در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)13%

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها) نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26808 / دانلود: 4479
اندازه اندازه اندازه
در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده:
فارسی

1

فصل ۳: محوريت فاطمه (عليه‌السلام )

مقدمه

در شأن و مقام فاطمه (عليه‌السلام ) هر چه بگويند كم گفته‏اند و رتبت و عظمت او بسى بيشتر از وصف توصيف كنندگان است او دخت پيامبر است و همسر امير مؤمنان، مادر سبطين است و خود معصومه‏اى شهيده، نمونه تربيت پدرى است كه داراى مقام نبوت است و مادرى كه سيده زنان عالم است.

او داراى ملكه تقوا، عفت و عدالت است و داراى مقام عبد است و در اين راه واجد صفاتى كه افراد عادى بشر را توان اكتساب آن در چنان حد نيست. حق اين است كه گفته‏اند براى او رازى الهى و لطيفه لاهوت مطرح است. ان لفاطمةعليه‌السلام سرّاً الهياً و معنى لاهوتيا...(۹۰)

محور بودن فاطمه (عليه‌السلام )

فاطمه (عليه‌السلام ) در جهان آفرينش و در دنياى اسلام مى‏تواند محورى به حساب آيد كه گردش بسيارى از پديده‏ها و چرخش آنها بدور او باشد. روايات بسيارى بنقل از مورخان شيعه و اهل سنت در دست است كه او را مورد عنايت خداوند در امر آفرينش خوانده‏اند و حتى متذكر شده‏اند كه اگر فاطمه (عليه‌السلام ) نبود آفرينش جهان نبود.

در دنياى اسلام او محور اسلام است، محور رسالت است، محور امامت و خلافت منصوص است.وعده الطاف حق در حفظ و تداوم آئين محمدى (ص) به وسيله او محقق شده و اسلام و قرآن به بركت حضور ذريه طيبه او از مهجوريت بدر آمده است.

او محور اهلبيت است و محور اصحاب كسا، تداوم بخش نسل پيامبر است و محور سادات. در جريان مباهله او مصداق نساء ناست و الگوى همه نيك زنانى كه تا قيام قيامت بر تارك تاريخ بشريت مى‏درخشند واسلام بوسيله آنان مى‏تواند امروز هم مباهله كند و حقانيت اين آئين را به اثبات برساند.

مهدى امت كه چشم جهانى منتظر اوست از نسل فاطمه (عليه‌السلام ) است و فرزند اوست و جهان آشفته را فرزندش تحت سلطه اسلام در مى‏آورد و پرچم توحيد را او بر جهان مى‏افرازد. پس فاطمه (عليه‌السلام ) مادر اسلام است و مادر قرآن، ام ابيها بوده و ام الاسلام هم مى‏تواند به حساب آيد.

مصداق‏هاى ديگر

گفتيم كه فاطمه (عليه‌السلام ) مصداق آيات مختلف قرآن و تجلى بخش جنبه‏هاى مختلفى از ابعاد حيات اسلامى است بگونه‏اى كه هر كدام از آنها نوعى محوريت او را نشان مى‏دهند.

- او مصداق اهل بيت پيامبر و واجد شأن آيه تطهير است.

- مصداق عترت و يكى از دو ثقلى است كه رسول خدا آن را به مردم سفارش كرده است.(۹۱)

- مصداق ذوى القرباى قرآن است كه مودت آنها مورد توصيه است.(۹۲)

- مصداق نفس پيامبر در آيه مباهله است.

- مصداق ام الائمه و ام المومنين است كه پيامبر درباره او سفارش داشته است.

- مصداق كوثر به معنى خير كثير كه شعاع بركتش سراسر عالم و جود را پر كرده و از وجود او و از رحمش شخصيت‏هائى پديد آمده‏اند كه هر كدام مايه افتخار اسلامند. اين همه فيوضات و درخشندگى از ستاره‏هاى تابان اسلام، اين همه هاديان و راهنمايان كه هم چون اخترهائى فروزان بر تارك آسمان اسلامند همه از فاطمه‏اند. و اين همه شاهدان ايثارگر تاريخ اسلام از عاشورا تا غيبت همه از زايندگى فاطمه‏اند.

آرى، در جهان اسلام هر جا سخن از صفاى خانوادگى و وفاست فاطمه (عليه‌السلام ) در رأس آن است و هر جا كه از همسرى نمونه بحش شود فاطمه (عليه‌السلام ) سر آمد آنهاست و هر جا كه از زنى حق طلب ومبارز سخن رود نام فاطمه (عليه‌السلام ) در آن محفل ياد مى‏شود و هر جا از خانه شهيد و مادر شهيدان ياد است فاطمه (عليه‌السلام ) از زبدگان آنهاست. و محور همه اين بحثها و عناوين فاطمه (عليه‌السلام ) خواهد بود. و شگفت از يك زن، رشد يافته درخانه‏اى محقر و اين همه عظمت و آن همه محوريت.

فاطمه (عليه‌السلام ) محور خلقت

اگر به حديث لولاك لما خلقت الا فلاك كه در شأن پيامبر اسلام است اتكا شود، بايد فاطمه را محور آفرينش دانست از آن بابت كه بدون وجود او نسل پيامبر منقطع بود وتداوم بخشى اسلام تا قيام قيامت كه توسط نسل فاطمه (عليه‌السلام ) است على الظاهر بى‏اثر مى‏ماند.

در قوس صعودى و نزولى، در سيركمالى وجود فاطمه (عليه‌السلام ) منشأ فيض و منبع آثار انوار عاليه بحساب مى‏آيد و اگر رسول خدا را اصل اصيل آفرينش بحساب آوريم و اگر او را علت غائى خلقت بدانيم طبيعى است كه محور همه اين سيرها و رشد فاطمه (عليه‌السلام ) خواهد بود.

فاطمه (عليه‌السلام ) واسطه نبوت و امامت است و تكامل خلقت در سايه تبيين رسالت است و ائمه مبين قرآن و رسالت و همه از نسل فاطمه (عليه‌السلام ). پس فاطمه (عليه‌السلام ) مصدر ائمه است و تداوم بخش دعوت محمد (ص) آيا جز اين است كه ۱۱ ذريه پاك بعنوان خليفه راستين پيامبر از نسل فاطمه‏اند؟

حلقه تكامل انبياء

بگفته استاد فاضل حسينى دانشمند مصرى، فاطمه (عليه‌السلام ) مانند موجى بود كه بايد نور رسول خدا (ص) را در طول رشته‏هاى ممتد اعصار و قرون عبور دهد و بشريت را از آن نور فياض روشن و نورانى كند(۹۳) او حلقه تكامل انبياء الهى و بقيه النبوه به تعبير على است(۹۴) زندگى او امتداد حيات پيامبران است.

همه آنچه را كه پيامبران در طول تاريخ گفته و سروده بودند، از طريق فاطمه (عليه‌السلام ) به امامان برحق، و از امامان به خلق خداى رسيده است. او از طريق پدر وارث و نيز سرايت ده همه مفاخر انبياى گذشته است و بدين سان همه ارزش‏هاى نياكان خويش از انبياء و رسل را در خود داراست و آنها را از طريق ازدواج با على در نسل خود سارى و جارى ساخته است.

پس فاطمه (عليه‌السلام ) از اين ديد ادامه دهنده رسالت‏ها و از ديدى اميد رسالت‏هاست، ثمره باغ وجودى انبياء است و مهدى موعود را او به جامعه اسلامى تحويل داده است و از اين ديد فاطمه (عليه‌السلام ) رسالت‏هاى گذشته را با خاتميت و امامت پيوند بخشيده است.

تداوم بخش نسل پيامبر

فاطمه (عليه‌السلام ) زنى است كه سلاله پاك رسول خدا (ص) بوسيله او تداوم يافته است. يازده خليفه راستين پيامبر و ولى خدا از رحم او پديد آمده‏اند و وارث فضائلى شده‏اند كه فاطمه (عليه‌السلام ) از طريق رسول خدا (ص) بدان صفات متصف بود.

رسول خدا (ص) بوسيله فاطمه (عليه‌السلام ) نشان داد كه بر خلاف رسم معهود دختران هم مى‏توانند نسل پدر را تداوم بخشند آن هم پدرى كه خاتم انبياست. و نيز از طريق دختر مكتب، تربيت، شهادت مى‏تواند به نسل بعد سرايت كرده و استمرار يابد، و اين مزيت مخصوص مردان نيست.

رحم فاطمه (عليه‌السلام ) همانند منبع فيضى بود كه از آن معادن نور و حكمت پديد آمدند و خلفاء خدا در زمين از آن رحم پاك بروز و ظهور كردند. رسول خدا (ص) بر خديجه وارد شد و ديد با جنين خود سخن مى‏گويد، پس از سؤال و جوابى به او گفت:

' هذا جبرئيل، فيبشرنى انهاانثى. اين جبرئيل است كه به من مژده مى‏دهد طفلى كه در رحم دارى دختر است.

- و انهاالنسلة الطاهرة الميمونة و او نسل پاك و ميمون و مباركى است.

- و ان اله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و مژده‏ام داد كه خداى تبارك و تعالى تداوم نسل مرا از او معين كرده است.

- و سيجعل نسلها ائمة. و بزودى نسل او را پيشوايان زمين قرار دهد.

- و يجعلهم خلفا فى ارضه بعد انقضاء و حيه‏(۹۵) و پس از انقضاى وحى آنها را خليفه خود در زمين قرار دهد.

محور رسالت

فاطمه (عليه‌السلام ) محور رسالت است. پيامبر او را جدّاً گرامى مى‏داشت و محبت او به دخترش بيش از حد محبت عادى پدرى به دخترش بود. شرايطى در فاطمه (عليه‌السلام ) بود كه براساس آن او ركن مهم پيشرفت اسلام بحساب مى‏آمد. هم در دوران حيات پيامبر، هم در عصر پس از وفاتش نقش‏هاى مهم و اساسى را در زندگى ايفا كرد.

او پس از وفات رسول خدا (ص)، رسالت را زنده نگه داشت. همتاى على در مبارزه حق طلبانه بنفع اسلام بود. و هم او زمينه ساز شرايطى شد كه مقدمتاً به صلح حسن و نهايتاً به شهادت حسين منجر گرديد بار رسالت كربلا در واقع به دوش فاطمه بود و حاملان پيام شهادت دختران فاطمه‏اند.

پيامبر در شب عروسى فاطمه (عليه‌السلام ) فرموده بود: پروردگارا اين دو محبوبترين آفريدگان تو نزد منند. پس دوست بدار آنها را، و نسل شان را مبارك گردان و در تداوم بدار نسل و تبارشان را و از جانب خود آنها را نگهدارى بنما... بدين سان فاطمه (عليه‌السلام ) وزنه‏اى گرانقدر براى اسلام و محور استمرار هدف عاليه اسلام است.

محور عصمت

فاطمه (عليه‌السلام ) محور عصمت است. معصومان اسلام در عصر او پيامبر است كه پدر اوست، على است كه همسر اوست حسن و حسين‏اند كه دو فرزند او هستند و او هم چون قطبى است كه عصمت‏ها به دور او مى‏گردند و از طريق او به نسل بعد سرايت مى‏كنند.

بدين سان فاطمه (عليه‌السلام ) محور تداوم عصمت است. گردش چرخ امامت و ولايت به نيرو بخشى فاطمه(عليه‌السلام ) وصل است و تربيت معصومان و شهادت آموزى و زندگى سازى، و هدايت آموزى‏هاى بعدى هم در محور او دور مى‏زنند. ابواب عليم الهى از دريچه فاطمه (عليه‌السلام ) گشوده مى‏شود واقتداى مردم به راه خداوند از بركت اوست.

جابر عبدالله انصارى از قول پيامبر چنين نقل مى‏كند:

- ان اله جعل عليا زوجته و ابناءه حجج الله على خلقه خداوند على و همسر او و فرزندان او را حجت‏هاى خدا بر خلقش قرار داد.

- و هم ابواب العلم فى امتى - آنان دروازه‏هاى علم در امت منند.

- من اهتدى بهم هدى الى صراط مستقيم آن كس كه بوسيله آنها ره يابد به صراط مستقيم هدايت گردد.(۹۶)

محور اهلبيت

فاطمه (عليه‌السلام ) محور اهل بيت و نزديكترين فرد به بيت رسول اله است. ام سلمه گويد روزى پيامبر (ص) در منزل من بود على و فاطمه (عليه‌السلام ) هم دم در خانه بودند. پيامبر (ص) فرمود اهلبيت مرا صدا بزن. و من على و فاطمه (عليه‌السلام ) را صدا كردم، وارد شدند وپيامبر آنها را در كنار گرفت.(۹۷) و اين خود حكايت از معرفى مصداق اهلبيت دارد.

فاطمه (عليه‌السلام ) وزنه سنگين اهل بيت است و محور علاقه رسول خدا (ص) هر وقت سخن ازمورد محبت بودن كسى در نزد پيامبر (ص) بود فاطمه (عليه‌السلام ) بر همه آنها مقدم بود. از كسانى كه در زير عبائى گرد آمده ومورد ادعاى پيامبر قرار گرفته‏اند فاطمه (عليه‌السلام ) از اعضاى مهم آن است پيامبر درباره آنها چنين فرمود اللهم هولاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً. خداوندا اينان اهلبيت من‏اند، پليدى را از آنان دور دار و آنان را كاملاً پاك و پاكيزه بدار.

محور اهل كسا

داستان كسا بدينگونه است كه روزى رسول خدا (ص) على، فاطمه، حسنين (ع) را در زير عبائى كه خود هم در آن بود گرد آورد. و آيه تطهير را در شأن آنان خواند كه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً و دعا كرد وفرمود خداوندا اينان اهلبيت و آل محمدند درود و بركات خود را بر اينان قرار داده كه تو ستوده و الا مقامى. اين حديث كه شأن خاندان پيامبر، فاطمه زهرا (عليه‌السلام )، على و حسنين را نشان مى‏دهد از طرق مختلفى از شيعه و اهل سنت نقل شده است بنابر آنچه صاحب كتاب فاطمه الزهرا ء ذكر كرده‏است(۹۸) نويسندگان حديث كسا بخط خود عبارتند از شيخ عبداله بحرانى در كتاب العوالم العلوم، كه در آن خط بيش از ۲۰ تن از علماى بزرگ مثل شهيد ثانى، علامه حلى، فخر المحققين، ابن شهر آشوب و ديگر افراد مورد وثوق گردآورى شده است.

اين حديث با ۲۹ سلسله سند به جابربن عبداله انصار مى‏رسد و افرادى چون علامه حلى، طبرسى، شيخ طوسى، شيخ مفيد و امثالهم بر آن صحه گذارده‏اند كه صدق و اتقان سخن شان جاى بحث و وسوسه‏اى نيست و جز اعتماد بر آن گزيرى نتواند بود.

- طبرى در تفسير الجامع البيان از ۲۵ طريق، سيوطى در تفسير درالمنثور از ۲۰ طريق درباره اين حديث بحث كرده‏اند.

- و بنابر آنچه علامه سيد شهاب الدين تبريزى تحقيق كرده حديث كسا داراى سندى است كه او آنرا بدست آورده و در رساله‏اى كوچك به زبان فارسى آن را نگاشته است.(۹۹)

اهميت حديث و محوريت فاطمه (عليه‌السلام )

خداوند خواست حقيقت نورانى و ملكوتى اهلبيت را در حديث آشكار سازد و آنان را اشرف مخلوقات معرفى كند، و افضل موجودات، اينان اهلبيت پيامبر (ص) معرفى شدند و جان او، در زير آن عباى كوچك و محدود جهانى گرد آمده بودند (ليس على اللّه بمستنكر - ان يجمع العالم فى واحد) و و رسول خدا در محوريت و ارزش آنان از سوگندهاى غليظ استفاده كرده بود.

در كسا فاطمه (عليه‌السلام ) محور و اول و آخر آنها بود - معرفى جبرئيل از اهل كسا هم همين نكته را نشان مى‏دهد جبرئيل در معرفى آنها به اهل آسمان و فرشتگان عبارتى بدين شرح داشت: هم فاطمة و ابوها، و بعلها و بنوها.

در اين معرفى چنان است كه گوئى خداى هم دوست داشت نام فاطمه (عليه‌السلام ) مكرراً ذكر شود و ترجمه عبارت فوق چنين است:

- فاطمه (عليه‌السلام ) است و پدر فاطمه (عليه‌السلام ).

- فاطمه (عليه‌السلام ) است و شوهر فاطمه (عليه‌السلام ).

- فاطمه (عليه‌السلام ) است و فرزندان فاطمه (عليه‌السلام ). و محوريت تعريف روى او دور مى‏زند - نام پيامبر و على و فرزندان يكبار مورد اشاره قرار گرفته و نام فاطمه (عليه‌السلام ) چند بار.

محور مباهله

مسيحيان نجران درباره حقانيت اسلام با پيامبر به بحث و جدال پرداختند و نتوانستند حقانيت اسلام را بپذيرند و ياخود را قانع كنند بر اين مقرر شد كه خاندان و عزيزان خود را در مجلسى گرد آورند و به نفرين گروهى كه ناحق است بپردازند. دعوت پيامبر چنين بود:

و قل تعالوا،( ندع ابنائنا و ابنائكم - و نسائنا و نسائكم - و انفسنا و انفسكم ثم نبهتل فنجعل لعنة الله على الكاذبين ) (۱۰۰) پيامبر براى حضور در آن مجلس على و فاطمه و حسنين (عليه‌السلام ) را بهمراه خود برگزيد و در اين آيه فاطمه (عليه‌السلام ):

- از جهتى مصداق فرزند پيامبر است ابنائنا.

- از ديدى مصداق نسائنا است و تنها زنى است كه در جريان مباهله حاضر شده.

- و از ديد سوم مصداق انفسنا و نفس و جان پيامبر است.

- در مورد گزينش پيامبر اين عده را حديثى بدينگونه داريم از رسول خدا (ص):

- لو علم الله تعالى ان فى الارض عباداً اكرم من على و فاطمه و الحسن و الحسين لامرنى ان اباهل بهم ولكن امرنى بالمباهله على هؤلاء و هم افضل الخلق (۱۰۱)اگر خداى تبارك و تعالى در روى زمين بندگانى گراميتر از على و فاطمه و حسن و حسين (عليه‌السلام ) سراغ مى‏داشت به من دستور مى‏داد كه با آنها به مباهله بپردازم ولى او مرا به مباهله فرمان داد بهمراهى اين گروه و اينان برترين آفريدگان خدايند.

محور امامت

فاطمه (عليه‌السلام ) محور امامت است. خداوند به او مژده داد كه از نسلش ۱۱ ذريه پاك و امام پديد آيد كه همه هدايتگر دوران خود مى‏باشند. (۱۰۲) ام الائمه است و ام الازهار (مادر شكوفه‏هاى و گلهاى اسلام) و هم ام انوار الائمه نام دارد زيرا كه نور امامان از او مشتق است.

او حامل سرّ مستودع خدا، ولى امر و بقية الله است. در دعاى حاجتى كه به اسم اوست چنين مى‏خوانيم:

اللهم انى اسالك بحق فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها، و السّر المستود ع فيها - ان تصلى على محمد و آل محمد (ص) و ان تفعل بى ما انت اهله - و ان تقضى حوائجى (۱۰۳) خداوندا از تو مسألت دارم كه بحق فاطمه (عليه‌السلام ) و پدرش، و شوهر و فرزندانش، و سرّ وديعه نهاده در او، كه بر محمد (ص) و آلش درود فرستى، و آنچه خود اهل و سزاوار آنى برايم انجام دهى و حوائجم را برآورده سازى.

فاطمه (عليه‌السلام ) آن زنى است كه نور امامان از او پديد آمده و تداوم يافت. در زيارتش مى‏خوانيم:

- حليفة الورع و الزهد - و نفاحة الفردوس - والخلد اللتى شرف مولدها بنساء الجنة - و سللت منها انوار الائمة و ازجت دونها حجاب النبوة و...(۱۰۴) و بدين سان او امامت اسلام را به تاريخ بشريت و به انبياى گذشته الهى پيوند مى‏دهد. روايات در اين زمينه بسيارند و مورد ديگرى را به اين شرح ذكر مى‏كنيم:

قال رسول الله (ص) فاطمة بهجة قلبى و ابناها ثمرة فوادى و بعلها نور بصرى - و الائمة من ولدها امناء ربى و حبله الممدود بينه و بين خلقه...(۱۰۵) پيامبر فرمود فاطمه (عليه‌السلام ) مايه روشنائى دل من است و فرزندانش ميوه دل من هستند و شوهر او نور چشم من است و امامان ازفرزندان او امناى پروردگار من‏اند، و رشته ممدود خدا بين او و خلق خدايند...

محور سادات

فاطمه (عليه‌السلام ) محور سادات است. مليونها نفر در جهان بشريت زندگى مى‏كنند كه شجره حسب و نسب شان به فاطمه (عليه‌السلام ) پيوند مى‏خورند. با آن همه دشوارى و مشكلتراشى خصم در سر راه رشد خاندان پيامبر و با آن همه محدوديت‏ها كه در ارتباط با آنان پديد آوردند باز هم نسل او بميزان و حدودى است كه يك فاميل چند مليون نفرى را تشكيل‏داده و همه آنها از دامان فاطمه (عليه‌السلام ) بوجود آمدند. و چه بسيار از آنان كه ستارگان درخشان اين امت در علم و تقوا بوده‏اند.

نوع سادات جهان امروز را در نظر آوريم از سادات علوى، فاطمى، حسنى، حسينى، زينبى، زيدى، جعفرى، رضوى، اسمعيلى، موسوى، همه و همه از نسل فاطمه‏اند. پس او چشمه جوشان و فيض الهى است و به تعبير عالمى در تفسير سوه كوثر (۱۰۶) معنى خير كثير وجود صدها هزار خانواده سيادت است كه هر كدام وارث صفاتى از فاطمه‏اند. و چه بسيار از آنها كه براى حمايت از دين برخاسته و تا پاى جان به پيش رفته‏اند. پس دامن زهرا (عليه‌السلام ) دامن فضيلت و خير و بركت است.

محور هدايت و پيشوائى

فاطمه (عليه‌السلام ) محور هدايت است و در جنبه پيشوائى امت. رسول خدا (ص) در پيشرفت آئين خود و اهداف و مقاصد خويش الگوى مردانه بسيار داشت اما در جنبه الگوئى زن عده او بسيار اندك بودند و در آن جمع اندك فاطمه (عليه‌السلام ) در رأس بود. تشبيهات درباره فاطمه (عليه‌السلام ) تشبيه زهره‏اى است كه در بين كواكب آسمانى درخشان است و جلب نظر كننده. به اين حديث توجه شود.

رسول خدا (ص) فرمود:

اهتدوا بالشمس، فاذا غاب الشمس فاهتدوا بالقمر، فاذا غاب القمر فاهتدوا بالزهرة فاذا غابت الزهرة فاهتدوا بالفرقدين...بوسيله خورشيد و ماه و زهره و فرقدان، هدايت يابيد در صورت غيبت يكى به ديگرى تمسك جوئيد. از او درباره اين لغات و اصطلاحات توضيح خواستند. فرمود خورشيد منم، و على (عليه‌السلام ) چون قمر است، و فاطمه (عليه‌السلام ) چون زهره، و فرقدان حسن و حسين (عليه‌السلام )...(۱۰۷) و ديديم كه محور اين پنج تن فاطمه (عليه‌السلام ) بود.

- در تفسير آيه( ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماماً ) (۱۰۸) رسول خدا (ص) مقام پيشوائى را درباره خانواده خود پرسيد همانگونه كه درباره كلمات ازواج و ذريه و قرة اعين پرسش كرد. جبرئيل، خديجه را مصداق ازواج، فاطمه (عليه‌السلام ) را مصداق ذريه، حسن و حسين (عليه‌السلام ) را مصداق قرة اعين و على را مصداق امام ذكر كرد. (۱۰۹) و مى‏دانيم كه از ذريه او چه نسل پاك و پاكيزه‏اى پديد آمد. در سخنى ديگر رسول خدا خود را به يك درخت، و فاطمه (عليه‌السلام ) را حامل آن، و على (عليه‌السلام ) را عامل لقاح و حسن و حسين (عليه‌السلام ) را ميوه آن معرفى كرد: انا شجرة، فاطمة حملها، و على لقاحها، و الحسن و الحسين ثمارها (۱۱۰).

محور ديانت

فاطمه (عليه‌السلام ) محور ديانت ديروز و امروز بشر است. ببركت او چراغ اسلام روشن است و در سايه تربيتش فروغ شيعه پر تو افكن - اين همه آثار تربيت از وعظها و سخنرانى‏ها، و اين همه آموزش‏هاى دينى از تعليمات و تبليغات همه از فاطمه (عليه‌السلام ) است و خيراتش هم به فاطمه (عليه‌السلام ) بر مى‏گردد.

فاطمه (عليه‌السلام ) زنى است كه تحولات جهان تشيع در طول تاريخ، و حتى تحولات جهان اسلام در جنبه حركت آفرينى و رشد از او منشاء مى‏گيرند. چه بسيارند آثار خدماتى و انسانى كه در سايه حيات فاطمه (عليه‌السلام ) پديد آمده‏اند. اين همه آثار ديانت از مساجد و بارگاه‏ها، از حسينيه‏ها و مراكز تبليغى، اين همه مدارس علمى و دينى همه از آثار فاطمه (عليه‌السلام ) است.

او محور عالم عصمت است، محور فضيلت است، محور عفت و تقواست، محور تبليغ است، محور تلاش پدران درباره دختران است، محور گسترش دين و مذهب است. و او حتى محور و ميزان عمل محبان و مبغضان است، يوزن فيها اعمال المحبين لنا و المبغضين لنا (۱۱۱).

هم چنين فاطمه (عليه‌السلام ) محور نجات گنهكاران از دوزخ است، او را فاطمه (عليه‌السلام ) ناميده‏اند بدان خاطر كه خدا او و ذريه‏اش را از آتش دوزخ دور داشته است، البته بدان شرط كه خداى را در سايه اعتقاد به توحيد و به آنچه من پيامبر آورده‏ام ملاقات كند. (سميت فاطمه - لان الله فطمها و ذريتها من النار - من لقى الله بالتوحيد و الايمان بما جئت به (۱۱۲)).

محوريت امروز او

فاطمه (عليه‌السلام ) نه تنها در گذشته بلكه در امروز هم محور است، محور شناخت مخالفان و طرفداران است. اگر او نبود از كجا در مى‏يافتيم كه موافق كيست و منافق كيست؟ ممكن چيست غير ممكن كدام است؟ از كجا مى‏فهميديم چه كسى سخن پيامبر را در ولايت رها مى‏كند؟ حق را ناديده مى‏گيرد؟ خداى را به غضب مى‏آورد؟ و...

- امروز هم اگر بخواهيم از دخترى محبوب پدر نام ببريم نام‏فاطمه (عليه‌السلام ) بر زبان خواهد آمد.

- اگر بخواهيم از زنى مويد در زندگى ياد كنيم بايد فاطمه (عليه‌السلام ) را معرفى كنيم.

- اگر بخواهيم از همسرى دلدار سخن بگوئيم چه كسى اصلاح از فاطمه (عليه‌السلام

- اگر بخواهيم از زنى مبارز و سياستمدار در نظام دين ياد كنيم چه كسى برتر از فاطمه (عليه‌السلام

- و اگر بخواهيم از مادرى موفق ياد كنيم زبده‏ترين از فاطمه (عليه‌السلام ) چه كسى تواند بود؟

او محور نگرش‏ها براى كسب تكليف و وظيفه آموزى براى همه دختران، همسران، مادران و مديران كانون خانوادگى و همه زنان صالحه و قانته است. با اعتماد و يقين مى‏توان از او درس وظيفه آموخت.

پاورقى ها:

۱- ج ۱ سيره ابن هشام.

۲- سيره حلبيه ج ۱، ص ۱۳۲.

۳- ص ۱۳۱ معالم العترة النبويه.

۴- ص ۱۳۹ كشف الغمه ج ۲.

۵- ص ۲۷۹ سفينة ج ۱.

۶- همان مدرك.

۷- ص ۵۵ الزهراء.

۸- ص ۱۰بحار ج ۱۶.

۹- ص ۳۰۲ تذكرةالخواص.

۱۰- مسند احمد ص ۱۱۷.

۱۱- ص ۳۰۲ تذكرة الخواص.

۱۲- عوالم العلوم و المعارف ج ۶ ص ۱۰.

۱۳- ص ۱۷ انوار البهيه.

۱۴- ص ۱۲۹ منتهى الامال.

۱۵- كشف الغمه ج ۲ ص ۱۳۹.

۱۶- احقاق الحق ج ۱۰ ص ۱۲ و منابع ديگر.

۱۷- امالى صدوق ره.

۱۸- زندگانى حضرت زهراء (عليه‌السلام )

۱۹- ص ۳۱ منتهى الامال.

۲۰- كامل التواريخ ج ۲، ص ۳۴۱.

۲۱- ص ۱۰۱ - الزهراء

۲۲- بحارالانوار ج ۴۳ ص ۸۰۹.

۲۳- ص ۱۴۳ روضة الواعظين ج ۱

۲۴- ص ۴۱۴ خصال صدوق، ج ۲.

۲۵- ص ۱۵ بحارالانوار ج ۲۳.

۲۶- بحارالانوار ج ۴۳ ص ۱۰.

۲۷- ص ۱۹۱ الزهراء.

۲۸- ج ۳ مناقب ابن شهرآشوب ص ۳۵۷ و ص ۸۶ نخبة البيان فى تفصيل سيدة النسوان.

۲۹- آيه ۴ - سوره قلم.

۳۰- عبدالعظيم ربيعى.

۳۱- انوارالتنزيل - آيات آخر سوره تحريم.

۳۲- بحار ج ۴۳ ص ۹۱.

۳۳- آيه ۸ سوره نجم.

۳۴- ص ۴۳۶ ينابيع الموده.

۳۵- ص ۴۱ ذخائر العقبى.

۳۶- ص ۱۳۲ منتهى الامال.

۳۷- ص ۵۲۲ اسد الغابة ج ۵.

۳۸- آيه ۱ سوره قدر.

۳۹- آيه ۱ سوره كوثر.

۴۰- آيه ۵۴ سوره آل عمران.

۴۱- آيه ۳۳ - تطهير.

۴۲- شرف المؤيد ص ۷.

۴۳- ص ۱۹۸ در المنثور ج ۵ - ص ۱۲۴ ينابيع المودة.

۴۴- همان آيه تطهير.

۴۵- آيه ۹ حشر.

۴۶- سوره دهر آيه ۸.

۴۷- آيه ۱۱ سوره انسان.

۴۸- آيه ۲۳ سوره شورا.

۴۹- آيه ۲ سوره شمس.

۵۰- آيه ۹ قيامت.

۵۱- آيه ۵ انسان.

۵۲- آيه ۱۹ سوره رحمان.

۵۳- ص ۷۶ كشف الغمه ج ۲.

۵۴- بحار ج ۴۳ ص ۲۴.

۵۵- ص ۲۱۹ كنزالعمال ج ۶.

۵۶- ج ۱ مناقب ص ۴۶۲.

۵۷- ص ۲۲۹ خصايص.

۵۸- بحار ج ۸ كمپانى ص‏۱۱۱.

۵۹- ص ۹۲ الزهراء.

۶۰- ص ۱۳۵ كشف الغمه.

۶۱- ص ۱۳۷ كشف الغمه.

۶۲- ص ۱۳۳ المختصر.

۶۳- آيه ۱۳۹ سوره نساء.

۶۴- آيه ۲۶ سوره آل عمران.

۶۵- ص ۱۶ بحار ج ۲۵.

۶۶- ص ۱۲۶ ج ۹ - الميزان.

۶۷- ص ۱۳ بحار ج ۴۳.

۶۸- آيه ۲ سوره طلاق.

۶۹- آيه ۱۰۵ سوره مائده.

۷۰- مناقب خوارزمى ج ۱ ص ۵۲.

۷۱- مستدرك حاكم ج ۳ ص ۱۵۳ و ص ۱۱۳ الزهراء.

۷۲- ص ۲۲ بحار ج ۴۳.

۷۳- ص ۲۲ بحار ج ۴۳.

۷۴- اسدالغابه ج ۵ ص ۵۲۲.

۷۵- زندگانى حضرت زهراء.

۷۶- آيه ۴۲ سوره زمر.

۷۷- آيه ۱۱ سوره سجده.

۷۸- آيه ۴۴ سوره زمر.

۷۹- آيه‏۲۵۵ سوره بقره.

۸۰- آيه ۲۸ سوره انبياء.

۸۱- ص ۹۲ الزهراء.

۸۲- ص ۲۰ رياحين الشريعه ج ۱.

۸۳- ص ۹۷ بحار ج ۲۵.

۸۴- با توجه به حديث كسا.

۸۵- بحار ۴۳ ص ۳۶.

۸۶- ص ۶۵ رياحين الشريعه ج ۱.

۸۷- ص ۲۱۳ بحار ج ۳۶.

۸۸- ص ۲۰۳ رياحين ج ۱.

۸۹- تحفة الزائر.

۹۰- زندگانى حضرت زهرا (عليه‌السلام ).

۹۱- انى تارك فيكم الثّقلين...

۹۲- قل لما اسئلكم عليه اجرا...

۹۳- فاطمة الزهراء ترجمه صادقى ص ۶۱.

۹۴- سخنان على در مسجد به هنگام خطبه فاطمه (عليه‌السلام ).

۹۵-ص ۱۴۳ ج ۱ - روضه الواعظين.

۹۶- ص ۵۸ ج ۱ شواهدالتنزيل - حافظ حسكانى.

۹۷- مسند احمد بن حنبل ص ۳۲۳.

۹۸- ص ۲۹۲ - الرحمانى.

۹۹- الذريعه ج ۶ ص ۳۷۸.

۱۰۰- آيه ۶۱ سوره آل عمران.

۱۰۱- ص ۱۳۱ ينابيع الموده.

۱۰۲- دلايل الامامه ابن جرير ص ۱۸.

۱۰۳- ص ۱۳۴ منتهى الامال ج ۱.

۱۰۴- تحفة الزائر - مجلسى.

۱۰۵- ص ۶۶ فرائد السمطين ج ۲ به نقل از امام حسين (عليه‌السلام ).

۱۰۶- فخر رازى.

۱۰۷- ص ۵۹ شواهد التنزيل - از جابر.

۱۰۸- آيه ۷۴ سوره فرقان.

۱۰۹- شواهد التنزيل ج ۱ص ۴۱۶.

۱۱۰- احقاق الحق ج ۹ ص ۱۵۷.

۱۱۱- ص ۱۰۷ مقتل الحسين - خوارزمى.

۱۱۲- ص ۱۸ بحار ج ۴۳.

بخش سوم - حيات خانوادگى فاطمه ( عليه‌السلام )

اين بخش را در چهار فصل خلاصه مى‏كنيم.

فصل اول از آن در مورد فاطمه (عليه‌السلام ) بعنوان دخترى براى پدر است

و در آن نقشى را كه فاطمه (عليه‌السلام ) در خانه و در رابطه با پدرش ايفا كرد تصوير كرده و همگامى‏هاى او را با پدر و تلاش او را در تحكيم پايه‏هاى انقلاب اسلامى چه در جنگ و چه در شرايط عادى تصوير مى‏كنيم و نشان مى‏دهيم كه او را با پدر چه ادبى نيكو بود. آنگاه به علاقه و محبتى كه پدر درباره او معمول مى‏داشت اشاره كرده و رمز و راز اين محبت و عاطفه را شرح مى‏دهيم.

فصل دوم آن مربوط به بيان نقش همسرى فاطمه (عليه‌السلام ) است

و در آن پس از بحثى مقدمه گونه راجع به ازدواج و سنين آن، از ازدواج فاطمه (عليه‌السلام ) با على و خواستگارى و وصلت آن دو سخن گفته و از مراسم ازدواج و جهيزيه و عقد و مهر او و جشن و وليمه‏اش بدان خاطر كه درسى براى ديگران باشد بحث خواهيم كرد. و سپس از زندگى اين دو و سعادتمندى زوجين و همراهى و سازگارى‏شان و دوستدارى و همرزمى آنان سخن مى‏رانيم.

فصل سوم آن در مورد فرزند دارى فاطمه (عليه‌السلام )

و مسير مادرى اوست و در اين قسمت از ديدگاه فاطمه (عليه‌السلام ) در مورد خانواده و فرزند و تربيت و از شرايط و ضوابط تربيت و درسى كه در زمينه اخلاق و عبادت و زندگى سازى به فرزندان القاء كرد و محصولى كه در آن بدست آمد سخن مى‏گوئيم.

و فصل چهارم آن در مورد كانون دارى فاطمه (عليه‌السلام ) است

كه در آن از اهميت خانه‏دارى از ديد فاطمه (عليه‌السلام )، از مسؤوليت و تلاش او از كوشش او براى ايجاد جو سكون و آرامش در خانه، از تحمل سختيهاى او در اين راه براى خدا و از كمك كارى‏هاى على درباره او بحث مى‏كنيم (البته دو فصل پايانى اين بخش با رعايت اختصار مطرح شده‏اند زيرا كه بحث داراى جنبه تربيتى و كتب در اين مورد بسيار است).

۱۸ - دختران کسری

علیعليه‌السلام پس از جنگ جمل مردی را بنام ((خلید )) بعنوان فرماندار به خراسان فرستاد ، چون خلید به نزدیکی نیشابور رسید اطلاع یافت که اهل خراسان مرتد شده ، دست از اطاعت حکومت اسلامی برداشته اند و فرماندار کسری بدانجا آمده است ، خلید با اهل نیشابور جنگیده و ایشانرا شکست داد ، خبر فتح و اسیران جنگی را پیش حضرت فرستاد ، خواست دختران کسری را گرفته ، اسیر کند ، ایشان امان خواسته و تسلیم شدند ، خلید آنها را نیز پیش امام فرستاد چون خدمت حضرت رسیدند فرمود : مائل هستید شما را شوهر دهم ؟ گفتند : نه ، مگر اینکه ما را به ازدواج پسرانت در آوری ، چون ما دیگران را کفو خود نمیدانیم ، حضرت فرمود : هر جا دلتان میخواهد بروید شخص بنام ((نرسا )) بپا خاست و گفت : یا امیر المومنین اجازه بفرمائید من بکارهای ایشان رسیدگی کنم ، چون میان من و ایشان خویشاوندی هست ، حضرت هم پذیرفت ،نرسا ایشانرا به منزل خود برد و لباس و غذا برای آنها فراهم نمود

مدرک کتاب وقعه صفین ص ۱۲ تاءلیف الوالفضل نصربن مزاحم منقری مورخ شیعی متولد ۱۲۰ هجری متوفای ۲۱۲ هجری

((حقیر گوید : درباره اسارت دختران کسری نقلهای مختلف ایراد شده : در زمان عمر اسیر نمود وارد مسجد کردند ، در زمان عثمان اسیر نموده به مدینه بردند ، در زمان علیعليه‌السلام توسط حریث از اطراف بصره اسیر نمودند ، توسط خلید از خراسان اسیر شدند ، شاید اختلاف نقلها را این طور حل کرد که کسری لقب پادشاهان ایران بود نه نام خاص و به شاهزاده خانمهای ایرانی دختران کسری میگفتند ، در هر زمانی دو یا سه نفر از این شاهزاده خانمها که دختر یکی از پادشاهان ایران بودند اسیر میشدند و دختر یک نفر نبودند ))

۱۹ - علی را در چه حالی دیدی ؟

عبدالله بن عباس گوید : در زمان خلافت عمر نزد وی رفتم ، گفت : از کجا میائی ؟ گفتم : از مسجد ، گفت : پسر عمویت علی را در چه حالی گذاشتی ؟ گفتم در نخلستان با دلو از چاه آب میکشید و قرآن میخواند ، گفت : آیا در دلش چیزی از امر خلافت باقی مانده است ؟ گفتم : بلی عقیده اش این است که رسول خدا به خلافت او تصریح کرده است و من از پدرم درباره ادعای علی سوال کردم ، گفت علی راست میگوید عمر گفت : رسول خدا درباره وی جسته و گریخته سخنانی داشت که با آنها مطلبی ثابت نمیشود و وسیله عذر نمیباشد ، در مرض موت میخواست صراحتا چیزی بگوید که من مانع شدم ، چون بر اسلام ترسیدم ، بخدا قسم هرگز قریش با او جمع نمیشوند اگر او بخلافت منصوب میشد عربها از هر طرف شوریده و به سر او میریختند ، رسول خدا هم دانست که من متوجه تصمیم او شده ام چیزی نگفت ؟ خدا هم اراده خود را اجرا کرد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۲۱

((حقیر گوید : جریان به این قرار بود : رسول خدا در آخرین ساعات عمر خود فرمود : برایم دوات و چیز سفید بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم تا پس از من هرگز گمراه نشوید حاضران تنازع کردند و سر و صدا زیاد شد ، گوینده ای در جاهای دیگر آمده که عمر بود گفت : رسول خدا هذیان میگوید ( ان رسول الله یهجر ) چند نفر هم این جمله را تکرار کردند ، حضرت فرمود : مرا واگذارید )) مدرک : الکامل ج ۲ ص ۲۱۷ و مختصر ابوالغداء ج ۱ ص ۱۵۱

۲۰ - لیاقت خلافت اسلامی

عمر میگفت : خلافت باید در اهل بدر (کسانیکه در جنگ بدر شرکت کرده بودند) باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، و اگر اهل بدر نباشد در اهل احد باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، شخص طلیق و طلیق زاده و آنهائی که پس از فتح مکه مسلمان شده اند حق خلافت ندارند

مدرک :

اسد الغابه ج ۴ ص ۴۸۷

طلیق به کسانی از اهل مکه گفته میشود که موقع فتح مکه کافر بودند رسول اکرم آنها را نکشت و اسیر نکرد ، فرمود : (( اذهبوا انتم الطقاء )) از آن جمله ابوسفیان معاویه بود که بعدها خلافت اسلامی را با وجود اهل بدر و احد غضب نمود

۲۱ - علی متکبر نیست

علیعليه‌السلام در مسجد نزد عمر بن خطاب نشسته بود ، چون برخاست و رفت ، یکی از حاضران ، آن حضرت را به تکبر و خودپسندی نسبت داد ، عمر گفت : برای کسی که مثل او باشد حق و رواست که فخر کند ، بخدا سوگند اگر شمشیر او نبود ستون اسلام برپا نمی ایستاد ، او از همه امت به قضاوت داناتر و دارای سابقه درخشان و شرافت است ، آن شخص گفت : پس چرا او را بخلافت انتخاب نکردید ؟ ! عمر گفت : بخاطر اینکه جوان بود ، و فرزندان عبدالمطلب (خویشاوندانش ) را زیاده دوست میدارد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۸۲

خود پیغمبر در اول بعثت جوان بود ، حضرت یحیی و حضرت عیسی جوان ، بلکه بچه بودند به نبوت رسیدند ، عثمان به تدبیر عمر خلیفه شد بنی امیه را بر گرده مسلمانان سوار نمود

۲۲ - بر قضاوت اعتراض داشت

مردی از علیعليه‌السلام به عمر بن خطاب شکایت کرد ، علی در مجلس حاضر بود ، عمر گفت : یا اباالحسن برخیز در کنار خصم خود بنشین ، حضرت برخاست کنار مدعی نشست و از خو دفاع کرد ، چون محاکمه پایان یافت علی بجای خود برگشت در حالی که ناراحتی از قیافه اش نمایان بود

عمر گفت : یا اباالحسن چرا ناراحت شدی ؟ مگر قضاوت من خوب نبود ؟ فرمود : بلی ، چون مرا نزد خصم من با کنیه خطاب کردی ، چرا نگفتی : یا علی برخیز ؟ عمر دست در گردن علی انداخت و روی او را بوسید و گفت : پدر و مادرم فدای شما باد ، بوسیله شما خدا ما را هدایت کرد ، و از تاریکی بسوی نور آورد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۷ ص ۶۵

۲۳ - اظهار تشیع در بغداد

در سال ۳۵۱ هجری بدستور معزالدوله دیلمی در بغداد این جمله ها را به دیوارهای مساجد نوشتند : لعن الله معاویه بن ابی سفیان و لعن الله من غضب فاطمه قد کا و من منع ان یدفن الحسن عند جده ومن نفی اباذر الغفاری و من اخرج العباس من الشوری : خدا لعنت کند معاویه بن ابی سفیان را ، و لعنت کند کسی را که فدک را از فاطمه غصب نمود ، و کسی را ، که نگذاشت حسنعليه‌السلام نزد جدش دفن شود ، و کسی را که ابوذر را تبعید کرد ، و کسی را که عباس (عموی پیغمبر) را از شوری خارج نمود

چون شب شد بعض مردم آن نوشته را محو و حک کردند ، معزالاوله خواست دستور دهد که دوباره آن جمله نوشته شود ، که وزیر مهلبی به او پیشنهاد کرد که بجای جمله های محو شده این جمله ها نوشته شود : لعن الله الظالمین لاب الرسول ، و در لعن به جز از معاویه از کسی نام برده نشود ، معزالدوله هم پذیرفت

مدرک :

مختصر ابو الفداء ، ج ۱ ص ۱۰۴ تاءلیف عماد الدین اسماعیل بن الملک الافضل علی صاحب حماه ، متوفای ۷۳۲ هجری - المختصر فی اخبار البشر

معزالدوله احمد بن بویه از سلاطین مقتدر آل بویه (دیالمه )

بود ، به سال ۳۰۳ هجری متولد شد ، در سال ۳۲۶ هجری وارد بغداد شده امور حکومتی را بدست گرفت بقدری بر کارها مسلط شد که برای خلیفه ((المستکفی بالله ))عباسی چیزی جز نام نماند ، بالاخره در ۱۳ ربیع الاخر سال ۳۵۶ هجری از دنیا رفت و در مقابر قریش بخاک سپرده شد

ابو محمد حسن بن محمد معروف به وزیر مهلبی در ۲۶ محرم ۲۹۱ در بصره متولد شد ، در سال ۳۳۹ به وزارت معزالدوله رسید در سال ۳۵۰ معزوالدوله بین او و حاجبش صلح و صفا داده پسرش بختیاز را به او سپرد ، به سال ۳۵۲ با سپاه انبوه برای فتح عمان میرفت که مریض شد و در ۲۴ شعبان از دنیا رفت ، جنازه اش را به بغداد برده و در مقابر قریش دفن نمودند ، وی دارای فاضله ، عقل کامل فضل وسیع و ادب بلیغ بود

۲۴ - اقامه تعزیه در بغداد

در سال ۳۵۲ روز عاشورا که فرا رسید معزوالدوله دستور داد مردم بغداد بازارها و مغازه ها را بسته و علنی مشغول تعزیه داری شوند ، زنان روها را سیاه و موها را پریشان نموده و از خانه ها بیرون آمده برای حسین بن علیعليهما‌السلام ناله و شیون سر دهند مردم طبق دستور عمل کردند ، سنی ها قادر به جلوگیری نشدند ، چون شیعیان زیاد بود ، و حکومت از ایشان پشتیبانی میکردند

مدرک ، المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۵ - عید غدیر در بغداد

در هیجدهم ذی الحجه همان سال معزوالدوله دستور داد جشن گرفته و بخاطر عید غدیر اظهار سرور و شادی نموده و خود و شهر را بیارایند ، همچنانکه در سایر عیدها میکنند تا خاطره عید غدیر را زنده نگهدارند

مدرک :

المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۶ - عطای خلیفه را قبول نکرد

چون ابوبکر در خلافت مستقر شد در بین زنان مهاجرین و انصار عطائی تقسیم کرد ، برای بانوئی از بنی عدی بن نجار نیز توسط زیدبن ثابت سهمی فرستاد ، آن بانو پرسید : این چیست ؟ زید گفت : ابوبکر برای زنان مسلمان عطائی تقسیم کرده ، این هم سهمیه تو است ، گفت : مرا درباره دینم رشوه میدهید ! بخدا قسم چیزی از او نمی پذیرم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۲ ص ۵۳

۲۷ - شعار تشیع در مصر

جوهر که امیر لشکر معزالدین الله علوی بود ، روز جمعه هشتم ذوالقعده سال ۳۵۸ وارد مصر شده و محل قاهره را پی ریزی نمود ، در خطبه نماز جمعه این جمله را اضافه کرد : اللهم صل علی محمد المصطفی و علی علی المرتضی و علی فاطمه البتول ، و علی الحسن و الحسین سبطی الرسول الذین اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا اللهم صل علی الائمه الطاهرین من آباء امیر المومنین (منظور از امیر المومنین معز علوی است ) و در اذان به شیوه شیعیان ((حی علی خیر العمل )) گفتند

مدرک :

کتاب وفیات الاعیان ج ۱ ص ۳۲۹ تاءلیف ابوالعباس احمد بن محمد معروف به این خلکان برمکی شافعی ، وی ادیب فاضل بود به اشعار یزیدبن معاویه عشق میورزید ، به سال ۶۰۸ در شهر اربل متولد شد و در قاهره سکونت گزید و به سال ۶۸۱ هجری ۲۶ رجب در دمشق از دنیا رفت

ابوالحسن جوهرین عبدالله رومی غلام و امیر لشکر معز فاطمی بود ، در سال ۳۵۸ هجری مصر را فتح نمود و در همان سال شهر قاهره را بنا نهاد ، و در سال ۳۶۱ هجری از بنای جامع الازهر فارغ شد ، و در سال ۳۸۱ هجری از دنیا رفت ابو تمیم معدبن اسماعیل ملقب به المعزلدین الله چهارمین خلیفه فاطمی اسماعیلی ، روز دوشنبه ۱۱ ماه رمضان سال ۳۱۹ هجری در مهدیه متولد شد ، به سال ۳۴۱ هجری پس ار فوت پدرش بخلافت رسید ، در روز دوشنبه ۲۲ شوال ۳۶۱ از مغرب بسوی مصر حرکت کرد ، روز سه شنبه پنجم ماه رمضان سال ۳۶۲ هجری وارد شهر جدید قاهره شد بالاخره در روز جمعه ۱۱ ربیع الاخر سال ۳۶۵ هجری در سن ۴۵ سالگی در قاهره از دنیا رفت

۲۸ - کشتار دسته جمعی بنی امیه

چون منصور دوانیقی شام را فتح کرد و مروان حمار را کشت به اهل خراسان که سپاهیانش بودند گفت : من درباره آل مروان تدبیری دارم ، فلان روز آماده شوید ، روز موعود بنی مروان را که هشتاد مرد بودند به بهانه اخذ عطا احضار نمود ، چون در مجلس حاضر شدند فرستاده منصور نزد آنهارفت و با صدای بلند گفت : حمزه بن عبدالمطلب بیاید و عطایش را بگیرد بنی مروان به هلاک خود یقین کردند ، دفعه سوم آمد و صدا زد : حسین بن علی کجاست ، دفعه چهارم آمد و صدا زد : یحیی بن زید کجاست ؟ سپس اجازه داده شد که وارد مجلس منصور شوند عمربن یزید که قبلا رفیق منصور بود نیز در میان آنها بود با خود روی بساط نشانید ، و بقیه را اذن جلوس داد ، اهل خراسان عمود بدست در اطراف آنها آماده ایستاده بودند

منصور گفت : عبدی شاعر کجاست ؟ عبدی بپا خاست و شروع بخواندن قصیده ای در مدح بنی عباس و مذمت بنی امیه نمود ، چند شعر که خواند عمربن یزید گفت : ای پسر زانیه ، عبدی ساکت شد ، عبدالله سربزیر انداخت ، پس از لحظاتی گفت : ادامه بده چون از خواندن قصیده فارغ شد عبدالله کیسه ای که سیصد دینار داشت به او داد

سپس رو به اهل خراسان کرد و گفت : ((دهید )) سر آنها را با عمودها کوبیدند تا مغزشان فرو ریخت سپس رو به عمربن یزید کرد و گفت : پس از آنهازندگی بر تو فائده ندارد گفت : همانطور است ، او را هم کوبیدند دستور داد روی جنازه پلاس انداخته و سفره پهن کرده مشغول صرف غذا شدند در حالی که ناله بغض آنها هنوز بگوش میرسید

پس از صرف غذا گفت : از روزی که حسینعليه‌السلام را فهمیده ام مانند امروز غذای گوارا نخورده ام ، بعد دستور داد از پای آنها کشیده در باغ دارالاماره به دار زدند ، پس از چندی یک روز مشغول صرف غذا بودند دستور داد پنجره اطاق را که بباغ باز میشد ، بگشایند ، بوی گند جنازه ها مشام اهل مجلس را پر کرد ، گفتند : خوبست که دستور دهید پنجره بسته شود ، گفت : بخدا سوگند این بوی برایم از بوی مشک بهتر و دل پسندتر است

((فاتح شام و کشنده بنی امیه عبدالله بن علی بود که از جانب منصور متولی جنگ با بنی امیه و والی شام بود ، ظاهرااین جریان بدست او اتفاق افتاده و در متن داستان نیز منصور را تغییر داده با نام عبدالله ادامه داده است ، در کامل مبرد جلد دوم این داستان را به عبدالله بن علی نسبت داده است - ع ))

مروان بن محمد معروف به مروان جعدی و مروان حمار آخرین خلیفه بنی امیه که ابو مسلم خراسانی در زمان او خروج نمود ، و با کشته شدن او در سال ۱۳۳ هجری خلافت بنی امیه که زیاده از هشتاد سال بود منقرض شد

۲۹ - خون مرا نشوئید

در سال ۵۱ هجری موقعی که میخواستند در ((مرج عذراء ))به دستور معاویه ((حجربن عدی ))را به شهادت برسانند ، به خویشاوندان خود که در آنجا حاضر بودند رو کرد و فرمود : زنجیر مرا از من نگشائید ، خونهای بدن و لباسهایم را نشوئید ، چون من در جاده آخرت با معاویه ملاقات خواهم کرد

مدرک :

الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج ۱ ص ۳۳۱

حجربن عدی کندی معروف به ((حجر الخیر ))از اصحاب رسول خدا و از ابدال روزگار بود ، وی از دوستداران با وفای امیرالمومنینعليه‌السلام و ساکن کوفه بود ، در سال ۵۱ هجری که زیادبن ابیه از طرف معاویه والی کوفه شد طبق سنت معاویه از امیر المومنینعليه‌السلام بدگوئی و از عثمان مدح نمود ، حجر و یارانش به مقابله و دفاع برخاستند ، بالاخره زیاد خبیث ، حجر و را با یازده نفر از یارانش گرفته و با غل و زنجیر مقید نمده همراه با شهادتنامه جعلی به شام پیش معاویه فرستاد ، معاویه دستور داد آنها را در محلی بنام ((مرج عذراء )) مظلومانه کشتند ((سلام الله علی حجر و اصحابه ))

۳۰ - بانوی شکیبا

زنی بنام ام عقیل در صحرا زندگی میکرد ، چند نفر مهمان برایش وارد شدند ، در این حال یکی از چوپانها آمد و گفت : پسرت عقیل نزد شترها بود که شترها بر سر چاه ازدحام کرده و او را به چاه انداختند و مرد ، آن بانو به چوپان گفت : بیا وظیفه مهمان نوازی را بجا بیاور ، گوسفندی آورد ، چوپان آنرا ذبح کرد ، و او غذا را مهیا نمود پیش مهمانها آورد مهمانها غذا تناول کرده و ار صبر و قوت قلب آن بانو در تعجب بودند

چون از غذا فارغ شدند ام عقیل نزد مهمانها آمدو گفت : میان شما کسی هست که قرآن بلد باشد ؟ یکی گفت : آیاتی برایم بخوان تا با آن تسلی یابم ، این آیه را خواند:( و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون )

زن رو به طرف مهمانها نمود و گفت : خدا حافظ ، سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز خواند و گفت : خدایا من به آنچه فرموده بودی عمل کردم تو نیز به آنچه داده ای عمل کن :

مدرک :

سفینه البحار ج ۲ ص ۷

۳۱ - بکاره هلالیه و معاویه

معاویه به مدینه رفته بود بکاره هلالیه که بانوی شجاع و از علاقمندان علیعليه‌السلام بود ، و در اثر پیری چشمهایش کم سو شده بود اجازه ملاقات خواست ، پس از کسب اجازه وارد شدند و سلام داد و نشست ، معاویه پس از رد جواب سلام پرسید : حالت چطور است خاله ؟ گفت

: خیر است یا امیر المومنین

معاویه گفت : روزگار تغییرت داده است ، گفت : کار روزگار همین است ، همه چیز را تغییر میدهد ، هر زنده پیر میشود و هر مرده به قبر میرود ، عمر و عاص گفت : یا امیرالمومنین این زن بود که در صفین مردم را بر علیه ما تحریک میکرد و میگفت :

یا زید دوننک فاستثر من دارنا

سیفا حساما فی التراب دفینا

قد کنت اذخره لیوم کریهه

فالیوم ابرزه الزمان مصونا

یعنی ای زید زود باش آن شمشیر برنده را که در خانه زیر خاک پنهان کرده ام بردار ، آنرابرای روز سخت ذخیره نموده بودم که امروز وقت بیرون آوردن آنست

مروان گفت : بخدا قسم او بود که میگفت :

اتری ابن هند للخلافه مالکا

هیهات ذاک و ان اراد بعید

منتک نفسک فی الخلاء ضلاله

اغراک عمرو للشقا و سعید

یعنی : آیا پسر هند را صاحب و مالک خلافت می پنداری ؟ او از خلافت خیلی دور است ، نفس تو از از روی گمراهی تو را آرزومند خلافت کرده و عمرو و سعید هم ترا فریب داده اند

سعید بن عاص گفت : بخدا سوگند که او میگفت :

قد کنت اطمع ان اموات و لا اری

فوق المنابر من امیه خاطبا

فالله اخر مدتی فتطاولت

حتی رایت من الزمان عجائبا

فی کل یوم للزمان خطیبهم

بین الجمیع لال احمد عائبا

آرزو میکردم که بمیرم و بالای منبر از بنی امیه خطیبی نبینم ، ولی خدا عمرم را طولانی کرد تا روزگار عجائبی دیدم ، هر روزخطیبی از ایشان بالای منبر رفته و میان مردم از آل محمد بدگوئی میکنند

چون ساکت شدند بکاره گفت : بخدا قسم اینها را من گفته ام ، و آنچه نمیدانید زیاده از اینها است ، معاویه خندید و گفت : اینها مانع احسان و نیکی نمودن من نسبت به تو نمیشود ، هر حاجتی که داری بخواه بکاره گفت : از تو چیزی نمیخواهم

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۰۵

۳۲ - از صلح حدیبیه انتقاد داشت

در صلح حدیبیه بعض اصحاب به این صلح اعتراض کرد و گفت : یا رسول الله مگر ما مسلمان نیستیم ؟ حضرت فرمود : بلی هستیم گفت : مگر آنها کافر نیستند ؟ فرمود : بلی هستند ، گفت : پس چرا در دین خود تن به ذلت و زبونی میدهیم ؟ فرمود : من به آنچه ماءمورم عمل میکنم

این شخص از خدمت پیغمبر خارج شده به جمعی از صحابه گفت : مگر پیغمبر بما وعده نداده بود که وارد مکه شویم ، در حالی که الان مارا از آن بازداشتند و با ذلت و زبونی برمیگردیم ، اگر یار و یاوری داشتم تن به این ذلت نمیدادم ، ابوبکر به این شخص گفت : وای بر تو ، ملازم حلقه رکاب او باش ، بخدا قسم او پیغمبر خداست و خدا او را ضایع نخواهد کرد

سپس ابوبکر گفت : مگر پیامبر به تو گفته بود امسال وارد مکه میشویم ؟ گفت : نه ، ابوبکر گفت حتما وارد مکه میشوی ، موقعی که رسول اکرم مکه را فتح نمود کلیدهای کعبه را بدست گرفت و این شخص را خواند و فرمود : این را به شما وعده داده بودند

مدرک :

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۰ ص ۱۸۰

(در سیره ابن هشام ج ۳ ص ۳۳۱ می نویسد که این شخص اعتراض کننده عمر بن خطاب بوده است )

صلح حدیبیه : در سال ششم هجرت رسول اکرم در ماه ذی القعده با هفتاد شتر قربانی همراه چهارصد نفر یا زیاد برای انجام عمره از مکه بیرون شد ، چون کفار مکه خبردارشدند در منزل حدیبیه ، یک منزلی مکه جلو آن حضرت را گرفتند ، پس از جریانهای زیاد صلح نمودند به اینکه ده سال میان پیامبر و اهل مکه محاربه نباشد ، به بلاد یکدیگر بدون مزاحمت سفر کنند ، هر کس از کفار مسلمان شود قریش او را اذیت نکنند و هر کس با قریش هم پیمان شود مسلمانان معترض او نشوند ، سال آینده رسول خدا و مسلمانان عمره بجا آوردند و لی زیاده از سه روز در مکه نمانند و .

۳۳ - کیفر خیانت به خلق الله

بیهقی از عبدالحیمد بن محمود نقل میکند که نزد ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت : به حج میامدیم که در محلی بنام ((صفاح )) یکی از همراهان ما از دنیا رفت ، برایش قبری کندیم که دفنش کنیم ، دیدیم مار سیاهی لحد را پر کرد ، قبر دیگری کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده ، قبر سوم کندیم باز مار در آن نمایان شد ، جنازه را بی دفن گذاشته پیش تو برای چاره جویی آمدیم

ابن عباس گفت : آن مار عمل اوست ، بروید او را در بقیه و یک طرف قبر بگذارید ، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود ، برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم ، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخص مرده سوال کردیم زن گفت : او آرد میفروخت ، غذای خانواده خود را از خالص آن برمیداشت ، سپس به آن مقدار که برمیداشت کاه و نی خرد کرده قاطی آرد نموده میفروخت

مدرک :

حیاه الحیوان ماده افعی نوشته : کمال الدین محمد بن مومسی مصری شافعی مؤ لف شرح منهاج نووی ، شرح سنن ابن ماجه ، و حیاه الحیوان متوفای ۸۰۸ هجری در قاهره

۳۴ - جاهل بود جواب نداد

ابراهیم بن برادر هارون الرشید بشدت از امیر المومنینعليه‌السلام منحرف بود ، روزی به مامون گفت : علی بن ابیطالب را در خواب دیدم و با او راه رفتم تا به پلی رسیدیم ، خواست از من جلو افتد که او را گرفتم و گفتم : تو ادعای خلافت میکنی بوسیله زنی (بعنوان اینکه همسر دختر پیغمبر میباشی ) در صورتی که ما به خلافت از تو سزاوارتریم ولی او را در جواب بلیغ و کامل نیافتم

ماءمون پرسید : به تو چه جواب داد ؟ گفت : فقط در جوابم گفت : سلاما سلاما ، مامون گفت : بخدا سوگند که جواب کامل داده ، ابراهیم پرسید : چطور ؟ مامون گفت : چون دانسته که نادان میباشی جواب نداده خدای متعال میفرماید

:( وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا )

مدرک :

: سفینه البحار ج ۱ ص ۷۹

ابراهیم بن مهدی عباسی برادر هارون شخص سیاه چهره و تنومند شاعر و در غنا وارد ، و به نواختن عود عاشق بود ، ابوفاس حمدانی او را شیخ المغنین نامیده ، پس از قتل امین به سال ۲۰۲ هجری در بغداد با او بیعت کرده و لقب ((المبارک ))دادند ، در ذی الحجه ۲۰۳ خلع کردند ، پس از خلع مدت هفت سال مخفی میزیست ، تا در سال ۲۱۰ هجری او را در لباس زنانه گرفته نزد ماءمون بردند ، پس از سرزنش و سوال او را عفو نمود

عبدالله بن هارون معروف به مامون هفتمین خلیفه عباسی بود ، در خلفاء بنی عباس داناتر از او نبود ، پس از برادرش امین بخلافت رسید ، مدت بیست سال و پنج ماه خلافت نمود ، در هیجده رجب سال ۲۱۸ هجری از دنیا رفت

۳۵ - از حکمیت بیزاری میکرد

سوید بن غفله گوید : در زمان خلافت عثمان با ابوموسی اشعری در کنار فرات بودیم که ابوموسی گفت : از رسول خدا شنیدم که میفرمود : بنی اسرائیل گرفتار تفرقه و اختلاف شدند ، دو نفر را برای حکمیت انتخاب نمودند که خود حکمین گمراه شده و مردم را گمراه نمودند ، کار امت من نیز بدانجا خواهد کشید که دو نفر را به حکمیت برگزینند ، ولی آن دو گمراه شده مردم را گمراه میکنند

سوید گوید : به ابوموسی گفتم : مبادا تو یکی از آن دو حکم باشی ، ابوموسی با شنیدن این سخن پیراهن خود را از تنش بیرون آورد و گفت : من از حکمیت بیزارم ، و فکر آنرا از سرم بیرون میکنم همچنانکه از این پیراهن بیزارم و از تن خود بیرون کردم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۳ ص ۳۱۵

سوید غفله در زمان رسول خدا مسلمان شد ولی آن حضرت را ندید ، صدقه خود را به ماءمور حضرت داد ، روز دفن رسول اکرم وارد مدینه شد ، در جنگ صفین در یاری علیعليه‌السلام بود ، صدو بیست و هشت سال در دنیا عمر نمود تا در سال هشتاد هجری از دینا رفت

عبدالله بن قیس معروف به ابوموسی اشعری صحابی در زمان رسول اکرم به حکومت زبید و عدن و سواحل یمن منصوب شد ، در زمان عمر و عثمان به حکومت بصره و کوفه نامزد شد ، و در زمان خلافت علیعليه‌السلام نیز از طرف آن حضرت والی کوفه بود که با آن حضرت از طریق وفا و خوب رفتار نکرد ، در جریان حکمیت از طرف یاران حضرت به حکمیت منصوب شد ، در عاقبت از عمرو عاص فریب خورده و مورد لعن دائمی علیعليه‌السلام قرار گرفت

۳۶ - در طمع خلافت بود

عمربن خطاب در حال مرگ بود که پسرش عبدالله به طمع آنکه پدرش او را بعنوان خلیفه معرفی کند نزد پدر رفت و گفت : یا امیر المومنین برای امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله خلیفه معین کن ، چون اگر چوپان شبرها و گوسفندانت پیش تو آید و آنها را بدون شبان و نگهبان رها کند او را توبیخ کرده و میگوئی : چرا امانت خود را ضایع کردی و آنها را بدون مستحفظ گذاشتی ؟ نمیشود که امت محمدی را بی سرپرست گذاشت ، پس برای آنها خلیفه معین کن

عمر گفت : اگر برای آنهاخلیفه معین کنم کار تازه ای نکرده ام چون ابوبکر این کار را کرده است ، و اگر ایشانرا بحال خود رها کنم باز کار تازه نیست ، چون رسول اکرم چنان کرد و برای خود جانشین معرفی نکرد ، عبدالله با شنیدن این سخن از پدرش ماءیوس شد

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۳۲۱

((حقیر گوید : منطق عبدالله صحیح است و رسول اکرم هم بدون تعیین جانشین از دنیا نرفته بلکه طبق روایات معتبر بین الفریقین در موارد متعدد رسول خدا به جانشین خود اشاره و تصریح کرده ، مثل حدیث ابتداء دعوت ، حدیث غدیر ، حدیث منزله و احادیث دیگر ، ولی خلیفه خواسته اینها را نادیده و غیر کافی بگیرد - ع ))

۳۷ - معاویه و قیصر

معاویه چون پیر شد شبها خوابش نمی برد ، نزدیکهای صبح که میخواست بخوابد صدای ناقوسها بد خوابش میکرد ، روزی رو به اطرافیانش کرد و گفت : ای گروه عرب آیا میان شما کسی هست که دستور مرا بجا آورد و من سه دیه قبلا به او بدهم ، و دیه دو نفر را بعد از مراجعت ؟ جوانی از قبیله غسان بپا خاست و گفت : من آماده ام ، گفت : نامه مرا به قیصر می بری ، چون به بساط او رسیدی با صدای بلند اذان میگوئی ، جوان گفت :

بعد از آن چه معاویه گفت : فقط همان ، جوان گفت : چه کار کوچک و مزد بزرگ !

نامه را گرفت و روانه شد ، چون به در بار قیصر رسید با صدای رسا اذان داد ، کشیشها با شمشیرهای آخته به او حمله نمودند که او را بکشند ، قیصر خود را به روی او انداخت و کشیشها را به حق حضرت عیسی قسم داد که دست نگهدارند ، چون ساکت شدند جوان را با خود برده روی تخت نشسته و او را پیش روی خود نشاند ، روی به کشیشها کرد و گفت : ای گروه کشیشها ! معاویه پیر و کم خواب شده و صدای ناقوسها او را ناراحت کرده این جوان را فرستاده که در اینجا اذان بگوید و ما او را بکشیم ، تا معاویه بدست آویز آن مسیحیان شام را بخاطر صدای ناقوسها بکشد ولی بر خلاف خیال معاویه باید او سلامت برگردد ، جوان را جامه و توشه داده بشام برگرداند ، چون معاویه جوان را زنده و سالم دید پرسید : سلامت برگشتی ؟ گفت : بلی امانه از جانب تو

مدرک :

عیون الاخبار دینوری ج ۱ ص ۱۹۸

۳۸ - ارم ذات المعاد

هیکل (معبد) بزرگی که در شهر دمشق بود ، و بنام ((جیرون )) شهرت داشت ، بانی و سازنده آن ((جیرون بن سعد عادی )) بود ، سنگهای مرمر را از جاهای مختلف برای بنای آن فراهم نمود ، و ((ارم ذات المعاد ))که در قرآن از آن یاد شده همان هیکل جیرون است ، نه آن افسانه ای که کعب الاحبار برای جلب خوشنودی معاویه بافته و جعل کرده

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۲۲۵

در کتاب قمقام می نویسد : موقعی که سرهای ابو عبداللهعليه‌السلام و یارانش و اسرای اهل بیت را از دوازده جیرون وارد شام میکردند یزید در غرفه نشسته و تماشا میکرد ، چون نظرش به اسراء و سرها افتاد این اشعار را سرود :

لما بدت تلک الحمول و اشرقت

تلک الشموس علی ربی جیرون

نعب الغراب فقلت : صح اولا تصح

فلقد قضیت من الرسول دیونی

چون آن بارها از دور نمایان و آن خورشیدها بر تپه های جیرون نور افشان شدندت غراب صدای مرگ و سوگ سرداد ، گفتم : فریاد کن و یا فریادنکن برایم فرقی نمی کند ، چون من از پیغمبر طلبهای خود را گرفتم ، یعنی قصاص بدر و احد را از فرزندانش گرفتم

مدرک :

قمقام زخار چاپ اسلامیه ج ۲ ص ۵۵۵ تاءلیف حاج فرهاد میرزا پسر عباس میرزا نوه فتحعلیشاه متولد ماه جمادی الاولی سال ۱۲۳۳ قمری ، متوفای سال ۱۳۰۶ قمری ، تاءلیف این کتاب را در سال ۱۳۰۳ شروع نموده و در سال ۱۳۰۴ ختم نموده است

۳۹ - میخواست خانه را آتش زند

ابوبکر پس از گرفتن بیعت از مردم عمر را با جمعی بسوی خانه فاطمهعليها‌السلام فرستاد تا علی و کسانی را که با او در خانه بودند جهت بیعت احضار کنند ، و گفت : اگر مقاومت و خودداری کردند با ایشان بجنگید ، عمر آتشی با خود برد تا خانه را آتش بزنند ، فاطمهعليهما‌السلام با او روبرو شد و گفت : کجا ای پسر خطاب ؟ آیا آمده ای خانه ما را بسوزانی ؟ عمر گفت : بلی مگر اینکه داخل شوید در آنچه امت داخل شده است

مدرک :

المختصر ابوالفداء ، ج ۱ ص ۱۵۶

عمر همراه با عده ای از مهاجر و انصار بطرف خانه فاطمه رفتند عمر گفت : یا باید بیرون آمده بیعت کنید و یا خانه را آتش میزنیم ، زبیر با شمشیر آخته بیرون شد که زیاد بن لبید با مرد دیگر او را گرفتند ، شمشیرش از دستش افتاد ، عمر آنرا برداشته و به سنگی کوبید و شکست ابوبکر از جماعتی که از بیعت او تخلف کرده : در خانه علیعليه‌السلام جمع شده بودند پرس جو کرد ، عمر را جهت احضار آنها فرستاد ، عمر به خانه علی رفته آنها را صدا کرد و به بیعت دعوت نمود ، چون از بیرون آمدن خودداری کردند عمر هیزم خواست و گفت : قسم به آن خدائی که جان عمر در دست اوست اگر بیرون نیائید خانه را با ساکنانش آتش میزنم ، گفتند : یا ابا حفص فاطمه در آنجاست ! گفت : باشد

مدرک :

الامامه و السیاسه نوشته ابن قتیبه دینوری

۱۸ - دختران کسری

علیعليه‌السلام پس از جنگ جمل مردی را بنام ((خلید )) بعنوان فرماندار به خراسان فرستاد ، چون خلید به نزدیکی نیشابور رسید اطلاع یافت که اهل خراسان مرتد شده ، دست از اطاعت حکومت اسلامی برداشته اند و فرماندار کسری بدانجا آمده است ، خلید با اهل نیشابور جنگیده و ایشانرا شکست داد ، خبر فتح و اسیران جنگی را پیش حضرت فرستاد ، خواست دختران کسری را گرفته ، اسیر کند ، ایشان امان خواسته و تسلیم شدند ، خلید آنها را نیز پیش امام فرستاد چون خدمت حضرت رسیدند فرمود : مائل هستید شما را شوهر دهم ؟ گفتند : نه ، مگر اینکه ما را به ازدواج پسرانت در آوری ، چون ما دیگران را کفو خود نمیدانیم ، حضرت فرمود : هر جا دلتان میخواهد بروید شخص بنام ((نرسا )) بپا خاست و گفت : یا امیر المومنین اجازه بفرمائید من بکارهای ایشان رسیدگی کنم ، چون میان من و ایشان خویشاوندی هست ، حضرت هم پذیرفت ،نرسا ایشانرا به منزل خود برد و لباس و غذا برای آنها فراهم نمود

مدرک کتاب وقعه صفین ص ۱۲ تاءلیف الوالفضل نصربن مزاحم منقری مورخ شیعی متولد ۱۲۰ هجری متوفای ۲۱۲ هجری

((حقیر گوید : درباره اسارت دختران کسری نقلهای مختلف ایراد شده : در زمان عمر اسیر نمود وارد مسجد کردند ، در زمان عثمان اسیر نموده به مدینه بردند ، در زمان علیعليه‌السلام توسط حریث از اطراف بصره اسیر نمودند ، توسط خلید از خراسان اسیر شدند ، شاید اختلاف نقلها را این طور حل کرد که کسری لقب پادشاهان ایران بود نه نام خاص و به شاهزاده خانمهای ایرانی دختران کسری میگفتند ، در هر زمانی دو یا سه نفر از این شاهزاده خانمها که دختر یکی از پادشاهان ایران بودند اسیر میشدند و دختر یک نفر نبودند ))

۱۹ - علی را در چه حالی دیدی ؟

عبدالله بن عباس گوید : در زمان خلافت عمر نزد وی رفتم ، گفت : از کجا میائی ؟ گفتم : از مسجد ، گفت : پسر عمویت علی را در چه حالی گذاشتی ؟ گفتم در نخلستان با دلو از چاه آب میکشید و قرآن میخواند ، گفت : آیا در دلش چیزی از امر خلافت باقی مانده است ؟ گفتم : بلی عقیده اش این است که رسول خدا به خلافت او تصریح کرده است و من از پدرم درباره ادعای علی سوال کردم ، گفت علی راست میگوید عمر گفت : رسول خدا درباره وی جسته و گریخته سخنانی داشت که با آنها مطلبی ثابت نمیشود و وسیله عذر نمیباشد ، در مرض موت میخواست صراحتا چیزی بگوید که من مانع شدم ، چون بر اسلام ترسیدم ، بخدا قسم هرگز قریش با او جمع نمیشوند اگر او بخلافت منصوب میشد عربها از هر طرف شوریده و به سر او میریختند ، رسول خدا هم دانست که من متوجه تصمیم او شده ام چیزی نگفت ؟ خدا هم اراده خود را اجرا کرد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۲۱

((حقیر گوید : جریان به این قرار بود : رسول خدا در آخرین ساعات عمر خود فرمود : برایم دوات و چیز سفید بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم تا پس از من هرگز گمراه نشوید حاضران تنازع کردند و سر و صدا زیاد شد ، گوینده ای در جاهای دیگر آمده که عمر بود گفت : رسول خدا هذیان میگوید ( ان رسول الله یهجر ) چند نفر هم این جمله را تکرار کردند ، حضرت فرمود : مرا واگذارید )) مدرک : الکامل ج ۲ ص ۲۱۷ و مختصر ابوالغداء ج ۱ ص ۱۵۱

۲۰ - لیاقت خلافت اسلامی

عمر میگفت : خلافت باید در اهل بدر (کسانیکه در جنگ بدر شرکت کرده بودند) باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، و اگر اهل بدر نباشد در اهل احد باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، شخص طلیق و طلیق زاده و آنهائی که پس از فتح مکه مسلمان شده اند حق خلافت ندارند

مدرک :

اسد الغابه ج ۴ ص ۴۸۷

طلیق به کسانی از اهل مکه گفته میشود که موقع فتح مکه کافر بودند رسول اکرم آنها را نکشت و اسیر نکرد ، فرمود : (( اذهبوا انتم الطقاء )) از آن جمله ابوسفیان معاویه بود که بعدها خلافت اسلامی را با وجود اهل بدر و احد غضب نمود

۲۱ - علی متکبر نیست

علیعليه‌السلام در مسجد نزد عمر بن خطاب نشسته بود ، چون برخاست و رفت ، یکی از حاضران ، آن حضرت را به تکبر و خودپسندی نسبت داد ، عمر گفت : برای کسی که مثل او باشد حق و رواست که فخر کند ، بخدا سوگند اگر شمشیر او نبود ستون اسلام برپا نمی ایستاد ، او از همه امت به قضاوت داناتر و دارای سابقه درخشان و شرافت است ، آن شخص گفت : پس چرا او را بخلافت انتخاب نکردید ؟ ! عمر گفت : بخاطر اینکه جوان بود ، و فرزندان عبدالمطلب (خویشاوندانش ) را زیاده دوست میدارد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۸۲

خود پیغمبر در اول بعثت جوان بود ، حضرت یحیی و حضرت عیسی جوان ، بلکه بچه بودند به نبوت رسیدند ، عثمان به تدبیر عمر خلیفه شد بنی امیه را بر گرده مسلمانان سوار نمود

۲۲ - بر قضاوت اعتراض داشت

مردی از علیعليه‌السلام به عمر بن خطاب شکایت کرد ، علی در مجلس حاضر بود ، عمر گفت : یا اباالحسن برخیز در کنار خصم خود بنشین ، حضرت برخاست کنار مدعی نشست و از خو دفاع کرد ، چون محاکمه پایان یافت علی بجای خود برگشت در حالی که ناراحتی از قیافه اش نمایان بود

عمر گفت : یا اباالحسن چرا ناراحت شدی ؟ مگر قضاوت من خوب نبود ؟ فرمود : بلی ، چون مرا نزد خصم من با کنیه خطاب کردی ، چرا نگفتی : یا علی برخیز ؟ عمر دست در گردن علی انداخت و روی او را بوسید و گفت : پدر و مادرم فدای شما باد ، بوسیله شما خدا ما را هدایت کرد ، و از تاریکی بسوی نور آورد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۷ ص ۶۵

۲۳ - اظهار تشیع در بغداد

در سال ۳۵۱ هجری بدستور معزالدوله دیلمی در بغداد این جمله ها را به دیوارهای مساجد نوشتند : لعن الله معاویه بن ابی سفیان و لعن الله من غضب فاطمه قد کا و من منع ان یدفن الحسن عند جده ومن نفی اباذر الغفاری و من اخرج العباس من الشوری : خدا لعنت کند معاویه بن ابی سفیان را ، و لعنت کند کسی را که فدک را از فاطمه غصب نمود ، و کسی را ، که نگذاشت حسنعليه‌السلام نزد جدش دفن شود ، و کسی را که ابوذر را تبعید کرد ، و کسی را که عباس (عموی پیغمبر) را از شوری خارج نمود

چون شب شد بعض مردم آن نوشته را محو و حک کردند ، معزالاوله خواست دستور دهد که دوباره آن جمله نوشته شود ، که وزیر مهلبی به او پیشنهاد کرد که بجای جمله های محو شده این جمله ها نوشته شود : لعن الله الظالمین لاب الرسول ، و در لعن به جز از معاویه از کسی نام برده نشود ، معزالدوله هم پذیرفت

مدرک :

مختصر ابو الفداء ، ج ۱ ص ۱۰۴ تاءلیف عماد الدین اسماعیل بن الملک الافضل علی صاحب حماه ، متوفای ۷۳۲ هجری - المختصر فی اخبار البشر

معزالدوله احمد بن بویه از سلاطین مقتدر آل بویه (دیالمه )

بود ، به سال ۳۰۳ هجری متولد شد ، در سال ۳۲۶ هجری وارد بغداد شده امور حکومتی را بدست گرفت بقدری بر کارها مسلط شد که برای خلیفه ((المستکفی بالله ))عباسی چیزی جز نام نماند ، بالاخره در ۱۳ ربیع الاخر سال ۳۵۶ هجری از دنیا رفت و در مقابر قریش بخاک سپرده شد

ابو محمد حسن بن محمد معروف به وزیر مهلبی در ۲۶ محرم ۲۹۱ در بصره متولد شد ، در سال ۳۳۹ به وزارت معزالدوله رسید در سال ۳۵۰ معزوالدوله بین او و حاجبش صلح و صفا داده پسرش بختیاز را به او سپرد ، به سال ۳۵۲ با سپاه انبوه برای فتح عمان میرفت که مریض شد و در ۲۴ شعبان از دنیا رفت ، جنازه اش را به بغداد برده و در مقابر قریش دفن نمودند ، وی دارای فاضله ، عقل کامل فضل وسیع و ادب بلیغ بود

۲۴ - اقامه تعزیه در بغداد

در سال ۳۵۲ روز عاشورا که فرا رسید معزوالدوله دستور داد مردم بغداد بازارها و مغازه ها را بسته و علنی مشغول تعزیه داری شوند ، زنان روها را سیاه و موها را پریشان نموده و از خانه ها بیرون آمده برای حسین بن علیعليهما‌السلام ناله و شیون سر دهند مردم طبق دستور عمل کردند ، سنی ها قادر به جلوگیری نشدند ، چون شیعیان زیاد بود ، و حکومت از ایشان پشتیبانی میکردند

مدرک ، المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۵ - عید غدیر در بغداد

در هیجدهم ذی الحجه همان سال معزوالدوله دستور داد جشن گرفته و بخاطر عید غدیر اظهار سرور و شادی نموده و خود و شهر را بیارایند ، همچنانکه در سایر عیدها میکنند تا خاطره عید غدیر را زنده نگهدارند

مدرک :

المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۶ - عطای خلیفه را قبول نکرد

چون ابوبکر در خلافت مستقر شد در بین زنان مهاجرین و انصار عطائی تقسیم کرد ، برای بانوئی از بنی عدی بن نجار نیز توسط زیدبن ثابت سهمی فرستاد ، آن بانو پرسید : این چیست ؟ زید گفت : ابوبکر برای زنان مسلمان عطائی تقسیم کرده ، این هم سهمیه تو است ، گفت : مرا درباره دینم رشوه میدهید ! بخدا قسم چیزی از او نمی پذیرم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۲ ص ۵۳

۲۷ - شعار تشیع در مصر

جوهر که امیر لشکر معزالدین الله علوی بود ، روز جمعه هشتم ذوالقعده سال ۳۵۸ وارد مصر شده و محل قاهره را پی ریزی نمود ، در خطبه نماز جمعه این جمله را اضافه کرد : اللهم صل علی محمد المصطفی و علی علی المرتضی و علی فاطمه البتول ، و علی الحسن و الحسین سبطی الرسول الذین اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا اللهم صل علی الائمه الطاهرین من آباء امیر المومنین (منظور از امیر المومنین معز علوی است ) و در اذان به شیوه شیعیان ((حی علی خیر العمل )) گفتند

مدرک :

کتاب وفیات الاعیان ج ۱ ص ۳۲۹ تاءلیف ابوالعباس احمد بن محمد معروف به این خلکان برمکی شافعی ، وی ادیب فاضل بود به اشعار یزیدبن معاویه عشق میورزید ، به سال ۶۰۸ در شهر اربل متولد شد و در قاهره سکونت گزید و به سال ۶۸۱ هجری ۲۶ رجب در دمشق از دنیا رفت

ابوالحسن جوهرین عبدالله رومی غلام و امیر لشکر معز فاطمی بود ، در سال ۳۵۸ هجری مصر را فتح نمود و در همان سال شهر قاهره را بنا نهاد ، و در سال ۳۶۱ هجری از بنای جامع الازهر فارغ شد ، و در سال ۳۸۱ هجری از دنیا رفت ابو تمیم معدبن اسماعیل ملقب به المعزلدین الله چهارمین خلیفه فاطمی اسماعیلی ، روز دوشنبه ۱۱ ماه رمضان سال ۳۱۹ هجری در مهدیه متولد شد ، به سال ۳۴۱ هجری پس ار فوت پدرش بخلافت رسید ، در روز دوشنبه ۲۲ شوال ۳۶۱ از مغرب بسوی مصر حرکت کرد ، روز سه شنبه پنجم ماه رمضان سال ۳۶۲ هجری وارد شهر جدید قاهره شد بالاخره در روز جمعه ۱۱ ربیع الاخر سال ۳۶۵ هجری در سن ۴۵ سالگی در قاهره از دنیا رفت

۲۸ - کشتار دسته جمعی بنی امیه

چون منصور دوانیقی شام را فتح کرد و مروان حمار را کشت به اهل خراسان که سپاهیانش بودند گفت : من درباره آل مروان تدبیری دارم ، فلان روز آماده شوید ، روز موعود بنی مروان را که هشتاد مرد بودند به بهانه اخذ عطا احضار نمود ، چون در مجلس حاضر شدند فرستاده منصور نزد آنهارفت و با صدای بلند گفت : حمزه بن عبدالمطلب بیاید و عطایش را بگیرد بنی مروان به هلاک خود یقین کردند ، دفعه سوم آمد و صدا زد : حسین بن علی کجاست ، دفعه چهارم آمد و صدا زد : یحیی بن زید کجاست ؟ سپس اجازه داده شد که وارد مجلس منصور شوند عمربن یزید که قبلا رفیق منصور بود نیز در میان آنها بود با خود روی بساط نشانید ، و بقیه را اذن جلوس داد ، اهل خراسان عمود بدست در اطراف آنها آماده ایستاده بودند

منصور گفت : عبدی شاعر کجاست ؟ عبدی بپا خاست و شروع بخواندن قصیده ای در مدح بنی عباس و مذمت بنی امیه نمود ، چند شعر که خواند عمربن یزید گفت : ای پسر زانیه ، عبدی ساکت شد ، عبدالله سربزیر انداخت ، پس از لحظاتی گفت : ادامه بده چون از خواندن قصیده فارغ شد عبدالله کیسه ای که سیصد دینار داشت به او داد

سپس رو به اهل خراسان کرد و گفت : ((دهید )) سر آنها را با عمودها کوبیدند تا مغزشان فرو ریخت سپس رو به عمربن یزید کرد و گفت : پس از آنهازندگی بر تو فائده ندارد گفت : همانطور است ، او را هم کوبیدند دستور داد روی جنازه پلاس انداخته و سفره پهن کرده مشغول صرف غذا شدند در حالی که ناله بغض آنها هنوز بگوش میرسید

پس از صرف غذا گفت : از روزی که حسینعليه‌السلام را فهمیده ام مانند امروز غذای گوارا نخورده ام ، بعد دستور داد از پای آنها کشیده در باغ دارالاماره به دار زدند ، پس از چندی یک روز مشغول صرف غذا بودند دستور داد پنجره اطاق را که بباغ باز میشد ، بگشایند ، بوی گند جنازه ها مشام اهل مجلس را پر کرد ، گفتند : خوبست که دستور دهید پنجره بسته شود ، گفت : بخدا سوگند این بوی برایم از بوی مشک بهتر و دل پسندتر است

((فاتح شام و کشنده بنی امیه عبدالله بن علی بود که از جانب منصور متولی جنگ با بنی امیه و والی شام بود ، ظاهرااین جریان بدست او اتفاق افتاده و در متن داستان نیز منصور را تغییر داده با نام عبدالله ادامه داده است ، در کامل مبرد جلد دوم این داستان را به عبدالله بن علی نسبت داده است - ع ))

مروان بن محمد معروف به مروان جعدی و مروان حمار آخرین خلیفه بنی امیه که ابو مسلم خراسانی در زمان او خروج نمود ، و با کشته شدن او در سال ۱۳۳ هجری خلافت بنی امیه که زیاده از هشتاد سال بود منقرض شد

۲۹ - خون مرا نشوئید

در سال ۵۱ هجری موقعی که میخواستند در ((مرج عذراء ))به دستور معاویه ((حجربن عدی ))را به شهادت برسانند ، به خویشاوندان خود که در آنجا حاضر بودند رو کرد و فرمود : زنجیر مرا از من نگشائید ، خونهای بدن و لباسهایم را نشوئید ، چون من در جاده آخرت با معاویه ملاقات خواهم کرد

مدرک :

الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج ۱ ص ۳۳۱

حجربن عدی کندی معروف به ((حجر الخیر ))از اصحاب رسول خدا و از ابدال روزگار بود ، وی از دوستداران با وفای امیرالمومنینعليه‌السلام و ساکن کوفه بود ، در سال ۵۱ هجری که زیادبن ابیه از طرف معاویه والی کوفه شد طبق سنت معاویه از امیر المومنینعليه‌السلام بدگوئی و از عثمان مدح نمود ، حجر و یارانش به مقابله و دفاع برخاستند ، بالاخره زیاد خبیث ، حجر و را با یازده نفر از یارانش گرفته و با غل و زنجیر مقید نمده همراه با شهادتنامه جعلی به شام پیش معاویه فرستاد ، معاویه دستور داد آنها را در محلی بنام ((مرج عذراء )) مظلومانه کشتند ((سلام الله علی حجر و اصحابه ))

۳۰ - بانوی شکیبا

زنی بنام ام عقیل در صحرا زندگی میکرد ، چند نفر مهمان برایش وارد شدند ، در این حال یکی از چوپانها آمد و گفت : پسرت عقیل نزد شترها بود که شترها بر سر چاه ازدحام کرده و او را به چاه انداختند و مرد ، آن بانو به چوپان گفت : بیا وظیفه مهمان نوازی را بجا بیاور ، گوسفندی آورد ، چوپان آنرا ذبح کرد ، و او غذا را مهیا نمود پیش مهمانها آورد مهمانها غذا تناول کرده و ار صبر و قوت قلب آن بانو در تعجب بودند

چون از غذا فارغ شدند ام عقیل نزد مهمانها آمدو گفت : میان شما کسی هست که قرآن بلد باشد ؟ یکی گفت : آیاتی برایم بخوان تا با آن تسلی یابم ، این آیه را خواند:( و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون )

زن رو به طرف مهمانها نمود و گفت : خدا حافظ ، سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز خواند و گفت : خدایا من به آنچه فرموده بودی عمل کردم تو نیز به آنچه داده ای عمل کن :

مدرک :

سفینه البحار ج ۲ ص ۷

۳۱ - بکاره هلالیه و معاویه

معاویه به مدینه رفته بود بکاره هلالیه که بانوی شجاع و از علاقمندان علیعليه‌السلام بود ، و در اثر پیری چشمهایش کم سو شده بود اجازه ملاقات خواست ، پس از کسب اجازه وارد شدند و سلام داد و نشست ، معاویه پس از رد جواب سلام پرسید : حالت چطور است خاله ؟ گفت

: خیر است یا امیر المومنین

معاویه گفت : روزگار تغییرت داده است ، گفت : کار روزگار همین است ، همه چیز را تغییر میدهد ، هر زنده پیر میشود و هر مرده به قبر میرود ، عمر و عاص گفت : یا امیرالمومنین این زن بود که در صفین مردم را بر علیه ما تحریک میکرد و میگفت :

یا زید دوننک فاستثر من دارنا

سیفا حساما فی التراب دفینا

قد کنت اذخره لیوم کریهه

فالیوم ابرزه الزمان مصونا

یعنی ای زید زود باش آن شمشیر برنده را که در خانه زیر خاک پنهان کرده ام بردار ، آنرابرای روز سخت ذخیره نموده بودم که امروز وقت بیرون آوردن آنست

مروان گفت : بخدا قسم او بود که میگفت :

اتری ابن هند للخلافه مالکا

هیهات ذاک و ان اراد بعید

منتک نفسک فی الخلاء ضلاله

اغراک عمرو للشقا و سعید

یعنی : آیا پسر هند را صاحب و مالک خلافت می پنداری ؟ او از خلافت خیلی دور است ، نفس تو از از روی گمراهی تو را آرزومند خلافت کرده و عمرو و سعید هم ترا فریب داده اند

سعید بن عاص گفت : بخدا سوگند که او میگفت :

قد کنت اطمع ان اموات و لا اری

فوق المنابر من امیه خاطبا

فالله اخر مدتی فتطاولت

حتی رایت من الزمان عجائبا

فی کل یوم للزمان خطیبهم

بین الجمیع لال احمد عائبا

آرزو میکردم که بمیرم و بالای منبر از بنی امیه خطیبی نبینم ، ولی خدا عمرم را طولانی کرد تا روزگار عجائبی دیدم ، هر روزخطیبی از ایشان بالای منبر رفته و میان مردم از آل محمد بدگوئی میکنند

چون ساکت شدند بکاره گفت : بخدا قسم اینها را من گفته ام ، و آنچه نمیدانید زیاده از اینها است ، معاویه خندید و گفت : اینها مانع احسان و نیکی نمودن من نسبت به تو نمیشود ، هر حاجتی که داری بخواه بکاره گفت : از تو چیزی نمیخواهم

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۰۵

۳۲ - از صلح حدیبیه انتقاد داشت

در صلح حدیبیه بعض اصحاب به این صلح اعتراض کرد و گفت : یا رسول الله مگر ما مسلمان نیستیم ؟ حضرت فرمود : بلی هستیم گفت : مگر آنها کافر نیستند ؟ فرمود : بلی هستند ، گفت : پس چرا در دین خود تن به ذلت و زبونی میدهیم ؟ فرمود : من به آنچه ماءمورم عمل میکنم

این شخص از خدمت پیغمبر خارج شده به جمعی از صحابه گفت : مگر پیغمبر بما وعده نداده بود که وارد مکه شویم ، در حالی که الان مارا از آن بازداشتند و با ذلت و زبونی برمیگردیم ، اگر یار و یاوری داشتم تن به این ذلت نمیدادم ، ابوبکر به این شخص گفت : وای بر تو ، ملازم حلقه رکاب او باش ، بخدا قسم او پیغمبر خداست و خدا او را ضایع نخواهد کرد

سپس ابوبکر گفت : مگر پیامبر به تو گفته بود امسال وارد مکه میشویم ؟ گفت : نه ، ابوبکر گفت حتما وارد مکه میشوی ، موقعی که رسول اکرم مکه را فتح نمود کلیدهای کعبه را بدست گرفت و این شخص را خواند و فرمود : این را به شما وعده داده بودند

مدرک :

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۰ ص ۱۸۰

(در سیره ابن هشام ج ۳ ص ۳۳۱ می نویسد که این شخص اعتراض کننده عمر بن خطاب بوده است )

صلح حدیبیه : در سال ششم هجرت رسول اکرم در ماه ذی القعده با هفتاد شتر قربانی همراه چهارصد نفر یا زیاد برای انجام عمره از مکه بیرون شد ، چون کفار مکه خبردارشدند در منزل حدیبیه ، یک منزلی مکه جلو آن حضرت را گرفتند ، پس از جریانهای زیاد صلح نمودند به اینکه ده سال میان پیامبر و اهل مکه محاربه نباشد ، به بلاد یکدیگر بدون مزاحمت سفر کنند ، هر کس از کفار مسلمان شود قریش او را اذیت نکنند و هر کس با قریش هم پیمان شود مسلمانان معترض او نشوند ، سال آینده رسول خدا و مسلمانان عمره بجا آوردند و لی زیاده از سه روز در مکه نمانند و .

۳۳ - کیفر خیانت به خلق الله

بیهقی از عبدالحیمد بن محمود نقل میکند که نزد ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت : به حج میامدیم که در محلی بنام ((صفاح )) یکی از همراهان ما از دنیا رفت ، برایش قبری کندیم که دفنش کنیم ، دیدیم مار سیاهی لحد را پر کرد ، قبر دیگری کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده ، قبر سوم کندیم باز مار در آن نمایان شد ، جنازه را بی دفن گذاشته پیش تو برای چاره جویی آمدیم

ابن عباس گفت : آن مار عمل اوست ، بروید او را در بقیه و یک طرف قبر بگذارید ، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود ، برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم ، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخص مرده سوال کردیم زن گفت : او آرد میفروخت ، غذای خانواده خود را از خالص آن برمیداشت ، سپس به آن مقدار که برمیداشت کاه و نی خرد کرده قاطی آرد نموده میفروخت

مدرک :

حیاه الحیوان ماده افعی نوشته : کمال الدین محمد بن مومسی مصری شافعی مؤ لف شرح منهاج نووی ، شرح سنن ابن ماجه ، و حیاه الحیوان متوفای ۸۰۸ هجری در قاهره

۳۴ - جاهل بود جواب نداد

ابراهیم بن برادر هارون الرشید بشدت از امیر المومنینعليه‌السلام منحرف بود ، روزی به مامون گفت : علی بن ابیطالب را در خواب دیدم و با او راه رفتم تا به پلی رسیدیم ، خواست از من جلو افتد که او را گرفتم و گفتم : تو ادعای خلافت میکنی بوسیله زنی (بعنوان اینکه همسر دختر پیغمبر میباشی ) در صورتی که ما به خلافت از تو سزاوارتریم ولی او را در جواب بلیغ و کامل نیافتم

ماءمون پرسید : به تو چه جواب داد ؟ گفت : فقط در جوابم گفت : سلاما سلاما ، مامون گفت : بخدا سوگند که جواب کامل داده ، ابراهیم پرسید : چطور ؟ مامون گفت : چون دانسته که نادان میباشی جواب نداده خدای متعال میفرماید

:( وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا )

مدرک :

: سفینه البحار ج ۱ ص ۷۹

ابراهیم بن مهدی عباسی برادر هارون شخص سیاه چهره و تنومند شاعر و در غنا وارد ، و به نواختن عود عاشق بود ، ابوفاس حمدانی او را شیخ المغنین نامیده ، پس از قتل امین به سال ۲۰۲ هجری در بغداد با او بیعت کرده و لقب ((المبارک ))دادند ، در ذی الحجه ۲۰۳ خلع کردند ، پس از خلع مدت هفت سال مخفی میزیست ، تا در سال ۲۱۰ هجری او را در لباس زنانه گرفته نزد ماءمون بردند ، پس از سرزنش و سوال او را عفو نمود

عبدالله بن هارون معروف به مامون هفتمین خلیفه عباسی بود ، در خلفاء بنی عباس داناتر از او نبود ، پس از برادرش امین بخلافت رسید ، مدت بیست سال و پنج ماه خلافت نمود ، در هیجده رجب سال ۲۱۸ هجری از دنیا رفت

۳۵ - از حکمیت بیزاری میکرد

سوید بن غفله گوید : در زمان خلافت عثمان با ابوموسی اشعری در کنار فرات بودیم که ابوموسی گفت : از رسول خدا شنیدم که میفرمود : بنی اسرائیل گرفتار تفرقه و اختلاف شدند ، دو نفر را برای حکمیت انتخاب نمودند که خود حکمین گمراه شده و مردم را گمراه نمودند ، کار امت من نیز بدانجا خواهد کشید که دو نفر را به حکمیت برگزینند ، ولی آن دو گمراه شده مردم را گمراه میکنند

سوید گوید : به ابوموسی گفتم : مبادا تو یکی از آن دو حکم باشی ، ابوموسی با شنیدن این سخن پیراهن خود را از تنش بیرون آورد و گفت : من از حکمیت بیزارم ، و فکر آنرا از سرم بیرون میکنم همچنانکه از این پیراهن بیزارم و از تن خود بیرون کردم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۳ ص ۳۱۵

سوید غفله در زمان رسول خدا مسلمان شد ولی آن حضرت را ندید ، صدقه خود را به ماءمور حضرت داد ، روز دفن رسول اکرم وارد مدینه شد ، در جنگ صفین در یاری علیعليه‌السلام بود ، صدو بیست و هشت سال در دنیا عمر نمود تا در سال هشتاد هجری از دینا رفت

عبدالله بن قیس معروف به ابوموسی اشعری صحابی در زمان رسول اکرم به حکومت زبید و عدن و سواحل یمن منصوب شد ، در زمان عمر و عثمان به حکومت بصره و کوفه نامزد شد ، و در زمان خلافت علیعليه‌السلام نیز از طرف آن حضرت والی کوفه بود که با آن حضرت از طریق وفا و خوب رفتار نکرد ، در جریان حکمیت از طرف یاران حضرت به حکمیت منصوب شد ، در عاقبت از عمرو عاص فریب خورده و مورد لعن دائمی علیعليه‌السلام قرار گرفت

۳۶ - در طمع خلافت بود

عمربن خطاب در حال مرگ بود که پسرش عبدالله به طمع آنکه پدرش او را بعنوان خلیفه معرفی کند نزد پدر رفت و گفت : یا امیر المومنین برای امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله خلیفه معین کن ، چون اگر چوپان شبرها و گوسفندانت پیش تو آید و آنها را بدون شبان و نگهبان رها کند او را توبیخ کرده و میگوئی : چرا امانت خود را ضایع کردی و آنها را بدون مستحفظ گذاشتی ؟ نمیشود که امت محمدی را بی سرپرست گذاشت ، پس برای آنها خلیفه معین کن

عمر گفت : اگر برای آنهاخلیفه معین کنم کار تازه ای نکرده ام چون ابوبکر این کار را کرده است ، و اگر ایشانرا بحال خود رها کنم باز کار تازه نیست ، چون رسول اکرم چنان کرد و برای خود جانشین معرفی نکرد ، عبدالله با شنیدن این سخن از پدرش ماءیوس شد

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۳۲۱

((حقیر گوید : منطق عبدالله صحیح است و رسول اکرم هم بدون تعیین جانشین از دنیا نرفته بلکه طبق روایات معتبر بین الفریقین در موارد متعدد رسول خدا به جانشین خود اشاره و تصریح کرده ، مثل حدیث ابتداء دعوت ، حدیث غدیر ، حدیث منزله و احادیث دیگر ، ولی خلیفه خواسته اینها را نادیده و غیر کافی بگیرد - ع ))

۳۷ - معاویه و قیصر

معاویه چون پیر شد شبها خوابش نمی برد ، نزدیکهای صبح که میخواست بخوابد صدای ناقوسها بد خوابش میکرد ، روزی رو به اطرافیانش کرد و گفت : ای گروه عرب آیا میان شما کسی هست که دستور مرا بجا آورد و من سه دیه قبلا به او بدهم ، و دیه دو نفر را بعد از مراجعت ؟ جوانی از قبیله غسان بپا خاست و گفت : من آماده ام ، گفت : نامه مرا به قیصر می بری ، چون به بساط او رسیدی با صدای بلند اذان میگوئی ، جوان گفت :

بعد از آن چه معاویه گفت : فقط همان ، جوان گفت : چه کار کوچک و مزد بزرگ !

نامه را گرفت و روانه شد ، چون به در بار قیصر رسید با صدای رسا اذان داد ، کشیشها با شمشیرهای آخته به او حمله نمودند که او را بکشند ، قیصر خود را به روی او انداخت و کشیشها را به حق حضرت عیسی قسم داد که دست نگهدارند ، چون ساکت شدند جوان را با خود برده روی تخت نشسته و او را پیش روی خود نشاند ، روی به کشیشها کرد و گفت : ای گروه کشیشها ! معاویه پیر و کم خواب شده و صدای ناقوسها او را ناراحت کرده این جوان را فرستاده که در اینجا اذان بگوید و ما او را بکشیم ، تا معاویه بدست آویز آن مسیحیان شام را بخاطر صدای ناقوسها بکشد ولی بر خلاف خیال معاویه باید او سلامت برگردد ، جوان را جامه و توشه داده بشام برگرداند ، چون معاویه جوان را زنده و سالم دید پرسید : سلامت برگشتی ؟ گفت : بلی امانه از جانب تو

مدرک :

عیون الاخبار دینوری ج ۱ ص ۱۹۸

۳۸ - ارم ذات المعاد

هیکل (معبد) بزرگی که در شهر دمشق بود ، و بنام ((جیرون )) شهرت داشت ، بانی و سازنده آن ((جیرون بن سعد عادی )) بود ، سنگهای مرمر را از جاهای مختلف برای بنای آن فراهم نمود ، و ((ارم ذات المعاد ))که در قرآن از آن یاد شده همان هیکل جیرون است ، نه آن افسانه ای که کعب الاحبار برای جلب خوشنودی معاویه بافته و جعل کرده

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۲۲۵

در کتاب قمقام می نویسد : موقعی که سرهای ابو عبداللهعليه‌السلام و یارانش و اسرای اهل بیت را از دوازده جیرون وارد شام میکردند یزید در غرفه نشسته و تماشا میکرد ، چون نظرش به اسراء و سرها افتاد این اشعار را سرود :

لما بدت تلک الحمول و اشرقت

تلک الشموس علی ربی جیرون

نعب الغراب فقلت : صح اولا تصح

فلقد قضیت من الرسول دیونی

چون آن بارها از دور نمایان و آن خورشیدها بر تپه های جیرون نور افشان شدندت غراب صدای مرگ و سوگ سرداد ، گفتم : فریاد کن و یا فریادنکن برایم فرقی نمی کند ، چون من از پیغمبر طلبهای خود را گرفتم ، یعنی قصاص بدر و احد را از فرزندانش گرفتم

مدرک :

قمقام زخار چاپ اسلامیه ج ۲ ص ۵۵۵ تاءلیف حاج فرهاد میرزا پسر عباس میرزا نوه فتحعلیشاه متولد ماه جمادی الاولی سال ۱۲۳۳ قمری ، متوفای سال ۱۳۰۶ قمری ، تاءلیف این کتاب را در سال ۱۳۰۳ شروع نموده و در سال ۱۳۰۴ ختم نموده است

۳۹ - میخواست خانه را آتش زند

ابوبکر پس از گرفتن بیعت از مردم عمر را با جمعی بسوی خانه فاطمهعليها‌السلام فرستاد تا علی و کسانی را که با او در خانه بودند جهت بیعت احضار کنند ، و گفت : اگر مقاومت و خودداری کردند با ایشان بجنگید ، عمر آتشی با خود برد تا خانه را آتش بزنند ، فاطمهعليهما‌السلام با او روبرو شد و گفت : کجا ای پسر خطاب ؟ آیا آمده ای خانه ما را بسوزانی ؟ عمر گفت : بلی مگر اینکه داخل شوید در آنچه امت داخل شده است

مدرک :

المختصر ابوالفداء ، ج ۱ ص ۱۵۶

عمر همراه با عده ای از مهاجر و انصار بطرف خانه فاطمه رفتند عمر گفت : یا باید بیرون آمده بیعت کنید و یا خانه را آتش میزنیم ، زبیر با شمشیر آخته بیرون شد که زیاد بن لبید با مرد دیگر او را گرفتند ، شمشیرش از دستش افتاد ، عمر آنرا برداشته و به سنگی کوبید و شکست ابوبکر از جماعتی که از بیعت او تخلف کرده : در خانه علیعليه‌السلام جمع شده بودند پرس جو کرد ، عمر را جهت احضار آنها فرستاد ، عمر به خانه علی رفته آنها را صدا کرد و به بیعت دعوت نمود ، چون از بیرون آمدن خودداری کردند عمر هیزم خواست و گفت : قسم به آن خدائی که جان عمر در دست اوست اگر بیرون نیائید خانه را با ساکنانش آتش میزنم ، گفتند : یا ابا حفص فاطمه در آنجاست ! گفت : باشد

مدرک :

الامامه و السیاسه نوشته ابن قتیبه دینوری


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22