نردبان خوشبختى

نردبان خوشبختى11%

نردبان خوشبختى نویسنده:
گروه: ادعیه و زیارات

نردبان خوشبختى
  • شروع
  • قبلی
  • 69 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14977 / دانلود: 2315
اندازه اندازه اندازه
نردبان خوشبختى

نردبان خوشبختى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

قرآن بهترين و محكم ترين هدايت گر

قرآن مفسر جهان هستى است و داراى اسماى حسنى مى باشد. جهان هستى به دو بخش طبيعت و ماوراى طبيعت تقسيم مى شود، حجاب طبيعى كه مانع شناخت منطقه طبيعت است ، حجاب ظلمانى است ، و نقاب ماوراى طبيعت كه مانع معرفت و شناخت قلمرو آن است حجاب نورانى مى باشد؛ قرآن كريم كه مفسر جهان هستى است ، هم پرده ظلمانى را از رخ طبيعت برمى دارد و شناخت آن را آسان مى نمايد و هم حجاب نورانى را از چهره ماوراى طبيعت كنار مى زند و معرفت آن را ميسر مى سازد. خداوند در قرآن مى فرمايد:

( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ ) (٥٣٠)

و ما بر تو اين قرآن عظيم را فرستاديم تا حقيقت همه چيز را روشن كند و براى مسلمين هدايت و رحمت و بشارت باشد.

بنابراين «قرآن شناسى يعنى مفسر هستى را شناختن».

قرآن و اسماى حسنى

قرآن تجلى خداوندى بى همتا و داراى اسماى حسنى مى باشد.(٥٣١) قرآن كلامى است بى مانند و داراى اسماى حسنى ، مانند «فرقان» كه كلام الله و كتاب الله و مى باشد و اين اوصاف برجسته مورد فهم عموم نيستند، بلكه هر كدام كمالى از كمالهاى آن وحى الهى را بيان مى كند.

همان طور كه صاحب قرآن خود در قرآن كريم مى فرمايد:

( هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى ) (٥٣٢)

اوست خداى آفريننده پديد آورنده ، نگارنده صورت ، او را نام هاى نيكو است

امام علىعليه‌السلام به پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:

و طريقه حق لا اءزيغ عنها(٥٣٣)

بارالها! مرا آنچنان از راه حق بهره مندساز كه هرگز آن را ترك نگويم و به انحراف نگذاريم

طريق حق كه در دعاى امام سجادعليه‌السلام آمده ، همان صراط مستقيمى است كه در آيات و روايات مكرر از آن نام برده شده است

صراط مستقيم دو شاخه دارد: يكى شاخه هدايت تكوينى خداوند و ديگر شاخه هدايت تشريعى خداوند كه توسط پيامبران الهى براى انسان ها فرستاده شده است

خداوند مى فرمايد:

( مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَاإِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) (٥٣٤)

هيچ حيوان و جنبده اى نيست ، مگر آنكه آفريننده توانا مالك و صاحب اختيار او است و بر آن قاهر و غالب است و خداوند تدبير كننده آنها بر صراط مستقيم است و كمترين انحرافى در برنامه ذات اقدس او نيست

هدايت تشريعى نيز صراط مستقيم آدميان و راه تعالى و تكامل آنان است ، با اين تفاوت كه بشر به مشيت حكيمانه خداوند، مختار آفريده شده و در قبول و رد آيين الهى آزاد است

( فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ) (٥٣٥)

هر كس مى خواهد دعوت پيغمبر را اجابت كند و به او ايمان بياورد و هر كه مى خواهد از آن اعراض كند و به كفر گرايش يابد.

ممكن است اين سؤ ال براى كسى پيش بيايد كه حضرت على بن الحسينعليه‌السلام مطيع بى قيد و شرط اوامر الهى است و همواره راه حق و صراط مستقيم را مى پيمايد، چطور در دعاى مكارم الاخلاق از خداوند درخواست مى كند كه مرا از راه حق متمتع و بهره مند فرما؟

از اين سؤ ال مهم تر آن است كه تمام ائمه معصومينعليهم‌السلام در شبانه روز چندين بار نماز واجب و مستحب مى خواندند و مكرر مى گفتند:( اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ) ؛ كه خدايا ما را به راه راست هدايت فرما؛ مگر ائمه طاهرين در راه حق و صراط مستقيم نبودند كه از پيشگاه الهى آن را درخواست داشتند؟

پاسخ اين پرسش در بعضى از روايات آمده است كه براى روشن شدن مطلب دو روايت را متذكر مى شويم

امام حسن عسكرىعليه‌السلام از پدران گرامى و آباء خود از على بن ابى طالبعليه‌السلام حديث نموده كه در معناى اهدنا الصراط المستقيم ؛ فرمود:

ادم لنا توفيقك الذى به اطعناك فيما مضى ايامنا حتى نطيعك كذلك فى مستقبل اعمالنا(٥٣٦)

بارالها! توفيق خود را براى ما مستدام بدار! توفيقى كه در پرتو آن در ايام گذشته تو را اطاعت نموديم با همان توفيق در آينده عمرمان نيز تو را مطيع و فرمان بر باشيم

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

ارشدنا الى الصراط المستقيم ، ارشدنا للزوم الطريق المؤ دى الى محبتك ، و المبلغ الى دينك ، و المانع من ان تتبع اهواءنا فنعطب او ناخذ بارائنا فنهلك(٥٣٧)

ما را به صراط مستقيم هدايت نما، ما را ملازم راهى قرار ده كه منجر به محبت و دوستى تو مى شود، دينت را به ما ابلاغ مى نمايد و مانع آن است كه از هواى نفسانى پيروى كنيم و معذب شويم يا به راءى خود، عمل كنيم و تباه و هلاك گرديم

اين دو روايت پاسخ آن پرسش را روشن مى كند، افراد با ايمان با آن كه در صراط مستقيم هستند، همه روزه از پيشگاه الهى درخواست مى كنند كه ما را به راه مستقيم هدايت فرما و توفيق خود را نسبت به ما مستدام بدار، يعنى همان طور كه در گذشته با عنايت معنوى ، صراط هدايت را پيموديم ، همچنين موفق مان بدار كه در آينده نيز از حمايتت بهره مند باشيم و فيضت هرگز از ما منقطع نشود.

به عنوان مثال يك لامپ براى آنكه روشن شود، نيازمند به نيروگاه برق دارد، بايد از آن كارخانه نيروى برق دريافت كند تا روشن شود، ولى اين نياز اوليه بدان معنا نيست كه وقتى روشن شد، احتياجش پايان مى يابد، بلكه لامپ براى روشن ماندن ، هر لحظه نيازمند نيروى برق جديد است و براى آنكه روشن بماند، بايد فيض نيروگاه على الدوام به او برسد و اگر يك لحظه برق نرسد، لامپ خاموش مى شود.

انسان نيز با نور هدايت خداوند رهرو صراط مستقيم مى شود، ولى اين نور بايد دوام يابد و اگر اين فيض منقطع شود، انسان از هدايت صراط مستقيم محروم مى شود و نمى تواند به سوى كمال و سعادت رهسپار گردد. پس ‍ انسان بايد هر لحظه از خداوند بخواهد كه فيضش را از او قطع نكند و عنايتش را از وى برنگيرد تا بتواند همچنان صراط مستقيم را بپيمايد و به كمال لايق خود برسد.

در روايتى صراط مستقيم را به معناى ديگر تفسير نمودند كه فراتر از تفسير قبل است ، از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه :

قال : ان الصوره الانسانيه هى الطريق المستقيم الى كل خير، والجهو الممدود بين الجنه و النار(٥٣٨)

صورت انسانيه همان راه مستقيم براى نيل به هر خير و خوبى است و همان صورت انسانى پلى است كشيده شده بين بهشت و دوزخ

بنابر حديث امام صادقعليه‌السلام كسى كه مى گويد:( اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ) مقصودش اين است كه بارالها! مرا از حمايت و رحمت وسيع خود برخوردار فرما. و موفقم بدار كه همواره اعمال و اخلاقم انسانى باشد و از طريق انسانيت منحرف نشوم و به خلق خوى حيوانات و درندگان نگرايم ، كه بر اثر آن گرايش ، صورت انسانى ام از بين برود و رخسار حيوانات و درندگان به خود بگيرم

با توجه به اين حديث معلوم مى شود كه حيوانات و درندگان انسان نما در اين جهان بسيارند و اولياى الهى با چشم واقع بين خود آنان را مشاهده مى كنند و گاهى اجازه مى دهند كه ديگران نيز آنها را با چهره غيرانسانى ببينند.

روزى امام سجادعليه‌السلام به مكه معظمه مشرف شدند، در عرفات ، مردم بسيارى گرد آمده بودند، حضرت از زهرى پرسيد: به نظرت عدد اينها چقدر است ؟! او عدد زيادى را حدس زد و گفت : اين همه براى اداى فريضه حج آمده اند، امامعليه‌السلام فرمود:

يا زهرى ! ما اءكثر الضجيج واءقل الحجيج !

چقدر هياهو و فرياد زياد است و حج كننده كم !

زهرى از سخن امام تعجب كرد، حضرت به او فرمود:

يا زهرى ! ادن التى وجهك ، فاءدناه اليه ، فهسع بيده وجها ثم قال : انظر، فنظر التى الناس

اى زهرى ! صورتت را نزديكم بياور، نزديك آورد، امامعليه‌السلام دستى به صورتش كشيد، سپس فرمود: نگاه كن ، زهرى نگاه به مردم نمود.

قال الزهرى : فراءيت اولئك الخلق كلهم قرده الا قليلا(٥٣٩)

مى گويد: همه مردم را به صورت حيوان ديدم ، مگر عده كمى از آنان را.اين عده كه در عرفات بودند به ظاهر در صف مسلمين قرار داشتند و صراط مستقيم اسلام را مى پيمودند، اما فاقد اخلاق اسلامى و سجاياى انسانى بودند، از اين رو صورت انسانى نداشتند، موقعى كه امام پرده طبيعت را عقب زد و چشم زهرى را واقع بين ساخت ، حقيقت آشكار گرديد و شكل واقعى آنان مشهور شد. بنابراين با توجه با روايت امام صادقعليه‌السلام معناى( اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ) ، براى كسانى كه راه راست را از خدا درخواست مى كنند اين است كه مى گويند: بارالها! ما را موفق بدار كه واجد اخلاق اسلامى و سجاياى انسانى شويم ، ما را آن چنان هدايت فرما كه در دنيا انسان باشيم ، انسان زيست كنيم و انسان بميريم و در قيامت به صورت انسان كه صراط مستقيم توست محشور گرديم

كلام امام سجادعليه‌السلام حاوى دو قسمت است : يكى از بهره مندى از راه حق و ديگر، منحرف نشدن از آن راه ، امامعليه‌السلام در متن دعا عرض مى كند:

و طريقه حق لا ازيغ عنها

مرا از راه حق بهره مند فرما به گونه اى كه آن را هرگز ترك نگويم و استقامت خود را از دست ندهم

«زيغ» عبارت است از اين كه آدمى در راه مستقيم به راست يا چپ متمايل شود و به انحراف گرايش يابد. شناخت صراط مستقيم و تمييز راه حق از باطل يك مطلب است و پيمودن راه حق با استقامت و ثبات ، مطلب ديگر.

سعادت و رستگارى براى كسانى است كه هر دو جهت را رعايت نمايند، از طرفى براى شناختن راه حق مجاهده كنند و سعى لازم را مبذول دارند و از طرف ديگر در پيمودن آن دودل و مردد نشوند و با پايدارى و استقامت آن را طى نمايند.

براى شناخت راه حق بايد از نيروى عقل استفاده كرد، بايد لجاجت و عناد، تعصب و تصلب ، خودخواهى و بلندپروازى و ديگر عواملى را كه حجاب واقع بينى و سد راه نيل به سعادت است ، ترك گفت و آزادانه از پى درك حقيقت رفت

براى پيمودن صراط مستقيم بايد خود را مهياى مصائب و مشكلات نمود، رنج ها و مشقت هايى كه در اين راه دامن گير مى شود، متحمل شد و با صبر و بردبارى به راه حق ادامه داد.

كسانى كه واجد اين مزايا و صفاتند و در راه حق قدم بر مى دارند، سرانجام خودشان به رستگارى مى رسند و ديگران را نيز به صلاح و سعادت مى رسانند.

در صدر اسلام افرادى پاك دل و بى غرض وقتى از دعوت رسول گرامى آگاهى يافتند، حضورش شرفياب مى شدند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و با عقل خود بسنجند، اگر آن را بر وفق واقع يافتند و قانع شدند، ايمان بياورند و به اطاعت حضرتش همت گمارند.

مشركين كه از دعوت آن حضرت بسيار خشمگين و ناراحت بودند، وقتى از اسلام بعضى از افراد عادى آگاه مى شدند، براى ترساندن ديگران او را در مقابل چشم مردم شكنجه مى كردند و به شدت زجر و آزارش دادند تا دوباره به بت پرستى برگردد و عقيده قلبى خود را دنبال نمايد. ولى آن مسلمانان واقعى كه راه حق را يافته بودند به خاطر شكنجه و ايذا عقيده خود را ترك نمى گفتند و در پيمودن صراط مستقيم متزلزل نمى شدند و همچنان با پايدارى و ثبات به راه خود ادامه مى دادند.

از جمله افرادى كه به جرم مسلمان شدن مورد شكنجه و آزار سخت قرار گرفت و از عقيده و ايمان خود دست نكشيد، بلال است او مردى بود با ايمان و ثابت قدم پس از آنكه اسلام به پيروزى رسيد، رسول گرامى ، اذان گفتن و اعلام وقت را به وى محول فرمود و مردم با شنيدن صداى بلال به مسجد مى آمدند و اقامه جماعت مى نمودند و اين منصب از افتخارات بلال بود.

اميه بن خلف ، شكنجه بلال را به عهده داشت ، در نيمه روز و شدت گرمى هوا دستور مى داد بلال را مى آوردند؛ او را بر زمين مكه به پشت مى خواباندند؛ پس امر مى نمود سنگ بزرگى را روى سينه اش قرار مى دهند، آنگاه با صداى بلند قسم ياد مى كرد كه تو از اين وضع ، نجات پيدا نمى كنى تا بميرى يا آنكه به حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كافر شوى و بتهاى لات و عزى را پرستش نمايى ! اما بلال با ايمان اين وضع دردناك را تحمل نمى نمود و در آن فشار شديد از يگانگى خداوند سخن مى گفت : فرياد مى زد: «احد احد».

در صدر اسلام افراد ديگرى هم نظير بلال بودند كه در دست مشركين شكنجه شدند تا از دين خدا دست بردارند و راه حق را ترك گويند، ولى آنان نيز استقامت مى نمودند و به صراط مستقيم ادامه مى دادند؛ در نتيجه هم خودشان به سعادت رسيدند و مايه پيشرفت اسلام گرديدند، به علاوه انسان هاى ديگر هم را از قيد بندگى و اسارت شرك آزاد ساختند.

به موجب روايات متعددى كه علماى شيعه و سنى در كتاب هاى خود آورده اند، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا زنده بود براى اتمام حجت و به منظور اينكه مردم بعد از آن حضرت ، تفسير قرآن شريف را از زبان هر كسى نشنوند و راه حق را با راهنمايى انسان آگاه بشناسند، در موارد متعدد با تعبيرهاى مختلف از علىعليه‌السلام نام برده اند، از آن جمله اين حديث شريف است :

عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله : ان عليا منى و اءنا منه و هو ولى كل مؤمن بعدى(٥٤٠)

حضرت فرمود: على از من است و من از او هستم و على بعد از من ولى هر مؤمنى است

علامه امينىقدس‌سره صاحب الغدير، اين حديث را از چند كتاب از كتب عامه و از روايت مورد اعتماد آقايان علماى عامه نقل نموده است

بين پيروان علىعليه‌السلام افراد ثابت قدمى بودند كه با تهديد دشمنان از صراط مستقيم دين منحرف نمى شدند و راه حق علىعليه‌السلام را ترك نمى گفتند و حجر بن عدى يكى از آنان بود.

زمانى كه علىعليه‌السلام بر اثر ضربت ظالمانه عبدالرحمن بن ملجم بسترى گرديد، روز بيستم رمضان ، جمعى از دوستان و اصحاب آن حضرت به عيادت آمدند و حجربن عدى از جمله آنان بود، براى آنكه تاءسف و تاءثر خود را از رويداد علىعليه‌السلام بيان كند، چند بيت شعر حضور حضرت انشاء كرد و پس از آنكه علىعليه‌السلام او را نگريست و شعرش را شنيد، به او فرمود: چگونه خواهى بود وقتى تو را به برائت و دورى از من بخوانند؟

در جواب گفت : يا اميرالمؤمنين ! اگر مرا با شمشير قطعه قطعه كنند يا آنكه آتش بيافروزند و مرا در آن بيفكنند به اين حرف تن درنمى دهم و هرگز از تو تبرى نمى جويم حضرت فرمود: اى حجر! موفق باشى و خداوند، تو را با علاقه اى كه به اهل بيت رسول گرامى دارى از پاداش خير بهره مند نمايد.

پس از شهادت علىعليه‌السلام حجربن عدى و چند نفر از يارانش در دوستى آن حضرت ثابت قدم بودند و همه جا در مقابل ماءمورين طاغوت مراتب علاقه خود را نسبت به آن حضرت ابراز مى نمودند. سرانجام معاويه دستور داد آن چند نفر را به زنجير ببندند و روانه شام كنند. اين عمل انجام شد و ماءمورين معين شدند و آن عده را به سوى دمشق حركت دادند و در نقطه اى نزديك شهر دمشق آنان را زندانى نمودند تا به معاويه خبر دهند و كسب دستور نمايند.

ماءمورين معاويه به ملاقات آنان آمدند و پيام او را چنين ابلاغ كردند كه : ما ماءموريت داريم به شما بگوييم كه از علىعليه‌السلام تبرى بجوييد و او را لعن كنيد، اگر به ماءموريت ما ترتيب اثر داديد و عمل كرديد، شما را آزاد مى كنيم و اگر از تبرى جستن و لعن كردن ! ابا نموديد همه شما را به قتل مى رسانيم

اين افراد پاكدل و با ايمان گفتند: بارالها! ما هرگز به گفته اينان ترتيب اثر نمى دهيم و به چنين عملى دست نمى زنيم دستور داده شد كه قبرهاى آنان را حفر كنند و كفن هاى آنان را نيز به آنان بدهند.

آن شب تا صبح به آنان مهلت داده شد، اينان به عبادت خدا مشغول بودند. صبح دوباره ماءمورين ، پيشنهاد خود را تكرار كردند و آنان چنين پاسخ دادند: ما دوستدار علىعليه‌السلام هستيم و تبرى مى جوييم از كسى كه از علىعليه‌السلام تبرى مى جويد. بعد از اين قضيه همه آنها به دست ماءموران معاويه كشته شدند. در آن روز جمعا شش نفر از دوستداران على به درجه شهادت رسيدند و ثبات و استقامت خود را در راه حق و اطاعت از اوامر الهى اثبات نمودند.

اين دوستداران ثابت قدم علىعليه‌السلام در پيمودن صراط مستقيم ولايت و تحقق بخشيدن به كلام رسول اكرمعليه‌السلام حداكثر پايدارى را از خود نشان دادند. اين قبيل افراد، مصداق ارزشمند دعاى امام سجادعليه‌السلام هستند كه در پيشگاه الهى عرض كرد:

بارالها مرا از راه حقى بهره مند كن كه در پيمودن آن پايدارى و استقامت را از دست ندهم و به راست و چپ تمايل نيابم

چرا بعضى از افراد، در راه حق دچار تزلزل مى شوند و از صراط مستقيم منحرف مى گردند؟

در پاسخ مى توان گفت كه : اين امر علل متعددى دارد: يكى از آن علل ، ضعف ايمان است ؛ حضرت حسين بن علىعليه‌السلام روزى كه وارد كربلا شدند اين حقيقت مهم را براى اصحاب خود ضمن عبارت كوتاهى بيان فرمود:

الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايسهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون(٥٤١)

مردم بندگان دنيا هستند و دين را زبان زد كرده اند، تا موقعى كه زندگى آنان جريان دارد، گرد دين مى گردند و چون به بلا و امتحان مبتلا شدند، عدد متدينين و افراد با ايمان كم و ناچيز خواهد بود.

از كلمه «لعق» كه در سخن امام حسينعليه‌السلام آمده است ، مى توان استفاده نمود و ضمن تشبيهى ضعف و قوت دين را توضيح داد: مردم براى قوت جسم بايد تغذيه مادى نمايند و براى قوت روح نيز بايد تغذيه معنوى و ايمانى داشته باشند. روح نيز مانند بدن است ، اگر انسان به آفريدگار جهان مؤمن باشد، تعاليم الهى را كه به وسيله پيغمبر اسلام فرستاده است ، درست به كار بندد؛ وظيفه شناسى و تخلق به كرامات اخلاق را همواره مورد عنايت قرار دهد، روحى توانا و قدرتمند به دست مى آورد؛ مى تواند در مقابل مصائب و بلايا خود را نگه دارد و قدرتمند باشد، در مرگ فرزندان و عزيزان و در زيان هاى مالى بردبار و خويشتن دار باشد. اما اگر روحش را به قدر كافى تغذيه نكند، او را از ذخاير معنوى درست برخوردار نگرداند و رفته رفته نيروى معنوى را از دست بدهد، چنان ناتوان مى گردد كه در مقابل حوادث كوچك خود را مى بازد و تاب مقاومت در مقابل مشكلات زندگى و ضربات طاقت فرساى آن را ندارد.

امامعليه‌السلام مى خواهد بفرمايد: مردم ، مسلمان زبانى اند، دروغ مى گويند كه ما دين داريم ، اما بدبختى اينجاست كه غذاى جان را در حد ليسيدن انگشت در غذاى مادى ، پذيرا نمى شوند و به جان قوت معنوى نمى بخشند، در اين صورت آدمى در مقابل حوادث سنگين روزگار قدرت مقاومت را از دست مى دهد.

اين قبيل افراد با شكنجه هاى جانكاهى مانند شكنجه هايى كه بر بلال وارد آوردند، مواجه شوند، يا اگر به مصائب و بلايايى مانند مصائبى كه بر حجربن عدى و ياران او وارد شد، مواجه گردند؛ حتما با اين قدرت ناچيز ايمان تاب مقاومت در مقابل آن بلايا را ندارند و از ميدان دين بيرون مى روند و از صراط مستقيم هدايت خارج مى شوند.

در بين لشكريان عبيدالله عده اى بودند كه قبلا به حضرت امام حسينعليه‌السلام نامه نوشته و آن حضرت را براى امر امامت به كوفه دعوت نموده بودند، نمى توانيم قطعا بگوييم آنان دروغ مى گفتند و ايمان نداشتند؛ ايمان داشتند اما وقتى عبيدالله وارد كوفه شد و شهر كوفه را قبضه كرد، پيام هاى تندى براى افراد مؤ ثر فرستاد، آنها فقط براى جان ، مال ، زن ، فرزند، خانه و زندگى خود نامه حسين بن علىعليه‌السلام را از ياد بردند و به عنوان لشكريان عبيدالله به طرف كربلا حركت كردند و با امام حسينعليه‌السلام جنگيدند.

در همان موقعى كه با آن حضرت مى جنگيدند، دل هاى آنان مى دانست كه حسين بن علىعليه‌السلام بر حق است و امام واقعى است ، اما از ترس ‍ قدرت عبيدالله بايد با حسين بن علىعليه‌السلام بجنگند تا خودشان و خانواده و اموالشان محفوظ بماند.

فرزدق موقعى كه نزديك دروازه مكه با حسين بن علىعليه‌السلام برخورد نمود و از وضع كوفه خبر داد، حضرت فرمود: مردم را چگونه ديدى ؟ عرض كرد:

قلوب الناس معك واسيافهم عليك(٥٤٢)

من مردم را آن چنان ديدم كه دلهاشان با شما، اما شمشيرهاى آنان به روى شما كشيده است

آنان كه ايمان واقعى دارند، اگر چنانچه براى اظهار عقيده معنوى و حقيقى خودشان با مشكل مواجه گردند، نمى هراسند، حقيقت را با صراحت مى گويند و به عوارض سنگينش تن مى دهند؛ اما آنان كه ضعف ايمان دارند، با آنكه داراى عقد قلبى صحيحند، اما جراءت نمى كنند عقيده قلبى خود را به زبان بياورند؛ زيرا از عوارض آن مى ترسند و ايمانشان آنقدر قوى نيست كه آن عوارض را تحمل كند.

عامل ديگرى كه مى تواند آدمى را در پيمودن راه حق دودل و مردد سازد و از صراط مستقيم منحرفش نمايد اين است كه مشاهده كند طرفداران راه حق عده كمى هستند، اما آنان كه در نقطه مقابل راه حق قرار دارند و به مسير باطل مى روند، جمعيت بسيارند، كثرت جمعيت در پيمودن راه باطل و قلت افراد در صراط مستقيم و راه حق موجب مى شود كه افراد ظاهربين تحت تاءثير قرار گيرند، حق را ترك گويند و از پى اكثريتى بروند كه راه باطل را در پيش گرفته و به خطا مى روند.

حضرت علىعليه‌السلام براى آنكه مردم را متوجه اين خطر بزرگ نمايد، در ضمن يكى از خطبه هاى خود فرمود:

ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقله اهله(٥٤٣)

مردم ! در راه هدايت از كمى جمعيت وحشت زده نشويد و صراط مستقيم را ترك نگوييد (واضح است كه ترك راه هدايت مايه گمراهى و ضلالت است).

طرق معرفه الله

گرچه راهها به سوى خداوند هرگز محدود نيست و به گفته بعضى از دانشمندان به تعداد خلايق ، راه به سوى او وجود دارد.

الطرق الى الله بعدد نفوس الخلائق(٥٤٤)

ولى عمدتا پنج راه عقلى و يك راه فطرى براى اثبات ذات پاك او در پيش ‍ داريم : اما راههاى عقلى عبارتند از:

١ - برهان نظم ؛

٢ - برهان حركت ؛

٣ - برهان وجوب و امكان (فقر و غنا)؛

٤ - برهان علت و معلول ؛

٥ - برهان صديقين

و ششمين راه ، همان راه فطرت و سير درونى و كاوش اعماق روح انسانى است و جالب اينكه قرآن مجيد روى همه اين طرق ، تكيه كرده است

برهان نظم

منتهى يكى از گسترده ترين براهينى كه قرآن در برابر مخالفان ، مطرح نموده است همان برهان نظم است كه وجود آن منبع لايزال و علم و قدرت او را از طريق ارائه شگفتى هاى آفرينش و آثار بديع و نظام هاى عجيب جهان هستى ، اثبات مى كند.

برهان حركت

اما برهان حركت : جهانى كه در آن زندگى مى كنيم در حال دگرگونى دائم است ، هيچ موجودى در يك حال نمى ماند و همه چيز در حال تغيير است ، در اين ميان آميخته بودن زندگى انسان ها و حيوانات و گياهان ، با تغيير و دگرگونى و حركت چشم گيرتر است و هيچ كس نمى تواند اين تغيير و دگرگونى را چه در وجود خود و چه در سطح جهان ماده انكار كند؛ چرا كه انسان شب و روز با صحنه هاى مختلف آن دگرگونى روبرو است

بلكه همين دو پديده اى كه نام آن را شب و روز گذاشته ايم از روشن ترين نمونه هاى تغيير و دگرگونى در عالم محسوب مى شود.

اين دگرگونى ها و حركت ها كه بر ظاهر و باطن جهان حاكم است به خوبى نشان مى دهد كه نقطه ثابتى در اين جهان وجود دارد كه همه اين دگرگونيها و حركات از او سرچشمه مى گيرد و همه چون پرگار برگرد آن مركز ثابت مى گردند. بعضى آن را با تغيير به عدد انفاس الخلائق نقل كردند.

برهان وجوب و امكان (فقر و غنا)

براى اثبات وجود خدا دلائل گوناگونى از سوى فلاسفه و علماى عقائد مطرح شده است و از جمله آنها برهان «وجوب و امكان» و برهان «علت و معلول» است

اساس برهان «وجوب و امكان» يا «فقر و غنا» بر اين است كه ما هنگامى كه به خود و ساير و موجودات اين جهان نگاه مى كنيم ، آنها را سراپا نياز و حاجت مى بينيم ، نياز و حاجتى به بيرون وجود خود، پس نمى توان قبول كرد كه جهان هستى مجموعه اى از نياز و فقر باشد و اين نياز و فقر عمومى جهان دليل بر وجود يك منبع عظيم غنا و بى نيازى نباشد كه ما آن منبع را «خدا» مى ناميم

( يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّـهِ وَاللَّـهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) (٥٤٥)

اى مردم ! شما نيازمندان به خدا هستيد، تنها خداوند است كه بى نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است و خداوند بى نياز است و شما به او نيازمنديد.

برهان علت و معلول

بدون شك ، جهانى كه در آن زندگى مى كنيم ، مجموعه اى از علت و معلولات است و اصل عليت يكى از روشن ترين قوانين جهان است و نيز بدون شك ما و كره اى كه روى آن زندگى مى كنيم هميشه وجود نداشته ، بلكه خود معلول علت ديگرى است جالب اينكه استدلال هاى ديگر اثبات وجود خداوند، نيز سرانجام به برهان «علت و معلول» منتهى مى شود و بدون استفاده از آن ، ناقص و ناتمام است

( أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ) (٥٤٦)

آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشند؟!

اءم خلقوا السموات و الارض بل لايوقنون(٥٤٧)

آيا آنها آسمان ها و زمينى را آفريده اند؟ بلكه آنها طالب نيستند؟

برهان صديقين

برهان صديقين كه به عنوان يكى از دلائل اثبات وجود خدا با الهام از قرآن مجيد و روايات ، مورد توجه علما و فلاسفه اسلامى قرار گرفته و چنانچه از نامش پيداست يك دليل عمومى و همگانى نيست و تنها براى اشخاصى كه در مسائل عقيدتى و فلسفى اطلاعات و عمق بيشترى دارند، قابل استفاده است ؛ قرآن مجيد مى فرمايد:

( أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ) (٥٤٨)

آيا كافى نيست كه او بر همه چيز شاهد و گواه است

( وَاللَّـهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِيطٌ ) (٥٤٩)

و خداوند به همه آنها احاطه دارد.

( هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ) (٥٥٠)

اول و آخر و ظاهر و باطن او است و او از همه چيز آگاه است

چهارده كلام نورانى از امير بيان عليه‌السلام

١ - الهدى يجلى العمى(٥٥١)

هدايت ، كورى را از بين مى برد.

٢ - من غرس اءشجار التقى جنى ثمار الهدى(٥٥٢)

كسى كه درخت پرهيزگارى بكارد، ميوه هاى هدايت بچيند.

٣ - السنه سنتان : سنه فى فريضه ، اءلاخذ بها هدى ، وتركها ضلاله وسنه فى غير فريضه الاءخذ بها فضيله ، وتركها غير خطيئه(٥٥٣)

سنت بر دو گونه است : سنتى در واجب كه عمل به آن هدايت و ترك آن گمراهى است و سنتى در غير واجب كه عمل به آن فضيلت است و ترك آن گناه نيست

٤ - من اهتدى بهدى الله فارق الاءضداد(٥٥٤)

كسى كه به هدايت خداوند شود از مخالفين جدا گردد.

٥ - كيف يستطيع الهدى من يغلبه الهوى ؟!(٥٥٥)

چگونه مى تواند هدايت شود كسى كه هواى نفسش بر او غالب است ؟!

٦ - طوبى لمن بادر الهدى قبل ان تغلق اءبوابه(٥٥٦)

خوشا به حال كسى كه به سوى هدايت شتافت پيش از آنكه درهاى آن بسته شود.

٧ - من اهتدى بغير هدى الله ضل(٥٥٧)

هر كه به غير هدايت خدايى ، هدايت شود، گمراه گردد.

٨ - من علم اهتدى(٥٥٨)

كسى كه عالم شد، هدايت يافت

٩ - طاعه الهدى تنجى(٥٥٩)

پيروى از هدايت ، رهايى بخش است

١٠ - خير اخوانك من دلك على هدى واءكسبك تقى وصدك عن اتباع هوى(٥٦٠)

بهترين دوست تو كسى است كه تو را به هدايت دلالت كند و تو را در كسب تقوا كمك نمايد و از پيروى هواى نفس باز دارد.

١١ - هدى من اءشعر قلبه التقوى(٥٦١)

كسى هدايت شده كه پرهيزكارى را به قلب خود بفهماند.

١٢ - هدى من اءطاع ربه وخاف ذنبه(٥٦٢)

كسى هدايت شده كه خدايش را اطاعت كرد و از گناهش ترسيد.

١٣ - هدى من سلم مقادمه الى الله سبحانه و رسوله و ولى اءمره(٥٦٣)

هدايت از آن كسى است كه زمام امورش را به خدا و پيامبرش و امام زمانش ‍ واگذار نمود.

١٤ - هدى من ادرع لباس الصبر واليقين(٥٦٤)

كسى كه لباس صبر و يقين را زره خود قرار داد، هدايت يافت

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

رضا محبى راد (لاهيجى)

راه رسيدن به ايمان كامل

در حديثى از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايد:

وجدت علم الناس فى الاربع : اولها ان تعرف ربك ، و الثانى ان تعرف ما صنع بك ، و الثالث ان تعرف ما اراد منك ، و الرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك(١١٧)

حضرت فرمود: من علم مردم را در چهار چيز يافته ام :

اول : آنكه خدايت را بشناسى

دوم : آنكه بدانى در تو چه صنعتى و صنايعى را به كار برده

سوم : آنكه بدانى از آفرينش تو چه اراده ايى داشته و اينكه آيا تو را عبث و بيهوده آفريده است ، يا اينكه خداوند از خلقت من و شما اهدافى داشته است ؟

چهارم : اينكه بدانى چه چيز تو را از دينت خارج مى كند، تا اينكه بتوانى خروجى ها را ببندى

پس علم اول ، معرفت خداوند حكيم است كه شناخت خداوند به صورت معرفت فطرى با سرشت تمام انسانها آميخته است

ممكن است سؤ ال شود كه : آيا اين ايمان فطرى كفايت مى كند؟ آيا اين ايمان همان ايمان مورد نظر پيامبران الهى و اولياى الهى است ؟ و اگر چنين است ، پس چرا خداوند ١٢٤ هزار پيغمبر را براى هدايت ما انسانها فرستاده است و حيات اين پيامبران را در خطر انداخته ، در حالى كه همه ما انسانها فطرتا خداشناس و موحد بوده ايم ؟

در پاسخ مى گوييم : اين ايمان ، ايمان مورد نظر پيامبران نيست ، بلكه ايمان مورد نظر پيامبران الهى آن ايمانى است كه حس مسئوليت را در نهاد انسان ها بيدار مى كند و آنان را بر نيك و بد اعمال خويش مكلف و مؤ اخذ مى سازد. ايمانى كه رسول معظم اسلام ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن مبعوث گرديد و ماءموريت يافت تا مردم را بر طبق آن ايمان بسازد، ايمانى است كه قرآن شريف درباره كسانى كه به آن گرويداند، فرموده است :

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّـهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ) (١١٨)

مردمان با ايمان كسانى هستند كه وقتى نام خدا ذكر مى شود، از ابهت و عظمت خداوند دلهاى آنان مى لرزد و دچار حالت خشيت درونى مى گردند.

اين ايمان است كه مردم را از گناه و سرپيچى باز مى دارد و آنان را به صراط مستقيم سوق مى دهد و وادارشان مى سازد كه اوامر الهى را بى چون و چرا اطاعت نمايند. براى نيل به ايمان انسان ساز و دست يافتن به چنين عقيده مقدسى ، انسان بايد از مرحله اول از علوم چهارگانه ايى كه امام موسى كاظمعليه‌السلام بيان فرموده ، بگذرد و به مرحله دوم آن برسد و در اين مرحله عقل خود را به كار اندازد و در خويشتن مطالعه نمايد.

و الثانى ان تعرف ماصنع بك(١١٩)

علم دوم ؛ اينكه انسان بداند آفريدگار بى همتا در وجود او چه صنايعى را به كار برده است

يعنى اينكه بداند ساختمان بدن او از چه ابزارهايى تشكيل يافته است اين علم ، انسان را از خواب غفلت بيدار مى كند و پرده ناآگاهى را از او زائل مى كند و انسان را وادار مى كند كه در كتاب خلقت خود دقت كند.

در علم دوم انسان به اين نتيجه مى رسد كه : من و جميع حيوانات و كليه جهان هستى مخلوق آفريدگار حكيم هستيم و خداوند به من و همه حيوانات صفات حيوانى بخشيده است ؛ ولى در كنار اين صفات حيوانى به من عقل و هوش سرشار هم داده ، وجدان اخلاقى و تمايلات عاليه انسانى عطا فرموده ، آزادى عمل و قدرت تكامل و نامحدود بخشيده است ، نطق و بيان براى شرح افكار خود به من ارزانى داشته است و اين جهان با عظمت و تمام محتويات كره زمين را محكوم و مقهور و مسخر من ساخته است

اين انسان قدرى كه تفكر نمايد؛ از خودش مى پرسد كه آيا اين همه سرمايه را بى حساب به من داده است ؟ آيا خداوند لغو و بيهوده اينقدر مرا مهم ساخته است ؟ آيا ممكن است در اين جهان منظم ، من يك عضو زائد و بى حسابى باشم كه در خلقت من دقت نشده است ؟ هرگز! بلكه او داراى عقل و تفكر است و خداوند درباره انسانى كه داراى خرد است و تعقل مى كند، فرموده است :

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ ﴿ ١٩٠ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَـٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ) (١٢٠)

در آفرينش آسمان و زمين و اختلاف شب و روز آياتى است براى صاحبان عقل و خرد، آنان كه در حال قيام و قعود و در حالى كه به پهلو دراز كشيده اند و به ياد خدا هستند، در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند: بارالها! اين ساختمان عظيم خلقت را باطل و بيهوده نيافريدى

انسان عاقلى كه مى گويد: خلقت آسمان ها و زمين بى حساب نيست ، همين انسان عاقل چگونه مى تواند بگويد كه خلقت من با اين مزايا و با اين سرمايه هاى با ارزش بى حساب است !؟ خداوند مى فرمايد:

( خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ) (١٢١)

من تمام محتويات زمين را براى شما آفريده ام

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

( وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ) (١٢٢)

همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخر ساخته ايم

هرگز اين سرمايه گرانبها بيهوده به وى داده نشده است بايد قدم به قدم روى همه سرمايه ها دقت كنيم و روى هر يك از ودايع الهى فكر كنيم و به دنبال هر فكرى به مسئوليتى متوجه گرديم و خود را براى شناخت صراط مستقيم و پيمودن راه سعادت آماده نماييم

و الثالث ان تعرف ما اراد منك

و علم سوم اين است كه : آدمى بداند خداوند از خلقت انسان چه اراده فرموده است و از او چه مى خواهد.

اگر مقصود خداوند را درك نمايد و به هدف حكيمانه ذات اقدس الهى (جل واعلى) پى ببرد؛ آن وقت وارد شاءنيت انسانى مى شود، خود را در اعمال خويش مسئول مى داند. پس بايد آن خطى را بپيمايد كه خداوند اراده فرموده و از او خواسته است اما شناخت اراده الهى در مورد انسان جز به طريق وحى امكان پذير نيست

پس بايد براى شناخت اراده الهى به انبياى الهى مراجعه كنيم و از طريق آنان به اراده خداوند پى ببريم و دستورهاى خداوند را از آنان فرا بگيريم

و الرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك

چهارمين علمى كه آموختن آن ضرورت دارد اين است كه : بدانى چه چيز تو را از دين خدا خارج مى كند (و آن خروجى ها را ببندى تا دينت از بين نرود).

چون خداى ناكرده انسان اگر بى دين از دنيا برود، بى دين نيز در قيامت محشور خواهد شد.

چهارده كلام نورانى از امير بيان عليه‌السلام

١ - التوكل اءفضل عمل(١٢٣)

توكل بهترين عمل است

٢ - التبرى من الحول و القوه و انتظار ما ياتى به القدر(١٢٤)

توكل بيزارى جستن است از حول و قوت و خود را خالص دانستن از آن ، و انتظار كشيدن آنچه را بيايد به آن قضا و تقدير خداوند.

٣ - اءقوى الناس ايمانا اءكثرهم توكلا على الله سبحانه(١٢٥)

محكم ترين مردم از روى ايمان بيشترين اينان است از روى توكل به خداوند سبحان (يعنى هر كس ايمانش محكم تر توكلش بيشتر است).

٤ - ان حسن التوكل لمن صدق الايقان(١٢٦)

بدرستى كه نيكويى توكل از راستى يقين داشتن است

٥ - حسن توكل العبد على الله على قدر ثقته به(١٢٧)

نيكويى توكل بنده بر خداوند بر قدر اعتماد اوست بر خداوند.

٦ - لاتجعلن لنفسك توكلا الا على الله ولايكن لك رجاء الا الله(١٢٨)

مگردان براى خودت توكلى مگر بر خداوند و براى تو به جزء خداوند اميدى نباشد.

٧ - ينبغى لمن رضى بقضاء الله سبحانه اءن يتوكل عليه(١٢٩)

سزاوار است از براى كسى كه راضى و خشنود به قضا خداوند سبحان باشد اينكه كه بر او توكل كند.

٨ - اجعلوا كل رجائكم لله سبحانه و لا ترجوا اءحدا سواه فانه مارجا اءحد غير الله تعالى الا خاب(١٣٠)

بگردانيد تمام اميد خود را از براى خداوند و اميد ندارد كسى را غير از او، پس بدرستى كه اميد نداشت هيچ كسى غير خدا را مگر اينكه نوميد شد.

٩ - استخر ولاتتخير، فكم من تتخير اءمرا كان هلاكه فيه(١٣١)

استخاره كن و خود اختيار مكن پس بسا كسى كه اختيار كرده باشد كارى را كه هلاك او در آن بوده باشد.

١٠ - التوكل كفايه شريفه لمن اعتمد عليه(١٣٢)

توكل بر خداوند يعنى اظهار عجز خود كردن و اعتماد بر او نمودن كارگزارى بلند است از براى كسى كه اعتماد كند بر آن

١١ - اياك اءن تتخير لنفسك فان اءكثر النجج فيما لايحتسب(١٣٣)

دورى كن از اينكه برگزينى از براى خود، پس به تحقيق پيروزى در چيزى است كه گمان داشته شده نباشد.

١٢ - توكل على الله سبحانه فانه قدتكفل المتوكلين عليه(١٣٤)

توكل كن بر خداوند، پس به درستى كه او بر خود گرفته كارگزارى توكل كنندگان را.

١٣ - اءصل قوه القلب التوكل على الله(١٣٥)

اصل قوت و نيروى دل ، توكل بر خداست

١٤. بحسن التوكل يستدل على حسن الايقان(١٣٦)

به نيكويى توكل استدلال كرده مى شود بر خوبى يقين داشتن (يعنى هر كس ‍.توكلش بر خداوند نيكو باشد تمام امور را به او وامى گذارد.)

فصل چهارم : يقين و مراتب آن

قال علىعليه‌السلام :

ثبات الدين بقوه اليقين

پايدارى دين به نيروى يقين است

غررالحكم ، ص ٣٢٨.

قدر و منزلت يقين در دين مقدس اسلام

در فرازى ديگر امام سجادعليه‌السلام به درگاه الهى عرضه مى دارد:

واجعل يقينى افضل اليقين

بارالها! يقين مرا از برترين و بالاترين يقين ها قرار بده

يقين نقطه مقابل شك است و به مرحله عالى ايمان ، يقين گفته مى شود؛ امام باقرعليه‌السلام فرمود: ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر است و يقين يك درجه از تقوا بالاتر است(١٣٧).

در جاى ديگر مى فرمايند:

ولم يقسم بين الناس شى ء اءقل من اليقين(١٣٨)

در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است !

راوى سؤ ال مى كند، يقين چيست ؟ مى فرمايد:

التوكل على الله ، و التسليم لله ، و الرضا بقضاء الله ، و التفويض الى الله(١٣٩)

حقيقت يقين توكل بر خدا و تسليم در برابر ذات پاك او و رضا به قضاى الهى و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است

در اسلام روايات بسيار زيادى در مورد قدر و منزلت يقين آمده است به عنوان مثال از اميرمؤمنان حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايد:

واساءلوا الله اليقين و ارغبوا اليه فى العاقبه و خير ما دار فى القلب اليقين(١٤٠)

از خداوند يقين را بخواهيد و راغب باشيد كه خداوند پرونده زندگى شما را با يقين ببندد، چون يقين بهترين سرمايه معنوى است كه در قلب دوران پيدا مى كند.

در رابطه با اين مطلب رسول مكرم اسلام حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

خير ما القى فى القلب اليقين(١٤١)

بهترين ذخيره و سرمايه ايى كه در قلب افكنده مى شود، يقين و اطمينان خاطر است

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام هم مى فرمايد:

الايمان شجره ، اصلها اليقين و فرعها التقى و نورها الحياء و ثمرها السخاء(١٤٢)

ايمان به خدا در مثل درختى است كه ساقه آن يقين است و شاخه اش تقوا و شكوفه اش حياء و ميوه اش سخاوت است

حضرت ، ايمان به خدا را به درختى مثل زده و اصل آن (يعنى ساقه و ريشه و ذات آن درخت) مقام يقين به مبداء و معاد است ؛ به اين معنا كه بى هيچ شك و ريبى به خدا و قيامت معتقد باشد به گونه اى كه هيچ تشكيكى او را از اين عقيده بيرون نبرد.

( الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ ) (١٤٣)

به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است ، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند.

و تمثال ثبات در ايمان را فرمود:

المؤمن كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف(١٤٤)

مؤمن مانند كوهى استوار است و هيچ باد فتنه و حوادث عالم ، او را از جاى خود نمى تواند حركت بدهد.

اما در مورد شكوفه آن درخت كه زينت و جمال اوست ، فرموده است : حياء از خود و خدا و خلق است ، كارى كه انسان آن را بالوجدان زشت مى داند، انجام ندهد و از آنچه خدا نهى كرده ، شرم نمايد و كار بد خود را از خلق مستور دارد و از تجاهر به عصيان شرم كند كه اگر فسق و گناه پنهان را آشكار نمايد، موجب پرده درى و خرابى جامعه و فساد و جراءت مردم به عصيان مى شود.

اما در مورد ميوه درخت ايمان فرمود: سخاوت نفس ، كه عالى ترين مرتبه سخاوت است كه ؛

انما نطعمكم لوجه الله(١٤٥)

مى گويند ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم

يعنى با وجود احتياج خود به چيزى آن را براى خدا به خلق عطا نمايد. وفقنا الله تعالى ان شاء الله

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى فرمايد:

يستدل على الايمان الرجل بلزوم الطاعه و التحلى بالورع و القناعه(١٤٦)

دليل بر ايمان مرد ملازمت در طاعت خداست و آراستگى به صفت ورع و عفت نفس و قناعت است

انسان با ايمان وقتى خدا را به عظمت و اوصاف كمال يافت و به رحمت ، راءفت و مهربانى ، جود و عطاى بى حد، حسن و جمال بى نهايت ، جلال بى مثل و مانند را شناخت ، تنها به او عشق ، اشتياق و انس دارد؛ از خلق براى آنكه او را از خدا باز مى دارند، مى گريزد و جز با عاشقان و دوستان خدا ابدا با كسى انس نمى گيرد.

امام صادقعليه‌السلام به جابر جعفى مى فرمايد:

يا اخا جعفى ! ان اليقين افضل من الايمان و ما من شى ء اعز من اليقين(١٤٧)

اى جابر! يقين از ايمان برتر و بالاتر است و چيزى گرانقدرتر و ارزشمندتر از يقين نيست

به قدرى يقين در پيشگاه الهى اهميت دارد كه در همين كتاب آمده است كه :

اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فى الدين و الهمه اليقين(١٤٨)

وقتى خدا به بنده ايى اراده نيكى كند و بخواهد او را مشمول خير و رحمت خود قرار دهد، اولا او را دين شناس مى كند (و به مقررات اسلام آگاه مى نمايد) و ثانيا؛ يقين را به او الهام مى كند (و دل او را از اين نعمت مهم برخوردار مى سازد).

يقين مقامى رفيع تر و بالاتر از ايمان دارد، به همين جهت امام سجادعليه‌السلام اول از درگاه الهى درخواست مى كند: بارالها! ايمان مرا به كامل ترين مدارج آن برسان ، سپس عرض مى كند: بارالها، يقين مرا از بهترين يقينها قرار بده اينكه يقين را بعد از ايمان آورده ، مبين اين است كه يقين تقاضاى بالاترى است و اخبار هم مى گويند: يقين از ايمان بالاتر است

سؤ ال ؛ با اينكه ايمان حالت باور معنوى است كه در آن ترديد وجود ندارد، پس چگونه يقين از آن بالاتر است ؟ مگر حالت روانى ايمان با يقين چه تفاوتى دارد؟

در جواب مى گوييم : زمينه اين مطلب در سخن حضرت ابراهيم خليل الرحمنعليه‌السلام است كه در قرآن آمده : جناب ابراهيمعليه‌السلام به خداوند عرض مى كند:

( رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ) (١٤٩)

پروردگارا! به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى

- خطاب آمد: او لم تومن ؟

. آيا به احياء موتى از ناحيه من ايمان ندارى ؟ قال بلى

.گفت : بله ، ايمان دارم ، ولكن ليطمئن قلبى ؛ اما مى خواهم اطمينان خاطر پيدا كنم

از اين جمله حضرت ابراهيمعليه‌السلام استفاده مى شود كه يقين و اطمينان خاطر هر دو در يك مرحله در روان انسان وجود دارد. صاحبان يقين اطمينان دارند و صاحبان اطمينان خاطر يقين دارند و قرآن هم وقتى درباره مؤمنين صحبت مى كند، مى فرمايد:

( وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ) (١٥٠)

اى پيغمبر! مژده بده به آنان كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند؛ كه براى آنان جنات و بهشتهايى آماده و مهياست

اما وقتى درباره صاحبان اطمينان سخن مى گويد؛ مى فرمايد:

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴿ ٢٧ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ﴿ ٢٨ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴿ ٢٩ وَادْخُلِي جَنَّتِ ) (١٥١)

اى صاحبان نفس مطمئن و اى كسانى كه واجد مقام مقدس يقين هستيد! برگرديد به سوى خدا و رجوع كنيد به حضرت حق (جل واعلى)، در حالى كه شما از خداوند راضى هستيد و خداوند هم از شما راضى و خشنود است

اى گروه مطمئن ! در عباد من وارد مى شويد (يعنى در گروه بندگان عالى مقام كه مراقب تمام دقايق و وظايف عملى خود بوده اند) و علاوه بر آنكه در گروه عباد مخلص من وارد مى شويد، به بهشت من وارد شويد.

بنابراين مؤمنين داراى عمل صالح به بهشت مى روند، اما آن كسانى كه نفس ‍.مطمئن دارند به بهشت خدا مى روند؛ تمام بهشت ها متعلق به خداوند است ، اما اينكه بهشت افراد مطمئن را به خودش منتسب مى كند، اين نمونه و نشانه مقام عالى تر و بالاتر آنان است

در سوره واقعه هم خداوند سبحان وقتى در مورد سابقين سخن به ميان مى آورد، مى فرمايد:

( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿ ١٠ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿ ١١ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿ ١٢ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ ﴿ ١٣ وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ﴿ ١٤ عَلَىٰ سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ ﴿ ١٥ مُّتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ ) (١٥٢)

و سومين گروه پيشگامان پيشگامند، آنها مقربانند، در باغهاى پرنعمت بهشت (جاى دارند). گروه زيادى از آنها از انتهاى پيشين هستند، و اندكى از انتهاى آخرين ، آنها بر تختهايى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند، در حالى كه بر آن تكيه زدند و رو به روى يكديگرند.

مى رسد تا به آيه ٢٠ و بعد مى فرمايد:

( وَفَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ ﴿ ٢٠ وَلَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ ﴿ ٢١ وَحُورٌ عِينٌ﴿ ٢٢ كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ ) (١٥٣)

و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند، و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند. و همسرانى از حورالعين دارند، همچون مرواريد در صدف پنهان

اما وقتى سخن از انسان هاى اهل يمين مى كند، مى فرمايد:

( وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ ﴿ ٣٢ لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ ) (١٥٤)

و ميوه هاى فراوان ، كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود.

نعمت ها متفاوت مى شود، آنجا هر چه اشتها داشتند بود، اما اينجا ميوه هاى زيادى است فرق دنيا با آخرت با مراتب بهشت با همديگر در اينجاست كه يك وقت انسان يكى از دوست هاى بسيار نزديك خود را دعوت مى كند و به او مى گويد: از هر ميوه ايى كه دوست دارى بگو تا برايت فراهم كنم اما در جاى ديگر مهمانى مى آيد، او هم با دو با سه نوع ميوه ايى كه دارد از او پذيرايى مى كند. روايتى از حضرت علىعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايد:

ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين(١٥٥)

اسلام عبارت است از تسليم و تسليم همان يقين واقعى و اطمينان خاطرى است كه در ضمير مسلمانان راستين پديد مى آيد.

در جاى ديگر مى فرمايد:

اءصل الايمان [حسن ] التسليم لاءمرالله(١٥٦)

اصل و اساس ايمان به خدا تسليم امر خدا شدن است

يعنى اينكه حقيقت ايمان به خداوند اين است كه : انسان در اثر عبادات و طاعات و مجاهدات با نفس به مقام تسليم و رضا نائل گردد. لذا حضرت در حديث كميل بعد از فنا و بقا كه عالى ترين مقامات نفس است ، مى فرمايد:

لها خاصيتان : الرضا و التسليم(١٥٧)

مقام رضا و تسليم خاصيت نفس كليه الهيه است

كه اين نفس الهيه اشرف و اعلاى نفوس قدسيه است ، پس بنابراين اصل ايمان در اينجا مراد كمال و حقيقت ايمان است كه براى نفوس كليه الهيه حاصل مى شود و ملازم مقام رضا و تسليم است كه انسان عارف پس از طى جميع مقامات سلوك به مقام رفيع رضا و تسليم مى رسد. برخى چون حكيم سبزوارى مقامات كلى سلوك را به ترتيب چنين ذكر كرده اند:

١ - مقام ايمان ؛

٢ - مقام توبه ، (توبه عام ، توبه خاص و توبه اخص) توبه از گناه ، توبه از ترك اولى و توبه از توجه به غير خدا؛

٣ - مقام تقوا؛ كه سه مرتبه دارد: تقواى از حرام ، تقواى از لذات مباح و تقواى از غير لذات شهود حق ؛

٤ - مقام صدق و انابه ؛

٥ - مقام مراقبه ؛

٦ - مقام محاسبه ؛

٧ - مقام توكل ؛

٨ - مقام رضا

٩ - مقام تسليم ؛ كه عارف در اين مقام ابدا بر خود يا بر غير چيزى از حق نخواهد و هرگز اعتراض بر فعل حق ندارد و به هرچه پيش آيد، خوش ‍ است ؛ چون كه در كار حكمت ازلى ، چون و چرا، خلاف مقام است

در ابتداى سوره بقره خداوند مى فرمايد:

( وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) (١٥٨)

مؤمنين راستين كسانى هستند كه به تمام آنچه از طرف خدا بر تو نازل شده ، ايمان دارند و به آنچه قبل از تو بر ديگر پيغمبران نازل شده ، مؤمن و معتقد هستند.

و بعد درباره آخرت مى فرمايد: اين افراد با ايمان به آخرت يقين و اطمينان قلبى دارند. خداوند امر معاد را با يقين آورده است ، براى اينكه عامل مؤ ثر در بازداشتن مردم از گناه و واداشتن آنان به اطاعت اوامر الهى همان يقين به معاد و مطمئن بودن به پاداش و كيفر الهى در روز حشر است

اين حالت است كه اگر در دنيا براى كسى پديد آمد، تمام اعمالش منظم مى گردد و كوچك ترين تخلفى از امر الهى نمى كند.

اين حالت اگر پديد آمد، آن انسان سرمايه هاى خود را در راه خدا انفاق مى كند، براى اينكه به سعادت و خوبى برسد. خداوند متعال در قرآن مجيد در اين باره فرموده است :

( لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ) (١٥٩)

هرگز به مقام بر و نيكوكارى نمى رسيد، تا وقتى كه انفاق كنيد در راه خدا، آن چيزهايى كه خود به آنها علاقه داريد.

انجام چنين عمل مقدسى ناشى از يقين درونى و اطمينان خاطر است اصلا نشانه ايمان همين است ، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

لايستكمل عبد الايمان حتى يحب للغير ما يحب لنفسه(١٦٠)

ايمان بنده كامل نمى گردد تا اينكه براى ديگران همان پسندد كه براى خود مى پسندد.

براى يقين هم مراتبى وجود دارد كه خداوند متعال مى فرمايد:

( إِنَّ هَـٰذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ ) (١٦١)

اين مطلب حق و يقين است

كه اشاره به مراحل يقين دارد.

مراحل يقين

مرحله اول ؛ علم اليقين است ؛ و آن اين است كه انسان از دلايل مختلف به چيزى ايمان مى آورد، مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش ‍ پيدا مى كند.

مرحله دوم ؛ عين اليقين است ؛ و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با چشم خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.

مرحله سوم ؛ حق اليقين است ؛ و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس نمايد و به صفات آتش متصف گردد و اين بالاترين مرحله يقين است

در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم ، براى پرهيزكاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان است

اميرالمؤمنين حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

و قوه باليقين(١٦٢)

دلت را به يقين (و باور به خدا و رسول و قيامت) توانا كن

در مصباح الشريعه امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: يقين ، بنده را به حال روشنى و مقام عجيبى مى رساند، وقتى كه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر شد از بزرگى شاءن يقين كه به وسيله آن حضرت عيسى بن مريمعليه‌السلام بر روى آب راه مى رفت ، حضرت فرمودند:

اگر يقينش زياد بود، هر آينه در هوا راه مى رفت

پس اين خبر دلالت دارد كه كرامات انسان با زياد شدن يقين زياد مى شود.

سؤ ال : چگونه ايمان خود را تقويت كنيم تا به يقين برسيم ؟

راه هاى متعددى براى تقويت ايمان وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

اول : آشنايى با قرآن

هر چه بيشتر با قرآن آشنا شويم ، ايمانمان قوى تر مى شود و هرچه از اين منبع نور و سعادت فاصله بگيريم ، ايمانمان ضعيف تر مى شود.

قرآن مجيد، در بر دارنده معارف و احكام و فرامينى است كه به كارگيرى آنها سعادت دنيا و آخرت انسان را تضمين مى كند.

قرآن ، كتاب زندگى است و انسان چيزى را از نظر راهنمايى در تمام زواياى حيات نياز ندارد، مگر اينكه در آن بيان شده است

قرآن ، انسان را به پا برجاترين و استوارترين راه هدايت مى كند و عمل كننده به آياتش را به اجر كريم بشارت مى دهد.

توجه باطنى به قرآن و انديشه در آيات اين كتاب ، بيمارى خطرناك جهل را معالجه و قلب را تبديل به كانون معرفت مى كند.

عمل به قرآن ، انسان را به همه حسنات آراسته مى كند و از همه سيئات دور نگه مى دارد و در برابر خطرات دنيايى و آخرتى به انسان مصونيت مى دهد.

دانش گذشته و آگاهى نسبت به آينده و دواى دردها و نظم امور زندگى در قرآن است

پيامبر ختمى مرتبت ، حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وسيله قرآن از بدترين مردم ، بهترين مردم را ساخت و عرب جاهلى و عجم دور از حقيقت را از لبه پرتگاه جهنم نجات داد و به مرزهاى خوشبختى و سعادت و بهشت آخرت رساند.

آمده است كه حضرت رسول خاتم ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فانه شافع مشفع و ماحل مصدق و من جعله امامه قاده الى الجنه ، و من جعله خلفه ساقه الى النار(١٦٣)

هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك ، امور را بر شما مشتبه ساخت ، بر شما باد به قرآن ، زيرا قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش ‍ پذيرفته مى شود، و هر كس آن را پشت سر اندازد، او را به دوزخ سوق مى دهد.

وجود نازنين حضرت زين العابدين و الساجدين ، على بن الحسينعليه‌السلام مى فرمايد:

لومات من بين المشرق و المغرب ، لما استوحشت بعد اءن يكون القرآن معى(١٦٤)

اگر همه كسانى كه بين مشرق و مغربند بميرند، بعد از اينكه قرآن با من است ، دچار وحشت نمى شوم

آرى ، براى حضرت على بن الحسينعليه‌السلام كه آيات توحيد در وجودش تحقق داشت و به اين خاطر خدا را با چشم دل مشاهده مى كرد و با محبوب ازلى و ابدى انس داشت و آيات اخلاق از مشرق باطنش طلوع داشت و غرق نور بود و آيات احكام را مو به مو اجرا مى كرد و در زمينه اجرا، كمال اخلاص را رعايت مى كرد و آن چنان با آيات مربوط به قيامت انس داشت كه گويى خود را در قله رفيع نجات مى ديد، جايى براى وحشت در عين تنهايى نبود.

حضرتش مى فرمايد: آيات قرآن جايگاه گنج هاست ؛ پس هر گاه جايگاهى گشوده شد، سزاوار و شايسته است آنچه را در آن است با تاءمل بنگرى

كسى كه در آيات قرآن انديشه كند و مفاهيم ملكوتى آيات را بيابد، سپس ‍ آنها را عمل نمايد و همه حركات ظاهر و باطن خود را با قرآن هماهنگ نمايد، قدرت و نيروى حركت به سوى مقام قرب را پيدا مى كند و به سبب قرآن ، كه ذكر خداست در عرصه گاه قرب محبوب قرار مى گيرد و چشم دل از تماشاى جمالش تا ابد برنمى دارد، و به زبان حال مى گويد:

تا مرا نور در بصر باشد

به جمال وى ام نظر باشد

نظرى را كه او كند نظرى

آن نظر كيمياى اثر باشد

كافرم گر به جنب رخسارش

نظرم جانب ديگر باشد

شكر از قهر او بود حنظل

حنظل از لطف او شكر باشد

دوست دارم ز سينه سوزان

ناله ايى را كه با اثر باشد

اثر ناله سحر خيزان

در شبانگاه بيشتر باشد

سرنپيچد ز تيغ بيدادش

مگر آن كس كه خيره سر باشد

غمزه اش را كه تير دل دوزاست

نور خونين جگر باشد


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18