مديريت اسلامى

مديريت اسلامى0%

مديريت اسلامى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها
صفحات: 21

مديريت اسلامى

نویسنده: محمد حسن نبوى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 21
مشاهدات: 1512
دانلود: 32

توضیحات:

مديريت اسلامى
  • مقدّمه

  • فصل اوّل : حكومت و مديريّت اسلامى

  • تشكيل حكومت از نظر اسلام

  • حكومت و عدالت

  • رابطه حكومت و مديريّت

  • لزوم آگاهى از مديريّت اسلامى

  • تعريف مديريّت

  • فصل دوم : برنامه ريزى

  • برنامه ريزى چيست ؟

  • اهميّت برنامه ريزى

  • اهميت برنامه ريزى از نظر آيات و روايات

  • فوايد برنامه ريزى

  • 1. مانع ندامت

  • 2. حلّال مشكلات

  • 3. استفاده بهتر از امكانات

  • لوازم برنامه ريزى

  • الف) اعتقاد به امكان حلّ مشكل

  • ب) استفاده از روند گذشته

  • پ) تفكّر

  • انواع برنامه ريزى

  • 1) برنامه ريزى جامع يا استراتژيك

  • 2) برنامه ريزى عملياتى

  • فصل سوم : اركان برنامه ريزى

  • اركان برنامه ريزى

  • 1. اهداف

  • تعريف هدف

  • الف) اهداف الهى

  • ب) اهداف سازمانى

  • ويژگيهاى مطلوب در اهداف

  • الف) بلند همتى

  • ب) واقع بينانه بودن اهداف

  • پ) عدم كلّى گويى

  • 2. پيش بينى

  • محورهاى پيش بينى

  • فصل چهارم : سازماندهى

  • سازماندهى

  • تعريف سازمان

  • تعريف سازماندهى

  • عمليّات سازماندهى

  • 1. شناسايى و دسته بندى كارها

  • 2. تعريف و واگذارى اختيارات و مسؤ وليتها

  • تعريف اختيارات

  • اختيارات و افراد سركش

  • نحوه انتخاب مسؤ ول

  • انتصاب افراد نالايق

  • اعلان توانايى براى مسؤ وليّت

  • روش عزل مسؤ ولان

  • دلجويى پس از عزل

  • تعدد مسؤ وليتها

  • 3. ايجاد و برقرارى روابط

  • مديريّت ، نه اجرا

  • فصل پنجم : انگيزش

  • انگيزش

  • تعريف انگيزه

  • تاءثير انگيزش

  • نياز و انگيزش

  • نيازهاى ناخودآگاه

  • طبقه بندى نيازها

  • سلسله مراتب نيازها

  • طبقه بندى فعاليتها

  • ناكامى

  • نگاهى به نظريه هاى ديگر درباره انگيزش

  • نظريه X و نظريه Y

  • نظريه بهداشت انگيزش

  • نظريه اى - آر - جى

  • نظريه نيازهاى سه گانه

  • نظريه ارزشيابى شناخت

  • نظريه ويژگيهاى ضرورى شغل

  • نظريه تعيين هدف

  • نظريه برابرى

  • نظريه انتظار

  • نگرشى اسلامى به بحث انگيزش

  • انسان بر سر دو راهى

  • رابطه انگيزش و خير و شر

  • نيازهاى مادى

  • جاذبه هاى معنوى

  • خلاصه :

  • مدير مسلمان و انگيزشها

  • اسلام و انگيزش براى تاءمين نيازمنديها

  • مذمّت بيكارى

  • درماندگان

  • پرستش و انگيزش

  • فصل ششم : رهبرى

  • رهبرى

  • تعريف رهبرى

  • قدرت

  • قدرت چيست ؟

  • منابع قدرت

  • موفقيّت و اثر بخشى

  • عوامل قدرت شخصى

  • 1. صفات فردى رهبر

  • 2. رفتار رهبر

  • 3. زيردستان

  • 4. همكاران

  • 5. فرادستان

  • 6. سازمان

  • 7. موفقيت و شرايط

  • فصل هفتم : صفات فردى رهبر

  • صفات فردى رهبر

  • ويژگيهاى فردى رهبر در آيات و روايات

  • 1. سعه صدر

  • شرح صدر و مديريّت

  • علايم سعه صدر

  • 2. هوش

  • 3. توانمنديهاى علمى و فنّى

  • تقسيم تواناييها

  • 4. ابتكار و نو آورى

  • 5. سعى و كوشش

  • ثمره سعى و كوشش

  • 6. پشتكار

  • 7. شجاعت

  • آفت شجاعت

  • 8. شهرت

  • شهرت طلبى

  • 9. سخنرانى

  • الف) تفهيم پيام

  • ب) زيبايى كلام

  • ايمان به خدا و عمل صالح

  • فصل هشتم : رفتار رهبرى

  • اهميت رفتار رهبرى

  • سبكهاى رهبرى

  • بازتابهاى سبكهاى رهبرى

  • تئوريهاى موقعيتى و اقتضايى

  • سبك رهبرى در منابع اسلامى

  • اصول اسلامى در سبك رهبرى

  • اصل محبّت

  • 1. محبت به مؤ منان

  • 2. مهر و محبّت به انسانها

  • 3. لزوم مدارا و دوستى

  • اصل شدّت عمل

  • لزوم فرمانبرى

  • حدود فرمانبرى

  • عملى بودن فرمان

  • اطاعت يكطرفه

  • تمرّد و نافرمانى

  • نافرمانى ظلم است

  • به كارگيرى شدّت

  • مقايسه سبك اسلامى با سبكهاى مديريّتى امروز

  • ديگر عوامل اثر بخشى

  • 1. يگانگى هدفها

  • يگانگى هدفها در مديريّت اسلامى

  • 2. مشاركت و اثر بخشى

  • 3. پرهيز از جزئى نگرى

  • سرانجام جزئى نگرى

  • 4 - استفاده از فرصتها

  • 5. پرهيز از لجاجت

  • 6. اخلاقيات اسلام و اثر بخشى

  • فصل نهم : سلوك مديريّت

  • سلوك مديريّت

  • عدالت

  • عدالت و روابط اجتماعى

  • عدالت ، دستخوش هوسها

  • عدالت و بيت المال

  • ثواب عدالت

  • حل مشكلات مردم

  • لزوم سعى در اصلاح امور مردم

  • حوايج انسانها و مديريّت

  • رسيدگى به نيازهاى مردم

  • وظيفه انسانهاى سرشناس در جامعه

  • رسيدگى به امور افراد صالح

  • خدمت به مردم و نتايج دنيوى آن

  • ثواب كمك و نيكى به مردم

  • اطرافيان

  • اطرافيان و شكست مديران

  • اطرافيان ، مبيّن شخصيت مدير

  • اطرافيان ناباب

  • زبانبازى

  • تملّق

  • دروغ

  • خيانت

  • همنشينى با خائنان

  • هماهنگى با خائنان

  • بركنارى خائنان

  • خائنان موجب شكست

  • نتيجه خيانت

  • اطرافيان خوب

  • واسطه بين نيازمندان و مديران

  • سخن

  • اهميت سخن

  • سخن خوب

  • ويژگيهاى سخن خوب

  • 1. كم گويى

  • 2. مفيد گويى

  • 3. آرام گويى

  • 4. متانت در سخن

  • 5. پرهيز از منّت گذاشتن

  • 6. پرهيز از ادعاى بيجا

  • سكوت بيجا

  • توجيه زيردستان

  • حدود تعريف و توبيخ

  • وفاى به عهد

  • رضايت اكثر مردم

  • رفع شبهه

  • آموزش عقايد

  • فصل دهم : لغزشگاه ها

  • لغزشگاه ها

  • رياست طلبى

  • ظلم

  • ستم موجب شكست است :

  • ترس از مدير موجب نفرت است :

  • ستم آفت آبادانى است :

  • عاقبت ظلم

  • جلوگيرى از ظلم

  • تكبّر

  • منشاء تكبّر در رياست

  • فرجام تكبّر

  • علاج مستى رياست

  • ترساندن مردم

  • تحقير مؤ منان

  • هديه

  • پنهان شدن از مردم

  • فصل يازدهم : كنترل

  • كنترل

  • تعريف كنترل

  • محورهاى كنترل

  • اركان كنترل

  • ارزيابى و نظارت

  • 1. نظارت آشكار

  • 2. نظارت درونى

  • 3. نظارت پنهان

  • 1. صفات ماءموران مخفى

  • 2. تجسس بيجا

  • طرّاحى سيستم ارزيابى

  • 1. تعيين نتايج مورد انتظار يا بايدها

  • 2. تعيين شاخصها براى سنجش نتايج مورد انتظار

  • 3. تعيين استاندار يا الگوى مطلوب

  • 4. تعيين نحوه و روش جمع آورى اطلاعات يا طرّاحى شبكه اطلاعاتى

  • 5. مقايسه اطلاعات و نتيجه گيرى

  • نقاط استراتژيك يا كليدى در ارزيابى

  • عمليات نظارت و ارزيابى

  • 1. ارزيابى برنامه

  • 2. ارزيابى نيروها

  • فصل دوازدهم : پيگيرى

  • پيگيرى

  • محورهاى پيگيرى

  • 1. برنامه

  • 2. مشكلات اجرايى

  • 3. نيروهاى اجرايى

  • تشويق از نظر روايات

  • نيروهاى خطاكار

  • 1. خطاكاران حتى

  • 2. متّهمان به خطا

  • الف) بازجويى

  • ب) داورى و قضاوت

  • عفو و گذشت

  • ملاك براى شناخت موارد عفو

  • حفظ اسرار كاركنان

  • حفظ اسرار براى روز مبادا

  • دفاع از خطاكاران

  • حقوق كاركنان

  • 1. تعيين حقوق

  • 2. پرداخت حقوق در وقت مقرر

  • 3. جلوگيرى از تضييع حقوق

  • رابطه هزينه و نتيجه در كنترل

  • حفظ و ثبت دقيق تجربيات

  • ارتباط تجربه با عقل

  • تاءثير تجربه در رشد افكار

  • فصل سيزدهم : تصميم گيرى

  • اهميت تصميم گيرى

  • مراحلتصميم گيرى

  • لوازم تصميم گيرى

  • 1. عاقبت انديشى

  • 2. استفاده از تجارب

  • 3. مشورت

  • فوايد مشورت

  • 4. رعايت خطوط كلّى برنامه جامع و برنامه عملياتى

  • قاطعيّت

  • نمودهاى قاطعيت

  • موانع قاطعيت

  • 1. ترديد و دودلى

  • 2. ترس

  • 3. هوسهاى مردم

  • 4. خويشان و نزديكان

  • 5. استهزا

  • 6. حرف مردم

  • لغزشگاه ها در تصميم گيرى

  • 1. پيروى از هوسهاى نفسانى

  • 2. تصميم گيرى بدون تمركز

  • 3. ناپختگى

  • 4. فريب

  • افشاى تصميم

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1512 / دانلود: 32
اندازه اندازه اندازه
مديريت اسلامى

مديريت اسلامى

نویسنده:
فارسی
مقدّمه


مديريت اسلامى

نويسنده : محمد حسن نبوى

مقدّمه

جهان امروز، دنياى رشد سريع علوم و تكنولوژى و پيشرفت برق آساى دانش مى باشد، به گونه اى كه مى توان گفت : اگر اكتشافات و اختراعات بشرى از حدود يك قرن و نيم قبل تاكنون را با كليّه ادوار تاريخ مقايسه كنيم ، خواهيم دانست كه اين برهه از تاريخ ، عصرى طلايى و مقطع تحوّلات شگرف در زندگى انسانهاست .
در اين زمان ، همراه با اختراعات جديد مراكز بزرگ صنعتى و توليدى ايجاد شد و سازمانهاى عريض و طويل و سيستمهاى پيچيده ادارى به وجود آمد.
در اين ميان يكى از مهمترين مسائلى كه مطرح گرديد، چگونگى اداره مجموعه هاى عظيم انسانى و طريقه به وجود آوردن سازمانهايى بود كه بتوان با بهترين شكل ممكن اين پديده هاى نوين را به سوى اهداف بنيانگذارانش حركت دهد.
كم كم علم و دانش «مديريّت» به صورت فعّال پا به دنياى علوم نهاد و در جهت شكل گيرى خود از علوم ديگر مانند روان شناسى ، جامعه شناسى ، رياضيات و... در حدّ نياز بهره جست ، به نحوى كه به عنوان علمى مصرف كننده شناخته شد.
در اين خصوص تئوريهاى مختلفى سر بر آوردند و هر كدام براى مديريّت سازمانها راهى پيشنهاد كردند. از سوى ديگر حركت ماشين صنعتى غرب و صداى غول آساى آن بسيارى از مسائل اجتماعى ، سنتها، آداب و رسوم و در بعضى از موارد مباحثى از علوم را تحت الشعاع خويش قرار داد كه از جمله مى توان «دانش مديريّت» را نام برد.
طرفداران اين دانش وارد كارزار شدند و بدون توجّه به انسانيّت انسانها با ابزارهاى مختلف ، جهت خدمت به دنياى صنعت و يا در حقيقت خدمت به صاحبان صنايع ، پاى به ميدان نهادند. در اين گيرودار، تنها بازنده واقعى ، گروه عظيمى از انسانها بودند كه بيرحمانه در قالب تئوريهاى مختلف مديريّتى ، جهت توليد بيشتر براى خدمت به عده معدودى به كار گرفته مى شدند.
گفتنى است كه اين مسائل به منظور بى توجهى به خدمتى كه آنان به دانش ‍ مديريّت كردند نيست ، بلكه جهت و سير تئوريهاى مديريّت را نشان مى دهد.
اكنون جهت اثبات اين ادعا، از اين ديد و زاويه به دو مكتب معروف كلاسيك و نئوكلاسيك كه خمير مايه تئوريهاى مديريّتى امروزى است ، نگاهى مى اندازيم و مى گذريم :
الف) مكتب كلاسيك يا «مديريّت علمى»: اين مكتب را «فردريك و ينسلوتيلور» بنيانگذارى كرد و براى مدتى هم پيروان و صاحبنظرانى را به خود جلب نمود. آنان بى پرده هدف اصلى از به وجود آمدن سازمان و يا گروه انسانى را فقط «عرضه بيشتر كالا و فرآورده و همچنين دريافت سود بيشتر» (١) بيان مى داشتند؛ از اين رو اصول مكتب آنان مبتنى بر حداكثر بهره برى از ماشين و انسان بود.
در مورد اين مكتب نياز به بحث فراوانى نيست ، چون بر كسانى كه كمترين آشنايى با افكار آنان دارند، روشن است كه تنها هدف آنان ، بازدهى افزونتر و در نتيجه خدمت بيشتر به صاحبان صنايع بوده است .
ب) مكتب نئوكلاسيك : اين مكتب با توجّه به تحقيقات انجام شده در كارخانه «هاثورن»، پا به دنياى دانش مديريّت نهاد و توسط يك نفر استراليايى به نام «التون مى يو» كه يكى از استادان دانشگاه «هاروارد» بود، مورد حمايت قرار گرفت (٢). اين رويكرد از آن جهت كه به ابعاد روحى و روانى انسان توجه كرده بود، به عنوان «مكتب روابط انسانى» شهرت يافت . آنان با آزمايشهاى فراوان به اثبات رساندند كه نبايد با كارگران مانند ماشين برخورد كرد، بلكه بايد به نيازهاى انسانى و روحى و روانى او توجّه نمود.
ارائه كنندگان اين نگرش جديد پس از چندى به عنوان افرادى انسان دوست به دنيا معرفى شدند و عده اى هم با حمايت از آنان به جرگه انسان دوستان پيوستند.
در اين جا بايد اذعان داشت كه اينها در قياس با آنچه بنيانگذاران مديريّت كلاسيك عرضه مى كردند، واقعا انسان دوست بودند، ولكن با كمى دقّت مشخّص مى شود كه بنيانگذاران تئورى روابط انسانى هم در جهت منافع سرمايه داران گام برمى داشتند، با اين تفاوت كه اينان براى كار خود قالبى بسيار زيبا انتخاب نموده بودند. آنان ابتدا با آزمايشهاى بسيار اثبات كردند كه رعايت مسائل اخلافى ، روانى و تاءمين نيازهاى كارگران منجر به توليد بيشتر و بهره ورى زيادتر مى گردد و پس از مطمئن نمودن سرمايه داران نسبت به منفعت بيشتر جراءت ارائه نظريه و تئورى خود را يافتند و سودطلبان غرب هم صرفا به جهت منافع خويش از آنان پشتيبانى كردند و تئورى آنان را در مجموعه هاى خود به كار گرفتند.
از اين رو بايد گفت اگر «مى يو» و طرفدارانش بدون يك چنين مقدّماتى نظريه خود را مطرح مى كردند، هرگز مورد قبول واقع نمى شدند. آنان اگر مى گفتند با به كارگيرى شيوه مديريّتى روابط انسانى حقوق واقعى انسانها به آنها داده مى شود و آنان از هر جهت در آسايش خواهند بود، ولكن يك هزارم از توليد و بازده كار، كسر مى گردد، آن چنان اين طرز تفكّر و طرفدارانش را در مقابل ديده جهانيان به ديوار مى كوبيدند كه براى قرنها مانند اطلاعيه اى گويا به انسان دوستان عالم بگويند: «مواظب باشيد از اين خرده فرمايشها نفرماييد».
تئوريهاى ديگر مديريّتى هم كه هر يك از زاويه اى به مساءله رفتار سازمانى و روابط انسانى پرداخته اند، همه در نهايت مى گويند: اگر رفتار انسانها را تشخيص دهيد و انگيزه هاى آنان را بشناسيد و بتوانيد با برخورد صحيح ، انگيزه هاى انسانها را در جهت اهداف سازمانى به كار گيريد، به توليد بيشتر دست خواهيد يافت .
در دنياى نگرشهاى مادّى و حيوانى چيزى به جز اين هم انتظار نيست ، امّا در «مديريّت اسلامى» خواهيم ديد كه رسيدن به اهداف سازمانى ، يكى از اهداف است نه تنها هدف .

فصل اوّل : حكومت و مديريّت اسلامى

تشكيل حكومت از نظر اسلام

برقرارى حكومت الهى از اهداف مهمّ انبياى عظام بوده است . آنان در اين مسير تلاشهاى بسيارى مبذول داشته ، هر گاه زمينه و موقعيّت را براى چنين عمل ارزشمندى مناسب مى ديدند، در انجام دادن آن ترديدى به خود راه نمى دادند.
حضرت موسى عليه السّلام در مقابل حكومت فرعون قيام مى كند و پس از آن قوم خود را نجات مى دهد و حكومت برپا مى نمايد. آن حضرت براى خويش جانشين برمى گزيند، قضاوت مى كند، زراندوزان پست - مانند قارون - را تنبيه و تزوير پردازان روباه صفت - مانند سامرى - را محاكمه مى كند.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز حكومت تشكيل مى دهد، قضاوت مى كند، لشكركشى مى نمايد، جنگ مى كند، صلح مى نمايد، داد مظلومان را مى ستاند، منافقان را سركوب مى كند، ماليات مى گيرد، از فقرا و محرومان دستگيرى مى كند و...
على عليه السّلام هم در برهه اى كه راه بر او مى گشايند، حكومت تشكيل مى دهد و همان حركت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دنبال مى كند.
ديگر امامان معصوم هم ، گرچه ظالمانه از اداى اين فريضه الهى باز داشته مى شوند، ولكن در مناسبتهاى مختلف به شيعيان گوشزد مى كنند كه تشكيل حكومت و اجراى عدالت در بين مسلمانان ، حقّ مسلّم آنان است .
مساءله تشكيل حكومت به حدّى داراى اهميّت است كه در روايات از ضروريّات جامعه به حساب مى آيد، تا آن جا كه حكومت حاكمان چ و ستمگر، بهتر از بى حكومتى قلمداد شده اند.
اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
لا بُدّ للنّاس من اءمير برّ اءو فاجر يعمل فى إ مرته الْمؤ من و يستمتع فيها الكافر؛ (٣)
مردم به زمامداران نيازمندند، خواه نيكوكار باشد يا بدكار تا مؤ منان در سايه حكومتش به كار خويش مشغول و كافران هم بهره مند شوند.
اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
وال غشوم ظَلوم خير من فتنة تدوم ؛ (٤)
والى ستمگر ظالم بهتر از هرج و مرج هميشگى است .
از اين دو روايت به خوبى روشن مى شود كه اميرالمؤ منين على عليه السّلام براى اداره جامعه ، تشكيل حكومت را ضرورى دانسته ، هرج و مرج و بى حكومتى را از هر چيز بدتر مى داند، چه حاكم ظالم باشد يا عادل .

حكومت و عدالت

پس از اثبات لزوم تشكيل حكومت ، بحث وظايف حكومت مطرح مى شود، كه در سرلوحه آن وظايف مساءله اجراى عدالت به چشم مى خورد. لزوم عدالت گسترى و مبارزه با ظلم و بيدادگرى از نظر دين مبين اسلام به حدّى واضح و روشن است كه نياز به استدلال و بحث ندارد و امّا مبحث راه ها و روشهاى اجراى عدالت چون با توجّه به گستردگى بسيار آن ، از حوصله اين نوشتار بيرون است تنها به ذكر جمله اى از اميرالمؤ منين عليه السّلام بسنده كرده و مى گذريم :
سبع اءكول حَطوم خير من وال غشوم ظلوم ؛ (٥)
حيوان درنده شكمْ گنده پرخور بهتر است از حاكم ستمگر و ظالم .

رابطه حكومت و مديريّت

پس از اثبات لزوم تشكيل حكومت از نظر روايات اسلامى ، بايد توجّه داشت كه اجزاى پيكره نظام و حكومت را مديريّتها تشكيل مى دهند، از اين رو بايد گفت هنگامى كه گفته مى شود تشكيل حكومت لازم و ضرورى است و حكومت بايد عادلانه عمل كند به معناى آن است كه بايد مديريّتهايى بر اساس عدل ، از راءس حكومت تا پايين ترين اجزاى آن به وجود آيد.

لزوم آگاهى از مديريّت اسلامى

پس از حكومت اميرالمؤ منين عليه السّلام كه چهارده قرن قبل ، سايه عدالت بر سرزمينهاى اسلامى گسترده بود، هيچ خبرى از عدالت و حكومت اسلامى به معناى واقعى آن نبود تا زمان ما كه در ايران حكومت اسلامى برقرار گرديده و بر آن است كه قوانين الهى را در جامعه به كار گيرد. براى نيل به چنين آرمان مقدّسى ، كارآمدترين افراد، مديران جامعه مى باشند؛ مديرانى كه در پيكره نظام ، هر كدام مسؤ وليتى را به عهده مى گيرند و اكثر آنان دلسوزانه تلاش مى كنند كه حكومت را در مسير خدايى اش يار و مددكار باشند. اين امر ميسّر نخواهد شد، مگر آن كه مديران وظايف شرعى خود را به خوبى بشناسند و براساس آن عمل كنند.
از اين رو در نظام اسلامى بر مديران لازم است كه قبل از هر چيز تكاليف خود را در حيطه مبحث «مديريّت اسلامى» بشناسند و بر اساس آن عمل كنند تا خداى ناكرده بى جهت به نكبت دنيا و عذاب آخرت دچار نشوند.
مديران بايد بدانند به عنوان يك مسلمان در محدوده مديريّت داراى مسؤ وليتهايى هستند كه هرگز چنين مسؤ وليتهايى در غير از آن محدوده از آنان خواسته نشده است ؛ از ابتدا بايد تكليف را بشناسند و سپس دقيقا آن را به كار گيرند.
اشكال :
بعضى مى گويند در اسلام مبحثى به نام «مديريّت» نداريم و مديريّت مانند فيزيك ، شيمى و علومى از اين قبيل است كه بايد از دانشمندان فنّ مديريّت بياموزيم .
جواب :
مطالبى كه تحت عنوان رابطه حكومت و مديريّت و لزوم آگاهى از مديريّت اسلامى بيان شد خود جواب گويايى به اين پرسش است اما بد نيست به مسائل ديگرى نيز توجه شود:
١. پيامبران الهى و در پيشاپيش آنان ، پيامبر اسلام ، تنظيم روابط اجتماعى پيروان خود را از اهمّ مسائل معرفى مى كنند تا آن جا كه پيامبر اسلام مى فرمايد:
إ نّما بُعثتُ لاُتَمّم مكارم الاءخلاق ؛ (٦)
من براى تمام نمودن مكارم اخلاق مبعوث شدم .
از آن جا كه روابط اجتماعى از شاخصترين تجليگاه مسائل اخلاقى است و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم براى اتمام اين امر مهم مبعوث گرديده است و از سوى ديگر بخش عظيمى از مسائل مديريّت هم مربوط به چگونگى روابط مديران با فرادستان ، زير دستان و نوع استفاده از نيروى آنهاست ، نقطه اساسى تلاقى مباحث مديريّت و اسلام كه همان چگونگى روابط صحيح انسانها با يكديگر است معلوم مى شود و در منابع اسلامى درباره روابط انسانها و موضوعات مربوط به مديريّت ، مطالب و دستورات بسيارى وجود دارد كه آنچه در اين نوشتار ملاحظه خواهيد فرمود بخشى از آن مباحث است .
٢. يكى ديگر از وظايف مهمّ انبيا، اجراى عدل و قسط و جلوگيرى از ظلم و استبداد است و اجراى عدل بدون ايجاد مديريّتهايى كه عادلانه بر مردم حكم كنند و مديرانى كه از بى عدالتى و ظلم جلوگيرى نمايند، ممكن نيست .
٣. اگر به جهان شگفت انگيز آيات قرآن و روايات توجه شود مطالب بسيار زيادى در مورد چگونگى اداره جامعه ، چگونگى برخورد و رفتار مديران نسبت به افراد تحت مديريّت به چشم مى خورد كه نامه هاى «نهج البلاغه» در اوج اين مباحث مى درخشد.
در اين منابع مسائل بسيارى به عنوان وظيفه و تكليف زمامداران مشخّص ‍ شده و در مقابل مسائلى از ويژگيهاى حاكمانِ جور بيان شده است و زمامداران مسلمان موظف به عمل طبق آن تكاليف و دورى از آن خصلتهاى مذموم مى باشند.

تعريف مديريّت

قبل از ورود به بحث مديريّت ، لازم است در مورد تعريف «مديريّت» مطالبى بيان شود. درباره مديريّت تعريفهاى بسيارى ارائه شده كه از باب نمونه به ذكر چند تعريف اكتفا مى كنيم :
١. مديرى ، راه بردن كارى و دستگاهى و نظم و نسق دادن و سرپرستى كردن مى باشد.
٢. علم و هنر متشكل و هماهنگ كردن رهبرى و كنترل فعّاليتهاى دسته جمعى براى نيل به هدفهاى مطلوب با حداكثر كارايى . (٧)
٣. كار كردن با افراد و به وسيله افراد و گروه ها براى تحقّق هدفهاى سازمانى . (٨)
٤. مديريّت ، عبارت است از كاربرد تكنيكهاى مختلف اداره امور يك گروه انسانى و هماهنگ نمودن كليه فعاليتهاى يك سازمان براى نيل به هدف معين و مشخص و راهنمايى و راهبرى رهبران سازمان كه آنها را مديران و يا سرپرستان سازمانى مى نامند. (٩)
در مورد تعريف «مديريّت» به اندازه اى نوشته ها گوناگونند كه يكى از نويسندگان مى گويد:
تقريبا به تعداد مؤ لفان و نويسندگان كتب مديريّت ، تعريف مديريّت وجود دارد، ولكن يك وجه مشترك بين همه اين تعاريف ديده مى شود و آن «هنر يا علم اداره يك مجموعه ، جهت نيل به هدفهاى سازمانى است».
امّا با توجه به آنچه از مكتب و شرع مقدس فهميده مى شود، هر كسى كه توانست مجموعه اى را به اهداف خود برساند و يا به سوى اهداف سازمانى حركت دهد، نمى تواند مديرى توانا قلمداد شود و عملكرد او، گرچه با هزاران تزوير و دروغ و خدعه و نيرنگ و سوء استفاده و ظلم به ديگران همراه باشد، مديريّت ناميده شود.
تعاريف فوق براى دنيايى مفيد است كه پيشرفت ، كار و توليد بيشتر و مسائلى از اين قبيل براى آنها از هر چيز مهمتر بوده و انسانها را در اشكال مختلف مديريّت ، فقط بدين منظور در اختيار گرفته و رهبرى مى كنند، ولى ما مديريّت را اين چنين تعريف مى كنيم :
مديريّت «هنر و علم به كارگيرى صحيح افراد و امكانات در جهت وصول اهداف سازمانى است ، به نحوى كه با موازين شرع مغايرت نداشته باشد».
در دنياى مديريّت اسلامى رعايت قوانين شرع مقدس از مهمترين مسائل بوده و بايد با حساسيّت بسيار دنبال شود.
اسلام نه كاپيتاليسم و سرمايه دارى غرب است كه تنها جهت توليد و سود بيشتر به عنوان اصلى ترين هدف ، برنامه ارائه مى كند و نه دين مسيحيّت امروز است كه در چهار چوب خشك كليسا محصور شده و براى اداره جامعه برنامه نداشته باشد، بلكه دينى است كه جهت اداره ، رهبرى و مديريّت جامعه برنامه ارائه مى كند، امّا در سوئى كه حقوق انسانى افراد بشر رعايت شود و ضمن ايجاد حركت و پويايى بيشتر، انسانها را در مسير مستقيم و الهى خود رشد دهد.

فصل دوم : برنامه ريزى

برنامه ريزى چيست ؟

برنامه ريزى عبارت است از «تفكّر در كليّات و جزئيات برنامه» و يا به عبارت ديگر تعيين و اتخاذ شيوه و روشهايى كه ما را به بهترين نتيجه مطلوب برساند. (١٠)
بنابر قولى ديگر: برنامه ريزى متضمن تعيين هدفها و مقاصد سازمان و تهيّه نقشه و برنامه كار است . برنامه ها نشان مى دهند كه هدفها چگونه بايد تحقق يابند. (١١)

اهميّت برنامه ريزى

همانگونه كه از تعاريف فوق مشخص مى شود، برنامه ريزى به معناى مشخص نمودن طرح كار و نقشه براى حركتهاى آينده مى باشد. بديهى است كه اين امر از مهمترين اركان مديريّت بوده و هيچ مديرى نبايد اهداف سازمان را بدون برنامه تعقيب كند.
مديران پس از دريافت جرقّه اى در انديشه خود، در صورتى كه بتواند به عنوان يك هدف براى سازمان مطرح شود، واكنشهاى گوناگون از خود بروز مى دهند: بعضى هيجان زده و با شتاب و بدون برنامه دست به كار شده ، اقدام مى نمايند و هر چه افراد از اين سو و آن سو به آنان تذكّر و هشدار مى دهند كه جوانب اين امر سنجيده نيست ، توجّه نكرده ، غرّش كنان به پيش مى روند تا زمانى كه سر مباركشان به سنگ مى خورد و از حركت باز مى ايستند، در آن هنگام ، بال و پرها ريخته ، نادم و پشيمان به گوشه اى پناه مى برند.
اين افراد هر روز به نحوى و با خيال جديدى پاى به عرصه سازمان نهاده و هر زمان حرف جديد و هر لحظه تصميم ناپخته اى اتخاذ و عمر شريف خود و همكاران و امكانات بيت المال را فداى ناپختگيهاى خود مى كنند.
امّا دسته ديگرى از مسؤ ولان كه داراى واكنشى صحيح و منطقى هستند و به هنگام دريافت يك هدف عملياتى به برنامه ريزى مى پردازند و با برنامه اى صحيح و دقيق كار را شروع مى كنند؛ اينان مسؤ ولانى موفّق بوده و مجموعه تحت امرشان را مى توانند عاقلانه رهبرى كنند.

اهميت برنامه ريزى از نظر آيات و روايات

از نظر آيات قرآن و روايات ، برنامه ريزى داراى اهميت بسيارى است كه اكنون جهت آگاهى شما به بعضى از اين روايات اشاره مى شود:
عن على عليه السّلام : اءمارات الدّول إ نشاء الحيل ؛ (١٢)
بقاى مناصب و دولتها مربوط به برنامه ريزى و چاره انديشى در امور مى باشد.
از اين روايت به خوبى فهميده مى شود كه دولتمردان و حاكمانى موفّق خواهند بود كه داراى قدرت برنامه ريزى باشند و بتوانند مشكلات را با سر انگشت انديشه حل كنند، و الّا از بين خواهند رفت .
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : يابن مسعود، إ ذا عملت عملا فاعمل بعلم و عقل و إ يّاك اءن تعمل عملا بغير تدبير و علم فإ نّه جلّ جلاله يقول : «و لا تكونوا كالّتى نقضت غزلها من بعد قُوَّة اءنكاثا»؛ (١٣)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ابن مسعود مى فرمايد: هرگاه كارى را انجام دادى از روى علم و عقل انجام ده و بر حذر باش از اين كه كارى را بدون آينده نگرى و آگاهى انجام دهى . به درستى كه خداوند - جلّ جلاله - مى فرمايد: «همانند زنى كه بافته اش را بعد از اين كه محكم گردانيده بود، جاهلانه باز كرد، نباشيد».
توضيح :
نقل شده است كه زنى نادان و احمق در قريش بوده است كه چيزى را مى بافته و پس از بافته شدن ، آنها را مى شكافته است . اين داستان به عنوان كنايه براى افرادى به كار مى رود كه عملى را بدون آگاهى آغاز مى كنند و پس ‍ از مدّت كوتاهى با حالتى پشيمان سر جاى اوّل باز مى گردند. قرآن مجيد انسانها را از انجام دادن يك چنين افعال احمقانه اى نهى كرده است .
پيامبر اسلام نيز با استناد به اين آيه مباركه مى فرمايد: هيچ كارى را بدون عقل و علم انجام ندهيد.
با توجّه به تعبير صريح قرآن مجيد و تاءكيد پيامبر اسلام و رواياتى از اين قبيل ، كسى نمى تواند در ضرورت و اهميت برنامه ريزى از نظر اسلام ترديدى داشته باشد.

فوايد برنامه ريزى

برنامه ريزى داراى فوايد بسيار زيادى است كه در ذيل با توجّه به روايات به مواردى از آن اشاره مى كنيم :

١. مانع ندامت

برنامه ريزى موجب مى شود انسان با ديد مشخصى وارد كار شده ، هدفى را دنبال كند؛ اين امر به او آرامش مى بخشد، با خاطرى آسوده كار را شروع و پيگيرى مى نمايد و هرگز دغدغه آن ندارد كه با شكست مواجه شود و از انجام دادن كارهايش پشيمان شود. اين اطمينان خاطر در حين كار و آگاهى به آينده طرحها تاءثير زيادى در روحيه مديران داشته و بازتابش در عملكرد آنان به خوبى بروز مى كند.
ناگفته نماند كه اين آرامش خاطر از روز تخيّل و دلخوش بودن به امور غير واقعى نيست ، بلكه كارى كه با طرح و برنامه دقيق شروع شود، امكان موفقيت آن بسيار زياد است و احتمال شكست و پشيمانى در آن به قدرى ناچيز است كه انسانهاى عاقل ، خاطر خويش را با آن نمى آزارند؛ در اين باره اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
التّدبير قبل العمل يؤَمِّنك من النّدم ؛ (١٤)
آينده نگرى قبل از شروع كار، تو را از پشيمانى ايمن مى سازد.
آينده نگرى قبل از شروع هر عملى موجب مى شود كارها به گونه اى پيش ‍ رود كه انسان از عملكرد خود پشيمان نشود.

٢. حلّال مشكلات

عن على عليه السّلام : من قعد عن حيلته قامتْه الشّدائدُ؛ (١٥)
كسى كه در چاره انديشى كوتاهى كرد شدايد او را به پا خواهند داشت .
كسانى كه توان چاره انديشى جهت حل مشكلات را دارند سختيها در مقابل آنان سر بر نمى آورند، امّا افرادى كه بدون برنامه ، كارى را شروع مى كنند، چون اشكالات كار را پيش بينى نكرده اند و براى آن راه حلّى نيافته اند، هر روز حادثه اى فرا رويشان رخ مى دهد و اينان هميشه در دنيايى از مشكلات غوطه ورند و از گرفتاريها و كار زياد شكايت دارند، امّا اگر خوب توجّه كنند، خواهند فهميد كه بايد ازبرنامه بودن و بى تدبيرى خود شكوه كنند.

٣. استفاده بهتر از امكانات

مديران بسيارى هستند كه اگر به سبب ناتوانى در مديريّت مورد اعتراض ‍ قرار گيرند همه مشكلات را از كمبود امكانات مى دانند و خويشتن را از ضعف مبرا نشان مى دهند، امكانات مادى هم كه زبان ندارند تا از خود دفاع كنند و مقصّر اصلى را نشان دهند، امّا مديرانى كه داراى توان برنامه ريزى هستند، در موارد بسيارى با امكانات ناچيزى كارهاى بزرگى را به انجام مى رسانند؛ مديران بى برنامه با امكانات بسيار وسيعتر به يك چنين موفقيتى نائل نمى شوند.
مديرانى كه از نظر امكانات در تنگنا هستند، اگر به خوبى فكر كنند و با برنامه اى منظم امكانات را در موارد ضرورى و لازم به كار گيرند و از معطل ماندن بيجاى آن جلوگيرى كنند، مى توانند با درايت ، بيشترين بهره بردارى را داشته باشند.
امّا اگر مدير برنامه نداشته باشد، دريايى از امكانات را در موارد غلط به كار خواهد گرفت و نهايتا در جهت تحقق اهداف سازمانى هيچ حركت مثبتى ارائه نخواهد كرد.
در اين باره اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
التّلطُّف فى الحيلة اءجدى من الوسيلة ؛ (١٦)
ظرافت و دقّت در برنامه ريزى بهتر از امكانات است .
گروهى از مديران به محض برخورد با مشكلات ، فرياد برمى آورند كه نمى شود بدون امكانات كار كرد. اگر امكانات فراهم نشود، كار كردن غير ممكن است و... پس از آن سياهه اى از امكانات تخيّلى مورد نياز را تهيّه مى كنند و اعلام مى دارند تنها مشكل ما نبودن اين اقلام است . حال آن كه در بسيارى از موارد اگر مقدارى فكر كنند، خواهند ديد مشكل از جاى ديگرى است و مى توان با امكانات موجود كار كرد و بسيارى از گره هاى كور را باز نمود.
البته نمى خواهيم لزوم تاءمين امكانات را در كلّيه موارد منكر شويم ، زيرا براى انجام دادن هر كارى تهيّه امكانات ، لازم و ضرورى است ؛ ولى بايد اعتراف كرد كه در بسيارى از موارد مديران بى كفايت و يا فاقد توان برنامه ريزى ، قبل از آن كه به علل مشكلات بينديشند و براى رفع آنها طرحى و برنامه اى ارائه كنند، از كمبود امكانات شكايت مى كنند، چون اين كوتاهترين راهى است كه مى توانند به وسيله آن ، ضعفهاى خود را مخفى نگه داشته ، توجيه كنند.


۱
لوازم برنامه ريزى

لوازم برنامه ريزى

در مبحث برنامه ريزى ، افراد برنامه ريز بايد به چند مساءله كاملا توجّه داشته باشند كه ذيلا به بيان آنها مى پردازيم :

الف) اعتقاد به امكان حلّ مشكل

در برنامه ريزى ، قبل از هر چيز بايد نااميدى و ياءس را از فكر دور داشت و معتقد بود كه هر مشكلى راه حلّى دارد و مى توان با يافتن راه و پيمودن آن به نتيجه رسيد؛ در اين مورد روايتى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل شده است كه :
لكلّ شى ء حيلة ؛ (١٧)
براى هر چيز چاره اى وجود دارد.

ب) استفاده از روند گذشته

پس از اين كه انسان به اين باور رسيد كه برنامه ريزى امكان پذير است بايد اطلاعاتى را كه بر اساس تجارب گذشته به دست آمده ، گرد آورد و كاملا مورد تجزيه و تحليل قرار دهد.
استفاده از تجارب گذشته در امر برنامه ريزى ، داراى اهميّت خاصّى است كه بايد به آن توجّه داشت ، زيرا در طول تاريخ ، بخش عظيمى از پيشرفتِ انسانها مرهون اين مساءله بوده است .
در اين مورد على عليه السّلام مى فرمايد:
من قلَّتْ تجربتُه خُدِع ، من كثُرت تجربتُه قلّت غرَّتُه ؛ (١٨)
كسى كه تجربه اش كم باشد، فريب خواهد خورد و كسى كه تجربه اش زياد باشد، لغزشهايش كم مى گردد.
اين روايت ، اهمّيت تجربه را براى انسانها بيان مى نمايد، حال اگر بنا شود در برنامه ريزى از تجربيات استفاده شود، ناچار بايد اين تجربيات به صورت اطلاعات دسته بندى شده ، تهيّه و آماده شود.
گفتنى است كه اين اطلاعات گاهى در قالب آمار و گاهى تحليلهاى آمارى و يا گزارش از سوابق اقدامات مشابه و زمانى هم به اشكال ديگر در دسترس ‍ افراد قرار مى گيرد.
چه بسيار اتّفاق مى افتد كارى كه امروز عده اى مى خواهند برايش ‍ برنامه ريزى كنند، گذشتگان عينا انجام داده و با ثمرات تلخ و شيرين او دست و پنجه نرم نموده اند و نقاط ضعف و ابهام آن مشخّص شده است كه اطلاع از اين موارد به انسان بينش مى بخشد و مى تواند بهترين ياور او باشد.

پ) تفكّر

پس از آن كه فرد يا گروهى كه تصميم به برنامه ريزى دارند، اطلاعات لازم را به دست آوردند و نسبت به گذشته آگاهى يافتند، بايد بنشينند و فكر كنند، زيرا اين «فكر» است كه مى تواند راه رسيدن به اهداف سازمانى و عمليّاتى را بر مبناى اطلاعات صحيح به آنان نشان دهد.
على عليه السّلام مى فرمايد:
الحيلةُ فائدةُ الفكر؛ (١٩)
راه يابى و چاره انديشى ثمره فكر كردن است .
چه بسيارند مديرانى كه تنها كار مى كنند و جز در مواردى نمى انديشند، در حالى كه بر مديران لازم است درباره حلّ مشكلات و ارائه طرحهاى جديد در جهت پيشبرد سازمان به سوى اهداف آن بينديشند و مطمئن باشند كه پس از قدرى تاءمّل و تفكّر راه را خواهند يافت .
اگر هدف ، الهى باشد و كسى بخواهد براى جلب رضاى خداوند برنامه ريزى كند امدادهاى الهى هم ياور او گرديده او را كمك خواهند كرد.
قرآن مجيد مى فرمايد:
يا اءيّها الّذين امنوا إ ن تنصروا اللّه ينصُركم و يثبّتْ اءقدامكم ؛ (٢٠)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر خدا را يارى كنيد خدا شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد.
الّذين جاهدوا فينا لنَهدينّهم سُبُلنا و إ نّ اللّه لمعَ المحسنين ؛ (٢١)
آنانكه در راه ما تلاش كنند بى شك آنها را به راه هاى خود هدايت مى كنيم و خداوند با نيكوكاران است .
اگر مديران لحظه اى بينديشند و هواهاى نفسانى و حبّ رياست و بزرگ نمايى و... را از خود دور ساخته فقط براى خدا فعاليت كنند خداوند آنان را يارى نموده علاوه بر موفقيت دنيا آخرت آنها را آباد خواهد ساخت .

انواع برنامه ريزى

به طور كلّى مى توان برنامه ريزيهايى كه در يك سازمان انجام مى شود به دو نوع تقسيم كرد: يكى برنامه ريزى جامع و ديگرى برنامه ريزى عملياتى .

١) برنامه ريزى جامع يا استراتژيك

برنامه ريزى جامع به برنامه هايى گفته مى شود كه خطوط كلّى برنامه هاى آينده سازمان را در دراز مدّت مشخّص مى نمايد و گاهى در اين برنامه ها سير كلّى حركتها تا رسيدن به كليّه اهداف سازمانى مشخّص مى شود.
در برنامه ريزى جامع ، وضعيّت فعلى سازمان و راه هاى كلّى آينده تبيين مى گردد، به گونه اى كه كليّه برنامه ريزيهاى عملياتى به بخشى از اين حركت كلّى تعلّق مى گيرد.
برنامه ريزى جامع به كليّه برنامه هاى عملياتى جهت مى دهد و از پراكندگى و گاهى تعارض و تضادّ برنامه ها جلوگيرى مى نمايد.

٢) برنامه ريزى عملياتى

در برنامه ريزى عملياتى ، خطوط كلّى برنامه جامع در اجزاى مناسب خرد مى شود و هر جزء به صورت هدف در برنامه هاى عملياتى تعيين مى گردد، سپس براى رسيدن به هر يك از اهداف ، برنامه عملياتى ترسيم مى گردد.
بعضى برنامه ريزى عملياتى را اين گونه تعريف كرده اند:
برنامه ريزى عملياتى را مى توان پيش بينى عمليات براى نيل به هدفهاى معيّن با توجّه به امكانات و محدوديتها و خطوط كلّى ترسيم شده در برنامه جامع تعريف كرد. (٢٢)

فصل سوم : اركان برنامه ريزى

اركان برنامه ريزى

در برنامه ريزى دو ركن اساسى وجود دارد كه همه فعاليتهاى برنامه ريزان بر محور آن دو ركن انجام مى شود: ركن اوّل تعيين هدف يا اهداف و ركن ديگر پيش بينى فرايندى است كه دستيابى به اهداف را ممكن مى سازد كه اكنون به توضيح و بحث درباره هر يك از آنها مى پردازيم :

١. اهداف

شناخت هدف براى هر انسان عاقلى در امور شخصى و يا اجتماعى لازم و ضرورى است و هر كسى بايد براى خود در زندگى هدف و يا اهدافى را ترسيم نمايد و براى رسيدن به آنها تلاش نمايد، خواه اين هدف معنوى باشد يا مادّى .
اگر فردى در امور شخصى خود دچار بى هدفى باشد، در نهايت به انسانى بيهوده و بى ثمر تبديل خواهد شد و اگر اين بى هدفى را به كانون خانواده نيز راه داد، آن جا را هم به بطالت خواهد كشاند، هر چه دامنه بى هدفى گسترش يابد، نتيجه آن نيز به دنبال خواهد رفت . حال اگر مدير يك مجموعه دچار اين بيمارى مزمن و خطرناك شد، سازمان تحت امر خويش ‍ را به بيچارگى و سر در گمى كشانده ، از مجموعه نيروها و تشكيلات ، معجونى تحويل خواهد داد كه نه تنها گره اى از مشكلات كشور و يا ملّت نمى گشايد، بلكه همانند غده اى مهلك بر پيكره جامعه تحميل خواهند شد.
مديرانى كه داراى اين خصلت و روحيه باشند، هرگز افراد موفّقى نبوده ، در دنياى مديريّت راه به جايى نخواهند بُرد. آنان فقط براى مدّتى مى توانند متصدى پستى شوند و ايّام را سپرى كنند.
نتيجه آن كه بايد اهداف را دقيقا شناخت و جهت رسيدن به آنها همه نيروها و امكانات را بسيج و با اهتمام كامل براى دستيابى به مقصود تلاش ‍ كرد.

تعريف هدف

به طور كلّى هدف عبارت است از نقطه اى كه كوششها معطوف رسيدن به آن است . (٢٣) مديران ما بايد دقيقا بدانند در چهارچوب وظايف خود چه نقطه و يا نقاطى را تعقيب مى نمايند تا بتوانند به فعّاليتهاى سازمان به نحو صحيحى جهت دهند.
اساسى ترين اهدافى كه مديران مؤ من و لايق بايد در نظام اسلامى تعقيب كنند به دو بخش عمده تقسيم مى گردند:
الف) اهداف الهى ؛
ب) اهداف سازمانى .

الف) اهداف الهى

مقصود از اهداف الهى ، اهداف ارزشمندى است كه زحمات طاقت فرساى پيامبران ، تحمّل دردها و سختيهاى امامان معصوم عليهم السّلام ، جانبازيهاى شهيدان تاريخ بشريت و رنجها و مشقتهاى انسانهاى پارسا براى احياى آنها بوده است .
در مديريّت اسلامى ، رعايت اهداف الهى از اهمّ وظايف مديران مى باشد. اگر ما بخواهيم حكومت را با قيد اسلامى آن بر كرسى كرامت اجرا بنشانيم ، بايد مديران ما با حساسيّت ، اين قيد را در تمام برنامه ها و كارهاى خود جريان دهند.
مهمترين اهداف مورد بحث ، با توجّه به آنچه از قرآن استفاده مى شود، به قرار ذيل مى باشد:
١) هدايت انسانها به پرستش خداوند يكتا
قرآن مجيد راهنمايى انسانها را به پرستش خداوند از اهمّ وظايف پيامبران الهى شمرده ، مى فرمايد:
و لقد بعثنا فى كلّ اُمّة رسولا اءنِ اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت ؛ (٢٤)
ما در هر امّتى رسولى فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.
در نظام اسلامى بر كليّه مديران لازم است كه مساءله سير جامعه به سوى پرستش خداوند را از اهمّ اهداف در مجموعه تحت مديريّت خويش ‍ بدانند و با ايمانى راسخ همه افراد را به اين جهت سوق دهند و با هر ضابطه و يا حركتى كه به امر پرستش انسانها لطمه وارد مى كند و يا آنان را نسبت به پرستش خداوند بى اعتنا مى سازد، مبارزه و از تصويب ضوابطى جلوگيرى كنند.
٢) دورى از طاغوتها
يكى ديگر از اهداف پيامبران خدا بر حذر داشتن مردم از طاغوت بوده است . اين هدف امروزه در نظام جمهورى اسلامى در قالب شعار مقدّس ‍ «نه شرقى ، نه غربى» مطرح مى باشد و مديران جامعه اسلامى در جهت عملى شدن آن بايد تلاش كنند. اين امر ميسّر نخواهد شد، مگر آن كه همه مسؤ ولان و همه مديران در كليّه مجموعه ها و سازمانها، اعمّ از ادارى ، صنعتى ، فرهنگى و... خط مشى سازمانى خود را چنان ترسيم كنند كه هيچ گونه گرايشى به طاغوتها و ستمگران ايجاد نشود و امورى كه انسانها را از پرستش خدا باز مى دارد و به غير خدا جذب مى كند، با دقّت نظر شناسايى و با قاطعيّت طرد گردد.
٣) تعليم كتاب و حكمت
يكى ديگر از اهداف اساسى پيامبران ، تعليم كتاب و حكمت مى باشد، زيرا بسيارى از انحرافات فكرى و اخلاقى انسانها به جهت نادانى و جهل آنان است . آگاهى و رشد علمى مردم ، زمينه پرستش خردمندانه خداوند را به وجود آورده ، ثبات قدم آنان را در «صراط مستقيم» تضمين مى كند.
قرآن مجيد مى فرمايد:
هو الّذى بعث فى الاءُميّين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة ؛ (٢٥)
اوست [خداوند] كه در ميان جمعيّتِ درس ناخوانده ، رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت بياموزد.
حاكمان و مديران نظام اسلامى بايد بكوشند تا روز به روز بر آگاهيهاى مردم بيفزايند و بدين وسيله زمينه رشد و تزكيه آنان را فراهم سازند، زيرا حاكم اگر بخواهد بر اساس معارف دينى حركت كند بايد به جاى ايجاد خفقان و اطاعت محض و كوركورانه با رشد انديشه ها، مردم را به صلاح و دورى از تباهى فرا خواند.
در اين زمينه اگر نگاهى گذرا به حكومتهاى جهان بيفكنيم ، به روشنى مى بينيم كه اين حكومتها با در دست داشتن امكانات بى حدّ و حصر تبليغاتى و با نغمه هاى گوناگون و صداهاى فريبنده ، انسانها را گيج و منگ مى كنند و با تمام توان بر جهل و نادانى آنان در شناخت حق از باطل پاى مى فشارند، زيرا آنان از حقيقت گريزان و بقاى خود را در گمراهى انسانها مى جويند. امّا پيامبران در طول تاريخ ، هميشه كوشيده اند كه امتهاى خودشان را دانا و خردمند پرورش داده ، بدين وسيله آنان را در پيمودن راه حق ثابت و استوار نمايند.
٤) تزكيه
يكى ديگر از اهداف پيامبران ، تزكيه مردم از خطاها و آلودگيهاى اخلاقى و رفتارى و گفتارى بوده است ، تا آن جا كه زشتيها و پليديهايى كه انسان را به لجنزار فساد و تباهى مى كشانده ، از اطرافش دور ساخته ، او را آماده سير به سوى خداى بزرگ مى كرده اند.
در اين زمينه همان دومين آيه از سوره جمعه مورد استناد مى باشد. (٢٦) آيه مذكور متذكّر مى شود كه پيامبران مبعوث شده و آيات خداوند را بر مردم تلاوت مى نمايند. سپس مى فرمايد: «ويزكيهم» و آنان را تزكيه مى نموده اند.
٥) قيام به قسط
اجراى قسط و عدالت در بين انسانها، يكى از اهداف والاى پيامبران خدا بوده است .
قرآن مجيد مى فرمايد:
لقد اءرسلنا رسلنا بالبيّنات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاسُ بالقسط؛ (٢٧)
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.
عدل در جامعه بايد به وسيله مديران و مسؤ ولان دنبال و اجرا شود و با تلاش بى وقفه و پيگير آنان در جامعه تحقق يابد. هر فرد مسؤ ول و مديرى ، در مورد اجراى عدالت بايد خود را متعهّد بداند، نه آن كه با توجيه هاى خودپسندانه و خلق السّاعه اين معيار بنيادى را دستخوش هوسهاى خود قرار دهد. قسط و عدل هدفى است الهى كه مديريّت و رياست در جهت آن داراى ارزش مى شود و منهاى آن از سخيفترين چيزها بى بهاتر است .
در اين مورد توجّه شما را به روايتى از «عبداللّه بن عبّاس» جلب مى نمايم ؛ او مى گويد:
در منزل «ذى قار» (٢٨)بر اميرالمؤ منين عليه السّلام وارد شدم ، در حالى كه حضرت مشغول وصله زدن كفش خود بود. آن حضرت به من فرمود: قيمت اين كفش چقدر است ؟ من گفتم اين كفش قيمتى ندارد. آن گاه امام عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند اين كفش بى ارزش را بيشتر از حكومت بر شماها دوست دارم ، مگر آن كه حقّى را به پا دارم و يا باطلى را دفع كنم . (٢٩)
در اين روايت حضرت على عليه السّلام با صراحت مى فرمايد: حاكميّت بر شما در صورتى كه زمينه اى براى برپا داشتن حقّ و مبارزه با باطل باشد، ارزش دارد، و الّا كفش وصله اى و بى ارزش ، دوست داشتنى تر خواهد بود.
خلاصه اگر هدف از اشغال پست و يا موقعيّتى غير از اقامه حق و دفع باطل باشد، در زمره بى بهاترين چيزها خواهد بود. گرچه در اين مورد، روايات بسيارى است كه براى مديران ما قابل توجّه مى باشد، ولى از باب نمونه يك روايت ديگر نقل مى شود، اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول فى غير موطن : لن تقدّس امّة لا يؤ خذ للضّعيف فيها حَقّه من القوىّ غير متتعْتع ؛ (٣٠)
من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بارها شنيدم كه مى فرمود: هرگز پاك و آراسته نگردد امتى كه حق افراد ضعيف در آن جامعه از قدرتمندان بدون ترس و لكنت زبان گرفته نشود.
اين جمله اى است كه به دليل اهميّت زياد آن ، بارها از زبان رسول خدا شنيده مى شود. در اين جا بايد گفت : ايجاد زمينه براى به وجود آمدن يك چنين حالتى بر عهده مديران و مسؤ ولان جامعه مى باشد.
حال شما خواننده عزيز، اگر در موقعيّت و يا منصبى هستيد، توجّه داشته باشيد كه بنابر فرموده اميرالمؤ منين على عليه السّلام :
الولايات مضامير الرّجال ؛ (٣١)
حكومتها ميدانهاى آزمايش مردان است .
پس مواظب باشيد كه در اين ميدان آزمايش ، دامهاى فريبنده هواهاى نفسانى را بشناسيد و با كمك از خداوند، اسير آن نگرديد، اگر مسؤ ول ، رئيس و يا سرپرست يك نفر و يا يك ميليون نفر هستيد، شما بايد خود را موظّف به اقامه عدل و اجراى قسط بدانيد، والّا به سرابى دل بسته ايد كه هيچ گونه ارزشى ندارد.
سخن گفتن از قسط و عدل ، نوشتن مطلب و يا دانستن معنا و مباحث مربوط به آن ، بسيار راحت است ، ولكن قسط و عدل را به مرحله عمل در آوردن ، كارى است بسيار دشوار.
اگر مى خواهيد پيرو اميرالمؤ منين عليه السّلام باشيد، بايد رياست و مسؤ وليت را تنها در مسير اجراى عدل ، مشروع بدانيد و در صورتى كه با عملكرد خود موجب ظلم و تضعيف عدالت مى شويد، خود را در اين ميدان ، شكست خورده بدانيد و براى اين كه آخرت خود را خراب نكنيد، با شهامت از رياستى كه در اختيار گرفته ايد، كنار رويد.
نقش كليدى اهداف الهى
اهداف الهى در هر تشكيلات و سازمانى بر كليّه اهداف و خط مشى ها اولويت دارد و همه حركتها بايد به گونه اى تنظيم شود كه با «اهداف الهى » تعارض پيدا نكند و اگر چنين مخالفتى بين «اهداف سازمانى» يا «اهداف عملياتى» و «اهداف الهى» به اثبات رسيد، بايد از «اهداف سازمانى» و «اهداف عملياتى» با شجاعت و صلابت دست برداشت .
مثلا اگر برنامه و يا عملى به جاى پرستش خداوند، انسانها را به شرك مى كشاند و يا به جاى اجتناب از طواغيت ، آنان را به طاغيان و مستكبران متمايل مى ساخت و به جاى تعليم كتاب و حكمت ، انسانها را به جهل و نادانى مبتلا مى كرد و به جاى تزكيه ، فساد ايجاد مى نمود و يا به جاى قيام به قسط، ستم و ظلم به وجود مى آورد، به هيچ وجه نبايد آن برنامه و يا عمل ، مورد پذيرش قرار گيرد و لازم است به عنوان نمودهايى از حكومت و مديريّت غير خدايى با آن مبارزه گردد.
آموزش اهداف الهى به مديران
امروز نظام اسلامى ما بايد حركت به سوى «اهداف الهى» را آغاز نمايد و با تمام توان ، جهت رسيدن به آنها با همّتى بلند به پيش رود. اين امر ميسّر نخواهد شد، مگر آن كه تمام اجزاى تشكيل دهنده پيكره نظام اسلامى به سوى آن اهداف گام بردارند، يعنى اگر نظام ، اهداف مقدس خويش را به پيروى از پيامبران و امامان ترسيم نمايد، ولى مجريان امور، متصدّيان دستگاه هاى اجرايى و يا نيروهاى تحت امر آنان هر كدام ، سازى و نغمه اى آغاز كنند و راهى ديگر پيش گيرند، هيچ نتيجه اى عايد نخواهد شد.
با اندكى تاءمل ، به اين نتيجه مى رسيم كه در بين همه نيروهاى اجرايى ، مسؤ ولان جزء در جهت رسيدن نظام به «اهداف الهى» داراى نقش بسيار حسّاسى هستند، چون آنان رابط بين مسؤ ولان بالاى مملكت و كارگزاران مى باشند و مى توانند عملكرد افراد را كنترل و در جهت «اهداف الهى» هدايت كنند.
اگر مسؤ ولان نظام بگويند ما بر آنيم كه قسط و عدل را حاكم نموده ، جامعه را به سوى پاكيها و ارزشها هدايت كنيم ، ولى مسؤ ولان سازمانهاى مختلف كه تمام كارهاى اجرايى كشور را انجام مى دهند، بر خلاف عدل عمل نموده ، همه جا را به فساد بكشند، هرگز انقلاب در مسير خود موفّق نخواهد شد؛ لذا اهداف اصلى نظام بايد به عنوان مهمترين تكليف ، توسط مسؤ ولان اجرايى تعقيب و دنبال شود و اين امر محقق نخواهد شد، مگر آن كه مسؤ ولان جزء، پيش از هر گروه ديگر با آموزشهاى ويژه و مستمرّ نسبت به اهداف حكومت توجيه شوند و به آن ايمان بياورند.
البتّه تاءكيد ما بر اهميّت نقش مديران جزء در برقرارى حكومت الهى و تعقيب اهداف آرمانى به معناى آن نيست كه بخواهيم از ارزش توجه دادن ديگر كارگزاران نظام به اين اهداف بكاهيم ، بلكه بر آنيم نقش كليدى اين دسته از خدمتگزاران نظام را گوشزد كنيم .
اهداف الهى اهداف سازمانى اهداف عملياتى برنامه ريزى

ب) اهداف سازمانى

اهداف سازمانى ، اهدافى است كه در اساسنامه سازمانها مشخص گرديده است ، مثلا سازمان آب ، موظّف به آب رسانى به شهروندان مى باشد يا آن كه اداره برق بايد مسائل مربوط به برق رسانى را پيگيرى كند.
اين اهداف بايد هميشه به وسيله مسؤ ولان ، مجدّانه تعقيب شود و نياز به بحث فراوان هم ندارد و مديران جزء هم در ترسيم اين اهداف نقش ‍ چندانى ندارند، زيرا مجلس شوراى اسلامى يا بنيانگذاران سازمانها اين مهمّ را بر عهده دارند.
اهداف عمليّاتى
مقصود از اهداف عملياتى ، اهدافى است كه جهت وصول و تحقق اهداف سازمانى فرا راه مجموعه ترسيم مى گردد. دستيابى به چنين اهدافى يكى از ميادين بروز توانمنديهاى مديران مى باشد. كسانى كه به خوبى بتوانند از عهده اين امر برآيند، يكى از اساسى ترين رموز موفّقيّت را به دست آورده اند.
از اين رو بر مسؤ ولان و مديران لازم است براى رسيدن به اهداف كلّى سازمان ، ابتدا اقدام به تهيّه برنامه جامع كنند و پس از آن براى هر جزء از آن اهداف عملياتى در نظر بگيرند و پس از آن اقدام به تهيّه طرح و برنامه نمايند.
مثال : اگر وزارتخانه اى مانند «آموزش و پرورش» مساءله آموزش نونهالان كشور را طبق اساسنامه تصويبى مجلس شوراى اسلامى بر عهده دارد، موظّف است اهدافى را جهت انجام دادن اين مهمّ در دراز مدّت و كوتاه مدّت ترسيم نمايد و براى هر كدام برنامه مستقلّى آماده كند؛ مثلا مشخّص ‍ كند كه اين وزارتخانه كليّه كودكان لازم التعليم را در سه مرحله شهر و روستا و مناطق محروم ، طىّ پنج سال تحت پوشش قرار خواهد داد؛ در اين مثال رسيدن به هر مرحله ، يك هدف عملياتى به حساب مى آيد.
لزوم تنوّع در اهداف عملياتى
هر مسؤ ول و مديرى مى تواند با طرحهاى نو و ترسيم اهداف جديد اجرايى به مجموعه تحت مديريّت خود نشاط بخشد و همگان را به كار دلگرم كند و آنان را از افسردگى و يكنواختى ملال آور بيرون آورد.
اگر مديرى هر شش ماه يك بار نمى تواند هدف اجرايى جديدى مطرح نمايد، حداقل بايد هر سال ، يك بار چنين كند والّا هم خود دچار كسالت و سستى خواهد شد و هم افراد زير دست به ركود و بى اعتنايى مبتلا خواهند شد؛ در نتيجه ، مجموعه با گذشت زمان به حالت يك دكّه محلّ كسب و كار درمى آيد و مساءله خدمت به مردم و تلاش جهت آبادانى كشور و بهروزى ملّت ، فراموش مى شود و پس از چندى سازمان به حدّى بى تحرّك خواهد شد كه به جاى ارائه خدمت به مردم ، خود به مشكل زايى مى رسد، مشكلاتى كه موجب كم كارى و كسالت و نجواهاى بى سر و ته در اداره خواهد گرديد و در اين ميان ، مدير ناتوان و بى لياقت در پشت دنيايى از اين مشكلات ، حيران و معطل محبوس مى گردد.
راه هاى دستيابى به اهداف جديد عملياتى
براى دستيابى به طرحهاى ابتكارى و ترسيم اهداف نوين عملياتى ، راه هاى مختلفى وجود دارد كه در ذيل به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:
١) اهداف سازمانها با الفاظى زيبا و محتوايى غنى و حداقل با دور انديشى نسبى در اساسنامه ها تدوين مى گردد، لكن پس از چندى در دنياى كار، بخش عظيمى از آن به دست فراموشى سپرده مى شود؛ از اين رو هر شش ‍ ماه و يا سالى يك بار مدير بايد بر خود لازم بداند كه تنها به تفكّر بنشيند و مرورى بر اهداف تصويب شده سازمان در اساسنامه نمايد و سعى كند اهداف مجموعه را به خوبى و جزء به جزء ترسيم كرده ، سپس ببيند آيا حركتهاى موجودِ سازمان مى تواند آن اهداف را تحقق بخشد يا نه ؟
پس از اين نگرش و شناخت دقيق اهداف و مقايسه آن با آنچه در عمل تعقيب مى شود، جايگاه فعلى مجموعه به خوبى روشن مى گردد و زمينه را براى يافتن اهداف اجرايى جديد آماده مى كند.
٢) مسؤ ولان نظام در مقاطع مختلف مطالبى را در مورد سازمانها بيان مى كنند كه از اهميت ويژه اى برخوردار است ، زيرا آنان با نگرشى عمومى سازمانهاى مختلف را با يكديگر مرتبط مى دانند و انتظارات خود را از هر سازمان كه همان نياز كشور است مطرح مى كنند، از اين رو لازم است مدير هر از چندى فكر خود را از وضعيت موجود فارغ ساخته ، پس از مرورى بر ديدگاه هاى مسؤ ولان مملكتى به مجموعه خود بنگرد و فاصله را بشناسد، سپس در زمينه بهبود كار و يافتن راه هايى كه تحقق آن ديدگاه ها را ميسّر كند، بينديشد.
٣) لازم است مدير سازمان هر چند وقت يك بار با كسانى كه عملكرد اداره و سازمان با آنان ارتباط دارد، به طور ناآشنا به بحث پردازد و سعى كند برخلاف هميشه ، قضاوت آنان را در مورد عملكرد گذشته خود بشنود و اگر جرقه اى در سخنان آنان ديد، متواضعانه بنويسد و مورد استفاده قرار دهد، نه آن كه خود را در فكر و برنامه ريزى بى نظير قلمداد كند و بى اعتنا از كنار پيشنهادات ارزشمند مردم بگذرد، زيرا بسيار اتّفاق مى افتد كه مردم عادى اهداف و طرحهاى بسيار مفيدى ارائه مى دهند، امّا نمى توانند سخنان خود را در قالبهاى زيبا مطرح نمايند؛ اگر مدير هوشمند باشد، مى تواند سريعا حرف ابتكارى آنان را بگيرد و به آن شكل داده ، مورد استفاده قرار دهد.


۲
فصل چهارم : سازماندهى
٤) مستقيما با مردم تماس برقرار كند و سخنان آنان را بشنود، سپس در جاى خلوتى به فكر بنشيند و انتظارات آنان را از سازمان يا اداره ، بررسى و نقد و تحليل نمايد و براى برآوردن خواسته هاى بحقّ آنان راه يابى كند.
٥) با برخوردهاى معقول و منطقى ، افراد را به ارائه طرح و پيشنهاد تشويق كند. در صورتى كه فردى از كارگزارانِ زير دست مطلبى جديد گفت ، اگر آن مطلب خيلى خوب بود، استفاده نمايد و به او بگويد «من از فكر شما استفاده كردم» و اگر در سخن او حرف تازه اى هست ، ولى نياز به تكميل دارد، باز هم از او تشكّر كند و به او بگويد «از پيشنهاد شما استفاده خواهم كرد» و در مورد تكميل و به كارگيرى آن اقدام نمايد و اگر طرح او را به دقّت گوش كرد و پنداشت به هيچ وجه درخور استفاده نيست ، سعى كند از اين كه پيشنهادى ارائه كرده ، تشكر نمايد و با دقّت و متانت ، علّت اجرا نشدن طرح را براى او بيان كند.
براى ترغيب افراد به خلاقيت و ابتكار و ارائه پيشنهاد جهت بهبود وضعيت سازمان مى توان از راه هاى ذيل استفاده كرد:
١) اهداى جوايز به پيشنهاد دهندگان در جمع اعضا؛
٢) تقدير كتبى و ثبت در پرونده افراد؛
٣) اعلان نام پيشنهاد دهندگان در محيط سازمان و...
دو تذكّر
١) خوب گوش كردن و دقّت براى فهم كلام پيشنهاد دهنده ، مساءله مهم و دقيقى است . نبايد با گردنكشى و بى اعتنايى حرف آنان را شنيد و يا آن كه در حين سخن گفتنِ فرد، با نيشخندهاى متكبّرانه از روى غرور گفته هايش را به تمسخر گرفت . اين حركات از بدترين رفتارهايى است كه مانع شكوفا شدن استعداد افراد مى شود و از رسيدن پيشنهادها به مدير جلوگيرى خواهد كرد.
٢) مساءله ديگرى كه در مورد شخص پيشنهاد دهنده مطرح است ، اين است كه مدير نبايد به موقعيّت فرد در اداره بنگرد، بلكه لازم است به گفته ها توجه داشته باشد، زيرا بسيار اتّفاق مى افتد كه نگهبان يا پيشخدمت اداره پيشنهادهايى مطرح مى كند كه كارساز است و جهت اصلاح امور به مديران كمك مى كند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام در اين مورد جمله بسيار زيبايى فرموده است :
لا تصغرنَّ عندك الرّاءى الخطير إ ذا اءتاك به الرّجلُ الحقير؛ (٣٢)
افكار ارزشمند افراد غير مهمّ را كوچك نشماريد.
بزرگترين مانع
عجب و غرور داشتن و مطلوب پنداشتن وضعيّت موجود، مانع بزرگى در مسير يافتن «اهداف عملياتى» مى باشد.
يكى از مهمترين مسائلى كه مسؤ ولان و مديران بايد به آن توجّه داشته باشند، اين است كه هيچ گاه روندِ كارِ مجموعه تحتِ مديريّتِ خود را مطلوب و بى نقص نپندارند. اگر مديرى به اين باور رسيد كه كيفيّت و كميّت كارها عالى بوده و از ضعف و كمبود مبرّاست ، در بدترين حالت به سر برده ، بايد سريعا در اصلاح وضعيّت فكرى خود بكوشد، زيرا هرگز كارى بدون عيب و مجموعه اى بدون نقص نخواهد شد. اين طرز فكر غرورآميز، مديران را به ورطه شكست و سقوط خواهد كشانيد. اينان هميشه در خيال موفقيتها، گيج و منگ مى مانند و هرگز نه مشكلى را درك و نه گفتار انتقادآميز ديگران را باور مى كنند و نه پيشنهاد كسى را قبول خواهند كرد و در نتيجه به «اهداف عملياتى» جديدى هم نخواهند رسيد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من اءعجب بحسن حالته قصّرَ عن حسن حيلته ؛ (٣٣)
كسى كه از وضعيّت خود دچار اعجاب و غرور شود، در برنامه ريزى و چاره انديشى كوتاهى خواهد كرد.
كسى كه به علت غرور و تبختر هر چه انجام مى دهد و هر چه افراد منتسب به او انجام مى دهند و هر برآمدى كه سازمانش دارد، در فكر قاصرش بهترين عمل تبلور مى كند، هرگز به فكر برنامه اى نو و هدفى جديد و تازه نخواهد افتاد و هرگز كمبودى را احساس نخواهد كرد، چه رسد به آن كه در صدد جبران آن برآيد و چاره اى بينديشد.
على عليه السّلام مى فرمايد:
رضاك عن نفسك من فساد عقلك ؛ (٣٤)
خشنودى تو از خودت از فساد عقل تو ناشى مى شود.
بعضى از افراد نيز چون خودشان را بهترين مسؤ ول مى دانند و بر اين باورند كه مسؤ ول خوب بايد انتقاد و پيشنهادپذير باشد، در مقابل انتقادات ديگران خود را فردى حليم و منصف جلوه مى دهند و گاهى هم پيشنهاد و يا انتقادى را هر چند به ظاهر مى پذيرند، ولى در اعماق وجودشان آن را قبول ندارند؛ اين گونه افراد با گروه اوّل هيچ گونه فرقى ندارند، بلكه فقط مقدارى تزوير، چاشنىِ غرور زشت و نا پسند خود نموده اند.

ويژگيهاى مطلوب در اهداف

الف) بلند همتى

در ترسيم اهداف بايد بهترين و بالاترين و ارزشمندترين آنها را برگزيد و براى دستيابى به آن اقدام نمود؛ اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
خير الهِمَم اءعلاها؛ (٣٥)
بهترين همّتها، بزرگترين آنهاست .
پس همّت گماشتن بر كارهاى جزئى و در نظر گرفتن اهداف ناچيز و سهل الوصول از نظر على عليه السّلام بهترين نبوده ، بلكه عزم نمودن بر كارهاى بزرگ ، ارزشمند مى باشد.
آرى ، اين همتهاى بزرگ و اهداف والا هستند كه انسانها را به تلاشهاى ارزشمند و مداوم و پيگير و خستگى ناپذير فرا مى خوانند؛ در اين مورد امير مؤ منان على عليه السّلام اين چنين مى فرمايد:
على قدر الهمم تكون الهُمُوم ؛ (٣٦)
تلاش و پايدارى انسانها به اندازه همّت آنان مى باشد.
كسانى كه داراى اهداف بلند نيستند و به گذران ايّام و گاهى اتلاف عمر مشغولند و افرادى كه تنها به اشغال پست و موقعيّت مى انديشند و هيچ گونه هدف و تصميم بافضيلتى اتّخاذ نمى كنند، هرگز انسانهايى كارساز و مسؤ ولينى موفق نخواهند بود. آنان نه تنها خود به خمودى و جمود كشيده مى شوند، بلكه افراد تحت امرشان نيز به نيروهايى بى اعتنا و بى تحرّك و كم فايده تبديل خواهند شد، نيروهايى كه از شدّت كسالت از آغاز كار روزانه به صفحه ساعت چشم مى دوزند و در انتظار دقايق پايانى كار ادارى مى باشند.
باز هم در اين بحث ، توجّه شما را به روايت كوتاه ديگرى جلب مى نمايم ؛ على عليه السّلام مى فرمايد:
قدرُ الرّجل على قدر همّته ؛ (٣٧)
ارزش هر كس به اندازه همّت اوست .
پس بايد گفت : كسانى كه بر هيچ امرى همّت نمى ورزند، بى ارزشند و افرادى كه بر امور جزئى و ناچيز همّت مى نمايند، همان اندازه ارزش دارند و كسانى كه بر كارهاى بزرگ عزم مى نمايند، انسانهايى والا و بلند قدر مى باشند.

ب) واقع بينانه بودن اهداف

مقصود از بلند همتى ، آن نيست كه بر كارهايى همّت شود كه هم مدير و هم نيروهاى تحت امرش به عملى نشدن آن واقف باشند، زيرا اين خود داراى بار منفى است .
هدفى در برنامه ريزى امكان توفيق خواهد داشت كه متناسب با امكانات و مقتضيات سازمان تدوين شده باشد؛ به عبارت ديگر اگر هدف ، بسيار ابتدايى و سهل الوصول باشد در بين نيروها انگيزه اى براى انجام دادن آن ايجاد نمى شود، زيرا اقدام به آن را مهم تلقى نمى كنند. همچنين اگر هدف را امرى غير ممكن ارزيابى نمايند، باز هم انگيزش ايجاد نمى شود، چون مى گويند ما كه مى دانيم اين كار شدنى نيست ، چرا تلاش كنيم . امّا اگر هدف ، كارى بلند و مشكل در عين حال ممكن جلوه كرد، در نيروها ايجاد انگيزه مطلوب مى كند و براى تحقق آن تلاش خواهند كرد.

پ) عدم كلّى گويى

در برنامه ريزىِ «عملياتى» بايد از كلّى گويى و ترسيم اهداف غير مشخص ‍ پرهيز شود. هدف در برنامه ريزى عملياتى بايد مشخص و جزئى و قابل سنجش باشد؛ به عبارت ديگر، هدفهاى عامّ كلّى و غير قابل سنجش براى برنامه ريزى مفيد نخواهند بود.
من باب مثال ، «تغيير و اصلاح نظام ادارى» و «ارائه خدمات رفاهى» و هدفهايى همانند آنها صورتهاى كلّى هدف مى باشند. براى برنامه ريزى عملياتى ابتدا بايد اهداف كلّى را خرد، و براى رسيد به هر هدف برنامه ريزى كرد.
برنامه هايى كه داراى اهداف جزئى و مشخص نيستند براى مسؤ ولان مافوق ، ايجاد اشكال مى كنند چون هيچ گونه پيگيرى و مؤ اخذه دقيقى درباره آنها نمى توانند انجام دهند، زيرا به هنگام ارزيابى كار، اگر مجريان به درصدى از هدف كلّى هم نايل شده باشند، خود را موفق مى دانند و هرگز به كم كارى و موفق نشدن خود معترف نخواهند شد، ولى اگر هدف جزئى و مشخص باشد، راه فرارى نخواهد بود. (٣٨)

٢. پيش بينى

پس از مشخص شدن هدف در برنامه - اعم از برنامه جامع و يا برنامه عملياتى - پيش بينى فرايند وصول به هدف ، كه ركن دوم برنامه ريزى است ، مطرح مى شود.
«پيش بينى» در برنامه ريزى داراى اهميّت بسيار زيادى مى باشد. كسانى كه بتوانند بهترين راه و عملى ترين شيوه ، جهت رسيدن به اهداف را پيش بينى نمايند و با تيز هوشى ، مشكلات راه را حدس زنند و برنامه را به گونه اى تهيّه كنند كه در هنگام اجرا با مشكل كمترى مواجه شوند، افرادى موفق خواهند بود.
در «پيش بينى»ها چيزى كه به جراءت مى توان گفت ، وجود «خطا»ست . به مقدارى كه افراد بتوانند آينده را بهتر ببينند، خطاى آنها در پيش بينى كمتر خواهد بود. برنامه ريزان بايد همه عمليات برنامه را در دنياى عملى ببينند و مانند يك تصوير تلويزيونى در ذهن خود عبور دهند تا بتوانند نقاط ضعف برنامه را پيش بينى نمايند و اصلاحات لازم را انجام دهند.
به هر حال بايد پيش بينى كرد، نه پيش خيالى ، يعنى قبل از اجرا بايد برنامه را در دنياى عمل ديد، نه اين كه در دنياى خيالات پرواز كرد.
بسيارند مديرانى كه با جمع كردن يك دسته آمار و تهيّه طرحى خام ذوق زده مى شوند و از شدّت خوشحالى به مشكلات اين طرح در هنگام اجرا نمى انديشند و برنامه خود را بسيار موفق مى بينند، امّا پس از اجرا به اين نتيجه مى رسند كه «پيش بينى»هايشان بسيار دور از واقعيّت بوده است :
حال در اين مورد توجّه شما را به چند روايت جلب مى نمايم :
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءعقلُ النّاس اءنظرهم فى العواقب ؛ (٣٩)
داناترين مردم كسى است كه آينده را بهتر ببيند.
نتيجه آن كه آينده نگرى از عقل و انديشه انسانها برمى خيزد و كسانى كه بيشتر و بهتر بتوانند آنچه را كه در آينده رخ مى دهد بفهمند داناتر خواهند بود.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
لا خير فى عزم بغير حزم ؛ (٤٠)
در عزمها و تصميمهايى كه در مورد آنها دقّت كافى انجام نشده ، خيرى نيست .
همچنين در روايتى ديگر آمده است كه :
مردى نزد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و گفت : يا رسول اللّه ، به من توصيه اى بفرماييد.حضرت فرمود: اگر توصيه كردم ، عمل مى كنى ؟ آن مرد گفت : آرى يا رسول اللّه ! باز پيامبر اين سخن را تا سه بار تكرار فرمود و آن مرد هم در هر نوبت پاسخ مى گفت : آرى يا رسول اللّه !
سپس حضرت فرمود: من به تو وصيّت مى كنم كه اگر به كارى همّت نمودى ، به عاقبت آن بينديش ، اگر در آن كار رشد بود، اقدام كن و اگر ديدى در آن گمراهى است از آن صرف نظر نما. (٤١)

محورهاى پيش بينى

در برنامه ريزى پس از مشخّص شدن هدف بايد براى امور ذيل «پيش ‍ بينى»هاى لازم انجام گيرد:
الف) بايد مشخص شود كه براى رسيدن به اهداف چه كارهايى و چگونه بايد انجام شود. اين بخش از «پيش بينى» در حقيقت چهار چوب برنامه را تشكيل مى دهد و مشكلترين قسمت برنامه ريزى مى باشد.
در اين مرحله از برنامه ريزى ، تفكّر و دورانديشى ، بهترين ابزار كار است و نبايد از اهميّت بسيار آن غافل ماند، زيرا موفقيّت در صورتى تضمين مى گردد كه با تفكّر، خط مشى و روشها انتخاب شود و با دور انديشى بازتاب آنها در دنياى عمل پيش بينى گردد.
ب) بايد مشخص گردد كه برنامه در چه جايى انجام مى شود.
پ) سپس بايد مدّت زمان انجام دادن امور پيش بينى شود.
زمان بندى طرحهاى عملياتى ، هم براى مجريان طرح مفيد مى باشد، چون مقدار پيشرفت و يا عقب ماندن خود را با توجّه به جدول زمانىِ برنامه مى توانند بفهمند و هم آن كه مسؤ ولان بهتر مى توانند كم و كيف روند كار و موفقيت نيروهاى اجرايى را برآورد نمايند.
براى زمان بندى برنامه مى توان از جدول ذيل كه در شكلهاى شماره ١-٣ و ٢-٣ مشاهده مى شود، بهره برد. در اين جدول ، فعاليتها و ارتباط و زمان اجراى آنها نشان داده مى شود. براى استفاده از جدول مذكور ابتدا با توجّه به نوع فعاليتها و زمان مصروفه آنها، واحدى را براى زمان تعيين مى كنيم ، مثلا واحد زمانى روز يا هفته يا ماه را در نظر مى گيريم و هر فعاليت را در رديفهاى جدول درج مى كنيم .





ت) در اين مرحله ، بايد سازمان و چهار چوبى كه برنامه در قالب آن اجرا مى شود، معلوم گردد.
ث) با توجّه به مراحل گذشته ، امكانات مورد نياز براى اجراى برنامه پيش ‍ بينى مى شود.
ج) سپس نيروها و تخصّصهاى لازم براى اجراى برنامه مشخص ‍ مى شود.
چ) در پايان ، بودجه مورد نياز پيش بينى مى گردد.
مشورت
١. مشورت با صاحبنظران
پس از تعيين اهداف و به كارگيرى دور انديشى و بالاءخره آماده نمودن برنامه ، بايد از فكر و انديشه علما و متخصصين و صاحبنظران با ايمان استفاده نمود و نقاط ضعف برنامه را حتى الامكان قبل از اجرا شناخت و برطرف كرد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام خطاب به مالك اشتر مى فرمايد:
...و اءكثر مُدارسة العلماء و مناقشة الحكماء فى تثبيت ما صلح عليه اءمر بلادك و إ قامة ما استَقام به النّاس قبلك ؛ (٤٢)
درباره استوار ساختن آنچه كه كار شهرهاى تو را منظم مى گرداند و برپاداشتن آنچه مردم پيش از تو برپاداشته بودند، بسيار با دانشمندان مذاكره كن و با راستگويان و درست كرداران گفت و گو كن .
در اين جمله ، على عليه السّلام براى بقاى نظام شهر و مصالح مردم مى فرمايد:
با آگاهان و دانشمندان مذاكره كن و با افراد حكيم گفت و گو نما. در اين گفت و گوها درباره مصالح بلاد و حفظ برنامه ها و كارهاى صحيح گذشته ، بحث كن تا از فكر آنها بهره ببرى و انديشه آنان را به خدمت نظام درآورى .
مشورت و نظر خواهى از انسانهاى دانا و باتجربه ، لازمه حسن خدمت و مديريّت مى باشد.
على عليه السّلام مى فرمايد:
من استبدّ براءيه هلك و من شاور الرّجال شاركها فى عقولها؛ (٤٣)
هر كس بر فكر و راءى خود استبداد ورزيد، هلاك شد و كسى كه با ديگران مشورت كرد، در فكر و عقل آنها شريك گرديد.
اهميّت مساءله مشورت به اندازه اى است كه قرآن مجيد خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:
و شاورهم فى الاءمر؛ (٤٤)
با مردم مشورت كن .
٢. لزوم رعايت ايمان در متخصصان
امام صادق عليه السّلام در وصيّت به «سفيان ثورى» مى فرمايند:
و شاور فى اءمرك الّذين يخشون اللّه عزّ و جلّ؛ (٤٥)
در كارها با كسانى كه خدا ترسند، مشورت كن .
از اين روايت فهميده مى شود كه انسان بايد به ايمان فرد مورد مشورت هم توجّه داشته باشد و با افراد بى ايمان مشورت نكند، گرچه در روايات ويژگيهاى ديگر هم براى مشاوران مطرح شده كه اين جا به تناسب بحث فقط تعهّد و تخصص آنها مورد توجّه قرار گرفته است .
٣. خيانت در مشورت
اگر كسى مورد مشورت قرار گيرد، بايد خيانت نكند و هر چه به نظر او مى رسد، به دور از هر گونه ناخالصى بيان كند، والّا خداوند انديشه اش را از او خواهد گرفت .
در اين مورد امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
من استشار اءخاه فلم ينصحْهُ محض الرّاءى سلبه اللّه عزّ و جلّ راءيه ؛ (٤٦)
كسى كه با برادر دينى خود مشورت نمايد و او هر چه در انديشه دارد، به طور خالص در اختيارش قرار ندهد، خداوند - عزّ و جلّ - راءى و نظر او را خواهد گرفت .
بعضى از افراد هنگام مشورت ممكن است خلافى را در برنامه اى ببينند و يا مطلب جديدى درباره آن به ذهنشان برسد، لكن از روى حسادت به فرد مشورت كننده نمى گويند، به خيال آن كه برنامه اش با شكست مواجه شود و آنان به عنوان قهرمان ، پاى به ميدان نهاده ، بر او بتازند؛ جزاى چنين افرادى آن است كه خداوند راءى و فكر آنان را بگيرد.
بعضى ديگر هم زمانى كه درباره برنامه اى مورد مشورت قرار مى گيرند، چون برنامه از طرف فردى مافوق ارائه شده ، از روى چاپلوسى نقاط ضعف آن را بيان نمى كنند؛ اينان نيز موضوع روايت مى باشند، چون آنچه در فكر دارند صادقانه و بى پيرايه بيان نمى كنند، خداوند فكر و انديشه آنان را خواهد گرفت .
برخى ديگر به اين دليل كه اگر به فرد مشورت كننده كمك كنند طرح و يا برنامه ارائه شده از طرف او به نام مشورت كننده تمام مى شود نه او، آنچه در انديشه مى يابند، به مشورت كننده نمى گويند؛ اين افراد هم از مصاديق بارز حديث شريف مى باشند.
چند مطلب :
در پايان مبحث برنامه ريزى ، توجّه به چند مطلب و بحث پيرامون آن مطالب لازم به نظر مى رسد:
الف) حدّ دقّت در برنامه ريزى
در برنامه ريزى بايد يك اصل كلّى را رعايت كرد و آن ، اين كه در هنگام برنامه ريزى ، دقّت بيشتر و در اجرا، سرعت زيادتر مطلوب است ؛ امّا اين دقّت و حساب شده عمل كردن هم حدّى دارد.
سؤ الى كه در اين جا مطرح مى شود، اين است كه حدّ دقّت در برنامه ريزى چيست ؟
در اين باره اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءصل الحزم اَلوقوف عند الشُّبهة ؛ (٤٧)
اصل و ريشه ژرف نگرى و دقت در امور، توقّف نمودن به هنگام شبهه است .
بدين معنا كه اگر در موردى به نتايج كار، علم ندارى و نمى دانى اين كار در نهايت به كجا خواهد انجاميد، آيا اين كار مفيد است يا مضرّ و آيا اين عمل داراى بازتاب و نتيجه مثبت است يا منفى بايد توقّف كنى و دست به كار نشوى ، امّا در جايى كه جوانب امر كاملا روشن است و شبهه اى وجود ندارد، تعلل ورزيدن بيش از حدّ بى معناست . بعضى به بهانه اين كه بايد در كارها حساب شده عمل كرد، هيچ حركتى نمى كنند و از هر اقدام مثبتى رو مى گردانند و حال آن كه بايد در حدّ رفع شبهه آن هم شبهات منطقى و صحيح ، فكر و دقّت نمود سپس اقدام كرد. خلاصه آن كه دقّت تا جايى پسنديده و عاقلانه است كه شبهه اى وجود داشته باشد.
ب) وسواس در برنامه ريزى
اگر كسى با وجود خوب انديشيدن در اطراف شبهات و يافتن راه حلهايى براى آنها باز مردد بود، دچار وسواس در برنامه ريزى شده ، بايد قاطعانه اين صفت را از خود دور كند و با قدرت وارد عمل گردد، زيرا اين صفت ، نه تنها دورانديشى نبوده ، بلكه ترس است .
در روايتى از «ابو محمد العسكرى» نقل شده است كه :
إ نّ... للحزم مقدارا فإ ن زاد عليه فهو جُبْن ؛ (٤٨)
براى دور انديشى و دقّت در امور، مقدارى است كه اگر زيادتر از آن مقدار شد، ترس است .
حال اگر كسى به بيمارى ترس و دودلى و دلهره مبتلا شد، بايد بى درنگ وارد عمل شود و به وسوسه هاى بيجا اعتنا نكند؛ در اين باره على عليه السّلام مى فرمايد:
إ ذا هبت اءمرا فقع فيه فإ نَّ شدَّة توقّيه اءعظم ممّا تخاف منه ؛ (٤٩)
اگر از امرى ترسيدى خود را در آن بيفكن براى اين كه مشكل اين حالت سخت تر از چيزى است كه از آن مى ترسى .
پ) آزمايش برنامه
پس از تهيّه و تدوين برنامه ، جهت اطمينان بيشتر نسبت به نتايج ، بايد حتى الامكان برنامه را در محدوده اى كوچك آزمايش كرد و به دقّت مورد ارزيابى قرار داد، مثلا اگر برنامه اى براى روستاهاى كشور تهيّه شده ، لازم است حدود دَه روستاى مختلف را - كه داراى اقليمها، آداب و سنن اجتماعى و مذاهب گوناگونند - انتخاب نمود و برنامه را در آن آزمايش كرد.
در زمان اجرا بهتر است كه برنامه ريزان ، مستقيما نتايج را مد نظر بگيرند و پس از ارزيابى دقيق ، نقاط ضعف برنامه را مشخص كرده برطرف كنند.
ت) تصويب برنامه
پس از تهيّه برنامه و انجام دادن آزمايش ، برنامه جهت تصويب به مراجع مربوط ارسال مى گردد، در صورتى كه نظر خاصّى ارائه شد، در برنامه اعمال و پس از اصلاحات و تصويب ، برنامه جهت اجرا ابلاغ مى گردد.

فصل چهارم : سازماندهى

سازماندهى

پس از تعيين هدف و يا اهداف اجرايى و تهيّه برنامه و نقشه كار، گام به دنياى عمل مى گذاريم . در اين مرحله ، سازماندهى نيروها و امكانات جهت تحقق برنامه لازم و ضرورى است . اكنون بد نيست قبل از ورود به بحث ، تعريف «سازمان» و «سازماندهى» را بيان كنيم :

تعريف سازمان

سازمان مجموعه مركبى است از واحدهاى جزئى كه هر يك به سود بقيّه ، عهده دار انجام كار معيّن مى باشند. (٥٠)

تعريف سازماندهى

سازماندهى مستلزم آن است كه منابع - يعنى افراد، سرمايه و تجهيزات - به مؤ ثرترين شيوه براى حصول هدفها فراهم شود؛ بنابر اين سازماندهى شامل تركيب و يگانه سازى منابع است . (٥١)
پس از آن كه دانستيم مقصود از سازماندهى ، تركيب و يگانه سازى منابع انسانى و سرمايه اى و تجهيزات مى باشد، به راه هاى رسيدن به اين مقصود مى پردازيم .

عمليّات سازماندهى

١. شناسايى و دسته بندى كارها؛
٢. تعريف و واگذارى اختيارات و مسؤ وليتها؛
٣. ايجاد و برقرارى روابط. (٥٢)
اكنون به بررسى هر يك از مراحل يا عمليات سازماندهى مى پردازيم :

١. شناسايى و دسته بندى كارها

براى شناسايى و دسته بندى كارها بايد مطالب ذيل مورد توجّه قرار گيرد:
الف) مبانى سازماندهى
براى سازماندهى ، مبانى مختلفى چون هدف و وظيفه ، نوع توليد، عمليات ، منطقه عمليات و ارباب رجوع يا مشترى وجود دارد.
براى دسته بندى كارها، با توجّه به اهداف مجموعه و برنامه ها و نوع فعّاليّتها بايد مبنايى را كه مناسبتر به نظر مى رسد، پذيرفت و بر اساس آن تقسيم كار كرد. در بعضى از مراكز صنعتى ممكن است چند نوع كارگاه توليدى وجود داشته باشند.
در اين جا مى توان براساس نوع توليد سازماندهى نمود و در مراكزى مانند بانكها مى توان سازماندهى را براساس ارباب رجوع و يا مشترى انجام داد.
در مجموعه هايى كه از نظر منطقه عمليّاتى داراى تنوّع مى باشد، مى توان براساس مناطق عملياتى ، سازماندهى نمود، مانند درختكارى در منطقه كوير و درختكارى در مناطق كوهستانى ، ولى رايجترين شيوه ، سازماندهى بر مبناى «هدف» يا «وظيفه» مى باشد و امروز در سيستمهاى دولتى معمولا از اين مبنا استفاده مى شود.
ب) تجزيه و تحليل عمليات
پس از انتخاب بهترين مبنا براى سازماندهى : بايد اهداف و عمليات اصلى برنامه را تجزيه و تحليل نمود تا به كوچكترين جزء كه شغلهاى مورد نياز مى باشد رسيد؛ البتّه نبايد اين تجزيه و تحليل بيش از حدّ ضرورى و منطقى آن ادامه يابد.
مشاغل حاصل از تقسيمِ وظيفه ، بايد مشاغل و وظايفى باشد كه موجب يكنواختى و بى معنا شدن شغل نشود و از عهده يك فرد، با تواناييهاى عادى برآيد.
براى رسيدن به شغلها و پستهاى مورد نياز، بايد از استاندارد انجام كار اطلاع حاصل كنيم . اگر بدانيم استاندارد انجام كار يك نقّاش ، به طور متوسط در روز، نقّاشى دو طرح مى باشد و ما در نظر داريم روزانه حدود چهار طرح نقّاشى كنيم بايد دو پست براى وظيفه نقّاش پيش بينى كنيم . (٥٣)
در اين قسمت از بحث ، معلوم شد كه جهت سازماندهى بايد عمليات برنامه را خرد كرد تا به كوچكترين جزء كه پستهاى سازمانى است رسيد و تعداد پستها و شغلهاى مورد نياز را مشخص نمود.


۳
٢. تعريف و واگذارى اختيارات و مسؤ وليتها
در تاءييد اين مطلب روايت زيبايى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل مى شود:
واجعل لكلّ إ نسان من خدمك عملا تاءخذ به فإ نّه اءحرى اءلّا يتواكلوا فى خدمتك ؛ (٥٤)
براى هر يك از زيردستان و كاركنان خود كارى تعيين كن تا او را نسبت به همان كار مؤ اخذه و بازپرسى كنى ، زيرا اين روش سزاوارتر است تا اين كه كارهايت را به يكديگر وانگذارند.
از اين روايت به خوبى معلوم مى شود كه تعيين پستهاى سازمانى با وظايف كاملا مشخّص و واگذار نمودن هر شغلى به فرد معيّن لازم مى باشد، و گرنه همه افراد از زير كار شانه خالى مى كنند، ضعفها و كاستيها را به گردن هم مى اندازند، هيچ كس مسؤ وليت انجام نيافتن كارى را به عهده نخواهد گرفت و در نتيجه كارها معوّق و سازمان از تعقيب اهداف خود باز خواهد ماند.
پ) دسته بندى شغلها
پس از شناسايى شغلها و پستها بايد آنها را در گروه هاى مناسب دسته بندى نمود. در سازماندهى همان گونه كه در شكل «١-٤» نشان داده مى شود، ابتدا بايد از بالا به پايين حركت كرد، اهداف و عمليات را تجزيه و تحليل نمود تا به كوچكترين جزء كه شغلها مى باشد رسيد؛ امّا براى دسته بندى و ترسيم سازمان مناسب بايد از پايين به بالا حركت كرد.
در اين جا بايد با توجّه به نوع كار، منطقه عملياتى و مسائلى از اين قبيل مشخّص شود كه براى چند نفر با شغلهاى معيّن ، نياز به سرپرست و يا مسؤ ول مى باشد. براى بعضى از شغلها مانند شغلهاى علمى - تحقيقاتى ممكن است براى هر سه يا پنج نفر به يك مسؤ ول احتياج شد، امّا در يك سالن بزرگ كه كارگران بسيارى مشغول كارند، براى پنجاه نفر به دو مسؤ ول نياز است .
همين روند ترسيم سازمان از پايين به بالا ادامه مى يابد، يعنى پس از معلوم شدن اوّلين سرپرستان بايد پستهايى كه بتوانند به عنوان مديران ميانى مديريّت آنها را به عهده بگيرد، معلوم شود تا بالاءخره به مديران عالى منتهى گردد.



سير عمليات ، جهت رسيدن به سازمان مناسب
مساءله اى كه در اين مرحله توجّه به آن ضرورى است ، دقّت در دسته بندى مناسب كارها و پستها مى باشد، مثلا مى توان شغلها و فعّاليّتها را در دسته هاى تداركاتى و مالى عملياتى ، آموزشى ، تاءمين نيروى انسانى و... تقسيم بندى كرد.
صف و ستاد
اصولا هر سازمانى براى ايفاى وظايف خود نياز به دو نوع واحد «صف» و «ستاد» دارد. واحدهاى صف ، واحدهايى هستند كه مستقيما مجرى هدف اصلى سازمان مى باشند و واحدهاى ستادى كمك دهنده و يارى كننده واحدهاى صف در ايفاى وظايفشان مى باشند.
در تقسيم بندى و تعيين مشاغل بايد توجّه داشت كه هر مجموعه بايد واحدهاى ستادى را بر اساس نيازمنديهاى واحدهاى صف به وجود آورد، نه آن كه واحدها و شغلهاى فراوان ستادى ايجاد نمايد و بى جهت دستگاه عريض و طويل ادارى به وجود آورد. اين جا يكى از پرتگاه هاى سيستمهاى ادارى مى باشد، زيرا فلسفه وجودى واحدهاى ستادى ، كمك به واحدهاى صف جهت كارايى بيشتر آنهاست . اگر واحدهاى «صف» ضعيف شوند و واحدهاى «ستادى» بسيارى به وجود آيند، سيستم بيمار مى شود و موجب كاهش كارايى سازمان و دست نيافتن به اهداف سازمانى خواهد شد.
مديرانى كه به اين مساءله توجّه نداشته باشند، پس از مدّتى كوتاه به اين ضرب المثل معروف خواهند رسيد كه «آفتابه لگن هفت دست ، شام و ناهار هيچى».
تناسب هزينه سازماندهى
برخى از مديران در مجموعه ادارى خود اگر از بى نظمى در جايى باخبر شوند، سريعا به نظام دهى مى پردازند و قسمتى را به اين منظور بر بدنه سازمان اضافه مى كنند، حال آن كه بايد دقّت نمايند اگر اين بى نظمى وجود داشته باشد چه مقدار بر سازمان ضرر وارد مى شود، سپس هزينه نظام دهى را نيز محاسبه كنند، اگر هزينه نظام دهى بيش از بى نظمى به سازمان ضرر مى زند، بى نظمى را بپذيرند و از حجيم ساختن بى مورد سازمان پرهيز نمايند.
مثلا يك انبار كاغذ را تصور كنيد كه اگر انباردار ويژه نداشته باشد، ساليانه به اندازه ٠٠٠/٢٠ ريال كاغذ حيف و ميل مى شود و اگر بخواهيم از اين بى نظمى جلوگيرى كنيم ، نياز به كارمندى انباردار با حقوق ماهيانه ٠٠٠/٥٠ ريال مى باشد. پس از كمى دقّت به اين نتيجه مى رسيم كه اگر بخواهيم ساليانه ٠٠٠/٢٠ ريال كاغذ از بين نرود، بايد ٠٠٠/٦٠٠ ريال به عنوان حقوق هزينه كنيم . در اين جا چنين نتيجه مى گيريم كه اين بى نظمى بهتر از نظام دهى مى باشد.

٢. تعريف و واگذارى اختيارات و مسؤ وليتها

پس از دسته بندى كارها بايد براى هر قسمت مسؤ ولى انتخاب نمود و حدود اختيارات او را مشخص كرد.
در اين جا حديثى به اطلاع شما خواهد رسيد كه هم مساءله لزوم تقسيم كارها را تاءييد مى نمايد و هم لزوم انتخاب مسؤ ولان كه اين وظايف را به عهده دارند.
على عليه السّلام در نامه خود به «مالك اشتر» چنين مى فرمايد:
واجعل لراْس كلّ اءمر من اءُمورك راءسا منهم لا يقهره كبيرها و لا يتشتّت عليه كثيرُها؛ (٥٥)
[اى مالك ] بايد براى هر نوع كارى از كارهايت ، يك رئيس انتخاب كنى ، رئيسى كه كارهاى مهم ، وى را مغلوب نسازد و كثرت كارها او را پريشان و خسته نكند.
در اين كلام مساءله تقسيم كارها و انتصاب مسؤ ول براى آنها به روشنى بيان شده است .
اكنون جهت اطلاع بيشتر شما در مورد لزوم تقسيم كار و گماردن مسؤ ولانى براى آنها، فرازهايى ديگر از نامه اميرالمؤ منين را به «مالك اشتر» بيان مى نمايم :
الف) سپس آن حضرت ، كلّ كشور مصر را كه بخشى از حكومت اسلامى آن زمان بوده است به صورت يك سازمان ترسيم نموده ، هر جزء از جامعه را مكمّل جزء ديگر معرفى مى فرمايد:
واعلم اءنّ الرّعيّة طبقات لا يصلُح بعضها إ لّا ببعض و لا غنى ببعضها عن بعض : فمنها جنودُ اللّه و منها كُتّاب العامّة و الخاصّة و منها قضاة العدل و منها عُمّال الا نصاف و الرِّفق و منها اءهل الجزية و الخراج من اءهل الذّمّة و مسلمة النّاس و منها التُّجّار و اءهل الصِّناعات و منها الطّبقة السُّفلى من ذَوِى الحاجة و المسكنة و كلّ قد سمّى اللّه له سهمه و وضع على حدّه فريضة فى كتابه اءو سُنّة نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عهدا منه عندنا محفوظا؛ (٥٦)
[اى مالك ] بدان مردم از گروه هاى مختلف تشكيل يافته اند كه هر كدام جز به وسيله ديگرى اصلاح و تكميل نمى شوند و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نيستند.
اين گروه ها عبارتند از:
لشكريان .
نويسندگان عمومى و خصوصى .
قضات عالى و دادگستر.
عاملان انصاف و مدارايى (نيروهاى انتظامى) .
اهل جزيه و ماليات اعم از كسانى كه در پناه اسلامند يا مسلمانند.
تجّار و صنعتگران .
و بالاءخره «قشر پايين» يعنى نيازمندان و مستمندان .
براى هر كدام از اين گروه ها خداوند سهمى مقرر داشته و در كتاب خدا يا سنّت پيامبر كه به صورت عهد در نزد ما محفوظ است ، اين سهم را مشخص و معيّن ساخته است .
از جملاتى كه گذشت به خوبى روشن است كه حضرت على عليه السّلام كلّ كشور «مصر» را به صورت يك سازمان ترسيم نموده و كارها را تقسيم كرده است و مى فرمايد اصلاح و تكميل امور مردم به همكارى و هماهنگى همه گروه ها مى باشد و در ادامه نامه ، وظايف هر صنف و وظايف مالك را نسبت به آنها گوشزد مى فرمايد؛ اين گونه نيست كه آن حضرت انتظار داشته باشد مالك به «مصر» برود و بدون سازماندهى ، اداره امور را به عهده گيرد.
ب) در ادامه خطبه ، عبارتهاى در خور توجهى ديده مى شود كه مساءله لزوم تقسيم كارها و واگذارى مسؤ وليتها را به خوبى اثبات مى كند؛ آن حضرت مى فرمايد:
فولّ من جنودك اءنصحهم فى نفسك للّه و لرسوله و لا مامك ؛
فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه در پيش تو به خدا و پيامبر و امام تو خيرخواه تر... باشد.
و نيز در ادامه مى فرمايد:
وليَكُن آثَرُ رؤ وس جندك عندك من واساهم فى معونته ؛
فرماندهان لشكر تو بايد كسانى باشند كه در كمك به سپاهيان ، بيش از همه مواسات و همدلى كنند.
اين دو بخش از نامه ، مكمّل يكديگر مى باشند و عمل به هر دو بخش لازم و ضرورى است . در فرمان اوّل ، «مالك» ماءمور مى شود كه فرمانده كل انتخاب كند و در فرمان دوم موظّف مى شود در بين نظاميان به تقسيم بندى خاصّى پردازد و براى هر كدام فرمانده مشخّصى منسوب نمايد.
پ) در قسمت ديگرى از نامه ، آن حضرت در مورد كارمندان ادارى چنين مى فرمايند:
ثمّ انظر فى حال كُتّابك فوَلّ على اءُمورك خيرهم و اخصص رسائلك الّتى تُدخل فيها مكائدك و اءسرارك باءجمعِهِم لوُجوه صالح الاءخلاق ؛
سپس در وضع منشيان و كارمندانت دقّت كن و كارهايت را به بهترين آنها بسپار و نامه هاى سرّى و نقشه ها و طرحهاى مخفى خود را در اختيار كسى بگذار كه داراى اساسى ترين اصول اخلاقى باشد.
در اين بخش از نامه نيز مساءله «لزوم تقسيم كار» در امور ادارى و دفترى و حفظ و نگهدارى اسناد سرّى به خوبى بيان مى شود.
ت) در جمله اى ديگر امام عليه السّلام مى فرمايد:
و تفقّد اءُمور من لا يصل إ ليك منهم ممّن تقتحِمُه العيون و تحقِرُه الرّجال ففرِّغ لاُولئك ثِقَتك من اءهل الخشية و التّواضع ؛
در امور آنان كه به تو دسترسى ندارند و مردم به ديده تحقير به آنها مى نگرند، بررسى كن و براى اين كار فرد مورد اطمينانى كه خدا ترس و متواضع باشد برگزين .
در اين بخش «مالك» دستور مى يابد در سازمان خود، قسمتى جهت دستگيرى از مستمندان و بيچارگان به وجود آورد و مسؤ ول مشخصى هم بر اين امر بگمارد.
در اين مبحث دانستيم كه بايد كارها به طور منطقى تقسيم بندى شود و براى هر قسمت مسؤ ول مناسبى انتخاب گردد. (٥٧)

تعريف اختيارات

پس از تقسيم كار و انتصاب مسؤ ولان بايد حدود اختيارات هر مسؤ ول مشخص و به او ابلاغ گردد. در اين زمينه بايد گفت : به طور كلّى مسؤ وليت خواستن از مسؤ ول ، بدون اختيارات كافى معقول و منطقى نيست .
در جهان آفرينش تنها موجودى كه مسؤ ول بوده و مورد بازخواست قرار مى گيرد، انسان است . بازخواست و مسؤ وليت او هم به خاطر عقل و اختيار است كه خداوند به او عنايت فرموده است . حال اگر فردى اختيار از او سلب شد، مورد سؤ ال و عقاب واقع نمى شود و تكليفى ندارد.
تمام دادگاه ها و سيستمهاى قضايى جهان و همه عقلاى عالم هم مساءله عدم اختيار را موجب رفع تكليف مى دانند. حال چگونه مى توان فردى را مسؤ ول دانست و او را مورد سؤ ال قرار داد، در حالى كه اختيارات در حدّى كه لازمه كار اوست ، به او واگذار نگرديده .

اختيارات و افراد سركش

انسانها طبعا به آزادى در عمل تمايل دارند و هر كس دوست دارد خواسته هاى خود را به دور از هر قيد و بند تحقق بخشد. با توجه به وجود اين تمايل نيرومند در انسان ، نياز به كنترل در بسيارى از موارد ضرورت مى يابد؛ گر چه ممكن است اين تمايل در جهت اهداف سازمانى باشد، ولى اگر به صورت صحيحى كنترل نشود، موجب سلب اختيارات و مداخله در امور ديگر مسؤ ولان مى گردد و در نتيجه آشفته بازار خطرناكى به وجود خواهد آورد كه مدير سازمان اگر تمام زمان خود را جهت حلّ نزاعهاى ناشى از اين امر بنمايد، باز هم موفق نخواهد شد.
از اين مهمتر، بعضى از اين افراد پا را فراتر مى گذارند و نه تنها در مسؤ وليتهاى افراد هم رديف خود دخالت مى كنند، بلكه بر خلاف دستورات مدير سازمان و يا مسؤ ول مافوق خود نيز عمل مى نمايند. در مقابل يك چنين افرادى بايد تلاش كرد كه اختيارات ممكن را براى آنها مشخّص كرد و از آنان خواست از اين حدود پا فراتر نگذارند، كنترل چنين افرادى يكى از وظايف مديران مى باشد.
در اين جا بخشى از نامه اميرالمؤ منين عليه السّلام به يكى از فرمانداران خودسر را مى آوريم :
...و اءنت مسترعى لمن فوقك ليس لك اءن تفتات فى رعيّة و لا تخاطر إ لّا بوثيقة ؛ (٥٨)
تو نيز بايد مطيع مافوق باشى ، درباره كار رعيت حق ندارى بر انديشه خود استبداد ورزى و حق ندارى به كار بزرگى دست نزنى ، مگر با نامه اى كه به تو برسد.
اين جا اميرالمؤ منين عليه السّلام فرماندار خود راءى را موظف مى كند كه بدون دستور در امور اساسى اقدامى نكند.

نحوه انتخاب مسؤ ول

در چگونگى انتخاب مسؤ ول ، مباحثى وجود دارد كه بخش مهمّى از آن مربوط مى شود به صفات و ويژگيهاى مطلوب در مديران كه اين بحث در فصلهاى آينده خواهد آمد.
بديهى است در انتخاب مسؤ ول بايد به آن صفات توجّه داشت ، افرادى كه از ويژگيهاى بيشترى برخوردارند، در اولويت قرار دارند؛ لكن چند نكته كليدى و مهم در اين جا وجود دارد كه بايد بيان شود:
١) امتحان
براى اعتماد به افراد و انتخاب براى مسؤ وليت ، قبل از هر چيز بايد آنان را مورد آزمايش قرار داد، بدين معنا كه اگر آشنايى كاملى با شيوه عملكرد او نباشد، بايد مسؤ وليت مشابهى در قسمتهاى پايين سازمان به او واگذار شود و دقيقا عملكرد او را بررسى كرد. هنگام بررسى بايد در نظر داشت كه نقاط ضعفى كه در مسؤ وليت پايين بروز مى دهد، با واگذارى مسؤ وليت بالاتر نمودِ بيشترى خواهد داشت . اگر نتيجه آزمايش به طور نسبى مثبت بود، مى توان او را در مسؤ وليت پيش بينى شده به كار گرفت .
در اين مورد توجّه شما را به جملاتى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام جلب مى نمايم :
الرُّكون إ لى الدّنيا مع ما تعاين منها جهل و التّقصير فى حسن العمل إ ذا و ثقت بالثّواب عليه غبن و الطُّمَاءنينة إ لى كلّ اءحد قبل الاِختبار له عجز؛ (٥٩)
اعتماد به دنيا با آنچه با چشم خود (از تحوّلات آن) مشاهده مى كنى ، جهل و نادانى است و كوتاهى در حسن عمل با اين كه اطمينان به پاداش دارى ، غبن و خسارت است و اطمينان به هر كسى قبل از آزمايش و امتحان او دليل عجز و ناتوانى است .
باز هم آن حضرت به مالك اشتر در اين باره مى فرمايد:
ثمّ انظر فى اءُمور عُمّالك فاستعملهم اختبارا و لا تُولِّهم محاباة و اءثرة ؛ (٦٠)
سپس در كارهاى كارمندانت بنگر و آنها را با آزمايش و امتحان به كار وادار و از روى ميل و استبداد آنها را به كار وا ندار.
٢) تناسب ويژگيهاى فرد و مسؤ وليت
مساءله اى كه بايد در اين آزمون دقيقا به آن توجّه داشت ، آن است كه روحيّات و صفات افراد با عنايت به مسؤ وليت پيش بينى شده بررسى گردد. فردى كه براى امور مالى در نظر گرفته شده است ، خصلتهايى نياز دارد كه افراد روابط عمومى ندارند و كسانى كه با زنان و دختران ارتباط كارى دارند، نياز به ويژگيهاى خاصّ ديگرى دارند و مسؤ ول تداركات به ويژگيهاى ديگر.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام براى مسؤ ولان با توجه به مسؤ وليت آنان صفاتى را ذكر مى كند كه بايد در هنگام انتخاب مورد توجه قرار گيرد؛ از باب نمونه براى فرمانده لشكر خير خواهى و دلسوزى براى دين خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام عليه السّلام لازم شمرده شده و براى فرماندهان جزء محبت به لشكريان ، براى مسؤ ول نامه هاى سرّى پاك خوئى و براى رسيدگى به بيچارگان تواضع و فروتنى از صفات مورد نياز قلمداد گرديده است .
ما در قرآن مجيد مى بينيم كه حضرت «يوسف» خود را براى مسؤ وليت خزانه دارى معرفى مى نمايد، سپس به دو صفت از صفات خود اشاره مى كند كه انجام مسؤ وليت خزانه دارى به آن صفات بستگى دارد. حضرت «يوسف» نمى گويد من زيبا هستم و يا زور زياد دارم و امثال اين سخنان ، بلكه مى فرمايد:
قال اجعلنى على خزائن الاءرض إ نّى حفيظ عليم ؛ (٦١)
(حضرت يوسف) گفت : مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم .
در اين جا حضرت يوسف عليه السّلام تصريح به دو صفت مى كند كه براى تصدّى اين پست ، مهمّ است : يكى امانتدارى و ديگرى آگاهى .
از اين مساءله به خوبى روشن مى شود كه افراد بايد با توجه به پستى كه براى آنان در نظر گرفته شده ، داراى خصلتهاى مناسب باشند.
٣) رعايت ويژگيهاى لازم براى مديريّت
الف) تجربه و پاكى : غير از آن كه فرد بايد صلاحيّت داشته باشد تا مورد اعتماد قرار گيرد و مسؤ وليتى به او واگذار شود، مسائل ديگرى هم بايد مدّنظر باشد كه از جمله آنها «تجربه» است . هر چه فرد داراى تجربه بيشترى باشد، بهتر مى تواند سازمان را در كوران حوادث رهبرى كند.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
و توخّ منهم اءهل التّجربة و الحياء؛ (٦٢)
و از ميان آنها افرادى كه با تجربه تر و پاكترند برگزين .
در اين قسمت ، بايد توجّه داشت كه افراد با تجربه اگر ناپاك باشند، بسيار خطرناكترند.
ب) از خانواده صالح : يكى ديگر از ملاكهاى شناخت نيروهاى مفيد، خانواده آنها مى باشد. افرادى كه از خانواده هاى غير صالح باشند، بسيار كم اتفاق مى افتد كه خود، افراد مطمئنى باشند، زيرا هم خانواده در شكل دادن شخصيّت فرد مؤ ثر است و هم فرد در شكل دادن شخصيّت خانواده ، از اين رو با بررسى خانواده مى توان در اكثر موارد فرد را شناخت همانگونه كه غالبا از رفتار زنان مى توان به روحيه و شخصيّت شوهران پى برد.
على عليه السّلام در ادامه مى فرمايد:
من اءهل البُيوتات الصّالحة ؛ (٦٣)
[كسانى را انتخاب كن كه ] از خانواده هاى پاك باشند.
در خور يادآورى است كه خانواده در اين جا صرفا به زن و فرزند اطلاق نمى شود، بلكه پدر و مادر و اقوام نزديك هم بخشى از خانواده به حساب مى آيند.
پ) سابقه ديندارى : يكى ديگر از صفات بسيار مهمّ در مسؤ ولان ، پيشگامى آنان در اسلام است . در اين جا لازم است چند نكته مورد توجّه قرار گيرد تا مقصود از سابقه ديندارى روشن شود:
- حضور افراد بى ايمان در مجموعه هاى ادارى .
- واگذارى مسؤ وليتها به افراد بى ايمان .
- مسؤ وليت و سابقه ديندارى .
اوّلا: در مورد حضور افراد غير معتقد به اسلام در سازمانها بايد دانست حضور آنان زمينه را براى فتنه انگيزى و سمپاشيهاى دشمنان دين فراهم مى سازد و مشكلات زيادى را به دنبال خواهد داشت .
استفاده از اين افراد در سازمانها از خطاهاى بزرگ به شمار مى آيد، زيرا آنان در حسّاسترين زمان ، مسلمانان سست و ضعيف را با خود همراه مى كنند و همانند مارى در آستين ، آن چنان بر پيكره نظام اسلامى و مديران مسلمان ضربه مى زنند كه حتّى تصوّر آن هم بسيار مشكل است ؛ قرآن مجيد مى فرمايد:
لو خرجوا فيكم ما زادوكم إ لّا خبالا و لاءوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سمّاعون لهم و اللّه عليم بالظّالمين ؛ (٦٤)
اگر همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند، چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما رخنه مى كردند و در حق شما فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق) مى كردند و در ميان شما افرادى (سست و ضعيف) هستند كه بسيار از آنها پذيرا مى باشند و خداوند از ظالمان باخبر است .
ثانيا: واگذارى مسؤ وليت اداره مؤ منان به كفار از مسائلى است كه خلاف قرآن بوده و كسى حق ندارد كافرى را بر مؤ منى مسلط سازد؛ قرآن مجيد مى فرمايد:
و لن يجعل اللّه للكافرين على الْمؤ منين سبيلا؛ (٦٥)
خداوند هرگز براى كافران نسبت به مؤ منان راه تسلّطى قرار نداده است .
اگر خداوند راه تسلّطى براى كافران قرار نداده است ، كسانى كه به خدا ايمان دارند، نبايد با واگذارى مسؤ وليتها به اين افراد، آنان را بر مردم مسلمان مسلّط كنند.
ثالثا: سابقه ديندارى براى مسؤ ولان به معناى اين نيست كه فقط با ايمان باشند بلكه لازم است از بين مسلمانها افرادى انتخاب شوند كه سابقه ديندارى آنان زياد بوده و در بين افراد ديندار، رشد كرده باشند و با فرهنگ انسانهاى مؤ من خو گرفته و اخلاقيات اسلامى در جان آنان نشسته باشد.
در اين مورد على عليه السّلام چنين مى فرمايد:
و القِدَم فى الا سلام المتقدّمة ؛ (٦٦)
(كسانى را برگزين) كه در اسلام پيشگامترند.
امروز بر مديران مؤ من لازم است براى به كارگيرى افراد در پستهاى كليدى كشور، سوابق ايمانى و انقلابى افراد را به عنوان يك شاخص مهم مدّ نظر داشته باشند.
در ادامه ، اميرالمؤ منين على عليه السّلام علّت بر شمردن اين ويژگيها را چنين بيان مى فرمايد:
فإ نّهم اءكرم اءخلاقا و اءصحُّ اءعراضا و اءقلّ فى المطامع إ شراقا و اءبلغ فى عواقب الاءُمور نظرا؛ (٦٧)
زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاكترند و همچنين كم طمعتر و در سنجش عواقب كارها بيناترند.
ت - نشاط كارى : كسانى كه براى كار و مسؤ وليت انتخاب مى شوند، بايد داراى نشاط بوده و از كسالت و منفى بافى و بى تحرّكى دور باشند. افراد خمود اگر توانستند پستى را اشغال كنند، آن چنان مفاسدى به بار خواهند آورد كه از حدّ بيرون است . اينان اگر مديريّت كارخانه و يا مؤ سسه اى توليدى را به عهده گيرند، آن جا را به ورشكستگى خواهند كشاند و به زودى ضعف آنان برملا خواهد شد، امّا اگر در پستهاى دولتى قرار گرفتند، سازمان را بيچاره كرده ، با توجيه هاى بى سر و ته ، خود را محقّ جلوه مى دهند. از همه مهمتر آن كه اين افراد هرگز حاضر به كناره گيرى از كار نيستند، اين جاست كه بايد منتظر بود مديرى قاطع و توانا مسؤ وليت كارها را عهده دار شود تا اين افراد را به كنار زند.
على عليه السّلام مى فرمايد:
لا تتّكِل فى اءُمورك على كسلان ؛ (٦٨)
بر انسانهاى كسِل (٦٩) در كارهايت تكيه نكن .
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
لا تستعِن بكسلان و لا تستشيرَنّ عاجزا؛ (٧٠)
از افراد كاهل و ناتوان كمك مخواه و از انسانهاى عاجز طلب مشورت مكن .

انتصاب افراد نالايق

چون مقامها و منصبها در نظام اسلامى وديعه اى الهى است ، بايد به دست بهترين افراد سپرده شود؛ از اين رو اگر كسى به رياستِ جايى منصوب گرديد، در حالى كه افراد بهترى در بين آنها وجود دارند، به اين وديعه الهى خيانت شده است .
در اين باره روايتى از «ابن عباس» نقل شده است كه پيامبر خدا فرمود:
من استعمل غُلاما فى عِصابة فيها من هو اءرضى للّه منه فقد خان اللّه ؛ (٧١)
كسى كه جوانى را به حكومت جمعى بگمارد، در حالى كه فردى در بين آن جمع وجود دارد كه بيشتر مورد رضاى خداست ، به خداوند خيانت كرده است .
برخى از مديران حاضرند به يك چنين خيانت بزرگى دست زده ، افراد بى كفايت را در منصبها و مسؤ وليتها منصوب نمايند، زيرا اين افراد گرچه از فكر درست و دقيقى برخوردار نيستند، ولى به علّت اطاعت بيش از حدّ و چرب زبانى به راحتى در قلوب مديران راه مى يابند و زمينه ترقّى خود را فراهم مى كنند.
مديرانى كه ضعيفند به افرادى كه داراى خصلتهاى ياد شده مى باشند، بيشتر تمايل دارند تا به كسانى كه داراى فكر قوى بوده و مشكلات را مى فهمند، راه حلّ مى دهند و موجب سرعت در رسيدن به اهداف سازمانى مى شوند؛ البته اين بدان جهت نيست كه مديران به پويايى و تحرّك در سازمان خود تمايل نداشته باشند، زيرا غالبا براى «خود نمايى» هم كه باشد به پويايى سازمان علاقه مندند، بلكه از آن جهت است كه از بروز و شكوفايى استعداد افراد قوى بيمناك بوده ، ترس آن دارند كه جايشان را بگيرند.
از اين رو به جراءت مى توان گفت كه غالبا ضعف و قدرت افرادى كه در پستها و مسؤ وليتها به كار گرفته مى شوند، نمايانگر ويژگيهاى مسؤ ول مافوق آنان است ؛ على عليه السّلام مى فرمايد:


۴
فصل پنجم : انگيزش
من اِستعان بالضّعيف اءبان عن ضعفه ؛ (٧٢)
كسى كه از افراد ضعيف كمك بخواهد، ضعف خود را آشكار كرده است .
حال اگر كسى بدون داشتن كفايت و لياقت به عللى موقعيتهاى بالايى را اشغال كند، بايد بداند كه پس از چندى ناتوانى اش آشكار مى شود و سرانجام واژگون خواهد شد؛ على عليه السّلام مى فرمايد:
منْ رفع بلا كفاية وضع بلا جناية ؛ (٧٣)
كسى كه بدون كفايت بالا رود، بدون جنايت پايين خواهد آمد.
فردى كه بدون كفايت بالا رفته ، اگر به زمين بخورد، هيچ گونه اجحافى به او نشده است ، زيرا بالا رفتن او جنايت و خيانت بوده ، اما پايين آمدنش ‍ رسيدن به وضع شايسته او مى باشد.

اعلان توانايى براى مسؤ وليّت

اگر كسى بداند از عهده مسؤ وليتى برمى آيد، مى تواند خود را معرفى و ويژگيهاى خود را براى آن مسؤ وليت برشمارد. قرآن مجيد درباره حضرت يوسف عليه السّلام مى فرمايد:
قال اجعلنى على خزائن الاءرض إ نّى حفيظ عليم ؛ (٧٤)
(يوسف عليه السّلام) گفت مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم .
حضرت يوسف با شمردن ويژگيهاى لازم براى خزانه دارى كه امانت و آگاهى است ، خود را براى تعهد اين مسؤ وليت معرفى مى نمايد.
گفتنى است كه افراد نبايد اين مطلب را دستاويز خود قرار دهند و هر جا خود را براى گرفتن سمتها معرفى كنند، زيرا با توجه به آيه قبل ، حضرت يوسف هنگامى اين مطلب را بيان فرمود كه از طرف عزيز مصر براى مسؤ وليت ، مورد قبول واقع شده بود؛ قرآن مجيد در آيه قبل چنين مى فرمايد:
و قال المَلِك ائتونى به اءستخلصه لنفسى فلمّا كلّمهُ قال إ نّك اليوم لدينا مكين اءمين ؛ (٧٥)
ملك (مصر) گفت : او (يوسف) را نزد من آوريد تا وى را مخصوص خود گردانم . هنگامى كه (يوسف نزد وى آمد) با او صحبت كرد گفت : تو امروز نزد ما منزلت عالى دارى و مورد اعتماد هستى .
پس ابتدا به حضرت «يوسف» ابراز اعتماد شد، سپس او با توجّه به ويژگيهاى خود براى پذيرش مسؤ وليت اعلام آمادگى كرد.

روش عزل مسؤ ولان

در هر جامعه اى بايد تلاش بر آن باشد كه حتى الامكان مديران با تجربه و مفيد در جايگاه خود حفظ و ثباتشان تضمين گردد، زيرا تغيير مداوم مسؤ ولان بسيار مضر بوده و هر فرد جديد بايد حدود يك سال زيركانه و با دقّت كار كند تا مجموعه خويش و نيروهاى آن را بشناسد، خلاءها را به خوبى تشخيص دهد و سرانجام راه و روش درست عمل كردن را به دست آورد. اين مدّت در حقيقت زمان كارآموزى مدير بوده و تصميم گيريها و حركتهاى ناپخته فراوانى خواهد داشت ؛ در نتيجه مجموعه از پويايى و حركتهاى سالم به گونه اى بايسته برخوردار نخواهد بود.
اگر مديرى داراى ضعفى بود بايد با تذكّر و راهنمايى و يا تغيير بعضى از همكارانش در اصلاح مديريّت او كوشيد و حتى الامكان از تغيير آن احتراز جست ؛ امّا در مواردى كه وجود مدير در مسند كار كاملا مضرّ تشخيص داده شد، بايد جهت تغيير او اقدام كرد. نظير اين امر در چند مورد در نهج البلاغه ديده مى شود كه حضرت با اطلاع از خطاى واليان براى آنان نامه نوشت و به عملكردشان تذكر داد.
گاهى بعضى از نامه ها با توجّه به ضعف والى آرام است و گاهى آن چنان تند و قاطع كه واقعا تكان دهنده و سازنده مى باشد، كه به جهت اختصار، از ذكر موارد آن خوددارى مى نماييم ، ولى در نهايت ، حضرت با تذكر و راهنمايى و پند و اندرز مساءله را فيصله مى دهد.
در مواردى هم اميرالمؤ منين على عليه السّلام اقدام به بركنارى فرماندار خويش مى كند كه شيوه بركنارى آنان بايد مورد دقت قرار گيرد. به طور كلّى هنگامى كه تغيير مدير ضرورى به نظر رسيد، بايد توجه داشت كه او اگر مدير خوبى نبوده ، بدين معنا نيست كه كارمند خوبى هم نيست ؛ از اين رو حتى الامكان بايد سعى شود كه آبرويش محفوظ ماند و از ضربه بيش از حد بر روح و روان او جلوگيرى شود، زيرا حفظ آبروى مسلمان در بسيارى از موارد واجب است .
اكنون توجّه شما را به نامه اميرالمؤ منين در عزل «عمر بن ابوسلمه مخزومى» فرماندار بحرين جلب مى نمايم :
من «نعمان بن عجلان زرقى» را فرماندار بحرين قرار دادم و اختيار تو را از فرماندارى آن جا برگرفتم ، بدون اين كه كار براى تو مذمت و يا ملامت در برداشته باشد، چرا كه تو زمامدارى را به نيكى انجام دادى و حق امانت را ادا نمودى ؛ بنابر اين به سوى ما حركت كن بى آن كه مورد سوء ظنّ يا ملامت يا متّهم و يا گنهكار باشى ، زيرا من تصميم گرفته ام به سوى ستمگران اهل شام حركت كنم و دوست دارم تو با من باشى ، چرا كه تو از كسانى هستى كه من در جهاد با دشمن و برپاداشتن ستونهاى دين از آنها استعانت مى جويم ، إ ن شاء اللّه . (٧٦)
آرى آن حضرت ضمن بركنارى فرد، چون مسلمان متعهّد و خوبى است با جملاتى بسيار زيبا او را تاءييد مى كند و آبرويش را حفظ مى نمايد.

دلجويى پس از عزل

پس از اين كه فردى با رعايت احترام از كار بركنار گرديد، نبايد به طور كلّى او را رها كرد و از سختيها و مشكلات فراوانى كه براى او رخ مى دهد، كاملا غافل بود؛ بلكه لازم است اگر دلگيرى و ناراحتى در وجودش مانده ، به گونه اى مرتفع و حتى الامكان از او دلجويى به عمل آيد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام پس از آن كه «محمد بن ابى بكر» را از ولايت مصر برمى دارد و باخبر مى شود كه او از اين عمل ناراحت و دلگير شده ، نامه اى برايش مى نويسد، از او دلجويى مى كند:
به من خبر رسيده كه از فرستادن «مالك اشتر» به سوى فرماندارى ات ناراحت شده اى ، ولى اين كار را من نه به اين جهت انجام دادم كه تو در تلاش و كوششت كُندى ورزيده اى و يا براى اين باشد كه جدّيت بيشترى به خرج دهى ؛ اگر چه آنچه را كه در اختيارت قرار داشت ، گرفتم ، ولى تو را والى جايى قرار دادم كه سر و سامان دادن آن بر تو آسانتر و حكومت آن برايت جالبتر است . (٧٧)

تعدد مسؤ وليتها

بعضى از افراد به هر جا سر مى كشند و به نحوى براى خود مسؤ وليتى دست و پا مى كنند. مديران بايد به گونه اى اين افراد را شناسايى ، و از واگذارى امور به آنان خوددارى كنند، زيرا براى پذيرش مسؤ وليت ، هم توان كافى احتياج است و هم زمان و وقت به اندازه رسيدگى به امور.
آنان نبايد فردى را به دليل آن كه قوى و نيرومند است ، در مسؤ وليتهاى مختلف مشغول كنند، زيرا اگر دو مسؤ ول متوسط دو مسؤ وليت را به عهده گيرند، نتيجه كار به مراتب بهتر از آن است كه يك مسؤ ول قوى دو مسؤ وليت را به عهده گيرد.

٣. ايجاد و برقرارى روابط

سومين اصل در «عمليات سازماندهى» ايجاد روابط بين قسمتهاى مختلف مى باشد، اگر اين مساءله به نحو صحيحى انجام شود، از بروز مشكلات بسيارى جلوگيرى خواهد كرد.
روابط مجموعه بايد به نحوى ايجاد شود كه هر قسمت يار و كمك كار قسمت ديگر باشد و همگى تحصيل اهداف سازمانى را آسان نمايند، نه اين كه هر بخش مانند سدّى راه قسمتهاى ديگر را ببندد.
گاهى تمام تلاش افراد در زمان خدمت براى حلّ مشكلاتى است كه ناشى از ضعف روابط يا روابط غلط مى باشد؛ در اين صورت همه افرادِ سازمان ، تسليم مشكلات روابط شده ، به طور كلّى اهداف برنامه يا سازمان را فراموش مى كنند.

مديريّت ، نه اجرا

ترسيم ارتباطات در صورتى منطقى است كه هر قسمت به نيازمنديهاى سازمان ، با اختيارات مشخص ، به گونه اى يارى رساند كه كمترين نياز به دستورات مديران عالى باشد و چرخ و دنده هاى سازمان ، آن چنان با يكديگر جفت شوند كه مجموعه به راحتى حركت كند و مدير، تنها نظارت سركشى و روغنكارى اين چرخ و دنده ها را به عهده داشته باشد يا در صورتى كه مساءله حادى به وجود آمد، پا به ميدان نهاده و اقدام به ترميم كند، نه اين كه هر حركتى نياز به اجازه مدير داشته و همه كارها به او گره خورده باشد.
در اين مورد هم به قسمتى ديگر از نامه اميرالمؤ منين عليه السّلام به مالك اشتر استناد مى نماييم . آن حضرت پس از تعيين قسمتهاى مختلف سازمان ادارى مصر و تبيين وظايف تك تك آنها چنين مى فرمايد:
ثمّ اءُمور من اءُمورك لا بُدّ لك من مباشرتها منها إ جابة عُمّا لك بما يعيا عنه كُتّابك و منها إ صدار حاجات الناس يوم ورودها عليك بما تحرج به صدور اءعوانك ؛ (٧٨)
بدان قسمتى از كارهاست كه بايد شخصا آنها را انجام دهى ، از جمله پاسخ دادن به كارگزاران دولت مى باشد، در آن جا كه منشيان و دفترداران از پاسخ عاجزند و ديگرى برآوردن نيازهاى مردم است ، در همان روز كه احتياجات گزارش مى شود و پاسخ آنها براى همكارانت مشكل و دردسر مى آفريند.
با دقّت در اين بخش از نامه اميرالمؤ منين عليه السّلام چند مطلب استنباط مى شود:
الف) اين كه امور بايد به دست ديگران انجام شود، فقط در چند مورد مالك بايد خود مباشرت در انجام كار داشته باشد.
ب) مورد اوّلى كه مالك بايد خود انجام دهد، پاسخگويى به كارگزاران مى باشد، در صورتى كه سيستم ادارى پاسخ آن را نداشته باشد، ولى اگر سيستم ادارى جواب آن را داشت احتياجى به اقدام مستقيم مالك نيست . مسائلى كه مسؤ ولان ادارى نتوانند پاسخگو باشند، غالبا گره هاى كور امور مى باشند، بديهى است در يك چنين مواردى مدير بايد شخصا اقدام كند.
پ) مسؤ وليت دوّمى كه مالك بايد خود انجام دهد، جايى است كه نيازى از نيازهاى مردم مانند حوادث ناگهانى ، گزارش شده باشد و پاسخگويى آن براى همكاران مقدور نبوده و يا مشكل آفرين باشد.
اين مورد نيز مشروط بر اين است كه در حدود اختيارات و توان همكاران نباشد، امّا اگر مساءله جزئى بوده و آنها توان انجام آن را دارند، باز نيازى به اقدام مالك نيست .
نتيجه آن كه بايد روابط به گونه اى برگزار گردد كه سيستم خود به خود همكارى لازم را به عهده گيرد و مدير فقط در موارد اضطرارى وارد عمل شود، نه آن كه در هر مساءله جزئى نياز به اظهار نظر مسؤ ول باشد.

فصل پنجم : انگيزش

انگيزش

مديران براى حركت به سوى «اهداف سازمانى يا عملياتى» و پيش برد كارها انسانهايى را در امور مختلف به كار مى گيرند و همه آنها را براى وصول به اهداف مزبور بسيج مى كنند.
به طور كلّى شيوه هاى بسيج به كارگيرى و حركت دادن انسانها براى انجام دادن كارها بر دو نوع است :
١. بر اساس ميل و رغبت ؛
٢. بر اساس زور و جبر.
مقصود از اجبار آن نيست كه افراد مانند بردگان قديم در انتخاب سازمان يا شغل خود اختيار نداشته باشند، زيرا امروزه به كارگيرى به اين شكل ، تقريبا وجود ندارد، بلكه مقصود از اجبار آن است كه فرد با ميل و علاقه خود براى به دست آوردن لقمه اى نان يا مسائلى از اين قبيل ، شغلى را انتخاب كند، ولكن به كارهايى كه انجام مى دهد، علاقه مند نبوده و با تحكّم و دستور مافوق به كار گرفته مى شود و براى اين كه اخراج نشود، ناچار دستورات را عمل مى كند.
امروزه براى به كارگيرى انسانها قبل از استفاده از زور بر ميل و علاقه آنان تكيه مى كنند و معتقدند بايد به گونه اى مديريّت كرد كه كاركنان با علاقه مندى فعاليت كنند و براى رسيدن به اين مقصود لازم است مشخص ‍ شود كه حركتهاى انسانها از چه چيزهايى سرچشمه مى گيرد، وقتى آن عوامل كه محركها هستند شناخته شد، مى توان به گونه اى بر آن محركها تاءثير گذارد و در او علاقه مندى و انگيزش ايجاد نمود كه بر رفتار او تاءثير گذارد و حركت در مسير «اهداف سازمانى» محقق شود.
با توجه به مطالب بالا ضرورت بحث از انگيزشهاى انسانى معلوم مى گردد. عده اى از دانشمندان با استفاده از دانش روان شناسى و انجام آزمايشهايى در اين زمينه ، مطالبى تحت عنوان رفتار سازمانى مطرح نموده اند كه در اين جا در حدّ ضرورت به مسائلى از آن اشاره مى شود:

تعريف انگيزه

براى انگيزه تعاريف زيادى ارائه شده كه به ذكر چند تعريف بسنده مى كنيم :
١. انگيزه عبارت است از يك محرك درونى كه انسان را به انجام كار برمى انگيزد.
٢. انگيزه عبارت است از حالت يا شرايطى كه انسان را به انجام كار يا قبول عقيده اى ترغيب مى كند.
٣. انگيزه عبارت است از ايجاد شوقِ رسيدن به چيزى يا انجام كارى يا درك عقيده اى . (٧٩)
خلاصه : انگيزه ها چراهاى رفتار هستند، آنها موجب آغاز و ادامه فعاليت مى شوند و جهت كلّى رفتار يك فرد را معين مى كنند. (٨٠)

تاءثير انگيزش

افرادى كه بتوانند براى نيل به «اهداف سازمانى» به خوبى در انسانها انگيزه كار و فعاليت به وجود آورند، به پويايى و تحرك لازم در سازمان خواهند رسيد. «ويليام جيمز» در تحقيقى درباره انگيزش به اين نتيجه دست يافت كه كاركنان ساعتى تقريبا با ميزان كارى در حدود ٢٠ الى ٣٠ درصد توانايى خود مى توانستند شغل خود را حفظ كنند و اخراج نشوند. اين تحقيق همچنين نشان داد كه اگر كاركنان انگيزش بيشترى داشته باشند، تقريبا با ٨٠ الى ٩٠ درصد توانايى خود كار مى كنند. (٨١)



همانگونه كه در شكل ١-٥ نشان داده شده از ٣٠ تا ٨٠ يا ٩٠ درصد كارايى ، ميدان عمل مناسبى براى استفاده از نيروى انگيزش كاركنان در مديريّت مى باشد.

نياز و انگيزش

در اين جا بايد روشن شود كه چگونه مى توان ايجاد انگيزه كرده انسانها را با ميل و علاقه حركت داد، براى رسيدن به اين مطلب بايد عواملى كه موجب انگيزه مى شود، شناسايى نمود، سپس از آن عوامل در جهت مديريّت استفاده كرد. «كلارك هال» معتقد است كه «نيازهاى انسان منشاء اغلب تلاشها و كوششهاى اوست».
بر اساس اين نظريه ، انسان در جهت كاهش تنشها و ارضاى خواسته هاى خود، وادار به حركت مى شود. ارضاى نيازها در او ايجاد انگيزه مى كند و ارضا نكردن نيازها او را به ياءس و ناكامى دچار مى نمايد.

نيازهاى ناخودآگاه

بعضى از نيازها براى افراد مشخص است و لكن برخى ديگر ناخودآگاه در فرد تاءثير گذارده ، ايجاد انگيزه مى كند. «زيگموند فرويد» يكى از اوّلين كسانى بود كه اهميّت انگيزه ناخودآگاه را تشخيص داد. وى باور داشت كه مردم هميشه از چيزهايى كه مى خواهند آگاه نيستند، از اين رو بسيارى از رفتارهاى آنها تحت تاءثير نيازها يا انگيزه هاى ناخودآگاه قرار مى گيرد. (٨٢)

طبقه بندى نيازها

به طور كلّى نيازهاى انسان را به دو نوع : نيازهاى اوّليه و نيازهاى ثانويه تقسيم كرده اند. نيازهاى فيزيولوژيكى را «نيازهاى اوّليه» و نيازهاى روانى و اجتماعى و هنرى و عقيدتى را «نيازهاى ثانويه» دانسته اند. (٨٣)
در اين مورد، طبقه بندى ديگرى هم ارائه شده كه از شهرت خاصى برخوردار است و آن ، تقسيم نيازها به پنج طبقه زير است :
١. نيازهاى فيزيولوژيكى : مانند مسكن و خوراك و پوشاك و ازدواج ؛
٢. نياز به تاءمين : تاءمين از آسيبهاى زندگى ، نظير تصادفات و جنگها و امراض ‍ و بى ثباتى اقتصادى ؛
٣. نياز به تعلّق : به معناى آن كه دوست دارد متعلق به گروهى باشد كه احساس كند او را دوست دارند و در بين آنها مورد پذيرش است ؛
٤. نياز به احترام : يا نياز به قدرت و اعتبار و آبرو؛
٥. نياز به خوديابى : يا نياز به كمال شايستگى و تبحّر و همچنين كسب موفقيت .

سلسله مراتب نيازها

«مزلو» عقيده دارد كه نيازهاى انسان داراى سلسله مراتب مى باشد. (٨٤) بعضى از نيازها نسبت به نيازهاى ديگر در اولويت است و تا هنگامى كه ارضا نشود، اجازه تاءثير به نيازهاى ديگر نمى دهد. وقتى نياز مرحله اوّل برآورده شد، نياز مرحله بعد انگيزش ايجاد مى كند، اين حالت در همه مراحل تا آخرين مرحله با توجّه به شكل ٢-٥ وجود دارد.



به طور مثال هنگامى كه نيازهاى فيزيولوژيكى افراد مطرح باشد و انسانها براى تهيّه خوراك ، پوشاك و مسكن درمانده باشند، براى به دست آوردن تاءمين و يا تعلّق اجتماعى تلاش نخواهند كرد؛ هنگامى كه اين نيازها تا حدودى مرتفع گرديد براى برآوردن نيازهاى ديگر فعاليت مى كنند.

طبقه بندى فعاليتها

نيازهاى قوى در انسانها ايجاد انگيزه مى كند و آنان را به فعاليت و تلاش وا مى دارد؛ فعاليتهايى كه در اين جهت تحقق مى يابد همانگونه كه در شكل ٣-٥ نشان داده شده بر دو نوع است :
١) فعاليت معطوف به هدف ؛
٢) فعاليت هدف .
فعاليت معطوف به هدف ، ماهيتا رفتارى است كه براى دستيابى به هدفى برانگيخته مى شود. اگر در لحظه معينى قوى ترين نياز فرد گرسنگى باشد، فعاليتهاى گوناگونى نظير جست و جوى محلّى براى غذا خوردن يا تهيّه غذا فعاليتهاى معطوف به هدف تلقّى مى شوند.
فعاليت هدف ، عبارت است از درگيرى و مشغوليت با خود هدف ؛ در مورد نياز گرسنگى و خوردن ، فعاليت هدف است و غذا هدف .
نيروى نياز شخص با درگيرى او در فعاليتهاى «معطوف به هدف» رو به افزايش مى گذارد، ولى هنگامى كه «فعاليت هدف» آغاز مى شود، نيروى نياز، رو به كاهش مى گذارد، مثلا همچنان كه شخص غذاى بيشترى مى خورد، نيروى نياز به غذا در آن زمان به خصوص كاهش ‍ مى يابد. (٨٥)



اگر كسى بيش از اندازه به فعاليت «معطوف به هدف» ادامه دهد با درماندگى و ناكامى رو به رو خواهد شد، به حدّى كه شخص ممكن است از آن فعاليت دست بكشد يا به ديگر الگوهاى رفتار غير عقلايى متوسّل شود. در مقابل اگر شخصى منحصرا در «فعاليت هدف» درگير شود و اين هدف خود محرّك و برانگيزنده نباشد، بى علاقگى و بى اعتنايى به بار خواهد آمد و انگيزه او رو به كاهش خواهد گذاشت ؛ پس برقرارى يك چرخش مداوم ميان «فعاليت معطوف به هدف» و «فعاليت هدف» ممكن است الگوى مؤ ثرتر و مناسبترى باشد. (٨٦)

ناكامى

اگر فردى تلاشهايش در راه حصول هدف بى نتيجه ماند يا با مانع مواجه شد، ناكامى به وجود مى آيد. ناكامى ممكن است به اندازه اى افزايش يابد كه فرد به رفتار پرخاشگرانه دست بزند. پرخاشگرى مى تواند به رفتار ويرانگر، نظير خصومت و خشونت منجر شود. چنان كه «نورمان ماير» اشاره مى كند: پرخاشگرى فقط يكى از طرق ابراز واكنش به ناكامى است ، در صورتى كه فشارها ادامه يابد، اشكال ديگر رفتار ناكامى نظير دليل تراشى (٨٧)، بازگشت (٨٨)، تثبيت (٨٩)، و تسليم (٩٠)به وجود مى آيد. (٩١)

نگاهى به نظريه هاى ديگر درباره انگيزش

نظريه X و نظريه Y

«داگلاس مك گرگو» پس از مشاهده رفتار مديران با كاركنان به اين نتيجه رسيد كه رفتار مديران با توجه به نوع تلقّى آنها از انسان بنا شده است .
برخى نگرشى منفى به انسان دارند. اينان انسان را موجودى بى علاقه به كار، زير كار شانه خالى كن ، آرامش طلب و به دور از موفقيت خواهى مى دانند؛ «مك گرگو» اين برداشت از انسان را نظريه X ناميد.
بعضى ديگر از مديران به انسان نگاه مثبت دارند او را علاقه مند به كار، در خور اعتماد، مسؤ وليت پذير، نوآور و خلّاق مى دانند كه «مك گرگو» اين نوع تلقّى از انسان را نظريه Y نام نهاد.
بر اساس نظريه X براى ايجاد انگيزه مى توان از نيازهاى رده پايين چهارچوب نظريه «مزلو» نيازهاى فيزيولوژيكى و نياز ايمنى استفاده كرد. بر اساس ‍ مفروضات نظريه Y كه مورد قبول «مك گرگو» بود با مشاركت اعضاى سازمان در تصميم گيرى و حل مسائل سازمان ، روابط گروهى ايجاد شده ، انگيزه كارى افراد بالا خواهد رفت . (٩٢)

نظريه بهداشت انگيزش

«هرزبرگ» مى گويد: نارضايتى از كار نقطه مخالف رضايت نمى باشد. اگر عوامل نارضايتى از محيط كار حذف شود، الزاما موجب رضايت شغلى نخواهد شد، بلكه فقط نارضايتى برطرف مى شود اما راضى هم نيست .
ويژگيهايى مثل مديريّت و سياست شركت ، سرپرستى ، روابط بين افراد، شرايط كارى و حقوق به عنوان عوامل بهداشتى شناخته شده است . اين عوامل اگر در وضع مناسبى باشند افراد ناراضى نخواهند بود و آرامش در سازمان ايجاد خواهد كرد، ولى رضايت هم ايجاد نخواهد نمود.
اگر بخواهيم وسيله انگيزش افراد را در سازمان فراهم آوريم و موجب تحريك آنها شويم بايد بر روى مساءله پيشرفت شناخت و كسب شهرت ، ماهيّت كار، مسؤ وليت و رشد كه ايجاد رضايت مى كند تاءكيد نماييم . (٩٣)

نظريه اى - آر - جى

يكى از استادان دانشگاه «يل» روى نظريه مزلو مطالعه كرد. نام اين استاد «كلينتن آلدرفر» بود. او نيازهاى اصلى را به سه دسته تقسيم كرد: نياز هستى يا وجود؛ نياز داشتن ارتباط؛ نياز رشد.
او برخلاف نظريه مزلو معتقد بود امكان دارد كه فردى به صورت همزمان در پى تاءمين هر سه نياز برآيد. در اين نظريه آمده بود كه اگر نيازهاى رده بالاتر كسى ارضا نشود ميل و رغبت بيشترى پيدا مى كند تا نيازهاى رده پايينتر را ارضا نمايد. (٩٤)

نظريه نيازهاى سه گانه

نيازهاى سه گانه عبارتند از: نياز به كسب موفقيّت ، نياز به كسب قدرت و نياز به ايجاد ارتباط با ديگران .
افرادى كه انگيزه «كسب موفقيّت» در آنها بسيار شديد است شرايطى از كار را ترجيح مى دهند كه مسؤ وليت شخصى در پى داشته باشد و بتوانند نتيجه كارهاى خود را به سرعت مشاهده كنند و ميزان خطر آن كمتر باشد.
بهترين مدير كسى است كه از نظر «مصاحبت و آميزش» با ديگران در سطحى بسيار پايين ولى از نظر قدرت در سطح بسيار بالاست . در واقع داشتن انگيزه بسيار بالا در كسب قدرت از جمله شرايط اصلى يك مدير موفق است . (٩٥)

نظريه ارزشيابى شناخت

در اين نظريه چنين گفته مى شود كه اگر سازمانها از پاداشهاى برونى به عنوان جبران عملكردهاى برتر استفاده كند پاداشهاى درونى (كه منشاء آن علاقه افراد به انجام دادن كار است) كاهش مى يابد؛ به عبارت ديگر اگر به فرد بازاى انجام دادن كار مورد علاقه اش پاداش دهند باعث خواهد شد كه علاقه ذاتى يا درونى فرد به آن كار كاهش يابد. (٩٦)

نظريه ويژگيهاى ضرورى شغل

بر اساس الگوى ويژگيهاى شغلى كه به وسيله «هك من» و «اولدهام» ارائه شده ، هر شغلى را مى توان برحسب پنج بعد اصلى تشريح كرد: ١. گوناگونى در مهارت ؛ ٢. نوع مهارت ؛ ٣. اهميّت كار؛ ٤. خودمختارى ؛ ٥. باز خور نمودن نتيجه فعاليتها.
در نمودار ٤-٥ الگوى مزبور ارائه مى شود. توجه كنيد كه چگونه اين سه بعد (گوناگونى در مهارت و اهميت كار) در هم تركيب شده تا كار مزبور داراى معناى كامل گردد. (٩٧)



نظريه تعيين هدف

در اين نظريه به اين مطلب پرداخته مى شود كه هدفهاى خاص بر عملكردها اثر مى گذارد.
بر اساس اين نظريه اگر تاءمين هدف مشكل باشد كسى كه آن را بپذيرد عملكرد بهترى خواهد داشت و ارزيابى نتيجه كار او موجب عملكرد عالى تر وى خواهد شد.
گرچه اگر هدفها سخت و مشكل باشند افراد ديرتر آنها را خواهند پذيرفت ، ولى اگر اعضا در تعيين هدف مشاركت داده شوند، حتى اگر آن هدفها سخت و مشكل هم باشند، بهتر آنها را خواهند پذيرفت ، چون احساس ‍ تعهّد بيشترى مى كنند. (٩٨)

نظريه برابرى

انسان معمولا آنچه را كه به سازمان مى دهد با آنچه از سازمان مى گيرد مقايسه مى كند. گاهى احساس نابرابرى مى كند چون حقوقى كه مى گيرد كمتر از كارى مى داند كه براى سازمان انجام مى دهد و گاهى احساس ‍ نابرابرى مى كند چون دريافتى خود را بيشتر از كارش مى داند و گاهى دريافتى را با آنچه به سازمان مى دهد برابر احساس مى كند.
هر كس خود را با يكى از چهار چيز يا مرجع مقايسه مى كند:
١. خودش را با خودش در كار ديگرى در همين سازمان ؛


۵
فصل ششم : رهبرى
٢. خودش را با خودش در وضعيتى بيرون سازمان يعنى در سازمان ديگرى ؛
٣. خود را با فرد مشابه در سازمان ؛
٤. خود را با فرد يا گروهى از افراد خارج از سازمان ؛
اگر فردى احساس كرد درباره او عدل و انصاف رعايت نشده به او اجحاف شده است انگيزه در او كاهش مى يابد. (٩٩)

نظريه انتظار

در نظريه انتظار چنين استدلال مى شود كه گرايش به كارى به دليل انتظاراتى است كه به طور مشخص از انجام دادن آن كار در نظر گرفته شده است . در اين نظريه چهار گام وجود دارد:
١. كار مزبور چه نتيجه اى براى فرد دارد، اعمّ از پاداش يا تنبيه ؛
٢. كاركنان نتيجه كار را تا چه حد مهم مى دانند؛
٣. براى رسيدن به اين نتايج چه نوع رفتارى را در پيش مى گيرند؛
٤. فرد تا چه حد خود را در انجام دادن اين كار موفق مى پندارد.


راز اصلى نظريه انتظار اين است كه بايد هدفهاى فرد و رابطه بين انگيزه و عمل و بين عمل و پاداشى كه به آن مى رسد را درك كرد و در نهايت فهميد آيا بالاءخره هدفى كه براى آن فرد تلاش مى كرد حاصل شد يا نه . اگر فردى اطمينان داشته باشد كه بين تلاش - عملكرد - پاداش و تاءمين اهداف او رابطه مستحكمى برقرار است بيشترين تلاش را خواهد كرد. (١٠٠)

نگرشى اسلامى به بحث انگيزش

قبل از اين كه وارد بحث انگيزه در منابع اسلامى شويم بايد انسان را از نظر اسلام بشناسيم . ابعاد وجودى او علاقه ها و تمايلات او را به طور اجمال بدانيم ، سپس در مورد راه هاى ايجاد انگيزه در وجود او بحث كنيم ؛ به دليل نياز تفصيلى به اين بحث ، كتابى مستقل در اين زمينه بايد نوشته شود ليكن در اين جا به يك بحث اساسى و كليدى در زمينه انگيزه پرداخته و مى گذريم :

انسان بر سر دو راهى

از نظر اسلام ، انسان تنها موجود جهان آفرينش است كه در برابر او دو راه قرار داده شده است ، راهى به سوى پاكيها و هدايت و راه ديگرى به سوى گناه و تباهى و خداوند به او توان انتخاب يكى از اين دو راه را بخشيده است .
قرآن مجيد مى فرمايد:
فاءلهمَها فجورها و تقويها؛ (١٠١)
سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است .
و در جاى ديگر مى فرمايد:
و هديناه النّجدين ؛ (١٠٢)
و او را به خير و شرش هدايت نموديم .
از اين دو آيه و برخى آيات ديگر قرآن معلوم مى شود كه در مقابل انسان ، دو راه وجود دارد: يكى راه خير و ديگرى راه شرّ. اگر كسى در مسير صحيح قرار گرفت و راه رشد پيشه كرد، هر حركتى كه براى رضاى خدا انجام دهد، اجر و پاداش دارد، امّا اگر در مسير باطل قرار گرفت به جايى مى رسد كه از مرتبه والاى انسانى سقوط مى كند و از حيوانات پست تر مى شود.
قرآن مجيد در مورد انسانهايى كه از پذيرش حق و راه هدايت سر باز مى زنند، چنين مى فرمايد:
اءولئك كالاءنعام بل هم اءضلُّ اءولئك هم الغافلون ؛ (١٠٣)
آنان همچون چهار پايانند، بلكه گمراهتر، اينان همانا غافلانند.

رابطه انگيزش و خير و شر

انسان با توجّه به توان انتخاب در مورد يكى از دو راه خير و شر فعاليتها و اعمال خود را شكل مى دهد.

نيازهاى مادى

همه انسانها براى تاءمين نيازمنديهاى خود تلاش مى كنند، خواه در مسير هدايت قرار گرفته باشند يا ضلالت ، امّا در وراى نيازهاى مادّى ، عدّه اى بر اساس قوانين دينى فعاليتهاى الهى خويش را بروز مى دهند و گاهى آن چنان رشد مى كنند كه تاءمين نيازهاى خود را تحت تاءثير نيتهاى معنوى قرار داده تا آن جا كه خوردن ، خوابيدن ، پوشيدن و... را براى رضاى خدا انجام مى دهند و عده اى هم براساس وسوسه هاى ابليس فعاليتهاى شيطانى از خود بروز داده ، رفتارهاى خود را در جهت شرّ و ناپاكى شكل مى دهند.
پس براى انسان غير از نيازهاى مادّى مسائل ديگرى مطرح است كه بايد شناخته شود.

جاذبه هاى معنوى

همه انسانها تحت تاءثير جاذبه هاى معنوى ، حركتها و تلاشهايى انجام مى دهند، چه اهل خير باشند يا شرّ. اصول جاذبه هاى معنوى كه تا امروز شناخته شده و مورد قبول است ، امور ذيل مى باشد:
١. علم و دانايى ؛
٢. خير اخلاقى ؛
٣. جمال و زيبايى ؛
٤. تقديس و پرستش . (١٠٤)
اين جاذبه ها در نهاد همه انسانها، چه آنان كه در راه خير حركت كنند يا شرّ، وجود دارد و در درون آنها ايجاد انگيزه مى كند گرچه ممكن است بعضى از آنها در شرايط خاصّى به گونه اى خاموش يا كم فروغ گردند.
تنها تفاوتى كه وجود دارد اين است كه بعضى از انسانها به جاذبه هاى معنوى ، به ويژه جاذبه تقديس و پرستش در اعتقاد و عمل پاسخ مثبت مى دهند و در اين مسير با راهى مشخص به پيش مى روند و هر كدام به مرحله اى از رشد مى رسند و برخى ديگر از انسانها پاسخ منفى به آن داده ، در عمل و باور، آنها را منكر مى شوند و يا اين كه در اعتقاد پذيرفته ، امّا از تاءثير آن جاذبه ها در رفتارشان نمودى يافت نمى شود.

خلاصه :

در همه انسانها انگيزش - جهت تاءمين نيازمنديها - وجود دارد و انگيزش در جهت جاذبه هاى معنوى هم وجود دارد، امّا اين نوع از انگيزش داراى نوسان است :
١. بعضى مسائل معنوى را در اعتقاد و رفتار خود پذيرفته اند؛
٢. برخى آن را در اعتقاد خود راه داده ، امّا در رفتار به آن عمل نمى كنند؛
٣. برخى هم تاءثير مسائل معنوى را در رفتار و در اعتقاد خود ضعيف نموده ، از بين برده اند.
لازم به ياد آورى است كه تقسيم بندى مزبور در مورد هر يك از جاذبه هاى معنوى به طور مستقل مطرح مى باشد، زيرا ممكن است در بعضى از افراد، يكى از جاذبه هاى معنوى تاءثير داشته ، ولى جاذبه هاى ديگر فراموش شده باشد، مثلا ممكن است در فردى جاذبه جمال و زيبايى تاءثير بسيار زيادى داشته باشد، امّا جاذبه هاى ديگر در او تاءثير نداشته باشند.

مدير مسلمان و انگيزشها

در مديريّت اسلامى مساءله بسيار مهمّى كه مطرح است ، ايجاد حركت و انگيزه تنها با انگيزه هاى مشروع بوده و وظيفه مديران مسلمان رعايت اين امر مهمّ خواهد بود. آنان نمى توانند براى حركت انسانها و به كارگيرى آنان در جهت «اهداف سازمانى» از هر انگيزه اى - ولو انگيزه هاى ضدّ خدايى و شرارت آميز - استفاده كنند، بلكه در ارتباط با انگيزه هاى افراد بايد در چهار چوب يكى از چند شيوه ذيل عمل نمايند:
١. اگر افرادى براى تاءمين نيازمنديهاى خود حركت مى كنند، با توجّه به نيازمنديهاى آنان انگيزه لازم را به وجود آورند؛
٢. در مورد افرادى كه مسائل معنوى در آنان تاءثير بيشترى دارد با استفاده صحيح و مشروع از آن مسائل ايجاد انگيزه كنند؛
٣. افرادى را كه كجرويها، انحرافات و مسائل گمراه كننده در آنان مؤ ثر است كنترل و هدايت نمايند و در غير اين صورت از مجموعه حذف كنند.

اسلام و انگيزش براى تاءمين نيازمنديها

در بحثهاى گذشته از حركت بر اساس امور معنوى مطالبى بيان گرديد و بر ارزشهاى والاى آن تاءكيد شد، امّا مقصود از طرح آن مسائل ، بى توجّهى به نيازهاى مادّى نبود، بلكه منظور توجّه دادن به اهميّت و جايگاه استثنايى معنويات بود وگرنه لزوم تاءمين نيازهاى مادى هرگز در اسلام مورد غفلت نبوده و فراموش نگشته است ؛ از آن مهمتر آن كه براى سير به سوى كمال و پيمودن راه هاى معنوى هم تاءمين نيازهاى مادّى لازم بوده و خود از مسائل معنوى به شمار مى رود.
در اسلام بر هر شخص مؤ من ، تاءمين نيازمنديهاى خود و زن و فرزندش ‍ واجب است و به جهاد در راه خدا كه از بهترين عبادات مى باشد، تشبيه گرديده است .
در اين باره امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
الكادُّ على عياله كالمجاهد فى سبيل اللّه ؛ (١٠٥)
كسى كه براى روزى عيالش (افراد تحت تكفّل خود) تلاش كند، همانند كسى است كه در راه خداوند مى جنگد.
آرى بر هر فرد مسلمان لازم است كه فقر و تهيدستى را از خود دور نمايد، زيرا تنگدستى بلاى خانمانسوزى است كه زندگى را تلخ و سخت ترين فشارها را بر انسان وارد مى كند، تا آن جايى كه اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
القبر خير من الفقر؛ (١٠٦)
قبر بهتر از فقر است .

مذمّت بيكارى

آن گونه كه از منابع اسلامى فهميده مى شود هر فرد به اندازه اى كه توان كار و و فعاليت دارد، بايد كار كند و مساءله بازنشستگى براى انسانهايى كه توان كارى دارند، بى معناست .
بيكارى در روايات بسيارى مورد مذمت واقع شده است كه براى نمونه به ذكر يكى از آن روايات بسنده مى كنيم :
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : إ نّ اللّه يبغضُ الصّحيح الفارغ لا فى شُغُلِ الدّنيا و لا فى شغل الآخرة ؛ (١٠٧)
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرمود: خداوند (فرد) سالم بيكار را دوست ندارد كه نه به كار دنيا اشتغال دارد، نه به كار آخرت .
نتيجه آن كه هر فرد تا زمانى كه سالم است ، بايد به اندازه توان خود كار كند، خواه دنيوى باشد يا اخروى و بيكارى براى چنين افرادى بى مورد است .

درماندگان

از مباحث گذشته معلوم شد كه همه براى تاءمين نيازمنديهاى خود بايد تلاش و كوشش كنند و بيكارى بدون دليل ، پذيرفته نيست ، امّا اگر افرادى توان جسمى نداشتند يا به عللى در مسائل زندگى دچار مشكل شده ، نتوانند روى پاى خود بايستند، بايد حكومت اسلامى مخارج زندگى آنان را تاءمين گرداند. در اين مورد مطالب زيادى در قرآن و روايات موجود است كه در اين جا فقط به بخشى از نامه اميرالمؤ منين عليه السّلام به مالك اشتر اشاره مى شود:
ثمّ اللّه اللّه فى الطّبقة السُّفلى من الّذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اءهل البُؤ سى و الزّمنى ، فإ نّ فى هذه الطّبقة قانعا و معترّا و احفظ للّه ما استحفظك من حقّه فيهم و اجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما من غلّات صوافى الا سلام فى كلّ بلد فإ نّ للاءقصى منهم مثل الّذى للاءدنى و كلّ قد استُرعِيت حقّه فلا يشغَلَنَّك عنهم بطر، فإ نّك لا تعذَرُ بتضييعِك التّافة لاءحكامك الكثير المهمّ فلا تُشخص همّك عنهم و لا تُصعّر خدَّك لهم ؛ (١٠٨)
و خدا را، خدا را در مورد طبقه پايين آنها كه راه چاره ندارند، يعنى مستمندان و نيازمندان و تهيدستان و از كار افتادگان . در اين طبقه ، هم كسانى هستند كه دست سؤ ال دارند و هم افرادى كه بايد به آنها بدون پرسش ‍ بخشش شود. بنابراين به آنچه خداوند در مورد آنها به تو دستور داد، عمل نما! قسمتى از بيت المالت و قسمتى از غلات زمين هاى خالصه اسلامى را در هر محل به آنها اختصاص ده و بدان آنها كه دورند به مقدار كسانى كه نزديكند سهم دارند و بايد حقّ همه آنها را مراعات كنى . پس هرگز نبايد سرمستى زمامدارى تو را به خود مشغول سازد (و به آنها رسيدگى نكنى) چرا كه هرگز براى كارهاى فراوان و مهمّى كه انجام مى دهى ، از انجام نشدن كارهاى كوچك معذور نيستى ؛ نبايد دل از آنها برگيرى و بر آنان چهره درهم كشى .
نتيجه آن كه نيازمندان و درماندگانى كه توان كار و فعاليت ندارند، بايد در حكومت اسلامى بيمه شوند و بدون دريافت حق بيمه زندگى آنان تاءمين شود. اين قانون اختصاص به كارگزاران حكومت يا كارگران كارخانه ها ندارد، بلكه در حكومت اسلامى بايد در مورد تك تك انسانها به طور مساوى اجرا شود.

پرستش و انگيزش

همانگونه كه در مباحث قبل گفته شد انسان موجودى است كه مى تواند به سوى خير و پاكى يا شرّ و ناپاكى حركت كند. انسانهايى كه راه صلاح را برگزينند، در حقيقت راه پيامبران را در پيش گرفته اند و اوامر خداوند در آنها، بهترين انگيزه ها را ايجاد مى كند؛ اينان در امور معنوى و سير به سوى كمال ، داراى مراتب متفاوتى هستند برخى از ترس عذاب و عده اى براى رسيدن به بهشت ، دستورات خداوند را عمل مى كنند، امّا عده اى ديگر صرفا براى اين كه خداوند لايق پرستش است ، او را مى پرستند و در اين زمينه از همه چيز گذشته ، قوى ترين و محكمترين و با دوامترين فعاليتها را بروز مى دهند.
آنان چون خدا را دوست دارند، بسيارى از نيازمنديهاى مادى خويش را زير پا گذارده ، به خدايشان عشق مى ورزند. اگر گذرى به تاريخ انبيا و امامان و شهدا داشته باشيم . موارد اين قبيل حركتها را بسيار مى بينيم و ورقهاى زرّين تاريخ بشريّت را مزيّن به آنها خواهيم يافت . قيام كربلا و شهادت پذيرى ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام و ياران باوفايش نمونه بارزى از اين نوع حركتهاست .
اكنون به چند آيه از قرآن مجيد اشاره مى شود:
و يُطعمون الطّعام على حُبّه مسكينا و يتيما و اءسيرا إ نّما نطعمُكُم لوجه اللّه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا؛ (١٠٩)
و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه و نياز دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند و (مى گويند) ما شما را براى خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و تشكّرى از شما نمى خواهيم .
در اين واقعه بهترين حركتهاى انسانى به وقوع مى پيوندد. على و فاطمه و حسن و حسين - صلوات اللّه عليهم - سه روز پشت سر هم روزه مى گيرند و هر روز به هنگام افطار مقدار نان جوينى كه براى سير كردن خود قرض ‍ گرفته اند، به مسكين و يتيم و اسير مى بخشند، آن هم بخششى كه هيچ گونه انتظارى در پى آن نبوده ، فقط خدا به طور مطلق طلب مى شود؛ آنان افطار خويش را مى بخشند و خود گرسنه مى مانند.
كدام نيرويى مى تواند چنين انگيزشى ايجاد كند كه يك مرد به همراه همسر و دو فرزندش با ميل و رغبت گرسنه بمانند و قوى ترين نياز خود را به هيچ انگارند، غذايشان را به ديگران بدهند.
آرى براى انسانهاى مؤ من تحصيل خشنودى خداوند از اهداف بسيار بزرگ است به گونه اى كه آنان را به ارزشمندترين تلاشها وامى دارد:
الّذين قال لهم النّاس إ نّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إ يمانا و قالوا حسبُنا اللّه و نعم الوكيل فانقلبوا بنعمة من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء و اتّبعوا رضوان اللّه و اللّه ذو فضل عظيم ؛ (١١٠)
اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم به آنها گفتند مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند از آنها بترسيد، امّا آنها ايمانشان زيادتر شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ماست ؛ به همين جهت آنها (از اين ميدان) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند، در حالى كه هيچ ناراحتى به آنها نرسيده ، رضايت خداوند را دنبال كردند و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است .
از اين آيه معلوم مى شود كه ايمان به نحوى در انسانهاى با ايمان ايجاد انگيزش مى كند كه مؤ منان براى جلب خشنودى خداوند از شايعه آمادگى دشمن به خود هراس راه ندادند و در ميدان جنگ با شهامت ايستادند و خود را براى پذيرش سخت ترين حوادث و شهادت در راه خدا مهيّا نمودند.
در آيه ديگرى از قرآن مجيد آمده است :
محمّد رسول اللّه و الّذين معه اءشدّاءُ على الكُفّار رُحماء بينهم تريهم رُكّعا سُجّدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا؛ (١١١)
محمّد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى ، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند.
نتيجه آن كه تربيت شدگان مكتب الهى پيامبران براى به دست آوردن رضاى خداوند، هم قاطعانه با دشمنان مى جنگند، هم با مؤ منان آرام و مهربانند و هم خاضعانه خداوند را عبادت مى كنند.
اين آيه ، دليلى ديگر بر تاءثير عظيم مسائل معنوى در بين افراد با ايمان مى باشد. از اين رو بر مديران مسلمان لازم است كه براى تحقق اهداف الهى حكومت اسلامى ، روز به روز بر آگاهيهاى اعتقادى اسلامى كارگزاران بيفزايند و ارتباط مسائل معنوى را با خدمت به مردم مسلمان و تقويت كشور اسلامى براى آنان تبيين كنند تا كارگزاران ، جهت رسيدن به رضاى خداوند در مسير اهداف انقلاب اسلامى با تمام وجود تلاش نمايند.
يك نكته :
حركتهايى كه بر اساس امور معنوى به وجود آيد داراى برتريهاى بسيارى است كه از جمله مى توان به دوام و پايدارى آن اشاره كرد. حركتهايى كه براساس مسائل معنوى به وجود آيد در كوران حوادث از بين نمى رود، اضافه بر آن از اطمينان بيشترى هم برخوردار خواهد بود، زيرا اگر فعاليتى با پشتوانه توجّه به خدا انجام شد، در مسير خود احتياج به كنترل و نظارت ندارد، زيرا اين افراد، خداوند را ناظر بر اعمال خود مى بينند.
دليل بر تاءثير عميق اين انگيزه و قابل اعتماد بودن آن ، اين است كه حكومتهاى جهان ، اعمّ از حكومتهاى سرمايه دارى يا مذهبى براى كنترل درونى افراد از سوگند به عنوان بهترين پشتوانه استفاده مى كنند.

فصل ششم : رهبرى

رهبرى

هدايت و رهبرى از مباحث بسيار اساسى در مديريّت به شمار مى رود، زيرا مهمترين حركت مدير آن است كه با به كارگيرى صحيح نيروهاى انسانى ، با بهترين شكل ، سينه حوادث و مشكلات را بشكافد و برنامه هاى سازمان را اجرا و رسيدن به اهداف را سهل الوصول نمايد.

تعريف رهبرى

در مورد تعريف «رهبرى» مطالب فراوانى بيان شده است كه اكنون به چند نمونه اشاره مى شود:
١. گروهى رهبرى را «تاءثير گذارى بر افراد در انجام وظايفشان با ميل و علاقه» توصيف كرده اند. (١١٢)
٢. گروهى ديگر رهبرى را «نفوذ بر زيردستان» تعريف نموده اند. (١١٣)
٣. هارولد كونتز وسيرل اودانل مى نويسد: رهبرى ، تاءثيرگذارى بر افراد است تا تحقق هدف مشتركى را دنبال كنند. (١١٤)
٤. رهبرى عبارت است از «هنر يا علم نفوذ در اشخاص به طورى كه با ميل و خواسته خود در جهت حصول هدفهاى تعيين شده گام بردارند؛ به تعبير ديگر، رهبرى عبارت است از توانايى ايجاد حالتى در كاركنان كه با اعتماد به نفس و علاقه مندى انجام وظيفه نمايند». (١١٥)
٥. مرور بر آثار ساير مؤ لّفان مديريّت آشكار مى كند كه اغلب آنان توافق دارند كه رهبرى در فراگرد تاءثير گذارى بر فعاليتهاى يك فرد يا گروه است كه در وضعيّت معيّنى در جهت تحقق هدفى كوشش مى كنند.
واقعيت آن است كه تفاوت چندانى بين تعاريف مختلف رهبرى ديده نمى شود و اين گونه احساس مى شود كه همه آنان از يك واقعيّت سخن مى گويند، لكن عبارتها و جملات با يكديگر فرق دارند.
از تعاريفى كه بيان گرديد به اين نتيجه مى رسيم كه رهبرى عبارت است از قدرت تاءثيرگذارى بر پيروان به نحوى كه بر اساس ميل و خواسته خود جهت تحقق اهداف در موقعيتهاى گوناگون حركت كنند و رهبر كسى است كه بتواند با اين شيوه افراد را به كار گيرد.

قدرت

چون در رهبرى ، قدرت و توان تاءثير بر زيردستان مطرح است ، بد نيست بحث كوتاهى درباره قدرت و منابع آن بيان گردد.

قدرت چيست ؟

«اصولا قدرت عبارت از توانايى اعمال نفوذ بر ديگران بوده و نفوذ عبارت است از اعمالى كه مستقيم يا غير مستقيم باعث تغيير در رفتار يا نظريات ديگران مى گردد». (١١٦)

منابع قدرت

در اين كه منابع قدرت براى نفوذ در ديگران چه عواملى هستند در بين نويسندگان اختلاف نظر وجود دارد، امّا به طور كلّى مى توان منبع قدرت را به دو دسته تقسيم كرد: منابعى كه قدرت مقام ايجاد مى كند و منابعى كه قدرت شخصى به وجود مى آورد.
منابع «قدرت مقام» ابزارهايى هستند كه مدير در موقعيت خاص خود مى تواند به وسيله آنها افراد را به كار گرفته ، به سوى اهداف سازمانى حركت دهد.
منابع «قدرت شخصى» مسائلى است كه رهبر به وسيله آن مسائل در نيروها به گونه اى تاءثير مى گذارد كه آنان با ميل و رغبت ، فرمانهاى او را اطاعت و پيروى نمايند.
از «آميناى اتزيونى» نقل شده است :
فردى كه در سايه مقام سازمانى خود قادر است افراد ديگر را به انجام كار معينى ترغيب كند گفته مى شود قدرت مقام دارد در حالى كه فردى كه قدرتش را از زيردستان مى گيرد قدرت شخصى دارد؛ برخى مى توانند هر دو قدرت مقامى و شخصى را داشته باشند. (١١٧)
نويسنده ديگرى سعى كرده ، منابع «قدرت مقام» و «قدرت شخصى» را معين و جزئى تر مطرح نمايد؛ او مى گويد:
نويسندگان منابع گوناگونى را به عنوان منشاء قدرت بر شمرده اند و شايد كاملترين فهرستى كه از منابع قدرت تهيّه شده ، طبقه بندى پنجگانه قدرت است :
١. قدرت مرجع بودن : توانايى ناشى از قبول رهبر به وسيله ديگران به عنوان مرجع و الگو.
٢. قدرت قانونى : توانايى ناشى از قانون كه مدير را در نقش رهبر قادر مى سازد تا بر مرؤ وسان خود تاءثير گذاشته و به رفتارشان جهت دهد.
٣. قدرت تخصصى : قدرت ناشى از تخصص و كاردانى مدير است كه او را بر ديگران نافذ مى سازد.
٤. قدرت پاداش : توانايى دادن پاداش مادّى يا معنوى به مرؤ وسان و جهت بخشى به رفتار آنان به منظور تحقق اهداف سازمانى است .
٥. قدرت تنبيه : توانايى تنبيه مرؤ وسان و جهت بخشى در رفتار آنان به منظور تحقق اهداف سازمانى است .
هر چه مدير به قدرتهاى فوق بيشتر مجهّز باشد مى تواند بر كاركنان نفوذ بيشتر داشته باشد و در انجام وظيفه رهبرى و هدايت خود موفقتر باشد؛ بدين ترتيب رابطه قدرت و نفوذ در رهبرى را مى توان در شماى ١-٦ خلاصه كرد.



موفقيّت و اثر بخشى

از مباحث فوق مشخص مى شود كه مى توان از «قدرت مقام» براى به كارگيرى نيروها استفاده كرد كه شامل قدرت قانونى ، قدرت پاداش و قدرت تنبيه مى باشد و از قدرت شخصى هم مى توان استفاده برد و بر ميل و خواسته افراد، جهت ايجاد انگيزش استفاده نمود كه در اين جا به قدرت مرجعيّت و قدرت تخصّصى تعبير شده بود.
اگر كسى صرفا از «قدرت مقام» جهت انگيزش كاركنان استفاده كند، مى توان او را مديرى موفق ناميد، امّا اگر در درون نيروها نفوذ كند به رهبرى اثر بخش ‍ تبديل خواهد شد.



با توجّه به شماى «٢-٦» اگر فرض كنيم كه رهبرى (الف) موفق است ، به عبارت ديگر پاسخ (ب) به محرك (الف) در سمت موفق اين پيوستار قرار مى گيرد... اگر سبك رهبرى (الف) با انتظارات (ب) ناموافق است و (ب) كار خود را تعارض آميز، فقط به دليل قدرت مقامى (الف) انجام مى دهد، در اين صورت مى توان گفت (الف) موفق بوده ، ولى اثر بخش نبوده است .
در مقابل ، اگر كوشش رهبرى (الف) به يك پاسخ موفق منجر شود و (ب) كار خود را چون خواست خود اوست و آن را پاداش دهنده مى داند، انجام دهد، در اين صورت (الف) را به عنوان كسى كه نه فقط «قدرت مقام» بلكه همچنين «قدرت شخصى» دارد، تلقّى مى كنيم ... منظور از رهبرى اثر بخش ‍ همين است . (١١٨)
در مديريّت سازمانها، تفاوت ميان موفقيت و اثر بخشى غالبا روشن مى كند كه چرا بسيارى از سرپرستان ، فقط هنگامى كه مستقيما به كار زيردستان خود نظارت دارند، مى توانند سطح بازده رضايت بخشى حاصل نمايند، ولى به محض اين كه زيردستان را ترك مى كنند، بازده نزول كرده ، ضايعات و اتلاف وقت افزايش مى يابد... .
به طور خلاصه ، يك مدير با داشتن تاءثير موقت بر رفتار زيردستان مى تواند موفق ، ولى غير اثر بخش باشد. در مقابل اگر مديرى هم موفق و هم اثر بخش باشد، نفوذ و تاءثير وى به قدرت توليد پايدار و رشد سازمانى منجر مى شود. (١١٩)
براى اين كه مدير موفق ، اثر بخش هم باشد، بايد سعى كند غير از قدرت مقام ، قدرت شخصى هم داشته باشد و در درون افراد نفوذ نمايد، آنان را با ميل و رغبت در جهت اهداف سازمانى حركت داده ، فعّال كند.


۶
فصل هفتم : صفات فردى رهبر

عوامل قدرت شخصى

براى اين كه فردى داراى قدرت شخصى شود و در نيروها نفوذ نمايد و او امرش را با ميل و رغبت اطاعت كرده ، صرفا قدرت مقام ، پشتوانه دستورات او نباشد، عوامل بسيارى داراى تاءثير مى باشند كه مى توان آن عوامل را در قالب عناوين ذيل تقسيم بندى كرد:

١. صفات فردى رهبر

بسيارى بر اين باورند كه مهمترين عامل ايجاد كننده قدرت شخصى ، صفات فردى رهبرى مى باشد، مانند هوش ، سعه صدر، پشتكار و... .

٢. رفتار رهبر

برخى ديگر عقيده دارند كه اثر بخشى رهبران و قدرت شخصى آنان مربوط به سبك برخورد و رفتار آنان با زيردستانشان است .

٣. زيردستان

اگر مدير داراى صفات و ويژگيهاى رهبرى بوده و رفتارش با زيردستان مناسب باشد، امّا زيردستان داراى وضعيّت نامناسبى باشند، ممكن است او را به شكست و عدم موفقيت مبتلا نمايند و اگر زيردستان داراى واكنشى مساعد باشند، مى توانند او را به رهبرى اثر بخش تبديل كنند.

٤. همكاران

عامل ديگرى كه در اثر بخش شدن رهبر و ايجاد قدرت شخصى داراى تاءثير مى باشد، همكاران و كسانى هستند كه در تشكيلات هم رديف او به حساب مى آيند. اگر رهبر در سمت معاونت يك سازمان كار مى كند، معاونتهاى ديگر همكاران او مى باشند، رفتار و برخوردهاى همكاران در اثر بخشى رهبران دخالت دارد.

٥. فرادستان

يكى ديگر از عوامل ايجاد قدرت شخصى براى رهبران ، چگونگى رفتار «فرادستان يا مديران مافوق» آنان مى باشد. نحوه برخورد فرادستان در مورد اختيارات ، حمايت ، تاءمين نيازمنديهاى آنان و مسائلى از اين قبيل داراى تاءثير زيادى در تبديل مديران به رهبرانى اثر بخش مى باشد.

٦. سازمان

يكى ديگر از عوامل مؤ ثر در رهبرى ، شخصيت سازمان مى باشد. اگر سازمانى در جامعه از شخصيت و ارزش كافى برخوردار باشد، مساءله جذب نيروهاى مستعدّ و كارآمد و جلب همكارى از ارگانها و سازمانها و همراه نمودن مسؤ ولان مافوق در تخصيص بودجه لازم و امكانات مورد نياز و مسائلى از اين قبيل به راحتى انجام مى شود و رهبر سازمان اگر داراى زمينه مساعد باشد، مى تواند با هماهنگ نمودن اين منابع به فردى اثر بخش ‍ تبديل شود.

٧. موفقيت و شرايط

اين عامل مربوط به مسائل مختلفى مى شود كه نمى توان براى آنان حساب ويژه اى باز نمود. گاهى در شرايط ويژه و استثنايى ، افرادى موفق مى شوند استعدادهاى درونى خود را بروز دهند، در حالى كه همين افراد در شرايط ديگرى هيچ واكنش چشمگيرى نشان نمى دهند و گاهى اتفاق مى افتد كه همين شرايط كه براى فردى زمينه ساز پيروزى بوده براى فرد ديگرى موجب شكست مى گردد و از او عنصرى غير موفق به وجود مى آورد.
از بين همه اين عوامل «صفات فردى» و «رفتار رهبر» داراى اهميّت بسيار زيادى مى باشند. چون اين دو عامل مربوط به شخص رهبر بوده و تاءثير آنها نيز از عوامل ديگر كارسازتر و كليدى تر است ، درباره اين دو عامل به بحث و بررسى مى پردازيم .

فصل هفتم : صفات فردى رهبر

صفات فردى رهبر

بسيارى بر اين باورند كه صفات و ويژگيهايى كه فردى را به رهبر تبديل مى كند، صفاتى است خدادادى كه در ذات او نهفته است و مربوط به استعدادهاى درونى انسان مى باشد، هر كس داراى اين استعدادها باشد مى تواند با فراگيرى مطالبى درباره مديريّت ، نيروهاى درونى خويش را شكوفا ساخته ، موفقيّت بيشترى كسب كند.
در مورد استعدادها و ويژگيهاى مؤ ثر در رهبرى و اثر بخشى رهبران و اين كه چه صفاتى براى رهبران ، قدرت شخصى به وجود مى آورد، بين صاحبنظران اختلاف است ؛ آنان ويژگيهايى ، مانند هوشمندى ، برونگرايى ، تسلّط بر خود، اعتماد به نفس ، سخنورى و جاذبه كلام ، زيبايى و جذابيت سيما و چهره و امثالهم را از عوامل مؤ ثر در ايفاى نقش رهبرى دانسته اند (١٢٠) و در اين باره مطالب بسيارى بيان داشته اند، امّا به طور خلاصه مى توان گفت آنان درباره اهميّت صفات ذيل در به وجود آوردن رهبرى مؤ ثر متفق القول مى باشند:
١. بالاتر بودن بهره هوشى نسبت به رهبرى شوندگان ؛
٢. ظرفيت پذيرش موفقيت و شكست با اين توصيف كه موفقيت ها باعث غرور بيش از حدّ و شكستها موجب دلسردى و ياءس نگردد؛
٣. وجود انگيزه هاى نهادى يا به عبارت ديگر خود انگيختن ؛
٤. توانايى برقرارى ارتباط با ديگران كه از اهمّ عوامل موفقيت يك رهبر به شمار آمده است . (١٢١)
در اين باره ، نظريه نويسنده ديگرى نقل مى شود كه شش نوع خصوصيّت را در مورد رهبران ذكر نموده است :
١. خصوصيات ظاهرى و فيزيكى ، مانند قد و سيما و حركات دست ؛
٢. زمينه هاى فرهنگى مانند تحصيلات و تجربيات ؛
٣. هوش ؛
٤. شخصيت مانند برونگرايى ؛
٥. خصوصيات شغلى ، مانند پشتكار و تلاش و ابداع و ابتكار؛
٦. خصوصيات اجتماعى ، مانند مرتبت اجتماعى و سياسى . (١٢٢)
در قرآن و روايات مطالب فراوانى درباره موضوع مورد بحث وجود دارد كه آن مطالب را مى توان به چند دسته تقسيم كرد:
١. مطالبى كه درباره صفات و ويژگيهاى ارزشى انسانها بيان شده و كارى به مورد خاص رهبران و مباحث رهبرى ندارد. گر چه آن صفات براى هر كس ‍ خوب و براى رهبران زيبنده تر خواهد بود، امّا طرح آن مطالب از محدوده مباحث مديريّت بيرون است ، مگر بعضى از موارد كه مورد بحث قرار مى گيرد.
٢. آيات و روايات كه ويژگيهاى رهبران الهى ، مانند پيامبران و امامان - عليهم صلوات اللّه - را مطرح مى كنند كه استدلال به آن مطالب در اين بحث اشتباه به نظر مى رسد، به غير از مواردى كه خصوصيتى احساس ‍ نشود و بتوان از آن برداشتى عامّ براى همه انسانها داشت .
٣. آيات و رواياتى كه با صراحت ، مطالبى درباره ويژگيهاى رهبران بيان مى كند و يا تطبيق آن با ويژگيهاى رهبران منطقى به نظر مى رسد.
مسائلى كه در اين قسمت مطرح مى گردد از نوع قسم سوم مى باشد. يافتن روايات و آياتى كه داراى اين ويژگى باشد، كار دشوار و مشكلى است و ادعاى اين كه همه آيات و روايات اين مبحث پيدا شده و مطرح مى شود، امرى است بسيار مشكلتر و ادعايى است بزرگ . تنها چيزى كه مى توان گفت اين است كه تا حدودى به منابع مراجعه شده و مطالبى در خور فهم ناچيز نويسنده جمع آورى گرديده و بيان مى شود.
در خور ذكر است كه در مبحث سازماندهى ، تحت عنوان رعايت ويژگيهاى لازم براى مديريّت ، صفات تجربه ، حيا، از خانواده صالح بودن ، تقدم در اسلام و نشاط كارى بيان شد. همه اين صفات در اثر بخشى و ايجاد قدرت شخصى داراى تاءثير بسيار زيادى است ، امّا بايد توجه داشت كه رعايت اين صفات براى نصب مسؤ ولان لازم است ، خواه به اثر بخشى رهبر كمك كند يا نه . ممكن است در جامعه اى سابقه ديندارى به عنوان يك صفت منفى قلمداد شود و هيچكس به اين صفت با ديد مثبت ننگرد، ليكن اين امر موجب سلب تكليف از مديران عالى نمى شود، مانند آن كه وقتى نماز خواندن براى عده اى پسنديده تلقّى نشود از مسلمان سلب تكليف نمى شود، اما صفاتى كه در بخش صفات فردى رهبر بيان مى شود براى همه انسانها پسنديده و موجب اثر بخشى خواهد بود.

ويژگيهاى فردى رهبر در آيات و روايات

١. سعه صدر

در لغت «سعه» به معناى طاقت و قدرت و «صدر» به معناى سينه مى باشد. اصطلاح ديگرى كه به معناى «سعه صدر» آمده است «شرح صدر» مى باشد و «شرح» هم در لغت به معناى توسعه و گستردگى آمده است و «شرح صدر» به معناى گشادگى در سينه مى باشد.
بعضى بر اين باورند كلمه صدر (سينه) كه در آيات و روايات مطرح گرديده ، كنايه از مركز ادراكات انسان مى باشد و اگر در مديريّت ، بحث از «سعه صدر» يا «شرح صدر» مى شود، مقصود توان بيشتر در درك مطالب و تحمّل سختيها و مشكلات مى باشد، امّا با كمى دقّت مطلب ديگرى براى انسان مشخص مى گردد كه در ذيل به توضيح آن مى پردازيم .
به طور كلّى مساءله اى كه براى همه انسانها مشخص و ملموس است ، تاءثير مسائل روحى در سينه ظاهرى انسان است : آنچه در فكر انسان مى گذرد در سينه او مؤ ثر است ؛ اگر جنايتى مرتكب شده باشد و يا بخواهد مرتكب شود در سينه و قلب خود احساس خاصّى خواهد داشت و اگر از مستمندى دستگيرى و يا مظلومى را جوانمردانه كمك كرده باشد، باز هم در سينه و قلب خود احساس ويژه اى خواهد داشت .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
القلب مُصحف الفكر؛ (١٢٣)
قلب كتاب فكر است .
همانگونه كه در كتاب ، مطالب يا مسائلى نوشته و نگهدارى مى شود، افكار انسان نيز در قلب او منعكس مى شود. شاديها و غمها در سينه ظاهرى انسان اثر مى گذارد. شما فراوان ديده ايد كه در هنگام شادى و خرسندى در سينه خود احساس فراخى و گشادگى عجيبى مى نماييد و گويا قلبتان با عشق و علاقه به تمام وجود شما خون جديدى جارى مى كند. امّا در هنگام ناراحتى ، غم ، مشكلات ، سختيها، شكستها، زخم زبانها، سخنان نيش ‍ دارو... در سينه خود احساس تنگى و گرفتگى و ناراحتى مى كنيد به گونه اى كه گويا سينه شما تحمّل نگهدارى قلبتان را ندارد.
ارتباط شاديها و غمها يا مسائل فكر با سينه و قلب انسان به گونه اى است كه گاهى آن چنان در قلب اثر مى گذارد كه شخص را به سكته مبتلا مى سازد. سينه انسان كه محلّ انعكاس حالات مختلف روانى اوست ، همانند ظرفى است كه در انسانهاى مختلف از بزرگى و كوچكى خاصّى برخوردار است . كسانى كه «سعه صدر» داشته باشند، ظرفيّت پذيرش رويدادهاى مختلف را دارند، امّا كسانى كه كوچك دل و كم ظرفيتند از «سعه صدر» برخوردار نبوده و با اندك موفقيتى شاد و سرمست مى شوند و با كوچكترين شكست غمگين و پژمرده و نااميد مى گردند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
إ نّ هذه القُلوب اءوعية فخيرها اءوعاها للخير؛ (١٢٤)
به درستى كه اين دلها ظرفهايى هستند كه بهترين آنها دلى است كه ظرفيّت و گنجايش آن براى خوبيها بيشتر باشد.

شرح صدر و مديريّت

سعه صدر يكى از مهمترين ابزارهاى مديريّت است . اگر كسى از اين نعمت و موهبت الهى برخوردار نباشد، هرگز نمى تواند رهبرى انسانها را به عهده گيرد.
حضرت موسى - سلام اللّه عليه - هنگامى كه براى هدايت انسانها مبعوث مى شود و دنيايى از مشكلات و درگيريها را در مقابل خود مى بيند، دست به دعا برمى دارد و اوّلين درخواست او از خداوند «شرح صدر» است ؛ او مى گويد:
ربّ اشرح لى صدرى ؛ (١٢٥)
پروردگارا سينه مرا گشاده دار.
حضرت موسى عليه السّلام مى داند كه انجام دادن اين مسؤ وليت بزرگ قبل از هر چيز نياز به «شرح صدر» دارد. اهميّت «شرح صدر» يا «سعه صدر» در حدّى است كه اميرالمؤ منين على عليه السّلام آن را ابزار رياست شمرده اند. بديهى است بدون آن ابزار، انجام مسؤ وليت و رهبرى شدنى نيست .
قال على عليه السّلام : آلةُ الرّئاسة الصّدر؛ (١٢٦)
ابزار رياست سعه صدر است .

علايم سعه صدر

سعه صدر در صفات و رفتار خاصى نمود پيدا مى كند. افرادى كه داراى آن صفات و نمودها باشند، سعه آنان مشخص مى شود و اگر مخالف آن صفات و رفتار را بروز دادند «ضيق صدر» و يا كم ظرفيتى آنان معلوم مى گردد. نمودهاى «سعه صدر» بسيارند، امّا در اين مبحث به چند نمونه و نشانه از علايم شرح صدر اشاره مى گردد:
الف) حلم
يكى از نمودهاى سعه صدر «حلم» است . كسانى كه حليم بوده و داراى اين ويژگى باشند، در اداره و رهبرى انسانها توفيق بيشترى دارند. به طور كلّى چون مدير يا رهبر در سمت خود مى خواهد به وسيله انسانها كارى را انجام دهد، بايد بتواند در برابر رفتارهاى گوناگون آنان واكنشى مناسب داشته باشد و با حلم و بردبارى ، رفتارها و گفتارهاى نامطلوب آنان را در حدّ متعارف تحمّل كند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الحلم راءس الرّئاسة ؛ (١٢٧)
بردبارى (مهمترين) ركن رياست است .
برخورد بزرگوارانه با ناملايمات و سختيها از حلم و سعه صدر انسان سرچشمه مى گيرد. كسانى كه داراى اين صفت ارزشمند باشند، از كينه توزى و انتقام جوييهاى جاهلانه دورى نموده ، كردارها و گفتارهاى ناپسند افراد را تحمّل مى كنند؛ على عليه السّلام مى فرمايد:
إ نّما الحليم من إ ذا اءوذى صبر و إ ذا ظُلِم غفر؛ (١٢٨)
بردبار كسى است كه اگر آزار و اذيّت شد، صبر كند و اگر به او ستم شد ببخشد.
مديران و رهبران بايد حتى الامكان از مسائل شخصى و ناگواريهاى مربوط به خود بگذرند، ولى اگر در انجام دادن وظايف سازمانى كوتاهى شد، قاطعانه برخورد نمايند، امّا متاءسفانه گاهى ديده مى شود كه فردى در اداى وظايف خود كوتاهى كرده ، ولى چون با شخص مدير دوستى و صميميتى داشته و گه گاه با تمجيدهايى فكر و روح متلاطم او را نوازش داده ، بدون هيچ مشكلى ايّام را سپرى كرده و مورد تشويق هم قرار مى گيرد. در مقابل اگر كسى داراى عملكردى روشن و پر تلاش باشد، امّا چون به مدير احترامات آن چنانى نكرده ، رفتارش زير ذرّه بين قرار مى گيرد تا سرانجام گوشمالى شود و مورد انتقام قرار گيرد.
على عليه السّلام مى فرمايد:
اءقبحُ اءفعال المقتدر الانتقام ؛ (١٢٩)
زشت ترين كردار انسانِ توانمند، انتقام است .
رهبر بايد از هر گونه انتقام جويى و كينه توزى دورى جسته ، رفتارها و گفتارهاى ناپسند افراد را بزرگوارانه عفو كند.
عن على عليه السّلام : العفو زَيْنُ القدرة ؛ (١٣٠)
عفو زينت قدرت مى باشد.
در خور ذكر است كه مقصود از مطالب مزبور، دفاع از برخوردهاى توهين آميز زيردستان با مسؤ ولان نيست ، بلكه مقصود، تنها روشن نمودن وظيفه مدير در برابر نيروها با توجه به اخلاقيات گوناگون آنان است .
ب) متانت در شاديها
انسانها به تناسب سعه صدر و ظرفيت خود در شاديها و موفقيتها و پيروزيها از خود واكنش نشان مى دهند. كسانى كه از سعه صدر برخوردار نباشند با اندك موفقيتى سرمست و مغرور گرديده ، در پوست خود نمى گنجند و گاه به گونه اى خود را گم مى كنند كه از فهم مسائل و مشكلات اطرافت خود غافل مى مانند و گاهى با دست خود گورشان را مى كنند.
به عنوان مثال ، فرماندهى كه در عمليات نظامى نيروهايش را به خوبى رهبرى كرده و اهداف مورد نظر را تسخير نموده است ، اگر بى محابا به اين پيروزى دل خوش كند و سرمست و مغرور گردد، نمى تواند مشكلات احتمالى را به خوبى حدس زند و خود را براى رويدادهاى ناگهانى آماده سازد، در نتيجه در معرض خطر قرار مى گيرد و با كوچكترين واكنش دشمن غافلگير شده ، از پاى درمى آيد؛ امّا كسى كه با متانت و وقار از پيروزى استقبال مى كند و به دور از هر گونه كم ظرفيتى در گوشه اى مى نشيند، به آينده و رويدادهاى احتمالى فكر مى كند و آمادگيهاى لازم را تدارك مى بيند، در حفظ پيروزى موفقتر است .
همچنين مديران پس از موفقيت در مسائل اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى نبايد بيش از حدّ شاد شوند و از خلاءها، مشكلات و ضرورت اقدامات عميقتر و بنيادى تر غافل مانند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام به فرماندار مكّه چنين مى نويسد:
و لا تكن عند النّعماء بطرا؛ (١٣١)
در هنگامى كه نعمتها به تو رو مى آورند، مغرور و خوشحال مشو.
پ) مقاومت در برابر مشكلات
يكى ديگر از نمودهاى «سعه صدر» مقاومت در برابر مشكلات و ناملايمات است . مشكلاتى كه در برابر رهبران قد علم مى كند، معمولا به يكى از سه مساءله سياسى و كارى و رويدادهاى ناگهانى مربوط مى شود:
١) مشكلات سياسى
مقصود از مشكلات سياسى ، مسائلى مانند درگيريها و كارشكنيها و سنگ اندازيهاى مخالفان مى باشد؛ اين قبيل مشكلات ، موانع بزرگى در برابر مديران ايجاد كرده سخت ترين ضربات را بر روح ، روان و انديشه آنان وارد مى كند و بيشترين نيرو را در درون خود مى بلعد.
يكى از نقاط ضعف مديران و رهبران مسلمان در اين است كه چون مى خواهند نفس خود را از رياست طلبى و جاه پرستى دور دارند، بى ارزش ‍ بودن رياست را به خود تلقين مى كنند و با اندك درگيرى از سوى مخالفان ، ضمن متّهم نمودن نفس خويش به جاه طلبى با خيال تقرب به خداوند ميدان را خالى مى كنند و با ضرب المثل «گر تو بهتر مى زنى ، بستان بزن» از فعاليتها كناره مى گيرند، حال آن كه در موارد بسيارى واكنشهايى از اين قبيل ، نوعى ضدّ تقوا بوده و باز گذاردن زمينه براى افراد ناصالح مى باشد.
انسانهاى مؤ من و پارسا موظف به پايدارى در مقابل سنگ اندازيهاى دشمنان و انسانهاى بى ايمان مى باشند. آنان بايد در مسير رهبرى انسانها از خود پايدارى و مقاومت نشان دهند، زيرا اين نوعى آزمايش و امتحان خداوندى است و افراد موفق در قيامت ، ماءجور خواهند بود و افراد غير موفّق اجرى نخواهند داشت .
قرآن مجيد مى فرمايد:
لتبلونّ فى اءموالكم و اءنفسكم و لتسمعنّ من الّذين اءُوتوا الكتاب من قبلكم و من الّذين اءشركوا اءذى كثيرا و إ ن تصبروا و تتّقوا فإ نّ ذلك من عزم الاءمور؛ (١٣٢)
به طور مسلّم در اموال و نفوس خود آزمايش مى شويد و از آنها كه پيش از شما كتاب (آسمانى) داده شوند (يعنى يهود و همچنين) از آنها كه راه شرك پيش گرفتند، سخنان آزار دهنده فراوان خواهيد شنيد و اگر استقامت كنيد و تقوا پيشه سازيد، پس به درستى كه آن از عزم امور است .
آرى مؤ منانى كه داراى عزمى راسخ هستند، در مقابل آزارها و اذيتها و سخنان نيش دار دشمنان پايدارى مى كنند و سست نمى شوند.
٢) مشكلات كارى
مشكلات كارى مانند موانع و مشكلات طبيعى و مسائلى است كه در حين انجام دادن وظيفه در برابر روند شتابان امور، پيش مى آيد و دردسرهايى مى آفريند.
مقاومت و پايدارى در برابر مشكلات و مضطرب نشدن و تحمّل دشواريها يكى از نمودهاى ارزشمند «سعه صدر» مى باشد. كسانى كه داراى اين صفت باشند، در برابر سختيها مردانه مى ايستند و مشكلات را با سرپنجه تدبير حل مى كنند و افراد كم ظرفيّت در برابر مشكلات بى تابى نموده ، از پاى درمى آيند.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
الصّبر عون على كلّ اءمر؛ (١٣٣)
صبر و پايدارى بر هر كارى ياور است .
٣) رويدادهاى ناگهانى
منظور از رويدادهاى ناگهانى ، مسائل پيش بينى نشده و حوادث غير متعارف ، مانند آتش سوزى ، از كار افتادن دستگاه ها، استعفاى گروهى كارمندان ، زلزله ، حمله ناگهانى دشمن و مسائلى از اين قبيل است .
وظيفه مديران و رهبران در برابر اين حوادث ، حفظ خونسردى و رهبرى عاقلانه امور مى باشد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
و لا تكن عند النّعماء بطرا و لا عند الباءساء فشلا؛ (١٣٤)
نه در هنگام اقبال نعمت مغرور و خوشحال باش و نه در هنگام شدايد، سست و ترسو و ضعيف .
فرماندهانى كه در معرض شبيخون قرار مى گيرند، اگر شرح صدر داشته باشند، مى توانند روحيه خود را حفظ كرده به دور از هر گونه ترس به آرامى نيروها را فرماندهى كنند؛ در اين صورت امكان پيروزى آنان بسيار خواهد بود. اما افراد كم ظرفيت اضطراب و ترس و دلهره بر آنان غالب شده ، خود را گم مى كنند، در نتيجه نيروها را پراكنده نموده ، شيرازه كارها را از دست مى دهند. نتيجه پايدارى در برابر مشكلات و سختيها، موفقيت و پيروزى است . سستى و ضعف هم در نهايت به شكست و عدم موفقيّت مى انجامد.
همه انسانهاى بزرگ تاريخ ، اعمّ از انبيا و اوليا و مصلحان و علما و كسانى كه نقشى در تكامل و رشد انسانها داشته اند، همه و همه مردانى مقاوم و نيرومند در برابر مشكلات بوده اند؛ هرگز سختيها زانوى آنان را خم نكرده و همانند كوه در برابر طوفان حوادث ايستادند.
در روايتى نقل شده كه حضرت مسيح عليه السّلام فرمود:
إ نّكم لا تدركون ما تحبّون إ لّا بصبركم على ما تكرهون ؛ (١٣٥)
همانا شما به آنچه دوست داريد نمى رسيد، مگر با صبر در برابر ناملايمات .
صبر و پايدارى در مقابل مشكلات و مقاومت براى حلّ آنها، سختيها و راحتيها و تلخيها و شيرينها را درهم آميخته و سرانجام بايد دانست كه در پايانِ ناملايمات ، راحتى و آسايش وجود دارد. قرآن مجيد مى فرمايد:
فإ نّ مع العسر يسرا إ نّ مع العسر يسرا؛ (١٣٦)
بنابر اين مسلما با سختى آسانى است و مسلما با سختى آسانى است .
ت) تحمّل افكار مخالف
يكى ديگر از علايم و نشانه هاى «شرح صدر» قدرت و توان تحمّل افكار مخالف است . در دنياى مديريّت بايد بين مخالفانى كه صرفا بناى مخالفت دارند و كسانى كه افكار مخالف دارند، تفاوت قائل بود. در مجموعه ها و سازمانها به همان اندازه كه مخالفتهاى بيجا مضرّ و مساءله سازند، افكار مخالف ، سودمند و باعث پيشرفت سازمان مى باشند. توان تحمّل افكار و انديشه هاى مخالف از «سعه صدر» انسان حكايت مى كند و كسانى كه داراى اين صفت باشند، به راحتى مى توانند در جانِ نيروها نفوذ كنند و به قدرت شخصى دست يابند.
به طور كلى بايد دانست كه مشيّت و خواست خداوند تعالى بر آن بوده كه انسانها را مختار آفريند و هر كس بتواند فكر و انديشه اى خاصّ داشته باشد. در جهان آفرينش همه انسانها داراى قيافه هاى مختلف و شكلهاى گوناگونند. همين اختلاف در افكار آنان به مراتب افزونتر بوده و در كلّ جهان ، دو انسانى كه از نظر فكرى و تمايلات و خواسته هايشان با يكديگر مساوى باشند، يافت نمى شوند؛ از اين رو اگر رهبر يا مديرى انتظار داشته باشد همه افراد تحت امر او كاملا همانند او فكر كنند به فكرى باطل و انديشه اى كج مبتلا شده است .
قرآن مجيد مى فرمايد:
و لو شاء ربّك لجعل النّاس اُمّة واحدة و لا يزالون مختلفين ؛ (١٣٧)
و اگر پروردگارت مى خواست همه مردم را امّت واحد (بدون هيچ گونه اختلاف) قرار مى داد، ولى آنها همواره مختلفند.
از اين رو هر كس رهبرى گروهى را به عهده گرفت ، بايد خود را براى رويارويى و تحمّل انديشه ها و افكار گوناگون مهيّا كند. درباره افكار مخالف لازم است مطالبى مورد توجه قرار گيرد كه در ذيل به بيان آن مى پردازيم :
١) بايد از هر گونه مقابله خشن و تند با افكار مخالف پرهيز نمود و سعى كرد كه مجموعه از لوث ارعاب و ترس پاك گردد تا زمينه براى بروز استعدادها و انديشه ها به وجود آيد و همگان احساس كنند كه از طرحهاى جديد و حرفهاى نو و ابتكارى آنان با آغوش باز استقبال مى شود.
٢) بايد در سخن و افكار آنان به تاءمل نگريست و با بى توجّهى و برخوردهاى غرورآميز، فكر آنان را مورد تمسخر قرار نداد زيرا فهميدن جان كلام مخاطب از اهميّت بسيار زيادى برخوردار است .
٣) اگر شخصى مطالبى را بيان داشت و منظور او مشخص گرديد، بايد متين و منطقى درباره آن فكر كرد، اگر حرف او حق بود، پذيرفت و او را مورد تشويق قرار داد، خواه اين كلام حق در مورد روند جارى امور باشد يا عليه شخص مدير يا در مورد رؤ ساى سازمان .
مدير بايد خويش را نيازمند انتقادات صحيح بداند و به اين مطلب معتقد باشد، نه آن كه به صورت ظاهر خود را نيازمند انتقاد معرفى كند، اما در دل ، خود را بى عيب دانسته انتقادات و پيشنهادات ديگران را به مسخره گيرد.
عن الا مام الجواد عليه السّلام قال :
المؤ من يحتاج إ لى توفيق من اللّه و واعظ من نفسه و قبول ممّن ينصحه ؛ (١٣٨)
مؤ من به (سه چيز) محتاج است : توفيق خداوندى ، موعظه كننده درونى و پذيرش اندرز از كسى كه او را نصيحت مى كند.


۷
٢. هوش
انسانهاى مؤ من بايد پس از شنيدن انتقاد صحيح ، خود را ملزم به رفع اشكال و تصحيح رفتار كنند. آنان بايد پذيرش حق و عمل به حق را گرچه عليه خودشان باشد، موجب كمال و رشد و تقرّب به خداوند بدانند و همواره به آن عمل كنند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءقرب العباد إ لى اللّه تعالى اءقولهم للحقّ و إ ن كان عليه و اءعملهم به و إ ن كان فيه كُرهُه ؛ (١٣٩)
نزديكترين بندگان به خداوند تعالى (كسى است كه) حق گوتر است گرچه بر ضرر خودش باشد و عمل كننده ترين (افراد) به حق است ، اگر چه برايش ‍ ناراحت كننده باشد.
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله :
اءتقى النّاس من قال الحقّ فيما له و عليه ؛ (١٤٠)
با تقواترين مردم كسى است كه حق را بگويد، در آنچه به نفع يا ضرر او باشد.
٤) بايد سخنان صحيح و حق ديگران را پذيرفت و دانست انتقاد پذيرى نه تنها موجب شرمسارى نيست ، بلكه ذلّت و سرافكندگى در نپذيرفتن حق است .
عن على عليه السّلام :
من يطلب العزّ بغير الحقّ يذلّ و من عاندَ الحقّ لزِمهُ الوهن ؛ (١٤١)
كسى كه به غير حق به دنبال عزت باشد، ذليل مى شود و كسى كه با حق دشمنى كند به سستى مبتلا خواهد شد.
٥) بايد دانست كسانى كه راهنمايى و كمك مى كنند، بهتر از انسانهاى متملّق و چاپلوس بوده و نجات در پيروى از نصيحت دلسوزانه آنهاست ، گرچه كلام آنان تلخ و ناگوار باشد؛ اينان دشمن نيستند، بلكه از بهترين دوستان و ياوران مدير به شمار مى روند.
در اين باره حضرت امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:
اتّبع من يُبكيك و هو لك ناصح و لا تتّبع من يضحكك و هو لك غاش ؛ (١٤٢)
از كسى كه تو را مى گرياند و نصيحت مى كند پيروى كن و از كسى كه تو را مى خنداند و دورويى مى كند پيروى مكن .
كسانى كه انتقادات خود را دوستانه و با محبّت رو در رو مطرح مى كنند، بهترين دوستان انسان به شمار مى روند و كسانى كه عيوب انسان را در مقابل مى پوشانند، امّا در غياب عيبجويى مى كنند، دشمنند و بايد از آنها دورى كرد.
عن على عليه السّلام :
من ساتر عيبك و عابك فى غيبك فهو العدوُّ فاءحذره ؛ (١٤٣)
كسى كه عيب تو را مى پوشاند و در غياب تو ظاهر مى كند، او دشمن است ، پس از او برحذر باش .
٦) آخرين مساءله اى كه بايد در اين بخش مطرح شود، اين است كه اگر مطلب يا انتقادى كه ارائه مى شود، صحيح نيست و انتقاد كننده به بيراهه رفته است ، بايد او را حتى الا مكان با صبر و حوصله به جوانب امر آگاه و توجيه كرد.
ث) پرهيز از مستى رياست
يكى ديگر از نمودهاى «سعه صدر» آن است كه پست و رياست ، مدير را از جهت روحى و اخلاقى متاءثر نسازد، بلكه آن چنان با ظرفيت و بزرگوار باشد كه رياست به او افتخار كند، نه آن كه به محض دست يافتن به رياستى زودگذر سرمست شده ، خود را گم كند و آن چنان باد به كلّه ناتوان خود بيندازد كه همه را فراموش نمايد و خويش را از انسانهاى بى نظير تاريخ تصوّر كند.
چون اين بحث داراى ابعاد گسترده اى است ، در بحث لغزشگاه هاى مديريّت ، جوانب مختلف موضوع ، مطرح خواهد شد.

٢. هوش

همانگونه كه در مباحث قبل مطرح گرديد، هوش يكى از صفات مؤ ثر در رهبرى است كه همه صاحبنظران تاءثير آن را در موفقيت رهبران پذيرفته اند. اين ويژگى از صفاتى است كه رهبران و مديران موفق از آن بهره مندند.
هوش در لغت به معانى فهم ، درك ، شعور، همچنين به معناى عقل و خرد آمده است . هوشمندى و هشيارى هم ، با هوش بودن معنا شده است . (١٤٤)
هوشيارى در رهبرى داراى تاءثير بسيار زيادى است . كسى كه از نيروى ارزشمند هوش بهره بيشترى داشته باشد، در شناخت نيروها، آگاهى به امور، فهم مشكلات ، يافتن راه حلها، شناخت نقاط ضعف برنامه ها، پيش ‍ بينى دشواريهاى آينده ، ايجاد انگيزش در نيروها و به كارگيرى فنون مديريّت موفقتر خواهد بود.
در روايات اسلامى بر اين ويژگى و تاءثير آن در اداره و رهبرى امور تاءكيد شده است ؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من إ مارات الدّولة اَليَقظةُ لحراسة الاءُمور؛ (١٤٥)
از (دلايل) بقاى دولت ، بيدارى (آگاهى و هوشيارى) در حفظ و حراست امور مى باشد.
اگر كسى در اداره امور و رهبرى پيروان خود آگاه و هوشيار نباشد با شكست مواجه خواهد شد و اگر هوشمند و بيدار باشد، حوادث او را نابود نخواهد كرد.

٣. توانمنديهاى علمى و فنّى

كسانى كه در امور واگذاشته به ايشان از دانش و اطلاعات و تجربيات بيشترى برخوردارند بهتر مى توانند در بين نيروها مورد پذيرش واقع شوند و قدرت شخصى به دست آورند. در بحث سازماندهى تحت عنوان رعايت ويژگيهاى لازم براى مديريّت ويژگى تجربه بيان شده كه در بيان اميرالمؤ منين على عليه السّلام قبل از هر صفت ديگر مطرح شده بود.
به طور كلى انسانها در مقابل كسانى كه احساس كنند از نظر دانش و مهارت و آگاهى در سطحى بالاتر از خودشان هستند، حرف شنوى و اطاعت بيشترى دارند، برعكس اگر بدانند فردى از نظر اطلاعات ضعيفتر از خودشان است ، حتى الامكان از اطاعت و فرمانبرى او خوددارى مى كنند.
قرآن مجيد در توصيف «طالوت» چنين مى فرمايد:
...إ نّ اللّه اصطفيه عليكم وزادهُ بسطة فى العلم و الجسم و اللّه يؤ تى ملكَهُ من يشاءُ و اللّه واسع عليم ؛ (١٤٦)
خداوند (طالوت) را بر شما برگزيده و علم و جسم (قدرت) او را وسعت بخشيد. خداوند ملكش را به هر كس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسيع و آگاه (از لياقت افراد براى منصبها) است .
از اين آيه به خوبى معلوم مى شود افرادى مى توانند مديريّت و رهبرى انسانها را به عهده گيرند كه تا حدودى از نظر توانايى و دانش بر زيردستان برتر باشند.
در زمانهاى قديم تواناييهاى رهبران معمولا بر دو محور دانش و قدرت جسمى مطرح مى گرديد، زيرا غير از آگاهى و علم ، توان جسمى مهمترين ملاك به حساب مى آمد، به ويژه در اداره جامعه ، اقامه عدل ، رويارويى با دشمنان و... خداوند براى انتصاب «طالوت» به عنوان رهبر اعلام مى دارد كه او داراى اين دو خصيصه بسيار ارزشمند مى باشد.
امروز هم بايد مديران به تناسب مسؤ وليتى كه به عهده مى گيرند از دانشهاى زمان و اطلاعات لازم بهره مند باشند تا بتوانند با كفايت انسانها را رهبرى كنند.

تقسيم تواناييها

تواناييهاى مديريّت را مى توان به سه دسته تواناييهاى خاص ، تواناييهاى عام و تواناييهاى فنّى تقسيم كرد.
تواناييهاى خاصّ مسائلى هستند كه مستقيما در مديريّت و رهبرى تاءثير مى گذارند، مانند برنامه ريزى و سازماندهى و انگيزش و هماهنگى و كنترل .
تواناييهاى عام تخصصهايى را شامل مى شود كه با توان مديريّت به طور كامل و مستقيم ارتباط ندارد، بلكه آگاهى به آنها در تقويت رهبرى مؤ ثر است ، مانند تواناييهاى مالى و حسابدارى و تاءمينى و ادارى كارگزينى و بازرگانى .
تواناييهاى فنى عبارت است از توانايى به كار بردن دانش و روشها و فنون و ابزارى كه لازمه انجام دادن وظايف خاصّ مى باشد و از طريق تجربه و تحصيل و كارورزى كسب مى شود. اين دسته از تواناييها به تناسب سازمانها و مجموعه هاى مختلف متفاوت است . مهارتهاى فنّى مفيد در كارخانه ماشين سازى با مهارتهاى فنّى در كارخانه ريسندگى و بافندگى و همچنين با تواناييهاى فنّى در مجموعه آموزشى گوناگون مى باشند.

٤. ابتكار و نو آورى

كسانى كه داراى ابتكار و نوآورى باشند، مورد احترام كاركنان واقع مى شوند و زمينه ايجاد قدرت شخصى و نفوذ آنان در بين نيروها به وجود مى آيد.
نوآورى و ابتكار، ممكن است به صورت اختراع يك وسيله جديد باشد يا به معناى نوآورى در طرحها و برنامه هاى عملياتى باشد، يا اين كه در قالب حركتها و ايجاد تغييرات مطلوب در روند مجموعه نمود پيدا كند.
اگر ابتكار و نوآورى در مسائل صنعتى يا در اهداف و طرحهاى عملياتى مشكل باشد و براى همه مديران آسان نباشد، در امور جارى سازمان براى بسيارى امكان پذير است .
به طور كلّى بايد دانست كه چون انسانها از تكرار و يكنواختى ، كسل شده و دچار پژمردگى مى شوند، حركتهاى جديد و تازه به آنان نشاط مى بخشد و روح افسرده آنان را شاداب مى كند؛ اين مساءله موجب اميدوارى و دلگرمى آنها در محيط كار مى گردد و صميميّت و دوستى را بين اعضا گسترش ‍ مى دهد و به سخنان و دستورات رهبر مبتكر نفوذ بيشترى مى دهد.
در مورد طرحها و برنامه ها و حركتهاى جديد و ابتكارى مطالبى در بحث برنامه ريزى مطرح گرديد كه از تكرار آن خوددارى مى شود، امّا در اين جا بايد گفت اگر مدير هدف و برنامه اى ابتكارى به سازمان ارائه نكرد حداقل لازم است با حركتهاى جديد از يكنواختى در مجموعه جلوگيرى كرده شادابى و طراوت به ارمغان آورد؛ براى وصول به اين مقصود مى توان اقداماتى انجام داد كه ذيلا به نمونه هايى اشاره مى شود:
در هر نيم سال ، دو روز به افراد فرصت داده شود تا محتويات اتاقها را بيرون بريزند و همه جا را تميز كنند و با شكل جديد محلّ كار خود را منظم نمايند. در اين تحولات بهتر است حتى الامكان محلّ ميز كار، فايلها، قاب عكسها و تابلوها تغيير پيدا كند. همچنين با تغيير گلكاريها، محلّ گلدانها، تميز كردن محوطه و ديوارهاى مجموعه ، تعويض تراكتها و نوشته هاى قديمى ، تميز كردن و رنگ آميزى حوض آب ، اصلاح و يا تميز نمودن محوطه بيرونى مجموعه ، تعمير و تميز كردن اتومبيلها و مسائلى از اين قبيل ، مى توان از يكنواختى جلوگيرى كرد.

٥. سعى و كوشش

يكى ديگر از ويژگيهايى كه موجب موفقيت و تاءثير رهبران در پيروان مى شود، سعى و كوشش مى باشد. كسانى كه در كارها جدّى و پرتلاش و فعّال باشند، اعتماد و علاقه نيروها را به خود جذب مى كنند و همگان با ديده احترام به آنان مى نگرند؛ اين حالت زمينه ساز نفوذ رهبر در پيروان مى گردد و قدرت شخصى را به وجود مى آورد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ما اءدرك المجد من قاتهُ الجِدُّ؛ (١٤٧)
كسى كه كوشش نكرد به مجد و عظمت نرسيد.
در طول تاريخ ، همه انسانهاى موفق كسانى بوده اند كه با سعى و تلاش بسيار كار كرده و براى رسيدن به هدف جديت ورزيده اند؛ اما افرادى كه همه چيز را به شوخى مى گيرند، هرگز به موفقيت و پيروزى نخواهند رسيد.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
الكامل من غلب جدُّه هزلهُ؛ (١٤٨)
(انسان) كامل كسى است كه جديت وى بر شوخى او غلبه پيدا كند.

ثمره سعى و كوشش

تلاش و كوشش رمز موفقيت انسان مى باشد، افرادى كه در زندگى پرتلاش و جدى هستند، مشكلات را حل مى كنند و به اهداف خود مى رسند؛ در اين مورد توجه شما را به چند روايت از اميرالمؤ منين عليه السّلام جلب مى نمايم :
من اءعمل اجتهادةُ بلغ مُراده ؛ (١٤٩)
كسى كه كوشش كرد، به مراد خود رسيد.
قُرن الاجتهاد بالوجدان ؛ (١٥٠)
كوشش با يافتن همراه است .
اءُطلب تجد؛ (١٥١)
طلب كن ، مى يابى .
در دنياى تلاش و سعى ، اگر موفقيّت به طور كامل هم به دست نيايد، مقدارى از مقصود حاصل مى شود؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من طلب شيئا ناله اءو بعضه ؛ (١٥٢)
كسى كه چيزى را دنبال كرد به آن چيز يا بعضى از آن خواهد رسيد.
انسانهاى تلاشگر و فعّال ، هميشه موفق و پيروزند و دشمنانشان را مغلوب و مقهور مى نمايند؛ حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
من ركب جِدَّه قهر ضِدَّه ؛ (١٥٣)
كسى كه (بر مركب) جديّت سوار شد، مخالفينش را شكست داد.

٦. پشتكار

ويژگى و صفت ارزشمند ديگرى كه موجب نفوذ رهبران در پيروانشان مى شود «پشتكار» است (١٥٤).فراوانند انسانهايى كه كارهاى بسيار مهمّى را با اشتياق شروع مى كنند، اما پس از مدّتى ، گرمى و شادابى خود را از دست مى دهند و كار را ناقص رها مى كنند؛ اينان غالبا كارى را به ثمر نمى رسانند و همه كارها را ناتمام و ناقص مى گذارند. اگر اين صفت زشت در مديران راه يابد، آنان به سردرگمى و عدم موفقيّت مبتلا خواهند شد.
در مورد لزوم پشتكار و ادامه فعاليت تا رسيدن به نتيجه مطلوب رواياتى از معصومين عليه السّلام نقل گرديده كه از باب نمونه دو روايت ذكر مى شود:
عن النبى صلّى اللّه عليه و آله :
الاءُمور بتمامها و الاءعمال بخواتيمِها؛ (١٥٥)
(ارزش و اهميّت) امور به تمام كردن آن و اعمال به خاتمه آن است .
و على عليه السّلام مى فرمايد:
قليل يدوم خير من كثير ينقطع ؛ (١٥٦)
(چيز) كمى كه مداوم باشد، بهتر از زيادى است كه تداوم ندارد.

٧. شجاعت

يكى ديگر از صفاتى كه در موفقيت و ايجاد قدرت شخصى رهبران دخالت دارد، شجاعت و دلدار بودن آنان است . كسانى كه داراى اين صفت ارزشمند باشند و در برابر دشمنان شجاعت نشان داده ، ترس و اضطراب به خود راه ندهند، تحسين انسانها را برمى انگيزند و همه را به بزرگوارى خود معترف خواهند كرد؛ همين امر، زمينه ساز عزّت و سربلندى مى گردد، قلبها را با آنان همراه خواهد كرد.
اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
الشَّجاعة زين ؛ (١٥٧)
شجاعت ، زينت است .
و باز هم آن حضرت مى فرمايد:
الشَّجاعة عزّ حاضر؛ (١٥٨)
شجاعت ، عزّت حاضر است .
در جاى ديگر، اميرالمؤ منين در توصيف ارزشهاى اخلاقى «مالك اشتر» با توجّه به انتصاب او به عنوان فرماندار مردم «مصر» چنين مى فرمايد:
اءمّا بعد، فقد بعثت إ ليكم عبدا من عباداللّه لاينام اءيّام الخوف و لا ينكل عن الاءعداء ساعات الرَّوع اءشدّ على الفجّار من حريق النّار؛ (١٥٩)
اما بعد، يكى از بندگانِ خداوند را به سوى شما فرستادم كه به هنگام خوف (مردم از جنگ) خواب به چشم راه نمى دهد، در ساعات ترس و وحشت از دشمن هراس نخواهد داشت و بر بدكاران از شعله آتش سوزنده تر است .
كسانى كه در هنگام جنگ و نبرد و تنبيه خطاكاران و در زمان تصميم بر كارها و امور خطرناك به دور از هر گونه بيم و ترسى شجاعانه اقدام مى نمايند، دلها را تحت تاءثير روحيّه نيرومند خود قرار مى دهند و زيردستان به وجودشان افتخار مى كنند؛ در نتيجه قدرت شخصى ايجاد مى گردد و كاركنان با جان و دل دستورهايشان را عمل مى كنند.

آفت شجاعت

در بحث گذشته معلوم شد كه تاءثير شجاعت در اثر بخشى و تبديل مديران به رهبرانى داراى قدرت شخصى ، غير قابل انكار است ، امّا اگر همين صفت ارزشمند در حدّ معقول و صحيح آن نباشد، موجب شكست خواهد شد.
اگر شجاعت بيش از حدّ متعارف در رفتار و عملكرد مديران تاءثير گذارد، از مرز شجاعت عبور كرده ، به تهوّر تبديل مى گردد.
عن الا مام الحسنِ العسكرى عليه السّلام :
إ نّ... للشَّجاعة مقدارا فإ ن زاد عليه فهو تهوُّرّ؛ (١٦٠)
براى شجاعت ، اندازه اى است كه اگر از آن اندازه زيادتر شد، تهوّر مى شود.
تهوّر و بى باكى باعث مى شود كه افراد به كارهاى خطرناك پردازند و از دقّت كافى و ژرف نگرى لازم در امور برخوردار نباشند. اين مساءله همانند آفتى خانمانسوز، نعمت شجاعت را به صفت ناپسند تهوّر تبديل خواهد كرد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
آفة الشَّجاعة إ ضاعةُ الحزم ؛ (١٦١)
آفت شجاعت ، ضايع نمودن ژرف نگرى است .
انسانهاى شجاع چون ترس و بيم به خود راه نمى دهند، از مشكلات و سختيهاى آينده نمى ترسند؛ از اين رو بدون ژرف نگرى و آينده نگرى و برنامه ريزى به ميدانهاى دشوارى گام مى نهند كه در برخى از موارد موفق و در بسيارى از مواقع با شكست روبه رو مى شوند.
رهبرانى كه شجاع باشند يكى از عوامل مهمّ ايجاد «قدرت شخصى» را دارا هستند، امّا اگر با آفت سطحى نگرى و حركتهاى بى عمق آن را بيمار كنند و از بين ببرند، نه تنها به قدرت شخصى نائل نمى شوند؛ بلكه موجب تنفّر و بيزارى پيروان خود مى گردد.
رهبران متهوّر و جسور، گاهى بر اثر بى باكى و بى توجّهى به جوانب امور به خطرات و حركتهاى دشمنان بى توجّهى مى كنند و بى خيال از كنار آن مى گذرند تا زمانى كه در پنجه هاى نيرومند دشمن به دام افتند.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
آفة القوىّ استضعافُ الخصم ؛ (١٦٢)
آفت نيرومند، ضعيف شمردن دشمن است .
افراد قوى و توانمند هيچ گاه نبايد از كينه و توطئه دشمن غافل شوند و به تصوّر اين كه به راحتى مى توانند دشمن را از بين ببرند و نابود كنند، او را ناديده بگيرند و با خيال آرام به خواب فرو روند. كوچك شمردن دشمن براى همه رهبران و مديران ، خطرناك و مساءله آفرين است ، امّا براى فرماندهان جنگ از همه مشكل سازتر مى باشد.
انسانهاى ترسو از دشمن ضعيف و ناتوان غول مى سازند و انسانهاى بى باك ، دشمن را حقير و ناتوان مى پندارند.
فرمانده نبايد خود را در مقابل دشمن ببازد، در عين حال نبايد دشمن را به حدّى ناچيز بشمارد كه از خطر او غافل شود. فرمانده اى كه در حال جنگ است نبايد در اوج قدرت و اطمينان و آمادگى نيروها و تجهيزاتش دشمن را كوچك تصوّر كند، بلكه بايد بداند دشمن هميشه از همان نقطه مطمئن به او ضربه خواهد زد؛ از اين رو لازم است هر لحظه خود را براى رويارويى با دشمن آماده سازد.

٨. شهرت

يكى ديگر از عواملى كه موجب «قدرت شخصى» مديران مى شود، سوابق روشن و افتخارآميز رهبران است . كسانى كه از اين ويژگى برخوردارند، تمايل افراد به همكارى با آنان بسيار بوده و اطاعت از دستورها و اوامرشان را براى خود موجب سرشكستگى نمى دانند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
حُسنُ الشّهرة حِصنُ القدرة ؛ (١٦٣)
خوبى شهرت ، نگهدارنده قدرت است .

شهرت طلبى

مساءله اى كه بايد در بحث شهرت مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه اين ويژگى و صفت - برخلاف همه صفات و ويژگيهاى ديگر - از مسائلى است كه افراد مسلمان نبايد به دنبال تحصيل آن باشند، مثلا اگر كسى براى ايجاد سعه صدر، حلم بيشتر، ايجاد روحيه مقاومت در خود و مسائلى از اين قبيل كوشش كند، كار خوب و پسنديده اى انجام داده است ، امّا اگر براى شهرت بكوشد از نظر اسلام ، عمل مذموم و ناپسندى مرتكب شده است .
به طور كلّى بايد دانست كه شهرت زمينه انحراف انسان و تضعيف معنويت را فراهم مى سازد. اگر كسى در بين مردم معروف شد و افراد با ديده احترام به او نگريستند، بايد مواظب نفس سركش و وسوسه هاى آن باشد، زيرا نگاه هاى معنادار مردم ، شخص را به سوى خود بزرگ بينى و تكبّر و مسائلى از اين قبيل سوق مى دهد.
در روايتى از پيامبر اسلام نقل شده است كه فرمود:
كفى بالمرء من الا ثم اءن يُشار إ ليه بالاءصابع . قالوا: يا رسول اللّه ، و إ ن كان خيرا؟! قال : و إ ن كان خيرا فهو شرّ له إ لّا مَن رحِمَه اللّه و إ ن كان شرّا فهو شرّ له ؛ (١٦٤)
كافى است براى انسان در دور شدن از نيكيها و خيرات ، اين كه با انگشت به او اشاره كنند. پرسيدند: يا رسول اللّه ، اگر چه خوب باشد؟! آن حضرت فرمود: اگر چه خوب باشد، اين (اشاره به انگشتان) براى او شرّ است ، مگر كسى كه خداوند به او رحم كند، امّا اگر انسانِ شرّى باشد كه براى او شرّ است .
از اين روايت به خوبى معلوم مى شود كه اگر افرادى را با نگشت به يكديگر نشان دادند، همين مساءله به خودى خود موجب انحراف او مى شود، مگر اين كه فردى مورد لطف خداوند قرار گرفته ، بتواند نفس خود را در مقابل دامهاى شيطان و وسوسه هاى او حفظ كند و اشاره مردم را دليل بر بزرگى و والا مقامى خويش نپندارند. اگر شهرت تا اين حدّ براى انسان مضرّ و موجب انحراف باشد، شهرت طلبى قطعا انحراف بوده و استقبال از شرّ و زشتى مى باشد.
نتيجه آن كه :
- انسان مؤ من نبايد به دنبال شهرت باشد.
- اگر مشهور گشت ، نبايد اين مساءله را دليل بر بزرگى خود بپندارد.
- امّا اگر دنبال شهرت نبود، ولى به سبب رفتار و كردار خويش به نيكى و درستكارى مشهور گرديد، زمينه ايجاد «قدرت شخصى» براى او فراهم مى گردد؛ اگر چنين حالتى پيش آمد و او منحرف نشد، اشكالى ندارد.

٩. سخنرانى

مساءله ديگرى كه در مورد ويژگيهاى شخصى رهبران مطرح است ، سخنرانى مى باشد. توان سخن گفتن و تبيين مسائل براى پيروان يكى از امور مهمّ در رهبرى مى باشد. كسانى كه بتوانند به خوبى سخن بگويند، قادرند به راحتى در تبيين برنامه ها و مشكلات و راه حلها موفق گردند، نيروها را به كار دلگرم كنند و كدورتها را مرتفع گردانند و جوّ دوستى و محبّت را بين نيروها به وجود آورند و انگيزه لازم را جهت تحرّك در افراد ايجاد نمايند. آنان در پاسخ گفتن به ايرادها و انتقادات بى مورد موفق بوده ، مى توانند سمپاشيهاى بيجا را خنثى كنند و از سخنرانى به عنوان بهترين ابزار به منظور القاى مقصود خويش بهره مند و پيامهاى لازم را به پيروان و زيردستان انتقال دهند.
اهميّت سخن گفتن به حدّى است كه اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
رُبَّ كلام اءنفذ من سِهام ؛ (١٦٥)
چه بسيارند سخنانى كه از تير مؤ ثرترند.
در سخنرانى و يا سخن گفتن ، مسائلى را بايد رعايت كرد كه در ذيل به توضيح آنها مى پردازيم :

الف) تفهيم پيام

قدرت تفهيم مقصود و پيام به نيروها به وسيله سخن كار بسيار حسّاس و با اهميّتى است . هنگامى كه حضرت موسى عليه السّلام جهت رهبرى انسانها مبعوث مى شود، از خداوند چند چيز درخواست مى كند. سوّمين دعاى آن حضرت به سخن مربوط مى شود؛ عرض مى كند:
و احلُل عقدة من لسانى يفقهوا قولى ؛ (١٦٦)
و گره از زبانم بگشا تا سخنان مرا بفهمند.
حضرت موسى عليه السّلام نمى خواهد فقط زيبا حرف بزند، بلكه مى خواهد به خوبى سخن بگويد براى اين كه بتواند دعوت خود را به مردم تفهيم نمايد.
رهبران و مديران اگر از اين نعمت الهى به درستى استفاده كنند يكى از عوامل موفقيت را به دست آورده اند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءصوَبُ الرّمى القول المصيب ؛ (١٦٧)
صحيح ترين تيراندازى ، گفتار درست است .
در تيراندازى ، صرف پرتاب تير مطلوب نيست ، بلكه رسيدن تير به هدف مقصود است . در سخن گفتن ، فهماندن مطلب به شنونده مطرح است ، نه صرف حرف زدن ؛ از اين رو سخنرانى در صورتى به نتيجه مطلوب مى رسد كه كلمات و جملات او، پيام مورد نظر را همراه داشته باشد و به شنونده برساند.

ب) زيبايى كلام

رعايت زيبايى و نظام سخن ، يكى ديگر از امتيازات ارزشمند سخن است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
اءحسن الكلام مازانه حسن النّظام و فَهِمَهُ الخاصّ و العامّ؛ (١٦٨)
بهترين كلام آن است كه با نظام خوب زينت شده باشد و خاصّ و عامّ آن را بفهمند.
برخى آن چنان بى نظم و نا مرتب سخن مى گويند كه هر شنونده اى را خسته و بيزار مى كنند، بعضى هم آن چنان در دنياى الفاظ غرقند كه شنونده از مفهوم آن غافل مى شود و نمى داند چه مى گويند، مانند بعضى از اشعار كه به سبب بازى با الفاظ و ضعف تاءليف و خيال پردازى هاى دور از ذهن هيچ كس منظور شاعر را نمى فهمد، حال آن كه شاعر بايد به گونه اى شعر بگويد كه ضمن رعايت زيبايى شنوندگان به راحتى منظور آنان را درك كنند، آن هم نه مخاطبان مخصوص و ويژه .
مطالبى كه بيان شد درباره سخنرانى بود، اما درباره سخن وكلام در مديريّت ، مسائل بسيارى مطرح است كه ان شاء اللّه در مباحث آينده به طور مشروح بيان خواهد شد.


۸
فصل هشتم : رفتار رهبرى

ايمان به خدا و عمل صالح

در جامعه اسلامى يكى از اساسى ترين ويژگيها كه براى رهبران «قدرت شخصى» ايجاد مى نمايد و آنان را محبوب قلوب زيردستان مى سازد، ايمان و عمل صالح است .
مسلمانان به ملاك خداپرستى به عنوان اصيلترين ويژگى توجه دارند و كسانى كه اين صفت ارزشمند را نداشته باشند، مورد محبّت و دوستى زيردستان واقع نمى شوند. اين ويژگى در بين مسلمانان داراى آن چنان اهميّتى است كه مرزهاى قوى ترين عواطف را در هم پيچيده است ، به طورى كه اگر نزديكترين خويشان آنان مانند پدر يا فرزند بى ايمان باشند، به عنوان دوست آنان به حساب نمى آيند.
قرآن مجيد مى فرمايد:
لا تجد قوما يؤ منون باللّه و اليوم الآخر يُوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آبائهم اءو اءبنائهم اءو إ خوانهم اءو عشيرتهم ...؛ (١٦٩)
قومى را نمى يابى كه با داشتن ايمان به خدا و روز قيامت با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران و فرزندان و برادران و يا خويشاوندان آنان باشند.
در مقابل اگر رهبر يا مديرى با ايمان و اهل عمل صالح باشد، همه مسلمانان او را دوست مى دارند، زيرا از يك سو، وظيفه اسلامى آنان اين گونه ايجاب مى كند و از سوى ديگر، خداوند دوستى و محبّت آنان را در دل انسانها قرار مى دهد؛ قرآن مجيد مى فرمايد:
إ نّ الّذين آمنوا و عملوالصّالحات سيجعل لهم الرّحمن وُدّا؛ (١٧٠)
كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، خداوند رحمان محبّت آنها را در دلها مى افكند.
درباره اين آيه مى توان گفت كه شايد بتوان از اطلاق آيه ، چنين استفاده كرد كه خداوند محبّت مؤ منانى را كه عمل صالح انجام مى دهند در دل همه انسانها حتّى افراد بى دين جاى مى دهد.
بسيارى از انسانهاى بى ايمان هم فطرتا به افراد با ايمان محبّت دارند، اما هوسهاى نامشروع آنان اين مهر را بى تاءثير مى سازد.
نتيجه آن كه : مهمترين عاملى كه براى مديران مؤ من «قدرت شخصى» ايجاد مى كند، ايمان و عمل صالح است .
تذكّر:
در مورد صفات شخصى رهبر تحقيقات بسيارى انجام شده است . در اين پژوهشها صفات رهبرانى را كه اثر بخش بوده اند مورد بررسى قرار داده اند، سپس به افرادى با همان صفات برخورد كرده كه از موفقيّت چندانى برخوردار نبوده اند؛ از اين رو چنين برداشت نموده اند كه نمى توان صفاتى را رمز اثر بخشى رهبران قلمداد كرد، زيرا در صورتى اين ويژگيها كار سازند كه با عوامل ديگرى مانند موقعيت ، پيروان ، فرادستان و... تركيب مناسبى به وجود آورند.
در اين باره «بوجين» چنين نتيجه مى گيرد:
پنجاه سال مطالعه موفق نگرديد يك ويژگى شخصيتى يا مجموعه اى از صفات را كه بتواند براى تمايز رهبران از غير رهبران به كار برد فراهم كند. تحقيقات تجربى بر آن است كه رهبرى يك فراگرد پوياست كه از وضعيتى به وضعيتى با تغييراتى در رهبران ، پيروان و وضعيتها تغيير پيدا مى كند. تحقيقات اخير اين شيوه وضعيتى را در مطالعه رهبرى تاءييد مى كند. (١٧١)
از اين رو مى توان گفت كه صفات مذكور در مباحث گذشته در صورتى كه با شرايط و مقتضيات مناسب تلفيق گردند، احتمال موفقيّت و اثر بخشى مديران را بيشتر مى كند و زمينه ايجاد «قدرت شخصى» را فراهم مى سازد.

فصل هشتم : رفتار رهبرى

اهميت رفتار رهبرى

در مباحث قبل ، گفته شد كه رهبرانِ اثر بخش ، كسانى هستند كه علاوه بر «قدرت سازمانى» داراى «قدرت شخصى» اند و با نفوذ در اعماق جان كاركنان ميل و رغبت آنان را در جهت تحقق اهداف به كار مى گيرند. همچنين بيان گرديد كه از اساسى ترين عوامل براى ايجاد «قدرت شخصى» صفات رهبر و رفتار رهبر است كه درباره صفات و ويژگيهاى رهبر مطالبى بيان گرديد، اكنون به بحث درباره رفتار رهبر مى پردازيم :
مقصود از رفتار رهبر، سبك و شيوه برخورد رهبر و مدير با زيردستان است .
رفتار رهبر با زيردستان از مسائل بسيار مهم در مديريّت است كه بخش ‍ عظيمى از موفقيت و اثر بخشى رهبران به آن بستگى دارد.
نويسنده اى درباره اهميّت رفتار رهبر چنين مى نويسد:
عموما توافق بر اين است كه حداقل سه حوزه مهارتى در فراگرد مديريّت ضرورت دارد: فنّى ، انسانى و ادراكى .
مهارتهاى فنّى به توانايى به كار بردن دانش ، روشها، فنون و ابزار كه لازمه انجام وظايف خاص است گفته مى شود كه از طريق تجربه ، تحصيل و كارورزى كسب مى شود.
مهارت انسانى : توانايى و قدرت تشخيص در كار كردن با مردم و انجام دادن كار به وسيله آنها كه شامل درك و فهم و انگيزش و به كار بردن رهبرى مؤ ثر است .
مهارت ادراكى : توانايى فهميدن پيچيدگيهاى كلّ سازمان و آگاهى از اين كه آيا خود شخص در خور شرايط سازمان عمل مى كند يا نه ؛ اين آگاهى موجب مى شود كه فرد به جاى اين كه فقط بر مبناى هدفها و نيازهاى گروه نزديك و بلافصل خود عمل كند اقدامات خود را بر هدفهاى كل سازمان استوار سازد.
تركيب مناسب و مقتضى اين مهارتها با ارتقاى فرد در سطوح مديريّت از سرپرستى تا مديريّت كلّ تغيير مى كند؛ اين وضع در شكل ١-٨ نشان داده شده است .



همچنانكه شخص از سطوح پايين به سطوح بالاى سازمان ارتقا مى يابد به نظر مى رسد كه براى اعمال مديريّتى اثر بخش به مهارت فنّى كمتر ولى به مهارت ادراكى بيشترى نيازمند است .
در حالى كه ميزان مهارتهاى فنّى و ادراكى مورد نياز در سطوح مختلف مديريّت متغيّر است ، شاخص مشتركى كه در همه سطوح اهميّت دارد مهارت انسانى است .
به موجب گزارش انجمن آمريكايىِ مديريّت اكثريت قريب به اتفاق دويست نفر از مديرانى كه در يك بررسى پرسشى شركت كردند بر اين راءى توافق داشتند كه مهمترين مهارت يك مدير، توانايى در سازگارى و رفتار با مردم است ؛ در اين بررسى مديرانى اين توانايى را حياتى تر از هوش ، قاطعيت ، دانش و معلومات يا مهارتهاى شغلى درجه بندى كرده اند. (١٧٢)
از مطالب فوق ، اهميت روش برخورد با انسانها در مديريّت و رهبرى به خوبى مشخص مى گردد؛ مهارت انسانى يا سبك و چگونگى رفتار با مردم و زيردستان مساءله اى است كه در همه رده هاى مديريّت از مهمترين اركان به شمار مى رود.

سبكهاى رهبرى

در سبكها و روشهاى برخورد مديران با زيردستان ، تقسيم بنديهاى گوناگونى ارائه شده است ؛ امّا از مجموع نظريّات چنين فهميده مى شود كه به طور كلّى رفتار مديران با زيردستان در سه دسته قابل تقسيم مى باشد؛ انسانگرا و سازمانگرا و آميخته اى از اين دو حالت كه گاهى انسانگرايى بر سازمانگرايى غلبه مى كند و گاهى برعكس .
انسانگرايى به اين معناست كه به افراد سازمان حداكثر توجه مى شود و براى آنان احترام قائل شده ، مورد اعتماد قرار مى گيرند و سازمانگرايى به اين معنا كه اهداف سازمانى را برخواسته هاى افراد مقدّم داشته ، توجهى به تمايلات افراد نمى شود.
در نظريه اى سبكهاى رهبرى به چهار نوع تقسيم شده و از هر يك به عنوان يك سيستم نام برده شده است ؛ اين سبكها عبارتند از:
سبك اوّل (سيستم يك) : در اين سبك كه كاملا وظيفه مدار و آمرانه است ، مدير و رهبر به مرؤ وسان خود اعتماد ندارد و روابط رهبر و پيرو بر ترس و ارعاب استوار است .
سبك دوم (سيستم دو) : در اين سبك ، رابطه آمرانه بين رهبر و پيروان همچنان برقرار است ، امّا رابطه مذكور در اين حالت تلطيف شده و چون رابطه خادم و مخدوم تواءم با نوعى مرحمت پدرانه است ؛ در اين سبك ، تصميم گيرى همچنان بر عهده رهبر است و پيروان ، مجريان بى چون و چراى اوامرند.
سبك سوم (سيستم سه) : در اين سبك ، اطمينان و اعتماد به مرؤ وسان در حد خوبى است و با آنان در تعيين پاره اى از اهداف مشاركت مى شود، امّا مسائل و موضوعات عمده سازمانى همچنان به وسيله رهبر و راءسا فيصله مى يابد.
سبك چهارم (سيستم چهار) : در اين سبك ، اطمينان و اعتماد به مرؤ وسان در حدّ كمال است و رابطه صميمانه و مشاركت جويانه در تمام امور بين آنان برقرار مى باشد. در اين سبك ، تصميم گيريها كاملا مشاركتى است و گروه هاى رسمى و غير رسمى با هم درآميخته اند. (١٧٣)
هر كدام از سبكهاى فوق در مديريّت ، ويژگيهاى انگيزشى خاصّ خود را موجب شده ، در جذب تمايل و همكارى افراد به كار، داراى تاءثير مخصوص به خود مى باشد كه در جدول ٢-٨ بازتابهاى هر سيستم مشخص گرديده است .



بازتابهاى سبكهاى رهبرى

درباره سبكها و سيستمهايى كه مطرح شد، بايد توجه داشت كه هر يك از اين سبكها در تمام شرايط و حالات ، بازتاب استاندارد شده و دقيقى ندارد. ممكن است در برخى از موارد «سيستم يك» بهترين بازتاب همكارى را داشته باشد و در مورد ديگر «سيستم سه» زيرا بر اساس تحقيقات انجام شده ، هر كدام از اين سيستمها با توجه به شرايط و مقتضيات گوناگون داراى عكس العملهاى متفاوت مى باشد.
در كتاب «مديريّت رفتار سازمانى» آمده است :
علاوه بر ليكرت ، كرمن و فيلدر عده اى از محققان ديگر نيز نشان داده اند كه وضعيتهاى متفاوت مستلزم سبكهاى رهبرى متفاوتى است . به طور خلاصه شواهد روشنى وجود دارد حاكى از اين كه در زمينه رهبرى هيچ سبك رفتارى واحد و جامع الاطرافى كه در همه وضعيتها اثر بخش و مؤ ثر باشد وجود ندارد. (١٧٤)
با توجه به واقعيت مزبور، عده اى به نظريات موقعيتى و اقتضايى روى آورده اند.

تئوريهاى موقعيتى و اقتضايى

در تئوريهاى موقعيتى و اقتضايى بر يك سبك رهبرى تاءكيد نبوده و روشِ واحد در رهبرى ، غير واقعى و غير عملى قلمداد گرديده است . در نظريه هاى موقعيتى و اقتضايى بر اساس شرايط و به اقتضاى موقعيتها، شيوه مناسب و مطلوب رهبرى تعيين مى گردد.
در يكى از تئوريهاى اقتضايى ، سه گروه از عوامل در سبك رهبرى مؤ ثر شناخته شده است :
١. عوامل مربوط به رهبر؛
٢. عوامل مربوط به پيروان ؛
٣. عوامل مربوط به موقعيت و شرايط (١٧٥).
در تئورى ديگرى ، شش دسته از عوامل را مؤ ثر در موفقيت رهبرى دانسته اند:
١. شخصيت و خصوصيات رهبر؛
٢. اهداف و ماءموريتهاى سازمان ؛
٣. فضاى سازمان و فرهنگ سازمانى ؛
٤. شخصيت ، انتظارات و رفتار مديران مافوق ؛
٥. شخصيت ، انتظارات و رفتار همكاران ؛
٦. شخصيت ، انتظارات و رفتار زيردستان . (١٧٦)

سبك رهبرى در منابع اسلامى

در كتب مديريّت درباره سبكهاى مختلف رهبرى و اين كه انسانگرايى مطلوب است يا سازمانگرايى و يا استفاده از هر يك از اين دو سبك با توجه به موقعيتهاى گوناگون به شكلى خاص پسنديده مى باشد بحثهاى فراوانى وجود دارد كه ما بسيار گذارا به اين تئوريها اشاره نموديم تا بتوانيم در اين باره از منابع اسلامى مطالبى بيان كنيم .
قبل از ورود به بحث بايد متذكّر شد كه مقصود از انسانگرايى در تئوريهاى مديريّت و سبك رهبرى ، توجه به ارزش انسانى افراد بشر نمى باشد، بلكه بحث بر اين است كه اگر به خواسته ها و تمايلات انسانى افراد توجه شود و به آنان اعتماد گردد و اختيارات كافى به آنان داده شود، رهبر «اثر بخش» مى شود، به اين معنا كه با ايجاد قدرت شخصى و جذب علاقه نيروها به توليد افزونتر و پايدار دست مى يابد؛ در نتيجه مى توان گفت اين جا هم انسانگرايى به معناى واقعى كلمه مطرح نيست ، بلكه انسانگرايى در خدمت توليد و سود بيشتر براى سرمايه داران مى باشد.
در مديريّت اسلامى ، انسانگرايى به معناى واقعى كلمه مطرح است ، يعنى توجه به انسان و ارزشهاى او و احترام و محبّت به او، نه براى بهره برى بيشتر، بلكه براى اين كه او انسان است و در شريعت ، اسلام داراى حقوق مربوط به خويش مى باشد.

اصول اسلامى در سبك رهبرى

در سبك رهبرى و مديريّت ، بر اساس آيات قرآن و روايات دو اصل اساسى مطرح مى باشد: اصل محبت و دوستى و اصل شدت و سختگيرى . در اصل محبت عناوين ذيل مورد بحث قرار مى گيرد:
١. محبت به مؤ منان ؛
٢. مهر و محبت به انسانها؛
٣. لزوم مدارا و دوستى با زيردستان .
همچنين در اصل شدّت عمل مطالبى تحت دو عنوان ذيل مطرح خواهد شد:
١. لزوم فرمانبرى ؛
٢. شدّت عمل در برابر افراد متمرّد و نافرمان .
در مديريّت و رهبرى اسلامى ، اصل اوّلى محبت و دوستى است و اگر اصل اوّلى كارساز نبود، اصل ثانوى مطرح مى شود. مديران و رهبران موظفند همه امور را بر اساس دوستى و ملاطفت انجام دهند و تا اين ابزار كارساز است ، حق استفاده از شدّت عمل را ندارند، امّا اگر با مشكل مواجه شوند و اين روش كارايى خود را از دست بدهد، ناچار بايد با شدّت و سختگيرى امور را دنبال كنند.
نتيجه آن كه اصل محبّت در موقعيتهاى مختلف و در برابر انسانهاى گوناگون بايد تا زمانى كه كار آمد است رعايت شود، امّا اگر موقعيتى خاصّ و اضطرارى پيش آمده يا مدير با افراد متمرّدى رو به رو گرديد كه از رفتار ملايم او سوء استفاده مى كنند بايد از شدّت عمل استفاده كند.
اكنون به بحث و بررسى عناوين ياد شده در دو مبحث اصل محبت و اصل شدّت مى پردازيم :

اصل محبّت

١. محبت به مؤ منان

در شريعت مقدّس اسلام هر فرد مسلمان داراى احترام است و هيچ كس ‍ حقّ توهين و بى اعتنايى به او را ندارد. همه بايد با يكديگر مهربان و با محبّت باشند و هرگز نبايد پُستها و رياستها، اين اصل اساسى را خدشه دار كند.
لزوم احترام به مؤ منان تا آن جا مطرح است كه پيامبر عزيز اسلام به عنوان برترين رهبر و نمونه كامل انسانى موظّف مى شود بالهاى مهر و محبّت خويش را بر مؤ منان بگستراند و آنان را در آغوش گرم خود بپذيرد.
قرآن مجيد مى فرمايد:
و اخفض جناحك للمؤ منين ؛ (١٧٧)
بال و پر خود را براى مؤ منان فرود آر.
در آيه ديگرى مى فرمايد:
لقد جائكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتُّم حريص عليكم بالمؤ منين رؤُف رحيم ؛ (١٧٨)
رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت و بر هدايت شما اصرار دارد و با مؤ منان رؤ وف و مهربان است .
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله انسانها را از جان و دل دوست مى داشت ، براى آنان دل مى سوزاند و رنجها و سختيهايى كه بر آنان وارد مى شد، بر روح و جان خويش احساس مى كرد و در پس اين همه مهر و علاقه هيچ گونه شائبه امور مادّى وجود نداشت .
محبّت و مهر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به حدّى است كه قرآن مجيد آن را منبعث رحمت پروردگار به حساب آورده ، مى فرمايد:
فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لاَنفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم ...؛ (١٧٩)
از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند؛ بنابراين آنها را عفو كن و براى آنها طلب آمرزش نما.
از اين آيه فهميده مى شود كه پيامبر اسلام با عنايات الهى به مردم مهربان است و با نرمخويى آنان را جذب مى كنند و به راه راست هدايت مى فرمايند و اگر پيامبر اين حالت را نداشت و با خشونت برخورد مى نمود، نمى توانست رهبرى ارزشمند و در مسير نجات انسانها موفق باشد.
مديران مؤ من نيز بايد از رفتار پر مهر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله درس ‍ بگيرند و به مسلمانان محبّت داشته باشند و از روى عشق و علاقه با آنان برگرد محور ايمان جمع گردند، زيرا بر هر فرد مؤ منى لازم است كه دوستى و دشمنى او براساس دين باشد، مؤ منان را دوست داشته باشد و منكران دين را دشمن بدارد.
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله :
الحُبُّ فى اللّه فريضة و البُغض فى اللّه فريضة ؛ (١٨٠)
دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا تكليف است .
اهميّت دوستى و دشمنى در راه خدا به حدّى است كه اين صفت ملاك مؤ من بودن يا بى ايمان بودن افراد قرار مى گيرد.
امام صادق عليه السّلام مى فرمايند:
كلّ من لم يحبّ على الدّين و لم يبغض على الدّين ، فلادين له ؛ (١٨١)
كسى كه دوستى و دشمنى بر دين نداشته باشد، دين ندارد.
نتيجه آن كه :
- قرآن مجيد رمز موفقيّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در محبّت به انسانها قلمداد نموده ، آن حضرت را موظّف مى فرمايد كه به مؤ منان محبّت داشته باشد و بر مديران مسلمان لازم است كه با پيروى از آن حضرت ، اين امر مهمّ و اساسى را با دقّت و عنايت به كار گيرند.
- وظيفه هر مسلمان و مؤ منى ، دوستى با مؤ منان است و مديران با ايمان از اين قاعده مستثنى نيستند، آنان بايد به برادران مؤ من خود مهر و محبّت داشته باشند.

٢. مهر و محبّت به انسانها

پس از آن كه دانستيم هر مسلمانى وظيفه دارد به برادران دينى خود، محبّت و علاقه داشته باشد، مساءله مهمترى مطرح مى گردد و آن لزوم دوستى و مهر ورزيدن مدير مسلمان به همه انسانها مى باشد، خواه مسلمان باشد، خواه غير مسلمان كه در قلمرو حكومت اسلامى به دور از خدعه و نيرنگ به زندگى عادى مشغول است .
اميرالمؤ منين عليه السّلام در نامه خود به مالك اشتر چنين مى فرمايد:
و اءشعر قلبك الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللُّطف بهم و لا تكوننّ عليهم سَبُعا ضاريا تغتنم اءكلهم فإ نّهم صنفان : إ مّا اءخ لك فى الدّين و إ مّا نظير لك فى الخلق ؛ (١٨٢)
و مهربانى بر رعيت را براى دل خود پوششى گردان و دوستى ورزيدن با آنان را و مهربانى كردن با همگان و با آنان همچون حيوان درنده اى مباش كه خوردن آنان را غنيمت مى شمارد، زيرا آنها دو گروه بيش نيستند: يا برادران دينى تواند و يا انسانهايى اند همچون تو در آفرينش .
در اين جا دو نكته در خور تاءمل است :
الف) در اين بخش از نامه اميرالمؤ منين على عليه السّلام محبّت ورزيدن به كفّار سفارش شده است . دليل آن به كار بردن واژه «رعيت» است كه دلالت بر مطلق افراد اعم از مؤ منان و كفار دارد و مالك ماءمور مى شود كه به رعيت محبت داشته باشد.
همچنين در ادامه آن ، حضرت دليل اين دستور را چنين بيان مى فرمايد:
إ مّا اءخ لك فى الدين اءو نظير لك فى الخلق ؛
رعيت يا برادر دينى و يا در آفرينش مثل تواند.
پس آن حضرت ، در اين دستور به وى در مورد افراد غير مسلمان كه برادر دينى او نيستند، سفارش كرده اند.
از سوى ديگر برخى از آيات و روايات مؤ منان را از دوستى با كفار بر حذر داشته اند، ممكن است در بدو امر احساس شود بين اين دو دسته آيات و روايات تعارض وجود دارد، ليكن بايد توجه داشت كه مسلمانان وظيفه اى دارند و حاكم وظيفه اى ديگر. حاكم اسلامى به دليل آن كه حكومت دارد موظف است به كفّارى كه در پى جنگ با مسلمانان نيستند و در حكومت اسلامى زندگى مى كنند محبت و رحمت داشته باشد؛ امّا مؤ منان در برخوردهاى فردى بايد از دوستى و معاشرت با كفّار پرهيز كنند. نتيجه آن كه مسلمانان و مؤ منان وظيفه خاصى دارند و حاكم وظيفه ديگرى .
ب) اميرالمؤ منين على عليه السّلام خطاب به مالك اشتر دستور مى دهد به قلبت رحمت به رعيت و محبت و لطف به آنها را بفهمان . اين مساءله به معناى برخورد محبت آميز ظاهرى نيست ، بلكه به معناى دوستى واقعى و درونى است .
در بسيارى از سازمانها توصيه مديران بر آراستگى ظاهرى كاركنان و گاهى فريبكارانه با مردم است ، گر چه در دل دنيايى از كينه و دشمنى نهفته داشته باشند، ولى در كلام اميرالمؤ منين هرگز اين چنين توصيه نمى شود.
اگر مدير قلبا مردم را دوست داشت ، رفتار او هم محبت آميز و دلسوزانه خواهد شد، اما اگر ظاهرى رياكارانه داشت در ديدگاه على عليه السّلام هرگز حق مردم را ادا نكرده است .
از اين روايت به خوبى معلوم مى شود كه تا چه حدّ در رهبرى و مديريّت اسلامى ، انسانگرايى به معناى واقعى كلمه به دور از هر گونه تزوير و سود جويى وجود دارد و به عنوان يك تكليف الهى بر مديران مسلمان مطرح است .

٣. لزوم مدارا و دوستى

در بحث مدارا و رفاقت در مديريّت ، چند مطلب بايد مورد توجّه و دقّت قرار گيرد:
الف) اهميّت دوستى در مديريّت
رفاقت و دوستى بهترين راه و روش برخورد با زيردستان است . آنگونه كه از سيره و رفتار انبياى عظام و ائمّه اطهار در كتب تاريخ نقل گرديده ، آنان بيش ‍ از هر چيز به دوستى و رفاقت اهميّت مى دادند و روش برخوردشان با مردم آمرانه و تند نبود. اين رويّه و رفتار هم در زمان تنگدستى و مشكلات و هم در اوج قدرت و حاكميّت آنان رعايت مى گرديد.
در روايات نيز بر اهميّت رفاقت و دوستى تاءكيد شده است كه اكنون چند روايت از اميرالمؤ منين عليه السّلام در اين باره نقل مى شود:
راءس السّياسة استعمال الرّفق ؛ (١٨٣)
مهمترين ركن سياست به كارگيرى رفاقت است .
و در جايى ديگر آن حضرت مى فرمايد:
ثمرة العقل مداراةُ النّاس ؛ (١٨٤)
ثمره عقل مدارا كردن با مردم است .
مداراةُ الرّجال من اءفضل الاءعمال ؛ (١٨٥)
مدارا كردن با مردم از بهترين اعمال است .
از اين روايات به خوبى اهميّت و جايگاه رفاقت و دوستى با مردم و در مديريّت اسلامى معلوم مى شود.
بد نيست در اين جا مطلبى هم از ماكياولى مطرح شود تا معلوم شود در انديشه مادّى بعضى از انسانها چه مى گذرد:
ماكياولى نظير اتزيونى معتقد است كه بهترين وضع آن است كه هم دوستت بدارند و هم ازت بترسند، ليكن محبّت را با ترس ممكن نيست در يك جا جمع كرد و اگر بخواهيم يكى از اين دو را انتخاب كنيم به مراتب بهتر است كه ترس را بر محبّت ترجيح دهيم ، زيرا رابطه مبتنى بر محبّت تنها اگر خوفى از مجازات در ميان نباشد كوتاه مدت ، زودگذر و گسستنى است . در مقابل به اعتقاد ماكياولى رابطه مبتنى بر ترس با دوامتر به نظر مى رسد، زيرا كه فرد براى خاتمه دادن به اين رابطه مجبور است به مجازات تن دهد.
.ولى ماكياولى هشدار مى دهد كه فرد بايد مواظب باشد كه ترس به تنفر منجر نشود، زيرا كه تنفّر غالبا به رفتارهاى آشكارى به صورت تلافى ، تضعيف و كوشش براى براندازى منجر مى شود. (١٨٦)
ب) فوايد دوستى و رفاقت
در روايات اسلامى فوايد بسيارى براى دوستى و رفاقت ذكر گرديده كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:
- كسى كه با زيردستان خود رفاقت و دوستى ورزد، آنان جهت رسيدن به اهداف يارى اش خواهند داد.
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
من كان رفيقا فى اءمره نال ما يريد من النّاس ؛ (١٨٧)
كسى كه در امورش دوستى پيشه كند، به آنچه از مردم مى خواهد مى رسد.
در اين باره از اميرالمؤ منين على عليه السّلام هم چند روايت نقل شده است :
من لم يلن لمن دونه لم ينل حاجته ؛ (١٨٨)
كسى كه با زيردستان به نرمى رفتار نكند به خواسته هايش ‍ نمى رسد.
اءدرك النّاس لحاجته ذوالعقل المترفِّق ؛ (١٨٩)
موفق ترين مردم در رسيدن به خواسته هايشان ، انسانهاى عاقل و مدارا كننده اند.
بالرِّفق تدرك المقاصد؛ (١٩٠)
با رفاقت مقصود به دست مى آيد.
- يكى ديگر از فوايد رفاقت آن است كه مشكلات و سختيها را آسان مى كند و راهِ رسيدن به اهداف را باز مى نمايد؛ در اين باره چند روايت از على عليه السّلام نقل مى شود:
الرِّفق يُيَسّر الصّعاب و يُسهِّل شديد الاءسباب ؛ (١٩١)
دوستى و مدارا كردن سختيها را آسان و سببهاى دشوار را ساده مى كند.
الرِّفق مفتاح النَّجاح ؛ (١٩٢)
رفاقت و مدارا كليد موفقيت است .
من استعمل الرِّفق لان له الشّديد؛ (١٩٣)
كسى كه رفاقت كند دشواريها برايش آسان مى شود.


۹
اصل شدّت عمل
- هر كارى و هر جمعى اگر با دوستى و رفاقت همراه گرديد، زيبايى يافته ، لذتبخش مى شود و در مقابل ، امورى كه با خشونت همراه گرديد از اين زيبايى و صفا و صميميت بى بهره مى شود؛ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
اءنّ الرّفق لم يوضع على شى ء إ لّا زانه ؛ (١٩٤)
رفاقت بر چيزى نهاده نمى شود مگر آن را زينت كند.
اگر رفاقت در هر كارى حاكم شد آن عمل و حركت زينت شده ، انسانها را به خود تمايل مى سازد.
- كسانى كه در برخوردها و كارهاى خويش آرام و متين و مهربان هستند، مورد احترام ديگران قرار مى گيرند؛ در اين باره امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
إ ن شئت اءن تكرم فلن و إ ن شئت اءن تُهان فاخشن ؛ (١٩٥)
اگر مى خواهى مورد احترام واقع شوى با عطوفت و مهربانى رفتار كن و اگر مى خواهى بى مقدار شوى ، با خشونت برخورد كن .
پ) ثواب رفاقت
در مبحث قبل فوايد و آثار دنيوى رفاقت مطرح شد، امّا بايد توجّه داشت كه اين صفت بسيار ارزشمند، موجب اجر اخروى هم مى باشد و در قيامت پاداش الهى را به دنبال خواهد داشت ؛ پيامبر گرامى اسلام در اين باره مى فرمايد:
إ نّ اللّه رفيق يعطى الثّواب و يحبّ كلّ رفيق و يعطى على الرِّفق ما لايعطى على العنف ؛ (١٩٦)
خداوند رفيق است و هر فرد رفيقى را دوست دارد و به او ثواب مى دهد و پروردگار بر رفاقت لطفى مى كند كه بر شدّت نمى نمايد.

اصل شدّت عمل

در مباحث گذشته ، درباره لزوم مهر و محبّت مديران به مؤ منان و انسانها و اهميّت دوستى و فوايد آن از ديدگاه آيات و روايات سخن گفتيم ، گرچه نسبت به آيات و روايات فراوانى كه در اين مبحث وجود دارد، به حق مى توان گفت تنها اشاره اى به آن منابع عظيم و نورانى كرده و گذشتيم . امّا مساءله اى كه بايد اين جا بدان بپردازيم ، آن است كه آيا سفارشها و تاءكيدهاى آيات و روايات بر محبّت و دوستى به معناى عدم قاطعيت و سستى در برخوردها مى باشد يا نه ؟
برخى با توجّه به مطالب مزبور، تصور مى كنند كه بايد در هر حال بسيار آرام و با محبّت برخورد كرد و هر گونه حركت خلاف و بى نظمى و بى اعتنايى به قانون را با مهر و عطوفت پاسخ گفت . اما با نگاهى گذرا به دستورات دينى درمى يابيم كه اسلام همانگونه كه بر محبّت و دوستى تاءكيد دارد بر كيفر مجرمان دستور داده است و قوانين جزايى بسيار سختى براى محرومان و جنايتكاران وضع كرده و با جريمه مالى يا تنبيه بدنى و در مواردى اعدام در برابر خطاكاران واكنش نشان داده است .
در مديريّت نيز محبّت و دوستى اساسى ترين اصل است ، امّا اگر افرادى بخواهند از اين برخورد، سوء استفاده نمايند، لازم است با واكنش سخت و شديد مديران روبرو شوند، زيرا همانگونه كه اصل محبّت بايد از طرف مديران رعايت شود، اصل فرمانبرى هم بايد از طرف زيردستان مراعات گردد، والّا اصل اوّلى از بين رفته و شدّت عمل جايگزين آن خواهد شد.
پس در دنياى «مديريّت اسلامى» محبّت و دوستى محور حركتهاى مديران است ، امّا اگر به تمرّد و نافرمانى منجر شد، اصل ديگرى حاكم مى شود كه «اصل شدّت عمل» است .
با توجه به آن كه تمرّد و نافرمانى زمينه ساز اجراى اصل شدّت عمل مى باشد لازم است بحثى درباره اطاعت و فرمانبرى با توجّه به منابع اسلامى مطرح كنيم .

لزوم فرمانبرى

مساءله فرمانبرى از مافوق ، اصل پذيرفته شده اى در بين همه عقلاى عالم بوده و كسى كه مساءله برقرارى حكومت و ايجاد مديريّت براى انجام امور اجتماعى انسانها را پذيرفته باشد، نمى تواند مساءله لزوم فرمانبرى از حاكم و يا مدير را قبول نداشته باشد ليكن در عمل يكى از پر هياهوترين مسائل در مديريّت ، همين مساءله فرمانبرى است .
انسان چون مختار است مى خواهد تا آن جا كه امكان دارد از اختيار خود استفاده كند و هر چه ميل دارد انجام دهد. در سازمانى كه پانصد نفر در آن جاى گرفته اند حداقل پانصد نوع تمايل وجود دارد، تمايلاتى كه در بسيارى از مواقع با يكديگر تعارض دارند. براى اين كه سازمانها در اين گيرودار نمانند بايد فردى را به مديريّت پذيرفت تا او حرف آخر را بزند و بقيه خود را با او تطبيق دهند و به سوى «اهدافى سازمانى» پيش روند؛ حال اگر حرف آخر اطاعت نشود، به خوبى روشن است كه چه هرج و مرجى به وجود خواهد آمد. اگر فردى عاقلانه بينديشد به خوبى خواهد پذيرفت كه بايد حرف آخر را كه همان دستور مدير يا حاكم است قبول كرده ، پيروى كند والّا هرج و مرج به وجود خواهد آمد.
زمانى كه در لشكر اميرالمؤ منين على عليه السّلام دو نفر فرمانده وجود داشت ، آن حضرت تصميم گرفت كه مالك اشتر را به عنوان فرمانده مافوق آنان نصب كند، آن حضرت در بخشى از حكم فرماندهى چنين نوشتند:
وقد اءمّرتُ عليكما و على من فى حيِّز كما مالك بن الحارث الاءشتر فاسمعا له و اءطيعا و جعلاه دِرعا و مجنا؛ (١٩٧)
مالك بن الحارث الاءشتر را بر شما و بر آنان كه زير فرمان شما هستند امير ساختم ، گوش به فرمانش دهيد و مطيع او باشيد، او را زره و سپر خويش ‍ قرار دهيد.
اميرالمؤ منين پس از نصب مالك به فرماندهى به صراحت دستور مى دهد كه همه گوش به فرمان و مطيع او باشند.

حدود فرمانبرى

اطاعت از مافوق يا مدير تا حدّى الزامى است كه فرمانها در چارچوب شرع مقدّس بوده ، مخالف با دين و آيين اسلام نباشد، امّا اگر مافوق دستورى صادر كرد كه در جهت مخالف دين بود يا اين كه به انجام دادن گناهى فرمان داد، نبايد پذيرفت .
قال على عليه السّلام :
لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق ؛ (١٩٨)
اطاعت مخلوق در معصيت خالق روا نيست .
اگر مدير خيانتكارى خواست در توطئه عليه نظام اسلامى با او همكارى شود يا اين كه در جهت سوء استفاده از بيت المال يا سرقت به او كمك شود، به هيچ وجه نبايد اطاعت كرد.
نتيجه آن كه اطاعت از مافوق تا جايى مورد قبول است كه به مخالفت با احكام خدا نينجامد.
در خور ذكر است كه نبايد كارگزاران با تمسّك به اين مساءله هر دستورى را خلاف شرع بدانند و براى تخلفهاى خود پوشش درست كنند، بلكه در مواردى نبايد اطاعت كرد كه با دستورى از قوانين اسلام مخالفت قطعى و حتمى داشته باشد.

عملى بودن فرمان

مساءله بسيار مهمّى را كه بايد در فرماندهى رعايت كرد، قابليت اجرايى فرمان مى باشد. اگر دستورى كه صادر مى شود قابل اجرا نباشد، نه تنها اين دستور عمل نمى شود، بلكه كارگزاران را به نافرمانى و تمرّد مى كشاند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
إ ذا اءردت اءن تطاع فاسئل ما يستطاع ؛ (١٩٩)
اگر خواستى تو را اطاعت كنند، چيزى كه مقدور باشد طلب كن .
پس مديران بايد قبل از فرمان ، درباره كارى كه مورد نظر است به خوبى فكر كنند و دستورهايى كه همه انسانهاى عاقل غير عملى مى دانند صادر نكنند، زيرا اگر دستورى هم صادر شد، عمل نمى شود، زور و عتاب و فرياد هم اثر نمى بخشد.

اطاعت يكطرفه

بعضى مايلند همه گوش به فرمان و مطيع محض آنان باشند، امّا خودشان به دستورهاى مافوق كاملااعتنا و بى توجه بوده ، سرپيچى مى كنند، در حالى كه از اين نكته غافلند كه زيردستان به دقت رفتار مديران را در برابر مافوق زير نظر دارند و از آن درس مى گيرند. اگر فردى با مسؤ ولانش برخورد غير صحيحى داشته باشد، زيردستان حتى المقدور همان برخورد را با خودش ‍ نشان خواهند داد.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
اءطع من فوقك يُطعك من دونك و اءصلح سريرتك يصلح اللّه علانيتك ؛ (٢٠٠)
از مافوق خود اطاعت كن ، زيردستان از تو اطاعت خواهند كرد و پنهانت را اصلاح كن ، خداوند ظاهرت را اصلاح خواهد كرد.
اگر كسى انتظار داشته باشد كه همه مرؤ وسان فرمانهاى او را اطاعت كرده از رفتار خود سرانه پرهيز كنند و سليقه شخصى خود را بر سازمان اعمال ننمايند و به مسؤ ولان مافوق احترام بگذارند و دستورات را اجرا كنند، بايد همين رفتار را نيروها در عمل از او نسبت به مديران بالاتر ببينند، و گرنه هيچ گاه انتظار او در خارج محقق نخواهد شد.

تمرّد و نافرمانى

تمرّد از دستور مافوق موجب ركود در پيشبرد امور سازمان مى گردد و تصميمات مدير را نابود مى سازد؛ در اين باره على عليه السّلام مى فرمايد:
الخِلاف يهدم الرّاءى ؛ (٢٠١)
مخالفت تصميم گيرى را نابود مى كند.

نافرمانى ظلم است

انسانهايى كه در تمام زمان ادارى بيكار مى گردند و مخالفت با هر گونه تصميم گيرى از جانب مديران را براى خود افتخار مى دانند با اين رفتار ظالمانه ، هم به مدير و هم به سازمان ستم روا مى دارند.
على عليه السّلام مى فرمايد:
للظّالم من الرّجال ثلاث علامات : يظلم من فوقه بالمعصية ، و مَن دونه بالغلبة ، و يُظاهر القوم الظَّلَمة ؛ (٢٠٢)
مردان ستمگر سه نشانه دارند: با نافرمانى به مافوق خود ستم مى كنند، با قهر و غلبه به زيردستان خويش ظلم روا مى دارند و پشتيبان ستمگرانند.
چند نكته لطيف و زيبا در اين روايت به نظر مى رسد:
الف) اين كه نافرمانى نسبت به مافوق ظلم است ؛
ب) كسانى كه در برابر مافوق متمردند، بسيارى از مواقع در مورد زيردستان هيچ گونه نافرمانى را تحمّل نكرده ، سخت ترين نوع استبداد را نسبت به آنان روا مى دارند.
پ) انسانهايى با خصوصيات فوق فقط از يك دسته پشتيبانى مى كنند، آن هم ظالمان و ستمگران .

به كارگيرى شدّت

در برخورد با افراد نافرمان شدت عمل تنها راهى است كه هر مدير ناچار براى پيش برد اهداف سازمانى لازم است از آن استفاده كند، زيرا رعايت اين مطلب ضرورى است كه تصميمها بايد اجرا شود. براى اجراى اين تصميمها ابتدا با آرامى و رفاقت انجام كارها خواسته مى شود، امّا هنگامى كه دوستى و صميميت كارساز نبود، باز هم اجراى تصميم پيگيرى مى شود، امّا با شدّت عمل ؛ على عليه السّلام مى فرمايد:
واخلط الشّدّة بضغث من اللّين و ارفُق ما كان الرِّفق اءرفق و اعتزم بالشّدّة حين لا تغنى عنك الّا الشّدّة ؛ (٢٠٣)
شدّت و سختگيرى را با كمى نرمش درهم آميز. در آن جا كه مدارا كردن بهتر است مدارا كن ، امّا آن جايى كه جز با شدت عمل ، كار از پيش نمى رود شدت را به كار بند.
هر دو اصل نرمش و شدّت عمل در اين كلام بسيار زيباى اميرالمؤ منين على عليه السّلام ذكر گرديده است . آن حضرت سفارش مى كند كه سختگيرى را با نرم خويى در هم آميز، اما تا آن جا كه رفاقت كارساز است از رفاقت استفاده كن و هنگامى كه هيچ چاره اى به جز شدّت عمل نداشتى شديد برخورد كن .
بعضى از افراد، قاطع نماى سست هستند، خيلى محكم حرف مى زنند و بسيار ضعيف عمل مى كنند. مثلا مى گويند: من مى گويم اين كار را انجام دهيد، اگر انجام نداديد چنين و چنان مى كنم و... اوايل كار بعضى از كارمندان روى اين حرفها حساب مى كنند، اما وقتى بعضى ديگر نافرمانى مى كنند و منتظر عكس العملها مى مانند و مى بينند از تهديدها خبرى نيست ، كم كم به اين نتيجه مى رسند كه ايشان حرف مى زنند، عمل نمى كنند.
برخى ديگر كمى تحرّك نشان مى دهند و تمرّد و نافرمانى افراد را پيگيرى مى كنند، ولى در هنگام توضيح خواستن از فرد خاطى با اوّلين جمله او، مبنى بر اين كه من انسانى با فلان خصوصيات هستم و كسى قدر من را نمى داند، تازه اين گونه برخورد هم مى نمايند و... سريعا عقب نشينى مى كنند و مى گويند: البته شما درست مى گوييد، ما هم نمى خواستيم و... سرانجام بدين طريق نقطه ضعف به دست كارمندان يا زيردستان فرصت طلب مى دهند.
برخى ديگر از مديران ضعيف به محض تصميم بر پيگيرى تخلّفات با كارگزاران متمرّدى رو به رو مى شوند كه قبل از گرفتار شدن به گرفتن مچ آنان ، با احتمال پيگيرى ، پيش دستى مى كنند و در محيط كار جار و جنجال راه مى اندازند و جوّسازى مى كنند و مديران ناتوان هم تسليم مى شوند و در جلسه عمومى يا به وسيله اى ديگر، به نحوى از پيگيرى اعلام انصراف مى كنند و نمونه اى ديگر از ضعف مديريّت را به نمايش مى گذارند.
مدير بايد بدون تاپ و توپ به آرامى اعلام كند و بعد در موارد تخلف ، نيرومند و ثابت قدم پيگيرى كند. اگر تذكّرها و توبيخها اثر نبخشيد، آخرين مرحله شدت كه اخراج يا تعقيب قانونى است به كار بندد.
در مورد اخراج افراد متمرّد توجّه شما را به جملاتى از امير مؤ منان على عليه السّلام جلب مى نمايم :
و استغن بمن انقاد معك عمّن تقاعس عنك فإ نّ المتكاره مغيبه خير من مشهده و قعوده اءغنى من نُهوضه ؛ (٢٠٤)
از كسانى كه سستى مى ورزند خويش را بى نياز ساز كه سست عنصران و آنان كه از جنگ كراهت دارند، عدمشان به زوجود و نشستن آنها به زقيامشان است .
آرى انسانهاى نافرمان و منفى باف اگر در مجموعه و سازمان نباشند بهتر خواهد بود، چرا كه اگر نباشند تنها يك نيرو از سازمان كم مى شود، ولى اگر باشند، هم خود كار نمى كنند و هم ديگران را به كار دلسرد مى كنند و از كارايى آنان مى كاهند.
امروزه در نظام اسلامى ، لازم است كه براى پاكسازى افراد، مساءله تمرّد و نافرمانى را به عنوان يك شاخص اساسى مدّ نظر قرار دهند و حداقل در مواردى كه نافرمانى به صورت يك خصلت فردى درآمده ، در اخراج آنان هيچ گونه ترديدى به خود راه ندهند.
تذكّر:
البته بايد به اين نكته اشاره شود كه مديران نبايد اين مساءله را به صورت چماقى درآورند و با آن ، هر فردى ناصح و دلسوزى را كه برادرانه جهت پيشبرد امور انتقاد مى كند، از پاى درآورند.

مقايسه سبك اسلامى با سبكهاى مديريّتى امروز

در نظريه پردازيهاى مختلف موقعيتى و اقتضايى به اين مطلب پرداخته مى شود كه يك روش بهترين براى رفتار مديران وجود ندارد، بلكه اين موقعيتهاى مختلف و مقتضيات گوناگون هستند كه بهترين روش مديريّت را مشخص مى كنند. همچنين در كتب رفتار سازمانى بحثهاى مختلفى از انسانگرايى و ساختگرايى يا وظيفه مدارى و رابطه مدارى مطرح مى شود، درباره سبكهاى آمرانه يا دمكراتيك بحث مى شود، برخى كارمدارى و بعضى كارمند مدارى و برخى حد وسط بين اين دو را به عنوان بهترين معرفى مى كنند. در اين مباحث و اصطلاحات مختلف بالاءخره مديران به سختى مى توانند براى دردهاى مديريّت خود دارويى كارساز بيابند.
اما اين جمله اميرالمؤ منين كه قبل از هر چيز استفاده از روش محبت آميز را سفارش فرموده و در صورت موفقيّت نيافتن شدّت عمل را توصيه مى فرمايد در همه سازمانها و همه موقعيتها و در كليه شرايط كارساز بوده است . براى اجراى اين روش مى توان اضافه بر مقتضيات و موقعيت سازمان به وضعيت نيروهاى مختلف و در شرايط گوناگون توجه كرده بين اين دو اصل حركت كرد و انسانهاى مختلف را در شرايط و مقتضيات گوناگون به كار گرفت .
در اين سبك اهداف سازمان فداى روشهاى مديريّتى نمى شود، بلكه هدف سازمانى رعايت مى شود، ليكن در رفاقت ، دوستى و محبت و انسانگرايى به معناى واقعى آن ؛ رابطه مدارى هم وجود دارد و آزادى انسانها و حقوق كارمندان در حد معقول رعايت مى شود، در عين حال كار و اهداف سازمان و وظايف و مسؤ وليتهاى فردى و گروهى هم با دقت دنبال مى شود و با متخلفان و سوء استفاده كنندگان برخورد مى شود.
اينجانب از سال ٦١ تاكنون كارهاى مختلف اجرايى داشته ام و با انسانهاى فرهنگى ، اجرايى ، داراى تحصيلات عاليه ، بى سواد، مطيع ، نافرمان ، زن ، مرد، جوان ، پير و... كار كرده ام . در تمام اين مدّت ، اين توصيه اميرالمؤ منين على عليه السّلام را به كار گرفته و بهترين اثر بخشى را تجربه كرده ام . با دربان و نگهبان و سرايدار گرفته تا معاونان سازمان به روش دوستى و مهربانى و رفاقت رفتار كرده ام و فعاليت مى نمودم و در مواردى هم كه فردى تخلف مى كرد در مراتب مختلف به تناسب تخلّف ، شدّت عمل را پيشه مى ساختم و نتايج اجراى اين دو اصل ، بسيار ارزشمند و اثر بخش بود.
نتيجه :
از مجموع مباحث گذشته معلوم گرديد كه در اسلام ، دو اصل اساسى مطرح بوده كه در سبك رهبرى انسانها به كار مى رود. ابتدا اصل محبّت و دوستى و رفاقت و ديگرى اصل شدّت و تا زمانى كه اصل محبّت كارساز است ، بايد از آن استفاده نمود، امّا اگر اصل دوستى با شكست مواجه شد و افراد به تمرّد و نافرمانى كشيده شدند يا موقعيت خاص و اضطرارى پيش آمد، اصلِ شدّت و سختگيرى حاكم مى شود.
بديهى است كه اين دو اصل در مورد تك تك نيروها و در موقعيتهاى گوناگون داراى نوسان بوده و هميشه جريان دارد، مثلا اگر حركت خاصّى بايد در موقعيتى تحقق پذيرد، مدير بايد با آشناييى كه از عكس العمل نيروها دارد، به تناسب از ابراز مهر و محبّت استفاده نموده ، آنان را به كار گيرد. او بايد دستورات را به آرامى ابلاغ كند و كسانى را كه عكس العمل مناسب نشان مى دهند، تا نهايت مورد مهر و محبّت قرار دهد، ولى با عده اى كه اقدام مثبتى انجام نمى دهند، با قاطعيّت و گاهى با تندى برخورد كرده ، آنها را به اجراى دستورات وادار كند.
تبصره :
در خور يادآورى است كه در موقعيتهاى خطير و بسيار اضطرارى ، معمولا نيروها انتظار برخورد آرام مانند موقعيتهاى عادى را ندارند از اين رو لازم نيست در اين موقع مديران بيش از حد و بى جهت خود را محدود سازند.
در اين جا بحث «سبك رهبرى» به عنوان چهار چوب اصلى روش برخورد با زيردستان به پايان مى رسد، امّا مسائل ديگرى بايد در رفتار رهبران مورد بررسى قرار گيرد كه هر كدام مى تواند در موفقيت و اثر بخشى مديران نقشى داشته باشد كه ذيلا به بحث درباره آنها مى پردازيم :

ديگر عوامل اثر بخشى

براى اين كه مدير بتواند به رهبرى اثر بخش تبديل شود و داراى قدرت شخصى باشد، مى تواند مسائل ديگرى را علاوه بر آنچه در بحثهاى گذشته بيان شد رعايت كند كه اكنون به بحث و بررسى آنها مى پردازيم :

١. يگانگى هدفها

در مجموعه ها و سازمانهاى مختلف هر كس براى رسيدن به هدفى تلاش ‍ مى كند. مدير براى خود هدفى دارد كه مى توان تاءمين مخارج زندگى ، رسيدن به مقام بالاتر، اثبات موفقيّت و تواناييهاى خود، خدمت به كشور يا خدمت به اسلام باشد. همچنين نيروها هم براى خود اهداف دارند، اعمّ از تاءمين مخارج زندگى ، اثبات تواناييها، علاقه به تلاش و كار، تمايل به موفقيّت مدير مورد علاقه ، نجات كشور يا خدمت به دين خدا. سازمان هم براى خود داراى اهدافى است ، مانند توليد كالا، انجام دادن خدمت خاصّى به ارباب رجوع يا يارى رسانى به بخشى از جامعه و ... .
اگر مدير بتواند اهداف اين سه شخصيت - خودش ، سازمان ، زيردستان - را به يكديگر نزديك كند، به همان اندازه اى كه در اين عمل موفّق باشد، به اثر بخشى نزديكتر شده و در تحقق اهداف سازمانى موفقتر خواهد بود.
اگر مدير بتواند در مجموعه ، حالتى ايجاد كند كه زيردست ، وصول به هدف خود را در تحقق اهداف سازمان ببيند، مثلا اگر هدف او تاءمين مخارج زندگى است ، احساس كند اين هدف در صورتى تحقق مى يابد كه توليد، بيشتر شود و هر چه كارايى سازمان بيشتر مى شود، او هم به حرف خود نزديكتر مى شود؛ همچنين اگر بتواند اهداف خودش را با اين دو هدف نزديكتر كند، يعنى اگر موفقيت يا خدمت به اسلام يا هر هدف ديگرى كه دارد در پيشبرد اهداف سازمان ببيند، به همان اندازه در اثر بخشى موفقتر خواهد بود.
نويسنده اى در اين باره چنين مى نگارد:
درجه يگانگى هدفها بستگى دارد به حدّى كه افراد و گروه ها هدفهاى خود را بر اثر تحقق هدفهاى سازمانى تحقق يافته ملاحظه مى كنند. وقتى همه در هدفهاى سازمانى سهيم باشند وضعى پيش مى آيد كه «مك گرگور» آن را يگانگى راستين هدفها مى نامد.
براى نشان دادن اين مفهوم ما مى توانيم يك سازمان را به دو گروه تقسيم كنيم : مديريّت و زيردستان . به ترتيب اين دو گروه و منتجّه تحقق هدفهاى سازمانى كه آنها بدان تعلّق دارند در شكلهاى ٣-٨، ٤-٨، ٥-٨ و ٦-٨ نشان داده شده است . (٢٠٥)






هر آنچه هدفهاى زيردستان و هدفهاى مديريّت به طرف هدفهاى سازمان نزديك شود موفقيت سازمان بيشتر خواهد شد كه در نمودارها با متصل كردن فلش هدفهاى مدير و زيردستان به يكديگر، مقدار نزديكى سازمان به اهدافش نشان داده مى شود:



همانگونه كه در شكل (٦-٨) ديده مى شود، اگر اهداف مديريّت ، اهداف سازمان و اهداف زيردستان با يكديگر مغايرت داشته باشند، نه تنها از تحقق اهداف سازمانى خبرى نخواهد بود، بلكه بايد به درجه بندى خسارتهاى وارده پرداخته شود.
در مديريّت ژاپنى براى رسيدن به يگانگى هدفها و براى اين كه همه افراد تحقق اهداف سازمان را بهترين آرزوى خود بدانند و به عنوان هدف خويش تلقّى كنند و براى نيل به آن از هيچ تلاشى دريغ نكنند از روشهاى خاصّى استفاده مى كنند.
در كتاب بازسازى و رشد بعد از جنگ در ژاپن آمده است :
البته براى تشويق كار گروهى كاركنان يك شركت يا سازمان كارهايى از قبيل زير انجام مى دهند:
جلسات گروهى و دسته جمعى صبحگاهى براى اعلان برنامه هاى روزانه و بالا بردن روحيه منعقد مى شود، گاهى جلسات به صورت هفتگى برپا مى گردد و شعارهاى شركت در اين جلسات تكرار مى شود. خبر تحوّلات شركت ، موفقيت ها و شكستهاى آن به اطلاع همه رسانيده مى شود تا احساس مشاركت در همه بيدار بماند.
نكته ديگر اين كه مديريّت به شيوه ژاپنى كه امروز در دنيا از شهرت خاصّى برخوردار مى باشد، مديريّتى است گروهى كه وحدت ، اساس و محور آن را تشكيل مى دهد. سلطه رفتار گروهى در ژاپن به سنّت مسؤ وليت گروهى برمى گردد، گروه ها مسؤ وليت اعمال افراد عضو خود را مى پذيرند، عمل خلاف يك عضو در درجه اوّل متوجّه گروه و رهبران است تا خود فرد. افراد اغلب به عنوان گروه خود شناسايى مى شوند، توليدات حاصل تلاش گروه عنوان مى شود... . (٢٠٦)
همه بخشهاى اقتصادى ، واحدهاى توليدى ، گروه ها و اقشار مختلف مردم جناحهاى سياسى ، شركتهاى بزرگ و كوچك همه و همه احساس مى كنند كه هر يك جزئى از كلّ يك واحد به نام ژاپن هستند كه بايد با يكديگر هماهنگ كار كنند و مكمّل يكديگر باشند. (٢٠٧)

يگانگى هدفها در مديريّت اسلامى

يگانگى هدفها در مديريّتهاى اسلامى به نحوى بسيار قوى مى تواند تحقق پيدا كند. در صورتى كه مديران بتوانند اهداف خود را به هدف يارى دين خدا محو سازند و اين حالت را در بين كارگزاران و زيردستانشان نيز ايجاد نمايند و با برنامه هاى منظم اين انگيزه را تقويت كنند و بر محور يك نقطه اساسى كه همان جلب رضاى خداوند است همه نيروها را جمع كنند حركت به سوى اهداف سازمانى را سرعتى غير قابل تصوّر خواهند بخشيد.
در زمان پيامبر اسلام هيچ گونه فاصله اى بين هدف پيامبر و اهداف سازمان نظام نوپاى اسلامى و اهداف پيروان ، احساس نمى گشت ؛ از اين رو در مدّت كوتاهى عده معدودى انسان از بزرگترين موانع عبور كردند و اسلام را در بخش عظيمى از جهان گستردند.
همچنين امام خمينى رهبر كبير انقلاب اسلامى (ره) توانست با جمع كردن انسانها بر محور رضاى خدا، همه هدفها را به يك هدف تبديل نمايد و بزرگترين حركت قرن را تحقق بخشد.


۱۰
فصل نهم : سلوك مديريّت

٢. مشاركت و اثر بخشى

يكى ديگر از عوامل اثر بخشى كه به رفتار رهبران مربوط مى شود، مساءله مشاركت دادن ديگران در امور سازمان مى باشد، به نحوى كه كارها و فعاليتهاى سازمان را در امتداد خواسته هاى خود تلقّى نمايند. اگر زيردستان احساس كنند كه بسيارى از دستورات مدير همان چيزى است كه مورد قبول اوست ، احساس زيردست بودن و محكوم و مجبور بودن نمى كنند، در نتيجه دستورات مدير را با جان و دل مى پذيرند و عمل مى كنند.
نويسنده اى در اين باره مى نگارد:
اين فراگرد دو مزيّت دارد: اوّل اين كار به زيردستان فرصت مى دهد كه در تعيين مبنايى كه كوششهاى آنان بر اساس آن داورى خواهد شد مشاركت كنند؛ دوم شركت دادن زيردستان در فراگرد برنامه ريزى ، تعهّد آنان را نسبت به هدفها و مقاصد تعيين شده افزايش خواهد داد. (٢٠٨)
امروزه در دنيا مديريّت مشاركتى از جايگاه ويژه اى برخوردار است ؛ در اين مديريّت سعى مى شود با تشويق و تقدير از نيروها آنها را به ارائه پيشنهاد جهت بهبود كار ترغيب نمود و آنان را به مشاركت واداشت .
در ژاپن سيستم پيشنهادات از كارايى بسيارى برخوردار است . كليه كارگران و سرپرستان و مديران در نزديك خود برگه پيشنهاد و قلم براى نوشتن دارند، به محض آن كه پيشنهادى به فكر آنها رسيد به راحتى در يكى از برگه ها مى نويسند و براى ارزيابى به كميته هاى مربوط ارسال مى دارند. در صورتى كه پيشنهاد در كميته ، مورد قبول واقع شد به تناسب جايزه اى براى پيشنهاد دهنده در نظر گرفته او را مورد تشويق قرار مى دهند.
علاوه بر جايزه نقدى اين عمل مثبت در پرونده فرد منظور مى گردد، همچنين در بسيارى از اماكن نام پيشنهاد دهندگانى كه در جهت بهبود وضعيت سازمان مشاركت داشته اند براى اطلاع ديگر اعضا همچنين تشويق وى اعلان مى شود. (٢٠٩)
در اسلام بر مساءله مشورت و استفاده از نظر ديگران بسيار تاءكيد شده تا جايى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه گل سرسبد انسانيّت است موظف مى شود با اعراب تازه مسلمان شده حجاز مشورت كند.
در بحث برنامه ريزى مطالبى درباره مشورت بيان گرديد. در مبحث تصميم گيرى نيز به اين موضوع پرداخته شده كه علاقه مندان مى توانند آن دو قسمت را مطالعه كنند.

٣. پرهيز از جزئى نگرى

در موقعيت فرماندهى ، بهترين روش آن است كه بر امور حساس و كلّى برنامه نظارت نموده و از هر گونه جزئى نگرى پرهيز شود؛ در غير اين صورت تمام انرژى و توان مدير در موارد بى ارزش صرف گشته ، در نتيجه دنبال كردن اهداف سازمانى كه مهمترين وظيفه مدير است مورد غفلت قرار مى گيرد.
در اين مورد روايتى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل شده است :
إ نّ راءيك لا يتّسع لكلّ شى ء ففرّغه للمهمّ؛ (٢١٠)
راءى و فكر تو گنجايش همه چيز را ندارد، پس او را براى پرداختن به امور مهمّ آزاد گذار.
امام عليه السّلام در اين جمله كوتاه مطلب بسيار حساسى را بيان داشته و آن آزاد گذاردن فكر و انديشه جهت پرداختن به امور مهم مى باشد، زيرا انديشه و فكر آدمى محدود بوده و نمى تواند در همه مسائل نظر بدهد و بر هر چيز ريز و درشت احاطه داشته باشد.
مديرانى هستند كه به محض ورود به سازمان و ديدن يك خلاف جزئى مانند اين كه جاروى مستخدم بيجا گذاشته شده ، فرياد برمى آورند كه چرا چنين اتفاقى افتاده است و تا نزديك ظهر وقت خود و عده ديگرى را در پيگيرى اين مساءله ناچيز هدر مى دهند؛ اينان از مسائل اساسى غافل بوده و نسبت به مشكلات بزرگى كه در مجموعه آنها وجود دارد بى خبر خواهند ماند.
امروزه اين نظريه عموميت پيدا كرده است كه مديران بايد وظايف مربوط به اجراى عمليات را به مرؤ وسان خود تفويض كنند و فعّاليتهاى خود را محدود به وظايفى نمايند كه تاءثير عمومى در سازمان داشته باشد. طبق نظريه جدى وظايف مديران بايد محدود به تنظيم برنامه ، تشكّل و هماهنگ كردن منابع انسانى و مالى ، رهبرى و نظارت آنها به منظور تاءمين هدفهاى سازمان باشد. (٢١١)
در اين باره توجّه شما را به روايتى از امام على عليه السّلام جلب مى نمايم :
من كتاب اءميرالمؤ منين عليه السّلام إ لى عبداللّه بن عباس : اءمّا بعدُ، فاطلب ما يعنيك و اترك ما لايعنيك فإ نّ فى ترك ما لايعنيك درك ما يعنيك ؛ (٢١٢)
امّا بعد، پس آنچه مهم است دنبال كن و امور غير مهمّ را ترك نما. پس به درستى كه با ترك امور غير مهم ، امور اساسى را مى توان دريافت .
در اين نامه امام عليه السّلام صريحا مى فرمايد: پرداختن به امور مهم در صورتى ممكن و شدنى است كه از امور غير مهم پرهيز گردد.

سرانجام جزئى نگرى

نتايج جزئى نگرى بسيار مصيبت بار است و مانند بلايى تار و پود سازمان را از بين مى برد؛ در اين جا از باب نمونه به چند مورد اشاره مى شود:
الف) همانگونه كه اشاره شد توجّه به امور جزئى ، موجب توجه نكردن به امور اساسى و بازماندن از اهداف سازمانى است . اميرالمؤ منين على عليه السّلام در يك روايت كوتاه به اين مساءله مهم اشاره كرده ، مى فرمايد:
من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الاءهمّ؛ (٢١٣)
كسى كه به غير مهم مشغول شود، امور مهمتر را از بين مى برد.
ب) توجّه مديران به امور جزئى ، مانند بيمارى واگير به مسؤ ولان جزء سرايت مى كند و آنان را نيز با اين صفت دست به گريبان مى سازد.
پ) جزئى نگرى مديران در مسؤ ولان پايين تر ترس و دلهره ايجاد مى كند و آنها را از هر اقدام مثبتى باز مى دارد، زيرا آنان به اين نتيجه مى رسند كه مافوق آنان مى خواهد در همه مسائل جزئى نظر دهد و امكان دارد كه روى يك مساءله ناچيز دست گذاشته ، سؤ ال و جواب كند؛ از همين جهت بدون اجازه مدير آب نمى خورند.
ت) مديران جزئى نگر با توجّه به مطلب فوق و اين كه مديران زيردست در هر مساءله اى لازم مى دانند از آنان اجازه كسب كنند، هميشه كار دارند و سر آنها شلوغ است و مرتب به امضا كردن و جواب دادن به سؤ الات بى سر و ته زيردستان مشغولند و از كار زياد ناله دارند. آنان بر اثر شلوغ كارى هرگز طرح و برنامه جديدى ارائه نخواهند داد و مجموعه را به كلاف سردرگم و سازمانى كه شيرازه آن از هم پاشيده است ، تبديل خواهند كرد.
ث) و بالاءخره جزئى نگرى ، يكى از دلايل اساسى شكست و سقوط مديران و حاكمان است .
در اين باره على عليه السّلام مى فرمايد:
يُستدلُّ على إ دبار الدّول باءربع تضييع الاءصول و التّمسُّك بالفروع و تقديم الاءراذل و تاءخير الاءفاضل ؛ (٢١٤)
چهار چيز دليل سقوط دولتها شمرده مى شود: از بين بردن كارهاى اصلى ، توجّه نمودن به امور جزئى ، مقدم داشتن افراد پست و محروم ساختن انسانهاى با فضيلت .
جزئى نگرى و پرداختن به مسائل بى ارزش و فراموش كردن امور بنيادى يكى از عوامل عمده در سقوط دولتها و شكست مديريّتها مى باشد.

٤ - استفاده از فرصتها

مديران و فرماندهان به هنگام اجراى برنامه ، لازم است كه هر گونه فعاليّت و حركتى را در ظرف مناسب آن انجام دهند. اگر موقعيّت به گونه اى است كه عمليات خاصى امكان ندارد، زورگويى و فريادهاى بيجا فايده نخواهد داشت . برعكس در جايى كه انجام دادن كارى لازم است و امكان آن هم احساس مى شود، تعلل ورزيدن و سستى كردن ، بسيار غلط و ضعف مديريّت به حساب مى آيد. شناخت و استفاده از فرصتها يكى از كليدهاى اساسى موفقيّت مديران و رهبران است .
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
من الخُرق المعاجلة قبل الا مكان و الاءناة بعد الفرصة ؛ (٢١٥)
عجله كردن (در كارى) قبل از امكان و سستى نمودن بعد از (فراهم شدن) فرصت از حماقت است .
آرى توجّه نكردن به مشكلات در مواردى كه امكان كارى وجود ندارد يا انجام آن ممكن بوده ، ولى زمان زيادى مى طلبد از حماقت و نادانى است .
امام حسين عليه السّلام در روايتى زيبا به اين مطالب تصريح كرده ، مى فرمايد:
العجلةُ سفه و السّفه ضعف ؛ (٢١٦)
عجله از نادانى و نادانى ضعف است .
آرى عجله كردن در كارى كه امكان طبيعى آن نيست ، از نادانى و نفهميدن محدوديتهاست . همانگونه كه عجله بيجا نادرست است ، استفاده نكردن از فرصتهاى مناسب نيز صحيح نيست ، زيرا هر فرصتى كه از دست رفت ، امكان به دست آوردن دوباره آن نامعلوم است .
امام على عليه السّلام مى فرمايد:
لا كلُّ فرصة تصاب ؛ (٢١٧)
هر فرصتى باز نمى گردد.
در همين مورد امام حسن عليه السّلام مى فرمايد:
الفرصة سريعة الفوت و بطيئة العود؛ (٢١٨)
فرصت با سرعت از بين مى رود و به كندى باز مى گردد.
استفاده از فرصت و تعلل نكردن در كارها براى مديران لازم و ضرورى است . آنان اگر به امروز و فردا كردن و عقب انداختن كارها عادت كردند، بايد توجه داشته باشند كه به خصلت بسيار زشتى مبتلا شده اند، و بايد در اسرع وقت اين حالت را از خود دور كنند.
امام صادق عليه السّلام از اميرالمؤ منين عليه السّلام نقل مى كنند كه آن حضرت فرمود:
إ يّاكم و تسويف العمل بادروا به إ ذا اءمكنكم ؛ (٢١٩)
برحذر باشيد از عقب انداختن كارها، هنگامى كه امكان (كارى) برايتان به وجود آمد، اقدام كنيد.
استفاده از فرصتها به ويژه در كارهاى خير ارزشمند است و مورد تاءكيد امام باقر عليه السّلام مى باشد؛ به كلامى كه امام صادق از پدر بزرگوارشان نقل نموده اند، توجّه كنيد:
عن الصّادق عليه السّلام كان اءبى يقول : إ ذا هممت بخير فبادر فإ نّك لا تدرى ما يحدث ؛ (٢٢٠)
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: پدرم بسيار (اين كلام) را فرمود، هنگامى كه بر كار خير همّت گماردى ، اقدام كن ، زيرا نمى دانى در آينده چه پيش ‍ خواهد آمد.
پس بهره جويى از فرصتهاى مناسب براى پيشبرد كارها از رفتارهاى پسنديده مديران است ؛ براى مثال : اگر امروز موقعيّت براى تعمير اتومبيلها مناسب است ، بايد همين امروز انجام داد و اگر ساختن يك ساختمان ده طبقه احتياج به يك سال فرصت دارد، نبايد عجله بى مورد روا داشت ، مسؤ ولان و كارگزاران را بى جهت تحت فشار گذاشت ، بلكه بايد مدّت معقولى را براى انجام دادن آن پذيرفت .
در اين جا بحثِ «استفاده از فرصتها» را با جمله اى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام خاتمه مى دهم . آن حضرت از ويژگيهاى ارزشمند مالك اشتر در فرماندهى را مساءله استفاده از موقعيتهاى مناسب ، معرفى نموده ، چنين مى فرمايد:
فإ نّه ممّن لا يُخاف وهنه و لا سقطته و لا بطؤُه عمّا الا سراع إ ليه اءحزم و لا إ سراعُه إ لى ما البطؤُ عنه اءمثل ؛ (٢٢١)
پس به درستى كه (مالك) از كسانى است كه نسبت به سستى و لغزيدن و كندى در كارهايى كه سرعت در آن لازم است ، و همچنين از سرعت به خرج دادن در كارهايى كه كندى در آن بهتر است بيمى برايش نيست .

٥. پرهيز از لجاجت

در موقعيّت فرمان دادن ، گاهى اتفاق مى افتد كه مديران دستورى را صادر مى كنند و با شدّت از زيردستان اجراى آن را مى خواهند. در اين هنگام اگر فردى اعتراض كند و آن دستور را غير عملى معرفى نمايد، از همين جا لجاجت مدير شروع شده و نه تنها فرد مذكور را تعقيب مى كند، بلكه در صدد انتقام جويى برمى آيد.
گاهى با دستور مدير كارى شروع مى شود و از همان ابتدا مجريان نقاط ضعف بسيارى در آن مشاهده مى كنند، سپس ضعفها را به اطلاع مدير مى رسانند، اما او براى حفظ موقعيّت خود و اين كه چون «من» گفته ام بايد عمل شود، از روى لجاجت بر حرف خود پافشارى مى كند و تا شكست حتمى ، دست از لجاجت برنمى دارد.
.و موارد بسيار ديگرى از اين قبيل كه هر كدام مى تواند در برانگيختن لجاجت مدير مؤ ثر باشد.
اگر مديران بر كُرسى لجاجت نشينند، فكر و انديشه آنان فاسد مى شود و بر تشخيص ضعفها قادر نخواهند بود، چه رسد به آن كه اشتباهات را بپذيرند و از خرابى بيش از حدّ كار جلوگيرى كنند.
در اين مورد على عليه السّلام مى فرمايد:
اللّجاج يفسد الرّاءى ؛ (٢٢٢)
لجاجت ، فكر و انديشه انسان را فاسد مى كند.
افراد لجوج چون هميشه به فكر معارضه با حريفند آينده نگرى و تدبير خود را از دست مى دهند و به جاى آن كه به فكر «اهداف سازمانى» و به انجام رساندن برنامه ها باشند، در افكار لجاجت آميز خويش غرق مى شوند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ليس للّجوج تدبير؛ (٢٢٣)
افراد لجوج عاقبت انديشى ندارند.
از اين رو بايد در پست مديريّت از لجاجت دورى كرد و از مسائلى كه آتش ‍ لجاجت را مى افروزد، پرهيز كرد و به جاى معارضه و درگيرى با افراد، جان كلام آنها را فهميد و از مطالب خوب آنان استفاده نمود.

٦. اخلاقيات اسلام و اثر بخشى

به طور كلّى رعايت مسائل اخلاقى در شريعت مقدس اسلام از اهميّت والايى برخوردار است و ضمن تاءثير در زندگى روزمره ، آخرت انسان را نيز آباد مى سازد. مقيّد بودن به مسائل اخلاقى و به كار بستن قوانين دين ، رفتار انسانها را با يكديگر تنظيم نموده ، آنان را از كج روى و كردار زشت باز مى دارد و از كينه ها، حسدها، غرورها، ستمها، نارواييها و تندخوييها دور مى نمايد. اخلاق نيكو محبّت و دوستى و تعاون و كمك و دلسوزى و همدلى ... را به ارمغان مى آورد. كسانى كه رفتار خود را براساس مسائل اخلاقى اسلام شكل دهند، در قلبها و دلها نفوذ كرده ، مورد محبّت و مهر ديگران قرار مى گيرند.
اگر مديران به اخلاق نيكو و ارزشمند اسلامى آراسته گردند، مورد علاقه زيردستان قرار مى گيرند و با عشق و ميل دستوراتشان را به كار مى بندند و براساس آن عمل مى كنند. در نتيجه مى توان گفت : عمل به دستورات اخلاقى اسلام ، بهترين راه نفوذ در دلهاست و از اين طريق مى توان به قدرت شخصى دست يافت و سازمان را در مسير اهداف خود با مهر و دوستى و رفتار صحيح پيش برد.
براى شناخت دقيق ابعاد مسائل اخلاقى اسلام بايد به كتب اخلاقى مراجعه كرد و از مباحث ارزشمند آن بهره برد و ما از ذكر آن مطالب در اين نوشتار خوددارى مى نماييم .
اما برخى از مسائل اخلاقى اسلام كه با مديريّت ارتباط بسيار نزديك و تنگاتنگ دارد، در فصلهاى بعد تحت عناوين ذيل مورد بررسى قرار خواهيم داد:
الف) سلوك مدير؛
ب) لغزشگاه ها؛

فصل نهم : سلوك مديريّت

سلوك مديريّت

درباره سلوك و رفتار مديريت مباحث بسيارى مطرح است كه بخشى از آن در بحث «رفتار رهبر» مطرح گرديد و بخشى هم در اين فصل مورد بررسى قرار مى گيرد.
مطالب فصلهاى «رفتار رهبر» و «سلوك مديريت» بسيار نزديك به هم بوده و در برخى از موارد قابل تفكيك نمى باشند، زيرا همه مباحث اين دو فصل در رفتار مدير شكل مى گيرد، ولى به جهت آن كه فصل «رفتار رهبرى» بيش از اندازه طولانى نشود، در دو دسته با تفاوت خاصّى تنظيم ، بخشى تحت عنوان «رفتار رهبرى» و بخشى ديگر در فصل «سلوك مديريت» مطرح گرديد.
تنها تفاوتى كه بين اين دو فصل وجود دارد، آن است كه در فصل رفتار رهبرى درباره عواملى بحث شد كه موجب نفوذ مدير در قلب نيروها و ايجاد قدرت شخصى مى گرديد و بالاخره مدير را به رهبرى اثر بخش تبديل مى كرد؛ امّا در فصل سلوك مديريّت بيش از هر چيز بر وظايف مدير مسلمان تكيه شده ، خواه به اثر بخشى بينجامد يا نينجامد، گر چه در بسيارى از موارد به اثر بخشى و نفوذ مدير در نيروها منجر مى گردد.
اكنون به بحث درباره مسائلى كه در سلوك مديريت مطرح است مى پردازيم :

عدالت

به طور كلّى همه انسانها به عدالت علاقه مند و از ظلم و ستم گريزانند. اگر در شرايط خاصّى عدالت به ضرر آنان تمام شود و كسى عادلانه عليه آنان حكم كند، گرچه به ظاهر از آن حكم ناراحت شده اند و آن را خطا تلقّى مى كنند اما در اعماق جان خويش به عدالت حكم كننده باور دارند و از پس ‍ پيرايه هاى هواى نفس او را تحسين مى كنند؛ از اين رو مى توان گفت : اجراى عدالت ، هم تكليف مديران است و هم يكى از بهترين راه هاى نفوذ در دلها و ايجاد علاقه قلبى بين مدير و زير دستان مى باشد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من عدل نفذ حكمه ؛ (٢٢٤)
كسى كه عادل باشد، حكمش نفوذ خواهد كرد.
پس يكى از راه هاى اثر بخشى و نفوذ مديران در درون زيردستان ، عملكرد عادلانه آنان مى باشد. كسانى كه بر اساس عدالت در بين مردم عمل كنند هر زمان دستورى صادر كنند همگان باميل و رغبت درونى جهت اجراى اوامر آنان حركت مى كنند؛ از اين رو مى توان گفت : اجراى عدالت نه تنها يك وظيفه اسلامى است ، بلكه يكى از عوامل مهم اثر بخشى مى باشد.
امّا عدالت و مديريّت عادلانه از نظر روايات ، آثار مهم ديگرى نيز دارد كه در ذيل به عنوان نمونه ، دو روايت ذكر مى شود؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
إ عدل تدم لك القدرة ؛ (٢٢٥)
به عدالت عمل كن ، قدرتت پايدار خواهد ماند.
عدالت موجب تداوم قدرت و حكومت مى گردد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
إ ذا بنى الملك على قواعد العدل و دعائم العقل نصر اللّه مواليه و خذل معاديه ؛ (٢٢٦)
وقتى پادشاه (حكومتش را) براساس عدالت پايه ريزى كرد و بر ستونهاى عقل استوار ساخت ، خداوند دوستانش را كمك و دشمنانش را بى ياور خواهد ساخت .
كسانى كه براساس عدالت عمل كنند، خداوند بركات و امدادهاى غيبى خود را بر آنان و ياورانشان نازل و دشمنانشان را نابود مى كند.

عدالت و روابط اجتماعى

عدالت داراى مصاديق و نمودهاى مختلف و بسيار متنوعى است ، زمانى كه جلوگيرى از انسان كُشى است و زمانى در ممانعت از تضييع حقوق و اموال مردم و زمانى ديگر در حفظ آبروى انسانها تحقق مى يابد تا جايى كه مى توان سخن گفتن ، سلام و احوالپرسى و نگاه كردن افراد را با اين ميزان مهم سنجيد و در موردى ظلم و در موارد ديگرى عدل شمرد.
در منابع اسلامى بر اجراى «عدالت» به مفهوم گسترده آن فراوان تاءكيد شده ، تا آن جا كه براى ريزترين مسائل ارتباطات اجتماعى و اخلاقى حاكمان دستور العمل وضع گرديده است .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام به «مالك اشتر» مى نويسد:
وآس بينهم فى اللّحظة و النّظرة و الا شارة و التّحيّة حتّى لا يطمع العظماء فى حيفك و لا يياءس الضّعفاء من عدلك و السّلام ؛ (٢٢٧)
در نگاه كردن به گوشه چشم يا خيره شدن و اشاره نمودن و سلام بين آنها يكسان رفتار كن تا بزرگان در ستم به تو طمع نكنند و ضعيفان از عدالت تو ماءيوس نشوند.
از اين روايت به خوبى مشخص مى شود كه مديران و حاكمان مسلمان بايد عدالت و مساوات را حتى در نگاه كردن ، سلام و احوالپرسى و... رعايت كنند، نه آن كه افراد گردن كلفت هميشه با آنها رفت و آمد داشته باشند و ضعيفان را به حوزه رياست آنان راهى نباشد.
مشابه همين مطالب با كمى تفاوت در نامه ٢٧ نهج البلاغه خطاب به «محمّد بن ابى بكر» نيز آمده كه بيانگر توجه و عنايت اميرالمؤ منين على عليه السّلام به اين امر مهم است .
از اين رو مدير مسلمان بايد هميشه حركات ، برخوردها و رفتار خود را زير نظر داشته باشد، تا اين گونه نباشد كه عده اى را با آغوش باز بپذيرد و با آنان خلوت كند، امّا عده اى ديگر را با بى ميلى و بى مهرى نابجا از خود دور و ماءيوس نمايد.

عدالت ، دستخوش هوسها

مديران و حاكمان مسلمان بايد مواظب باشند كه بين زيردستان بر اساس ‍ عدل عمل كنند و بر كسى ظلم و ستم روا ندارند و شهد شيرين عدالت در موارد گوناگون به مذاق آنان خوش باشد، نه آن كه اگر يك طرف ، مصالح خود و خويشان و نزديكانشان قرار گرفت شمشير برنده عدل كُند شود و از عمل باز ماند.
مدير بايد در موقعيت حساس مديريّت عدالت را در معرض تند بادهاى هوسها گيج و مبهوت نسازد، بلكه همانند ميزانى نيرومند و دقيق هر حركتى را با آن محك زند و در همه امور ملاك تصميم گيريهاى خويش قرار دهد.
آنان نبايد عدالت را براى ديگران پسنديده و ارزشمند بدانند، امّا هنگامى كه منافع خودشان يا وابستگانشان مطرح گرديد، عدالت را با الفاظى مانند خشك مقدّسى ، گدامسلكى و... به بازى گيرند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام در اين باره به «محمد بن ابى بكر» مى نويسد:
اءحبّ لعامّة رعيّتك ما تحبّ لنفسك و اءهل بيتك و اءكره لهم ما تكره لنفسك و اءهل بيتك ؛ (٢٢٨)
آنچه را براى خود و خانواده ات دوست دارى ، براى عموم مردم دوست بدار و آنچه را براى خود و خانواده ات بد مى دانى ، براى آنان نيز بد بدان .
در اين باره قرآن مجيد مى فرمايد:
و إ ذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى ؛ (٢٢٩)
هنگامى كه سخنى مى گوييد، عدالت را رعايت نماييد، حتّى اگر در مورد نزديكان بوده باشد.
اگر سخنى در مقام قضاوت يا شهادت و امثال اينها گفته مى شود، بايد بر اساس عدل باشد، گرچه به ضرر نزديكان باشد.
از مهمترين مواردى كه عدالت ، دستخوش هوسهاى انسانى قرار مى گيرد، در مورد منافع شخصى است . ممكن است برخى بين ديگران عدالت برقرار نمايند، امّا همين كه پاى منافع خودشان به ميان مى آيد همه خوبيها و بديها را در هم پيچيده ، تنها به خودشان فكر مى كنند. اينان به ديگران سفارش ‍ بيت المال را مى كنند، اما در مورد خودشان فراموش مى كنند، اينان پارتى بازى را زشت ، بى اعتنايى به ارباب رجوع را ظلم ، تعلل در كارها را نوعى دزدى و كاغذ بازى را نادرست مى دانند، ولى خودشان همان رفتار را نشان داده و هيچ گونه زشتى احساس نمى كنند؛ اين افراد مبتلا به نوعى نفاق و دورويى بوده و خود بى خبرند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءظهر النّاس نفاقا من اءمر بالطّاعة و لم يعمل بها و نهى عن المعصية و لم ينته عنها؛ (٢٣٠)
آشكارترين مردم در نفاق كسى است كه امر به اطاعت (خدا) مى كند و خودش عمل نمى كند و نهى از معصيت مى كند و خود را از معصيت باز نمى دارد.
حضرت «شعيب» به قوم خود مى فرمود:
و ما اءريد اءن اءخالفكم إ لى ما اءنهيكم عنه إ ن اءريد إ لّا الا صلاح ما استطعت ؛ (٢٣١)
من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم ، خودم مرتكب شوم ، من جز اصلاح تا آن جايى كه توانايى دارم نمى خواهم .
از اين آيه فهميده مى شود كه حضرت «شعيب» براى اين كه در هدايت مردم موفق شود، اطمينان مى دهد كه من نمى خواهم آنچه را مى گويم خود عمل نكنم . مديران مسلمان نيز اگر بخواهند در اجراى عدالت موفق باشند، بايد قبل از هر چيز هواهاى نفسانى خودشان را كنترل كنند و از سوء استفاده و كج روى پرهيز نمايند.
اگر كاركنان ببينند كه مافوق آنان بسيار سختگير است و شديدا با مورد خلاف قانون برخورد مى كند، امّا خود به راحتى قوانين را زير پا مى گذارد، تاءثير بسيار نا مطلوبى در اذهان آنان به جاى مى ماند.
پيامبر اسلام مى فرمايد:
يابن مسعود، فلا تكن ممّن يشدّد على النّاس و يخفّف على نفسه يقول اللّه تعالى لم تقولون ما لا تفعلون ؛ (٢٣٢)
اى پسر مسعود از كسانى مباش كه بر مردم سخت مى گيرند و بر خودشان آسان ، خداوند مى فرمايد: «چرا مى گوييد چيزى را كه عمل نمى كنيد؟»
و اميرالمؤ منين عليه السّلام به فرماندار آذربايجان چنين مى نويسد:
و إ نّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك اءمانة ؛ (٢٣٣)
فرماندارى براى تو آب و نان نيست ، بلكه امانتى است در گردنت .
مديريّت و مسؤ وليت جز بار امانتى بر دوش مديران نيست كه آنان بايد اين بار را با درستى و صداقت به سر منزل مقصود برسانند. كسانى كه براى خودشان امتياز قائل شده و مديريّت را وسيله سوء استفاده ، پر كردن جيب و خوشگذرانى قرار مى دهند، به اين امانت خيانت كرده اند.


۱۱
عدالت و بيت المال
مديران نه تنها لازم است كه بين خود و ديگران به عدالت رفتار كنند، بلكه بهتر است زندگى خود را براساس زندگى افراد ضعيف تحت امر خود تنظيم نمايند، نه اين كه به هر چه رسيدند، بگويند چون حلال است ما هم از آن استفاده مى كنيم ، اما اين كه انعكاس و تاءثير آن در روحيه ديگر انسانها چگونه است ما كارى نداريم .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
إ نّ اللّه تعالى فرض على اءئمّة العدل اءن يقدّروا اءنفسهم بضعفة النّاس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره ؛ (٢٣٤)
خداوند بر پيشوايان عدل واجب شمرده كه بر خود سخت گيرند و همچون طبقه ضعيف مردم باشند تا فقر و تهيدستى او را به هيجان نياورد كه سر از فرمان خداوند برتابد.
و باز اميرالمؤ منين چنين مى فرمايد:
اءلا و إ نّ لكلّ ماءموم إ ماما يقتدى به و يستضى ء بنور علمه اءلا و إ نّ إ مامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه اءلا و إ نّكم لا تقدرون على ذلك و لكن اءعينونى بورع و اجتهاد و عفّة و سداد فواللّه ، ما كنزت من دنياكم تبرا و لا اءدّخرت من غنائمها و فرا و لا اءعددت لبالى ثوبىّ طمرا و لا حزت من اءرضها شبرا و لا اءخذت منه إ لّا كقوت اءتان دبرة و لهى فى عينى اءوهى و اءهون من عفصة مقرة ؛ (٢٣٥)
آگاه باش هر ماءمومى ، امام و پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان كه امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است . آگاه باش شما توانايى آن را نداريد كه چنين باشيد، اما مرا با ورع ، تلاش ، عفت ، پاكى و پيمودن راه صحيح يارى دهيد. به خدا سوگند من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوختم و از غنايم و ثروتهاى آن مالى ذخيره نكردم و براى اين لباس كهنه بَدَلى مهيا نساخته ام و از زمين آن ، حتّى يك وجب در اختيار نگرفته ام و از دنيا بيش از خوراك مختصر و ناچيزى برنگرفته ام . اين دنيا در چشم من بى ارزشتر و خوارتر از دانه تلخى است كه بر شاخه درخت بلوطى برويد.
آرى اگر على عليه السّلام را امام خود مى دانيم ، بايد در راه نورانى او در حدّ توان حركت كنيم و از دل بستن به دنيا و خود فراموشى در رياستهاى زود گذر بر حذر باشيم .
على عليه السّلام از پس قرنها مشعل عدالت انسانى را براى چشمهاى نافذ و بيناى مؤ منان در طول تاريخ بشريت افروخته و همانند آرمانى بلند براى همه پويندگان راه الهى و همه تشنگان آب زلال حقيقت و درستكارى و شرف مطرح بوده و خواهد بود.
على عليه السّلام از پشت جامه كهنه خويش مى درخشد، امّا صاحب منصبان زرّين پوش مرده اند. على فرياد پاك خدايى اش كه از روح با صفا و رسته از شكم پرستيها برخاسته است ، در امواج قرنها باقى مانده و جان انسانها را نوازش مى دهد، اما پرخوران شكم باره جز نفرت و لعن ابدى براى خويش باقى نگذارده اند.
على عليه السّلام به جاى زمين در قلبهاى با ايمان در طول تاريخ خانه كرده است و زمين داران بزرگ با هزاران نفرين از زمين تنها به اندازه قبرى ، آن هم براى مدّت كوتاهى بهره برده اند.
و در يك كلام على عليه السّلام و پيروانش براى هميشه زنده اند و ديگران مرده ، پس راه مردگان را در پيش مگيريد و به على عليه السّلام اقتدا كنيد.

عدالت و بيت المال

يكى از مسائل بسيار مهمى كه لازم است هر مدير مسلمانى رعايت كند، اين است كه امكانات سازمان و مجموعه هاى دولتى را اموال عموم مردم بداند و از سوء استفاده و بهره بردارى شخصى بر حذر باشد. بعضى خيال مى كنند كه ساختمان سازمان و امكانات موجود در آن و اتومبيلها ملك شخصى آنان است و كاركنان سازمان هم بردگان آنانند و به هر شكل كه مايل باشند مى توانند از آنها سوء استفاده كنند.
اينك براى مشخص شدن اهميّت استفاده عادلانه از بيت المال ، جملاتى از امير مؤ منان على عليه السّلام نقل مى شود. على عليه السّلام در برابر انسانهاى پرتوقّع كه بيت المال را وسيله عيش و نوش و خوشگذرانيهاى خود قرار داده بودند، ايستادگى كرده و با قدرت اعلام مى كند:
و اللّه لو وجدته قد تُزوّج به النّساء و ملك به الا ماء لرددته ، فإ نّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اءضيق ؛ (٢٣٦)
به خدا سوگند آنچه از عطاياى عثمان و آنچه بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده ، اگر بيابم ، به صاحبش باز مى گردانم ، گرچه از آن ، زنها شوهر داده و كنيزان خريده باشند، زيرا عدالت گشايش مى آورد و آن كس ‍ كه عدالت بر او گران آيد، تحمل ظلم و ستم بر او گرانتر خواهد بود.
كسى حق ندارد بيت المال را به بازى گيرد و مورد حيف و ميل خود و نزديكانش قرار دهد. بيت المال از آنِ عموم مسلمانان است ، از اين رو بايد در جهت منافع عامه مسلمين به كار گرفته شود.
برخى از جيب بيت المال ، حاتم طايى شده ، به اين و آن بذل و بخشش ‍ مى كنند و خودشان را با گذشت مى دانند، اگر كسى هم با آنان مخالفت كند با برچسب «تنگ نظرى» او را از ميدان خارج مى كنند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
جود الولاة بفى ء المسلمين جور و ختر؛ (٢٣٧)
بخشش حكمرانان از غنايم مسلمانان ستم و خيانت است .
هنگامى كه خودخواهانِ پر طمع به على عليه السّلام اعتراض مى كنند كه چرا بيت المال را به طور مساوى بين مسلمانان تقسيم مى كنى و آن را خلاف سياست قلمداد كرده ، به ايشان اين گونه القا مى كنند كه اگر بخواهى در اداره حكومت موفق باشى ، بايد مواظب «ما»ها باشى ! حضرت چنين مى فرمايند:
اءتامرونى اءن اءطلب النّصر بالجور فيمن وُلّيتُ عليه ! و اللّه ، لا اءطوربه ما سمر سمير و ما اءمّ نجم فى السّماء نجما! لو كان المال لى لسوّيت بينهم فكيف و إ نّما المال مال اللّه اءلا و إ نّ إ عطاء المال فى غير حقّه تبذير و إ سراف و هو يرفع صاحبه فى الدّنيا و يضعه فى الآخرة و يكرمه فى النّاس و يهينه عند اللّه و لم يضعِ امْرؤ ما له فى غير حقّه و لا عند غير اءهله إ لّا حرمه اللّه شكرهم و كان لغيره ودّهم فإ ن زلّت به النّعل يوما فاحتاج إ لى معونتهم فشرّ خليل و اءلاءم خدين ؛ (٢٣٨)
آيا به من دستور مى دهيد كه با جور و ستم بر كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم ، پيروزى را طلب كنم . به خدا سوگند تا شب و روز برقرارند و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز به چنين كارى دست نمى زنم . اگر اموال از خودم بود به طور مساوى بين آنها تقسيم مى كردم تا چه رسد به اين كه اين اموال ، اموال خداست (و متعلق به بيت المال) . آگاه باشيد بخشيدن مال در غير حق تبذير و اسراف است ، اين كار صاحبش را در دنيا بالا مى برد و در آخرت پايين مى آورد و در بين مردم او را گرامى مى كند و نزد خداوند خوارش مى سازد.
هيچ كس مالش را بيجا صرف نكرد و به غير مستحق نداد، مگر آن كه سرانجام خداوند او را از سپاسگزارى آنان محروم ساخت و محبّتشان را به ديگرى متوجّه كرد؛ پس اگر روزى پايش بلغزد و به كمك آنان نيازمند گردد، بدترين رفيق و ملامت كننده ترين دوست خواهند بود.
اين جملات به قدرى گوياست كه نياز به هيچ گونه توضيحى ندارد. حضرت در اين خطبه بازتابها و عواقب دنيوى و همچنين تاءثير اخروى سوء استفاده از بيت المال را با زيباترين بيان ابراز مى دارد.
در جاى ديگر هنگامى كه به على عليه السّلام در مورد سوء استفاده يكى از فرماندارانشان از بيت المال گزارش مى رسد، آن حضرت چنين مى نويسد:
بلغنى عنك اءمر إ ن كنت فعلته فقد اءسخطت إ لهك و عصيت إ مامك اءنّك تقسيم فى ء المسلمين الّذى حازته رماحهم و خُيولهم و اءريقت عليه دمائهم فيمن اءعتامك من اءعراب قومك فوالّذى فلق الحبّة و براءالنّسمة لئن كان ذلك حقا لتجدنّ لك علىّ هوانا و لتخفّنّ عندى ميزانا فلا تستهن بحقّ ربّك و لا تصلح دنياك بمحق دينك فتكون من الاءخسرين اءعمالا؛ (٢٣٩)
به من درباره تو گزارشى رسيده كه اگر درست باشد و اين كار را انجام داده باشى ، پروردگارت را به خشم آورده اى و امامت را عصيان كرده اى (گزارش ‍ رسيده) كه تو غنايم مربوط به مسلمانان را كه به وسيله اسلحه و اسبهايشان به دست آمده و خونهايشان در اين راه ريخته شده ، در بين افرادى از باديه نشينان قبيله ات كه خود برگزيده اى تقسيم مى كنى .
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح انسانى را آفريد اگر اين گزارش ‍ درست باشد، در نزد من خوار خواهى شد و ارزش و مقدارت نزد من كم خواهد بود، حق پروردگارت را سبك مشمار و دنيايت را با نابودى دينت اصلاح مكن كه از زيانكارترين افراد خواهى بود.
از اين نامه و خطبه قبل به چند نكته مى توان پى برد:
- اين كه اگر با بذل و بخشش براى خود موقعيت به ظاهر بلندى دست و پا كردى ، دلخوش نباش ، زيرا در آخرت كار برعكس است و اين عمل موجب بى مقدارى و بى ارزشى و عقوبت تو خواهد بود.
- اگر مردم به تو احترام نموده ، بَه بَه و چَه چَه كردند، بدان كه اين احترامها و اكرامها از بين خواهد رفت ؛ تو بايد نزد خداوند احترام داشته باشى كه با اين رفتار خوار مى گردى .
- اگر بذل و بخشش براى جلب دوستى مردم است ، بدان كه خداوند قلب آنان را به ديگران متوجه خواهد ساخت .
- اگر اين سوء استفاده و به كارگيرى بيجاى اموال ، براى اين است كه در روز مبادا يار و كمك كار تو باشند، بدان در آن روز نه تنها به تو كمك نخواهند كرد، بلكه بدترين ملامتها را نثارت خواهند ساخت .
- بذل و بخشش بيجاى بيت المال مسلمانان نوعى دين فروشى است ، زيرا براى حفظ ظواهر دنيوى ، آخرت انسانها را ويران مى سازد.

ثواب عدالت

حركت بر اساس عدل كار بسيار دشوار و مشكلى است ، ولكن اگر كسى اين وظيفه مهم را به خوبى انجام دهد، در قيامت اجر و پاداش آن بسيار خواهد بود؛ در اين باره روايات بسيارى از معصومين نقل شده كه از باب نمونه چند روايت ذكر مى شود.
علّت ذكر اين روايات آن است كه اين تصور براى مديران مسلمان به وجود نيايد كه اجراى عدالت با اين همه مشكلات و اداره سازمانها و مجموعه ها هم با هزاران سختى ، كار عاقلانه اى نيست پس بهتر است استعفا دهند و در گوشه اى شغل آرام و راحتى برگزينند و خودشان را از مشكلات دنيا و عقاب آخرت برهانند.
همانگونه كه اجراى عدالت مشكل است ، خداوند سبحان براى اين عمل ارزشمند اجر و پاداش مناسبى به بندگان عدل گسترش خواهد داد؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
عليكم بالا حسان إ لى العباد و العدل فى البلاد تاءمنوا عند قيام الاءشهاد؛ (٢٤٠)
بر شما باد نيكى به بندگان خدا و عدالت در شهرها و آباديها تا ايمن شويد به هنگام قيام گواهان .
كسانى كه بر بندگان خدا احسان و نيكى نمايند و به عدالت در بين آنان حكم كنند و از ظلم و ستم بر انسانها جلوگيرى نمايند در روز قيامت كه همه ظالمان و ستمگران خائف و ترسانند، ايمن مى باشند.
عن ابى عبداللّه عليه السّلام : ثلاثة يُدخِلُهُم اللّه الجنّة بغير حساب : إ مام عادل و تاجر صدوق و شيخ اءفنى عمره فى طاعة اللّه ؛ (٢٤١)
خداوند سه كس را بدون حساب وارد بهشت مى كند: پيشواى عادل ، تاجر راستگو و پيرمردى كه عمرش را در طاعت خدا صرف كرده باشد.
چه خوب است در قيامت هنگامى كه حساب و كتاب برقرار مى گردد و هر كس نگران اعمال خويش است ، انسان بدون حساب وارد بهشت گردد! پس مديرى عادل باشيد و از ظلم و ستم بر انسانها پرهيز كنيد.
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : عدل ساعة خير من عبادة سبعين سنة قيام ليلها و صيام نهارها و جور ساعة فى حكم اءشدّ و اءعظم عند اللّه من معاصى ستّين سنة ؛ (٢٤٢)
يك ساعت عدالت بهتر از هفتاد سال عبادت است كه شبها به عبادت بيدار بوده و روزها روزه باشد و در نزد خداوند يك ساعت ظلم در حكم ، شديدتر و بزرگتر از شصت سال گناه مى باشد.
در مورد اين كه مديران و حاكمان مسلمان علاوه بر ثواب اجراى عدالت به چه ثوابهايى مى توانند دست يابند، روايات بسيارى وجود دارد كه بخشى از آنها در مبحث بعدى خواهد آمد.

حل مشكلات مردم

انسان موجودى است اجتماعى كه ناچار براى ادامه حيات و زندگى سالم و آرام خويش ، نيازمند به تشكيل اجتماعات انسانى است تا بتواند احتياجات خود را از طريق همنوعان خويش تاءمين نمايد. در درون اين جوامع براى انجام دادن خدمات متقابل افراد بشرى هر كدام كارى را به عهده گرفته و نيازى از نيازمنديهاى اجتماع را برآورده مى سازد، مثلا نانوا نان مى پزد و با نرخ خاصى به ديگران مى فروشد، قصّاب گوشت مورد نياز آنان را تاءمين مى كند و كشاورز براى آنان كشت مى كند و... هر بخش از اصناف مختلف به نوعى در جهت تاءمين احتياجات اين زندگى گروهى ، تلاش مى كنند و خدماتى ارائه مى دهند و در مقابل از خدمات ديگران بهره مند مى شوند.
در اين گيرودار براى برخى از انسانها مشكلاتى به وجود مى آيد كه حل آن خارج از چارچوبهاى جارى است ؛ در اين جاست كه هر كس مى تواند از حلّ مشكل همنوع خويش سرباز زند يا برعكس ، جهت كمك به او كوشش ‍ كند.
اين جا مكاتب مختلف به گونه اى براى وادار نمودن انسانها به ارائه كمكهايى از اين قبيل حركت كرده و هر كدام با تاءكيد برانگيزه اى خاص ‍ انسانها را بر اين عمل ترغيب كرده اند. برخى بر انگيزه انسان دوستى تاءكيد نموده ، بعضى بر مسائل وجدانى تكيه كرده اند و برخى هم راه درمان بيماريهاى روانى انسانها را انجام دادن خدماتى از اين نوع معرفى كرده اند و... .
اديان آسمانى ، از جمله دين مبين اسلام ، گاهى حركت كردن جهت حلّ مشكلات انسانها را به عنوان تكليف قلمداد نموده اند و زمانى با بر شمردن آثار دنيوى و اخروى آن انسانها را در جهت انجام دادن اين عمل ارزشمند راهنمايى كرده اند.

لزوم سعى در اصلاح امور مردم

تلاش و كوشش جهت رفع مشكلات و سختيهاى مردم از ديدگاه قرآن و روايات داراى اهميت بسيارى است كه پرداختن به آن ، نياز به جزوه اى خاصّ دارد، لكن جهت مشخص شدن جايگاه اين امر در مبحث مديريّت ، تنها به چند روايت اشاره مى كنيم و مى گذريم :
عن على عليه السّلام :
من كمال السّعادة السّعى فى صلاح (إ صلاح) الجمهور؛ (٢٤٣)
كوشش بر اصلاح امور مردم از كمال سعادت است .
عن اءبى بصير قال سمعت اءبا عبداللّه عليه السّلام يقول :
اءيُّما رجل من اءصحابنا استعان به رجل من إ خوانه فى حاجة فلم يبالغ فيها بكلّ جهد فقد خان اللّه و رسوله و المؤ منين ؛ (٢٤٤)
اگر كسى از اصحاب ما از برادر دينى اش در كارى كمك خواست و او جهت برآوردن حاجتش با تمام تلاش اقدام نكرد؛ هر آينه به خدا و رسول خدا و مؤ منان خيانت كرده است .
از اين روايت چنين برمى آيد كه هر مؤ منى موظف است در جهت رفع مشكلات برادر دينى اش با تمام توان تلاش كند و اگر اقدام نمود، ولى اقدامى ناقص و بدون پيگيرى لازم ، باز هم خيانت به خدا و رسول خدا و مؤ منان نموده است .
عن اءبى بصير عن اءبى عبداللّه عليه السّلام قال :
اءيُّما رجل من شيعتنا اءتاه رجل من إ خواننا فاستعان به فى حاجة فلم يُعنه و هو يقدر ابتلاه اللّه عزّ و جلّ باءن يقضى حوائج عدوّ من اءعدائنا يعذّبُهُ اللّه عليه يوم القيامة ؛ (٢٤٥)
اگر كسى از برادران ما نزد شخصى از شيعيان ما آمد و از او در كارى يارى خواست ، ولى او كمك نكرد، در حالى كه مى توانست كمك كند، خداوند - عزّ و جلّ - او را به برآوردن حاجت دشمنى از دشمنان ما مبتلا خواهد ساخت تا در قيامت به خاطر اين عمل عذاب شود.

حوايج انسانها و مديريّت

يكى از وظايف مديران مسلمان رسيدگى به مشكلات مردم و اقدام براى حلّ آن مى باشد. كسانى كه در پست مديريّت قرار مى گيرند با توجه به اين مبحث داراى دو وظيفه سنگين مى باشند: يكى رسيدگى به مشكلات زيردستان و افرادى كه به نحوى كارشان مربوط به آنان مى شود و ديگر حلّ مشكلات ديگر انسانها از اين جهت كه خداوند به آنان موقعيّت اجتماعى و آبرويى بخشيده و توان رفع نارساييهاى مردم را پيدا كرده اند.

رسيدگى به نيازهاى مردم

در مورد لزوم توجّه به نارساييها و مشكلات زيردستان و اقدام جهت حلّ آن ، اميرالمؤ منين على عليه السّلام خطاب به «مالك اشتر» چنين مى فرمايد:
و اجعل لذوى الحاجات منك قسما تُفرّغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلسا عامّا فتتواضع فيه للّه الّذى خلقك و تقعد عنهم جندك و اءعوانك من اءحراسك و شُرَطِك حتّى يكلّمك متكلّمهم غير متتعتع فإ نّى سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول فى غير موطن : «لن تُقَدّس امّة لا يؤ خذ للضّعيف فيها حَقُّه من القوىّ غير مُتَتعتع» ثمّ احتمل الخرق منهم والعِىَّ و نَحِّ عنهم الضّيق و الاءنف يبسط اللّه عليك بذلك اءكناف رحمته و يوجب لك ثواب طاعته و اءعط ما اءعطيت هنيئا وامنع فى إ جمال و إ عذار؛ (٢٤٦)
براى مراجعان خود وقتى مقرر كن كه به نياز آنها شخصا رسيدگى كنى ، مجلس عمومى و همگانى براى آنها تشكيل ده و درهاى آن را به روى هيچ كس نبند و براى خداوندى كه تو را آفريده تواضع كن و لشكريان و محافظان و پاسبانان را از اين مجلس دور ساز تا هر كس با صراحت و بدون ترس و لكنت سخنان خود را با تو بگويد، زيرا من بارها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را شنيدم «ملّتى كه حقّ ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد، هرگز پاك و پاكيزه نمى شود و روى سعادت نمى بيند». سپس خشونت و كندى آنها را در سخن تحمل كند، در مورد آنها هيچ گونه محدوديت و استكبار وامدار كه خداوند به سبب اين كار، رحمت واسعه اش را بر تو گسترش خواهد داد و ثواب طاعتش را بر تو ارزانى خواهد نمود، آنچه مى بخشى به خوشرويى ببخش و خوددارى از بخشش ‍ را با زيبايى و بيان عذر تواءم كن .
از اين روايت چنين برمى آيد كه :
- اين كه مديران بايد زمان مشخصى را براى رسيدگى به حوايج مردم در نظر بگيرند.
- هر كس به راحتى بتواند مشكلات خود را به آنان بگويد.
- افراد براى طرح مشكلات و احتياجاتشان در معرض تهديد نيروى مسلح و اعوان و انصار مدير نباشند.
- سخنان درشت و دور از آدابِ مراجعان تحمّل شود.
- اگر حاجت فردى برآورده مى شود با خوشرويى و به دور از منّت و كبر و غرور انجام پذيرد.
- اگر نمى شود حاجت فردى را برآورد، با زيبايى و بيان عذر، مشكل كار بيان شود تا نسبت به محدوديت و تنگنايى كه موجب عدم توانايى در حلّ مشكل مى شود، آگاه گردد.

وظيفه انسانهاى سرشناس در جامعه

در اين بخش ، بحث از وظايف مدير نسبت به زيردستان نيست ، بلكه بحث از آن است كه چون معمولا مديران از احترام و اعتبار اجتماعى برخوردارند، توان آنها در حل مشكلات مردم بيشتر مى شود و بهتر مى توانند به مظلومان كمك كنند.
موارد اين گونه خدمات بسيار است ، مانند رفع ظلم ، اصلاح بين مردم ، ضمانت براى قرض گرفتن پول ، اقدام جهت تزويج جوانى كه از پشتوانه اجتماعى آن چنانى برخوردار نيست ، ضمانت براى فرد مطمئنّى كه مى خواهد خانه اى بخرد، امّا براى پرداخت اقساط آن به او اعتماد نمى شود و هزاران مساءله از اين قبيل .
در اين موارد با تشخيص صحيح از جوانب امر انسانهاى آبرومند موظفند كمك نموده و درصدد رفع حوائج مؤ منان و اصلاح امور مسلمانان برآيند.
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : إ نّ اللّه تبارك و تعالى ليساءل العبد فى جاهه ، كما يساءل فى ماله فيقول : يا عبدى رزقتُك جاها فهل اءعنت به مظلوما اءو اءغثت به ملهوفا؛ (٢٤٧)
همانا خداوند بندگان را در مورد آبرويشان مورد سؤ ال قرار مى دهد، همان گونه كه در مورد اموالشان سؤ ال مى كند و مى فرمايد: اى بنده من ، به تو نعمت آبرو دادم ، پس آيا با اين آبرو مظلومى را كمك كردى و به فرياد غمگين رسيدى ؟
دو تذكّر:
در اين جا بايد توجّه داشت كه مقصود از كمك كردن به ديگران و نيكى نمودن و استفاده صحيح از آبرو به معناى پارتى بازى كردن و حقّ و ناحقّ نمودن و جهنّم بيجا درست كردن نيست .
دوم اينكه برخى از افراد كمك كردن به مؤ منان را به مواردى سرايت مى دهند كه امكاناتى براى عده اى وجود دارد و تخصيص امكانى به فردى به معناى محروم شدن ديگرى از همين امكان است . در اين جا بايد مواظب بود كه براساس عدالت عمل شود و به خيال كمك به فردى انسان ديگرى را به ناحق محروم نساخت .
افراد در هنگام ضمانت و تلاش جهت حل مشكل مؤ منان بايد مواظب باشند از شخصى حمايت يا ضمانت كنند كه كاملا مورد اعتماد بوده و براى آنان مساءله ساز نباشد.

رسيدگى به امور افراد صالح

در امر رسيدگى به مشكلات مردم توجه به دسته اى از مردم داراى اهميّت خاصى است ، آنان افراد شجاع ، جوانمرد، صالح و پاكدامنى اند كه از سوابق خوب برخوردار بوده و از خانواده هاى محترم مى باشند.
ارتباط مديران با اين دسته از مردم امتياز بسيار بزرگى براى آنان بوده ، مردم به حركتهاى صحيح و موفق اميدوار و دلگرم مى شوند.
اينان افرادى نيستند كه خودشان به طرف مدير رفته ، با چاپلوسى براى خود جايى باز كنند، بلكه اين مدير است كه بايد به دنبال آنان برود از حالشان دلجويى و به مشكلاتشان رسيدگى كند و آنان را جذب كند.
اين افراد با بزرگوارى و بدون پيرايه ، آنچه به صلاح مردم و مديران است مى گويند و مسؤ ولان را در حلّ مشكلات و پيشبرد امور راهنمايى مى كنند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ثمّ اءلصق بِذَوِى المروآت و الاءحساب و اءهل البيوتات الصّالحة و السّوابق الحسنة ثمّ اءهل النّجدة و الشّجاعة و السّخاء و السّماحة فإ نّهم جماع من الكرم و شُعَب من العرف ثمّ تفقّد من اءمورهم ما يتفقّد الوالدان من ولدهما و لا يتفاقمنّ فى نفسك شى ء قوّيتهم به و لا تحقرنّ لطفا تعاهدتهم به و إ ن قلّ، فإ نّه داعية لهم إ لى بذل النّصيحة لك و حُسن الظّنّ بك و لا تدع تفقّد لطيف اءمورهم اتّكالا على جسيمها، فإ نّ لليسير من لطفك موضعا ينتفعون به و للجسيم موقعا لا يستغنون عنه ؛ (٢٤٨)
سپس روابط خود را افراد با شخصيت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش ‍ سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار، چرا كه آنها كانون كرم و مراكز نيكى اند. آنگاه از آنان آنگونه تفقد كن كه پدر و مادر از فرزندانشان تفقد و دلجويى مى كنند و هرگز نبايد چيزى را كه به وسيله آن ، آنها را نيرو مى بخشى ، در نظر تو بزرگ آيد و نيز نبايد لطف و محبّتى كه با بررسى وضع آنها مى نمايى ؛ هر چند اندك باشد، خرد و حقير بشمارى ، زيرا همين لطف و محبتهاى كم آنان را وادار به خيرخواهى و حسن ظنّ نسبت به تو مى كند. هرگز از بررسى جزئيات امور آنها به خاطر انجام دادن كارهاى بزرگ ايشان چشم مپوش ، زيرا همين الطاف و محبتهاى جزئى جايى براى خود دارد كه از آن بهره بردارى مى كند و كارهاى بزرگ نيز موقعيتى دارد كه خود را از آن بى نياز نمى دانند.
از اين جملات نورانى چنين فهميده مى شود كه همانگونه كه پدر و مادر از حال فرزندان خبر مى گيرند، مديران هم بايد از حال افراد شريف ، شجاع ، خانواده دار و خوش سابقه سراغ گرفته ، آنان را مورد محبت قرار دهند تا بتوانند دلهاى آنان را با خود همراه سازند و از نصايح و گفتار مفيد آنان بهره جويند. آنان بايد در اين تفقد و محبت كردن كار خود را بزرگ نپندارند و الّا كار به منّت گذاشتن و فخر فروشى مى انجامد.

خدمت به مردم و نتايج دنيوى آن

از نظر روايات ، احسان و نيكى به مردم داراى آثار بسيار زياد دنيوى و اخروى است . اينك به چند روايت كه آثار دنيوى احسان و نيكى را بيان مى كند، اشاره مى كنيم :
اگر مردم و زيردستان به نيكى و احسان فرادستان و مديران خود اطمينان داشته باشند و بدانند كه درصدد خدمت به آنان مى باشند، به ادامه مديريّت مسؤ وليت مديران خود علاقه مند مى شوند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:


۱۲
ثواب كمك و نيكى به مردم
من وثق بإ حسانك اءشفق على سلطانك ؛ (٢٤٩)
كسى كه بر نيكى تو مطمئن شد، بر حكومتت علاقه مند گرديد.
در مقابل اگر كسانى كه در منصبى قرار گرفته ، قدرتى به دست آورند و از احسان و نيكى به ديگران خوددارى كنند، مردم به ادامه حكومت و مسؤ وليت آنها بى علاقه گشته ، شكست آنها را آرزو مى كنند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
آفة القدرة منع الا حسان ؛ (٢٥٠)
خوددارى از نيكى به ديگران آفت قدرت است .
اگر كسى بخواهد موقعيتى كه خداوند به او داده برايش حفظ كند و توانايى خاصى كه براى او ايجاد شده ، از بين نرود، بايد به مردم نيكى و احسان كند و اگر اين رفتار خوب و پسنديده را از خود بروز داد، يكى از آفتهاى دوام حكومت او از بين رفته است .
موارد ديگرى از بازتابها و آثار دنيوى احسان و نيكى به مردم ، ضمن روايتى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيان شده است :
روى عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اءنّه قال : من ولى شيئا من اءمور اُمّتى فحسُنَت سريرته لهم رزقه اللّه تعالى الهيبة فى قلوبهم و من بسط كفّه لهم بالمعروف رُزِق المحبّة منهم و من كفّ عن اءموالهم و فّراللّه عزّ و جلّ ماله و من اءخذ للمظلوم من الظّالم كان معى فى الجنّة مصاحبا، و من كَثُر عفوه مُدَّ فى عمره و من عمّ عدله نُصِر على عدوّه و من خرج من ذُلّ المعصية إ لى عِزِّ الطّاعة آنسه اللّه عزّ و جلّ بغير اءنيس و اءعانه بغير مال ؛ (٢٥١)
روايت شده از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: كسى كه بر كارى از امور امّت من حاكم شد و رفتارش با آنان نيكو بود، خداوند هيبت او را در قلبشان قرار خواهد داد و كسى كه دستش را به نيكى بر مردم گشود، خداوند محبّت مردم را روزى او خواهد كرد و كسى كه از (تجاوز) به اموال آنها خوددارى كرد، خداوند عزّ و جلّ مالش را زياد خواهد نمود و كسى كه حق مظلوم را از ظالم گرفت ، در بهشت همراه من خواهد بود و كسى كه گذشت او زياد شد، عمرش زياد مى شود و كسى كه عدالتش فراگير شد، بر دشمنانش پيروز خواهد گرديد و كسى كه از ذلّت معصيت خدا بيرون رفته ، به عزّت طاعت پروردگار وارد گرديد، خداوند عزّ و جلّ مونس او خواهد شد، بدون آن كه انيسى داشته باشد و او را مدد خواهى كرد بدون مال .

ثواب كمك و نيكى به مردم

روايات بسيارى در زمينه اجر و پاداش اخروى «احسان و نيكى به مردم» از پيشوايان معصوم ما رسيده است كه از باب نمونه چند روايت ذكر مى شود:
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : الرّاحمون يرحمهم الرّحمن يوم القيامة . ارحم من فى الاءرض يرحمك من فى السّماء؛ (٢٥٢)
رحم كنندگان را خداوند رحمان در روز قيامت مورد رحم خويش قرار مى دهد، به اهل زمين رحم كن تا رحم كند تو را آن كه در آسمان است .
عن الصّادق عليه السّلام : تنافسوا فى المعروف لا خوانكم و كونوا من اءهله ، فإ نّ للجنّة بابا يقال له «المعروف» لا يدخله إ لّا من اِصطَنَع المعروف فى الحياة الدّنيا، فإ نّ العبد ليمشى فى حاجة اءخيه المؤ من ، فَيُوكّل اللّه عزّ و جلّ به ملكين واحدا عن يمينه و آخر عن شماله يستغفران له ربّه و يدعُوان بقضاء حاجته . ثمّ قال و اللّه ، لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اءسَرُّ بقضاء حاجة المؤ من إ ذا وصلت إ ليه من صاحب الحاجة ؛ (٢٥٣)
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: در نيكى به برادران دينى خودتان علاقه مند بوده و اهل آن باشيد، همانا بهشت داراى درى است كه به او «معروف» گفته مى شود كه از آن در داخل نمى شود، مگر كسى كه در زندگى دنيا احسان كند. همانا بنده اى براى برآوردن حاجت برادر مؤ من خود حركت مى كند، پس خداوند دو ملك را موكّل او مى گرداند، يكى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ ، كه براى او از پروردگار طلب بخشش و براى برآمدن حاجتش دعا مى كنند. سپس فرمود: به خدا سوگند، هنگامى كه حاجتمندى به مراد خود مى رسيد، پيامبر خدا از خود او شادمانتر مى شد.
عن اءبى عبداللّه عليه السّلام : اءيّما مؤ من نفّس عن مؤ من كُربة نفّس اللّه عنه سبعين كُربة من كرب الدّنيا و كُرَب يوم القيامة و قال : من يسّر على مؤ من و هو مُعسِر يسّر اللّه له حوائجه فى الدّنيا و الآخرة قال : و من ستر على مؤ من عورة يخافها ستراللّه عليه سبعين عورة من عوراته الّتى يخافها فى الدّنيا و الآخرة قال : و إ نّ اللّه عزّ و جلّ فى عون المؤ من ما كان المؤ من فى عون اءخيه المؤ من فانتفعوا بالعظة و ارغبوا فى الخير؛ (٢٥٤)
امام صادق عليه السّلام فرمود: هر مؤ منى كه ناراحتى و مشكلى را از مؤ من ديگرى مرتفع نمايد، خداوند هفتاد مشكل از مشكلات دنيا و آخرت او را حلّ خواهد كرد و فرمود: كسى كه براى مؤ منى آسايشى فراهم كرد، در حالى كه خود در سختى بود، خداوند حوايج او را در دنيا و آخرت آسان مى نمايد و فرمود: كسى كه بپوشاند زشتيهاى مؤ منى را كه از افشاى آن مى ترسد خداوند هفتاد زشتى كه از (افشاى) آن مى ترسد، در دنيا و آخرت برايش مى پوشاند و آن حضرت فرمود: خداوند ياور مؤ من است تا زمانى كه درصدد كمك به برادر دينى اش باشد، پس از مواعظ پند گيريد و به نيكى رو آوريد.
قال ابو عبداللّه عليه السّلام : ما قضى مسلم لمسلم حاجة إ لّا ناداه اللّه : علىّ ثوابك و لا اءرضى لك بدون الجَنّة ؛ (٢٥٥)
هيچ مسلمانى حاجت مسلمان ديگرى را برآورده نمى كند، مگر آن كه خداوند به او ندا مى دهد كه پاداش تو بر من است و من به (چيزى) كمتر از بهشت بر تو راضى نمى شوم .
از اين چند روايت عظمت و ارزش خدمت به برادران دينى و برآوردن حوايج آنان به خوبى معلوم گرديد. اگر كاركنان سازمانها و سيستمهاى ادارى با اين نيّت كار مى كردند كه گرفتارى مؤ منان را مرتفع ، مشكلات آنان را حلّ يا مردم را در جهت يافتن راه حل امورشان راهنمايى مى كردند تا چه حدّ بيچارگيهاى مردم مرتفع مى گرديد و افراد ادارى هم مى توانستند از محلّ كارشان عبادتگاه ارزشمندى ساخته ، دنيايى آرام و آخرتى آباد براى خود ايجاد كنند.
اكنون براى حسن ختام اين بخش داستان زيبايى از زمان امام صادق عليه السّلام نقل مى شود.
صفوان در محضر امام صادق عليه السّلام نشسته بود ناگهان مردى از اهل مكّه وارد مجلس شد و گرفتاريى كه برايش پيش آمده بود شرح داد. معلوم شد موضوع كرايه اى در كار است و كار به اشكال و بن بست كشيده است . امام صادق عليه السّلام به صفوان دستور داد:
فورا حركت كن و برادر ايمانى خودت را در كارش مدد كن .
صفوان حركت كرد و رفت و پس از توفيق در اصلاح كار و حلّ اشكال مراجعت كرد.
امام سؤ ال كرد: چطور شد؟
- خداوند اصلاح كرد.
- بدان كه همين كار به ظاهر كوچك كه حاجتى از كسى برآوردى و وقت كمى از تو گرفت ، از هفت شوط طواف دور كعبه محبوبتر و فاضلتر است .
بعد امام صادق به گفته خود چنين ادامه داد: مردى گرفتارى داشت و آمد حضور امام حسن عليه السّلام و از آن حضرت استمداد كرد. امام حسن عليه السّلام بلافاصله كفشها را پوشيده و راه افتاد. در بين راه به حسين بن على عليهما السّلام رسيدند در حالى كه مشغول نماز بود. امام حسن عليه السّلام به آن مرد گفت : تو چطور از حسين غفلت كردى و پيش او نرفتى .
گفت : من اوّل خواستم پيش او بروم و از او در كارم كمك بخواهم ولى چون گفتند اعتكاف كرده اند، و معذورند، خدمتشان نرفتم .
امام حسن عليه السّلام فرمود: اما اگر توفيق برآوردن حاجت تو برايش ‍ دست داده بود از يك ماه اعتكاف برايش بهتر بود. (٢٥٦)

اطرافيان

مساءله ديگرى كه در سلوك مديريّت از جايگاه حساس و دقيقى برخوردار است ، بحث «اطرافيان» مى باشد. مقصود از اطرافيان مدير همه كسانى هستند كه به شكلى با مديران دوستى و ارتباط نزديك دارند و مى توانند به راحتى حرفشان را به آنان بگويند و در جلسات خصوصى بنشينند و با يكديگر رفت و آمد داشته باشند؛ از اين رو گاهى معاونان و مسؤ ول دفتر مديران از «اطرافيان» به حساب مى آيند و گاهى راننده و آبدارچى و زمانى يك نيروى عادى دبيرخانه و زمانى افراد حرّاف پرچانه .
يكى از مسائل بسيار مهمّ مديريّت كنترل و نظارت بر اعمال و رفتار اين افراد مى باشد؛ اميرالمؤ منين درباره اين افراد مى فرمايد:
ثمّ إ نّ للوالى خاصة و بطانة فيهم استئثار و تطاول و قِلّة إ نصاف فى معاملة فاحسم مادّة اءولئك بقطع اءسباب تلك الاءحوال و لا تقطعنّ لاءحد من حاشيتك و حامّتك قطيعة و لا تطمعنّ منك فى اعتقاد عقدة تضرّ بمن يليها من النّاس فى شرب اءو عمل مشترك يحملون مؤ نته على غيرهم فيكون مهناءُ ذلك لهم دونك و عيبه عليك فى الدّنيا و الآخرة ؛ (٢٥٧)
سپس بدان براى زمامداران ، خاصّان و صاحبان اسرارى است كه خودخواه و دست درازند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعايت نمى كنند. ريشه ستم ايشان را با جدا كردن و دور ساختن موجبات آن صفات از بين ببر و به هيچ يك از اطرافيان و بستگان خود زمينى از اراضى مسلمانان وامگذار و نبايد طمع كنند كه قراردادى به سود آنها منعقد نمايى كه مايه ضرر ساير مردم باشد، خواه در آبيارى يا عمل مشترك ديگر كه رنج آن را بر عهده مردم ديگر نهند كه در اين صورت سودش براى آنها خواهد بود نه تو و عيب آن در دنيا و آخرت بر تو خواهد بود.

اطرافيان و شكست مديران

اگر گذر و نظرى به تاريخ گذشتگان و دقّتى در احوال مديران زمان حاضر بشود، به خوبى معلوم مى گردد كه هميشه در طول تاريخ اطرافيان رؤ سا و پادشاهان و مديران از جايگاه ويژه و اهميّت بسيارى برخوردار بوده اند، به گونه اى كه گاهى اطرافيان موجب پيروزى و موفقيت و آبرومندى فردى گشته اند و زمانى اطرافيان ، مديران و حاكمان را به خاك ذلّت ، زبونى و شكست نشانده و از آنها زشت ترين و پليدترين چهره هاى تاريخ را ساخته اند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
يُستدلّ على ادبار الدّول باربع : تضييع الاءصول و التّمسّك بالفروع و تقديم الاءراذل و تاءخير الاءفاضل ؛ (٢٥٨)
چهار چيز دليل شكست دولتها شمرده مى شود: ضايع كردن مسائل اصولى ، توجه نمودن به امور جزئى ، مقدم داشتن افراد پست و عقب گذاشتن افراد با فضيلت .
اگر افراد نادان و حقير و دون صفت اطراف مدير جمع شوند و انسانهاى با فضيلت و عاقل و با شخصيت طرد گردند، شكست مدير حتمى است .

اطرافيان ، مبيّن شخصيت مدير

درباره انتخاب اطرافيان بايد به حدّ كافى دقّت و توجه شود، زيرا شخصيت و منش و كارايى و دلسوزى و احساس مسؤ وليت آنان ، همچنين صفات زشت و ناپسند آنها نشانگر و نمايانگر شخصيت و منش رفتار و خواسته هاى مديران است ؛ از اين رو در انتخاب اطرافيان بايد كمال دقّت مبذول گردد تا رفتار غلط آنان موجب آبروريزى نشود؛ در اين باره اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ثلاثة تَدُلّ على عقول اءربابها: الرّسول و الكتاب و الهديّة ؛ (٢٥٩)
سه چيز از عقل صاحبان خود حكايت مى كنند: فرستاده و نوشته و هديّه .
معمولا مديران براى انجام دادن امور و پيگيرى كارهاى خود عده اى را انتخاب مى كنند كه معمولا فرستادگان مدير به حساب مى آيند اين انتخابها براساس سليقه و قدرت جذب مدير انجام مى شود، مثلا افراد شوخ طبع ، معمولا اطرافيان خود را افرادى از اين دست انتخاب مى كنند و افراد جدّى و خشك نيز معاونانى هم مشرب با خود برمى گزينند.
مديرانى كه خود ضعيف هستند معمولا نمى توانند افرادى قوى براى معاونت انتخاب كنند، چرا كه هم افراد قوى زير بار آنها نمى روند و هم خودشان مايل به انتخاب افراد قوى نيستند، زيرا دوست دارند افرادى گرد خود جمع كنند كه هيچ گاه براى آنان به صورت خطر مطرح نشوند كه زمانى جايشان را بگيرند يا با آنان مخالفت كنند.
با توجه به مسائل فوق غالبا اطرافيان مديران كسانى هستند كه با عقل و فكر و شخصيت آنان سازگارند؛ پس بايد در انتخاب فرستادگان ، نمايندگان و اطرافيان دقّت شود كه بر اثر بى توجّهى شخصيت مدير لكه دار نگردد.

اطرافيان ناباب

افرادى كه گرد مديران جمع مى شوند، گاهى مفيد و سودمند و در بسيارى از مواقع مضرّ و فتنه انگيز بوده ، مشكلات فراوانى ايجاد مى كنند. اكنون براى اين كه مديران بتوانند افراد ناباب را شناسايى و از اطراف خود دور كنند، صفات و ويژگيهاى آنها را از زبان روايات نقل مى كنيم :

زبانبازى

عده اى از افراد هستند كه زبانشان بهترين ابزار و كارآمدترين هنر آنان است . اين افراد با سخنان گرم و نرم خود در مدّت كوتاهى مى توانند به رؤ سا و بزرگان نزديك شوند و كم كم به صورت خصوصى ترين افراد آنان درآيند و آنها را مانند جوجه اى ناتوان در زير چرخ و دنده هاى زبان خويش نرم كنند و به هر شكلى كه صلاح خودشان باشد، درآورند.
اينان از مخالفان سازمان براى مديران خبر مى برند و با زبانبازى و تعريف و تمجيدهاى بيجا و قربان و صدقه خود را بهترين يار وفادار معرفى مى كنند و هر كارى را كه بخواهند انجام مى دهند. اين افراد، زبانبازان منافقى هستند كه اگر برگرد مديران جمع شدند، مفاسد بسيارى به وجود مى آورند؛ گرچه شناخت اين افراد گاهى كار بسيار مشكلى است ، اما لازم است جهت شناسايى آنها اقدام نمود، سپس با قدرت و شجاعت طرد گردند.
در اين جا جملاتى بسيار زيبا و گويا از معصومين عليهما السّلام جهت اطلاع بيشتر شما نقل مى شود تا بتوانيد اين افراد را بشناسيد و خود را از دام آنها برهانيد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مطالبى را به «محمد بن ابى بكر» زمانى كه او را به فرماندارى مصر منصوب نمود، توصيه مى كند و در ادامه ، جملات ذيل را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل مى فرمايد:
إ نّى لا اءخاف على اءمّتى مؤ منا و لا مشركا اءمّا المومن فَيَمنَعُهُ اللّه بإ يمانه ، و اءمّا المشرك فيَقمَعُه اللّه بشركه . و لكنّى اءخاف عليكم كلّ منافق الجنان عالم اللّسان يقول ما تعرفون و يفعل ما تُنكرون ؛ (٢٦٠)
من بر امّتم نه از مؤ من مى ترسم و نه از مشرك ، چرا كه خداوند مؤ من را با ايمانش باز مى دارد و مشرك را خداوند به وسيله شركش نابود مى سازد. ليكن من بر شما از دورويى مى ترسم كه در دل منافق و در به كارگيرى زبان داناست آنچه شما مى پسنديد، مى گويد و آنچه را كه ناشايسته مى دانيد، عمل مى كند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام در توصيف اين انسانهاى منافق چنين مى فرمايد:
اءوصيكم عباداللّه بتقوى اللّه و اءحذّرُكُم اهل النّفاق ، فإ نّهم الضّالّون المضلّون و الزّالّون المزلّون ، يتلَوَّنون اءلوانا و يفتنّون افتنانا و يعمدونكم بكلّ عماد و يَرصُدونكم بكلّ مرصاد قلوبهم دوِّية و صفاحُهم نِقيّة يمشون الخفاء و يدبّون الضّرّاء وصفُهُم دواء و ذكرهم شفاء و فعلُهم الدّاء العياء حسدة الرّخاء و مؤ كّد و البلاء و مُقنطو الرّجاء لهم بكلّ طريق صريع و إ لى كلّ قلب شفيع و لكلّ شجو دُموع يتقارضون الثّناء و يتراقبون الجزاء: إ ن ساءلوا اءلحفوا و إ ن عذلوا كشفوا و إ ن حكموا اءسرفوا؛ (٢٦١)
بندگان خدا شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم ، زيرا آنها گمراه و گمراه كننده هستند، خطاكار و به خطا مى اندازند، به رنگهاى مختلف در مى آيند و به قيافه ها و زبانهاى متعدد خودنمايى مى كنند، از هر وسيله اى براى فريفتن و درهم شكستن شما استفاده مى كنند و در هر كمينگاهى به كمين شما مى نشينند، باطن آنها بيمار و ظاهرشان آراسته است ، مخفيانه حركت مى كنند، از بيراهه مى روند، توصيف آنان به ظاهر دواست و گفتار آنان شفا، اما كردارشان دردى بى درمان است ، بر رفاه و آسايش مردم حسد مى ورزند و بر وارد شدن سختى بر آنها كوشش ‍ مى كنند و اميدواران را ماءيوس مى كنند، آنها در هر راهى كشته اى دارند و در هر دلى راهى و در هر مصيبتى اشك ساختگى مى ريزند، مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى كشند، اگر چيزى بخواهند اصرار مى ورزند و اگر ملامت كنند پرده درى مى كنند و اگر سرپرستى به عهده شان گذارده شود، از حدّ تجاوز مى كنند.
مديران مسلمان بايد مواظب افراد منافق و زبانبازى كه توصيف آنها با زيبايى تمام گذشت باشند و بدانند گرچه گفتار گرم و اميد بخش آنان آرام بخش و شفاى دل قرار مى گيرد، امّا چون خطا و برخلاف حقيقت است ، نابودى و هلاكت به دنبال خواهد داشت .
آنان به وسيله زبان همه مشكلات را حلّ شده و همه سختيها را غير قابل توجّه وانمود مى كنند و هميشه سخنانى كه مورد علاقه مديران باشد، بر زبان مى رانند و سعى مى كنند همه چيز را بر وفق مراد نشان دهند تا بدين وسيله در دل مديران جاى گيرند و محبوب القلوب شوند، سپس به شيطنت و اهداف پليد خود بپردازند.
اين جاست كه مديران بايد با استمداد از خداوند، تملّقهاى آنها را بشناسند و قاطعانه طردشان كنند. براى كنترل اين افراد يكى از بهترين عكس العملها آن است كه به آنان بفهمانند كه به رفتار منافقانه آنها پى برده اند و فريب آنها را نمى خورند.
بد نيست در اين بخش روايتى هم در مورد عذاب انسانهاى دورو و منافق ذكر گردد بدان اميد كه اين صفت زشت در بين افراد با ايمان راه پيدا نكند؛ از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه :
من لقى المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة و له لسانان من نار؛ (٢٦٢)
كسى كه با مسلمانان به دو چهره و به دو زبان برخورد مى كند، روز قيامت در حالى كه دو زبان آتشين دارد، محشور مى شود.

تملّق

در مبحث پيشين گفته شد كه از صفات ناپسند اطرافيان ناباب زبانبازى است . يكى از بهترين كاربردهاى زبان براى اين افراد، تملّق و چاپلوسى است .
قبل از اين كه در مورد تملّق مطالبى بيان گردد، بهتر است تعريف مشخصى از تملّق ارائه شود:
اگر مديرى داراى صفت پسنديده اى بود و اطرافيان همان صفت را نقل كردند، كار بسيار صحيح و درستى است ، امّا اگر بيش از آنچه در وجود مدير ديده مى شود بيان گردد، تملق و چاپلوسى است و اگر كمتر از آنچه وجود دارد گفته شود، حسد است .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الثّناء باءكثر من الا ستحقاق ملق و التّقصير عن الا ستحقاق عِىّ اءؤ حسد؛ (٢٦٣)
ستايش بيش از استحقاق ، تملق است و كمتر از استحقاق ، درماندگى يا حسد است .
بعضى از افراد حسود اگر هزاران نيكى و رفتار ارزشمند از مديران ببينند با اين توجيه كه من اهل تملق نيستم ، دم نمى زنند، ولى اگر كوچكترين نقطه ضعفى ديدند، با آب و تاب نقل مى كنند و تا مى توانند آن را بزرگتر از آنچه هست جلوه مى دهند، در حالى كه بايد خوبيها را در حدّى كه وجود دارد گفت تا افراد به كار خوب دلگرم شوند و از زشتيها و بديها پرهيز كنند.
در مقابل ، افراد چاپلوس اگر كار خوبى مشاهده كردند آن را چندين برابر آنچه هست ، نشان مى دهند و در مواقع بسيارى از خوبيهايى كه وجود خارجى ندارد، تعريف و تمجيد مى كنند؛ اين عمل يكى از رفتارهاى زشت اطرافيان متملّق است .
به طور كلّى همه انسانها دوست دارند خوب باشند و ديگران نيز خوبيهاى آنان را بدانند تا آن جا كه بسيارى از انسانها به كارهايى مى پردازند كه پس از مرگ نيز از آنان به نيكى ياد شود.
اين صفت از صفات خوب و ارزشمندى است كه خداوند در وجود انسانها قرار داده تا آنان به پاكيها و خوبيها ترغيب و از زشتيها و بدناميها پرهيز كنند؛ از اين رو اگر كسى انتظار قدرشناسى از مردم داشته باشد و بخواهد كه خدمات و خوبيهاى او را بدانند و از او به بزرگى ياد كنند، هيچ گونه اشكالى ندارد، بلكه با فطرت انسان سازگار است ، مگر در عبادتها كه بايد قصد قربت داشت و بايد فقط براى خداوند انجام داد.
امّا اگر كسى به تعريف بيجا يا بيش از حدّ تمايل داشته باشد، در معرض ‍ خطر قرار گرفته و احتمال لغزش او فراوان است ؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
إ يّاك و الا عجاب بنفسك و الثّقة بما يُعجِبُك منها و حُبّ الا طراء، فإ نّ ذلك من اءوثق فرص الشّيطان فى نفسه لِيَمحق ما يكون من إ حسان المحسنين ؛ (٢٦٤)
بپرهيز از خودپسندى و تكيه بر چيزى كه تو را به خود پسندى وا دارد و پرهيز كن از آن كه ثناخوانى بيش از حدّ را دوست داشته باشى ، زيرا كه اين حالت مطمئنترين فرصت براى شيطان است تا نيكى نيكوكاران را از بين ببرد.
پس مديران مسلمان بايد مواظب باشند و علاقه به ثنا و تعريف و تمجيد بيش از حد را در وجود خود نابود كنند؛ اگر انسان بتواند از همه تعريف و تمجيدها دل بشويد و به رضايت خداوند دل ببندد، به مرتبه بلندى از كمال و معرفت دست يافته است .

دروغ

گروهى ديگر از اطرافيان مدير كه مشكل مى آفرينند افراد دروغگو مى باشند، كسانى كه به راحتى دروغ مى گويند، مديران را به خطا مى افكنند و مسائل بسيارى را به وجود مى آورند. گاهى در مورد پيشرفت امور و زمانى درباره مشكلات موجود يا در مورد جوّ كارى سازمان يا درباره كيفيت تلاش ‍ و كوشش نيروها و...دروغ مى گويند و با سخنان خلاف واقع خود اطلاعات غلط به مدير مى دهند و او هم بر اساس اين اطلاعات تصميم گيرى مى كند؛ در نتيجه مدير با تصميمهاى غلط به طرف پرتگاه سقوط سوق داده مى شود.
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
لا تستعن بكذّاب ،... فإ نّ الكذّاب يُقّرِب لك البعيد و يُبَعِّدُ لك القريب ؛ (٢٦٥)
از كسى كه زياد دروغ مى گويد، طلب كمك مكن ، زيرا او دور را نزد تو، نزديك و نزديك را به تو دور جلوه مى دهد.
افراد دروغگو، هم در اطلاعاتى كه به مدير مى دهند مساءله آفرينند و هم اين كه اگر از مدير پيغام يا خبرى ببرند و بخواهند به كسى پيامى برسانند، مشكل به وجود مى آورند؛ آنان گاهى با يك دروغ و يك سخن نابجا تمام تدابير و افكار و برنامه هاى مديران را نقش بر آب مى كنند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
كذب السّفير يولد الفساد و يفوت المراد و يُبطل الحزم و ينقُص ‍ العزم ؛ (٢٦٦)
دروغ فرستاده (و پيغامبر) مفسده توليد مى كند و مقصود را از بين مى برد و دقت در امور را باطل و تصميم را فاسد مى كند.
فرستاده دروغگو هم در رساندن پيام دروغ مى گويد و هم در جوابى كه مى آورد با دروغ همه را به خطا مى اندازد؛ از اين رو مديران بايد از اين افراد به شدت بپرهيزند، نه اطلاعاتى از آنان بگيرند و نه آن كه پيغام و خبرى به وسيله آنها براى كسى بفرستند.

خيانت

گروه ديگرى كه بايد مديران از دوستى و همنشينى با آنان اعراض كنند خائنان هستند. انسانهاى خيانت پيشه اگر اطراف مدير جمع شدند، او را لكه دار نموده ، آبرويش را خواهند برد.

همنشينى با خائنان

مديران مسلمان بايد از انسانهاى خائن و سابقه دار و همچنين جلسات و اماكنى كه سوء ظن مردم را برمى انگيزد، دورى كنند تا مورد اتهام قرار نگيرند. اگر كسى افراد خائن و جنايتكار را به عنوان دوست و همنشين خود انتخاب كرد بايد بداند پس از مدت كوتاهى طبل بى آبرويى او به صدا درخواهد آمد و در اين ميان هيچ كس به جز خود او مقصّر نيست .
از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه حضرت فرمود:
من دخل موضعا من مواضع التُّهمة فاتُّهِم فلايلو منّ إ لّا نفسه ؛ (٢٦٧)
كسى كه در جايى وارد شد كه از مواضع تهمت بود و به او تهمت زندند، كسى جز خودش را ملامت نكند.
افرادى كه با خائنين همنشين شده و با آنان رفت و آمد دارند، خودشان را در معرض تهمت قرار داده اند؛ زيرا در موقعيتى قرار گرفته اند كه احتمال اتهام فراوان است .


۱۳
هماهنگى با خائنان
اين افراد نبايد از حرفهاى مردم بنالند، كه چرا چيزى را نديده مى گويند و چرا تهمت مى زنند چون خودشان زمينه اتهام را به وجود آورده اند.

هماهنگى با خائنان

امام اگر فردى پا را از همنشينى فراتر نهد، با خائنان به دوستى رفتار كند و در برابر مكر و عذر آنها بى تفاوت باشد، مى توان او را خائن دانست ، زيرا اگر افراد نادرست از جانب او احساس خطر نكنند، بلكه از اين جهت خيالشان راحت باشد كه هر خيانتى انجام دهند، مدير هيچ گونه عكس العملى نشان نمى دهد، همين دليل بر خيانت او خواهد بود.
امام جواد عليه السّلام مى فرمايد:
كفى بالمرء خيانة اءن يكون اءمينا للخَوَنَة ؛ (٢٦٨)
براى خيانتكار بودن شخص ، همين بس كه امين خائنان باشد.
نتيجه آن كه مديران مسلمان نبايد به هيچ وجه ، تكيه گاه خائنان قرار گيرند، بلكه لازم است افرادى از اين قبيل را از اطراف خويش دور سازند.

بركنارى خائنان

در برخى از مواقع عزل و بركنارى افراد خائن از مسؤ وليتها، لازم و ضرورى است ، مثلا اگر مديرى در موقعيت نامناسبى مشغول به كار شد كه افراد قبلى داراى رفتارهاى ناپسند يا سوء استفاده و سوابق بدى هستند، مدير جديد بايد همه معاونان و كارگزاران نزديك خود را كه از خيانتهاى رؤ ساى قبل اطلاع داشته و عكس العملى نشان نداده يا اين كه با آنها همدست بوده اند، از كار بركنار كنند و افراد خوش سابقه و مورد قبول را به جاى آنان بگمارند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام به مالك اشتر مى نويسد:
إ نّ شرّ وُزرائك من كان للاءشرار قبلك وزيرا و مَن شَركَهُم فى الآثام فلا يكوننّ لك بطانة ، فإ نّهم اءعوان الاءثمة و إ خوان الظَّلَمة و اءنت واجد منهم خير الخلف ممّن له مثل آرائِهِم و نفاذِهِم و ليس عليه مثل آصارهم و اءوزارهم ؛ (٢٦٩)
بدترين وزرا كسانى هستند كه وزير زمامداران بد و اشرار قبل از تو بوده اند و كسى كه با آنان در گناهانشان شريك بوده است ؛پس نبايد اين افراد از خواصّ و نزديكان تو باشند. آنان ياور گناهكاران و برادر ستمكارانند، در حالى كه تو از بين مردم جانشين خوبى براى آنها مى يابى كه از جهت راءى و نفوذ اجتماعى مثل آنها باشند، ولى بار گناه و معصيت آنها را نداشته باشند.
بعضى از مديران مى گويند چون كسى را براى مسؤ وليتها نداريم ، ناچار از افراد بد سابقه استفاده مى كنيم ، حال آن كه در بسيارى از موارد اگر منصبها بدون مسؤ ول باشند، بهتر از انتصاب افرادى از اين قبيل است .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
فقدُ الرُّؤ ساء اهون من سياسة السُّفَل ؛ (٢٧٠)
نبودن رؤ سا آسانتر از رياست افراد پست مى باشد.

خائنان موجب شكست

مساءله بسيار مهمى كه بايد به آن توجه داشت ، آن است كه افراد خيانتكارى كه به اين صفت زشت و رفتار ناپسند آلوده شده اند خود را به مديران متصل نموده ، با ترفندهاى بسيار بهترين مقامها را به دست مى آورند و هنگامى هم كه به شخص مدير رسيدند خيانتهاى آنها متوقف نمى گردد، بلكه به مدير نيز خيانت مى كنند و او را به سقوط و شكست مى كشانند؛زمانى كه وضعيت اين چنين شد تدبير و ژرف نگرى و برنامه ريزيهاى مدير همه با شكست مواجه شده و به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد، زيرا حركتها و برنامه هاى او به خاطر خيانت اطرافيان نزديك بى نتيجه خواهد ماند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من خانه وزيرُهُ بطل تدبيرُهُ؛ (٢٧١)
كسى كه وزيرش به او خيانت كرد برنامه ها و تدابيرش از بين خواهد رفت .

نتيجه خيانت

در پايان اين قسمت بد نيست روايتى هم درباره نتيجه خيانت نقل كنيم : از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه پدرانشان از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل نموده اند كه آن حضرت چنين فرمود:
اءربع لا تدخل بيتا واحدة منها الّا خرب و لم يُعمر بالبركة : الخيانة و السّرقة و شُربُ الخمر و الزّنا (٢٧٢)
چهار چيز است كه هر يك از آنها داخل خانه اى نشود، مگر آن را ويران كند و آن خانه به بركت آباد نمى شود: خيانت و دزدى و شرابخوارى و زنا.
افرادى كه خيانت مى كنند يا با پشتيبانى از خائنان به جمع خيانتكاران مى پيوندند، بايد بدانند كه زندگى آنها نابسامان خواهد شد و هرگز روى آبادى و بركت را نخواهند ديد.

اطرافيان خوب

در مباحث گذشته تا حدّى ويژگيهاى اطرافيان ناباب را شناختيم ؛اكنون به بررسى برخى از صفات ارزشمند اطرافيان خوب مى پردازيم تا مديران بتوانند با اطلاع از اين ويژگيها افراد شايسته را انتخاب كنند و با به كارگيرى آنها خدمتى بايسته و مفيد ارائه دهند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام در نامه خود به «مالك اشتر» در توصيف اين افراد چنين مى فرمايد:
ثمّ ليَكُن اثَرُهُم عندك اءقولهم بمُرّ الحقّ لك و اءقلّهم مساعدة فيما يكون منك ممّا كره اللّه لاءوليائه واقعا ذلك من هواك حيث وقع و الصق باءهل الورع و الصِّدق ثمّ رُضهم على اءن لا يُطروك و لا يُبَجِّحوك بباطل لم تفعله ، فإ نّ كثرة الاطراء تُحدث الزّهو و تُدِنى من العزّة ؛ (٢٧٣)
سپس بايد برگزيده ترين مردم نزد تو افرادى باشند كه سخن تلخ حق بيشتر به تو گويند و در آنچه خداوند براى اوليايش دوست نمى دارد، كمترين كمك را به تو بكنند، خواه موافق ميل تو باشد يا نباشد و خود را اهل ورع و راستى پيوند زن و آنان را طورى تربيت كن كه ستايش بى حد از تو نكنند و تو را نسبت به ترك اعمال خلاف ، تمجيد نكنند، زيرا مدح و ستايش بيش از حد عجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به كبر و غرور نزديك مى سازد.
در اين نامه اميرالمؤ منين عليه السّلام چند صفت بسيار اساسى و مهمّ اطرافيان را بيان داشته كه لازم است در انتخاب افراد مورد توجّه واقع شود:
١. اين كه اطرافيان مدير انسانهايى صريح و حقگو باشند، به گونه اى كه حرف حق را هر چند به مذاق مدير خوش نيايد به او بگويند و در كوران حوادث ، راهنمايى راستگو در كنار او باشند. بديهى است كه مديران هم بايد سعى كنند تلخى سخنان حق آنان را تحمل كنند تا واقعيتها به خوبى به آنان انتقال يابد.
در خور يادآورى است كه گفتن سخنان تلخ به مدير و آزار دادن او به خودى خود پسنديده نيست ، بلكه زمانى اين عمل ارزشمند است كه حق گفته شود و در جهت صلاح مجموعه و سازمان باشد.
بعضى تصور مى كنند كلمات تند و آزار دهنده به مدير موجب افتخار است ، از اين رو گاهى با سخنان بى حساب خود مديران را اذيت كرده و پس از آن با سربلندى براى ديگران تعريف مى كنند و گاهى هم از گفتن سخنان خود هيچ هدفى ندارند؛مگر آن كه حرفى بزنند تا براى ديگران نقل كنند و بدين وسيله براى خود شخصيت كاذبى به وجود آورند.
٢. اين كه اگر مدير عمل خلافى انجام داد و يا بر ارتكاب عمل خطايى تصميم گرفت ، اطرافيان خوب بايد وى را يارى نكنند، نه آن كه مدير هر عملى انجام داد با تعريف و تمجيدهاى بيجا او را بر خطاكاريهايش تشويق كنند.
٣. اطرافيان بايد اهل ورع و پاكدامنى و خداترس باشند.
٤. انسانهايى راستگو و صادق باشند.
٥. در عين حال مدير بايد اطرافيان خود را تمرين دهد كه تعريف و تمجيد بيجا از او نكنند، زيرا ثناگويى بيش از حدّ اطرافيان ، زمينه ساز خودپسندى و تكبر است ، نه آن كه مانند بعضى از مديران با رفتار و كردار و گفتار و حركات خود اطرافيان را به تعريف و تمجيد بيش از حدّ ترغيب نمايند.
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت ، آن است كه اگر اطرافيان مدير برادرانه او را نصيحت نمودند، نبايد به آنان بدگمان شود، با توجيه آن كه آنها همه كارهاى مرا زير سؤ ال مى برند، از پيشرفت من ناخشنودند، از روى حسد سخن مى گويند، زيرا اين عمل موجب شكست و سقوط مدير خواهد شد اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
مِن علامات الا دبار سوء الظّن بالنّصيح ؛ (٢٧٤)
از علامتهاى شكست ، بدگمانى به نصيحت كننده است .
اگر فردى از روى دلسوزى پندى داد، بايد به سخن او توجه كرد و سخنش را به كار بست و از سوء ظن به او پرهيز نمود.

واسطه بين نيازمندان و مديران

يكى از ويژگيهاى ارزشمندى كه اگر اطرافيان داشته باشند، بسيار بجا و كار ساز است ، آن است كه سعى كنند نيازهاى زيردستان را براى مديران بازگو كنند و به افرادى كه دستشان به مدير نمى رسد كمك كنند.
بسيارى از افراد توانايى گفتن دردِ دل خود را به مسؤ ولان و افراد مافوق ندارند، اما بعضى ديگر به راحتى مى توانند سخنان آنها را به اطلاع مديران برسانند. اگر افرادى كه اطراف مدير جمع مى شوند، سعى كنند حوايج و نيازهاى نيروها را به خوبى منعكس نمايند و كمكهاى لازم را دريافت دارند، مى توانند خدمت بسيار بزرگى به زيردستان كنند و جوّ دوستى و يكدلى را حاكم سازند و رضايت نيروها را حاصل كنند.
از اين رو بسيار بجاست كه مديران مسلمان با افرادى كه داراى خصلتهايى اين چنين هستند، ارتباط بيشترى داشته ، آنان را در اين امر خداپسندانه همراهى كنند.
در روايت جالبى پاداش اين عمل چنين بيان گرديده است :
علىّ عن اءخيه عليه السّلام قال : من اءبلغ سلطانا حاجة من لا يستطيع إ بلاغها اءثبت اللّه عزّ و جلّ قدميه على الصّراط؛ (٢٧٥)
كسى كه برساند بر حاكم ، حاجت كسى را كه نمى تواند نيازش را به او برساند، خداوند پاهايش را بر صراط، ثابت خواهد كرد.

سخن

در دنياى مديريّت ، سخن و گفتار داراى نقش بسيار مهمى است ، زيرا بسيارى از فعاليتهاى مديريّت در قالب الفاظ و كلمات انجام مى شود؛ از اين رو بايد با دقّت مشخصه هاى گفتار و چگونگى سخنِ صحيح شناخته شده ، با حساسيت و تيزنگرى مراعات شود.

اهميت سخن

به طور كلّى «سخن» از اهميّت بسيار زيادى برخوردار است . هر كس در هر موقعيتى با سخن و گفتار صحيح مى تواند موفق باشد و يا به وسيله همين سخن ، به صورت انسانى غير موفق و شكست خورده درآيد، زيرا اين گفتار انسان است كه از درون و انديشه و افكار و فهم و درك او حكايت مى كند. سخن آيينه تمام نماى عقل انسان است . انديشه ورترين انسانها و كودن ترين افراد بشر با سخن و گفتارشان شناخته مى شوند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اللّسان ترجمان العقل ؛ (٢٧٦)
زبان ، مشخص كننده عقل است .
باز آن حضرت مى فرمايد:
من دلائل العقل النُّطق بالصّواب ؛ (٢٧٧)
گفتار صحيح از نشانه هاى عقل است .
در روايت ديگرى زبان كه ابزار اداى سخن مى باشد، ميزان سنجش ‍ شخصيت انسانها شناخته شده است . اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
اللّسانُ ميزان الا نسان ؛ (٢٧٨)
زبان ، ملاك شناخت انسان است .

سخن خوب

مسلمانان بايد در برخوردهاى اجتماعى بهترين نوع گفتار را به كار گيرند و از سخنان زشت و بد پرهيز كنند، زيرا گفتار ناپسند زمينه بسيارى از دشمنيها و اختلافات و درگيريها را فراهم مى آورد و به جاى محبّت و دوستى كينه و عداوت ايجاد مى كند؛ قرآن مجيد مى فرمايد:
و قل لعبادى يقولوا الّتى هى اءحسن إ نّ الشّيطان ينزع بينهم إ نّ الشّيطان كان للا نسان عدُوّا مبينا؛ (٢٧٩)
به بندگانم بگو سخنى بگويند كه بهترين باشد، چرا كه شيطان به وسيله سخنان ناموزون ميان آنها فتنه و فساد مى كند. هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان است .
از اين آيه دو نكته اساسى به روشنى فهميده مى شود:
١. اين كه مؤ منان بايد در برخوردهاى خود از بهترين گفتار، از جهت بيان ، الفاظ، محتوا، رعايت مسائل اخلاقى و... استفاده كنند، نه آن كه كلمات زشت ، تند و زننده در گفتار خود به كار گيرند.
٢. گفتار و سخنان ناپسند زمينه ساز فتنه و فساد و ايجاد دشمنى بين انسانهاست .
هر انسانى در زندگى روزمرّه خود شواهد بسيارى براى اين مطلب مى يابد كه به كار بردن يك كلمه زشت و غير زيبا چه كينه ها و ناراحتيهايى به وجود مى آورد و برخوردهاى دوستانه و مؤ دّب تا چه حد صفا و صميميت و دوستى را حاكم مى كند.
سخن زيبا و آرام و به دور از خشونت ، داراى چنان اهميتى است كه خداوند خطاب به حضرت «موسى» و «هارون» مى فرمايد: در برخورد با فرعون كه پيشواى الحاد و كفر است به نرمى سخن بگوييد:
إ ذهبا إ لى فرعون إ نّه طغى فقولا له قولا ليّنا لعلّه يتذكّرُ اءو يخشى ؛ (٢٨٠)
به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است و به نرمى با او سخن بگوييد، شايد متذكر شود و يا از خدا بترسد.
از اين آيه به خوبى معلوم مى شود كه حضرت موسى و حضرت هارون در برخورد با فرعون بايد بهترين روش سخن را پيش گرفته نرمش و آرامى را به كار گيرند، كه در اين صورت احتمال تاءثير در روح آلوده او داده مى شود امّا اگر به تندى برخورد شود، احتمال موفقيت به طور كامل از بين مى رود.
از مباحث فوق تاءكيد قرآن مجيد بر سخن و گفتار خوب معلوم گرديد، اكنون بايد پيرامون ويژگيهاى گفتار پسنديده بحث شود.

ويژگيهاى سخن خوب

براى اين كه گفتار انسانى از انحراف و كج گويى دور باشد و در جهت صلاح قرار گيرد، بايد مسائل بسيارى رعايت شود كه بخش مهمّى از آن ، مربوط به مباحث اخلاقى است كه از بيان آن در اين مقال خوددارى مى كنيم ؛ اما ويژگيهايى كه به بحث «مديريّت» مربوط مى شود، مورد بررسى قرار مى گيرد:

١. كم گويى

پرگويى و سخن بيش از حدّ، يكى از ويژگيهاى نامطلوب در «مديريّت» است ، زيرا پرحرفى معمولا دلالت بر كم فكرى و ضعف عقلى گوينده دارد. برخى از افراد متكلم وحده اند و به طور دايم حرف مى زنند و يك لحظه چانه مبارك را آرام نمى گذارند. اگر مخاطب آنها مانند خودشان انسان پرحرفى باشد، و بتواند به نحوى مسند سخن را از آنان براى لحظه اى بگيرد و كلامى بگويد، خود را به سخنان او بى ميل نشان مى دهند و حتى الامكان بدون توجه به گفتار مخاطب به كار ديگرى مشغول مى شوند. حال آن كه مدير دانا و عاقل بايد كم بگويد، سخن ديگران را به گرمى بشنود و از افكار خوب آنها استفاده كند.
درباره مذمّت و ناپسند بودن پرحرفى ، روايات بسيارى از پيشوايان ما ذكر شده كه به عنوان نمونه به يكى از آن روايات اشاره مى شود:
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الكلام كالدّواء قليله ينفع و كثيرُهُ قاتل ؛ (٢٨١)
سخن مانند داروست كم آن سودمند و زياد آن كشنده است .
همانگونه كه انسان تا مريض نشود از دارو استفاده نمى كند، بهتر است تا احتياج به سخن پيدا نكرده ، حرف نزند و اگر گفتن كلامى لازم شد، به اندازه نياز سخن بگويد و مازاد آن را ترك كند كه اگر زياد از حدّ سخن بگويد، خود را هلاك خواهد كرد، مانند بيمارى كه دارويى را بيش از حدّ مصرف كند.

٢. مفيد گويى

مفيد گويى در سلوك «مديريّت» از اهميّت بسيارى برخوردار است . در مقابل ، بيهوده گويى يكى از لغزشگاه هاى گفتارى در مديريّت است . بيهوده گويى با پرگويى يكى نيست ، زيرا ممكن است فردى بسيار كم بگويد، ولى همان مقدارى هم كه مى گويد بى فايده باشد. اگر كسى بيهوده گويى را با پرگويى مخلوط كند، هزاران بيچارگى به وجود مى آورد.
مدير اگر به بيهوده گويى عادت كرد ارزش و اعتبار سخن او كم خواهد شد و افراد نسبت به دستورات او بى اعتنايى خواهند كرد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
كثرة الهذر تُمِلُّ الجليس و تُهينُ الرّئيس ؛ (٢٨٢)
زياد سخن بيهوده گفتن همنشين را منزجر و رئيس را بى مقدار مى كند.
نتيجه آن كه مديران بايد از سخنان غير مفيد بپرهيزند و با حرفهاى بى سر و ته ، ارزش كلام خود را از بين نبرند.

٣. آرام گويى

تند گويى يكى از رفتارهاى خطا و اشتباه مى باشد. كسانى كه سريع سخن مى گويند و خيلى تند مطلبى كه به خاطرشان مى رسد، منعكس مى كنند و اگر از آنان سؤ الى شد، بدون معطلى و بى دقت پاسخ مى دهند، براى مديريّت مناسب نيستند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام در آخرين لحظه هاى عمر خويش چنين وصيت مى كند:
اءنهاك عن التّسَرُّع فى القول و الفِعلِ؛ (٢٨٣)
تو را از سرعت گرفتن در گفتار و كارها نهى مى كنم .
در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد:
من اءسرع الجواب لم يُدرِك الصّواب ؛ (٢٨٤)
كسى كه در جواب (گفتن) سرعت گرفت به صحّت (و درستى در گفتار) نخواهد رسيد.
اگر فردى در مورد بخشنامه يا مطلبى يا در اجراى كارى با مشكل مواجه شد و به مدير مربوط مراجعه كرد و جواب يا حل مشكل را خواست ، مدير بايد دقّت كند اگر قبلا در اين مورد انديشيده و راه حلّ مناسبى انتخاب كرده ، يا تصويب شده پاسخ و راه حل را بگويد؛ امّا اگر مساءله جديدى بود، لازم است اطراف و جوانب امر را كاملا بسنجد و اگر لازم بود با معاونتها و مديريّتهاى ذى ربط مشورت كند، پس از آن پاسخ بگويد.
برخى از افراد بدون دقّت جواب مى گويند، بدون تاءمّل درباره مساءله اى اظهار نظر مى كنند و بى حساب قول همكارى يا تخصيص امكانات به افراد و حل مشكلات آنها را مى دهند، در نتيجه خرابيهاى بسيارى به وجود مى آورند.
از اميرالمؤ منين على عليه السّلام روايت بسيار زيبايى نقل شده كه اين جا روشنگر راه است :
الكلام فى وثاقك مالم تتكلّم به فاذا تكلّمت به صرت فى وثاقه فاخزُن لسانك كما تخزُنُ ذهبك و ورقك فَرُبّ كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة ؛ (٢٨٥)
كلام در اختيار تو است تا وقتى كه سخن نگفته باشى ، امّا همين كه از دهانت خارج شد، تو در اختيار كلامت هستى ، بنابراين زبانت را همچون طلا و نقره حفظ كن ، زيرا بسيار شده كه يك كلمه نعمتى را از انسان سلب كرده و بلايى را فراهم ساخته است .
حفظ «زبان» در امور فردى داراى اهميت بسيارى است امّا در مديريّت از ويژگى بسيار اساسى و مهمترى برخوردار است . چه بسيار نزاعها و كشمكشها و فتنه ها و جنايتها كه به سبب گفتن كلمه اى بيجا توسط يك مدير به وجود مى آيد.

٤. متانت در سخن

به هنگام سخن گفتن با زيردستان بايد متانت و وقار لازم را رعايت كرد و از درگيرى و پرخاش و جدل پرهيز كرد. مديرانى كه با زيردستان يا همكارانشان با داد و فرياد و جدل برخورد مى كنند و بر سر مساءله اى كوچك و ناچيز لجاجت بخرج مى دهند و با بحثهاى كش دار و بى نتيجه ، خود و ديگران را درگير مى كنند، در نهايت آبروى خودشان را مى ريزند و كارى هم از پيش نمى برند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من ضنّ بِعِرضِهِ فليدع المراء؛ (٢٨٦)
كسى كه به آبروى خود علاقه مند است ، بايد از بحثهاى لجاجت آميز پرهيز نمايد.
پرهيز از بحث و جدلهاى بى نتيجه در برخورد با افراد جاهل و بى مقدار از اهميّت بيشترى برخوردار است ، زيرا افراد جاهل و نادان و كسانى كه براى سخن و كلام خود حدّ و مرزى قائل نيستند، ممكن است با كلامى يا سخنى بى مورد آبروى انسان را بريزند؛ از اين رو مديران در برخورد با اين افراد بايد جانب احتياط را رعايت كنند.
قرآن مجيد در توصيف بندگان خاصّ خداوند چنين مى فرمايد:
و إ ذا خاطبَهُمُ الجاهلون قالوا سلاما؛ (٢٨٧)
و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند، به آنها سلام مى گويند و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند.
بندگان خاصّ خداوند در برخورد با افراد جاهل از روى حلم و بردبارى از كنارشان گذشته نسبت به برخوردهاى غلط آنان اعتنايى نمى كنند و با ايستادن در مقابل آنان و كشمكشهاى بى پايان آبروى خودشان را نمى برند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
منازَعَةُ السَّفَل تشينُ السّادة ؛ (٢٨٨)
نزاع بزرگان با افراد پست آنان را زشت مى كند.

٥. پرهيز از منّت گذاشتن

از مسائلى كه مديران مسلمان لازم است در سخن و گفتار خود رعايت كنند «پرهيز از منّت گذارى» است . برخى اگر نسبت به زيردستان يا معاونين و همكاران خود كمكهايى ارائه كنند، به مناسبتهاى مختلف كمك خود را به رخ آنان مى كشند، به ويژه در كشمكشها و اختلافاتى كه پيش مى آيد، از كوره در رفته ، اظهار مى دارند: دست من بشكند كه به افرادى مثل شما كمك مى كنم و... اين روش در «مديريّت» بسيار ناپسند و قبيح است ؛ اميرالمؤ منين خطاب به «مالك اشتر» چنين مى فرمايد:
إ يّاك و المنّ على رعيّتك بإ حسانك اءو التّزيُّد فيما كان من فعلك ؛ (٢٨٩)
بپرهيز از اين كه بر رعيت به جهت احسانى كه مى كنى منّت گذارى و بيش از آنچه انجام داده اى ، كار خود را بزرگ بشمارى .

٦. پرهيز از ادعاى بيجا

بعضى از مديرانى كه اطرافيانى ناباب و بله قربان گو پيرامون خود جمع مى كنند، فريب كرنشهاى بيجاى آنان را مى خورند، با گذشت زمان به بيمارى «خوب بزرگ بينى» مبتلا مى شوند و كم كم تصور مى كنند كه در مسائل مختلف صاحب نظرند و مى توانند بهترين و برترين نظريه ها را ارائه كنند، از اين رو درباره هر بحث عملى و در جمع افراد خبره از اظهار نظرهاى بى اساس خود هيچ خوفى ندارند و هر كس هر مطلب علميى كه از آنان بپرسد، جواب مى گويند.
بالاءخره اين روند چنان ادامه مى يابد كه اگر از اسرار مملكتى قضيه اى نقل شود، خود را مطلع و امين اسرار جلوه مى دهند و در اين مسير دروغهاى شاخدارى تحويل مى دهند... و اگر از بزرگان و صاحب منصبان بحث شود، اظهار مى دارند كه آنها را مى شناسند و چه شبها و روزها كه با ايشان مصاحبت داشته اند.
اگر بحث از موفقيت طرح يا برنامه يا كارى پيش آيد مى گويند: از بنيان گذاران آن به حساب مى آييم و شالوده اصلى كار را ما گذاشته ايم .
اگر بحث از كار ناموفق و شكست خورده اى به ميان آمد، ابراز مى دارند: ما از روز اوّل با اين كار مخالف بوديم و معايب آن را گفتيم ، لكن هيچ كس به سخنان ما توجهى نكرد.
اينان براى اظهارات فوق ، اعصاب و انديشه خود را تحت فشار دايمى قرار مى دهند و آرامش خود راجهت از بين مى برند و چنان به دروغ و تزوير آلوده مى گردند كه پس از مدّت كوتاهى افراد نسبت به آنان اطمينان و اعتماد خود را از دست مى دهند و حرفهاى صحيح آنان را هم قبول نمى كنند و حال آن كه دواى اين همه درد و رنج و بى آبرويى آن است كه كلمه ارزشمند و آرام بخش «نمى دانم» را بگويند و جان خود و ديگران را راحت كنند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من ترك قول «لا اءدرى» اءصيبت مقاتله ؛ (٢٩٠)
كسى كه جمله «نمى دانم» را ترك كند، خود را به كشتن خواهد داد.

سكوت بيجا

در مباحث گذشته بيان گرديد كه پرگويى صفت زشت و ناپسندى است . در مقابل ، سكوت بيجا و بيش از حدّ هم صحيح و عاقلانه نيست ، زيرا قدرت تكلّم يكى از الطاف خداوند به بشر است كه بايد از اين نعمت الهى در وقت مناسب استفاده كرد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ما الا نسان لولا اللّسان إ لّا صُوَرة مُمَثَّلة اءو بهيمة مهملة ؛ (٢٩١)
انسان اگر زبان نداشته باشد، چيزى جز تصوير نقاشى شده يا چهار پاى اهلى شده نيست .
چيزى كه انسان را از يك تصوير بى خاصيت و يا از يك حيوانِ رام متمايز مى سازد، سخن گفتن است . اگر كسى هر چه در اطراف او مى گذرد - از خوب و بد - همه را ببيند و بشنود و هيچ عكس العملى از خود نشان ندهد و به همه آنها بى اعتنا باشد با يك حيوان رام فرقى نخواهد داشت .
در جاى ديگر اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الصّمت بغير تفكُّر، خرس ؛ (٢٩٢)
سكوت بدون فكر كردن ، گنگى است .
پس سكوت خوب است ، ولى نه هر جا و نه در هر حالت . كسى كه هيچ سخن نمى گويد، امّا فكر و انديشه اى هم نمى كند، عمر خود را به بطالت مى گذراند.


۱۴
فصل دهم : لغزشگاه ها

توجيه زيردستان

در مجموعه هاى كارى و ادارى بحث اتّهام و بهتان زدن به مديران معمولا داغ است و در بسيارى از موارد بدون آن كه هيچ تخلّفى انجام شده باشد، شايعه سوء استفاده ، دزدى ، و... در محل كار مى پيچد و افكار را به خود متوجه مى سازد. بعضى از مديران بدون توجه با بى اعتنايى از كنار همه آن قضايا مى گذرند و اين برخورد را به عنوان «سعه صدر» تلقّى مى كنند و هيچ عكس العملى نشان نمى دهند، در صورتى كه مديران بايد در مواردى از اين قبيل كه علّت شايعه ، ناآگاهى و توجيه نبودن افراد است توضيح دهند و حتى المقدور واقعيت را روشن كنند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام خطاب به «مالك اشتر» چنين مى فرمايد:
و إ ن ظنّت الرّعيّة بك حيفا فاءصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم بإ صحارك فإ نّ فى ذلك رياضة منك لنفسك و رفقا برعيّتك و إ عذارا تبلُلغ به حاجتك من تقويمهم على الحقّ؛ (٢٩٣)
در مورد آنچه موجب بدبينى شده ، آشكارا عذر خود را با آنان در ميان گذار، و با صراحت بدبينى آنها را از خود دور ساز، همانا به وسيله اين كار نفست را رياضت داده اى و به رعيّت دوستى و محبّت نموده اى و اين بيان عذر، تو را در وادار ساختن آنها به حق موفق مى سازد.
يكى از كارهاى بسيار مفيد آن است كه مديران حدّاقل ماهيانه يك جلسه عمومى با زيردستان خود داشته باشند و به طور منطقى و متين اشكالاتى را كه مى دانند در بين نيروها مطرح است ، پاسخ دهند و ايرادهايى را كه وارد است ، قبول كنند. جلساتى از اين قبيل يا به طور كلّى شايعات را برطرف مى كند يا آن كه درصد عظيمى از اشكالات ذهنى نيروها را كاهش ‍ مى دهد.
گاهى واكنش بعضى از مديران در برابر شايعات و «پچ و پچ»ها بسيار تند است و با گفتن جملاتى از قبيل «ما مى دانيم كه چه كسانى اين مسائل را در محيط كار به وجود مى آورند»، «ما مى دانيم قضايا به گوش ما مى رسد و ما عكس العمل مناسب نشان خواهيم داد» و... نيروها را مورد تهديد قرار مى دهند، تا آن جا كه افرادى را از كار اخراج مى كنند. واكنشهايى از اين نمونه ، گرچه در بعضى از مواقع لازم و ضرورى است ، ولى اين آخرين حربه است و اوّلين حركت ، آن است كه افراد نسبت به مسائل و ايرادها توجيه شده و از موانع آگاه تا به طور منطقى قانع شوند. مديران حتى الامكان نبايد از حربه خشونت استفاده كنند و تا آن جا كه ممكن است افراد را نسبت به علل اشكالات آشنا كنند، زيرا اين روش بسيار موفقتر و كارآمدتر و بازتابهاى نامطلوب آن در محيط كار بسيار ناچيز است .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
قوّة سلطان الحجّة اءعظم من قوة سلطان القدرة ؛ (٢٩٤)
قدرت برترى دليل ، ارزشمندتر از قدرت برترى زور است .
اگر كسى به وسيله دليل و منطق بتواند بر ديگران پيروز شود، بسيار ارزشمندتر از آن است كه آنان را به وسيله زور تحت سلطه خود درآورد، زيرا استدلال در قلب و روح و روان نيروها تاءثير مى گذارد، به جاى آن كه جسم آنان را تسليم مدير سازد، قلبشان را به او متمايل مى كند؛ در نتيجه با گذشت زمان مدير به رهبرى اثر بخش تبديل خواهد شد.

حدود تعريف و توبيخ

در فصل «پيگيرى» درباره لزوم تشويق و تنبيه مطالبى بيان خواهد شد، امّا در اين بخش مطلبى در خصوص حدود تحسين و توبيخ بيان مى شود. مدير بايد سخنان خود را بسيار بسنجد و با حساب بيان كند و در تعريف و تمجيد از ديگران يا توبيخ متخلفان سخنان خود را دقيقا كنترل كند.
در مورد نگه داشتن حد تعادل در تمجيد، نويسنده اى چنين مى گويد:
تحسين و تمجيد در كار افراد سازمانى مانند تجويز دارو براى بيماران است ؛ در صورتى كه براى بيمارى ، دارويى بيش از حد متعارف تجويز گردد موجب هلاكت و نيستى مى شود. در سازمانهاى انسانى هم به همين طريق است كه مديران سازمانى بايستى در به كار بردن الفاظ تحسين آميز و ستايشگر دقّت لازم معمول دارند كه از حدّ متعارف زيادتر نشود، در غير اين صورت باعث پررويى و لجام گسيختگى افراد سازمان مى گردد. (٢٩٥)
در توبيخ و سرزنش افراد خطاكار نيز بايد حدود سخن و كلام حفظ گردد و از زياده روى در ملامت اجتناب شود:
عن على عليه السّلام :... و الا فراط فى الملامة يَشُبُّ نيران اللّجاجة ؛ (٢٩٦)
زياده روى در ملامت ،شعله هاى آتش لجاجت را مى افروزد.
پس در تعريف و تمجيد از نيروهاى خوب يا توبيخ افراد خطاكار بايد بسيار عاقلانه و صحيح عمل كرد و از افراط و تفريط پرهيز نمود.

وفاى به عهد

آخرين مساءله اى كه بايد در بخش سخن به آن توجه كرد، آن است كه در «سلوك مديريّت» رعايت صفت پسنديده و ارزشمند «وفاى به عهد» از جايگاه ويژه اى برخوردار مى باشد و داراى حساسيّت بسيار زيادى است .
وفاى به عهد، هم در قرارها و تشكيل جلسات داراى اهميّت است و هم در مورد وعده هاى مديران به زيردستان . بعضى هميشه با تاءخير در جلسات حاضر مى شوند و به طور دايم تخلّف مى كنند و هنگامى كه مورد انتقاد قرار مى گيرند، با سر هم كردن زنجيره اى از مشكلات و درگيريها خود را از كمند اعتراض همكاران مى رهانند، در حالى كه مى دانند اگر منظم عمل مى كردند، مى توانستند از بروز بسيارى از اين مشكلات جلوگيرى كنند.
اما در مورد وعده هايى كه به زيردستان داده مى شود، برخى از مديران به راحتى وعده مى دهند و به همان راحتى تخلّف مى كنند، گاهى به طور كلّى گفته خود را منكر مى شوند يا اين كه مى گويند: وضعيت دگرگون شده ، آن زمان كه به شما قول دادم ، اوضاع و احوال به گونه اى ديگر بود.
بهترين روش برخورد با كاركنان در مورد وعده دادن به آنها آن است كه مديران حتى الامكان تا زمانى كه تكليف تخصيص امكانات به افراد مشخص نشده ، هيچ گونه سخنى نگويند و به هيچ كس وعده ندهند و اگر از امكان حلّ مشكلات افراد مطمئن نيستند، هرگز قول مساعد ندهند، بلكه به آنان بگويند براساس ضوابط عمل مى شود، اگر ضابطه شامل حال شما شد، چنين خواهيم كرد؛ امّا اگر به كسى قول دادند و نسبت به چيزى تعهد كردند، بايد به وعده خود وفا كنند.
اگر مديرى براى سخنان خودش ارزش قائل نبود و هر روز حرف جديدى زد و امروز سخنان و وعده هاى ديروزش را نقض كرد، نبايد انتظار داشته باشد كه ديگران براى گفتارش ارزشى قائل شوند.
مديران ناپخته و نادان زمانى كه سرحال و قبراق هستند، هر كس هر چه مى گويد و هر چه مى خواهد مى پذيرند، از پشت تلفن ، در بين راه و... با نشاط و شادى به همه قول مساعد مى دهند، اما همين كه با مشكلى مواجه شدند، اخمها را درهم مى كنند و مانند مجسمه اى خشك و بى روح پشت ميز نشسته ، با همه دعوا و جنجال مى كنند و همه آنچه را كه در گذشته قول داده بودند - مثل آب خوردن - پس مى گيرند؛ اين جاست كه بايد گفت بدبخت افرادى كه سرنوشتشان به دست فردى اين چنين بى كفايت گره خورده است .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام خطاب به «مالك اشتر» چنين مى فرمايد:
إ يّاك ... اءن تعدهم فتتبع موعدك بخُلفِك ، فإ نّ... الخلف يوجب المقت عند اللّه و عند النّاس قال اللّه تبارك و تعالى : «كبر مقتا عنداللّه اءن تقولوا ما لا تفعلون»؛ (٢٩٧)
برحذر باش از اين كه به آنها وعده دهى و سپس تخلف كنى ، زيرا خُلف وعده موجب خشم خدا و خلق است . خداوند تبارك و تعالى مى فرمايند: خداوند سخت به خشم مى آيد از اين كه بگوييد آنچه را كه عمل نمى كنيد.
قرآن مجيد مى فرمايد:
و اءوفوا بالعهد إ نّ العهد كان مسئولا؛ (٢٩٨)
و به عهد (خود) وفا كنيد كه از عهد سؤ ال مى شود.
در جاى ديگر قرآن مجيد در توصيف مؤ منان چنين مى فرمايد:
و الّذين هم لاءماناتهم و عهدهم راعون ؛ (٢٩٩)
آنها كه امانتها و عهد خود را مراعات مى كنند.
در آيه فوق يكى از نشانه هاى مؤ منان وفاى به عهد شمرده شده است :
عن علىّ عليه السّلام قال : سعمت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول : عِدَة المؤ من نذر لا كَفّارة له (٣٠٠)
على عليه السّلام از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند: وعده مؤ من نذرى است كه كفاره ندارد.
تا اين جا اهميّت «وفاى به عهد» از نظر آيات و روايات به خوبى معلوم گرديد. مطلبى كه بايد براى تكميل اين مبحث بيان گردد، آن است كه گرچه «وفاى به عهد» بسيار لازم و از تكاليف يك مسلمان است ، امّا اگر با افراد ناباب و خطاكار عهدى بسته شود، نه تنها وفاى به آن لازم نيست ، بلكه انجام دادن آن عهد از گناهان به حساب مى آيد.
مثلا اگر با افراد ناجوانمردى براى ارتكاب جرم يا ظلمى پيمان برقرار گرديد و يا فردى در محذور و تنگنا قرار گرفته ، مثل آن كه فرزندش را به گروگان برده و از او پيمان گرفتند كه براى رهايى فرزند، فلان عمل را انجام دهد «وفاى به عهد» در مواردى از اين قبيل نه تنها ارزشمند نيست ، بلكه مورد نكوهش و جرم محسوب مى شود.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الوفاء لاءهل الغدر غدر عند اللّه و الغدر باءهل الغدر وفاء عند اللّه ؛ (٣٠١)
وفادارى در برابر پيمان شكنان ، نزد خداوند پيمان شكنى است و پيمان شكنى با پيمان شكنان نزد خداوند وفادارى است .

رضايت اكثر مردم

درباره احترام به آرا و نظر مردم ، افكار مختلفى وجود دارد. برخى براساس ‍ آياتى از قرآن مجيد مانند: «اءكثرهم لا يعقلون ؛ (٣٠٢)اكثر آنان انديشه مى ورزند» و «و لكنّ اءكثر النّاس لا يعلمون ؛ (٣٠٣)و لكن اكثر مردم نمى دانند» پيروى از اكثريت را نكوهيده مى پندارند. آنان با توجه به اين آيات چنين تصوّر مى كنند كه نبايد اعتنايى به نظر و خواسته مردم نمود، بلكه بايد بدون توجه به آراى آنها كار كرد و امور را به پيش برد.

رفع شبهه

اگر چه بررسى آيات مورد نظر از حوصله اين نوشتار خارج است ، ولكن فقط به چند پاسخ اشاره مى كنيم :
١. غالبا اين آيات درباره كفار و مشركان است ، زيرا ضمير در «اكثرهم» به آنان برمى گردد و مفهوم آيات چنين مى شود: «بيشتر كفار نادانند، نه آن كه همه انسانها».
٢. در بعضى از موارد هم پس از بحث درباره «اسرار آفرينش»، قرآن مجيد مى فرمايد: اكثر مردم از اين اسرار بى اطلاع هستند.
٣. در مواردى هم بحث از صفات خداوند يا قدرت خداوند يا علم خداوند است كه قرآن مى فرمايد: اكثر مردم نمى دانند.
٤. در برخى از موارد هم بحث از قيامت يا مراتب مختلف مسائل معنوى است ، كه در پايان آيه قرآن مى فرمايد: اكثر مردم نمى دانند.
از مجموعه موارد فوق ، چنين به دست مى آيد: در آياتى كه اكثريت مردم ناآگاه خوانده شده اند يا مقصود و مورد خطاب آيه كفار مى باشند يا بحث از مسائلى است كه واقعا از حيطه آگاهيها و دانش انسان خارج است و آگاه نبودن انسانها به اين موارد به معناى آن نيست كه انسانها هيچ نمى دانند تا آن جا كه در تشخيص مسائل عادى زندگى خود هم عاجزند.
اما در جامعه اسلامى كه مخاطبان ما كفار نيستند، بلكه انسانهاى با ايمان و معتقد به خدا و قيامتند و آراى آنها هم در مورد مسائلى است كه در حيطه آگاهيهاى آنها مى باشد و مربوط به سرنوشت و مسائل روزمرّه زندگى خودشان است ، نمى توان با استناد به آياتى كه ربطى به اين موضوع ندارند، آرا و نظريات آنان را بى ارزش جلوه داد و به افكار آنها بى اعتنايى كرد.
پس مديران مسلمان بايد به رضايت عمومى زيردستان خود توجه كنند و نارضايتى عامه آنان را ناشى از ضعف و ناتوانى خود بدانند، نه آن كه با توجيه و تفسيرهاى بى مورد، مردم را نادان و جاهل قلمداد كنند؛ گفتنى است رضايت عامّه به معناى آن نيست كه در مجموعه هيچ كس ناراضى نباشد؛ چون اين امر شدنى نيست . بلكه مقصود آن است كه اكثريت افراد راضى باشند گرچه عده اى معدود و افراد پرتوقع ناراضى شوند.
در اين باره جملات بسيار زيبا و ارزشمندى از نامه اميرالمؤ منين على عليه السّلام به «مالك اشتر» نقل مى شود:
و لَيكُن اءحبّ الاءمور إ ليك اءوسطها فى الحقّ و اءعمُّها فى العدل و اءجمعها لرضى الرّعيّة ، فإ نّ سُخط العامّة يُجحِف برضى الخاصّة و إ نّ سُخط الخاصّة يُغتفر مع رضى العامّة ؛ (٣٠٤)
بايد محبوبترين كارها نزد تو، معتدلترين در حقّ و شاملترين در عدل و با رضايت عموم هماهنگ تر باشد، چرا كه خشم توده مردم خشنودى خواص ‍ را بى اثر مى سازد، امّا ناخشنودى خاصّان با رضايت عموم جبران پذير است .
پس بايد مديران توجه داشته باشند كارى انجام دهند كه عموم مردم خرسند شوند، گرچه بعضى از خواصّ يا نور چشميها ناراحت شوند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام سپس علّت لزوم توجّه به عامّه مردم و توجّه نكردن به خواصّ را چنين مى فرمايد:
ليس اءحد من الرّعية اءثقل على الوالى مَؤ نة فى الرّخاء، و اءقلّ معونة له فى البلاء و اءكره للا نصاف ، و اءسال بالا لحاف ، و اءقلّ شكرا عند الا عطاء، و اءبطاء عذرا عند المنع ، و اءضعف صبرا عند مُلِمّات الدّهر من اءهل الخاصّة و إ نّما عمود الدّين و جماع المسلمين و العُدّة للاءعداء، العامّة من الاءمّة ، فليكن صَغوك لهم و مَيلُك معهم ؛ (٣٠٥)
از مردم احدى نيست كه مانند خواص از نظر هزينه زندگى در زمان صلح بر والى سنگينتر باشد و به هنگام گرفتارى كمتر كمك كند و در اجراى انصاف ناراحت تر باشد و هيچكس مانند خواصّ به هنگام درخواست (چيزى) پر اصرارتر و پس از بخشش كم سپاستر و به هنگام منع خواسته هايش دير عذر پذيرتر و در سختيها و مشكلات روزگار كم استقامت تر، نخواهد بود، ولى پايه دين و جمعيت مسلمانان و ذخيره دفاع در مقابل دشمنان ، تنها «توده ملّت» هستند؛ بنابراين بايد گوش تو و ميل تو با آنان باشد.
در اين بخش از نامه ، جان كلام بيان شده و واقعيتهاى رفتارى خواصّ و ارزشهاى بلندِ عامّه مردم ، با جملاتى بسيار كوتاه و در عين حال پرمعنا مطرح شده است .
اگر زمانى در كارخانه يا اداره اى ، آتش سوزى رخ دهد خواهيد ديد كه چگونه خواصّ و معاونان عالى رتبه پا به فرار مى گذارند، و كارگران و كارمندان ساده ، دلسوزانه براى خاموش كردن آتش مى كوشند.
امّا پس از خاموش كردن آتش به ترتيب اولويت براى معاونان و مديريّتها و مسؤ ولان بخشها جوايز و تشويقهاى ارزنده در نظر گرفته مى شود، اما براى كسانى كه جان به حوادث سپرده اند يك روز مرخصى تشويقى تقاضا مى شود و در پايان همان خواص از اين تشويقها ناراضى و عامّه سپاسگزارند.
مديران بايد اين حصارها را بشكنند و كسانى را كه از جان خود مايه مى گذارند و سخت ترين فشارهاى كارى را با بردبارى تحمّل مى كنند، شناسايى كنند و مورد محبّت قرار دهند.
خوشبختانه بايد گفت پس از انقلاب بسيارى از مديران و معاونان از ميان عامه برخاسته اند و اين در كردار و گفتار آنها ظهور دارد.
در پايانِ مبحث «سلوك مديريّت» بايد گوشزد كرد كه برخى از رفتارهاى نازيبا ممكن است براى عموم مردم خيلى زشت نباشد و مسائل كوچكى به نظر برسد، امّا براى مديران بسيار زشت و زننده است ؛ براى اين مورد مثالهاى زياد مى توان ذكر كرد كه برخى از آنها در لابه لاى مباحث گذشته بيان گرديد و اكنون يك نمونه ديگر ذكر مى شود:
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
كثرة الضّحك تُوحش الجليس و تشينُ الرّئيس ؛ (٣٠٦)
خنده زياد همنشين را منزجر و رئيس را زشت مى كند.

آموزش عقايد

يكى ديگر از مسائلى كه در سلوك مديريّت مطرح است و بايد مديران مسلمان رعايت نمايند، رشد و روحيّه مذهبى و ايمانى افراد است . آنان بايد افراد تحت مديريّت خود را با مسائل اسلامى و اعتقادى آشنا كنند و به سوى دين و معارف آن هدايت نمايند. اين وظيفه در وراى روابط و اهداف سازمانى مطرح است .
اگر در مجموعه و سازمانى افراد بى قيد نسبت به مسائل شرعى و دينى فراوان ديده شوند، غالبا به خاطر بى توجهى مدير به آموزش اعتقادى آنان است ؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
على الا مام اءن يُعلّم اءهل ولايته حدود الا سلام و الا يمان ؛ (٣٠٧)
بر پيشوايان لازم است كه به اهل ولايتشان حدود اسلام و ايمان را آموزش ‍ دهند.
پس هر كس در محدوده مديريّت خويش بايد افراد تحت فرمانش را نسبت به مسائل اعتقادى - ايمانى آگاه كند.

فصل دهم : لغزشگاه ها

لغزشگاه ها

به طور كلى همه انسانها در معرض وسوسه هاى شيطانى قرار دارند. شيطان براى هر كس با توجّه به شرايط خاص خودش دام مى گستراند و او را به گمراهى مى كشاند، براى فريب همه انسانها تلاش مى كند و براى رسيدن به اين مقصود از زمينه ها و شرايط خاصّ موجود در انسانها بهره مى برد، مثلا جوانى پرشور، مغرور و حساس را به گونه اى مى فريبد و پيرى فرتوت را به گونه اى ديگر.
پست و مقام يكى از حربه ها يا زمينه هايى است كه شيطان براى فريب انسانها از آن استفاده مى كند. كسى كه مى بيند: وقتى دستور مى دهد، عده اى براى اجراى آن حركت مى كنند، زيردستان و اطرافيان و ارباب رجوع احترامش مى كنند، اتاق و فضاى زيباى رياست در اختيار او قرار دارد، امكانات فراوان سيستم و مجموعه تحت مديريّت وى به دستور او به كار گرفته مى شود يا مسائلى از اين قبيل را مشاهده مى كند، كم كم نفس او طغيان مى نمايد، اگر ايمانش ضعيف باشد شيطان او را به لغزش و انحراف مى كشاند.
از اين رو مديران مسلمان بايد هواى نفس خويش را در اختيار بگيرند و از متابعت وسوسه هاى شيطان باز دارند تا بتوانند در «صراط مستقيم» حركت كنند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءجلُّ الاءُمراء من لم يكن الهوى عليه اءميرا؛ (٣٠٨)
با عظمت ترين اميران ، كسى است كه هواى نفس بر او حاكم نباشد.
با توجه به اهميت امر مديريّت و با عنايت به لغزشگاه هاى فراوان آن ، كارگزاران مسلمان بايد مراقب نفس خويش باشند و قبل از اين كه ديگران را كنترل كنند، هواى نفس خود را كنترل و با حسابرسى دقيق ، اعمال خود را بررسى كنند و حركاتى را كه براساس وسوسه هاى شيطان انجام مى دهند، شناسايى و پس از جبران و توبه ، مراقب اعمال مشابه در آينده باشند؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
حقّ على المَلك اءن يَسُوس نفسه قبل جُنده ؛ (٣٠٩)
بر حاكم لازم است كه قبل از لشكريان بر نفس خود كنترل داشته باشد.
در مديريّت ، لغزشگاه هاى بسيارى وجود دارد كه انسانهاى ضعيف را منحرف مى كند و به خطا مى اندازد. شناخت اين لغزشگاه ها براى كنترل نفس و حركت در راهى كه مورد رضاى خداوند است ، لازم و ضرورى است .
لغزشگاه ها و خطاهاى مديريّت بحث بسيار زيادى را مى طلبد كه برخى از آنها به مناسبتهاى مختلف در فصلهاى گذشته ، مورد بررسى قرار گرفت و بعضى از مسائل ديگر در اين فصل ذكر خواهد شد.

رياست طلبى

يكى از صفات زشت و ناپسندى كه برخى از مديران به آن مبتلا مى باشند، علاقه بيش از حد به رياست است . اينان رياست را دوست دارند و به ميز و صندلى رياست علاقه مندند، به امضا كردن و كُرنش ديگران در مقابل خود، عشق مى ورزند؛ گاهى خود را به آب و آتش مى زنند، به دروغ و تهمت و تملّق و غيبت و تزوير توسّل مى جويند تا رياستى ، ولو ناچيز به دست آورند و با امر و نهى كردنها عقده هاى درونى خود را بگشايند.
در آيات قرآن و روايات بسيارى از رياست طلبى و علاقه به آن مذمّت شده است ؛ قرآن مجيد مى فرمايد:
تلك الدّار الآخرة نجعلُها للّذين لا يريدون علوّا فى الاءرض و لا فسادا؛ (٣١٠)
اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند.
در اين آيه شريفه گفته نشده كه قيامت از آنِ كسانى است كه برترى جويى نمى كنند، بلكه فراتر از آن ، اراده آن ندارند كه بر ديگران برترى يابند. اگر اهميّت پرهيز از رياست طلبى در حدّى باشد كه اراده آن را هم نبايد كرد، انسانهاى مؤ من بايد همواره نفس خويش را كنترل كنند كه هرگز به دنبال برترى جويى و رياست و حاكميت بر ديگران نباشند؛ امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
من طلب الرئاسة هلك ؛ (٣١١)
كسى كه رياست طلبى كند، هلاك مى شود.
به طور كلّى رياست موقعيت خطرناكى است كه هر انسانى را در معرض ‍ خطر قرار مى دهد و قلب و فكر را تحت تاءثير زيباييهايش قرار مى دهد؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ما اءرى شيئا اءضرُّ بقلوب الرّجال من خفق النّعال وراء ظهورهم ؛ (٣١٢)
من نديدم چيزى را كه براى قلب مردان زيانبارتر از صداى كفشها پشت سر آنان باشد.
از اين روايت فهميده مى شود هيچ چيز مانند راه رفتن مردم در پشت سر انسانها به قلب آنها ضرر نمى زند، زيرا همين راه رفتن مردم و صداى پاى آنها براى بعضى از انسانها آن چنان گيج كننده و لذّت بخش است و تخيل بزرگوارى و ارزشمند بودن را در ذهن و فكرشان تقويت مى كند كه قابل توصيف نيست و همين امر موجب لغزش و تكبّر و خودبزرگ بينى و انحراف آنان مى شود.
رياست طلبى صفت بسيار زشت و ناپسندى است كه اين صفت در روايات ، موجب عذاب و عقوبت شمرده شده است . بسيارى از مديران رياست طلب به احترام و كرنش ديگران علاقه مندند و هنگامى كه به مجلس يا مكانى وارد مى شوند، دوست دارند همه به احترام آنان بايستند؛ اين علاقه و تمايل عذاب الهى را به دنبال خواهد داشت .
در اين باره روايتى از پيامبر گرامى اسلام نقل شده كه حضرت فرمود:
من اءحبّ اءن يتمثّل له الرّجالُ قياما فليتبوّاء مقعده من النّار؛ (٣١٣)
كسى كه دوست داشته باشد مردم را مقابل خود ايستاده ببيند، بايد جايگاه خود را از آتش جهنّم انتخاب كند.
چه زيبا و ارزشمند است كه كسى در گوشه اى بنشيند و به فوايد رياست و ضررهاى آن به خوبى فكر كند، اگر به درستى بينديشد، به اين نتيجه مى رسد كه رئيس يا خائن و ناپاك است يا درستكار و پاك . اگر از گروه اوّل و اهل دوز و كلك و سوء استفاده باشد، دنيا را با بى آبرويى مى گذارند و آخرت خود را هم از بين مى برد، اما اگر انسانى درستكار باشد، ناچار بايد بيش از همه كار كند، زحمت بكشد، ناسزا و حرف ناروا را بشوند، شبها به مسائل و مشكلات روز بينديشد و نخوابد و روزها با هزاران مشكل دست و پنجه نرم كند و صدها مساءله از اين قبيل . خلاصه اگر به خوبى افكار خود را جمع بندى كند، به اين نتيجه مى رسد كه رياست به جز دردسر و رنج و سختى چيز ديگرى نيست ؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الرئاسةُ عطب ؛ (٣١٤)
رياست هلاكت است .
اگر رياست با مساءله ديگرى نياميزد كار پر دردسر و بى فايده و نابود كننده اى است ، اما اگر افكار مقدسى مانند انجام تكليف ، برقرارى عدالت ، خدمت به مؤ منان ، كمك به انسانها، مبارزه باظلم و غيره به آن اضافه شود، رنگ و بوى ديگرى به خود مى گيرد و ارزش تحمّل آن همه مشكلات را پيدا مى كند. رياست با اين ويژگيها نه تنها موجب عقاب در آخرت نمى شود، بلكه همانگونه كه در مباحث گذشته درباره ثواب اجراى عدالت گفته شد، از بهترين اعمال نيك انسان به حساب مى آيد.


۱۵
ظلم

ظلم

همانگونه كه در روايات بر لزوم رعايت «عدالت» تاءكيد شده ، در احاديث بسيارى هم بر پرهيز از ظلم و ستم بر زيردستان سفارش شده است . آنان كه حركتهاى خود را براساس ظلم بنيان مى نهند، ممكن است ظاهرا افراد را به تعظيم و تكريم خويش وا دارند و در شرايط خاصى موفقيتهايى نيز كسب كنند، اما نه تعظيمها و تكريمها از جايگاه ارزشمندى برخوردار است و نه موفقيتها پايدار و هميشگى خواهد ماند، زيرا در پس احترامها طوفانى از خشم و نفرت نهفته است و پس از موفقيتهاى مقطعى نيز كسالت و بى ميلى به كار و تلاش در حركات و رفتار كاركنان موج مى زند و هر لحظه كه امكان فرار از زير بار كار و مسؤ وليت به وجود آيد زيردستان هيچ گونه تمايلى به كار نشان نمى دهند و اگر مساءله خاصى براى مدير رخ دهد و يا وضعيت اضطرارى و ويژه اى پيش آيد، همه ستونهاى به ظاهر نيرومند مديريّت فرو مى ريزند و چهره پنهان روابط آشكار مى شود و هيچ كس براى شكست مدير متاءسف نبوده و براى رهايى اش از گرفتارى راهى نمى انديشد.
اكنون چند روايت از اميرمؤ منان على عليه السّلام درباره آثار ظلم در مديريّت نقل مى شود:

ستم موجب شكست است :

من تجبّر على من دونه كُسِر؛ (٣١٥)
كسى كه به زيردستانش ستم كند، شكست مى خورد.

ترس از مدير موجب نفرت است :

من خاف سوطك تمنّى موتك ؛ (٣١٦)
كسى كه از تازيانه ات بترسد، مرگ تو را آرزو خواهد كرد.

ستم آفت آبادانى است :

كسانى كه ستمكار باشند، اگر خدمات شايانى هم داشته و عمران و آبادانى ايجاد كرده باشند، در اذهان مردم زحماتشان از بين مى رود.
آفة العمران جوْر السّلطان ؛ (٣١٧)
آفت آبادانى ستم سلطان است .
افرادى كه اهل خدمت به مردم و آباد كردن شهرها و روستاها هستند، بايد مواظب آفت خانمانسوز ظلم باشند كه اگر اين آفت ظاهر شد، محصولِ ارزشمندِ خدمات آنان را از بين مى برد، چون مردم از آنان خشمگين مى شوند و در آخرت هم اجر و پاداشى نخواهد داشت .

عاقبت ظلم

ظلم و ستم به مردم داراى عواقب ناپسند دنيوى و عذاب اخروى است ؛ در اين باره روايات بسيارى نقل شده كه از باب نمونه چند روايت ذكر مى شود:
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
المتجبِّرُ الظّالم توبقُهُ آثامه ؛ (٣١٨)
متكبر ظالم را گناهانش هلاك مى كند.
و در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد:
البغى يوجبُ الدَّمار؛ (٣١٩)
ستم موجب هلاكت است .
امام صادق عليه السّلام در روايتى ديگر نه تنها ظلم را موجب عذاب اخروى قلمداد نموده ، بلكه تهديد كردن و ترساندن مردم را هم باعث عذاب معرفى نموده و مى فرمايد:
من روّع مؤ منا بسلطان ليُصيبه منه مكروها فلم يُصبه فهو فى النّار و من روّع مؤ منا بسلطان ليُصيبَه منه مكروها فاءصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فى النّار؛ (٣٢٠)
كسى مؤ منى را بترساند از اين كه به واسطه سلطان بر او آزارى وارد كند، ولى چنين نكند، پس در آتش است و كسى كه مؤ منى را بترساند از اين كه به واسطه سلطان بر او اذيتى ايجاد كند و به اين تهديد ناپسند هم عمل كند، با فرعون و آل فرعون در آتش قرار خواهد گرفت .
در صورتى كه ظلم موجب يك چنين عقوبتى باشد و حتى تهديد مؤ منى ، اين چنين عذابى به همراه داشته باشد، بر هر مسلمانى لازم است كه از هر گونه ظلمى پرهيز نموده ، از گفتن جملات تهديدآميز - مانند اين كه من چنين و چنان خواهم كرد، گزارش مى كنم تا پدرتان را درآورند، رفتار و عملكرد شما ثبت و ضبط مى شود و عكس العمل آن در آينده برايتان روشن مى گردد و... - اجتناب كنند.
در اين مورد داستانى از «طاووس يمانى» در برخورد با «هشام بن عبدالملك» نقل شده كه توجه به آن سازنده است :
هشام بن عبدالملك خليفه اموى در ايّام خلافت خود به قصد حج وارد مكّه شد. دستور داد يكى از كسانى كه زمان رسول خدا را درك كرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر كنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگار سؤ الاتى بكند. به او گفتند: از اصحاب رسول خدا كسى باقى نمانده است و همه درگذشته اند. هشام گفت : پس يكى از تابعين را حاضر كنيد تا از محضرش استفاده كنيم . طاووس يمانى را حاضر كردند.
طاووس وقتى كه وارد شد كفش خود را جلو روى هشام ، روى فرش از پاى خود درآورد. وقتى هم كه سلام كرد برخلاف معمول كه هر كس سلام مى كرد مى گفت : السلام عليك يا اميرالمؤ منين ، طاووس به السلام عليك قناعت كرد و جمله يا اميرالمؤ منين را به زبان نياورد. به علاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه نشستن نشد و حال آن كه معمولا در حضور خليفه مى ايستادند تا اين كه خود مقام خلافت اجازه نشستن بدهد؛ از همه بالاتر اين كه طاووس به عنوان احوالپرسى گفت : هشام ، حالت چطور است .
رفتار و كردار طاووس ، هشام را سخت خشمناك ساخت ، رو كرد به او و گفت : اين چه كارى است كه تو در حضور من كردى .
- چه كردم ؟
- چه كرده اى ؟! چرا كفشهايت را در حضور من درآوردى ؟ چرا مرا اميرالمؤ منين خطاب نكردى ؟ چرا بدون اجازه من در حضور من نشستى ؟ چرا اين گونه توهين آميز از من احوالپرسى كردى ؟
- امّا اين كه كفشهايم را در حضور تو درآوردم ، براى اين كه من روزى پنج بار در حضور خداوند عزت درمى آورم و از اين جهت بر من خشم نمى گيرد. اما اين كه تو را به عنوان امير همه مؤ منان نخواندم ، چون تو واقعا امير همه مؤ منان نيستى ، بسيارى از اهل ايمان از امارت و حكومت تو ناراضى اند.
اما اين كه تو را به نام خودت خواندم ، زيرا خداوند پيامبران خود را به نام مى خواند و در قرآن از آنها به داوود، يا يحيى ، و يا عيسى ياد مى كند و اين كار، توهينى به مقام انبيا تلقّى نمى شود، بر عكس خداوند ابولهب را با كينه (نه به نام) ياد كرده است .
اما اين كه گفتى چرا در حضور تو پيش از اجازه نشستم ، براى اين كه از اميرالمؤ منين على بن ابى طالب شنيدم كه فرمود: اگر مى خواهى مردى از اهل آتش را ببينى ، نظر كن به كسى كه خودش نشسته است و مردم در اطراف او ايستاده اند.
سخن طاووس كه به اين جا رسيد، هشام گفت : اى طاووس مرا موعظه كن . طاووس گفت : از اميرالمؤ منين على بن ابى طالب شنيدم كه در جهنّم مارها و عقربهايى است بس بزرگ ، آن مار و عقربها ماءمور گزيدن اميرى هستند كه با مردم به عدالت رفتار نمى كند. طاووس اين را گفت و از جا حركت كرد و به سرعت بيرون رفت . (٣٢١)

جلوگيرى از ظلم

مديران مسلمان نبايد به اين كه خودشان ظلم و ستم نمى كنند، راضى و دلشاد باشند، بلكه موظفند از ظلم و ستم زورگويان و زيردستان خود جلوگيرى كنند، زيرا تا آن جا كه اختيارات و مسؤ وليت مديران كاربرد دارد، فريادرسىِ مظلومان و عملكرد خلاف كارگزاران مربوط به آنان مى شود.
مديران بايد براى اجراى عدالت ، از ظلم و ستم به مردم جلوگيرى كنند و اين به معناى آن نيست كه اگر مظلومى شكايت كرد، آنان پيگيرى كنند، بلكه بايد خود پيگير اين گونه مسائل باشند و به يافتن نمونه اى از آن ، عكس ‍ العمل مناسب نشان دهند.
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
ليس للمُلوك اءن يُفرّطوا فى ثلاث : فى حفظ الثُّغور و تفقُّد المظالم و اختيار الصّالحين لاءعمالِهِم ؛ (٣٢٢)
پادشاهان نبايد در سه چيز كوتاهى كنند: حفظ مرزها، پى جويى ستمكاريها و انتخاب افراد صالح براى اداره امورشان .
از اين روايت فهميده مى شود كه حاكمان بايد خود به دنبال يافتن موارد ستمكارى زيردستانشان به مردم باشند و از آن با قاطعيّت جلوگيرى كنند، نه آن كه اگر از ظلمى به آنان شكايت شد پيگيرى كنند گرچه برخى از حاكمان ستمگر وقتى شكايتى هم به آنان مى شود، بى اعتنا از كنار آن مى گذرند.

تكبّر

كبر و غرور از صفات ناپسندى است كه در بسيارى از مديران نفوذ مى كند، بر رفتار و كردار آنان حاكم مى شود و همه برخوردهاى آنان را تحت تاءثير قرار مى دهد، به شكلى كه پس از مدت كوتاهى همه نزديكان و خويشاوندان و دوستانشان را منزجر و همه انسانهاى صالح را از آنها متنفّر مى كند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
و إ نّ من اءسخف حالات الوُلاة عند صالح النّار اءن يُظَنّ بهم حبُّ الفخر و يوضع اءمرهم على الكبر (٣٢٣)
و از پست ترين حالات زمامداران نزد صالحان ، اين است كه گمان كنند آنها فخر فروشى را دوست دارند و كردارشان براساس كبر و خودخواهى قلمداد شود.
برخى از مديران ، آن چنان از روى غرور حركت مى كنند كه گويى از آن سوى آب يا از كرات ديگر به اين كره خاكى قدم رنجه فرموده اند.
اگر كسى با آنان سخن بگويد به سختى مى شنوند وگاهى زير چشمى از روى تحقير به گوينده مى نگرند. چنان با غرور راه مى روند و سخن مى گويند كه هر كسى از ديدن آنها متنفر مى شود.
در محلّ سكونت ، آن چنان تردد مى كنند كه اهل محلّ به رفت و بازگشت آنان به احترام بنگرند. به اقوام و نزديكان به گونه اى بى توجهى مى كنند كه گويى از آنها نيستند و از آسمان نزول كرده اند. از ديدن خويشانشان خجالت مى كشند و از همراهى آنان پرهيز مى كنند، با ايشان سخن نمى گويند و اگر كلمه اى بگويند احساس مى كنند بسيار تواضع كرده ، دريچه لطف و بزرگوارى رؤ يايى خويش را كمى گشوده اند.
دوستان خود را به كلّى فراموش و از مجالست با آنان دورى مى كنند، همسايگان را از ياد مى برند، اعتنايى به بقّال و نانوا و قصّاب محله نمى كنند تا زمانى كه بالاءخره طعم تلخ شكست را بچشند و سرشان به سنگ بخورد.
در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه :
إ ذا كان لك صديق فوُلّى ولاية فاءصبته على العُشر ممّا كان لك عليه قبل ولايته فليس بصديق سوء (٣٢٤)
اگر رفيقى داشتى كه رياستى پيدا كرد و او يك دهم دوستى قبل از رياست را ابراز نمود، دوست بدى نيست .
اين روايت نشانگر تاءثير بسيار زياد رياست بر رفتار و كردار انسانهاست . در اين روايت ، حضرت فرمود: اگر بعد از رياست يك دهم دوستى قبل را ابراز كرد، دوست بدى نيست ، نه آن كه بهترين انسان است يا فرد ارزشمند و ساخته شده اى است .
در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السّلام نقل شده است :
المرءُ يتغيّرُ فى ثلاث : القرب من الملوك و الولاة و الغناء من الفقر. فمن لم يتغيّر فى هذه فهو ذو عقل قويم و خُلق مستقيم ؛ (٣٢٥)
انسانها در سه حالت تغيير مى كنند: نزديكى به حاكمان ، رياست و ثروتمندى بعد از تنگدستى ؛ از اين رو كسى كه در اين سه حالت تغيير نكرد، داراى عقلى استوار و اخلاقى صحيح است .

منشاء تكبّر در رياست

علت ايجاد حالت زشت و منفور «كبر» در انسانها مسائل بسيارى مى تواند باشد، امّا آنچه مربوط به بحث ما مى شود، منشاء تكبّر در كسانى است كه به رياست مى رسند. علت تكبّر در زمامداران چيزى جز نادانى و حماقت نيست ، زيرا رسيدن به رياست دلالت بر عقل بيشتر و علم زيادتر و تقواى استوارتر و... ندارد.
پس با گرفتن يك برگه كاغذ به نام «حكم مسؤ وليت» و تعويض اتاق و فرماندهى بر عده اى انسان ، چيزى بر ارزشهاى فردى افزوده نمى شود كه بتوان آن را ملاك برترى و اهميّت دانست ؛ از اين رو اگر كسى با رسيدن به رياست ، خود را مهمتر و برتر احساس كرد، در صورتى كه كمى در اين باره فكر كند به حماقت و نادانى خود پى خواهد برد.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
من اِختال فى ولايته اءبان عن حماقته ؛ (٣٢٦)
كسى كه در رياستش تكبّر كند، حماقتش را آشكار مى سازد.
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
إ نّ السَّفَه خلق لئيم يستطيل على من دونه و يخضع لمن فوقه ؛ (٣٢٧)
نفهمى ، اخلاق پستى است (انسان نفهم) بر زيردستان بزرگى مى فروشد و براى فرادستان كرنش مى كند.
در روايت اوّل علت تكبّر در رياست ، حماقت و در روايت دوم نادانى و دون صفتى شناخته شده است . افراد نادان و كم خرد با رسيدن به رياستهاى زودگذر دنيا خود را گم كرده ، هيچ كس را نمى شناسند، اما افراد عاقل و دانا آن چنان استوار و پا برجا مى باشند كه مقامها نمى تواند در روح بلند آنان تغييرى ايجاد كند.
در روايت ديگرى اميرالمؤ منين على عليه السّلام چنين مى فرمايد:
ذو الشّرف لا تُبطرُه منزلة ، نالها و إ ن عظُمت كالجَبَل الّذى لا تُزَعزعُه الرّياح ، و الدّنىُّ تبطره اءدنى منزلة كالكلاء الّذى يُحرّكُه مَرُّ النّسيم ؛ (٣٢٨)
افراد با شرف اگر به منزلتى (هر چند بزرگ) برسند از شادى تكبّر نمى ورزند، مانند كوهى كه بر اثر بادها نمى جنبد و افراد پست با كمترين مقام از شدت شادى به غرور مبتلا مى شوند، مانند گياهى كه گذر نسيمى او را به حركت درمى آورد.
از اين روايت برمى آيد كه منشاء تكبّر در برخى از مديران كم ظرفيتى و حقارت روحى آنان است .

فرجام تكبّر

سرانجام كبر و غرور در رياست ، ذلّت و زبونى انسان است . در همه هستى فقط خداوند است كه كبر او صحيح است ، زيرا همه چيز از آن اوست و ديگران آنچه دارند از خداوند است . كسانى كه محدوديتها و ناچيز بودنشان را احساس نمى كنند و از روى كبر و غرور مى خواهند به جاى آن كه مردم را به طرف خدا بخوانند، به سوى خود جذب كنند و خويشتن را صاحب مقدرات آنان بدانند، خداوند آنها را ذليل و خوار خواهد كرد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام به «مالك اشتر» مى نويسد:
إ يّاك و مُسامات اللّه فى عظمته و التّشبُّه به فى جبروته ، فإ نّ اللّه يُذلّ كلَّ جبّار و يهين كلّ مختال (٣٢٩)
در علّو و بزرگى از برابرى با خداوند بر حذر باش و از اين كه خود را شبيه خداوند قرار دهى دورى كن ، چرا كه خداوند هر جبّارى را ذليل و هر متكبرى را خوار مى كند.
مدير مسلمان بايد سعى كند زيردستانش تنها از خداوند بترسند، نه آن كه تلاش كند ترس خود را در دل آنها جاى دهد و از روى غرور، جلال و جبروتى براى خود به وجود آورد؛ حال اگر چنين رفتارى نمود، خداوند او را ذليل و نابود خواهد كرد.
مساءله اى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه رياستها باقى ماندنى نيست و بالاءخره زمانى هم نوبت بركنارى و گوشه نشينى فرا خواهد رسيد. كسانى كه در زمان رياست تكبّر مى ورزند و خودپسندى نشان مى دهند، هنگامى كه از كار بركنار مى شوند، ذليل خواهند شد. هر چه تكبّر آنها در زمان رياست بيشتر باشد، به هنگام بركنارى ذلّت افزونترى را بايد تحمل كنند؛ على عليه السّلام مى فرمايد:
من تكبّر فى ولايته كثُر عند عَزله ذلّتُه ؛ (٣٣٠)
كسى كه در زمان رياستش تكبّر ورزيد، به هنگام عزل و بركنارى ذلتش زياد خواهد شد.
افرادى كه تكبر ورزيده ، به رياست خود افتخار كنند، اين كبر و غرور براى رياست آنان آفتى ويرانگر بوده ، آنان را به شكست خواهد كشاند.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
آفة الرّئاسة الفخر؛ (٣٣١)
افتخار كردن ، آفت رياست است .

علاج مستى رياست

براى كنترل نفس و مبتلا نشدن به غرور، توجه به مسائل ذيل بسيار مفيد و كارساز خواهد بود:
الف) اين كه به ناپايدارى رياستها فكر كرده ، بداند مسؤ وليتها همانگونه كه آمد، زمانى هم خواهد رفت و دليل آن ، اين است كه هيچ كس نتوانست براى هميشه مديريّت كند.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
الدّولة كما تُقبِلُ تُدبر؛ (٣٣٢)
رياست همانگونه كه رو مى كند، پشت خواهد كرد.
شنيدم كه يكى از مسؤ ولان اين جمله زيبا را نوشته و زير شيشه ميز خود گذاشته بود:
اين ميز به تو وفادار نخواهد ماند، به دليل آن كه تو پشت آن نشسته اى .
كنايه از اين كه همانگونه كه اين ميز به مدير قبلى وفادار نمانده و تو پشت آن قرار گرفتى ، زمانى هم شما خواهيد رفت و ديگرى به جاى شما خواهد نشست .
توجه و دقت در اين مساءله سرمستى رياست را از انسان دور خواهد ساخت .
ب) هر گاه كسى در عالم خيال ، خود را بزرگ و با عظمت و با اهميّت پنداشت ، اگر كمى به عظمت و بزرگوارى خداوند و نياز و فقر خود فكر كند، قطعا به اين نتيجه خواهد رسيد كه انسانى ضعيف و ناتوان و ناچيز است ، بدين وسيله وسوسه هاى شيطان از او دور مى گردد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ولا تقولنّ إ نّى مُؤ مَّر آمر فاءطاع ، فإ نّ ذلك إ دغال فى القلب و منهكة للدّين و تقرُّب من الغير و إ ذا اءحدث لك ما اءنت فيه من سلطانك اءُبَّهة اءو مخيلة فانظُر إ لى عظم ملك اللّه فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك ، فإ نّ ذلك يُطامن إ ليك من طماحك و يكُفُّ عنك من غربك و يفى ءُ إ ليك بما عزب من عقلك ؛ (٣٣٣)
مگو من اميرم ، امر مى كنم و فرمانم عمل مى شود كه اين روش ، سبب فساد و خرابى قلب و ضعف و سستى دين و نزديك شدن تغيير و زوال نعمتها مى شود. آنگاه كه بر اثر موقعيت و قدرتى كه در اختيار دارى كبر و عجب و خودپسندى در تو پديد آمد، به عظمت و پادشاهى خداوند كه مافوق تو است و به قدرت او نسبت به تو (با توجه به آنچه كه بر آن توانا نيستى) با تفكر نگاه كن ! اين عمل تو را از آن سركشى پايين مى آورد و آن شدّت و تندى را از تو باز مى دارد و عقل و خردى كه از تو دور گشته ، به سويت باز مى گرداند.
از جملات نورانى فوق چنين برمى آيد كه براى علاج كبر و غرور بايد به عظمت و قدرت خداوند انديشيد و درباره ناتوانى و ضعف و ناچيز بودن خود فكر كرد. همين امر يكى از بهترين راه هاى كنترل خود بزرگ بينى و غرور خواهد بود.
پ) راه ديگرى كه مى توان به وسيله آن تكبر و غرور را از خود دور ساخت ، تفكر درباره آفرينش انسان است .
اگر كسى فكر كند: از كجا آمده ، چه بوده ، چه چيز هست ، چه خواهد شد به خوبى مى تواند نفس سركش خويش را مهار و كنترل كند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ما لا بن آدم و الفخر! اءوّلُهُ نطفة و آخره جيفة و لا يَرزق نفسه و لا يدفعُ حتفه ؛ (٣٣٤)
پسر آدم را چه با فخر و نازيدن كه اوّل او «منى» و آخر او «مردار» بَد بُوست ، نه خود را روزى مى دهد و نه مرگ خويش را دفع مى كند.
ت) آخرين راهى كه براى مبارزه با غرور و خودپسندى پيشنهاد مى شود، توجه به رواياتى است كه در مذمّت تكبّر و مدح تواضع وارد شده است . توجه به اين روايات كه آينده ذلت بار متكبّران و عزّت متواضعان و ثواب و ارزش تواضع را بيان مى كند، موجب كنترل هواى نفس خواهد بود.
اكنون از باب نمونه دو روايت نقل مى شود:
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : يا اءيُّها النّاس ، إ نّ اءفضل النّاس عبدا من تواضع عن رِفعة ؛ (٣٣٥)
پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى مردم ، با فضيلت ترين انسانها از جهت بندگى كسى است كه با داشتن مقام ، فروتن باشد.
عن معاوية بن عمّار، عن اءبى عبداللّه عليه السّلام قال : سمعته يقول : إ نّ فى السّماء ملكين موكّلين بالعباد فمن تواضع للّه رفعاه و من تكبّر وضعاه ؛ (٣٣٦)
همانا در آسمان دو ملك بر بندگان گماشته شده اند، كسى كه براى خدا تواضع كند، او را بالا مى برند و آن كه تكبّر كند، پايين مى آورند.

ترساندن مردم

يكى ديگر از لغزشگاه هاى مديران ، ترساندن مردم است . اگر فضاى كار سالم و آلوده نباشد، هيچ كس نبايد از گفتن حرف حقّ هراس و ترسى به خود راه دهد، بلكه بايد به راحتى سخن بگويد و اگر پيشنهاد است ارائه كند، اگر انتقاد است با صراحت بيان نمايد.
بعضى جلال و جبروت مديريّت خود را در آن مى بينند كه همه در مقابل آنان به تعظيم و تكريم ايستاده اگر مطلبى را مى خواهند بگويند در صدها لفافه پيچيده و با ترس به اطلاع برسانند. اينان مى گويند نبايد نيروها را پررو كرد، از اين رو حتى الا مكان از مكالمه و سخن گفتن با زيردستان پرهيز مى كنند، در سخنرانيهاى عمومى و نوشته هاى تند خود با اندك مناسبتى نيروها را تهديد مى كنند و ترساندن آنها را رمز موفقيت مى پندارند.
در مباحث گذشته آثار نامطلوب اين رفتار در مديريّت بيان گرديد و اكنون چند روايت درباره بازتاب و عذاب اخروى اين رفتار مطرح مى شود:
عن الصادق عليه السّلام :... يا عبداللّه ايّاك ان تُخيف مؤ منا فإ نّ ابى محمّد بن على حدّثنى عن ابيه عن جدّه علىّ بن ابى طالب عليه السّلام انّه كان يقول : «من نظر إ لى مؤ من نظرة ليُخيفه بها اخافه اللّه يوم لا ظلّ الّا ظلُّه و حشره فى صورة الذّر لحمه و جسده و جميع اعضائه حتّى يوردهُ مورده ؛ (٣٣٧)
امام صادق عليه السّلام خطاب به «عبداللّه» فرمود: برحذر باش از اين كه مؤ منى را بترسانى ! همانا پدرم از پدرش و ايشان از جدشان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام نقل كردند كه حضرت زياد مى فرمود:
كسى كه به مؤ منى نگاهى كند تا با آن نگاه او را بترساند، خداوند او را در روزى كه حكومتى غير از حكومت او نيست ، مى ترساند و به صورت مورچه از جهت گوشت و بدن و همه اعضا محشور مى كند تا او را به جايگاه خود (جهنّم) وارد كند.

تحقير مؤ منان

به طور كلى بسيارى از انسانها همين كه به قدرتى رسيدند يا به مال و ثروتى دست يافتند، باد غرور و سرمستى به دماغ مى اندازند و ديگران را به مسخره و استهزا مى گيرند؛ اگر به ثروتى دست يافتند و لباس نو و تميزى پوشيدند، تهيدستان را گدا صفت و بوگندو مى خوانند و اگر به رياست و موقعيتى رسيدند، زيردستان و انسانهاى ديگر را كم فكر، عقب افتاده ، بى عرضه و ناتوان مى بينند، حتى بسيار ديده شده شخص كم ظرفيتى كه به تازگى ماشينى خريده و مى خواهد رانندگى كند، علاقه زيادى به مسخره كردن مردم در خود احساس مى نمايد، به شكلى اين احساس را بروز مى دهد.
مديران مسلمان بايد مراقب باشند كه اين حالت در وجودشان جايگاهى پيدا نكند. اگر زيردست يا ارباب رجوع نزد آنان آمد، نه نوكرشان است و نه شخص ذليل و بى ارزشى است .
اگر كسى در اتاق را باز كرد و به شما احترام نمود، مى تواند دلايلى داشته باشد: يا به طور كلّى انسان مؤ دّب و موقّرى است يا آن كه براى حفظ خودش از كينه شما چنين مى كند يا براى آن كه مشكل او به دست جناب عالى حل شود احترام مى گذارد. در اين گيرودار درصد ناچيزى هم براى ارزشهاى خودتان حساب باز كنيد، ولى اگر به هر يك از دلايل توجّه شود، جايى براى خود بزرگ بينى و برخورد مسخره آميز و ريشخند به مراجعه كننده باقى نمى ماند.
عن المعلّى بن خُنيس قال : سمعت ابا عبداللّه عليه السّلام يقول : قال اللّه عزّ و جلّ لِياءذن بحرب مِنّى من اءذلّ عبدى المؤ من ، و لياءمن غضبى من اءكرم عبدى المؤ من ؛ (٣٣٨)
معلّى ابن خنيس مى گويد از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود: خداوند عزّ و جلّ فرمود: كسى كه ذليل كند بنده مؤ من مرا، هر آينه با من اعلام جنگ نموده است و كسى كه به بنده مؤ من من احترام كند، به تحقيق از غضب من در امان خواهد بود.
عن اءبى عبداللّه عليه السّلام قال : خرج اءميرالمؤ منين عليه السّلام - و هو راكب - فمشوا معه فقال : اءلكم الحاجة ؟ فقالوا: لا، و لكنّا نحبُّ اءن نمشى معك . فقال لهم : إ نصرفوا فإ نّ مشى الماشى مع الرّاكب مفسدة للرّاكب و مذَلّة للماشى ؛ (٣٣٩)
امام صادق عليه السّلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السّلام سوار بر مركب حركت كرد و عده اى هم آن حضرت را پياده همراهى نمودند. حضرت سؤ ال كرد: آيا كارى داريد؟ جواب دادند: نه ولى دوست داريم كه با شما حركت كنيم . حضرت فرمود: بازگرديد، زيرا راه رفتن افراد پياده با شخصى سوار بر مركب براى سواره فسادانگيز و براى پياده ها ذلّت آور است .
از اين روايت معلوم مى شود كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام تا چه اندازه به عزت مؤ منان توجه داشته اند كه صريحا از عملى كه موجب ذلّت آنان مى شود، جلوگيرى مى كند، گرچه خودشان به اين حركت علاقه مند بودند و با عشق ، آن حضرت را همراهى مى كردند.

هديه

قبل از پرداختن به بحث «هديه» بايد يادآور شويم كه در حرمت رشوه هيچ شك و شبهه اى وجود ندارد و بر همگان مسلم است كه رشوه دهنده و رشوه گيرنده هر دو گناهكارند؛ از اين رو درباره رشوه به ذكر جمله اى از اميرالمؤ منين بسنده مى كنيم و سپس به بحث هديه مى پردازيم :
اءمّا بعد، فإ نّما اءهلك من كان قبلكم اءنّهم منعوا النّاس الحقّ فاشتروه و اءخذوهم بالباطل فاقتدوه ؛ (٣٤٠)


۱۶
فصل يازدهم : كنترل
امّا بعد، هلاكت و بدبختى كسانى كه قبل از شما بودند به دو دليل بود: نخست آن كه آنها مردم را از حق خود باز داشتند، لذا ناچار شدند حق خويش را (از طريق رشوه و راه هاى نادرست) خريدارى كنند؛ ديگر اين كه آنها مردم را به باطل سوق دادند و آنان از باطل پيروى كردند.
در اين نامه ، اميرالمؤ منين عليه السّلام رشوه خوارى را يكى از دو دليل هلاكت و بدبختى پيشينيان معرفى فرموده است .
در زمينه حرمت و نهى از رشوه خوارى ، روايات و مطالب بسيارى وجود دارد كه چون فرض ما بر اين است كه مديران مسلمانان اهل مسائلى از اين قبيل نيستند از آن گذشته و به بحث «هديه» مى پردازيم .
امروزه در برخى از موارد ديده مى شود كه افراد رشوه را در پوشش هديه كه يكى از مستحبات اسلامى است ، به مديران و كارگزاران مى دهند و آنان هم به خيال آن كه حلال و بدون اشكال است ، از آنها مى پذيرند، پوشش ‍ «هديه» براى آن است كه مى دانند افراد مسلمان اهل رشوه خوارى نيستند، از اين رو به مناسبتهاى مختلف براى آنها «هديه» مى برند تا زمانى كه كارى داشتند و مساءله اى براى آنها پيش آمد، از موقعيّت مدير سوء استفاده نمايند و گاهى هم پس از آن كه مدير براساس وظيفه مشكلى را حل كرد، برايش ‍ «هديه» مى برند تا براى موارد مشابه در آينده مشكلى نداشته باشند.
مديران مسلمان توجه داشته باشند كه گرفتن هديه اگر از قبيل موارد فوق باشد، اشكال دارد، و بايد با قدرت ، مقابل هواى نفس پايدارى كنند و آن را نپذيرند و به تعبيرى ديگر بايد گفت : اين هديه همان رشوه است كه با پوشش زيبا و شرعى انجام مى شود.
مساءله رشوه دادن در قالب «هديه» و انجام دادن اين عمل حرام با كلاه شرعى ، مخصوص زمان ما نيست ، بلكه در زمان اميرالمؤ منين عليه السّلام نيز مانند آن اتفاق افتاده است ؛ اميرالمؤ منين عليه السّلام در ضمن خطبه اى داستان زيبايى را اين چنين نقل مى فرمايد:
... و اءعجب من ذلك طارق طرَقَنا بملفوفة فى وعائها و معجونة شنِئتها كاءنّما عُجِنت بريق حيّة اءوقيئها فقلت اءصلة اءم زكاة اءم صدقة ؟ فذلك محرّم علينا اءهل البيت ! فقل : لا ذا و لا ذاك و لكنّها هديّة . فقلت : هَبَلتك الهَبول ، اءعن دين اللّه اءتيتنى لتخدعنى اءمُختبط اءنت اءم ذوجِنّة اءم تهجُر؟ و اللّه لو اءعطيت الاءقاليم السّبعة بما تحت اءفلاكها على اءن اءعصى اللّه فى نملة اءسلُبُها جِلب شعيرة ما فعلتُهُ و إ نّ دنياكم عندى لاءهون من ورقة فى فم جرادة تَقضَمُها. ما لعلىّ و لنعيم يفنى ولذّة لاتبقى ! نعوذ باللّه من سُبات العقل و قُبح الزّلل و به نستعين ؛ (٣٤١)
.شگفت تر از سرگذشت عقيل آن است كه شخصى نيمه شب ظرفى سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به در خانه ما آورد، ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفر شدم ، گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير كرده بودند. به او گفتم : «صله» است يا «زكات» يا «صدقه»؟ اينها بر ما اهل بيت حرام است . او گفت : نه اين است و نه آن ، بلكه «هديه» است . به او گفتم : مادرت در سوگ تو بگريد، آيا آمده اى كه از راه دين خدا مرا بفريبى ؟ آيا اختلال حواس پيدا كرده اى يا ديوانه شده اى يا هذيان مى گويى ؟
به خدا قسم اگر اقليمهاى هفتگانه را با آنچه در آسمانهاست به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم ، هرگز نخواهم كرد و اين دنياى شما از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد، نزد من خوارتر و بى ارزشتر است .
على را با نعمتهاى فناپذير و لذتهاى نابود شدنى دنيا چه كار! به خدا پناه مى بريم از خواب عقل و از زشتى لغزش و تنها از او يارى مى جوييم .
از اين داستان بسيار زيبا به خوبى معلوم مى شود كه اميرالمؤ منين چگونه با قاطعيت رشوه اى را كه در قالب «هديه» آورده اند، ردّ مى كند و بر رشوه دهنده نهيب مى زند.
آنگونه كه از روايات برمى آيد افرادى كه در پست «مديريّت» قرار مى گيرند، بايد از گرفتن «هديه» شديدا پرهيز نمايند:
عن الرضا عليه السّلام : فى قول اللّه تعالى «اءكّالون للسُّحت» هو الرّجل يقضى لاءخيه الحاجة ثمّ يُقبلُ هديّته ؛ (٣٤٢)
از امام صادق عليه السّلام درباره قول خداوند كه مى فرمايد: «مال حرام فراوان مى خورند» نقل شده كه فرمود: آن كس مردى است كه حاجت برادر دينى خود را برآورده مى كند و پس از آن هديه اش را قبول مى نمايد.
از اين روايت به خوبى گناه گرفتن «هديه» پس از انجام دادن كارى براى برادران دينى مشخص مى شود. از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:
اءيُّما وال اِحتجب عن حوائج النّاس اِحتجب اللّه يوم القيامة عن حوائجه ، و إ ن اءخذ هدية كان غلولا و إ ن اءخذ الرّشوة فهو مشرك ؛ (٣٤٣)
هر حاكمى كه از حوائج مردم جلوگيرى كند، خداوند روز قيامت از حوائج او ممانعت خواهد كرد و اگر «هديه» بگيرد خيانت كرده است و اگر رشوه بگيرد مشرك است .
افرادى در مقابل هديه و رشوه سست نمى شوند كه با ايمانند و طمع ندارند. مديرانى كه طمع و حرص آنها زياد است آبرو و اعتبارشان هميشه در معرض خطر است . طمع و حرص مديران به شكلهاى مختلف و در قالبهاى گوناگون بروز مى كند و يكى از نمونه هاى آن گرفتن «هديه» است .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الطّمع يُذلُّ الاءمير؛ (٣٤٤)
طمع امير را ذليل مى كند.

پنهان شدن از مردم

يكى ديگر از موارد خطايى كه مديران مرتكب مى شوند، مخفى نمودن خود در اتاقهاى در بسته و قرار گرفتن در پس موانع بسيار مى باشد. آنها با عده بسيار معدودى سخن مى گويند و از رفاقت و دوستى با زيردستان و همنشينى با آنها به بهانه هاى مختلف سرباز مى زنند. همين رفتار موجب مى شود كه اطلاع آنها از روند امور و چگونگى پيشرفت كارها كم شود و هميشه آگاهيهايشان دست دوم باشد، در اين صورت اطلاعات براساس ‍ علاقه و تمايلات اطلاع دهندگان تصفيه شده و به آنان مى رسد؛ از اين رو آنها از مسائل مربوط به سازمان ، آنگونه كه بايد مطلع نمى شوند تا جايى كه گاهى زشتيها براى آنها زيبا و خوبيها بد جلوه داده مى شود.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام در اين باره مى فرمايد:
و اءمّا بعد، فلا تُطَوِّلنّ احتجابك عن رعيّتك ، فإ نّ احتجاب الوُلاةِ عن الرّعيّة شُعبة من الضّيق و قِلَّةُ علم با لاءُمور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يَعظُمُ الصّغيرُ و يقبُحُ الحسن و يحسن القبيح و يُشابُ الحقُّ بالباطل ؛ (٣٤٥)
هيچ گاه خود را در زمانى طولانى از رعيت پنهان مدار، چرا كه دور بودن زمامداران از چشم رعايا، خود موجب نوعى محدوديت و بى اطلاعى نسبت به امور مملكت است و اين چهره پنهان داشتن زمامداران ، آگاهى آنها را از مسائل نهايى قطع مى كند؛ در نتيجه بزرگ در نزد آنان كوچك و كوچك بزرگ و كار نيك زشت و كار بد خوب و حق با باطل آميخته مى شود.
امّا اگر مدير به شكلى دوستانه و مهرآميز به محل كار افراد برود و آنها را جمع كند و ساعتى با آنها بنشيند و حرفها و سخنانشان را بشنود، به حدّى در روحيّه كاركنان تاءثير مثبت مى گذارد و دوستى و صميميت بين افراد حاكم مى كند كه قابل توصيف نيست .

فصل يازدهم : كنترل

كنترل

پس از برنامه ريزى و ابلاغ برنامه هاى عملياتى جهت اجرا و ابلاغ دستورات لازم ، كنترل كه يكى از مهمترين وظايف مديران است مطرح مى شود.

تعريف كنترل

كنترل عبارت است از توجّه به نتايج كار و پيگيرى براى مقايسه فعاليتهاى انجام شده با برنامه ها و اِعمال اصلاحات مقتضى در مواردى كه از انتظارات انحرافى صورت گرفته است (٣٤٦).
پس در كنترل دو مساءله اساسى و محورى وجود دارد: يكى نظارت و ارزيابى نتايج و ديگرى پيگيرى در مورد ارزيابيهاى به عمل آمده و انجام دادن اصلاحات لازم .

محورهاى كنترل

عمليات «كنترل» داراى سه محور اساسى برنامه و كارگزاران و روند اجرا مى باشد، زيرا ضعفها و قوتهايى كه در هنگام اجراى برنامه بروز مى كند به يكى از اين سه عنصر اساسى باز مى گردد.
در حين كنترل ، بايد محورهاى مختلف از يكديگر تفكيك شود و هر كدام به طور مجزّا مورد ارزيابى قرار گيرد، و الّا شناخت ضعفها و قوتها و همچنين تعيين علل آنها كار بسيار پيچيده و مشكلى خواهد شد. اگر احساس شد كه برنامه با مشكل مواجه شده ، سرعت مطلوب را ندارد، نبايد بدون بررسى اقدام كرد، بلكه تشخيص دقيق مشكل و تبيين ارتباط آن با يكى از محورها - برنامه ، مجريان و روند اجرا - لازم و ضرورى است . اگر ضعفى در برنامه باشد، هر چه بر مجريان فشار وارد شود، فايده نخواهد داشت و اگر ضعف از مجريان باشد، تغيير و اصلاح برنامه بى ثمر خواهد بود و اگر مشكلى در روند كار وجود دارد، حركتهاى ديگر اثر نخواهد بخشيد.

اركان كنترل

اركان كنترل همانگونه كه در تعريف به آن اشاره شد، دو مساءله اساسى است كه عبارتند از ارزيابى و پيگيرى .
در ارزيابى ، اطلاعات لازم درباره مسائلى مانند پيشرفت كار براساس ‍ برنامه ، كميّت و كيفيّت عملكرد افراد و مشكلات اجرايى به مدير مى رسد تا پس از ارزيابى و اتخاذ تصميمات لازم در بخش پيگيرى بر مبناى آن تصميمات اقدامات مقتضى صورت پذيرد.

ارزيابى و نظارت

به طور كلّى عمليّات نظارت در سه شيوه انجام مى شود: نظارت آشكار، نظارت درونى و نظارت پنهانى .

١. نظارت آشكار

مقصود از نظارت آشكار آن است كه مدير مستقيما وارد عمل شود و بر امور نظارت كند يا نيروى مشخصى را براى نظارت معرفى نمايد. اين نوع ارزيابى خود بر دو قسم مى باشد: گاهى نظارت كننده ، عمليات اجراى برنامه را بدون واسطه از نزديك نظارت مى كند و گاهى با مجريان صحبت كرده ، اطلاعات را از زبان آنان به صورت گزارش يا پرسش و پاسخ به دست مى آورد.

٢. نظارت درونى

هدفى كه در خود كنترلى يا نظارت درونى دنبال مى شود، ايجاد حالتى است در وجود فرد كه او را به انجام وظايفش متمايل سازد، بدون آن كه عاملى خارجى او را تحت كنترل داشته باشد.
انجام دادن اين هدف جز از طريق كار فرهنگى بر روى افراد سازمان عملى نخواهد بود. (٣٤٧) اين نوع از كنترل غالبا در افراد با ايمان به طور قمرى وجود دارد.

٣. نظارت پنهان

نظارت پنهان آن است كه افرادى ناشناس عملكرد كارگزاران را تحت نظر گيرند و به مدير گزارش دهند. اين نوع از كنترل داراى اهميت بسيار زيادى است .
اميرالمؤ منين عليه السّلام از اين نوع نظارت جهت كنترل عملكرد فرماندارانشان استفاده نموده ، به گونه اى كه در چند مورد از نهج البلاغه به اين مساءله تصريح شده است . آن حضرت در نامه خود به مالك اشتر به نظارت پنهان و گماردن ناظرانى به اين منظور دستور داده ، چنين مى فرمايد:
ثمّ تفقّد اءعمالهم و ابعث العيون من اءهل الصّدق و الوفاء عليهم ، فإ نّ تَعاهُدَك فى السّر لاءمورهم حدوة لهم على استعمال الاءمانة و الرّفق بالرّعيّة ؛ (٣٤٨)
سپس با فرستادن ماءموران مخفى ، راستگو و با وفا، كارهاى آنان را زير نظر بگير، زيرا بازرسى مداوم پنهانى سبب مى شود كه آنها به امانت دارى و مدارا كردن با زيردستان ترغيب شوند.
در اين چند جمله ضمن دستور به نظارت پنهانى ، حضرت فوايد اين امر مهم را برشمرده ، مى فرمايد اين عمل موجب رعايت امانت و مدارا با زيردستان مى شود. مفهوم اين جملات آن است كه اگر عملكرد مسؤ ولان كنترل نشود، امكان خيانت و ظلم به زيردستان وجود دارد.
در اين مورد روايتى از امام رضا عليه السّلام نقل شده است .
عن الرّيان ابن الصلت ، قال : سمعت الرّضا عليه السّلام يقول : كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إ ذا بعث جيشا فاتّهم اءميرا بعث معه من ثقاته من يتجسّس له خَبَره ؛ (٣٤٩)
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه لشكرى را براى جنگ اعزام مى نمود، اگر به اميرى اطمينان نداشت ، فردى مورد اعتماد به همراه او مى فرستاد كه از او به آن حضرت خبر برساند.
در مورد ارزيابى پنهان ، بايد به دو مساءله اساسى كاملا توجه داشت :

١. صفات ماءموران مخفى

براى كنترل پنهانى به نيروهايى با ويژگيهاى مخصوص نياز است . در اين امر مهم به هر كس نمى توان اعتماد كرد. در روايتى كه از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل گرديد، به دو ويژگى اشاره شده است :
الف) راستگويى : افرادى كه براى گزارش دادن كارها و چگونگى عملكرد كارگزاران انتخاب مى شوند بايد راستگو - به معناى واقعى كلمه - باشند، زيرا اگر در گزارشهايى كه ارائه مى شود، كمى برنمك آن بيفزايند و يا مطالب را مقدارى خفيفتر انتقال دهند، در هر دو صورت مشكلات بسيار بزرگى به بار خواهند آورد. آنان بايد به طور دقيق عين آنچه را كه واقع مى شود گزارش ‍ كنند و در ترسيم حالات و نقل كلمات با دقت تمام عمل كنند.
ب) وفا: ويژگى وفادارى يكى از مسائل مهمّ در اين گونه امور است ، زيرا اگر فردى وفادار نباشد، ممكن است شبكه اطلاعاتى را افشا كند. علاوه بر آن امكان خيانت و زد و بند با دشمنان خارجى و با متخلفان داخلى وجود دارد كه در اين حالت ممكن است به صورت ماءمور دو جانبه و براساس ‍ خواست دشمن با گزارشهاى غلط، مديران و مسؤ ولان را فريب دهند و به واكنشهاى نامناسب وادار كند.
در روايت امام على بن موسى الرضا عليه السّلام هم به ويژگى وثاقت تصريح شده بود كه به نظر مى رسد در اين ويژگى هر دو صفت «راستگويى و وفادارى» نهفته است .

٢. تجسس بيجا

پس از اثبات اين كه براى نظارت و ارزيابىِ امور و عملكرد انسانها به ماءموران اطلاعاتى نياز است ، بحث از حدود كارى اين نيروها ضرورت مى يابد كه آنان تا چه حد بايد بر عملكرد كارگزاران نظارت داشته باشند و در چه صورت ممكن است به تجسس به معناى مذموم آن مبتلا شوند.
درباره تجسس بيجا قرآن مى فرمايد:
يا اءيّها الّذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظّنّ إ نّ بعض الظّنّ إ ثم و لا تجسّسوا و لايغتب بعضُكم بعضا (٣٥٠)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است و هرگز در كار ديگران تجسّس نكنيد و هيچ يك از شما غيبت ديگرى را نكند.
در اين باره ، روايات بسيارى هم وارد شده كه از باب نمونه به يك روايت اشاره مى شود:
عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : لا تَطلُبوا عثرات المؤ منين ، فإ نّ من تَتَبّع عثرات اءخيه تتبّع اللّه عثراته و من تتبّع اللّه عثراته يفضحُه و لو فى جوف بيته ؛ (٣٥١)
لغزشهاى مؤ منان را طلب نكنيد، همانا كسى كه به دنبال لغزشهاى برادران دينى خود رود، خداوند لغزشهايش را دنبال مى كند و كسى كه خداوند لغزشهايش را دنبال كند آبرويش را خواهد ريخت ، ولو در درون خانه اش .
همانگونه كه ملاحظه كرديد اين روايت و آيه قبل صريحا از تجسّس در امور مردم نهى فرموده و اين عمل را موجب عقوبت معرفى كرده است .
در اين جا ممكن است بعضى اين گونه تصوّر كنند كه بين اين آيه و روايت با رواياتى كه در مورد انتصاب ماءموران اطلاعاتى است ، تعارض وجود دارد، زيرا اگر ماءموران سرّى بخواهند اطلاعاتى به دست آورند و گزارش كنند، ناچار بايد در امور مربوط به مردم تجسس كنند.
با كمى دقّت حلّ اين تعارض مشخّص مى شود. از قراين موجود در آيه و روايتى كه دلالت بر نهى تجسس مى نمود، فهميده مى شود كه تجسس ‍ ناپسند و مذموم آن است كه نسبت به امور شخصى مردم باشد، امّا رواياتى كه بر لزوم گماردن ماءموران سرّى دلالت دارد، تجسس در امورى را شامل مى شود كه با مسؤ وليتهاى اجتماعى و امور عامّه مسلمانان در ارتباط است ، پس اين تجسس در مسائل شخصى نبوده و جهت قوام مسائل اجتماعى لازم و ضرورى است . تجسس مذموم شامل كنجكاويهاى مضرّ و فتنه انگيز و بى فايده در امور شخصى مردم است كه موجب سلب آسايش از انسانها گرديده ، اضطراب و دلهره را بر مردم حاكم مى كند.

طرّاحى سيستم ارزيابى

يكى از وظايف مهم مديران ، طرّاحى سيستم ارزيابى در سازمان است . به طور كلّى براى طراحى اين سيستم ، طىّ كردن مراحل زير در اغلب اوقات ضرورى است :

١. تعيين نتايج مورد انتظار يا بايدها

در صورتى مى توان امر ارزيابى را به خوبى انجام داد كه بايدها يا نتايج مورد انتظار به درستى مشخص شده باشند.

٢. تعيين شاخصها براى سنجش نتايج مورد انتظار

به عنوان نمونه براى سنجش پيشرفت كار در يك برنامه ساختمانى مى توان از شاخص متر مربعِ زير بناى ساخته شده در واحد زمان استفاده كرد.

٣. تعيين استاندار يا الگوى مطلوب

پس از آن كه شاخصها يا مقياسهاى سنجش عمليات معيّن شد، بايد ميزان مورد نظر در آن شاخصها براى موضوع ارزيابى تعيين گردد؛ مقدارى كه در هر شاخص ، معيّن مى شود «استاندارد» نام دارد، به عنوان مثال در مورد يك برنامه ساختمانى «استاندارد» مى تواند بيست متر مكعب خاكبردارى در هشت ساعت و پنجاه متر مربع سنگفرش در هشت ساعت كارى باشد.

٤. تعيين نحوه و روش جمع آورى اطلاعات يا طرّاحى شبكه اطلاعاتى

اطلاعات و آمار در زمينه هاى مختلف براى سنجش نتايج مورد انتظار ضرورت تام داشته ، بخش اساسى به شمار مى آيند.
در طرّاحى شبكه اطلاعاتى بايد به اين نكته توجه داشت كه اطلاعات اضافى به همان اندازه مشكل آفرينند كه اطلاعات ناقص مساءله ساز مى باشند؛ به عنوان مثال مديرى كه با انبوهى از اطلاعات مواجه شده و در اطلاعات مذكور غرق گرديده است ، قادر به استفاده مؤ ثر از اطلاعات مذكور نخواهد بود.
پس اطلاعات بايد جامع و مختصر و گويا و سازمان يافته باشد، به نحوى كه در كمترين زمان بتواند دقيقترين اطلاعات را در اختيار بگذارد.

٥. مقايسه اطلاعات و نتيجه گيرى

در اين مرحله به كمك استانداردهايى انتخابى ، اطلاعات جمع آورى شده مورد ارزيابى قرار مى گيرد، در صورتى كه نتيجه حاصل از مقايسه ، حاكى از آن باشد كه پيش بينيها به درستى عمل شده ، برنامه ادامه مى يابد و در صورتى كه انحرافات يا مغايرتهايى - خواه مثبت يا منفى - از مقايسه حاصل گرديد، بايد علّت يا علل را پى جويى كرده ، در پى رفع آنها و اقدامات اصلاحى برآمد. (٣٥٢)

نقاط استراتژيك يا كليدى در ارزيابى

يكى از مسائل مهمّى كه بايد در ارزيابى به آن توجّه داشت ، شناخت نقاط كليدى و استراتژيك در ارزيابى است . در كنترل ، بررسى جزء جزء كار لازم نيست ، بلكه بايد نقاط مهمّ و كليدى به درستى مشخص و معين گردد و مورد ارزيابى قرار گيرد. نقاط كليدى ، آن بخش از عمليات يا واحدهايى است كه نتايج و عملكردشان در كل برنامه نقش مهمّ و تعيين كننده اى دارد.
به طور خلاصه نقطه كليدى ارزيابى بايد در جايى انتخاب شود كه ارزيابى آن بخش ، قابل تسرّى به ساير بخشها بوده باشد و اين اطمينان را به وجود آورد كه با كنترل در آن نقطه مى توان از وضع كل مجموعه حدودا آگاه شد. (٣٥٣)

عمليات نظارت و ارزيابى

پس از آن كه سيستم ارزيابى طرّاحى شد و نقاط كليدى كار معلوم گرديد، عمليات آغاز مى شود. در اين عمليات همانگونه كه در بحث محورها بيان گرديد، محور اساسى كنترل ، برنامه و شناخت مشكلات و نظارت بر نيروهاى انسانى است كه در ذيل به توضيح نحوه ارزيابى هر يك از آنها مى پردازيم :

١. ارزيابى برنامه

اگر پس از ارزيابى برنامه معلوم شد كه كار با وضعيت مطلوب انجام مى شود، حركت ادامه مى يابد؛ امّا اگر نقاط ضعفى در برنامه احساس شد، بايد تبيين گردد كه مشكل به كدام قسمت از برنامه برمى گردد تا بتوان تغييرات لازم را در برنامه اعمال كرد. طريقه اقدامات جهت رفع مشكلات و اعمال تغييرات در برنامه در مباحث آينده بيان خواهد شد.
نكته مهمّ:
نكته بسيار مهمى كه بايد در ارزيابى به آن توجه داشت ، مساءله محكم كارى و صحت امور است . در هنگام نظارت بايد توجه داشت كه آيا صرفا پيشرفت آمارى كار حفظ شده يا اين كه كارها به طور اصولى و صحيح انجام مى شود؟
گاهى عمليات دقيقا براساس برنامه پيش مى رود، امّا با كمى دقّت معلوم مى شود كه امور سرهم بندى شده ، به انجام رسيده و از اتقان و اطمينان لازم برخوردار نيست .
مثال : اگر نظارت بر امر پيشرفت كار در احداث ساختمان باشد، ممكن است متراژ پيش بينى شده رعايت شده باشد، ولى از دقّت لازم در حد استاندارد كيفى برخوردار نباشد، مانند اين كه زيرسازى سنگفرشها درست انجام نشده و آسفالت پشت بام از شيب كافى برخوردار نباشد يا اين كه لوله كشى آب به طور دقيق انجام نشده باشد و... .
مثالى ديگر: اگر در برنامه ، تشكيل تعدادى كلاس آموزشى به طور آزاد پيش ‍ بينى شده و همان مقدار كلاس راه اندازى شود و امتحان پايان كلاس هم برگزار شده باشد كميّت كار رعايت شده ، اما از نظر كيفيت ممكن است داراى نقايص ذيل باشد:
- شركت كنندگان در كلاس كم باشند؛
- شركت كنندگان به طور مرتب سر كلاس حاضر نشوند؛
- معلم در تدريس به خوبى انجام وظيفه نكند؛
- سؤ الات امتحانى ضعيف انتخاب شده ، در نتيجه افراد زيادى بدون استحقاق قبول شده باشند؛
- در جلسه امتحان ، كنترل كامل اعمال نشود؛
- اوراق امتحانى به دقّت تصحيح نشده باشد.
از اين مثال به خوبى معلوم مى شود كه اگر در برنامه ، تعدادى كلاس پيش ‍ بينى شده بود، در هنگام كنترل غير از تعداد كلاس بايد به مساءله اتقان و استحكام كار كلاسها توجّه داشت و با حساسيّت و ظرافت به ارزيابى پرداخت .
روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل گرديده كه لزوم توجّه به درستى و استحكام امور را نشان مى دهد:
عن الصّادق عليه السّلام : لمّا مات إ براهيم ابن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله راءى النّبىُّ صلّى اللّه عليه و آله فى قبره خللا فسوّاه بيده ثمّ قال : إ ذا عمل اءحدُكم عملا فليُتقِن ...؛ (٣٥٤)
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: چون ابراهيم فرزند پيامبر از دنيا رفت - و ابراهيم را به خاك سپرد - حضرت شكافى در قبر او ديد. پس با دست مبارك صاف نمود. سپس فرمود: اگر فردى از شما كارى انجام داد، بايد محكم كارى كند.
در ارزيابى ، توجّه به محكم كارى و صحت در امور از اهميّت خاصّى برخوردار است ، زيرا اگر كارگزاران به اين نتيجه رسيدند كه مسؤ ولان مافوق از آنان كار بيشترى مى خواهند، نه كار بهتر، آنان هم فقط آمار كار را بدون كيفيّت لازم بالا مى برند و اگر احساس كردند كه مسؤ ولان به كيفيت كار هم توجه دارند، در عملكرد خود، كيفيت كار را ارتقا خواهند بخشيد.

٢. ارزيابى نيروها

ارزيابى منابع انسانى از كارهاى بسيار لازم و ضرورى است ، زيرا اين انسانها هستند كه برنامه را اجرا مى كنند و اين افراد هستند كه امكانات را به كار مى گيرند و اين كارگزارانند كه وصول به «اهداف سازمانى» را تحقق مى بخشند يا به شكست مى كشانند و اينانند كه در رضايت يا نارضايتى مردم از سازمان ، بيشترين نقش را دارند. اگر نيروهاى اجرايى ضعيف و ناتوان باشند، همانند بلايى خانمانسوز كارها را ضايع نموده ، از بين مى برند.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
آفة الاءعمال عجزُ العُمّال ؛ (٣٥٥)
آفت و بلاى كارها ناتوانى كارگزاران است .
مسائلى كه بايد در ارزيابى نيروها مشخص شود، به شرح ذيل است :
الف) فعاليّت براساس برنامه
بايد در هنگام ارزيابى مشخص شود كه آيا افراد در پستهاى مختلف سازمانى ، براساس برنامه حركت مى كنند يا نه ؟


۱۷
فصل دوازدهم : پيگيرى
افرادى كه براساس سليقه شخصى عمل مى كنند و دستورات و برنامه هايى را كه ابلاغ مى شود و موظف به اجراى آنند، به كار نمى گيرند، در اغلب موارد ضربه هاى جبران ناپذيرى بر مجموعه و سازمان وارد مى كنند.
«كميل بن زياد نخعى» از ياران اميرالمؤ منين على عليه السّلام است ، او از جانب آن حضرت به فرماندارى شهر «هيت» منصوب شده است . زمانى كه لشكريان معاويه از كنار شهر «هيت» گذشتند و به غارت مردم در قلمرو حكومت اميرالمؤ منين پرداختند، كميل به جنگ با آنها نپرداخت و در عوض به شهر «قرقيسيا» حمله كرد. اميرالمؤ منين عليه السّلام از اين كه كميل وظيفه اصلى خود را رها نموده و به كار ديگرى پرداخته ناراحت مى شود و او را سرزنش و توبيخ مى كند و چنين مى فرمايد:
اءمّا بعد، فإ نّ تضييع المرء ما وُلّى و تكلُّفَه ما كُفى لعجز حاضر وراءى مُتَبّر و إ نّ تعاطيك الغارة على اءهل قرقيسيا و تعطيلك مسالحك الّتى ولّيناك ليس ‍ بها من يمنعُها و لا يرُدُّ الجيش عنها لراءى شعاع فقد صرت جسرا لمن اءراد الغارة من اءعدائك على اءوليائك غير شديد المنكب و لا مهيب الجانب و لا سادّ ثُغرة و لا كاسر لعَدُوّ شوكة و لا مُغن عن اءهل مصره و لا مُجز عن اءميره ؛ (٣٥٦)
امّا بعد سستى انسان در انجام دادن آنچه بر عهده او گذارده شده و اصرار بر انجام دادن آنچه در وظيفه او نيست ، يك ناتوانى روشن و نظريه باطل و هلاك كننده است . تو به اهل «قرقيسيا» حمله كرده اى ، ولى مرزهايى كه حفظش را بر عهده تو گذارده ايم بى دفاع رها ساخته اى ! اين كار، يك فكر نادرست و بيهوده است . تو در حقيقت پلى شده اى براى دشمنانى كه مى خواهند بر دوستانت دست غارت بگشايند. نه بازوى توانايى دارى ، نه هيبت و ترسى در دل دشمن ايجاد مى كنى ، نه مرزى را حفظ مى كنى ، نه شوكت دشمنى را درهم مى شكنى ، نه اهل شهر و ديارت را كفايت مى كنى و از آنان به خوبى دفاع مى نمايى و نه امير و پيشوايت را از دخالت در آن جا بى نياز مى سازى .
اين نامه به خوبى گوياى اين مطلب است كه كميل بايد در ابتدا كارى را كه به او واگذار شده انجام دهد، نه آن كه وظيفه خود را رها سازد، كار ديگرى پيش گيرد.
ب) اطاعت از مافوق
مساءله ديگرى كه بايد در ارزيابى مشخص شود، اطاعت از مافوق است . اگر در محدوده سازمان ، اطاعت از مافوق به تمرّد و نافرمانى مبدل شود و خود سرى و تكروى و خود محورى حاكم گردد، بايد در ارزيابى مشخص شود و از آن جلوگيرى گردد، ضمنا بايد معلوم شود كه علت تمرّد و نافرمانى دستورات بيجا بوده يا علت عدم فرمانبرى است .
پ) اشتغال كامل
در مرحله ارزيابى بايد معلوم شود كه آيا هر نيرويى كه مسؤ وليت يك پست سازمانى را به عهده مى گيرد وظايف محوله را به خوبى انجام مى دهد يا نه و نيز آيا مجموعه به صورت فعّال عمل مى كند يا نه ؟
در بسيارى از ادارات به محض ورود مى توان فهميد كه جوّ كار و تلاش حاكم نيست و سازمان ، محلّ ديد و بازديد، صرف صبحانه و چاشت ، ميل نمودن چاى ، تلفن به دوستان و آشنايان يا پچ پچ هاى بى سر و ته و قهقهه هاى آن چنانى است و در بعضى از ادارات هم به راحتى معلوم مى شود كه جوّ تلاش ، پيگيرى امور، راه اندازى ارباب رجوع ، دلسوزى براى پيشبرد كار، همفكرى و همدلى جهت اجراى بهتر برنامه و... حاكم است .
افراد ناظر و ارزيابى كننده ، بايد ضعفها و كاستيهايى را كه منجر به عدم اشتغال نيروها مى شود، شناسايى نمايند. اگر اشتغال نداشتن نيروها به سبب به وجود آمدن پستهاى بى معنا و پيش بينى شغلهاى اضافى است ، مشخص كنند و اگر پستها و شغلها درست پيش بينى شده ، اما مدير توان به كارگيرى نيروها را ندارد يا علل ديگرى ، موجب يك چنين جوّى شده است ، مشخص كنند و جهت پيگيرى به مسؤ ولان ذيربط اطلاع دهند تا اقدامات لازم انجام شود، والّا با وضعيت نامطلوب ، آرزوى رسيدن به «اهداف سازمانى» خيال و تصوّرى باطل است .
ت) تعهد و مسؤ وليت پذيرى
انسانها در مساءله تعهّد و مسؤ وليت پذيرى از جهت شدت و ضعف مراتب زيادى دارند، به نحوى كه مى توان گفت به اندازه تعداد انسانهاى موجود در جهان آفرينش تعهّد و مسؤ وليت پذيرى داراى درجات گوناگون است . در ارزيابى بايد انسانهايى كه از نظر تعهد و دلسوزى ، افراد مثبتى هستند، شناسايى شوند و نتيجه ارزيابى در پرونده آنان جهت تشويق يا ترفيع و امثال آن ، درج گردد.
ث) توان مديريّت و خلاقيّت فكرى
شناخت افرادِ با استعداد و كسانى كه زمينه رشد و توان پر كردن خلاءهاى مديريّتى را دارند، يكى از مهمترين وظايف در ارزيابى نيروهاست . براى ارزيابى نيروها و شناخت افراد با استعدادى كه زمينه ارتقا دارند، مى توان از برگه شماره ١-٧ استفاده كرد. اين برگه را سرپرست يا مدير فرد به دور از هر گونه اعمال حبّ و بغض بايد تكميل كند.


شماره ١-١١ فرم نظرجويى نسبت به توانايى ارتقا. (٣٥٧)
پس از تكميل برگه شماره ١-١١ در صورتى كه خانه هاى چهار يا پنج علامت خورده باشد، معلوم مى شود كه فرد مورد نظر زمينه احراز موقعيتهاى بالاتر را داشته ، مى تواند خلاءهاى مديريّتى مجموعه را پر كند، از اين رو جهت اطلاع بيشتر بايد مديران و سرپرستان فرد برگه شماره ٢-١١ را كه برگه تفصيلى نظر جويى است ، تكميل كنند.

مشخصات:
فردى نام
عنوان پست
واحد سازمانى
عملكرد:
نقاط قوّت فرد در زمينه كارى چيست ؟
نقاط ضعف فرد در زمينه كارى چيست ؟
در سال گذشته نقاط ضعف او چه اثراتى بر كارش گذاشته ، يك نمونه را ذكر كنيد.
انگيزش:
انگيزه او به كار تا چه حدى است ؟
او در اهداف كارى اش تا چه حد واقع بينانه عمل مى كند؟
علاقه او به برنامه هاى آموزشى تحقيقاتى تا چه حدّى است ؟
ارتقاى شغلى:
چه نوع شغل يا مشاغلى را قادر است اكنون عهده دار شود؟
چه نوع مشاغلى را در آينده مى تواند عهده دار گردد؟
چه نوع آموزشها و تجربياتى را نياز دارد؟
چه توصيه هايى براى پيشرفت و رشد او داريد؟
تاريخ ‌محل امضاى سرپرست محلّ امضاى مدير
شماره ٢-١١ فرم تفصيلى نظرجويى نسبت به توانايى ارتقا
تذكّر:
در ارزيابى بايد توان مديريّتى فرد را از قدرت فكرى و خلاقيّت او تفكيك كرد. اگر افرادى كه داراى توان مديريّت هستند داراى خلاقيّت فكرى هم باشند، براى مديريّت وضعيت بسيار مطلوبى دارند، امّا فراوانند كسانى كه توان و استعداد خوبى دارند، ولى قدرت اداره يك نفر را هم ندارند. كسانى كه استعداد وافرى دارند و داراى مديريّت خوبى نيستند، براى واگذارى مديريّتها مناسب نبوده ، صرفا مى توان از آنان در امور فكرى و برنامه ريزى استفاده كرد.
ج) تخلّفات شرعى و قانونى
در ارزيابى بايد متخلفانى را كه احكام شرع يا قوانين را ناديده مى گيرند و مرتكب جرم مى شوند، شناسايى كرد و تحت پيگرد قانونى قرار داد. رشوه خواريها، كم كاريها، حق كشيها و مسائلى از اين قبيل ، مربوط به ضعف در كنترل است ، زيرا شيوع اين جرمها به دليل آن است كه يا ارزيابى صحيحى از افراد به عمل نمى آيد و يا اگر ارزيابى درستى انجام مى شود، پيگيريهاى لازم اعمال نمى شود.
چ) اخلاق
برخورد صحيح با ارباب رجوع و زيردستان و همكاران و افراد مافوق در يك كار گروهى اهميّت بسيارى دارد. روابط اخلاقى به معناى زبانبازى و چاپلوسى نيست - زيرا رفتارهايى از اين قبيل ضدّ اخلاق بوده و بايد در ارزيابى به عنوان سوء اخلاق در نظر گرفته شود - بلكه منظور از روابط صحيح اخلاقى آن است كه افراد با بروز اخلاقيات مناسب از ايجاد تنشهاى بى مورد در سازمان جلوگيرى نموده ، حداكثر رضامندى را در ارباب رجوع و همكاران ايجاد كنند.
ح) تاءثير روحى در سازمان
بعضى از افراد با حركات و سخنان و رفتار صحيح به مجموعه روحيه بخشيده ، نشاط كارى افراد را بالا مى برند. در مقابل عدّه اى با برخوردهاى ياءس آميز و بزرگ جلوه دادن كاستيها و ضعفها، افراد را به كار و آينده دلسرد كرده ، غبارى از ياءس و نااميدى بر سر و روى مجموعه مى پاشند، به نحوى كه افراد دلسوز و پرتلاش هم از كار خويش شرمگين مى شوند و از حركت باز مى ايستند. تاءثير مضرّ اين افراد در سازمان از طاعون واگيرتر و از خوره نفرت آورتر است . اين افراد اگر حقوقشان را به طور كامل دريافت دارند و در محيط كار حاضر نشوند و براى حضور نيافتنشان اضافه حقوق هم دريافت كنند، باز هم براى سازمان سودمندتر از وجود آنان در بين كاركنان مى باشد، زيرا با اين عدم حضور مزاحم فعاليت ديگران نمى شوند.
اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
فإ نّ المُتَكاره مغيبه خير من مشهده و قُعودُه اغنى من نُهوضه ؛ (٣٥٨)
سست عنصران ناراضى از كار و تلاش ، نبودنشان بهتر از حضور آنان است و نشستن آنان بهتر از قيامشان مى باشد.
تبصره :
چون ارزيابى نيروها براساس انتظاراتى است كه سازمان از آنها دارد، ممكن است در بعضى از سازمانها مواردى از شاخصهاى ذكر شده ، احتياج به ارزيابى نداشته باشد يا اين كه بعضى از موارد كلّى بوده ، بايد جزئى تر شود؛ از اين جهت مى توان گفت كه شاخصهاى مطروحه به عنوان نمونه ارائه گرديده است و هر مجموعه بايد براى ارزيابى نيروهاى خود با توجه به انتظارات ، شاخصهاى مناسب انتخاب و بر اساس آن ، نيروها را ارزيابى كند.
خ) مشكلات اجرايى
گاهى به هنگام نظارت مشاهده مى شود كه برنامه ، روند مطلوب نداشته و به گونه اى بايسته ، عمل نشده است . در ابتداى امر نيروها و پس از آن برنامه مورد سؤ ال قرار مى گيرد، امّا با كمى دقت معلوم مى شود كه نه ضعف از برنامه ريزى است و نه آن كه نيروها در اجرا ناتوان بوده اند، بلكه موانع و مشكلات ديگرى از اجراى برنامه جلوگيرى كرده است ، مثلا در كارخانه اى كه برنامه اى براى افزايش توليد اجرا مى گردد، اگر براثر مسائل كلان اقتصادى كشور يا بروز اتفاقات غير قابل پيش بينى يا مسائلى از اين قبيل موانعى به وجود آيد كه رفع آن موانع از حيطه توان نيروها و مسؤ ولان خارج باشد، بايد علت به خوبى شناخته و تبيين شود، نه آن كه بدون جهت ، برنامه ضعيف ارزيابى شود يا نيروها سست و نالايق قلمداد گردند.

فصل دوازدهم : پيگيرى

پيگيرى

پس از مرحله نظارت و ارزيابى ، ركن دوم كنترل ، كه انجام پيگيريهاى لازم براساس نتايج ارزيابى انجام شده مى باشد مطرح مى گردد. در مرحله ارزيابى چنانچه گذشت از روند كارها و اجراى برنامه و از عملكرد نيروها ارزيابى به عمل مى آيد، امّا پس از اين مرحله حتما بايد به پيگيرى ارزيابيها پرداخته ، عكس العمل مناسب نشان داده شود.
اگر ارزيابى انجام شود، امّا پيگيرى مقتضى به عمل نيايد، ارزيابى هيچ فايده اى به جز اتلاف نيرو و امكانات به دنبال نخواهد داشت . ارزيابى و پيگيرى همانند دو بال ارزشمند براى كنترل سازمان ، عمل كرده ، موجب پرواز سازمان به سوى اهداف بلند خويش مى شود.

محورهاى پيگيرى

در مرحله پيگيرى لازم است نسبت به همه محورهايى كه مورد ارزيابى قرار گرفته ، عكس العمل مناسب شكل گيرد. محورهاى ارزيابى عبارت است از برنامه و مشكلات اجرايى و مجريان و پيگريها نيز بايد پيرامون همان سه محور انجام شود.

١. برنامه

همانگونه كه در بخشهاى گذشته بيان شد، در برنامه ريزى دو ركن اساسى وجود دارد: هدف و پيش بينى .
در انتخاب اهداف و پيش بينيها هر چند دقيق و حساب شده عمل شود، هرگز نمى توان ادعا كرد كه خطا و اشتباهى رخ نداده است ، از اين رو پس از آن كه در عمليات ارزيابى ، خطاها و اشتباهات دقيقا شناسايى و ثبت گرديد، پيگيريهاى لازم اعمال مى شود.
پيگيرى در مورد ضعفهاى برنامه همانگونه كه در شكل ١-١٢ نشان داده شده است به صورت ذيل انجام مى شود:
الف) اگر هدف عملياتى اشتباه بود، در صورت امكان ، هدف ، اصلاح و در غير اين صورت كليّه برنامه لغو مى شود.
ب) اگر خطا در پيش بينيها بود، در برنامه تغييرات لازم اعمال مى گردد.
پ) پس از تغييرات ، نتايج جهت اطلاع و اقدام به قسمتهاى مربوط ابلاغ مى گردد.
اين حالت چرخش يا، ده و بازده اطلاعات و تغييرات ، بايد در صورت لزوم به طور مداوم اعمال گردد؛ اين عمليات «بازخور» هم ناميده مى شود.



نمونه بارز اين تغييرات در عملياتهاى نظامى ديده مى شود كه از آغاز عمليات ارزيابى به صورت مداوم انجام مى شود و فرمانده نيروهاى عملياتى ، همه مسائل را لحظه به لحظه گزارش مى دهد. گاهى ستاد فرماندهى به اين نتيجه مى رسد كه به طور كلّى از اهداف عمليات صرف نظر كند و گاهى نيز اهداف را تغيير مى دهد و زمانى هم در شكل عمليات پيش بينى شده ، اصلاحاتى ايجاد مى كند، امّا اگر هيچ گونه ضعفى گزارش ‍ نشود عمليات طبق برنامه پيش بينى شده ادامه مى يابد.

٢. مشكلات اجرايى

در مورد مشكلات اجرايى ابتدا بايد علت يا علل مشكل را به خوبى شناخت و پس از آن راه حلّى براى او جست و جو كرد. شناسايى علّت مشكلات ، از اهميّت ويژه اى برخوردار است . كسانى كه بتوانند به خوبى علتها را بشناسند، بيش از نيمى از راه را رفته اند و چون يافتن راه حل براى مشكلات از شناخت علتها سهلتر است ، اگر در شناخت علتها صحيح عمل نشود، راه حلها و تصميمها بى فايده بوده ، نتيجه اى نخواهد داشت .
اگر علل مشكلات مربوط به بيرون از حيطه عملكرد سازمان بود، در صورتى كه امكان داشته باشد بايستى به راه هايى فكر كرد كه مشكلات كمترى براى سازمان به وجود آيد يا حتى الامكان به نحوى با مشكل كنار آمد، امّا اگر علت مربوط به حيطه عملكرد سازمان بود بايستى راه حلّ مناسبى براى آن به دست آورد.
در مورد چگونگى يافتن راه حلّ براى مشكلات ، مباحث فراوانى وجود دارد كه در بحث تصميم گيرى خواهد آمد.

٣. نيروهاى اجرايى

سوّمين محورى كه پيگيرى امور، بدان مربوط است ، نتايج ارزيابى نيروهاى اجرايى است . مقصود از نيروهاى اجرايى ، كليّه افراد شاغل در سازمان ، اعمّ از مرؤ وسان و مسؤ ولان مى باشند. در ارزيابى بايد هم مرؤ وسان مورد بررسى قرار بگيرند و هم مسؤ ولان و مديران ، نه آن كه فقط نيروهاى زيردست مورد ارزيابى و سؤ ال و جواب قرار گيرند، ولى مسؤ ولان راحت و آرام بدون دغدغه به رياست خود دلگرم باشند.
بررسى دقيق و كارشناسانه عملكرد مديران از اهميت بسيارى برخوردار است ، زيرا مديران داراى تاءثير فراوانى در نيروها بوده ، گفتار و رفتار و كردارشان نفوذ عجيب و مرموزى در نيروها دارد، به طورى كه گاهى شخصيت و منش و سخن گفتن و حتّى خنديدن افراد به مدير مسؤ ولشان شبيه مى شود.
مديران اگر صالح و كاردان و مقيّد باشند، نيروهاى ارزشمندى تربيت مى كنند. در مقابل ، مديرانى كه ناصالح و فاسد باشند، مجموعه و همه افراد را به فساد و بطالت خواهند كشيد.
از اين رو بايد عملكرد مديران مورد ارزيابى بسيار دقيق قرار گرفته افراد صالح و توانمند، تشويق و افراد ضعيف در صورت امكان ، اصلاح شوند و در غير اين صورت در مورد ادامه كارشان تجديد نظر شود.
قوتها و ضعفهاى عمومى
در ارزيابى نيروها اگر ضعفهايى مشخص شد كه به عموم يا اغلب افراد مربوط مى شود، بايد علّت را قبل از هر جا در مديريّت جست و جو كرد. در مقابل اگر افراد مجموعه عموما موفق و نيرومند بودند، بخش عظيمى از اين موفقيت را بايد مربوط به مديريّت دانست ، زيرا اگر مدير ضعيف باشد، نيروهاى قوى را طرد كرده يا اين كه آنان را به نحوى محدود مى كند كه موقعيت بروز توانمنديهاى خويش را نيابند. پس اگر در سازمانى نيروهاى قوى و با استعداد رشد كرد، مى توان مهمترين علّت را كفايت مدير دانست .
ضعفهاى تخصصى
اگر بعضى از نيروها به علت نداشتن دانش و تخصص در ايفاى وظايف محوّله ضعيف باشند مى توان با برگزارى دوره هاى آموزشى مناسب در جهت رفع ضعفها يا كاهش آن اقدام كرد. اگر همه افراد ضعيف عمل مى كنند، غالبا به سبب ضعف مدير در ايجاد انگيزه در نيروها يا ناتوانى در به كارگيرى آنان است .
قوتها و ضعفهاى فردى
در ارزيابى به نتايج و اطلاعات فراوانى برخورد مى شود كه نه يك مساءله عمومى است نه مربوط به آگاهيهاى تخصصى افراد مى باشد، بلكه اطلاعات مختلفى است كه به ضعفها يا تواناييهاى افراد در عملكرد آنها مربوط مى شود.
براى تشويق افراد خوب به خوبيها و افراد ضعيف به ترك خلافها نياز به پيگيرى اين امور مى باشد تا نيروها عملا بازتاب ارزيابيهاى انجام شده را ببينند.
چند نكته قابل توجّه
در مورد انتخاب نيروهاى مفيد و مثبت بايد به نكات ذيل توجه شود:
١. نيروهاى مثبت صرفا كسانى نيستند كه در موارد اضطرارى عكس العمل صحيحى نشان مى دهند، بلكه افرادى كه با دقت نظر حوادث را پيش بينى كرده با انديشه و برنامه ريزى از وقوع حوادث جلوگيرى مى كنند، نيروهاى مفيدترى هستند. در اين باره نويسنده اى چنين مى گويد:
تجربيات ما در سازمانها نشان مى دهد كه در اغلب موارد تشويق و تقدير و پاداش به افرادى تعلّق مى گيرد كه در فرونشاندن آتش ، دستى داشته اند و آنهايى كه كوشيده اند تا اصلا از برافروختن آتش جلوگيرى شود، چندان مورد توجه قرار نمى گيرند؛ به عبارت ديگر مديرانى كه مى كوشند به مدد برنامه ريزى و آينده نگرى از وقوع مشكلات جلوگيرى كنند، در مقايسه با مديرانى كه قدرت جلوگيرى از مسائل را نداشته ، تنها پس از وقوع به مقابله با آن برمى خيزند، از توجه كمترى برخوردارند. (٣٥٩)
٢. در مورد انتخاب نيروهاى در خور تشويق بايد دقت بسيار زيادى اعمال شود و با مسؤ ولان مربوطه و همكاران او مشورت شود، زيرا تشويق نكردن بهتر از تشويق بيجاست . اگر فردى بدون دقت انتخاب شود، در روحيه افراد مفيد تاءثير بسيار نامطلوبى به جا مى گذارد. در نتيجه بايد افرادى مورد تقدير قرار گيرند كه حداقل نيمى از همكاران به قابليت آنان معترف باشند.
٣. كاركنان سازمان يا حداقل همكاران نزديك فرد به علّت انتخاب او آگاه شوند و دليل آن به طور مشخص مطرح شود تا حداقل افراد منصف نسبت به عادلانه بودن اين عمل قانع شوند.
ضمنا بايد به گونه اى مسائل مطرح شود كه تقدير از يك فرد به معناى ضعف ديگران تلّقى نشود، زيرا بسيارند افرادى كه درخور تشويقند، امّا گاهى شناسايى نمى شوند يا شناسايى شده ، ولى امكانات در حدّ تشويق همه آنان وجود ندارد.

تشويق از نظر روايات

پس از رعايت شاخصهاى ارزيابى و انتخاب افراد شايسته با توجّه به مراحل فوق ، تشويق آنان كار بسيار لازم و مطلوبى است ، در اين مورد دو روايت از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل شده است :
عن علىّ عليه السّلام و لا يكوننّ المحسن و المسى ءُ عندك بمنزلة سواء، فإ نّ فى ذلك تزهيدا لاءهل الا حسان فى الاحسان و تدريبا لاءهل الا سائة على الا سائة ، و الزم كُلّا منهم ما اءلزم نفسه ؛ (٣٦٠)
هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار در نظرت مساوى باشند، زيرا اين كار سبب مى شود كه افراد نيكوكار در نيكى كردن بى رغبت شوند و بدكاران در بدكردن تشويق گردند و هر كدام از اينها را مطابق كارشان پاداش ده .
از اين روايت چند مطلب مشخص مى شود:
١. على عليه السّلام تشويق افراد نيكوكار را لازم شمرده و از اين كه با افراد نيكوكار و بدكار به طور مساوى برخورد شود، نهى فرموده است .
٢. تشويق ، افراد نيكوكار را نسبت به عملكرد خويش دلگرم مى كند.
٣. افراد بدكار با تشويق نيكوكاران تنبيه مى شوند.
٤. تشويق نكردن نيكوكاران به منزله تشويق خطاكاران است .
عن على عليه السّلام : اُزجُر المسى ء بثواب المحسن ؛ (٣٦١)
خطاكار را به وسيله پاداش دادن به نيكوكار، تنبيه كن .

نيروهاى خطاكار

افراد خطاكار را مى توان به دو دسته تقسيم كرد: خطاكاران حتمى و متهمان به خطا. خطاكاران حتمى كسانى هستند كه در مورد خيانت و جرم آنان شكى وجود ندارد و متهمان به خطا كسانى هستند كه احتمال جرم و خطاى آنان وجود دارد، در مورد هر كدام از اين دو دسته بايد به شكل خاصى عمل شود:

١. خطاكاران حتى

دسته اوّل ، يعنى كسانى كه در مورد خطاى آنان ترديدى نيست و ماءموران اطلاعاتى دلايل كافى جهت اثبات جرم آنان ارائه كرده اند و خيانت آنان براى مدير اثبات شده است . در مورد اين افراد نياز به تشكيل محكمه و احضار ماءموران مخفى و استناد به دلايل و شواهد نيست ، بلكه مدير مى تواند براساس اطلاعات به دست آمده ؛ اقدام كند و ضمن تنبيه و مؤ اخذه مجرم ، جرم او را افشا نمايد.
در اين باره اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
فإ ن اءحد منهم بسط يده إ لى خيانة اِجتمعت بها عليه عندك اءخبار عيونك اكتفيت بذلك شاهدا فبسطت عليه العُقوبة فى بدنه و اءخذته بما اءصاب من عمله ثمّ نصبته بمقام المذلّة و وسمته بالخيانة و قلَّدته عار التُّهمة ؛ (٣٦٢)
اگر يكى از آنها دست به خيانت زد و ماءموران سرّى تو متّفقا چنين گزارشى را دادند، به همين مقدار از شهادت قناعت كن و او را زير تازيانه كيفر بگير و به مقدار خيانتى كه انجام داده ، او را كيفر نما. سپس وى را در مقام خوارى و مذلّت بنشان و نشانه خيانت را بر او بنه و گردن بند ننگ و تهمت را گردنش ‍ بيفكن و او را به جامعه معرفى كن .
از اين فرمان اميرالمؤ منين عليه السّلام به روشنى فهميده مى شود كه بايد براساس گزارشهاى ماءموران سرّى اقدام كرد و خيانت كار را مجازات نمود؛ در اين جا شاهد ديگرى هم نياز نبوده و احتياجى به تشكيل دادگاه و بحث و جدلهاى متعارف هم نيست .
مساءله نظارت غير مستقيم بر عملكرد كارگزاران و ماءموران دولتى از اهميّت بسيار بالايى برخوردار است . شما تصور كنيد اگر در سيستمهاى ادارى ما يك چنين جايگاهى براى ماءموران سرّى پيش بينى مى شد و مديران ما براساس گزارشهاى ماءموران راستگو و مطمئن حق اقدام داشتند و واقعا اقدام هم مى كردند، تا چه حدّ، انحرافات و سوء استفاده ها و رشوه خواريها و كم كاريهاى مزمن و ويرانگر كاهش مى يافت .
امّا زمانى كه دست و پاى مسؤ ولان بسته و در چهارچوبهاى خشك ، ناچار به اقدام و اداره امور هستند، هيچ گونه تغييرى در بافت ادارى به وجود نخواهد آمد و هيچ كس هم قادر به اصلاح نظام ادارى نخواهد بود.
رشوه خواران حرفه اى آن چنان رشوه را مى بلعند كه هيچ گونه اثرى بر لب و دندان آنها ديده نمى شود، به نحوى كه مديران با تمام وجود خيانت آنان را احساس مى كنند و به آن علم دارند، ولى هرگز قادر نيستند دست ناپاكشان را رو كنند؛ آنها هم با آرامش خاطر به فساد خود مشغولند.
از اين رو اگر بنا، بر تصحيح نظام ادارى باشد بايد مديران مؤ من اين اختيار را داشته باشند كه براساس علم و آگاهى خود، در موارد ضرور اقدام كنند و مزاحمتهاى ديگر سيستمها آنان را به چهار ميخ نكشد.

٢. متّهمان به خطا

دسته دوم ، متّهمان به خطا بوده كه در مورد آنان بايد بر اساس مراحل ذيل اقدام نمود:

الف) بازجويى

قبل از هر گونه اقدام در مورد اين افراد، بايد آنان را مورد بازجويى قرار داد و در ارتباط با اتهام يا اتهاماتشان توضيح خواست ؛ در هنگام بازجويى بايد به چند مساءله كاملا توجّه داشت :
١) اين كه افراد گزارشگر براى متهم مشخص نشوند - خواه اين كه ماءموران مخفى باشند يا افراد عادى - زيرا اگر ماءموران مخفى شناخته شوند، تاءثير خود را از دست داده ، نسبت به كار خود دلسرد مى شوند. اگر گزارش كننده فردى عادى باشد و شناسايى شود، ضمن ايجاد كدورت و درگيرى بين او و افراد متهم ، از آن پس به خاطر اين تجربه تلخ هيچ مطلبى را به مدير گزارش ‍ نخواهد كرد.


۱۸
فصل سيزدهم : تصميم گيرى
٢) در هنگام بازجويى بايد با زيركى و دقت عمل كرد و تحت تاءثير گفته هاى شعارى و مظلوم نمايى متهمان قرار نگرفت .
٣) اگر متهم با شنيدن اتهام حمله كرد، نبايد ميدان را خالى كرد و ضعف نشان داد. بعضى از متهمان همين كه مورد بازخواست قرار گرفتند از موضع قدرت برخورد مى كنند و حمله را با جملاتى از اين قبيل آغاز مى نمايند: «شما قدر نيروهاى ارزشمند را نمى دانيد، من چقدر زحمت كشيده ام ، اين هم قدردانى جناب مدير، واقعيت اين است كه همه افراد مجموعه و يا بسيارى از افراد ارزشمند از جناب عالى گلايه دارند، بهتر است شما جلو خلافكاريهاى همه را بگيريد و...».
در وضعيتى اين چنين ، بايد با خونسردى كامل سخنان او را شنيد و بدون آن كه موضوع بحث عوض شود، از او خواسته شود كه به سؤ الات مربوط به جرم پاسخ دهد و به موضوعات پراكنده نپردازد و در صورتى كه خلاف ثابت شد، بدون دلهره و هراس از صحبتهاى متهم و مسائلى از اين قبيل با قدرت اقدام كند.
لازم به يادآورى است كه نبايد سخنان تند متهم موجب قضاوت عجولانه يا غير عادلانه شود و مدير را از مشى صحيح منحرف سازد.
٤) مساءله ديگرى كه بايد در بازجويى به آن توجه داشت ، آن است كه در هنگام طرح مطلب نبايد به گونه اى سخن گفت كه متهم براى خلاف و خطاى خود راه توجيه پيدا كرده ، از مخمصه فرار كند.
در اين مورد توجه شما را به بخشى از داستان حضرت يوسف عليه السّلام جلب مى نمايم :
فرزندان حضرت يعقوب عليه السّلام هنگامى كه به پدر پيشنهاد مى كردند كه حضرت يوسف عليه السّلام را با خود به بيابان ببرند حضرت يعقوب عليه السّلام مى فرمود: من از آن مى ترسم كه يوسف عليه السّلام را گرگ بخورد. گفتن اين كلام راه توجيه خطا را به فرزندان يعقوب عليه السّلام نشان داد به گونه اى كه پس از انداختن حضرت يوسف عليه السّلام در چاه و آوردن پيراهن خون آلود، به حضرت يعقوب عليه السّلام گفتند: يوسف عليه السّلام را گرگ خورد. آنان در توجيه گناه خود همان را گفتند كه قبلا از زبان حضرت يعقوب عليه السّلام شنيده بودند.
روايتى در ارتباط با اين موضوع از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل گرديده است كه فرمود:
لا تُلقِّنوا الكذّاب فيكذب ، فإ نّ بنى يعقوب لم يعلموا اءنّ الذِّئب ياءكل الا نسان حتّى لَقَّنَهُم ابوهم ؛ (٣٦٣)
به دروغگو تلقين دروغ نكنيد كه به شما دروغ خواهد گفت ، چرا كه پسران يعقوب نمى دانستند ممكن است گرگ انسان را بخورد تا اين كه پدرشان به آنان تلقين كرد.

ب) داورى و قضاوت

پس از بازجويى غالبا داورى درباره يكى از موارد ذيل مى باشد:
١) فرد هيچ گونه خطايى مرتكب نشده است . گاهى ديده مى شود كه فردى مورد اتهام قرار مى گيرد و حال آن كه هيچ گناه و خطايى مرتكب نشده است .
حضرت على عليه السّلام مى فرمايند:
رُبّ ملوم و لا ذَنبَ له ؛ (٣٦٤)
چه بسيارند افرادى كه ملامت مى شوند، در حالى كه گناه ندارند.
اگر پس از بازجويى به بى گناهى فرد حكم شد، ضمن عذر خواهى ، از او بايد رفع تهمت شود و اگر گزارشگر فرد شناخته شده اى است بايد او را توجيه كرد.
٢) تخلف شده ، امّا فرد، عذر قابل قبولى براى تخلّف ارائه مى نمايد. در اين صورت عذر فرد بايد پذيرفته شود و گزارشگر در جريان امر قرار گيرد.
٣) فرد مجرم بوده و جرم او هم سنگين است ، مانند آن كه به مسلمانان خيانت كرده باشد. در اين جا بايد بر اساس گفته اميرالمؤ منين عليه السّلام عمل نمود، او را تنبيه و در بين مردم به ذلّت كشاند.
٤) خطايى صورت گرفته ، امّا يا خطاى مهمّى نيست يا اين كه متهم انسان صالحى است ، ولى به طور اتفاق در موردى سهوا مرتكب اشتباه شده است ؛ در اين مورد بهتر است كه مدير بزرگوارانه او را مورد بخشش قرار دهد، عذرش را بپذيرد و به همين بازجويى اكتفا نمايد و از كنار قضايا بگذرد.

عفو و گذشت

در مورد چشم پوشى و گذشت ، آيات و روايات بسيارى وجود دارد. قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:
و منهم الّذين يُؤ ذون النّبىّ و يقولون هو اءُذُن قل اءذُن خير لكم ؛ (٣٦٥)
از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند او خوش باور و گوشى است . بگو خوش باور بودن او به نفع شماست .
يكى از شاءن نزولهايى كه براى اين آيه ذكر نموده اند، اين است كه گروهى از منافقان دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجارى درباره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند. يكى از آنها گفت : اين كار را نكنيد، زيرا مى ترسيم به گوش محمّد صلّى اللّه عليه و آله برسد و او به ما بد بگويد و مردم را بر ضد ما بشوراند. يكى از آنها كه نامش «جلاس» بود، گفت مهم نيست ، ما هر چه بخواهيم مى گوييم و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى رويم و انكار مى كنيم و او از ما مى پذيرد، زيرا محمد صلّى اللّه عليه و آله آدم خوش باور و دهن بينى است . (٣٦٦)
امّا قرآن مجيد به بزرگوارى پيامبر اسلام اشاره مى كند و ضمن رد سخن آنان مى فرمايد:
اين رفتار پيامبر براى شما بهتر است . كنايه از آن كه پيامبر مى داند شما دروغ مى گوييد و لكن براى آن كه شما را هدايت كرده باشد و از كنار خود دور نسازد و بر گناه جراءت پيدا نكنيد، خطاهاى شما را برملا نمى كند.
نتيجه آن كه در صورتى كه جرم ، مساءله اى ناچيز باشد، مانند بدگويى به مدير يا مسائلى از اين قبيل ، مدير مى تواند بزرگوارانه از كنار آن بگذرد و مجرم را مورد عفو قرار دهد.
درباره عفو و گذشت از خطاها و اشتباهات افراد، على عليه السّلام به مالك اشتر چنين مى فرمايد:
و يفرُط منهم الزّلَلُ و تعرضُ لهم العِلل و يُؤ تى على اءيديهم فى العمد و الخطاء فاءعطهم من عفوك و صفحك مثل الّذى تُحبُّ و ترضى اءن يُعطِيَك اللّه من عفوه و صفحه ، فإ نّك فوقهم و والى الاءمر عليك فوقك و اللّه فوق من ولّاك ؛ (٣٦٧)
گاه از آنها لغزش و خطا سر مى زند، ناراحتيهايى به آنان عارض مى گردد، به دست آنان عمدا يا به طور اشتباه كارهايى انجام مى شود (در اين مورد) از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنها عطا كن ، كه دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنايت كند، زيرا تو مافوق آنها و پيشوايت مافوق تو؛ خداوند مافوق كسى است كه تو را زمامدار قرار داده است .
در صورتى كه افراد خطاهايى مرتكب شوند، بهتر است ضمن تذكر به آنان با گذشت مساءله را فيصله داد؛ براى تذكر دادن هم بايد حتى الامكان مخفيانه عمل كرد تا آبروى برادران ايمانى حفظ گردد:
عن ابى محمد العسكرى عليه السّلام : من وعظ اءخاه سرّا فقد زانه ، و من وعظ اءخاه علانية فقد شانه ؛ (٣٦٨)
كسى كه برادر دينى خود را پنهانى موعظه نمود، او را زينت كرده است و اگر آشكار موعظه نمود، آبرويش را برده است .

ملاك براى شناخت موارد عفو

بحثى كه در اين جا ضرورت مى يابد تفكيك خطاهاى بزرگ و قابل پيگيرى از خطاهاى ناچيز و قابل اغماض است . شناخت و جدا كردن خطاها از يكديگر كار بسيار مهمّ و عظيمى است . اين جا محلّ لغزش و انحراف انسانهاى بزرگ تاريخ است . اين جا وادى خطرناكى است كه انسانهاى مؤ من و استوار مى خواهد تا بتوانند پرده هاى فريبنده تزوير شيطانى را دريده ، حقايق را آنگونه كه هست بشناسند و از اين پل مؤ منان با آرامش و اطمينان عبور كنند.
بعضى از مديران اگر نيروهايشان هزاران خلاف شرع و قانون مرتكب شوند، بزرگوارانه و بى خيال از كنار آن مى گذرند و هيچ اقدامى نمى كنند، امّا اگر به آنان خبر دهند فلان كس درباره مديريّت ، هوش و ذكاوت جناب عالى ابراز ترديد مى نمايد يا مطلبى از اين دست بيان مى كند، چنان برمى آشوبند و خشمگين و غضبناك مى شوند كه بدون هيچ گذشت پاى در چكمه انتقام فرو مى برند و تا او را به خاك سياه ننشانند آرام نمى نشينند. برخى ديگر از مديران كه ذرّه اى در اموال شخصى خود گذشت ندارند با پول بيت المال حاتم طائى مى شوند، در حالى كه بايد در مقابل اعمال خلاف شرع و تعدّى به بيت المال به عنوان بزرگترين خطا ايستادگى و از انجام آن جلوگيرى كنند.
براى شناخت خطاهاى بزرگ از خطاهاى كوچك بايد خود محوريها و هوسها را كنار زد، قرآن و دين را ملاك قرار داد، پس از آن درباره خطاها قضاوت كرد.
در اين مورد مى توان از رفتار اميرالمؤ منين على عليه السّلام راه هدايت را يافت . على عليه السّلام در مورد بيت المال از درهمى نمى گذرد، حرام خواران و دزدان بيت المال را تازيانه عدالت مى نوازد، امّا در مسائل شخصى بزرگوارى و گذشت به او افتخار مى كند. بارها با هزاران مشكل قناتهايى احداث مى كند، نخلستانهايى به وجود مى آورد، هنگامى كه نخلهايشان به بار مى نشيند آنها را وقف مى كند و از استفاده محرومان و تهيدستان لذت مى برد؛ مال دنيا را به هيچ مى انگارد، زرهاى جهان را به مسخره مى گيرد، زيباييهاى ظاهر فريب دنيا را سه طلاقه مى كند، ناسزاى انسانهاى پست را نشنيده مى گيرد و... او تنها چشمان نافذ جان خويش را به رضاى خداوند دوخته و به او عشق مى ورزد.
كسانى كه دنبال رو آن حضرت باشند، مى توانند با توجه به دستورات قرآن مجيد و سنّت پيامبر اسلام به آن بزرگوار اقتدا كنند و از سدّ هواهاى نفسانى گذشته ، به راحتى خطاهاى گوناگون را تشخيص دهند و در موارد لزوم پيگيرى كنند و در موقعيت اغماض از خطاها بگذرند.

حفظ اسرار كاركنان

يكى از مسائلى كه بايد مديران به آن توجه داشته باشند، حفظ اسرار زيردستان است . افرادى كه در پست مديريّت قرار مى گيرند به مناسبتهاى گوناگون از مسائل سرّى كاركنان مطلع مى شوند، يكى از آن مسائل اتهامات افراد و پيگيريهاى مربوط به آن مى باشد. مديران بايد خطاها و تخلفات افراد را محرمانه تلقى كرده از افشاى آن خوددارى نمايند؛ در اين باره امام زين العابدين عليه السّلام مى فرمايد:
من كفَّ عن اءعراض المسلمين اءقال اللّه عُثرتهُ يوم القيامة ؛ (٣٦٩)
كسى كه آبروى مسلمانان را حفظ نمود، خداوند در روز قيامت لغزشهايش ‍ را از او دور گرداند.
و از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است :
اءلا و من سمع فاحشة فاءفشاها فهو كالّذى اتاها؛ (٣٧٠)
بدانيد كسى كه گناهى را شنيد و جايى نقل كرد، مثل كسى است كه آن گناه را مرتكب شده است .
و امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
من قال فى مؤ من ما راءت عيناه و سمعت اءذُناه كان من الّذين قال اللّه : «إ نّ الّذين يُحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم فى الدنيا و الآخرة»؛ (٣٧١)
كسى كه درباره مؤ منى آنچه را كه از (گناهان) او ديده يا شنيده بگويد در زمره كسانى است كه خداوند درباره آنان مى فرمايد: كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است .

حفظ اسرار براى روز مبادا

بعضى از افراد به طور مرموز، درباره لغزشهاى ديگران تفحّص مى كنند و همه آن لغزشها را نزد خود نگه مى دارند تا هر زمان كه صلاح دانستند براى انتقام جويى اسرار را برملا نموده آبروى افراد را ببرند. اينان در صدد اصلاح فرد يا جامعه يا سازمان نيستند، بلكه تنها هدف آنان از پاى درآوردن حريف است . افرادى كه داراى اين ويژگى هستند، در روايات مورد سرزنش قرار گرفته اند:
عن اءبى جعفر عليه السّلام قال : إ نّ اءقرب ما يكون العبد إ لى الكفر اءن يواطى الرّجل على الدّين فيُحصى عليه عثراته و زلّاته ليُعنِّفه بها يوما مّا؛ (٣٧٢)
همانا نزديكترين حالت بنده به كفر اين است كه فردى را در امور دين (دنبال و) موافقت نمايد و انحرافات و لغزشهايش را جمع آورى كند، براى اين كه زمانى (با افشاى گناهان) او را به شدّت ملامت كند و آبرويش را ببرد.

دفاع از خطاكاران

گرچه حفظ آبروى مسلمانان لازم و ضرورى است ، امّا اگر فرد خطاكارى ، تخلف و خيانت او مشخص شده است مدير نبايد بى جهت از او دفاع كند و بكوشد او را فردى پاك و منزّه جلوه دهد، زيرا اين امر نه تنها به او كمك نمى كند، بلكه آبروى مدير را هم در معرض خطر قرر داده ، احتمال همدستى او را با خطاكار در اذهان تقويت مى كند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءكبر الاءوزار تزكية الاءشرار؛
بزرگترين گناه ، بى گناه جلوه دادن اشرار است .

حقوق كاركنان

يكى از مسائلى كه بايد در حين كنترل به آن توجه داشت ، پرداخت حقوق كاركنان به طور مرتب و بدون كاستى است .
بسيارى از مواقع در «عمليات كنترل» فقط به اجراى صحيح برنامه ، كار خوب و اشتغال كامل نيروها و مسائلى از اين قبيل ، توجه و عنايت مى شود، امّا هيچ توجّهى به پرداخت حقوق كاركنان و ضايع نكردن حقّ آنها نمى شود، حال آن كه اين مساءله بايد دقيقا بررسى شود كه اگر كسى مورد ظلم واقع شده يا در مورد كارهايش رسيدگى لازم انجام نشده با قدرت پيگيرى و از حق او دفاع شود.
در پرداخت حقوق كاركنان رعايت مسائل ذيل مهمّ است :

١. تعيين حقوق

حقوق افراد را بايد قبل از شروع به كار مشخص كرد تا فرد در صورت مايل بودن ، همكارى كند وگرنه منصرف شود، نه اين كه شخصى را براى مدّت زيادى به كار گرفت و پس از آن حقوق ناچيزى به او پرداخت كرد كه با ناراحتى كار را ترك كند. در اين مورد روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل گرديده است :
عن الصادق عليه السّلام عن آبائه عليهما السّلام : نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اءن يُستعمل اءجير حتّى يُعلم ما اءُجرته ؛ (٣٧٣)
امام صادق عليه السّلام از پدرانش عليهما السّلام نقل مى كند كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از به كارگيرى اشخاص قبل از معين شدن اجرت آنان نهى فرمودند.

٢. پرداخت حقوق در وقت مقرر

اگر فردى يك روز كار مى كند، بايد آخر روز بدون هيچ تاءخيرى قبل از خشك شدن عرق او حقوقش پرداخت شود و اگر با او قرار داد بسته اند كه ماهيانه حقوقش را دريافت كند، باز نبايد تاءخير شود.
عن شعيب قال : تكارَينا لاءبى عبداللّه عليه السّلام قوما يعملون فى بستان له و كان اءجلهم إ لى العصر فلمّا فرغوا قال لمُعتب : اءعطهم اءُجورهم قبل اءن يجفّ عرقُهم ؛ (٣٧٤)
شعيب مى گويد: عده اى را براى امام صادق عليه السّلام اجير كرديم تا در بستانى كه از حضرت بود كار كنند و مدّت كارشان تا عصر بود. چون از كار فارغ شدند، امام عليه السّلام به معتب فرمود: قبل از آن كه عرق آنان خشك شود، حقوقشان را بپرداز.
از اين روايت به خوبى معلوم مى شود كه اسلام تا چه حد به پرداخت حقوق كاركنان در وقت مقرر اهميّت داده است . در برخى از سازمانها گاهى پرداخت حقوق افراد براى مدّتى عقب مى افتد و كسى هم متخلفان را تنبيه نمى كند، حال آن كه اگر مقصّران شناخته شوند و مورد تنبيه قرار گيرند، چنين مساءله اى اتفاق نخواهد افتاد. يكى از راه هاى تنبيه اين افراد آن است كه حقوق خودشان قبل از حقوق ديگران پرداخت نشود.

٣. جلوگيرى از تضييع حقوق

در حين كنترل ، اگر به موردى از تضييع حقوق افراد و نيروها برخورد شد بايد متخلفان را مورد تعقيب قانونى قرار داد، چون اين عمل نوعى غصب اموال ديگران به حساب مى آيد.
امام رضا از پدرانشان عليهما السّلام نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
إ نّ اللّه غافر كُلّ ذنب ، إ لّا من اءحدث دينا، اءو اغتصب اءجيرا اءجره ، اءو رجل باع حُرّا؛ (٣٧٥)
خداوند هر گناهى را مى بخشد، مگر كسى كه دين سازى كند يا اين كه حقوق اجيرى را غصب كند (و به او نپردازد) يا اين كه مردِ آزادى را بفروشد.

رابطه هزينه و نتيجه در كنترل

در طراحى سيستم كنترل ، مساءله هزينه كنترل در مقابل نتايج حاصل از آن داراى اهميّت بسيارى است ، مثلا اگر سازمانى چندين ميليون ريال هزينه كنترلى بنمايد كه اگر آن كنترل انجام نمى گرفت ، نتيجه منفى آن حداكثر از چند هزار ريال تجاوز نمى كرد، در ادامه چنين كنترلى بايد تاءمّل كرد و لزوم آن را مورد بررسى قرار داد. (٣٧٦)

حفظ و ثبت دقيق تجربيات

يكى از مسائل بسيار مهم در امر كنترل ، ثبت دقيق تمام نتايج ارزيابيها و شيوه هاى گوناگون پيگيريهاى مربوطه است . مطالبى كه بايد در مراحل مختلف كنترل ثبت شود، به قرار ذيل است :
١. نقاط قوت برنامه ؛
٢. ضعفهاى برنامه ؛
٣. تغييراتى كه در برنامه جهت رفع نقاط ضعف اعمال مى شود؛
٤. مشكلات اجرايى برنامه ؛
٥. راه حلهاى مشكلات اجرايى ؛
٦. واكنشهاى مثبت نيروها نسبت به برنامه ؛
٧. واكنشهاى منفى كاركنان نسبت به برنامه ؛
٨. راه هاى تغيير واكنشهاى منفى ؛
٩. طرق شناخت نيروهاى مفيد و غير مفيد؛
١٠. نتايج حاصله از ارزيابى نيروها؛
١١. چگونگى تشويق نيروها و بازتابهاى آن ؛
١٢. تنبيه هاى اعمال شده ، در مورد نيروها و بازتابهاى آن .
حفظ تجربيات به دست آمده پيرامون برنامه ها و اجراى آن ، يكى از مسائل بسيار اساسى بوده و جهت به كارگيرى تجربيات در برنامه هاى مشابه براى مديران مفيد خواهد بود. انسانهاى عاقل از موقعيتهاى مختلف براى حركتهاى آينده خود بيشترين بهره بردارى را خواهند داشت و يكى از بهترين اين بهره وريها اندوختن تجارب و حفظ آنهاست .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
العاقل من وعظته التّجارب ؛ (٣٧٧)
عاقل كسى است كه تجربه ها او را موعظه نمايد.
كسى كه عاقل باشد بايد از تجربه ها اندرز گرفته ، آن را چراغ راه خويش در حركتهاى آينده قرار دهد، نه اين كه كار ناموفقى را انجام دهد و پس از چندى باز همان فعاليت غلط را تكرار كند.
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
لا يُلسع العاقل من جُحر مرّتين ؛ (٣٧٨)
عاقل از يك سوراخ دو بار گزيده نمى شود.
اگر كسى عاقل باشد در صورتى كه يك بار از سوراخى گزيده شد و تجربه تلخ آن را چشيد، بار ديگر به آن سوراخ نزديك نمى شود.

ارتباط تجربه با عقل

هر كس به اندازه فكر و انديشه خود مى تواند از رويدادهاى محيط، وقايع محل كار و آنچه در اطراف او مى گذرد تجربه بيندوزد، براى مثال ممكن است فردى در جريان اجراى يك برنامه ، دويست تجربه به دست آورد، امّا فرد ديگرى در كنار او هيچ مساءله آموزنده اى نيابد.
كسانى كه به خوبى بتوانند مسائل را تحليل نمايند و هر چيز را محك بزنند و نقاط ضعف و قوت آن را بفهمند و علل را به درستى دريابند افرادى عاقل و با درايتند.
عن على عليه السّلام إ نّ فى كلّ شى موعظة و عبرة لذوى الُّبَّ و الا عتبار؛ (٣٧٩)
همانا در هر چيز پند و اندرز و عبرتى براى افراد عاقل و عبرت گيرنده وجود دارد.
بارى در هر چيز موعظه و عبرتى وجود دارد، امّا تنها انسانهاى عاقل و زيرك مى توانند اين اندرزها را به عنوان بهترين تجربه بفهمند و حفظ نمايند اما افراد نادان از كنار هر چيز بدون هيچ فهم و برداشت خاصى جاهلانه مى گذرند.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
للكيِّس فى كلّ شى ء اتّعاظ؛ (٣٨٠)
در هر چيزى براى افراد زيرك موعظه اى وجود دارد.
عقل و درايت و زيركى براى پند اندوزى لازم و ضرورى است ؛ از اين رو بايد در تمام مراحل «كنترل» افراد دانا هر مطلب و مساءله اى را كه مى تواند به عنوان تجربه براى حركتهاى بعدى مورد استفاده قرار گيرد، مشخص كنند، سپس براى حفظ آن در بايگانى تجارب برنامه ثبت و نگهدارى نمايند.

تاءثير تجربه در رشد افكار

تجارب عقل و انديشه ، انسانها را نيرومند كرده ، از لغزشهاى آنان مى كاهد؛ حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
العقل غريزة يزيد بالعلم و التّجارب ؛ (٣٨١)
عقل غريزه اى است كه با علم و تجربه زياد مى شود.
آن حضرت در جاى ديگرى مى فرمايد:
من قلّت تجربته خُدع ، و من كثُرت تجربته قَلّت غرّته ؛ (٣٨٢)
كسى كه كم تجربه بود فريب خورد و كسى كه تجربه اش زياد بود لغزشهايش ‍ كم گرديد.

فصل سيزدهم : تصميم گيرى

اهميت تصميم گيرى

يكى از مهمترين مسائل در كلّيه فعاليتها و مراحل ، تصميم گيرى است . تصميم گيرى در مباحثى مانند برنامه ريزى ، انتخاب اهداف و طرّاحى برنامه ، قبول كلّ برنامه و ابلاغ آن جهت اجرا، ترسيم سازمانى مناسب ، سازماندهى مجموعه و بيش از همه در رهبرى ، همچنين در بخش پيگيرى از مبحث كنترل به عنوان يكى از مهمترين فعاليت مديران مطرح است .
تصميم گيرى در مديريّت داراى اهميت بسيارى است ، به نحوى كه تصميم گيرى از مهمترين علل شكست يا موفقيت يك مدير به شمار مى رود. اگر كسى بتواند در كوران حوادث به خوبى تصميم بگيرد، فردى موفق به حساب مى آيد.
اميرالمؤ منين عليه السّلام در روايتى راءى افراد عاقل را موجب نجات قلمداد نموده و فرموده است :
راءى العاقل يُنجى ؛ (٣٨٣)
راءى (و فكر) عاقل نجات مى دهد.
در روايتى ديگر فكر و انديشه فرد، ميزان سنجش عقل او به حساب آمده است ؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
راءى الرّجل ميزان عقله ؛ (٣٨٤)
ميزان عقل مرد، انديشه اوست .
تصميمهاى صحيح و عاقلانه ، امور مختلف سازمان را نظام مى دهد و حركت به سوى «اهداف سازمانى» را ممكن مى سازد.
در روايتى ديگر اميرالمؤ منين عليه السّلام تصميمهاى دقيق را موجب كمال سعادت انسان شمرده ، مى فرمايد:
إ ذا قَتَرنَ العزم بالحزم كَمُلت السّعادة ؛ (٣٨٥)
هنگامى كه «تصميم» با «دقّت» همراه گرديد، سعادت كامل مى شود.
اما اگر «تصميم گيرى» دستخوش سست فكرى گرديد و هر لحظه سازمان با تصميم جديدى رو به رو شد، مشكلات و معضلات سر برمى آورد و مجموعه به كلاف سر در گم تبديل خواهد شد؛ در اين شرايط مخالفان مدير تقويت مى شوند و با دست گذاردن بر روى ضعفها روز به روز افراد بيشترى را با خود همراه خواهند كرد و اگر دوستانى هم براى مدير باقى مانده باشند، بر اثر قوت مخالفان تضعيف مى گردند از ميدان خارج خواهند شد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من ضعُفت آرائه قِويَت اءعدائه ؛ (٣٨٦)
كسى كه افكارش ضعيف باشد دشمنان او قوى خواهند شد.
آنهايى كه هر آن تصميم ضعيفى ارائه مى دهند، زمينه را براى نيرومند شدن دشمنان و ملامتهاى آنان فراهم مى نمايند و باعث شكست خود مى شوند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
عند كثرة العثار و الزّلل تكثُرُ الملامة ؛ (٣٨٧)
با زياد شدن خطاها و لغزشها، سرزنش زياد مى شود.
اگر در «تصميم گيرى» ضعيف عمل شود، هم مدير به شكست كشيده مى شود و هم سازمان و مجموعه از پيگيرى «اهداف سازمانى» باز خواهد ماند.

مراحل تصميم گيرى

براى اين كه در «تصميم»ها دقّت كافى مبذول گردد، گذر از شش مرحله پيشنهاد شده است :
مرحله اوّل : شامل تشخيص و تعيين مشكل و شناخت مساءله اى كه در راه تحقق اهداف مانع ايجاد كرده مى باشد. در اين مرحله بايد كوشش شود كه مشكل اصلى و واقعى شناخته و به درستى تعريف شود و معلوم گردد كه علت يا علل مشكل چيست . اين مرحله يكى از مراحل مهم در تصميم گيرى بوده و زيربناى همه «تصميم»ها مى باشد. اگر اين مرحله به خوبى انجام نشود مراحل بعدى هم به انحراف كشيده مى شود.
مرحله دوم : يافتن راه حلهاى ممكن براى رفع مشكل مى باشد. در اين مرحله قبل از هر چيز بايد دانست كه هر مشكلى راه حلّى دارد و براى هر تنگنايى حتما راه خروجى خواهد بود.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
لكلّ ضيق مخرج ؛ (٣٨٨)
براى هر تنگنايى راه خروجى هست .


۱۹
لوازم تصميم گيرى
اصلى كه در اين جا ثابت است ، آن است كه براى مشكلات راه حلّى وجود دارد و در اين اصل شك و ترديدى نيست . تنها چيزى كه در اين جا مطرح است ، يافتن راه حل و اضافه نمودن بر تعداد راه حلهاست ، زيرا هر چه راه هاى بيشترى به دست آيد، مى توان از بين آنها بهترين راه حلّ مناسب را انتخاب نمود و «تصميم گيرى» را به نحو صحيح ترى انجام داد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء؛ (٣٨٩)
كسى كه از آراى گوناگون استقبال كند، لغزشگاه ها را خواهد شناخت .
افرادى كه بر روى يك «تصميم» متمركز شده و به هيچ وجه دست بردار نيستند، خواسته يا ناخواسته دچار استبداد راءى شده اند. امّا كسانى كه آراى مختلف را جمع آورى كنند، بهتر مى توانند نقايص هر يك از آنها را به خوبى تشخيص داده ، درصد صحّت «تصميم» را بالا ببرند.
مرحله سوم : انتخاب معيار براى سنجش و ارزيابى راه حلهاست ، مثلا در مديريّتها گاهى سود بيشتر و گاهى هزينه كمتر و زمانى رضايت بيشتر ارباب رجوع يا مشترى و... به عنوان معيار پذيرفته مى شود؛ در هر صورت بايد ملاك سنجش راه حلها نسبت به يكديگر مشخص شود.
مرحله چهارم : كليه راه حلها با يكديگر مورد مقايسه و ارزيابى قرار مى گيرند كه هر يك از راه حلها چه نتايجى را به بار خواهند آورد؟
مرحله پنجم : سنجش راه حلها نسبت به هم با توجه به معيار پيش بينى شده در مرحله سوم و نتايج برآورد شده در مرحله چهارم مى باشد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اضربوا بعض الرّاءى ببعض يتولّد منه الصّواب ؛ (٣٩٠)
افكار مختلف را با يكديگر مقايسه كنيد، راه صحيح از آن به دست خواهد آمد.
برخورد افكار گوناگون با يكديگر موجب بروز بهترين فكر و تصميم خواهد شد و انسان را به درستى و صحت انتخاب ، مطمئن مى سازد.
مرحله ششم : انتخاب يك راه حل از ميان كليّه راه هاست . (٣٩١)

لوازم تصميم گيرى

مقصود از لوازم تصميم گيرى مسائلى است كه بايد در همه مراحل ياد شده ، مورد توجه باشد تا درصد احتمال خطاى «تصميم»ها كاهش يابد:

١. عاقبت انديشى

عاقبت انديشى در تصميم گيرى از اهميت ويژه اى برخوردار است . هر مسؤ ول بايد در تمام مراحل تصميم گيرى به فرجام تصميمها توجه داشته باشد و هر تصميم را در دنياى اجرا و ابلاغ ببيند، واكنشها و تنشها يا نتايج مثبت و منفى آن را به خوبى درك نمايد.
در مورد «عاقبت انديشى» و اهميت آن از نظر روايات ، مطالبى در مبحثِ «پيش بينى» مطرح گرديد، اما اكنون دو روايت ديگر به عنوان نمونه مطرح مى گردد:
عن علىّ عليه السّلام : إ ذا هممت باءمر فاجتنب ذميم العواقب فيه ؛ (٣٩٢)
هنگامى كه بر كارى تصميم گرفتى از عواقب ناپسند آن بپرهيز.
در تصميمها بايد به عاقبت و نتايج آينده آن انديشيد؛ اگر موجب سرزنش و مذمّت مى شود از انتخاب آن خوددارى كرد.
مديران نبايد تحت تاءثير نتايج زودگذر قرار بگيرند و براساس كنشها و واكنشهاى مقطعى يا تعريف و تمجيد و سخنان بى عمق بعضى از مردم تصميم بگيرند، بلكه بايد با ژرف نگرى آينده هاى دور را مورد توجه قرار دهند و در صورتى كه نتايج ، مفيد و روشن به نظر رسيد، تصميم بگيرند، والّا از تصميم گيرى خوددارى نمايند.
على عليه السّلام مى فرمايد:
مكروه تُحمد عاقبته خير من محبوب تُذَمّ مغبّتُه ؛ (٣٩٣)
(كار) ناخوشايندى كه آينده آن پسنديده است از (كار) دوست داشتنيى كه آينده اى ناپسند دارد بهتر است .
از اين روايت به خوبى فهميده مى شود كه نبايد به كارهاى مقطعى كه داراى نتايج مثبت ، اما زود گذر، دلخوش بود و سازمان را از حركتهاى ارزشمند عميق و بنيادين بازداشت .

٢. استفاده از تجارب

در بخش «پيگيرى» از مبحث «كنترل» مطالبى درباره اهميت حفظ تجارب و لزوم ثبت آنها بيان گرديد. در تصميم گيرى استفاده از آن تجارب بسيار ارزشمند بوده مى تواند اطلاعات كافى از تصميمهاى مشابه را در اختيار مدير قرار دهد؛ در اين راه مى توان از نظريات مجريان آگاه نيز استفاده كرد.
اگر از تجربه ها به خوبى استفاده شود، خطاى تصميمها كاهش خواهد يافت و از ارزش بيشترى برخوردار خواهد شد. كسانى كه از تجارب به درستى بهره گيرند، فكر و انديشه آنها دقيق تر و ارزشمندتر خواهد شد؛ حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
راءى الرّجل على قدر تجربته ؛ (٣٩٤)
انديشه شخص به اندازه تجربه اوست .
هر كس هر اندازه داراى تجربه بيشترى باشد، فكر بهتر و دقّت زيادترى خواهد داشت . (٣٩٥)

٣. مشورت

مشورت در اسلام از اهميت والايى برخوردار است تا آن جا كه پيامبر اسلام ماءمور مى شود در امور مربوط به اداره جامعه با مسلمانان مشورت نمايد و پس از آن تصميم گرفته ، بر خدا توكّل كند؛ قرآن مجيد مى فرمايد:
و شاورهم فى الاءمر فإ ذا عزمت فتوكّل على اللّه إ نّ اللّه يُحبُّ المتوكّلين ؛ (٣٩٦)
و در كارها با آنها مشورت كن ، امّا هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش) بر خدا توكّل كن ، زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد.
بنابر آنچه در سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده در موارد بسيارى آن حضرت با اصحاب مشورت كرده و نظر آنها را عمل مى فرمود.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
حقّ على العاقل اءن يستديم الاسترشاد و يترك الاستبداد؛ (٣٩٧)
بر عاقل حق است كه همواره از ديگران راهنمايى بخواهد و استبداد را ترك كند.
باز هم آن حضرت مى فرمايد:
العاقل من اتّهم رايه و لم يثق بكلّ ما تُسوّلُ له نفسه ؛ (٣٩٨)
عاقل كسى است كه فكر و نظر خود را متّهم مى كند و بر هر چه نفسش ‍ خوب جلوه مى دهد، تكيه نمى كند.
افرادى كه عاقل و دانا هستند از خودپسندى در راءى و نظر پرهيز نموده ، سعى مى كنند با طلب راهنمايى از ديگران در تشخيص راه از بيراهه به اشتباه نيفتند.
بعضى از افراد هنگامى كه در تنگنا قرار مى گيرند اهل مشورت مى شوند، امّا هنگامى كه راه را بر خود باز مى بينند و احساس مى كنند كه درست عمل مى نمايند با هيچكس مشورت نمى كنند و حال آن كه از اين دو روايت به خوبى معلوم مى شود كه انسان عاقل هميشه مشورت مى كند، حتى در مواردى كه خيال مى كند راه را صحيح مى رود، باز فكر خود را متهم مى كند و استبداد به خرج نمى دهد.
بعضى مشورت مى كنند، ولى استبداد راءى نشان داده ، همانگونه كه به نظر خودشان مى رسد عمل مى كنند و حال آن كه انسان بايد با افراد اهل نظر و عاقل مشورت كند و اگر او را راهنمايى كردند، عمل نمايد تا به نتيجه مطلوب برسد.
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
اطع العاقل تغنم ؛ (٣٩٩)
از انسان دانا اطاعت كن ، بهره خواهى برد.
امّا اگر كسى به جاى اطاعت از فرد عاقل سعى در بى ارزش جلوه دادن انديشه و ضايع كردن شخصيت او نمود، نه تنها به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد، بلكه سست فكر بودن خود را به اثبات خواهد رساند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من ضيّع عاقلا دلّ على ضعف عقله ؛ (٤٠٠)
كسى كه به عاقلى بى اعتنايى كند، ضعف عقل خود را نشان داده است .
نتيجه آن كه افراد مؤ من بايد با انسانهاى عاقل مشورت كنند و از راهنماييهاى آنان استفاده نمايند و هرگز در جهت تضعيف نيروهاى خوش ‍ فكر و انديشمند حركت نكنند.

فوايد مشورت

مشورت داراى فوايد بسيارى است كه در اين جا به چند نمونه اشاره مى شود:
الف) مشورت از لغزشهاى انسان مى كاهد.
ب) استعدادهاى زيردستان را رشد مى دهد.
پ) اگر نتيجه تصميم مثبت باشد، كمتر مدير مورد حسد قرار مى گيرد، زيرا افراد خود را صاحب يا شريك اين موفقيت مى دانند.
ت) اگر نتيجه شكست باشد، سرزنش و ملامت كمترى متوجه مدير مى شود.
ث) ميزان دوستى و علاقه افراد به مدير و پيشرفت سازمان به خوبى روشن مى شود.
تذكر:
افرادى كه مورد مشورت قرار مى گيرند، هر چه از آگاهى و تخصص بيشترى برخوردار باشند، نتيجه بهترى به دست خواهد آمد؛ حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
اءفضل من شاورت ذوالتجارب ؛ (٤٠١)
با فضيلت ترين كسى كه با او مشورت مى كنى فرد داراى تجربه است .

٤. رعايت خطوط كلّى برنامه جامع و برنامه عملياتى

«تصميم»ها نبايد مخالف با برنامه جامع يا برنامه عملياتى باشد، بلكه هر تصميم بايد به گونه اى بوده كه در جهت سير كلّى سازمان باشد و تحقق برنامه جامع و عملياتى را ميسّر سازد.

قاطعيّت

از بهترين ويژگيهاى يك «تصميم» صحيح ، قاطع بودن آن است . قاطعيت به معناى قطع كردن و فيصله دادن به امور و حل مشكلات است ، نه سماجت و يك دندگى .
بعضى خيال مى كنند «قاطعيت» به معناى پافشارى بيش از حدّ بر تصميم است تا آن جا كه اگر دلايل فراوانى ، خطا بودن تصميم را ثابت كرد، باز هم بر آن سماجت ورزيده ، دست بردار نيستند، در حالى كه مى توان گفت : يكى از مشكلترين و با ارزشترين موارد اعمال قاطعيت ،تغيير تصميمهاى غلط مى باشد، زيرا در اين موقعيت تصميم گرفتن و از ادامه خطا جلوگيرى كردن و ايستادگى در مقابل حرفها و تنشها كارى سخت و دشوار است .
بعضى هم تصوّر مى كنند «قاطعيت» به معناى سختگيرى و فشار بر زيردستان و بى اعتنايى به سخنان مردم است . آنان بر اين باورند كه فرد قاطع ، كار را پيگيرى مى كند و تا به نتيجه مطلوب برسد، ولو اين كه با انواع سختگيريهاى طاقت فرسا بر كاركنان همراه باشد.
اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد:
العُسرُ لُؤ م ؛ (٤٠٢)
فشار و سختگيرى پستى است .

نمودهاى قاطعيت

قاطعيت در تصميم گيرى داراى دو نمود بسيار اساسى است :
١. يافتن و انتخاب تصميمى قاطع و كارساز به نحوى كه مشكل را به طور اساسى حل كند و درگيرى را به طور كامل فيصله دهد، نه آن كه تصميمى ناقص اتخاذ و مساءله به طور مقطعى حلّ گردد، زيرا اگر به اين شكل تصميم گيرى شد، فردا باز همان مشكل بروز خواهد كرد و مدير ضعيف هم باز به تكرار حركتهاى نيم بند سابق خواهد پرداخت .
٢. ابراز تصميم به طور قاطع و به دور از هر گونه ترديد و شك و دودلى .
توضيح :
بعضى از افراد در انتخاب تصميم بسيار ترديد مى كنند و وسواس به خرج مى دهند و غالبا در اين حالت باقى مى مانند. اينان در اتخاذ تصميم ضعيفند، امّا دسته ديگرى در انتخاب تصميم ضعيف نيستند، بلكه تصميم گيرى مى كنند و خيلى هم جدّى ابلاغ مى كنند، ولى تصميم كارسازى نبوده ، افراد را دچار سرگيجه و سرگردانى مى كند.
به عنوان مثال ممكن است دو تن از معاونان مدير با يكديگر اختلاف داشته باشند و هر چه براى حلّ اختلاف به مدير مراجعه مى كنند، او در تصميم گيرى دچار ترديد شده ، حدود كارى هيچ كدام را تعيين نمى كند و در پايان با نصيحت و بدون نتيجه جلسه را ختم مى كند. گاهى تصميم مى گيرد و ابلاغ هم مى كند، امّا تصميم قاطع و كارساز نيست ، بلكه بر اثر ملاحظات فراوان تصميم ضعيف و غير مفيدى را اتخاذ مى كند و با ابلاغ آن ، مشكلات بيشترى به وجود مى آورد.
در خور يادآورى است كه گاهى ضرورى است مدير اين چنين با قضايا برخورد كند و از كنار بعضى از كارها با مسامحه و نصيحت و امثال اين حرفها بگذرد؛ اما اگر اين مساءله به صورت يك خصلت در وجود مدير درآمد به نحوى كه در تمام كارها اين چنين عمل كرد، دچار مشكل عدم قاطعيت شده ، بايد در اصلاح اين حالت بكوشد.

موانع قاطعيت

علل عدم قاطعيت مى تواند مسائل بسيارى باشد، ولكن در اين بحث با توجه به روايات ، چند علّت به عنوان نمونه مطرح مى شود:

١. ترديد و دودلى

اين حالت يكى از حالات خطرناك و مهلك براى مديريّت است ، زيرا ترديد و دودلى مانع بزرگى در برابر تصميم گيرى است . كسى كه نتواند در امور مربوط به مديريّت تصميم بگيرد، نمى تواند مديريّت كند. كسانى كه در هر مساءله اى با وسواس و ترديد و احتياطهاى بيش از حد و توقفهاى بيجا از اتخاذ تصميمى قاطع عاجز مى مانند، هرگز موفق نخواهند بود.
عده اى از مبتلايان به اين بيمارى هنگامى كه مورد اعتراض واقع مى شوند، مى گويند: «بايد با دقّت عمل كرد، نمى توان بى گدار به آب زد» و امثال اين حرفها و حال آن كه بايد به اين افراد فهماند كه دقت و تدبير بسيار خوب است ، امّا در حد معقول و متعارف آن ، ولى اگر بيش از آن ترديد شود موجب ركود و اختلال امور مى گردد و هيچ كارى به سامان نخواهد رسيد.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
روِّ تحزم ، فإ ذا استوضحت فاجزم ؛ (٤٠٣)
در كارها فكر كن ، به راه دقيق و صحيح دست خواهى يافت . پس هنگامى كه امور برايت روشن شد، تصميم بگير.
در هر كارى بايد فكر كرد، امّا تا زمانى كه جوانب روشن شود و پس از آن بايد تصميم گرفت .
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:
إ ذا استَبَنت فاعزم ؛ (٤٠٤)
هنگامى كه مسائل برايت روشن شد، تصميم بگير.
مدير بايد مرز حزم و دقت در كارها را با تعلّلهاى بيجا بشناسد و در حد لازم فكر كند، زيرا تفكر درباره امور لازم و ضرورى است امّا پس از فكر كردن و معلوم شدنِ اطراف كار، سستى به خرج دادن غلط و بى معناست .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
قدّر ثمّ اقطع و فكّر ثمّ انطق و تبيّن ثمّ اعمل ؛ (٤٠٥)
اندازه بگير سپس قطع كن و فكر كن پس از آن سخن بگو و بشناس سپس ‍ عمل كن .
اگر در كارى اندازه گيرى شد و حدود و ثغور آن معلوم گرديد، بايد با قاطعيت مساءله را فيصله داد و اقدام كرد و همچنين پس از واضح شدن جوانب كار بايد عمل نمود.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الحزمُ بضاعة ، التّوانى إ ضاعة ؛ (٤٠٦)
دقت در امور، سرمايه است و انتظار كشيدن (بيجا) ضايع كردن است .
معالجه :
در مديريّت لازم است با سستى در تصميم گيرى مبارزه كرد و با عزم راسخ كارهاى صحيح را شروع كرد. تصميم گرفتن و بى اعتنايى به وسوسه هاى بيجا بهترين راه درمان ترديد و دودلى است .
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
ضادّوا التّوانى بالعزم ؛ (٤٠٧)
به وسيله تصميم گيرى ، با انتظار كشيدنهاى (بيجا) مبارزه كنيد.
اگر خوب و به موقع تصميم گرفته شود و به وسواسهاى بيجا و تعللهاى بى مورد اعتنا نشود و با قاطعيت تصميم گيرى شود، كم كم اين بيمارى مرتفع خواهد شد. ترديد و دودلى موجب مى شود كه مديران در اتخاذ تصميم تعلل ورزيده ، بهترين فرصتها را از دست داده خود را به غم و اندوه مبتلا گردانند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
اءفضل الرّاءى مالم يفت الفُرص و لم يورث الغُصص ؛ (٤٠٨)
بهترين انديشه ها آن است كه فرصتها را از بين نبرد و غم و اندوه به ارث نگذارد.

٢. ترس

علّت ديگرى كه موجب سستى در تصميم گيرى مى شود، خوف و ترس ‍ است . بعضى از مديران با تصوّر ناكامى و به خيال اين كه اگر زمانى با شكست مواجه شوند، مورد نكوهش دشمنان واقع مى شوند، دچار ضعف در تصميم گيرى مى گردند.
همانگونه كه در مباحث گذشته مطرح گرديد، لازم است در تصميم گيرى خطرات و مشكلات را پيش بينى كرد و در مورد آنها تحليل دقيق و روشنى به دست آورد و براى موانع برنامه صحيحى فكر كرد و زمينه را براى انتخاب تصميمى عاقلانه آماده ساخت . دقّت در امور تا اين حدّ لازم و ضرورى و ارزشمند است ، اما اگر بيش از اين مقدار در مورد خطرها و مشكلات توقف شود و با بزرگ جلوه دادن آنها از اتخاذ تصميمى قاطع خوددارى گردد صفت مذموم «ترس» حاكم شده است .
ترس از صفات زشت بوده و در روايات مورد نكوهش واقع شده است اينك از باب نمونه يك روايت ذكر مى شود؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
الجُبنُ ذُل ظاهر؛ (٤٠٩)
ترس ، ذلت آشكار است .
افراد ترسو در اداره زندگى شخصى و حلّ مشكلات آن ناتوانند، مصائب بسيارى به وجود مى آورند. اگر اين افراد در پست مديريّت قرار بگيرند مشكل فراگير شده ، سازمان را دچار تزلزل و سستى مى كنند و در مشكلات از تصميم گيرى ترسيده ، ذلّت و عجز خود را ظاهر مى سازند.
علل تزلزل و ترس در مديران مسائل مختلفى مى تواند باشد كه در ذيل به چند مورد كلّى و مبتلا به اشاره مى شود:
١. قدرتهاى جهانى ؛
٢. مسؤ ولان مافوق ؛
٣. ورشكستگى سازمان ؛
٤. عدم موفقيت ؛
٥. افراد بزن بهادر در مجموعه يا خارج از مجموعه ؛
٦. بركنارى از رياست ؛
٧. اخراج ؛
٨. بى آبرويى ؛
در همه موارد مذكور اگر تهديدى واقعى وجود داشته باشد، بايد براى آن فكر كرد و با برنامه و دقيق وارد كار شد، امّا اگر در حدّ ترس باشد لازم است با تقويت ايمان و ياد خداوند بر اين حالت چيره گشت و با صلابت و مردانگى ، ترس و دلهره را از خود دور ساخت .
قرآن مجيد مى فرمايد:
اءلا إ نّ اءولياء اللّه لا خوف عليهم و لاهم يحزنون الّذين آمنوا و كانوا يتّقون لهم البُشرى فى الحيوة الدّنيا و فى الآخرة لا تبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم ؛ (٤١٠)
آگاه باشيد اولياى خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند، كسانى كه ايمان آوردند و از مخالفت فرمان خدا پرهيز كردند، در زندگى دنيا و آخرت شاد و مسرورند. وعده هاى الهى تخلف ناپذير است و اين رستگارى بزرگى است .
كسانى كه ايمان آورند و تقوا پيشه كنند از دوستان خدايند؛ آنان هيچ ترس و اندوهى ندارند.
ترسهاى بى مورد، زاييده ايمان ضعيف مى باشد. هر چه ايمان قوى تر شد، ترس و اندوه انسان كمتر مى شود.
از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:
يا على ، من خاف اللّه عزّ و جلّ خاف منه كُلُّ شى ء و من لم يخف اللّه اءخافه اللّه من كلّ شى ء؛ (٤١١)
يا على ، كسى كه از خداوند عزّ و جلّ ترسيد همه چيز از او خواهد ترسيد و كسى كه از خداوند نترسيد، خداوند او را از همه چيز مى ترساند.
نتيجه آن كه كسانى كه از غير خدا مى ترسند، به علّت آن است كه بر اثر ضعف ايمان از خدا نمى ترسند، اما اگر ايمانشان قوى شد و از خداوند ترسيدند، خوف از غير خدا براى آنان معنا و مفهوم ندارد.

٣. هوسهاى مردم

يكى ديگر از علل عدم قاطعيت در تصميم گيرى ، توجه به هوسهاى بيجاى مردم است . اگر كسى بخواهد در پست مديريّت براى خشنودى و هوسهاى بى مورد مردم تصميم بگيرد، چون در هر تصميمى عده اى را مخالف مى يابد، هيچ گاه عزمى جزم نمى كند و از صفت ارزشمند قاطعيت دور مى گردد.
به طور كلّى در تصميم گيريها بايد قوانين الهى و رضايت پروردگار به عنوان ارزشمندترين ملاك در نظر گرفت ، اگر كارى مخالف دستورات خداوند بود، از انجام دادن آن پرهيز كند گرچه همه مردم به آن علاقه مند باشند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
و لا تُسخط اللّه برضى اءحد من خلقه ، فإ نّ فى اللّه خلفا من غيره و ليس ‍ من اللّه خلف فى غيره ؛ (٤١٢)
و هرگز خداوند را براى رضايت احدى از مخلوقاتش به خشم نياور، چرا كه خداوند جاى همه كس را مى گيرد و كسى نمى تواند جاى خداوند را بگيرد.
اگر كسى براى رضاى مردم ، خداوند را از خود ناراضى كند، انسان بسيار بدبخت و بيچاره اى است . عده اى براى منافع خود دين فروشى مى كنند، اينها انسانهاى بدبختى هستند، امّا از آنها شقى تر و بدبخت تر كسانى هستند كه براى منافع ديگران خود را به گمراهى بيندازند؛ در روايتى آمده است :
سُئِل اءميرالمؤ منين عليه السّلام : اىُّ الخلق اءشقى ؟ قال : من باع دينه بدنيا غيره ؛ (٤١٣)
از اميرالمؤ منين سؤ ال شد كه چه كسى از همه شقى تر است ؟ آن حضرت فرمود: كسى كه دينش را براى دنياى ديگرى بفروشد.
نتيجه آن كه در تصميمها بايد رضاى خداوند را در نظر گرفت ، كارى به هواهاى نفسانى مردم نداشت .اگر كسى رضاى خداوند را تحصيل كند، خداوند مردم را هم از او راضى كرده ، مشكلاتش را برطرف خواهد كرد؛ اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
من اءصلح ما بينه و بين اللّه اءصلح اللّه ما بينه و بين النّاس و من اءصلح اءمر آخرته اءصلح اللّه له اَمردُنياه ؛ (٤١٤)
كسى كه بين خود و خداوند را اصلاح كرد، خداوند بين او و مردم را اصلاح خواهد كرد و كسى كه امر آخرتش را اصلاح نمود، خداوند امر دنيايش را اصلاح خواهد كرد.

٤. خويشان و نزديكان

مساءله ديگرى كه مانع از قاطعيت در تصميم گيرى مى شود، مراعات نورچشميها و خويشان و نزديكان است . گاهى مديران درباره تخلفات زيردستان ، قاطع و سريع و نيرومند عكس العمل نشان مى دهند، امّا هنگامى كه همان تخلف از نزديكانشان سر زد، از آن عكس العملها خبرى نمى شود بلكه به آرامى و با اغماض فراوان از كنار آن گذشته و از اتخاذ تصميمى قاطع پرهيز مى كنند.
اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمايد:
و اءلزم الحقّ من لزمه من القريب و البعيد و كُن فى ذلك صابرا مُحتسبا واقعا ذلك من قرابتك و خاصّتك حيث وقع و ابتغ عاقبته بما يثقُل عليك منه ، فإ نّ مغبّة ذلك محمودة ؛ (٤١٥)
حق را درباره آن كه شايسته است ، چه خويشاوند و چه بيگانه رعايت كن و در اين باره صابر باش و به حساب خدا بگذار، هر چند اين كار موجب فشار بر ياران نزديكت شود و سنگينى اين راه را براى سرانجام ستوده آن تحمل كن .
در اين بخش از نامه امام عليه السّلام به چند مساءله اشاره شده است كه اكنون دو مورد از آن را بيان مى نماييم :
الف) اين كه اجراى حق درباره دور و نزديك كار سنگينى است . چرا كه مقاومت و ايستادگى در مقابل هجوم عواطف ، ايمان و استوارى مى طلبد.
ب) اين كه رعايت عدالت نسبت به خويشان و نزديكان ، پايان آبرومندى خواهد داشت . اگر كسى بتواند حق را در مورد همه اجرا كرده ، اين بار سنگين را تحمّل كند، وجدانهاى آگاه و چشمان بيدار و قلبهاى پاك و زبان انسانهاى با ايمان او را ستايش خواهند كرد و در بين مردم شرافتمندانه خواهد زيست .

٥. استهزا

معمولا هر تصميمى عده اى مخالف خواهد داشت . مخالفان در مورد «تصميم»ها، واكنشهاى گوناگونى بروز مى دهند، عده اى رسما مخالفت كرده و در برابر تصميم مقاومت مى كنند، عده اى هم مخفيانه و به اشكال گوناگون با تصميم جديد مبارزه نموده و در جهت جلوگيرى از آن اقدام مى نمايند.
يكى از اين واكنشها «استهزا و مسخره» است . اين حربه برخلاف تصوّر از كارآيى بسيار زيادى هم برخوردار است ، گاهى آن چنان كارساز مى شود كه نه تنها «تصميم»ها را نقض مى كند، بلكه مديران را ترسانده ، قاطعيت آنان را نابود مى نمايد، به نحوى كه در تصميم گيريها، استهزاى مخالفان مانند كابوسى وحشتناك آنان را از هر اقدامى باز مى دارد.
مديران بايد در تصميم گيرى بدون توجّه به مسخره كنندگان و با آرامش و متانت كامل آنچه را كه حق تشخيص دادند به كار گيرند، استوار و پا برجاى عمل كنند.
قرآن مجيد درباره عدّه اى از انسانهاى وارسته چنين مى فرمايد:
يا ايّها الّذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف ياءتى اللّه بقوم يُحبُّهم و يُحبُّونه اءذلّة على المؤ منين اءعزّة على الكافرين يُجاهدون فى سبيل اللّه و لا يَخافون لومة لائم ؛ (٤١٦)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر كسى از شما از آيين خود باز گردد(به خدا زيانى نمى رساند) خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند، در برابر مؤ منان متواضع و در برابر كافران نيرومندند. آنها در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش كنندگان هراسى ندارند.
در روايات زيادى كه از طرق شيعه و اهل تسنن وارد شده ، مى خوانيم كه اين آيه در مورد حضرت على عليه السّلام نازل شده است .


۲۰