امام علی، فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

امام علی، فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى0%

امام علی، فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 11

امام علی، فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

نویسنده: مؤ سسه زهد
گروه:

صفحات: 11
مشاهدات: 3560
دانلود: 26

توضیحات:

امام علی، فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى
  • سخنى در آغاز

  • نگاهى تطبيقى به عدالت اجتماعى در انديشه حضرت على (ع)

  • خانواده از ديدگاه رسول اكرم (ص) و على (ع)

  • مقدمه

  • قرآن و خانواده با ديد آمارى : (فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها)

  • زن و خانواده در سنت نبوى و امام على (ع)

  • آمارى از احاديث و آيات مورد استفاده

  • جدول شماره 2 - آمارى از احاديث مورد استفاده

  • جدول شماره 3 - آمارى از آيات مورد استفاده

  • بررسى آمارى در چارچوب احاديث و آيات قرآن كريم

  • الف - در خانواده رهبانيت بدعت است

  • ب - در خانواده زن امانت الهى است

  • ج - نيكى و خوش رفتارى با عيال در خانواده

  • د - پاداش خانوادگى

  • ه - در خانواده مساوات و برابرى بسيار اساسى است

  • و - موقعيت دختران در خانواده اسلامى

  • ز - مقام مادر

  • ح - ارزش ازدواج و همسردارى

  • ط - خانواده سعادتمند

  • ى - زنان نيمى از زندگى مردان هستند

  • ك - زن و مرد از ديدگاه رسول اكرم (ص) و امام على (ع)

  • سيماى زن در قرآن

  • حقوق زن در تشكيل خانواده اساسى است

  • عقد و ازدواج از نظر قرآن

  • حفظ و نگهدارى حيات زناشوئى در اسلام

  • نقش خانواده امام على (ع) بر توسعه انسانى

  • الگوى خانوادگى امام على (ع)

  • مراحل پيام رسانى لازم

  • اعتبار خانواده على گونه

  • نام برخى از روايت كنندگان احاديث منتسب به رسول اكرم (ص)

  • منابع

  • خداشناسى در نهج البلاغه

  • صفات فعلى

  • جنبه تربيتى

  • خلقت آدمى

  • آفرينش فرشتگان

  • مشبهه و ويژگيهاى آن در كلام امير مؤ منان على (ع)

  • حكومت و عدالت در نگاه حضرت على عليه السلام

  • عدالت در منطق اسلام

  • عدل و قسط در آيات قرآن كريم

  • نگاهى به معانى و مفاهيم عدل و قسط در فرهنگ لغات

  • عدل چيست ؟

  • الف - موزون بودن

  • ب - معنى دوم عدل

  • ج - رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذى حق ، حق او را

  • د - رعايت استحقاقها

  • حكومت و عدالت

  • مسئله حكومت و زعامت در نگاه حضرت على عليه السلام

  • ارزش عدالت

  • نتوان تماشاچى صحنه هاى بى عدالتى بود

  • عدالت نبايد فداى مصلحت شود

  • على عليه السلام و عدالت

  • شخصيت على عليه السلام

  • نتيجه

  • تربيت از ديدگاه امام على (ع)

  • مشاركت جوانان در حكومت علوى

  • ارزش جوانى

  • استفاده از نيروى جوانى

  • مصعب مبلغ جوان پيامبر (ص)

  • فرماندار جوان مكه

  • فرمانده جوان رسول اكرم (ص)

  • مشاركت جوانان در حكومت حضرت على (ع)

  • 1. ابوالفضل العباس سوار بر اسبى سياه

  • 2. نوجوانى كه اصحاب جمل را به قرآن دعوت كرد

  • يك نوجوان سپاه معاويه را به قرآن فرا مى خواند

  • پرچمدار نوجوان قبيله ربيعه

  • جوانان در مناصب نظامى و حكومتى

  • 1. محمد بن حنفيه پرچمدار جوان

  • 2. قنبر پيك ويژه امام عليه السلام

  • 3. شهسوار جوان و پارساى كوفه

  • 4. مخالفت جوانان عنزه با صلح تحميلى

  • 5. محمد بن ابى بكر استاندار و فرماندار لايق

  • 6. كميل بن زياد نخعى مونس تنهايى امام و فرمانده اى دلاور

  • نگرشهاى انسانى و فرامذهبى در انديشه سياسى امام على (ع)

  • 1. عزت نفس و كرامت انسانى

  • 2. نگرشهاى فراقومى و فرامذهبى

  • 3. توده مردم و احساسات انسانى

  • نتيجه گيرى

  • شاخصه هاى روشن كرامت و آزادى از ديدگاه مولا على (ع)

  • تربيت از ديدگاه امام على (ع)

  • امكان تربيت

  • تربيت پذيرى انسان

  • ارزش تربيت

  • هدفدارى تربيت

  • شناخت عوامل تربيت

  • 1. پدر و مادر

  • 2. خانواده

  • 3. استاد و آموزگار

  • 4. جامعه و محيط زندگى

  • 5. علما و نصيحت كنندگان جامعه

  • 6. حكومت و رهبرى

  • 7. الگوهاى موفق تربيت شده

  • 8. انقلاب اسلامى

  • نتيجه گيرى

  • دانش و آموزش از ديدگاه امام على (ع)

  • على (ع) تربيت يافته و آموزش ديده در مكتبرسول الله (ص)

  • ابعاد دانش امام على (ع) و خاندانش

  • نخستين استاد و نخستين شاگرد در مكتب اسلام

  • آغاز آموزش و داورى از سوى على (ع)

  • امام على از نخستين كاتبان وحى و عالم به علوم قرآنى

  • دانش على از ديدگاه ديگر صحابه

  • رسالت آموزشى على

  • وظائف دانشمندان ، دانشجويان و برترى دانش از ديدگاه على (ع)

  • مؤ منان دانشمند و دانشمندان مؤ من از ديدگاه على (ع)

  • تكيه على بر درك و درايت در آموزش

  • علم و عقل فطرى و اكتسابى نزد على (ع)

  • وظايف استاد و دانشجو و نيز اهميت پرسش و پاسخ در كلام امام

  • سفارش على (ع) بر نگاهداشت حقوق دانشمند

  • لزوم نشست و برخاست حكمرانان با دانشمندان و بهره يابى از دانش آنان

  • گر گزارش ها از ديدگاهها و عملكردهاى علمى و آموزشى على (ع)

  • 1. آموزش علم نجوم

  • 2. در وصف فقيه

  • 3. واضع نحو عربى

  • 4. آموزش خط

  • 5. توجه به عامل اقتصاد در خردورزى

  • 6. هشدار به بهره گيرى نادرست از مساجد

  • لازم بودن پرسش و پاسخ در تعليم و تعلم و شرم نداشتن از سؤال

  • ارتباط و همبستگى اجتماعى از ديدگاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام

  • مبانى فلسفى ارتباطات از ديدگاه نهج البلاغه

  • سياست گذارى ارتباطى

  • فرآيند ارتباطى نهج البلاغه

  • حضرت على (ع) و مخالفان سياسى

  • شخصيت امام على (ع)

  • حكومت امام على (ع)

  • 1. نصب

  • 2. انتخاب

  • 3. نصب تواءم با انتخاب

  • 4. تسلط حاكم

  • توجيه عملكرد اصحاب رسولخدا (ص)

  • 1. منافقان قابل شناخت

  • 2. منافقان غير قابل شناخت

  • 3. بدبينان به خدا و پيامبر

  • 4. جاسوسان كفار: به عنوان نمونه

  • 5. آنان كه كارهاى خوب خود را خراب كرده اند

  • 6. كسانى كه در آستانه ارتدادند

  • 7. فاسقان

  • 8. فراريان جبهه جنگ

  • اصحاب رسول خدا (ص) در سنت نبوى

  • اصحاب رسول خدا (ص) و تاريخ

  • 1. پيروان ناآگاه حق

  • نقد اين سخن

  • 2. مجتهدين خطاكار

  • نقد اين سخن

  • 3. هر دو گروه منحرفند

  • 4. بى تفاوت تا قيامت

  • 5. تجديد نظر طلبان

  • نقد اين نظريه

  • جريانهاى سياسى مخالف امام على (ع)

  • 1. قدرت طلبان

  • 2. زراندوزان

  • 3. منافقان

  • 4. حسودان

  • 5. تجديدنظر طلبان

  • 6. متحجران

  • روشهاى كاربردى مخالفان امام على (ع)

  • 1. سانسور خبرى يا حقيقت پوشى

  • 2. تبليغات عليه امام على (ع)

  • 3. ترور شخصيت

  • 4. تحريف دين

  • 5. تشويق مخالفان

  • 6. جلوگيرى از تثبيت مديران

  • 7. جاسوسى براى دشمنان على (ع)

  • 8. رشوه دادن

  • 9. غارت بيت المال

  • 10. ايجاد ناامنى

  • 11. طرح براندازى

  • 12. ترور فيزيكى امام

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3560 / دانلود: 26
اندازه اندازه اندازه
امام علی، فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

امام علی، فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

نویسنده:
فارسی
سخنى در آغاز


امام على (ع) فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

ناشر: مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى زهد

سخنى در آغاز

به راستى سخن گفتن از انسان كامل و رادمردى همچون على (ع) كه تجسم عينى اسلام ، حقيقت و الگوى تمام نما و تمام عيار فضائل اخلاقى و عينيت عدالت است ، كارى در حد توان و بضاعت بشرى نيست . چگونه مى توان با بضاعت مزجاة ، محدود و گرفتار در تار و پودهاى دنيوى و نفسانى ، عمق كلام و انديشه و بحر بى كران علم و فضيلت ، تقوى ، ورع ، شجاعت ، عدالت ، حريت و وارستگى انسانى كامل كه در بطن و متن انديشه ورزيهاى او خدا حضورى مطلق ، و همه جانبه دارد را، فهم كرد.
براى شناخت اين مشعل فروزان راه هدايت و روشنايى ، بهره گيرى از نهج البلاغه به عنوان بليغ ‌ترين و شيواترين سخنان و مكتوبات امام ، كارسازترين شيوه و روش جهت آشكار نمودن ابعاد شخصيتى آن بزرگوار است . در اين مخزن روشنگر، تنوع مباحث و جوانب و جهات مختلفى را كه امير المؤ منين (ع) در آن مورد توجه قرار داده اند، كمك بسيارى براى بازنماياندن شخصيت آن بزرگوار مى باشد.
گنج شايگان آن حضرت مملو از آموزه هاى عرفانى ، انس با خدا و چگونگى ارتباط با معبود، آزاد انديشى و كمك به همنوعان مى باشد و «امير كلام» در اندك زمانى و به وقت ضرورت گوهرهاى مكنون خويش را نمايان ساخته و از جنگها، اندرزها، تلخيها و جهات ديگرى كه به ايشان گذشته ، لب به سخن گشوده اند. در يكى از خطبه ها در بيان احوال خود مى فرمايند: «من كسى هستم كه سيل معارف از من فرو مى ريزد و هيچ پرنده اى نمى تواند به آن قله اى برسد كه من به آن جا دارم» و در جاى ديگرى خطاب به مردم در باب حكومت و سياست خاطرنشان مى كند كه «مرا با حاكمان و قدرتمندان و سياستمداران قياس مكنيد و نگوئيد كه حاكمى رفت و حاكمى ديگر از همان قماش آمد، من از آن جنس نيستم».
در شرح نامه هاى حكيمانه و حاكمانه خويش كه سرشار از حكمت و تدبير، تهذيب و تنظيم امور دنياست ، گزيده هايى از تجربيات ناب عمر پر حادثه و پر تاءمل خود را براى فرزندان صلبى و همه فرزندان روحانى اش نمايان ساخته است .
بر انسانهاى حقيقت جو و متعهد و همچنين سياستگزاران فرهنگى ، اقتصادى ، سياسى و اجتماعى فرض است كه اهداف و انديشه هاى امام على (ع) و ارزشها، هنجارها و مناسك پيوند خورده با نام مولا را در جامعه پياده كنند. و اين ضرورتى اجتناب ناپذير است كه اهداف و آرمانهاى آن امام همام ، هدف اين نظام و هم ملاك و معيار ارزشيابى موفقيتها و كاستى هاى جامعه باشد. ضرورى است مسلمين اين زاد و بوم در تمام عرصه هاى اقتصادى ، سياسى ، اجتماعى و بويژه اخلاقى خود را به سيره على (ع) نزديك كند. هر چند در معيار قرار دادن سيره نظرى و عملى حضرت امير (ع) براى جامعه اى كه هويت ديرپا و ريشه دار خود را مديون على (ع) بوده و در شرايط بحرانى در او جستجو مى كند، ترديدى وجود ندارد؛ اما به طور قطع اين مهم مستلزم فهم بيشتر دغدغه ها و انديشه هاى ايشان از يك سو و راهبردى كردن آن از سوى ديگر است . اميد آنكه در سال حضرت امير (ع) زمينه براى مطالعات ريشه دار در خصوص ابعاد گسترده انديشه و شخصيت آن بزرگوار و راهبردى كردن آرمانهاى ايشان در قالب پژوهشهاى بنيادين فراهم شود.
مؤ سسه فرهنگى و انتشاراتى ، نشر اين اثر ارزشمند را به عنوان يكى از افتخارات خود در عرصه فعاليت فرهنگى خويش دانسته و از همه دوستان كه به نحوى از انحاء در تهيه و تدوين اين مجموعه ، موسسه را يارى نموده اند تقدير و تشكر مى نمايد.
موسسه فرهنگى و انتشاراتى زهد
حسن وقوفى

نگاهى تطبيقى به عدالت اجتماعى در انديشه حضرت على (ع)

دكتر عماد افروغ

هر چند فهم عمق انديشه و كلام حضرت على (ع) كه به حق كلامى فروتر از كلام خدا، اما برخوردار از صبغه اى الهى و فراتر از كلام بشر است . دور از دسترس و بضاعت محدود علمى نگارنده است ، اما تلاش در جهت نزديك شدن به فضاى فكرى و انديشه انسانى كه در بطن و متن انديشه ورزى و خردورزى او خدا حضور دارد، رسالتى است بر دوش هر انسان متعهد، درد آشنا و آگاه به ضرورتهاى زمانى و مكانى . بدون ترديد، بشر در عصر حاضر بيش از هر زمان ديگر با توجه به ناكامى هاى خردورزيهاى خود - بنياد خود از رنسانس ‍ را تا پست مدرنيسم ، نيازمند و در آرزوى سيراب شدن از مخزن خردورزيهاى متكى و ملتزم به خدا و وحى الهى است . و به حق كه نمونه و مصداق بارز حضور خدا در انديشه ورزى و حتى نظريه پردازى هاى اجتماعى و تبيينهاى تاريخى كسى جز على (ع)، دست پرورده و وارث حقيقى پيامبر گرامى (ص) نيست . اما متاءسفانه قدر و منزلت ايشان ، آنچنان كه بايد و شايد در جامعه اسلامى و شيعى ما شناخته شده نيست و يا حداقل ، چندان شاهد تجلى انديشه ها و دغدغه هاى ايشان در قالب سياستگزاريها و برنامه ريزى هاى راهبردى نيستيم .
اما به راستى راز رمز اين همه عظمت در كلام حضرت امير (ع) چيست ؟ چرا همگان از اين همه عمق و عظمت محتوايى به شگفت آمده اند؟ چرا كلام بشرى قابل قياس با كلام ايشان نيست ؟ پاسخهاى متفاوتى مى توان به اين سؤ ال اساسى داد، اما نگارنده معتقد است كه راز اين كلام شگفت انگيز در حضور تمام عيار خدا در ساحت معرفت و انديشه ورزيهاى ايشان نهفته است . حضورى كه از زمان رنسانس و به طور خاص روشنگرى در چالش با سلطه فكرى در خرافى كليسايى به اين طرف ، از ساحت معرفت و انديشه ورزى نظريه پردازى در علوم انسانى رخت بر بسته است و با نهايت تاءسف دامنگير خردورزيها نظريه پردازيهاى كشورهاى اسلامى نيز با عارضه اى مضاعف گرديده است . تمام مصيبت هاى وارده بر بشر در سطوح فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، محيطى و روانى نيز ريشه در همين خدامردگى در قلمرو خردورزى دارد.
به هر حال ، براى دست يابى به انديشه يك متفكر در مورد مفهومى خاص راههاى بسيارى وجود دارد. راه ساده و معمول اين است كه بدون هيچ درك پيشينى و اوليه از يك مفهوم به رديابى مفهوم موردنظر در آثار يك متفكر بپردازيم و در نهايت سعى كنيم معناى اين مفهوم را از لابلاى عبارات مختلف كشف كنيم . اما اين شيوه ، بويژه در خصوص مفاهيم مرتبط با فلسفه سياسى - اجتماعى چنان عالمانه نيست و معمولا به دركى سطحى و پيش پا افتاده مى انجامد. اما راه و شيوه ديگر كه عالمانه تر و معقول تر مى نمايد، اين است كه قبل از رديابى مفهوم مورد نظر در انديشه يك متفكر، به واكاوى معناى متفاوت اين مفهوم ، سير تحول مفهومى ، سؤ ال ، چالشها، رويكردها و نظريه هاى مختلفى بپردازيم در مورد اين مفهوم تاكنون شكل گرفته است . سپس با رويكردى تطبيقى به بررسى معناى اين مفهوم در انديشه متفكر مورد نظر بپردازيم . تنها در اين صورت است كه مى توانيم با توجه به عمق انديشه يك متفكر، آن هم انديشمند ناتمامى همچون حضرت على (ع) بهره و استفاده به روز از اين مخزن ناپايان معرفت داشته باشيم .
در اين مقاله برآنيم تا با روش و شيوه فوق به عمق انديشه حضرت على (ع) در مورد عدالت اجتماعى دست يابيم . مايه بسى مباهات است كه در شرايطى بحث حضرت على (ع) درباره عدالت را مطرح مى كنم كه جهان برخلاف تصور بسيارى از شبه روشنفكران غرب زده داخلى بار ديگر گرايش به عدالت پيدا كرده است و بارقه اين گرايش را مى توان در واكنشهاى مختلف در برابر جهانى سازى اقتصادى كه براستى هژمونى و استيلاى جديد سرمايه دارى را رقم مى زند، جستجو كرد.
مفهوم عدالت ، همانند مفاهيم ديگرى از قبيل آزادى ، صلح ، سعادت و غيره ، مفهومى هنجارى و پارادكسيكال بوده و در ذيل فلسفه سياسى - اجتماعى مورد بحث قرار مى گيرد. خواه ناخواه اين بعد هنجارى بر ارايه تعريفى جامع ، دقيق و شفاف از عدالت اثر مى گذارد. اما آيا اين پارادكسيكال بوده اند به معناى اين آن است كه نمى توان به يك قدر متيقن در تعريف آنها دست يافت ؟ به طور قطع ، مفروضات و پيش فرضهاى هستى شناسى ، از جمله انسان شناسى بر درك ما از عدالت اثر مى گذارد، اما اين نكته بدان معنا نيست كه همسو با پست مدرنيستها، مفاهيمى همچون عدالت و آزادى را دال بدون مدلول بدانيم و بر اين باور باشيم كه اين مفاهيم ، هيچ مدلول ثابتى ندارند و معناى آنها را بايد به زمينه ها و بازى هاى زبانى ارجا دهيم و يا در چارچوب گفتمان هاى مختلف معنا كنيم و يا معناى آنها را به عقل مفاهمه اى بشر ارجا دهيم .
به هر حال ، از عدالت بر پايه پيش فرضهاى هستى شناسى و انسان شناسى تعابير مختلفى ارائه شده است . اهم اين تعابير عبارتند از: (١)
١. درك طبيعت گرايانه يا ذات گرايانه از عدالت ، به معناى انطباق با وضع و نظم موجود بر پايه خلقت نابرابر انسانها. «برابرى براى برابرها و نابرابرى براى نابرابرها.» در اين تعبير، عدالت به مفهوم «نظم»، «تناسب» و يا «موزونيت» ارجاع مى يابد. اين تعبير از عدالت را در يونان باستان مى بينيد كه عدالت را در تناسب با طبيعت بودن ، در تناسب با ساير فضائل بودن تعريف مى كنند. در انديشه آنان ، عدالت ربطى به عرصه عمومى ندارد و اصولا عدالت امرى اجتماعى نيست . افلاطون انسان را داراى سه قوه مى داند. خرد، اراده و شهوت . افلاطون تعادل ما بين اين قواى نفسانى را عدالت مى نامد كه بيانگر حد وسط در استفاده از اين نيروها و تناسب ما بين آنهاست . به زعم افلاطون ، تناسب بين آنها حاكى از نوعى فضيلت است . البته ارسطو در باب عدالت مقدارى از ديگر متفكران يونان ، زمينى تر مى شود و برخلاف افلاطون سعى مى كند تا حدودى به ابعاد اجتماعى عدالت نيز توجه داشته باشد. مخصوصا مفهوم عدالت توزيعى از مفاهيمى است كه در مورد عدالت به كار مى برد. اما اين توضيع براساس شايستگى ها و لياقت ها بايد صورت گيرد. قابليت و شايستگى اى كه به نابرابرى خلقت انسانها برمى گردد، «برابرى براى برابرها و نابرابرى براى نابرابرها» يعنى از همان اول مى پذيرد كه انسانها يك سرشت واحدى ندارند. براساس اين اعتقاد خواه ناخواه نگرش ما به مفهوم ، عدالت و نابرابرى اجتماعى ، نگرش خاصى خواهد بود. نگرشى كه ما را به توجيه وضع موجود مى كشاند.
به هر حال ، نگاه انطباق گرايانه تا دوران ميانه (قرون وسطى) ادامه مى يابد. اما در دوران ميانه همان نظم طبيعى بر پايه وحى الهى و تفسير كليسا تعريف مى شود. تمام هم و غم متفكران دوران ميانه ، من حيث المجموع ، آن است كه انسان مى بايست رابطه خود را با خدا تنظيم كند و اين رابطه نيز براساس وحى الهى و تفسير كليسا تعيين مى شود. بدين ترتيب ، ما بايد وضع خود را تشخيص بدهيم ، جايگاه خود را تشخيص بدهيم و به آن قانع هم باشيم . و به نقشهاى مترتب بر اين جايگاه هم وفادار باشيم .
اين نگرش ، بيش از آن كه عدالت را از زاويه حق و حقوق افراد بنگرد، از زاويه وظيفه و تكليف الهى آنها مى نگرد. نگاه آنها به مفهوم عدالت ، يك نگاه وظيفه گرايانه است اين نگرش ‍ فى الجمله ، سنت آگوستين و توماس آكونياس است . اما با اين حال اختلافى هم بين آگوستين و آكونياس وجود دارد. آكونياس سعى مى كند تا حدودى به تجدد نزديك شود، آگوستين عدل را به معنى تنظيم رابطه خدا و خلق مى داند و عدالت را به معناى رعايت حقوق و قوانين الهى مى شمرد. اگر اين حقوق و قوانين رعايت شود، عدالت هم در جنبه كيفرى و هم در جنبه توزيعى تحقق پيدا مى كند.
البته برخى از اين ديدگاه را از قرآن هم استنباط مى كنند. قرآن مى گويد: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم ...» ما معيشت را بين آنان تقسيم كرده ايم . اما بحث اين قسمت كه چه كسى تشخيص مى دهد كه روزى هر فرد چيست و اين سهم موجود سهم مقدر خدايى است يا غيرخدايى . اين پرسش بسيار اساسى است . چه كسى مى تواند بگويد روزى من سهم موجود من از دنياست . شايد بيش از اين مقدار موجود باشد و امر اجتماعى يا فرايندهاى اجتماعى در دگرگونى آن تاءثير داشته است . چه كسى مى تواند بگويد اين مقدار موجود همان مقدار مقدر است . بعلاوه اين آيه بر اين معنا دلالت دارد كه روزى انسانها دست خداست و خداوند روزى همه انسانها را تعيين نموده است . به هيچ وجه نمى توان از آيه استنباطى در جهت توجيه وضع موجود داشت .
اما ديدگاه آكونياس به مساوات يا حداقل به مفروضات پيشينى مساوات طلبى نزديك مى شود. به زعم او انسانها حق برخوردارى از حد متوسط شرايط زيستن را دارند اين حق تبعاتى دارد. يعنى انسان گرسنه مى تواند دزدى كند و انسانى كه براى قرص نانى دزدى كرده به دليل تقدم حق زيست بر حق دارايى ، مقصر نيست .
متفكر ديگرى كه در دوران ميانه به تعبير مساوات طلبى نزديك مى شود، سيسرون است . اگر ديگران بيشتر يك تلقى طبيعت گرايانه و در تناسب و هماهنگى با طبيعت در ذهن داشتند، سيسرون معتقد است كه جوهر عدالت هيچ نيست ، جز مساوات . سيسرون ، همچنين اعتقاد به برابرى انسانها به لحاظ خرد و ارزيابيهاى ذهنى دارد. يعنى باور به برابرى انسانها دارد و چون اعتقاد به خلقت برابر انسانها دارد، لذا جوهر عدالت اجتماعى را هم برابرى مى داند. بنابراين به تعبير سيسرون آنچه باعث نابرابرى شده است يك امر اجتماعى است ، نه يك امر فطرى و طبيعى و شايستگى هايى كه به بدو تولد انسانها برگردد.
٢. درك مساوات طلبانه از عدالت بر پايه خلقت برابر انسانها، اين درك به دليل باور به خلقت برابر انسانها، ريشه بى عدالتى را در اجتماع جستجو مى كند و نه در افراد. اين ديدگاه از سيسرون شروع مى شود و در آراء روسو و تا حدى ماركس «از هر كس به اندازه توانايى و به هر كس به اندازه نياز» تداوم مى يابد. بر پايه اين ديدگاه ، عدالت مساوى با برابرى و مساوات ، آن هم در ابعاد اقتصادى صرف تعريف شده است . جامعه اى عادلانه است كه به لحاظ تنعم از منابع كمياب اقتصادى ، همه با هم برابر باشند. تلقى عدالت به معناى مساوات جويانه در انديشه ماركس و انگلس و در روسو مى توان مشاهده كرد. ماركس و انگلس نيز در هم در مفروضات انسان شناسى و هم در مفروضات برابرى جويانه خود تحت تاثير روسو، هستند. روسو سرشت انسان را كاملا خوب مى داند و تقسيم كار را عامل نابرابرى مى داند. به زعم ماركس و انگلس نيز مالكيت خصوصى و تقسيم كار منشاء نابرابرى است . اين دو متفكر ضمن آنكه يك ديد متلق و جمع گرايانه نسبت به مسئله نابرابرى يا عدالت دارند، به هيچ وجه سعى نمى كنند در جهت توجيه نابرابرى ها عمل كنند، بلكه نابرابرها را اهرمى مى دانند براى سلطه فرا دستان بر فرو دستان .
٣. درك حق گرايانه از عدالت ، اين درك به رغم متداول بودن آن در مباحث جارى عدالت (اعطاء حق به ذى حق) فى نفسه فاقد بار محتوايى است ، چون تمام ديدگاههاى عدالت بر پايه اين مفهوم به توجيه ديدگاه خود مى پردازد اما سؤ الاتى از قبيل چيستى حق ، كيستى ذى حق ، طبيعى يا قراردادى بودن آن ، فردى يا اجتماعى بودن آن ، مبانى انسان شناسى و جامعه شناختى آن ، تاءييدى است مضاعف بر بى محتوايى فى نفسه آن ، بايد حق را در بستر فلسفه سياسى متفكر موردنظر تعريف كرد. آيا قائل به قراردادى بودن حق هستيم يا به فطرى بودن و طبيعى بودن آن باور داريم ؟ به اين پرسش نيز بايد پاسخ داد كه ذى حق كيست ؟ چه كسى تشخيص دهنده ذى حق است ؟ بعلاوه به راحتى نيز نمى توان ادعاى شناخت حق را داشت . به نظر نگارنده ، شناخت ذى حق هم مبانى نظرى خاص خود را مى طلبد و اين مبانى نظرى و تئوريك ، صرفا جهان شناسانه و انسان شناسانه نيستند، مى توانند جامعه شناسانه نيز باشند.
٤. درك شايسته گرايانه از عدالت ، در اين تعريف عدالت بر حسب انصاف ، استحقاق يا شايستگى تعريف شده است ، يعنى به سمتى حركت كنيم كه هر كس برخوردار از چيزى باشد كه مستحق آن است ، يعنى بر اساس شايستگى ها و لياقت ها حق را به حق دار بدهيم . لياقتها و شايستگى هايى كه الزاما به نابرابرى در خلقت انسانها برنمى گردد و مى تواند ريشه هاى غير طبيعى و اجتماعى داشته باشد. اما به رغم اين نكته ، مفهوم شايستگى يا استحقاق نيز همانند «حق» مبهم بوده و درگير سؤ الات مختلف مى باشد: شايستگى چيست ؟ تشخيص دهنده آن چيست ؟ متعلقات آن كدام است ؟ يا به عبارتى شايسته چه چيزى است ؟ نسبت آن با حق چيست ؟ به هر حال همين پرسشهاست كه به تدريج مفهوم عدالت را از حالت طبيعى و ذاتى خارج كرده و اجتماعى و تاءسيسى مى كند. به علاوه اين نگرش مى تواند در شرايطى در خدمت ديدگاه اول (ديدگاه طبيعت گرايانه و محافظه كارانه) به منظور توجيه اشرافيت گرايى و حكومت شايسته هاى ارسطو قرار گيرد.
٥. درك بى طرفانه از دولت ، اين درك برپايه گرايش فردگرايانه ليبرالى ارائه شده است كه موجب آن دولت بايد بى طرف باشد، حداقل دخالت را داشته باشد و اجازه دهد تا مجال گسترده اى براى رقابت فراهم شود و مكانيزم عرضه و تقاضا در حيطه هاى مختلف سياسى ، اقتصادى و فرهنگى عمل كند تا در پى آن هر كه شايسته است به آنچه مستحق است برسد. بسيارى از كسانى كه در سنت ليبراليسم تنفس مى كنند صرفا به بعد فردى عدالت معتقد هستند و اگر از عدالت اجتماعى هم سخن مى گويند، آن را عدالت فردى فرو مى كاهند. ريشه را مى توان در آراء جان لاك ، جان استوارت ميل و در دوره معاصر در آراء كارل پوپر جستجو كرد. اين متفكران در قالب فلسفه سياسى فردگرايانه نمى توانند به عدالت اجتماعى باور داشته باشند. يعنى مفروض باور به عدالت اجتماعى اين است كه نگاه شما به جامعه نگاهى فراتر از جمع جبرى افراد باشد. اما اگر شما تنها به اين امر باور داشته باشيد كه جامعه چيزى بيش از جمع جبرى افراد آن نيست و جامعه را مى توان به افراد آن فروكاست و به فردگرايى روش شناختى ملتزم شديد، هيچگاه نمى توانيد به قرائت جامعى از عدالت دست يابيد. عدالتى هم كه به اين ترتيب تعريف شود، بيشتر عدالت مبتنى بر عدالت فردى است . از متاءخرين تفكر ليبراليستى مى توان به جان راولز اشاره كرد در كنار مفروضات و دغدغه هاى ليبراليستى و فردگرايانه خود مى خواهد به ضعيفان نيز توجه داشته باشد و نابرابرى را به شرط بهبود اوضاع ضعيفان و با بدتر نشدن اوضاع آنان توصيه مى نمايد. راولس بحث بى طرفى دولت را مطرح مى كند، يعنى اينكه دولت بايد كمترين دخالت را در اقتصاد و فرهنگ و سياست داشته باشد و به شايستگى ها با همان قاعده برابرى فرصتها اجازه رويش دهد. متفكر ليبرال ديگر رابرت نازيك است كه سعى مى كند جمله ماركس را اصلاح كند و جنبه قراردادى به آن بدهد. ماركس مى گفت : «از هر كس به اندازه توانايى و به هر كس به اندازه نياز». نازيك اين جمله اين گونه اصلاح مى كند «از هر كس همان گونه كه در قرارداد خود پذيرفته است و هر كس همان گونه كه در قراردادش از او خواسته شده است» اين عبارت نيز حاكى از مفهوم ليبرالى از عدالت است .
نكته ديگر در مورد عدالت ، تقسيم بنديهاى رايج در مورد عدالت است كه در يك تقسيم بندى به عدالت كيفرى و توزيعى تقسيم شده است . عدالت كيفرى ناظر به عدالت قانونى است . يعنى اينكه همه در برابر قانون يكسان اند و تنها متخلفين بايد مجازات شوند. گونه اى ديگر از عدالت ، عدالت توزيعى است . عدالتى كه به توزيع مواهب طبيعت و منابع كمياب اجتماعى در ميان آحاد جامعه و گروهها و اقشار مختلف اجتماعى معطوف است و شيوه توزيع مزبور را مشخص مى كند. پرسش عدالت توزيعى ، پرسش هميشگى بشر است . بشر همواره از نابرابرى رنج برده است و به برابرى نظر داشته است . مفهوم عدالت توزيعى ناظر به اين مساءله است كه ما چه جامعه اى را جامعه برابر مى دانيم ؟ چه جامعه اى را جامعه عادلانه مى دانيم ؟
تقسيم بندى ديگر ناظر بر عدالت فردى و اجتماعى است . اين دو مفهوم هر يك در پيش زمينه خود، بيانگر نگاه خاص شما نسبت به هستى شناسى فردى و هستى شناسى اجتماعى است . اگر مثل ليبرال ها تنها قائل باشيد كه جامعه متشكل از افراد است ، ديگر نمى توانيم صحبت از مقوله عدالت اجتماعى بكنيم و يا اينكه عدالت اجتماعى به عدالت فردى تقليل مى يابد.
علاوه بر تقسيم بنديهاى فوق ، در كل سير رويكردهاى مربوط به عدالت از نگرش غير تاءسيسى ، فردى ، طبيعى و محافظه كارانه تا نگرش تاءسيسى و قراردادى ، گروهى و اجتماعى و راديكال در نوسان بوده است . در يك نگاه خيلى كلى و اجمالى وقتى به مفهوم عدالت نگاه مى كنيم به لحاظ سير تاريخى آن تقريبا تا دوران روشنگرى ، درك قراردادى از عدالت نداشته ايم و درك ما از اين مفهوم بيشتر طبيعى بوده است . مضمون چنين دركى از عدالت ، توجيه وضع موجود بوده است . از آن زمان به بعد، شاهد تغييراتى هستيم . انديشمندان غربى به تدريج مى كوشند تا پيوندى كه تفكر يونانى با دين و كليسا برقرار كرده بود را از بين ببرد. يعنى اينكه خردى كه در خدمت دين قرار گرفته بود را انكار كنند. و در روشنگرى ما با فرايندى مواجه هستيم كه به تدريج انسان جاى خدا را مى گيرد و انسان ، منزلت محورى در هستى مى يابد و به جاى آنكه انسان از دريچه خدا ديده شود از دريچه خود ديده مى شود. اينجاست كه مفهوم «قرارداد» شكل مى گيرد. قرارداد اجتماعى متضمن اين مفهوم است كه انسانها رابطه خود با يكديگر را بر اساس خواسته هاى خود تنظيم كنند. در اينجاست كه به تدريج همه چيز در شرف قراردادى شدن است و عدالت نيز جنبه قراردادى پيدا مى كند. اما هنوز مفهوم قرارداد در امر عدالت چندان كه بايد و شايد جانيفتاده بود. بيشتر به عدالت همچون ابزارى براى قدرت نگريسته مى شد. اين ديدگاه را در انديشه هاى ماكياولى و ديگران مى توان رديابى كرد. در اين ديدگاه آنچه مهم است قدرت است و نه عدالت . آنچه مهم است دستيابى به قدرت است ، آن هم به هر وسيله ممكن . از سوى ديگر در عهد روشنگرى ، ضمن اينكه انسان و رابطه او با ديگرى اهميت پيدا مى كند يك نوع طبيعت گرايى هم مطرح مى شود و نظام اخلاقى مطلق فرو مى ريزد و جنبه نسبى پيدا مى كند. در دوران روشنگرى شاهد زمينى شدن انسان مى شويم ، شاهد قراردادى شدن تدريجى عدالت اجتماعى مى شويم . در اين دوره است مفهوم قرارداد اجتماعى سيطره خاصى پيدا مى كند. البته در همين موضع ، پارادكسى مطرح مى شود و اينكه به هر حال عدالت به رعايت حقوق طبيعى معطوف مى شود. لذا تلقى از عدالت ، عدالت اجتماعى نيست ، باز هم عدالت فردى است . درست است كه مفهوم قرارداد اجتماعى در مغرب زمين حاكم مى شود اما هنوز تلقى خاصى از امر اجتماعى وجود ندارد. هنوز تلقى جمع گرايانه اى از عدالت وجود ندارد. و بر خلاف ديدگاه افلاطون و ارسطو و حتى متفكران دوران ميانه ، متفكران روشنگرى از پذيرش امر اجتماعى فاصله مى گيرند. آنان به شدت فردگرا هستند و چگونه مى توان عدالت به معناى عدالت اجتماعى را با حقوق طبيعى فردگرايانه پيوند زد؟ اگر خوب به خاستگاه تاريخى و اجتماعى حقوق اوليه و فردى اين متفكران نگاه كنيم ، مشاهده خواهيم كرد كه اين حقوق (مالكيت ، حيات و آزادى) تقويت كننده نظام بورژوازى است و چه موقع و كجا سرمايه دارى به امر اجتماعى يا به عدالت اجتماعى توجه داشته است كه پيشگامان فكرى آن داشته باشند؟!
حال با توجه به دسته بنديهاى مختلف از عدالت و سير تحول مفهومى فوق به واكاوى مفهوم عدالت در انديشه حضرت على (ع) مى پردازيم . با مرور بر مفهوم عدالت در انديشه حضرت على (ع) معلوم مى گردد كه اين مفهوم كليدى ترين و با ارزش ترين مفهوم در فلسفه سياسى - اجتماعى و حتى فلسفه تاريخ موردنظر ايشان است . عدالت در كل در نزد ايشان اهميتى بيشتر از جود دارد. علاوه بر آنكه حضرت على (ع) عدل را قرار دادن هر چيز در موضع خود تعريف مى كنند، آن را ارجح از جود و بخشش مى دانند، بر پايه اين مدعا كه بخشش ، كارها و امور را از موضع خود جدا مى كند. به علاوه عدالت تدبير كننده اى است كه به سود همگان است و بخشش به سود خاصگان «و العدل سائس عام و الجود عارض خاص (٢)» پس عدل شريفتر و با فضيلتر (٣) است . ايشان ، عدالت را هم در برابر ظلم و جور (عدالت كيفرى) و هم در برابر بى عدالتى اجتماعى به كار مى گيرند. از بسيارى از عبارات نيز اين گونه استنباط مى شود كه مراد از عدالت نزد ايشان هر دو بعد كيفرى و توزيعى است .
در معناى اول مى توان به تاءكيد حضرت على (ع) بر عدالت ذاتى خداوند، اجراى عدالت و داورى عادلانه از سوى خداوند، (٤) از اركان چهارگانه ايمان دانستن آن (٥) عدالت ، صبر، يقين و جهاد، اهميت آن در نابودى بيدادگران «و بالسيرة العادله يقهر المناوى» : سيره دادگرانه بدخواهان را درهم مى شكند) (٦) نقش و فضيلت امام عادل «فاعلم ان افضل عبادالله عندالله ، امام هدى و هدى» : بدان كه با فضيلت ترين بندگان خدا در نزد خداوند، رهبرى دادگر است كه هدايت يابد و هدايت كند (٧) كار به عدالت كن و از ستم و بيداد بپرهيز كه ستم رعيت را به آوارگى وادارد و بيدادگرى شمشير را در ميان آرد. (٨) و توصيه به عدالت ، حتى به كسانى كه عدالت را سخت مى دانند « (فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» : به درستى در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر خواهد يافت) (٩) و عباراتى از اين قبيل اشاره كرد. عباراتى از قبيل «يوم العدل على الظالم اشد من يوم الجور على المظلوم» : روز دادگرى ، ستم گران را بسى سخت تر از روز ستم برستم ديدگان است» (١٠) ضمن اشاره به اهميت و ارزش عدالت ، اشاره اى است ضمنى بر تحقق نهايى داورى عادلانه در جهان .
در معناى دوم نيز عبارت مختلف نهج البلاغه نشان مى دهد كه نگاه حضرت على (ع) نه نگاه طبيعت گرايانه و محافظه كارانه و انطباق با وضع موجود است و نه نگاه مساوات طلبانه نسبت به عدالت ، به رغم پذيرش خلقت برابر انسانهاست . « (و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقة الاسواء.» و ميان كلان و نازك اندام ، و گران و سبك ، و نيرومند و ناتوان ، در آفرينش جز همانندى نيست « (خطبه ١٨٥)...فانهم صنفان ، اما اءخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق» : پس آنها دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تو هستند، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند). (١١) از فرازهاى گوناگون نامه ايشان به مالك اشتر كه نامه مالك اشتر معروف است ، چنين استنباط مى شود كه حضرت على (ع) بابى مستقل براى رسيدگى به طبقات فرو دست جامعه باز مى كنند و اگر نگاه انطباق گرايانه داشتند، هيچ نيازى به اين طبقه و ماءموريت خاص مالك در اين زمينه نبود. عباراتى از قبيل «الله الله فى الطبقه السفلى» : خدا را خدا را در رسيدگى به طبقه پايين دست از مردم (١٢) و يا اشاره به اين نكته كه حقوق طبقه پايين دست مردم جزوء حقوق خداست : «براى خدا حقى از خود را كه به آنان اختصاص و نگهبانى آن را بر عهده ات نهاده پاس دار» (١٣) ، تماما گواهى است بر اينكه نگرش حضرت على (ع) نگرشى تاءسيسى و اجتماعى به عدالت بوده است . اين نگرش نيز بر پايه قبول اين پيش فرض بنا شده است كه جامعه موجوديتى مستقل از جمع جبرى افراد آن دارد. همان گونه كه مشاهده مى شود حضرت على (ع) در اين نامه به مالك اشتر ماءموريت خاصى مى دهد كه به طبقه پايين جامعه رسيدگى كند، چون اين طبقه بنا به دلايل اجتماعى محروم شده اند و ريشه اين نابرابريها را به خلقت نابرابر آنها و حتى عدم قابليتها و شايستگى هاى اجتماعى آنها نسبت نمى دهد. بر همين اساس ، در انديشه حضرت على (ع) علاوه بر آنكه هدف و فلسفه اصلى حكومت استقرار عدالت اجتماعى است گرسنگى مستمندان ، معلول كاميابى نامشروع توانگران است : «ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الا بما منع .» گرسنگى هر مستمندى جز از كاميابى نامشروع توانگران نشاءت نگرفته است و خداى متعال بازخواستشان خواهد كرد. (١٤)
از سوى ديگر حضرت از نگاه مساوات طلبانه نيز فاصله مى گيرند و به اعطاء حق (به معناى مطلق كلمه) افراد متناسب با رنج و تلاش افراد عنايتى ويژه دارند: «ثم اعرف لكل امرى منهم ما ابلى ، و لا تضمن بلاء امرى الى غيره» . رنج و تلاش هر كسى را عادلانه ارج بنه و به ديگرى نسبت مده . (١٥)
در مجموع عبارت زيبا و رساى «وليكن احب الامور اليك ، اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعيه»، (١٦) بايد از كارها، آن را بيشتر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فروماند و عدالت را فراگيرتر بود و رعيت را دلپذيرتر و يا اين عبارت كه «و بى گمان آن چه بيش از همه شادى و خشنودى فرمانروايان را سبب مى شود، برپايى داد در كشور و گسترش دوستى بين مردم است » (١٧) گواهى است روشن بر اهميت عدالت در فلسفه سياسى - اجتماعى و تاريخى حضرت على (ع) در دو بعد كيفرى و توزيعى .
به طور قطع ، انديشه هاى حضرت على (ع) بايد پايه و اساس سياستگذاريها و برنامه ريزيهاى راهبردى در كشور قرار گيرد. تحقق عدالت كيفرى در جامعه بر اساس ديدگاه حضرت على (ع) مستلزم دريافتى صحيح از حقوق و تكاليف مردم در فلسفه سياسى اسلامى و ايجاد مكانيزمهاى روشن و نهادينه شده به منظور عدم تعدى به اين حقوق شناخته شده است . ابهام زدايى از قوانين موجود و رفع شكافهاى موجود بين حقوق شناخته شده با حقوق جامع الاطراف اسلامى با توجه به مصلحت جامعه و رعايت زمان و مكان در موضوع و يا به عبارت حضرت امام خمينى (ره) توجه به شرايط اقتصادى ، سياسى و اجتماعى از مكانيزمهاى تحقق عدالت در بعد كيفرى است . در بعد عدالت توزيعى نيز بايد نگاهى به الگوى توزيع و امتيازات ، فرصتها و بهرمنديهاى مختلف افراد، گروهها و اقشار مختلف نسبت به منابع كمياب طبيعى و اجتماعى داشته باشيم ، تفسيرى دقيق از تاريخ پيدايش اين الگو و شرايط ساختارى پيدايى آن داشته باشيم . بر پايه فرمايشات حضرت على (ع) بايد همواره به هوش باشيم كه امر اجتماعى مرتبط با عدالت اجتماعى ، حقى ويژه براى جامعه به وجود مى آورد كه قابل تقليل به حقوق فردى نيست . به علاوه تاءكيدات حضرت على (ع) گوشزدى است مضاعف نسبت به بهره مندان نامشروعى كه از هر فرصتى اعم از دولتى و غيردولتى براى بهره بردارى نامشروع استفاده و يا بهتر است گفته شود، سوء استفاده مى كنند. خلقت برابر انسانها به معناى عدم پذيرش طبيعى نابرابريهاى اجتماعى است و بايد ريشه آن را در روابط و فرايندهاى اجتماعى جستجو كرد. بايد تلاش نمود تا فرصتها را براى رقابت و بروز شايستگيهاى انسانى برابر ساخت و شرايط مسابقه در ميدا اجتماعى را براى همگان يكسان نمود يا حداقل به سوى آن حركت با برنامه و هوشيارانه ترى داشت .

خانواده از ديدگاه رسول اكرم (ص) و على (ع)

دكتر محمد جهانفر

مقدمه

از نظر جامعه شناسى تفاوتهايى بين خانوار و خانواده ملحوظ گرديده است . از جهت تعريف ، خانوار به مجموعه افرادى اطلاق مى شود كه در يك محل سكونت داشته و سفره مشترك داشته باشند كه در ارقام آمارى ابعاد خانوار از يك تا دوازده نفر و بيشتر آمده و چنانچه بعد متوسط خانوار در كشور ما پنج نفر فرض مى شود بر روى هم حدود دوازده ميليون خانوار ايرانى داشته ايم و در سطح جهان نيز چنانچه جمعيت مسلمانان حدود ٤٠٠،١ ميليون نفر در سال ١٩٩٦ فرض شود به احتمال قوى حدود ٢٨٠ ميليون خانوار مسلمان در سطح جهان خواهيم داشت كه تا سال ٢٠٠٠ به ٣٠٠ ميليون خانوار رسيده است . مسلما تعيين خط مشى واحدى كه نظر رسول اكرم (ص) معتبر باشد براى حدود ٣٨٠ ميليون خانوار كه اغلب منطبق با مفهوم خانواده مى تواند باشد (بخصوص خانوارهاى معمولى و نه دستجمعى) از اهميت خاصى برخوردار است . در رابطه با انطباق مفهوم خانواده با خانوار بايد اضافه كنيم كه اصولا خانواده با ويژگيهاى بيولوژيكى همراه است . به عبارت ديگر پيوند خانوادگى و روابط خويشاوندى و حتى خونى (گروه خونى) و ژنتيكى كه انتقال صفات از اولياء به فرزند را حكايت مى كند، شاخص عمده خانواده است در حاليكه اعضاى خانوار ممكن است در مواردى خويشاوند نباشند.
معهذا شيوه تشكيل خانواده با انگيزه هاى مادى و بخصوص انگيزه هاى معنوى كه در اسلام مؤ كدا توصيه مى شده است كه عملا با ارقام آمارى خانوار نيز انطباق دارد. يعنى اعداد مربوط به خانوار و خانواده در اغلب كشورهاى مسلمان نشين نزديك به هم ملاحظه گرديده است .

قرآن و خانواده با ديد آمارى : (فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها)

با عنايت به اينكه قرآن كريم ديدگاه رسول اكرم (ص) را روشن مى سازد اگر قبول كنيم كه اركان خانواده عبارتند از پدر و مادر و فرزندان ، توصيه هاى مكررى كه به زبان رسول اكرم در قرآن كريم و اخبار و احاديث مربوطه آمده همگى زمينه هاى استحكام و دوام و بقاى خانواده را نويد مى دهد. وقتى در آيه ٢٤ سوره الاسراء از لزوم احترام به پدر و مادر « (و لا تقل لهما اف و لا تنهر هما)» سخن مى گويد و يا براى حفظ و بقاى نسل توصيه مى شود « (لا تقتلوا اولادكم من خشبه املاق)» از ترس تنگدستى فرزندان خود را نابود نسازيد كه هم مبارزه اى است بر عليه رسم زنده بگور كردن دختران در دوران جاهليت و هم اشاره اى است به تحريم سقط جنين (١٨) خود لزوم تحكيم خانواده را بيان مى كند. اينگونه موارد به كرات در قرآن آمده است .
اگر بتوان دفعاتى را كه برخى از واژه هاى مربوط به خانواده در قرآن تكرار شده ، ضابطه اى بر درجه اهميت مسائل مربوط به خانواده محسوب كرد، نتيجه اين بررسيها با توجه به مصادر و مشتقات در جدول شماره يك به ترتيب دفعات تكرار ملاحظه مى شود.
اما در مورد اهميت خانواده بايد گفت كه :
١. پايه اساسى جامعه و شكل كوچكى از اجتماع است .
٢. روش حاكميت ، نظم و تشكيلات جامعه از خانواده سرچشمه مى گيرد.
٣. خانواده حافظ ميراث اجتماعى ما از نسلى به نسل بعدى است .
٤. هر طفل تدابير اساسى زيستن و حيات اجتماعى را از خانواده فرامى گيرد.
٥. كودك مفهوم مسئوليت و تعاون و همكارى با ديگران را در خانواده مى آموزد.
٦. يا به مبادى سلوك اجتماعى مفهوم دوستى و تعهد و ايمان آشنا مى گردد. لذا استفاده از واژه هاى قرآنى بسيار مؤ ثر واقع خواهد شد.
جدول فراوانى واژه هاى قرآنى مرتبط با خانواده به ترتيب دفعاتى كه تكرار شده است .
واژه ملاحظه شده دفعات تكرار واژه ملاحظه شده دفعات تكرار جمع ٥٣٥ مجرد (عزب) ٢ مادر (ام) ٣٢ نوزاد (طفل) ٤ فرزند (ولد) ٣٨ نسل (ذريه) ٧ مسكن خانواده (سكني) ٤٣ مراحل بلوغ فرزند خانواده (بالغ) ١٠ پدر (اب) ١٠ رحم ها (بعضا خويشان خانواده) (ارحام) ١٣ زناشوئى (نكاح) ١١٢ فرزند دختر (بنت) ١٥
فرزند پسر (ابن) ١٢٧ طلاق (طلاق) ٢٢ در نتيجه :
١. توجه به سنين مختلف و مقتضيات پرورشى موجب شده است كه واژه نوزاد ٤ مرتبه و بالغ ١٠ بار تكرار شود.
٢. بيشترين واژه تكرارى در اين مجموعه زناشوئى (١١٢) بوده و فرزند پرورش يافته (پسر) خانواده و نقش پدر و مادر نيز مورد تكرار و تاءكيد است .
٣. توجه به مسكن خانواده (٤٣ مورد) و پرورش فرزندان (٥٣ مورد) نيز نسبتا حائز اهميت بوده است .

زن و خانواده در سنت نبوى و امام على (ع)

با توجه به نص صريح اختيار شده از فرمايشات رسول اكرم (ص) ذيلا مجموعه اى از احاديث منتسب به حضرت رسول اكرم (ص) در امور مختلف مربوط به خانواده آورده شده است . اين احاديث مربوط به موقعيت زن و فرزند و حقوق آنهاست كه نشان دهنده چگونگى رفتار حضرتش در شئون مختلف زندگى است و بيشتر به لزوم فضائل اخلاقى و انسانى و علاقه بين مرد و زن و خانواده اختصاص يافته است .
اين اخلاقيات اسلامى از گفته ها و عملكرد خانواده عصمت نقل شده و از حضرت رسول (ص) گردآورى شده كه مسلما خود كمك بزرگى است براى قوام زندگى فردى و اجتماعى كه در هر موقعيت و هر زمانى ملاك رفتار اجتماعى مسلمين در خانواده مى تواند باشد.
احاديث منتسب به حضرت در چند بخش تحت عنوان آشنائى با زندگى ارشادى پيامبر خاتم آورده شده است . سعى عمده بر اين است كه از مراجع و نصوص معتبر مطالبى گردآورى شود. عليهذا اين نوشته ها به عناوينى كه با موضوع زن و خانواده در سنت نبوى مرتبط باشد تقسيم گرديده است . بدين ترتيب مى توان گفت :
١. كسانيكه از اين شيوه تعليماتى فاصله بگيرند نه تنها مسلمان واقعى نمى توانند باشند بلكه در نظم منطقى زندگى پاك باخته خواهند بود.
٢. تنظيم برنامه و رعايت اصولى در جهت سامان دادن خانواده خود واجب و مقدس است زيرا كه خانواده خود امانت الهى است .
٣. اساس خوشبختى خانواده خود در تاءمين برابرى بين اهل خانه است .
٤. برگزارى زندگى زناشوئى موجب رضايت خداوند و اجر فراوان مى شود.
٥. خانواده يك مرد مركب از عيال و فرزندان و مادر و پدر نيازمند به رعايت حقوق كامل خود هستند.
٦. بالاخره در رابطه با اهميت زناشوئى ، شريك گرفتن ، بناى زندگى با زن صالح ، رسيدگى مشترك به فرزندان ، هماهنگى و توافق زندگى خانوادگى و نقش زن در زندگى و جامعه بسيار اساسى بوده و از نظر رسول اكرم (ص) مورد توجه بوده است .

آمارى از احاديث و آيات مورد استفاده

بررسى آمارى احاديث معتبر در رابطه با خانواده نشان مى دهد كه :
الف - احاديث مربوط به خانواده در قالب آمار جالب توجه است .
١. ازدواج و همسردارى براى تشكيل خانواده از جمله عمده ترين (١٢ درصد) مسائل است ولى مهمتر از آن سعى در نگهدارى و بقاء و دوام خانواده است كه بيش از ٢٣ درصد موارد خوش رفتارى با عيال مورد تاءكيد قرار گرفته است .
٢. اگر بر رويهم توصيه هاى لازم كه براى بقاء خانواده در نظر گرفته شده و احاديث مربوط به زن كه امانت الهى است (٣/١٢ درصد)، مساوات خانوادگى (٦/٤ درصد) و خانواده سعادتمند (٧/٧ درصد) به عنوان توصيه هائى براى بقاء خانواده تلقى شود مى توان گفت اگر چه توصيه براى تشكيل خانواده در اسلام مؤ كد بوده (بيش از ١٢ درصد) ولى در بررسى انجام شده حدود ٦/٢٤ درصد از احاديث مربوط به بقاء خانواده بوده است . به عبارت ديگر از آنجا كه ادامه و نگهدارى حيات خانوادگى به مراتب سخت تر از تشكيل خانواده بوده است احاديث مربوط نيز به نسبت دو برابر اعلام شده است .
ب - آيات مربوط به خانواده در قالب آمار
در اين بررسى زن و مرد به عنوان دو ركن اساسى تشكيل خانواده در نظر گرفته شده و آيات قرآن مورد بررسى قرار گرفته است و از آنجا كه در موارد بسيار به ابعاد مختلف حقوقى زن اشاره گرديده است ، آمارى از آيات مربوط به زن به عنوان مهمترين عامل تشكيل خانواده نيز مورد استفاده قرار گرفته كه به ترتيب فراوانى مطرح گرديده است .
گذشته از اينكه عمدتا آيات مربوط به زن و حقوق وى در ٨ سوره قرآن ذكر گرديده ، بررسى آمارى آيات مربوط نكات جالبى را نيز بدست مى دهد.
توصيه آيات قرآن براى ازدواج و تشكيل خانواده سخت مورد تاءكيد قرار گرفته و بيش از ١٠ درصد موارد بررسى به لزوم برقرارى خانواده پرداخته است در حاليكه با توجه به انواع مشكلاتى كه پس از تشكيل خانواده ممكن است به ظهور برسد به ميزان دو برابر توصيه هاى مربوط به تشكيل خانواده در قرآن براى حفظ حيات زناشوئى تاءكيد گرديده است .
٢. اين دسته از آيات قرآنى كه زمينه فرهنگى دوام خانواده را فراهم مى سازد از قبيل اشتراك مسئوليت زن و مرد (٨/١٣ درصد) تساوى حقوق زن و مرد (٦/٩ درصد) تساوى ولايت زن و مرد (بيش از ٥ درصد) احترام به راءى زن (٣/٤ درصد) مباشرت زن و يا مشكل گشائى زن ، مشورت با زن و غيره كه هر يك به نحوى به دوام خانواده كمك مى رساند آمارگيرى شده و مى توان گفت بر رويهم در اين بررسى اگر ٦/١٠ درصد از توصيه ها در جهت شكل گيرى خانواده در اسلام بوده ٦٩ درصد از اين موارد زمينه سازى لازم براى ادامه حيات خانوادگى مورد توجه قرآن كريم بوده است .

جدول شماره ٢ - آمارى از احاديث مورد استفاده

عناوين تعداد درصد جمع موارد ٦٥ ١٠٠ رهبانيت بدعت است ٣ ٤/٦ زن امانت الهى است ٨ ١٢/٣ خوش رفتارى با اهل و عيال ١٥ ٢٣/١ پاداش خانوادگى ٤ ٦/٢ مساوات خانوادگى ٣ ٤/٦ موقعيت دختران در خانواده اسلامى
٩ ١٣/٨ مقام ما در خانواده ٥ ٧/٧ ازدواج و همسردارى در اسلام ٨ ١٢/٣ خانواده سعادتمند ٥ ٧/٧ زنان نيمى از زندگى مردانند ٥ ٧/٧

جدول شماره ٣ - آمارى از آيات مورد استفاده

۱
الف - در خانواده رهبانيت بدعت است

الف - در خانواده رهبانيت بدعت است

ذيلا به پاره اى از احاديث معتبر مربوط اشاره مى گردد
١. فردى به خانه زنان پيامبر (ص) رفته از عبادت موردنظر رسول اكرم (ص) سؤ ال كرد، هر كس چيزى مى گفت ، قلقله افتاده بود... بالاخره حضرتش وارد شده فرمودند «انتم القوم الذين قلتم كذا و كذا؟ اما و الله انى لا خشاكم له ، و اتقاكم له ، لكنى اصوم و افطر، و اصلى وارقد، اتزوج النساء، فمن رغب عن سنتى فليس منى» (از انس بن مالك .) اشاره بر اينكه شما بوديد كه گفتيد عبادت فقط انجام يكى از امور مذكور است از خدا مى ترسم كه چنين گفتيد، از خداوند طلب مغفرت كنيد. اما روش من (رسول الله) اين است روزه گرفته و افطار مى كنم . نماز بجا مى آورم ، با زنانم نيز تزويج مى كنم و هر كس از روش من پيروى نكند مسلمان نمى باشد.
٢. يكى از راويان مى گويد زن عثمان بن مظعون با قيافه نامطلوبى به خانه زنان رسول اكرم (ص) رفته بود كه از او سؤ ال شد شوهر تو كه از همه شوهران قريش متمول تر است ، اين چه قيافه ايست به خود گرفته اى ؟ زن عثمان گفت ما كارى نداريم جز اينكه روزها روزه بگيريم ، شبها به نماز بايستيم ، حضرت رسول اكرم (ص) به اين مذاكرات گوش داده هنگام ملاقات عثمان فرمودند: آيا تو از ما تبعيت نمى كنى عرض كرد پدر و مادرم بقربانت چه شده است ؟ حضرت فرمود آيا فقط روزه مى گيرى و نماز مى خوانى در حاليكه اهل خانه ات هم حقى دارند. جسم تو نيز نيازهائى دارد، روزه افطار، تاءمين و رشد جسمانى هم همراه و توام است . عثمان گفت از اين پس زن خود را همچون عروس عطرآگين و منظم مى سازم و اينچنين هم شد، اين است كه مشهور شده ما هم مثل ديگر مردم زندگى مى كنيم (روايت از الطيرانى ، ابوبعلى).
٣. الطيرانى روايت كرده است از ابى امامه كه حضرت رسول اكرم (ص) فرمود «انى انما بعثت بالحنيفيه السمحة ولم ابعث بالرهبانيه البدعه» من براى آوردن دين حنيف آسانى برانگيخته شده ام نه براى كناره گيرى و گوشه گيرى بلكه دين من در متن زندگى فردى و اجتماعى مردم و اجتماعى مردم است .

ب - در خانواده زن امانت الهى است

روايات معتبر مربوط عبارتند از:
١. «الله الله فى النساء فانهن عوان بين ايديكم ، اخذ تموهن بامانه الله فاستحللتم فروجهن بكلمه الله» روايت احمد از انس كه در آخر وصيتنامه رسول اكرم (ص) آمده است .
خوب توجه كنيد مسئله زنان مهم است . اين زنان كمكهائى در اختيار شمايند. زنان را امانت خدائى بدانيد و اگر بخواهيد با كلمات خدائى تزويج كرده بخودتان حلالشان كنيد.
٢. «ان الله تعالى سائل كل راع عما استرعاه ، احفظ ذلك ام ضيعه ، حتى يسال الرجل عن اهل بيته» (روايت النسائى و ابن حيان از انس در صحيحه).
خداوند از هر مسئولى در مورد مسئوليتش سؤ ال خواهد فرمود حتى از مرد، در مورد اهل بيت و خانه اش مواخذه خواهد شد.
٣. «انى اخرج عليكم حق الضعيفين : اليتيم و المرئة .» (روايت البخارى و ابن حيان از ابى هريره در صحيحه)
من شما را مسئول رعايت حق دو قشر لازم به مساعدت مى دانم كه يكى يتيم است و ديگرى عيال شما.
٤. «اتقوالله فى الضعفين : المملوك و المره» (روايت ابن عساكر از ابن عمر)
فرمان خداوند را نسبت به حق دو قشر لازم به كمك (افراد تحت الحمايه و عيال) در نظر داشته باشيد.
٥. «كلكم راع و مسئول عن رعيته . الامام راع و مسئول عن رعيته ، و الرجل راع فى اهله و مسئول عن رعيته ، و المراه راعيه فى بيت زوجها و مسئول عن رعيتها، و الخادم راع فى مال سيده و مسئول عن رعيته و كلكم راع و مسئول عن رعيته» (روايت البخارى و مسلم از ابن عمر كه خود از رسول اكرم (ص) شنيده است)
عابرى ياران رسول اكرم (ص) را شادمانه ديد كه سؤ ال مى كردند چه كسانى راه خدائى مى پيمايند؟ حضرت فرمودند: اگر كسانى از پول خود براى كودكان خود، براى والدين سالخورده خود يا براى پاكى نفس خود خرجى بكنند در راه خداوند است و اگر مخارجى براى رياكارى و فخرفروشى بعهده گيرند در راه شيطان و نفس اماره است . (روايت الطيرانى از كعب بن عجره در رجال الصحيح).
٦. «ان الله يوصيكم بامهارتكم ، ان الله يوصيكم باناثكم ، ان الله يوصيكم بالاقرب فالا قرب» خداوند در مورد مادران شما، زنان شما و بستگان و خويشان شما سفارش فراوان فرموده است . (روايت الطيرانى از المقدام بن معدى كرب).
٧. «ماورث و الدولدا خيرا من ادب حسن» هيچ چيز بهتر از ميراث ادب نيك به فرزند نمى باشد. (روايت الطيرانى از عبداله بن عمر در الاوسط).
٨. «لان يؤ دب الرجل ولده خبر من ان يتصدق بصاع كل يوم .»، «حق الولد على الولدان يعلمه كتابه و سباحه و الرمايه و ان لايزرقه الاطيبا» ، (روايت البيهقى از ابى سليمان مولى ابى رافع)
مسلم اين است ، مردى كه ادب كند فرزند خويش به مراتب بهتر از آنست كه هر روز به مقدار يك صاع صدقه دهد. (سه كيلو گندم ، مويز، خرما...)
فرزند نسبت به والدين خود حق دارد كه وى را نوشتن ، شنا و تيراندازى و ورزش بياموزند و غذاى سالم و حلال و پاكيزه برايش فراهم كنند.

ج - نيكى و خوش رفتارى با عيال در خانواده

در ذيل ١٥ مورد از توصيه هاى حضرتش آورده شده است :
١. «خيركم خيركم : لاهله ، و انا خيركم لاهلى»
بهترين شما كسى است كه با خانواده خود خوش رفتارى كند و اين روش ملاك كار من در خانواده است . (روايت از ابن ماجه و حاكم از ابن عباس).
٢. «اكمل المؤ منين ايمانا: احسنهم خلقا و خياركم خياركم لنسائهم» (روايت از التمذى و ابن حيان)
كاملترين مؤ منين كسى است كه بهترين اخلاق را داشته و بهترين شما مردم كسى است كه با عيالش خوش رفتارى مى كند.
٣. «ما اكرم النساء الاكريم و ما اهان النساء الالئيم» (راويت از الحاكم و شيخ رشيد رضا از ابن عباس در فداءالجنس).
فقط كسانى كه صاحب كرمند زنان را محترم مى شمرند و تنها كسانى كه پست و لئيم اند به زنان (بخصوص عيالشان) اهانت مى كنند.
٤. «ارحم الناس بالنساء و صبيان»
رسول اكرم (ص) از همه مردم نسبت به زنان و كودكان محبت بيشترى داشت . (روايت حمزه فتح اله از انس بن مالك در كتاب حقوق النساء فى الاسلام).
٥. «ان المرئة خلقت من ضلع و انك ان تردا اقامه للضلع تكسرها، فدارها، تعش بها» (روايت احمد از سمره در مسند در صحيحه المستدرك).
گوئى كه زن از اركانى بوجود آمده ، وقتى مى خواهى اين اركان را استوار سازى ، درهم شكسته ، خرد مى شوند. پس بهتر است با زنها مدارا كنى تا زندگى بگذرد.
٦. «من فرح انثى فكانما بكى من خشيته الله و من بكى من خشيته حرم الله بدنه على النار» (روايت حمزه فتح اله در حقوق زنان در اسلام)
كسى كه زن را نرنجاند مثل آنست كه از ترس خداوند گريه كند كه در اين صورت جسم و جانش آسيب نمى بيند (طعمه آتش نمى شوند).
٧. «لايفرك مؤ من مؤ منه ، ان كره منها خلقا رضى منها آخر» (روايت از الترغيب و الترهيب).
هيچ يك از مؤ منين ، زن مؤ منى را متنفر نمى سازد اگر هم از اخلاق آنها خوشتان نيامد بالاخره سعى كنيد وقتى جدا مى شويد هر دو خوشحال و راضى باشيد.
٨. از رسول خدا سؤ ال شد «ما حق زوجة احدنا عليه» قال «ان تطعمها اذا طعمت و تكسوها اذا اكتسبت و لاتضرب الوجه و لا تقبح و لا تهجر الا فى البيت» (روايت از ابو داوود و ابن حيان از معاويه بن حيده در صحيحه)
سؤ ال شد هر كدام از ما چه حقى نسبت به زنانمان رعايت كنيم ؟
فرمودند: وقتى گرسنه هستند غذايشان برسانيد، وقتى لباس مى خواهند تهيه كنيد. آنها را سرزنش و تقبيح نكنيد و كناره گيرى نكنيد. جز اينكه در خانه خود باشيد (زيرا در خارج خانه شما، احتمالا زنان از قهر شما سوءاستفاده مى كنند).
٩. در جاى ديگر آمده است ، خوب توجه كنيد از هر توصيه اى براى خوشرفتارى با زنان استقبال كنيد. اين زنها يارانى هستند كه بين شمايند، غير از اين از آنها نخواهيد مالك آنها كه نيستند مگر آنكه به فحشاء آشكار دچار شده باشند. اگر چنين بود از همبسترى كناره بگيريد و به نحوى نزنيد كه جايش سرخ بشود كه اگر از شما پيروى كردند دنبال راه ديگرى نباشيد. خوب متوجه باشيد شما حق برگردن زنانتان داريد و زنان شما هم حق بر گردن شما دارند حقى كه زنان شما بايد رعايت كنند اين است كه از كسانيكه شما خوش نداريد استقبال نكرده و پذيرائى نكنند و اجازه ورود به خانه به كسى كه شما اكراه داريد ندهند اما حقى كه شما نسبت به زنانتان بايد رعايت كنيد اين است كه در تغذيه و لباس و زندگى آنها خوش رفتار باشيد. (روايت ابن ماجه و الترمذى از عمرو بن الاحوص الجشمى).
١٠. زنان رسول اكرم (ص) بايشان گفتند: «ذهب الرجال بالفضل بالجهاد فى سبيل الله ، فما لنا عمل ندرك به عمل الجهاد فى سبيل الله ؟ «فقال» مهنه احداكن فى بيتها تدرك عمل المجاهدين فى سبيل الله» (روايت ابوعلى و البزار از انس در مجمع).
زنان پيامبر (ص) سؤ ال كردند مردان اغلب با جهاد فضيلت الهى يافتند كار ما براى جهاد در راه خدا كدام است ؟ حضرت فرمودند: زحمت هر يك از شما در خانه اش موجب درك صواب جهاد در راه خدا مى شود.
١١. «دينار انفقته فى سبيل الله ، و دينار انفقته فى رقبته و دينار تصدقت به على مسكين و دينار انفقته على اهلك اعظمها اجرا الذى انفقته على اهلك» (روايت مسلم).
اگر پولى را در راه خدا خرج كنيد و يا براى بنده خريدن و آزاد كردنش مصرف كنيد و يا صدقه به درماندگان دهيد و يا اينكه براى خانواده خود خرج كنيد بالاترين صواب و اجر شما وقتى است كه براى خانواده خود بدرستى خرج مى كنيد.
١٢. «اول مايوضع فى ميزان العبد نفقته على اهله» (روايت الطيرانى از جابر در الاوسط).
اولين مسئله اى كه ميزان و زمينه سنجش بندگى خدا قرار مى گيرد كيفيت تاءمين خرج خانواده است .
١٣. «قال : من صبر على سوء خلق امراته اعطاء الله من الاجر مثلما اعطى ايوب على بلائه و من صبرت على سوء خلق زوجها اعطاها الله مثل آسية امراه فرعون» (روايت از محمد از جميل بيهم در المراه فى التاريخ و الشريعه)
مردى كه با بد اخلاقى زنش بسازد خداوند به پاداشى كه حضرت ايوب با آن همه بلايا داشته مى رساندش اما زنى كه با بدخلقى شوهرش بسازد خداوند صوابى كه نصيب آسيه زن فرعون كرد به وى عطا خواهد فرمود.
١٤. مردى به رسول اكرم (ص) گفت مى خواهم مهاجرت كرده و يا به جهاد بروم تا پاداش الهى را درك كنم . قال رسول الله (ص) «فهل من والديك احذحى ؟ قال «نعم بل كلاهما حى» فقال افتبتغى الاجر من الله تعالى قال نعم ، قال فارجع الى والديك فاحسن محبتهما» (روايت مسلم از ابن عمر و بن العاص).
حضرت فرمودند آيا يكى از والدين تو زنده هستند. گفت بلى ، بلكه هر دوى آنها زنده هستند. حضرت فرمود: آيا طالب پاداش الهى هستى گفت بلى ، حضرت فرمود برگرد به پيش ‍ پدر و مادر و هر قدر مى توانى در جلب محبت آنها تلاش كن .
١٥. روايت ديگر مسلم از عمرو بن عاص اينست كه حضرت فرمودند:
(برگرد نزد پدر و مادرت و همانطوريكه ناراحتشان كردى بايد بتوانى شادشان كنى ).

د - پاداش خانوادگى

در احاديث ذيل نمونه هائى از بستگى خويشاوندى كه زمينه رستگارى را فراهم مى سازد آورده شده است .
١. «قال رسول الله (ص) ان الله تبارك و تعالى لرفع للرجل الدرجة فيقول انى لى هذه ، فيقول بدعاء ولدك .» (روايت البزار از ابى هريره)
خداوند عظيم الشان مقام آدمى را بالا مى برد گفته شد ما از آنهائيم گفتند بلى به دعاى فرزندت .
٢. «قال رسول الله (ص) يقول الله بالولدان يوم القيامة ادخلوا الجنة فيقولون يا رب حتى يدخل آباؤ نا و امهاتنا»، فيابون فيقول الله عزوجل «مالى اراهم مخطئين ؟» ادخلو الجنة ، فيقولون «يا رب آباؤ نا» فيقول «ادخلو الجنه انتم و آباؤ كم». (روايت احمد از شرجبيل بن شفعه در رجال الصحيح).
روز قيامت خداوند متعال به فرزندان مى فرمايد اهل بهشت هستيد بفرمائيد، مى گويند وارد نمى شويم تا اينكه پدر و مادرمان داخل شوند. به هر حال ابا مى كنند. خداوند مى فرمايد مگر نمى بينيد خطاكارند؟ شما وارد شويد. باز هم فرزندان مى گويند خداوندا اولياء ما هستند خداوند مى فرمايد باشد شما و اوليائتان وارد بهشت شويد. گوئى اينكه پدر و مادر در دنيا به نحوى ملكه فرزندان شده كه در آخرت هم به فكر آنها هستند و همين مسئله رحمت واسعه خداوند را موجب مى گردد.
٣. «فاذا وضعت بكل جرعه و بكل مصيبه حسنه ....»
از حضرت رسول اكرم (ص) سؤ ال شد بشارت مردانه بدهيد، فرمودند چه كسى راضى مى شود بين زن و مرد فرق بگذارد؟
مثلا زنى كه به رضايت از شوهر خود حامله شده كه پاداش او همچون زن روزه دار است كه در راه خدا گام برداشته است . وقتى زايمان مى كند براى هر جرعه شيرى كه كودك مى مكد حسنه و پاداش الهى منظور مى شود. براى هر شبى كه مادر به صبح مى رساند اجر و صواب هفتاد بنده آزاد كردن مى برد. اين روايت الطيرانى از انس در الاوسط و مجمع الزوائد و چند سند ديگر آمده است .
٤. «قال رسول الله (ص) ان اول من يفتح باب الجنة الا انى ارى امراه تبادرنى ، فاقول لها، مالك و من انت فيقول انا امراة قعدت على ايتام لى» (روايت ابويعلى از ابى هريره در مسند).
با آنكه من از اولين كسانى هستم كه بهشت را افتتاح مى كنم با اين حال زنانى را مى بينم كه از من پيشى مى جويند. وقتى سؤ ال مى كنم خانم شما كه هستى مى گويد من زنى هستم كه نشستم در خانه و يتيمان را پرورش دادم .

ه‍ - در خانواده مساوات و برابرى بسيار اساسى است

ذيلا به چند نمونه از احاديث مربوط اشاره مى گردد:
١. «ان المقسطين عندالله على منابرمن نور عن يمين ارحمن الذين يعدلون فى احكامهم و اهليهم و...»
كسانيكه به مساوات عمل مى كنند مقامى رفيع و روشن نزد خداوند دارند مخصوصا كسانيكه در مورد اهل خانه و افراد آن عدالت را رعايت كنند. (روايت مسلم و مغيره از عبداله بن عمر).
٢. «من كانت عنده امراتان ، فلم يعدل بينهما جاء يوم القيامه وشقه ساقطه .»
كسى كه بين دو زن خود عدالت برقرار نكند روز قيامت نيمى از بدنش جدا مى شود. (روايت ترمذى و الحاكم از ابى هريره).
٣. «اتقوالله و اعدلوا فى اولادكم .» (روايت النووى از لقمان بن بشير در رياض الصالحين).
برقرارى عدالت بين فرزندان خود رعايت تقوى است .
«قال رسول الله (ص) الاسويت بينهما (بين اولادكم)»
مردى با پسر و دختر خود نزد پيامبر آمده پسر را روى زانو نشانده و دخترش را روى دست در بغل نشانده بود. حضرت فرمودند هيچ فرقى بين آنها نگذار. (روايت البزار از انس بن مالك).

و - موقعيت دختران در خانواده اسلامى

دختران را مكدر نسازيد، در رابطه با ارزش گذارى دختران رواياتى بشرح زير بنظر شما مى رسد:
١. «سواء بين اولادكم فى العطيه لو كنت مفضلا احدا بفضيلت النساء.» هنگام بخشش بين فرزندان يكسان عمل كنيد، اگر مى توانيد برترى زنان را منظور داريد. (روايت الطبرانى از ابن عباس).
٢. «من بركه المرئة ابتكارها بالانثى لان الله قال «يهب لمن يشاء اناثا.» (روايت ابن مردويه و ابن عساكر از وائله).
از بركات زن آنست كه اولين فرزندش دختر باشد. زيرا خداوند مى فرمايد هر كه را مى خواهيم موهبت دهيم دختر عطا مى كنيم .
٣. «من كان له ابنه . فادبها فاحسن تاديبها و غذاها فاحسن غذاها اسبغ عليها من النعمه التى اسبغ الله عليه ، كانت له ميمنه و ميسره من النار الى الجنه .» (روايت الطيرانى از ابن مسعود).
هر كه دخترى داشته و به بهترين ادبها آراسته اش ساخته است به بهترين غذاها تغذيه اش كرده و رنگ و آبى از نعمت الهى به وى برساند، گوئى اينكه تمامى سرزمين (سراسر از راست به چپ) بهشت و دوزخ را به تصرف خود در مى آورد.
٤. «من خرج الى سوق من اسواق المسلمين ، فاشترى شيئا فحمله الى بيته ، فخص به الاناث دون الذكور، نظر الله اليه ، و من ينظر الله اليه لم يعذبه .» (روايت از حمزه فتح الله در حقوق النساء فى الاسلام).
كسى كه به يكى از بازارهاى مسلمين رفته چيزى خريدارى كرده به منزل خود بياورد و فقط بين دختران و زنان منزل تقسيم كند، مورد نظر الهى بوده و چنين كسى عذاب خداوند نخواهد ديد.
٥. «لا تكرهوا لبنات فانهن المومنات المجهزات المربيات المبكيات» (روايت احمد از عقبه در مسند و الطيرانى فى معجم الكبير).
دختران خود را مكدر نساخته و آزارشان ندهيد. اين دختران مونسى مجهز هستند كه از نظر تربتى زود رنج اند.
٦. «ايما رجل كانت عنده وليده ، فعلمها فاحسن تعليمها، فاءدبها فاحسن تاءديبها ثم اعتقها و تزوجها فله اجران» (روايت مسلم و ترمذى از انس).
اگر مردى دخترى داشته بهترين آموزشها را به وى بدهد و از نظر تربيتى نيز بهترين آداب را بياموزد و او را شوهر دهد، پاداش عمده اى نزد خداوند خواهد داشت .
٧. «ما من مسلم له ابنتان فيخص اليهما ما صحبتاه او صحبتهما الا ادخلته الجنه .»
هر مسلمانى كه دو دختر داشته و با هر دوى آنها مذاكرات صميمانه داشته باشد مسلمانى است كه راهى در بهشت برين خواهد بود. (روايت لبن ماجه باسناد صحيح و ابن خبان از ابن عباس در صحيحه و الحاكم).
٨. «من عال الانثيين اوثلاثا اواختين اوثلاثا حتى يبن او يموت عننهن كنت انا و هو فى الجنه كهاتين .» (روايت ابن خبان از انس بن مالك در صحيحه)
رسول اكرم (ص) مى فرمايد: كسى كه دو دختر يا سه دختر يا خواهر عائله اش باشند تا وقتى كه پسردار شود و يا فوت كند پا به پاى من به بهشت مى رويم .
٩. «كان رسول الله (ص) اذا قدم من سفر قبل ابنته فاطمه .» (روايت الطيرانى از ابن عباس در الاوسط).
هرگاه پيامبر اكرم از سفر مى آمد دخترش فاطمه را مى بوسيد.

ز - مقام مادر

نقش مادر در خانواده بسيار اساسى است رسول اكرم (ص) در اين رابطه توصيه هاى جالبى فرموده اند:
١. «الجنه تحت اقدام الامهات .» (روايت الطيرانى از طلحه ابن معاويه السلمى).
بهشت زير پاى مادران است .
٢. از قول السلمى مى گويند كسى نزد حضرتش آمد گفت مى خواهم در راه خدا جهاد كنم ، فرمودند آيا مادرت زنده است ؟ گفت بلى . فرمودند: حتما نزد مادرت باش تا به بهشت برسى و به ديگرى فرمودند شما نزد مادرت باش زيرا كه بهشت زير پاى مادران است .
٣. روايت عبدالله بن عمر كه در صحيحه نوشته است : حضرت رسول خطاب به مردى كه اجازه جهاد خواست فرمودند «احى والداك فقهما فجاهد» آيا پدر و مادرت زنده هستند گفت بلى ، فرمودند پهلوى آنها بودن جهاد است .
٤. «اعظم الناس حقا على المرة زوجته و اعظم الناس حقا على الرجل آمه» (روايت الحاكم از عايشه در مستدرك).
در بين مردمان بيشترين حقى كه به گردن زن است حق شوهر است و در بين تمام مردم بيشترين حقى كه به عهده مرد است حق مادر است .
٥. فردى به رسول اكرم (ص) وارد شده گفت بسيار علاقمند به جهادم ولى نمى توانم ، حضرت فرمودند: هيچ يك از پدر و مادرت زنده اند؟ گفت مادرم زنده است فرمودند توصيه خدائى نيكى به مادر است . اگر نيكى به مادرت كنى اجر انجام حج انجام عمره و جهاد را جمعا خواهى داشت . اگر مادرت از تو راضى شد متقى شده اى آنهم با نيكى به مادر. (روايت ابو على از انس در الصحيحه و الاوسط)

ح - ارزش ازدواج و همسردارى

مسئله ازدواج و همسردارى سخت مورد احترام بوده ، در اين رابطه توصيه هاى فراوانى از قول حضرت رسول اكرم (ص) مى شنويم :
١. از حضرت رسول اكرم (ص) سؤ ال شد: مسكين و فقير ناتوان كيست ؟ گفتند مردى كه زن ندارد، سؤ ال شد حتى اگر ثروتمند باشد؟ فرمودند بلى حتى اگر مال زيادى داشته باشد.
سؤ ال شد زن مسكينه كيست ؟ فرمودند زنى كه شوهر نداشته باشد. سؤ ال شد اگر زن ثروتمند باشد چطور؟ فرمودند حتى اگر زن ثروتمندى باشد بدون شوهر فقير و ناتوان است . (روايت از ابن ابى بخيح استخراج شده بوسيله رزبن).
٢. «ثلاثه حق على الله عونهم : المجاهد فى سبيل الله و الكاتب الذى يريد الاداء و الناكح الذى يريد العفاف .» (روايت ابن حيان از احمد ترمذى در صحيحه)
خداوند كمك و مساعدت به سه گروه را حق مى داند: جهادگران در راه خداوند، و نويسنده اى كه حق مطلب را ادا كند، ازدواج كننده اى كه قصد پاكدامنى داشته است .
٣. «ان المرة تنكح لدينها، و مالها جمالها، فعليك بذات الدين ،....» (روايت احمد از جابر در مسند).
همانا با زن ازدواج صورت مى گيرد به خاطر دين يا مال و يا جمال او، پس بر تو باد به زنى كه ديندار است .
٤. «تزوجوا النساء ياتينكم بالاموال» (روايت البزار و... از عايشه) با زنان ازدواج كنيد خداوند به شما مال مى دهد.
«لاتزوجوا النساء لحسنهن فعسى حسنهن ان يرديهن ، و لا تزوجوهن لاموالهن ، فعسى اموالهن ان تطغين ، وليكن تزوجوهن على الدين و الامه خرماء سوداء ذات دين افضل .» (روايت ابن ماجه از عبدالله بن عمر)
بخاطر زيبائى زنان ازدواج نكنيد، چه بسا كه اين زيبائى مشكل آفرين شود. بخاطر ثروت با زنان ازدواج نكنيد چه بسا كه ثروتمندى موجب طغيان آنها شود. چه بهتر كه با زنان بر اساس ديندارى ازدواج كنيد. حتى زنانى كه نقص عضو داشته ، كر و كور و سياهند با ديندارى برترين امتيازها را دارند.
٥. دخترى نزد رسول اكرم (ص) شرفياب شده و گفت پدرم براى حفظ مال و خست خويش مى خواهد مرا به زوجيت پسر برادر خود درآورد. حضرت فرمودند مطمئن باش پدران دوست ندارند ازدواج دختران بدون رضايت آنان انجام پذيرد. (روايت الترمذى از ابى هريره).
٦. نقل است كه المغيره بن شعبه وقتى مى خواست با زنى ازدواج كند موضوع را با رسول اكرم (ص) در ميان گذاشت حضرت فرمودند:
«و اذهب فانظر اليها فانه اجودان يدوم بينكما» «برو اين زن را ببين تا كسى بين شما مسئله اى نسازد». (روايت البخارى و مسلم از مغيره بن شعبه).
٧. رسول اكرم (ص) فرموده است : «اذا القى الله فى قلب امرى خطيه امراة فلاباس ان ينظر اليها.» (روايت احمد و الترمذى از محمد بن سلمه).
گفته مى شود كه از محمد بن سلمه سؤ ال كردند تو كه دوست و همراه پيامبر بوده اى چه نظرى دارى مى گويد از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود وقتى قصد خطير زناشوئى داريد باكى نداشته باشيد كه عيال آتيه خود را نگاه كنيد.
٨. «تزوجوا فى الاجنبيات .» (روايت باكورة الكلام از حمزه فتح الله در حقوق النساء و الاسلام). از بين غريبه ها ازدواج كنيد.

ط - خانواده سعادتمند

در رابطه با سعادت خانوادگى موارد زير استخراج و به نظر خوانندگان عزيز مى رسد.
١. از نظر رسول اكرم (ص) در خانواده خوشبخت همواره زن سرگرم كار خانه است و كار عمده اش دوخت ودوز و خياطى است . (روايت ابن سعد از قول عايشه)
٢. از خانه حضرت رسول سؤ ال شد حضرت در خانه چه مى كنند، عايشه مى گويد «كان فى خدمتة اهله ، حتى يخرج الى الصلاة» حضرت تا وقتى براى نماز آماده مى شود كار خانه را به عهده مى گيرد. (روايت عبدالله عفيفى در كتاب زن عرب در زمان جاهليت و اسلام).
٣. «كانت فاطمه بنت رسول الله تتولى الطحين و العجين بينا على رضى الله عنه ينزح الماء و تحمله و يهيه .» ( روايت عبدالله عفيفى در كتاب زن عرب در زمان جاهليت و اسلام).
وقتى حضرت فاطمه دختر گرامى رسول اكرم (ص) مشغول تهيه نان و غذا مى شد، حضرت على (ع) آب مى كشيد و براى كمك به زهراى اطهر همكارى مى كرد.
٤. عايشه مى گويد حضرت رسول اكرم (ص) وقتى نزد زنان خانه مى رسيد از همه مردم ملايم تر و محرمانه تر، با تبسم و سرور صحبت مى فرمود.
«كان اذا خلا نسائه الين الناس و اكرم الناس ، ضحاكا، بساما» (روايت از ابن سعد و ابن عساكر در جامع الصيفى).
٥. «كان اذا قدم من سفر، تلقى بصبيان ....» ( روايت ابو داوود و مسلم از عبدالله بن جعفر).
هرگاه رسول اكرم (ص) آغاز سفر مى كرد پسران خانه اش را جلو مى انداخت كه ارجمند باشند.
٦. «كان يسابقه عايشه بالعدو فسبقه يوما و سبقها فى بعض الايام فقال رسول الله (ص) «هذه بتلك» (روايت باكورة الكلام از حمزه در حقوق زنان اسلام).
گاهى عايشه با دشمنان مسابقه مى داد روزى عايشه برنده مسابقه شد حضرت رسول (ص) فرمودند اين شد درست ، اشاره بر اينكه زن مسلمان بايد ساعى باشد. ١٤ حديث معتبر از رسول اكرم (ص) در مورد نعمت عيال يا زن صالحه نيز نقل گرديده است .

ى - زنان نيمى از زندگى مردان هستند

رواياتى چند به شرح زير به نظر شما مى رسد كه خود نشان دهنده لزوم فعاليت زنان در جامعه مى باشد.
١. «انما النساء شقائق الرجال .» (روايت احمد از عايشه در مسند زنان نيمى از مردان مى باشند).
٢. ابويعلى و الطيرانى از ابى هريره روايت كرده اند كه هرگاه رسول اكرم (ص) عزم سفر مى فرمود بين زنان خويش هم قرعه مى كشيد كه در غزوه بنى المصطلق قرعه بنام عايشه در آمد. اشاره بر اين كه فرقى نمى گذاشتند و زنان را در امور شركت مى دادند.
٣. عبدالله عفيفى در كتاب زن عرب در جاهليت و اسلام از قول قيس غفارى مس نويسد روزى رسول اكرم (ص) بين زنان غفار آمدند كه گفتيم مى خواهيم در اين راه با شما باشيم زيرا كه رسيدن به خيبر (جنگ خيبر) آسانتر است ، حضرت فردى آشنا به جراحى را براى كمك به ما معين و فرمودند خدا به همه شما بركت دهد.
٤. حضرت رسول اكرم (ص) حمنه دختر حجش و زينب دختر مادر مؤ منين را امر باحضار فرموده يكى را براى مرهم گذارى و ديگرى را بر انجام جراحى گماشتند. (روايت از عبدالله عفيفى در كتاب زن عرب در جاهليت و اسلام).
٥. در زمان رسول اكرم (ص) كعبه دختر سعد اسلامى خيمه اى در مسجد بپا كرده بيماران را در مسجد درمان و زخم بندى مى كردند و سعد بن معاذ هم از جمله كسانى بود كه هنگام جنگ خندق تير خورده و جراحتش در درمانگاه مسجد مداوا مى شده يعنى زنان پابه پاى مردان تلاش مى كردند. (روايت عبدالله عفيفى در كتاب زن عرب در جاهليت و اسلام).
٦. قسطلانى روايت مى كند: ربيع دختر مسعود گفته است ما همراه رسول اكرم (ص) در غزوه ها جنگ مى كرديم ، آب به مردم مى رسانديم ، به آنها خدمت مى كرديم ، زخميان را مداوا مى كرديم و مصدومين و مقتولين را به مدينه مى برديم .

ك - زن و مرد از ديدگاه رسول اكرم (ص) و امام على (ع)

بطور كلى بايد گفت در اغلب زمينه ها اسلام بين زن و مرد تساوى قائل بوده است . اين تساوى در مورد قانون و شريعت اسلامى ، قضاوت ، زد و خورد، جهاد، تلاش براى كسب كار، حقوق تعليم و تربيت و مالكيت و ديگر حقوق مدنى محسوس است . حقوق زنان كاملا تضمين شده است . اداى واجب براى زن و مرد يكسان توصيه شده است . در زمان رسول اكرم (ص) زنان به امور واجبى در صحنه هاى جنگ و دفاع براى حفظ و پاسدارى و فراهم كردن توشه ، ايجاد رابطه با پشت جبهه هاى جنگ ، مداواى مجروحين و بيماران و حتى در موارد نياز در جبهه جنگ شركت مى كرده اند. حضرتش تاءكيد دارد بر اينكه وظائف زنان را بايد به عهده آنها سپرد، كه از آن جمله است شركت دادن آنها در انتخابات اعطاى آزادى براى كسب و كار، بهره گيرى از نشاط زندگى اجتماعى و انجام خدمات اجتماعى و حق انتخاب آزاد براى شوهردارى . (١٩)

سيماى زن در قرآن

در اين بحث با عنايت به آيات قرآن سعى مى شود سيماى زن كه ركن عمده خانواده است به نحو بسيار فشرده و فهرست وار آورده مى شود.
ضمنا علاقمندان مى توانند با شماره آيه و سوره نامبرده شده در هر قسمت متن آيه مربوط را كه عمدتا در سوره هاى زير بوده است در قرآن ملاحظه فرمايند.
١. سوره البقره
٢. سوره النساء الكبرى
٣. سوره المائده
٤. سوره النور
٥. سوره الحزب
٦. سوره المجادله
٧. سوره الممتحنه
٨. سوره التحريم
٩. سوره النساء الصغرى مشهور به سوره «الطلاق».
بر روى هم مى توان گفت :
١. اختلاف چندانى بين مباحث مربوط به زنان نيست . (در قرآن و احاديث).
٢. قرآن آئينه سيماى زن در اسلام است .
٣. قرآن عمدتا در حدود ١٠ سوره زن را معرفى كرده است .
٤. انسانيت بر اساس شركت زن و مرد است . (آيه ١ سوره النساء)
٥. شخصيت زن و آزاديش محترم است . (آيه ١٢ سوره الممتحنه)
٦. زن براى انجام معاملات و مسئوليتها مستقل است . (٢٠) (تحريم ١٠و١١ - نساء ١٢٤ - آل عمران ١٩٥).
٧. حق زن در سخنورى و احترام به راءى زن اساسى است (مجادله ١ تا ٤).
٨. نظر زنان را محترم بشماريم . (اغلب در صدر اسلام چنين بود).
٩. حق تفكر و ابتكار عمل به آنها بدهيد. (نساء ٢٠).
١٠. زن و مرد از حيث ولايت و تفاخر يكسان اند. (نساء ٢٠ - توبه ٦٧، ٦٨، ٧١، ٧٢).
١١. به تصوير قرآن زن خود موهبتى است كه كمتر از مرد نبوده فراستى دارد.
١٢. در مورد امانت و فراست زن تاءكيد شده . (القصص ٢٦).
١٣. چاره انديشى زن معروف است . (القصص ٩ و ١٢).
١٤. دور انديشى و مشكل گشائى زن تاءكيد گرديده است . (النحل ٣٥ تا ٣٧).
١٥. حسن سياست و مشورت با زن زمينه هائى دارد. (النحل ٣٢ تا ٣٤).

حقوق زن در تشكيل خانواده اساسى است

در اين قسمت به ١٣ نكته اساسى اشاره شده است .
١. اشتراك زن و مرد در مسئوليت مسلم است . (الزلزله ٧ و ٨- انجم ٣٦ تا ٤٥ - التحريم ٦).
٢. حق زن در مصونيتش از نادانى و سنگدلى اساسى است . (الاسراء ٧٢- طه ١٣٤ تا ١٣٦).
٣. حق زن در تمامى تصرفات مسلم است . (النساء٢١ و ٢٢).
٤. حق آزادى براى زن معتبر است . (النساء ٤).
٥. حق زن براى استفاده از ارث تاءكيد شده است . (نساء ٧، ١١، ١٢، ١٧٦).
٦. حق قرارداد وكالت زنان معتبر است .
٧. حق زن در مباشرت عقد ازدواج اساسى است . (الاحزاب ٥٠- بقره ٢٣٠، ٢٣٤، ٢٣٢).
٨. سنت نبوى از حيث حقوق زن مؤ يد آيات قرآن است .
٩. حق زن براى جهاد مورد تاءكيد است . (توبه ٤١).
١٠. مزد اشتغال و حمايت از كار زن غير قابل اجتناب است .
١١. قرآن كريم اهل جاهليت را به علت تفاوتى كه بين زن و مرد مى گذاشتند تقبيح فرموده است . (النحل ٥٧، ٥٩، ٧٢).
١٢. تساوى حقوق زن و مرد در ابعاد مختلف از جمله تساوى خون (مائده ٤٥- بقره ١٧٩) تساوى قصاص (بقره ١٧٨) تساوى عقوبت دشمن (النساء ٩٢ و ٩٣) تساوى در امور داورى و شهود مربوط (النور ٦ تا ٩) بسيار چشمگير است .

عقد و ازدواج از نظر قرآن

هفت نكته اساسى در اين مورد به شرح زير است :
١. ازدواج پيمان محكمى براى استقرار زندگى است . (النساء ٢١).
٢. ازدواج اساس بستگى و علاقمندى است . (روم ٢١- البقره ١٨٧).
٣. خطبه عقد يك قرارداد شرعى براى حصول موافقت طرفين با چشم و گوش باز است .
٤. فسخ خطبه عقد با رعايت شرايط مربوط اساسى بوده و هرگونه نيرنگى در اين رابطه محكوم است . (البقره ٢٣٦ و ٢٤١ و ٢٣٧).
٥. تساوى زن و شوهر در رعايت حقوق مربوط مورد تاءكيد قرار گرفته است .
٦. مقصود قرآن در مورد مرتبه مردان نسبت به زنان (وللرجال عليهن درجه) تقدم مرد و پيشى گرفتن از حيث نفقه ، اداره منزلى كه ايجاد مى كند و لزوم اجتماع است و نيز مرتبه ايست كه موجب پايدارى زناشوئى است . (البقره ٢٢٨- النساء ٢٤).
٧. رفع زمينه هاى تفرقه بين زن و شوهر مورد تاءكيد قرار گرفته . (النساء ١٩ و ٣٥).

حفظ و نگهدارى حيات زناشوئى در اسلام

در قرآن بقاء خانواده يك مسئله اساسى است و ١٠ نكته مربوط به شرح زير است :
١. احترام به حيات زناشوئى مورد توجه بوده طلاق را زشت ترين امر تلقى كرده اند.
٢. قيود تعدد زوجات براى بقاء خانواده و زناشوئى است كه در شرايط اجتماعى خاص است كه مصداق بى عدالتى نشود. (النساء ٣ و ١٢٩).
٣. قرآن براى معالجه بى علاقگى زن در زناشوئى (نشوز) و اصلاح بين آنها، بقاء حيات زناشوئى را مورد توجه قرار داده است . (النساء ١٢٨ و ٣٤).
٤. حق زن براى شير دادن طفل و تغذيه طفل به حيات و بقاء خانواده كمك مى كند (البقره ٢٣٣).
٥. حكمت طلاق خود در مواردى براى حفظ حيات خانوادگى چاره ساز است (البقره ٢٢٩ - الطلاق ١ - البقره ٢٣١) اگر چه اغلب موجب غضب الهى مى شود.
٦. آزادى فديه به عيال نقشى براى ادامه حيات زناشوئى دارد. (البقره ٢٢٩).
٧. توصيه اى كه براى سازگارى و سلوك عيال در مورد لباس و زينت مى شود خود وسيله حيات زناشوئى است . (النور ٣٠ تا ٣١).
٨. برقرارى عقوبت براى تجاوز به ناموس جامعه و عقوبت براى زناى محصنه خود كمك به بقاء زناشوئى است . (النور ٢ و ٣ و ٤ و ٢٠).
٩. احترام به زن از حيث منع فتنه در خانواده در آيه اى كه لزوم انس و اجازه براى ورود به خانه آمده مشهود است . (نور ٢٧ و ٢٨).
١٠. مقرراتى كه براى اطفال رو به رشد در بين زنان ذكر شده به حيات زناشوئى كمك مى كند. (النور ٥٨ و ٥٩ و ٦٠).
با عنايت به تعريف خانوار و خانواده به منظور اعلام خط مشى معتبرى كه براى تمامى ٣٦٠ ميليون خانوار مسلمان جهان در سال ٢٠٠٠ و ديگر ملل منشاء اثر و سازنده باشد، ابتدا واژه هاى مربوط به خانواده در قرآن ، مورد بررسى قرار گرفته و در رابطه با زن و تشكيل خانواده به ذكر نكاتى پرداخته شده است . سپس احاديث و آيات مربوط به خانواده از منابع معتبر استخراج و توزيع آمارى عناوين مرتبط تحليل شده است .
در مرحله بعدى اين كار پژوهشى ، چند نمونه از عمده ترين ارقام كه فراوانى بيشترى داشته (مثلا بقاى خانواده كه دو برابر تشكيل خانواده بوده) انتخاب و تفاوت مشاهده شده و نرمال استاندارد مربوطه را محاسبه كرده ايم و به اين نتيجه رسيده ايم كه نه تنها در سرى نمونه احاديث استخراج شده بلكه در كل (جامعه احاديث منتسب به خانواده رسول اكرم (ص) و امام على (ع» اهميت و توصيه براى نگهدارى خانواده حدود دو برابر تشكيل خانواده بوده است زيرا كه تشكيل خانواده آنچنان مشكل نيست ولى نگهدارى آن با وجود زحمات احتمالى زندگى بعدى بسيار مشكل است و احتمالا به همين سبب توصيه براى بقاى خانواده حدود دو برابر مى باشد.
در يك آزمون آمارى ديگر به اين نتيجه رسيده ايم كه نه تنها در سرى احاديث جمع آورى شده بلكه در كل «جامعه احاديث منتسب به رسول اكرم (ص) و امام على (ع») حفظ موقعيت دختران در خانواده پدرى همچنان پس از تشكيل خانواده جديد مورد تاءكيد قرار داشته و با عنوان زن امانت الهى است حفظ احترام زن همچنان پيگيرى شده ، گويى كه زن در خانواده على گونه بسيار والاست .
آزمون ديگرى در رابطه با عقد زناشوئى از يك طرف و حفظ و نگهدارى زناشوئى از طرف ديگر براى آيات مربوط در قرآن به عمل آمده و نتايج بدست آمده نشان مى دهد كه نه تنها در نمونه گيرى كه از آيات انتخاب شده صورت گرفته بلكه در كل (جامعه اى كه اين نمونه ها از آن انتخاب شده) ميزان توصيه هاى مربوط به حفظ دوره زناشوئى دو برابر توصيه هاى مربوط به عقد زناشوئى بوده است .
عنوان احاديثى كه رهبانيت را محكوم و زن را امانت الهى معرفى كرده و خوشرفتارى با اعضاء خانواده و نيز براى اولياء پاداشى متناسب با عبادت فرزندان اعطا شده ، يا به تحكيم موقعيت دختران و نيز مساوات و برابرى در خانواده امام على (ع) و همچنين حفظ مقام مادرى سخت توصيه گرديده است .
ازدواج و شروع زندگى جديد و تشكيل خانواده سعادتمند شديدا مورد نظر قرار گرفته و يا اينكه زن نيمى از زندگى مرد است همگى زمينه ساز يك الگوى خانواده ، اسلامى على گونه هستند.
در خاتمه اين بررسى سيماى زن به عنوان ركن عمده خانواده در قرآن نيز مورد تفحص قرار گرفته و رعايت حقوق زن و نيز آيات مربوط به عقد و ازدواج و حفظ حيات زناشوئى نكات بسيار ظريفى را براى معرفى الگوى خانواده اسلامى على پسند مطرح ساخته است .
انجام اينگونه بررسى هاى آمارى نظرات ارزشمندى را از جهت غناى فكرى فرهنگ اسلامى و خانواده على گونه (وفور احاديث و آيات مربوط) در مورد خانواده سعادتمند روشن و مسلم ساخته است .

نقش خانواده امام على (ع) بر توسعه انسانى

امروزه كه توسعه انسانى بر اثر آموزشهاى همه جانبه نقش سازنده در ابعاد ديگر توسعه كشور ما به جا مى گذارد و ماهيت توسعه اقتصادى - اجتماعى را بارور مى سازد.
آموزش عميق نقش اولياءاله «خاصه امام على (ع») كه الگويى براى زندگى خانوادگى ما نيز هستند، هم زمينه توسعه زندگى انسانى ما را مساعد مى سازد و هم يك چارچوب عملياتى براى مدلسازى رفتار خانوادگى ما فراهم مى كند و يكنوع توسعه انسانى را بر خانواده هاى ما حاكم خواهد ساخت كه اين خود يكنوع بهداشت روانى به جا خواهد گذاشت زيرا امام على (ع) مصداق : (يا ايها رسول بلغ ما انزل اليك من ربه فان لم تفعل فما بلغت رسالته) بوده است و رسالت پيامبر اكرم با معرفى امام على (ع) جان گرفته است . كه با انجام برنامه خم غدير رسول گرامى فرموده است (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى) با معرفى امام على (ع) به نقطه اوج اعتقاد دينى رسيده ايم ، زيرا كه پيامبر اسلام (ص) شهرى از علم است كه بابش امام على (ع) است . و الگوى خانوادگيش نيز زندگى پنج تن آل عبا بوده است .


۲
الگوى خانوادگى امام على (ع)

الگوى خانوادگى امام على (ع)

وقتى سخن از خانواده و امام على (ع) به ميان مى آيد بى ترديد زندگى زناشوئى او با فاطمه زهرا تداعى مى گردد و آنگاه كه مى گوئيم (فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها) نه تنها خانواده اسوه بشريت را به ياد مى آوريم و احترام رسول اكرم به ام ابيها بلكه احترام خاص امام على (ع) به زوج گراميش به ذهن ما خطور مى كند مى گوئيم كدام مكتب يا مشرب براى بقاء خانواده امام على (ع) نازل شده است و يا حتى قشرهاى مختلف جوامع امروزى مى توانند با ادعاهاى كم محتواى فمنيست (و يا رفع تبعيض از زن)، خانواده على گونه را با شيوه هاى خود محك بزنند. تجلى شخصيت زن در جمهورى اسلامى ايران در ابعاد، تفوق و تقدم تحصيلى در سطح عالى ، احراز مشاغل حساس و پرورش زنان ما كه در متن توسعه انسانى و رسيدن به مقامات كدبانويى يا مادر خانواده شدن دقيقا در چهارچوب خانواده على گونه خواهند بود كه تداوم حقوق زنان خانواده نيز يك مطلب اساسى است .

مراحل پيام رسانى لازم

١. پيام دهنده با جمع آورى و بررسى علمى احاديث مربوط به خانواده على گونه و سنديت آمارى آنها پيامهايى در مورد خصوصيات خانواده متعالى فراهم مى سازد، كه پيام دهنده آن خانواده اميرمؤ منان است .
٢. پيام گيرنده تمامى قشرهاى مسلمان در ايران و ديگر جوامع اسلامى خواهند بود.
٣. محتواى پيام برگرفته از احاديث معتبر و حتى قرآن كريم است (اگر چه امام على (ع) را قرآن ناطق مى دانيم).
٤. وسيله پيام رسانى نه تنها انواع وسايل ارتباط جمعى و رسانه هاى گروهى است بلكه تنظيم يكسرى اطلاعات مدون و انتشار آن از طريق اينترنت و شبكه هاى كامپيوترى امروزى نيز در اولويت خاصى خواهد بود.

اعتبار خانواده على گونه

اين مقاله با مفهوم جمعيت شناسى خانوار و زمينه جامعه شناسى خانواده آغاز شده است . بعنوان يك الگوى اصيل خانواده اشاره اى به مصاديق قرآن و احاديث در خانواده امام على (ع) داشته ايم .
اصولا خانواده يك سلول و يا يك واحد كوچك اجتماعى است كه دقيقا مسؤ وليت پذير است (در حالى كه واحدى چون كمون افلاطونى ، كيبولس اسرائيلى و يا پارتنر و هم اطاقى ) نه تنها مسئوليت پذير نيستند بلكه زمينه ساز فساد و آسيب اجتماعى مى باشند.
در سال ٢٠٠٠ ميلادى بعد متوسط خانواده در كشورهاى اسلامى از ٥/٨ در يمن تا ٦/٣ در آذربايجان سابق شوروى متغير است . در حالى كه در سطح جهان بعد متوسط خانوار ٨/٤ نفر است . با ذكر نمونه هايى از توصيه هاى قرآن كريم و احاديث معتبر، درصد عمده اى از توصيه ها در مورد تشكيل خانواده ، نقش زن در خانواده ، خاصه پايدارى و بقاء خانواده بوده است :
١. تاءكيد بر حفظ و دوام خانواده در قرآن كريم پيش از شكل گيرى خانواده بوده است .
٢. آمار نمونه احاديث توصيه شده براى بقاء خانواده دو برابر تشكيل خانواده بوده است .
٣. درصد احاديث هم براى حفظ موقعيت دختران و هم براى امانت الهى تلقى كرد.
زوجه در خانواده بالا بوده است (١٢ تا ١٣ درصد)، اعتبار جنس اناث هم در خانواده پدر و نيز شوهر بسيار والا معرفى شده است كه در آمار مربوط فرق معنادارى بين تعداد توصيه ها براى حفظ موقعيت دختران و زوجه ها كه امانت الهى خانواده ها تلقى شده اند. گويى كه حفظ شخصيت حقوقى جنس زن در كودكى و بزرگسالى از اهميت خاصى برخوردار است .
٤. در بررسى آمارى نمونه آيات قرآنى كه توصيه هاى مربوط به بقاء و حفظ زناشوئى دو برابر عقد زناشوئى ملاحظه شده نمونه آيات مورد مطالعه مصداق دقيقى از كل آيات قرآنى مرتبط با اين موضوع بوده است . (تفاوت معنادارى نداشته است).
٥. در خانواده رهبانيت گوشه گيرى و اجتناب از زينت و زيبايى بدعت تلقى شده و دين در متن زندگى اجتماعى مردم است .
٦. خدمت به اعضاء خانواده از كودك گرفته تا سالمند اولى تر از فخرفروشى ، تظاهر به انفاق به ديگران است .
٧. حق فرزندان خانواده برخوردارى از آموزش و پرورش جسمى و روحى ، تغذيه و سكونت سالم و حلال است .
٨. نيكى و خوش رفتارى با عيال خانواده بهترين و بدرفتارى با عيال نشانه لئامت معرفى شده است .
٩. مدارا با زن و عدم تنفر از آنها، سرزنش نكردن زنان و بخصوص احترام به زنان مؤ من تاكيد شده در خانواده على گونه ، مردان مالك زن خود نيستند (هرگز نزنيد كه حتى سرخ شود)، زحمت زن در خانواده جهاد تلقى مى شود، هزينه و خرج در خانواده بيشترين اجر را داشته است . زن خوش خلق نعمت به حساب آمده است .
١٠. مساوات و برابرى زنان در خانواده ، ارزش مولود دختر، توصيه خريد مخصوص براى دختران خانواده ، احترام پيامبر به دختر خويش ، مقام مادرى زن كه بهشت زير پاى مادران است و اينكه نزد مادر ماندن خود يك جهاد است و نيكى به مادر ثواب حج دارد كه نمونه اى از مكارم خانوادگى است .
١١. در مورد ارزش و اعتبار ازدواج و همسردارى ، زن ثروتمند بى شوهر همچون فقير است . و ازدواج به همراه پاكدامنى هم ثروت است و هم كمك به زيبايى زن مى كند.

نام برخى از روايت كنندگان احاديث منتسب به رسول اكرم (ص)

انس بن مالك ، مغيره بن شعبه ، الطيرانى ، عايشه ، ابى امامه ، احمد سمره ، النسائى ، ابن حبان ، البخارى ، جابر، ابى هريره ، ابن عساكر، ابن عمر، مسلم ، كعب بى عجره ، رزبن ، حاكم ، المقدام بن معدى كرب ، عبدالله بن عمر، ابن ابى بخيح ، البيهقى ، ابن ماجه ، ابى سليمان مولى ابى رافع ، الترمذى ، ابن عباس ، شيخ رشيد رضا، حمزة فتح الله ، ابن مسعود، جابر، ابو داوود، معاويه بن حيده ، ابويعلى ، البزار، عمرو بن الاحوص الجيشى ، جميل بيهم ، ابن عمرو بن العاص ، قيس غفارى ، شرجبيل ابن شفعه ، النوى ، لقمان بن بشير، ابن مردويه ، عقبه ، طلحه ابن معاويه السلمى ، عبدالله عفيفى .

منابع

١. قرآن كريم
٢. وصيتنامه رسول اكرم (ص)
٣. الترغيب و الترهيب
٤. جامع الصيفى
٥. الحاكم
٦. حقوق النساء فى الاسلام
٧. رجال الصحيح
٨. رياض الصالحين
٩. زن عرب در جاهليت و اسلام
١٠. صحيحه
١١. فداء الجنس
١٢. مجمع
١٣. معجم الكبير
١٤. المره فى التاريخ و الشريعه
١٥. المستدرك
١٦. المسند
١٧. وائله
١٨. الاوسط

خداشناسى در نهج البلاغه

دكتر على ذكاوتى

در نهج البلاغه از امكان شناخت نسبى خداوند سخن رفته است . اين معرفت دو راه دارد: اول آگاهى از محدوديت و خطاهاى كه در بعضى روشهاست كه اينها عبارتند از وهم ، وسايل و ادوات ، حواس و تجارب . دوم راههايى كه (بطور نسبى) مى توان خدا را شناخت و اينها عبارتند از: نشانه هاى او، صفت و ساخت او ، تدبير او، اندازه گيرى هاى او، فطرت و فسخ تصميم انسانها (فسخ عزائم). اين شناختن گرچه بس قليل است ، اما به اقتضاى قرآن ، نهج البلاغه نيز به تفكر و نظر بسيار توجه كرده است .
صفات خداوند حد ندارد به عبارت ديگر وصف خالصانه ، نفى صفات از اوست ، هر صفتى غير از موصوف است و هر موصوف غير از صفت . از خداوند بايد صفاتى چون كيفيت ، تشبيه ، تمثيل ، حلول و امكان ، تجسيم ، كثرت ، معلوليت و تجزى را تنزيه كرد. هر گاه خدا را با صفات محدود كننده وصف كنيم به معنى محدود كردن خدا در چارچوب امكان است . امكان ازليت خدا را نفى مى كند. كلمه الله به دو معنى است . اول اينكه از ريشه اله يعنى معشوق و دوم از ريشه وله به معنى مايه حيرانى است . مگر بدان مقدار كه خدا خواسته است و خدا توقيف كرده ، يعنى صفات و اسماء خدا توقيفى اند موقوف بدان اوصاف و اسماء كه خود فرموده است .
صفات خدا با اوصاف ذاتى (ثبوتيه) و سلبيه و صفات فعل دسته بندى و بيان مى شود. صفات ثبوتيه يا ذاتى ، صفاتى است كه عين وجودند و از او جدايى ناپذيرند. مثل عليم ، قدير، كريم ، رحيم ، ودود، بصير، خبير. اين صفات ذاتيه خدا بدون ادوات و حواس و جوارح ، بدون اكتساب ، بدون اخبار و بدون آنكه مسبوق بر عدم باشد، عالم را در احاطه خود دارد و هيچ چيز مانع و حجاب آن نيست و نهايت ندارد. پس در حس و لمس (استلام) نمى گنجد. همچنين خداوند در عدد نمى گنجد زيرا عدد (حتى بى نهايت) مستلزم دور و نيز تكرر است . پس احدى است كه تفسير عددى نبايد كرد. خدا همچنين واحد است يعنى مثل و همتا ندارد .
اوليت خدا، ابتدا ندارد بر هر آغازى مقدم است . همچنين خداوند ابديت دارد يعنى خاتمه و پايان ندارد. خدا بر همه چيز احاطه دارد و حركت نياز ندارد و زمان كه ناشى از حركت است در يد قدرت خداست .
خداوند زوال ناپذير و پاينده است (قيوم) نيز عين عدل و قسط و حليم است . خداوند ظاهر و باطن است يعنى هيچ پرده اى او را مستور نتواند داشت و در عين حال در باطن هاست . و حواس و مشاعر ما نيست كه او را درك مى كند با همه چيز قرين است اما نه با تماس . خداوند غنى است ، نه مستغنى (مستغنى ، مبرى از عدم غنى است).

صفات فعلى

صفات فعلى به معنى فاعليت ابزارى و آلى نيست . او خالق ، فاطر، بارء (بارى)، مصور، صانع ، جاعل و بديع ، مبتدع ، منشى ، رازق و...است .
دامنه صفات فعل خدا گسترده است . بارى بودن به معنى خلق موزون و خلق نقشه دار و يا تصوير خلقت است . خدا جاعل است يعنى به معنى جاسازى است كه حاكى از احسن بودن خلقت است .

جنبه تربيتى

در بحث خداشناسى نهج البلاغه ، قسمتهايى كه نقل خواهد شد به طور عمده محتواى تربيت را تشكيل مى دهد. با تعمق در معانى پر دامنه اين بخش مى توان به دلالت هاى بينشى و روشى نيز توجه كرد. زيرا همچنانكه آلفرد مورث و ايتهد هم در عصر جديد توجه كرده است . عالم و آدم داراى نظامات و حركاتى است كه خدا محور آنست . در اسلام محوريت به عبد شدن ، مؤ من شدن ، متقى شدن ، فلاح ، فوز، رضوان و قرب الهى مى انجامد. خدا مبداء و مقصد ارزشها و دانشهاست . اسامى و صفات خدا كه ذكر شد ابعاد بى انتهاى دانش و ارزش را باز نماياند و البته بشر نيز بنابر لطف الهى ، قبسه اى نصيب برده است . آثار تربيتى اعتقاد به خدايى كه نهج البلاغه را (با الهام از قرآن مجيد) مطرح مى كند پر دامنه و عميق و نافذ و اثر گذار است و امكانات نظرى الهام بخش و دلالات تربيتى نهج البلاغه را نشان مى دهد. اعتقاد به چنين خدايى ، روح آدمى را اشباع مى كند. چنين خدايى سزاوار هر گونه عبادت و حاصل عبادت بندگى و بندگى خدا عين آزادى است (من از آن روز كه در بند تواءم آزادم) با چنين خداى شنوا و دانا و زنده ابدى و ازلى و قيوم و مالك و رحيم انسان چه جاى آن دارد كه فرار كند يا اميد خود را از دست بدهد يا بر خدا پيشى بگيرد. بدين گونه ، پرواى از خدا، كه اساس حكمت ، تفكر، استنباط، شهود و ادراك و نظر، (ديدن و تواءم با تعمق) گوشه هايى از نظم تربيتى نهج البلاغه روشن مى شود.
حضرت على (ع) ما را هشدار مى دهد كه به ناتوانى خود در برابر صفات الهى اقرار كنيم . چه بسيار توهماتى كه اهل انديشه در طول تاريخ داشتند و عالم و آدم را محدود و مسدود مى شمردند و حضرت اعلام و افشاء مى كند كه شمارندگان در شمارش نعمتها درمانده اند يعنى كه از اين گونه نظام سازيهاى نظرى كم دامنه دست برداريد.
هر چند كه حضرت على (ع) عجز آدمى را برملا مى كند اما از آنسوى اين سخن ، به امكانات بس وسيع مادى و نعمات براى آدمى اشاره مى كند. از جمله اينكه افق خوشايندى است فراروى تربيت آدمى .
فرقه و نحله ها و مسالكى كه در مرزهاى پيش ساخته متوقف شدند و نظام هاى بسته و تمامت گرا (توتاليته) پرداختند از تموجات و تنوعات احوال آدمى غافل بودند و نظام هاى تربيتى و اجتماعى و سياسى جبار ساختند غافل از آنكه فقط خداست كه به همه حدود و پايان جريان آنها تسلط دارد (علم تفصيلى) چنين است كه مى فرمايد بنياد و آغاز دين شناخت است . اين شناخت اساسى است محكم . و فقط بنياد علوم و معارف و فنون نيست . بلكه بنياد اخلاق و رفتارها و كنشها نيز هست . اگر توحيد را معنى كنيم هم وحدت و هم احديت خدا و هم تلائم قوانين عالم (و نه تزاحم آنها) مطرح مى شود. اينها مقدمه اخلاص است (در برابر تجسم و حلول و نيز شوب).
تلائم قوانين عالم نيز از آفاق خوشايند فرا روى اخلاق ، علم و تربيت است .
خداوند كه خود صمد است . در عين حال عالم پر از غوغاى اوست با جهان و انسان رابطه احاطه ، نورى ، (سوره نور - آيه نور) و رابطه قيومى و رابطه معيت و صانعيت و مالكيت مطلقه و رابطه حفظ با عالم دارد. يعنى دست از عالم نمى كشد. رابطه خدا رب و مربوبى ، رابطه عبوديت و رابطه خالقيت است . خلقت خدا، خود نشانه جود است .
من نكردم خلق تا سودى كنم خلق كردم من كه تا جودى كنم
خلقت آدمى و نسبت و اضافه تشريفى دميدن روح الهى در آدمى نيز از نشانه ها و ظهورات اكرام آدمى است . نزديك تر بودن خدا به انسان از رگ گردن نيز هم ظهور اكرام آن و هم معيت و حضور روحانى دائم است . كه البته بايد در همه اين رابطه ها قدوسيت و تنزيه را در نظر داشته باشيم . علم و احاطه خدا بر جهان و انسان چنين است و جاى آنست كه از فرشتگان هم تنزيه و توحيد را بياموزيم . هستى انسانى كه در برابر جاودانگى و جلالت خداوند هيچ است با توضيح و اقناع و دعوت و پندار زدايى و تذكر و اصل حكمت در اين بخش مختصر از نهج البلاغه بكار رفته است از هيچ به هدف شايسته اى اميدوار مى شود كه آغاز فلاح ، فوز، «رضوان ، و قرب تواند بود. حضور دائم و ازل و ابد خدا بر امكان ، خود از آفاق دلنواز تربيت است و ضمنا نشانگر اينكه همه حال و همه جا و به گونه هاى مختلف امكان امتحان و افتنان و بلا و تمحيص هست .
«الحمدلله الذى لا يبلغ مدحته القئلون» حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند. اين عظمت حيرت انگيز در صحنه هاى گسترده و گسترش پذيرى هستى و اين همه فضايل والايى ها در موجودى محدود چون انسان ، آيا با ستايش و سپاس پيمودنى هست ؟ آيا ستايش ستايشگران قطره اى در برابر عظمتى بى پايان نيست .
(در اينجا ديدگاه جهان شناختى ، انسان شناختى و خداشناسى مطرح شده است ، حدود محتواى تربيت مورد اشاره قرار گرفته است).
«لا يحصى نعمائه العادون» و شمارندگان و حسابگران در شمارش نعمتها و بخششهاى او درمانده اند، (ديدگاه جهان شناختى و خداشناسى) اين جمله را هم بايد از معجزات نهج البلاغه دانست . فلاسفه بسيارى و دانشمندانى از قديم و جديد و شرق و غرب تصويرى از كيهان و جهان ارائه مى دادند كه در جستجوى حد و سد بوده است . اين تصوير محدود و مسدود به انسان نيز تعميم پيدا كرده است . و در بسيارى از نظريه پردازيهاى روانى و جامعه شناسى و تربيتى هم ديده مى شود از جمله مقام معلم و مقام شاگرد و رفتارها و نظامات تربيتى بطور عجيبى اين محدوديتها را بيان و توجيه مى كند و بدين گونه استعدادها و شكوفه هاى وجود آدمى را در خود مى پژمراند. در اين عبارت حضرت على (ع) هم به نعمتهاى نامحدود معنوى و هم مادى تاءكيد شده است . آدمى مى تواند از وجود محدود مادى و به عبارتى «تورم خود طبيعى»، فرا رود و اين خود نعمت شمارش ناپذيرى است .
«و لا يودى حقه المجتهدون» كوشندگان نمى توانند حق او را اداكنند (ديدگاه جهان شناختى ، خداشناسى ، محتوا و انسان شناسى) احاطه بر عظمت مقام خدايى امكان ندارد. منتهى درجه سپاسگزارى ، اعتراف بنده به عجز از اداى نعمت است .
«الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن» زيركى هاى هوشهاى غواص به او دست نمى يابند. (خداشناسى ، انسان شناسى) بلندى اوج پرواز بلند همتان و بلند انديشان از نفوذ در دامنه اعلاى كلمات ربوبى عاجزند.
تصور خدا در فلسفه دكارت به حد يك «صانع» تحويل مى شود، گفته اند اين خدايى بود كه از اول ، مرده به دنيا آمده بود و آنان براى بيان نامتناهى بودن صفات خداوند دو دليل آورده اند: اولا صفت تابع موصوف است چون ذات خداوندى بى نهايت است اوصاف او هم نامتناهى و بى حدند. ثانيا چون اوصاف خداوند از علل و مجارى عالم ماده (جرم و بعد و حركت و تحول و زمان ...) فراتر و برتر است پس مشمول حد كه از نواميس عالم طبيعت است نمى گردد.
«فطر الخلايق بقدرته و نشر الرياح برحمته و وتد بالصخور ميدان ارضه» (ديدگاه جهان شناختى) خداوند جهان را با قدرت خود (كه غير از قدرتهايى است كه ما شناخته ايم) آفريد و نسيمها و بادهاى روحبخش رحمتش بوزيد و حركات مضطرب زمين با نصب كوهها قرار يافت .
«اول الدين معرفته» (روش و هدف و محتوا را تعيين مى كند كه بر اساس ديدگاهها و مقبولات اسلام است)
مقوم دين ، شناخت خداست . بدين معنى كه دين بدون خالص كردن انديشه از هر چه جز اوست ناقص مى ماند. مى توان گفت اخلاق انسانى و متعالى با تكيه بر بنياد فرا حسى آن قوام مى گيرد. در حقيقت بسيارى از كسانى كه واقعا اخلاقى عمل مى كنند بواقع بنياد اخلاق و انديشه آنها دينى است و اگر نيك در خود بنگرند ايمان قلبى را در خود خواهند يافت (و اقرار به زبان و عمل و رفتار نيز شايد جارى خواهد شد) استاد جعفرى در تعريف دين مى نويسند: تنظيم زندگى طبيعى و روانى در مسير جاذبيت الهى .
«و كمال معرفته التصديق به» شناخت كامل ، تصديق و گرويدن به اوست . (ديدگاه ، هدف ، روش ، محتوا، ثمره)
معرفت ، مراتب گوناگونى دارد. معرفت ، شناسايى ظنى از پنجاه درصد به بالا تا بيش از ٩٩ درصد است و نيز شناسايى قطعى با توجه به تاءثير آن در بخشى يا همه سطوح روانى ، همگى معرفت اند. تصديق مورد نظر على (ع)، تصديقى است كه بر همه سطوح روان آدمى واقع مى شود.
«و كمال تصديق به توحيده» و تصديق كامل ، يگانه دانستن اوست . (ديدگاه ، هدف ، روش ، محتوا، ثمره) اين تصديق به سه جز (اعتقاد، يگانگى ، خدا) قابل تجزيه است . اعتقاد و وابستگى روانى آدمى است كه اگر كامل شود روح را دگرگون مى كند.
يگانكى ، اين واژه معانى دارد به اين وصف :
١. آغاز اعداد
٢. انتزاع وحدت از افراد يا وحدت هدف آن عوامل
٣. وحدت ناشى از عوامل واحد يا وحدت هدف آن عوامل
٤. وحدت به معنى بى نظيرى بودن
٥. وحدت صدق و اطلاق قانونى بر اشياء يا افراد
٦. وحدتى كه نشان دهنده مثل يا ضد يا محدوديت تعيين حسى و عقلى نيست . اين اشاره به منزه بودن وحدت خداست .
وحدت قوانين عالم و عدم تزاحم آنها (كه به موجب آيه قرآن اگر جز اين بود سبب فساد عالم مى شد) از ادله وحدت خداوندى است . على (ع) مى فرمايد اگر خداى ديگرى بود او نيز پيامبرانى مى فرستاد.
«و كمال توحيده الاخلاص له» و كمال توحيد خالص گردانيدن عمل براى اوست . (ديدگاه ، هدف ، روش ، محتوا، ثمره)
١- اخلاص در برابر شوب است . انسان موحده از هر چه جز خداست پرهيز دارد و به او شرك نمى ورزد.
٢. اخلاص در برابر تجسم و حلول و عوارض آن است . كه انسان موحد خود را از آن خالص مى سازد.
«الذى ليس لصفة حد محدود» براى صفت او حد محدودى نيست .
صفات خداوند از سنخ و نوع صفات موجودات مركب نيست . هر چند كمال و رحم و رحمانيت و قدرت و جلال و جمال همگى صفات خداست اما ذات خدا چون مركب نيست و اين زاويه نگاه ماست كه صفات خدا را تفكيك مى كنيم . خداوند جامع اين صفات است و كمال مطلق است و «چيزى مثل او نيست».
«و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه» به همين معنى است . يعنى صفات زائد بر او را نفى كنند (ديدگاه ، هدف ، روش ، ثمره)
«و من قال فقد ضمنه و من قال على م فقد اخلى منه» (خداشناسى ، جهان شناسى ، انسان شناسى) كسى كه خدا را در چيزى توصيف كند خدا را در آن جاى داده و اگر خدا را روى چيزى توهم كند آنرا از خدا تهى ساخته است . خداوند بر عالم هستى محيط است . هم تصورات آدمى و هم اجزاى عالم هستى نمى توانند خدا را در خود بگنجانند يا از آن خالى شوند. پس مشرب حلول به معنى محدود ساختن خداست و حضزت عيسى و حضرت على (ع) - خلاف نظر حلوليه - نمى توانند ظرف خدا باشند.
«و مع كل شيئى لا بمقارنه و غير كل شيئى لا بمزاياة» (٢١) (خداشناسى ، انسان شناسى ، جهان شناسى) بدون پيوستگى با عالم ، با عالم است و بدون گسستگى از عالم ، غير از عالم است .
رابطه خدا و جهان شامل رابطه احاطه و رابطه قيومى و رابطه معيت و صانعيت و مالكيت مطلقه و رابطه حفظ (يعنى از عالم دست نكشيده است) و رابطه رب و مربوبى ، رابطه عبوديت ، رابطه ملكوتى و رابطه نورى (آيه نور، سوره نور) مى باشد. رابطه خدا با انسان رابطه معيت ، نزديكى بيشتر از رگ گردن به او، اكرم آدمى ، مسجود ملائك ، خليفة الهى (اضافه تشريفى است نه اينكه جزئى از روح خدا در آدمى دميده شده باشد)است .
«فاعل لا بمعنى الحركات و الالة» او عامل و فاعل است نه به معنى استخدام آلات و اعمال حركات . فاعليت خداوندى ابداع و انشاء است و همه هستى بى سابقه هستى و بنابراين بى ابزار بوجود آمده اند.
بصيرت مورد نظر على بن ابيطالب ، ديدن مادى و محتاج عضو چشم و طيف و شعاع مادى و رنگ و غيره نيست . بصيرت ، جهتى از علم خداوندى است كه سابق و مقدم بر وجود موجودات و جزئيات .
در مورد غير مادى بودن بصيرت خداوندى دو نظر مطرح است : اولا از علم هست كه نيازى به امور مادى را مى فهمد هم غير مادى را. وجدان نيازى به ديدن فعلى امور ندارد. اين معنا مناسب اين مقام است .
نظر ديگر اينست كه اطلاق بصر (وسمع) به خدا، اسناد قدرت به اوست يعنى استعاره است . يعنى قدرت دال برفعاليت است .
«متوحد اذلا سكن يستاءنس به لا يستو حش لفقده» يگانه اى كه بى نياز از دمساز است كه از جدايى او وحشتى يابد (ترجمه جعفرى) منفرد است و تنها بوده هنگامى كه سكنى (مايه اطمينانى) نبوده تا با آن ماءنوس شود (ترجمه فيض الاسلام) خدا بى ابتدا و اول اولهاست . در عين حال به ما هشدار داده مى شود كه از تشبيه انسان به خدا احتراز كنيم . هر گونه تقيدى كه براى خدا تصور كنيم - تقليد به زمان ، مكان و از اين قبيل - با «تنزيه» منافات دارد. (در اينجا به خداشناسى ، انسان شناسى و جهان شناسى نظر دارد).

خلقت آدمى

«انشا الخلق انشاء و ابتداة ابتداء» هستى را انشاء كرد (بدون ماده پيشين) و خلقت را ابتدا كرد.
تصور هيولى كه قرنها بر فلسفه حكومت كرده است تصور ناقصى است و بخشى از واقعيات را تبيين مى كند نه واقعيت ابتداى خلقت را. چاره اى نيست كه تصور ديگرى از هيولى داشته باشيم . ذرات عالم قابل تبديل به يكديگرند. كوانتوم به جرم ، جرم به انرژى و... بر خلاف رايج ، هيولى واقعيت مادى نمى تواند باشد بلكه محصول فعاليت ذهن است . علاوه بر آن ، همچنانكه فعاليت ذهن آدمى نمونه هايى بى سابقه از واقعيت بى سابقه ماده حامل را به ما نشان مى دهد مى توان پذيرفت كه «خلقت انشايى و ابتدايى» كه مخصوص وجود منزه خداست ، پذيرفتنى است .
در آفرينش نه انديشه و تدبيرى به جولان درآورد و نه تجربه اى و نه حركتى مايه ايجاد عالم شد بى آنكه قواى مضطربى در او متمركز شود بساط هستى را پهن كرد.
خدا در امر آفرينش نيازى به انديشه و حركت ندارد. زيرا انديشه براى روشن كردن مجهول است . همچنين حركت به معنى تصور وجود فاصله بين اراده و عمل و ايجاد است . (انسان شناسى ، جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى).
«احال الاشياء لا وقاتها و لائم بين مختلفاتها» موجودات را در مجازى اوقات به جريان انداخت و امور مختلف را هماهنگ ساخت . يعنى جريان اشياء اينست كه با داشتن ارتباط در عين اختلاف ، سيستم كاملا سنجيده اى دارند (تلائم نه تزاحم).
«و غرز غرائزها و الزمها اشباحها» يعنى هر يك از حقايق را طبيعتى معين بخشيد و ملزم به هيئت و تعينى كرد.
هر يك از حقايق عالم طبيعت ، موجوديت خاص و تعيين يافته اى دارند كه در ميدان تحول و تكاپوى آن واقعيت است . آنچه مايه ابهام است موضع گيرى ما در برابر حقايق است .
«عالما بها قبل ابتدائها محيطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها و احنائها» (جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى) به همه مخلوقاتش پيش از وجودشان داناست و به همه حدود و پايان جريان آنها تسلط دارد و به هويت و جوانب كائنات ، علم مطلق و محيط او، مستولى است . يعنى علم خداوندى بطور تفصيلى شامل مى شود بر جزئيات و كليات . و آنچنانكه بعضى فلاسفه گفته اند، كلى و اجمالى نيست . (انسان شناسى)
«ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء و سكائك الهواء» (جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى)
خداوند سبحان جوها را از هم شكافت و جوانب و ارتفاعات فضا را باز كرد. اين جمله امير المؤ منين (ع) اشاره به آيه ٣٠ از سوره انبياء است كه مى فرمايد آسمان و زمين يكپارچه و بسته بود و ما آنها را از هم باز كرديم .
«فاجرى فيها ماء متلاطما تياره متراكما زخاره حمله على متن الريح العاصفه و الزعزع القاصفه» آب انبوه و پر موج و خروشان را كه بر پشت باد تندوزان و پرقدرت قرار داده بود در لابلاى فضاى باز شده به جريان انداخت .
«فامرها برده سلطها على شده و قرنها الى حده الهواء من تحتها فتيق و الماء من فوقها دفيق .» (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا).
باد تندوزان آب را از جريان طبيعى بازداشت و آنگاه باد نيرومند را بر آب مسلط كرد و آب را بر آن قرارداد فضا در زير باد پرقدرت باز و آب در روى باد جهنده و جنبان شد. يعنى ماده بنيادين خلقت جهان اين «آب» بوده است .
«و ابعد منشاها» يعنى منبع آن باد تندوزان را دور از مجراى طبيعى قرار داد. يعنى آن باد نيز سابقه طبيعى نداشته است . اين خلقت نيز انشايى است (جهان شناسى ، محتوا)
«حتى عب عبابه و رمى بالزبد ركامه فرفعه فى هواء منفتق و جو منفهق فسوى منه سبع سماوات جعل سفلاهن موجا مكفوفا و علياهن سقفا محفوظا و سمكا مرفوعا بغير عمد يدعمها و لا دسار ينظمها.»
در اين هنگام ، انبوه تراكمى از آب سر به بالا كشيد و كف برآورد، خداوند سبحان آن كف را در فضايى باز و تهى بالا برد و آسمانهاى (ديده و ناديده) را بساخت . پايين ترين آسمانها را از موجى مستقر بنا نهاد كه حركتى به اين سو ندارد. و بالاترين آسمانها را سقفى محفوظ در مرتفع ترين فضا، قرار داد بى ستونى كه آن را برپا دارد و بدون ميخ و طنابى كه آن هارا بهم بپيوندد. (جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى) منظور از اين كلمات اينست كه خداوند آسمانها و زمين را از پاشيدگى و گسيختن نگه مى دارد. يعنى بطور مستقيم تحت مشيت الهى است .
«ثم زينها بزينة الكواكب و ضياء الثواقب» آنگاه آسمان را از با آرايه ستارگان و روشنائيها بياراست (خداشناسى ، جهان شناسى)
«و اجرى فيها سراجا مستطيرا» خورشيد را با فروغ گسترده به جريان انداخت . (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)
«و قمرا منيرا فى فلك دائر و سقف سائر و رقيم مائر» و ماه فروزان را با روشنائيش در فلكى گردان و سقفى چرخان و صفحه منقوش به دوران درآورد. (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)

آفرينش فرشتگان

«ثم فتق مابين السموات العلا، فملاءهن اطوارا من ملائكته» سپس خداوند، آسمانهاى بلند را از هم باز كرد و ميان آنها را پر از انواعى از فرشتگان ساخت . (جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى)
«منهم سجود لايركعون» برخى از فرشتگان سجده كنندگانى هستند كه ركوعى ندارند (جهان شناسى ، محتوا، خداشناسى)
«و ركوع لاينتصبون» برخى ديگر همواره راكعند و قامت راست نمى كنند (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)
«و صافون لا يتزايلون» گروهى به صف هستند و همواره چنينند (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)
«و مسبحون لا يساءمون» تسبيح كنندگانى اند كه خستگى ندارند (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا)
«لا يغشاهم نوم العيون و لا سهو العقول» نه بر چشمشان خوابى و نه بر عقول آنان اشتباهى .
«و لا فترة الابدان و لا غفلة النسيان» نه بر كالبد آنان سستى و نه بر آگاهى شان غفلت و خاموشى .
«و منهم امناء على وحيه و السنة الى رسله» دسته اى از فرشتگان را امناى وحى قرار داد و آنان را زبان گوياى رسولانش كرد.
«و مختلفون بقضائه و امره» دسته ديگر را وسايط اجراى قضا و امر خود كرد. (جهان شناسى ، خداشناسى ، محتوا، انسان شناسى) در موارد فوق هست . روش تذكر بكار رفته است .

مشبهه و ويژگيهاى آن در كلام امير مؤ منان على (ع)

دكتر محمد مهدى ركنى يزدى

از امير مؤ منان حضرت على (ع) علاوه بر احاديث و روايتهاى گوناگون و فراوان كه در كتابهاى حديث آمده ، مجموعه اى نيز يك جا فراهم آمده كه گردآورنده آن سيد رضى (م . ٤٠٤ در بغداد) خصوصيت مشترك آنها را فصاحت و بلاغت شمرده و «نهج البلاغه» خوانده است . اين اسم براى آن مجموعه هر چند صحيح و بجاست ، اما واقع اين است كه بيشترين اهميت و ارزش اين سخنان را بايد در تعليمات ، دستورها و حكمتهايى دانست كه با صيغه ادبى قوى بيان شده ، به طورى كه سرمشق ادبا و خطبا قرار گرفته است و با وجود اين مزيت مهم اين كتاب شريف معانى ژرف و سنجيده ، مباحثى كه در جوامع انسانى به كار مى آيد، تحليل حوادث روزگار و توضيح علل وقايع ديگر مطالب كاربردى است كه با واقع بينى براى هدايت مردم بيان شده و از اين رو اثرى جاويدان براى دستيابى به حقايق جهان و راه نجات از فتنه هاى دوران است .
در اين گفتار كه بنابر احتصار است متن و ترجمه خطبه كوتاه ٣٨ نهج البلاغه درباره «شبهه» است با توضيحى مختصر نقل مى كنيم ، بدين اميد كه راه رهايى از شبهات - كه فضاى اجتماعى و سياسى كشور را تيره كرده - روشن گردد، و اينك متن خطبه و ترجمه آن :
«و انما سميت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق . فاما اولياء الله فضياؤ هم فيها اليقين ، و دليلهم سمت الهدى و اما اعداء الله فدعاؤ هم فيها الضلال و دليلهم العمى ، فما ينجوا من الموت من خافه و لا يعطى البقاء من اءحبه »:»
شبهه را شبهه ناميده اند چون حق را ماند، ليكن دوستان خدا را فريفتن نتواند، كه يقين چراغ - رهگذر - ايشان است و رستگارى راهبر. اما دشمنان خدا را گمراهى دعوت كننده است و كورى همراه برنده . پس نه آن كه بيم مرگ دارد از آن رهد، و نه آن كه زندگى جاودانه خواهد بدان رسد.
در توضيح شبهه نوشته اند «اسم است از اشتباه ، و آن حكمى يا موضوعى است كه حلال يا حرام بودن آن معلوم نباشد». ابن ابى الحديد با توجه به اين معنى لغوى است كه مى نويسد: (آنچه اهل حق بدان احتجاج مى كنند. «شبهه» خوانند). در اين واژه پوشيدگى و عدم صراحت وجود دارد. لذا به معنى «امرى كه در آن حكم به صواب و خطا نكنند» نيز آمده ، و يكى از مباحث اصول فقه هم مى باشد اما اغلب مرادف شك و ترديد است .
آنچه در اين نوشته موردنظر است و در سخن امام على (ع) نيز منظور شده شبهه در عقيده و مسائل اصولى در دين يا مباحث سياسى است ، كه بخصوص پس از انقلابها و تحولات عظيم اجتماعى پيش مى آيد و حضرت نيز با آن روياروى بودند. مراكز فرهنگى و آموزشى ما نيز با حمله تبليغاتى دشمنان خارجى و داخلى روبه روست ، و مى بينيم كه با القاء شبهات مختلف دينى در اصول اعتقادى تشكيك مى كنند و پايه هاى اعتقادى جوانان را سست مى نمايد و سپس اهداف سياسى شان را به اجرا در مى آورند.
امير مؤ منان مردم را در برخورد و مقابله با اين پديده فرهنگى و اجتماعى به دو دسته تقسيم مى كنند: اولياء الله كه به مقام بلند «يقين» رسيده اند و به روشنى آن ، نادرستى شبهه برايشان واضح مى شود. راهبر آنان «سمت هدايت» يعنى راه روشن و راست هدايت است .
ابن ابى الحديد اين راه يابى رستگارى براى مؤ من بايسته مى داند، به اين دليل كه هر كس مقدمات پيدا شدن شبهه را بررسى كند و به امور يقينى و قطعى تكيه كند فساد و به اشتباه انداختن كه لازمه شبهه هست برايش روشن مى شود و در ورطه خطا نمى افتد. اما دشمنان خدا و ناگرويدگان را گمراهى به خود مى خواند و كوردلى راهبر است و جز اين نيز نشايد. زيرا باطل گرا به امور يقينى تكيه نمى كند، بلكه دلبستگى و علاقه به آيين و مسلكى كه دارد. و تعصب به راه و روش سياسى و اجتماعى اش پرده ضلالت و كورى در برابر ديدگانش ‍ كشيده از درك حقيقت محرومش گردانده است .
اكنون كه معنى «شبهه» روشن شد، خصوصيات مهم آن را به شرح زير بيان مى كنيم و روش رويارويى با آن را ارائه مى دهيم :
١. شبهه پديده ايست فرهنگى ، اجتماعى ، سياسى كه در پى هر تحول و دگرگونى وضع جوامع ، چهره نشان مى دهد و افراد كم تجربه يا ناآگاه از اصول اعتقادى را به خود فرا مى خواند.
٢. شبهه مقوله ثالثى است بين حق و باطل كه در خارج موضوعيت دارد. شبهه باطلى است حق نما، از اين رو فريبنده و گمراه كننده است .
٣. شبهه در برابر «حق» تاب مقاومت ندارد، بدين جهت خود را به جاى حق جا مى زند و موجب گمراهى و فريب خوردن مى شود. مثلا در واقعه صفين ، معاويه و لشكريانش ‍ برباطلند و حضرت على (ع) - به صريح حديث نبوى - بر حق و با حق . حيله معاويه در بر سر نيزه كردن قرآنها ايجاد شبهه است كه گروهى را فريب داد زيرا در ذهن آنها ايجاد شك و ترديد كرد.
٤. شبهه پايگاه استوار شيطان براى ايجاد تزلزل روانى ، فكرى ، عقيدتى و سياسى است . به بيان ديگر انعكاس شبهه در ذهن به صورت شك و دودلى است .
٥. شبهه يكى از عوامل ياءس و منزوى كردن مردم عادى است از فعاليتهاى اجتماعى و اداى تكليف نسبت به حكومت و جامعه اسلامى .
٦. شبهه از علل مهم تفرقه افكنى و از بين بردن اتحاد و اتفاق مردم يك كشور است و نتيجه آن سود بردن دشمنان از اين پراكندگى است .
در سخنان گرانمايه و آموزنده مولا اميرالمؤ منين على (ع) در نهج البلاغه كلمه «شبهه » ١٠ بار و جمعش «شبهات» ١٢ بار به كار رفته ، كه در همه اين موارد بار معنايى منفى دارد، مثلا نقطه مقابل يقين در عقيده است : «و انى لعلى يقين من ربى و غير شبهة من دينى (خطبه ٢٢)، ينقدح الشك فى قلبه لاول عارض من شبهة (قصار الحكم ، ١٤٧).» آمدن پيامبران براى از بين بردن شبهات عقيدتى بوده : «اءرسله بالدين المشهور... ازاحة للشبهات و احتجاجا بالبينات (خطبه ٢).» از جمله صفات گمراهان اين است كه به شبهات عمل مى كنند: «يعلمون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات (خطبه ١٠٦ و ٨٨)» ؛ و شگفت آور آن كه فاسقان بدكار در شبهات فرو رفته اند و ادعاى باز ايستادن از آن را دارند: «يقول اقف عند الشبهات و فيها وقع (خطبه ٨٧).»
اينك بايد راه رهايى از شبهات را كه خواه و ناخواه در دوران زندگى هر كسى پيش مى آيد و صورتهاى گوناگونى دارد پيدا كرد.
نخست بايد توجه داشت كه شبهه خود وسيله اى براى آزمون انسانهاست ، و عكس العملى كه رويارويى با آن انجام مى دهد نشان دهنده شخصيت و عقايد و دلبستگى هاى اوست .
مى دانيم اين مكتبى است عملى و بر عقيده و انديشه اى كه به شخص ديندار تعليم مى دهد بازده عملى دارد و تكليفى است كه بايد انجام دهد. در پيش آمد «شبهه» حضرت على (ع ) و ديگر معصومين دستورى خردپذير داده اند و آن باز ايستادن و توقف است .
صدوق (در امالى) از حضرت صادق (ع) نقل مى كند كه از پدرانشان روايت كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود امور بر سه قسم است : امرى كه هدايت و صلاح آن برايت روشن است آن را پيروى كن . امرى كه گمراهى و نادرستى آن برايت آشكار اجتناب نما، امرى كه مورد اختلاف است (حقيقت) آن را به خداى عزوجل واگذار.
از كلمات قصار اميرالمؤ منين (به شماره ١١٣) است : «لاورع كالوقوف عند الشبهة » : هيچ پرهيزكارى چون توقف و باز ايستادن در رويارويى با شبهه نيست .
در حديثى كه از امام باقر (ع) روايت شده سبب اين دستور باز ايستادن ذكر شده : « الوقوف عند الشبهة خير من الاء قتحام فى الهلكة .» «اقتحام» بى انديشه در كارى درآمدن است ، و به سختى در افتادن . بديهى است هركس در امورى شبهه ناك توقف نكند و بدون تاءمل و تفكر در آنچه سرانجامش روشن نيست وارد شود به هلاكت خواهد رسيد، هلاكت جسمانى يا روحى و دينى ، كه شبهات باطلى است به صورت حق و خوراك فاسدى به ظاهر سالم ، كه ذائقه جان دانشمندان حقيقت بين و حق شناس آن را تشخيص ‍ مى دهد و بايد از آنان مدد گرفت .

منابع

١. نهج البلاغه ، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى ، چاپ اول ، شركت افست ، ١٣٦٨، (ص) ٣٨.
٢. همان ماءخذ، تعليقات خطبه ها، ٤٦١.
٣. شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد (عبدالحميد بن هبة الله المدائنى)، داراحياء التراث العربى ، بيروت ، ١٤٠٩ ه -/ ١٩٨٩ م .، ١/٢١٢.
٤. منتهى الادب فى لغة العرب ، عبدالرحيم بن عبدالكريم صفى يورى ، چاپ افست از طبع تهران ، كتابفروشى اسلاميه و ابن سينا...، ١٣٧٧ ه - شبه .
٥. رك : لغت نامه دهخدا، چاپ اول از دوره جديد، بهار ١٣٧٣، جلد نهم ، شبهه .
٦. شرح نهج البلاغه ، ١/٢١٢.
٧. در كتب اهل سنت و جماعت آمده : «على مع الحق و الحق معه و على لسانه و الحق يدور حيثمادار» (ابن مردويه ، كتاب المناقب ، به نقل از الغدير ٣/٢٧٨، حاكم استدراك صحيحين (٣/١٢٤) اين حديث را صحيح شمرده (به نقل از فضائل الخمسه بن الصحاح السته ، ٢/٢٠٨)
٨. رك : «المعجم المفهرس لا نفاظ نهج البلاغه ،» محمد دشتى - كاظم محمدى ، مؤ سسه النشرالاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسين بقم المشترفه ، ١٣٦٤ ش . شواهد نقل شده برگرفته از اين ماءخذ است .
٩. يعنى با نخستين شبهه اى كه روبرو مى شود آتش شك و ترديد در دل او زبانه مى كشد (شرح نهج البلاغه ابن ميثم ، كمال الدين ميثم بن على بحرانى ، ترجمه محمدرضا عطائى ، بنياد پژوهشهاى اسلامى ، ١٣٧٤، ٥/٥٤٥).
١٠. ازاحت : دور گردانيدن از جاى ، دور كردن (لغت نامه دهخدا).
١١. سفينة البحار، الشيخ عباس القمى ، تقديم و اشراف على اكبر الهى الخراسانى ، مجمع البحوث الاسلامية ، ١٤١٦ ه‍ ق : شبه .
١٢. الاصول من الكافى ، محمد من يعقوب الكلينى ، دارالكتب اللاسلامية ، كتاب فضل العلم ، ١/٥٠.

حكومت و عدالت در نگاه حضرت على عليه السلام

طاهر رحمانى

مقدمه

از عدالت و حكومت در پيشگاه مولى الموحدين ، سخن گفتن ، كارى است بس دشوار و هر كسى را ياراى آن نباشد تا بتواند از مجسمه عدالت در اسلام يعنى على عليه السلام سخن بگويد و قطره اى از اقيانوس نامتناهى ابعاد وجودى اميرمؤ منان را بازگو نمايد. در طول تاريخ همگان به فضائل و مناقب و ويژگى هاى اين رجل الهى معترف و خاضعانه در برابر او لب به سخن گشوده اند.
على (ع) آنچنان شخصيتى است كه حتى جرج جرداق مسيحى لبنانى عاشق او مى شود و كتاب امام على صداى عدالت انسانيت را به رشته تحرير در مى آورد، سليمان كتانى نيز «امام على پيشوا و پشتيبان» را تحت جاذبه شخصيت والاى او، به جهان اسلام عرضه مى نمايد.
زندگانى پرفراز و نشيب على عليه السلام براى جهانيان به ويژه ما مسلمانان الگو و اسوه مناسبى است تا از سيره علوى درسها بياموزيم و با ابزارهاى مناسب و شيوه اى جذاب ، اين آموزه هاى عطرآگين و روح افزا به بشيريت از خود بيگانه عرضه نمائيم .

عدالت در منطق اسلام

مساءله (عدل) از صدر اسلام در جامعه اسلامى و در سطح عامه مردم مطرح بوده است ، همچنين علاوه بر مطرح بودن در نظام تكوين و در جو فكرى و علمى جهان اسلام ، مرحله اجرائى عدل نيز مورد ملاحظه قرار گرفته است . يك نفر مسلمان از بديهيات اوليه انديشه هاى اسلامى اجتماعيش ، اين بوده كه امام و پيشوا و زعيم بايد عادل باشد، قاضى بايد عادل باشد، شاهد محكمه بايد عادل باشد، شاهد طلاق يا رجوع بايد عادل باشد. و از نظر يك مسلمان شيعى امام جمعه و جماعت نيز بايد عادل باشد. هر مسلمان همواره در برابر پست هايى كه يك مقام عادل بايد اشغال كند احساس مسئوليت مى كرده است . اين جمله رسول اكرم زبانزد خاص و عام است : «افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر» و چه شهامتها و حماسه ها كه اين جمله كوتاه آفريده است .
اكنون يك سؤ ال اساسى وجود دارد و آن اينكه چرا كلام اسلامى بيش از هر چيز به مساءله عدل پرداخت ؟ و چرا فقه اسلامى قبل از هر مساءله عدل برايش مطرح شد؟ و چرا در جهان سياست اسلامى بيش از هر كلمه اى كلمه عدل به گوش مى خورد؟ اينكه در همه حوزه ها سخن از عدل بود بايد يك ريشه و سر منشاء خاص داشته باشد. آيا جريان اصلى ديگرى در كار بوده كه همه اين جريانها را او برمى انگيخته و تغذيه مى كرده است ؟
از نظر ما ريشه اصلى و ريشه ريشه هاى طرح هاى علمى و عملى مساءله عدل را در جامعه سلامى ، در درجه اول ، در خود قرآن كريم بايد جستجو كرد. قرآن است كه بذر انديشه عدل را در دلها كاشت و آبيارى كرد و دغدغه آن را چه از نظر فكرى و فلسفى و چه از نظر عملى و اجتماعى در روحها ايجاد كرد. اين قرآن است كه مساءله عدل و ظلم را در چهره هاى گوناگونش : عدل تكوينى ، عدل تشريعى ، عدل اخلاقى ، عدل اجتماعى طرح كرد.
قرآن تصريح مى كند كه نظام هستى و آفرينش بر عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابليتهاست . بيشترين آيات مربوط به عدل درباره عدل جمعى و گروهى است اعم از خانوادگى ، سياسى ، قضائى ، اجتماعى . در قرآن از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدف هاى اجتماعى همه بر محور عدل استوار شده است . عدل قرآن همدوش توحيد، ركن معاد، هدفت شريح نبوت ، فلسفه زعامت و امامت ، معيار كمال فرد، و مقياس سلامت اجتماع است .
عدل قرآن ، آنجا كه توحيد يا معاد مربوط مى شود به نگرش انسان به هستى و آفرينش شكل خاص مى دهد و به عبارت نوعى جهان بينى است . آنجا كه به نبوت و تشريع و قانون مربوط مى شود يك مقياس و معيار قانون شناسى است ، و به عبارت ديگر جاى پائى است براى عقل كه در رديف كتاب و سنت قرار گيرد و جزء منابع فقه و استنباط بشمار آيد. آنجا كه پاى اخلاق به ميان مى آيد آرمانى انسانى و آنجا كه به اجتماع كشيده مى شود يك مسئوليت است .


۳
عدل و قسط در آيات قرآن كريم

عدل و قسط در آيات قرآن كريم

١. «شهدالله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط (٢٢)»
از مقام فاعليت و تدبير الهى به عنوان مقام قيام به عدل ياد مى كند.
٢. «و السماء رفعها و وضع الميزان (٢٣)»
عدل را ترازوى خدا در امر آفرينش مى داند.
٣. «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (٢٤)»
حكمت بعثت و ارسال رسل اين است كه عدل و قسط بر نظام زندگانى بشر حاكم باشد.
٤. «قل امر ربى بالقسط (٢٥)»
نظام تشريعى اسلامى بر اساس عدل و قسط است .
٥. «ذلكم اقسط عندالله (٢٦)»
٦. «يحكم به ذوا عدل منكم (٢٧)»
٧. «و اشهدوا ذوى عدل منكم (٢٨)»
٨. «و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط (٢٩)»
٩. «يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط (٣٠)»
١٠. «و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط (٣١)»
١١. «و يا قوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط (٣٢)»
١٢. «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاى ذى القربى (٣٣)»
١٣. «و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم (٣٤)»
١٤. «و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل (٣٥)»
١٥. «وزنوا بالقسطاس المستقيم (٣٦)»
١٦. «فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين (٣٧)»
١٧. «الا تطغوا فى الميزان (٣٨)»
١٨. «و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان (٣٩)»
١٩. «و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين (٤٠)»
٢٠. «و قضى بينهم بالقسط (٤١)»
٢١. «و لا تنقصوا المكيال و الميزان (٤٢)»
٢٢. «يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم (٤٣)»

نگاهى به معانى و مفاهيم عدل و قسط در فرهنگ لغات

١. «العدل ضد الجور و هو ما قام فى النفوس انه مستقيم و قيل هو الامر المتوسط بين الافراط و التفريط (٤٤)»
عدل ضد و مخالف جور (ستم) است و آن چيزى است كه نزد نفس آدمى درست و صحيح جلوه نمايد و گفته شده است ، عدل كارى است معتدل ما بين افراط و تفريط.
٢. «العدل : ضد الجور و العادل و المثل و النظير (٤٥)»
عدل : ضد جور (ستم) و به معنى عادل و مثل و نظير است .
٣. «العدل : ضد الظلم و الجور (٤٦)»
عدل : به معنى مخالف و ضد ظلم و جور مى باشد.
٤.العدل : دادگرى ، داورى ، انصاف ، ضد جور (٤٧)
٥.العدل : عدالت ، راستى ، درستى ، عادل (٤٨)
٦. «والاقساط: العدل ، و منة قوله تعالى قائما بالقسط (٣/١٨) و قوله اقسط عندالله (٣٣/٥) كله بمعنى العدل (٤٩)»
٧. فخرالدين طريحى در كتاب مجمع البحرين ، پس از بررسى معانى مختلف عدل چنين مى گويد:
«و العدل : خلاف الجور، و العدل لغة هو التسوية بين الشيئين . (٥٠)
عدل ضد و مخالف با جور (ستم) است و عدل كلمه و لغتى است به معنى اينكه ميان دو چيز برابرى باشد و دو چيز مساوى هم باشند.
٨. عدل : برابرى . (٥١)
«ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاى ء ذى القربى (٥٢)»
ظاهرا مراد از عدل ، عدل اجتماعى است و آن اين است كه با هر يك از افراد اجتماع به استحقاق آن فرد رفتار شود، يكى را جاى ديگر نگيريم و عملى را جاى عمل ديگر نگذاريم . (٥٣)
٩. قسط (بكسرق) عدالت . و آن از مصادرى است كه وصف واقع شوند مثل عدل گويند رجل قسط چنانكه گويند زيد عدل
ايضا قسط نصيبى است كه از روى عدالت باشد، جمع آن اقساط است .
«ليجزى الذين امنوا و عملوا الصالحات بالقسط (٥٤)»

عدل چيست ؟

مجموعا چهار معنى و يا چهار مورد استعمال براى اين كلمه هست :

الف - موزون بودن :

اگر مجموعه اى را در نظر بگيريم كه در آن اجراء و ابعاد مختلفى بكار رفته است و هدف خاصى از آن منظور است ، بايد شرايط معينى در آن از حيث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ كيفيت ارتباط اجزاء با يكديگر رعايت شود، و تنها در اين صورت است كه آن مجموعه مى تواند باقى بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ايفا نمايد.
مثلا يك اجتماع اگر بخواهد باقى و برقرار بماند بايد متعادل باشد، يعنى هر چيزى در آن بقدر لازم (نه به قدر مساوى) وجود داشته باشد، يك اجتماع متعادل به كارهاى فراوان اقتصادى ، سياسى ، فرهنگى ، قضائى ، تربيتى احتياج دارد و اين كارها بايد ميان افراد تقسيم شود و براى هر كدام از آن كارها به اندازه كه لازم و ضرورى است افراد گماشته شوند.
از جهت تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است اينست كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود، و متناسب با آن احتياجات بودجه و نيرو مصرف گردد. اينجا است كه پاى مصلحت به ميان مى آيد يعنى مصلحت كل ، مصلحتى كه در آن بقاء و دوام كل و هدف هائى كه از كل منظور است در نظر گرفته مى شود. از اين نظر جزء فقط وسيله است و حسابى مستقل براى خود ندارد. همچنين تعادل فيزيكى و تعادل شيميايى نيز چنين است . جهان ، موزون و متعادل است ، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود، نظم و حساب و جريان معين و مشخص ‍ نبود. در حديث نبوى آمده است :
«بالعدل قامت السموات و الارض (٥٥) » همانا آسمان و زمين به موجب عدل برپاست .
بحث عدل به معنى تناسب ، در مقابل بى تناسبى ، از نظر كل و مجموع نظام عالم است .
عدل به معنى تناسب و توازون از شئون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است ، خداوند عليم و حكيم به مقتضاى علم شامل و حكمت عام خود مى داند كه براى ساختمان هر چيزى از هر چيزى چه اندازه لازم و ضرورى است و همان اندازه در آن قرار مى دهد.

ب - معنى دوم عدل :

تساوى و نفى هرگونه تبعيض است . گاهى كه مى گويند فلانى عادل است ، منظور اين است كه هيچگونه تفاوتى ميان افراد قائل نمى شود. بنابراين عدل يعنى مساوات .

ج - رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذى حق ، حق او را:

و ظلم عبارت است ، از پامال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران .

د - رعايت استحقاقها:

در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال وجود دارد. موجودات در نظام هستى از قابليتها و امكان فيض گيرى از مبداء هستى با يكديگر متفاوتند. هر موجودى در مرتبه اى هست از نظر قابليت استفاضه ، استحقاقى خاص به خود دارد. ذات مقدس حق كه كمال مطلق و خير مطلق و فياض على الاطلاق است ، به هر موجودى آنچه را كه براى او ممكن است از وجود و كمال وجود اعطا مى كند و امساك نمى نمايد. (٥٦)

حكومت و عدالت

از جمله مسائلى است كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث شده است مسائل مربوط به حكومت و عدالت است . هر كس كه يك دوره نهج البلاغه را مطالعه كند، مى بيند على عليه السلام درباره حكومت و عدالت حساسيت خاصى دارد. اهميت و ارزش فراوانى براى آنها قائل است . بسيار مناسب است تا بررسى كنيم ارزش و اهميت اين مسائل به چه ميزان است . بلكه بايد ببينيم اسلام چه اهميتى به مسائل مربوط به حكومت و عدالت مى دهد. قرآن كريم ، در خصوص اهداف انبياء الهى چنين مى فرمايد:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» (٥٧)
هر آينه و به تحقيق ، ما پيامبران خويش را با دلائل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو فرود آورديم كه ميان مردم به عدالت قيام كنند. در اين آيه كريمه ، برقرارى عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبياء معرفى شده است . مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته كه پيامبران الهى به خاطر آن مبعوث شده اند.
قرآن كريم كه رسول اكرم را فرمان مى دهد كه خلافت و ولايت و زعامت على عليه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند، مى فرمايد:
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته» (٥٨)
«اى فرستاده ! اين فرمان را كه از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان ، اگر نكنى رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى .»
به كدام موضوع اسلامى اين اندازه اهميت داده شده است ، كدام موضوع ديگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوى مى باشد؟
در جريان جنگ احد كه مسلمين شكست خوردند و خبر كشته شدن پيغمبر اكرم چنين پخش شد و گروهى از مسلمين پشت به جبهه كرده ، فرار كردند، قرآن كريم چنين مى فرمايد:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم» (٥٩)
«محمد جز پيامبرى كه پيش از او نيز پيامبرانى آمده اند نيست ، آيا اگر او بميرد و يا در جنگ كشته شود شما فرار مى كنيد و ديگر كار از كار گذشته است ؟!» علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه) در مقاله «ولايت و حكومت» از اين آيه چنين استنباط فرموده اند كه كشته شدن پيغمبر اكرم در جنگ نبايد هيچگونه وقفه اى در كار شما ايجاد كند، شما بايد فورا تحت لواى آن كس كه پس از پيغمبر زعيم شماست به كار خود ادامه دهيد به عبارت ديگر فرضا پيغمبر كشته شود يا بميرد، نظام اجتماعى و جنگى مسلمين نبايد از هم بپاشد. (٦٠)
در حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود: اگر سه نفر (حداقل) همسفر شديد حتما يكى از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد. از اينجا مى توان فهميد كه رسول اكرم هرج و مرج و فقدان يك قوه حاكم بر اجتماع كه منشاء حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يكديگر باشد چه اندازه زيان آور است .
على عليه السلام نيز مكرر لزوم يك حكومت مقتدر را تصريح كرده است و با فكر خوارج كه در آغاز امر مدعى بودند با وجود قرآن از حكومت بى نيازيم ، مبارزه كرده است . همچنانكه مى دانيم ، شعارش لا حكم الا لله (٦١) بود، اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است و مفادش اين است كه فرمان (قانون) تنها از ناحيه خداوند و يا از ناحيه كسانى كه خداوند به آنان اجازه قانونگذارى داده است ، بايد وضع شود، ولى خوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير مى كردند و به تعبير اميرالمؤ منين ، از اين كلمه حق معنى باطلى را در نظر مى گرفتند، حاصل تعبير آن اين بود كه بشر حق حكومت ندارد، حكومت منحصرا از آن خدا است .
على عليه السلام مى فرمايد، بلى من هم مى گويم «لا حكم الا لله» اما به اين معنى كه اختيار وضع قانون با خداست ، لكن اينها مى گويند حكومت و زعامت هم با خداست ، و اين معقول نيست ، قانون خدا بايستى به وسيله افراد بشر اجرا شود، مردم را از فرمانروائى نيك يا بد چاره اى نيست ، در پرتو حكومت و در سايه حكومت است كه مؤ من براى خدا كار مى كند و كافر بهره دنياى خود را مى برد و كارها به پايان خود مى رسد، به وسيله حكومت است كه مالياتها جمع آورى ، و با دشمن نبرد و راهها امن و حق ضعيف از قوى باز ستانده مى شود، تا آن وقتى كه نيكان راحت گردند و از شر بدان راحتى به دست آيد.
على عليه السلام مانند هر مرد الهى و رجل ربانى ديگر حكومت و زعامت را به عنوان يك پست و مقام دنيوى كه اشباع كننده حس جاه طلبى بشر است و به عنوان هدف و ايده آل زندگى ، سخت تحقير مى كند و آن را پشيزى نمى شمارد، آن را مانند ساير مظاهر مادى دنيا از استخوان خوكى كه در دست انسان خوره دارى باشد، بى مقدارتر مى شمارد، اما همين حكومت و زعامت را در مسير اصلى و واقعيش يعنى به عنوان وسيله اى براى اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدس مى شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب و استفاده جو مى گردد، از شمشير زدن براى حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمى ورزد.
اميرالمؤ منين در يكى از جنگها در خيمه نشسته بودند و خود را براى حمله بعدى آماده مى كردند. ابن عباس وارد شد، ديد اميرالمؤ منين نشسته اند و كفش خود را (كه اعراب به آن نعل مى گويند) وصله مى زدند. ميدان جنگ است ، شتاب و خيز و بپر و بدو است . كفش اميرالمؤ منين پاره شده و ايشان از اين فرصت استفاده كرده و كفش خود را وصله مى زنند. فرمانده كل قوا، حاكم مطلق بر كشور اسلامى ، آن هم نه مثل ايران و يا عراق امروز، كشورى كه شامل ايران ، افغانستان ، عراق و مصر و يمن و بخش هاى ديگرى است يعنى جميع عالم اسلامى ، مگر شام ، كسى كه بر چنين منطقه عظيمى حكومت مى كند، اين منطقه را اداره مى كند، مشغول پينه زدن كفش خود بود. ابن عباس به امير المؤ منين نگاه كرد، چون فردى بيدار دل و خردمندى بود، اينكار خيلى براى او پرمعنا آمد، واقعا هم پرمعنا بود. امير المؤ منين به ابن عباس گفتند: ابن عباس قيمت اين لنگه كفش چقدر است ؟ يك لنگه كفش ! كلا يك لنگه كفش قيمتى ندارد اگر چه سالم باشد. در اين صورت يك لنگه كفش اينطورى با اين همه وصله ، كهنه و آن وصله خورده بوسيله يك غير متخصص (چون اميرالمؤ منين كه متخصص در پينه دوزى نبودند) مسلما قيمتى نخواهد داشت . ابن عباس پاسخ داد، هيچ قيمتى ندارد. اميرالمؤ منين فرمود: «و الله لهى احب الى من امرتكم ، الا اءن اقيم حقا، او اءدفع باطلا. (٦٢)»
به خدا سوگند، حكومتى كه در اختيار من است ، فرماندهى و فرمانروائى بر شما مردم از نظر من و در چشم من از اين كفش كم قيمت تر است . براى من هيچ ارزش مادى ندارد. به اندازه يك نخ كشش ندارد تا مرا به طرف خود بكشد، مگر اينكه اين حكومت را وسيله اى قرار دهم تا حقى را زنده كنم يا باطلى را بخوابانم .
از طرف ديگر امام على عليه السلام ، بيانات مبسوطى در خصوص حقوق افراد دارد و مى فرمايد: حقوق همواره طرفينى است ، و ادامه مى دهد: از جمله حقوق الهى ، حقوقى است كه براى مردم بر مردم قرار داده است ، آنها را چنان وضع كرده كه هر حقى در برابر حقى ديگر قرار مى گيرد، هر حقى به نفع يك فرد و يا يك جمعيت موجب حقى ديگر است كه آنها را متعهد مى كند، هر حقى آنگاه التزام آور مى گردد كه ديگرى هم وظيفه خود را در مورد حقوقى كه بر عهده دارد انجام دهد. (٦٣) پس از آن چنين به سخن خود ادامه مى دهد:
«و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعية و حق الرعية على الوالى ، فريضة فرضها الله سبحانه لكل على كل ، فجعلها نظاما لا لفتهم و عزا لدينهم ، فليست تصلح الرعية الابصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية ، فاذا ادت الرعية الى الوالى حقه وادى الوالى الرعيه حقها عزالحق بينهم و قامت مناهج الدين . و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء. (٦٤)»
يعنى بزرگترين اين حقوق متقابل ، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت است ، فرضيه الهى است ، كه براى همه بر همه حقوقى مقرر فرموده ، اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است ، مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد و حكومت ها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت
استوار و با استقامت شوند. هرگاه توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند، آن وقت است كه «حق» در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد، آن وقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست ، آن وقت است كه نشانه ها و علائم عدل بدون هيچگونه انحرافى ظاهر خواهد شد و آن وقت است كه سنت ها در مجراى خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنى مى شود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوارى ماءيوس خواهد شد.

مسئله حكومت و زعامت در نگاه حضرت على عليه السلام

١. «فما راعنى الا والناس كعرف الضبغ الى ينثالون على من كل جانب حتى لقد و طى الحسنان و شق عطفاى . (٦٥)»
مردم ناگهان به شكلى متراكم دور مرا گرفتند. از همه طرف به من هجوم آوردند، تا جائى كه حسن و حسين زير دست و پاى مردم له شدند. لباس هاى من نيز پاره شد.
امام مى فرمايد: من حكومت را بخاطر يك هدف قبول كردم و آن هدفى كه امير المؤ منين در اين خطبه بيان مى كند براى ما معيار و شاخص است . حكومت از نظر ما و با ديد اسلامى يك عبادت است .
«لولا حضور الحاظر و قيام الحجة بوجود الناصر و مااخذ الله على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها. (٦٦)»
اولا- مردم مى خواهند پس پيداست كه خواست مردم و طلب مردم يك عنصر و يك عامل تعيين كننده است . حضور حاظر، مردم آمدند - خواسته ، مردم اصرار كردند.
ثانيا- و قيام الحجه بوجود الناصر، ديدم كه پشتيبان دارم ، مى توانم هدفها و آرمانهاى خود پياده كنم . اگر احساس مى كردم كه نمى توانم قبول نمى كردم .
ثالثا- و ما اخذ الله على العلماء. از طرفى تعهد بزرگى بر دوش من است . به مقتضاى عالم و آگاه بودن و دانا بودن و آن دين است . «ان لايقاروا على كظه ظالم و لاسغب مظلوم» ، سيرى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان را نبايد تحمل كرد. اينها موجب شد كه امام على عليه السلام حكومت را قبول نمايد. (٦٧)»
٢. «اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان ، و لا التماس شى ء من فضول الحطام ، و لكن لنرد المعالم من دينك ، و نظهر الاصلاح فى بلادك ، فياءمن المظلومون من عبادتك و تقام المعطلة من حدودك . (٦٨)»
پروردگارا تو مى دانى (آنچه واقع شد از ما از محاربه و مقاتله در امر خلافت) آن نيست رغبت كردن در ملك و پادشاهى و نه جستن چيزى از زيادتى حطام و مال دنيا، وليكن مى خواهيم نشانه هاى دين تو را بازگردانيم و شهرهاى ترا اصلاح كنيم تا ستمديدگان از بندگان تو، ايمن شوند و حدود تعطيل شده ترا برپا داريم و اقامه كنيم .
حضرت پس از آنكه رياست طلبى و ملك و پادشاهى و جمع آورى ثروت را نفى مى كند، مى فرمايد جهت اهداف ذيل حكومت و خلافت را پذيرفتم :
الف - بازگرداندن نشانه هاى دين .
ب - اصلاح در شهرها.
ج - امنيت و آسايش ستمديدگان .
د - اقامه و برپائى حدود تعطيل شده خداوند متعال .

ارزش عدالت

عدالت يكى از مسائلى است كه به وسيله اسلام حيات و زندگى را از سرگرفت و ارزش فوق العاده يافت . اسلام به عدالت ، تنها توصيه نكرد و يا تنها به اجراء آن قناعت نكرد بلكه عمده اين است كه ارزش آن را بالا برد، بهتر است اين مطلب را از زبان على عليه السلام در نهج البلاغه بشنويم .
فرد با هوش و نكته سنجى از امير المؤ منين على عليه السلام سؤ ال مى كند: اءيهما اءفضل : العدل او الجود؟ (٦٩) آيا عدالت شريفتر و بالاتر است يا بخشندگى ؟
مورد سؤ ال دو خصيصه انسانى است ، بشر همواره از ستم گريزان بوده است و همواره احسان و نيكى ديگرى را كه بدون چشم داشت پاداش انجام مى داده ، مورد تحسين و ستايش ‍ قرار داده است . پاسخ پرسش بالا خيلى آسان به نظر مى رسد، جود و بخشندگى از عدالت بالاتر است زيرا عدالت رعايت حقوق ديگران و تجاوز نكردن به حدود و حقوق آنهاست ، اما جود اين است كه آدمى با دست خود حقوق مسلم خود را نثار غير مى كند، آن كه عدالت مى كند به حقوق ديگران تجاوز نمى كند و يا حافظ حقوق ديگران است از تجاوز و متجاوزان ، و اما آنكه جود مى كند فداكارى مى نمايد، و حق مسلم خود را به ديگرى تفويض مى كند، پس جود بالاتر است . واقعا هم اگر تنها با معيارهاى اخلاقى و فردى بسنجيم مطلب از اين قرار است ، يعنى جود بيش از عدالت معرف و نشانه كمال نفس و روح انسان است .
ولى على عليه السلام بر عكس نظر بالا جواب مى دهد، على عليه السلام به دو دليل مى گويد عدل از جود بالاتر است ، يكى اينكه : «العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها» يعنى عدل جريانها را مجراى طبيعى خود قرار مى دهد. اما جود جريانها را از مجراى طبيعى خود خارج مى سازد. زيرا مفهوم عدالت اين است كه استحقاقهاى طبيعى و واقعى در نظر گرفته شود و به هر كس مطابق آنچه به حسب كار و استعداد، لياقت دارد، داده شود، اجتماع حكم ماشينى را پيدا مى كند كه هر جزء آن در جاى خودش قرار گرفته است . و اما جود درست است كه از نظر شخص جود كننده كه مايملك مشروع خويش را به ديگرى مى بخشد، فوق العاده با ارزش است ، اما بايد توجه داشت كه يك جريان غيرطبيعى است ، مانند بدنى است كه عضوى از آن بدن بيمار است و ساير اعضاء موقتا براى اينكه آن عضو را نجات دهند فعاليت خويش را متوجه اصلاح وضع او مى كنند. از نظر اجتماعى چه بهتر كه اجتماع چنين اعضاء بيمارى نداشته باشد تا توجه اعضاء اجتماع به جاى اينكه به طرف اصلاح و كمك به يك عضو خاص معطوف شود، به سوى تكامل عمومى اجتماع معطوف گردد.
ديگر اينكه : «العدل سائس عام و الجود عارض خاص» عدالت قانونى است عام و مدير و مديرى است كلى و شامل ، كه همه اجتماع را در برمى گيرد و بزرگراهى است كه همه بايد از آن بروند، اما جود و بخشش يك حالت استثنائى و غير كلى است كه نمى شود رويش حساب كرد؛ اساسا جود اگر جنبه قانونى و عمومى پيدا كند و كليت يابد ديگر جود نيست .
على عليه السلام آنگاه نتيجه گرفت . «فالعدل اشرفهما و افضلهما» (٧٠) يعنى پس از ميان عدالت و جود، آنكه اشرف و افضل است عدالت است .
اينگونه تفكر درباره انسان و مسائل انسانى نوعى خاص از انديشه است بر اساس ارزيابى خاصى ريشه اين ارزيابى اهميت و اصالت اجتماع است . ريشه اين ارزيابى اينست كه اصول و مبادى اجتماعى بر اصول و مبادى اخلاقى تقدم دارد، آن يكى اصل است و اين يكى فرع ، آن يكى تنه است و اين يكى شاخه ، آن يكى ركن است و اين يكى زينت و زيور.
از نظر على عليه السلام آن اصلى كه مى تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد، به پيكر اجتماع ، سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است ، ظلم و جور و تبعيض قادر نيست حتى روح خود ستمگر و روح آن كسى كه به نفع او ستمگرى مى شود راضى و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمديدگان و پايمال شدگان ، عدالت بزرگراهى است عمومى كه همه را مى تواند در خود بگنجاند و بدون مشكلى عبور دهد، اما ظلم و جور كوره راهى است كه حتى فرد ستمگر را به مقصد نمى رساند.
مى دانيم كه عثمان بن عفان قسمتى از اموال عمومى مسلمين را در دوره خلافتش تبول خويشاوندان و نزديكانش قرار داد، بعد از عثمان على (ع) زمام امور را به دست گرفت . از آن حضرت خواستند كه عطف به ماسبق نكند و كارى به گذشته نداشته باشد. كوشش خود را محدود كند به حوادثى كه از اين به بعد در زمان خلافت خودش پيش مى آيد، اما او جواب مى داد كه : «الحق القديم لايبطله شى ء» حق كهن به هيچ وجه باطل نمى شود. فرمود به خدا قسم اگر با آن اموال براى خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال برميگردانم . «فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» (٧١) يعنى همانا در عدالت گنجايش خاصى است ، مى تواند همه را در برگيرد و در خود جاى دهد، و آنكس كه بيمار است اندامش آماس كرده در عدالت نمى گنجد بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است . يعنى عدالت چيزى است مى توان به آن به عنوان يك مرز ايمان داشت و به حدود آن راضى و قانع بود، اما اگر اين مرز شكسته و اين ايمان گرفته شود و پاى بشر به آن طرف مرز برسد ديگر حدى براى خود نمى شناسد، به هر حدى كه برسد به مقتضاى طبيعت و شهوت سيرى ناپذير خود تشنه حد ديگر مى گردد و بيشتر احساس نارضائى مى نمايد.

نتوان تماشاچى صحنه هاى بى عدالتى بود

على عليه السلام عدالت را يك تكليف و وظيفه الهى ، بلكه يك ناموس الهى مى داند، هرگز روا نمى شمارد كه يك مسلمان آگاه به تعليمات اسلامى ، تماشاچى صحنه هاى تبعيض و بى عدالتى باشد.
در خطبه شقشقيه ، پس از آنكه ماجراهاى غم انگيز سياسى گذشته را شرح مى دهد. به آنجا مى رسد كه مردم پس از قتل عثمان به سوى او هجوم آوردند و با اصرار و ابرام از او خواستند كه زمامدارى مسلمين را بپذيرد و او پس از آن ماجراهاى دردناك گذشته و يا خرابى اوضاع حاضر ديگر مايل نبود اين مسؤ وليت سنگين را بپذيرد، اما به حكم اينكه اگر نمى پذيرفت حقيقت لوث شده بود و گفته مى شد على از اول علاقه اى به اين كار نداشت و براى اين مسائل اهميتى قائل نيست . و به حكم اينكه اسلام اجازه نمى دهد كه آنجا كه اجتماع به دو طبقه ستمگر و ستمكش ، يكى پرخور ناراحت از پرخورى ، و ديگرى گرسنه ناراحت از گرسنگى ، تقسيم مى شود، دست روى دست بگذارد و تماشاچى صحنه باشد، اين وظيفه سنگين را بر عهده گرفت : «لو لاحضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها» (٧٢) اگر آن اجتماع عظيم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود كه در مقابل پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمكش ساكت ننشينند و دست روى دست نگذارند، همانا افسار خلافت را روى شانه اش مى انداختم و مانند روز اول كنار مى نشستم .

عدالت نبايد فداى مصلحت شود

تبعيض و رفيق بازى و باندسازى و دهانها را با لقمه هاى بزرگ بستن و دوختن ، همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است اكنون مردى زمامدار و كشتى سياست را ناخدا شده است كه دشمن اين ابزار است ، هدف و ايده اش مبارزه با اين نوع سياست بازى است .
طبعا از همان روز اول ازباب توقع ، يعنى همان رجال سياست ، رنجش پيدا مى كنند؛ رنجش منجر به خرابكارى مى شود و دردسرهائى فراهم مى آورد، دوستان خيرانديش به حضور على عليه السلام آمدند و با نهايت خلوص و خيرخواهى تقاضا كردند كه به خاطر مصلحت مهمتر، انعطافى در سياست خود پديد آورد، پيشنهاد كردتد كه خودت را از سر اين هوچى ها راحت كن «دهن سگ به لقمه دوخته به » اينها افراد متنفذى هستند، بعضى از اينها از شخصيتهاى صدر اولند، تو فعلا در مقابل دشمنى مانند معاويه قراردادى كه ايالتى زرخيز مانند شام را در اختيار دارد، چه مانعى دارد كه خاطر «مصلحت»! فعلا موضوع مساوات و برابرى را مسكونت عنه بگذارى ؟
على عليه السلام جواب داد: «اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه . و الله ما اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما لوكان المال لى لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله» (٧٣) شما از من مى خواهيد كه پيروزى را به قيمت تبعيض و ستمگرى به دست آورم ؟ از من مى خواهيد كه عدالت را به پاى سياست و سيادت قربانى كنم ؟ خير سوگند به ذات خدا كه تا دنيا دنيا است چنين كارى نخواهم كرد و به گرد چنين كارى نخواهم گشت ، من و تبعيض ؟ من و پايمال كردن عدالت ؟ اگر همه اين اموال عمومى كه اختيار من است مال شخص خودم و محصول دسترنج خودم بود و مى خواستم ميان مردم تقسيم كنم هرگز تبعيض روا نمى داشتم ، تا چه رسد كه مال مال خدا است و من امانتدار خدايم .
اين بود نمونه اى ارزيابى على عليه السلام درباره عدالت ، و اينست ارزش عدالت در نظر على عليه السلام .

على عليه السلام و عدالت (٧٤)

«و لقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراءة المسلمة ، و الاخرى المعاهدة ، فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام . ثم انصرفوا و افرين مانال رجلا منهم كلم و لااريق لهم دم ، فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا. (٧٥)»
به من خبر رسيده كه يكى از لشگريان ايشان (معاويه در شهر انبار) بر يك زن مسلمان و يك زن كافره ذميمه داخل مى شده و خلخال و دست بند و گردن بندها و گوشواره هاى او را مى كنده ، و آن زن نمى توانسته از او ممانعت كند. مگر آنكه صدا به گريه و زارى بلند نموده و از خويشان خود كمك بطلبد. پس دشمنان (از اين كار زار) با غنيمت و دارايى بسيار بازگشتند در صورتى كه نفر ار آنها زخمى نرسيده و خونى از آنها ريخته نشد، اگر مردم مسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد، به او ملامت نيست ، بلكه به نزد من هم به مردن سزاوارتر است .

شخصيت على عليه السلام

آن ميدان جنگ است كه هر گروهى احساس ضعف مى كرد به على پناه مى برد. آن محراب عبادت است ، آن شبهاى بلند سياه مسجد كوفه ، آن نخلستانهاى اطراف مدينه و آن گريه ها و عبادتها و آن از خوف خدا غش كردنها، آن مملكت دارى امام ، كه حتى يك استاندار ظالم را تحمل نمى كند. استاندارى كه اصحاب امام است . بخاطر اينكه يك شب به ميهمانى اشراف مى رود در يك نامه سراسر ملامت او را زير فشار قرار مى دهد. آن نگهدارى امام از بيت المال كه چراغى را خاموش مى كند. تا اصحاب پر مدعاى پيامبر، حساب كار خود را بكنند. و آن همه يتيم دارى و ضعيف پرورى امام . اين است انسان چند بعدى ، اين است دفاع از حقوق بشر، اين است احترام گذاشتن به انسان و اين است اسلام . (٧٦)
على تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود، در همه جا قهرمان بود: در صفاى دل ، پاكى وجدان ، جذابيت سحرآور بيان ، انسانيت واقعى ، حرارت ايمان ، آرامش شكوهمند، يارى مظلومان ، تسليم حقيقت بودن در هر نقطه و هر جا كه رخ بنمايد، او در همه اين ميدان ها قهرمان بود. (٧٧)
روح على يك روح وسيع و همه جانبه و چند بعدى است ، و همواره به اين خصلت ستايش شده است . او زمامدارى است عادل ، عابدى است شب زنده دار، در محراب عبادت گريان و در ميدان نبرد خندان است ، سربازى است خشن و سرپرستى است مهربان و رقيق القلب ، حكيمى است ژرف انديش ، فرماندهى است لايق ، او هم معلم است و هم خطيب و هم قاضى و هم مفتى و هم كشاورز و هم نويسنده ، او انسان كامل است و بر همه دنياهاى روحى بشريت محيط است . (٧٨)
و براستى چه زيبا گفته اند كه : «قتل فى محرابه لشدة عدله».

نتيجه

على براى ما فقط يك شخصيت تاريخى نيست بلكه امير المؤ منين براى ما يك اسوه و الگو و يك نمونه است . نمونه اى براى حكومت كه زمامداران اسلامى بايد رفتار على بن ابيطالب را براى خود سرمشق و الگو قرار دهند و امروز كه جمهورى اسلامى به همت مسلمانان و با فداكارى بسيار در اين قطعه از جهان روى كار آمده است ، كسانى كه زمام حكومت را در دست دارند يا در آينده بدست خواهند گرفت ، خود را از روى اين سرمشق بسازند و از اين سرمشق عمل كنند و الگويى است براى مسلمان زيستن ، يعنى ما مردم كه در طول دوران اختناق رژيم منحوس پادشاهى هرگز فرصت آن را پيدا نكرده بوديم كه مسلمان زندگى كنيم و مسلمان بمانيم . امروز بايد زير سايه نظام جمهورى اسلامى از فرصت استفاده كنيم براى مسلمان زيستن ، شخصيت على و چهره اميرالمؤ منين مى تواند مى تواند الگوئى براى ما باشد تا بدانيم مسلمان زيستن چگونه است . (٧٩)

منابع

١- قرآن مجيد
٢- نهج البلاغه فيض الاسلام
٣- نهج البلاغه دكتر صبحى صالح
٤- كتاب نهج البلاغه ، شرح واژگان و تصحيح و مقابله متن از دكتر عزيز الله جوينى ، دو جلد، چاپ دوم ، تهران : دانشگاه تهران ، ١٣٧٧.
٥- طباطبائى ، سيد محمد حسين . ولايت و زعامت از كتاب بحثى درباره مرجعيت و روحانيت ، چاپ دوم ، تهران : انتشار، بى تاريخ .
٦- مطهرى ، مرتضى . سيرى در نهج البلاغه ، قم ، صدرا، بى تاريخ .
٧- خامنه اى ، سيد على . گفتارى درباره حكومت علوى . چاپ اول ، تهران ، دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى ، ١٣٦٠.
٨- مطهرى ، مرتضى . جاذبه و دافعه على عليه السلام .
٩- مطهرى ، مرتضى . عدل الهى ، چاپ جديد، قم ، اسلامى ، ١٣٦١.
١٠- مطهرى ، مرتضى . بيست گفتار، چاپ پنجم ، قم ، صدرا، ١٣٥٨. دارالمكتبته
١١- زبيدى ، محمد تقى ، تاج العروس ، ١٠ جلد، چاپ اول ، لبنان ، دارمكتبة الحياة (١٣٠٦ ه - ق)
١٢- فريد وجدى ، محمد. دائرة المعارف القرن العشرين ، ١٠ جلد، چاپ سوم ، لبنان ، دارالمعرفه ، ١٩٧١.
١٣- معلف ، لويس ، المنجد فى اللغه ، چاپ سوم ، قم ، نشر بلاغت ، ١٣٧٦.
١٤- جز، دكتر خليل . فرهنگ لاروس عربى ، فارسى . مترجم : سيد حميد طبيبيان ، چاپ پنجم ، تهران ، اميركبير، ١٣٧٣.
١٥- البستانى ، فؤ اد افوام . فرهنگ عربى فارسى ، ترجمه : منجد الطلاب ، مترجم : محمد بندر ريگى ، چاپ پانزدهم ، تهران ، اسلامى ، ١٣٧٧.
١٦- طريحى ، فخرالدين ، مجمع البحرين ، ٦ جلد، بيروت ، مؤ سسه وفا، ١٩٨٣.
١٧- قرشى ، سيد على اكبر. قاموس قرآن ، ٧ جلد، چاپ دهم ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، ١٣٦٧.

تربيت از ديدگاه امام على (ع)

عليرضا رزمگير

پرده در كعبه چو خورشيد ز رخ برگيرد
خانه از تابش او جلوه ديگر گيرد
سر زد از ماه رجب ماه شب چاردهى
كز فروغش همه آفاق سراسر گيرد
در سرا پرده حق فاطمه بنت اسد
پرده از چهره تابنده حيدر گيرد
آفرين باد بر آن كودك روشن گهرى
كه چو گل تربيت از دامن مادر گيرد
چون نداى ملكوتيش بر آيد ز حرم
مصطفى از لب او بوسه مكرر گيرد.
... جز على كيست كه در ظلمت شب از ره لطف
خبر از مردم آواره و مضطر گيرد
جز على كيست كه در راه مساوات حقوق
خويش را با همه افراد برابر گيرد
... سوخت با آهن تفتيده از آن دست عقيل
كه همى خواست ز سهميه فزون تر گيرد
... جز على كيست كه تاءديب كند خازن را
زيور عاريه با خشم ز دختر گيرد
سر چو بر سجده نهد، تير ز پايش به درآر
كه سر از سجده محال است على برگيرد
عاشق از ضربت شمشير نميرد هرگز
جان به جانان چو رسد، زندگى از سر گيرد
تويى آن مظهر اخلاص كه تعليم خلوص
در دبستان تو سلمان و اباذر گيرد (٨٠)
لزوم تربيت جسم و روح ، همواره مورد توجه انديشمندان هر زمان بوده است . از ابتداى آفرينش تاكنون ، موضوع تعليم و تربيت ، اساسى ترين رسالت پيامبران و مردان حق بوده و به دنبال آن امامان ، پيشوايان و روشنفكران در اين زمينه خلايق را ارشادها نموده اند.
از آنجا كه انسان داراى انديشه و احساس است . ناگزير ميان اين دو پديده روحى و روانى قرار گرفته ، بالمآل بايد ميان اين دو قدرت ، تعادل لازم را ايجاد كند. (٨١) به همين خاطر، اديان مختلف و مكاتب گوناگون هم به نوبه خود در راستا تلاش هايى كرده اند تا انسان را به جايگاه معنوى خويش رهنمون باشند.
«تربيت يعنى برانگيختن استعدادها و قواى گوناگون انسان و پرورش آن كه بى شك بايد با كوشش تربيت شونده نيز هماهنگ باشد بنابراين تربيت در صورتى ثمربخش خواهد بود كه تربيت شونده نيز استعداد دگرگونى را از خود نشان دهد» (٨٢)
اگر انسان آن گونه كه بايد تاكنون خود را نشناخته و به راز و رمز حيات خود پى نبرده است و اگر نمى داند براى كدام مقصد به اين جهان خاكى پاى نهاده و راه رستگارى او كدام است علت را شايد در غفلت او از تربيت بايد جستجو نمود. نداشتن تربيت صحيح موجب غلبه غرايز سركش مى شود و در آن صورت غرايز حيوانى به گونه اى انسان را گرفتار خويش ‍ كرده كه با وجود آن همه تعاليم رهبران دين و اخلاق ، از ابتداى تاريخ تاكنون نتوانسته رمز موفقيت را به دست آورد. با آن كه اگر پيشوايان در تربيت انسان موفق مى شدند اين همه فساد در سطح جهانى همه گير نشده بود، مى توان اذعان نمود كه اگر اهتمام همان بزرگان و انديشمندان هم وجود نمى داشت ، معلوم نبود كه فراوانى ابتذال و ابعاد فراگير آن گمراهى ها، تا كجاها كشانده مى شد. به همين جهت بايد قدر بزرگان دين و دانش را مغتنم دانست زيرا آنان بودند كه شمع صفت ، خود را سوزانده اند تا راه فلاح و رستگارى را فرا روى بشر بگسترانند. (٨٣)
بى گمان لطف ازلى الهى ، در هر دوره اى نمونه هايى درخشان از كمال مطلوب را در نزد ملت هاى گوناگون هديه نموده است تا مردم از آنان ، راه و رسم زندگى بياموزند. اينان با تربيت انسان ، خوشبختى او را به سوى كمال مطلوب در نظر داشته اند و تربيت را وسيله اى همچون سرچشمه اى گوارا و چراغى فرا روى نسلها نهاده اند تا به سرگدانى بشر خاتمه دهند.
افلاطون معتقد است : امرى بزرگتر و فنى خدايى تر از تربيت ، نيست زيرا تربيت وسيله اى است براى رسيدن جسم و روح ، به بلندترين پايه جمال و كمال . (٨٤) يكى از اين انوار درخشان ، بلكه درخشان ترين آنان در روزهاى تاريك خودپرستى و جهل ، وجود بزرگ مربى عالم وجود على (ع) است .
داروى تربيت از پير طريقت بستان
كادمى را بتر از علت نادانى نيست
مى دانيم كه مربى واقعى على (ع) پيامبر اكرم (ص) بود چنانچه وى مى فرمود: «يا على ان الله امرنى اربيك و اعلمك ليعننى» اى على همانا خداوند به من دستور داده كه تو را تعليم و تربيت نمايم تا در آينده مرا يارى كنى .» (٨٥)
برخوردهاى سازنده و تربيتى على (ع) با عموم مردم ، نمونه هايى است گويا، كه بررسى همه آن موارد، مقال و مجال ديگر مى طلبد اما آوردن برخى از آنها در اين مختصر، نماياندن گوشه كوچكى است از اين تابلو بسيار شكيل و گونه گون و نيز تنها گلى است از بوستان عطرآگين كه مشام جان را مى نوازد.
اى آن كه على على كنى كيست على
آن كس كه تو وصف مى كنى نيست على
يك روز بزى چنان كه مى زيست على
آن گاه بيا به ما بگو كيست على (٨٦)
ما مردم ، با تربيت از ديدگاه على (ع) متاءسفانه آشنايى چندانى نداريم و آن چنان كه بايد و شايد وصى پيامبر را نشناخته ايم . تنها به ستايش على پرداختن و خود را محب وى ساختن و شب و روز از ايشان تجليل نمودن اگر چه به جاى خود بسيار مغتنم است ، اما راهى به جايى نمى برد چرا كه «اگر محبت تنها، بدون آشنايى ، ثمرى مى داشت بايد به نتايج بزرگ مى رسيديم . اگر مى بينيم پيرو على و كسى كه براى على اشك مى ريزد و كسى كه محبت على در قلبش موج مى زند سرنوشتش و سرنوشت جامعه اش دردناك است معلوم است كه على را نمى شناسد و تشيع را نمى فهمد هر چند ظاهرا شيعه باشد» (٨٧) به همين جهت «محبت به خودى خود نجات بخش نيست بلكه معرفت است كه نجات مى بخشد». (٨٨)
مراد نويسنده اين سطور، آن است كه به اندازه توانايى خود با سيره اين ابرمرد همه دورانها معرفت حاصل كند. آرى معرفت و اين شناخت را در «على وار» زيستن على بايد جستجو كرد. در زيستن اوست كه مى توان تريبت ناب را از اين مربى همه دوران ها به خوبى آموخت و الا به قول شيخ شيراز «كس را چه زور و زهره كه وصف على كند».
يكى از برجسته ترين نكات تربيتى از ديدگاه على (ع) طرز تلقى آن بزرگوار است از شيوه زندگى كردن پيشوايان حقيقى و اين حكايتى است با بسيار عبرت . روزى على (ع ) بعد از جنگ جمل وارد بصره شد و به عيادت «علاء بن زياد حارثى» رفت «علاء» فرصت را مغتنم شمرد و از برادرش «عاصم»، در نزد على شكايت كرد كه وى تارك دنيا شده ، جامه كهنه مى پوشد و همه كس را رها كرده و گوشه گير است . حضرت ، عاصم را احضار كرد و به او گفت كه چرا به خود و خانواده اش ستم روا مى دارد و از نعمتهاى حلال دنيا رويگردان است ؟
عاصم در جواب حضرت مى گويد: يا اميرالمؤ منين تو خودت هم مثل من هستى ، به خود سختى مى دهى لباس نرم نمى پوشى و غذاى لذيذ نمى خورى و من در حقيقت راه تو را ادامه مى دهم .
حضرت در جواب فرمود تو اشتباه مى كنى . من با تو تفاوتها دارم چرا كه من در كسوت پيشوايى و حكومت هستم . وظيفه حاكم و پيشوا وظيفه ديگرى است . پيشوا بايد ضعيف ترين طبقات ملت خود را ميزان زندگى شخصى خود قرار دهد و به گونه اى زندگى كند كه تهى دست ترين مردم زندگى مى كنند تا سختى فقر به آن طبقه اثر نكند. (٨٩) احساس ‍ مسؤ وليت پيشوا در برابر مسلمانان ، نكته اى است دقيق كه بر روى هم جهان بينى مولا اميرالمؤ منان را در برابر زندگى و مرگ تشكيل مى دهد.
جهان بينى امام على (ع) به گونه اى است كه دنيا را در برابر جهان آخرت و سراى باقى ، چون خانه اى محقر و مجازى مى بيند و خود را ملزم مى داند كه بايد از اين گذرگاه سپنجى گذر كرد چرا كه هدف ، تهيه زاد و توشه آخرت است براى قرارگاه دائمى خويش و دل به جهان نبستن تا مرگ را آسان پذيرفتن . (٩٠)
يكى از نكات نظيرگير تربيتى على (ع)، اهتمام اوست به علم و دانش ؛ چنانكه مى فرمايد الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و الحسب : شرف به علم و ادب است نه به اصل و تبار. اين نكته را در شعر سعدى به روشنى جلوه گر مى بينم آنجا كه مى گويد: «توانگرى به هنرست نه به مال و الخ» (٩١)
در نهج البلاغه آمده است كه قومى على (ع) را بسيار ستايش كردند. مولا فرمود خداوندا تو بهتر از خود من ، مرا مى شناسى و من هم به باطن و نفس خود از اينان آگاه تر هستم . خدايا مرا از آنچه آنان تصور مى كنند بهتر گردان و آنچه را آنان نمى دانند بر ما ببخشاى . (٩٢) ديدگاه تربيتى امام على (ع) در زمينه ستايش غيرخدا نيز حكايتى است حيرت انگيز، حضرت مى فرمايد: «لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا.» «بنده غير خودت مباش زيرا خداوند تو را آزاد آفريد» مسلمان آزاده مستغنى ، آن كس است كه با اعتقاد، جز به خداوند يكتا متكى نيست و دست نياز به سوى غير او دراز نمى كند و هيچگاه گرد پستيها و تملق و چاپلوسى و دريوزگى نمى گردد و فريب سراب قدرتهاى مادى را نمى خورد. (٩٣)
جمله معروف شير خدا را همه به ياد دارند آنجا كه مى فرمايد: «خدايا تو را پرستش نكردم به طمع بهشتت و نه از ترس جهنمت بلكه تو را چون شايسته نيايش و پرستش ديدم پرستش كردم». (٩٤)
دريافتن فضل و بزرگمردى امير المؤ منان و توصيف آن از قرن چهارم هجرى در شعر كسانى همچون كسايى مروزى شاعر شيعه و دوستدار على به ادب فارسى راه يافته است .
فهم كن گر مؤ منى فضل اميرالمؤ منين
فضل حيدر، شير يزدان ، مرتضاى پاك دين
فضل آن كس كز پيمبر بگذرى فاضلتر اوست
فضل آن ركن مسلمانى امام المتقين (٩٥)
اگر چه شمشير حضرت (ذوالفقار) هم در ادب فارسى نمايه اى شده است براى تبيين و آشكار نمودن تيغى كه با خلوص نيت و پاكى دل ، اهداف اسلام را در بين كفار به پيش ‍ مى برد. چنان كه ناصر خسرو مى گويد:
حيدر كرار كو؟ تا به گه كارزار
از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار (٩٦)
با اين همه ، مشاهده مى كنيم عنايت آن مردى لايتناهى براى مبارزه با نفس ، بيشتر به شمشير عقل است چنان كه مى فرمايد: «با پرده بردبارى ، خوى عيبناك خود را بپوشانيد و با شمشير عقل بر ضد هوس ها و شهوات خويش مبارزه كنيد». (٩٧) حضرت مى فرمايد اعداوك : عدوك و عدوو صديقك و صديق عدوك «دشمنان تو عبارتند از دشمنت و دشمن دوستت و دوست دشمنت». (٩٨)
نكات قابل تاءمل ديگرى را مى توان از طرز زندگى اميرمؤ منان آموخت كه بر روى هم داراى جنبه تربيتى ارزشمند است و جا دارد كه هميشه احوال پيش چشم پيروان راستين او قرار گيرد.
در اين روزها كه همه جا سخن از تعظيم شعائر على (ع) و فضايل اخلاقى ، سيره عملى و انديشه هاى والاى اميرالمؤ منان است شايسته است كه ما پيروان آن ابرمرد هميشه تاريخ ، لحظه اى به خود آييم و علاوه بر بزرگداشت ايشان ، بيشتر به رفتارهاى حكيمانه و اخلاص او در عمل بينديشيم .
بديهى است على (ع) از دير باز مورد تجليل و تكريم همه اقشار مؤ من بوده و هست اما كمتر در راز و رمز مشكل گشايى هاى او انديشيده ايم . همه ما مى دانيم كه درماندگان در هنگام درماندگى از او ياد مى كنند و از شاه مردان مدد مى جويند. از ورزشكاران و جوانمردان گرفته تا كاسب و كارگر و باسواد و بى سواد و پير و جوان . اما تربيت از ديدگاه على نكته اى است چشمگير كه از خلال زندگى او مى توان بدان دست يافت .
على اين هماى رحمت را هم مى شناسيم و هم نمى شناسيم . به عنوان فردى مسلمان و شيعه مى دانيم كه على فرزند ابيطالب است و پسر عموى پيامبر گرامى در حدود ٢٢ سال قبل از هجرت پيامبر، در مكه زاده شد پيامبر او را چون فرزند خويش تربيت نمود و به دامادى خود سرافراز كرد. على (ع) اولين كسى بود كه به اسلام روى آورد. در سال ٣٥ هجرى خليفه مسلمانان شد و پس از ٥ سال خلافت در سال ٤٠ هجرى در كوفه به شهادت رسيد. ارزشهاى اخلاقى او، وى را انسانى كامل و ايده آل ساخت به طورى كه دوست و دشمن بدان معترفند. (٩٩) اما آنچه مهمتر مى نمايد سان و سيرت على (ع)، راههاى عملى ، رهيافتها و شيوه هاى برخورد اوست با مسائل جانبى ، كه ما كمتر بدان پرداخته ايم . بسا اوقات براى آن كه از زير بار مسؤ وليت هاى اجتماعى شانه خالى كنيم ، با خود انديشيده و گفته ايم «ما كه على نمى شويم». راست است كه هيچگاه «على» نخواهيم شد اما آيا سيره او را تا كجاها دنبال كرده ايم و موفق نشده ايم . اگر از همان ابتدا با گفتن اين كه «ما على نمى شويم » از كنار مهمترين مسائل جوامع اسلامى سطحى و سرسرى گذر كنيم آيا در صورت مى توان ما را شيعه (پيرو على) ناميد؟
بنابراين ، شايسته است ابتدا با خود خالص باشيم و بعد با اراده اى مصمم در راه حق ، از على اخلاص عمل را بياموزيم . اخلاص عمل را از على آموختن ، چندان هم دشوار نيست . كافى است كه زبان عمل را با زبان دل هماهنگ نمود و همه حركاتن را در جهت رضاى خدا سوق داد.
بى جهت نيست كه پيامبر گرامى (ص) اعمال انسانها را به نيات آنان وابسته دانسته (١٠٠) تا جايى كه نيت مؤ من را از رفتار او برتر قرار داده است (١٠١) و على (ع) كه پرورش يافته پرتو حيات بخش چنان بزرگوارى است نيز بر همين سان و سيرت ، بارها از پيامبر با گوش جان شنيده است كه خداوند جز آنچه را كه سر اخلاص باشد نمى پذيرد. (١٠٢)
بديهى است هنگامى كه عمل انسان بازتاب نيات نيك او شد، عمل و شيوه برخورد، تاءثيرى افزون تر از سخن و كلام دارد و اگر عمل انسان ، آيينه فكرش و زبان كلامش باشد دگرگون كننده تر و دلنشين تر و تاءثيرگذارتر است ... اين تعليم خود ائمه است كه : «كونوا دعاة الناس باعمالكم و لاتكونوا دعاة الناس بالسنتكم ...» (١٠٣) و سخن على (ع) آنجا كه مى فرمايد «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ...» (١٠٤) مؤ يد همين نكته نظيرگير است . «براستى اگر بشر، در هر كار به همان نسبت كه به حفظ ظاهر مى كوشد، به اخلاص و پاكى نيت آراسته باشد، عالم ، روشن و دلپذير مى شد نه تيره و دل آزار و اسير تباهى . هر جا كه صدق و اخلاق نباشد تزوير و فريب جلوه مى فروشد. جلوه اى دروغين و بى اثر» (١٠٥)
حكايت اميرالمؤ منين على (ع) و سيرت پاك او، در باب چهارم بوستان ، نمونه ديگرى است از رفتار شايسته و حق سالارى اين بزرگ مرد همه دوران ها. حكايت ، ١٧ بيت دارد با مطلع :
كسى مشكلى برد پيش على
مگر مشكلش را كند منجلى (١٠٦)
حكايتى است نكته آموز، شخصى مشكلش را پيش على (ع) مطرح مى كند و على (ع) از سر دانش ، جوابى به مخاطبش مى دهد اما در آن جمع كسى برمى خيزد و اظهار نظرى مى كند كه عقيده او با نظر اميرمؤ منان يكسان نيست . شاه مردان نه تنها جواب او را بى حرمتى نسبت به خود تلقى نمى كند، بلكه گفتار آن مرد را مى پسندد و مى فرمايد:
به از من سخن گفت و دانا يكى است
كه بالاتر از علم او، علم نيست
بنابراين على (ع) با انديشه هاى والا و سيره خود به بندگان راستين خدا، درسى عبرت انگيز داد. آن كس كه عيب آدمى را بپوشاند و خوش آمد گويد، دشمن است (١٠٧) و آن كس كه عيب و نقص را فرانمايد و از خوش آمد گويى پرهيز كند دوست و خيرخواه آدمى است (١٠٨) و حضرت صادق (ع) نيز از قول جد بزرگوار خود نقل كرده است كه : المسلم مرآة اخيه ... «كه دوست آينه باشد چو اندرو نگرى» (١٠٩) بنابراين بى سبب نيست كه شاه مردان تاءكيد مى كند من حذرك كمن بشرك (آن كس كه تو را از خطرى برحذر دارد، مانندكسى است كه به تو مژده رستگارى مى دهد). (١١٠)
على (ع) در فرازى ديگر مى فرمايد: «احذر كل عمل اذا سئل عنه عامله استحى منه و انكره» (حذر كن از هر عملى كه اگر از مرتكبش بپرسند شرمسار شود و انكار كند).
پرهيز كن از آنچه تو را زار كند
و آن كار كه هر عزيز را خوار كند
يعنى كارى كه هر كه آن كار كند
چون پرسى از او، ز شرم انكار كند (١١١)
يكى ديگر از نمونه هاى برجسته رفتار داهيانه على (ع) و ديدگاهش در برخورد او با مسائل تربيتى ، قصه آن زنى كه طفلش بر سر ناودان مى خزيد و هر لحظه بيم فروافتادن كودك بود. مادر نگران ، از على (ع) چاره كار خواست . اين داستان كه شرح مفصل آن در دفتر چهارم مثنوى نيكلسون آمده ، نمونه اى است پندآموز از چگونگى برخورد كودك و راه نجات او.
ماءخذ داستان به عربى است كه از قول جابر بن عبدالله انصارى از ياران رسول گرامى در كتاب اللالى المصنوعه ، ج ١، ص ٩٩ آمده است . مولانا اين داستان را با مطلع زير آغاز مى كند:
يكى زنى آمد به پيش مرتضى
گفت شد بر ناودان طفلى مرا
گرش مى خوانم نمى آيد به دست
ور هلم ، ترسم كه او افتد به پست (الخ)
طفل مانند بزرگسالان ، آن دانايى را ندارد كه خطر را احساس كند. نه توجهى به اشارات مادر مى كند و نه از او فرمان مى برد. حضرت ، حل مشكل را در آن مى بيند تا طفلى ديگر به روى بام برده شود و كودك نخستين ، با ديدن او به سويش بشتابد و از خطر حتمى رها شود، چرا كه هر جنسى عاشق همنوع خود است و جاذب جنس خويش . از آنجا كه طفل از همسالان خود بهتر مى آموزد تا بزرگسالان ، به همين جهت رغبتى به گفتار بزرگسالان نشان نمى دهد ولى رقابت با همسالان خود، در روان شناسى كودك ، نتايجى ثمربخش دارد از اين رو، در برخورد با موضوع و حل مشكل ، قطعا بايد مخاطب را در نظر گرفت و با حال و هواى او آشنا بود (١١٢) تا راه حلى در خور موضوع ، اتخاذ گردد.
حكايت پندآموز ديگر، برخورد خصمانه دشمن است با اميرمؤ منان با مطلع :
«از على آموز اخلاق عمل
شير حق را دان منزه از دغل» (١١٣)
شير خدا در يكى از جنگها، بر پهلوانى از سپاه دشمن شمشير كشيد. دشمن با بى پروايى ، خدو (آب دهان) خود را به چهره شاه مردان انداخت و على فورا شمشير خود را رها ساخت و از جنگ با او دست شست و در جواب دشمن كه علت را جويا شده بود؛
گفت من تيغ از پى حق مى زنم
بنده حقم نه ماءمور تنم
شير حقم نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گوا
و سرانجام :
چون درآمد در ميان غير خدا
تيغ را ديدم نهان كردن سزا
شير خدا، كوهى است از صبر و حلم و داد و چنين كوهى را چگونه مى تواند تندبادى از جا بجنباند. او كسى است كه خشم و شهوت و آز را زير لگام بسته است . براى تن خود نمى جنگد. او خلاق جهان را پيش رو دارد. بايد صددرصد الهى بود چرا كه تمام مظاهر هستى ، جمادات ، رزاق مخلوقات جهان و گرداننده كون و مكان او را مى شناسد و او را مى ستايند.
دريافت اين نكات عبرت آموز كه همه چيز بايد در راه حضرت بارى تعالى باشد. تنها قطره و چكيده اى است از انديشه هاى ناب و والاى ابر مردى كه ديدگاههاى تربيتى را با علم و عمل خالصانه به همه مردم جهان ، خاصه پيروانش كه مايانيم به شايسته ترين و بايسته ترين صورتى نمايانده است و حجن را بر ما تمام كرده است .


۴
مشاركت جوانان در حكومت علوى

مشاركت جوانان در حكومت علوى

سيد محمد طالبيان

مقدمه

يكى از بزرگترين سرمايه هاى هر كشور، نيروى انسانى آن كشور است و مهم ترين نيروى انسانى هر كشور را در نسل جوان آن كشور مى توان يافت ، قدرت و نيروى جوانى است كه مى تواند بر مشكلات زندگى فائق آيد و راههاى سخت و ناهموار به آسانى بپيمايد.
مزارع سرسبز و خرم با سعى و تلاش و كوشش نسل جوان آباد است ، چرخهاى عظيم صنايع سنگين با نيروى جوانان در حركت است ، ذخاير طبيعى كه در اعماق معادن نهفته است با همت نسل جوان در استخراج مى شود، كاخهاى مجلل و آسمانخراشهاى بزرگ جهان را اراده خستگى ناپذير جوانان بپاداشته است ، عمران و آباديها مديون كار و كوشش ‍ نسل جوان است ، پايه هاى اقتصاد كشورها بر نيروى فعال جوانان استوار است ، دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنيت و ايستادگى در مقابل تجاوزات دشمن بر عهده نسل جوان هر كشور است . خلاصه در همه كشورها آثار پرارج فعاليت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است و نيروى خستگى ناپذير نسل جوان مايه اميدوارى تمام ملتهاست .
گرچه تمام ملل و اقوام بشر در گذشته كم و بيش به موضوع جوانى و ارزش جوانان توجه داشته اند ولى پيشرفتهاى عظيم بشرى و تحولات سريعى كه قرن اخير به علت پديد آمدن زندگى ماشينى و صنعتى و بسط علوم طبيعى در حيات اجتماعى بشر روى داده است بر اهميت نسل جوان بيش از پيش افزوده است و دانشمندان را به بررسى و مطالعات گوناگون وادار كرده است . در دنياى امروز، جوانان مورد توجه مخصوص قرار گرفته اند و در كليه شؤ ون سياسى و اجتماعى و اقتصادى و صنعتى و اخلاقى سهم بزرگى را بدست آورده اند و در هر كدام از آن ها نقش مهمى را عهده دار شده اند. آيين مقدس اسلام در چهارده قرن قبل ضمن برنامه هاى جامع و سعادت بخش توجه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را از نظر مادى و معنوى ، روانى و تربيتى ، اخلاقى و اجتماعى ، دنيايى و اخروى و... تحت مراقبت كامل قرار داده است .

ارزش جوانى

اولياء گرامى اسلام جوانى را يكى از نعمتهاى پرارج الهى و از سرمايه هاى بزرگ سعادت در زندگى بشر شناخته اند و اين موضوع را با عبارات مختلفى به مسلمانان خاطر نشان نموده اند.
رسول اكرم (ص) مى فرمايد: در هيچ بنده اى قدم از قدم برنمى دارد تا به اين پرسش ها پاسخ دهد: اول آنكه عمرش را در چه كارى سپرده است . و دوم اينكه جوانيش را چگونه و در چه راهى تمام كرده است . از اين حديث بخوبى استفاده مى شود كه اسلام تا چه پايه به جوانى و ارزش آن توجه مخصوص دارد. اين سرمايه عظيم در پيشگاه الهى به اندازه اى مهم است كه در روز حساب از صاحبش سوال مى شود چگونه آنرا صرف كرده است . (١١٤)
مولى الموحدين اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايد: دو چيز است كه قدر و قيمتشان براى مردم شناخته شده نيست مگر براى كسانى كه آن دو را از دست داده باشند: يكى جوانى و ديگرى تندرستى و عافيت است . (١١٥)
در اين حديث شريف اميرمؤ منان نعمت جوانى را رديف بزرگترين نعمتهاى الهى ، يعنى صحت و سلامت ، آورده است و به اندازه اى آنرا مجهول القدر دانسته كه مى فرمايد تنها در مواقع فقدان جوانى مى توان به ارزش آن پى برد.
امام صادق عليه السلام فرموده است از مواعظ لقمان حكيم به فرزند خود اين بود كه فرزند من بدان فردا كه در پيشگاه الهى براى حساب حاضر مى شوى درباره چهار چيز از تو مى پرسند: جوانيت را در چه راهى تمام كردى ؟ عمرت را در چه كارى سپرى ساختى ؟ ثروتت را چگونه بدست آوردى ؟ و در چه راهى صرف كردى ؟ (١١٦)

استفاده از نيروى جوانى

موضوع استفاده از نيروى جوانان لايق در كارهاى مهم مملكت ، كه امروزه توجه كشورهاى پيشرفته را بخود جلب نموده است ، مورد قبول و امضاء تعاليم عاليه اسلامى است .
پيشواى عاليقدر اسلام در چهارده قرن قبل به اين نكته مهم اجتماعى عنايت مخصوص داشت و در كشور كوچك و نوبنياد خود از نسل جوان براى كارهاى حساس مملكت استفاده مى كرد. رسول اكرم (ص) در موارد متعددى پاره اى از مشاغل مهم مملكت را به جوانان شايسته و لايق محول كرد و در كمال صراحت با قول و عمل از آنان حمايت فرمود ولى انجام چنين عملى در محيط سراسر جهل و تعصب آنروز به سادگى انجام نمى شد. زيرا سالخوردگان حاضر نبودند زيربار نسل جوان بروند و مطيع اوامر آنان باشند. به همين جهت موقعى كه رسول اكرم (ص) جوانى را انتخاب مى فرمود و او عهده دار مقام بزرگى مى كرد پيران سالخورده رنجيده خاطر مى شدند و صريحا از آن حضرت گله مى كردند. پيغمبر اكرم (ص) براى تثبيت روش خود پافشارى مى فرمود و در مقابل افكار ناروا و تعصبهاى جاهلانه آنان مقاومت مى كرد و سرانجام با سخنان حكيمانه و تذكرات مؤ كد خويش ‍ آنها را قانع مى نمود، يا لااقل به سكوت وادارشان مى كرد. به علاوه در منبر و محضر، جوانان شايسته را مورد پشتيبانى و حمايت صريح خود قرار مى داد و بدين وسيله آنان را در مقامات عالى ادارى مستقر مى كرد. براى مزيد اطلاع به سه مورد از عمل پيغمبر اكرم (ص) اشاره مى شود:

مصعب مبلغ جوان پيامبر (ص)

١. يكى از اصحاب جوان پيغمبر اكرم (ص) مصعب بن عمير است . او بسيار زيبا و عفيف ، بلند همت و جوانمرد بود. پدر و مادرش به وى علاقه زيادى داشتند. در مكه معظمه مورد تكريم و احترام عموم مردم بود، بهترين جامه ها را مى پوشيد و در بهترين شرايط در كمال رفاه و آسايش زندگى مى كرد. او شيفته سخنان آسمانى پيغمبر اكرم (ص) شد و آيين اسلام را صميمانه پذيرفت و به شرف مسلمانى در آمد.
در سال ١٢ بعثت پس از بيعت گروهى از مردم يثرب با حضرت محمد (ص)، آن حضرت مصعب بن عمير را كه جوانى شايسته و نورس بود به درخواست سران انصار به عنوان نماينده خويش به همراه آنان به يثرب فرستاد. (١١٧)
بر اثر دعوت و تبليغ مصعب در سال بعد ٧٣ تن از اهالى يثرب همراه او به مكه آمدند و با حضرت محمد (ص) بيعت كردند. (١١٨) با اين بيعت زمينه مهاجرت حضرت محمد (ص) به يثرب و تسكيل نظام اسلامى فراهم شد.

فرماندار جوان مكه

٢. به فاصله اندكى پس از فتح مكه جنگ حنين پيش آمد. ناچار رسول اكرم (ص) و سربازانش بايد شهر مكه را (كه مركز جزيرة العرب به حساب مى آمد و بسيار هم مورد توجه قبايل و عشاير بود) ترك مى گفتند و عازم جنگ مى شدند. لذا لازم بود براى تنظيم امور ادارى شهر مكه ، فرماندار لايق و مدبرى تعيين شود كه در كمال شايستگى به كارهاى مردم رسيدگى كند و به علاوه از بى نظمى هايى كه ممكن است دشمنان بوجود آوردند جلوگيرى كند.
پيشواى بزرگ اسلام از ميان تمام مسلمانان ، جوان بيست و يك ساله اى به نام «عتاب ابن اسيد» را به عنوان فرماندار و اولين والى مكه پس از فتح برگزيد. (١١٩)
پيغمبر اكرم (ص) به عتاب بن اسيد فرماندار برگزيده اش فرمود: آيا مى دانى تو را به چه مقامى گمارده و بر چه قومى فرمانروا كرده ام ؟ تو را حاكم و امير اهل حرم خدا و ساكنان مكه معظمه نموده ام ، اگر در ميان مسلمانان كسى شايسته تر از تو مى شناختم حتما اين مقام را به وى مى دادم . (١٢٠)

فرمانده جوان رسول اكرم (ص)

٣. رسول اكرم (ص) در روزهاى آخر عمر خويش ، مسلمانان را براى جنگ با كشور نيرومند روم بسيج كرد. تمام افسران ارشد و اميران ارتش ، بزرگان مهاجر و انصار و شيوخ عرب و رجال با شخصيت در اين لشكر عظيم بودند.
روزى كه پيغمبر براى ديدن سپاه به خارج شهر مدينه آمد ملاحظه فرمود تمام بزرگان مسلمانان مهياى سفرند. بدون ترديد فرماندهى چنين سپاه عظيمى فوق العاده مهم و شايان توجه است و حتما بايد لايق ترين افسران از طرف پيشواى اسلام براى آن مقام خطير برگزيده شود. رسول اكرم (ص) اسامة بن زيد را طلبيد و پرچم فرماندهى را با دست خود براى او بست و امارت لشكر را به وى محول نمود. اسامة در اين ايام ، جوانى هيجده ساله بود. (١٢١) اين موضوع از نظر تاريخ نظامى در جهان كم نظير است . اين انتصاب غيرمنتظره ، بسيارى از افسران ارشد را دچار بهت و حيرت كرد، و عمل پيشواى عاليقدر خود را با تعجب تواءم با نگرانى تلقى كردند و با نگاههاى حيرت زده يكديگر را مى نگريستند، بعضى از آنها خيلى زود خاطره پنهانى خود را آشكار كردند و آنچه در دل داشتند بر زبان آوردند:
چه شده است كه اين جوان نورس به فرماندهى مهاجران باسابقه و باتجربه و جنگ آزموده و پيشقدمان در اسلام برگزيده شده است . مهاجرانى كه در اعتلاى حق و پيشرفت آيين مقدس اسلام سوابق ديرينه و ممتدى دارند و نيز از كار آزمودگى و تجربيات جنگى فراوانى برخور دارند و طبعا در برابر قدرت عظيمى چون رم بهتر مى توانند هدايت و تدبير نظامى داشته باشند. (١٢٢)
رسول اكرم (ص) از شنيدن سخنان طعن آميز بعضى از افسران به سختى خشمگين شد، در حالى كه دستارى بر سر و قطيفه يى پوشيده بود به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: مردم ! اين سخنانى است كه درباره فرماندهى اسامه از بعضى از شما به من رسيده ؟ طعنه هاى امروز شما تازگى ندارد. چند سال قبل كه زيد بن حارثه پدر اسامه را به فرماندهى لشكر در موته برگزيدم ، زبان به طعن و ملامت گشوديد. به خداوند بزرگ سوگند ياد مى كنم كه ديروز زيد بن حارثه براى امارت لشكر شايسته بود و امروز نيز فرزندش ‍ اسامه شايستگى دارد، بايد همه شما از وى اطاعت نماييد. (١٢٣)
پافشارى و اصرار پيغمبر اكرم (ص) در پشتيبانى از جوانان لايق و تثبيت مقام آنان اثرى عميق در افكار عموم مسلمانان باقى گذارد. آنان كه درباره نسل جوان به غلط فكر مى كردند، رفته رفته به خطاى خود پى بردند و تعصبهاى جاهلانه را از صفحه خاطرشان زدودند.
از اين سه نمونه تاريخى بخوبى استفاده مى شود كه ارزش نسل جوان ، در مكتب حياتبخش اسلام و حكومت رسول اكرم (ص) مورد كمال توجه بوده است و آن حضرت جوانانى را كه از نظر عقل ، فكر و هوش ، ايمان ، علم ، اخلاق ، تدبير، صلاحيت و شايستگى داشتند بر سالخوردگان ترجيح مى داد لذا ملاحظه مى شود كه معترضان به جوان بودن آنها ايراد مى گيرند نه جهات ديگر.

مشاركت جوانان در حكومت حضرت على (ع)

اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز به عنوان اولين كسى كه پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) ايمان آورد و در مكتب تربيتى آن حضرت پرورش يافته است در برخورد با جوانان از سيره و روش پيشواى بزرگ اسلام حضرت رسول اكرم (ص) پيروى كرده است . بررسى دوران كوتاه خلافت و حكومت درخشان پنج ساله آن حضرت نشان مى دهد نوجوانان و جوانان با كفايت و شايسته نزد آن بزرگوار قرب و منزلت والايى داشته اند و آن حضرت مسئوليتهاى نظامى ، ادارى ، كشورى و تبليغى را به جوانان واگذار كرده است . مطالعه تاريخ جنگهايى كه در دوران خلافت آن حضرت اتفاق افتاده است حاكى است نوجوانانى در صحنه هاى نبرد حضور داشته اند و آن حضرت نه تنها از حضور آنان ممانعت به عمل نياورده است بلكه در مواردى برخى از امور پشتيبانى و تبليغى و... را به آنان محول كرده است . گرچه نشانى از جنگ و درگيرى روياروى نوجوانان در متون تاريخى مشاهده نمى شود و آن حضرت از حضور نوجوانان نابالغ در درگيريهاى مستقيم جلوگيرى كرده است .
جهت اطلاع خوانندگان به چند نمونه از حضور نوجوانان در ميادين نبرد در كنار اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره مى شود:

١. ابوالفضل العباس سوار بر اسبى سياه

حضرت ابوالفضل العباس كه در بين شهداى كربلا مقام بالا و والايى دارد و همه شهيدان به مقام ايشان غبطه مى خورند و هنگام شهادت پدر بزرگوارشان اميرالمؤ منين عليه السلام ، نوجوانى در سنين نزديك بلوغ در حدود چهارده سالگى بوده است ؛ در جنگ صفين ، در حالى كه هنوز نابالغ بوده است (حدود ١٢ سال داشته و چون جنگ صفين تقريبا ٣ سال قبل از شهادت اميرالمؤ منين (ع) اتفاق افتاده است) حضور داشته است ولى امام به ايشان اجازه جنگيدن نداده است . تنها گفته شده كه در عين كودكى و سن پايين بر اسب سياهى سوار بوده است . (١٢٤)

٢. نوجوانى كه اصحاب جمل را به قرآن دعوت كرد

پس از تلاشهاى مجدانه و بى وقفه اميرالمؤ منين عليه السلام براى تنبه اصحاب جمل و دست كشيدن از جنگ و خونريزى به نتيجه نرسيد و تجاوز آنان به اوج خود رسيد امام براى جنگ و نبرد با سپاه جمل مهيا شد. در ميان سپاهيان خود براى سومين بار گشت زد قرآن را در دست راست خود بلند كرده و در برابر چشمان آنها قرار گرفت و در حالى كه اندك اميدى براى جلوگيرى از خونريزى داشت فرياد برآورد: «كداميك از شما با وجود اينكه كشته مى شود، اين قرآن را به دست مى گيرد و آنان را به آنچه در آن مى باشد دعوت مى كند؟»
جوان كوفى خردسالى كه دو بار ديگر هم پيش از آن دعوت امام را پاسخ گفته بود برخاست . وجودش سرشار از حرارت و خونگرمى بود و شعله عزم و آهنگ از چشمانش زبانه مى كشيد، گفت :
من ، يا اميرالمؤ منين !
امام عليه السلام لحظه اى خود را به نشنيدن زد، شايد مى خواست اين پسر جوان از وظيفه سنگين فوق به نفع شخصى قوى تر، كنار برود تا مرگ جوانى اش را نربايد و شايد مى خواست در تاريخ ثبت شود كه جوان بى نهايت مشتاق بود و بدون كمترين اجبار و اكراهى به اين ماءموريت رفت .
امام عليه السلام در حاليكه چشم به جوان دوخته بود فرمود:
- اگر دست راستت بريده شد با دست چپ آنرا بگير. اگر دست چپ قطع شد با دندانهايت ...
پس از اين توضيحات ذره اى ترس در جوان ايجاد نشد. و اين اشاره امام عزم او را قوى تر ساخت !
امام قرآن را به وى داد و فرمود:
«اين را بر آنان عرضه كن ، بگو اين كتاب بين ما و شما باشد... شما را به خدا قسم مى دهم در مورد خون ما و خونتان ...»
آن جوان خرامان در ميان جمعيت خروشان به راه افتاد، چهره خرم و شاد و لبخند درخشان و زنده اش از شادى او سخن مى گفت ، گويى همچون ساعت زفاف به حجله عروس ‍ مى رود. قباى سفيدش او را مشخص مى ساخت و بر منظر زيبايش مى افزود. سپاهيان كوفه در صفهاى خود ايستاده او را نظاره مى كردند. همچنانكه او راه خود را در ميان سرنيزه هاى دشمنان به جلو مى شكافت دلهاى آنان در اطراف او پرواز مى كرد. اگر موفق شد از ريختن خون جلوگيرى كرده است ، و اگر افراد جمل دعوت مقدس او را كه كتاب آسمانى به طهارتش سخن مى گويد، پذيرفتند، همه مردم به صفهاى برادرانه خود بازمى گردند.
اما حرص عداوت سپاه جمل را خورده و انسانيت آنان را به توحش تبديل كرده و طبيعت بشرى شان در پشت خوى درندگى وحشيان و جنگليان پنهان شد. پس بر سر آن جوان ريختند و او را زدند، حتى احترام به قرآن كه در دست گرفته بود نيز مانع آنان نشد. با توجه به آن كه بدون سلاح پيش آنان كه سرتاسر مسلح بودند، رفته بود، و چنين كسى در امان بايد باشد، ولى ملاحظه او را نكردند.
ياران جمل اين جوان را كه از هر سلاحى جز قرآن برهنه بود محاصره كردند، و با سر نيزه هاى تجاوز كارشان به او حمله ور شدند. اما او همچنان در برابر تجاوز پايدارى كرده و با ارده اى استوار پيوسته آن مردم را به وحدت مى خواند. دست راستش را بريدند، قرآن را به دست چپش داد و ماءموريت خود را ادامه داد وقتى ضربت تجاوزكارشان ديگرى آن دست را نيز به روى خاك انداخت چانه اش نيز هنوز قدرت داشت كتاب مقدس را نگه دارد. قرآن را در ميان سينه و گلويش گرفته و كوشيد تا دعوت صلح را به گوش آن مردم برساند كه : «كتاب خدا بين ما و شماست ... خدا را خدا را در مورد خونهاى ما و خونهاى خودتان ...؟»
گوش شنوايى نبود و صداى جوان خردسال را قطع كردند و بقاياى سر زمين افتاده و قباى پاكيزه سفيدش را كه به خون سرخ گلگون شده بود، زدند و از ميان بردند. (١٢٥)
على (ع) فرمود: اكنون ريختن خون آنها مباح شده مادر آن جوان چنين گفت : خداوندا آن جوان مسلمان آنها را به اسلام دعوت كرد. او كتاب خدا (قرآن) را بدون ترس تلاوت مى كرد مادر آنها عايشه ايستاده بود و مى ديد ولى او كه آنان را به جنگ واداشته و امر داده بود آنها را از ريختن خون خون مسلمانان نهى نكرد. (١٢٦)

يك نوجوان سپاه معاويه را به قرآن فرا مى خواند

١. در جنگ صفين نيز امام همانند جنگ جمل قبل از آغاز جنگ و نبرد توسط يك جوان سپاه معاويه را به قرآن دعوت كرد. امام عليه السلام در حاليكه يارانش آماده نبرد بودند فرمود: چه كسى اين قرآن را پيش آن سپاه مى برد، و آنان را به آنچه در آن هست فرا مى خواند؟
كسانى كه چند ماه پيش در سرزمين بصره همراه او بودند، پيش از آغاز جنگ و نبرد چنين جملاتى را از امام شنيده بودند و سرنوشت آن جوان را كه در سپاه جمل را به قرآن فرا خواند به ياد داشتند. از ميان ياران امام (ع) جوانى آماده شد، شكوفه سال بود، از اين دعوت به حركت در آمد و پاسخ داد: اى امير مؤ منان ، من آنرا مى برم !
كسى جز اين جوان از ميان جمعيت به درخواست امام (ع) پاسخ نداد، على (ع) نگاهى به جمعيت و پسرك انداخت . جوان نازك بدن و باصرار و عزم آهنين گفت :
- من آنرا مى برم !
- امام فرمود: پس بگير!
آنرا گرفت و عازم صفوف دشمن گرديد. ولى هرگز بازنگشت . او را هم شبيه رفيق قبلى اش كه بوسيله سربازان تحت فرمان شتر سوار كشته شد، به فيض شهادت نائل آمد. دستى را كه قرآن در آن قرار داشت بريدند و نفسى كه براى دعوت به صلح آمد و رفت مى كرد قطع كردند. چوب سبز درخت جوانى او را رشد نايافته بريدند و در خاك افكندند. (١٢٧)

پرچمدار نوجوان قبيله ربيعه

يكى از روشها و شيوه هاى اميرالمؤ منين على عليه السلام در جنگها دادن پرچم به جوانان بوده است اين شيوه براى گروهها و قبايل طرفدار و حامى ايشان نيز شيوه اى مرسوم و رايج بوده است . طرفداران و اصحاب حضرت در سازمان دفاعى خودشان غالبا پرچم هاى خود را به جوانان سلحشور و پرشور مى سپردند به يك نمونه از اين موارد اشاره مى گردد.
در بحبوحه جنگ صفين على عليه السلام با مشاهده پرچمهاى برافراشته پرسيد: اين پرچم ها از كيست ؟
- پرچم هاى قبيله ربيعه است .
امام براى آنان دعا كرد و به عنوان بزرگداشت آنان فرمود:
«بلكه پرچم هاى خدا هستند! خدا دارندگانش را حفظ كند پايدارشان دارد، و قدم هايشان را ثابت نگه دارد».
آنگاه به نوجوانى خردسال كه پرچم سرخ رنگى را بر دوش داشت اشاره كرد و فرمود:
- جوان ! مى دانى كه پرچم ات چند زرع است ؟
- آرى ! به خدا قسم ، ده زرع است !
امام عليه السلام ، با لبخند عبور كردند. (١٢٨)

جوانان در مناصب نظامى و حكومتى

بررسى تاريخ كشورها و جنگهاى مختلف در ادوار تاريخى نشان مى دهد كشورها و حكومتهايى كه توانسته اند روحيه حماسى و غيرت جوانان را حفظ كنند و زمينه مشاركت و حضور آنان را در عرصه هاى مختلف حفظ كنند پيروزيهاى بزرگى در ميادين مختلف بدست آورده اند و كشورها و حكومتهايى كه فاقد اين توانايى بوده اند طعم تلخ شكست و عقب ماندگى را چشيده اند لذا به جرات مى توان گفت جوان گرايى يكى از مزيتها و محاسن حكومتها بشمار مى رود و هر دولتى كه بتواند نيرو و نشاط و انرژى جوانان خود را در مسير پيشرفت و تعالى جامعه بكار گيرد پيشرفتهاى محيرالعقولى را بدست خواهد آورد و بسيارى از ناممكن ها را ممكن خواهد ساخت .
امام على عليه السلام كه به خوبى از وجود نيرو و نشاط و روحيه حماسى و غيرت جوانان آگاه بوده است بسيارى از مناصب ادارى و نظامى را به جوانان شايسته و يا كسانى كه دوران جوانى خود را در دامن اسلام گذرانده اند و از زلال معرفت و تربيت دينى نبوى و علوى سيراب گشته اند، سپرده است كه به چند نمونه اشاره مى شود:

١. محمد بن حنفيه پرچمدار جوان

در جنگ جمل هنگامى كه نبرد آغاز شد، امام على (ع) پرچم را به پسر جوانش محمد بن حنفيه سپرد و وى را به پايدارى و استقامت در برابر مشكلات فراخواند و فرمود:
«اگر كوهها از جا كنده شوند تو آرام باش ! دندانهايت را بر هم بفشار! سرت را به خدا عاريت ده ، گامهايت را بر زمين ميخكوب كن ! با چشمان خود به انتهاى صف دشمن نظر كن ! و چشمت را پايين انداز! و بدان كه پيروزى در نزد خداى سبحان است .» (١٢٩)
زمانى كه امام فرزند جوانش را روانه ساخت ، نسبت به وى عارى از شفقت و مهربانى نبود و بلكه جانش از مهر به او لبريز بود و بيم آن داشت كه جوانش شكار مرگ شود! اما هدفى بالاتر و والاتر از عاطفه و احساسات داشت . و بر سر آن بود تا با مال و جان و فرزند خود در راه آن هدف فداكارى كند و از سوى ديگر پسر جوانش محمد را براى اين امر خطير و پرچمدارى سپاه لايق و شايسته مى دانست چه بسا ديگران از عهده اين كار برنمى آمدند البته دو فرزند ديگرش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام نيز چنين شايستگى و لياقتى داشته اند ولى گويا امام مى خواهد شاءن محمد را نيز كه جوانى پر انرژى است نشان دهد و شايد خواسته است آن دو را از خطرات احتمالى مصون و محفوظ نگه دارد كه نسل او را پس از خودش استمرار بخشند چنانكه رسول اكرم (ص) پس از شهادت جعفر بن ابيطالب از جنگيدن على عليه السلام ممانعت كرد. (١٣٠)
روزى به محمد گفته شد:
«چرا پدرت در جنگ به تو افتخار مى كند، و به حسن و حسين افتخار نمى كند؟» پاسخ آن جوان نشان عظمت روح و علو شاءن اوست . او بدرستى قدر و منزلت دو برادرش را در پيشگاه پروردگار و در دل مردم شناخته بود بدون آنكه به آنان رشك و حسد ورزد گفت : «آنان دو چشم پدرم و من بازوى راست او هستم ، لذا پدرم با بازوى خود از دو چشمش ‍ دفاع مى كند...» (١٣١)

٢. قنبر پيك ويژه امام عليه السلام

يكى از جوانانى كه بسيار مورد محبت و علاقه ويژه و خاص امام على عليه السلام قرار گرفته قنبر غلام آن حضرت است . او از جمله جوانان نامدارى است كه در دوران حيات مادى و ظاهرى امام على (ع) كمر به خدمت آن حضرت بسته بود و پس از شهادت ايشان به مبارزات حق طلبانه ادامه داده تا اينكه در اين راه شربت گواراى شهادت را سر كشيد.
نقل شده در يكى از روزها امام او را به بازار فرستادند تا دو دست لباس براى حضرت و خودش تهيه كند. او يك لباس بهتر براى امام و لباسى ارزانتر و براى خودش تهيه كرد. لباس ‍ مجلل تر را به امام داد و ارزانتر و ساده تر را براى خود نگه داشت ولى امام لباس بهتر و زيباتر را به قنبر بخشيدند و فرمودند تو جوان هستى و جوانان از لحاظ فطرى زيباطلب هستند. اين لباس براى تو مناسب تر است . (١٣٢)
هنگامى كه منزل عثمان در محاصره شديد معترضان قرار داشت خليفه از معاويه استاندار شام در خواست كمك مى كند اين خبر محاصره كنندگان را تحريك كرده و حلقه محاصره را تنگ تر و از رسيدن آب به منزل خليفه جلوگيرى مى كردند. در اين شرايط عثمان برفراز بام منزلش رفته و فرياد مى زند: آيا على در ميان شما هست ؟ جواب مى دهند: خير عثمان از بام فرود مى آيد. اين خبر به امام عليه السلام مى رسد. حضرت قنبر غلام خويش را نزد او مى فرستد عثمان مى گويد: فرزندان و خانواده ام در مضيقه هستند تشنه و گرسنه اند به على بگو براى ما آب بفرستد. قنبر باز مى گردد و جريان را بازگو مى كند. امام عليه السلام به وسيله خويشان خود براى عثمان و خانواده اش آب فرستاد و محاصره كنندگان به احترام امام (ع) ممانعت نكردند. (١٣٣)
در جنگ صفين نبرد شديد و تن به تن در جريان بود و امام گاهى حمله مى كردند و زمانى باز مى ايستادند. در اين شرايط هماهنگ كردن لشكر مشكل شده بود. امام به قنبر پيك ويژه خويش فرمود: به طرف ميمنه برو عبدالله بن جعفر و فرزندم محمد را بگو تا گوش به فرمان من باشند و چشمانشان بسوى من باشد؛ چون حمله كردم ، حمله ور شوند و نيز كميل بن زياد و سليمان بن صرد خزاعى را خبر ده و به جانب ميسره نيز برو و به اهل ميسره نيز اين پيام را ابلاغ كن تا بالجمله لشكر به فرمان من باشند و متلاشى نشوند. (١٣٤)
معاويه غلامى داشت به نام حرب ، به او گفت : اى حرب هميشه تو را مردانه و پر دل يافته ام و در كارهاى خطير به تو اعتماد داشته و در معضلات و مضيقه ها از تو كمك گرفته ام . اگر در اين ساعت به لشكر على حمله كنى و دسبرد نيكويى بزنى و كارى كنى كه شادى مرا فراهم گرداند تو را از مال خود آزاد كنم و از لذت غلامى به عزت خواجگى ارتقايت دهم .
حرب گفت : فرمانبردارم و امتثال امر تو را از جان عزيزتر دارم . به ميدان مى روم و در بندگى و عبوديت تو كوشش فراوان مى نمايم .
پس به ميدان قتال آمد و جولان داد و رجز خواند و مبارز طلبيد. قنبر ركابدار اميرالمؤ منين سوى او شتافت و سر راه بر او بگرفت و گفت :
باش تا پاداش خويش را ببينى !
حرب متوجه قنبر شد ولى قنبر او را مهلت نداد و نيزه اى بر او زد كه از سينه اش گذشت و از پشت او بيرون آمد. حرب افتاد و جان داد. معاويه از مردن حرب بسيار دلتنگ شد و بر مرگش بى تابى فراوانى كرد. و آخر الامر نيز قنبر در راه دفاع از مقتداى خويش جام شهادت نوشيد.
روزى حجاج بن يوسف ثقفى گفت :
مى خواهم يكى از اصحاب على را بكشم به او گفتند كسى را بهتر از قنبر سراغ نداريم . حجاج قنبر را احصاره كرد و گفت : تويى قنبر؟ گفت بلى .
حجاج گفت : از دين خود بيزارى بجوى !
قنبر گفت : اميرالمؤ منين عليه السلام به من گفته است كه تو بدون جرم مانند گوسفندان ذبح مى شوى !
حجاج دستور داد او را ذبح كردند! (١٣٥)

٣. شهسوار جوان و پارساى كوفه

عكبر بن جدير اسدى جوان شهسوار كوفه نام داشت . عكبر كه سخت پارسا و زبان آور بود و در صفين حضور داشت در برابر على (ع) به پاخاست و گفت : «اى امير مؤ منان ما را از خداوند عهدى در دست است كه با وجود آن به مردمان نيازمان نيست . ما پافشارى كرديم و آنان نيز پايدارى نمودند، من لختى پيش با ديدن اين حقيقت از پايدارى دنيا دوستان در برابر پافشارى آخرت جويان ، و شكيبايى اهل حق در برابر اهل باطل و دلبستگى شيفته وار اهل دنيا در شگفت شدم . سپس نيك نگريستم و از نا آگاهى خود نسبت به اين آيه از كتاب خدا بيشتر در شگفت شدم كه مى فرمايد: «آيا مردم چنين پنداشتند به صرف اينكه گفتند: ما ايمان آورده ايم ، رهايشان كنند و بر اين دعوى هيچ امتحانشان نكنند. (هرگز چنين نيست) و ما امتهايى را كه پيش از اينان بودند به امتحان و آزمايش درآورديم تا خدا دروغگويان را از راستگويان كاملا معلوم كند. «و مقام منافق و مؤ من پاك را از هم جدا سازد.» (١٣٦)
على (ع) او را ستود و فرمود: خيرت باد (١٣٧)
عوف بن مجزئه مرادى ، رزم آور كم نظير كه تنى چند از عراقيان را كشته بود به ميدان مبارزه آمد و بانگ برداشت : اى مردم عراق آيا مردى هست كه شمشيرش را به كف گيرد و با من بجنگد؟ من شما را با لاف و گزاف خويش نمى فريبم . مردم عكبر را صدا زدند وى از ياران خويش جدا شد و به سوى او رفت و كسان همه در جايشان ميخكوب شدند رزم آور مرادى ايستاده بود و مى گفت :
در شام امن و آسايش فراهم است و هراس وجود ندارد. در شام داد و بيداد و ستم نباشد و در شام گشاده دستى رواج دارد نه امساك و امروز و فردا كردن . عكبر به هماوردى وى رفت ، سرود:
شام سرزمين خشكى است و عراق از باران رحمت و نعمت غوطه ور است در آن امامى جاى گزيده كه دادگر است ولى در شام مردى زشتخو حكومت مى كند.
عكبر و مرادى چند ضربه نيزه با يكديگر مبادله كردند، و عكبر وى را كشت معاويه همراه با افرادى از قريش و تنى چند از نزديكان بر فراز تپه اى بود عكبر رو به سوى معاويه نهاد و اسبش را با تازيانه نواخت و شتابان به سوى معاويه تاخت . معاويه به او نگريست و گفت : به راستى اين مرد يا بى خرد است يا به امان خواهى آمده است . از او باز پرسيد براى چه آمده است ؟ مردى به سوى او شتافت و در حالى كه همچنان اسب مى تاخت به بانگ بلند از وى پرسيد: چه مى خواهى ؟
ولى پاسخى نداد، و شتابان پيش رفت تا به معاويه رسيد. سواران نيزه ها را به سويش نشانه رفتند. عكبر كه اميدوار بود، در برابر سرعت و صلابت جمله او پيرامون معاويه را ترك كنند و او را با وى تنها گذارند تنى چند از مردان را كشت .
اطرافيان معاويه با نيزه و شمشير، معاويه را پناه دادند و چون دست او به معاويه نرسيد بانگ زد. اى پسر هند، مرگ و شوم تو را شايسته تر است من جوانى اسدى هستم ، يعنى من جوانى اسدى بيش نيستم و دليرانه خود را به اينجا به هماوردى با تو رساندم ولى تو كه داعيه سالارى دارى در پناه يارانت از مقابل من گريزانى ! سپس نزد امام على (ع) بازگشت امام از او پرسيد: اى عكبر چه چيز تو را بر آن داشت كه چنان كنى و خود را به مهلكه اندازى ؟ گفت :خواستم پسر هند را به هماوردى با خود برانگيزم (١٣٨)

٤. مخالفت جوانان عنزه با صلح تحميلى

پس از آنكه ورقه زرد رنگ پيمان نامه حكميت توسط اشعث بن قيس به گروههاى مختلف سپاهيان اميرالمؤ منين عليه السلام در نبرد صفين عرضه شد فريادهاى اعتراض از هر سو بلند شد.
در اين ميان دو جوان از قبيله ، «عنزة» شعار لا حكم الا الله را براى اولين بار سر دادند. اين دو جوان پس از آن چون گردبادى به طرف سپاه معاويه به راه افتادند و با هجوم به صفوف دشمن به نبرد پرداختند تا اينكه شربت شهادت نوشيدند. (١٣٩)
اين دو جوان برادر بودند كه غيرت جوانى شان به جوش آمد و حاضر نشدند صلحى كه ذلت و خوارى را به دنبال داشت و بر امام على (ع) تحميل مى شد، بپذيرند لذا به تنهايى بسوى دشمن هجوم بردند و با شكافتن صفوف سپاهيان دشمن تا نزديكى محل استقرار معاويه پيش رفتند و بر در چادر معاويه جرعه شهادت سركشيدند. نام اين دو جوان ، «جعد» و «معدان» بوده است . (١٤٠)

٥. محمد بن ابى بكر استاندار و فرماندار لايق

امام على عليه السلام ته تنها در ميدان نبرد به جوانان شايسته و سلحشور توجه داشت بلكه در سپردن مسئوليتهاى كشورى و مناصب حكومتى نيز به آنان توجه و عنايت خاصى داشت يكى از جوانانى كه علاوه بر فرماندهى سپاه در ميدان جنگ مسئوليت حكومتى بخش مهمى از حكومت حضرت را عهده دار بود محمد ابى بكر است كه بطور مختصر به شايستگى ها و كارهاى اين جوان برومند اشاره مى شود:
محمد ابن ابى بكر يكى از برجسته ترين كارگزاران و سرداران و استانداران حكومت علوى است او كه جوانى ٢٥ ساله بود پس از قيس بن سعد، يار باسابقه و كارآزموده ى حضرت على (ع) به استاندارى ولايت مصر منصوب شد.
پس از به خلافت رسيدن حضرت على (ع) طلحه و زبير و عايشه جنگ جمل را در سال ٣٦ هجرى قمرى راه انداختند وى در اين نبرد جزو سرداران امام بود. نزديك كوفه امام ايشان را به همراه فرزندش محمد بن حنفيه خودشان براى جمع آورى نيرو به كوفه فرستادند كه به علت مخالفت ابوموسى اشعرى (والى كوفه) موفق به بسيج نيرو نشد. (١٤١)
در روز جنگ كه سپاه دو طرف رو در روى هم صف كشيدند محمد فرماندهى قلب لشكر را به عهده داشت . (١٤٢) و در بحبوحه نبرد هنگامى كه نزديك بود با پى شدن جمل عايشه جنگ به سود على (ع) خاتمه يابد، حضرت از محمد كه محرم عايشه بود در خواست كرد در حين سقوط مواظب خواهرش باشد. امام على (ع) سعى داشت حريم عفاف عايشه دريده نشود و احترامش در حدى كه شرايط ميدان جنگ اقتضا مى كرد حفظ گردد؛ زيرا عايشه همسر پيامبر (ص) بود و پاسدارى از حرمتش پاس از حريم پيامبر (ص) محسوب مى شد و از سوى ديگر ضرب و شتم و دريدن پرده عفاف او به عنوان ام المومنين و زن محبوب مسلمانان و رسول اكرم (ص)، عواطف مردم را به نفع دشمنان فرصت طلب على (ع) تغيير مى داد تا افكار عمومى جهان اسلام را بر ضد على (ع) بسيج كنند، در اين جا تنها محمد بن ابى بكر بود كه به خاطر محرميتى كه با عايشه داشت مى توانست امام على (ع) را در رسيدن به خواسته اش كمك كند و اين مشكل را حل كند. لذا بدستور امام خود را به كجاوه رساند و بندهاى كجاوه را كه به شكم جمل بسته شده بود قطع كرد و به آرامى عايشه را از روى شتر به زمين گذاشت و سپس به دستور امام عايشه را به منزل عبدالله بن خلف خزاعى برد و از آن جا نيز همراه چهل زن با شخصيت - كه امام آنان را به لباس مبدل «مردانه» ماءمور حفاظت از عايشه كرده بود (١٤٣) - او را به مدينه منتقل كرد.
پس از جنگ جمل امام على عليه السلام قيس بن سعد يار وفادار خويش را از استاندارى مصر عزل و محمد ابن ابى بكر را به جاى ايشان منصوب كرد. قيس پس از عزل به كوفه رفت و در نبرد صفين همراه امام على (ع) در كنار آن حضرت با سپاه معاويه جنگيد.
امام على عليه السلام در حكم انتصاب محمد از وى درخواست مى كنند در خلوت و جلوت تقواى الهى را پيشه خود سازد و در نهان و عيان به ياد خدا باشد. با مسلمانان نرم خو و با مفسدان سختگير باشد... محمد پس از قرائت حكم انتصاب خودش براى مردم سخنانى را ايراد كرد كه اوج تقوا و احساس مسئوليت او را نشان مى دهد. وى گفت همانطور كه شنيديد، اميرالمؤ منين از من پيمان گرفت و من هم آن چه در توان دارم برايتان انجام مى دهم و كوتاهى نمى كنم . اگر در آثار و اعمال من نشانى از اطاعت خدا يافتيد خدا را شكر كنيد، زيرا هادى انسان اوست و اگر عمل نادرستى از من سر زد، تذكر داده و توبيخم كنيد، اين حق شماست و مايه خوشبختى من خواهد بود. (١٤٤)
هنوز چند صباحى از ولايت محمد بر مصر نگذشته بود كه حضرت خواست براى اصلاح مقررات قضايى مصر و احكام شرعى فردى و ساير امور مبتلا به حكومتش منشور جامعى بفرستد. لذا امام على عليه السلام عهدنامه بسيار مهم و مفصلى خطاب به محمد و اهالى مصر نوشت كه الان تمام آن نامه در دست نيست و مصادرى هم كه آن را نقل كرده اند به صورت يكسان نقل نكرده اند. اما متن گزيده آن بدين قرار است :
«از اهتمام و جديت تو را به امورى كه هم براى تو و هم براى مسلمانان ضرورى است تعجب كردم ! گمان مى كنم آنچه تو را به اين كار واداشت ، نيت صالح و پاك و فكر ناب و والاى تو بوده است .» (١٤٥)
براى اينكه اهميت بيشتر انتساب محمد بن ابى بكر به استاندارى مصر را دريابيم مناسب است به وضعيت خاص و استثنايى مصر در بين ولايات اشاره شود.
سرزمين باستانى مصر از لحاظ فرهنگ و تمدن در ميان ساير مناطق تحت قلمرو اسلام موقعيتى ممتاز داشت و به بركت رودخانه نيل بسيار حاصلخيز بوده است ؛ بطورى كه از محصول نواحى حوزه نيل ، ساليانه سه مرتبه برداشت مى كرده اند.
اين منطقه بدليل اهميت آن و نيز حاصلخيز بودنش دائما مورد طمع قدرتها بوده است . يونانيان در جنگ با روميان سلطه خود را بر مصر از دست دادند. و مصر تحت نفوذ سياسى حكومت روم شرقى (بيزانس) در آمد. بيزانسى ها در مصر بدليل زورگويى حكام و كشمكش هاى مذهبى و... مورد نفرت و كينه ساكنان قرار داشتند. در اين شرايط اين كشور بدست سپاهيان مسلمان فتح شد. از نامه هاى مبادله شده بين عمروعاص و خليفه دوم اهميت فتح مصر را در آن زمان مى توان دريافت . (١٤٦) اين شهر از عايدات فراوانى برخوردار بود و يكى از پادگانهاى مهم نظامى جهان اسلام در آن جا بود و از همه مهمتر مجاور شام و حكومت معاويه بود كه در صورت برخوردارى از حاكميت مقتدر، مى توانست تهديدى بر ضد معاويه باشد. طبيعى است كه على عليه السلام پس از پذيرش خلافت ، براى منطقه اى اين چنين حساس و فوق العاده با اهميت و آماده انفجار بهترين و كارآمدترين ياران خود را برگزيند لذا نخست قيس بن سعد بن عباده و سپس محمد بن ابى بكر و از وى مالك اشتر را انتخاب كرد.
امام على عليه السلام در نامه اى كه بنا به درخواست محمد براى او ارسال مى كنند اهميت منطقه حكومتى او را يادآور شده و دستورات حكومتى راهگشايى صادر مى كنند:
محمد! بدان كه حكمرانى بزرگترين ولايات را به تو سپردم ، شايسته است كه در آن منطقه بر جان و دين خود بيمناك باشى ، روزى يك ساعت هم كه شده (در انديشه دين و جانت باشى) و در صورتى كه بتوانى خدا را بر رضا و خشنودى احدى به غضب نياور... و شما اى اهالى مصر! تا مى توانيد كارى كنيد كه كردارتان گفتارتان را تصديق كند، و خفايتان ، نهانتان را، زبان و اعمالتان مخالف يكديگر نباشد. (١٤٧)


۵
نگرشهاى انسانى و فرامذهبى در انديشه سياسى امام على (ع)

كميل بن زياد نخعى مونس تنهايى امام و فرمانده اى دلاور

يكى ديگر از جوانانى كه مورد توجه و عنايت خاص و ويژه امام على عليه السلام قرار داشت كميل بن زياد نخعى است . مورخان كميل را از دوستان خاص اميرالمؤ منين و امام حسن عليهماالسلام و نيز از اصحاب و شاگردان و مبارزان امام على (ع) دانسته اند.
تاريخ نويسان كميل را به صفات : ثبات قدم ، شجاعت ، دانش ، بزرگوارى ، جزم و تدبير، حكمت ، خلوص ، زهد و عبادت و عرفان ستوده اند و او را مورد اطمينان و داراى شرافت شناخته و از فضلا و دانشمندان زمان شمرده اند كه در اجراى فرمانهاى دينى گوشى شنوا داشته و اهل عمل و اطاعت بوده و در دانش و حكمت راءيى متين و عقلى كامل داشته است . (١٤٨)
درباره اوايل عمر كميل در تاريخ مطلبى بيان نشده و نام او در آنجا درخشيده است كه امام او را براى همكارى و همدردى برگزيده است و نيز دعاى شريف و عظيم القدر خضر را به او تعليم داده است . و نيز نام او در آنجا درخشيده است كه امام وى را براى مبارزه و مقابله با سپاهيان معاويه رسما والى «هيت» قرار داده است و او را در آن ناحيه مرزى كه بين عراق و شام واقع است . (١٤٩) با دسته هاى متجاوز و غارتگر كه بطور نامنظم و ناگهانى به اموال و نواميس مردم دستبرد مى زدند. مقابله مى كرده است .
در سال سى و نهم هجرى معاويه شش هزار مرد جنگى براى تاراج و حمله به شهر هيت آماده كرد و فرماندهى آنان را به سفيان بن عوف سپرد. سفيان طبق دستور معاويه براى حمله به شهرهاى هيت و انبار و مدائن حركت كرد.
سفيان پس از ورود به هيت و مدائن كسى را در آنجا نيافت و تنها پانصد مرد جنگى از ياران امام على (ع) در آنجا حضور داشتند كه چون تعدادشان كم بود پراكنده شدند و دويست تن از آنان مقاومت كردند. علت پراكندگى آنها اين بود كه كميل فرمانده آنان در محل كار خود نبود. زيرا به او خبر داده بودند كه عده اى از آنان عازم غارت هيت شده اند و كميل بدون دستور امام براى سركوب آنان از حوزه ماءموريت خود خارج شده بود و به شهر «قرقيسا» عزيمت كرده بود (١٥٠) سفيان پس از كشتن سى نفر از سپاهيان امام و غارت شهر انبار بسوى شام فرار كرد. وقتى اين خبر به امام (ع) رسيد بشدت ناراحت و خشمگين شد و گروهى را براى تعقيب سفيان فرستاد ولى آنها گريخته بودند. (١٥١) اين پيش آمد باعث شد امام كميل را مورد سرزنش قرار داده و نامه اى انتقادآميز براى وى ارسال دارد. (١٥٢)
علت انتقاد و سرزنش امام براى اين بود كه خالى كردن شهر هيت راه را براى حمله سپاه معاويه به شهرهاى ديگر باز گذاشته بود. در نتيجه دشمن توانسته بود با استفاده از فرصت به شهرهاى ديگر رخنه كند و مردم را قتل و غارت نمايد.
كميل چون متوجه اشتباه خود شد نشان داد كه واقعا به امام ايمان و اعتقاد دارد و او را مقتداى خويش مى داند. از اين رو درصد برآمد خطاى خود را جبران كند.
هنگامى كه معاويه عده اى را براى ضربه زدن به شهرهاى جزيره فرستاد كميل به كمك شبيب بن عامر فرمانده امام على (ع) در آن منطقه شتافت و به همراه ششصد مرد جنگى از هيت رهسپار شد و عبدالرحمن فرمانده معاويه را با يكى از يارانش به قتل رساند و سپاهيان آن دو را مغلوب كرد و عده زيادى از اهالى شام را به هلاكت رساند. سپس جريان اين پيروزى را به استحضار امام رساند و امام (ع) براى او دعاى خير كرد و به نامه اش پاسخى نيكو داد و از او اظهار رضايت كرد. (١٥٣)
بعد از شهادت امام در سال چهلم هجرى كميل در خدمت امام حسن (ع) بود و از اصحاب و ياران آن حضرت بشمار مى رفت . (١٥٤)
پس از حادثه عظيم كربلا به همراه قنبر غلام حضرت و ساير زندانيان سياسى به بركت خون سالار شهيدان و شورشهاى عمومى از زندان آزاد شد هنگامى كه حجاج با فرمان عبدالملك بن مروان حكومت عراق (كوفه و بصره) را دريافت كرد به تعقيب كميل پرداخت و او فرار كرد. حجاج پليد و ستمگر براى اينكه خاندان كميل را در فشار مالى قرار دهد دستور داد حقوق طايفه كميل را از بيت المال قطع كردند. طبعا قطع شدن حقوق براى يك خانواده بزرگ امرى دشوار و غير قابل تحمل است . به همين جهت وقتى كميل اين خبر را شنيد، خود را معرفى كرد و نخواست باعث آزار و اذيت اقوامش شود. مى گفت من پير شده ام و از عمرم چيزى باقى نمانده است . وقتى حجاج او را ديد گفت مايل بودم تو را دستگير كنم . كميل گفت بخدا سوگند آنچه از عمرم باقى مانده مانند غبار است ، عمل خود را انجام بده كه وعده گاه ما پيش خداست و پس از كشته شدن موقع حساب است ، اميرالمؤ منين به من خبر داده كه تو مرا مى كشى . حجاج گفت : بنابراين دليل بر ضرر توست كميل گفت اگر قضاوت و داورى دست تو باشد اين حرف صحيح است حجاج دستور داد گردن او را زدند. (١٥٥)

منابع

١. قرآن كريم
٢. نهج البلاغه
٣. ابطحى سيد حسن ، اميرالمؤ منين (ع)، قم ، انتشارات بطحاء، ١٣٧٧، جلد١.
٤. ابن ابى الحديد، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوى دامغانى ، تهران ، نشر نى ، ١٣٦٩، جلد٣.
٥. ابن اثير، الكامل فى التاريخ ، بيروت ، دار صادر، ١٣٩٩، ه - ق / ١٩٧٩ م ، جلد ٣.
٦. ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه ، جلد ١.
٧. ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه ، جلد ٣.
٨. ابن اعثم كوفى ، الفتوح ، ترجمه احمد مستوفى هروى (قرن ٦) تصحيح غلامرضا طباطبائى مجد، تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى ١٣٧٢
٩. ابن سعد كتاب واقدى (٢٣-١٦٨ ه - ق) طبقات ، ترجمه دكتر مهدوى دامغانى انتشارات فرهنگ و انديشه ، ١٣٧٤، جلد ٢.
١٠. ابن شعبه حرانى (قرن ٤ ه - ق) تحف العقول ، قم ، منشورات مكتبة بصيرتى ، ١٣٩٠ ه - ق .
١١. ابن قيتبه ، الامامة و السياسة ، طبع محمد مصطفى فهمى و اخوته ، مصر، ١٣٢١.
١٢. ابن هشام ، سيرت رسول الله (ص) ترجمه قاضى ابرقوه تصحيح دكتر مهدوى ، تهران ، ١٣٦١، جلد ١.
١٣. اللهيارى عليرضا، كميل ، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
١٤. تميمى الامدى قاضى ناصح الدين ابى الفتح عبدالواحد بن محمد (متوفى ٥٥٠ ه - ق / ١١٥٠ م) غررالحكم و دررالكلم ، ترتيب و تدقيق عبد الحسين دهينى ، بيروت لبنان ، دارالهادى ١٤١٣ ه - ق ١٩٩٢ م .
١٥. ثقفى كوفى اصفهانى ابوالحاق ابراهيم بن محمد (متوفى ٢٨٣ ه - ق) الغارات ، با مقدم و حواشى و تعليقات ميرجلال الدين حسينى ارموى (محدث) تهران ، ١٣٥٩ ه - ق ، جلد ١.
١٦. جعفرى محمد تقى ، نگاهى به على ، انتشارات جهان آرا، بدون تاريخ .
١٧. حسن ابراهيم حسن ، تاريخ الاسلام ، قاهره ، مكتبة النهضة المصريه ، ١٩٦٤ م ، جزء اول .
١٨. حيدرخانى حسين (مشتاقعلى) كميل محرم اسرار اميرالمؤ منين (ع)، تهران ، انتشارات فؤ اد، ١٣٧١.
١٩. دهخدا، لغت نامه .
٢٠. دينوى ، اخبار الطوال ، ترجمه دكتر دامغانى ، تهران نشر نى ، ١٣٧١.
٢١. طبرى ، تاريخ طبرى ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، انتشارات اساطير، جلد ٦.
٢٢. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، ترجمه سيد محمد مهدى جعفرى ، شركت سهامى انتشار، ١٣٦١ جلد ١.
٢٣. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد ٢.
٢٤. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد ٣.
٢٥. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد ٤.
٢٦. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ، جلد ٥.
٢٧. فلسفى ، گفتار فلسفى جوان از نظر عقل و احساسات ، هيئت نشر معارف اسلامى ، چاپ ١٥.
٢٨. كلينى ، (م ، ٣٢٨/٣٢٩ ه - ق) الاصول الكافى ، تهران ، مكتبة الصدوق ، ١٣٨١ ه - ق ، جلد ٢.
٢٩. مصاحب غلامحسين ، دائرة المعارف .
٣٠. مطهرى مرتضى ، حماسه حسينى ، تهران ، انتشارات صدرا، ١٣٦١، جلد ١.
٣١. مغئيه محمد جواد، شيعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفى زمانى ، قم ، سلسله انتشارات اسلام شناسى .
٣٢. شيخ مفيد. الجمل ، تحقيق سيد على مير شريفى . قم ، مكتب الاعلام و الاسوادى ، ١٣٧١ ه - ق .
٣٣. نصر بن مزاحم منقرى (متوفى ٢١٢ ه - ق) پيكار صفين ، تصحيح عبد السلام محمد هارون ترجمه پرويز اتابكى ، تهران ، شركت انتشارات عملى و فرهنگى ، ١٣٧٥.
٣٤. واقدى محمد بن عمر، مغازى ، ترجمه مهدوى دامغانى ، تهران ، مركز نشر دانشگاهى ، ١٣٦٦، جلد ٣.
٣٥. هاشمى خطيب على بن حسين ، كميل بن زياد نخعى ، بغداد، مطيعة الارشاد، ١٣٨١ ه - ق .

نگرشهاى انسانى و فرامذهبى در انديشه سياسى امام على (ع)

على اكبر عليخانى

مقدمه

انسان محور خلقت و گل سر سبد آفرينش به شمار مى رود، داراى استعدادهاى نهفته و بيكران الهى و موجودى بسيار پيچيده و ذو وجوه است . اجتماعات بشرى به سبب وجود انسان شكل گرفته و نظامهاى سياسى حاكم بر جوامع نيز براى اداره امور او پديد آمدند. مهمتر از تمام اينها، بعثت پيامبران الهى و نزول وحى به خاطر وجود شريف انسان و هدايت و تعالى او صورت گرفته است . نتيجه تمام اينها، وجود انسانهايى در جوامع ، اقوام ، مذاهب و فرهنگهاى به شدت متنوع متكثر و مختلف است . اما وجه مشترك تمام اينها، انسان بودن آنهاست .
سئوال مهمى كه پيش مى آيد اينكه اين انسانها همديگر را چگونه مى بينند و نگرششان نسبت به يكديگر چگونه است . حكومتها نسبت به شهروندان و مردم چه نگرشى دارند. مهمتر از همه اينها، يك حكومت دينى و اسلامى و يك فرد مسلمان ، چه نگرشى نسبت به مردم و همنوعان خود دارد. اين مقاله در پاسخ به پرسش فوق ، سيره عملى و نظرى حضرت على (ع) را به عنوان يك حاكم اسلامى و فرد مسلمان مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار داده است . عزت نفس و كرامت انسانى در انديشه امام على (ع)، نگرشهاى فراقومى و فرامذهبى امام على (ع)، و توجه به توده مردم و احساسات انسانى در حكومت آن حضرت ، از جمله مباحث اين مقاله به شمار مى رود. اميد كه مورد رضاى حق تعالى و مورد قبول حضرتش قرار گيرد.

١. عزت نفس و كرامت انسانى

ذات اقدس حق تعالى انسان را گرامى داشت و او را بر بسيارى از مخلوقاتش برترى بخشيد (١٥٦) تكريم انسان از سوى خداوند او را از ويژكيهاى خاصى برخوردار كرد، به او قدرت بخشيد و مهمتر از همه ، او را واجد حقوق ، تكاليف و حرمت نمود.
تكاليف انسان امرى شخصى و به خود او مربوط است زيرا هر كس خود در مقابل خداوند پاسخگوست (١٥٧) اما حقوق و حرمت انسان ، يك امر سياسى و اجتماعى است و با حكومت و حكومتگران نيز ارتباط پيدا مى كند. گاهى نيز حقوق يكى جزو تكاليف ديگرى - و بالعكس - است ، يعنى هر انسانى وظيفه دارد حق و حرمت ديگران را ادا كند و كرامت آنها را پاس دارد. بنابراين مهمترين گوهرى كه خداوند تعالى در خلقت انسان به او عطا فرمود، «كرامت انسانى» است . اين ويژگى مهم كه خداوند افتخار دارا بودن آن را فقط به اشرف مخلوقات خود داد، موجب تمايز انسان از ساير موجودات گرديد و تمام فرشتگان ماءمور شدند كه در برابر اين كرامت سر تعظيم فرود آورند. حضرت على (ع )بر اين عقيدهه اند كه خضوع ، خشوع و سجده فرشتگان در برابر انسان به سبب كرامت او بود و به تعبير ديگر فرشتگان در برابر انسانى به سجده افتادند.
امام على (ع) پس از بيان نحوه خلقت انسان تصريح مى فرمايند:
آن گاه خداوند خداوند سبحان از فرشتگان خواست كه به پيمان خويش عمل كنند و بر وصيت الهى گردن بگذارند و در برابر كرامت انسانى ، به نشانه خضوع و خشوع سجده آورند. پس به آنان گفت : در مقابل آدم به سجده در آييد. (١٥٨)
بنابراين آنچه كه فرشتگان مكلف به سجده و تعظيم در برابرش شدند، نه گوشت و پوست و استخوان و نه قامت كشيده انسان ، بلكه «كرامت انسانى» بود و موجودى كه در برابر اين كرامت سر تعظيم فرود نياورد، از درگاه الهى رانده شد و دشمن خدا قلمداد گرديد:
... پس همگى بى هيچ استثنايى سجده اش كردند جز ابليس كه كبر ورزيد و با تكيه بر اصل و نژاد برترش بر آدم فخر فروخت و به دام تعصب افتاد چنين بود كه ابليس دشمن خدا، پيشواى متعصبان و نياى مستكبران شد. (١٥٩)
خداوند تعالى از ميان تمام موجوداتى كه خلق كرد، فقط يكى را برگزيد و عطيه اى را به نام «كرامت انسانى» به او عطا فرمود و فرشتگان را فرمان داد تا در مقابل اين عطيه باارزش و بى مانند سر تعظيم فرود آورند. تعظيم و سجده بالاترين مرتبه احترام ، خضوع و خشوع است كه جز در برابر خداوند شرك محسوب مى شوند؛ ولى كرامت انسانى به حدى داراى ارزش است كه اين تعظيم به امر خداوند در مقابل آن صورت گرفت و موجودى كه از تعظيم استنكاف ورزيد، مورد خشم و غضب الهى قرار گرفت و از ديدگاه الهى رانده شد اگر چه از نزديكان آن درگاه به حساب مى آمد. بدون شك بشر آن گوهر ارزشمند و كرامت والاى انسانى را با خود به عرصه اين خاك و زندگى دنيايى آورد و اين خصلت والا كه از روح دميده شده خدا در انسان نشاءت مى گرفت ، جزء ماهيت بشر گرديد. بديهى است كه هركس در اين دنيا نسبت به اين ويژگى منحصر به فرد انسان بى حرمتى روا دارد و كرامت نفس همنوعان خود را پاس ندارد و آن را مورد خدشه قرار دهد، سرنوشتى بهتر از ابليس نخواهد داشت .
چه در زمانهاى گذشته و چه در حال حاضر، نه تنها عزت نفس و كرامت انسانى براى بسيارى از حكومتها و قدرتها اهميتى نداشته است ، بلكه حاضر بوده و هستند كه براى تحكيم سلطه و قدرت خود، عزت نفس و كرامت افراد را به آسانى ناديده انگارند. حكومت حضرت على (ع) يك حكومت دينى و اخلاق محور بود. به همين دليل ، حفظ عزت و شخصيت انسانها و تكريم كرامت انسانى ، براى او در اولويت اول قرار داشت ؛ زيرا اصل حكومت براى سعادت ، تكامل و تعالى انسانها ايجاد شده بود و حضرت على (ع) با اين هدف قدرت را به دست گرفته بود. شايد اگر چه نام و ظاهر حاكميت و اقدامات حضرت على (ع) سياسى بود، ولى محتوا و جوهره آن مملو از تعاليم اخلاقى و اصول انسانى بود و سياست امام عين اخلاق و ديانت و حول محور تكريم انسان و تكامل و تعالى او دور مى زد. همين محور، فلسفه و انديشه سياسى اسلام را شكل مى داد؛ به عنوان مثال ، حضرت به ظاهر به جنگ با معاويه مى رفت ، ولى سخنان ، حركات و اقدامات قبل از جنگ ، حين جنگ و بعد از آن ، هم سياست اسلامى را نشان مى دهد، هم آموزش مردم را در بر مى گرفت و هم اهداف اسلام از سياست را متجلى مى ساخت كه حفظ عزت نفس و تكريم كرامت انسانى از جمله آنهاست . مثال دقيقتر اينكه حضرت على (ع) ماءمورانى را براى گرفتن زكات و ماليات به اطراف و اكناف كشور مى فرستاد. دستورالعملهايى كه حضرت به دست اينان داده ، مملو از نكات اخلاقى و احترام به شخصيت و حفظ حرمت انسانهاست و اصل كار كه جمع آورى ماليات بوده ، در مقابل ارزشهاى اخلاقى و كرامت انسانى به كلى رنگ باخته است . (١٦٠)
حضرت على (ع) در بازگشت از صفين به تيره اى از قبيله همدان برخورد كرد. حرب بن شرحبيل شبامى كه بزرگ آنان بود، در ركاب امام پياده به راه افتاد؛ در حالى كه حضرت سوار بود، امام ضمن نهى از اين كار، خطاب به وى فرمود: برگرد كه اين گونه راه رفتن تو موجب فريفته شدن والى و خوارى مؤ من مى شود. (١٦١) حضرت على (ع) رهبر و حاكم كشورى بزرگ بود و شرحبيل فردى عادى يا رئيس تيره اى از يك قبيله بود. در دنياى سياست ، نه تنها پياده راه رفتن شهروندى عادى در ركاب حاكم امر عجيبى نيست و بسيار معمول است ، بلكه حاكمان و مديران تمايل دارند كه با شكوه و جلال حركت كنند و افرادى را همراه خود سازند. اين رفتار امام على (ع) از نگرش دينى و الهى به قدرت و حكومت و پايبندى امام به اصول اخلاقى و حفظ و كرامت انسانى حكايت دارد. در موقع عزيمت حضرت على (ع) به صفين نيز هنگامى كه حركت به شهر «انبار» رسيد، مردم اين شهر طبق رسوم ايرانيان با تشريفات به استقبال امام آمدند و ابتدا پيشاپيش حضرت دويدند. امام دليل اين كار را پرسيد، پاسخ دادند: بدين وسيله اميران خود رابزرگ مى شماريم . (١٦٢) حضرت ضمن نهى اين كار، خطاب به آنان فرمود:
به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند و شما در دنيايتان خود را بدان به رنج مى افكنيد و در آخرتتان بدبخت مى گرديد، و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش امان است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش امان است و چه سودمند است آسايشى كه با آن آتش در ميان است . (١٦٣)
تا اينجا بحث از عزت نفس انسان و كرامت او بوده ، اگر چه موارد ذكر شده از سيره امام على (ع) تا اينجا، عمدتا در جمع مسلمانان بود اما موضوعيت سيره حضرت به دين افراد مربوط نمى شود، بلكه با عزت نفس و كرامت ذاتى آنان ارتباط پيدا مى كند. اين عزت نفس و كرامت انسانى ، چيزى نيست كه قوم و قبيله و مذهب و عقيده انسان در آن دخيل باشد، بلكه به مقتضاى آيات الهى و ديدگاههاى امام على (ع) همه انسانها- از هر مذهب و عقيده - داراى عزت نفس و كرامت ذاتى هستند، فرشتگان الهى در مقابل نوع انسان سجده كردند و خداوند تعالى نوع انسان را گرامى داشت تلاش امام على (ع) نيز تكريم اين كرامت بود.

٢. نگرشهاى فراقومى و فرامذهبى

نگرشهاى فراقومى حضرت على (ع) به حدى بارز و گسترده است كه بديهى مى نمايد و چندان جاى بحث و چون و چرا باقى نمى گذارد، زيرا اساس اسلام نفى ارزشها و نگرشهاى قومى و قبيله اى و جايگزينى معيارهاى جديد به جاى آن بود. حضرت على (ع) نيز به طور مكرر مردم را به سبب توجه به ارزشها و حكومتهاى قومى و قبيله اى به باد انتقاد مى گيرد و به تبار خويش نازيدن و بزرگى فروختن آنها را تقبيح مى كند و آن را روش جاهليت و زادگاه كينه مى داند. (١٦٤) در كانون توجه قرار دادن نوع انسان فارغ از قوم و قبيله و دين و مذهب ، محور سياستهاى حضرت على (ع) را تشكيل مى داد. فقط در نامه آن حضرت به مالك اشتر، سى مورد جملاتى وجود دارد كه تمام انسانها از هر مليت ، نژاد، صنف و مذهب را در بر مى گيرد. «ناس» به معنى مردم در نه مورد، «رعيت» به معنى شهروند در سيزده مورد، «عامه» به معنى همگان در سه مورد، «كل امرى ء» به معنى هر انسانى در دو مورد، «عبادالله» به معنى بندگان خدا در يك مورد و صريحتر از همه «نظير لك فى الخلق» به معنى همنوع تو در خلقت در يك مورد در عهدنامه حضرت على (ع) آمده است . (١٦٥)
به اعتقاد امام ، حاكمان و حكومت بايد نگرشى انسانى و فرامذهبى به شهروندان داشته باشند. آنچه امام در اين جمله اخير بر آن تاكيد دارند، اين است كه تمام شهروندان جامعه اسلامى را به دو دسته تقسيم مى كنند: دسته اول كه مسلمان هستند و برادر دينى حاكمان به شمار مى روند و دسته دوم كه مسلمان نيستند ولى در آفرينش همانند حاكمان هستند و انسان اند. (١٦٦) حضرت على (ع) صرف انسان بودن افراد در يك جامعه را، عاملى مى داند كه بايد بر مبناى آن حقوق انسانى و شهروندى آنان تاءمين شود. حضرت معيارى را ذكر مى كنند كه تحت هيچ شرايطى از بين نمى رود و جزء ماهيت و ذات موجودى به نام انسان است كه همراه با وجود او ايجاد مى شود و تا پايان عمرش همراه اوست . چنان كه گفتيم ، حضرت على (ع) فقط در عهدنامه مالك اشتر، در سى مورد به مردم و نوع انسان اشاره مى كند، كه تمام اين موارد انسانها فارغ از قوم و قبيله ، مليت و مذهب برابر ديده شده اند (١٦٧) و اغلب اين موارد به حقوق سياسى - اجتماعى آنان و حقوقى كه بر گردن حاكمان جامعه و نظام سياسى دارند مربوط است . در يك مورد نيز همانندى در خلقت - يعنى انسانى بودن -، حقوق آنان و تعهدات حاكم را تثبيت مى كند.
نكته مهم اينكه در آن يك مورد كه حضرت از غير مسلمانها و نوع انسان نام مى برد، مصداق بحث حضرت چيزى فراتر از حقوق و تعهدات است ؛ زيرا حقوق و تعهدات انجام مجموعه اى از وظايف و تكاليف است كه بر اساس مواد قانونى انجام مى شود و اداى آن بر همگان واجب است ، بحث «حق الناس» در اسلام نيز حق «انسان به ما هو انسان» را در بر مى گيرد، ولى بحث حضرت محبت و نگرش ارزشمندارانه به انسان است ؛ زيرا به حاكم اسلامى سفارش مى كند كه به عنوان مهمترين مرجع و بالاترين قدرت سياسى ، صرف انسانيت يك انسان - فارغ از مليت و مذهب - كافى است كه تو قلب خود را نسبت به او مملو از محبت و مهر كنى و با نگرشى انسانى ، تكريم آميز و ارزشمندانه به او بنگرى و مست از قدرت هرگونه بخواهى با او رفتار نكنى . (١٦٨)
روزى حضرت على (ع) پيرمردى را در حال گدايى ديد. حضرت برآشفت و پرسيد: ماهذا؟ در زبان عربى «من» به معنى «چه كسى» و «ما»ى استفهامى به معنى «چه - چه چيزى» است . منظور از سؤ ال حضرت اين نبود كه اين شخص چه كسى است ؛ زيرا مى ديد كه يك سائل فقير است . بلكه منظور حضرت على (ع) اين بود كه اين چه وضعيتى است و چرا در جامعه گدا و فقير وجود دارد؟ اطرافيان - شايد براى اينكه موضوع را مقدارى كم اهميت جلوه دهند - پاسخ دادند: او يك مسيحى است . حضرت فرمود: مسيحى باشد. تا او توان و رمق داشت از او كار كشيديد - جامعه از او استفاده كرد - اكنون كه پير و از كار افتاده شده او را به حال خود رها كرده ايد. سپس حضرت دستور داد كه بيت المال مسلمانان به او انفاق كنند. (١٦٩) در اينجا بحث مذهب و نژاد مطرح نبود، آنچه امام على را برآشفت خدشه دار شدن عزت نفس و كرامت يك انسان به سبب گدايى بود، و طبيعى است كه انسان بودن مقدم بر دين و مذهب فرد است و مسيحى بودن او مانع پرداخت مستمرى از بيت المال مسلمانان به او نمى شود. در اينجا بحث مذهب و نژاد مطرح نبود، حضرت على (ع) با اينكه خود مسلمان بود و بعد از رسول گرامى اسلام بيشترين رنج و مشقت را در راه اسلام تحمل كرده و براى ترويج آن بيشترين تلاش را انجام داده بود و دومين شخصيت دين اسلام محسوب مى شد، در مقام حاكم جامعه در اوج قدرت ، نگرشى انسانى به تمام شهروندان داشت و بين يك مسيحى - اقليت - با ساير مسلمانان تفاوتى قايل نمى شد.
وقتى به حضرت على (ع) خبر رسيد كه دشمن در حمله و غارت يكى از شهرهاى مرزى ، خلخال از پاى يك زن يهودى يا مسيحى در آورده است حضرت به شدت خشمگين و ناراحت شد و به خاطر تعرضى كه به يك زن ذمى شده بود طى خطبه اى شديد اللحن فرمود: از اين غصه اگر مردى بميرد جاى سرزنش نيست (١٧٠) در اينجا مسئله تعرض دشمن به يك شهروند مطرح بود و حريم امن يك انسان خدشه دار شده بود، براى امام تفاوتى نداشت كه اين شهروند مسلمان يا غير مسلمان باشد.
در يك حكومت مبتنى بر اسلام ، حقوق و قوانين غير مسلمانها نيز مورد احترام است . يكى از واليان امام طى نامه اى از ايشان سؤ ال كرد كه يك مسلمان و يك مسيحى مرتكب خلافى شده اند، از نظر حقوقى چگونه با آنان رفتار كند. حضرت در پاسخ فرمود: مسلمان را طبق قوانين اسلام مجازات كند و مختلف مسيحى را به بزرگانشان تحويل دهد تا آنان طبق قوانين دين خود او را مجازات كنند (١٧١) اين عمل حضرت در يك جامعه اسلامى ، نشان دهنده تكريم شخصيت انسانى و به رسميت شناختن قوانين و اعتقادات ساير انسانهاست ؛ در حالى كه هم حضرت بر اين باور بود كه اينان بر حق نيستند و اعتقاداتشان صحيح و درست نيست و هم آنان اقليت بودند و تحت حاكميت حكومت اسلامى زندگى مى كردند و قوانين اسلامى بر آنان جارى بود. امام على (ع) به آسانى مى توانست متخلف مسيحى را نيز همانند متخلف مسلمان بر طبق قوانين اسلام مجازات كند؛ ولى پايبندى به اصول اخلاقى و احترام به كرامت انسانى ايجاب مى كرد كه حضرت همگان را محترم شمارد و حقوق آنان را محفوظ بدارد؛ اگر چه اعتقاداتشان بر خلاف اعتقادات او باشد يا اعتقادات آنها را قبول نداشته باشد.
احترام به انسانها در تعاملات روزانه نيز پاسداشت حرمت و كرامت آنها به شمار مى رود. حضرت على (ع) با يك كافر ذمى همسفر شد، كافر از امام (ع) پرسيد: به كجا مى روى ، حضرت فرمود: به كوفه ، مسير را با هم طى كردند تا به چند راهه اى رسيدند كه يكى از آنها به كوفه مى رفت ، مرد ذمى ديد حضرت على (ع) بر خلاف مسير اصلى خود، همچنان همراه اوست ، از امام على (ع) پرسيد: مگر شما به كوفه نمى رفتيد؟ حضرت پاسخ داد: بله به كوفه مى روم ، ولى رسول گرامى (ص) توصيه كرده است كه همسفر خود را مقدارى مشايعت كنيد. (١٧٢) شايد هيچ دليلى براى اين اقدام امام على (ع) نتوان يافت جز اينكه آن حضرت براى نوع انسان حرمت ، احترام و ارزش قايل بود. چون خداوند انسان را گرامى داشته است .
ساير امامان شيعه نيز در پاسداشت حرمت و كرامت انسانها تلاش مى كردند و ضمن محترم شمردن عقايد آنها، از توهين به آنها و تحقير نمودنشان جلوگيرى مى كردند. شخصى در حضور امام صادق (ع) به فردى مجوسى توهين كرد. امام صادق (ع) او را به شدت نهى كرد. شخص فرمود: او با مادر و خواهر خود ازدواج مى كند، امام صادق (ع) فرمود: اين ازدواج در دين آنها صحيح است و كسى حق ندارد آنان را به اين سبب مورد توهين يا سرزنش قرار دهد. (١٧٣)

٣. توده مردم و احساسات انسانى

معمولا به چهار دليل اغلب نظامهاى سياسى و حاكمان ، به طبقات پايين جامعه - كه توده مردم را شامل مى شود - و احساسات انسانى در جامعه چندان توجهى ندارد:
اول به اين دليل كه اغلب با مسائل كلان ملى ، منطقه اى و بين المللى سر و كار دارند و درگير هستند. اين امر موجب مى شود هم از امور جزئى جامعه غافل بمانند و هم - در صورت اطلاع - آنها را كوچك و بى اهميت ببيند.
دوم اين كه معمولا هدف حاكمان در دست داشتن قدرت و حكومت است و توجه به توده مردم و اهتمام به امور آنان در درجه بعدى قرار دارد و ابزارى براى حفظ قدرت و حكومت به شمار مى رود.
دليل سوم اين كه معمولا توده ها فاقد هرگونه قدرت و اهرم فشار هستند و كمتر مى توانند حكومتها را مجبور به كارى سازد؛ مگر از طريق شورش كه در شرايط خاصى اتفاق مى افتد و در طول تاريخ نسبت وجود شورشها به وجود حكومتها بسيار كم بوده است .
چهارم به اين دليل كه معمولا احساسات انسانها به ديده تحقير نگريسته مى شود و احتمالا اين ريشه در جاهليت دارد. در زمانهاى قديم جنگاورى و دلاورى ، مردانگى به حساب مى آمد و كشتن عواطف و احساسات لازمه خنونت ، خونريزى و جنگندگى بود. در اين زمانها، باور بر اين بود كه احساسات به زنان و كودكان و افراد ضعيف النفس مربوط است . حكومتها نيز اغلب به جنگ و امور كلان اشتغال داشتند و توده مردم هم مجبور به پرداخت مخارج حكومت و حضور در ميدانهاى جنگ بودند. اينكه كودكانى يتيم و زنانى بيوه مى شوند، طفلى يك عمر بدون سايه پدر و در اشك و آه بزرگ مى شود، زنان جوانى براى هميشه تيره روز مى شوند، توده مردم زير فشار فقر و بدبختى زجر مى كشند، فقر در جامعه بيداد مى كند، افرادى در شب گرسنه و با گريه سر بر زمين مى گذارند و... اصلا اهميت نداشت . اگر چه در طول تاريخ اشكال و كار ويژه هاى حكومتها دگرگونيهاى فراوانى پيدا كرد ولى جوهره بى توجهى به امور جزئى ، توده مردم و احساسات انسانى كماكان باقى مانده است . در حالى كه بخشى از ماهيت انسان ، عواطف و احساسات اوست . خلقت انسان به گونه اى است كه واكنشهاى احساساتى او اعم از خنده ، گريه ، غم ، شادى ، دلسوزى ، ابراز همدردى ، كمك به ديگران و... هر كدام از نظر روانى تاءثيرات خاص خود را دارند و لازمه وجود انسان هستند، از سوى ديگر، براى داشتن جامعه اى سالم و پرنشاط، بايد امور جزئى و احساسات روانى انسانها مورد توجه قرار گيرند، مثلا كودك يتيمى كه از محبت يا امكانات محروم است و منجر به نوعى عقده در وجود او مى شود، يا پديده فقر كه موجب لگدكوب شدن عزت نفس و شرافت انسانى مى گردد، نوعى نقصان و بيمارى روحى را در پى خواهد داشت كه تاءثيرات مستقيم و غيرمستقيمى را در حوزه هاى سياسى - اجتماعى بر جاى خواهد گذاشت . بى توجهى به معنويات ، كمرنگ شدن ارزشهاى الهى و انسانى ، از بين رفتن تقيدات شرعى ، افزايش جرم و جنايت و در نهايت بازماندن انسان از تكامل و تعالى از اين جمله اند.
اين چهار عامل زريشه در يك علت دارد و آن اينكه حكومتها و حكومتگران نگرش انسانى نسبت به مردم ندارند به همين دليل انسان را با تمام عزت و كرامت و عواطف و احساسات او - البته به طرز ماهرانه اى - فداى قدرت و حكومت خود مى كنند.
اين چهار عامل در مورد حكومت حضرت على (ع) منتفى است ، زيرا نگرش امام على (ع) نسبت به توده مردم به گونه اى ديگر است . حضرت معتقدند:
در درجه اول ؛ حاكم بايد براى برقرارى عدالت و پديد آوردن دوستى در ميان شهروندان و عموم مردم تلاش كند و محبت آنان را جلب كند. محبت و دوستى مردم جلب نمى شود، مگر اينكه دلهاشان از كينه پاك گردد و از حاكميت حاكمان احساس سنگينى نكنند و آن را سلطه نپندارند. (١٧٤)
دوم ؛ حاكمان بايد نيازهاى شهروندان را در اسرع وقت ممكن برآورده سازند، به خصوص در مواردى كه نظام ادارى كشور، كارگزاران و وزيران ، در رسيدگى به آنها كوتاهى مى كنند يا عذرى دارند. (١٧٥)
سوم ؛ حاكمان نبايد در مورد كارهايى كه انجام مى دهند بر شهروندان و توده هاى مردم منت گذارند، يا آنچه را كرده اند بزرگ شمارند و يا وعده اى دهند و به آن عمل نكنند زيرا منت نهادن ارج نيكى را ببرد و كار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند و خلف وعده نيز خشم خدا و مردم را برانگيزاند. (١٧٦) خداى تعالى فرموده است : «بزرگ دشمنى است نزد خدا كه بگوييد و عمل نكنيد.» (١٧٧)
چهارم ؛ حاكمان بايد حسن ظن توده مردم را جلب كنند. خوش گمانى مردم جلب نمى شود، مگر اينكه حاكمان امور آنان را به نيكى سر و سامان دهند تا نفعش به همه برسد، و مشقات و سختيهاى آنان را كاهش دهند و آنان را مجبور به كارى نكنند كه تمايل ندارند. (١٧٨)
پنجم ؛ حاكمان نبايد خود را از توده مردم و عموم شهروندان پوشيده دارند و دسترسى عامه مردم به آنان دشوار باشد زيرا عدم تعامل آنان با عموم ، نمونه اى از تنگ خويى و كم اطلاعى آنها در كارهاست و آنچه را بايد بدانند نخواهند دانست ؛ كار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آيد و كار خرد بزرگ نمايد، زيبا زشت شود و زشت زيبا و باطل به لباس حق درآيد. (١٧٩)
ششم ؛ رضايت عامه مردم ، شهروندان و توده هاى جامعه هميشه بايد مدنظر حاكم باشد. به عقيده حضرت ، حاكم بايد به گونه اى عمل كند كه اولا نه از حق بگذرد و نه فرو ماند، ثانيا عدالت را فراگيرتر باشد و ثالثا بتواند به نوعى رضايت عموم مردم را جلب كند. (١٨٠)
اين اعتقادات حضرت على (ع) در مورد حكومت و حاكمان نيز ريشه در يك علت اساسى دارد و آن نگرش انسانى به مردم است . در اينجا حضرت قدرت و حكومت را براى مردم مى خواهد و نه مردم را براى قدرت و حكومت (١٨١) هيچ فرقى هم ندارد كه مردم مسلمان يا غير مسلمانند، مهم اين است كه افرادى بر اساس عهد و پيمان در جامعه اى گرد آمده اند و بر حاكميت افرادى گردن نهاده اند.
تا اينجا بحث حضرت على (ع) در مورد توده مردم و عموم شهروندان بود. حضرت على (ع ) به دليل پايبندى به اصول اخلاقى و حركت در جهت اهداف عاليه اسلام كه هدايت ، تكامل و تعالى فرد و ساختن جامعه اى متعالى را مد نظر دارد و قدرت و حكومت را ابزار و زمينه ساز اين تكامل و تعالى مى داند، اين حد از توجه سياسى خود را به عموم مردم معطوف كرد. اما توجه بيشترى به گروهى ديگر از شهروندان معطوف مى دارد و آنان پايين ترين و بيچاره ترين قشر جامعه هستند كه توان و امكاناتشان در حد عموم مردم نيست . امام على (ع) در عباراتى آميخته از هشدار و نگرانى از حقوق اينان ، و حسرت از فراموش شدن طبقات ضعيف و پايين اجتماع ، به مالك اشتر ندا مى دهد كه خدا را خدا را در طبقه فرودين مردم كه هيچ راه چاره اى ندارند و از درويشان ، نيازمندان ، بينوايان و از بيمارى برجاى ماندگارنند، در اين طبقه مستمندى است كه طلب مى كند و مستحق عطايى است كه به روى خود نمى آورد. (١٨٢) حضرت سپس دستوراتى را براى رسيدگى به وضع آنان صادر مى كند و به حاكم مصر تاءكيد مى كند كه مبادا فرو رفتن در نعمتها تو را از توجه به اقشار پايين اجتماع باز دارد، با رسيدگى به امور كلان و سر و سامان دادن كارهاى بزرگ و مهم ، موجب ضايع شدن امور خرد شود. از رسيدگى به كار آنان دريغ نكن ؛ روى به آنان ترش منما و به كارهاى كسى كه به تو دسترسى ندارد بنگر؛ آنانى كه در ديده ها خوارند و مردم آنان را كوچك مى شمارند. بعد حضرت على (ع ) با احتمال اينكه شايد حاكم نتواند شخصا به تمام امور اين گونه افراد رسيدگى كند، سفارش مى كند كه كسى را كه به او اعتماد دارى براى تفقد حال اين گروه بگذار؛ كسى كه داراى تقوا و تواضع باشد و درخواستهاى آنان را به تو برساند. (١٨٣)
سپس حضرت على (ع) حجت را بر حاكم مصر تمام مى كند و مى گويد در مجموع با آنان چنان رفتار كن كه در مقابل خداوند جاى عذر داشته باشى ؛ زيرا طبقات محروم و پايين اجتماع از همه به انصاف نيازمندترند و براى اداى حقوق همگان بايد به گونه اى عمل كنى كه نزد خداوند عذر پذيرفتنى داشته باشى (١٨٤) اما حضرت على (ع) با اين همه سفارش و تاءكيد باز هم آرام نمى گيرد و نگران است كه مبادا حاكم مصر به دلايلى از اين افراد غافل شود. به همين دليل ، در ادامه دوباره تاءكيد مى كند كه يتيمان را عهده دار باش و كهنسالانى كه چاره ندارند و دست گدايى پيش نمى آورند. سپس حضرت با يادآورى سختى و دشوارى كار مى فرمايد: اين كار بر واليان گرانبار است و گزاردن حق همه جا دشوار. (١٨٥) حضرت على (ع) در پايان با بيان جمله اى ، جوهره مطلب را بيان مى كند و حرف آخر خود را مى زند و آن اينكه اين گونه توجه به ضعيفترين قشر مردم «حق» آنان است و از حقوق مردم و تعهدات حاكم به شمار مى رود، هر چند انجام آن دشوار باشد. بنابراين وظيفه حاكمان و نظام سياسى است و بر آنان واجب است كه مورد عموم مردم و طبقات پايين اجتماع اين گونه رفتار كنند، و هرگونه كوتاهى ، سستى و غفلت ، مسئوليت اجتماعى و عذاب الهى را در پى خواهد داشت . عذاب الهى به خصوص براى صاحبان قدرت سخت و دردناك است . امام در آخرين لحظات زندگى خود و در بستر شهادت نيز آنان را از ياد نبرد و در مورد آنان سفارش و وصيت كرد. (١٨٦)
در تمام ديدگاهها و فرمايشات فوق ، سخن از انسانهايى از هر مذهب و عقيده ، كه تحت عنوان مردم و شهروندان در يك اجتماع گرد آمده اند، اين نگرانى امام على (ع) در مورد توده مردم - فارغ از نژاد و مذهب - ريشه در تگرش عميق انسانى و فرامذهبى حضرت على (ع) دارد. شايد تاريخ ، هيچ حكومتى را به ما نشان ندهد كه توده مردم و حتى افراد ضعيف و ناتوان تا اين حد در كانون توجه سياستمداران قرار گيرند و اين امر نشان مى دهد كه حضرت على (ع) حكومت و قدرت را براى مردم مى خواست و هدفش رشد، پيشرفت ، تكامل و تعالى مردم و جامعه بود. امام على (ع) هيچ گاه مردم را در جهت حفظ و تحكيم قدرت و حكومت خود بسيج نكرد و آن گاه كه مردم را به مشاركت و يارى آگاهانه فرا مى خواند، تصريح مى فرمود كه هدف من ساختن جامعه خودتان ، احقاق حق و اجراى عدالت در آن است . (١٨٧)


۶
شاخصه هاى روشن كرامت و آزادى از ديدگاه مولا على (ع)

نتيجه گيرى

اگر هدف خلقت را انسان بدانيم بايد اقرار كنيم كه در اجتماع بشرى ، همه چيز از براى انسان است و مهمترين آنها حكومت و نظام سياسى است كه با هدف اداره روند امور انسانها به نحو مطلوب ، ايجاد شده است . تا بدين وسيله انسان در پيمودن مسير تكامل و تعالى خود دچار روزمرگى و مشكلات نشود. اما در طول تاريخ متاءسفانه - شايد - اندكى از حكومتها و نظامهاى سياسى در راستاى اين هدف گام برداشته اند. اگر چه اين خسران بزرگ علتهاى مختلفى مى تواند داشته باشد ولى بدون ترديد يك علت اصلى آن در نوع نگرش آنها نسبت به انسان و شهروندان نهفته است . بايد گفت يكى از شروط اساسى براى حركت در راستاى اين هدف ، تكريم كرامت انسانى ، تعزير عزت نفس انسانها، و داشتن نگرش فراقومى از سوى نخبگان سياسى است . در مباحث گذشته با استفاده از سيره عملى و نظرى حضرت على (ع) در حوزه سياست و حكومت ، سعى كرديم نشان دهيم كه يك حكومت مبتنى بر اسلام داراى نگرش قومى فراقومى و فرامذهبى است و تكريم عزت نفس و كرامت انسانى را در درجه اول اهميت خود قرار مى دهد. نكته ناگفته در مورد حضرت على عليه السلام اين است كه آن حضرت حتى در برخورد با دشمنان نيز عزت نفس و كرامت انسانى آنها را گرامى مى داشت . افراد و گروههاى مختلفى دشمن امام على (ع) بودند. در مقابل آن حضرت دست به اسلحه بردند و با او جنگيدند كه طلحه و زبير و اصحاب جمل ، معاويه و همفكرانش و خوارج از اين جمله اند. حضرت على (ع) نه تنها به ياران اجازه نمى داد كه به دشمن توهين كنند يا ناسزا بگويند، حتى براى آمرزش و حفظ خون دشمنانش دعا مى كرد. (١٨٨) و خود در مقابل توهين ها و هتك حرمتهاى دشمنانش واكنش تندى نشان نمى داد و به آرامى از كنار آن مى گذشت يا آنها را به بحث و گفتگو فرا مى خواند. (١٨٩) و مهمتر از تمام اينها، نوع نگرش امام على (ع) به اين افراد بود، كسانى كه در مقابل در مقابل جانشين بر حق رسول خدا (ص) و حاكم قانونى كشور اسلامى و امام معصوم دست به شمشير برده بودند و با او مى جنگيدند مستحق هر مجازاتى بودند و هر صفت منفى بر آنها صدق مى كرد. اما حضرت على (ع) اينگونه فكر نمى كرد. حضرت على (ع) بدون وارد كردن هيچگونه اتهامى ، آنها را برادران خود مى دانست و مى فرمود: اينها برادران ما هستند كه بر ما شورش كرده اند. (١٩٠) در حالى كه حضرت به آسانى مى توانست با اتهاماتى همچون محارب ، مفسد، مرتد، مشرك و... آنها را از صحنه به در كند و حقانيت خود را به اثبات برساند، ولى اين اتهامات كرامت انسانى و حرمت افراد را خدشه دار مى كرد، زيرا آنان خود را مسلمان مى دانستند. اينها يا از روى نادانى و كج فهمى يا به سبب مقام و قدرت و زياده طلبى ، در مقام امام قرار گرفته بودند. در مورد افراد نادان كه حقيقت را نمى دانستند فقط يك اشتباه معرفتى رخ داده بود و آنان بايد از طريق شناخت و استدلال به حقيقت پى مى بردند، افراد مغرض و قدرت طلب به هر حال دنبال منافعشان بودند و شيطان و هواى نفس بر آنها غلبه كرده بود، اتهامات شرك ، ارتداد، نفاق و... چه گرهى از كار مى گشود.

شاخصه هاى روشن كرامت و آزادى از ديدگاه مولا على (ع)

فتح الله عباسى

سخن از سر خيل خوبان ، مرزبان بزرگ انديشه ، خداوندگار تقوا و صلابت ، امير بى بديل عرصه فصاحت ، مولى الموحدين - على (ع) - مى باشد، يكتا انسانى كه عارف و عامى در بيان عظمتش داد سخن داده اند اما به تعبير مولوى «و آن ناتمام» مانده است :
اى كه پايان تو پيدا بود از آغاز هم
از تو خواهم گفت اى تكرار زيبا باز هم
ذوالفقار غيرت و عزمت اگر لب واكند
باز مى ماند عصاى موسى از اعجاز هم
اى همه ايجاز و اعجاز و شگفتى ، پيش تو
شاعران اطناب مى بافند در ايجاز هم (١٩١)
همان دردانه عالم خاك كه پيامبر رحمت (ص) در حديثى منسوب به «مساوات» اينگونه اش مهرفى مى نمايند: «من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه ، و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هبينه و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب» (١٩٢)
آرى ! آنچه خوبان همه دارند، او يك جا دارد و اما سخن از نهج البلاغه - اين ميراث ماندگار مولاى خوبان عالم - مى باشد، سرچشمه فياضى كه قرنهاست كام عطشناك مشتاقان را با جرعه هاى جان نواز خود، سيراب ساخته است ، چرا كه حاصل بيان و بنان در يكتاى عالم ناسوت بود، و عالم به اسرار لاهوت . كه خود فرمود: «فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض» (١٩٣) و امير بى رقيب عرصه فصاحت بود، و نزد دشمن و دوست به زبان آورى مشهور و اين حقيقتى است كه «جملگى برآنند» چنانكه «ابن ابى الحديد» در «مقدمه شرح نهج البلاغه» مى نويسد: وقتى «محفن بن ابى محفن» به معاويه گفت : من از نزد ناتوان ترين مردم در سخن گفتن آمده ام ، معاويه گفت : واى بر تو! چطور على ناتوان ترين سخن گويان است ؟! به خدا او بود كه فصاحت و سخنورى را در قريش معمول ساخت (١٩٤) و جايى كه كينه توزى چون معاويه در حق حضرتش اين سخن بر زبان مى آورد، سخن مولا (ع) حقيقتى انكار ناشدنى را بر همگان هويدا مى سازد آنجا كه مى فرمايد:
«و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه ...» (١٩٥) ما فرمانروايان سخنيم و رگ و ريشه آن (سخنورى) در ميان ما استوار و شاخه هايش بر ما سايه افكنده ... و از آنجا كه با اشارات ربانى زبان حالش چنين است كه :
يك به يك من مى شناسم خلق را
همچو گندم ، همچو جو در آسيا (١٩٦)
لذا آنجه را كه علامه سيد رضى (ره) جمع آورى نموده و به حق «سرچشمه و آبشخور بلاغت» لقب يافته ، معارفى اندك از آن سرچشمه پرفيض مى باشد و اما آنچه در اين كتاب مستطاب جمع آمده همه از سر دردشناسى است و از آنجا كه قيد و بند مليت و نژاد را برداشته و يكسره از فطرت اصيل آدميان مى گويد، عليرغم بى مهرى بشريت به اين اعجاز سخنورى ، هرگاه سر از حجاب ناشناختگى بر مى دارد و مونس و مؤ انس دلها مى گردد، آنگاه آميزه هايى از حكمت و معرفت را فرا روى آدمى مى گشايد چرا كه معارفش به تعبير قرآن مجيد از آن گونه معارفى است كه : «و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين» (١٩٧) و لذا با چنين بينشى برآنيم تا به همت انفاس قدسى مولاى موحدان على (ع) در سرابستان مصفاى «نهج البلاغه» به تبيين دو شاخصه مهم زندگى آدمى در همه اعصار، يعنى «آزادى و كرامت» بپردازيم :
قبل از پرداختن به محور اصلى اين گفتار، بايد اشاره كنيم كه حضرت با بصيرتى خاص بر اين باورند كه علوم در مجموع به دو دسته قابل تقسيم است :
«العلم علمان ؛ مطبوع و مسموع» يكى علم فطرى و ديگرى علم شنيدنى (اكتسابى) و در ادامه معتقدند كه تنها، علمى سودمند است كه موافق با فطرت و نهاد آرام آدمى باشد «و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع». (١٩٨)
آرى :
علم هاى اهل دل حمالشان
علم هاى اهل تن احمالشان
(مثنوى - دفتر اول - ٣٤٥٢)
و لذا «آزادى» و «كرامت» به عنوان دو موهبت عظيم الهى ، مطبوع همه فطرتهاى خداگراست . اما آزادى از ديدگاه مولا (ع) چيست ؟ بى شك ، از ديدگاه عافيت انديش و جهل سوز آن بزرگ ، برخلاف نظر محدود و مصلحت انديش سياست ورزان ، مولود شرايطى است كه در نتيجه سركوبى هواى نفس عايد جامعه و آدمى ، مى گردد و تنها برداشتن موانع ظاهرى اسارت ، قطعا كارساز نيست از اين رو مى فرمايند: «كم من عقل اسير تحت هوى امير» (١٩٩) اسير حقيقى ، انسانى است كه عقلش تحت سيطره هواى نفسش باشد، نكته ارزنده در فرمايش مولا على (ع) آن است كه عقل و عقال در نزد اعراب به مفهوم «زانوبند شتر» به كار رفته ، حال عقلى كه پايبند آدمى در راه ارتكاب ملاهى و مناهى است ، اگر خود تسليم تمايلات نفس شود، در اين حالت است كه آزادى از كف رفته ، چرا كه عقل سلطان بى حكم و اختيارى است كه تابع خواهشهاى قطب مخالف خود يعنى نفس قرار گرفته و لذا از ديدگاه ، مولا على (ع) هرگاه اين سلطه نا خواسته نفس بر عقل ، پايان پذيرد، اولين ثمره خجسته اش آن خواهد بود كه آزار مرد: «ته مانده دنيا را به اهلش وا مى گذارد» (٢٠٠) چرا كه وجود ارزشمند آدمى بهايى جز بهشت ندارد و بهشت نيز جايگاه «مخلصين» خواهد بود، غيور مردانى كه بند علايق بريده و «قيمت انفاس» (٢٠١) مى دانند.
چرا كه به اين اصل بديهى - به قول على (ع) ايمان دارند كه :
«و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا» (٢٠٢) بنابراين عبد و عبيد ديگرى ، غير از ذات اقدس الهى بودن از ويژگيهاى بردگان هواپرست مى باشد و نكته لطيف در اين فرموده اخير مولى الموحدين على (ع) آن است كه «حر بودن» و فرمانبرى نكردن از ديگران وجه ظاهرى ندارد، بلكه از جهات معنوى نيز قابل تاءمل است و بى ترديد، بنده افكار ديگران بودن و بدون مشورت با سلطان عقل و انديشه ، از آبشخور تفكرات ديگران استفاده كردن ، از مظاهر بندگى است كه در نتيجه با فطرت آدميان منافات دارد و لذا به دنبال هر مطلوب غيرفطرى كه باشيم ، در حقيقت طوق اسارت آن را بر گردن افكنده ايم و نهايتا:
هيچ كنجى بى دد و بى دام نيست
جز به خلوتگاه حق آرام نيست
(مثنوى - دفتر دوم - ٥٩٣)
و مولاى حقيقى به تعبير شيواى امير بلاغت ، همان كسى است كه آزادمان آفريده و جز او هم كسى نمى تواند از قيد علايق رهايمان سازد:
كيست مولى آنكه آزادت كند
بند رقيت ز پايت واكند
(مثنوى - دفتر ششم - ٤٥٤٠)
و لذا باز به تعبير شكرين و نغز امام على (ع) عبادات آزادگانى كه سرسپرده بندهاى ظاهر و باطن نيستند، زيباترين پرستش هاست : «و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.» (٢٠٣)
چرا كه اينان پاك باختگانى هستند كه تنها و تنها عظمت حضرت حق ، به كرنش و نيايششان وا مى دارد و بردگان جسم و جان و آزمندان و مزدوران پاداش را در آن سرابستان معرفت راهى نيست !
در ره معشوق ما ترسندگان را كار نيست
جمله شاهانند آنجا، بردگان را بار نيست
(ديوان شمس - غزل ٣٩٦)
از ويژگيهاى ديگر آزادگان ، صبور بودنشان مى باشد، صبر جميلى كه همه جوانب زندگى به كار مى آيد، صبر در مصائب ، صبر در رويكرد مشكلات مادى ، صبر در مقابل طاعت نكردن غيرخداى عالميان و... و به جهت اهميت اين صفت است كه مى فرمايند:
«من صبر صبرالاحرار و الا سلا سلو الاغمار.» (٢٠٤) يا شكيبايى آزادگان را داشته باش و گرنه همچون جاهلان بى خبر خود را به فراموشى بزن . بنابراين اين صبر در همه جا ستودنى است و از ضروريات زندگى مؤ من محسوب مى شود، نكته لطيف در اين باره آن است كه امام على (ع) در موضع ديگر از نهج البلاغه وقتى به نكوهش مصاديق بارز بى صبرى مى پردازند، از نبود صفت آزادگى در ميان آنان شكوه مى نمايند: نخست در سرزنش «منكران حكميت» يعنى كسانى كه نخست بانيان آن فتنه عظيم در تاريخ اسلام بودند و آنگاه كه در مقابل توطئه خود مصلحت انديشى آن امام همام (ع) را مشاهده كردند، روى به انكار آوردند و از اين رو حضرت در سرزنش آنان در خطبه ١٢٥ نهج البلاغه ، مخاطبشان ساخته و مى فرمايند: « (فلا احرار صدق عندالنداء (اللقاء )» شما آزاد مردان راستگويى به هنگام فرياد نيستيد و دقيقا همين مضمون را در موضعى ديگرى از نهج البلاغه ، آنگاه كه دل دريائيش از بى وفايى و رسم مردانگى نشناسى كوفيان پيمان شكن به درد مى آيد، بر زبان مى آورند:
«يا اهل الكوفه ... لا احرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء...» . (٢٠٥)
پس ثابت قدمى از ديگر شاخصه هاى آزادگان مى باشد و با اين مقياس آنان چون ملاكشان حق جويى است ، لذا هرگاه وارد عرصه مادى زندگى نيز مى شوند، آزاده بودنشان مانع و حايلى مى شود براى جلوگيرى از گناه و معصيت ، به همين جهت حضرت وقتى به سرزنش كم فروشان و متقلبان در كسب و كار مى پردازد، فرياد بر مى دارند كه «اين احراركم و سمحاؤ كم» (٢٠٦) كجايند آزاد مردان و سخاوتمندان شما؟!
پس با جمع بندى آنچه گفتيم مى توان بيان داشت كه نظر مولا على (ع) درباره آزادى و آزادگى آن است كه آزادگى وديعه ارزشمند الهى است كه بايد در مقاطع مختلف حيات با عنايت به خلقت نخستين حفظ شود و آزاده حقيقى كسى است كه غول مردم افكن نفس را به مدد عقل خداداد در هم شكند و عبادتش مثل اعلاى پرستش عاشقانه بوده و ثابت قدم و صبور و امين باشد.
و اما «كرامت» كه از شاخصه هاى محورى انسان مؤ من است و ادباى عرب آن را مصدرى مى دانند كه اين معانى را در بردارد: كارى شگرف و امرى خارق العاده انجام دادن - بزرگوارى - ارجمندى و كريم كه جمع آن «كرام و كرماء» مى باشد به معانى : بخشنده - سخاوتمند- جوانمرد- گذشت كننده - نيكوترين و بهترين هر چيز و... آمده است . (٢٠٧) اين واژه به همراه مشتقات آن نزد ارباب معنى بسيار مورد توجه قرار گرفته است ، چرا كه معتقدند كه زيبنده ترين صفت حق تعالى ، صفت كريم بودن است كه فيض عام و بى دريغش را بر عارف و عامى و يهود و گبر و ترسا و مسلمان جارى ساخته است ، همچنانكه «ابن عربى» در «فصوص الحكم» (٢٠٨) كرامت و كرم خداوندى را از رحمت هاى عام الهى برشمارد.
لذا فيض عام او باعث اميدوارى خلايق گشته است :
سروش عالم غيبم بشارتى خوش داد
كه بر در كرمش ، كس دژم نخواهد ماند
(حافظ)
و لذا مولاى عارفان على (ع) با عنايت به اين مهم به ابعادى از كرامت و كريمان اشاره مى نمايند كه بسيار تاءمل انگيز و راهگشاست .
نخست حضرت اشاره مى نمايند كه مهم ترين فضيلتى كه اسلام براى مسلمين به ارمغان آورد، كرامت است و با همين عنصر ارزشمند بدخواهانش را منكوب ساخت «... وضع الملل برفعه و اهن اعداءه بكرامته» (٢٠٩) حال اين كرامتى كه حضرت آن را معادل تقوا مى دانند و معتقدند كه «لا كرم كالتقوى » (٢١٠) هيچ كرامتى چون تقواى الهى نيست چه ماهيتى دارد و مصاديق بارز كرامتمندان عالم به ويژه در جامعه اسلامى چه كس يا كسانى هستند؟!
حضرت على (ع) عالى ترين صفتى كه در وصف خواجه آفرينش ، محمد مصطفى (ص)، به كار مى برد آن است كه «و بسقت فى كرم» (٢١١) در خانواده كريم و بزرگوارى به دنيا آمد و يا در موضع ديگرى باز مى فرمايند: «منبته اشرف منبت فى معادل الكرامة» (٢١٢) در بهترين منبع بزرگوارى رشد كرد. پس كريم و كرامت داشتن صفاتى نيستند كه به يك آن در فرد ايجاد شوند، بلكه به پيشينه اى نياز دارند كه مى توان گفت ، خانواده مهم ترين نقش را در پرورش و تثبيت اين صفات ارزشمند، داراست . و اين صفتى است كه به تعبير مولا على (ع) داشتن آن حتى از داشتن علقه و علاقه خويشاوندى مهم تر است چرا كه مى فرمايند: «الكرم اعطف من الرحم » (٢١٣) و از نظر مولا على (ع) عظيم ترين نعمتى كه نشان كريم بودن خداوند را با خود دارد همان «موهبت جان» است و از همين والاترين آرزوى كريمان عالم ، رسيدن به سرچشمه كرامت - يعنى خداوند - و تسليم امانت به اوست :
اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست
روزى رخش بينم و تسليم وى كنم
لذا در نهج البلاغه در دعاهاى خاص آن حضرت - وقتى احدى در آن سراپرده روحانى حضور نداشته - مى خوانيم : «اللهم اجعل نفسى اول كريمه تنتزعها من كرائمى» (٢١٤) خدايا در ميان ارزشمندترين نعمت هايت ، جانم را به عنوان اولين نعمت از من بگير.
اما، خداوند كرامت را به چه كسانى مى بخشد؟ از تاءمل در نهج البلاغه درمى يابيم كه كرامت موهبتى است كه به رايگان به هر زجر ناكشيده از ره رسيده اى نمى رسد بلكه خاص ‍ كسانى است كه در راه وصال و رضاى او مرارتها كشيده و از آنجا كه انسان دائما مبتلاى امتحان است ، هر چه بيشتر بر مشكلات غالب آيد بر كرامت و عزتش افزوده مى گردد، لذا حضرت ، وقتى در خطبه ١٩٢ نهج البلاغه به اصحاب مى فرمايند: «و تدبروا احوال الماضين من المومنين قبلكم» بنگريد حال گروهى از مؤ منين قبل از خود را (كه گرفتار شدايد بودند) كه حضرت به قوم بنى اسرائيل و سيطره فراگير فرعونيان اشاره مى نمايند، اما بر اثر شكيبايى مؤ منشان «قد بلغت الكرامه من الله لهم ، ما لم تذهب الامال اليه بهم» (٢١٥) آن قدر كرامت و بزرگوارى از ناحيه خداوند به آنها رسيد كه حتى خيال آن را در سر نمى پروراندند و در ادامه همين خطبه راجع به كار امتى كه درخت بى ريشه نفاق و تفرقه در بينشان باليده و الفتهايشان مبدل به كينه ورزى و كينه توزى شود اشد مجازاتى كه حضرت حق برايشان در نظر گرفته اين است كه :
«قد خلع الله عنهم لباس الكرامته» (٢١٦) لباس عزت و كرامت را آنها جدا مى سازد و نكته بسيار لطيف كه در ضمن همين خطبه آمده اين است كه حضرت علاوه بر اين انتقام معنوى ، براى چنين ، امتى زيانهاى مادى نيز بر مى شمارند كه بسيار قابل تاءمل است و آن اين كه فراوانى نعمت از ميان چنين مغضوبينى برداشته مى شود و مايه عبرت عالميان مى گردند:
«و سلبهم غضارة نعمته و بقى قصص اخبار هم فيكم عبرا للمعتبرين» (٢١٧)
و اما صاحبان كرامت چه ويژگيهايى دارند؟
پس كرامت لباس شريفى است كه خداوند آن را بر قامت خاصان درگاه مى پوشاند و همگان از اين تشريف و خلعت نصيبى نمى برند، چنانكه حضرت در خطبه ٩٤ مى فرمايند:
«حتى افضت كرامة الله - سبحانه و تعالى - الى محمد (ص)....»
كسى كه كرامت داشته باشد بى ترديد شهوت - به معنى مطلق خواستن - نزدش خوار است و او تابع آنها نيست : «من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته» (٢١٨) و نه تنها حسد در نهانخانه جانش حضور ندارد، بلكه همه جا خوبان و كريمان را معرفى مى نمايد تا موجب زيادتى اين صفت ارزشمند گردد: « اولى الناس بالكرم ، من عرفت به الكرام» (٢١٩) كريمان و كرامتمندان به وسيله او شناخته مى شوند. و چون شخصى كه ملكه فاضله كرامت در اعماق ضمير خداجويش جاى گرفت ، از دروغ مى پرهيزد چرا كه به فرموده مولا على (ع) ايمان دارد كه : «الصادق على شرف منجاة و كرامه» (٢٢٠) راستگو در مسير نجات و بزرگوارى است و باز براين باور است كه اگر كرامت و بزرگوارى خود را در همه شئون زندگى حفظ نمايد و با همين حال بميرد، لاجرم از مقيمان بهشت است و مورد عنايت آفريدگار، كه حضرت مولا على (ع) فرمود: «قوم لم تزل الكرامة تتمادى بهم حتى حلوا دار القرار» (٢٢١)
آرى ! آنچه در اين مقال به لفظ كشيده شد، قطره اى بود بس بى وزن و ناچيز از آن نظر كرده «رب العالمين»، همان انسان والايى كه «جمله عقل و ديده» (٢٢٢) بود و اشاراتش ، اشارات ربانى لذا همنواى با مولانا زمزمه مى كنيم كه اى سر خيل خوبان عالم على :
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علمت ، خاك ما را پاك كرد
«مثنوى - دفتر اول - ٣٧٥٩»
پس :
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب علم را
با زبانش اى باب بر جوياى باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
با زبانش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه «ما له كفوا احد»
«مثنوى - دفتر اول - ابيات ٩-٨-٣٧٧٧»

تربيت از ديدگاه امام على (ع)

فرانك عربى

مقدمه

حمد و سپاس بى كران سزاوار خداوندى است كه ما را نعمت عظماى كتاب قرآن بخشيد و در پرتو درخشان آن رسالت حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله (ص) و ولايت و امامت مولى الكونين حضرت على (ع) را بر امت اسلام ارزانى داشت و جان و عقول بشرى را از حمايت و هدايت بى منتهاى معارف دو كتاب عظيم قرآن و نهج البلاغه سيراب گردانيد.
مباحث تربيت يكى از بنيادى ترين مباحث علوم انسانى و از ارزنده ترين مباحث اجتماعى - سياسى است و با بيشتر رشته هاى علمى ارتباط تنگاتنگ دارد و در اخلاق و سازندگى ، خودسازى و جامعه سازى ، گاهى بعنوان پايه هاى اساسى و زمانى بعنوان نتيجه رهآورد مباحث ارزشمند انسانى ، مورد ارزيابى قرار مى گيرد.
بديهى است كه سعادت فرد و جامعه ، تكامل و ترقى انسانها و خانواده ها، پيشرفت جوامع بشرى ، سلامت جسم و جان بشر تشنه آزادى ، همه و همه به مساءله تربيت مربوط مى شود. اگر انسانها مباحث تربيتى را به درستى بشناسند و هدفدارى آن را بدانند و با روشهاى صحيح تربيت آشنايى پيدا كنند. سپس خود و خانواده و جامعه خود را تربيت كنند، اصلاح نمايند. بسوى خوبيها و ارزشهاى اخلاقى سوق دهند، همواره بسوى تكامل و ترقى و استقلال در حركتند و عقب ماندگى و شكست ذلت و خوارى و مفاسد اخلاقى دامنگيرشان نخواهد شد كه از نظر قرآن كريم و نهج البلاغه هدف اساسى همه انبياء و پيامبران الهى ، تحقق اين آرمان ارزنده است . و مى دانيم كه مكتب اسلام كاملترين مكتب تربيتى است كه دستورات و قواعد و روشهاى تربيتى آن از چشمه سار هميشه جارى وحى الهى گرفته شده و با رهنمودهاى مداوم امامان معصوم (ع) در تئورى و عمل ، لباس ‍ حقيقت پوشيده است . همه شرق شناسان و مورخان غربى و شرقى اعتراف دارند كه رسول گرامى اسلام (ص) و امامان (ع) از اعراب عقب مانده جاهلى ، دانشمندان و پرهيزكاران و نام آوران بى نظير ساخته اند و انقلاب فكرى ، علمى ، سياسى ، اخلاقى ، نظامى و بهداشتى شگفت آورى را با دست همان مردم عقب مانده تحقق بخشيدند كه همه متفكران گذشته و همه را در تعجب و حيرت فروبردند كه راستى دلها و مغزهاى خفته عرب جاهلى چگونه بيدار شد؟ با كدام روش تربيتى رسول خدا (ص) بارور گشت و دست به انقلاب علمى زد؟ مى دانيم كه نهج البلاغه بهترين و گوياترين زبان قرآن و تبيين كننده مباحث تربيتى اسلامى است . پس بايد گوش جان به كلمات حضرت مولى الموحدين على (ع) بسپاريم و در اين سير كوتاه ، مباحث تربيتى نهج البلاغه را به درستى مورد مطالعه و ارزيابى قرار دهيم تا ره توشه ارزشمندى براى خودسازى و بازپرورى جامعه مان باشد.

امكان تربيت

از ديدگاه نهج البلاغه ، تربيت و روشهاى تربيتى مشخص و روشن است و بهترين روشهاى مقابله با موانع و آفات تربيت نيز درست مورد ارزيابى قرار گرفته است .
امام على (ع) مى فرمايند: زنهار، در تربيت و سازندگى خويشتن تلاش كن زيرا خداوند راهى را كه بروى برايت روشن ساخته است و آينده رفتن تو را مشخص و تبيين فرموده است .
سپس اميدوارى مى دهد كه اگر از راه روشن برويد و در تربيت خود و ديگران بكوشيد. حتما پيروز شده به سرچشمه سعادت خواهيد رسيد. و آنگاه به ضرورت تربيت و خودسازى اشاره مى كنند كه : اى مردم خودتان عهده دار تربيت نفس خويش باشيد و نفس را از كشيده شدن به طرف هوسها و عادات ناروا بازداريد.

تربيت پذيرى انسان

تربيت يكى از مهمترين واقعيتهاى نظام هستى است كه در همه چيز قابل پياده شدن و ثمره دادن مى باشد. نه تنها انسان را مى شود تربيت كرد و در خودسازى و جامعه سازى موفق نمود، بلكه حيوانات و نباتات را نيز مى شود، تحت تربيت گذاشت و با روشهاى تربيتى به سوى برخى از ارزشها سوق داد.
گرچه موجودات زنده همه تربيت پذيرند، اما تربيت پذيرى انسان از ويژگيهاى خاصى برخوردار است . انسان با برخوردارى عقل و تدبير و عواطف انسانى ، تربيت پذيرتر از ديگر موجودات نظام آفرينش مى باشد. در اين مورد امام على (ع) مى فرمايند: از كسانى مباش كه پند و اندرز به آنها سودى نمى بخشد، مگر آنكه سخت در توبيخ آنها مبالغه شود زيرا انسانهاى عاقل با اندرز و آداب پند مى پذيرند اما چهارپايان با زدن .
با توجه به پندآموزى و تربيت پذيرى انسان ، امام على (ع) سفارش مى كند كه در تربيت كودك ، در تربيت نفس و در تربيت افراد جامعه بايد شتاب نمود و تربيت را بر هر كار ديگرى مقدم داشت . زيرا ممكن است آداب و روشهاى زشت و ناروا دلهاى پاك را آلوده سازد و تربيت و سازندگى را ناممكن .

ارزش تربيت

پس از آنكه دانستيم تربيت ممكن است و انسان تربيت پذير، و امور تربيتى بايد عجله و شتاب داشت ، به ارزشهاى تربيت و خودسازى توجه كنيم :
امام على (ع) مى فرمايد: علم ميراث گرانبهاى است و تربيت و آداب ارزشمند اخلاقى ، لباس فاخر و زينتى است .
هيچ ثروتى چون عقل نيست و هيچ فقرى چون جهل نمى باشد و هيچ ميراثى چون ادب و تربيت وجود ندارد.

هدفدارى تربيت

امكان تربيت و ضرورت خودسازى و بازپرورى جامعه را بسيارى از مكتبها پذيرفته اند و مباحث پيرامون آن را قبول كرده اند و با اسلام و ديگر مكاتب تربيتى ممتاز جلوه مى دهد هدفدارى انسان و هدفدارى تربيت است .
صاحبنظران ، اصول كلى تربيت را براى زندگى انسان و تداوم حيات اجتماعى باور دارند. اما مى پرسند چرا خود را تربيت ك نيم ؟ چرا مشكلات و رنج فراوان خودسازى را هموار سازيم ؟
بديهى است تا مبانى اعتقادى قرآن و نهج البلاغه را نپذيريم و هدفدارى انسان و حركت تكاملى بشر بسوى قيامت و بهشت جاودان را باور نكنيم تربيت و مقررات و احكام تربيتى بدون پشتوانه اخلاقى و اجرايى است .
امام على (ع) مى فرمايند: اى بندگان خدا آگاه باشيد خداوند شما را بى هدف و بيهوده نيافريده است و سرگدان و بدون سرپرست نگذاشت ، اى بندگان خدا، شما را به تقوى و خويشتن دارى سفارش مى كنم كه زمام عبادتها و قوام زندگى سعادتمندانه به تقوى بستگى دارد.
و آنگاه به رفاه زدگى شكمباره هدف گم كرده مى تازد و مى فرمايد: آيا عبث و بيهوده آفريده شده اى ، همانند حيوان پروارى كه تمام همت او علف چريدن و خوردن است .

شناخت عوامل تربيت

پس از آشنايى با مباحث مقدماتى تربيت ، بايد عوامل تربيتى را شناخت و آنها را تقويت كرد و به سوى آنها جذب شد كه نقش تعيين كننده در تربيت و سازندگى فرد و جامعه دارند در اين قسمت از بحث به برخى از آنها اشاره مى شود:

١. پدر و مادر

خانه خانواده ، آموزشگاه آغازين هر فردى مى باشد. زندگى خانوادگى نقش مهمى در خودسازى و بازسازى دلها دارد. پدر و مادر و ديگر افراد خانواده مى توانند مربى لايق و موفق فرزندان و يا عامل اساسى انحراف و آلودگيهاى كودكان باشند.
در اين مورد امام على (ع) مى فرمايند: و حق فرزند بر پدر آنست كه براى كودك نام نيك انتخاب كند و او را خوب تربيت نمايد و قرآن را به او تعليم دهد.

٢. خانواده

خانواده يكى از عوامل تربيتى است . فرزندان و كودكان از اعضاء خانواده الگو مى گيرند و رنگ مى پذيرند. از اين رو امام على (ع) سفارش مى كند كه با خانواده خوب و صالح روابط دوستانه برقرار كنيد: روابط خود را با آبرومندان و افراد با شخصيت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز.

٣. استاد و آموزگار

ايشان راجع به نقش استاد در تربيت انسان ، به آموزگار الهى خود رسول خدا (ص) مى پردازد و اهميت و ارزش آموزشهاى پيامبر گرامى اسلام را چنين بيان مى دارد:
من همچون سايه اى به دنبال آمزگارم رسول خدا حركت مى كردم و آن بزرگ پيامبر، هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك را برايم آشكار مى ساخت و به من فرمان مى داد كه به او اقتدا نمايم .

٤. جامعه و محيط زندگى

يكى ديگر از عوامل تربيت ، جامعه و محيط زندگى انسان است . از اين رو در انتخاب مكان زندگى و محيط اجتماعى بايد دقت لازم را بعمل آورد.
امام براى انتخاب جامعه خود مى فرمايد: در شهرهاى بزرگى كه مركز اجتماع مسلمانان است ، مسكن گزين و از محيط و جوامعى كه اهل غفلت و ستمكارى در آنجا هستند و ياران مطيع خدا كمتر در آن نواحى يافت مى شوند، بپرهيز.

٥. علما و نصيحت كنندگان جامعه

علما انسانهاى پاك و دلسوزى هستند كه در برابر كجيها و زشتيها نمى توانند بى تفاوت بمانند و چون پدرى مهربان و دوستى خيرخواه لب به پند و اندرز مى گشايند. آنها از عوامل مهم تربيت بشمار مى آيند كه بايد احترام گذاشت و گوش دل به سخنانشان سپرد در غير اينصورت تلخيها و پشيمانيها در انتظار ما خواهد بود.

٦. حكومت و رهبرى

حاكم اسلامى و رهبر جامعه ، هم مسئوليت تربيت فرد و جامعه را دارد و هم بعنوان يكى از الگوهاى تربيتى مطرح است . همه به او دوخته اند و از دستورات و فرامينش اطاعت مى كنند.
امام على (ع) مى فرمايند: شما مردم را بر من حاكم اسلامى حقى است اما حق شما بر آنست كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و شما را تربيت كنم تا علم فراگيريد و تربيت شويد.
و هشدار مى دهد كه نگذاريد رهبرى جامعه بدست نالايقان و نااهلان قرار گيرد كه فرد و جامعه را به تباهى و نابودى مى كشانند و خود به اين بيدارى و مسئوليت سخت پايبند است .

٧. الگوهاى موفق تربيت شده

پيرامون الگوهاى موفق ، بحث بسيار ارزنده در نهج البلاغه موجود مى باشد كه در اين بحث پيامبران خدا و رسول گرامى اسلام و اصحاب و ياران آن بزرگ پيامبر و سيماى پرهيزگاران و امامان معصوم (ع) را معرفى مى نمايد.
در رابطه با اطاعت و پيروى از پيامبران الهى و نقش تربيتى آنان مى فرمايد:
خداوند اراده كرده است كه پيروى مردم از پيامبرانش باشد و كتابهاى آنان را تصديق كنند و به دستورات آنها گوش فرادهند.

٨. انقلاب اسلامى

انقلاب و قيام و حركت موفق يك امت بهترين و ارزنده ترين مربى و آموزگار دلهاى آماده تربيت است . نهضت و قيام رهايى بخش ، نقش اساسى در تربيت اجتماعى دارد. ترس و زبونيها را از دل ميليونها انسان مى شويد و شجاعت و دلاورى و شهادت طلبى را به همه مى آموزد. در انقلاب همه آزمايش مى شوند و زشتيها و پليديهاى خود را نشان مى دهند. آيا ميليونها دل و جان آماده اى را كه در انقلاب اسلامى ما عوض شد و رنگ خدايى گرفت . مى شود انكار كرد؟
نعمت انقلاب ، از بزرگترين نعمتهاى الهى و حركت انقلاب از بزرگترين عوامل تربيتى بشمار مى آيد كه درود و سلام همه ما به فرزند راستين على (ع) امام فقيد امت اسلامى و امام حاضر در صحنه زمان ما حضرت آيت الله خامنه اى و رهروان راه امام خمينى باد.
در اين رابطه امام على (ع) مى فرمايد: سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد به سختى آزمايش مى شويد و غربال مى گرديد... آنچنان كه پايين به بالا و بالا به پايين بازگردد.

نتيجه گيرى

امروزه كليد تمامى ابعاد توسعه را، توسعه انسانى قلمداد مى كنند كه بدون آن رشد و توسعه امكانپذير نيست . در نظام اسلامى ، نيروى انسانى از طرفى خود هدف است كه توسعه براى او در خدمت اوست و از طرف ديگر خود عامل و كليد توسعه است .
اميرالمؤ منين (ع) مى فرمايند: اى كميل مردم به سه دسته اند، اول علماى ربانى ، دوم دانشجويان كه در راه نجات هستند و سوم فرومايگان پست و بى اراده اى كه خيرى در آنها نيست .
آنچه در اين بيان شريف مدنظر قرار گرفته ، توسعه منابع انسانى و رشد و ارتقاى علمى ، فكرى و معنوى انسانهاست كه كليد سعادت دنيا و آخرت مى باشد. البته مفهوم علم و دانش ‍ وسيع و فراتر از ابعاد فيزيكى و مادى است . هدف علم معرفت الله است و نهايت آن وصول انسان به مقام معرفت الهى و منزل علماى ربانى است .
حضرت على (ع) از اين ديدگاه انسانها را به سه گروه تقسيم نموده اند كه دو گروه از آنها اهل نجات هستند. اولين گروه واصلان الى اله و دومين گروه طالبانى كه در مسير كمال كوشا هستند (توسعه اند و از طرف ديگر مظروف آن). توسعه واقعى به توسعه ظرفيتهاى فكرى ، اخلاقى ، اعتقادى ، بينشى و معرفتى انسانها مربوط مى شود.
هدف توسعه بايد خود انسانها و انسانيت آنها باشد. اسلام انسان را جوهرى تركيب يافته از ملك و ملكوت دانسته و او را به مقياس عميقى تشبيه نمود كه دسترسى به عمق و ابعاد وجودى وى كارى بسيار پيچيده و دور از نگاه سطحى به پهناى اقيانوس وجود اوست .

دانش و آموزش از ديدگاه امام على (ع)

دكتر نورالله كسائى

پس از قتل عثمان در سال ٣٥ هجرى مسلمانان اعم از مهاجر و انصار از امام على بن ابى طالب (ع) خواستند تا در امر خلافت با آن حضرت بيعت كنند. امام على (ع) بيعت را به شرط حضور در مسجد و رضايت عموم مردم پذيرا شد و بزرگانى از مهاجر و انصار در سبقت و حسن سابقه على (ع) در اسلام و پايگاه والا و بى همتاى او در ديانت و دانش در بين اصحاب نخستين پيامبر سخنانى رسا سر دادند.
ثابت بن قيس بن شماس خطيب انصار گفت : به خدا سوگند اى امير مؤ منان اگر در حكومت بر تو پيشى گرفتند در ديانت از تو بازماندند. آنان در آنچه نمى دانستند به تو نيازمند و تو با پشتوانه دانش خويش از همگان بى نياز بوده اى ، خزيمة بن ثابت انصارى گفت : اى امير مؤ منان ما براى ما براى امر خلافت سزاوارتر از تو نيافتيم كه تو از نخستين ايمان آورندگان و دانشمندترين مردم در شناخت خدائى و... آنچه را كه ديگران دارند، دارى و آنچه را كه تو دارى ديگران ندارند و... پس مالك بن حارث اشتر نخعى برخاست و گفت : اى مردم اين على (ع) ميراث دار دانش انبياء است كه فضائل انسانى در وجود او كمال يافته و هيچ يك از پيشينيان و پسينيان را در حسن سابقه و دانش و بينش او ترديدى نيست . بر اين منوال بود شهادت ديگر بزرگان حاضر در بيعت در دانش و درايت و دادگرى و... امام
على (ع). (٢٢٣) با اينهمه كارشكنى ها، فريبكارى ها و دستاويز قرار
دادن قتل عثمان از سوى آنان كه عدالت على را با دنياپرستى و انحرافهاى مادى و معنوىخويش ناسازگار مى يافتند از همان روزهاى نخستين خلافت آغازاين (٢٢٤) كارشكنى هاسرآغاز جنگ هاى درونى در جامعه نو مسلمان شد كه به انتقال مركز خلافت از مدينه به كوفه انجاميد و جنگ هاى تحميلىجمل و صفين و نهروان و ضايعات بسيار مادى و معنوى ناشى از اين زد و خوردهاى خونينزمينه را براى انحراف فكرى جامعه اسلامى چنان فراهم ساخت كه امويان به ظاهر بهاسلام گرائيده ( طلقا) رندانه و رياكارانه زمينه ها را براى حضورفعال در عرصه حكمرانى در قلمرو اسلام براى خويش تدارك ديدند و تنى چند از سابقهداران در اسلام از قربانيان و فريب خوردگانى شدند كه نيرنگ هاى معاويه آنان را ازمسير حكومت خداپسندانه و سيرة دادگرايانه على (ع) به بيراهه برده بود. (٢٢٥)
دامنه نفاق زراندوزان و افزون طلبانى كه ديگر عدل على (ع) را برنمى تافتند و حكومت بر مجارى حق او را پايانى براى سوءاستفاده هاى خويش مى پنداشتند از حجاز گذشت و بيشترين سرزمين هاى تازه گشوده شده به دست نو مسلمانان در سرزمين هاى ايران و روم را فراگرفت . و درست در اين هنگامه بود كه زبان على براى برملا ساختن چهره هاى ريو و ريا چنان از كام برآمد و كارگر افتاد كه ذوالفقارش از نيام ، از اينرو عصر زودگذر اما بى مانند خلافت و امامت على (ع) با آنهمه خطبه ها و موعظه ها كه در مسجد كوفه و در جبهه هاى جنگ يا موارد ديگر ايراد مى كرد و نيز نامه هاى سراسر حكمت كه بر عاملانش در بلاد مى نوشت و پاسخ هايش به معاوية ابن سفيان اين نمونه نفاق كه اينك جهل و بيخبرى عوام الناس و فرصت طلبان و بيخردان دنيادار او را روياروى اين آيت ايمان قرار داده بود، همه و همه در امر اشاعه دانش و آموزش از سرچشمه زلال حكمت و معرفت على كارگر افتاد و براى هميشه تاريخ پيروان حق و پيروان باطل را روياروى يكديگر قرار داد.
از يكسو آموزش ديدگان در مكتب على (ع) رفتند تا بار امانت ديانت اسلام و شيوه آزادى و آزادگى و راستى و درستى و ستم ستيزى را براى هميشه به عنوان حجتى پايدار در جهان به يادگار نهند، و از ديگر سو گمشدگان در وادى فريب و نيرنگ و از دين برگشتگان سفيانى و اموى و اموى گرايانى كه اسلام را بسان نقابى بر چهره نفاق براى اجراى مقاصد حكومتى كه به ناحق فرا چنگ آورده بودند انحرافى ديرپا در دايره حكومتى اسلامى را تدارك ديدند. با اين ترتيب و بنابر آنچه گفته آمد، روزگار خلافت و امامت اميرالمؤ منين (ع) روزگار تعاليم عاليه انسانى و اسلامى و عصر درخشش آموزشهاى راستين نخستين نوآور مكتب وحى و پرورش يافته در دامان نبوت بود و بى ترديد پرداختن به پيشينه دانش اندوزى و مايه هاى حكمت و معرفت و شيوه هاى آموزش جهت دار و شخصيت علمى و نكته هاى نابى كه على (ع) اين پيشواى علم و عرفان در باب دانش و دتنشمندان و مايه هاى غريزى و فطرى و اكتسابى و نيز توجه به درك و درايت و علم و عالم هدفمند و آگاه به زمان و مكان به جهانيان عرضه داشته و براى آيندگان به يادگار نهاده و نيز نوشته هاى او كه در منابع كهن مؤ لفانى كه گاه با نحوه حكومت او سر ناسازگارى داشته اند، از پرمحتواترين دانستنى ها و گنجينه معرفت در خلال نزديك به پانزده سده از تاريخ اسلام بلكه پيش ‍ از آن در تاريخ آموزش و پرورش مدون بشريت است كه رويكرد به آن امروزيان و آيندگان در صحنه حيات فرهنگ و تمدن را راهبر و دستگيرى نجات دهنده است .

على (ع) تربيت يافته و آموزش ديده در مكتب رسول الله (ص)

اين عبارت اعتراف خود على (ع) است در گزارش از روزگارر خرديش : «و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبه و المنزلة الخصيصة . وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره ، و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشى ثم يلقمنيه ، ما وجد لى كذبة فى قول ، و لا خطلة فى فعل ... و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اءثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و ياءمرنى بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاءراه و لايراه غيرى . و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى اسلام غير رسول الله (ص) و خديجة و انا ثالثهما. اءرى نور الوحى و الرسالة و اءشم ريح النبوة ...» (٢٢٦)
«شما از پايگاه و خويشاوندى من نزد رسول خدا نيك آگاه ايد. به گاه كودكى مرا در كنار خود مى نهاد و بر سينه خويش جا مى داد و مرا در بستر خود مى خوابانيد، چنانكه تنم را به تنش مى سود و از بوى خوش خويش مرا عطرآگين مى كرد. و گاه مى شد كه غذايى را مى جويد و به من نيز مى خورانيد. از من ناراستى در گفتار نشنيد و كاستى و كژى در كردار نيافت ... در سفره و حضر در پى او بودم بسان شتر بچه اى در پى مادر، هر روز نشانه اى از اخلاق خود را به من مى نمايانيد و مرا به پيروى از آن وا مى داشت . هر سال كه در (غار) حراء خلوت مى گزيد، تنها من او را مى ديدم . در آن هنگام تنها يك خانه بود كه رسول خدا (ص) و خديجه در آن مى زيستند و من سومين آن دو بودم . روشنى وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم ...»

ابعاد دانش امام على (ع) و خاندانش :

«تالله لقد علمت تبليغ الرسالات و اتمام العدات و تمام الكلمات . و عندنا اهل البيت اءبواب الحكم و ضياء الامر. الا و ان شرائع الدين واحدة و سبله قاصدة . من اخذ بها لحق و غنم ، و من وقف عنها ضل و ندم ....» (٢٢٧)
به خدا سوگند كه رسانيدن پيام ها و انجام دادن وعده ها را دانستم و دريافتم . و حق گفته ها را بجاى آوردم ، براى ما خاندان رسالت (اهل البيت) درهاى دانش الهى گشوده و نور حكمت وين برافروخته بود، بدانيد كه راههاى دريافت دين يك راه راست آنهم راهى كوتاه ، هر كه آن راه در پيش گيرد و به منزل مقصود رسد و بهره برد و آنكه از آن باز ايستد گمراه گردد و پشيمان شود...

نخستين استاد و نخستين شاگرد در مكتب اسلام

على (ع) را پرسيدند علت چيست كه در بين اصحاب رسول خدا (ص) از بيشترين مراتب دانش ، برخوردار شدى ؟ در پاسخ گفت : هميشه رسم بر اين بود كه هرگاه من مى پرسيدم پيامبر پاسخ مى داد، و چون خاموش مى ماندم او مرا آموزش مى داد. و اين روايت مقبول از سوى عموم مسلمانان كهرسول خدا (ص) در مراتب دانش و حكمت خود و على مى گفت كه : «انا مدينة العلم و على بابها» ثمره سال ها دانش اندوزى على و بهره گيرى او از حكمت نبوى است كه على را در زندگى در بيت نبوت و فخر اهل البيت در پايگاهى بى همتا فرار داده بود. (٢٢٨)

آغاز آموزش و داورى از سوى على (ع)

پس از هجرت پيامبر و ديگر نو مسلمانان (مهاجران) از مكه به مدينه كه پيروزى هاى نو بر كفار عرب روزافزون و اسلام در جزيرة العرب فراگير شد، على (ع) از نخستين دست اندكاران آموزش و رسيدگى به امر قضا (داورى) در بين مسلمانان شد، آموزشى كه از پيش محتوا و آداب آن از سوى پيامبر براى او بيان شده بود، على (ع) خود در اين زمينه گفته است : آنگاه كه رسول خدا (ص) مى خواست مرا براى امر قضا در بين نو مسلمانان يمن به آن ديار بفرستند، آن حضرت را گفتم كه من جوانم و قضا نمى دانم ، رسول خدا دست بر سينه ام نهاد و گفت : خدايا دلش را هدايت كن و زبانش را استوار گردان ، ار آن پس به خدايى كه دانه را شكافت در قضا (داورى) بين دو تن هيچ شك نكردم . (٢٢٩) و مى دانيم كه داورى در بين نو مسلمانان در آن روزگار كه مى بايست از آن پس عبادات ، معاملات و احكام خود را بر پايه آئين جديد انجام دهند، نيازمند به ارشاد و آموزش از سوى آموزگارى فرزانه و دانشمند مى بودند كه بر تمامى احكام جديد آگاهى داشته باشند.

امام على از نخستين كاتبان وحى و عالم به علوم قرآنى

امام على (ع) كه در كودكى و نوجوانى خواندن و نوشتن را در مكتب خانه اى ر مكه فراگرفنه بود. (٢٣٠) پس از بعثت رسول خدا (ص) از نخستين كاتبان وحى و نويسندگان خاص پيامبر بود. (٢٣١) پيشينه دانش اندوزى على و بهره گيرى او از دانش نبوى وى را در مرتبه اى ممتاز از ديگر صحابه در شناخت قرآن و شاءن نزول و تفسير و تاءويل آيات كتاب خدا قرار داده و چنان بود كه خود مى گفت : «از من بپرسيد كه بگويم آيه ليلى است يا نهارى ، سهلى است يا جبلى ...» (٢٣٢)
على از ديدگاه قاطبه نويسندگان و صاحبنظران قديم و جديد از بيشترين مراتب دانش و ديانت ، دادگرى ، فصاحت كلمه و بلاغت در كلام برخوردار و حكمت از جوانب گفتار و كردارش نمايان بود. (٢٣٣) كتاب نهج البلاغه كه فراگير بيشترين سخنان ، مواعظ، نامه ها و خطبه هاى بازمانده از على است ، به اعتراف قاطبه خداوندان بلاغت و ناقدان حكمت گنجينه اى است دون كلام خلايق و فوق كلام مخلوق . (٢٣٤)
عبد الحميد كاتب از درخشانترين چهره هاى آغاز عصر تدوين در ادب عربى كه با ابداع شيوه هاى بلاغى و ابتكار در فنون نويسندگى معيارهاى نوينى را در نثر نوخاسته زبان عربى بنيان نهاد و يا مثل سائرى «بداءت الكتابة بعبد الحميد و...» سرآمد نويسندگان اواخر عصر اموى شد، به گاه اسارت در چنگال عمال عباسى و در پاسخ به اين پرسش ‍ منصور عباسى كه ، چه عاملى ترا بدين پايگاه در بلاغت رسانيد، « (ما الذى مكنك من البلاغه و خرجك فيها)» با آنهمه وابستگى به حكومت اموى ضد علوى و گرفتار ايادى عباسيان با سخنى نه در حد ادب در اعتراف به فضيلت امام على (ع) در بلاغت گفت : «حفظ الكلام الاصلح» يعنى توجه به سخنان على (ع). اين تازى نويس ‍ ايرانى نژاد عنفوان جوانى را در كوفه به آموزگارى اشتغال داشت كه حدود نيم سده اى پيش از او اميرالمؤ منين على (ع) مركز خلافت را از مدينه به اين شهر نوبنياد اسلامى نزديك به مدائن پايتخت ساسانيان انتقال داده بود و در اين دارالخلافه جديد بود كه افزون بر خطبه ها و مواعظ آموزنده آن حضرت ، نامه ها، وصايا و عهدنامه هاى او در سراسر قلمرو وسيع اسلام آنروز انتشار مى يافت و اين مواعظ بليغ و تعابير رسا و دلنشين بيش از همه آويزه گوش كسانى مى شد كه در اين شهر اقامت داشتند و در حفظ و روايت كلامى كه مثل اعلاى فصاحت و بلاغت بود به جان مى كوشيدند. بنا به روايت ابن ابى الحديد يكى از شارحان نهج البلاغه ، عبدالحميد گفته بود كه : هفتاد خطبه از خطبه هاى على (ع) را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد. (٢٣٥)
از ديدگاه آموزشى و با توجه به اشارات دقيق على (ع) به نفس دانش و نقش دانشمند و دانش هاى سودمند و يا زيانمند، رابطه استاد و دانشجو و مساجد يعنى كهن ترين نهادهاى آموزشى و... بسيارى از نكته ها كه مهمترين سرفصل ها و موضوع هاى مورد بحث در مسائل آموزش و پرورش از معتبرترين و مفيدترين منابع تحقيق در زمينه هاى اخلاقى ، فلسفى ، جامعه شناسى در تاريخ آموزش و پرورش قرار گرفته است كه اشاره به برخى از برجستگى ها در اين بخش از تحقيق را ضرورى مى دانيم .


۷
ارتباط و همبستگى اجتماعى از ديدگاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام

دانش على از ديدگاه ديگر صحابه

ابن عباس (م ٦٨ ه -) كه خود يك دانشمند معتبر در بين اصحاب رسول خدا و جامعه مكه و مدينه عصر خلفاى نخستين معروف و موصوف بود با آن همه مراتب علمى از فتاوى على در نمى گذشت و آن حضرت را دانشمندترين مدنيان در امر قضا قضا مى دانست ، و چنين بود عمر خليفه دوم كه همواره در مشكلات مسائل مربوط به قضا از دانش على بهره مى گرفت . (٢٣٦)

رسالت آموزشى على

امام على (ع) از گاه رحلت رسول خدا (ص) و حتى پيش از آن تا آنگاه كه در مسجد كوفه به شهادت رسيد به عنوان كسى كه بار رسالت و هدايت مردم را پس از رسول خدا (ص) بر دوش داشت و خود را موظف به ارشاد خلق مى دانست ، دمى از آموزش و پرورش مردم باز ايستاد. (٢٣٧) و چنين بود كه همواره به منظور ايفاى رسالت و اداى امانت علمى اطرافيان را مى گفت : «سلونى قبل ان تفقدونى» از من بپرسيد پيش از آنكه مرا در ميان خويش نيابيد (٢٣٨) على اهم وظايف پيشوايان يعنى آموزرگاران را پرداختن به فراگيرى و تاءديب خويش پيش از آموزش دادن به ديگران مى داند.

وظائف دانشمندان ، دانشجويان و برترى دانش از ديدگاه على (ع)

على در خلال سخنانى به كميل بن زياد نخعى چونان استادى كه دانشجوى برجسته خويش را به شيوه اى خصوصى در مراتب عالى حكمت آموزش مى دهد نكاتى را يادآور شده است كه به حق بايد گفت از رساترين نظرات در مسائل آموزش و پرورش است .
«قال كميل بن زياد: اءخذ بيدى اميرالمؤ منين على بن اءبى طالب عليه السلام فاءخرجنى الى الجبان ، فلما اءصحر تنفس الصعداء ثم قال : يا كميل ، ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها، فاحفظ عنى ما اءقول لك .
الناس ثلاثة : فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيئوا بنور العلم ، و لم يلجاوا الى ركن وثيق .
يا كميل ، العلم خير من المال ، العلم يحرسك و انت تحرس المال . و المال تنقصه النفقة و العلم يزكو على الانفاق ، و صنيع المال يزول بزواله .
يا كميل بن زياد، معرفة العلم دين يدان به ، به يكسب الانسان الطاعة فى حياته ، و جميل الا حدوثة بعد وفاته ، و العلم حاكم و المال محكوم عليه .
يا كميل هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر، اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة .
ها، ان ههنا لعلما جما و اشاربيده الى صدره ، لو اصبت له حملة ، بلى اصبت لقنا غير ماءمون عليه مستعلا آلة الدين للدنيا و مستظهرا بنعم الله على عبادة ، و بحججه على اوليائه ، او منقادا لحملة الحق لا بصيرة له فى احنائه ، ينقدح الشك فى قلبه لاول عارض من شبهة . الا لاذا و لا ذاك ، او منهوما باللذة سلس القباد للشهوة اءو مغرما بالجمع و الادخار ليسا من رعاة الدين فى شى ء اءقرب شى ء شبها بهما الانعام السائمة كذلك يموت العلم بموت حامليه ....» (٢٣٩)
«كميل پسر زياد نخعى گفت امير مؤ منان على بن ابى طالب كه سلام به او باد، دستم را گرفت و به صحرا برد و چون به آنجا رسيد آهى دردآلود كشيد، آنگاه گفت : اى كميل ، اين دل ها چونان ظرف ها است كه بهترين آنها نگاهدارنده ترين آنها است . پس از من فراگير و نگاهدار از آنچه تو را مى گويم».
«مردم سه گروه اند، دانشمند خداشناس و دانش آموزى پويا در راه رستگارى ، و نابخردانى بسان پشگان كه هر بانگى نادانسته را پاسخ گويند و به سوى هر بادى گرايند، نه از نور دانش پرتو و نه در پناهگاهى استوار پهلو گيرند.»
«اى كميل ، دانش نكوتر از دارائى است ، كه دانش تو را پاس دارد و تو دارائى را، مال را بخشش بكاهد، دانش را بخشودن بيفزايد و مالدار با از بين رفتن مال از بين رود»
«اى كميل پسر زياد، شناخت دانش چونان دينى است كه بايد بدان گرائيد، آدمى در زندگى دانش مى آموزد تا از پس مرگ براى خويش نيكى اندوزد. دانش فرمانده است و مال فرمانبردار.»
«اى كميل مال اندوزان در زندگى مرده اند و دانشمندان زندگان جاويداند، تن هايشان ناپيدا و نشانه هايشان در دل ها پيدا است .»
«هان كه اين سينه را دانشى است انباشته ، چه مى شد كه فراگيرندگانى برايش مى يافتم ، آرى تيز هوشى يافته ام كه او را امين نمى يابم ، دين را دست آويز دنيا كرده ، به نعمت هاى خدا بر بندگانش برترى مى جويد، و با برهان دانش بر خدا دوستان بزرگى مى فروشد، يا آنكه خداوندان دانش را پيرو است اما در شناخت نكته هاى باريك او را بينشى نيست ، با نخستين شبهه اى كه در دلش راه يابد فرو ماند، بدان كه درك دانش نه اين را شايد و آن را، يا آنكه سخت پايبند لذت است و راهوار شهوترانى و گردآورى دارايى ، كه هيچيك را پاسدارى از دين نشايد و اين دو بيشتر به چهارپايانى مانند سرگرم چرا و در چنين هنگامه اى است كه دانش با مرگ دانشورانش مى ميرد.

مؤ منان دانشمند و دانشمندان مؤ من از ديدگاه على (ع)

امام به يكى از ياران خود به نام همام آنجا كه از پرهيزگاران سخن مى گويد، از جمله نشانه هاى آنان يادآور مى شود كه : «فمن علامة احدهم انك ترى له قوة فى دين و حزما فى لين و ايمانا فى يقين ، و حرصا فى علم و علما فى حلم ، و قصدافى غنى ، و خشوعا فى عبادة و تجملا فى فاقة و صبرا فى شدة و طلبا فى حلال و و نشاطا فى هدى و...» (٢٤٠)
«و از نشانه هاى پرهيزگار اين است كه او را در كار دين نيرومند و استوار و هوشيار و در جستجو دانش حريص وار و با بهره دانش بردبار، و در توانگرى ميانه رو و در نيايش افتاده و در تنگدستى آراسته و در سخنى صبور و خواستار روزى روا و شادمان در راهبرى باشد».

تكيه على بر درك و درايت در آموزش

پيش از اين از توجه قرآن به تعقل و تفكر و تدبر سخن گفته بوديم و على (ع) كه خود كاتب و ناطق و عالم و مفسر قرآن است گفته : به خدا سوگند نزد ما چيزى نيست جز كتاب خدا و شناختى كه خدا بر مرد مؤ من داده است ، على اين شناخت را همان ميزان فهم و مرتبه درك و درايت مى داند كه آنرا بر حفظ ظاهرى آيات مقدم مى شمارد و با اين سخن كه چه بسا فقيهى كه فهم ندارد و مردم را به انديشيدن براى بهتر دانستن فرا مى خواند. (٢٤١)

علم و عقل فطرى و اكتسابى نزد على (ع)

از ديدگاه دانشمندان و صاحبنظران در مسائل آموزش درك و دانش بر دو گونه است نخست آنكه در آغاز در نهاد بشر نهاده شد و با خوى و خصلت انسان از پيش زاده شدن در وجود او سرشته شده است كه آنرا عقل فطرى يا غريزى يا علم لدنى مى نامند، و ديگر عقل و درك و دانش اكتسابى كه از گاه زاده شدن بوسيله آموزش و پرورش مجموعه يافته ها و دانستنى ها را تشكيل مى دهد و اين دانش اكتسابى آنگاه كارگرتر مى افتد كه زمينه هاى عقل فطرى فراهم بوده شد.
امام على (ع) را در اين زمينه سخنى است با اين مضامين كه : «العلم علمان ، مطبوع و مسموع ، و لاتنفع المسموع اذا لم يكن المطبوع» كه به صورت هاى گوناگون از جمله «العقل عقلان عقل مطبوع و عقل مسموع» بيان شده و دانش بر دو گونه است ، دانشى كه با خوى سرشته و در نهاد آدمى نهاده شده و ديگر دانشى كه به گوش ‍ شنيده شده ، و دانش شنيدنى را با نبود فطرى سودى نباشد.
استاد مرحوم مرتضى مطهرى در تفسير اين كلام امام گويد: «اين را از تجربه ها يافته ايم ، افرادى هستند كه اصلا علم مطبوع ندارد. جهل ايشان در اين باب اغلب نتيجه سوء تعليم سوء تربيت است ، نه اينكه استعدادش را نداشته اند، بلكه تربيت و تعليم به نحوى يافته اند كه آن نيروى مطبوع به حركت در نيامده و پرورش نيافته است . اين افراد نسبت به آموخته هاى خويش حكم ضبط صوت را دارند... اين معلوماتش فقط همان مسموعات است ... لذا شما گاه عالمى را مى بينيد كه مغزش جاهل است . عالم است يعنى خيلى چيزها را ياد گرفته ... اما به محض اينكه مساءله اى خارج از حد مسموعات و محفوظاتش طرح مى كنيد او را صد در صد جاهل مى يابيد...» و رشد عقلانى و استقلال فكرى منوط به برخوردارى از عقل فطرى است كه زمينه ابتكار و اجتهاد را فراهم مى كند...» (٢٤٢)

وظايف استاد و دانشجو و نيز اهميت پرسش و پاسخ در كلام امام :

«على (ع) به جابر بن عبدالله انصارى گفت : «يا جابر قوام الدين و الدنيا باءربعة : عالم مستعمل علمه و جاهل لايستنكف ان يتعلم ، و جواد لا يبخل بمعروفه ، و فقير لا يبيع آخرته بدنياه ، فاذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم و...» دنيا بر چهار اصل استوار است : دانشمندى كه از دانش خويش مايه گذارد. و نادانى كه از آموختن سر باز نزند و... پس اگر دانشمند دانش خويش را تباه كند نادان نيز از آموختن سر باز زند...»
على (ع) همچنين درباره پرسش و پاسخ از سوى استاد يا دانشجو نكته اى بسيار ظريف و اخلاقى را يادآور مى شود كه امروزه بى توجهى به آن خواه از سوى استادان جوان و ناآزموده يا دانشجويان بى توجه به مبانى اخلاقى در زمينه تعلم و تعليم مشكلاتى به وجود مى آورد كه ناشى از كاستى هاى اخلاقى است . گفته على (ع) اين است : «و قال لسائل ساله عن معضلة : سل تفقها و لا تساءل تعنتا فاءن الجاهل المتعلم شبيه بالعالم ، و ان العالم المتعسف شبيه بالجاهل المتعنت» (٢٤٣) على كسى را كه از او مشكلى را پرسيد گفت : براى دانستن بپرس نه براى آزردن (از سوى استاد و دانشجو) كه نادان فراگيرنده بسان دانشمند است و دانشمندى كه مراعات انصاف نكند چون نادانى است كه در پرسش ‍ چون و چرا كند.

سفارش على (ع) بر نگاهداشت حقوق دانشمند

اميرالمؤ منين على (ع) را مراعات حال استاد از سوى دانشجويان سخنانى است كه امروزه بايد در روابط حسنه بين استاد و دانشجو و نيز احترام به استاد از سوى دانشجويان به عنوان دستورالعملى اخلاقى مورد توجه قرار گيرد و آن توصيه اين است كه : «همانا حق دانشمند است كه در پرسش از او زياده روى نكنى و به جامه اش در نياويزى و هرگاه بر او وارد شدى و گروهى از نزد او نشسته ديدى بر همه آنان سلام كنى و استاد را به سلام جداگانه مخصوص گردانى و رو به رويش بنشينى و پشت سر او قرار نگيرى و به گوشه چشم بر او چشمك نزنى و با دست اشاره نكنى كه فلان و فلان كس چنين گفته اند، و برخلاف سخن او سخن نگوى و در گفتار زياده نروى و از درازى سخنش دلتنگ نشوى ، زيرا سخن دانشمند چون درخت خرما است كه چشم بدان مى دوزى تا خرمايى بر تو فرو افتد، و پاداش دانشمند از پاداش روزه دار و نماز شب خوان شب زنده دار و مجاهد در راه خدا بيشتر است . (٢٤٤)»

لزوم نشست و برخاست حكمرانان با دانشمندان و بهره يابى از دانش آنان

على (ع) در نامه خود به مالك اشتر آنگاه كه او را به امارت مصر گسيل مى داشت اندرزها و سفارش ها در زمينه هاى حكمرانى و وظائف حكمرانان به او داشته كه درباره نياز او بهره گيرى از دانش دانشمندان چنين گفته است : «و اءكثر مدارسة العلماء و منافثة الحكماء فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامة ما استقام به الناس قبلك» (٢٤٥) با دانشمندان بسيار گفتگو كن و با فرزانگان و حكيمان گفت و شنيد را زياده كن تا اين كار ادامه سرزمين ترا هموار سازد و نظمى را كه پيشينيان تو بر آن بوده اند استمرار بخشد.

گر گزارش ها از ديدگاهها و عملكردهاى علمى و آموزشى على (ع)

١. آموزش علم نجوم :

«ايها الناس اياكم و تعلم النجوم الا ما يهتدى به فى بر او بحر فانها تدعوا الى الكهانة و النجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر والكافر فى النار سيروا على اسم الله» (٢٤٦)
«اى مردم از آموختن دانش نجوم بپرهيزيد، مگر آنچه كه راه دريا و خشكى را نشان دهد، و راهبرى كند، در غير اين صورت اين دانش كار به غيب گوئى ، (كهانة) مى كشاند و منجم غيب گو چونان كاهن است و كاهن چون ساحر (جادوگر) و جادوگر بسان كافر و جايگاه كافر در آتش است و در راهى كه به نام خدا است به راه مى افتيد». امام على (ع) در تقسيم بندى علومى كه علم فقه را براى يادگيرى علوم دينى و طب را براى بيماريهاى بدن و نحو را براى دانش هاى زبانى و نجوم را براى شناخت زمان ما معرفى كرده به اين بحث از فايده نجوم و فوايد آن را تاءييد كرده است .

٢. در وصف فقيه

«الا ان الفقيه كل الفقيه هو الذى لم يقنط الناس من رحمة الله و لا يؤ منهم من عذابه و لا يرخص لهم فى معصيت و لا يدع القرآن رغبة فى غيره و لا خير فى عبادة لا علم فيها و لا خير فى قرائة لا تدبير فيها» (٢٤٧)
«آگاه باشد كه فقيه كامل و جامع كسى است كه مردم را از بخشايش الهى ماءيوس نگرداند، و از عذاب الهى در امان ندارد و مردم را اجازه ارتكاب به معصيت ندهد، و قرآن را در گرايش به غير قرآن واننهد و نياش بدون بدون دانش را خيرى نيست و خواندن قرآن را بدون تدبر و درك در معانى آن فايدتى نيست .»

٣. واضع نحو عربى

غالب نويسندگان تاريخ علم ابوالاسود دوئلى از اصحاب و شاگردان را واضع علم نحو مى دانند كه نخستين بار به اشاره آن حضرت به نقطه و اعراب گذارى مصاحف (قرآن ها) پرداخته و اساس عربيت (صرف و نحو) را كه على خود مى خواست بنويسد بر ابوالاسود املاء كرد. (٢٤٨)

٤. آموزش خط

امام على (ع) كه از كودكى نوشتن را در مكتب خانه آموخته بود از اين سفارش او به نويسنده خود عبيدالله بن رافع چنين برمى آيد كه به رموز خطاطى و خوانا و زيبانويسى نيك واقف بوده است : «اءلق دواتك و اطل جلفة قلمك ، و فرج بين السطور و قرمط بين الحروف فان ذلك اجدر بصباحة الخط». (٢٤٩)
دوات خود را ليقه (تكه پارچه يا نخى كه مركب را نگاهدارد) بينداز، و نوك قلم تا آنجا كه قط ميزنى دراز گير و ميانه سطرها را گشاده گردان و حروف را نزديك و همسان نويس كه اين روش زيبا نوشتن را شايد.

٥. توجه به عامل اقتصاد در خردورزى

اميرالمؤ منين على (ع) كه ساده زيستن و گريز از اسراف و تجمل گرائى را همواره در مواعظ خود يادآور مى شد و زندگى خويش را از آنرو در پائين ترين گذران روزى نهاده بود تا بيچارگان از بينوائى خود نوميد نشوند و معاش مولاى خود را بسان ديگر نيازمندان ببينند با اين همه برخوردارى از پشتوانه اى مالى و گريز از فقر را در زندگى خصوصا آنجا كه خرد كارگر مى افتد ضرورى مى داند و به فرزند خود محمد حنفيه مى گويد: «يا بنى انى اخاف عليك الفقر فاستعذ بالله منه فان الفقر منقصة للدين مدهشة للعقل ، داعية للمقت .»
«فرزندم از بيچارگى بر تو مى ترسم ، پس آن به خدا پناه آر كه نيازمندى دين را كاستى آرد و خرد را سرگردان سازد و دشمنى را انگيزه گردد». (٢٥٠)

٦. هشدار به بهره گيرى نادرست از مساجد

پيش از اين گفته آمد كه نخستين و فعال ترين نهاد آموزشى در اسلام مسجد بوده است . و بنابر توجه رسول خدا (ص) در اولين اقدامش به بناى مسجد در اقامت محدودش در قبا و پس از آن به محض ورود به مدينه و دست به كار شدن براى بنياد مسجد و آغاز و استمرار فعاليت درخشان مسجد النبى در عصر حيات آن حضرت و موفقيت ها كه در تربيت و آموزش اصحابى وفادار و مؤ من به دست آورد كه آنان در واقع از نخستين شاگردان مكتب وحى بودند و در زمان حيات پيامبر و پس از رحلت او بار امانت ابلاغ و اشاعه آيين اسلام را با همه آفات و موانع سياسى كه در گذرگاه آن قرار گرفت چنان متعهدانه ادا كردند كه بى ترديد مى توان از مسجد النبى در مدينة النبى به عنوان كارآمدترين و موفق ترين دانشگاهها در طول تاريخ بشريت تا اين زمان از آنه ياد كرد.
با اين همه پيش بينى هاى رسول خدا (ص) از انحراف بسيارى مسلمان نمايان و آنچه پس از وى بر اسلام و مسلمانان خواهد آمد در اين كلام مولا على (ع) تجلى يافته كه از مقاصد سوء بانيان مساجد و آنچه از پرتو اين مساجد ضرار اسلام و مسلمانان را زيان مى رساند پيش بينى ها كرده نشانه هاى آشكار آن را از گاه حكمرانى امويان تا امروز كه فرمانروايان ستم پيشه و غاصبان حكومت به نام اسلام و حمايت از مسلمانان منبر و محراب مسجد را جايگاه فريبكارى ها و القاء شبهات و ريو و رياى خويش ساخته و مى سازند. و اين است گفته على (ع) درباره اين دست از مساجد:
«... ياءتى على الناس زمان لايبقى فيه من القرآن الا رسمه و من الاسلام الا آسمه مساجدهم يومئذ عامرة من البناء خراب من الهدى . سكانها و عمارها شر اهل الارض ، منهم تخرج الفتنه و اليهم تاءوى الخطبئة ، يردون من شذ عنها فيها، و يسوقون من تاءخر اليها...» (٢٥١)
«زودا كه مردم را روزگارى رسد كه در آن از قرآن جز نشان و از اسلام جز نامى نماند، در آن زمانه مساجدشان از بنا آبادان و از بينش و رستگارى ويران است ، ساكنان و بانيان اين مساجد بدترين مردم زمين و زمان اند، فتنه از درونشان بيرون آيد و نادرستى به سويشان بازگردد و در وجودشان پناه گيرد. بركنار مانده از فتنه را در اين مساجد به فتنه بازگردانند واپس مانده را به پيش رانند و...»

لازم بودن پرسش و پاسخ در تعليم و تعلم و شرم نداشتن از سؤال

حضرت على (ع) پرسش و پاسخ را براى دامنه معلومات بسيار ضرورى دانسته و گفته : «... و لا يستحيى من لا يعلم ان يتعلم ، و لا يستحيى من لا يعلم اذا سئل عما لا يعلم اءن يقول : الله اعلم ...»
«هر كه چيزى را نمى داند نبايد از فرا گرفتن آن شرم دارد و هر كه چيزى را نداند كه از او پرسند نبايد خجالت كشد از اينكه بگويد نمى دانم و خدا داناترين است » (٢٥٢)
چنانكه پيش از اين گفته شد روزگار كوتاه خلافت على (ع) سراسر با جنگ و درگيرى با مخالفان منافق گذشت و جامعه نوپاى اسلامى اينك با پديده اى جديد روبرو شده بود كه اولين بار و برخلاف روزگار پيامبر مسلمانان را روياروى هم مى ديد اينك ديگر از ديدگاه ساده لوحان و زودباوران جنگ اسلام و مسلمانان با كفر و كافران نبود انحراف ها كه اندك اندك از رحلت رسول خدا (ص) آغاز شده و در زمان عثمان آهنگ سريع گرفته بود و از آغاز خلافت على از افزون طلبان و طماعان و سهل انگاران و آنان كه از گاه جنگهاى بدر و احد كينه ها از على در دل داشتند همه را در يك صف واحد در برابر على متحد ساخته بود و در اين صف كه در واقع صف باطل در برابر حق بود شمارى از صحابه نزديك به رسول خدا (ص) و حتى عايشه همسر او جاى گرفته بودند كه تشخيص راه راست از كج و درستى از نادرستى براى ساده انديشان و ساده لوحان مشكل مى نمود و دست كم برخى از مدعيان زهد و پارسائى را به بيطرفى و باز ايستادن از يارى على متمايل ساخته بود. در اين روزگار وا اسفا بود كه زبان على و قلم على به صورت خطبه هاى آتشين در مسجد كوفه (٢٥٣) و يا نامه ها به عاملانش و در هر اجتماعى در جنگ يا صلح يا هر شرايط مناسبى كه در پيش مى آمد نكته هاى ناب در اندرز و هشدار و آموزش به بشريت از خود به يادگار نهاد كه بر صاحبنظران در مسائل آموزشى و پرورشى و روانشناسى و جامعه شناسى ضرورى مى نمايد كه يكايك آنرا در آموزش هاى معاصر مورد توجه و ارزيابى در برنامه هاى خويش قرار دهند. (٢٥٤)
در اين دوره انتقال مركز خلافت از مدينه به كوفه و اينكه كوفه در حكم پادگان و شهرى نظامى بود كه هر سال در فصول مختلف گروهى بسيار از ساكنانش به جنگ در مناطق مختلف اعزام مى شدند، در عمل عامل انتشار و انتقال دانش و حكمت عملى در سرزمين هاى دور و نزديك خصوصا سرزمين وسيع ايران آنروز بودند و به احتمال قريب به يقين فلسفه على دوستى ايرانيان به رواج مذهب تشيع در اين سرزمين منجر گرديد ريشه در آشنايى ايرانيان مناطق غربى يا سيره دادگرى على در حكومت و مقايسه شيوه هاى حكومتى او با خليفگان پيش از او و پس از او در كارنامه سياسى اسلام داشته است كه ما در اين زمينه در فصل بهد در خلال آموزشهاى شيعى از آن سخن خواهيم گفت . ابن عباس (م ٦٨ ه -) پسر عم و يار وفادار على (ع) كه در تاريخ صدر اسلام به حبر امت و اعلم دانشمندان زمان خويش شهرت يافته و بيشتر فعاليت خود را به تعليم و اشاعه دانش اختصاص داده بود در اين زمان در هر كجا در مدينه ، بصره و... كه جانب على امارت مى يافت محفل مهم آموزشى آكنده از طالبان علم داشت . ابن عباس مى گفت از پنج بخش دانش چهار بخش آن از آن على و يك پنجم آن ديگر مردم است . (٢٥٥) در هنگام امارت بر بصره تفسير آيات قرآن براى مردم مى پرداخت . گفته اند كه او سوره بقره را براى مردم مى خواند و آيه آيه تفسير مى كرد (٢٥٦) ابن عباس هرگاه كه امكان آموزش مى يافت چه در مكه يا مدينه و بصره و... روزى را به آموزش فقه و روزى را براى تاءويل و تفسير قرآن ، و روزى را براى بيان مغازى و روزى را براى شعر و شاعرى و روزى را براى آموزش ايام العرب يعنى تاريخ اختصاص داده بود. او با آن همه مراتب علمى براى زيد بن ثابت انصارى كاتب وحى و زباندان معاصر خويش ركاب مى گرفت و مى گفت حرمت دانشمندان را بايد نيك نگهداشت . (٢٥٧)
در روزگار خلافت على (ع) اگر چه كتابت حديث همچنان مورد توجه نبود اما نقل سيره نبوى و احاديث مروى از سوى اميرمؤ منان در خلال رسائل آن حضرت در عمل سرآغازى شده بود ولو به صورت خصوصى براى نوشتن حديث و هر چند تنى چند از كاتبان اصحاب چون ابوذر غفارى ، عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب ، ابوحذيفه ... از دنيا رفته بودند اما چنانكه گفتيم مكتب آموزشى ابن عباس در بسيارى از رشته هاى علوم نقلى همچنان فعال بود. (٢٥٨)
ابوذر غفارى صحابى پارسا پيشه و شيعه با شهامت على (ع) در مكه ، مدينه ، شام و به گاه مناسك حج از آموزش و ارشاد وحى باز نمى ايستاد و چون او را به منع خليفه از نقل حديث تهديد مى كردند، با نقل همان حديث مى گفت : رسول خدا (ص) ما را بر آن مى داشت داشت كه در سه مورد كوتاه نياييم ، امر به معروف ، نهى از منكر و آموزش ‍ سنت . (٢٥٩)

ارتباط و همبستگى اجتماعى از ديدگاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام

ابراهيم فياض

مقدمه

نهج البلاغه كتابى است كه در يك زمان خاص يعنى بعد از ظهور دين و استقرار آن بيان شده است كه خود داراى يك فرآيند ارتباطى است و از طرف ديگر حاوى مسائل بسيار ارتباطى در درون خودش و اظهار نظرهاى بسيار در باب ارتباطات زبان علم جديدى است نزديك كردن اين دو زبان با فاصله زمانى هزار و سيصد سال كارى بس سنگين و طاقت فرسا است .
براى ارتباطات دو موضوع بيان شده است يكى پيام و عده اى موضوع ارتباطات خلق معنى دانسته اند در هر دو صورت مى تواند نهج البلاغه يك پيام و يا خلق معنى باشد كه داراى فرآيند خاص خودش است پس بررسى نهج البلاغه از ديدگاه ارتباطات مى تواند يك بررسى واقعيت گرايانه باشد.

مبانى فلسفى ارتباطات از ديدگاه نهج البلاغه

نهج البلاغه به معناى راه و روش بلاغت است يعنى اين كتاب راه بلاغت را مى آموزد يعنى راهى كه پيام خود را بهتر به مقصد برسانيم .
از طرف ديگر رابطه معنا و لفظ است معنا و لفظ با هم ارتباط دارند يعنى اينكه معناى خاص لفظ را مى طلبد و معناى زيبا لفظ زيبايى نيز مى طلبد.
پس اگر كسى توانست معنا زيبايى به وجود آورد و خلق كند مى تواند لفظ زيبايى را نيز خلق كند پس پيام و وسيله پيام و معنا و لفظ با هم ارتباط تنگاتنگ و وجودى و ماهيتى دارند پس بلاغت و يا رساندن پيام و يا علمى كه پيام را درست به مقصد مى رساند يك مسئله ارتباطى و يك خالق معنا است كه ما بايستى اينها را بدست آوريم .
سخنى در خطبه اول نهج البلاغه ذكر شده است كه مى تواند مبناى علوم اجتماعى و ارتباطات اسلامى واقع شود:
«... اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهاده كل صفة انها غير الموصوف ...»
پس از اولين چيز در دين معرفت و شناخت است و اوج معرفت نيز رسيدن به تصديق و يقين است و سپس اوج يقين توحيد است و اوج توحيد اخلاص نسبت به خداوند است و كمال و اوج اخلاص نفس صفات از خداوند است .
پس روشن مى شود كه اولين چيزى كه در دين مطرح مى باشد معرفت است يعنى اينكه دين بر اساس معرفت بنا شده است يعنى اينكه ذهنيت و قصد و نيت در دين بناى اصل دارند پس در اسلام اساس اعمال بر ذهنيت شخص از آن عمل بنا مى شود پس عمل كامل از ديدگاه اسلام نيت به اضافه عمل است و در ككنش ارتباطى اسلامى نيز همين اساس ‍ مطرح مى شود يعنى اينكه بايستى روى نيت هاى افراد و كنشهاى افراد كه مسبوق به قصد اشخاص مى باشد تكيه كرد.
و معرفت در دين جهت دار است يعنى اينكه جهت او به سوى خداست و در پناه او كليه معرفت ما جهت دار مى شوند.
و از همين جاست كه جامعه دينى و ساختار دينى معنادار مى شود پس ساختارها از كنش ها به وجود مى آيند و چون كنش ها مهنادار و دينى مى شود پس خود به خود از همين مطالب نظريه اجتماعى اميرالمؤ منين (ع) روشن مى شود.
يعنى اينكه از نظر اميرالمؤ منين (ع) با توجه به مسائل و نظريه جامعه شناسى جامعه دينى بر اساس معرفت دينى و توحيد بنا مى شود پس چرا جامعه هاى دينى اينقدر مشرك بوده اند.
«واصطفى سبحانة من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرساله امانتهم لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياؤ ه ليستادوههم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدره من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم و اجال تفنيهم و اوصاب تهرمهم و احداث تتابع عليهم . و لم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل ، اءو حجة لازمه او محجة قائمة رسل لا تقصربهم قلة عددهم و لاكثرة المكذبين لهم من سابق سمى له من بعده او غابر عرفه من قبله (خطبه اول).»
و خداوند از فرزندان او انبيايى انتخاب كرد و از ايشان نسبت به وحى پيمان گرفت در وقتى كه بيشتر انسانها عهد و پيمان الهى را شكستند پس نسبت به حق خداوند جاهل شدند و براى او شريك قرار دادند و شياطين آنان را از معرفت خداوند منصرف نمودند و ايشان را از پرستش او باز داشته پس خداى تعالى پيامبران خود را در پس آنان برانگيخت و ايشان را پى در پى فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه جبلى آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده يادآورى شان كنند و از تبليغ با ايشان گفتگو نمايند و عقلهاى پنهان شده را بيرون آورده بكار اندازند و آيات قدرت را به ايشان نشان دهند از آسمان برافراشته بالاى سرشان و زمين گسترده زير پايشان و معيشتها و چيزهائيكه زنده شان مى دارد و اجلهائيكه نابودشان مى نمايند و بيماريهايى كه پير و فرسوده شان مى كند و حوادث روزگار پيشآمدهاى پى در پى كه بر آنها وارد مى شود و خداى تعالى بندگان را از پيامبر فرستاده و يا كتاب نازل شده و يا برهان حتمى يا راه استوار محروم ننموده رسولانى بودند كه كمى ياران زيادتى مخالفين آنان را باز نداشت پيامبرانى بودند كه نام پيامبر آينده به آنان گفته شده و يا از بعد كه پيامبر قبلى او را معرفى كرد.
چند نكته در اين سخن پيدا و هويدا مى شود. كه همه به يك نوع سياست گذارى ارتباطى برمى گردد:
١. اين نكات بعد از يك نكته بيان شده است آن نكته اين بوده است كه آدم چگونه خلق شده است و خلقت آدم بعد از خلقت فرشته بوده است كه آدم بعد از خلقت فرشته بوده است ولى مسجود فرشته ها جز شيطان واقع شده است پس انسان كه وارد اجتماع مى شود و به انسان اجتماعى تبديل مى شود احتياج به نخبگانى پيدا مى كند كه راهنماى ديگران باشند و اين نخبگان از ديدگاه امام على (ع) پيامبران بوده اند.
٢. سير آمدن پيامبران اين بوده است كه آنها در طول تاريخ آمده اند و فقط توحيد را تبليغ مى كنند در طول زمان انسانها عهد خودشان را با خداوند كه بر اساس توحيد بنا شده بوده عوض مى كنند و اينجاست كه به خاطر اين تبديل عهد آنها به حق خداوند نادانى پيدا مى كنند يعنى ارتباط آنها با خداوند دچار مشكل مى شود و حق خداوندى كه پرستش او بطور واحد است دچار تغيير مى شود و به دليل آنها مشرك مى شوند و براى الله شريك و مانند به وجود مى آورند و شياطين نيز سعى مى كنند كه انسان را از معرفت خداوند دور كنند و سبب مى شوند كه از عبادت خداوند روى گردان شوند.
پس اين فرآيند ادامه پيدا مى كند و باز خداوند پيامبرانى مى فرستد تا آنها را به توحيد برگرداند يا به فطرت اوليه خودشان و اين حتى در باب آدم نيز تكرار شده و حرف خدا را فراموش كرد و غفلت از خداوند پس :

٣. نكته ديگر آن است كه پيامبران به تناوب آمده اند و آمدن آنها بر حسب زمان خودشان بوده است يعنى آنها بر حسب زمانهاى مختلف و پشت سر هم آمده اند پس اولا آنها بر حسب زمانى آمده اند پس زمان بسيار مهم است براى ابلاغ پيام و ثانيا آنها پشت سر هم آمده اند و انقطاعى صورت نگرفته است .
٤. همه تكرار يك پيام مى كرده اند و آن پيام فطرت يا توحيد است پس پيام يكى است ولو اينكه صورت ارائه متفاوت باشد ولى پيام آن يكى است اما اينكه چرا متفاوت است به علت زمانهاى متفاوت و اقتضائات زمان و مكان يعنى فرهنگ است چون زمان و مكان متفاوت و يا تاريخ و جغرافياى متفاوت فرهنگ متفاوت مى آفرينند پس با توجه به فرهنگ هاى متفاوت است كه بايستى پيام توحيد بيان شود پيام يكى است ولى بسترها متفاوت است پس پيامبران براى زيرورو كردن بستر شرك آلود بايستى دست به كار شوند آنچه شرك آلود است بايستى طرد و آنچه عادى است امضاء مى شود پس براى اينكه پيام موفق شود بايستى محتواى پيام يكى باشد ولو با توجه به قتضائات فرهنگى .
٥. اگر چه پيام واحد است و آن پيام فطرت يا توحيد است ولى مكانيسم هاى آن قابل توجه است و آن اولا سعى در رساندن كلام خودش را دارد با هر چه وسيله فرهنگى قابل اعتماد و بايستى اين تبليغ حالت برهانى داشته باشد تا ديگر راهى براى آنها براى فرار بماند يعنى نفس تبليغ بايستى طورى باشد كه براى آن حجيت پيدا كند.
اين امر چگونه محقق مى شود؟
با باز كردن عقل آنها يعنى عقل آنها مشكل پيدا كرده است بايستى اين عقل را آورد و به آنها نشان داد و يا عبارتى از ناخودآگاه به خودآگاه كشاند. و كار پيامبران نيز خودآگاه كردن عقل انسانى است .
چطور اين خودآگاه كردن صورت مى پذيرد؟
١. از راه توجه عالم فيزيكى مثل آسمان و زمين
٢. زندگى اجتماعى
٣. نگاه كردن به تاريخ و وقايع آن
٤. از راه آينده نگرى
٦. از نظر مكانى و زمانى هيچ مكانى و هيچ زمانى از رسول و يا كتابى نازل شده و يا حجتى كه محكم باشد و يا يك راه مشخص و واضح ، خالى نخواهد بود.
يعنى يا بايد رسول باشد و يا كتاب و يا برهان عقلى و يا برهان عملى و اخلاق عملى بخوبى از اين چهار مشق مطلب راههاى ارتباطى رسولان روشن مى شود.
يعنى بايستى اول رسول باشد و اگر رسول نباشد بايستى كتاب او باشد و اگر آن نباشد بايستى برهان عقلى و اگر او نباشد بايستى برهان عملى باشد. و اين حالت سلسله مراتبى دارد.
٧. اين رسولان اگر يك نفر هم باشند از وظيفه خودشان كوتاهى نمى كنند يعنى واسطه هاى پيام تابع كميت خودشان نيستند و از كثرت مخالفين خودشان نمى ترسند چون رسولان نوآوران فرهنگى توحيد هستند مبارزه كردن با فرهنگ شرك آلود اولا سبب اندكى عدد آن خواهد شد و ثانيا زياد شدن دشمنان آنان چون فرهنگ يعنى فرهنگ اكثريت جامعه .
٨. آنها سعى مى كنند كه پيامبر بعدى خودشان به آنها با اسم معرف شده و يا اينكه پيامبر آينده خودش را معرفى كند. يعنى اينكه خصلت فرآيندى آمدن پيامبران براى خود پيامبران معرفى مى شود تا جاى خودشان را دريابند تا بتواند تبليغ خودشان و رساندن پيام خودشان در محل فرآيند روشن شود. چنانكه بسيارى از ارتباطى ها اين سخن را سالها بعد گفتند. در مرحله بعد امام على (ع) به تشريح وضيعت ظهور رسول الله (ص) اشاره مى كند كه حاوى نكات بسيار مهم ارتباطى است .
«على ذلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الاباء و خلقت الابناء. الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله (ص) لانجار عدته و تمام نبوته ماءخوذا على النبيين ميثاقه ، مشهورة سماته كريما ميلاده و اهل الارض يومئذ ملل متفرقة و اهواء منتشره و طوائف متشتتة بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشيرالى غيره . فهداهم به من الضلالة و انقذهم بمكانه من الجهاله ثم اختار سبحانه لمحمد (ص) لقاءه و رضى له ما عند و اكرمه عن دار الدنيا و رغب به عن مقارنه البلوى فقبضه اليه كريما (ص) و خلف فيكم ما خلفت الانبياء فى اممها اذلم يتركوهم هملا بغير طريق واضح و لا علم قائم . كتاب ربكم فيكم مبينا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله و ناسخه و منسوخه و رخصه و عزائمه و خاصه و عامه و عبره و امثاله و مرسله و محدوده و وحكمه متشابهه ، مفسرا مجمله و مبينا غوامضه ، بين ماءخوذ و ميثاق فى علمه و موسع على العباد فى جهله و بين مثبت فى الكتاب فرضه و معلوم فى السنة نسخه ، و واجب فى السنه اخذه و مرخص فى الكتاب تركه و بين واجب بوقته و زائل فى مستقبله و مباين بين محارمه ، من كبير اوعد عليه نيرانه ، او صغير اءرصد له غفرانه و بين مقبول فى ادناه موسع فى اقصاه ... (خطبه اول).»
به همين ترتيب قرنها پديد آمد و روزگارها گذشت پدرها در گذشته و فرزندان بجايشان نشستند تا اينكه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم (ص) را برانگيخت براى اينكه وعده خود را انجام دهد و براى اينكه پيامبرى را به آن حضرت ختم نمايد حالتى كه از پيامبران عهد و پيمان گرفته شده بود. پس علامت و نشانه هاى او شدت يافت موقع ولادتش گرامى و پسنديده بود و مردم در آن روز داراى مذهب هاى مشتت و بدعتهاى زياد و رويه هاى مختلف بودند گروهى خداوند را به خلقتش تشبيه مى كردند و برخى در اسم او تصرف مى كردند و جمعى به غير او اشاره مى كردند پس خداوند متعال به وسيله آن حضرت آن مردم را از گمراهى رهايى داد و به سبب شخصيت او آنان را از نادانى نجات داد. پس حق تعالى به آن بزرگوار مرتبه قرب و رحمت خود را عطا فرمود و مقام و منزلتى را براى احدى متصور نيست براى او پسنديد و ميلش را از دنيا به جانب خود متوجه گردانيد و از مصيبت و بلاء رهائيش داده قبض روحش فرمود. درود فرستد خداوند بر او و آلش و در ميان شما گذشت چيزى را كه پيامبران سلف در ميان امت خويش گذاشتند زيرا پيامبران آنان را بدون راه روشن و نشانه صريح خود وا نگذاشتند آن حضرت هم كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذاشت و حلال و حرام و واجبات و عام و عبرتها و مثلها و مطلق و مقيد و محكم و متشابه آنرا بيان كرد مجملهايش را تفسير و مشكل هايش را آشكار نموده است . و مطالب كتاب و اثرات بر چيزى كه دانستن و يادگرفتن آن واجب است و چيزى كه برندانستن آن منعى نشده است و چيزى كه در آن وجوبش ثابت گشته و در سنت سخن و رفع آن معلوم گشته است و چيزى كه در وقت مخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست و آن كتاب بين چيزهايى كه حرام شده فرق گذارده است پس كسى كه گناه كبيره اى مرتكب شود او را عذابها و آتشها وعده داده و كسى كه گناه صغيره اى كند آمرزش ‍ را براى او مهيا نموده بر چيزى كه آن مورد قبول است و بسيار آن شايسته و پسنديده و تحميلى هم نشده است .
چند نكته مهم در ارتباط با ارتباطات در اين كلمات به نظر مى رسد:
١. ارتباط تاريخ با انسان كامل يعنى تاريخ بر اساس انسانهاى كامل به وجود آمده اند اين انسانهاى كامل در قالب پيامبران بودند كه تاريخ به معناى واقعى خودشان به وجود آورده اند. پس اگر انسانهاى كامل نبودند از تمدنهاى بشرى خبرى نبود و تمدنهاى بشرى بر اساس تعاليم اين انسانهاى كامل به وجود آمده اند. پس هويت تمدنهاى بشرى يك هويت دينى بوده است و تاريخ انسان به وسيله دينها ساخته شده است .
٢. اين تاريخ منتهى به دوران اسلام مى شود و اسلام دين خاتم مى شود كه كامل ترين دين در طول تاريخ بشرى مى باشد و دين ختم كننده تمدن بشرى است كه كامل ترين انسان در طول بشر، پشتوانه آن مى باشد پس عملا تمدن اسلامى بر اساس انسانى كامل يعنى امام معصوم (ع) تمدن بشرى خواهد بود. پس چارچوب فلسفى ارتباطى اسلام بر اساس انسان كامل مى باشد.
٣. در دوره ظهور رسول الله (ص) كل زمينيان در وضعيت شرك آلود بوده اند و سرنوشت خودشان و راه خودشان را نمى دانستند يعنى يك نوع حيرت و گمراهى بر زمين حاكم بوده است و آمدن رسول الله با پيامى است كه جهت را نشان مى دهد و حيرت را از بين مى برد.
٤. پيام رسول الله (ص) جهانى است چون تمامى زمينى هاى روى زمين را مورد خطاب قرار داده است .
٥. با آنكه پيام يكى بود و آن توحيد بود ولى داراى مقاومتها و تنوع پيامها بر اساس زمان و مكان بوده است ناسخ و منسوخ خاص و عام رهاشده و تعيين شده محكم و متشابه و مفسر و مفسر دارد.
در نهايت خطبه اول بحثى از حج فرموده است و حج يك نماد است يعنى يك نوع شعائر است كه در جهان اين مراسم بى بديل است و اين حج سمبل توحيد است يعنى هر چند پيام يكى است و واضح است ولى سمبل ها و مراسم ها در ارتباطات براى رساندن يك پيام واحد بسيار مهم است و نبايستى از نمادهاى بسيار نجسمى براى رساندن پيامهاى معنوى غفلت ورزيد.
«و فرض عليكم حج بيته الحرام ، الذى جعله فبلة للانام يردونه ورود الانعام و ياهون اليه و لوه الحمام و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته . و اذعانهم لعزته و اختار من خلقه سماعا اجابوا اليه دعوته و صدقوا كلمته و واقفوا مواقف انبيائه و تشبهوا بملائكته المطيفين بعرشه يحرزون الارباح فى متجر عبادته و يتبادرون عند موعد مغفرته . جعله سبحانه و تعالى للاسلام علما و للعائذين حرما. فرض حجه و اوجب حقه و كتب عليكم و فادته فقال سبحانه و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين .»
حج يعنى اينكه انسان خودش را نبيند و فقط خدا را ببيند و هر كس خودش را به شدت اعتقاد به توحيد به درجه انبياء و موقف آنها برسانند. و گفته مى شود كه حج و كعبه علم و پرچم اسلام قرار داده شده است يعنى نماد اسلام مى باشد يكى از مهم ترين مسائل ارتباطى مى باشد و اسلام با آنكه به توحيد و پيام واحد اهميت مى دهد. باز به نمادها اهميت اساسى مى دهد و اين منافات با توحيد ندارد.
و باز اميرالمؤ منين بر انسان كامل به عنوان ارتباطات اسلامى نام مى برد در خطبه دوم مى فرمايد:
«واشهدان محمدا عبدوه و رسوله ارسله بالدين المشهور و العلم الماثور و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضياء اللامع و المر لصادع ازاحة للشبهات و احتجاجا و بالبينات تحذيرا بالايات و تخويقا بالمثلات و الناس فى فتن انجذم فيها حبل الدين و تزعزعت سوارى اليقين و اختلف النجر و تشتت الامر و ضاق المخرج و عمى المصدر فالهدى خامل و العمى شامل . عصى الرحمن و نصر الشيطان و خذل الايمان فانهارت دعائمه و تنكرت معالمه و درست سبله و عفت شركه . اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه وردوا مناهله بهم سارت اعلامه و قام لواؤ ه ، فى فتن داستهم باخفافها و وطئهم باظلافها و قامت على سنابكها فهم فيها تاءئهون حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار و شر جيران . نومهم سهود. وكحلهم دموع بارض عالمها ملجم و جاهلهامكرم .»
پس زمانى كه شك ها غلبه كرده و راهى براى ايمان وجود ندارد و شياطين هدايت گر شده باشند و در بين مردم اختلاف حاكم باشد آنگاه است كه توحيد يك پيام ارتباطى بسيار مؤ ثر خواهد بود كه توسط انسان كامل ارايه مى شود و اين انسان كامل است كه تاريخ را عوض مى كند و مسير تاريخ را تغيير مى دهد پس انسان كامل است كه بالاترين پيام ارتباطى اديان ، يعنى توحيد را ابلاغ مى كند.
تا به حال آن چنان صريح در باب انسان كامل و حاكميت آن در ارتباطات سخن نگفته بود ولى در قسمتى از خطبه دوم به اين امر تصريح كرده است .
«زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور، لايقاس بآل محمد (ص) من هذه الامة احد و لايسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا. هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم يفى ء الغالى و بهم يلحق التالى . و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوارثة الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منقله .»
پس مى گويد هيچ كس چه خوارج و چه غيرخوارج با انسان كامل يا آل محمد (ص) مقايسه نمى شوند آنها هستند كه منشاء هدايت و يقين و توحيد هستند پس منشاء ارتباطى در جهت هدايت نيز همين انسانهاى كامل مى باشند. به همين دليل در خطبه بعدى كه خطبه ٣ يا شقشقيه است به كسانى كه حق را از انسان كامل در هدايت و سياستگزارى ارتباطى در اين جهت گرفتند اشكال مى كند.
اين خطبه كه خطبه سوم آن مى باشد در آن آمده است كه :
«اما و الله لقد تقمطها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى . ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطير فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت اءرتاى بين ان اصول بيد جذاء، او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤ من حتى يلقى ربه . فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا ارى تراثى نهبا.»
او خودش را قطب و بسط آسياب مى داند كه علوم و معارف از او فيضان مى كند و هيچ كس نيز به پاى او نمى رسد كامل يعنى انسان كامل يعنى قطب و بسط آسياب خلقت و بر فراز خلقت .
پس اگر بخواهيم امور درست بر اساس خودشان حركت كند بايستى انسان كامل را در مكان خودش قرار دهيم همانطور كه در فرازى از اين خطبه مى گويد:
«اما والذى فلق الحبة و براء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيب حبلها على غاربها.»
انسان كامل خود داراى تعهد كمك در مبانى ارتباطات اسلامى روشن مى شود و اينكه اوست كه مى تواند توحيد كه پيام تاريخ انبياء (ع) بوده است را به انسانها ابلاغ كند و برساند همچنان كه در ارتباطات مى باشد چون معناى توحيد بطور اعظم آن در او تجلى يافته است پس اوست كه مى تواند نمادهايى را خلق كند كه اين معنا را به ديگران برساند توحيدى كه هم در مرتبه ذات باشد هم صفات و هم افعال .
به همين دليل است كه در خطبه چهارم نهج البلاغه دوباره همين مطالب را بيان مى كند.
«بنا اهتديتم فى الظلماء و تنسمنتم العلياء و بنا انفجرتم عن السرار.»
موقعى كه در تاريكى و نادانى بوديد به سبب ما هدايت شديد و بهه راه راست قدم نهاديد و بر كوهان بلندى سوار شديد و به واسطه ما از تيرگى شبهاى آخر ماه داخل روشنايى صبح گرديديد.


۸
سياست گذارى ارتباطى

سياست گذارى ارتباطى

در باب سياست گزارى ارتباطى در جنگ مى گويد. (خطبه ١١)
«تزول الجبال و لا تزل عض على ناجذك اعرالله جمجمتك تد فى الارض قدمك . ارم يبصرك اقصى القوم و غض بصرك و اعلم ان النصر من عندالله سبحانه .»
١. بايستى همه سياستگزارى ارتباطى در زمان جنگ براى صبر و استقامت باشد.
٢. بايستى در سياستگزارى ارتباطى جنگ جديت و اعتماد به نفس به وجود آورد.
٣. نبايستى در زمان جنگ انسان مداوم مرگ را جلوى چشم خودش ترسيم كند چون سبب تزلزل او مى شود پس سياستگزارى ارتباطى نيز بايستى همينطور باشد.
٤. در سياستگزارى ارتباطى زمان جنگ بايستى سعى كرد كه كل جنبه هاى دشمن را در نظر مردم ترسيم كرد تا يك هوشيارى جمعى نسبت به وضعيت دشمن به وجود آيد.
٥. بايستى زرق و برق لشكر دشمن و قدرت او را در چشم افراد جامعه پايين آورد.
٦. در زمان جنگ بايستى توسط وسائل ارتباطى اميد را تا آنجا كه مى توان بالا برد در پناه توكل به خدا.
سياستگزارى ارتباطى در حكومتها بايستى بر اشاعه عدل باشد نه آزادى مطلق كه منتهى به ظلم شود چون زمانى كه عدل باشد براى همه يك نوع سعه و گشايش مى باشد و وقتى ظلم حاكم باشد برهمه يك تنگى به وجود خواهد آمد.
«فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» (خطبه ١٥).
رهبر بايستى پاى حرفهاى خودش بايستد و گرنه پيروان او متزلزل خواهند شد پس سياست ارتباطى در قبال رهبر بايستى اينگونه باشد.
«ذمتى بما اقول رهينه و انا به زعيم (خطبه ١٦)»
از طرف ديگر بايستى وسايل ارتباط جمعى تجربه هاى همه افراد جامعه از رهبران ، افرادى بالا ببرند تا يك نوع ايمن سازى در سطح جامعه نسبت به حوادث آينده به وجود آيد.
«ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات (خطبه ١٦).»
وسايل ارتباط جمعى بايستى حق شما باشند نه باطل شما چون باطل در طى تاريخ بشرى هميشه بوده است چون باطل كثير است و حق قليل و قليل به سادگى كثير نخواهد شد (حق كه ضعيف شد مشكل است قوت يابد) پس بايستى حق را بيان كند.
«حق و باطل و لكل اهل فلئن تمر الباطل لقديما فعل و لئن قل الحق فلربما و لعل و لقلما ادبرشى ء فاقبل (خطبه ١٦).»
بايستى هر چه موجب تزلزل مخاطبين وسايل ارتباط جمعى مى شود پخش نشود و در قبال آن سكوت كرد.
«بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية فى الطوى البعيدة . (خطبه ٥).»
بلكه سكوت من براى آنست كه فرو رفته ام در علمى كه پنهان است و اگر ظاهر و هويدا نمايم آنچه را كه مى دانم هر آينه شما مضطرب و لرزان مى شويد مانند لرزيدن ريسمان در چاه ژرف .
وسايل ارتباط جمعى اگر مى خواهند الگوهاى فكر را در يك جامعه معرفى كنند نبايستى اشخاص را معرفى كنند كه داراى يكى از دو صفت باشند:
١. به دنبال نوآورى شديد و بى پايه
٢. جاهل و نادان و دانا شما
چون اولى به تحريفات مكرر مى انجامد و دومى به كورى و زمين خوردن جامعه .
«ان ابغض الخلائق الى الله رجلان : رجل و كله الله الى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل ... (خطبه ١٧).»
دشمن ترين خلائق نزد خدا دو انسانند اول انسانى كه خداوند او را به حال خود گذاشته است پس از راه راست منحرف گشته است و به سخن بدعت آور و دعوت مردم به ضلالت و گمراهى دل داده است . پس اين مرد سبب فتنه و فساد است براى كسى كه به واسطه او در فتنه واقع شده است و گمراه است از راه كسى كه پيش از او به راه راست رفته و گمراه كننده است كسانى را كه زنده بودن و بعد از مردنش از او پيروى مى كنند بار گناهان غير خود را حمل كرده و در گرو گناه خويش هم مى باشد و دوم انسانى كه نادانيها را در خود جمع كرده مردم نادان را گمراه مى كند در تاريكيهاى فتنه و فساد بى خبر است در موقع اصلاح كردن كور است عوام او را دانا مى نامند و حال آنكه نادان است و هر روز در پى زياد كردن چيزى كه كم آن بهتر از بسيار است . تا اينكه به آن رسيد و سيراب گرديد از آب متعفن گنديده و پر شده از مطالب بيهوده و... اگر درست گفت مى ترسد كه غلط گفته باشد. و اگر غلط گفته باشد انتظار تاءكيد از جانب مردم دارد. و اگر چيزى براى او واضح نيست سعى در كتمان آن دارد. اينها سبب حكمهايى مى شوند كه خون ناحق ريخته شود.
و نزديك گروه اول بى مقدارتر از كتاب خدا نيست موقعى كه به درستى خوانده شود و تاءويل شود و گرانبهاتر از آن نيست زمانى كه تاءويل شود.
در خطبه بعدى مى گويد كه هر دو گروه در عمل و قضاوت سبب مى شوند كه يك نوع نسبى گرايى در عامل قضا و قضاوت به وجود آيد كه سبب فاجعه در دين مى شود .
«ترد على احدهم القضيه فى حكم من الاحكام فيحكم فيها براءيه ثم ترد تلك القضيه بعينها... (خطبه ١٨).»
مسئله اى از احكام دين از يكى از علماء پرسيده مى شود او به راءى خود را جمع به آن فتوا مى دهد همان مسئله از قاضى ديگرى سؤ ال مى شود فتوى او بر خلاف قاضى اول است آنگاه ايشان با حكمهاى خلاف يكديگر نزد پيشوايى كه آنها را قاضى قرار داده گرد مى آيند، قاضى القضاة راءى همه آنان را درست مى داند در صورتى كه خداى ايشان يكى و پيامبر يكى و كتابشان يكى است آيا خداوند تعالى امر به اختلاف فرموده كه اطاعت او را مى كنيد و يا نهى از آن كرده است پس عصيان او را مى كنيد يا اينكه دين ناقصى را نازل و براى اتمام آن از ايشان كمك و يارى خواسته است يا اينكه خود را شريك خداوند مى دانند و حكم مى دهند او هم راضى است يا اينكه خداوند دين تامى فرستاده رسول خدا (ص) در تبليغ آن و رساندن آن كوتاهى نموده و حال آنكه خداوند متعال مى فرمايد هيچ چيز را در قرآن فروگذار نكرده ايم و ذكر فرموده است كه بعضى از قرآن تصديق مى كند بعض ديگرش ‍ را و اختلافى در آن نيست پس فرموده اين قرآن اگر از جانب غير خداوند بود هر آئينه در آن اختلاف بسيارى مى يافتند و ظاهر قرآن كريم شگفت آور و نيكو و باطن آن ژرف و بى پايان است و عجايب و غرائب آن پايانى ندارد. و تاريكيها رفع نمى گردد مگر به وسيله آن .
و علت آنكه چنين انسانهايى پيدا مى شوند اين است كه قرآن داراى سطوح مختلف معنى و بنابراين سطوح مختلف ارتباطى است برخى سطوح ظاهرى آن را مى گيرند و آنرا نسبت به سطوح عميق آن مى دهند بنابراين ظاهرنگرى در قرآن سبب مى شود كه به دنبال نوآورى و يا پوشاننده حبل خود برآيند پس چند حكم داده مى شود و هر حكم هم ظاهرا و به نظر خودشان درست باشد پس نقصان نگرش خودشان را به نقصان در دين و اتمام آن به وسيله خودشان بدهند و چنين اشخاص به وجود مى آورند كه وسايل ارتباطى بايستى كمك به اين نوع فرآيند تكوين چنين شخصيتهايى نكنند چنانكه امروزه در سطح دنيا مى كنند مثل مطرح كردن امثال الوين تافلر، بلكه بايستى وسايل ارتباط جمعى افراد عميق و متين و متواضع علمى را مطرح كند.
وسايل ارتباطى نبايستى فقط دنياگرايى را ترويج كنند بلكه بايستى دنياگرايى را طورى ترويج بدهند كه آخر و عاقبتى نيز وجود دارد كه انسان دچار عاقبت اعمال خودش خواهد شد حال چه دنيوى و چه اخروى .
و اين نوع سياستگزارى ارتباطى نسبت به دنيا سبب مى شود كه انسان نه از دنيا غافل بماند و نه از آخرت و به لهو و لهب نپردازد و اخلاق جاى بسيار عظيمى در زندگى دنيوى داشته باشد.
«فان فان الغايه امامكم و ان وراءكم الساعة تحدوكم تخففوا تلحقوا فانما ينتظر باولكم آخركم (خطبه ٢١).»
«عاقبت و پايان جلوى روى شما است و قيامت يا مرگ در عقب است كه شما را سوق مى دهد و مى راند، سبك شويد، ملحق گرديد كه اولى شما را بازداشت و اسير نموده و آخرى شما را منتظر» پس سبك شدن در دنياگرايى صرف نكردن بلكه دنياگرايى براى آخرت ، كار كردن در دنيا براى آخرت نه دنيا.
يعنى براى سبك شمردن در دنيا و انجام دادن كارهاى بزرگ غايت گرايى مى خواهد و گرنه امور روزمره انسانها را تلف خواهد كرد. و حتى غربيها براى اينكه اين سبكى و سبكبالى به وجود بياورند سعى كرده اند كه غايت گرايى را ترويج بدهند ولو اينكه غايت مادى باشد و نتايج عمل تا مسائل معنوى دنياگرايى صررف بدون غايت سبب تجمل گرايى خواهد شد و ترك دنيا و فرار از دنيا يك نوع ركود به وجود مى آورد و رياكارى و دغل بازى كه نتايج آن اندوختن دنيا از راه دين و ضديت با دنيا است كارى كه در طول تاريخ توسط كليسا و تصوف در ايران انجام شده است .
به همين دليل فوق از فقرنمايى و زهدنمايى در وسايل ارتباطى منع شده است چون فقرفروشى و زهدفروشى يكى از آفات شديد جامعه دينى است .
همچنين نبايستى رقابت بين انسانها از نظر مالى سبب فساد شود چون كسى كه دارد نبايستى ندارهها به خاطر ندارى فاسد شوند و بايستى اول از هر چيز اقوام تاءمين كننده اقوام باشند پس وسايل ارتباط جمعى بايستى تشويق كننده به يارى يكديگر از اقوام باشند. بايستى شبكه خويشاوندى را قوى كرد تا اين شبكه بتواند يك نوع خود كفايى و خوديارى را به وجود آورد. در خطبه ٢٣ اميرالمؤ منين (ع) مى فرمايد:
«اما بعد فان الامر ينزل من السماء الى الارض ...»
روزى مثل دانه هاى باران است كه به هر كسى كم و زياد مى رسد بنابراين زيادتى مال يكى از خويشاوندان سبب فساد ديگرى شود چون انسان مؤ من فقر خودش را اظهار نمى كند و در واقع فرصت آنرا درست مى كند و فقر را برطرف مى كند و از خيانت دورى مى كند و انتظار مرگ و روز آخرت و يا رزق دنيا مى باشد. و خويشاوندان بايستى از نظر مالى يكديگر را تقويت كنند و اين و اين سبب زيادتى مال در خويشاوندان مى شود (مثل توسعه خانوادگى در ژاپن).پس سياستگزارى ارتباطى در باب فرهنگ اقتصادى و فرهنگ خويشاوندى از ديدگاه امام على (ع) به خوبى روشن مى شود. سياست ارتباطى بايستى بر تبليغ هميشگى جهاد و دفاع باشد بايستى در جامعه كارى كرد كه هميشه نگران امنيت ملى خودش باشد تا عزت و قدرت او حفظ شود و اين سياست ارتباطى فقط مختص به زمان جنگ نيست بلكه در زمان صلح نيز همينطور است جهاد در اسلام امام على (ع) اينطور توصيف شده است :
«اما بعد الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اوليائه و هو لباس التقوى ... (خطبه ٢٧).»
جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آنرا به روى خواص دوستان خود گشوده است و لباس تقوى و پرهيزكارى است و زره محكم حق تعالى و سپرر قوى اوست پس هر كه ار آن دورى كرد آنرا ترك كند خداوند جامه ذلت و خوارى و رداى لا و گرفتارى به او مى پوشاند و بر اين اثر اين حقارت و پستى زبون و بيچاره مى شود و چون خداوند رحمت خود را از دل او برداشته و به بى خردى مبتلى گردد و به سبب نرفتن جهاد و اهميت ندادن به اين امر مهم از راه حق دور شده و در راه باطل قدم مى گذارد و به نكبت و بيچارگى گرفتار گرديده و از عدل و انصاف محروم خواهد شد.
پس جهاد و روحيه و قصد و انگيزش آن داشتن و در يك حد حفظ آمادگى سبب نشاط يك جامعه خواهد شد و بر عكس آن سبب ركود و بدبختى جامعه خواهد شد.
كشورهاى بزرگ و مطرح در يك تمدن هيچوقت از امنيت ملى خودش غافل نخواهد بود و امنيت ملى را به عنوان يك اصل مقدس در اذهان عمومى ترسيم مى كند. و اين به وسيله ارتباطات مى باشد امنيت عمومى است كه مى تواند آسايش فكرى به وجود آورد و سبب رشد فكرى و اقتصادى و سياسى و فرهنگى خواهد شد و بر عكس آن سبب بدبختى و بى فكرى و بلاها و مشكلات روز به روز و بلكه تصاعدى خواهد شد. و در صورت امنيت ملى و عمومى سبب عدالت رشد خواهد كرد و بر عكس آن ظلم . پس روحيه جهاد بايستى حفظ شود.
از طرف ديگر بايستى با نزديك سازى فكرى و انگيزش وحدت عمومى و تفاهم ميل به وجود آورد وگر نه جامعه داراى وحدت عمومى نخواهد بود و تمامى وحدت عمومى و تفاهم هنگامى به وجود مى آيد كه حول و حوش يك رهبر و سر نهادن به فرمانهاى او باشد اگر در حول و حوش رهبرى شك به وجود آيد و ترديدها در حول و حوش رهبرى به وجود آيد آنگاه است كه جامعه دچار انحطاط عمومى خواهد شد و دشمنان دچار طمع خواهند شد كه جامعه را مورد تعرض قرار دهند.
«ايها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواؤ هم ... (خطبه ٢٩)»
اى مردمى كه بدنهايشان جمع و انديشه ها و آرزوهايشان مختلف است سخنان سنگهاى سخت را نرم مى گرداند و كار شما دشمنان را به طمع مى اندازد در مجالس چنين و چنان مى گوييد و چون وقت جنگيدن با دشمن پيش آيد مى گويند ما و جنگ ... ذليل و ترسنده نمى تواند از ظلم و ستم مانع گردد و حق بدست نمى آيد مگر به تلاش و كوشش ، كدام خانه را بعد از خانه باز مى داريد و با كدام امام و اميرى بعد از من جهاد مى رويد. (خطبه ٢٩).
به همين دليل فوق است كه اميرالمؤ منين در خطبه ديگرى سعى مى كند رابطه حاكم و تابع و يا رابطه امام و مردم را بيان كند كه خود سياستگزارى ارتباطى را در باب حكومت نيز مى رساند:
اى مردم مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است اما حقى كه شما بر من داريد نصيحت كردن به شما و رساندن غنيمت و تمامى حقوق به شما و ياد دادن به شما است تا نادان نمانيد و تربيت شما است تا بياموزيد. اما حقى كه من بر شما دارم باقى ماندن به بيعت است و اخلاص و دوستى در پنهان و آشكار و جواب دادن به من وقتى شما را مى خوانم و اطاعت و پيروى به آنچه به شما امر كنم . (خطبه ٣٤)
پس وسايل ارتباط جمعى بايستى وظايف هشت گانه را در ارتباط بين مردم و رهبر مى شود. شبهه ها بايستى روشن شوند تا اينكه شبهه زايل شود.
«انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق فاما اولياء الله فضياوهم فيها اليقين (خطبه ٣٧).»
نمونه ديگرى كه ممكن است به رهبرى ضربه بزند كلمات حقى است كه اراده باطل سياسى از آن مى كنند و اين تحت لواى آزادى و آنارشيسم است خوارج گفتند: (لاحكم الا الله) براى اينكه نفى حكومت كنند و يك نوع آزادى سياسى يا آنارشيسم مى خواستند.
«كلمة حق يراد بها باطل نعم انه لا حكم الا لله . و لكن هولاء يقولون لا امرة الا لله . و انه لابد للناس من امير بر اوفاجر يعمل فى امرته المؤ من و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفى ء و يقاتل به العدو و تاءمن به السبل و يؤ خذ به للضعيف من القوى حتى يستريح به بر و يستراح من فاجر (خطبه ٤٠)»
پس رهبر لازم است و قوام جامعه بستگى به رهبر و قوام او دارد رهبرى كه مورد شبهه واقع شود با همين شعارهاى سياسى آزادطلبى سبب مى شود كه او قوام پيدا نكند هر چند اين نوع شعار آنارشيستى است ولى اوج تفكر سياسى آزادى طلبى همين است . و درجات پائين تر آن از همين تفكر سرچشمه مى گيرند چون بالاخره قدرت رهبر را كم مى كند و امروزه رسانه ها همين نقش شبهه پراكنى در مورد مسؤ ولين ممراجعه ها دارند و سعى در تضعيف رهبران دارند. و مسؤ ولين و رهبران سعى در فرار از رسانه ها دارند.
و باز همين طور مى تواند همين مسائل را ديد و اميرالمؤ منين (ع) تذكر مى دهد و پست ترين شبهه از شبهه معرفتى دينى مى داند كه از هوى هاى نفسانى بلند شده است :
«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع و... (خطبه ٥٠).»
منشاء فتنه و فساد پيروى از هواى نفس است و نوع آورى كه در احكام مى شود همه با كتاب خدا سر سازگارى ندارد گروهى از مردم ديگران را بر اين فتنه ها نوآورى در احكام يارى و پيروى مى كنند پس اگر باطل و حق در هم نمى شد راه حق بر خواهان آن پوشيده نمى گرديد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمى شد دشمنان نمى توانستند از آن پوشيده نمى گرديد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمى شد دشمنان نمى توانستند از آن بدگويى كنند وليكن چون قسمتى از حق و قسمتى از باطل فرا گرفته و در هم مى گردد پس آنگاه شيطان بر دوستان خود غلبه پيدا مى كند و كسانى كه لطف خداوند شامل حال آنها گرديده نجات مى يابند. پس وظيفه روشنگرى رسانه در يك سياستگزلرى اسلامى به خوبى روشن مى شود همين تميز حق از باطل .
باز همين آزادى گرايى معرفتى دينى را به طور مطلق قبول ندارد و آنرا سبب فتنه و مشكلات مى داند و سبب مى شود كه امت اسلامى از درون سست شود و امام آن ديگر قدرتى در تعيين راه نداشته باشد. «و ما كل ذى قلب بلبيب و لا كل ذى سمع بسميع و... (خطبه ٨٧)» هر صاحب قلبى خردمند نيست و هر گوش دارى شنوا نيست و هر چشم دارى بينا نيست پس شگفتا و چگونه تعجب نكنم از خطا و اشتباه كاريهاى اين فرقه هاى گوناگون كه دليلهاى ايشان در دين شان با يكديگر اختلاف دارد از سنت پيامبرى پيروى نكرده بكردار وصيى اقتداء نمى نمايد و ايمان به غيب نمى آورند و از زشتى خوددارى نمى كنند و در شبهات و محل شبهه عمل مى كنند در شهوات سير مى كنند معروف و پسنديده نزد ايشان چيزى است كه خودشان نيكو شناخته اند و منكر و ناشايسته پيش آنها چيزى است كه خودشان بد دانسته اند در مشكلات پناهگاهشان خودشان هستند در امور مبهم اعتمادشان به رايهاى خودشان است گويا هر موردى از ايشان در آنچه مى بيند پيشواى خود است كه بنده هاى استوار و دلائل محكمه از خويش گرفته است و...
سستى و آزادى در معرفت دينى و فردگرايى معرفتى در دين سبب سستى در ولايت و امامت مى گرديد يعنى :
آزادى در معرفت دينى - آزادى در ساختار حكومت دينى - سست شدن ولايت دينى
به همين دليل است كه اميرالمؤ منين (ع) در خطبه ٩١ مى گويد كه اگر بجاى من كسى ديگرى انتخاب كنيد من اطاعت او را از شما بهتر خواهم كرد چون بايستى قوام حكومت حفظ شود و «و ان تركتمونى فانا كاحدكم و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن و ليتموه امركم .»
اگر از خلافت من برگرديد من مثل يكى از شما خواهم بود و شايد از شما فرمانبردارتر و مطيع تر نسبت به خليفه انتخابى شما باشم .
كه همه به دنبال استقرار حكومت اسلامى به عنوان يك ساختار با اين نوع معرفت مى باشد.
در سياستگزارى ارتباطى بايستى سعى بر سلامت دين و دنيا و يا جسم انسان كه بستر و زمينه بقاى انسان در اين دنيا مى باشد، شود تا يك نوع سياستگزارى كامل باشد. ولى با اصالت دين در مقابل دنيا است چون دين نسبت به دنيا ترجيح دارد چنتنكه امام على (ع) مى گويد:
«نستعينه من امرنا على ما يكون و نساله المعافاة فى الاديان كما نساله المعافاة فى الابدان (خطبه ٩٨).»
ولى بعد از اين كلمات است كه مى گويد كه ترك دنيا و حب او كنيد.
ولى او ثبات و استقرار تا آخر الزمان را در پناه وجود انسان كامل مى داند كه از آل محمد (ص) مى باشد:
«الا ان مثل آل محمد (ص) كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم فكانكم قد تكاملت من الله فيكم الصنائع و اراكم ما كنتم تاملون (خطبه ٩٩).»
از طرف ديگر بايستى در پناه انسان كامل كه الگو مى باشد به انسان شناسى پرداخت و تمام سياستگزارى رسانه اى به اين جهت باشد كه انسان جايگاه خودش را در جهان بشناسد و بداند كه معرفت جايگاه و قدر و اهميت خودش را نخواهد شناخت مگر كه خداوند را بشناسد پس اگر كسى خدا را فراموش كرد انسانيت خودش را نيز فراموش خواهد كرد معرفت انسان بدون معرفت خداوند ميسر نمى شود و معرفت خداوند بدون معرفت انسان امكان پذير نيست خصوصا معرفت انسان كامل كه مظهر تمام اسماء الهى است .
«العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلا الا يعرف قدره و ان من ابغض الرجال الى الله لعبدا و كله الله الى نفسه جائرا عن قصد السبيل سائرا بغير دليل ان دعى الى حرث الدنيا عمل و ان دعى الى حرث الاخرة كسل كان ما عمل له واجب عليه و كان ما ونى فيه ساقط عنه (خطبه ١٠٢).»
پس غفلت از خودش و جايگاه خودش و معرفت خودش در سياستگزارى رسانه اى اسلامى مذموم است ولو اينكه در جهان امروز در رسانه ها و سياستگزارى مربوط به آن سعى در محو هويت انسانى اوست و غافل كردن انسان از مسائل او.
در خطبه ديگر مى كويد:
«الا و ان ابصر الابصار ما نفذ فى طرفه الا ان اسمع ما وعى التذكير و قبله . ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ و امتاحوا من صفو عين قد روقت من الكدر (خطبه ١٠٤).»
كه باز بر همين مطلب سعه مى گذارد كه بايستى از غفلت برون شد و با چشم و گوش بسوى بصيرت حركت كرد. و سياست رسانه اى اسلامى نيز بايستى بر اين نوع بصيرت استوار باشد نه آنكه بصيرتى داده شود تا از اين بصيرتها غافل شود باز براى اينكه انسان شناسى بر اساس الگوى كامل را يادآور شود تا از غفلت روز مرگى انسانى كاسته شود و سعى در يافتن هويت خودش بكند. به انسان كامل بودن خودش اذعان مى كند و رفتن به سوى او نيز مطرح مى فرمايد:
«نحن شجرة النبوه و محط الرسالة و مختلف الملائكة معادن العلم و ينابيع الحكم ناصرنا و محبنا ينظر الرحمه و عدونا و مبغضنا ينتظر اسطوة (خطبه ١٠٨).»
در سياستگزارى ارتباطى اسلامى بايستى حكمت احكام را بيان كرد يعنى بايستى اساس بر اين باشد كه براى انسانها اعمالشان توجيه پذير باشد تا آنها بتوانند كاملا با طيب خاطر به آن عمل كنند چون اگر حكمت هر بايد و نبايدى را در يابد راحت تر عمل خواهد كرد و يكى از علل عمل نكردن به قانون و غيره ندانستن حكمت آن است . پس بايد در سياستگزارى ارتباطى ، حكمتهاى هر بايد و نبايد تضاد وجود نداشته باشد تا انسان بتواند بدون تعارض به اين بايدها و نبايد عمل كند. يعنى هر بايد و نبايد جاى خودش را دريابد.
«ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه الايمان به و برسوله و الجهاد فى سبيله فانه ذروة الاسلام و كلمة الاخلاص فانها الفطرة و اقام الصلوة فانها الملة ... (خطبه ١٠٩).»
پس دقيقا روش بيان اينگونه مسائل نيز بايستى در يك برنامه ريزى دقيق بدست آورد. ولى تمامى اين مسائل از عهده انسانى بر مى آيد كه به تمامى جوانب امر مسلط است و مى تواند آنرا ترسيم كند و آن شخص كسى جز انسان كامل نيست :
«تا لله لقد علمت تبليغ الرسالات و اتمام العدات و تمام الكلمات . و عندنا اهل البيت ابواب الحكم و ضياء الامر. الا و ان شرائع الدين واحدة و سبله قاصدة . من اخذ بها لحق و غنم و من وقف عنها ضل و ندم (خطبه ١١٩).»
در جاى ديگر نيز همين كلمات را به زبان ديگرى فرموده اند:
«فاذا حكم بالصدق فى كتاب الله فنحن احق الناس به و ان حكم بسنة رسول الله (ص) فنحن اولاهم به (خطبه ١٢٥).»
و اين را متفرع بر يك اساس ارتباطى قرار مى دهد و آن اينكه كتاب بدون ترجمان نمى شود يعنى نفس كتاب و نوشتار بدون يك انسان كه سخنگو باشد نمى توان از كتاب چيزى فهميد:
«هذا القران انما هو خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان و لابد له من ترجمان . و انما ينطق عنه الرجال (خطبه ١٢٥).»
و اين ترجمان بايستى انسان كامل باشد. پس مظهر ارتباطات اسلامى بايستى انسان كامل باشد.
در وسايل ارتباط جمعى نبايستى همت بر نوآورى و توسعه باشد و اگر فقط اين طور باشد سبب خواهد شد كه بى ريشه گى اجتماعى به وجود آيد پس توآورى اوج بگيرد و وسايل ارتباطى اگر در اين نوآورى حركت كنند بحران سازى اوج خواهد گرفت و براى كنترل بحران ما در فرآيند نوآورى و توسعه فقط تكيه بر حافظه تاريخى و سنت است :
«ما احدثت بدعة الا ترك بها سنة فاتقوا البدع و الزموا المهيع ان عوازم الامور افضلها و ان محدثاتها شرارها (خطبه ١٤٥).»
بدعتى آشكار نگشت مگر آنكه به سبب آن سنتى از بين برود پس از بدعتها پرهيز نموده در راه روشن قدم نهيد زيرا امور قديمه بهترين كارها است و بدعتها نو بدترين چيزهاست .
در باب سياستگزارى ارتباطى در زمان جنگ نيز مى فرمايد: بايستى اولا معناهايى ايجاد كرد كه خود به خود اين معناها سبب مى شود كه جنگجويان و رزمندگان با روحيه بالا جنگ را ببرند و اين معناها مى تواند دين باشد.
ثانيا بايستى ابهت نظام اسلامى حفظ شود با حفظ سلسله مراتب در مرحله جنگ .
ثالثا از هر كارى كه سبب تشجيع دشمن مى شود بايستى پرهيز كرد.
رابعا اينكه نبايستى از كثرت دشمن و كثرت سلاح او ترسيد بلكه بايستى به روحيه فرد و جنگهاى روانى دشمن اهميت داد اگر سربازى داراى روحيه قوى باشد جنگ را خواهد برد اگر چه دشمن داراى نيرو و سلاح قوى تر و بيشتر خواهد بود پس نقش ارتباطات از ديدگاه امام على (ع) در جنگ بسيار مهم است و نقش خدا و اعتقادات مذهبى افراد بسيار مهم است .
يارى نمودن و خوار كردن اين امر به انبوهى و كمى نبوده و آن دين خداست كه آنرا پيروزى دارد و لشكر خداست كه آنها را مهيا ساخته و كمك نموده ... اگر چه عرب امروز اندك است ولى به سبب دين اسلام بسيار هستند. و به جهت اجتماع و يگانگى غلبه دارند پس تو مانند ميخ واسطه آسيا باش و آسيا را به وسيله عرب بچرخان (خطبه ١٤٦).
پس نقش رهبرى در جنگ نقش بسيار مهمى است كه بايستى در سلسله مراتب جنگ حفظ شود و امنيت داخلى در پشت جبهه به وسيله همين رهبرى حفظ مى شود چون در حال جنگ بحرانهاى داخلى و پشت جبهه را تهديد مى كند كه با رهبرى و حفظ اقتدار رهبرى حل مى شود.
در فراز ديگرى مى گويد كه : ما پيش از اين به بسيارى لشكر جنگ نمى كرديم بلكه با كمك و يارى خداوند متعال مى جنگيديم . (خطبه ١٤٦).
ترويج حقوق عمومى و احترام به يكديگر در سطح جامعه يكى از وظائف وسايل ارتباطى است چرا كه اين بالاترين مسئله دين است .
«فضل حرمة المسلم على الحرم كلها و شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده الا بالحق و لا يحل اذى المسلم الا بما يجب (خطبه ١٦٦).»
صداقت در پيام رسانى بسيار مهم است و اگر رسانه ها جز در مواردى كه امنيت ملى در خطر مى افتد و يا اخلاقيات به خطر مى افتد بايستى با مردم صداقت داشته و صادقانه سخن بگويند و يا بنويسند
«كل غدره فجرة و كل فجرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة (خطبه ١٩١).»
در خطبه ديگر به موانع ارتباطى در ارتباط با زمان مى پردازد يعنى نفس زمان مى تواند سبب قطع ارتباطى بين گوينده و گيرنده شود.
همان احاديث در دسترس مردم حق و باطل است راست و دروغ و نسخ كننده و نسخ شده و عام و خاص و محكم و متشابه و محفوظ و موهوم است .
بطور خلاصه ايشان مى فرمايد:
١. برخى از احاديث توسط مسلمانهاى دروغين و منافق به رسول الله (ص) نسبت داده شده است .
٢. مردى كه از رسول خدا (ص) حديثى را شنيده ولى خوب آنرا حفظ نكرده و آنرا اشتباه نقل مى كند.
٣. برخى از راويها امرى را شنيده ولى بعدا از نهى از آن خبر دار نشده و يا برعكس .
٤. و برخى از تمامى مسائل فوق مبرى بوده و حديث را كاملا حفظ كرده است با تمامى مشخصات آن .
٥. گاهى شخص حديثى مى شنيد ولى معناى آن را تشخيص نمى داد پس بر معنايى آنرا حمل مى كرد كه معناى اصلى نبود.
٦. گاهى آنها شاهد گفتن حديثى به يك شخص باديه نشين از جانب رسول الله (ص) بودند ولى ديگر سؤ الى براى دقت در آن نمى كردند. (خطبه ٢٠١)
پس پس نشان از اين دارد كه يك پيام ارتباطى در يك ساختار و بستر معنا دار مى شود و اثر زمان دچار مسائل مختلف و تحريف مى شود پس بايستى شرايط ارتباطى آن درست و صحيح شناسايى شود.
وسايل ارتباطى بايستى در رابطه حاكم و مردم يك حالت تعديل ايجاد كنند نه حاكم بر مردم تسلط مطلق پيدا كند و برعكس آن .
«و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى ... (خطبه ٢٠٧).»
پس بايستى هم والى و هم رعيت حقوق يكديگر را رعايت كنند و اين رعايت حقوق يكديگر سبب مى شود كه قانون احترام پيدا كنند و اگر غير از اين شد اينجاست كه نظام امور از هم پاشيده مى شود و يا ظلم و جور غلبه پيدا مى كند. و مهمترين در اين راه نصيحت كردن به يكديگر براى اقامه حق نسبت به والى و رعيت و مردم مى باشد.
پس وسائل ارتباطى بايستى وظيفه تناصح و يا نصيحت يكديگر را داشته باشند. آنها نبايستى چاپلوسى كنند و نه ظلم بلكه بايستى عدل را پيشه كنند. از ديدگاه اميرالمؤ منين (ع) معنا اصل ارتباطات است و اگر معنا نباشد ارتباطات شكل نمى گيرد ولى فقط معنا مهم نيست بلكه قالب آن يعنى زبان نيز مهم است پس ارتباطات منوط به معنى در درجه اول و زبان و قالب در درجه دوم مى باشد:
«الا ان اللسان بضعة من الانسان فلا يسعده القول اذا امتنع و لايمهله النطق اذا اتسع و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه (خطبه ٢٢٤).»
آگاه باشيد زبان پاره اى از انسان است كه گفتار با آن همراهى نكند هرگاه شخص ناتوان باشد و گفتار زبان را مهلت ندهد هرگاه شخص توانا باشد و ما اميران سخن هستيم و ريشه هاى آن در ما فرو رفته و شاخه هايش بر ما گسترده شده پس انسان كامل در ارتباطات و معنا بخشى در رده يك است . پس اصل در ارتباطات اسلامى انسان كامل است يكى از وظيفه هاى شديد و مسائل ارتباط جمعى نشان دادن تاريخ و عبرتهاى مربوط به آن است .
«فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبر... (خطبه ٢٣٤)»
پس از كيفر خدا و حمله و سختيها و عذابهاى او كه به گردنكشان پيش از شما رسيده عبرت گيريد و بجاهايى كه چهره شان بخاك افكنده شد و پهلويشان افتاده پند پذيرند و از آنچه توليد كبر و سربلندى مى نمايد. بخدا پناه ببريد چنانكه از حوادث و پيشآمدهاى سخت روزگار به او پناه مى بريد. (خطبه ٢٣٤)
در وسايل ارتباط جمعى نبايستى سخنان مضحك و لوده بازى رواج گيرد چون سبب سست شدن اخلاقيات جامعه مى شود.
«اياك ان تذكر من الكلام ما يكون مضحكا و ان حكيت ذلك عن غيرك (نامه ٣١).»
البته لودگى با طنز فرق دارد لودگى سبب سست شدن مسائل اخلاقى مى شود ولى طنز سبب ثبات اخلاقى مى شود وسايل ارتباط جمعى بايستى واسطه قدرت باشند و مردم دارى كنند بعضى سعى كنند زبان مردم باشند كه از مسؤ ولين سؤ ال كنند و دل مردم را بدست آورند چون قدرت هر نظام به وفادارى مردم نسبت به آن حكومت است و وسايل ارتباط جمعى بايستى در راستاى همين مسئله مشروعيت زدايى براى نظام كنند.
«و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعية ... (نامه ٥٣).»
كارى كه بايد بيش از هر كار دوست داشته باشى ميانه روى در حق است و همگانى كردن رضا و خشنودى چند تن را پايمال مى سازد و خشم چند تن در برابر خشنودى همگان اهميت ندارد. و از رعيت هيچكس بر حكمران در هنگام رفاه و آسانى گران بارتر و در گرفتارى كم يارى كننده تر و در انصاف و برابرى ناراضى تر و در خواهش پراصرارتر و موقع بخشش كم سپاس تر و هنگام رد دير عذر پذيرنده تر و در پيشامد سختيهاى روزگار در شكيبايى سست تر از خواص نيست و ستون دين و انبوهى مسلمانها و آماده براى دشمنان همگام از مردم هستند پس بايد با آنان همراه بوده و ميل و رغبت نظر با آنها باشد. وسايل ارتباط جمعى بايستى ايجاد كننده بحثهاى كارشناسى باشد تا حكومت در پناه آن بتواند درست عمل كند.
«و اكثر مدارسة العلماء و منافثه الحكماء فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامة ما استقام به الناس قبلك (همان).»
از طرف ديگر وسايل ارتباط جمعى بايستى كليه طبقات اجتماعى را برجسته كند تا بتواند يك نظام منسجم اجتماعى به وجود آورد چون همه اقشار جامعه احتياج به هم دارند و وجودشان در جامعه لازم است .
«و اعلم ان الرعية طبقات لا يصلح يعضها الا ببعض و لاغنى ببعضها عن بعض ... (همان ).»
حتى بايستى اقليتهاى جامعه در وسايل ارتباط جمعى جايى داشته باشند.
ولى بايستى طبقه پايين اجتماعى در اولويت باشند. «ثم الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البوسى و الزمنى ... (همان).»
وسايل ارتباط جمعى در عين حاليكه جامعه را در آمادگى براى مقابله با تهديدهاى خارجى نگه داشته باشد ولى بايستى در زمان صلح يك حالت راحتى ايجاد شود.
از صلح و آشتى را كه رضا و خشنودى خدا در آن است و دشمنت ترا به آن بخواند سرپيچى مكن زيرا در آشتى راحت لشكريان و آسايش اندوزان و آسودگى براى شهرهايت است ولى از دشمنت پس از آشتى برحذر باشد و بترس زيرا دشمن چه بسيار خود را نزديك گرداند تا غافل گير كند پس احتياط و استوارى كارى را پيشه كن و زير بار حسن ظن و نيكو گمانى بزودى نرو (همان).
وسايل ارتباط جمعى نبايستى شخصيت سازى كنند:
و بپرهيز از خود پسندى و تكيه بر چيزى كه ترا به خود پسندى وا دارد و از اينكه دوست بدارى مردم ترا بسيار بستايند زيرا اين حالت از مهم ترين فرصتهاى شيطان است (همان). وسايل ارتباط جمعى نبايستى زياد غلو و زياده روى از افرادى و يا عملى بكنند كه سبب نارضايتى و يا بى اعتنايى مردم مى شود. و بپرهيز از اينكه بر مردم به نيكى كه مى كنى منت گزارى يا كارى كه انجام مى دهى بيش از آنچه هست در نظر آرى يا به وعده اى كه به آنان مى دهى وفا نكنى زيررا منت نهادن احساس را بى نتيجه مى گرداند و كار را پيش از آنچه هست پنداشتن نور حق را مى زدايد و وفا نكردن به وعده سبب خشم خدا و مردم مى گردد. (همان).
نبايستى وسايل ارتباط جمعى آنچه همه در آن مساوى هستند آنرا به شخصيتها اختصاص بدهند. چون باعث تنفر مى شود.
بترس از بخود اختصاص دادن آنچه مردم در آن يكسانند و بپرهيز از خود را به نادانى زدن در آنچه توجه به آن بر تو لازم است از اموريكه همه مى دانند زيرا آن از تو براى ديگرى گرفته خواهد شد و بزودى پرده ها از روى كار ما برداشته شود و داد مظلوم و ستم كشيده از تو بستانند. (همان)
معنا اساس ارتباطات است ولى اين معنا گاهى از هواهاى نفسانى توليد شده و در قالب دين حسى ريخته مى شود و به معرض ارتباطات مى آيد.
«فعدوت على طلب الدنيا بتاويل القرآن (نامه ٥٥)»
خطاب به معاويه نوشته كه : پس براى دنيا به تاءويل قرآن شتافتى . و سپس اين تاءويل را بر عليه امام على (ع) در يك فرآيند ارتباطى بكار مى برد.
بايستى وسايل ارتباط جمعى شبهه زدايى كنند و ابهامات را روشن كنند و گرنه فتنه ها به پيش خواهد آمد خصوصا كه شبهه و ابهام به وجود آورند.
«فاحذر الشبهة و اشتمالها على لبستها فان الفتنة طالما اغدفت جلابيبها و اغشت الابصار ظلمتها (نامه ٦٥).»
براى ابهام زدايى بايستى آنچه را گفت كه دارراى وجوه زيادى نباشد چون ابهام زايى مى شود تا ابهام زدايى .
«لا تخاصمهم بالقرآن حمال ذو وجوه تقول و يقولون ولككن حاججهم بالسنه فانهم لن يجدوا محيصا.»
يعنى مصداق بايستى بكار برده شود تا مفهوم .
مردم گرايى وسايل ارتباط جمعى يعنى يك نوع رراه آمدن با مردم و مدارا كردن با مردم مى باشد چون دل بدست آوردن مردم كارى بس سخت مى باشد.
«قلوب الرجال و حشية فمن تالفها اقبلت عليه (حكمت ٤٧).»
وسايل ارتباط جمعى اگر به طرف مال پرستى و اصالت ثروت برود عملا وارد تمامى شهوات شده است يعنى كافى است كه سياستگزارى وسايل ارتباط جمعى به طرف فرهنگ ثروت طلبى باشد خود به خود تمامى مسائل ديگر مادى و دنياپرستى وارد خواهد شد چون مال پرستى زمينه كليه شهوات است .
«المال مادة الشهوات (حكمت ٥٥).»
در بعد تبليغات دينى بايستى طورى باشد كه مردم از رحمت و آمرزش خدا و آسايش و خوشى از جانب خدا ماءيوس نسازد ولى نبايستى اين ماءيوس نكردن و اميدوار ساختن سبب يك نوع نترسى و امنيت يافتن از مكر خداوند و عذاب او باشد.
«الفقيه كل الفقيه من لم ينقط الناس من رحمة الله و لم يؤ يسهم من روح الله و لم يومنهم من مكر الله (حكمت ٨٧).»
وسايل ارتباط جمعى در خبر سازى و خبر رسانى و اطلاع رسانى بايستى تفكر را در مردم زنده كنند تا اينكه با اطلاع رسانى تفكر را در مردم كور كنند و يا صرف خبر رسانى نبايستى جاى تفكر بگيرد و مردم چشم و گوش بسته به رسانه ها توجه كنند مثل رسانه هاى كشورهاى صنعتى .
«اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعاية لا عقل رواية فان رواة العلم گثير و رعاته قليل (حكمت ٩٤).»
وسايل ارتباطى بايستى در مسائل روزمره مردم و حل مشكلات مردم بر سه روش جلو رود.
اول : اينكه مردم مشكلات خودشان را كوچك بشمارند و آنرا بزرگ نپندارند.
دوم : مشكل خودشان را ظاهر نكنند تا راحت تر بتوانند آنرا حل كنند يعنى فغان و ناله راه نيندازند.
سوم : براى حل آن سريع حركت كنند.
«لا يستقيم قضاء الحوائج الابثلاث باستصغارها لتعظم و باستكتامها لتظهر و بتعجيلها لتهنو (حكمت ٩٧).»
وسايل ارتباطى بايستى كارى كنند كه زمان در زندگى مردم وارد شود و هر كارى در زمان خودش جلوتر و نه عقب تر انجام شود تا سبب غصه ها نشود.
«اضاعة الفرصة غصة (حكمت ١١٤).»
در وسايل اررتباط جمعى نبايستى دنيا كوبيده شود چون سبب يك نوع ركود در زندگى و يك نوع رياكارى اجنماعى خواهد شد.
«قد سمع رجلا يذم الدنيا: ايها الذام للدنيا المغتر بغرورها المخدوع باءباطيلها... ان الدنيا دار صدق لمن صدقها ودار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلى ملائكه الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله اكتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه (حكمت ١٢٦).»
يعنى كسى كه دنيا را مى كوبد خودش مشمول دنياگرايى و غرور دنيايى شده است چون دنيا يك وسيله ارتقاء به سوى خدا و بهشت و رستگارى است پس دنياگرايى با جهت آخرتى و معنوى اشكالى ندارد.
وسايل ارتباطى نبايستى (در ديدگاه اسلام) توده سازى كند و يك نوع حالت توده اى در جامعه به وجود آورد.
«الناس ثلاثه فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجاوا الى ركن وثيق (حكمت ١٤٧).»
توده يعنى جمعى كه با وسايل ارتباط جمعى جهت داده مى شوند و غير از آنچه وسايل ارتباط جمعى مى گويند نه فكر مى كنند و نه تصميم بگيرند. وسايل ارتباط جمعى بايستى زبان انسانها بشوند تا انسانها بتوانند شخصيت خودشان را بارور بسازند و جامعه را غنى بسازند.
«المرء مخبوء تحت لسانه (حكمت ١٤٠).»
تهاجم فرهنگى يعنى راضى كردن انسانهاى يك جامعه به اعمال باطل جوامع ديگر كه اين با خود كناه كردن فرقى ندارد.
«الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم و على كل داخل فى باطل اثمان اثم العمل به واثم الرضى به (حكمت ١٤٦).»
وسايل ارتباطى بايستى مظهر مشاركت مردم در امور باشد، رشد اجتماعى در تمامى سطوح به وجود آورند و از نابودى جامعه جلوگيرى كنند چون جامعه بدون مشاركت مردمى پوك خواهد شد.
«من ملك استاءثر و من استبد برايه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها (حكمت ١٥٢).»
برراى اينكه ما بتوانيم يك تفاهم ملى و اجتماعى به وجود آوريم بايستى يك نوع آگاهى عمومى به وجود آوريم چرا كه :
«الناس اعداء ماجهلوا (حكمت ١٦٣).»
وسايل ارتباطى بايستى سعى كنند كه در نهايت تنوع يك پيام را ابلاغ كنند نه تنوع پيامها چون سبب گمراهى مى شوند:
«ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة (حكمت ١٧٤).»
سليقه ورزى در وسايل ارتباط جمعى يك ركن و اساس است وارد شدن از راه سليقه هاى مردم يكى از راههاى نفوذ در قلب مردم توسط وسايل ارتباطى است .
«ان للقلوب شهوة و اقبالا و ادبارا فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها فان القلب اذا اكره عمى (حكمت ١٨٤).»
وسايل ارتباط جمعى نبايستى اوباش پرورى كنند يعنى سبب شوند افرادى را كه قانون شكن هستند جمع كنند چون آنها زمانى كه جمع مى شوند سبب ضرر مشكل زا مى شوند. آنها كسانى هستند كه هنگامى جمع مى شوند پيشرفت مى كنند و چون پراكنده گردند شناخته نشوند آنها كسانى هستند كه چون گرد آيند زيان دارند و چون پراكنده شوند سود دارند چون پيشه و كار خودشان مى گردند و مردم به وسيله آنها سود مى برند مانند بازگشتن بنا به ساختمان و بافنده به كارگاه و نانوا به نانوايى خود (حكمت ١٩٠).
وسايل ارتباطى بايستى سعى كنند كه مردم داراى يقينها و ثابتهايى در زتدگى شوند تا زندگى راحتى داشته باشند.
«لاتجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا اذا علمتم فاعملوا و اذا تيقنتم فاقدموا (حكمت ٢٦٦).»
چون در شك و دودلى و نداانم كارى زندگى بسيار مشكل خواهد شد پس وسايل ارتباطى تزلزل زا نبايستى باشد. خصوصا در مسائل اخلاقى و ارزش . يكى از جاهايى كه بايستى حفظ شود حريم دشمن و دوست است كه سبب مى شود در جامعه يك نوع انسجام به وجود آيد تعيين مرز دوست و دشمن و تعيين دوست و دشمن بسيار مهم است .
«اصدقاوك ثلاثة و اعداوك ثلاثة ... (خطبه ٢٨٧).»
دوستانت سه تا مى باشند و دشمنانت سه تا، دوستان تو دوست و دوست دوست تو دشمن دشمن تو و دشمنانت ، دشمن تو و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو مى باشد.
در باب فرهنگ جنسى نمى توان جلوگيرى از مظاهر جنسى يك جامعه بطور كلى كرد پس بايستى راهى پيدا كرد كه ارضاء مشروع جنسى شود.
امام در بين اصحاب خود نشسته بود زنى زيبا بر ايشان گذشت اصحاب چشمهايشان را به انداختند آن حضرت فرمود: ديده هاى اين نرها بر هوا افكنده است و اينگونه نگاه كردن سبب هيجان و برانگيخته شدن شهوت و خوشى است در ايشان پس هرگاه يكى از شما به زنى كه او را خوش آيد نگاه كند بايد با اهل خود هم بستر شود كه او زنى مانند هر زن ديگر است . (حكمت ٤١٢).
و براى اميد بخشيدن و داشتن يك ايده در آينده و تحرك و جنبش و جوش دو راه وجود دارد يكى ثروت جويى ، دوم علم جويى اين دو مى تواند اميدهاى زياذى بيافزايند و در رسانه ها بايستى يكى از اين دو يا هر دو اميد بخشيدن بكار بروند.
«منهوبان لا يشبعان طالب علم و طالب دنيا (حكمت ٤٤٩).»
و چون در اسلام علم ترجيح بر ثروت دارد پس بايستى علم بر ثروت در رسانه ها ترجيح پيدا كند.
احساسى بودن سبب افراط و تفريطها خواهد شد نبايستى رسانه ها به دنبال احساسى كردن مردم باشند و بايستى تا حدى عقلانيت مردم را پرورش دهند تا احساس و عقل سبب تعديل احساس شود.
«هلك فى رجلان محب غال و مبغض قال محب مفرط و باهت مفتر (حكمت ٤٦١).»
احساس گرايى امت كه سبب افراط در محبت و يا افراط در غضب است و اگر همانطور كه در اسلام گفته شده است عقل همراه با آن شود سبب تعديل احساس خواهد شد.
«ما استودع الله امرا عقلا الا استنقذه به يوما ما (حكمت ٣٣٩).»


۹
حضرت على (ع) و مخالفان سياسى

فرآيند ارتباطى نهج البلاغه

١. اين كتاب اكثر آن در بعد از خلافت امام على (ع) تدوين شده است و اين كتاب بعد از كشته شدن دو خليفه توسط مسلمين به وجود آمده است يعنى يك نوع تاامنى شديد سياسى در جامعه ، پس هدف از نهج البلاغه ايجاد ثبات در جامعه بوده است . پس با نسبيت معرفت دينى كه سبب بحران ساختارى در سطح جامعه بوده است برخورد بسيار محكم شده است .
٢. از جملات ادبى براى تهيج افراد بسيار استفاده شده است چون براى برگرداندن جامعه از مسيرى كه مى رفته است استفاده شده است .

حضرت على (ع) و مخالفان سياسى

سيد محمد مرتضوى

«بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين و اللعن الدائم على اعدائهم اجمعين .»
حاكمان فراوانى در طول تاريخ بشريت آمده اند و خواهند آمد و هيچ حكومتى نيز در طول تاريخ بدون مخالف نبوده و نخواهد بود. اما آنچه حاكمان را محبوب ملتها مى كند عملكرد آنان بخصوص در ارتباط با خود، وابستگان ،، ياران و مخالفان خود مى باشد. بر اين اساس حاكمان تاريخ متناسب با شخصيت روحى و عملكرد در حافظه انسانها و در دفتر تاريخ ماندگار خواهند شد.
حاكمان مستبد به عنوان الگوى ظلم ، ستم ، فساد، تباهى و ضرب المثلى براى عبرت انسانها و حاكمان صالح نيز الگوى عدالت ، انصاف ، جوانمردى ، و ضرب المثلى براى جوامع ايده آلى يا مدينه هاى فاضله انسانها در آمده اند. از طرفى مخالفت با حكومتها نيز متفاوت است يعنى حكومتهايى كه در جامعه از مشروعيت برخوردار نبوده مخالفت با آنها و تلاش ‍ براى سرنگونى آنها از نگاه انسانهاى آزاده و با شرافت نه تنها عيب نيست بلكه يك امتياز محسوب مى شود و آنان كه در اين زمينه تلاش مى كنند در بين مردم از محبوبيت خاصى برخوردارند و برترين آنها به عنوان قهرمانان ملى محسوب مى شوند و برعكس حكومتهايى كه در جامعه از مشروعيت برخوردارند مخالفت با آن و تلاش براى سرنگونى آن از نگاه انسانهاى آزاده و منصف نه تنها امتياز نيست بلكه زشت و تلاش عليه منافع ملى تلقى مى شود و اتهام وابستگى به بيگانه را بدنبال دارد.

شخصيت امام على (ع)

امام على به عنوان يك حاكم نه تنها در نگاه مسلمانان حاكمى نمونه و الگويى مناسب براى اداره كشور محسوب مى شود بلكه آوازه و شهرت على (ع) در اين جهت از مناطق اسلامى گذشته و انديشمندان غير مسلمان را نيز به شدت تحت تاءثير قرار داده است بطورى كه يكى از انديشمندان مسيحى معاصر او را صداى عدالت انسانى (٢٦٠) مى داند و آن انديشمند مسيحى ديگر او را مرد مبارزه و انديشه مى داند. (٢٦١) و مسيحى ديگرى او را قربانى عدالت مى داند. (٢٦٢) براستى شخصيت امام على (ع) فراتر از زمان و مكان بود و نمى توان آن شخصيت را محدود به يك عصر يا يك محيط خاص كرد چرا كه او عصاره اى از فضائل انسانى و اسلامى بود و در اين زمينه بشنويد از عبدالفتاح عبدالمقصود (٢٦٣) مورخ برجسته معاصر اهل سنت (٢٦٤) . جايگاه على (ع) در اسلام و در نزد رسول خدا (ص) برتر از آن است كه تنها با نسبت خانوادگى بتوان آن را ارزيابى كرد زيرا گذشته از امتياز خانوادگى ، على خلاصه تلاش پيامبر (ص) براى ترويج دين است .
بى جهت نيست كه محمد (ص) او را انتخاب كرده است .
بى جهت نيست كه محمد (ص) او را محرم اسرار خود دانست و علم او را افزود و اسرار را برايش هويدا ساخت .
بى جهت نيست كه محمد (ص) بعد از هجرت از بين تمام ياران و مخلصان و اقوام خود على (ع) را به عنوان برادر برگزيد.
بى جهت نيست كه محمد (ص) در جريان اعلام برائت از مشركين على (ع) را انتخاب كرد.
اينها و بسيارى از امتيازات ديگر كه جايگاه على (ع) را نزد پيامبر مشخص مى كند.
على (ع) را در هر زمان و مكان خطرناك مى توان يافت .
آيا در سراسر جهان مى توان كسى را يافت كه بعد از پيامبر اسلام از چنين امتيازاتى برخوردار باشد. امتيازاتى كه شخصيت منحصر به فرد او را بوجود آورده است . امتيازاتى كه چنان بسيار و مشهور است كه نيازى به گفتن ندارد و قابل شمارش نيست . (٢٦٥)
بر اين اساس نه دوستان و شيفتگان امام على (ع) منحصر به عصر و محيط خودش مى باشند و نه دشمنان قسم خورده اش ، امروز نيز امام على (ع) در سراسر جهان شيفتگانى دارد كه حاضرند براى زنده نگهداشتن نام او ميثم وار بر چوبه دار بروند و دشمنانى دارد كه حاضر نيستند نام او را بشنوند و بر زبان آورند زيرا دوستى دوستان امام على (ع) و دشمنى دشمنان اول بخاطر ارزشهايى است كه امام على (ع) تبلور آنهاست و تا دنيا دنياست اين ارزشها دوست و دشمن خواهد داشت .

حكومت امام على (ع)

حكومت امام على (ع) از ديدگاه مسلمانان (چه در عصر خودش و چه در عصر حاضر) حكومتى مشروع و قانونى است زيرا در بين فرقه هاى اسلامى مبناى مشروعيت حكومتها عبارتند از:

١. نصب :

در بين مسلمانان فرقه هايى از قبيل شيعه اماميه ، زيديه ، اسماعيليه و... قائل به نصب مى باشند (گرچه در شرايط امام اختلاف نظر دارند) يعنى معتقدند حاكمى در جامعه اسلامى قانونى است و حكومتى مشروع مى باشد كه از طرف خداوند نصب شده است و به عنوان نمونه : خواجه نصير الدين مى فرمايد: «الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض (٢٦٦) » و در تعريف لطف گفته اند: لطف عبارت است از آنچه كه بنده را به اطاعت خدا نزديك و از گناهان دور مى نمايد (٢٦٧) بنابراين سخن خواجه اين است كه اگر غرض خداوند هدايت خلق را به سوى خودش مى باشد بايد بعد از پيامبر (ص) امامى نصب نمايد.
بر اساس نظريه شيعه خداوند براى دوران بعد از پيامبر ١٢ نفر را به عنوان امام انتخاب و توسط پيامبر با بيان خصوصيات شخصى آنان بيان نموده است كه يازدهمين آنان در سال ٢٦٠ هجرى به شهادت رسيد و دوازدهمين آنان به دلائلى براى ارتباط با مردم افرادى را انتخاب مى كرد كه يكى پس از ديگرى به عنوان نماينده امام در بين مردم زندگى مى كردند و چون مرگ چهارمين نفر آنان فرا رسيد اين دوران پايان يافت كه به اين افراد كه به اين افراد نواب اربعه و به اين دوران كه حدود ٧٠ سال بطول انجاميد دوران غيبت صغرى مى گويند و از سال ٣٢٩ دوران غيبت كبرى آغاز مى گردد كه تا قيام دوازدهمين امام ادامه خواهد داشت كه در اين دوران نيز نمايندگانى از طرف امام بطور عام تعيين شده اند يعنى در دوران غيبت صغرى فرد خاصى مشخص مى شد ولى براى اين دوران ويژگيهايى بيان شده است كه هر كس واجد اين شرايط باشد اين سمت را مى تواند داشته باشد (٢٦٨) از نظر شيعه در دوران غيبت حكومتهايى كه از نظر اين افراد اداره نشود (يا مستقيم يا غير مستقيم) مشروعيت نخواهد داشت و حكومتهاى ظلم و جور محسوب مى شوند.

٢. انتخاب :

فرقه هايى در بين مسلمانان معتقدند كه نصب امام بر خدا واجب نيست بلكه بر مسلمانان واجب است كه فردى را انتخاب كنند كه با انتخاب آنان حكومت او مشروع و قانونى خواهد بود به عنوان نمونه : «و الامام لا يصير اماما الا بعقد من يعقد له الامامه من افاضل المسلمين الذين هم من اهل الحل و العقد و المؤ تمنين على هذا الشاءن (٢٦٩) » حاكمى قانونى است كه از طرف عده اى از انديشمندان مسلمان كه اهل تشخيص اين مساءله هستند انتخاب شود.

٣. نصب تواءم با انتخاب :

بعد از پيروزى انقلاب اسلامى با توجه به انديشه دينى و شرايط جهانى در قانون اساسى جمهورى اسلامى رهبرى جامعه بايد اين دو ويژگى را داشته باشد: نصب از طرف شرع و انتخاب مردم (چه مستقيم و چه غير مستقيم) به اصل پنجم قانون اساسى توجه كنيد:
در زمان غيبت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه در جمهورى اسلامى ايران ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوى ، آگاه به زمان ، شجاع ، مدير و مدبر است كه طبق اصل يكصدوهفتم عهده دار آن مى گردد (٢٧٠) .

٤. تسلط حاكم :

بعضى از انديشمندان اهل سنت تا آنجا پيش رفته اند كه مى گويند هر كس در جامعه اسلامى قدرت را بدست بگيرد و بر اوضاع مسلط شود حاكم قانونى است و دكتر زحيلى عباراتى را از بزرگان مذاهب چهارگانه اهل سنت در مشروعيت اين نوع حكومت بيان مى كند (٢٧١) .
نقطه مشترك بين تمام نظريات اين است كه طرفداران هر نظريه اى به اين معتقدند كه وقتى حاكمى بر اساس نظر آنان بقدرت رسيد اطاعت از او واجب و تخلف از او گناه و تلاش ‍ براى سرنگونى اين حكومت را حرام مى دانند ابن خلدون مى گويد: «واجب على الخلق جميعا طاعته (٢٧٢) لقوله تعالى : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (٢٧٣)» اى خدا باوران از خداوند و پيامبرش و اولى الامر اطاعت كنيد. با توجه به آراء موجود از قديم و جديد ما از نظر فكرى طرفدار هر يك از اين نظريه هاى رايج در دنياى اسلام باشيم حكومت امام على (ع) حكومتى قانونى و مشروع بوده است چه بر اساس نظريه نصب كه انديشه شيعه بر آن استوار است و آنان براى اثبات نظريه خود ادله اى دارند و در كتب اعتقادى فراوان از آن بحث شده است و چه بر اساس نظريه انتخاب كه اهل حل و عقد كه همان اصحاب رسول خدا (ص) بودند او را انتخاب كرده بودند و چه براساس ‍ نظريه تلسط نيز در موقع اولين برخورد، امام على (ع) بدون هيچ مقاومتى قدرت را در دست داشته و تا ٦ ماه بعد از انتخاب نيز اين بوده است زيرا او هم نصب از طرف رسول خدا (ص) را داشت و هم
انتخاب مردم را بر اين اساس بدون هيچ شبهه اى مخالفت با حكومت قانونى و مشروع امام على (ع) يك گناه شرعى و تلاش براى سرنگونى آن از طرف هر كس ، هر جناح و جريانى كه باشد كارى حرام و خلاف شرع و عليه منافع ملى امت اسلامى تمام شده است .

توجيه عملكرد اصحاب رسول خدا (ص)

اهل سنت چون همه اصحاب رسول خدا (ص) را انسانهايى عادل مى دانند كه گناه نمى كنند به عنوان نمونه : «اتفق اهل السنة على ان الجميع عدول و لم يخاف فى ذلك الاشذوذ من المبتدعه (٢٧٤) » اهل سنت اتفاق دارند كه همه صحابه عادلند و جز عمده معدودى از بدعت گذاران كسى مخالف اين نظريه نيست . اين ديدگاه راجع به اصحاب رسول خدا (ص) با آن واقعيت تاريخى كه بعضى از اصحاب رسول خدا (ص) براى براندازى و سرنگونى حكومت قانونى و مشروع امام على (ع) دست به هر اقدامى مى زدند سازگار نيست و چون آن واقعيت تاريخى قابل انكار نيست و از طرفى نخواسته اند از آن نظر خود راجع به صحابه (بخصوص با تعريفى كه از اصحاب مى كنند كه هر مسلمانى كه رسول خدا (ص) را ديده باشد صحابه است) دست بردارند با اينكه اين نظر راجع به صحابه برخلاف صريح قرآن مى باشد زيرا قرآن مسلمانانى كه در كنار پيامبر زندگى مى كردند و اهل گناه بودند را چند گروه مى داند.

١. منافقان قابل شناخت :

به عنوان نمونه : «اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون (٢٧٥) » بعد از نزول اين آيات اين منافقين براى پيامبر و ياران او قابل شناخت بودند چون معلوم بود كه چه كسانى چنين قسمى را خورده بودند.

٢. منافقان غير قابل شناخت :

به عنوان نمونه : «و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم . (٢٧٦)»

٣. بدبينان به خدا و پيامبر:

«و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا. (٢٧٧)»

٤. جاسوسان كفار: به عنوان نمونه :

«انما يستاذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر وارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون ولو ارادوا الخروج لا عدواله عدة و لكن و لا وضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سماعون لهم و الله عليم بالظالمين . (٢٧٨)»

٥. آنان كه كارهاى خوب خود را خراب كرده اند:

به عنوان نمونه : «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا. (٢٧٩)»

٦. كسانى كه در آستانه ارتدادند:

به عنوان نمونه : «و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية يقولون هل لنا من الامر من شى قل ان الامر كله لله يخفون فى انفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان لنا من الامر شى ما قتلنا هيهنا. (٢٨٠)»

٧. فاسقان :

«به عنوان نمونه : يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهلة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين . (٢٨١)»

٨. فراريان جبهه جنگ :

با اين كه دفاع از پيامبر واجب است ولى عده اى از اصحابه در ميدان احد فرار كردند و هر چه پيامبر آنان را صدا زد پاسخ ندادند كه آيه نازل شد: «اذ تصعدون و لا تلون على احد و الرسول يدعوكم فى اخرايكم (٢٨٢) » با اينكه فرار از جنگ حرام است بخصوص جنگى كه رسول خدا (ص) مى كند و تنها در قرآن در سوره بقره ، آل عمران ، المائده ، التوبه ، العنكبوت ، الاحزاب ، محمد، الفتح ، الحديد، المجادله ، الحشر و المنافقين دهها آيه راجع به منافقان مى باشد با چنين تعريفى از صحابه همه اين گروهها داخل در ياران پيامبر مى باشند و بايد همه عادل باشند و اين حرف با صريح قرآن سازگار نيست و اگر سراغ سنت و تاريخ مسلم برويم آنقدر از اصحابه گفته شده است كه حد ندارد و براى روشن شدن مطلب از هر يك ، يك نمونه مى آوريم .

اصحاب رسول خدا (ص) در سنت نبوى

در سنت نبوى نيز از ياران رسول خدا (ص) (با اين تعريف از صحابه) تصويرى ارائه شده است كه نمى توان گفت همه آنها عادلند ابن صحيح بخارى كه نزد اهل سنت بهترين كتاب حديثى است درباره اصحاب رسول خدا (ص) آورده است : پيامبر (ص) فرمود: «انا فرطكم على الحوض من ورده شرب منه و من شرب منه لم يظماء بعده ابدا ليرد على اقوام اعرفهم و يعرفونى ثم يحال بينى و بينهم فاقول اى رب اصحابى فيقول لا تدرى ما احدثوا بعدك (٢٨٣)» در كنار حوض منتظرتان هستم هركس بر آن وارد شود از آن خواهد نوشيد و هركس از آن بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد. اقوامى بر من وارد مى شوند كه من آنان و آنان مرا مى شناسد (ولى بدون نوشيدن آب) بين من و آنان جدايى مى افتد مى گويم پروردگارا: اينان ياران من هستند؟! خداوند پاسخ مى دهد تو نمى دانى بعد از تو چه كرده اند؟
آيا با وجود چنين احاديثى در منابع صحيح اهل سنت باز هم مى توان گفت اصحاب رسول خدا (ص) (با اين تعريف از صحابه) همه انسانهاى عادلى بودند و هيچ گناهى نمى كردند؟!

اصحاب رسول خدا (ص) و تاريخ

در تاريخ صحنه هايى از عملكرد اصحاب رسول خدا (ص) ثبت شده است كه با عملكرد يك مسلمان عادى سازگارى ندارد تا چه رسد به اينكه بگوئيم اينها انسانهاى عادلى هستند؟ به عنوان نمونه :
ذوى الحويصرة : يكى از اصحاب رسول خدا (ص) كه در جنگ حنين همراه آن حضرت بود در پايان اين جنگ هنگامى كه رسول خدا (ص) مشغول تقسيم غنائم جنگى بود آمد خدمت حضرت و عرض كرد: اى محمد ديدم امروز چه كردى !!
حضرت فرمود چطور بود؟
گفت : به عدالت رفتار نكردى ؟!
حضرت غضبناك شد و فرمود: اگر من عدالت را رعايت نكنم چه كسى رعايت خواهد كرد؟ (٢٨٤)
اين رفتار اين شخص در زمان رسول خدا (ص) است كه پيامبر را عادل نمى داند و بعد از رسول خدا (ص) يكى از رهبران طرح براندازى حكومت حضرت امير (ع) است بعد ما بگوئيم اين انسان صحابه خدا (ص) است و عادل است و هيچ گناهى نمى كند.
و نمونه ديگر: وليد بن عقبه در زمان پيامبر، حضرت مسئوليتى به او واگذار كرد و بعد آيه نازل شد و او را انسانى فاسق خواند كه در آيات آورديم و بعد از رسول خدا (ص) عثمان او را حاكم كوفه كرده است مشروب مى نوشيد و با حالت مستى براى نماز صبح به مسجد آمد و نماز دو ركعتى را چهار ركعت خواند و در ركوع و سجودش به جاى ذكر خدا مى گفت : اشربى و اسقنى و در پايان نماز رو به نمازگزاران كرد و گفت : اگر مى خواهيد بيشتر برايتان بخوانم . (٢٨٥)
و تعجب از انديشمندى چون ابن حجر عسقلانى است كه در ابتداى كتاب خود همانطورى كه از او نقل كرديم مى گويد صحابه همه عادلند و وقتى به شرح حال همين وليد مى رسد (٢٨٦) مى گويد آيه ان جاءكم فاسق درباره او نازل شده است و بعد مى گويد جريان نماز او در حال مستى مشهور است ؟!
بنابراين با توجه به عملكرد اصحاب رسول خدا (ص) چه در زمان خود حضرت و چه بعد از آن نمى توان پذيرفت كه همه آنان انسانهاى عادلى بودند ولى اكثريت اهل سنت چون بر اين باورند كه صحابه همه عادلند و از طرفى اقدام عليه حاكم اسلامى نيز كارى خلاف شرع و حرام است خواسته اند اين رفتار صحابه را توجيه كنند. به اين توجيهات توجه كنيد:

١. پيروان ناآگاه حق

عده اى از انديشمندان همانند ابو جعفر اسكافى درباره اين گروه مى گويد: اين گروه مطيع حق بودند ولى آگاهى نداشتند چون برايشان شبهه پيش آمده بود حق را يارى نكردند ولى دشمنى آنان با على (ع) نيز عمدى نبوده است بلكه چون شبهه داشتند چنين شده است (٢٨٧) .

نقد اين سخن

الف : براستى اگر منصفانه قضاوت كنيم مى توانيم بپذيريم كه عايشه ام المؤ منين بخاطر شك و شبهه اى كه در مساءله داشت دست به اين اقدام زد؟! زيرا عايشه سالين دراز در كنار رسول خدا (ص) و در خانه او و به عنوان همسر او زندگى كرده است و با فرهنگ و مفاهيم دينى كاملا آشنا بوده است تا جايى كه عده اى او را در فقه و شعر و پزشكى يگانه عصر خود پنداشتند؟! (٢٨٨) و عمر رضا كحاله ١٢٠ صفحه از كتاب خود را به اختصاص داده است (٢٨٩) او گذشته از آنكه با دين آشنا بود امام على (ع) را هم خوب مى شناخت زيرا نسبت خانوادگى امام على (ع) با پيامبر (ص) و موقعيت امام على (ع) نزد پيامبر (ص) ايجاب مى كرد كه او امام على (ع) را خوب بشناسد بنابراين با توجه به شناختى كه ما از عايشه داريم نمى توان پذيرفت كه او مساءله را نمى دانست .
ب : خود اسكافى در همين كتاب موضعگيرى بعضى از اصحابه را به نقد مى كشد و مى گويد شما كه حديث على مع الحق و الحق مع على (ع) را از پيامبر شنيده بوديد چگونه قابل قبول است كه بگوييم نمى دانستيد؟ (حال بايد به اسكافى گفت از شما چگونه قابل قبول است كه بگوييد نمى دانستند و شبهه داشتند؟!)
ج : چگونه مى توان پذيرفت كه اين گروه و الگو بودن آنان براى ديگران كه با همين توجيه نيز عده زيادى در اين نبردها شركت مى كردند ما نمى توانيم نقش آنان را در گمراه كردن مردم و تضعيف حكومت دينى ناديده بگيريم و آنان را تبرئه كنيم .

٢. مجتهدين خطاكار

عده اى براى توجيه رفتار اين گروه از براندازان به توجيه متوسل شده اند كه اينها مجتهد بودند به عنوان نمونه ابن حجر بعد از آنكه جريان جمل و صفين را بيان مى كند، مى گويد: «و كل من الفريقين مجتهد و كان من الصحابه فريق لم يدخلوا فى شى من القتال و ظهر بقتل عمار ان الصواب كان مع على . (٢٩٠)» هر دو گروه مجتهد بودند و گروهى از صحابه نيز وارد نبرد نشدند ولى با كشته شدن عمار معلوم شد كه حق با على است .

نقد اين سخن :

الف : چگونه مى توان پذيرفت كه در جنگى كه چندين هزار انسان مسلمان كشته شده اند و اين همه تلفات مالى ، جانى و... بدنبال داشته هر دو گروه خطاكار بوده اند؟!
ب : چگونه قابل تصور است كه در چنين مساءله اى حقيقى وجود نداشته باشد و حق با هيچكدام نباشد با اينكه هيچ مساءله اى را نمى توان بدون حكمى از احكام خمسه در نظر گرفت (٢٩١) ابن حزم رهبر مكتب ظاهريه در اهل سنت در نقد اين نظريه كه هر مجتهدى بر حق است مطالب فراوانى بيان مى كند از جمله مى گويد: بر اساس اين نظريه لازم مى آيد يك انسان در آن حد واحد هم در بهشت تا ابد بماند و هم در جهنم تا ابد بماند زيرا اگر انسانى بر اساس نظر مجتهدى كافر باشد بايد در جهنم باشد و همين انسان اگر بر اساس نظر مجتهدى ديگر مؤ من باشد بايد در بهشت بماند در آن واحد سپس مى گويد: در رد اين نظريه همين مقدار كافى است كه خداوند تصريح كرده است كه در راه رسيدن به او يكى است و بقيه راهها بيراهه است و پيامبر نيز اجتهاد عده اى از صحابه را در زمان خود تخطئه كرده است و آنگاه مواردى از آنها را نقل مى كند (٢٩٢) .
ج : گرچه ابن حجر راجع به اصحاب صفين در پايان تصريح مى كند كه با كشته شدن عمار معلوم شد كه حتى با على است ولى راجع به اصحاب جمل بدون اظهارنظر صريح از كنار آن مى گذرد اين به اين معنا خواهد بود كه هر دو بر خطا بوده اند. البته بايد حجر تقدير كرد كه همين مقدار شهامت را داشته در يك جريان با شهامت اعلام كند كه حق با كيست ديگران كه همين شهامت را نداشته و حقايق را كتمان كرده اند.

٣. هر دو گروه منحرفند

عده اى در برخورد با اين تضاد فكرى يا نخواسته اند مساءله را ريشه اى حل كنند يا نتوانسته اند آن را حل كنند قائل شده اند كه هر دو گروه هم على و هم مخالفانش همه خطاكار و فاسق هستند و شهادت آنان در هيچ مساءله اى پذيرفته و قابل قبول نيست . (٢٩٣)

نقد اين سخن

چون مبناى فكرى اين نظر همان مبناى قبلى است بنابراين نقد آن همان نقد قبلى است و تكرار نخواهيم كرد.

٤. بى تفاوت تا قيامت

عده اى در برخورد با اين حوادث به هر دليل چنين اعتقادى را اظهار داشته اند كه ما نسبت به هيچيك از طرفين درگير قضاوت نمى كنيم و صبر مى كنيم تا در قيامت اين مساءله روشن شود (٢٩٤) اين گروه در تاريخ اسلام به مرجئه شهرت يافته اند.
نقد اين سخن : الف : اين مساءله ، مساءله گذشته تاريخى نيست تا بگوييم سكوت مى كنيم بلكه مساءله روز جامعه ماست كه ما در برابر چه حكومتى تسليم هستيم ؟ از چه كسى حمايت مى كنيم ؟ عليه چه كسانى اقدام مى كنيم ؟
ب : اين مساءله مربوط به درگيريهاى سياسى بين مسلمانان مى باشد و نمى توان نسبت به حوادث سياسى كه در اطراف انسان مسلمان مى گذرد، انسان بى تفاوت باشد، بر فرض كه اظهار نظر نسبت به افراد گذشته خوددارى كنيم همانند مرجئه ولى در مقام رفتار بناچار راهى را خواهيم رفت پس چه بهتر كه انسان فكر كند و راهى را حق تشخيص دهد و آنرا طى كند تا هم در دنيا و هم در آخرت سربلند باشد.

٥. تجديد نظر طلبان

عده اى از اين گروهها كه در اين جريانها از طرفين درگير بودند تا آنجا كه حوادث مطابق نظر آنان پيش رفت گفتند حق با على (ع) است و آنجا كه على (ع) از آنان جدا شد او را محكوم كرده اند اين گروه در تاريخ به خوارج شهرت يافته اند در اين زمينه بشنويد: «فزعمت الخوارج ان طلحه و الزبير و عايشه و اتباعهم يوم الجمل كفروا بقتالهم عليا و ان عليا كان على الحق فى قتال اصحاب الجمل و فى قتال اصحاب معاويه بصفين الى وقت التحكيم ثم كفر بالنحكيم» (٢٩٥) خوارج بر اين باورند كه طلحه و زبير و عايشه و پيروان آنان در جنگ جمل چون با على (ع) جنگيدندكافر شدند و على (ع) در جنگ جمل بر حق بود و در جنگ صفين تا قبل از پذيرش حكميت بر حق بود و با پذيرش حكميت كافر شده است ؟!

نقد اين نظريه :

اشكال اساسى اين نظريه اين است كه اين گروه براى تشخيص حق و باطل نزد اين گروه تشخيص خودشان مى باشد كه هر چه خودشان فهميدند حق است و هر چه ديگران فهميدند باطل است و نتيجه اش اينكه خودشان مسلمان و ديگران كافر هستند.!!!

جريانهاى سياسى مخالف امام على (ع)

مخالفان حكومتها را طيفهاى مختلف اجتماعى تشكيل مى دهند و هر گروهى از مخالفان خود انگيزه هاى مختلفى دارد كه زمينه ها، علل و آثار آن نيز متفاوت است و اگر بخواهيم مخالفان امام على (ع) را از نگاه جريان شناسى سياسى بررسى كنيم مى توان آنها را به چند گروه تقسيم كرد:

١. قدرت طلبان

مقصود از قدرت طلبان كسانى هستند كه درصدد دستيابى به مراكز و اهرمهاى قدرت هستند و از هر شيوه و چيزى كه آنان را براى رسيدن به قدرت كمك كند استفاده مى كنند به چند نمونه از اين قدرت طلبان توجه كنيد (٢٩٦) وقتى سپاه عايشه از مكه خارج شد به هنگام نماز مروان نزد طلحه و زبير آمد و گفت : كداميك از شما را به عنوان رهبر اعلام كنم تا امامت نماز را نيز به عهده گيرد؟
عبداله پسر زبير در پاسخ مروان گفت : پدر مرا به عنوان رهبر و امامت جماعت اعلام نما!!
محمد پسر طلحه نيز در پاسخ مروان گفت : پدر مرا به عنوان رهبر و امام جماعت به مردم معرفى كن !!
وقتى خبر اين گفتگو پخش شد عايشه شخصى را نزد مروان فرستاد كه با اين كار تصميم دارى نيروها را متفرق كنى ؟! پسر خواهرم (عبداله بن زبير) بايد به عنوان امام جماعت به مردم معرفى شود.
به دنبال اين بگو مگو معاذ بن عبيد گفت : به خدا قسم بعد از پيروزى آغاز درگيرى داخلى ماست زيرا نه طلحه حاضر است به نفع زبير كنار برود و نه زبير حاضر است به نفع طلحه كنار برود. (٢٩٧)
نمونه ديگر: بعد از خروج سپاه عايشه از مكه و رسيدن آنان به منطقه ذات عرق - سعيد بن عاص با مروان ملاقات كرد و به او گفت : مقصد نهايى كجاست ؟ و اينها را (اشاره به عايشه ، طلحه و زبير) براى چه به اينجا آورده اى مروان پاسخ داد: مى رويم تا قاتلان عثمان را بكشيم ؟!
سعيد بن عاص طلحه و زبير را كنار كشيد و به آنان گفت : صادقانه بگوييد بعد از پيروزى كداميك به حكومت خواهيد رسيد؟
هر دو گفتند: هر كدام از ما را كه مردم انتخاب كنند؟!
سعيد بن عاص گفت : بايد پسر عثمان به حكومت برسد زيرا شما به بهانه خونخواهى عثمان مردم را بسيج كرده ايد؟
آن دو گفتند: بزرگان مهاجران را كنار بگذاريم و كار را به دست بچه يتيمان بسپاريم ؟!
سعيد بن عاص گفت : من با شما همكارى نخواهم كرد. (٢٩٨)
همانطور كه ملاحظه مى كنيد اينها نه حاضرند رقيب ديگرى را تحمل كنند و نه حاضرند همديگر را تحمل كنند و براى رسيدن به قدرت و بسيج نيرو از زشت ترين شيوه آن روز كه آوردن همسر رسول خدا (ص) و سوء استفاده از موقعيت اجتماعى او باشد استفاده كرده اند.

٢. زراندوزان :

مقصود از زراندوزان كسانى هستند كه درصدد پر كردن جيب خود از بيت المال بودند اين گروه را كه بيشترين غارتگران بيت المال تشكيل مى دهند خود به چند گروه تقسيم مى شوند:
الف : گروهى كه در زمان عثمان از امتيازات ويژه استفاده مى كردند و چون امام على (ع) آنان را از بين امتيازات محروم كرد عليه امام سر به شورش برداشتند به عنوان نمونه عبدالرحمن سلمى از امت كسانى كه با امام على (ع) دشمنى داشت روزى شخصى به او گفت : عبدالرحمن سوالى دارم ولى تو را به خدا قسم مى دهم پاسخم را صادقانه بدهى ، عبدالرحمن پذيرفت . آن مرد گفت : تو را به خدا غير از اين است كه دشمنى تو با امام على (ع) از روزى آغاز شد كه او بيت المال كوفه را تقسيم كرد و به تو و خانواده ات امتياز ويژه نداد؟
عبدالرحمن گفت : چه كنم كه مرا به خدا قسم داده اى ! آرى چنين بود (٢٩٩)
ب : گروهى كه در زمان عثمان امتياز ويژه اى نداشتند (چون از بنى اميه نبودند) ولى با به قدرت رسيدن حضرت چهره اى ولايى از خود به نمايش گذاشتند و با رسيدن به قدرت به جمع ثروت پرداختند و همين كه حضرت با آنان برخورد مى كرد به معاويه پناه مى بردند. (٣٠٠)
به عنوان نمونه : يزيدبن حجيه از طرف امام به حكومت رى منصوب شده بود و پس از درگيرى با خوارج و شكست آنان تمام اموال آنان را خودش تصاحب كرد، به دنبال اين حادثه امام او را دستگير و شخصى بنام سعد را ماءمور نگهدارى او تا رسيدن به مركز نمود يزيد شب هنگام از خواب سعد سوء استفاده كرد و فرار نمود و به معاويه پناه برد و عليه امام قصيده اى بسيار مفصل سرود و در آن ، ضمن ناسزا به حضرت اعلام مى كند كه از دشمنان سرسخت آن حضرت است . (٣٠١)
ج : گروهى كه در گذشته نيز از امكانات دولتى استفاده مى كردند ولى نه امام حاضر بود امتيازات ويژه به آنان بدهد و به دليل آن سابقه ، آنان نيز نمى توانستند چهره اى و لايى از خود ارائه كنند و بر اين اساس براى سرنگونى حكومت امام به كار گرفتند به عنوان نمونه عمروبن عاص همين كه ديد خانه عثمان محاصره شده است از مدينه خارج شد و به فلسطين رفت و مدتها ماند و وقتى كه ديد حكومت امام على (ع) تثبيت شده است به شام رفت به اين شرط در كنار معاويه قرار گرفت كه معاويه حكومت مصر را در اختيار او قرار دهد و معاويه نيز كه در جريان درگيرى با امام على (ع) به طرحهاى شيطانى عمرو بن عاص نيازمند بود به اين شرط تن داد. (٣٠٢)

٣. منافقان

به كسانى گفته مى شود كه انديشه دينى را قبول نداشته ولى به دلائل مختلف در جامعه اسلامى اظهار مى دارند و در فرصتهايى كه در اختيارشان قرار مى گيرد عليه انديشه دينى اقدام مى كنند اين جريان فكرى بعد از قدرت يافتن پيامبر اسلام در جامعه اسلامى بوجود آمد و در طول تاريخ ، اسلام ضربه هاى سختى از اين افراد خورده است در عصر حضرت امير (ع) يكى از گروههاى مخالف آن حضرت را جريان نفاق تشكيل مى دهد به چند نمونه توجه كنيد:
الف : اشعث بن قيس : ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه زندگى اشعث را شرح مى دهد كه چگونه اظهار اسلام كرد و در زمان ابوبكر، او خواهرش را به عقد اشعث در آورد و در زمان عثمان حاكم آذربايجان شد و پس از مرگ عثمان در سلك ياران امام على (ع) درآمد سپس مى گويد: با اينكه اشعث در جمع ياران امام على (ع) بود ولى از منافقان زمان اوست همانطورى كه عبدالله ابن ابى سلول در بين اصحاب رسول خدا (ص) بود و اين دو از رهبران جريان نفاق مى باشند. (٣٠٣)
ب : عمرو بن عاص : ابن ابى الحديد در شرح خطبه ٢٦ نهج البلاغه پس از نقل جريان معامله عمرو بن عاص با معاويه براى همكارى عليه امام على (ع) و نقل سخنانى از عمرو بن عاص از استادش نقل مى كند: «و مازال عمرو بن العاص ملحدا ما تردد قط فى الاحاد و الزندقه و كان معاويه مثله و يكفى من تلاعيها بالاسلام» حديث عمرو بن عاص ‍ هميشه ملحد بود و هرگز درالحاد و كفر شك نداشته است و معاويه نيز مانند او بود و براى روشن شدن بازيچه قرار دادن آنان اسلام را كفايت مى كند جريان ... (٣٠٤)
ج : معاويه : مغيرة بن شعبه از كسانى است كه بعد از پيامبر اسلام (ص) نقش زيادى در انحراف حكومت و تثبيت بنى اميه داشته است پسر مغيره نقل مى كند: من با پدرم به ديدار معاويه مى رفتم و هرگاه پدرم از ملاقات معاويه باز مى گشت از هوش ، ذكاوت ، عقل و تدبير معاويه سخن بسيار مى گفت تا اينكه شبى به خانه آمد ديدم بسيار غمگين است و از خوردن شام امتناع كرد ساعتى انتظار كشيديم ديديم فايده ندارد و غم پدر بر طرف نشد تصور كرديم از دست ما عصبانى است پرسيدم : پدر چه شده است چرا اينقدر غمگينى ؟ پدرم لب به سخن گشود و گفت : پسرم من از نزد كافرترين و پست ترين انسان مى آيم ؟
آن شخص كيست ؟
معاويه !
پدر، تو كه هميشه از او تعريف مى كردى ؟
پسرم ! آرى
پس چه شده است ؟
پسرم امشب من و او جلسه اى خصوصى داشتيم به او پيشنهاد كردم ! اى اميرالمؤ منين !! عمرى از تو گذشته و پير شده اى اگر عدالت پيشه كنى و نسبت به اقوام خود (بنى هاشم) صله رحم بجاآورى و به آنان توجه كنى بهتر است و اين كار تو در تاريخ خواهد ماند و ثوابش در آخرت براى تو و در دنيا مردم از تو به نيكى ياد مى كنند از طرفى بنى هاشم نيز توان مقابله با تو را ندارند؟
معاويه گفت : هرگز، هرگز، كدام نام نيك خواهد ماند؟ ابوبكر به قدرت رسيد و به عدالت رفتار كرد و با مرگش نام او نيز خاموش شد. عمر به قدرت رسيد و با آن همه تلاش همين كه مرد نامش فراموش شد ولى يتيم بنى هاشم روزى ٥ بار نامش را با صداى بلند فرياد مى كنند:
اشهد ان محمدا رسول الله (ص)
اى بى پدر كدام عمل و كدام نام بعد از نام يتيم بنى هاشم خواهد ماند!! نه به خدا قسم تا نام اين مرد را دفن نكنم بطورى كه هرگز نامش را نبرند امكان ندارد آرام گيرم ؟! (٣٠٥)

٤. حسودان :

عده اى از مخالفان سياسى امام على (ع) نه درصدد بدست گرفتن مراكز قدرت بودند و نه درصدد زراندوزى و نه منافق بودند و نه ... بلكه با توجه به فضائل امام على (ع) و موقعيت او نزد پيامبر (ص) و عشق و علاقه بى حد طرفدارانش به او به اين همه امتياز حسادت مى ورزيدند.
گرچه در دنياى سياست و سياستمداران كمتر به ويژگيهاى روحى انسان و نقش آنها در رفتارشان توجه مى شود ولى نبايد آنها را ناديده گرفت به عنوان نمونه مخالفت عايشه ام المومنين با امام على (ع) از اين نگاه قابل توجيه است .
روزى عايشه به عنوان همسر پيامبر (ص) به خانه او آمد هنوز زهرا (س) در خانه پدر بود و عايشه از همان روز نخستين از محبت و عشق فراوان پيامبر نسبت به دختر و در نتيجه شوهر آينده اش با خبر شد و با رفتن زهرا (س) به خانه على (ع) و اظهار محبت فراوان پيامبر (ص) نسبت به اين زن و شوهر بخصوص كه پيامبر (ص) از مادر زهرا (س) يعنى حضرت خديجه عليهاالسلام نيز فراوان به نيكى ياد مى كرد طبيعى بود كه گرد رشك بر خاطر عايشه بنشيند. ديرى نگذشت كه خداوند به زهرا (س) و على (ع) فرزندانى كرامت كرد ولى عايشه تا پايان عمر پيامبر (ص) داراى فرزند نشد. از طرفى پيامبر (ص) نسبت به فرزندان فاطمه (س) بسيار اظهار عشق و علاقه مى كرد و آنان را فرزندان خود مى ناميد صحابه رسول خدا (ص) نيز به تبعيت از پيامبر (ص) به فرزندان على (ع) اظهار محبت مى كردند. حادثه ديگرى در زمان پيامبر (ص) اتفاق افتاد كه بر ناخشنودى عايشه از على (ع) افزود و آن حادثه اين بود روزى كه منافقان تهمت افك را بر او نهادند پيامبر با اطرافيان از جمله با على (ع) مشورت كرد او گفت : زنان بسيارند در اين باره از خادمه خانه بپرس تا آنچه رخ داد به تو بگويد. (٣٠٦) همين امور كافى است كه عايشه از دست على (ع) ناخشنود باشد و اتفاقا عايشه خودش به اين حسادت نسبت به على (ع) اعتراف كرده است به اين جريان توجه كنيد:
چون جنگ جمل پايان يافت على دستور داد باقيمانده سپاه عايشه هر كس مى خواهد در بصره بماند آزاد است و هر كس مى خواهد به مدينه برگردد و نيز آزاد است و همه امكانات را فراهم كرد و به محمد بن ابوبكر برادر عايشه دستور داد كه عايشه را به مدينه برساند و چهل نفر از زنان سرشناس بصره را نيز همراه عايشه روانه كرد. هنگام وداع ، عايشه ، رو به مردم گفت : اى فرزندانم ، بخاطر بعضى مسائل بعضى از ما از بعضى ديگر گله منديم ، هيچكس نبايد به خاطر اين مسائل به ديگرى تجاوز كند: به خدا قسم من و على در گذشته با هم اختلافى نداشتيم مگر بعضى از مسائل كه بين زن و اقوام همسرش وجود دارد و به خدا قسم على نزد من از ناخشنودان نيكوكار است . سپس على (ع) فرمود: اى مردم عايشه راست مى گويد. (٣٠٧)

٥. تجديدنظر طلبان

مقصود از تجديدنظر طلبان كسانى هستند كه در گذشته به يك سلسله اصول اعتقادى معتقد بودند بر اساس آن اصول رفتار مى كردند پس از مدتى به دلائلى از آن مبانى فكرى عدول كرده اند ولى چون شهامت اعلام اين انحراف فكرى را ندارند عملكرد گذشته خود را تخطئه مى كنند و رفته رفته آن مبانى را كه انديشه دينى است زير سؤ ال برده اند اين گروه در تاريخ اسلام به خوارج مشهور شده اند.
هسته اصلى اين گروه در زمان رسول اكرم (ص) در جنگ طائف هنگام تقسيم غنائم بروز كرد كه ذوالحويصره ، خطاب به پيامبر گفت : محمد به عدالت رفتار نكردى !! اين گروه معيارى براى تشخيص حق و باطل جز تشخيص خودشان نداشتند و خودشان را مسلمان ، انقلابى ، اصلاح گر واقعى مى دانند و بقيه را كافر، ارتجاعى و... مى دانند. با اينكه اين جريان مدتها بعد از نزول آيه : «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض . (٣٠٨)» واقع شده است ولى اگر در جمله اى كه از اين شخص نقل شده دقت شود معلوم مى شود كه او خود را از پيامبر بالاتر دانسته و حتى حاضر نيست كلمه رسول الله را بكار ببرد و معيار عدالت هم تشخيص خود اوست !!
همين شخص يكى از رهبران خوارج در زمان امام على (ع) بود اين گروه عملكرد گذشته خود و امام را در جنگ جمل قبول داشتند و در جنگ صفين وقتى شكست اين طرح روشن شد كه آنان را به اهدافشان نمى رساند پذيرش حكميت از طرف خود و امام را محكوم و همه سپاه امام حتى خود امام را كافر دانسته و اصرار داشتند كه توبه كنند رفته رفته كار اين گروه به جايى رسيد كه اصول ابتدايى اسلام را زير پا گذاشته و ترور، غارت ، دزدى و... رفتار عادى آنان شد به اين جريان توجه كنيد:
بعد از جريان حكميت يكى از رهبران خوارج با جمعى از همفكران خود از بصره عازم نهروان بود در بين راه به عده اى از مسافران برخورد كردند كه در بين آنان زن و مردى سوار الاغ بودند دستور داد اين دو را آوردند و پس از تهديد و ارعاب پرسيدند: كيستى ؟
عبدالله بن خباب صحابى رسول خدا (ص)
آيا ترسيدى ؟
آرى .
از اين پس در امانى .
حديثى از پدرت براى ما بگو كه خودش آن را از زبان پيامبر شنيده باشد؟
پدرم فرمود: از رسول خدا شنيدم فتنه اى برپا خواهد شد كه دل انسان همانند بدن او در آن فتنه مى ميرد. انسان در آن فتنه شب هنگام مؤ من است و صبح هنگام كافر و صبح هنگام مؤ من است و شب هنگام كافر.
ما بخاطر همين حديث را خواستيم از تو بپرسيم ؟
نظرت درباره ابوبكر و عمر چيست ؟
آنان انسانهاى خوبى بودند.
نظرت راجع به عثمان در اول و آخر خلافتش چيست ؟
او در اول و آخر خلافتش درست عمل كرد.
نظرت راجع به على قبل و بعد از حكميت چيست ؟
او شناختش نسبت به خدا از شما بيستر، رعايت دينداريش بهتر و از بينش عميق ترى از شما برخوردار است . معلوم مى شود تو از هواى نفست پيروى مى كنى و ملاك عشق و علاقه نو نسبت به انسانها اسم آنهاست نه رفتار آنان ؟ بخدا قسم طورى تو را مى كشيم كه تاكنون احدى را چنين نكشته ايم ؟!!
بدنبال اين مناظره او را گرفته ، دستهايش را بسته و همسرش (كه ماههاى پايان دوران حاملگى را مى گذراند) را زير درخت خرمايى آوردند. در اين بين دانه خرمايى از درخت افتاد يكى از خوارج آن را برداشت و در دهانش گذاشت كه بخورد و ديگرى آن را از دهان او بيرون آورد داد زد: بدون اجازه صاحبش مال مردم مى خورى ؟!
در اين بين خوكى از آنجا گذشت كه صاحبش از اهل كتاب بود يكى از اهل خوارج آن خوك را با شمشيرش كشت ديگرى به او گفت : اين فساد در زمين است . صاحب خوك آمد و او را راضى كردند (البته با اين صحنه ها او مى بايست راضى مى شد).
عبداله بن خباب وقتى اين رفتار را از آنان ديد گفت : اگر در آنچه انجام مى دهيد صادق باشيد من از شما واهمه ندارم چون من مسلمان هستم و بدعتى نيز در دين نگذاشته ام گذشته از آنكه شما به من امنيت داديد. بدنبال سخنان عيدالله ، خوارج او را به پهلو خوابانده و همانند گوسفند سربريدند؟!
بعد به طرف همسرش آمدند آن زن فرياد زد: من يك زن هستم از خدا نمى ترسيد؟!
آنان شكم او را دريدند و سه نفر ديگر از زنان كه همراه اين گروه بودند را نيز كشتند. (٣٠٩)
اين نمونه اى از رفتار تجديدنظر طلبان بود كه صدها نمونه از اين رفتار از آنان در حافظه تاريخ مانده است براستى اين رفتار با چه اصولى سازگار است ؟ با كدام فرهنگ سازگار است كه خرمايى را از دهان بيرون بيندازد ولى انسان بى گناهى را همانند گوسفند سر ببرند و زن حامله اى را شكم بدرند و طفل او را بيرون آورند و... آيا غير از اين است كه اينان در اصول اعتقادى خود تجديد نظر كرده اند و به هيچيك از آن اصول پايبند نيستند؟
بايد توجه داشت كه تجديد نظر انسان نسبت به عملكرد گذشته اش نه تنها عيب نيست بلكه ضرورت زندگى انسانى و از اصول مسلم اسلامى محسوب مى شود كه انسان مؤ من خود را محاسبه كند تا كاستيهاى گذشته خود را متوجه و درصدد جبران آنها برآيد امام على (ع) مى فرمايد: «عبادالله ... حاسبوها من قبل ان تحاسبوها (٣١٠)»
بندگان خدا... قبل از آنكه ديگران شما را محاسبه كنند خودتان خود، را محاسبه كنيد.
بايد توجه داشت كه پايبندى به اصول انديشه دينى در مقام رفتار و زندگى كارى است دشوار، گرچه با توجه به جهان آخرت و وظيفه انسان مؤ من در دنيا و نقش آن در آخرت عمل به انديشه دينى به دشوارى آن مى ارزد ولى همه حاضر نيستند اين مقدار از خود گذشتگى به خرج دهند براى اينكه در مقام رفتار از آزادى بى حد و حصرى برخوردار باشند ابتدا رفتار گذشته خود را مورد تهاجم قرار مى دهند سپس به اين روند، تجديدنظرطلبى مى گوئيم نه هر كس كه گذشته خود را مورد نقد قرار دهد به زندگى يكى از مخالفان امام على (ع) كه از تجديدنظر طلبان مى باشد توجه كنيد:
سمرة بن جندب صحابى رسول خدا (ص) كه در مدينه برخوردى بين او و پيامبر اسلام بوجود آمد كه به صدور فرمان «لاضرر و لاضرار فى الاسلام» از طرف آن حضرت گرديد او بعد از رسول خدا (ص) به مخالفان امام على (ع) پيوست او كه از زندگى در عصر رسول خدا تجديدنظر كرده بود در اين دوران به خوارج پيوست و در زمان معاويه كه فشار عليه خوارج زياد شد در اين موضع نيز تجديدنظر كرد او به حكومت معاويه پيوست و از اعضاى شرطه حكومت بصره بود و براى اثبات تجديدنظر خود نسبت به خوارج به هر جنايتى دست مى زد به عنوان نمونه : در دوران زياد بن ابيه مردى از اهل خراسان به بصره آمد و درباره مسائل مالى خود از قبيل زكات ، خراج و... با حكومت تصفيه حساب كرد و برگه تصفيه خود را گرفت و به مسجد آمد كه دو ركعت نماز بخواند در اين هنگام سمرة بن جندب رسيد و با اتهام خارجى بودن او را دستگير و درجا گردن زد!! بعد از كشته شدن او وقتى او را بررسى كردند گواهى پرداخت زكات را از جيبش بيرون آوردند در اينجا ابوبكرة با تعجب به سمره گفت : مگر سخن خدا را نشنيده اى كه فرمودند: «قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى (٣١١)» سمره گفت برادرت به من چنين دستور داده است . (٣١٢)
ابن ابى الحديد نقل مى كند ابو صالح مى گويد: به ما گفتند يكى از اصحابه رسول خدا (ص) به شهر آمده است به ديدنش برويم وقتى ديديم سمرة بن جندب است در يك طرفش ‍ خمر و در طرف ديگرش يخ بود!! با تعجب پرسيدم اين چه وضعى است ؟! گفتند مبتلا نقرس است !! (به بهانه مرض شراب مى خوردند!!) در اين هنگام جمعى وارد شدند و گفتند: اى سمره فردا جواب خدا را چه خواهى داد؟ شخصى را نزد تو مى آورند و به محض اينكه مى گويند خارجى است گردن او را مى زنى ، شخص دومى را مى آورند و مى گويند آن يكى خارجى نبود، بلكه براى كارى به اينجا آمده بود و ما اشتباه كرده بوديم ، اين يكى خارجى است و تو گردن او را نيز مى زدى ؟! سمرة گفت : چه اشكالى دارد؟!. اگر اهل بهشت باشد به بهشت مى رود و اگر اهل جهنم باشد به جهنم مى رود!! (٣١٣) اين شخص ماند تا در جريان كربلا مردم را براى شركت در جنگ با امام حسين (ع) تشويق مى كرد. (٣١٤)


۱۰
٦. متحجران

٦. متحجران

مقصود از متحجران كسانى هستند كه درك درستى از دين و جامعيت دين بخصوص در مسائل اجتماعى ندارد و اگر بخواهيم به زبان روز بيان كنيم دين را تنها رابطه خدا و انسان مى دانند و از تنظيم روابط بين انسانها بر اساس دين عاجزند و حاضر نيستند سخنى بگويند و آن را نفى مى كنند و صرفا جنبه هاى عبادى دين توجه آنان را جلب كرده و به سختى پايبند هستند و اگر كسانى بخواهند جنبه هاى اجتماعى دين را پياده كنند برنمى تابند و به اسم مخالفت اين رفتار با دين به مخالفت با آن بر مى خيزند و هرگز شهامت قيام مسلحانه عليه حكومت را ندارند و مخالفت آنان در حد بليغات و ايرادهاى به ظاهر شرعى گرفتن خلاصه مى شود.
گرچه مشهور شده است كه اين گروه خوارج را تشكيل مى دادند ولى بايد توجه داشت كه همه خوارج از اين گروه نبودند بلكه بخش كوچكى از آنان را متحجران و به تعبير حضرت امير (ع) جاهل متنسك تشكيل مى دادند و آن دسته از خوارج كه قيام مسلحانه مى كردند از حاشيه امنيتى اين گروه در جامعه سوء استفاده مى كردند ما در عصر خود نيز اين گروه را ديده ايم چه در قبل از انقلاب و چه بعد از پيروزى انقلاب كه در جمعهاى خصوصى و محدود ايرادهاى شرعى بر حكومت وارد مى كردند و بعد از انقلاب نيز همين شيوه را ادامه مى دهند. در معرفى اين گروه به سخن معيار انقلايب اسلامى حضرت امام خمينى قدس سره توجه كنيد:
خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختى هاى ديگران نخورده است وقتى شعار جدايى دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردى و عبادى شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست حكومت دخالت نمايد حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضيلت شد به رغم بعضى افراد روحانيت زمانى قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاى وجودش ببارد و الاعالم سياس و روحانى كاردان و زيرك كاسه اى زير نيم كاسه داشت و اين از مسائل رايج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مى رفت متدين تر بود. ياد گرفتن زبان خارجى كفر و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مى رفت در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم مرحوم مصطفى از كوزه اى آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه مى گفتم . (٣١٥)
به هر حال جمعى از مخالفان حضرت امير (ع) را اين گروه تشكيل مى دادند كه به دخالت امام على (ع) در مسائل اجتماعى و حاكميت دين اعتراض داشتند به اين نمونه توجه كنيد: از جمله مخالفان حضرت امير (ع) ابو سعيد بود درباره امام على (ع) مى گفت : اگر على در مدينه مى ماند و به خوردن خرما قناعت مى كرد برايش بهتر بود از آنچه كه در آن وارد شده است و تلاش زياد مى كرد كه مردم از على (ع) حمايت نكنند روزى او را ديد كه براى وضو گرفتن آب زيادى مصرف مى كند حضرت به او فرمود: آب زيادى را هدر دادى ؟! در پاسخ امير (ع) گفت : خونهايى كه اميرالمؤ منين هدر داده است بيشتر از اينهاست ؟!
حضرت فرمود: بخاطر آن خونها غمگين هستى ؟ آرى !
حضرت فرمود: براى هميشه غمگين باش .
گفته اند به دنبال اين سخنان تا پايان عمر هميشه گرفته و غمگين بود. (٣١٦)

روشهاى كاربردى مخالفان امام على (ع)

مخالفان حضرت امير (ع) در دوران حكومت آن حضرت از شيوه هايى استفاده مى كردند كه با بررسى آنها و روشن شدن آن روشها و تطبيق آن روشهاى جريانهاى سياسى كشور مى توان ميزان ديندارى افراد و پايبندى آنان را به نظام اسلامى مشخص كرد و همچنين به ميزان تاءثيرگذارى اين روشها و راههاى مقابله با آنها پى برد و اكنون به بررسى بعضى از شيوه هايى كه مخالفان آن حضرت از آنها استفاده مى كردند مى پردازيم ؛

١. سانسور خبرى يا حقيقت پوشى

يكى از شيوه هايى كه براى منحرف كردن نسل جوان هر جامعه اى بكار مى گيرند قطع ارتباط او با گذشته تاريخى اوست بطوررى كه نتواند افتخارات گذشنه ملت و مملكت خود را بداند و افتخار آفرينان حماسه هاى تاريخى را بشناسد در اين صورت الگوى تاريخى نداشته و با تبليغات مى توان براى الگوهاى جديد ارائه كرد و اين كار در اختيار صاحبان رسانه اى است . براى رسيدن به چنين هدفى چند شيوه وجود دارد:
الف : سانسور خبرى و يا حقيقت پوشى كه اصلا نسل موجود را در جريان وقايع گذشته قرار ندهيم تا او از گذشته هيچ اطلاعى نداشته باشد. مخالفان حضرت امير (ع)، مبارزات آن حضرت براى ترويج و گسترش دين ، ايثارها، رشادتها و سخنان پيامبر اسلام (به عنوان يكى از راههاى مطمئن براى شناخت حقايق) درباره او را حاضر نشدند منتشر كنند حتى در مواردى كه تحت فشار افكار عمومى قرار گرفتند تا پاسخ بدهند كه به عنوان اصحاب رسول خدا آيا چنين چيزى را از رسول خدا شنيده اند نيز منكر شدند به دو نمونه از اين وقايع توجه كنيد:
روزى اميرالمؤ منين عليه السلام در مسجد كوفه براى اثبات حقانيت خود و اينكه پيامبر از طرف خدا او را به اين مقام نصب كرده است از مردم چنين تقاضا كرد:
هر كس حديث : «من كنت مولاه فعلى مولاه» (هر كس من سرپرست و مولاى اويم بعد از من على سرپرست و مولاى اوست) را از پيامبر (ص) شنيده است برخيزد و در حضور اين جمع (كه زمان پيامبر اسلام را درك نكرده اند) شهادت بدهد كه پيامبر چنين چيزى را فرموده است . از حاضران ١٢ نفر برخاستند و شهادت دادند كه ما بوديم و شنيديم كه پيامبر اين جمله را درباره امام على (ع) فرموده است . بعد از شهادت اين عده امام نگاهى به جمعيت كرد ديد انس بن مالك نيز در جمع حاضر است ولى براى شهادت بلند نشده است . فرمود: انس با اينكه تو نيز جزء شاهدان بودى و در جمع حاضر بودى و از پيامبر شنيدى چرا شهادت نمى دهى ؟!
انس پاسخ داد: من پير شده ام و فراموش كرده ام . (٣١٧)
نمونه ديگر: روزى امام على (ع) در مسجد كوفه براى اثبات نصب خود از طرف رسول خدا (ص) به عنوان رهبر امت اسلامى از مردم چنين تقاضا كرد: هر كس حديث : من كنت مولاه را از پيامبر (ص) شنيده ااست شهادت بدهد:
جمعى برخاستند و شهادت دادند كه پيامبر اسلام چنين حديثى را فرموده است و حضرت نگاهى به جمعيت كرد و ديد زيد بن ارقم در جمع نشسته است حضرت پرسيد تو كه اين حديث را از رسول خدا (ص) شنيده اى ؟ ولى او حاضر نشد شهادت بدهد. (٣١٨)
ب : تحريف تاريخ : شيوه ديگرى كه براى قطع ارتباط نسل جديد با گذشته او انجام مى گيرد تحريف تاريخ است ، تحريف تاريخ با كم و زياد كردن آن و يا با جابجا كردن شخصيتهاى تاريخى انجام مى گيرد به اين صورت كه كسى كه مبارزه كرده است حذف و آن مبارزات به اسم ديگران تمام مى شود به عنوان نمونه معاويه با تبليغات وسيعى كه انجام داده بود چنين وانمود كرد كه امام على (ع) يك نيروى ضد دين ، ضد خدا، ضد انسانيت ، مخالف رسول خدا، دشمن مسلمانان و... است بطورى كه مردم در قنوت نماز او را لعن مى كردند حتى كار به جايى رساندند كه مردم از اينكه اسمشان على است خجالت مى كشيدند به اين نمونه توجه كنيد:
حجاج از دشمنان سرسخت امام على (ع) و آل او و شيعيان او بوده است و براى حذف نام او از صحنه تاريخ آنچه در توان داشت بكار گرفت روزى سوار بر مركب بود شخصى جلو او را گرفت فرياد زد: اى امير پدر و مادر من مرا عاق كرده اند؟
از كجا مى گويى ؟
چون اسمم را على گذاشته اند؟!
محبتى كن و اسمم را تغيير ده او نيز چنين كرد؟! (٣١٩)
و بر عكس چنان تبليغ كردند كه معاويه محرم اسرار پيامبر اسلام (ص) بوده است . به يك نمونه توجه كنيد: بعد از جريان صلح امام حسن (ع)، معاويه در بازگشت به شام در حضور مردمى كه به ديدنش آمده بودند گفت : پيامبر به من فرمود: تو بعد از من به خلافت خواهى رسيد براى مركز خلافت شام را انتخاب كن بدين خاطر من اينجا را انتخاب كردم مردم ابو تراب را لعن كنيد (كنيه حضرت امير (ع» و مردم چنين كردند. فردا معاويه نامه اى نوشت و مردم را جمع كرد و دستور داد نامه را بخوانند در بخشى از اين نامه چنين آمده است : اين نامه اى است از طرف اميرالمؤ منين معاويه صاحب وحى خدايى كه محمد (ص) را به رسالت برگزيد او نه مى توانست بخواند و نه مى توانست بنويسد خدا از اهل محمد وزير امينى به عنوان كاتب وحى بر او انتخاب كرد و آن كس منم بنابراين وحى بر پيامبر نازل مى شد و من مى نوشتم و او نمى دانست كه من چه مى نويسم بين من و خدا هيچكس از خلق واسطه نبود!!
حاضران همه گفتند: راست مى گويى اميرالمؤ منين ؟! (٣٢٠)

٢. تبليغات عليه امام على (ع)

كارى كه تبليغ ساخته است از اسلحه ساخته نيست ، تبليغ انديشه ها را تغيير مى دهد و با تغيير انديشه ها، افراد خود مسلح مى شوند و تا آخرين نفس مى جنگند اينكه مى بينيم بنى اميه توانستند شام را عليه امام على (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) بسيج كنند نتيجه تبليغات معاويه بود نتيجه تبليغات گسترده معاويه اين شد كه هر صفت زشتى را به امام على (ع) نسبت دادند و بر اثر تبليغات گسترده و مداوم ، مردم نيز باور كردند كه چنين است معاويه تصميم گرفته بود كينه و دشمنى با امام على (ع) را در سراسر دنياى اسلام به صورت يك فرهنگ درآورد به سخنانش گوش كنيد: «ان قوما من بنى اميه قالوا المعاويه يا اميرالمؤ منين انك قد بلغت ما املت فلو كففت عن لعن هذا الرجل فقال لا و الله حتى يربو عليه الصغير و يهرم عليه الكبير و لا يذكر له ذاكر فضلا (٣٢١)» : جمعى از بنى اميه به معاويه گفتند: اى اميرالمؤ منين تو كه به آرزويت رسيدى اگر از لعن اين مرد دست بردارى بهتر است ؟ معاويه پاسخ داد، به خدا قسم هرگز،!! تا اينكه كودكان بر اين شيوه تربيت شوند و بزرگان بر اين روش پير شوند و هيچ گوينده اى از فضائل او نگويد.
معاويه براى رسيدن به اين هدف تمام امكانات تبليغى حكومت خود را بكار گرفته بود آنان اهل تبليغ بودند به شهرها و روستاها اعزام مى كرد و عليه امام على (ع) تبليغ كنند به يك نمونه توجه كنيد: عمرو بن ثابت سوار بر مركب مى شد و در شهرها و روستاها دور مى زد و هر جايى مى رسيد مردم را جمع مى كرد و عليه امام تبليغ مى كرد و جملاتى درباره حضرت مى گفت ابن ابى الحديد بخشى از آنها را آورده است ولى چون از ترجمه آن شرم داشتيم نياورديم . (٣٢٢)
و آنان كه توان تحرك لازم براى سفر نداشتند با دادن پول و... وادار مى كرد عليه امام حديث جعل كنند. به اين جريان توجه كنيد: معاويه جمعى از صحابه مثل ابوهريره ، عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه و جمعى از تابعين از قبيل عروة بن زبير را حقوق معتنابهى برايشان در نظر گرفت كه بنشينند و عليه امام على (ع) و ضرورت بيزارى از او جعل حديث كنند و احاديث را به پيامبر نسبت دهند. (٣٢٣)
اثر تبليغات بنى اميه آنقدر زياد بود كه پس از مدتى مردم مدينه كه مركز اسلام ، وحى پيامبر و على (ع) بود نه امام على (ع) را مى شناختند و نه از فضائل او خبر داشتند به اين نمونه توجه كنيد: عمرو بن عبد العزيز مى گويد: در دوران نوجوانى نزد يكى از فرزندان عبقه بن مسعود قرآن مى آموختم روزى در حالى كه با بچه ها بازى مى كرديم و ضمن بازى على (ع) را لعن مى كرديم از كنارم گذشت و از اين رفتار من خوشش نيامد داخل مسجد شد از بچه ها جدا شدم براى درس وارد مسجد شدم همين كه مرا ديد برخاست و شروع به نماز خواندن كرد و به عنوان اعتراض به من نماز طولانى كرد تا اينكه نمازش تمام شد به او گفتم استاد چه شده است ؟
گفت : پسرم درست شنيدم كه تو امروز على را لعن مى كردى ؟!
گفتم : آرى .
گفت : از كجا فهميدى بعد از اينكه خداوند از اصحاب بدر راضى شده است بر آنان غضب كرده است تا لعن آنان جايز باشد؟
گفتم : استاد مگر على از اهل بدر بوده است ؟!
گفت : مگر نقش آفرين بدر غير از على كسى بوده است ؟
گفنم : استاد عهد مى كنيم كه ديگر على را لعن نكنيم .
گفت : واقعا دو مرتبه او را لعن نمى كنى ؟
گفتم : عهد مى كنم كه نكنم .
و چون پدرم حاكم مدينه بود و نماز جمعه مى خواند من هم در نماز جمعه شركت مى كردم مى ديدم پدرم در سخنرانى بسيار تواناست ولى وقتى به قسمتى مى رسد كه مى خواهد على (ع) را لعن كند با لكنت زبان روبرو مى شود. تعجب مى كردم كه چرا چنين مى شود تا اينكه روزى به پدرم گفتم : پدر تو فصيح ترين مردم هستى چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به لعن اين مرد مى رسى لكنت زبان مى گيرى ؟
گفت : پسرم مردمى كه پاى سخنرانى ما مى نشينند اگر آنچه از فضائل اين مرد را كه پدرت مى داند بدانند هرگز از ما پيروى نمى كنند!
اين سخن پدرم در دلم نشست سخن قبلى معلم هم به يادم آمد بين خودم و خدا عهد كردم اگر روزى اين قدرت بدست من بيفتد لعن او را بردارم و اكنون كه به قدرت رسدم بايد اين كار را مى كردم . (٣٢٤)

٣. ترور شخصيت

يكى از شيوه قطع ارتباط نسل جديد با گذشته تاريخ او و نقش آفرينان آن ترور شخصيت قهرمانان است يعنى بايد تصويرى از آنان براى نسل جديد ارائه كرد كه اين تصوير با ارزشهاى ايده آل اين نسل هماهنگ نباشد در اين صورت به دنبال آن نخواهد رفت و براى يافتن الگو تابع جو تبليغاتى كشور خواهد شد بكارگيرى اين شيوه درباره حضرت امير (ع) بقدرى زياد بود كه او را قاتل عثمان ، ضد خدا، ضد رسول خدا، بى نماز و... معرفى كردند و با اين ترور شخصيت راجع به كسى كه بيشترين سهم را در ترويج دين داشته است توانستند نسل جديد را عليه او بسيج كنند به اين جريان توجه كنيد:
هاشم بن عتبه يكى از سرداران سپاه امام على (ع) در صفين است در يكى از عملياتها جوانى در برابر هاشم بن عتبه قرار گرفت و با خواندن رجزى خود را چنين معرفى كرد: من بازمانده پادشاهان غسانم متدين به دين عثمانم قاريان ما به ما گفته اند كه على قاتل عثمان است !! و با ناسزا گفتن به امام على (ع) حملات تندى را عليه سپاه امام آغاز كرد. هاشم بن عتبه با ديدن اين صحنه او را خواست و به او گفت : جوان بعد از اين دنيا حساب و كتابى وجود دارد و خداوند درباره حضور تو در اين صحنه از تو بازخواست خواهد كرد از خدا بترس !!
جوان گفت : من بخاطر اين با شما مى جنگم كه شما نماز نمى خوانيد، رهبرتان نماز نمى خواند، رهبرتان عثمان را كشته است و شما نيز او را در كشتن عثمان يارى كرده ايد!!
هاشم گفت : تو با عثمان چكار دارى عثمان را اصحاب رسول خدا و فرزندانشان كشته اند. آنان اهل دين و دانش هستند و كار اين دين هم به زمين نمانده است . اما اينكه مى گويى رهبر ما نماز نمى خواند. لازم است بدانى بعد از رسول خدا رهبر ما اولين كسى است كه نماز خوانده است او نزديكترين فرد به رسول خدا (ص) و سزاوارترين فرد به اوست او دانشمندترين فرد امت اسلامى است و آگاه ترين فرد به دين خداست ، لازم است بدانى اين گروهى كه همراه من هستند اهل شب زنده دارى ، قرآن ، دعا و... مى باشد. (٣٢٥)

٤. تحريف دين

يكى از ويژگيهاى منافقان اين است كه از دين استفاده ابزارى مى كنند و تا آنجا كه بتوانند آن را در راستاى رسيدن به اهداف خود بكار مى گيرند بر اين اساس از هيچ نوع تحريفى نسبت به دين اباء ندارند يكى از شيوه هاى كارى مخالفان امام على (ع) تحريف شاءن نزول آيات قرآن بود به اين صورت كه آياتى كه درباره منافقان نازل شده بود را به امام على (ع) نسبت مى دادند و آياتى كه درباره امام على (ع) نازل شده بودرا به دشمنان او نسبت مى دادند و به عنوان نمونه به اين دو آيه توجه كنيد:
«و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الدالخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد. (٣٢٦)» گفتار برخى از مردم درباره زندگى دنيا تو را شگفت مى آورد و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند، حال آن كه سرسخت ترين دشمنان است و چون از پيش تو بروند مدام مى كوشد تا بر زمين فساد كند و كشت و نسل را تباه سازد خداوند فساد را دوست نمى دارد.
قرطبى مى نويسد: اين آيه درباره اخنس بن شريق نازل شده است او يكى از منافقان بود خدمت رسول اكرم آمد و اظهار اسلام كرد و قسم خورد كه راست مى گويم و سپس از مدينه فرار كرد و در مسير به شترها و مزارع مسلمانان برخورد كرد مزارع را آتش زد و شتر را پى كرد كه اين آيه نازل شد. (٣٢٧)
آيه دوم : «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد. (٣٢٨)»
بعضى از مردم در طلب خشنودى خدا جان خود را مى فروشند و خدا نسبت به بندگانش مهربان است .
قرطبى مى گويد اين آيه در شاءن على (ع) نازل شده است زمانى كه رسول خدا (ص) در شب هجرت او را در بستر خود خوابانيد تا امر بر كفار مشتبهه شود. (٣٢٩)
با اين وصف معاويه براى اينكه بتواند عليه امام على (ع) موج تبليغى بيافريند به سمرة بن جندب پيشنهاد كرد ١٠٠ هزار درهم بگير و تبليغ كن آيه اولى (كه درباره منافقين نازل شده بود) درباره على (ع) نازل شده است و آيه دوم (كه بيانگر ايثار على (ع) است) درباره ابن ملجم مرادى نازل شده است ؟! سمره اين پيشنهاد را نپذيرفت معاويه ٢٠٠ هزار دهم پيشنهاد كرد سمره نپذيرفت معاويه ٣٠٠ هزار درهم پيشنهاد كرد سمره نپذيرفت تا اينكه معاويه ٤٠٠ هزار درهم پيشنهاد كرد سمره پذيرفت و اين كار را انجام داد. (٣٣٠)

٥. تشويق مخالفان

يكى از شيوه هاى كارى مخالفان امام على (ع) تشويق كسانى بود كه عليه امام تلاش مى كردند مى باشد اين تشويق با سه انگيزه انجام گرفت :
الف : تشويق خرابكاران تا در خرابكارى ثابت قدم باشند و بيشتر ضربه بزنند.
ب : تخريب روحيه طرفداران تا دست از طرفدارى بردارند.
ج : جذب نيروهاى بى تفاوت زيرا وقتى جو حاكم به سمتى رفت كه خرابكاران قهرمان ملى معرفى شدند اين گروه نيز جذب اين جريانها مى شوند به اين نمونه توجه كنيد:
ابوبرده پسر ابوموسى اشعرى از مخالفان سرسخت امام على (ع) بود روزى ابوالعاديه قاتل عمار ياسر را ديد (عمار ياسر به فرموده رسول خدا (ص) معيار تشخيص حق و باطل بود زيرا پيامبر (ص) درباره او فرمود: « تقتلك الفئة الباغية» گروه متجاوز تو را مى كشند و عمار در جنگ صفين همراه امام على (ع) بود كه به دست سپاهيان معاويه به شهادت رسيد) به او گفت : قاتل عمار ياسر تويى ؟!
آرى .
دستت را بده دستش را گرفت و بوسيد و گفت : هرگز آتش به آن نرسد (٣٣١) . در جلسات عمومى وقتى ابوبرده ابوالعاديه را مى ديد به احترام او برمى خواست و در كنارش مى نشاند و مى گفت برادرم اينجا بنشين !! (٣٣٢)

٦. جلوگيرى از تثبيت مديران

يكى از چيزهايى كه حكومت را از پاى در مى آورد عدم ثبات مديريت مى باشد كه هر روز مديران عوض شوند زيرا اين كار مانع انجام كارهاى اساسى مى شود حكومت روزمره زندگى مبتلا خواهد شد همچنين حكومت نوپاى جديد كه بر اساس عدالت اسلامى مى خواهد عمل كند نمى تواند با مديران حكومت اشرافى كار كند. يكى از شيوه هاى كارى مخالفان امام جلوگيرى از تثبيت مديران منصوب از طرف امام بود براى رسيدن به اين هدف با ايجاد تظاهرات ، راه پيمايى ، جار و جنجال اين كار را به دو شيوه انجام مى دادند:
الف : جلوگيرى از ورود مديران : از شيوه هاى كارى معاويه اين بود كه به محض اطلاع از نصب مدير جديد از طرف امام با تحريك دستجات و راه بندان و تظاهرات مانع ورود مديران منصوب از طرف امام على (ع) به حوزه ماموريتى آنان مى شد تا مديران منصوب از طرف عثمان همچنان بر سر كار باشند در اين صورت نتيجه كار نيز مشخص بود به اين نمونه توجه كنيد:
به دنبال به قدرت رسيدن امام ، حضرت سهل بن حنيف را به عنوان حاكم منطقه شام نصب كرد و او را روانه حوزه ماموريت خود شد جاسوسان معاويه كه اين خبر را بدست آورده بودند، به معاويه گزارش دادند معاويه نيروهايش را بسيج كرد و در منطقه تبوك نوار مرزى شام و عربستان راه را بر سهل بن حنيف بستند!
تو كيستى ؟
سهل بن حنيف
چكاره هستى ؟
فرمانده و امير.
امير كجا؟
امير شام .
اگر عثمان تو را منصوب كرده است به منطقه خوش آمدى و اگر غير عثمان تو را نصب كرده است به همانجا كه آمدى برگرد؟!
مگر شما نشنيده ايد كه عثمان كشته شده است و اميرالمؤ منين على بن ابيطالب حاكم مسلمانان است ؟
چرا همه را شنيده ايم به سوى على (ع) برگرد؟! (٣٣٣)
نمونه ديگر: عماره بن شهاب را به عنوان حاكم كوفه نصب كرد (قبل از اينكه امام به كوفه منتقل شود) او عازم منطقه شد طرفداران بنى اميه همانند مورد قبل راه را بر او بستند و بدون مذاكره به او گفتند: از اينجا برگردد مردم اميرى غير از امير عثمان نمى خواهند (كه در اين دوران ابوموسى اشعرى معروف امير كوفه بود) و اگر بخواهى مقاومت كنى گردنت را مى زنيم ؟! او نيز برگشت و گزارش كار را به امام على (ع) داد. (٣٣٤)
ب : بيرون كردن مديران ثابت : مخالفان امام شيوه ديگرى كه براى عدم تثبيت مديريت كشور بكار گرفتند اين بود كه اگر مديرى مى توانست به حوزه كارى خود برسد و كار را آغاز مى كرد با جار و جنجال ، تبليغات و آشوب او را بيرون مى كردند. با اين نمونه توجه كنيد:
وقتى سپاه عايشه وارد بصره شدند عثمان بن حنيف از طرف امام حاكم بصره بود عثمان با آنان مذاكره كرد و نتيجه مذاكرات اين شد كه عثمان نامه اى به امام بنويسد و خواسته هاى آنان را مطرح و منتظر جواب باشند ولى بعد از دو روز در يك حمله غافلگيرانه عثمان را دستگير و ابتدا فرمان قتل او را صادر كردند ولى از خشم انصار ترسيدند و به عنوان شكنجه موهاى سرش را به جاى تراشيدن كندند!! محاسن و ابروها را نيز كندند و بشدت او را كتك زدند و سپس از شهر، خارج كردند. (٣٣٥)
عثمان در راه بازگشت در منطقه اى ذى قار با سپاه حضرت برخورد كرد كه به سوى بصره در حركت بود خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اى امام روزى كه مرا به بصره فرستادى محاسن ، ابرو و موى سر داشتم ولى اكنون كه به خدمت تو رسيدم كوسه هستم ؟!
امام فرمود: تو پاداش خود را خواهى يافت ولى تعجب من از اينجاست كه ابوبكر و عمر به قدرت رسيدند اين گروه چيزى نگفتند، عثمان به قدرت رسيد و هر چه دلش خواست انجام داد اين گروه كارى نكردند ولى همين كه من به قدرت را بدست گرفتم و اين گروه با من بيعت كردند و مى دانند كه من از آن سه نفر كمتر نيستم در عين حال بيعت مرا شكستند و مردم را عليه من تحريك كردند (٣٣٦) .

٧. جاسوسى براى دشمنان على (ع)

امروزه همه پى برده اند كه نقش جاسوسان در سرنگونى حكومتى كمتر از نقش نيروهاى نظامى و لشكر مهاجم دشمن نيست بلكه آن نيروى مهاجم وقتى موفق مى شود ككه جاسوسان شرايط داخلى را فراهم كنند از شيوه هاى كارى مخالفان امام على (ع) كه در مركزحكومت او زندگى مى كردند و به ظاهر با آن حضرت بيعت كرده بودند و كسى نمى توانست آنان را متهم به ضديت با نظام كند جاسوسى بود، آنان از اين طريق براحتى اسرار كشور را خارج و در اختيار معاويه قرار مى دهند، هم در برابر آن پول دريافت مى كردند و هم بيشترين ضربه را بر پيكر نظام اسلامى وارد مى كردند به اين نمونه توجه كنيد:
عمارة بن عقبه برادر وليد از مخالفان سرسخت امام در كوفه بود و به حسب ظاهر با امام مخالفتى نداشت ولى اخبار كشور بخصوص مسائل مربوط به اختلافات داخلى طرفداران امام على (ع) را به شام مخابره مى كرد (ابن ابى الحديد يكى از نامه هاى او را به شام را آورده است) روزى معاويه به وليد گفت :
بالاخره برادرت راضى شد كه به عنوان جاسوس ما عمل كند وليد ضمن تاييد جاسوسى برادرش نزد معاويه از او تجليل كرد و ضمن ارسال اشعارى او را به ادامه كار تشويق نمود. (٣٣٧)

٨. رشوه دادن

يكى از شيوه هاى كارى مخالفان امام براى جذب افراد و استفاده ابزارى از آنان استفاده از رشوه دادن بود البته متناسب با افراد و روحيات آنان به آنان پيشنهاد رشوه مى كردند به يكى پول ، به يكى پست و... به دو نمونه توجه كنيد:
الف : به محض اينكه امام على (ع) مالك اشتر را براى حكومت مصر منصوب كرد جاسوسان معاويه گزارش اين تحول را به شام مخابره كردند معاويه دست به كار شد و مسير حركت مالك اشتر را شناسايى و به عامل ماليات ، منطقه طى يك نامه خصوصى نوشت : مالك اشتر به سمت مصر در حركت است اگر بتوانى حذفش كنى تا زنده ام و زنده اى ماليات منطقه را از تو نمى گيرم ؟!! او نيز روانه شد تا به منطقه قلزم رسيد در آنجا آنقدر ماند تا مالك اشتر به آنجا رسيد خدمت مالك اشتر آمد و خود را معرفى كرد و چنين وانمود كرد كه از ياران امام مى باشد سپس به مالك اشتر گفت : منزل ، غذا و علف براى چهارپايانت آماده است و پس از صرف غذا با نوشيدنى مسمومى مالك اشتر را به شهادت رساند (٣٣٨) و روانه شام شد و گزارش عملكرد خود و قتل مالك اشتر را به معاويه رسانيد معاويه در يك سخنرانى شهادت مالك اشتر را چنين به مردم گزارش داد: على (ع) دو بازوى توانا داشت يك عمار ياسر كه در جنگ صفين از او گرفتيم و يكى مالك اشتر كه امروز از او گرفتيم . (٣٣٩)
به نمونه ديگر از وعده پست توجه كنيد:
بعد از به قدرت رسيدن امام ، حضرت جمعى را به شام فرستاد تا با معاويه مذاكره كنند پس ار مذاكره تندى كه بين آنان و معاويه در گرفت و جمعيت متفرق شدند معاويه مامورى فرستاد نزد زياد بن خصفه (رئيس قبيله اى قدرتمند بود) و خصوصى با او وارد مذاكره شد و به او گفت : برادر، على (ع) با ما قطع رحم كرده است رهبر ما را كشته و به قاتلان عثمان پناه داده است من از تو تقاضاى كمك دارم و تعهد مى كنم بين خود و خداى خودم كه پس از پيروزى هر يك از دو ايالت (مصر، بصره) را كه تو دوست داشته باشى به تو واگذار مى نمايم !!
زياد گفت : با توجه به شناختى كه از خدا دارم و نعمتى كه به من داده است نمى توانم حامى ستمگران باشم و از جا برخاست (٣٤٠)

٩. غارت بيت المال

بدون ترديد امكانات اقتصادى در پيشبرد اهداف نقش كليدى دارند بر اين اساس يكى از شيوه هاى مخالفان امام على (ع) نابود كردن امكانات اقتصادى و غارت بيت المال و انتقال آن به شام بود به عنوان نمونه : قبل از به قدرت رسيدن امام على (ع) حاكم يمن يعلى بن منيه بود و بعد از به قدرت رسيدن امام ، حضرت عبيدالله بن عباس را به عنوان حاكم جديد نصب كرد و همين كه يعلى شنيد امام حاكم جديد نصب كرده است تمام خزانه دولت را جمع آورى و به مكه فرار كرد كه وقتى ابن عباس رسيد با خزانه خالى و دهها مشكل روبرو شد. (٣٤١)
غارت بيت المال اختصاص به حاكمان منصوب به عثمان نداشت بلكه آنان در سايه تظاهر به حمايت از على (ع) نيز به قدرت رسيده بودند بعد از مدتى دست به چنين اقداماتى زدند. به عنوان نمونه : امام على (ع) حاكميت منطقه اهواز، فارس ، كرمان و... را به عبدالله بن عباس سپرده بود او نيز زياد بن ابيه را براى منطقه كرمان و فارس نصب كرد و بعد از مدتى بيت المال را غارت و به شام پناهنده شد نامه ٢٠ نهج البلاغه خطاب به زياد در همين راستا مى باشد (٣٤٢) .

١٠. ايجاد ناامنى

امنيت و آرامش اساس كار هر جامعه اى محسوب مى شود و اگر دولتها نتوانند امنيت كشور را تاءمين كنند ملتها از دولتها مايوس مى شوند و دست از حمايت دولت برمى دارند و در آرزوى دولتى هستند كه امنيت را برقرار كند، حال هر كس باشد و با هر انديشه اى كه باشد. يكى از شيوه هاى مستبدين تاريخ براى به قدرت رسيدن ايجاد ناامنى در سلب امنيت است بطورى كه مردم از وضع موجود عاصى شده و دولت خود را ناتوان مى دانند و هر كس به آنان وعده امنيت بدهد از او حمايت كنند سپس خود با چهره ناجى ملت و حامى آرامش و امنيت ، مخالف خشونت و ارعاب و... به صحنه مى آيند از شيوه هايى كه معاويه براى متلاشى كردن حكومت امام على (ع) بكار گرفت اين بود كه پس از قرارداد آتش بس ‍ نا زمانى كه دوران راجع به مساءله بررسى و اظهارنظر كنند، معاويه انسانهاى شرور و بى عاطفه اى را با امكانات فراوان و اختيارات تام به طرف مناطق تحت نفوذ امام بسيج كرد و به آنان دستور غارت ، آتش سوزى ، آدم ربايى ، قتل و تجاوز داد اين گروه نيز با نيروهايى كه در اختيار داشتند غافلگيرانه حمله مى كردند. به چند نمونه توجه كنيد:
الف : در سال ٣٩ هجرى معاويه نعمان بن بشير را با ٢٠٠٠ نيروى نظامى روانه منطقه عين التمر نمود او نيز پس از غارت و... به طرف شام برگشت . (٣٤٣)
ب : در همين سال سفيان بن عوف را با ٦٠٠٠ نفر روانه منطقه هيت كرد و به او دستور داد پس از غارت هيت به طرف شهر انبار و پس از غارت آنجا به طرف شهر مدائن مى روى ؟! او نيز با ٦ هزار نفر كه سپاهى گسترده بود وارد منطقه شد و با غارت ، تجاوز و قتل ، اين شهرها را يكى پس از ديگرى ويران كرد و پس از ماموريت به طرف شام برگشت . (٣٤٤)
ج : در همين سال عبدالله بن سعد را با ١٧٠٠ نفر روانه منطقه تيماء كرد و به او دستور داد: در مسير خود با هر كس برخورد كردى از او بخواه كه ماليات مال خود را به تو بدهد و اگر امتناع كرد گردن او را مى زنى و پس از تيماء به طرف مكه و پس از آنجا به طرف مدينه و حجاز حركت مى كنى و دستورات را مو به مو اجرا مى كنى او نيز با اين سپاه حركت كرد و طبق دستور در مسير دهها انسان بى گناه را گردن زد و پس از غارت اين شهرها به شام بازگشت . (٣٤٥)
د: در همين سال معاويه ضحاك بن قيس خون آشام معروف تاريخ را با ٣٠٠٠ نفر نيروى نظامى روانه واقصه كرد و به او دستور داد: به هر كس از پيروان هعلى برخورد كردى اموال او را غارت و خودش را نيز بكش او نيز در مسير چنين كرد و حتى به شيعيان على (ع) كه رحم نكرد بماند بلكه به اهل كتاب نيز رحم نكرد غارت او تا آنجا گسترده بود كه خلخال از پاى زنان نيز در مى آوردند. (٣٤٦)
اثر روانى اين حملات وحشينه و غارت گران تاريخ اين بود كه وقتى اخبار آن به كوفه رسيد حضرت خطبه ٢٧ نهج البلاغه را بيان فرمود: حضرت در اين سخنرانى گزارشى از اين حملات به مردم مى دهد كه چگونه اين سپاه به قتل و غارت و تجاوز پرداختند و به زنان ، پيران ، مسلمان و غيرمسلمان رحم نكرده اند و هيچ مقاومتى در برابر آنان انجام نگرفت و از اين سكوت پيروان خود بشدت مى تالد و در اينجاست كه حضرت امير (ع) آرزو مى كند اى كاش هرگز شما را نديده بودم . (٣٤٧)

١١. طرح براندازى :

هدف اصلى مخالفان امام على (ع) سرنگونى حكومت دينى او بود و بقيه روشها به عنوان مقدمه براى رسيدن به اين هدف بكار گرفته مى شد و هنگامى كه احساس مى كردند شرايط براى يك هجوم گسترده جهت نابودى نظام اسلامى آماده است وارد مى شدند و در اين راستادر ٥ سال حكومت او سه جنگ گسترده به نام جمل ، صفين و نهروان را بر امام على (ع) تحميل كردند كه نياز به توضيح ندارد.

١٢. ترور فيزيكى امام

مخالفان امام وقتى از بكارگيرى همه شيوه ها براى سرنگونى حكومت آن حضرت مايوس شدند و تحمل سه جنگ پياپى با آن همه تلفات و مسائل جانبى آن و غارت ها و... راه به جايى نبردند در نهايت تصميم گرفتند اين عدالت مجسم و عصاره فضائل انسانى و اسلامى را با ترور فيزيكى از دست امت اسلامى بگيرند خفاشانى كه در روز به دليل شجاعت روبرو شدن با آن حضرت را نداشتند و در برابر منطق قوى او حرفى براى گفتن نداشتند تصميم گرفتند در ماه خدا و در دل شب و در مسجد خانه خدا كه امن ترين مكان روى زمين است و در حال نماز كه آن عارف كامل وقتى به نماز مى ايستاد همه هستى جز خدا از انديشه او محو مى شد او را ترور كنند عامل اين ترور نيز عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود. (٣٤٨) سلام و صلوات خدا، ملائكه و انبياء و صالحان به روان پاک او باد و لعن و نفرين خدا ملائکه و انبياء و آزادگان جهان بر قاتلان او باد.
مسير نگردد به كس اين سعادت
به كعبه ولايت به مسجد شهادت



پى نوشت ها
1- عماد افروغ ، نگرش دينى و انتقادى به مفاهيم عمده سياسى . تهران : انتشارات فرهنگ و دانش ، 1379.
2- نهج البلاغه ، خطبه 214
3- همان ، قصار الحكم ، 31
4- همان ، قصار الحكم ،224
5- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، جلد9، باب 165، صفحه 261
6- همان ، قصار الحكم ،437
7- همان
8- همان ، قصارالحكم ،476
9- همان ، خطبه 15
10- همان ، قصار الحكم ، 341
11- همان ، نامه 53
12- همان
13- همان
14- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، جلد 15، باب 334.صفحه 240.
15- همان ،نامه 53
16- همان ، نامه 53
17- همان
18- تاريخچه نظريه هاى جمعيتى تاءليف نويسنده ؛ ص 155.
19- حتى دختر يزدگرد سوم مثل ديگر اسراى جنگى ايران امام سوم ما را از بين صنفى از خواستگاران به همسرى برگزيد.
20- هنوز در برخى از كشورهاى به اصطلاح متمدن زنان از اين قبيل حقوق محرومند.
21- از ظرايف نهج البلاغه است . هم كسانى كه انسان دوستى را مطلق مى كنند و هم كسانى كه انسان دوستى را منافى حب الهى مى دانند به اين لطيفه و ظرافت كم توجه كرده اند.
22- آل عمران ، 18.
23- رحمن ،9.
24- حديد، 26.
25- اعراف ، 26.
26- بقره ، 282.
27- مائده ، 96.
28- طلاق ، 3.
29- انعام ، 152.
30- مائده ، 8.
31- يونس ، 47.
32- هود، 85.
33- نحل ، 90.
34- اسرى ، 35.
35- نساء، 58.
36- شعراء، 182.
37- حجرات ، 9.
38- رحمن ، 8.
39- رحمن ، 9.
40- ممتحنه ، 8.
41- يونس ، 54.
42- هود، 84.
43- نساء، 90.
44- محمد مرتضى زبيدى ، تاج العروس ، 10 جلد، چاپ اول ، بيروت ، دارمكتبة الحياة ، 1306 ه -.ق ، جلد 8، ص 9
45- محمد فريد وجدى ، دائرة معارف القرن العشرين ، 10 جلد، چاپ سوم ، بيروت ، دارالمعرفه ، 1971، جلد6،ص 209.
46- لويس معلوف ، المنجد فى اللغه ، چاپ سوم ، قم ، نشر بلاغت ، 1376.
47- دكتر خليل جر، فرهنگ لاروس عربى - فارسى ، مترجم ، سيد حميد طبيبيان ، چاپ پنجم ، تهران ، امير كبير، 1373.ص 1432.
48- فؤ اد افرام البستانى ، فرهنگ عربى - فارسى . ترجمه منجد الطلاب ، مترجم : محمد بندر ريگى چاپ پانزدهم ، تهران ، اسلامى ، 1377،ص 352.
49- فخر الدين طريحى ، مجمع البحرين ، بيروت ، مؤ سسه وفا 1983، جلد 4، ص 268.
50- فخر الدين طريحى ، مجمع البحرين ، 6 جلد، بيروت ، مؤ سسة وفا، 1983، جلد 5،ص 420 و 421.
51- سيد على اكبر قرشى ، قاموس قرآن ، 7 جلد، چاپ دهم ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1367، جلد 4، ص 301
52- نحل ، 90.
53- سيد على اكبر قرشى قاموس قرآن ، 7 جلد، چاپ دهم ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1376، جلد 4، ص 301.
54- يونس ، 4.
55- تفسير صافى ، ذيل آيه 7، سوره الرحمن .
56- اين چهار معنى از كتاب عدل الهى نوشته استاد شهيد مطهرى ، با اندكى تلخيص ، اقتباس گرديده است .
57- الحديد، 24.
58- المائده ، 66.
59- آل عمران ، 144.
60- جمعى از دانشمندان اسلامى ، بحثى درباره مرجعيت و روحانيت ، چاپ دوم ، تهران ، انتشار، صفحات 80، 81، 82 (مقاله ولايت و زعامت : علامه سيد محمد حسين طباطبائى).
61- نهج البلاغه ، خطبه 40.
62- نهج البلاغه - خطبه 33.
63- نهج البلاغه - خطبه 214.
64- همان .
65- خطبه سوم نهج البلاغه - خطبه شقشقيه .
66- همان
67- حضرت آيت الله سيد على خامنه اى ، گفتارى در باب حكومت علوى ، تهران ، حزب جمهورى اسلامى ، صفحات 16، 17، 18.
68- نهج البلاغه ، بخشى از خطبه 131.
69- نهج البلاغه ، حكمت ، 437.
70- حكمت ، 437.
71- نهج البلاغه ، از خطبه 15.
72- نهج البلاغه ، خطبه 3،شقشقيه .
73- نهج البالغه ، خطبه 126.
74- جهت اطلاع از سيره علوى در خصوص عدالت نگاه كنيد به خطبه هاى 15، 16، 215، 216 و نامه هاى 38، 45، 46.
75- نهج البلاغه ، خطبه 27.
76- حضرت آيت الله سيد على خامنه اى ، گفتارى در باب حكومت علوى ، ص 27.
77- ميخائيل نعيمه ، نويسنده مسيحى لبنان در مقدمه كتاب الامام على تاءليف جرج جرداق مسيحى .
78- شهيد مرتضى مطهرى ، سيرى در نهج البلاغه ، قم ، صدرا، صفحات 28 و 29.
79- حضرت آيت الله سيد على خامنه اى ، گفتارى در باب حكومت علوى ، ص 52 و 53.
80- قاسم رسا، على بن ابيطالب ، حاج على شمس آريا (شمس آبادى)، چاپ دوم ، انتشارات فروغى ، تهران ، ص 566 و 567.
81- دكتر سيد محمد باقر حجتى ، اسلام و تعليم و تربيت ، بخش اول ، چ 11 دفتر فرهنگ اسلامى ، تهران ، 1366، ص 68 و 69.
82- دكتر سيد محمد باقر حجتى ، اسلام و تعليم و تربيت ، بخش دوم ، چ هفتم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، تهران ، 1366، ص 10.
83- ابوالفضل حاذقى ، مقدمه اصول اساسى فن تربيت ، حسين كاظم زاده ايرانشهر، چ چهارم ، انتشارات اقبال ، تهران ، 1357، ص الف .
84- همان كتاب ، ص ب .
85- عمادزاده ، چهارده معصوم به نقل از سيد ابراهيم الحسنى السعيدى ، على آيينه حق نما، ج اول ، احرار، تبريز، 1372، ص 58.
86- دو بيت ياد شده را در شب شعرى به تاريخ 16/6/79 به مناسبت بزرگداشت باباطاهر بر مزار آن سوخته دل همدانى از شاعرى روشندل به نام «روح القدس» شنيدم .
87- دكتر على شريعتى ، على ، مكتب ، وحدت ، عدالت ، كنفرانس در حسنيه ارشاد به تاريخ 11/9/1348 ص 7.
88- همان كتاب ، ص 8.
89- مرتضى مطهرى ، داستان و راستان (ج 1 و 2) دفتر انتشارات اسلامى ، قم 1362، ص 47 و 48.
90- دكتر حسين رزمجو، شعر كهن فارسى در ترازوى نقد اخلاق اسلامى (ج 1 و 2)ذ چ دوم ، مؤ سسه چاپ و انتشارات آستان قدس ، مشهد، 1369، ص 322.
91- سعدى شيرازى ، گلستان ، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفى ، چ اول ، انتشارات خوارزمى ، تهران ، 1368 ه - ش ، ص 253.
92- همان كتاب ، ص 328.
93- دكتر حسين رزمجو، شعر كهن فارسى در ترازوى نقد اخلاق اسلامى همان كتاب ، ص 293.
94- مرتضى مطهرى ، تعليم و تربيت در اسلام ، چ بيست و پنجم ، انتشارات صدرا، 1374، ص 334.
95- احمد احمدى بيرجندى و سيد على تقوى زاده ، مدايح رضوى در شعر فارسى ، چ دوم ، 1372، مؤ سسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى ص 20.
96- ناصر خسرو، ديوان به نقل از همان كتاب ص 2.
97- جواد فاضل ، سخنان على (ع) از نهج البلاغه ، به اهتمام حسن سادات ناصرى . چ بيستم 1398، مؤ سسه مطبوعاتى علمى ، ص 744.
98- نهج البلاغه ، به نقل از غلامحسين يوسفى ، بوستان (سعدى نامه) چ دوم ، انتشارات خوارزمى ، تهران ، 1363، ص 246.
99- على بى ابيطالب (ع)، كلمات قصار، به كوشش ابوالقاسم حالت ، ترجمه به فارسى و انگليسى و رباعيات فارسى ، ص 8.
100- انما الاعمال بالنيات ، ترجمه احياء علوم الدين ، 6/1010، 1021، 1027. به نقل از دكتر غلامحسين يوسفى ، روانهاى روشن ، چ اول ، انتشارات يزدان ، تهران ، 1363، ص 6.
101- نية المؤ منين خير من عمله ، همان كتاب 6/1021، به نقل از دكتر غلامحسين يوسفى ، همان كتاب و همان صفحه .
102- «اخلصوا اعمالكم لله فان الله لايقبل الا ما خلص اله» فيض القدير، 1/217. به نقل از همان كتاب ، ص 8.
103- حديث امام صادق (ع) الحياة ، ج 1، ص 290 به نقل از حجة الاسلام جواد محدثى ، مجموعه آثار، دومين كنگره جهانى حضرت رضا (ع)، ج 3، 1368، ص 131.
104- الكافى ، ج 2، ص 78. به نقل از همان كتاب و همان صفحه .
105- دكتر غلامحسين يوسفى ، روانهاى روشن ، همان كتاب ، ص 4.
106- سعدى شيرازى ، بوستان (سعدى نامه)، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفى ، چ دوم ، انتشارات خوارزمى ، تهران ، 1363، ص 133.
107- من سائر عيبك ، فهو عدوك ، انما سمى العدو لانه يعدو عليك ، فمن داهنك فى معايبك ، فهو العدو.
108- معايبك اعجاب المره بنفسه ، دليل على ضعف عقله . نيز رك : الحياة ، تدوين محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، دو جلد، (دفتر نشر و فرهنگ اسلامى) تهران ، 1399 ه - ق 1/153، 154، 164، 168، 169، 171، 177، 178، 179. به نقل از دكتر غلامحسين يوسفى ، روانهاى روشن ، همان كتاب ، ص 207.
109- دكتر غلامحسين يوسفى ، روانهاى روشن همان كتاب ، ص 16.
110- على بن ابيطالب ، نهج البلاغه ، (خطبه ها، نامه ها، و سخنان حكمت) دكتر اسدالله مبشرى ، چ پنجم دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، تهران 1371، ص 319.
111- على بن ابيطالب (ع)، كلمات قصار، به كوشش ابوالقاسم حالت ، همان كتاب ، ص 17.
112- مولوى ، جلال الدين ، آفتاب معنوى ، (چهل داستان از مثنوى) به كوشش نادر ورزين پور، چ اول ، امير كبير، تهران ، 1365، ص 381.
113- مولوى ، جلال الدين ، مثنوى معنوى ، نيكلسون ، چ چهارم ، دفتر اول ، انتشارات مولى ، تهران ، 1365، ص 229.
114- گفتار فلسفى جوان از نظر عقل و احساسات ، هيئت نشر معارف اسلامى ، چاپ 15، ص 7.
115- قاضى ناصح الدين ابى الفتح عبد الواحد بن محمد التميمى الامدى (متوفى 550 ه - ق /1155م) غررالحكم و درالكليم ترتيب و تدقيق عبد الحسن دهينى ، بيروت لبنان ، دار الهادى ، 1413 ه -/ 1992م ، ص 236 حديث 26.
116- شيخ كلينى (م 328 / 329 ه - ق) الاصول الكافى ، تهران ، مكتبة الصدوق ، 1381 ه - ق 135/2.
117- رك : ابن هشام ، سيرت رسول (ص)، ترجمه قاضى ابر قوه ، تصحيح دكتر مهدوى ، تهران ، 1361، جلد 1، ص 430.
118- جهت اطلاع بيشتر از فعاليتهاى مصعب رك : همان ص 438 - 430.
119- ابن اثير، اسد العابه فى معرفة الصحابة ، جلد 3 ذيل حرف (ع) شماره 3532، ص 556.
120- همان مآخذ و همان صفحه .
121- ابن اثير، اسد الغاله فى معرفة الصحابة ، جلد 1، ذيل عنوان اسامة بن زيد ص 80.
122- محمد بن كاتب واقدى (230-168 ه - ق)، طبقات ، ترجمه دكتر مهدوى دامغانى ، انتشارات فرهنگ و انديشه ، 1374، 184/2 و محمد بن عمر واقدى مغازى ، ترجمه مهدوى دامغانى ، تهران ، مركز نشر دانشگاهى ، 1366، 855/2.
123- ابن سعد، طبقات ، 184/2 و واقدى ، معازى ، 855/3.
124- علامه شهيد مرتضى مطهرى ، حماسه حسينى ، تهران ، انتشارات صدرا، 1361، جلد 1، ص 225-224.
125- ابن اثير، الكامل فى التاريخ دار صادر بيروت ، 1399 ه - ق / 1979-262-261/3 و تاريخ طبرى ، ترجمه پاينده ، انتشارات اساطير2435/6 و عندالمقصود، الامام على بن ابيطالب ترجمه سيد مهدى جعفرى 1354، 324-322/3
126- ابن اثير الكامل فى التاريخ 262/3.
127- عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابيطالب ،393/4.
128- عبد الفتاح عبد المقصود، امام على بن ابيطالب ، 393/4.
129- نهج البلاغه ، ترجمه فيض الاسلام ، خطبه 11.
130- جهت اطلاع بيشتر رك : عبد الفتاح عبد المقصود. امام على بن ابيطالب (ع) در جاى ديگر ايشان به توقف محمد پس از گرفتن پرچم اشاره مى كند: جلد 3 ص 336 دينورى نيز به اين مطلب اشاره كرده است اخبار الطوال ، ترجمه دكتر دامغانى ، تهران ، نشر نى ، 1371، ص 186-185.
131- عبد الفتاح عبد المقصود، امام على ابن ابيطالب ، 362-360/3.
132- گفتار فلسفى جوان از ديدگاه عقل و احساسات ، ص 43.
133- ابن اعثم كوفى ، الفتوح ، ترجمه احمد مستوفى هروى (قرن 6) تصحيح غلامرضا طباطبايى مجد، تهران ، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى 1372، ص 371.
134- همان ص 666.
135- الهيارى عليرضا، كميل ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، ص 2، 1 و مغيفيه محمد جواد، شيعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفى زمانى ، قم ، سلسله انتشارات اسلام شناسى ص 119-118.
136- سوره عنكبوت آيات 2 و 3.
137- نصر بن مزاحم منقرى (متوفى 212ه - ق) پيكار صفين ، تصحيح عبدالسلام محمد هارون ترجمه پرويز اتابكى ، تهران ، شركت انتشارات علمى و فرهنگى ، 1375، ص 617.
138- نصر بن مزاحم ، پيكار صفين ، صص 169-618.
139- عبد الفتاح عبد المقصود، امام على ابن ابيطالب ، 187/5.
140- همان ص 270.
141- شيخ مفيد، الجمل ، تحقيق السيد على مير شريفى ، قم ، مكتب الاعلام الاسلامى 1371 ه - ق ، ص 258 - 257.
142- ابن اعثم كوفى ، الفتوح ، ص 425 و ابن قتيبه (270 ه - ق) الامامة و السيامة ، طبع محمد مصطفى فهمى واخوته ، مصر، 321، مى نويسد: فرماندهى پياده نظام را به عهده داشت .
143- عبد الفتاح عبد المقصود، امام على بن ابيطالب ، 439-438/3 و ابن اعثم كوفى الفتوح ص 440.
144- ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى اصفهانى (متوفى 283 ه - ق) الغارات با مقدمه و حواشى و تعليقات مير جلال الدين حسينى رموى (محدث) تهران 1359 ه - ق . جلد 1 ص 226.
145- همان ص 227 و ابو محمد حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى (ابن شيعه حرانى)، قرن 4 ه - ق ، تحف العقول ، قم ، منشورات مكتب بصيرتى ، 1390 ه - ق ، ص 119.
146- جهت اطلاع از متن نامه ها رك : حسن ابراهيم حسن ، تاريخ الاسلام ، قاهره ، مكتبة النهصة المصريه ، 1964 م ، الجزء الاول ص 238-234.
147- ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى اصفهانى ، الغارات ، ص 254 -226 و ابن شعبه حرانى ، تحف العقول 122-119.
148- الهيارى عليرضا، كميل ، ص 80-79 و على بن حسين الهاشمى الخطيب ، كميل بن زياد نخعى ، بغداد، مطبهة الارشاد، 1381 ه - ق . مقدمه .
149- الهيارى عليرضا، كميل ، ص 34.
150- ابن اعثم كوفى ، الفتوح ، ص 714.
151- همان ص 715.
152- رك : نهج البلاغه ترجمه عبدالمحمد آيتى نامه 61 و نيز ترجمه فيض الاسلام نامه 61.
153- ابن اعثم كوفى ، الفتوح ص 716-715.
154- على بن حسين هاشمى خطيب ، كميل بن زياد نخعى ، ص 15، وحيد رخانى (مشقاقعلى) حسين ، كميل محرم اسرار اميرالمؤ منين ، تهران ، انتشارات فواد، 1371، ص 134.
155- عليرضا اللهيارى ، كميل ص 107-105 و مغينه محمد جواد، شيعه و زمامداران خودسر، ص 119.
156- اسراء، 70.
157- بقره 281 و 123 و 48./ نساء 173./ انعام 164 و 132 و 49./ زمر 70./ مؤ من 18./ سجده 46.
158- بقره ، 34/ نهج البلاغه ، الدكتور، صبحى صالح ، (بيروت 1378 ه - ق ، افست فى ايران 1351 ه - ق) خطبه 1. ص 42.

159- بقره / 24./ نهج البلاغه ، همان ، خطبه 192، ص 286./ ترجمه متن از عبد المجيد معادى خواه ، فرهنگ آفتاب (تهران نشر ذره 1372) ج 1، ص 496.
160- نهج البلاغه ، سيد جعفر شهيدى ، (تهران : انتشارات ، آموزش انقلاب اسلامى 1371)، نامه 25، ص 286 و نامه 26 ص 288 و نامه 51، ص 324.
161- همان ، قصار شماره 322، ص 419./ محمد باقر المجلسى ، بحار الانوار (بيروت ، مؤ سسه الوفاء 1403 ه - 1989 م) ج 76، ص 299.
162- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، تحقيق : محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت : داراحياء انراس العربى ، 1385 ه ق ، 1965 م) ج 3 ،صص 4-203.
163- نهج البلاغه ، پيشين ، قصار شماره 37، ص 366.
164- براى نمونه رك : همان خطبه 5، ص 14، ص 16.
165- محمد تقى جعفرى ، حكمت اصول سياسى اسلام (تهران ، بنياد نهج البلاغه ، 1369) ص 319.
166- نهج البلاغه ، پيشين ، نامه 53، ص 326.
167- محمد تقى جعفرى ، پيشين ، ص 319.
168- تعبير حضرت خطاب به حاكم مصر چنين است : ولو تكونن عليهم سبعا ضاربا تقتتموا اكلهم . و مباش همچون جانورى شكارى (درنده) كه خوردن شان را غنيمت شمارى ، نهج البلاغه ، پيشين ، نامه 53، ص 326.
169- محمد بن الحسن الحرالعاملى ، وسائل الشيعه ، تحقيق : عبد الرحيم الربانى الشيرازى (بيروت : داراحياء التراس العربى ، 1430 ه - 1983 م .
170- همان ، ج 2، ص 476.
171- ههمان ، ج 18، ص 415 / ابو الحسن ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى اصفهانى ، الغاراة (تهران ، انتسارات انجمن آثار ملى ، 1355)، ج 1، ص 231-230.
172- محمد بن الحسن الحرالعاملى ، پيشين ، ج 26، ص 318، ج 21، ص 199.
173- محمد باقر المجلسى ، پسشين ، ج 41، ص 53 و ج 74، ص 157.
174- نهج البلاغه ، پيشين ، نامه 53، ص 331.
175- همان ، ص 336.
176- همان ، ص 340.
177- سوره صف ، آيه 3.
178- همان ، ص 337.
179- همان ، ص 337.
180- همان ، 327./ محمد تقى جعفرى ، پيشين ، ص 218-217.
181- همان ، خطبه 136، ص 134،/ على اكبر عليخانى . توسعه سياسى از ديدگاه امام على (ع) (تهران : شركت چاپ و نشر سازمان اسلامى ، 1377) ص 50-149.
182- نهج البلاغه ، پيشين ، نامه 53، ص 335.
183- همان ، ص 5-235.
184- همان .
185- همان .
186- ابوالفرج الاصفهانى ، مقاتل الطالبيين (قم : منشورات - رضى ، 1405 ه - ق)، ص 24.
187- نهج البلاغه ، پيشين ، خطبه 136، ص 134.
188- همان ، خطبه 206، ص 240.
189- طبوعات ، 1989م) ج 3، ص 544./ ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى ، كشف الغمه فى معرفة الائمه (بيروت ، دار الاضواء 1405 ه - ق ، 1985) ص 123./ ابوالحسن على بن حسين المسعودى ، مروج الذهب ، ابوالقاسم پاينده (تهران ، شركت انتشارات علمى و فرهنگى ، 1370)، ج 2، ص 405.
190- محمد بن الحسن الحرالعاملى ، پيشين ، ج 11، ص 62.
191- چند بيت برگزيده از يكى از غزلهاى «عليرضا قزوه» شاعر معاصر.
192- يث شريف را به نظر علامه جعفرى (ره) علاوه بر شيعيان ، اهل سنت نيز نقل نموده اند من جمله «ابن عساكر» در تاريخ «مدينه و دمشق» و ملاعلى قوشچى در شرح «تجريد الاعتقاد» خواجه نصيرنگ : مقدمه علامه جعفرى بر «المجم المفهوس من نهج البلاغه» محمدى دشتى - ص 2.
193- نهج البلاغه ، خطبه 189، قسمت 5 «من به راههاى آسمان آشناتر از راههاى زمين هستم».
194- مقدمه شرح نهج البلاغه - سيد رضى (ره) - مترجم : على دوانى - انتشارات نهج البلاغه - چاپ چهارم - 1359 ص 23.
195- بخشى از خطه 233 - نهج البلاغه .
196- مثنوى - مولانا جلال الدين بلخى .
197- سوره مباركه زخرف - آيه 71 «آنچه نفوس را بدان ميل باشد و چشمها را شوق و لذت ...».
198- نهج البلاغه - حكمت 238.
199- نهج البلاغه - حكمت 211.
200- نهج البلاغه - حكمت 456.
201- سعد الدين كافى در قرن هفتم گويد:
كاشكى قيمت انفاس بدانستى خلق
تا دمى چند كه ماندست غنيمت شمرند
202- نهج البلاغه - نامه هاى حضرت - نامه 31 - بخش 87.
203- نهج البلاغه - حكمت 237.
204- نهج البلاغه - حكمت 413.
205- راجع به كوفيان حضرت در خطبه 97 سخن رانده است .
206- نهج البلاغه - خطبه 129 - بند 5.
207- الرائد - جبران مسعود - ترجمه دكتر رضا اترابى نژاد - چاپ اول 1373 - جلد دوم ، ص 1438.
208- فصوص الحكم ابن عربى - فصل 10.
209- بخشى از خطبه 198 نهج البلاغه - «خوار و حقير نمود دشمنانش را با كرامت و بزرگوارى كه بخشيده بود».
210- كلمات قصار نهج البلاغه شماره 113.
211- بخشى از خطبه 94.
212- بخشى از خطبه 96.
213- نهج البلاغه - حكمت 247.
214- خطبه 215 نهج البلاغه .
215- بخشهايى از خطبه 192 نهج البلاغه .
216- بخشهايى از خبطه 192، نهج البلاغه .
217- بخشهايى از خطبه 192 نهج البلاغه .
218- نهج البلاغه - حكمت 449.
219- نهج البلاغه - 436.
220- بخشى از خطبه 86.
221- بخشى از خطبه 165 نهج البلاغه .
222- مولانا مى فرمايد:
اى على كه جمله عقل و ديده اى
شمه اى واگو از آنچه ديده اى .
223- يعقوبى ، ابن واضح ، تاريخ يعقوبى ، بيروت 1379 ه -/1960 م ، 2/178-179.
224- طبرى ، محمد بن حرير، تاريخ الرسل و الملوك ، چاپ حوادث سال 35 ه - 3066...3088.
225- دينورى ، ابوحنيفه ، الاخبار الطوال ، تحقيق عبدالنعم عامر، قاهره 1960 م 144، 155، 202.
226- امام على (ع) نهج البلاغه ، ترجمه سيد جعفر شهيدى ، انتشارات انقلاب اسلامى ، 1370، ص 222.
227- همان ، 120.
228- ابن سعد، الطبقات الكبرى ، بيروت (بى تا) 2/138.
229- همان 2/337، سبط ابن الجوزى ، تذكرة الخواص ، قم ، شريف رضى 1376 خ / 1418 ق ، 52.
230- شيخ مفيد، مصنفاف .
231- احمدى ، على بن حسين بن على ، مكاتيب الرسول ، بيروت (بى تا) 1/20-21.
232- ابن سعد 2/338.
233- ابو نعيم اصفهانى ، حلية الاولياء، بيروت 1407 ه -/ 1978 م 1/61-84
234- مطهرى ، مرتضى ، سيرى در نهج البلاغه ، دارالتبليغ ، 1354، خ 11.
235- جهشيارى ، الوزراء و الكتاب ، ترجمه ابوالفضل طباطبائى ، تابان ، 1348 خ ، 82، سيرى در نهج البلاغه 11. امراء البيان ، محمد كرد على قاهره 1374 ه - / 1954، 1/45.
236- ابن سعد 23/338...339. سبط ابن جوزى ، 139.
237- بستى ، ابن حبان ، مشاهير علماء الامصادرء... تحقيق مرزوق على ابراهيم ، بيروت 1408 ه - / 1987 م ، 24.
238- نهج البلاغه 206.
239- همان 387-388.
240- همان 226.
241- غنيمه ، عبدالرحيم ، تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى ، ترجمه نورالله كسائى ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1372 خ ، 254-255. به نقل از كرمانى در شرح بخارى .
242- نهج البلاغه ، 421. غنيمه 193-194، مطهرى ، تعليم و تربيت در اسلام ، الزهراء 1362 خ 2-6.
243- نهج البلاغه ، 419-427.
244- غنيمه ، 261، 399.
245- نهج البلاغه ، ص 329.
246- همان ، ص 58.
247- سبط ابن جوزى 131.
248- ابن جوزى ، المنتظم ، تحقيق محمد القادر عطاء، بيروت 1412 ه - / 1992 م ، 5/95-96.
249- نهج البلاغه ، ص 418.
250- همان ص 419.
251- همان ، 426.
252- سيوطى ، 211.
253- حموى ، ياقوت معجم البدان ، بيروت 1376 ه / 1957 م ، 4/492.
254- يعقوبى ، 2/200-213.
255- ابن اثير، كامل ، بيروت 1385 ه - / 1965 م ، 3/399.
256- ابن سعد، 2/367.
257- همان ، 2/360.
258- بلاذرى ، انساب الاشراف 3/69/1483 پياپى .
259- ابن سعد، 2/345.
260- جورج جرداق صاحب كتاب الامام على صوت العدالة الانسانيه كه در پنج جلد درباره حضرت على (ع) نوشته شده است .
261- سليمان كتانى مؤ لف كتاب امام على (ع) مشعلى و دژى .
262- جرجى زيدان مؤ لف كتاب فاجعه رمضان درباره ترور حضرت على (ع).
263- صاحب 8 جلد كتاب به نام الامام على (ع) درباره زندگى حضرت .
264 -است بلكه تمام موارد از منابع و كتب اهل سنت آن هم منابع دست اول استفاده كرده ايم كه جاى هيچ گونه شك و شبهه اى نباشد و درصدد بيان اعتقاد خودمان درباره حضرت على (ع) نيستم بلكه درصدد بيان آنچه در تاريخ آمده است مى باشيم آنهم نه همه واقعيتها بلكه آنچه ما يافتيم ، آنهم نه آنچه يافته ايم بلكه آنچه كه احساسات برادران اهل سنت را جريحه دار نكند.
265- السقيفة و الخلافة - عبد الفتاح عبد المقصود - ص 282، قاهره مكتبة غريب .
266- كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد - علامه حلى - ص 225، كتابفروشى جعفرى .
267- فرهنگى علوم عقلى - دكتر سيد جعفر سجادى - ص 504، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران .
268- بحار الانوار - علامه مجلسى - ج 51 - ص 361، مؤ سسه الوفاء.
269- مذاهب المسلمين - الدكتور عبد الرحمن بدوى - ج 1 - ص 629، دار العلم بيروت ، الطبعة الثالثة .
270- قانون اساسى .
271- الفقه الاسلامى و ادلته - ج 682 - ج 6 - ص 682، دككتر وهبة زحيلى ، دارالفكر.
272- مقدمه ابن خلدون - عبد الرحمن بن محمد خلدون - ص 192، مؤ سسه الاعلمى للمطبوعات .
273- نساء 59.
274- الاصابه فى تمييز الصحابه - ابن حجر - ج اول الفصل الثالث من المقدمه - ص 6، دار الاسلاميه .
275- منافقين ، 1.
276- توبه ، 101.
277- احزاب ، 11.
278- توبه ، 47-45.
279- توبه ، 102.
280- آل عمران ، 154.
281- حجرات ، 6.
282- آل عمران ، 153.
283- صحيح بخارى - ج 4، كتاب الفتن .
284- سيره ابن هشام ، ج 4 - ص 139، دار احياء التراث .
285- اسد الغابه ابن اثير - ج 5، ص 91 - داراحياء الترات العربى .
286- الاصابة - ج 6 - ص 312، ترجمه 9143.
287- المعيار و الموازنه - ابو جعفر محمد بن عبدالله اسكافى - ص 82، تحقيق محمد باقر محمودى - الطبقه الاولى 1402 - 1988.
288- الاسيعات ، به نقل از زندگى على (ع) از زبان على .
289- اعدام النساء عمر رضا كحاله ...
290- الاصابة - ج 4- ص 269، ترجمه على ابن ابيطالب (ع)، شماره 5682.
291- فقها مى گويند هيچ مساءله اى نيست مگر اينكه يكى از احكام پنجگانه كه عبارتند از: وجوب ، حرمت ، استحباب ، كراهت ، و اباحه را در بردارد.
292- الاحكام فى اصول الاحكام ابن حزم - ج 2، ص 81 - بيروت دارالكتب العلمية .
293- مذاهب الاسلاميين - ج 1، ص 87.
294- الملل و النحل - ج 1 - ص 125، شهرستانى ، منشورات رضى .
295- مذاهب الاسلاميين - ج 1، ص 90.
296- لازم به تذكر است كه در مباحث آينده نيز نمونه هاى تاريخى فراوانى وجود دارد كه ما تنها به يكى دو نمونه استدلال مى كنيم و بخاطر طولانى نشدن آن از آوردن همه موارد خوددارى مى كنيم .
297- كامل ابن اثير - ج 3، ص 209.
298- كامل ابن اثير - ج 2، ص 209.
299- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 100.
300- نيروهاى مخالف امام على (ع) را هماهنگ ، هدايت ، حمايت و رهبرى مى كرد و وقتى آنان در حوزه حكومت امام على (ع) رسوا مى شدند و امام درصدد دستگيرى و مجازات آنان برمى آمد به حكومت معاويه پناهنده مى شدند و معاويه توسط همين نيروها عليه امام جنگ روانى به راه مى انداخت .
301- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 83.
302- شرح ابن ابى الحديد - ج 2، ص 65.
303- شرح ابن ابى الحديد - ج 1، ص 297.
304- شرح ابن ابى الحديد - ج 2، ص 65.
305- شرح ابن ابى الحديد - ج 5، ص 129.
306- كامل ابن اثير - ج 2، ص 197.
307- تاريخ طبرى - ج 3، ص 547.
308- حجرات ، 2.
309- كامل ابن اثير - ج 3، ص 341.
310- نهج البلاغه ، خطبه 90.
311- اعلى ، 14-13.
312- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 77.
313- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 77.
314- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 97.
315- پيام امام به مناسبت يازدهمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى .
316- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 95.
317- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 74.
318- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 74.
319- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 58.
320- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 58.
321- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 72.
322- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 103.
323- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 63.
324- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 58.
325- كامل ابن اثير- ج 3، ص 313.
326- بقره ، 204-205.
327- الجامع لاحكام القرآن - ج 3، ص 14.
328- بقره ، 207.
329- الجامع لاحكام القرآن - ج 3، ص 21.
330- شرح ابن ابى الحديد- ج 4، ص 73.
331- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 99.
332- شرح ابن ابى الحديد - ج 4، ص 100.
333- شرح ابن ابى الحديد- ج 3، ص 462.
334- كامل ابن اثير - ج 3، ص 202.
335- كامل ، ج 3، ص 216.
336- كامل - ج 3، ص 226.
337- شرح ابن ابى الحديد - ج 2، ص 114.
338- تاريخ طبرى - ج 4، ص 71.
339- كامل - ج 3، ص 253.
340- كامل - ج 3، ص 290.
341- كامل ابن اثير - ج 3، ص 202.
342- شرح ابن ابى الحديد- ج 15، ص 139.
343- تاريخ طبرى - ج 4، ص 102.
344- تاريخ طبرى - ج 4، ص 103.
345- تاريخ طبرى - ج 4، ص 103.
346- تاريخ طبرى - ج 4، ص 104.
347- نهج البلاغه ، خطبه 27.
348-كامل ابن اثير - ج 3، ص 388.


۱۱