در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)0%

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها) نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده: دكتر على قائمى
گروه:

مشاهدات: 22794
دانلود: 3030

توضیحات:

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22794 / دانلود: 3030
اندازه اندازه اندازه
در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده:
فارسی

فصل 2: حق‏طلبى‏هاى فاطمه (عليه‌السلام )

مقدمه

رسول خدا (ص) لااقل بيست و سه سال از دوران عمر گرانقدرش را در نبوت گذراند و با استقامت و مجاهدت براى مردم كار كرد. رسالت الهى را نيكو به انجام رسانيد و در ايفاى وظايف خود از هيچ اقدام مثبتى فرو گذار نكرد. او براى مردم قرآن آورد كه دستورالعمل يك حيات سعادتمندانه است، كتاب محكم و متقن كه جامع همه تعاليم و دستورات الهى و در برگيرنده همه مسائل حيات براى همه انسانها تا قيام قيامت است.

در اين كتاب مسأله حق و باطل، حلال و حرام، عقود و احكام، معاملات وايقاعات، مسؤوليت و عبادت و كلاً همه آنچه را كه آدمى در دوران حياتش بدان نياز دارد گرد آمده و حقاً بايد گفت( فيه تبيانا لكل شئ ) (9) و نيز رسول خدا (ص) تعاليم خود را به صورت عملى به مردم عرضه كرد و آموخت تا در آن مشكلى نداشته باشند.

در روزهاى آخر عمر ازمردم پرسيد من چگونه پيامبرى براى شما بودم؟ آيا حق را به شما رساندم و اعلام كردم؟ همه او را تحسين و تأييد كردند. از مردم مزد رسالت نخواست، به دستور خدا دوستى ذوى القربى را متذكر شد كه آن هم به نفع خود مردم و در طريق تكميل و هدايت وظايف دينى‏شان بود.

تنها بازمانده رسول

رسول خدا (ص) فرزندان متعدد داشت از پسر و دختر، كه همه پسران او در خردسالى از دنيا رفته بودند و همه دختران او پس از ازدواج و قبل از وفات رسول خدا (ص) از او تنها يك دختر باقى ماند به نام فاطمه (عليه‌السلام )، كه تداوم بخش سلاله نبوت، معصومه و محصوره از گناه، و مورد احترام رسول بود.

پيامبر در مدح و منقبت او بارها سخن گفت و در مسجد و نيز از علاقه خود به او حرف زد. ولى ناسپاسى برخى از افراد است، حق‏شناسى و ناجوانمردى آنها و پيشه كردن سياست‏هاى دغلبازانه و خيانت‏آميز كه بمقصد دستيابى به منصب و مقام صورت گرفته بود سبب شدند كه اين تنها يادگار پيامبر آزرده خاطر گردد و حتى وصيت كند كه جنازه‏اش را شبانه كفن و دفن كنند و نگذارند آزار كنندگانش بر جنازه او نماز بخوانند و بر اين اساس مبارزه‏اى را به روى‏شان گشود و دفترى را عليه شان باز كرد كه تا قيام قيامت گشوده است.

وفات رسول و جريان سقيفه

رسول خدا (ص) در سن 63 سالگى دار فانى را وداع گفت، هنوز جنازه‏اش بر زمين بود كه سياست بازان دست به كار شدند و حوادثى را براى دنياى اسلام پديد آوردند كه آثار آن بس تلخ و ناگوار بود. واقعه سقيفه پديد آمد و در پى آن گردهمائى غصب خلافت اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام ) و بهمراه آن غصب و تصرف املاكى كه خالصه حضرت زهرا (عليه‌السلام ) بود و تصرف آن بمنزله قطع بنيان اقتصادى خاندان فاطمه (عليه‌السلام ) بشمار مى‏آمد،، و در پى آن سياست تهاجم و زور و كتك زدن و به خاك انداختن فاطمه (عليه‌السلام ) كه به شهادت تنها دختر رسول خداى انجاميد.

سقيفه سايبانى بود در پشت مسجد پيامبر كه مردم اوقات فراغت خود را در آن مى‏گذراندند و با هم به صحبت‏هايى مختلف مى‏پرداختند. در جريان وفات رسول خدا (ص) سقيفه مركزى شد براى نشر اخبار و وقايع روز. آنها كه مى‏خواستند از اسلام براى خود كلاهى بدوزند باهاى و هوى در زير سقيفه گرد آمدند، با استفاده از جهل و غفلت مردم و در مواردى هم با ارعاب و تهديد به خليفه تراشى پرداختند.(10)

بر اثر چنان واقعه‏اى راه و روش اسلامى انحراف يافت، سنن و ارزش‏هاى اسلامى درهم شكستند، حق در پشت ابر و پرده غبار قرار گرفت، خاندان پيامبر بى‏ياور گشتند، در نتيجه على (عليه‌السلام ) ماند و فاطمه (عليه‌السلام ) و معدودى از ياران آنها كه بعدها مورد ستم و بيحرمتى فراوان قرار گرفتند.

تلاش مخالفان

مخالفان على (عليه‌السلام ) و خاندانش در پى آن شدند از مردم بنفع ابوبكر بيعت بگيرند و براى در كام كشيدن مردم بهترين راه اين بود كه على (عليه‌السلام ) را تسليم بيعت كنند، امرى كه جداً مورد مخالفت على (عليه‌السلام ) بود و او با تمام قوا در برابر آن ايستادگى مى‏كرد. (و البته به غير او گروهى از سران هم بودند كه صحبت نكردند ولى على (عليه‌السلام )در ميان آنها شاخص بود).

خانه فاطمه (عليه‌السلام ) مركزى شد براى تصميم‏گيرى‏ها، بيدار كردن‏ها(11) و آنها كه در آنجا جمع شده بودند سود جوئى‏هاى مخالفان را ارزيابى كرده و مى‏ديدند كه چگونه به اسم اسلام و تعيين خليفه، آنها گاو خود را مى‏دوشيدند و براى تقسيم شير آن، هم پيمان شده بودند.

اين خانه توجه دشمن را به خود جلب كرد و آنها را به اين نتيجه رساند كه بايد اين خانه را درهم كوبيد. و اهل آن را متفرق كرد، حتى به بهاى آتش زدن خانه. البته اين كار بسى دشوار بود ولى گروه خصم متشكل بود و حاضر نبودند تحت هيچ عنوانى از حكومت دست بردارند. آنها در راه وصول به هدف حاضر بودند غصب حق كنند، به تنها دختر پيامبر صدمه زنند و در خانه او آتش افروزى كنند.

شگفتا كه فريادها، عربده كشى‏ها، مبارزه‏طلبى‏هاى خصم در كوچه‏هاى مدينه به راه افتاد و اين همه به نام اسلام مظلوم و فاطمه (عليه‌السلام ) و على (ع) تماشاگر اين بازيهاى سياسى بودند و سر گرم كار خود. و بالاخره دشمنان به مقصد خود رسيدند و بناى بيعتى را بر پا نهادند و به تشويق و تطميع و تهديد از عده‏اى بيعت گرفتند.

كوشش و تلاش خصم

با راه اندازى غائله‏اى، على به ظاهر از حق خود دور شد نه تنهااصل خلافت را از او منع كردند، بلكه از او خواستند كه با ابوبكر بيعت كند. خصم با آتش زدن در خانه فاطمه (عليه‌السلام ) رعبى در دلها افكند و مردم به هنگامى كه چنين اقدامى را درباره تنها دختر پيامبر ديدند ميدان را خالى كردند و تسليم رعب و زور شدند. در نتيجه سرنوشت على (عليه‌السلام ) كه روزى با ضربه شمشيرش سرنوشت اسلام و كفر را روشن كرده بود معلوم شد و آن دور داشتن على (عليه‌السلام ) از سياست بود.

اما دشمن به اين بسنده نكرد، زود متوجه شد كه در آمد كلان فدك كه كلاً صرف مستمندان و محرومان مى‏شد ممكن است براى على (عليه‌السلام ) رأى جمع كند و مثلاً در سايه آن خلافت را بدست آورند. تصميم گرفتند فدك را كه پشتوانه مالى فاطمه (عليه‌السلام ) و خانواده على (عليه‌السلام ) بود از دست او بيرون آورند.

طراح انديشه محاصره اقتصادى عمر است، به ابوبكر گفته بود مردم بنده دنيايند و جز آن چيزى را نمى‏طلبند از على (عليه‌السلام ) و فاطمه (عليه‌السلام ) فدك را بگير، مردم از دور و بر او پراكنده خواهند شد و اين طرح تصويب شد زيرا آن را براى سقوط على (عليه‌السلام ) كافى دانستند اما آن را چگونه پياده كنند؟ و اين مشكل عظيم بود.

حديثى جعلى پديد آوردند كه متن آن مخالف آيات قرآن است و به عقيده شيعه و سنى آن حديث يك راوى پيش ندارد و آن هم ابوبكر است او نقل از پيامبر كرد كه ما گروه پيامبران درهم و دينارى را به ارث نمى‏گذاريم (نحن معاشر الانبياء لا نورث درهما ولا ديناراً) در نتيجه فدك را كه طبق آيه قرآن(12) جزء خالصه پيامبر بود و بعد از نزول آيه( و آت ذالقربى حقه ) (13) توسط پيامبر به فاطمه (عليه‌السلام ) بخشيده شده و فاطمه (عليه‌السلام ) هم آن را پذيرفته و تصرف كرده بود(14) از دست فاطمه (عليه‌السلام ) ربودند و دست او را از تصرف آن كوتاه كردند و اين مسأله‏اى بود كه همگان را بهت زده كرد و خصم را به اثبات صحت عمل خود به تلاش انداخت.

سؤالات در ذهن فاطمه (عليه‌السلام )

براى تنها بازمانده پپامبر اين سؤال در ذهن مطرح بود كه شگفتا: از داستان غدير هنوز ماهى نگذشته آن را به اين روز در آوردند. متخلفان در حكم پيامبر در همراهى با جيش اسامه، اينك خود را متولى اسلام مى‏شناسند با جرأت و گستاخى به درخانه او آتش افروختند، على (عليه‌السلام ) را با ضرب و شتم براى اخذ بيعت به مسجد بردند، حق او را كه پشتوانه قرآنى داشت غصب كردند... اينان چرا چنين مى‏كنند؟

مگر اينان مسلمان نيستند؟ مگر از حق‏شناسى و انسانيت بوئى نبرده‏اند فرض كنيم كه آيه ما افاء اللّه، در جريان فدك نازل نشده بود - آيا رسول خدا (ص) به اين ميزان حرمت و اعتبار نداشت كه به احترام او فدك به تنها بازمانده‏اش واگذار نمايند؟ آيا زحمات پيامبر (ص) آن ارزش را نداشت كه دل دخترش را شاد سازند؟ مگر مردم بياد ندارند كه پيامبر (ص) او را پاره تن خود نور چشم خواند، سيده زنان عالم مى‏خواند؟ مگر سيده زنان عالم دروغ مى‏گويد: مگر فاطمه (عليه‌السلام ) معصومه براى مال دنيا بى جهت اصرار مى‏ورزيد؟

اين سؤالات و نمونه‏هاى ديگر ذهن او را بخود مشغول مى‏داشت و براى فاطمه (عليه‌السلام ) اين انديشه پديد آمده بود آنها چنان كردند كه در انديشه اسلاميت‏شان شك است و يا اعتقادشان پايه و مبانى درستى ندارد.

دور نماى آينده

بدين سان او دور نماى آينده را تاريك و حتى مخوف مى‏ديد، سردمداران را چنان مى‏يافت كه گوئى پايه‏هاى خطرناكى را استوار مى‏سازند و اگر فرصتى بيابند به انهدام دين همت خواهند گماشت. بويژه كه فاطمه (عليه‌السلام ) مى‏ديد اين رشته سر دراز دارد. امروز حق فاطمه (عليه‌السلام ) را از بين مى‏برند و فردا نوبت ديگران است.

آنها كه از فاطمه (عليه‌السلام ) و على (عليه‌السلام ) برتر نيستند امروز على را به زور براى بيعت مى‏برند و فردا تكليف ديگران روشن است و اگر بيعت نكند به تير اجنه در بيايان خواهد مرد.(15)

فاطمه (عليه‌السلام ) نيكو محاسبه مى‏كرد كه امروز ابوبكر خبرى واحدى را بعنوان حديث تك سندى به پيامبر نسبت مى‏دهد و براساس آن آيه قرآن را منسوخ مى‏سازد و طبيعى است كه فردا ابوهريره هائى بعنوان كمپانى حديث پيدا شوند. و ملت بيچاره امروز و فردا از يكسو بايد ماليات و هزينه جعل آنها را بپردازد و از سوى ديگر آن‏ها را بپذيرد و مورد عمل قرار دهد.

بدين سان فاطمه (عليه‌السلام )مى‏يافت كه تضييع حق او مقدمه‏اى براى تضييع حقوق ديگران است و سكوت او در برابر ضايع شدن حق مادى موجب تباهى حقوق معنوى است. اگر امروز او سكوت كند و نهال خبيث ناحقى پابگيرد از بنيان كندن و درهم شكستن تنه آن فرداكارى قريب به محال خواهد بود.

انديشه و تصميم او

فاطمه (عليه‌السلام ) تصميم گرفت در حد توان در مقابل اين نابسامانى‏ها بايستد. ريشه‏هاى فساد را بخشكاند و يا لااقل به امت اسلامى تفهيم كند كه اين نهال ريشه‏اى ناپاك و ميوه‏هائى مسموم كننده خواهد داشت.

او در خانه وحى پرورش يافت و دختر پيامبر خاتم است. گوشت و خونش در اسلام رشد و نمو يافته و نواى قرآن در رگهاى او جريان دارند. اسلام را مى‏شناسد و دوست دارد و در برابر آن‏احساس مسؤوليت كند. زيرا فاطمه (عليه‌السلام ) آگاه است كه براى اسلام دندان پدرش شكسته، شوهر گرانقدرش زخمى شده، از خون عزيزان براى آن مايه‏ها گذارده شده است. او در برابر عمل دو راه بيش نداشت: راه سكوت، راه دفاع و مبارزه.

او در اين انديشه است كه براى انسانيت و نه تنها براى خود بپاخيزد، از حق خود دفاع كند، به احقاق حق بپردازد ونگذارد بر جسد نيمه جان اسلام كه فعلاً بى صاحب مانده است كركس‏ها حمله‏ور گردند.

اوميداند كه سكوت در برابر غصب حق، ظلمى بزرگ است بويژه از آن بابت كه خصم را در برنامه خود بى پرواتر مى‏سازد. و حصر و آزمندى او را زيادتر مى‏نمايد و گرنه نفس فدك و جنبه مادى آن ارزش اين همه تلاش را ندارد بويژه كه او را در اين زمينه نفعى شخصى هست.

گشودن باب مبارزه

او بارى اينكه ناحق پا نگيرد، ستم كارى در جامعه رواج نيابد تصميم گرفت باب مبارزه‏اى عظيم رابه روى خصم بگشايد وبه دعوت او جهت تسليم شدن در برابر حق اقدام نمايد. روحيه تقوا و خداپرستى او به او جرأت مى‏دهد كه حرف خود را بى پروا بيان كند و حق خود را آشكارا طلب كند.

فاطمه (عليه‌السلام ) با اين انديشه با غاصبان حقوق خود و همسرش كه در واقع حقوق انسانيت بود درافتاد و پس از بحث‏ها و احتجاجات كار را به محاكمه و استيضاح كشاند و مبارزه‏اى با تمام قدرت را آغاز نمود. او حق‏طلبى ميى كند تا:( ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينه ) (16) .

فاطمه (عليه‌السلام ) از اين ديد پيشواى راستين نهضت زمان است، پيشرو حركتى است كه در سايه آن پرونده دفاعى گسترده‏اى تهيه شده و تا امروز هم گشاده است. و در اين راه تا حد مايه گذارى جان به پيش مى‏رود و اين خود درسى است براى بشريت، در آنجا كه مسأله ضايع شدن حق مطرح است، بويژه كه حق خدا اسلام و مردم مطرح باشد همگان وظيفه دفاع دارند و د راين راه مرد و زن مطرح نيست. دفاع از حقوق اسلامى خود،و مقام ولايت و خلافت، و حفظ كيان اسلامى هم حق مردم است و هم وظيفه مردم.

تلاش منفرد

فاطمه (عليه‌السلام ) براى احقاق حق يك تنه به ميدان رفت و البته در اين مسير از ديگران كمك طلبيد اگر چه به او كمك نكردند. در حضور عامه مردم به دادخواهى پرداخت وجدان‏ها را به تأييد دعوت نمود و ازاين بابت او مصداق اين آيه قرآن است كه( و ان تقوموا لله مثنى و فرداى ) (17) .

او را متهم كردند كه براى ماديات و كسب منافع شخصى فرياد مى‏زند و از ثروت و مالدارى دفاع مى‏كند. روى به جمعيت كرد و فرمود: آيا شنيده‏ايد كه پيامبر فرمود دخترم فاطمه (عليه‌السلام ) بانوى زنان بهشت است؟ سيده زنان عالم است؟ همه گفتند آرى، بخدا قسم ما آن را ازرسول خدا (ص) شنيده‏ايم.

فرمود آيا سيدة نساء اهل الجنة ادعاى باطل مى‏كند؟ آيا چنين زنى چيزى را كه از آن او نيست بى حساب ازآن خود مى‏كند؟ مگر آيه تطهير در شأن من نازل نشد؟ آيا براى چنين كسى اگر ادعائى كرد شاهد مى‏طلبند؟ مگر زنى كه قرآن او را به طهارت ستوده چيزى را كه مال او نيست طلب مى‏كند؟

و بر اين اساس با قاطعيت سخن گفت و خصم را مجاب كرد. تاريخ نشان ندارد كه زنى چون فاطمه (عليه‌السلام ) تا بدين حد مستدّل و با استقامت از حق خود دفاع كند وگام به گام براى مجاب كردن خصم به پيش رود! و هم تاريخ سراغ ندارد كه زنى براى اثبات حقانيت خود و جلوگيرى از ريشه دار شدن ستمى تااين اندازه فداكارى كند.

احقاق حق على (عليه‌السلام )

از مهمترين تلاش‏هاى فاطمه (عليه‌السلام ) دفاع از مقام ولايت امير مؤمنان على (عليه‌السلام ) است. فاطمه (عليه‌السلام ) در اين راه از على (عليه‌السلام ) دفاع كرد نه بعنوان شوهرش، بلكه بعنوان مقام ولايت امر مسلمين پس از وفات رسول خدا (ص) و هر كس غير از على (عليه‌السلام ) هم مصداق اين مقام بود و به چنان روزى دچار مى‏شد مورد دفاع فاطمه (عليه‌السلام ) قرار مى‏گرفت.

على (عليه‌السلام ) از نظر فاطمه (عليه‌السلام ) مصداق نزول آيه( يا ايها الرسول بلغ ما انرل اليك من ربك ) (18) بود و مورد رضايت رسول خدا (ص) در غدير خم كه من كنت مولاه فهذا على مولاه(19) و در حقانيت وشايستگى او براى مقام ولايت عين حديث رسول درباره‏اش كه دارالحق معه حيث دار(20) . اما حق او را از بين برده‏اند و سكوت مردم چنان است كه گوئى خاك مرگ بر سر آنان ريخته‏اند.

فرياد برمى‏آورد: واى بر آنها، پايگاه رسالت را چگونه منحرف كرده‏اند و اركان نبوت را چگونه درهم كوبيدند و سخنان رسول خدا (ص) كه از سوى وحى امين جبرئيل آمده بود چگونه ناديده گرفتند و زيان آشكار مگر جز همين است (ويحهم أنّى زحز حوها عن روسى الرسالة...)(21)

براى او اين سؤال مطرح است كه در واقعه خندق كه سرنوشت كفر و اسلام روشن مى‏شد آنان كجا بودند؟ در برابر مرحب خيبرى چرا كسى قد علم نكرده بود؟ سرنوشت عمروبن عبدود را چه كسى جز على (عليه‌السلام ) رقم زد؟ مگر على (عليه‌السلام ) نبود كه مورد خطاب پيامبر بود كه علىٌّ اقضاكم، علىٌّ اعلمكم؟آن روز كه از ترس دشمن نفس‏ها در سينه‏ها حبس بود و على (عليه‌السلام ) با غلبه بر خصم به مردم جان تازه بخشيده بود آنان كجا بودند؟ اينك چه شد كه ديگران متولى اسلام شدند و على (عليه‌السلام ) جوان شد؟... و بدين سان به اين سوى و آن سوى مى‏رود تا حق على (عليه‌السلام ) را زنده كند.

احقاق حق خود

فاطمه (عليه‌السلام ) در رابطه با حق خود از ميراث رسول خدا (ص) و مسأله فدك نمى‏تواند ساكت باشد. به خانه ابوبكر مى‏رود و از حق خود حرف مى‏زند. در آنگاه كه نتيجه سخن نيكو نمى‏شود به مسجد مى‏رود وخطاب به ابوبكر كه من در قيامت گريبان تو را مى‏گيرم و حق خودم را از تو باز مى‏ستانم.

در مسجد به خليفه مى‏گويد اى پسر ابوقحافه آيا خداگفته است تو از پدرت ميراث برى و ميراث مرا از پدرم ببرى؟ اين چه بدعتى است كه در دين مى‏گذاريد؟ مگر از روز رستاخيز خبر نداريد؟(22) و سخنان او دل مردم را مى‏لرزاند و ابوبكر را به گريه مى‏اندازد و شرايط بحرانى مى‏شود.

او در سخنان خود اعتماد بنفس داشت، در برابر ناحق ايستاد و فدك خود را طلب كرد، نه براى اينكه زندگى خود را آباد كند بلكه بدان خاطر كه محرومان را به نوائى برساند. او مى‏دانست كه بعدها اين اموال و املاك تيول ديگران خواهد شدوچيزى را كه به اسم اسلام از او ستانده‏اند در مسير غير اسلامى خواهد افتاد.

اتقان سخن

سخنان فاطمه (عليه‌السلام ) از نظر مستند قرآنى و هم از نظر صراحت و متانت از اتفانى برخوردار بود و هيچگونه اضطراب و تشويشى در آن ديده نمى‏شد، در برابر حديث تك سندى و جعلى خصم، آيات قرآن را ذكر كرده و نشان مى‏دهد سخنان خليفه وقت معارض قرآن و او از نظر سواد قرآنى بيسواد است.

او گفته بود ما گروه انبياء درهم و دينارى را به ارث نمى‏گذاريم (نحن معاشر الانبياء لانورث درهما و ديناراً)(23) وفاطمه (عليه‌السلام ) اين آيات قرآن را خواند و نشان داد كه ميراث يك امر كلى است و ربطى به پيامبر و غير پيامبر ندارد.

1- و ورث سليمان داود(24) سليمان پيامبر از داود پيامبر ارث برد.

2-( هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب ) (25) زكرياى پيامبر از خداى مى‏طلبد فرزندى و وليى به او عطا كند كه از او و نيز از آل يعقوب ميراث برد. 3-( يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ) (26) خداى به شما سفارش مى‏كند كه سهم پسر را دو برابر دختر بدهيد وآنگاه فرمود اى ابوبكر مگر من از اولاد رسولخدا (ص) نيستم چه شد سليمان ازپدرش ارث مى‏برد و من ارث نمى‏برم؟ آيا حكم جاهليت را طلب مى‏كنيد؟ اى مسلمانان چرا دم فرو بسته‏ايد؟

چرا كتاب خدا را رها كرده‏ايد؟

فاطمه (عليه‌السلام ) در اين احتجاج منتهاى فصاحت و بلاغت را به كار برده با منطقى خدشه‏ناپذير ومحكمه پسند چنان سخن گفت كه گوئى زبان گوياى محمد است.

خصم را لرزاند و سنديت خود را اثبات كرد. و شنوندگان و حاضران را لرزاند و اقناع كرد. و نشان داد كه آنها بى حساب حرف مى‏زنند و يا سواد قرآنى ندارند.

استنصارها

او در راه وصول به هدف نه تنها خود، شخصاً تلاش مى‏كند بلكه از ديگران هم استنصار مى‏نمايد. خطاب به دو طايفه بزرگ در مدينه در حين اداى خطبه فرمود:

شما صاحب عده و اسباب و ادوات هستيد، نيرو و قدرت اسلحه داريد من شما را به يارى اجراى احكام قرآن دعوت مى‏كنم.... آه شما اى مردم (پسران قيله) پيش چشم شما ميراث پدرم را ببرند و حرمتم را ننگرند و شما هم چون بيهوشان فرياد مرا نمى‏شنويد در حاليكه ساز و برگ داريد و سربازان بسيار و اثاث وخانه‏ها آباد.(27)

او با رفتن به خانه انصار و مهاجران، بحث‏ها ومجاله‏ها وگاهى هم باگريه‏هاى جانسوز حق‏طلبى مى‏كرد. مردم را سرزنش مى‏نمود كه چرا سنت‏هاى پيامبر را محو نمودند؟ چرا مآثر دينى را فراموش كردند؟ گاهى زنان از فاطمه (عليه‌السلام ) مى‏پرسيدند كه تكليف تو با ابوبكر چه شد؟ در پاسخ مى‏فرمود آنها مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم.

او با همان بدن بيمار و نحيف خود تنها به هراه حسنين و على (عليه‌السلام ) به درخانه مردم مى‏رفت و مى‏خواست بطلان انتخابات را ثابت كند و به مردم تفهيم نمايد كه فاجعه‏اى در شرف تكوين است. از مردم گواهى مى‏خواست كه آيا سخن پيامبر را درباره على (عليه‌السلام ) شنيدند يا نه؟ مردم نادان مى‏گفتند حق با توانست ولى، با ابوبكر بيعت كرده‏ايم و كار از كار گذشت اگر قبلاً مى‏گفتيد بيعت نمى‏كرديم!!

او در غصب خلافت على (عليه‌السلام ) مى‏فرمود: كار اين مردم بسى شگفت‏انگيز است چرا چنين كردند؟ به چه ريسمانى تمسك جستند؟ به جاى على (عليه‌السلام ) چه بدلى را انتخاب كردند؟ بخدا قسم نالايقى را بجاى لايقى قرار داده و گمان دارند كار خوبى كردند...(28)

اصرار در تلاش

گفتيم اينكه فاطمه (عليه‌السلام ) در احقاق حق تلاش دارد بدان خاطر است كه آينده‏نگرى و بينش او عميق است، براساس پايه‏هاى غلطى كه در جامعه نهاده مى‏شد او دور نماى شهادت على (عليه‌السلام )، صلح حسن و شهادت حسين را مى‏ديد. او گويا مى‏ديد كه بزرگان و نجباى قوم را به شهادت مى‏رسانند، آبرومندان را خانه‏نشين مى‏كنند و تا قيام قيامت بناى كج گذاشته شده و مردم در گمراهى خواهند بود. زيرا اصل تمسك به قرآن و عترت بود و سفارش پيامبر درباره ايندو كه ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً(29)

در اينجا بد نيست به اين نكته هم اشاره داشته باشيم كه چرا على در اين راه مشاركت نكرد و به داد فاطمه (عليه‌السلام ) نرسيد؟ در پاسخ بايد بگوئيم اولاً على (عليه‌السلام ) ساكت و آرام نبود مخصوصاً در اوائل كار او براساس روال معينى به پيش رفت و به نتيجه نرسيد. ثانياً به فاطمه (عليه‌السلام ) گفته بود كه دستور رسول خدا (ص) به او صبر و تحمل است، ثالثاً در چهار چوب ضوابطى كه براى خود محاسبه داشت خصم را در نابودى اسلام جدى مى‏ديد و رابعاً چون جو ايجاد شده در صدمه زدن به فاطمه (عليه‌السلام ) مسأله‏اى بسيار عظيم بود و داستان على (عليه‌السلام ) را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد. در كل فاطمه (عليه‌السلام ) زنى مظلومه بود، كتك خورد، بچه سقط كرد،و اين واقعه ديگر وقايع مربوط به مردان را تحت الشعاع قرار مى‏دهد. على (عليه‌السلام ) خود در پاسخ فاطمه (عليه‌السلام ) كه چرا بر نمى‏خيزد فرموده بود - يا بنت الصفوة و بقية النبوة اى دختر برگزيده خدا واى باقى مانده ويادگار پيامبر(ص).

- ما وبنت عن دينى ولا اخطات عن مقدورى - در دينم سستى نشان ندادم و از طريقى كه برايم مقدور بود سرنپيچيدم(30) و فاطمه (عليه‌السلام ) مسأله را دريافت و آرام شد.

صدمات ناشى از آن

تلاش‏ها براى احقاق حق موجب صدماتى براى فاطمه (عليه‌السلام ) شد. او را با تازيانه و يا غلاف شمشير آزردند - و براساس پاره‏اى از روايات دنده‏اش را شكستند و حمل او سقط و او به بستر كشانده شد. در نامه عمر به معاويه آمده است:

وقتى به در خانه فاطمه (عليه‌السلام ) وارد شدم دختر پيامبر بدنش را به در چسبانده بود تا در باز نشود و موارد نشوم، لگدى محكم بر در زدم، آن را محكم فشردم، فريادى از او برخاست، پدرم اى رسول خدا، با دختر توچنين مى‏كنند، و ناله‏اى ديگر كه فضه مرا درياب، بخدا قسم فرزندم كشته شد - با اين حال وارد خانه شدم و ازشدت خشم، و در آن حال درد و سقط چنان به او سيلى زدم كه به زمين درافتاد(31) و...