در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)0%

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها) نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده: دكتر على قائمى
گروه:

مشاهدات: 22792
دانلود: 3030

توضیحات:

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22792 / دانلود: 3030
اندازه اندازه اندازه
در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده:
فارسی

فصل 1: فاطمه و پدر

مقدمه

در اين قسمت دوست داريم از نوع رابطه فاطمه (عليه‌السلام ) با پدر و جنبه‏هاى درس آموزى آن سخن بميان آوريم. اصولاً زندگى و ابعاد حيات فاطمه (عليه‌السلام ) از نظر هدايت و از ديدگاه درس آموزى و روشنگرى بحدى وسيع و پر دامنه است كه او را در حد يك امت، آن هم با همه پيچيدگى‏ها و جوانبش قرار مى‏دهد.

عمرى محدود و بس كوتاه داشت و به تعبير امام اميرالمؤمنين (ع) چه زود به پدر ملحق شد (السريعة اللحاق بك(1) ) ولى اين مقدار عمر بسيار پر بركت و خير آفرين بود. كودكى او زودگذر بود ولى بسيار پرنكته و درس‏آموز. جوانى او نيز به سرعت گذشت ولى مدل ساز و نمونه آفرين بود.

او آخرين دختر خانواده بود و محبوب پدر و مادر. در عصر بعثت بدنيا آمده و همه آنچه كه در اسلام راجع به تربيت فرزند و مخصوصاً دختران آمده درباره او پياده شد. او از ديدى چون ديگر دختران در رابطه با پدر بود و در ديدى ديگر چون همه دختران عادى نبود. رابطه‏اش با پدر در علقه و درس آموزى شگفت‏انگيز و فوق‏العاده جلب كننده بود.

دوران اوليه حيات:

او در مكه بدنيا آمد، آن هم در عصرى سخت و دشوار، تنها فرزند خانواده بود زيرا كه خواهرانش پيش از او ازدواج كرده و از خانه رفته بودند و برادرانش نيز همه قبل از او از دنيا رفته و مرده بودند و طبيعى است كه چنين فرزندى جدا مورد علاقه والدين و مورد توجه آنان باشد.

رسول خدا (ص) حق پدرى و معلمى را درباره او نيكو انجام داد و مادرش خديجه نيز همه برنامه‏هاى حيات را عملاً به او آموزش داده بود. بدين سان تربيت او در دامان وحى است و از سوى بزرگترين مربيان جهان آفرينش بويژه كه در زمينه مساعده او هم در تربيت پذيرى فوق‏العاده بود و اين دو در رشد او نقش اساسى داشته و ضمن اينكه خداى را هم بر اين رشد و پرورش نظرى عنايت -آميز بود.

او تنها دخترى است كه تلاش تربيتى پدر را به هدر نداد و تنها زنى است كه براساس اصل اسوه‏گيرى از رسول خدا مدل و نمونه شد. او مصداق اين كيه قرآن قرار گرفت كه: و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا(2) .

رسول خدا (ص) براى او همان ارزشى را قائل شد كه ديگران در آن عرصه و روزگار براى پسران، و بلكه بيشتر و فراتر. زيرا در نظام تربيتى اسلام كفه ترازو و عنايت و محبت به سوى دختران كمى سنگين‏تر از پسران است، آن هم دخترى چون فاطمه (عليه‌السلام ) كه بايد مادر امامان و اسوه زنان عالم باشد.

او در خانه‏اى پرورش يافت كه آيات قرآن دائماً در حال نزول بود. پس رشد او در حال و هواى وحى بود و تربيت قرآنى درباره او در حال پياده شدن و اجرا. و اين درست در عصرى است كه هنوز انديشه كفرآميز زنده به گور كردن دختران در اذهان بود و برخى از دختران زنده به گور مى‏شدند.

از سوى ديگر او تنها دخترى است كه در سلسله جليله نبوت قرار دارد، دخترى كه معصومه است و حامل و ناقل صفات انبياى الهى از آدم تا خاتم (ص) - خداى را هم بر اين خاندان و اين دختر نظر عنايتى بود. و اين مجموعه در به ثمر رسيدن فاطمه (عليه‌السلام ) فوق‏العاده مؤثر افتاد.

نقش او در خانواده

در ايام حيات خديجه و رسول الله طبيعى است كه فاطمه (عليه‌السلام ) بعنوان تنها فرزند حاضر، مايه گرمى كانون و به تعبير خود رسول الله مايه روشنى و سرور دلش باشد (فاطمة بهجة قلبى)(3) حركت و رفتار او، جنب و جوش و تلاش او، شيرين زبانيهاى دخترانه و معصومانه او دل پدر و مادر را شادان مى‏ساخت بويژه كه آينده روزگار و نسل او از پيش براى رسول خدا (ص) و خديجه شناخته شده بود.

مى‏دانيم با همه انس و الفتى كه بين زن و شوهر است گاهى واقعه يا جريانى پديد مى‏آيد كه شرم حضور زوجين مانع از ذكر آن است در چنان صورت كودكان خردسال واسطه‏هاى خوبى براى اداى رسالتند و فاطمه (عليه‌السلام ) در كنار پيامبر و خديجه ايفاگر چنان نقشى بود و نمونه ايفاى اين نقش‏ها از سوى فاطمه (عليه‌السلام ) بسيار است و از جمله مورد زير.

خديجه زنى ثروتمند بود ولى پس از ظهور اسلام بعلت دشوارى‏هاى اقتصادى مسلمين و نيازهاى مالى مردم جديد الاسلام به پيامبر و خاندان او، دست خديجه از مال دنيا چنان خالى شد كه حتى كفنى براى خود نداشت و در شرح زندگيش گفتيم كه او فاطمه (عليه‌السلام ) را واسطه قرار داد كه از پيامبر عباى وحيش را كفن او كند و پيامبر چنان كرد.

او در عين خردسالى محرم انس و خلوت خديجه بود و راز دار مادر - پيام‏هاى او را نيكو مى‏گرفت و نيكو عمل مى‏كرد و دل آن مادر به اين دختر خردسال بسيار گرم بود. چه بسيارند مواردى كه خديجه در تنگناى فكرى و تحمل روانى قرار مى‏گرفت و اين دختر خردسال براى او گره گشائى مى‏كرد و با صبر و تحمل به او القاء مى‏نمود و حتى در آلام مصائب او را تسكين مى‏داد.

پس از مرگ خديجه (عليه‌السلام )

خديجه از دنيا رفت و اين در سال دهم بعثت بود. اينكه اين مرگ و جدائى براى اين دختر و آن شوهر چه آثارى داشت خود موضوع بحث ديگرى است تأثر فاطمه (عليه‌السلام ) از اين مرگ بسيار و تحمل پيامبر در اين مصيبت زيادتر بود. اما ياد و ديدار فاطمه، يعنى عزيزترين يادگار خديجه براى پيامبر همه گاه الهام بخش بحساب مى‏آمد.

گاهى رسول خدا با ديدار فاطمه (عليه‌السلام ) به ياد خديجه مى‏افتاد و از خود مى‏پرسيد چه كسى مى‏تواند جاى خديجه را پر كند؟ و جز فاطمه (عليه‌السلام ) چه كسى مى‏تواند يادآور او باشد؟ همه توجهش در خانه به فاطمه (عليه‌السلام ) بود و دلگرمى پيامبر در حين بازگشت از بيرون و ورود به خانه ديدار فاطمه (عليه‌السلام ) بود.

اما فاطمه (عليه‌السلام ) نيز پس از مرگ مادر خود را وقف پدر كرده و همه كاره خانواده شده بود و همراز او شد و هم سخن پدر. او را در همه احوال نزد پيامبر مى‏ديدى، حتى پس از ازدواج، رسول خدا (ص) پس از مرگ خديجه و مخصوصاً در دوران زندگى در مدينه ازدواجهاى متعدد داشت ولى هيچگاه از كمك فاطمه (عليه‌السلام ) بى نيازنبود و از ارتباط و انس با او احساس بى نيازى نمى‏كرد.

او در تنگناها براى رفع موانع، در رهيابى‏ها براى حل مشكل، در بيمارى‏ها و مجروح بودن پدر براى پرستارى و زخم بندى او، در زندگى خصوصى براى سر و سامان دادن زندگى و در نيازمندى‏ها براى عرضه خدمت همه گاه در كنار پيامبر بود. و اين همراهى و تلاش تا لحظه مرگ رسول خدا (ص) ادامه يافت.

محبت به پدر

دوستى و محتبت فاطمه (عليه‌السلام ) به پدرش زبان زد بود و اين محبت در حدى بس فراتر از حد رابطه دخترى با پدر خويش است او پيامبر را از ديدى بچشم پدرى مى‏نگريست و از ديدى بس عميق‏تر به چشم يك مراد و يك پيشوا و عقلاً اين جنبه از او قوى‏تر بود زيرا او قدر مقام و رتبت پدر و آبرومندى و رسالت الهى او را بيش از ديگران مى‏شناسد.

چهره عاطفى او نسبت به پدر از سوئى دخترانه است و ما مى‏دانيم كه دختران را به پدر عنايتى بيشتر از پسران است و از سوئى ديگر محبت او رنگ مادرانه داشت تا حدى كه با دستهاى كوچكش چون مادرى مهربان پدر را نوازش مى‏كرد.

با پدر هم خانه است و اوقات فراغت پدر با اوست ولى كمك كار او، يار و غم خوار او، حامى اوست، از او دلجوئى دارد، ايمان به مكتب پدر، و اعتقاد به رسالت او سبب مى‏شود كه اين محبت و عاطفه رنگ و بوى الهى مى‏گيرد و او را بيش از پيش مريد پدر سازد.

پس از ازدواج كه طبعاً فاصله‏اى بين او و پدر افتاد، تحمل جدائى بر او گران بود. على و فاطمه (عليه‌السلام ) در خانه‏اى زندگى مى‏كردند كه كمى از خانه پيامبر دور بود اين دورى براى فاطمه (عليه‌السلام ) و رسول خدا (ص) دشوار بود. پيامبر (ص) روزى به او فرمود قصد دارم ترا نزديك خودم منتقل سازم. سپس با حارثة بن نعمان مذاكره كرد و فاطمه (عليه‌السلام ) را به خانه او كه نزديك خانه پيامبر بود منتقل ساخت.(4)

مادر پدر

در انس و رابطه عاطفيش با پدر كار به جائى رسيد كه او را مادر پدر مى‏خواندند. (ام ابيها) او مى‏ديد كه در مسجد الحرام بدستور ابوجهل فضولات را بر دوش او مى‏ريختند. دويد و خود را به پدر رساند و با دستهاى كوچك خود آن را پاك كرد.(5)

او گاهى مى‏ديد كه دشمن به سوى پدرش سنگ مى‏پراند. او مى‏كوشيد، در مواردى، حتى با حائل گردانيدن خود جلوى صدمه و آسيب را بگيرد و اين نكته‏اى است كه بارها اتفاق مى‏افتاد و در آنگاه كه دستش از كمك به پدر خالى مى‏ماند و جلوگيرى از آزار را نمى‏توانست، معصومانه مى‏گريست و اين نهايت علاقه او را به پدر نشان مى‏دهد.

رفتارش با پدر رفتارى نوازشگرانه و مادرانه بود. گاهى گرد و غبار از سر و رويش پاك مى‏كرد وطبيعى است كه دخترى اينچنين، بيش از پيش محبوب پدر باشد. رسول خدا (ص) او را دوست مى‏داشت و بخاطر چنين صفايش اورا دوست‏تر مى‏داشت.

به هنگامى كه آيه و ازواجكم امهاتكم آمد و زنان پيامبر لقب ام المومنين يافتند پيامبر به فاطمه (عليه‌السلام ) فرمود اگر آنهامادر مومنين شدند تو مادر منى. برخى از روايات ما گويند كه لقب ام ابيها براى فاطمه (عليه‌السلام ) در اين رابطه بود(6) گو اينكه استحسان‏هاى ديگرى هم در اين رابطه وجود دارد.

همگامى با پدر

فاطمه (عليه‌السلام ) در تمام مدت زندگى با پدر همگام بود. در كوچه‏ها، خيابان‏ها، در مسجد الحرام، با پاى كوچك خود پدر را همراهى مى‏كرد. او استهزاء مردم را نسبت به پدر تماشا مى‏كرد و زخم زبان‏ها را مى‏شنيد و آزار و اذيت‏ها را مى‏ديد، تا حد توان از او دفاع مى‏كرد و آن جا كه توان دفاعى نبود جز اشك‏ريزى چاره‏اى نداشت.

او در كشيدن بار رسالت پدر سهمى داشت، مى‏كوشيد زمينه را برا راحت و آرامش او فراهم كند تا او وظيفه رسالت را بوجهى نيكو انجام دهد. آن روز كه اسلام در حال شكل‏گيرى بود، او سنگر به سنگر، در طريق كار و تلاش پدر، كار و كوشش داشت.

او هم چنين در گرسنگى‏ها، تشنگى‏ها، فقر و نادارى‏ها، تحمل رنجها و سختى‏ها با پدر همراه بود و چه بسيار بودند دشوارى‏هائى كه براى پيامبر پديد مى‏آمد ولى شدت و رنج آن خود به خود بر فاطمه (عليه‌السلام ) كوچك هم وارد مى‏شد. تنها پرستارى پدرى كه آزار مشركان او را زخمى و فرسوده مى‏كرد كارى كوچك و آسان نبود. مگر يك دختر كوچك تا چه حد مى‏تواند متحمل باشد.

در تحكيم انقلاب اسلامى

فاطمه (عليه‌السلام ) در تحكيم انقلاب اسلامى و رشد و گسترش آن نقش مهم و ارزنده‏اى داشت، چه در دوران قبل از هجرت و چه در دوران پس از آن. اقدامات حمايتى او از پيامبر، همگامى و همرزمى او با على، تلاش‏هاى مقاومتى و هشدار دهنده‏اش پس از وفات پيامبر بحدى بود كه اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام ) او را يكى از دو ركن مهم در حيات اسلامى معرفى مى‏كند.

على (عليه‌السلام ) در سخنان خود پس از وفات فاطمه (عليه‌السلام ) فرمود اوست، همان ركن دومى كه امروز از دست دادم، پيامبر ركن اول حيات بود و فاطمه (عليه‌السلام ) ركن دوم،(7) و اين واقعيتى است كه مطالعه در تاريخ و حيات فاطمه (عليه‌السلام ) آن را به صورتى روشن نشان مى‏دهد.

ما تنها ذكرى از مقاومت فاطمه (عليه‌السلام ) و كتك خوردن او را مى‏شنويم. اما شايد كمتر آگاه باشيم كه حركت فاطمه (عليه‌السلام ) در احقاق حق با چه دشوارى‏هائى همراه باشد و چه عذاب وجدانى را براى خلفاى حال و آينده او پديد آورد. و چه استخوان گلوگيرى براى او شد.

تنها در داستان فدك مسأله بحدى مهم است كه 150 سال بعد هارون، امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) را مى‏طلبد كه بيايد و فدك را پس بگيرد. و شما مى‏دانيد امام نسل پنجم فاطمه (عليه‌السلام ) است. و مى‏دانيم امروز هم پرونده طرح شده فاطمه (عليه‌السلام ) گشوده و سندى براى محكوميت شان در نتيجه ناحقى‏شان در خلافت و رهبرى در اسلام است.

در جنگهاى اسلامى

فاطمه (عليه‌السلام ) زن است اما در برخى از جنگهاى اسلامى بهمراه پدر حضور داشت و به زخم‏بندى مجروحان و اصلاح ابزار جنگى مى‏پرداخت. به هنگامى كه شايعه شهادت پيامبر در احد پيچيد و در مدينه هم نشر يافت فاطمه (عليه‌السلام ) به همراهى عده‏اى از زنان خود را به صحنه رساند. پدر را زخمين يافت، گريان شد و دست در گردن او انداخت، خون زخمش را شست و زخم او را بست.(8)

آنگاه بالاى سر مجروحان ديگر رفتند، زخم آنها را بستند و مرهم نهادند و سپس به صورت جمعى بر سر نعش حمزه سيدالشهداء رفتند و به عزادارى پرداختند.

(9) اين كار فاطمه (عليه‌السلام ) بعدها نيز ادامه يافت، هم درباره پدر و هم درباره شوهر.

تاريخ مى‏نويسد در جنگهاى اسلامى كه على مجروح مى‏شد اين فاطمه (عليه‌السلام ) بود كه زخم‏هاى على را مى‏شست، مرهم مى‏نهاد و آن را مى‏بست - و يا اين فاطمه (عليه‌السلام ) بود كه شمشير خون آلود على را مى‏شست، و آن را براى جنگ و مبارزه‏اى ديگر آماده مى‏كردو چنين اقدامى از يك زن عجيب است. البته نه براى فاطمه (عليه‌السلام ) كه عقلش بر احساسش غالب است و همه كار و تلاشش در راه خدا و براى خداست و حب و بغض او در اين مسير است.

در خطاب به پدر

او طبق روالى كه در هر جامعه وجود دارد پدر خود را پدر، بابا و يا با عباراتى از اين قبيل مى‏ناميد و البته حق هم همان بود تا اينكه آيه شريفه لا تجعلوا دعا الرسول كدعاء بعضكم بعضا(10) نازل شد اين آيه خطاب به مردم است و به آنها هشدار مى‏دهد كه پيامبر را به همان نامى كه بين مردم معروف است ننامند، آنچنان نباشد كه گوئى فردى فردى ديگر را به اسم و رسم صدا مى‏زند، عنوان رسول الله را برگزينند و در خطاب به پيامبر او را رسول الله بنامند.

فاطمه (عليه‌السلام ) گويد من از دستور خدا ترسيدم كه از اين پس پدرم را پدر صدا كنم. تصميم گرفتم او را رسول الله خطاب كنم و دو سه بار اين كار را انجام دادم و پيامبر فرمود، فاطمه جان، تو از منى و من از توأم، تو مرا پدر صدا كن كه مرا خوشتر مى‏آيد. انت قولى يا ابه، فانهااحيى للقلب و ارضى للرب(11) .

علاقه پدر به او

محبت و علاقه فاطمه (عليه‌السلام ) و پدر دو طرف بود. رسول خدا هم او را شديداً دوست مى‏داشت وكلمات و عباراتى كه درباره او بكار مى‏برد حكايت از اين علاقه دارد.

تاريخ فريقين پر است از اين گواه كلمات كه ذيلاً ذكر مى‏شود:

- فاطمة بضعة منى(12) فاطمه (عليه‌السلام ) پاره تن من است.

- هى نور عينى(13) فاطمه (عليه‌السلام ) نور چشم من است.

- فاطمة ثمره فوأدى(14) فاطمه (عليه‌السلام )ميوه دل من است.

- فاطمة روحى اللتى بين جنبى(15) فاطمه (عليه‌السلام )روح و جان من است.

- و هى قلبى(16) فاطمه (عليه‌السلام ) دل و قلب من است.

- گاهى در جنبه محبت به او رفتار خلاف با فاطمه (عليه‌السلام ) را زشت مى‏شمرد مثلاً مى‏فرمود هر كه او را غضبناك كند مرا بغضب آورده است. (فمن اغضبها اغضبنى(17) ) - هر كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده (فمن آذاها فقد آذانى(18) ) آزار كننده فاطمه (عليه‌السلام ) آزار رسان به پيامبر و مورد لعنت خداست(19) - هر كه فاطمه (عليه‌السلام ) را شاد كند مرا شاد كرده هر كه فاطمه (عليه‌السلام ) را نگران كند مرا نگران كرده - و يبسطنى ما يبسطها و يريبنى ما رابها و...نمونه اين روايات فراوانند.

نمونه عملى اين محبت

امام صادق (عليه‌السلام ) فرمايد كان النّبى لا ينام ليلة حتى يقبل فاطمه (عليه‌السلام )(20) رسول خدا هيچ شبى به خواب نمى‏رفت جز اينكه نحست فاطمه (عليه‌السلام ) را ببوسد. و يااين سخن معروف را همه مى‏دانيم كه وقتى رسول خدا (ص) به سفر مى‏رفت، فاطمه (عليه‌السلام ) آخرين كسى بود كه پيامبر با او خداحافظى مى‏كرد و وقتى كه از سفر بر مى‏گشت فاطمه (عليه‌السلام ) نخستين كسى بود كه پيامبر با او ديدار مى‏نمود.(21)

نمونه‏هاى ابراز علاقه پيامبر به فاطمه (عليه‌السلام ) در كتب مختلفى ذكر شده‏اند كه نويسندگان آنها اغلب از اهل سنت و جماعت هستند مثل نسائى در خصايص خود (ص 35) بخارى در صحيح خود (ج 2 ص 60) مسلم در صحيح خود (ج 2 ص 339) و...

مطالعه در روش و طرز برخورد پيامبر با فاطمه (عليه‌السلام ) نشان مى‏دهد كه رسول خدا در پى يافتن كلمات و عباراتى بود كه درجه واقعى محبت او را به فاطمه (عليه‌السلام ) نشان دهد، كلماتى كه حجت‏آور براى خصم باشد و موقعيت فاطمه (عليه‌السلام ) را تحكيم بخشد و به قول وفعل فاطمه (عليه‌السلام ) سنديت دهد تا در آينده وسيله‏اى براى اثبات حقانيت او باشد.

احترام به فاطمه (عليه‌السلام )

رسول خدا (ص) براى فاطمه (عليه‌السلام ) حرمتى بسيار قائل بودند. شنيديد كه دست فاطمه (عليه‌السلام ) را مى‏بوسيد و مى‏فرمود از فاطمه (عليه‌السلام ) بوى بهشت مى‏شنوم و اين نهايت احترام پيامبر را به فاطمه (عليه‌السلام ) نشان مى‏دهد و البته فاطمه (عليه‌السلام ) چنان عمل مى‏كرد كه در شأن چنين حرمت گذارى قرار مى‏گرفت و اين از ديدى مى‏تواند امرى طبيعى باشد و هم رسول خدا به احترام ورودش از جاى بر مى‏خاست و او را در كنار خود مى‏نشاند، به هنگام داخل شدن در خانه از او استقبال مى‏كرد و به هنگام خروج از خانه او را بدرقه مى‏نمود و اين سخن عايشه است كه گفته بود: هيچ زنى به اندازه فاطمه (عليه‌السلام ) نزد پيامبر عزيزتر و محترم‏تر نبود.(22)

پيامبر در برخوردها با فاطمه (عليه‌السلام )و يا به هنگام ورودش براو سلام مى‏كرد و به او خوشامد و مرحبا مى‏گفت(23) درباره او دعا مى‏كرد و درباره ذريه و همسر او نيز دعاهائى داشت و اين رفتار يكباره‏اى پيامبر نبود كه امرى بود بطور مكرر انجام مى‏شد - بگونه‏اى كه هيچگاه رسول خدا را نمى‏يافتى كه مشيى خلاف آن داشته باشد.

تازه سه روز از عروسى فاطمه (عليه‌السلام ) مى‏گذشت كه رسول خدا (ص) جدائى او را تحمل نتوانست كرد. به ديدن فاطمه (عليه‌السلام ) رفت، در كنار او و على (عليه‌السلام ) نشست.

احوال شان را پرسيد با آنها حرف زد، زن و شوهر رادعا كرد، فضيلت آنها را براى‏شان برشمرد و برخاست و بخانه برگشت.

گفتيم كه او دخترش را مى‏بوسيد و اين كار موجب تعجب عايشه بود و روزى پرسيد با اينكه فاطمه (عليه‌السلام ) بزرگ شده و شوهر دارد او را مى‏بوسى؟ پيامبر فرمود اگر مى‏دانستى چرا فاطمه (عليه‌السلام ) را دوست دارم تعجب تو نسبت به او زيادتر مى‏شد. آرى من هر وقت مشتاق بهشت مى‏شوم فاطمه (عليه‌السلام ) را مى‏بوسم من از فاطمه (عليه‌السلام )بوى بهشت را مى‏شنوم.

رمز و راز محبت

گفتيم كه اين محبت تا سر حد شيفتگى است ود اراى رنگ عاطفى تنها و يا رنگ رابطه پدر با دختر نيست كه عامل معنوى و الهى در آن كاملاً بچشم مى‏خورد. رنگ وارث بودن و حامل رسالت بودن پيامبر هم در آن وجود دارد. فاطمه (عليه‌السلام ) وارث انبياء و حامل آثار رسالت الهى است، خدمات و زحمات رسول خدا (ص) او را مثمر ثمر مى‏سازد و نيز ذريه طيبه او، هم چنين پيامبر (ص) به فاطمه (عليه‌السلام ) محبت دارد از آن بابت كه او بنده كامل خداوند است، عابده و زاهده است و نمونه عالى مكتب اوست و الگوى يك زن كامل و اسلامى، مؤمنه‏اى راستين در آئين اوست و اين خود موجب پيوندى معنوى است نه تنها براى فاطمه (عليه‌السلام ) كه گاهى سلمان هم اهل البيت مى‏شود. (السلمان منا اهل البيت).

پيامبر (ص) حق دارد كه به او علاقه بسيار داشته باشد. كدام مؤمن به اسلام چون فاطمه (عليه‌السلام ) مى‏تواند باشد؟ و كدام مؤمن است كه در راه دفاع از اسلام و اثبات حقانيت پيامبر و خليفه‏اش حاضر باشد كتك بخورد؟ ضربه تازيانه را بر بازو تحمل كند؟ سيلى بخورد؟ فرزند سقط كند؟ و آگاهانه و با بصيرت به استقبال اين صدمه‏ها برود؟

در پاسخ كسى كه به پيامبر گفته بود تو با هيچ يك از دختران خود چون فاطمه (عليه‌السلام ) محبت و رأفت نداشتى فرمود تو حق دارى كه راز آن را ندانى چون فاطمه (عليه‌السلام ) را نمى‏شناسى - فاطمه (عليه‌السلام ) كارى خلاف رضاى خدا انجام نمى‏دهد... در جاى ديگر فرمود كه فاطمه (عليه‌السلام ) سرمايه‏گذارى‏هاى مرا به ثمر مى‏رساند، تحمل زجرهاى من را به نتيجه منجر مى‏سازد، او عامل بقاى دين من است، سبب حفظ نظام و سنّت من است و...

فاطمه (عليه‌السلام ) و مرگ پدر:

فاطمه (عليه‌السلام ) شبى پس از حجة الوداع پيامبر را در خواب ديد كه قرآن در دست دارد و سر گرم خواندن است ولى ناگهان قرآن از دستش فرو افتاده و مفقود شده بود وحشت‏زده از خواب جست و آن را براى پدر نقل كرد. پيامبر فرمود دخترم من آن قرآنم كه به همين زودى از نظرها ناپديد خواهم شد و فاطمه (عليه‌السلام ) گريست.(24) پيامبر (ص) از ستمى كه پس از مرگ او بر فاطمه (عليه‌السلام ) خواهد رفت برايش شرح داد - فاطمه (عليه‌السلام ) گريه كرد و پيامبر هم گريست. آنگاه رسول خدا (ص) او را دلدارى داد كه دخترم گريه نكن. فاطمه (عليه‌السلام ) گفت من از آنچه كه بر من وارد خواهد شد نمى‏گريم، بلكه از فراق تو مى‏گريم، پيامبر فرمود ترا بشارت مى‏دهم در سرعت الحاق تو به من(25) و فاطمه (عليه‌السلام ) آرام شد.

نمونه اين سخن بصورت ديگرى نيز از عايشه نقل شده است. او مى‏گويد:

- ان رسول الله (ص) دعا ابنته فاطمة - فسار فبكت ثم سارها فضحكت - رسول خدا (ص) دخترش فاطمه (عليه‌السلام ) را به نزديك خواند - سر در گوشش نهاد وسخنى گفت و فاطمه (عليه‌السلام ) گريست - سپس بار ديگر سر در گوش او نهاد و سخنى گفت و فاطمه (عليه‌السلام ) خنديد.

قلت لفاطمة ما هذا الذى سارك به رسول الله فبكيت ثم سار فضحكت؟ عايشه گويد از فاطمه (عليه‌السلام ) پرسيدم پيامبر كه سر در گوش تو نهاد و گريستى و سپس سر در گوش تو نهاد و خنديدى علت چه بود؟

فقالتعليها‌السلام اخبرنى بموته فبكيت - ثم سارنى فاخبرنى انى اول من يتبعه فضحكت - فاطمه (عليه‌السلام ) فرمود در بار اول پيامبر خبر مرگش را به من داد و من گريستم - و سپس خبر داد من نخستين كسى هستم كه بدنبالش روان خواهم شد و به عالم بقا خواهم شتافت و من خندان شدم (چون در خبر مرگش لقاى پدر است خرسند مى‏شود).

آن‏ها نمونه علاقه پدر به دخترش بودند و اين هم پاسخ علاقه دخترى به پدرش. سخن از مرگ است ولى چون در آن خبروصل است خوشحال مى‏شود و مى‏خندد و اين حكايت از آن دارد كه پيوند معنوى فاطمه (ص) و پدر ريشه در جان او دارد و گرنه اين خلاف عادت و طبيعت است كه كسى در خبر مرگ خويش خوشدل باشد.

آثار ناشى از مرگ پدر

به هر صورت رسول خدا (ص) از دنيا رفت و فاطمه (عليه‌السلام ) با ماتم‏ها مواجه شد - نه يك ماتم بلكه چند ماتم - ماتم رسول خدا (ص) كه براى او اعظم المصايب بود، ماتم از ميان رفتن حق على (عليه‌السلام ) كه فاجعه‏اى در اسلام بشمار مى‏آمد، ماتم جهل و غفلت مردم از ضايع شدن حقوق خود و جامعه انسانى‏شان، ماتم وارد آمدن صدمه بر بدن او بخاطر زورگوئى آن فرد نابكار، ماتم غربت اسلام كه براى روح فاطمه (عليه‌السلام ) موجب آزارى شديد بود و...

اين مجموعه سبب شدند كه او پس از رحلت پدر نتواند بيش از سه ماه دوام آورد ومنتظر حصول وعده پيامبر در الحاق به او باشد. جريانات پشت پرده پس از مرگ پيامبر علنى شدند و طبيعى است فاطمه (عليه‌السلام ) را بعلت بينش قوى‏تر غم و رنج سنگين‏تر باشد. بويژه كه ببيند عده‏اى به اسم دين فريبكارى كنند و زحمت پيامبر (ص) را بر باد دهند.

فاطمه (عليه‌السلام ) در صدمه اين امور دچار اشك و آه و ناله گشت. وضع او همانند وضع كسى شد كه از معشوق خود دور افتد و در عين حال صدمات و لطمات وارده بر اسلام دل او را بلرزانند و بدانگونه كه توصيف كرده‏اند پيش بينى پيامبر در اشك ريزى فاطمه (عليه‌السلام ) در بيت‏الاحزان محقق شد و او قرين و همدم اشك‏ها شد.

گويند پيامبر روزى در حال مگر چنان گريست كه محاسنش از اشك‏تر شد، از او علت گريه را پرسيدند فرمود: ابكى لذريتى و ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى كأنّى بفاطمة بنتى و قد ظلمت بعدى و هى تنادى يا ابتاه فلا يعنيها احد من امتى(26) براى نسل و ذريه‏ام مى‏گريم كه شروران امتم بعد از من با آنها چه‏ها خواهند كرد، گوئى فاطمه (عليه‌السلام ) را مى‏بينم كه مظلوم واقع شده و فرياد يا ابتاه او بلند است و احدى از امتم او را يارى نمى‏كند...

اذان بلال

جلوه‏اى ديگر از رابطه محبت‏آميز او رابا پدر در واقعه پس از مرگ پيامبر مى‏بينيم آن هم به هنگام اذان گفتن بلال - مى‏دانيم بلال پس از وفات رسول خدا (ص) در صف مخالفان سقيفه قرار گرفت و بعنوان اعتراض ترك اذان گفت و از مدينه خارج شد. روزى به مدينه برگشت و درب خانه على (عليه‌السلام ) را آتش زده و فاطمه (عليه‌السلام ) را در بستر يافت و از اين ماجرا شديداً متعجب گشت و علت را پرسيد. و ماجرا را به او خبر دادند و طبيعى است كه شنيدن اين واقعه دل او را بلرزاند و او را متأثرتر سازد.

ظاهراً فاطمه (عليه‌السلام ) پيامش داد كه دوست دارد صداى اذان او را بشنود، بدينوسيله خاطره پيامبر (ص) را تجديد كرده و خود را آرامش بخشد بلال به مسجد رفت و اذان گفت. وقتى به نام پيامبر (ص) رسيد حسنين (عليه‌السلام ) دويدند كه بلال بس كن، مادر ما از شنيدن نام پيامبر (ص) مدهوش گرديده است و بلال مجدداً ترك اذان گفت ولى اين بار بخاطر جلوگيرى از آزار دل فاطمه (عليه‌السلام ) و احياى غم و درد او، و اى كاش خصم فاطمه (عليه‌السلام ) به اين ميزان حميت و انسانيت داشت.

بر سر مزار پدر

فضه گويد او روزى بر سر مزار پدر رفت و مشتى از خاك برداشت و استشمامش كرد و چنين فرمود:

بر آنكس كه خاك مزار رسول خدا را استشمام كند حق است كه در طول زمان از بوى عطر و عود بى‏نياز گردد. مصائبى بر من وارد شدند كه اگر بر روزگاران وارد مى‏شدند آنرا به شب بدل مى‏ساختند (حقيق على من شمّ تربة احمد ان لا يشمّ مدى الزمان غواليا صبت على مصائب لو انهاصبت على الايام صرن ليالياً).

بر سر مزار پيامبر (ص) شكوه از دو نان كرد و از فراق سخن گفت و متذكر آن شد كه تنها و حيران است، فريادش در گلو شكسته و قدرت و توانش به پايان آمد، حزن او بسيار است، شوقش به ديدار پيامبر (ص) بى‏پايان.(27) او در شرايطى بود كه غم و اندوه او را از درون مى‏خوردند و كثرت تأثرات به ههمراه مرارت‏ها و صدمات جسمانى زمينه را براى مرگ زودرس او فراهم ساختند آرى، فاطمه (عليه‌السلام ) از دنيا رفت در حاليكه جوان بود.