در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)13%

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها) نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 26816 / دانلود: 4480
اندازه اندازه اندازه
در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

در مکتب فاطمه (سلام الله علیها)

نویسنده:
فارسی

1

2

3

فصل ۳: فاطمه (عليه‌السلام ) و فرزنددارى

مقدمه

مكتب فاطمه (عليه‌السلام ) مكتبى اعجازآميز است. از آن آثار درخشانى پديد آمدند كه مطالعه هر كدام از آنها حيرت آدمى را بر مى‏انگيزاند. از جنبه‏هاى اعجازآميز زندگى فاطمه (عليه‌السلام ) ازدواج اوست كه مصداق آيه( مرج البحرين يلتقيان ) (۷۹) است. و از آن مهمتر از مصداق آيه( يخرج منها اللؤلؤ و المرجان ) است.(۸۰) ابن عباس در تفسير اين آيه گويد:

- مقصود از مرج البحرين يلتقيان على و فاطمه‏اند.

- و مقصود از يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان حسن و حسين‏اند.(۸۱)

- آرى، فاطمه (عليه‌السلام ) مادر است، مادرى كه رهبران آينده اسلام را مى‏پروراند و تحولات جهان تشيع و حتى در جامعه اسلامى از او منشأ مى‏گيرد و بسيارى از وقايع اسلامى از آنجا آغاز مى‏شوند. تربيت فاطمه (عليه‌السلام ) درباره فرزندان نمايانگر روح با عظمت اين بانوى بزرگ است.

فاطمه‏شناسى

كار فاطمه‏شناسى اگر ممكن باشد يكى از راههاى مهم آن مطالعه در آثار تربيتى فاطمه (عليه‌السلام ) بويژه تربيت نسل است فاطمه (عليه‌السلام ) را مى‏توان از طريق فرزندانى كه او تربيت كرده شناخت، مخصوصاً در تربيت حسنين، زيرا فرزند آئينه تمام نماى والدين است بويژه مادر.

او در عين داشتن وظايف گوناگون فردى و اجتماعى به ايفاى نقش مادرى پرادخت و مادرى شهيد پرور بود فرزندانى تربيت كرد كه همه رهبر، تاريخ ساز، رزمنده، روشنگر،افشاگر، او زنى است بظاهر چون زنان ديگر جامعه، ولى به تربيت نسلى پرداخت كه براى بشريت آبرو آفريدند.

فرزندانى كه فاطمه (عليه‌السلام ) تربيت كرد كسانى بودند كه امر رهبرى جامعه فرداى او را بر عهده گرفتند، آنچه را كه فاطمه (عليه‌السلام ) خود داشت و آنچه را كه از انبياء گذشته از كانال پدر بميراث برده بود، و آنچه كه از قرآن بر پدرش و در خانه او نازل شده بود همه را به فرزندان خود بميراث داد و همه تعاليم را درباره‏شان عمل كرد و اين مسأله‏اى است كه در تاريخ بشر همانند ندارد. و اينك كه قرنها از تاريخ فرزند دارى فاطمه (عليه‌السلام ) مى‏گذرد، به زحمت قابل بررسى است كه او چگونه از عهده اين وظيفه‏هاى سنگين، آن هم در آن شرايط بر آمد.

در مسير مادرى

فاطمه (عليه‌السلام ) دختر بزرگ‏ترين رجال مذهبى و سياسى زمان بود، براى او حضورها و موضعگيرى‏هائى در رابطه با حيات خانوادگى ممكن و ميسر بود و مى‏توانست چون ديگر زنان نامدار از خانواده اشراف و سلاطين راهى توأم با ناز و تنعم را در پيش گيرد ولى او اين چنين نكرد.

اوخود را در نظام تكوينى حيات قرار داد كه خداوند او را موجودى بااحساس لطيف و با عاطفه و شور آفريده بود و متحمل و او اين سرمايه را در راه ساختن، بعمل آوردن ورشد دادن فرزندان بكار برد. و سند ادعاى من در اين راه حسن و حسين و زينب و كلثوم‏اند، با آن برنامه درخشان شان.

او مادرى موفق بود زيرا كه توانسته است به تربيت فرزندانى بپردازد كه همه رزمنده، دلير و مجاهد فى‏سبيل الله باشند. كدام مادر است كه در طول حيات خود توانسته است فرزندانى چون حسن و حسين بپروراند؟ و كدام زن شجاعى را سراغ داريم كه دختر شجاع و قهرمانى چون زينب بپروراند؟

فرزندانش هر كدام الگوى كامل مادر و پدر در همه صفات اخلاقى و انسانى و هر كدام مجسمه فضيلت و پاكى و تقوا بودند و اگر از ما نمونه‏هاى مكتب معجزه آساى اسلام را بخواهند ناگزير بايد فرزندان فاطمه (عليه‌السلام ) را معرفى كنيم و اين ادعائى است كه در آن گزافه و انحرافى نيست، دوست و دشمن بدان اعتراف دارند - و مادرى چون فاطمه (عليه‌السلام ) موجد اين اسوه‏هاست.

ديدگاههاى فاطمه (عليه‌السلام )

موفقيت فاطمه (عليه‌السلام ) را در مسير مادى كه بايد سرمشقى براى زنان جهان باشد مرهون ديدگاهى است كه اين بانوى بزرگ اسلامى با استفاده از انديشه اسلامى براى خود پديدآورده و اتخاذ كرده است و ما را توان بررسى همه جانبه اين ديدگاه نيست فقط با رعايت اختصار به چند نمونه آن اشاره مى‏كنيم:

۱- در مورد خانواده:

خانواده از ديدگاه فاطمه (عليه‌السلام ) كانونى مقدس است و ميزان قداست آن بحدى است كه او دوست دارد تمام مدت عمر و اوقات خود رادر آن بگذارند و آن را سنگرى محكم در جبهه كارزار جهانى بسازد.

همه چيز از خانواده آغاز مى‏گردد، حتى سعادت يا بدبختى يك ملت در خانواده رقم مى‏خورد و عزت و سعادت جامعه از آنجا منشأ مى‏گيرد. هم چنين اگر با ديدى وسيع‏تر نگريسته شود جنگها و صلحها در محيط و جو خانواده تكون مى‏يابد. و در آنجاست كه كودكان، يعنى پدران فرداى بشر درس‏ها مى‏آموزند بدين سان اگر بناى رشدى در جامعه‏اى است آغاز آن بايد از خانواده باشد.

فاطمه (عليه‌السلام ) به كانون خانوادگى دل بسته است، آنچنان كه وقتى مسأله تقسيم كار را پدرش با او مطرح مى‏كند و معلوم مى‏شود كه فاطمه (عليه‌السلام ) بايد در كانون خانواده به امور داخلى آن بپردازد، خداى را سپاس مى‏گذارد. و به گرمى و سر و سامان دادن خانواده مى‏پردازد و آن را چون كارگاهى براى تربيت رهبرى قرار مى‏دهد.

۲- در مورد فرزند:

فاطمه (عليه‌السلام ) درباره فرزند اين تصور و انديشه را دارد كه امانتهاى خداوند در دست پدر و مادرند و والدين در برابر حفظ و رشد اين امانت مسؤولند. او فرزند را بعنوان كالائى بى‏ارزش نمى‏شناسد كه او را به دست لله‏ها و دايه‏ها بسپارد بلكه آنها را وجودهائى ارزنده و در خور احترام و كرامت ذاتى مى‏شناسد كه بايد شخص مادر امر رسيدگى آنها را بعهده گيرد.

او فرزند دارى را شأن كوچكى نمى‏دانست كه امر اداره آن‏ها را به ديگران واگذارد. و يا با احساس حقارت از بچه‏دارى بدنبال مشاغل پر سر و صداى بيرون رود. او خانه را مركز انسان سازى مى‏شناسد و فرزندان را ثمره باغ وجود كه در خور هرگونه اعتنا هستند.

او اين احساس را درباره فرزندان خود بيشتر دارد ازآن بابت كه از زبان پيامبر شنيده است خداوند ذريه پيامبران را در صلب من پيامبر قرار داده ولى نسل مرا در صلب على (عليه‌السلام ) - پس من پدر اولاد فاطمه‏ام(۸۲) ، پس فاطمه (عليه‌السلام ) طبعاً سرمايه‏گذارى را درباره اينان لازم‏تر مى‏شناسد.

۳- در مورد تربيت:

فاطمه (عليه‌السلام ) امر تربيت را امرى تحول‏انگيز، سازنده، نجات ده بشر از خطرات و عوارض مى‏شناسد. او مى‏داند كه رمز پيشرفت و انحطاط فرد و جامعه در سايه تربيت قابل خلاصه شدن است. جامعه‏اى پيشرفته است كه تربيت آن پيشرفته باشد و قومى منحط بحساب مى‏آيند كه تربيت آنها منحط باشد هم او معتقد است كه اين مادران‏اند كه زمينه را براى بهشتى شدن فرزندان فراهم مى‏سازند (الجنة تحت اقدام الامهات(۸۳) و طبعاً رمز جهنمى شدن، انحراف و انحطاط فرد و جامعه هم در سايه تربيت و مخصوصاً تربيت مادران است اين حقيقتى است كه ما پايه‏هاى رشد و انحراف را در سايه تربيت‏هاى صواب و يا انحراف‏آميز بدانيم و تاريخ نمونه‏هاى مستندى را از آن به ما عرضه داشته است.

فاطمه (عليه‌السلام ) اين ديدگاه را درباره تربيت دارد كه غفلت از آن موجب صدمه‏اى عظيم براى فرد و جامعه است و صدماتى غير قابل جبران را در پى دارد. بويژه در دوران خردسالى كه كودك همانند شاخه‏ترى قابل انعطاف است بدين نظر او خود را وقف زندگى فرزندان و سازندگى و تربيت آنها مى‏كند. هم چنين او سخن پدر را بياد دارد كه فرموده بود. فرزندان خود را بزرگ بشماريد و آنها را نيكو تربيت كنيد (اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم)(۸۴) و مى‏داند نوع ادب و تربيت آنها مسؤوليت آور است. ادبوا اولادكم فانكم مسؤولون(۸۵) .

در طريق تربيت

اما در طريق تربيت فاطمه (عليه‌السلام ) توجه به شرايط و عوامل، اصول و ضوابطى دارد كه بعنوان نفوذها نقش اساسى را ايفا مى‏كنند و ما در اين زمينه هم بعنوان عوامل درس‏آموز نكاتى را ذكر مى‏كنيم.

۱- محيط و شرايط:

از عوامل مهم تربيت محيط و شرايطى است كه بعنوان عامل مهم در سر راه رشد است. نقش محيط در تربيت به ميزانى است كه بسيارى از صاحبنظران آن را مهمترين عامل از بين همه عوامل تربيت مى‏دانند محيط رنگ ده شخصيت و سازنده خلق و خوى آدمى است و اثر آن را تا بدان حد مهم دانسته‏اند كه گفته‏اند انسان است و محيط او. دامنه محيط وسيع و شامل محيط خانه كه مهم است، محيط دامن مادر و پدر كه از آن مهمتر است، محيط اجتماعى، شرايط و جو بيرون و... و زنى است كه محيط خانه را مدرسه مى‏سازد و در آن برنامه‏هاى تربيت اسلامى را پياده مى‏كند در كلاس خانه‏اش موضوع تربيت فرزندانند و و هدف او انسان پرورى و شهيد پرورى، برنامه‏اش قرآن است و سنت، معلمانش رسول الله است و على (عليه‌السلام ) و فاطمه (عليه‌السلام )، شيوه آن مهر و محبت است و ارج گذارى به وجود فرزندان.

آرى خانه فاطمه (عليه‌السلام ) كلاس عالى تربيت است، كلاسى است پر از شور و اخلاص جو آن سراسر ايمان، پايه‏هاى آن، حركت، فضيلت، مقصد آن شهامت آفرينى، تحت نظارت و رهبرى مستقيم پيامبر (ص) و دامن عفيف و پر عزت فاطمه (عليه‌السلام ) طريقه آن و آموزش‏هاى صحيح، و تلاش در آن براى انتقال ميراث پيامبران، و طبيعى است كه در آن افرادى پديد آيند مهذب، بى آلايش و معصوم، وارثان آدم تا خاتم، ثارالله، متعهد و مسؤول، انسان دوست و متعهد، و در راه خدا و در كار جلب رضاى خدا.

۲- اصول و ضوابط:

در اين كلاس و مدرسه اصول و ضوابطى حاكمند كه همه آنها از جانب خدايند و پيامبر (ص) صادق و مصدق آن‏ها را ذكر كرده و فاطمه (عليه‌السلام ) و على (عليه‌السلام ) دو شاگرد مهم و دور كن اين امت آن‏ها را مورد عنايت و استفاده قرار داده و به مرحله اجرا و عمل مى‏گذارند.

تربيت براساس اصل توحيد است و ضابطه ايمان و باورى راستين، اصل جرأت دهى و با شهامت سازى در اين خانه حاكم است، اصل اخلاق و انضباط، اصل تقوا و پاكدامنى، اصل غلبه حق بر هواى نفس، ترجيح همسايه بر خانه، ترجيح معنى بر ماده...

خانه او خانه زهد است بگونه‏اى كه دنيا آنها را نفريبد و مالك وجودشان نگردد، بلكه خود مالك دنيا باشند، زرق و برق‏هاى ظاهرى در آن ارزش نداشته باشد. آنچه مهم است و مى‏ارزد، رضاى خداوند است و همه افرادى كه در اين خانه‏اند بر اين اساس و در مسير اين هدف زندگى مى‏كنند.

هم چنين در اين خانه اصل هماهنگى بين زن و شوهر در تربيت فرزندان وجود دارد، اصل اعتدال در امور، اصل سلطه ايمان، اصل غلبه اخلاق انسانى بر خواسته‏هاى حيوانى حكومت مى‏كند و مبانى اسلام راستين مورد توجه است و سعى در اعمال اراده خداوندى و همسانى مشيت خود با مشيت خداوند.

۳- شيوه‏هاى و روش:

فاطمه (عليه‌السلام ) يك مادر است و مادرى از سوئى مركب از دو عنصر است عنصر نوازش، و عنصر مهربانى و فاطمه (عليه‌السلام ) اين هر دو را به حد كمال واجد است و اين خود زمينه را براى تربيت خوب فرزندان فراهم مى‏سازد. روح مادرانه فاطمه (عليه‌السلام ) و عطوفت و غم خوارانه او خود سبب پيروى فرزندان است و فاطمه (عليه‌السلام ) از اين بابت مصداق اين سخن پيامبر است كه:

- خير نسائكم الطفهن بازواجهن و ارحمهن باولادهن(۸۶) - بهترين زنان شما كسانى هستند كه به همسرشان لطيف‏تر و مهربانتر و به فزرندان خود رحيم‏تر باشند. يا مصداق حديث ديگر كه بهترين زنان شما كسانى هستند كه زاينده و زايا، سرپرست و والى، شيرده به فرزندان، دلسوز به آنان، و علاقمند به همسر خود باشند:

خير نسائكم حاملات، والدات، مرضعات، رحمات باولادهن، مايلات الى ازواجهن(۸۷) فاطمه (عليه‌السلام ) با فرزندان خود همدم و هم انس است. كارهاى شان را زير نظر دارد و در موارد لازم به آنان تذكر مى‏دهد و يا در مورد كارشان داورى مى‏كند. حسنين (عليه‌السلام ) خط مى‏نويسند نزد مادر مى‏آورند كه بگويد خط كدامشان بهتر است.

مادر براى اينكه دلها را نشكند آنها را بنزد پيامبر مى‏فرستد و رسول خدا مجدداً آنها را نزد فاطمه (عليه‌السلام ) بر مى‏گرداند. فاطمه (عليه‌السلام ) رشته گردن بند را به زمين مى‏ريزيد كه هر كدام بيشتر جمع كردند خط او بهتر است.(۸۸)

درس‏ها

در مكتب تربيتى فاطمه (عليه‌السلام ) درس‏هاى گوناگون است درس اخلاق، درس زندگى، درس روابط با انسانها، درس حركت آفرينى، درس موج سازى و قيام، درس حمايت از مظلوم، درس مبارزه با ظالم، درس ديندارى و دين خواهى و... و ما براى نمونه از سه گونه درس او نام مى‏بريم:

۱- درس اخلاق:

فاطمه (عليه‌السلام ) سعى دارد كه اخلاق اسلامى را عملاً به فرزندان بياموزد. اخلاقى كه در آن جرأت و شجاعت، عفو در عين قدرت،گذشت و ايثار باشد. فاطمه (عليه‌السلام ) به فرزندان درس محبت داد، درس نيكو كارى داد، درس وفادارى به هدف مشروع داد و هم چنين درس رشادت، خلوص، تعاون، حريت، احسان، صفا، تقوا و همه درسهائى كه انسانيت به آنها مفتخر است.

فاطمه (عليه‌السلام ) پايه‏هاى اخلاق انسانى و رشادت و جرأت را در فرزندان چنان تحكيم كرد كه حسين بن على (عليه‌السلام ) در روز عاشورا در رمز عدم قبول ذلت مى‏فرمايد، خداوند و رسول او به ذلت اين بيعت رضايت ندارند. دامن‏هائى كه در آن پرورده شدم (دامن رسول خدا (ص) على مرتضى (ع)، فاطمه زهرا (عليه‌السلام )) اجازه قبول اين ننگ را به من نمى‏دهد.

اخلاق فاطمه (عليه‌السلام ) اخلاق الهى بود، اخلاق سرافرازى و احساس غرور بخاطر بندگى خدا بود، اخلاق عزتمندى و جلال و شكوه خداوندى بود، فرزندانش همان‏ها را گرفتند و در مسير زندگى حال و آينده خود بكار بستند. در دوران اسارت خاندان فاطمه (عليه‌السلام ) بعد از واقعه كربلا ديديم كه چگونه در عين اسارت احساس سرافرازى داشتند و لقمه نانِ دونان را نخوردند و حتى اجازه نداد فرزندان و كودكان‏شان نيز در عين گرسنگى از آن صدقات استفاده كنند.

۲- درس بندگى:

فاطمه (عليه‌السلام ) به فرزندان خود عملاً ياد داد كه چگونه خداى رابندگى كنند و چگونه مطيع و تسليم اوامر او باشند. و اين كار ازراه تمرين عملى عبادت بود. زيرا فاطمه (عليه‌السلام ) خود عابده‏اى بى‏مانند و در مقام بندگى در بالاترين حد و صورت ممكن بود. كسى كه خداى را با تمام ذرات وجودش پرستش كرده و فرزندانش، چه بسا كه در نيمه‏هاى شب شاهد حالات او بودند.

روح عبادت چنان در وجود فرزندانش ريشه دوانده بود كه هيچ گامى بر نمى‏داشتند جز براساس قاعده و ضابطه عبادت. آنها بدرجه‏اى از رشد عبادى رسيده بودند كه بدنبال عبادت مرجحه مى‏رفتند. در حال اعتكاف و در شرف خاتمه دادن آن بودند، ولى رسيدگى به مشكل مردم را از آن مهمتر دانسته و ترك اعتكاف گفتند.(۸۹) و يا داستان نماز شب زينب در شب يازدهم ماه محرم، آنهم در حاليكه برادران و عزيزان، و حتى فرزندان خود را در واقعه كربلا از دست داده، يكه و تنهاست در برابر آن همه مصائب، خيمه‏هاى آتش زده ولى صاحب را شاهد است و ماجرا خود چيزى شبيه به افسانه است. مصائب و اتفاقات او را از نماز شب باز نمى‏دارند او توان جسمى نداشته ولى به صورت نشسته آن را انجام داد.

۳- درس زندگى سازى:

و بالاخره فاطمه (عليه‌السلام ) به فرزندان مفهوم حيات و رمز و راز زندگى را آموخت. و به آنها ياد داد كه گاهى زندگى و عزتمندى آن پس از مرگ است و زمانى در دوران آن. اصل برداشتن هدف معقول در زندگى است كه بفهمد چرا بايد كار كرد و چرا بايد جنگيد و چرا صلح؟ و اصولاً رمز و ملاك انديشيده زيستن در چيست؟

او كوشيد محيط خانه را ميدانى سازد براى عمل كردن تعاليم اسلام و تحقق بخشيدن به آرمانهاى مقدس نبى اكرم (ص). به فرزندان آمادگى فكر و تعقلى داد و كوشيد حيات شان را عقيدتى سازد. درس متانت در عين جهاد، درس قناعت، در عين وفور، درس تحمل در عين توان پيشروى، درس ايثار در عين نيازمندى شخصى، درس نظم در عين دشوارى و گرفتارى، درس حق دوستى و حق‏طلبى در عين تحمل مرارتهاى ناشيه از آن... اينها همه از مسائلى هستند كه فاطمه (عليه‌السلام ) آن‏ها را به فرزندان خود آموخت.

اينكه در خانواده‏ها شخصيت‏هاى اصلى پديد مى‏آيند بدان خاطر است كه نظامات اصلى درباره آنها پياده و اعمال مى‏گردد. فاطمه (عليه‌السلام ) نظام اسلامى تربيت را درباره فرزندان پياده كرد و در نتيجه هر كدام چون دنيائى شدند كه در زندگى آينده و تاريخى اسلام نقش‏هاى مفيد و مثمر ثمرى را پياده كردند.

تربيت در عين كار

اين همه كوشش دقت گذارى فاطمه (عليه‌السلام )درباره فرزندان بخاطر آن نبود كه او را فراغى و آسايشى فوق‏العاده بود. او اين خدمات را در كنار ديگر مشاغل شخصى و اجتماعى، آنهم در آن برهه از زمان انجام داد. داشتن تصويرى از وضع حيات در آن روزگار، مخصوصاً در دورانى كه فقر و نادارى هم حكومت كند خود عظمت كار او را بيشتر نشان مى‏دهد.

او زنى است جوان، مادر چند كودك خردسال، در خانه‏اى زندگى مى‏كند كه محقر است، آب را از بيرون بايد به خانه بياورد و از مسافتى نسبتاً دور، گندم يا جو را بايد شخصاً با دستاس آرد كند، خود بايد آنرا خمير كند، و نان بپزد، خود بايد لباس خود و فرزندان را بشويد، با هيزم آتش درست كند، و با دهان در آن بدمد تا آتش شعله‏ور گردد، خود خانه را جارو كند، شمشير خونين على (ع) را بشويد، محيط را براى آرامش على (عليه‌السلام ) ساكت سازد. به زنان مدينه درس و مسأله دينى بياموزد، گاهى هم به زخم بندى مجروحان جنگى بپردازد، كارهاى دستى چون پشم ريسى را انجام دهد تا كمكى براى زندگى مشترك باشد، به حق‏طلبى برود، به مبارزه بپردازد و...

فاطمه (عليه‌السلام ) نشان داد كه انجام وظايف مادرى با آن امور متناقض نيست، در عين كثرت مشغله مى‏توان فرزندانى شايسته تربيت كرد و بگفته دكتر بنت الشاطى‏ء مى‏توان چون چشمه‏اى شد كه از سينه كوهى بجوشد و با خود هزاران گوى و گوهر زرين و سيمين بيرون بريزد، پذيرش خدمات خانوادگى مانع از خدمات اجتماعى و سياسى نيست و بالعكس.

حاصل تربيت

حاصل تربيت فاطمه (عليه‌السلام ) در محيط خانه، فرزندان است صاحب فضيلت‏هاى بسيار و متعدد و در محيط بيرون،زنانى است عفيفه و كم نظير كه هر كدام چراغ و مشعل هدايتى براى ديگر زنان در دنياى اسلام بودند. اما در آنچه كه به فرزندان مربوط مى‏شود اصل تربيت فاطمه (عليه‌السلام ) را لااقل از سه ديد بررسى مى‏كنيم.

۱- در جنبه شخصيت:

او فرزندانى تربيت كرد كه هر كدام از آنها در جنبه شخصيتى انسانهائى آزاد، مستقل، با روحيه، و داراى سلوك و رفتارى هستند كه توجه به هر كدام از آنها آدمى رابه ياد آيه آيه‏هاى قرآن مى‏اندازد. به دست نورانى فاطمه (عليه‌السلام ) شير مردان و شير زنان شجاع، با عرضه و قهرمان پديد آمدند، كه داراى عزت نفس، اعتماد بنفس و به دور از فرومايگى و تن دادن به ذلت‏ها بودند.

فرزندان فاطمه (عليه‌السلام ) همگى شجاع، با اراده، از نظر روحى قوى، فدائى اسلام و قرآن بودند. اين درك و اراده را داشتند كه در مواقع حساس به يارى انسانهاى مظلوم و اسلام مظلومتر بشتابند. كسانى بودند كه آخرين قطره خون را دادند ولى در برابر ناحقى و ستم سرفرود نياوردند.

۲- در جنبه حركت آفرينى:

حاصل تربيت فاطمه (عليه‌السلام ) پرورش نسلى بود حركت آفرين و زندگى ساز، نسلى كه هر كدام مشعل هدايتند وچراغ فرا راه حيات همه انسانهاو سياستمداران راستين هستند. فرزندان فاطمه (عليه‌السلام ) در تاريخ حيات اسلامى مردم موجها آفريدند و كشتى اسلام را كه گاهى شديداً، در تلاطم و در حال غرق شدن بود از خطر نجات دادند.

- حسن بن على (عليه‌السلام ) را ببينيد كه در چه شرايطى و چگونه با نرمش قهرمانانه و تاريخى خود زحمت صلح را بخود خريد ولى نابودى اسلام و فناى توان مسلمين را پذيرا نشد. صلحى تاريخى كرد كه زمينه ساز قيامهاى بعدى بود و خود شهيد صلح به نفع اسلام شد.

- حسين بن على (عليه‌السلام ) را بنگريد كه قيام جانانه خويش از خون دل خود گذشت تا در رگهاى مسلمانان خمود و جامد خونى جديد وارد سازد و آنها عليه ستمگران و عياشان به مبارزه وادارد و خانه ستم را ويران كند والحق كه با اين قيام چه نصيبى وافر براى اسلام فراهم آورد.

- زينب (عليه‌السلام ) را ببينيد كه زبانش چون جلادى براى ابن زياد و يزيد بود و هم چون شمشير على (عليه‌السلام ) برّائى داشت - با سخنان خود در كوفه و شام زلزله در اركان خصم انداخت و دنياى دشمن را بحركت و عصيان عليه نظام خودشان وا داشت. و به همين گونه بود كلثوم و در كل حاصل تربيت فاطمه (عليه‌السلام ).

۳- درخدمت به اسلام:

فاطمه (عليه‌السلام ) خادمانى ارزنده و راستين براى اسلام تربيت كرد. كه بقاى اسلام را تضمين كردند و جمله معروف الاسلام نبوىّ الحدوث و حسينى البقاء خود نمونه‏اى از آن است. اينان به گونه‏اى پرورش يافته بودند كه دشمنى اسلام را نمى‏پذيرفتند و اعمال خلاف اسلام را طرد و نهى مى‏كردند از سر و جان مايه مى‏گذارند تا اسلام زنده بماند.

در تاريخ اسلام ديديد كه چگونه با معاويه ستيز مى‏كرد، آن ديگرى با پسرش يزيد، آن سومى حامل پيام شهادت شد، آن چهارمى افشاگر مفاسد بنى اميه و همه آنها پشتوانه انقلاب اسلامى پيامبر (ص) كه كوشيدند اركان فسادو آلودگى را متزلزل سازند و مردم را به حقايق پشت پرده حكومت آشنا نمايند و نشان دهند آنچه خلفا عرضه مى‏دارند اسلام نيست.

فاطمه (عليه‌السلام ) بانوى بزرگى بود كه توانست نسل امام تربيت كند و فرزندانى شهادت طلب و فدائى اين كه در مواقع حساس و لازم از جان خود براى اسلام مايه بگذارند و جلو مقاصد شوم خصم را بگيرند. نسل فاطمه (عليه‌السلام ) نسل شهيد است. زيرا همه آنان درراه اسلام خود را فدا كردند وفراموش نكنيم فاطمه (عليه‌السلام ) خود شهيده اسلام است و شوهرش نيز شهيد مسجد و محراب.

فتح خیبر

درباره فتح خیبر مورخان و سیره نویسان اسلام مطالب زیادی نوشته اند ، در این جا می آوریم سپس به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم متون و صفحات تاریخ اسلام در این غزوه نشان می دهد که اگر جانبازی و دلاوری خارق العاده امیرمؤ منان نبود ، دژهای خطرناک خیبر گشوده نمی شد اگر چه برخی از نویسندگان دچار تحریف حقایق شده اند و افسانه ای را در ردیف حقایق جلوه داده اند ولی عده قابل ملاحظه ای از نویسندگان محقق شیعه و اهل تسنن سهم علیعليه‌السلام را در این مبارزه ادا نموده اند اینک متن این واقعه تاریخی به طور فشرده از کتب تاریخی نقل می شود:

هنگامی که امیرمؤ منانعليه‌السلام از ناحیه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت دژهای (وطیح ) و (سلالم ) را بگشاید (دژهایی که دو فرمانده قبلی موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار کردن ضربه جبران ناپذیری بر حیثیت ارتش اسلام زده بودند) زره محکی را بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود (ذوالفقار) را حمایل نموده و (هروله ) کنان و با شهامت خاصی که شایسته قهرمانان ویژه میدانهای جنگ است به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست او داده بود ، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود در این لحظه در خیبر باز گردید ، و دلاوران یهود از در بیرون ریختند ، نخست برادر مرحب ، جلو آمد هیبت و نعره او چنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علیعليه‌السلام بودند ، بی اختیار عقب رفتند ولی علیعليه‌السلام مانند کوه پای بر جا ماند ، لحظه ای نگذشت که جسد مجروح حارث بر روی خاک افتاده و جان سپرد مرگ برادر ، مرحب را سخت غمگین و متاءثر ساخت او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود و زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده شده بود بر سر داشت در حالی که کلاه خود را روی آن قرار داده بود ، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب اشعار زیر را به عنوان رجز می خواند:

قد علمت خیبر انی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

یعنی در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم ، قهرمان کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم

ان غلب الدهر فانی اغلب

و القرن عندی بالدماء مخضب

یعنی : اگر روزگار پیروز است ، من نیز پیروزم ، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند ، با خون خویشتن رنگین می گردندعلیعليه‌السلام نیز رجزی در برابر او سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین گفت :

انا الذی سمتنی امی حیدره

ضرعام آجام و لیث قسوره

یعنی : من همان کسی هستم که مادرم من را حیدر (شیر) خواند ، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم

عبل الذارعین غلیظ القصره

کلیث غابات کریه المنظره

یعنی : بازوان قوی و گردن نیرومند دارم ، در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم

رجزهای دو قهرمان پایان یافت صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی در دل ناظران به وجود آورد ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام ، بر فرق مرحب فرود آمد ، سپر ، کلاه سنگی و سر را تا دندان دو نیم ساخت این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عده ای که فرار نکردند با علیعليه‌السلام تن به تن جنگیده و کشته شدند علیعليه‌السلام یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب نمود ، در این کشمکش یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علیعليه‌السلام زد ، سپر از دست وی افتاد ، علیعليه‌السلام فورا متوجه در دژ گردید و آن را از جای خود کند و تا پایان کارزار بجای سپر به کار برد پس از آنکه آن را بر روی زمین افکند هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند ، نتوانستند در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت کوتاهی گشوده شد یعقوبی در تاریخ خود می نویسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود ، شیخ مفیدرحمه‌الله در ارشاد به سند خاصی از امیرمؤ منان سرگذشت کندن در خیبر را چنین تعریف می کند: من در خیبر را کنده به جای سپر به کار بردم و سپس در پایان نبرد آن را مانند پل بر روی خندقی که یهودیان کنده بودند ، قرار دادم سپس آن را میان خندق پرتاب کردم مردی پرسید آیا سنگینی آن را احساس نمودی ؟ فرمود: به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم نویسندگان سیره ، مطالب شگفت انگیزی درباره قلعه های خیبر و خصوصیات آن و رشادتهای علیعليه‌السلام که در فتح این دژ انجام داده ، نوشته اند و این حوادث هرگز با قدرتهای معمولی بشری وفق نمی دهد ولی خود امیر مؤ منان در این باره توضیح داده و شک و تردید را از بین برده است ، زیرا آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود: (ما قلعتها بقوه بشریه و لکن قلعتها بقوه الهیه و نفس بلقاء ربها مطمئنه رضیه ) یعنی : من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم ، بلکه در پرتوی نیروی خدادای و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم

صلح حدیبیه

(سهیل بن عمرو) با دستورات مخصوصی از جانب قریش ماءمور شد که قائله را تحت یک قرارداد خاصی که بعدا می خوانیم خاتمه دهد ، چشم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به سهیل افتاد ، فرمود (سهیل ) آمده قرارداد صلحی میان و قریش ببندد سهیل آمد و نشست و از هر دری سخن گفت و مانند یک دیپلمات ورزیده عواطف پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای انجام چنین مطلب تحریک کرد

او چنین گفت : ای ابوالقاسم ، مکه حرم و محل عزت ما است ، جهان عرب می داند ، تو با ما جنگ کرده ای ، اگر تو با همین حالت که با زور و قدرت تؤ ام است وارد مکه شوی ، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان آشکار می سازی ، فردا تمام قبایل عرب به فکر تسخیر سرزمین ما می افتند ، من تو را به خویشاوندی که با ما داری ، سوگند می دهم و احترامی را که مکه دارد و زادگاه تو است یادآور می شوم .

وقتی سخن (سهیل ) به اینجا رسید ، پیامبر کلام او قطع کرد و فرمود: منظورتان چیست ؟ (سهیل ) گفت : نظر سران قریش این است که امسال از اینجا به مدینه باز گردید و فریضه عمره و حج را به سال آینده موکول کنید ، مسلمانان می

توانند سال آینده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حج شرکت کنند ولی مشروط بر اینکه بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند مذاکرات سهیل با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سبب شد قرارداد کلی و وسیعی میان مسلمانان و قریش بسته شود او در شرایط و خصوصیات پیمان فوق سخت گیری می کرد و گاهی کار به جایی می رسید که نزدیک بود رشته مذاکرات صلح پاره شود ولی از آنجا که طرفین به صلح و مسالمت علاقمند بودند ، دو مرتبه رشته سخت را به دست گرفته و در پیرامون آن سخن می گفتند

مذاکرات هر دو نفر با تمام سخت گیری های سهیل به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم گردد و به امضاء طرفین برسد بنا به نوشته عموم سیره نویسان ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و دستور داد که پیام صلح را به شرح زیر بنویسد

پیامبر به امیرمؤ منان فرمود بنویس :

بسم الله الرحمن الرحیم و علی نوشت سهیل گفت من با یک این جمله آشنایی ندارم و (رحمان ) و (رحیم ) را نمی شناسم ، بنویس باسمک الله م یعنی به نام تو ای خداوند پیامبر موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می گوید نوشته شود و علی نیز نوشت سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علی دستور داد که بنویسد: هذا ما صالح علیه محمد رسول الله : یعنی این پیمانی است که محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سهیل نماینده قریش بست سهیل گفت : ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی شناسیم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم ، هرگز از در جنگ با تو وارد نمی شدیم ، باید خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری در این نقطه برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا این حد تسلیم خواسته (سهیل ) شود ولی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با در نظر گرفتن یک سلسله مصالح عالی که بعدا تشریح می شود ، خواسته (سهیل ) را پذیرفت و به علیعليه‌السلام دستور داد که لفظ (رسول الله ) را پاک کند در این لحظه علیعليه‌السلام با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست ، که رسالت و نبوت را از پهلوی نام مبارک محو کنم پیامبر از علیعليه‌السلام خواست که انگشت خود را روی آن بگذارد تا شخصا آن را پاک کند و علی انگشت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روی آن لفظ گذارد و پیامبر لقب (رسول الله ) را پاک نمود

گذشت و مسالمتی که رهبر عالیقدر اسلام در تنظیم این پیمان از خود نشان داد در تمام جهان بی سابقه است زیرا او در گرو افکار مادی و احساسات نفسانی نبود و می دانست که واقعیات و حقایق با نوشتن و پاک کردن عوض نمی شود از این جهت برای حفظ پایه های صلح در برابر تمام سختگیری های طرف دیگر از در مسالمت وارد شده و گفتار طرف را پذیرفت

متن پیمان صلح حدیبیه بین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سهیل نماینده قریش :

۱ - قریش و مسلمانان متعهد می شوند که مدت ده سال جنگ و تجاوز را بر ضد یکدیگر ترک کنند تا امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان مستقر گردد

۲ - هر فردی از افراد قریش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با او را به سوی قریش باز گرداند ، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد قریش موظف نیست او را تحویل مسلمانان بدهد

۳ - مسلمانان و قریش می توانند با هر قبیله ای که خواستند پیمان برقرار کنند ۴ - محمد و یاران او امسال از همین نقطه به مدینه باز می گردند ولی در سالهای آینده می توانند آزادانه ، آهنگ مکه نموده و خانه خدا را زیارت کنند ، ولی مشروط بر اینکه سه روز بیشتر در مکه توقف ننمایند و سلاحی جز سلاح مسافر ، که همان شمشیر است همراه نداشته باشند

۵ - مسلمانان مقیم مکه به موجب این پیمان می توانند آزادانه شعائر مذهبی خود را انجام دهند و قریش حق ندارد آنها را آزار دهد و یا مجبور کند که از آئین خود برگردند و یا آیین آنها را مسخره نماید

۶ - امضاء کنندگان متعهد می شوند که اموال یکدیگر را محترم بشمارند ، حیله و خدعه را ترک کرده و قلوب آنها نسبت به یکدیگر خالی از هرگونه کینه باشد

۷ - مسلمانانی که از مدینه وارد مکه می شوند ، مال و جان آنها محترم است .

و بعد از اتمام متن پیمان حدیبیه در دو نسخه تنظیم گردید و گروهی از شخصیتهای قریش و اسلام پیمان را گواهی کرده یک نسخه به (سهیل ) و نسخه دیگر به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقدیم گردید و قبیله (خزاعه ) در پرتو ماده سوم با مسلمانان هم پیمان شده و قبیله (بنی کنانه ) که از دشمنان دیرینه (خزاعه ) بودند ، پیوستگی و وحدت خود را با (قریش ) اعلام کردند پیمان صلح حدیبیه میان پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سران شرک بسته شد و پس از ۱۹ روز توقف در سرزمین (حدیبیه ) مسلمانان به سوی مدینه و بت پرستان به سوی مکه بازگشتند و در سایه سرگذشت حدیبیه و در پرتو این آرامش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توانست با ملوک و سلاطین جهان مکاتبه نموده ، دعوت و نبوت خود را سمع جهانیان برساند ولی سران قریش نتوانستند بر مبنای پیمان حدیبیه عمل نمایند ، نقض عهد می کردند و نهایتا نتایج این صلح به نفع اسلام و مسلمانان شد

سرزمین حبشه و نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی

.سرزمین حبشه در انتهای آفریقای شرقی قرار دارد ، وسعت خاک آن ۱۸۰۰۰ کیلومتر مربع و پایتخت فعلی آن شهر (ادیس آبابا) است

شرقیان بیش از یک قرن قبل از اسلام با این سرزمین آشنا شده بودند این آشنایی بر اثر حمله ارتش ایران در دوره هخامنشی انوشیروان آغاز گردید و با مهاجرت مسلمانان از مکه به حبشه تکمیل شد

روز که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصمیم گرفت شش تن از ماءموران زبده دلاور خود را به عنوان سفیر ابلاغ نبوت جهانی ، به نقاط دور بفرستد ، (عمرو بن امیه ) را ماءمور ساخت که با نامه ای رهسپار حبشه گردد ، و پیام او را به (نجاشی ) زمامدار دادگر آن سرزمین برساند نامه زیر نخستین نامه ای نیست که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه نوشته است ، بلکه پیش از این نامه ، نامه ای درباره مهاجران مسلمان نوشته ، آنها را توصیه کرده و از (نجاشی ) خواسته بود که عنایات خاص خود را در حق آنان مبذول دارد و متن این نامه در تاریخ اسلام موجود است روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفیر خود را همراه نامه ای رهسپار کشور حبشه ساخت ، هنوز دسته ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می بردند ولی گروهی به مدینه بازگشتند و از رعیت پروری و دادگستری آن زمامدار بزرگ تعریفها و توصیفها می نمودند ، بنابراین سرزمین حبشه برای مسلمانانی که از آنجا مراجعت نموده بودند سرزمین خاطره ها بود و زمامدار آنجا را بسان یک رهبر دادگر ستایش می کردند ، و اگر ما ، در نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به زمامدار آنجا نوشته یک نوع انعطاف ، نوازش و نرمی در سخن مشاهده می کنیم ، برای این است که رو حیات زمامدار آنجا برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشخص و روشن بود متن نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه

(نجاشی ):

بنام خداوند بخشنده مهربان

نامه ای است از محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی زمامدار حبشه ، درود بر شما ، من خدایی را که جز او خدایی نیست ستایش میکنم خدایی که از عیب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند و او به حال بندگان ناظر و گواه است

گواهی می دهم که عیسی فرزند مریم ، روحی است از جانب خدا و کلمه ای است که در رحم مریم زاهد و پاکدامن قرار گرفته است خداوند با همان قدرت و نیرویی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید او را نیز بدون پدر در رحم مادرش به وجود آورد من تو را به سوی خدایی یگانه که شریک ندارد دعوت می کنم و از تو می خواهم که همیشه مطیع و فرمانبردار او باشید و از آیین من پیروی نمایید ایمان به خدایی آورید که مرا به رسالت خود مبعوث فرمود زمامدار حبشه آگاه باشد که من پیامبر خدا هستم ، من شما و تمام لشکریان تو را به سوی خدایی عزیز دعوت می کنم و من به وسیله این نامه و اعزام سفیر به وظیفه خطیری که بر عهده داشتم عمل کردم و تو را پند و اندرز دادم درود بر پیروان هدایت

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه خود را با درود اسلامی که همان (سلام علیک ) می باشد ، آغاز کرده و شخصا به زمامدار حبشه درود فرستاده است ولی در نامه های دیگر درود شخصی به کسری، قیصر ، مقوقس ، زمامداران ایران ، روم و مصر نفرستاد بلکه نامه را با یک درود کلی (سلام بر پیروان هدایت ) آغاز کرده است در این نامه شخصا به زمامدار حبشه سلام فرستاده و از این طریق در حق او برتری خاصی نسبت به سایر زمامداران معاصر وی قائل شده است

سه فضیلت حضرت علیعليه‌السلام

روزی معاویه به سعدوقاص اعتراض نمود که چرا به علیعليه‌السلام ناسزا نمی گویی ؟

او در پاسخ وی چنین گفت : من هر موقع به یاد سه فضیلت از فضایل علیعليه‌السلام می افتم آرزو می کنم ای کاش من یکی از این سه فضیلت را داشتم :

۱ - روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در مدینه جانشین خود قرار داد و خود به جنگ تبوک رفت و به علیعليه‌السلام چنین گفت : تو نسبت به من همان منصب را داری که هارون نسبت به موسی داشت جز این که پس از من پیامبری نخواهد آمد

۲ - روز خیبر ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را دوست دارند افسران و فرماندهان عالی قدر اسلام با گردنهای کشیده در آرزوی نیل به چنین مقامی بودند ، در فردای آن روز پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازی علیعليه‌السلام پیروزی بزرگی نصیب ما نمود

۳ - روزی که قرار شد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سران نجران به مباهله بپردازد ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علی ، فاطمه ، حسن و حسینعليه‌السلام را گرفت و گفت :

(الله م هؤ لاء اهلی ) یعنی خدایا اینها اهل بیت من هستند

عبدالله بن سهل عبدالله بن سهل از طرف پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت که محصول سرزمین خیبر را به مدینه انتقال دهد او در موقعی که انجام وظیفه می کرد مورد حمله دسته ناشناسی از یهود قرار گرفت در این حمله او از ناحیه گردن ، سخت آسیب دید و با گردن شکسته بر روی زمین افتاد و جان سپرد دسته مهاجم جسد او را به میان چشمه ای افکندند ، سران قوم یهود عده ای را خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و او را از مرگ مرموز نماینده وی آگاه ساختند برادر مقتول ، به نام عبدالرحمن بن سهل با پسر عموهای خود خدمت پیامبر رسیدند و جریان را به عرض وی رسانیدند برادر مقتول خواست سخن گفتن را آغاز کند ، از آنجا که از سایر حضار سن او کمتر بود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یکی از دستورات اجتماعی اسلام اشاره کرد و فرمود: کبر کبر یعنی اجازه بدهید افراد بزرگتر از شما سخن بگویند سرانجام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر قاتل برادرت (عبدالله ) را می شناسید و می توانید سوگند یاد کنید که او قاتل است ، من او را گرفته در اختیار شما می گذارم آنان از در تقوی و پرهیزکاری وارد شده و در حال خشم حقیقت را زیر پا ننهادند ، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسیم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حاضرید ملت یهود سوگند یاد کنند که ما هرگز او را نکشته ایم و قاتل او را نمی شناسیم و در سایه این قسم ذمه آنان از خون عبدالله بری شود

آنان گفتند: عهد و پیمان ، قسم و سوگند ملت یهود پیش ما اعتبار ندارد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این صورت دستور داد نامه ای به سران یهود نوشته شود که جسد کشته مسلمانی در سرزمین شما پیدا شده است ، باید دیه آن را بپردازید آنان در پاسخ نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوگند یاد کردند که هرگز دست ما به خودن وی آلوده نیست و از قاتل وی اطلاعی نداریم پیامبر دید که کار به بن بست رسیده برای این که خونریزی مجدد راه نیافتد ، خود شخصا دیه عبدالله را پرداخت کرد

و بار دیگر بدینوسیله به ملت یهود اعلام نمود ، که او یک مرد ماجراجو و جنگجو نیست

سرگذشت مباهله

بخش باصفای نجران با هفتاد دهکده تابع خود ، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است در آغاز طلوع اسلام ، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین در حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی ، نامه ای به اسقف نجران (ابوحارثه ) نوشت و طی آن نامه ،ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود جریان (مباهله ) پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هیئت نمایندگی نجران از حوادث جالب ، تکان دهنده و شگفت انگیز تاریخ اسلام می باشد وقت مباهله فرا رسید قبلا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هیئت نمایندگی نجران توافقی کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه خارج از مدینه در دامنه صحرا انجام بگیرد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از میان مسلمانان و بستگان زیاد خود ، فقط چهار نفر را انتخاب کرد که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند و این چهار تن عبارت بودند از: ۱ - حضرت علیعليه‌السلام ۲ - حضرت فاطمهعليها‌السلام ۳ - امام حسنعليه‌السلام ۴ - امام حسینعليه‌السلام زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاکتر و ایمانی استوارتر از نفس و ایمان این چهار تن وجود نداشت

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاصله منزل و نقطه ای را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام بگیرد با وضع خاصی طی نمود او در حالی که حضرت امام حسینعليه‌السلام را در آغوش ، دست حضرت امام حسنعليه‌السلام را در دست داشت ، فاطمهعليها‌السلام به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالبعليه‌السلام پشت سر وی حرکت می کردند گام به میدان مباهله نهاد و پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود گفت : من هر موقع دعا کردم شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید سران هیئت نمایندگی نجران پیش از آنکه با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روبرو شوند به یکدیگر می گفتند هرگاه دیدید که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد ، شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در این صورت وی یک فرد غیر صادق بوده اعتمادی به نبوت خود ندارد ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه های خود به (مباهله ) بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی ، رو به درگاه الهی گذارد ، پیداست که یک پیامبر راستگو است و به قدری به خود ، ایمان و اعتقاد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد بلکه با جراءت هر چه تمامتر حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزدیک خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد

هنوز هیئت نمایندگی در این گفتگو بودند ، که ناگهان قیافه نورانی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چهار تن دیگر که سه تن از آنها شاخه های شجره وجود او بودند ، برای مسیحیان نجران نمایان گردید و همگی با حالت بهت زده و متحیر به چهره یکدیگر نگاه کردند و از این که او جگر گوشه های معصوم ، بی گناه و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند و همگی گفتند که این مرد به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد مردد ، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد اسقف نجران گفت : من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند فورا کنده می شوند ، هرگز صحیح نیست ما با این قیافه های نورانی و با این افراد با فضیلت ، مباهله نماییم ، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند ، همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک نفر مسیحی باقی نماند

هیئت نمایندگی نجران از مباهله منصرف می شوند هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده وارد مشورت شدند به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند ، حاضر شدند که هر ساله مبلغی به عنوان (جزیه ) (مالیات سالانه ) بپردازند و در برابر آن حکومت اسلامی موظف است از جان و مال آنان دفاع کند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد هر سال در برابر پرداخت مبلغ جزئی ، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عذاب سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه (همدیگر را لعنت کردن ) و مباهله (همدیگر را نفرین کردن ) وارد می شدند ، صورت انسانی خود را از دست داده ، از آتشی که در بیابان افروخته می شد ، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین (نجران ) کشیده میشد

پیک اسلام در سرزمین روم قیصر ، پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با ایران ، پیروز گردد ، به شکرانه این پیروزی بزرگ ، از مقر حکومت خود (قسطنطنیه ) به زیارت بیت المقدس پیاده برود او پس از پیروزی به نذر خود جامه عمل پوشانید و پیاده رهسپار بیت المقدس گردید

دحیه کلبی ماءمور شد که نامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قیصر روم برساند ، او سفرهای متعددی به شام داشت و به نقاط مختلف شام کاملا آشنا بود قیافه گیرا ، صورت زیبا و سیرت نکوی وی شایستگی همه جانبه او برای انجام این وظیفه خطیر ایجاب نمود وی پیش از آن که شام را به قصد قسطنطنیه ترک کند در یکی از شهرهای شام یعنی شهر بصری (بصری مرکز استانداری استان حوران بود که از مستعمرات قیصر روم به شمار می رفت ) اطلاع یافت که قیصر روم عازم بیت المقدس است ، لذا فورا با استانداری بصری (حارث بن ابی سمر) تماس گرفت و ماءموریت خطیر و پراهمیت خود را به او ابلاغ کرد مؤ لف طبقات می نویسد: پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده بود ، که نامه را به حاکم بصری بدهد و او نامه را به قیصر برساند شاید این دستور از این نظر بود ، که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصا از مسافرت قیصر آگاهی داشت و یا از این جهت که شرایط و امکانات دحیه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنیه خالی از اشکال و مشقت نبوده است در هر صورت ، سفیر پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حاکم بصری تماس گرفت استاندار ، عدی بن حاتم را خواست و او را ماءمور کرد تا همراه سفیر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوی بیت المقدس بروند و پیام نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حضور قیصر روم برسانند ملاقات سفیر با قیصر در شهر حمص بود او وقتی می خواست به حضور قیصر برسد ، کارپردازان سلطان به او گفتند: باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری و در غیر این صورت به تو اعتنا نکرده و نامه تو را نخواهد گرفت (دحیه ) سفیر خردمند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : من برای کوبیدن این سنتهای غلط رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام ، من از طرف صاحب رسالت ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءمورم به قیصر ابلاغ کنم ، که بشر پرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی مورد پرستش واقع نگردد ، حال با این ماءموریت و با این عقیده و اعتقاد چگونه می توانم ، تسلیم نظریه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم ؟ منطق نیرومند ، صلابت و استقامت سفیر باعث اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت یک نفر از درباریان خیراندیش ، به دحیه گفت : شما می توانی نامه را روی میز مخصوص سلطان بگذاری و برگردی و کسی جز قیصر دست به نامه های روی میز نمی زند و هر موقع قیصر ،

نامه را خواند شما را به حضور می طلبد دحیه از راهنمایی آن مرد تشکر کرد ، نامه را روی میز گذارد و بازگشت قیصر ، نامه را گشود ابتدای نامه که با بسم الله شروع شده بود ، توجه قیصر را جلب کرد و گفت : من از غیر سلیمانعليه‌السلام تاکنون چنین نامه ای را ندیده ام سپس مترجم ویژه عربی خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند او نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چنین ترجمه کرد: نامه ای است از محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم (قیصر) درود بر پیروان هدایت من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم ، اسلام آور تا در امان باشی خداوند به تو پاداش می دهد ، (پاداش ایمان خود و پاداش ایمان کسانی که زیر دست تو هستند) و اگر از آیین اسلام روی گردانی گناه (الیسیان ) (کارمند دربار) نیز بر گردن توست (ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم : غیر خدا را نپرستیم ، کسی را انباز (شریک ) او قرار ندهیم ، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد ، هرگاه ای محمد آنان از آیین حق سر بر تاختند بگو: گواه باشید که ما مسلمانیم ) ترجمه آیه ۶۵ از سوره آل عمران

فتح خیبر

درباره فتح خیبر مورخان و سیره نویسان اسلام مطالب زیادی نوشته اند ، در این جا می آوریم سپس به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم متون و صفحات تاریخ اسلام در این غزوه نشان می دهد که اگر جانبازی و دلاوری خارق العاده امیرمؤ منان نبود ، دژهای خطرناک خیبر گشوده نمی شد اگر چه برخی از نویسندگان دچار تحریف حقایق شده اند و افسانه ای را در ردیف حقایق جلوه داده اند ولی عده قابل ملاحظه ای از نویسندگان محقق شیعه و اهل تسنن سهم علیعليه‌السلام را در این مبارزه ادا نموده اند اینک متن این واقعه تاریخی به طور فشرده از کتب تاریخی نقل می شود:

هنگامی که امیرمؤ منانعليه‌السلام از ناحیه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت دژهای (وطیح ) و (سلالم ) را بگشاید (دژهایی که دو فرمانده قبلی موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار کردن ضربه جبران ناپذیری بر حیثیت ارتش اسلام زده بودند) زره محکی را بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود (ذوالفقار) را حمایل نموده و (هروله ) کنان و با شهامت خاصی که شایسته قهرمانان ویژه میدانهای جنگ است به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست او داده بود ، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود در این لحظه در خیبر باز گردید ، و دلاوران یهود از در بیرون ریختند ، نخست برادر مرحب ، جلو آمد هیبت و نعره او چنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علیعليه‌السلام بودند ، بی اختیار عقب رفتند ولی علیعليه‌السلام مانند کوه پای بر جا ماند ، لحظه ای نگذشت که جسد مجروح حارث بر روی خاک افتاده و جان سپرد مرگ برادر ، مرحب را سخت غمگین و متاءثر ساخت او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود و زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده شده بود بر سر داشت در حالی که کلاه خود را روی آن قرار داده بود ، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب اشعار زیر را به عنوان رجز می خواند:

قد علمت خیبر انی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

یعنی در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم ، قهرمان کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم

ان غلب الدهر فانی اغلب

و القرن عندی بالدماء مخضب

یعنی : اگر روزگار پیروز است ، من نیز پیروزم ، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند ، با خون خویشتن رنگین می گردندعلیعليه‌السلام نیز رجزی در برابر او سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین گفت :

انا الذی سمتنی امی حیدره

ضرعام آجام و لیث قسوره

یعنی : من همان کسی هستم که مادرم من را حیدر (شیر) خواند ، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم

عبل الذارعین غلیظ القصره

کلیث غابات کریه المنظره

یعنی : بازوان قوی و گردن نیرومند دارم ، در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم

رجزهای دو قهرمان پایان یافت صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی در دل ناظران به وجود آورد ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام ، بر فرق مرحب فرود آمد ، سپر ، کلاه سنگی و سر را تا دندان دو نیم ساخت این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عده ای که فرار نکردند با علیعليه‌السلام تن به تن جنگیده و کشته شدند علیعليه‌السلام یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب نمود ، در این کشمکش یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علیعليه‌السلام زد ، سپر از دست وی افتاد ، علیعليه‌السلام فورا متوجه در دژ گردید و آن را از جای خود کند و تا پایان کارزار بجای سپر به کار برد پس از آنکه آن را بر روی زمین افکند هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند ، نتوانستند در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت کوتاهی گشوده شد یعقوبی در تاریخ خود می نویسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود ، شیخ مفیدرحمه‌الله در ارشاد به سند خاصی از امیرمؤ منان سرگذشت کندن در خیبر را چنین تعریف می کند: من در خیبر را کنده به جای سپر به کار بردم و سپس در پایان نبرد آن را مانند پل بر روی خندقی که یهودیان کنده بودند ، قرار دادم سپس آن را میان خندق پرتاب کردم مردی پرسید آیا سنگینی آن را احساس نمودی ؟ فرمود: به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم نویسندگان سیره ، مطالب شگفت انگیزی درباره قلعه های خیبر و خصوصیات آن و رشادتهای علیعليه‌السلام که در فتح این دژ انجام داده ، نوشته اند و این حوادث هرگز با قدرتهای معمولی بشری وفق نمی دهد ولی خود امیر مؤ منان در این باره توضیح داده و شک و تردید را از بین برده است ، زیرا آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود: (ما قلعتها بقوه بشریه و لکن قلعتها بقوه الهیه و نفس بلقاء ربها مطمئنه رضیه ) یعنی : من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم ، بلکه در پرتوی نیروی خدادای و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم

صلح حدیبیه

(سهیل بن عمرو) با دستورات مخصوصی از جانب قریش ماءمور شد که قائله را تحت یک قرارداد خاصی که بعدا می خوانیم خاتمه دهد ، چشم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به سهیل افتاد ، فرمود (سهیل ) آمده قرارداد صلحی میان و قریش ببندد سهیل آمد و نشست و از هر دری سخن گفت و مانند یک دیپلمات ورزیده عواطف پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای انجام چنین مطلب تحریک کرد

او چنین گفت : ای ابوالقاسم ، مکه حرم و محل عزت ما است ، جهان عرب می داند ، تو با ما جنگ کرده ای ، اگر تو با همین حالت که با زور و قدرت تؤ ام است وارد مکه شوی ، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان آشکار می سازی ، فردا تمام قبایل عرب به فکر تسخیر سرزمین ما می افتند ، من تو را به خویشاوندی که با ما داری ، سوگند می دهم و احترامی را که مکه دارد و زادگاه تو است یادآور می شوم .

وقتی سخن (سهیل ) به اینجا رسید ، پیامبر کلام او قطع کرد و فرمود: منظورتان چیست ؟ (سهیل ) گفت : نظر سران قریش این است که امسال از اینجا به مدینه باز گردید و فریضه عمره و حج را به سال آینده موکول کنید ، مسلمانان می

توانند سال آینده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حج شرکت کنند ولی مشروط بر اینکه بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند مذاکرات سهیل با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سبب شد قرارداد کلی و وسیعی میان مسلمانان و قریش بسته شود او در شرایط و خصوصیات پیمان فوق سخت گیری می کرد و گاهی کار به جایی می رسید که نزدیک بود رشته مذاکرات صلح پاره شود ولی از آنجا که طرفین به صلح و مسالمت علاقمند بودند ، دو مرتبه رشته سخت را به دست گرفته و در پیرامون آن سخن می گفتند

مذاکرات هر دو نفر با تمام سخت گیری های سهیل به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم گردد و به امضاء طرفین برسد بنا به نوشته عموم سیره نویسان ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و دستور داد که پیام صلح را به شرح زیر بنویسد

پیامبر به امیرمؤ منان فرمود بنویس :

بسم الله الرحمن الرحیم و علی نوشت سهیل گفت من با یک این جمله آشنایی ندارم و (رحمان ) و (رحیم ) را نمی شناسم ، بنویس باسمک الله م یعنی به نام تو ای خداوند پیامبر موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می گوید نوشته شود و علی نیز نوشت سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علی دستور داد که بنویسد: هذا ما صالح علیه محمد رسول الله : یعنی این پیمانی است که محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سهیل نماینده قریش بست سهیل گفت : ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی شناسیم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم ، هرگز از در جنگ با تو وارد نمی شدیم ، باید خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری در این نقطه برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا این حد تسلیم خواسته (سهیل ) شود ولی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با در نظر گرفتن یک سلسله مصالح عالی که بعدا تشریح می شود ، خواسته (سهیل ) را پذیرفت و به علیعليه‌السلام دستور داد که لفظ (رسول الله ) را پاک کند در این لحظه علیعليه‌السلام با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست ، که رسالت و نبوت را از پهلوی نام مبارک محو کنم پیامبر از علیعليه‌السلام خواست که انگشت خود را روی آن بگذارد تا شخصا آن را پاک کند و علی انگشت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روی آن لفظ گذارد و پیامبر لقب (رسول الله ) را پاک نمود

گذشت و مسالمتی که رهبر عالیقدر اسلام در تنظیم این پیمان از خود نشان داد در تمام جهان بی سابقه است زیرا او در گرو افکار مادی و احساسات نفسانی نبود و می دانست که واقعیات و حقایق با نوشتن و پاک کردن عوض نمی شود از این جهت برای حفظ پایه های صلح در برابر تمام سختگیری های طرف دیگر از در مسالمت وارد شده و گفتار طرف را پذیرفت

متن پیمان صلح حدیبیه بین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سهیل نماینده قریش :

۱ - قریش و مسلمانان متعهد می شوند که مدت ده سال جنگ و تجاوز را بر ضد یکدیگر ترک کنند تا امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان مستقر گردد

۲ - هر فردی از افراد قریش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با او را به سوی قریش باز گرداند ، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد قریش موظف نیست او را تحویل مسلمانان بدهد

۳ - مسلمانان و قریش می توانند با هر قبیله ای که خواستند پیمان برقرار کنند ۴ - محمد و یاران او امسال از همین نقطه به مدینه باز می گردند ولی در سالهای آینده می توانند آزادانه ، آهنگ مکه نموده و خانه خدا را زیارت کنند ، ولی مشروط بر اینکه سه روز بیشتر در مکه توقف ننمایند و سلاحی جز سلاح مسافر ، که همان شمشیر است همراه نداشته باشند

۵ - مسلمانان مقیم مکه به موجب این پیمان می توانند آزادانه شعائر مذهبی خود را انجام دهند و قریش حق ندارد آنها را آزار دهد و یا مجبور کند که از آئین خود برگردند و یا آیین آنها را مسخره نماید

۶ - امضاء کنندگان متعهد می شوند که اموال یکدیگر را محترم بشمارند ، حیله و خدعه را ترک کرده و قلوب آنها نسبت به یکدیگر خالی از هرگونه کینه باشد

۷ - مسلمانانی که از مدینه وارد مکه می شوند ، مال و جان آنها محترم است .

و بعد از اتمام متن پیمان حدیبیه در دو نسخه تنظیم گردید و گروهی از شخصیتهای قریش و اسلام پیمان را گواهی کرده یک نسخه به (سهیل ) و نسخه دیگر به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقدیم گردید و قبیله (خزاعه ) در پرتو ماده سوم با مسلمانان هم پیمان شده و قبیله (بنی کنانه ) که از دشمنان دیرینه (خزاعه ) بودند ، پیوستگی و وحدت خود را با (قریش ) اعلام کردند پیمان صلح حدیبیه میان پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سران شرک بسته شد و پس از ۱۹ روز توقف در سرزمین (حدیبیه ) مسلمانان به سوی مدینه و بت پرستان به سوی مکه بازگشتند و در سایه سرگذشت حدیبیه و در پرتو این آرامش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توانست با ملوک و سلاطین جهان مکاتبه نموده ، دعوت و نبوت خود را سمع جهانیان برساند ولی سران قریش نتوانستند بر مبنای پیمان حدیبیه عمل نمایند ، نقض عهد می کردند و نهایتا نتایج این صلح به نفع اسلام و مسلمانان شد

سرزمین حبشه و نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی

.سرزمین حبشه در انتهای آفریقای شرقی قرار دارد ، وسعت خاک آن ۱۸۰۰۰ کیلومتر مربع و پایتخت فعلی آن شهر (ادیس آبابا) است

شرقیان بیش از یک قرن قبل از اسلام با این سرزمین آشنا شده بودند این آشنایی بر اثر حمله ارتش ایران در دوره هخامنشی انوشیروان آغاز گردید و با مهاجرت مسلمانان از مکه به حبشه تکمیل شد

روز که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصمیم گرفت شش تن از ماءموران زبده دلاور خود را به عنوان سفیر ابلاغ نبوت جهانی ، به نقاط دور بفرستد ، (عمرو بن امیه ) را ماءمور ساخت که با نامه ای رهسپار حبشه گردد ، و پیام او را به (نجاشی ) زمامدار دادگر آن سرزمین برساند نامه زیر نخستین نامه ای نیست که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه نوشته است ، بلکه پیش از این نامه ، نامه ای درباره مهاجران مسلمان نوشته ، آنها را توصیه کرده و از (نجاشی ) خواسته بود که عنایات خاص خود را در حق آنان مبذول دارد و متن این نامه در تاریخ اسلام موجود است روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفیر خود را همراه نامه ای رهسپار کشور حبشه ساخت ، هنوز دسته ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می بردند ولی گروهی به مدینه بازگشتند و از رعیت پروری و دادگستری آن زمامدار بزرگ تعریفها و توصیفها می نمودند ، بنابراین سرزمین حبشه برای مسلمانانی که از آنجا مراجعت نموده بودند سرزمین خاطره ها بود و زمامدار آنجا را بسان یک رهبر دادگر ستایش می کردند ، و اگر ما ، در نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به زمامدار آنجا نوشته یک نوع انعطاف ، نوازش و نرمی در سخن مشاهده می کنیم ، برای این است که رو حیات زمامدار آنجا برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشخص و روشن بود متن نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه

(نجاشی ):

بنام خداوند بخشنده مهربان

نامه ای است از محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی زمامدار حبشه ، درود بر شما ، من خدایی را که جز او خدایی نیست ستایش میکنم خدایی که از عیب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند و او به حال بندگان ناظر و گواه است

گواهی می دهم که عیسی فرزند مریم ، روحی است از جانب خدا و کلمه ای است که در رحم مریم زاهد و پاکدامن قرار گرفته است خداوند با همان قدرت و نیرویی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید او را نیز بدون پدر در رحم مادرش به وجود آورد من تو را به سوی خدایی یگانه که شریک ندارد دعوت می کنم و از تو می خواهم که همیشه مطیع و فرمانبردار او باشید و از آیین من پیروی نمایید ایمان به خدایی آورید که مرا به رسالت خود مبعوث فرمود زمامدار حبشه آگاه باشد که من پیامبر خدا هستم ، من شما و تمام لشکریان تو را به سوی خدایی عزیز دعوت می کنم و من به وسیله این نامه و اعزام سفیر به وظیفه خطیری که بر عهده داشتم عمل کردم و تو را پند و اندرز دادم درود بر پیروان هدایت

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه خود را با درود اسلامی که همان (سلام علیک ) می باشد ، آغاز کرده و شخصا به زمامدار حبشه درود فرستاده است ولی در نامه های دیگر درود شخصی به کسری، قیصر ، مقوقس ، زمامداران ایران ، روم و مصر نفرستاد بلکه نامه را با یک درود کلی (سلام بر پیروان هدایت ) آغاز کرده است در این نامه شخصا به زمامدار حبشه سلام فرستاده و از این طریق در حق او برتری خاصی نسبت به سایر زمامداران معاصر وی قائل شده است

سه فضیلت حضرت علیعليه‌السلام

روزی معاویه به سعدوقاص اعتراض نمود که چرا به علیعليه‌السلام ناسزا نمی گویی ؟

او در پاسخ وی چنین گفت : من هر موقع به یاد سه فضیلت از فضایل علیعليه‌السلام می افتم آرزو می کنم ای کاش من یکی از این سه فضیلت را داشتم :

۱ - روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در مدینه جانشین خود قرار داد و خود به جنگ تبوک رفت و به علیعليه‌السلام چنین گفت : تو نسبت به من همان منصب را داری که هارون نسبت به موسی داشت جز این که پس از من پیامبری نخواهد آمد

۲ - روز خیبر ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را دوست دارند افسران و فرماندهان عالی قدر اسلام با گردنهای کشیده در آرزوی نیل به چنین مقامی بودند ، در فردای آن روز پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازی علیعليه‌السلام پیروزی بزرگی نصیب ما نمود

۳ - روزی که قرار شد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سران نجران به مباهله بپردازد ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علی ، فاطمه ، حسن و حسینعليه‌السلام را گرفت و گفت :

(الله م هؤ لاء اهلی ) یعنی خدایا اینها اهل بیت من هستند

عبدالله بن سهل عبدالله بن سهل از طرف پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت که محصول سرزمین خیبر را به مدینه انتقال دهد او در موقعی که انجام وظیفه می کرد مورد حمله دسته ناشناسی از یهود قرار گرفت در این حمله او از ناحیه گردن ، سخت آسیب دید و با گردن شکسته بر روی زمین افتاد و جان سپرد دسته مهاجم جسد او را به میان چشمه ای افکندند ، سران قوم یهود عده ای را خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و او را از مرگ مرموز نماینده وی آگاه ساختند برادر مقتول ، به نام عبدالرحمن بن سهل با پسر عموهای خود خدمت پیامبر رسیدند و جریان را به عرض وی رسانیدند برادر مقتول خواست سخن گفتن را آغاز کند ، از آنجا که از سایر حضار سن او کمتر بود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یکی از دستورات اجتماعی اسلام اشاره کرد و فرمود: کبر کبر یعنی اجازه بدهید افراد بزرگتر از شما سخن بگویند سرانجام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر قاتل برادرت (عبدالله ) را می شناسید و می توانید سوگند یاد کنید که او قاتل است ، من او را گرفته در اختیار شما می گذارم آنان از در تقوی و پرهیزکاری وارد شده و در حال خشم حقیقت را زیر پا ننهادند ، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسیم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حاضرید ملت یهود سوگند یاد کنند که ما هرگز او را نکشته ایم و قاتل او را نمی شناسیم و در سایه این قسم ذمه آنان از خون عبدالله بری شود

آنان گفتند: عهد و پیمان ، قسم و سوگند ملت یهود پیش ما اعتبار ندارد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این صورت دستور داد نامه ای به سران یهود نوشته شود که جسد کشته مسلمانی در سرزمین شما پیدا شده است ، باید دیه آن را بپردازید آنان در پاسخ نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوگند یاد کردند که هرگز دست ما به خودن وی آلوده نیست و از قاتل وی اطلاعی نداریم پیامبر دید که کار به بن بست رسیده برای این که خونریزی مجدد راه نیافتد ، خود شخصا دیه عبدالله را پرداخت کرد

و بار دیگر بدینوسیله به ملت یهود اعلام نمود ، که او یک مرد ماجراجو و جنگجو نیست

سرگذشت مباهله

بخش باصفای نجران با هفتاد دهکده تابع خود ، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است در آغاز طلوع اسلام ، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین در حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی ، نامه ای به اسقف نجران (ابوحارثه ) نوشت و طی آن نامه ،ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود جریان (مباهله ) پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هیئت نمایندگی نجران از حوادث جالب ، تکان دهنده و شگفت انگیز تاریخ اسلام می باشد وقت مباهله فرا رسید قبلا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هیئت نمایندگی نجران توافقی کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه خارج از مدینه در دامنه صحرا انجام بگیرد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از میان مسلمانان و بستگان زیاد خود ، فقط چهار نفر را انتخاب کرد که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند و این چهار تن عبارت بودند از: ۱ - حضرت علیعليه‌السلام ۲ - حضرت فاطمهعليها‌السلام ۳ - امام حسنعليه‌السلام ۴ - امام حسینعليه‌السلام زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاکتر و ایمانی استوارتر از نفس و ایمان این چهار تن وجود نداشت

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاصله منزل و نقطه ای را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام بگیرد با وضع خاصی طی نمود او در حالی که حضرت امام حسینعليه‌السلام را در آغوش ، دست حضرت امام حسنعليه‌السلام را در دست داشت ، فاطمهعليها‌السلام به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالبعليه‌السلام پشت سر وی حرکت می کردند گام به میدان مباهله نهاد و پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود گفت : من هر موقع دعا کردم شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید سران هیئت نمایندگی نجران پیش از آنکه با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روبرو شوند به یکدیگر می گفتند هرگاه دیدید که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد ، شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در این صورت وی یک فرد غیر صادق بوده اعتمادی به نبوت خود ندارد ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه های خود به (مباهله ) بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی ، رو به درگاه الهی گذارد ، پیداست که یک پیامبر راستگو است و به قدری به خود ، ایمان و اعتقاد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد بلکه با جراءت هر چه تمامتر حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزدیک خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد

هنوز هیئت نمایندگی در این گفتگو بودند ، که ناگهان قیافه نورانی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چهار تن دیگر که سه تن از آنها شاخه های شجره وجود او بودند ، برای مسیحیان نجران نمایان گردید و همگی با حالت بهت زده و متحیر به چهره یکدیگر نگاه کردند و از این که او جگر گوشه های معصوم ، بی گناه و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند و همگی گفتند که این مرد به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد مردد ، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد اسقف نجران گفت : من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند فورا کنده می شوند ، هرگز صحیح نیست ما با این قیافه های نورانی و با این افراد با فضیلت ، مباهله نماییم ، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند ، همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک نفر مسیحی باقی نماند

هیئت نمایندگی نجران از مباهله منصرف می شوند هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده وارد مشورت شدند به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند ، حاضر شدند که هر ساله مبلغی به عنوان (جزیه ) (مالیات سالانه ) بپردازند و در برابر آن حکومت اسلامی موظف است از جان و مال آنان دفاع کند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد هر سال در برابر پرداخت مبلغ جزئی ، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عذاب سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه (همدیگر را لعنت کردن ) و مباهله (همدیگر را نفرین کردن ) وارد می شدند ، صورت انسانی خود را از دست داده ، از آتشی که در بیابان افروخته می شد ، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین (نجران ) کشیده میشد

پیک اسلام در سرزمین روم قیصر ، پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با ایران ، پیروز گردد ، به شکرانه این پیروزی بزرگ ، از مقر حکومت خود (قسطنطنیه ) به زیارت بیت المقدس پیاده برود او پس از پیروزی به نذر خود جامه عمل پوشانید و پیاده رهسپار بیت المقدس گردید

دحیه کلبی ماءمور شد که نامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قیصر روم برساند ، او سفرهای متعددی به شام داشت و به نقاط مختلف شام کاملا آشنا بود قیافه گیرا ، صورت زیبا و سیرت نکوی وی شایستگی همه جانبه او برای انجام این وظیفه خطیر ایجاب نمود وی پیش از آن که شام را به قصد قسطنطنیه ترک کند در یکی از شهرهای شام یعنی شهر بصری (بصری مرکز استانداری استان حوران بود که از مستعمرات قیصر روم به شمار می رفت ) اطلاع یافت که قیصر روم عازم بیت المقدس است ، لذا فورا با استانداری بصری (حارث بن ابی سمر) تماس گرفت و ماءموریت خطیر و پراهمیت خود را به او ابلاغ کرد مؤ لف طبقات می نویسد: پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده بود ، که نامه را به حاکم بصری بدهد و او نامه را به قیصر برساند شاید این دستور از این نظر بود ، که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصا از مسافرت قیصر آگاهی داشت و یا از این جهت که شرایط و امکانات دحیه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنیه خالی از اشکال و مشقت نبوده است در هر صورت ، سفیر پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حاکم بصری تماس گرفت استاندار ، عدی بن حاتم را خواست و او را ماءمور کرد تا همراه سفیر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوی بیت المقدس بروند و پیام نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حضور قیصر روم برسانند ملاقات سفیر با قیصر در شهر حمص بود او وقتی می خواست به حضور قیصر برسد ، کارپردازان سلطان به او گفتند: باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری و در غیر این صورت به تو اعتنا نکرده و نامه تو را نخواهد گرفت (دحیه ) سفیر خردمند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : من برای کوبیدن این سنتهای غلط رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام ، من از طرف صاحب رسالت ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءمورم به قیصر ابلاغ کنم ، که بشر پرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی مورد پرستش واقع نگردد ، حال با این ماءموریت و با این عقیده و اعتقاد چگونه می توانم ، تسلیم نظریه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم ؟ منطق نیرومند ، صلابت و استقامت سفیر باعث اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت یک نفر از درباریان خیراندیش ، به دحیه گفت : شما می توانی نامه را روی میز مخصوص سلطان بگذاری و برگردی و کسی جز قیصر دست به نامه های روی میز نمی زند و هر موقع قیصر ،

نامه را خواند شما را به حضور می طلبد دحیه از راهنمایی آن مرد تشکر کرد ، نامه را روی میز گذارد و بازگشت قیصر ، نامه را گشود ابتدای نامه که با بسم الله شروع شده بود ، توجه قیصر را جلب کرد و گفت : من از غیر سلیمانعليه‌السلام تاکنون چنین نامه ای را ندیده ام سپس مترجم ویژه عربی خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند او نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چنین ترجمه کرد: نامه ای است از محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم (قیصر) درود بر پیروان هدایت من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم ، اسلام آور تا در امان باشی خداوند به تو پاداش می دهد ، (پاداش ایمان خود و پاداش ایمان کسانی که زیر دست تو هستند) و اگر از آیین اسلام روی گردانی گناه (الیسیان ) (کارمند دربار) نیز بر گردن توست (ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم : غیر خدا را نپرستیم ، کسی را انباز (شریک ) او قرار ندهیم ، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد ، هرگاه ای محمد آنان از آیین حق سر بر تاختند بگو: گواه باشید که ما مسلمانیم ) ترجمه آیه ۶۵ از سوره آل عمران


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22