحم كنم نزد من محبوبتر است از اين كه بيست درهم صدقه بدهم و اگر با بيست درهم صله رحم به جا آورم پيش من محبوبتر از صد درهم صدقه دادن است، و اگر با صد درهم صله رحم كنم نزد من محبوبتر است از اين كه بنده اى آزاد كنم.»
بنابر اين بايد اين دقّتها به عمل آيد و صفاتى كه در گيرنده صدقه مطلوب است همينهاست كه ذكر شد، و هر يك از اين صفات را درجاتى است كه بايد بالاترين درجه را طلب كرد، و اگر انسان كسى را بيابد كه همه اين صفات در او جمع باشد بى شكّ آن ذخيره اى بزرگ و غنيمتى سترگ است. آن كه در اين راه تلاش كند چنانچه به مطلوب واقعى برسد دو پاداش براى اوست و اگر خطا كند يك پاداش به او داده مى شود. پاداشى كه در حال حاضر به او عطا مى شود پاكيزه كردن نفس او از صفت بخل، و راسخ شدن دوستى خداوند در دل، و كوشش در راه طاعت اوست، و اين صفات چون در دل قوّت گيرد او را مشتاق لقاى پروردگار مى گرداند. پاداش دوّم فايده اى است كه از دعاى گيرنده صدقه و ميزان همّت او عايد وى مى شود، چه دلهاى نيكان در حال و مآل آثار بسيار دارد پس اگر در عمل خود صائب باشد دو اجر براى اوست و اگر خطا كرده باشد اجر اوّلى نصيب او مى گردد نه دوّمى. معناى چند برابر شدن اجر كسى كه در اجتهاد خود صائب بوده در اين جا و در ديگر موارد همين است كه ذكر شد و خدا داناتر است.
مى گويم: صفاتى را كه غزّالى براى مستحقّ صدقه ذكر كرده و لزوم كوشش در تحصيل آنها تنها در مورد مستحقّان احسان و صله معتبر است نه مستحقّان زكات و صدقه. دليل اين مطلب روايتى است كه از امام عسكرى (عليه السلام) در تفسير آن حضرت ضمن حديثى طولانى از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده و در آن آمده است: به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عرض شد: چه كسى مستحقّ زكات است؟ فرمود: «مستضعفان از شيعه محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و آل او همانهايى كه بينش قوى ندارند، امّا آنانى كه از بينشى نيرومند برخوردارند و باقبول ولايت، معرفت آنها نسبت به دوستان آنها و بيزارى از دشمنان آنها نيكوست در دين برادران شما هستند و پيوند آنها با شما از نظر رحم و خويشاوندى از پدران و مادرانى كه در جرگه مخالفان مى باشند قويتر است. از اين رو به آنها زكات و صدقه ندهيد، زيرا دوستان و شيعيانمان نسبت به ما مانند يك جسد واحدند، و بر جماعت ما زكات و صدقه حرام مى باشد، و بايد آنچه به اين برادران مى دهيد به عنوان احسان و نيكى باشد و آنها را از زكات و صدقات منزّه بدانيد و از اين كه چركهاى خود را بر آنها سرازير كنيد معاف بداريد. آيا هيچ كسى از شما دوست مى دارد كه چركهاى بدنش را بشويد سپس آنها را بر سر برادر مؤمنش بريزد؟ و چرك گناه سخت تر از چرك بدن است. بنابر اين برادران مؤمن خود را به چرك آلوده نسازيد. همچنين صدقات و زكوات خود را به دشمنان آل محمّد (عليهم السلام) و دوستان دشمنان آنها ندهيد، زيرا كسى كه به دشمنان ما صدقه دهد مانند كسى است كه در حريم پروردگار و حريم من دست به دزدى زده است عرض شد: اى پيامبر خدا! مخالفان مستضعف نادان كه مخالفت آنها با ما از روى بينش نبوده و سر دشمنى با ما ندارند چه استحقاقى دارند؟ فرمود: «به هر يك از آنها كمتر از يك درهم و كمتر از يك گرده نان بدهيد. سپس هر كار نيكى بعد از اين انجام دهيد و آبروى خودتان را با آن حفظ كنيد و به وسيله آن زبان هرزه گويان و غيبت كنندگان را ببنديد براى شما صدقه محسوب مى شود.» پايان گفتار پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
مى گويم: از وظايف صدقه دهنده اين است كه پس از اعطاى آن دست خود را ببوسد زيرا دست او پيش از آن كه در دست سؤال كننده واقع شود در دست خداوند قرار مى گيرد امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «هنگامى كه به سؤال كننده چيزى داديد دهنده دست خود را به دهنش برگرداند و آن را ببوسد، زيرا پيش از آن كه دست او در دست سائل قرار گيرد در دست خدا واقع شده است، چه خداوند صدقات را مى پذيرد.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «صدقه مؤمن به دست سائل نمى رسد مگر آن كه نخست در دست خدا واقع مى شود. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ الله هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ الله هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.»
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه خداوند مى فرمايد: «هيچ چيزى نيست مگر اين كه موكّل كرده ام كسى غير از من آن را دريافت كند، جز صدقه كه آن را با دست خود مى ربايم تا آن جا كه مردى يا زنى يك دانه خرما يا نصف يك دانه را صدقه مى دهد و من مانند كسى كه كرّه اسب يا بچّه شترش را پرورش مى دهد آن را مى پرورانم بطورى كه در روز رستاخيز كه مرا ديدار مى كند صدقه اش همچون كوه احد باشد.»»

باب سوم در باره گيرنده صدقه و اسباب استحقاق او و آداب گرفتن آن و بيان اسباب استحقاق
بدان تنها كسى مستحقّ زكات است كه آزاد و مسلمان باشد و از تبار هاشم و عبد المطّلب نباشد و داراى يكى از اوصاف اصناف هشتگانه اى باشد كه در كتاب خداوند ذكر گرديده و زكات به آنها تخصيص داده شده است بنابر اين زكات به كافر، برده، هاشمى و مطلّبى داده نمى شود امّا دادن آن به كودك و مجنون در صورت اخذ ولىّ آنها جايز است.
مى گويم: شرط بودن حريّت بطور مطلق درست نيست چنان كه بزودى ذكر خواهد شد، و الحاق مطّلبى به هاشمى در نزد ما از نظر قول و روايت نادر است. دادن زكات به هاشمى جايز است مشروط به اين كه دهنده زكات هاشمى باشد يا آن كه خمس، مخارج او را كفايت نكند. از نظر ما (شيعه) دادن زكات بجز دسته المؤلّفة قلوبهم مشروط به اين است كه گيرنده دوازده امامى باشد، و اين بنابر اجماع و روايات صحيح مستفيض از اهل بيت (عليهم السلام) است بطورى كه هر گاه زكات دهنده از مخالفان باشد و زكاتش را به هم مذهبانش دهد چنانچه بعد از آن به مذهب حقّ درآيد و مستبصر شود بر او واجب است دادن زكات را اعاده كند، هر چند اعاده ساير عبادات بر او واجب نيست. اشتراط عدالت در غير مؤلّفة قلوبهم و غير عاملين زكات مورد اختلاف است و اصحّ آن است كه به كسانى كه تظاهر به فسق مى كنند زكات داده نشود، امّا در مورد عاملين جمع آورى زكات بدون خلاف عدالت شرط است، زيرا شغل كارگزارى ايجاب مى كند كه اينان امين و عادل باشند همچنان كه در مورد عدم اشتراط عدالت در مؤلّفة قلوبهم هيچ خلافى نيست. و نيز شرط است كه گيرنده زكات واجب النّفقه زكات دهنده نباشد، مگر اين كه آن را در غير نفقه واجب صرف كند مانند رزمنده، وامدار و برده مكاتب. در روايت صحيح از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «به پنج دسته زكات داده نمى شود: پدر، مادر، فرزند، مملوك و زن، زيرا اينان عائله و ملازم اويند.»
غزّالى مى گويد:

صفات اصناف هشتگانه

دسته اوّل فقرا
فقير كسى است كه نه مالى دارد و نه قادر به كسب است، او اگر خوراك يك روز و پوشاك متناسب با حال خود را داشته باشد فقير نيست بلكه مسكين است و اگر قوت نصف روزش را داشته باشد فقير است و چنانچه جامه اى به تن داشته ليكن دستمال سر و كفش و شلوار نداشته باشد، و بهاى جامه اش به اندازه اى نيست كه تهيّه اين كمبودها را چنان كه در خور فقيران است كفايت كند در اين صورت او فقير است، زيرا در حال حاضر فاقد لوازم مورد احتياج خويش است و توانايى تهيّه آنها را ندارد. شايسته نيست فقير بودن مشروط به اين باشد كه جز آنچه عورت او را مى پوشاند پوشاكى نداشته باشد، زيرا اين شرط زياده روى است و غالبا چنين افرادى يافت نمى شوند.
اگر فقير به تكدّى و سؤال عادت كند ليكن آن را كسب خود قرار ندهد از صدق عنوان فقير خارج نمى شود به خلاف اين كه اگر قادر بر كسب باشد كه در اين صورت او را نمى توان فقير دانست. اگر با تهيّه وسيله اى مى تواند قدرت بر كسب پيدا كند همچنان فقير است و رواست كه آن وسيله را براى او بخرند، و اگر قادر بر كسبى است كه در خور شؤون او و امثال او نيست نيز فقير شناخته مى شود و نيز اگر فقيه است و داشتن كسب او را از اشتغال به فقه باز مى دارد نيز فقير خواهد بود، و قدرت او بر كسب معتبر نيست. اگر عابد است و كسب او را از وظايف عبادت و اوراد اوقات باز مى دارد بايد به كسب بپردازد، چه كسب نسبت به عبادت اولويّت دارد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «طلب حلال پس از اداى واجب واجب است.» اگر با هزينه پدرش يا كسى كه نفقه اش بر او واجب است زندگيش تأمين است فقير نيست، چه اين وضع آسانتر از كسب است.
مى گويم: مگر آن كه انفاق كننده او را در فراخى و آسايش قرار ندهد. چنان كه اصحاب ما به روايت صحيح از امام كاظم (عليه السلام) نقل مى كنند كه از آن حضرت در باره مردى پرسش شد كه پدر يا عمو يا برادرش هزينه او را بر عهده دارند آيا در صورتى كه آنان او را در رفاه زندگى قرار ندهند و تمام احتياجات او را تأمين نكنند مى تواند زكات بگيرد و توسعه اى در زندگى خود بدهد؟ امام (عليه السلام) فرمود: اشكالى ندارد. در اين مورد قول ديگرى نيز گفته شده است.
بايد دانست كه آنچه را غزّالى در تفسير فقير گفته و آنچه را در سطور آينده در توضيح مسكين مى گويد مشعر بر اين است كه فقير از مسكين بدحالتر است و اين يكى از دو قولى است كه در اين باره گفته شده. قول ديگر اين است كه امر برعكس مى باشد و شايد همين قول درست تر باشد، زيرا اصحاب ما به روايت صحيح از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرموده است: «فقير كسى است كه سؤال نمى كند، و مسكين از او بدحالتر است و سؤال مى كند.»
در روايت حسن نظير اين حديث آمده و در آن افزوده شده است كه «بائس (بينوا) بدحالتر از آنهاست.» بنابر اين تفسير فقير و مسكين عكس آن چيزى است كه ذكر شده است.

دسته دوم مساكين
مسكين كسى است كه درآمد او كافى براى هزينه اش نيست، در اين صورت گاهى ممكن است انسان مالك هزار درهم باشد امّا در اين حال مسكين به شمار آيد و گاهى جز تبر و طنابى نداشته باشد ولى غنىّ شمرده شود. مسكين اگر خانه كوچكى كه در آن سكنا كند. و لباسى متناسب با حال وى كه او را بپوشاند داشته باشد نام مسكين از او سلب نمى شود. همچنين داشتن اثاث منزل مورد احتياج در حدّ شؤون خود، و دارا بودن كتب فقه او را از تحت عنوان مسكنت بيرون نمى برد و اگر جز همين كتابها چيز ديگرى نداشته باشد دادن صدقه فطريّه بر او واجب نيست.
مى گويم: آنچه از اخبار اهل بيت (عليهم السلام) بر اين احكام دلالت دارد روايتى است به سند صحيح از معاوية بن وهب از امام صادق (عليه السلام) كه از آن حضرت در باره مردى پرسيده است كه سيصد يا چهارصد درهم دارد و داراى عائله است و كار مى كند، ليكن هزينه اش تأمين نمى شود. آيا به اين درهمها روى آورد و آنها را مصرف كند و زكات نگيرد و يا زكات بگيرد؟ فرمود: «نه بلكه به درآمد كارش بنگرد و با آن معاش خود و كسانى را كه جزء عائله اش هستند به قدر امكان تأمين كند و بقيه مخارج را از زكات بگيرد، و با آن درهمها همچنان كار كند و آنها را به مصرف نرساند.»
در حديث موثّق از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه از آن حضرت پرسش شد آيا درست است به كسى كه داراى خانه و خدمتكار است زكات داده شود؟ فرمود: «آرى مگر آن كه خانه اش درآمد داشته باشد كه در آن صورت آنچه براى هزينه خود و خانواده اش كفايت كند از آن جدا مى كند و اگر درآمد آن، هزينه خود و عائله اش را ازحيث خوراك و پوشاك و ديگر احتياجات بدون هيچ اسراف كفايت نكند زكات بر او حلال است، و اگر كفايت كند نه.»
از امام صادق (عليه السلام) به سند صحيح روايت شده است از آن حضرت در باره مردى كه داراى خانه يا خدمتكار و يا برده اى بود سؤال شد كه آيا مى تواند زكات قبول كند؟
فرمود: «آرى خانه و خدمتكار دارايى نيست» و اين تعليل در معنا مشعر است بر اين كه مقدار مساوى با خانه و خدمتكار از دارايى مستثناست.
در حديث موثّق از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «گاهى زكات براى دارنده هفتصد درهم حلال و بردارنده پنجاه درهم حرام است. به آن حضرت عرض شد: اين چگونه ممكن است؟ فرمود: اگر دارنده هفتصد درهم عائله زيادى داشته باشد، بطورى كه اگر درهمها را ميان آنها تقسيم كند او را كافى نيست مى تواند خود را از گرفتن زكات معاف و آن را براى عائله اش اخذ كند. امّا دارنده پنجاه درهم اگر مجرّد و داراى حرفه اى باشد و آنچه از درآمد آن به دست او مى رسد انشاء الله براى او كافى است در اين صورت گرفتن زكات بر او حرام است.»
همچنين اخبار ديگرى در اين مورد در دست مى باشد كه مؤيّد رأى شيخ طوسى در مبسوط است، در آن جا كه «ألا حسن حالا» را به دو صنف فقير و مسكين تفسير كرده بدين گونه كه فقير كسى است كه قادر نيست هزينه خود و عائله اش را بطور دائم و مطابق معمول از طريق سود مالى يا ملكى يا صنعتى تأمين كند، و قول مشهور بويژه ميان متأخّرين اين است كه او كسى است كه مخارج سال خود و عائله اش را در اختيار ندارد و نيز گفته شده او كسى است كه مالك نصابى كه در حدّ آن زكات عين يا اداى قيمت آن واجب مى شود نباشد.
در باره قول مشهور به روايت موثّقى كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده استدلال مى شود كه فرموده است:
«دارنده هفتصد درهم اگر غير از آن چيزى نيابد مى تواند زكات بگيرد.» عرض شد: بردارنده هفتصد درهم زكات واجب است؟ فرمود: «زكات او صدقه بر عائله اوست، و او در صورتى مى تواند زكات بگيرد كه اگر بر هفتصد درهم تكيه كند در كمتر از يكسال تمام شود در اين صورت گرفتن زكات براى او جايز است ولى كسى كه داراى حرفه اى است و چيزى را كه زكات در آن واجب است در اختيار دارد گرفتن زكات برايش جايز نيست.» دسترسى به قاعده اى در اين باب كه هم با اخبار و اقوال سازگار باشد و هم عقل و لغت و عرف آن را تأييد كند امرى خالى از اشكال نيست.
غزّالى مى گويد: كتاب به منزله لباس و اثاث خانه است زيرا انسان بدان نيازمند است، ليكن بايد در درك احتياج به كتاب احتياط كرد چه اين احتياج به خاطر سه چيز است كه عبارتند از: ياددادن، استفاده كردن و گشادگى خاطر.
امّا نياز به كتاب براى تفرّج و گشادگى خاطر معتبر نيست، مانند جمع آورى كتب اشعار و تواريخ و امثال آنها كه براى آخرت سودى ندارند و در دنيا فايده آنها منحصر به انس و تفرّج خاطر است. از اين رو اين گونه كتابها براى اداى كفّاره و زكات فطره بايد فروخته شود و داشتن آنها مانع اطلاق نام مسكين بر دارنده آنهاست.
در مورد نياز انسان به كتاب براى تعليم اگر به منظور كسب و تحصيل اجرت است مانند معلّم و مربّى و مدرّس، اين كتابها ابزار كار اوست و براى اداى فطريّه فروخته نمى شود و مانند آلات و ادوات خيّاطان و ديگر پيشه وران است و چنانچه براى قيام به اداى واجب كفايى تدريس مى كند نيز براى پرداخت فطريّه كتابها فروخته نمى شوند و نام مسكين از دارنده آنها سلب نمى شود، زيرا احتياج به آنها مهمّ است.
امّا نياز به كتاب به منظور استفاده از آن مانند نگهداشتن كتب پزشكى براى درمان خويش يا كتب وعظ براى مطالعه و اندرز گرفتن، اگر در شهر پزشك و واعظ وجود دارد بى مورد است و به كتاب نيازى نيست. و اگر وجود ندارد نياز او موجّه خواهد بود. و بسا ممكن است به مطالعه كتاب احتياج پيدا نكند مگر پس از گذشت مدّتى از اين رو بايد مدّت احتياج خود را معيّن كند. و اقرب اين است كه گفته شود: آنچه را در طول سال بدان احتياج نباشد مورد نياز نيست، زيرا كسى كه از قوت روزانه اش چيزى زياد بيايد دادن فطريّه بر او واجب است و چون حاجت انسان به قوت روزانه اندازه گيرى مى شود نياز او به اثاث خانه و لباس بايد سالانه برآورد گردد، لذا نبايد لباس تابستانى را در زمستان فروخت، و كتاب به جامه و اثاث خانه شبيه تر است و نبايد فروخته شود. گاهى ممكن است از يك كتاب دو نسخه در اختيار داشته باشد كه جز به يكى از آنها نياز نيست اگر بگويد يكى از آنها صحيحتر و ديگرى نيكوتر است و به هر دو احتياج دارم پاسخ اين است كه به نسخه صحيحتر بسنده كند و نيكوتر را بفروشد و خوش خاطرى و آسايش طلبى را رها كند. اگر دو كتاب در اختيار باشد كه يكى از آنها مفصّل و ديگرى مختصر باشد در صورتى كه منظورش استفاده است به نسخه اى كه مفصّل است اكتفا كند، و اگر مقصودش تدريس است به هر دو نسخه نيازمند است، زيرا در هر يك از آنها فايده اى است كه در ديگرى نيست. امثال اين فروع زياد است و به آنچه ذكر شد منحصر نمى باشد و در دانش فقه نيز از آنها سخن گفته نشده است و چون مسائل مذكور مورد ابتلاى عموم بوده به منظور اعلام رجحان اين نظريّه به ذكر آنها پرداختيم چه پيگيرى و بررسى كامل اين فروع غير ممكن است، زيرا همين احكام در اثاث خانه از حيث مقدار و عدد و نوع آن، همچنين در لباس و در خانه از نظر وسعت و ضيق نيز وارد است و اين امور اندازه معيّنى ندارد، ليكن فقيه در آنها اجتهاد مى كند و مسائل را به آنچه رأى اوست نزديك مى گرداند و در طريق پر خطر شبهات وارد مى شود. امّا پرهيزگار راهى را كه به احتياط نزديكتر است انتخاب مى كند و شكّ را به خاطر يقين رها مى سازد. درجات متوسّط دشوارى كه ميان دو طرف متقابل روشن شكّ و يقين وجود دارد بسيار است و جز از طريق احتياط نمى توان از آنها رهايى يافت.


۷
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


دسته سوم عاملان زكات

مى گويم: مراد از عاملان، كارگزاران صدقات است اعمّ از آنهايى كه زكات را جمع آورى يا ثبت يا نگهدارى و يا تقسيم مى كنند و امثال آنان هر چند غنىّ و بى نياز باشند، و بر خلاف آنچه در كتاب مبسوط شيخ طوسى آمده آزاد بودن آنها شرط نيست.

دسته چهارم المؤلّفة قلوبهم
و اينها كافرانى هستند كه براى جهاد در راه خدا مورد استمالت و دلجويى قرار مى گيرند. گفته شده مراد منافقانند، و گروهى جايز دانسته اند كه اينها دسته اى از مسلمانان باشند.

دسته پنجم رقاب يا بردگان
در صورتى كه مال و امكاناتى نداشته باشند تا در برابر قرارداد آزادى خود پرداخت كنند. همچنين شامل بردگانى است كه در شدّت و سختى به سر مى برند و از محلّ زكات آزاد مى شوند، امّا در صورت عدم وجود شدّت، در آزاد كردن آنها از محلّ زكات به سبب تعارض نصوص دو قول است هر چند در صورت عدم وجود مستحقّ در جواز آن خلافى نيست.

دسته ششم غارمان
غارمان وامدارانى هستند كه در غير راه معصيت قرضدار شده و يا از گناه توبه كرده اند و قادر به پرداخت وام خود نيستند، و در اين خلافى نيست كه جايز است به اندازه اى كه زكات بر اينان واجب است بدون اجازه آنها و يا پس از مرگشان از اموال آنان به طلبكاران پرداخت شود.

دسته هفتم: مواردى است كه زكات فى سبيل الله و در راه رضاى او صرف مى شود
مانند صرف آن در راه جهاد، تعمير مسجد و پل و مدرسه، كمك به زائران و امثال اينها، چنان كه از تفسير امام عسكرى (عليه السلام) و غير آن استفاده مى شود و اكثر فقيهان بر اين اتّفاق دارند. در روايت صحيح از علىّ بن يقطين نقل شده كه گفته است: به ابى الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كردم مالى از زكات نزد من موجود است، آيا مى توانم با آن غلامان و خويشاوندانم را به زيارت خانه خدا بفرستم؟ فرمود:
«آرى». امّا تخصيص وجوه زكات براى جهاد چنان كه در النّهايه آمده نيكو نيست و دور از ظاهر الفاظ احاديث است. در اشتراط احتياج گيرنده زكات اختلاف است و اصحّ جواز صرف آن در اداى هر عمل قربتى است كه به جا آورنده عمل بدون آن قادر به انجام دادن آن كار نيست، هر چند او غنىّ و بى نياز باشد. امّا به رزمنده و جهادگر از وجوه زكات به اندازه كفايت و متناسب با حال او داده مى شود، اگر چه غنى و مالدار باشد و در اين قول هيچ اختلافى نيست.

دسته هشتم ابن سبيل
ابن سبيل كسى است كه در غير معصيت سفر كرده و درمانده شده هر چند در شهر خودش غنىّ و دولتمند باشد و بايد به اندازه اى كه به مقصدش برسد از وجوه زكات به او داده شود، و اين كه استحقاق او مشروط به اين است كه قادر به وام گرفتن و يا فروش مالش نباشد دور از مدلول احاديث است.
مدّعى فقر و مسكنت قولش بدون بيّنه و سوگند پذيرفته مى شود، مادام كه دروغگويى او معلوم نشده باشد، و احوط اشتراط ظنّ غالب به راستگويى اوست. و چنانچه بعدا عدم استحقاق او معلوم شود، اگر در آغاز نسبت به او تفحّص شده در وجوهى كه به او داده شده اشكالى نيست و اگر تفحّص نشده است نمى توان وجوه داده شده به او را از زكات به حساب آورد.
در ديگر اصناف مستحقّين زكات نيز بايد استحقاق آنها به ثبوت برسد، و اگر در غير اهداف و مقاصدى كه معيّن شده صرف گردد بايد برگردانيده شود.
اينها موارد صرف زكات مال و فطريّه است. شيخ مفيد گفته است: امّا فطريّه به مساكين اختصاص دارد و ظاهر اخبار مؤيّد قول اوست، و احوط همين است.

فصل: سهام خمس
امّا خمس به شش سهم تقسيم مى شود: سه سهم آن كه از آن خداوند و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و امام (عليه السلام) مى باشد براى امام است. و سه سهم ديگر طبق ظواهر آيات شريفه و نصوص مستفيض از آن يتيمان و مساكين و ابن السّبيل مى باشد. گفته شده: خمس پنج سهم است:
يك سهم از آن امام (عليه السلام) و يك سهم براى خويشاوندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سه سهم ديگر از آن سه صنف بقيه است و اين قول بنا به خبر صحيحى است كه نقل شده است. برخى از نصوص گوياى اين است كه خمس همه ارباح به امام (عليه السلام) اختصاص دارد. در اصناف سه گانه يعنى يتيمان و مساكين و ابن السّبيل شرط است كه دوازده امامى باشند و عدالت در آنها شرط نيست و در اين قول اختلافى وجود ندارد. همچنين طبق اخبار مستفيض بايد هاشمى باشند، بر خلاف اين كه ابن جنيد به دليل اطلاق آيه و خبر صحيح اين امر را شرط ندانسته است و بر خلاف سيّد مرتضى و ابن حمزه اكثر فقيهان انتساب به هاشم را از طريق مادر كافى نشمرده اند.
در ابن سبيل فقر و نادارى شرط نيست، بلكه همان گونه كه در باب زكات گفته شد، احتياج او تنها در شهرى كه زكات و خمس به وى داده مى شود شرط است. درباره يتيم دو قول است. همچنين در اين اختلافى نيست كه واجب نمى باشد خمسى كه داده مى شود هر سه صنف را فرا گيرد، زيرا مراد در آيه ذكر اصناف مستحقّين است نه تعميم آن در پاره اى اخبار معتبر آمده كه اين امر مربوط به امام است. در وجوب توزيع سهميّه هر يك بر آنها يا جواز تخصيص آن به يكى از اين سه دسته دو قول است: مشهورتر جواز تخصيص است، و چنان كه پيش از اين اشاره كرده ايم احوط توزيع سهميّه آنها بر آنان است.
در اين كه آيا بنا به اخبار فراوانى كه در دست است وجوب خمس در زمان غيبت امام (عليه السلام) ساقط است يا بايد اخراج و نگهدارى، و تا زمان ظهور آن حضرت به حفظ آن سفارش شود، چه خمس حقّ اوست و تا آن جا كه ممكن است بايد به او برسد، و يا اين كه در زمين دفن شود، چه همان گونه كه در اخبار آمده هنگامى كه آن حضرت ظهور مى كند خداوند او را به گنجينه هاى زيرزمين راهنمايى مى كند، يا آن كه بايد نيمى ازخمس به مستحقّان داده شود و آنچه به امام (عليه السلام) اختصاص دارد از طريق وصيّت يا دفن نگهدارى شود و يا آن كه همه خمس به مستحقّان موجود داده شود، زيرا چنان كه در اخبار آمده در زمان حضور امام (عليه السلام) در صورت كمبود خمس اتمام كفايت مستحقّان چنانچه نياز داشته باشند بر عهده آن حضرت، و در صورت زياد آمدن خمس، مازاد از آن امام (عليه السلام) خواهد بود، و در زمان غيبت نيز وضع به همين قرار است به هر صورت در اين مورد اقوال مختلفى گفته شده و آنچه قويّا محتمل است سقوط آن بخش از خمس است كه اختصاص به امام (عليه السلام) دارد، زيرا ائمه (عليهم السلام) آن را براى شيعيان خود حلال فرموده اند. امّا واجب است سهام بقيّه اصناف مستحقّين به آنها باز گردد، چه مانعى در اين امر وجود ندارد. اگر همه خمس به اصناف مذكور باز گردد احوط و احسن خواهد بود، ليكن اين امر را فقيهانى كه در رعايت حقّ نيابت امين هستند به همان گونه كه متولّى حفظ حقوق افراد غايب مى باشند عهده دار مى شوند، و بسا در صورت فرض ثبوت حقّ امام (عليه السلام) و اين كه در اين گونه تصرّفات به هيچ وجه زيانى متصوّر نيست و در نتيجه مانع رفع مى شود، اين نظر مورد تاييد باشد بلكه اگر گيرنده خمس از نيازمندان و پرهيزگاران بوده و مال در صورت تأخير در توزيع آن، در معرض تلف قرار داشته باشد علم به رضاى امام (عليه السلام) نيز حاصل شود و در اين زمان غالبا وضع به همين گونه است. بنابراين پرداخت سهام خمس به اين اصناف احسانى خالص و عملى بى شايبه است، و بر احسان كنندگان و نيكوكاران ايرادى وارد نيست.

وظايف گيرنده زكات
وظايف گيرنده زكات پنج چيز است:

١- گيرنده زكات بايد بداند خداوند متعال كه واجب فرموده است زكات به وى داده شود براى آن است كه معاش او را كفايت كند
و افكار وى را يكى گرداند، چه خداوند از بندگانش خواسته است كه اهداف و مقاصد خود را يكى كنند و هدف اصلى آنها نخست خداوند و سپس قيامت باشد، و معناى قول خداوند متعال: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ همين است. ليكن چون حكمت اقتضا كرد كه شهوتها و نيازها را بر بندگان چيره سازد، و اينها افكار و اهداف او را پراكنده مى گردانند، لذا به مقتضاى كرم خويش نعمتهايى افاضه فرمود تا نيازهاى بندگان را كفايت كند، و اموال را بسيار گردانيد و بر دست بندگانش جارى ساخت، تا وسيله اى براى رفع نيازهاى آنها و موجبى براى فراغت خاطر جهت اداى طاعاتشان باشد. پس بعضى را از مال بسيار بهره مند ساخت تا آنها را مورد آزمايش و ابتلا قرار دهد، و در ميان خطر وارد سازد، و برخى را كه مورد محبّت او بودند از دنيا پرهيز داد همان گونه كه پرستار مهربان بيمارش را از آنچه براى او زيان دارد پرهيز مى دهد از اين رو آنها را از زخارف و فضول دنيا بركنار داشت و روزى آنها را به اندازه نيازشان بر دست توانگران جارى ساخت تا مشغوليّت كسب و رنج گردآورى و نگهدارى اموال بر دوش توانگران و سود آنها نصيب مستمندان باشد، و اينان خود را وقف عبادت خدا كنند و خويشتن را براى پس از مرگ آماده سازند، و زخارف دنيا آنان را از اين مقصود منصرف نسازد، و فقر و بينوايى آنها را از آمادگى باز ندارد. و اين بالاترين نعمت است. پس بر نادارهاست كه قدر نادارى را بشناسند و به حقيقت بدانند كه لطف الهى در آنچه به وى نداده بيش از فضل اوست نسبت به آنچه به او عطا كرده است چنان كه بيان و تحقيق اين مطلب در كتاب فقر خواهد آمد. بنابراين گيرنده زكات آنچه را مى گيرد بايد آن را روزى خود و كمكى براى طاعت حق تعالى بشمارد، و نيّتش به دست آوردن نيرو براى عبادت خدا باشد و اگر بر اين كار توانايى نيابد آن را در امور مباح صرف كند، چه اگر آن را وسيله معصيت خداوند قرار دهد نعمت او را ناسپاسى كرده و مستحقّ خشم خداوند و دورى از رحمت او خواهد بود.

٢- دهنده زكات را شكر گويد
و او را ستايش و برايش دعا كند، و اين به اندازه اى باشد كه او را از حدّ واسطه بيرون نبرد و منعم نپندارد، بلكه او را طريق وصول نعمت خدا
بر خويش بداند و طريق، از آن جهت كه خداوند او را راه و واسطه نعمت خود قرار داده بر انسان داراى حقّى است، و اين امر منافات ندارد با آن كه انسان نعمت را از جانب خداوند بداند و او را منعم حقيقى بشناسد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه شكر مردم را نگويد شكر خدا را نگفته است.» خداوند در چند جاى قرآن اعمال بندگانش را مورد سپاس قرار داده است با اين كه او آفريننده آنها و ايجاد كننده قدرت آنها در انجام دادن آن اعمال است مانند: نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و امثال اين آيات و بايد گيرنده زكات در دعاى خود بگويد: طهّر الله قلبك فى قلوب الابرار و زكّى عملك في عمل الأخيار، و صلّى على روحك في ارواح الشّهداء. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه به شما نيكى كرد آن را تلافى كنيد، و اگر نتوانيد برايش دعا كنيد تا آن اندازه كه بدانيد آن را تلافى كرده ايد.»
مى گويم: اين حديث از طريق خاصّه نيز روايت شده و به اضافه حديث ديگرى در اين باب پيش از اين ذكر شده است. در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: امير مؤمنان (عليه السلام) مى فرمود: «كسى كه نيكى را به مانند آنچه درباره اش شده است پاسخ گويد نيكى ديگران را تلافى كرده و اگر نيكى را دو چندان كند شكرگزارى كرده و كسى كه شكرگزار باشد كريم است.»
غزّالى مى گويد: از كمال شكر آن است كه اگر در عطاى صدقه دهنده عيبى مشاهده كند آن را بپوشاند و عطايش را اندك نشمارد و بدگويى نكند، و اگر از دهش دست باز دارد او را سرزنش نكند و كار او را هم نزد خود و هم در پيش مردم بزرگ بشمارد امّا وظيفه عطا كننده اين است كه عطايش را كوچك بداند، همچنان كه وظيفه گيرنده اين است كه آن را بزرگ شمارد و منّت او را به گردن گيرد و بر هر يك لازم است به وظيفه خود قيام كنند، و در اين امر تناقضى نيست زيرا موجبات كوچك شمردن عطا و بزرگداشت آن متفاوت است، چه براى عطا كننده سودمند است كه اسباب تصغير عطايش را در نظر گيرد و اگر خلاف آن را تصوّر كند براى او زيان دارد. گيرنده نيز بايد عكس اين كار را انجام دهد. همه اينها تناقضى با اين موضوع ندارد كه نعمت از خدا دانسته شود، زيرا كسى كه واسطه را در نظر نگيرد و او را واسطه نداند نادان است و آنچه زشت است اين است كه واسطه را اصل و منعم حقيقى بشمارد.

٣- گيرنده بايد در چيزى كه مى ستاند بنگرد كه اگر از حلال نيست از آن بپرهيزد
خداوند فرموده است: وَ من يَتَّقِ الله يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ من حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ، و هرگز درهاى حلال به روى كسى كه از حرام مى پرهيزد بسته نمى شود. بنابراين نبايد از اموال تركان و سپاهيان و كارگزاران شاهان و كسى كه بيشتر درآمدش از حرام است چيزى بستاند، مگر آن كه كار بر او دشوار گردد، و آنچه به او داده مى شود مالك معيّنى نداشته باشد كه در اين صورت مى تواند به اندازه نياز دريافت كند زيرا حكم شرع در اين گونه مال اين است كه صدقه داده شود چنان كه در كتاب حلال و حرام خواهد آمد. و او هنگامى مى تواند آن را دريافت كند كه به حلال دسترسى نيابد، و اگر آن را اخذ كند زكات محسوب نمى شود، چه مال حرام نمى تواند از سوى پرداخت كننده آن زكات به حساب آيد.
مى گويم: عالم بايد از گرفتن زكات مادام كه ناگزير از آن نشده است مطلقا پرهيز كند، و نفس خويش را از آلوده شدن به چركهاى دست مردم پاكيزه نگهدارد چنان كه پيش از اين بيان شده است.

٤- گيرنده زكات بايد خود را از موارد شكّ و شبهه در مقدار آنچه مى ستاند حفظ كند
و جز به مقدار مباح نستاند و تنها هنگامى كه حقيقتا خود را مستحق مى بيند زكات دريافت كند. اگر براى آزادى برده مكاتب يا اداى وام اخذ مى كند نبايد بيش از مقدار وام دريافت بدارد و اگر در برابر انجام دادن عملى زكات مى ستاند نبايد بيش از اجرة المثل اخذ كند، و اگر زيادتر از آن به او داده شود از دريافت آن خوددارى كند، زيرا زكات از آن عطا كننده نيست تا آن را برايگان به ديگران بدهد. اگر گيرنده مسافر است بايد بيش از اندازه اش توشه و كرايه مركوبش تا مقصد، زكات نگيرد. اگر رزمنده است بايد فقط به اندازه نيازى كه منحصرا براى جنگ دارد اعمّ از اسب و اسلحه و هزينه، زكات دريافت كند، و مقدار آن به نظر و اجتهاد رزمنده است و حدّ معيّنى ندارد. همچنين در توشه مسافرت به اندازه نياز بگيرد، و ورع ايجاب مى كند كه آنچه او را به شكّ مى اندازد ترك كند و به يقين تمسّك جويد. اگر به سبب مسكنت و بيچارگى زكات مى گيرد بايد نخست در اثاث خانه و لباس و كتابهايش بنگرد و كه آيا در آنها چيزى هست كه از آن يا از نفاست آن بى نياز باشد تا بتواند با تبديل آن يا بر اثر مازاد بهاى آن احتياج خود را تأمين كند، و اينها همه بسته به نظر و اجتهاد اوست زيرا از يك سو برايش ثابت است كه او مستحقّ زكات است، و از سوى ديگر در حقيقت فاقد استحقاق مى باشد و آنچه در ميان اين دو طرف است مشتبه و مشكوك مى باشد. و هر كس گرد چيزى گردد كه از آن ممنوع است بزودى در آن خواهد افتاد و در اين امر ظاهرا بر گفته گيرنده بايد اعتماد كرد. آن كه محتاج و ناگزير به گرفتن زكات است در اندازه گيرى احتياج خود چشم اندازى وسيع از حيث سختگيرى بر خود و يا توسعه طلبى در پيش رو دارد و مراتب آن منحصر و محدود نيست، شخص پرهيزگار مايل است بر خود سخت گيرد، و گرايش سهل انگار به توسعه و فراخى زندگى است تا آن جا كه خود را به اقسام توسعه در زندگانى نيازمند مى بيند ليكن اين امر از نظر شرع مردود است.
سپس نيازمند به دريافت زكات هنگامى كه احتياج خود را محقّق بيند نبايد به دريافت مال زيادى اقدام كند بلكه به آنچه براى هزينه از زمان دريافت تا يك سال كافى باشد بسنده كند، و اين منتهاى رخصتى است كه داده شده است زيرا اسباب دخل و درآمد با تكرار سال تكرار مى شود، و نيز پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قوت عائله خود را براى يكسال ذخيره مى كرد. و به اخبار نزديكتر اين است كه مى توان حقّ فقير و مسكين را در
اين حدّ محدود كرد امّا اگر به قدر نياز يك ماه يا يك روز خود بسنده كند به تقوا نزديكتر خواهد بود. آراى علماى دين در مقدارى كه محتاج مى تواند از محل زكات و صدقه دريافت كند مختلف است. بعضى در تقليل آن تا حدّى مبالغه كرده اند كه اكتفا به قوت يك شبانه روز را واجب دانسته اند زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سؤال در حال بى نيازى را نهى كرده، و هنگامى كه از آن حضرت در باره غنا و بى نيازى پرسش شد فرمود: «قوت يك شبانه روز او.» برخى ديگر گفته اند: فقير مى تواند تا حدّ توانگرى زكات بستاند و حدّ توانگرى رسيدن به نصاب زكات است، چه خداوند زكات را جز بر توانگران واجب نفرموده است، و گفته اند: فقير مى تواند براى خود و براى هر يك از افراد عائله اش نصاب زكات دريافت كند. بعضى گفته اند: حدّ توانگرى پنجاه درهم است، زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس سؤال كند در صورتى كه مالى دارد كه وى را كفايت مى كند روز قيامت در حالى وارد مى شود كه در چهره او خراشيدگى است.» از آن حضرت پرسش شد توانگرى چيست؟ فرمود: «پنجاه درهم يا قيمت آن به زر.» دسته ديگر گفته اند: چهل درهم، زيرا پيامبر فرموده است: «هر كس چهل درهم داشته باشد و با اين حال سؤال كند در سؤال الحاح كرده است.» و برخى ديگر در توسعه حكم مبالغه كرده گفته اند: فقير مى تواند از زكات آن قدر بگيرد كه با آن ملكى را خريدارى كند كه به سبب آن در تمام طول عمر خود بى نياز باشد، يا با آن سرمايه اى فراهم و بازرگانى كند تا بى نياز شود زيرا توانگرى همين است. اينها را در اين باره نقل كرده اند.
امّا تقليل تا آن حدّ كه بر قوت يك روز يا چهل درهم اكتفا كند به سبب كراهيّت سؤال و رفتن به در خانه هاست، ليكن اين قولى ناشناخته و ناپسند است و حكم ديگرى براى آن است، و تجويز گرفتن زكات تا حدّى كه بتواند ملكى بخرد و به سبب آن از سؤال بى نيازشود به احتمال نزديكتر است اگر چه اين نيز در جهت اسراف قرار دارد.
مى گويم: بلكه صحيحتر همين است، و آنچه از اخبار اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مى شود همين قول مى باشد و اين امر با نهى از سؤال در مورد كسى كه قوت يك روز يا چهل درهم در اختيارش باشد منافات ندارد، زيرا چنان كه خواهد آمد سؤال مطلقا مذموم است، و گرفتن زكات تا آن حدّ كه ذكر شد بدون سؤال و درخواست اشكالى ندارد، بويژه اگر بدون آن دل او در گرو امر معاش باشد و فكرش براى كسب علم و عبادت فارغ نبوده و از توكّل لازم برخوردار نباشد.
غزّالى مى گويد: نزديكتر به اعتدال گرفتن زكات به اندازه مؤونه يك سال است. در بيشتر از آن خطر است و در كمتر از آن مضيقه و سختى است. و چون در اين امور حدّ توقّف معيّن نيست مجتهد جز به آنچه به نظرش درست مى آيد نمى تواند حكم كند. با اين همه به دارنده ورع گفته شده است: «از دلت فتوا بخواه اگر اجازه داد اجازه داده است.» چنان كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است، زيرا گناه در دل وسوسه مى كند.
بنابر اين هر گاه گيرنده در دل خود چيزى احساس كند بايد از خدا بترسد و به بهانه اين كه علماى ظاهر فتوا داده اند به خود اجازه تصرّف ندهد، زيرا در فتواهاى آنها قيود و مطلقاتى در برابر ضرورتهاست و همچنين در احكام آنها حدسيّات و درآمدن در شبهات است، و پرهيز از شبهات از اخلاق دينداران و عادات سالكان راه آخرت مى باشد.

٥- گيرنده زكات از صاحب مال بپرسد چه مقدار زكات بر او واجب است
و اگر آنچه به او مى دهد بيش از يك هشتم آن باشد نستاند.
مى گويم: اين وظيفه از نظر ما (شيعه) ساقط است، زيرا دانسته شد كه توزيع زكات بر اصناف مستحقّين واجب نيست جز در خمس بنابر قول احوط و من به جاى آنچه غزّالى در شرح اين وظيفه گفته است لزوم ترك سؤال را ذكر مى كنم:امام صادق (عليه السلام) فرموده است:
«شيعه ما كسى است كه از مردم چيزى درخواست نمى كند هر چند از گرسنگى بميرد.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «گواهى كسى كه دست سؤال به سوى مردم دراز مى كند مردود است.»
على بن الحسين (عليه السلام) در روز عرفه افرادى را ديد كه سؤال مى كردند، فرمود: «اينها از بدترين خلق خدا هستند، چه مردم به سوى خدا رو مى آورند و آنها به سوى مردم مى شتابند.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «اگر سؤال كننده مى دانست چه گناهى دامنگير او مى شود، هيچ كس از ديگرى سؤال و درخواست نمى كرد و اگر سؤال شونده مى دانست در صورت منع سائل چه زيانى بر اوست هيچ كس ديگرى را محروم نمى كرد.»
و نيز فرموده است: «كسى كه بدون احتياج سؤال كند جز اين نيست كه آتش مى خورد.»
امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «به خداوند سوگند مى خورم- و آن حقّ است- هيچ كس باب سؤال و خواهش را به روى خود باز نمى كند مگر آن كه خداوند باب فقر را به روى او مى گشايد.»
امام سجّاد (عليه السلام) فرموده است: «من از سوى پروردگارم ضامنم كه هيچ كس بدون احتياج از كسى سؤال و درخواست نمى كند مگر آن كه روزى نيازمندى او را ناگزير سازد كه از روى احتياج سؤال كند.»»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روزى به اصحابش فرمود: «آيا با من بيعت نمى كنيد؟» عرض كردند:
اى پيامبر خدا! ما با تو بيعت كرده ايم فرمود: «با من بيعت كنيد كه چيزى از مردم نخواهيد.» پس از اين هر گاه چوبدستى يكى از آنها به زمين مى افتاد از مركب پياده مى شد و آن را بر مى داشت و به كسى نمى گفت: آن را به من بده.
و نيز فرمود: «اگر هر يك از شما ريسمانى تهيّه و بسته هيزمى را بر پشتش حمل كند تا آن را بفروشد و آبروى خود را با آن حفظ كند برايش بهتر است تا از كسى سؤال و درخواست كند.»
امام صادق (عليه السلام) فرمود: «يكى از اصحاب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سخت دچار عسرت شد. زنش به او گفت: خوب است نزد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بروى و از او درخواست كمك كنى. چون نزد رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد شنيد كه آن حضرت مى گويد: «كسى كه از ما چيزى بخواهد به او مى دهيم، و اگر بى نيازى پيشه كند خداوند او را غنى و بى نياز خواهد كرد.» آن مرد در دل خود گفت: قطعا كسى جز من منظور پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيست از اين رو نزد همسرش بازگشت و او را از اين جريان آگاه كرد. همسرش به او گفت: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بشر است تو او را آگاه كن. پس به خدمت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد، هنگامى كه آن حضرت او را ديد فرمود: «هر كس از ما درخواست كند به او عطا مى كنيم و اگر بى نيازى پيشه كند خداوند او را غنى و بى نياز مى كند.» تا آنگاه كه سه بار آمدن خود را تكرار كرد و در هر بار با اين فرمايش پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روبرو شد. لذا آن مرد رفت و تبرى به امانت گرفت، سپس بالاى كوه رفت و مقدارى هيزم بريد و آنها را آورد و به پنج سير آرد فروخت.
بامداد روز بعد هيزم بيشترى آورد و به فروش رسانيد و اين كار را به همين گونه ادامه داد تا توانست تبرى بخرد، و پس از آن از طريق گردآورى هيزم و فروش آنها دو ماده شترجوان و يك غلام خريد و ثروتمند و نيكو حال گرديد. در اين هنگام به خدمت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رسيد و آن حضرت را از جريان آمدن خود نزد آن بزرگوار براى درخواست كمك و آنچه از آن بزرگوار مى شنيد آگاه كرد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:
«من كه به تو گفتم:
هر كس از ما چيزى بخواهد به او مى دهيم. و اگر استغنا ورزد خداوند او را غنى و بى نياز مى گرداند.»
امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «اظهار حاجت نزد مردم عزّت را سلب مى كند و شرم را از ميان مى برد، و نوميدى از آنچه در اختيار مردم مى باشد مايه عزّت مؤمن است، و طمع فقر حاضر است.»
از پيامبر گرامى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده است: «هر كس اظهار بى نيازى كند خداوند او را بى نياز مى كند، و كسى كه عفّت ورزد خداوند او را عفيف و پاكدامن مى گرداند و هر كس از خدا بخواهد خداوند به او عطا مى كند، و آن كه باب سؤال و درخواست را بر روى خود باز كند خداوند هفتاد در فقر به روى او مى گشايد كه پست ترين آنها را هيچ چيزى مسدود نمى كند.»
مردى از آن حضرت درخواست چيزى كرد و گفت: من براى رضاى خدا از تو درخواست مى كنم، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور داد به او پنج تازيانه زدند سپس به او فرمود:
«براى رضاى طبع پست خود سؤال كن، و براى رضاى خداوند كريم سؤال مكن.»
همه اين احاديث را از كتاب عدّة الدّاعى تأليف احمد بن فهد نقل كرده ام و بيشتر آنها در الفقيه و كافى مذكور است.

باب چهارم در صدقه مستحب و فضيلت و آداب گرفتن و دادن آن

فضيلت صدقه
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «صدقه دهيد اگر چه به يك دانه خرما باشد، چه آن جلو گرسنگى را مى گيرد و مانند آب كه آتش را فرو مى نشاند گناه را خاموش مى كند.»
و نيز فرموده است: «از آتش بپرهيزيد هر چند به نصف دانه خرما باشد، اگر آن را نيابيد به سخنى خوش.»
و فرموده است: «هيچ بنده مسلمانى از كسب پاك صدقه اى نمى دهد- و خداوند جز پاك را نمى پذيرد- مگر آن كه خداوند آن را مى پذيرد و براى او پرورش مى دهد همان گونه كه هر يك از شما بچّه شتر خود را مى پرورد تا بدان درجه كه يك دانه خرما چون كوه احد شود.»
و نيز به ابو الدردا فرموده است: «چون خورشى طبخ كنى آب آن را زياد كن سپس به خانواده هاى همسايه ات بنگر و از آن به آنها احسان كن.»
و نيز فرموده است: «هيچ بنده اى صدقه نيكويى نداد، مگر آن كه خداوند بر بازماندگان او به نحوى نيكو سرپرستى كرد.»
و نيز فرموده است: «هر كسى در سايه صدقات خود قرار دارد، تا آنگاه كه ميان مردم حكم شود.»
از آن حضرت پرسش شد كدام صدقه بهتر است؟ فرمود: «اين كه در حال تندرستى و حرص به مال و اميد به بقاى زندگى و بيم از تنگدستى صدقه دهى و به خود مهلت ندهى تا جان به حلق رسد و بگويى: آن چيز براى فلان و آن براى فلان.»
آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود: «صدقه دهيد» مردى گفت: نزد من دينارى است فرمود: «آن را براى خودت صدقه ده» گفت: دينار ديگرى دارم فرمود:
«آن را به همسرت انفاق كن» گفت: دينار ديگرى دارم فرمود: «آن را بر فرزندت انفاق كن» گفت: دينار ديگرى دارم فرمود: «آن را بر خدمتكارت انفاق كن»، گفت: دينار ديگرى دارم فرمود: «تو به مصرف آن بيناترى.»
و فرمود: «صدقه بر آل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حلال نيست چه آن چرك مردم است.»
مى گويم: مراد از صدقه در اين حديث زكات واجب است، چنان كه از امام باقر و صادق (عليه السلام) نقل شده و در دخول نذورات و كفّارات در اين حكم دو قول است امّا در مورد صدقات مستحبّ ميان اصحاب ما (شيعه) اختلافى نيست كه براى آنها مباح مى باشد و نصوص در اين مورد فراوان است.
از ائمه معصومين (عليهم السلام) به سند صحيح روايت شده است: «صدقه اى كه بر مردم واجب است بر ما حلال نيست امّا غير از آن اشكالى ندارد.» در حديث ديگرى است:
«اگر صدقه (بطور مطلق) بر ما حرام بود براى ما جايز نبود كه به سوى مكّه بيرون رويم زيرا همه آنچه ميان مكّه و مدينه وجود دارد صدقه است.»
در حديث ديگرى است:
«اين آبها عموما صدقه است.»

فضيلت صدقه از طريق خاصّه (شيعه)
در الفقيه روايت است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «سرزمين قيامت آتش است بجز سايه مؤمن، زيرا صدقه اش بر او سايه مى افكند.»
امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «احسان و صدقه فقر را از ميان مى برد و عمر را زياد مى كند و از صاحب آنها هفتاد مرگ بد را دور مى سازد.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «بيمارانتان را به صدقه درمان كنيد و با دعا بلا را از خود دور سازيد و با صدقه روزى خويش را افزون كنيد، زيرا صدقه از ميان فكّ هفتصد شيطان رها مى شود، و هيچ چيزى بر شيطان از صدقه بر مؤمن سنگين تر نيست.
صدقه پيش از آن كه به دست بنده برسد به دست پروردگار مى رسد.»
و نيز فرموده است: «دادن صدقه با دست خود از مرگ بد محافظت، و هفتاد نوع بلا را دفع مى كند، و آن از ميان چانه هفتاد شيطان كه همگى دستور خوددارى مى دهند رها مى شود.»
و نيز فرموده است: «مستحبّ است بيمار با دست خويش به سائل عطا كند، و به سائل تذكّر دهد كه برايش دعا كند.»
و نيز فرموده است: روز را با دادن صدقه آغاز كنيد، زيرا صدقه مانع بلاها مى شود.
هر كس در آغاز روز صدقه دهد خداوند شرّ آنچه در آن روز از آسمان فرود مى آيد از او دور مى كند و كسى كه در آغاز شب صدقه دهد خداوند شرّ آنچه را در آن شب از آسمان نازل مى شود از او برطرف مى گرداند.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خداوند يگانه بى همتا به وسيله صدقه، درد، مصيبت، سوختن، غرق شدن، ويرانى و ديوانگى و هفتاد نوع شرّ را كه آن حضرت برشمرد از انسان دور مى كند.»
و نيز فرموده است: «صدقه پنهان خشم پروردگار را خاموش مى كند.»
عمّار از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده و گفته است آن حضرت به من فرمود: «اى عمّار به خدا سوگند صدقه پنهان از صدقه آشكار افضل است و عبادت پنهان از عبادت آشكار نيز فضيلتش بيشتر است.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر گاه سائلى در شب در خانه تان را بكوبد و شما را به ياد خود اندازد او را ردّ نكنيد.»
و نيز فرموده است: «صدقه ده حسنه، وامدادن هيجده حسنه، پيوستن به برادران بيست حسنه و صله رحم داراى بيست و چهار حسنه است.»
از آن حضرت پرسش شد كدام صدقه افضل است فرمود: «صدقه به خويشاوند كينه توز.»
و فرمود: «صدقه دادن انسان به ديگران مقبول نيست، چنانچه خويشاوندى محتاج داشته باشد.»
و نيز فرمود: «ملعون و ملعون است كسى كه زحمت خود را بر دوش ديگران بيندازد، ملعون و ملعون است كسى كه [حقوق ] عائله اش را ضايع كند.»
امام ابو الحسن الرضا (عليه السلام) فرمود: انسان بايد زندگى عائله اش را توسعه دهد تا مرگ او را آرزو نكنند.»»
از امام صادق (عليه السلام) در باره سائلى پرسش شد كه سؤال مى كند معلوم نيست چه كسى است فرمود: «به كسى كه در دل احساس ترحّم به او مى كنى بده.»
و نيز فرمود: «كمتر از يك درهم به او بده» عرض كردم: بيشترين چيزى كه به او مى توان داد؟ فرمود: «چهار دانق [١]» و صافى از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «از جمله آنچه خداوند بر موسى (عليه السلام) در مناجات خود به او فرمود اين است كه: اى موسى سائل را با بخشش خود هر چند كم باشد و يا با ردّ نيكو گرامى بدار. اى پسر عمران كسى نزد تو مى آيد كه نه انس است و نه جنّ، فرشته اى از فرشتگان رحمان است كه تو را در آنچه ما به تو عطا كرده ايم مى آزمايد، و از آنچه ما به تو داده ايم درخواست مى كند، پس بنگر كه تو چه مى كنى.»
و فرمود: «به سائل هر چند سوار بر اسب باشد بدهيد.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «درخواست سائل را ردّ نكنيد، اگر نه اين بود كه مساكين دروغ مى گويند كسى كه آنها را ردّ مى كرد رستگار نمى شد.»
از وليد بن صبيح روايت شده كه گفته است: در خدمت ابى عبد الله (عليه السلام) بودم.
سائلى آمد آن حضرت به او چيزى داد پس از آن سائل ديگرى آمد، نيز به او عطا فرمود سپس سائل ديگرى آمد به او نيز بخشش كرد، و بعد سائل ديگرى آمد به او فرمود: «خداوند روزيت را زياد گرداند.» پس از آن فرمود: «اگر كسى مالش به سى يا چهل هزار درهم برسد و بخواهد همه آنها را در راه حقّ انفاق كند، و اين كار را انجام دهد، و در نتيجه تهيدست شود او يكى از سه كسى است كه دعاى آنها در پيشگاه خداوند مردود است». عرض كردم: آن سه كس كيانند؟ فرمود: «يكى از آنها كسى است كه مالى دارد و آن را در طريق نادرست خرج كند، سپس بگويد: پروردگارا روزيم را برسان.
خداوند در پاسخ او مى گويد: آيا روزيت را نرساندم؟ و ديگر مردى است كه در خانه اش نشسته و در طلب روزى گام برنمى دارد و مى گويد: اى خدا روزيم ده. پروردگار در جوابش مى گويد: آيا من راهى براى به دست آوردن روزى برايت قرار نداده ام؟ و ديگر
(١) دانق- دانگ، يعنى: يك ششم درهم- م.
مردى است داراى همسر كه پيوسته زنش او را آزار مى دهد، و او مى گويد: پروردگارا مرا از اين رهايى ده. پروردگار در پاسخ او مى گويد: آيا من طلاق او را در دست تو قرار نداده ام؟» امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «در هنگام سؤال تا سه تن را اطعام كنيد و اگر بيشتر از آن را بخواهيد اطعام كنيد جز اين كه شما حقّ آن روز خود را ادا كرده ايد.»
و نيز فرموده است: «هنگامى كه به سائل چيزى مى دهيد به آنها بگوييد كه دعا كنند، زيرا دعاى آنها در باره شما به اجابت مى رسد و در باره خودشان مستجاب نمى شود.»
امام صادق (عليه السلام) در باره مردى كه پولى به ديگرى داد تا آن را ميان مستحقّين تقسيم كند فرمود: براى قسمت كننده همان اجر است كه براى دهنده است بى آن كه از اجر دهنده چيزى كاسته شود و اگر احسان بر هفتاد دست جريان يابد همگى آنان از اجر بهره مند مى شوند بى آن كه از اجر صاحب آن چيزى كاسته شود.»
از امام صادق (عليه السلام) پرسش شد كدام صدقه افضل است؟ فرمود: «دادن تهيدست به اندازه توان خود آيا نشنيده اى كه خداوند متعال فرموده است: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ آيا در اين جا فضيلتى مى بينى؟»(١)
(١) حشر/ ٩: اين حديث اشعار دارد به اين كه صدقه دهنده بايد چيزى براى رفع نيازمنديهاى خود باقى بگذارد و اين معنا با قول آن حضرت كه فرموده است: «بهترين صدقه آن است كه از روى غنا و بى نيازى باشد» منافات ندارد، و بايد گفت هر كدام از اين دو نوعى فضيلت دارد، امّا صدقه انسان تهيدست از آن جهت خوب است كه در حالى كه به آن نيازمند است با نفس خويش مبارزه و آن را انفاق مى كند بر خلاف غنىّ كه او توانگر و مالدار است و به آنچه مى دهد اعتنايى ندارد. امّا صدقه غنىّ فضيلتش براى اين است كه انسان با دادن آن مضطر و بيچاره نشده و تهيدست نمى شود، و در واقع مشتى از خروار مى بخشد. در حالى كه فقير اگر آنچه دارد صدقه دهد عاجز و درمانده مى گردد. سجستانى در سنن خود (ج ١، ص ٣٨٩) از جابر نقل كرده كه گفته است در خدمت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بوديم كه ناگهان مردى وارد شد و با او چيزى شبيه تخم مرغ از طلا بود و عرض كرد: اى پيامبر خدا! من اين را از معدنى به دست آوردم، اين را بگير كه صدقه است و جز اين چيزى ندارم. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از او رو گردانيد. وى از جانب سمت راست آن حضرت آمد و سخن خود را تكرار
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خداوند متعال شش خصلت را براى من ناخوش قرار داد، و من آنها را براى اوصياى پس از خود از فرزندان و پيروانم ناخوش مى دارم: بازى در نماز، جماع در حال روزه، منّت پس از صدقه، درآمدن به مساجد در حال جنابت، سركشيدن در خانه ها و خنده در گورستان.»
از مسعدة بن صدقه از امام صادق (عليه السلام) از پدرانش (عليهم السلام) روايت كرده است: «امير مؤمنان (عليه السلام) پنج وسق از خرماى بغيبغه به سوى مردى فرستاد، اين مرد از كسانى بود كه چشم اميد به عطاياى آن حضرت داشت و به بخشش و كمك او خشنود بود و از على (عليه السلام) و ديگران چيزى درخواست نمى كرد. مردى به امير مؤمنان (عليه السلام) عرض كرد: به خدا سوگند فلانى چيزى از شما درخواست نكرده است و از پنج وسق خرما يك وسق
كرد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از او رو گردانيد. سپس از سمت چپ آن حضرت آمد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باز از او رو گردانيد پس از آن از پشت سر آن حضرت آمد در اين هنگام رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آن را از او گرفت و سپس به طرف او انداخت بطورى كه اگر به او اصابت مى كرد وى را دردمند مى ساخت و يا مى كشت، و فرمود: يكى از شما همه داراييش را مى آورد و مى گويد: اين صدقه است و سپس مى نشيند و از مردم براى زندگيش درخواست كمك مى كند. بهترين صدقه آن است كه از روى غنا و توانگرى باشد گفته شده: مقصود چيزى است كه زايد بر هزينه عائله اش بوده و از آن بى نياز باشد، و اين توجيه نيكويى است. و نيكوتر و كاملتر از آن اين است كه گفته اند: منظور از صدقه دادن تهيدست به اندازه توان خود، شخص مجرّد و بى عائله است زيرا ايثار بر نفس عمل نيكويى است چنان كه خداوند فرموده است: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ. و حديث صدقه دادن از روى غنا و توانگرى حمل بر افراد عائله مند شده زيرا ديگران را بر عائله ترجيح دادن ناپسند است چنان كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «ملعون است كسى كه عائله اش را ضايع سازد» و نيز فرموده است: «دست دهنده بهتر از دست گيرنده است، و در بخشش از عائله ات آغاز كن» و «بهترين صدقه آن است كه از روى غنا و توانگرى باشد» و «هر كس عفاف و پارسايى ورزد خداوند او را عفيف و پارسا مى كند و كسى كه بى نيازى نشان دهد خداوند او را بى نياز مى كند». در معناى اين حديث از اهل بيت (عليهم السلام) وارد است كه: «بهترين صدقه آن است كه بى نيازى را در پى داشته باشد».برايش كافى بود.

امير مؤمنان (عليه السلام) به او فرمود: خداوند امثال تو را در ميان مؤمنان زياد نگرداند من مى بخشم و تو بخل مى ورزى. هر گاه به كسى كه چشم اميدش را به من دوخته چيزى ندهم مگر آنگاه كه از من بخواهد و پس از سؤال و درخواست به او عطا كنم در حقيقت چيزى جز بهاى آنچه از او گرفته ام به وى نداده ام، زيرا من در برابر بخشش خود او را وادار كرده ام آبرويش را كه براى پروردگار من و پروردگارش به هنگام عبادت بر خاك مى ريزد و حوايج خود را از او مى خواهد در نزد من بريزد. هر كس با برادر مسلمانش چنين كند در حالى كه بداند وى مستحقّ صله و احسان اوست خداوند را در دعاى خود براى برادر مؤمنش تصديق نكرده است زيرا او با زبان براى او بهشت را آرزو مى كند در حالى كه از مال پستى كه در اختيار دارد نسبت به او دريغ مى ورزد. بنده در دعاى خود مى گويد: خداوندا مؤمنان و مؤمنات را بيامرز، و چون طلب آمرزش براى او مى كند بهشت را براى وى درخواست كرده است. و كسى كه به زبان اين را بگويد و در عمل آن را تحقّق ندهد سخت بى انصافى كرده است.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه نمى تواند با ما ارتباط برقرار كند با دوستان شايسته ما ارتباط داشته باشد تا ثواب رابطه با ما براى او نوشته شود و كسى كه قادر به ديدار ما نيست دوستان شايسته ما را ديدار كند تا ثواب زيارت ما برايش ثبت گردد.»
و نيز در الفقيه آمده كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «نخستين چيزى كه در آخرت بدان آغاز مى شود صدقه دادن آب است.»- يعنى در دادن اجر و پاداش- ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است. «خداوند خنك كردن جگرهاى داغ را دوست مى دارد. كسى كه جگر تشنه حيوان و غير آن را سيرآب كند خداوند او را در سايه عرش خود قرار مى دهد در روزى كه سايه اى جز سايه آن نيست.»
معاوية بن عمّار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هر كس در محلّى كه آب يافت مى شود آب بدهد مانند كسى است كه برده اى را آزاد كرده است و كسى كه به جايى آب رساند كه آب در آن يافت نمى شود همچون كسى است كه انسانى را زنده كرده و آن كه يك نفر را زنده كند مانند آن است كه همه مردم را زنده كرده است.»



۸
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


بيان پنهان يا آشكار گرفتن صدقه

طالبان اخلاص در اين باره اختلاف كرده اند برخى بدين گرايش دارند كه پنهان دادن صدقه افضل است و بعضى اظهار آن را بهتر دانسته اند، و ما به مقاصد آنانى كه در هر يك از اين دو صورت وجود دارد اشاره مى كنيم و سپس آنچه را در اين مورد سزاوار است بيان خواهيم داشت.

امّا اخفاى صدقه و در آن پنج مقصد است:

١- دادن صدقه در پنهانى به پوشيده ماندن حال گيرنده نزديكتر است
، زيرا گرفتن آشكار آن مايه هتك حريم مروّت و كشف حاجت گيرنده، و خروج او از صيانت نفس و تعفّفى است كه محبوب است و ناآگاهان اهل آن را از غايت عفاف در زمره توانگران به حساب مى آورند.

٢- پنهانى دادن صدقه موجب سالمتر ماندن دلهاى مردم و زبان آنهاست
زيرا بسا كه به گيرنده حسادت ورزند و يا گرفتن صدقه را بر او زشت شمارند و پندارند كه او از آن بى نياز است، و يا به او نسبت زياد گرفتن دهند و در هر حال حسادت و بدگمانى و غيبت از گناهان كبيره است و حفظ مردم از ارتكاب اين گناهان سزاوارتر مى باشد.
ابو ايّوب سجستانى گفته است: من پوشيدن جامه نو را از بيم اين كه در همسايگانم ايجاد حسد كند ترك كرده ام. يكى از زهّاد گفته است: بسا من استفاده از چيزى را ترك كرده ام به خاطر اين كه دوستانم نگويند: اين را از كجا آورده است.
از ابراهيم تيمى نقل است كه بر تن او جامه نوى ديده شد يكى از دوستانش به او گفت: اين را از كجا آورده اى؟ به او پاسخ داد: برادرم خيثمه آن را بر من پوشانيده است و اگر مى دانستم مستحقّين آن از اين امر آگاه خواهند شد آن را نمى پذيرفتم.

٣- اخفاى صدقه كمكى است به دهنده آن
كه بتواند عمل خود را پوشيده نگه دارد زيرا عطاى پنهان افضل از بخشش آشكار است، و كمك كردن در اتمام كار نيك نيك است و كتمان از دو طرف تحقّق نمى يابد، چه اگر مثلا گيرنده آن را اظهار كند عمل دهنده نيز مكشوف خواهد شد.
شخصى به يكى از عالمان آشكارا چيزى داد. او آن را ردّ كرد، و ديگرى به او در نهان چيزى پيشكش كرد وى پذيرفت در اين باره از او پرسش شد. پاسخ داد: اين مرد با پنهان داشتن احسان خود به مقتضاى ادب رفتار كرد از او پذيرفتم، ليكن او در عمل خود سوء ادب به خرج داد و احسانش را ردّ كردم.
مردى به يكى از صوفيان در جلو چشم مردم چيزى داد او آن را ردّ كرد. به او گفت:
چرا آنچه خداوند به تو داده به او باز مى گردانى؟ پاسخ داد: تو در چيزى كه براى خدا بود غير خدا را شريك گردانيدى، و به اين كه تنها خداوند به كار تو مى نگرد بسنده نكردى از اين رو شرك تو را به تو باز گردانيدم.

٤- در اظهار گرفتن عطا ذلّت و خوارى است
و مؤمن حقّ ندارد خويشتن را خوار و ذليل كند.
يكى از عالمان عطاى پنهانى را مى گرفت و از قبول بخشش آشكار امتناع مى كرد و مى گفت: اظهار آن موجب خوارى علم و ذلّت اهل آن است و من هرگز با خوار كردن علم و ذليل گردانيدن اهل آن چيزى از دنيا را عزيز و بلند مرتبه نمى گردانم.

٥- صدقه را در پنهانى دادن موجب احتراز از شبهه شركت است
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه برايش هديّه اى آورده شود و كسانى نزد او حاضر باشند آنان درآن هديّه شريك مى باشند.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى از محمّد بن مسلم روايت كرده كه گفته است: امام (عليه السلام) فرمود: «همنشينان انسان در هديّه شريك او هستند.»
عثمان بن عيسى به سند مرفوع روايت كرده كه امام (عليه السلام) فرموده است: «اگر طعامى به كسى هديّه شود و اشخاصى نزد او حضور داشته باشند آنان در آن هديّه شريكند، ميوه باشد يا غير آن.»
غزّالى مى گويد: چنانچه هديّه نقره يا طلا باشد آنرا از عنوان هديّه بودن خارج نمى كند، و دادن سيم و زر به تنهايى در پيش روى مردم مكروه است، مگر آن كه همگى رضايت دهند و اين عمل از شبهه شركت آنها خالى نيست و اگر در حال تنهايى به وى دهند از اين شبهه مصون خواهد بود.

امّا در اظهار و گفتن آن چهار مقصد است:

١- گرفتن صدقه آشكار گوياى اخلاص و صدق
و مصونيّت از تلبيس و رياست.

٢- موجب سقوط جاه و منزلت و اظهار عبوديّت و مسكنت و بيزارى از كبر و دعوى استغناء و افتادن از چشم مردم است
يكى از عارفان به شاگردش گفت: اگر صدقه مى گيرى در هر حال آشكارا بگير زيرا در هر صورت تو را يكى از دو حال است: يا به سبب گرفتن صدقه آشكار از دل دهنده ساقط مى شوى و اين خود مرا دو مطلوب است زيرا به مصون ماندن دين نزديكتر و آفت آن به نفس كمتر است و يا با اظهار صدق خود بر مرتبه خويش در دل او مى افزايى و اين همان چيزى است كه برادر تو خواهان آن است، زيرا با مزيد محبّت و حرمت تو ثواب او افزون مى شود و تو هم كه سبب مزيد ثواب او شده اى مأجور خواهى بود.

٣- عارف و خداشناس نظرش جز به سوى خدا نيست
و پنهان و آشكار در پيش او يكى است و اختلاف حال در توحيد و خداپرستى شرك است.
برخى از عرفا گفته اند: ما به دعاى كسى كه صدقه را در پنهانى مى گيرد و در آشكار ردّ مى كند ارزش نمى نهاديم، زيرا توجّه به خلق كه حاضرند يا غايب نشانه نقصان حال است، بلكه بايد نظر به خداوند يگانه محدود و منحصر باشد.
نقل شده است يكى از مشايخ به يكى از مريدان تمايل زيادى داشت و اين امر بر ديگر شاگردان گران مى آمد. شيخ بر آن شد كه برترى او را به آنان نشان دهد، از اين رو به هر يك از مريدان ماكيانى داد، و به هر كدام گفت: آن را در جايى ذبح كن كه كسى تو را نبيند. همگى رفتند و ماكيانها را ذبح كردند و نزد او آوردند، جز آن مريد كه وى مرغ را زنده باز گردانيد. شيخ به او گفت: چرا مانند ديگر ياران آن را نكشتى؟ پاسخ داد: جايى نيافتم كه در آن كسى مرا نبيند، چه خداوند متعال در هر جا كه باشم مرا مى بيند. شيخ گفت: براى همين است كه به او رغبت بيشتر دارم، زيرا او جز به خدا توجّه ندارد.

٤- اظهار گرفتن صدقه عمل به سنّت شكرگزارى است
خداوند متعال فرموده است: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ و كتمان نعمت ناسپاسى است. خداوند كسى را كه عطاى او را كتمان كند نكوهش كرده و او را بخيل شمرده و فرموده است: الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ الله من فَضْلِهِ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هنگامى كه خداوند نعمتى بر بنده اى ارزانى داشت دوست دارد آن را بر او ببيند.» مردى به يكى از عرفا در پنهانى چيزى داد. گيرنده با دستش آن را بلند كرد و گفت: اين از دنياست و آشكار آن بهتر است، و در امور آخرت پنهان آن افضل است. از اين رو برخى گفته اند: اگر در جلوى روى مردم به تو چيزى داده
شد آن را بگير سپس در پنهانى آن را برگردان.
بر شكر نعمت ترغيب زياد شده، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه شكر مردم را نگويد خدا را شكر نگفته است». و شكر احسان جانشين تلافى آن است تا آن جا كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: هر كس به شما احسانى كرد به او تلافى كنيد و اگر آن را نتوانيد، از او سپاسگزارى و برايش دعاى خير كنيد تا آن حدّ كه بدانيد كار او را تلافى كرده ايد. هنگامى كه مهاجران در شكرگزارى از انصار به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عرض كردند:
اى پيامبر خدا! ما قومى بهتر از اينها كه نزدشان فرود آمده ايم نديده ايم، اموال خود را با ما قسمت كردند به قدرى كه ترسيديم همه ثوابها را آنها برده باشند فرمود:
«چنين نيست، مادام كه از آنها شكرگزارى كنيد و از آنان ستايش و قدردانى به عمل آوريد» يعنى اين كار جبرانى براى عمل آنهاست.
اكنون كه اين مقاصد شناخته شد، بايد دانست كه آنچه از اختلاف نظر ميان مردم در اين باره نقل شده اختلاف نظر در اصل مسأله نيست بلكه اختلاف در حال است.
روشنتر اين كه ما بطور قاطع نمى گوييم كه در همه حالات پوشيده داشتن صدقه افضل است يا اظهار آن، بلكه اين امر با اختلاف نيّات مختلف مى شود و نيّات با اختلاف احوال و اشخاص مختلف مى گردد. از اين رو بايد دارنده اخلاص مراقب نفس خويش باشد تا با رشته غرور به چاه هلاكت نيفتد و به نيرنگ طبع و مكر شيطان فريفته نشود و مكر و فريب در پوشيده داشتن آن بيش از اظهار آن است، هر چند در هر يك از آن دو مداخله دارد.
امّا مكر و فريب شيطان در پوشيده داشتن صدقه به سبب اين است كه طبيعت انسان مايل است جاه و منزلت او پيوسته حفظ شود و قدر او از چشم مردم ساقط نگردد و مردمان به او به ديده حقارت و به دهنده به چشم منعم و احسان كننده ننگرند و اين دردى است كه در نفس نهفته و جايگزين است و شيطان به واسطه آن اغراض زشت خود را خوب توجيه مى كند تا در مقاصد پنجگانه اى كه ذكر كرديم تعلّل و درنگ كند.
امّا محك و معيار همه اينها يك امر است و آن اين كه تألّم او از آشكار شدن صدقه اى كه گرفته است مانند تألّمى باشد كه از آشكار شدن صدقه اى كه يكى از اقران و امثال او گرفته است به وى دست دهد زيرا اگر مقصود او صيانت مردم از غيبت و حسد و بدگمانى است، و يا منظورش پرهيز از هتك ستر و يا كمك بر اخفاى عمل عطا كننده، و يا صيانت عمل از زبونى است، همه اين امور در آشكار شدن صدقه اى كه برادر او اخذ كرده حاصل است. لذا اگر مكشوف شدن امر برادرش بر او سنگين تر از امر ديگرى باشد فرض او كه در پوشيده داشتن صدقه منظورش پرهيز از اين مقاصد بوده درست نيست، بلكه ناشى از مكر شيطان و فريب او بوده است چه زبون كردن علم از آن جهت كه علم است ممنوع است نه از جهت آن كه علم زيد و يا عمرو است. همچنين غيبت از آن رو حرام است كه باعث تعرض به آبرويى است كه مصون است نه از آن حيث كه بخصوص تعرض به حيثيّت زيد يا ديگرى است. هر كسى اين مقاصد را بخوبى در نظر گيرد بسا آن كه شيطان در برابر او زبون شود و گرنه همواره عملش بسيار و بهره اش اندك خواهد بود.
امّا در مورد اظهار صدقه ميل طبع بدان به سبب آن است كه دل دهنده خوشحال مى شود و باعث ترغيب او به نظاير اين عمل است و اظهار آن در نزد ديگران نوعى مبالغه در شكر مى باشد تا در اكرام و احترام او رغبت كنند و اين دردى نهفته در باطن است و شيطان در اين امر زمانى بر انسان ديندار غلبه مى يابد كه اين پليدى باطنى را به صورت سنّت در نظر او جلوه گر سازد و به او بگويد: شكرگزارى از منعم سنّت و پوشيده داشتن آن ريا مى باشد و مقاصدى را كه ذكر كرديم بر او القاء مى كند تا او را به اظهار وادارد و قصد باطنى او همان است كه گفته شد. معيار اين امر آن است كه به گرايش نفس خود به شكر بنگرد در جايى كه خبر آن به عطا كننده و يا كسى كه به عطاى او رغبت دارد نرسد و در پيش جماعتى نباشد كه از اظهار بخشش خويش كراهت و به
اخفاى آن رغبت دارند و عطاى خود را به كسى مى دهند كه آن را پوشيده نگه دارد و شكرگزارى نكند. در اين هنگام اگر در احوال او تفاوتى ايجاد نشود بايد بداند كه انگيزه اش در اظهار اقامه سنّت و ذكر نعمت است و گرنه او مغرور و فريب خورده است.
سپس هنگامى كه دانست باعث او بر اظهار، عمل به سنّت است بايد از اداى حقّ عطا كننده غفلت نورزد و بنگرد اگر دهنده از كسانى است كه سپاسگزارى و شهرت را دوست دارد بايد عطاى او را پوشيده بدارد و سپاسگزارى نكند، زيرا اداى حقّ او در اين است كه وى را بر ظلم كمك نكند، چه انتظار شكر از ديگران ظلم است و هر گاه از حال او بفهمد كه او شكرگزارى را دوست نمى دارد و بخشش او براى اين مقصود نيست شكر او را بگويد و صدقه دادن او را اظهار كند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به همين مناسبت به مردى كه در پيش روى او وى را ستودند فرمود: «گردن وى را زديد اگر آن را بشنود رستگار نخواهد بود.»
با اين حال آن حضرت بعضى را در پيش روى آنها مى ستود، زيرا آن حضرت بر يقين آنها اعتماد داشت و مى دانست كه اين عمل به حال آنها زيان ندارد بلكه بر رغبت آنها به كار خير مى افزايد از اين رو به يكى از آنها فرمود: «او سرور چادرنشينان است» و در باره ديگرى گفت: «اگر بزرگ قومى بر شما وارد شد او را گرامى بداريد.» و نيز سخن مردى را شنيد و به شگفت آمد و فرمود: «برخى از سخنان به پايه سحر مى رسد.»
و فرمود: «هر گاه يكى از شما در برادر خود نكويى ببيند به او خبر دهد، چه اين امربر رغبت او به نيكى مى افزايد.»
و فرمود: «هر گاه مؤمن در پيش رويش ستوده شود ايمان در دلش فزونى يابد.»»
گفته شده است: هر كس خويشتن را بشناسد ستايش مردم به او زيانى نمى رساند.
سزاوار است كسى كه مراقب قلب خويش است اين نكته هاى دقيق را رعايت كند، زيرا به كار گرفتن جوارح بدون در نظر گرفتن اين دقايق به سبب كثرت رنج و كمى نفع موجب مضحكه شيطان و شماتت اوست. و امثال اين علم است كه در باره آن گفته مى شود: فرا گرفتن يك مسأله از آن از عبادت يك سال افضل است، چه با دانستن اين علم، عبادت تمام عمر زنده مى شود و با ندانستن آن عبادتهاى عمر باطل مى گردد.
خلاصه آن كه صدقه را در برابر مردم گرفتن و در پنهان باز گردانيدن بهترين و سالمترين روشهاست و نبايد آن را با تعارف و سخن آرايى ردّ كرد، مگر آن كه معرفت انسان تا آن حدّ كامل شود كه آشكار و نهان براى او تفاوتى نداشته باشد و اين كبريت احمر است كه گفته مى شود و ديده نمى شود.

بيان اين كه گرفتن صدقه بهتر است يا زكات
گفته شده است: گرفتن صدقه افضل است، زيرا اخذ زكات باعث ايجاد زحمت براى مستمندان و وارد ساختن فشار بر آنان است و بسا شرايط استحقاق به گونه اى كه در قرآن آمده است در گيرنده بطور كامل وجود نداشته باشد، امّا در صدقه امر آسانتر است.
ولى برخى گفته اند گرفتن زكات سزاوارتر است، چه آن كمكى بر اداى واجب است و اگر همگى مستمندان از گرفتن زكات سرباز زنند گناه كرده اند. ديگر آن كه در زكات منّتى نيست، چه آن حقّى است كه خداوند براى بندگان نيازمند خود واجب كرده است.
و نيز گرفتن زكات براساس نيازمندى است و هر انسانى بطور قطع به نيازمندى خود
واقف مى باشد در حالى كه صدقه در واقع گرفتن وام است، چه صدقه دهنده غالبا آن را به كسى مى دهد كه به خوبى وى عقيده دارد. و نيز همگامى با مستمندان به فروتنى و تذلّل نزديكتر و از تكبّر و برتريجويى دورتر است، زيرا گاهى انسان صدقه را به صورت هديّه مى گيرد و از آن تميز داده نمى شود، و اين روشنگر ذلّتى است كه در اخذ صدقه و نياز بدان وجود دارد.
امّا حقّ آن است كه اين امر بر حسب حالات مختلف شخص و آنچه بر طبع او غالب است و نيّتى كه كرده است مختلف مى شود از اين رو اگر او در داشتن استحقاق خود شك و شبهه اى دارد نبايد زكات اخذ كند و هر گاه خود را بطور قطع مستحقّ بداند چنان كه اگر وامى گرفته و آن را در راه خير صرف كرده و امكان اداى آن را ندارد استحقاق او مسلّم خواهد بود. اگر ميان صدقه و زكات مخيّر شود چنانچه در صورت امتناع او از اخذ، صاحب مال آن را به ديگرى صدقه نخواهد داد بايد صدقه را از او بگيرد، چه زكات واجب است و صاحبش آن را به مستحقّ مى رساند، و اخذ آن از سوى او موجب فزونى اعمال خير و توسعه حال مستمندان خواهد بود. اگر آن مال در معرض صدقه باشد و در گرفتن زكات فشارى بر مستمندان وارد نمى شود، در اخذ هر كدام كه بخواهد مخيّر خواهد بود. و تفاوت چندانى ميان آن دو نيست امّا گرفتن زكات غالبا در سركوب نفس و خوار كردن آن مؤثّرتر است.
مى گويم: در شقّ اخير كه گفته است گيرنده ميان اخذ زكات و صدقه مخيّر مى باشد، اخذ صدقه سزاوارتر است. چه همان گونه كه ذكر شد به سبب مباح بودن آن براى معصومين (عليهم السلام) از زكات پاكيزه تر است، بويژه اگر گيرنده از اهل علم و بصيرت باشد بلكه اخذ صدقه نيز جز در صورت ضرورت شديد براى او سزاوار نيست، چه رسد به زكات چنان كه از حديث منقول از امام عسكرى (عليه السلام) دانسته شد، با اين حال در صورت ضرورت اخذ آن واجب است. امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «ترك كننده زكات در حالى كه گرفتن آن بر او واجب گرديده مانند منع كننده زكات است كه اداى آن بر او
واجب شده باشد»

باب پنجم در زكات بدن
كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) و آن حضرت از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده است: «روزى به اصحاب خود فرمود: هر مالى كه زكاتش داده نشود ملعون است، هر بدنى زكاتش داده نشود ملعون است، هر چند در هر چهل روز يكبار. عرض شد: اى پيامبر خدا! ما زكات مال را دانسته ايم، زكات بدن چيست؟ فرمود: اين كه دچار آفت شود. امام (عليه السلام) فرمود: اصحاب چون اين را شنيدند رنگ چهره آنان تغيير كرد. چون پيامبر دگرگونى رنگ رخسار آنها را ديد، فرمود: آيا مى دانيد در اين گفتار منظورم چيست؟ عرض كردند: نه اى پيامبر خدا، فرمود: اين كه بر انسان خراشى وارد شود، پايش به سنگ خورد، بلغزد، به بيمارى دچار شود، خارى در بدنش فرو رود و نظاير اينها ... تا آن جا كه در حديث خود فرمود: پلكهاى چشم بى اختيار به لرزش درآيد.»
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «براى هر جزئى از اجراى تو زكاتى از سوى خداوند بر تو واجب شده بلكه بر هر رويشگاه موى تو، بلكه بر هر چشم بر همزدن تو، زكات چشم با عبرت نظر كردن و از شهوات و نظاير آنها چشم پوشيدن است، زكات گوش شنيدن علم و حكمت و قرآن و فوايد دين، و استماع موعظه و نصيحت و آنچه رستگارى تو در آن است مى باشد همچنين اعراض از هر چه ضدّ اينهاست اعمّ از دروغ و غيبت و امثال آنها. زكات زبان نصيحت به مسلمانان و بيدار ساختن غافلان و كثرت تسبيح و ذكر و جز اينهاست. زكات دست بذل و بخشش به سبب نعمتهايى كه خداوند بر تو ارزانى داشته و به كار بردن آنها در راه نوشتن علوم و جلب
منافعى كه مسلمانان در راه طاعت حق تعالى از آنها بهره مند شوند و بازداشتن دستها از شرّ و بدى. زكات پا گام برداشتن در راه زيارت صالحان و مجالس ذكر و اصلاح ميان مردم و صله رحم و جهاد و آنچه در آن صلاح دل و سلامت دين است. اينها را تنها صاحبدلان و پرهيزگاران به كار مى بندند، و آنچه جز بندگان مقرّب و مخلص خداوند بدان نائل نمى شوند از حدّ شماره بيرون است، و تنها آنان صاحبان اين اعمالند نه ديگران.»
اين است پايان كتاب اسرار زكات و مسائل مهمّ آن از كتاب المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء و به خواست خداوند در دنبال آن كتاب اسرار روزه و مسائل مهمّ آن ذكر مى شود. و الحمد للّه أوّلا و آخرا.

كتاب اسرار روزه و مسائل مهمّ آن
اين كتاب ششم از بخش عبادات از المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء است بسم الله الرّحمان الرّحيم سپاس ويژه خداوندى است كه با دفع مكر و فريب شيطان از بندگانش منّت خود را بر آنان بزرگ داشته و شيطان را در آرزويش نوميد و در ظنّ خود زيانكار و خاسر گردانيده چه خداوند روزه را براى دوستانش سپر و دژى استوار قرار داده، و درهاى بهشت را به روى آنان گشوده و آنها را آگاه فرموده كه شيطان به وسيله شهوات نهفته به دلهاى آنان راه مى يابد و با سركوب اين شهوات نفس مطمئنّه نيرومند و در شكست دشمن خود پيروز مى شود.
و سلام و درود فراوان بر سرور پيامبران محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه رهنماى حقّ و بنيانگذار سنّت است و بر خاندان معصوم و اصحاب خردمند او باد.
امّا بعد، بايد دانست كه روزه ربع ايمان است و اين به مقتضاى قول پيامبر
اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است كه فرموده: «روزه نصف صبر است» و «صبر نصف ايمان مى باشد» ديگر اين كه روزه از ميان ساير اعمال و اركان داراى اين امتياز و ويژگى است كه به خداوند انتساب دارد، چه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از سوى او بيان كرده است: «هر كار نيكى ده تا هفتصد برابر ثواب دارد جز روزه كه آن براى من است و پاداش آن را من مى دهم.»
خداوند متعال فرموده است: إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ و چون روزه نصف صبر است پاداش آن از اندازه و حساب بيرون است. در فضيلت آن كافى است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست بوى دهن روزه دار در نزد پروردگار از بوى مشك خوشتر است. خداوند مى فرمايد: او شهوت و خوردنى و آشاميدنى را به خاطر من ترك كرده پس روزه براى من است و من پاداش آن را مى دهم.»
همچنين پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بهشت را درى است كه بآن ريّان گفته مى شود، از آن در جز روزه داران وارد نمى شوند.»
به روزه دار وعده لقاى پروردگار داده شده و اين پاداش روزه اوست. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روزه دار دو خوشحالى دارد: يكى زمان افطار و ديگرى به هنگام لقاى پروردگار.»
و نيز فرموده است: «براى هر چيزى درى است و در عبادت روزه است.»
و فرموده است: «خواب روزه دار عبادت است.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) در الفقيه روايت است كه امام باقر (عليه السلام) فرمود:
«اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز، زكات، حجّ، روزه و ولايت.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روزه سپرى در برابر آتش است.»
و نيز فرموده است: «روزه دار در عبادت است هر چند در بسترش خوابيده باشد، و اين تا هنگامى است كه غيبت مسلمانى نكند.»
و نيز پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته كه خداوند متعال فرموده است: «روزه براى من است و پاداش آن را من مى دهم، و روزه دار را دو خوشحالى است: يكى زمان افطار و ديگرى به هنگام ديدار پروردگارش، و به آن كه جان محمّد در دست اوست سوگند كه بوى دهن روزه دار در نزد خداوند از بوى مشك خوشتر است.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به اصحاب خود فرمود: «آيا شما را خبر ندهم به چيزى كه اگر آن را به جا آوريد شيطان از شما دور مى شود همچنان كه مشرق از مغرب دور است؟ گفتند:
آرى اى پيامبر خدا، فرمود: روزه روى شيطان را سياه مى كند، صدقه پشت او را مى شكند، دوستى براى خدا و كمك به كارهاى نيك دنباله او را قطع مى كند، و استغفار رگ حيات او را مى برد. براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است.»
و فرموده است: «خداوند فرشتگانى را مأمور كرده است كه براى روزه داران دعا كنند» و فرمود: «جبرئيل از پروردگار متعال به من خبر داد كه فرموده است: فرشتگان را براى هيچ يك از آفريدگانم مأمور به دعا نمى كنم، مگر اين كه دعاى آنها را در مورد او اجابت مى كنم.»
امام صادق (عليه السلام) در باره آيه: اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ فرموده است: «مقصوداز صبر روزه است.»
و فرموده است: «هنگامى كه بر انسان مصيبتى نازل و يا دچار سختى مى شود روزه بگيرد، چه خداوند متعال فرموده است: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ.»
و فرموده است: «هر كس براى خدا در شدّت گرما يك روز روزه بگيرد و دچار تشنگى شود خداوند هزار فرشته را مأمور مى كند تا زمانى كه افطار كند صورت او را نوازش كنند و به وى مژده دهند كه خداوند فرموده است: چقدر بو و روح تو پاكيزه است اى فرشتگانم گواهى دهيد كه من او را آمرزيدم.»
امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «خواب قيلوله (چاشتگاهى) كنيد كه خداوند متعال روزه دار را در خواب مى خوراند و مى نوشاند.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «خواب روزه دار عبادت، خاموشى او تسبيح، عملش مقبول و دعايش مستجاب است.»
بزرگترين پاداش را روزه ماه رمضان دارد. در حديث نبوى است: «كسى كه ماه رمضان را از روى ايمان و براى رضاى خدا روزه بگيرد، و گوش و چشم و زبانش را از مردم باز دارد خداوند روزه اش را قبول مى كند و گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد و پاداش صابران را به او عطا مى كند.»
در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در باره شب قدر پرسيدند، آن حضرت برخاست و در خطبه اى كه ايراد كرد پس از سپاس خداوند فرمود:
امّا بعد. شما از شب قدر از من پرسيديد و من آن را از شما پوشيده نمى دارم، چه من به آن دانا نيستم. اى مردم بدانيد كسى كه ماه رمضان بر او وارد شود و تندرست و بى عيب باشد روزهايش را روزه بدارد، و پاره اى از قرآن را در شب آن بخواند، و بر نمازش مواظبت
كند، و در هواى گرم به نماز جمعه بشتابد و بامداد در نماز عيدش حاضر شود او شب قدر را درك كرده و به جايزه پروردگارش رسيده است.» امام صادق (عليه السلام) فرمود: «به خدا سوگند به جوايزى دست يافته كه مانند جايزه هاى بندگان نيست.»
و نيز به سند صحيح از آن حضرت نقل است كه فرمود: «خداوند روزه را واجب فرمود تا دارا و نادار برابر شوند، زيرا دارا گرسنگى را نچشيده تا به نادار رحم كند، براى اين كه دارا در هر زمان چيزى را خواسته بر آن دست يافته است از اين رو خداوند اراده فرمود ميان بندگانش برابرى ايجاد كند، و به دارا طعم گرسنگى و سختى را بچشاند تا بر ضعيف رقّت آورد و بر گرسنه رحم كند.»
گفته شده: اگر فوايد روزه منحصر به همين بود كه انسان را از پرتگاه لذّات پست حيوانى تا قلّه شباهت به فرشتگان روحانى بالا مى برد در ستايش و فضيلت آن كافى بود.
غزّالى مى گويد: هر آينه روزه براى خداست و شرافت دارد و چون به او منسوب است، هر چند تمامى عبادات براى اوست، و خانه كعبه شريف است چون به او انتساب دارد، و سراسر زمين از آن اوست امّا نسبت روزه به او براى دو مقصود است:
اوّل- اين كه روزه مشتمل بر بازداشتن نفس و ترك مشتهيات است و اين امرى است پوشيده و پنهان و عملى نيست، كه مشاهده شود در حالى كه همه عبادات و طاعات قابل اشاره مى باشند و مى توانند در معرض ديد مردم قرار گيرند و روزه طاعتى است كه جز خداوند بدان آگاه نيست چه او عملى باطنى و صبر ناب است.
دوّم- آن كه روزه دشمن خدا را مقهور مى كند، زيرا شهوات وسيله شيطانند و خوردن و آشاميدن شهوات را تقويت و نيرومند مى كند از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «شيطان مانند خون در درون فرزند آدم جريان دارد، پس رهگذر او را با گرسنگى تنگ كنيد.» بزودى فوايد گرسنگى در كتاب كسر الشهوتين (سركوب شهوت بطن وفرج) از بخش مهلكات بيان خواهد شد.
بنابر اين چون روزه بخصوص موجب سركوبى شيطان و بسته شدن رخنه ها و تنگ كردن گذرگاههاى اوست شايستگى اين اختصاص را يافته است كه به خداوند انتساب داشته باشد چه سركوبى دشمن خدا به منزله يارى خداوند است و خدا زمانى بنده را يارى مى كند كه بنده خدا را يارى دهد، چنان كه فرموده است: إِنْ تَنْصُرُوا الله يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ چه بنده بايد تلاش خود را آغاز كند تا خداوند با هدايت خود او را پيروز فرمايد. به همين مناسبت فرموده است: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ.
إِنَّ الله لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ و تغيير در نفس از طريق سركوب كردن شهوات است، و شهوتها چراگاه شياطين و مرغزار آنهاست و تا اين چراگاهها سرسبز و پرگياه است آمد و شد آنها برقرار خواهد بود، و مادام كه شياطين تردّد دارند جلال كبريايى بر بنده تجلّى نخواهد كرد و او پيوسته از لقاى پروردگار محجوب خواهد بود. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اگر نه اين بود كه شياطين پيوسته بر گرد دلهاى آدميان مى گردند آنان ملكوت آسمانها را مى ديدند.»»
از اين رو روزه دروازه عبادات و در جنگ با شياطين به منزله سپر است و چون فضيلت آن تا آن حدّ است كه ذكر شد ناگزير بايد شرايط و اركان و آداب و سنّتهاى ظاهرى و باطنى آن بيان شود و ما آنها را در سه باب ذكر مى كنيم:

باب اول در شرايط و واجبات و مكروهات و سنّتهاى ظاهرى روزه و موجبات بطلان آن
مى گويم: ما اين امور را بر طبق طريقه اهل بيت (عليهم السلام) به شرح زير بيان مى كنيم

شرايط آن:
روزه بر هر فرد مكلّفى كه خالى از حيض و نفاس و از هر گونه بيمارى مضرى ايمن، و در محلّ خويش مقيم يا در حكم مقيم باشد واجب است. بدون رعايت اين شرايط روزه درست نيست، جز از كسى كه به خواب رفته يا بيهوش يا ديوانه شده به شرط آن كه پيش از آن نيّت كرده باشد و همچنين روزه كودك مميّز ليكن در همه اينها به استثناى روزه شخص خوابيده اختلاف است، و در عدم صحّت روزه زنى كه دچار حيض يا نفاس مى باشد و بيمارى كه مبتلا به مرضى است كه روزه برايش ضرر دارد هيچگونه خلافى نيست.
در مورد مسافر اختلافى وجود ندارد كه روزه ماه رمضان و هر گونه روزه واجب در غير رمضان از او درست نيست جز سه روز، روزه بدل هدى و هيجده روز بدل بدنه براى كسى كه پيش از غروب عمدا از عرفات كوچ كرده و همچنين روزه نذر مشروط به سفر و حضر، ليكن در اين روزه اخير اشكال كرده اند، و احوط اين است كه از منعقد كردن چنين نذرى خوددارى شود. در مورد روزه مستحب مسافر اقوال چندى گفته شده كه يكى از آنها مكروه بودن آن است، ليكن اصحّ آن است كه مسافر مطلقا از گرفتن روزه خوددارى كند جز سه روز روزه حاجت در كنار قبر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم). روزه هيچ يك از دارندگان عذر كه ذكر شد درست نيست مگر روزه مسافرى كه جاهل به حكم باشد و قضاى روزه ايّام حيض و نفاس و بيمارى و مسافرت واجب است و نيز اگر عذر بيمار و مسافر پيش از زوال برطرف شود، بر خلاف ديگر صاحبان عذر، روزه بر آنان واجب مى باشد. اگر عذرشان در اثناى روزه به آنها دست دهد، چنانچه عذر آنها بيمارى است بايد افطار كنند هر چند كمى پيش از غروب باشد همچنين است زن اگر دچار حيض يا نفاس شود. امّا مسافر اصحّ اين است كه اگر پيش از ظهر از وطنش خارج شده بايد افطار كند و بعد قضاى آن را بگيرد، و چنانچه بعد از ظهر بيرون آمده است بايد همچنان روزه بماند، و اين طبق روايات صحيح مستفيضى است كه در دست است، و در اين مورد اقوال ديگرى نيز گفته شده است. زن باردار نزديك به زايمان، و زن شير دهنده اى كه كم شير باشد اگر ظنّ پيدا كنند كه روزه براى آنها يا كودك آنها ضرر دارد بايد افطار كنند و براى هر روز يك مدّ طعام كفّاره دهند و بعد هم قضاى ايّام افطار را به جا آورند. به همين گونه است حكم مرد و زن سالخورده و كسى كه دچار مرضى است كه زياد تشنه مى شود و نمى تواند آن را تحمّل كند. و در سه دسته اخير بهتر و احوط دادن دو مدّ طعام است و در وجوب قضا اقوال مختلف است و صحيح سقوط قضا از آنهاست.
نيّت در روزه شرط است و بايد معيّن و قطعى باشد، و اگر روزه رمضان يا نذر معيّن است قصد قربت كافى است و وقت اختيارى نيّت در روزه رمضان و نذر معيّن تمام طول شب و وقت اضطرارى آنها تا هنگام زوال مى باشد. در غير اين دو نوع روزه وقت نيّت مطلقا تا هنگام زوال است و در نافله تا كمى پيش از غروب است چنان كه در روايات صحيح آمده و در برخى از آنهاست كه اگر انسان پيش از زوال نيّت كند آن روز براى او روزه حساب مى شود و اگر بعد از زوال نيّت كند از وقتى كه نيّت كرده است به حساب مى آيد. در اين كه آيا براى تمام ماه رمضان يك نيّت كافى است يا نه اختلاف است.
روزه گير اگر در يوم الشك نيت روزه مستحبّ كند و معلوم شود كه آن روز از رمضان بوده روزه او از رمضان محسوب مى شود زيرا در نيّت اكتفا به قصد قربت كرده و چنانچه در آن نيّت رمضان كند بر خلاف آنچه در كتاب خلاف آمده روزه اش مجزى نخواهد بود.
ثبوت هلال ماه رمضان به يكى از چهار طريق است:
١- رؤيت ماه ثابت شود هرچند رؤيت كننده يك نفر باشد، مشروط به اين كه در رؤيت شكّ نداشته باشد.
٢- سى روز از ماه شعبان گذشته باشد. ٣- با گواهى دو تن شاهد عادل كه شهادت آنها با هم توافق داشته باشد. ٤- شياعى كه موجب ظنّ نزديك به يقين شود هلال ماه رمضان ثابت مى گردد و جز اينها راه ديگرى وجود ندارد، و حكم شرعى با توجّه به اختلاف افق هر كشور مختلف مى شود.

۹
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

اما واجبات روزه و اسباب فساد و بطلان آن:

بر روزه دار واجب است بطور عمد از خوردن، آشاميدن، جماع، استمناء، قى كردن و دروغ امساك كند و در اينها خلافى نيست. همچنين در ماه رمضان و قضاى آن بنابر اقوى و اشهر، تا طلوع فجر به عمد بر جنابت باقى نماند. از سر فرو بردن در زير آب و بنابر قول اصحّ از شياف با مايع خوددارى كند، و گرنه جز در دو مورد اخير بايد روزه اش را قضا كند. و نيز اگر روزه واجب باشد دروغ باعث بطلان آن است و در اين اختلافى نيست. همچنين بايد بجز در قى عمدى در ديگر موارد نيز كفّاره بدهد و در اين باره اقوال مختلف است. اگر در ماه رمضان به عمد تا طلوع فجر بر جنابت باقى بماند بايد يك برده آزاد و يا شصت مسكين را اطعام كند و يا دو ماه متوالى روزه بگيرد. كفّاره روزه نذر معيّن همان كفّاره قسم است چنان كه در قرآن مذكور است. كفّاره قضاى روزه رمضان چنانچه بعد از عصر، و به قولى بعد از زوال افطار كند اطعام ده مسكين است و در صورت عجز از آن سه روز روزه است.
در سر فرو بردن زير آب خصوصا و شياف با مايع و دروغ بستن بر خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ائمه (عليهم السلام) كه آيا قضاى تنها كافى است يا قضا و كفّاره هر دو واجب است و يا واجب نيست اختلاف است. امّا شياف با جامد و دروغ بستن بر غير از خدا و رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ائمه (عليهم السلام) موجب بطلان روزه نيست.
در رسانيدن غبار به حلق مطلقا يا تنها غبار غليظ و اين كه فقط قضاى روزه واجب است يا قضا و كفّاره هر دو و يا عدم آنها نيز اقوال مختلف است.
در روايت موثّق از امام رضا (عليه السلام) نقل شده كه از آن حضرت در مورد روزه دارى پرسيدند كه چوب يا غير آن را مى سوزاند و دود در حلق او فرو مى رود؟ فرمود: «باكى نيست» و نيز در باره روزه دارى پرسيدند كه غبار به حلقش داخل مى شود فرمود:
«اشكالى ندارد» و حديثى كه معارض اين روايت است از حيث سند و دلالت ضعيف است.
به سند صحيح از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «روزه دار هر گاه از چهار چيز دورى جويد هر كار ديگرى بكند به او زيان نمى رساند: خوردن، آشاميدن، جماع كردن و سر زير آب فرو بردن.»
بر فراموش كننده و آنچه در حلق او موجود باشد، همچنين بر آن كه مجبور شده، و آن كه لازمه پرهيز را به جا آورده و نيز بر كسى كه جاهل به حكم شرعى است بر هيچ كدام تكليفى نيست، ليكن نسبت به جاهل به حكم قضاى روزه احوط است و گفته شده:
كفّاره نيز بدهد كسى كه در اوّل يا آخر روز به عمد افطار كند سپس معلوم شود كه افطار او دقيقا در روز واقع شده بايد قضاى آن روز را به جا آورد خواه وقت را رعايت كرده باشد يا نه و اگر بر وفق ظنّ يا اجتهاد خود باقى بماند قضا لازم نيست، و در صورت شكّ به جا آوردن فعل مفطر تنها در اوّل روز جايز است و نه در آخر روز.
اگر جنب بخوابد تا صبح شود چنانچه پيش از فجر عازم بر غسل بوده قضا بر او نيست و در غير اين صورت بايد قضاى روزه آن روز را به جا آورد، و اگر قصد ترك غسل را داشته كفّاره نيز بر او واجب است.
روزه گيرى كه به سبب افطار روزه خود گناه يا كوتاهى كرده بر او واجب است كه بقيّه روز را امساك كند و امساك در مواردى كه در باب سوّم بيان خواهد شد مستحبّ است.
در روزه غير معيّن مطلقا تا پيش از زوال مى توان آن را باطل و از آن صرف نظر كرد، ليكن ابطال آن پس از زوال در غير قضاى رمضان مكروه است، و ابطال روزه قضاى رمضان جايز نيست و موجب كفّاره مى باشد. براى كسى كه روزه مستحبّى گرفته افضل است كه اگر به طعامى دعوت شود اجابت و افطار كند، هر چند پس از زوال باشد.

امّا مكروهات روزه
عبارت است از بلعيدن اخلاط سر و سينه فرو دادن آب دهان چنانچه طعم آن به سبب چيز پاكى تغيير كرده و اجزائى از آن شي ء داخل در آب دهان نشده باشد ريختن دارو در گوش و چشم و بينى هر گاه به حلق نرسد و همچنين در احليل، سرمه كشيدن، استشمام بوهاى تند و بو كردن گياهان خوشبو بويژه نرگس، نشستن در آب فقط براى زن، تر كردن لباسى كه در بدن است، مسواك كردن با چوب تر، و در اكثر اينها قول به بطلان روزه نادر است.
در حال روزه مكيدن انگشتر، جويدن طعام براى كودك و خوراندن به پرندگان، چشيدن غذا اشكالى ندارد. بوسيدن و لمس كردن زن و بازى كردن با او براى كسى كه اين اعمال شهوتش را تحريك مى كند در صورت ظنّ به عدم خروج منى مكروه است.
به جا آوردن هر كارى كه موجب ضعف روزه دار شود از قبيل دخول به حمام، خون گرفتن و امثال اينها، همچنين شعر خواندن در ماه رمضان و مسافرت پس از دخول اين ماه جز به هنگام ضرورت مكروه مى باشد و قول به حرمت مسافرت پس از دخول رمضان شاذ و نادر است، ليكن پس از سپرى شدن بيست و سه روز از آن كراهت سفر برطرف مى شود چنان كه مضمون روايت است پرخورى براى مسافر مكروه است و جماع براى او كراهت شديد دارد و بعضى آن را حرام دانسته اند.

امّا سنّتهاى آن
مستحبّ است به هنگام رؤيت هلال ماه رمضان در اوّلين شب و گرنه تا سوّمين شب روبروى قبله بايستد در حالى كه دستهايش را بلند كرده باشد، نه اين
كه روبروى ماه بايستد و يا به آن اشاره كند. پس از آن بگويد: اللّهم أهّله علينا بالأمن و الإيمان و السّلامة و الاسلام و العافية المجلّلة و الرّزق الواسع و دفع الاسقام اللّهم ارزقنا صيامه و قيامه و تلاوة القرآن فيه، اللّهمّ سلّمه لنا و تسلّمه منّا.
مستحبّ است در شب اوّل و شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سوّم اين ماه غسل به جا آورد. همچنين مباشرت با همسر در شب اوّل، ماه رمضان مستحبّ است، و در همه شب و روز آن و نيز به هنگام دخول و خروج اين ماه و در سحرهاى آن خواندن ادعيّه مأثور استحباب دارد و نيز كثرت تلاوت قرآن در اين ماه و قيام همه شبهاى آن بويژه شبهاى فرد و نوافل و ادعيّه مأثور مخصوص به آن، و نيز تلاوت سوره هاى عنكبوت و روم در شب بيست و سوّم و هزار بار سوره قدر مستحبّ است.
همچنين در اين ماه كثرت جود و بخشش كه موجب اجر مضاعف است و افطار دادن به روزه داران استحباب دارد.
در خبر است: «افطارى دادن به برادر روزه دارت از روزه ات بهتر است.»
مستحبّ است با شيرينى و اگر يافت نشود با آب نيمگرم افطار شود، زيرا چركهاى دل را مى شويد و نماز را بر افطار مقدّم بدارد مگر آن كه براى افطار كسى منتظر وى بوده و يا با نفس خود درگير باشد.
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «دو واجب در پيش روى تو است: افطار و نماز، به افضل آن دو كه نماز است آغاز كن، سپس فرمود: اگر نماز را در حالى كه روزه دار باشى به جا آورى آن نماز تو مقبول است و اگر آن را با روزه به پايان برى نزد من محبوبتر است.»
در هنگام افطار مى گويى: اللّهم لك صمنا و على رزقك أفطرنا فتقبّله منّا ذهب الظّماء و اتبلّت العروق و بقى الأجر.
از مستحبّات ديگر روزه سحرى خوردن است. در خبر آمده است: «سحرى بخوريد اگر چه جرعه هايى از آب باشد آگاه باشيد درود خدا بر سحرى خوران است» و اين امر در روزه واجب معيّن تاكيد شده و در روز ماه رمضان تأكيد بيشتر است. كمترين سحرى آب و افضل آن سويق و خرماست، و خوردن آن هر قدر به طلوع فجر نزديكتر باشد افضل است.
ديگر از مستحبّات روزه اعتكاف در مسجد است بويژه در ده روز آخر اين ماه، اين عادت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود كه چون وارد دهه آخر ماه رمضان مى شد بستر را جمع مى كرد و لنگ بر كمر مى بست و از عبادت نمى آسود و خانواده اش را بدان وادار مى فرمود زيرا شب قدر در همين دهه اخير است، و گمان غالب اين است كه در شبهاى فرد آن، و به ظنّ قويتر شب بيست و يكم و يا بيست و سوّم باشد.
از نظر ما (شيعه) اعتكاف نمى تواند كمتر از سه روز و يا در غير مسجد جامع باشد، و در مدّت اعتكاف جماع و لمس و بوسيدن زن حرام است، چه در شب و چه در روز.
همچنين جدال، خريد و فروش، استشمام بوى خوش، بو كردن گياهان خوشبو و خروج از مسجد جز براى قضاى حاجت حرام مى باشد و براى حضور در نماز جمعه يا تشييع جنازه يا عيادت بيمار و امثال اينها مانعى ندارد ولى بايد تا هنگام بازگشت ننشيند، و نيز بالا رفتن بر پشت بام و خروج قسمتى از بدنش از مسجد به اجبار يا به سهو اشكالى ندارد.

باب دوم در اسرار و شرايط باطنى روزه
بدان براى روزه سه درجه است: روزه عام، خاصّ و اخصّ.
روزه عامّ عبارت است از بازداشتن شكم و فرج از ارضاى شهوات آنها، چنان كه پيش از اين به تفصيل بيان كرديم.
روزه خاصّ بازداشتن گوش، چشم، زبان، دست، پا و ديگر اعضا از گناه است.
مى گويم: آنچه اصحاب ما (شيعه) به سند حسن از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند به همين مطلب اشاره دارد. آن حضرت فرموده است: «هنگامى كه روزه گرفتى بايد گوش، چشم، مو و پوست تو- و جز اينها چيزهاى ديگرى را نيز شمردند روزه بگيرند»، و فرمود: «روز روزه ات نبايد مانند روز افطارت باشد.» در حديث ديگرى افزوده شده است: «نزاع و جدال و آزار به خدمتكار را فرو گذار، و بايد وقار روزه در تو موجود باشد، چه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيد زنى روزه دار به كنيزش دشنام مى دهد. دستور داد طعامى حاضر كردند و به آن زن فرمود: بخور، آن زن عرض كرد: روزه هستم، فرمود: تو چگونه روزه مى باشى و حال آن كه به كنيزت دشنام دادى، روزه تنها خوددارى از خوردن و نوشيدن نيست.»
غزّالى مى گويد: امّا روزه اخصّ روزه دل است از مقاصد پست و انديشه هاى دنيوى و بطور كلّى بازداشتن آن از هر چه غير خداست اين روزه با تفكّر در باره آنچه غير از خدا و آخرت است و انديشيدن در امور دنيا افطار مى شود، مگر دنيايى كه براى دين خواسته شود چه آن توشه آخرت است و از دنيا نيست تا آن جا كه صاحبدلان گفته اند: هر كس پيرامون روز خود فكر كند تا چيزى فراهم سازد كه با آن افطار كندگناهى بر وى نوشته مى شود،
زيرا اين نشانه كمى وثوق به فضل خداوند و قلّت يقين به رزق مقسوم است و اين مرتبه پيامبران و صدّيقان و مقرّبان مى باشد. البتّه گفتن اين امر آسان است ليكن تحقّق دادن و به كار بستن آن بسيار دشوار مى باشد، چه، آن روى آوردن به سوى خدا با منتهاى همّت و روى گردانيدن از غير او با تمامى وجود است و تشبّه به قول اوست كه فرموده است: قُلِ الله ثُمَّ ذَرْهُمْ مى گويم: آنچه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده به همين مطلب اشاره دارد كه: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روزه سپر است» يعنى مانعى است در برابر آفات دنيا و حجابى است ميان انسان و عذابهاى آخرت. از اين رو هر گاه بر آن شدى كه روزه بگيرى نيّت كن كه نفس را از شهوات بازدارى و عزم خود را در پيروى از شيطان قطع كنى، و خويشتن را به منزله بيمارى قرار ده كه ميل به خوردن و نوشيدن ندارد بلكه در هر لحظه منتظر است كه از بيمارى گناه بهبود يابد. بايد درون خويش را از هرگونه آلودگى و تيرگى و غفلت كه مانع قصد تو در اخلاص عمل براى رضاى خداست، پاك سازى، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته است: «خدا فرموده است: روزه براى من است و من پاداش آن را مى دهم.» بنابر اين روزه موادّ نفس و شهوات طبع را مى ميراند و باعث صفاى دل، پاكيزگى اعضا، آبادى ظاهر و باطن، شكر نعمتهاى پروردگار، كمك به مستمندان، مزيد تضرّع و خشوع و گريه، التجاء به درگاه پروردگار، انصراف از دنيا، سبك شدن حساب و افزايش حسنات مى شود و فوايد ديگرى دارد كه از شمار بيرون است و براى كسى كه داراى خرد و توفيق عمل است آنچه را ذكر كرديم كافى است.
غزّالى مى گويد: امّا روزه خاصّ روزه شايستگان و صالحان است، و آن عبارت است از بازداشتن اعضا از گناه، و كمال آن به شش چيز است:

١- فرو بستن چشم از نظر كردن به آنچه مكروه و ناپسند است
و از هر چه دل را مشغول و از ياد خدا غافل كند، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «نگاه تيرى زهرناك از تيرهاى ابليس است، هر كس از بيم خداوند آن را ترك كند خداوند به او ايمانى مى دهد كه شيرينى آن را در دل خود مى يابد.»
و نيز فرموده است: «پنج چيز روزه را باطل مى كند: دروغ، غيبت، سخن چينى، سوگند دروغ و نگاه از روى شهوت.»

٢- نگهداشتن زبان از ياوه گويى، دروغ، غيبت، سخن چينى، دشنام
بدرفتارى، دشمنى، نزاع و التزام به سكوت يا اشتغال به ذكر خدا و تلاوت قرآن. روزه زبان همين است. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روزه سپرى است چون يكى از شما روزه گيرد بايد ناسزا نگويد و نادانى نكند، و اگر كسى با او بجنگد يا به او دشنام دهد بگويد: من روزه دارم.» در خبر است كه در زمان پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دو زن روزه داشتند. در اواخر روز گرسنگى و تشنگى آنها را به ستوه آورده بود به گونه اى كه نزديك بود تلف شوند.
كسى را نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرستادند و اجازه خواستند تا افطار كنند. آن حضرت قدحى براى آنها فرستاد و به آنها پيغام داد كه از آنچه خورده اند در آن قى كنند. از گلوى هر كدام چيزى كه نيم آن خون تازه و نيم ديگر گوشت خام بود بالا آمد تا قدح پرشد. مردم در شگفت شدند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «اين دو زن از آنچه خداوند بر آنها حلال كرده بود روزه گرفتند و به آنچه بر آنها حرام كرده بود افطار كردند با هم نشستند و به غيبت مردمان مشغول شدند، و آنچه از گلوى آنها برآمد گوشت مردم است كه آن دو زن خورده اند.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) شيخ صدوق به سند خود از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت مى كند كه فرموده است: كسى كه از مسلمانى غيبت كند روزه و وضويش باطل مى شود، و اگر به همين حال بميرد كسى است كه حرام خدا را حلال كرده است.»
كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «دروغ روزه را باطل مى كند» عرض كردم: كدام ما از آن بركنار هستيم؟ فرمود: «اين طور نيست كه تو مى انديشى، مراد از كذب دروغ بستن بر خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و امامان (عليهم السلام) است.»

٣- بازداشتن گوش از شنيدن هر چه مكروه و ناپسند است
زيرا آنچه گفتن آن حرام است گوش دادن به آن نيز حرام است. از همين رو خداوند متعال ميان شنونده دروغ و حرامخور تفاوتى نگذاشته و فرموده است: سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ و نيز: لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ زيرا سكوت در برابر غيبت حرام است، و خداوند فرموده است: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ، به همين سبب پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «غيبت كننده و شنونده هر دو در گناه شريكند.»

٤- بازداشتن ديگر اعضا اعمّ از دست و پا از اعمال ناپسند
و نگهداشتن شكم از خوراك شبهه ناك در هنگام افطار، چه روزه كه عبارت از بازداشتن شكم از طعام حلال است در صورت افطار بر حرام معنا نخواهد داشت و چنين روزه دارى مانند كسى است كه كاخى بسازد و شهرى را خراب كند، زيرا طعام حلال تنها زياد خوردن آن زيان دارد نه نوع آن و روزه براى تقليل آن است. حال اگر كسى زياد خوردن دوا را از بيم ضرر آن ترك كند و به خوردن سمّ رو آورد سفيه و بى خرد است و بى شكّ حرام سمّى است كه دين را نابود مى كند و حلال دارويى است كه اندكش سودمند و زياد آن زيانبار است وهدف روزه تقليل آن مى باشد. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«چه بسيار روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى بهره اى براى او نيست.» گفته شده مراد روزه دارى است كه به حرام افطار مى كند، و نيز گفته اند: مقصود روزه دارى است كه از خوردن حلال امساك و با غيبت كه خوردن گوشت مردم است و حرام مى باشد افطار مى كند و نيز گفته شده: منظور روزه دارى است كه اعضاء و جوارح خود را از گناه باز نمى دارد.

٥- اين كه به هنگام افطار شكم خود را از حلال انباشته نكند
چه هيچ ظرفى نزد خداوند از شكم پر مبغوضتر نيست اگر چه از حلال باشد، زيرا هر گاه روزه دار آنچه را در چاشت از او فوت شده به هنگام افطار جبران كند، چگونه مى تواند از روزه بهره برد و به وسيله آن دشمن خود را سركوب كند و نيروى شهوت را بشكند؟ امّا بسا آن كه در ماه رمضان به خوراكهاى رنگارنگ مى افزايند تا آن جا كه عادت بر اين جارى شده كه همه خوردنيها را براى ماه رمضان ذخيره مى سازند، و در اين ماه به اندازه چندين ماه غذا مى خورند در حالى كه روشن است مقصود از روزه خالى داشتن شكم و شكستن هوس است تا نفس بر رعايت تقوا قوّت يابد، ليكن اگر چاشت روز را در شام به شكم وعده دهى به حدّى كه شهوتش برانگيخته شود و رغبتش قوّت گيرد سپس غذاهاى لذيذ به آن بخورانى و آن را پر و اشباع كنى لذّت نفس فزونى يابد و نيرويش چند برابر شود و بسا شهواتى در او بيدار شود كه اگر آن را به حال خود رها مى كردى آن شهوات در او خفته بود. از اين رو روح روزه و سرّ آن ضعيف گردانيدن نيروهايى است كه دستمايه شيطان براى كشانيدن انسان به سوى شرّ و بدى است و اين امر جز با تقليل طعام حاصل نمى شود بدين گونه كه هر شب به همان اندازه بخورد كه اگر روزه نمى گرفت مى خورد.
امّا اگر طعام روز را با شام شب جمع و صرف كند روزه او سودى نخواهد داشت. بلكه يكى از آداب روزه اين است كه در روز زياد نخوابد تا گرسنگى و تشنگى را احساس و ضعف قوايش را درك كند و در نتيجه صفا و جلا يابد، و در هر شب مقدارى از اين ضعف را در بدن باقى نگهدارد تا اقامه نماز شب و اذكار و اوراد بر او آسان شود و بسا شيطان به گرد دل او نگردد و بتواند به ملكوت آسمانها بنگرد، و شب قدر شبى است كه چيزى از ملكوت بر او مكشوف گردد، و مراد در قول حق تعالى كه فرموده است: إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ همين است. آن كه ميان دل و سينه خود توبره اى از خوردنيها قرار داده از اين حالت محجوب مى باشد و كسى كه شكم را خالى نگهداشته نيز مجرّد اين كار براى برداشتن حجاب از پيش چشم او كافى نيست بلكه بايد هدف و مقصودش را از غير خدا تهى سازد، چه او همه مقصود است و اساس همه اينها تقليل طعام است. به خواست خداوند توضيح بيشتر اين مطالب در كتاب اطعمه خواهد آمد.

٦- آن كه پس از افطار دلش ميان خوف و رجا در اضطراب باشد
چه او نمى داند روزه اش مقبول واقع شده و در زمره مقرّبين قرار گرفته و يا پذيرفته نشده و از جمله مردودين است، و او بايد پس از فراغ از هر عبادتى چنين باشد. از حسن بن ابى الحسن روايت شده كه وى در روز عيد از كنار گروهى گذشت كه مى خنديدند. فرمود: همانا خداوند متعال ماه رمضان را براى خلق خود ميدان مسابقه قرار داده تا در طاعت او بر يكديگر سبقت گيرند. اقوامى سبقت گرفتند و رستگار شدند، و اقوامى عقب افتادند و زيانكار شدند. بسيار شگفت است در روزى كه شتاب كنندگان رستگار و باطل گرايان زيانكار شدند كسى خنده كند و اوقاتش را به بازى بگذراند. آگاه باشيد به خدا سوگند هر گاه پرده برداشته شود نيكوكار به كردار نيكش و بدكار به كردار بدش مشغول مى شود يعنى شادمانى كسى كه در اين مسابقه پذيرفته شده است او را از بازى باز مى دارد، و اندوه آن كه مردود شده است راه خنده را بر او مى بندد.
مى گويم: اين حديث را الفقيه در كتاب صلاة از حسن بن على (عليه السلام) و در كتاب روزه از حسين بن على (عليه السلام) با اندك تغييرى در الفاظ نقل كرده است.
غزّالى مى گويد: اينها بود مقاصد باطنى در روزه.

فصل: اشكال و پاسخ آن
اگر گفته شود كه جلو شهوت شكم و فرج را گرفته و مقاصد مذكور را ترك كرده و فقيهان روزه اش را صحيح مى دانند در اين صورت اين سخنان چه معنايى دارد؟
پاسخ اين است كه فقهاى ظاهر شرايط ظاهر روزه را با ادلّه اى اثبات مى كنند كه از دلايلى كه ما در اثبات شرايط باطنى روزه ذكر كرده ايم ضعيفتر است، بويژه در مورد غيبت و امثال آن ليكن بر فقيهان ظاهر تكاليفى غير از آنچه ممكن است شامل همه غفلت زدگان شيفته دنيا بشود متوجّه نيست. امّا علماى آخرت قصدشان از صحّت، رسيدن عبادت به درجه قبول است و منظور آنها از قبول وصول به مقصود است، و مقصود از روزه را تخلّق به اخلاق بارى تعالى مى دانند كه عبارت از صمديّت است، و در نگهداشتن خود از شهوات به اندازه امكان به فرشتگان اقتدا مى كنند، زيرا آنها از شهوات بدورند. بى شكّ مرتبه انسان از بهايم برتر است، زيرا در پرتو نور عقل مى تواند شهوتش را بشكند، ليكن درجه او از فرشتگان فروتر مى باشد چه، شهوات بر او چيره است و به مجاهدت با آنها دچار است. هر زمان در شهوات فرو رود به پايين ترين درجات نزول پيدا مى كند و هم طويله ستوران مى شود، و هر گاه شهوات را سركوب كند به بالاترين درجات ترقّى مى يابد و به افق فرشتگان مى پيوندد. فرشتگان مخلوقات مقرّب خداوندند و كسى كه به آنها اقتدا كند و به اخلاق آنها تأسّى جويد مانند آنها به خداوند تقرّب مى يابد چه، شبيه قريب قريب است، و تقرّب در اين جا عبارت از نزديكى به مكان نيست بلكه به صفات و اخلاق است. هر گاه سرّ روزه در نزد خردمندان و صاحبدلان اين باشد ديگر تأخير يك وعده غذاى روز و جبران آن با مصرف دو وعده در شب در حالى كه سراسر روز آلوده به شهوات ديگر باشد چه سودى خواهد داشت، و اگر اين گونه روزه ها سودمند است ديگر قول پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است:
«چه بسيارروزه دارانى كه از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند»، چه معنا دارد؟ از اين رو ابو الدّرداء گفته است: چه خوش است خواب زيركان و افطار آنها كه برترى دارد بر روزه احمقان و بيدارى آنان و بى شكّ ذرّه اى عبادت صاحب يقين و تقوا برتر و بالاتر از كوهها عبادت فريفته شدگان است. به همين سبب دانشمندان گفته اند: چه بسيار روزه دارانى كه در حال افطارند و افطار كنندگانى كه روزه مى باشند. افطار كننده روزه دار كسى است كه مى خورد و مى آشامد، ليكن اعضاى خود را از گناه باز مى دارد. و روزه دار در حال افطار آن است كه گرسنگى و تشنگى را تحمّل مى كند امّا اعضايش را از گناه باز نمى دارد. آن كه معناى روزه را دريافته و راز آن را شناخته مى داند كه خوددارى از خوردن و جماع و در همين حال افطار به ارتكاب گناه مانند آن است كه كسى براى وضو همه اعضايى را كه لازم است مسح كند و جميع آداب و سنن و اذكار وضو را به جا آورد كه او اگر چه مستحبّات را انجام داده ليكن چون مهمّ را كه شستن است به عمل نياورده به سبب اين نادانى نمازش باطل است. همچنين مثل كسى كه با خوراك افطار كند و با منع جوارح از ارتكاب معاصى و مكروهات روزه بگيرد مانند كسى است كه به قصد وضو اعضايى را كه واجب است شستشو دهد و مسحهاى واجب را به جا آورد و به آنچه بر او فرض است بسنده كند كه در اين صورت نمازش صحيح و قابل قبول است چه، احكام اصلى آن را به جا آورده اگر چه مستحبّات را ترك كرده است. و مثل آن كه هر دو را با هم جمع كند مثل كسى است كه در وضو واجب و مستحبّ را به جا آورد، و اين وضوى كامل است. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روزه امانتى است هر يك از شما امانتش را حفظ كند» و هنگامى كه آن حضرت آيه: إِنَّ الله يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها را تلاوت كرد دستش را بر روى چشم و گوشش نهاد و فرمود: «گوش امانت و چشم امانت است»»
و اگر اينها از امانتهاى روزه نبودند نمى فرمود: «بايد بگويد من روزه ام»، يعنى زبانم را به وديعت به من داده اند تا آن را حفظ كنم و چگونه ممكن است با دادن پاسخ به تو آن را آزاد كنم؟ بنابر اين روشن مى شود كه براى هر عبادتى ظاهر و باطن و پوست و مغزى است، و پوست هم داراى درجاتى است و هر درجه طبقاتى دارد، و تو اكنون مخيّرى كه به پوست مغز بسنده كنى يا در طلب مغز به جرگه اولو الالباب و خردمندان درآيى.

باب سوّم در بيان روزه مستحبّ
مى گويم: در الفقيه از على (عليه السلام) روايت شده: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: هر كس از روى ميل يك روزه غير واجب بگيرد خداوند او را وارد بهشت مى كند» از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «هر كس روزى را با روزه به پايان برساند وارد بهشت مى شود.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس يك روز را در راه خدا روزه بدارد برابر يكسال روزه به او پاداش داده مى شود.»
و نيز فرموده است: «هيچ روزه دارى بر قومى كه اطعام مى كنند وارد نمى شود، مگر آن كه اعضاى بدنش براى او تسبيح مى گويند و فرشتگان بر او درود مى فرستند و درود فرشتگان طلب آمرزش است.»
حسن بن محبوب از جميل بن صالح از محمّد بن مروان روايت كرده كه از ابى عبد الله (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روزه مى گرفت تا آن اندازه كه گفتند افطار نمى كند، و افطار مى كرد تا آن حدّ كه گفتند روزه نمى گيرد. سپس آن حضرت يك روز روزه مى گرفت و روز ديگر افطار مى كرد. پس از آن روزهاى دوشنبه و پنجشنبه را روزه مى گرفت. و سپس از آن نيز بازگشت و در ماه سه روز را روزه مى گرفت: پنجشنبه اول هر ماه، چهارشنبه وسط ماه و پنجشنبه آخر ماه و مى فرمود: اين به منزله روزه تمام عمر است. پدرم (عليه السلام) مى فرمود: هيچ فردى در نزد خداوند مبغوض تر از كسى نيست كه به او گفته شود: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چنين و چنان مى كرده است و او بگويد: خداوند مرا عذاب نكند بر تلاشى كه در اداى نماز و روزه مى كنم، زيرا مانند اين است كه او تصوّر مى كند پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چيزى از فضيلتها را به سبب عجز از آن ترك كرده است.»
در روايت حمّاد بن عثمان از ابى عبد الله (عليه السلام) آمده كه فرموده است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روزه مى گرفت تا آن حدّ كه گفتند افطار نمى كرد، و افطار مى كرد تا آن اندازه كه گفته شد روزه نمى گيرد. سپس همچون داود (عليه السلام) يك روز در ميان روزه مى گرفت، پس از آن در هر ماه سه روز روزه مى داشت و مى فرمود: اين برابر روزه تمام عمر است و وسوسه را از سينه مى زدايد: «حمّاد گفت: از آن حضرت پرسيدم اين سه روز كدام است فرمود: «نخستين پنجشنبه هر ماه، اوّلين چهارشنبه پس از دهم هر ماه و آخرين پنجشنبه هر ماه». عرض كردم: چگونه اين روزها براى روزه گرفتن قرار داده شده اند؟ فرمود:
«زيرا هنگامى كه بر يكى از امّتهاى پيش از ما عذاب فرود مى آمد در يكى از اين روزها نازل مى شد، و پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اين روزها را روزه مى گرفت، چه اينها روزهاى هولناكى است.»
فضيل بن يسار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هر گاه يكى از شما اين سه روز هر ماه را روزه بگيرد نبايد با كسى جدال كند، و يا مرتكب ستم و نادانى شود، و يا در سوگند به خدا شتاب ورزد و اگر كسى نسبت به او ستم و نادانى كند شكيبايى ورزد.»
عبد الله بن مغيره از حبيب خثعمى نقل كرده كه گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم: مرا از روزه مستحبّ و اين سه روز آگاه گردان كه هر گاه در سر شب جنب شوم و در حالى كه مى دانم جنب شده ام عمدا تا طلوع فجر بخوابم، در اين صورت مى توانم آن روز را روزه بگيرم يا نه؟ فرمود: «روزه بگير.»
امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: روزه ماه رمضان و سه روز روزه در هر ماه اندوه و تشويش را از سينه مى برد، و سه روز روزه در هر ماه به منزله روزه تمام عمر است، خداوند متعال فرموده است: من جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها.»
در روايت عبد الله بن سنان آمده كه گفته است: ابى عبد الله (عليه السلام) به من فرمود: «اگر در اوايل ماه دو پنجشنبه باشد نخستين آنها را روزه بگير، و اگر در اواخر ماه دو پنجشنبه باشد آخرين آنها را روزه بدار كه آن افضل است.»
از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) پرسيدند كه اگر دو پنجشنبه در ده روز آخر ما اتّفاق افتد چه بايد كرد فرمود: «اوّلى را روزه بگير زيرا شايد به دوّمى نرسى.»
عيص بن قاسم از ابى عبد الله (عليه السلام) در باره كسى پرسيد كه چون روزه بر او دشوار است سه روز روزه هر ماه را نمى گيرد. آيا در آن كفّاره است؟ فرمود: «در هر روزه يك مدّ طعام.»
ابن مسكان از ابراهيم بن مثنّى روايت كرده كه به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم:
گرفتن سه روز روزه در هر ماه بر من دشوار است. آيا اگر به جاى هر روز يك درهم صدقه بدهم مرا كفايت مى كند؟ فرمود: «صدقه يك درهم از يك روز روزه افضل است.»
حسن بن محبوب از حسن بن ابى حمزه روايت كرده كه او گفته است: به ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) يا ابى عبد الله امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: هر گاه روزه سه روز در هر ماه را از تابستان براى زمستان به تأخير اندازم گرفتن آن بر من آسانتر خواهد بود آيا مى توانم اين كار را بكنم؟ فرمود: «آرى بر آن محافظت كن.»
در روايت ابن بكير از زراره است كه سه روز روزه هر ماه به منزله گرفتن تمام روزه هاى مستحبّى است.

فصل: روزه هايى كه مستحبّ مؤكّد است
از جمله روزه هايى كه مستحبّ مؤكّد است روزه تمام ماههاى رجب و شعبان است يا هر چه ميسّر شود، زيرا رجب ماه امير مؤمنان (عليه السلام) و شعبان ماه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است همچنان كه رمضان ماه خداوند است. در گرفتن روزه اين دو ماه تأكيد بسيار وارد شده و ثوابهاى زياد بر آن مترتّب است. همچنين روزه گرفتن بعضى از روزهاى اين دو ماه يك يا دو يا سه روز تا به سى روز برسد بطور جدا از هم، اجر فراوان دارد، و ما براى رعايت اختصار از شرح اين قسمت صرف نظر مى كنيم.
در الفقيه از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «هر كس روز نخست ماه ذى الحجّة را روزه بدارد خداوند ثواب هشتاد ماه روزه را برايش ثبت مى كند و اگر نه روز را روزه بگيرد خداوند روزه تمام عمر را براى او ثبت مى كند.» امام صادق (عليه السلام) فرموده است. «روزه يوم التّرويه كفّاره يك سال و روزه روز عرفه كفّاره دو سال است.»
روايت شده است: «در روز اوّل ذى الحجّه زبور داوود نازل شده و هر كس اين روز را روزه بدارد كفّاره نود سال است.»
از يعقوب بن شعيب روايت شده كه گفته است: از ابى عبد الله (عليه السلام) در باره روزه روز عرفه پرسيدم، فرمود: «اگر خواستى روزه بگير و اگر نخواستى مگير.»
حنان بن سدير از پدرش نقل مى كند كه از ابى عبد الله (عليه السلام) در باره روزه روز عرفه پرسيدم و عرض كردم: فدايت شوم آنها (اهل سنّت) گمان مى كنند روزه آن روز برابر روزه يكسال است فرمود: «پدرم آن روز را روزه نمى گرفت» عرض كردم: فدايت شوم چرا؟ فرمود: «روز عرفه روز دعا و درخواست از خداست بيم آن دارم كه ضعف روزه مرا از دعا بازدارد، و نيز روزه آن روز را مكروه مى دارم چون بيم آن است كه روز عرفه روز عيد قربان باشد و روزه در اين روز حرام است.»
حسن بن على وشّاء روايت كرده و گفته است: من در حالى كه نوجوان بودم به همراه پدرم در شب بيست و پنجم ذى القعده شام را در خدمت امام رضا (عليه السلام) صرف كرديم. آن حضرت به پدرم فرمود: «شب بيست و پنجم ذى القعده شبى است كه در آن ابراهيم و عيسى بن مريم تولّد يافته و زمين از زير خانه كعبه گسترده شده است. كسى كه اين روز را روزه بدارد مانند كسى است كه شصت ماه روزه گرفته باشد.»
و نيز روايت شده است: «در روز بيست و نهم ذى القعده خداوند كعبه را نازل فرموده و اين نخستين رحمتى است كه فرود آمده است. هر كس اين روز را روزه بدارد كفّاره هفتاد سال است.»
حسن بن راشد از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه گفته است به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم براى مسلمانان غير از دو عيد (فطر و اضحى) عيد ديگرى است؟
فرمود: «آرى اى حسن و آن از اين دو عيد بزرگتر و شريفتر است» عرض كردم: آن چه روزى است؟ فرمود: «روزى كه امير مؤمنان (عليه السلام) بر مردم به پيشوايى منصوب شد».
عرض كردم: آن كدام روز است؟ فرمود: «روزها در گردش است و آن روز هيجدهم ذى الحجّه است.» عرض كردم: فدايت شوم، در آن روز سزاوار است، چه كارى انجام دهيم فرمود:
«اى حسن! در اين روز روزه بگير و بر محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خاندان او زياد صلوات بفرست و از كسانى كه به آنها ستم كرده حقّ آنها را غصب كردند در پيشگاه خداوند بيزارى بجوى، زيرا پيامبران (عليهم السلام) به اوصياى خود دستور مى دادند كه روزى را كه وصىّ آنها به اين سمت منصوب شده عيد قرار دهند.» عرض كردم: براى كسى از ما كه اين روز را روزه بدارد چه پاداشى است فرمود: «روزه شصت ماه، و روزه روز بيست و هفتم رجب را فرو مگذار زيرا آن روزى است كه فرمان پيامبرى بر محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نازل شد، و ثواب روزه آن براى شما برابر شصت ماه است.»
مفضّل بن عمر از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده است: «روزه روز غدير خم كفّاره شصت سال است.»
و «در نخستين روز محرّم زكريّا (عليه السلام) در پيشگاه حق تعالى دعا كرد، هر كس اين روز را روزه بدارد مانند زكريّا كه دعايش مستجاب شد دعاى او به اجابت مى رسد.»
و نيز شيخ صدوق گفته است: محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) از روزه روز عاشورا پرسيدند، فرمود: «روزه آن روز پيش از رمضان بود و چون حكم ماه رمضان نازل شد روزه روز عاشورا ترك شد.»
مى گويم: آنچه از اهل بيت (عليهم السلام) در اين باره وارد شده نيز مؤيّد اين گفتار است چنان كه فرمودند: «هر كس آن روز را روزه بدارد بهره اش از آن بهره ابن مرجانه و آل زياد است و بهره آنها آتش است.»
امّا اين كه نقل شده است: «روزه آن كفّاره يكسال است»، يا محمول بر تقيّه و يا مقصود امساك از خوردن و آشاميدن بر اثر حزن و اندوه تا عصر آن روز است چنان كه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «آن روز را روزه بدار بى آن كه آن را به شام برسانى و افطار كن بى آن كه آن را فراهم آورى، و آن را روزه كاملى قرار مده و بايد افطار تو يك ساعت بعد از ظهر با شربت آبى باشد چه آن روز در چنين وقتى جنگ با خاندان پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فروكش كرد و نبرد با آنها آرام شد.»
چون سند حديث مذكور معتبر است سزاوار است به آن عمل شود. اين گونه روزه را روزه تأديبى مى گويند، و آن عبارت از اين است كه براى تأسّى جستن به روزه داران در پاره اى از روز از به كار بردن مفطرات امساك شود و اين روزه غير از اين مورد در هفت جاى ديگر نيز از طريق نصّ و اجماع وارد است:
١- مسافر هر گاه در ماه رمضان پيش از ظهر يا بعد از ظهر نزد خانواده اش باز گردد و يا به شهرى كه قصد اقامت ده روز يا بيشتر را در آن دارد وارد شود و افطار كرده باشد.
٢- بيمار هر گاه در ماه رمضان در اثناى روز بهبود يابد.
٣- حائض و نفساء چنانچه در اثناى روزهاى ماه رمضان پاك شوند.
٤- كافر هر گاه در همين ايّام مسلمان شود.
٥- كودك چنانچه در روزه ماه رمضان بالغ گردد.
٦- ديوانه در همين اوقات افاقه پيدا كند.
٧- مدهوش در روز ماه رمضان به هوش آيد.
تمرين كودك براى روزه گرفتن در نه سالگى ملحق به اين موارد است.



۱۰
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

فصل: روزه هاى حرام
در روز عيد فطر و اضحى روزه گرفتن حرام است همچنين بر كسى كه در منا وقوف دارد حرام است ايّام تشريق را روزه بدارد و نيز روزه يوم الشّك (روزى كه ميان آخر ماه شعبان و اوّل ماه رمضان مشكوك است) و روزه زن و برده چنانچه مستحبّى باشد بدون اجازه همسر و مولى حرام است و نيز روزه در حال مرض و سفر جز آنچه استثنا شده و روزه صمت (خاموشى) و وصال حرام است.
در الفقيه آمده كه معاوية بن عمّار روايت كرده است از ابى عبد الله (عليه السلام) در باره روزه ايّام تشريق پرسيدم، فرمود: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تنها از روزه ايّام تشريق در صورت وقوف به منا نهى كرده امّا در غير آن جا روزه ايّام مذكور اشكالى ندارد و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از گرفتن روزه وصال نهى فرموده و خود روزه وصال مى گرفت. و چون از آن حضرت پرسيدند فرمود: من مانند يكى از شما نيستم من در پيشگاه پروردگارم بسر مى برم او به من مى خوراند و مى آشاماند.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «روزه وصال كه از آن نهى شده عبارت از اين است كه روزه گير شام شبش را سحرى خود قرار دهد» و زراره از ابى عبد الله (عليه السلام) از روزه دهر پرسيد پاسخ داد: «همچنان مكروه است» و فرمود: «وصل كردن روزه ها و خاموشى يك روز تا شب جايز نيست.»»
در حديث زهرى از امام علىّ بن الحسين (عليه السلام) آمده كه فرموده است: «امّا روزه هاى حرام روزه روز فطر، روز اضحى، سه روز ايّام تشريق و روزه يوم الشّك است كه بدان امر و از آن نهى شده ايم. به ما امر شده است كه آن را روزه بگيريم و از ماه شعبان قرار دهيم و نهى شده ايم از اين كه روزى را كه مردم در آن شك دارند (كه از شعبان است يا رمضان) به تنهايى از رمضان قرار دهيم.» عرض كردم: فدايت شوم اگر كسى چيزى از شعبان را روزه نگرفته بود چه بايد بكند؟ فرمود: «در شب يوم الشّك نيّت روزه شعبان كند، اگر آن روز از رمضان باشد روزه اش كفايت مى كند و اگر از شعبان باشد زيان نكرده است.» عرض كردم: چگونه ممكن است روزه مستحبّ روزه واجب را جبران كند؟
فرمود: «اگر كسى روزى از ماه رمضان را در حالى كه نداند از رمضان است روزه مستحبّى بگيرد و سپس بدان آگاه شود روزه اش او را كفايت مى كند، زيرا آنچه در آن روز واجب بوده عينا واقع شده است. و روزه وصال روزه صمت (خاموشى)، روزه نذر معصيت و روزه دهر حرام است.»
و نيز آن حضرت فرمود: «و امّا روزه اى كه انسان در آن مخيّر است روزه روز جمعه، پنجشنبه، دوشنبه، ايّام البيض، شش روز اوّل ماه شوّال پس از ماه رمضان، روز عرفه، روز عاشورا و در همه آنها انسان مخيّر است كه روزه بگيرد و يا افطار كند.»
مى گويم: مقصود اين است كه بر خلاف آنچه عامّه (اهل تسنّن) گمان كرده اند بر روزه ايّام مذكور نسبت به ديگر روزهاى سال مزيّتى مترتّب نيست.
و نيز فرموده است: «امّا در مورد روزه در حال سفر و مرض عامّه در آن اختلاف كرده اند. دسته اى گفته اند: روزه بگيرد، و دسته اى گفته اند: روزه نگيرد، گروهى گفته اند:
اگر خواست روزه بگيرد و اگر خواست افطار كند، ليكن ما مى گوييم: در هر دو حالت افطار كند، و اگر در حال سفر يا مرض روزه بگيرد واجب است آنها را قضا كند، زيرا خداوند متعال فرموده است: فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ من أَيَّامٍ أُخَرَ.»
شيخ صدوق در علل الشّرايع گفته است: روزه ايّام البيض به سبب روزه پنجشنبه اوّل و آخر ماه و چهارشنبه بعد از دهم آن منسوخ شده است و شايد پاره اى از نصوص هم اشاره به آن دارد، و بعضى از علماى ما ايّام البيض را به همين ايّام تفسير كرده اند، ليكن رأى مشهور خلاف اين دو قول است.
امّا روزه شش روز اوّل ماه شوّال در برخى اخبار كه از طريق ما رسيده نيز تأييد شده است جز اين كه در خبر صحيح ديگر آمده است: «سه روز پس از روز اضحى و سه روز پس از عيد فطر روزه درست نيست چه آنها روزهاى خوردن و آشاميدن است» و اين خبر مورد اعتماد است.
و نيز در الفقيه آمده كه فضيل بن يسار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: هر گاه كسى وارد شهرى شود بر همكيشان خود در آن شهر مهمان است تا آنگاه كه از نزد آنها كوچ كند، و سزاوار نيست مهمان جز به اجازه آنها روزه بگيرد. مبادا آنها غذايى درست كنند كه به سبب روزه گرفتن او فاسد شود و نيزنبايد آنها بى اجازه مهمان خود روزه بگيرند تا مبادا مهمان از آنها دچار شرم شود و چيزى را كه بدان ميل پيدا كرده به خاطر آنها ترك كند.»
نشيط بن صالح از هشام بن حكم از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: از بينش و فهم مهمان اين است كه جز به اجازه ميزبانش روزه مستحبّى نگيرد و از اطاعت زن نسبت به شوهرش اين است كه بى اذن و دستور او روزه مستحبّ نگيرد و از مصالح برده و مراتب طاعت و اخلاص او نسبت به مولايش اين است كه بدون اجازه او روزه مستحب نگيرد و از خوشرفتارى فرزند نسبت به پدر و مادرش اين است كه بى اجازه و دستور آنها روزه مستحبّ نگيرد و گرنه مهمان نادان، و زن سركش، و برده فاسق و گنهكار و فرزند عاقّ پدر و مادر است.»
گفته است: اخبار و احاديثى از ائمه (عليهم السلام) وارد شده است مشعر بر اين كه جايز نيست انسان روزه مستحبّى بگيرد در حالى كه روزه واجب بر ذمّه او باشد. از جمله راويان اين اخبار حلبى و ابو الصبّاح كنانى است كه از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل كرده اند.
گفته است: داوود رقّى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است:
«افطارت در منزل برادرت هفتاد برابر يا نود برابر افضل از روزه توست.»
جميل بن درّاج از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: «كسى كه در حال روزه بر برادرش وارد شود و نزد او افطار كند و به او نگويد كه روزه بوده است تا بر او منّت نهد خداوند متعال ثواب يك سال روزه برايش مى نويسد.» مصنّف اين كتاب گفته است: اين روايات همگى در مورد روزه سنّت و مستحبّ است.
مى گويم: منظور از روزه سنّت سه روز روزه در هر ماه است، و مراد از روزه تطوّع روزه هاى مستحبّى غير از آن ايّام است.
غزّالى مى گويد: اكنون كه اوقات فضيلت روزه روشن شد، مقتضاى كمال آن است كه انسان معناى روزه را بفهمد و بداند كه مقصود از آن تصفيه باطن و به كار گرفتن فكر براى خداست. انديشمندى كه به دقايق باطن توجّه دارد به احوال خود مى نگرد كه گاهى مداومت در روزه را مقتضى است و زمانى اقتضاى آن استمرار افطار است، و گاهى هم اقتضا دارد كه افطار را با روزه درآميزد. چون اين معنا را بداند و حدّ او در سلوك راه آخرت با مراقبت دل تحقّق يابد ديگر بر صلاحيّت قلب او بيمى نيست، و اين امر ترتيب مستمرّى را ايجاب نمى كند. از اين رو روايت شده است: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به قدرى روزه مى گرفت كه گفته مى شد افطار نمى كند، و زمانى تا آن اندازه افطار مى كرد كه مى گفتند روزه نمى گيرد، و مى خوابيد به طورى كه مى گفتند برنمى خيزد، و شبها را بيدارى مى كشيد به قدرى كه گفته مى شد نمى خوابد.» اين روش پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر حسب حقايقى بود كه در پرتو نور نبوّت در باره حفظ حقوق اوقات بر آن حضرت مكشوف شده بود.
اين پايان كتاب اسرار روزه و مسائل مهمّ آن از المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء است و به خواست خداوند به دنبال آن كتاب اسرار حجّ و مسائل مهمّ آن خواهد بود.
و الحمد للّه اوّلا و آخرا.


كتاب اسرار حجّ و مسائل مهمّ آن
اين كتاب هفتم از بخش عبادات از المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء است.
بسم الله الرّحمن الرّحيم ستايش ويژه خداوندى است كه كلمه توحيد را براى بندگانش دژى محكم و سنگرى استوار قرار داد، و خانه كعبه را براى مردم مقصد و محلّ امن و امان گردانيد، و با تخصيص و انتساب آن به خود آن را شرافت و كرامت و منّت ارزانى داشت، و زيارت و طواف آن را حجاب و سپرى ميان بندگان و عذاب قرار داد. و درود و سلام فراوان بر محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پيامبر رحمت و سرور امّت و بر خاندان معصوم و اصحاب پسنديده او باد كه رهبران حقّ و سروران خلقند.
امّا بعد، همانا حجّ از ميان اركان و مبانى اسلام عبادت عمر و ختام امر و تمام اسلام شمرده شده و دين بدان كامل مى شود. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كسى بميرد و حجّ نكند چنانچه بخواهد يهودى بميرد و اگر بخواهد نصرانى.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «هر كس بميرد و حجّة الاسلام را به جا نياورده باشد بى آن كه حاجتى او را در تنگنا قرار داده، و يا بيمارى او را ناتوان ساخته، و يا حاكمى او را از آن بازداشته باشد بايد يا يهودى بميرد و يا نصرانى.»
غزّالى مى گويد: چه بس بزرگ است عبادتى كه با فقدان آن دين كمال خود را از دست بدهد و ترك كننده آن در گمراهى با يهود و نصارا برابر شود. اينك شايسته است توجّه خود را به شرح و تفصيل اركان و سنّتها و آداب و فضائل و اسرار آن معطوف بداريم، و همه اينها به توفيق حقّ تعالى در سه باب روشن خواهد شد.
باب اوّل: در فضائل حجّ و مكّه و خانه كعبه و اركان و شرايط آن
باب دوّم: در اعمال ظاهرى حجّ به ترتيب از مبدأ سفر تا بازگشت.
باب سوّم: در آداب دقيق و اسرار نهفته و اعمال باطنى آن.
اينك باب اوّل را آغاز مى كنيم و در آن دو فصل است:

باب اول در فضايل حج و مكه و خانه كعبه و اركان و شرايط آن

فصل اول: در فضيلت حج، خانه كعبه، مكه و مدينه و سفر به مشاهد

فضيلت حجّ
خداوند متعال فرموده است: وَ أَذِّنْ في النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ، قتاده گفته است: هنگامى كه خداوند به ابراهيم (عليه السلام) دستور داد مردم را براى برگزارى حجّ ندا دهد و او صدا زد اى مردم خداوند را خانه اى است، آن را زيارت كنيد، حقّ تعالى آواز او را به همه كسانى از نسل او تا روز قيامت كه خداوند مى خواهد حجّ به جا آورند رسانيد.
مى گويم: در الفقيه آمده است: ابراهيم (عليه السلام) آواز داد بيا به سوى حجّ، بيا به سوى حجّ و اگر آنها را صدا مى زد كه بياييد به سوى حجّ كسى جز انسانهايى كه همان روز آفريده شده بودند حجّ نمى كرد ليكن او ندا در داد بيا به سوى حجّ، از اين رو همه مردمى كه در پشت پدران و رحم مادران بودند دعوت او را اجابت كردند و پاسخ دادند: لبّيك اى دعوت كننده خدا، لبّيك اى دعوت كننده خدا. پس هر كس يك بار لبّيك گفت يك بار حجّ به جا آورد و آن كه ده بار لبّيك گفت ده حجّ انجام داد و كسى كه لبّيك نگفت توفيق اداى حجّ نيافت.
در الفقيه است كه خداوند متعال فرموده است: فَفِرُّوا إِلَى الله يعنى به سوى خدا آهنگ حجّ كنيد، و كسى كه كجاوه اى براى حجّ فراهم كند مانند اين است كه اسبى براى جهاد در راه خدا آماده كرده است روايت شده است كه خداوند متعال مى فرمايد: «بنده اى را كه به او احسان و نيكى كرده ام اگر در هر پنج سال يك بار مرا در اين مكان زيارت نكند محروم است.»
ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «هيچ بنده اى حاجتى از حوايج دنيا را بر گزاردن حجّ ترجيح نداده مگر پيش از آن كه حاجتش برآورده شود حاجيان را خواهد ديد كه با سر تراشيده از زيارت خانه خدا بازگشته اند.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هيچ بنده اى جز به سبب گناهى كه مرتكب شده از حجّ تخلّف نمى كند، و آنچه را خداوند عفو مى كند بيشتر است.»
از آن حضرت در باره مردى پرسش شد كه وامدار است و با اين حال قرض مى كند و به حجّ مى رود فرمود: «آرى قرض حجّ زودتر ادا مى شود.»
پايان روايات الفقيه.
از ابى عبد الله (عليه السلام) به سند صحيح نقل شده است كه يك نفر اعرابى پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را ملاقات و عرض كرد: اى پيامبر! من به قصد حجّ بيرون آمدم، ليكن از من فوت شد و من مردى توانگرم به من دستور فرما در عالم چه كارى بكنم تا به آنچه حاجيان بدان رسيده اند برسم. راوى مى گويد: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رو به او كرد و فرمود: «به (كوه) ابو قبيس بنگر اگر به اندازه آن زر سرخ داشته باشى و آنها را در راه خدا انفاق كنى به ثوابى كه نصيب ادا كننده حجّ شده نخواهى رسيد. سپس فرمود: به جا آورنده حج از همان هنگام كه لوازم سفر را آماده مى كند چيزى را بالا و پايين نمى برد، مگر آن كه ده حسنه برايش نوشته و ده گناه از او محو مى شود و ده درجه بالا مى رود و چون بر شترش سوار شود در هر قدمى كه شتر برمى دارد نظير همينها براى او نوشته مى شود و هنگامى كه خانه خدا را طواف كرد از گناهانش بيرون مى آيد و چون ميان صفا و مروه سعى كند از گناهانش بيرون مى آيد و هنگامى كه در عرفات وقوف كند از گناهانش بيرون مى آيد و چون رمى جمرات كرد از گناهانش بيرون مى آيد.» (پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همچنين مواقف حاجيان را شمرد كه حجّ كننده به هنگام وقوف در هر كدام از گناهانش بيرون مى رود) پس از آن فرمود: «كجا مى توانى به آنچه حاجيان بدان رسيده اند برسيد.» ابى عبد الله (عليه السلام) فرمود: «و چهار ماه بر او گناه نوشته نمى شود، و برايش حسنه ثبت مى شود مگر آن كه گناه كبيره اى مرتكب شود.»
به سند صحيح از معاوية بن عمّار از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: حجّ و عمره فقر را زايل مى كند همچنان كه كوره آهنگرى پليدى آهن را از ميان مى برد.» معاويه مى گويد: عرض كردم يك حجّ افضل است يا
آزاد كردن يك برده فرمود: «حجّ افضل است» گفتم: دو برده فرمود: «حجّ افضل است» من پيوسته تعداد برده را زياد مى كردم و آن حضرت مى فرمود: «حجّ افضل است» تا آنگاه كه به سى برده رسيدم و باز آن حضرت فرمود: «حجّ افضل است» در خبر صحيح آمده است: «حاجيان سه دسته اند: دسته اى از آتش آزاد مى شوند دسته ديگر از گناهان خود بيرون مى روند مانند روزى كه از مادر زاييده شده اند و گروهى در خانواده و اموال خود محترم و محفوظ مى مانند و اين پست ترين چيزى است كه حجّ كننده با آن باز مى گردد.»
در الفقيه آمده است: امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: «هيچ حجّ به جا آورنده اى تلبيه (گفتن لبّيك به هنگام محرم شدن) را آغاز نمى كند، مگر آن كه همه آنهايى كه در جانب راست و چپ او قرار دارند تا قعر زمين صدا را به تلبيه بلند مى كنند، و دو فرشته به او مى گويند: مژده باد تو را اى بنده خدا، و خداوند جز به بهشت مژده نمى دهد. و كسى كه از روى ايمان و براى خشنودى خدا در حال احرام هفتاد بار لبّيك بگويد خداوند هزار فرشته را بر آزادى او از آتش و بيزارى او از نفاق گواه مى گيرد، و كسى كه به حرم خانه خدا برسد و از مركب فرود آيد و غسل كند و نعلين خود را به دست گيرد سپس با پاى برهنه و فروتنى كامل براى خداوند وارد حرم شود خداوند هزار گناه را از نامه عمل او محو و هزار حسنه برايش ثبت و هزار درجه برايش برقرار و هزار حاجتش را برآورده مى كند و آن كه با آرامش و سكون وارد مكّه شود خداوند گناهانش را مى آمرزد، و مقصود از آن كسى است كه بى هيچ تكبّر و گردنكشى وارد آن شود و آن كه با پاى برهنه و آرامى و وقار و خشوع وارد مسجد شود خداوند گناهانش را مى آمرزد و كسى كه از روى معرفت به خانه كعبه نظر كند و حقّ آن را بشناسد خداوند گناهانش را مى آمرزد و مشكلات او را برطرف مى كند.»
در الفقيه است كه علىّ بن الحسين (عليه السلام) فرموده است: «فرشتگان براى سعى كننده ميان صفا و مروه شفاعت مى كنند، و شفاعت آنها در باره او مقرون به اجابت است.»
ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «هيچ كسى چه نيكوكار و چه بدكار بر اين كوهها وقوف نمى كند مگر آن كه خداوند دعايش را اجابت مى كند امّا دعاى نيكوكار در مورد آخرتش به اجابت مى رسد، و دعاى بدكار در باره دنياى او مستجاب مى شود.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: هيچ كس از مؤمنان اهل ناحيه اى در عرفه وقوف نمى كند مگر آن كه خداوند مؤمنان آن ناحيه را مى آمرزد و هيچ كسى از خانواده مؤمنان در عرفه وقوف نمى كند مگر آن كه خداوند مؤمنين آن خانواده را مورد آمرزش قرار مى دهد.»
در الفقيه آمده است: «از اهل عرفات بزرگترين گناه را كسى دارد كه از آن بازگردد و گمان كند خداوند او را نيامرزيده است، يعنى از رحمت خداوند متعال نوميد باشد.»
غزّالى اين روايت را به احاديث وارد از طريق اهل بيت (عليهم السلام) نسبت داده و مى گويد:
گفته مى شود پاره اى از گناهان آمرزيده نمى شوند مگر به وقوف در عرفه، و اين حديث را جعفر بن محمّد (عليه السلام) به پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نسبت داده است.
در الفقيه آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر كس حجّة الاسلام را به جا آورد گره آتش دوزخ را كه بر گردن اوست بازكرده است و هر كس دو بار حجّ به جا آورد تا آنگاه كه بميرد پيوسته در خير و خوبى خواهد بود و هر كس سه بار پياپى حجّ كند خواه پس از آن حجّ به جا آورد يا نياورد سه بار حجّ او به منزله ادامه حجّ در هر سال است.»
روايت شده است: «هر كس سه بار حجّ كند هرگز دچار فقر نخواهد شد، و هر شترى سه سال با او به حجّ رود از چهارپايان بهشت قرار داده خواهد شد، و روايت شده است هفت سال.»
امام رضا (عليه السلام) فرموده است: «هر كس از مؤمنان سه بار حجّ كند خود را به بهاى اين عمل از خداوند خريده است و حقّ تعالى از او نمى پرسد كه مال خود را از حلال كسب كرده است يا از حرام. هر كس چهار بار حجّ كند هرگز فشار قبر به او نخواهد رسيد و چون بميرد خداوند حجّهايى را كه به جا آورده در چهره اى زيبا كه تا كنون مانند آن را به چشم نديده مجسّم مى كند كه پيوسته ميان قبر او نماز مى گزارند تا آن زمان كه خداوند او را از قبرش برانگيزد و ثواب اين نمازها براى او نوشته مى شود و بدان هر ركعت از اين نماز برابر هزار ركعت از نماز آدميان است. كسى كه پنج بار حجّ گزارد خداوند هرگز او را عذاب نمى كند. كسى كه ده بار حجّ به جا آورد خداوند هرگز او را مورد محاسبه قرار نمى دهد. كسى كه بيست بار حج كند جهنّم را نخواهد ديد و صداى نفس كشيدن آن را نخواهد شنيد كسى كه چهل بار حجّ گزارد به او گفته خواهد شد: هر كسى را دوست مى دارى شفاعت كن، و درى از درهاى بهشت به روى او گشوده خواهد شد كه او و كسانى را كه شفاعت كرده از آن داخل مى شوند. كسى كه پنجاه بار حجّ گزارد در بهشت عدن براى او شهرى ساخته مى شود كه در آن هزار كاخ است و در هر كاخى هزار حور العين و هزار همسر است و در بهشت از رفقاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرار داده مى شود و كسى كه بيشتر از پنجاه حجّ به جا آورد مانند كسى است كه پنجاه حجّ به همراه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و اوصياى او گزارده باشد، و او از كسانى خواهد بود كه هر جمعه خداوند آنان را زيارت مى كند و از جمله آنانى است كه به بهشت عدن وارد خواهد شد، بهشتى كه خداوند آن را به دست خويش بنا كرده و آفريده است، و آن را هيچ چشمى نديده و هيچ آفريده اى بدان آگاهى نيافته است و هر كسى حجّ زياد به جا آورد خداوند در برابرهر حجّ او شهرى در بهشت برايش بنا مى كند كه داراى غرفه هايى است و در هر غرفه آن حوريّه اى جا دارد و با هر حوريّه سيصد كنيز است كه مردم مانند آنها را در حسن و جمال هرگز نديده اند.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر كس يكسال در ميان حجّ گزارد از كسانى است كه حجّ را پيوسته به جا آورده است.»
اسحاق بن عمّار گفته است به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم من تصميم گرفته ام همه ساله حجّ گزارم و آن را شخصا و يا با هزينه خودم به وسيله يكى از افراد خاندانم انجام دهم، فرمود: «بر اين كار تصميم گرفته اى؟» عرض كردم: آرى، فرمود: «اگر اين كار را بكنى يقين كن كه دارايى تو زياد خواهد شد، و بشارت باد تو را به فزونى مال.»»
روايت شده است «بنده به چيزى تقرّب به خداوند نمى جويد كه نزد پروردگار محبوبتر از پياده رفتن به سوى بيت الله الحرام باشد همانا يك حجّ آن برابر با هفتاد حجّ است، و كسى كه اندك زمانى از مركبش فرود آيد خداوند ثواب تفاوت پياده روى و سوارى را برايش مى نويسد. حجّ كننده هنگامى كه بند كفشش بريده شود خداوند ثواب تفاوت ميان رفتن با پاى برهنه و با نعلين را برايش ثبت مى كند. حجّ سواره افضل از پياده است زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سواره حجّ را به جا آورد.»
آنچه جامع ميان اين دو خبر است روايتى است كه ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است، او از آنحضرت پرسيده است پياده حجّ را گزاردن افضل است يا سواره؟ در پاسخ فرمود: «اگر توانگر پياده رود تا هزينه اش كمتر شود، سواره رفتن افضل است.»
حسن بن على (عليه السلام) پياده به سفر حجّ مى رفت در حالى كه هودجها و شترسواران در كنار او حركت مى كردند.
روايت شده است:
«حجّ از نماز و روزه افضل است، زيرا نمازگزار تنها زمان كوتاهى از خانواده اش رو مى گرداند، و روزه دار نيز در فاصله روز به خانواده اش پشت
مى كند، ليكن حجّ گزار از محلّ خود بيرون مى رود، و تن به فداكارى مى دهد و دارائيش را خرج مى كند و مدّتى طولانى از عائله اش دور مى شود بى آن كه اميد به دست آوردن مالى را داشته و يا در صدد تجارت و داد و ستدى باشد.»
اسحاق بن عمّار روايت كرده كه به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم مردى ضعيف الحال در مورد حجّ با من مشورت كرد به او گوشزد كردم كه حجّ نكند، فرمود: «چقدر سزاوار است كه يك سال تمام بيمار شود.» اسحاق مى گويد: مدّت يكسال بيمار شدم امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «بايد هر يك از شما پرهيز كند از اين كه برادر مسلمانى از رفتن به حجّ باز دارد كه در اين صورت در دنيا دچار فتنه و در آخرت گرفتار آنچه براى او ذخيره گرديده خواهد شد.»
از امام صادق (عليه السلام) در باره كسى پرسش شد كه از جانب ديگرى حجّ به جا مى آورد كه آيا اجر و ثوابى براى اوست؟ فرمود: «براى كسى كه از جانب ديگرى حجّ مى گزارد اجر و پاداش ده حجّ است و خداوند او، پدر، مادر، پسر، دختر، برادر، خواهر، عمو، عمّه، خالو و خاله اش را مى آمرزد، همانا خداوند رحمتش گسترده و بخشنده است.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه از سوى انسان ديگرى حجّ كند هر دو در ثواب آن شريكند، و چون طواف واجب انجام شود شركت آن دو منقطع مى گردد «و پس از آن هر عملى به جا آورده شود ثواب آن براى حجّ كننده است.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «اگر هزار نفر را در حجّ خود شريك كنى براى هر يك از آنها ثواب يك حجّ است بى آن كه از ثواب حجّ تو چيزى كاسته شود.»
روايت شده است: «خداوند براى او و آنها حجّ قرار مى دهد و براى او كه آنها را با خود پيوند داده اجر و پاداش است.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر كس يك درهم در راه حجّ هزينه كند براى او
بهتر است از هزار درهم كه در امر حقّ به مصرف برساند.»
علىّ بن الحسين (عليه السلام) فرموده است: «اى گروهى كه حجّ نكرده ايد هنگامى كه حاجيان وارد مى شوند شاد شويد و با آنها مصافحه كنيد و آنان را بزرگ و گرامى بداريد زيرا اين امر ايجاب مى كند كه در ثواب آنها مشاركت داشته باشيد.»
و نيز فرموده است: «در سلام كردن به حاجيان و عمره گزاران قبل از آن كه به گناه آلوده شوند پيشدستى و با آنها مصافحه كنيد.»

فضيلت خانه خدا و مكّه
: در الفقيه آمده كه ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «چون خداوند اراده كرد زمين را بيافريند به بادها فرمان داد كه بر سطح آب بوزند تا امواج شوند، سپس موجها كف شدند و كفها يكى گشتند و خداوند آنها را در محلّ خانه كعبه گردآورد سپس آنها را كوهى از كف قرار داد و بعد زمين را زير آن گسترش داد، و اين مدلول قول خداوند متعال است كه: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً، بنابر اين نخستين خانه اى كه از زمين آفريده شده كعبه است و سپس زمين از آن گسترش يافته است.»
ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «آدم (عليه السلام) هزار بار با پاى خود نزد اين خانه آمد كه هفتصد بار آن حجّ و سيصد بار آن عمره بود. او از ناحيه شام مى آمد و سوار بر گاو حجّ مى كرد، و مكانى كه توبه اش در آن جا پذيرفته شد حطيم است كه ميان در خانه و حجر الاسود مى باشد. آدم (عليه السلام) صد سال پيش از آن كه حوّاء را ببيند به گرد خانه كعبه طواف كرد. جبرئيل به او گفت: حيّاك الله و بيّاك يعنى خداوند امور تو را اصلاح كند.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هنگامى كه آدم (عليه السلام) از منا كوچ كرد فرشتگان در ابطح او را ديدار كردند و گفتند: حجّ تو مقبول باشد. آگاه باش ما اين خانه را دو هزار سال پيش از حجّ تو زيارت كرده ايم.»
سعيد بن عبد الله اعرج از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: محبوبترين سرزمينها نزد خداوند مكّه است هيچ خاكى، هيچ سنگى، هيچ درختى، هيچ كوهى و هيچ آبى در پيشگاه خداوند از خاك، سنگ، درخت، كوه و آب آن محبوبتر نيست.»
در خبر ديگرى است: «خداوند متعال قطعه زمينى كه نزد او محبوبتر از آن باشد نيافريده است- و با دست به خانه كعبه اشاره كرد- و در پيشگاه خداوند چيزى گراميتر از آن نيست، خداوند روزى كه آسمانها و زمين را آفريد به خاطر آن ماههاى حرام را در كتاب خود حرام فرمود.»
از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «خداوند از هر چيزى مقدارى از آن را برگزيده، و از زمين محلّ كعبه را اختيار كرده است.»
و نيز فرموده است: «مادام كه كعبه برپاست دين پايدار است.»
از ابى حمزه ثمالى روايت شده كه گفته است: «علىّ بن الحسين (عليه السلام) به ما فرمود:
كدام سرزمين افضل است» عرض كردم: خداوند و پيامبرش و فرزند پيامبرش داناترند، فرمود: امّا افضل نقاط زمين ميان ركن و مقام است. اگر كسى مانند نوح در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال عمر كند و در همين مكان روزها را روزه بدارد و شبها را به عبادت بسر برد سپس بى آن كه ولايت و دوستى ما را داشته باشد خداوند را ديدار كند آنها براى او هيچ سودى نخواهد داشت.»
علىّ بن الحسين (عليه السلام) فرموده است: «هر كس در مكّه ختم قرآن كند نخواهد مرد تا آنگاه كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را ديدار كند و جايگاه خود را در بهشت ببيند تسبيح او درمكّه معادل خراج كوفه و بصره است كه آن را در راه خدا انفاق كند، و هر كس در مكّه هفتاد ركعت نماز بگزارد، و در هر ركعت سوره هاى قل هو الله احد، إنّا انزلناه، آيه سخره و آية الكرسى را بخواند نخواهد مرد مگر شهيد. افطار كننده در مكّه مانند روزه دار در ديگر جاهاست، و يك روز روزه گرفتن در مكّه برابر يك سال روزه گرفتن در جاهاى ديگر است. كسى كه در راه مكّه گام برمى دارد در حال عبادت پروردگار است.»
ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه يك سال در مكّه مجاور شود خداوند گناهان او و خانواده اش را مى آمرزد و گناهان نه سال گذشته همه كسانى را كه براى آنها طلب آمرزش كرده و خاندان و همسايگان آنان را عفو مى كند و آنان را تا يكصد و چهل سال از هر بدى محفوظ مى دارد. انصراف و بازگشت از مكّه از مجاورت آن افضل است. خوابيده در مكّه مانند مجتهد شهرهاى ديگر است سجده گزار در مكّه مانند كسى است كه در راه خدا به خون خود آغشته شده است. و كسى كه در غيبت حجّ كننده به خانواده او نيكى كند اجر او مانند اجر حجّ كننده است چنان كه گويا حجر الاسود را لمس كرده است.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «براى خداوند متعال پيرامون مكّه صد و بيست رحمت است. شصت تا از آنها براى طواف كنندگان و چهل تا براى نمازگزاران و بيست تا براى نظاره گران است.»
روايت شده است: «كسى كه به خانه كعبه مى نگرد پيوسته براى او حسنه نوشته مى شود و گناه او محو مى شود تا آنگاه كه چشم از آن بردارد.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «ركن يمانى درى است كه ما از آن وارد بهشت مى شويم، و فرموده است در آن درى از درهاى بهشت است كه از زمانى كه گشوده شده بسته نگرديده و در آن نهرى از بهشت است كه اعمال بندگان در آن انداخته مى شود.»
و نيز روايت شده است: «خانه كعبه دست خدا در زمين است كه به وسيله آن با خلق خود مصافحه مى كند.»
و روايت شده است: «هر كسى از آب زمزم بنوشد به سبب آن برايش شفا حاصل و بيمارى از او برطرف مى شود. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در هنگامى كه در مدينه بود درخواست مى كرد كه آب زمزم به ايشان هديّه شود.»
غزّالى مى گويد: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خداوند به اين خانه وعده كرده است كه در هر سال ششصد هزار تن آن را زيارت كنند اگر عدد زايران كمتر شود خداوند آن را به وسيله فرشتگان كامل مى گرداند. خانه كعبه در روز قيامت مانند عروس به حال زفاف محشور خواهد شد و همه آنهايى كه حجّ به جا آورده اند به پرده هاى كعبه چنگ مى زنند و در پيرامون آن مى دوند تا آنگاه كه وارد بهشت شود و آنها هم با او وارد آن مى شوند.»
در خبر است: «حجر الاسود دانه ياقوتى از ياقوتهاى بهشت است و روز قيامت برانگيخته مى شود در حالى كه داراى دو چشم و زبانى است كه با آن سخن مى گويد و در باره آنهايى كه بحقّ و صادقانه آن را لمس كرده اند گواهى مى دهد.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آن را زياد مى بوسيد.»
روايت شده است: «آن حضرت بر حجر الاسود سجده كرد، و در حالى كه سوار بر شتر خود بود برگرد خانه طواف فرمود و عصايش را بر حجر الاسود گذاشت، سپس همان طرف عصا را بوسيد. عمر بر آن بوسه زد و گفت: من مى دانم كه تو سنگى هستى كه نه سودى دارى و نه زيانى و اگر نبود كه من پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را ديدم كه بر تو بوسه زد هرگز تو را نمى بوسيدم. سپس گريست و صداى گريه اش بلند شد و چون به پشت سرش نگاه كرد على (عليه السلام) را ديد و گفت: اى ابا حسن در اين جاست كه اشكها سرازير مى شود. على (عليه السلام) فرمود: اى امير مؤمنان بلكه آن هم سود مى رساند و هم زيان، عمر گفت: چگونه؟ على (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه خداوند از اولاد آدم (عليه السلام) پيمان گرفت كتابى براى آنها نوشت و در اين سنگ به وديعت نهاد از اين رو آن سنگ براى مؤمن به وفادارى و براى كافر به انكار گواهى مى دهد، و گفته اند اين سخن معناى قول مردم است كه به هنگام لمس حجر الاسود مى گويند: اللّهمّ ايمانا بك و تصديقا بكتابك و وفاء بعهدك.»

فضيلت اقامت در مكه و كراهت آن
غزّالى مى گويد: عالمان خدا ترس و با احتياط از سه نظر اقامت در مكّه را مكروه دانسته اند:
١- بيم دل زدگى و ملال بر اثر انس، زيرا بسا اين حالت در فرو نشاندن آتش شوق قلبى نسبت به رعايت حرمت خانه مؤثّر واقع شود.
٢- به حركت درآوردن شوق به مفارقت از آن تا دواعى بازگشت به آن در دل برانگيخته شود، چه خداوند خانه كعبه را براى مردم مقصدى قرار داده كه پياپى از كردار خود توبه كنند و مكرّر بدان بازگردند و خود را از آن بى نياز ندانند. يكى از عالمان گفته است: اگر تو در شهر خود باشى و دلت مشتاق مكّه و وابسته به خانه كعبه باشد برايت بهتر است تا در مكّه بوده و از اقامت در آن دلتنگ باشى و قلبت به شهر ديگر شيفته و وابسته باشد.
٣- بيم از ارتكاب خطا و گناه در مكّه زيرا اين بسيار خطرناك است و با توجّه به شرافت محلّ سزاوار است دشمنى حقّ تعالى را برانگيزد. ابن مسعود گفته است: در هيچ شهرى بنده به صرف تصميم بر معصيت بى آن كه آن را به عمل درآورد مورد مؤاخذه قرار نمى گيرد جز در شهر مكّه و اين آيه را خواند: وَ من يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ من عَذابٍ أَلِيمٍ مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) روايتى است كه به سند صحيح معاوية بن عمّار از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند و مى گويد: از آن حضرت در باره قول خداوند متعال: وَ من يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ من عَذابٍ أَلِيمٍ پرسيدم فرمود: «هر ستمى كفر و بيدينى است و زدن خدمتكار بى آن كه گناهى كرده باشد نيز از همين نوع الحاد است.» اين روايت در الفقيه است شيخ صدوق در الفقيه گفته است: در روايت ابو الصباح كنانى از امام صادق (عليه السلام) آمده كه فرموده است: «هر ستمى كه انسان در مكّه به خودش بكند اعمّ از دزدى يا ستم به كسى يا مختصر ظلمى من آن را الحاد مى دانم»، و به همين سبب فقيهان پرهيز مى كردند كه در مكّه سكنا گزينند.
شيخ صدوق در الفقيه گفته است علاء از محمّد بن مسلم از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «سزاوار نيست انسان يك سال تمام در مكّه اقامت كند.»
عرض كردم: چه بايد بكند؟ فرمود: «از آن جا كوچ كند. و نيز شايسته نيست ساختمانى برتر از كعبه بنا كند.» و نيز روايت شده است كه اقامت در مكّه دل را دچار قساوت مى كند.»
داود رقّى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت مى كند كه فرموده است: «هنگامى كه از مناسك حجّ فارغ شدى به شهر خود بازگرد زيرا اين امر باعث مزيد اشتياق تو براى بازگشت است.»
غزّالى مى گويد: نبايد پنداشت كه كراهت اقامت در مكّه با فضيلت زيارت خانه كعبه تناقض دارد، زيرا علّت كراهت ضعف و قصور مردم از قيام به حقوق آن محلّ است و معناى سخن ما كه گفته ايم: ترك اقامت افضل است مراد اقامتى است كه توأم با دلزدگى و ملال باشد، امّا در صورت ايفاى حقوق خانه خدا هرگز ترك اقامت در مكّه افضل نيست، و چگونه چنين نباشد؟ و حال آن كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هنگامى كه به مكّه بازگشت رو به قبله كرد و فرمود: «تو بهترين سرزمينها و محبوبترين شهرهاى خدا نزد منى و اگر مرا از تو بيرون نكرده بودند از تو بيرون نمى شدم» و چگونه چنين نباشد و حال آن كه نظر كردن به خانه خدا عبادت و حسنات در آن چند برابر است.
مى گويم: در الفقيه آمده است: امير مؤمنان (عليه السلام) پس از آن كه از مكّه هجرت كرد تا آن زمان كه به جوار حقّ پيوست شب را در مكّه بسر نبرد، زيرا خوش نداشت در سرزمينى كه از آن هجرت كرده شب را به صبح برساند.

۱۱
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


فضيلت مدينه بر شهرهاى ديگر

غزّالى مى گويد: پس از مكه هيچ سرزمينى افضل از مدينة الرسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيست، چه اعمال در آن نيز مضاعف است.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«نماز در مسجد من بهتر از هزار نماز در جاهاى ديگر است بجز مسجد الحرام» و هر عمل ديگر نيز به همين گونه يك عمل آن برابر هزار است. پس از مدينه بيت المقدّس افضل است، چه نماز در آن برابر پانصد نماز مى باشد و ديگر اعمال در آن نيز به همين نحو است.
مى گويم: سخن در اين باره بر طبق طريقه خاصّه (شيعه) در كتاب صلاة گفته شده.
در الفقيه آمده است: خالد بن ماد القلانسى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «مكّه حرم خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) است، نماز در آن برابر صد هزار نماز، و انفاق يك درهم در آن برابر صد هزار درهم است. مدينه نيز حرم خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و على بن ابى طالب (عليه السلام) است و هر نماز در آن برابر ده هزار نماز مى باشد، و انفاق يك درهم در آن معادل ده هزار درهم است. همچنين كوفه حرم خدا و حرم پيامبر و حرم على بن ابى طالب (عليه السلام) است و نماز در آن برابر هزار نماز مى باشد، و در باره درهمى كه در آن انفاق شود سكوت فرمود.»
ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) به ابى حمزه ثمالى فرمود: «اى ابا حمزه! مساجد چهارگانه:
مسجد الحرام، مسجد الرّسول، مسجد بيت المقدّس و مسجد كوفه است. نماز واجب در آنها برابر يك حجّ و نماز نافله معادل يك عمره است.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس به مسجد من، مسجد قبا بيايد و دو ركعت نماز در آن بگزارد با ثواب عمره اى بازمى گردد.»
هنگامى كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد مدينه شد فرمود: أللّهم حبّب إلينا المدينة كما حبّبت إلينا مكّة أو أشدّ و بارك في صاعها و مدّها و انقل حمّاها و وباها إلى الجحفه.»
روايت شده است: امام صادق (عليه السلام) از دجّال ياد كرد و فرمود: «هيچ آبشخورى نمى ماند مگر اين كه بر آن وارد مى شود جز مكّه و مدينه زيرا بر هر شكافى از شكافهاى اين دو شهر فرشته اى است كه آنها را از طاعون و دجّال محافظت مى كند.»
عبد الاعلى مولى آل سام از ابا عبد الله (عليه السلام) پرسيد: مسجد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چقدرمساحت دارد فرمود: «سه هزار و ششصد ذراع مربّع».
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «حدّ مسجد كوفه آخر محلّ سرّاجان است كه طرح آدم (عليه السلام) مى باشد و من كراهت دارم از اين كه سواره وارد آن شوم. عرض شد چه كسى مسجد را از آن حدّ تغيير داد؟ فرمود: نخست طوفان زمان نوح (عليه السلام) پس از آن كسرى و نعمان و سپس زياد بن ابى سفيان آن را تغيير دادند و من گويى هم اكنون ديرنشينى را در مسجد كوفه مى نگرم كه در دير خود كه ميان زاويه و منبر است و در آن هفت اصله نخل قرار دارد و از آن جا مشرف بر نوح (عليه السلام) است نشسته و با نوح (عليه السلام) سخن مى گويد.»
ابو بصير گفته است: شنيدم ابى عبد الله (عليه السلام) مى فرمود: «مسجد كوفه خوب مسجدى است هزار پيامبر و هزار وصىّ در آن نماز گزارده و از آن جا تنور به فوران درآمده و در آن جا كشتى نوح ساخته شده است. ميمنه آن رضوان الهى است و وسط آن باغى از باغهاى بهشت است و ميسره آن مكر- يعنى منازل شيطان- است.»
امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «بار سفر نبنديد جز به سوى سه مسجد:
مسجد الحرام، مسجد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و مسجد كوفه.»
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: هنگامى كه به معراج برده شدم در حالى كه بر براق سوار بودم و جبرئيل (عليه السلام) به همراهم بود از محلّ مسجد كوفه گذر كردم، جبرئيل گفت: اى محمّد فرود آى و در اين جا نماز بگزار فرمود: فرود آمدم و نماز گزاردم و گفتم: اى جبرئيل چه چيزى در اين جاست، پاسخ داد: اين جا كوفان است و اين مسجد آن است.
من اين مسجد را بيست بار خراب و بيست بار آباد رؤيت كرده ام و فاصله ميان هر بار پانصد سال بوده است.»
از اصبغ بن نباته روايت شده كه گفته است: در يكى از روزها كه در خدمت امير مؤمنان (عليه السلام) در مسجد كوفه بوديم بناگاه آن حضرت فرمود: «اى مردم كوفه! خداوند فضيلتى به مصلّاى شما داده كه به هيچ كسى نداده است. در آن خانه آدم، خانه نوح، خانه ادريس، مصلّاى ابراهيم خليل و مصلّاى برادرم خضر و مصلّاى من است. همانا مسجدتان يكى از چهار مسجدى است كه خداوند آن را براى اهلش برگزيده است. گويا مى بينم كه آن را در روز قيامت مى آورند در حالى كه دو جامه سپيد در بردارد و شبيه به محرم است و براى اهل خود و كسانى كه در آن نماز گزارده اند شفاعت مى كند و شفاعتش ردّ نمى شود، و ديرى نمى گذرد كه حجر الاسود در آن نصب مى شود و روزگارى فرا خواهد رسيد كه اين مسجد محلّ نماز فرزندم مهدى (عج) و مصلّاى هر مؤمن خواهد شد و در روى زمين مؤمنى باقى نخواهد ماند مگر آن كه در آن بوده و يا دلش شيفته و مشتاق آن است. بنابر اين از آن دور نشويد و با گزاردن نماز در آن به خدا تقرّب جوييد و در قضاى حوايج خود به آن رو آوريد، چه اگر مردم بركتى را كه در آن است مى دانستند از سراسر روى زمين به سوى آن مى شتافتند هر چند بر روى برف و با سينه و سر زانو باشد.»
در باره مسجد سهله امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «اگر عمّ من زيد به آن پناه مى برد خداوند يك سال به او پناه مى داد. آن جا محلّ خانه ادريس است كه در آن دوزندگى مى كرد، و همان محلّى است كه ابراهيم از آن جا به سوى عمالقه بيرون آمد، و جايى است كه داوود از آن جا به سوى جالوت روان شد، در زير آن تخته سنگ سبزى است كه صورت هر پيامبرى كه خداوند آفريده بر آن نقش بسته است، از زير اين مسجد گل
وجود هر پيامبر برداشته شده، و آن جا محلّ راكب (سواره) است عرض شد: راكب چيست؟ فرمود: خضر (عليه السلام).»
امّا مسجد براثا در بغداد هنگامى كه امير مؤمنان (عليه السلام) از نبرد نهروان بازگشت در آن جا نماز گزارد پايان روايت الفقيه.

فصل دوم: در شرايط وجوب حجّ، صحّت، واجبات، اركان، موانع و انواع حجّ
مى گويم: ما اين مسائل را بر طبق طريقة اهل بيت (عليهم السلام) ذكر مى كنيم.
شرايط حجّ: شرط صحّت حج دو چيز است: ١- وقت ٢- اسلام.
حجّ كودك درست است، چنانچه مميّز باشد خودش محرم مى شود و در صورتى كه صغير است ولىّ وى از جانب او محرم مى شود و او را در انجام دادن مناسك حجّ اعمّ از طواف، سعى و غيره وادار به عمل مى كند.
وقت حجّ ماههاى شوّال، ذو القعده و نه روز از ذيحجّه است كه تا طلوع فجر روز عيد قربان ادامه دارد، و هر كس در غير اين مدّت محرم شود احرام او عمره است. عمره را در تمام طول سال مى توان به جا آورد و افضل اوقات آن ماه رجب مى باشد ليكن كسى كه در ايّام منا مشغول مناسك آن باشد نبايد به قصد عمره محرم شود زيرا به انجام دادن اعمال منا اشتغال دارد، و نيز نبايد ميان دو عمره كمتر از يك ماه فاصله باشد.
امّا شرايط حجّة الاسلام يعنى حجّ واجب پنج چيز است: ١- اسلام ٢- آزاد بودن ٣- بلوغ ٤- عقل ٥- وقت.
اگر كودك يا برده محرم شوند ليكن در يكى از دو موقف (عرفات- مزدلفه) كودك بالغ و برده آزاد شود حجّ آنها مجزى و كافى از حجّة الاسلام است. و براى اداى عمره واجب همه شروط مذكور لازم است جز وقت در غير تمتّع.
شرط وقوع حجّ مستحبّ از سوى آزاد بالغ اين است كه ذمّه او از حجّ واجب فارغ باشد.
شرايط وجوب حجّ نيز پنج چيز است: ١- اسلام ٢- بلوغ ٣- آزاد بودن ٤- عقل ٥- استطاعت. و كسى كه حجّ بر او واجب شده عمره نيز بر او فرض گرديده است. كسى كه به قصد زيارت يا تجارت اراده ورود به مكّه را دارد چنانچه از كسانى مانند هيزم فروش و علوفه فروش نباشد كه آمد و شد آنها پيوسته تكرار مى شود بايد محرم شود و پس از آن با اداى اعمال عمره يا حجّ از احرام بيرون آيد.
امّا استطاعت دو نوع است: اوّل آن كه شخصا بتواند اين عبادت را انجام دهد، و اين امر منوط به وجود اسبابى است. يكى از اين اسباب مربوط به شخص اوست و آن داشتن سلامت و تندرستى است ديگرى مربوط به راه است كه بايد امن و داراى آب و گياه باشد، و ديگرى در مال اوست كه بايد هزينه رفت و برگشت به وطن را داشته باشد، خواه داراى عائله اى باشد يا نباشد زيرا جدايى از وطن دشوار است. همچنين بايد نفقه كسانى را كه هزينه آنها در اين مدّت بر او واجب است دارا باشد و نيز داراى مالى باشد كه بتواند وامهايش را ادا كند و قادر باشد مركب سوارى تهيّه يا كرايه كند و چنانچه به محمل يا شتر باركش نياز دارد براى خود فراهم سازد.
دوّم اين كه مفلوج و زمينگير باشد، ليكن استطاعت آن را داشته باشد كه كسى را اجير كند تا حجّ را از سوى او به جا آورد و داشتن هزينه رفتن به قدر كافى براى تحقّق استطاعت است. هر گاه پسر اطاعت خود را بر پدرش كه زمينگير است براى به جا آوردن حجّ از سوى او به وى عرضه كند پدر به اين سبب مستطيع شناخته مى شود، ليكن اگر مال خود را به او عرضه كند تا كسى را اجير كند وى مستطيع نخواهد بود، زيرا خدمت بدنى نسبت به پدر مايه شرف فرزند است و بذل مال از سوى او به پدر خالى از منّت نيست. كسى كه استطاعت حجّ را پيدا كرده بايد هر چه زودتر آن را انجام دهد، و تأخير آن گناهى بزرگ و مهلك است.
واجبات حجّ هفده چيز است: ١- احرام ٢- تلبيه يا آنچه جانشين آن مى شود٣- پوشيدن دو جامه احرام ٤- وقوف در عرفات ٥- گذراندن شب در مشعر الحرام ٦- وقوف در مشعر ٧- رمى جمره عقبه ٨- قربانى اگر امكان داشته باشد ٩- حلق يا تقصير ١٠- طواف زيارت ١١- دو ركعت نماز طواف ١٢- سعى ميان صفا و مروه ١٣- طواف نساء ١٤- دو ركعت نماز طواف نساء ١٥- گذراندن شبهاى تشريق در منا ١٦- سه بار رمى جمرات ١٧- ترتيب ميان اين افعال.
اركان حجّ هفت چيز است: ١- احرام ٢- تلبيه ٣- وقوف در عرفات ٤- وقوف در مشعر الحرام ٥- طواف ٦- سعى ميان صفا و مروه ٧- ترتيب.
هر گاه چيزى از اين اركان به عمد نه به سهو ترك شود حجّ باطل مى گردد ليكن اگر آنچه به سهو ترك شده دو وقوف با هم باشد حجّ باطل مى گردد.
در عمره هر دو وقوف، گذراندن شب در مشعر الحرام، مناسك منا و طواف نساء ساقط است بنابر اين واجبات عمره هشت و اركان آن پنج چيز است.
امّا آنچه در احرام حجّ ممنوع شده هفت چيز است: ١- پوشيدن پيراهن ٢- پوشيدن شلوار ٣- پوشيدن كفش ٤- بر سربستن دستار ٥- پوشيدن قبا ٦- پوشيدن جامه تكمه دار ٧- پوشيدن جبّه، بلكه سزاوار است لنگ و ردا و نعلين بپوشد و اگر نعلين نيابد دم پايى به پا كند و اگر لنگ نيابد شلوار بپوشد امّا به كار بردن كمربند، هميان، نعلين و جوراب به هنگام ضرورت همچنين طيلسان (جامه گشاد) اگر تكمه بر آن ندوزد اشكالى ندارد. نبايد براى زينت انگشتر به دست كند، ليكن به قصد متابعت از سنّت جايز است و اين بسته به نيّت است، و در هنگام سوارى هودج را سايبان قرار ندهد، و سرش را نپوشاند زيرا احرام مرد در سر است.
براى زن جايز است لباس دوخته شده بپوشد ليكن نبايد صورتش را به چيزى كه با آن تماس يابد بپوشاند زيرا احرام زن در صورت است.
٢- بوى خوش و بايد از هر چه خردمندان آن را خوشبو مى شمارند و نيز روغنهاى خوشبو دورى جويد هر چند روغن را پيش از احرام استعمال كرده و بوى آن در بدن اوباقى مانده باشد. امّا در باره استعمال روغنهايى كه فاقد بوى خوش باشند بى آن كه ضرورتى وجود داشته باشد دو قول است.
و نيز بايد از كشيدن سرمه چنانچه در آن بوى خوش به كار رفته باشد اجتناب كند.
٣- زينت و تنظيف و ملحقات آنها و لازم است از سرمه كشيدن با سياهى، نظر كردن در آيينه، ستردن مو، گرفتن ناخن، كشتن حشرات تن و اخراج خون از بدن اجتناب كند، استعمال حنا براى زينت و دخول به گرمابه و مالش بدن كراهت دارد.
٤- جماع و مقدّمات آن از قبيل بوسيدن، لمس كردن، نظر كردن از روى شهوت، استمناء، زناشوئى، تزويج، گواهى بر عقد و اقامه آن.
٥- شكار حيوانات خشكى حرام است و مقصود از آن حيوانى است كه در نزد قومى قابل خوردن و در نزد ديگران مطلقا و بالاصالة خوردن گوشت آن ممتنع باشد، بجز افعى، كژدم، موش و گفته شده: هر جانورى كه خوف انگيز باشد. نه تنها شكار صيد خشكى به شرحى كه ذكر شد بلكه تملّك، كشتن، خوردن، دلالت بر آن، اشاره به آن، وسيله سازى براى رعايت دادن سلاح جهت شكار آن و امثال اينها حرام مى باشد.
٦ و ٧- فسوق و جدال حرام است فسوق به دروغ و دشنام تفسير شده است. در روايت صحيح آمده كه مراد از آن دروغ و فخرفروشى است و جدال را گفتن «نه به خدا» و «آرى به خدا» تفسير كرده اند، و گفته شده: مراد هر چيزى است كه سوگند گفته مى شود.
كفّاره محرّمات مذكور و ديگر احكام آنها در كتابهاى فقه بيان شده و در اين باره تفاوتى ميان حجّ و عمره نيست.
حجّ سه گونه است: تمتّع، قران و افراد. افضل آنها حجّ تمتّع است و عمره اش مقدّم بر آن و پيوسته با آن است و در ماههاى حجّ واقع مى شود و آن را عمره تمتّع و جز آن را عمره مفرده مى نامند.
حجّ تمتّع بر كسانى واجب است كه دست كم چهل و هشت ميل از مكّه دور باشند، و از نظر اصحاب ما (شيعه) بر طبق نصّ قرآن و احاديث مستفيض اهل بيت (عليهم السلام) براى اين گونه مردم حجّ ديگرى وجود ندارد جز به هنگام اضطرار مانند تنگى وقت و حدوث حيض و مانند اينها. امّا دو نوع ديگر حجّ بر مردم مكّه و كسانى كه در كمتر از فاصله مذكور قرار دارند واجب است و در برگزارى هر يك از آن دو نوع مخيّر مى باشند. بنابر اصحّ اقوال براى آنها جايز نيست كه جز در هنگام ضرورت عدول به حجّ تمتّع كنند.
امّا كسى كه مى خواهد حجّ مستحبّ به جا آورد مخيّر است كه هر كدام از سه نوع حجّ را كه بخواهد برگزار كند ليكن حجّ تمتّع افضل است. همچنين كسى كه حجّ را نذر كرده بى آن كه نوع آن را تعيين كرده باشد ميان سه نوع حجّ مخيّر خواهد بود و نيز كسى كه در مكّه و خارج آن منزل دارد چنانچه مدّت اقامت او در هر يك از اين دو منزل مساوى باشد وظيفه اش همان خواهد بود كه ذكر شد. اگر مدّت اقامت او در يكى از اين دو منزل بيشتر شود بايد واجبى را كه متوجّه اوست به جا آورد و تخييرى براى او نيست و هر كس دو سال در مكّه اقامت كند ديگر از اهل مكّه است و نمى تواند حجّ تمتّع به جا آورد.
بنا به رأى اكثر فقيهان تنها تفاوت و اضافه اى كه حجّ قران بر افراد دارد اين است كه در حجّ قران علاوه بر اعمال حجّ افراد بايد قربانى را به هنگام احرام با خود سوق دهد، و گفته شده كه تفاوت ميان اين دو نوع حجّ علاوه بر آنچه ذكر شد جمع ميان حجّ و عمره در حجّ قران است بى آن كه محلّ شوند، و به همين سبب آن را حجّ قران گفته اند.

باب دوم در ترتيب اعمال ظاهرى حجّ از آغاز سفر تا بازگشت كه در ده فراز ذكر مى شود
مى گويم: من در بيان تمامى اين فرازها تصرّف و آنها را مطابق طريقه اهل بيت (عليهم السلام) ذكر مى كنم جز فراز نخست كه آن را به حال خود مى گذارم، زيرا موضوع آن از طريقه حقّه دور نيست. بعلاوه محتواى آن را به خواست خداوند طبق طريقه ائمّه معصومين (عليهم السلام) در كتاب آداب سفر از بخش عادات بيان خواهم كرد.

اوّل مستحبّات حجّ از آغاز خروج تا احرام و آن هشت چيز است:

١- در مال، شايسته است سفر را با توبه آغاز كند
مظالمى را كه بر ذمّه اوست ردّ كند وامهايش را بپردازد نفقه كسانى را كه هزينه آنها بر عهده اوست تا زمان بازگشت آماده كند امانتهايى را كه از مردم در نزد اوست بازپس دهد، و مالى را كه براى رفت و بازگشت او كفايت كند از محلّ حلال و پاكيزه تهيّه كند و همراه خود ببرد بى آن كه بر خود سخت گيرد بلكه به مقدارى باشد كه بتواند با وجهى كه به همراه دارد در تهيّه توشه توسعه دهد و به مستمندان و بينوايان كمك رساند. بايد پيش از خروج از محلّ خود چيزى صدقه دهد و براى خويش مركوبى بخرد كه در حمل بار توانمند و از ضعف و ناتوانى آن ايمن باشد يا آن كه چنين مركوبى را كرايه كند و در اين صورت بايد همه بارى را كه مى خواهد بر او حمل كند كم يا زياد به صاحب آن نشان دهد و رضايت او را به دست آورد.

٢- در مورد رفيق و همسفر بايد رفيقى پارسا و خيرخواه و مددكار را طلب كند
تا او را در كارهاى نيك يارى دهد و اگر چيزى را فراموش كند به ياد او آورد و اگر در خاطر دارد به وى كمك كند، و اگر دچار بيم شود او را دلير گرداند، و اگر ناتوان شود به او نيرو دهد، و اگر دلتنگ شود او را صبور گرداند. امّا رفقا و برادرانى را كه در وطن دارد از آنها خداحافظى كند و از آنها خواهان دعا شود، زيرا خداوند در دعاى آنها خيرى قرار مى دهد. مستحبّ است به هنگام وداع بگويد: أستودع الله دينك و أمانتك و خواتيم عملك. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به كسى كه اراده سفر داشت مى فرمود: «في حفظ الله و كنفه، زوّدك الله التّقوى، غفر ذنبك و وجّهك للخير أينما توجّهت».

٣- آنچه به هنگام بيرون آمدن از خانه مستحبّ مى باشد اين است كه در موقع تصميم گرفتن بر خروج دو ركعت نماز گزارد
در ركعت نخست پس از فاتحة الكتاب سوره قل يا أيّها الكافرون و در ركعت دوّم سوره اخلاص بخواند، و چون از نماز فارغ شود دستهايش را بلند كند و با خلوص تمام و نيّتى پاك خدا را بخواند و بگويد: اللّهمّ أنت الصّاحب في السّفر و انت الخليفة في المال و الاهل و الولد و الأصحاب احفظنا و إيّاهم من كلّ آفة و عاهة اللّهم انّا نسالك في مسيرنا هذا البرّ و التوفيق و التّقوى و من العمل ما ترضاه اللّهم إنّا نسالك أن تطوى لنا الارض و تهوّن علينا السّفر و ان ترزقنا في سفرنا سلامة البدن و الدّين و المال و تبلّغنا حجّ بيتك الحرام و زيارة قبر نبيّك (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اللّهم انّي اعوذ بك من وعثاء السّفر وكابة المنقلب و سوء المنظر في الاهل و المال و الولد و الاصحاب اللّهم اجعلنا و إيّاهم في جوارك و لا تسلبنا و إيّاهم نعمتك و لا تغيّر ما بنا و بهم من عافيتك

٤- چون به در خانه رسد بگويد:
بسم الله توكّلت على الله و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه، ربّ أعوذ بك أن أضلّ أوضّل، أو أظلم أو ظلم، أو أجهل أو يجهل علىّ، أللّهم إنّى لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا رياء و لا سمعة بل خرجت إتّقاء سخطك و ابتغاء مرضاتك و قضاء لفرضك و اتّباع سنّة نبيّك (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و شوقا إلى لقائك. و چون به راه افتد بگويد: أللّهم بك انتشرت و عليك توكّلت و بك اعتصمت و إليك توجّهت اللّهم انت ثقتي و أنت رجائي فاكفنى ما أهمّني و ما لا اهتمّ به، و ما أنت أعلم به منّي، عزّ جارك و جلّ ثناؤك و لا إله غيرك، أللهمّ زوّدني التّقوى و اغفرلي ذنبى و وجّهني للخير أينما توجّهت و اين دعا را در هر منزلى كه از آن كوچ مى كند بخواند.

٥- مستحبّ است كه چون بر مركوب خود سوار شود بگويد:
بسم الله و باللّه و الله اكبر توكّلت على الله و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم، ما شاء الله كان و ما لم يشأ لم يكن، سبحان الّذى سخّر لنا هذا و ما كنّا له مقرنين و إنّا إلى ربّنا لمنقلبون، أللّهم إنّى وجّهت وجهي إليك و فوّضت أمري إليك و توكّلت في جميع اموري عليك أنت حسبي و نعم الوكيل و چون بر مركوب خود قرار گرفت و آن در زير او آرام شد هفت بار بگويد: سبحان الله و الحمد الله و لا اله الّا الله و الله اكبر. و
نيز بگويد: الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا أن هدانا الله، أللّهم أنت الحامل على الظهر و أنت المستعان على الامور.

٦- در مورد فرود آمدن مستحبّ است كه تا هنگامى كه هواى روز گرم نشده فرود نيايد
و بيشتر راه پيمايى در شب صورت گيرد. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بر شما باد به شب روى، چه زمين در شب به گونه اى در نور ديده مى شود كه در روز در نور ديده نمى شود» و بايد در شب كمتر بخوابد تا به پيمودن راه كمك شود و چون چشمش به منزل افتد بگويد: أللّهم ربّ السّماوات السّبع و ما أظللن و ربّ الشّياطين و ما أضللن و ربّ الرّياح و ماذرين و ربّ البحار و ماجرين، أسألك خير هذا المنزل و خير أهله، و أعوذ بك من شرّ هذا المنزل و شرّ ما فيه و اصرف عنّى شرّ شرارهم. چون در منزل فرود آيد دو ركعت نماز بگزارد سپس بگويد: أللّهم إنّى أعوذ بكلماتك التامّات الّتى لا يجاوزهنّ برّ و لا فاجر من شرّ ما خلقت. و چون تاريكى شب فرا رسد بگويد: يا أرض ربّى و ربّك الله، أعوذ باللّه من شرّك و شرّ ما فيك و شرّ ما ربّ عليك، أعوذ باللّه من شرّ كلّ أسد و أسود و حيّة و عقرب و من شرّ ساكن البلد و والد و ما ولد، و له ما سكن في الّليل و النّهار و هو السّميع العليم.

٧- در نگهبانى از خود، شايسته است در روز احتياط كند و به تنهايى در بيرون از محدوده كاروان براه نيفتد
زيرا ممكن است كشته شود يا از كاروان به جا ماند و نيز در هنگام خوابيدن احتياط و هوشيارى را رعايت كند، و اگر در اوّل شب بخوابد سر بر بازوى خود نهد و اگر در آخر شب بخوابد بازويش را راست نگه دارد و سرش را در كف دست قرار دهد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در سفرهاى خود به همين گونه مى خوابيد، زيرا ممكن است خوابى گران به انسان دست دهد و خورشيد برآيد و او نداند، در نتيجه آنچه از ثواب نماز از او فوت مى شود افضل از ثوابهايى است كه از حجّ عايد او مى گردد بهتر اين است كه در شب دو رفيق به نوبت نگهبانى كنند، چون يكى از آنها دو بخوابد ديگرى
پاسدارى كند و سنّت همين است اگر دشمنى يا درّنده اى در روز يا شب قصد حمله به او كند آية الكرسى و آيه شهد الله و سوره هاى اخلاص و معوّذتين را بخواند و بگويد:
بسم الله ما شاء الله لا قوّة إلّا باللّه، حسبى الله، توكّلت على الله، ما شاء الله، لا يأتى بالخيرات الّا الله، لا يصرف السّوء إلّا الله حسبى الله و كفى، سمع الله لمن دعاه، ليس وراء الله منتهى، و لا دون الله ملجأ، كتب الله لأغلبنّ أنا و رسلي إنّ الله قوى عزيز، تحصّنت باللّه العظيم، و استعنت بالحيّ الّذى لا يموت، أللّهم احرسنا بعينك الّتى لا تنام و اكنفنا بركنك الّذى لا يرام، أللّهم ارحمنا بقدرتك علينا فلا نهلك و انت ثقتنا و رجاؤنا أللّهم اعطف علينا قلوب عبادك و إمائك برأفة و رحمة إنّك أنت أرحم الرّاحمين.

٨- چون در راه بر زمين بلندى برآيد مستحبّ است پس از گفتن سه بار تكبير بگويد:
أللّهم لك الشّرف على كلّ شرف و لك الحمد على كلّ حال و چون بر زمين نشيبى درآيد خداوند را تسبيح گويد، و هنگامى كه در سفر دچار وحشت شود بگويد:
سبحان الله الملك القدّوس ربّ الملائكة و الرّوح جللت السّماوات و الأرض بالعزّة و الجبروت.

دوم- آداب احرام از ميقات و آن شش چيز است

١- چون به ميقات مشهور كه مردم از آن جا محرم مى شوند برسد به نيّت احرام غسل كند
ليكن اگر مى خواهد حجّ تمتّع به جا آورد بايد در مكّه محرم شود، و احرام از غير مكّه مجزى نيست مگر در حالت جهل و فراموشى و بايد غسل خود را با تنظيف و دست ماليدن بر بدن بويژه ستردن موهاى زير بغل و زهار، گرفتن ناخن، كوتاه كردن شارب و به كار بردن مسواك كامل گرداند. از سنّتهاى مؤكّد است كه از اوّل ذيقعده موهاى سرش را نگه دارد.

٢- لباسهاى دوخته شده را از خود دور سازد
و جامه احرام بپوشد و آن بايد مشتمل بر دو پارچه پاك و پاكيزه و سفيد و از جنسى باشد كه نماز در آنها جايز است يكى از آن دو را ازار خود كند و ديگرى را به دوش افكند.

٣- پس از اداى يكى از نمازهاى واجب محرم شود
و در صورت عدم اتّفاق دو ركعت نماز بگزارد و پس از آن احرام بندد. در برخى اخبار آمده است شش ركعت نماز بگزارد، و افضل ساعات احرام هنگام ظهر است.

٤- بعد از نماز دعا كند و نيّت خود را برزبان آورد
و شرط كند كه هر كجا از اداى عمل بازماند خداوند او را محلّ گرداند، و اگر نتواند حجّ را به اتمام برساند عمره را بطور كامل به جا آورد. در خبر صحيح معاوية بن عمّار از ابى عبد الله (عليه السلام) آمده است: چون از نماز فراغت يافتى خداوند را سپاس گو و ستايش كن و بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درود بفرست و بگو: أللّهم إنّى أسألك أن تجعلني ممّن استجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع أمرك فانّي عبدك و في قبضتك لا اوقي إلّا ما وقيت و لا آخذ إلّا ما أعطيت و قد ذكّرت بالحجّ فأسألك أن تعزم لي عليه على كتابك و سنّة نبيّك و تقوّيني على ما ضعفت عنه و تتسلّم منّي مناسكي في يسر منك و عافية و اجعلني من وفدك الّذي رضيت و ارتضيت و سمّيت و كتبت أللّهم إنّي خرجت من شقّة بعيدة و أنفقت مالي ابتغاء مرضاتك أللّهم فتمّم لي حجّي، أللّهم إنّى اريد التمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و آله فإن عرض لي عارض يحبسني فحلّنى لقدرك الّذي قدّرت علىّ أللّهم إن لم تكن حجّة فعمرة أحرم لك شعري و بشري و لحمى و دمي و عظامي و مخّي و عصبي من النّساء و الثياب و الطّيب أبتغي بذلك وجهك و الدّار الاخرة. كافى است اين دعا را يك بار به هنگام بستن احرام بخوانى، سپس از جا برخيز و اندكى راه برو و پس از پيمودن كمى راه پياده يا سواره تلبيه بگو.
در روايت صحيح حمّاد بن عثمان از ابى عبد الله (عليه السلام) آمده كه به آن حضرت عرض كردم: من مى خواهم عمره و حجّ تمتّع به جا آورم، چه بايد بگويم. فرمود: «مى گويى:
أللّهم إنّي أريد أن أتمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك و اگر خواستى آنچه را اراده دارى در دلت بگو.»

٥- پس از آمادگى و عزم چنانچه سواره است تأمّل كند تا شترش او را بلند كند
و اگر پياده است حركت را آغاز كند و سپس طبق آنچه در روايت پيش ذكر شد تلبيه بگويد.
در روايت صحيح ديگرى آمده است: «افضل اين است كه كمى راه برود سپس تلبيه بگويد.»
صورت تلبيه اين است: لبّيك أللّهم لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك إنّ الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك و اگر زياد كند بگويد: لبّيك يا ذا المعارج لبّيك، و اگر بخواهد برابر آنچه در اخبار آمده مى تواند بر تلبيه ها بيفزايد و بايد در تلبيه عمره تمتّع، حجّ و عمره را با هم ذكر، و نخست عمره و پس از آن حجّ را نيّت كند به اعتبار اين كه عمره داخل در حجّ تمتّع است.
در خبر صحيح آمده است كه امير مؤمنان (عليه السلام) در تلبيه مى فرمود: «لبّيك بحجّة و عمرة معا لبّيك»
و اگر به جا آورنده حجّ تمتّع اعمال خود را به نيّت حجّ آغاز كند جايز است، زيرا عمره تمتّع داخل در حجّ است.
به جا آورنده حجّ از همان لحظه كه محرم مى شود همه چيزهايى كه پيش از اين ذكر شد بر او حرام مى گردد.
كسى كه حجّ قران را به جا مى آورد مخيّر است كه با تلبيه يا اشعار و يا تقليد محرم شود و با هر كدام حجّ خود را آغاز كند بقيّه براى او مستحبّ است و احرام تنها با يكى از آنها منعقد خواهد شد.
اشعار در اصطلاح عبارت از اين است كه حجّ كننده مذكور با نيزه بر جانب راست كوهان شتر قربانى خود بزند، گفته شده: كه از خون كوهان بر صورت شتر بمالد و تقليد اين است كه نعل كهنه اى بر گردن قربانى خود ببندد، و اين اختصاص به گاو و گوسفند دارد، چه اينها حيواناتى ضعيفترند.

٦- در طول بستن احرام زياد تلبيه بگويد
و آن را تكرار كند بويژه جمله: لبّيك ذا المعارج لبّيك و هر زمان سواره اى ببيند، يا بر تلّ و تپه اى بالا رود، يا در درّه و زمين پستى فرود آيد، همچنين در آخر شب و هنگام بيدارى از خواب و در عقب نمازها و در هر بار كه سوار و پياده مى شود با صداى بلند تلبيه را تجديد كند. در روايت حريز آمده است: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هنگامى كه محرم شد جبرئيل بر آن حضرت فرود آمد و عرض كرد: اصحاب خود را به عجّ و ثجّ امر كن، عجّ، تلبيه را با صداى بلند گفتن و ثجّ، كشتن شتر قربانى است.
افضل اين است كه كسى كه از مسجد شجره محرم مى شود و سواره است صدا را به تلبيه بلند نكند تا آنگاه كه مركوبش وارد بيابان شود، و آن كه از مكّه احرام بسته است تلبيه نگويد تا زمانى كه مركوبش به قطاء برسد و آن را بلند نگويد مگر زمانى كه مشرف بر سرزمين ابطح شود و اگر اعمال حجّ را به جا مى آورد واجب است در روز عرفه به هنگام فرا رسيدن ظهر گفتن تلبيه را قطع كند. همچنين اگر به عمره تمتّع مشغول است هنگام ديدن خانه هاى مكّه، و چنانچه عمره مفرده به جا مى آورد و براى بستن احرام از مكّه خارج شده با مشاهده خانه كعبه، و اگر از خارج مكّه محرم شده با ورود در حرم از گفتن تلبيه خوددارى كند.

سوم. آداب دخول حرم تا طواف و آن شش چيز است:

١- براى دخول در حرم از چاه ميمون يا رود فخّ غسل كند
و چون وارد حرم شود بگويد: أللّهم انّك قلت في كتابك المنزل- و قولك الحقّ- و أذّن في النّاس بالحجّ يأتوك رجالا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فج عميق أللّهم و انّي أرجو أن أكون ممّن أجاب دعوتك و قد جئت من شقّه بعيدة و من فجّ عميق سامعا لندائك و مستجيبا لك، مطيعا لأمرك و كلّ ذلك بفضلك علىّ و احسانك إلىّ فلك الحمد على ما وفّقتنى له، أبتغي بذلك الزّلفة عندك و القربة اليك و المنزلة لديك و المغفرة لذنوبي و التّوبة علىّ منها بمنّك أللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و حرّم بدنى على النّار و آمنّي من عذابك و عقابك برحمتك يا كريم.

٢- غسل كند و با آرامش و وقار از سمت ابطح از ثنّيه كدا- به فتح كاف- وارد مكّه شود
گفته اند: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از شاهراه به آن عدول فرموده است، و هنگام خروج از ثنيّه كدا- به ضمّ كاف- خارج شود، و اين را ثنيّه سفلى و اولى را ثنيّه عليا مى گويند.

٣- با غسل و با وقار و آرامش، پابرهنه و با خشوع در حالى كه پاى راست را مقدّم بدارد از باب بنى شيبه وارد مسجد الحرام شود
چه كسى كه با خشوع وارد آن شود گناهانش آمرزيده خواهد شد. هنگامى كه به در مسجد مى رسد بگويد: السّلام عليك ايّها النبىّ و رحمة الله و بركاته بسم الله و من الله و ما شاء الله و السّلام على رسول الله و آله و السّلام على ابراهيم و آله و السّلام على أنبياء الله و رسله و الحمد للّه ربّ العالمين.

٤- به هنگامى كه نظرش به خانه كعبه افتد بگويد:
الحمد للّه الّذي عظّمك و شرّفك و كرّمك و جعلك مثابة للنّاس و أمنا مباركا و هدى للعالمين.

٥- چون نظرش به حجر الأسود افتد در حالى كه روبروى آن قرار مى گيرد بگويد:
الحمد للّه الّذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لو لا أن هدانا الله، سبحان الله، و الحمد للّه و لا اله الّا الله، و الله اكبر، لا اله الّا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد يحيي و يميت، و يميت و يحيي و هو حىّ لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شي ء قدير، أللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد كافضل ما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم إنّك حميد مجيد و سلام على جميع النبيّين و المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين، أللّهم إنّي أومن بوعدك و اصدّق رسلك و أتّبع كتابك.

٦- حجر الاسود را لمس كند و ببوسد، و اگر نمى تواند دست بر آن كشد و دستش را ببوسد
و اگر اين را هم نمى تواند با دستش به آن اشاره كند و دستش را ببوسد و بگويد:
أمانتي أدّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهدلي بالموافاة، آمنت باللّه و كفرت بالجبت و الطّاغوت و اللّات و العزّى و عبادة الشيطان و عبادة الأوثان و عبادة كلّ ندّ يدعى من دون الله.

چهارم. طواف
در طواف واجب است شرايطى را كه در نماز معتبر است در آن رعايت كند اعمّ از طهارت از حدث و خبث، طهارت لباس و بدن و محلّ طواف، ستر عورت، همچنين بايد ختنه كرده باشد، و طهارت تنها در طواف واجب شرط است نه در مستحبّ. و نيز در طواف نيّت واجب است همچنين واجب است طواف را از حجر الاسود آغاز و بدان ختم كند، و شروع عرفى كفايت مى كند، ليكن متأخّران واجب دانسته اند طواف كننده نخستين جزء حجر الاسود را محاذى نخستين جزء از اعضاى مقدّم بدنش قرار دهد بگونه اى كه پس از نيّت به يقين يا به ظنّ با تمام بدنش بر آن عبور كند و نيز واجب است خانه كعبه را سمت چپ خود قرار دهد و حجر (اسماعيل) را در طواف داخل كند، و در بين خانه و مقام (ابراهيم) طواف به عمل آورد، و مقدار فاصله مقام را با كعبه در تمامى جهات جز بر حسب ضرورت رعايت كند، ديگر آن كه طواف خود را با هفت بار دور زدن كامل گرداند.
مستحبّ است در طواف با سكينه و وقار باشد و گامها را نزديك به هم بردارد، و نزديك به كعبه باشد ليكن بر شادروان طواف نكند زيرا آن از خانه كعبه است، و نيز مستحبّ است در هر دور مطابق آنچه ذكر كرديم حجر الاسود را ببوسد و اركان خانه بويژه ركن يمانى را در آغوش گيرد و چون به در خانه رسد بگويد: سائلك فقيرك مسكينك ببابك فتصدّق عليه بالجنّة، أللّهم البيت بيتك، و الحرم حرمك، و العبد عبدك، و هذا مقام العائذ المستجير بك من النّار، فاعتقني و والديّ و أهلي و ولدي و إخوانى المؤمنين من النّار يا جواد يا كريم.
چون مقابل ميزاب برسد بگويد: أللّهم أعتق رقبتي من النّار و وسّع علىّ من الرّزق الحلال و أدرء عنّي شرّ فسقة العرب و العجم، و شرّ فسقة الجنّ و الإنس، و در حال عبور بگويد: أللّهم إنّى إليك فقير و إنّي منك خائف مستجير، فلا تبدّل اسمي و لا تغيّر جسمي.
در حال طواف بگويد: أللّهم انّي أسألك باسمك الّذي يمشي به على طلل الماء كما يمشى به على جدد الأرض، و أسألك باسمك المخزون المكنون عندك، و أسألك باسمك الأعظم الأعظم الّذي اذا دعيت به أجبت، و اذا سئلت به أعطيت أن تصلّي على محمّد و آل محمّد و أن تفعل بي كذا و كذا.
در هر دور چون به ركن يمانى رسد آن را در آغوش گيرد و ببوسد و بر پيامبر و خاندانش درود فرستد و در فاصله اين ركن با ركنى كه حجر الاسود در آن قرار دارد بگويد: ربّنا آتنا في الدّنيا حسنة و في الآخرة حسنة و قنا برحمتك عذاب النّار و چون مشغول دور هفتم طواف شود در مستجار بايستد، و آن قسمت مؤخّر كعبه نزديك ركن يمانى مقابل در كعبه است، در اين جا دستها را بگشايد و گونه و شكمش را به خانه بچسباند و بگويد: أللّهم البيت بيتك و العبد عبدك و هذا مقام العائذ بك من النّار، أللّهم إنّى حللت بفنائك فاجعل قراي مغفرتك، و هب لي ما بينى و بينك،
و استوهبني من خلقك، و آنچه بخواهد دعا كند و در پيشگاه پروردگار خود به گناهان خويش اعتراف كند و بگويد: أللّهم من قبلك الرّوح و الرّاحة و الفرج و العافية أللّهم إنّ عملي ضعيف فضاعفه لي و اغفرلي ما اطّلعت عليه منّي و خفي على خلقك، أستجير باللّه من النّار، و براى خود دعاى بسيار كند، سپس ركن يمانى و ركنى را كه حجر الاسود در آن قرار داده شده است لمس كند و ببوسد و طواف خود را در همين جا به پايان برساند و بگويد: أللّهم قنّعني بما رزقتني و بارك لى فيما آتيتنى.
چون از طواف فارغ شود به مقام ابراهيم (عليه السلام) بيايد و در آن جا دو ركعت نماز بگزارد و مقام را جلو خود قرار دهد، و در ركعت نخست پس از حمد توحيد و در ركعت دوّم جحد را بخواند، سپس تشهّد و سلام بگويد و خداوند را حمد و سپاس گويد و بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خاندانش درود بفرستد و از خداوند بخواهد كه اعمالش را بپذيرد و اين را آخرين حجّ او قرار ندهد، و بگويد: الحمد للّه بمحامده كلّها على نعمائه كلّها حتّى ينتهى الحمد إلى ما يحبّ ربّي و يرضى أللّهم صلّ على محمّد و آل محمد و تقبّل منّي، و طهّر قلبي، و زكّ عملي و بايد در دعا زياد كوشش كند سپس نزد حجر الاسود حاضر شود و آن را لمس كند و ببوسد يا دست بر آن كشد يا به آن اشاره كند، و همان چيزى را كه در اول گفته بود دو باره بگويد، زيرا او ناگزير از آن است. بايد دانست كه طواف در هر حجّ و عمره ركن است و هر كس آن را بعمد ترك كند حجّ يا عمره او باطل خواهد بود، و اگر بسهو ترك كند بايد قضاى آن را به جا آورد هر چند پس از اتمام مناسك باشد، و چنانچه بازگشت به مكّه برايش دشوار باشد بايد براى اين عمل نايب انتخاب كند.

پنجم- سعى ميان صفا و مروه
چون از طواف و توابع آن فراغت يافت كنار چاه زمزم بيايد و اگر بتواند پيش از آن كه به صفا برود از آب آن بنوشد و در هنگام آشاميدن بگويد: أللّهم اجعله علما نافعا، و رزقا واسعا، و شفاء من كلّ داء و سقم إنّك قادر يا ربّ العالمين.
سپس به سوى صفا بيرون رود و از در مخصوص آن وارد شود و بر روى آن بايستد و به كعبه نگاه كند و روبروى ركنى كه حجر الاسود در آن است قرار گيرد. در اين هنگام خداوند را حمد و سپاس گويد و به قدرى كه مى تواند نعمتها و نيكيهايى را كه خدا به او كرده به ياد آورد، و پس از آن سه بار بگويد: لا إله إلّا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو على كلّ شي ء قدير، و نيز سه بار بگويد: أللّهم إنّي أسألك العفو و العافية و اليقين في الدّنيا و الآخرة، و سه بار بگويد: ربّنا آتنا في الدّنيا حسنة و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النّار، و صد بار بگويد: الحمد للّه و صد بار سبحان الله، و صد بار لا اله الّا الله و صد بار أستغفر الله و أتوب إليه و صد بار صلّ على محمّد و آل محمد و سپس بگويد: يا من لا يخيب سائله و لا ينفد نائله، صلّ على محمّد و آل محمّد و أعذني من النّار برحمتك، و به آنچه دوست دارد براى خود دعا كند، و بايد وقوف او در صفا در بار نخست طولانى تر از دفعات ديگر باشد. پس از آن از صفا فرود آيد و بر روى پلّه چهارم مقابل خانه كعبه بايستد و بگويد: أللّهم انّي أعوذ بك من عذاب القبر و فتنته و غربته و وحشته و ظلمته و ضيقه و ضنكه، أللّهم أظلّني في ظلّ عرشك يوم لا ظلّ إلّا ظلّك سپس از پلّه پايين آيد و در حالى كه پشتش را برهنه كرده باشد بگويد: يا ربّ العفو، يا من أمر بالعفو، يا من هو أولى بالعفو، يا من يثيب على العفو، العفو العفو العفو، يا جواد يا كريم يا قريب يا بعيد اردد علىّ نعمتك، و استعملني بطاعتك و مرضاتك، سپس با آرامش و وقار به راه افتد تا به مناره برسد و اين طرف ديگر محلّ سعى است پس از آن با هروله سعى به جا آورد، و بگويد: بسم الله و الله اكبر، أللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد، أللّهم اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم إنّك أنت الأعزّ الاكرم و اهدني للّتي هي أقوم، أللّهم إنّ عملي ضعيف فضاعفه لي و تقبّل منّى، أللّهم لك سعيي و بك حولي و قوّتى، تقبّل عملي يا من يقبل عمل المتّقين، هنگامى كه از كوچه عطّاران گذشت هروله را قطع كند و با آرامش و وقار گام بردارد و بگويد: يا ذا المنّ و الطّول و الكرم و النعماء و الجود صلّ على محمّد و ال محمّد و اغفرلي ذنوبي إنّه لا يغفر الذّنوب إلّا انت يا كريم.
هنگامى كه به مروه درآمد بر آن بالا رود و بايستد بطورى كه خانه كعبه بر او نمايان باشد و همان دعايى را كه بر كوه صفا خوانده بخواند و حوايج خود را از خداوند بخواهد و در دعاى خود بگويد: يا من أمر بالعفو، يا من يجزى على العفو، يا من دلّ على العفو، يا من زيّن العفو، يا من يثيب على العفو، يا من يحبّ العفو، يا من يعطى على العفو، يا من يعفو على العفو، يا ربّ العفو، العفو العفو، در اين موقع به پيشگاه خداوند گريه و زارى كند و اگر قادر بر گريه نيست تظاهر به آن كرده سعى كند هر چند به اندازه بال مگسى اشك از چشمش سرازير شود، و در دعا كردن بكوشد سپس از مروه فرود آيد و به سوى صفا رود و چون به كوچه عطّاران رسد سعى را با هروله به سوى مناره اى كه نزديك كوه صفاست انجام دهد و پس از رسيدن به آن هروله را قطع كند و قدم بردارد تا به كوه صفا درآيد و روى آن بايستد بطورى كه رويش به سوى خانه كعبه باشد و آنچه را در دفعه نخست گفته بگويد تا به كوه مروه درآيد. پس هفت بار ميان صفا و مروه طواف يا رفت و آمد كند بگونه اى كه وقوف او بر كوه صفا چهار بار و بر مروه چهار بار و سعى ميان آنها هفت دور باشد و از كوه صفا شروع و به مروه ختم گردد. كسى كه در قسمتى از بين راه هروله را ترك كند بايد بى آنكه رويش را به سمت ديگر بگرداند بطور قهقرا تا جايى كه هروله را ترك كرده واپس رود سپس از آن جا تا محلّى كه بايد هروله را در آن قطع كند هروله كنان حركت كند.
در سعى طهارت از حدث و خبث مستحبّ است و مى دانيم كه سعى در حجّ و عمره ركن است، و كسى كه به عمد آن را ترك كند حجّ يا عمره اش باطل است. ليكن اگر از روى فراموشى ترك كرده باشد آن را به جا آورد و چنانچه اداى آن بر او دشوار باشد براى آن نايب بگيرد.
هنگامى كه از عمل سعى فارغ شد بايد از مروه فرود آيد، و موهاى سرش را از هر طرف و موهاى ابروها و محاسن و شاربش را اندكى كوتاه كند و ناخنهايش را بگيرد ومسمّاى كوتاه كردن مو يا ناخن كافى است، و چون اين كارها را انجام دهد از احرام خارج شده و آنچه بر او حرام گرديده بود حلال مى شود.


۱۲
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

ششم- وقوف به عرفات و آنچه پيش از آن است:
حجّ گزار چون براى حجّ محرم شود، چنان كه گذشت بايد تلبيه گويان رهسپار منا شود و سزاوار است كه رفتن به سوى منا در يوم التّروية انجام شود، و مخيّر است كه پيش از نماز ظهر و عصر كوچ كند يا پس از آن ليكن امام بايد پيش از نماز ظهرين رهسپار منا شود تا نمازها را در آن جا برگزار كند و در اين باره تأكيد شده است. حجّ گزار به هنگامى كه متوجّه منا مى شود بگويد:
أللّهم إيّاك أرجو، و إيّاك أدعو فبلّغني أملى، و أصلح لي عملي و چون به منا وارد شد بگويد: الحمد للّه الّذي أقدمنيها صالحا في عافية و بلّغني هذا المكان، أللّهم و هذه منى و هى ممّا مننت به على أوليائك و أهل طاعتك و انّما أنا عبدك و في قبضتك. سپس نماز مغرب و عشا را در منا و نماز صبح را در مسجد خيف به جا آورد.
بايد نماز خود را در كنار مناره اى كه در وسط مسجد است و از هر طرف سى ذراع فاصله دارد بگزارد، چه اين مكان مسجد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و جايگاه نماز پيامبرانى بوده كه پيش از آن حضرت در اين مسجد نمازگزارده اند و آنچه در پيرامون مناره از هر طرف خارج از اين سى ذراع است جزء مسجد نيست. شايسته است حج گزار تا طلوع فجر روز عرفه در منا بسر برد، ليكن جايز نيست آن را در وادى محسّر بگذراند مگر پس از دميدن آفتاب. خروج از منا پيش از طلوع فجر جز به هنگام ضرورت جايز نيست، ليكن امام بايد تا دميدن خورشيد در آن جا بماند. سپس حج گزار بايد به سوى عرفات رهسپار شود، و او در حالى كه رو به سوى آن دارد بگويد: أللّهم إليك صمدت، و ايّاك أعتمدت، و وجهك اردت، و قولك صدّقت و أمرك اتّبعت أسألك أن تبارك
لي في أجلي و أن تقضي لي حاجتي و أن تجعلني ممّن تباهى به اليوم من هو أفضل منّى. پس از آن تلبيه گويان رهسپار عرفات شود و هنگامى كه وارد عرفات شد و خيمه خود را در نمره كه نزديك مسجد است برپا كند زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در همان جا خيمه و قبّه خويش را برپا كرد. چون ظهر روز عرفه فرا رسد تلبيه را قطع و غسل كند و نمازهاى ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه در آن مكان به جا آورد. اين كه دستور داده شده در گزاردن نماز شتاب و هر دو نماز با هم خوانده شود به خاطر اين است كه براى دعا فراغت حاصل گردد. زيرا عرفه، روز دعا و مسألت از درگاه پروردگار است.
سپس با آرامش و وقار به موقف بيايد و در دامنه كوه سمت چپ آن بايستد و دعاى اين موقف را بخواند، و براى پدر و مادرش زياد دعا و از خداوند جهت آنها طلب عفو و بخشش كند، و در آن جا جز با طهارت و غسل توقّف نكند، بار و بنه خود را جمع كند و با تمام وجود و از ته دل رو به سوى دعا آورد. وقوف در عرفات تا غروب آن روز واجب است، و اگر پيش از غروب از آن جا بعمد كوچ كند بايد يك شتر قربانى كند، و اگر نداند و يا فراموش كند چيزى بر او نيست.
در الفقيه آمده كه زرعه از ابى بصير از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هنگامى كه به موقف آمدى روبروى خانه كعبه قرار گير و خداوند را صد بار تسبيح و صد بار تكبير و صد بار بگو: ما شاء الله لا قوّة إلّا باللّه، و صد بار اشهد أن لا اله الّا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد يحيي و يميت و يميت و يحيي بيده الخير و هو على كلّ شي ء قدير، سپس ده آيه از آغاز سوره بقره و پس از آن سه بار قل هو الله احد و آية الكرسى را مى خوانى و چون از آنها فارغ شدى آيه سخره را تا آخر آن بخوان و آن اين است: إِنَّ رَبَّكُمُ الله الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ... سپس قل أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و چون از آنها فارغ شدى خداوند متعال را بر نعمتهايى كه به تو ارزانى داشته است سپاس گوى،
و نعمتهاى او را به ياد آور و يكايك را بشمار، و بر نعمت زن و فرزند يا مال كه به تو كرامت فرموده او را ستايش كن و بر آنچه تو را بدان آزموده و مبتلا ساخته سپاسگزارى كن و بگو: أللّهم لك الحمد على نعمائك الّتى لا تحصى بعدد و لا تكافئ بعمل، و به هر آيه اى از آيات قرآن كه خداوند در آن خود را ستوده، و به هر تسبيحى كه در هر آيه خود را تنزيه كرده، و به هر تهليلى كه در قرآن براى خود فرستاده او را حمد و تسبيح و تهليل گوى و بر محمّد و خاندانش زياد صلوات بفرست و در اين مورد بسيار كوشش كن، و به هر نامى كه خداوند خود را در قرآن بدان ناميده و به هر اسمى كه آن را نيكو مى شمارى او را بخوان، و به نامهايى كه در آخر سوره حشر آمده است او را ياد كن و بگو: أسألك يا الله يا رحمان بكلّ اسم هو لك، و أسألك بقوّتك و قدرتك و عزّتك و بجميع ما أحاط به علمك و بجمعك و بأركانك كلّها و بحقّ رسولك (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و باسمك الأكبر الأكبر، و باسمك العظيم الّذي من دعاك به كان حقّا عليك أن تجيبه، و باسمك الأعظم الأعظم الأعظم الّذي من دعاك به كان حقّا عليك أن لا تردّه، و أن تعطيه ما سأل أن تغفر لي جميع ذنوبي في جميع علمك في.» همه حوايج دنيا و آخرت خود را از خدا بخواه و اشتياق خود را براى تشرّف در آينده و در هر سال به پيشگاه او عرضه بدار، و هفتاد بار بهشت را مسألت كن، و هفتاد بار توبه كن، و بايد از جمله دعاهاى تو اين باشد: أللّهم فكّني من النّار، و أوسع عليّ من رزقك الحلال الطيّب، و ادرأ عنّى شرّ فسقة الجنّ و الإنس و شرّ فسقة العرب و العجم. بارى اگر اين دعا را مقدّم داشتى و هنوز خورشيد غروب نكرده بود آن را دوباره بخوان و از دعا و زارى و مسألت از درگاه الهى خسته و ملول مشو.
معاوية بن عمّار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به على (عليه السلام) فرموده است: آيا دعاى روز عرفه را كه دعاى پيامبران پيش از من بوده است به تو ياد دهم؟ على (عليه السلام) عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا فرمود: مى گويى:
لا إله إلّا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيي و يميت و يميت و يحيي و هو حيّ لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شي ء قدير، أللّهم لك الحمد أنت كما تقول و خير ما يقول القائلون، أللّهم لك صلاتي و ديني و محياى و مماتي و لك تراثي و بك حولي و منك قوّتي أللّهم إنّي أعوذ بك من الفقر و من وسواس الصّدر و من شتات الأمر و من عذاب النّار و من عذاب القبر أللّهم إنّي أسألك من خير ما تأتي به الرّياح، و أعوذ بك من شرّ ما تأتي به الرّياح و أسألك خير الليل و النّهار.»
در روايت عبد الله بن سنان است: «أللّهم اجعل في قلبي نورا و في سمعي و بصري و لحمي و دمي و عظامي و عروقي و مفاصلي و مقعدي و مقامي و مدخلي و مخرجي نورا و أعظم لي نورا يا ربّ يا ربّ يوم ألقاك انّك على كلّ شي ء قدير.»
مصنّف كتاب مذكور مى گويد: اين دعاى كافى و كاملى است براى موقف عرفه، و من دعاى جامعى براى آن در كتاب دعاء الموقف نقل كرده ام هر كس بخواهد به آن كتاب مراجعه كند، و انشاء الله با آن خدا را بخواند. پايان گفتار الفقيه مى گويم: دعاى عرفه امام حسين بن على (عليه السلام) و همچنين دعاى علىّ بن الحسين (عليه السلام) در صحيفه مباركه مشهور است. وقوف يا بودن در عرفه ركن است هر كس آن را بعمد ترك كند حجّ او باطل است و اگر داراى عذرى بوده چنانچه بتواند تا پيش از فجر روز قربان آن را تدارك كند و گرنه وقوف در مشعر او را كافى است و اگر در امكان تدارك آن تا پيش از فجر دچار شكّ شود واجب نيست آن را تدارك كند و وقوف در مشعر او را كفايت مى كند و حجّ او درست است.

هفتم- در كوچ كردن از عرفات به مشعر الحرام
و وقوف در آن: در الفقيه آمده است كه در روز عرفه هنگامى كه آفتاب غروب كرد با آرامش و وقار حركت، و با طلب
آمرزش از خداوند از آن جا كوچ كن چه حقّ تعالى فرموده است: ثُمَّ أَفِيضُوا من حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا الله إِنَّ الله غَفُورٌ رَحِيمٌ.
زرعه از ابى بصير روايت كرده كه ابى عبد الله (عليه السلام) فرموده است: «چون روز عرفه آفتاب غروب كرد بگو: أللّهم لا تجعله آخر العهد من هذا الموقف و ارزقنيه أبدا ما ابقيتني و اقلبني اليوم مفلحا منجحا مستجابا لي مرحوما مغفورا لي بافضل ما ينقلب به اليوم أحد من و فدك و حجّاج بيتك الحرام، و اجعلني اليوم من اكرم و فدك عليك و أعطني أفضل ما أعطيت أحدا منهم من الخير و البركة و الرحمة و الرّضوان و المغفرة، و بارك لي فيما أرجع إليه من اهل و مال او قليل او كثير و بارك لهم في.» چون از آن جا كوچ كنى در راه رفتن روش ميانه را برگزين و بر تو است كه با آرامش و وقار باشى و وجيف را كه نوعى راه رفتن شتر است و بسيارى از مردم در كوهها و درّه ها بدان عادت دارند ترك كنى، زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شترش را باز مى داشت تا حدّى كه سر شتر به رانش مى رسيد، و به آرامش دستور مى داد. لذا بايد سنّت آن حضرت متابعت شود. بارى چون به كثيب احمر كه در سمت راست جاده است رسيدى بگو: أللّهم ارحم موقفي و بارك لي في عملي و سلّم لي ديني و تقبّل مناسكي. چون به مزدلفه كه آن را جمع مى نامند درآمدى در بطن الوادى كه سمت راست جادّه و نزديك مشعر الحرام است فرود آى، و اگر در آن جايى نيافتى نبايد از آبگيرهايى كه در وادى محسّر است تجاوز كنى، زيرا اينها حدّ فاصل ميان جمع [مزدلفه ] و مناست. نمازهاى مغرب و عشا را با يك اذان و دو اقامه بگزار، و نوافل مغرب را پس از نماز عشاء به جاى آور، و در شب يوم النّحر نماز مغرب را جز در مزدلفه برگزار مكن، اگر ربع شب يا ثلث آن سپرى شد بقيّه شب را در مزدلفه بمان. و بايد از جمله دعاهاى تو در آن اين باشد: أللّهم هذه جمع فاجمع لي فيها جوامع الخير كلّه، أللّهم لا تؤيسنى من الخير الّذى سألتك أن تجمعه لي في قلبي، و عرّفني ما عرّفت اوليائك في منزلي هذا و هب لي جوامع الخير و اليسر كلّه. اگر توانستى آن شب را نخوابى مخواب، زيرا درهاى آسمانها براى بالا رفتن صداى مؤمنان در اين شب باز است. آنان آوايى همچون آواى زنبوران عسل دارند، خداوند متعال مى گويد: من پروردگار شما هستم، و شما بندگان من هستيد. اى بندگان من حقّم را ادا كرديد، و حقّ است بر من كه دعايتان را اجابت كنم و بار گناه را از دوش هر كس كه بخواهم در اين شب برمى دارم، و گناهان هر كس را كه اراده كنم مى آمرزم.
صدوق در الفقيه مى گويد: سنگريزه هاى لازم را براى رمى جمرات از مزدلفه برگير، و اگر خواستى آنها را از محلّ اقامت خود در منا بردار، و مبادا از سنگريزه هاى رمى شده برگيرى. همچنين نبايد مانند آنچه مردم عوام مى كنند سنگها را خرد و تكثير كنى، باكى نيست كه سنگهاى مورد نياز خود را براى رمى جمرات از هر جاى حرم جز از مسجد الحرام و مسجد خيف بردارى، و سنگها نقطه دار و همچون دانه هاى سفالى زينتى و به اندازه يك سر انگشت بوده و هفتاد عدد باشد آنها را بشوى و در كنار جامه ات محفوظ بدار.
هنگامى كه فجر طلوع كند نماز بامداد را بخوان و در مشعر الحرام در دامنه كوه وقوف كن. مستحبّ است كسى كه حجّ نخست اوست مشعر الحرام را پياده يا اگر سوار است بسرعت برود. خداوند متعال فرموده است: فَإِذا أَفَضْتُمْ من عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا الله عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ من قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ و بايد براى وقوف غسل كرده باشى و در اين هنگام بگو: أللّهم ربّ المشعر الحرام و ربّ الرّكن و المقام و ربّ الحجر الاسود و زمزم و ربّ الايّام المعلومات فكّ رقبتي من النّار و اوسع عليّ من رزقك الحلال و ادرأ عنّي شرّ فسقة الجنّ و الإنس و شرّ فسقة العرب و العجم، أللّهم أنت خير مطلوب إليه و خير مدعوّ و خير مسؤل و لكلّ وافد جائزة فاجعل جائزتي في موطنى هذا أن تقيلني عثرتي و تقبل معذرتي و تتجاوزعن خطيئتى و تجعل التّقوى من الدّنيا زادي و تقلبني مفلحا منجحا مستجابا لي بأفضل ما يرجع به أحد من وفدك و حجّاج بيتك الحرام.
براى خود، پدر و مادر، فرزندان، خانواده، مال و دارايى ات و برادران و خواهران مؤمن بسيار دعا كن چه آن جا محلّى شريف و عظيم و وقوف در آن جا واجب است.
هنگامى كه خورشيد دميد هفت بار در پيشگاه خداوند به گناهانت اعتراف كن، و هفت بار از او بخواه كه به تو توفيق توبه دهد، و هنگامى كه در مزدلفه جمعيّت زياد و جا تنگ شد به سوى مأزمين بالا روند. پايان گفتار صدوق مى گويم: بودن در مشعر الحرام به حدّى كه صدق وقوف كند ركن است. هر كس آن را بعمد ترك كند حجّى براى او نيست، و اگر به سبب عذرى آن را ترك كرده است هر چند پيش از زوال باشد آن را تدارك كند و در غير اين صورت بنا به قول اصحّ حجّ او باطل است، هر چند وقوف اختيارى عرفه را درك كرده باشد.

هشتم. در كوچ كردن از مشعر الحرام به منا
و اداى مناسك آن: صدوق در الفقيه گفته است: هنگامى كه خورشيد بر كوه ثبير بتابد و شتران جاى پاى خود را ببينند به منا كوچ كن. مبادا پيش از طلوع خورشيد كوچ كنى كه در اين صورت بر تو واجب خواهد شد يك گوسفند قربانى كنى، هنگامى كه رهسپار منا مى شوى با آرامش و وقار حركت كن. اگر پياده راه مى پيمايى و يا اگر سواره اى در رفتن حدّ ميانه را انتخاب كن و بر تو است كه پيوسته استغفار كنى، چه خداوند متعال فرموده است: ثُمَّ أَفِيضُوا من حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا الله إِنَّ الله غَفُورٌ رَحِيمٌ و پس از كوچ كردن مردم از مشعر الحرام توقّف در آن كراهت دارد. بارى چون به وادى محسّر رسيدى و آن بيابان بزرگى ميان مزدلفه و مناست و به منا نزديكتر است به مقدار صد گام با شتاب حركت كن و اگر سواره هستى مركب خود را اندكى به سرعت درآور و بگو: ربّ اغفر و ارحم وتجاوز عمّا تعلم إنّك أنت الأعزّ الأكرم، همان گونه كه در سعى مكّه گفتى.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين جا شترش را به حركت در مى آورد، و مى فرمود: أللّهم سلّم عهدي و اقبل توبتى و أجب دعوتي و اخلفني فيما تركت بعدي.»
كسى كه سعى در وادى محسّر را ترك كند لازم است برگردد و آن را به جا آورد، و كسى كه محلّ سعى را در اين وادى نمى داند از مردم بپرسد.
سپس به سوى منا روانه شو، و چون به منا منزل كردى قصد رمى جمره عقبه كن كه آن دورترين جمره است و بايد با وضو باشى و از سنگريزه هايى كه براى رمى جمرات با خوددارى هفت عدد بيرون آور و در وسط وادى رو به قبله بايست بطورى كه ميان تو و جمره ده يا پانزده گام فاصله باشد و در حالى كه رو به قبله اى و سنگريزه ها در كف دست چپ توست بگو: أللّهم هذه حصياني فأحصهنّ لي و ارفعهنّ في عملي. سپس يكى يكى از آنها را بردار و از روبرو به جمره بزن، و از بالا آن را ميفكن و با هر سنگريزه اى كه پرت مى كنى بگو: الله أكبر أللّهم ادحر عنّي الشّيطان و جنوده أللّهم اجعله حجّا مبرورا و عملا مقبولا و سعيا مشكورا و ذنبا مغفورا أللّهم ايمانا بك و تصديقا بكتابك و على سنّة نبيّك محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، تا آنگاه كه هفت سنگ را به آن بزنى جايز است با هر سنگريزه اى كه به جمره مى زنى يك تكبير بگويى. اگر احيانا سنگى از دستت در جمره يا در راه بيفتند به جاى آن سنگريزه اى از جلوى پايت بردار، و مبادا از سنگهاى رمى شده بردارى.
الفقيه مى گويد: بايد در روزهاى دوم و سوم و چهارم در هر روز بيست و يك سنگريزه رمى جمرات كنى، به جمره اول هفت سنگريزه مى زنى و در آن جا مى ايستى و دعا مى كنى به جمره دوم نيز هفت سنگريزه پرتاب مى كنى و نزد آن مى ايستى و دعا مى كنى پس از آن هفت سنگريزه به جمره سوّمى پرتاب مى كنى ليكن در اين جا نمى ايستى. هنگامى كه در روز قربانى از رمى جمرات به محلّ خود در منا بازگشتى بگو:
أللّهم بك وثقت و عليك توكّلت فنعم الربّ أنت و نعم المولى و نعم النّصير.
حيوان قربانى خود را اگر شتر يا گاو و گوسفند است خريدارى كن و اگر نه قوچ نر فربهى، و اگر آن را نيافتى گوسفند اخته اى و اگر آن را نيز نيافتى بز نرى و اگر اين را هم نيابى آنچه را ميسّر تو است قربانى كن و شعائر الهى را بزرگ شمار فَإِنَّها من تَقْوَى الْقُلُوبِ. و نبايد پوست يا قلاده يا بخش مهمّ آن را به قصّاب دهى بلكه همه آن را صدقه ده و از دادن چيزى از آن به قصّاب خوددارى كن.
هنگامى كه قربانى خود را خريدارى كردى رو به قبله او را نحر يا ذبح كن و بگو:
وجّهت وجهى للّذي فطر السّماوات و الأرض حنيفا مسلما و ما أنا من المشركين، إنّ صلاتي و نسكي و محياي و مماتي للّه ربّ العالمين لا شريك له و بذلك أمرت و أنا من المسلمين، أللّهمّ منك و لك بسم الله و الله أكبر، أللّهم تقبّل منّى.
پس از آن قربانى را ذبح كن و سر او را تا نمرده و سرد نشده جدا مكن سپس از آن بخور و صدقه بده و به هر كس كه بخواهى اهداء كن.
مى گويم: قربانى كمتر از يك رأس كافى نيست مگر به هنگام ضرورت، و قربانى كردن يك گاو از سوى پنج نفر چنانچه همخوراك باشند مجزى است. در خبر صحيح آمده كه قربانى اگر غير از گوسفند است بايد ثنّى باشد و در گوسفند كافى است كه دو ساله باشد. شتر ثنّى آن است كه وارد ششمين سال عمر خود، و در غير شتر داخل سوّمين سال و به قولى دوّمين سال خود شده باشد. و نيز بايد حيوان قربانى كامل و بى نقص باشد و چنانچه كور يا لنگ و يا گوش بريده باشد كافى نخواهد بود، مگر آن كه گوشش شكافته و يا سوراخ شده و چيزى از آن تلف نشده باشد.
در الفقيه آمده پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «حيوان لنگ، كور كه لنگى و كورى آنها آشكار است و نيز حيوان لاغر، گر، گوش بريده و شكسته شاخ را قربانى نكنيد.»
مستحبّ است حيوان قربانى فربه باشد و چنان كه در اخبار آمده در سياهى بيند، در
سياهى راه برود، و در سياهى بخورد و بياشامد. تفسير اين صفات سه گانه مشهور است و گفته شده اين اوصاف از اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده است. ديگر اين كه قربانى در شب عرفه به عرفات آورده شده باشد، و اين كه شتر و گاو قربانى مادّه و اگر گوسفند است نر باشد، و شتر را ايستاده و در حالى كه ميان پا و زانوى شتر بسته شده باشد قربانى، و نيزه را از سمت راست بر آن وارد كنند، و اين كه خود انسان اگر آگاهى دارد حيوان را ذبح كند و گرنه دستش را با دست ذبح كننده همراه سازد.
هنگامى كه از قربانى فارغ شد، در حالى كه رو به قبله باشد سرش را بتراشد و از موى جلو سر شروع كند و بگويد: أللّهم أعطني بكلّ شعرة نورا يوم القيامة، و موهاى خود را در منا زير خاك كند، و چنانچه بخواهد مى تواند موى سرش را كوتاه كند، ليكن كسى كه حجّ نخستين اوست و ملبّد يعنى آن كه براى جلوگيرى از ژوليدگى مو و پيدايش حشره صمغ يا خطمى در ميان موهايش گذارده شايسته بلكه واجب است سرش را بتراشد.
زمانى كه سرش را تراشيد همه چيز جز بوى خوش و زن بر او حلال مى شود و هنگامى كه طواف حجّ و سعى ميان صفا و مروه را به جا آورد بوى خوش، و وقتى طواف نساء را انجام دهد زن بر او حلال مى شود.
بر كسى كه حجّ تمتّع مى گزارد واجب است در روز قربانى يا فرداى آن روز رهسپار مكّه شود تا طواف زيارت و سعى و طواف نساء را به جا آورد و تأخير از آن جايز نيست. ليكن براى كسى كه حجّ مفرده مى گزارد وقت موسّع است و مى تواند اعمال مذكور را به تأخير اندازد.
بر حجّ گزار واجب است شبهاى يازدهم و دوازدهم ذى الحجّة را در منا بيتوته كند، و اگر اين شبها را در جاى ديگر بسر برد بايد در برابر هر شب يك گوسفند قربانى كند، مگر اين كه در غير آن جا مشغول به عبادت باشد يا آن كه پس از آن نيمه شب از منا بيرون رود.

نهم- در كوچ كردن از منا
شيخ صدوق در الفقيه گفته است: چون خواستى روز چهارم پس از روز قربانى از منا كوچ كنى هنگامى كه خورشيد طلوع كرد كوچ كن و بر تو واجب نيست كه در ساعت معيّنى از روز يا پيش از ظهر و يا بعد از ظهر حركت كنى، ليكن اگر خواستى با نخستين گروه در سوّمين روز پس از قربانى منا را ترك كنى هنگامى كه ظهر فرا رسيد آن جا را ترك كن، زيرا اجازه ندارى پيش از زوال از آن جا كوچ كنى و اگر در منا توقّف كنى تا آفتاب غروب كند اجازه ندارى از آن جا خارج شوى و بر تو واجب است كه تا روز چهارم پس از روز قربانى در منا اقامت داشته باشى و اين آخرين كوچ كردن است. سپس با گفتن تهليل و حمد و ثناى خداوند و دعا رهسپار مكّه شو.
چون به مسجد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يعنى مسجد الحصباء رسيدى وارد آن شو و به اندازه اى كه رفع خستگى كنى به پشت بر روى زمين قرار گير و استراحت كن امّا كسى كه جزء گروه نخست از منا كوچ كرده است نمى تواند تحصّب يعنى بدين گونه كه ذكر شد رفع خستگى كند. پس از آن با آرامش و وقار وارد شهر مكّه شو زيرا در اين موقع از تمام آنچه در حجّ يا عمره بر تو واجب بوده فراغت يافته اى، و يك درهم خرما خريدارى كن و آن را صدقه بده تا كفّاره چيزى باشد كه ممكن است در حال احرام از تو سر زده باشد و تو ندانسته اى.
اگر دوست دارى كه وارد خانه كعبه شوى وارد شو، و اگر نخواهى در آن داخل شوى چيزى بر تو نيست مگر آن كه صروره باشى يعنى نخستين حجّ تو باشد كه در اين صورت ناگزير از دخول در آنى، و بايد پيش از ورود غسل كنى و هنگام دخول بگويى:
أللّهم انّك قلت في كتابك و من دخله كان آمنا فآمنّي من عذابك عذاب النّار.
سپس بر روى سنگفرش ميان دو ستون مسجد دو ركعت نماز بگزار. در ركعت نخست سوره حمد و حم سجده و در ركعت دوم به عدد آيات آن سوره قرآن تلاوت كن و در زواياى مسجد نماز بگزار و بگو:
أللّهم من تهيّأ او تعبّأ او أعدّا و استعدّ لوفادة الى مخلوق رجاء و رفده و نوافله و جوائزه فإليك يا سيّدي تهيئتي و إعدادي و استعدادي رجاء رفدك و نوافلك و جائزتك فلا تخيّب اليوم رجائي يا من لا يخيّب عليه سائل و لا ينقصه نائل و لا يبلغ مدحته قائل فإنّى لم آتك بعمل صالح قدّمته و لا شفاعة مخلوق رجوتها لكنّى أتيتك مقرّا بالظّلم و الإساءة على نفسي، أتيتك بلا حجّة و لا عذر فأسألك يا من هو كذلك ان تعطينى منيتى و تقلّبني برحمتك و لا تردّني محروما خائبا يا عظيم يا عظيم أرجوك للعظيم أسألك يا عظيم أن تغفر لي الذنب العظيم فإنّه لا يغفر الذّنب العظيم الّا العظيم و بايد با كفش و نعلين وارد آن نشوى و آب دهن و آب بينى در آن نيندازى.
هنگامى كه خواستى خانه كعبه را وداع كنى هفت بار آن را طواف كن و در هر كجاى حرم كه خواستى دو ركعت نماز بگزار و در حطيم حاضر شو- حطيم ميان در كعبه و حجر الاسود است- و در حالى كه ايستاده و به پرده كعبه چنگ زده باشى حمد و ثناى الهى را به جاى آور و بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خاندانش درود بفرست سپس بگو: أللّهم عبدك و ابن عبدك ابن أمتك حملته على دوابّك و سيّرته في بلادك و اقدمته المسجد الحرام، أللّهم و قد كان في أملي و رجائي أن تغفر لي فإن كنت يا ربّ قد فعلت ذلك فازدد عنّى رضى و قرّبني إليك زلفى و إن لم تكن يا ربّ فعلت ذلك فمن الآن فاغفرلي قبل أن تنّأى داري عن بيتك غير راغب عنه و لا مستبدل به هذا أو ان انصرا في إن كنت قد أذنت لي أللّهم فاحفظني من بين يديّ و من خلفى و من تحتي و من فوقي و عن يميني و عن شمالي حتّى تقدمني أهلي صالحا فإذا اقدمتني أهلي فلا تخل منّى و اكفني مؤونة عيالي و مؤونة خلقك.
چون به در حناطين رسيدى رويت را به سوى خانه كعبه كن و به سجده برو و از خداوند مسألت كن كه حجّ تو را قبول كند و آن را آخرين حجّ تو قرار ندهد. سپس در حالى كه به سوى مقصد خود در حركتى بگو: آئبون، تابئون، حامدون لربّنا، شاكرون، الى الله راغبون و الى الله راجعون و صلّى الله على محمّد و آله كثيرا و حسبنا الله ونعم الوكيل.

دهم- زيارت مدينه و آداب آن و زيارت اهل بيت (عليهم السلام)
: شيخ صدوق در الفقيه از محمّد بن سليمان ديلمى از ابراهيم بن ابى حجر اسلمى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه براى گزاردن حجّ به مكّه بيايد و مرا در مدينه زيارت نكند روز قيامت رابطه ام را با او قطع خواهم كرد و كسى كه به زيارت من بيايد شفاعتم برايش واجب است و كسى كه شفاعتم برايش واجب شود بهشت برايش واجب است و هر كس در يكى از دو حرم مكّه و مدينه بميرد عرضه آتش نمى شود و اعمال او محاسبه نمى گردد، و اگر چه مرده است ليكن به سوى خدا هجرت كرده است و در روز قيامت با اصحاب بدر محشور خواهد شد.»
در همان كتاب از هشام بن مثنّى از سدير از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «به مكّه آغاز كنيد و سفرتان را به زيارت ما پايان دهيد.»
از عمر بن اذينه از زراره از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است:
«به مردم امر شده كه نزد اين سنگها بيايند و بر گرد آنها طواف كنند سپس نزد ما بيايند و از دوستى خودشان نسبت به ما خبر دهند و يارى خود را بر ما عرضه بدارند.»
در الفقيه آمده است كه امام حسين بن عليّ بن ابى طالب (عليه السلام) به پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عرض كرد: «اى پدر! پاداش كسى كه تو را زيارت كند چيست؟ پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اى پسرك من! كسى كه مرا در حال حيات يا ممات زيارت كند، يا از پدر يا برادرت يا از تو زيارت به عمل آورد حقّ است بر من كه در روز قيامت وى را زيارت كنم و او را از گناهانش برهانم.»
ابى الحسن وشّاء از ابى الحسن الرضا (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هر امامى پيمانى بر عهده دوستان و شيعيان خود دارد، و از كمال وفاى به اين عهد است كه آنها قبور ائمه (عليهم السلام) خود را زيارت كنند. هر كس از روى رغبت آنها را زيارت و آنچه را كه
آنها بدان گرايش دارند تصديق كند در روز قيامت امامان او شفيعان او خواهند بود.»
عليّ بن حكم از زياد بن ابى الحلال از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل كرده كه فرموده است:
«هيچ پيامبر و وصىّ پيامبرى نيست كه بيش از سه روز در زمين درنگ كند جز آن كه روح و استخوان و گوشت او به آسمان برده مى شود، و مردم تنها محلّ آثار آنها را زيارت و از دور به آنها سلام مى كنند.»
امّا آداب آن: از جمله اين است كه چون حجّ گزار از مكّه به سوى مدينه رو آورد مستحبّ است هنگام رسيدن به غدير خم در مسجد آن نماز بگزارد.
در الفقيه از احمد بن محمّد بن ابى نصر از ابان از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «نماز در مسجد الغدير مستحبّ است زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين محلّ امير مؤمنان (عليه السلام) را به خلافت منصوب كرد و جايى است كه خداوند در آن حقّ را آشكار ساخت.»
ديگر آن كه در معرّس النّبى (اقامتگاه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)) فرود آيد، در الفقيه از معاوية بن عمّار از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل كرده كه فرموده است: «هنگامى كه از مكّه به سوى مدينه بازگشتى چون به ذى الحليفه رسيدى به معرّس النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برو اگر وقت نماز واجب يا نافله است در آن جا نماز بگزار و اگر در غير وقت نماز است اندكى در آن بياساى زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در آن محلّ توقّف مى كرد و در آن نماز مى گزارد.»
علىّ بن مهزيار از محمّد بن قاسم بن فضيل روايت كرده كه گفته است: به ابى الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كردم: شتردارمان ما را از معرّس عبور داد و در آن جا فرود نيامد؟ فرمود: «ناگزير بايد به آن جا بازگرديد» و ما هم بازگشتيم.
عيص بن قاسم از ابى عبد الله (عليه السلام) در باره غسل در معرّس پرسيد فرمود: «در آن جاغسلى بر تو نيست.»
و تعريس اين است كه چون از معرّس عبور كنند چه روز باشد و چه شب در آن جا نماز بگزارند، و اندكى در آن بياسايند.
غزّالى مى گويد: كسى كه عازم زيارت مدينه است در طول راه صلوات بسيار بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بفرستد، و هنگامى كه چشمش به ديوارهاى مدينه و درختان آن بيفتد بگويد: أللّهم هذا حرم رسولك فاجعله لي وقاية من النّار و أمانا من العذاب و سوء الحساب. و بايد پيش از دخول به شهر با آب چاه حرّه غسل كند و بوى خوش به كاربرد و پاكيزه ترين جامه هايش را بپوشد و هنگامى كه وارد آن مى شود با فروتنى و تعظيم داخل گردد.
شيخ صدوق در الفقيه گفته است: هنگامى كه وارد مدينه مى شوى پيش از دخول يا در همان موقع غسل كن و به سوى مرقد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بشتاب، و از در جبرئيل وارد مسجد شو و چون داخل شدى بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سلام كن، سپس در كنار ستون مقدّم سمت قبر و زاويه آن بايست در حالى كه رو به قبله باشى و شانه چپ تو به سمت قبر و شانه راستت نزديك آن باشد، زيرا آن محلّ سر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است سپس مى گويى:
أشهد أن لا إله الّا الله وحده لا شريك له و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و أشهد أنّك رسول الله، و أشهد أنّك محمّد بن عبد الله، و أشهد أنّك قد بلّغت رسالات ربّك و نصحت لامّتك و جاهدت في سبيل الله و عبدت الله مخلصا حتى أتاك اليقين و دعوت إلى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و ادّيت الّذى عليك من الحقّ، و انّك قد رؤفت بالمؤمنين و غلظت على الكافرين فبلغ الله بك أشرف محلّ المكرّمين، الحمد للّه الّذي استنقذنا بك من الشّرك و الضّلالة، أللّهم اجعل صلواتك و صلوات ملائكتك المقرّبين و عبادك الصّالحين و أنبيائك المرسلين و أهل السّماوات و الأرضين و من سبّح لك يا ربّ العالمين من الاوّلين و الأخرين
على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك و أمينك و نجيّك و حبيبك و صفيّك و خاصّتك و صفوتك من بريّتك و خيرتك من خلقك، أللّهم و أعطه الدّرجة و الوسيلة من الجنّة و ابعثه مقاما محمودا يغبطه به الاوّلون و الآخرون، أللّهم إنّك قلت و قولك الحق: و لو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفرو الله و استغفر لهم الرّسول لوجدوا الله توّابا رحيما، و انّى أتيت نبيّك مستغفرا تائبا من ذنوبي يا رسول الله إنّي أتوجّه إلى الله ربّي و ربّك ليغفر لي ذنوبي.
اگر حاجتى دارى قبر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را پشت دو شانه ات قرار ده و رو را به قبله كن و دستها را بلند كرده حاجتت را از خداوند بخواه، زيرا سزاوار است كه حاجتت انشاء الله برآورده شود.
سپس در حالى كه به سنگ سبز باريكى كه پس از قبر است تكيه و رو را به قبله كرده اى بگو: أللّهم إليك ألجأت أمري و الى قبر محمّد عبدك و رسولك صلواتك عليه و آله اسندت ظهري و القبلة الّتي رضيت لمحمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) استقبلت أللّهم إنّي أصبحت لا أملك لنفسي خير ما أرجو لها، و لا أدفع عنها شرّ ما أحذر عليها و اصبحت الامور بيدك فلا فقيرا فقر منّى، إنّي لما أنزلت إلىّ من خير فقير أللّهم ارددني منك بخير لا رادّ لفضلك أللّهم إني أعوذ بك من أن تبدّل اسمي و أن تغيّر جسمي أو تزيل نعمتك عنّي، أللّهم زيّنى بالتقوى و جمّلني بالنعمة و اغمرني بالعافية و ارزقني شكر العافية.
سپس نزد منبر برو و چشمان و صورتت را به بالاى دسته هاى منبر بمال چه گفته شده كه آن مايه شفاى چشمان است، و در كنار منبر بايست و خداوند را حمد و سپاس گوى و حاجتت را بخواه، زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «ميان قبر و منبرم باغى از باغهاى بهشت است و منبرم بر درى از درهاى بهشت قرار دارد و پايه هاى آن در بهشت روييده شده است.»
پس از آن به مقام النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برو در آن جا آنچه مى خواهى صلوات بفرست،
همچنين به هنگام دخول به مسجد و خروج از آن.
بعد از آن به مقام جبرئيل برو و آن زير ناودان است، زيرا هنگامى كه از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اجازه ورود مى خواست در آن جا مى ايستاد. سپس بگو: أى جواد أى كريم أى قريب اى بعيد أسألك أن تردّ علىّ نعمتك. و آن جايگاهى است كه حايض چنانچه رو به قبله باشد نبايد دعا كند مگر آن كه خود را پاك بيند. سپس دعاى خون را بخوان و بگو: أللّهم إنّي اسألك بكلّ اسم هولك او تسمّيت به لأحد من خلقك أو هو مأثور في علم الغيب عندك و أسألك باسمك الأعظم الأعظم الأعظم و بكلّ حرف أنزلته على موسى، و بكلّ حرف أنزلته على عيسى، و بكلّ حرف أنزلته على محمد صلواتك عليه و آله و على أنبياء الله الّا فعلت بي كذا و كذا.
و حايض بگويد: إلّا أذهبت عنّى هذا الدّم. اگر در مدينه سه روز اقامت مى كنى روز چهارشنبه را روزه بگير و در شب چهارشنبه در كنار ستون توبه نماز بگزار. اين ستونى است كه ابى لبابه خود را به آن بست و روز چهارشنبه نيز در كنار آن بنشين سپس شب پنجشنبه در پاى ستونى كه بعد از آن و نزديك به مقام النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است برو و آن شب و روز را در آن جا بنشين و روز پنجشنبه را روزه بگير سپس در شب جمعه به پاى ستونى كه به مقام النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و مصلاى آن حضرت نزديك مى باشد برو و آن شب و روز را در آن محلّ به نماز بگذران و روز جمعه را روزه بگير. اگر بتوانى در اين روزها سخن مگوى جز به اندازه اى كه ناگزير از آنى همچنين جز براى قضاى حاجت از مسجد بيرون مرو، و در شب و روز اين ايّام جز اندكى مخواب، و در روز جمعه به حمد و ثناى الهى بپرداز و بر پيامبر و خاندانش صلوات بفرست و حاجت خود را از خداوند بخواه و بگو: أللّهم ما كانت لي إليك من حاجة شرعت في طلبها و التماسها أو لم أشرع سألتكها او لم أسألكها فإنّى أتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبىّ الرّحمة في قضاء حوائجي صغيرها و كبيرها.
زيارت فاطمه (سلام الله عليها) در مسجد مستحبّ است: شيخ صدوق در الفقيه گفته است: در باره محلّ قبر فاطمه (سلام الله عليها) سرور زنان جهانيان روايات مختلف است. برخى روايت كرده اند كه در بقيع مدفون است، و بعضى گفته اند ميان قبر و منبر دفن شده و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «فاصله ميان قبر و منبرم باغى از باغهاى بهشت است» زيرا قبر آن حضرت ميان قبر و منبر مى باشد. دسته اى هم نقل كرده اند كه در خانه اش دفن شده و زمانى كه بنى اميّه مسجد را توسعه دادند قبر آن حضرت در مسجد واقع شد و از نظر من صحيح همين است.
صدوق گفته است: آن عبارت از قسمتى است كه از ستونى كه از در جبرئيل به مسجد وارد مى شوند تا انتهاى محوطّه مرقد مطهّر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را فرا مى گيرد و پس از آن براى آن حضرت زيارتنامه اى طولانى نقل كرده كه هر كس بخواهد مى تواند به الفقيه مراجعه كند.
و نيز گفته است: چون نزد قبر ائمه (عليهم السلام) در بقيع آمدى آن را در پيش روى خود قرار ده و بگو: السّلام عليكم يا أئمّة الهدى، السّلام عليكم يا أهل التّقوى، السّلام عليكم يا حجج الله على أهل الدّنيا السّلام عليكم ايّها القوّامون في البريّة بالقسط، السّلام عليكم يا أهل الصّفوة السّلام عليكم يا أهل النّجوى أشهد أنّكم قد بلّغتم و نصحتم و صبرتم في ذات الله عزّ و جلّ و كذّبتم و أسي ء اليكم فغفرتم، و أشهد أنّكم الائمّة الرّاشدون، و أنّ طاعتكم مفترضه، و أنّ قولكم الصّدق، و انّكم دعوتم فلم تجابوا و أمرتم فلم تطاعوا، و أنّكم دعائم الدّين و أركان الأرض فلم تزالوا بعين الله ينسخكم في اصلاب المطهّرين و ينقلكم من أرحام المطهّرات، لم تدنّسكم الجاهلية الجهلاء، و لم يشترك فيكم فتن الأهواء، طبتم و طاب منبتكم، أنتم الّذين من الله علينا بكم ديّان الدّين فجعلكم في بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر
فيها اسمه، و جعل صلاتنا عليكم رحمة لنا و كفّارة لذنوبنا إذ اختاركم لنا و طيّب خلقنا بما من علينا من ولايتكم و كنّا عنده بفضلكم معترفين، و بتصديقنا ايّاكم مقرّين و هذا مقام من أسرف و أخطأ و استكان و أقرّ بما جنى و رجا بمقامه الخلاص و أن يستنقذه بكم مستنقذ الهلكى من النّار، فكونوا لى شفعاء فقد وفدت اليكم اذ رغب عنكم اهل الدنيا، و اتّخذوا آيات الله هزوا و استكبروا عنها، يا من هو قائم لا يسهو و دائم لا يلهو و محيط بكلّ شي ء لك المنّ بما وفّقتني و عرّفتني بما ائتمنتني عليه اذ صدّ عنه عبادك و جهلوا معرفتهم و استخفّوا بحقّهم و مالوا إلى سواهم، و كانت المنّة منك علىّ مع اقوام خصصتهم بما خصصتني به، فلك الحمد اذ كنت عندك في مقامى مكتوبا فلا تحرمني ما رجوت و لا تخيّبني فيما دعوت و آنچه مى خواهى براى خودت دعا كن.
سپس در مسجد آن جا هشت ركعت نماز به جا آور، و در آنها هر سوره اى كه مى خواهى قرائت كن و در هر دو ركعت سلام بده. گفته مى شود: در آن جا فاطمه (سلام الله عليها) نماز گزارده است.
شيخ صدوق مى گويد: زيارت هيچ يك از مشاهد شريفه آن جا را ترك مكن، از جمله مسجد قبا، مشربه امّ ابراهيم، مسجد الفضيح، قبور شهداء، مسجد احزاب كه همان مسجد فتح است، و در اين مشاهد به قدرى كه مايل باشى نماز مستحبّ به جاى آور و هنگامى كه براى زيارت قبور شهدا آمدى بگو: السّلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار، و چون به مسجد الفتح درآمدى بگو: يا صريخ المكروبين و يا مجيب المضطرّين اكشف عنّى غمّي و همّي و كربي كما كشفت عن نبيّك صلواتك عليه و آله همّه و غمّه و كربه و كفيته هول عدوّه في هذا المكان.
هنگامى كه خواستى از مدينه بيرون روى در نزد قبر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حاضر شو و به آن حضرت سلام كن، سپس در پاى منبر بيا و به قدرى كه مى توانى بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) صلوات بفرست، و براى دين و دنياى خود به اندازه اى كه دوست دارى دعا كن. پس از
آن به سوى قبر مطهّر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بازگرد و در نزديكى ستونى قرار بگير كه پايين ستون پشت سر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است و شانه چپ خود را به قبر بچسبان و پس از آن شش يا هشت ركعت نماز به جاى آور و در هر ركعت حمد و سوره و در هر دو ركعت يك قنوت بخوان و چون از آنها فارغ شدى روبروى پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرار گير و در حالى كه با آن حضرت وداع مى كنى بگو: صلّى الله عليك، السّلام عليك، لا جعله الله آخر تسليمى عليك، أللّهم لا تجعله آخر العهد من زيارة قبر نبيّك صلواتك عليه و آله و ان توفّيتنى قبل ذلك فإنّى أشهد في مماتي على ما أشهد في حياتي أن لا إله إلّا أنت و أنّ محمّدا عبدك و رسولك.
مى گويم: امّا زيارت ديگر ائمه (عليهم السلام) در نزد قبور آنها و آداب آن و آنچه بايد در آن جا گفت و فضيلت زيارت آنان به خواست خداوند در كتاب سفر از بخش عادات بيان خواهد شد.
غزّالى مى گويد: هنگامى كه حجّ گزار به شهر خود نزديك و بر آن مشرف شد مركبش را به حركت درآورد و بگويد: أللّهم اجعل لنا بها قرارا و رزقا حسنا. سپس بايد كسى را نزد خانواده اش بفرستد تا بازگشت او را به آنها اطّلاع دهد و ورود او ناگهانى نباشد، چه سنّت همين است كه خبر دهد، و نبايد در شب بر خانواده اش وارد شود و چون وارد شهر گردد نخست عازم مسجد شود و در آن جا دو ركعت نماز به جا آورد كه اين نيز سنّت است، و هنگامى كه وارد خانه اش شود بگويد: توبا توبا لربّنا أوبا لا يغادر علينا حوبا، و چون در منزلش آرام گرفت نبايد نعمتى را كه خداوند به او ارزانى داشته و زيارت خانه و حرم و قبر پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را نصيب او گردانيده فراموش و ناسپاسى كند و به غفلت و لهو و ارتكاب معاصى بازگردد، زيرا اينها نشانه حجّ مقبول نيست بلكه علامت قبولى حجّ اين است كه چون به وطن بازگردد نسبت به دنيا بى ميل و زاهد، و به آخرت مايل و راغب گردد و خود را براى لقاى پروردگار كعبه پس از زيارت كعبه آماده سازد.


۱۳
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


باب سوم در آداب دقيق و اعمال باطنى حجّ

دقايق آداب حجّ ده چيز است:

١- هزينه اى كه براى حجّ مى كند حلال باشد
و از تجارت و كسبى كه دل را مشغول و فكر را پريشان كند دست بازدارد تا هدف او تنها خدا و دل او مطمئن و متوجّه ذكر و تعظيم شعائر او باشد. در حديثى از طريق اهل بيت (عليهم السلام) آمده است: چون آخر الزّمان شود حجّ كنندگان چهار صنف باشند: پادشاهان براى تفرّج، توانگران براى تجارت، بينوايان براى تكدّى و عالمان براى ريا و سمعه و در اين خبر به همه اغراض دنيوى كه در حجّ تصوّر مى شود اشاره شده و همه آنها مانع درك فضيلت حجّ است. و انسان را از اين كه در مقام گزاردن حجّ باشد بيرون مى برد بويژه هر گاه با خود حجّ كاسبى كند و آن را در برابر گرفتن اجرت براى ديگران به جا آورد و با عمل آخرت دنيا را طلب كند.
پرهيزگاران و صاحبدلان از اين كار كراهت داشته و زمانى آن را روا دانسته اند كه اجير قصد اقامت در مكّه را داشته و فاقد هزينه رسيدن به آن جا باشد.
مى گويم: يا قصدش گزاردن حجّ بوده و از كسانى نباشد كه پيش از آن حجّ كرده و يا هرگز نتواند امكان نيل به آن را در آينده به دست آورد.
غزّالى مى گويد: اگر به اين قصد اجرت بگيرد و دنيا را وسيله اصلاح دين قرار دهد نه دين را وسيله اصلاح دنيا، باكى نيست. در اين صورت بايد نيّت او زيارت خانه خدا و كمك به برادر مسلمانش باشد تا واجبى از ذمّه او برداشته شود، و قول پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را بايد بر همين مورد حمل كرد كه فرموده است: «خداوند با يك حجّ سه كس را وارد بهشت مى كند: وصيّت كننده، اجرا كننده و حجّ گزارنده را» و من نمى گويم براى كسى
كه واجب اسلام را به جا آورده گرفتن اجرت حلال است يا حرام، ليكن سزاوارتر اين است كه اين كار را بكند و اين عمل را شغل خود قرار ندهد زيرا خداوند دنيا را بر سبب دين مى دهد و دين را به سبب دنيا عطا نمى كند.
در خبر آمده است: «كسى كه در راه خدا مى جنگد و در برابر آن اجرت مى گيرد، مانند مادر موسى (عليه السلام) است كه فرزندش را شير مى داد و اجرت مى گرفت.» بنابر اين كسى كه در گرفتن اجرت براى حجّ مانند مادر موسى (عليه السلام) باشد عمل او در اخذ اجرت اشكالى ندارد زيرا وى اجرت مى گيرد تا بتواند حجّ به جا آورد و زيارت كند نه اين كه حجّ مى كند تا اجرت بگيرد، همچنان كه مادر موسى (عليه السلام) اجرت مى گرفت تا با اين عمل حال او بر دشمنان پوشيده بماند و دادن شير به فرزندش ميسّر شود.

٢- دشمنان خدا را با دادن مكس (ماليّات) يارى ندهد
چه آنها مانند امراى مكّه و اعرابى كه در راهها كمين مى كنند راه مسجد الحرام را به روى مسلمانان مى بندند، و دادن مال به آنها اعانت بر ظلم و تسهيل اسباب آن براى آنان است و به منزله كمك به حفظ جان آنهاست. پس بايد دقّت كند و چاره اى براى خلاصى ازآن بيابد، و اگر نتواند به قول برخى از عالمان عمل كند و در اين قول اشكالى نيست كه گفته اند در چنين حالى حجّ مستحبّ را ترك كردن و از راه بازگشتن افضل از اعانت به ستمگران است، چه عمل آنها بدعتى است كه آن را احداث كرده اند و تسليم در برابر آن موجب اين است كه سنّتى شايع گردد در حالى كه دادن جزيه موجب ذلّت و خوارى مسلمانان است اگر گفته شود: آن را به زور از وى مى ستانند و او به دادن آن ناگزير است، سخنى بى معناست، چه اگر در خانه بنشيند يا از راه بازگردد چيزى از او نمى ستانند بلكه بسا باشد حج گزار اسباب رفاه و مكنت خود را ظاهر مى كند و در نتيجه از او مطالبه بيشتر مى شود در صورتى كه اگر در جامعه فقرا و نادارها باشد چيزى از او مطالبه نمى كنند.بنابر اين خود او نفس خويش را در معرض اضطرار قرار داده است.

٣- در تهيّه توشه راه توسعه دهد
و به انفاق و بخشش خوشدل باشد، بى آن كه اسراف كند و يا بر خود سخت گيرد، بلكه ميانه روى را برگزيند. مقصود از اسراف استفاده از غذاهاى لذيذ و رفاه طلبى و تنعّم به شيوه ارباب ناز و نعمت است، و گرنه كثرت بذل و بخشش اسراف نيست چنان كه گفته اند: در اسراف خيرى نيست همچنان كه در امر خير اسراف نيست، و بذل توشه در راه حجّ انفاق در راه خداست و يك درهم آن ثواب هفتصد درهم را دارد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «حجّ مقبول را پاداشى جز بهشت نيست.» عرض كردند اى پيامبر خدا! چه چيزى سبب قبولى حجّ است؟ فرمود:
«به نرمى سخن گفتن و طعام دادن.»
مى گويم: در الفقيه آمده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «از بزرگوارى آدمى است كه چون به سفر رود توشه اش را نيكو كند» «علىّ بن الحسين (عليه السلام) هنگامى كه براى حجّ يا عمره به مكّه سفر مى كرد پاكيزه ترين خوراكيها از قبيل بادام، شكر و سويق ترش و شيرين را توشه سفر خود مى كرد.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هنگامى كه به سفر مى رويد سفره اى ترتيب دهيد و آن را آراسته كنيد.» در روايتى آمده كه «اين عمل در زيارت امام حسين (عليه السلام) مكروه است.»

٤- ترك رفث و فسوق و جدال
كه قرآن بدان گوياست. رفث اسم جامعى است براى هر سخن لغو و فحش و ناسزا، و عشقبازى با زنان و شوخى با آنان و گفتگو پيرامون جماع و مقدّمات آن را نيز شامل مى شود زيرا اينها انسان را به جماعى كه در آن هنگام بر او حرام است تحريك مى كند و انگيزه حرام حرام است. فسوق نيز واژه اى است كلّى كه
بر هر چه موجب خروج از طاعت خدا شود اطلاق مى گردد و جدال عبارت از زياده روى در خصومت و كشمكش و درگيرى است كه سبب پيدايش كينه در دلها و پريشانى فكر مى شود و مغاير با حسن خلق است. در حديث آمده است كه گفتار نرم و خورانيدن طعام از اسباب قبولى حجّ است و مجادله با سخن نرم منافات دارد. بنابر اين نبايد به رفيق و شتردار و ديگر ياران و همسفران خود زياد اعتراض كند بلكه نسبت به پويندگان راه خانه خدا فروتنى و نرمش داشته و خوشخو باشد و خوشخويى تنها خوددارى از آزار ديگران نيست، بلكه تحمّل آزار آنهاست. گفته شده: سفر را از آن جهت سفر مى گويند كه پرده از اخلاق انسان برمى دارد، از اين رو به كسى كه ادّعا كرد فلان شخص را مى شناسد گفته شد: آيا با او سفر كرده اى پاسخ داد: نه، گفتند: گمان نمى رود تو او را بشناسى.

٥- اگر بتواند و قدرت داشته باشد پياده حجّ كند
كه اين افضل است، و در پياده رفتن از مكّه به موقف و منا بيشتر تأكيد شده است. يكى از عالمان گفته است: سواره بودن فضيلتش بيشتر است زيرا باعث انفاق و صرف هزينه و عدم دلتنگى است. و نيز سختى و آزار آن كمتر و به سلامت شخص نزديكتر و مايه اتمام حجّ است. محقّقا اين سخن با آنچه در نخست گفته شد مغاير نيست ليكن بايد موضوع تفصيل داده شود به اين معنا كه اگر براى كسى پياده رفتن به حجّ آسانتر است اين عمل براى او افضل است و اگر پياده روى موجب ضعف و منجرّ به بدخلقى و قصور او در اداى مناسك مى شود سوارى برايش افضل خواهد بود.
از يكى از عالمان پرسيدند كه براى اداى عمره پياده رفتن افضل است يا با درهمى الاغى را كرايه كردن. پاسخ داد: اگر دادن درهمى بروى گرانتر است كرايه كردن الاغ افضل از پياده روى است، و اگر مانند توانگران پياده روى بر او دشوارتر است پياده رفتن فضيلتش بيشتر خواهد بود. گويا مقصود او از اين پاسخ وادار كردن نفس به مجاهده بوده است و در اين صورت سخن او خالى از دليل نيست ليكن افضل آن است كه راه را پياده
بپيمايد و درهم را در راه خير صرف كند و اين سزاوارتر است از آن كه درهم را به مكارى دهد تا عوض رنجى باشد كه به حيوان داده است، و اگر نفس او نتواند هم مشقّت تن و هم نقصان مال را تحمّل كند آنچه او گفته است دور از صواب نيست.
مى گويم: از طريق شيعه آنچه در كتاب تهذيب از امام صادق (عليه السلام) روايت شده دليل اين مطلب است. آن حضرت فرموده است: «خداوند به چيزى سخت تر و با فضيلت تر از پياده رفتن (به سوى خانه اش) عبادت نشده است.»
و نيز از آن حضرت روايت است: «سواره رفتن افضل از پياده روى است چه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سواره مى رفت.»
در روايت ديگرى است: «سواره رفتن شما نزد من محبوبتر است زيرا انسان براى دعا و عبادت قويتر خواهد بود.»
و نيز در روايت ديگرى آمده است: «پياده نرويد و سواره راه را طىّ كنيد.» عرض شد: به ما خبر رسيده كه حسن بن على (عليه السلام) بيست بار پياده حجّ كرد، فرمود: «حسن بن على راه را پياده مى پيمود و محملها و مركبهايش در كنار او حركت مى كردند.»
در الفقيه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه از آن حضرت پرسيدند پياده رفتن (به حجّ) افضل است يا سواره؟
فرمود: اگر انسان توانگر باشد و پياده (به حجّ) رود تا هزينه اش كمتر شود سوارى افضل است.»

٦- از نشستن در محمل اجتناب كند
مگر آن كه بيم داشته باشد كه به سبب عذرى نتواند بر شتر بى محمل سوار شود و خود را نگهدارد و در اين امر دو چيز مقصود است:
١- كم كردن رنج شتر زيرا محمل او را آزار مى دهد.
٢- پرهيز از روش متنعّمان و متكبّران.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر شترى حجّ كرد كه پالان آن كهنه و قطيفه مندرسى كه بهاى آن چهار درهم بود در زير خود داشت و با همان شتر طواف كرد تا مردم روش و شمايل آن حضرت را مشاهده كنند و فرمود: «مناسك خود را از من فرا گيريد» گفته اند: محمل را حجّاج پديد آورده و عالمان همزمان وى از آن كراهت داشتند.

٧- حجّ گزار بد حال و ژوليده مو و گردآلود باشد
و زياد زينت نكند و به آنچه مايه فخرفروشى و برترى جويى است مايل نشود تا نامش در زمره متكبّران و متنعّمان ثبت نگردد، و از سلك ضعيفان و مسكينان و بويژه ارباب صلاح بيرون نيايد چه بنا به حديث فضالة بن عبيد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به ژوليدگى و پابرهنگى دستور داده و از تنعّم و رفاه نهى فرموده، در خبر است: «حج گزار ژوليده مو، گردآلود و چركين است» خداوند متعال مى فرمايد: به زيارت كنندگان خانه من بنگريد كه ژوليده مو و غبارآلود از هر راه دور به سوى من آمده اند، و نيز در قرآن مى گويد ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ و تفث ژوليدگى و گردآلودگى است و برطرف كردن آنها به ستردن مو و چيدن ناخنهاست.

٨- با مركوبش با مدارا رفتار كند
و چيزى كه در توان آن نيست بر وى ننهد و محمل از حدّ توان آن بيرون است و خوابيدن در آن سبب آزار مركوب و گرانبار شدن آن است.
اهل ورع بر روى چهارپايان نمى خوابيدند، مگر آن كه نشسته چرت آنها را فرا مى گرفت و بر روى ستور زياد نمى ماندند.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «پشت ستوران خود را كرسى نكنيد.» مستحبّ است كه سواره بامداد و شبانگاه از ستور فرود آيد تا بدين طريق به وى آسايش دهد، و آن سنّت است و از پيشينيان اخبارى در باره آن رسيده است. برخى از آنان حيوان را به شرط آن كه از آن فرود نيايند كرايه مى كردند و تمام اجرت را مى پرداختند سپس از آن فرود مى آمدند تا احسانى به حيوان كرده باشند و عمل آنها جزء حسنات آنان ثبت و در ترازوى اعمال آنها گذاشته شود نه در ترازوى عمل مكارى هر كس حيوانى را آزار دهد و بيرون از توان او بر آن بار نهد روز رستاخيز از او بازخواست مى شود.
كوتاه سخن اين كه هر رنجى راحتى و هر زحمتى پاداشى دارد، و بايد حقّ ستور و حقّ مكارى هر دو رعايت شود. ساعتى فرود آمدن از ستور هم سبب آسايش حيوان و هم مايه شادى دل مكارى و نيز رفع زحمت تن و حركت دادن پا و پرهيز از بى حسّى اعصاب بر اثر طول مدّت سوارى است.
مى گويم: بيان كامل اين ادب به خواست خداوند بر اساس طريقه اهل بيت (عليهم السلام) در كتاب آداب السفر از بخش عادات خواهد آمد.

٩- با ذبح قربانى هر چند واجب نيست به خداوند تقرّب جويد
و سعى كند قربانى چاق و ارزشمند باشد. در تفسير قول خداوند متعال كه فرموده است: وَ من يُعَظِّمْ شَعائِرَ الله گفته اند مراد نيكو كردن و فربه گردانيدن قربانى است. سوق دادن قربانى از ميقات چنانچه مايه فرسايش و رنجورى آن نشود افضل است، و نيز بايد در خريد آن چانه نزند. پيشينيان در سه چيز، گران آن را مى خريدند و از چانه زدن در آنها كراهت داشتند: حيوانى كه در اعمال حج قربانى مى شود. قربانى روز اضحى و برده و آن هر چه گرانتر و نزد اهلش ارزشمندتر باشد افضل است، چه مقصود از آن زياد كردن گوشت قربانى نيست بلكه منظور تزكيه نفس و تهذيب آن از صفت بخل و آراستن آن به زيور تعظيم نسبت به خداست كه: لَنْ يَنالَ الله لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ و اين امر با مراعات بالا بودن بهاى قربانى حاصل مى شود.
مى گويم: در كافى از مردى به نام سواره روايت شده كه گفته است: ما گروهى در منا بوديم و حيوان قربانى گران و كمياب بود در اين موقع ابى عبد الله (عليه السلام) را ديديم كه در كنار رمه گوسفندى ايستاده و براى خريد گوسفند سخت چانه مى زند، ما ايستاديم و منتظر مانديم. چون از خريد آن فارغ شد رو به ما كرد و فرمود: «گمان مى كنم از چانه زدن من در شگفت شده ايد» عرض كرديم: آرى، فرمود: «گول خورده نه ستوده است و نه پاداشى دارد.»
غزّالى مى گويد: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پرسيدند: چه چيزى مايه قبولى حجّ است فرمود: «العجّ و الثجّ»، عجّ عبارت از بلند كردن صدا به تلبيه و ثجّ نحر شتر قربانى است.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هيچ عمل آدمى در يوم النجر (روز عيد قربان) نزد خداوند محبوبتر از قربانى كردن نيست، و قربانى در روز قيامت با شاخها و سمهاى خود مى آيد، و آن خون پيش از آن كه بر زمين ريخته شود در نزد خداوند ارزشى والا مى يابد، پس به آن خوشدل باشيد.»
در خبر است كه: «شما را به هر مويى از پوست آن و به هر قطره اى از خون آن حسنه اى ست، و آن در ترازوى اعمال شما گذاشته خواهد شد پس بدان شاد باشيد.»

١٠- به مالى كه براى اداى حجّ و قربانى هزينه مى كند خوشحال باشد
به مالى كه براى اداى حجّ و قربانى هزينه مى كند و بر خسارت يا مصيبت مالى يا بدنى كه احيانا بر او وارد شود خوشحال باشد، زيرا اينها دليل قبولى حجّ اوست چه درهمى كه در طريق حجّ براى خدا هزينه شود برابر هفتصد درهم است و مصائبى كه در اين راه تحمل گردد به منزله شدايدى است كه در طريق جهاد بر او وارد شود. براى حجّ گزار در برابر هر رنجى كه بر خود هموار سازد، و در مقابل هر زيانى كه به آن دچار شود ثواب و پاداشى است و نزد خداوند متعال هيچ عملى ضايع و ناديده گرفته نمى شود.
گفته اند كه از علايم قبولى حجّ اين است كه گناهانى را كه پيش از آن مرتكب مى شده ترك و دوستان بيكاره و نادرست را به دوستان صالح و شايسته بدل كند و مجالس ذكر و توجّه به خدا را به جاى مجالس لهو و غفلت برگزيند.

بيان اعمال باطنى حجّ
و وجه اخلاص در نيّت و طريق عبرت گرفتن به مشاهد شريفه و كيفيّت تفكر در آن و تذكر اسرار و معانى آنها از اول حجّ تا پايان آن بدان نخستين گام در طريق حجّ دريافتن است، يعنى فهميدن اين كه حجّ در دين چه موقعيّتى دارد دوّم- شوق به آن، سوّم- عزم بر آن، چهارم- قطع علايقى كه مانع از آن است، پنجم- خريدن توشه راه، ششم- كرايه كردن مركب سوارى، هفتم- خريدن جامه احرام، هشتم- بيرون آمدن از وطن، نهم- ورود به بيابان، دهم- احرام از ميقات با گفتن تلبيه، يازدهم، دخول به مكّه، دوازدهم- به جا آوردن اعمال و مناسك، چنان كه پيش از اين شرح داده شده است، و در هر يك از اين امور يادگيرنده را تذكرى و عبرت پذير را عبرتى، و مريد صادق را نيّتى، و زيركان را تعريف و اشاره اى است، و ما به كليد رمز اينها اشاره مى كنيم تا اگر ابواب آنها گشوده و اسباب آنها دانسته شود اسرار آنها بر هر حجّ گزار به اندازه صفاى دل و پاكى باطن و فراوانى دانش وى بر او مكشوف گردد.

١- فهميدن
بدان رسيدن به قرب خداوند متعال جز به دورى جستن از شهوات، و خوددارى از لذّات، و بسنده كردن بر ضرورات و تجرّد براى خداوند در همه حركات و
سكنات ميسّر نيست. از اين رو در اديان گذشته راهبان از مردم كناره گيرى و بر قلّه كوهها منزل اختيار مى كردند، و براى انس با خدا دورى و بيگانگى از مردم را بر مى گزيدند و به اميد آخرت لذّات حاضر را ترك و مجاهدتهاى سخت را بر خود هموار مى كردند.
خداوند متعال در كتاب خويش آنها را ستوده و فرموده است: ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.
هنگامى كه اين رويّه متروك و مندرس شد و مردم به پيروى از شهوات رو آوردند و از تجرّد براى عبادت خداوند دورى گزيده در آن سستى كردند، خداوند محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را به رسالت برانگيخت تا راه آخرت را آباد كند و سنّت پيامبران (عليهم السلام) و سلوك در راه آنان را زنده سازد. از اين رو هنگامى كه اهل اديان در باره رهبانيّت و سياحت در اسلام از او پرسيدند فرمود: «خداوند براى ما آن را به جهاد و تكبير گفتن بر هر بلندى بدل فرموده» و مراد از آن حجّ است و از سائحان پرسش كردند فرمود: «آنها روزه دارانند» بنابر اين خداوند سبحان نعمت خود را بر اين امّت ارزانى داشته و حجّ را براى آنان به جاى رهبانيّت قرار داده و خانه كعبه را شرافت بخشيده آن را به خود منسوب ساخته و مقصد بندگان خويش گردانيده است. همچنين براى بزرگداشت خانه خود گرداگرد كعبه را حريم آن كرده و عرفات را به منزله آستان ورود به حرم خود قرار داده و براى تأكيد بر حرمت آن آشكار، صيد و قطع درخت را تحريم فرموده و آن را شبيه بارگاه پادشاهان قرار داده است تا زائران از هر راه دور و طالبان از هر سو ژوليده مو و گردآلود بدان رو آورند، در حالى كه در برابر پروردگار خانه فروتن و زبون نسبت به عزّت و جلال او خاضع و خاشع باشند، با اعتراف به اين كه او منزّه است از آن كه خانه اى او را فرا گيرد يا شهرى بر او محيط شود تا رقيّت و بندگى آنها تمامتر و اذعان و انقياد آنها نسبت به پروردگار خويش كاملتر شود. از اين رو براى اداى اين امر آنان را به اعمالى مكلّف ساخت كه نفوس با آنها انس نداشته و عقول آنها را درك نمى كند، مانند انداختن سنگ به جمرات و آمد و رفت مكرّر ميان صفا و مروه با امتثال اين اوامر و اعمال است كه منتهاى رقيّت و كمال عبوديّت ظاهر مى شود چه زكات كمكى است به مسلمانان و دليل آن روشن و مفهوم است و عقل بدان راغب مى باشد. روزه نيز موجب شكستن شهواتى است كه خداوند آنها را دشمن مى دارد، و با دست بازداشتن از مشغوليّتها و سرگرميها باعث حصول فراغت براى عبادت است. ركوع و سجود در نماز نيز با افعالى كه شكل خاشعانه دارد تواضعى در برابر خداوند متعال مى باشد و نفوس بشرى نيز با تعظيم خداوند مأنوس است. امّا رفت و آمد ميان صفا و مروه و رمى جمرات و نظاير اين اعمال امورى است كه نه نفس از آنها لذّتى مى برد و نه طبع با آنها انس دارد و نه عقل معانى آنها را درك مى كند و آنچه انسان را به انجام دادن اين اعمال وامى دارد تنها امر خداوند و صرفا قصد امتثال حكم اوست چه اجراى امر او واجب است، و در اين امر عقل از تصرّف و دخالت معزول و نفس و طبع از سابقه انس و انگيزه رغبيت تهى است، زيرا عقل هر چه را درك كند معنايش اين است كه طبع بدان گرايشى يافته و اين گرايش كمكى به او و انگيزه اى براى تحقّق دادن آن امر خواهد بود. از اين رو در اداى اعمال حجّ كمال رقيّت و نهايت عبوديّت ظاهر مى شود. به همين مناسبت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به خصوص در باره حجّ فرموده است: «لبّيك در حجّ براستى تعبّد و بندگى است» و اين را در نماز و غير آن نفرمود. چون حكمت بارى تعالى رستگارى خلق را به اعمالى منوط و مربوط ساخته كه بر خلاف جهت هوسهاى آنهاست و زمام اين اعمال را در دست شرع قرار داده، لذا مردم بايد در اين اعمال راه تسليم و انقياد را بپويند و به مقتضاى بندگى عمل كنند كه از ميان عبادات آنچه در تزكيه نفس و انصراف آن از خواستهاى طبع و اخلاق و وادار كردن آن به رقيّت و عبوديّت حق تعالى مؤثّرتر است، فهم معانى آن دشوارتر مى باشد. اينك هر گاه اين مطلب را دريافته باشى خواهى دانست كه شگفتى مردم از اين اعمال ناشى از غفلت آنها از اسرار عبادات است و در تفهيم اصل حجّ همين مقدار كه گفته شد كافى است.

٢- شوق به آن
و اين تنها زمانى در دل برانگيخته مى شود كه حقيقتا درك و دانسته شود كه خانه كعبه خانه خداست و مانند بارگاه پادشاهان قرار داده شده است.
كسى كه قصد آن كند قصد خدا كرده و زائر اوست، و آن كه در دنيا قصد زيارت خانه او را كرده سزاوار است كه زيارتش ضايع نشود و در ميعادگاهى كه معيّن شده است مقصود او برآورده شود و مقصود او نظر كردن به وجه كريم خداوند و رسيدن به لقاى اوست.
بنابر اين شوق به لقاى خداوند ناگزير او را به اسباب اين لقا تشويق مى كند.
علاوه بر آن، كسى كه دوستدار چيزى است هر چه را كه به محبوبش منسوب است دوست مى دارد، و خانه كعبه منسوب به خداوند است و سزاوار است به صرف همين انتساب مشتاق آن بود، چه رسد به اين كه زيارت آن متضمن طلب ثوابهاى فراوانى است كه خداوند به زيارت كنندگان آن وعده داده است.
مى گويم: نبايد از واژه نظر به وجه خداوند سبحان كه در كتاب و سنّت و غير اين دو آمده تصوّر شود مراد نظر كردن با چشم سر به صورتى مانند صورتهاى ديگر است.
بى شكّ خداوند از اين مقوله برتر است، بلكه مقصود معناى ديگرى است كه آن را تنها راسخان در علم مى دانند.
غزّالى مى گويد:

٣- عزم بر آن
حجّ گزار بايد بداند كه با اين عزم قصد جدايى از اهل و وطن و هجرت از شهوات و لذّات و رو آوردن به زيارت خانه خدا را دارد لذا بايد قدر خانه و شأن پروردگار خانه را بزرگ بشمارد و بداند كه بر انجام دادن كارى بزرگ و امرى سترگ تصميم گرفته است و هر كس چيز بزرگى طلب كند خود را در خطر بزرگى مى افكند. بايد نيّت او دور از شائبه ريا و سمعه و خالص براى رضاى خداوند باشد و به يقين بداند كه تنها قصد و عمل خالص او قبول مى شود، و هيچ چيزى زشت تر از آن نيست كه انسان قصد خانه و درگاه شاه كند و مقصود او غير از آن باشد. از اين رو بايد عزم خود را در درون خويش تصفيه كند و تصفيه آن به اخلاص است و اخلاص به دورى جستن از هر چه در آن رياء و سمعه است ميسّر مى شود و بترسد از اين كه بهتر را بدل به بدتر كند.

٤- قطع علايق
اين بدان معناست كه ردّ مظالم كند و توبه خود را از همه گناهان براى خدا خالص سازد و بدان كه هر مظلمه اى علاقه اى است و هر علاقه مانند طلبكار حاضرى است كه گريبان او را گرفته و فرياد مى كند: به كجا مى روى؟ آيا قصد زيارت خانه شاه شاهان دارى در حالى كه در خانه خود فرمان او را اجرا نمى كنى و آن را سبك مى شمارى و مهمل مى گذارى يا آن كه شرم ندارى از اين كه همچون بنده اى گنهكار بر او وارد شوى و او تو را برگرداند و نپذيرد؟ بنابر اين اگر مى خواهى زيارتت قبول شود اوامر او را اجراء كن و مظالم را بازگردان و نخست از همه گناهان خود به درگاه او توبه كن و علاقه خويش را از توجّه به آنچه غير اوست منقطع گردان تا روى دل به او آورى، همچنان كه روى ظاهر را به سوى خانه او كرده اى اگر چنين نكنى بهره تو از سفر حجّ در اوّل جز رنج و تعب و در آخر جز ردّ و طرد چيز ديگرى نخواهد بود. حجّ گزار بايد علايق خود را از موطن خود چنان قطع كند كه گويا ديگر به آن جا باز نخواهد گشت و وصاياى خود را در باره عائله و فرزندانش بنويسد، زيرا مسافر و اثاث او در معرض نابودى است مگر آن كه خداوند حفظ كند، و هنگام قطع علايق از موطن خود براى سفر حجّ، قطع علايق را براى سفر آخرت به ياد آورد، چه آن را در پيش رو دارد و آنچه را در اين سفر به جا مى آورد به اميد تسهيل آن سفر است و آنچه ثابت و سرنوشت ساز مى باشد همان سفر آخرت است. از اين رو نبايد به هنگام آماده شدن براى مسافرت حجّ از آن سفر غافل بماند.

٥- توشه راه
و بايد آن از محلّ حلال فراهم شود، و چون حرص بر فزونى توشه را در خود احساس كند و بخواهد طعامى تهيّه كند كه در طول سفر باقى بماند و پيش از
رسيدن به مقصد فاسد و تباه نشود به ياد آورد كه سفر آخرت از اين سفر طولانى تر است توشه آن پرهيزگارى است و آنچه غير از آن است و گمان مى رود كه مى تواند توشه اين راه باشد به هنگام مرگ از او جدا مى شود و به همراه او باقى نخواهد ماند و مانند طعام و خرمايى است كه در نخستين منازل سفر ضايع و تباه مى شود و مسافر به وقت حاجت حيران و سرگردان مى ماند كه چه كند. بنابر اين بپرهيز از اين كه اعمالش كه توشه سفر آخرت اوست پس از مرگ با وى باقى نماند و شايبه هاى رياء و كدورات تقصير آنها را تباه گرداند.

٦- مركب سوارى
هنگامى كه آن را آماده سازد شكر حق تعالى را به جا آورد كه چهارپايان را مسخّر او فرموده تا رنج راه را از او بردارند و سختيهاى سفر را برايش آسان كنند. در اين هنگام مركبى را به ياد آورد كه بر روى آن به ديار آخرت سفر مى كند و آن تابوتى است كه او را در آن حمل خواهند كرد، چه سفر حجّ از جهتى شبيه سفر آخرت است، لذا بايد بنگرد كه آيا سفر او بر اين مركب شايستگى آن را دارد كه توشه سفر بر آن مركب شود، زيرا آن سفر بسيار نزديك است و چه مى دانى شايد همين حالا روى دهد، و سواريش بر تابوت پيش از سواريش بر مركب حجّ اتّفاق افتد، چه سوار شدن او بر تابوت امرى قطعى و يقينى مى باشد و تحقّق اسباب سفر حجّ مورد شكّ و ترديد است.
پس چگونه است كه در تهيّه اسباب سفر مشكوك حزم و احتياط را به كار مى گيرد، و از حيث توشه و مركب موجبات اطمينان خود را فراهم مى كند، ليكن امر سفر يقينى را مهمل مى گذارد و آن را به دست فراموشى مى سپارد.

٧- خريدن جامه احرام
در هنگام خريد آن بايد به ياد كفن و پيچيدن خود در آن بيفتد چه او بزودى در هنگام نزديك شدن به خانه خدا جامه احرام را به تن خواهد كرد و بسا سفرش تمام نشود و بدان نرسد. ليكن ترديدى نيست كه او در حالى كه در كفن پيچيده شده است خداوند را ملاقات خواهد كرد، و همچنان كه خانه را جز با لباس و هيأتى كه مخالف عادت اوست نمى بيند پس از مرگ نيز خداوند را در جامه اى كه متفاوت با لباس اهل دنياست ديدار خواهد كرد، و اين دو جامه شبيه يكديگرند، چه هيچ كدام آنها دوخته نيست.

٨- بيرون آمدن از وطن
حجّ گزار بايد بداند كه از عائله و وطن خود جدا شده و در سفرى كه شباهت به سفرهاى دنيا ندارد، رو به سوى خدا آورده است. بايد به ياد آورد كه چه مى خواهد و متوجّه كجا و خواهان زيارت چه كسى است. بداند او رو به سوى ملك الملوك آورده و در زمره زائران او قرار گرفته است زائرانى كه حضرتش آنان را به سوى خود فراخوانده و آنها را اجابت كردند و ايشان را تشويق فرموده و مشتاق شدند، و از آنها خواست برخيزند، برخاستند و علايق را قطع كردند و از خلايق جدا شده رو به خانه او آوردند، خانه اى كه خداوند امر آن را بزرگ شمرده و شأن آن را عظيم داشته و قدر آن را رفيع گردانيده است تا لقاى خانه در برابر فقدان لقاى پروردگار خانه تسلّى خاطر باشد، و اين تا زمانى است كه به غايت مطلوب و نهايت مقصود خود برسند و سعادت نظر كردن به مولاى خود را بيابند. بايد در دل اميد به وصول و قبول داشته باشد امّا اين به سبب دلگرمى به اعمال و كوچ كردن از وطن و دورى از خانواده و مال نباشد بلكه ناشى از وثوق او به فضل الهى و اميد به تحقّق وعده هايى باشد كه خداوند به زائران خانه خويش داده است، و اميدوار باشد كه اگر به مقصد نرسد و مرگ او در راه فرا رسد خداوند را در زمره واردان و زائرانش ديدار كرده است، زيرا فرموده است: وَ من يَخْرُجْ من بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى الله

٩- درآمدن به بيابان تا رسيدن به ميقات
حجّ گزار بايد با مشاهده دشواريها و پست و بلنديهاى اين راه، وحشتها و بازخواستهاى از زمان مرگ و خروج از دنيا تا ميعادگاه قيامت را به ياد آورد، و بيم از راهزنان او را به ياد سؤال نكير و منكر اندازد، و ترس از درندگان براى او يادآور كژدمها و كرمها و مارها و افعيهاى گور باشد، و با جدايى از خانواده و نزديكان وحشت قبر و سختى و تنهايى آن را به ياد آورد، و بايد ترس او درگفتار و كردارش توشه اى براى وحشتهاى او در قبر باشد.

١٠- احرام و تلبيه در ميقات
حجّ گزار بايد بداند كه تلبيه اجابت نداى حق تعالى است و اميد داشته باشد كه پاسخ او مقبول واقع شود و نيز بيمناك باشد از اين كه به او لا لبّيك و لا سعديك گفته شود. بنابر اين بايد حالتى ميان بيم و اميد داشت و از قدرت و توان خود بيزارى جست و به فضل و كرم الهى تكيه كرد، چه وقت تلبيه آغاز كار و زمانى مهمّ و پرخطر است. سفيان بن عيينه گفته است: على بن الحسين (عليه السلام) حجّ كرد و هنگامى كه در ميقات احرام بست و بر شترش سوار شد رخسارش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد، و چنان مى لرزيد كه نتواست تلبيه گويد. به آن حضرت گفته شد: چرا تلبيه نمى گويى، فرمود: بيم دارم كه پروردگارم به من بگويد: لا لبّيك و لا سعديك و زمانى كه تلبيه گفت مدهوش شد و از روى شتر به زمين افتاد. اين حالت پيوسته به او دست مى داد تا آنگاه كه حجّ خود را به پايان رسانيد.
احمد بن ابو الحوارى گفته است: هنگامى كه ابو سليمان دارانى مى خواست احرام ببندد و من همراه او بودم وى تلبيه نگفت تا يك ميل راه پيموديم. آنگاه تلبيه گفت و بيهوش شد. چون به هوش آمد گفت: اى احمد خداوند به موسى وحى فرمود به ستمگران بنى اسرائيل بگو كمتر ياد من كنند، زيرا هر كدام از آنها مرا ياد كند من وى را با لعنت ياد مى كنم. واى بر تو اى احمد به من چنين رسيده است كه هر كس با مال حرام حجّ كند آنگاه كه تلبيه گويد خداوند به او پاسخ مى دهد: لا لبّيك و لا سعديك حتّى تردّ ما في يديك و ما ايمن نيستم از اين كه همين سخن به ما گفته شود.
هنگامى كه صداى حاجيان به تلبيه در ميقات بلند مى شود و نداى حقّ تعالى را كه فرموده است: وَ أَذِّنْ في النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا پاسخ مى دهند بايد تلبيه كننده فرياد خلق را به هنگام نفخه صور و حشر اموات از قبور و ازدحام آنها را در عرصات قيامت به ياد آورد در حالى كه به نداى حقّ پاسخ مى گويند و به دو دسته مقرّب و مبغوض يا مقبول و مردود تقسيم مى شوند و همه آنها در آغاز ميان خوف و رجا مردّد بوده اند همان گونه كه حجّ گزار در ميقات مردّد است كه آيا براى او ميسّر خواهد شد كه حجّ را تمام كند يا نه؟ و آيا آن قبول مى شود يا نه؟

١١- در هنگام دخول به شهر مكّه به ياد آورد كه به حرم امن الهى رسيده
و اميدوار باشد كه با ورود به آن از عقاب خداوند در امان مى ماند و بترسد از اين كه شايستگى قرب خداوند را نداشته باشد و در نتيجه با دخول به حرم نوميد و مستحقّ خشم الهى شود.
امّا بايد در همه اوقات اميدش بر ترسش غلبه داشته باشد، چه كرم خداوند عام و شرافت خانه او عظيم و حقّ زيارت كننده محفوظ است و خداوند پناهنده و التجا كننده را ضايع نمى گذارد.

١٢- هنگامى كه چشمت به خانه خدا افتاد بايد عظمت آن را به ياد آورى
و چنين تصوّر كنى كه از غايت تعظيمى كه نسبت به آن دارى نظاره گر پروردگار خانه اى و اميدوار باشى كه خداوند لقاى خود را روزيت گرداند، همچنان كه ديدار خانه اش را نصيبت ساخته است و شكر خدا را به جا آور كه تو را به اين مرتبه رسانيده و در زمره زائران و واردشدگان بر خود قرار داده است. و نيز به خاطر آور كه در روز رستاخيز همگى مردم رو به سمت بهشت دارند و ورود به آن را آرزومندند، ليكن آنان را به دو دسته تقسيم مى كنند. به دسته اى اجازه دخول داده مى شود و دسته ديگر را باز مى گردانند.
به همين گونه است حال حاجيان كه حجّ گروهى مقبول است و گروه ديگر مردودند ونبايد از يادآورى امور آخرت در هر چيزى كه مى بينى غافل بمانى زيرا همه احوال حاجيان نشانه هايى از احوال آخرت است.

١٣- طواف خانه
بدان طواف در حكم نماز است، و بايد آنچه را از تعظيم و خوف و رجاء و محبّت در بخش نماز گفته ايم به خاطر آورى و بدانى در عمل طواف به فرشتگان مقرّبى شباهت مى يابى كه پيرامون عرش حلقه زده و بر گرد آن طواف مى كنند، و گمان مكن كه مقصود طواف جسمانى به دور خانه است، بلكه مراد طواف دل به ذكر خداوند خانه است تا آن حدّ كه هيچ چيزى را جز به ياد او آغاز نكنى و پايان ندهى همچنان كه طواف كننده طواف را از خانه شروع و به خانه ختم مى كند و بايد بدانى كه طواف شريف، طواف دل به حضرت ربوبيّت است و كعبه در عالم ملك و شهود مثالى ظاهرى از حضرت ذو الجلال مى باشد كه از عالم ملكوت است و با چشم ديده نمى شود چنان كه بدن در عالم شهادت نمودارى ظاهرى براى قلب است كه در عالم غيب مى باشد و چشم آن را نمى بيند، و عالم ملك و شهادت براى كسى كه در را به روى او باز كرده اند نردبان جهان غيب و ملكوت است. بر همين اساس است كه فرموده اند بيت المعمور مقابل كعبه است و طواف فرشتگان بر گرد آن مانند طواف آدميان به دور خانه كعبه است، و چون رتبه بيشتر مردم از طواف آن خانه پايين تر است به آنها دستور داده شده به قدر امكان به فرشتگان تشبّه جويند و اين خانه را زيارت كنند و وعده داده اند كه هر كس به قومى تشبّه جويد از آنها بشمار خواهد آمد، و كسى كه مى تواند آن طواف را به جا آورد همان است كه در باره او گفته اند: كعبه به زيارت او مى رود و به گرد او طواف مى كند چنان كه برخى از اهل مكاشفه آن حالت را نسبت به بعضى از اولياى خدا مشاهده كرده اند.

١٤- استلام حجر الاسود
بايد در آن هنگام معتقد شوى كه با خداوند بيعت مى كنى تا او را فرمانبردار باشى از اين رو بر آن باش كه به اين بيعت وفا كنى، چه كسى كه در بيعت غدر كند سزاوار خشم خداوند است. ابن عبّاس از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه

فرموده است: «حجر الاسود دست خدا در زمين است خداوند با خلقش به وسيله آن مصافحه مى كند همچنان كه يكى از شما با ديگرى مصافحه مى كند.»

١٥- چنگ زدن به پرده كعبه و چسبيدن به ملتزم
بايد نيّت تو در اين امر تقرّب جستن به خداوند و محبّت و اشتياق به خانه و پروردگار خانه باشد و غرض از تماس كسب تبرّك و اميد به اين باشد كه هر جزئى از بدنت با خانه تماس يافته از آتش مصون ماند، و قصد تو از چنگ زدن به پرده كعبه الحاح در طلب آمرزش و درخواست امان باشد مانند گنهكارى كه به دامن كريمى كه نسبت به او مرتكب تقصير شده چنگ زند و زارى كند كه از او بگذرد و نشان دهد كه جز او پناهى ندارد و جز عفو و كرمش ملجئى براى او نيست، و اين كه دامن او را رها نمى كند، مگر آن كه گذشته وى را عفو كند و نيز در آينده به او امن و امان مرحمت فرمايد.

١٦- سعى ميان صفا و مروه
در محوّطه خانه كعبه شبيه آمد و شد پياپى بندگان به دربار پادشاهان است تا اخلاص خود را در خدمت اظهار كند، باشد كه مورد عنايت و مرحمت قرار گيرد، چه او مانند كسى است كه بر پادشاه وارد و سپس از نزد او خارج شده در حالى كه نمى داند پادشاه در باره اش چه فرمانى صادر خواهد كرد. آيا مورد قبول سلطان قرار خواهد گرفت يا رانده و مردود خواهد شد. از اين رو پيوسته به درگاه پادشاه رفت و آمد مى كند و اميدوار است كه اگر در نوبت نخست مورد ترحّم قرار نگرفته در نوبت دوّم مشمول رحمت قرار گيرد. بايد هنگامى كه سعى ميان صفا و مروه را انجام مى دهد از بالا و پائين آمدن دو كفّه ترازوى اعمال در عرصه قيامت ياد كند، و صفا را كفّه حسنات و مروه را كفّه سيّئات انگارد و به خاطر آورد كه در آن هنگام نظر او بر رجحان و نقصان اين دو كفّه دوخته مى شود و ميان عذاب و آمرزش حيران و مردّد خواهد بود.



۱۴
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

١٧- وقوف در عرفات
در اين جا لازم است از مشاهده ازدحام خلق، و بلند شدن آوازها و اختلاف زبانها و اين كه هر فرقه اى در اداى مناسك و آمد و شد به مشاعر از ائمّه خود پيروى و به طريقه آنها رفتار مى كند، صحراى محشر و اجتماع امّتها را با پيامبران و امامان خويش به خاطر آورى و اين كه هر امّتى به پيامبر خود اقتدا و به شفاعت او چشم اميد دارد و در آن يگانه عرصه پهناور متحيّر است كه شفاعت در مورد او ردّ يا پذيرفته خواهد شد و چون اين را به يادآورى زارى و تضرّع به خداوند را ملازم دل خود كن تا در زمره رستگاران و مرحومان محشور شوى، و به اجابت دعاهاى خويش اميدوار باش چه موقف بسيار شريف است و رحمتى كه از سوى خداوند متعال به همه خلايق مى رسد به واسطه دلهاى عزيز كسانى است كه اوتاد زمين مى باشند، و اين موقف هيچگاه از ابدال و اوتاد و طبقات صالحان و صاحبدلان خالى نيست. از اين رو هنگامى كه مقصد مردم يكى شود و از ته دل به زارى و تضرّع پردازند و دستها را به سوى خدا بلند كنند و گردنها به طرف او كشيده شده و چشمها به آسمان دوخته شود و همه يكدل و يك زبان از خداوند درخواست رحمت كنند گمان مبر كه آنها را نوميد كند و سعى آنها را ضايع گرداند، و رحمت خداوند شامل كسانى غير از آنها شود از اين رو گفته اند: از بزرگترين گناهان اين است كه كسى در عرفات حاضر شود و گمان كند كه خداوند او را مورد آمرزش قرار نداده است. بى شكّ اشتراك مساعى و اعتماد بر مجاورت ابدال و اوتاد كه از شهرهاى مختلف در آن جا گرد مى آيند رمز حجّ و مقصود غايى آن است. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «حجّ عرفه است و براى جلب رحمت خداوند هيچ طريقى مانند اشتراك مساعى و هميارى دلها در يك زمان و در يك مكان نيست.»
مى گويم: امّا در مورد وقوف در مشعر بايد بدانى كه مولايت پس از آن كه از تو رو
گردانيده و تو را از درگاهش رانده و طرد كرده رو به سويت فرموده و به تو اجازه داده كه وارد حرم او شوى، زيرا مشعر الحرام جزئى از حرم است و عرفه خارج از آن است.
بنابر اين در آستانه رحمت الهى قرار گرفته اى و نسيم رأفت او بر تو وزيده و با اجازه دخول در حرم، سلطان وجود خلعت قبول بر تو پوشانيده است. و اين كه غزّالى وقوف به مشعر را ذكر نكرده به سبب اين است كه عامّه آن را واجب نمى دانند و خداوند آنان را از اين ركن عظيم محروم فرموده است.
غزّالى مى گويد:

١٨- رمى جمرات
بايد قصد تو در اين عمل، اطاعت امر الهى و اظهار رقيّت و بندگى و صرف امتثال باشد بى آن كه عقل و نفس در آن دخالت و تصرّفى كند و نيز به منظور تشبّه جستن به ابراهيم (عليه السلام) باشد، چه شيطان در اين محلّ به نزد او آمد تا در حجّ او شبهه اى پديد آورد يا با ارتكاب گناهى او را دچار فتنه اى سازد و خداوند به ابراهيم (عليه السلام) دستور داد كه با انداختن سنگ او را دور و از خود مأيوس گرداند. اينك اگر از دلت بگذرد كه ابراهيم (عليه السلام) به شيطان سنگ انداخت و او را از پيش خود دور ساخت براى اين بود كه شيطان بر او وارد شده بود و ابراهيم (عليه السلام) او را ديد، ليكن شيطان نزد من نيامده و من او را نديده ام ديگر سنگ انداختن چه معنا دارد. بايد بدانى كه اين خيال از شيطان است و او آن را در دل تو انداخته تا اراده ات را در رمى جمرات سست گرداند و به دلت اندازد كه اين كارى بيهوده و شبيه بازى كودكان است كه نبايد به آن مشغول شوى ليكن تو بايد با جديّت و كوشش در رمى او را از پيش خود برانى و دماغش را به خاك بمالى و بدانى كه تو در ظاهر سنگ به سوى عقبه مى اندازى امّا در واقع سنگ را بر چهره شيطان مى زنى و پشت او را مى شكنى، زيرا خوارى و مقهوريّت شيطان جز با تعظيم و امتثال امر الهى و به مجرّد فرمان او بى آن كه عقل و نفس در آن دخالتى كنند حاصل نمى شود.

١٩- كشتن قربانى
بدان كه آن مايه تقرّب به حقّ تعالى از راه امتثال امر اوست، و بايد قربانى را كامل به جا آورى و اميد داشته باشى كه حقّ تعالى در برابر هر جزئى از آن
جزئى از وجود تو را از آتش دوزخ آزاد مى گرداند به همين گونه وعده داده اند و هر قدر قربانى بزرگتر و اجزاى آن كاملتر باشد رهايى اجزاى بدنت از آتش بيشتر و كاملتر خواهد بود.

٢٠- زيارت مدينه
هنگامى كه چشمت به ديوارهاى مدينه افتاد به خاطر آور اين شهرى است كه خداوند آن را براى پيامبرش برگزيد و هجرتش را از مكّه به اين شهر قرار داد، و اين جايى است كه رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) احكام پروردگارش را در آن تشريع كرد و سنّتهاى خويش را برقرار فرمود، و در آن با دشمنان خدا به نبرد پرداخت و دين خدا را در آن آشكار ساخت تا آنگاه كه خداوند روح مقدّسش را قبض فرمود، و تربت او را در اين شهر قرار داد. سپس جاى قدمهاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را كه در آن رفت و آمد مى كرده است در نفس خويش تصوّر كن زيرا بر هيچ جاى پايى از زمين مدينه گام نمى نهى مگر اين كه آن جاى پاى مقدس آن حضرت است. بنابر اين در زمين آن جا جز با آرامش و بيم قدم مگذار، و به ياد آور كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در كوچه هاى اين شهر رفت و آمد مى كرد و خشوع و وقار او را در راه رفتن به خاطر آور و آنچه را خداوند از كمال معرفت خود در دل وى به وديعت نهاده و آوازه اش را بلند گردانيده و نام او را قرين نام خويش كرده و اعمال كسى را كه هتك حرمت آن حضرت كند هر چند به بلند كردن صداى خود بر صداى او باشد بى ثمر شمرده از نظر بگذران. سپس نعمتى را كه خداوند به كسانى ارزانى داشت كه به مصاحبت او مشرّف و به مشاهده و استماع گفتار او نايل شدند به يادآور، و از اين كه به همنشينى با او و اصحابش توفيق نيافته اى بسيار اندوهگين باش و بينديش كه تو در دنيا از ديدن او محروم بوده و از ديدن او در آخرت در خطر شكّ و ترديدى و بسا كه او را در آن جهان نيز نبينى مگر با حسرت و اندوه از اين كه اعمال بد تو ميان قبول او و تو حايل شده باشد چنان كه فرموده است: «گروههايى نزد من آورده مى شوند كه مى گويند: يا محمّد يا محمّد من مى گويم: پروردگارا! اينها ياران منند پاسخ مى رسد: تو نمى دانى اينها پس از تو چه كرده اند، پس مى گويم: دورو هلاك باشند.»
مى گويم: معناى اين حديث و مقصود از اصحاب و كارهايى كه كرده اند بر اهل معرفت و صاحبان خرد پوشيده نيست، و روشن است كه اصحاب به همه امّت گفته نمى شود.
غزّالى مى گويد: اگر حرمت شريعت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را هر چند در دقيقه اى از دقايق ترك كنى نبايد ايمن باشى از اين كه انحراف تو از راه ميان تو و او حايل شود با اين حال اميدوار باش كه خداوند ميان تو و او مانعى قرار ندهد چه خداوند ايمان را روزى تو ساخته و تو را از وطنت براى زيارت او برانگيخته بى آن كه قصد تجارت و يا جلب منفعت دنيوى داشته باشى بلكه به محض محبّت خود نسبت به او و اشتياقى كه به ديدن آثار و مشاهده در و ديوار روضه اش داشته اى نفس تو اين سفر را به جبران عدم توفيق تو در زيارت شخص آن حضرت تجويز كرده است. از اين رو چقدر سزاوار است كه خدا به ديده رحمت به تو بنگرد.
چون به مسجد النّبىّ رسيدى به يادآور كه واجبات الهى نخست در همين محلّ اقامه شده و بهترين خلق خدا چه در حيات و چه در ممات در همين جا گرد آمده بودند بنابر اين بسيار اميدوار باش كه با دخول به اين مكان خداوند تو را مورد ترحّم قرار دهد لذا با خشوع و تعظيم به مسجد وارد شو، و چقدر براى اين محلّ سزاوار است كه خواهان خشوع از هر دل مؤمنى باشد.

٢١- زيارت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
چنان كه پيش از اين ذكر كرديم بايد در پيش روى آن حضرت بايستى و او را به همان گونه كه در حال حيات بايد زيارت كرد زيارت كنى، و به قبر او نزديك مشو، مگر به مقدارى كه اگر در حال حيات مى بود مى توانستى به او نزديك شوى، و بدان كه او حضور و ايستادن و زيارت تو را مى داند، و سلام و صلوات تو به او مى رسد. در خيال خود رخسار كريم او را در حالى كه در لحد مقابل تو قرار دارد تصوّر كن و پايگاه رفيع او را به خاطر آور، از آن حضرت روايت شده كه: «خداوند متعال فرشته اى را به قبر او گماشته تا سلام هر كسى از امّتش را كه به او سلام كند به وى برساند.»
اين روايت در مورد كسى است كه در كنار روضه او حضور نيافته، پس چگونه است حال كسى كه به شوق لقاى او از وطن بيرون آمده و بيابانها را در نورديده تا به جبران آن كه نتوانسته رخسار كريم آن حضرت را زيارت كند به مشاهده روضه منوّر او بسنده كند! پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس يك بار بر من درود فرستد خدا ده بار به او درود مى فرستد.» اين پاداش كسى است كه به زبان بر او صلوات فرستد، و در اين صورت پاداش كسى كه با بدن خود به زيارت او شتافته چه خواهد بود و سپس نزديك منبر بيا و چنين پندار كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر بالاى منبر رفته و طلعت شريف او را در دلت تصوّر كن كه در حالى كه بر روى منبر ايستاده و مهاجران و انصار چشمان خود را به او دوخته اند با خطبه خويش آنان را به فرمانبردارى از خداوند تشويق مى كند، و تو در اين هنگام از خداوند بخواه كه در قيامت ميان تو و او جدايى نيندازد. اينها كه گفته شد وظيفه دل در اعمال حجّ است.
حجّ گزار چون از همه اينها فراغت يابد بايد غم و اندوه و ترس قلب او را فرا گيرد زيرا او نمى داند كه حجّش قبول شده و در زمره دوستان قرار گرفته يا حجّ او مردود گرديده و به طرد شدگان ملحق شده است و بايد اين را از دل و اعمال خود درك كند، چه اگر ببيند دلش از سراى غرور نفرت دارد و با حضرت حقّ انس مى گيرد، و اعمال او با شرع هماهنگ است بايد به قبولى حجّ خويش مطمئن شود، زيرا خداوند متعال اعمال كسى را كه مورد محبّت اوست قبول مى كند، و او هر كس را دوست بدارد متولّى حالش مى شود و آثار محبّت خود را به او ظاهر مى سازد، و قدرت دشمن خود ابليس را از او باز مى دارد و ظهور اين احوال بر حجّ گزار نشاط قبولى حجّ اوست، و اگر وضع بر خلاف اين باشد بهره او از حجّ جز رنج و تعب چيز ديگرى نبوده است، و از اين حالت به خدا پناه مى بريم.

فصل: اسرار و دقايق حجّ طبق آنچه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است
مى گويم: ما اين گفتار را با آنچه از مولاى ما امام صادق (عليه السلام) در اسرار حجّ و دقايق آن وارد شده براى كسب تبرّك به كلام آن حضرت و حسن ختام به پايان مى بريم.
در مصباح الشريعه از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: «هر گاه خواستى حجّ به جا آورى دلت را براى توجّه به خداوند از هر مشغوليّت و هر گونه حجاب تهى ساز، و تمامى امور خويش را به خداوند واگذار، و در همه حركات و سكناتى كه از توبه ظهور مى رسد به خدا توكّل كن و تسليم قضا و قدر و فرمان او باش و دنيا و آسايش و مردم را واگذار و حقوقى را كه از جهت مخلوقان بر ذمّه تو است ادا كن، و بر زاد و راحله و ياران و نيرو و جوانى و مال خود تكيه مكن، زيرا بسا اينها دشمن و مايه وبال تو شوند چه كسى كه طالب خشنودى خداست و بر غير او تكيه مى كند خداوند آن غير را وبال و دشمن او قرار مى دهد تا بداند او و هيچ كس ديگر را جز به حفظ و توفيق او نيرو و چاره اى نيست، بنابر اين به گونه اى آماده اين سفر باش كه گويا از آن باز نمى گردى و مصاحبت خود را با همراهان نيكو كن و پيوسته اوقات فرايض الهى و سنّتهاى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و آنچه را از ادب و بردبارى و شكيبايى و شكر و مهربانى و بخشش و دهش توشه بر تو واجب مى شود مراعات كن. سپس از گناهان خويش با آب خالص توبه غسل كن، و جامه صدق و صفا و خضوع بر تن كن، و از هر چيزى كه تو را از ذكر خدا باز دارد و از طاعت او محجوب سازد محرم شو، و تلبيه بگو تلبيه اى كه معنايش اجابت صادقانه و بى شايبه و پاكيزه براى خداوند متعال در پاسخ نداى او باشد و اين در حالى صورت گيرد كه بر عروة الوثقاى او چنگ زنى، و با قلب خويش به همراه فرشتگان بر گرد عرش طواف كن همچنان كه با نفس خويش به همراه مسلمانان پيرامون كعبه طواف مى كنى، و از هوسهاى خود هروله كن، و از نيرو و توان خويش بيزارى جو، و با رفتن به سوى منا از غفلتها و لغزشهاى خود بيرون شو، و چيزى را كه براى تو روا نيست و شايستگى آن راندارى آرزو مكن.
در عرفات به خطاهاى خويش اعتراف كن، و ميثاق خود را با خداوند و وحدانيّت او تازه كن و به او تقرّب بجوى، و با وقوف به مزدلفه تقوا پيشه كن، و با بالا رفتن بر كوه با روح خود به سوى ملاء اعلا پرواز كن و به هنگام قربانى گردن هوس و طمع را بزن در موقع رمى جمرات شهوتها و پستيها و زشتيها را دور بيفكن، و با ستردن مو عيبهاى ظاهرى و باطنى را از خود دور كن، و با دخول به حرم در حريم امن الهى و در كنف حفظ و حمايت او از پيروى هواى نفس وارد شو، و با طواف خانه كعبه تعظيم و احترام صاحب خانه و معرفت جلال و قدرت او را تحقّق ده حجر الاسود را با رضا به قسمت او و خضوع در برابر عزّت او لمس كن و ببوس و با طواف وداع با آنچه غير خداست توديع كن، و با وقوف بر كوه صفا روح و باطنت را براى روزى كه او را ديدار مى كنى صاف و پاك كن و با وقوف در مروه صفاتت را پاكيزه ساز و خود را در معرض ديد خداوند بدان، و بر شرط حجّ خود و بر پيمانى كه با خدا بسته اى و آن را تا رستاخيز بر خويشتن واجب دانسته اى استقامت كن و بدان خداوند بدين سبب حجّ را واجب كرده و تنها آن را از ميان همه عبادات به خود انتساب داده و فرموده است: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ من اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) احكام و مناسك آن را تشريع فرموده تا بدين وسيله از او درخواست كمك و استعانت شود، و به مرگ و قبر و بعث و قيامت اشاره اى باشد و مشاهده مناسك حجّ از آغاز تا پايان براى خردمندان و صاحبدلان بيان فضيلت مسابقه اى است كه ميان اهل بهشت و اهل دوزخ داير است.» در اين جا گفتار آن حضرت (عليه السلام) و نيز كتاب اسرار حجّ و مسائل مهمّ آن از كتاب المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء به پايان مى رسد و پس از اين كتاب آداب تلاوت قرآن آغاز مى شود.
و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّى الله على محمّد و آله.

كتاب آداب تلاوت قرآن
و اين كتاب هشتم از بخش عبادات المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء است بسم الله الرّحمن الرّحيم سپاس ويژه خداوندى است كه با فرستادن پيامبرش و نازل كردن كتابش بر بندگانش منّت نهاده است كتابى كه باطل از هيچ سو بدان راه ندارد و بر انديشمندان و صاحبنظران امكان مى دهد كه از داستانها و اخبارى كه در آن است پند گيرند، و با بيان احكام و جدا كردن حلال از حرام چگونگى سلوك در راه درست و صراط مستقيم در آن روشن شده است. آرى قرآن فروغ و روشنى است با تمسّك به آن است كه از غرور و فريب رهايى حاصل مى شود و دلها شفا مى يابد. هر گردنكشى با آن مخالفت كند خداوند پشتش را مى شكند، و هر كس دانش را از غير آن طلب كند خداوند گمراهش مى گرداند. قرآن ريسمان محكم پروردگار و فروغ تابناك او، و دستاويز مطمئن و دژ استوار اوست، اقيانوسى است كه بر اندك و بسيار و خرد و كلان احاطه دارد شگفتيهاى آن پايان نمى پذيرد و لطايف و غرايب آن به آخر نمى رسد فوايد آن در نزد اهل فهم محدود نمى شود. و كثرت تلاوت خوانندگان از تازگى و حلاوت آن نمى كاهد. كتابى است كه پيشينيان و آيندگان را راهنمايى كرده و چون جنّيان آن را شنيدند بى درنگ به انذار قوم خود شتافتند و گفتند: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا به.
هر كس به آن ايمان آورد توفيق يافته، و كسى كه بر طبق آن سخن گويد راست گفته، و آن كه بدان تمسّك جويد هدايت پيدا كرده، و كسى كه به آن عمل كند رستگار شده است. خداوند متعال فرموده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و از اسباب حفظ آن در دلها و بقاى آن در مصحفها مداومت در تلاوت و آموختن و درس دادن آن است با رعايت آداب و شرايط و اعمال ظاهرى و باطنى آن، و اينها را ناگزير بايد به تفصيل بيان داشت. از اين رو اين مطالب در چهار باب به شرح زير ذكر مى شود.
باب اوّل: در فضيلت قرآن و قاريان.
باب دوّم: در آداب ظاهرى تلاوت.
باب سوّم: در اعمال باطنى تلاوت.
باب چهارم: در فهم قرآن و تفسير آن به رأى و جز آن.

باب اوّل در فضيلت قرآن و قاريان و نكوهش مقصّران در تلاوت آن

فضيلت قرآن
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس قرآن بخواند و چنين پندارد به كسى چيزى بهتر از اين داده شده آنچه را خداوند بزرگ داشته كوچك شمرده است.»
و نيز فرموده است: «در روز قيامت هيچ شفاعت كننده اى نه پيامبر و نه فرشته و نه غير آن برتر از قرآن نيست.»
و نيز: «اگر قرآن در پوستى باشد آتش آن را نمى سوزاند.»
و نيز: «برترين عبادت امّتم خواندن قرآن است.»
و نيز: «خداوند «طه» و «يس» را هزار سال پيش از آفرينش خلايق قرائت فرمود، چون فرشتگان قرآن را شنيدند گفتند: خوشا به حال مردمى كه اين كتاب بر آنها نازل مى شود، و خوشا درونهايى كه آن را ضبط مى كند، و خوشا زبانهايى كه به آن گويا مى شود.»
و نيز: «بهترين شما كسى است كه قرآن را بياموزد و آن را ياد دهد.»
و نيز: خداوند مى فرمايد: «كسى كه خواندن قرآن او را از دعا و درخواست از من باز دارد بهترين پاداش شكرگزاران را به او عطا مى كنم.»
و نيز: «در روز قيامت سه كس بر روى توده اى از مشك سياه قرار دارند، و دچار بيم نمى گردند، و مورد حسابرسى واقع نمى شوند تا آنگاه كه از حساب مردم فراغت حاصل گردد، از جمله آنها كسى است كه قرآن را براى رضاى خداوند مى خواند و گروهى را بدان رهبرى مى كند و آنها از او خشنودند.»
و نيز: «اهل قرآن اهل الله و خوّاص او مى باشند.»
و نيز: «دلها مانند آهن زنگار مى گيرد، عرض كردند: به چه چيز زنگار آنها زدوده مى شود، فرمودند: به خواندن قرآن و يادآورى مرگ.»
و نيز: «خداوند به آواز قرآن خوان بيشتر توجّه دارد تا صاحب كنيزك خنياگر به آواز كنيزك خود.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اهل قرآن در بالاترين درجات آدميان بجز پيامبران و رسولان قرار دارند. بنابر اين حقوق اهل قرآن را تضعيف نكنيد، زيرا در پيشگاه خداوند عزيز جبّار مقامى بلند دارند.»
و نيز كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است»، قرآن را بياموزيد زيرا آن در روز قيامت به صورت جوانى زيبا و رنگ پريده نزد خواننده آن مى آيد و مى گويد: من همان قرآنم كه تو شبها را با من بيدار بسر بردى و روزهاى گرم را تشنه گذراندى و بر خشك كامى شكيبايى كردى، و اشكهاى خود را جارى ساختى، و من به هر جا بازگردى با تو خواهم بود، هر تاجرى امروز به دنبال تجارت خويش است، و من اكنون پشتيبان تو و هر تاجرى نظير تو هستم، اينك مژده باد تو را كه كرامت حق تعالى بزودى به تو مى رسد، فرمود: تاجى مى آورند و بر سرش مى گذارند، و خطّ امان از آتش را به دست راست او، و حكم زندگى جاويد را در بهشت به دست چپ او مى دهند، و دو حلّه به او مى پوشانند، سپس به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، و او هر آيه اى كه مى خواند يك درجه بالا مى رود، و به پدر و مادرش اگر مؤمن باشند دو حلّه مى پوشانند، و پس از آن به آنها مى گويند: اين براى آن است كه قرآن را به او آموختيد.»
و نيز كافى به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«قرآن سبب هدايت از گمراهى، روشنى از كورى و گذشت از لغزش هاست. در ظلمت نور، در گور فروغ، در هلاكت ايمنى، در سرگردانى و نوميدى رشد و صواب، در فتنه ها روشنگر، در دنيا و آخرت پيام و كمال دين شما در آن است هيچ كس از قرآن منحرف نمى شود، مگر آن كه سرازير دوزخ مى گردد.»
و نيز كافى به سند خود از آن حضرت نقل كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اى مردم شما اكنون در دنيا و سراى صلح و سازش به سر مى بريد و در سفر هستيد، و با شتاب شما را مى برند، و شما مى بينيد شب و روز و خورشيد و ماه هر تازه اى را كهنه و هر دورى را نزديك مى كنند و هر وعده اى را بسر مى رسانند. بنابر اين براى گذر از اين راه وسايل لازم را فراهم كنيد. امام (عليه السلام) فرمود: در اين هنگام مقداد بن اسود برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! سراى صلح و سازش چيست؟ فرمود: خانه اى كه رساننده (به گور) و جدا كننده (از علايق دنيا) است. پس هنگامى كه فتنه ها چون شب تار شما را فرا گرفت به قرآن پناه بريد چه آن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته است و گزارشگرى است كه گفتارش گواهى شده است، هر كس آن را پيشواى خود قرار دهد او را به بهشت رهبرى مى كند و هر كه آن را در پشت سرش اندازد وى را به دوزخ مى كشاند. قرآن راهنمايى است كه به بهترين راهها دلالت مى كند و كتابى است كه در آن تفصيل و بيان و تحصيل است، و آن جدا كننده حقّ از باطل است و شوخى و سرسرى نيست، براى آن ظاهر و باطنى است ظاهرش حكم و فرمان است و باطنش علم و دانش ظاهرش زيبا و شگفت انگيز و باطنش ژرف و عميق، باطن او را باطنى است و اين باطن را نيز باطنى ديگر شگفتيهايش به شماره در نمى آيد، و عجايبش كهنه نمى گردد در آن چراغهاى هدايت و نشانه هاى حكمت است و براى كسى كه صفات را بشناسد دليل معرفت است، پس بايد شخص تيزبين به دقّت نظر كند، و نظر و انديشه اش را تا درك صفت ادامه دهد
تا آن كه را به هلاكت افتاده نجات بخشد، و كسى را كه از هر سو گرفتار گرديده رهايى دهد، زيرا انديشيدن حيات دل بيناست همان گونه كه جوياى نور در تاريكيها راه را به وسيله نور مى پيمايد، بر شما باد كه خود را نيكو برهانيد و كم انتظار بريد.»
و نيز به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «من نخستين كسى هستم كه در روز قيامت با كتاب خدا و خاندانم بر خداوند عزيز جبّار وارد مى شوم و پس از آن امّتم، سپس از آنها مى پرسم كه با كتاب خدا و خاندانم چه كرديد؟» و حديث ثقلين كه مورد اتّفاق شيعه و سنّى مى باشد مشهور است، حديث مذكور پيش از اين با الفاظ مختلف در كتاب قواعد عقايد ذكر شده است.
و نيز به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«همانا سزاوارترين مردمان به ترس از خدا در نهان و عيان كسى است كه نگهدار قرآن است. و شايسته ترين مردم در آشكار و نهان به نماز خواندن و روزه گرفتن كسى است كه نگهدار قرآن است، سپس به آواز بلند فرمود: اى دارنده قرآن به وسيله آن فروتنى پيشه كن تا خدا تو را بلند مرتبه گرداند. و با آن تكبّر و برترى جويى مكن تا تو را خوار و زبون سازد، اى نگهدار قرآن خود را براى خدا بدان بياراى تا خدايت بدان بيارايد. و خود را براى مردم به آن آرايش مده تا خدا تو را زشت و رسوا گرداند. كسى كه قرآن را از آغاز تا انجام (با تدبّر و فهم) ختم كند مانند اين است كه نبوّت را در دل خود جاى داده، ليكن به او وحى نمى رسد و آن كه قرآن را گرد آورد شايسته اوست كه هر كس نسبت به او نادانى و ستم كند او در باره اش ستم و نادانى نكند، و در برابر كسى كه بر او خشم گيرد خشمگين نگردد، و به كسى كه به او تندى كند تند نشود. بلكه براى حرمت قرآن و بزرگداشت آن عفو كند و چشم پوشد و بيامرزد و شكيبايى ورزد. و هر كس قرآن بدوداده شود و گمان كند به كسى بهتر از آنچه به او داده شده است چيزى داده اند بى شكّ آنچه را خداوند بزرگ داشته حقير شمرده و آنچه را خداوند حقير شمرده بزرگ دانسته است.»
و نيز به سند خود از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر گاه كسى در يك شب ده آيه از قرآن بخواند از جمله غافلان نوشته نمى شود. و اگر پنجاه آيه تلاوت كند در زمره ذاكران ثبت مى گردد. و اگر صد آيه بخواند از قانتان (پارسايان)، و اگر دويست آيه قرائت كند از خاشعان، و هر گاه سيصد آيه تلاوت كند از فايزان (رستگاران). و اگر پانصد آيه بخواند از مجتهدان نوشته مى شود، و اگر هزار آيه بخواند ثواب كسى براى او ثبت مى گردد كه يك قنطار از طلا انفاق كرده باشد. و قنطار معادل پانزده هزار مثقال طلا و هر مثقال بيست و چهار قيراط است، كوچك ترين آنها به قدر كوه احد و بزرگ ترين آنها به اندازه ميان زمين و آسمان است.»
و نيز به سند خود از سعد اسكاف نقل كرده كه گفته است، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:
«به من به جاى تورات سوره هاى طوال (طولانى) و به جاى انجيل سوره هاى صد آيه اى: و به جاى زبور سوره هاى مثانى داده شده و با سوره هاى مفصّل (كوتاه) كه شصت و هشت سوره است به آنها برترى داده شده ام و اين قرآن بر ديگر كتابها و تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود نگهبان و گواه است.»
در نهج البلاغه ضمن سخنان امير مؤمنان (عليه السلام) آمده است: «... سپس قرآن را بر او (پيامبر) فرستاده و آن نورى است كه قنديلهايش خاموش نمى شود چراغى است كه شعله آن فرو نمى نشيند دريايى است كه قعر آن نمايان نمى گردد راهى است كه پيمودن آن گمراهى ندارد شعاع تابانى است كه روشنى آن به تاريكى نمى گرايد فرقانى است كه دلايلش سست نمى شود كاخى است كه پايه هايش ويران نمى گردد داروى شفابخشى است كه با آن بيمار را بيم درد نيست شرافتى است كه ياران آن شكست نمى خورند حقّى است كه مددكاران آن مغلوب نمى شوند. از اين رو قرآن كان ايمان و مركز آن، سرچشمه دانشها و درياهاى آن، بستانهاى عدالت و آبگيرهاى آن، پايه هاى اسلام و زيربناى آن و نشيبهاى حقّ و فرازهاى آن است. دريايى است كه آب برندگان آن را خالى نمى كنند چشمه هايى است كه آبكشها آب آن را كم نمى گردانند آبشخورهايى است كه واردان از آن نمى كاهند منزلگاههايى است كه مسافران راه آن را گم نمى كنند نشانه هايى است كه رهنوردان از ديدن آنها ناتوان نيستند و بلنديهايى است كه قصد كنند كان از آن عبور نتوانند كرد. خداوند آن را مايه رفع تشنگى دانشمندان، و بهار دلهاى فقيهان و انديشمندان، و مقصد راههاى نيكان و دارويى قرار داد كه پس از آن دردى نيست، و نورى كه پس از آن ظلمتى نيست. ريسمانى است كه دستاويز آن محكم است دژى است كه قلّه آن بلند است. براى كسى كه آن را دوست بدارد عزّت، و براى كسى كه به آن درآيد صلح و سلامت، و براى كسى كه از آن پيروى كند هدايت، و براى كسى كه خود را بدان منتسب كند معذرت است، برهان است براى كسى كه با آن سخن گويد، و گواه است براى كسى كه به وسيله آن با دشمن مجادله كند، و پيروزى است براى كسى كه به آن استدلال كند نگهدارنده كسى است كه به آن عمل كند مركب رهوار كسى است كه آن را به كار گيرد نشانه است براى كسى كه نشانه جويد و پيگيرى كند سپر براى كسى است كه بدان مجهّز شود، دانش است براى كسى كه فرا گيرد خبر است براى كسى كه نقل كند، و حكم است براى كسى كه داورى كند.»
در كافى به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «در وصيّت امير مؤمنان (عليه السلام) به اصحابش آمده است: «بدانيد قرآن در روز هدايت و در شب تاريك روشنى است و اين بر حسب تلاش و نياز است.»
و نيز به سند خود از زهرى نقل كرده كه گفته است: «از علىّ بن الحسين (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «آيه هاى قرآن گنجينه هاى علمند. هر زمان گنجينه اى را بگشايى شايسته است به آنچه در آن است نظر كنى و بينديشى.»
و نيز به همين سند روايت كرده كه گفته است: «علىّ بن الحسين (عليه السلام) فرمود: «اگر همه آنهايى كه ميان مشرق و مغربند بميرند چون قرآن با من است دچار وحشت نمى شوم.» و نيز آن حضرت هنگامى كه ملك يوم الدّين را قرائت مى فرمود آن قدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود بميرد.
و نيز به همين سند نقل كرده كه به علىّ بن الحسين (عليه السلام) عرض كردم: كدام يك از اعمال افضل است؟ فرمود: «حالّ مرتحل» عرض كردم: حالّ مرتحل چيست؟ فرمود:
«گشودن قرآن و ختم آن، هر زمان قرآن را شروع كند آن را به پايان برساند.»
و نيز به سند خود از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «قرآن در روز قيامت با نيكوترين چهره وارد مى شود و از برابر مسلمانان عبور مى كند، آنان مى گويند: اين مردى از ماست، و پس از آن از مقابل پيامبران مى گذرد آنان نيز مى گويند:
او از ماست. سپس از برابر فرشتگان مقرّب عبور مى كند، آنان مى گويند: او از ماست، تا اين كه بر پروردگار متعال وارد مى شود، و مى گويد: پروردگارا! فلان فرزند فلان روزهاى گرم دنيا را با تشنگى بسر برده و شبهايش را به بيدارى گذرانده، و فلان فرزند فلان تشنگى روزهاى گرم دنيا را نديده و شبهايش را بيدار بسر نبرده است.
خداوند متعال مى فرمايد: آنها را وارد بهشت كن و در منازل خود جاى ده. پس او بر مى خيزد و آنها به دنبال او حركت مى كنند. در اين هنگام به مؤمن مى گويد: بخوان و بالا برو». امام (عليه السلام) فرمود: «مؤمن مى خواند و بالا مى رود تا آنگاه كه به درجه اى كه براى او تعيين شده برسد و در آن فرود مى آيد.»
و نيز كافى به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل كرده كه فرموده است: «دفترها در روز قيامت سه دفتر است: دفترى كه نعمتها در آن ثبت شده، ديگرى ديوان حسنات، و سوّمى ديوان سيّئات است. دفتر نعمتها را با دفتر حسنات برابر مى كنند، نعمتها همه حسنات را فرا مى گيرد و در خود محو مى كند و تنها دفتر سيّئات باقى مى ماند. سپس انسان مؤمن به حساب فرا خوانده مى شود. در اين موقع قرآن با بهترين چهره اى پيش مى رود و مى گويد: پروردگارا من قرآنم و اين بنده مؤمن تو است. او براى تلاوت من پيوسته به خود رنج مى داد، و شبهايش را با نيكو و هموار خواندن من طولانى مى كرد و چون نماز شب مى خواند اشكهايش سرازير مى شد، پس همان گونه كه مرا خشنود كرده او را خشنود فرما، امام (عليه السلام) فرمود: «خداوند عزيز جبّار مى فرمايد: اى بنده من دست راستت را بگشاى و خداوند آن را از رضوان خود و دست چپش را از رحمت خود پر مى كند. سپس به او گفته مى شود: اين بهشت براى تو مباح است. قرآن تلاوت كن و بالا برو، او هر آيه اى كه مى خواند يك درجه بالا مى رود.»
و نيز به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: «حافظ قرآن اگر به آن عمل كند با سفيران گرامى پاك خداوند قرين خواهد شد.»
و نيز به سند خود از آن حضرت نقل كرده كه فرموده است: «خداوند عزيز جبّار كتابش را بر شما فرو فرستاد، و آن راستگو و نيكخواه است، اخبار شما، اخبار پيشينيان شما، اخبار آيندگان شما و اخبار آسمان و زمين در آن است، و اگر كسى بر شما وارد شود و شما را به اينها خبر دهد در شگفت خواهيد شد.»
و نيز به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: «شايسته است مؤمن نميرد، مگر آنگاه كه قرآن را فرا گيرد و يا مشغول فرا گرفتن آن باشد.»
و نيز به سند خود از آن حضرت نقل كرده كه فرموده است: «آن كه براى آموختن قرآن مى كوشد و با كمى حافظه در حفظ آن خود را به رنج مى افكند دو پاداش دارد.»
و نيز به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: «كسى كه سوره اى از قرآن را فراموش كند آن سوره با چهره اى زيبا و درجه اى والا در بهشت ظاهر مى شود.
وى به او مى گويد: تو كيستى؟ چقدر زيبايى! كاش براى من مى بودى سوره مى گويد: آيا مرا نمى شناسى؟ من فلان سوره هستم و اگر مرا فراموش نكرده بودى تو را به همين درجه مى رساندم.»
و نيز به سند خود از آن حضرت نقل كرده كه فرموده است: «كسى كه قرآن بخواند غنىّ و توانگر مى شود. و پس از آن نيازى براى وى نيست و اگر قرآن بى نيازش نكند هيچ چيز او را بى نياز نخواهد كرد.»
و نيز به سند خود از حفص بن غياث روايت كرده كه گفته است: شنيدم موسى بن جعفر (عليه السلام) به مردى مى فرمود: «آيا دوست مى دارى در دنيا باقى بمانى؟» عرض كرد:
آرى فرمود: «براى چه؟» عرض كرد: براى خواندن قل هو الله أحد امام (عليه السلام) پاسخى به او نداد، و پس از ساعتى به من فرمود: «اى حفص! هر كس از دوستان و پيروان ما بميرد و قرآن را نياموخته باشد در گورش قرآن به او آموخته مى شود تا خداوند درجه او را بالا
برد، زيرا درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است، به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، پس مى خواند و بالا مى رود.» سپس حفص گفت: من كسى را نديدم كه از موسى بن جعفر (عليه السلام) نسبت به خويش بيمناك تر و در ميان مردم از او اميدوارتر باشد. تلاوت قرآنش حزن انگيز بود، و هنگامى كه قرآن مى خواند گويى انسانى مخاطب اوست.»

۱۵
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

در نكوهش تلاوت غافلان
مى گويم: كافى به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «قرآن را با آهنگ و آواز عرب بخوانيد و از لحن فاسقان و گنهكاران دورى كنيد، زيرا پس از من مردمانى بيايند كه هنگام خواندن قرآن آواز خود را در گلو بچرخانند مانند آوازه خوانان و نوحه سرايان و راهبان كه صدايشان از گلوگاهشان تجاوز نمى كند، دلهاى آنها و دل كسانى كه از كار آنها خوششان آيد وارونه است.»
و نيز به سند خود از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه از آن حضرت در باره قول خداوند متعال: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا پرسيدند، پاسخ دادند: «امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: يعنى آن را خوب ادا كن و آن را مانند شعر با شتاب مخوان و همچون ريگ آن را پراكنده مساز ليكن دلهاى سخت خود را به وسيله آن (از خداوند) بيمناك سازيد، و همّت شما اين نباشد كه سوره را زود به آخر برسانيد.»
و نيز به سند خود از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه فرموده است:
«قرآن خوانان سه دسته اند:
دسته اى تلاوت قرآن را سرمايه خود كرده آن را وسيله گرفتن مستمرّى از پادشاهان و گردنفرازى بر مردم قرار مى دهند و دسته اى قرآن مى خوانند و مانند چوبه تير كه آن را مى تراشند الفاظ آن را از بر كرده حدود و احكام آن را ضايع مى سازند خداوند امثال اين گونه قاريان قرآن را زياد نكند، و دسته اى قرآن را تلاوت مى كنند و آن را داروى دردهاى دل خويش قرار مى دهند، شبها را با آن به بيدارى مى گذرانند، روزها را با آن تشنه بسر مى برند، در مساجد به خواندن آن اقدام مى كنند، و براى آن از بستر آسايش دورى مى گزينند، خداوند عزيز جبّار به خاطر آنها بلاها را دفع و قدرت را از دشمنان سلب و باران را از آسمان نازل مى كند. به خدا سوگند در ميان قرآن خوانان اين گونه قاريان از كبريت احمر ناياب ترند.»
و به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «برخى از مردم قرآن مى خوانند تا بگويند فلانى قارى قرآن است، و بعضى قرآن مى خوانند تا از اين راه دنيا را به چنگ آورند، و در اينها هيچ خيرى نيست، و برخى ديگر قرآن مى خوانند تا در نماز و روز و شب خود از آن بهره مند شوند.»
در اخبار آمده است: «بسا قرآن خوانى كه قرآن او را لعن مى كند.»
غزّالى مى گويد: ... ابن مسعود گفته است: سزاوار است حامل قرآن به شبش كه او بيدار و مردم در خوابند، و به روزش كه مردمان در امر دين كوتاهى مى كنند. و به حزن و اندوهش كه مردم در فرح و شاديند، و به گريه اش در هنگامى كه مردم مى خندند، و به خاموشيش در حالى كه مردم از هر درى سخن مى گويند، و به فروتنى او در زمانى كه مردم كبر مى ورزند ممتاز و شناخته شود. و بايد حامل قرآن فروتن و نرمخو باشد و بدرفتار، مجادله گر، نعره زن و داد و فرياد كن و تندخو نباشد.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بيشتر منافقان اين امّت قاريان قرآنند.»
و نيز فرموده است: «قرآن بخوان مادام كه تو را (از بدى) باز مى دارد. و اگر باز ندارد تو آن را نمى خوانى.»
و نيز فرموده است: «كسى كه حرام قرآن را حلال شمارد به آن ايمان نياورده است.»
يكى از پيشينيان گفته است: بنده اى شروع به تلاوت سوره اى از قرآن مى كند، و تا زمانى كه از آن فارغ شود قرآن برايش طلب رحمت مى كند، و نيز بنده اى خواندن سوره اى را آغاز مى كند و تا آنگاه كه از آن فراغت يابد قرآن به او لعنت مى فرستد. گفته شد: اين چگونه ممكن است؟ پاسخ داد: هر گاه حلال آن را حلال و حرام آن را حرام كند قرآن برايش طلب آمرزش مى كند و گرنه بر او لعنت مى فرستد.
يكى از دانشمندان گفته است: بنده قرآن مى خواند و در همين حال خودش را لعن مى كند و توجّه ندارد كه آيه: أَلا لَعْنَةُ الله عَلَى الظَّالِمِينَ را مى خواند در حالى كه خود او ستمكار است، و آيه: ألا لعنة الله على الكاذبين را مى خواند و او خود از جمله دروغگويان است.
در تورات آمده است: اى بنده من از من شرم نمى كنى؟ چه اگر در راهى كه مى روى نامه اى از دوستت به تو رسد به خاطر آن از راه به كنارى مى روى و مى نشينى و آن را كلمه به كلمه با دقّت مى خوانى تا چيزى از آن ناخوانده و نفهميده نماند، و من كتابم را به سوى تو فرستاده ام بنگر كه در آن چه اندرزهايى را ذكر و تكرار كرده ام تا در ابعاد آن بينديشى با اين حال تو از آن رو گردانيده اى. اى بنده من! آيا من در نزد تو از يكى از دوستانت پست ترم؟ اگر يكى از اين دوستانت در نزد تو بنشيند تمامى صورت خود را متوجّه او مى كنى و با تمام حواسّ به سخنان او گوش مى دهى، و اگر در اين اثنا كسى سخنى بگويد تا تو را از شنيدن گفتار او باز دارد به وى اشاره مى كنى كه خاموش باشد، هان اينك من رو به تو كرده و با تو سخن مى گويم در حالى كه تو با دل خويش از من رو گردانيده اى و مرا از يكى از دوستانت پست تر به حساب آورده اى.

باب دوّم در آداب ظاهرى تلاوت، و آن ده چيز است

١- حالت خواننده قرآن
تلاوت كننده بايد با وضو باشد و به حالت ادب و آرامش ايستاده يا نشسته رو به قبله قرار داشته سرش را به زير انداخته باشد. چهار زانو و متكبّرانه ننشيند و تكيه ندهد، و بايد جلوس او در تنهايى مانند نشستن شاگرد در نزد استادش باشد. بهترين حالات براى قرائت قرآن اين است كه خواندن آن ايستاده در حال نماز و در مسجد باشد و اين افضل اعمال است.
مى گويم: افضل اين است كه قرآن را در خانه بخوانند، چه اين عمل از ريا دورتر است. در كافى از ليث بن ابى سليم بطور مرفوع روايت شده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خانه هايتان را با خواندن قرآن در آنها نورانى كنيد و مانند يهود و نصارا كه نماز را در معابد و كليساهايشان مى خواندند و خانه هايشان را عاطل مى گذاشتند خانه هايتان را گور قرار ندهيد، چه هر گاه در خانه اى زياد تلاوت قرآن شود خير آن بسيار و افراد آن زياد خواهد شد، و آن مانند ستارگان آسمان كه روشنى بخش مردم زمينند اهل آسمانها را روشنى مى بخشد.»
از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «خانه اى كه انسان مسلمان در آن قرآن مى خواند اهل آسمان آن را چنان مى بينند كه اهل دنيا ستاره درخشان را در آسمان مشاهده مى كنند.»
و نيز از آن حضرت روايت شده كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «خانه اى كه در آن قرآن تلاوت و ذكر خدا مى شود بركات آن زياد مى گردد و فرشتگان در آن حاضر وشياطين از آن دور مى شوند، و به اهل آسمانها روشنى مى بخشد همان گونه كه ستارگان به مردم زمين روشنى مى دهند «خانه اى كه در آن قرآن نمى خوانند و در آن ياد خدا نمى شود بركت آن كم مى گردد و فرشتگان از آن دور و شياطين در آن حاضر مى شوند.»
در عدّة الدّاعى از امام رضا (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت از پدران خويش به طور مرفوع از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «براى خانه هايتان بهره اى از قرآن قرار دهيد، زيرا خانه اى كه قرآن در آن خوانده مى شود مايه آسايش اهل آن بوده و خير آن بسيار است و ساكنان آن در توسعه مى باشند، و اگر در آن قرآن خوانده نشود، مايه تنگى و سختى براى اهل آن بوده و خير آن كم و ساكنان آن همواره در نقصان خواهند بود.»
غزّالى مى گويد: اگر قرآن را بى وضو و گاهى كه در بستر بر پهلو خوابيده است بخواند نيز به او ثوابى داده مى شود، ليكن ثواب كمى خواهد بود، خداوند متعال فرموده است: الَّذِينَ يَذْكُرُونَ الله قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ، خداوند همه قرآن خوانان را ستوده، ليكن ايستاده را بر نشسته و نشسته را بر خوابيده مقدّم داشته است.
على (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه ايستاده در حال نماز قرآن بخواند به هر حرفى از آن صد حسنه، و اگر نشسته در حال نماز بخواند به هر حرفى پنجاه حسنه به او داده مى شود. و اگر در غير نماز با وضو بخواند به هر حرفى بيست و پنج حسنه، و اگر بدون وضو بخواند به هر حرفى ده حسنه برايش خواهد بود، و آنچه از قرآن در نماز شب قرائت شود افضل است زيرا بيشتر مايه فراغت دل است.»
ابو ذر غفارى (ره) گفته است: كثرت سجود در روز و طول قيام در شب است.
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هر كس قرآن را ايستاده در نماز بخواند به هر حرفى صد حسنه برايش نوشته مى شود. و كسى كه آن را نشسته در نماز بخواند به هر حرفى پنجاه حسنه، و اگر در غير نماز آن را بخواند به هر حرفى ده حسنه برايش ثبت مى شود.»
از بشر بن غالب اسدى از امام حسين بن على (عليه السلام) روايت كرده است: «كسى كه در نماز شب ايستاده يك آيه از كتاب خدا را بخواند به هر حرفى صد حسنه برايش نوشته مى شود، و اگر در غير نماز آن را قرائت كند به هر حرفى ده حسنه برايش ثبت مى شود، و اگر قرآن را بشنود به هر حرفى حسنه اى برايش مى نويسند، و اگر قرآن را در شب ختم كند فرشتگان تا بامداد برايش طلب رحمت مى كنند و چنانچه در روز آن را ختم كند فرشتگان نگهبان تا شب برايش درخواست رحمت مى كنند، و او را دعاى مستجابى است كه از آنچه ميان آسمان و زمين است برايش بهتر است. راوى مى گويد: عرض كردم: اين ثوابها براى كسى است كه قرآن را خوانده است. كسى كه آن را نخوانده چه ثوابى دارد. فرمود: اى برادر بنى اسد! خداوند بخشنده و بزرگوار و كريم است اگر آنچه را مى داند بخواند خداوند اين ثوابها را به او خواهد داد.»
محمّد بن بشير از علىّ بن الحسين (عليه السلام) روايت كرده و گفته است: اين حديث از ابى عبد الله (عليه السلام) نيز روايت شده. امام (عليه السلام) فرموده است: «هر كس حرفى از قرآن را بى آن كه خودش آن را قرائت كند بشنود خداوند حسنه اى براى او ثبت و گناهى را از او محو مى كند و او را يك درجه بالا مى برد و كسى كه قرآن را با نظر و بى صدا بخواند خداوند به هر حرفى حسنه اى به او مى دهد و گناهى از او محو مى كند و او را يك درجه بالا مى برد. و هر كس يكى از حروف ظاهر قرآن را ياد گيرد خداوند ده حسنه براى اومى نويسد و ده گناه از او محو مى كند و ده درجه او را بالا مى برد، فرمود: من نمى گويم: به هر آيه اى بلكه به هر حرف با، يا تا، يا نظير آنها، و فرمود: هر كس يكى از حروف ظاهر قرآن را نشسته در نماز بخواند خداوند پنجاه حسنه براى او مى نويسد و پنجاه گناه از او محو مى كند و پنجاه درجه او را بالا مى برد. هر كس حرفى از قرآن را ايستاده در نماز بخواند خداوند به هر حرفى صد حسنه برايش مى نويسد و صد گناه از او محو مى كند و صد درجه او را بالا مى برد. هر كس قرآن را به تمامى بخواند براى او دير يا زود دعاى مستجابى است. عرض كردم: فدايت شوم همه آن را ختم كند، فرمود: «آرى همه اش را.»

٢- مقدار خواندن قرآن
مى گويم: من از آنچه غزّالى در اين باره از شيوه اصحاب خود نقل كرده كه در يك شبانه روز يك يا دو يا سه بار قرآن را ختم مى كرده اند صرف نظر مى كنم زيرا اين مبالغه و گزافگويى است و بر خلاف حكم عقل و رواياتى است كه در اين مورد از اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده است. خود او از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه فرموده است: «كسى كه قرآن را در كمتر از سه روز ختم كند آن را نفهميده است.» سپس ذكر كرده كه ختم قرآن يك يا دو بار در هفته مستحبّ است.
در كافى به سند خود از محمّد بن عبد الله آمده كه گفته است: به امام صادق ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم: تمامى قرآن را در يك شب بخوانم؟ فرمود: «خوش ندارم قرآن را در كمتر از يك ماه ختم كنى.»
از علىّ بن ابى حمزه نقل شده كه گفته است: «بر امام صادق (عليه السلام) وارد شدم در اين هنگام ابو بصير به آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم آيا همه قرآن را در ماه رمضان دريك شب بخوانم؟ فرمود: «نه» گفت: در دو شب، فرمود: «نه» عرض كرد: در سه شب فرمود: «آرى» و با دست اشاره كرد و فرمود: «اى ابا محمد رمضان داراى حقّ و حرمتى است كه هيچ يك از ماههاى ديگر شبيه آن نيست، اصحاب پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرآن را در يك ماه يا كمتر ختم مى كردند، قرآن را نبايد با شتاب خواند بلكه بايد آن را هموار و شمرده و با آهنگ خوش قرائت كرد، و چون به آيه اى برسى كه در آن ذكر بهشت شده درنگ كنى و آن را از خداوند بخواهى، و چون به آيه اى گذر كنى كه در آن از دوزخ ياد شده توقف كنى و از آن به خدا پناه برى».
از حسين بن خالد از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه گفته است: به آن حضرت عرض كردم: در چه مدّت قرآن را ختم كنم؟ فرمود: «آن را به پنج يا هفت بخش تقسيم و تلاوت كن. بدان نزد من قرآنى است كه به چهارده جزء تقسيم شده است.»
مى گويم: چنان كه در اين حديث آمده، براى پويندگان راه، عمل سزاوار است، هفته اى يك بار قرآن را ختم كنند و براى آنهايى كه دست اندركار اصلاح قلوب و افكارند و يا به تبليغ و نشر علوم مشغولند طبق دو حديث اوّل ماهى يك بار قرآن را به پايان برسانند و آنهايى كه در معانى قرآن مى انديشند به سبب نيازى كه به غور و تأمل دارند مى توانند به كمتر از اين بسنده و طبق آنچه در احاديث وارد شده كه در هر روز پنجاه آيه از قرآن خوانده شود عمل كنند. اين كمترين مقدارى است كه بايد روزانه از قرآن تلاوت شود.
در كافى به سند حسن از حريز از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است:
«قرآن ميثاق الهى با بندگان است سزاوار است انسان مسلمان در اين ميثاق بنگرد و هر روز پنجاه آيه از آن را بخواند.»

٣- تقسيم قرآن به اجزاء
كسى كه قرآن را در هفته يك بار ختم كند آن را به هفت جزء منقسم سازد، زيرا صحابه قرآن را به اجزاى مختلف تقسيم مى كرده اند، روايت شده است برخى از آنها در شب جمعه سوره بقره را آغاز مى كردند و تا مائده ادامه مى دادند در شب شنبه سوره انعام را تا هود، در شب يكشنبه سوره يوسف را تا مريم، در شب دوشنبه سوره طه را تا قصص، در شب سه شنبه سوره عنكبوت را تا ص، در شب چهارشنبه سوره تنزيل تا الرّحمان تلاوت و در شب پنجشنبه قرآن را ختم مى كردند.
ابن مسعود قرآن را بر غير ترتيبى كه ذكر شد به هفت جزء تقسيم مى كرد. گفته شده قرآن هفت جزء است: جزء اوّل مشتمل بر سه سوره، جزء دوّم پنج سوره، جزء سوّم هفت سوره، جزء چهارم نه سوره، جزء پنجم يازده سوره، جزء ششم سيزده سوره، جزء هفتم سوره هاى مفصّل (كوچك) از سوره ق تا آخر قرآن، صحابه به همين گونه قرآن را تقسيم بندى و قرائت مى كردند. در اين باره حديثى از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده و اين امر پيش از تقسيم قرآن به پنج و ده و سى جزء بوده است. هر گونه تقسيم بندى قرآن جزء بدين صورت بدعت است.

٤- نوشتن قرآن
مستحبّ است نويسندگان قرآن را نيكو و خوانا بنويسند، و در نقطه و علامت گذارى با رنگ سرخ و جز آن اشكالى نيست زيرا مقصود از آن آراستن و واضح كردن كلمات و جلوگيرى از غلط خواندن و خطاى قاريان است. بعضى از پيشينيان قرآن را به پنج و ده و سى جزء تقسيم مى كردند، و برخى نقطه گذارى را به رنگ سرخ انجام مى دادند و گرفتن اجرت در برابر اين كار را زشت مى شمردند و مى گفتند:
قرآن را از اينها دور بداريد. گمان مى رود آنان از بيم آن كه اين اعمال منجر به بدعتها ونوآوريهاى زيادترى شود آنها را ناپسند مى شمردند تا اين راه را مسدود كنند و شوق خود را به حفظ قرآن از هر گونه تغيير اظهار بدارند. امّا اگر چنين اعمالى به مانعى نينجامد و به نوعى واقع شود كه مايه مزيد معرفت گردد اشكالى نخواهد داشت. برخى از اينان مى گفتند: از قرآن نقطه دار تلاوت مى كنم و خودم قرآن را نقطه نمى گذارم.
اوزاعى از يحيى بن ابى كثير نقل كرده كه گفته است: قرآن در مصحفها خالى از نقطه و علامت بود. نخستين چيزى كه در آن احداث كردند نقطه گذارى بر «با» و «تا» بود و گفتند: زيرا سبب روشنى و وضوح آن است. سپس در پايان آيه ها نقطه هاى بزرگ گذاشتند و گفتند: باكى نيست زيرا با اين كار آغاز هر آيه دانسته مى شود. و پس از آن خواتيم و فواتح را پديد آوردند.
برخى گفته اند اينها را حجّاج احداث كرده است، او قاريان را فرا خواند تا كلمات و حروف قرآن را شمردند و آن را به اجزاى متساوى تقسيم و بر سى جزء مرتّب كردند و تقسيمات ديگرى نيز به عمل آوردند.
مى گويم: كافى به سند خود از محمّد بن ورّاق نقل كرده كه گفته است: من كتابى را به ابى عبد الله (عليه السلام) عرضه داشتم كه در آن قرآنى بود كه با آب طلا مهر و عشرگذارى گرديده و در آخر آن سوره اى با آب طلا نوشته شده بود. آن را به امام (عليه السلام) نشان دادم آن حضرت عيبى بر آن نگرفت جز نوشتن قرآن با طلا و فرمود: «خوش ندارم كه قرآن جز با مركّب سياه كه در آغاز با آن نگارش يافته نوشته شود.»
داوود بن سرحان از آن حضرت روايت كرده كه فرموده است: «آراستن مصحف و شمشير با زر و سيم اشكالى ندارد.»

٥- ترتيل
و آن در قرائت قرآن مستحبّ است، زيرا ما بزودى بيان خواهيم كرد كه مقصود از
قرائت تفكّر است و ترتيل به اين امر كمك مى كند. بدين سبب امّ سلمه قرائت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را قرائتى كه حرف به حرف تفسير كننده بوده توصيف كرده است.
ابن عبّاس گفته است: اگر سوره هاى بقره و آل عمران را با ترتيل بخوانم و در آنها تدبّر كنم نزد من محبوب تر است از اين كه همه قرآن را با شتاب تلاوت كنم.
مى گويم: پيش از اين در اين باره حديثى از اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده است. در كافى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «قرآن را با اعراب بخوانيد، زيرا قرآن عربى است.»
در قرآن مجيد آمده است: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا و ترتيل عبارت از حفظ وقوف و بيان حروف است چنان كه از امير مؤمنان (عليه السلام) روايت شده است. حفظ وقوف را به وقف تامّ و حسن، و بيان حروف را به اداى تمامى صفات معتبر در آنها تفسير كرده اند اعمّ از جهر، همس، اطباق، استعلاء و جز اينها.
در روايت ديگرى است كه آن حضرت در معناى ترتيل فرموده است: «آن را خوب ادا كن، و آن را مانند شعر با شتاب مخوان و همچون ريگ آن را پراكنده مساز، ليكن دلهاى سخت خود را به وسيله آن (از خداوند) بيمناك سازيد و همّت شما اين نباشد كه سوره را زود به آخر برسانيد.»
و نيز در معناى ترتيل گفته اند، يعنى: آن را با آرامى و تدبّر بخوان، و نيز گفته شده ترتيل اين است كه اگر شنونده بخواهد حروف كلمات را بشمارد بتواند، چنان كه در باره قرائت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده است.
از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه ترتيل عبارت از اين است كه: «درنگ كنى و آواز خود را نيكو سازى.»
غزّالى مى گويد: بدان ترتيل مستحبّ است و اين تنها به منظور تدبّر در آيات نيست، زيرا براى غير عرب زبان كه معناى قرآن را نمى فهمد نيز ترتيل و تأنّى در قرائت مستحبّ است، چه اين امر به تعظيم و احترام نزديك تر و تأثير آن در دل شديدتر است.

٦- گريستن
گريه با قرائت مستحبّ است پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «قرآن بخوانيد و گريه كنيد و اگر نمى گرييد خود را به گريه كنندگان مانند كنيد.»
صالح مرّى گفته است: قرآن را در خواب بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خواندم، به من فرمود: «اى صالح! اين قرائت قرآن است گريه كو؟» ابن عبّاس گفته است: هنگامى كه در سجده سبحان الله مى خوانيد در سربرداشتن از سجود شتاب مكنيد تا آنگاه كه بگرييد و اگر چشم كسى از شما نمى گريد دلش بگريد و طريق وادار كردن خود به گريه اين است كه غم و اندوه را به دلش وارد كند، زيرا اندوه منشأ گريه است.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «قرآن با غم نازل شده است هنگامى كه آن را مى خوانيد خود را غمين سازيد.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «قرآن با اندوه نازل شده است پس آن را با اندوه بخوانيد.»
و نيز كافى از آن حضرت نقل كرده است: «خداوند به موسى بن عمران وحى فرمود كه چون در برابر من بايستى مانند فقير ذليل بايست، و هنگامى كه تورات مى خوانى آن را با آوازى حزن انگيز بخوان.»
غزّالى مى گويد: وجه احضار غم به دل تأمّل در تهديد و وعيد و ميثاق و عهودى است كه در قرآن است و پس از آن بايد در باره كوتاهيهاى خود در قبال اوامر و نواهى الهى بينديشد و در نتيجه اندوهگين و گريان شود و اگر مانند صاحبان دلهاى پاك غم و اندوه او را فرا نگيرد بايد بر اين فقدان غم و گريه بگريد، زيرا اين بزرگ ترين مصيبت است.

٧- اداى حقّ آيات
بدين ترتيب كه چون به آيه سجود برسد سجده كند، همچنين هر گاه آيات سجده را از زبان ديگرى بشنود.
مى گويم: در قرآن پانزده سجده است چهار تاى آنها واجب است و به آنها عزائم گفته مى شود و بقيّه آنها مستحبّ مى باشند، و در سوره حجّ دو سجده است. كمترين كارى كه براى اداى اين سجده بايد انجام داد نهادن پيشانى بر زمين است، و كاملترين آن اين است كه شرايط سجود نماز در آن رعايت شود، اعمّ از پوشيدن عورت، رو به قبله بودن، پاكى جامه و بدن از پليدى نجاست و حدث و اين كه تكبير بگويد و اعضاى هفتگانه را بر زمين نهد و در سجود دعا بخواند و پس از سر برداشتن از سجده تكبير بگويد. وقت اين سجده هنگامى است كه قدر واجب از آيه را بر زبان آورد و بايد فورى آن را
انجام دهد. و با تأخير ساقط نمى شود. در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه از آن حضرت پرسيدند كسى آيه سجده را مى خواند و فراموش مى كند كه سجده كند تا آنگاه كه ركوع و سجود را به جا مى آورد؟ فرمود: «اگر سجده از غرائم است هر زمان به يادش آمد سجده كند.»
در كافى از آن حضرت روايت شده است كه هر گاه يكى از شما آيه سجده واجب را تلاوت كند در سجود خود بگويد: سجدت لك تعبّدا و رقّا لا مستكبرا عن عبادتك و لا مستنكفا و لا متعظّما بل أنا عبد ذليل خائف مستجير.
غزّالى مى گويد: و در سجود خود به آنچه متناسب و سزاوار آيه اى است كه آن را قرائت كرده دعا كند فى المثل هنگامى كه آيه: خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ را قرائت كند بگويد: اللّهمّ اجعلنى من السّاجدين لوجهك المسبّحين بحمدك و أعوذ بك أن أكون من المستكبرين عن أمرك أو على أوليائك و چون آيه: وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً بخواند بگويد: اللّهم اجعلنى من الباكين الخاشعين لك: و در هر سجده اى چنين كند.

٨- استعاذه پيش از قرائت
بدين نحو كه بگويد: اعوذ باللّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم، ربّ أعوذ بك من همزات الشياطين و أعوذ بك ربّ أن يحضرون و سوره: قل أعوذ بربّ النّاس و سوره حمد را بخواند و چون از قرائت هر سوره فارغ شود بگويد: صدق الله تعالى و بلّغ رسوله الكريم اللّهم أنفعنا به و بارك لنا فيه، الحمد للّه ربّ العالمين، و أستغفر الله الحىّ القيّوم و در اثناى قرائت چون به آيه اى رسد كه در آن تسبيح و تكبير است تسبيح و تكبير بگويد، و اگر به آيه دعا و استغفار رسد دعا و استغفاركند، و اگر به آيه مشتمل بر اميد و رجا گذرش افتد از خدا بخواهد، و اگر به آيه تخويف و تهديد برسد به خداوند پناه برد و استعاذه كند، و اينها را مى تواند به زبان يا به دل انجام دهد و بگويد: سبحان الله، نعوذ باللّه، اللّهم ارزقنا، اللهم ارحمنا. حذيفه گفته است:
با پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نماز گزاردم، آن حضرت سوره بقره را آغاز فرمود، چون به آيه عذاب مى رسيد استعاذه مى فرمود و به آيه رحمت كه مى رسيد مسألت مى كرد و به آيه تنزيه كه مى رسيد تسبيح مى گفت و هنگامى كه از قرائت سوره فارغ شد آنچه را در موقع ختم قرآن بر زبان مى آورد خواند كه: اللّهم ارحمنى بالقران و اجعله لى اماما و نورا و هدى و رحمة اللّهم ذكّرنى منه ما نسيت، و علّمني منه ما جهلت، و ارزقنى تلاوته آناء اللّيل و النّهار و اجعله حجّة يا ربّ العالمين.
مى گويم: اگر در آغاز به گفتن أعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم بسنده كند در امتثال امر كافى است، چه خداوند متعال فرموده است: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ من الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ. گفته اند: اين امر براى تطهير زبان از ذكر غير خداست كه بر آن جارى شده است تا براى ذكر خداوند آماده شود، و براى پاكيزه كردن خانه دل از لوث وسوسه هاست تا سلطان معرفت در آن فرود آيد، و شايسته است به هنگام استعاذه به اينها توجّه داشته باشد.
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «هنگامى كه مصحف را براى تلاوت به دست مى گيرى بگو: اللّهم إنّي أشهدك أنّ هذا كتابك المنزل من عندك على رسولك محمّد بن عبد الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و كلامك النّاطق على لسان نبيّك جعلته هاديا منك الى خلقك و حبلا متصّلا فيما بينك و بين عبادك اللّهم إنّى نشرت عهدك و كتابك أللّهم فاجعل نظري فيه عبادة و قراءتي فيه ذكرا و فكري فيه اعتبارا واجعلني ممّن اتّعظ ببيان مواعظك فيه و اجتنب معاصيك، و لا تطبع عند قرائتي على قلبي و لا على سمعي و لا تجعل على بصرى غشاوة، و لا تجعل قرائتي قراءة لا تدبّر فيها بل اجعلني أتدبّر آياته و احكامه، آخذا بشرايع دينك، و لا تجعل نظري فيه غفلة و لا قرائتي هذرا إنّك أنت الرؤف الرّحيم.»
و روايت شده كه به هنگام فراغ از قرائت بگويد: «أللّهم إنّى قد قرأت ما قضيت من كتابك الذي أنزلته على نبيّك الصادق (عليه السلام) فلك الحمد ربّنا، اللّهم اجعلني ممّن يحلّ حلاله و يحرّم حرامه و يؤمن بمحكمه و متشابهه و اجعله انسا في قبري و انسا في حشري و اجعلني ممّن ترقيه بكلّ آية درجة في اعلى علييّن آمين ربّ العالمين.»
و از آن حضرت نقل كرده اند كه چون به يا ايها النّاس، و يا ايّها الّذين آمنوا مى رسيد مى گفت: لبّيك ربّنا، و چون سوره شمس را ختم مى كرد مى گفت: صدق الله و صدق رسوله، و چون الله خير أمّا يشركون را قرائت مى كرد مى فرمود: الله خير الله اكبر، و هنگامى كه آيه: ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ را مى خواند مى فرمود: كذب العادلون باللّه، و چون آيه: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ في الْمُلْكِ را تلاوت مى كرد سه بار تكبير مى گفت، و هنگامى كه از قرائت سوره اخلاص فارغ مى شد مى فرمود: كذلك الله ربّي.
و نيز روايت شده كه در هنگام قرائت قول خداوند متعال: فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ، مى فرمود: الله ربّنا، و با خواندن أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى مى گفت:
سبحانك بلى، و با قرائت: أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ، مى فرمود: بل أنت الله الخالق و در برابر آيه أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ، بل أنت الله الزارع در برابر: أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ، بل أنت الله المنشئ، و در برابر: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ، لا بشي ء من آلائك ربّ اكذّب، مى فرمود: و به همين گونه نسبت به آيات ديگر. ظاهرا آن حضرت آنچه را مناسب هر آيه بوده بيان مى فرموده است.
براى ختم قرآن دعاهاى مشهورى است. بهترين و كاملترين آنها دعايى است كه در صحيفه سجّاديه امام علىّ بن الحسين (عليه السلام) وارد شده است.

٩- بلند خواندن قرآن
شك نيست كه انسان ناگزير است قرآن را چنان بخواند كه خودش بشنود امّا بلند خواندن آن به گونه اى كه آن را به گوش ديگرى برساند از جهتى مستحبّ و از جهت ديگر مكروه است. روايتى كه از پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده است دلالت بر استحباب پنهانى خواندن قرآن دارد، چه فرموده است: «فضيلت پنهان خواندن قرآن بر تلاوت آشكار آن مانند فضيلت صدقه پنهان بر صدقه آشكار است.» و با عبارتى ديگر فرموده است: «خواننده قرآن در آشكار مانند دهنده صدقه در آشكار و خواننده آن در پنهانى ماننده دهنده صدقه در پنهانى است.» در خبرى كه مفهوم عامّ دارد آمده است: «عمل پنهانى بر عمل آشكار هفتاد برابر برترى دارد.» همچنين فرموده است:
بهترين روزى آن است كه نياز را برآورد و بهترين ذكر آن است كه پنهان باشد.»
در خبر آمده است: «قرائت خود را در بين مغرب و عشاء بر يكديگر آشكار نكنند.» سعيد بن مسيّب يك شب در مسجد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيد عمر بن عبد العزيز كه خوش آواز بود در نمازش قرائت را بلند مى خواند. به غلامش گفت: برو به اين نمازگزار بگو آهسته بخواند. غلام گفت: مسجد از آن ما نيست و اين نمازگزار را از آن بهره اى است. سعيد آواز برآورد كه اى نمازگزار اگر با نماز خود رضاى حقّ تعالى را مى طلبى آوازت را آهسته كن و اگر خشنودى مردم را مى جويى آنان هرگز نمى توانند چيزى از عذاب خدا را از تو دفع كنند. عمر خاموش شد و ركعات را سبك به پايان رسانيد، و هنگامى كه سلام نماز را گفت نعلين خويش را برداشت و بازگشت، و او در آن زمان حاكم مدينه بود.
آنچه بر استحباب جهر دلالت دارد اين است كه روايت شده پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيد گروهى از اصحاب در نماز شب قرائت را بلند مى خوانند. آن حضرت عمل آنها را تصويب كرد و فرمود: «چون يكى از شما براى نماز شب برخيزد بايد قرائت را بلند بخواند، زيرا فرشتگان و اهل خانه چون صداى او را بشنوند به او اقتدا مى كنند.» در جمع ميان اين احاديث آنچه مناسبتر به نظر مى رسد اين است كه آهسته خواندن از ريا و تظاهر دورتر و نسبت به كسى كه خود را از اين اوصاف در امان نمى بيند افضل است ليكن اگر از اين جهت بيمى بر خود ندارد و بلند خواندن او وقت نماز را بر ديگرى مشوّش نمى كند بلند خواندن افضل خواهد بود، زيرا عمل در آن بيشتر است و فايده اش به ديگرى نيز مى رسد، و خيرى كه ديگرى از آن بهره مند شود بهتر از خيرى است كه از حدّ صاحبش تجاوز نكند، بعلاوه بلند خواندن دل خواننده را بيدار و فكر او را درباره آنچه مى خواند متمركز و گوشش را به آن مشغول، و خواب را از او دور مى سازد و بر نشاط او براى خواندن مى افزايد، و از كسالت او مى كاهد، و با بلند خواندن اميد آن را دارد كه خوابيده اى را بيدار كند، و سبب احياى وى شود، و بسا بيكاره اى غفلت زده او را مشاهده كند و به سبب نشاط او به كار و جنبش درآيد و مشتاق خدمت شود. قارى هرزمان چيزى از اين نيّات به دلش برسد بلند خواندن برايش افضل خواهد بود، و اگر همه اين نكات را در نيّت داشته باشد اجر او چند برابر مى باشد و اعمال نيكوكاران با كثرت نيّت رشد و نمو مى يابد و اجر آنها مضاعف مى گردد، و اگر در يك عمل ده نيّت در نظر داشته باشد براى او ده اجر خواهد بود. از اين رو مى گوييم: تلاوت قرآن از روى مصحف افضل است، زيرا موجب مزيد فعاليّت چشم و دقّت در مصحف و حمل آن است و به سبب اينها ثواب آن زياد مى شود. گفته اند ختم قرآن از روى مصحف ثواب آن هفت برابر است، زيرا نظر كردن به قرآن عبادت است، و بسيارى از صحابه قرآن را از روى مصحف مى خواندند و كراهت داشتند از اين كه روزى از خانه بيرون آيند در حالى كه به قرآن نگاه نكرده باشند.
مى گويم: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه فرموده است: «بهره اى را كه چشمانتان از عبادت دارند به آنها بدهيد.» عرض شد: اى پيامبر خدا! بهره چشمها از عبادت چيست؟ فرمود: «نظر كردن به قرآن و تفكّر در آن و عبرت گرفتن از شگفتيهاى آن.»
علامّه طوسى در كتاب آداب خود از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه فرموده است: «بهترين عبادت امّتم نظر كردن به قرآن و خواندن آن است.»
در كافى به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «كسى كه قرآن را از روى مصحف بخواند از چشمانش بهره برده و از گناهان پدر و مادرش كاسته است، هر چند آنها كافر باشند.»
و نيز به سند خود از اسحاق بن عمّار روايت كرده كه گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم: فدايت شوم من قرآن را از بردارم، آن را از حفظ بخوانم افضل است يا از روى مصحف؟ فرمود: «بخوان و به مصحف نگاه كن كه اين افضل است. آيا نمى دانى كه نظر كردن به مصحف عبادت است؟»
و سزاوار اين بود كه غزّالى نظر كردن به مصحف را يكى ديگر از آداب تلاوت قرار مى داد.

١٠- نيكو خواندن قرآن
بدين طريق كه آواز را با گردانيدن آن در گلو بيارايد بى آن كه زياد آن را بكشد و نظم صدا را به هم زند، و اين سنّت است، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «با آواز خود قرآن را زينت دهيد.»
و نيز فرموده است: «خداوند به چيزى اجازه نداده كه مانند اجازه او به خواندن قرآن با آواز خوش باشد» و نيز: «كسى كه با قرآن تغنّى نكند از ما نيست.»
گفته اند: مراد از تغنّى استغنا و بى نيازى است، و نيز گفته اند: مقصود ترنّم و گردانيدن صداست و اين معنا از نظر اهل لغت درست تر است.
و نيز روايت شده است كه آن حضرت شبى به صداى عبد الله بن مسعود گوش فرا داد سپس فرمود: «هر كس بخواهد قرآن را تر و تازه آن چنان كه نازل شده است بخواند بايد مانند ابن امّ عبد (ابن مسعود) قرائت كند.»
و نيز به ابن مسعود فرمود: «بخوان». ابن مسعود عرض كرد: اى پيامبر خدا قرآن بر شما نازل شده من بخوانم؟ فرمود: «من دوست دارم قرآن را از غير خودم بشنوم» ابن مسعود قرآن مى خواند و پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى گريست. و نيز فرمود: «كسى كه به آيه اى از كتاب خدا گوش فرا دهد آن آيه در روز قيامت براى او نورى خواهد بود.» و در خبر است: «ده حسنه برايش نوشته مى شود» و هر قدر ثواب شنونده زياد باشد
خواننده كه سبب آن است در ثواب او شريك خواهد بود، مگر اين كه قصد او از تلاوت ريا و خودنمايى باشد.
مى گويم: در اين باره از طريق خاصّه (شيعه) در كافى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «براى هر چيزى زيورى است و زيور قرآن آواز خوش است.»
و نيز از آن حضرت نقل شده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «از بالاترين زيباييها موى زيبا و آواز خوش است.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «خداوند هر پيامبرى را برانگيخته خوش آواز بوده است.»
و نيز از آن حضرت روايت است كه فرمود: «علىّ بن الحسين (عليه السلام) قرآن را از همه مردم خوش آوازتر مى خواند. سقّاها كه عبور مى كردند بر در خانه اش مى ايستادند و به قرائت آن حضرت گوش فرا مى دادند. ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) نيز از همه كس خوش آوازتر بود.»
على بن محمد نوفلى از ابى الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه نزد آن حضرت درباره آواز خواندن ياد كردم، فرمود: «علىّ بن الحسين (عليه السلام) هنگامى كه قرآن مى خواند، بسا كسى از نزديك او مى گذشت از آواز خوش او مدهوش مى شد و اگر امام چيزى از آوازش را آشكار كند مردم تاب شنيدن آن را نخواهند داشت». عرض كردم:
مگر نبود كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با مردم به جماعت نماز مى خواند و آوازش را به قرآن بلند مى كرد، فرمود: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به اندازه تحمّل و طاقت آنانى كه پشت سرش بودند آوازش را بلند مى كرد.»
از ابى بصير نقل شده كه گفته است: به ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) عرض كردم: هر زمان قرآن را با صداى بلند مى خوانم شيطان نزدم مى آيد و مى گويد: تو با اين كار به خانواده ات و مردم رياكارى و خودنمايى مى كنى. فرمود: «اى ابا محمّد! قرآن را با آوازى متوسّط بخوان كه خانواده ات بشنوند، و آوازت را در خواندن قرآن در گلو بچرخان، زيرا خداى عز و جلّ آواز خوش را كه در گلو چرخانده شود دوست دارد.»
از جابر نقل شده كه گفته است: به ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) عرض كردم: مردمى هستند كه چون چيزى از قرآن را ذكر كنند و يا براى آنان خوانده شود مدهوش مى شوند، بطورى كه اگر دستها يا پاهاى يكى از آنها را ببرند نمى فهمد، فرمود: سبحان الله اين از شيطان است (اهل حقّ) به چنين چيزى توصيف نشده اند همانا تأثّر از قرآن نرمدلى و رقّت و ريختن اشك و ترس است.»
در الفقيه آمده كه مردى از علىّ بن الحسين (عليه السلام) درباره خريدن كنيزكى خوش آواز پرسش كرد. فرمود: «گناهى بر تو نيست كه آن را بخرى تا بهشت را به يادت آورد.»
يعنى با قرائت قرآن و زهد و آنچه غنا نيست يادآور بهشت باشد، امّا غناء حرام و ممنوع است. پايان گفتار الفقيه.
امّا استماع قرآن به هنگامى كه ديگرى آن را بخواند شايد واجب باشد، زيرا در كتاب و سنّت به آن امر شده و خداوند متعال فرموده است: وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.
در تهذيب به سند صحيح از معاوية بن وهب نقل شده كه گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم مردى كه به پيشنمازى او خشنود نيستى در نمازى كه قرائت آن را به جهر مى خواند پيشنمازى مى كند، فرمود: «هر گاه شنيدى كتاب خدا خوانده مى شود به آن گوش بده، عرض كردم: او مرا مشرك مى داند، فرمود: «اگر او معصيت خدا مى كند تو اطاعت خدا كن.» من سخنم را تكرار كردم، ليكن آن حضرت به من اجازه نداد، عرض كردم: من در خانه ام نماز مى گزارم سپس به سوى او مى روم. پاسخ داد:
«خودت مى دانى» و فرمود: على (عليه السلام) در نماز صبح بود ابن كوّا كه در پشت سر آن حضرت نماز مى گزاشت اين آيه را خواند: وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ من قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ من الْخاسِرِينَ. على (عليه السلام) به احترام قرآن خاموش ماند تا او آيه را تمام كرد، سپس قرائت خود را از سر گرفت. ابن كوّا دوباره آيه را خواند. آن حضرت نيز خاموشى اختيار و پس از آن قرائت را اعاده كرد. ابن كوّا براى بار ديگر آيه را خواند. على (عليه السلام) خاموشى گزيد و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ الله حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ. پس از آن سوره را به پايان رسانيد و به ركوع رفت.»
از ابن بكير به سند موثّق نقل شده كه گفته است: از ابى عبد الله (عليه السلام) پرسيدم اگر ناصبى امام جماعت باشد در نماز با او چه بگوييم؟ فرمود: «اگر قرائت را بجهر بخواند به خاطر قرآن سكوت كن و گوش بده سپس ركوع و سجود را فرادا به جا بياور.»


۱۶
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

باب سوّم در اعمال باطنى تلاوت

و آن ده چيز است: ١- فهم اصل كلام ٢- تعظيم ٣- تدبّر ٤- حضور قلب ٥- تفهّم ٦- ترك موانع فهم ٧- تخصيص ٨- تأثّر ٩- ترقّى ١٠- تبرّى.

١- آنچه در مرتبه نخست قرار دارد فهم عظمت كلام و درك فضل و لطف بارى تعالى درباره بندگان است
كه اين كلام را از عرش جلال خود در سطح فهم مردم نازل فرموده است، و بايد انديشيد كه چگونه خداوند در رسانيدن معانى كلام خود كه صفتى قائم به ذات اوست به مرتبه فهم مردم، به بندگان لطف و كرم فرموده و چگونه آن صفت در طىّ حروف و اصوات كه از صفات بشرى است بر آنان تجلّى كرده است. بشر عاجز است از اين كه صفات بارى تعالى را جز از طريق صفات خويش درك كند، و اگر جمال كلام او در كسوت حروف پوشيده نبود بى شكّ آسمان و زمين ياراى شنيدن كلام او را نداشت و آنچه بين اينهاست از مشاهده عظمت قدرت و انوار جلال او متلاشى مى شد. اگر خداوند موسى را پابرجا نمى داشت هرگز ياراى شنيدن كلام او را نداشت، چنان كه كوه مبادى تجلّى او را طاقت نياورد و ريزريز شد. تفهيم عظمت كلام حقّ تعالى جز با مثالهايى در حدّ فهم مردم امكان پذير نيست، از اين رو برخى از ارباب معرفت گفته اند: هر حرفى از سخن خداوند در لوح محفوظ بزرگتر از كوه قاف است، و اگر همه فرشتگان جمع شوند كه يك حرف آن را حمل كنند نخواهند توانست، مگر آن كه اسرافيل درآيد چه او فرشته لوح است، و او به اذن خداوند و قوّت و قدرت او آن را برمى دارد، زيرا بارى تعالى وى را توانا گردانيده و بدان كار مشغول ساخته است.
يكى از حكيمان براى بيان لطف خداوند در رسانيدن معانى كلام خود- با همه علوّ مرتبه- به سطح فهم انسان- با همه پستى درجه- تعبير زيبايى به كار برده و مثلى آورده كه نارسا نيست. و آن اين كه او يكى از پادشاهان را به شريعت پيامبران دعوت كرد.
پادشاه چيزهايى از او پرسيد. وى پاسخهايى درخور فهمش به او داد. پادشاه گفت: تو معتقدى و ادعا مى كنى كه آنچه پيامبران آورده اند سخن آدميان نيست و كلام خداوند است، در اين صورت آدميان چگونه مى توانند سخنان خداوند را درك كنند؟ حكيم پاسخ داد: ما مى بينيم هنگامى كه مردم مى خواهند بعضى مفاهيم را به چهارپايان و پرندگان بفهمانند و آنها را به جلو يا عقب برانند يا آنها را به رفتن به سويى يا برگشتن از آن وادار كنند، چون مى بينند چهارپايان قادر به تميز گفتار آدميان كه از روى عقل و باحسن ترتيب و نظم بديع از آنها صادر مى شود نيستند خود را در مرتبه تميز حيوانات قرار مى دهند و با وضع صداهايى كه در خور اين حيوانات است مانند بانگ زدن، سوت كشيدن و آوازهايى كه نزديك به آواز آنهاست و تاب تحمّل آن را دارند مقاصد خود را به آنها مى فهمانند. مردم نيز به همين گونه از فهم كلام خداوند و كنه آن و درك كمال صفات او عاجزند و به صوت و حرف كه ميان ايشان تبادل مى شود حكمت الهى و صفات او را مى شنوند، همچنان كه چهارپايان به بانگ زدن و سوت كشيدن مقاصد آدميان را درك مى كنند، و اين امر مانع آن نيست كه حرف و صوت به سبب شرافت معانى و حكمتهايى كه در آن صفات نهفته است عزّ و شرف يابند و بر اثر عظمت آنها معظّم شوند. بنابراين صوت براى حكمت به منزله جسد و مسكن، و حكمت براى صوت همچون جان و روان است و همان گونه كه «تن آدمى شريف است به جان آدميّت» حرف و صوت كلام نيز به سبب حكمتهايى كه در آن است شريف و ارجمند مى باشند.
بى شكّ سخن را منزلتى عالى و پايگاهى بلند است سلطنت آن قاهر و حكم آن در حقّ و باطل نافذ است او داورى دادگر و گواهى پسنديده است امر و نهى مى كند و باطل را ياراى آن نيست كه در برابر كلام حكمت آميز قدّ برافرازد، همچنان كه سايه را قدرت آن نيست كه در برابر اشعّه تابناك خورشيد عرض وجود كند. آدميان توان آن را ندارند كه در اعماق حكمت غور و نفوذ كنند، همان گونه كه با چشمان خود نمى توانند به عين خورشيد بنگرند. ليكن از چشمه خورشيد تنها آن مقدار كه چشمان آنها بدان زنده شود و حوايج آنها بدان برآورده گردد بهره مند مى شوند. از اين رو سخن مانند پادشاهى است كه در پس پرده باشد چهره اش غايب و فرمانش حاضر است و چون خورشيد است كه عزيز و ظاهر مى باشد ليكن عنصر آن مكنون و پوشيده است، و چون ستارگان درخشان آسمان است كه اگر چه بر گردش آنها آگاهى حاصل نيست، امّا به نور آنها راه را مى توان يافت. شكّ نيست كه سخن كليد خزاين نفيس و آب حيات است كه هر كس از آن بنوشد نمى ميرد، و داروى دردهاست دارويى كه هر كس از آن بخورد بيمار نخواهد شد.
آنچه را اين حكيم ذكر كرده اندكى از بسيار و قطره اى از درياى معانى كلام الهى است. و افزون بر اين مقدار در حوصله علم معامله نيست، از اين رو شايسته است بدان بسنده شود.

٢- ديگر تعظيم متكلّم است
بدين صورت كه بايد قارى قرآن در آغاز تلاوت، عظمت متكلّم را به ياد آورد، و بداند آنچه را مى خواند سخن بشر نيست، و تلاوت كلام خداوند در نهايت خطر و اهميّت است چه فرموده است: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و همان گونه كه ظاهر جلد مصحف و اوراق آن از ظاهر بدن لمس كننده مصون است، جز اين كه با طهارت باشد باطن معناى آن نيز به حكم حق تعالى از باطن قلب انسان محجوب است، مگر آن كه از همه پليديها منقطع و به انوار تعظيم و توقير حق تعالى منوّر شود و همان طورى كه هر دستى شايستگى ندارد جلد مصحف را لمس كند هر زبانى قابليّت ندارد حروف آن را تلاوت، و هر دلى را نرسد كه معانى آن را درك كند. به مناسبت همين تعظيم بوده كه عكرمه هنگامى كه قرآن را باز مى كرد بيهوش مى شد، و مى گفت: آن كلام پروردگار من است، آن كلام پروردگار من است. تعظيم كلام به سبب تعظيم متكلّم است و عظمت متكلّم زمانى احساس مى شود كه در صفات و افعال او تفكّر شود، و چون عرش و كرسى و آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست از جنّ و انس و ستوران و درختان را به ياد آورد و بداند كه آفريننده همه آنها و قادر بر آنها و روزى دهنده آنها يكى است. و همه در قبضه قدرت او، يا مشمول فضل و رحمت و يا مبغوض خشم و سطوت اويند، خواهد دانست كه اگر نعمت بخشد به فضل و كرم اوست و اگر عقوبت كند به مقتضاى عدالت و دادگرى اوست. او كسى است كه مى گويد: آنها در بهشت باشند مرا باكى نيست، و آنها در دوزخ باشند مرا باكى نيست، و اين منتهاى عظمت و غايت علوّ مرتبه است، پس تفكّر در امثال اين مسائل موجب بزرگداشت متكلّم و سپس تعظيم كلام است.

٣- ديگر حضور قلب و ترك حديث نفس است
در تفسير آيه: يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ گفته شده است: يعنى با جديّت و كوشش كتاب را بگير، و گرفتن آن با سعى و جديّت به اين معناست كه هنگام قرائت خود را از غير آن تهى و تمام فكر خود را متوجّه آن سازد. به يكى از بزرگان گفتند: آيا هنگامى كه قرآن مى خوانى با خودت حديث نفس مى كنى؟ پاسخ داد: چه چيزى مى تواند از قرآن نزد من محبوبتر باشد تا در باره آن با خود سخن بگويم؟ برخى از پيشينيان چنانچه سوره اى از قرآن را مى خواندند كه در حال خواندن آن از تمركز حوّاس برخوردار نبودند آن را اعاده مى كردند، و اين حالت از تعظيم قارى ناشى مى شود، زيرا كسى كه كلامى را بزرگ بشمارد چون آن را بخواند بدان شاد مى شود و با آن انس مى گيرد و از آن غافل نمى شود و در قرآن چيزهايى است كه اگر خواننده شايستگى داشته باشد دلش بدانها انس مى گيرد، و در اين صورت چگونه ممكن است انديشه اش متوجّه چيزى غير از آن شود، چه او در صحنه قرآن در حال سير و گردش است، و آن كه در حال گردش و تماشاست به چيزى غير از آن فكر نمى كند، گفته اند: در قرآن ميدانها، باغها، ايوان سراها، عروسها، ديباها، مرغزارها و كاروانسراهاست، سوره هايى كه با الم آغاز مى شوند ميادين قرآنند، و سوره هايى كه با الر شروع مى شوند باغهاى آن و سوره هاى حامدات ايوان سراها و مسبّحات عروسها و حاميمات ديباها و سوره هاى كوتاه مرغزارهاى آن و آنچه غير از اينهاست كاروانسراهاى آن است هنگامى كه تلاوت كننده وارد ميدانها شود، هر گاه از ميوه باغها بچيند. به ايوان سراها درآيد، عروسان را ببيند، ديبا بپوشد، در مرغزارها به گردش درآيد و در غرفه هاى كاروانسراها سكنا گزيند در اينها مستغرق، و از هر چه غير از آنهاست منصرف مى شود، دلش از قرآن دور نمى شود و فكرش پريشان نمى گردد.

٤- ديگر تدبّر است
و آن غير از حضور قلب است چه كسى كه حضور قلب دارد ممكن است در غير قرآن نينديشد ليكن بر شنيدن آن از سوى خود بسنده كند و در اين
حال به تدبّر نپردازد، و مقصود از قرائت تدبّر است، از اينرو ترتيل در آن سنّت است چه شمرده و آرام خواندن آيات امكان مى دهد كه در باطن آنها تدبّر شود. على (عليه السلام) فرموده است: «در عبادت بى فقه و قرائت بى تدبّر خيرى نيست.» اگر تدبّر بدون تكرار قرائت ميسّر نشود بايد آن را تكرار كند، مگر آن كه در پشت سر امام جماعت باشد كه اگر او در همان آيه باقى بماند و امام به آيه ديگر مشغول شود گناه كرده است و در اين حال مانند كسى است كه ديگرى با او سخن بگويد و وى از يك كلمه او در شگفت شود و از توجّه به ديگر كلمات او باز ماند. همچنين هر گاه در ركوع آيه اى بخواند و در باره آن مشغول تفكّر شود اين وسوسه خواهد بود. از عامر بن عبد قيس نقل شده كه گفته است: در نماز دچار وسواس مى شوم. به او گفتند: وسواس در امور دينى؟ پاسخ داد: اگر نيزه ها در جوف من فرو كنند نزد من محبوبتر است از اين كه وسوسه دنيا را داشته باشم، ليكن دلم به اين مشغول مى شود كه مرا در پيشگاه خداوند موقفى است و برگشت من از آن جا چگونه خواهد بود. او اين را وسواس شمرده و درست همين است، زيرا از آنچه بدان مشغول بوده به چيز ديگر پرداخته است و چون شيطان نسبت به امثال او قدرتى ندارد آنان را به مقصدى دينى مشغول مى كند تا آنها را از عملى كه افضل است باز دارد.
روايت شده است پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بسم الله الرحمان الرحيم را قرائت كرد و بيست بار آن را تكرار فرمود، و اين براى تدبّر در معانى آن بود.
از ابى ذرّ نقل شده كه گفته است: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شبى ما را امامت كرد و در سرتاسر آن شب پيوسته اين آيه را تكرار مى فرمود: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ.
تميم دارى يك شب تمام، اين آيه را تكرار مى كرد: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ.
سعيد بن حبير در سرتاسر شبى آيه: وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ. را مكرّر مى خواند.
يكى از پيشينيان گفته است: من خواندن سوره اى را آغاز مى كنم، ليكن توجّه به بعضى از مطالب مرا تا بامداد از اتمام آن باز مى دارد.
و نيز يكى از اينان مى گويد: هر آيه اى را نفهمم و دلم متوجّه آن نباشد، براى خواندن آن ثوابى نمى بينم.
از ابو سليمان دارانى نقل شده كه گفته است: من آيه اى مى خوانم و چهار يا پنج شب در آن تأمّل مى كنم و اگر رشته فكر خود را در آن قطع نكنم از آن نمى توانم بگذرم و به آيه ديگر برسم.
و نيز از يكى از پيشينيان نقل شده كه شش ماه تمام در سوره هود مانده بود و پيوسته آن را تكرار مى كرد، و از تدبّر در آن فارغ نمى شد.
يكى از عارفان گفته است: من در هر جمعه و در هر ماه و در هر سالى يك ختم قرآن مى كنم، و قرآنى را نيز از سى سال پيش شروع كرده و هنوز از آن فارغ نشده ام.
روشن است كه اين تفاوت به سبب اختلاف مراتب تدبّر و تعمّق است. همين شخص مى گويد: من خود را مزدورى مى انگارم كه روزانه و هفتگى و ماهانه و سالانه كار انجام مى دهد.

٥- تفهّم
و آن عبارت از اين است كه از هر آيه اى آنچه سزاوار آن است برداشت و استنباط كند، زيرا قرآن مشتمل بر ذكر صفات و افعال بارى تعالى و بيان احوال پيامبران (عليهم السلام) و ذكر حالات تكذيب كنندگان آنهاست كه چگونه نابود شدند و نيز شامل اوامر و نواهى پروردگار و ذكر بهشت و دوزخ است. امّا صفات بارى تعالى مانند آيه:
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. و نيز:
الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ. است كه بايد در معانى اين اسماء و صفات انديشيد تا اسرار آنها بر خواننده كشف شود، زيرا آنها معانى و رموزى را در بردارند كه كشف آنها جز براى افراد موفّق حاصل نمى شود. گفتار على (عليه السلام) اشاره به همين معنا دارد در آن جا كه فرموده است: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هيچ رازى به من نگفته كه آن را از مردم پوشيده داشته باشد جز اين كه بايد خداوند متعال به بنده اى در كتابش فهمى عطا كند، پس بايد در طلب اين فهم حريص بود.» ابن مسعود گفته است: هر كس دانش اوّلين و آخرين را خواهان است بايد در قرآن كاوش كند. بيشتر علوم قرآن مندرج در اسماء و صفات بارى تعالى است، زيرا بيشتر مردم از آنها جز چيزهايى كه در خور فهم آنان است درك نكرده اند و به عمق آنها دست نيافته اند.
امّا افعال خداوند مانند ذكر آفرينش آسمانها و زمين و جز آنها، لازم است خواننده از آنها به صفات و عظمت بارى تعالى پى برد زيرا فعل نمايانگر فاعل و عظمت اين بيانگر عظمت آن است. بنابر اين بايد در فعل فاعل را مشاهده كند و به فعل نظر نداشته باشد. هر كس حقّ را بشناسد آن را در هر شيى ء موجود مى بيند، زيرا هر چيزى از اوست و بازگشت آن به سوى او و قيام آن بدوست، و به راستى او همه چيز است كسى كه او را در هر چيزى كه مى بيند نبيند بى شكّ او را نشناخته، و كسى كه او را شناخته مى داند كه هر چه غير از خداست باطل است، و همه اشياء جز ذات پاك او هلاك و نابودند و اين
به آن معنا نيست كه در آينده هلاك خواهند شد، بلكه اگر آنها را قائم به ذات خود بدانى هم اكنون نابودند مگر اين كه آنها را قائم به امر حقّ و باقى به قدرت او بدانى و وجود آنها را تبعى و استقلال وجود را براى غير او بطلان محض بشناسى، و اين امر يكى از اصول علم مكاشفه است از اين رو شايسته است هنگامى كه تلاوت كننده قرآن آيات:
أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ، و أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ، و أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ، و أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ. را مى خواند نظرش را در آب، آتش، كشت و منّى محدود نكند بلكه در منّى تأمّل كند كه نطفه اى است با اجزاى متشابه و بنگرد كه چگونه به گوشت، استخوان، رگ و پى منقسم شده و شكلهاى مختلف پذيرفته است مانند سر، دست، پا، كبد، دل و جز اينها و پس از آن در صفات خوبى كه از آن به ظهور مى رسد دقّت كند مانند شنوايى، بينايى، عقل و غير آنها و همچنين به خوبهاى بدى كه از آن به وجود مى آيد بينديشد مانند خشم، شهوت، كفر و جهل و تكذيب و مجادله، چنان كه خداوند فرموده است: أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ من نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ. و بايد در اين عجايب تأمّل كند تا به چيزى كه از اينها شگفت انگيزتر است برسد و آن صفتى است كه همه اين شگفتيها از آن به ظهور مى رسد، و بايد همواره به صنعت بنگرد تا صانع را از خلال آن ببيند.
در مورد حالات پيامبران (عليهم السلام) چون بشنود كه چگونه آنان را تكذيب و برخى از آنان را آزار كردند و كشتند صفت بى نيازى خداوند را از پيامبران و آفريدگان درك كند و بداند كه اگر همه را نابود گرداند در سلطنت و قدرت او خللى وارد نمى شود، و هنگامى كه بشنود خداوند در آخر كار به آنها نصرت خواهد داد قدرت و اراده او را در يارى حقّ بشناسد.
در باره احوال تكذيب كنندگان مانند عاد و ثمود و آنچه بر سر آنها آمده است بايد با شنيدن سرگذشت آنها ترسى از قدرت و خشم خداوند در دل او حاصل شود. و عبرت اندوزد و بداند كه اگر غفلت كند و سوء ادب ورزد و به مهلتى كه به او داده شده است فريفته شود دور نيست كه خشم خداوند او را فرا گيرد و فرمان او در باره اش اجراء شود، همچنين هنگامى كه اوصاف بهشت و دوزخ و ديگر مفاهيم قرآن را مى شنود بايد به همين گونه رفتار كند، و بداند كه رسيدن به ژرفاى معانى قرآن ممكن نيست زيرا آنها را نهايتى نيست و هر بنده اى به اندازه روزى خود از آن بهره مند مى شود. خداوند فرموده است: وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا في كِتابٍ مُبِينٍ. قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً. از اين رو على (عليه السلام) فرموده است: «اگر بخواهم مى توانم هفتاد شتر را از تفسير فاتحة الكتاب گرانبار كنم.»
غرض از آنچه ذكر كرديم بيان راه تفهّم است تا اين در به روى طالبان باز شود. امّا فهم همه معانى قرآن و رسيدن به عمق آن امرى است كه نبايد در آن طمع داشت، و كسى كه از درك آنچه در قرآن است حتّى در پست ترين درجات آن بهره اى ندارد داخل در مصداق اين آيه است كه: وَ مِنْهُمْ من يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا من عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً و فرموده است: أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ الله عَلى قُلُوبِهِمْ. و مهر بر دلها عبارت از موانع فهم است كه ما بزودى آنها را ذكر خواهيم كرد.
گفته اند مريد زمانى مريد است كه آنچه را مى خواهد در قرآن بيابد، و زياد و كم را در
پرتو آن بشناسد، و با اعتماد به خداوند از بندگانش بى نياز شود.

٦- ترك موانع فهم
بيشتر مردم از درك معانى قرآن به سبب موانع و حجابهايى كه شيطان در دلهاى آنان به وجود آورده محرومند و عجايب اسرار قرآن براى آنها پوشيده مانده است. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اگر نه اين است كه شياطين برگرد دلهاى فرزندان آدم مى گردند مى توانستند ملكوت آسمانها را نظاره كنند.» معانى قرآن نيز از جمله ملكوت است و نيز هر چه به حواس درنمى آيد و جز به نور بصيرت درك نمى شود از ملكوت مى باشد حجابهاى فهم چهار چيز است:
اوّل- در تلاوت قرآن همه فكر او متوجّه اداى حروف از مخارج آنها باشد و متولّى حفظ اينها شيطانى است كه بر قاريان قرآن گمارده شده تا آنها را از توجّه به معانى كلام خداوند باز دارد از اين رو پيوسته آنها را به تكرار و اعاده حروف وا مى دارد و به آنها وانمود مى كند كه حروف را از مخرج ادا نكرده اند و كسى كه همه فكرش متوجّه مخارج حروف باشد چگونه ممكن است معانى بر او كشف شود و آن كه فريفته اين نيرنگ است بزرگ ترين ملعبه شيطان و مورد مسخره و استهزاى اوست.
دوّم- پيرو مذهبى باشد كه آن را به تقليد شنيده و بر جمود به آن اكتفا كرده و تعصّب نسبت به آنچه شنيده در نفس او راسخ گشته است، بى آن كه از راه بصيرت و مشاهده به معتقدات خود رسيده باشد. چنين شخصى در قيد و بند اعتقادات خويش است و نمى تواند از حدود آنها تجاوز كند و ممكن نيست چيزى جز همين معتقدات به دل او خطور كند و نظرش پيوسته متوقّف بر مسموعاتش مى باشد. اگر از دور برقى بدرخشد و معنايى مخالف آنچه شنيده بر او ظاهر شود شيطان تقليد بر او حمله مى آورد و مى گويد: چگونه اين انديشه به ذهن تو راه يافته در حالى كه آن خلاف عقيده پدران تو است در نتيجه آنچه را به ذهنش رسيده از نيرنگهاى شيطان تلقّى مى كند و از آن دورى مى جويد و از نظاير آن اجتناب مى كند. به همين مناسبت صوفيان گفته اند: علم حجاب
است، و مقصود آنها از علم اعتقاداتى است كه بيشتر مردم آنها را از راه تقليد به دست آورده و يا به صرف كلمات جدلى كه متعصّبان مذاهب آنها را به رشته نگارش درآورده و به آنان القاء كرده اند به اين عقايد پايبند شده اند. امّا علم حقيقى كه همان كشف و شهود با نور بصيرت است چگونه ممكن است حجاب باشد و حال آنكه اين علم مطلوب غايى است. تقليد مذكور گاهى باطل و مانعى در راه دين است، مانند اين كه كسى معتقد شود كه استواى بر عرش عبارت از جا گرفتن و استقرار خدا بر عرش است، و اگر به دل او خطور كند كه في المثل مراد از قدّوس اين است كه خداوند از همه آنچه بر آفريدگان رواست پاك و منزّه مى باشد تقليد مانع مى شود كه اين عقيده در دل او جا گيرد و اگر در دلش مستقرّ شود عقايد حقّه ديگرى براى او كشف و حاصل مى گردد ليكن چون اين عقيده با تقليد باطل او تعارض دارد به سرعت آن را از خاطر مى زدايد. گاهى هم تقليد درست و حقّ است، ليكن مانع فهم و كشف است، زيرا عقايد حقّى كه مردم به داشتن آنها مكلّفند مراتب و درجاتى دارد. و آنها را اصولى ظاهرى و باطنى است. و اكتفاى به ظاهر مانع غور و تعمّق در باطن است. ما در كتاب قواعد عقايد در آن جا كه از تفاوت ميان علم باطن و ظاهر سخن گفته ايم اين مطلب را شرح داده ايم.
سوّم- در دنيا بر گناهى اصرار داشته و يا به كبرى متّصف بوده و يا كم و بيش به هوسى مطاع دچار باشد. اينها سبب تاريكى و زنگار دل است و مانند پليدى است كه بر آيينه نشيند و مانع تجلّى حقّ صريح در آن گردد. اين براى دل بزرگ ترين حجاب است، و بيشتر مردم به همين حجاب از حقّ محجوبند. هر چه شهوتها در دل بيشتر متراكم شود معانى كلام الهى محجوب تر و از دسترس فهم دورتر خواهد شد و هر چه دل در امر دنيا سبكبارتر باشد تجلّى معانى در آن آسانتر و نزديكتر است. دل مانند آيينه و شهوات همچون زنگار و معانى قرآن مانند صورتهايى است كه در آيينه منعكس مى شود، رياضت دادن دل از طريق دور كردن شهوات مانند زدودن آيينه از كدورتهاست. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هنگامى كه امّت من دينار و درهم را بزرگ بشمارند شكوه اسلام از آنها زايل مى شود، و چون امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنند از بركات وحى محروم گردند.» فضيل در تفسير اين حديث گفته است: يعنى از فهم قرآن بى نصيب شوند، و خداوند در فهم و تذكار انابه و بازگشت به سوى او را شرط كرده و فرموده است: تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ و نيز: وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلَّا من يُنِيبُ، و نيز: إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ. پس كسى كه زرق و برق دنيا را بر نعمتهاى آخرت برگزيده از اولو الالباب نيست و اسرار كتاب خدا بر او مكشوف نمى شود.
چهارم- تفسيرى ظاهرى خوانده و معتقد شده كه الفاظ قرآن را معنايى نيست جز آنچه از ابن عبّاس و مجاهد و جز اين دو نقل كرده اند و آنچه غير از اينهاست تفسير به رأى است، و هر كس قرآن را به رأى خويش تفسير كند خود را در آتش جاى داده است و اين نيز از حجابهاى بزرگ است. ما معناى تفسير به رأى را بزودى در باب چهارم شرح خواهيم داد و روشن خواهيم كرد كه آن تعارضى با قول على (عليه السلام) ندارد كه فرموده است:
«... مگر خداوند فهمى در قرآن به بنده اش عطا كند.» زيرا اگر معنا به آنچه از ظاهر آن نقل شده منحصر بود مردم در آن دچار اختلاف نمى شدند.

٧- تخصيص
و آن عبارت از اين است كه فرض كند مقصود هر خطابى كه در قرآن آمده اوست. اگر نهى يا امرى بشنود بداند كه او مورد امر و نهى است و اگر وعد يا وعيدى به گوش او بخورد به همين گونه خود را مورد خطاب بداند و اگر داستانهاى امّتهاى پيشين و پيامبران را استماع كند بداند كه مقصود داستانسرايى نيست، بلكه منظور اين است كه از اين داستانها پند گيرند و از مضامين آنها آنچه نياز دارند استفاده كنند.
هيچ داستانى در قرآن نيست، مگر اين كه ذكر آن براى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و امّت او فايده اى دربردارد، از اين رو خداوند فرموده است:
ما نُثَبِّتُ به فُؤادَكَ و بايد بنده معتقد باشد كه خداوند با ذكر احوال پيامبران (عليهم السلام) و بيان شكيبايى آنان در برابر آزار و اذيّتها و پايدارى آنان در دين براى نصرت الهى قلب او را محكم و استوار مى كند. چگونه اين را معتقد نشود و حال آن كه قرآن بخصوص براى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نازل نشده بلكه آن شفا و هدايت و رحمت و نور براى همه جهانيان است. بدين سبب است كه خداوند به همه خلايق امر كرده كه نعمت كتاب او را شكرگزارى كنند و فرموده است: وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ الله عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ من الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ و نيز: لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ و نيز: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ و نيز:
كَذلِكَ يَضْرِبُ الله لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ و نيز: وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ من رَبِّكُمْ و نيز: هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ و نيز: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. و چون در خطاب به همه مردم مقصودند طبعا آحاد و افراد نيز مورد خطاب مى باشند و آن كه مشغول تلاوت قرآن است نيز در آنچه براى او و ديگر مردم است طرف خطاب است، از اين رو بايد فرض كند كه مقصود گوينده اوست. خداوند فرموده است: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ به وَ من بَلَغَ.
محمّد بن كعب قرظىّ گفته است: كسى كه قرآن به او مى رسد مانند اين است كه خداوند با او سخن مى گويد و اگر كسى اين را فرض كند تلاوت قرآن را عملى براى خود به حساب نمى آورد، بلكه خود را مانند برده اى كه نامه مولايش را مى خواند تا در آن تأمل و به مقتضاى آن عمل كند قرآن را تلاوت مى كند. از اين رو يكى از دانشمندان گفته است: اين قرآن رسالتهايى است كه از سوى پروردگارمان به ما رسيده است با تعهّداتى كه بايد آنها را در نمازها تدبّر كنيم و در خلوتها بر آنها واقف شويم و در طاعات با رعايت سنّتهاى جارى آنها را اجراء كنيم. مالك بن دينار مى گفت: اى اهل قرآن! در دل شما قرآن چه كشت كرده است؟ قرآن بهار مؤمن است، همچنان كه باران بهار زمين است، قتاده گفته است: هر كس با قرآن همنشين شود چون برخيزد در او يا زيادتى پديد آمده است و يا نقصان، خداوند متعال فرموده است: هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً.

٨- تأثّر
و آن عبارت از اين است كه دل خواننده بر حسب اختلافات آيات متأثّر شود و به مقتضاى هر درك وجد و حال و يا بيم و هراس او را فرا گيرد و دلش اندوهگين يا بيمناك و يا اميدوار و غير آن گردد، و هر قدر معرفتش كاملتر باشد خوف و خشيت بر دل او بيشتر غلبه خواهد داشت چه غالب آيات قرآن مشتمل بر سختگيرى و تهديد است. و در قرآن رحمت و آمرزش جز با شرايطى كه صاحبان معرفت از رسيدن به آنها ناتوانند ديده نمى شود مانند قول خداوند متعال: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ كه متعاقبا آن را به چهار شرط مقرون ساخته و فرموده است: لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى و نيز: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.
خداوند در اين آيه نيز چهار شرط ذكر كرده و هر كجا شرايط به اختصار بيان شده شرط جامعى قرار داده و فرموده است: إِنَّ رَحْمَتَ الله قَرِيبٌ من الْمُحْسِنِينَ، و احسان جامع همه اين شرطهاست. همچنين كسى كه قرآن را از آغاز تا پايان بررسى كند همين معنا را درك مى كند و هر كس اين را بفهمد سزاوار است محزون و از خداوند بيمناك باشد. از اين رو گفته اند: به خدا سوگند امروز هر بنده اى قرآن را تلاوت كند در حالى كه به آن ايمان داشته باشد بايد اندوهش بسيار، شاديش كم، گريه اش زياد، خنده اش اندك، تلاش او فراوان و آسايش او ناچيز باشد. وهيب بن ورد گفته است: ما در اين احاديث و مواعظ نگريستيم هيچ چيزى را نيافتيم كه بيدار كننده تر و حزن انگيزتر از تلاوت قرآن و تدبّر در آن باشد. تأثّر بنده به سبب تلاوت قرآن زمانى است كه متصّف به صفت آيه اى شود كه آن را مى خواند، به هنگام خواندن آيه تهديد و وعيد و آيات آمرزش مشروط از ترس چنان زار و نزار گردد كه گويى مرگ او فرا رسيده و چون آياتى را كه مشعر بر وسعت رحمت پروردگار و وعده آمرزش و مغفرت است بخواند چنان شاد شود كه گويى از خوشحالى به پرواز درآمده است و به هنگام تلاوت اسماء و صفات بارى تعالى در برابر جلال و عظمت او سر فرود آورد، و آنگاه كه قرآن از كافران و نسبتهاى نارواى آنها به خداوند مانند داشتن زن و فرزند، ياد مى كند آواز خود را پست كند و از كثرت شرم ناشى از قبح گفتار آنها دلش شكسته شود، و در آن جا كه قرآن بهشت را توصيف مى كند شوق او برانگيخته شود، و در جايى كه دوزخ را شرح مى دهد از ترس بدنش بلرزد، چنان كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به ابن مسعود فرمود: «بر من بخوان.» ابن مسعود گفته است: من سوره نساء را آغاز كردم، چون به آيه:
فَكَيْفَ إِذا جِئْنا من كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً رسيدم ديدم چشمان آن حضرت پر از اشك شد و به من فرمود:
«اكنون تو را بس است.» و اين بدان سبب بود كه تصوّر آن حال تمامى قلب مبارك او را فرا گرفته بود. در ميان خائفان كسانى بودند كه چون آيات وعيد را مى شنيدند مدهوش بر زمين مى افتادند و يا جان به جان آفرين تسليم مى كردند. تلاوت كننده در چنين حالات هراس انگيز از زمره ناقلان كلام خداوند بيرون آمده و در جرگه خائفان قرار مى گيرد چه هر گاه آيه: إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ را بخواند و نترسد از جمله ناقلان خواهد بود، و هنگامى كه آيه: عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا را قرائت مى كند اگر داراى حالت توكّل و انابه نباشد ناقل خواهد بود و زمانى كه آيه: وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا را تلاوت مى كند بايد از حالت صبر و يا عزم بر آن برخوردار باشد تا حلاوت تلاوت را دريابد، و چنانچه داراى اين صفات نباشد و اين حالات دلش را فرا نگرفته باشد بهره اش از تلاوت قرآن جز حركت زبان و لعن صريح بر خويش چيز ديگر نيست چنان كه در قول خداوند متعال آمده است: أَلا لَعْنَةُ الله عَلَى الظَّالِمِينَ و نيز: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ الله أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ و نيز: وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ و نيز: فَأَعْرِضْ عَنْ من تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا و نيز: وَ من لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ و همچنين آيات ديگر. و در زمره كسانى وارد مى شود كه مشمول اين آيات مى باشند:
وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ يعنى جز خواندن تنها چيزى از آن نمى دانند و نيز: وَ كَأَيِّنْ من آيَةٍ في السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ زيرا قرآن بيانگر آياتى است كه در آسمانها و زمين است و هر گاه انسان آنها را ناديده بگيرد و تحت تأثير آنها واقع نشود از اين آيات اعراض كرده است. از اين رو گفته اند:
كسى كه به اخلاق قرآن آراسته نيست هنگامى كه قرآن بخواند خداوند متعال او را ندا مى كند كه تو را با سخن من چه كار؟ تو از من رو گردانى، اگر به سوى من باز نمى گردى كلام مرا فرو گذار. مثل انسان گنهكارى كه مكرّر قرآن مى خواند، مثل كسى است كه نامه پادشاه را هر روز مكرّر بخواند و پادشاه در آن نامه به او نوشته باشد كه در آبادى كشور بكوشد، ليكن او به ويرانى آن مشغول باشد و تنها به خواندن نامه شاه بسنده كند، و با وجود مخالفت اگر از خواندن نامه خوددارى كند، شايد رفتار او از استهزاء و ريشخند دورتر و استحقاق او براى مجازاتهاى سخت كمتر باشد. از اين رو يوسف بن اسباط گفته است: من قصد تلاوت قرآن مى كنم چون به ياد مى آورم كه در آن چه چيزهاست از خشم پروردگار بيمناك مى شوم و به تسبيح و استغفار رو مى آورم. كسى كه دستورهاى قرآن را به كار نبندد، مشمول قول خداوند متعال است كه فرموده است: فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا به ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ. به همين مناسبت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «قرآن بخوانيد مادام كه دلهاى شما به هم نزديك و پوستهاى شما براى آن نرم شود و هر گاه دچار اختلاف شديد آن را نخوانده ايد.» در برخى روايات است:
«هر گاه دچار اختلاف شديد از خواندن آن بازايستيد.» خداوند متعال فرموده است:
الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ الله وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ .
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: از همه مردم كسى قرآن را خوش آوازتر مى خواند كه چون به خواندن او گوش دهى دريابى كه او از خداوند مى ترسد.» و نيز فرموده است: «شنيدن قرآن كسى كه از خدا مى ترسد از صداى قرآن هر كس ديگر دلنشين تر است.»
بنابر اين مقصود از قرائت قرآن اين است كه حالات مذكور در دل پديد آيد و به دستورهاى آن عمل شود و گرنه جنباندن زبان براى اداى حروف آن كارى آسان است. از اين رو يكى از قاريان گفته است: قرآن را نزد شيخ خود خواندم و چون بازگشتم تا بار دوّم آن را بخوانم بر من بانگ زد و گفت: خواندن قرآن را نزد من براى خود كارى قرار داده اى برو و آن را نزد خدا بخوان و بنگر كه چه چيزى را به تو امر و از چه چيزى تو را نهى مى كند و چه چيزى را به تو مى فهماند. صحابه در احوال و اعمال خويش براى همين مقصود مى كوشيدند. هنگامى كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به ديار آخرت شتافت شمار صحابه بيست هزار تن بود كه جز شش نفر آنها قرآن را در حفظ نداشتند، و در دو نفر از اين شش نفر نيز اختلاف است، بيشتر صحابه يك يا دو سوره را در حفظ داشتند و آن كه سوره بقره و انعام را در حافظه خود داشت از علماى آنها به شمار مى آمد، و چون يكى از آنها مى آمد تا قرآن بياموزد چون به آيه: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ من يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ مى رسيد مى گفت: اين مرا بس است و به خانه اش باز مى گشت، و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى فرمود: «آن مرد فقيه بازگشت،» و آنچه عزيز و گرامى است همين حالت است كه مگر خداوند بر بنده اش منّت نهد و چنين حالتى را در عقب هر آيه نصيب او گرداند امّا مجرّد جنبش زبان فايده اش اندك است، بلكه كسى كه قرآن را به زبان مى خواند و در عمل دستورهاى آن را به كار نمى بندد سزاوار آن است كه مشمول قول خداوند متعال باشد كه فرموده است: وَ من أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى و نيز: كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى يعنى آيات مرا ترك كردى و در آنها نينديشيدى و از آنها باك نداشتى، چه كسى كه در كارى كوتاهى كند گويند فراموش كرده است. اداى حقّ تلاوت قرآن به اين است كه زبان و عقل و دل در خواندن شريك باشند، وظيفه زبان ادا كردن حروف است بطور صحيح با ترتيل، وظيفه عقل تفسير معانى و وظيفه دل پند گرفتن و اثر پذيرفتن از طريق اجراى اوامر و نواهى الهى است. بنابر اين زبان پند دهنده و عقل تفسير كننده و دل پندپذيرنده است.

۱۷
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

٩- ترقّى
مقصود از آن اين است كه نفس به مرحله اى برسد كه كلام خدا را از خدا بشنود نه از خودش، و قرائت را سه درجه است:
اوّل- كه پست ترين درجه است اين كه انسان فرض كند قرآن را در پيش روى خداوند مى خواند و نزد او ايستاده است و خداوند به او نظر مى كند و از وى قرآن را مى شنود، در اين صورت حالت سؤال و تملّق و زارى و لابه خواهد داشت.
دوّم- اين كه با چشم دل چنان مشاهده كند كه گويا پروردگار با الطاف خود او را مخاطب قرار مى دهد و با كرم و احسان خود با او راز مى گويد. او در اين مقام حالت شرم و تعظيم و شنيدن و فهميدن را دارد.
سوّم- آن كه در كلام متكلّم را ببيند، و در كلمات صفات بارى تعالى را مشاهده كند و به خودش و خواندنش بنگرد و به اين كه مورد انعام قرار گرفته و نعمت حقّ شامل حال او شده است توجّه نكند بلكه همه فكرش متوجّه متكلّم بوده و منحصر بر او باشد، چنان كه گويى در مشاهده متكلّم مستغرق شده و از هر چه غير اوست بريده است. اين درجه از آن مقرّبان و آنچه پيش از اين گفته شد خاصّ اصحاب يمين و آنچه بيرون از اينهاست درجات غافلان است. جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام) به بالاترين اين درجات اشاره كرده و فرموده است: «به پروردگار سوگند كه خداوند در كلام خود بر خلايق تجلّى فرموده ليكن آنان نمى بينند.» و نيز از حالتى كه در نماز به آن حضرت دست داد و بيهوش بر زمين افتاد پس از بهوش آمدن پرسيدند فرمود: همواره آيه را در دل و در گوش خود تكرار مى كردم تا آن را از گوينده آن شنيدم، در اين هنگام تنم نتوانست در مشاهده قدرت او پايدار بماند.» در امثال اين درجات حلاوت انس با خدا و لذّت مناجات با او بسيار عظيم است. يكى از حكيمان گفته است: قرآن را مى خواندم و از آن لذّتى نمى يافتم تا گاهى كه آن را چنان خواندم كه گويى آن را از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى شنوم كه بر اصحابش مى خواند، سپس از اين مقام ترقّى يافتم و آن را چنان مى خواندم كه گويى آن را از جبرئيل (عليه السلام) مى شنوم كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آن را القاء مى كند. پس از آن در مقامى بالاتر خداوند تجلّى فرمود چنان كه من اكنون آن را از متكلّم مى شنوم و در اين حال لذّت و نعمتى را درك مى كنم كه بى آن صبر نتوانم كرد.
حذيفه گفته است: اگر دلها پاك باشند هرگز از خواندن قرآن سير نمى شوند چه دلها به سبب طهارت به مرحله اى مى رسند كه متكلّم را در كلام او مشاهده مى كنند. از اين رو ثابت بنّانى گفته است: در خواندن قرآن بيست سال رنج كشيدم. و اكنون بيست سال است كه از تلاوت آن لذّت مى برم. و چون بنده در قرائت كلام الهى تنها متكلّم را مشاهده كند فرمان الهى را امتثال كرده در آن جا كه فرموده است: فَفِرُّوا إِلَى الله ونيز: وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ الله إِلهاً آخَرَ و كسى كه خدا را در همه چيزها نبيند غير او را ديده و توجّه بنده به سوى هر چه غير از اوست متضمن شرك خفّى است و توحيد ناب آن است كه در هر شي ء جز خدا چيزى را مشاهده نكند.

١٠- تبرّى
و مقصود از آن اين است كه از توان و قدرت خود بيزارى جويد، و به خود به چشم رضا و پاكى ننگرد. چون آيات وعد و مدح صالحان را تلاوت كند خود را در زمره آنها نشمارد و اهل يقين و صدّيقان را مشمول آن آيات بداند و آرزو كند كه خداوند او را به آنان ملحق گرداند و هنگامى كه آيات وعيد و نكوهش گنهكاران و تقصيركاران را مى خواند خود را از جمله آنها بشمارد و انگار كند كه در اين ترس و بيم او مورد خطاب است.
مى گويم: امير مؤمنان (عليه السلام) ضمن خطبه اى كه در آن پرهيزگاران را توصيف كرده به اين مطلب اشاره كرده و فرموده است: «آنان هر گاه بر آيه اى مرور كنند كه در آن تهديدى است از ته دل به آن گوش فرا مى دهند و گمان مى كنند كه جهنّم در بيخ گوش آنها نفس مى كشد.»
غزّالى مى گويد: هر گاه در هنگام قرائت خويشتن را مقصّر و گنهكار بيند اين امر سبب تقرّب او به درگاه خداوند متعال خواهد بود زيرا اگر كسى در حال قرب خود را دچار بعد و دورى از درگاه خداوند بداند لطفى از جانب حق تعالى به او شده است تا خدا را به سبب اين ترس به درجه بالاترى از قرب برساند، و آن كه در حال بعد خويش را مقرّب درگاه خداوند بشمارد مورد مكر حقّ قرار گرفته تا به درجه ديگرى از بعد كه فروتر از درجه پيش است فرود آيد، و هر زمان به ديده رضا به خود بنگرد به سبب نفس خويش محجوب شود، و اگر از حدّ توجّه به خود بگذرد و در تلاوت خود جز خدا چيزى را نبيند بر حسب درجات احوال ملكوت بر او مكشوف مى گردد چه در آن هنگام كه آيات اميد و رجاء را مى خواند و خوشحالى بر او غلبه مى كند صورت بهشت بر او
منكشف مى شود و آن را به گونه اى كه گويا با چشم سر آن را مى بيند مشاهده مى كند. اگر خوف بر او غالب شود دوزخ بر او ظاهر مى گردد به نحوى كه انواع عذابهاى آن را مى بيند، زيرا كلام خداوند مشتمل بر معانى سهل و روشن و مفاهيم سخت و دشوار و آيات اميدبخش و نيز هول انگيز است. و اينها به مقتضاى صفات حق تعالى است، چه برخى از آنها مشتمل بر لطف و رحمت و بعضى مشعر بر انتقام گيرى و كيفر است. و دل بر حسب مشاهده كلمات و صفات منقلب و دگرگون مى شود. و بر حسب هر حالتى براى مكاشفه اى كه مناسب و نزديك به آن حالت است آماده مى گردد زيرا اگر شنيده ها مختلف باشد محال است شنونده بر يك حالت باقى بماند. قرآن مشتمل بر سخنان خداوندى است كه راضى و خشنود، ناراضى و خشمگين، نعمت دهنده و انتقام گيرنده است، و نيز كلام خداوندى جبّار، متكبّر و بى باك و پروردگارى عطوف و مهربان است كه هيچ كس را از لطف خود بى بهره نمى گذارد.

فصل: در كيفيّت قرائت قرآن بنا به روايت منقول از امام صادق (عليه السلام)
مى گويم: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «كسى كه قرآن بخواند و در برابر آن فروتنى نكند و دلش نرم نشود و درون او را اندوه و ترس فرا نگيرد نسبت به عظمت مقام پروردگار اهانت كرده و دچار زيان آشكارى شده است.» بنابر اين قارى قرآن به سه چيز نيازمند است كه عبارتند از دلى خاشع، تنى فارغ و خلوتگاهى مناسب.
هنگامى كه دلش براى خدا خاشع شود شيطان رجيم از او مى گريزد، خداوند متعال فرموده است: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ من الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ و چون خاطرش از آنچه موجب پريشانى فكر مى شود فارغ باشد تمام انديشه اش متوجّه تلاوت مى گردد و حالتى به او دست نمى دهد كه او را از انوار قرآن و فوايد آن محروم گرداند. پس از حصول اين دو شرط اگر خلوتگاهى به دست آورد و از مردم دورى گزيند، و روح و درون او با خدا انس گيرد و حلاوت راز و نيازى را كه بندگان صالح خداوند با او دارند درك كند، و لطف و اختصاص او را نسبت به آنها با بذل كرامات و اشارات بديع بداند در اين صورت جامى از اين شربت خوشگوار نوشيده است و ديگر هيچ حالتى را بر اين حالت اختيار نمى كند، و هيچ وقتى را بر اين وقت رجحان نمى دهد بلكه تلاوت قرآن را بر هر طاعت و عبادت ترجيح مى دهد، زيرا خواندن قرآن بى هيچ واسطه اى راز و نياز با خداوند است. اينك بنگر كه كتاب پروردگار خويش و منشور ولايت او را بر خود چگونه تلاوت مى كنى، و اوامر و نواهى او را چگونه پاسخ مى دهى. و حدود و احكام او را چگونه، امتثال مى كنى، چه آن كتابى عزيز است كه باطل از هيچ سو بدان راه ندارد. و تنزيلى از سوى خداوند حكيم و حميد مى باشد. پس آن را شمرده و هموار بخوان، در برابر آيات وعد و وعيد آن توقّف، و در امثال و مواعظ آن تفكّر كن و بپرهيز از اين كه قرآن خواندنت مايه ضايع شدن حدود و احكام قرآن شود.»

باب چهارم در فهم قرآن و تفسير آن به رأى بى استناد به نقل
شايد گفته شود كه من ضمن آنچه پيش از اين گفته ام در فهم اسرار قرآن و آنچه از معانى آن بر صاحبان دلهاى پاك كشف مى شود مبالغه كرده و امر را بزرگ و دشوار شمرده ام، ليكن اين سخن چگونه روا باشد در حالى كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
كسى كه قرآن را به رأى خويش تفسير كند جايگاهش دوزخ است.» به همين سبب اهل علم از مفسّران ظاهرى، متصوّفه را نكوهش كرده و به خاطر اين كه آنها در تأويل كلمات قرآن بر خلاف آنچه از ابن عبّاس و ديگر مفسّران روايت شده است تصرّف كرده اند، گفته اند: اين عمل آنها كفر است. حال اگر آنچه اين مفسّران گفته اند درست باشد فهم قرآن جز حفظ تفسير آن معنايى ندارد و اگر درست نيست حديث پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه: «هر كس قرآن را به رأى خويش تفسير كند جايگاهش دوزخ است.» چه مفهومى خواهد داشت؟
بايد دانست كسى كه گفته است قرآن را جز تفسير ظاهرى آن معناى ديگرى نيست از حدّ نفس خويش خبر داده و در اين كه از درك خود خبر داده، مرتكب خطا نشده، ليكن از اين كه همه خلق را در درجه اى از فهم قرار داده كه حدّ درك اوست خطا كرده است چه اخبار و آثار دلالت دارد بر اين كه ارباب فهم را براى غور در معانى قرآن ميدانى وسيع است. على (عليه السلام) فرموده است: «... مگر آن كه خداوند فهمى در قرآن به بنده اى عطا كند» و اگر معانى قرآن منحصر به همين تفسير ظاهرى منقول باشد مراد از اين فهم چيست؟
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «قرآن را ظاهر و باطن و حدّ و مطلعى است.» و اين حديث بطور موقوف از ابن مسعود كه از علماى تفسير است نيز روايت شده است، در اين صورت معناى ظاهر و باطن و حدّ و مطلع چيست؟
على (عليه السلام) فرموده است: «اگر بخواهم هفتاد شتر را از تفسير فاتحة الكتاب گرانبار مى كنم» و چون تفسير ظاهرى اين سوره بسيار مختصر است معناى اين گفتار چه خواهد بود؟
ابو الدّرداء گفته است: انسان فقيه نمى شود، مگر آن كه براى قرآن معانى مختلفى قرار دهد.
يكى از دانشمندان گفته است: هر آيه شصت هزار معنا دارد و آنچه از معانى آن باقى مى ماند بيشتر از اين است.
ديگرى گفته است: قرآن مشتمل بر دويست و هفتاد و هفت هزار علم است، چه هر كلمه اى را علمى است، و اين تعداد چهار برابر مى شود زيرا هر يك را ظاهر و باطن و حدّ و مطلعى است. اين كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بسم الله الرّحمان الرّحيم را بيست بار تكرار فرمود به خاطر تدبّر در باطن معانى آن بوده و گرنه تفسير آن روشن است و چنين آيه اى احتياج به تكرار ندارد. ابن مسعود گفته است: كسى كه علم اوّلين و آخرين را خواهان است قرآن را بررسى و در آن غور كند، و اين گونه علم تنها با تفسير ظاهرى قرآن حاصل نمى شود.
كوتاه سخن اين كه همه علوم مندرج در افعال و صفات خداوند است و افعال و صفات او در قرآن شرح داده شده در حالى كه اين علوم را نهايتى نيست. و در قرآن به صورت كلّى به آنها اشاره شده و تفصيل آنها به مراتب تعمّق در فهم قرآن مربوط است.
و مجرّد ظاهر تفسير هيچ گونه اشاره اى به آنها ندارد، بلكه نسبت به همه مسائلى كه حلّ آنها براى انديشمندان مشكل است و نظريّات و معقولاتى كه مردم در آنها اختلاف دارند در قرآن راجع به آنها رموز و دلالاتى است كه درك آنها به اهل فهم اختصاص دارد و ممكن نيست تفسير ظاهرى قرآن عهده دار اين مقصود باشد. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «قرآن را بخوانيد و عجايب آن را بخواهيد.»
على (عليه السلام) از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه فرموده است: «سوگند به آن كه مرا بحقّ برانگيخت، امّت من از اصل دين و جماعت خود به هفتاد و دو فرقه منقسم مى شود كه همه آنها گمراه و گمراه كننده اند و به دوزخ دعوت مى كنند هنگامى كه اوضاع چنين شود بر شماست كه به كتاب خدا چنگ زنيد، چه خبر آنچه پيش از شما بوده و پس از شما خواهد بود و حكم آنچه ميان شما واقع مى شود همگى در آن است. هر كس از جبّاران با آن مخالفت كند خداوند پشت او را مى شكند و هر كس علم را در غير آن طلب كند خداوند او را گمراه مى سازد. آن ريسمان استوار الهى و نور پرفروغ و شفاى سودبخش
اوست. براى كسى كه به آن تمسّك جويد مصونيّت، و براى كسى كه از آن پيروى كند رستگارى است، كژ نمى شود تا آن را راست كنند، و گمراه نمى شود تا آن را به راه آورند، عجايب آن پايان نمى پذيرد، و تكرار زياد، آن را كهنه نمى كند.»
در حديث حذيفه آمده كه چون پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به وى خبر داد كه پس از او امّت دچار اختلاف و تفرقه مى شود عرض كرد: اى پيامبر خدا اگر آن وضع را درك كنم به من چه مى فرمايى؟ پاسخ داد: «كتاب خدا را بياموز و به آنچه در آن است عمل كن، چه راه رهايى از آن همين است.» من سخنم را سه بار تكرار كردم، و آن حضرت سه بار فرمود:
«كتاب خدا را بياموز و به آنچه در آن است عمل كن كه در آن رستگارى است.»
على (عليه السلام) فرموده است: «هر كس قرآن را بفهمد همه علوم براى او آشكار مى شود:» و اين تذكّرى است به آن كه قرآن به همه علوم اشاره دارد.
ابن عبّاس در باره قول خداوند متعال: وَ من يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً، گفته است: حكمت فهم قرآن است. خداوند فرموده است: فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً بر طبق اين آيه خداوند آنچه را به آنها داده علم ناميده و آنچه سليمان را بدان تخصيص داده فهم گفته و آن را بر علم و حكمت مقدّم داشته است.
اينها امورى است كه دلالت دارند بر اين كه فهم معانى قرآن دامنه اى وسيع و ميدانى گسترده دارد و تفسيرى كه از ظاهر آن نقل مى شود نهايت ادراك آن نيست.
امّا در باره قول پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه: «هر كس قرآن را به رأى تفسير كند ...» و نهى آن حضرت از اين كار و گفتار يكى از صحابه كه گفته است: كدام زمين مرا برمى دارد و كدام آسمان بر من سايه مى افكند اگر به رأى خود در قرآن سخن گويم، و نيز احاديث و اخبار ديگرى كه در نهى از تفسير قرآن به رأى وارد شده است يا مقصود از آنها اكتفاى به نقل و مسموع و ترك استنباط و استقلال در فهم است و يا مراد چيز ديگرى است، و اين كه منظور آن باشد كه هيچ كس پيرامون قرآن جز طبق آنچه شنيده است سخن نگويد به علل زير قطعا باطل است:
١- اگر شرط است كه مسموع از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و مستند به ايشان باشد، اين امر جز در بعضى از آيات قرآن ميسّر نيست و اگر مراد سخنانى باشد كه ابن عبّاس و ابن مسعود از پيش خود گفته اند بايد اقوال آنها پذيرفته نشود و گفته شود كه تفسير به رأى است، زيرا آن را از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نشنيده اند و گفته هاى صحابه نيز از همين قرار است.
٢- صحابه و مفسّران در تفسير برخى آيات با يكديگر اختلاف نظر دارند و گفته هاى آنها در اين موارد به قدرى متفاوت و ناهماهنگ است كه جمع ميان آنها امكان پذير نيست و اين كه همه آنها گفته هايشان را از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيده باشند امرى محال است و چنانچه يكى از آنان گفته خود را از آن حضرت شنيده است گفته هاى بقيّه را بايد ترك كرد. و بطور قطع و يقين روشن مى شود كه هر مفسرى به مقتضاى آنچه استنباط كرده آيات را معنا و تفسير كرده است تا آنجا كه در باره حروف مقطع اوايل سور هفت قول ذكر كرده اند مثلا گفته شده كه «الر» همان حروف «الرّحمان» است، و نيز گفته اند كه «الف» به الله و «لام» به لطيف و «راء» به رحيم اشاره دارد، و چيزهاى ديگرى گفته اند كه جمع ميان همه اينها غير ممكن است چه رسد به اين كه همه آنها را از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيده باشند.
٣- پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى ابن عبّاس دعا كرد و فرمود: «بار الها! او را در دين فقيه گردان و تأويل را به او بياموز.» اگر تأويل مانند تنزيل به مسموع منحصر باشد تخصيص آن به ابن عبّاس چه معنايى دارد؟
٤- خداوند متعال فرموده است: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، حقّ تعالى در اين آيه براى عالمان اثبات استنباط كرده و اين غير از سماع است.
بارى، همه آنچه از آثار و اخبار مربوط به فهم قرآن در اين جا ذكر شد با پندار مذكور منافات دارد، و اين كه تصوّر شود تأويل قرآن بايد مستند به اخبار و منحصر به سماع باشد بطور قطع باطل است بلكه براى هر كسى رواست كه به اندازه فهم و عقل خود مطالبى را از قرآن استنباط و برداشت كند.
مى گويم: سخن گفتن پيرامون مفاهيم قرآن بدون استناد به اخبار و احاديث در صورتى منع شده است كه انسان بخواهد الفاظ مشكل قرآن را تفسير و از آنها كشف مقصود كند، و يا عبارت از تأويل الفاظى است كه داراى معانى محتملى مى باشند و انسان يكى از آن معانى را با معناى ديگر آن تطبيق دهد بدون اين كه در كلام اشاره اى به معناى ديگرى غير از معنايى كه با دليل حقانيّت آن ثابت شده بر سبيل احتمال و بدون جزم و حصر وجود داشته باشد و گرنه در مطلق اين امر و يا در بعضى صور آن چنان كه پس از اين بحث و تحقيق خواهد شد اشكالى وجود ندارد.
امّا عللى كه غزّالى ذكر كرده به دلايل زير هيچ كدام با طريقه ما (شيعه) سازگار نيست.
١- در طريقه ما شرط است كه احاديث و اخبارى كه قرآن را تفسير مى كنند از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و يا يكى از ائمّه معصوم (عليهم السلام) كه راسخان در علم و مورد نظر در آيه: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا الله وَ الرَّاسِخُونَ في الْعِلْمِ مى باشند صادر شده باشد. ما ضمن احاديثى كه از آنها به ما رسيده است به معانى آياتى كه ناگزير از دانستن آنها هستيم دست يافته ايم و همينها ما را كفايت است و آنچه از غير آنها نقل شده نه براى ما حجيّت دارند و نه نيازى به آنهاست.
٢- ما ترديد نداريم كه همه اقوال صحابه و مفسّران از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيده نشده و آنچه مايه اختلاف شده همين است از اين رو ما به هيچ روى به اين گفته ها اعتماد نمى كنيم و براى ما حجّت و دليل نيستند.
٣- دعايى را كه غزّالى نقل كرده در باره امير مؤمنان (عليه السلام) صادر شده و اگر درست باشد كه اين دعا در باره ابن عبّاس نيز وارد شده بايد واژه تأويل كه در دعا آمده است به معناى اخير آن باشد كه ذكر گرديد و يا دعا براى توفيق وى در شنيدن تأويل قرآن و فهميدن آن از اهلش كه معصومين (عليهم السلام) اند، باشد.
امّا اين كه گفته است: همه آثار و اخبارى را كه در فهم قرآن نقل كرديم با پندارى كه ذكر شد منافات دارد گفتارى درست است، و احاديثى كه از طريق خاصّه (شيعه) در اين مورد در دست است فراوان مى باشد و ما از بيم اطناب از آنها چشم مى پوشيم.
غزّالى مى گويد: امّا نهى از تفسير به رأى را مى توان به يكى از دو صورت توجيه كرد.
١- اين كه انسان در چيزى داراى رأى بوده و طبع و هوس او بدان گرايش داشته باشد و بخواهد قرآن را بر وفق رأى و هواى نفس خود تفسير و براى اثبات صحّت مقصود خويش بدان استدلال كند، و اگر او داراى اين رأى و گرايش نبود اين معنا از قرآن در ذهن او پديد نمى آمد. اين امر گاهى از روى علم انجام مى شود، چنان كه كسى براى نشان دادن صحّت بدعت خود به بعضى از آيات قرآن استدلال كند در حالى كه او مى داند كه مراد آيه چيز ديگرى است و او براى مشتبه كردن امر بر حريف به اين كار اقدام كرده است. گاهى اين عمل به سبب نادانى است و آن زمانى است كه آيه محتمل معانى چندى است و او به معنايى مى گرايد كه موافق مقصودش باشد و به حكم رأى و هواى نفس خود آن را بر معانى ديگر ترجيح مى دهد. از اين رو قرآن را به رأى خويش تفسير كرده، يعنى رأى وى بوده كه او را وادار به اين تفسير كرده و اگر رأى او در كار نبود قرآن را بدين صورت تفسير نمى كرد. زمانى هم انسان اين عمل را بر اساس هدف
صحيحى انجام مى دهد و مى خواهد براى تأييد غرض خود از قرآن دليل بياورد، و به آن براى مقصود خود استدلال مى كند در حالى كه مى داند مراد از آن چيز ديگرى است، مانند اين كه كسى بخواهد مردم را به استغفار در سحرگاهان فرا خواند و براى صحّت گفتار خود به حديث پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است: تسّحرو فإنّ السّحور بركة، استدلال و ادّعا كند كه مراد از آن سحرخيزى براى ذكر است در حالى كه مى داند مقصود سحرى خوردن است يا مانند كسى كه مردم را به مجاهده با قساوت قلب دعوت مى كند، و مى گويد: خداوند فرموده است: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى ، و به دلش اشاره كند و بگويد مراد از واژه فرعون دل است. برخى از واعظان و سخنرانان گاهى براى آرايش سخن و ترغيب شنوندگان اين روش را در مقاصد صحيح فراوان به كار مى برند، در حالى كه اين علل ممنوع است. باطنيان نيز براى اجراى مقاصد فاسد خويش و فريب دادن مردم و دعوت آنها به مذهب باطل خود از اين شيوه استفاده مى كنند، و قرآن را موافق آراى خويش بر چيزهايى حمل و تفسير مى كنند كه مى دانند بطور قطع مراد غير از اينهاست.
اين اقسامى كه ذكر شد يكى از دو جهت منع تفسير به رأى است. مراد از رأى نظريّه فاسدى است كه بر وفق هوا و هوس باشد نه ناشى از اجتهاد صحيح، و رأى شامل هر دو يعنى هم صحيح و هم فاسد مى گردد. و گاهى تنها به نظريّه فاسدى كه برخاسته از هوا و هوس باشد تخصيص داده مى شود.
امّا جهت دوم منع از تفسير به رأى اين است كه انسان بر اساس عربيّت ظاهر قرآن بى آن كه به حديث و نقل تكيه و اعتماد كند آياتى را كه مربوط به غرايب قرآن است و الفاظ مبهم و مبدل آن، و آنچه را به اختصار گفته شده و يا در آنها حذف و اضمار و تقديم و تأخير است مورد تفسير قرار دهد، چه كسى كه تفسير ظاهر را نيكو نداند و در استنباط معانى تنها بر اساس عربى دانى مبادرت به تفسير قرآن كند اشتباهاتش زياد و درزمره كسانى است كه قرآن را به رأى خود تفسير مى كنند زيرا در تفسير ظاهر قرآن براى پرهيز از غلط و اشتباه چاره اى از مراجعه به نقل و سماع نيست و پس از اين است كه فهم و استنباط وسعت و توان پيدا مى كند همچنين غرايبى كه جز به نقل و روايت فهميده نمى شود در قرآن فراوان است و ما به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد تا نظاير آنها دانسته شود، و بايد دانست كه نبايد در حفظ تفسير ظاهر سستى كرد و آن را ناچيز شمرد.
چه پيش از دانستن ظاهر قرآن نمى توان به رسيدن به باطن آن اميدوار بود و كسى كه تفسير ظاهر قرآن را نداند و مدعى فهم اسرار قرآن شود مانند كسى است كه هنوز از در خانه وارد نشده ادّعا كند كه به صدر خانه رسيده است يا مدّعى شود كه مقاصد تركان را از گفتارشان مى فهمد در حالى كه زبان تركى را نمى داند، چه ظاهر تفسير به منزله تعليم زبانى است كه براى فهميدن قرآن ناگزير از دانستن آنيم. آنچه در آن از نقل و روايت گزيرى نيست اقسام بسيارى دارد كه در زير بيان مى شود:
١- ايجاز از طريق حذف و اضمار مانند قول خداوند متعال: وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها معنايش اين است كه ناقه نشانه روشنگرى بود و آنان با كشتن آن به خودشان ستم كردند. كسى كه تنها به ظاهر عبارت بنگرد گمان مى كند منظور اين است كه ناقه بينا بوده و كور نبود و نمى داند به چه سبب آنها ظلم كردند و آيا به خودشان ظلم كردند يا به ديگرى. و نيز در آن جا كه فرموده است: وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ، كه منظور حبّ عجل است و حبّ حذف شده است. و نيز فرموده است: إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ، يعنى دو برابر عذاب زنده ها و دو برابر عذاب مرده ها كه واژه عذاب حذف شده و به جاى أحياء (زنده ها) و موتى (مرده ها) حيات و ممات ذكر شده است، و همه اينها در لغت فصيح جايز است.
فرموده است: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها مراد پرسش از اهل قريه است، واژه اهل حذف شده و در تقدير است. همچنين فرموده است: ثَقُلَتْ في السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يعنى بر اهل آسمانها و زمين پوشيده شده، و اگر چيزى بر طلب كننده پوشيده بماند بر او سنگين خواهد بود، واژه خفيت به ثقلت بدل شده و في به جاى على به كار رفته و أهل حذف و در تقدير است. همچنين فرموده است: وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ يعنى شكر روزى خود را تكذيب مى كنيد. و نيز: رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ يعنى على ألسنة (زبانهاى) رسلك و واژه ألسنة حذف شده است. و نيز: إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ مراد نزول قرآن است در حالى كه واژه قرآن پيش از اين ذكر نشده است. و نيز: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ فاعل توارت خورشيد است و در پيش مذكور نيست. و نيز: الَّذِينَ اتَّخَذُوا من دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ يعنى يقولون (مى گويند) ما نعبدهم ولى يقولون حذف شده است. و نيز: فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً يعنى: لا يفقهون (نمى فهمند). و نيز: ما أَصابَكَ من حَسَنَةٍ فَمِنَ الله وَ ما أَصابَكَ من سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ يعنى: يقولون (مى گويند) ما أصابك ... چه اگر آن را در تقدير نگيريم اين آيه با آيه: قُلْ كُلٌّ من عِنْدِ الله تناقض خواهد داشت.
٢- منقول منقلب مانند: وَ طُورِ سِينِينَ يعنى طور سينا، و نيز:
سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ يعنى: بر الياس، و گفته شده: مراد ادريس است چه در قرائت ابن مسعود سلام على إدراسين است.
٣- اين كه به نظر رسد كلمه اى در ظاهر مكرّر است و با سخن قبل پيوستگى ندارد مانند: وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ من دُونِ الله شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ و نيز:
قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا من قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ كه معنايش اين است: مستكبران از قومش به كسانى كه از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند.
٤- تقدّم و تأخّر كه در آن گمان اشتباه مى رود، مانند آن كه فرموده است: وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ من رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى معنايش اين است كه: و لو لا كلمة سبقت من ربّك و أجل مسمّى لكان لزاما، چه اگر أجل بر كلمة عطف نشود بايد مانند لزاما منصوب شود. و فرموده است: يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها يعنى يسئلونك عنها كأنّك حفيّ. و فرموده است: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ، كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ من بَيْتِكَ بِالْحَقِّ اين سخن در ظاهر متّصل نيست بلكه آن به آيه:
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ اتصال دارد، يعنى:
غنايم براى خداوند و پيامبر اوست، زيرا تو به بيرون آمدن راضى بودى و آنان از آن كراهت داشتند و در ميان دو آيه مذكور بطور معترضه امر به تقوا و غير آن شده است. و از همين گونه است آيه: حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ .
٥- مبهم و آن كلمه يا حرفى است كه ميان چند معنا مشترك باشد، امّا كلمه مانند واژه شى ء، قرين، امّت و روح و نظاير آنها، خداوند متعال فرموده است: ضَرَبَ الله مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ در اين جا مراد از شي ء نفقه است كه خداوند روزى او كرده است. و نيز: وَ ضَرَبَ الله مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ يعنى امر به عدل و استقامت، و نيز: فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ مراد پرسيدن از صفات ربوبى است و اينها علومى است كه پرسش از آنها روا نيست تا آنگاه كه داناى به آنها در زمانى كه شايسته است از آنها سخن گويد. و نيز: أَمْ خُلِقُوا من غَيْرِ شَيْ ءٍ يعنى: بدون آفريننده اى، زيرا بسا ممكن است كسى توهّم كند كه چيزى آفريده نمى شود مگر از چيز ديگر.
امّا قرين، خداوند فرموده است: وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ، مراد از قرين فرشته اى است كه بر انسان گمارده شده است. و نيز قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ در اين جا مقصود از قرين شيطان است.
امّا امّت در هشت معنا به كار رفته است:
١- جماعت، مانند قول خداوند متعال، وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً من النَّاسِ يَسْقُونَ.
٢- پيروان پيامبران (عليهم السلام) مانند: نحن من امّة محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
٣- مردى كه جامع همه خوبيها باشد و مردم به او اقتدا كنند، مانند: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ.
٤- دين، مانند قول خداوند: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ.
٥- وقت و زمان، مانند قول خداوند متعال: إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ. و نيز: وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ.
٦- قامت و بلندى اندام مانند: فلان حسن الامّة: يعنى فلان خوش قامت است.
٧- مردى كه در دين منفرد و وى را شريكى نباشد و پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: يبعث زيد بن عود بن نفيل امّة واحدة.
٨- مادر، گفته مى شود: هذه امّة زيد، يعنى اين مادر زيد است.
روح نيز در قرآن در معانى بسيارى به كار رفته است كه ما با ذكر آنها سخن را به درازا نمى كشانيم.
همچنين گاهى ابهام در حروف است، مانند قول خداوند متعال: فَأَثَرْنَ به نَقْعاً، فَوَسَطْنَ به جَمْعاً هاى نخست ضمير براى سم اسبان موريات است كه با آن گرد و غبار برمى انگيزند، و هاى دوّم كنايه از غارت و هجوم است، يعنى هجوم كنندگان بامداد به ميان جمع مشركان رفتند و همه آنها را غارت كردند. و نيز: فَأَنْزَلْنا به الْماءَ فَأَخْرَجْنا به من كُلِّ الثَّمَراتِ هاى اوّل ضمير براى ابر و هاى دوّم كنايه از آب است و امثال اينها در قرآن بسيار است.
٦- تدريج در بيان مانند قول خداوند متعال: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ. از اين بيان معلوم نمى شود كه نزول قرآن در شب بوده است يا روز، و از آيه:
إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ معلوم مى شود كه در شب بوده ليكن روشن نيست كه در كدام شب بوده است و آيه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ. اين شب را معلوم مى كند، و بسا گمان رود كه در ظاهر اين آيات اختلاف است.
در اين آيات و امثال آنها نمى توان از نقل و سماع بى نياز بود، و قرآن از آغاز تا پايان از اين نوع كلام خالى نيست، زيرا قرآن به زبان عرب نازل شده و مشتمل بر اصناف كلام آنها اعمّ از ايجاز، تطويل، اضمار، حذف، ابدال و تقديم و تأخير است تا براى آنان قانع كننده و معجزه باشد.
بنابر اين هر كس به ظاهر عربى قرآن اكتفا و به تفسير آن مبادرت كند، بى آن كه در اين امور از نقل و سماع مدد گيرد در شمار كسانى است كه قرآن را به رأى تفسير كرده اند، مانند اين كه از آيه اى معنايى را كه مشهورتر است بفهمد و طبع و رأيش بدان مايل شود، سپس هر گاه در جاى ديگر آن را بشنود طبع او از آن منصرف گردد و به معناى مشهور بگرود، و نسبت به معانى متعدّد آن به بررسى آنچه در اين باره نقل شده نپردازد. اين از امورى است كه احتمالا از آن نهى شده است، ليكن از تلاش براى پى بردن به اسرار معانى قرآن چنان كه پيش از اين بيان شده منعى به عمل نيامده است، و هر گاه انسان آنچه را در باره اين گونه آيات گفته شده است فرا گيرد ظاهر تفسير را دانسته است، امّا اينها ترجمه الفاظ است و براى فهم حقايق قرآن كافى نيست.
تفاوت ميان حقايق معانى قرآن و ظاهر تفسير آن را با مثالى مى توان دانست و آن اين كه خداوند فرموده است: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ الله رَمى ، ظاهر تفسير اين آيه روشن و ليكن حقيقت معناى آن مشكل است. چه اين آيه هم رمى (انداختن) را اثبات و هم نفى مى كند و اين دو در ظاهر ضدّ يكديگرند، مگر اين كه انسان بداند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از جهتى رمى كرده و از جهت ديگر نكرده و از آن جهت كه رمى نكرده خداوند رمى كرده است. همچنين خداوند فرموده است: قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ الله بِأَيْدِيكُمْ بنابر ظاهر آيه، اگر آنها با دشمن پيكار مى كنند چگونه خداوند دشمن را عذاب مى كند، و اگر خداوند با به حركت درآوردن دست رزمندگان دشمن را عذاب مى دهد دستور پيكار با آنها چه معنايى دارد؟ حقيقت اين معنا به دريايى عظيم از علوم مكاشفات مربوط مى شود و تفسير ظاهرى كافى نيست. بلكه انسان بايد وجه ارتباط افعال را با قدرتى كه در او حادث مى شود بداند و وجه ارتباط آن قدرت را با قدرت حق تعالى بشناسد تا پس از كشف امور دشوارى كه بسيارند صدق قول حق تعالى بر او معلوم گردد كه: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ الله رَمى .
اگر همه عمر آدمى در كشف اسرار اين معانى و آنچه مربوط به مقدّمات و لواحق آن است صرف شود، ممكن است عمر انسان به پايان برسد پيش از آن كه بتواند به همه لواحق اين معانى دست يابد.
در قرآن هيچ كلمه اى نيست، مگر آن كه تحقيق آن به همان چيزى كه ذكر شد نياز دارد. و اسرار قرآن بر راسخان در علم به اندازه وسعت دانش و صفاى دل و قوّت انگيزه هاى آنها در تدبّر و تجرّد در طلب، كشف مى شود، و براى هر يك از آنها در ترقّى به درجات بالاتر حدّ و مرتبه اى است امّا دست يافتن به تمامى حقايق معانى قرآن امرى است كه نمى توان اميد آن را داشت هر چند درياها مركّب و درختها قلم شود، چه اسرار كلمات الهى بى پايان است و درياها به آخر مى رسد پيش از آن كه كلمات الهى پايان يابد. از اين رو مردم اگر هم در شناخت تفسير ظاهر مشترك باشند از اين حيث متفاوتند، و تفسير ظاهر در اين مورد كافى نيست.
مثال اين مطلب، استنباط ارباب قلوب از ذكرى است كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در سجودش مى خواند كه: أعوذ برضاك من سخطك، و أعوذ بمعافاتك من عقوبتك، و أعوذ بك منك، لا احصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على نفسك، زيرا به آن حضرت گفته شده بود: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ از اين رو تقرّب به خدا را در سجود خود يافته بود پس از آن در صفات الهى نگريست و از بعضى از آنها به بعضى ديگر پناه برد، چه رضا و خشم دو صفت اند. سپس قرب او زياد شد و قرب اوّل در آن مندرج گشت و از صفات به ذات ترقّى فرمود و گفت: أعوذ بك منك، پس از آن قرب او فزونى يافت به حدّى كه از استعاذت در بساط قرب شرم فرمود و به ثناى الهى التجا كرد و گفت: لا أحصى ثناء عليك. سپس دانست كه اين هم قصور است و گفت: أنت كما أثنيت على نفسك. اينها خطوراتى است كه تنها از دل ارباب قلوب مى گذرد. و اين الفاظ را غير از آنچه گفته شد معانى عميقترى است كه عبارت از فهميدن معناى قرب و اختصاص آن به سجود و معناى استفاده از صفتى به صفت ديگر، و استعاذه از او به اوست. اسرار اين معانى بسيار است و تفسير ظاهر لفظ، مفيد اين اسرار نيست. همچنين اينها تناقضى با ظاهر تفسير ندارد، بلكه مايه كمال آن و سبب رسيدن به باطن قرآن از طريق ظاهر آن است، و منظور ما از فهم معانى باطنى قرآن همين است نه فهميدن چيزى كه با ظاهر آن تناقض داشته باشد. و الله أعلم.


۱۸
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

فصل: در عدم تحريف قرآن
مى گويم: از روايات بسيارى كه از طريق اهل بيت (عليهم السلام) به دست ما رسيده استنباط مى شود قرآنى كه در دسترس ماست تمام قرآنى نيست كه بر پيامبر خدا محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نازل شده است بلكه پاره اى از آن خلاف چيزى است كه خداوند نازل كرده و بعضى ازآن دگرگون و تحريف شده، و نيز چيزهاى بسيارى از آن حذف گرديده كه از جمله نام على (عليه السلام) است كه در جاهاى بسيارى از قرآن آن را ساقط كرده اند. و نيز قرآن فعلى به ترتيبى نيست كه مورد رضايت خداوند و پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باشد. علىّ بن ابراهيم بن هاشم (قمى) در تفسيرش مى گويد: امّا آنچه خلاف چيزى است كه خداوند نازل فرموده اين آيه است كه: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ابى عبد الله (عليه السلام) به تلاوت كننده اين آيه فرمود: خير امّة يقتلون أمير المؤمنين و الحسين بن علىّ؟ عرض شد: اى فرزند پيامبر خدا! پس چگونه نازل شده است؟ فرمود: بدين صورت بوده است: «خير أئمّة اخرجت للنّاس آيا نمى بينى خداوند در آخر آيه آنان را ستوده و فرموده است: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ». به همين گونه آيه: الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا من أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً نزد ابى عبد الله (عليه السلام) تلاوت شد، آن حضرت فرمود: «درخواست بزرگى از خداوند كرده اند به اين كه آنها را بر پرهيزگاران پيشوا قرار دهد» عرض شد: اى فرزند پيامبر خدا! اين آيه چگونه نازل شده است فرمود:
«بدين گونه فرود آمده است: و اجعل لنا من المتّقين إماما در باره آيه: لَهُ مُعَقِّباتٌ من بَيْنِ يَدَيْهِ وَ من خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ من أَمْرِ الله. ابى عبد الله (عليه السلام) فرمود: «چگونه چيزى از امر خدا حفظ مى شود و چگونه معقّب (دنبال كننده) از پيش رو او را حفظ مى كند، عرض شد: اى فرزند پيامبر خدا! پس آن چگونه است؟ فرمود: اين آيه بدين گونه نازل شده است: له معقّبات من خلفه و رقيب من بين يديه يحفظونه بأمر الله. و امثال اينها بسيار است.
امّا آنچه در آن تحريف به عمل آمده است مانند آيه: لكنّ الله يشهد بما أنزل إليك (فى علىّ) و نيز: أنزله بعلمه و الملائكة يشهدون و نيز: يا أيّها الرّسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك (في عليّ) و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و نيز: إنّ الّذين كفروا و ظلموا (آل محمد حقهم) لم يكن الله ليغفر لهم و نيز: و سيعلم الّذين ظلموا (آل محمّد حقّهم) أىّ منقلب ينقلبون و نيز: ترى الّذين ظلموا (آل محمّد حقّهم) في غمرات الموت و نظاير اين آيات فراوان است و آنها را در محلّ خود ذكر خواهيم كرد- پايان گفتار علىّ بن ابراهيم قمى.
از على (عليه السلام) نقل شده كه مردى در نزد آن حضرت آيه: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ را قرائت كرد، آن حضرت فرمود: و طلع درست است و طلح موردى ندارد و آيه: لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ را تلاوت فرمود، عرض شد آن را تغيير دهيم؟ فرمود: امروز قرآن مورد تعرّض و تغيير قرار نمى گيرد.
از ابن عبّاس نقل شده كه نزد او و طلح منضود خوانده شد. گفت: نه و طلع منضود درست است. نظير اين از امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده است.
كافى به سند خود از ابن ابى نصر روايت كرده كه گفته است: ابو الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) به من مصحفى داد و فرمود: «در آن نگاه مكن.» من آن را باز و اين آيه را قرائت كردم: لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا، ديدم در ذيل آن هفتاد مرد از قريش با ذكر نام و نام پدرانشان ذكر شده است. مى گويد: امام (عليه السلام) كسى پيش من فرستاد و پيغام داد:
«مصحف را به من باز گردان.»
و نيز به سند خود از سالم بن سلمه نقل كرده كه گفته است: مردى نزد ابى عبد الله (عليه السلام) قرآن تلاوت كرد و من حروفى را از قرآن مى شنيدم كه غير از حروفى بود كه مردم قرائت مى كردند و ابى عبد الله (عليه السلام) به آن مرد فرمود: «از اين قرائت باز ايست وقرآن را به گونه اى كه همه مردم مى خوانند بخوان تا آنگاه كه قائم ما قيام كند و چون او قيام كند كتاب خدا به همان گونه كه نازل شده است تلاوت خواهد شد»، و مصحفى را كه على (عليه السلام) به خطّ خود نوشته بود بيرون آورد و فرمود: «على (عليه السلام) به هنگامى كه از نوشتن اين مصحف فارغ شد آن را براى مردم آورد، و به آنها گفت: «اين كتاب خداست به همان گونه كه آن را بر پيامبرش محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نازل فرموده است و من آن را در دو لوح گرد آورده ام.» آنان پاسخ دادند: نزد ما مصحفى است كامل كه قرآن در آن گرد آمده و نيازى به آنچه نزد تو است نداريم. آن حضرت فرمود: «هان به خدا سوگند پس از امروز ديگر هرگز آن را نخواهيد ديد بر من لازم بود در اين هنگام كه آن را جمع آورى كرده ام شما را آگاه كنم تا آن را تلاوت كنيد.»
امّا بر همه آنچه ذكر شد اين اشكال وارد است كه در صورت قبول چنين امرى ديگر هيچ گونه اعتماد و اطمينانى بر قرآن و هيچ جزئى از آن براى ما باقى نمى ماند و بر اين اساس محتمل است كه هر آيه اى از آن دستخوش تحريف و دگرگونى قرار گرفته و خلاف چيزى باشد كه خداوند نازل كرده است در اين صورت در قرآن چيزى كه براى ما حجّت و دليل باشد باقى نخواهد ماند و فايده آن منتفى و امر به پيروى و تمسّك به آن و جز اينها بيهوده خواهد بود، و نيز در برابر قول خداوند متعال: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ من بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا من خَلْفِهِ و نيز: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ چگونه ممكن است تحريف و تفسير در آن راه يابد.
براى ردّ اين اشكال به نظر مى رسد كه مقصود ائمّه معصومين (عليهم السلام) از تحريف و تغيير و حذف از حيث معنا بوده است نه در الفاظ و معناى قول آنها كه فرموده اند: كذا نزلت (اين گونه نازل شده است) همين بوده است و نه آنچه مردم از ظاهر اين گفتار درك مى كنند و منظور آنها اين نبوده كه الفاظ بدين صورت نازل شده پس حذف در آنها صورت گرفته تا واقع را مخفى بدارند و نور حقّ را خاموش سازند. آنچه اين نظر را تأييد مى كند روايتى است كه كافى به سند خود از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه آن حضرت در نامه خود به سعد الخير نوشته است: «و از جمله موارد ترك كتاب خدا اين است كه آنان حروف آن را ادا و حدود آن را تحريف مى كنند. آنها آن را روايت مى كنند، ليكن رعايت نمى كنند، نادانها از رواياتى كه آنان در حفظ دارند به شگفت مى آيند، و عالمان از عدم رعايت آنها اندوهگين مى شوند.»
امّا مصحف ابى الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) كه آن را به ابن ابى نصر داده و او را از نظر كردن در آن منع كرده، و نيز نهى ابى عبد الله (عليه السلام) از مردى كه قرآن را بر غير طريقى كه مردم مى خواندند قرائت كرد احتمال دارد آن تفسيرى بوده است از سوى آنها بر قرآن طبق آنچه خداوند اراده كرده و نازل فرموده است نه اين كه اين زيادتيها عينا اجزاى الفاظى بوده است كه از سوى خداوند نازل گرديده است.
علىّ بن ابراهيم در تفسيرش به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده است كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به على (عليه السلام) فرمود: «اى على قرآن در پشت بستر من در مصاحف و حرير و كاغذ است. آن را برداريد و گردآورى كنيد و آن را ضايع نكنيد چنان كه يهود تورات را ضايع كردند. پس على (عليه السلام) روانه شد و آن را در پارچه زردى گردآورى و آن را در خانه خود مهر كرد و فرمود: رداء بر تن نخواهم كرد تا آنگاه كه قرآن را جمع آورى كنم. راوى مى گويد: گاهى كسى به در خانه مى آمد تا او را ديدار كند و آن حضرت بدون رداء بيرون مى آمد و اين وضع ادامه داشت تا آن را گرد آورد. و گفت: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: اگر مردم قرآن را به همان گونه كه نازل شده است قرائت كنند حتّى دو نفر با هم اختلاف پيدا نخواهند كرد.»
شيخ صدوق ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه قمى گفته است: اعتقاد ما اين است
كه قرآنى كه خداوند متعال بر پيامبرش محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نازل كرده همين است كه در ميان دو جلد در دسترس مردم قرار دارد و بيش از اين نيست، تعداد سوره هايش در نزد عامّه يكصد و چهارده سوره و نزد ما سوره و الضّحى و ألم نشرح يك سوره است، و لإيلاف و ألم تر كيف نيز سوره واحدى است، و كسى كه به ما نسبت دهد كه ما مى گوييم قرآن بيش از اين است دروغگوست، و آنچه در ثواب قرائت هر يك از سوره هاى قرآن، و ثواب ختم تمامى آن، و جواز قرائت دو سوره در يك ركعت از نوافل، و نهى از خواندن دو سوره در يك ركعت از فرايض روايت شده گواه روشنى است بر اعتقاد ما در باره قرآن و تصديق اين كه مقدار قرآن همين است كه در دسترس همگان قرار دارد. همچنين رواياتى كه در مورد نهى از قرائت قرآن در يك شب، و عدم جواز ختم آن در كمتر از سه روز در دست است نيز گواه ديگرى بر گفتار ما در باره قرآن است. پايان گفتار شيخ صدوق رحمة الله عليه.
پايان كتاب آداب تلاوت قرآن از كتاب المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء و پس از آن به خواست خداوند كتاب اذكار و دعوات خواهد آمد. و الحمد للّه أوّلا و آخرا.

كتاب اذكار و دعوات
و اين نهمين كتاب از بخش عبادات المحجّة البيضاء في تهذيب الاحياء است بسم الله الرّحمن الرّحيم سپاس ويژه خداوندى است كه رأفت او فراگير و رحمت او گسترده و شامل است آن خدايى كه به بندگانى كه ياد او مى كنند با ياد خود از آنها به آنان تلافى مى كند و فرموده است: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ و نيز آنان را به درخواست و دعا ترغيب مى كند و فرموده است: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ و فرمانبردار و گنهكار و دور و نزديك را به درگاه جلال خود راه مى دهد و به برآوردن حاجات و آرزوهاى خود اميدوار مى سازد كه:
فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ. و درود فراوان بر محمّد مصطفى و خاندان و ياران برگزيده او باد.
امّا بعد، بايد دانست كه پس از تلاوت كتاب خداوند هيچ عبادتى كه به زبان ادا شود از ذكر خداوند و تقاضاى رفع حاجات از درگاه او به وسيله خواندن دعاهاى مأثور افضل نيست. به همين مناسبت ناگزير بايد نخست فضيلت مطلق ذكر را به اجمال بيان كردو سپس تفصيل اذكار معيّن و فضيلت دعا و شرايط و آداب آن را شرح داد، و دعاهاى مأثورى را كه جامع مقاصد دين و دنيا و مشتمل بر دعاهاى خاصّ جهت طلب آمرزش و استعاذه و جز اين باشد نقل كرد، و اين مطالب در چهار باب به شرح زير نگاشته مى شود:
باب اوّل: در فضيلت ذكر و فوايد آن به اجمال و تفصيل.
باب دوّم: در فضيلت دعا و آداب آن، و فضيلت استعاذه و صلوات بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
باب سوّم: در دعاهاى منتخب از ادعيّه مأثوره كه سند آنها حذف شده است.
باب چهارم: در اذكار مأثوره به هنگام بروز حوادث.

باب اوّل در فضيلت ذكر به اجمال و تفصيل طبق آيات و اخبار
آيات: آياتى كه بر فضيلت ذكر به اجمال دلالت دارد به شرح زير است:
١- فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ. ثابت بنانى گفته است: من مى دانم خداوند مرا در چه زمانى ياد مى كند، گروهى از اين سخن دچار شگفتى شدند و گفتند چگونه آن را مى دانى؟ پاسخ داد: هر گاه من او را ياد كنم او مرا ياد خواهد كرد ٢- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا الله ذِكْراً كَثِيراً.
٣- فَإِذا أَفَضْتُمْ من عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا الله.
٤- فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا الله كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً.
٥- الَّذِينَ يَذْكُرُونَ الله قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ.
٦- فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا الله قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ. ابن عبّاس گفته است: يعنى در شب و روز، در خشكى و دريا، در سفر و حضر، در توانگرى و تنگدستى، در بيمارى و تندرستى و در آشكار و نهان.
٧- خداوند در نكوهش منافقان فرموده است: وَ لا يَذْكُرُونَ الله إِلَّا قَلِيلًا.
٨- وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ من الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ من الْغافِلِينَ.
٩- وَ لَذِكْرُ الله أَكْبَرُ، ابن عبّاس گفته است: اين كلام را دو وجه است: يكى آن كه ذكر حق تعالى نسبت به شما بزرگتر از ذكر شما نسبت به اوست ديگر آن كه ذكر خداوند برتر از هر عبادت ديگر است. و آيات ديگرى از اين قبيل.
اخبار: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است.
١- «گوينده ذكر خدا در ميان غافلان مانند درخت سبزى است كه در ميان گياه خشك خرد شده قرار داشته باشد.»
٢- «گوينده ذكر خدا در ميان غافلان مانند رزمنده در ميان فراريان است.»
٣- «گوينده ذكر خدا در ميان غافلان مانند زنده در ميان مردگان است.»
٤- «خداوند مى فرمايد: من با بنده ام هستم مادام كه مرا ياد مى كند و لبهايش را به ذكر من مى جنباند.»
٥- «آدمى هيچ عملى انجام نمى دهد كه وى را از عذاب الهى نجات دهنده تر از ذكر خدا باشد.» عرض كردند: اى پيامبر! حتّى جهاد در راه خدا، فرمود: «جهاد در راه خدا هم، مگر آن كه چندان شمشير زنى كه شمشيرت بشكند.» و اين را سه بار تكرار فرمود.
٦- «هر كس دوست دارد در مرغزارهاى بهشت بچرد بسيار ذكر خدا بگويد.»
٧- از آن حضرت پرسيدند: كدام عمل افضل است؟ فرمود: «اين كه بميرى و زبانت از ذكر خدا تر باشد.»
٨- خداوند فرموده است: «چون بنده ام در نفس خود مرا ياد كند من در ذات خود وى را ياد كنم، و چون در ميان جمعيّتى ياد من كند من در ميان جمعيّتى بهتر از آن ياد او كنم و اگر به قدر يك وجب به من نزديك شود من يك ذراع به او نزديك مى شوم، و اگر به اندازه يك ذراع به من تقرّب جويد من به اندازه يك باع به او تقرّب مى جويم، و اگر به طرف من قدم بردارد من شتابان به سوى او مى روم» يعنى با سرعت او را اجابت مى كنم.
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى به سند حسن از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه خداوند مى فرمايد: «كسى كه ذكر من او را از سؤال از من باز دارد من بهتر از آنچه را كه به سؤال كننده مى دهم به او عطا خواهم كرد.»
و نيز به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه خداوند فرموده است: «هر كه مرا در نهان ياد كند من در آشكار او را ياد مى كنم.»
و نيز به سند خود از ابن فضّال مرفوعا نقل كرده كه خداوند به عيسى فرمود: «اى عيسى مرا در پيش خود ياد كن تا من تو را در پيش خود ياد كنم، و مرا در نزد جمعيّت خويش ياد كن تا تو را در نزد گروهى كه بهتر از جمعيّت آدميان است ياد كنم. اى عيسى دلت را براى من نرم كن، و در خلوتها بسيار ذكر مرا بگو، و بدان خرسندى من اين است كه به من اظهار نياز كنى و در اين امر زنده باش و مرده مباش.»
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: «كسى كه زياد ذكر خدا بگويد خداوند او را در سايه بهشت خود قرار مى دهد.»
و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه زياد ذكر خدا بگويد خداوند او را دوست مى دارد، و آن كه زياد ياد خدا كند براى او دو برائت نوشته مى شود، يكى از آتش و ديگرى از نفاق.»
و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرموده است: «شيعيان ما كسانى هستند كه چون خلوت كنند زياد ذكر خدا بگويند.»
و نيز فرموده است: «هيچ چيزى نيست، مگر اين كه براى آن حدّ و نهايتى است جز ذكر كه نهايتى ندارد. خداوند نمازها را واجب فرمود، كسى كه آنها را ادا كند حدّ آنها را به جا آورده، و روزه ماه رمضان را واجب كرد، هر كس آن ماه را روزه بگيرد اين واجب را به نهايت رسانيده، همچنين حجّ كه هر كس آن را به جا آورد، اين تكليف را ادا كرده است جز ذكر كه خداوند به اندك آن راضى نمى شود و براى آن حدّ و نهايتى نيست» سپس اين آيه را تلاوت فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا الله ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا، و فرمود: «در اين جا خداوند براى ذكر حدّ و اندازه اى مقرّر نكرده است.
پدرم بسيار ذكر خدا مى گفت، بسا همراه او حركت مى كردم و او به ذكر خداوند مشغول بود با او طعام مى خوردم و او در همين حال ذكر مى گفت با مردم گفتگو مى كرد ليكن اين امر او را از ذكر خدا باز نمى داشت، مى ديدم زبانش به سقف دهانش چسبيده در حالى كه لا إله الّا الله مى گفت. ما را به گرد خود جمع و امر مى كرد كه تا طلوع خورشيد به ذكر خدا مشغول باشيم. و به هر كدام از ما كه مى توانست قرائت قرآن كند دستور قرائت مى داد و به آن كه نمى توانست امر به ذكر مى كرد. خانه اى كه در آن قرآن خوانده گردد و زياد در آن ذكر خدا گفته شود بركت آن زياد مى گردد، و فرشتگان در آن حاضر و شياطين از آن دور مى شوند، و همچون ستارگان تابانى كه براى مردم زمين نورافشانى مى كنند براى اهل آسمان مى درخشد. خانه اى كه در آن قرآن نمى خوانند و در آن ذكر خدا گفته نمى شود بركت آن كم مى شود و فرشتگان از آن دور، و شياطين در آن حاضر مى شوند. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «آيا مى خواهيد شما را به بهترين اعمالتان خبر دهم؟ عملى كه بيش از هر چيز درجات شما را بالا مى برد و در نزد پروردگارتان پاكيزه ترين اعمال و از دينار و درهم و ديدار دشمن كه او را بكشيد يا كشته شويد بهتر است؟» عرض كردند: آرى اى پيامبر خدا! فرمود: «آن بسيار ذكر خدا گفتن است.» سپس على (عليه السلام) فرمود: «مردى نزد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد و عرض كرد: بهترين اهل مسجد كيست؟ فرمود: آن كه بيشتر از همه ذكر خدا گويد. و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: كسى كه به او زبان ذكرگويى داده شده بيقين خير دنيا و آخرت به او عطا گرديده است.» و در باره قول خداوند: وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ فرمود: يعنى «اعمال خيرى را كه براى خدا انجام مى دهى زياد مشمار.»
و نيز فرموده است: «خداوند به موسى (عليه السلام) وحى فرمود: به زيادى مال خوشحال
مباش، و ياد مرا در هيچ حالى ترك مكن، زيرا زيادى مال آخرت را از ياد مى برد، و ترك ياد من دل را سخت و قسى مى كند.»
از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «در توراتى كه تحريف نگرديده نوشته شده است كه موسى (عليه السلام) به پروردگار عرض كرد: «بار الها مجالسى براى من پيش مى آيد كه تو گراميتر و بزرگترى از آن كه تو را در آن جا ياد كنم، حق تعالى فرمود: ياد من در هر حالى خوب است.»
از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «باكى نيست كه انسان به هنگام بول كردن ذكر خدا بگويد، زيرا آن در هر حالى پسنديده است، و از اين كه ذكر خدا بگويى خسته مشو.»
و نيز از آن حضرت روايت شده است كه: «صاعقه به گوينده ذكر خدا اصابت نمى كند.»

فضيلت مجالس ذكر
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر گروهى كه در محفلى با هم بنشينند و ذكر خدا بگويند، فرشتگان به گرد آنها در مى آيند و رحمت الهى آنها را فرا مى گيرد و خداوند در ميان مقرّبان خود آنها را ياد مى كند.»
و نيز فرموده است: «هر دسته اى گرد هم آيند ذكر خدا گويند و بدين كار جز خشنودى او را نخواهند ندا كننده اى از آسمان آنها را ندا مى كند برخيزيد كه شما آمرزيده شده ايد و گناهان شما به حسنات بدل شده است.»
و نيز: هر گروهى در جايى بنشينند و در آن جا ذكر خدا نگويند و بر پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درود نفرستند، اين گردهمايى در روز قيامت براى آنها مايه حسرت و افسوس خواهد بود.
داوود (عليه السلام) عرض مى كند: «پروردگارا هر گاه ببينى كه من از مجلس ذاكران تو مى گذرم و به مجلس غافلان مى روم پايم را بشكن چه اين نعمتى است كه به من ارزانى مى دارى.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «مجلس خوب براى مؤمن كفّاره دو مليون مجلس بد مى شود.»
از ابى سعيد خدرى از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده كه فرموده است: «خداوند علاوه بر فرشتگانى كه اعمال مردم را مى نويسند، فرشتگانى دارد كه در روى زمين در گردشند، هنگامى كه دسته اى را ببينند كه به ذكر خدا مشغولند يكديگر را صدا مى كنند كه به سوى مطلوب خود بشتابيد. پس مى آيند و تا سقف آسمان دنيا بر گرد آنان جمع مى شوند، خداوند بر فرشتگان مى فرمايد: بندگانم را در حال انجام دادن چه كارى ترك كرديد مى گويند: ما آنها را در حالى كه مشغول تسبيح و تحميد و تمجيد تو بودند رها كرديم. خداوند مى فرمايد: آنها هيچ مرا ديده اند پاسخ مى دهند: نه، خداوند مى فرمايد:
اگر مرا مى ديدند چگونه بودند عرض مى كنند: اگر تو را مى ديدند تحميد و تمجيد و تسبيح آنها بيشتر بود، خداوند به آنها مى فرمايد: از چه چيزى به من پناه مى برند عرض مى كنند: از آتش، خداوند مى فرمايد: هيچ آن را ديده اند؟ پاسخ مى دهند: نه، مى فرمايند:
اگر مى ديدند چگونه بودند؟ عرض مى كنند: اگر آن را مى ديدند بيشتر از آن رمنده و گريزان بودند، خداوند مى فرمايد: آنها چه مى خواهند؟ عرض مى كنند: بهشت را،مى فرمايد: آيا آن را ديده اند؟ مى گويند: نه، مى فرمايد: اگر مى ديدند چگونه بودند؟
مى گويند: اگر آن را ديده بودند حرص آنها بر آن شديدتر بود، خداوند مى فرمايد: من شما را گواه مى گيرم كه آنها را آمرزيدم، فرشتگان مى گويند: در ميان اين گروه فلانى است كه قصد پيوستن به آنها را نداشته و براى كارى آمده است خداوند مى فرمايد: آنها گروهى هستند كه همنشين آنها بدبخت نمى شود.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى به سند صحيح از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هيچ مجلسى نيست كه در آن نيكان و بدان گرد آيند و بى آن كه ذكر خدا گويند از آن جا برخيزند جز اين كه در روز قيامت مايه حسرت و افسوس آنها خواهد بود.»
و نيز از آن حضرت روايت شده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر گروهى كه در مجلسى گرد آيند و در آن ذكر خدا نگويند و بر پيامبرش درود نفرستند. اين مجلس در روز قيامت مايه حسرت و وبال آنها خواهد بود.»
و نيز از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «هر مجلسى كه گروهى در آن گرد آيند و در آن ذكر خدا نگويند و از ما ياد نكنند، اين مجلس در روز قيامت مايه حسرت و افسوس آنها خواهد بود» سپس گفت: «ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) فرموده است:
همانا ياد ما ياد خدا و ياد دشمن ما ياد شيطان است.»
كافى به سند صحيح از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «در توراتى كه تحريف نشده نوشته است كه موسى (عليه السلام) از پروردگارش پرسيد كه: بار الها آيا تو نزديك منى تا با تو راز گويم يا دور از منى كه فرياد كنم؟ خداوند به او وحى فرمود كه:
اى موسى من با هر كس كه يادم كند همنشينم، موسى (عليه السلام) عرض كرد: در آن روز كه هيچ پناهگاهى جز پناه تو نيست چه كسى در پناه تو خواهد بود؟ فرمود: آنانى كه مرا ياد مى كنند و آنها را ياد مى كنم، و به خاطر من دوستى مى كنند و من آنان را دوست مى دارم همانهايى كه هر گاه بخواهم به مردم زمين بلايى وارد كنم آنها را به ياد مى آورم و به خاطر آنها بلا را از آنها دور مى گردانم.»

فضيلت تهليل
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بهترين چيزى كه من و پيامبران پيش از من گفته اند كلمه: لا إله إلّا الله وحده لا شريك له مى باشد.»
و نيز فرموده است: براى اهل لا إله إلّا الله نه در گور وحشتى است و نه در قيامت.
گويى آنها را به هنگام صيحه [قيامت ] مى بينم كه خاك را از سرهاى خود مى افشانند و مى گويند: الحمد للّه الّذى أذهب عنّا الحزن إنّ ربّنا لغفور شكور پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «همگى شما به بهشت مى رويد، جز كسى كه گردنكشى كند و مانند شتر كه از صاحب خود برمد از فرمان خدا سرپيچد، عرض شد: اى پيامبر خدا! كيست كه گردنكشى مى كند؟ فرمود: كسى كه لا اله الّا الله نگويد. پس زياد لا اله الّا الله بگوييد پيش از آن كه ميان شما و آن حايلى ايجاد شود، چه آن كلمه توحيد، كلمه اخلاص، كلمه تقوا و كلمه طيّبه است، و آن دعوت حقّ و دستاويز محكم و بهاى بهشت مى باشد.»
خداوند فرموده است: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ؟ گفته شده احسان در دنيا گفتن لا إله إلا الله و احسان در آخرت بهشت است، همچنين است معناى قول خداوند: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ.
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى از ابى حمزه روايت كرده كه گفته است:
شنيدم ابا جعفر (امام باقر (عليه السلام)) مى فرمود: «هيچ ثوابى بزرگتر از ثواب گفتن لا اله الّا الله نيست، زيرا هيچ چيزى با خداوند برابر نبوده، و هيچ كس در كارها با او انباز نيست.»
وصّافى بطور مرفوع روايت كرده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه لا اله الّا الله بگويد براى او درختى در بهشت غرس مى شود كه از ياقوت سرخ است در مشك سفيد مى رويد، از عسل شيرين تر، و از برف سفيدتر و از مشك خوشبوتر است در آن (ميوه اى) نظير پستان دوشيزگان است كه از زير هفتاد جامه برآمده باشد.»
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بهترين عبادت گفتن لا اله إلّا الله است.»
و نيز فرموده است: «بهترين عبادت استغفار است زيرا خداوند در كتابش فرموده است: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الله وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ.
از ابى عبد الله امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «بهاى بهشت گفتن لا إله الّا الله و الله اكبر مى باشد.»
و نيز از آن حضرت نقل شده است: «جبرئيل به پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عرض كرد:
خوشا به حال كسانى از امّت تو كه بگويند: لا اله الّا الله وحده وحده وحده.»
و نيز به سند صحيح از آن حضرت روايت است: «هر كس پيش از طلوع خورشيد وپس از غروب آن ده بار بگويد: لا اله الّا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حيّ لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شي ء قدير، اين ذكر كفّاره گناهان آن روز او خواهد بود.»
و نيز از آن بزرگوار نقل شده: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است، هر كس نماز بامداد را بگزارد و پيش از آن كه از جا برخيزد ده بار بگويد: لا اله الّا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حيّ لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شي ء قدير، و پس از نماز مغرب نيز به همين نحو عمل كند، هيچ بنده اى با عملى افضل از عمل او خداوند را ملاقات نخواهد كرد، جز كسى كه نظير عمل او را انجام داده باشد.»
و نيز از آن حضرت روايت است كه: «هر كس در هر روز ده بار بگويد: أشهد أن لا اله الّا الله وحده لا شريك له إلها واحدا أحدا صمدا لم يتّخذ صاحبة و لا ولدا خداوند چهل و پنج هزار حسنه در نامه او ثبت و چهل و پنج هزار سيّئه از نامه عمل وى محو مى كند و چهل و پنج هزار درجه او را بالا مى برد.»
در روايت ديگرى آمده است: «اين دعا براى او در آن روز حرزى از شرّ شيطان و سلطان خواهد بود. و گناه كبيره اى دامنگير او نخواهد شد.»
و نيز نقل شده كه فرموده است: «كسى كه در هر روز بگويد: لا اله الّا الله حقّا حقّا، لا اله الّا الله عبوديّة و رقّا لا اله الّا الله ايمانا و تصديقا خداوند به او توجّه مى كند و از او رو نمى گرداند تا آنگاه كه وارد بهشت شود.»
ابان بن تغلب روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «اى ابان هر گاه به كوفه وارد شدى اين حديث را روايت كن كه: هر كس از روى اخلاص شهادت لا اله الّا الله را بگويد بهشت بر او واجب مى شود.» عرض كردم: از هر صنفى از اصناف مردم نزد من مى آيند. آيا براى همه آنها اين حديث را روايت كنم؟ فرمود: «آرى اى ابان چون روز قيامت شود و خداوند گذشتگان و آيندگان را در يك جا جمع كند شهادت لا اله الّا الله از آنها سلب مى شود، جز از كسانى كه بر اين امر (ولايت) باشند.»
در برخى اخبار آمده است: «و اخلاص او نسبت به آن اين است كه وى را از ارتكاب محرّمات الهى باز مى دارد.»
صدوق از اسحاق بن راهويه روايت كرده كه گفته است هنگامى كه امام ابو الحسن الرضا (عليه السلام) به نيشابور وارد شد و خواست از آن جا به سوى مأمون حركت كند محدّثان نزد آن حضرت گرد آمدند و عرض كردند: اى فرزند پيامبر خدا آيا از نزد ما كوچ مى كنى بى آن كه براى ما حديثى بيان فرمايى تا ما از آن بهره مند شويم؟ آن حضرت كه در اين هنگام در هودج نشسته بود سرش را بيرون آورد و فرمود: «از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه مى فرمود از پدرم جعفر بن محمّد شنيدم و او مى فرمود از پدرم محمّد بن على شنيدم و او مى فرمود: از پدرم علىّ بن الحسين شنيدم، و او مى فرمود: از پدرم حسين بن على شنيدم، و او مى فرمود: از پدرم على بن ابى طالب شنيدم، و او مى فرمود: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيدم، و او مى فرمود: از جبرئيل شنيدم كه مى گفت: از خداوند جلّ و اعلا شنيدم كه فرمود: لا اله الّا الله دژ من است هر كس وارد دژ من شود از عذاب من ايمن خواهد بود» و هنگامى كه مركب آن حضرت به حركت درآمد ما را صدا كرد و فرمود: «با شروط آن و من از شروط آن هستم.»

فضيلت اذكار ديگر
در كافى به سند حسن از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «مستمندان نزد پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا! توانگران داراى برده اند و آنها را آزاد مى كنند و ما برده نداريم داراى ثروتند و به حجّ مى روند و ما ثروتى نداريم براى آنها صدقه دادن ممكن است و براى ما ميسّر نيست آنها مى توانند جهاد كنند و ما نمى توانيم. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: هر كس صد بار تكبير بگويد عمل او از آزاد كردن صد برده افضل است، و هر كس صد بار خدا را تسبيح بگويد اين كار او از قربانى كردن صد شتر افضل است، و هر كس صد بار حمد خدا بگويد افضل است از فرستادن صد اسب با زين و لجام و ركاب براى جهاد در راه خدا، و هر كس صد بار لا اله الّا الله بگويد عمل او در آن روز از عمل هر كس ديگر افضل است مگر آن كه گروهى بيش از اين تعداد بگويد.» راوى گفته است: چون اين خبر به گوش توانگران رسيد آنان نيز به خواندن اين اذكار اقدام كردند. مستمندان دوباره نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بازگشتند و گفتند: اى پيامبر خدا! آنچه تو فرمودى به گوش توانگران رسيده و آنها هم آن اذكار را مى خوانند، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: ذلِكَ فَضْلُ الله، يُؤْتِيهِ من يَشاءُ.
از يكى از صادقين (عليهم السلام) روايت شده كه فرموده است: «زياد تهليل و تكبير بگوييد، زيرا نزد خداوند چيزى از تهليل و تكبير محبوبتر نيست.»
و نيز از آن حضرت روايت است كه امير مؤمنان (عليه السلام)- و در برخى نسخه ها پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)- فرموده است: «تسبيح نصف ميزان است، الحمد للّه ميزان را پر مى كند، و الله اكبر ميان آسمان و زمين را مملوّ مى سازد.»
از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت است كه فرمود: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از كنار مردى عبور كرد كه در باغ خود چيزى مى كاشت. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ايستاد و به او فرمود: آيا تو را دلالت كنم بر كشت چيزى كه ريشه اش پايدارتر و به ثمر رسيدن آن سريعتر و ميوه اش خوشبوتر و با دوامتر است عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا مرا راهنمايى فرما. فرمود: در هر صبحگاه و شامگاه بگو: سبحان الله و الحمد للّه و لا اله الّا الله و الله اكبر زيرا اگر اين را بگويى به عدد هر سبحان الله ده درخت از انواع ميوه ها براى تو غرس مى شود كه باقيات صالحات خواهند بود. آن مرد عرض كرد: اى پيامبر خدا اينك تو را گواه مى گيرم كه اين باغ من بر مسلمانان مستمندى كه استحقاق داشته باشند صدقه است و هم اكنون تحويل داده مى شود در اين هنگام خداوند اين آيات قرآن را نازل فرمود: فَأَمَّا من أَعْطى وَ اتَّقى ، وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى .»
و به سند خود از مفضّل روايت كرده كه گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم:
فدايت شوم دعاى جامعى به من بياموز، فرمود: «خدا را حمد گو، زيرا در اين صورت هر نمازگزارى با گفتن سمع الله لمن حمده براى تو دعا خواهد كرد.»
از محمّد بن مروان روايت شده كه گفته است به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم كدام عمل نزد خداوند محبوبتر است؟ فرمود: اين كه او را حمد گويى.- در برخى نسخه ها به جاى تحمده، تمجّده (بزرگ بشمارى) آمده است- و نيز از آن حضرت نقل شده: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در هر روز سيصد و شصت بار به تعداد رگهاى بدن، خدا را حمد مى گفت و مى فرمود: الحمد للّه ربّ العالمين كثيرا على كلّ حال» و نيز: «كسى كه چون صبح كند چهار بار الحمد للّه ربّ العالمين بگويد شكر آن روز را ادا كرده، و اگر به هنگام درآمدن شب آن را بخواند شكر آن شب را هم به جا آورده است.»
و نيز فرموده است: «تسبيح فاطمه زهرا (سلام الله عليها) از جمله ذكر كثير است كه خداوند فرموده است: «اذكرو الله ذكرا كثيرا.»
و نيز: «كسى كه ده بار بگويد: يا ربّ يا ربّ به او گفته مى شود: لبّيك چه حاجت دارى؟» و نيز: «كسى كه ده بار يا الله يا الله بگويد به او پاسخ داده مى شود: لبّيك حاجتت چيست؟ و نيز: «كسى كه بگويد: يا ربّ يا الله، يا ربّ يا الله، يا ربّ يا الله تا نفسش قطع گردد به او گفته مى شود: لبّيك حاجتت چيست؟» و نيز فرموده است: «هنگامى كه انسان دعا مى كند هر گاه پس از دعا بگويد:
ما شاء الله لا حول و لا قوّة الّا باللّه خداوند مى فرمايد: بنده ام رضا داده و تسليم امر من شده است حاجتش را برآوريد.»
و نيز: «كسى كه هفتاد بار بگويد: ما شاء الله لا حول و لا قوّة الّا باللّه، خداوند هفتاد نوع بلا را كه ساده ترين آنها خناق است از او دفع مى كند» عرض شد: خناق چيست؟ فرمود: «آن كه به ديوانگى مبتلا مى شود، دچار خناق شده است.»
از امير مؤمنان (عليه السلام) به طور مرفوع روايت شده كه فرموده است: «هر بنده اى در صبح و شام سه بار بگويد: رضيت باللّه ربّا، و بالاسلام دينا و بمحمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نبيّا، و بالقرآن بلاغا، و بعليّ اماما بر خداوند حقّ است كه در روز قيامت او را خشنود گرداند.»
كافى به سند صحيح از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هر بنده اى صبحگاهان پيش از طلوع خورشيد بگويد: الله اكبر، الله اكبر كبيرا و سبحان الله بكرة و أصيلا، و الحمد للّه ربّ العالمين كثيرا، لا شريك له و صلّى الله على محمّد و آله، فرشته اى به سرعت آنها را مى گيرد و در ميان بال خود قرار مى دهد و آنها را به آسمان دنيا بالا مى برد، فرشتگان به او مى گويند: چه همراه دارى مى گويد:
كلماتى با من است كه آنها را يكى از مؤمنان گفته كه اينهاست فرشتگان گويند: خدا رحمت كند و بيامرزد كسى كه اين كلمات را گفته است. اين فرشته به هر آسمانى گذر كند همينها را به اهل آن مى گويد و آنها نيز مى گويند: خداوند رحمت كند و بيامرزد كسى كه اين كلمات را گفته است تا آنگاه كه به حاملان عرش الهى مى رسد. به آنها مى گويد: كلماتى با من است كه مردى از مؤمنان آنها را گفته و عبارتند از اينها. حاملان عرش مى گويند: خداوند رحمت كند و بيامرزد اين بنده را، آنها را ببر به سوى حافظان گنجهاى سخنان مؤمنان، زيرا اينها كلمات آن گنجهاست تا آنگاه كه در ديوان كنوز ثبت شوند.»


۱۹
راه روشن ، جلد دوم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

فصل: اشكال و پاسخ آن
غزّالى مى گويد: اگر گفته شود: چرا ذكر خداوند با همه سبكى و آسانى آن بر زبان و رنج اندك، بر بسيارى از عبادات با همه مشقّت زيادى كه در آنهاست ترجيح داده شده و افضل و سودمندتر بشمار آمده است. بايد دانست كه پاسخ اين سؤال جز در خور علم مكاشفه نيست. آنچه از آن در علم معامله مى توان بيان كرد آن است كه ذكرى مؤثّر و سودمند است كه دائمى و با حضور قلب باشد و ذكرى كه با دلى غافل انجام شود سودش اندك است. احاديثى كه در دست است نيز بر همين مطلب دلالت دارد.
همچنين حضور قلب و ذكر در لحظه اى كوتاه و غفلت از خدا و اشتغال به دنيا در ديگر اوقات نيز داراى چندان سودى نيست، و حضور دل با خدا بطور دايم يا در بيشتر اوقات است كه مقدّم بر هر عبادت است، بلكه شرافت هر عبادت بدان است و ثمره عبادات بدنى است. امّا ذكر داراى آغاز و پايانى است. آغاز آن انس و دوستى ببار مى آورد و پايان آن بر انس و محبّت مى افزايد. و آنچه مطلوب ذكر است همين انس است، زيرا مريد در آغاز كار با تكلّف و زحمت، دل را از وسوسه ها دور و به ذكر خدا مشغول مى دارد و چون توفيق مداومت يابد بدان انس مى گيرد و نهال محبّت كسى كه در ياد و ذكر اوست در دلش غرس مى شود. نبايد از اين مطلب در شگفت شد، چه عادت بر اين جارى است كه اگر از غايبى در نزد كسى كه او را نديده است تعريف و از خصال نيكوى او مكرّر تمجيد كنند محبّت او در دل اين شخص جاى مى گيرد. و گاهى ممكن است بر اثر كثرت ياد و توصيف زياد عاشق او شود. سپس هر گاه كسى كه در آغاز با زحمت و رنج اين امر را انجام مى داده بر اثر كثرت ذكر عاشق شود. او در پايان به كثرت ياد او مضطرّ و ناگزير خواهد شد، به گونه اى كه نمى تواند از آن بازايستد، زيرا هر كس چيزى را دوست بدارد زياد ياد آن مى كند و هر كس چيزى را زياد ياد كند هر چند به زحمت و تكلّف باشد آن چيز محبوب او خواهد شد.
به همين گونه ذكر خدا در آغاز با تكلّف و زحمت همراه است، تا آنگاه كه انس حاصل شود و محبّت به بار آيد، و در آخر صبر از آن ممتنع مى گردد، و در اين هنگام است كه موجب موجب مى شود و ثمر مثمر مى گردد. اين معناى سخن آن كس است كه گفته: بيست سال رنج قرآن را كشيدم سپس بيست سال از آن در خوشى و لذّت بسر بردم و تنعم و لذّت تنها از طريق انس و محبّت به دست مى آيد، و انس و محبّت جز بر اثر ادامه رنج و تحمّل زحمت طولانى حاصل نمى شود تا آنگاه كه تحمّل زحمت جزء طبيعت او گردد و اين مطلب بعيد نيست، چه گاهى انسان طعامى را كه در آغاز مكروه طبع اوست تناول و زحمت خوردن آن را تحمّل مى كند، ليكن بر اثر مداومت و مواظبت بر آن بتدريج طبع او با آن موافق مى شود به طورى كه ممكن است بر دورى آن صبر نكند. زيرا نفس عادت پذير است و بر هر چه مكلّف شود بردبارى مى كند، چنان كه گفته اند: هى النّفس ما عوّدتها تتعوّد يعنى آنچه در آغاز نفس را با زحمت به آن عادت مى دهى در پايان جزء طبع او مى شود و به آن عادت مى كند.
سپس هنگامى كه انسان با ذكر خدا مأنوس شد از غير خدا منقطع مى گردد، زيرا هر چه غير خداست به هنگام مرگ از انسان جدا مى شود و در گور از عيال، مال، فرزند و شهر و ديار نشانى نيست و جز ياد خدا چيزى براى او باقى نخواهد ماند. اگر از پيش با آن مأنوس بوده از قطع موانعى كه او را از آن باز مى داشته خوشحال و بدان متنعّم خواهد بود.
زيرا ضرورتهاى زندگانى دنيا انسان را از ذكر خدا باز مى دارد، و پس از مرگ اين ضرورتها وجود ندارد، و در حقيقت ميان او و محبوبش خلوتى فراهم شده و سعادت او افزون گشته و از زندانى كه در آن از انس با محبوبش ممنوع بوده رهايى يافته است. از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روح القدس در دل من دميد كه هر چه را دوست دارى دوست بدار، ليكن از آن جدا خواهى شد» و مقصود آن حضرت همه چيزهايى است كه به دنيا تعلّق دارد، زيرا اينها نسبت به هر كسى با مرگ از ميان مى روند. كُلُّ من عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ و دنيا نسبت به هر كسى با مرگ او فانى مى شود تا انسان در زمانى كه عمر او بسر مى رسد و مهلت او پايان مى يابد خود را در نفس خويش نيز فانى كرده باشد. بنده شايسته پس از مرگ به اين انس لذّت مى يابد تا آنگاه كه در جوار خداوند متعال فرود آيد و از مرتبه ذكر به درجه لقا و ديدار ترقّى يابد.
و اين پس از آن است كه آنچه در گورهاست برانگيخته شوند و آنچه در سينه هاست ظهور يابند.
و نبايد لقاى خداوند و بقاى ذكر او را پس از مرگ انكار كرد و گفت: آدمى معدوم شده، چگونه ممكن است ذكر خداوند با او باقى بماند؟ چه عدم انسان بدان گونه نيست كه مانع ذكر باشد بلكه او از دنيا و عالم مشهود معدوم شده نه از عالم ملكوت، سخن پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به همين معنا اشاره دارد كه: «گور يا حفره اى از حفره هاى آتش و يا باغى از باغهاى بهشت است.» و نيز فرموده است: «ارواح شهيدان در چينه دان مرغان سبزى قرار دارند.»، و گفتار آن حضرت به كشتگان مشركان در جنگ بدر كه فرمود:
«اى فلان و اى فلان و اى فلان- و آنها را نام برد- آنچه را پروردگارم به من وعده داده بود حقّ يافتم. آيا آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟» عمر اين را شنيد. عرض كرد: اى پيامبر خدا! چگونه اينها بشنوند و چطور پاسخ گويند در حالى كه كشته شده اند؟ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «به آن كه جانم در دست اوست سوگند كه شما سخن مرا شنواتر از آنها نيستيد ليكن آنان نمى توانند پاسخ بگويند» و اين حديث از جمله احاديث صحيحى است كه در مورد مشركان فرمود، امّا در باره مؤمنان و شهيدان گفته است: «ارواح آنها در چينه دانهاى پرندگان سبز به زير عرش آويخته است.»
مى گويم: در تهذيب روايت شده كه يونس بن ظبيان گفته است: در خدمت ابى عبد الله (عليه السلام) بودم. آن حضرت به من فرمود: «مردم در باره ارواح مؤمنان چه مى گويند؟
«عرض كردم: مى گويند: آنها در چينه دانهاى پرندگان سبزى در قنديلهاى زير عرش قرار دارند. فرمود: «سبحان الله، مؤمن در نزد خدا گراميتر از آن است كه روح او در چينه دان پرنده سبزى قرار داده شود. اى يونس! هنگامى كه خداوند مؤمن را قبض روح مى كند روحش را در بدنى همانند بدن او در دنيا قرار مى دهد. مى خورند و مى آشامند، و هر گاه شخصى بر او وارد شود او را به همان صورتى كه در دنيا داشته است مى شناسد.»
غزّالى مى گويد: اين حالت و آنچه با اين الفاظ به آن اشاره شده با ذكر خداوند منافات ندارد. حقّ تعالى فرموده است: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا في سَبِيلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ الله من فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ و به خاطر شرافت ذكر خداوند است كه مقام شهادت عظمت يافته زيرا آنچه مطلوب است عاقبت كار است و مقصود از آن وداع دنيا و ورود بر خداست در حالى كه دلش مستغرق محبّت او بوده و علايقش از غير او منقطع باشد. و اگر چه ممكن است بنده بتواند همّت و فكر خود را به خداوند منحصر كند. ليكن نمى تواند به اختيار در همين حال بميرد جز در ميدان نبرد كه طمع از جان و مال و اهل و فرزند بلكه از همه دنيا بريده باشد چه او اينها را براى اين كه زندگى كند مى خواهد در صورتى كه او در راه محبّت حقّ و جلب رضاى او دل از زندگى كنده است. از اين رو هيچ وارستگى و تجرّدى براى خدا در شرع از اين تجرّد بالاتر نيست و به همين سبب مقام شهادت رفيع و بزرگ شمرده شده و در باره آن فضيلتها و ثوابهايى وارد گرديده كه نهايت ندارد از جمله هنگامى كه عبد الله انصارى در جنگ احد به شهادت رسيد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به فرزندش جابر فرمود: «اى جابر! آيا تو را مژده اى بدهم؟ عرض كرد: آرى اى پيامبر، خداوند تو را به خير مژده دهاد، فرمود: خداوند پدرت را زنده كرد و در پيش روى خود نشانيد به طورى كه ميان او و خداوند حجابى نبود، سپس حقّ تعالى به او فرمود: اى بنده من هر چه مى خواهى از من بطلب تا آن را به تو ارزانى بدارم، عرض كرد: اى پروردگار من مرا به دنيا بازگردان تا يك بار ديگر در راه تو و پيامبرت كشته شوم، خداوند فرمود: قضاى من از پيش بر اين جارى شده كه مردگان به دنيا باز نگردند.»
بنابر اين كشته شدن سبب خاتمه يافتن عمر در چنين حالتى است، چه اگر كشته نمى شد و مدّت ديگرى زنده باقى مى ماند بسا شهوات دنيا دوباره به سراغ او مى آمد. و بر ذكر خدا كه بر دلش چيره بود غلبه مى يافت. از اين رو اهل معرفت از خاتمه كار و پايان عمر بسيار بيمناكند. زيرا اگر چه دل ملازم ذكر خداست ليكن پيوسته در حال دگرگونى است و دور نيست كه به شهوات خود توجّه كند و از فترت يا حالت غفلتى كه به او دست دهد جدا نشود. پس هر گاه در آخر كار امرى از امور دنيا در دل او وجود پيدا كند و بر دل او چيرگى يابد و با همين حالت از دنيا برود بيم آن است كه استيلاى اين حالت بر او باقى بماند و پس از مرگ نيز مشتاق آن بوده و آرزومند بازگشت به دنيا باشد، و اين به سبب كمى بهره او از آخرت است. چه آدمى بر چيزى مى ميرد كه بر آن زيسته و بر چيزى زنده مى شود كه بر آن مرده است. مصونترين حالات از اين خطر اين است كه عمر به شهادت در راه خدا ختم گردد، و اين هم در صورتى است كه شهيد قصد رسيدن به مال يا نام و آوازه و جز اينها را نداشته باشد. چنان كه اخبارى در اين مورد نيز وارد شده است. بلكه انگيزه او محبّت خداوند و اعلاى كلمه او باشد و همين حالت است كه حقّ تعالى از آن بدين گونه تعبير فرموده است: إِنَّ الله اشْتَرى من الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ. اين گونه اشخاصند كه دنيا را در برابر آخرت مى فروشند و حالت شهيد بر وفق معناى لا اله الّا الله است، زيرا او مقصودى جز خداوند ندارد. و هر مقصودى معبود، و هر معبودى اله است، و شهيد اين را به زبان حال مى گويد، چه او را جز خدا مقصدى نيست، و كسى كه اين را به زبان گويد و حال او آن را تأييد نكند كار او با خداست و از خطر ايمن نتواند بود. به همين سبب است كه: ذكر لا اله الا الله را بر ديگر اذكار برترى داده اند. و اين ترجيح در بعضى موارد مطلق ذكر شده و در برخى جاها مقيّد به صدق و اخلاص است، چنان كه در روايات آمده است: «هر كس لا اله الا الله را از روى اخلاص بگويد وارد بهشت مى شود» و معناى اخلاص مطابقت حال با مقال است. از خداوند درخواست مى كنيم كه ما را سرانجام از اهل لا اله الا الله قرار دهد و حال و مقال و ظاهر و باطن ما را تا آن زمان كه از اين دنيا مى رويم يكسان و مطابق گرداند، بى آن كه به دنيا اعتنا كنيم بلكه از آن دلتنگ بوده و به ستوه آمده و به لقاى پروردگار مشتاق باشيم. كسى كه مشتاق لقاى پروردگار است خداوند نيز مشتاق ديدار اوست، و آن كه از ديدار خداوند كراهت دارد خداوند نيز ديدار او را ناخوش مى دارد. اينها اشاراتى در باره معانى ذكر بود و در بخش علم معامله بيش از اين در اين باره نمى توان سخن گفت.
مى گويم: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «كسى كه از روى حقيقت خدا را ياد مى كند مطيع و آن كه از او غافل است عصيانگر و نافرمان است.» چه طاعت نشانه هدايت و گناه علامت گمراهى است و سرچشمه اين دو ذكر و غفلت است.
بنابر اين دلت را قبله زبانت قرار ده و جز به اشاره دل و موافقت عقل و رضايت ايمان آن را به حركت درنياور، زيرا خداوند به نهان و آشكار تو آگاه است، و مانند كسى باش كه مشغول جان دادن و يا ايستاده در عرصه محشر است. بى آن كه از زحمت آنچه پروردگار تو را بدان مكلّف ساخته است اعمّ از امر، نهى، وعد و وعيد روبگردانى و به چيزى كه خداوند تو را بدان مكلّف نكرده است بپردازى، دلت را با آب حزن بشوى. و براى اين كه خداوند تو را ياد مى كند خدا را ياد كن، چه او در حالى كه از تو بى نياز است ياد تو مى كند و ياد او برتر و مقدّمتر و مطلوبتر و كاملتر از ياد تو از اوست و چون بدانى خداوند تو را ياد مى كند در تو فروتنى و شرم و خضوع پديد مى آيد و اين حالت سبب مى شود كه به فضل و كرم ديرين او نظر افكنى و طاعت و عبادت خود را هر چند بسيار باشد در برابر منّتها و بخششهاى او ناچيز بدانى و خود را براى رضاى او خالص گردانى، ليكن هر گاه ياد خود را از او در نظرگيرى اين امر سبب مى شود كه به ريا، خودپسندى، بيخردى، درشتخويى دچار شوى، و طاعت خود را بزرگ بشمارى و فضل و كرمش را فراموش كنى و اينها بر دورى تو از درگاه خداوند مى افزايد و با گذشت زمان وحشت و اضطراب در تو پديد مى آورد.
بايد دانست كه ذكر دو گونه است: يكى ذكرى كه خالص است و با موافقت دل انجام مى شود ديگر ذكرى است كه انسان را از ياد او باز مى دارد. چنان كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «لا احصى ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك» در اين بيان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى ذكر خدا مقدارى قرار نداده، چه او به اين حقيقت آگاه بوده كه ذكر خداوند از او بر ذكر او از خداوند سبقت دارد، و آنها كه رتبه شان از پيامبر پايين تر است به اظهار عجز از ستايش خداوند سزاوارترند، از اين رو كسى كه بخواهد خدا را ياد كند بايد بداند مادامى كه خدا توفيق ذكر خود را به او ندهد، نمى تواند خدا را ياد كند.

باب دوّم در آداب دعا و ثواب آن و فضيلت برخى از دعاهاى مأثور

فضيلت دعاء
خداوند فرموده است: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي.
و نيز: ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ. و نيز: قُلِ ادْعُوا الله أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى .
و نيز: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ.
نعمان بن بشير از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه فرموده است: «دعا عبادت است سپس آيه: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ را قرائت كرد.»
و نيز فرموده است: «دعا مغز عبادت است.»
و نيز: «بنده در دعايش يكى از سه چيز را به دست مى آورد، يا گناهى از او آمرزيده مى شود. يا خيرى در حال به او مى رسد و يا خيرى براى او ذخيره مى گردد.»
و نيز: «از خداوند و فضل او بخواهيد، چه خدا دوست دارد كه از او بخواهند، و بهترين عبادت انتظار فرج است.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى به سند حسن از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده است: «خداوند مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ، مراد از آن دعاست. و دعا بهترين عبادت است.
عرض كردم: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ. فرمود: أوّاه بسيار دعا كننده است.»
و نيز به سند موثّق روايت شده كه از آن حضرت پرسيدند كدام عبادت افضل است؟ فرمود: «هيچ چيزى نزد خدا افضل از آن نيست كه از او بخواهند و از آنچه نزد اوست درخواست كنند و مبغوض ترين مردم نزد خداوند كسى است كه از بندگى او تكبّر ورزد و از آنچه نزد اوست نخواهد.»
كافى به سند صحيح از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «بر شما باد به دعا زيرا هيچ چيزى مانند آن شما را به خداوند نزديك نمى كند. هيچ حاجت كوچكى را به خاطر كوچكى آن رها نكنيد، و براى آن به درگاه خدا دعا كنيد، زيرا آن كس كه حاجات كوچك به دست اوست همان است كه حاجات بزرگ در اختيار اوست.»
و نيز به سند صحيح از ميسر بن عبد العزيز نقل كرده اند كه گفته است: «امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: اى ميسر دعا كن و مگو كه كار گذشته است (و آنچه مقدّر شده همان مى شود) همانا نزد خداى عزّ و جلّ منزلت و مقامى است كه جز به درخواست و مسألت بدان نتوان رسيد، و اگر بنده اى دهانش را ببندد و درخواست نكند چيزى به او داده نخواهد شد. پس درخواست كن تا به تو داده شود. اى ميسر هيچ درى نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد آن است كه به روى كوبنده باز شود.»
و نيز فرموده است: «هر كس از فضل خداوند درخواست نكند نيازمند مى شود.»
و نيز از آن حضرت روايت شده: «امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: محبوبترين اعمال در زمين نزد خداوند دعاست، و بهترين عبادت عفاف و پرهيزگارى است، فرمود:
امير مؤمنان (عليه السلام) مردى بود كه بسيار دعا مى كرد.»
و نيز از آن حضرت نقل شده است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: دعا سلاح مؤمن، ستون دين و نور آسمانها و زمين است.»
و به همين سند از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است:
«دعا كليد نجات و وسيله رستگارى است. بهترين دعا آن است كه از سينه اى پاك و دلى پرهيزگار برآيد، و آن سبب نجات در مناجات است و با اخلاص خلاصى حاصل مى شود، و هنگامى كه فزع و بى تابى سخت شود مفزع و پناهگاه خداوند است.»
و نيز از آن حضرت روايت شده: «دعا قضاى الهى را كه مبرم و محكم شده برمى گرداند، پس بسيار دعا كن، زيرا آن كليد هر رحمت و پيروزى در هر حاجت است، و به آنچه نزد خداوند متعال است جز به وسيله دعا نمى توان رسيد، هيچ درى بسيار كوبيده نمى شود جز آن كه اميد است باز شود.»
و نيز از آن حضرت نقل شده كه امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «دعا سپر مؤمن است، و هر گاه درى را زياد بكوبى آن در به رويت باز مى شود.»
و نيز امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «دعا از نيزه آهنين نافذتر است.»
به سند حسن از عمر بن يزيد نقل شده كه گفته است: از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «دعا آنچه را مقدّر شده و آنچه را مقدّر نشده برمى گرداند، عرض كردم: مقدّر شده را دانسته ام، مقدر نشده كدام است. فرمود: تا اين كه واقع نشود.»
در خبر صحيح از ابى ولّاد آمده كه امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «بر شما باد به دعا، زيرا دعا به درگاه خدا و خواستن از او بلايى را كه مقدّر و بدان حكم شده و تنها اجراى آن باقى مانده است دور مى گرداند، از اين رو چون به درگاه خداوند دعا و از او خواسته شود يكباره بلا را برمى گرداند.»
در كافى از ابى ولّاد از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: «هيچ بلايى بر بنده مؤمن نازل نمى شود كه خداوند به او الهام دعا كند جز اين كه آن بلا بزودى برطرف مى شود و هيچ بلايى بر بنده مؤمن نازل نمى گردد كه از دعا كردن خوددارى كند جز اين كه آن بلا طولانى خواهد بود، پس هر گاه بلا نازل شد بر شماست كه به درگاه خداوند دعا و زارى كنيد.»
در خبر حسن از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «آيا بلاى طولانى از غير طولانى را مى شناسيد؟» عرض كرديم: نه، فرمود: «هر گاه يكى از شما به هنگام بلا ملهم به دعا شد بدانيد آن بلا كوتاه است.»
و از آن حضرت روايت است: «بر شما باد به دعا كردن، زيرا در دعا شفاى هر دردى است.»
و اخبار در فضيلت دعا بيش از آن است كه بشمار آيد.
غزّالى مى گويد:

آداب دعا
و آن ده چيز است:
مى گويم: بلكه بيش از اين است و ما پس از ذكر اين ده چيز آنها را بيان خواهيم كرد.

١- اوقات شريف را براى دعا انتظار كشد
مانند روز عرفه از ايّام سال، و ماه رمضان از همه ماهها، و روز جمعه از هفته ها، و وقت سحر از ساعات شب چه خداوند متعال فرموده است: وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ و پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خداوند در هر شب به هنگامى كه ثلث آخر آن باقى مانده باشد به آسمان دنيا فرود مى آيد و مى فرمايد: چه كسى مرا مى خواند تا اجابتش كنم، چه كسى از من مى خواهد تا به او دهم و چه كسى از من آمرزش مى طلبد تا او را بيامرزم.»
مى گويم: اين حديث پيش از اين در آداب نماز جمعه ذكر شده و بدين شرح است:
«خداوند در ثلث آخر هر شب و شب جمعه در اول شب فرشته اى به آسمان دنيا نازل و او را مأمور مى كند كه فرياد زند آيا هيچ خواهنده اى هست كه خواسته اش را بدهم، هيچ توبه كننده اى هست كه توبه اش را بپذيرم، هيچ آمرزشخواهى هست تا او را بيامرزم.»
در عدّة الدّاعى از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «همانا خداوند در هر شب جمعه از آغاز تا پايان آن از بالاى عرش خود ندا مى كند آيا هيچ بنده مؤمنى هست كه تا پيش از سپيده دم براى دين و دنيايش مرا بخواند تا او را اجابت كنم آيا هيچ بنده مؤمنى هست كه تا پيش از طلوع فجر از گناهانش توبه كند تا توبه اش را بپذيرم آيا هيچ بنده مؤمنى هست كه روزى را بر او تنگ كرده باشم و تا پيش از طلوع فجر فزونى روزيش را از من بخواهد تا آن را زياد كنم و بر او توسعه دهم آيا هيچ بنده مؤمن بيمارى هست كه تا پيش از دميدن صبح شفايش را از من بخواهد تا او را بهبود بخشم آيا هيچ بنده مؤمن زندانى غمگينى هست كه آزاديش را از من بخواهد تا او را از زندانش آزاد گردانيده رهايى دهم آيا هيچ بنده مؤمن ستمديده اى هست كه پيش از سپيده دم از من بخواهد كه حقّ او را باز ستانم تا او را يارى كرده حقّ او را بگيرم، فرمود: پيوسته به همين گونه ندا مى كند تا فجر بدمد.»
از يكى از صادقين (عليهم السلام) روايت شده است: «بنده مؤمن حاجتى را از خداوند مى خواهد و خداوند برآوردن حاجتش را تا روز جمعه به تأخير مى اندازد.»
از امام صادق (عليه السلام) در باره سخن يعقوب به فرزندانش كه سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي فرموده است: «درخواست آنها را تا سحرگاه شب جمعه به تأخير انداخت.»
و نيز از آن حضرت روايت شده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه حاجتى دارد آن را در نماز عشاء از خدا بخواهد، زيرا آن به هيچ يك از امّتهاى پيشين داده نشده است، يعنى عشاى آخر.»
در روايتى آمده است: «در سدس اوّل از نصف دوّم شب»، و آنچه اين حديث را تأييد مى كند رواياتى است كه در فضيلت و ترغيب كسى است كه در شب به هنگامى كه مردم خوابيده باشند نماز بگزارد، و در ميان غافلان ذكر خدا بگويد. شكّ نيست كه در آن هنگام خواب بر بيشتر مردم غلبه كرده است، بر خلاف نيمه اول شب زيرا بسا حالت روز در آن وقت ادامه داشته باشد. و در آخر شب نيز ممكن است مردم براى امور معاش يا مسافرت به پا خيزند امّا وسط شب وقت غفلت و يا فراغ قلب براى عبادت است و وقتى است كه انسان با مجاهده با نفس از خواب دست مى كشد و از بستر نرم دورى مى گزيند و با صاحب اختيار بندگان و پادشاه دنيا و آخرت خلوت مى كند و در آن نيمه شب مقصود همين است، چنان كه عمر بن اذينه روايت كرده است كه از ابى عبد الله (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «در شب ساعتى است كه هر بنده مؤمن آن را درك كند و در آن ساعت نماز گزارد و دعا كند خداوند دعايش را اجابت مى كند عرض كردم خداوند امور شما را اصلاح فرمايد اين كداميك از ساعات شب است؟ فرمود:
«هنگامى كه نيمه شب بگذرد و سدس اوّل از نيمه دوّم باقى مانده باشد.»
مى گويم: در اين باره اخبار ديگرى است.
در كافى از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت است: «از سحرگاه تا طلوع آفتاب درهاى آسمان باز مى شود و در آن هنگام روزيها قسمت مى گردد، و حوايج بزرگ در آن برآورده مى شود.»
الفقيه از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كرده است: «هنگام ظهر درهاى آسمان و درهاى بهشت باز مى شوند و دعا به اجابت مى رسد. و خوشا به حال كسى كه در اين وقت عمل شايسته اى از او بالا رود.»
در آداب جمعه گفته شد كه در روز جمعه ساعت نامعيّنى است كه در آن دعا به اجابت مى رسد، و سخنانى در اين باره ذكر شد كه بايد به ياد داشت.

٢- حالات شريف را مغتنم بشمارد
چون هنگام يورش جهادگران در راه خدا، موقع نزول باران، زمان برپايى نمازهاى واجب و در عقب اين نمازها، در فاصله اذان و اقامه، و در هنگام روزه داشتن.
مى گويم: زيد شحّام از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «در چهار وقت دعا كنيد: در هنگام ورزيدن بادها، در موقع برطرف شدن سايه ها، به هنگام ريزش باران، و زمانى كه نخستين قطره خون از كشته مؤمن مى چكد، زيرا در اين اوقات درهاى آسمان باز مى شود.»
از امام صادق (عليه السلام)، روايت است: «امير مؤمنان فرموده است: در چهار موقع دعا را مغتنم شماريد، هنگام تلاوت قرآن، موقع اذان، زمان نزول باران و هنگامى كه جهادگران براى نيل به شهادت به دشمن يورش مى برند.»
و نيز از آن حضرت روايت است: «در چهار جا دعا به اجابت مى رسد: در نماز وتر، پس از سپيده دم، پس از ظهر و پس از مغرب.»
غزّالى مى گويد: در حقيقت شرافت اوقات نيز به شرف حالات برگشت دارد چه سحرگاهان وقت خلوص و صفاى دل و فراغ از عوامل تشويش است. و روزهاى جمعه و عرفه نيز وقتى است كه مقاصد همسو و دلها براى جلب رحمت الهى هميار مى شود، و اين خود يكى از اسباب شرافت اين اوقات است، صرف نظر از اسرارى كه در اين اوقات نهفته است و بشر از آنها اطّلاعى ندارد، حالت سجود نيز در خور اين است كه دعا در آن به اجابت برسد چه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بنده به هنگامى كه در سجده است از همه اوقات به پروردگارش نزديكتر است پس در آن بسيار دعا كنيد.»
ابن عبّاس از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه فرموده است: «من منع شده ام از اين كه در ركوع يا سجود قرآن قرائت كنم. امّا در ركوع پروردگار متعال را تعظيم كنيد. و در سجود در دعا بكوشيد كه آن سزاوار اجابت است.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) نيز رواياتى وارد است كه دلالت بر همين امر دارد و در اوايل كتاب اسرار الصّلاة ذكر شده است.

٣- به هنگام دعا رو به قبله كند و دستها را بالا برد
به حدّى كه زير بغلهاى او ديده شود. جابر بن عبد الله روايت كرده كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به موقف عرفه آمد و روى خود را به قبله كرد و پيوسته دعا مى فرمود تا آفتاب غروب كرد.
سلمان (رض) گفته است: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «همانا پروردگارتان بسيار با شرم و بخشنده است. شرم مى كند از اين كه بنده اش دستهايش را به سوى او بلند كند و او آنها را خالى برگرداند.»
انس روايت كرده است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در دعا دستهايش را به قدرى بلند مى كرد كه سفيدى زير بغل آن حضرت ديده مى شد و با انگشتانش اشاره نمى كرد.
ابو الدّرداء گفته است: اين دستها را پيش از آن كه با غلّ بسته شود بلند كنيد.
سپس شايسته است در پايان دعا دستهايش را به صورتش بكشد.
ابن عبّاس گفته است: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به هنگام دعا دو كف دستش را به هم متّصل مى كرد و آنها را نزديك صورتش قرار مى داد.»
عمر گفته است: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چون دست به دعا برمى داشت پيش از آن كه آنها را برگرداند به صورتش مى كشيد، و اين وضع دستها بود و چشم به آسمان نمى افكند و مى فرمود: «مردم از نظر كردن به آسمان در هنگام دعا باز ايستند و گرنه بينايى آنها گرفته مى شود.»
مى گويم: از طريق خاصّه (شيعه) كافى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «هيچ بنده اى دستش را به سوى خداوند عزيز جبّار نمى گشايد، جز اين كه خداوند متعال شرم مى كند كه آن را تهى بازگرداند و از فضل و رحمت خود آنچه را بخواهد در آن قرار مى دهد و هر يك از شما كه دعا كند بايد دستهايش را برنگرداند تا آنگاه كه آنها را به سر و رويش كشيده باشد.»
در عدّة الدّاعى آمده است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به هنگام دعا و تضرّع دستها را بلند مى كرد و مانند فقيرى بود كه درخواست طعام كند.»
ضمن آنچه از طرف خدا به موسى (عليه السلام) وحى شده آمده است: «در پيشگاه من كف دستهايت را از روى ذلّت مانند برده اى كه از مولايش كمك بخواهد بگشاى، اگر اين كار را بكنى مورد ترحّم من قرار خواهى گرفت و من گراميترين قدرتمندانم. اى موسى از فضل و رحمت من بخواه چه اينها به دست من است و كسى جز من مالك آنها نيست و هنگامى كه از من درخواست مى كنى بنگر رغبت تو به آنچه نزد من است چگونه است؟
براى هر عمل كننده اى پاداشى است و به ناسپاسها هم در برابر تلاشى كه مى كنند پاداش داده مى شود.»
ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) در باره دعا و بلند كردن دستها پرسيد، امام (عليه السلام) فرمود:
«اين بر پنج گونه است، امّا براى پناه بردن به خدا (از شرّ دشمنان) درون دستهايت را به سمت قبله كن، و در دعا براى روزى دستهايت را باز كن و درون آنها را به سمت آسمان بدار. و تبتّل (انقطاع از غير خدا) اشاره كردن با انگشت سبّابه است، و ابتهال بلند كردن دستهاست به طورى كه از سرت بگذرد، امّا دعاى متضرّع اين است كه انگشت سبّابه را در برابر رويت بجنبانى و اين دعاى خيفه (ترس) است.»
از محمّد بن مسلم روايت شده كه گفته است: از ابى عبد الله امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «مردى از كنارم گذشت در حالى كه من در نمازم با دست چپ دعا مى كردم.» آن مرد گفت: اى بنده خدا با دست راستت (دعا كن) «گفتم: اى بنده خدا پروردگار متعال بر اين هم حقّى دارد مانند حقّى كه بر آن دارد.»
و فرمود: «رغبت اين است كه هر دو دست را بگشايى و درون آنها را آشكار كنى رهبت (خوف) اين است كه دو دست را بگشايى و پشت آنها را ظاهر سازى تضرّع آن است كه انگشت سبّابه راست را به راست و چپ بجنبانى، و تبتّل جنبانيدن انگشت سبّابه چپ است كه آن را بآرامى به سوى آسمان بالا برى و پايين آورى و ابتهال اين است كه دستها و دو ذراع را به سمت آسمان بگشايى و ابتهال زمانى است كه ببينى اسباب گريه فراهم است.»
از سعيد بن يسار نقل شده كه گفته است: امام صادق (عليه السلام) درون دو كف دستش را به سمت آسمان باز كرد و فرمود: «اين رغبت است» و پشت دو دستش را به طرف آسمان كرد و فرمود: «اين رهبت است» و انگشتانش را به راست و چپ گردانيد و فرمود: «اين تضرّع است» و انگشتانش را بالا مى برد و پايين مى آورد. و فرمود: «اين تبتّل است» و دستش را تا برابر رويش به جانب قبله كشيد و فرمود: «اين ابتهال است» و گفت: ابتهال هنگامى است كه اشك جارى شود. در حديث ديگرى است كه:
«خضوع و فروتنى در دعا اين است كه دو دستش را بر شانه هايش بگذارد.»
مؤلّف عدة الدّاعى مى گويد: حالات مذكور يا مسائلى است تعبّدى كه علّت آنها را نمى دانيم، و يا مراد از گشودن دو كف دست در حال رغبت اين است كه اين عمل به حال رغبت كننده در بسط آرزوها و حسن ظنّ و اميدوارى او به فضل و كرم حق تعالى نزديكتر و مناسبتر است، و در حقيقت رغبت كننده خواستهايش را از درگاه خداوند مسألت مى كند و دو كف دستهايش را مى گشايد تا احسان حقّ تعالى در آنها قرار گيرد.
مقصود از قرار دادن پشت دو كف دست به سمت آسمان در حال رهبت اين است كه با زبان ذلّت و حقارت به داناى آشكار و نهان بگويد: من دستم را به سوى تو نگشوده ام بلكه كف دستهايم را بر زمين قرار داده ام، زيرا من در پيشگاهت خوار و ذليل و از تو شرمنده ام. منظور از حركت دادن انگشتان به سمت راست و چپ در حال تضرّع اين است كه به فرزند مرده و مصيبت زده اى تشبّه جويد كه پيوسته دستها را به هم مى گرداند و در چهار طرف خود نوحه سر مى دهد. مراد از بلند كردن انگشتان و نهادن آنها در تبتّل اين است كه با توجّه به آن كه معناى اين واژه انقطاع است براى تحقّق آمال و آرزوهاى خود به زبان حال بگويد: من از غير تو بريده ام و تنها به سوى تو رو آورده ام كه تو شايسته الوهيّت و معبوديّتى و فقط با يك انگشت خود اشاره مى كند تا به وحدانيّت خداوند اعتراف كرده باشد. اين كه در ابتهال رو به قبله باشد و دو دستش را مقابل صورتش قرار دهد، و يا دستها و بازوهايش را به سوى آسمان بلند كند، يا دستهايش را به قدرى بالا برد كه از سرش بگذرد بر حسب روايات اين نوعى از انواع عبوديّت و اظهار حقارت و ذلّت و كوچكى است، مانند غريقى كه دستها و بازوهاى لخت خود را بلند مى كند و به ذيل رحمت و دامن رأفت او متوسّل مى شود، رحمتى كه مايه نجات هلاك شوندگان و فريادرس بيچارگان و وسيله گشايش براى جهانيان است، و اين مقامى بزرگ است و بنده بدين مقام نمى رسد، مگر آن كه اشكش ريزان شود و آه و ناله اش درهم پيچد، و همچون بنده زبون و خوارى باشد كه از آمال و آرزوهايش منصرف، و از سؤال و درخواست از ديگران روگردان بوده و پيوسته در خدمت پروردگار بزرگ خود باشد. اين كه براى اظهار خضوع و فروتنى دو دستش را بر شانه هايش بگذارد براى اين است كه خود را مانند بنده جنايتكارى بداند كه به سوى مولايش برده مى شود، در حالى كه هوسهايش او را به بند كشيده و بار گناه پاهايش را در كنده و زنجير كرده و آهسته به زبان حال مى گويد: اين دستهاى من است كه بر اثر ستمى كه به خود كرده ام و جرأتى كه عليه تو روا داشته ام در پيشگاه تو آنها را در غل و زنجير كرده ام.


۲۰