نردبان خوشبختى

نردبان خوشبختى0%

نردبان خوشبختى نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات

نردبان خوشبختى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رضا محبى راد (لاهيجى)
گروه: مشاهدات: 12666
دانلود: 1530

توضیحات:

نردبان خوشبختى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12666 / دانلود: 1530
اندازه اندازه اندازه
نردبان خوشبختى

نردبان خوشبختى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل دوازدهم : عبوديت و بندگى

قال علىعليه‌السلام :

لاعباده كاءداء الفرض

علىعليه‌السلام فرمودند:

هيچ پرستشى مانند بجا آوردن واجب نيست

مجمع المثال ، ج ٢، ص ٤٥٥

مفهوم بندگى

امام سجادعليه‌السلام به درگاه الهى عرضه مى دارد:

وعبدنى لك

بارالها! مرا به عبوديت و ذلت در مقابل ذات مقدست وادار ساز.

دو كلمه در قرآن شريف براى بندگى و پرستش خداوند به كار رفته است : يكى ، عبوديت و ديگرى ، سجده ؛ هر دو به معناى تذلل است ، عبوديت به معناى اظهار ذلت ؛ ولى عبادت اين مطلب را بهتر از عبوديت مى رساند؛ زيرا عبادت حاكى از آن نهايت درجه تذلل است و اين تنها شايسته ذات اقدس الهى است ، چون آفريدگار و مالك واقعى تمام عوامل هستى است و همه موجودات در پيشگاه مقدس او بندگى دارند.

سجده نيز به معناى تذلل است و براى خدا عبادت قرار داده شده كه مردم به عنوان عبوديت در مقابل ذات اقدس او ابراز ذلت و خوارى نمايند و از اين روى سجده منحصر به خداوند سبحان است ، زيرا سجده نيز حاكى از تذلل نهايى است و جز براى خداوند خالق هستى شايسته نيست ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم

حقيقت عبادت

عبد از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه : سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود است ؛ اراده اش تابع او و خواستش تابع خواست او است در برابر او مالك چيز نيست و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد.

به تعبير ديگر، عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در مقابل معبود است و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خداوند سبحان نيست

بنابراين عبوديت نهايت تكامل يك انسان و قرب او به خداست اصلا عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك اوست ، عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه هاست و بالاخره عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد و جز در راه او گام برندارد و هر چه غير اوست را فراموش نمايد حتى خويشتن را! و اين است هدف نهايى آفرينش بشر كه خداوند براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده است و نتيجه نهايى عبوديت غرق شدن در اقيانوس «رحمت » او است

جز خدا را بندگى تلخ است تلخ

غير را افكندگى تلخ است تلخ

زيستن در هجر او زهر است زهر

بى وصالش زندگى تلخ است تلخ

جز به عشقش نيست شيرين كام جان

روح را افسردگى تلخ است تلخ

گر نبودى مرگ مشكل مى شدى

در بلا پايندگى تلخ است تلخ

عمر جز در طاعت حق مگذران

باطلان را بندگى تلخ است تلخ

تا رسد در تو مدد كن فيض را

در رهت واماندگى تلخ است تلخ

از امام صادقعليه‌السلام سؤ ال شد: آيا سجده براى غير خدا جايز و شايسته است ؟

حضرت فرمودند: نه ، عرض شد: پس چگونه خداوند ملائكه را امر به سجده بر آدم فرمود؟ حضرت پاسخ فرمودند:

اگر كسى به امر خدا سجده نمايد، در واقع خدا را سجده كرده است بنابراين سجده ملائكه براى خدا بود، زيرا ناشى از امر خداوند بود.

اقسام سجده بر خداوند

سجده بر خداوند دو قسم است :

يكى سجده تسخيرى است و ديگرى سجده اختيارى

اما سجده تسخيرى آن است كه خداوند در قرآن مى فرمايد:

( وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ) (٤٦٣)

تمام موجودات ارضى و سماوى خداوند را سجده مى كنند.

و همچنين فرموده است :

( وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ ) (٤٦٤)

گياهان و درختان نيز براى خداوند سجده مى كنند.

اين سجده ، قهرى و تسخيرى و اضطرارى است و نهايت تذلل جميع مخلوقات در مقابل خالق است

اما سجده اختيارى آن است كه افراد با ايمان در زمين انجام مى دهند و اين سجده است كه استحقاق پاداش دارد و نزد خداوند داراى ارزش عبادت است در آيه ديگرى ، خداوند از سجده تسخيرى جميع موجودات سخن گفته و در آخر آيه از سجده اختيارى انسان نام برده است ، با اين تفاوت كه سجده تسخيرى موجودات ارضى و سماوى شامل تمام آفريده هاى خداوند است ، ولى سجده اختيارى انسان ها عمومى و همگانى نيست و فرموده :

بسيارى سجده مى كنند و مستوجب پاداش هستند و بسيارى هم مستحق عذاب الهى هستند!!

سجده نمودن بسيارى از مردم و سجده نكردن بسيارى ديگر از آنان بر اثر آزادى و اختيارى است كه آفريدگار توانا به انسان ها اعطا فرموده است بشر به قضاى خداوند، مختار خلق شده و داراى آزادى عمل است

براى اينكه راه عبوديت را به درستى طى كند، يكتاپرست و موحد باشد، كوركورانه از پى عقايد باطل و خرافى آبا و اجداد خود نرود و به انحرافات اعتقادى ، اخلاقى و عملى گرايش نيابد؛ خداوند در هر عصر و زمانى پيغمبرانى را فرستاده است تا آنان را از قيد و بندهاى گوناگون آزاد سازند و موجبات تعالى و تكاملشان را فراهم آورند.

حضرت علىعليه‌السلام درباره هدف بعثت رسول گرامى اسلام و آزادسازى همه جانبه مردم ، فرموده است :

ان الله تبارك و تعالى بعث محمداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالحق ليخرج عباده من عباده عباده و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولايه عباده الى ولايته(٤٦٥)

خداوند رسول گرامى اسلام را به حق مبعوث فرمود تا مردم را از پرسش مخلوق به خالق هدايت كند، و از تعهدات ظالمانه و ناروا در مقابل بندگان به عهد و پيمان خداوند ملتزم نمايد و از اطاعت و فرمانبرى مخلوق به طاعت خالقشان وادار سازد و از ولايت و سلطه بندگان خدا پذيراى ولايت و سلطه الهى نمايد.

بعضى از مردم عقلهاى خود را به كار انداخته و حق را از باطل تمييز دادند و در كمال آزادى و اختيار، دين حق را قبول نمودند و بتهايى را كه تا ديروز معبودشان بود با دست خود شكستند و آزادانه راه توحيد و پرستش‍ آفريدگار يكتاى جهان را در پيش گرفتند و گروهى به نداى عقل توجه نكردند و راه باطل پدران را ادامه دادند، بندهاى خرافات را از دست و پاى خود نگشودند و سرانجام به پست ترين منازل انحطاط و تباهى سقوط كردند و براى هميشه سيه روز و بدبخت ماندند.

اولياى بزرگ الهى و بندگان واقعى خداوند با آنكه همواره در صراط مستقيم و عبوديت خداوند قدم برمى دارند و بالاترين مراتب تذلل خود را در پيشگاه او ابراز مى نمايند لكن به اين حد قانع نيستند و براى آنكه در اين راه سعادت بخش ، موفقيت بيشترى به دست آورند و نزد خداوند به مقام رفيع ترى نايل گردند، همواره در فكر ازدياد بندگى و تذلل هستند و بر همين اساس ، امام سجادعليه‌السلام به درگاه الهى عرض مى كند:

وعبدنى لك

علامه بزرگ و عالى قدر، سيد على خان ، ذيل جمله وعبدنى لك ، مى گويد: اى ذللنى ، يعنى خدايا! مرا در پيشگاه مقدس خود، ذليل قرار ده !!

شايد بتوان در توضيح اين جمله اين احتمال را ذكر كرد كه امام سجادعليه‌السلام در پيشگاه خدا عرض مى كند:

بارالها! همان طور كه بر ابراهيم خليل منت گذاردى و درباره اش فرمودى : واتخذ الله ابراهيم خليلا(٤٦٦)؛ خداوند، ابراهيم را خليل خود گرفت و او را به دوستى خويش برگزيد، بر على بن الحسين نيز منت بگذار و مرا بنده خود بگير و به اين عزت و افتخار سربلندم بفرما.

به عبارت روشن تر خداوند را دوست داشتن براى بندگان با ايمان مايه سربلندى و افتخار است ، ولى از آن مهم تر اين است كه خداوند نيز بنده با ايمان را به دوستى خود برگزيند و او را خليل خويش قرار دهد و اين افتخار به تصريح قرآن شريف ، نصيب جناب ابراهيم الرحمن گرديد.

همچنين انسان با ايمان به بندگى خداوند مباهات مى كند و از اينكه طوق بندگى غير خدا را به گردن نگرفته و اسير آن نشده مسرور است

البته بندگى خداوند به آدمى قدر و قيمت مى بخشد و به وى عزت و بزرگى مى دهد، ولى مهم تر از بندگى خدا اين است كه خداوند عبوديت بنده را بپذيرد و او را بنده خود بگيرد. خداوند مى فرمايد:

( فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ ) (٤٦٧)

اين تعبير نشان مى دهد كه برترين افتخار يك انسان آن است كه بنده راستين خداوند باشد و اين مقام عبوديت است كه انسان را مشمول رحمت الهى مى سازد و دريچه هاى علوم را به قلبش مى گشايد.

قرآن وقتى نزول اين كتاب آسمانى را بيان مى كند مى فرمايد: «شكر خداى را كه اين كتاب را بر بنده اش نازل نمود» و اين دليل بر آن است كه تعبير به بنده ، پرافتخارترين و باشكوه ترين توصيفى است كه ممكن است از يك انسانى كه به راستى بنده خداوند باشد، به عمل آورده مى شود. همه چيز را متعلق به او بداند، چشم بر امر و گوش بر فرمانش دارد و به غير او نينديشد و جز راه او را نرود، و افتخارش اين است كه بنده پاكباز خداوند است

امام سجادعليه‌السلام در اين دعا مى خواهد عرض كند: بارالها! من بندگى و عبوديت را در پيشگاه مقدس تو وظيفه قطعى خود مى دانم و تا آنجا كه بتوانم عمل مى كنم ، ولى از تو مى خواهم كه بر من منت بگذارى و مشمول تفضلت قرارم دهى ؛ تذللم را بپذيرى و مرا به عبوديت و بندگى خودت بگيرى

ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خداوند چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟ در پاسخ بايد بگوييم كه خداوند مى فرمايد:

( وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ) (٤٦٨)

تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند.

و من عنده لايستكبرون عن عبادته و لايستحسرون(٤٦٩)

و فرشتگانى كه در محضر قرب پروردگار هستند، هيچگاه از پرستش او تكبر ندارند و هرگز خسته نمى شوند.

يسبحون الليل و النهار لايفترون(٤٧٠)

دائما شب و روز تسبيح مى گويند و كم ترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند.

با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت من و شما دارد، در حالى كه اين همه فرشتگان بزرگ شب و روز مشغول تسبيحند. او حتى نياز به عبادت آنها هم ندارد، پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به ما داده ، سود و فايده اش متوجه خود ما مى شود. و جالب اينكه در نظام بندگان و موالى ظاهرى هر قدر بنده ايى به مولا نزديك تر باشد، خضوعش ‍ در برابر او كم تر است ، چرا كه خضوع بيشترى دارد و مولا نسبت به او فزون تر!

اما در نظام عبوديت خلق و خالق ، قضيه برعكس است و هر قدر فرشتگان و اولياى خدا به او نزديك تر مى شوند، مقام عبوديتشان بيشتر است يك نوع عبادت ، اطاعت و پيروى از فرمان الهى است ، اصلا عبادت و پرستش آنقدر وسيع است كه حتى گوش دادن به سخن كسى به قصد عمل كردن را نيز شامل مى گردد و نيز قانون كسى را به رسميت شناختن يك نوع عبادت و پرستش او محسوب مى شود.

از رسول مكرم اسلام محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده كه :

من اصغى الى ناطق فقد عبده ، فان كان الناطق عن الله (عزوجل)، فقد عبدالله و ان كان الناطق عن ابليس ، فقد عبد ابليس(٤٧١)

كسى كه به سخن سخنگويى گوش فرا دهد (گوش دادن از روى تسليم) او را پرستش كرده ، اگر سخنگو از سوى خدا سخن مى گويد، خدا را پرستيده است ، و اگر از سوى ابليس سخن مى گويد، ابليس را عبادت كرده است

به هر حال انسان بدون خط نمى تواند باشد، يا خط الله و صراط مستقيم و يا خط شيطان عصيانگر و گمراه ماءموريت پيامبران الهى اين بود كه مردم را به خداى يگانه دعوت كنند و آنان را به اطاعت و فرمان بردارى از او كه مايه سعادت ابدى و راه تعالى و تكامل است وادار سازند.

اما مردم ، آزاد آفريده شدند و در قبول و رد دعوت آنها مختار بودند، بعضى به خدا ايمان مى آوردند و اطاعتش را پذيرا مى شدند و بعضى ديگر از ايمان به خدا سرپيچى مى نمودند و هواى نفس خويش را معبود و مطاع خود مى ساختند و اوامرش را به كار مى بستند. راه نجات از هواپرستى ، خداپرستى است و راه سرپيچى از اطاعت هوى ، فرمانبرى از اوامر الهى است

هر مقدار كه ايمان افراد خداپرست قوى تر باشد به همان نسبت بر هواى نفس خود كه شيطان درونى آنان است غلبه مى كنند و از اطاعتش سرباز مى زنند.

اولياى بزرگ الهى با نيروى ايمان ، هواى نفس خود را مهار مى كردند و با تمام وجود اوامر خداوند سبحان را بى قيد و شرط به كار مى بستند و همواره از مصونيت ايمانى برخوردار بودند.

رسول اكرم اسلام ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

ما منكم من احد الا و له شيطان ، قالوا: و انت يا رسول الله ؟ قال : و انا الا ان الله (عزوجل) اعاننى عليه ، فاسلم فلا يامرنى الا بخير(٤٧٢)

هيچ يك از شما نيست الا اينكه شيطانى دارد؛ كسى عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! آيا شما هم شيطانى داريد؟ فرمود: من هم ، الا اينكه خداوند مرا يارى نموده و شيطان من تسليم من شده و مرا امر نمى كند، مگر به خير و خوبى

اما ايمان افراد عادى درجات و مراتبى دارد و هر فردى به قدر نيروى ايمانى كه دارد مى تواند با هواى نفس خويش مبارزه كند و خود را از شر آن دشمن بزرگ مصون و محفوظ دارد.

پيشواى بزرگ اسلام و ائمه معصومينعليهم‌السلام براى آنكه پيروان خود را از خطر هواى نفس آگاه سازند و از پيروى آن دشمن بزرگ بر حذر دارند، مكرر در اين باره تذكر داده و سخنانشان در كتب روايات آمده است مثلا آمده كه شخصى به نام مجاشع به محضر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد، عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله !

كيف الطريق الى معرفه الحق ؟

راه معرفت حق چيست ؟

فقال : معرفه النفس

پاسخ فرمود: معرفت نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى موافقه الحق ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه جلب موافقت حق چيست ؟

قال : مخالفه النفس

پاسخ فرمود: مخالفت نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى رضاء الحق ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه رسيدن به رضاى حق چيست ؟

قال : سخط النفس

پاسخ : فرمود: نارضايى نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى وصل الحق ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه رسيدن به حق چيست ؟

قال : هجره النفس

جواب فرمودند: جدا شدن از نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى طاعه الحق ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه اطاعت از خدا چيست ؟

قال : عصيان النفس

جواب فرمودند: سرپيچى از اطاعت نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى ذكر الحق ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه به ياد حق بودن چيست ؟

قال : نسيان النفس

جواب فرمودند: فراموش كردن نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى قرب الحق ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه نزديك شدن به خدا چيست ؟

قال : التباعد من النفس

پاسخ فرمودند: دور شدن از نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى انس الحق ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه انس گرفتن با خدا چيست

قال : الوحشه من النفس

پاسخ فرمودند: وحشت داشتن از نفس

فقال : يا رسول الله ! فكيف الطريق الى ذلك ؟

عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! راه رسيدن به آنچه دستور دادى چيست ؟

قال : الاستعانه بالحق على النفس

پاسخ فرمودند: يارى خواستن از خداوند براى پيروز شدن بر نفس(٤٧٣) .

تذلل و عبوديت در پيشگاه الهى موجب طاعت و فرمانبرى از اوست و اطاعت از اوامر خداوند مايه عزت و محبوبيت است بندگى و اطاعت از هواى نفس ، آدمى را به گناه سوق مى دهد و گناه مايه خوارى و ذلت گنهكار است ، راه رهايى از ذلت گناه ، بازگشت به سوى خداوند و اطاعت از اوامر ذات مقدس اوست

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

من اراد عزا بلا عشيره و غنى بلامال و هيبه بلا سلطان ، فلينتقل عن ذل معصيه الله الى عز طاعته(٤٧٤)

كسى كه مى خواهد بدون داشتن عشيره و فاميل در جامعه عزيز باشد، آن كس كه مى خواهد بدون داشتن ثروت و مال غنى و بى نياز باشد، آنكه مى خواهد بدون دارا بودن سلطه و قدرت واجد هيبت و ابهت باشد، بايد از محيط ذلت گناه به فضاى نورانى اطاعت از خداوند سبحان (جل واعلى) منتقل گردد.

توجه به عبادت و مخصوصا نماز انسان را از بندگى بندگان خدا جدا مى كند، و به خالق همه قدرتها پيوند مى دهد، قلب و روح او را از آلودگى گناه مى شويد و حس اتكاى به نفس را در او زنده مى كند و با تكيه بر قدرت پروردگار، روح تازه ايى به كالبد انسان مى دهد.

در حديثى نقل شده كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

اذا كان يوم القيامه صارت امتى ثلاث فرق : فرقه يعبدون الله خالصا و فرقه يعبدون الله رياء و فرقه يعبدون الله يعيون به دنيا

هنگامى كه روز قيامت مى شود، پيروان من به سه گروه تقسيم مى شوند: گروهى خدا را با اخلاص پرستش مى كردند و گروهى از روى ريا و گروهى به خاطر اينكه به دنيا برسند.

فيقول للذى كان يعبدالله للدنيا: بعزتى و جلالى ما اردت بعبادتى ؟ فيقول الدنيا! فيقول لاجرم لاينفك ما جمعت ولاترجع اليه انطلقوا به الى النار

در آن هنگام خداوند به كسى كه او را به خاطر دنيا، پرستش مى كرده ، مى فرمايد: به عزت و جلال من سوگند، بگو هدف از پرستش من چه بود؟ در پاسخ مى گويد: دنيا! خداوند مى گويد: بنابراين آنچه را اندوختى به حال تو سودى نمى دهد و به آن باز نمى گردى ، او را به سوى آتش ‍ ببريد.

ويقول للذى يعبدالله رياء: بعزتى وجلالى ما اءردت بعبادتى ؟ قال : الرياء، فيقول انما كانت عبادتك التى كنت ترائى بها لايصعد الى منها شى ء و لاينفعك اليوم ، انطلقوا به الى النار(٤٧٥)

و به آن كس كه خدا را از روى ريا عبادت مى كرده ، مى گويد: به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده ؟ در پاسخ مى گويد: ريا! مى فرمايد: آن عبادتى را كه از روى ريا انجام مى دادى چيزى از آن به سوى من صعود نمى كرد و امروز هيچ سودى به تو نخواهم داد، او را به سوى آتش ببريد.

شخصى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: نجات در چيست ؟ فرمود: انسان به خاطر جلب نظر مردم به عبادت برنخيزد. شخصى در جهاد كشته مى شود و شخصى ثروتش را در راه خدا انفاق مى كند و شخصى قرائت قرآن مى كند؛ خداوند به هر يك از آنان مى گويد: تو در برنامه جهاد دروغ گفتى ، خواسته ات اين بود كه گفته شود: فلانى شجاع است ، و تو در مساءله انفاق دروغ گفتى ، خواسته ات اين بود كه مردم بگويند: فلانى اهل جود و سخاست و تو در قرائت قرآن دروغ گفتى ، خواسته ات اين بود كه بگويند: فلانى قارى قرآن است ؛ سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

به اينان پاداش نمى رسد و خودنمايى و رياى آنها اعمالشان را بر باد مى دهد. حضرت فرمود: ترسناك ترين چيزى كه نسبت به آن بر شما مى ترسم شرك اصغر است

گفتند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! شرك اصغر چيست ؟ فرمود: ريا. نيايش در پنهانى اخلاص آن را بيشتر مى كند، به قول شاعر كه مى گويد:

گر شود خالص همه نيات تو

مى شود مقبول ما دعوات تو

بگذرم از ذلت ما فات تو

هم برآرم جمله حاجات تو

امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد:

دعوه واحده ، تعدل سبعين دعوه علانيه(٤٧٦)

يك دعاى پنهانى برابر است با هفتاد دعاى آشكار.

ريا در احاديث به شرك خفى و شرك اصغر اطلاق شده است

محدث قمىقدس‌سره در كلمه ريا، از امام باقر و امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است : هرگاه بنده ايى عملى بياورد كه قصدش‍ خشنودى خداوند و پاداش آخرت باشد و در اين ميان خشنودى يكى از مردمان را هم در آن كار دخالت دهد، از مشركان است و از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز روايت كرده كه فرمود:

زود است زمانى بر مردم آيد كه به سبب دوستى دنيا، باطن هاى آنها خبيث ، ولى ظاهرشان نيكو باشد و از آنچه نزد خداوندشان مى باشد، نمى خواهند؛ دينشان ريا خواهد بود و بيمى از خدا ندارند، خدا هم آنها را عموما كيفر مى نمايد، پس مى خوانند پروردگارشان را مانند كسى كه در حال غرق شدن و هلاكت باشد و دعاى آنان مستجاب نخواهد شد.

شخصى دعا را با صداى بلند مى خواند! به او گفتند: همچون زكريا باش كه خداوند سبحان ، توصيف وى كرده و مى فرمايد:

( إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا ) (٤٧٧)

ارباب معرفت گفته اند: حقيقت خلوص وقتى حاصل مى شود كه انسان عمل خود را از خود نبيند، بلكه بخشش و عنايت الهى بداند كه آن را به دست او جارى ساخته است ، چنانچه رزق و روزى او را كه ملك حق تعالى است به دست او جارى نموده است ؛ در اين صورت چگونه انسان مى تواند خود را سزاوار اجر بداند و خويشتن را شخص مستقلى به حساب آورد و حال آنكه مى گويد: لا حول و لاقوه الا بالله ؛ پس در هر عمل بايد نگران باشد كه آيا خالص و قابل درگاه او هست يا نه ؟

بنده همان به كه ز تقصير خويش روى به درگاه خدا آورد

ور نه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد

بنده ايى كه عارف به حق باشد، عمل و عبادت خود را معيوب دانسته و علت عيوب آن را در خود مى داند، مانند كسى كه هرگاه در آينه ايى نظر كند و صورت خود را بزرگ يا تيره ببيند، يقين دارد كه عيب از آينه نيست ! بلكه ، از صورت خويش است و يا دعايى مى كند و مى بيند كه مستجاب نمى شود، مى داند كه نفس عمل خوب بوده ، ولى چون از قلبى صادر شده كه مبتلا به امراض گوناگون بوده ، فلذا آن عمل را پست و ضايع كرده است

شداد بن اوس مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديدم كه گريه مى كند، گفتم : سبب گريه شما چيست ؟ فرمود:

بر امتم از شرك مى ترسم ، اينان بت و خورشيد و ماه و سنگ را نخواهند پرستيد، ولى با اعمالشان به ريا و خودنمايى دست خواهند زد.

ويقول للذى كان يعبد الله خالصا: بعزتى و جلالى ما اءردت بعبادتى ؟ فيقول بعزتك و جلالك لانت اعلم منى كنت اعبدك لوجهك ولدارك قال : صدق عبدى انطلقوا به الى الجنه(٤٧٨)

و به آن كس كه خدا را از روى خلوص عبادت كرده گفته مى شود: به عزت و جلالم سوگند بگو منظورت از عبادت چه بود؟ در پاسخ مى گويد: به عزت و جلالت قسم ! تو از آن آگاه ترى ، من فقط تو را براى خودت و براى سراى آخرت مى پرستيدم ، مى فرمايد: بنده ام راست مى گويد، او را به بهشت ببريد.

مقام بندگى و عبوديت نخستين توصيفى است كه براى آنها ذكر شده و به راستى همه چيز در آن جمع شده است بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او، يعنى در برابر اراده او از خود اراده ايى نداشتن ، و در همه حال سر به فرمان او نهادن

بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او و بى اعتنايى به ما سوى الله و تنها چشم بر لطف او دوختن اين همان اوج انسانيت و برترين شرف و افتخار براى انسان است

عجب و فاسد شدن عبادت

امام سجادعليه‌السلام در اين فراز از دعاى مكارم الاخلاق به درگاه الهى عرضه مى دارد:

ولاتفسد عبادتى بالعجب

بارالها! عبادت و تذلل مرا با عجب كه از خطرناك ترين حالات نفسانى است فاسد و بى اثر نفرما.

عجب در عبادت و بندگى عبارت از اين است كه شخص معجب ، عبادت خود را عظيم بشمرد و آن را مهم و بزرگ به حساب آورد و خويشتن را از حد تقصير خارج پندارد و تصور نمايد كه هيچ كمبودى در عبادات و اعمال صالحه خود ندارد و اين حالت روانى عجب است كه به موجب روايات اسلامى فاسد كننده عمل است حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

سيئه تسوءك خير عند الله من حسنه تعجبك(٤٧٩)

گناهى كه تو را آزار دهد و مايه رنج و ناراحتى درونى ات گردد، در پيشگاه الهى بهتر از كار خوبى است كه باعث غرورت شود و تو را به عجب وادارد.

كسى كه در راه بندگى خدا قدم برمى دارد و فرايض خويش را انجام مى دهد، اگر داراى ظرفيت معنوى و انديشه ايمانى نباشد، ممكن است خويشتن را با افراد گناهكار مقايسه كند و احساس برترى و تفوق نمايد و با خود بگويد: اين منم كه در صف پاكان و نيكان قرار دارم و به اتكاى اعمالى كه انجام مى دهم ، مستحق بهشت جاودانم ، اما گناه كاران داراى نقطه اتكايى نيستند و بايد حتما معذب شوند. همين طرز تفكر غرورآميز مى تواند مايه سقوطش گردد و حسناتش فاسد شود، مگر آنكه به خود آيد و خويشتن را اصلاح نمايد.

روايتى است از امام صادقعليه‌السلام كه مى فرمايد:

دخل رجلان المسجد، اءحدهما عابد والاخر فاسق ، فخرجا من المسجد و الفاسق صديق و العابد فاسق ، و ذلك انه يدخل العابد المسجد مدلا بعبادته يدل بها، فتكون فكرته فى ذلك ، وتكون فكره الفاسق فى التندم على فسقه و يستغفر الله (عزوجل) مما صنع من الذنوب(٤٨٠)

دو نفر مرد وارد مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق ، هر دو از مسجد خارج شدند، در حالى كه مرد فاسق ، مؤمنى بود واقعى و در ايمانش راستگو و عابد مردى بود فاسق ، براى آنكه وقتى وارد مسجد شدند، عابد در عبادات خود گرفتار عجب بود و به عمل خود آن چنان اتكا داشت كه فكر مى كرد نجات و رستگارى براى اوست ، ولى در انديشه مرد فاسق ندامت و پشيمانى از گناهانش بود و نظر او اين بود كه از خدا بخواهد تا او را بيامرزد و مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد.

پس عبوديت و بندگى خداوند در خط گرفتارى به عجب و ابتلا به غرور است افرادى كه به فرايض الهى عمل مى كنند، اگر مواظب انحرافات فكرى و انديشه هاى باطل خود نباشند، ممكن است جميع اعمالشان باطل شود و از نتيجه عمل به كلى محروم بمانند.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند به حضرت داوودعليه‌السلام وحى فرستاد كه : اى داوود! به گناهكاران مژده بده و مؤمنين راستين و پاك را اعلام خطر كن ! عرض كرد: بارالها! چگونه به عاصيان مژده بدهم و صديقين را انذار نمايم ؟ فرمود: به معصيت كنندگان مژده بده كه من توبه آنان را قبول مى كنم و گناهشان را مى بخشم و صديقين را بترسان از اينكه اگر حسناتى انجام داده اند، دچار عجب شوند! چه ، هيچ بنده ايى نيست كه به حسنات خود معجب گردد، الا اينكه هلاك خواهد شد.

امام سجادعليه‌السلام آنقدر خودبينى و عجب در زمينه عبادات را خطرناك مى داند كه از پيشگاه الهى درخواست مى كند: ولاتفسد عبادتى بالعجب ؛ عبادت مرا با عجب و غرور فاسد نكن و مرا از فوايد آن بى نصيب نفرما. تصور بفرماييد اين دعا را شخصى مثل حضرت سجادعليه‌السلام مى كند.

بر در ميخانه رفتن كار يك رنگان بود

خودفروشان را به كوى مى فروشان راه نيست

امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: خداوند به موساى كليمعليه‌السلام وحى فرستاد كه اى موسى ! آيا مى دانى به چه علت تو را از ساير خلق خود برگزيده ام ؟ گفت : خير، خداوند سبحان فرمود: اى موسى ! همانا من بندگان خود را از آزمايش كردم ، فروتن تر از تو نديدم كه نفس خود را خوار كرده باشد، چون كه هرگاه نماز مى خوانى طرفين صورت خود را بر خاك مى نهى(٤٨١).

بر باد فنا تا ندهى گرد خودى را

هرگز نتوان ديد جمال احدى را

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: هيچ كار نيكى بزرگتر و بهتر از تواضع نيست و هيچ زشتى و تنهايى ايى موحش تر از عجب نمى باشد(٤٨٢).

همچنين حضرت عيسىعليه‌السلام در همين جا خطاب به حواريين خود كرده و فرموده : اى گروه حواريين ! چه بسا چراغ هايى را كه باد، آنها را خاموش ساخته و چه بسا عبادت كنندگانى كه عجب ، اعمال آنها را فاسد كرده است

اگر پاكان و نيكان در عبادت خود داخل در عجب شوند، خود را از پروردگار طلب كار مى پندارند و مى خواهند با اعمال خود بر خداوند منت گذارند.

اگر عالم با عملى كه دارد، دچار عجب شود، از آن پس دنبال علم نمى رود و آن را از عالم تر از خود نمى پرسد و در جهل و نادانى باقى مى ماند.

اگر كسى در كارهاى اجتماعى معجب شود با ديگران مشورت نمى كند و از پى انديشه خطاى خود مى رود و زيان مى بيند.

مراتب عجب

على بن سهيل مى گويد: از حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام درباره عجبى كه عمل را فاسد مى كند، سؤ ال نمودم ، در پاسخ فرمودند:

عجب داراى مراتب و درجاتى است : يك قسم آن اين است كه عمل بد آدمى در نظر خودش خوب جلوه كند و آن را نيكو پندارد و بر اثر آن دچار اعجاب و خودبينى شود و قسم ديگر آن ، اينكه افراد با ايمان از عبادات خود دچار عجب شوند، خويشتن را از عذاب الهى در ايمنى پندارند و تصور كنند كه با عبادات خود بر خداى منت دارند با آنكه خداوند بر آنان منت دارد.

رسول مكرم اسلام محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه صفت مذموم را عامل هلاكت و تباهى معرفى فرموده و مسلمانان بايد در خود مطالعه كنند و اگر به آن سه صفت يا به يكى از آنها مبتلا هستند، هر چه زودتر خود را اصلاح نمايند و خويشتن را از خطر برهانند.

اول : بخلى كه شخص بخيل ، مطيع آن باشد.

دوم : هواى نفسى كه آدمى از فرمانش پيروى نمايد.

و سوم آنكه : شخص خود را و همچنين كارهاى خود را با چشم غرور و اعجاب ببيند.

اولياى گرامى اسلامعليهم‌السلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پاره ايى از مواقع بر اثر پيش آمدى ممكن بود دچار عجب و خودبينى شوند، تذكر مى دادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقى محافظت مى نمودند.

بزنطى كه از اصحاب على بن موسى الرضاعليه‌السلام بود، مى گويد: شبى حضرت رضاعليه‌السلام دراز گوش خودش را براى من فرستاد كه به محضرش شرفياب شوم ، در محله ايى به نام حرباء محضر حضرت شرف حضور پيدا كردم : تمام شب را با آن حضرت بودم ، بعد شام آوردند و پس از صرف شام به من فرمودند: مى خوابى ؟ عرض كردم بله ، دستور دادند بستر آوردند.

حضرت برخواست تا از بام به زير برود، فرمود: خداوند شبت را با عافيت بگذراند، وقتى حضرت رفتند، با خود گفتم : من امشب از اين بزرگ مرد به كرامتى دست يافتم كه هرگز احدى به آن نائل نشده است ناگاه صدايى را شنيدم كه گفت : «اى احمد!»، من ندانستم كه صاحب صدا كيست ! چون نزد من آمد، ديدم كه يكى از خدمت گزاران امام است ، به من گفت : مولاى خود را اجابت كن ! برخاستم كه از پله هاى بام به پايين بروم ، ديدم كه امام رضاعليه‌السلام از پله ها بالا مى آيد، چون به من رسيدند فرمودند: دستت را بياور. دستم را جلو آوردم ، دستم را گرفتند و فشردند و سپس ‍ فرمودند: صعصعه بن صوحان كه از اصحاب حضرت علىعليه‌السلام بود، بيمار شد؛ حضرت به عيادتش رفتند، وقتى خواستند كه از نزد او برخيزند، فرمودند: اى صعصعه ! عيادت مرا مايه افتخارت قرار نده ، در فكر خودت باش

چون ممكن بود بزنطى هم از پذيرايى آن حضرت دچار عجب شود، به وى فرمود: هم اكنون جريان صعصعه براى تو پيش آمده است ، مواظب باش كه آرزو غافلت نكند و انديشه عجب در تو پيدا نشود. سپس امام از بزنطى خداحافظى نمود و او را به حال خود گذاشت آمده است كه روزى حضرت موسىعليه‌السلام نشسته بود، شيطان بر او وارد گرديد و كلاه دراز رنگارنگى بر سر داشت ؛ همين كه نزديك آن حضرت شد، كلاه از سر برداشت ، ايستاد و سلام كرد.

حضرت فرمود: كيستى ؟ گفت : ابليس هستم فرمود: خدا تو را دشمن دارد و از درگاهش محروم باشى ! اين كلاه چيست ؟ گفت : با آن فرزندان حضرت آدم را وسوسه مى كنم و به طرف خود مى كشانم

حضرت موسىعليه‌السلام فرمود: غالب شدنت بر فرزندان آدم با چه گناهى است ؟ گفت : هر وقت عجب و خودبينى كنند و اطاعت عبادى خود را زياد به نظر آورند و گناهان را كوچك شمارند(٤٨٣) .

ما نيز از خداوند مى خواهيم كه : خدايا! عبادت ما را با عجب فاسد نفرما و ما را از بيمارى هاى نفس دور گردان ! آمين يا رب العالمين

الهى رحمتت درياى عام است

وز آنجا قطره ايى ما را تمام است

اگر آلايش خلق گنه كار

در آن دريا فرو شويى به يك بار

نگردد تيره آن دريا زمانى

ولى روشن شود كار جهانى

خداوندا! هم سر گشتگانيم

به درياى گنه آغشتگانيم

ز سر تا پا همه هيچيم در هيچ

چه باشد بر همه هيچيم بر هيچ

همه بيچاره مانده پاى بر جاى

بر اين بيچارگى ما را ببخشاى