تحليلى اجتماعى از صله رحم

تحليلى اجتماعى از صله رحم0%

تحليلى اجتماعى از صله رحم نویسنده:
گروه: سایر کتابها

تحليلى اجتماعى از صله رحم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد حسين شرف الدبن
گروه: مشاهدات: 19359
دانلود: 2404

توضیحات:

تحليلى اجتماعى از صله رحم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 320 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19359 / دانلود: 2404
اندازه اندازه اندازه
تحليلى اجتماعى از صله رحم

تحليلى اجتماعى از صله رحم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤. خويشاوندى تبنى (فرزند خواندگى)

يكى ديگر از انواع خويشاوندى ، قرابت ناشى از فرزند خواندگى است در صورتى كه فرد يا قبيله اى شخص ديگرى را با رعايت برخى معيارها و با تشريفات خاص به فرزند بپذيرد، نوعى ديگر از قرابت با مجموعه اى از حقوق و تكاليف ويژه با توجه به مفاد عقد پيمان در ميان آنها به وجود مى آيد.

اين نوع خويشاوندى عمدتا در جوامع ابتدايى با توجه به نيازهاى متعددى ، همچون عقيم بودن فرد، نياز عاطفى ، اقتصادى ، نظامى ، سياسى (مثل پناهندگى) ، برقرارى صلح و تحكيم مبانى دوستى و... جريان داشت ، ولى امروزه با توجه به تغييرات اساسى در نظام اجتماعى و از ميان رفتن بسيارى از علل و اسباب موجب آن ، بسيار كم اتفاق مى افتد. در عين حال ، فرزند خواندگى نيز همچون برخى ديگر از مصاديق خويشاوندى ، طبق شرايطى ، مورد تاييد اسلام بوده و در حقوق مدنى تحت عنوان قانون حمايت از كودكان بى سرپرست براى برخى از شقوق آن ، احكام و آثار حقوقى و اجتماعى ويژه اى تشريح شده است

يكى از حقوق دانان معاصر در اين باره مى نويسد:

ممكن است زن و شوهرى ، كودكى بيگانه را به فرزندى بپذيرند و قانونگذار، به احترام اراده آنان و حمايت از كودك ، او را در حكم فرزند خانواده بشمارد. درجه وابستگى فرزندى كه بدين سان پذيرفته شده است با خانواده پذيرنده تابع احكام قانون است پاره اى از قوانين اجازه مى دهند كه با شرايط خاص ، كودك بيگانه به خانواده ملحق شود و به طور كامل در زمره فرزندان مشروع زن و شوهر درآيد، ليكن پاره اى ديگر اين الصاق را به طور كامل مجاز نمى شمرند: ارتباط كودك پذيرفته شده را با خانواده طبيعى محفوظ مى دارند و از پاره اى جهات نيز او را در حكم فرزند خانواده پذيرنده قرار مى دهند.

به هر حال ، فرزند خوانده در واقع فرزند حكمى و انتساب او به خانواده مجازى است ؛ به همين جهت ، ممكن است در نتيجه بروز حوادثى ، مانند فوت پدر و مادر حكمى ، ارتباط ايجاد شده برخورد و كودك در حكم فرزند خانواده ديگر درآيد، در حالى كه فرزند مشروع را هيچ حادثه اى بيگانه نمى سازد و پيوند طبيعى او و پدر و مادر گسستنى نيست

در قانون مدنى ما فرزند خواندگى وجود ندارد و در سنن مذهبى نيز ايجاد اين رابطه مجازى مباح شناخته نشده است در اخلاق اسلامى ، سرپرستى از يتيمان و كودكان بى سرپرست به شدت توصيه شده است ؛ به همين دليل نيز بسيارى از خانواده هاى توانگر با اشتياق ، سرپرستى كودكان درمانده را مى پذيرفتند و اموال خود را بدين منظور وقف مى كردند، ولى تعهد اخلاقى كسى كه تاءمين معاش و تربيت كودكى را مى پذيرفت ، هيچ گاه از نظر حقوقى او را ملزم نمى ساخت(١٢٢)

بر طبق ماده شش قانون حمايت از كودكان بدون سرپرست ، افرادى مى توانند به عنوان فرزند خوانده بر گزيده شوند كه از شرايط زير برخوردار باشند:

الف) سن طفل از دوازده سال كمتر باشد.

ب) هيچ يك از پدر يا جد پدرى يا مادر طفل شناخته نشده يا در قيد حيات نباشند و يا كودكانى باشند كه به مؤ سسه عام المنفعه سپرده شده و سه سال تمام پدر يا مادر يا جد پدرى او مراجعه نكرده باشند.

همين قانون با هدف ايجاد تضمين هاى كافى جهت حفظ سلامت و تربيت شايسته كودك ، شرايطى را براى زن و شوهر پذيرنده ، مقرر كرده است بر طبق ماده سه اين قانون ، تنها تقاضاى زن و شوهرى مقبول دادگاه خواهد بود كه از شرايط ذيل برخوردار باشند:

١) پنج سال تمام از تاريخ ازدواج آنها گذشته و از اين ازدواج صاحب فرزند نشده باشند؛

٢) سن يكى از زوجين حداقل سى سال تمام باشد؛

٣) هيچ يك از زوجين داراى محكوميت جزايى مؤ ثر به علت ارتكاب جرايم عمدى نباشد؛

٤) هيچ يك از زوجين محجور نباشد؛

٥) زوجين داراى صلاحيت اخلاقى باشند؛

٦) زوجين با يكى از آنها داراى امكانات مالى باشند؛

٧) هيچ يك از زوجين مبتلا به بيمارى هاى واگير صعب العلاج نباشند؛

٨) هيچ يك از زوجين معتاد به الكل يا مواد مخدر و ساير اعتيادات مضر نباشند.

فرزند گزينى با واسطه

يكى ديگر از طرفى كه فرزند گزينى با واسطه را موجب مى گردد، مساءله ربيب و ربيبه (فرزندان زن) است ازدواج با يك زن ، به تبع خود، رابطه خاصى را ميان شوهر با فرزندان همسرش (فرزندان ناشى از ازدواج و شوهر قبلى) موجب مى گردد. اين رسم كه در ميان عرب قبل از اسلام رواج داشت ، در اسلام نيز با اصلاحاتى مورد تاييد قرار گرفت و در فقه اسلامى ، احكامى را به خود اختصاص داده است

قرآن كريم در آيه ٢٣ سوره نساء (و ربائبكم اللاتى فى حجوركم = و ربيبه هايى كه در دامن شما تربيت يافته اند) به حرمت ازدواج شوهر و وابستگان او با دختر همسرش اشاره كرده است

علامه طباطبائى (ره) در تفسير آيه فوق مى نويسد:

كلمه ربائب جمع ربيبه است كه به معناى دختر زن آدمى است ، دخترى كه از شوهر ديگر آورده و به اين مناسبت او را ربوبه ناميده اند كه تدبير مادر او و هر كس كه با آن مادر به خانه فرد آمده ، به دست شوهر است و اين شوهران هستند كه غالبا تربيت دختران همسران خود را به عهده مى گيرند، هر چند اين امر دايمى نيست

قيد فى حجوركم = در دامن شما نيز قيدى است غالبى نه دايمى ، يعنى غالبا چنين است كه بچه هاى همسر فرد، در دامن او رشد مى يابند و به همين جهت ، ازدواج انسان با ربيبه اش حرام شده است ، اعم از اين كه در دامن خود فرد (شوهر) يا افراد ديگر تربيت يافته باشد. از اين رو، قيد فى حجوركم قيد توضيحى است نه قيد احترازى (تا ازدواج با ربيبه هايى كه در دامن ناپدرى تربيت نيافته اند، براى وى حلال باشد)(١٢٣)

سرپرستى ايتام

احساس وظيفه و تعهد در قبال كودكانى بى سرپرست نيز از جمله طرقى است كه در برخى فرهنگ ها به ايجاد نوعى ديگر از رابطه و در نتيجه توسعه شبكه خويشاوندى منتهى مى گردد. حمايت همه جانبه از ايتام و ايجاد روح تعهد مؤ منانه در برابر ايشان ، از جمله تعاليمى است كه اسلام (و برخى ديگر از اديان) با هدف تاءمين نيازهاى متنوع آنها با صراحت تمام بدان توصيه و تاءكيد نموده است

قرآن كريم در بيش از بيست مورد(١٢٤) حقوق ايتام و وظايف و مسؤ وليت هاى همگان ، خصوصا اقارب را در قبال ايشان متذكر شده است

در اهميت اين پديده همان بس كه خداوند در اولين آيه سوره ضحى(الم يجدك يتيما فآوى) ايواء و پناه دادن به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله را از جمله متن خويش بر آن حضرت برشمرده است از اين رو، پذيرش ‍ حمايت و تربيت اطفال يتيم به طور قهرى به ايجاد نوعى رابطه عميق و پيوند اجتماعى ويژه ميان او با اولياى نعم خويش بر مى گردد. اين پيوند با زير ساخت هاى طبيعى آن در مراحل ديگر زندگى فرد در قالب حقوق و تكاليفى كه از اين رهگذر تولد يافته اند، استمرار يافته و توسعه شبكه خانوادگى افراد را موجب مى گردد.

٥. خويشاوندى توتمى يا همخونى آرمانى

يكى ديگر از انواع خويشاوندى ، خويشاوندى از طريق اعتقاد مشترك به يك توتم يا داشتن نياى مشترك آرمانى است اين نوع خويشاوندى كه در ميان اقوام بدوى و غير متمدن جريان دارد، زير بناى كليه وظايف و حقوق و تكاليف اجتماعى در ميان اعضاى كلان و معتقدان به يك توتم يا دارندگان يك نياى مشترك آرمانى به شمار مى آيد و از استحكام بيشتر و قلمرو وسيع تر و لوازم و اقتضائات حقوقى و اجتماعى زيادتر در مقايسه با خويشاوندى نسبى يا خونى برخوردار است(١٢٥)

رابطه خويشاوندى تنها با ازدواج يا همخونى واقعى پديد نمى آيد؛ در بسيارى از موارد، خويشاوندى قراردادى است يك كلان داراى سه ويژگى است : الف) نام مشترك ، اين نام عمومى است به رغم مارسل موس ، نام فردى بعدها پديد آمد. ب) اين نام مشترك همراه با يك علامت خاص ‍ است پ) در هر كلان اين عقيده براى همگان وجود دارد كه از تبار يك نياى مشترك هستند. همان طور كه ملاحظه مى شود، اين نوع خويشاوندى ، نه واقعى ، بلكه قراردادى است ، چه توتم است ، چه توتم كه نام كلان از اوست مى تواند يك شى ء يا حتى يك گياه باشد. اعضاى كلان همبستگى خود را از همين اشتراك اخذ مى كنند. آنان يكديگر را همخون به حساب مى آورند و از همين رو نيز به برون همسرى تن در مى دهند. خويشاوندى توتمى نشان اين واقعيت است كه در دنياى پيچيده روابط انسانى تنها واقعيت همخونى به حساب نمى آيد، بلكه در اكثر موارد، انسان ها به نوعى ، آرزوى همخونى را واقعيت مى پندارند.(١٢٦)

جهت آشنايى بيشتر با توتم و توتم پرستى ، ويژگى هاى قرابت توتمى ، گستره و انواع محارم ناشى از آن ، لوازم و پيامدهاى اجتماعى اين نوع پديده ، به نقل كلامى نسبتا جامع و گويا در اين خصوص ‍ مى پردازيم :

قبايل و عشيره هاى توتم پرست ، هر كدام حيوان يا يك نوع گياه و گاهى يك بى جان طبيعت را تقديس مى كنند و نسبت به آن در ميان خود وظايفى را بر عهده دارند. دين توتميسم در جوامع ابتدايى ، ايجاد خويشاوندى نسبى مى كند و قبايل و عشاير بومى را، به وسيله نام ها و نشان هاى بعضى حيوانات ، گياهان مقدس و برخى از پديده هاى طبيعى مانند باران ، رودخانه و خورشيد، مشخص و محدود مى كند و افراد عشيره را با هم منسوب و به هم مرتبط مى گرداند. پيتر جونز مى گويد: به وسيله مقررات و مناسبات توتمى همه افراد عشاير يك توتم ، يكديگر را خواهر و برادر نسبى ، يعنى توتمى مى شمارند.

... بنابراين ، قبايل توتم پرست در هر جا كه باشند داراى خصوصيات اجتماعى و دينى مشترك و همانندى هستند كه به بعضى از آنها اشارت مى شود. اسكول كرافت درباره خصوصيات توتمى و اجتماعى آنها گفته است : ايل ها يا قبايل بزرگ ، هر كدام به كلان ها ( Clan ) يا طايفه و عشيره هاى كوچك ترى تقسيم شده بودند و وجه تمايز ميان طوايف و كلان هاى يك ايل و يك قبيله از يكديگر، توتم ها (حيوان ، گياه يا شى ء بى جان) بودند. هر طايفه و عشيره به نام توتم مخصوص خود خوانده و مشخص مى شده هر فردى از يك كلان (طايفه ) مكلف بود با زنى غير از كلان توتمى خود ازدواج كند و نسب توتمى افراد كلان را از طرف مادرش ‍ تعيين مى كردند. تعداد كلان ها و عشيره هاى يك قبيله بزرگ ، شش تا بوده كه در راءس هر كدام يك رئيس غير جنگى قرار داشت

... بنابراين ، دايره شبكه محارم جنسى در توتميسم بسيار وسيع تر از اديان قديم و متكامل و مفهوم آن با مفهوم رايج در ميان جوامع پيشرفته متفاوت است ، بدين معنا كه افراد يك قبيله يا طايفه و يا قبايل متعدد كه مربوط به يك توتم باشند، با يكديگر همخون و خويشاوندى توتمى و نتيجتا محرم شمرده مى شوند و مردان و زنان نمى توانند با هم ازدواج كنند؛ به عبارت ديگر، ملاك و مناط حرمت و ممنوعيت جنسى در توتميسم ، خويشاوندى توتمى (هم توتم بودن) است ، نه خويشاوندى نسبى و سببى كه در اجتماعات مترقى مناط حرمت هستند. از اين جهت در جامعه توتميستى مثلا اگر برادر مربوط به يك توتم باشد، با خواهرش كه مربوط به توتم ديگرى است ، ممكن است ازدواج كند. روى اين مبنا همه مردان يك طايفه و طوايفى كه با هم خويشاوندى توتمى دارند با هم برادر و زنان آنها با هم خواهر و مردان نسبت به كودكان قبيله پدر يا عمو و همه زنان نسبت به كودكان قبيله مادر شمرده مى شوند.(١٢٧)

درخور ذكر است كه اين نوع خويشاوندى در جوامع متمدن تقريبا فاقد نظير است ، هر چند مشابهتى براى آن در ميان بعضى از گروه هاى عشايرى وجود دارد كه از آن به همخونى آرمانى تعبير شده است به اعتقاد برخى مردم شناسان ، مفاهيمى همچون ايل ، تبار، تيره ، طايفه و... كه برخى از گروه هاى عشايرى موجود در ايران ، براى مرز بندى و تمايز خود از يكديگر به كار مى گيرند و با استناد به برخى شجره هاى جعلى و افسانه اى ، براى خود نياى واقعى مشتركى دست و پا كرده و آثارى همچون آثار ناشى از خويشاوندى واقعى بر آن مترتب مى سازند، آگاهانه يا ناآگاهانه ، بر اساس اعتقاد به وجود يك نياى آرمانى و چيزى شبيه قرابت توتمى (با اين تفاوت كه مرجع آن يك توتم انسانى اسطوره اى است) صورت مى پذيرد.

٦. خويشاوندى تعميدى

يكى ديگر از انواع خويشاوندى ، خويشاوندى تعميدى است كه در ميان برخى فرق مسيحى جريان دارد. در مسيحيت آن كسى كه به فرد، نامى معين و هويتى اجتماعى مى بخشد و در غسل تعميد او دخالت دارد، به نوعى رابطه خويشى با او برقرار مى سازد كه براى تمامى عمر پابر جاست فرد وى را پدر خوانده خود مى نامد و در جريان روابطى منظم و پايا با او جاى مى گيرد.(١٢٨)

٧. روابط خويشاوندى ديگر

خويشاوندى هاى ديگرى نيز در برخى از خرده فرهنگ هاى محلى وجود دارد كه برخى به علت خصوصيات و ويژگى هاى انحصارى و قلمرو بسيار محدود آن در تحت هيچ يك از انواع فوق مندرج نمى گردد و اهتمام چندانى نيز از سوى محققان به بحث و بررسى پيرامون آن مبذول نشده است

يكى از جامعه شناسان در توضيح اين نوع خويشاوندى مى نويسد:

هنگامى كه انسجام عقيدتى بين دو فرد يا گروه اوج مى گيرد، آنان به نوعى قرار اخوت با يكديگر مى بندند؛ در اين صورت خويشاوندى معنوى بين آنان پديد آمده است در بعضى از دهكده هاى اطراف گرگان (دهكده هاى پا قلعه) شاهد نوعى خاص از روابط خويشاوندى هستيم : به هنگام ختنه فرزند، خانواده پسر از فرد ديگرى دعوت مى كند تا بر انجام درست كار نظارت نمايد. اين شخص كه قريب خوانده مى شود، براى تمامى عمر روابطى شبه خويشاوندى با آن خانواده خواهد داشت

خانواده قريب نيز متقابلا به هنگام ختنه سوران فرزندشان ، كريپى از خانواده اول خواهند گزيد. اين روابط متقابل به نوعى در روابط زوجيت نيز انعكاس مى يابد، بدين معنا كه در خانواده ، محرم يكديگر به حساب آمده ، از انعقاد پيوند زوجيت با يكديگر اجتناب مى كنند. اين نوع خويشاوندى را در اطراف خراسان نيز ديده اند.(١٢٩)

قبيله

قبيله به عنوان گسترده ترين واحد اجتماعى مشتمل بر گروه هايى است كه مهم ترين ويژگى آنها، اشتراك نسبى و خونى و انتساب به يك واحد (واقعى يا ادعايى) مى باشد، هر چند به علت گستره كمى و قدمت كهن و فقدان اسناد تاريخى قابل استناد، رد يابى سلسله هاى خويشاوندى ، بر شمردن نقاط مشترك و متمايز عشيره هاى درون آن و نيز شناخت و داورى درباره ارتباطات مبتنى بر شجره هاى ادعايى غير مدون تا حد زياد، غير ممكن بلكه محال به نظر مى رسد.

در اين بخش به نقل از برخى از آراى اهل لغت و مفسران ، پيرامون معانى مقصود از مفهوم قبيله مى پردازيم :

صاحب مجمع البحرين در تعريف اين واژه مى نويسد:

قبايل جمع قبيله است و به هر گروهى كه از يك پدر و مادر باشند، قبيله گفته مى شود و اگر از پدران و مادران متعدد باشند قبيل (بدون هاء) گفته مى شود.(١٣٠)

عمر فروخ در كتاب تاريخ الادب العربى در اين باره مى نويسد:

قبيله ، خانواده بزرگى است كه افرادش به سبب خويشاوندى و يا ازدواج با همديگر ارتباط دارند و ممكن است كسى به وسيله دوستى و يا پيمان ، منتسب به قبيله اى گردد، به طورى كه عضو نسبى و خونى آن قبيله محسوب شود. همچنين ممكن است قبيله يكى از افراد خود را در صورت سرپيچى از اصول اعتقادى اش و يا مخالفت با آرمان هاى عالى اش از عضويت در قبيله محروم كند.(١٣١)

از اين رو، خصوصيات و ويژگى هاى ديگرى كه عادتا براى سلسله هاى مختلف موجود در يك قبيله وجود دارد، در رتبه بعد از پيوند خونى به عنوان محورى ترين و بنيانى ترين عنصر مشترك ميان آنان به شمار مى آيد و نبايد همچون واژه قوم ، ملاك هاى وحدت گروه را در عرض هم و در رتبه قلمداد نمود.

يكى از نويسندگان در اين باره مى نويسد:

قبيله در يك نظام قبيله اى ، گروهى از مردم باشند كه همه افراد خانواده اش ‍ با همديگر رابطه نسبى دارند يا اعتقادشان بر اين است كه با يكديگر رابطه نسبى دارند و به جد واحد مشتركى مى رسند و همچنين معتقد هستند كه رابطه خونى موجب اجتماع آنها شده است معمولا در يك منطقه واحدى زندگى مى كنند و در موقع مهاجرت ، همه با هم كوچ مى كنند و همه آنها وظايف مشترك و همسانى مثل دفاع از قبيله و پرداختن ديه را انجام مى دهند.(١٣٢)

در اين ميان دو مفهوم قبيله و عشيره چه نسبتى وجود دارد اختلاف نظرهايى رخ نموده است برخى تجمع چند قبيله را مايه شكل گيرى عشيره دانسته اند، براى مثال ، ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن دايره شمول عشيره را وسيع تر از قبيله ملاحظه كرده مى نويسد:

قديمى ترين شكل معروف سازمان اجتماعى قبيله است و مقصود ما از قبيله ، مجموعه اى از خويشاوندان است كه بر يك سرزمين زندگى مى كنند و توتم مشتركى دارند و از يك قانون و يك عرف پيروى مى كنند. هنگامى كه چند قبيله در زير فرمان رئيسى واحد يا يكديگر متحد مى شوند، عشيره پيدا مى شود؛ در واقع با ايجاد عشيره ، دومين گام براى تكوين دولت و حكومت برداشته شده است(١٣٣)

و در مقابل ، بعضى قبيله را محصول تجمع و اتحاد چند عشيره شمرده اند، بنابراين دايره شمول قبيله وسيع تر از حيطه عشيره مى باشد و برخى نيز آن را مرادف با قبيله قلمداد كرده اند؛ يكى از نويسندگان در اين باره مى نويسد:

قبيله يكى از كلماتى است كه داراى بار شناختى مى باشد و به جامعه اى با ساختار و تشكيلات خاص اطلاق مى گردد مى گردد. قبيله بزرگ تر از عشيره مى باشد و شايد بتوان گفت كه مجموعه چند عشيره ، يك قبيله را به وجود مى آورد. بين افراد يك قبيله همانند عشيره روابط نسبى و سببى وجود دارد كه عامل اتحاد و پيوند آنها با يكديگر است البته روابط عاطفى و محبت آميز در بين افراد يك قبيله با توجه به گسترش عرضى آن به قوت و استحكام روابط مذكور بين افراد يك عشيره نمى باشد.(١٣٤)

مقايسه ميان معانى مذكور براى اين دو مفهوم ، تاييد و ترجيح نظر دوم را نمايان مى سازد.

يكى از ويژگى هاى روانى و اخلاقى قبيله ، كه در حقيقت معرف تام و تمام هويت قبيله اى و منشاء و خاستگاه اصلى و تعيين كننده بسيارى از نمودهاى اجتماعى ، همچون ويژگى هاى تمدنى ، منش قومى ، وجدان جمعى ، فرهنگ و آداب سنن ، پيوندهاى اجتماعى ، خصوصيات رفتارى ، تحولات تاريخى ، موضع گيرى هاى اجتماعى ، همبستگى و انسجام نفوذناپذير قومى ، بيگانه ستيزى و... به شمار مى آيد مساءله عصبيت مى باشد.

ارائه تعريفى جامع و مانع از اين مفهوم كه براى اولين بار جامعه شناس ‍ معروف اسلامى ، ابن خلدون آن را مطرح كرده است ، به علت ابهام فى نفسه ، تنوع ابعاد، تعدد عناصر درونى و كثرت آثار و كاركردهاى(١٣٥) آن ، كارى به غايت مشكل خواهد بود. ارائه تعاريف و تفاسير بسيار متنوع و بعضا معارض و ناهمگون از اين مقوله روانى - اجتماعى ، معرف گويايى از پيچيدگى مفهومى و مصداقى اين واژه است كه برخى از آن نيز از پراكنده گويى ها و اسناد و خصوصيات و آثار متعدد به اين خصيصه توسط شخص ابن خلدون ناشى شده است

وى در يكى از قسمت هاى كتاب پرآوازه خود مقدمه مى نويسد:

... پيوند خويشاوندى به جز در مواردى اندك در بشر طبيعى است و از موارد آن ، نشان دادن غرور قومى نسبت به نزديكان و خويشاوندان است ، در مواقعى كه ستمى به آنان برسد يا در معرض خطر واقع شوند، زيرا عضو هر خاندانى وقتى ببيند به يكى از نزديكان وى ستمى رسيده يا نسبت به او دشمنى و كينه توزى شده است ، در خود يك زبونى و خوارى احساس ‍ مى كند و آن را به خود توهين مى شمارد و آرزومند مى شود كه اى كاش ‍ مى توانست مانع پيش آمدهاى اندوهبار و مهلكه هاى وى شود و اين امر در بشر يك عاطفه طبيعى است از هنگامى كه آفريده شده است ؛ از اين رو، هر گاه پيوستگى خانوادگى ميان آنان كه ياريگر يكديگرند بسيار نزديك باشد، چنان كه ميان آنان يگانگى و پيوند حاصل آيد، آن وقت خويشاوندى آنان آشكار خواهد بود و چنين انتسابى به علت وضوح و آشكار بودن آن ، بى گمان پيوند خويشاوندى و ياريگرى به يكديگر را ايجاب مى كند، ولى هر گاه تا حدى خويشاوندى ميان افرادى دور باشد، چه بسا كه قسمتى از خصوصيت هاى آن از ياد مى رود و فقط شهرتى از آن باقى مى ماند، ليكن به سبب همين امر مشهور همبستگان به ياورى خويشاوند خود وادار مى شوند تا زبونى و خوارى را از خود دور كنند، چه مى پندارند به يكى از كسانى كه از جهتى با آنان منسوب است ستمگرى رسيده است و مساءله هم پيمانى (ولاء) و هم سوگندى (حلف) نيز از همين قبيل است ، زيرا غرور قومى هر كس نسبت به هم پيمان و هم سوگندش به علت پيوندى است كه در نهاد وى جايگير مى گردد و اين عاطفه هنگامى برانگيخته مى شود كه به يكى از همسايگان يا خويشاوندان و بستگان يا هر كسى كه به يكى از اقسام همبستگى و خويشى به انسان نزديك باشد ستمى برسد و حق او پايمال شود و نشان دادن غرور قومى نسبت به هم پيمان به خاطر پيوندى است كه از هم پيمانى (ولاء) حاصل مى شود، مانند پيوند خانوادگى و از اين جا معناى گفتار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فهميده مى شود كه مى فرمايد: از نژاد و نسب خود همان قدر بياموزيد كه شما را به صله رحم وا دارد و معناى اين گفتار اين است كه سود خويشاوندى فقط پيوندى است كه صله رحم را ايجاب مى كند و سرانجام منشاء ياريگرى به يكديگر و عاطفه غرور قومى مى شود و نبايد بيش از اين از نسب انتظار فوايدى داشت ، زيرا امر خويشاوندى و نسب حقيقتى ندارد و متكى به وهم و خيال است و سود آن تنها همين وابستگى و پيوند است ؛ از اين رو هر گاه اين پيوند و خويشاوندى پيدا و آشكار باشد، به طبع ، چنان كه گفتيم در نهاد وابستگان و نزديكان حس غرور قومى را برمى انگيزد، ولى اگر خويشاوندى كسانى تنها متكى به روايات و اخبار دور باشد، نيروى وهم درباره آنها به ضعف مى گرايد و سود آن از ميان مى رود و توسل و توجه بدان كارى بيهوده خواهد بود و از لهوياتى به شمار خواهد رفت كه در شرع ممنوع مى باشد.(١٣٦)

ايزوتسو، اسلام شناس ژاپنى ، در توصيف جاهليت عرب قبل از اسلام ، محوريت پيوندهاى خويشاوندى و تفوق روح قبيلگى را مهمترين خصوصيت اين جامعه برشمرده است و با ذكر برخى ويژگى هاى فرهنگى آن جامعه ، تفسير ملموسى از عصبيت مورد نظر ابن خلدون ، آثار آن در عرب جاهلى ، نقش و تاءثير اسلام در زدودن اين خصلت كهن و جاى گزينى اخوت دينى به جاى اخوت قومى و... به دست داده است :

قبيله گرايى و نازيدن به افتخارات كاذب ، تحكيم و غلبه وجدان جمعى ، نيست انگاشتن و اضمحلال ايده ها و آرمان هاى فردى در مواجهه با مطلوبات خرده فرهنگ قومى ، همسويى همه جانبه با اقتضائات فرهنگ قبيله اى قطع نظر از حق و باطل آن ، محوريت بلامنازع بينش ها و نگرش هاى محدود قومى به عنوان تنها مرجع تعيين ارزش ها، از جمله اين خصوصيات است

اين بخش را با نقل كلامى از ايشان به پايان مى بريم :

احترام گذاشتن به روابط خونى خويشاوندى بيش از هر چيز در دنيا و كوشيدن و عمل كردن در راستاى عظمت و مجد قبيله ، وظيفه مقدسى بود كه هر فردى از اعضاى قبيله و گروه از روى طيب خاطر خود را ملزم به رعايت آن مى دانست

به اين ترتيب ، ساخت اجتماعى دوران جاهليت اساسا قبيله اى بوده است ، بدين معنا كه آرمان مطلوب قبيله آلفا و امگاى هستى انسانى بود. پيوند خويشاوندى ، نسبى ، احساس افتخار مبتنى بر اهميت روابط خونى كه لازمه آن جانبدارى از برادران و اعضاى قبيله ، صرف نظر از درستى و نادرستى آنان بود، عشق به قبيله خود و تحمل سرزنش و شماتت جانگزاى بيگانگان ، اينها معيارهاى نهايى سنجش ارزش هاى شخصى در عصر جاهليت بود. به نظر مى رسد كه در روزگاران شرك ، عملا هيچ نوع معيار و استانداردى براى خوب و بد، وراى قبيله وجود نداشته است

براى ارزيابى درست اهميت نهضت دينيى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله آغاز كرد، توجه به اين نكته ، فوق العاده مهم است كه وى در چنين اوضاع و احوالى ، برترى و تفوق همبستگى دينى را بر همبستگى هاى نسبى و سببى قبيله اى اعلام داشت

به هر حال ، واقعيت اين است كه اسلام نوع جديدى از برادرى و اخوت را مقرر داشت كه بر بنياد هم عقيدگى و همكيشى همه افراد جامعه بود و اعلام كرد كه اين گونه پيوند برادرى داشتن بسى نزديك تر و محكم تر از پيوند برادرى از راه نسب و خون است

روشن است كه در يك الگوى اجتماعى ، كه آداب و رسوم قومى و قبيله اى تنها اصل ممكن وحدت بوده است و به استعانت آن مى بايست تعادل و نظم بايسته را در ميان مردم به وجود آورد، چنين انگاشته مى شد كه همه سجاياى شريف و متعالى در نفس قبيله وجود دارد نه در افراد قبيله ما اكنون خو كرده ايم كه فضايل اخلاقى را صفات و سجاياى شخصيتى بدانيم كه در فرد وجود دارد، اما اعراب دوران جاهلى چنين نمى انديشيدند.

در موارد عادى و متعارف زندگى ، داشتن حسب و نسب بزرگوار، يگانه ضامن بى چون و چراى علو و رفعت مقام انسان بود. مجد و بزرگى قبيله (به واسطه كارها و اقداماتى شكوهمند و فخر آفرين) حسب ناميده مى شد كه مى توان آن را به تقريب فخر اجدادى ترجمه نمود. هر خاندان شريف و محترمى حسبى خاص خود دارد كه بدان مى بالد. حسب آن معيار نهايى است كه ارزش و اعتبار قبيله بدان سنجيده مى شود و در نتيجه علو و رفعت جايگاه پديدار مى گردد. اگر از نظر گاه ديگر بنگريم ، مى توانيم بگوييم كه حسب يگانه راهنماى ممكن رفتار و كردار اخلاقى در جامعه اى است كه الگوى قبيله اى دارد... حسب او بر تمام اعمالش سلطه دارد و همه اعمال و رفتار او، درست يا نادرست به وسيله تنها معيارى كه حسبش معين مى سازد سنجيده مى شود؛ به اين ترتيب ، حسب براى او مجموعه قوانين نا نوشته اى را تشكيل مى دهد.

راه و رسم زندگى يا قانون نامه اى ، از اين نوع كه مى توانيم بگوييم روى ديگر مجد و شرف اجدادى بود، سنت خوانده مى شد. اكنون ما در مى يابيم كه چرا در عربستان قديم به سنت ، اين همه احترام مى گذاشتند و حتى آن را مقدس مى شمردند.(١٣٧)

گفتنى است اسلام بر حفظ روابط خويشاوندى ، حتى در صورت انحراف و كفر ايشان ، تاءكيد ورزيده است اما از عصبيت جاهلى و قرار دادن تعلقات قبيله اى به عنوان تنها معيار مقبول در ارزيابى و داورى افراد و سرسپردگى به اين تعلقات دنيايى و مقدس جلوه دادن آنها بر حذر داشته است زيرا موجب غلبه تمايلات عاطفى و ناديده گرفتن عقل و تباهى ايمان مى شود.(١٣٨)

دودمان

هر چند تفاوت روشن و درخور ذكرى ميان مفهوم دودمان با مفاهيم خويشاوند، قبيله و عشيره به چشم نمى خورد و به ظاهر با توضيح آنها ضرورت چندانى به طرح آن ، به صورت مستقل ، احساس نمى شود؛ مع ذلك ، برخى مردم شناسان در نام گذارى سلسله مراتب شبكه خويشاوندى ، آن گاه كه به صورت خطى در پهنه زمان رد يابى شده و در غايت به مبداء واحدى منتهى گردد، اين مفهوم را به عنوان معرف ديگرى در توصيف شبكه خويشاوندى به كار گرفته اند.

يكى از مردم شناسان در توضيح اين مفهوم مى نويسد:

دودمان ، يك گروه همتبار تك خطى است كه از آدم هايى تركيب مى شود كه مى توانند شجرشان را از طريق پيوندهايى با يك نياى مشترك رد يابى كنند. بر حسب آن كه اين گروه تبارش را از پشت پدرى يا پشت مادرى رد يابى كند، دودمان پدرى يا دودمان مادرى ناميده مى شود...(١٣٩)

برخى نيز از آن تحت عنوان گروه اخلافى ياد كرده اند:

گروه اخلافى عبارت است از هر گروه اجتماعى كه عضويت در آن ، وابسته به خلقيت بردن مشترك از يك تبار حقيقى يا اسطوره اى است با اين حساب نسب يا دودمان عبارت است از يك گروه اخلافى تك شجره كه عضويت در آن مى تواند بر خلقيت پدر نسبى يا مادر نسبى متكى باشد. در خلقيت خويشاوندانه ، تمام اخلاف يك جد يا جده ، از طريق هر گونه امتزاج ناشى از پيوندهاى خويشاوندان ذكور و اناث ، داراى عضويت در يك گروه مشترك اخلافى به حساب آورده مى شوند. يا اين حال ، اصطلاح خلقيت خويشاوندانه گاهى مترادف با خلقيت دو جانبه يا مبتنى بر همخونى به كار ميرود.(١٤٠)