نردبان خوشبختى

نردبان خوشبختى0%

نردبان خوشبختى نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات

نردبان خوشبختى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رضا محبى راد (لاهيجى)
گروه: مشاهدات: 12670
دانلود: 1531

توضیحات:

نردبان خوشبختى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12670 / دانلود: 1531
اندازه اندازه اندازه
نردبان خوشبختى

نردبان خوشبختى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تفاوت هاى ميان عزت باطنى و عزت ظاهرى

١ - عزت باطنى و درونى عزتى است كه با روح شخص عزيز آميخته مى شود و در اعماق وجودش جا مى گيرد، ولى ظاهرى احترامى است كه مردم نسبت به شخص عزيز معمول مى دارند و او را مورد تكريم خود قرار مى دهند.

٢ - راغب در مفردات قرآن ، عزت باطنى را چنين معنى كرده است :

العزه حاله مانعه للانسان من اءن يغلب(٣٧٦)

عزت عبارت از حالت معنوى و روحى انسان است كه نمى گذارد آدمى در مقابل مال و مقام ، شهوت و غضب ، جاه و محبوبيت و ديگر تمايلات نفسانى و شئون مادى مغلوب و مقهور گردد.

بعبارت ديگر: شخصى كه عزت روحى دارد آنقدر نيرومند و قوى هست كه در مقابل هوى و خواهشهاى نفسانى ، شخصيت بزرگ خود را از دست نمى دهد و به پستى و زبونى نمى گرايد. اما عزت ظاهرى عبارت از اين است كه مردم نسبت به شخصى ابراز علاقه كنند، او را بزرگ بشمارند، و مورد تكريمش قرار دهند، و اين با ضعف درونى و پستى روح منافات ندارد.

٣ - عزت باطنى كه افراد با ايمان مكلفند از پى آن بروند و خويشتن را عزيزالنفس درآورند، آنقدر ارزشمند و مهم است كه قرآن شريف آن را در رديف عزت خداوند و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر نموده و فرموده است :

( وَلِلَّـهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ ) (٣٧٧)

خداوند عزيز است و پيغمبر هم عزيز است و مؤمنين هم بايد عزيز باشند. قرآن كريم خداوند را «عزيز» خوانده و فرموده است :

( و هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) (٣٧٨)

خداوند، عزيز و حكيم است

راغب مى گويد:

هو العزيز الذى يقهر و لايقهر(٣٧٩)

عزيز كسى است كه مقهور و مغلوب مى كند، اما خودش مقهور و مغلوب نمى گردد.

٤ - افراد با ايمان و عزيز النفس همواره از خداوند درخواست دارند كه در زمينه عزت نفس دچار كج روى نشوند و به ذلت و زبونى گرايش نيابند، زيرا عزت نفس مايه تحكيم انسانيت و تقويت مكارم اخلاق است و بر عكس ، ذلت و زبونى ، شخصيت انسان را تضعيف مى كند و آدمى را به پستى و فرومايگى سوق مى دهد.

اما در مورد عزت ظاهرى مطلب بر عكس است ؛ امام سجادعليه‌السلام در پيشگاه الهى عرض مى كند:

ولاتحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى باطنه عند نفسى بقدرها

بارالها! براى من عزت و احترام آشكارى را در جامعه پديد نياور، جز آنكه در ضميرم به اندازه عز ظاهرى ذلت باطنى پديد آورى و مرا پيش خودم به همان مقدار خوار نمايى

٥ - در عزت باطنى ، شخص عزيز النفس ، خويشتن را عزيز مى دارد و بزرگوارى خود را حفظ مى كند، اما عزيز ظاهرى اختيار احترام و تكريمش ‍ در دست مردم است ، و روزى فرا مى رسد كه با او مخالفت كنند و عزيز امروز عزتش را از دست بدهد و ذليل شود.

٦ - انگيزه افرادى كه از پى عزت باطنى و كرامت نفس مى روند، احياى انسانيت است ، به طورى كه حيات و ممات انسانى باشند و به بردگى هوى و شهوات خود تن ندهند و خود را ذليل و خوار نسازند. اما كسانى كه افراد را به ظاهر مورد تكريم قرار مى دهند، ممكن است به انگيزه طمع يا ترس ‍ چنين عملى را انجام دهند و يا عامل ديگرى از علل مادى ، آنان را به اين كار وادار كند، در هر صورت عزت باطنى با عزت ظاهرى بسيار متفاوت مى باشد.

وجود نازنين امام سجادعليه‌السلام بعد از درخواست عزت باطنى و كرامت نفس به درگاه الهى عرضه مى دارد: ولاتبتلينى بالكبر؛ بارالها! به من عزت نفس و كرامت روح عطا فرما، اما به بيمارى كبر مبتلايم منما.

دعاى صيانت از كبر و بيمارى خودبزرگ بينى ، پس از عزت نفس ، از اين جهت است كه آدمى وقتى داراى كرامت نفس شد و به ارزش انسانى خويش واقف گرديد، شئون مادى و علائق دنيوى در نظرش كم ارج مى آيد، به آنها بى اعتنا مى شود و خود را بزرگ تر از آن مى داند كه طوق اسارت دنيا را به گردن افكند و براى دست يافتن به تمنيات حيوانى و ارضاى غرايز، مرتكب گناه گردد و ارزش انسانى خود را تنزل دهد.

اولياى گرامى ، علو همت و بزرگى روح افراد عزيز النفس را در خلال روايات بيان نموده و نتيجه و اثر كرامت نفس را خاطر نشان ساخته اند؛ حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته(٣٨٠)

كسى كه از كرامت نفس برخوردار مى گردد، شهوات نفسانى در نظرش خوار و ناچيز مى گردد.

امام سجادعليه‌السلام مى فرمايد: كسى كه به بزرگوارى و كرامت نفس و شخصيت روحانى نائل گرديده ؛ هانت عليه الدنيا دنيا امور دنيوى در نزد او حقير و ناچيز مى گردد.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

هر كس كه بزرگى و كرامت نفس خود را باور كند، لم يهنها بالمعصيه(٣٨١) هرگز آن را با پليدى گناه ، پست و موهون نمى كند.

عزت نفس و بزرگوارى معنوى ، آدمى را به گونه ايى مى سازد كه پيرامون معصيت نمى گردد و به شهوات حيوانى و تمايلات نفسانى بى اعتنا مى شود و دنيا را با ديده تحقير مى نگرد. اگر چنين انسانى در راه عزت نفس زياده روى نمايد و به افراط گرايش يابد، ممكن است رفته رفته مردم را نيز كوچك بشمارد و آنان را با ديده تكبر و تحقير نگاه كند، فلذا حضرت زين العابدين و الساجدين حضرت على بن الحسينعليه‌السلام پس از درخواست عزت نفس ، متوجه خطر بزرگ تكبر مى شود و از پيشگاه الهى درخواست مى كند كه خدايا! در زمينه عزت نفس مرا به كبر و خود بزرگ بينى مبتلا نفرما.

اما خطر عز ظاهرى و تكريم آشكار مردم ، اغفال شدن و گول خوردن است ، يعنى انسانى كه مورد تكريم مردم قرار مى گيرد، ممكن است دچار اشتباه شود، عز و احترام آنان را امرى پايدار و دائمى تلقى نمايد و گمان كند كه وضع هميشه به همين منوال خواهد بود و بر اساس آن تصور ناصحيح دچار بلند پروازى شود، حد و ارزش خود را فراموش نمايد و بر اثر اين غفلت در معاشرت با مردم رفتار نادرستى را در پيش گيرد. امام هادىعليه‌السلام مى فرمايد:

من هانت عليه نفسه ، فلا تامن شره(٣٨٢)

كسى كه در باطن ، گرفتار خوارى و حقارت نفس است ، از شر او ايمن نيستى

خويشتن را از كارهاى نارواى چنين شخصى محفوظ ندان و كسانى كه در پرتو مجاهدت و كوشش به عز باطنى و شرافت روحى نائل شده اند، و خويشتن را انسان واقعى ساخته اند و از كرامت نفس و معالى اخلاق برخوردار گرديده اند، خدمت به مردم را وظيفه خود مى دانند و بدون منت ، كارهاى بزرگى را انجام مى دهند و اعمال پرارج خويشتن را به حساب عزت نفس و شرافت نفس مى گذراند. اين درسى است كه مولى الموحدين ، يعسوب الدين ، اسدالله الغالب على بن ابى طالبعليه‌السلام آن انسان بزرگ ، به پيروان خود آموخته است

كار نيكى را كه نسبت به شخصى انجام دادى ، بدون شك خودت را اكرام نموده ايى و با آن كار پسنديده شرافت نفس خويش را زينت بخشيده ايى ، تعالى روح و كرامت خلق افراد شريف النفس آن چنان در ضمير انسان اثر مى گذارد و روحيه انسان را تغيير مى دهد كه طرز تفكرشان با انديشه افراد عادى متفاوت مى شود. اين انسانها خدمت گزارى به مردم را از ديدگاه مخصوص به خود مى نگرند و بر وفق نگرشى كه دارند، عمل كنند.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

الكريم يرى مكارم افعاله دينا عليه يقضيه(٣٨٣)

شخص كريم ، كرامت اعمال خود را همانند دينى مى داند كه بر ذمه اوست و بايد آن را ادا نمايد.

عزت و محبوبيت ظاهرى كه بر اثر علل و رويدادهايى نصيب انسان مى شود از نعمت هاى خداوند است ، كسى كه از آن نعمت برخوردار مى گردد هر چند مدتش كوتاه باشد بايد از آن نعمت قدرشناسى كند و به وظيفه دينى و عقلى خود عمل نمايد؛ و توجه كند كه اين نعمت همانند ديگر نعمت هاى دنيا موقت و زودگذر است ، از ابتدا بايد به فكر زوال آن نعمت باشد و از خداوند بخواهد كه معادل عزت ظاهرى ، او را پيش ‍ خودش كوچك و ذليل نمايد تا به موازات عزت ظاهرى ، ذلت باطنى را در خود احساس كند و اين دو به موازات يكديگر در وجودش استقرار يابند.

چنين عزتى كه در كنارش احساس ذلت است مايه غرور نمى شود و شخص همواره به خاطر دارد كه ممكن است با يك تحول كوچك ، وضع دگرگون شود و عزت ظاهرى به ذلت باطنى مبدل گردد. به قول شاعر كه مى گويد:

اى دل از پست و بلند روزگار انديشه كن

در برومندى ز قحط برگ و بار انديشه كن

از نسيمى دفتر ايام برهم مى خورد

از ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن

حضرت علىعليه‌السلام فرموده است :

كفاك من عقلك ما اوضح لك سبل غيك من رشدك(٣٨٤)

عقل واقع نگر كه راههاى هدايت و ضلالت را در مسيرت روشن مى كند و حق را به تو ارايه مى نمايد، تو را كفايت مى كند.

عقل به عزيز ظاهرى مى گويد: در ايام عزت ، هر قدر مى توانى نسبت به مردم متواضع باش و با فروتنى بذر دوستى و محبت در دل آنان بيفشان !

عقل مى گويد: از فرصت محبوبيت استفاده كن ، به مردم احسان نما، مشكلات شان را حل كن و موجبات آسايش فكر و رفاه آنان را فراهم بنما!

عقل مى گويد: اگر خدمتى براى مردم نمودى ، منت بر سرشان نگذار و آبروى آنان را مبر و با اين كار ناروا عمل خود را باطل منما!

حضرت علىعليه‌السلام فرموده است :

ادل شى ء على غزاره العقل حسن التدبير(٣٨٥)

بهترين دليل براى روشن بينى عقل ، تدبير است

كلام نورانى از امير بيان عليه‌السلام

١ - لا اءعز من قانع (٣٨٦)

عزيزتر از قناعت كننده نيست

٢ - نال العز من رزق القناعه (٣٨٧)

رسيده است عزت را كسى كه روزى كرده شده قناعت را.

٣ - من عز النفس لزوم القناعه (٣٨٨)

از عزت نفس است لازم بودن قناعت و جدا نشدن از آن

٤ - لاعز كالحلم(٣٨٩)

هيچ عزتى همانند حلم نيست

٥ - عز المؤمن غناه عن الناس(٣٩٠)

ارجمندى مؤمن در بى نيازيش از مردم است

٦ - لاشرف اعلى من الاسلام و لاعز اعز من التقوى(٣٩١)

شرافتى بالاتر از اسلام و عزتى ارجمندتر از تقوا نيست

٧ - من طلب عزا بظلم و باطل اءورثه الله ذلا بانصاف و حق(٣٩٢)

هر كه عزت را با ستم بخواهد خداوند از روى حق و انصاف برايش خوارى و ذلت نصيب گرداند.

٨ - [الدنيا] عزها ذل وجدها هزل و علوها سفل(٣٩٣)

[الدنيا] عزت و سربلنديش خوارى ، جديش و شوخى و بلنديش عين سفل و پستى است

٩ - تعز عن الشى اذا منعته بقله مايصحبك اذا اوتيته(٣٩٤)

تسلى شو از چيزى هرگاه منع كرده شوى آن را به كسى همراه بودن آن تو را هرگاه بخشيده شوى آن را (يعنى هرگاه در دنيا از چيزى محروم شوى ناراحت مباش و خاطر خود را تسلى بده).

١٠ - لاتنافسوا فى عز الدنيا و فخرها... فان عزها و فخرها الى النقطاع(٣٩٥)

براى سربلندى و افتخار دنيا، به رقابت بر نخيزيد... زيرا عزت و افتخارات آن را حال انقطاع و از بين رفتن است

١١ - الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له ، والقوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه(٣٩٦)

افراد ذليل و خوار در نظر من عزيز و سربلندند تا حقشان را بگيرم ، و افراد نيرومند در نظرم ضعيف و كوچكند تا حق ديگران را از آن ها بستانم

١٢ - من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته(٣٩٧)

كسى كه از كرامت نفس برخوردار مى گردد، شهوات نفسانى در نظرش خوار و ناچيز مى گردد.

١٣ - كل عزيز غيره [غيرالله تعالى ] ذليل و كل قوى غيره ضعيف(٣٩٨)

هر عزيزى غير از خداوند خوار و ذليل و هر نيرومندى غير از او ضعيف و ناتوان است

١٤ - كل شى ء خاشع له و كل شى ء قائم به ، غنى كل فقير و عزكل ذليل و قوه كل ضعيف و مفزع كل ملهوف(٣٩٩)

هر موجودى در برابر خداوند خاضع است ، و هر موجودى به يارى او برپاست ، خداوند بى نياز كننده هر فقير و مستمند و عزت دهنده هر خوار و ذليل و نيروبخش هر ضعيف و ناتوان و پناهگاه هر دردمند و مصيبت زده است

فصل يازدهم : تكبر و تواضع

قال علىعليه‌السلام :

استعيذوا بالله من لواقع الكبر، كما تستعيذونه ، من طوارق الدهر، فلو رخص ‍ الله فى الكبير لاءحد من عباده لرخص فيه لخاصه اءنبيائه و اءوليائه ولكنه سبحانه كره اليهم التكابر و رضى لهم التواضع

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايند: از آثار بدى كه تكبر در دل ها مى گذارد به خدا پناه ببريد، همان گونه كه از حوادث روزگار به او پناه مى بريد. و اگر قرار بود خداوند به يكى از بندگانش اجازه دهد كبر ورزد، به پيامبران و اولياى مخصوصش اجازه مى داد، ولى تكبر را براى همه آنها منفور شمرده و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديده است

نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢؛ اصول كافى ، ج ٤، ص ١٦٨

كبر و خودبرتربينى

وجود نازنين حضرت زين العابدين و الساجدين على بن الحسينعليه‌السلام به درگاه الهى عرضه مى دارد:

ولاتبتلينى بالكبر

پروردگارا! مرا به كبر كه از بيمارى هاى خطرناك اخلاقى است مبتلا نفرما.

جاى اين سؤ ال است كه پرسيده شود: آيا بين عزت نفس و كبر رابطه ايى وجود دارد كه امام سجادعليه‌السلام پس از درخواست عزت نفس از ابتلاى به كبر سخن مى گويد؟

پاسخ به اين سؤ ال مثبت است ، زيرا ممكن است عزت نفس در روحيه بعضى از افراد و اشخاص از حد و مرز خود تجاوز كند، آدمى را دچار خود بزرگ بينى و كبر نمايد و مردم را بر اثر آن با ديده تحقير بنگرد و آنان را كوچك و ناچيز بشمرد؛ معناى ابتلاى به تكبر بر اثر زياده روى در امر عزت نفس همين است و افراد با ايمان بايد از آن اجتناب نمايند.

حالت روانى عزت نفس با كبر، آنقدر به هم نزديك است كه بعضى از افراد عادى ، از عزت نفس مردان بزرگ الهى برداشت كبر نموده و آنان را خود بزرگ بين تلقى كرده اند.

بعضى از صفات پسنديده و ممدوح ، آن چنان در مجاورت پاره ايى از صفات ناپسند و مذموم قرار دارند كه اگر آدمى غافل شود، ممكن است خلق خوبش از حد خود تجاوز نمايد و به خلق بد مبدل شود.

حضرت امام سجادعليه‌السلام در جمله ديگرى به درگاه الهى عرضه مى دارد:

واعصمنى من الفخر

بارالها! بر اثر نيل به مكارم الاخلاق و صفات عالى انسانى مرا از مباهات نسبت به مردم مصون و محفوظ بدار كه با تخلق به صفات عالى انسانى به مردم فخر فروشى ننمايم

از جمله صفات بسيار مذموم در آيين اسلام خود برتربينى و مباهات نمودن به مردم است ، اين خلق ناپسند به قدرى مذموم است كه حضرت علىعليه‌السلام فرمودند:

اهلك الناس اثنان : خوف الفقر و طلب الفخر(٤٠٠)

دو چيز است كه مردم را به مسير هلاكت و تباهى سوق مى دهد: يكى ترس ‍ از فقر و تهيدستى است و آن ديگر فخر فروشى به مردم

وجود نازنين پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

ما اخشى عليكم الفقر و لكن اخشى عليكم التكاثر(٤٠١)

من از فقر بر شما نمى ترسم ، ولى از فخر فروشى بيم دارم

مردم نادان عصر جاهليت به شدت گرفتار مباهات نسبت به يكديگر بودند و در اين باره اغلب به دو چيز تكيه مى كردند: يكى به پدران و افراد قبيله خود و ديگر به مال و ثروت

براى شناخت بيشتر اين صفت رذيله رجوع مى شود به سوره تكاثر؛ اين سوره مباركه بنابر اعتقاد بسيارى از مفسران در مكه نازل شده است بنابراين سخنى كه درباره تفاخر در آن آمده ، على القاعده مربوط به قبايل قريش ‍ مى باشد.

ولى بعضى مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان معتقدند كه اين سوره در مدينه نازل شده و آنچه از تفاخر در آن آمده ، ناظر به قوم يهود يا دو طائفه از انصار مى باشد، (ولى مكى بودن اين سوره صحيح تر به نظر مى رسد).

محتواى اين سوره ، نخست سرزنش و ملامت افرادى است كه بر اساس يك مطلب موهوم بر يكديگر تفاخر و فخرفروشى مى كردند و سپس هشدارى است نسبت به مساءله معاد و قيامت و آتش دوزخ و سرانجام هشدارى در زمينه مساءله سؤ ال و بازپرسى از نعمت ها مى دهد.

پس متوجه شديم كه اين سوره يك سوره به تمام معنا كامل و تام مى باشد، چون ما سه عالم را در زندگى خود بايد بگذرانيم :

اول ، عالم دنيا كه مشتمل بر نطفه و علقه و مضغه و بعد طفل شيرخوار كه بزرگ مى شود و پير مى شود و مى ميرد.

دوم عالم برزخ ، از زمانى كه انسان را وارد قبر كردن و سنگ لحد را گذاشتند، آغاز مى شود و تا قيامت يعنى زمانى كه زمين و زمان و كوه ها همه كن فيكون شوند و قيامت برپا شود، ادامه خواهد داشت (البته اين عالم براى انسانهاى پاك و متقين ، گذراندنش لذت بخش و تواءم با نعمتهاى الهى است و براى انسانهايى كه بنابر فرموده قرآن اصحاب شمال هستند، گذراندن اين عالم كه شروعش از نكير و منكر و فشار قبر. است ، بسيار سخت مى باشد.

سوم ، عالم قيامت است كه روز ميزان و سنجش اعمال است ، خدا مى داند آن روز چه بر ما خواهد گذشت و كان مقداره خمسين الف سنه

آيا مى توانيم در پيشگاه عدل الهى سربلند بيرون آييم ؟! آيا شفاعت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت مكرمشعليهم‌السلام شامل حالمان مى شود؟! خدا مى داند.

اين سوره در ميان قبايلى نازل شد كه بر يكديگر فخر فروشى مى كردند و با كثرت نفرات و جمعيت يا اموال و ثروت خود بر يكديگر مباهات مى نمودند، تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات خود به گورستان مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى شمردند. خداوند اين سوره را نازل نمود كه در آيات نخست آن با لحنى ملامت بار مى فرمايد:

( أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ ) (٤٠٢) فخر فروشى شما را از خدا و قيامت به خود مشغول داشته است( حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ) (٤٠٣) تا آنجا كه به زيارت و ديدار قبرها رفتيد و قبور مردگان خود را بر شمرديد.

«الهاكم» از ماده «لهو» به معنى سرگرم شدن به كارهاى كوچك و غافل ماندن از اهداف مهم مى باشد، يعنى شما به فخر فروشى مشغول شديد و قيامت و مرگ را فراموش كرديد.

در آيه بعد خداوند آنها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرار مى دهد و مى فرمايد:( كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (٤٠٤) شما به زودى نتيجه اين فخر فروشى را خواهيد دانست

باز براى تاءكيد در آيه چهارم مى فرمايد:( ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (٤٠٥) ؛ سپس چنين نيست كه مى پنداريد، به زودى خواهيد دانست

خداوند دو آيه را در اينجا تكرار مى كند. در تعليل اين امر بعضى گفته اند: هر دو به صورت سربسته از عذاب هايى كه در انتظار آنهاست خبر مى دهد، بعضى گفتند:( كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (٤٠٦) اول اشاره به عذاب قبر و عالم برزخ است كه انسان بعد از مرگ با آن روبرو مى شود و فراز نورانى دوم اشاره به عذاب قيامت و عالم قيامت دارد.

در حديثى از اميرالمؤمنين حضرت علىعليه‌السلام آمده است كه فرمود:

ما زلنا نشك فى عذاب القبر، حتى نزلت الهاكم التكاثر(٤٠٧)

گروهى از ما پيوسته درباره قبر در شك بودند تا اينكه سوره تكاثر نازل شد.

الى قوله كلا سوف تعلمون يريد فى القبر، ثم كلا سوف تعلمون بعد البعث(٤٠٨)

تا آنجا كه فرمود:

( كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (٤٠٩)

منظور از آن عذاب قبر است

سپس فرمود:

:( ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (٤١٠)

منظور عذاب قيامت است

سپس در آيه پنجم مى فرمايد:( كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ) (٤١١)؛ چنين نيست كه شما فخر كنندگان مى پنداريد، اگر شما به آخرت ايمان داشتيد و با علم اليقين آن را مى دانستيد، هرگز به سراغ اين امور نمى رفتيد و تفاخر و مباهات به اين مسائل باطل نمى كرديد. (تو اى انسان ، تويى كه از يك قطره گنديده و بدبو و متعفن به وجود آمده ايى و پس از مرگ نيز به يك لاشه بدبو و متعفن تبديل مى شوى ، به فرموده اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام اوله نطفه و آخره جيفه(٤١٢)، به چه چيز خود تكبر دارى).

( لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ) (٤١٣) ، شما قطعا جهنم را خواهيد ديد. منظور مشاهده دوزخ با شهود قلبى در همين عالم دنيا است ، مى فرمايد:

اگر شما علم اليقين ، يعنى (ايمان قلبى داشتيد)، جهنم را در همين جهان با چشم دل مشاهده مى كرديد، چرا كه مى دانيم بهشت و دوزخ آفريده شده و وجود خارجى دارد.

( ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ ) (٤١٤) ؛ سپس با ورود در آن ، آن را با عين اليقين مشاهده خواهيد كرد. عين اليقين جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد، مثلا خودش آتش جهنم را مى بيند.

( ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ) (٤١٥) ؛ سپس در آن روز همه ما از نعمت هايى كه داشتيم سؤ ال خواهيم شد.

از اين آيات استفاده مى شود كه يكى از عوامل اصلى فخر فروشى ، همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است و عامل ديگر، همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكست ها است كه افراد براى پوشاندن شكست هاى خود پناه به فخر فروشى مى برند.

لذا روايتى است كه امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

ما من رجل تكبر او تجبر الا لذله وجدها فى نفسه(٤١٦)

هيچ كس تكبر و فخر فروشى نمى كند، مگر به خاطر ذلتى كه در نفس خود مى يابد.

لذا وقتى احساس كند به حد كمال رسيده است ، ديگر نيازى به فخر فروشى نمى بيند.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: در روز فتح مكه پيغمبر عظيم الشاءن اسلام محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پا خواستند و خطبه ايى ايراد فرمودند: در آغاز خطبه حمد و ثناى پروردگار عالم را به جا آورند و سپس فرمودند: مردم ! شما همه از آدميد و آدم هم از خاك ، آگاه باشيد كه امروز بهترين و گرامى ترين فرد نزد خداوند كسى است كه تقوايش بيشتر و اطاعتش از حضرت حقعليهم‌السلام فزونتر باشد.

اسلام با تعاليم آسمانى خود تكبر و افتخار زمامداران و صاحبان مقام را در سازمانهاى كشورى و لشكرى برانداخت و آن خوى پست و پليد را نشانه كوته فكرى كسانى كه به آن مبتلايند تلقى نمود.

حضرت مولى الكونين اسدالله الغالب على بن ابى طالب علىعليه‌السلام فرموده است : از پست ترين و سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردم صالح و درستكار اين است كه به آنان گمان برده شود كه به فخر و مباهات علاقه دارند.

بعضى از مسلمانان كه عادت ديرينه آبا و اجداد خويش را از ياد نبرده بودند و گاه به پدران خود مباهات مى كردند، اگر در حضور يكى از ائمه معصومينعليهم‌السلام آن گونه سخن مى گفتند، فورا امام تذكر مى داد و آنان را متوجه روش نادرست شان مى نمود.

عقبه بن بشير اسدى مى گويد: به امام باقرعليه‌السلام عرض كردم ، من عقبه بن بشير اسدى هستم ؛ و در قوم خود از جهت شرافت پدرى بسيار عظيم و رفيع هستم حضرت فرمود: با حسب خود بر ما منت مگذار كه خداوند به وسيله ايمان ، كسى را كه مردم او را پست مى خواندند، اگر مؤمن باشد، بالا برد و به واسطه كفر كسى را كه مردم او را شريف مى خواندند، اگر كافر باشد، پست نمايد.

پس هيچ كس بر ديگرى فضيلت و برترى ندارد، مگر به وسيله تقوا.

نتيجه اينكه در اسلام ، فخر فروشى و مباهات به مردم كه ناشى از خودبزرگ بينى و تكبر است ، ممنوع شناخته شده است ، خواه پايگاه افتخار، امرى موهوم و غيرواقعى باشد مانند: دارا بودن مال يا داشتن آبا و عشيره متعين و بزرگ ، خواه منشاء مباهات و فخر فروشى كمال واقعى باشد، مانند: علم و ملكه تقوا و مكارم اخلاق

فخر فروشى به مردم به هر انگيزه و از هر منشايى كه باشد دو زيان بزرگ اخلاقى دارد:

١ - وسيله ابراز كبر و خودبزرگ بينى شخص فخر كننده است

٢ - موجب تحقير مردم و كوچك شمردن آنان است و هر دو در تعاليم الهى ممنوع مى باشد.

٣ - امام سجادعليه‌السلام اول از خداوند درخواست معالى اخلاق مى كند و بعد از خداوند مى خواهد كه مرا با دارا بودن مكارم اخلاق از فخر فروشى و مباهات بر مردم محفوظ بدار، گويى مى خواهد عرض‍ كند:

بارالها! من مكارم اخلاق را براى طاعت تو و اجابت دعوت پيغمبرت مى خواهم نه براى آنكه معالى اخلاق را به رخ مردم بكشم و در پرتو آن مباهات نمايم

تكبر و يا همان فخر فروشى از صفات بسيار رذيله و خطرناكى است كه اگر انسان خداى ناكرده و خودش ببيند و به فكر علاج آن كه تواضع و فروتنى است نباشد، به حدى براى او خطرناك است كه ممكن است انسان را بى ايمان و كافر گرداند، مثل قضيه ابليس كه خداوند او را امر به سجده كرد، اما ابليس از سجده كردن سر باز زد:

( وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ) (٤١٧)

ابليس از اطاعت امر الهى ابا كرد، در مقابل فرمان استكبار نمود و زير بار اطاعت فرمان خالق جهان نرفت و خداوند تصريح مى كند به اينكه ابليس با اين عمل به كفر گراييد و تمام اعمال گذشته اش بر باد رفت ؛ در حالى كه ابليس شش هزار سال عبادت كرده بود و فرشته مقرب الهى شده بود.پس در اين امر خطير، كه يا علاج كبر است و يا جلوگيرى از كبر، از خداوند يارى و استعانت مى جوييم و از خداوند مى خواهيم كه ما را با صفت تواضع و فروتنى زينت بخشد.

پادشاها! جرم ما را در گذار

ما گنه كاريم و تو آمرزگار

تو نكو كارى و ما بد كرده ايم

جرم بى پايان و بى حد كرده ايم

دائما در فسق و عصيان مانده ايم

هم قرين نفس و شيطان مانده ايم

بى گنه نگذشته بر ما ساعتى

با حضور دل نكرده طاعتى

روز و شب اندر معاصى بوده ايم

غافل از يؤ خذ نواصى بوده ايم

بر در آمد بنده بگريخته

آبروى خود به عصيان ريخته

مغفرت دارد اميد از لطف تو

زان كه خود فرموده ايى : لاتقنطوا

نفس و شيطان زد كريما راه من

رحمتت بادا شفاعت خواه من

چشم دارم كز گنه پاكم كنى

پيش از آن كاندر لحد خاكم كنى

اندر آن دم كز بدن جانم برى

از جهان با نور ايمانم برى

چهارده كلام نورانى از امير بيان عليه‌السلام

١ - تكبر الدنى يدعو الى اهانته(٤١٨)

تكبر كردن آدم پست و فرومايه ، وى را به رسوايى مى كشد.

٢ - آفه الشرف الكبر(٤١٩)

كبر، آفت شرف و بزرگى است

٣ - لايتعلم من يتكبر(٤٢٠)

كسى كه تكبر مى كند، دانش نمى آموزد.

٤ - لايتكبر الاكل وضيع خامل(٤٢١)

تكبر نمى كند، مگر هر آدم پست گمنامى

٥ - لاثناء مع كبر(٤٢٢)

با كبر، سپاس و ستودنى نيست

٦ - من تكبر على الناس ذل(٤٢٣)

هر كه با مردم تكبر كند، خوار گردد.

٧ - لاتهفيمن محاسنك بالفخر و التكبر(٤٢٤)

خوبى هايت را با تفاخر (به خود باليدن) و تكبر درهم مشكن

٨ - من لبس الكبر و السرف ، خلع الفضل و الشرف(٤٢٥)

هر كه لباس كبر و اسراف به تن كند، جامه فضل و شرف را بيرون آورد.

٩ - من اءقبح الكبر تكبر الرجل على ذى رحمه و اءبناء جنسه(٤٢٦)

از زشت ترين كبرها، تكبر كردن مرد با خويشان و همنوعان خودش ‍ است

١٠ - الكبر يساور القلوب مساوره السموم القاتله(٤٢٧)

كبر بر دل ها مى تازد، چون تاختن زهرهاى كشنده

١١ - ثلات موبقات : الكبر فانه حط ابليس عن مرتبته ، والحرص فانه اءخرج آدم من الجنه ، و الحسد فانه دعا ابن آدم الى قتل اءخيه(٤٢٨)

سه چيز هلاك كننده است : كبر، چرا كه شيطان را از مرتبه اش به زير كشيد. حرص (و آز) كه آدم را از بهشت بيرون راند و حسد كه فرزند آدم را به كشتن برادرش واداشت

١٢ - قل ان ترى اءحدا تكبر على من دونه الا و بذلك المقدار يجود بالذل لمن فوقه(٤٢٩)

هر كسى را مى بينى كه به زيردست خود تكبر و بزرگى فروشد، مگر اينكه به همان مقدار به بالا دست خود، خوارى و كوچكى مى كند.

١٣ - صنع فخدك واخطط كبرك ، واذكر قبرك(٤٣٠)

تفاخر را كنار بگذار و تكبر را فرو ريز و به ياد قبرت باش

١٤ - الحرص و الكبر و الحسد دواع الى التقعم فى الذنوب(٤٣١)

حرص و كبر و حسد، انسان را به فرو رفتن در گناهان فرا مى خواند.