راه روشن ، جلد چهارم ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

راه روشن ، جلد چهارم ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء0%

راه روشن ، جلد چهارم ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 40

راه روشن ، جلد چهارم ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

نویسنده: ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
گروه:

صفحات: 40
مشاهدات: 2369
دانلود: 28

توضیحات:

راه روشن ، جلد چهارم ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء
  • كتاب گوشه نشينى

  • مقدمه

  • ششمين كتاب از بخش عادات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

  • باب اول : در نقل نظرات و اقوال مختلف و بيان دلايل دو گروه در اين باره

  • ذكر دلائل گروندگان به معاشرت و علت ضعف اين دلايل

  • نقل دلايل طرفداران برترى عزلت

  • باب دوم : در فوايد و مفاسد گوشه گيرى و بيان حقيقت فضايل آن

  • فايده اول

  • فايده دوم

  • فايده سوم

  • فايده چهارم

  • فايده پنجم

  • فايده ششم

  • باب سوم : در آفات گوشه نشينى

  • فايده اول :

  • فايده دوم :

  • فايده سوم :

  • فايده چهارم :

  • فايده پنجم :

  • فايده ششم :

  • فايده هفتم :

  • فصل

  • فصل

  • كتاب آداب مسافرت

  • مقدمه

  • كتاب هفتم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

  • باب اول - در فوايد سفر

  • باب دوم : در آداب مسافر از اول تا بازگشت و آن يازده چيز است

  • مى گويم :

  • فصل

  • مطلب اول :

  • مطلب دوم :

  • مطلب سوم :

  • مطلب چهارم :

  • كتاب امر به معروف و نهى از منكر

  • مقدمه

  • كتاب هشتم از بخش عادات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

  • باب اول : در وجوب و فضيلت امر به معروف و نهى از منكر و نكوهش ترك آنها

  • فصل

  • باب دوم : اركان و شرايط امر به معروف و نهى از منكر

  • باب سوم : در منكراتى كه معمول و عادت مردم مى باشد

  • باب چهارم : امر به معروف و نهى از منكر فرمانروايان و پادشاهان

  • كتاب اخلاق نبوت و آداب معيشت

  • مقدمه

  • كتاب نهم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

  • در بيان ادب آموزى خداوند، برگزيده و حبيبش محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) را به وسيله قرآن

  • بخشى از اخلاق نيكوى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )

  • بخشى از آداب و اخلاق ارزنده پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به روايت ابوالبحترى

  • سخن و خنده پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )

  • در بيان اخلاق و آداب غذا خوردن آن حضرت

  • آداب لباس پوشيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )

  • عفو با قدرت

  • چشم پوشى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از ناپسنديها

  • سخاوت و بخشندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )

  • شجاعت آن حضرت

  • تواضع آن حضرت

  • سيما و شمايل پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )

  • صورت و سيرت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با همنشينان به روايت حسنين عليهماالسلام

  • معجزات و شواهد صدق آن حضرت

  • كتاب اخلاق امامان و آداب شيعه

  • مقدمه

  • قسمت دهم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

  • بيان مقام و فضيلت امام و مرتبه اش در نزد خدا به وسيله ذكر صفات و ويژگيهايش

  • فصل

  • فصل

  • بخشى از اخلاق ، صفات و كرامات اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام

  • فصل

  • فصل

  • فصل

  • فصل

  • فصل

  • شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات حضرت فاطمه عليهاالسلام

  • شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات ابامحمّد حسن بن على عليهماالسلام

  • فصل

  • فصل

  • شمه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام سوم ابى عبداللّه حسين بن على عليه السلام

  • فصل

  • فصل

  • شمه اى از اخلاق و صفات و كرامات امام چهارم ابومحمّد، على بن حسين ، زين العابدين عليه السلام

  • فصل

  • فصل

  • شمه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام پنجم ابوجعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام

  • فصل

  • شمه اى از اخلاق ، صفات و كرامات ابوعبداللّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام

  • فصل

  • بخشى از اخلاق ، صفات و كرامات امام هفتم ، ابوالحسن اول موسى بن جعفر الكاظم عليه السلام

  • فصل

  • راوى مى گويد:

  • شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام هشتم ابوالحسن دوم على بن موسى الرضا عليه السلام

  • فصل

  • شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات ابوجعفر دوم ، محمّد بن على التقى عليه السلام

  • فصل

  • شمه اى از اخلاق ، صفات و كرامات ابوالحسن الثالث على بن محمّد النقى عليه السلام

  • مفيد - رحمه اللّه - مى گويد:

  • شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام يازدهم ابومحمّد بن على العسكرى عليه السلام

  • شمّه اى از اخلاق ، صفات و كرامات ابوالقاسم محمّد بن حسن المهدى عليهماالسلام

  • فصل

  • فصل

  • فصل

  • فصل

  • صفات ، اخلاق ، آداب و نشانه هاى شيعه ، كمى جمعيت ، عزّت و گرفتارى شيعيان

  • فصل

  • فصل

  • سخنى جامع و كامل در حقيقت معناى امام و معناى شيعه و مخالف ، و تقسيم مردم از اين ديدگاه

  • فصل

  • پى ‏نوشت‏ها - ۱ -

  • پى ‏نوشت‏ها - 2 -

  • پى ‏نوشت‏ها - 3 -

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2369 / دانلود: 28
اندازه اندازه اندازه
راه روشن ، جلد چهارم ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

راه روشن ، جلد چهارم ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

نویسنده:
فارسی
پى ‏نوشت‏ها - ۱ -

پى ‏نوشت‏ها
- ۱ -

١-در احياء العلوم به جاى بين التّابعين ، بين النّابغين آمده است .
٢- به كلمه ((عزلت )) در هيچ يك از كتابهاى احاديث شيعه جز در مصباح و ارشاد ديلمى برخورد نكرديم و بيشترين روايات در اين مورد از طريق سفيان ثورى و نظاير اوست .
٣- مصباح الشّريعه باب بيست و چهارم .
٤- اين دو روايت را ابن فهد حلّى در كتاب التحصين به طورى كه در المستدرك الوسائل ج ٢، ص ٣٢٣ آمده به صورت مرسل نقل كرده است .
٥- اندك غم كسى راست كه نه فرزندى دارد كه بميرد، و نه كارى دارد كه بيم از دست رفتنش داشته باشد، دوران كودكى را سپرى كرده و از علم بهره اى برده ؛ پس پايان كارش تنهايى و خاموشى است .
٦- آل عمران / ١٠٥: مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند.
٧- انفال / ٦٣: در ميان دلهاى ايشان الفت ايجاد كرد.
٨- هيتمى در مجمع الزوائد ج ٨، ص ٨٧، مى گويد: اين حديث را طبرانى در الا وسط از طريق على بن بهرام از قول عبدالملك بن ابى كريمه نقل است ، اين دو تن را من نشناختم ولى بقيه رجال سند، صحيح است .
٩- اين حديث را مسلم در ج ٦، ص ٢٠ از قول ابن عباس و ابوهريره نقل كرده است .
١٠- اين حديث را طبرانى و خطايى در العزله از قول ابن عباس - چنان كه در المغنى آمده است - با سندى مطلوب نقل كرده است .
١١- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٧٧ از قول ابوهريره نقل كرده است .
١٢- صدر اين حديث را بخارى در ج ٨، ص ٢٤ و مسلم در ج ٨، ص ١٠ كتاب خود نقل كرده اند و طبرانى تمام آن را از قول انس روايت كرده است .
١٣- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٧٧ از حديث ابوخراش سلمى نقل كرده است .
١٤- عراقى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) در اين حديث از زينب دورى كرد همچنان كه ابوداوود حديث عايشه را نقل كرده است و عراقى با اين كه ابوداوود را صالح مى داند، از نقل آن خوددارى كرده است .
١٥- اين حديث را طيالسى در مسند خود، ص ١٦٨ از قول عسعس بن سلامه نقل كرده است .
١٦- اين حديث را حاكم در ج ٢، ص ٦٨ كتاب خود آورده و گفته است : با شرايط نقل مسلم صحيح است .
١٧- اين حديث را احمد در مسند خود ج ٥، ص ٢٣٢ نقل كرده است .
١٨- مريم / ٤٨ و ٤٩: و از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم ... هنگامى كه از آنها و از آنچه غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد، ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و هر يك را پيامبر بزرگى قرار داديم .
١٩- اين حديث را طبرانى در الا وسط از قول ابن عمر نقل كرده است و - به طورى كه در المغنى آمده - در آن حديث ضعيفى وجود دارد.
٢٠- عراقى گويد: اين حديث را ارزقى در التّاريخ از قول ابن عباس به سند ضعيفى و از روايت طوس نقل كرده است كه در آن نيز ضعف وجود دارد.
٢١- دخان / ٢١: و اگر به من ايمان نمى آوريد لااقل از من كناره گيرى كنيد.
٢٢- كهف / ١٦: و هنگامى كه از آنها و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، به غار پناهنده شويد كه پروردگارتان ، (سايه ) رحمتش را بر شما مى گستراند.
٢٣- اين حديث را احمد در ج ٤، ص ١٤٨ نقل كرده و ترمذى نيز آن را روايت كرده و مى گويد: آن حَسَن است .
٢٤- اين حديث را بخارى در ج ٤، ص ١٨ و ابن ماجه به شماره ٣٩٧٨ نقل كرده اند.
٢٥- اين حديث را احمد از حديث سعد بن ابى وقاص - به طورى كه در الجامع الصغير آمده - به سند صحيح نقل كرده است . و در احياء العلوم ، ان اللّه يحب العبد التقى النقى الخفى آمده و آن را مسلم - چونكه در المغنى است - از حديث سعد نقل كرده است .
٢٦- اين حديث را احمد در ج ٥، ص ٣٦٥ از قول مردى از اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است و راوى مى گويد: من گمان دارم كه آن مرد ابن عمر باشد.
٢٧- در احياء العلوم ، اضافه كرده است : ((مرد گوشه گيرى كه پروردگارش را عبادت مى كند و شرش را از مردم باز مى دارد)) اين حديث به كسى اشاره دارد كه طبعا شرارت دارد و مردم از معاشرت او در آزارند. و قول پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ): ((خداوند... دوست مى دارد.))
٢٨- اين حديث را طبرانى از حديث امّ مبشّر نقل كرده است با اين تفاوت كه - به نقل المغنى - به جاى المغرب ، المشرق آورده است .
٢٩- من طالب چرت زدنم در حالى كه چرتى نيستم ، شايد خيال تو رويايى را بر من القا كند و از ميان همنشينان بيرون مى روم تا شايد در خلوت تنهايى به ياد تو باشم .
٣٠- در احياء العلوم به جاى فى الوحشة ، فى الخلوة آمده كه همين صحيح است .
٣١- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٤٣٦ از حديث قيس بن مسلم نقل كرده و ابن ماجه به شماره ٤٠٠٥ آن را آورده است و ترمذى گويد: آن روايت صحيح است .
٣٢- اين حديث را ابن ماجه به شماره ٣٠١٧ از حديث ابوسعيد خدرى نقل كرده است .
٣٣- و چه بسا در آثار شما نصيحتى جريان دارد كه گاهى نتيجه اش كينه و دشمنى شخص طرف نصيحت است .
٣٤- در احياء چنين آمده : اگر با هر دو مسامحه كنى ، از بدترين مردم خواهى بود. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: از جمله مردمان بد، افراد دو رو هستند كه با گروهى به صورتى و با گروهى به صورت ديگر برخورد مى كنند.
٣٥- هيچ ماءخذى براى اين حديث پيدا نكردم و تنها ابن جوزى در مقدمه صفوة الصّفوه از قول سفيان بن عيينه آن را نقل كرده است ، به موضوعات الكبير ملا على قارى ص ٨٣ مراجعه كنيد.
٣٦- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٥٨، و نسائى در كتاب اليوم و الليله آورده و به طورى كه در الرغيب ، ج ٤، ص ٥٠، در ضمن حديثى آمده ، اين چنين است : مثل الجليس السوء كمثل صاحب الكير ان لم يصبك من سواده اصابك من دخانه : ((مثل همنشين بد همانند صاحب دم آهنگرى است اگر از سياهى اش به تو نرساند، از دودش ‍ خواهد رساند.))
٣٧- اين بخشى از خبر قبلى است .
٣٨- در كتاب احياء العلوم ، به جاى كلمه مرموق (تيزبين )، موّفق آمده است .
٣٩- زمر / ٢٠: كسانى كه سخنان را مى شنوند و از بهترين سخن پيروى مى كنند.
٤٠- اين حديث را ابن ماجه به شماره ٤١٧٢ از قول ابوهريره نقل كرده است و در سلسله حديث ، على بن زيد بن جدعان است كه ضعيف مى باشد.
٤١- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٤٣ و نسائى - به طورى كه در الترغيب ج ٣، ص ٤٤٣ آمده - با سندى حسن نقل كرده اند.
٤٢- اين حديث را بخارى ، در ج ٩، ص ٦٦ و ابوداوود در ج ٢، ص ٤١٨ كتاب خود نقل كرده اند.
٤٣- اين حديث را بيهقى در كتاب الزهد - به طورى كه در الترغيب ، ج ٣، ص ٤٤٤ آمده - از حديث ابوهريره نقل كرده است و ابويعلى از حديث حذيفه روايت كرده و خطابى در كتاب العزلة آن حديث و حديث ابى امامه و همه اينها را با اندك اختلاف و به اختصار نقل كرده است و من در مصادر موجود، اين حديث ابن مسعود را نيافتم .
٤٤- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٤١٥ به اختصار و خطابى در العزله تمام آن را با سند منقطع - آن طورى كه در المغنى آمده - نقل كرده است .
٤٥- اگر خواستى در شب سخن بگويى صدايت را آهسته كن و در روز هم پيش از سخن گفتن ، توجه كن ! زيرا وقتى كه سخن برملا شد، چه زشت باشد و چه زيبا راه برگشت ندارد.
٤٦- وقتى كه عمل كسى بد شد، پندارهاى او نيز بد مى شود و آنچه را كه بدان عادت دارد، از سر پندار تصديق مى كند. يا دوستاش به گفته دشمنانش ، در ستيز مى شود و در شبى تيره و ظلمانى از شك و ترديد قرار مى گيرد.
٤٧- هر كه مردم را نيازموده ستايش كند، پس از آزمودن ، ستايش شدگان را نكوهش خواهد كرد و با تنهايى انس مى گيرد در حالى كه از افراد نزديك و دور وحشت مى كند!
٤٨- شاعرى پارسى گو درباره دفتر شعرش چنين مى گويد:

دفتر شعر من اى ميوه iiدل اى ز تو كام دل من iiحاصل
رازدار غم و غمخوار iiمنى روشنى بخش شب تار منى (م )
٤٩- بقره / ٢٧٣: از شدت خويشتندارى ، افراد بى اطلاع آنها را غنى مى پندارند.
٥٠- اگر آزاد مرد نعمتى را از دست بدهد براى او ننگ نيست ، ليكن اگر استقامت در برابر مصائب و شكيبايى را از دست دهد، ننگ است .
٥١- دشمن تو نتيجه و پديده دوست تو است پس نبايد دوستان زيادى داشته باشى زيرا هر دردى را كه نخستين بار احساس مى كنى از خوردن يا آشاميدن است .
٥٢- حجر / ٨٨: (بنابراين ) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى ) كه به گروه هايى از آنها (كفار) داديم ، ميفكن .
٥٣- اين حديث را احمد، مسلم ، ترمذى و ابن ماجه - به طورى كه در الجامع الصغير آمده - به سند صحيح از ابوهريره نقل كرده اند.
٥٤- فرقان / ٢٠: و بعضى از شما را وسيله آزمايش بعضى ديگر قرار داديم ، آيا صبر مى كنيد؟
٥٥- هرگاه باب ذلت از جانب توانگرى گشوده شود، تو از سوى تنگدستى به بالاترين مرتبه مى رسى .
٥٦- اين حديث را طبراى با اسناد ضعيف - به طورى كه در المغنى آمده - از حديث جرير نقل كرده است و احمد در ج ٥، ص ٢٥٨ نظير آن را از قول ابوامامه با اسناد نيكو نقل شده است .
٥٧- يعنى زمان تاءليف كتاب . ظاهرا مؤ لف از اوضاع زمانه خود بسيار گله مند بوده است - م .
٥٨- عراقى گويد: آنچه را كه مطين در مسند خود از حديث على بن ابى طالب عليه السلام به سند ضعيف نقل كرده اند، چنين معروف است : ((آفت علم فراموشى و افت زيبايى تكبّر است .))
٥٩- اين حديث را مسلم در ج ٢، ص ١٩٠ و حاكم در مستدرك ، ج ١، ص ‍ ٥٩ نقل كرده است ، و قبلا از قول عايشه و ديگران نقل شد.
٦٠- اشاره به سخن آن حضرت دارد كه فرمود: ((اين دين استوار است ، با مدارا در آن وارد شويد.))
٦١- اين حديث را احمد در مسند ج ٢، ص ٣٠٠ و حاكم در مستدرك ، ج ٤، ص ١٧١ و ترمذى و ابوداوود همگى از حديث ابوهريره نقل كرده اند و از كافى ، ج ٢، ص ٢٤٢ نظير آن گذشت .
٦٢- از كمال شخص كامل چيزى كاسته نمى شود، مادامى كه سودى به خانواده اش مى رساند.
٦٣- اين حديث را ابويعلى از قول ابوهريره درباره حمل پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) جامه هايى را كه خريده بود، و همچنين ابن عساكر و طبرانى - به طورى كه در الجامع الصغير آمده - به سند ضعيف در الاوسط نقل كرده اند.
٦٤- كتاب الفنون از احمد بن مؤ دب و نزهة الابصار از ابن مهدى - به طورى كه در مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٤، ص ٢٣ آمده است .
٦٥- هركه با مردم رقابت كند. از غم و اندوه بميرد، ولى شخص پر جراءت از آسايش و راحتى برخوردار است .
٦٦- اين حديث را ترمذى در سنن ، ج ١٠، ص ١٥٧، باب ما جاء فى فضل الفقه على العبادة در ابواب علم از حديث ابوامامه نقل كرده است كه در ج ١، ص ١٦ اين كتاب گذشت .
٦٧- فاطر / ١٠: سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند و عمل شايسته آنها را بالا مى برد.
٦٨- آل عمران / ١٦٩: (اى پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند، به سبب نعمتهايى كه خدا از فضل خود به آنها داده ، خوشحالند.
٦٩- اين حديث را ترمذى و ابن حبان از فضالة بن عبيد به سند صحيح - به طورى كه در الجامع الصغير آمده است - نقل كرده اند.
٧٠- جعفريات ، باب صفة الجهاد الاكبر، ص ٧٨.
٧١- در ميان عيبهاى مردم هيچ عيبى را همچون نقص آنانى نمى بينم كه توانند به كمال برسند (ولى در بى كمالى نيستند).
٧٢- فصلت / ٥٣: بزودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم .
٧٣- ذاريات / ٢٠ و ٢١: و در زمين ، آياتى براى طالبان يقين است و در وجود خود شما، آيا نمى بينيد؟
٧٤- صافات / ١٣٧ و ١٣٨: و شما پيوسته صبحگاهان از كنار (ويرانه هاى شهرهاى ) آنها و شبانگاه عبور مى كنيد، آيا نمى انديشيد؟
٧٥- يوسف / ١٠٥: و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها و زمين وجود دارد كه آنها از كنارش مى گذرند و از آن روى مى گردانند!
٧٦- اين جملات اقتباس از قرآن است و در سوره فصلت / ٤٦ آمده است : و ما ربك بظلام للعبيد.
٧٧- در كتاب احياء العلوم ، دو باب آمده كه از اين سه باب ، اولى و دومى را يكى شمرده است .
٧٨- اين حديث را ترمذى در سنن ، ج ١٠، ص ١١٦ آورده و مى گويد: اين حديث عجيبى است كه در ج ١، ص ١٩ گذشت .
٧٩- اين حديث را ابوداوود در سنن ، ج ٢، ص ٣٢٥ روايت كرده است و در ج ١، ص ٢٠ اين كتاب گذشت .
٨٠- اين حديث را حاكم در مستدرك ، ج ٢، ص ٤٣٧ نقل كرده و بخارى در صحيح ، ج ١، ص ٢٩ به آن اشاره كرده است .
٨١- برگرفته از آيه ٣٧ سوره ق - م .
٨٢- برگرفته از آيه ٧ سوره روم - م .
٨٣- و هرگاه نفوس اشخاص ، بزرگ باشند، در راه هدفشان جسمها را رنج دهند.
٨٤- آدمهاى ترسو، ترس را دورانديشى مى پندارند در حالى كه آن حيله نفس فرومايه است .
٨٥- من لا يحضره الفقيه ، باب ثواب زيارت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٨٦- من لا يحضره الفقيه ، باب ثواب زيارت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٨٧- من لا يحضره الفقيه ، باب ثواب زيارت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٨٨- من لا يحضره الفقيه ، باب ثواب زيارت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٨٩- من لا يحضره الفقيه ، باب ثواب زيارت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩٠- من لا يحضره الفقيه ، باب ثواب زيارت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩١- من لا يحضره الفقيه ،باب فضل تربة الحسين ٧، ص ‍ ٣٠٤.
٩٢- من لا يحضره الفقيه ،باب فضل تربة الحسين ٧، ص ‍ ٣٠٤.
٩٣- من لا يحضره الفقيه ،باب زياة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩٤- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩٥- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩٦- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩٧- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩٨- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٦.
٩٩- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٠- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠١- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٢- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٣- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٤- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٥- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٦- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٧- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٨- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١٠٩- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٠- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١١- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٢- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٣- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٤- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٥- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٦- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٧- من لا يحضره الفقيه ،باب زيارة قبر النبى (صلى اللّه عليه و اله )، ص ٢٩٨.
١١٨- اين حديث را بخارى ، مسلم و احمد و ابوداوود و نسائى و ابن ماجه از حديث ابوهريره ، ابوسعيد و ابن عمر - به طورى كه در الجامع الصغير آمده است - به سند صحيح نقل كرده اند.
١١٩- ج ٢، ص ١٥٩ همين كتاب .
١٢٠- اين حديث را مسلم در صحيح ، ج ٧، ص ٢٧ نقل كرده است .
١٢١- اين حديث را احمد در مسند، ج ٦، ص ١٤٥ نقل كرده و در آن آمده است : ((امت من از بين نمى روند مگر با نيزه و طاعون ...)) و سند حديث نيكوست و شايد منع قرار از طاعون به خاطر نقل و انتقال بيمارى از شهرى به شهرى باشد، لذا از رفتن به آن جا نيز منع شده است .
١٢٢- آخر اين حديث را احمد در ج ٦، ص ٤٢١ و بيهقى آن را در الشعب نقل كرده و مى گويد: حديث مرسل است .
١٢٣- ابوحامد غزالى از آن سفرى كه انسان ، از شهرى به سبب عدم امكان انجام واجب دينى مهاجرت مى كند؛ غفلت كرده و از اين آيه فراموش كرده است : ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فيها.
١٢٤- اين حديث را مسلم و بخارى نقل كرده اند و چند جا قبلا گذشت .
١٢٥- من لا يحضره الفقيه ، باب ما جاء فى السفر الى الحج و غيره من الطاعات ، ص ٢٢١.
١٢٦- من لا يحضره الفقيه ، باب ما جاء فى السفر الى الحج و غيره من الطاعات ، ص ٢٢١.
١٢٧- من لا يحضره الفقيه ، باب ما جاء فى السفر الى الحج و غيره من الطاعات ، ص ٢٢١.
١٢٨- من لا يحضره الفقيه ، باب الزاد فى السفر، ص ٢٢٧.
١٢٩- من لا يحضره الفقيه ، باب اتخاذ السفرة فى السفر، ص ‍ ٢٢٦.
١٣٠- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٦.
١٣١- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٦.
١٣٢- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يجب على المسافر فى الطريق ، ص ٢٢٤.
١٣٣- من لا يحضره الفقيه ، باب الرفقاء فى السفر، ص ٢٢٦.
١٣٤- من لا يحضره الفقيه ، باب المروة فى السفر، ص ٢٣٠.
١٣٥- به موطّاء ملك ، ج ٢، ص ٢٤٧ و مسند احمد، ج ٢، ص ٢٤ و ٣٤ و ٨٦ و ٨١ آمده است سه سواره ولى در من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٥ مطابق متن است .
١٣٦- اين حديث را ابوداوود در ج ٢، ص ٣٤ از ابوهريره و طبرانى از ابن مسعود، به طورى كه در المغنى آمده - به سند حسن روايت كرده است .
١٣٧- اين حديث را ابوداوود در سنن خود، ج ٢، ص ٣٥ ضمن حديثى نقل كرده است .
١٣٨- من لا يحضره الفقيه ، باب كراهة الوحدة فى السفر، ص ‍ ٢٢٥.
١٣٩- من لا يحضره الفقيه ، باب كراهة الوحدة فى السفر، ص ‍ ٢٢٥.
١٤٠- من لا يحضره الفقيه ، باب كراهة الوحدة فى السفر، ص ‍ ٢٢٥.
١٤١- من لا يحضره الفقيه ، باب كراهة الوحدة فى السفر، ص ‍ ٢٢٥.
١٤٢- من لا يحضره الفقيه ، باب كراهة الوحدة فى السفر، ص ‍ ٢٢٥.
١٤٣- من لا يحضره الفقيه ، باب كراهة الوحدة فى السفر، ص ‍ ٢٢٥.
١٤٤- من لا يحضره الفقيه ، باب الرفقاء فى السفر و وجوب حق بعضهم على بعض ، ص ٢٢٦. و محاسن برقى ، ص ٣٥٧.
١٤٥- من لا يحضره الفقيه ، باب الرفقاء فى السفر و وجوب حق بعضهم على بعض ، ص ٢٢٦. و محاسن برقى ، ص ٣٥٧.
١٤٦- من لا يحضره الفقيه ، باب الرفقاء فى السفر و وجوب حق بعضهم على بعض ، ص ٢٢٦. و محاسن برقى ، ص ٣٥٧. و نيز محاسن ابوعبداللّه برقى ، ص ٣٥٧.
١٤٧- من لا يحضره الفقيه ، باب الرفقاء فى السفر و وجوب حق بعضهم على بعض ، ص ٢٢٦. و محاسن برقى ، ص ٣٥٧. و نيز محاسن ابوعبداللّه برقى ، ص ٣٥٧.
١٤٨- من لا يحضره الفقيه ، باب الرفقاء فى السفر و وجوب حق بعضهم على بعض ، ص ٢٢٦. و محاسن برقى ، ص ٣٥٧. و نيز محاسن ابوعبداللّه برقى ، ص ٣٥٧.
١٤٩- من لا يحضره الفقيه ، باب الرفقاء فى السفر و وجوب حق بعضهم على بعض ، ص ٢٢٦. و محاسن برقى ، ص ٣٥٧. و نيز محاسن ابوعبداللّه برقى ، ص ٣٥٧.
١٥٠- المكارم ، ص ٢٨٨.
١٥١- المكارم ، ص ٢٨٨.
١٥٢- من لا يحضره الفقيه ، باب تشييع المسافر و توديعه ، ص ‍ ٢٢٥.
١٥٣- من لا يحضره الفقيه ، باب تشييع المسافر و توديعه ، ص ‍ ٢٢٥.
١٥٤- من لا يحضره الفقيه ، باب تشييع المسافر و توديعه ، ص ‍ ٢٢٥.
١٥٥- من لا يحضره الفقيه ، باب يستحب للمسافر من الصلاة اذا اراد الخروج ص ٢٢٣ و محاسن برقى ، كتاب السفر، ص ٣٥٨ - ٣٤٥.
١٥٦- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٤ - ٢٢٢.
١٥٧- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٤ - ٢٢٢.
١٥٨- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٤ - ٢٢٢.
١٥٩- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٤ - ٢٢٢.
١٦٠- المكارم ، ص ٢٨٤.
١٦١- المكارم ، ص ٢٨٤، تمام اين اخبار در كتاب محاسن باب السفر، ص ٣٥٠، با سند آمده است .
١٦٢- المكارم ، ص ٢٨٤، تمام اين اخبار در كتاب محاسن باب السفر، ص ٣٥٠، با سند آمده است .
١٦٣- المكارم ، ص ٢٨٤، تمام اين اخبار در كتاب محاسن باب السفر، ص ٣٥٠، با سند آمده است .
١٦٤- من لا يحضره الفقيه ، باب ذكر اللّه عز و جل و الدعاء فى المسير، ص ٢٢٤.
١٦٥- من لا يحضره الفقيه ، باب ذكر اللّه عز و جل و الدعاء فى المسير، ص ٢٢٤.
١٦٦- من لا يحضره الفقيه ، باب ذكر اللّه عز و جل و الدعاء فى المسير، ص ٢٢٤.
١٦٧- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٩.
١٦٨- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٩.
١٦٩- اين حديث را خرائطى - به طورى كه در كتاب المغنى آمده - از جابر نقل كرده و دارمى در ج ٢، ص ٢١٤ و تمام صاحبان سنن از حديث صخر غامدى روايت كرده اند.
١٧٠- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٣٤ و احمد در ج ٣، ص ٤٥٥ از حديث كعب بن مالك نقل كرده اند.
١٧١- من لا يحضره الفقيه ، باب الايام و الاوقات التى يستحب فيه السفر، ص ٢١١.
١٧٢- من لا يحضره الفقيه ، باب الايام و الاوقات التى يستحب فيه السفر، ص ٢١١.
١٧٣- من لا يحضره الفقيه ، باب الايام و الاوقات التى يستحب فيه السفر، ص ٢١١.
١٧٤- من لا يحضره الفقيه ، باب الايام و الاوقات التى يستحب فيه السفر، ص ٢١١.
١٧٥- من لا يحضره الفقيه ، باب الايام و الاوقات التى يستحب فيه السفر، ص ٢١١.
١٧٦- من لا يحضره الفقيه ، باب الايام و الاوقات التى يستحب فيه السفر، ص ٢١١.
١٧٧- من لا يحضره الفقيه ، باب افتتاح السفر بالصدقة ، ص ‍ ٢٢٢.
١٧٨- من لا يحضره الفقيه ، باب افتتاح السفر بالصدقة ، ص ‍ ٢٢٢.
١٧٩- من لا يحضره الفقيه ، باب افتتاح السفر بالصدقة ، ص ‍ ٢٢٢.
١٨٠- اين حديث را ابن ماجه با سند ضعيف به شماره ٢٨٢٤ در كتاب خود آورده است .
١٨١- اين حديث را طبرسى در كتاب مكارم ، ص ٢٨٥ به طور مرسل نقل كرده است .
١٨٢- التهذيب ، ج ١، ص ٣١٦. بديهى است كه مقصود، روزه استحبابى است نه واجب - م .
١٨٣- اين حديث را حاكم در مستدرك ، ج ١، ص ٤٤٥ نقل كرده و صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه ص ٢٢٢. و ابويعلى ، بزاز و ابوداوود به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٣، ص ٢١٣ آمده نقل كرده اند.
١٨٤- ج ٢، ص ١٦٥، همين كتاب .
١٨٥- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٣٢.
١٨٦- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٣٢.
١٨٧- مكارم ، ص ٢٩٨؛ اين روايت را پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است كه به على (عليه السلام) فرمود و به او تعليم داد.
١٨٨- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٢، شماره ٥ و ٦.
١٨٩- من لا يحضره الفقيه ، ص ٢٢٢، شماره ٥ و ٦.
١٩٠- اين حديث را ترمذى از قول ابوقتاده در كتاب الشمائل ، ص ‍ ١٩، چاپ لكنهو كه به ضميمه سنن چاپ شده ، نقل كرده است و در ج ٢، ص ١٦٥ گذشت .
١٩١- ج ٢، ص ١٦٥. همين كتاب .
١٩٢- اين حديث را مرحوم طبرسى در كتاب مكارم ، ص ٢٩٢ نقل كرده است .
١٩٣- اين روايت را طبرسى در كتاب مكارم ، ص ٢٩٢ نقل كرده است .
١٩٤- من لا يحضره الفقيه ، باب دعاء الضال عن الطريق ، ص ‍ ٢٣٢.
١٩٥- من لا يحضره الفقيه ، باب دعاء الضال عن الطريق ، ص ٢٣٢.
١٩٦- اين حديث را طبرسى در كتاب مكارم و ابن سنى در كتاب عمل اليوم و الليله ، ص ١٤٠ نقل كرده است . غول نوعى از جن و شيطان است و همچنين به معنى معصيت و هلاكت آمده ، بعضى تصور مى كنند كه در بيابانها غول وجود دارد و آنها را از راه گمراه مى سازد و هلاك مى كند.
١٩٧- من لا يحضره الفقيه ، باب ارتياد المنازل و الامكنه ، ص ‍ ٢٣٠.
١٩٨- من لا يحضره الفقيه ، باب ارتياد المنازل و الامكنه ، ص ‍ ٢٣٠.
١٩٩- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٠- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠١- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٢- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٣- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٤- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٥- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٦- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٧- من لا يحضره الفقيه ، باب حسن القيام على الدوات ، ص ‍ ٢٢٩.
٢٠٨- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢٠٩- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢١٠- من لا يحضره الفقيه ، باب حق الدابة على صاحبها، ص ‍ ٢٢٨.
٢١١- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يحب من العدل على الجمل ، ص ٣٣٠.
٢١٢- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يحب من العدل على الجمل ، ص ٣٣٠.
٢١٣- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يحب من العدل على الجمل ، ص ٣٣٠.
٢١٤- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يجب من العدل على الجمل ، ص ٣٣٠.
٢١٥- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يحب من العدل على الجمل ، ص ٣٣٠.
٢١٦- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يحب من العدل على الجمل ، ص ٣٣٠.
٢١٧- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يحب من العدل على الجمل ، ص ٣٣٠.
٢١٨- من لا يحضره الفقيه ، باب ماجاء فى الا بل ، ص ٢٢٩.
٢١٩- مكارم ، باب الخيل من كتاب السفر، ص ٣٠٣.
٢٢٠- مكارم ، باب الخيل من كتاب السفر، ص ٣٠٣.
٢٢١- اين حديث را طبرانى در الاوسط و بيهقى در السنن و خرائطى در مكارم الاخلاق نقل كرده اند - به طورى كه در المغنى آمده است - طرق حديث در همه آنها ضعيف است . و عقيلى در كتاب الضعفاء - به طورى كه در الجامع الصغير باب الشمائل آمده - آن را نقل كرده است .
٢٢٢- اين حديث را خرائطى در المكارم الاخلاق - به طورى كه در المغنى آمده - به سند ضعيف نقل كرده است .
٢٢٣- سنگى است كه نرم كرده و به چشم مى كشند، دانشمندان شيمى به آن آنتيمو آن مى گويند - م .
٢٢٤- اين حديث را ابن ماجه به شماره ٣٤٩٥ و ٣٤٩٦ بدون ذكر مضجع (هنگام خواب ) از حديث جابر نقل كرده و خرائطى در مكارم از حديث صهيب - به طورى كه در المغنى آمده - به سند ضعيف نقل كرده است .
٢٢٥- اين حديث را ابن ماجه به شماره ٣٤٩٥ و ٣٤٩٦ بدون ذكر مضجع (هنگام خواب ) از حديث جابر نقل كرده و خرائطى در مكارم از حديث صهيب - به طورى كه در المغنى آمده - به سند ضعيف نقل كرده است .
٢٢٦- من لا يحضره الفقيه ، باب حمل الا لات و السلاح فى السفر، ص ٢٢٧.
٢٢٧- من لا يحضره الفقيه ، باب حمل العصا فى السفر، ص ‍ ٢٢٣.
٢٢٨- من لا يحضره الفقيه ، باب حمل العصا فى السفر، ص ‍ ٢٢٣.
٢٢٩- من لا يحضره الفقيه ، باب حمل العصا فى السفر، ص ‍ ٢٢٣.
٢٣٠- من لا يحضره الفقيه ، باب حمل العصا فى السفر، ص ‍ ٢٢٣.
٢٣١- مكارم الاخلاق ، ص ٢٨١.
٢٣٢- ثواب الاعمال ، ص ٢٨٠.
٢٣٣- ثواب الاعمال ، ص ٢٨٠.
٢٣٤- من لايحضره الفقيه ، باب آداب المسافر، ص ٢٣١.
٢٣٥- اين حديث را بخارى در ج ٣، ص ٨ كتاب خود از حديث ابن عمر، و ابن سنى در كتاب فى عمل اليوم و الليلة ، ص ١٤٢ آورده است .
٢٣٦- مكارم الاخلاق ، باب الدعاء عند الرجوع من السفر، ص ‍ ٢٩٨.
٢٣٧- اين حديث را بيهقى در سنن ، ج ٥ ص ٢٦١ از كعب بن مالك نقل كرده ، و مى گويد: بخارى آن را در صحيح خود از ابوعاصم و مسلم از ابوموسى به نقل از ابوعاصم ، روايت كرده است .
٢٣٨- اين حديث را ابن سنى دركتاب عمل اليوم و الليلة ، ص ١٤٢ نقل كرده است .
٢٣٩- اين حديث را دارقطنى از عايشه - به طورى كه در المغنى آمده - به سند ضعيفى نقل كرده است .
٢٤٠- من لا يحضره الفقيه ، باب النوادر، ص ٢٣٢.
٢٤١- من لا يحضره الفقيه ، باب النوادر، ص ٢٣٢.
٢٤٢- من لا يحضره الفقيه ، باب النوادر، ص ٢٣٢.
٢٤٣- من لا يحضره الفقيه ، باب ما يجب على المسافر فى الطريق ، ص ‍ ٢٢٤.
٢٤٤- كتاب كافى ، ج ٢، ص ٦٧٠.
٢٤٥- كتاب كافى ، ج ٢، ص ٦٧٠.
٢٤٦- من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢، شماره ١٠ و ١١.
٢٤٧- من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢، شماره ١٠ و ١١.
٢٤٨- من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢، شماره ١٢.
٢٤٩- من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢، شماره ١٢.
٢٥٠- نساء / ١٠١: و هنگامى كه سفر كنيد گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد.
٢٥١- بقره / ١٥٨: بنابراين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام دهند مانعى ندارد بر آن دو طواف كنند (و سعى صفا و مروه انجام دهند، هرگز اعمال بى رويه مشركان كه بتنهايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند از موقعيت اين دو مكان مقدس نمى كاهد.)
٢٥٢- من لا يحضره الفقيه ، باب صلاة السفر، ص ١١٦.
٢٥٣- التهذيب ، ١، ص ٣١٦، و كافى ، ج ٣، ص ٤٣٨ و من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢٠.
٢٥٤- و من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢٠.
٢٥٥- من لا يحضره الفقيه ، ص ١١٨، شماره ٢٠.
٢٥٦- كافى ، ج ٣، ص ٤٤٠، شماره ٥.
٢٥٧- التهذيب ، ج ١، ص ٣٢٠.
٢٥٨- كافى ، ج ٣، ص ٤٤٠، شماره ٧.
٢٥٩- التهذيب ، ج ١، ص ٣٢٠.
٢٦٠- التهذيب ، ج ١، ص ٣١٩.
٢٦١- التهذيب ، ج ١، ص ٣١٩.
٢٦٢- التهذيب ، ج ١، ص ٣٢٠.
٢٦٣- التهذيب ، باب صلاة المضطر ص ٣٤٠، و استبصار، ج ١، ص ٢٤٣.
٢٦٤- التهذيب ، ج ١، ص ٣٢٠.
٢٦٥- التهذيب ، ج ١، ص ٣٤٠، و استبصار، ج ١، ص ٢٤٣.
٢٦٦- كافى ، ج ٣، ص ٤٥٩، من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢٣ و التهذيب ، ج ١، ص ٣٠٤.
٢٦٧- من لا يحضره الفقيه ، ص ١٢١، شماره ٢.
٢٦٨- التهذيب ، ج ١، ص ٣٣٦.
٢٦٩- التهذيب ، ج ١، ص ٣٣٧، و كافى ، ج ٣، ص ٤٤١.
٢٧٠- تهذيب ، ج ١، ص ١٤٧.
٢٧١- بقره / ١٥٠: و هر جا بوديد روى خود را به سوى آن كنيد.
٢٧٢- اما امروز با وجود قبله نمايى كه مرحوم حسينعلى رزم آرا اختراع كرده است هيچ نيازى به استفاده از آن قواعد تقريبى نيست ، و براستى كه آن مرحوم با اختراع ارزشمند خود مشكل تعيين قبله را حل كرده و تمام دانشمندان بزرگ و پيشوايان شيعه و سنى از اين عمل ستايش كرده و فوق العاده وى را ستوده اند، خداوند او را از طرف ما و همه مسلمانان بهترين پاداشى را كه به نيكوكاران مرحمت مى كند، عنايت فرمايد! قبله نماى رزم آرا امروز در سراسر دنيا مشهور است . - م .
٢٧٣- من لا يحضره الفقيه ، باب ١٥٩، ص ٢٩٩.
٢٧٤- من لا يحضره الفقيه ، ص ٣٠٢.
٢٧٥- من لا يحضره الفقيه ، باب زيارت ، ص ٣٠٤، شماره ١٦٣.
٢٧٦- من لا يحضره الفقيه ، ص ٣٠٦.
٢٧٧- آل عمران / ١٠٤: بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و آنها رستگارانند.
٢٧٨- آل عمران / ١١٣ و ١١٤: آنها همه يكسان نيستند، از اهل كتاب جمعيتى هستند كه قيام (به حق و ايمان ) مى كنند و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند در حالى كه سجده مى كنند به خدا و روز ديگر ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در انجام كارهاى نيك بر يكديگر سبقت مى گيرند و آنها از صالحانند.
٢٧٩- توبه / ٧١: مردان و زنان با ايمان ولى (يار و ياور) يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و نماز را برپا مى دارند.
٢٨٠- مائده / ٧٨ و ٧٩: آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند، بر زبان داوود و عيسى بن مريم لعن شدند، اين به سبب آن بود كه گناه و تجاوز مى كردند، آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند.
٢٨١- آل عمران / ١١٠: شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد، زيرا امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد.
٢٨٢- اعراف / ١٦٥: اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم و آنها را كه ستم كردند به عذاب شديدى به سبب نافرمانيشان گرفتار ساختيم .
٢٨٣- حج / ٤١: ياران خدا كسانى هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را برپا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند.
٢٨٤- مائده / ٢: در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد و (هرگز) در راه گناه و تعدى ، همكارى ننماييد.
٢٨٥- مائده / ٦٣: چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام مى دهند.
٢٨٦- هود / ١١٦: چرا در قرون (و اقوام ) قبل از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند، مگر اندكى از آنها كه نجاتشان داديم .
٢٨٧- نساء / ١٣٥: اى كسانى كه ايمان آورده ايد كاملا قيام به عدالت كنيد، براى خدا گواهى دهيد، اگر چه (اين گواهى ) به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكان شما بوده باشد.
٢٨٨- نساء / ١١٤: در بسيارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه ) آنها خير و سودى نيست مگر كسى كه (به اين وسيله ) امر به كمك به ديگران يا كار نيك يا اصلاح در ميان مردم كند، و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد.
٢٨٩- حجرات / ٩: هرگاه دو گروه از مؤمنان باهم به نزاع و جنگ پردازند، در ميان آنها صلح برقرار سازيد.
٢٩٠- حجرات / ٩: و اگر يكى از آنها بر ديگران تجاوز كند با طايفه ظلم پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد.
٢٩١- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٤٣٦ كتاب خود و ابن ماجه و ابن حيان - به طورى كه در الجامع الصغير آمده - به سنن حسن آورده اند.
٢٩٢- مائده / ١٠٥: هنگامى كه شما هدايت يافتيد گمراهى كسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمى رساند.
٢٩٣- اين حديث را ابن ماجه به شماره ٤٠١٤، كتاب الفتن نقل كرده است .
٢٩٤- اين حديث را عبد بن حميد و سعيد بن منصور - به طورى كه در درالمنثور، ج ٢، ص ٣٣٩ آمده - از وى نقل كرده است .
٢٩٥- اين حديث را طبرانى در الاوسط و بزّاز از ابوهريره - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٧، ص ٢٦٦ آمده است - نقل كرده اند.
٢٩٦- اين حديث را اصفهانى در حديثى از ابن عمر - به طورى كه در الترغيب ، ج ٣، ص ٢٣١ آمده - نقل كرده است .
٢٩٧- عراقى گويد: اين حديث را ابومنصور ديلمى در مسند الفردوس با اكتفاى به سطر اول از حديث جابر با اسناد ضعيف نقل كرده ولى سطر ديگر را على بن معبد در كتاب الطاعة و المعصية از روايت يحيى بن عطا به طور مرسل نقل كرده است كه من اين شخص را نمى شناسم . مى گويم : در كافى ، ج ٥، ص ٥٩ نظير همين آمده است .
٢٩٨- اين حديث را ابن ماجه در سنن به شماره ٤٠١٧، از قول ابوسعيد خدرى نقل كرده است .
٢٩٩- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ٣ از قول ابوسعيد خدرى نقل كرده است .
٣٠٠- اين حديث را ابن سنى در كتاب عمل اليوم و الليله ، ص ٣ نقل كرده و ابوداوود و ابن ماجه از قول عدى بن عدى نظير آن را نقل كرده است .
٣٠١- اين حديث را احمد در مسند خود، ج ٣، ص ١٩٢ از قول عدى بن عميره نقل كرده و ابوداوود در سنن ، ج ٢، ص ٤٣٨ از حديث عدى بن عدى نظير آن را آورده است .
٣٠٢- عراقى گويد: اين حديث را ابن ابى الدنيا با اسناد ضعيف ، بدين عبارت : ((چگونه خواهيد بود آن وقتى كه امر به منكر كنيد و نهى از معروف )) و ابويعلى از قول ابوهريره در حالى كه به سه سؤ ال و جواب اول اكتفا كرده بدون دو سؤ ال بعدى نقل كرده اند و اسناد آن ضعيف است و از كتاب كافى نيز نظير آن خواهد آمد.
٣٠٣- اين حديث را طبرانى و بيهقى با سندى حسن - به طورى كه در الترغيب ، ج ٣، ص ٣٠٤ آمده - نقل كرده اند.
٣٠٤- اين حديث را بيهقى در الشعب از قول ابن عباس با همان سند حديث قبلى نقل كرده است . المغنى .
٣٠٥- نظير اين حديث را مسلم در صحيح ، ج ١، ص ٥١ نقل كرده است .
٣٠٦- اين حديث را طبرانى در الكبير و الاوسط نقل كرده است ، در سلسله سند آن يحيى بن يعلى اسلمى وجود دارد و او ضعيف است ، همچنين - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٧، ص ٢٦٨ آمده است - بزّاز نيز آن را روايت كرده است .
٣٠٧- شورا / ٤٢.
٣٠٨- كافى ، ج ٥، ص ٥٦.
٣٠٩- كافى ، ج ٥، ص ٥٦.
٣١٠- كافى ، ج ٥، ص ٥٦.
٣١١- كافى ، ج ٥، ص ٥٦.
٣١٢- كافى ، ج ٥، ص ٥٧، به شماره ٥.
٣١٣- در متن كلمه جفوة به معناى خشونت و تندى آمده است اما در ماءخذ اصلى (ج ٥ كافى ) غفيرة آمده است كه صحيح تر است و معناى جمله چنين مى شود: در برادر مسلمانى مال و اولاد فراوانى ديديد، باعث حسد شما نسبت به او نشود.
٣١٤- كافى ، ج ٥، ص ٥٧، شماره ٦.
٣١٥- كافى ، ج ٥، ص ٥٨، شماره ٨.
٣١٦- كافى ، ج ٥، ص ٥٨، شماره ٩.
٣١٧- كافى ، ج ٥، ص ٥٨.
٣١٨- كافى ، ج ٥، ص ٥٩.
٣١٩- كافى ، ج ٥، ص ٥٩.
٣٢٠- كافى ، ج ٥، ص ٥٩.
٣٢١- كافى ، ج ٥، ص ٥٩.
٣٢٢- كافى ، ج ٥، ص ٥٩.
٣٢٣- التهذيب ، ج ٢، ص ٥٦.
٣٢٤- التهذيب ، ج ٢، ص ٥٦.
٣٢٥- بخش آثار از همين كتاب ؛ احياء العلوم .
٣٢٦- اين حديث را آمدى در غررالحكم نقل كرد، همان طورى كه در مستدرك ، ج ٢، ص ٣٦١ آمده است .
٣٢٧- آل عمران / ١٠٤: بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر انجام دهند و آنها رستگارانند.
٣٢٨- اعراف / ١٥٩: و از قوم موسى گروهى به سوى حق هدايت مى كنند و حاكم به حق و عدالتند.
٣٢٩- نحل / ١٢١: همانا ابراهيم (به تنهايى ) يك امت بود، مطيع فرمان خدا.
٣٣٠- كافى ، ج ٥، ص ٦٠ - ٥٩.
٣٣١- كافى ، ج ٥، ص ٦٠ - ٥٩.
٣٣٢- من لا يحضره الفقيه ، باب انكار المنكر بالقلب ، ص ٦٠.
٣٣٣- من لا يحضره الفقيه ، باب انكار المنكر بالقلب ، ص ٦٠.
٣٣٤- من لا يحضره الفقيه ، باب انكار المنكر بالقلب ، ص ٦٤.
٣٣٥- منافقون / ٨: در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او مؤمنان است .
٣٣٦- كافى ، ج ٥، ص ٦٤.
٣٣٧- اين حديث را شيخ در تهذيب ، ج ٢، ص ٥٧ از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل كرده است .
٣٣٨- كافى ، ج ٥ باب انكار المنكر بالقلب ص ٦٠.
٣٣٩- جعفريات با اسناد از جعفر بن محمّد (عليه السلام) به نقل از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، به طورى كه در مستدرك ، ج ٢، ص ٣٦١ آمده است و ابوداوود در ج ٢، ص ٤٣٨ آن را نقل كرده است .
٣٤٠- بقره / ٤٤: آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش ‍ مى كنيد.
٣٤١- مائده / ١٠٥: اى كسانى كه ايمان آورده ايد مراقب خود باشيد هنگامى كه شما هدايت يافتيد گمراهى كسانى كه گمراه شده اند، به شما زيانى نمى رساند.
٣٤٢- مصباح الشريعه ، باب ٦٤.
٣٤٣- التهذيب ، ج ٢، ص ٤٦.
٣٤٤- بقره / ١٩٥: خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد.
٣٤٥- به اين كه اين داستان از اصل درست است يا نادرست ، كارى نداريم ولى به شهادت تاريخ در دستگاه بنى اميه و بنى مروان ، جز در مدت خلافت عمر بن عبدالعزيز اثرى از عدالت و توجه به شكايت مظلوم نبوده است . بنابراين ، اين بخش از داستان احتمالا به همان زمان محدود از خلافت عمر بن عبدالعزيز نظر دارد، ضمنا تمام اين داستان بجز اين قسمت و اختلاف جزيى ديگر در مجموعه ورام ، ج ٢، ص ٥٧٩ - ٥٧٧ ترجمه اين جانب آمده است ، ولى قسمت پايانى داستان كه دوباره منصور كسى را به دنبال او فرستاد و او نيامد، و دعايى را براى نجات فرستاده منصور از ظلم وى به او آموخت و بعد منصور گفت : او ممكن است خضر (عليه السلام) باشد، كلا در مجموعه ورّام نيامده است . بايد توجه داشت كه تسلط شيطان بر امثال منصور افزونتر از آن بود كه نصايح اوزاعى و يا ديگران در او اثر كند؛ زيرا او از هيچ جنايتى فروگذار نكرد، بخصوص در قتل مظلومان از آل رسول (صلى اللّه عليه و اله ) كه روى تاريخ را سياه كپرد. - م .
٣٤٦- اين حديث را احمد در مسند خود ج ٢، ص ٤٠٣ از قول ابن مسعود و ابن حبان نيز از وى روايت كرده است .
٣٤٧- اين حديث را ترمذى و حاكم در ج ١، ص ٥٣٢ كتاب خود با همان عبارت نقل كرده است .
٣٤٨- مؤمن / ٦٠: مرا بخوانيد تا (دعاى ) شما را اجابت كنم .
٣٤٩- اين حديث را ابن سعد در طبقات ٧ ج ١ (بخش ٢) و ابن شيبه ، عبدبن حميد، مسلم ابن منذر، حاكم و ابن مردويه چنانكه در الدرالمنثور، ج ٦، ص ٢٥٠ آمده نقل كرده اند.
٣٥٠- اعراف / ١٩٩: با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكيها دعوت نما و از جاهلان رو بگردان .
٣٥١- نحل / ٩٠: خداوند به عدل و احسان ... فرمان مى دهد.
٣٥٢- نحل / ١٢٧: صبر كن و صبر تو فقط براى خدا و به توفيق خدا باشد.
٣٥٣- لقمان / ١٧: و در برابر مصايبى كه به تو مى رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى است .
٣٥٤- شورى / ٤٣: كسانى كه شكيبايى و عفو كنند، براستى اين از كارهاى پر ارزش است .
٣٥٥- مائده / ١٣: از آنها درگذر و صرف نظر كن كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.
٣٥٦- نور / ٢٢: آنها بايد عفو كنند و صرف نظر نمايند، آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟
٣٥٧- فصلت / ٣٤: بدى را با نيكى دفع كن ، تا دشمنان سرسخت تو همچون دوستان صميمى و گرم شوند.
٣٥٨- آل عمران / ١٣٤: خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند.
٣٥٩- حجرات / ١٢: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است ، و هرگز (در كار ديگران ) تجسس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكنيد.
٣٦٠- آل عمران / ١٢٨: هيچ گونه اختيارى (درباره سرنوشت كافران يا مؤمنان فرارى از جنگ ) براى تو نيست ... اما خبر را بخارى در ج ٥، ص ‍ ١٢٧، ابن ابى شيبه ، احمد، عبدبن حميد، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و نخّاس در ناسخ خود و بيهقى در الدلائل از قول انس - به طورى كه در درالمنثور ج ٢، ص ‍ ٧٠ آمده - نقل كرده اند.
٣٦١- اين حديث را بزّاز در مسند خود - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٥ آمده - با سند معتبرى نقل كرده است .
٣٦٢- قلم / ٤: و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى .
٣٦٣- اين حديث را حاكم در ج ١، و طبرانى در الاوسط - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٨، ص ١٨٨ آمده - نقل كرده اند.
٣٦٤- در كتاب معتبرى اين حديث و حديث بعدى را نيافتم .
٣٦٥- نحل / ٩٠: خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مى دهد و...
٣٦٦- اين حديث را ابونعيم در حليه و بيهقى در الزهد نقل كرده است . المغنى .
٣٦٧- اين حديث را ابوالشيخ در كتاب اخلاق رسول اللّه (صلى اللّه عليه و اله ) آورده است . المغنى .
٣٦٨- اين حديث را مسلم ، ج ٢، ص ٧٢ از قول انس نقل كرده و بخارى نيز نظير آن را آورده است .
٣٦٩- اين حديث را ترمذى در الشمائل از قول حسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) ضمن حديث طولانى راجع به اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است .
٣٧٠- مسلم و بخارى اين حديث را از قول على بن ابى طالب (عليه السلام) نقل كرده اند و در حديث عايشه آمده : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) جز با زنى كه مالك بود تماس نگرفت .
٣٧١- اين حديث را طبرانى در الاوسط نقل كرده است .
٣٧٢- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ١٥٢ ضمن حديث طولانى از قول بلال نقل كرده است .
٣٧٣- اين حديث را بخارى به روش خود در كتاب النّفقات از صحيح خويش ج ٧، ص ١٨١ از قول عمر نقل كرده و مسلم نيز نظير آن را آورده است .
٣٧٤- اين حديث را ترمذى و ابن ماجه از قول ابن عباس نقل كرده اند.
٣٧٥- اين حديث را احمد در مسند عايشه و صدوق در خصال ج ١، ص ‍ ١٣٠ و بخارى در ج ٧، ص ٨٥ و ج ٨ ص ١٢١ نقل كرده است .
٣٧٦- اين حديث را ترمذى در ج ٨، ص ٣١ و احمد از قول عايشه نقل كرده است .
٣٧٧- بخارى ، در ج ٦، ص ٢٢٥ و مسلم در ج ٧، ص ٧٧ مطلبى شامل اين مضمون آورده اند.
٣٧٨- ترمذى در الشمائل ص ٢٣ و ابن ماجه و حاكم اين حديث را از انس نقل كرده اند.
٣٧٩- اين حديث را بخارى در ج ٣، ص ١٩٢ و ١٩٥ صحيح خود آورده است .
٣٨٠- اين حديث را حاكم نقل كرده و قبلا گذشت .
٣٨١- اين حديث را ترمذى چنين نقل كرده : دنيا و مال دنيا او را خشمگين نمى كرد و در برابر تجاوز به حق چيزى جلو خشم او را نمى گرفت .
٣٨٢- مسلم اين حديث را در ج ٥، ص ٢٠١ از قول عايشه نقل كرده است .
٣٨٣- اين حديث را مسلم در ج ٥، ص ٩٨ از حديث سهل بن ابى حثمه نقل كرده است .
٣٨٤- اين حديث را مسلم در ج ٥، ص ٩٨ از حديث سهل بن ابى حثمه نقل كرده است .
٣٨٥- اين حديث را بخارى در ج ٥، ص ١٣٨ ضمن داستان كندن خندق نقل كرده و طبرانى در حديث طولانى - به طورى كه در مجمع الزوائد ج ٦، ص ١٣١ آمده - با سند معتبرى نقل كرده است .
٣٨٦- درباره تمام اين مطالب به المواهب اللدنية قسطلانى ، ج ١، ص ٣٠٨ فصل ما تدعو ضرورته اليه (صلى اللّه عليه و اله ) مراجعه كنيد.
٣٨٧- به سند اين حديث برخورد نكردم ، عراقى گويد: چنين عملى را بين اعمال پيامبر سراغ ندارم قول معروف نوشته ابن ماجه است از قول جابر كه ما در زمان رسول خدا كمتر پيش مى آيد كه طعامى داشته باشيم و اگر هم داشتيم ، جز دست و ساعد خود چيزى براى گستردن نداشتيم .
٣٨٨- در امالى صدوق ، ص ١٩٢ نظير اين حديث آمده است .
٣٨٩- اين حديث در آداب خوردن ص ٧ گذشت ، با اين عبارت : لودعيت الى كراع لا جبت .
٣٩٠- اين حديث را ترمذى در ج ٤، ص ٢٣٥ و ابن ماجه به شماره ٤١٧٨ نقل كرده اند.
٣٩١- به كتاب المواهب اللدنية ، ج ١، ص ٣٠٢ مراجعه كنيد، حاكم در ج ٣، ص ٣١٣ از عايشه نقل كرده مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نگهبان داشت تا اين كه آيه اللّه عصمك من الناس نازل شد، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سر از گنبد در آورد و فرمود: مردم ، برويد خداوند نگهدار من است .
٣٩٢- در كتاب شمائل ترمذى ص ٢٣ و همچنين در كتاب الشمائل ابوالحسن بن ضحاك نظير اين مطلب آمده است .
٣٩٣- در صحيح بخارى ، ج ٤، ص ٢٣١ و سنن ابى داوود آمده است : ((پيامبر صلى اللّه عليه و اله حديث را براى وعده معاد مى فرمود نه براى عدد و رقم )) سند اين حديث صحيح است . و در حديث هند بن ابى هاله آمده است :
پيامبر فصلى سخنان كوتاه و پر معنى فرمود بى كم و زياد. المعانى صدوق ص ٨١ و الشمائيل ترمذى ص ١٥.
٣٩٤- حديثى با اين عبارت ترمذى در الشمائل ص ١٦ از قول عبداللّه بن جزء آورده : من كسى را متبسم تر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نديدم .
٣٩٥- احمد در مسند عايشه به اين مضمون مطلبى را نقل كرده است .
٣٩٦- به الشمائل ترمذى ص ٦ و صحيح مسلم ج ٦ ص ١٤٥ مراجعه كنيد.
٣٩٧- اين حديث را مسلم در ج ٦ ص ١٥١ آورده است .
٣٩٨- اين حديث را ترمذى در الشمائل ص ٧ و مسلم در ج ٦ ص ‍ ١٥٢ صحيح خود نقل كرده اند.
٣٩٩- اين حديث را بخارى در ج ٦ ص ٤٩ و ج ٤ ص ٦٧، صحيح خود آورده است .
٤٠٠- در اين مورد، مسلم در ج ٣، ص ٦٠ از حديث جابر بن سمره نقل كرده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سوار بر اسب برهنه اى بود موقعى كه از تشييع جنازه ابن دحداح برمى گشت و از قول سهل بن سعد نيز نقل كرده است :
((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) اسبى داشت به نام لحيف )) و از قول ابن عباس آورده است : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در حجة الوداع در حالى كه بر شترى سوار بود، طواف مى كرد.)) در ج ٥، ص ١٦٧ از قول براء نقل كرده است : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را سوار بر استر سفيد در روز حنين ديدم )) و از حديث اسامه نقل كرده : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سوار بر الاغى بود و در زير، پالانى داشت )) و از حديث ابن عمر نقل كرده : ((آن حضرت سواره و پياده به مسجد قبا مى آمد)) و نيز در ج ٣، ص ٢٠ از قول وى در عيادت از سعد بن عباده نقل كرده : ((پيامبر برخاست و ما كه ده و اندى نفر بوديم به همراه او برخاستيم و بى كفش و جوراب و كلاه و پيراهن در زمينى شوره زار مى رفتيم .))
٤٠١- اين خبر كه حضرت ((زنان و بوى خوش را دوست داشت )) معروف است . نسائى ، و ابوداوود آن را نقل كرده اند و قبلا گذشت . ابن عدى از عايشه نقل كرده : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دوست نداشت جز بوى خوش داشته باشد)) و نيز بد آمدنش از بوى سير معروف است . مسلم و بخارى آن را در احكام مساجد نقل كرده اند، بخارى در ج ٧، ص ‍ ٢١١ از قول انس نقل مى كند: ((اگر كسى به آن حضرت عطر تعارف مى كرد، رد نمى فرمود)) در مسند، طيالسى ص ٢١٨ شماره ١٥٥٩ به سند خود از عايشه نقل كرده و مى گويد: براى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رواندازى سياه از پشم ساختم ، پوشيد، خوشش آمد، چون عرق كرد، برد يمنى داد، آن را دور انداخت . در آن جا ص ٢٧٧ شماره ٢٠٨١ از انس نقل شده مى گويد: ((نديدم كسى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عطر تعارف نمايد و او رد كند.))
٤٠٢- هم خوراكى آن حضرت را با مساكين بخارى در ج ٨ ص ١٢٠ از حديث ابوهريره نقل كرده ، مى گويد: ((اصحاب الصفه ، مهمانان اسلام ، زن و فرزند كس و كارى نداشتند، وقتى صدقه اى مى رسيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) براى آنها مى فرستاد و خود ميل نمى كرد و اگر هديه اى مى آوردند، براى آنها مى فرستاد و خود نيز استفاده مى كرد و با آنها شريك مى شد.))
٤٠٣- اين حديث را ترمذى در الشمائل ضمن حديث طولانى در وصف آن حضرت آورده است .
٤٠٤- در مستدرك حاكم ج ٣، ص ٣٢٤ از قول ابن عباس آمده : ((آن حضرت ، عباس را مانند احترام فرزند به پدر، احترام مى كرد.)) و از قول سعد بن ابى وقاص است : ((آن حضرت ، عمويش عباس و ديگران را از مسجد بيرون كرد، عباس گفت : ما را كه فاميل و عموى تو هستيم بيرون مى كنى و على را در مسجد جا مى دهى ؟ فرمود: من شما را بيرون نمى كنم و او را ساكن نمى سازم ...))
٤٠٥- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٥٠ از قول انس و عايشه نقل كرده است .
٤٠٦- اين حديث را بخارى در ج ٦، ص ٨٩ ضمن داستان كعب بن مالك ، هلال بن اميه و مرارة بن ربيعه - كه هر سه نفر تخلف كردند - نقل كرده است . به درالمنثور، ج ٣، ص ٢٨٦ مراجعه كنيد.
٤٠٧- اين حديث را ترمذى در ج ٨، ص ١٥٧ نقل كرده است .
٤٠٨- اين حديث را بخارى ، در ج ٦، ص ١٦٧ از قول عايشه نقل كرده ، گويد: هرگز از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خنده نديدم مگر وقت شادمانى اش كه لبخند مى زد و در حديث هند بن ابى جعاله كه در الشمائل ترمذى ، ص ١٦ آمده است : ((خنده اش لبخند بود.))
٤٠٩- اين موضوع ذاتا درست است ، در مسند طيالسى ، ص ٢١٧ نظير اين مطلب آمده ولى عراقى به داستان بازى حبشيها در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) اشاره كرده و به گفته آن حضرت كه فرمود: ((بس كنيد بچه حيوانها!)) كه اين داستان خرافى و افترا بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و گستاخى بر خداست و در صحيح مسلم ؛ ج ٣، ص ٢٢ و صحيح بخارى ؛ ج ٧٢ ص ٢٠ و سنن نسائى ، ج ٣، ص ١٩٥ باب اللعب فى المسجد آمده است .
٤١٠- اين حديث را بخارى در ج ٦، ص ١٧١ نقل كرده و ابن منذر و طبرانى از ابن ابى مليكه نقل كرده اند مى گويد: ((نزديك بود كه دو كار خير ابوبكر و عمر را هلاك سازد، اين دو تن در نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) صدايشان را بلند كردند موقعى كه سواران بنى تميم نزد پيامبر آمدند يكى از آن دو نفر به اقرع بن حابس و آن يكى به مرد ديگرى اشاره كرد، آنگاه ابوبكر و عمر گفت ، تو جز مخالفت با من غرضى نداشتى عمر گفت : قصد من مخالفت با تو نبود، صدايشان از اين بابت بلند شد، پس خداوند آيه : يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم ... را نازل كرد. به درالمنثور، ج ٦، ص ٨٩ مراجعه كنيد.
٤١١- نظير اين حديث را محمّد بن سعيد در الطبقات از قول ام سلمه نقل كرده است .
٤١٢- ترمذى در الشمائل از قول ابوسعيد خدرى با سند ضعيف نقل كرده است : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با خدمتگزاران غذا مى خورد.)) و در الطبقات از قول سلمى و ديگران نظير اين حديث را نقل كرده است .
٤١٣- ترمذى در الشمائل ، ص ٢٤ از حسن بن على (عليه السلام) و صدوق نيز در المعانى نظير اين حديث را آورده است .
٤١٤- اين حديث را ترمذى در السنن ضمن داستان آمدن پيامبر با جمعى از صحابه به خانه ابوالهيثم بن تيهان و ابوايوب نقل كرده و مسلم نيز نقل كرده و بخارى در ج ٨، ص ٢٦ از انس نقل كرده است : ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از خانواده اى از انصار ديدن كرد و نزد آنها غذا خورد.))
٤١٥- بخارى در ج ٧، ص ٩ از حديث سهل بن سعد نقل كرده ، مى گويد: مردى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) گذشت ، پرسيد: چه مى گوييد درباره اين شخص ؟ گفتند: او شايسته است كه اگر از زنى خواستگارى كرد قبول كنند و اگر از كسى وساطت كرد بپذيرد و اگر سخنى گفت ، گوش دهند. مى گويد: سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ساكت شد، مردى از مستمندان مسلمان گذر كرد، فرمود: درباره اين شخص چه مى گوييد؟ گفتند: سزاوار است كه اگر از زنى خواستگارى كرد، قبول نكنند و اگر واسطه شد، نپذيرند و اگر سخنى گفت ، گوش فرا ندهند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: اما اگر تمام روى زمين از اقران آن مردم پر باشد، اين يكى از همه آنها بهتر است .
اما ناترسى پيامبر: او به پادشاهان ، فرمانروايان و به هر ستمگرى بدون ترس و بيم نامه نوشت كه معروف است ، به صحيح مسلم ، ج ٥، ص ١٦٦ و جمهرة رسائل العرب ، ج ١، ص ٣٢ - ٧٢ مراجعه كنيد.
٤١٦- در احياء العلوم و بعضى از نسخه هاى اين كتاب ، عوض ‍ بلادجبل ، بلاد جهل آمده است .
٤١٧- اين حديث را مسلم ، در ج ٨، ص ٢٥ از قول ابوهريره نقل كرده است .
٤١٨- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ٨٠ از قول عايشه به جاى ما لعن ، ما ضرب ، آورده است و طيالسى در ص ٢١٤ از عايشه نقل كرده : پيامبر، نه دشنام مى داد و نه دشنام مى پذيرفت و ضمن سخن گفتن فرياد نمى كشيد.
٤١٩- اين حديث را مسلم از قول ابوهريره در ج ٨، ص ٢٤ نقل كرده است .
٤٢٠- اين حديث را بخارى در ج ٥، ص ٢٢ از قول ابوهريره نقل كرده است ، مى گويد: گفتند: يا رسول اللّه ، قبيله دوس ، هلاك شدند، چون نافرمانى و خوددارى از اجراى فرمان شما كردند. آنها را نفرين كنيد. فرمود: ((خداوندا دوسيان را هدايت كن ، و آنان را ببخشاى .))
٤٢١- اين حديث را بخارى ، در ج ٤، ص ٢٣٠ از قول عايشه نقل كرده است كه گفت : هرگز رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بين دو امر مخير نشد مگر آن كه آسانتر را اختيار كرد، جز در موردى كه گناه بود. در آن صورت از همه كس بيشتر از آن دورى مى كرد و هرگز رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) براى خودش از كسى انتقام نگرفت مگر آن كه باعث هتك حرمت الهى شده بود كه براى خدا انتقام آن را مى گرفت . اين حديث را مسلم نيز در ج ٨، ص ٨٠ نقل كرده است .
٤٢٢- اين حديث را بخارى در پى نوشت خود از قول انس نقل كرده است كه اگر آن كنيز از مردم مدينه بود، دست پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را مى گرفت تا او را هر طور مايل است آزاد كند. و ابن ماجه اضافه كرده مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دستش را از دست او جدا نمى كرد تا به هر جاى مدينه كه مى خواست ، آن حضرت را براى كارى كه داشت مى برد. و قبلا گذشت در حديث ابن ابى اوفى كه كبر و غرورى نداشت كه با بيوه زنان و درماندگان راه برود تا حاجتشان را برآورد. اين حديث را دارمى ، در ج ١، ص ٣٥ آورده است .
٤٢٣- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٤٧ و - چنان كه در المغنى آمده - ابوالشيخ در كتاب اخلاق النبى (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده اند.
٤٢٤- بخارى ضمن حديثى طولانى در ج ٣، ص ١٦٦ آورده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روى شنها و حصير، مى خوابيد و فرشى در آن ميان نبود، شنها بر پهلويش اثر گذاشته بود. و طيالسى در مسندش ص ٣٦ از ابن مسعود نقل كرده ، مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) روى حصير خوابيد و حصير روى پوست بدنش اثر گذاشت و من شروع كردم به دست كشيدن و عرض كردم : يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت ، اگر اجازه بفرماييد چيزى پهن كنم روى آن بخوابيد تا شما را حفظ كند؟ فرمود: مرا چه به دنيا مَثَل من با دنيا مانند مسافرى است كه در سايه درختى استراحت كرده و آن جا را ترك مى كند.))
٤٢٥- اين حديث را دارمى ، در ج ١، ص ٤ و طيالسى در ص ٢١٤ نظير آن را نقل كرده است . به امالى صدوق ، ص ٢٧٩، عيون الاخبار، ص ‍ ٢٢٤ و امالى ابن الشيخ ، ص ١٩٦ مراجعه كنيد.
٤٢٦- اين حديث را ترمذى در الشمائل و صدوق در المعانى ، ص ٨١ از حديث هند بن ابى هاله با اين عبارت نقل كرده اند: ((با هر كه رو به رو مى شد، سلام مى كرد.))
٤٢٧- طبرانى و ابونعيم در دلائل النبوة و ابن سعد - چنانكه در الجامع الصغير آمده - اين حديث را نقل كرده اند و در مكارم الاخلاق ، ص ٢١ و ٢٢ به طور مرسل و صدوق در المعانى ، ص ٨٠ با سند نقل كرده است .
٤٢٨- اين حديث در چند جا از ابن ماجه و از ترمذى به نقل از حديث انس ‍ گذشت .
٤٢٩- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٦٤٥ از قول ابوذر نقل كرده است .
٤٣٠- اين حديث را ترمذى در الشمائل از حديث حسن بن على عليه السلام از قول هند و صدوق در المعانى ص ٨٠ نقل كرده است .
٤٣١- در هيچ كتابى به اين مطلب برخورد نكرديم .
٤٣٢- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٦١ و ترمذى در الشمائل نقل كرده اند.
٤٣٣- اين حديث را ابوداوود در ج ٢، ص ٥٢٧ از قول ابوهريره و ابوذر نقل كرده است ، مى گويند: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) در بين اصحابش مى نشست و شخص ناشناسى كه مى آمد، نمى دانست كدام يك پيامبر است ، مى پرسيد...)) ترمذى در الشمائل نظير اين را نقل كرده است .
٤٣٤- اين حديث را دارقطنى نقل كرده است ، و ترمذى و ابن ماجه چنين آورده اند: ((كسى آن حضرت را نديد كه مقبل همنشينش زانوهايش را جلو آورده باشد)) و ابن ماجه كلمه ((هرگز)) را نيز افزوده است . به طورى كه در المغنى آمده ، سند اين حديث ضعيف است . طبرسى در مكارم ، طور مرسل و صدوق در المعانى با سند از قول هند بن ابى هاله نقل كرده اند.
٤٣٥- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٢٥ از كتاب المحاسن ابوعبداللّه برقى نقل كرده و در مستدرك حاكم ، ج ، ص ٢٧٠ از آن حضرت نقل كرده است : بالاترين نشستها رو به قبله نشستن است .
٤٣٦- حاكم در ج ٤، ص ٢٩٢ اين حديث را از قول جابر نقل كرده و سند آن را صحيح شمرده است : ((جرير بن عبداللّه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وارد شد - در آن جا آمده است - پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رداى مباركش را برداشت و نزد او انداخت (تا روى ردا بنشيند)...
٤٣٧- اين مطلب در آداب مصاحبت و معاشرت گذشت .
٤٣٨- اين حديث را صدوق در المعانى ، ص ٨٢ روايت كرده و ترمذى در الشمائل ضمن حديثى طولانى نقل كرده است .
٤٣٩- آل عمران / ١٥٩: از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم (و مهربان ) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند.
٤٤٠- در حديث غار آمده است كه به ابوبكر مى فرمود: يا ابابكر و به عمر - به طورى كه حاكم از ابن عباس نقل كرده - يا اباحفص و به على - چنانكه معروف است - يا اباتراب مى فرمود.
٤٤١- اين حديث را ترمذى در السنن ، ج ١٣، ص ٢٢٤ از قول انس ‍ نقل كرده ، مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مرا به نام سبزيى كه مى چيدم ، كنيه داد - يعنى فرمود: اباحمزه (صاحب خردل !) - ترمذى مى گويد: اين حديث عجيبى است ، ابن ماجه به شماره ٣٧٣٨ نقل كرده است كه عمر به صهيب گفت : تو كه فرزند ندارى ، كنيه ات از كجا است ؟ گفت : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مرا ابويحى كنيه داد و طبرانى از قول ابوبكره سخنى دارد، كه گفت : از طائف خود را به ماسوره اى آويخته بودم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به من فرمود: تو ابوبكره اى .
٤٤٢- اين حديث را حاكم در ج ٤، ص ٦٣ از قول امّ ايمن در داستان خود با پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است .
٤٤٣- اين حديث را طيالسى در مسند خود، ص ٢٨٠ به شماره ٢٠٨٨ از انس نقل كرده است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) با ما معاشرت مى كرد تا آن جا كه به برادر كوچك من مى فرمود: اى ابوعمير! ديگ در چه حالى است ؟ و بخارى نيز اين حديث را در ج ٨ / ٣٧ و ٥٥ آورده است .
٤٤٤- اين حديث را صدوق در المعانى ، ص ٨١ نقل كرده است .
٤٤٥- اين حديث را نسائى در كتاب عمل اليوم و الليلة و حاكم در مستدرك ج ١ / ٥٣٧ نقل كرده اند.
٤٤٦- عراقى گويد: اين حديث را ابوالحسن بن ضحاك در كتاب الشمائل و ابن جوز در الوفاء به اسناد ضعيف از قول بريده نقل كرده اند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فصيحترين عرب بود، سخنى را مى گفت و آنها نمى فهميدند، آن حضرت توضيح مى داد و آنان را مطلع مى ساخت .
٤٤٧- اين حديث را ابن سعد در طبقات از يحيى بن يزيد سعدى به طور مرسل با سند صحيح چنين نقل كرده است : ((من عربترين شما از قريشم )) در جامع الصغير همين طور است به موضوعات الكبير، مولى على قارى ، ص ٤٠ مراجعه كنيد.
٤٤٨- اين حديث را طبرانى ، ابوالشيخ و حاكم در مستدرك و ابن مردويه و بيهقى در الشعب از قول ابن عباس چنين نقل كرده است : ((زبان اهل بهشت عربى است )) به درالمنثور، ج ٤، ص ٢ مراجعه كنيد.
٤٤٩- ام معبد سخن پيامبر را در حديث هجرت پيامبر به مدينه چنين نقل كرده ، به مستدرك حاكم ، ج ٣، ص ٩، تاريخ طبرى و تاريخ خميس و كتابهاى ديگر مراجعه كنيد.
٤٥٠- اول اين حديث را بخارى در ج ٤، ص ٢٣١ و به گفته عراقى دو جمله آخر را خلعى در فوائد خود با اسناد منقطع نقل كرده است .
٤٥١- اين حديث را ترمذى در الشمائل از قول هند بن ابى هاله و صدوق در المعانى ، ص ٨١ نقل كرده اند.
٤٥٢- به سند اين حديث برخورد نكردم اما حديثى به اين مضمون از مسلم خواهد آمد.
٤٥٣- اين حديث را ترمذى در الشمائل از قول هند بن ابى نقل كرده است .
٤٥٤- اين حديث را حاكم در المستدرك ، ج ١ / ١٠٥ و ابوداوود در السنن ، ج ٢ / ٢٨٦ از عبداللّه بن عمر نقل كرده گويد: من هر چه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مى شنيدم ، مى نوشتم ؛ زيرا مى خواستم آنها را حفظ كنم ولى مردم قريش مانع شدند و گفتند: تو همه چيز را مى نويسى در حالى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بشر است و در وقت ناخشنودى و خشنودى سخنانى بر زبان مى آورد. اين بود كه من از نوشتن خوددارى كردم ، بعدها اين مطلب را به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عرض كردم ، با انگشت به دهان مباركش اشاره كرد و فرمود: ((بنويس ، به خدا قسم كه از اين دهان جز حرف حق بيرون نمى آيد.))
٤٥٥- اين حديث را ترمذى ضمن حديث طولانى با اين عبارت آورده است : يتغافل عمالا يشتهى .
٤٥٦- حديثى را بخارى در كتاب الطلاق از صحيح خود، ج ٧، ص ‍ ٥٥ نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در مورد همسر رفاعه قرطنى فرمود: ((نه ، مگر اين كه تو حلاوت او را بچشى و او حلاوت تو را)) كنايه از همبستر شدن زن و شوهر.
٤٥٧- اين حديث را ترمذى در الشمائل نقل كرده است .
٤٥٨- مسلم در ج ٣، ص ١١ از قول جابر نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وقت سخنرانى چشمانش قرمز و صدايش به قدرى بلند مى شد كه گويى (فرمانده ) به سپاه هشدار مى دهد. مى فرمود: ((صبح و شامتان ...))
٤٥٩- اين حديث را طبرانى از حديث عبداللّه بن عمر با سندى حسن نقل كرده است . ((كه قرآن نازل نشده تا شما قسمتى را با قسمتى مخلوط كنيد.)) و در روايتى ((آيا چنين دستورى داريد كه قسمتى از كتاب خدا را با قسمتى در آميزيد.))
٤٦٠- در الشمائل ترمذى در حديثى از على (عليه السلام) نقل شده : ((از آنچه آنها مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد)) و مسلم در ج ٧، ص ٧٨ از قول جابر بن سمره آورده است : آنها حرفهاى جاهليت را مى زدند و مى خنديدند ولى او تبسم مى كرد.
٤٦١- اين حديث را مسلم در ج ٨، ص ١٢٥ ضمن داستان آمدن دانشمند يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است .
٤٦٢- اين حديث را ترمذى در الشمائل از قول هند نقل كرده است .
٤٦٣- در هيچ جا به اين داستان برخورد نكردم .
٤٦٤- اين حديث را طبرانى در مكارم از قول جابر چنين نقل كرده : هرگاه بر آن حضرت وحى نازل مى شد، هشدار دهنده قوم بود و چون غمش ‍ برطرف مى شد، از همه مردم لبخندش بيشتر بود. احمد از سخن على يا زبير نقل كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خطبه مى خواند و ايام اللّه را ياد مى كرد به طورى كه در چهره اش نمودار بود و گويى هشدار دهنده قوم است كه صبح زود آنها را در جريان كار قرار مى دهد؛ المغنى .
٤٦٥- اين حديث در باب قبلى گذشت و در كتاب مكارم ، ص ٢٦ از كتاب مواليد الصادقين ثبت است .
٤٦٦- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٢٧ از مجموعه اى متعلق به پدرش به طور مرسل از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده و طبرانى در الاوسط - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٥ / ٢٠ آمده - در دو روايت نقل كرده است .
٤٦٧- اين حديث را طبرانى در الكبير - به طورى كه در الجامع الصغير آمده است - از عامر بن ربيعه نقل كرده است .
٤٦٨- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٢٨. به طور مرسل نقل كرده است .
٤٦٩- اين حديث را ترمذى ، در ص ١٠ الشمائل از قول سهل بن سعد نقل كرده است .
٤٧٠- اين حديث را بخارى در ج ٧، ص ١٠٢ از حديث عبداللّه بن جعفر و ابن حبان از قول عايشه نقل كرده است ؛ المغنى .
٤٧١- اين حديث را ابونعيم - به طورى كه در الجامع الصغير آمده است - به سند ضعيف در الطب از معاوية بن يزيد عيسى نقل كرده است .
٤٧٢- اين حديث را برقى در محاسن ، ص ٥٥٧ از موسى بن جفعر (عليه السلام) و ترمذى و نسائى از حديث عايشه نقل كرده اند.
٤٧٣- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٢٨ مطابق متن نقل كرد، ولى عراقى مى گويد: استفاده پيامبر از هر دو دست را احمد از حديث عبداللّه بن جعفر نقل كرده مى گويد: آخرين بار كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را ديدم در يك دستش خرما و در دست ديگرش خيار بود؛ از آن مى خورد و از اين دندان مى زد و اما داستان پيامبر با گوسفند را در فوائد ابى بكر شافعى به سند ضعيف از قول انس نقل كرديم .
٤٧٤- اين حديث را ابن عدى در الكامل نقل كرده است ؛ المغنى .
٤٧٥- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٢٩ از حديث انس نقل كرده است .
٤٧٦- بخارى در ج ٧ / ١٢٠ از قول عايشه نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از دنيا رفت در حالى كه ما از خرما و آب سير مى شديم .
٤٧٧- مكارم ، ص ٣٠، اين حديث را احمد در مسند خود از قول اسماعيل بن ابى خالد به نقل از پدرش مى گويد: بر مردى وارد شدم ؛ ديدم شير و خرما را با هم مى خورد و گفت : بيا نزديك كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) اينها را دو پاكيزه ناميده است ؛ (به مجمع الزوائد، ج ٥ / ٤٠ مراجعه كنيد.)
٤٧٨- اين حديث را جايى نديدم جز اين كه ترمذى در الشمائل ، ص ١٢ از حديث جابر نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به منزل ما آمد، گوسفندى براى آن حضرت كشتيم ، فرمود: ((گويا اينها مى دانستند كه من گوشت را دوست دارم )) و ابن ماجه به شماره ٣٣٠٥ نقل كرده ((بالاترين خوراك مردم دنيا و اهل بهشت گوشت است .))
٤٧٩- اين حديث را مسلم در ج ٦، ص ١٢١ آورده است .
٤٨٠- نظير اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٣٠ نقل كرده و در ص ٢٠١ از حديث على بن حسين (عليه السلام) به عبارت ديگرى آورده است و در صحيح مسلم ، ج ٦، ١٢١ آمده است كه حضرت كدوى حلوايى را دوست مى داشت .
٤٨١- نظير اين حديث را برقى در محاسن ، ص ٥٢١ و در مكارم ، ص ٣٠ با همين عبارت نقل كرده است .
٤٨٢- ترمذى از حديث انس ، حديث مرغ بريان را نقل كرده و در كتاب الشمائل ، ص ١٢ مى گويد:
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) گوشت (پرنده اى به نام ) هوبره را ميل مى كرد و در سنن ج ٨، ص ٢٣ نيز چنين آمده است .
٤٨٣- عراقى گويد: ظاهر حال پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) چنين بوده است ؛ زيرا كه خود فرمود: ((هر كس دنبال شكار برود در غفلت است .)) اين حديث را ابوداوود و نسائى و ترمذى از قول ابن عباس نقل كرده اند و اما حديث صفوان بن اميه : ((پيش از من پيامبران خدا همگى شكار مى كردند و به دنبال شكار مى رفتند)) به شدت ضعيف است و در مكارم الاخلاق طبرسى ، ص ٣٠ مطابق متن آمده است .
٤٨٤- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٣١ با همين عبارت نقل كرده است و در بعضى نسخه ها ينتهسه انتهاسا - يعنى با جلو دندانهايش مى گرفت تا بخورد - آمده است و ترمذى در سنن ، ج ٨، ص ٣١ از قول ابوهريره نقل كرده است : گوشتى آوردند؛ رانش را به آن حضرت دادند كه دوست مى داشت و او با دندانش از آن جدا مى كرد.
٤٨٥- عراقى گويد: مسلم و بخارى از قول ابوهريره نقل كرده اند كه گفت : جلو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كاسه آبگوشتى با گوشت نهادند، ران را ميل كرد كه از همه اعضاى گوسفند بيشتر دوست داشت و ابوالشيخ از قول ابن عباس روايت كرده است ((بهترين گوشت نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شانه بود))؛ سند حديث ضعيف است و از حديث ابوهريره نقل كرده ((جز شانه گوسفند را دوست نمى داشت ))؛ و از ابوالشيخ از قول ابن عباس به سند ضعيف آمده است : ((بهترين خورش در نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سركه بود)) و با همان اسناد نقل مى كند: ((بهترين خرما نزد آن حضرت ، عجوه بود.))
٤٨٦- اين حديث را بخارى در ج ٧، ص ١٠٤ از قول سعد بن ابى وقاص ‍ نقل كرده و نسائى و ابن ماجه و ترمذى آورده اند: ((عجوه از بهشت است و شفابخش زهر است .))
٤٨٧- برقى در محاسن ، ص ٥٠٧ رواياتى درباره كاسنى و در ص ٥١٣ راجع به خرفه نقل كرده و عراقى مى گويد: ابونعيم از قول ثوير نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه در پايش زخمى بود با خرفه معالجه كرد و فرمود: خدا به تو بركت دهد، هر جا مى خواهى سبز شو! كه شفاى هفتاد درد هستى كه كوچكترينش درد سر است .
٤٨٨- اين حديث را ابن عدى و از طريق بيهقى از قول ابن عباس به اسناد ضعيف نقل كرده و نيز بيهقى از روايت مجاهد به طور مرسل روايت كرده است . المغنى .
٤٨٩- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٣١ به طور مرسل نقل كرده است .
٤٩٠- اين حديث را بخارى در ج ٧، ص ٩٦ نقل كرده است . و درباره سوسمار فرمود: ((من نمى خورم و تحريم هم نمى كنم .)) اين را ترمذى در ج ٧، ص ٢٨٦ صحيح خود را روايت كرده و اسناد آن را صحيح دانسته است .
٤٩١- اين حديث را بيهقى در الشعب از قول جابر چنين نقل كرده است : ((ظرف غذا را برنمى داشتند تا بليسد چون آخر غذا با بركت است ، و طبرانى روايت كرده است : ((هر كه انگشتانش را بليسد در دنيا و آخرت خداوند او را سير گرداند.)) به مجمع الزوائد، ج ٦، ص ٢٨ مراجعه كنيد.
٤٩٢- اين حديث را بخارى در ج ٧، ص ١٠٦ نقل كرده است و نظير آن را ترمذى در ج ٧، ص ٣٠٧ آورده است .
٤٩٣- اين حديث را احمد و بزّاز با اين عبارت روايت كرده اند: ((هرگاه كسى از شما غذايى خورد، نبايد دستش را پاك كند تا انگشتانش را بليسد - در روايتى (آنها را بليسد) آمده است - زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((چه مى دانى كه در كدام غذايت بركت است )) مسلم در ج ٦، ص ١١٣ به نحوى از آنچه گذشت ، نقل كرده است به مجمع الزوائد، ج ٦، ص ٢٨ مراجعه كنيد.
٤٩٤- نظير اين حديث را ابن سنى در عمل اليوم و الليلة ، ص ١٢٥ و ١٢٦ نقل كرده است .
٤٩٥- نظير اين حديث را ابويعل - به طورى كه در المغنى آمده - از حديث عبداللّه بن عمر به اسناد ضعيف نقل كرده است .
٤٩٦- اين حديث را مسلم در ج ٦، ص ١١١ از قول انس و ابوداوود، در ج ٢، ص ٣٠٣ چنين آورده : ((در آب خوردن سه مرتبه نفس مى كشيد و مى گفت : اين طور گواراتر، سالم تر و بهتر است ...)) و ابن سنى در اليوم و الليله ص ١٢٦ نظير آنچه در متن آمده ، نقل كرده است .
٤٩٧- اين حديث را طبرانى در الكبير از قول بهز نقل كرده نام ثبيت بن كثير كه ضعيف است در سند آن آمده است او از ام سلمه نقل است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وقتى كه روزه دار بود اول آب مى خورد و يكباره نمى نوشيد، دو يا سه نوبت مى نوشيد. به مجمع الزوائد، ج ٥ / ٨٠ و مواهب قسطلانى ، ج ١ / ٣٢٣ مراجعه كنيد.
٤٩٨- اين حديث را مسلم از قول انس ، در ج ٦، ص ١١٢ صحيح خود آورده است .
٤٩٩- اين حديث را مسلم در ج ٦، ص ١١٣ از قول سهل بن سعد نقل كرده است .



۱
كتاب گوشه نشينى

راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

كتاب گوشه نشينى

مقدمه

ششمين كتاب از بخش عادات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه نعمت را بر بهترين بندگان و برگزيدگان خلقش ارزانى و همت آنان را به انس و الفت با خود مصروف داشت و بهره ايشان را از لذت بردن به وسيله مشاهده نعمتها و عظمت ذات مقدسش فراوان ساخت و دلهاى ايشان را به مناجات و نوازش خود آرامش بخشيد و در قلب آنان ، آراستگى و زيبايى زودگذر دنيا را ناچيز جلوه داد تا آن جا كه تمام كسانى كه پرده ها از جلو روزنه هاى انديشه شان برچيده شد به گوشه گيرى علاقه مند گشتند و در خلوت با خدا، به مطالعه انوار و آثار جلال و عظمت ذات مقدسش انس گرفتند و بدان وسيله از انس با آدميان ، هر چند كه از نزديكترين نزديكانشان بود، گريزان شدند.
و درود و رحمت بر محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) سرور و نيكوترين انبياى الهى و بر خاندان و يارانش ، سرور و پيشوايان خلق باد.
بارى ، مردمان درباره گوشه گيرى و معاشرت و برترى يكى بر ديگرى ، اختلاف نظر فراوانى دارند، با اين كه هر كدام مفاسدى دارد كه باعث نفرت مى گردد و فوايدى دارد كه نظرها را به خود جلب مى كند، ولى گرايش اكثر عابدان و پارسايان به اختيار عزلت و برترى دادن آن بر معاشرت است و آنچه را كه ما در بخش مصاحبت راجع به امتياز معاشرت و برادرى و انس و الفت با يكديگر گفتيم متناقض به آن چيزى است كه اكثريت در انتخاب تنهايى و خلوت بدان گرايش دارند. بنابراين ، روشن ساختن حقيقت اين مطلب ، داراى اهميت است و حل اين مهم با طرح دو باب ميسر است :

باب اول : در نقل نظرات و اقوال مختلف و بيان دلايل دو گروه در اين باره
اما نظرات ، مردمان در آن باره اختلاف نظر دارند، ابتدا اين اختلاف در ميان تابعان (١) پديد آمد؛ جمعى از آنان به انتخاب عزلت و برترى آن بر معاشرت معتقد شدند ولى اكثر ايشان به استحباب معاشرت و هر چه بيشتر افزودن بر معارف و افزايش دوستان براى انس با يكديگر و محبت به مؤمنان و يارى به ايشان در راه دين از باب هميارى بر نيكى و تقوا قائل شدند. آنچه از سخنان دانشمندان به ما رسيده است به دو دسته تقسيم مى شود: يك دسته عبارات مطلق كه بر گرايش به يكى از دو نظريه بالا دلالت مى كند و دسته ديگر، سخنانى است كه بر دليل گرايش خاص اشاره دارد؛ اكنون ما آن دسته مطلق از سخنان دانشمندان را نقل مى كنيم تا نظرات مختلف در آن باره روشن شود و اما سخنانى را كه مقرون به ذكر علت است در جايى كه مفاسد و فوايد را مطرح مى كنيم ايراد خواهيم كرد.
نخست ، سخن را با ذكر كلام مولايمان ، امام صادق (عليه السلام) در اين باره آغاز مى كنيم و آنگاه گفته ابوحامد را مطرح مى سازيم .
امام صادق (عليه السلام) بنابر آنچه در مصباح الشريعه (٢) روايت شده است مى فرمايد: ((شخص گوشه گير در دژ الهى سنگر گرفته و در حفظ و نگهبانى خدا محفوظ است ، پس خوشا به حال كسى كه در نهان و آشكار، تنها با او باشد، چنين كسى به ده خصلت نياز دارد: شناخت حق و باطل ، دلبستگى به فقر، انتخاب سختى و پارسايى ، مغتنم شمردن خلوت ، انديشه در عواقب كار، احساس تقصير در بندگى در عين كوشيدن ، ترك خودپسندى ، ذكر فراوان بدون غفلت ، زيرا غفلت شكارگاه شيطان و آغاز هر گرفتارى و باعث هرگونه حجاب (مانع راه روشن ، جلد چهارم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء) است و پيراستن خانه از آنچه مورد نياز فورى نيست . عيسى بن مريم فرمود: زبانت را براى آبادانى دلت و به منظور فراخسازى خانه ات به كام بگير و از رياكارى و ولخرجى گريزان باش و بر گناهت گريه كن و از مردم بگريز چنان كه از شير واقعى مى گريزى زيرا آنان كه دارو بوده اند، امروز درد شده اند از آن پس ‍ خداوند را ديدار خواهى كرد، هرگاه كه بخواهى .
ربيع بن خُثيم مى گويد: اگر مى توانى در جايى اقامت كنى كه هيچ كس تو را نشناسد و تو نيز كسى را نشناسى ، چنان كن . در گوشه نشينى ايمنى اندامها سبكبارى و سلامت زندگى ، شكستن سلاح شيطان ، دورى از هر بدى و آرامش دل ، ميسر است و هيچ پيامبرى و وصيى نيست مگر اين كه در دوران زندگى اش ؛ در آغاز و يا در پايان كار، عزلت گزيده است . (٣)
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((روزگار فاسد و برادران دگرگون شده اند، تنهايى براى دلها آرام بخش تر است .))
روايت شده است كه معروف كرخى به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول اللّه مرا نصيحت كن . فرمود: ((آشنايانت را كمتر كن . عرض كرد: بيشتر بفرماييد. فرمود: كسانى را كه مى شناسى ناشناخته انگار.)) (٤)
روايت شده است : فضيل مى گفت : همين قدر بس كه خدا دوست انسان و قرآن مونس ، و مرگ پند دهنده باشد؛ خدا را همراه داشته باش و مردم را به سويى واگذار.
ابوربيع به داوود طايى گفت : مرا موعظه كن . او گفت : از دنيا روزه دار و در آخرت روزه ات را باز كن و از مردم بگريز چنان كه از شير درنده اى مى گريزى .
مى گويند در تورات آمده است : فرزند آدم قناعت كرد، بى نياز شد؛ از مردم كناره گرفت ، سالم ماند؛ شهوات را ترك گفت ، آزاده گشت ؛ حسد را فرو گذارد، جوانمردى اش آشكار شد؛ مدت كمى تحمل كرد، مدت درازى بهره برد.
وهيب بن ورد گويد: دانستم كه حكمت ده جزء دارد، نه جزء آن در خاموشى و جزء دهم در كناره گيرى از مردم است .
يكى از بزرگان گويد: سوار كشتى بودم و جوانى علوى همراه ما بود. در هفت روزى كه با ما بود، يك كلام از او نشنيدم . به او گفتم : اى مرد! خداوند هفت روز است كه ما را در اين جا جمع كرده است ، همواره تو با ما معاشرت كردى ولى حرفى نزدى ، در جواب من اين شعر را خواند:
(٥)

قليل الهم لاولد iiيموت ولا امر يحاذر ان يفوت
قضى و طرالصبا و اءفاد علما فغايته التّفرّد و iiالسّكوت

ابراهيم نخعى گويد: فقيه شو، آنگاه گوشه گيرى اختيار كن . ربيع بن خثيم نيز اين سخن را گفته است .
فضيل مى گويد: همانا احساس مى كنم ، آن كسى بر من مسلط است كه هنگام رو در رويى تو بر من سلام نمى دهد و هنگام بيمارى به عيادتم نمى آيد.
ابوسليمان دارانى مى گويد: روزى ربيع بن خثيم جلو خانه اش نشسته بود، ناگاه سنگى آمد، به پيشانى اش خورد و مجروحش ساخت . ربيع ، همچنان كه خون از چهره مى سترد گفت : ربيع ! پند گرفتى ؟ آنگاه برخاست و وارد خانه شد و بعد از آن هرگز بيرون خانه ننشست تا وقتى كه جنازه اش را از آن جا بيرون بردند.
بشر بن عبداللّه مى گويد: كمتر خود را به مردم بشناسان . تو از آنچه در روز رستاخيز خواهد شد خبر ندارى ، پس اگر رسوايى در كار باشد، آنان كه تو را مى شناسند اندك خواهند بود.
يكى از فرمانروايان بر حاتم اصمّ وارد شد و گفت : آيا به من نيازى دارى ؟ حاتم گفت : آرى ، گفت : حاجتت چيست ؟ حاتم گفت : آن است كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا ببينى .
مردى به سهل گفت : من مايلم با تو همراه باشم ، سهل گفت : وقتى كه يكى از ما بميرد، چه كسى با آن ديگرى همراه مى شود؟ گفت : خداى سبحان . سهل گفت : پس هم اكنون با خدا همراهى كن .
فضيل گويد: نشانه سبك عقلى مرد، آشنايان زياد اوست .
ابن عباس مى گويد: برترين نشستن ، جايى است در اندرون خانه ات كه نه تو كسى را ببينى و نه كسى تو را ببيند.
اين بود سخنان گروندگان به گوشه نشينى .

ذكر دلائل گروندگان به معاشرت و علت ضعف اين دلايل
اين گروه به آيات شريفه و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا (٦) و الف بين قلوبهم (٧) استدلال كرده اند و گفته اند كه خداى متعال به سبب فراهم كردن انس و الفت بر بشر منت نهاده است .
اين دليل ضعيفى است ، زيرا در اين آيات مقصود از پراكندگى و اختلاف ، پراكندگى آرا و اختلاف مذاهب درباره معانى كتاب خدا و اصول شريعت ، و مقصود از الفت ، كندن ريشه هاى فساد از دلهاست ؛ ريشه هايى كه عامل به وجود آورنده فتنه ها و برانگيزنده دشمنيها مى باشند و گوشه گيرى با اين مطلب منافاتى ندارد و نيز به اين سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) استدلال كرده اند كه مى فرمايد: ((مؤمن با ديگران انس مى گيرد و ديگران با او ماءنوسند و خيرى نيست در شخصى كه نه با كسى انس دارد و نه كسى با او.)) (٨)
اين دليل نيز ضعيف است ، زيرا اين حديث اشاره به نكوهش شخص بد خلق دارد كه به علت كج خلقى از انس با ديگران باز مى ماند و شامل آدم خوشخو نمى شود كه اگر معاشرت كند، انس مى گيرد و ديگران هم با او ماءنوس مى شوند، ولى به دليل پرداختن به احوال خويشتن و يا به منظور ايمن بودن از ديگران ، معاشرت را ترك گفته است .
به اين حديث نبوى استدلال كرده اند: ((هر كه از اجتماع مردم جدا شود و با اين حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است .)) (٩) و به اين حديث پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نيز كه فرمود: ((هر كه با مسلمين خلاف بورزد، در حالى كه مسلمانان پيرو اسلام توانمند هستند، از جرگه اسلام بيرون رفته است .)) (١٠)
اين دليل نيز بى اساس است ؛ زيرا مقصود از آن ، جماعتى است كه بر محور امامى اتفاق و وحدت دارند، و در اين حديث چيزى درباره عزلت نيست .
و بر اين مطلب استدلال كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دورى گزيدن بيش از سه روز را نهى فرموده است آن جا كه مى فرمايد: ((هر كه بيش از سه روز از برادرش دورى كند و بميرد، وارد دوزخ شود)) (١١) و مى فرمايد: ((براى هيچ مسلمانى روا نيست كه بيش ‍ از سه روز (به عنوان قهر) برادرش را ترك گويد و هر كدام زودتر آشتى كند، وارد بهشت مى شود)) (١٢) و مى فرمايد: ((هر كه يك سال برادرش ‍ را ترك گويد، مانند كسى است كه خون او را ريخته باشد.)) (١٣)
اينان مى گويند: عزلت ، به طور كلى ، همان هجرت است ، اين دليل نيز سست و بى اساس است زيرا مقصود از هجرت خشم گرفتن بر مردم و لجاجت با ايشان است با قطع كلام و سلام و معاشرت معمولى ؛ بنابراين ترك كلى معاشرت بدون خشم ورود در هجرت نيست ، با اين كه در هجرت ، ترك معاشرت بيش از سه روز در دو مورد جايز است : يكى آن كه ببيند ترك ديدار باعث اصلاح طرف مى شود و مورد دوم آن جا كه سلامت خود را در ترك معاشرت ببيند نهى از هجرت هر چند كه عام است بر غير از اين دو مورد مخصوص حمل شده ، به دليل آنچه از عايشه نقل شده است كه : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در ذيحجه و محرم و بخشى از ماه صفر او را ترك گفت . (١٤) اين حديث صراحت بر تخصيص دارد، بنابراين اين گفته وارد است كه : ((دورى از احمق باعث نزديكى به خداست ، زيرا حماقت تا هنگام مرگ ، پايدار است و اميدى به درمان آن نيست .))
طرفداران معاشرت به اين روايت استناد كرده اند: مردى به كوهستان رفت تا در آن جا به عبادت مشغول شود. او را خدمت رسول (صلى اللّه عليه و اله ) آوردند؛ پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((اين كار را نه انجام بده و نه ديگرى ، زيرا بردبارى هر يك از شما در برخى از ميدانهاى جنگ مسلمين بهتر از چهل سال عبادت است .)) (١٥) ظاهرا اين مطلب از اين رو بيان شده كه در ابتداى اسلام بعضيها به علت عزلت گزينى جهاد را با همه شدت وجوبى كه داشت ترك مى گفتند؛ دليل اين امر روايتى است كه به اين شرح از ابوهريره رسيده است : ما در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به ميدان جنگ مى رفتيم به دره اى رسيديم كه در آن چشمه كوچكى با آب گوارا جريان داشت . يكى از ميان جمع گفت : چه خوب است كه من در اين دره از مردم كناره بگيرم و البته تا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نگويم ، اين كار را نمى كنم ؛ پس مطلب را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عرض ‍ كرد. آن حضرت فرمود: ((اين كار را نكن زيرا بودن هر يك از شما در راه خدا بهتر از شصت سال نمازى است كه در ميان خانواده به جاى آوريد، مگر شما دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد و وارد بهشت شويد؟ پس در راه خدا بجنگيد زيرا كسى كه در راه خدا به قدر فاصله دوبار دوشيدن شتر بجنگد خداوند او را وارد بهشت كند.)) (١٦)
همچنين براى رجحان معاشرت به روايت معاذ بن جبل استدلال كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((همانا شيطان گرگ آدمى است و همانند گرگ گوسفندان ؛ كناره گيران و گوشه نشينان و فراريان را مى گيرد. زنهار از دره ها (و عزلت گزيدن در آن مكانها) و بر شما باد پيوستن به عموم مردم و جماعت و مساجد!)) (١٧) . البته مقصود اين روايت تنها كسى است كه پيش از علم كامل عزلت مى گزيند و در آينده خواهيم گفت كه اين عمل جز در موارد ضرورى ، نهى شده است .

نقل دلايل طرفداران برترى عزلت
اين گروه به قول خداى تعالى به نقل از حضرت ابراهيم (صلى اللّه عليه و اله ) استدلال كرده اند كه مى گويد: و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه سپس فرمود: فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون اللّه و هبناله اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا (١٨)، اعتقاد دارند كه اين همه موهبت از بركت عزلت است ، اين استدلال بى اساس است چون در معاشرت كافران بجز دعوت آنان به دين فايده اى وجود ندارد و در صورت نااميدى از اجابت ايشان ، راهى جز دورى از آنان نمى ماند و البته در اين جا سخن تنها راجع به معاشرت با مسلمانان و بركتى است كه در اين معاشرت وجود دارد؛ زيرا نقل كرده اند كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عرض شد: آيا وضو از آب سبوهاى سربسته نزد شما دلخواه تر است يا از آب اين آفتابه هايى كه مردم از آنها تطهير مى كنند؟ فرمود: ((از آب اين آفتابه ها به خاطر بهره جستن از بركت دستهاى مسلمين .)) (١٩)
نقل شده است كه ((چون پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، بيت (اللّه الحرام ) را طواف كرد به سمت زمزم رهسپار شد تا از آب آن بنوشد، ناگاه ديد، خرماهايى ميان آبگيرهاى پوستى خيس شده كه مردم آن را با دستانشان مخلوط كرده اند و از آن مى خورند و مى نوشند، خواست از آن بنوشد، فرمود: مرا سيراب كنيد، عباس عرض كرد: اين آب خرما شربتى است كه به دست مردم درهم و مخلوط شده است ؛ اجازه نمى فرماييد تا شربتى پاكيزه تر از اين را كه در سبوى سربسته در خانه است بياورم ؟ فرمود: از همين كه مردم مى آشامند به من بنوشانيد، من خواهان بركت دست مسلمين هستم ، سپس ، از آن شربت آشاميد.)) (٢٠)
پس در اين صورت چگونه به وسيله (لزوم ) دورى جستن از كفار و بتها، بر اعتزال از مسلمانان با بركت فراوانى كه در آنان وجود دارد، استدلال مى كنند؟!
و نيز به قول موسى (عليه السلام) استدلال كرده اند: و ان لم تؤ منوا الى فاعتزلون (٢١) كه آن حضرت پس از نااميدى از قومش به عزلت پناه برده است . و اصحاب كهف ، گفتند: و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاءووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته (٢٢) ايشان از امر به عزلت كرده اند و پيامبر ما (صلى اللّه عليه و اله ) هنگامى كه قريش او را آزردند و به او جفا كردند، از آنان كناره مى گرفت ، و وارد شعب ابى طالب شد و به يارانش دستور داد تا از قريش دورى جويند و به سرزمين حبشه مهاجرت كنند. بعدها كه خداوند كلمة اللّه را بلند كرد آنان به مدينه برگشتند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ملحق شدند. اين نيز اعتزال از كافران ، پس از ياءس از ايشان ، است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از مسلمانان و از كفارى كه اميد اسلامشان مى رفت كناره گيرى نفرموده است و اصحاب كهف نيز از يكديگر كه مؤمن بودند، دورى نجستند، بلكه از كافران دورى جستند، و بحث ما تنها در كناره گيرى از مؤمنان است .
و به اين قول پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به عبداللّه بن عامر جهنى استدلال كرده اند، وقتى كه عرض كرد: ((يا رسول اللّه ، نجات و رستگارى چيست ؟ فرمود: آن كه خانه ات را فراخ كرده باشى ، دينت را محكم نگه داشته باشى و بر گناه خود اشك بريزى .)) (٢٣)
روايت شده است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عرض كردند: ((كدام يك از مردم از همه برتر است ؟ فرمود: مؤمنى كه با جان و مالش در راه خدا جهاد كند. عرض شد: بعد از او چه كسى برتر است ؟ فرمود: مردى كه در دره اى از دره هاى كوهستانى گوشه گرفته ، پروردگارش را عبادت مى كند و شر خود را از مردم دور كرده است .)) (٢٤)
آن حضرت فرمود: ((همانا خداوند بنده پرهيزگار و بدور از انظار ديگران و بى نياز (از مردم ) را دوست مى دارد.)) (٢٥)
در استدلال به اين احاديث اشكال است ؛ اما سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به عبداللّه بن عامر را بر چيزى نمى توان حمل كرد مگر آن كه بگوييم پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با نور نبوت از حال وى آگاه بوده و مى دانسته كه خانه نشينى براى او شايسته تر و از معاشرت سلامت بخش تر مى باشد. از اين روست آن حضرت به تمام اصحاب چنين چيزى را امر نفرمود چه بسا كسى سلامتى اش در گوشه گيرى است نه در معاشرت ، همچنان كه گاهى سلامت شخص در اثر ماندن در خانه و بيرون نيامدن براى جهاد تحقق مى يابد ولى اين دليل بر فضيلت ترك جهاد نيست ، در حالى كه در معاشرت با مردم مجاهدت و تحمل رنج وجود دارد.
از اين رو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده است : ((كسى كه با مردم معاشرت دارد و آزار آنها را تحمل مى كند، بهتر از كسى است كه با مردم معاشرت ندارد و آزارشان را تحمل نمى كند.)) (٢٦) بر اين اساس آن سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) توجيه مى شود كه فرمود: (٢٧) ((همانا خداوند بنده پرهيزگار به دور از انظار را دوست مى دارد)) كه مقصود گمنامى اختيار كردن و پرهيز از شهوت است و اين حديث مربوط به گوشه گيرى نيست زيرا چه بسيار رهبان گوشه نشينى كه مردم او را مى شناسند و چه بسا فردى كه معاشرت دارد ولى گمنام است و نام و شهرتى ندارد. بنابراين در اين جا موضوع ديگرى مطرح است كه به عزلت مربوط نمى شود.
طرفداران عزلت به اين روايت استدلال كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به اصحابش فرمود: ((آيا نمى خواهيد بهترين مردم را به شما معرفى كنم ؟ عرض كردند: چرا، آنگاه با دستش به سمت مغرب اشاره كرد و فرمود: مردى كه لجام اسبش را در راه خدا به دست گرفته و منتظر است كه حمله ببرد و يا ديگران بر او حمله كنند. آيا بهترين مردم را پس از او، به شما معرفى نكنم ؟ و با دست مباركش به سمت حجاز اشاره كرد و فرمود مردى در ميان گوسفندانش ، نماز مى خواند و زكات مى دهد و به حق اللّه در مالش توجه دارد و از مردم شرور دورى مى كند.)) (٢٨)
پس چون معلوم شد كه اين دلايل از دو طرف كافى نيست ، ناگزير بايد فوايد و مفاسد عزلت را بوضوح بيان كرد و هر دو وجه را با يكديگر سنجيد تا ان شاء اللّه تعالى حقيقت مطلب در آن باره روشن شود.

باب دوم : در فوايد و مفاسد گوشه گيرى و بيان حقيقت فضايل آن
بدان كه اختلاف نظر مردم در اين باره شبيه اختلاف در فضيلت نكاح و عزوبت است . در آن جا گفتيم كه با گوناگونى احوال و اشخاص - بر حسب آنچه راجع به زبانها و فايده هاى نكاح بر شمرديم - مطلب فرق مى كند، اين مورد نيز به همان منوال است ؛ بنابراين نخست بايد فايده هاى گوشه گيرى را بيان كنيم كه خود به دو بخش دينى و دنيوى تقسيم مى شود. فوايد دينى نيز تقسيم مى شود به امكان حصول طاعات از طريق مواظبت بر عبادت در خلوت و تفكر و تربيت علمى و امكان نجات انسان از ارتكاب گناهانى كه شخص در حال معاشرت مرتكب مى شود؛ مانند ريا، غيبت ، خوددارى از امر به معروف و نهى از منكر و تاءثيرپذيرى طبيعت انسانى از اخلاق پست و اعمال پليد همنشينان بد. فوايد دنيوى نيز به دو صورت تقسيم مى شود: ١ - صورتى كه انسان مى تواند در خلوت دنيا را تحصيل كند مثل كسى كه در خلوتش مى تواند شغلى داشته باشد. ٢ - امكان رهايى از تنگناهايى كه در اثر آميزش با ديگران پيش مى آيد مانند چشم دوختن به زيبايى دنيا و توجه به مردم آن و طمع شخص به مال مردم و طمع مردم به مال او و زايل شدن جوانمردى شخص در اثر حشر و نشر و آزار ديدن از بدخويى همنشينان ستيزه جو يا بدگمان يا سخن چين و يا حسود و رنجش از سرشت سخت يا طبع آشفته آنان . تمام فوايد گوشه گيرى به اين مطالب برمى گردد كه ما آنها را در شش فايده به شرح ذيل منحصر كرده ايم :

فايده اول
فراغت براى عبادت و تفكر و انس با مناجات خداى تعالى به جاى گفتگو با مردم و پرداختن به كشف اسرار الهى در كار دنيا و آخرت و ملكوت آسمانها و زمين ، زيرا تمام اينها فراغتى را مى طلبد كه با وجود معاشرت چنان فراغتى حاصل نمى شود. پس گوشه گيرى موجبى است براى رسيدن به آن : از اين رو، يكى از حكما گفته است : هيچ كس را خلوت به دست نمى آيد مگر با تمسك به كتاب خداى عزوجل و تمسك كنندگان به كتاب خدا آنانى هستند كه به وسيله ذكر خدا از دنيا رستند و با توفيق خدا به ياد بودند؛ با ياد خدا زندگى كردند، با ياد خدا مردند و با ياد خدا به لقاى الهى رسيدند. ترديدى نيست كه معاشرت ، آنان را از فكر و ذكر باز مى دارد، بنابر اين گوشه نشينى براى ايشان بهتر است . از اين رو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در آغاز كار از دنيا بريد و در كوه حرا عزلت گزيد تا نور نبوت در وجود گرامى اش قوى گشت و ديگر حضور مردم پرده ميان آن حضرت و خدا نبود. از آن پس پيكر مقدسش در ميان مردم و دل پاكش رو به سوى خدا بود و چنين جمع كردنى بين معاشرت آشكارا با مردم و توجه نهانى به خدا، براى هيچ كس ، جز به نيروى نبوت هرگز ميسر نيست ؛ بنابراين سزاوار نيست كه هر ناتوانى به خود مغرور شود و به اين حال طمع ببندد. البته بعيد نيست كه بعضى از اوليا در نهايت به آن مرتبه برسند. از جنيد بغدادى نقل شده است كه مى گفت : من سى سال است كه با خدا سخن مى گويم در حالى كه مردم گمان مى كنند كه روى سخنم با آنهاست . بى ترديد اين مقام تنها براى كسى ميسر است كه در حب الهى چنان غرق شده باشد كه در دلش جايى براى ديگران باقى نباشد. در ميان دلباختگان به خلق كسانى هستند كه در ميان مردم حضور دارند اما از فرط دلبستگى به معشوق نمى دانند چه مى گويند و چه مى شنوند، مانند كسى كه رويدادى دردناك بخشى از امور دنياى او را آشفته كرده و او را آنچنان در اندوه فرو برده است كه با مردمان مى آميزد بى آن كه وجودشان را احساس كند يا صدايشان را بشنود. در حالى كه امر آخرت در نظر عقلا مهمتر است ، پس چنين چيزى در آن جا محال نيست بلكه براى اكثريت مردم كمك گرفتن ، از گوشه گيرى سزاوارتر است . از اين رو به يكى از دانايان گفتند: هدف از خلوت و عزلت گزيدن چيست ؟ گفت : آن است كه با مداومت فكرى خود استمرار بخشند و علوم در دلهايشان استوار شود تا زندگى پاكيزه اى داشته باشند و شيرينى معرفت را بچشند.
به يكى از رهبانان گفتند: چقدر بر تنهايى پايدارى !؟ جواب داد: من تنها نيستم ، من همنشين خدايم ، هرگاه بخواهم او با من سخن گويد، قرآن مى خوانم و هرگاه بخواهم من با او سخن بگويم ، نماز مى خوانم .
به يكى از دانايان گفتند: پارسايى و خلوت شما را به چه چيز كشانيده است ؟ گفت : به انس با خدا.
سفيان بن عيينه مى گويد: ابراهيم بن ادهم را در بلاد شام ديدم ، به او گفتم : ابراهيم ! چرا خراسان را ترك كردى ؟ گفت : جز اين جا زندگى بر من گوارا نبود، براى حفظ دينم از قله كوهى به قله كوهى فرار مى كنم به طورى كه هر كس مرا ببيند مى گويد: يا دچار وسوسه شده يا باربر است يا ملوان .

به غزوان رقّاشى گفتند: چرا نمى خندى و چه چيز مانع همنشينى تو با ديگر برادران است ؟ گفت : من آرامش دلم را در همنشينى با كسى به دست آوردم كه نيازم به دست اوست .
گويند: روزى اويس قرنى نشسته بود، ناگاه هرم بن حيان وارد شد. اويس ‍ پرسيد: چه چيز باعث آمدن تو شد؟ گفت : آمدم تا با تو انس بگيرم ، اويس ‍ گفت : من كسى را نديده بودم كه پروردگارش را بشناسد و با ديگران انس ‍ گيرد.
فضيل مى گويد: هر وقت مى ديدم شب فرا مى رسد خوشحال مى شدم و با خود مى گفتم : با پروردگارم خلوت مى كنم . و هر وقت مى ديدم ، صبح فرا رسيده است ، از بى ميلى به ديدار مردم ، كلمه استرجاع يعنى : انا للّه و انا اليه راجعون را بر زبان مى آوردم براى اين كه مبادا كسى بيايد و مرا از (عبادت ) پروردگارم باز دارد.
عبدالواحد بن زيد مى گويد: خوشا به حال كسى كه هم در دنيا و هم در آخرت زندگى كند! پرسيدند: اين چگونه ممكن است ؟ گفت : چنان كه در دنيا با خدا مناجات كند و در آخرت مجاور خدا باشد.
ذوالنون مصرى مى گويد: شادى و لذت مؤمن در ميان مردم به مناجات با پروردگار است .
مالك بن دينار مى گويد: هر كه به جاى گفتگو با مردم به گفتگو با خداى عزوجل انس نگرفت ، علمش اندك و قلبش كور و عمرش تباه گرديد.
ابن مبارك گويد: چه نيكوست حال كسى كه از غير خدا بريد و تنها به خدا دل بست از يكى از صالحان نقل مى كنند كه گفت : زمانى در سرزمين شام گردش مى كردم ، ناگهان به عابدى برخوردم كه از يكى از كوه هاى آن جا بيرون آمده بود، همين كه چشمش به من افتاد به سمت درختى راهش را كج كرد و پشت تنه درخت پنهان شد، گفتم : سبحان اللّه ! از اين كه من به تو نگاه كنم . بخل مى ورزى ؟ گفت : اى مرد! من مدت درازى در اين كوه اقامت گزيدم تا در برابر دنيا و اهل دنيا قلبم را معالجه كنم و در اين راه رنج زيادى بردم و عمرم را سپرى كردم و از خداى تعالى خواستم تا بهره مرا از اين ايام در مجاهدت قلبم قرار ندهد؛ پس خداوند دلم را آرامش بخشيد، از آن رفع نگرانى كرد و با وحدت و تنهايى الفت داد. اكنون چون چشمم به تو افتاد ترسيدم كه به حال اول برگردم ، پس دور شو كه من از شر تو به پروردگار عارفان و محبوب مطيعان پناه مى برم ، سپس فرياد بر آورد: واى از غم زياد ماندن در دنيا! آنگاه صورتش را از من برگرداند و بعد دستهايش را تكان داد و گفت : اى دنيا از من دور شو به سمت ديگرى برو خودت را بياراى و رو به اهل دنيا كن و آنان را بفريب ! سپس گفت : پاك و منزه است آن خدايى كه دلهاى عارفان را از لذت خلوت و حلاوت بريدن از غير و پرداختن به خود، طعمى را چشاند كه دلهاى ايشان را از ياد بهشت و حوريان زيبا بازداشت .
پس در اين صورت ، انس با ياد خدا و كسب هر چه بيشتر از معرفت ، در خلوت ميسر است و در اين باره گفته اند.
و انى لاءستنعس و مابى iiنعسة لعل خيالا منك يلقى iiخياليا
و اءخرج من بين الجلوس لعلنى اءحدث نفس عنك بالسر iiخاليا (٢٩)

از اين روست كه يكى از دانايان مى گويد: همانا انسان به دليل تهى بودن ذاتش از فضيلت ، از خود وحشت مى كند، از اين رو بيشتر با مردم ديدار مى كند تا وحشت را از خود دور كند ولى اگر ذات انسان برومند باشد، تنهايى را مى طلبد تا بدان وسيله به انديشه خويش كمك رساند و علم و حكمت را استخراج كند.
گويند: انس گرفتن با مردم از نشانه هاى ورشكستگى است .
براستى كه در اين مردم گريزى فايده مهمى است ولى تنها براى بعضى از خواص و كسى كه بتواند با ذكر مداوم با خدا انس بگيرد و يا با فكر مداوم درباره معرفت خدا تحقيق كند، تجرد و تنهايى براى چنين كسى از هر چيزى كه در ارتباط با معاشرت باشد بهتر است زيرا نتيجه عبادات و معاملات آن است كه انسان با محبت و معرفت خدا بميرد، و محبت نيست مرگ همان انسى كه با ذكر مداوم حاصل مى شود. معرفت نيز جز به فكر مداوم فراهم نيايد و فراغت دل شرط رسيدن به هر يك از آنهاست و با معاشرت فراغت امكان دارد.



۲
پى ‏نوشت‏ها - ٢ -

پى ‏نوشت‏ها
- ٢ -

٥٠٠- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص ٣٣ به طور مرسل نقل كرده است .
٥٠١- اين حديث را مسلم و بخارى از قول ابوسعيد چنين نقل كرده : ((از دختران حجله با حياتر بود.)) و اما غذا نمى خواست يعنى خوراك معينى را نمى طلبيد، اگر نه عايشه نقل كرده كه روزى پيامبر فرمود: ((عايشه ! آيا چيزى موجود است ...)) و در حديث نيامده است كه فرموده باشد: ((اگر از اين گوشت براى من مى پختيد)) و شايد آن سخن براى بيان حكم باشد و نه براى تمايل به خوردن ، غذا بهتر مى داند؛ المغنى .
٥٠٢- احمد در مسند خود، ج ٦، ص ٣٦٤ حديثى به اين مضمون نقل كرده است .
٥٠٣- بخارى در ج ٧، ص ١٩٢ از حديث ابوذر نقل كرده است ، مى گويد: ((خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رسيدم ، در خواب بود و جامه سفيدى بر تن داشت ...)) و در ص ١٨٢ از حديث حسن بن على (عليه السلام) آمده است : ((على (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رداى خود را طلبيد و بر تن كرد و بعد شروع به رفتن كرد...)) و در ص ١٨٥ آمده است : ((چون عبداللّه بن ابى از دنيا رفت پسرش خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رسيد و گفت : يا رسول اللّه ، پيراهنتان را مرحمت كنيد تا پدرم را كفن كنم و بر پدرم نماز بخوانيد و طلب مغفرت كنيد، پيامبر پيراهنش را مرحمت كرد...)) و در ص ١٨٦ ضمن حديثى آمده : ((پيامبر صورت و دستهايش را شست و جامه اى از پشم بر تن داشت ، چون نتوانست دستهايش را از آن بيرون كند از زير جامه بيرون كرد...)) و ابن ماجه به شماره ٣٥٥١ از حديث عايشه نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روپوشى خشن از نوعى كه در يمن مى سازند و عبايى از آنچه ملبده ناميده مى شود بر تن داشت كه از دنيا رفت .)) و در آن كتاب به شماره ٣٥٥٢ از حديث عبادة بن صامت است : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در رواندازى كه به خود پيچيده بود نماز خواند)) و در آن جا به شماره ٣٥٥٦ از قول انس آمده است ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) لباس پشمى و كفش چرمى و جامه بسيار خشن مى پوشيد. ابوداوود، در ج ٢، ص ٣٦٦ از قول ام سلمه نقل كرده است : بهترين جامه در نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) پيراهن بود، و در حديث ديگر از مسور بن مخرمه نقل است : ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) ما را برد و من به همراه او رفتم . فرمود: وارد شوم و او را بخوانم ، مى گويد: او را خواندم و آن حضرت بيرون شد و در حالى كه قبايى بر تن داشت ...)) و حاكم در ج ٤، ص ١٨٥ از آن حضرت نقل كرده است : ((جامه هاس سفيد بپوشيد و مرده هايتان را در آنها كفن كنيد)) اين حديث را طبرانى و بزاز - همان طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٥، ص ١٢٨ آمده - نقل كرده اند، در ص ١٢٩ آمده است كه بزاز و طبرانى در الاوسط از انس نقل كرده اند كه مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رنگ سبز را دوست مى داشت يا مى گفت : محبوبترين رنگها نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) رنگ سبز بود. و ابوداوود، در ج ٢، ص ٣٧٠ از حديث انس نقل كرده است : پادشاه روم شنلى از ديبا به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) هديه كرد و پيامبر آن را پوشيد گويى دستهايش در هوا معلق بود. و در ج ٢، ص ٣٧٤ از ابى رمثه نقل كرده ، گويد: ((با پدرم خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رفتم و ديدم دو برد سبز بر تن دارد.))
٥٠٤- عراقى گويد: محمّد بن طاهر در كتاب صفوة التصوف از قول عبداللّه بن يسير روايت كرده است : جامه و شلوارش روى كعبين (استخوان برآمده روى پاها) و پيراهنش روى آنها و ردايش روى همه بود، سند اين حديث ضعيف است .
٥٠٥- ترمذى در الشمائل ، ص ٥ از روايت معاوية بن قرة بن اياس ‍ از قول پدرش نقل كرده است كه : با گروهى از قبيله مزينه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رسيديم و خريد و فروش كرديم در حالى كه دكمه هاى پيراهنش باز بود. عراقى گويد: بيهقى روايتى دارد كه ابن عمر با دكمه هاى باز نماز مى خواند، دليل آن را پرسيدم ، گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را ديدم كه چنين مى كرد.
٥٠٦- قسطلانى در المواهب ، ج ١، ص ٣٣٠، از يحيى بن عبداللّه بن مالك نقل كرده ، گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) جامه هاى خود را از قبيل پيراهن ، ردا و عمامه را با زعفران رنگ مى كرد، اين روايت را دمياطى نقل كرده است و ابوداوود با عبارت ديگرى آورده : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) جامه ها و حتى عمامه اش را با ورس و زعفران رنگ مى كرد. و همچنين از حديث زيد بن اسلم و ام سلمه و ابن عمر نقل كرده ليكن با آنچه در صحيح آمده سازگار نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از زعفرانى كردن نهى فرمود.... مى گويم : به صحيح بخارى ، ج ٧، ص ١٨٧ مراجعه كنيد.
٥٠٧- اين حديث را مسلم و بخارى از حديث عمر در داستان كناره گيرى آن حضرت از كسانش نقل كرده اند: ناگاه روپوشى بر تن داشت نه چيز ديگر، و بخارى از روايت محمّد بن منكدر نقل كرده ، جابر با روپوشش كه از پشت سر بسته بود با ما نماز مى خواند در حالى كه ديگر جامه هايش روى جالباسى بود. و در روايت ديگرى ؛ او در جامه به خود پيچيده نماز مى خواند در حالى كه ردايش را كنار گذاشته بود و در آن روايت است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را ديدم كه چنين نماز مى خواند. سنن بيهقى ، ج ٢، ص ٢٤٠.
٥٠٨- مواهب اللدنية ، ج ١، ص ٣٢٧، اين حديث را از بخارى از قول انس نقل كرده و به اين مضمون حديثى گذشت .
٥٠٩- اين حديث را طبرانى در الصغير و الاوسط از قول عايشه - به طورى كه در المغنى آمده - با سند ضعيف نقل كرده است .
٥١٠- حديثى به اين مضمون قبلا گذشت و ابوداوود، در ج ١، ص ١٦٤ كتاب خود نظير آن را آورده است .
٥١١- در هيچ جا به اين مطلب برخورد نكردم .
٥١٢- اين حديث را ابوداوود، در ج ١، ص ١٦٤ و مسلم در ج ٢، ص ٦٢ از قول عمر بن ابى سلمه نقل كرده است .
٥١٣- ابوداوود، در ج ١، ص ١٤٧ از عايشه نقل كرده ، گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در يك جامه كه قسمتى از آن روى من بود نماز گزارد.
٥١٤- عراقى گويد: اين حديث را از قول ام سلمه جايى نديدم . مسلم از عايشه نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با عباى پشمى سياه نقشدارى بيرون آمد، ابوداوود و نسائى نقل كرده اند: براى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عبايى سياه ساختم و او بر تن كرد. ابن سعد در طبقات اضافه مى كند: سفيدى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را با سياهى آن خاطر نشان كردم . حالم آن را با لفظ جُبّه نقل كرده و مى گويد: با سند بخارى و مسلم صحيح است .
٥١٥- اين حديث را بزاز و ابويعلى با اين عبارت نقل كرده اند: در يك جامه اى كه دو طرفش را برخلاف هم انداخته بود، نماز خواند. و بزاز دارد: در مرض موتش با جامه پنبه اى كه بر تن داشت ، با مردم نماز خواند. و اسناد آن صحيح است ، ابن ماجه در شماره ٣٥٥٢ از قول عبادة بن صامت آورده است : با عبايى كه به خود پيچيده بود نماز خواند در كامل ابن عدى آمده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آن را در گردنش روى لباس ديگر بست . اسناد آن - به طورى كه در المغنى آمده - ضعيف است ، به سنن بيهقى ، ج ٢، ص ٢٣٨ مراجعه كنيد.
٥١٦- انگشتر به انگشت كردن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را ترمذى در الشمائل ، ص ٧ و بخارى ، ج ٧، ص ٢٠١ و مسلم در ج ٦، ص ‍ ١٠٥ نقل كرده اند.
٥١٧- ابن عدى در الكامل به سند ضعيفى از حديث واثله ، به اين عبارت نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) هرگاه مقصدى داشت به انگشترى اش نخى مى بست . ابويعلى از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) هرگاه مايل نبود كه چيزى را فراموش كند به انگشتش ‍ نخى مى بست تا از خاطر نبرد. و همين طور نقل شده در رابع الخلعيات ولى در سلسله سند آن سالم بن عبداللّه الاعلى ابوالفيض ‍ است كه ابن حيان او را متهم به جعل كرده بلكه ابوحاتم نيز او را به جعل اين حديث متهم ساخته است . (به كتاب المواهب اللدنية ، ج ١، ص ‍ ٣٣٦ مراجعه كنيد.)
٥١٨- اين حديث را بخارى در ج ٧، ص ٢٠٢ و مسلم در ج ٦، ص ١٥١ نقل كرده اند.
٥١٩- در هيچ ماءخذى به اين حديث برخورد نكردم .
٥٢٠- اين حديث را طبرانى ، ابوالشيخ و بيهقى در الشعب از حديث ابن عمر نقل كرده اند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عرقچين سفيدى را كه گوشهايى داشت در سفر مى پوشيد، به سر مى كرد و چه بسا موقع نماز آن را مقابلش قرار مى داد. سند هر دو روايت ضعيف است ؛ المغنى ، و ابوداوود در ج ٢، ص ٣٧٦ و بغوى در المصابيح ج ٢، ص ١١٩ از قول ركانه نقل كرده است : فرق بين ما و مشركان ، عمامه گذاشتن روى عرقچينهاست .
٥٢١- اين حديث را ترمذى در الشمائل ، ص ٩ از ابن عباس نقل كرده كه : من پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را با دستمال چربى بر سر ديدم . بخارى در ج ٤، ص ٢٤٨ از ابن عباس در حديث بيماريى كه به رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) انجاميد، اين مطلب را نقل كرده است .
٥٢٢- اين حديث را ابن عدى و ابوالشيخ از حديث جعفر بن محمّد از قول پدرش و او به نقل از جدش عليهم السلام نقل كرده است ؛ المغنى .
٥٢٣- اين حديث را ترمذى در ج ٧، ص ٢٦٦ از سنن - به طورى كه در الجامع الصغير آمده - به سند ضعيفى نقل كرده است .
٥٢٤- اين حديث را ابن ماجه به شماره ٣٥٥٧ و حاكم در ج ٢، ص ١٩٣ از حديث عمر بن خطاب نقل كرده اند.
٥٢٥- اين حديث را ابوالشيخ از حديث ابن عمر چنين نقل مى كند: هرگاه لباسى مى پوشيد با دست راست شروع مى كرد و هنگام بيرون آوردن از طرف راست و در وقت كندن از سمت چپ شروع مى كرد. اين حديث در بخش انتقال در صحيح بخارى و مسلم از حديث ابوهريره از سخن پيامبر نه از روى عملش ، نقل شده است .
٥٢٦- اين حديث را حاكم در ج ٢، ص ١٩٣ ضمن حديثى طولانى نقل كرده است .
٥٢٧- اين حديث را ابوداوود در ج ٢، ص ٣٩١ بدون ذكر پهنا و درازا نقل كرده و عراقى مى گويد: ابوالشيخ از حديث ام سلمه آورده است : بستر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به اندازه گورى بود كه انسان را در آن مى نهند.
٥٢٨- ترمذى در ص ٢٣ الشمائل از حديث حفصه نقل كرده : پرسيدند: بستر پيامبر چه بود؟ گفت : پارچه خط دارى بود كه آن را دوبار، تا مى داديم و روى آن مى خوابيد. عراقى گويد: ابوالشيخ از حديث عايشه و ابن سعد در طبقات نقل كرده اند: زنى از انصار بر من وارد شد و ديد بستر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عبايى دولا شده است .
٥٢٩- اين حديث را طيالسى در ص ٣٦ و بخارى در ج ٣، ص ١٦٦ ضمن حديثى طولانى نقل كرده اند.
٥٣٠- طبرانى از حديث ابن عباس نقل كرده است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شمشيرى به نام ذوالفقار داشت كه دسته اش از نقره بود و كمانى داشت كه آن را سداد مى گفتند و تيردانى داشت كه جمع نام داشت . و زرهى داشت كه اطرافش از مس بود به نام ذات الفصول ، و سرنيزه اى داشت كه به آن نبعه مى گفتند و يك نوع سپر داشت كه آن را دفن مى ناميدند و سپر سفيدى داشت كه به آن موجز، مى گفتند.
٥٣١- صاحب تاريخ طبرى در ج ٢، ص ٤٢١ به اسناد خويش از محمّد بن سهل بن ابى حثه از پدرش نقل كرده ، مى گويد: نخستين اسبى را كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مالك شد، اسبى بود كه در مدينه از مردى از بنى فزاره به ده اوقيه (١١٢ رطل ) خريد و نامش در بين مردم بيابان نشين فرس ‍ بود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) آن را سكب ناميد و آن نخستين اسبى بود كه فردى از مسلمانان سوار بر آن جنگيد. كسى از مسلمين جز آن اسب و اسب ابوبردة بن دينار، به نام ملاوح اسبى نداشت . و در آن كتاب به اسناد خويش از محمّد بن عمر نقل است كه مى گويد: از ابن ابى حثه راجع به اسب مرتجز پرسيدم ، جواب داد: اسبى است كه از مرد بيابانى خريدارى كرده كه خزيمة بن ثابت شاهد آن مرد و آن مرد از بنى مره بود. و در آن كتاب از عباس بن سهل از پدرش به نقل از جدش آمده است كه مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) سه اسب داشت به نامهاى لزّاز، ظرب و لخيف ، اما لزاز را مقوقس (پادشاه مصر) هديه كرد و لخيف را ربيعة بن ابى البراء هديه داده بود كه آن حضرت چندين شتر از شتران بنى كلاب را در برابر آن به او پاداش دادند و اما ظرب را فروة بن عمرو جذامى به او اهدا كرد و تميم دارى اسبى به نام ورد به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) تقديم كرد كه آن را به عمر داد و او در راه خدا به كسى داد و بعدها ديد آن را مى فروشند. بعضى معتقدند علاوه بر اسبهايى كه نام برديم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، اسبى به نام يعسوب داشت . و در همان ماءخذ به اسناد خود از موسى بن محمّد بن ابراهيم از قول پدرش نقل شده است كه گفت : دلدل نام استر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) بود، نخستين استرى كه در اسلام ديده شده آن را مقوقس به پيامبر هديه كرد و به همراه آن الاغى به نام عقير به آن حضرت تقديم داشت و آن استر تا زمان معاويه باقى بود. و در همان كتاب از زهرى نقل است كه دلدل را فروة بن عمرو جذامى به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) استرى را به نام فضّه هديه كرد كه آن حضرت به ابى بكر بخشيد و الاغش به نام يعفور در بازگشت از حجة الوداع مرد. و در همان ماءخذ از موسى بن محمّد از پدرش نقل شده كه : شتر قصوا از شتران بنى حريش بود كه ابوبكر آن را با شترى ديگرى به هشتاد درهم خريد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از روى به چهارصد درهم خريد و در نزد آن حضرت بود تا مرد و اين همان شترى است كه پيامبر با آن مهاجرت كرد و موقعى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به مدينه وارد شد آن شتر چهارساله بود و نامش ‍ قصوا، جدعا و عضبا بود. و در همان كتاب ، ص ٤٢٣ از ابراهيم بن عبداللّه نقل شده كه : بخشوده ها به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) هفت چيز بود: عجوه ، زمزم ، سقيا، بركه ، ورسه ، اطلال و اطراف . و در همان كتاب ، ص ‍ ٤٣٤ از مروان بن ابى سعيد نقل است كه : از اسلحه هاى بنى قينقاع سه شمشير؛ به نامهاى قلعى ، بتار و حتف و پس از آنها دو شمشير مخذم و رسوب از قلس در اختيار پيامبر قرار گرفت و بعضى گفته اند: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با دو شمشير به نامهاى عضب كه در جنگ بدر همراهش بود و ذوالفقار كه مال منبه بن حجاج بود و روز بدر به غنيمت برد، وارد مدينه شد. و در همان ماءخذ از وى نقل شده است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) دو زره از سلاحهاى بنى قينقاع به نامهاى سعديه و فضه رسيد و در آن كتاب از محمّد بن مسلمه است كه مى گويد: روز احد، بر تن رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) دو زره ديدم : يكى به نام ذات الفضول و ديگرى به نام فضه ، و در روز جنگ خيبر، دو زره به نامهاى ذات الفصول و سعديه را بر تن آن حضرت ديدم .
٥٣٢- اين حديث را بخارى ، در ج ٤، ص ٢٤٣ و ابوالشيخ بن حيان از حديث ابن عمر با اسناد نيكو نقل كرده اند؛ المغنى .
٥٣٣- به تاريخ طبرى ، ج ٣، ص ٣٩٠ در شرح غزوه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) با قبيله هوازن در حنين مراجعه كنيد.
٥٣٤- اين حديث را احمد در مسندش ج ٣، ص ٣٩٠ از حديث جابر و بخارى در ج ٥، ص ١٤٧ نقل كرده اند.
٥٣٥- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ١٤ و ابن سعد در الطبقات ج ٢ بخش اول ص ٧٨ و ٨٣ نقل كرده اند.
٥٣٦- اين حديث را بخارى ، در ج ٧، ص ١٧٦ و مسلم در ج ٧، ص ١٤ آورده اند.
٥٣٧- روضه خاخ ، نام محلى است بين مكه و مدينه لسان العرب ج ٣، ص ١٤ م .
٥٣٨- اين حديث را ابى عبدالبر در استيعاب ضمن شرح حال حاطب به طور مرسل و بخارى ، در ج ٥، ص ١٨٤ به اسناد خويش از عبيداللّه بن ابى رافع از على (عليه السلام) نقل كرده است .
٥٣٩- اين حديث را احمد در مسند و بخارى در صحيح ج ٥، ص ٢٠٢ از قول ابن مسعود به سند صحيح نقل كرده است .
٥٤٠- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٦٤ و ترمذى در ج ٣، ص ٢٦٢ از حديث ابن مسعود نقل كرده و مى گويد: از اين جهت عجيب است ، و در مسند احمد، ج ١، ص ٣٩٦ نيز آمده است .
٥٤١- اين حديث را صدوق در معانى ، ص ٨١ و عيون ، باب سى ام ضمن حديثى طولانى از حسن بن على از دايى اش نقل كرده مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) همواره گشاده رو و نرمخو و خوش برخورد بود و هيچ گاه ، خشن و درشتخو نبود - و نيز - در آن حديث آمده است ، هرگاه خشمگين مى شد، صورتش را برمى گرداند و اظهار نفرت مى كرد و هرگاه خشنود مى شد، چشمش را مى بست . و در صحيح بخارى ، ج ٤، ص ٢٢٩ و ٢٣٠ نظير اين حديث آمده است .
٥٤٢- اين حديث را ابوالشيخ با سند نيكو - به طورى كه در المغنى آمده - از عايشه نقل كرده است .
٥٤٣- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٥٠ و ترمذى در الشمائل ، ص ٢٥ نقل كرده اند.
٥٤٤- اين حديث را نسائى در ج ١، ص ١٧٥ و بخارى در ج ١، ص ٦٣ نقل كرده اند.
٥٤٥- اين حديث را به تفصيل ابوالشيخ و بزاز از قول ابوهريره با سند ضعيف - چنان كه در المغنى آمده - نقل كرده اند.
٥٤٦- اين حديث را بخارى ، در ج ٤، ص ٢٢٩ و مسلم در ج ٧، ص ٧٣ از قول ابن عباس نقل كرده اند.
٥٤٧- اين حديث را ترمذى در الشمائل ، ص ١ از ابراهيم بن محمّد به نقل از على (عليه السلام) روايت كرده است .
٥٤٨- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ٧٤ از حديث انس نقل كرده است .
٥٤٩- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ٧٤ از قول جابر و دارمى در ج ١، ص ٣٤ از حديث سهل نقل كرده اند.
٥٥٠- ابوالحسن بن ضحاك در الشمائل به طور مرسل از قول حسن نقل كرده است كه براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) هشتاد هزار درهم بحرين آوردند كه پيش از آن اين مقدار مال كسى نياورده بود، آن روز هيچ كس درخواست نكرد مگر چيزى به او داد و هيچ سائلى را رد نكرد ولى به كسى كه درخواست نكرده بود چيزى نداد. بخارى اين حديث را در ج ٤، ص ١٢ ذيل حديث انس آورده كه مالى از بحرين نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آوردند؛ بيشترين مالى بود كه تا آن زمان آورده بودند....
٥٥١- اين حديث را ترمذى از عمر بن خطاب در الشمائل ، ص ٢٦ نقل كرده است .
٥٥٢- اين حديث را بخارى ، در ج ٤، ص ١١٥ از قول جبير بن مطعم نقل كرده است .
٥٥٣- اين حديث را دارمى در ج ١، ص ٣٠ از حديث ابن عمر نقل كرده است .
٥٥٤- طبرى اين حديث را به طور مسند در التاريخ ، ج ١، ص ١٣٥ و ابوالشيخ در اخلاق النبى (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده اند.
٥٥٥- اين حديث را ابوالشيخ از قول سعد بن عياض ثمالى . چنانكه در مغنى آمده - مرسلا نقل كرده است .
٥٥٦- مسلم در ج ٥، ص ١٦٨ از حديث براء نقل كرده است : وقتى كه كار بر ما سخت مى شد به او پناه مى برديم و از ما كسى شجاع بود كه در كنار او مى ماند.
٥٥٧- اين حديث را به طورى كه در المغنى آمده است ابوالشيخ بن حبان نقل كرده است .
٥٥٨- اين حديث را طبرى در التاريخ ، ج ٢، ص ٣٤٨ به اسناد خود از براء بن عازب نقل كرده است .
٥٥٩- اين حديث را ابوالحسن بن ضحاك ، در الشمائل از سخن ابوسعيد خدرى ضمن حديث طولانى در وصف پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل كرده در آن جا گويد: تواضع بدون ذلت داشت ، چنانكه در كنوزالحقايق مناوى آمده است .
٥٦٠- اين حديث را ترمذى در سنن ، ج ٤، ص ١٣٦ از قول قدامة بن عبداللّه و ابن ماجه به شماره ٣٠٣٥ و نسائى در ج ٥، ص ٢٧٠ نقل كرده اند.
٥٦١- اين حديث را بخارى در ج ٧، ص ٢١٧ از حديث اسامة بن زيد نقل كرده است .
٥٦٢- اين حديث را ترمذى در الشمائل ، ص ٢٣ از حديث انس بن مالك نقل كرده است .
٥٦٣- اين حديث را احمد در مسند از حديث عايشه نقل كرده و قبلا گذشت .
٥٦٤- اين حديث را ترمذى در سنن ، ج ١٠، ص ٢١٢ باب مربوط به ناپسندى بلند شدن كسى براى كسى نقل كرده است .
٥٦٥- اين حديث را بخارى ، در ج ٨، ص ٦٨ باب سلام دادن به كودكان از انس نقل كرده است .
٥٦٦- اين حديث را حاكم در ج ٢، ص ٤٦٦ از قول جرير نقل كرده است و مى گويد: بنابر روش بخارى و مسلم اين حديث صحيح است و طبرانى در الاوسط - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٩ ص ٢٠ آمده است - اين حديث را نقل كرده است .
٥٦٧- اين حديث را ابوداوود، در ج ٢، ص ٥٢٧ از حديث ابوذر نقل كرده است .
٥٦٨- اين حديث را ابوالشيخ از روايت عبداللّه بن عبيداللّه بن عمير به نقل از عايشه نقل كرده است ؛ المغنى .
٥٦٩- اين حديث را بخارى ، در ج ٧، ص ٩١ از قول انس روايت كرده است .
٥٧٠- اين حديث را - به طورى كه در مجمع الزوائد، ج ٩، ص ٢٠ آمده - ابويعلى در الكبير نقل كرده است .
٥٧١- اين حديث را ترمذى در الشمائل از كلام زيد بن ثابت نقل كرده است .
٥٧٢- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ٧٨ و ترمذى در الشمائل ، ص ١٧ از قول جابر بن سمره - بدون جمله و لا يزجرهم الا عن حرام يعنى بجز از حرام منع نمى كرد - نقل كرده اند.
٥٧٣- تا اين جا را ابونعيم در الدلائل ، ص ٢٣٠ نقل كرده است . به معانى الاخبار، ص ٧٩ و عيون اخبار الرضا، آخر ج ١، و مكارم الاخلاق ، ص ٩ و كافى ج ١، ص ٤٤٣ و الشمائل ترمذى ، ص ١ و صحيح مسلم ، ج ٧، ص ٨٣ مراجعه كنيد.
٥٧٤- اين مطلب را ابن هشام در السيرة النبوية و طبرسى در اعلام الورى به طور مرسل نقل كرده و كلينى در كافى ، ج ١، ص ٤٤٩ با سند آورده است :
او سفيد رويى است كه به احترام او طلب باران مى كند.
او فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است .
٥٧٥- در صحيح مسلم ، ج ٧، ص ٨٢ اخبارى وجود دارد كه بر مطالب وارده در متن دلالت مى كند.
٥٧٦- اين حديث را در الشمائل ، ص ١ نقل كرده است . اين مطلب در حديث مكرر آمده است .
٥٧٧- به اين عبارت در مصادر موجود دست نيافتم ، آرى ابونعيم در الدلائل ص ٢٣١ و مسلم در صحيح خود، در باب پيرى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، ج ٧، ص ٨٤ اخبارى را به اين مضمون نقل كرده اند.
٥٧٨- در حديث هند بن ابى هاله و على بن ابى طالب عليه السلام كه آخر همين باب ، ص ١٥٨ خواهد آمد، چنين است .
٥٧٩- به كتاب كافى ، ج ١، ص ٤٤٩، معانى الاخبار، ص ٨٠، عيون الاخبار، آخر ج ١، الشمائل ترمذى ، ص ٢، دلائل النبوه ابونعيم ، ج ٣، ص ٢٢٨ و طبقات ابن سعد، ج ١، بخش ١، ص ٥٤ و ١٥٦ و بخش ٢، ص ١٢١ و ١٣١ مراجعه كنيد.
٥٨٠- اين حديث را صدوق در المعانى و ترمذى در الشمائل از حديث حسين بن على (عليه السلام) از هند بن ابى هاله نقل كرده اند، در كافى ، ج ١، ص ٤٤٣ عبارت مقرون الحاجبين آمده است .
٥٨١- حاكم در مستدرك ، ج ٣، ص ٩ و زمخشرى در ربيع الابرار حديث ام معبد كان ابلج الوجه آورده اند، در حالى كه اين سخن ام معبد نيست ؛ زيرا كه ام معبد پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را در حديث خويش به قرن توصيف كرده است ؛ نهايه .
٥٨٢- در النهاية راجع به وصف پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى گويد: مژگانش بلند بود.
٥٨٣- در معانى صدوق آمده است : اقنى العرنين يعنى وسط بينى اش برجستگى داشت ، بنابراين معنايى كه مؤ لف اين كتاب كرده ، معناى مستقيم نيست بلكه نقل به مضمون است .
٥٨٤- در صحيح مسلم ، ج ٧، ص ٨٤ و معانى صدوق ، ص ٨٠ و الدلائل ابونعيم ، ج ٣، ص ٢٢٨ و مكارم ص ١٠ و كافى ، ج ١، ص ٤٤٣ در وصف پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آمده است : ضليع الفم يعنى دهان بزرگ و در نهايه آمده است : از اوصاف آن حضرت ، بزرگ دهان و به قولى فراخ دهان بوده است و عرب دهان بزرگ را مى ستايد و دهان كوچك را مذمت مى كند، شاعر در هجو مردى گويد: ان كان كدى و اقدامى لفى جرذ؛ بين العواسج اجنى حوله المصع ؛ يعنى : اگر رنج و تلاشم براى مردى باشد كه دهانش مانند دهان موش صحرايى ميان بوته هاى خار كه ميوه آنها را مى چيند، كوچك است !
٥٨٥- اين مطلب را ترمذى در سنن ، ج ١٣، ص ١١٧ آورده است .
٥٨٦- اين حديث پيش از اين كتاب از كتاب المعانى و كتب ديگر نقل شد و از كافى خواهد آمد.
٥٨٧- در كافى ، ج ١، ص ٤٤٣ آمده است : باريكه مويى از گودى گلو تا سر نافش كشيده مانند خط ميان صفحه اى از نقره درخشان ، و از گردن تا شانه مانند ابريقى از نقره بود. و در كتاب المعانى ، ص ٨٠ آمده است : بين گودى گلو و سر نافش با موهايى مرتبط بود.
٥٨٨- اين حديث را احمد در مسند، ج ١، ص ٩٦ و ١١٦ از حديث على بن ابى طالب (عليه السلام) و مسلم در ج ٧، ص ٨٥ نقل كرده اند.
٥٨٩- اين حديث را بخارى در ج ١، ص ٥٧ و مسلم در ج ٧، ص ٨٦ و ابن سعد در طبقات ، ج ١، بخش ٢، ص ١٣١ و احمد در ج ٢، ص ‍ ٢٢٦ و ٢٢٧ نقل كرده اند.
٥٩٠- اين حديث را ابونعيم در الدلائل ، آخر جزء ١، ص ٢٣٢ نقل كرده است . و دارمى در مقدمه سنن خويش ، ص ٣١ و ابن سعد در الطبقات ، ج ١، ق ٢، ص ٩٩ و ١٢٣ و احمد در مسند، ج ٣، ص ‍ ١٠٧، ٢٠٠، ٢٢٢، ٢٢٧، ٢٢٨ و طيالسى در مسند خود، ص ١٥٧ به شماره ١٢٤٨ و هيتمى در مجمع الزوائد، ج ٨، ص ٢٨٢ مطلبى به اين مضمون آورده اند.
٥٩١- در بعضى از نسخه ها بجاى جميل ، عبل يعنى ستبر، آمده است .
٥٩٢- در حديث هند بن ابى هاله آمده است : هرگاه حركت مى كرد از جا كنده مى شد، بى شتاب گام برمى داشت و به آرامى راه مى رفت به گونه اى كه گويى در سرازيرى حركت مى كند و هرگاه به سمتى رو مى كرد با تمام بدن رو مى آورد. در مجمع الزوائد، ج ٨، ص ٢٧٢ به نقل از بزاز در مسند خود آورده است : هرگاه راه مى رفت چنان بود كه گويى در سرازيرى راه مى رود.
٥٩٣- اين حديث را ابونعيم آخر كتاب الدلائل نقل كرده است و ابويعلى و ابن عساكر از امّ هانى در خبر طولانى آورده اند: ((اما ابراهيم ، به خدا سوگند كه من از همه مردم در خلق و خو شباهت بيشترى به او دارم .)) به درالمنثور، ج ٤، ص ١٨٨ مراجعه كنيد.
٥٩٤- به مجمع الزوائد، ج ٨، ص ٢٨٤ و صحيح مسلم ، ج ٧، ص ‍ ٨٩ و بخارى ، ج ٦، ص ١٨٨ مراجعه كنيد.
٥٩٥- باب ١، فصل ١، در صورت و سيرت و شمايل پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ).
٥٩٦- هند بن ابى هاله برادر مادرى حضرت فاطمه عليهاالسلام يعنى ناپسرى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است ، مردى گشاده زبان و بيانگر اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) بود، كه سرانجام در جنگ جمل در ملازمت حضرت على (عليه السلام) به شهادت رسيد.
٥٩٧- در كتاب الشمائل ترمذى چنين آمده ولى در مكارم الاخلاق و دلائل ابونعيم آمده است : ((اگر حق دست به دست مى شد.))
٥٩٨- در نظم دررالسّمطين زرندى متوفاى ٧٥٢، ص ٦٥ آمده است : و يخرجون ادلة ، يعنى از محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه بيرون مى آمدند، خود راهنمايان به راه خير بودند.
٥٩٩- در معانى صدوق آمده : هر كه مسلمان واقعى بود، ثنايش در نزد آن حضرت ارزش والايى داشت ، اما اگر در كسى احساس دورويى و ضعف ديانت مى فرمود، ثنايش را مورد توجه قرار نمى داد و بى اعتنايى مى كرد.
٦٠٠- مكارم الاخلاق ، ص ٤١ آخر باب اول .
٦٠١- بصائر الدرجات ، ص ٦٢.
٦٠٢- جمعه / ٢: او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت ، تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد.
٦٠٣- درباره امّى بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سخن زياد گفته و نوشته شده و مقاله هاى فراوان به رشته تحرير در آمده كه از آن ميان نظر بسيارى از مفسران و متكلمان و متفكران اسلامى و شيعى با نظريه مرحوم فيض ‍ مخالف است و بويژه متاءخران از انديشمندان و محققان ما با رد اين دو حديث كه مرحوم فيض و همفكرانش به استناد آن احاديث خواندن و نوشتن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را قطعى دانسته اند، به رد اين نظريه پرداخته اند. بنابراين شايد بيجا نباشد كه جهت روشن شدن مطلب به بررسى اين دو حديث و نظرات مختلف درباره آنها دست بزنيم اما چون در كتب مختلف امروز اين بحث مطرح شده و در كتاب مختصر استاد مطهرى - رضوان اللّه عليه - به نام ((پيامبر امّى )) به مقدار كفايت آمده و در دسترس نسل جوان است ، بر آن شديم تا آنچه را كه در تفسير نمونه ، ج ٦ / ذيل آيه ١٥٧ سوره اعراف آمده است جهت توضيح مطلب عينا نقل ، و به همين مقدار بسنده كنيم :
چگونه پيامبر امّى بود؟
درباره مفهوم امّى ، سه احتمال معروف وجود دارد؛ نخست اين كه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است . سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است . ولى معروف تر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همان گونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد.
در اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و اله ) به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه ٤٨ سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قبل از بعثت مى گويد: و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهد سخنان تو را ابطال كنند، گردد.
اصولا در محيط حجاز به اندازه اى با سواد كم بود كه افراد با سواد كاملا معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز منسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از ١٧ نفر تجاوز نمى كرد و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت فتوح البلدان بلاذرى مصر ص ٤٥٩.
مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قريه روشنى بر امّى بودن اوست .
و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) تاءكيدى در زمينه نبوت او بود تا هرگونه احتمالى جز راه روشن ، جلد چهارم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياءوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد.
اين مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچ يك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امّى بودن تا پايان عمر باقى ماند.
ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه ((امّى )) را به معنى ((بى سواد)) تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند.
هيچ مانعى ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به تعليم الهى ((خواندن )) - يا - ((خواندن و نوشتن )) را بداند بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است .
شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهل بيت عليهم السلام نقل شده مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى توانست بخواند و يا هم توانايى خواندن داشت و هم توانايى نوشتن (تفسير برهان ج ٤ / ٢٣٢ ذيل آيات اول سوره جمعه ).
اما براى اينكه جايى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانايى استفاده نمى كرد. و اينكه بعضى گفته اند توانايى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند، نه علم واقعى و كمال حقيقى ، پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن .
ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شد، صريحا تفسير ((امى )) به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به ام القرى مكه - منسوب است ، تفسير شده (تفسير برهان ج ٤، ص ٣٣٢ و نورالثقلين ج ٢، ص ٧٨ ذيل آيه مورد بحث - ضمنا اين احاديث همان احاديثى هستند كه مرحوم فيض نقل كرده و به استناد آنها نسبت خواندن و نوشتن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قطعى دانسته است .
در پاسخ مى گوييم يكى از اين دو روايت به اصطلاح مرفوعه است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از ((جعفر بن محمّد صوفى )) نقل شده كه از نظر علم رجال شخصى مجهول و ناشناخته است .
و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه : يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و آيات ديگرى كه به اين مضمون است ، دليل بر آن است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است .
از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم :
١ - پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس ‍ نخوانده است .
٢ - هيچ گونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد.
٣ - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به تعليم پروردگار بر خواندن يا نوشتن قادر بوده باشد. نقل از تفسير نمونه ج ٦، ص ‍ ٤٠٣ - ٤٠٠ - م .
٦٠٤- بصائر الدرجات ص ٦٢ و صدوق در علل الشرايع ج ١، ص ١١٨ و معانى ص ٥٤ اين حديث را نقل كرده است . اما آيه : انعام / ٩٢: براى اين كه (مردم ) امّ القرى (مكه ) و آنهايى را كه اطراف آن هستند بترسانى .
٦٠٥- اين حديث را بخارى در ج ٤، ص ٢٥١ و مسلم در ج ٨، ص ١٣٢ صحيح خود از قول عبداللّه بن مسعود و انس نقل كرده است .
٦٠٦- به صحيح بخارى ج ٥، ص ١٣٨ و مجمع الزوائد، ج ٦، ص ‍ ١٣١ و مسند احمد ج ٢، ص ٣٧٧ مراجعه كنيد.
٦٠٧- اين حديث را احمد در ج ٣، ص ١٤٧ و طبرانى - چنانكه در مجمع الزوائد، ج ٨، ص ٣٠٦ آمده - در الكبير به سند ضعيف و دارمى در ج ١، ص ٢٢ كتاب خود نقل كرده اند.
٦٠٨- اين حديث را دارمى در ج ١، ص ٢٤ آورده است .
٦٠٩- اين حديث را بخارى در ج ٤، ص ٢٣٤ نقل كرده است .
٦١٠- اين حديث را بيهقى در الدلائل از طريق ابن اسحاق نقل كرده است . المغنى .
٦١١- اين حديث را دارمى در سنن خود در ج ١، ص ١٤ و احمد در ج ٣، ص ٣٢٩ نقل كرده اند.
٦١٢- اين حديث را بخارى در ج ٤، ص ٢٣٤ نقل كرده است .
٦١٣- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ٦٠ از قول معاذ و احمد در ج ٥، ص ‍ ٢٣٧ و ابن سعد در الطبقات ج ١ بخش اول ص ١١٨ و ج ٢ بخش ‍ اول ص ٧٠ و طيالسى در ص ٢٣٩ به شماره ١٧٢٩ روايت كرده اند.
٦١٤- اين مطلب را احمد در ج ٤، ص ١٧٤ به اسناد صحيح نقل كرده است .
٦١٥- اين حديث را مسلم ، در ج ٥، ص ١٦٩ از سخن سلمة بن اكوع بدون نقل آيه آورده است و ابوالشيخ و ابن مردويه از جابر و ابن عباس با ذكر آيه - همان طور كه درالمنثور ج ٣، ص ٧٥ آمده - نقل كرده اند. اما آيه از سوره انفال / ١٧ است : اين تو نبودى (كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى بلكه خدا پاشيد.
٦١٦- خرائطى از سخنان مرداس بن قيس سدوسى نقل كرده كه گويد: به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شرفياب شدم و مساءله كهانت را با دگرگونى كه در زمان بعثت ، پيدا شد خدمت آن حضرت يادآور شدم . المغنى .
٦١٧- اين داستان را بخارى ، در ج ٤، ص ٢٣٧ و ترمذى در ج ١٣، ص ١١١ و دارمى در ج ١، ص ١٦ كتاب خود نقل كرده اند.
٦١٨- اين مطلب را ابن منذر و ابن جريح - به طورى كه در درالمنثور، ج ٦، ص ٢١٧ آمده - نقل كرده اند.
٦١٩- اين مطلب را حاكم در ج ٣، ص ٣٨٦ و مسلم در ج ٨، ص ١٨٥ نقل كرده اند. به شهادت تاريخ جناب عمار در جنگ صفين توسط معاويه و يارانش به شهادت رسيد. - م .
٦٢٠- اين مطلب را بخارى در ج ٥، ص ٣٢ آورده و طبراين در الاوسط و الكبير و بزاز در مسند خود با سند خوب از جابر و ابوبكره - به طورى كه در مجمع الزوائد ج ٩، ص ١٧٨ آمده - نقل كرده اند.
٦٢١- اين حديث را بخارى در ج ٥، ص ١٦٨ نقل كرده است .
٦٢٢- اين داستان را كلينى در كافى ج ٨، ص ٢٦٣ و بخارى در ج ٥، ص ٧٦ ضمن داستان هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به مدينه آورده است .
٦٢٣- بخارى در ج ٥، ص ٢١٦ از ابوهريره نقل كرده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: در آن ميان كه خوابيده بودم دو دستبند از طلا به دو دستم ديدم و اين مطلب مهم به نظرم رسيد، تا اين كه در همان عالم خواب ديدم كه خداوند به من وحى كرد، به آنها بِدَم پس دميدم هر دو پريدند آنها را به دو كذّاب تاءويل كردم - يكى عنسى و ديگر مسيلمه - كه پس از من خروج مى كنند. در خبر ديگرى آمده : (صاحب صنعاء و صاحب يمامه ). مى گويم : اين داستان در بيشتر كتب تاريخ و سيره آمده است .
٦٢٤- اين مطلب را ابونعيم در الدلائل و ابن مردويه از ابن عباس در ذيل آيه غار بدون ذكر شماره نقل كرده است . به درالمنثور ج ٣، ص ٢٤٠ مراجعه كنيد.
٦٢٥- اين داستان را دارمى در مقدمه سنن خود، ج ١، ص ١١ و ابن سعد در الطبقات ، ج ١، بخش اول ص ١٢٤ و احمد در مسند ج ٣، ص ‍ ١٥٨ و ج ٤، ص ١٧٠ و هيتمى در مجمع الزوائد ج ٩، ص ٥ ضمن حديث طولانى از احمد نقل كرده اند و طبرانى نظير آن را و در اعلام الورى طبرسى ص ٣٩ به طور مرسل نقل شده است .
٦٢٦- عراقى گويد: اين داستان را دارقطنى در مؤ تلف و مختلف بدون سند از قول ابوهريره ضمن شرح حال رجال بن عنفره كه مرتد شد، نقل كرده است . رجال با جيم است اما عبدالغنى آن را با حاء بدون نقطه نوشته است و پيش از او واقدى و مداينى چنين ضبط كرده اند ولى اولى درست تر است چنانكه دارقطنى و ابن ماكولا نقل كرده اند، طبرانى از قول رافع بن خديج به دنبال آن اين عبارت را آورده : يكى از اينها در دوزخ است . در اين روايت واقدى از عبارت عبداللّه بن نوح نقل كرده كه روايت وى متبرك است .
٦٢٧- ابن عبدالبر در استيعاب ضمن شرح حال سمرة بن جندب آورده است : سمره از جمله حافظان احاديث بسيار از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بوده است ، وفاتش در بصره زمان خلافت معاويه به سال ٥٨ اتفاق افتاد. در ديگ پر از آب داغ سقوط كرد؛ وى كه به كُزاز سختى مبتلا بود، ناگزير براى معالجه روى ديگ مى نشست ، پس ميان ديگ افتاد و مرد، اين دليل صدق گفتار رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است كه به او و ابوهريره و سومين فرد گفت : آخرين شما در آتش است .
٦٢٨- اين حديث را دارمى ، در ج ١، ص ١٣ از سنن به نقل از ابن عباس ‍ آورده است و صفار نيز آن را در بصائر ص ٧١ نقل كرده است .
٦٢٩- به فتوح البلدان بلاذرى ، ص ٧٥ و ٧٦ و به تفسير الدرالمنثور، ج ٢، ص ٣٨ مراجعه كنيد.
٦٣٠- اين حديث را طبرانى در الكبير و الا وسط از قول ابن عباس - به طورى كه در المغنى آمده - نقل كرده است ، و در سعد السعود، ص ٢١٨ از تفسير كلبى و در مجمع طبرسى ، ج ٦، ص ٢٨٣ نظير آن نقل شده است .
٦٣١- اين حديث را ابونعيم در الدلائل ص ١٧٤ و طبرى در تاريخ ج ٢، ص ٢٠١ به اسناد خود از سدى نقل كرده است .
٦٣٢- ابن عبدالبر در استيعاب ضمن شرح حال بشر بن براء بن معرور آورده است كه وى در جنگ خيبر به هنگام فتح خيبر سال هفتم هجرى به خاطر غذايى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از گوشت زهر آلوده گوسفند خورد، درگذشت . بعضى گفته اند: از جا بلند نشد تا مرد، و به قولى تا يك سال درد مى كشيد سپس مرد. و دارمى در سنن خود ج ١، ص ‍ ٣٣ اخبار مربوط به سردست مسموم گوسفند را نقل كرده است .
٦٣٣- اين حديث را مسلم در صحيح خود ج ٥، ص ١٧٠ از حديث انس ‍ نقل كرده است .
٦٣٤- اين حديث را بخارى در صحيح ج ٤، ص ٣٩ و احمد در مسند خود ج ٦، ص ٤٢٣ و ابونعيم در الدلائل ، ص ٢٠٣ از حديث امّ حرام بنت ملحان نقل كرده اند.
٦٣٥- اين حديث را ابن ماجه به شماره ٣٩٥٢ و مسلم در ج ٨، ص ١٧١ و احمد در ج ٥، ص ٢٧٨ از حديث ثوبان خادم رسول اللّه (صلى اللّه عليه و اله ) روايت كرده اند.
٦٣٦- اين حديث را بخارى در ج ٤، ص ٢٤٨ از قول فاطمه عليهاالسلام و عايشه نقل كرده و ترمذى آن را در ج ١٣، ص ٢٦١ از حديث ام سلمه عليهاالسلام آورده است .
٦٣٧- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ١٤٤ از قول عايشه و بزاز به اسناد صحيح - به طورى كه در مجمع الزوائد، ص ٢٤٨ آمده است - و حاكم در مستدرك ج ٤، ص ٢٥، نقل كرده اند.
٦٣٨- به مسند احمد، ج ١، ص ٣٧٩ و ٤٦٢، طبقات ابن سعد ج ١ بخش اول ص ١٢٣ و مستدرك حاكم ج ٣، ص ١١ مراجعه كنيد.
٦٣٩- اين حديث را ابن سعد در طبقات ج ١ بخش اول ص ١٢٥ و ابن عبدالبر در استيعاب ضمن شرح حال قتادة بن نعمان آورده و طبرانى و ابويعلى - چنانكه در مجمع الزوائد ج ٩ / ٢٩٧ آمده - روايت كرده اند.
٦٤٠- اين حديث را مسلم در ج ٧، ص ١٢١ و بخارى در ج ٥، ص ١٧١ نقل كرده اند.
٦٤١- اين حديث را بخارى و احمد در مسند ج ١، ص ٤٦٠ از قول ابن سعد و ابن شهر آشوب در مناقب - بخش مربوط به معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) - روايت كرده است .
٦٤٢- اين حديث را احمد در ج ٤، ص ٤٨ از حديث سلمة بن اكوع ، نقل كرده است .
٦٤٣- اين حديث را مسلم در ج ١، ص ٤٢ و بخارى در ج ٣، ص ١٧١ و احمد در ج ٣، ص ٤١٧ نقل كرده است .
٦٤٤- اين حديث را بيهقى در الدلائل از حديث هند بن خديج با اسناد نيكو نقل كرده است . المغنى .
٦٤٥- در هيچ ماءخذى به اين داستان برخورد نكردم .
٦٤٦- اين داستان را ابن جوزى در التفتيح نقل كرده و نام آن زن را جمرة بنت حرث بن عوف مازنى دانسته و دمياطى نيز از او پيروى كرده است . در قاموس آمده است كه برصا لقب امّ شبيب شاعر است كه اسمش ‍ امامه يا قرصافه بوده است .
٦٤٧- اين خبر را صدوق در امالى ضمن خبرى طولانى در ص ٦٩ روايت كرده و حاكم در مستدرك ج ٣، ص ١١٣ و طبرانى و ابويعلى - به طورى كه در مجمع الزوائد ج ٩ / ١٣٦ آمده - نقل كرده اند.
٦٤٨- اين مطالب را صدوق در امالى ، ص ٧١ و در مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٨٨ از طبرانى در الكبير و الاوسط روايت كرده است . و نيز در امالى صدوق ص ٧٠ و مستدرك حاكم ج ٤، ص ٣٩٨ و الدلائل ابونعيم ص ٢٠٢ خبر دادن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از شهادت امام حسين عليه السلام آمده است .
٦٤٩- اين حديث را صدوق در عيون ، ص ٣٦٢ روايت كرده است .
٦٥٠- اين مطلب را شيخ سليمان حنفى در ينابيع ، باب ٧٦ از كتاب فرائد السمطين حموينى به نقل از مجاهد، و ابن عباس ضمن حديث آمدن نعثل يهودى خدمت پيامبر و سؤ الش از وى نقل كرده است و در كمال الدين صدوق ، ص ١٥٠ نقل شده است .
٦٥١- اين خبر را محبّ الدّين طبرى در ذخائر العقبى و حسام الدين متقى هندى در منتخب كنزالعمال با سند (حاشيه مسند احمد ج ٥، ص ٣٩) و حموينى در فرايد و سيوطى در ذيل اللالى ، ص ٦٥ و بغوى در شرح السنه و صدوق در معانى نقل كرده اند.
٦٥٢- اين خبر را ابن قتيبه در الامامة و السياسة و ابن ابى الحديد از كتاب غريب الحديث ، تاءليف ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه نقل كرده است ، به شرح نهج البلاغه ، ج ٢، ص ٧٩ چاپ اول و كتاب الجمل ، ص ١١٢ تاءليف مفيد و المعانى ، ص ٣٧٥ مراجعه كنيد، و ابن عبدربه در عقد الفريد ج ٢، ص ٢٢٧ آن را نقل كرده است . حواءب نام چاهى است در نزديكى بصره كه بر امّ المؤمنين - در وقت رفتن به جنگ جمل - سگهاى آنجا پارس كردند (لسان العرب ج ١، فصل حاء مهمله ) - م .
٦٥٣- به مجمع الزوائد، ج ٩، ص ٢٣١ مراجعه كنيد، اين مطلب را از احمد و بزاز روايت كرده است .
٦٥٤- اين خبر را حاكم در مستدرك ج ٢، ص ٣٨٥ نقل كرده است .
٦٥٥- قاضى در كتاب الشفاء، آن گونه كه در شرح شفا ج ١، ص ‍ ٥٨٩ آمده ، مى گويد: طحاوى در مشكل الحديث از اسماء بنت عميس از دو طريق نقل كرده است ، همچنين طبرانى با سندهاى رجالى كه بعضى ثقه اند به اين عبارت نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه در حال دريافت وحى بود، سرش به دامن على (عليه السلام) قرار داشت و آن حضرت نماز عصر به جا نياورده بود، خورشيد غروب كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: يا على نماز خوانده اى ؟ گفت : نه ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عرض كرد: ((خداوندا! على در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده است ، خورشيد را بر او بازگردان )) اسماء مى گويد: من ديدم كه خورشيد غروب كرده بود، سپس ديدم بعد از غروب دوباره طلوع كرد و بر زمين تابيد. اين رويداد در صهباء خيبر اتفاق افتاد. قاضى گويد: اين دو حديث ثابت و راويانش ثقه هستند، و طحاوى نقل كرده است كه احمد بن صالح (يعنى ابوجعفر طبرى مصرى حافظ از ابن عيينه و امثال او شنيده و بخارى و ديگران از او نقل كرده اند) وى مى گفت : شايسته نيست آن كه در راه دانش است از حفظ حديث اسماء تخلف كند زيرا كه آن از نشانه هاى نبوت است . اگر تفصيل بيشترى خواستيد به الغدير ج ٣ / ١٢٦ تا ١٤١ به شرح مطلب در اطراف اين موضوع مراجعه كنيد.
در چند صفحه بعد (ص ٢٠٠) خواهد آمد كه على (عليه السلام) نمازش را در حال نشسته و به ايماء خواند، در پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نيز همين طور گفت ، نه آن كه اصلا نخوانده باشد - م .
٦٥٦- خطبه قاصعه .
٦٥٧- اسراء / ٨٨: اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد هر چند يك ديگر را در اين كار كمك كنند.
٦٥٨- در زمانى كه غزالى اين مطلب را مى نوشته ، از نزول قرآن مجيد پانصد سال گذشته بوده است . - م .
٦٥٩- از طريق شيعه ، در كتاب كافى ج ١، ص ٣٧٦ و بصائرالدرجات صفار و كمال الدين و كتابهاى ديگر صدوق و كتابهاى شيخ طوسى و شيخ مفيد و ديگران با سندهاى فراوان آمده است و اما از طريق عامه با اين عبارت و عباراتى ديگر نقل شده است ، به صحيح مسلم ج ٥، ص ٢٢ و مجمع الزوائد ج ٦، ص ٢٢٤ مراجعه كنيد، اين حديث را بزاز و طبرانى روايت كرده اند و در ربيع الابرار زمخشرى تعدادى از احاديث به اين مضمون نقل شده است .
٦٦٠- كافى ج ١، ص ١٩٨ باب نادر جامع فى فضل الامام و صفاته به طور مرفوع نقل كرده و نيز صدوق در عيون ص ١٢٠ با سند متصل روايت كرده است .
٦٦١- انعام / ٣٨: ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم .
٦٦٢- مائده / ٣: امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان ) شما پذيرفتم .
٦٦٣- بقره / ١٢٤: فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار ده !) فرمود: پيمان من به ستمگران نمى رسد.
٦٦٤- انبياء / ٧٢ و ٧٣: اسحاق و علاوه بر او يعقوب را به وى بخشيديم و همه آنها را مردانى صالح قرار داديم و پيشوايانى كه به فرمان ما (مردم ) را هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و بپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها فقط ما را عبادت مى كردند.
٦٦٥- آل عمران / ٦٨: سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و اين پيامبر و كسانى كه به او ايمان آورده اند، و خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است .
٦٦٦- روم / ٥٦: كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده ، مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ ) درنگ كرديد.
٦٦٧- قصص / ٦٨: و پروردگار تو هرچه را بخواهد مى آفريند، و هرچه را بخواهد برمى گزيند، آنها (در برابر او) اختيارى ندارند، منزه است خداوند از شريكهايى كه براى او قائل مى شوند.
٦٦٨- احزاب / ٣٦: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.
٦٦٩- قلم / ٣٦ - ٤١: شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟ آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است ؟ يا اين كه عهد و پيمان مؤ كد تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را به نفع خود اختيار مى كنيد براى شما قرار مى دهد؟ از آنها بپرس كدام يك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كند؟ يا اين كه معبودانى داريد (كه شريك خدا قرار داده اند) اگر راست مى گويند معبودان خود را ارائه دهند؟
٦٧٠- محمّد / ٢٤: آيا آنها در قرآن تدبر نمى كنند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است ؟
٦٧١- توبه / ٨٧: و بر دلهايشان مهر نهاده شده ، لذا نمى فهمند.
٦٧٢- انفال / ٢١ - ٢٣: مى گفتند: شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند، بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رساند. ولى (با اين حال ) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى كرده و روگردان مى شوند.
٦٧٣- بقره / ٩٣: گفتند: شنيديم و مخالفت كرديم .
٦٧٤- يونس / ٣٨: آيا كسى كه به حق هدايت مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟
٦٧٥- بقره / ٢٦٩: و به هركس دانش داده شد خير فراوانى داده شده است .
٦٧٦- بقره / ٢٤٧: گفت : خدا او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت ) جسم او را وسعت بخشيده ، خداوند ملكش را به هر كس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسيع و او آگاه است .
٦٧٧- نساء / ١١٣: خداوند كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و فضل خدا بر تو بزرگ بود.
٦٧٨- نساء / ٥٤ و ٥٥: يا اين كه مردم (به پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به ايشان بخشيده حسد مى ورزند با اين كه به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان آنها هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم ، ولى جمعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است .
٦٧٩- قصص / ٥٠: و آيا گمراه تر از آن كسى كه پيروى هواى نفس خويش ‍ كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است كسى پيدا مى شود؟ مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند؟
٦٨٠- محمّد / ٨: مرگ بر آنها و اعمالشان نابود باد!
٦٨١- مؤمن / ٣٥: كارى كه خشم عظيمى نزد خداوند و كسانى كه ايمان آوردند به بار مى آورد، اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى زند.
٦٨٢- كافى ج ١، ص ٢٠٣.
٦٨٣- نساء / ٥٩: اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را.
٦٨٤- چون در آن زمان از ائمه عليهم السلام ، اين سه بزرگوار حضور داشتند. - م .
٦٨٥- احزاب / ٣٣: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.
٦٨٦- احزاب / ٦: و خويشاوندان در كتاب خدا به همديگر (از ديگران ) سزاوارترند.
٦٨٧- كافى ، ج ١، ص ٢٨٦.
٦٨٨- نساء / ٥٩: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را.
٦٨٩- نساء / ٤١: حال آنها چگونه است ، آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلببيم ؟
٦٩٠- رعد / ٨: و براى هر گروهى هدايت كننده اى است .
٦٩١- نساء / ٥٢: با اين كه مردم (به پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيد، حسد مى ورزند.
٦٩٢- نحل / ١٦: و (نيز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام ) به وسيله ستارگان هدايت مى شوند.
٦٩٣- يونس / ١٠١، اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه ايمان نمى آورند (و لجوجند) مفيد نخواهد بود.
٦٩٤- قمر / ٤٢: اما آنها همه آيات ما را تكذيب كردند.
٦٩٥- توبه / ١١٩: و با راستگويان باشيد.
٦٩٦- نحل / ٤٣: اگر نمى دانيد از اهل اطلاع سؤ ال كنيد.
٦٩٧- آل عمران / ٧: در حالى كه تفسير آنها را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند.
٦٩٨- عنكبوت / ٤٩: بلكه اين كتاب آسمانى مجموعه اى از آيات روشن است كه در سينه صاحبان علم جا دارد.
٦٩٩- حجر / ٧٥: در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هايى است براى هوشياران .
٧٠٠- توبه / ١٠٥: عمل كنيد كه خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى بينند.
٧٠١- جهت توضيح هر يك از جفر و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلام به كافى ج ١ كتاب الحجه ، مراجعه كنيد. - م .
٧٠٢- حشر / ٧: آنچه را رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و آنچه را از آن نهى فرموده خوددارى نماييد.
٧٠٣- مُحدّث بر وزن مُقدّم اسم معفول ، به معناى كسى كه به او حديث و خبر تازه گويند ائمه گويند چون خداى تعالى - با اين كه امام فرشته را نمى بيند - صداى فرشته را به او الهام مى كند. مُفهّم نيز اسم معفول باب تفعيل به معنى فهميده است ، ائمه را از آن جهت مفهم گويند كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله تفسير و تاءويل قرآن را به ايشان فهمانيده است . - م .
٧٠٤- به كتاب كافى ، ج ١، از ص ١٩٠ تا ٤١٢ به ترتيب مراجعه كنيد.
٧٠٥- از اول فصل تا اين جا كه به كتاب كافى ، ص ٤٥٤ تا ٤٥٦ مراجعه كنيد.
٧٠٦- كشف الغمه ، ص ٢٣. اين داستان را اكثر مورخان و محدثان مانند صدوق و مسعودى و ديگران نقل كرده اند.
٧٠٧- در مطالب السؤول ، ص ٣٣، امالى الصدوق ص ‍ ٣٧١ و مروج الذهب ج ٢ فصل ذكر لمع من اخباره و زهده چنين است اما در نهج البلاغه ، قد طلقتك ثلاثا آمده است .
٧٠٨- مناقب ، موفّق بن احمد خوارزمى ص ٦٩ و كشف الغمه ، ص ‍ ٤٧ و آن را جزرى در اسدالغابه ج ٤، ص ٢٢ و طبرى در ذخائر العقبى ص ١٠٠ نقل كرده و مى گويد: ابوالخير حاكم نيز نقل كرده است .
٧٠٩- ابوالمغيره ، عبداللّه بن ابى الهذيل كوفى مردى ثقه از راويان طبقه دوم است ، وى زمان حكومت خالد قسرى در عراق از دنيا رفته .
٧١٠- مناقب ، ص ٤٧ و در مناقب خوارزمى ص ٧٠.
٧١١- مناقب ، ص ٤٧ و در مناقب خوارزمى ص ٧٠.
٧١٢- يعنى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ). اين خبر در كشف الغمه ، ص ٢٤ و مناقب ص ٧١ آمده و در اختصاص مفيد از حديث ابن داءب ص ١٤٨ قسمت پايانى آن در روايت ديگرى نقل شده است .
٧١٣- كشف الغمه ، ص ٥٠ و مطالب السؤول ، ص ٣٤.
٧١٤- كشف الغمه ، ص ٥٠ و مطالب السؤول ، ص ٣٤.
٧١٥- كشف الغمه ، ص ٥٠ و مطالب السؤول ، ص ٣٤.
٧١٦- كشف الغمه ، ص ٥٠ و مطالب السؤول ، ص ٣٤.
٧١٧- اين خبر را كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول ، ص ٣٣ و در كشف الغمه ، ص ٥٠ نقل كرده اند.
٧١٨- انسان / ٨: و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند... كشف الغمه ، ص ٤٩.
٧١٩- بقره / ٢٧٤: آنها كه اموال خود را به هنگام شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است . كشف الغمه ، ص ‍ ٥١.
٧٢٠- كشف الغمه ، ص ٣٣ و در مناقب خوارزمى ، ص ٥٠.
٧٢١- كشف الغمه ، ص ٣٣ و در مناقب خوارزمى ، ص ٥٠.
٧٢٢- كشف الغمه ، ص ٥١.
٧٢٣- كشف الغمه ، ص ٥١.
٧٢٤- كشف الغمه ، ص ٥١٧ و در مسند احمد ج ١، ص ١٩٩ و نسائى در خصائص ص ١٠ دو حديث را در يك حديث نقل كرده اند.
٧٢٥- به ارشاد مفيد، ص ١٤٥ و در كشف الغمه ، ص ٧٨ مراجعه كنيد.
٧٢٦- به كشف الغمه ، ص ٧٩ مراجعه كنيد.
٧٢٧- مناقب ، باب اخبار امام (عليه السلام) از غيب ، ج ٢، ص ٢٦٦ و در كشف الغمه ص ٧٩ به نقل از مناقب ولى با لفظ ديگرى آمده است .
٧٢٨- در ماءخذ اصلى ؛ بعضى نسخه ها (حسن بن ركردان ) و در بعضى (دكردان ) آمده است .
٧٢٩- كشف الغمه ، ص ٨٠.
٧٣٠- در بعضى نسخه ها اريد حياته آمده است : من مى خواهم به او احسان كنم (طالب حيات او هستم ) او مى خواهد مرا بكشد - دليل و بهانه اى كه از اين قصد خوددارى بياور. اين شعر را عمر و بن معديكرب ، شاعر معروف جاهليت است ، در المجانى الحديثه ج ١، ص ٣١٣ مصراع دوم : عذيرك من خليلك ... آمده است - م .
٧٣١- كشف الغمه ، ص ٨٠، به نقل از مطالب السؤول ، : كمربندت را براى مرگ محكم ببند زيرا مرگ تو را ملاقات مى كند و از مردن نهراس آنگاه كه بر تو نازل شود.
٧٣٢- به كتاب خصائص شريف رضى ، فصل خبرهاى غيبى آن حضرت ، و به مدينة المعاجز بحرانى ٧ ج ١، ص ١١٩ مراجعه كنيد.
٧٣٣- كشف الغمه ، ص ٨١.
٧٣٤- كشف الغمه ، ص ٨١.
٧٣٥- كشف الغمه ، ص ٨١.
٧٣٦- كشف الغمه ، ص ٨١.
٧٣٧- گواهى مى دهم كه خدايى جز يكتا نيست ، گواهى مى دهم كه محمّد فرستاده خداست و گواهى مى دهم كه تو وصى رسول خدا و سزاوارترين مردم بعد از او به اين امر مى باشى .
٧٣٨- كشف الغمه ، ص ٨١.
٧٣٩- كشف الغمه ، ص ٨٢ و به مآخذ عامه الغدير ج ٣، ص ١٢٦ تا ١٤١ مراجعه كنيد.
٧٤٠- كشف الغمه ، ص ٨٢.
٧٤١- كشف الغمه ، ص ٨٢.
٧٤٢- كشف الغمه ، ص ٨٣.
٧٤٣- كشف الغمه ، ص ٨٣.
٧٤٤- كشف الغمه ، ص ٨٢.
٧٤٥- كشف الغمه ، ص ٨٣.
٧٤٦- كشف الغمه ، ص ٨٣.
٧٤٧- كشف الغمه ، ص ٨٣.
٧٤٨- التوحيد، ص ٣١٩ باب حدوث عالم ، خبر طولانى است و به مقدار نياز نقل شده است . خوارزمى در ص ٥٠ مناقب آن را روايت كرده است .
٧٤٩- رعد / ٣٩: خداوند هر چه را بخواهد (محو) و هر چه را بخواهد (اثبات ) مى كند و ام الكتاب نزد اوست .
٧٥٠- به مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، ص ٣٨ مراجعه كنيد.
٧٥١- معانى الاخبار ص ١٧ باب معانى الفاظى كه در توحيد وارد شده است .
٧٥٢- زمر / ٥٦: (اين دستورها به خاطر آن است كه ) مبادا كسى روز قيامت بگويد: افسوس بر من از كوتاهيهايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم و (آيات او را) به سخريه گرفتم !
كلمه جنب در آيه فوق به معنى قرب و همسايگى است همان طورى كه در جمله والصاحب بالجنب به معنى هم سفر آمده است كه نزديك و چسبيده به انسان است و در سخن امام (عليه السلام) نيز به همين معنى است به خاطر شدت قرب آن حضرت به خداى تعالى .
٧٥٣- حطه در لغت به معنى ريزش و پايين آوردن است ، باب الحطّه ، نام يكى از درهاى بيت المقدس است : بنى اسرائيل ماءمور بودند تا هنگام ورود به آن ، دل و جان خود را با توبه واقعى كه در اين كلمه خلاصه شده از گناهان بشويند، در واقع شعار ايشان در هنگام ورود به بيت المقدس بود. - م .
٧٥٤- مناقب خوارزمى ، ص ٧٧، كفاية الطالب ، ص ١٣٥.
٧٥٥- مناقب ، ص ١٨، كفايه گنجى شافعى ، ص ١٢٥.
٧٥٦- كشف الغمه ، ص ٢٣.
٧٥٧- كشف الغمه ، ص ٢٣. سخن امام (عليه السلام) بخشى از خطبه پنجم نهج البلاغه است .
٧٥٨- مرحوم فيض ، نه ماءخذى داده و نه گوينده اين سخنان را معرفى كرده است متاءسفانه تشبيه بسيار تشبيه ناپسند و زشتى است ، آن هم در مورد انسانى كه آينه تمام نماى صفات جمال و جلال پروردگار و جلوه كامل نور حق و مظهر اتمّ نور السموات و الارض ، و بدر منير برج ولايت مى باشد. هر چند محتمل است كه منظور گوينده از السبع الضارى اسد باشد كه در روايات هم به اين تعبير آمده است ، به هر حال ظاهر عبارت ناهنجار است - م .
٧٥٩- كشف الغمه ، ص ١٤٢.
٧٦٠- كشف الغمه ، ص ١٣٦.
٧٦١- كشف الغمه ، ص ١٤٢.
٧٦٢- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٦٣- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٦٤- در لسان العرب ج ٨، ص ٦٠٢ پس از نقل عين عبارت حديث ، در معناى اين كلمه مى گويد:
((خطّابى در معالم گفته است : اگر جامه يمنى نباشد، چيز ديگرى به نظرم نمى رسد كه گردنبند درست كنند.
ابوموسى گويد: من احتمال مى دهم كه عبارت روايت همان غَصَب به فتح صاد يعنى رشته هاى مفاصل حيوانات باشد كه شى ء مدورى است ، محتمل است كه آن زمان ، عصب بعضى از حيوانات پاك را برمى داشتند و مثل مهره اى درست مى كردند، وقتى كه مى خشكيد، گردنبند مى ساختند....)) - م .
٧٦٥- كشف الغمه ، ص ١٣٥ از احمد اين حديث را نقل كرده است كه او را در مسند خود ج ٥، ص ٢٧٥ آورده است .
٧٦٦- كشف الغمه ، ص ١٤٢.
٧٦٧- كشف الغمه ، ص ١٣٥ و ١٣٦.
٧٦٨- كشف الغمه ، ص ١٣٥ و ١٣٦.
٧٦٩- كشف الغمه ، ص ١٣٥ و ١٣٦.
٧٧٠- من لا يحضره الفقيه ، ص ٨٨.
٧٧١- كشف الغمه ، ص ١٤٠.
٧٧٢- كشف الغمه ، ص ١٤٠.
٧٧٣- كتاب الفردوس ، ص ١٤٢.
٧٧٤- كتاب الفردوس ، ص ١٤٢.
٧٧٥- كشف الغمه ، ص ١٤٢.
٧٧٦- كشف الغمه ، ص ١٤٢.
٧٧٧- كشف الغمه ، ص ١٤٢ و ١٣٧.
٧٧٨- كشف الغمه ، ص ١٤٢ و ١٣٧.
٧٧٩- كشف الغمه ، ص ١٤٢.
٧٨٠- كشف الغمه ، ص ١٤٢.
٧٨١- كشف الغمه ، ص ١٣٨.
٧٨٢- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٨٣- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٨٤- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٨٥- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٨٦- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٨٧- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٨٨- كشف الغمه ، ص ١٣٩.
٧٨٩- كشف الغمه ، ص ١٤٠.
٧٩٠- بقره / ٣٧: سپس آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت .
٧٩١- كشف الغمه ، ص ١٤٠.
٧٩٢- كشف الغمه ، ص ١٤٠.
٧٩٣- كشف الغمه ، ص ١٣٥.
٧٩٤- كشف الغمه ، ص ١٤١.
٧٩٥- كشف الغمه ، ص ١٥٤.
٧٩٦- كشف الغمه ، ص ١٥٤.
٧٩٧- كشف الغمه ، ص ١٥٤.
٧٩٨- كشف الغمه ، ص ١٥٤.
٧٩٩- كشف الغمه ، ص ١٥٤.
٨٠٠- كشف الغمه ، ص ١٦٦ و مطالب السؤول ، ص ‍ ٦٦.
٨٠١- كشف الغمه ، ص ١٦٧ و مطالب السؤول ، ص ‍ ٦٦.
٨٠٢- كشف الغمه ، ص ١٦٦ و مطالب السؤول ، ص ‍ ٦٦.
٨٠٣- كشف الغمه ، ص ١٦٧ و مطالب السؤول ، ص ‍ ٦٦.
٨٠٤- كشف الغمه ، ص ١٩٦.
٨٠٥- كشف الغمه ، ص ١٩٦.
٨٠٦- كشف الغمه ، ص ١٩٦.
٨٠٧- كشف الغمه ، ص ١٩٦.
٨٠٨- اين حديث را محمّد بن طلحه شافعى به طور مرسل در مطالب السؤول ، ص ٦٧ آورده است .
٨٠٩- كشف الغمه ، ص ١٦٩.
٨١٠- كشف الغمه ، ص ١٦٩.
٨١١- مطالب السؤول ، ، ص ٦٥.
٨١٢- كشف الغمه ، ص ١٦٢، مطالب السؤول ، ص ٦٥.
٨١٣- كافى ، ج ١، ص ٣٤٦.
٨١٤- كافى ، ج ١، ص ٤٦٣.
٨١٥- كافى ، ج ١، ص ٤٦٣.
٨١٦- كشف الغمه ، ص ١٥٧.
٨١٧- ابن خالويه ، همان ابوعبداللّه ، حسين بن احمد بن خالويه نحوى لغوى دانشمند بزرگ اديب و شاعر برجسته و از جمله فضلاى اماميه و آگاه به لغت عرب است اصلش همدانى بود ولى به بغداد رفت و دانشمندان آن جا را درك كرد و از بزرگانى چون انبارى ، ابن عمر زاهد، ابن دريد، و سيرافى استفاده كرد، بعدها به شام منتقل شد و در شهر حلب اقامت گزيد و در سال ٣٧٠ ه‍ همان جا وفات يافت . نجاشى گويد: وى عارف به مذهب ما بود و كتابهايى دارد، از جمله الا ل كه در بالا ذكر شد، سپس مى گويد: او از قاضى ابوالحسين نصيبى روايت مى كند و همين كتاب را بر مصنفش ‍ قرائت كرده است . سيوطى در بغية الوعاة ، شرح حال او را آورده و كتابهاى او، جز الا ل را نام برده است . يافعى در مراة الجنان ضمن حوادث سال ٣٧٠ ه‍ در تعريف كتاب الا ل مى نويسد: اين كتاب معانى آل را آورده سپس آن را به بيست و پنج قسم ، تقسيم كرده است ، و آنگاه نام دوازده امام از آل محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) و تاريخ ولادت و وفات ، نام پدران و مادرانشان را نقل كرده است و ابن خلكان نيز قريب به اين مطلب را نوشته است .
٨١٨- كشف الغمه ، ص ١٥٧.
٨١٩- الا ل ، ص ١٥٧.
٨٢٠- الا ل ، ص ١٥٧.
٨٢١- كشف الغمه ، ص ١٧٧.
٨٢٢- كشف الغمه ، ص ١٧٧.
٨٢٣- مطالب السؤول ، ص ٧٣.
٨٢٤- كشف الغمه ، ص ١٨٢ و مطالب السؤول ، ص ٧٣.
٨٢٥- كشف الغمه ، ص ١٨٢.
٨٢٦- هيچ كار خير نبود مگر اينكه انجام دادند زيرا (نيكوكارى را) از پدران و نياكانشان به ارث برده بودند.
٨٢٧- انسان / ١٠ و ١١: ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و شديد است ، از اين رو خداوند آنها را از شرّ آن روز نگه مى دارد و از آنها استقبال مى كند در حالى كه شادمان و مسرورند.
٨٢٨- انسان / ٩: (و مى گويند:) ما شما را براى خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و تشكرى از شما نمى خواهيم .
٨٢٩- قبيله ايشان از گذشته داراى جود و كرم بودند و پسران ايشان بعد از آنها بخشنده و كريمند. پس همه مردم در سخاوت و بخشندگى به منزله زمين هستند و ايشان هنگامى كه مردمان كريم را بررسى كنند، به منزله آسمانند. اگر انصاف دهند مى بينند كه همه آنان تنها از آدم بوده و زاييده تنها حواء مى باشند! (كنايه از اين كه ديگران هيچ برترى بر يكديگر ندارند، تنها امتياز از آن خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) است .) - م .
٨٣٠- كشف الغمه ، ص ١٨٠.
٨٣١- كشف الغمه ، ص ١٨١.
٨٣٢- كشف الغمه ، ص ١٨٤.
٨٣٣- نساء / ٨٦: و هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد، پاسخ آنها را به طور بهتر بدهيد. يا (لااقل ) به همان گونه پاسخ گوييد.
٨٣٤- كشف الغمه ، ص ١٨٤ و ١٨٥.
٨٣٥- كشف الغمه ، ص ١٨٤ و ١٨٥.
٨٣٦- كشف الغمه ، ص ١٨٤ و ١٨٥.
٨٣٧- كشف الغمه ، ص ١٨٤ و ١٨٥.
٨٣٨- كشف الغمه ، ، ص ١٨٤ و ١٨٥.
٨٣٩- كشف الغمه ، ، ص ١٨٤ و ١٨٥.
٨٤٠- كشف الغمه ، ص ١٨٤ و ١٨٥. عبارات عربى ، جملاتى از آيه ١٣٤ سوره مباركه آل عمران است : خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم مى گذرند و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.
٨٤١- كشف الغمه ، ص ١٨٥.
٨٤٢- كشف الغمه ، ص ١٨٥.
٨٤٣- كشف الغمه ، ص ١٨٥.
٨٤٤- كشف الغمه ، ص ١٧٧.
٨٤٥- كشف الغمه ، ص ١٧٧.
٨٤٦- كشف الغمه ، ص ١٧٧.
٨٤٧- كشف الغمه ، ص ١٧٧.
٨٤٨- اين حديث را ترمذى در ج ١٣، ص ١٩٣ از سنن نقل كرده و در كشف الغمه ، ص ١٧٨ نقل شده است .
٨٤٩- كشف الغمه ، ، ص ١٧٨.
٨٥٠- صحيح ترمذى ج ١٣، ص ١٩٧، و در آن جا آمده است كه اين كار را دو يا سه بار تكرار كرد.
٨٥١- مطالب السؤول ، ص ٧٧.
٨٥٢- كشف الغمه ، ص ١٩٨.
٨٥٣- كشف الغمه ، ص ١٩٨.
٨٥٤- به ارشاد شيخ مفيد ص ٢٤٠ و اعلام الورى طبرسى ص ‍ ٢٥٦ و كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٥٥- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٥٦- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٥٧- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٥٨- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٥٩- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٦٠- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٦١- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٦٢- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٦٣- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٦٤- كشف الغمه ، ص ١٩٨ تا ٢٠٠ مراجعه كنيد.
٨٦٥- كشف الغمه ، ص ٢٠٠.
٨٦٦- كشف الغمه ، ص ٢٠٠.
٨٦٧- ارشاد مفيد ص ٢٤٢ با اين تفاوت كه در آنجا بجاى محمّد بن اسامه ، زيد بن اسامه آمده است .
كشف الغمه ، ص ٢٠١.
٨٦٨- كشف الغمه ، ص ٢٠١، ارشاد مفيد ص ٢٣٩، اعلام الورى طبرسى ص ٢٥٤.
٨٦٩- كشف الغمه ، ص ٢٠١، و ارشاد مفيد، ص ٢٤٠ و اعلام الورى ص ٢٥٥.
٨٧٠- ارشاد مفيد ص ٢٤٠ و اعلام الورى ص ٢٥٦ و كشف الغمه ، ص ٢٠١.
٨٧١- ارشاد ص ٢٤ و ٢٤٢، كشف الغمه ، ص ٢٠٢. در ارشاد به جاى ((وضو بگيرد)) دارد: ((آماده نماز شود.))
٨٧٢- ارشاد ص ٢٤٢، كشف الغمه ، ص ٢٠٢.
٨٧٣- اعلام الورى ص ٢٥٦، ارشاد مفيد ص ٢٤١ و كشف الغمه ، ص ٢٠١. آيه : آل عمران / ١٣٤: و خشم خود را فرو مى برند، و از خطاى مردم مى گذرند. و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.
٨٧٤- جاثيه / ١٤: به مؤمنان بگو: كسانى را كه اميد به ايام اللّه (روز رستاخيز) ندارند مورد عفو قرار دهند.
٨٧٥- كشف الغمه ، ص ٢٠٥ و ٢٠٦.
٨٧٦- كشف الغمه ، ص ٢٠٥ و ٢٠٦.
٨٧٧- كشف الغمه ، ص ٢٠٧.
٨٧٨- كشف الغمه ، ص ٢٠٧.
٨٧٩- كشف الغمه ، ص ٢٠٧.
٨٨٠- كشف الغمه ، ص ٢٠٧.
٨٨١- كشف الغمه ، ص ٢٠٧.
٨٨٢- كشف الغمه ، ص ٢٠٧.
٨٨٣- كشف الغمه ، ص ٢٠٧.
٨٨٤- مؤمنون / ١٠٢: هنگامى كه در صور دميده شود هيچ گونه نسبى ميان آنها نخواهد بود.
٨٨٥- انبياء / ٢٨: و آنها جز براى كسى كه خدا از او خشنود است (و اجازه داده ) شفاعت نمى كنند.
٨٨٦- اعراف / ٥٥: رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است .
٨٨٧- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٨٨- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٨٩- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٠- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩١- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٢- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٣- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٤- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٥- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٦- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٧- كشف الغمه ، ص ٢٠٨.
٨٩٨- مطالب السؤول ، ص ٧٨.
٨٩٩- مطالب السؤول ، ص ٨٠.
٩٠٠- جزرى در نهايه خود مى گويد: در حديث امام باقر (عليه السلام) آمده است : ((از زندگى مادى جز لذتى كه تو را به مرگ نزديك مى سازد چيزى عايد نمى شود.))
٩٠١- مطالب السؤول ، ص ٨٠.
٩٠٢- مطالب السؤول ، ص ٨٠.
٩٠٣- مطالب السؤول ، ص ٨١.
٩٠٤- مطالب السؤول ، ص ٨١.
٩٠٥- مطالب السؤول ، ص ٨١.
٩٠٦- مطالب السؤول ، ص ٨١.
٩٠٧- ارشاد مفيد، ص ٢٤٩.
٩٠٨- ارشاد مفيد، ص ٢٥٠.
٩٠٩- ارشاد مفيد، ص ٢٥٠.
٩١٠- ارشاد مفيد، ص ٢٥٠.
٩١١- كشف الغمه ، ص ٢١٧. كتاب دلائل تاءليف ابى العباس عبداللّه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى ، شيخ قميها صاحب كتاب معروف قرب الاسناد است .
نجاشى مى گويد: وى در سال دويست و نود و اندى به كوفه آمد و مردم كوفه از او رواياتى شنيدند.
ابوغالب زرارى در رساله خود آمدن او را به كوفه در سال ٢٩٧ دانسته و سيد بن طاووس در كتاب محاسبة النفس ص ٧ حديث عرض اعمال را از كتاب دلائل نقل مى كند و به پسرش محمّد در كشف المحجّة ص ٣٥ سفارش مى كند كه در كتاب معجزات و دلائل از جمله دلائل ابن جرير طبرى و دلائل حميرى دقت كند. ميرزا كمالا داماد علامه مجلسى در البياض الكمالى مى گويد: بر تو باد مطالعه كتاب دلائل حميرى ! معلوم مى شود نسخه اى از آن در نزد وى بوده است . به كتاب الذريعة الى تصانيف الشيعه ، ج ٨، ص ‍ ٢٣٧ مراجعه كنيد.
٩١٢- نام محلى در مدينه طيبه است .
٩١٣- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩١٤- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩١٥- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩١٦- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩١٧- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩١٨- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩١٩- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩٢٠- كشف الغمه ، ص ٢١٧.
٩٢١- كشف الغمه ، ص ٢١٧. تمام اين احاديث را از دلايل حميرى نقل كرده است .
٩٢٢- كشف الغمه ، ص ٢١٧. تمام اين احاديث را از دلايل حميرى نقل كرده است .
٩٢٣- كشف الغمه ، ص ٢١٧. تمام اين احاديث را از كتاب دلائل حميرى نقل كرده است .
٩٢٤- كشف الغمه ، ص ٢١٧. تمام اين احاديث را از كتاب دلائل حميرى نقل كرده است .
٩٢٥- كشف الغمه ، ص ٢١٧. اين حديث نيز از دلايل حميرى نقل شده است .
٩٢٦- خرايج و جرايح ، ص ١٩٦ چاپ ضميمه به اربعين و كفاية الاثر.
٩٢٧- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٢٨- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٢٩- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣٠- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣١- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣٢- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣٣- فاطر / ٣٢: سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم ، از ميان آنها عده اى بر خود ستم كردند، و عده اى ميانه رو بودند و عده اى به اذن خدا در نيكيها از همه پيشى گرفتند.
٩٣٤- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣٥- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣٦- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣٧- كشف الغمه ، ص ٢١٨. و اين حديث را كلينى در كافى ج ١، ص ٤٦٦ روايت كرده است .
٩٣٨- كشف الغمه ، ص ٢١٨.
٩٣٩- ما حاميان واقعى حوض كوثريم ، از حوص كوثر دفاع مى كنيم و واردين آن خوشبختند.
كسى رستگار نمى شود جز به وسيله ما، و كسى كه محبت ما را همراه دارد نااميد نمى شود.
پس هر كه ما را شادمان كند از جانب ما به شادمانى رسد، و هر كه باعث ناراحتى ما شود ميلادش ناروا بوده است .
٩٤٠- كشف الغمه ، ٢١٧.
٩٤١- مطالب السؤول ، ص ٨١.
٩٤٢- تا اين جا در كشف الغمه ، ص ٢٢٣ از مطالب السؤول ، و بقيه از جنابذى نقل شده است .
٩٤٣- تا اينجا در كشف الغمه ، ص ٢٢٤ از كتاب جنابذى نقل شده است . آيه مباركه ، رعد، ص ٢١: و آنها كه پيوندهائى را كه خداوند بدان امر كرده است برقرار مى دارند و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قيامت ) بيم دارند.
٩٤٤- كشف الغمه ، ص ٢٥٣.
٩٤٥- كشف الغمه ، ص ٢٣٢.
٩٤٦- كشف الغمه ، ص ٢٣٢.
٩٤٧- تذكرة الخواص ، ص ١٩٢ از چاپى كه ضميمه مطالب السؤول ، است .
٩٤٨- كشف الغمه ، ص ٢٤٠.
٩٤٩- كشف الغمه ، ص ٢٣٣ و مطالب السؤول ، ، ص ‍ ٨٢.
٩٥٠- خداوندا من از اين انگور ميل دارم ، به من بخوران و دو پارچه احرامم كهنه است .



۳
فايده دوم


فايده دوم
به وسيله عزلت مى توان از گناهانى كه غالبا در اثر معاشرت دامن انسان را مى گيرد، نجات يافت و در خلوت ، از آنها در امان ماند. اين گناهان چهارتاست : غيبت ، ريا، سكوت از امر به معروف و نهى از منكر و تاءثيرپذيرى طبع آدمى از اخلاق پست و اعمال پليدى كه حرص بر دنيا باعث آنها مى شود.
اما غيبت ، آن جا كه در مبحث آفات زبان از بخش مهلكات ، با انواع آن آشنا شدى ؛ دانستى كه دورى از آن در حين معاشرت ، دشوار است و جز صديقان از آن نجات نيابند زيرا عادت عموم مردم ، دور دهان گرداندن آبروى ديگران و لذت بردن و تنقل به حلاوت آن است . گويى اين طعمه مايه لذت ايشان است و از اين موضوع براى رهايى از تنهايى خود استفاده مى كنند. (٣٠) بنابراين اگر در معاشرت با مردم با آنان موافق باشى ، گناه كرده اى و خود را در معرض خشم خدا قرار داده اى و اگر ساكت بمانى شريك جرم آنهايى زيرا شنونده غيبت ، خود يكى از غيبت كنندگان است و اگر اعتراض كنى دشمن تو مى شوند و شخص مورد غيبت را ترك مى كنند و به غيبت تو مى پردازند و در نتيجه غيبتى را بر غيبت مى افزايند و چه بسا بالاتر از غيبت را انجام مى دهند و به توهين و دشنام مى رسند.
اما امر به معروف و نهى از منكر از فروع (و واجب ) است ، چنان كه - ان شاء اللّه - بيان آن هم در همين بخش آمد. هر كه با مردم معاشرت كند امكان ندارد كه منكراتى نبيند، پس اگر در مقابل آنها ساكت بماند معصيت خدا را كرده و اگر اعتراض كند خود را در معرض انواع ضررهايى قرار مى دهد كه چه بسا نجات از آنها او را به گناهانى بيشتر از آنچه در ابتدا نهى كرده ، وادارد؛ حال آن كه در گوشه نشينى ، از اين امور آسوده است زيرا مهمل گذاشتن اين واجب ، سخت و اقدام به آن دشوار است .
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود: ((هرگاه مردم خلافى را ببينند و اعتراض نكنند ممكن است كيفر الهى همه را بگيرد.)) (٣١)
و پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((خداوند بنده را مؤ اخذه مى كند، تا آن جا كه مى گويد: وقتى كه در دنيا منكرى را ديدى چه چيز تو را مانع شد كه نهى از منكر كنى ؟ و چون خداوند حجتش را را بر بنده تلقين كند، در پاسخ گويد: پروردگارا! به تو اميدوار بودم و از مردم مى ترسيدم .)) (٣٢) و اين موقعى است كه از ضرر و يا امر طاقت فرسايى بيمناك باشد و نشناخت حدود آن مشكل و كارى خطير است ، در حالى كه در گوشه نشينى ، رهايى از اين خطر است و امر به معروف انگيزش ‍ دشمنيها و تحريك كينه هاى دل ، چنان كه در قالب شعر گفته اند:
و كم سقت فى آثاركم من نصيحة و قد يستفيد البغضة iiالمتنّصح (٣٣)

هر كه امر به معروف را آزموده باشد غالبا پشيمان است ، زيرا اين عمل بمانند راست كردن ، ديوار كجى است كه ممكن است بر سر انسان فرو ريزد و چون فرو ريزد، مى گويد: كاش به همان حال كجى واگذاشته بودم ! آرى اگر يارانى پيدا كند كه ديوار را نگهدارند تا به وسيله ستونى آن را استوار كند، راست خواهد شد، و چون امروز يارانى نمى يابى پس آنان را به حال خود واگذار و خويشتن را نجات ده .
اما ريا، درد كشنده اى است كه براى اوتاد و ابدال دورى از آن دشوار است . و هر كه با مردم معاشرت كند، با آنان مدارا مى كند با آنها ربا مى كند و هر كه با آنان ريا كند دچار آن شود كه آنها شده اند و هلاك مى شود همان طور كه آنها هلاك شده اند، و كمترين پيامد آن دورويى است ، زيرا اگر با دو نفر تجاوزگر معاشرت كنى و با هر كدام خلاف ميلشان برخورد كنى مبغوض هر دو خواهى شد و اگر با هر دو به تسامح رفتار كنى ، از جمله مردمان بد و دورو خواهى بود. (٣٤) كمترين چيزى كه در معاشرت با مردم حتمى است ، اظهار علاقه و مبالغه در آن است و آن هم خالى از دروغ نمى شود يا در اصل دروغ است و يا در زياده روى و اظهار دلسوزى در احوالپرسى .
چنان بود كه وقتى به حضرت عيسى (عليه السلام) مى گفتند: چگونه صبح كردى ؟ در جواب مى گفت : صبح كردم در حالى كه سود آنچه را كه اميد دارم در اختيار ندارم و بر دفع آنچه از آن بيمناكم قادر نيستم ، صبح كردم در حالى كه در گرو عمل خويشتنم ، و تمام نيكيها در دست ديگرى است و كسى از من بيچاره تر نيست .
ربيع بن خثيم بود كه هر وقت از وى مى پرسيدند: چگونه صبح كردى ؟ مى گفت : صبح كرديم در حالى كه ضعيف و گنهكاريم و از روزى خود به طور كامل استفاده كرده ايم و در انتظار مرگ به سر مى بريم .
هر وقت به ابودرداء مى گفتند: چگونه صبح كردى ؟ مى گفت : بخوبى وارد صبح شدم ، اگر از آتش دوزخ خلاص شوم !
براستى سؤ ال ايشان راجع به امور دين و احوال دل در رفتار با خدا بود. اگر از امور دنيا هم مى پرسيدند درباره همت گماردن و تصميم بر انجام نيازهايى بود كه براى ايشان پيش مى آمد.
يكى از اين بزرگان گويد: من اقوالى را مى شناسم كه در حين معاشرت با يكديگر اگر يكى از آنها به رفيقش امر مى كرد كه تمام ثروتش را بدهد. او رد نمى كرد و اكنون مردمانى را مى بينم كه با هم ملاقات مى كنند و حتى از مرغ خانه يكديگر مى پرسند. در حالى كه اگر يكى از آنها براى دانه اى از مال دوستش دست نياز به سوى او دراز كند رد مى كند. آيا اين روش چيزى جز ريا و دورويى است ؟ و نشانه آن ، اين است كه مى بينى اين شخص مى گويد: حالت چطور است ؟ ديگرى مى گويد: تو چطورى ؟ آن كه مى پرسد منتظر جواب نمى ماند و آن كه طرف سؤ ال است ، سرگرم پرسيدن مى شود و جواب نمى دهد! و اين ، به سبب آن است كه هر دو مى دانند اين احوالپرسى از روى ريا و تكلف است . و شايد در حالى كه زبانها به احوالپرسى باز است دلها خالى از كينه و بدخواهى نباشد. مقصود آن است كه ديدارها بيشتر اوقات از انواع تصنع ، ريا و نفاق خالى نيست در حالى كه تمام اينها مذمت شده ، برخى ممنوع و بعضى مكروه است و گوشه نشينى باعث رهايى از همه اينهاست ؛ زيرا كسى كه مردم را ببيند و با آنها همخو نباشد، با او دشمن مى شوند و او را بار سنگين مى شمارند و از او غيبت مى كنند و بر آزار او همت مى گمارند. در نتيجه دين آنها در برخورد با او و دين و دنياى او در راه انتقام از ايشان بر باد رود.
اما رباينده بودن طبع آدمى نسبت به رفتار و اخلاقى كه در مردم مشاهده مى كند خود درد مزمنى است كه حتى عاقلان كمتر متوجه آن مى شوند تا چه رسد به غافلان . انسانى كه در باطن عمل شخص فاسق را بد مى شمارد و مدتها از همنشينى با او پرهيز مى كند. اگر خودش را با پيش از همنشينى با وى مقايسه كند قطعا تفاوتى بين آن زمان و اين زمان در نفرت از فساد و سنگين شمردن آن مى بيند زيرا در اثر تكرار مشاهده تحمل فساد بر طبع آدمى سهل مى شود و اهميت و عظمت آن از بين مى رود، در حالى كه تنها مانع فساد، اهميتى است كه در دل دارد و چون با مشاهده طولانى در نظر كوچك آيد، ممكن است نيروى دفع از بين برود و طبع آدمى آماده گرايش ‍ به آن فساد و يا به بدتر از آن گردد و هرگاه شخص گناهان كبيره ديگران را بيشتر مشاهده كند، گناهان صغيره خودش را بى اهميت تلقى مى كند، از اين رو كسى كه به ثروتمندان مى نگرد، نعمت خدا را بر خود ناچيز مى شمرد، پس همنشينى آنها را - به خاطر كوچك شمردن آنچه دارد - ترجيح مى دهد و همنشينى با تنگدستان را - به خاطر بزرگ شمردن نعمتهايى كه در اختيار دارد - برمى گزيند. همچنين است نگرش به اهل طاعت و اهل معصيت و اين تاءثير معاشرت است در طبع آدمى ؛ بنابراين كسى كه به احوال صحابه و تابعين در عبادت و پرهيز از دنيا نظر دقيقى بيفكند، همواره به خود و عبادت خود به ديده كوچكى و حقارت مى نگرد و تا وقتى كه خود را مقصر ببيند - به خطر اشتياق به كسب كمال و ميل به پيروى از آن بزرگان - از انگيزه تلاش و كوشش بى بهره دلخواه بود، و هر كه به احوال معمول مردم زمان و روگرداندن آنها از خدا و توجه آنان به دنيا و اعتياد آنها بر معصى توجه كند، كار خويشتن را با كمترين گرايش به نيكى كه در قلب خود احساس مى كند، مهم تلقى مى كند و اين همان هلاكت است و براى تغيير طبع آدمى تنها شنيدن درباره خوبى و بدى كافى است تا چه رسد به ديدن آن !
در اثر اين باريك بينى راز سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه فرمود: ((به هنگام ياد شايستگان رحمت خدا نازل مى گردد.)) (٣٥) معلوم مى شود، البته رحمت يعنى دخول در بهشت و ديدار خدا و خود اينها از ياد كردن شايستگان حاصل نمى شود بلكه سبب آن يعنى انگيزش شوق قلبى و جنبش علاقه مندى به پيروى از صالحان و خوددارى از قصور و تقصيرى كه مزاحم آن است حاصل مى آيد. در حالى كه مبداء رحمت ، همان كار خير است و مبداء كار خير اشتياق ، و مبداء اشتياق ، ذكر احوال صالحان است ، و اين است معناى نزول رحمت . مفهوم حاصل از فحواى اين كلام در نظر هوشيار همان است كه از قرينه آن به دست مى آيد و آن مفهوم اين است كه به هنگام ياد فاسقان لعنت نازل مى شود زيرا بسيار به ياد آنها بودن ، پذيرفتن معاصى را بر طبع آدمى آسان مى كند و لعنت همان دورى است و منشاء دورى از خدا، گناهان و اعراض از خدا، در اثر توجه به كامرواييهاى دنيوى و شهوات نامشروع است و مبداء معاصى از بين رفتن وزن و زشتى آنها از دل است و مبداء اين سقوط انس گرفتن با معاصى از راه زياد شنيدن است . هرگاه ذكر حال صالحان و فاسقان چنين باشد، پس ديدار و مشاهده آنها را چگونه بايد بپنداريم . رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بصراحت اين مطلب را بيان فرموده است ، آن جا كه مى گويد: ((مثل همنشين بد مانند آهنگرى است كه اگر تو را از شراره آتش خود نسوزاند، به بوى خود تو را بيالايد.)) (٣٦) پس همچنان كه بو به جامه سرايت مى كند ولى انسان آن را احساس نمى كند، فساد نيز به دل راه پيدا مى كند بدون آن كه آدمى آن را احساس كند.
و آن حضرت فرمود: ((مثل همنشين شايسته مانند صاحب عطر است كه اگر چيزى از آن را به تو نبخشد، از بويش استفاده مى كنى .)) (٣٧) از اين رو من مى گويم : هر كه از لغزش دانشمندى اطلاع يابد، نقل كردن آن به دو جهت بر او حرام است : يكى آن كه نقل آن غيبت است و دومى كه مهمتر است آن كه نقل كردن آن باعث سهل شمردن آن لغزش نزد شنوندگان مى شود و در وقت ارتكاب اهميت آن از نظرشان ساقط مى گردد به طورى كه هر وقت مرتكب شوند و كسى اعتراض كند، اعتراض را دفع مى كنند و مى گويند: چگونه از ما اين گناه را بعيد مى شمارى در حالى كه همه ما حتى دانشمندان و عابدانمان ناگزير از انجام آنيم . اما اگر معتقد باشد كه چنان عملى را هيچ دانشمندى مرتكب نشده ، شخص تيزبين (٣٨) معتبر نيز آن را انجام نمى دهد هر آينه اقدام به آن ، بر وى گران خواهد بود، در حالى كه طبع فرومايه به پيروى از لغزشها و ترك نيكيها گرايش دارد، بلكه به مقتضاى شهوت آنچه را كه لغزش نيست لغزش فرض مى كند و با عمل آن عالم مقايسه و بدان استدلال مى كند و اين از موارد دقيق دامهاى شيطان است ، از اين رو خداى تعالى ، مخالفان شيطان را در اين آيه شريفه توصيف كرده است : الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه . (٣٩)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) براى آن مثال آورده و فرموده است : ((مثل كسى كه مى نشيند و حكمت را مى شنود و تنها بدترين چيزها را از آن به خاطر مى سپارد، همانند مردى است كه نزد شبانى بيايد و بگويد: اى شبان ! از گله ات يك گوسفند شايسته ذبح برايم جدا كن و او بگويد: برو بهترين گوسفند گله را خود جدا كن ولى آن مرد برود و گوش سگ گله را بگيرد.)) (٤٠)
از جمله دلايل بى اهميت شدن چيزى در قلب ، به دليل انجام مكرر و مشاهده آن ، اين است كه بيشتر مردم وقتى ببينند مسلمانى در روز ماه رمضان روزه مى خورد، بشدت آن را بعيد مى شمرند به حدى كه اعتقاد به كفر او پيدا مى كنند ولى اگر كسى را ببينند كه نمازهاى خود را خارج از وقت مى خواند آن طور كه از ترك روزه ابراز نفرت مى كنند طبعشان از او متنفر نمى شود در حالى كه ترك يك نماز از نظر اجماع باعث كفر است ، آدم كشى و روزه نگرفتن باعث كفر و سبب آن نمى شود، جز اين كه چون نماز تكرار مى شود و مسامحه در آن زياد صورت مى گيرد از اين رو به دليل تكرار مشاهده ، اهميت آن را از دل ساقط مى شود. همچنين اگر يك فقيه جامه اى از ابريشم بپوشد يا انگشترى از طلا به دست كند و يا از ظرف طلايى آب بنوشد، مردم آن را بعيد مى شمرند و سخت اعتراض مى كنند ولى اگر آن فقيه در نشستى طولانى جز غيبت مردم سخنى نگويد، آن را از او بعيد نمى شمرند در حالى كه غيبت بدتر از زناست ، پس چگونه از پوشيدن لباس ‍ ابريشمى بدتر نباشد؟ اما زياد شنيدن غيبت و مشاهده غيبت كنندگان اهميت آن را از دلها ساقط پذيرش آن را بر مردم سهل كرده است ؛ بنابراين به اين دقايق خوب توجه كن و از مردم همانند گريز از شير درنده بگريز زيرا جز آن كه حرص تو به دنيا و غفلت تو از آخرت بيفزايد و معصيت را بر تو سهل و علاقه ات را به طاعت ، ضعيف گرداند، از آنها نمى بينى پس اگر همنشينى پيدا كردى كه صورت و سيرتش تو را به ياد خدا اندازد با وى رفاقت كن و از او جدا نشو و وجودش را غنيمت بدان و كوچكش مشمار زيرا چنان همنشينى غنيمت عاقل و گم شده مؤمن است ؛ و مسلم است كه همنشين شايسته بهتر از تنهايى است و تنهايى بهتر از همنشين بد و هرگاه اين معانى را درك كردى و طبع خلوت را نيز ملاحظه كردى و كسى را كه قصد معاشرت با او را دارى شناختى ، بر تو پوشيده نخواهد بود كه دورى از او و عزلت گزيدن براى تو بهتر است يا معاشرت و نزديك شدن به او. و مبادا كه درباره گوشه نشينى يا معاشرت و رجحان يكى بر ديگرى به طور مطلق حكم كنى ! زيرا هر كدام تفصيلى دارد، بنابراين به طور مطلق درباره قول يا رد هر كدام اظهار نظر كردن خلاف محض است و گفتن حق در امور مفصل جز به تفصيل معنى ندارد.

فايده سوم
نجات از آشوبها و دشمنيها و حفظ دين و بازداشتن نفس از درگير شدن با آنها و مصونيت از خطرهاى آنهاست ، در حالى كه كمتر شهرها و قصبات از تعصبات و فتنه ها و درگيريها تهى مى باشند، كسى كه از مردم كناره گيرى كند مى تواند از اين بلاها در امان باشد.
عبداللّه بن عمرو بن عاص مى گويد: وقتى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) آشوبها را نام برد و آنها را توصيف كرد، فرمود: ((هرگاه ديدى مردم پيمان شكن شده اند و امانتها را سبك مى شمارند و اين چنين هستند، انگشتانش را درهم كرد - عرض كردم : در آن شرايط به من چه دستور مى دهيد؟ فرمود: خانه نشين باش ! زبان در كام گير و آنچه را كه نيكو مى دانى انجام ده و هر چه را بد مى شمارى ترك كن ، و به كار خواص توجه كن و از كار توده بپرهيز.)) (٤١) ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((نزديك است كه بهترين ثروت مسلمان گوسفندانى باشد كه وى به دنبال آنها به شكاف كوهها و جاهاى دورافتاده برود در حالى كه دينش را از فتنه ها دور مى كند.)) (٤٢)
عبداللّه بن مسعود نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((زمانى بر امت من بيايد كه دين هيچ ديندارى سالم نماند مگر آن كه براى حفظ دين خود از روستايى به روستايى و از قله اى به قله اى و از ناحيه اى به ناحيه اى فرار كند مانند روباهى كه اين طرف و آن طرف مى دود. پرسيدند: يا رسول اللّه ، آن زمان چه وقت است ؟ فرمود: آنگاه كه جز با معاصى الهى اسباب معيشت فراهم نيايد، پس چون آن زمان مى شود عزب بودن روا باشد، گفتند: يا رسول اللّه چگونه مى شود، در حالى كه ما را به ازدواج امر فرموده ايد؟ فرمود: وقتى كه آن زمان فرا رسد، نابودى شخص به دست پدر و مادرش خواهد بود و اگر پدر و مادر نداشت به دست همسر و فرزندانش ‍ و اگر نبودند به دست خويشاوندانش خواهد بود. عرض كردند: يا رسول اللّه چگونه چنين مى شود؟ فرمود: شخص را به سبب تنگدستى سرزنش ‍ مى كنند، در نتيجه او عهده دار كارى مى شود كه توانش را ندارد و اين او را به جايگاه هاى هلاكت وارد مى كند.)) (٤٣)
اين حديث هر چند كه مربوط به عزوبت است ، ولى عزلت نيز از آن مستفاد مى شود زيرا شخص متاءهل از مصيبت و معاشرت بى نياز نيست و به معيشت نيز جز از راه معصيت خدا دسترسى نيست . من نمى گويم اكنون همان زمان است بلكه اين وضع ، از زمانهاى پيش از اين عصر بوده است .
ابن مسعود گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فتنه و روزگار هرج و مرج را يادآور شد، پرسيدم : روزگار هرج و مرج چه وقت است ؟ فرمود: وقتى است كه مرد از همنشين خود در امان نيست . عرض كردم : اگر من آن زمان را ترك كردم چه دستور مى فرماييد؟ فرمود: خويشتندار باش و دستت را نگهدار و داخل سرايت بمان . مى گويد: عرض كردم : يا رسول اللّه ، اگر كسى وارد سرايم شد؟ فرمود: به اتاقت برو، گفتم : اگر وارد اتاقم شد؟ فرمود: به جاى نمازت برو و چنين كن - در حالى كه مچ دستش را گرفته بود - و بگو: ربى اللّه تا وقتى كه از دنيا بروى .)) (٤٤) در بين صحابه ده هزار تن بودند ولى در ايام فتنه بيش از چهل مرد كوچ نكردند.
طاووس در خانه اش نشست ، در اين باره از او پرسيدند گفت : به دليل فاسد شدن روزگار و ستمگرى رهبران .
وقتى كه عروه قصر خود را در عقيق بنا كرد، ملازم آن جا شد و بيرون نيامد، از او پرسيدند: ملازم قصر شدى و مسجد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را ترك كردى ؟ گفت : مساجد شما را بازيچه ديدم و بازارهايتان را جاى بطالت و معابر عمومى شما را محل وقوع گناهان كبيره ، ولى در اين مكان از آنچه شما گرفتارش هستيد ايمنى و عافيت است . بنابراين پرهيز از خصومتها و فتنه ها يكى از فوايد عزلت است .

فايده چهارم
رهايى از شر مردم ، زيرا آنان گاهى با غيبت كردن و گاهى با بدگمانى و تهمت و گاهى با خواستها و طمعهاى بى موردى كه برآوردن آنها دشوار است و گاهى با سخن چينى و دروغگويى تو را مى آزارند و چه بسا از تو رفتار و گفتارى را مشاهده مى كنند كه عقلشان به حقيقيت آن نمى رسد و در نتيجه آنها را نزد خود نگه مى دارند تا وقتى با بر ملا كردن آنها فرصتى براى شرارت به دست آورند. اما اگر از آنها عزلت گزينى از حفظ خود نسبت به تمام اينها بى نياز خواهى بود، از اين روست كه يكى از دانايان به ديگرى مى گويد: دو بيت شعر به تو مى آموزم كه بهتر از ده هزار درهم است ، پرسيد: چه شعرى است ؟ اين شعر را خواند:
خفض الصوت ان نطقت بليل و التفت بالنهار قبل iiالمقال
ليس للقول رجعة حين iiيبدو بقبيح يكون او iiبجمال(٤٥)

شكى نيست كه هر كس با مردم معاشرت كند و در كارهاى ايشان شركت ورزد، از داشتن حسد و دشمنى كه نسبت به او بدگمان باشد - و تصور كند كه او آماده دشمنى با وى و حيله گرى در برابر او و ايجاد آشوبى پشت سر اوست - بر كنار نمى ماند و مردم هرگاه بر كارى حرص شديد پيدا كنند هر بانگى را در برابر خود، دشمن خويش مى پندارد و از او دورى مى كنند و چون خود بشدت بر دنيا حريص اند، نسبت به ديگران هم جز حرص بر دنيا تصورى ندارند.
متنبى گويد:
اذا ساء فعل المرء ساءت ظنونه و صدق ما يعتاده من iiتوهم
و عادى محبيه يقول iiعداته واصبح فى ليل من الشك مظلم (٤٦)

گويند: معاشرت با بدان باعث بدبينى به نيكان مى گردد، و انواع بديهايى كه انسان از آشنايان و معاشرانش مى بيند، فراوان است و ما در صدد تفصيل آنها نيستيم آنچه گفتيم تنها اشاره اى به آنها بود. گوشه نشينى موجب رهايى از همه آنهاست و بيشتر كسانى كه عزلت را انتخاب كرده اند بدين مطلب اشاره داشته اند. ابودرداء مى گويد: مردم را بشناس زيرا وقتى كه بشناسى كمتر معاشرت مى كنى ! شاعر مى گويد:
من حمد الناس و لم يبلهم ثــم بـلاهـم ذم مـن يـحمد

(٤٧)

ابن سماك گويد: دوستى به من نوشت : بارى ، مردم داروهايى درمان بخش ‍ بودند ولى اكنون درد بى درمان شده اند، پس از ايشان همانند فرار از شير درنده ، بگريز.
يكى از اعراب هميشه كنار درختى به سر مى برد و مى گفت : اين همدمى است با سه خصلت : اگر چيزى از من بشنود، آن را نزد كسى باز نمى گويد و اگر آب دهان به صورتش اندازم تحمل مى كند و اگر با او بد اخلاقى كنم خشمگين نمى شود. هارون الرشيد از جريان مطلع شد، گفت : مرا به نديمان بى رغبت كرد!
عرب ديگرى هميشه در كنار قبرستان و يا همراه دفتر و جنگى بسر مى برد، در اين باره از او پرسيدند: در پاسخ گفت : ايمن تر از تنهايى و پندآميزتر از قبر نديدم و همنشينى پرفايده تر از اين دفتر نيافتم . (٤٨)
يكى از بزرگان آهنگ سفر حج كرد و به سراغ آخرين رفيقش رفت ، او در جواب گفت : واى بر تو مرا به حال خودم بگذار تا در پوشش خداوند زندگى كنم . من از آن بيم دارم كه همسفر شويم و از يكديگر چيزى ببينيم كه باعث دشمنى ما شود.
اين مطلب اشاره به فايده ديگرى از گوشه نشينى دارد. كه همانا دوام پرده پوشى است روى ديانت ، جوانمردى ، اخلاق ، تنگدستى و ساير چيزهايى كه مى بايد پوشيده بماند. و خداى سبحان ، پرده پوشان را ستوده و فرموده است :
يحسبهم الجاهل اغنياء من العفف ، (٤٩) و شاعرى گويد: و لا عار ان زالت عن الحر نعمة و لكن عارا اءن يزول التجمل (٥٠) انسان در دين ، دنيا، اخلاق و افعالش خالى از نواميس اوليه مربوط به دين و دنياى خود نيست كه آنها را پوشيده داشته است در صورتى كه با فاش شدن آنها در امان نمى ماند.
ابودرداء گويد: مردمان برگ بى خار بودند ولى امروزه خار بى برگ هستند.
و چون حكم روزگار او كه در آخر قرن اول هجرى مى زيسته ، چنين باشد پس سزاوار نيست كه ترديدى به خود راه دهيم كه قرون اخير بدتر است .
بعضى گفته اند: كمتر با مردم آشنا باش كه نجات يافتن از آنها دشوار است و من گمان نمى برم از كسى نارضايتى و بدى ديده باشم مگر از آشنايانم .
يكى از بزرگان گويد: نزد مالك بن دينار آمدم در حالى كه او تنها نشسته بود، ناگاه سگى را ديدم كه پوزه اش را بر زانوى او گذاشته بود، رفتم كه آن را دور كنم مالك رو به من كرد و گفت : او را به حال خود بگذار! اين حيوان نه ضررى دارد، نه كسى را اذيت مى كند و بهتر از همنشين بد است .
به يكى از بزرگان گفتند: چه باعث شد كه از مردم كناره گرفتى ؟ گفت : ترسيدم كه مبادا ناخودآگاه دينم را از دست بدهم . و اين سخن به تاثير پذيرى طبع آدمى از اخلاق رفيق بد، اشاره دارد.
ابودرداء گويد: از خدا بترسيد و از مردم بر حذر باشيد، زيرا ايشان بر پشت هيچ شترى سوار نشدند مگر آن كه پشت او را زخمى كردند و بر هيچ اسبى سوار نشدند مگر آن كه اسب را پى كردند و به قلب هيچ مؤمنى وارد نشدند مگر آن كه قلب را خراب كردند. يكى از بزرگان گفته است : آشنايان را كم كن ، زيرا دين و قلب تو سالم تر مى ماند و حقوق آنها كمتر مى شود، چرا كه هر قدر آشنايان زياد شوند، حقوق آنها هم فزونى مى يابد و در نتيجه اداى حقوق آنها دشوار مى گردد.
يكى از ايشان گويد: ناشناخته بگير آن كسى را كه مى شناسى و خويشتن را به كسى كه تو را نمى شناسد، آشنا مگردان .



۴
فايده پنجم


فايده پنجم
آن است كه طمع مردم از تو و طمع تو از مردم قطع مى شود، اما بريده شدن طمع مردم از تو فايده زيادى دارد زيرا رضاى مردم در نهايت تاءمين شدنى نيست ؛ بنابراين بهتر آن است كه شخص به خودسازى مشغول شود. گرچه تشييع جنازه ها، عيادت بيماران و حضور در مجالس اطعام و ازدواج آسان تر و ساده ترين حقوق است ، اما در تمام اين موارد تضييع اوقات و در معرض آفات قرار گرفتن وجود دارد. گذشته از آن گاهى انجام پاره اى از اين موارد به مانعى به برمى خورد و عذرهايى پيش مى آيد كه اظهار تمام اين عذرها ممكن نيست ؛ در نتيجه مى گويند: در حق فلانى كوتاهى نكردى و در حق من كوتاهى كردى و همين باعث دشمنى مى شود. البته گفته اند: هر كه در وقت عيادت بيمارى ، از وى عيادت نكند، براى اين كه مبادا در صورت بهبودى از او خجالت بكشد. مرگ او را طلب خواهد كرد. و هر كه تمام مردم را محروم سازد همه از او راضى خواهند بود و اگر تبعيض قائل شود، از او دلگير گردند و اداى كليه حقوق تمام مردم حتى با صرف تمام اوقات شب و روز ممكن نيست پس چگونه كسى كه مشغله دينى يا دنيوى اش او را به خود مشغول كرده ، از عهده اين كار برمى آيد؟ بعضى گفته اند: زيادى دوستان به منزله زيادى طلبكاران است . ابن رومى در شعرى مى گويد:

عـدوك مـن صـديقك iiمستفاد فلا تستكثرون من iiالصحاب
فـــان الــداء اول مــا iiتــراه يكون من الطعام او الشراب(٥١)

و گفته اند: ريشه هر دشمنى ، خوبى كردن به فرومايگان است .
و اما بريدن ، طمع خويش از مردم نيز فايده زيادى دارد، زيرا هر كه به جلوه و زينت دنيا بنگرد، حرصش بجنبد و با نيروى حرص ديگ طمعش به جوش آيد در حالى كه از بيشتر چيزهايى كه به آنها طمع بسته است جز نااميدى نصيبش نشود، و در نتيجه اذيت شود و هرگاه عزلت گزيند چيزى را مشاهده نمى كند و طمع نمى بندد، از اين رو خداى تعالى مى فرمايد: لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم . (٥٢)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((به كسانى نگاه كنيد كه پايين تر از شما هستند نه به كسانى كه بالاتر از شمايند، زيرا اين بينش سزاوارتر است تا نعمت خدا را بر خود ناچيز نشماريد.)) (٥٣)
عون بن عبداللّه گويد: من مدتها با توانگران همنشينى مى كردم و همواره افسرده بودم ، چون جامه اى بهتر از جامه خود مى ديدم و مركبى برتر از مركب خودم مشاهده مى كردم . پس با مستمندان همنشين شدم و آسوده گشتم .
آورده اند كه مزنى از در مسجد فسطاط بيرون شد، ابن عبدالحكم با خدم و حشم مى آمد. مزنى از ديدن حال او و هياءت زيبايش مات و مبهوت شد و اين آيه را تلاوت كرد: و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون (٥٤) سپس گفت : آرى ، صبر مى كنم و راضيم ، در حالى كه مستمند و تنگدست بود اما كسى كه در خانه اش بماند، به چنين فتنه اى دچار نمى شود، زيرا كسى كه زينت دنيا را ببيند، يا دين و يقينش نيرومند است ، پس تحمل مى كند و ناگزير شربت تلخ صبر را اندك اندك مى نوشد - در حالى كه نوشيدن تلخ ‌تر از صبر است - يا آن كه ميلش برانگيخته مى شود و به فكر طلب دنيا مى افتد و به هلاكت ابدى دچار مى شود؛ اما اكثر اوقات به آنچه بدان طمع بسته است در دنيا نمى رسد، زيرا چنين نيست كه هر كه طالب دنيا باشد، دستيابى به آن برايش ميسر گردد، در آخرت به دليل برگزيدن متاع دنيا بر ياد خداى تعالى و تقرب به درگاه او، در هلاكت است . از اين رو ابن اعرابى مى گويد:

اذ كـان باب الذل من جانب iiالغنى سموت الى العلياء من جانب الفقر (٥٥)

اشاره به اين مطلب دارد كه طمع در همان حال توانگرى هم باعث ذلت است .

فايده ششم
نجات از ديدار افراد كودن و نادان و رهايى از تحمل نادانان و اخلاق آنان است ، زيرا ديدن آدم كودن ، نمونه اى از نابينايى است .
به اعمش گفتند: چرا چشمت كم سو شده و آب مى دهد؟ گفت : به خاطر نگريستن به افراد كودن .
نقل مى كنند كه ابوحنيفه بر اعمش وارد شد و به او گفت : در خبر آمده است . ((هر كس كه خداوند چشمانش را بگيرد در عوض بهتر از آنها را به او مى دهد.)) (٥٦) خدا در عوض چشمانت به تو چه داده است ؟ از باب شوخى ! گفت : به جاى آنها اين را داده است كه مرا از ديدن نادانان بى نياز كرده و تو نيز از آنانى .
اين سيرين مى گويد: شنيدم مردى مى گفت : يك بار كه به كودنى نگاه كردم ، از هوش رفتم !
جالينوس گويد: هر چيزى تبى دارد و تب روح نگاه به افراد كودن است . اين فايده ها جز دو مورد اول مربوط به هدفهاى فعلى دنيوى است ولى آنها به دين نيز مربوط مى شوند، چرا كه انسان وقتى از ديدن كودنى آزرده شود، ديرى نمى پايد كه غيبتش را مى كند و چيزى را كه خداوند آفريده است ، زشت مى شمارد و هرگاه از ديگران به سبب غيبتى كه از او كرده اند يا گمان بدى كه نسبت به او برده اند، يا حسد ورزيده ، و سخن چينى كرده اند و يا نظير اينها آزرده شود، از معامله به مثل خوددارى نمى كند و تمام اينها به فساد دين شخص مى انجامد. پس بايد دريابيم كه در عزلت ، سلامت و بر كنارى از همه اينها وجود دارد.

باب سوم : در آفات گوشه نشينى
بدان كه از جمله هدفهاى دينى و دنيوى همان بهره اى است كه از كمك خواهى ديگران عايد مى گردد و آن جز از راه معاشرت حاصل نمى شود. بنابراين هرچه از معاشرت به دست مى آيد، با گوشه گيرى از دست مى رود و از دست رفتن آن از جمله آفات گوشه نشينى است ، پس به فوايد معاشرت و انگيزه هاى آن توجه كن كه چه چيزهايى هستند؛ آنها عبارتند از تعليم و تعلم ، سود رساندن و سود بردن ، فراگرفتن ادب و ادب آموختن ، انس گرفتن و مورد انس واقع شدن ، ثواب رساندن و ثواب بردن به وسيله اداى حقوق ، و عادت به فروتنى و استفاده از تجربياتى كه از راه مشاهده احوال و پندگيرى از آنها حاصل مى شود. اين موارد را بايد به تفصيل بيان كنيم ، زيرا از جمله فوايد معاشرت اند در هفت مورد و به شرح زير:

فايده اول :
تعليم و تعلم - البته فضيلت آن دو را در كتاب علم بيان كرده ايم . و اين دو دو امر كه از بزرگترين عبادتهاى دنيا به شمار مى آيند جز از راه معاشرت قابل تصور نيستند، هر چند كه انواع علوم فراوان و بعضى از آنها قابل ترك هستند. و بعضى در دنيا ضرورى و لازمند. پس كسى كه نياز به آموختن واجبات دارد با گوشه نشينى مرتكب گناه مى شود اما اگر واجبات را آموخته است و نمى خواهد در ژرفاى علوم فرو رود و مى خواهد به عبادت مشغول شود بايد از آموختن كناره گيرى كند ولى اگر توانايى كسب مهارت در علوم شرعى و عقلى را دارد، پيش از آموختن اين علوم گوشه نشينى برايش بسيار زيانبار است . از اين رو نخعى و ديگران گفته اند: فقه بياموز سپس گوشه گيرى كن هر كس پيش از آموختن فقه گوشه گيرى اختيار كند، غالبا اوقات خود را در خواب و يا در انديشه هوا و هوس هدر مى دهد و در نهايت چنان كسى با انديشه ها و او رادى كه در ذهن دارد، اوقات خود را پر مى كند، وانگهى در فعاليتهاى جسمانى و روحى خود گرفتار انواع خود قريبيها مى شود كه سعى او را هدر مى دهد و عملش را ناخودآگاه باطل مى سازد، و در اعتقاد به خداى تعالى و صفات حضرت بارى ، از اوهامى كه توهم مى كند و با آنها ماءنوس مى گردد و افكار فاسدى كه در آنها غوطه مى خورد جدا نمى گردد. پس در بسيارى از احوالش مسخره شيطان خواهد شد در حالى كه خود را از عابدان مى پندارد. بنابراين ، اصل دين همان علم و آگاهى است . پس خيرى در گوشه گيرى مردم عوام و نادان نيست يعنى آن كسانى كه در خلوت عبادت را بدرستى انجام نمى دهند و همه لوازم عبادت را نمى شناسد. بنابر اين نفس آدمى به بيمارى مى ماند كه نيازمند پزشك ماهرى است تا او را معالجه كند و بيمار نادان هرگاه خود را از پزشك - پيش از آن كه خود علم پزشكى را بياموزد - بدور نگهدارد، ضررش چند برابر و ناگزير بيمارى اش ‍ دو چندان خواهد شد. بنابراين گوشه نشينى جز براى عالم زيبنده نيست و اما تعليم ، اگر نيت دانش آموز و معلم درست باشد، ثواب فراوانى دارد و هرگاه هدف دستيابى به مقام و يافتن ياران و پيروان بسيار باشد، باعث هلاكت در دين مى شود و ما علت آن را در كتاب علم بيان كرده ايم و وظيفه عالم در اين زمان (٥٧) آن است كه براى سلامت دينش گوشه گيرى اختيار كند، زيرا او كسى را نخواهد ديد كه علم را براى فايده دينى بطلبد. هيچ كس در طلب علم نيست مگر براى خوب سخن گفتن تا بدان وسيله عوام را به هنگام موعظه به خود جلب كند و يا در مجادله اعتقادى به وسيله دانش به كوبيدن همگنان نايل شود و به درگاه پادشاه نزديك گردد و در طريق مسابقه و فخر فروشى آن را به كار گيرد. و نزديكترين علم مورد علاقه همان علم دين است در صورتى كه غالبا آن را نمى جويند مگر براى پيش ‍ افتادن از همگنان و گرفتن حكومت ولايات و به دست آوردن اموال در حالى كه ديانت و دورانديشى ايجاب مى كند كه از همه آنها دورى كنند. پس ‍ اگر به خدا جويى برخورد كه نيتش از نزديكى به علم ، قرب به خدا باشد، دورى از او و پنهان داشتن علم از او از بزرگترين گناهان كبيره است و در شهرهاى بزرگ اگر چنين كسانى پيدا شوند بيش از يكى يا دوتا يا سه تا نخواهند بود و شايسته نيست كه انسان به قول سفيان فريفته شود كه گفت : ما علم را براى غير خدا آموختيم ولى خود علم مانع از اين شد كه جز براى خدا باشد. و فقها براى غير خدا علم مى آموزند و بعد به سوى خدا باز مى گردند، به اواخر عمر بيشتر فقها نگاه كنيد و از آنها پند بگيريد كه از دنيا رفتند در حالى كه در طلب دنيا و به سبب حرص به آن هلاك شدند و يا در حال اعراض از دنيا و پارسايى جهان را ترك كردند؛ شنيدن كى بود مانند ديدن !
بدان ، علمى را كه سفيان به آن اشاره كرده است ، همان علم حديث ، تفسير قرآن و معرفت سيره انبيا و صحابه است ، زيرا در اين علوم ترساندن و زنهار دادن است و آنها سبب ايجاد خوف از خداست و اگر هم در حال حاضر اثرى نداشته باشد، در آينده اثر مى كند. اما علم كلام و علم فقه محض كه مربوط به احكام معاملات و حل و فصل دعاوى است ، كسى را كه براى دنيا به آن روى آورده است به سوى خدا باز نمى گرداند بلكه چنين شخصى تا پايان عمر همواره بر دنيا حريص خواهد بود. شايد بتوان رخصت داد آموختن آنچه در اين كتاب به وديعت نهاده ايم به دانشجويى كه به سبب علاقه به دنيا آن را مى آموزد. زيرا اميد است كه در آخر عمرش از دنيا منزجر شود چرا كه مطالب اين كتاب ، آكنده از ترس خدا و ترغيب به آخرت و زنهار از دنياست و اين از چيزهايى است كه در احاديث و تفسير قرآن پيدا مى شود ولى در علم كلم و فقه از آن اثرى نيست . پس سزاوار نيست كه انسان خود را بفريبد، زيرا مقصرى كه به تقصير خود، آگاه باشد نسبت به جاهل مغرور و يا فريب خورده اى كه خود را به نادانى مى زند براى جبران تقصير بخت بيشترى دارد. بنابراين هر عالمى كه علاقه شديد به تعليم دارد ممكن است هدفش كسب مقام و موقعيت در بين مردم و بهره بردن از لذات نفسانى اين جهانى به وسيله فخر فروشى و تكبر بر نادانان باشد. پس آفت علم ، همان تكبر است ، همان طورى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده (٥٨) و ما در كتاب علم به آن توجه داديم .
حزم ، يعنى دورى از ديگران به وسيله گوشه نشينى و تا حد ممكن افزون نكردن معاشران ، بلكه آن كس كه با تدريس و تعليم خود دنيا را مى جويد اگر عاقل باشد، حق آن است كه در اين زمان آن را ترك كند. ابوسليمان خطابى راست گفته است آن جا كه مى گويد: كسانى را كه علاقه مند به معاشرت تو و آموختن از تواند ترك كن ، زيرا از ايشان نه مالى براى تو خواهد بود و نه جمالى آنان برادران ظاهرى و دشمنان نهانى اند؛ ترا ببينند چاپلوسى كنند و چون از آنها غايب شوى از پشت سر هدف قرارت مى دهند؛ هر كه نزد تو بيايد رفتار تو را مى پايد و چون بيرون برود به سخنگويى بر ضد تو مى پردازد، آنان اهل نفاق ، سخن چينى ، نيرنگ و فريبكارى اند، مبادا از اين كه گرد تو جمع شده اند فريب بخورى . هدف آنان علم نيست ، بلكه مقام و ثروت را مى طلبند و تو را نردبانى براى رسيدن به هدفهاى خود و الاغى سوارى براى رفع نيازشان مى شمارند؛ اگر در مورد تاءمين خواستى از خواستهايشان كوتاهى كنى ، بدترين دشمنان تو خواهند بود، وانگهى رفت و آمدشان را نزد تو به حساب مى آورند و حق واجبى در گردن تو مى دانند و بر تو لازم مى بينند كه آبرو، مقام و دينت را براى ايشان صرف كنى و دشمنشان را دشمن بدارى و رفيق خدمتگزار و دوستشان را يارى كنى . بدين ترتيب در عين فقاهت براى آنان به فردى سبك مغز مبدل خواهى شد و به صورت زير دستى فرو مايه در خواهى آمد در حالى كه پيش از آن براى آنها رهبر و سرور بوده اى . از اين رو گفته اند: كناره گيرى از توده مردم ، جوانمردى كامل است .
اين است معناى سخن وى ، هر چند كه بعضى از الفاظش ، تفاوت دارد. اين سخنى راست و درست است ، زيرا مدرسى را مى بينى كه كارش به بردگى مداوم كشيده و در زير حق مسلم و منتى سنگين از طرف آن كسانى كه به نزد او رفت و آمد دارند گرفتار شده است گويى تحفه اى به او هديه مى كنند كه چنين حق خود را بر او واجب مى شمارند و چه بسا اگر مدرس هزينه شان را به طور مقرر تكفل نكند از رفت و آمد خوددارى كنند. وانگهى مدرس ‍ بيچاره ، گاهى از پرداخت مقررى از مال خودش ناتوان است . ناگزير بايد به دربار شاهان برود و خوارى و سختيها را همچون شخص ذليل و فرومايه تحمل كند تا سلطان مبلغى از مال حرام را مقرر كند و بعد هم كارگزار سلطان ، اين عالم را به بردگى و خدمت مى گيرد و به خوارى و ذلت مى كشد تا مبلغ مقرر را آن چنان كه خود اراده مى كند به وى بپردازد سپس او مى ماند با مشقت تقسيم مال در ميان اصحابش ؛ زيرا اگر وجه را به طور مساوى تقسيم كند برجستگان با او دشمن مى شوند و او را به نادانى و كم عقلى و كوتاهى از درك موارد امتياز در تعيين اندازه عادلانه حقوق اشخاص متهم مى كنند؛ و اگر بين آنان تفاوتى قائل شود نادانان او را زخم زبان مى زنند و همچون شيران درنده و مارهاى گزنده بر او حمله ور مى شوند. بنابراين همواره در دنيا در معرض شدايد ايشان و در آخرت گرفتار مظالم آنچه مى گيرد و تقسيم مى كند، خواهد بود. شگفتا كه نفس او با اين همه گرفتارى ، وى را در آرزوى اباطيل افكنده و به ريسمان غرور و به وى مى گويد: از اين رفتارت دست برندار، تو فقط هدفت رضاى خداست و تو ناشر شريعت رسول اللّه و علم دين خدايى ، تواى كه طالبان علم را از بندگان خدا بى نياز مى كنى ؛ و اموال سلاطين ، بلامالك و براى حفظ مصالح است . و كدام مصلحت بالاتر از افزودن اهل علم ؟ زيرا به وسيله ايشان دين غالب مى گردد و پيروانش نيرومند مى شوند! در حالى كه او اگر مسخره شيطان نباشد به اندك توجهى مى فهمد كه علت فساد روزگار چيزى نيست جز فزونى امثال اين قبيل فقها كه هر چه به دستشان مى آيد، مى خورند و بين حلال و حرام فرقى نمى گذارند. نادانان نيز كه چشمشان به ايشان مى افتد به دليل تجرى آنان ، در انجام گناهان جسور مى گردند. و تمام اينها به سبب پيروى از اين گونه فقيهان و دنباله روى آثار ايشان است ، از اين روست كه گفته اند: مردم فاسد نشدند مگر به سبب فساد پادشاهان فاسد نشدند مگر به دليل فساد علما. بنابراين از غرور و كوردلى به خدا پناه مى بريم ، زيرا دردى مزمن و بى درمان است .

فايده دوم :
سود رساندن و سود بردن است ، اما سود بردن از مردم به وسيله كسب و معامله است و اين كار جز با معاشرت امكان پذير نيست و كسى كه نياز به مردم دارد ناگزير از ترك عزلت است . پس اگر طالب عمل بر طبق شرع باشد، در حين معاشرت بر معرض جهاد قرار مى گيرد - آنچنان كه در كتاب كسب گفتيم - و اگر بقدرى مال دارد كه با قناعت پيشگى او را بس مى كند، در صورت منحصر بودن اكثر راه هاى كسب به انجام معاصى ، گوشه گيرى براى او بهتر است مگر اين كه هدف او از كسب ، صدقه باشد. پس اگر با پول خود كاسبى كند و صدقه دهد از گوشه گيرى بهتر است چون به عمل مستحبى اشتغال مى ورزد اما از آن عزلتى كه به تحقيق در معرفت خدا و معرفت علوم شرعى مى انجامد، بهتر نيست مانند حال كسى كه از روى كشف و بصيرت ، نه از روى تعبير اوهام و خيالات فاسد، به مناجات با خدا انس گرفته باشد. و اما سود رسانى به اين ترتيب است كه با مال يا به وسيله شخص خود به مردم سودى برساند و براى ثواب ، نيازهاى ايشان را برآورد. بنابراين در انجام حوايج مسلمين اجرى است كه جز از راه معاشرت ميسر نمى گردد، و هر كس بتواند در حدود شرع مقدس آن حوايج را بر آورد عملش از گوشه نشينى بهتر است حتى اگر در گوشه نشينى تنها به نمازهاى نافله و اعمال بدنى سرگرم باشد ولى اگر از جمله كسانى است كه براى او راه عمل به قلب به وسيله ذكر دايم و يا تفكر مداوم گشوده شده باشد، البته چيز ديگرى با آن برابرى نمى كند.

فايده سوم :
ادب كردن و ادب شدن است . مقصود ما از ادب شدن تربيت يافتن به وسيله آزار مردم و مجاهدت در تحمل اذيت ايشان براى درهم شكستن نفس و كوبيدن شهوات مى باشد، كه خود از جمله فوايدى است كه از معاشرت عايد مى شود و اين براى كسى بهتر از گوشه گيرى است كه از لحاظ اخلاقى پاكيزه نشده است و شهواتش تن به حدود شرع نداده اند، و اين تربيت در آغاز راه مورد نياز است . پس از حصول تربيت بايد بدانيم كه از تربيت يك مركب سوارى ، خود تربيت ، مورد نظر نيست ، بلكه هدف ، سوارى و طى منازل و پيمودن مسافت بر پشت آن است ، بنابراين بدن ، مركب قلب است كه بر آن سوار شده تا بدان وسيله راه آخرت را طى كند و در آن مركب شهواتى وجود دارد كه اگر آنها را درهم نشكند و در بين راه سرپيچى خواهد كرد. پس هر كه در طول عمرش رياضت بكشد همچون كسى خواهد بود كه در طول عمر يك مركب ، آن را تمرين دهد ولى سوارش ‍ نشود پس فايده اى آنى از تمرين آن حيوان نمى برد مگر رهايى از گاز گرفتن ، پراكندن و لگدزدنش . و به جان خودم سوگند كه اين فايده مورد توجه است اما چنين فايده اى از حيوان مرده هم حاصل مى شود در حالى كه مقصود از يك حيوان سوارى فايده اى است كه از زنده بودنش به دست مى آيد. همچنين خلاصى از رنج شهوات در حال حاضر با خوابيدن و مردن هم حاصل مى شود، اما سزاوار نيست كه به آن قناعت كنند مثل آن راهبى كه به او گفتند: اى راهب ! گفت : من راهب نيستم ، من سگى هستم كه نفسم را زندانى كرده ام تا مردم را زخمى نكند و اين كار خوبى است نسبت به كسى كه مردم را مى آزارد ولى سزاوار آن است كه به آن اكتفا نكند، زيرا كسى كه نفس خود را مهار كند مردم را هم زخمى نمى كند بلكه شايسته است كه به مقصود نهايى از آن اظهار اشتياق كند، و هر كه آن را فهميد و به اين راه هدايت شد و توانست سلوك كند برايش معلوم خواهد شد كه گوشه نشينى بهتر از معاشرت به او كمك مى كند و براى چنين كسى بهتر است كه اول معاشرت و در آخر گوشه گيرى اختيار كند.
اما ادب كردن ، هدف اصلى ما از آن باز داشتن ديگران است . و آن حالت معلم با دانش آموز است كه راه چاره آفتهاى دقيق و رياكارى را كه در كتاب علم گذشت به او نشان مى دهد پس شايسته است كه بين آنچه از خلوت عايد او مى شود و آنچه از راه معاشرت و تهذيب ديگران فراهم مى آيد، مقايسه كند، و تا قرار دادن يكى در برابر ديگرى ، بهترين را برگزيند و اين گزينش با كوشش شايسته حاصل مى آيد و با احوال و اشخاص فرق مى كند. پس نمى شود به طور مطلق به نفى يا اثبات يكى حكم كرد.



۵
پى ‏نوشت‏ها - ٣ -

پى ‏نوشت‏ها
- ٣ -

٩٥١- كشف الغمه ، ص ٢٢٤ حديث ليث را محمّد بن طلحه در مطالب السؤ ول ص ٨٣ و سبط بن جوزى در التذكره نقل كرده است .
٩٥٢- ارشاد مفيد، ص ٢٥٦.
٩٥٣- ارشاد مفيد، ص ٢٥٦.
٩٥٤- ارشاد مفيد، ص ٢٥٦ و ٢٥٧.
٩٥٥- كشف الغمه ، ص ٢٣٤.
٩٥٦- كشف الغمه ، ص ٢٣٤.
٩٥٧- كشف الغمه ، ص ٢٣٤.
٩٥٨- كشف الغمه ، ص ٢٣٤.
٩٥٩- كشف الغمه ، ص ٢٣٤.
٩٦٠- كشف الغمه ، ص ٢٣٥.
٩٦١- كشف الغمه ، ص ٢٣٥.
٩٦٢- كشف الغمه ، ص ٢٣٥.
٩٦٣- كشف الغمه ، ص ٢٣٥.
٩٦٤- كشف الغمه ، ص ٢٣٥.
٩٦٥- كشف الغمه ، ص ٢٣٥.
٩٦٦- كشف الغمه ، ص ٢٣٦.
٩٦٧- كشف الغمه ، ص ٢٣٦.
٩٦٨- كشف الغمه ، ص ٢٣٦.
٩٦٩- در كتاب كشف الغمه ، آمده است : ((اين بود آخرين بخشى كه از كتاب الدلائل حميرى مى خواستم اثبات كنم )) بقيه عبارت احتمالا سخن مرحوم فيض باشد، يا در نسخه اى كه نزد ايشان بوده اين اضافات وجود داشته است !
٩٧٠- خرائج و جرائح ص ١٩٨ چاپ ضميمه به اربعين علامه مجلسى .
٩٧١- خرائج و جرائح ص ١٩٨ چاپ ضميمه به اربعين علامه مجلسى .
٩٧٢- خرائج و جرائح ص ١٩٨ چاپ ضميمه به اربعين علامه مجلسى .
٩٧٣- الخرائج و الجرائح ص ٢٠٠.
٩٧٤- الخرائج و الجرائح ص ٢٠٠.
٩٧٥- مطالب السؤول ، ص ٨٣.
٩٧٦- ارشاد، ص ٢٧٧.
٩٧٧- ارشاد، ص ٢٧٧.
٩٧٨- ارشاد، ص ٢٧٨.
٩٧٩- ارشاد، ص ٢٧٨.
٩٨٠- كشف الغمه ، ص ٢٤٧.
٩٨١- مطالب السؤول ، ص ٨٣.
٩٨٢- طه / ٨٢: من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند، مى آمرزم .
٩٨٣- خداوندا تو پروردگار منى چون تشنه شوم ، آب و چون غذا بخواهم ، طعامم مى دهى .
٩٨٤- ارشاد مفيد، ص ٢٧٣.
٩٨٥- ارشاد مفيد، ص ٢٧٥.
٩٨٦- ارشاد مفيد، ص ٢٧٥.
٩٨٧- كشف الغمه ، ص ٢٥٠.
٩٨٨- اين حديث را كلينى در كافى ج ١ / ٤٧٧ به دو سند: يكى همين سند و يكى ديگر از على بن ابراهيم به نقل از پدرش از قول ابى قتاده نقل كرده است . البته در مواردى عبارت مختلف است . - م .
٩٨٩- كشف الغمه ، ص ٢٥١.
٩٩٠- كشف الغمه ، ص ٢٥١.
٩٩١- كشف الغمه ، ص ٢٥١.
٩٩٢- كشف الغمه ، ص ٢٥١.
٩٩٣- كشف الغمه ، ص ٢٥١.
٩٩٤- كشف الغمه ، ص ٢٥١.
٩٩٥- كتاب راوندى ص ٢٠٠ چاپ ضميمه اربعين علامه مجلسى .
٩٩٦- خرائج ص ٢٠٠ و ٢٠١ و كشف الغمه ، ص ٢٥٢ و ٢٥٣.
٩٩٧- كشف الغمه ، ص ٢٥٢ و ٢٥٣.
٩٩٨- مطالب السؤول ، ص ٨٤.
٩٩٩- على = بزرگ و عاليقدر و شريف .
١٠٠٠- ارشاد، ص ٢٨٥.
١٠٠١- كشف الغمه ، ص ٢٧٤.
١٠٠٢- كشف الغمه ، ص ٢٧٣.
١٠٠٣- كشف الغمه ، ص ٢٧٣.
١٠٠٤- كشف الغمه ، ص ٢٧٣.
١٠٠٥- كشف الغمه ، ص ٢٧٣.
١٠٠٦- كشف الغمه ، ص ٢٧٣ و ٢٧٧.
١٠٠٧- كشف الغمه ، ص ٢٧٣ و ٢٧٧.
١٠٠٨- كشف الغمه ، ص ٢٧٣.
١٠٠٩- كشف الغمه ، ص ٢٦٨.
١٠١٠- مطالب السؤول ، ص ٨٥.
١٠١١- مطالب السؤول ، ص ٨٥.
١٠١٢- مطالب السؤول ، ص ٨٥ و ٨٦.
١٠١٣- علاوه بر اين كه اصل داستان مخدوش است قول به خوردن انگور يا انار زياد را بعضى از مورخان عامه نوشته اند و مردود است - م .
١٠١٤- اين داستان مخدوش است ، زيرا كه هرثمه دو سال پيش از امام رضا عليه السلام از دنيا رفته بود.
١٠١٥- كشف الغمه ، ص ٢٥٨.
١٠١٦- عيون اخبار الرضا، ص ١٤ و كشف الغمه ، ص ‍ ٦٨.
١٠١٧- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠١٨- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠١٩- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠٢٠- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠٢١- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠٢٢- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠٢٣- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠٢٤- كشف الغمه ، ص ٢٦٩.
١٠٢٥- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٢٦- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٢٧- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٢٨- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٢٩- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٣٠- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٣١- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٣٢- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٣٣- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٣٤- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٣٥- كشف الغمه ، ص ٢٧٠.
١٠٣٦- در تمام نسخه هاى موجود همين طور است ولى اين اشتباهى است كه از مؤ لف سر زده زيرا هيچ يك از اين مطالب در ارشاد نيامده است بلكه تمام اينها در اعلام الورى آمده و اربلى در كشف الغمه ، از اعلام الورى طبرسى ص ٣٠٩ و مؤ لف از كشف الغمه ، نقل كرده است و امر بر او مشتبه شده است . توضيح اين كه اربلى پس از نقل بخشى از كرامات على بن موسى (عليه السلام) از راوندى ، ابن جوزى ، مفيد و ديگران مى گويد:
تا اين جا كه رسيدم در كتاب اعلام الورى از قلم افتاده بود و من يك نسخه داشتم و آن را منحصر به فرد ديدم ، سپس اين مطالب را از آن نقل كرده است .
١٠٣٧- نِباج به كسر اول و جيم آخر به قولى در بلاد عرب نام دو محل است ؛ يكى بين راه بصره به نام نباج بنى عامر كه در مقابل فيد قرار دارد و ديگرى نباج بنى سعد كه در محل قريتين واقع است .
١٠٣٨- اعلام الورى ، ص ٣١٠ و ٣١١.
١٠٣٩- اعلام الورى ، ص ٣١٠ و ٣١١.
١٠٤٠- اعلام الورى ، ص ٣١٠ و ٣١١.
١٠٤١- اعلام الورى ، ص ٣١٠ و ٣١١.
١٠٤٢- سخن در اين باره گذشت ، و گفتيم كه شيخ مفيد اشتباه است و شيخ طبرسى صحيح است .
١٠٤٣- اعلام الورى ، ص ٣١٣.
١٠٤٤- مطالب السؤول ، ، ص ٨٧ و در كشف الغمه ، ، ص ‍ ٢٨٢.
١٠٤٥- اعلام الورى ، ص ٣٢٩.
١٠٤٦- مطالب السؤول ، ص ٨٧، و در كشف الغمه ، ، ص ‍ ٢٨٢.
١٠٤٧- ارشاد مفيد، ص ٢٩٩.
١٠٤٨- نور / ٣٢: مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد، و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نياز مى سازد خداوند واسع و آگاه است .
١٠٤٩- ارشاد مفيد، ص ٣٠٤.
١٠٥٠- ارشاد مفيد، ص ٣٠٤.
١٠٥١- ميوه درخت سدر را كُنار مى نامند. - م .
١٠٥٢- ارشاد، ص ٣٠٤.
١٠٥٣- ارشاد، ص ٣٠٦.
١٠٥٤- ارشاد، ص ٣٠٦ تا ٣٠٧. مريم / ١٢: و ما فرزندان نبوت (و عقل كافى ) در كودكى به او داديم .
١٠٥٥- ارشاد، ص ٣٠٦ تا ٣٠٧. مريم / ١٢: و ما فرزندان نبوت (و عقل كافى ) در كودكى به او داديم .
١٠٥٦- ارشاد مفيد، ص ٣٠٦.
١٠٥٧- ارشاد مفيد، ص ٣٠٦.
١٠٥٨- كشف الغمه ، ص ٢٨٨.
١٠٥٩- كشف الغمه ، ص ٢٨٨.
١٠٦٠- كشف الغمه ، ص ٢٨٨.
١٠٦١- كشف الغمه ، ص ٢٨٨.
١٠٦٢- قمر / ٢٤ و ٢٥: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى مى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود! آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده ؟ بلكه او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است .
١٠٦٣- قمر / ٢٤ و ٢٥: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى مى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود! آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده ؟ بلكه او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است .
١٠٦٤- كشف الغمه ، ص ٢٨٨.
١٠٦٥- كشف الغمه ، ص ٢٨٨.
١٠٦٦- كشف الغمه ، ص ٢٨٨.
١٠٦٧- در همه نسخه هاى موجود همين طور است ولى در كشف الغمه (سى هزار) آمده است كه ظاهرا كلمه (الف = هزار) را ناسخان افزوده اند زيرا هيچ كس قادر نيست در يك مجلس سى صد مساءله بپرسد تا چه رسد به سى هزار، اگر چه امام (عليه السلام) توان آن را دارد كه مسائل را هر قدر هم كه زياد باشد، پاسخ گويد، حتى اگر بالغ بر هزار هزار باشد.
١٠٦٨- كشف الغمه ، ، ص ٢٨٨.
١٠٦٩- الخرايج و الجرائح چاپ ضميمه اربعين ، ص ٢٠٧.
١٠٧٠- كشف الغمه ، ، ص ٢٨٩. اين داستان در نسخه چاپى خرائج وجود ندارد.
١٠٧١- كشف الغمه ، ، ص ٢٨٩. در نسخه چاپى خرائج وجود ندارد.
١٠٧٢- كشف الغمه ، ، ص ٢٨٩. در نسخه چاپى خرائج وجود ندارد.
١٠٧٣- كشف الغمه ، ، ص ٢٨٩.
١٠٧٤- كشف الغمه ، ، ص ٢٨٩.
١٠٧٥- در اعلام الورى طبرسى ص ٣٣٤ به جاى امية بن على ((از موسى بن جعفر)) آمده است .
١٠٧٦- مطالب السؤول ، ، ص ٨٨.
١٠٧٧- اعلام الورى ، ص ٣٣٩.
١٠٧٨- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٤ ص ٤٠١، خرائج ص ٢٠٩ و ٢٣٧ چاپ ضميمه اربعين ، و كفاية الاثر.
١٠٧٩- مطالب السؤول ، ص ٨٨.
١٠٨٠- ارشاد مفيد، ص ٣٠٩.
١٠٨١- ارشاد مفيد، ص ٣١٠.
١٠٨٢- ارشاد مفيد، ص ٣١٠.
١٠٨٣- ارشاد مفيد، ص ٣١٤.
١٠٨٤- ارشاد مفيد، ص ٣١٤.
١٠٨٥- ارشاد مفيد، ص ٣١٤.
١٠٨٦- كشف الغمه ، ص ٢٩٥.
١٠٨٧- كشف الغمه ، ص ٢٩٥.
١٠٨٨- كشف الغمه ، ص ٢٩٦.
١٠٨٩- الخرائج و الجرائح ، ص ٢٠٩ و ٢١٠.
١٠٩٠- خرائج ، ص ٢١٠ و كشف الغمه ، ص ٢٩٧.
١٠٩١- كشف الغمه ، ص ٢٩٧.
١٠٩٢- در خرائج ص ٢١٠ آمده است : ((آن مرد به خانه رفت و شب را خوابيد، صبح كه شد اثرى از بيمارى را در بدنش نديد)) ولى در كشف الغمه ص ٢٩٧ مطابق متن آمده است .
١٠٩٣- خرائج ص ٢١٠، و كشف الغمه ، ص ٢٩٧.
١٠٩٤- كشف الغمه ، ص ٢٩٨.
١٠٩٥- كشف الغمه ، ص ٢٩٨.
١٠٩٦- كشف الغمه ، ص ٢٩٨.
١٠٩٧- كشف الغمه ، ص ٢٩٨.
١٠٩٨- كشف الغمه ، ص ٢٩٨.
١٠٩٩- كشف الغمه ، ص ٢٩٨.
١١٠٠- كشف الغمه ، ص ٢٩٨.
١١٠١- اعلام الورى طبرسى ، ص ٣٤٣؛ كشف الغمه ، ص ‍ ٢٩٨ و ٢٩٩.
١١٠٢- كشف الغمه ، ص ٢٩٨ و ٢٩٩.
١١٠٣- كشف الغمه ، ص ٢٩٨ و ٢٩٩.
١١٠٤- كشف الغمه ، ص ٢٩٨ و ٢٩٩.
١١٠٥- كشف الغمه ، ص ٢٩٨ و ٢٩٩.
١١٠٦- كشف الغمه ، ص ٢٩٨ و ٢٩٩.
١١٠٧- مطالب السؤول ، ص ٨٨.
١١٠٨- اعلام الورى ، ص ٣٤٩.
١١٠٩- ارشاد مفيد، ص ٣١٧.
١١١٠- ارشاد مفيد، ص ٣١٨ تا ٣٢٠.
١١١١- ارشاد مفيد، ص ٣١٨ تا ٣٢٠.
١١١٢- ارشاد مفيد، ص ٣٢١.
١١١٣- ارشاد مفيد، ص ٣٢١.
١١١٤- ارشاد مفيد، ص ٣٢٣ و كشف الغمه ، ، ص ٣٠٣.
١١١٥- ارشاد مفيد، ص ٣٢٣، و كشف الغمه ، ص ٣٠٣.
١١١٦- و كشف الغمه ، ص ٣٠٣.
١١١٧- ارشاد مفيد، ص ٣٢٢ و كشف الغمه ، ص ٣٠٣.
١١١٨- ارشاد ص ٣٢٢ و ٣٢٣ و كشف الغمه ، ص ٣٠٥ و ٣٠٦.
١١١٩- كشف الغمه ، ص ٣٠٥ و ٣٠٦.
١١٢٠- كشف الغمه ، ص ٣٠٥ و ٣٠٦.
١١٢١- ارشاد، ص ٣٢٣.
١١٢٢- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٥.
١١٢٣- كشف الغمه ، ص ٣٠٥ و ٣٠٦.
١١٢٤- ارشاد، ص ٣٢٤؛ كشف الغمه ، ، ص ٣٠٥ و ٣٠٦.
١١٢٥- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٥ و ٣٠٦.
١١٢٦- در كشف الغمه ، افزوده است : ((گفت : پسر بچه اش گم شد هر چه گشتند، نيافتند، وقتى كه خبر دادند فرمود: ((او را از حوض منزل بجويند)) وقتى كه رفتند ديدند داخل حوض منزل مرده است .
١١٢٧- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٥.
١١٢٨- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٥.
١١٢٩- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٥ و ٣٠٦.
١١٣٠- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٦ و ٣٠٧.
١١٣١- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٦ و ٣٠٧.
١١٣٢- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٧ و ٣٠٨.
١١٣٣- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٧ و ٣٠٨.
١١٣٤- كشف الغمه ، ، ص ٣٠٧ و ٣٠٨.
١١٣٥- خرائج و جرائح ، ص ٢١٣؛ و كشف الغمه ، ص ٣٠٨.
١١٣٦- خرائج ص ٢١٤ و ٢١٥ و كشف الغمه ، ص ٣٠٨ و ٣٠٩ به نقل از خرائج ، ليكن بعضى از اينها در خرائج چاپى نيست .
١١٣٧- خرائج ص ٢١٤ و ٢١٥ و كشف الغمه ، ص ٣٠٨ و ٣٠٩ به نقل از خرائج ، ليكن بعضى از اينها در خرائج چاپى نيست .
١١٣٨- خرائج ص ٢١٤ و ٢١٥ و كشف الغمه ، ص ٣٠٨ و ٣٠٩ به نقل از خرائج ، ليكن بعضى از اينها در خرائج چاپى نيست .
١١٣٩- كشف الغمه ، ص ٣٠٨ و ٣٠٩ به نقل از خرائج .
١١٤٠- كشف الغمه ، ص ٣٠٨ و ٣٠٩.
١١٤١- ظاهرا اين داستان از يحيى بن مرزبان است ولى در كشف الغمه ، ص ٣٠٩ از ابى فرات آمده است :
پسر عمويى داشتم ... تا آخر و احتمال اين كه ابوفرات كنيه يحيى باشد، بعيد است و من نصّى در اين باره نيافتم .
١١٤٢- كشف الغمه ، ص ٣٠٩ و در خرائج ص ٢١٤.
١١٤٣- در اعلام طبرسى ص ٣٥٤ چنين آمده است : ((معروف به زندان صالح بن وصيف احمر)) ولى در كشف الغمه ، ص ٣١٠ همين طور است كه در متن اين كتاب آمده با اين تفاوت كه به جاى حسيس ، حبيس نوشته شده است .
١١٤٤- مطالب السؤول ، ص ٨٩.
١١٤٥- اعلام الورى ، ص ٣٩٣.
١١٤٦- ارشاد، ص ٣٢٦.
١١٤٧- قصص / ٥ و ٦: اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنها را پيشوايان و وارثين زمين قرار دهيم ، حكومتشان را پا بر جا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را بيم داشتند از اين گره نشان دهيم .
١١٤٨- انبياء / ١٠٥: ما در زبور بعد از ذكر (تورات ) نوشتيم كه بندگان صالح من ارث (حكومت ) زمين خواهند شد.
١١٤٩- ارشاد، ص ٣٤٣.
١١٥٠- ارشاد، ص ٣٤٣.
١١٥١- ارشاد، ص ٣٤٣.
١١٥٢- آل عمران / ٨٣: و تمام كسانى كه در آسمان و زمينند از روى اختيار و يا اجبار در برابر فرمان او تسليمند و به سوى او باز مى گردند.
١١٥٣- ارشاد، ص ٣٤٢.
١١٥٤- ارشاد، ص ٣٤٢.
١١٥٥- ارشاد، ص ٣٤٢.
١١٥٦- اعلام الورى ، ص ٣٩٩.
١١٥٧- اعلام الورى ، ص ٣٩٩.
١١٥٨- اعلام الورى ، ص ٣٩٩.
١١٥٩- كلمه بيعت به غلط به جاى كلمه صلح به كار رفته است چون امام حسن عليه السلام هرگز با معاويه بيعت نكرد. - م .
١١٦٠- اعلام الورى ، ص ٤٠١.
١١٦١- اعلام الورى ، ص ٤٠١.
١١٦٢- اعلام الورى ، ص ٤٠٢.
١١٦٣- اعلام الورى ، ص ٤١٢.
١١٦٤- اين حديث را ابن ماجه در سنن به شماره ٤٠٨٧ آورده است .
١١٦٥- اين حديث را ابوداوود در سنن ج ٢، ص ٤٢٢ و حاكم در مستدرك ، ج ٤، ص ٥٥٧ آورده است .
١١٦٦- اين حديث را احمد در مسند ج ٣ ص ١٨، ٣٦، ٢٨، و ابوداوود در سنن ج ٢، ص ٤٢٢ آورده و در مستدرك حاكم ج ٤، ص ٥٥٧ نظير اين حديث آمده است .
١١٦٧- كشف الغمه ، ص ٢٢٢ به نقل از كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان محمّد بن يوسف بن محمّد گنجى شافعى .
١١٦٨- كشف الغمه ، ص ٢٢٢ به نقل از كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان محمّد بن يوسف بن محمّد گنجى شافعى .
١١٦٩- كشف الغمه ، ص ٢٢٢ به نقل از كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان محمّد بن يوسف بن محمّد گنجى شافعى .
١١٧٠- كشف الغمه ، ص ٣٢٢ تا ٣٢٤.
١١٧١- كشف الغمه ، ص ٣٢٢ تا ٣٢٤.
١١٧٢- كشف الغمه ، ص ٣٢٤.
١١٧٣- ارشاد، ص ٣٤٢.
١١٧٤- اعلام الورى ، ص ٤٣٣. آيه شريفه : هود / ٨٦: سرمايه جلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد.
١١٧٥- ارشاد، ص ٣٣٦.
١١٧٦- ارشاد، ص ٣٤١.
١١٧٧- ارشاد، ص ٣٤١.
١١٧٨- ارشاد، ص ٣٤١.
١١٧٩- ارشاد، ص ٣٤١.
١١٨٠- خرائج ، ص ٢١٦.
١١٨١- خرائج ، ص ٢١٦.
١١٨٢- خرائج ، ص ٢١٦.
١١٨٣- خرائج ، ص ٢١٦.
١١٨٤- خرائج ، ص ٢١٦.
١١٨٥- خرائج ، ص ٢١٦.
١١٨٦- خرائج ، ص ٢١٦ و ٢١٨.
١١٨٧- خرائج ، ص ٢١٦ و ٢١٨.
١١٨٨- خرائج ، ص ٢١٨.
١١٨٩- كشف الغمه ، ، ص ٣٣٣.
١١٩٠- ارشاد، ص ٣٣١.
١١٩١- ارشاد، ص ٣٣١.
١١٩٢- ارشاد، ص ٣٣١.
١١٩٣- ارشاد، ص ٣٣٢.
١١٩٤- ارشاد، ص ٣٣٢.
١١٩٥- ارشاد، ص ٣٣٢.
١١٩٦- ارشاد، ص ٣٣٤.
١١٩٧- ارشاد، ص ٣٣٤.
١١٩٨- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٦.
١١٩٩- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٥، شماره ٢١ و ٢٢.
١٢٠٠- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٥، شماره ٢١ و ٢٢.
١٢٠١- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٥ شماره ٢٠.
١٢٠٢- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٣.
١٢٠٣- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٣.
١٢٠٤- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٣.
١٢٠٥- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٣ شماره ٨.
١٢٠٦- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٨.
١٢٠٧- كافى ، ج ٢، ص ٧٧.
١٢٠٨- كافى ، ج ٢، ص ١٧٣.
١٢٠٩- يعنى ما سند و مدركى براى آزادى خود شيعيانمان از آتش دوزخ نداريم ، اگر عمل تبهكاران از آنها سر بزند! كسى را بر خداوند حجتى نيست يعنى اگر خدا كسى را نيامرزد حجت و دليلى براى آن كسى نيست كه بگويد: خدايا من شيعه على (عليه السلام) بودم چرا مرا نيامرزيدى ؟! زيرا خداى تعالى وعده قطعى به آمرزش نداده است تا كسى را كه ادعاى تشيع كند ولى اهل عمل (صالح ) نباشد بيامرزد. يا معناى عبارت چنين است كه ما بر خدا حجتى نداريم كه مدّعى تشيّع را از عذاب نجات دهد. عبارت و مالنا على الله حجة كه در كتاب مجالس آمده است ، مؤ يد اين معناست و عبارت ((هر كه فرمانبردار خدا باشد)) گويا جواب توّهم از اين حكم است : كه شيعيان و دوستان ائمه وارد دوزخ نمى شوند! امام (عليه السلام) پاسخ مى دهد: گنهكار ولىّ ما نيست و ولايت ما جز با عمل به طاعات و پرهيز از گناهان ممكن نيست .
١٢١٠- كافى ، ج ٢، ص ٧٤.
١٢١١- كافى ، ج ٢، ص ٧٥.
١٢١٢- كافى ، ج ٢، ص ٧٩.
١٢١٣- كافى ، ج ٢، ص ١٠٥.
١٢١٤- كافى ، ج ٢، ص ١٠٤.
١٢١٥- با اين عبارت اين حديث را جايى نديدم ، نظير آغاز حديث را صدوق در ابواب ثلاثة خصال ، - به طورى كه در بحار، ج ١٥ ص ١٥٠ آمده - و ذيل آن را نوه دخترى شيخ طبرسى در مشكاة الا نوار روايت كرده است .
١٢١٦- تا اين جا حديث را كشّى در رجال خود ص ١٦٢ نقل كرده است .
١٢١٧- از اين جا تا آخر حديث را كلينى در كافى ، ج ٢ ص ٦٣٦ نقل كرده است .
١٢١٨- كافى ، ج ٢، ص ٢٢٦.
١٢١٩- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٩، شماره ٣٠.
١٢٢٠- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٢ شماره ٥.
١٢٢١- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٠ شماره ٣١.
١٢٢٢- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٠ شماره ٣٢.
١٢٢٣- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٧ شماره ٢٥.
١٢٢٤- كافى ، ج ٢، ص ٢٣١ شماره ٣.
١٢٢٥- كافى ، ج ٢، ص ٢٣٤، شماره ١٣.
١٢٢٦- كافى ، ج ٢، ص ٢٣١.
١٢٢٧- جن / ٢٦: عالم غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد مگر رسولانى كه آنها را برگزيده است .
١٢٢٨- اعراف / ١٩٩: با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكيها دعوت كن .
١٢٢٩- كافى ، ج ٢، ص ٢٤١، شماره ٣٩.
١٢٣٠- كافى ، ج ٢، ص ٢١٥ شماره ٣.
١٢٣١- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٢ شماره ٢.
١٢٣٢- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٢ شماره ١.
١٢٣٣- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٢، مقصود نخبگان و مخلصان از شيعه اين مقدار بودند.
١٢٣٤- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٢ شماره ٦. به روايت كشى در رجال خود ص ٨، از آن سه تن : سلمان ، ابوذر و مقداد مى باشد. - م .
١٢٣٥- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٢ شماره ٧.
١٢٣٦- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٧.
١٢٣٧- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٧.
١٢٣٨- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٧.
١٢٣٩- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٥.
١٢٤٠- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٦. يعنى خداوند او را به حال خود گذار چون نزد خدا بى ارزش شده - باكى نيست كه در كدام وادى ضلات هلاك شود - م .
١٢٤١- كافى ، ج ٢، ص ٢٥٠ شماره ٤.
١٢٤٢- كافى ج ٢، ص ٢٤٩. در مرآة العقول ج ٢ ص ٢٢٢ آمده است : درباره مسلط كرن شياطين و كافران بر مؤمنان چند فايده و حكمت نقل كرده اند: اول آن كه كفاره گناهان است دوم آزمودن صبر و شكيبايى مؤمن است تا در صف صابران قرار گيرد. سوم براى آن است كه او را نسبت به دنيا بى رغبت گرداند تا فريب دنيا را نخورده و دل به دنيا نبندد تا جدايى از آن برايش دشوار نباشد، چهارم به خاطر آن است كه در گرفتارى به خدا پناهنده شود و براى رفع گرفتارى دعا كند و مرتبه اش بالا رود، پنجم از خلق بيمناك گردد و با پروردگار جهان انس بگيرد.
١٢٤٣- كافى ، ج ٢، ص ٢٥١ شماره ١١.
١٢٤٤- كافى ، ج ٢، ص ٢٥٢ شماره ٢.
١٢٤٥- كافى ، ج ٢، ص ٢٥٤ شماره ١٣.
١٢٤٦- بقره / ١٢٤: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم .
١٢٤٧- صافات / ١٤٧: او را به سوى جمعيت يكصد هزار نفرى يا بيشتر، فرستاديم .
١٢٤٨- رهبر وى حضرت موسى (عليه السلام) بود و او شريعت موسى (عليه السلام) را تبليغ مى كرد - م .
١٢٤٩- بقره / ١٢٤: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من نيز (امامانى قرار بده ) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد (تنها فرزندان پاكت به اين مقام مى رسند).
١٢٥٠- كافى ، ج ١، ص ١٤٧.
١٢٥١- مريم / ٥١: و او (موسى عليه السلام ) رسول و پيامبر والا مقامى بود.
١٢٥٢- كافى ، ج ١، ص ١٦٧. آيه شريفه سوره حج / ٥٢: ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم .
عبارت و لا محدّثٍ به فتح دال مشدّد، تنها در روايت اهل بيت عليهم السلام است .
١٢٥٣- بقره / ٢١٣: مردم (در آغاز) يك دسته بيشتر نبودند (و تضادى در ميان آنها وجود نداشت ، تدريجا جوامع و طبقات پديد آمدند، سپس در ميان آنها اختلافات و تضادهايى به وجود آمد) خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند.
١٢٥٤- واقعه / ٧ تا ١١: و شما به سه گروه تقسيم خواهيد شد، (نخست ) اصحاب ميمنه هستند، چه اصحاب ميمنه اى ؟ (گروه ديگر) اصحاب شومند، چه اصحاب شومى ؟! و (سومين گروه ) پيشگامان پيشگام ، آنها مقربانند.
١٢٥٥- زمر / ٩: بگو آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ تنها صاحبان مغز متذكر مى شوند.
١٢٥٦- محاسن برقى ، ص ، ١٦٩.
١٢٥٧- كافى ، ج ٣، ص ٢٣٥.
١٢٥٨- احزاب / ٢٣: مردانى كه به عهد و پيمانى كه با خدا بسته اند، وفا كردند.
١٢٥٩- كافى ، ج ٢، ص ٢٤٨.
١٢٦٠- نهج البلاغه باب حكم و مواعظ، شماره ١٤٧.
١٢٦١- كافى ، ج ١ ص ٣٤ شماره ٤.
١٢٦٢- كافى ، ج ٢، ص ٣٣ شماره ٧.
١٢٦٣- كافى ، ج ٢، ص ٣٤ شماره ٣.
١٢٦٤- كافى ج ٢، ص ١٢٦ و ١٢٧.
١٢٦٥- كافى ج ٢، ص ١٢٦ و ١٢٧.
١٢٦٦- كافى ، ج ٢، ص ١٢٧.
١٢٦٧- نجم / ٥٦: اين (پيامبر) بيم دهنده اى از بيم دهندگان پيشين است .
١٢٦٨- مؤمن / ٧: فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرد آن (طواف مى كنند) تسبيح و حمد خدا مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤ منان استغفار مى كنند (مى گويند:) پروردگارا رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته ، خداوندا آنها را كه توبه كرده اند و از راه تو مى روند ببخش و از عذاب دوزخ نگهدار.



۶
فايده چهارم :


فايده چهارم :
انس گرفتن شخص با ديگران و انس گرفتن ديگران با او و آن هدف كسى است كه در وليمه ها و دعوتها و مكانهاى معاشرت و انس حاضر مى شود و اين به بهره نفس در زمان حال مربوط مى شود. گاه اين بهره مندى از راه حرام و با انس گرفتن با كسى كه روا نيست فراهم مى آيد، گاه صورت مباح و گاه براى امرى دينى به نحوى مستحب حاصل مى شود، مانند انس گرفتن با اساتيدى كه همواره پرهيزگارند و انس با آنها در اثر مشاهده احوال و شنيدن گفتارهاى دينى شان پديد مى آيد. و گاهى به بهره مندى نفس مربوط مى شود. با اين همه معاشرت آن جا كه هدف ، آرام كردن دل براى تحريك انگيزه هاى نشاط در عبادت باشد مستحب است زيرا دلها وقتى كه در بند و ناراضى باشند، واقعيت را درك نكنند و هرگاه تنهايى باعث وحشت و همنشينى باعث انس است و دل آرامش مى يابد، پس همنشينى بهتر است ، زيرا مداراى در عبادت از دورانديشى عابدان است ، از اين رو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده : ((همانا خداوند افسرده نمى شود مگر آن كه دلهاى شما افسرده شود.)) (٥٩) و اين چيزى است كه هيچ كس از آن بى نياز نيست ، زيرا نفس تا وقتى كه آسوده نباشد نمى تواند همواره با حق انس ‍ گيرد و وادار كردن نفس به ملازمت حق باعث گريز آن مى گردد و هر كه اين دين را سخت بگيرد مغلوب آن خواهد شد چرا كه اين دين استوار است و شتافتن به سوى آن با رفق و مدارا روش اهل بينش است (٦٠) از اين رو ابن عباس مى گويد: اگر مخالفت وسوسه گران نبود با مردم همنشين مى شدم . و جاى ديگر مى گويد: هر آينه وارد سرزمينى مى شدم كه با هيچ كس انس نداشتم ! و آيا مردم را جز خود مردم فاسد مى كند؟ بنابراين شخص گوشه نشين براى هميشه نمى تواند بى نياز از رفيقى باشد كه با مشاهده و گفتگوى با او ساعتى در شبانه روز با وى انس بگيرد پس بايد در جستجوى كسى بكوشد كه ساير ساعات او را در آن ساعت خراب نكند. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((شخص بر آيين دوست خويش است پس هر كدام از شما بايد ببيند كه با چه كسى دوست است .)) (٦١) و بايد بشدت علاقه مند باشد كه سخنش در موقع ملاقات درباره امور دينى و حكايت احوال قلب و شكوا و تقصير از ثبات قدم در راه حق و حركت در جهت رشد و كمال باشد كه در اين مور براى نفس جاى نفس كشيدن و آسايش است و در آن حال مجال وسيعى است براى هر كسى كه سرگرم خودسازى باشد، زيرا چنين كسى همواره - هر چند كه عمر درازى داشته باشد - در حال شكواست و كسى كه از خود راضى است به يقين فريب خورده است . بنابراين ، اين نوع انس گرفتن در پاره اى از اوقات روز چه بسا در حق بعضى از اشخاص بهتر از عزلت است . پس نخست بايد در احوال دل خود و احوال همنشين دقت كن سپس همنشين شود.

فايده پنجم :
درباره رسيدن خود و رساندن ديگران به ثواب . اما رسيدن به ثواب به وسيله تشييع جنازه ها، عيادت بيماران و حضور در نماز عيد فطر و قربان حاصل مى شود. اما حضور در نماز جمعه الزامى است و حضور در نماز جماعت را در ساير نمازها نيز، ترك نكند جز در جايى كه بيم ضرر آشكارى برود كه قابل مقايسه با فضيلت جماعت و يا افزونتر از آن باشد ولى بندرت چنان چيزى اتفاق مى افتد، همچنين حضور در مجالس ازدواج و مهمانيها ثواب دارد زيرا با اين كار قلب مسلمانى را شاد مى كند. و اما ثواب رساندن به ديگران آن است كه در خانه اش را باز بگذارد تا مردم از او عيادت كنند و يا در مصائب به او تسليت و در نعمتها تبريك بگويند، زيرا ايشان بدين وسيله ثواب مى برند، همچنين اگر از علما باشد و به مردم اجازه ديدار بدهد، آنان به ثواب زيارتى نائل مى شوند كه او با آمادگى خود باعث آن شده است . پس سزاوار است كه ثواب اين قبيل معاشرتها را با آفتهايى كه گفتيم بسنجد و در آن صورت است كه گاهى عزلت و گاهى معاشرت رجحان دارد. از گروهى از پيشينيان نقل كرده اند كه دعوتها و عيادت بيماران و تشييع جنازه ها را ترك كرده و خانه نشين بودند و جز براى نماز جمعه و زيارات اهل قبور بيرون نمى شدند و بعضى از آنها شهرها را ترك مى كردند و براى فراغت و عبادت و فرار از گرفتاريها به قله كوه ها پناه مى برند.

فايده ششم :
از فوايد معاشرت ، تواضع است كه از بالاترين مقامات است و در تنهايى چنان مقامى به دست نمى آيد حتى گاهى خودپسندى باعث اختيار كردن گوشه نشينى مى شود. در اسرائيليات نقل شده است كه حكيمى از حكما سيصد و شصت كتاب در حكمت تصنيف كرد تا آن جا كه تصور مى كرد در نزد خدا به مرتبه اى رسيده است . خداوند به پيامبر آن زمان وحى كرد: به فلانى بگو: تو زمين را پر از نفاق كرده اى و من چيزى از نفاق تو را پذيرا نيستم . مى گويد: آن حكيم خلوت گزيد و درون حفره اى در زير زمين به تنهايى مقيم شد و با خود گفت : اكنون به محبت پروردگارم دست يافتم . پس خداوند به پيامبرش وحى كرد: به او بگو كه تو هرگز به رضاى من نمى رسى مگر اين كه با مردم بياميزى و اذيت و آزار ايشان را تحمل كنى . مى گويد: آنگاه وارد بازار شد و با توده مردم معاشرت و مجالست آغاز كرد و با آنها هم غذا شد و با ايشان در بازار همگام گرديد. خداوند به پيامبرش ‍ وحى كرد: به او بگو: هم اكنون به رضاى من نائل شدى .
پس چه بسيار كسانى كه در خانه شان گوشه نشينند در حالى كه انگيزه گوشه نشينى آنها تكبر است و به دليل همان تكبر از شركت در محافل و مجالس خوددارى كرده اند، مبادا آنها را احترام نكنند و يا جلو نيندازند؛ يا شاءن خود را برتر از معاشرت با مردم پنداشته اند و براى بالا رفتن مقام و حفظ نيكنامى خود در بين مردم ، و گاهى از بيم بر ملا شدن زشتيهاى خويش در خلال معاشرت ، به گوشه نشينى مبادرت كرده اند. پس اين كناره گيرى به خاطر اعتقاد به زهد و اشتغال به عبادت نيست بلكه خانه را پوششى بر زشتيهاى خود قرار مى دهند تا عقيده مردم را به زهد و تعبد خود راسخ گردانند بدون اين كه در خلوت ، وقت خود را به ذكر يا فكرى سپرى كنند. نشانه اين گروه آن است كه دوست دارند مردم از آنها ديدن كنند ولى مايل نيستند خود به ديدن ديگران بروند و از روى آوردن توده هاى مردم و سلاطين به خويشتن و اجتماع مردم در خانه و سر راهشان به قصد تبرك دست بوسى ايشان خوشحال مى شوند، در حالى كه اگر اينان به خود مشغول و از معاشرت و ديدار مردم ناراحت بودند هر آينه از اين كه مردم از آنان ديدار كنند آزرده مى گشتند. بنابراين هر كه با خود به ذكر خدا مشغول نباشد كناره گيرى اش از مردم باعث شدت اشتغالش به مردم خواهد بود زيرا قلبش كاملا خواهان آن است كه مردم به او به ديده وقار و احترام بنگرند، از اين رو گوشه نشينى وى از چند جهت نادانى است :
اول آن كه تواضع و معاشرت ، از مقام كسى كه در اثر دانش يا ديانت بزرگى يافته است ، نمى كاهد، زيرا على (عليه السلام) خرما و نمك را در دامنش ‍ حمل مى كرد و مى گفت :

لا ينقص الكامل من كماله مـاجر مـن نـفع الى iiعياله(٦٢)

حذيفه ، ابى و ابن مسعود پشته هيزم و انبان آرد و ديگر چيزها را بر دوش ‍ خود حمل مى كردند.
سرور رسولان (صلى اللّه عليه و اله ) چيزى مى خورد و خود آن را به منزل مى برد. كسى كه همراهش بود، عرض مى كرد: مرحمت كن تا من ببرم ، مى فرمود: ((صاحب كالا سزاوارتر به حمل آن است .)) (٦٣)
حسين بن على (عليه السلام) بر مستمندانى كه سر راه نشسته بودند و گرده نانى جلوشان بود گذر مى كرد، عرض كردند: يابن رسول اللّه ! بفرماييد صبحانه آن حضرت كنار راه فرود آمد، با آنها هم خوراك شد و گفت : ((همانا خداوند مستكبران را دوست نمى دارد.)) (٦٤)
دوم ، كسى كه خود را به جلب رضاى مردم مشغول داشته . در انديشه خوشبين بودن ايشان نسبت به خود بسر مى برد فريب خورده است ، زيرا اگر بخوبى درك كند، مى فهمد كه به هيچ وجه او را از خدا بى نياز مى كنند. سود و زيان او به دست خداست ، پس جز خداى عزوجل كسى نيست كه سود و زيان برساند و همانا هر كه طالب رضا و دوستى مردم در برابر غضب خدا باشد، خداوند و همچنين مردم بر او خشم گيرند. و چه بسا رضاى مردم نهايتا دست يافتن نيست . پس سزاوارتر آن است كه رضاى خدا را بجوييم . از اين رو گفته اند: براى سالم ماندن از دست مردم هيچ راهى نيست . بنابراين ، ببين چه چيز باعث اصلاح تو است همان را انجام ده و در شعرى چنين آمده است :

من راقب الناس مات غما و فــاز بـالراحة iiالـجسور (٦٥)

سهل به يكى از يارانش نگاهى كرد و گفت : چنين و چنان كن ، او جواب داد: استاد! من به خاطر مردم نمى توانم چنين كنم . سهل روبه اصحابش كرد و گفت : هيچ بنده اى به حقيقت اين امر نمى رسد، مگر اين كه دو صفت را دارا باشد: بنده اى كه مردم از چشم او بيفتند، پس در دنيا جز آفريدگار خود را نمى بيند و مى داند كه هيچ كس نمى تواند ضرر و نفعى به او برساند و بنده اى كه خودش هم از چشم دلش بيفتد به طورى كه اهميت ندهد به چه حالى او را مى بينند.
يكى از بزرگان گويد: هيچ كسى در عالم نيست مگر اين كه دوستى دارد و دشمنى پس اگر چنين است با اهل طاعت باش .
حضرت موسى - كه بر پيامبر ما و خاندانش و بر او درود باد - عرض كرد: پروردگارا! زبان مردمان را از من بازدار! خطاب رسيد: اى موسى ! اين چيزى است كه من براى خودم انجام نداده ام پس چگونه براى تو انجام دهم .
خداى تعالى به عزير وحى كرد: اگر پاك نفس نشوى به طورى كه تو را در دهان جوندگان قرار دهم تا جويده شوى ، تو را در پيشگاه خود از جمله متواضعان نمى نويسم .
بنابراين هر كس خود را در خانه زندانى كند تا اعتقادات و اقوال مردم را درباره خود نيكو سازد، در گمراهى آشكارى در دنيا قرار گرفته است و البته عذاب آخرت ، اگر مى دانستند بالاتر از آن است . پس گوشه نشينى استحباب ندارد مگر براى كسى كه تمام اوقاتش با فكر و ذكر و عبادت پروردگار و علم و دانش پر شده باشد به طورى كه اگر با مردم معاشرت كند. اوقاتش ضايع مى گردد و يا آفاتش افزون و عباداتش درهم مى شود. بنابراين اينها عيبهاى پنهانى عزلت گزيدن است كه سزاوار است از آنها پرهيز كنند زيرا ابزار هلاكتند كه در ظاهر به صورت اسباب نجات جلوه مى كنند.

فايده هفتم :
تجربه هاست ، زيرا تجربه از راه معاشرت با مردم و از مشاهده حال ايشان به دست مى آيد. عقل غريزى براى دريافت مصالح دين و دنيا كافى نيست و معرفت تنها از راه تجربه و آميزش با مردم به دست مى آيد. بنابراين گوشه نشينى كسى كه كسب تجربه سبب استوارى او نشده باشد، صلاح نيست ، چنان كه اگر كودك گوشه نشينى اختيار كند ناآزموده و نادان باقى مى ماند. لذا سزاوار است كه سرگرم آموختن شود و در مدت آموختن ، تجربه هاى لازم را حاصل كند و اين مقدار او را كفايت مى كند و بقيه تجربه ها با شنيدن احوال ديگران فراهم مى آيد و نيازى به معاشرت ندارد. از جمله مهمترين تجربه ها آن است كه هر كسى خود و اخلاق و صفات باطنى خويش را بيازمايد و اين امر در خلوت تحقق نمى يابد زيرا هر كه در خلوت خود را بيازمايد، خشنود مى شود. فرد تندخو يا حسود و يا كينه توز، هرگاه با خودش باشد، ناپاكى باطنى از او بروز نمى كند در حالى كه اين صفات در ذات خود باعث هلاكتند. پس بايد آنها را ريشه كن ساخت و يا مغلوب كرد و آرام كردن آنها به وسيله دورى از عوامل محرك كافى نيست . مثل قلبى كه آكنده از اين پليديهاست همانند دملى است كه پر از خونابه و چرك است اما مادام كه صاحبش بى حركت بماند و دمل با چيز ديگرى تماس پيدا نكند احساس درد نمى كند، بنابراين اگر دست نداشته باشد كه آن را مس كند و يا چشم نداشته باشد كه ظاهر آن را ببيند و كسى هم در كنار او نباشد كه آن را تحريك كند چه بسا با خود تصور كند كه سالم است و وجود دمل را در تنش احساس نمى كند و آن را نابود مى پندارد. ولى اگر محركى آن را تحريك كند يا نيشتر حجامتگر به او برسد چرك از آن بيرون مى زند و همچون چيزى كه به زور جلوش را گرفته باشد يك باره فوران مى كند. همين طور است دل پر از بخل ، كينه ، غضب ، حسد و ساير اخلاق ناپسند كه در هنگام تحريك شدن پليديهايش را بروز مى دهد. از اين روست كه رهروان راه آخرت و طالبان تزكيه ، نفوس خود را مى آزمودند؛ پس هر كه در خود احساس خود خواهى مى كرد، مشك آبى را ميان را ميان مردم به پشت مى گرفت و يا پشته هيزمى را روى سر مى گذاشت و در ميان بازارها راه مى رفت تا خودش را بيازمايد، زيرا آشوبهاى نفس و دامهاى شيطان پنهان و كمتر قابل درك است ، در اين باره از شخصى نقل كرده اند كه گفت : سى سال نمازم را با اين كه در صف اول جماعت خوانده بودم اعاده كردم زيرا يك روز به علتى دير رسيدم و چون جايى در صف اول پيدا نكردم ، در صف دوم قرار گرفتم و نزد خود از اين كه قبلا مردم مرا در صف اول مى ديدند احساس شرم كردم . آنگاه دانستم كه تمام نمازهاى من آميخته به ريا بوده و از توجه مردم به خود و اين كه ايشان مرا در رديف پيشى گيرندگان به كار خير مى ديده اند، لذت مى برده ام ، بدين گونه است كه معاشرت با مردم در بيرون انداختن و آشكار ساختن پليديها مفيد مى افتد از اين رو گفته اند: مسافرت پرده از روى اخلاق برمى دارد زيرا سفر نوعى معاشرت مداوم است . و در آينده پيامدها و دقايق اين قبيل مفاهيم در بخش مهلكات خواهد آمد، زيرا با جهل به اينها عمل وافر تباه مى شود و با علم به آنها عمل اندك ، رشد مى كند و اگر چنين نبود هر آينه علم بر عمل برترى نداشت . محال است كه علم به نماز - در حالى كه مقصود از آن گزاردن نماز نباشد - افضل از خود نماز باشد، زيرا ما مى دانيم آنچه براى هدف خاصى منظور شود، آن هدف اشرف از آن چيز خواهد بود در حالى كه شرع مقدس بر برترى عالم بر عابد حكم كرده است تا آن كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى فرمايد: ((فضيلت عالم بر عابد مانند فضيلت من بر دون مرتبه ترين مرد از اصحاب من است )) (٦٦) معناى برترى علم بر عمل ؛ بر سه دليل استوار است : يكى آن كه ما بيان كرديم . دوم ، عموميت سود آن و رسيدن اين سود به ديگران است در حالى كه فايده عمل به ديگران نمى رسد. سوم آن است كه مقصود از علم ، علم به خدا و صفات و افعال اوست . پس چنين علمى از هر علمى بالاتر است بلكه مقصود از اعمال (عبادى ) انصراف دل از مردم و توجه دادن آن به سوى آفريدگار است تا بدين ترتيب به معرفت و محبت او برانگيخته شود پس عمل و علم به عمل هر دو به سبب اهميت اين علم مورد توجه مى باشند و اين علم آخرين هدف طالبان است و علم به منزله شرطى است براى آن ، چنان كه در قول خداى تعالى به آن اشاره شده است : اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه . (٦٧) پس كلم طيب همين علم است ، و عمل مانند باربرى است كه آن را به سمت مقصد بالا مى برد، پس آنچه بالا برده مى شود از بالا برنده افضل و اين سخن معترضه است كه مناسب اين جا نيست ، بايد به اصل مقصد برگرديم .

فصل
چون با فوايد و زيانهاى گوشه گيرى آشنا شدى ، ثابت شد كه حكم به برترى مطلق آن به صورت مثبت و منفى خطاست ، بلكه لازم است به موقعيت شخص و حال وى و معاشرين او و احوال ايشان و انگيزه معاشرت و منافعى كه در اثر معاشرت از دست مى دهد توجه مى شود و آنچه از دست مى دهد با آنچه عايدش مى شود مقايسه گردد، در آن صورت است كه حقيقت روشن و بهترين صورت مطلب واضح مى گردد.
و حرف آخر در آن باره همان است كه گفته اند: كناره گيرى از مردم باعث ايجاد دشمنى و رو آوردن به مردم سبب جلب رفقاى بد است ، بنابراين ميان دو حالت قبض و بسط را انتخاب كن ، از اين روست كه بايد حد وسط در معاشرت و گوشه گيرى را گرفت و آن هم با احوال گوناگون ، تفاوت پيدا مى كند و با ملاحظه فوايد و آفتها بهترين حالتش ، روشن مى گردد.
اين حقيقتى است روشن و هر چه غير از اين گفته شده نارساست ، كه هر كسى مى تواند از حالت مخصوص خويشتن خبر دهد و ليكن روا نيست بر آن اساس درباره ديگرانى كه حالشان مخالف با حال اوست حكم كند. تفاوت بين عالم و صوفى در يك شناخت ظاهرى به همين مطلب برمى گردد به اين ترتيب كه صوفى جز از حال خود سخن نمى گويد پس ‍ ناگزير پاسخ صوفيان در مسائل متفاوت است . در حالى كه عالم كسى است كه حقيقت را چنان كه هست درك مى كند و به حال خود نظر دارند، به همين علت حقيقت را كشف مى كند و در حقيقت هم كه كسى اختلاف ندارد، زيرا حقيقت يكى است ولى قاصر از حق فراوان است و بى شمار. از اين روست كه وقتى از صوفيان درباره فقر مى پرسند، هر يك از آنها پاسخى غير از پاسخ ديگرى دارد البته تمام اين پاسخها نسبت به حال پاسخ دهنده درست است ولى نسبت به واقعيت مطلب نادرست مى باشد، زيرا حقيقت هيچگاه بيش از يكى نمى تواند باشد از اين رو دو نفر از صوفيان را نمى بينى كه يكديگر را يك قدم در تصوف جلوتر از خود بينند و يا آن ديگرى را بستايد بلكه هر كدام از ايشان مدعى است كه به حق رسيده و از آگاه است ، زيرا بيشتر دريافتهاى ايشان بر اساس احوال است كه بر قلبشان عارض ‍ مى شود و جز به خويشتن خويش سرگرم نيستند و به ديگران توجهى ندارند در حالى كه نور دانش وقتى كه بتابد همه را فرا گيرد و پرده را به يكسو زند و رفع اختلاف نمايد. اين بود آنچه را كه ما در فضيلت گوشه گيرى و معاشرت مى خواستيم بگوييم .

فصل
اگر بگويى : با توجه به مطالب قبلى كسى كه گوشه گيرى را ترجيح دهد و آن را براى خود بهتر و سالمتر ببيند چه آدابى را مى بايد در گوشه گيرى به جاى آورد؟
مى گوييم : بحث در آداب معاشرت طولانى است و ما آن را در كتاب آداب مصاحبت ذكر كرده ايم و اما آداب گوشه نشينى طولانى نيست و شايسته است كه شخص گوشه گير، اولا نيتش اين باشد كه مردم را از شر خود در امان دارد و ثانيا خويشتن را از آسيب بدكاران مصون بدارد. و ثالثا از آفت تقصير در اداى حقوق مسلمين پرهيز كند و در مرحله چهارم فراغتى براى همت گماردن بر عبادت پروردگار به دست آورد. اينها آداب نيت اوست ، علاوه بر اين در خلوت خود بايد بر علم و عمل و ذكر و فكر مواظبت كند تا نتيجه گوشه گيرى خود را به دست آورد و بايد مانع از آن شود كه مردم زياد به ديدار و نزد او بروند و وقت را ضايع كنند و بايد از پرسش درباره خبرهاى ايشان خوددارى كند و به ياوه بافيهاى شهر و آنچه مردم سرگرم آنند گوش ‍ ندهد، زيرا همه اينها در دل ريشه مى دواند تا آن جا كه ضمن نماز يا تفكر، ناخود آگاه به ذهن مى آيد. وارد شدن خبرها به گوش آدمى مانند قرار گرفتن بذر در زمين است ، پس ناگزير مى رويد و ريشه و شاخه پيدا مى كند و هر كدام با ديگرى مرتبط مى شود. يكى از امور مهم گوشه نشينى ، از بين بردن وسوسه هايى است كه انسان را از ياد خدا باز مى دارد؛ خبرهاى وارده سرچشمه و ريشه اين وسوسه هاست . (در عزلت ) بايد به معيشت اندك قناعت كرد وگرنه ارتباط بيشتر با مردم ، ضرورى و معاشرت با ايشان لازم مى گردد و بايد نسبت به آزار و اذيت از همسايگان شكيبا بود و ثناگويى ديگران را درباره خود ناشنيده گرفت و با ترك معاشرت ، از شنيدن بدگويى ديگران خوددارى كرد، زيرا همه اينها - هر چند به مدت كوتاهى - در قلب مؤ ثرند. و ناگزير تا وقتى كه دل به اين امور مشغول است از سير در طريق آخرت باز مى ماند. سير در راه حق يا با پرداختن به ورد ذكر با حضور قلب ، و يا با تفكر در صفات و افعال خداى تعالى و ملكوت آسمانها و يا با تاءمل و دقت در دقايق اعمال و عوامل فاسد كننده دلها و جستجوى راه هاى نجات از آنها فراهم مى آيد. و تمام اينها فراغت مى طلبد، در حالى كه گوش دادن به مطالب پيش گفته از امورى است كه فورى دل را پريشان مى كند و گاهى به طور غير منتظره در وقت دوام ذكر، اين امور در خاطر آدمى تجديد مى شود. و فرد عزلت نشين مى بايد خانواده و همنشين شايسته اى داشته باشد تا ساعتى در روز با مصاحبت با آنان خود را از رنج مواظبت ، آسوده كند، زيرا آن ساعت كمكى به باقى ساعتهاست . صبر در عزلت براى شخص ، به طور كامل فراهم نمى آيد مگر آن كه رشته طمع را از دنيا و آنچه مردم شيفته آنند، ببرد و طمع شخص بريده نمى شود مگر به كوتاه كردن دامنه آرزوها به اين ترتيب كه براى خود عمر درازى را فرض نكند بلكه چنان پندارد كه تا شام نمى ماند و شب را به صبح نمى رساند، در آن صورت صبر يك روز بر او آسان مى شود ولى مصصمم شدن براى بيست سال صبر و تحمل آسان نيست . اگر اجل مهلت دهد و بايد هر چه بيشتر - وقتى كه قلبش از تنهايى مى گيرد - به ياد مرگ و تنهايى قبر باشد و بايد باور كند كه هر كس در دلش ‍ ذكر خدا و معرفت او حاصل نشود با خدا انس نمى گيرد و در نتيجه در برابر وحشت تنهايى پس از مرگ ناتوان خواهد بود، البته آن كس كه با ياد خدا و معرفت او انس گيرد، مرگ ، انس او را از بين نمى برد، زيرا مرگ توان نابود سازى محل انس و معرفت را ندارد بلكه همواره به معرفت خدا و انس با او زنده و به فضل و رحمت خداى تعالى شادمان مى ماند همان طور كه درباره شهدا فرموده است : و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما آتاهم اللّه من فضله (٦٨) و هر كه در جهاد با نفس تنها براى خدا كوشا باشد، هر وقت مرگ او را دريابد، شهيد است . بنابراين : ((مجاهد كسى است ، كه با نفس و هواى نفسانى خود جهاد كند.)) همان طورى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به آن تصريح فرموده است . (٦٩) جهاد اكبر همان جهاد با نفس است چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به اصحابش فرمود: ((از جهاد اصغر به جهاد اكبر باز گشتيم .)) (٧٠)
اين بود پايان كتاب عزلت از المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء و به دنبال آن - اگر خدا بخواهد - كتاب آداب سفر خواهد آمد. و الحمدللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

كتاب آداب مسافرت

مقدمه

كتاب هفتم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه چشمان دوستان خود را با حكمتها و عبرتها بازگشود و همتهاى ايشان را براى مشاهده عجايب صنعش در سر و حضر خالص ‍ گردانيد، پس آنان به مجارى قدر راضى گشتند در حالى كه دلهاى آنان از توجه به آنچه چشم از ديدنش لذت مى برد، پاك و منزه گرديد مگر بر سبيل عبرت گرفتن به وسيله آنچه در ديدگاه ها و مسيرهاى فكرى ، يافت مى شود، به طورى كه در برابر ايشان خشكى و دريا، دشت هموار و گذرگاه ناهموار و روستا و شهر يكسان گرديد، و درود بر محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) سرور آدميان و آل و اصحابش كه در اخلاق و رفتار پيروان او بودند.
بارى ، مسافرت ، وسيله نجات شخص از چيزى است كه از آن فرارى است و يا موجب رسيدن او به چيزى است كه بدان علاقه مند است . سفر دو نوع است : يكى سفر ظاهرى و جسمانى است از محل زندگى و وطن به بيابانها و دشتها و ديگرى سفر به وسيله حركت درونى است از پايين ترين مراتب تا ملكوت آسمانها و برترين سفرها سفر باطن است ، زيرا كسى كه بر حال جمود و به همان صورتى كه پس از تولد و بر اساس تقليد از پدران و نياكان شكل گرفته است ، باقى بماند، همواره در مرتبه پايين مانده و به درجه نازلى تن داده است و به جاى فضاى گسترده ((بهشتى كه به بهاى آسمانها و زمين است )) تاريكى زندان و تنگناى محبس را برگزيده است .

و لم اءرفى عيب الناس عيبا كـنقص الـقادرين على iiالتمام (٧١)

جز اين كه چون اين سفر در معرض پيشامد سهمگين است ، نمى تواند بى نياز از راهنما و پشتيبان باشد. بنابراين در هر سفرى دشوارى راه و نداشتن پشتيبان و ياور و راهنما و دليل و بسنده كردن رهروان از بهره فراوان به نصيب پست ناچيز، مقتضى از بين رفتن آنان و ناپديد شدن راه هاست و در نتيجه رشته ارتباط در آن سفر گسسته شده و تفريحگاه هاى نفوس و ملكوت و آفاق از رهروان خالى خواهد شد، در حالى كه خداى سبحان به آن دعوت فرموده و مى گويد: سنريهم آياتنا فى الا فاق و فى انفسهم . (٧٢) و مى فرمايد: و فى الارض آيات للموقنين . و فى انفسكم افلا تبصرون (٧٣) و كسانى كه از چنين سفرى باز ايستاده اند، به قول خداى تعالى سرزنش شده اند: و انكم لتمرون عليهم مصبحين . و بالليل افلا تعقلون . (٧٤) و نيز مى فرمايد: و كاين من آية فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون . (٧٥) پس هر كس كه اين سفرى برايش ميسر شود، همواره در بهشتى به پهناى آسمانها و زمين گردش مى كند در حالى كه جسما در وطن خود قرار دارد و اين سفرى است كه آبشخورها و راهگذرهايش بر كسى تنگ نيست و هجوم مسافران كثير ضررى ندارد، بلكه با افزايش مسافران عنيمتها افزون مى گردد و ميوه ها و دستاوردهايش چند برابر مى شود پس غنيمتهايش هميشگى و بى مانع و ميوه هايش روز افزون و پايان ناپذير است . مگر زمانى كه مسافر در سفرش ‍ سستى نمايد و در حركتش توقفى پديد آيد. زيرا ((خداوند نعمتى را بر قومى دگرگون نمى كند مگر خود با دست خويش آن را دگرگون سازند)) و ((چون آنها از حق منحرف شوند خداوند دلهاى ايشان را منحرف سازد))، ((و خداوند به بندگان ستم نمى كند)) (٧٦) ، بلكه ايشان به خويشتن ستم مى كنند. كسى كه شايستگى جولان در اين ميدان و گردش در گردشگاه هاى اين بوستان را ندارد، چه بسا با جسم خود، فرسنگها مسافت را در زمانى طولانى طى مى كند تا سودى از تجارت براى دنيا يا اندوخته اى براى آخرت نصيبش گردد. اما اگر خواست او دانش دين با كفايت به منظور يارى رساندن به دين باشد از جمله رهروان راه آخرت خواهد بود و چنانچه در اين سفر شرايط و آداب لازم را رعايت نكند از كارگزاران دنيا و پيروان شيطان خواهد بود و اگر آنها را رعايت كند، سفرش ‍ از فوايدى كه او را به كارگزاران آخرت ملحق مى سازد خالى نخواهد بود و ما آن آداب و شروط را در سه باب نقل مى كنيم . (٧٧)
باب اول در فوايد و فضيلت و قصد سفر.
باب دوم در آداب سفر از آغاز حركت تا پايان مراجعت .
باب سوم درباره آنچه آموختن آن براى مسافر لازم است از قبيل موارد رخصت مسافرت و راهنماييهاى قبله و مسائل ديگر.



۷
باب اول - در فوايد سفر


باب اول - در فوايد سفر
بدان كه سفر نوعى حركت و معاشرت است و همان طورى كه در بخش ‍ آداب مصاحبت و گوشه نشينى گفتيم ، فايده ها و آفتهايى دارد. فايده هايى كه انگيزه سفر است از دو حال خارج نيست . يا گريز (از زيان ) است يا طلب (منفعت ). زيرا مسافر يا براى دورى از اقامتگاه خود انگيزه اى دارد، كه اگر آن انگيزه نبود هدفى براى سفر نداشت و يا آن كه در سفر مقصد و هدفى دارد؛ و آنچه از آن مى گريزد يا چيزى است دنيوى كه باعث بدبختى است مثل طاعون و وبايى كه در شهرى شايع شده يا علت فرار ترس از آشوب است و دشمنى و گرانى كه اين بلاها همگانى است . آنچنان كه گفتيم و يا حضوصى ، مانند كسى كه در شهرى در معرض آزار قرار گرفته و از آن شهر فرار مى كند، و يا امرى است كه باعث بدبختى دينى است مانند كسى كه در شهر خود گرفتار مقام و ثروت و پيروان و امكانات فراوانى است كه او را از توجه كامل به خدا باز مى دارد و در نتيجه گوشه نشينى و گمنامى را برمى گزيند و از امكانات زياد و مقام دورى مى كند و يا مثل كسى كه با اجبار به قبول بدعتى خوانده مى شود و يا براى به عهده گرفتن كارى دعوت مى شود كه اقدام به آن روا نيست پس در صدد فرار از آن برمى آيد. و اما مطلوب نيز يا دنيوى است ، مانند مال و مقام و يا دينى است و دينى هم يا علم است و يا عمل و علم نيز يا يكى از علوم دينى مى باشد و يا علم اخلاق و كسب صفات دينى از راه تجربه است و يا علم به آيات و شگفتيهاى زمين ، همچون مسافرت اسكندر ذوالقرنين و گردش او در نواحى زمين . و عمل هم يا عبادت است و يا زيارت . و عبادت همان حج و جهاد است و زيارت نيز از عوامل قرب به خداست ؛ گاهى مقصد زيارت مكانى از قبيل مكه ، مدينه ، بيت المقدس و مرزهاست . زيرا پاسدارى از مرزها نيز باعث تقرب است و گاهى هدف زيارت اوليا و علما است و آنان يا مرده اند كه قبرهايشان را زيارت مى كنند و يا زنده اند كه به ديدارشان تبرك مى جويند و از دقت در احوالشان ، علاقه بيشترى به پيروى از ايشان حاصل مى كنند. اينها اقسام مسافرتها بود كه از آنها چهار قسم خارج مى شود:
قسم اول ، مسافرت در طلب علم ؛ و آن يا واجب است و يا مستحب . و اين وجوب و استحباب سفر ناشى از واجب يا مستحب بودن علم است . توضيح آن كه علم يا مربوط به امور دينى است يا مربوط به اخلاق شخصى و آيات الهى در روى زمين . پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده است : ((هر كه از خانه اش در طلب دانش بيرون رود، تا وقتى كه برمى گردد در راه خداست .)) (٧٨)
و در خبر ديگرى آمده است : ((هر كه راهى را طى كند خداوند، راه او را به سوى بهشت سهل گرداند.)) (٧٩)
سعيد بن مسيب چندين روز در پى كسب يك حديث مسافرت مى كرد.
شعبى مى گويد: اگر مردى از شام به دورترين نقطه يمن در پى كلمه اى سفر كند كه او را به راه هدايت رهبرى كند و يا از راه غلطى باز گرداند، مسافرتش ‍ بيهوده نخواهد بود.
جابر بن عبداللّه با ده تن از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از مدينه به مصر مسافرت كردند و يك ماه راه پيمودند تا حديثى را كه عبداللّه بن انيس ‍ انصارى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نقل مى كرد، از خود او بشنوند. (٨٠)
كمتر كسى را نام برده اند كه از زمان صحابه تا اين زمان تحصيل كرده باشد مگر آن كه با مسافرت آن علم را تحصيل و براى آن سفر كرده است . و اما علم و دانايى به نفس و اخلاق خويش نيز اهميت دارد، زيرا راه آخرت را نمى توان پيمود مگر با آراستن و پاكيزه كردن خلق و خوى خود، و هر كه بر اساس باطن و پليديهاى صفاتش مطلع نباشد نمى تواند قلب خويش را از آنها پاك سازد و تنها سفر است كه نقاب از چهره اخلاق برمى دارد و بدان وسيله ((خداوند اندوخته ها و ذخاير آسمان و زمين را خارج مى سازد)) و بدان جهت سفر را سفر گفته اند كه پرده از روى اخلاق برمى دارد، از اين رو به كسى كه كه شاهدى را معرفى مى كرد، گفتند: آيا در سفرى همراه او بوده اى تا دليلى بر مكارم اخلاق او بياورى ؟ گفت : نه . گفتند: ما فكر نمى كنيم كه تو او را بشناسى .
بشر همواره مى گفت : اى گروه قاريان ! جهانگرد باشيد تا پاكيزه و نيكو شويد، زيرا آب هرگاه در جايى زياد بماند دگرگون شود.
خلاصه ، شخص در وطن با وجود مساعدت امكانات ، اخلاقش معلوم نمى شود براى اين كه با چيزهاى موافق طبع و معمولى و آشنا و ماءنوس ‍ است ، پس چون رنج سفر را تحمل كند و از چيزهايى كه معمولا در كنار آنهاست جدا گردد و با سختيهاى غربت آزموده شود، بديهايش بر ملا گردد و بر عيبهايش اطلاع يابد، در نتيجه اشتغال به معالجه آنها برايش ميسر شود.
ما در كتاب عزلت فوايد معاشرت را بيان كرديم ، در حالى كه سفر خود معاشرتى است با اشتغال بيشتر و تحمل مشقتها.
اما ديدن آيات خدا در روى زمين براى اهل بصيرت فوايدى دارد؛ سرزمينهاى مجاور و به هم پيوسته اى وجود دارد كه در آنها كوهها، بيابانها و درياها و انواع جانداران و گياهان موجود است و هيچ چيز از آنها نيست مگر آن كه بر وحدانيت خدا گواهى مى دهد و با زبان فصيح تسبيح گوى او مى باشد و آن را در نمى يابد ((مگر كسى كه گوش فرا دهد و حضور يابد)) (٨١) و اما منكران و غفلت زدگان و فريفتگان به درخشش ‍ سراب زيبايى دنيا، نه مى بينند و نه مى شنوند، زيرا آنها شنوايى را از دست داده و بين آنها و آيات پروردگارشان فاصله افتاده است ((آنان به ظاهر زندگى دنيا آگاهند و از آخرتشان غافلند.)) (٨٢) و مقصود ما از شنوايى ، شنوايى ظاهرى نيست ، زيرا كه افراد مورد نظر از شنوايى ظاهرى محروم نيستند، بلكه مقصود ما شنوايى باطنى است . با شنوايى ظاهرى جز صداها شنيده نمى شود كه جانداران ديگر با انسان در آن شريكند اما با شنوايى باطنى زبان حال را مى توان درك كرد كه خود سخنى است جدا از سخن گفتارى ، شبيه آنچه گويند در حكايت سخن گفتن ميخ و ديوار، مى گويند: ديوار به ميخ گفت : چرا مرا مى آزارى ؟ ميخ جواب داد: از كسى كه مرا مى كوبد و رهايم نمى كند بپرس ، آن سنگى كه پشت سر من است ، از من دست بردار نيست . هيچ ذره اى از آسمانها و زمين نيست مگر آن كه به نوعى بر يكتايى خداى سبحان شهادت دهد، و همان است يكتاپرستى آنها و نوعى شهادت بر تقديس آفريدگار و همان است تسبيح آن ذره ولى مردمان تسبيح ايشان را درك نمى كنند، زيرا ايشان از تنگناى شنوايى ظاهرى به فضاى شنوايى باطنى و از ناهنجارى زبان گفتار به فصاحت زبان حال سير نكرده اند و اگر هر ناتوانى قادر بر چنين سيرى بود هر آينه درك سخن پرنده منطق الطير، مخصوص سليمان نمى بود و شنيدن كلام خداى تعالى كه بايد آن را از مشابهت حروف و اصوات مبرا دانست و موسى (عليه السلام) اختصاص نمى يافت . بنابراين سفر كسى كه مسافرت مى كند تا اين شهادتها را از روى خطوطى بخواند كه به خط الهى روى صفحات جمادات نوشته شده است ، سفر جسمانى نيست بلكه نشسته در يك جا با دلى فارغ برخوردار از شنيدن نغمه هاى تسبيح يكايك ذرات مى باشد. بنابراين او را چه به رفت و آمد در دشتها؟ در حالى كه براى او بى نيازى در ملكوت آسمانهاست و خورشيد و ماه و ستارگان مسخر او هستند و آنها خود به جانب ديدگان اهل بصيرت در هر ماه و سال چندين بار سفر مى كنند، بلكه به طور مداوم در حركت خود كوشايند، بنابراين از عجايب است كه آن كسى كه كعبه ماءمور طواف اوست ، به طواف يكايك مساجد بشتابد و از غرايب است آن كسى كه كران تا كران آسمان به گرد او در طواف است ، خود در اطراف زمين بگردد، وانگهى تا وقتى كه مسافر نيازمند به ديدن عالم ملك و شهود با چشم ظاهرى است با اين همه در منزل اول از منزلهاى سالكان به سوى خدا و مسافران به درگاه اوست ، گويا او بر دروازه وين اعتكاف كرده و سيرش به فضاى باز، نينجاميده است در حالى كه هيچ دليلى جز ترس و كوتاهى براى طولانى شدن مدت توقف در اين منزل وجود ندارد. از اين رو يكى از صاحبدلان مى گويد: مردمان گويند: چشمانتان را باز كنيد تا ببينيد، من مى گويم چشمهايتان را ببنديد تا ببينيد، و هر دو سخن درست است ، سخن اول خبر از منزل اول مى دهد كه نزديك وطن است و دومى درباره منزل بعدى است كه از منازل دور از وطن مى باشد، و جز كسى كه خود را به خطر انداخته باشد بر آن منزل گام ننهد و هر كس به آن جا گام نهد چه بسا سالها سرگردان ماند و چه بسا كه توفيق ، دستگير او شود و به راه راست راهنمايى گردد. و كسانى كه در وادى حيرت هلاك شده اند، بيشتر از سوارگان آن راه بوده اند ولى آنان كه در پرتو توفيق به سلامت حركت كردند از نعمتها و ملك جاودانه برخوردار شدند، و آنانند كه در نيكيها گوى سبقت را از ما ربودند و از ملك دنيا براى آن ملك پند گرفتند، و نسبت به كثرت جمعيت ، طالبان آن ملك اندكند، زيرا هر چه مطلوب بزرگتر باشد طالب كمتر خواهد بود. از اين رو آنها كه هلاك مى شوند بيشتر از كسانى هستند كه مالك آن ملك مى گردند و هر ناتوان ترسو به دليل عظمت خطر و رنج زياد در صدد به دست آوردن آن ملك آيد.

و اذا كانت النفوس iiكبارا تعبت فى مرادها الاجسام (٨٣)

خداوند متعال ، عزت و ملك دين و دنيا را به وديعت ننهاده مگر آن جايى كه خطر موجود است ، در حالى كه آدمهاى ترسو نام ترس و نارسايى خود را حزم و احتياط مى گذارند.

يرى الجبناء ان الجبن الحزم و تـلـك خـديعة الـنفس iiالـلئيم (٨٤)

اين است حكم سفر ظاهرى ، كه اگر در خلال آن به سفر باطنى رو مى آوريم به همان مقصدى كه در نظر مى گيريم خواهيم رسيد.
قسم دوم ، آن كه براى عبادتى از قبيل جهاد يا حج ، مسافرت كند و ما فضيلت ، آداب و اعمال ظاهرى و باطنى اين نوع سفر را در كتاب اسرار حج ذكر كرديم . زيارت قبول انبيا، صحابه ، تابعين و ساير علما و اوليا نيز در اين رديف است .

مى گويم :
بالاتر و مهمتر از همه آنها پس از زيارت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، زيارت قبور ائمه معصومين عليهم السلام از اهل بيت رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است ، در كتاب من لا يحضره الفقيه از ابوالحسن الرضا عليه السلام روايت شده است كه فرمود: ((همانا همه امامان عليهم السلام به گردن دوستان و شيعيان خود حقى دارند و البته كمال وفاى به عهد و اداى آن حق ، زيارت قبور ايشان است ، پس هر كه ايشان را از روى رغبت و باور داشتن آنچه مورد علاقه آنهاست زيارت كند، در روز قيامت ائمه عليهم السلام شفيع ايشان خواهند بود.)) (٨٥)
شيخ صدوق - رحمه اللّه - مى گويد: صالح بن عقبه از زيد شحّام روايت كرده كه :
((خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : هر كس يكى از شما را زيارت كند چه اجرى دارد؟ فرمود: اجرش همانند اجر كسى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را زيارت كرده است )) (٨٦) و نيز مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به على (عليه السلام) فرمود: ((يا على ! هر كه مرا در زمان حيات و يا پس از مردنم يا تو را در زمان حيات و يا پس از مردنت زيارت كند و يا دو پسرت را در زمان حيات يا پس از درگذشتشان زيارت كند، من روز قيامت ضامنم كه وى را از هول و هراسها و شدايد آن روز نجات دهم تا آن جا كه او را با خود همدرجه سازم .)) (٨٧)
اسحاق بن عمار از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: ((محل قبر امام حسين (عليه السلام) از روزى كه در آن جا دفن شده است ، باغى از باغهاى بهشت است .)) (٨٨)
و فرمود: ((مدفن امام حسين (عليه السلام) گلزارى از گلزارهاى بهشت است )) (٨٩) و فرمود: ((حريم مدفن امام حسين (عليه السلام) از چهار طرف مدفن پنج فرسخ است .)) (٩٠)
و فرمود: ((در خاك مدفن امام حسين (عليه السلام) شفاى هر دردى است و آن بزرگترين داروست .)) (٩١)
و آن حضرت فرمود: ((وقتى كه (از آن تربت ) خوردى ، بگو: رب التربة المباركة و رب الوصى الذى و ارته صل على محمّد و آل محمّد و اجعله علما نافعا و رزقا واسعا و شفاء من كل داء.)) (٩٢)
اسحاق بن عمار از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: ((ما بين قبر امام حسين (عليه السلام) تا آسمان هفتم محل رفت و آمد فرشتگان است .)) (٩٣)
صالح بن عقبه از بشير دهّان روايت كرده كه : خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : چه بسا اتفاق مى افتد كه حج از دست من مى رود و عرفه را كنار مزار امام حسين (عليه السلام) مى گذرانم ، فرمود: ((آفرين بر تو اى بشير! هر مؤمنى كه با معرفت به حق آن حضرت كنار مزار امام حسين عليه السلام در غير روز عيد بيايد، بيست حج مبرور قبول شده و بيست غزوه با پيامبر مرسل يا امام عادل در نامه عملش نوشته مى شود و هر كه در روز عيد بيايد هزار حج و هزار عمره مبرور مقبول و هزار غزوه با پيامبر مرسل و يا امام عادل برايش نوشته مى شود. مى گويد: پرسيدم : چگونه براى من ثواب موقف حج نوشته مى شود؟ امام (عليه السلام) نظير آدم خشمگين به من نگاه كرد و بعد فرمود: اى بشير! مؤمن هرگاه روز عرفه كنار مزار امام حسين (عليه السلام) بيايد در حالى كه معرفت به حق آن حضرت دارد و از آب فرات غسل كند، سپس رو به آن حضرت بياورد، خداوند به هر گامى ثواب يك حج با تمام مناسكش - درست به خاطر ندارم ، گويا فرمود: و يك عمره - برايش مى نويسد.)) (٩٤)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((خداوند در شامگاه عرفه ابتدا به زايران قبر امام حسين (عليه السلام) مى نگرد. عرض كردند: آيا پيش از نگرش به اهل موقف (در عرفه )؟ فرمود: آرى . گفتند: چگونه چنين چيزى مى شود؟ فرمود: چون در ميان اهل موقف ممكن است اولاد زنا باشند، در حالى كه در ميان زيران امام حسين (عليه السلام) اولاد زنا نيست .)) (٩٥)
و آن حضرت فرمود: ((هر كس قبر امام حسين (عليه السلام) را زيارت كند گناهانش را بر در منزل خود چون پلى قرار داده است كه از روى آن عبور مى كند همان طورى كه كسى از شما وقتى كه از پل عبور كند، آن را در پشت سرش قرار مى دهد.)) (٩٦)
على بن حمزه از ابوبصير به نقل از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: ((خداوند هفتاد هزار فرشته را موكل امام حسين (عليه السلام) قرار داده است كه هر روز ژوليده و غبارآلوده بر آن حضرت صلوات مى فرستد و براى زايرانش دعا مى كنند و مى گويند: اينان زيران امام حسين عليه السلام اند، خداوندا ثواب آنها را چنين و چنان كن .)) (٩٧)
و آن حضرت فرمود: ((هر كه با معرفت به حق امام حسين (عليه السلام) به زيارت آن حضرت بيايد خداوند جايگاه او را اعلى عليين مقرر فرمايد.)) (٩٨)
موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود: ((كمترين اجرى كه به زايران امام حسين (عليه السلام) در كنار شط فرات داده مى شود در صورتى كه عارف به حق و حرمت و ولايت آن حضرت باشند اين است كه گناهان گذشته و آينده آنان آمرزيده مى شود.)) (٩٩)
حسن بن على وشّاء از ابوايوب خراز به نقل از محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: ((شيعيان ما را به زيارت حسين بن على (عليه السلام) امر كنيد كه زيارت آن حضرت از زير آوار ماندن ، غرق شدن و سوختن و طعمه درندگان شدن جلوگيرى مى كند و زيارت آن حضرت بر كسى كه به امانت امام حسين (عليه السلام) از جانب خدا، اقرار دارد، لازم و واجب نيست .)) (١٠٠)
هارون به خارجه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: ((وقتى نيمه شعبان فرا مى رسد، مناديى از بالاترين جايگاه آسمان ، ندا مى دهد: اى زايران قبر امام حسين عليه السلام ! باز گرديد در حالى كه آمرزيده ايد، اجرتان با پروردگارتان و محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) پيامبرتان است .)) (١٠١)
حسين بن محمّد قمى از حضرت رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: ((هر كس قبر پدرم را در بغداد زيارت كند چنان است كه قبر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) را زيارت كرده است جز اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) فضيلت خود را دارند.)) (١٠٢)
از حسن بن وشّاء به نقل از ابوالحسن الرضا (عليه السلام) روايت شده كه : از آن حضرت درباره زيارت قبر ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) پرسيدم كه آيا مثل زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) است ؟ فرمود: آرى . (١٠٣)
على بن مهزيار از امام ابوجعفر محمّد بن على الثانى (امام جواد عليه السلام ) نقل كرده مى گويد: عرض كردم : فدايت شوم زيارت حضرت رضا (عليه السلام) افضل است يا زيارت اباعبداللّه الحسين عليه السلام ؟ فرمود: ((زيارت قبر پدرم افضل است ، زيرا كه قبر امام حسين (عليه السلام) را همه مردم زيارت مى كنند ولى پدرم را جز خواص شيعه زيارت نمى كنند.)) (١٠٤)
احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى مى گويد: در نوشته ابوالحسن الرضا عليه السلام چنين خواندم : ((به شيعيان من بگو، زيارت من در نزد خدا برابر هزار حج است . مى گويد: خدمت ابوجعفر (عليه السلام) - يعنى پسرش ‍ امام جواد (عليه السلام) - رسيدم ، عرض كردم ! هزار حج ؟ فرمود: آرى به خدا سوگند و هزار هزار حج براى كسى است كه با معرفت به حق آن حضرت ، او را زيارت كند.)) (١٠٥)
حسين بن زيد از ابوجعفر (عليه السلام) روايت كرده ، مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: ((مردى از فرزندان موسى (عليه السلام) به دنيا مى آيد كه همنام اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و بعد در زمين توس ‍ واقع در خراسان مدفون خواهد شد؛ كه در آن جا با زهر كشته مى شود و غريبانه دفن مى شود، هر كس او را با معرفت به حقش زيارت كند، خداى تعالى به او اجرى عطا كند معادل اجر كسى كه قبل از فتح مكه براى پيروزى اسلام انفاق و مبارزه كرده است .)) (١٠٦)
بزنطى از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: ((كسى از دوستانم با معرفت به حق من ، مرا زيارت نمى كند مگر آن كه روز قيامت او را شفاعت مى كنم .)) (١٠٧)
ابوجعفر محمّد بن على الرضا (عليه السلام) مى فرمايد: ((همانا بين دو كوه ترس قطعه خاكى است كه از بهشت گرفته شده است ، هر كه وارد آن جا شود روز قيامت از آتش دوزخ در امان است .)) (١٠٨)
و آن حضرت فرمود: براى كسى كه قبر پدرم را در توس با معرفت به حقش ‍ زيارت كند بهشت را در نزد خداى تعالى ضمانت مى كنم .)) (١٠٩)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((به همين زودى پاره اى از تن من در خراسان دفن مى شود، هيچ گرفتارى آن را زيارت نمى كند اگر آن كه خداوند گرفتارى اش را برطرف مى سازد و هيچ گنهكارى آن را زيارت نمى كند مگر آن كه خداوند گناهانش را مى آمرزد.)) (١١٠)
نعمان بن سعد از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: ((بزودى مردى از اولاد من به وسيله زهر و از روى ستم در زمين خراسان كشته مى شود، نامش چون نام من و نام پدرش چون نام موسى بن عمران (عليه السلام) است ، بدانيد هر كه او را در غربتش ‍ زيارت كند خداوند گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد، هر چند كه به بسيارى ستارگان و قطره هاى باران و برگ درختان باشد.)) (١١١)
حمدان ديوانى از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: ((هر كه مرا با اين دورى منزل زيارت كند، من روز قيامت در سه جا به سراغ او مى آيم تا او را از خطرهاى قيامت نجات دهم : وقتى كه نامه هاى اعمال از سمت راست يا چپ به مردم داده مى شود، و در صراط، و به هنگام سنجش اعمال .)) (١١٢)
حمزة بن حمران مى گويد: ((امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((نواده من در سرزمين خراسان در شهرى كه به آن توس گويند، كشته مى شود. هر كه با معرفت به حقش او را زيارت كند، روز قيامت او را با دست خود مى گيرم و به بهشت وارد مى كنم هر چند كه گناهان كبيره داشته باشد. مى گويد: عرض كردم : فدايت شوم ، معرفت حق او چيست ؟ فرمود: اين كه بداند او امام واجب الاطاعه ، غريب و شهيد است ، هر كه او را با معرفت به حقش زيارت كند خداوند پاداش هفتاد شهيد را را به او مرحمت كند، از شهيدانى كه در مقابل رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به حقيقت شهيد گشته اند.)) (١١٣)
حسن بن على بن فضال از ابوالحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام) روايت كرده است كه مردى از اهل خراسان به آن حضرت گفت : ((يابن رسول اللّه من رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را در خواب ديدم . گويا به من مى فرمود: چگونه خواهد بود حال شما وقتى كه پاره تن من در سرزمين شما دفن گردد و پاسدارى امانت من و به شما سپرده شود و ستاره آسمان من در خاك شما پنهان گردد؟ امام رضا (عليه السلام) در پاسخ فرمود: منم آن كسى كه در زمين شما دفن مى شوم و منم پاره تن پيامبر شما و منم آن امانت و آن ستاره ، بدان كه هر كس مرا زيارت كند در حالى كه به آنچه خدا از حق من و طاعت من واجب كرده ، آگاه باشد، من و پدرانم روز قيامت شفيعان او هستيم و هر كه ما شفيع او باشيم نجات يافته است اگر چه به اندازه گناهان جن و انس گناه داشته باشد. پدرم از جدم از قول پدرش نقل كرده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: هر كه مرا در عالم خواب ببيند، خود مرا ديده است ، زيرا شيطان نمى تواند در صورت من و نه در صورت هيچ يك از اوصياى من و نه در صورت هيچ يك از شيعيان تجسم پيدا كند و خواب درست ؛ جزئى از هفتاد جزء نبوت است .)) (١١٤)
از اباصلت ، عبدالسلام بن صالح هروى روايت شده كه مى گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((به خدا سوگند، هيچ يك از ما نيستيم مگر آن كه مقتول و شهيد مى شويم ، پرسيدند: يابن رسول اللّه ، چه كسى شما را مى كشد؟ فرمود: بدترين خلق خدا در اين زمان ، مرا به وسيله زهر مى كشد، سپس در سرايى كهنه و ديار غربت دفن مى كند. پس هر كه مرا در غربتم زيارت كند خداوند براى او اجر صد هزار شهيد و صد هزار صديق و صد هزار انجام دهنده حج و عمره و صد هزار مجاهد را بنويسد و در زمره ما محشور شود و در درجات عالى بهشت همراه ما باشد.)) (١١٥)
حسن بن على فضّال از ابوالحسن الرضا (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: ((همانا در خراسان بقعه اى است ، زمانى بر آن بيايد كه جاى رفت و آمد فرشتگان گردد. پس همواره گروهى از فرشتگان نازل مى شوند و گروهى به آسمان بالا مى روند تا وقتى كه در صور دميده شود (يعنى تا پايان عمر دنيا). عرض شد: يا بن رسول اللّه ، اين بقعه كدام است ؟ فرمود: آن در سرزمين توس است ، به خدا سوگند كه آن باغى از باغهاى بهشت است . هر كه در آن بقعه مرا زيارت كند چنان است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را زيارت كرده است و خداوند براى او ثواب هزار حج مبرور و هزار عمره مقبول بنويسد و من و پدرانم روز قيامت شفيعان او خواهيم بود.)) (١١٦)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((به همين زودى پاره تن من در سرزمين خراسان مدفن مى شود، هيچ مؤمنى او را زيارت نكند مگر آن كه خداوند بهشت را بر او واجب و حتمى كند و پيكر او را بر آتش دوزخ حرام گرداند.)) (١١٧)
ابوحامد غزالى گويد: هر كس را كه از ديدنش تبرك جويند پس از وفاتش به زيارتش تبرك جسته مى شود، و جايز است به اين سبب بار سفر بست و اين سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه فرمود: ((نبايد بار سفر بست مگر به سوى سه مسجد: مسجدالحرام ، و اين مسجد كه متعلق به من است و مسجدالاقصى )) (١١٨) مانع از زيارت ديگر اماكن نيست ، زيرا اين حديث درباره مسجد است و زيارت قبور پس از اين سه مسجد، همسانند اگر نه تفاوتى بين زيارت قبور انبيا، اوليا و علما در اصل فضيلت نيست هر چند كه در مراتب و درجات بر حسب درجاتشان در پيشگاه خدا متفاوتند. و خلاصه آن كه زيارت زندگان بهتر از زيارت مردگان است .

مى گويم :
به شرط تساوى زندگان و مردگان . اگر نه ، بايد به مراتب آنان بنگريم .
ابوحامد غزالى مى گويد: فايده اى كه از ديدار زندگان به دست مى آيد درخواست بركت دعا از آنها و بركت نظر كردن به ايشان است ، زيرا نظر كردن به سيماى دانشمندان و صالحان عبادت است و باعث تحريك اشتياق به پيروى از ايشان و آراسته شدن به اخلاق و آداب ايشان است و اينها سواى فوايدى است كه مى توان از شناخت چگونگى روحيات و رفتار آنها به دست آورد. و صرف زيارت برادران دينى فضيلت دارد، همان طورى كه در بخش آداب معاشرت و در تورات آمده است : ((تا چهار ميل برو و برادر دينى را زيارت كن .))
اما ديدار سرزمينها و بقعه ها به جز مسجدهاى سه گانه و جز مرزها براى مرزدارى ثوابى ندارد، حديث بالا روشن است در اين كه براى بركت جستن از سرزمينها بار سفر نبنديد مگر به قصد مساجد سه گانه . البته فضيلتهاى حرمين را در بخش حج گفتيم و بيت المقدس نيز دارى فضيلت زيادى است ، حضرت سليمان (عليه السلام) از خداوند عز و جل درخواست كرد كه هر كه قصد زيارت آن مسجد را كند هدف او تنها نماز گزاردن در آن باشد، در تمام مدت اقامت تا هنگام خروج نظرت را از او بر نگردان و او را از گناهانش پاك كن مانند روزى كه از مادر متولد شده است ؛ و خداوند دعاى سليمان (عليه السلام) را مستجاب كرد.

مى گويم :
فضيلت مسجد كوفه و نماز در آن جا را نيز با سخن اميرالمؤمنين (عليه السلام) راجع به فضيلت آن ، در كتاب اسرار حج نقل كرديم كه فرمود: ((اگر مردم مى دانستند چه بركتى در مسجد كوفه است از كرانه هاى زمين به آن جا مى آمدند هر چند با دستها بر روى برف راه مى رفتند.)) (١١٩)



۸
باب دوم : در آداب مسافر از اول تا بازگشت و آن يازده چيز است


غزالى گويد: قسم سوم آن است كه مسافرت براى فرار از عامل نگران كننده دينى باشد و آن نيز نيكوست ، زيرا كه فرار از امور طاقت فرسا، از روش ‍ پيامبران است . و از جمله چيزهايى كه بايد از آنها فرار كرد، واليگرى ، مقام و زيادى علايق و اسباب است ، زيرا همه اينها باعث برهم زدن فراغت دل است در حالى كه دين جز با دل فارغ از غير خدا كامل نمى شود. بنابراين اگر دل كاملا فارغ نباشد به مقدارى كه فراغت آن صورت مى پذيرد، به دين مى پردازد. در دنيا فراغت دل از امور دنيا و نيازهاى ضرورى حاصل نمى شود ليكن سبك و سنگين كردن آن ممكن است سبكباران نجات يافتند و سنگين بارها هلاك شدند؛ و سپاس خداى را كه رستگارى را منوط به فراغت مطلق از وبالها و سنگينى ها نفرمود بلكه به لطف خود بنده سبكبار را مى پذيرد و او را مشمول رحمت واسعه خود مى فرمايد و سبكبار كسى است كه دنيا بزرگترين وجهه همت او نباشد و چنين چيزى در وطن براى كسى كه دامنه مقامش وسيع و دلبستگيهايش فراوان است ميسر نمى شود، بنابراين كاملا به مقصدودش نمى رسد مگر در غربت و گمنامى و بريدن از علايقى كه گرفتار آنهاست تا اين كه مدتى نفسش را تمرين دهد و آنگاه چه بسا خداوند او را با كمك خود يارى كند و چيزى را كه باعث تقويت نفس و آرامش دل است به او مرحمت فرمايد، از اين رو مسافرت كردن و نكردن در نزد او يكسان مى گردد و بود و نبود اسباب و علايق در نزد او برابر مى شود و در نتيجه هيچ چيز نمى تواند به آنچه او از ياد خدا در پى آن است زيان برساند. و چنان حالتى جدا كمياب است بلكه بيشتر سستى و كوتاهى از توجه به خلق و خالق بر دلها چيره مى گردد و تنها انبيا و اوليا، به وسيله اين نيز به سعادت مى رسند و رسيدن به آن از راه تلاش ، بسى دشوار است ، هر چند كه تلاش و كوشش نيز دخالت دارد. و مثال تفاوت قوه باطنى در آن باره ، مانند تفاوت قوه ظاهرى است در اعضاى بدن . يك مرد نيرومند با قدرت كافى و اعصاب استوار و بنيه قوى به تنهايى قادر بر حمل چيزى به طور مثال ، به وزن هزار رطل است در حالى كه اگر شخص ناتوان بيمارى بخواهد با تمرين وزنه بردارى و بتدريج اندك اندك به آن مرتبه برسد نمى تواند ليكن تمرين و كوشش ، كمى به نيروى وى مى افزايد هر چند كه او را به مرتبه نيرومند نمى رساند، پس سزاوار نيست كه به سبب نوميدى از رسيدن به مرتبه بالاتر، تلاش و كوشش را ترك كند، زيرا اين نشان نهايت نادانى و گمراهى است و يكى از عادات پيشينيان اين بود كه از ترس فتنه ها، جلاى وطن مى كردند. يكى از ايشان مى گويد: اين زمان بدى است ؛ گمنام در اين زمان امنيت ندارد تا چه رسد به آدم مشهور. اين زمانى است كه مردى از شهرى به شهرى منتقل مى شود و چون در جايى او را شناختند به جاى ديگر مى رود.
قسم چهارم ، سفرى است كه به منظور فرار از آنچه زيان بدنى دارد مانند طاعون يا زيان مالى دارد مانند گرانى بهاى اجناس و نظاير آنها صورت مى گيرد، اين سفر اشكالى ندارد بلكه در بعضى موارد چه بسا فرار كردن ، واجب و بعضى جاها مستحب است بر حسب وجوب يا استحباب نتايجى كه در پى دارد. ولى طاعون از آن ميان استثنا شده است و سزاوار نيست كه از آن فرار كنند به سبب نهيى كه در آن باره وارد شده است . اسامة بن زيد گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((اين درد يا بيمارى ، عذابى است كه بعضى از امتهاى پيشين بدان وسيله عذاب شدند و بعدها روى زمين باقى ماند. گاهى از بين مى رود و گاه مى آيد، پس هر كس بشنود كه اين بيمارى در سرزمينى پيدا شده نبايد به آن جا برود، اما هر كه در سرزمينى باشد و طاعون بيايد، نبايد از آن جا فرار كند.)) (١٢٠)
عايشه گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((همانا از جمله عوامل نابودى امت من نيزه و بيمارى طاعون است ، مى گويد: پرسيدم يا رسول اللّه ! نابودى با نيزه را فهميدم اما طاعون چيست ؟ فرمود: غده اى مانند غده شتر است كه گلوگاه ايشان را مى گيرد؛ مسلمانى كه از طاعون بميرد شهيد است و هر كه به عنوان داروغه در جايى كه طاعون است بماند، همانند مرزدار در راه خداست و هر كه از آن فرار كند همچون كسى است كه از لشكر مهاجم فرار كرده است .)) (١٢١)
از مكحول نقل شده است كه ام ايمن مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به يكى از اعضاى خانواده اش سفارش كرد: ((چيزى را شريك خدا قرار نده ، هر چند تو را با آتش عذاب كنند و يا بترسانند و از پدر و مادرت اطاعت كن ، حتى اگر فرمان دهند كه هر چه دارى دور بريز، به گفته شان عمل كن ، و نماز را عمدا ترك نكن ، زيرا هر كه نماز را عمدا ترك كند، از پيمان الهى بيرون شده است . از شراب دورى كن زيرا شراب كليد هر بدى است . از معصيت دورى كن زيرا نافرمانى خدا و معصيت ، خدا را به خشم مى آورد و از لشكر مهاجم (طاعون ) فرار نكن ، حتى اگر مرگى به مردم رسيد و تو در آن ميان بودى در بين آنها استوار بمان . از نعمتى كه دارى بر خانواده ات انفاق كن و عصايت را به روى آنها بلند كن و به خاطر خدا آنها را بترسان .)) (١٢٢)
اين احاديث دلالت دارد بر اين كه فرار از طاعون و همچنين رفتن به جايى كه طاعون است ، نهى شده و راز اين مطالب در كتاب توكل خواهد آمد. اين بود اقسام مسافرتها. (١٢٣)
علاوه بر اقسام نامبرده ، مسافرت به اقسام ديگر از قبيل مذموم ، محمود و مباح تقسيم مى شود: سفر مذموم خود به دو قسم تقسيم مى شود: ١ - حرام مثل فرار برده و مسافرتى كه موجب عاق والدين شود. ٢ - سفر مكروه مانند بيرون شدن از شهرى كه طاعون آمده است . و سفر محمود (پسنديده ) نيز به دو قسم تقسيم مى شود: ١ - واجب ، مانند حج و رفتن در پى كسب دانش كه بر هر مسلمانى واجب است . ٢ - مستحب مثل زيارت دانشمندان و قبورشان و از روى همين انگيزه ها نيت سفر شناخته مى شود، زيرا معناى نيت ، اقدام به علت وجود سببى است كه همان انگيزه است و قيام براى پاسخ به آن انگيزه مى باشد، و بايد در تمام سفرها نيت شخص ، آخرت باشد، چنين نيتى در سفر واجب و مستحب بارز است ولى در سفر مكروه و ممنوع ، محال است و اما در سفر مباح ، هرگاه هدف مسافر، مثلا از طلب مال ، حفظ آبرو و پرهيز از گدايى ، و رعايت جوانمردى نسبت به اهل خانه و خانواده و صدقه دادن مازاد بر مقدار نياز باشد، اين نوع مباح با اين نيت از اعمال آخرت محسوب مى شود ولى اگر به مقصد حج بيرون رود و انگيزه اش ريا و سمعه باشد، از زمره اعمال آخرت بيرون مى شود. بنابراين سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ): ((عملها وابسته به نيتهاست .)) (١٢٤) شامل واجبات و مباحات مى گردد نه محظورات ، زيرا نيت تاءثيرى در بيرون آوردن آن موارد از ممنوعيت ندارد. يكى از پيشينيان گويد: خداوند فرشتگانى را بر مسافران گمارده است تا مقاصد آنها را بنگرند، پس به هر كدام پاداشى مطابق نيت آنان مى دهد هر كه نيتش دنيا باشد، از دنيا به او مرحمت مى كند و چند برابر از آخرتش مى كاهد و فكر او را پراكنده مى سازد و حرص و دلبستگى او را به دنيا افزون مى گرداند و هر كه نيتش آخرت باشد، بينايى و هوشيارى به او مرحمت مى كند و به مقدار نيتش به او - براى توجه و پند آموزى - گشايش مى دهد و خاطرش را جمع مى كند و فرشتگان براى او طلب مغفرت مى كنند.
اما دقت در اين مطلب كه مسافرت بهتر است يا اقامت ؟ شبيه اين سخن است كه بگوييم گوشه نشينى بهتر است يا معاشرت ؟ و ما راه و روش آن را در بخش عزلت بيان كرديم و پاسخ را بايد از روى آن فهميد. زيار سفر، نوعى معاشرت تواءم با رنج و مشقت از قبيل پريشانى خاطر و نگرانى دل است - البته در مورد بيشتر مردم چنين است - به هر حال ، هر كدام در كمك به دين بيشتر مؤ ثر باشد، بهتر است .
بالاترين نتيجه دين در دنيا با فكر مداوم حاصل مى شود و هر كس راه فكر و ذكر را نياموزد به آن نرسد در حالى كه مسافرت ، در آغاز كار به آموختن كمك مى كند و اقامت در نهايت بر عمل به وسيله آموزش يارى مى رساند، و اما به طور مداوم گردش در روى زمين از جمله عوامل پريشانى خاطر است مگر در مورد كسانى كه قويدل هستند، زيرا مسافر به سبب آنچه دارد در معرض لغزش و نگرانى است مگر آنچه را كه خداوند نگاه مى دارد. بنابراين ، همواره مسافر نگران است گاهى بر جان و مالش بيمناك است و گاهى به سبب مفارقت از آنچه در وطن با آن انس و عادت داشته است و اگر همراه مسافر مالى نباشد كه از آن بيمناك باشد از طمع و چشم اميد به مردم بر كنار نيست ، پس گاهى دلش به سبب نيازمندى ، ناتوان و گاهى به وسيله استحكام با اسباب و وسايل طمع تواناست .
وانگهى مشغله بار اندازى و كوچ كردن در همه حال باعث نگرانى است ، بنابراين سزاوار نيست شخص مريد مسافرت كند مگر در طلب دانش يا براى ديدار استادى كه پيرو راه و روش اوست و از ديدن او اشتياق به كار نيك پيدا مى كند. پس اگر به خود مشغول و چشم دلش باز و راه انديشه و عمل به رويش گشوده است ، آرامش و سكون براى او بهتر است . جز اين كه بيشتر صوفيان اين روزگار چون باطنشان از افكار لطيف و اعمال دقيق تهى است ، انس با خدا و ذكر او را در خلوت بر ايشان فراهم نيامده بيكارى را پيشه خود ساخته و كار و كسب را دشوار يافته ، درخواست از ديگران و گدايى را راحت ديده به كاروانسراهايى كه براى آنها در شهرها بنا شده دلخوش كرده اند و خدمتكارانى را كه براى خدمت صوفيان تعيين شده ، مسخر فرمان خود ساخته اند و عقل و دينشان را سبك گرفته اند تا آن جا كه از خدمت جز ريا و سمعه و شهرت و به چنگ آوردن اموال از راه گدايى - به اين دليل كه پيروان زياد دارند - قصد ديگرى ندارند! از اين رو براى ايشان در خانقاهها نه حكم نافذى مانده و نه تاءديب آنان براى مسافران ، سودمند است و نه مانع قدرتمندى در برابر آنهاست . اين است كه لباسهاى وصله دار پوشيده و از خانقاهها، تفريحگاههايى براى خود ساخته اند و چه بسا الفاظ مزخرفى از كلمات عجيب و غريب فراهم كرده اند، پس به خود نگاه مى كنند در حالى كه در خرقه پوشى و سياحت و در لفظ و عبارتشان و در آداب ظاهرى از راه و رفتارشان تنها شباهتى به صوفيان دارند و گمان مى كنند كه هر سياهى خرماست ! و تصور مى كنند كه مشاركت در اين ظواهر باعث سهيم شدن در حقايق مى گردد، هيهات ! چقدر نادان است كسى كه تفاوت بين پيه و تاول را تشخيص نمى دهد! پس اينان مورد خشم خدايند، زيرا كه خداوند جوان بيكاره را دشمن مى دارد در حالى كه آن را چيزى جز جوانى و بيكارى وادار به جهانگردى نمى كند. البته كسى كه براى حج يا عمره آن هم بدون ريا و سمعه سفر كند يا براى ديدار با استادى كه در علم و رفتارش از او پيروى مى كند، مسافرت كند از اين گروه مستثناست و اكنون چنين كسى در اين ديار نيست . تمام امور دينى تباه و فاسد گشته است اما تصوف به طورى كلى نابود و باطل شده است ، زيرا علوم با گذشت زمان كهنه نمى شوند و دانشمند اگر دانشمند بدى باشد، در رفتار و اخلاقش ‍ فساد خواهد داشت نه در علمش ، و عالم بى عمل خواهد بود، در حالى كه عمل غير از علم است ، اما تصوف عبارت است از خالص كردن دل براى خدا و ناچيز شمردن هر آنچه غير خداست و حاصل آن برمى گردد به عمل دل و اعضاى بدن و هرگاه عمل فاسد گرديد، اصل تصوف از بين رفته است و در مسافرتهاى اينان از آن جهت كه رنج بى فايده اى براى شخص دارد، فقها اختلاف نظر دارند، گاهى مى گويند: چنان سفرى ممنوع است . ولى از نظر ما حق اين است كه حكم به اباحه كنيم ، زيرا بهره ايشان نجات از غم بيكارى و بطالت به وسيله ديدن شهرهاى مختلف است و اين قبيل بهره منديها پست و بى ارزش است و نفوس كسانى كه در پى اين قبيل بهره ها مى روند نيز پست است و از رنج بردن حيوان فرومايه براى بهره اى پست كه در خور او و عايد اوست باكى نيست ، زيرا او كه اذيت مى بيند، همو نيز لذت مى برد. همچنين اقتضاى فتوا، آزاد گذاشتن عوام در مباحاتى است كه سود و زيانى به حال آنها ندارد، جهانگردانى كه بدون هدف دينى و دنيوى ، در طلب تفريح محض در شهرها مى گردند مانند چهار پايانى هستند كه در صحراها رفت ، و آمد دارند. بنابراين تا وقتى كه از ايشان شرى به مردم نرسد و حال ايشان بر مردم مشتبه نشود و از موقوفاتى كه بر صوفيان وقف شده و بر آنها حرام است نخورده اند گردش ايشان اشكالى ندارد. اين بود مطالب مربوط به اقسام مسافرت و نيت مسافر و فضيلت سفر.

مى گويم :
در كتاب من لا يحضر الفقيه عمرو بن ابى المقدام از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: ((در حكمت آل داوود (عليه السلام) آمده است : همانا شخص عاقل نبايد از وطن خود كوچ كند مگر در سه مورد: براى فراهم كردن توشه آخرت و يا تاءمين معاش و يا كسب لذت غير حرام .)) (١٢٥)
سكونى به اسناد خود روايت كرده مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: مسافرت كنيد تا تندرست باشيد و جهاد كنيد تا غنيمت به دست آوريد و حج به جا آوريد تا بى نياز شويد.)) (١٢٦)
جعفر بن بشير از ابراهيم بن فضل روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:
((هرگاه خداوند وسيله روزى بنده اش را در سرزمينى فراهم كرده باشد. او را به آن سرزمين نيازمند مى سازد.)) (١٢٧)

باب دوم : در آداب مسافر از اول تا بازگشت و آن يازده چيز است

مى گويم :
من نيز يك مورد بر آنها افزوده ام كه خود شامل بخشى از آداب است و از جمله سفارشهاى لقمان به پسرش مى باشد، بنابراين دوازده مورد مى گردد.
اول ، آن كه پيش از هر چيز رد مظالم بدهد و قرضهايى را كه دارد ادا كند و هزينه كسانى را كه واجب النفقه او هستند فراهم كند و اگر اماناتى در دست او هست به صاحبانش بازگرداند و جز مال حلال براى خرج سفر برندارد و آن قدر خرج سفر بردارد كه به همراهانش نيز كمك كند و بايد در مسافرت خوش سخن باشد و ديگران را اطعام كند و با آنان با اخلاق نيكو برخورد كند، زيرا مسافرت رازهاى درونى را ظاهر مى سازد، هر كس براى رفاقت در سفر شايسته باشد براى معاشرت در غير سفر نيز شايسته است ، حال آن كه گروهى در وطن كسى شايستگى معاشرت را دارد در صورتى كه شايستگى همسفرى را ندارد. از اين رو گفته اند: هرگاه معاشرين كسى در وطن او را تمجيد كردند و همسفرانش نيز او را ستودند در شايستگى او نبايد ترديد كنيد. مسافرت از عوامل دلتنگى است و هر كه در وقت دلتنگى خوش خلق باشد، (واقعا) خوش اخلاق است اگر نه در وقتى كه همه چيز بر وفق مراد است بدخويى كمتر معلوم مى شود. در حالى كه گفته اند: سه كس را به سبب بى قرارى نبايد سرزنش كرد: روزه دار، بيمار و مسافر. كمال اخلاق مسافر در نيكى به چارواداران و كمك در حد امكان به همراهان و همراهى با بى خرجى ماندگان است . به اين ترتيب كه از آنان نگذرد مگر آن كه با وسيله سوارى يا توشه راه آنان را يارى دهد و يا به سبب آنان توقف كند و با وجود اين گاهى با همراهان شوخى و مزاح كند بدون آن كه ناسزا بگويد و گناهى مرتكب شود تا اين كه بدين وسيله دلتنگى و سختيهاى سفر را جبران كند.

مى گويم :
از طريق شيعه روايتى در من لا يحضره الفقيه آمده است ، مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((از بزرگوارى مرد است كه وقت رفتن به سفر، توشه راهش پاكيزه باشد.)) (١٢٨)
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((هرگاه مسافرت كرديد، سفره اى همراه داشته باشيد و در آن زمان با همراهان مدارا كنيد.)) (١٢٩)
از نصر خادم نقل شده ، مى گويد: ((عبد صالح حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) به سفره اى كه رويش حلقه هاى فلزى داشت نگاهى كرد، فرمود: اين سفره را جمع كنيد و به جاى آن آهنى را بگذاريد، زيرا هيچ حشره اى به چيزى از آن سفره نمى تواند نزديك شود!)) (١٣٠)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است : ((توشه مسافر آواز و شعرى است كه به سخن زشت نينجامد.)) (١٣١)
از ابوربيع شامى نقل شده است كه : نزد امام صادق (عليه السلام) بوديم و خانه پر از جمعيت بود، فرمود: ((از ما نيست هر كه با هم صحبتش ‍ معاشرت خوبى و با رفيقش رفاقت خوبى نداشته باشد و با هم خوراكش به نيكى هم خوراكى نكند و با كسى كه با او خوشخو است ، خوشخو نباشد.)) (١٣٢)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود: ((از سنت است كه وقتى گروهى به سفر مى روند، خرج سفرشان را بپردازند كه اين گواراتر است براى خودشان و بهتر است براى اخلاقشان .)) (١٣٣)
مردم در خدمت امام صادق (عليه السلام) راجع به جوانمردى گفتگو مى كردند، امام (عليه السلام) فرمود: ((شما گمان مى بريد كه جوانمردى به فسق و فجور است ، همانا جوانمردى و مروت به سفره گسترده و بذل و بخشش و انتشار نيكى و اذيت نكردن ديگران است ، اما آنچه شما گمان كرده ايد، بد ذاتى و تبهكارى است . سپس فرمود: جوانمردى چيست ؟ مردم گفتند: نمى دانيم ، فرمود: به خدا سوگند كه جوانمردى آن نيست كه مرد سفره اش را در آستانه منزل خود پهن كند، بلكه جوانمردى دو نوع است : يكى در غير سفر و ديگرى در سفر اما آن كه در غير سفر است ، عبارت است : از تلاوت قرآن و همواره در مساجد بودن و در پى حوايج برادران ايمانى رفتن و نعمتى كه بر خدمتگزارى مى بينى آن نعمت دوست را شاد و دشمن را سرافكنده مى كند. و اما جوانمردى در سفر زيادى توشه و پاك بودن و در اختيار همراهان گذاشتن آن و پس از جدايى از همسفران ، پوشيده نگاه داشتن معايب ايشان و شوخى كردن بسيار است به شرطى كه باعث خشم خداى تعالى نباشد. سپس فرمود: به خدايى كه جدم را به حق فرستاده است . خداى عز و جل به قدر مروت هر بنده اى روزى او را مى رساند، زيرا كمك الهى به قدر هزينه نازل مى شود و به مقدار سختى بلاد و مصيبت ، صبر مى رسد.)) (١٣٤)
غزالى گويد: دوم اين كه همراهى براى خود انتخاب كند و به تنهايى بيرون نشود، اول همراه ، سپس راه . و بايد همراهش از كسانى باشد كه بر امور دينى او را يارى كند و هرگاه چيزى از اين امور را فراموش كرد به خاطر او آورد و كمك و يارى اش كند و چون يادآورى كرد بازوى او باشد، زيرا هر كسى به راه و روش دوستش مى باشد و مرد را جز به رفيقش نمى شود شناخت . پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نهى فرمود از اين كه مردى به تنهايى سفر كند و فرمود: ((سه نفر باشند.)) (١٣٥)
و نيز فرمود: ((هرگاه سه تن با هم همسفر شديد يكى را فرمانده خود قرار دهيد.)) (١٣٦) و ((اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) چنين رفتار مى كردند و گفتند: او فرماندهى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) تعيين كرده است و بايد خوشخوترين و مدارا كننده ترين فرد از اصحاب و آن كه را زودتر از همه ايثار مى كند و در پى موافقت ياران است ، به فرماندهى انتخاب كنند.)) (١٣٧) از آن جهت نياز به فرمانده است كه نظارت در تعيين منزلها، راه ها و مصالح سفر مختلف است ، بنابراين جز وحدت چيزى باعث نظم و جز كثرت چيزى باعث تباهى سفر نمى شود و از آن جهت منظم است كه تدبير كننده جهان يكى است ((و اگر چند خدا بود جهان فاسد مى شد)) و هرگاه اداره كننده يكى باشد، تدبير منظم خواهد بود و اداره كننده بيش از يكى باشد، تمام كارها چه در سفر و چه در غير سفر، تباه مى شود. گذشته از آن كانونهاى زندگى بدون فرمانرواى عمومى - مانند فرمانرواى كشور - يا فرمانرواى خاص - مانند سرپرست منزل - نمى شود، اما در مسافرت فرمانروايى تعيين نشده است مگر اين كه مسافران ، خود تعيين كنند، به اين سبب تعيين فرمانده لازم است كه نظرات مختلف را هماهنگ سازد، وانگهى بر فرمانده واجب است كه جز به مصلحت مسافران نينديشد و خود را نگهبان آنها قرار دهد؛ همان طورى كه از عبداللّه مروزى نقل كرده اند كه ابوعلى رباطى همراه او شد، ابوعلى گفت : تو فرمانده مى شوى يا من ؟ گفت : تو فرمانده باش . و او همچنان توشه خود و ابوعلى را بر دوش خويش حمل مى كرد، تا اين كه شبى باران باريدن گرفت ، عبداللّه تمام شب بالاى سر رفيقش سر پا ايستاد در حالى كه عبايى را با دست گرفته بود تا باران روى سر رفيقش نريزد، پس هر چه رفيقش ‍ گفت : براى خدا، براى خدا اين كار را نكن ، او مى گفت : مگر تو نگفتى كه فرمانروايى براى تو حتمى است ، پس مرا مجبور نكن و از قولت بر نگرد، تا اين كه ابوعلى گفت : كاش مى مردم و نمى گفتم كه تو فرمانروايى ، پس ‍ فرمانروا شايسته است كه چنين باشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده است : ((بهتر آن است كه همراهان چهار تن باشند)) و اختصاص عدد چهار از بين ساير اعداد ناگزير فايده اى دارد و آنچه در اين باره مى توان گفت اين است كه هيچ مسافرى بدون وسايل نمى شود و از طرفى بايد آن را حفظ كند و نيازهايى نيز دارد كه براى انجام آن بايد رفت و آمد كند. در حالى كه اگر سه نفر باشند، كسى كه به دنبال حاجت مى رود يك نفر است كه بدون همراه بايد رفت و آمد كند، در آن صورت به سبب نداشتن همراهى كه با او ماءنوس شود بدون خطر و دلتنگى نخواهد بود و اگر دو نفر به دنبال آن حاجت مى رود، نگهبان وسايل يك تن خواهد بود. او نيز بدون خطر و نگرانى نمى شود پس در اين صورت با كمتر از چهار تن مقصود حاصل نمى شود و بيش از چهار تن هم يك رابطه هماهنگ نمى توانند داشته باشند، در نتيجه بين آنها توافق حاصل مى شود، زيرا نفر پنجم پس از رفع حاجت ، زايد مى ماند و كسى كه نيازى به او نباشد مورد توجه نخواهد بود و همراهى با او به تمام و كمال نمى رسد. آرى ، فزونى همراهان فايده ايمنى از موارد ترس را دارد ولى چهار تن براى همراهى خصوصى بهتر است نه مسافرت جمعى و عمومى ، چه بسا همراهى كه با وجود همراهان زياد، حرف نمى زند و تا پايان راه به دليل اين كه نيازى به او نبوده با او رابطه اى بر قرار نمى شود.

مى گويم :
از طريق شيعه نيز در اين رابطه روايتى است از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در كتاب من لا يحضره الفقيه كه مى فرمايد: ((اول همراه سپس ‍ مسافرت .)) (١٣٨)
از امام صادق (عليه السلام) است كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: آيا به بدترين مردم ، شما را آگاه نسازم ؟ عرض كردند: چرا يا رسول اللّه ، فرمود: بدترين مردم كسى است كه به تنهايى به سفر رود، از كمك به ديگران خوددارى كند و بنده اش را كتك بزند.)) (١٣٩)
و از امام كاظم (عليه السلام) است كه فرمود: ((در سفارش رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به على (عليه السلام) آمده است : به تنهايى مسافرت نكن ، زيرا شيطان همراه شخص تنهاست ولى از دو تن دور است . يا على ! مرد اگر تنها مسافرت كند، گمراه است و اگر دو نفر باشند هر دو گمراهند، و سه تن - بعضى نقل كرده اند - مسافرند.)) (١٤٠)
از آن حضرت نقل است كه فرمود: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) سه كس را لعنت ، كرده است :
كسى كه تنها توشه خود را بخورد و كسى را كه تنها در خانه اى بخوابد و كسى را كه تنها در دشتى سفر كند.)) (١٤١)
از اسماعيل بن جابر نقل شده كه مى گويد: ((در مكه خدمت امام صادق عليه السلام بودم ناگاه مردى از مدينه به حضور امام رسيد، فرمود: چه كسى همراهت بود؟ عرض كرد: كسى همراهم نبود، امام صادق (عليه السلام) فرمود: اما اگر همراهى داشتى من ادب تو را مى ستودم . سپس فرمود: يك نفر شيطان است و دو تن دو شيطان است و سه تن همدم و چهار نفر همراهند.)) (١٤٢)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود: ((محبوبترين ياران در نزد خداى تعالى چهار تن هستند و هيچ گروهى از هفت بيشتر نشد، مگر غوغايش افزون گشت .)) (١٤٣)
از آن حضرت است كه فرمود: ((هيچ دو نفرى با هم معاشرت نكردند مگر آن كه هر كدام كه بيشتر با همراهش مدارا مى كرد، نزد خدا اجر بيشترى يافت و محبوبتر شد.)) (١٤٤)
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه فرمود: ((با كسى كه در تو فضيلتى نسبت به خود نمى بيند و همچنين تو نيز در او فضيلتى نسبت به خود نمى بينى ، هرگز در سفر همراهى نكن .)) (١٤٥)
از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود: ((هرگاه معاشرت مى كنى با مثل خودت معاشرت كن و مبادا با كسى معاشرت كنى كه عهده دار مخارج تو باشد، زيرا اين كار باعث ذلت مؤمنان است .)) (١٤٦)
از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه فرمود: ((با كسى معاشرت كن كه باعث افتخار و زينت تو باشد و با كسى كه تو باعث افتخار او باشى معاشرت نكن .)) (١٤٧)
از شهاب بن عبدريه نقل شده كه مى گويد: ((به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : شما از حال من آگاهيد و از دست و دل بازى و بذل و بخششم به برادران دينى ام اطلاع داريد، آيا مى توانم با جمعى از آنها در راه مكه همراه باشم و بر آنها بذل و بخشش كنم ؟ فرمود :اى شهاب ، اين كار را نكن ، اگر تو امكاناتى كه دارى در اختيار آنها قرار دهى و آنها زياده خرجى كنند، به ايشان ستم كرده اى و هرگاه خوددارى كنند آنها را خوار ساخته اى ، پس با امثال خودت همسفر شو.)) (١٤٨)
از آن حضرت است كه فرمود: ((حق مسافر، آن است كه اگر مريض شد برادران همسفرش تا سه روز برايش توقف كنند.)) (١٤٩)
در كتاب مكارم از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود: ((بزرگ يك گروه در سفر، خدمتگزار آنهاست .)) (١٥٠)
و از آن حضرت نقل شده است : ((كه در سفرى به اصحابش دستور داد تا گوسفندى را سر ببرند، مردى از آنها گفت : سر بريدن گوسفند بر عهده من ، ديگرى گفت : پوست كردن آن نيز با من و ديگرى گفت : قطعه قطعه كردن آن هم با من و ديگرى گفت : پختن آن هم با من ، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: من هم براى شما هيزم جمع مى كنم ، گفتند: يا رسول اللّه پدران و مادرانمان فدايت شوند شما نبايد خودتان را به زحمت بيندازيد، ما به جاى شما كار مى كنيم . فرمود: من مى دانم كه شما كار مرا انجام مى دهيد اما خداى عزوجل نمى پسندد كه هرگاه بنده اش همراه اصحاب خويش باشد در بين آنها خود را جدا ببيند، پس بلند شد و براى آنها هيزم جمع كرد.)) (١٥١)
غزالى مى گويد:
مورد سوم از آداب سفر، آن است كه مسافر از همراهان در وطن و فاميل و دوستان خود خداحافظى كند و در وقت خداحافظى دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را بخواند.

مى گويم :
آن دعا در كتاب اسرار حج ، بخش عبادات گذشت و نيازى به تكرار آن نيست .
از طريق شيعه نيز روايتى در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است مى گويد: ((وقتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و عقيل بن ابيطالب و عبداللّه بن جعفر و عمار بن ياسر از ابوذر - رحمة اللّه عليه - مشايعت كردند، اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: با برادرتان وداع كنيد، زيرا كه آهنگ سفر كرده بايد برود و مشايعت كننده بايد بر گردد. پس هر كدام از آنها آنچه در دل داشت به زبان آورد، حسن بن على (عليه السلام) فرمود: اى ابوذر! خدا تو را بيامرزد، همانا اين مردم تو را دچار رنج و بلا كردند براى اين كه تو، براى دينت جلو آنها را گرفتى ، پس آنها مانع دنياى تو شدند. تو به آنچه ايشان را جلوگيرى كردى فرداى قيامت بسى نياز دارى از آنچه مانع شدند چقدر بى نيازى ! ابوذر - خدايش بيامرزد - گفت : خداوند به شما اهل بيت لطفش را ارزانى بدارد، من در دنيا جز شما مقصدى ندارم ، هرگاه شما را ياد مى كنم جدتان رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را به وسيله شما به خاطر مى آورم .)) (١٥٢)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) چنان بود كه : ((هرگاه از مؤمنان خداحافظى مى كرد، مى فرمود: خداوند بر تقواى شما بيفزايد و شما را متوجه كارهاى خير كند و تمام حاجتهاى شما را برآورد و دين و دنياى شما را سالم بدارد و شما را به سلامت باز گرداند.)) (١٥٣)
در خبر ديگرى از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) هرگاه با مسافرى خداحافظى مى كرد، دست او را مى گرفت ، سپس مى فرمود: خداوند همسفران خوبى نصيبت كند و يارى خود را كامل و مشكل سفر را آسان و دور را نزديك و گرفتارى تو را برطرف سازد و دين و امانت و سرانجام كار تو را به سامان برساند و راه هر خيرى را به روى تو بگشايد، تقواى الهى را رعايت كن و خودت را به خدا بسپار و به بركت خداى عزوجل حركت كن .)) (١٥٤)
غزالى گويد:
چهارم ، از آداب سفر، آن است كه پيش از مسافرت ، نماز استخاره را همان طورى كه در كتاب صلاة آورديم ، به جا آورد، همچنين وقت بيرون رفتن نماز بگذارد.



۹
راه روشن ، جلد چهارم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


مى گويم :
در من لا يحضره الفقيه از قول پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آمده است كه فرمود: ((شخص مسافر براى خانواده اش از دو ركعت نمازى كه وقت رفتن به سفر به جا آورد و بگويد: خداوندا خود و خانواده و مال و اولاد و دنيا و آخرت و امانت و پايان كارم را در نزد تو به وديعت مى گذارم ، چيز بهترى به جا نمى گذارد، و اين سخن را كسى نمى گويد مگر آن كه خداوند آنچه را كه خواسته است به او مرحمت مى كند.)) (١٥٥)
غزالى مى گويد: پنجم از آداب سفر اين است كه مسافر وقتى از منزل بيرون آمد، اين دعا را بخواند.

مى گويم :
((اين دعا در اين كتاب اسرار حج گذشت و در كتاب من لا يحضره الفقيه از صبحاح حذّاء نقل شده ، مى گويد: از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اگر مردى از شما قصد سفر كرد، بر در منزلش ، رو به سمتى كه مى خواهد سفر كند، بايستد و سوره حمد را رو به جلو و به طرف راست و چپ و نيز آية الكرسى را به سمت جلو و راست و چپش بخواند، سپس بگويد: خدايا! مرا و هر چه همراه من است نگهدار و مرا با آنچه همراهم نيست سالم بدار و مرا با آنچه همراه دارم به لطف خود، به خوشى به مقصدم برسان . خداوند، او را با آنچه همراه دارد، نگهدارى مى كند و به سلامت به مقصد مى رساند. صباح مى گويد: آنگاه امام عليه السلام فرمود: اى صباح ! مگر نديده اى كه شخص مسافر محفوظ مى ماند و به سلامت مى رسد ولى آنچه همراه داشته است محفوظ نمى ماند و به سلامت نمى رسد؟ گفتم : چرا، فدايت شوم .)) (١٥٦)
امام صادق (عليه السلام) وقتى كه آهنگ سفر داشت ، مى گفت : ((خداوندا راه ما را باز كن و مسير سفر ما را نيكو گردان و سلامتى ما را تاءمين كن .)) (١٥٧)
على بن اسباط از ابوالحسن الرضا (عليه السلام) نقل كرده ، مى گويد: امام رضا (عليه السلام) به من مى فرمود: ((هرگاه از خانه ات به قصد سفر يا در غير سفر بيرون شدى ، بگو: ((به نام خدا، به خدا ايمان دارم و بر خدا توكل مى كنم ، هرچه خدا بخواهد، هيچ نيرو و توانى جز به خدا نيست . پس ‍ شياطين كه با او روبه رو مى شوند، فرشتگان به صورت آنها مى زنند و مى گويند: شما را بر او تسلطى نيست ، زيرا او نام خدا را برده و ايمان و توكل به او دارد و ما شاء اللّه ، لا حول و لا قوة الا باللّه گفته است .)) (١٥٨)
ابوبصير از ابوجعفر (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: ((هر كس در وقت بيرون رفتن از در خانه اش بگويد: ((به خدا پناه مى برم از آنچه فرشتگان الهى از او پناه جسته اند، از شر امروز و از شر شيطان و از شر هر كسى كه براى اولياى خدا دام گسترده است و از شر جن و انس و از شر درندگان و حشرات (سمى ) و از شر ارتكاب هر نوع حرامى ، خودم را به خدا وامى گذارم خداوند او را بيامرزد و توبه او را بپذيرد و مشكل او را كفايت كند و از بدى او را باز دارد و از هر شرى نگهدارى كند.)) (١٥٩)
امام صادق (عليه السلام) هرگاه پا در ركاب مى نهاد، مى گفت : سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و هفت مرتبه سبحان اللّه و هفت مرتبه الحمدللّه و هفت مرتبه لا اله الا اللّه مى گفت .)) (١٦٠)
در كتاب مكارم از امام رضا (عليه السلام) نقل شده كه مى فرمود: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده : هر كس از شما كه هنگام سوار شدن بر مركب ، بسم اللّه بگويد فرشته اى همراه او مى شود و از او نگهدارى مى كند تا فرود آيد و اگر سوار شود و نام خدا را نبرد، شيطان همراه او مى شود و به او مى گويد: آواز بخوان و اگر بگويد: آوازخوان نيستم ، مى گويد: آرزو كن ، و او همچنان آرزو مى كند تا از مركب پياده مى شود.)) (١٦١)
امام رضا (عليه السلام) فرمود: ((هر كس وقتى كه سوار مركب شد بگويد: بسم اللّه و لا قوة الا باللّه و الحمد للّه الذى سخر لنا هذا و كما له مقرنين ، خود و مركبش را تا وقتى كه پياده مى شود، حفظ كرده است .)) (١٦٢)
در روايت ديگرى راجع به آنچه در وقت سوار شدن گفته مى شود، چنين آمده است :
الحمد اللّه الذى هدانا بالاسلام و علمنا القرآن و من علينا بحمد (صلى اللّه عليه و اله ) سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون و الحمدللّه رب العالمين ، اللهم انت الحامل على الظهر و المستعان على الا مر و انت الصاحب فى السفر و الخليفة فى الا هل و المال و الولد، اللهم انت عضدى و ناصرى . وقتى كه مركبت راه افتاد، در بين راه بگو: خرجت بحول اللّه و قوته بغير حول منى و قوة و لكن بحول اللّه و قوته ، برئت اليك يا رب من الحول و القوة ، اللهم انى اءسئلك بركة سفرى هذا و بركة اهلى ، اللهم انى اسئلك من فضلك الواسع رزقا حلالا طيبا تسوقه الى و اءنا خائض فى عافية بقوتك و قدرتك ، اللهم الى سرت فى سفرى هذا بلاثقة منى بغيرك و لارجاء لسواك فارزقنى فى ذالك شكرك و عافيتك و وفقنى لطاعتك و عبادتك حتى ترضى و بعد الرضا. (١٦٣)
از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: ((اگر چيزى بر تقدير الهى پيشى مى گرفت ، هر آينه مى گفتم كه تلاوت كننده انا انزلناه به هنگامى كه سفر مى رود يا از منزلش بيرون مى شود، ان شاء اللّه تعالى بزودى گردد.))
در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام كاظم (عليه السلام) است كه فرمود: ((هر كس به تنهايى عازم سفرى شد بايد بگويد: ما شاء اللّه لا حول و لا قوة الا باللّه اللهم آنس وحشتى و اعنى على وحدتى و ادغيبتى .)) (١٦٤)
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) در سفر به هنگام پايين آمدن سبحان اللّه مى گفت و به هنگام بالا رفتن ، اللّه اكبر. (١٦٥)
از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ((هرگاه در مسافرتى بودى ، بگو: اللهم اجعل مسيرى عبرا و صمتى تفكرا و كلامى ذكرا. رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: به خدايى كه جان من به قدرت اوست ، كسى كه لا اله الا اللّه و اللّه اكبر در جاى بلند نگويد، مگر به سبب تهليل و تكبير او، هر چه پشت سر اوست لا اله الا اللّه مى گويد و آنچه پيش روى اوست اللّه اكبر، تا اين كه به سطح خاك برسد.)) (١٦٦)
در كتاب مكارم آمده است : ((هرگاه به پلى رسيدى ، موقعى كه مى خواهى پا روى آن بگذارى ، بگو: بسم اللّه اللهم ادحر عنى الشيطان الرجيم .)) (١٦٧)
و در وقت سوار شدن به كشتى بگو: بسم اللّه الملك الرحمن و ما قدرو اللّه حق قدره ... بسم اللّه مجريها مرسيها ان ربى لغفور رحيم . (١٦٨)
غزالى گويد: ششم (از آداب سفر) آن است كه مسافر از هر منزلى صبح زود حركت كند. جابر نقل كرده است : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روز پنجشنبه وقتى كه عازم تبوك بود، صبح زود به راه افتاد و فرمود: اللهم بارك لامتى فى بكورها. (١٦٩)
مستحب است كه آغاز رفتن به مسافرت روز پنجشنبه باشد. نقل شده است كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) براى سفر بيرون نمى شد، مگر روز پنجشنبه .)) (١٧٠)
شايسته نيست كه پس از طلوع فجر روز جمعه مسافرت كنند و با ترك نماز جمعه معصيتكار شوند در حالى كه آن روز به نماز جمعه مربوط است و اول روز هم از جمله مقدمات وجوب نماز جمعه مى باشد.

مى گويم :
در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) هميشه روز پنجشنبه مسافرت مى كرد و مى فرمود: خدا و پيامبر و فرشتگان الهى روز پنجشنبه را دوست مى دارند.)) (١٧١)
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((هر كه خواست سفر كند بايد روز شنبه سفر كند، زيرا اگر سنگى در روز شنبه از كوهى جدا شود، هر آينه خداوند آن را به جاى خود برمى گرداند.)) (١٧٢)
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((نبايد روز جمعه براى برآورده شدن حاجتى بيرون شوى ، پس هرگاه روز شنبه شد و خورشيد طلوع كرد به دنبال حاجت برو.)) (١٧٣)
از آن حضرت است كه فرمود: ((شنبه براى ما و يكشنبه براى بنى اميه است .)) (١٧٤)
و از آن حضرت است كه فرمود: ((هركس در حالى كه قمر در عقرب است مسافرت و يا ازدواج كند، خوشى نخواهد ديد.)) (١٧٥)
يكى از مردم بغداد به امام رضا (عليه السلام) نامه اى نوشت و درباره اين مطلب كه ((بيرون رفتن روز چهارشنبه بازگشت ندارد.)) پرسيد امام در پاسخ نوشت : ((هر كه روز چهارشنبه به سفر رود، بر خلاف كسانى كه فال بد مى زنند (و مى گويند) برنمى گردد، از هر آفت و گرفتارى محفوظ مى ماند و خداوند حاجتش را برآورده مى سازد.)) (١٧٦)
از حماد بن عثمان نقل شده است كه : ((به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : آيا مسافرت در يكى از روزهاى مكروه مانند روز چهارشنبه و روزهاى ديگر كراهت دارد؟ فرمود: سفرت را با صدقه شروع كن و هر وقت خواستى سفر كن و آية الكرسى را بخوان و هرگاه چيزى به نظرت رسيد، حجامت كن .)) (١٧٧)
و از آن حضرت است كه فرمود: ((صدقه بده و هر روزى خواستى به مسافرت برو.)) (١٧٨)
از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود: ((على بن حسين (عليه السلام) وقتى كه مى خواست براى سركشى از املاك و شتران خود را از خانه بيرون برود با هر مقدارى كه ممكن بود از خداى تعالى سلامتى را مى خريد و اين كار را وقتى انجام مى داد كه پا در ركاب مى نهاد و چون خداوند او را سالم نگاه مى داشت و برمى گشت حمد و سپاس خدا را مى گفت و هر قدر كه ممكن بود، صدقه مى داد.)) (١٧٩)
غزالى گويد: بدرقه كردن در وقت خداحافظى مسافر مستحب و سنت است . رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((هرگاه مجاهد در راه خدا را بدرقه كنم و در حمل بارش در وقت صبح يا شامگاه كمك كنم ، اين كار نزد من ، از دنيا و آنچه در آن است محبوبتر است .)) (١٨٠)

مى گويم :
بدرقه اميرالمؤمنين (عليه السلام) و يارانش از ابوذر - رحمه اللّه - را نقل كرديم و بدرقه آن حضرت از شخص ذمى ، در بخش آداب مصاحبت و معاشرت گذشت .
روايت شده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ): جعفر طيار را به هنگام فرستادن او به حبشه بدرقه كرد و با اين كلمات او را همراهى فرمود: اللهم الطف به فى تيسير كل عسير، فان تيسير العسير عليك يسير و اءساءلك اليسر و العافية و المعافاة الدائمة . (١٨١)
در تهذيب به سند صحيح از امام باقر يا امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
((وقتى مسلمانى برادر مسلمانش را بدرقه مى كند، بايد بدرقه را كوتاه كند. گفتم : بهتر آن است كه روزه بگيرد، يا روزه اش را باز كند و بدرقه كند؟ فرمود: بدرقه كند، زيرا وقتى كه برادرش را بدرقه مى كند خداوند روزه را از او برداشته است .)) (١٨٢)
غزالى گويد: مورد هفتم از آداب سفر، آن است كه فرود نيايد مگر آن كه روز بالا آمده باشد، زيرا اين سنت است ، و همچنين بيشتر حركتش در شب انجام گيرد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((بر شما باد حركت در شب ، زيرا زمين شب هنگام بيش از هنگام روز، طى مى شود.)) (١٨٣) و چون به نزديكى منزل رسيد، اين دعا را بخواند.

مى گويم :
آن دعا در بخش اسرار حج گذشت و همچنين دعاى فرود آمدن در جايى ، مطابق گفته غزالى در آن جا نقل شد. (١٨٤)
در كتاب من لا يحضره الفقيه ضمن وصاياى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به على (عليه السلام) آمده است : ((يا على چون به شهر يا روستايى رسيدى ، موقعى كه ان را ديدى ، بگو: اللهم انى اساءلك خيرها و اعوذ بك من شرها. اللهم حببنا الى اهلها و حبب صالحى اهلها الينا.)) (١٨٥)
در همان كتاب است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به على (عليه السلام) فرمود: ((هرگاه در منزلى فرود آمدى بگو: اللهم اءنزلنى منزلا مباركا و انت خير الرازقين ، تا از خير آن جا نصيب برى و از شر آن به دور مانى .)) (١٨٦)
در كتاب مكارم نقل شده كه در روايتى آمده است : ((وقت ورود به جايى بگو: ايدنى بما ايدت به الصالحين و هب لى السلامة و العافية فى كل وقت و حين ، اعوذ بكلمات اللّه التامات من شر ما خلق و ذراء و براء. سپس دو ركعت نماز بخوان و بگو: اللهم ارزقنا خير هذه البقعة و اعذنا من شرها اللهم اطعمنا من حياها و اعذنا من وبائها و حببنا الى اهلها و حبب صالحى اهلها الينا. و هرگاه خواستى كوچ كنى دو ركعت نماز بخوان و از خداوند بخواه تا تو را حفظ كند و از آن جا و اهل آن جا خداحافظى كن زيرا هر جايى از فرشتگان خدا ساكنانى دارد و بگو: السلام على ملائكة اللّه الحافظين السلام علينا و على عباداللّه الصالحين و رحمة اللّه و بركاته . (١٨٧)
در كتاب من لا يحضره الفقيه است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((بر شما باد حركت در شب ، زيرا كه زمين شب هنگام در هم مى نوردد.)) (١٨٨)
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده : ((زمين آخر شب درهم مى پيچد.)) (١٨٩)
غزالى گويد: هشتم از آداب سفر، آن است كه از روى احتياط، روز حركت كند و جداى از كاروان ، تنها راه نيفتد، زيرا ممكن است غافلگير شود و يا درمانده گردد و شب هنگام موقع خواب مواظب باشد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) چنان بود كه ((در مسافرت اگر اول شب مى خوابيد، دستهايش را باز مى كرد و اگر آخر شب مى خوابيد، دستش را راست نگاه مى داشت و سرش را داخل كف دستش مى نهاد.)) (١٩٠) مقصود آن حضرت اين بود كه خوابش سنگين نشود و به هنگام طلوع خورشيد در خواب و بى خبرى نماند و در نتيجه نمازى از او فوت نشود كه اين بالاتر از آن چيزى است كه هدف مسافرت اوست .
مستحب است كه همراهمان به نوبت شب را نگهبانى دهند و چون يكى خوابيد ديگرى نگهبانى كند كه اين سنت است و هرگاه دشمن يا درنده اى شب يا روز قصد حمله به او را داشت آية الكرسى و آيه ، شهد اللّه و سوره اخلاص و معوذتين را بخواند و بگويد...

مى گويم :
اين دعا در كتاب اسرار حج گذشت (١٩١) از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود:
((هركس در سفر آية الكرسى را در هر شبى بخواند، خودش و هرچه دارد در امان خواهد بود، و بگويد: اللهم اجعل مسيرى عبرا و صمتى تفكرا و كلامى ذكرا. (١٩٢)
از آن حضرت است كه فرمود: ((دو برادر نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) آمدند و عرض كردند: ما قصد داريم براى تجارت به شام برويم ، به ما بياموزيد چه بگوييم ؟ فرمود: پس از آن كه به منزلى وارد شديد نماز عشاء را بخوانيد و چون هر يك از شما بعد از نماز به بستر خواب رفت اگر تسبيح فاطمه عليهاالسلام را بگويد و سپس آية الكرسى را بخواند، از هر چيزى محفوظ خواهد بود. دو برادر دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را به كار بستند، چند دزد كه آنها را تعقيب مى كردند همين كه آن دو برادر در منزلى فرود آمدند غلامى را فرستادند تا ببيند آنها خوابند يا بيدار، غلام هنگامى به نزد آنها رسيد كه يكى از آنها داخل بستر بود و آية الكرسى مى خواند و تسبيح حضرت فاطمه عليهما السلام را مى گفت ؛ به نظر غلام آمد كه دو ديوار جلو آنها ساخته شده است ، دور آنها را گشت و هر چه دور زد جز دو ديوار هيچ چيز نديد. نزد دزدان برگشت و گفت : به خدا سوگند جز دو ديوار استوار هيچ چيز نديدم گفتند: خدا تو را ذليل كند، دروغ مى گويى ، ناتوان بوده اى و ترسيده اى ! همگى از جا برخاستند و رفتند تا خود ببينند و چون رسيدند جز دو ديوار استوار چيزى نديدند، اطراف ديوارها را گشتند و كسى را نديدند و به جاى خود برگشتند. فرداى آن روز نزد ايشان رفتند و گفتند: شما كجا بوديد؟ گفتند: جز اين جا جايى نرفته ايم . دزدان گفتند: اما ما آمديم و جز دو ديوار استوار چيزى نديديم ، براى ما بگوييد داستان شما چيست ؟ گفتند: ما خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) رسيديم و آن حضرت آية الكرسى و تسبيح فاطمه عليهاالسلام را به ما تعليم داد و ما انجام داديم . دزدان گفتند: برويد به خدا سوگند هرگز دنبال شما نمى آييم و دست هيچ دزدى بعد از اين سخن پيامبر به شما نمى رسد.)) (١٩٣)
در كتاب من لا يحضره الفقيه ، از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه فرمود: ((هرگاه راه را گم كردى فرياد بزن : يا صالح ! يا صدا بزن : يا ابا صالح ! لطف خدا بر تو باد! مرا راهنمايى كن .)) (١٩٤)
نقل شده است كه ((صالح بر بيابان و حمزه بر دريا گمارده شده است .)) (١٩٥) از آن حضرت است كه فرمود: ((هرگاه غولى شما را گمراه كرد، اذان بگوييد.)) (١٩٦)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است : ((مبادا در وسط راه و ميان دشت استراحت كنيد زيرا آن جاها محل آمد و رفت درندگان و لانه مارهاست .)) (١٩٧)
از آن حضرت است : ((هركه در منزلى فرود آيد كه در آن جا بيم درندگان مى رود، بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد بيده الخير، و هو على كل شى ء قدير، اللهم انى اعوذبك من شر كل سبع . از شر هر درنده اى تا وقتى كه از آن منزل حركت كند ان شاء اللّه در امان خواهد بود.)) (١٩٨)
غزالى گويد: نهم از آداب مسافرت ، آن است كه اگر سواره است با مركبش ‍ مدارا كند و بيش از اندازه بر آن بار نكند و به صورتش نزند زيرا اين عمل نهى شده و نبايد روى مركب بخوابد زيرا با خواب سنگين مى شود و حيوان را مى آزارد.

مى گويم :
بيان كامل اين آداب ، چنانكه غزالى در اين جا ذكر كرده است قبلا در بخش ‍ اسرار حج گذشت و نيازى به تكرار آن نيست ، اما از طريق خاصه (شيعه ) در كتاب من لا يحضره الفقيه ، اسماعيل بن ابى زياد به اسناد خود نقل كرده ، مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: حيوان سوارى نسبت به صاحبش حقوقى دارد؛ هر وقت جايى فرود آمد مى بايد اول او را علف دهد و چون از كنار آب گذر كرد، آب را بر او عرضه كند و به صورت حيوان نزند، زيرا كه او تسبيح و سپاس پروردگار را مى گويد و جز در راه خدا بر پشت آن سوار نشود و بيش از حد توان بر او بار نكن و بيش از حد طاقتش ‍ او را راه نبرد.)) (١٩٩)
مردى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: ((چه وقت مى توانم حيوانى را كه سوار شده ام بزنم ؟ فرمود: هنگام كه مثل راه رفتن به سمت اسطبلش راه نرود.)) (٢٠٠)
نقل شده است كه فرمود: ((حيوان سوارى را براى لغزشش بزنيد ولى به سبب رم كردنش نزنيد، زيرا چيزى را مى بيند كه شما نمى بينيد.)) (٢٠١)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((هرگاه حيوان سوارى بلغزد و صاحبش بگويد: لغزيدى مى گويد: كسى لغزيده كه بيشتر نافرمانى صاحبش ‍ را كرده باشد.)) (٢٠٢)
على (عليه السلام) درباره حيوانات سوارى فرمود: ((به صورت حيوانات نزنيد و آنها را لعنت نكنيد، زيرا كه خداى تعالى لعنت كننده آنها را لعنت مى كند.)) و در خبر ديگرى آمده است : ((عمل حيوانات را بد نشماريد.)) (٢٠٣)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((حيوانات سوارى هرگاه لعنت شوند، گرفتار لعن مى شوند.)) (٢٠٤)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((بر روى حيوانات سوارى به طورى كه هر دو پا را به يك طرف حيوان آويخته باشيد، سوار نشويد و پشت آنها را جاى نشستن خود قرار ندهيد.)) (٢٠٥)
امام باقر (عليه السلام) فرمود: ((هر چيزى حرمتى دارد و حرمت حيوانات در صورت آنهاست .)) از ابوذر - رض - نقل شده است از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شنيدم كه مى فرمود: چهارپايان سوارى مى گويد: اللهم ارزقنى مليك صدق يشبعنى و يسقينى و لا يحملنى ما لا اطيق . (٢٠٦)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: كسى كه حيوان سوارى نمى خرد مگر اين كه آن حيوان مى گويد:
اللهم اجعله بى رحيما. (٢٠٧)
عبداللّه بن سنان از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: ((مركب سوارى داشته باشيد كه هم زينت است و هم بدان وسيله نيازهايتان را برمى آوريد و روزى آنها نيز با خداست .)) (٢٠٨)
سكونى به اسناد خود روايت كرده ، مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: خداى تعالى مدارا را دوست مى دارد و كننده آن را يارى مى كند، بنابراين چهار پايان لاغر را وقتى كه سوار شديد در منزلهايى كه فرود مى آيند اگر زمين خشك بود آنها را راحت بگذاريد (بار از پشت آنها برداريد) و اگر زمين سرسبز بود، بگذاريد تا بهره مند شوند.)) (٢٠٩)
على (عليه السلام) فرمود: ((هر كه از شما با چهارپايى مسافرت كرد، در هر منزلى كه فرود مى آيد، پيش از هر چيز مى بايد به آب و علف آن بپردازد.)) (٢١٠)
امام باقر (عليه السلام) فرمود: ((هرگاه در زمين سرسبزى مسافرت مى كنيد با مدارا حركت كنيد، هرگاه در سرزمينى خشك سير مى كنيد، با شتاب حركت كنيد.)) (٢١١)
سكونى به اسناد خود روايت كرده است : ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شترى را ديد كه دستهايش را بسته اند و جهازش را برنداشته اند، فرمود: صاحب اين شتر كجاست ؟ آن را آزاد كنيد. صاحبش بايد براى پاسخگويى اين عمل خصمانه خود در فرداى قيامت آماده شود.)) (٢١٢)
در خبر ديگرى آمده است ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: بارها را به قسمت آخر پشت حيوانات بار كنيد چون دستها آويخته و پاها استوار است .)) (٢١٣)
ابن فضال از حماد لحّام روايت كرده ، مى گويد: ((قطار شترى از كنار امام صادق (عليه السلام) گذر كرد، شتر باركشى را ديد كه بارش كج شده بود، فرمود: اى غلام ! با اين شتر به عدالت رفتار كن ، زيرا خداى تعالى عدالت را دوست مى دارد.)) (٢١٤)
ايوب بن اعين روايت كرده ، مى گويد: شنيدم كه وليد بن صبيح به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: ابوحنيفه هلال ماه ذى الحجه را در قادسيه ديده روز عرفه هم با ما بود، فرمود: نماز اين (مرد صحيح ) نيست ، نماز اين (مرد صحيح ) نيست .)) (٢١٥)
امام على بن حسين (عليه السلام) با شترى چهل مرتبه سفر حج رفت و يك تازيانه بر او نزد. (٢١٦)
على (عليه السلام) فرمود: ((بالاى هر شترى ، شيطانى است ، او را سير كن و به كار وادار كن .)) (٢١٧)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از راه بردن شتران به صورت قطار نهى كرد، از علت آن پرسيدند؟
فرمود: ((هيچ قطارى نيست مگر اين كه بين هر شتر تا شتر ديگر يك شيطان است .)) (٢١٨)
در كتاب مكارم از قول ابوعبيده به نقل از امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ((هر مركبى كه ناهموار باشد و از صاحبش لجام بكشد يا رم كند، بايد در گوش او يا بر آن بخوانند: اءفغير دين اللّه يبغون و له اءسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها و اليه ترجعون .)) (٢١٩)
از امام رضا (عليه السلام) است كه فرمود: ((در هر بينى حيوانات سوارى يك شيطان است ، بنابراين هرگاه كسى از شما خواست آن را لجام كند بايد بسم اللّه بگويد.)) (٢٢٠)
غزالى گويد: سزاوار است مسافر همه بار خود را مشخص كند و به چاروادار نشان دهد. و مركب را به عقد صحيح اجاره كند تا بين آن دو اختلافى بروز نكند كه باعث رنجش قلبى گردد و از سخن گفتن زياد و لجبازى با چارواداران خوددارى كند و شايسته نيست از آن چه شرط كرده اند چيزى بيشتر بار كند، هرچند سبك باشد، زيرا هر چيز اندك به زياد مى انجامد و هر كه اطراف قرقگاه بگردد، ممكن است در آن بيفتد.
دهم از آداب سفر آن است كه شش چيز همراه داشته باشد. عايشه مى گويد: رسول خدا وقتى كه مسافرت مى كرد، پنج چيز به همراه خود مى برد: آيينه ، سرمه دان ، شانه كوچك (براى محاسن )، مسواك و شانه سر. (٢٢١)
امّ سعد انصارى مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در مسافرت ، آيينه و سرمه دان را از خود دور نمى كرد. (٢٢٢)
از آن حضرت است كه فرمود: ((در موقع خواب از اِثمد (٢٢٣) استفاده كنيد كه باعث فزونى قوه بينايى و رويش مو مى گردد.)) (٢٢٤)
روايت كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به هر چشمش سه مرتبه سرمه مى كشيد، و در روايتى آمده است : ((كه آن حضرت به چشم راست سه مرتبه و به چشم چپش دو مرتبه سرمه مى كشيد.)) (٢٢٥)
يكى از اهل توكل ، چهار چيز را در سفر و حضر از خود جدا نمى كرد: قمقمه ، ريسمان ، سوزن با نخ و قيچى ، و مى گفت : اينها مربوط به دنيا نيست .



۱۰
راه روشن ، جلد چهارم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


مى گويم :
در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه سليمان بن داوود منقرى از حماد بن عيسى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: ((در وصيت لقمان به پسرش آمده است : پسرم ! شمشير و كفش و عمامه و ريسمان و مشك آب و نخ خياطى و درفش ، در سفر همراه داشته باش و داروى بيشترى همراه ببر كه هم خودت از آن استفاده كنى هم همراهانت . و در هر كارى كه معصيت خدا در آن نباشد، با همسفران موافق باش . بعضى در اين روايت ، اسب را نيز افزوده اند.)) (٢٢٦)
در همان كتاب از قول اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: هر كه راهى سفرى شود و به همراهش ‍ عصايى از چوب درخت بادام تلخ باشد و اين آيه را بخواند: و لما توجه تلقاء مدين - تا - واللّه على ما تقول وكيل ، خداوند او را از هر درنده زيانبخش و از هر دزد تجاوزگر و از هر موجود بيمناك ، ايمن دارد تا وقتى كه به خانه برگردد، در حالى كه همراهش هفتاد و هفت فرشته است كه تا برمى گردد، براى او طلب مغفرت مى كنند.)) (٢٢٧)
على (عليه السلام) فرمود: ((پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى فرمايد: همراه داشتن عصا تنگدستى را از بين مى برد و شيطان را از او دور مى سازد.)) (٢٢٨)
و آن حضرت فرمود: ((هر كه مايل است ، زمين زير پايش در هم بپيچد، عصايى از چوب درخت بادام تلخ همراهش بردارد.)) (٢٢٩)
آن حضرت فرمود: ((عصا داشته باشيد كه عصا داشتن از سنتهاى برادران من از پيامبران است ، بنى اسرائيل از كوچك و بزرگ با عصا راه مى رفتند تا در راه رفتنشان تكبر نورزند.)) (٢٣٠)
حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود: ((من ضمانت مى كنم ، كسى كه به قصد سفر از خانه بيرون شود در حالى كه عمامه بر سر دارد و دنباله عمامه را سه بار دور گردنش پيچيده است ، او را دزد نزند و از غرق شدن و سوختن محفوظ بماند.)) (٢٣١)
در كتاب ثواب الاعمال از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ((من آن كسى را كه با عمامه از خانه اش بيرون آيد، ضمانت مى كنم كه سالم برگردد.)) (٢٣٢)
از آن حضرت است : ((هركه به قصد مسافرت بيرون رود و از عمامه اش ، چيزى دور گردنش نپيچيد، اگر به درد بى درمانى مبتلا شود نبايد كسى را جز خودش سرزنش كند.)) (٢٣٣)
يازدهم (از آداب سفر) كه ما آن را افزوده ايم ؛ روايتى است در كتاب من لا يحضره الفقيه از سليمان بن داوود منقرى به نقل از حماد بن عيسى از امام صادق (عليه السلام) كه فرمود: ((لقمان به پسرش گفت : هرگاه با گروهى مسافرت كردى با آنها در كار خودت و كارهاى جمعى ، مشورت كن و با لبخند با آنها برخورد كن و از توشه اى كه دارى سخاوتمندانه به ايشان ببخش ، هرگاه تو را خواستند پاسخ بده و اگر از تو يارى طلبيدند، يارى كن . زياد خاموش باش و نماز بخوان و درباره مركب سوارى و آب و توشه اى كه دارى دست و دلباز باش و هرگاه از تو شهادت بر حق خواستند، شهادت بده و هرگاه مشورت خواهى كردند؛ با دقت نظر جواب بده وانگهى پيش از اين كه درباره امرى بينديشى و چگونگى آن بر تو مسلم شود، تصميم نگير و قبل از آن كه برخيزى و بنشينى ، بخوابى و بخورى و نماز بخوانى و نيز قبل از آن كه فكر و حكمت خود را در مشورت به كار اندازى ، پاسخ مشورتى را بازگو نكن ، زيرا هر كه خالصانه براى طرف مشورت خيرخواهى نكند، خداوند انديشه اش را مى گيرد و امانتدارى را از او دور مى سازد. و هرگاه ديدى همراهانت راه مى روند تو هم راه برو و اگر ديدى كار مى كنند تو هم با ايشان كار كن و هرگاه تصدق كردند يا وامى به كسى دادند تو نيز با ايشان عطا كن و از كسى كه بزرگسالتر از تو است ، حرف شنوايى داشته باش و هرگاه همراهانت به تو دستورى دادند و يا چيزى پرسيدند، بگو: آرى و نگو: خير، زيرا گفتن خير، نقص و عيب است و هرگاه در راه سرگردان مانديد، فرود آييد و هرگاه ترديد داشتيد بايستيد و مشورت كنيد و هرگاه يك نفر را تنها ديديد از او راه را نپرسيد و راهنمايى نطلبيد، زيرا وجود فردى تنها در ميان بيابان مشكوك است ، شايد جاسوس دزدان باشد و يا شيطانى باشد كه مى خواهد شما را سرگردان كند و از دو نفر نيز بترسيد مگر اين كه شما چيزى را ببينيد كه من نمى بينم ، زيرا كه عاقل هرگاه به چشم خود چيزى را ببيند، حق را باز شناسد و شاهد چيزى را مى بيند كه غايب نمى بيند. پسرم ! هرگاه وقت نماز فرا رسيد براى هيچ كارى آن را به تاءخير نينداز، نماز را بخوان و از آن راحت شو كه آن دينى است به گردن تو، و نماز را با جماعت بخوان هر چند بر سر نيزه باشد و روى مركبت نخواب ، زيرا كه خواب باعث مى شود كه زودتر پشت حيوان زخم شود و اين كار حكيمانه نيست ، مگر آن كه در كجاوه اى باشى كه امكان رفع خستگى و انبساط عضلات و مفاصل فراهم گردد، و چون نزديك منزلت رسيدى از مركبت فرود آى و پيش از آن كه به خودت برسى به علف او برس زيرا وجود تو به او بستگى دارد و هرگاه خواستيد جايى منزل كنيد در جايى از زمين فرود آييد كه خوش منظرتر و خاكش نرم تر و پر علف تر باشد و چون فرود آمدى پيش از آن كه بنشينى دو ركعت نماز بخوان و هرگاه قصد رفع حاجت كردى ، از آن جا دور شو، و چون خواستى كوچ كنى دو ركعت نماز بخوان ، سپس آن زمينى را كه فرود آمده بودى وداع كن و بر آن زمين و اهل آن جا درود فرست ، زيرا هر سرزمينى ساكنانى از فرشتگان دارد و اگر توانستى غذايى نخور مگر آن كه نخست قدرى از آن را انفاق كرده باشى و تا مى توانى در مدتى كه سواره اى از قرآن تلاوت كن و تا وقتى كه مشغول كارى هستى ، تسبيح بگو و تا فراغت دارى دعا كن و مبادا سر شب حركت كنى ، بلكه آخر شب سير كن و مبادا صدايت را در بين راه بلند كنى .)) (٢٣٤)
غزالى گويد: دوازدهم ، در آداب رجوع از سفر آن است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به جاى مى آورد. آن حضرت هرگاه از حج يا جبهه جنگ و يا سفر ديگرى برمى گشت ، به هر جاى بلند زمين كه مى رسيد سه تكبير مى گفت و اين دعا را مى خواند: لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت ، و هو على كل شى ء قدير. آئبون تائبون عابدون ساجدون لربنا حامدون ، صدق اللّه وعده ، و نصر عبده ، و هزم الاحزاب وحده . (٢٣٥)

مى گويم :
در مكارم از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است ، وقتى كه آن حضرت از خيبر برگشت فرمود: آئبون تائبون ان شاء اللّه عابدون راكعون ساجدون لربنا حامدون اللهم لك الحمد على حفظك اياى فى سفرى و حضرى ، اللهم اجعل اوبتى هذه مباركة ميمونة مقرونة بتوبة نصوح توجب لى بها السعادة يا ارحم الراحمين . (٢٣٦)
غزالى گويد: مسافر چون به نزديك شهرش رسيد، بايد بگويد: اللهم اجعل لنا بها فرارا و رزقا و حسنا، آنگاه كسى را نزد بستگانش بفرستد كه ورودش را به اطلاع ايشان برساند تا ناگهانى بر ايشان وارد نشود و چيزى را بر خلاف ميلش نبيند. و سزاوار نيست كه شبانه بر ايشان وارد شود كه از آن نهى شده است .
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) هرگاه وارد مى شد، نخست به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز مى خواند (٢٣٧) ، سپس وارد خانه مى شد و چون وارد مى شد، مى گفت : توبا توبا لربنا اءوبا لايغادر علينا حوبا. (٢٣٨)
شايسته است كه براى خانواده و بستگانش ارمغانى از خوردنيها يا چيز ديگرى به قدر امكانش بياورد، زيرا اين سنت است و روايت شده است كه ((اگر مسافر چيزى نيافت ، بايد سنگى را در خرجينش ‍ بگذارد.)) (٢٣٩)
گويا اين سخن مبالغه اى است در واداشتن بر اين كار نيك ، زيرا چشمها به طرف مسافرى كه تازه از راه مى رسد دوخته شده و دلها به ره آورد او شاد مى شود. از اين رو مستحب مؤ كد است كه حتما آنها را خشنود سازد و با ره آورد براى ايشان ، توجه قلبى خود را به آنان و يادشان در مدت سفر ابراز دارد.

مى گويم :
در كتاب من لا يحضره الفقيه از جابر بن عبداللّه انصارى نقل كرده ، مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نهى فرمود كه كسى پس از مدتى غيبت شبانه بر خانواده خود وارد شود مگر اين كه قبلا ورودش را به اطلاع ايشان برساند.)) (٢٤٠)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((مسافرت نوعى از عذاب است بنابراين هرگاه سى از شما سفرش به پايان رسيد بايد هر چه زودتر به نزد خانواده برگردد.)) (٢٤١)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((سفر در چندين منزل زاد و توشه را تمام مى كند و مسافر را بد اخلاق مى گرداند و لباسها را مندرس مى كند، و سفر كامل هيجده منزل است .)) (٢٤٢)
از آن حضرت است كه فرمود: ((از جوانمردى دور است كه مرد آنچه را بد و خوب در سفر ديده است ، نقل كند.)) (٢٤٣)
در كافى از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((رابطه بين برادران در وطن به ديد و بازديد است و در سفر به نامه نگارى .)) (٢٤٤)
از آن حضرت است كه فرمود: ((پاسخ نامه مثل جواب سلام واجب است ، و آن كسى كه آغازگر سلام است نزد خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شايسته تر است .)) (٢٤٥)

فصل
غزالى گويد: اين بود بخشى از آداب ظاهرى سفر و اما آداب باطنى ، در باب اول اين كتاب ، بيان بخشى از آنها گذشت و خلاصه اش اين بود كه انسان جز براى تقويت دين خود مسافرت نكند و هرگاه در دلش احساس كاستى (در دين ) كرد بايد بايستد و از سفر برگردد و سزاوار نيست كه اصرار بر عبور از منزلى داشته باشد بلكه هر جا دلش خواست منزل كند و قصد كند كه در هر شهرى علما و بزرگان آن جا را ببيند و بكوشد تا از هر كدام يك مطلب ادبى و يا حكمتى را كسب كند كه به حال او مفيد باشد، نه فقط براى اين كه نقل كند و بگويد با بزرگان آن جا ملاقات كرده است ، و در هيچ شهرى بيش از يك هفته يا ده روز نماند مگر آن كه آن عالم مورد نظر از او بخواهد كه توقف كند و با كسى همنشينى نكند - در مدت توقفش - مگر با فقراى راستين و اگر هدفش ديدار با برادرى است ، بيش از سه روز نماند كه حد مهمانى همان است ، مگر آن كه جدايى وى بر برادرش دشوار باشد؛ و هرگاه هدفش ‍ ديدار شيخى باشد بيش از يك روز و يك شب نبايد پيش او بماند و نبايد به خوشگذرانى بپردازد، زيرا اين عمل بركت سفرش را از بين مى برد. و هرگاه وارد شهرى مى شود نبايد به كارى جز ديدار شيخ در خانه اش اقدام كند؛ اگر شيخ در خانه اش بود حق ندارد در خانه را بزند و نبايد اجازه ورود بخواهد؛ تا وقتى كه او خود بيرون بيايد، و هنگامى كه بيرون آمد با ادب جلو برود و در برابر او نبايد حرف بزند مگر او سؤ ال كند. پس اگر از او چيزى پرسيد به مقدار سؤ ال ، پاسخ دهد و تا اجازه نداده است نبايد او آغاز به سؤ ال كند. و هرگاه در سفر است نبايد از خوردنيها و اهل بذل و بخشش شهرها و دوستانش در آن جاها زياد ياد كند بلكه از مشايخ و فقراى آن جا نام ببرد و در سفرش از زيارت قبور صالحان غفلت نكند بلكه در هر روستا و شهرى جوياى آنها باشد، و تنها به مقدار ضرورت و به كسى كه توان برآوردن حاجت او را دارد اظهار حاجت كند، و در بين راه همواره مشغول ذكر و قرائت قرآن باشد به طورى كه ديگران نشنوند و هرگاه كسى با او حرف زد، ذكرش را ترك كند و تا او سخن مى گويد جواب او را بدهد، سپس به حال اول برگردد و اگر نفسش از مسافرت يا اقامت در جايى آزرده شد بايد با آن مخالفت كند، زيرا بركت با مخالفت نفس است و هرگاه ممكن بود كه به گروهى از صالحان خدمتى كند، سزاوار نيست كه با ناراحتى ناشى از سفر، خدمت كند، زيرا اين خود كفران نعمت است و هرگاه در نفس خويش ‍ نقصانى نسبت به آنچه در وطن داشت احساس كرد، بايد بداند كه سفرش ‍ معلول است و بايد برگردد، زيرا اگر سفر به حق باشد اثرش ظاهر مى گردد.
مردى به عثمان مغربى گفت : فلانى به مسافرت رفته است . او گفت : سفر غربت است و غربت ذلت و خوارى دارد و مؤمن حق ندارد خودش را ذليل كند. بدين وسيله اشاره به كسى نموده است كه در مسافرت رشد دينى ندارد، اگر نه كسى به عزت دين نمى رسد مگر با ذلت غربت . بنابراين ، بايد مريد از وطن براى مخالفت با هواى نفسش و براى مرادش سفر كند تا در اين غربت ، عزت يابد و ذليل نشود، زيرا كسى كه در سفرش از هواى نفس ‍ پيروى كند، ناگزير يا در اين دنيا و يا در آخرت ذليل و خوار مى گردد.
باب سوم : درباره آنچه مسافر بايد بياموزد؛ از قبيل هزينه سفر و نشانه هاى قبله و وقت
بدان كه مسافر در آغاز سفرش نياز به فراهم كردن زاد و توشه براى دنيا و آخرتش دارد، اما توشه دنيا، خوردنى و آشاميدنى و هزينه هاى لازم است . بنابراين اگر بدون توشه ، با توكل به خدا بيرون شود، هرگاه همراه كاروان باشد و يا بين راه روستاهاى به هم پيوسته باشد، اشكالى ندارد، ولى اگر به تنهايى در باديه اى سفر كند يا با گروهى سفر كند كه غذا و آب ندارند؛ اگر از كسانى است كه به طور مثال يك هفته و ده روز مقاومت مى كند و مى تواند به علف بيابان اكتفا كند، حق دارد بى توشه سفر كند ولى اگر توان مقاومت در برابر گرسنگى و قدرت اكتفاى به علف بيابان را ندارد بيرون شدنش ‍ بدون زاد و توشه معصيت است ، زيرا در حقيقت خويشتن را به دست خود به هلاكت افكنده است و اين خود رازى دارد كه در بخش توكل خواهد آمد و معناى توكل آن نيست كه به طور كلى از وسايل ظاهرى دورى كنند و اگر چنين بود، جستجوى دلو و ريسمان براى آب كشى از چاه ، باعث از بين رفتن توكل مى شد و بايد آدمى صبر مى كرد تا خداوند فرشته يا شخص ‍ ديگرى را ماءمور كند تا آب را به دهانش بريزد. پس اگر داشتن دلو و ريسمان به عنوان ابزار رسيدن به آب آشاميدنى به توكل صدمه اى ندارد پس ‍ برداشتن عين آب و غذا در آن جايى كه هيچ انتظار بودن آنها نيست ، بى اشكال تر خواهد بود. و در جاى خودش حقيقت توكل روشن خواهد شد، زيرا اين مطلب جز بر محققان از دانشمندان دينى مشتبه است .
اما توشه آخرت ، آن اعمالى است كه طهارت ، نماز، روزه و عباداتش به آنها نياز دارد، و ناگزير از برخوردار بودن از آن است ، زيرا مسافرت يكباره چيزهايى را تخفيف مى دهد پس نياز است تا آن مواردى را كه سفر باعث تخفيف آنها مى شود مانند قصر و جمع نماز و خوردن روزه ، بشناسيم و گاهى سفر باعث دشوارى چيزهايى مى شود كه در وطن بى نياز از آنها بود، مانند قبله شناسى و دانستن اوقات نماز، زيرا شخص در وطنش از روى محرابهاى مساجد و اذان ، اذان گوها اين امور را مى فهمد ولى در مسافرت گاهى لازم است كه خودش آگاهى يابد، بنابراين آنچه را كه بايد بياموزد دو نوع است .

مى گويم :
اكنون ما بايد بدعتهايى را كه غزالى در اين باب ذكر كرده ترك كنيم ؛ از قبيل جواز مسح كردن روى كفشها در مسافرت و رخصت قصر نماز و نگرفتن روزه در سفر كه آن را نه به صورت حكم قطعى ، بلكه به صورت جواز تخييرى بيان كرده است ؛ و نيز جواز جمع بين دو نماز را به سفر اختصاص ‍ داده است . همچنين جواز تيمم را در وقتى كه آب پيدا نشود از موارد رخصت شمرده است و جز اينها از فروع اين احكام به مقتضاى نظرات نادرست و فاسد عامه ، زيرا مسح كردن روى كفشها از نظر اهل بيت عليهم السلام بدعت زشتى است كه بالاتر از آن بدعتى نيست .
در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((سه چيز است كه در آنها از هيچ كسى تقيه نمى كنم : ميگسارى ، مسح كردن روى كفشها و حج تمتّع .)) (٢٤٦) عايشه از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روايت كرده است كه فرمود: ((روز قيامت بيش از همه مردم آن كسى حسرت مى خورد كه ببيند وضويش روى پوست ديگرى انجام شده است .)) (٢٤٧)
از عايشه نقل شده است كه : هر آينه اگر بر پشت الاغى در بيابانى مسح كنم ، براى من پسنديده تر است از اين كه بر روى كفشم مسح كنم . (٢٤٨)
براى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كسى جز كفش اهدايى نجاشى از كفش ‍ ديگرى سخن نگفته است و آن هم كفشى بود كه جاى روى پاهايش شكاف داشت . بنابراين پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روى پاهايش را مسح كرده است در حالى كه كفش به پا داشته ولى مردم گفتند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روى كفشهايش را مسح كرد. علاوه بر اين ، سند حديث مربوط به مسح روى كفش صحيح نيست . (٢٤٩)
شيخ صدوق مى گويد: زراره و محمّد بن مسلم روايت كرده اند كه ((به امام باقر (عليه السلام) عرض كرديم : درباره نماز مسافر چه مى فرماييد، چگونه و چند ركعت است ؟ فرمود: خداى عز و جل مى فرمايد: و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلواة (٢٥٠) بنابراين قصر نماز در مسافرت همانند تمام آن در حضر واجب است ، مى گويند: عرض كرديم : خداى تعالى فرموده است : فليس عليكم جناح و نفرموده است : حتما چنين كنيد! پس چگونه قصر در سفر را همانند تمام در حضر واجب كرده است ؟ فرمود: آيا چنين نيست كه خداى تعالى درباره صفا و مروه فرموده است : فمن حج البيت اواعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما (٢٥١) مگر نمى بينيد كه طواف آن دو (سعى بين صفا و مروه ) واجب قطعى است ، زيرا خداى عز و جل در كتاب خود ياد كرده و پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نيز آن را انجام داده است ، همچنين قصر در سفر عملى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) انجام داده و خداى تعالى در كتابش ذكر كرده است . مى گويند: عرض كرديم :، بنابراين هر كس در سفر نماز چهار ركعتى خوانده است آيا آن را اعاده كند يا نه ؟ فرمود: اگر آيه تقصير بر او خوانده شده و برايش تفسير شده (آگاه به مساءله بوده است ) و نماز چهار ركعتى خوانده ، بايد آن را اعاده كند ولى اگر آيه به گوشش ‍ نخورده و از آن بى اطلاع بوده ، نبايد اعاده كند. تمام نمازهاى واجب در سفر دو ركعتى است جز نماز مغرب كه سه ركعتى است و قصر نمى شود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نماز مغرب را در سفر و حضر سه ركعت گزارده است ، پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به ذى خشب مسافرت كرد كه به فاصله يك روز راه تا مدينه است و در دو منزلى آن يعنى بيست و چهار ميل مدينه واقع شده است . پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نماز را قصر خواند و روزه اش را افطار كرد، از اين رو سنت شد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) گروهى را كه روزه خود را نگه داشتند در حالى كه آن حضرت افطار كرده بود، جمع گنهكاران ناميد و فرمود: تا روز قيامت اينان گنهكارند، و ما فرزندان و نوادگان آنان را تا امروز مى شناسيم .)) (٢٥٢)
ما بايد شرايط قصر نماز و شكستن روزه را در سفر و كيفيت نماز را روى مركب و در كشتى و در حال راه رفتن به روش اهل بيت عليهم السلام و كيفيت زيارت ضريح مقدسشان و آداب آن را - نسبت به قبور كسانى از اهل بيت عليهم السلام كه در مدينه منوره نيست - نقل كنيم . البته اينها را در كتاب اسرار حج بيان كرده ايم و نيز دلايل قبله و كيفيت قبله شناسى را از قول غزالى نقل مى كنيم اما دليل و معرفت به اوقات را در كتاب اسرار الصلاة نقل كرده ايم ، نيازى به تكرار آن - كارى كه غزالى انجام داده است - نمى باشد، همچنين جمع بين دو نماز و كيفيت تيمم و بيان جواز آن را در وقت نبودن آب بيان كرده ايم ، با اين كه از نظر ما آن دو اختصاص به مسافرت ندارند. پس در اين جا چند مطلب است :

مطلب اول :
در شرايط قصر نماز و خوردن روزه ، تنها با وجود شش شرط در سفر، نماز قصر مى شود و روزه را بايد افطار كرد.
شرط اول اين است كه مسافرت شامل هشت فرسخ رفتن تنها و يا رفت و برگشت باشد، چه در همان روز رفتن برگردد و چه بعدها برگردد مادامى كه سفرش را به دليل يكى از سه مانعى كه خواهيم گفت ، قطع نكند. درباره احاديث اهل بيت عليهم السلام در اين مورد، اشتباهى براى اكثر علماى ما اتفاق افتاده و مقصود اهل بيت عليهم السلام را چنان كه شايسته است نفهميده اند. از اين رو گاهى در چهار فرسخ شرط كرده اند كه همان روز برگردد و گاهى بين قصر و اتمام در چهار فرسخ مخير ساخته اند! و صحيح همان بود كه ما گفتيم ، همان طورى كه استاد پيشين ما حسن بن عقيل عمّانى - رحمه اللّه - معتقد بوده است و ما آن را در كتاب معتصم خود بيان كرديم ، سپاس خدا را سزاست .
دوم ، آن كه مسافر از اول سفرش قصد اين مسافت را داشته باشد و تا پايان مسافت به قصد خود باقى بماند اما اگر از آغاز قصد نداشت هر چند كه تا آن مقدار مسافت برسد و يا قصد آن را داشته ولى پيش از رسيدن به آن حد، از قصدش برگشته است ، نمازش را تمام مى خواند، همچنين اگر در رفتن و برگشتن مردد باشد، حال اگر پيش از رجوع از قصدش يا پيش از دو دلى نماز را قصر خوانده است به دليل خبر صحيح نبايد اعاده كند.
سوم ، آن كه سفرش را به نيت اقامت ده روزه قطع نكند، يا سى روز در يك جا با حال ترديد و دودلى در نيتش بماند. يا به وطنش يعنى جايى برسد كه در آن جا شش ماه منزل داشته است و اگر در جايى قصد اقامت ده روز كند، سپس از قصدش برگردد، تا وقتى كه يك نماز واجب چهار ركعتى نخوانده است به قصر برمى گردد، اگر نه تمام مى خواند تا از آن جا بيرون رود، همچنين اگر به نيت قصر وارد نماز شد ولى قصد اقامت برايش حاصل شد تمام مى خواند.
چهارم ، اين كه شغلش مسافرت نباشد مانند چارواداران و نامه رسانان و ملوانان ، زيرا ايشان در سفرشان نماز را تمام مى خوانند و در بعضى اخبار صحيح آمده است كه هرگاه طى طريق و حركت براى اين سه گروه دشوار شود نمازشان را قصر مى خوانند.
پنجم ، اين كه سفرش مباح باشد، پس اگر در راه معصيت باشد مثل كسى كه عاق والدين باشد و از پدر و مادرش فرار كند يا از دست مولايش بگريزد، يا زنى كه از شوهرش فرار كند و يا كسى كه از جبهه در وقت حمله به دشمن فرار كند يا از دست طلبكار با وجود قدرت بر اداى دين فرار كند و يا نماز جمعه را در صورتى كه بر او واجب است ترك كند و يا به قصد راهزنى يا كشتن كسى يا گرفتن مواجب و مستمرى حرام از پادشاه ستمگر و يا به قصد فساد و ايجاد فتنه بين مسلمانان و نظاير اينها سفر كند، قصر خواندن نماز جايز نيست .
عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده ، مى گويد: ((از آن حضرت درباره مردى پرسيدم كه به شكار مى رود، آيا نمازش را قصر بخواند يا تمام ؟ فرمود: تمام بخواند، زيرا سفرش حق نيست .)) (٢٥٣)
در مرسله عمران بن محمّد قمى آمده است : ((اگر كسى براى فراهم آوردن معاش خود و خانواده اش به شكار رود بايد روزه اش را افطار كند و نمازش را قصر بخواند ولى اگر براى تهيه مازاد بر معاش باشد نبايد قصر كند و كار خوبى نيست .)) (٢٥٤)
اگر در بين سفر مباح قصد معصيت كند. بايد نماز را تمام بخواند و اگر از قصد معصيت به طاعت رجوع كند، قصر بخواند.
ششم ، آن كه ديوارهاى شهر را نبيند و يا اذان شهر را نشنود، بعضى هر دو را شرط كرده اند. و در اعتبار اين شرط در وقت مراجعت از سفر اختلاف است . هر كس در سفر به مكه يا مدينه و يا جامع كوفه و يا حاير حسينى عليه السلام برسد، بين قصر و اتمام مخير است ولى تمام خواندن بهتر است هرچند قصر اقامت ده روز هم نكند. شيخ صدوق - رحمه اللّه - مى گويد: (٢٥٥) تا وقتى كه نيت ده روز نكرده است قصر مى خواند و بهتر است كه قصد اقامت كند تا نمازش را تمام بخوان .



۱۱
مطلب دوم :


مطلب دوم :
درباره نماز بر پشت مركب و در حال پياده روى و در كشتى ، البته نماز نافله روى مركب و پياده از روى اختيار جايز است ، اما نماز واجب جايز نيست مگر در حال ضرورت شديد و چه بسا كه در نافله نيز مخصوص سفر باشد و درست تر آن كه در حضرت نيز جايز است ، جز اين كه ترك اولى مى باشد. دليل بر تمام اين مطالب اخبارى است كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده است .
در روايت صحيح از حلبى نقل شده كه مى گويد: ((از امام صادق عليه السلام درباره انجام نماز نافله روى شتر و مركب سوارى پرسيدم ، فرمود: رو به قبله باشد درست است و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) چنين عمل كرد.)) (٢٥٦)
در روايت صحيح از حلبى نقل شده كه مى گويد: ((از امام صادق نقل شده كه مى گويد: ((از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: پدرم در حالى كه با كجاوه سفر مى كرد آب مى طلبيد، ظرف مخصوصى را كه آب داشت مى آوردند، وضو مى ساخت و هشت ركعت نافله شب و نماز وتر را در محمل مى خواند و چون فرود مى آمد دو ركعت نافله و نماز صبح را به جا مى آورد.)) (٢٥٧)
در روايت صحيح از يعقوب بن شعيب ، از آن حضرت نقل شده است كه مى گويد:
((درباره نماز در مسافرت در حال راه رفتن پرسيدم ، فرمود: به صورت اشاره (باسر) انجام بده سر را در اشاره كردن براى سجده بيشتر از ركوع پايين آور.)) (٢٥٨)
در روايت صحيح از عبدالرحمن بن ابى نجران از آن حضرت (عليه السلام) نقل شده كه مى گويد: ((درباره نماز شب هنگام در سفر، ميان كجاوه پرسيدم ، فرمود: هرگاه روبه قبله نبودى به سوى قبله برگرد، سپس تكبير بگو و نماز بخوان به هر جا كه شترت تو را برد مانعى ندارد.)) (٢٥٩)
در روايت صحيح از معاوية بن عمار از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((باكى نيست كه در سفر انسان نماز را در حال رفتن بخواند و اشكالى ندارد اگر نماز شبش را كه از او فوت شده ، روز در حال رفتن روبه قبله كند و همان طور كه راه مى رود قضايش را بخواند. و هرگاه خواست ركوع برود، روبه قبله كند و ركوع و سجود را انجام دهد سپس راه برود.)) (٢٦٠)
در روايت صحيح از حماد بن عثمان از امام كاظم (عليه السلام) نقل شده است كه ((درباره مردى كه نماز نافله مى خواند در حالى كه روى مركبش ‍ بين شهرها حركت مى كند، سؤ ال شد. فرمود: اشكالى ندارد.)) (٢٦١)
در روايت صحيح از عبدالرحمن بن حجاج از آن حضرت نقل است كه مى گويد: ((درباره نماز نافله در وطن ، بر پشت مركب پرسيدم ؛ هرگاه پگاه از كوفه خارج شدم و يا در شهر كوفه شتابان در پى كار بودم (چه كنم ؟) فرمود: اگر شتابزده بودى و نتوانستى از مركب پياده شوى و مى ترسى كه اگر سواره نماز را نخوانى فوت شود، سواره بخوان ، اگر نه نماز خواندنت روى زمين نزد من پسنديده تر است .)) (٢٦٢)
در روايت صحيح از عبدالرحمن بن ابى عبداللّه به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايد: ((روى مركب كسى حق ندارد نماز واجب را بخواند مگر مريض كه مى بايد رو به قبله باشد و به قرائت فاتحة الكتاب اكتفا كند و در نماز واجب بر هر چه ممكن باشد صورتش را بنهد و در نماز نافله اشاره مخصوصى بكند.)) (٢٦٣)
در روايت صحيح از جميل به دراج از آن حضرت نقل شده كه مى گويد: شنيدم كه مى فرمود: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نماز واجب را در يك روز گل آلود و بارانى در كجاوه خواند.)) (٢٦٤)
در روايت موثقى از عبداللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه مى گويد: ((عرض كردم آيا شخص مى تواند نماز واجبى را سواره بخواند؟ فرمود: خير مگر در وقت ضرورت .)) (٢٦٥)
در روايت صحيح از زراره به نقل از امام باقر (عليه السلام) آمده است كه فرمود: ((كسى كه از دزدان و درندگان مى ترسد نماز را با اشاره روى مركبش نظير نماز مواقفه (وقت جنگ ) بخواند و در اشاره كردن براى سجده سر را بيشتر از ركوع پايين آورد و لازم نيست به سمت قبله بگردد بلكه به هر طرف كه مركبش گشت . مانعى ندارد جز اين كه در اولين تكبيرش وقت شروع نماز بايد روبه قبله باشد.)) (٢٦٦)
كلمه مواقفه (در حديث ) هم وزن و هم معناى محاربه است از مصدر وقوف گرفته شده به معناى ايستادن هر كدام از دشمنان براى جنگيدن با ديگرى .
از نظر اكثر فقهاى شيعه جايز است چه نماز واجب و چه نافله را در كشتى به اختيار به جا آورد و بعضى گفته اند جايز نيست مگر در حال اضطرار.
در روايت صحيح از جميل بن دراج از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه پرسيد: ((در كشتى نزديك بندر مى باشم ، آيا از آن بيرون شوم و نماز بخوانم ؟ فرمود: داخل كشتى بخوان ، آيا نمى خواهى نماز نوح (عليه السلام) را بخوانى .)) (٢٦٧)
در حديث صحيح از معاوية بن عمار نقل شده است كه ، مى گويد: ((از امام صادق (عليه السلام) راجع به نماز خواندن در كشتى پرسيدم . فرمود: روبه قبله كن و سپس نماز را به هر طرف كه كشتى گشت ، بخوان ، ايستاده نماز را به جا آور و اگر نتوانستى نشسته بخوان . اگر نماز گزار بخواهد در كشتى نماز را جمع مى خواند و روى قير و قفر (نوعى از قير) نماز مى خواند و سجده مى كند.)) (٢٦٨)
در روايت صحيح از حمّاد بن عثمان نقل شده است ((كه وى از امام صادق (عليه السلام) راجع به نماز در كشتى پرسيد، فرمود: بايد رو به قبله بايستد و اگر كشتى دور زد و او مى توانست روبه قبله كند، بايد روبه قبله كند و اگر نه به هر طرف كه كشتى گشت ، نماز را بخواند (سپس ) فرمود: اگر توانست سر پا باشد، نماز را ايستاده بخواند، اگر نه بنشيند و نماز را بخواند.)) (٢٦٩)

مطلب سوم :
در نشانه هاى قبله و قبله شناسى غزالى گويد: اما نشانه هاى قبله سه نوع است : يا نشانه زمينى است مانند استدلال به كوه ها، روستاها و رودها، يا هوايى است مانند استدلال به بادهاى شمال ، جنوب ، صبا و دبور و آسمانى و از روى ستاره هاست . اما زمينى و هوايى در هر جا به نوعى است . بسا راهى كه كوه بلندى در آن جاست و رهگذر مى داند كه طرف راست يا پشت سر و يا رو به بروى آن قبله است بنابراين بايد توجه كند. و سمت آن را بفهمد، همچنين در بعضى جاها گاهى باد نشان دهنده قبله است ، بايد نمازگزار اين مطلب را بداند و ما نمى توانيم تمام آنها را بررسى كنيم ، زيرا هر شهر و ديارى حكم جداگانه اى دارد. و اما نشانه هاى آسمانى ، تقسيم مى شوند به روزانه و شبانه ، نشانه روزانه ، خورشيد است كه بايد پيش از بيرون شدن از شهر در نظر گرفته شود، كه خورشيد موقع ظهر كجا قرار مى گيرد؟ آيا بين ابروانش يا روى چشم راست و يا روى چشم چپش واقع مى شود؟ يا بيشتر از اينها به روى پيشانيش مايل مى شود؟ زيرا خورشيد در شهرهاى شمالى از اين جاها تجاوز نمى كند. پس هرگاه اين امور را رعايت كند، هرگاه زوال خورشيد را به دليلى كه خواهيم گفت ، بشناسد، قبله را با آن خواهد شناخت . همچنين بايد جاهاى قرار گرفتن خورشيد را نسبت به خود رعايت كند تا وقت عصر را نيز بشناسد زيرا در اين وقت ناگزير از شناخت قبله است . و اين مورد نيز چون با اختلاف شهرها، فرق مى كند، بررسى كامل آن ممكن نيست . اما قبله در وقت مغرب به وسيله جاى غروب خورشيد شناخته مى شود به اين ترتيب كه توجه كند ببيند خورشيد از طرف راستش غروب مى كند و يا به سمت مقابل و يا به پشت سرش مايل است ، و به وسيله شفق خورشيد مى توان قبله را براى نماز عشا شناخت ، همچنين به وسيله محل طلوع خورشيد، قبله براى نماز صبح شناخته مى شود. بنابراين خورشيد در نمازهاى پنجگانه راهنماى قبله است ولى در زمستان و تابستان تفاوت مى كند، زيرا جاهاى طلوع و غروب خورشيد متعدد است هر چند كه محدود و در دو جهت است پس ناگزير از شناخت آن نيز مى باشد ولى گاهى نماز مغرب و عشا را پس از زوال شفق آفتاب مى خواند در آن صورت امكان شناختن قبله از روى شفق وجود ندارد، پس ‍ بايد محل قطب يعنى ستاره جدى را رعايت كند، زيرا اين ستاره گويى ثابت است و به نظر نمى رسد كه حركت مى كند. توضيح آن كه در شهرهاى شمالى مكه ستاره جدى پشت سر شخص يا روى شانه راستش و يا روى شانه چپش قرار مى گيرد و در شهرهاى جنوبى مثل يمن و بعد از آن ، روبه روى شخص قرار مى گيرد، نمازگزار بايد اينها را بداند و آنچه را كه در شهر خود دانست بايد در طول راه به آن اعتماد كند مگر وقتى كه سفرش طولانى شود، زيرا وقتى كه مسافت دور باشد موقعيت آفتاب و ستاره قطبى و جاهاى طلوع و غروب فرق مى كند مگر اين كه در اثناى سفرش به شهرهايى برسند كه شايسته است از افراد وارد و آگاه بپرسد و يا آن كه مواظبت اين ستارگان باشد در حالى كه رو به محراب مسجد جامع شهر ايستاده است ، تا اين كه برايش مطلب روشن شود، و چون اين نشانه ها را دانست بايد بر آنها اعتماد كند.
مى گويم :
اگر بر نمازگراز ثابت شد كه خطا كرده است ، در صورتى كه در جهت قبله ، بين مشرق و مغرب نماز خوانده باشد، كافى است ، همچنين هرگاه پس از وقت بداند كه در آن جهت نماز خوانده ، نمازش درست است ، اگرنه بايد دوباره بخواند، از اهل بيت عليهم السلام در اخبار زيادى چنين رسيده است . (٢٧٠) قبله همان كعبه است در صورتى كه ديدنش ممكن باشد ولى اگر ديدنش ممكن نباشد و نياز به دليل پيدا كند. همان جهت قبله كافى است به دليل قول خداى تعالى : و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره (٢٧١) و معناى رو به رو بودن با كعبه آن است كه جايى بايستد كه اگر خط راستى از بين چشمانش تا ديوار كعبه بكشند، اتصال پيدا كند و از دو طرف آن خط دو زاويه برابر فراهم شود و معناى روبه روى جهت بودن ، آن است كه خطى كه از وسط دو چشم به سمت كعبه خارج مى شود، زواياى دو طرف خط برابر نباشد اين است نتيجه تحقيق در نزد محققان ما و غزالى ، و نيازى به درازا كشاندن سخن در اين جا نيست به طورى كه غزالى انجام داده است . (٢٧٢)

مطلب چهارم :
در آداب زيارت قبور امامان ما (شيعه ) كه در عراق و خراسان است ، اما قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نجف : در من لا يحضره الفقيه آمده است كه (٢٧٣) هرگاه پشت كوفه به نجف رسيدى ، غسل كن و با آرامش ‍ و وقار حركت كن تا كنار قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) برسى سپس رو به روى آن قبر مطهر بايست و بگو:
السلام عليك يا ولى اللّه اءنت اول مظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اتاك اليقين و اشهد انك لقيت اللّه و انت شهيد، عذب اللّه قاتلك بانواع العذاب و جدد عليه العذاب ، جئتك عارفا بحقك مستبصرا بشاءنك و معاديا لاعدائك و من ظلمك ، اءلقى على ذلك ربى ان شاء اللّه ، ان لى ذنوبا كثيرة فاشفع لى عند ربك فان لك عنداللّه تعالى مقاما و ان لك عنداللّه جاها و شفاعة و قد قال اللّه تعالى : و لا يشفعون الا لمن ارتضى .
و در برابر قبر اميرالمؤمنين نيز مى گويى : والحمدللّه الذى اكرمنى بمعرفته و معرفة رسوله و من فرض طاعته ، رحمة منه لى و تطولا منه على ، و من على بالايمان ، الحمدللّه الذى سيرنى فى بلاده ، و حملنى على دوابه ، و طوى لى البعيد، و دفع عنى المكروه حتى ادخلنى حرم اخى نبيه و ارانيه فى عافية ، الحمدللّه الذى جعلنى من زوار قبر وصى رسوله ، الحمدللّه الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا اللّه ، اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمّدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده ، و اشهد ان عليا عبداللّه و اخو رسوله ، اللهم عبدك و زائرك متقرب اليك بزيارة قبر اخى رسولك ، و على كل ماءتى حق لمن اتاه و زاره ، و انت خير ماءتى و اكرم مزور، فاساءلك يا اللّه يا رحمن يا رحيم يا جواد يا احد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد، اءن تصلى على محمّد و اهل بيته و اءن تجعل تحفتك اياى من زيارتى فى موقفى هذا فكاك رقبتى من النار و جعلنى ممن يسارع فى الخيرات و يدعوك رغبا و رهبا واجعلنى من الخاشعين ، اللهم انت بشرتنى على لسان نبيك صلواتك عليه و آله فقلت : ((فبشّر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه )) و قلت : ((و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم )) اللهم و انى بك مؤمن و بجميع انبيائك فلا تقفنى بعد معرفتهم موقفا تفضحنى على رؤ وس الخلائق ، بل قفنى و توفنى على التصديق بهم فانهم عبيدك و انت خصصتهم بكرامتك و اءمرتنى باتباعهم .
آنگاه به قبر مطهر نزديك مى شوى و مى گويى :
السلام من اللّه على محمّد امين اللّه و على رسله و عزائم امره ، و معدن الوحى و التنزيل ، الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن على ذلك كله و الشاهد على خلقه و السراج المنيز و السلام عليه و رحمة اللّه و بركاته ، اللهم صل على محمّد و اهل بيته المظلومين افضل و ارفع و اشرف و اكمل ما صليت على احد من انبيائك و رسلك و اصفيائك ، اللهم صل على على امير المؤمنين عبدك و خير خلقك بعد نبيك و اخى رسولك و وصى رسولك الذى انتجبته من خلقك ، و الدليل على من بعثته برسالاتك ، و ديان الدين بعدلك و فضل قضائك بين خلقك ، و السلام عليه و رحمة اللّه و بركاته ، اللهم صل على الائمة من ولده القوامين باءمرك من بعده ، المطهرين الذين ارتضيتهم انصارا لدينك و حفظة لسرك و شهداء على خلقك و اءعلاما لعبادك و هر چه توانستى بر ايشان صلوات مى فرستى .
و هرگاه خواستى وداع كنى ، بگو:
السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته ، استودعك اللّه و اءسترعيك و اءقراء عليك السلام ، آمنا باللّه و بالرسل و بما جاءت به و دلت عليه فاكتبنا مع الشاهدين ، اشهد فى مماتى على ما شهدت عليه فى حياتى ، و اشهد انكم الائمة واحدا بعد واحد و اشهد ان من قتلكم و حاربكم مشركون و من رد عليكم فى اسفل درك من الجحيم ، اشهد ان من حاربكم لنا اعداء و نحن منهم براء، و انهم حرب الشيطان ، اللهم انى اءساءلك بعد الصلواة و التسليم ان تصلى على محمّد و آل محمّد (و اهل بيت عليهم السلام را نام مى برى ) و لا تجعله آخر العهد من زيارته فان جعلته فاحشرنى مع هؤ لاء الائمة المسلمين ، اللهم و ثبت قلوبنا بالطاعة و المناصحة و المحبة و حسن المؤ ازرة و التسليم .
و اما قبر ابى عبداللّه الحسين (عليه السلام) در كربلا:
در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است . (٢٧٤) كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((هرگاه قصد زيارت قبر اباعبداللّه الحسين (عليه السلام ) را داشتى ، در شطّ فرات غسل كن ، سپس جامه هاى پاكيزه بپوش و بعد با پاى برهنه حركت كن زيرا تو به سوى حرمى از حرمهاى خدا و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مى روى و تكبير و تهليل و تمجيد و تعظيم خداى تعالى را بسيار بگو و بر محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) و اهل بيتش صلوات بفرست تا وقتى كه به در حرم برسى آنگاه بگو:
السلام عليك يا حجة اللّه و ابن حجته ، السلام عليكم يا ملائكة اللّه و زوار قبر ابن نبى اللّه سپس ده گام بردار و آنگاه بايست و سى مرتبه تكبير بگو سپس به سمت قبر مطهر برو، به طورى كه روبروى آن قرار بگيرى و مقابل آن حضرت باشى و قبله را بين دو شانه ات قرار بده ، آنگاه بگو: السلام عليك يا حجة اللّه و ابن حجته ، السلام عليك يا ثاراللّه فى الارض ‍ و ابن ثاره ، السلام عليك يا وتر اللّه الموتور فى السموات و الارض ، اشهد ان دمك سكن فى الخلد و اقشعرت له اظلة العرش ، و بكى له جميع الخلايق و بكت له السموات السبع و الارضون و مافيهن و ما بينهن (و ما تحتهن ) و من يقلب فى الجنة و النار من خلق ربنا و ما ترى و ما لا ترى ، اشهد انك حجة اللّه و ابن حجته و اشهد انك ثاراللّه و ابن ثاره و اشهد انك وتراللّه الموتور فى السموات و الارض ، و اشهد انك بلغت عن اللّه و نصحت ، و وفيت و وافيت ، و جاهدت فى سبيل ربك ، و مضيت للذى كنت عليه شهيدا و مستشهدا و شاهدا و مشهودا، اءنا عبداللّه و مولاك و فى طاعتك و الوافد اليك ، اءلتمس بذالك كمال المنزلة عنداللّه عز و جل و ثبات القدم فى الهجرة اليك و السبيل الذى لا يختلج و دونك من الدخول فى كفالتك التى اءمرت بها، من اراد اللّه بداءبكم ، من اراد اللّه بداءبكم ، من اراد اللّه بداءبكم ، بكم يبين اللّه الكذب ، و بكم يباعد اللّه الزمان الكلب ، و بكم بفتح اللّه ، و بكم يختم اللّه ، و بكم يمحو ما يشاء و بكم يثبت ، بكم تثبت الارض اشجارها، و بكم تخرج الاشجار ثمارها، و بكم تنزل السماء قطرها، و بكم يكشف اللّه الكرب ، و بكم ينزل اللّه الغيث ، و بكم تسبح الارض التى تحمل ابدانكم ، لعنت امة قتلتكم و امة خالفتكم ، و امة جحدت ولايتكم و امة ظاهرت عليكم و امة شهدت و لم تنصركم ، الحمدللّه الذى جعل النار ماءواهم و بئس ورد الواردين ، و بئس ‍ الورد المورود، والحمدللّه رب العالمين ، صلى اللّه عليك يا اباعبداللّه ، صلى اللّه عليك يا اباعبداللّه ، صلى اللّه عليك يا اباعبداللّه ، اءنا الى اللّه ممن خالفك بربى ، انا الى اللّه ممن خالفك بريى ء، اءنا الى اللّه ممن خالفك بريى ء.
آنگاه كنار قبر مطهر پسرش على اكبر (عليه السلام) كه در پايين پاى آن حضرت است ؛ برو و بگو: السلام عليك يابن رسول اللّه ، السلام عليك يابن اميرالمؤمنين ، السلام عليك يابن الحسن و الحسين ، السلام عليك يابن خديجة و فاطمة ، صلى اللّه عليك ، صلى اللّه عليك ، صلى اللّه عليك ، لعن اللّه من قتلك ، لعن اللّه من قتلك ، لعن اللّه من قتلك ، اءنا الى اللّه منه بريى ء، اءنا الى اللّه منه بريى ء، اءنا الى اللّه منه بريى ء، السلام عليكم ، السلام عليكم ، السلام عليكم ، فزتم واللّه ، فزتم واللّه ، يا ليتنى كنت معكم فاءفوز فوزا عظيما.
آنگاه دوباره برگرد و قبر حضرت ابى عبداللّه - صلوات اللّه عليه - را در مقابل خود قرار بده و شش ركعت نماز بخوان تا زيارتت تمام شود.
پس هرگاه خواستى وداع كنى ، بگو: السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته نستودعك و نقراء عليك السلام آمنا باللّه و بالرسول و بما جاء به و دل عليه و اتبعنا الرسول يا رب فاكتبنا مع الشاهدين . اللهم لاتجعله آخر العهد منا و منه ، اللهم انا نساءلك ان تنفعنا بحية ، اللهم ابعثه مقاما محمودا تنصر به دينك و تقتل به عدوك و تبير به من نصب حرما لا ل محمّد فانك وعدته ذالك و انت لا تخلف الميعاد، السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته اشهد انكم شهداء و نجباء، جاهدتم فى سبيل اللّه و قتلتم على منهاج رسول اللّه و ابن رسوله (صلى اللّه عليه و اله ) كثيرا، و الحمدللّه الذى صدقكم وعده و اراكم ما تحبون و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد و عليهم السلام و رحمة اللّه و بركاته ، اللهم لا تشغلنى فى الدنيا عن شكر نعمتك و لا بإ كثار فيها فتلهينى عجائب بهجتها و تفتننى زهرتها، و لابإ قلال يضر بعملى ضره و يملا صدرى همه ، اعطنى من ذالك غنى عن شرار خلقك و بلاغا اءنال به رضاك يا ارحم الراحمين .
و هرگاه خواستى قبور شهداء عليهم السلام را زيارت كنى ، بگو:
السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.
و اما قبر ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) و ابوجعفر محمّد بن على عليه السلام در بغداد، در كتاب من لا يحضره الفقيه ، آمده است : (٢٧٥) هرگاه وارد بغداد شدى - ان شاء اللّه - غسل و نظافت كن و دو جامه پاك بپوش و قبر آن دو بزرگوار را زيارت كن و چون در سمت قبر موسى بن جعفر (عليه السلام) قرار گرفتى بگو: السلام عليك يا ولى اللّه ، السلام عليك يا حجة اللّه ، السلام عليك يا نور اللّه فى ظلمات الارض اتيتك زائرا عارفا بحقك ، معاديا لاعدائك مواليا لاؤ ليائك فاشفع لى عند ربك .
آنگاه حاجت خود را (از خداوند) بخواه و به حضرت ابى جعفر (عليه السلام) با همان عبارات و همان صدا سلام بده .
و چون زيارت آن حضرت را كردى غسل و نظافت كن و جامه هاى پاكيزه ات را بپوش و بگو:
اللهم صل على محمّد بن على الامام التقى النقى الرضى المرتضى و حجتك على من فوق الارض و من تحت الثرى صلاة كثيرة زاكية مباركة متواترة متواصلة مترادفة كافضل ما صليت على احد من اوليائك ، والسلام عليك يا ولى اللّه ، السلام عليك يا نور اللّه ، السلام عيك يا حجة اللّه ، السلام عليك يا امام المؤمنين و وارث علم النبيين و سلالة الوصيين ، السلام عليك يا نور اللّه فى ظللمات الارض اتيتك زائرا عارفا بحقك معاديا لاعدائك مواليا لاوليائك فاشفع لى عند ربك . آنگاه حاجتت را بخواه .
سپس زير گنبدى كه قبر امام جواد (عليه السلام) قرار دارد چهار ركعت نماز با دو سلام بالاى سر مبارك بخوان ؛ دو ركعت براى زيارت امام موسى و دو ركعت براى زيارت محمّد بن على عليه السلام . و بالا سر حضرت موسى بن جعفر نماز بخوان ، زيرا آن جا مقابل قبرستان قريش است و قبله قرار دادنش ‍ جايز نيست ، ان شاء اللّه .
اما قبر ابى الحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام) در توس ، هرگاه قصد زيارت آن را داشتى ، غسل كن و پاكيزه ترين جامه هايت را بپوش و با پاى برهنه برو و با آرامش و وقار حركت كن و تكبير و تهليل و تمجيد خدا را بگو و گامهايت را كوتاه بردار و موقع ورود بگو:
بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه (صلى اللّه عليه و اله )، اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمّدا عبده و رسوله و ان عليا ولى اللّه و حركت كن تا كنار قبر بررسى و روبه روى قبر مطهر بايست و قبله را بين دو شانه ات قرار ده و بگو:
اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمّدا عبده و رسوله ، و انه سيد الاولين و الا خرين ، و انه سيد الانبياء و المرسلين ، اللهم صل على محمّد عبدك و رسولك و نبيك و سيد خلقك اجمعين ، صلواة لايقوى على احصائها غيرك ، اللهم صل على اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عبدك و اخى رسولك ... تا آخر امامان معصوم عليهم السلام را يكى يكى نام ببر و آنگاه بالاى سر مبارك بنشين و بگو:



۱۲
كتاب امر به معروف و نهى از منكر


السلام عليك يا ولى اللّه ، السلام عليك يا حجة اللّه ، السلام عليك يا نور اللّه فى ظلمات الارض ، السلام عليك يا عمود الدين ، السلام عليك يا وارث آدم صفوة اللّه ، السلام عليك يا وارث نوح نبى اللّه ، السلام عليك يا وارث ابراهيم خليل اللّه ، السلام عليك يا وارث اسماعيل ذبيح اللّه ، السلام عليك يا وارث موسى كليم اللّه ، السلام عليك يا وارث عيسى روح اللّه ، السلام عليك يا وارث محمّد رسول اللّه ، السلام عليك يا وارث امير المؤمنين ولى اللّه ، السلام عليك يا وارث فاطمة الزهراء، السلام عليك يا وارث الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة ، السلام عليك يا وارث على بن الحسين سيد العابدين ، السلام عليك يا وارث محمّد بن على باقر علم الاولين و الا خرين ، السلام عليك يا وارث جعفر بن محمّد الصادق البارّ، السلام عليك يا وارث موسى بن جعفر، السلام عليك ايها الصديق الشهيد، السلام عليك ايها الوصى البارّ النقى اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر، و عبدت اللّه مخلصا حتى اتاك اليقين ، السلام عليك يا ابالحسن و رحمة اللّه و بركاته انه حميد مجيد.
آنگاه خودت را به قبر مطهر بچسبان و بگو:
اللهم اليك صمدت من ارض و قطعت البلاد رجاء رحمتك فلا تخيبنى و لا ترد عنى بغير قضاء حاجتى ، و ارحم تقلبى على قبر ابن اخى رسولك صلواتك عليه و آله ، بابى انت و امى اتيتك زائرا عارفا بحقك ، وافدا عائذا مما جنيت على نفسى و احتطبت على ظهرى ، فكن لى شافعا الى اللّه يوم فقرى و فاقتى ، فلك عنداللّه مقام محمود، و انت عنده وجيه .
سپس دست راستت را بلند كن و دست چپ را روى قبر مطهر قرار بده ، و بگو: اللهم انى اتقرب اليك بحبهم و ولايتهم اتولى آخرهم بما توليت به اولهم و ابرء من كل وليجة دونهم ، اللهم العن الذين بدلوا نعمتك و جحدوا بآياتك ، و سخروا بامامك و حملوا الناس على اكتاف آل محمّد اللهم انى اتقرب اليك باللعنة عليهم و البرائة منهم فى الدنيا و الا خرة يا رحمن .
آنگاه به سمت پايين پاى مبارك برگردد و بگو:
صلى اللّه عليك يا اباالحسن ، صلى اللّه على روحك و بدنك و صبرت و انت الصادق المصدق ، قتل اللّه من قتلك بالايدى و الالسن .
سپس در لعنت بر قاتل امير المؤمنين و قاتلان حسن و حسين و تمامى قاتلان اهل بيت رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) پافشارى كن .
آنگاه به بالا سر مبارك برگرد و دو ركعت نماز بخوان ، در يك ركعت سوره حمد و سوره يس و در ديگرى سوره حمد و الرحمن را بخوان و در دعا و تضرع بكوش و براى خودت و پدر و مادر و همه برادران دينى خود بسيار دعا كن و هر قدر خواستى در بالا سر مبارك بمان و نماز را بايد كنار قبر مطهر به جا آورى . و هرگاه خواستى وداع كنى ، بگو:
السلام عليك يا مولاى و ابن مولاى و رحمة اللّه و بركاته ، انت لنا جنة من العذاب و هذا اءو ان انصرافنا عنك ، غير راغب عنك ، و لا متبدل بك ، و لا مؤ ثر عليك ، و لا زاهد فى قربك ، و قد جدت بنفسى للحدثان ، و تركت الاهل و الا وطان و الاولاد، فكن لى شافعا يوم حاجتى و فقرى و فاقتى يوم لايغنى عنى حميمى و لا حبيبى و لا قريبى ، يوم لا يغنى عنى و لا ولدى ، اساءل اللّه الذى قدر رحيلى اليك اءن ينفس بك كربتى ، و اساءل اللّه الذى قدر على فراق مكانك اءن لا يجعله آخر العهد من رجوعى ، و اساءل اللّه الذى ابكى عليك عينىّ اءن يجعله لى سببا و اساءل اللّه الذى اءرانى مكانك و هدانى للتسليم عليك و زيارتى اياك ان يوردنى حوضكم و يرزقنى مرافقتكم فى الجنان .
و مى گويى :
اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارتى اياه فان جعلته فاحشرنى معه و مع آبائه الماضين ، و ان اءبقيتنى يا رب فارزقنى زيارته ابدا ما ابقيتنى انك على كل شى ء قدير.
و مى گويى :
استودعك اللّه و استرعيك و اقراء عليك السلام ، آمنا باللّه و بما دعوت اليه اللهم فاكتبنا مع الشاهدين ، اللهم ارزقنى و مودتهم ابدا ما ابقيتنى ، السلام عليك على ملائكة اللّه و زوار قبر ابن نبى اللّه منى ابدا ما بقيت و دائما اذافنيت ، السلام علينا و على عباد اللّه الصالحين .
و چون از زير گنبد مطهر بيرون رفتى ، پشت به آن جا نكن تا وقتى كه از جلو چشمت ناپديد گردد.
اما قبر مطهر حضرت ابى الحسن على بن محمّد (عليه السلام) و حضرت ابى محمّد حسن بن على (عليه السلام) در شهر سامرا. در كتاب من لا يحضره الفقيه (٢٧٦) آمده است : هرگاه قصد زيارت قبر مطهر آن دو بزرگوار را داشتى ، غسل و نظافت كن و جامه هاى پاكيزه ات را بپوش و چون به نزد قبر مقدسشان رسيدى - اگرنه از درى كه كنار خيابان است ، ان شاء اللّه اشاره مى كنى و مى گويى :
السلام عليكما يا وليى اللّه ، السلام عليكما يا حجتى اللّه ، السلام عليكما يا نورى اللّه فى الظلمات الارض ، اتيتكما بحقكما، معاديا لاعدائكما، مواليا لاوليائكما، مؤمنا بما آمنتما به ، كافرا بما كفرتما به ، محققا لما حققتما، مبطلا لما اءبطلتما، اساءل اللّه ربى و ربكما ان يجعل حظى من زيارتى اياكما الصلاة على محمّد و آل محمّد و ان يرزقنى مرافقتكما فى الجنان مع آبائكما الصالحين ، و اساءله اءن يعتق رقبتى من النار، و يرزقنى شفاعتكما و مصاحبتكما و لا يفرق بينى و بينكما و لا يسلبنى حبكما و حب آبائكما الصالحين ، و ان لا يجعله آخر العهد من زيارتكما و ان يجعل محشرى معكما فى الجنة برحمته ، اللهم ارزقنى حبهما و توفنى على ملتهما، اللهم العن ظالمى آل محمّد حقهم و انتقم منهم ، اللهم العن الاولين منهم و الا خرين ، و ضاعف عليهم العذاب الاليم ، و بلغ بهم و باشياعهم و محبيهم و شيعتهم اسفل درك من الجحيم انك على كلى شى ء قدير، اللهم عجل فرج وليك و ابن وليك و اجعل فرجنا مع فرجه يا ارحم الراحمين . در دعا براى خود و پدر و مادرت بكوش و براى هر زيارت دو ركعت نماز كنار قبر مطهرشان به جاى آور، و اگر نماز زيارت را نخواندى و وارد مسجد شدى براى زيارت هر امامى دو ركعت نماز بخوان و از خداوند هر چه را دوست دارى بخواه كه خداى تعالى نزديك است و اجابت مى كند.
اين است پايان كتاب آداب سفر از بخش مربوط به عادات از محجة البيضاء و پس از آن كتاب امر به معروف و نهى از منكر مى آيد. و الحمدللّه اولا و آخرا.

كتاب امر به معروف و نهى از منكر

مقدمه

كتاب هشتم از بخش عادات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس خداوندى را كه هيچ كتابى را نتوان گشود جز به ستايش او و نعمتها را نتوان طلبيد مگر به وسيله كرم ، بزرگوارى و بخشندگى وى .
درود بر سرور پيامبران حضرت محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) فرستاده و بنده خدا و بعد از او بر خاندان پاك و پاكيزه اش باد.
بارى ، امر به معروف و نهى از منكر بزرگترين محور دين و مساءله مهمى است كه براى آن ، خداوند تمام پيامبران را برانگيخت . چنانكه اگر بساط امر به معروف و نهى از منكر بر چيده و از نظر عملى و علمى مهمل گذارده شده بود، نبوت بيهوده مى گشت و ديانت نابود مى شود، سستى و گمراهى و جهل و فساد همه را فرا مى گرفت ، كج انديشى فراگير مى شد و شهرها ويران و مردمان هلاك مى گشتند و هر چند آن واقعه اى كه از آن بيم داريم ، واقع مى شد اما چه بسا مردم تا روز قيامت از هلاك خود آگاه نمى شدند، بنابراين ؛ انا للّه و انا اليه راجعون ، زيرا از نظر علمى و علمى آثار اين محور نابود شده و حقيقت و نشانه اش محو گرديده و نيرنگ آدميان بر دلها چيره شده و مراقبت خداوند از دلها رخت بربسته و مردم در پيروى از مردم از هوى و هوس همچون چهارپايان افسار گسيخته شده اند و مؤمن راستين كه ملامت كننده اى او را از راه خدا باز ندارد، در پهناى گيتى كمياب گشته است . پس هر كه در جبران اين سستى و پر كردن اين شكاف تلاش كند، يا در عمل عهده دار آن شود و يا اقدام در اجراى آن كند، با اين هدف كه اين سنت از ميان رفته را بازسازى كند و بر آن اهتمام بورزد و در راه زنده كردن آن دامن همت بر كمر زند، چنين شخصى از ميان مردم براى احياى سنتى كه سرانجام روزگار به نابودى آن انجاميده ، از خود گذشتگى كرده و مصمم به تقربى شده كه تمام مراتب قرب در برابر آن ناچيز است ، و اكنون ما آگاهى و اطلاع از آن را در چهار باب شرح مى دهيم :
باب اول در وجوب و فضيلت امر به معروف و نهى از منكر.
باب دوم در اركان و شرايط امر به معروف و نهى از منكر.
باب سوم در موارد انجام آن و بيان منكراتى كه عادت معمول شده است .
باب چهارم در امر به معروف و نهى از منكر فرمانروايان .

باب اول : در وجوب و فضيلت امر به معروف و نهى از منكر و نكوهش ترك آنها
دليل به اين مطلب ، بعد از اجماع امت اسلامى و عنايت عقلهاى سالم بر آن ، آيات و اخبار و آثار وارد شده است .
اما آيات ، قول خداى تعالى : و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون . (٢٧٧) در آيه فوق به طور وضوح ، وجوب آمده است ، زيرا كلمه والتكن امر است و ظاهر امر ايجاب است و در اين آيه توضيحى است مبنى بر اين كه رستگارى منوط بر آن است ، زيرا به طور حصر بيان كرده و فرموده است : و اولئك هم المفلحون . و نيز در آيه آمده است كه اين عمل واجب كفايى است نه واجب عينى ، زيرا وقتى كه گروهى اقدام كردند، از ديگران ساقط مى گردد، چون نفرموده است كه همگى امر به معروف كنيد، بلكه فرموده است : ((بايد جمعى از ميان شما دعوت به نيكى كنند.)) بنابراين هرگاه يك فرد و يا جمعى اقدام كنند، تكليف از ديگران برداشته شده و رستگارى از آن كسانى خواهد بود كه امر به معروف كرده اند ولى اگر تمام مردم از آن خوددارى كنند ناگزير گناه متوجه تمام كسانى است كه توانايى انجام آن را داشته اند.
خداى تعالى فرموده است : ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات اللّه آباء الليل و هم يسجدون ، يؤ منون باللّه و اليوم الا خر و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين . (٢٧٨)
در اين آيه خداى متعال صالح بودن آنان را به صرف داشتن ايمان به خدا و روز واپسين گواهى نكرده است ، بلكه امر به معروف و نهى از منكر را نيز بر آن افزوده است .
خداى تعالى فرموده است : و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ‍ ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة . (٢٧٩) مؤ منان را به انجام امر به معروف وصف كرده است . پس كسى كه امر به معروف را ترك كند از جمع مؤمنان توصيف شده در اين آيه خارج است .
خداى تعالى فرموده است : لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داوود و عيسى بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ، كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون . (٢٨٠)
اين نهايت سرزنش است ، زيرا آنان را به علت ترك ((نهى از منكر)) سزاوار لعن و نفرين دانسته است .
و خداى تعالى فرموده است : كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر. (٢٨١)
اين سخن دليل بر فضيلت امر به معروف است ، زيرا بيانگر آن است كه ايشان بدان وسيله بهترين امت بودند.
و خداى تعالى فرمايد: فلما نسوا ما ذكروا انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون . (٢٨٢)
به اين ترتيب بيان كرده است كه ايشان به دليل نهى از بدى نجات يافتند. و اين خود نيز دليل بر وجوب (نهى از منكر) است .
خداى تعالى فرموده است : الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر. (٢٨٣)
در اين آيه خداى متعال ، امر به معروف و نهى از منكر را در شمار صفات نيكان و مؤمنان ، با نماز و زكات برابر كرده است .
خداى تعالى فرمايد: تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان . (٢٨٤)
اين دستور قاطعى است ، و معناى تعاون ، واداشتن ديگران به يارى رساندن به امر خير و هموار كردن راه خير و مسدود كردن راه هاى شر و تجاوز، در حد امكان است .
خداى تعالى فرموده است : لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون . (٢٨٥) خداوند در اين آيه بيان كرده است كه آنان به دليل ترك نهى از منكر، گناه كرده اند.
خداى تعالى فرموده : فلو كان من القرون من قبلكم اولوا بقية ينهون عن الفساد فى الارض الا قليلا ممن انجينا... (٢٨٦)
در اين آيه خداوند بيان داشته است كه همه آنان را، به جز اندكى كه از فساد در روى زمين جلوگيرى مى كردند، هلاك كرده است .
و خداى تعالى فرموده است : يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم اوالوالدين و الاقربين . (٢٨٧)
اين مطلب همان امر به معروف به پدر و مادر و خويشاوندان است .
خداى تعالى فرمايد: لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات اللّه فسوف نؤ تيه اجرا عظيما. (٢٨٨)
و خداى تعالى فرموده است : و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما... (٢٨٩)
اصلاح همان جلوگيرى از تجاوز و بازگرداندن به طاعت خداست ، و اگر متجاوز برنگشت ، خداوند دستور به مبارزه با او را داده و فرموده است : فقاتلوا التى تبغى حتى تفيى ء الى امر اللّه . (٢٩٠)
و اين همان نهى از منكر است .
اما اخبار: از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده كه فرمود: ((هيچ گروهى نيستند كه مرتكب گناهى شوند و در ميان ايشان كسى باشد كه بتواند آنها را نهى از منكر كند و نكند، مگر اين كه بزودى خداوند همه آنها را به عذابى از جانب خود گرفتار مى سازد.)) (٢٩١)
از ابوثعلبه خشنى نقل كرده اند كه وى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) درباره تفسير اين آيه مباركه پرسيد: لا يضركم من ضل اذا اهتديتم . (٢٩٢)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى فرمايد: ((اى ابوثعلبه ، امر به معروف و نهى از منكر كن و هرگاه ديدى كه مردم به دنبال حرص و آز هستند و از هواى نفس پيروى مى كنند و دنيا را برگزيده اند و هر صاحب نظرى ، فريفته نظر خويش است ، مواظب خودت باش و توده مردم را رها كن ، زيرا در پى شما آشوبهايى مانند پاره هاى تيره شب است ، كسى كه در آن اوقات به دست آويزى همچون دست آويز شما چنگ زند، اجر و مزد پنجاه تن از شما را دارد. گفتند: يا رسول اللّه ، آيا اجر پنجاه تن از آن مردم را؟ فرمود: بلكه از شما را كه نيكوكارى را يارى مى كند در حالى كه آنها نمى كنند.)) (٢٩٣)
از ابن مسعود درباره تفسير اين آيه پرسيدند، او گفت : اينك زمان تفسير آن نيست ، امروز متن آيه قابل قبول است و ليكن نزديك است كه زمان تفسير آن فرا رسد؛ آن وقت شما امر به معروف مى كنيد، با شما چنين و چنان عمل مى كنند و سخن مى گوييد، كسى از شما نمى پذيرد، در آن زمان است كه ((بايد به خود بپردازيد و هنگامى كه شما هدايت يافتيد، گمراهى كسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمى رساند.)) (٢٩٤)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد اگر نه خداوند بدكاران شما را به شما مسلط مى كند و از آن پس ‍ نيكان شما هر چه دعا مى كنند، مستجاب نمى شود.)) (٢٩٥) مقصود اين است كه هيبت و شكوه آنان در نظر اشرار از بين مى رود در نتيجه اهميتى به آنها نمى دهند و از آنها نمى ترسند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((اى مردم ! خداى تعالى مى فرمايد: اى مردم ! بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، پيش از آن كه دعا كنيد و مستجاب نشود.)) (٢٩٦)
آن حضرت مى فرمايد: ((كارهاى نيك در برابر جهاد در راه خدا به قدر آب دهان انداختن در دريايى ژرف است ، و تمام اعمال نيكو و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر بيش از آب دهان در برابر اقيانوسى ژرف نمى باشد.)) (٢٩٧)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((همانا خداى تعالى از بنده مى پرسد: چه باعث شد كه منكر را ديدى و نهى از منكر نكردى ؟ هرگاه خداوند دليلى را به بنده اش تلقين كند، مى گويد: پروردگارا! به تو اعتماد ورزيدم و از مردم فاصله گرفتم .)) (٢٩٨)
آن حضرت فرمود: ((مبادا ميان معابر و بر رهگذرها بنشينيد، گفتند: ما ناگزير از نشستنيم ، زيرا رهگذرها انجمن ماست و در آنجاها گفتگو مى كنيم . فرمود: اگر نمى خواهيد اين مكانها را ترك كنيد پس حق آن را ادا كنيد، عرض كردند: حق راه چيست ؟ فرمود: چشم پوشيدن (از نامحرم ) و آزار نرساندن (به مردم ) و جواب سلام (ديگران ) را دادن و امر به معروف و نهى از منكر.)) (٢٩٩)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((تمام سخنان فرزند آدم به زيان اوست نه به سود او، جز امر به معروف يا نهى از منكر و ذكر خدا.)) (٣٠٠)
آن حضرت فرمود: ((همانا خداوند خواص را به واسطه گناهان عامه مردم عذاب نمى كند مگر اين كه منكرى بين آنها ظاهر شود در حالى كه خواص ‍ مى توانند نهى از منكر بكنند ولى نكنند.)) (٣٠١)
ابوامامه باهلى از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل كرده است كه فرمود: ((چگونه خواهيد بود وقتى كه زنان شما سركشى كنند و جوانانتان فاسق شوند و شما جهاد را ترك كنيد؟ عرض كردند: يا رسول اللّه ، آيا چنين چيزى شدنى است ؟ فرمود: آرى ، به خدايى كه جان من در اختيار اوست بدتر از آن خواهد شد، پرسيدند: يا رسول اللّه ، بدتر از آن چيست ؟ فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى كه امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ عرض كردند: يا رسول اللّه ، مگر چنان چيزى مى شود؟ فرمود: آرى ، قسم به آن جان من در دست اوست ، بدتر از آن خواهد شد، عرض كردند: بدتر از آن چيست ؟ فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى كه معروف را منكر و منكر را معروف ببينيد؟ گفتند: يا رسول اللّه آيا چنين چيزى ممكن است ؟ فرمود: آرى سوگند به آن كه جان من در اختيار اوست بدتر از آن خواهد شد، گفتند: بدتر از آن چيست ؟ فرمود: چگونه خواهد بود وقتى كه امر به منكر و نهى از معروف كنيد، گفتند: يا رسول اللّه ، آيا چنين چيزى مى شود؟ فرمود: آرى قسم به خدايى كه جان من در دست اوست ، بدتر از آن هم خواهد شد، خداى تعالى مى فرمايد: به ذات مقدسم سوگند خورده ام آنان را به آشوبى گرفتار سازم كه شخص بردبار هم سرگردان بماند.)) (٣٠٢)
عكرمه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده : مبادا نزد مردى بايستيد كه مظلومى را مى كشد، زيرا لعنت خدا بر كسى نازل مى شود كه در آن وقت حاضر باشد و از او دفاع نكند.)) (٣٠٣)
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((سزاوار نيست براى كسى كه در جايى شاهد حقى باشد مگر اين كه آن حق را بازگو كند زيرا گفتن حق نه باعث جلو آمدن اجل او مى شود و نه هرگز او را از روزى حتمى خود محروم مى سازد.)) (٣٠٤)
اين دو حديث دليل آن است كه ورود به خانه هاى ظالمان و فاسقان جايز نيست و حضور در جاهايى كه منكر را در آنها مى بيند و توان از بين بردن آن را ندارد روا نمى باشد، زيرا فرموده است بر كسى كه در اين قبيل جاها حاضر باشد لعنت خدا نازل مى شود، و مشاهده منكر در جايى كه نيازى به رفتن وى نبوده ، با اين بهانه كه قدرت جلوگيرى نداشته جايز نيست ، از اين رو جمعى از گذشتگان گوشه گيرى را برگزيدند به آن دليل كه منكر را در بازارها و جشنها و انجمن ها مى ديدند در حالى كه نمى توانستند جلوگيرى كنند و اين امر خود دورى از مردم را مى طلبيد.
ابن مسعود مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر آن كه يارانى داشته است ، آن پيامبر تا وقتى كه خدا مى خواست بين ايشان مى ماند و در ميان آنها به كتاب خدا و فرمان او عمل مى كرد، تا خداوند پيامبرش را از دنيا مى برد، آن ياران به كتاب خدا و فرمان او و سنت پيامبرش عمل مى كردند و چون آنان منقرض ‍ مى شدند، پس از آنها گروهى بالاى منبرها مى رفتند آنچه مى دانستند مى گفتند و آنچه را بد مى دانستند خود عمل مى كردند، پس هرگاه چنان زمانى را درك كرديد، بر هر مؤمنى لازم است كه با دستش جهاد و مبارزه كند، اگر نتوانست با زبانش و اگر با زبان هم نتوانست پس به قلبش (ناراحت شود)؛ اسلام چيزى جز اين نيست .)) (٣٠٥)
ابن مسعود مى گويد: مردم روستايى مرتكب گناه مى شدند و چهار نفر بودند كه نهى از منكر مى كردند يكى از آنها به پا خاست و گفت : شما چنين و چنان مى كنيد و شروع كرد به نهى از منكر و بازگو كردن عمل زشتى كه مرتكب مى شدند و آنها جواد رد مى دادند و از كارهاى خود دست برنمى داشتند، در نتيجه يكديگر را دشنام مى دادند، و او به مبارزه با آنها برخاست و آنها بر او غالب شدند. پس كناره گيرى كرد و گفت : خدايا! من آنها را نهى از منكر كردم اطاعت نكردند، دشنام دادم ، آنها هم مرا دشنام دادند با آنها جنگيدم بر من غالب شدند، آنگاه به راه خود رفت ، سپس ديگرى قيام كرد و آنها را نهى از منكر نمود، اطاعت نكردند، پس به آنها دشنام داد، آنها نيز او را دشنام دادند، در نتيجه گوشه گيرى كرد و گفت : خدايا! من آنها را نهى از منكر كردم ، اطاعت نكردند و دشنام دادم ، آنها نيز مرا دشنام دادند و اگر با ايشان مى جنگيدم بر من غالب مى شدند، آنگاه سومين نفر قيام كرد و آنها را نهى از منكر نمود و آنها اطاعت نكردند و او از ايشان كناره گرفت و گفت : پروردگارا! من آنها را نهى از منكر كردم ولى آنها از من اطاعت نكردند و اگر دشنام مى دادم ، آنها نيز به من دشنام مى دادند و اگر مبارزه مى كردم بر من غالب مى شدند و بعد به راه خود رفت ، سپس چهارمى قيام كرد و گفت : خداوندا! اگر من آنها را نهى از منكر مى كردم نافرمانى مى كردند و اگر دشنام مى دادم ، دشنام مى دادند و اگر با آنها مى جنگيدم بر من غالب بودند و بعد رفت . ابن مسعود مى گويد: از ميان شما نظير اين چهارمين نفر، با وجود اين كه مقام او پست تر از همه بود، نيز كم است !
ابن عباس مى گويد: ((به رسول خدا عرض شد: آيا مردم قريه اى كه در ميان آنها افراد صالح وجود دارند، هلاك مى شوند؟ فرمود: آرى ، گفتند: چرا يا رسول اللّه ؟ فرمود: به دليل اين كه گنهكاران را مى بينند و در برابر نافرمانيهاى خداى عزوجل ساكت مى مانند.)) (٣٠٦)



۱۳
فصل


فصل
مى گويم:از طريق خاصه (شيعه ) روايتى از امام باقر (عليه السلام) در كافى آمده است كه مى فرمايد: ((در آخر الزمان گروهى مورد اطاعت ديگرانند كه در ميان آنها عده اى نوخاستگان نادان ريا مى ورزند و به زهد و عبادت خودنمايى مى كنند. امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى دانند مگر وقتى كه ايمن از ضرر باشند و براى يافتن راه هاى جواز و بهانه در پى لغزشها و عمل نادرست دانشمندان هستند. تا وقتى كه به نماز و روزه رو مى آورند كه به جان و مالشان صدمه اى نزند و اگر نماز به فعاليتهاى مالى و بدنى آنها ضرر داشته باشد به يقين آن را ترك مى گويند همان طور كه بالاترين و ارزنده ترين واجبات را ترك كرده اند، زيرا امر به معروف و نهى از منكر واجب بزرگى است كه بدان وسيله تمام واجبات انجام مى گيرد، آن وقت است كه خشم خداى تعالى بر ايشان كامل مى شود و عذابش همه را فرا مى گيرد و در نتيجه نيكان ، در سراى تبهكاران و خردسالان ، در خانه بزرگسالان از بين مى روند. براستى كه امر به معروف و نهى از منكر راه پيامبران و روش ‍ صالحان است واجبى است بزرگ كه بدان وسيله تمام واجبات به پا داشته مى شود و راه هاى دين از بدعتها و انحرافها ايمن مى گردد و كسبها حلال مى شود و حقوق مردم بازگردانده مى شود و زمين آباد مى گردد و از ستمگران انتقام گرفته مى شود و امور دين و دنيا راست مى گردد. بنابراين با دلهايتان نهى از منكر كنيد و با زبانتان بگوييد و به پيشانى (بدكاران ) بزنيد و در راه خدا از ملامت ملامتگران نترسيد. اگر پند گرفتند و به راه حق بازگشتند، ايرادى بر ايشان نيست ، ((بلكه ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند، براى آنها عذاب دردناكى است .)) (٣٠٧) و اگر پند نگرفتند و به راه حق بازنگشتند به تن خود با ايشان مبارزه كنيد و با قلبتان از آنها خشمگين باشيد. (اما) در پى قدرت و جستجوى ثروت و براى پيروزى بر ايشان ، بر آنان ستم روا مداريد تا تسليم فرمان خدا شوند و در خط طاعت در آيند. خداى تعالى به حضرت شعيب پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) وحى كرد كه صد هزار از قوم تو را هلاك مى كنم ؛ چهل هزار از بدكاران و شصت هزار از نيكان ايشان را، شعيب عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! اين گروه بدكاران به جاى خود، اما نيكان را چرا؟ خداى تعالى خطاب فرمود: چون ايشان گنهكاران را به حال خود گذاشتند و آنان را از كار زشتشان باز نداشتند و به سبب خشم من خشمگين نشدند.)) (٣٠٨)
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((قداست ندارد آن امتى كه در ميان آنها حق ضعيف از قوى بدون نگرانى و رنج باز ستانده نشود.)) (٣٠٩)
از ابوالحسن (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ((يا بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و يا آن كه بدهاى شما بر شما گمارده مى شوند، پس نيكان شما دعا مى كنند و دعايشان مستجاب نمى گردد.)) (٣١٠)
از امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل شده است : ((واى بر گروهى كه اطاعت خدا را در امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند.)) (٣١١)
از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود: ((بد مردمانى هستند آن مردمى كه امر به معروف و نهى از منكر را عيب مى دانند.)) (٣١٢)
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت : ((بارى كسانى كه پيش از شما بودند، به سبب گناهانى كه مرتكب مى شدند و عالمان دينى و دانشمندان مسيحى آنان را نهى از منكر نكردند، هلاك شدند و چون در گناهان خود پايدار ماندند و علماى دينى و دانشمندان آنان را از آن رفتار منع نكردند، عذابها بر ايشان فرو ريخت . بنابراين شما امر به معروف و نهى از منكر كنيد و بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر هرگز اجل را نزديك و روزى را قطع نمى كند، زيرا آنچه خداوند مقرر فرموده همچون قطره اى باران از آسمان به زمين فرود مى آيد و به هر كسى به مقدار زياد يا كم كه خدا مقدر كرده است ، مى رسد، پس اگر به كسى از شما مصيبتى در خانواده يا مال و يا جانتان رسيد يا آن كه از برادر مسلمانى درباره خانواده يا مال و يا جانتان خشونتى (٣١٣) ديديد، نبايد نسبت به او برآشفته شويد، زيرا كه فرد مسلمان تا وقتى كه مرتكب عمل پستى نشده از خيانت دور است ؛ عملى كه هرگاه بين مردم فاش شود شرم مى كند و فرومايگان اصرار به نشر آنها دارند مانند قمارباز برنده اى كه در نخستين موفقيت از تير بازيش انتظار جلب منفعت و دفع ضرر دارد، همچنين شخص مسلمانى كه از خيانت دور است ، از خداى تعالى يكى از دو نيكى را انتظار دارد؛ يا دعوت حق را لبيك مى گويد كه آنچه نزد خداست براى او بهتر است و يا روزى خدا را مى خواهيد براى اين كه داراى خانواده و ثروت شود و ديانت و شخصيت داشته باشد، زيرا مال و اولاد زراعت دنيا و عمل صالح زراعت آخرت است و گاهى خداوند هر دوى آنها را براى مردمانى فراهم مى آورد.)) (٣١٤)
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ((خداوند دو فرشته به سوى مردم شهرى ، فرستاد تا آن شهر را بر سر مردمش خراب كنند، وقتى كه فرشتگان به آن شهر رسيدند، مردى را در حال دعا و تضرع ديدند، يكى از فرشتگان به رفيقش گفت : آيا اين شخص را نمى بينى كه دعا مى كند؟ او گفت : مى بينم ، اما دستور پروردگارم اجرا مى كنم . آن فرشته گفت : اما من دست به كارى نمى زنم بلكه نزد پروردگارم برمى گردم . و به درگاه خداوند بازگشت و عرض كرد: پروردگارا! من به آن شهر رسيدم و فلان بنده تو را ديدم كه به درگاه تو دعا مى كند و مى نالد. خداوند فرمود: برو و دستورى را كه داده بودم اجرا كن ، زيرا او مردى است كه هرگز چهره اش را به سبب معصيت من درهم نكشيده است .)) (٣١٥)
از آن حضرت نقل شده است كه ((مردى از قبيله خثعم نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه ، بالاترين چيز در اسلام چيست ؟ فرمود: ايمان به خدا عرض كرد: پس از ايمان چيست ؟ فرمود: صله رحم ، گفت : بعد از آن چيست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منكر، آن مرد پرسيد: حال كدام عمل نزد مبغوض تر است ؟ فرمود: شرك به خدا، عرض كرد: بعد از آن چيست ؟ فرمود: قطع رحم ، عرض كرد: بعد از قطع رحم ، چيست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منكر.)) (٣١٦)
از آن حضرت است كه مى گويد: ((اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرموده است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به ما امر فرمود تا با گنهكاران با چهره درهم كشيده برخورد كنيم .)) (٣١٧)
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((امر به معروف و نهى از منكر دو مخلوق از آفريده هاى خدايند؛ هر كس آنها را يارى كند، خداوند او را عزيز گرداند و هر كه آنها را خوار كند، خداوند او را خوار سازد.)) (٣١٨)
از آن حضرت نقل شده است : ((كه هرگاه بر جمعى مى گذشت كه با هم در ستيز بودند، از آنها نمى گذشت مگر آن كه سه مرتبه با صداى بلند مى فرمود: از خدا بترسيد.)) (٣١٩)
از ابوالحسن الرضا (عليه السلام) است كه فرمود: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مى فرمود: هرگاه امتم امر به معروف و نهى از منكر را به يكديگر واگذارند بايد به خداوند اعلام جنگ كنند.)) (٣٢٠)
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه زنان شما فاسد و جوانان شما فاسق شوند و امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ عرض شد: يا رسول اللّه ، آيا چنين زمانى خواهد بود؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهيد بود وقتى كه امر به منكر كند و نهى از معروف ؟ گفتند: يا رسول اللّه ، آيا چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهيد بود وقتى كه منكر را معروف و معروف را منكر ببينيد.)) (٣٢١)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است : ((همانا خداوند مؤمن ضعيف بى دين را دشمن مى دارد، عرض شد: مؤمنى كه بى دين باشد، چگونه مؤمن است ؟ فرمود: آن كه نهى از منكر نمى كند.)) (٣٢٢)
در كتاب تهذيب از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است ، به گروهى از يارانش فرمود: ((بر من لازم است كه بى گناهان شما را به جرم مبتلايانتان مؤ اخذه كنم ، چگونه بر من لازم نباشد در حالى كه شما از زشتكارى كسى مطلع مى شويد و بر او اعتراض نمى كنيد، از او فاصله ، نمى گيريد و او را نمى آزاريد تا آن عمل را ترك كند.)) (٣٢٣)
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پايان گفتارى فرمود: ((هر كس نهى از منكر را با قلب ، دست و زبانش ترك كند، مرده اى در بين زنده هاست .)) (٣٢٤)
غزالى اين سخن اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در بخش آثار به حذيفه نسبت داده و در همانجا از على (عليه السلام) نقل شده است (٣٢٥) كه فرمود: ((نخستين چيزى كه باعث غلبه و پيروزى شما مى شود؛ جهاد با دست ، سپس جهاد با زبان و پس از آن جهاد با دلهايتان است كه اگر به دل هم امر به معروف و نهى از منكر نشود، آن دل واژگونه و زير و رو خواهد شد.)) (٣٢٦)

باب دوم : اركان و شرايط امر به معروف و نهى از منكر

مى گويم :
چون سخنان غزالى در اين باب بر اصول نادرست عامه از قبيل راءى استحسان ، قياس و استدلال به متشابهات كه با يكديگر متناقض و خود باعث سرگردانى و اشتباه بيشترند، مبتنى مى باشد، از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم و خلاصه اى از آنچه را كه از امامان معصوممان عليهم السلام به ما رسيده است مى آوريم بخشى از روايات ايشان را در تاءييد و تثبيت مطلب نقل مى كنيم ، ان شاء اللّه .
با توفيق الهى مى گوييم : امر به واجب ، واجب است و امر به مستحب ، مستحب است و نهى از حرام ، واجب ولى اين وجوب و استحباب مخصوص گروه خاصى است و آن طور كه غزالى تصور كرده ، شامل يكايك مردم نمى شود بلكه با چهار شرط بر فرد ثابت مى گردد.
١ - علم به واجب يا مستحب و يا حرام بودن امور، يعنى شناخت معروف يا منكر، به دور از شبهه بنابراين در امور متشابه امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست .
٢ - احتمال تاءثير بنابراين اگر بداند يا احتمال بدهد كه اقدامش تاءثير ندارد، واجب و مستحب نيست ، چون بى فايده است .
٣ - شخص مخاطب امر به معروف و نهى از منكر، بر ادامه عمل خود اصرار داشته باشد اما اگر نشانه اى باشد كه آن كار را ترك كرده است ، تكليف ساقط مى شود، چون ديگر امر به معروف و نهى از منكر بيهوده نيست .
٤ - مفسده اى در پى نداشته باشد، اما اگر احتمال ضرر براى خود يا فردى از مسلمانان را بدهد، تكليف ساقط مى شود؛ زيرا ضرر و اضرار در دين روا نيست . البته جست و جو جايز نيست ، مانند گوش دادن براى شنيدن صدا و بو كشيدن و بررسى زير لباس اشخاص و نظير اينها. و هرگاه اين شرايط جمع شد و شخص مطلع تنها بود امر به معروف و نهى از منكر بر او واجب عينى مى شود ولى اگر دو تن بودند و يكى امر يا نهى را آغاز كرد آن ديگرى اگر گمان برد كه همكارى او تاءثيرى در زود به نتيجه رسيدن و نفوذ انزجار دارد بر او نيز واجب است اگر نه واجب نيست ؛ زيرا هدف به جاى آوردن معروف و ترك منكر است . پس هرگاه آن دو با عمل يك فرد حاصل گردد تلاش ديگرى بيهوده خواهد بود. و اين است معناى قول كسانى كه گفته اند: امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است ولى كسانى كه مى گويند اين فريضه واجب عينى است آن كسى را در نظر دارند كه واجد تمام شرايط باشد، بنابراين مورد اختلاف تنها اين است كه با اقدام بى اثر اشخاص ، تكليف امر به معروف و نهى از منكر از افراد جامع شرايط ساقط است يا نه ؟ از مولايمان امام صادق (عليه السلام) درباره امر به معروف و نهى از منكر سؤ ال شد، آيا بر تمام امت واجب است يا نه ؟ فرمود: نه . پرسيدند: چرا واجب نيست ؟ فرمود: اين كار بر عهده شخص نيرومندى است كه فرمانش ‍ را ببرند و معروف را از منكر باز شناسد، نه بر كسانى كه ناتوانند و خود هدايت نيافته اند و از روى ناآگاهى ديگران را از حق به سوى باطل مى خوانند. و دليل بر اين مطلب سخن خداى تعالى است : ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر... (٣٢٧) اين موضوع خاص است نه عام ، چنان كه خداى تعالى فرموده است : و من قوم موسى امة يهدون بالحق و يعدلون (٣٢٨) و نفرمود امت موسى يا تمام قوم موسى در حالى كه ايشان در آن روز امتهاى مختلفى بودند. امت شامل يك فرد و بيشتر است . و همچنين خداى تعالى فرموده است : ان ابراهيم كان امة قانتا للّه . (٣٢٩) مى فرمايد: ((ابراهيم مطيع فرمان خدا بود. اما بر شخص ناآگاهى كه در ناتوانى بسر مى برد و نيرو و پشتيبان و فرمانبرى ندارد، حرجى نيست .)) (٣٣٠)
آنگاه درباره معناى اين حديث نبوى از آن حضرت پرسيدند: ((بالاترين جهاد، سخن عادلانه اى است كه در حضور رهبر ظالمى ابراز شود. فرمود: اين مطلب بر آن اساس است كه شخص پس از شناخت واقع او را امر مى كند و او مى پذيرد.)) (٣٣١)
كلام امام (عليه السلام) اشاره است به اين كه وجوب امر به معروف و نهى از منكر شرايطى دارد و بر كسى كه آنها را نداشته باشد واجب نيست ، در اين حديث سه شرط از شرايط را بيان كرده ولى اصرار بر منكر را شايد براى وضوح آن نگفته است .
در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است : ((فقط و فقط مؤمن از امر به معروف و نهى از منكر پند مى گيرد و جاهل از آن مى آموزد ولى صاحب تازيانه و شمشير، هرگز.)) (٣٣٢)
از آن حضرت نقل شده است : ((هر كه متعرض پادشاه ظالمى شود و گرفتارى پيدا كند، پاداشى براى آن نخواهد داشت و از نعمت صبر برخوردار نخواهد بود.)) (٣٣٣)
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((سزاوار نيست براى مؤمن كه خودش را خوار سازد. پرسيدند: چگونه خود را خوار مى كند؟ فرمود: دست به كارى مى زند كه از توان او بيرون است .)) (٣٣٤)
از آن حضرت است كه فرمود: ((خداى عز و جل تمام امور مؤمن را به او واگذار كرده است ولى به او اجازه نداده تا شخصيت والاى خود را ذليل كند. آيا نمى بيند كه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: و للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين . (٣٣٥) و سزاوار است كه مؤمن عزيز باشد نه ذليل .)) (٣٣٦)
وانگهى نهى از منكر مراتبى دارد كه نخستين مرتبه آن انكار به دل است به اين معنا كه مرتكب را در دل به سبب ارتكاب گناه دشمن بدارد و آن فقط مشروط است به آگاهى نهى كننده و اصرار نهى شده نه دو شرط ديگر. سپس به اظهار ناراحتى كه اگر ترك كرد كفايت مى كند، اگر نه از او اعراض و دورى كند. و اگر نشد با زبان موعظه و مدارا به ترتيبى آسان گيرانه او را باز بدارد و اگر باز داشتن جز با زدن و نظاير آن ممكن نگردد همان كار را بكند. و اگر نياز به ايراد جرح باشد، خوددارى از آن بهتر است . گفتگو درباره اين موضوع كم فايده است ، زيرا شخصى كه داراى شرايط است مقتضاى حال را بهتر مى داند.
در حديث آمده است : ((پايين ترين درجه نهى از منكر آن است كه با معصيت كاران با چهره درهم كشيده برخورد شود.)) (٣٣٧)
در حديث ديگرى آمده است : ((همين قدر در عزت مؤمن بس كه هرگاه منكرى را ببيند خداوند بداند كه او در دل ناراضى است .)) (٣٣٨)
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: هر كه كار (بدى ) را ببيند و از آن آزرده خاطر شود، مانند كسى است كه در آن جا نبوده و هر كه در وقت انجام كارى نبوده ولى از آن خشنود است مانند كسى است كه حضور داشته است .)) (٣٣٩)
اين مقدار از اخبار، از زياده گويى غزالى در اين باب كفايت مى كند، با توجه به اين كه اساس كار وى بر اصول عامه نهاده شده و در اكثر موارد به طور قطع حكم نمى كند و حال اين كه حكم ، با اختلاف زمانها و حالات ، تفاوت مى كند و از طرفى مراتب مكروهاتى كه غزالى بر حسب گمان به آن گرايش ‍ پيدا كرده قابل قبول باشند يا نباشند متفاوت است و اين مطلب در جايى است كه بتوان اجتهاد كرد. در حالى كه هر كسى به كار خود بيناست .
غزالى از عمر روايت كرده است كه وى از ديوار خانه مردى بالا رفت و آن مرد را در حالت ناپسندى ديد و به او اعتراض كرد، او در جواب گفت : يا اميرالمؤمنين ! اگر من از يك جهت نافرمانى خدا را كرده ام ، تو از سه جهت معصيت خدا را مرتكب شده اى . عمر پرسيد، كدام است آن سه جهت ؟ گفت : خداى تعالى فرمود: ((تجسس نكنيد)) تو تجسس كردى ، و فرمود: ((از در خانه ها وارد شويد)) تو روى ديوار آمدى . و خداوند فرمود: ((جز به خانه هاى خودتان - تا با اهل خانه انس نگرفته و سلام نداده ايد - وارد نشويد)) و تو سلام ندادى ، عمر با شنيدن سخنان وى ، او را واگذاشت و با او شرط كرد توبه كند.

مى گويم :
صاحب خانه سزاوارتر بود كه با عمر شرط كند كه وى توبه نمايد؛ زيرا عمر نسبت به او گناهان بيشترى مرتكب شده بود. بلكه آن مرد سزاوارتر به فرمانروايى بود چون از او داناتر بود و بيش از او گناهانش را پنهان مى داشت . در حالى كه عمر يا جاهل بود و يا گستاخ بر انجام گناه . با وجود اينها، غزالى در فتواى خود به گفتار يا رفتار عمر استناد مى كند و معتقد است كه او پس از ابوبكر بالاترين صحابه است و اين روايت را از او نقل مى كند.
در مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ((هر كس از هواى نفس خود، دورى نكند و از آفات و شهوات نفسانى خلاص نشود و شيطان را مغلوب نسازد و خود را در حمايت خدا و توحيد قرار ندهد و در امان عصمت او نباشد، شايستگى امر به معروف و نهى از منكر را ندارد؛ زيرا تا كسى داراى اين اوصاف نباشد، هر امرى را اظهار بدارد، حجتى در مقابل او خواهد بود و مردم سودى از آن نخواهند برد. خداى عزوجل فرمايد: اءتامرون الناس و تنسون انفسكم ؟ (٣٤٠) و به او گفته مى شود: اى خيانتكار! آيا از مردم چيزى را مى خواهى كه خود به خويشتن در آن باره خيانت كرده اى و نسبت به آن افسار گسيخته اى ؟ نقل شده است كه ابوثعلبه اسدى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) راجع به اين آيه پرسيد: يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم (٣٤١) ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((امر به معروف و نهى از منكر كن و بر مصيبتى كه بر تو وارد شود، صبر كن . و هنگامى كه ببينى مردم از حرص و آزمندى اطاعت مى كنند و هواى نفس را مى پرستند و هر كس خود راءى و خود بين است ، تو به فكر خود باش و كار مردم را رها كن .
كسى كه امر به معروف مى كند لازم است كه حلال و حرام را بشناسد و خود را از آنچه به مردم امر و نهى مى كند فارغ كرده باشد، خيرخواه مردم و مهربان و همراه با مردم باشد. با لطف و بيان خويش آنها را دعوت كند، و با تفاوت ميزان حوصله آنها آشنا باشد تا هركس را را در جايگاه خودش قرار دهد. مكر و فريب نفس و دامهاى شيطان را بشناسد و در برابر آنچه مى بيند شكيبا باشد، با مردم مقابله به مثل نكند و از ايشان شكوه ننمايد. تعصب نورزد و به خاطر خوش درشتى نكند. نيتش خالص براى خدا باشد. از او يارى بطلبد و رضاى او را بجويد، پس اگر با او مخالفت كردند و به او ستم روا داشتند، تحمل كند و اگر موافق بودند و سخن او را پذيرفتند، سپاسگزار باشد. كار خود را به خدا واگذارد و به عيب خود توجه كند.)) (٣٤٢)
در تهذيب ، باب مربوط به كسانى كه جهاد بر ايشان واجب است ، ضمن حديثى طولانى كه عبدالملك بن عمرو از آن حضرت نقل كرده است . (٣٤٣) سخنى آمده كه مؤ يد اين مطلب و در اين مورد مفيد است - ان شاء اللّه تعالى -.
غزالى در درجات و مراتب ثواب مى گويد: درجه سوم ، نهى با موعظه و اندرز و ترساندن از خداست و اين درباره كسى است كه مى تواند كارى را انجام دهد و مى داند كه آن كار بد است و يا درباره كسى است كه با علم به بدى عملى ، اصرار بر انجام آن دارد مانند كسى كه بر باده گسارى ، يا ستمگرى و يا بر غيبت مسلمانان و نظاير آنها مداومت دارد كه لازم است موعظه شود و او را از عذاب خدا بترسانند و اخبارى را كه متضمن وعده عذاب است بر او بخوانند و سرگذشت پيشينيان و عادت پرهيزگاران را براى او بگويند و تمام اينها از روى دلسوزى و مهربانى باشد، نه با درشتى و خشم ، بلكه از سر دلسوزى بر او بنگرند. و گناهكارى او را يك مصيبت براى خودش ببينند؛ زيرا مسلمانان مانند يك تن هستند. در اين جا آفت بزرگى وجود دارد كه شايسته مراقبت است چون يك مهلكه است و آن اين است كه شخص عالم ، در وقت معرفى خود را به سبب داشتن علم ، عزيز و ديگران را به سبب نادانى ، خوار و ذليل مى بيند و چه بسا در معرفى خود به دليل شرافت علم و دانش به خودنمايى و ابراز برترى بپردازد و به سبب پستى نادانى ، طرف مقابل را خوار بشمارد كه اگر انگيزه اين باشد، اين عمل زشت تر از عمل بدى است كه بد به آن اعتراض مى كند و مثل چنين كسى ، مثل آن كسى است كه ديگرى را از آتش نجات مى دهد و خود در آتش ‍ مى سوزد كه نشان نهايت نادانى و لغزشى بزرگ و غائله اى هولناك است و اين از فريب شيطان ناشى مى شود كه هر آدمى ممكن است به ريسمان او بياويزد جز كسى كه خداوند او را به عيبهاى خودش آشنا سازد و چشم بصيرتش را به نور هدايت خويش بگشايد؛ زيرا تحقق دو نوع سلطه بر ديگران موجب حصول لذت بزرگى براى نفس آدمى است .
يكى تسلط بر عموم به وسيله علم و ديگرى تسلط بر عموم به واسطه قدرت بازگشت هر دو اينها به خودنمايى و جاه طلبى است و اين خود خواسته باطنى است كه آدمى را به شرك خفى مى كشاند. البته اين حالت داراى ملاك و معيارى است كه لازم است شخص مراقب ، بدان وسيله خودش را بيازمايد. و آن معيار اين است كه بازداشتن خويشتن از گناه و خوددارى از مراقبت از ديگران نزد وى محبوب تر است يا پرداختن به مراقبت ديگران ؛ پس اگر مراقبت نفس بر او دشوار و سنگين است در حالى كه دوست دارد، به جاى مراقبت از ديگران به خود بسنده كند و مراقبت نفس نمايد، در اين صورت انگيزه اش همان دين است و اگر پند گرفتن آن گنهكار از موعظه وى و باز ايستادنش به سبب نهى وى ، محبوب تر است از پند گرفتن او از پند ديگران ، بداند كه پيرو هواى نفس است و از اين راه مراقبت مى خواهد جاه طلبى خودش را ابراز بدارد! پس بايد از خدا بترسد و نخست مراقبت نس كند، در اين حال است كه به او مى گويد: به حضرت عيسى (عليه السلام) گفته شد، اى پسر مريم نخست خود را موعظه كن اگر پند گرفتى ، ديگران را موعظه كن ، اگر نه از من شرم كن .
به داوود طائى گفتند: آيا ديده اى ، مردى بر اين اميران وارد شود و آنها را امر به معروف و نهى از منكر كند؟ گفت : من بر چنين كسى بيم تازيانه دارم . گفتند: اگر تاب تازيانه را داشته باشد؟ گفت : بر او بيم شمشير دارم ، گفتند: اگر بتواند آن را تحمل كند؟ گفت : از بيمارى مزمن خود خواهى بر او بيم دارم . و من مى گويم : بلكه به دليل سرپيچى اش از دستور خداى سبحان ، من بيم آتش دوزخ را براى او دارم ؛ زيرا كه خداى تعالى فرموده است : و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ، (٣٤٤) سخن به طور كامل در اين باره قبلا گفته شده است .
غزالى گويد:

باب سوم : در منكراتى كه معمول و عادت مردم مى باشد
ما به بخشى از آنها اشاره مى كنيم .
تا از روى آنها به موارد مشابه استدلال كنند؛ زيرا هدف ، حصر و بررسى آنها نيست .
مى گويم :
غزالى در اين باب ، منكرات مساجد و پس از آن ، منكرات بازارها، سپس ‍ منكرات خيابانها و آنگاه منكرات همگانى را نام برده است اما ما نيازى به ذكر اين منكرات نمى بينيم ، زيرا از نظر ما روا نيست كسى كه جاهل به معروف است ، ديگران را نهى از منكر كند و تنها بر كسى واجب است كه عارف توانا بوده سخنش مقبول و جامع شرايط لازم باشد و كسى كه داراى اين اوصاف است نيازى ندارد تا ما منكر را براى او تعريف كنيم ، علاوه بر آن تمام گفته هاى غزالى به اصل صحيحى مستند نيست بلكه برخى از آنها براساس اصول نادرست و نظرات بى پايه وى نهاده شده است ، بنابراين لازم است كه ما اين باب را پايان دهيم .
غزالى گويد:

باب چهارم : امر به معروف و نهى از منكر فرمانروايان و پادشاهان
مراتب امر به معروف را بيان كرديم و گفتيم كه مرتبه اولش ، تعريف و دومش ‍ موعظه و مرتبه سوم تندى و خشونت و مرتبه چهارم آن جلوگيرى با زور و جبر و وادار كردن بر حق و صواب به وسيله زدن و مجازات است . در مورد پادشاهان از تمام آن مراتب دو مرتبه اول يعنى تعريف و موعظه جايز است . اما جلوگيرى از اعمال پادشاه از روى قهر، براى افراد رعيت امكان ندارد، زيرا باعث آشوب و بلوا مى شود و پى آمد آن به مراتب بدتر از آن منكر خواهد بود. اما تندى در گفتار، مثل گفتن ((اى ستمگر)) ((اى كه از خدا نمى ترسى )) و نظاير آن ، اگر باعث به وجود آمدن آشوبى مى گردد كه از خود او تجاوز كرده و به ديگران هم برسد، جايز نيست ولى اگر جز بر خويشتن بيمى ندارد، جايز بلكه مستحب است ؛ زيرا روش پيشينيان چنين بوده كه خود را در معرض خطرها قرار دهند و به طور آشكار نهى از منكر كنند بدون اعتنا به ريخته شدن خونشان و ابتلاى به انواع شكنجه ها براى آن كه مى دانستند اين ، خود شهادت در راه خداست .

مى گويم :
از قرآن و اخبار اهل بيت عليهم السلام مستفاد مى شود كه اين عمل روا نيست و امامان از اين كه مؤمن خود را خوار سازد و در معرض شكنجه هاى طاقت فرسا قرار دهد، نهى فرموده اند. و درستى اخبارى كه غزالى آورده است ثابت نشده و آنچه ثابت شده نيز چنانكه گذشت ، قابل توجيه است .
غزالى گويد:
اما روش موعظه و امر به معروف و نهى از منكر، به شاهان كه از دانشمندان گذشته نقل شده است ، بخشى از آن را در باب ورود بر سلاطين از كتاب حلال و حرام آورديم و اينك به داستانهايى اكتفا مى كنيم كه از روى آنها روش موعظه و نهى از منكر پادشاهان را مى توان دانست .



۱۴
كتاب اخلاق نبوت و آداب معيشت


مى گويم:
آنچه غزالى از حكايات نقل كرده است ، تنها در مورد برخورد گمراهان با ستمگران ، به منظور كسب مقام والاتر و مقبوليت در نزد توده مردم است . اينان به سبب علاقه نفسانى و كشش قلبى كه داشته اند و بعضى از ايشان نيز به دليل سفاهت و حماقتشان و يا علم به اين كه موعظه و نهى از منكر در بازداشتن آن ظالم هيچ تاءثيرى ندارد جز آن كه باعث نابودى خودشان مى شود، و با اين تصور كه از اين طريق به مقام شهادت دست مى يابند، خويشتن را در معرض هلاكت و نهى خداى سبحان قرار مى دادند.
پس فايده اى در ايراد امثال اين حكايات نيست . علاوه بر آن كه حكم اين نوع برخوردها با اختلاف زمانها و حالات و اشخاص ، تفاوت مى كند. از اين رو ما به يك داستان از آنچه غزالى نقل كرده ، اكتفا مى كنيم كه مربوط به چنان كسان نيست و اين داستان همان است كه از ابن مهاجر نقل كرده و مى گويد: اميرالمؤمنين منصور وارد مكه شد و در دارالندوه فرود آمد. او آخر شبها از دارالندوه به قصد طواف بيرون مى شد و طواف مى كرد و نماز مى گزارد بدون اين كه كسى بفهمد و چون فجر طلوع مى كرد به دارالندوه باز مى گشت و مؤ ذنان مى آمدند و به او سلام مى دادند. آنگاه اقامه نماز اعلام مى شد و او بيرون مى آمد و با مردم نماز مى خواند. شبى در وقت سحر بيرون رفت و در آن ميان كه مشغول طواف بود ناگاه صداى مردى را از نزد ملتزم شنيد كه مى گفت : بارخدايا به تو شكايت مى كنم از ظهور ظلم و فساد در روى زمين و از ستم و طمعى كه بين حق و حقدار جدايى انداخته است ، منصور با عجله نزديك شد حرفهاى او را خوب شنيد سپس برگشت و در گوشه اى از مسجد الحرام نشست ، به دنبال آن مرد فرستاد و او را طلبيد. قاصد نزد وى آمد و گفت : اميرالمؤمنين را درياب ! آن مرد دو ركعت نماز خواند و ركن را بوسيد و همراه فرستاده منصور آمد و سلام داد. منصور رو به او كرد و گفت : اين چه حرفى بود كه از تو شنيدم ، مى گفتى : جور و فساد روى زمين پيدا شده و ظلم و طمع بين حق و حقدار جدايى انداخته است ؟! به خدا سوگند كه اين سخنان تو گوشهاى مرا به درد آورد و مرا نگران و ناراحت كرد. گفت : يا اميرالمؤمنين ! اگر مرا امان دهى ، از ريشه و اساس امور شما را مطلع خواهم كرد، اگر نه به امور مربوط به خودم اكتفا مى كنم ؛ زيرا آنها مهمترند. منصور گفت : تو بر جانت در امانى . آن مرد گفت : آن كسى را كه طمع فرا گرفته تا جايى كه بين او و بين حق و اصلاح مظاهر ظلم و فساد در روى زمين جدايى انداخته است ، تو هستى . منصور گفت : واى بر تو، چگونه مرا طمع گرفته ؟ در حالى كه زر و سيم و ترش و شيرين در اختيار من است ، گفت : يا اميرالمؤمنين ، آيا كسى را به قدر تو طمع گرفته است در حالى كه خداوند تو را نگهبان جان و مال مسلمانان قرار داده و تو از امور ايشان غافل و سرگرم جمع آورى اموال آنان و بين خود و مردم موانعى از گچ و آجر و درهاى آهنى و دربانهاى مسلح قرار داده اى و خود را در آن ميان زندانى كرده اى و كارگزارانت براى جمع آورى ماليات گسيل داشته اى ، وزيران و نديمان ستمگرى براى خود گرفته اى كه اگر چيزى را فراموش كنى به خاطر تو نمى آورند و اگر بخواهى كار نيكى انجام دهى ، يارى ات نمى كنند و آنان را با امول و چهارپايان و سلاح تقويت كرده اى تا بر مردم ستم كنند و دستور داده اى كه از مردم جز فلانى و فلانى ، كسى حق ندارد به محضر تو وارد شود و اجازه نداده اى كه ستمديده و دردمندى و يا گرسنه و برهنه و ناتوان و فقيرى بر تو وارد شود. در حالى كه همه كس در اين بيت المال حق دارد. و چون اين افرادى كه تو براى خود برگزيده و آنان را بر رعيت مقدم داشته اى و به ايشان دستور داده اى كه مانع مال اندوزى تو و سبب انفاق اموال بر مردم نشوند و تو را به سبب چنين رفتارى سرزنش ‍ نكنند و نگويند: اين شخص به خدا خيانت نكرده پس چرا ما به او خيانت نكنيم در حالى كه او در اختيار ماست . پس آنها فرمان تو را بر اين اساس ‍ مى برند كه جز آنچه را كه آنها مايلند از امور مردم ، به تو نرسد و هيچ كارگزارى بر خلاف دستور آنها كار نكند مگر اين كه وى را از مقامش تنزل دهند و قدر او را نزد تو كوچك كنند و چون اين اعمال از طرف تو و ايشان در بين مردم منتشر شود، مردم آنها را بزرگ مى شمرند و از ايشان مى ترسند و به همين دليل اولين كارى كه انجام مى دهند، آن است كه به ايشان هدايايى مى دهند تا در ستم كردن به رعيت از آنها پشتيبانى كنند و آنگاه رعاياى صاحب قدرت و ثروتمند اين كار را مى كنند تا دستشان در ظلم و ستم به زير دستان خود باز باشد و به اين ترتيب سرزمين خدا پر از ظلم و فساد شده ، و اين گروه در سلطنت شريك تو گشته اند در حالى كه تو غافلى و اگر ستمديده اى بخواهد نزد تو بيايد همانها مانع از ورود وى به نزد تو مى شوند و اگر بخواهد موقعى كه تو تنهايى شكوائيه اى به تو بدهد، اين را نيز منع كرده اى و شخص ديگرى را گمارده اى تا ببيند مردم چه شكايتى دارند! و اگر مردم خود را به نديمان تو رساند، آنها از وى مى خواهند تا شكايت خود را به تو ندهد و اگر كسى كه از او شكايت شده داراى حرمت و شخصيتى باشد، هيبت او مانع انجام مقصود خواهد شد و ناگزير فرد ستمديده پيوسته نزد وى مى رود و دست به دامن او مى شود و شكوه مى كند و كمك مى طلبد و او رد مى كند و دليلى مى تراشد، و اگر بكوشد و پافشارى نمايد، بيرونش كنند و در همان حال تو ظاهر شوى و در حضور تو فرياد برآورد، چنان او را خواهند زد كه عبرت ديگر كسان گردد، در حالى كه تو خود ناظرى ولى مانع نمى شوى و بر ايشان اعتراض نمى كنى . پس يا اميرالمؤمنين ! با اين حال چگونه اسلام و مسلمانى باقى مى ماند؟ بنى اميه پيش از شما بودند و از عربها مظلومى نبود كه شكايت نزد ايشان ببرد مگر آن كه به حقش مى رسيد. هرگاه مردى از دورترين نقاط مى آمد و خود را به درگاه ايشان مى رساند و فرياد برمى آورد: اى مسلمانان ! آنها توجه مى كردند و مى پرسيدند: چه شده است ؟ و شكوائيه او را به حكام خود مى رساندند و انتقام او را مى گرفتند! (٣٤٥) يا اميرالمؤمنين ! من مسافرتهايى به كشور چين داشتم ، در يكى از سفرهايم كه رفته بودم ، آن جا، پادشاهى داشت كه قوه شنوايى اش را از دست داده بود. ديدم سخت گريه مى كند و وزيرانش او را دلدارى مى دادند و مى گفتند: چشمانت گريان مباد! چرا گريه مى كنى ؟ گفت : من براى از دست دادن شنوايى ام گريه نمى كنم بلكه به آن علت گريه مى كنم كه مبادا مظلومى در پيشگاه من دادخواهى كند و من صداى او را نشنوم . سپس گفت : بدانيد اگر گوشم را از دست داده ام ، چشمم كه كور نيست بين مردم جار بكشيد كه كسى حق ندارد لباس سرخ بپوشد مگر آن كه بر او ظلم شده باشد. آنگاه صبح و عصر بر مركبى سوار مى شد تا شايد مظلومى را ببيند و براى او دادخواهى كند. اى اميرالمؤمنين ، اين پادشاه گرچه مشرك به خدا بوده است ولى به مشركين اين قدر محبت داشت و به بقاى سلطنتش علاقه مند بود. اما تو كه به خدا ايمان دارى و پسر عموى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) هستى نبايد به مسلمانان علاقه مند و مهربان باشى ؟ تو مال جمع نمى كنى مگر براى يكى از اين سه مقصود: اگر بگويى براى پسرم جمع آورى مى كنم ، خداوند طفل خردسال را براى تو عبرت قرار داده است ، وقتى كه از شكم مادر متولد مى شود هيچ مالى در روى زمين از آن او نيست ، زيرا هيچ مال و ثروتى نيست مگر دست آزمندى روى آن است ، اما همواره لطف خداوند شامل حال اين كودك مى گردد تا بزرگ مى شود و مردم او را بزرگ مى شمارند. و اين تو نيستى كه به او عطا مى كنى بلكه خداست كه به هر كه خواهد عطا مى كند. و اگر بگويى كه مال را جمع مى كنم تا بدان وسيله پايه هاى حكومتم را محكم كنم . خداوند پيشينيان را عبرت تو قرار داده است كه اندوخته زر و سيم و سربازان و سلاح و مركبها، ايشان را بى نياز نساخت و تو و ديگر فرزندان پدرت را، مال و ملك اندك و ناتوانى ، زيانى ترساند تا آنچه خدا خواسته بود انجام گرفت . و اگر بگويى مال را براى رسيدن به مقام والاتر از مقام فعلى خود جمع آورى مى كنى ، بدان كه يا اميرالمؤمنين ، هيچ مقامى بالاتر از مقام فعلى تو نيست مگر آن مقامى كه با عمل صالح به دست مى آيد. آيا تو كسى را كه نافرمانى كرده است به بدتر از كشتن مجازات مى كنى ؟ گفت : نه . گفت : پس چه مى كنى با سلطنتى كه خداوند آن را تو عطا كرده است و با پادشاهى دنيا كه هم اكنون در اختيار دارى در حالى كه خداى تعالى كسانى را كه نافرمانى او را كنند، مجازات به قتل نمى كند بلكه با خلود در عذاب آتش دوزخ كيفر مى كند و او خدايى است كه از عقيده قلبى و باطن اعضا و جوارح تو آگاه است پس جواب خدا را چه مى دهى ؟ وقتى كه پادشاه حق مبين ، سلطنت دنيا را از دست تو بگيرد و تو را به پاى حساب بخواند. آيا از آنچه در اختيار دارى يعنى چيزهايى كه از ملك دنيا سخت به آنها علاقه مندى در پيشگاه خدا تو را بى نياز مى گرداند؟
پس منصور بسختى گريست ، حق ناليد و فغان برآورد و گفت : كاش خدا مرا نيافريده بود من نبودم ! سپس گفت : چه چاره اى دارم در اين امانتى كه به من سپرده اند در حالى كه از مردم جز جدايت نمى بينم ؟ گفت : اى اميرالمؤمنين ! بر تو باد پيروى كردن از رهبران و راهنمايان برجسته گفت : آنها چه كسانى هستند؟ گفت : دانشمندان ، منصور گفت : به دنبال آنها رفتم ولى آنان از من فرار كردند. گفت : آنها زا تو فرار كرده اند تا مباد آنها را به راه و روش خود وادارى ، آنان از كارگزارانت بيمناك بوده اند. تو در خانه ات را بگشا و دربانانت را كم كردن و انتقام مظلوم را از ظالم بستان و راه ظالم را ببند و اموال حلال و پاك را در اختيار بگير و آنها را به عدالت و حق تقسيم كن ، من ضمانت مى كنم آنهايى كه از تو فرار كرده اند نزد تو بيايند و در راه خير و صلاح تو و رعيت يارى ات دهند. منصور گفت : خدايا، مرا موفق بدار تا آنچه را كه اين امرد گفت به كار بندم .
موذنان آمدند بر او سلام دادند و نماز بپا شد، منصور از خانه بيرون آمد و با مردم نماز گزارد. سپس به پاسدارش گفت : آن مرد را بياور كه اگر نياورى گردنت را مى زنم و بر او سخت خشم گرفت كه مبادا پيدا نشود! آن پاسدار در پى آن مرد بيرون شد، همين طور كه مى گشت ناگهان ديد در گوشه اى نماز مى خواند. نشست تا نمازش را تمام كرد، آنگاه گفت : اى مرد، آيا از خدا نمى ترسى ؟ گفت : چرا مى ترسم . گفت : آيا منصور را نمى شناسى ؟ گفت : چرا مى شناسم . گفت : پس با هم نزد امير برويم كه او سوگند ياد كرده است اگر تو را نزد او نبرم مرا بكشد. گفت : رفتن من نزد او غير ممكن است . فرستاده منصور گفت : مرا مى كشد. گفت : نه ، تو را نمى كشد. پرسيد: چگونه ؟ گفت : خواندن مى دانى ؟ جواب داد: خير. پس آن مرد از داخل توشه دانى كه همراه داشت ، كاغذ سفيدى درآورد كه در آن چيزى نوشته نشده بود، روبه فرستاده منصور كرد و گفت : اين را بگير و داخل جامه ات بگذار كه دعاى فرج است . پرسيد: دعاى فرج چيست ؟ گفت : نصيب كسى نمى شود مگر شهيدان . فرستاده منصور گفت : خدا تو را بيامرزد، تو به من احسان كردى ! اگر صلاح مى دانى بگو ببينم اين دعا چيست و چه فضيلتى دارد؟ گفت : هر كه صبح و شام آن را بخواند، گناهانش بريزد و هميشه شادمان باشد و خطاهايش از بين برود و دعايش مستجاب گردد و روزى اش ‍ فراخ شود و به آرزويش برسد و بر دشمنش پيروز گردد و در نزد خدا از جمله صديقان به حساب آيد و شهيد از دنيا برود.
دعا اين است :
اللهم كم لطفت فى عظمتك دون اللطفاء، و علوت بعظمتك على العظماء و علمت ما تحت ارضك كعلمك بما فوق عرشك و كانت وساوس ‍ الصدور كالعلانية عندك ، و علانية القول كالسّر فى علمك و انقاد كل شى لعظمتك ، و خضع كل ذى سلطان لسلطانك ، و صار امر الدنيا و الا خرة كله لك و بيدك ، اجعل لى من كل هم امسيت فيه فرجا و مخرجا، اللهم ان عفوك عن ذنوبى و تجاوزك عن خطيئتى و سترك على قبيح عملى اءطمعنى ان اءسالك ما لا استوجبه مما قصرت فيه ، ادعوك آمنا، و اسالك مستاءنسا، و انك المحسن الى و انى المسيى ء الى نفس فيما بينى و بينك ، تتودد الى و اتبغض اليك (بالمعاصى )، لكن الثقة بك حملتنى على الجراءة عليك ، فعد بفضلك و احسانك على انك انت التوّاب الرحيم .
فرستاده منصور مى گويد: آن را گرفتم و داخل جامه ام نهادم و آنگاه هيچ گرفتارى جز اميرالمؤمنين نداشتم ، به نزد او وارد شدم و سلام دادم ، سرش ‍ را بلند كرد و نگاهى به من كرد، لبخندى زد و گفت : واى بر تو، خوب جادو مى كنى ؟ گفتم : نه به خدا قسم يا اميرالمؤمنين ! سپس داستان خودم را با آن پيرمرد نقل كردم ، گفت : آن ورقه اى را كه به تو داد، بده ببينم ، ورقه را دادم ، نگاهى به آن انداخت و بعد شروع به گريه كرد و گفت : تو نجات يافتى و دستور داد از روى آن نوشتند و به من ده هزار درهم داد و پرسيد: آيا او را مى شناسى ؟ گفتم : خير. گفت : ممكن است : خضر (عليه السلام) باشد.
اين بود آخرين سخن در باب امر به معروف و نهى از منكر از كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، و به دنبال آن ، اگر خدا بخواهد، بخش اخلاق نبوت خواهد آمد.
الحمدللّه اولا و آخرا.

كتاب اخلاق نبوت و آداب معيشت

مقدمه

كتاب نهم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه همه چيز را آفريد و آفرينش هر چيز را نيكو و منظم ساخت و پيامبر محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) را به بهترين ادب ، مؤ دب كرد و اوصاف و اخلاق او را پاك و پاكيزه قرار داد. سپس او را برگزيده حبيب خود گردانيد و هر كه را خواست تهذيب كند، توفيق پيروى از آن حضرت را به او داد و هر كه را اراده فرمود تا محبوب خود گرداند، وادار بر خو گرفتن به اخلاق او كرد.
بارى آداب ظاهرى بيانگر آداب باطن و حركات اعضا و جوارح ثمره انديشه هايى است كه در دل مى گذرد و اعمال ، نتيجه اخلاق است و آداب و رفتار آدمى تراوش معارف و رازهاى نهفته قلبى ، ريشه و سرچشمه اعمال اوست . و انوار باطن است كه بر ظاهرها مى تابد. بنابراين لازم است باطن زينت داده و آراسته شود تا بديها و زشتيهاى درون به نيكيها تبديل گردد. هر كه دلش خاشع نباشد، اعضا و جوارحش خاشع نگردد و هر كس دلش ‍ مشكوة انوار الهى نگردد، زيبايى آداب نبوى بر ظاهرش هويدا نشود.
تصميم داشتيم كه بخش عادات اين كتاب را با قسمت مربوط به جامع آداب معيشت پايان دهم تا براى طالبان و علاقه مندان استخراج اين آداب از ميان همه بخشهاى كتاب دشوار نگردد، بعد ديدم كه هر بخشى از مباحث مربوط به عادات قسمتى از آداب را آورده است ، تكرار و اعاده آنها بر من سنگين آمد، زيرا تكرار و اعاده آنها سنگين است . در حالى كه نفوس ‍ براساس فطرت مبتنى بر تكرار مكررات است ، از اين رو مصلحت ديدم كه در اين بخش بر ذكر آداب و اخلاقى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) با اسناد رسيده است ، بسنده كنم و تمام آنها را با حذف سند فصل به فصل ادامه دهم تا اينكه در اين بخش علاوه بر جمع آداب ، تجديد و تاءكيد ايمان نيز با مشاهده اخلاق كريمه آن حضرت فراهم آمده باشد، اخلاقى كه به طور قطع هر كدام به تنهايى گواهى مى دهد كه آن بزرگوار گرامى ترين خلق خدا و در رتبه و منزلت از همه بالاتر و بزرگتر است ، تا چه رسد به مجموع آنها؟ آنگاه علاوه بر اخلاق آن بزرگوار، بيان سيما و خلقت آن حضرت را نيز افزودم . و سپس معجزاتى را كه در اخبار صحيح رسيده است ذكر كردم تا بدان وسيله پرده از روى مكارم اخلاق و خصايص والايش به يك سو رود و از گوش منكران نبوتش ، درد مزمن ناشنوايى زدوده گردد. البته توفيق پيروى از سرور رسولان در حالات و اخلاق ساير امور دينى به دست خداست ، زيرا او راهنماى حيرت زدگان و پاسخگوى دعاى درماندگان است .
بايد در اين نخستين بخش ، ادب آموزى خداوند را به آن حضرت ، به وسيله قرآن ، بيان و سپس مجموعه اى از خلق و خوى نيكويش را ذكر كنيم و بعد بخشى از آداب و اخلاق آن حضرت را بياوريم و پس از آن به بيان تكلم و لبخندش بپردازيم و آنگاه آداب و اخلاق غذا خوردنش و بعد آداب و اخلاقش در لباس پوشيدن و سپس گذشت با وجود قدرت و چشم پوشى از آنچه باعث ناراحتى آن حضرت مى شد و سخاوت و بخشندگى و شجاعت و شهامتش و تواضع و فروتنى اش را بازگو كنيم و سرانجام به توصيف سيما و شمايلش و بيان مجموعه معجزات و آياتش بپردازيم .

مى گويم :
من فصل ديگرى - پس از توصيف سيما و شمايلش - در بيان سيما و خلق و خو و سيره آن بزرگوار با همنشينان خود به روايت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مى افزايم و در نتيجه اين باب شامل چهارده فصل مى گردد.
غزالى گويد:

در بيان ادب آموزى خداوند، برگزيده و حبيبش محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) را به وسيله قرآن
پيامبر در پيشگاه خداى تعالى بسيار فروتن و متواضع بود و همواره از درگاه حق تعالى درخواست داشت كه او را به آداب نيكو و اخلاق پسنديده بيارايد، از اين رو در دعايش چنين مى گفت :
اللهم حسن خلقى و خلقى (٣٤٦) و مى گفت : اللهم جنبنى منكرات الاخلاق (٣٤٧) خداى تعالى نيز دعاى آن حضرت را مستجاب كرد، و در وفاى به وعده اى كه فرموده و گفته است : ادعونى استجب لكم (٣٤٨) قرآن را بر او نازل كرد و بدان وسيله او را ادب آموخت . پس معيار خلق و خوى آن حضرت ، قرآن است .
سعد بن هشام مى گويد: بر عايشه وارد شدم و از اخلاق رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) پرسيدم . گفت : مگر قرآن را نمى خوانى ؟ گفتم : چرا. گفت : خلق رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) قرآن است . (٣٤٩) خداوند آن حضرت را به وسيله قرآن ادب آموخت همانند اين آيات :
خذ العفو و امر بالمعروف و اعرض عن الجاهلين . (٣٥٠)
و قول خداى تعالى : ان اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان ... (٣٥١)
و قول خداى تعالى : واصبر و ما صبرك الا باللّه . (٣٥٢)
و قول خداى تعالى : واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور. (٣٥٣)
و قول خداى تعالى : لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور. (٣٥٤)
و قول خداى تعالى : فاعف عنهم واصفح ان اللّه يحب المحسنين . (٣٥٥)
و قول خداى تعالى : و ليعفوا و ليصفحوا اءلا تحبون ان يغفر اللّه لكم ... (٣٥٦)
و قول خداى تعالى : ادفع بالتى هى احسن فاذالذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم . (٣٥٧)
و به وسيله قول خداى تعالى : والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس . (٣٥٨)
و با اين قول خداى تعالى : اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا. (٣٥٩)
و چون روز جنگ احد دندان پيشين پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شكست و خون بر روى مباركش جارى شد، آن حضرت خونها را پاك مى كرد و مى گفت : ((چگونه چنين جمعيتى رستگار خواهند شد كه چهره پيامبرشان را با خون رنگين كردند در حالى كه وى ايشان را به سوى پروردگارشان دعوت مى كرد؛ پس خداوند اين آيه را براى تاءديب آن حضرت نازل كرد: ليس لك من الامر شيى ء... (٣٦٠) ؛ امثال اين تاءديب در قرآن بى حد و حصر آمده است ، و مقصود نخستين از تاءديب و تهذيب ، وجود مقدس آن حضرت است و بعد از او، نور بر همه خلايق مى تابد؛ زيرا او به وسيله قرآن و مردم به وسيله او تاءديب شده اند، از اين رو فرموده است : ((برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق را به كمال و تمام برسانم .)) (٣٦١)
آنگاه مردم را به اخلاق نيكو ترغيب فرمود. و چون ما آن مكارم اخلاقى را در بخش رياضت نفس و تهذيب خلق نقل كرديم دوباره تكرار نمى كنيم . سپس هنگامى كه خداوند خلق شريف آن حضرت را كامل ساخت ، او را ثنا گفت و فرمود: و انك لعلى خلق عظيم (٣٦٢) ، به لطف گسترده خداوند سبحان بنگر كه تا چه حد بلند مرتبه و بزرگ نعمت است ، در حالى كه به پيامبرش مرحمت فرموده و به او اخلاق كامل ارزانى داشته است ، او را ثنا گفته گرچه اوست كه پيامبر را به خلق كرديم آراسته اما اين را به او نسبت داده مى گويد: و انك لعلى خلق عظيم خداوند خلق را براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بيان كرده و سپس رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) خلق را چنين بيان مى كند: ((خداوند مكارم اخلاق را دوست دارد و رذايل اخلاقى را دشمن مى دارد.)) (٣٦٣)
از على (عليه السلام) نقل شده است : ((شگفتا از مرد مسلمانى كه برادر مسلمانش براى حاجتى نزد او مى آيد ولى او خود را شايسته كار خير نمى بيند، در صورتى كه اگر او اميد ثواب ندارد و از عذاب و مجازات نيز نمى هراسد، شايسته است كه به سوى مكارم اخلاق بشتابد، زيرا مكارم اخلاق هدايت كننده به سوى راه نجات است . مردى عرض كرد: آيا شما خود اين سخن را از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شنيده اى ؟ فرمود: آرى ، چيزى بهتر از آن را هم شنيده ام : وقتى كه اسيران قبيله طىّ را آوردند، دختركى ميان اسيران بود، عرض كرد: يا محمّد! اگر مصلحت بدانى ، مرا از قيد اسارت آزاد فرما تا مورد ملامت مردم عرب واقع نشوم ؛ زيرا من دختر بزرگ قوم خود هستم ، پدرم از كسانى كه حمايتشان لازم بود، حمايت مى كرد و افراد گرفتار و در بند را آزاد مى ساخت ، گرسنه را سير و به او اطعام مى كرد و با صداى بلند سلام مى نمود و دست حاجتمندى را هرگز رد نمى كرد، من دختر حاتم طايى هستم پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) - پس از شنيدن سخنان او - فرمود: اى دختر! اين صفاتى كه تو گفتى ، صفت مؤمن واقعى است ، اگر پدر تو مسلمان بود هر آينه براى او طلب آمرزش مى كردم ، آنگاه رو به يارانش كرد و فرمود: او را آزاد كنيد كه پدرش مكارم اخلاق را دوست مى داشت و همانا خداى تعالى مكارم اخلاق را دوست مى دارد. پس ابوبردة بن دينار از جا برخاست ، عرض كرد: يا رسول اللّه ، آيا خدا مكارم اخلاق را دوست مى دارد؟ فرمود: به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست ، جز افراد خوش خلق ، كسى وارد بهشت نمى شود.)) (٣٦٤)
از آن حضرت است : ((همانا خداى تعالى اسلام را به مكارم اخلاق و اعمال نيك آميخته است )) و از جمله مكارم اخلاق است ، حسن معاشرت ، خوش برخوردى ، نرمخويى ، انجام كار نيك ، اطعام ديگران ، سلام كردن بر همگان ، عيادت بيمار مسلمان - خوب باشد يا بد - تشييع جنازه مسلمان ، حسن جوار با همسايگان - مسلمان باشد يا كافر - بزرگداشت پيرمرد مسلمان ، قبول دعوت به مهمانى و دعا كردن به ميزبان ، گذشت و اصلاح بين مردم ، جود و بخشش ، آغاز به سلام ، فرو خوردن خشم و چشم پوشى از لغزش مرم . دين اسلام ، هرزگى ، بيهوده كارى ، آوازخوانى ، هر نوع نوازندگى و هر نوع تار تنبور و تبهكارى ، دروغ ، غيبت ، بخل ، حرص ، ستمكارى ، نيرنگ ، سخن چينى ، برهم زدن بين مردم ، قطع رحم ، بدخلقى ، خود بزرگ بينى ، فخر فروشى ، و خودبينى ، دست درازى ، چاپلوسى ، كينه و حسد، فال بد،، سركشى ، تجاوز و ظلم را از ميان برده است .
انس مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) هيچ نصيحت خوبى را فروگذار نكرد مگر آن كه ما را به سوى آن فرا خواند و ما را به انجام آن ماءمور ساخت و هيچ دغلبازى - و يا گفت : هيچ عيبى - و هيچ صفت زشتى نبود مرگ آن كه ما را بر حذر داشت و از آن نهى كرد و اين آيه شريفه مشتمل بر همه آنها است : ان اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى ... (٣٦٥)
معاذ مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مرا سفارش كرد و فرمود: ((اى معاذ! تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى ، راستگويى ، وفاى به عهد، اداى امانت ، ترك خيانت ، رعايت همسايه ، مهربانى نسبت به يتيم ، نرمش ‍ در گفتار، سلام دادن ، خوش رفتارى ، كوتاهى آرزوها، ايمان مداوم ، ژرف بينى در قرآن ، دوستى آخرت ، ترس از حساب ، فروتنى ، و زنهار كه دانايى را دشنام دهى با راستگويى را تكذيب كنى ، يا از گنهكارى ، پيروى و يا از رهبرى عادل ، نافرمانى كنى و يا در زمين فساد كنى ، و سفارش مى كنم تو را به تقواى الهى در همه جا و توبه از هر گناه نهانى را در نهان و از گناه آشكار را آشكارا به عمل آورى .)) (٣٦٦)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) بندگان خدا را اين چنين ادب آموخت و آنان را به مكارم اخلاق و آداب نيك فرا خواند.



۱۵
بخشى از اخلاق نيكوى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )


بخشى از اخلاق نيكوى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )
اخلاقياتى كه بعضى از دانشمندان و فقها آنها را گرد آورده اند و از بعضى اخبار آنها را برگزيده اند.
غزالى گويد:
رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بردبارترين (٣٦٧) ، شجاعترين (٣٦٨) ، عادلترين (٣٦٩)، و پاكدامن ترين مردم بوده است . با هيچ زنى كه او را در ملكيت خود نداشت و يا به همسرى خود درنياورده بود و يا از خويشاوندان محرم او نبود، تماس نداشت . (٣٧٠) از همه مردم بخشنده تر بود، هيچ دينار و درهمى شب در نزد او نمى ماند و اگر وجهى زياد مى آمد و كسى را پيدا نمى كرد كه به او بدهد و شب ناگهان مى رسيد به خانه نمى رفت تا آن را به نيازمندش مى رساند (٣٧١) و از آنچه خدا به او داده بود تنها به مقدار قوت سالانه خود از ساده ترين چيزى كه در دسترس بود از خرما و جو برداشت مى كرد و بقيه آن را در راه خدا مى داد. (٣٧٢) كسى از او چيزى نمى خواست مگر اين كه به او مى داد. (٣٧٣) آنگاه به قوت سالانه خود مى پرداخت و از آن هم ايثار مى كرد، و چه بسا كه خود پيش از پايان سال ، اگر چيزى به او نمى رسيد محتاج مى شد. (٣٧٤) به دست خويش كفشش را وصله مى زد و جامه اش را مى دوخت و در امور خانه به خانواده خود خدمت مى كرد (٣٧٥) و با همسران گوشت خرد مى كرد. (٣٧٦) از همه كس با حياتر بود، به چهره كسى خيره نمى شد (٣٧٧) و دعوت آزاده و برده را مى پذيرفت . (٣٧٨) و هديه را قبول مى كرد اگر چه يك جرعه شير بود و در برابر آن هديه مى داد. مال صدقه را نمى خورد. (٣٧٩) و در پاسخ دادن به سخن كنيز و فرد تهى دست تكبر نمى ورزيد. (٣٨٠) براى پروردگار خشمگين مى شد، نه براى خود. (٣٨١) حق را اجرا مى كرد اگر چه به زيان خود يا اصحابش تمام مى شد. (٣٨٢) از طرف گروهى از مشركين پيشنهاد كمك در مقابل گروه ديگرى از مشركين به آن حضرت شد در حالى كه او كم باور بود و حتى به يك فرد نيازمند بود تا بر يارانش بيفزايد اما نپذيرفت و فرمود: ((من از مشرك كمك نمى طلبم .)) (٣٨٣) جنازه يكى از فضلاى اصحاب و نيكانشان كه در بين يهوديان كشته شده بود پيدا شد، بر ايشان از راه ظلم وارد نشد و علاوه بر حق از آنها نخواست و صد شتر ديه پرداخت كرد در حالى كه اصحاب آن حضرت به يك شتر نيازمند بودند تا باعث تقويت آنها شود، (٣٨٤) و از گرسنگى سنگ به شكم مباركش مى بست ، (٣٨٥) هر خوراكى را كه حاضر بود ميل مى كرد، درباره آنچه موجود بود نمى پرسيد و آن را رد نمى كرد و از خوردن غذاى حلال خوددارى نمى فرمود. اگر خرمايى بدون نان به دستش ‍ مى رسيد ميل مى كرد و اگر كبابى پيدا مى كرد مى خورد و اگر نان گندم يا جو موجود بود مى خورد و اگر حلوا و يا عسلى بود مى خورد و اگر شير بدون نانى مى يافت به آن اكتفا مى كرد و اگر خربزه تازه اى بود، مى خورد. (٣٨٦) در وقت غذا خوردن تكيه نمى داد و روى سفره نمى نشست بلكه حوله اى زير پاهايش مى انداخت . (٣٨٧) از نان گندم سه روز متوالى سير نخورد تا به ديدار خدا شتافت و اين اعمال را از باب ايثار و به خاطر كمك به ديگران مى كرد نه به دليل فقر و نه به سبب بخل . (٣٨٨) دعوت به مهمانى را قبول مى كرد (٣٨٩) و به عيادت بيماران مى رفت ، و تشييع جنازه مى كرد. (٣٩٠) در بين دشمنانش تنها و بدون پاسدار راه مى رفت ، (٣٩١) از همه مردم متواضع تر بود و از همه ساكت تر اما نه از راه كبر (٣٩٢) و سخنش رساتر از همه بود بدون كلام زايد (٣٩٣) و خوشروتر از همه مردم بود؛ (٣٩٤) هيچ امرى از امور دنيا او را وحشت زده نمى ساخت . (٣٩٥) هر لباسى كه ممكن بود مى پوشيد؛ گاهى پارچه اى به دور خود مى پيچيد و گاهى برد مخصوص ‍ يمنى و گاهى جبه پشمى ، هر پوشيدنى اى را كه از راه مباح در اختيار داشت مى پوشيد. (٣٩٦) انگشترى اش نقره بود، (٣٩٧) كه به انگشت كوچك دست راست و چپش مى كرد. (٣٩٨) بر پشت مركب خود، برده و غير برده را سوار مى كرد. (٣٩٩) بر هر چه ممكنش بود، از قبيل اسب ، شتر، استر شهبا و الاغ ، سوار مى شد و گاهى پياده و با پاى برهنه بدون ردا و عمامه و كلاه راه مى رفت . از بيماران در دورترين نقطه شهر عبادت مى كرد. (٤٠٠) بوى خوش را دوست مى داشت و از بوهاى بد ناراحت مى شد. (٤٠١) با تهيدستان همنشين و با مستمندان هم خوراك مى شد، (٤٠٢) و صاحبان فضيلت را براى اخلاق خوبشان گرامى مى داشت و با شرافتمندان به نيكوكارى برخورد مى كرد. (٤٠٣) با خويشاوندان صله رحم مى كرد بدون اين كه ديگران را بر ايشان مقدم بدارد. (٤٠٤) بر كسى ستم روا نمى داشت . (٤٠٥) هر كه از او معذرت مى خواست ، عذرش را مى پذيرفت . (٤٠٦) شوخى مى كرد ولى جز سخن حق نمى گفت . (٤٠٧) مى خنديد اما نه با صداى بلند. (٤٠٨) بازى مباح و مجاز را مى ديد و نهى نمى فرمود. (٤٠٩) كسى با صداى بلند با آن حضرت صحبت مى كرد، تحمل مى فرمود. (٤١٠) يك ماده شتر و گوسفندى داشت كه خود و اعضاى خانواده اش از شير آنها تغذيه مى كردند. (٤١١) غلامان و كنيزانى داشت ، از نظر خوراك و پوشاك بر آنها برترى نداشت ، (٤١٢) جز در كار خدايى و يا كارى كه ناگزير بر صلاح خودش بود، وقت را نمى گذراند. (٤١٣) به باغهاى اصحابش ‍ تشريف مى برد. (٤١٤)
هيچ مستمندى را به سبب بى چيزى و درماندگى اش تحقير نمى كرد، و هيچ شاهى را به سبب سلطنتش اهميت نمى داد، براى هر دو، در پيشگاه خدا يك نوع دعا مى كرد. (٤١٥)
خداوند اخلاق خوب و سياست كامل را در آن حضرت با وجود اين كه بى سواد بود جمع كرد، نه مى توانست بنويسد و نه بخواند، در مناطق كوهستانى و بيابانهاى خشك (٤١٦) ، در حال گوسفند چرانى و يتيمى كه نه پدر داشت و نه مادر، بزرگ شد. پس خداوند تمام اخلاق نيك و راه و رسم پسنديده و شرح حال گذشتگان و آيندگان ، و آنچه را كه باعث نجات و رستگارى در آخرت و غبطه در امر خير و موفقيت در دنيا بود و با واجب و ترك امور زايد ارتباط داشت به آن حضرت آموخت ، خداوند ما را به اطلاعت از دستور او و پيروى از رفتار او، موفق بدارد. آمين رب العالمين .

بخشى از آداب و اخلاق ارزنده پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به روايت ابوالبحترى
گويند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) كسى از مؤمنان را ناسزا نگفت مگر آن كه برايش كفاره و رحمتى قرار داد (٤١٧) و هرگز زن يا خدمتگزارى را نفرين نكرد. (٤١٨) حتى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در حال كارزار بود، عرض كردند: يا رسول اللّه ! چرا آنها را نفرين نمى فرماييد؟ فرمود: همانا من براى رحمت و هدايت مبعوث شده ام نه براى نفرين . (٤١٩) و چنان بود كه هرگاه مى خواستند بر كسى ، مسلمان يا كافر به طور عام يا خاص نفرين كنند، بجاى نفرين دعا مى كرد. (٤٢٠) و با دست خود كسى را نزد مگر آن كه در راه خدا باشد. و از كسى كه نسبت به آن حضرت تعدى كرده باشد هرگز انتقام نگرفت مگر آن كه نسبت به حريم الهى تجاوز كرده باشد. و بين دو عمل هرگز انتقام نگرفت مگر آن كه نسبت به حريم الهى تجاوز كرده باشد. و بين دو عمل هرگز مختار نشد مگر آن كه آسانترين آنها را برگزيد، جز در مواردى كه باعث گناه يا قطع رحم مى شد كه در آن صورت از همه كس ‍ بيشتر اجتناب مى فرمود (٤٢١) و كسى چه آزاد و چه بنده و كنيز، خدمت ايشان نيامد مگر آن كه با او در پى حاجتش حركت كرد. (٤٢٢)
انس مى گويد: به خدايى كه او را به حق فرستاده است ، هرگز در مورد چيزى كه نمى پسنديد به من نفرمود: چرا آن كارى را كردى ؟ و كسى از اعضاى خانواده اش مرا ملامت نكرد مگر اين كه فرمود: ((او را به حال خود واگذاريد كه اين عملش حتمى و مقدر بوده است .)) (٤٢٣)
گويند: هيچ گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از بسترى ايراد نگرفت . اگر فرشى مى انداختند، مى خوابيد و اگر نمى انداختند، روى زمين مى خوابيد. (٤٢٤) خداى متعال در سفر اول تورات آن حضرت را توصيف كرده ، مى فرمايد: محمّد رسول خدا، بنده برگزيده ام ، بداخلاق و درشتخو و اهل غوغا و فرياد ميان كوچه و بازار نمى باشد. بدى را با بدى مجازات نمى كند بلكه عفو مى كند و مى بخشد زادگاهاش مكه و هجرتش به مدينه است و شام را مالك مى شود. او و يارانش بر سراسر اين قلمرو سيطره خواهند يافت و ايشان حاملان .قرآن و دانش اند و او بر اطراف خود پرتو افكن است . و در انجيل نيز وصفش چنين است (٤٢٥)
از جمله خلق و خوى آن حضرت آن بود كه به هر كس مى رسيد، ابتدا سلام مى داد. (٤٢٦) و هر كه درباره حاجتى حرف مى زد، با او مى ايستاد تا اين كه طرف منصرف مى شد. (٤٢٧) دست خود را از كسى كه دستش را مى گرفت رها نمى كرد تا وقتى كه طرف دستش را مى كشيد. (٤٢٨) و چون يكى از صحابه را مى ديد آغاز به مصافحه مى كرد، سپس دست او را مى گرفت و انگشتهايش را داخل انگشتان او مى كرد و آنگاه مشتش را محكم مى بست ، (٤٢٩) جز به ياد خداى تعالى برنمى خاست و نمى نشست (٤٣٠) و كسى رو به او نمى نشست در وقتى كه او نماز مى خواند، مگر آن كه نمازش را سبك مى كرد و رو به او مى آورد و مى گفت : نيازى دارى ؟ و چون حاجت او را برمى آورد، دوباره به نماز مى ايستاد. (٤٣١) و بيشتر اوقات به هنگام نشستن ، هر دو زانويش را از جا بر مى داشت ، و نظير كسى كه لباسش را به خود پيچيده باشد، با دستها زانوهايش را مى گرفت . (٤٣٢) و كسى جاى او را از جاى نشستن اصحابش تميز نمى داد؛ زيرا آن حضرت هر جا جاى نشستن بود، مى نشست (٤٣٣)، هيچگاه كسى نديد كه در نزد اصحاب پاهايش را دراز كند تا جا را بر كسى تنگ كند مگر اين كه جا زياد مى بود و كسى در تنگنا قرار نمى گرفت . (٤٣٤) و بيشتر اوقات رو به قبله مى نشست (٤٣٥) و به هر كسى كه بر او وارد مى شد احترام مى كرد و حتى براى كسى كه نه با وى خويشاوندى داشت و نه وابسته رضاعى اش ‍ بود، جامه اش را پهن مى كرد و او را بر روى آن مى نشاند. (٤٣٦)
زيراندازى كه در اختيار داشت به هر كه وارد مى شد، ايثار مى كرد و اگر او نمى پذيرفت اصرار مى ورزيد تا او بپذيرد. (٤٣٧) و كسى با او صميمى نمى شد مگر اين كه تصور مى كرد از همه كس نزد آن حضرت گرامى تر است ، به گونه اى كه هر كس همنشين آن حضرت مى شد، بهره خويش را از سيماى وى مى برد، تا آن جا كه نشست آن حضرت ، شنيدن ، سخن گفتن و جاذبه مجلس و تمام توجهش به هم نشين بود و با تمام اينها محفلش حيا، تواضع و امانت بود. (٤٣٨) خداى تعالى فرمود: فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك . (٤٣٩)" هرگاه مى خواست ، اصحابش را صدا بزند براى احترام و دلجويى ايشان به كنيه صدا مى زد (٤٤٠) و حتى به آنهايى كه كنيه نداشتند، كنيه مى داد و به همان كنيه اى كه داده بود، آنها را صدا مى زد، (٤٤١) و همچنين زنانى كه فرزندانى داشتند كنيه اى مى داد و نيز نام زنانى را كه فرزند نزاده بودند، با كنيه آغاز مى كرد (٤٤٢) و كودكان را كنيه مى نهاد تا بدان وسيله دلهاى ايشان را نرم سازد. (٤٤٣) از همه كس زودتر خشمگين مى شد و زودتر از همه خشنود مى گشت و مهربانتر و بهتر از همه مردم به مردم و از همه كس ‍ سودمندتر به حال آنان بود و چنان بود كه در مجلس آن حضرت صداها بلند نمى شد. (٤٤٤) و چون از مجلس برمى خاست مى گفت : سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك . آنگاه مى فرمود: ((اينها را جبرئيل به من آموخت .)) (٤٤٥)

سخن و خنده پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )
از همه مردم گشاده زبان تر (٤٤٦) و شيرين سخن تر بود و خود مى فرمود: ((من فصيحترين عربم (٤٤٧) و اهل بهشت به زبان محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) سخن مى گويند.)) (٤٤٨) آن حضرت كم حرف و نرم گفتار بود و در وقت گفتن سخن بيهوده نمى گفت و سخنش مانند جواهر به رشته كشيده بود. (٤٤٩) عايشه مى گويد: مانند حرف زدن شما تند حرف نمى زد، سخنش آرام و منظم بود در حالى كه شما پراكنده سخن مى گوييد. (٤٥٠)
گويند: سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از سخن همه مردم موجزتر بود و جبرئيل سخن موجز بر او نازل مى كرد و هر چه مى خواست در كلام موجز جمع مى كرد و به كلمات جامع تكلم مى فرمود: نه زياد و نه كم ، سخنانى در پى هم و مرتبط. بين دو جمله توقفى داشت تا شنونده بفهمد و درك كند (٤٥١) و صدايش رسا و از همه مردم خوش نواتر بود. (٤٥٢)
بيشتر سكوت مى كرد و جز به هنگام نياز سخن نمى گفت . (٤٥٣) حرف ناروا نمى زد و در وقت خشم و خشنودى جز سخن دل بر زبان نمى آورد. (٤٥٤) و از كسى كه سخن ناپسند مى گفت ، روى برمى گرداند. (٤٥٥) اگر مطلب ناپسندى را ناگزير بود كه بگويد، آن را در قالب كنايه مى فرمود. (٤٥٦) و چون ساكت مى شد همنشينانش سخن مى گفتند و كسى در خدمت آن حضرت مشاجره نمى كرد (٤٥٧) و از روى حقيقت و خيرخواهى نصيحت مى فرمود، (٤٥٨) و مى گفت : ((قسمتى از قرآن را با قسمت ديگر مخلوط نكنيد؛ زيرا قرآن به چند گونه نازل شده است .)) (٤٥٩)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به روى اصحابش بيش از همه تبسم داشت و مى خنديد و به گفته آنان به ديده اصحاب مى نگريست و با آنها معاشرت داشت (٤٦٠) ' و چه بسيار اتفاق مى افتاد كه آنقدر مى خنديد تا دندانهاى آسيايش ديده مى شد. (٤٦١) ولى خنده اصحاب در خدمت ايشان به پيروى از آن حضرت و براى احترام او، تبسم بود. (٤٦٢)
گويند: روزى مردم بيابان نشينى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رسيد در حالى كه آن حضرت برآشفته بود و به يارانش اعتراض مى كرد. آن مرد خواست چيزى بپرسد. اصحاب گفتند: اى مرد، چيزى نگو كه ما او را دگرگون مى بينيم ، گفت : مرا واگذاريد به خدايى كه او را به حق پيامبر قرار داده است ، من تا او لبخند نزند دست برنمى دارم . آنگاه عرض كرد: يا رسول اللّه ! شنيده ام كه دجال در حالى كه مردم از گرسنگى مرده اند براى آنها آبگوشت مى آورد. پدر و مادرم فدايت ، آيا شما صلاح مى دانيد من از آبگوشت او به دليل حفظ آبرو و پاكى پرهيز كنم تا از لاغرى بميرم يا از آن بخورم تا فربه شوم ؛ آنگاه به خدا ايمان آورم و او را انكار كنم ؟ مى گويند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به قدرى خنديد كه دندانهاى آسيايش ‍ نمايان شد. سپس فرمود: نه ، خداوند با آنچه مؤمنان را بى نياز مى سازد تو را نيز بى نياز مى كند. (٤٦٣)
گويند: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از همه مردم لبخندش بيشتر و خوشخوتر بود مگر آيه قرآنى نازل مى شد و به ياد قيامت مى افتاد و يا مشغول موعظه مى شد. و چون مسرور و خشنود بود، از همه مردم خشنودتر بود و اگر موعظه مى كرد به حقيقت موعظه مى كرد و جز براى خدا خشمگين نمى شد، (٤٦٤) و در اين حال چيزى جلوى خشم او را نمى گرفت . و در تمام كارهايش همين طور بود. و هرگاه مشكلى پيش ‍ مى آمد حل آن را به خدا واگذار مى كرد، و از نيرو و توان خود تبرى و از خداوند هدايت مى طلبيد و مى گفت : اللهم ارنى الحق حقا فاتبعه و اءرنى منكرا و ارزقنى اجتنابه و اءعذنى من اءن يشتبه على فاتبع هواى بغير هدى منك و اجعل هواى تبعا لطاعتك ، و خذ رضا نفسك من نفسى فى عافية و اهدنى لما اختلف فيه من الحق باذنك انك تهدى (من تشاء) الى صراط مستقيم .

در بيان اخلاق و آداب غذا خوردن آن حضرت
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) هر غذايى را كه فراهم بود ميل مى كرد. بهترين غذا آن بود كه دستهاى زياد به طرف آن دراز شود. و چون سفره گسترده مى شد، مى گفت : بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ اللهم اجعلها نعمة مشكورة تصل بها نعمة الجنة . بيشتر اوقات كه براى غذاى خوردن مى نشست دو زانو و دو پايش را جمع مى كرد همان طورى كه نمازگزار مى نشيند، جز اين كه زالو روى زانو و يا روى (يك پهلو) مى نشست و مى گفت : همانا من بنده ام و همچون بنده مى نشينم و چون بنده غذا مى خورم . (٤٦٥)
غذاى داغ نمى خورد و مى گفت : غذاى داغ بى بركت است و خداوند آتش ‍ را غذاى ما قرار نداده است ، غذا را سرد كنيد. (٤٦٦)
و از آنچه در دسترس داشت ميل مى كرد و با سه انگشتش غذا مى خورد و گاهى از انگشت چهارم كمك مى گرفت و هيچ وقت با دو انگشت غذا نمى خورد و مى فرمود: با دو انگشت خوردن كار شياطين است . (٤٦٧)
عثمان بن عفان پالوده اى براى آن حضرت آورد، مقدارى ميل فرمود، گفت : بنده خدا اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فدايت ، اين روغن و عسل را در ديگ سنگى مى ريزيم و آن را روى آتش قرار مى دهيم و مى جوشانيم و بعد مغز گندم آسيا شده را روى روغن و عسل مى ريزيم و به هم مى زنيم تا بپزد، سرانجام اين طور مى شود كه ملاحظه مى فرماييد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: اين خوراك خوشمزه اى است . (٤٦٨)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نان جو سبوس نگرفته ميل مى كرد (٤٦٩) و خيار را با خرما و نمك مى خورد (٤٧٠) و بهترين ميوه ها در نظر آن حضرت خرماى تازه و خربزه و انگور بود. (٤٧١)
و خربزه با نان و شكر ميل مى فرمود و بسا آن را با خرما مى خورد (٤٧٢) و از هر دو دستش كمك مى گرفت ، روزى خرمايى را كه در طرف راستش ‍ بود مى خورد و دانه ها را از طرف چپ جمع آورى مى كرد. گوسفندى از كنارش گذشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دانه هاى خرما را به او اشاره كرد، گوسفند شروع كرد به خوردن دانه هاى دست چپ . آن حضرت ، در همان حال با دست راستش خرما مى خورد تا فارغ شد و گوسفند به راه خود مى رفت . (٤٧٣) و چه بسيار انگور را با خوشه مى خورد، (٤٧٤) در حالى كه آب انگور مثل رشته مرواريد روى محاسنش ديده مى شد، (٤٧٥) يعنى آبى كه مى چكيد. و بيشتر خوراكش آب و خرما بود، (٤٧٦) و شير و خرما را با هم مخلوط مى كرد و آنها را دو پاكيزه مى ناميد. (٤٧٧) بهترين خوراك در نزد آن حضرت گوشت بود و مى فرمود: گوشت بر شنوايى مى افزايد و در دنيا و آخرت بالاترين خوراك است و اگر از پروردگارم بخواهم تا هر روز بر من گوشت بخوراند، اجابت مى فرمايد. (٤٧٨) و آبگوشت را با گوشت و كدو ميل مى كرد (٤٧٩) و كدو را دوست مى داشت و مى فرمود: بوته كدو، درخت برادرم يونس است . (٤٨٠) عايشه مى گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) همواره مى فرمود: عايشه ! هرگاه خواستى غذايى بپزى كدوى حلوايى بيشتر بريز؛ زيرا دل غمگين را شاد مى سازد. (٤٨١) آن حضرت گوشت پرنده شكارى را ميل مى كرد، (٤٨٢) وى خود به دنبال آن نمى رفت و شكار نمى كرد و دوست داشت برايش شكار كنند و بياورند تا او ميل كند، (٤٨٣) چون گوشت تناول مى كرد سرش را به سوى آن خم نمى كرد بلكه گوشت را به سمت دهانش مى برد و آنگاه با دندانهاى مباركش به شدت آن را جدا مى ساخت . (٤٨٤) نان و روغن ميل مى كرد و از گوسفند، ذراع و شانه اش و از غذاى ديگ ، كدوى حلوايى و از خورش ، سركه و از خرما، (نوعى از خرما به نام ) عجوه را دوست مى داشت . (٤٨٥) و درباره عجوه دعا فرمود كه با بركت گردد و فرمود: عجوه از بهشت است و شفابخش از زهر و جادو است (٤٨٦) و از سبزيجات ، كاسنى و باذروج (گياهى معطر) و گياهى به نام خرفه را دوست مى داشت (٤٨٧) و از گوسفند هفت عضو را ميل نمى كرد: آلت تناسلى بيضه ها، مثانه ، كيسه صفرا، غده ها، فرج و خون و اينها را دوست نداشت (٤٨٨) و سير و پياز و تره نمى خورد (٤٨٩) و هرگز از غذايى نكوهش ‍ مى كرد. اگر خوشش مى آمد، ميل مى كرد وگرنه ميل نمى فرمود، و اگر خود نمى خواست به ديگرى بدگويى نمى فرمود (٤٩٠) و ظرف غذا را مى ليسيد و مى گفت : پايان غذا پر بركت تر است (٤٩١) و به قدرى انگشتانش را پس از غذا مى ليسيد كه قرمز مى شد (٤٩٢) و تا انگشتانش را يكى يكى نمى ليسيد آنها را با حوله پاك نمى كرد. و مى گفت : خورنده غذا نمى داند كه در كدام غذا بركت است (٤٩٣) و چون فارغ مى شد، مى گفت : اللهم لك الحمد اطعمت و اشبعث و سقيت و اءرويت ، لك الحمد غير مكفور و لا مودع و لا مستغنى عنه (٤٩٤) و چون بخصوص نان و گوشت ميل مى كرد، دستهايش ‍ را خوب مى شست و آنگاه زيادى آب را به صورتش مى كشيد (٤٩٥) و در سه نوبت آب را مى نوشيد، و در آن سه نوبت سه بسم اللّه و در آخر آنها سه الحمدللّه مى فرمود (٤٩٦) و آب را به نوعى مى مكيد و سر نمى كشيد و چه بسيار كه يك نفس مى نوشيد تا فارغ مى شد ولى داخل ظرف نفس نمى كشيد، بلكه دهانش را به سويى مى گرداند. (٤٩٧) و باقيمانده آب را به كسى كه طرف راستش بود مى داد؛ (٤٩٨) هر چند كه شخص سمت چپش مهمتر بود و به آن كه طرف راستش بود، مى فرمود: سنت بر اين است كه به تو بدهم ، اگر تو خواستى به ايشان ايثار مى كنى . (٤٩٩) ظرفى خدمتش آوردند كه عسل و شير داشت نخواست كه بنوشد و فرمود: دو نوشيدنى در يك جا و دو خورش در يك ظرف است و بعد گفت : ((من حرامش نمى دانم ولى افتخار به فزونيهاى دنيوى و حساب فرداى قيامت را نمى پسندم و تواضع را دوست دارم ؛ زيرا هر كه براى خدا تواضع كند خداوند او را بلند گرداند.)) (٥٠٠)
در خانه خودش از دختر بالغ با حياتر بود. از اهل خانه غذا نمى خواست و اظهار تمايل هم نمى كرد. اگر غذا مى آوردند، مى خورد و آنچه مى دادند قبول مى كرد و هر نوشيدنى كه بود مى نوشيد (٥٠١) و چه بسا خود بلند مى شد و خوردنى و يا نوشيدنى اش را مى گرفت . (٥٠٢)



۱۶
آداب لباس پوشيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )


آداب لباس پوشيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )

پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) هر چه از انواع جامه در اختيار داشت از رو انداز، ردا، پيراهن ، جبه و يا چيز ديگر مى پوشيد و از جامه سبز خوشش ‍ مى آمد و بيشتر جامه هايش سفيد بود و مى فرمود: به زنده هاتان جامه سفيد بپوشانيد و مرده هايتان را در آن كفن كنيد. قباى حاشيه دار مربوط به جنگ و بدون حاشيه مى پوشيد و قباى ديبايى داشت كه مى پوشيد و سبزى آن سفيدى رويش را زيبا مى نمود. (٥٠٣)
تمام جامه هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روى كعبين (استخوان برآمده پشت پاها) قرار داشت و روپوشش در بالاى آن تا نيمه ساق (٥٠٤) و بند پيراهنش بسته بود، بسا در حال نماز و ديگر اوقات بندها را مى گشود (٥٠٥) و ملافه اى داشت كه با زعفران رنگ آميزى شده و چه بسا تنها با آن ملافه با مردم نماز به جا مى آورد (٥٠٦) و بسا اتفاق مى افتد كه عبا مى پوشيد و بدون چيز ديگرى تنها با همان عبا بود. (٥٠٧) عباى وصله دارى مى پوشيد و مى فرمود: ((من بنده اى هستم و همان را مى پوشم كه بندگان مى پوشند.)) (٥٠٨) جز جامه هايى كه غير از جمعه مى پوشيد، دو جامه مخصوص جمعه داشت . (٥٠٩) و چه بسا يك روپوش تنها مى پوشيد و جز آن چيزى در بر نداشت . دو طرف آن را بين شانه هايش ‍ مى انداخت (٥١٠) و چه بسا براى مردم نماز بر جنازه ها را با همان روپوش امامت مى كرد (٥١١) و چه بسيار در خانه اش در يك روپوش كه به طور مخالف دو طرف آن را به خود پيچيده بود، نماز مى خواند و همان روپوشى بود كه در آن روز (با همسرش ) در آن همبستر بوده است . (٥١٢) و چه بسا شب هنگام با روانداز نماز مى خواند در حالى كه بخشى از جامه را به قسمتى از بدنش داشت ، بقيه همان روانداز را روى يكى از زنانش افكنده بود و با آن حال نماز مى خواند. (٥١٣) پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عباى سياهى داشت كه آن را به كسى بخشيد، امّ سلمه عرض كرد: پدر و مادرم فدايت ، آن عباى سياه چه شد؟ فرمود: آن را پوشيدم ، ام سلمه گفت : هرگز چيزى را بهتر از سفيدى شما در كنار سياهى آن نديده ام (٥١٤) و انس مى گويد: چه بسيار ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نماز ظهر را در عبايى كه از دو طرف به هم گرده زده بود، به جا مى آورد. (٥١٥) و انگشترى به انگشت مى كرد. (٥١٦) و چه بسا بيرون مى شد و در انگشترى اش نخى بود كه چيزى را به يادش ‍ مى آورد. (٥١٧) و به وسيله آن زير نامه ها را مهر مى كرد. (٥١٨) و مى فرمود: مهر كردن نامه بهتر از تهمت است . (٥١٩) و عرقچينها (كلاه ) را زير عمامه ها و بدون عمامه بر سر مى كرد و چه بسا عرقچين را از سر برمى داشت و آن را در مقابلش حايل قرار مى داد و بعد به سمت آن نماز مى خواند (٥٢٠) و چه بسا اگر عمامه به سر نداشت دستمالى به سر و پيشانى مى بست . (٥٢١) پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عمامه اى داشت به نام سحابه آن را به على (عليه السلام) بخشيد. بسيارى اوقات كه على (عليه السلام) با آن عمامه مى آمد، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى فرمود: على با سحاب آمد. (٥٢٢) و هرگاه مى خواست جامه اى را بپوشد از طرف راستش مى پوشيد (٥٢٣) و مى گفت : الحمدللّه الذى كسانى ما اوارى به عورتى و اءتجمل به فى الناس (٥٢٤) و چون مى خواست آن را از تنش بيرون كند از سمت چپ بيرون مى كرد. (٥٢٥) و هرگاه لباس نوى مى پوشيد، لباس كهنه اش را به مستمندى مى داد و بعد مى فرمود: ((هيچ مسلمانى نيست كه با جامه اش مسلمانى را بپوشاند مگر اين كه تا آن جامه تن پوش است ، در حيات و ممات در كنف ضمانت و نگهدارى خداوند خواهد بود.)) (٥٢٦) پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرشى داشت از پوست ، درونش از ليف خرما بود، طولش دو ذراع يا در اين حدود و پهنايش ‍ يك ذراع و يك وجب و يا در اين حدود (٥٢٧) و عبايى داشت كه هر جا مى رفت دولا مى كرد و رويش مى نشست . (٥٢٨)
گاهى روى حصير بدون اين كه چيز ديگرى زيرش باشد، مى خوابيد. (٥٢٩)
از جمله روش پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) اين بود كه براى مركب ، اسلحه و اشيايى كه داشت ، نامى تعيين مى فرمود:
نام پرچمش ، عقاب و نام شمشيرى كه در جنگها همراه داشت ، ذوالفقار و شمشيرى داشت به نام مخذم و شمشير ديگرى به نام رسوب و ديگرى به نام قضيب . قبضه شمشيرى آراسته به نقره بود. (٥٣٠) كمربندى از چرم داشت كه داراى سه حلقه از نقره بود و نام كمانش ، كتوم و نام جعبه اش ‍ كافور و اسم شترش قصوا بود كه به آن عضبا مى گفتند و نام استرش دلدل و الاغش يعفور و نام گوسفندى كه شيرش را مى دوشيد عينه بود. ابريقى سفالى داشت كه با آب آن وضو مى ساخت و مى آشاميد، مردم بچه هاى خردسالشان را كه عقل و فهمى داشتند، مى فرستادند و آنها بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) وارد مى شدند و كسى آنها را مانع نمى شد و آنها هر مقدار آب در ابريق مى يافتند، مى نوشيدند و به صورت و بدنشان مى كشيدند و بدان وسيله بركت و تبرك مى جستند. (٥٣١)

عفو با قدرت
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) بردبارترين مردم و علاقه مندتر از همه به عفو در عين توانايى بود. تا آن جا كه گلوبندهايى از طلا و نقره خدمت آن حضرت آوردند و آنها را ميان اصحابش تقسيم كرد. مردى از صحرانشينان برخاست و گفت : اى محمّد! به خدا قسم ، هر چند خدا تو را به عدالت فرمان داده است من تو را عادل نمى بينم ، فرمود: واى بر تو! اگر من عادل نباشم ، چه كسى عادل خواهد بود! چون آن مرد رو گرداند، فرمود: او را به آرامى بر من بازگردانيد. (٥٣٢)
جابر نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) روز حنين طلاهايى را كه در دامن بلال بود، مشت مشت به مردم مى داد. مردى گفت : اى پيامبر خدا عدالت كن ! فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت نكنم چه كسى خواهد كرد! اگر من عادل نباشم تو نااميد خواهى شد و زيان خواهى ديد. پس عمر برخاست و گفت : گردنش را بزنم كه او منافق است . فرمود: پناه بر خدا، آن وقت مردم بگويند من اصحابم را مى كشم . (٥٣٣)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) درگير جنگى بود، دشمن متوجه غفلت مسلمانان شد. مردى - از فرصت استفاده كرده - با شمشير بالاى سر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) ايستاد و گفت : چه كسى مانع كشتن تو مى شود؟ فرمود: خدا، (راوى مى گويد:) شمشير از دست او افتاد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شمشير را برداشت و فرمود: اكنون چه كسى جلو كشته شدن تو را مى گيرد؟ عرض كرد: شما لطف كنيد و با من به نيكى رفتار كنيد. فرمود: بگو، گواهى مى دهم كه خدايى به جز خداى يكتا نيست . آن مرد عرب گفت : نه با تو مى جنگم و نه به طرفدارى تو مى آيم و نه در صف كسانى كه با تو مى جنگند، شركت مى كنم ، پس راهش را گرفت و نزد قبيله خود رفت و گفت : از نزد بهترين مردم به نزد شما آمدم . (٥٣٤)
انس نقل مى كند كه زن يهوديى گوشت مسموم گوسفندى را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آورد تا از آن تناول كند، پيامبر از آن زن علت را پرسيد. او در جواب گفت : من قصد كشتن تو را داشتم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: خداوند تو را بر اين عمل توفيق نمى دهد به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) گفتند: آيا آن زن را نمى كشى ؟ فرمود: نه . (٥٣٥)
مردى از يهود پيامبر را جادو كرد، جبرئيل قضيه را به آن حضرت خبر داد تا آن را بيرون آورد و گره هايش را باز كرد و بدان وسيله سبكى در خود احساس كرد ولى مطلب را به مرد يهودى نگفت و هرگز به روى او نياورد. (٥٣٦)
على (عليه السلام) مى فرمايد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) من و زبير و مقداد را فرا خواند و فرمود: برويد تا به روضه خاخ (٥٣٧) برسيد، در آن جا زنى ميان هودج است كه با خود نوشته اى دارد، نوشته را از آن زن بگيريد. ما رفتيم تا به روضه خاخ رسيديم و ناگاه زنى را در هودجى ديديم ، پس به او گفتيم نوشت را بيرون آور. گفت : نوشته اى همراه من نيست . گفتيم : بايد نوشته را در بياورى وگرنه كشته مى شوى و با جامه هايت را در مى آوريم ، پس نوشته را از ميان موهاى بافته اش در آورد. آن را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آورديم . نامه از حاطب بن ابى بلتعه به گروهى از مشركين مكه بود كه آنها را در جريان يكى از كارهاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) قرار داده بود. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) حاطب را طلبيد و فرمود: حاطب ! اين نامه چيست ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه ، زود درباره من تصميم نگيريد، من مردى بيگانه بودم كه از خارج ميان قوم خويش وارد شده بودم ولى تمام مهاجران همراه شما خويشاوندانى در مكه دارند كه از فاميلشان حمايت مى كنند؛ اين بود كه خواستم اگر خويشاوندى ميان آنها ندارم نفوذى بين آنها داشته باشم تا به جاى خويشاوندى پشتيبان من باشند و اين كار را به سبب كفر و يا پس از مسلمان شدن بر اساس ترجيح كفر بر اسلام و يا رو بر تافتن از دينم انجام ندادم . پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: او به شما راست گفت . عمر گفت : اجازه بفرماييد گردن اين منافق را بزنم . پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((او در جنگ بدر حاضر بود، چه مى دانى شايد خداى تعالى به اهل بدر خبر داده باشد كه هر چه خواستيد، بكنيد، من شما را آمرزيده ام .)) (٥٣٨)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مالى را تقسيم كرد. مردى از انصار گفت : اين تقسيم براى خدا انجام نگرفته است . چون سخن آن مرد را به اطلاع پيامبر رساندند، رنگ صورتش سرخ شد و فرمود: ((خدا برادرم موسى را بيامرزد مكه او را بيش از اينها آزردند و او صبر كرد.)) (٥٣٩)
بارها مى فرمود: ((كسى از شما درباره فردى از اصحابم چيزى به من نگويد؛ زيرا من دوست دارم ميان شما در حالى بيايم كه دلم از طرف شما آرام است .)) (٥٤٠)

چشم پوشى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از ناپسنديها
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نرمخو، خوش ظاهر و خوش باطن بود و خشم و رضايتش در چهره اش پيدا بود. (٥٤١) وقتى كه زياد خوشحال بود بيشتر دست به محاسن مى كشيد. (٥٤٢) آنچه را نمى پسنديد، به كسى رو در رو به زبان نمى آورد. مردى بر آن حضرت وارد شد كه لباس سياهى بر تن داشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از ديدن او ناراحت شد ولى چيزى نگفت . وقتى كه از خانه بيرون رفت ، به يكى از افراد فرمود: ((خوب بود شما به اين مرد مى گفتيد اين لباس را از تن بيرون كند.)) (٥٤٣) مرد بيابان نشينى در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ميان مسجد، بول مى كرد، اصحاب به او اعتراض كردند، فرمود: بولش را قطع نكنيد، سپس ‍ گفت : ((اين مسجدها جاى نجاست و بول و ادرار كردن نيست .)) و در روايتى آمده است كه فرمود: ((نزديكش برويد اما از جا بلندش ‍ نكنيد.)) (٥٤٤)
روزى مرد بيابان نشينى نزد آن حضرت آمد و چيزى خواست او مرحمت كرد و سپس فرمود: به تو احسان كردم ؟ آن مرد عرب گفت : نه ، هيچ خوبى نكردى ! راوى مى گويد: مسلمانان خشمگين شدند و به او حمله بردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به ايشان اشاره كرد كه متعرضش نشويد سپس ‍ جا برخاست و وارد منزل شد و دنبال آن مرد فرستاد و كمك بيشترى كرد، آنگاه فرمود: آيا به تو احسان كردم ؟ مرد بيابان نشين گفت : آرى ، خداوند از خانواده و قبيله ات به تو جزاى خير دهد، پس پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به آن مرد گفت : تو آنچه را خواستى گفتى ولى در دل ياران من كدورتى پيدا شده است حال اگر مايلى چيزى را كه نزد من گفتى ، در حضور ايشان بگو تا كدورت از دل آنها بيرون رود، گفت : مى گويم ، همين كه فردا شد و با شامگاه ، آن مرد آمد؛ پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: اين مرد صحرانشين گفت آنچه گفت ولى بعد كه ما بيشتر به او عطا كرديم راضى شد. مرد بيابانى گفت : آرى ، خداوند از خانواده و قبيله ات به تو جزاى خير دهد. آنگاه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((مثل من و اين مرد صحرانشين بمانند آن مردى است كه شترى داشت كه رم كرد و مردم به دنبال شتر مى دويدند و اين عمل جز اين كه شتر را بيشتر فرارى كند، فايده ديگرى نداشت . از اين رو صاحب شتر صدا زد: اى مردم ، بين من و شترم فاصله نشويد، چون من به حال شتر خود واردتر و آشناترم ، آنگاه صاحب شتر از مقابل ، رو به شتر رفت ، مقدارى خار و خاشاك از زمين برداشت و آرام ، آرام او را بازگرداند، تا آن جا كه شتر آمد و زانو زد و باربر روى آن بست و خود هم بر آن سوار شد، و من اگر شما را به حال خود گذاشته بودم - وقتى كه آن مرد گفت آنچه گفت - شما او را مى كشتيد و او داخل آتش ‍ دوزخ مى شد.)) (٥٤٥)

سخاوت و بخشندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) بخشنده ترين و با سخاوت ترين فرد بود و در ماه رمضان چون باد وزان (هرچه را داشت مى پراكند و)، چيزى را باقى نمى گذاشت . (٥٤٦)
على (عليه السلام) وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را وصف مى كرد، مى گفت : بخشنده تر و دست و دل بازتر از همه مردمان و راستگوتر و با وفاتر و نرمخوتر از همه بود و از همه قبائل قبيله اش محترمتر بود، هر كه او را ناگهان مى ديد، مى ترسيد و هر كه با او معاشرت مى كرد، دوستش ‍ مى داشت ، و در وصف او مى گفت : پيش از او و بعد از او كسى را نظير او نديده ام . (٥٤٧)
هرگز چيزى را كه بر طبق موازين اسلام بود از آن حضرت نخواستند مگر آنكه مرحمت كرد. زمانى مردى خدمت آن حضرت رسيد و درخواستى كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) گوسفندى از گوسفندان بين جبلين (ناحيه اى بين كوه طى و كوه سلمى ) را به او مرحمت كرد و از ميان قوم خود برگشت و گفت : مسلمان شويد كه محمّد به قدرى مى بخشد كه كسى از تنگدستى نهراسد. (٥٤٨)
هرگز چيزى از وى درخواست نكردند كه در جواب ، نه بگويد. (٥٤٩) هفتصد درهم خدمت آن حضرت آوردند، پولها را روى حصير قرار داد؛ سپس از جا برخاست و آنها را تقسيم كرد و هيچ مستمندى را نااميد نكرد تا پولها تمام شد. (٥٥٠) مردى خدمت آن حضرت آمد و درخواست كرد، فرمود: چيزى نزد ما نيست ولى به حساب ما بخر، هر وقت چيزى دست ما آمد، آن را ادا مى كنيم . عمر گفت : يا رسول اللّه ، خداوند شما را بر چيزى كه توان آن را نداريد مكلف نكرده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از شنيدن اين سخن ملول شد. مرد سائل گفت : انفاق كنيد و براى خداى بزرگ از تنگدستى بيمى نداشته باشيد. پيامبر لبخندى زد و آثار شادمانى در چهره اش نمودار شد. (٥٥١)
وقتى كه از حنين مراجعت فرمود، عربها مى آمدند و چيزى مى خواستند تا آن جا كه به درختى پناه آورد و عباى حضرت به درخت گير كرد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) ايستاد و فرمود: ((عباى را بدهيد، اگر من به شمار اين خارها نعمت داشتم همه را بين شما تقسيم مى كردم وانگهى شما هرگز مرا بخيل ، دروغگو و ترسو نمى يابيد.)) (٥٥٢)

شجاعت آن حضرت
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دليرترين و شجاعترين مردم بود، (٥٥٣) على عليه السلام مى گويد: روز جنگ بدر ما به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) پناه مى برديم در حالى كه او از ما به دشمن نزديكتر بود و در آن روز از همه كسى نيرومندتر بود.
و نيز فرمود: هرگاه كار بر ما دشوار مى شد و مردم با دشمن رو به رو مى شدند به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) پناه مى برديم و هيچ كس به دشمن نزديكتر از آن حضرت نبود. (٥٥٤)
گويند: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كم سخن و كم گفتار بود و هرگاه به مردم دستور پيكار مى داد خود نيز دامن به كمر مى زد. (٥٥٥) از همه كس ‍ دليرتر بود و آن كس شجاع بود كه در جنگ نزديك پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) باشد، چون آن حضرت نزديك دشمن بود. (٥٥٦) عمران بن حصين مى گويد: هيچ وقت رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) گروه سربازى را نديد مگر نخستين كسى بود كه حمله مى برد. (٥٥٧) گفته اند: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در حمله تيز رو بود و چون مشركان با او درگير مى شدند از استرش پياده مى شد و مى فرمود:
من پيامبرم ، اهل دروغ نيستم من پسر عبدالمطلبم
هيچ كس در آن روز استوارتر از او نبود. (٥٥٨)

تواضع آن حضرت
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با همه بلندى مقامش ، سخت متواضع بود، (٥٥٩) ابن عامر گويد: پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را ديدم كه سوار بر ناقه بورى بود، نه آن را مى زد و نه هى مى كرد و نه زودباش مى گفت (و در اين حال ) رمى جمره را انجام مى داد. (٥٦٠) هرگاه بر الاغ سوار مى شد؛ زيراندازش پارچه اى بود، با اين حال يك نفر را هم در ترك خود سوار مى كرد. (٥٦١) به عيادت بيماران مى رفت ، تشييع جنازه مى فرمود و دعوت بردگان را اجابت مى كرد. (٥٦٢) كفش و جامه اش را وصله مى زد و در خانه با خانواده در كارهاى مورد نيازشان همكارى مى كرد. (٥٦٣) اصحاب آن حضرت چون مى دانستند ناراحت مى شود براى او از جا بلند نمى شدند. (٥٦٤) وقتى كه از كنار كودكان عبور مى كرد به آنها سلام مى داد. (٥٦٥) مردى را خدمت آن حضرت آوردند، وى از هيبت آن بزرگوار بر خود مى لرزيد. فرمود: ((بر خود آسان بگير، من پادشاهى نيستم ، بلكه پسر زنى از قريشم كه گوشت خشك مى خورد.)) (٥٦٦) ميان اصحاب ، چنان آميخته با آنان مى نشست كه گويى يكى از آنهاست . به طورى كه شخص ناشناسى كه مى آمد نمى دانست پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كدام فرد است تا اين كه مى پرسيد عاقبت اصحاب از آن حضرت خواستند به گونه اى بنشيند كه شخص غريب او را بشناسد. اين بود كه آن حضرت سكويى از گل درست كردند تا روى آن بنشيند، (٥٦٧) عايشه عرض كرد: غذا را در حالى كه تكيه داده ايد ميل كنيد كه بر شما آسانتر است . مى گويد: سر مباركش را پايين آورد به حدى كه نزديك بود پيشانى اش به زمين بخورد، سپس فرمود: ((من غذا را چنان مى خورم كه بندگان مى خورند و چنان مى نشينم كه بندگان مى نشينند.)) (٥٦٨) روى سفره و در ظرف كوچك غذا نمى خورد تا از دنيا رفت . (٥٦٩) و هيچ كس از اصحاب و ديگران او را صدا نمى زدند مگر آن كه مى فرمود: لبيك . (٥٧٠) و چون با مردم مى نشست ، اگر آنها راجع به آخرت صحبت مى كردند با آنها همراهى مى كرد و اگر درباره خوردنى يا نوشيدنى گفتگو مى كردند، هم صحبت مى شد و اگر درباره دنيا سخن مى گفتند از باب مدارا و تواضع با آنها هم سخن مى شد. (٥٧١) گاهى در محضر آن حضرت شعر مى خواندند و چيزهايى از كارهاى جاهليت را ذكر مى كردند و مى خنديدند و چون مى خنديدند، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) لبخند مى زد. (٥٧٢) و غير از كار حرام آنها را از چيزى جلوگيرى نمى كرد.

سيما و شمايل پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )
از جمله اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) اين بود كه قامتش نه زياد بلند بود و نه كوتاه بلكه چون تنها راه مى رفت ، ميان بالا به نظر مى آمد. با وجود اين ، ممكن نبود يك فرد نسبتا بلند قامت با آن حضرت راه برود مگر اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) برازنده تر از او به نظر مى رسيد و چه بسا دو مرد بلند قامت دو طرفش بودند ولى باز هم از آنها برجسته تر مى نمود و چون از او جدا مى شدند، آنها بلند قامت مى نمودند، و آن حضرت ميان بالا، آن حضرت مى فرمود: همه نيكى در بلند بالايى قرار گرفته است .
اما رنگ چهره آن حضرت ، بسيار دلپذير بود، نه گندم گون و نه خيلى سفيد و روشن ، بلكه سفيدى يكدستى بود كه به زردى ، سرخى و رنگهاى ديگر آميخته نبود. (٥٧٣)
عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ابوطالب او را ستوده ، مى گويد:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للا iiرامل

(٥٧٤)

برخى كه آن حضرت را توصيف كرده اند، رنگ پوست حضرتش را آميخته به سرخى ذكر كرده ، گويند: آنچه از صورت آن بزرگوار آشكار و در معرض ‍ آفتاب و باد بود، به رنگ سرخ آميخته بود، و آنچه از بدن شريفش زير لباس ‍ بود به رنگ روشن خالص و بدون سرخى بود.
قطرات عرق در چهره آن حضرت همانند دانه هاى مرواريد و خوشبوتر از مشك
بود. (٥٧٥)
اما موى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، موهاى نيكو صافى داشت ، نه زياد نرم و نه زياد پيچ در پيچ ، (٥٧٦) چنان بود كه وقتى شانه مى كرد، گويى راه هاى شنى است . بعضى گفته اند: موهايش تا شانه ها مى رسيد اما بيشتر روايات بر آنند كه تا نرمه گوشش مى رسيد و گاه موها را چهار رشته مى كرد كه هر گوشش را ميان دو رشته قرار مى داد و گاه موهايش را روى گوشها قرار مى داد، پايين موها مى درخشيد و موهاى سفيد سر و ريشش هفده مو بو و چيزى بر آن افزون نگشت . (٥٧٧)
از همه كس خوش صورت و نورانى تر بود، هيچ وصف كننده اى او را توصيف نمى كرد مگر اين كه به ماه شب چهارده تشبيه مى كرد، (٥٧٨) خشنودى و خشمش به دليل درخشندگى سيمايش در چهره نمودار بود. (٥٧٩) پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) پيشانى گشاده اى داشت . ابروانش باريك و پرپشت بود، (٥٨٠) ميان دو ابرويش باز و چنان بود كه گويى ، نقره خالص است (٥٨١) و چشمانش فراخ و سيه فام بود و در چشمانش رنگى آميخته به سرخى بود و مژگان بلندى داشت كه از فزونى نزديك بود به هم بپيوندند، (٥٨٢) استوار بنى (٥٨٣) و گشاده دندان بود، به طورى كه به هنگام خنديدن همچون برق در وقت درخشندگى مى درخشيدند و لبهايش از همه بندگان خدا نيكوتر و انتهاى دهانش از همه لطيف تر بود (٥٨٤) و برآمدگى گونه هايش كوتاه و نرم و هموار بود، نه صورتش دراز و نه گرد كم گوشت ، (٥٨٥) و محاسنش كوتاه و پرپشت بود. محاسن را به حال خود مى گذاشت و شارب را مى گرفت . گردنش از همه بندگان خدا بهتر بود، نه دراز و نه كوتاه ، آنچه از گردن وى در برابر آفتاب و باد پيدا بود، گويى گلابپاش نقره اى است كه مايع نوشيدنى درون آن به رنگ طلا باشد در سفيدى چون نفره و در سرخى چون طلا مى درخشيد. (٥٨٦)
فراخ سينه بود، گوشتهاى پيكر مباركش به روى هم چين نخورده بود بلكه چون آينه صاف و چون ماه سفيد بود، باريكه اى از مو، از گودى گلو تا سر نافش همچون تركه اى كشيده بود كه جز آن در سينه و شكمش موى ديگرى نبود. (٥٨٧) سطح شكمش سه قسمت بود كه شلوار يك قسمت آن را مى پوشاند و دو قسمت ديگر بيرون بود.
شانه هاى سترگ و پر مو داشت ، سر استخوانهاى شانه ها، آرنجها و كفلهايش ‍ درشت بود. (٥٨٨)
پشتش پهن و مابين دو كتفش مهر نبوت بود يعنى پشت شانه راستش ‍ برآمدگى سياه مايل به زردى بود كه اطراف آن را موهايى در پى هم همچون يال اسبان پوشانده بود. (٥٨٩)
بازوها و دو ساق دستش ستبر و مچهايش دراز و دستها باز و اندامش معتدل و انگشتانش چون شاخه هايى نقره فام بود، كف دستش نرمتر از ابريشم و چنان بود كه گويى دست عطر فروش است - چه عطر زده باشد يا نه - خوش بو، بوده است هر كه با او مصافحه مى كرد، تمام آن روز بوى آن را استشمام مى كرده دست بر سر كودكى كه مى كشيد، ميان كودكان بوى خوش از سر وى به مشام مى رسيد. (٥٩٠) اندامهاى پوشيده اش ‍ همچون رانها و ساقها، زيبا (٥٩١) و در چاقى ميانه اندام بود، در آخر زندگى تنومند شد ولى عضلات گونه هايش نظير آغاز زندگى محكم بود، بدون آن كه چاقى به او زيانى رسانده باشد.
اما راه رفتنش ، چنان راه مى رفت كه گويى از سنگى جدا مى شود و در سرازيرى حركت مى كند، بدون شتابزدگى و آرام راه مى رفت ، نه از روى تكبر. (٥٩٢)
پيامبر مى فرمود: ((من از همه كس بيشتر به حضرت آدم شباهت دارم و پدرم ابراهيم از نظر سيما و خلق و خو، بيش از همه مردم به من شباهت داشت .)) (٥٩٣)
بارها مى فرمود: ((من در نزد خدا ده نام دارم : من محمّد، احمد و آن ماحى هستم كه خداوند به وسيله من كفر را نابود مى كند و من آن عاقبت هستم كه پس از او كسى نيست و من آن حاشرم كه بندگان خدا با آمدن من (با يكديگر) محشور مى شوند، و منم پيام آور توبه ، پيام آور اخبار غيبى و آن شخص در پى آمده اى كه تمام مردم در پى او بيايند و منم قثم (٥٩٤) )) ابوالبحترى مى گويد: قثم يعنى كامل و جامع .



۱۷
صورت و سيرت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با همنشينان به روايت حسنين عليهماالسلام


صورت و سيرت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با همنشينان به روايت حسنين عليهماالسلام

(مرحوم فيض مى گويد:) اين بخش را ما افزوديم
در مكارم الاخلاق (٥٩٥) از كتاب محمّد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانى به نقل از حسن بن على (عليه السلام) آمده است كه فرمود: از دايى خود هند بن ابى هاله تميمى (٥٩٦) كه مردى آگاه به اوصاف بود، از سيماى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) پرسيدم و من مشتاق بودم كه مقدارى از آن را برايم توصيف كند تا دلبستگى پيدا كنم . او گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بسى بزرگ و در خور تعظيم بود، چهره اش چون ماه شب چهارده مى درخشيد. بلندتر از ميان بالا و كوتاهتر از دراز قامت ، سر بزرگ ، موها صاف ؛ هرگاه گيسوان آن حضرت تارتار مى شد بهم مى پيوست ، اگر نه ، وقتى كه تمام موها را رها مى كرد از نرمه گوشهايش تجاوز نمى كرد. رنگ چهره صاف ، پيشانى پهن ، ابروان باريك ، پرپشت ، بدون پيوستگى بلكه در ميان ابروانش رگى بود كه حالت خشم آن را به حركت در مى آورد، وسط استخوان بينى اش برجستگى داشت ، نورى بر آن مستولى بود كه هر كس ‍ دقت نمى كرد آن را برآمدگى روى بينى مى پنداشت . محاسنش پرپشت ، گونه ها هموار، چشمها سياه ، فراخ دهان ، دندانها سفيد و گشاده ، باريكه اى از مو از وسط سينه تا شكم داشت ، گويى گردنش همچون تصويرى آراسته به رنگ سرخ بود كه در ظرف نقره صاف منعكس گردد. با اندامى معتدل ، تنومند منسجم ، با شكم و سينه اى هموار، ستبر سينه ، ميان شانه ها با فاصله زياد، دست و پا قوى و نورانى ترين فرد بود گودى گلو تا سر نافش به باريكه مويى مربوط مى شد كه همچون خطى كشيده شده بود، دو سوى سينه و شكمش جز آن مو چيزى نداشت ، دو ساق دست و دو شانه و بالاى سينه اش موى بيشتر داشت ، مچهاى دست بلند، كف دست گشاده ، استخوان جمجمه از دو طرف كشيده ، دو دست و دو پا ستبر، ميانه اندام بود، وسط كف پايش به زمين نمى رسيد، اول و آخر پاها برابر، بگونه اى كه آب روى آنها نمى ماند، در وقت حركت از جا كنده مى شد، بى شتاب گام داشت و به آرامى راه مى رفت ، به گونه اى كه گويى در سرازيرى حركت مى كند و هرگاه به سمتى رو مى كرد با تمام بدن رو مى آورد، چشم به سمت پايين ؛ نگاهش بيش از آن كه به سمت آسمان باشد به سوى زمين بود، تمام نگاههايش ملاحظه بود. اصحاب را در راه رفتن جلو مى انداخت و هر كه را مى ديد در سلام به او پيشى مى گرفت .
امام مجتبى (عليه السلام) مى فرمايد: به دايى خود گفتم : سخن گفتنش را برايم تعريف كن . گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) همواره غمين بود و دايم در انديشه ؛ آسودگى نداشت . تا ضرورت نداشت سخن نمى گفت ، سكوتش طولانى بود و با فصاحت سخن را آغاز مى كرد و به پايان مى رساند و سخن جامع كم لفظ و پر معنى ، بدون زياد و كم مى گفت ، نرمخو بود، تندخويى نمى كرد به ديگران بى اعتنا نبود. نعمت را هر چند اندك بود، بزرگ مى شمرد، هيچ نعمتى را نكوهش نمى كرد و از طعم غذا بد نمى گفت و يا آن را ستايش نمى كرد، دنيا و آنچه مربوط به دنيا بود او را خشمناك نمى ساخت ولى اگر به حريم حق تجاوز مى شد كسى را نمى شناخت (٥٩٧) و چيزى جلوى خشمش را نمى گرفت تا انتقام آن را مى گرفت . نه براى خودش خشمگين مى شد و نه براى خود انتقام مى گرفت و اگر مى خواست اشاره كند، با تمام دست اشاره مى فرمود و هرگاه تعجب مى كرد دگرگون مى شد و هرگاه سخن مى گفت به خود اشاره مى كرد و كف دست راستش را به داخل شست چپش مى زد و چون خشم مى گرفت رو برمى گرداند و اظهار نفرت مى كرد و در وقت خوشحالى به پايين نگاه مى كرد. همه خنده هايش لبخند بود، و نرم و سرد مى شد مانند قطرات بارانى كه از ابر مى چكد.
امام حسن (عليه السلام) مى گويد: من مدتى اين مطلب را به حسين نگفتم ، بعد كه گفتم ، معلوم شد او جلوتر از من آنچه را كه من از هند بن ابى هاله پرسيده ام ، پرسيده است و راجع به ورود و خروج و از كيفيت مجلس و شكل و شمايل آن حضرت آنچه لازم ديده از پدرم پرسيده و چيزى را فروگذار نكرده است .
امام حسين (عليه السلام) مى گويد: از پدرم راجع به ورود پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) پرسيدم ، فرمود: ورودش به منزل خود برايش مجاز بود و وقتى كه وارد مى شد ساعتهايى را كه در منزل بود سه قسمت مى كرد: يك قسمت براى خداى تعالى و يك قسمت براى خانواده و يك قسمت براى خودش ، سپس قسمت خود را بين خود و مردم تقسيم مى كرد و بر توده مردم و خواص مى رسيد (و چيزى را از ايشان مضايقه نمى كرد) روش آن حضرت در بخش مربوط به امت آن بود كه دستور مى داد براى صاحبان فضيلت رجحان قائل شوند و آنان را به قدر فضيلت دينيشان بهره مند سازند. بعضى از آنان يك حاجت و بعضى دو، و برخى چندين حاجت داشتند، آن حضرت به آنها مى پرداخت و از طريق سؤ ال و جواب و خبر دادن از پاداش ‍ عملشان آنان را بدانچه بيشتر به صلاح ايشان و صلاح امت بود مشغول مى ساخت و مى فرمود: ((حاضران به غايبان برسانند، شما حاجت كسى را كه نمى تواند حاجتش را ابلاغ كند، به من برسانيد زيرا هر كه حاجت كسى را كه قادر بر ابلاغ حاجت خود به حاكم نيست ، به او برساند خداوند او را در روز قيامت ثابت قدم بدارد)) در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) چيزى جز اين ها گفته نمى شد. و از كسى جز آن پذيرفته نبود. گروه هاى پيشقراول قبيله ها وارد مى شدند و از حلاوت علوم و معارف در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) برخوردار مى شدند و با كسب بصيرت هدايت به راه خبر پراكنده مى شدند و بيرون مى رفتند. (٥٩٨)
امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: از پدرم درباره بيرون رفتن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از منزل ، پرسيدم و اينكه در بيرون از منزل چه مى كرد؟ فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) جز به گفتن سخنى كه به او مربوط بود، زبان نمى گشود. با مردم انس داشت و از مردم جدا نبود - به عبارت ديگر از مردم دورى نمى كرد - بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت او را به سرپرستى ايشان مى گمارد. مردم را از آشوب بر حذر مى داشت و بدون اين كه كسى را از خوشرويى و خوشخوئى اش محروم سازد حريم حرمت خويش را نگه مى داشت ، از اصحابش دلجويى مى كرد و از خود مردم آنچه را كه در بين آنها بود مى پرسيد، در نتيجه خوب را تحسين و تقويت و بد را نكوهش مى كرد و حقير مى شمرد. كارش بر اساس اعتدال بود نه زياد و نه كم . از ترس اين كه مبادا آنها غفلت ورزند و يا افسرده شوند، خود غفلت نمى ورزيد. براى هر حالتى ، آمادگى خاصى داشت ، از حق كوتاه نمى آمد و تجاوز هم نمى كرد. هر كه از مردم جانشين او مى شد، بهترين مردمان بود. برترين مردم در نزد آن حضرت كسى بود كه خيرخواه همگان باشد و ارجمندتر از همه در نزد او كسى بود كه بهتر با مردم مواسات و با ايشان هميارى كند.
امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: از پدرم راجع به نشست آن حضرت پرسيدم . فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نمى نشست و از جاخاست مگر به ياد خداى تعالى . در چند جا سكنا نمى گرفت و از ساكن شدن در چند جا نهى مى كرد و هرگاه به انجمنى مى رسيد هر جاى مجلس ‍ كه بود مى نشست و به اين عمل ديگران را امر، مى فرمود. به هر يك از همنشينان بهره اش را مى داد (به طورى كه ) همنشينش تصور نمى كرد كه كسى به نزد پيامبر گرامى تر از اوست . هر كه با آن حضرت همنشين يا در مورد حاجتى هم سنخ مى شد، با او درنگ مى كرد تا آن شخص انصراف پيدا كند، و هر كه حاجتى از آن حضرت داشت دست رد به سينه اش نمى زد يا حاجتش را برآورده مى ساخت و يا با سخنى ملايم او را پاسخ مى داد با همه مردم با روى گشاده و حسن خلق برخورد داشت و براى همگان پدرى بود كه همگى در نزد آن حضرت از حقى مساوى برخوردار بودند. در مجلسش مجلس بردبارى ، حيا، صبر و امانت بود، در محضر آن حضرت كسى صدايش را بلند نمى كرد، به كسى بى حرمتى نمى شد و لغزشهاى كسى آشكارا گفته نمى شد. همگى در برابر هم به عدالت رفتار مى كردند و امتيازشان به تقوا بود. نسبت به هم فروتن بودند، بزرگسال را تعظيم مى كردند و خردسال را مورد شفقت قرار مى دادند، حاجتمند را بر خود ترجيح مى دادند، غريب را حمايت مى كردند، - به قولى : در ميان مى گرفتند..
حضرتش نه از كسى بد مى گفت و نه از كسى عيبجويى مى كرد و هرگز در صدد كشف راز كسى برنمى آمد. جز در موردى كه اميد ثواب مى رفت سخن نمى گفت ، وقتى كه سخن مى گفت همنشينانش سكوت مى كردند، گويى پرنده روى سرشان نشسته است و چون ساكت مى شد آنها سخن مى گفتند و در خدمت آن حضرت مشاجره نمى كردند، هركه صحبت مى كرد گوش مى دادند تا حرفش تمام مى شد، سخن همه ايشان در نزد آن حضرت سخن نخستين فرد آنها بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به خاطر آنچه آنها مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه در شگفت مى شدند در شگفت مى شد در برابر تندى گفتار و درخواست شخص ناشناس بقدرى صبر مى كرد، كه اصحاب او را جذب مى كردند. مى فرمود: هرگاه نيازمندى را ديديد كه در پى حاجتى است به او كمك كنيد، ثناى كسى را نمى پذيرفت مگر آنكه ثناگو، مسلمان واقعى بود. (٥٩٩) سخن كسى را قطع نمى كرد تا پايان يابد يا گوينده از جا بلند شود.
امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: عرض كردم : سكوت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) چگونه بود؟ فرمود: سكوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بر اساس چهار چيز بود: بردبارى ، هشدار، سنجش و تفكر، اما سنجيدن و اندازه گيرى آن حضرت در نگريستن و گوش دادن به سخن همه مردم يكسان بود و اما تفكرش در اين بود كه چه مى ماند و چه از بين مى رود. و حلم و صبر در آن حضرت جمع بود از اين رو هيچ چيز او را خشمناك و ناراحت نمى كرد و هشدار آن حضرت به چهار چيز بود: هشدار به كار نيك تا از آن پيروى كنند و ترك كار بد تا از آن خوددارى كنند و كوشش براى نظرى كه باعث صلاح امتش باشد و اقدام به آنچه براى آنان جامع خير دنيا و آخرت است .
در مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((من نمى پسندم كه كسى از دنيا برود، و خصلتى از خصلتهاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) باقى بماند كه او انجام نداده باشد.)) (٦٠٠)

معجزات و شواهد صدق آن حضرت
بدان كه هر كس شاهد احوال پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) بوده و يا به اخبارى درباره اخلاق ، عادات ، سجايا، تمشيت امور توده هاى خلق و حفظ و انسجام آنان و نزديك كردنشان به يكديگر و رهبرى ايشان به فرمانبرى خود، به دقت گوش فرا داده و پاسخهاى شگفت آور آن بزرگوار را به مسائل دشوار و تدبيرات جالبش را در زمينه مصالح خلق و اشارات زيبايش را درباره تفصيل شريعت كه فقيهان و خردمندان از دريافت نخستين مراتب از دقايق آنها در طول عمرشان عاجزند شنيده باشد، هيچ شك و ترديدى به خود راه نخواهد داد كه هيچ كدام از اينها با نيروى بشرى حاصل نگرديده است و جز به استمداد از تاءييدات آسمانى و نيروى الهى تحقق چنين امورى قابل تصور نيست و اين همه از فردى دروغگو و دغلباز نمى تواند سر بزند بلكه شمايل و حالات آن حضرت گواهى قطعى بر راستگويى اوست ، تا آن جا كه هرگاه عربى اصيل و خالص آن حضرت را مى ديد مى گفت : به خدا سوگند كه اين سيماى شخص دروغگو نيست و به صرف ديدن شمائل آن حضرت به راستگويى او گواهى مى داد تا چه رسد به كسى كه شاهد اخلاق آن بزرگوار بوده و در همه جا و با هر شرايطى سر و كار با احوال او داشته است . ما برخى از اخلاقيات او را نقل كرديم تا اخلاق نيكوى آن حضرت را بشناسند و به صداقت و ارج و عظمت مقام والايش در پيشگاه خدا توجه پيدا كنند. همه اينها را خداوند به او داده در حالى كه او مردى امّى بوده و سر و كارى با علم و دانش نداشته و هيچ كتابى را نخوانده و هرگز در طلب علم و دانش مسافرت نكرده است و همواره در چشم نادانان عرب ، به عنوان فردى يتيم ، ناتوان و ضعيف جلوه مى نمود. اين همه اخلاق و آداب نيكو و - به طور مثال ، گذشته از علوم ديگر، آگاهى به مصالح فقهى ، - تا چه رسد به شناخت خدا، فرشتگان ، كتابهاى آسمانى و فرستادگان خدا و ديگرى چيزهايى كه از ويژگيهاى نبوتند، اگر صريح وحى نبود، از كجا براى او ميسر است ؟ و از كجا بشرى از پيش خود به اين همه كمالات مى رسيد؟
مى گويم :
اين سخن غزالى مبتنى بر اين كه پيامبر ما امّى بود آنچنان كه ميان عامه مشهور است ، به اين معنى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خواندن و نوشتن را نمى دانست در حالى كه از اهل بيت عليهم السلام خلاف آن روايت شده است : در كتاب بصائر الدرجات از محمّد بن حسن صفار - خدايش بيامرزد - به اسناد وى از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده كه مى گويد: امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((همانا پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى خواند و مى نوشت و هر نانوشته اى را نيز مى خواند.)) (٦٠١)
و به اسناد خود از جعفر بن محمّد صوفى نقل كرده ، مى گويد: از ابوجعفر محمّد بن على الرضا (عليه السلام) پرسيدم : يابن رسول اللّه ! چرا پيامبر را امّى مى گفته اند؟ فرمود: مردم چه مى گويند؟ عرض كردم : مردم گمان مى كنند كه پيامبر را از جهت امى گفته اند كه چيزى ننوشت . فرمود: دروغ گفته اند، لعنت خدا بر ايشان باد! كجا چنين چيزى ممكن است در حالى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب استوارش مى فرمايد: هو الذى ،بعث فى الا مين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة (٦٠٢) چگونه ممكن است چيزى را كه خوب نمى دانست به مردم تعليم دهد؟ به خدا سوگند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به هفتاد و دو يا هفتاد و سه زيان مى خواند و مى نوشت و به اين جهت او را امى گفته اند (٦٠٣) كه از مردم مكه - از مراكز بزرگ اجتماع - بوده است و اين همان فرموده خدا در قرآن است : لتنذر(صلى اللّه عليه و اله )لها. (٦٠٤)
غزالى گويد:
اگر هيچ چيز براى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) جز همين امور ظاهرى نبود، هر آينه كفايت مى كرد، در حالى كه آن قدر آيات و معجزات از آن حضرت پديد آمده كه جاى هيچ شك و ترديدى را براى كسى كه جويا باشد باقى نمى گذارد، اينك به برخى از آنها كه در اخبار بسيارى وارد شده و در كتب صحاح موجود است با نظرى كلى به مجموعه آنها و بدون آن كه سخن را به درازا كشيم اشاره مى كنيم :
خداوند به دست آن حضرت بارها و بارها خرق عادت كرد: از آن جمله ، چون قريش از آن حضرت معجزه اى خواستند، در مكه شق القمر كرد (٦٠٥) و در منزل جابر (٦٠٦) و در سراى ابن طلحه و روز خندق (٦٠٧) افراد زيادى را با (اندك طعامى ) غذا داد و يك بار هشتاد نفر را با چهار مد جو و گوشت بزغاله اى كه كمتر از يك سال داشت غذا داد. (٦٠٨)
و يك بار بيش از هشتاد مرد را با چند قرص نان جوى كه انس روى دستش ‍ حمل مى كرد، اطعام كرد (٦٠٩) و يك مرتبه هم تمام سپاهيان را از اندك خرمايى كه بنت بشير، روى دست گرفته بود و خدمت آن حضرت آورد، عطا فرمود، همه آنها بقدرى خوردند كه سير شدند و زياد آمد. (٦١٠)
از ميان انگشتانش آب جوشيده و تمام لشكر كه تشنه بودند از آن سيراب شدند. (٦١١)
همه سپاهيان از قدح كوچكى كه به زحمت ، دست پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در آن جا مى گرفت ، وضو گرفتند. (٦١٢)
يك بار آب وضويش را به چشمه تبوك ريخت كه آب نداشت و يك بار هم به چاه حديبيه كه باعث جوشش آب در هر دو جا شد و سربازان سپاه كه هزاران تن بودند از چشمه تبوك نوشيدند تا سيراب شدند و از چاه حديبيه نيز هزار و پانصد تن آب خوردند در حالى كه قبلا آب نداشت . (٦١٣)
به عمر بن خطاب دستور داد از خرماهايى كه در جايى همانند اسطبل شتران گرد آمده بود به چهارصد سوار توشه راه بدهد و او به همگى از آن خرماها داد و مقدارى كه باقى ماند، اندوخته كرد. (٦١٤)
به روى سپاه دشمن مشتى خاك پاشيد كه چشمهايشان كور شد و اين آيه شريفه در آن باره نازل گرديد: و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمى . (٦١٥)
با بعثت آن حضرت خداوند كهانت را باطل كرد كه براى هميشه از ميان رفت هيچ اثرى از آن موجود نيست . (٦١٦)
ستونى كه در وقت خطابه به آن تكيه مى داد، چون منبر ساخته شد، آنچنان به ناليدن افتاد كه تمام اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از آن فريادى مانند صداى شتر مى شنيدند، آن حضرت آن را در بغل گرفت تا آرام شد. (٦١٧)
يهود را دعوت كرد كه (اگر راست مى گويند) آرزوى مرگ كنند و به آنها اطلاع داد كه آنها چنين آرزويى را نخواهند كرد و در حقيقت از بيان چنين آرزويى آنها را باز داشت و آنها ناتوان شدند، و اين آيه در قرآن آمده است ، مسلمانان از مشرق تا مغرب زمين در تمام اجتماعات روز جمعه با صداى بلند، به خاطر بزرگداشت معجزه اى كه در آيه است ، آن را تلاوت مى كنند. (٦١٨)
و از امور غيبى خبر داد و از اين كه عمار را گروه ستمگران مى كشند (٦١٩) و به وسيله امام حسن (عليه السلام) بين دو گروه بزرگ از مسلمانان ، خداوند صلح ايجاد مى كند. (٦٢٠) و از مردى خبر داد كه در راه خدا جهاد كرده ولى از اهل دوزخ است بعد معلوم شد كه آن مرد خودكشى كرده است . (٦٢١)
البته اين مطالب چيزهايى هستند كه به هيچ طريق از قبل ، اطلاعى از آنها نبود، نه از راه نجوم و نه كهانت و نه نوشته اى در استخوان شانه و نه فالگيرى با خط كشى و پرنده بلكه از طريق اعلام خداوند بر پيامبر و وحى به آن حضرت بود.
سراقة بن جعشم آن حضرت را دنبال كرد، پاهاى اسبش به زمين فرو رفت و به دنبال آن دودى برخاست او كمك طلبيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دعا كرد و اسبش رها شد ولى او را بيم داد كه ديرى نخواهيد پاييد كه به دستهايش دستبند كسرى زده خواهد شد و همان طور شد. (٦٢٢)
و از كشته شدن اسود عنسى كذاب در شب قتلش خبر داد در حالى كه او در صنعاى يمن بود و همچنين خبر داد كه كشنده او كيست . (٦٢٣)
روى در روى صد تن از قريش كه منتظر او بودند بيرون آمد و مشتى خاك بر فرق آنها پاشيد و آنها او را نديدند. (٦٢٤)
شترى در حضور اصحاب آن حضرت شكايت كرد و تواضع نمود. (٦٢٥)
و به گروهى از اصحابش كه اجتماع كرده بودند، فرمود: ((يكى از شما در آتش دوزخ دندانش مانند كوه احد مى باشد)) همه آنها را در راه درست از دنيا رفتند جز يكى كه مرتد كشته شد. (٦٢٦)
و به ديگر افراد آن گروه فرمود: ((آخرين فرد شما به علت افتادن در ميان آتش در دنيا مى رود))، آخرين فرد آنها ميان آتش افتاد و در آن سوخت و مرد. (٦٢٧)
دو درخت را طلبيد، آمدند و كنار هم قرار گرفتند و آنگاه دستور داد از هم جدا شدند. (٦٢٨)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نصارى را به مباهله خواند و آنها خوددارى كردند و خبر داد كه اگر مباهله مى كردند هلاك مى شدند، و آنها با توجه به درستى گفته پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خوددارى كردند. (٦٢٩)
عامر بن طفيل و اربد بن قيس كه دو تن از دلاوران و جنگجويان عرب بودند خدمت آن حضرت آمدند و قصد كشتن آن حضرت را داشتند و موفق نشدند پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نفرين كرد، در نتيجه عامر وسيله اى غده اى از پا در آمد و اربد را صاعقه اى سوزاند. (٦٣٠)
آن حضرت خبر داد كه شخصا ابّى بن خلف جمحى عليه اللعنه را مى كشد و در جنگ احد، مختصر جراحتى به وى وارد كرد كه سرانجام به مرگ او انجاميد. (٦٣١)
به آن حضرت زهر دادند و كسى كه هم خوراك او بود از پا در آمد ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) چهار سال بعد از آن زندگى كرد و سر دست زهر آلوده گوسفند با او سخن گفت . (٦٣٢)
روز جنگ بدر از موضع به خاك افتادن بزرگان قريش خبر داد و يك يك آنان را بر قتلگاه آنها مطلع ساخت و هيچكدام از آنها از محل تعيين شده فراتر نرفتند. (٦٣٣)
هشدار داد كه گروه هايى از امتش جنگ دريايى خواهند داشت و همان طور شد. (٦٣٤)
زمين براى آن حضرت جمع شد و مشرقها و مغربهايش را بر او نماياندند. خبر داد كه سيطره امتش بزودى بر مجموعه آنها گسترده خواهد شد، (٦٣٥) و همان طورى كه كه خبر داده بود، واقع شد؛ سيطره آنها از اول خاور يعنى بلاد ترك تا آخر باختر يعنى بحر اندلس و بلاد بربر رسيد ولى در جنوب و شمال همان طورى كه فرموده بود بدون كم و زياد، نتوانستند گسترش دهند.
به دخترش فاطمه عليهاالسلام خبر داد كه او نخستين فرد اهل بيتش است كه به او ملحق خواهد شد، و همان طور شد. (٦٣٦)
به زنانش اطلاع داد، آن كه از همه بخشنده تر است ، زودتر از همه به او ملحق خواهد شد، در نتيجه زينب بنت جحش اسدى كه دستش بيش از همه به دادن صدقه باز بود زودتر از همه به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ملحق شد. (٦٣٧)
دست مباركش را به پستان گوسفند نازاى بى شير كشيد، شير جارى شد و همين باعث مسلمان شدن ابن مسعود گشت و يك بار ديگر در خيمه ام معبد خزاعى اين عمل را انجام داد. (٦٣٨)
چشم يكى از اصحاب از جا كنده شد و افتاد آن حضرت با دست مباركش ‍ آن را به جاى اول برگرداند در حالى كه او از چشم ديگرش سالمتر و بهتر بود. (٦٣٩)
در روز جنگ خيبر كه على (عليه السلام) چشم درد بود، آب دهان بر چشم او ماليد، فورى بهبود يافت و پرچم را به دست وى داد. (٦٤٠)
تسبيح گفتن غذاى جلو حضرت را ديگران مى شنيدند. (٦٤١)
پاى يكى از اصحاب صدمه ديد، آن حضرت دست كشيد، فورى خوب شد. (٦٤٢)
توشه سپاهى كه همراه او بود، كم شد، دستور داد تا باقيمانده را جمع آورى كنند پس مقدار اندكى جمع شد و دعا كرد تا خداوند به همان اندك بركت دهد، آنگاه دستور داد سپاهيان از آن توشه برگيرند، هيچ ظرفى ميان لشكر نماند مگر از آن پر شد. (٦٤٣)
حكم بن عاص به مسخره اداى راه رفتن پيامبر را در آورد، فرمود: ((همان طور باش ))، همچنان در حال ارتعاش ماند تا از دنيا رفت . (٦٤٤)
دست طلحه و زبير كه مدتها شل بود، در روز جنگ احد موقعى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دست كشيد، براى هميشه بهبود يافت . (٦٤٥)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از زنى خواستگارى كرد، پدرش به خاطر اين كه جواب رد بدهد، بهانه گرفت و با اين كه پيس نبود، گفت : پيس است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: پس بگذار همچنان باشد! آن زن مبتلا به پيسى شد و او همان ام شبيب معروف به ابن البرصاى شاعر است . (٦٤٦)
و آيات و معجزات بسيارى ديگرى را آن حضرت نقل است ، كه تنها به روايات مستفيض بسنده كرديم .
مى گويم :
از جمله مطالبى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل شده ، خبر دادن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از شهادت مولايمان امير مؤمنان (عليه السلام) است و اين كه در ماه رمضان بر سر مباركش ضربت مى زنند و محاسن شريفش از خون سرش رنگين مى شود، (٦٤٧) و خبر از شهادت نوادگانش ، حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) كه حسن (عليه السلام) را مسموم مى كنند و حسين (عليه السلام) در سرزمين كربلا پس از شهادت يارانش ، تنها و بى كس كشته مى شود. (٦٤٨) و اين كه پاره تن او در توس دفن مى شود، اشاره به مولايمان امام رضا (عليه السلام) دارد. (٦٤٩) و امامان پس از وى دوازده نفرند و نام يكايك آنها را برده است . (٦٥٠) و اين كه امير مؤمنان عليه السلام بعد از رحلت آن حضرت ، با ناكثين ، قاسطين و مارقين مى جنگد (٦٥١) و اين كه يكى از همسرانش بر على (عليه السلام) ستم روا مى دارد و نسبت به وى ستمكار است و سگهاى حواءب در نزد او پارس مى كنند، (٦٥٢) و از تمام آشوبهايى كه پس از وى اتفاق مى افتد و اين كه ابوذر - رضى اللّه عنه - تنها و بى كس از دنيا مى رود، (٦٥٣) و آخرين رزق عمار از دنيا پيمانه اى از شير است (٦٥٤) و ديگر خصوصياتى كه آن حضرت خبر داد.
از جمله معجزات آن حضرت ، اطاعت خورشيد يك نوبت در غروب نكردن و يك بار در طلوع پس از غروب (٦٥٥) و اطاعت درخت از جا كنده شد و زمين را شكافت ، در حالى كه ريشه هايش درون خاك بود حركت مى كرد، مقابل پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ايستاد و سلام داد .سپس ، همان طورى كه در نهج البلاغه آمده است ، به دستور آن حضرت به جاى خود برگشت (٦٥٦)
غزالى گويد:
هر كس در انجام خرق عادت به دست پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ترديد كند و گمان كند كه يكايك اين وقايع به تواتر نقل نشده است بلكه فقط قرآن متواتر است ، مانند كسى است كه در شجاعت على (عليه السلام) و سخاوت حاتم شك كند، معلوم است كه يكايك اين وقايع به تواتر نرسيده ، ولى مجموع اين رويدادها باعث علم قطعى مى شود، وانگهى هيچ بحثى نيست كه قرآن متواتر است و بزرگترين معجزه باقى در ميان مردم مى باشد و براى پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) معجزه جاويدى جز قرآن نيست از اين رو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به وسيله قرآن ، بلغاى دنيا و فصحاى عرب را به مبارزه طلبيده در حالى كه آن روز در جزيرة العرب هزاران تن از بلغاء و فصحاء بودند كنه فصاحت پيشه آنان بود و به آن فخر و مباهات مى كردند، با اين همه در مقابل آنها فرياد مى زد: اگر شك دارند، نظير آن را با ده سوره مثل آن يك يك سوره مانند آن را بياورند (چنانكه در قرآن آمده است ) به ايشان فرمود: لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا. (٦٥٧) و اين مطلب را براى ناتوان ساختن ايشان فرمود و آنها ناتوان ماندند و از او رو بر تافتند تا آن جا كه خود را در معرض كشته شدن و زنان و كودكانشان را در معرض اسارت قرار دادند ولى نتوانستند با قرآن معارضه كنند و يا نسبت به روانى و زيبايى عبارات آن اشكالى وارد كنند، سپس اين قرآن در طول قرنها و عصرها در همه جاى عالم در شرق و غرب منتشر شد و تا امروز كه نزديك به پانصد سال (٦٥٨) گذشته هيچ كس قادر بر معارضه با قرآن نبوده است ، بنابراين چقدر نادان است كسى كه به احوال و رفتار و گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) توجه كند سپس به اخلاق و معجزاتش بنگرد و بعد، استمرار شريعت او را تا امروز و انتشار آن را در سراسر جهان ببيند و اعتراف پادشاهان عصر پيامبر و پس از آن را، به عظمت وى - با وجود ضعف و يتيمى شخص آن حضرت - ملاحظه كند، و با همه اينها در رد صدق نبوتش لجاجت كند و چه توفيق بزرگى است آن را كه به وى ايمان آورده و نبوتش را تصديق كرده و در هر حال از او پيروى مى كند. ما از خداى تعالى مى خواهيم تا ما را به پيروى از او در اخلاق و رفتار و احوال و گفتار - به لطف و كرم و جود خويش - موفق بدارد كه او شنوا و اجابت كننده دعا است و درخواست كننده و فقير از بخشنده و كريم نااميد نمى شود.
اين بود پايان سخن در بخش اخلاق نبوت و آداب زندگى از كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء و ان شاء به دنبال آن بخش ‍ اخلاق امامت و آداب پيروان اهل بيت عليهم السلام خواهد آمد - الحمدللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.



۱۸
كتاب اخلاق امامان و آداب شيعه


كتاب اخلاق امامان و آداب شيعه

مقدمه

قسمت دهم از بخش عادات كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه با ادامه خلافت و امامت تا روز قيامت ، كمال دين را تاءمين كرد و نعمت را بر مؤمنان تمام ساخت و مرتبه كسى را كه امام زمانش ‍ را بشناسد و از راه و روش او پيروى كند، در سراى آخرت به بالاترين جايگاه كرامت رسانيد، و درود بر سرور پيامبران و برترين رسولان كه آنچه را كه از طرف پروردگارش بر او نازل شده بود، تمام و كمال به مردم رساند و بر خاندان پاك و عترت معصومش و جانشينان هدايت كننده يعنى اهل بيت نبوت و خلافت و امامت ، باد.
بارى ، مى گويم : چون غزالى در اين بخش ، اخلاق نبوت و آداب معيشت را بيان كرد براى ما مناسب است كه اخلاق امامت و آداب شيعه را به منظور تكميل علوم دين و سپاسگزارى به خاطر آن كه خداوند ما را به معرفت مقربان درگاهش و خواص هدايت يافتگان راهنمايى فرموده است ، بيان كنيم ، زيرا امام (عليه السلام) داراى اخلاق شريفه ربانى است كه ديگران را از آنها نصيبى نيست و دارنده صفات كريمه اى است كه خداوند ويژه او قرار داده است تا تفاوتى با ديگر مردمان داشته باشد، همچنين عارفان به حق امام و حقيقت امامت و پيروان راه و روش او را آداب ، علامات و ويژگيهايى است كه بدان وسيله از ساير مؤمنان ممتاز گشته و استحقاق آن را يافته اند تا با امام خود در درجه پيامبران محشور گردند، بنابراين بر بنده خدا واجب است كه پس از شناخت خدا و صفات او و شناخت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) و اخلاق او امام زمان خويش و صفات و اخلاق ويژه او را بشناسد؛ مقام و مرتبه او را در نزد خدا بداند و شخص او را در بين مردم بشناسد تا از او پيروى كند و دنباله رو او باشد و از اوامر و نواهى اش اطاعت كند تا از شيعيان و پيروان او گردد.
در حديث مستفيضى كه بين شيعه و سنى مشهور است ، وارد شده : ((هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است )) (٦٥٩) و آداب شيعه امام و نشانه هاى مخصوص آنها را بشناسد تا بدان وسيله با مقام اهل اللّه و خواص و مقربان درگاهش آشنا شود و شخص آنها را عينا بشناسد تا خود را نظير آنها بسازد و به ايشان اقتدا كند و در جمعيت آنها وارد شود، زيرا ايشان پس از امام ، هدف آفرينش اند و ديگران به طفيل ايشان خلق شده اند. ما در قسمت قواعد عقايد از بخش ‍ عبادات اين كتاب بيان كرديم كه پيشوايان ما كيستند و امام زمان ما كيست و آنها را بعينه معرفى كرديم و گفتيم كه نخستين فرد آنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و آخرينشان قائم اهل بيت است كه همنام و هم كنيه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، حضرت مهدى (عليه السلام) مى باشد كه در انتظار فرمان الهى به سر مى برد.
اكنون مى خواهيم با بيان صفات و ويژگيهاى امام ، پرده از روى مقام و فضيلت امام و مرتبه وى در پيشگاه خداى تعالى برافكنيم ، آنگاه بخشى از اخلاق امامانمان عليهم السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام و صفات و كرامات يكايك آنها را بازگو كنيم ، سپس صفات ، آداب اخلاق ، نشانه ها و برخى از فضايل شيعه آنان را بيان كنيم ، و سرانجام سخن جامع و قاعده اى كلى در تحقيق معناى امام و شيعه و اقسام مردمان از اين ديدگاه را به طور كلى بياوريم كه خود شانزده مطلب است بازگو مى كنيم و توفيق در دست خداست .

بيان مقام و فضيلت امام و مرتبه اش در نزد خدا به وسيله ذكر صفات و ويژگيهايش
شيخ كلينى در كافى (٦٦٠) به سند خود از عبدالعزيز بن مسلم ، نقل كرده كه : گفت : جمعى همراه امام رضا (عليه السلام) در مرو بوديم . در آغاز ورودمان ، روز جمعه در مسجد جامع اجتماع كرديم ، حاضران در جمع ، موضوع امامت را مطرح كردند و اختلاف زياد مردم را در اين باره بازگو نمودند، حضور مولايمان (امام رضا عليه السلام ) رسيدم و گفتگوى مردم را درباره امامت به عرض رساندم ، امام (عليه السلام) لبخندى زد و فرمود: ((اى عبدالعزيز مردم حقيقت را در نيافتند و در آراء و نظرات خود فريب خوردند. همانا خداى تعالى پيامبر خود (صلى اللّه عليه و اله ) را از دنيا نبرد تا دينش را كامل و قرآن را بر او نازل كرد، كه بيان همه چيز در آن است ؛ حلال و حرام و حدود و احكام و تمام نيازمنديهاى مردم را به طور كامل بيان كرد و فرمود: ما فرطنا فى الكتاب من شى ء. (٦٦١) و در حجة الوداع كه سال آخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) بود اين آيه را نازل فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (٦٦٢) و موضوع امامت از كمال دين است و پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از دنيا نرفت تا آن كه نشانه هاى دين را براى امتش باين كرد و راه ايشان را روشن نمود و آنها را به راه استوار رهنمون شد و على (عليه السلام) را به عنوان پيشوا و امام تعيين كرد و تمام نيازمنديهاى امت را بيان كرد. بنابراين هر كه گمان كند خداوند دينش را كامل نكرده است در حقيقت قرآن را رد كرده و نسبت به قرآن كفر ورزيده است . آيا مردم مقام امامت را در ميان امت مى شناسند تا به اختيار ايشان امام تعيين شود. براستى كه شاءن و مقام امامت والاتر و ژرف تر و منيع تر از آن است كه مردم با عقل خود به آن برسند و يا به نظر خود آن را دريابند و يا به انتخاب خود امام را تعيين كنند، همانا امامت مقامى است كه خداى تعالى بعد از مقام نبوت و خلّت در مرحله سوم آن را به ابراهيم خليل (عليه السلام) مرحمت كرده و او را به آن فضيلت ، مشرّف ساخته و بلند آوازه فرموده است ، از اين رو خداوند فرمود: انى جاعلك للناس اماما ابراهيم خليل از خوشحالى عرض كرد: و من ذريتى ؟ فرمود: لا ينال عهدى الظالمين (٦٦٣) بنابراين اين آيه تا روز قيامت امامت هر ستمگرى را باطل ساخته و آن را در ميان برگزيدگان قرار داده است ، وانگهى خداى تعالى ابراهيم را شرافت داد به اين وسيله كه امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود: و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين . و جعلناهم اءئمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين . (٦٦٤)
فرزندان ابراهيم در طول قرنهاى پياپى ، همواره در امامت وارث يكديگر بودند تا اين كه خداى تعالى آن را به پيامبر ما (صلى اللّه عليه و اله ) به ارث داد و فرمود: ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و اللّه ولى المؤمنين (٦٦٥) پس امامت مخصوص آن حضرت گشت و او به فرمان خدا و مطابق دستورى كه خدا داده بود امامت را بر عهده على عليه السلام نهاد و سپس در ميان فرزندان برگزيده او كه خداوند به ايشان علم و ايمان ارزانى داشته ، قرار گرفت چنان كه فرموده است : و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه الى يوم البعث (٦٦٦) پس امامت تا روز قيامت تنها در ميان فرزندان على (عليه السلام) برقرار است و چون پيامبرى پس از محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) نيست ، اين نادانان از كجا امام انتخاب مى كنند؟
براستى كه امامت مقام پيامبران و ميراث اوصياء است .
براستى كه امامت خلافت خدا و رسول (صلى اللّه عليه و اله ) و مقام امير مؤمنان و ميراث حسن و حسين (عليه السلام) است .
براستى كه امامت زمام دين و باعث نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنان است .
براستى كه امامت ريشه بالنده اسلام و شاخه بلند آن است ، به وسيله امام ، نماز، زكات ، روزه و حج و جهاد، كامل و افزونى غنايم و صدقات و اجراى حدود و احكام و پاسدارى مرزها و اطراف كشور انجام مى پذيرد.
امام است كه حلال خدا را حلال ، و حرام او را حرام مى كند و حدود خدا را به پا مى دارد و از دين پاسدارى مى كند و با حكمت و پند و اندرز و برهان ، مردم را به راه پروردگارش دعوت مى نمايد.
امام همچون خورشيد تابان است كه نورش زينت بخش همه عالم است و خود در افقى است كه دستها و ديدگان بدان جا نرساند.
امام ، ماه درخشان ، چراغ فروزان ، نور تابان و ستاره راهنما در شدت تاريكيها و گذرگاه هاى شهرها، كويرها و در گرداب درياهاست .
امام ، آب گوارايى در وقت تشنگى و نشان دهنده راه هدايت و نجات دهنده از هلاكت است .
امام ، آتش روشن روى تپه ها، وسيله گرماى سرما زدگان و راهنماى نجات از هلاكتگاهها است ، هر كه از او جدا شود، هلاك گردد.
امام ، ابر بارنده ، باران سيل آسا، خورشيد فروزند، آسمان سرپناه و زمين گسترده ، چشمه جوشان و بركه آب و گلستان است .
امام ، همدم و همراه ، پدر مهربان و برادر همسان ، مادر دلسوز به فرزند خردسال و پناه بندگان خدا در وقت شدت گرفتارى است .
امام ، امين خدا در ميان خلق ، و حجت او بر بندگانش و خليفه او در بلاد و دعوت كننده به سوى خدا و پاسدار حريم او است .
امام ، از گناهان پاك و از عيبها بدور، مخصوص به دانشها و آراسته به بردبارى است ، باعث نظام دين ، عزت مسلمين ، خشم منافقان و نابودى كافران است .
امام ، يكتاى زمين است كسى همتاى او نيست ، هيچ دانشمندى نظير و هيچ كس جايگزين او نمى باشد، او را همانند و نظيرى نيست ، به تمام فضيلتها آراسته است بى آن كه در طلبشان باشد و آنها را بجويد بلكه اين امتيازى است كه خداوند به فضل خويش به او عنايت كرده است .
پس چه كسى را ياراى شناختن امام است و يا ممكن است امام را انتخاب كند؟
هيهات ! هيهات ! خردها گم گشته و عنان خويشتن داريها از دست رفته ، عقلها سرگردان ، ديده ها بى سو، بزرگان كوچك و حكيمان حيران و بردباران كم طاقت و خطيبان درمانده و عاقلان نادان و شعرا در افتاده و اديبان ناتوان اند و زبان سخندانان الكن از وصف شاءنى از شؤ ون و فضيلتى از فضايل امام است ؛ همگى به عجز و ناتوانى اعتراف دارند، چگونه ممكن است تمام اوصاف امام را بيان كرد و حقيقت او را تعريف نمود يا مطلبى از امر امامت را فهميد و يا كسى را به جاى او پيدا كرد تا جاى او را بگيرد و چون او غنى باشد؟ هرگز! چگونه ممكن است و از كجا؟ در حالى كه او همانند ستاره اى از دسترس دستيازان و از توصيف واصفان ، بالاتر است ، او كجا و انتخاب بشر كجا؟ او كجا و عقلهاى بشرى كجا؟ و در كجا چون او را مى توان يافت ؟
آيا گمان داريد كه امام در غير خاندان رسول (صلى اللّه عليه و اله ) يافت مى شود؟ به خدا كه ضميرشان به آنها دروغ گفته و آرزوهاى باطل دارند و به گردنه اى بالا رفته اند كه سخت لغزنده و شيبدار است و آنها را به سقوط مى كشاند و با خردهاى درمانده و ناقص خود مى خواهند امام را تعيين كنند كه در اين كار جز دورى از حق بهره اى نبرند. خدا آنها را بكشد به كجا منحرف مى شوند؟ دروغى پرداختند و به گمراهى سختى افتادند و در سرگردانى فرو رفتند زيرا با چشم بينا امام (راستين ) را ترك گفتند و شيطان اعمالشان را در نظر آنان بياراست و از راه منحرفشان ساخت ، در حالى كه حق را مى دانستند.
از انتخاب خدا و رسول و اهل بيتش اعراض كردند و به انتخاب خودشان روى آوردند در حالى كه قرآن آنان را ندا مى كند: و ربك يخلق ما يشاء و يختار و ما كان لهم الخيرة سبحان اللّه و تعالى عما يشركون (٦٦٧) و نيز فرموده است : و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم (٦٦٨) و فرمود: ما لكم كيف تحكمون ، ام لكم كتاب فيه تدرسون ، ان لكم فيه لما تخيرون ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيمة ان لكم لما تحكمون سلهم ايهم بذالك زعيم ، ام لهم شركاء فلياءتوا بشركائهم ان كانوا صادقين . (٦٦٩) و فرموده است : افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها؟ (٦٧٠) يا و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (٦٧١) يا قالوا سمعنا و هم لا يسمعون ، ان شر الدواب عند اللّه الصم البكم الذين لا يعقلون ، و لو علم اللّه فيهم خيرا لا سمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون . (٦٧٢) يا قالوا سمعنا و عصينا (٦٧٣) بلكه امامت فضلى است از طرف خدا كه به هر كس ‍ بخواهد مرحمت مى كند.
پس چگونه براى ايشان چنين اختيارى است كه امام انتخاب كنند در صورتى كه امام دانايى است كه جهل در او راه ندارد، سرپرستى است نستوه ، كانون قدس ، پاكى ، طاعت ، پارسايى و علم و عبادت است ، دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مخصوص اوست . و از نژاد پاك فاطمه بتول عليهاالسلام است . در تبارش جاى هيچ ايرادى نيست و هيچ والانژادى به او نرسد، از خاندان قريش و از سلاله هاشم و عترت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) است . مورد پسند خداى عزوجل ، باعث شرف بزرگان و زاده عبد مناف علمش روزافزون و حلمش كامل ، در امامت قوى و به سياست آگاه و اطاعتش واجب است . او به امر خدا قيام كرده ، خيرخواه بزرگان خدا و پاسدار دين الهى است .
پيامبران و امامان را خدا توفيق مى دهد و آنچه را كه از خزانه علم و حكمتش به ديگران نداده ، به ايشان عنايت مى كند، از اين رو علم ايشان بالاتر از علم مردم زمانشان است ، خداى تعالى مى فرمايد: افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون (٦٧٤) و نيز فرمايد: و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا (٦٧٥) و درباره طالوت مى فرمايد: ان اللّه اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و اللّه يؤ تى ملكه من يشاء و اللّه واسع عليم . (٦٧٦) و به پيامبرش فرمود: و انزل اللّه عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل اللّه عليك عظيما (٦٧٧) . و درباره ائمه از اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) و عترت و ذريه آن حضرت مى فرمايد: ام يحسدون الناس على ما آتاهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما فمنهم من آمن به و منهم من صدّ عنه و كفى بجهنم سعيرا. (٦٧٨)
براستى كه خداى عزوجل چون بنده اى را براى اصلاح امور بندگانش ‍ انتخاب كند، براى اين كار به او سعه صدر مى دهد و چشمه هاى حكمت را در دلش جارى مى سازد و علمى را به او الهام كند كه پس از آن از هيچ پاسخى در نماند و از راه صواب منحرف نگردد، بنابراين او معصوم و مورد تاءييد و موفق و استوار است ؛ از هرگونه خطا و لغزش در امان است . خدا او را به اين صفات ممتاز مى كند تا حجت بالغه او بر بندگانش و گواه او بر مخلوق باشد و اين لطف و كرمى است كه خداوند به هر كه خواهد عطا مى كند و خداوند داراى كرم و بخشش فراوان است . آيا مردم چنين توانى را دارند؟ و يا ممكن است كسى را كه آنان انتخاب كرده اند چنين باشد تا او را پيشواى مردم قرار دهند؟ به خدا سوگند كه اين مردم يا را از حق فراتر نهادند و كتاب خدا را پشت سر انداختند، گويى كه نادانند در صورتى كه هدايت و شفا در كتاب خداست آنها كتاب خدا را به دور انداختند و از هوى و هوس خود پيروى كردند و به اين جهت خداوند آنها را نكوهش كرده و بر ايشان غضب كرده و نابودشان ساخته است ، آن جا كه مى فرمايد: و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من اللّه ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين (٦٧٩) و فرموده است : فتعسا لهم و اضل اعمالهم (٦٨٠) و مى فرمايد: كبر مقتا عنداللّه و عند الذين آمنوا كذالك يطبع اللّه على كل قلب متكبر جبار (٦٨١) و درود خدا بر محمّد و آل او و سلام فراوان بر ايشان باد.))
اسحاق بن غالب از امام صادق (عليه السلام) در ضمن خطبه اى كه آن حضرت حال و صفات ائمه عليهم السلام را بيان مى كند، روايت كرده است : ((همانا خداى عزوجل وسيله ائمه هدى عليهم السلام از اهل بيت پيامبرمان (صلى اللّه عليه و اله )، دين خود را آشكار و راهش را روشن گردانيد و توسط ايشان باطن چشمه هاى علمش را گشود، بنابراين هر كس ‍ از امتان محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) حق واجب امامش را بشناسد طعم حلاوت ايمانش را بچشد و اهميت شادابى اسلامش را دريابد، زيرا خداى تعالى امام را به پيشوايى خلق تعيين كرده و بر همه روزيخواران و اهل جهان حجت قرار داده و افسر شكوه و جلال را بر سرش نهاده و نور كبريائى اش را بر او افكنده است كه با رشته اى تا آسمان كشيده شده ، فيوضات الهى از او منقطع نگردد و آنچه نزد خدا است جز از طريق وسايل او به دست نيايد و خداوند اعمال بندگان را جز با معرفت او نپذيرد، آنچه از امور مشتبه و مبهم و سنتهاى پيچيده و فتنه هاى ناپيدا بر او وارد شود، همه را مى داند خداى تعالى همواره براى رهبرى خلق آنان را از اولاد امام حسين (عليه السلام) و از فرزندان بلا واسطه هر امامى براى امامت انتخاب مى كند و براى خلقتش ‍ مى پسندد و اختيار مى نمايد؛ هرگاه يكى از ايشان رحلت كند از فرزندان او امامى بزرگوار، برجسته ، راهنما، نوربخش به عنوان سرپرست و حجتى دانشمند براى خلقش بگمارد. آنان از طرف خدا امامند و به حق هدايت مى كنند و به حق داورى مى نمايند، آنان حجتهاى خدا و دعوت كنندگان به سوى خدا و سرپرستان خلق از طرف خدايند، بندگان خدا به رهبرى ايشان ديندار و شهرها به نور ايشان نورانى و ثروتهاى موجود به بركت آنان روزافزون است ، خداوند ايشان را باعث حيات مردم و چراغ تاريكيها و كليد سخن و اركان اسلام قرار داده و مقدرات حتمى الهى بر اين اساس ‍ درباره آنها جارى شده است .
بنابراين امام ، همان برگزيده پسنديده ، و هدايت كننده رازدار است كه به فرمان خدا قيام كرده و اميد بخش است . خداوند در عالم ذرّ او را به همين منظور برگزيده و زير نظر خود پروريده و ميان مردم آن چنان ساخته است ، در عالم ذرّ پيش از آن كه جاندارى پديد آيد امام را مانند سايه اى در جانب راست عرش آفريده و با علم غيب خود به او حكمت داده و او را برگزيده و به خاطر پاكيش انتخاب كرده است . او بقيه اى از آدم و گزيده اى از فرزندان نوح و خاندان ابراهيم و سلاله اى از اسماعيل و گلچينى از عترت محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) است كه ، همواره زير نظر خدا سرپرستى شده و نيز خدا زير پوشش خود پاسدارى اش نموده و از دامهاى ابليس و لشكريان شيطان به دور داشته و حوادث شبانه و افسون افسونگران را از او دفع كرده و از پيشامدهاى بد مصون داشته است ، او از بلاها بركنار و از آفتها به دور و از لغزشها مصون و از هر زشتى در امان است . در نوجوانى به خويشتندارى و نيكوكارى معروف و در سالخوردگى به پاكدامنى و دانش و فضيلت مشخص است . امر امامت پدرش به او رسيده در حالى كه زمان حيات پدر سخنى در آن باره نمى گفته است .
چون روزگار پدرش سپرى شد و مقدرات الهى و خواست خدا نسبت به او پايان گرفت و اراده خدا در آن باره به حجت خويش صادر شد و دوران پدرش پايان گرفت و او درگذشت و امر الهى پس از او به وى رسيد، خداوند امر دينش را برعهده او نهاد و او را بر بندگانش حجت و در بلادش ‍ سرپرست قرار داد و توسط روح خود پشتيبانى كرده و از علم خود به او ارزانى داشت و از بيان روشن آگاهش ساخت و محرم راز خود كرد و براى امرى بزرگ او را فرا خواند و از فضيلت بيان علم خود وى را آگاه ساخت و براى رهبرى خلق تعيين كرد و بر همه مردم دنيا حجت قرار داد، او را وسيله روشنى براى دينداران و سرپرست بندگان ساخت و براى امامت خلق پسنديد و راز خود را به او سپرد و پاسدار علم خويش قرار داد و حكمتش را در نزد او نهان ساخت و سرپرست آيينش كرد و براى كارى بزرگ او را خواند و راه هاى روشن و واجبات و حدود خويش را وسيله او زنده كرد؛ به اين جهت امام (عليه السلام) هنگام سرگردانى نادانان و سخن آرايى اهل جدال ، با عدالت و نور درخشان و درمانى سودمند، با حق آشكارا و بيانى كه از هر جهت روشن است ، به راه راستى كه پدران راست كردارش رفته بودند، قيام كرد، بنابراين حق چنين عالمى را جز نگونبخت ناديده نگيرد و جز گمراه منكرش نشود و جز شخص گستاخ بر خداى تعالى ، كسى از او جلوگيرى نكند. (٦٨٢)



۱۹
راه روشن ، جلد چهارم ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء


فصل
از ابوبصير نقل شده است كه از امام صادق (عليه السلام) راجع به آيه : اطيعوااللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (٦٨٣) پرسيدم فرمود: ((درباره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است عرض كردم : مردم مى گويند: چرا در قرآن نام على و خاندانش ‍ ذكر نشده است ؟ فرمود: به آنها بگوييد: آيه نماز بر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نازل شد ولى سه ركعت بودن و چهار ركعت بودن آن (در قرآن مجيد) تعيين نشد تا اين كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) خود، براى مردم تعيين كرد و آيه زكات بر آن حضرت نازل شد ولى تعيين نشد كه از هر چهل درهم يك درهم زكات است ، خود پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آن را براى مردم شرح داد و دستور عمل حج نازل شد ولى نگفت ، هفت دور طواف كنيد، تا اين كه خود پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) براى آنها توضيح داد و اين آيه : اطيعوااللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم نيز درباره على ، حسن و حسين عليهم السلام (٦٨٤) نازل شد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) درباره على فرمود: هر كه را من سرپرست و مولايم ، على سرپرست و مولاى اوست . و باز فرمود: درباره كتاب خدا و اهل بيتم به شما سفارش ‍ مى كنم . من از خداى تعالى خواسته ام كه ميان آنها جدايى نيندازد تا آن دو را در كنار حوض كوثر بر من وارد كند و خداوند درخواست مرا اجابت كرد. و نيز فرمود: شما چيزى به آنها بياموزيد كه آنها از شما داناترند، و فرمود: آنها شما را از راه هدايت هرگز بيرون نمى سازند و وارد راه ضلالت نمى كنند. اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سكوت اختيار مى كرد و درباره اهل بيتش ‍ چيزى نمى گفت ، آل فلان و آل بهمان آنها را براى خود، ادعا مى كردند ولى خداى تعالى به خاطر تصديق و تاءييد پيامبرش اين آيه را نازل كرد: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. (٦٨٥) در آن حال ، على و حسن و حسين عليهم السلام و فاطمه عليهاالسلام در خانه ام سلمه بودند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) آنان را زير عبا جمع كرد و بعد فرمود: خدايا هر پيامبرى اهل بيت و كسانى دارد و اينان اهل بيت و كسان منند. ام سلمه پرسيد: آيا من از اهل بيت شما نيستم ؟ فرمود، تو در جهت خير هستى ولى اينها اهل بيت و كسان منند. و چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از دنيا رفت ، براى پيشوايى مردم ، على (عليه السلام) از همه كس سزاوارتر بود؛ بدان جهت كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) تبليغات زيادى نسبت به او فرموده بود و دست او را گرفته و در ميان مردم به پا داشته بود. على (عليه السلام ) رحلت كرد در حالى كه نتوانست محمّد بن على و عباس بن على و هيچ يك از پسران ديگرش را در اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) داخل كند و نمى بايست نيز چنين كند زيرا در آن صورت حسن و حسين : مى گفتند: خداى تعالى آيه اهل بيت را درباره ما نازل كرده است همان طورى كه درباره تو نازل كرده و مردم را به اطاعت ما واداشته همچنان كه به اطاعت شما امر فرموده است و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نسبت به ما تبليغ كرده همچنان كه نسبت به شما تبليغ كرده است و خداوند ناپاكى را از ما برده همچنان كه از شما برده است . و چون على (عليه السلام) از دنيا رفت حسن (عليه السلام) به امامت سزاوارتر بود؛ به دليل بزرگسالى اش ، و در حالى از دنيا رفت كه نمى توانست و چنان كارى را نكرد كه فرزندان خود را در امر امامت داخل كند و اجازه انجام آن را نداشت ، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه (٦٨٦) ، و اگر آن را در فرزندان خود قرار مى داد، حسين (عليه السلام) مى گفت : خداوند مردم را به اطاعت من امر كرده همچنان كه به اطاعت تو و پدرت امر كرده است و رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) درباره من تبليغ كرده همچنان كه درباره تو و پدرت تبليغ كرده و خدا ناپاكى را از من برده همچنان كه از تو پدرت برده است . پس چون امامت به حسين (عليه السلام) رسيد، هيچ يك از اهل بيت او نمى توانست بر او ادعا كند چنان كه او بر برادر و پدرش مى توانست ادعا كند، در صورتى كه ايشان مى خواستند امر امامت را از او به ديگرى بگردانند ولى آنها چنين كارى نمى كردند سپس ، چون امامت به حسين (عليه السلام) رسيد معنا و تاءويل آيه و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه . جارى شد و بعد از حسين (عليه السلام) امامت به على بن حسين (عليه السلام) رسيد و بعد از على بن حسين به محمّد بن على (عليه السلام) رسيد. و فرمود: مقصود از ناپاكى همان شك به خداست ، سوگند به خدا كه ما هرگز به پروردگار خود شك نمى كنيم .)) (٦٨٧)

فصل
بدان كه خداى تعالى اطاعت ائمه عليهم السلام را بر عموم مردم واجب كرده ، همان طورى كه طاعت خود و طاعت رسولش را بر ايشان واجب كره ، آن جا كه فرموده است : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم . (٦٨٨) بنابراين مردم راهى ندارند جز آن كه آنان را بشناسند و از مردم هيچگونه عذرى در نشناختن ايشان پذيرفته نيست . هركس آنان را شناخت مؤمن است و هر كه آنها را انكار كرد كافر و هر كه نه معرفت به ايشان داشت و نه انكار، گمراه است . دوستى ايشان ايمان ، و دشمنى با ايشان كفر است و آنان گواهان خدا در ميان خلق اند، مطابق آيه شريفه : فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد. (٦٨٩) و آنان هدايت كنندگان مردمند طبق اين آيه : و لكل قوم هاد. (٦٩٠) و آنان واليان امر خدا و خازنان علم و منبع وحى او هستند. جبرئيل (عليه السلام) رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را از نامهاى ايشان و نام پدرانشان خبر داد، براستى كه درخت براى آنها سخن گفت و به وسيله عبادت ايشان ، خدا عبادت شد و اگر ايشان نبودند خداوند عبادت نمى شد و آنان جانشينان خدا در زمينند و درهاى الهى هستند كه مردم از آن درها وارد مى شوند، و اگر آنان نبودند كسى خدا را نمى شناخت و به وسيله ايشان خداوند بر مخلوق احتجاج مى كند و آنان پرتو انوار الهى هستند، همانا نور امام در دلهاى مؤمنان تابنده تر از نور خورشيد تابان در روز است ؛ آنان كسانى هستند كه دلهاى مؤمنان را روشن مى سازند و خداوند نور ايشان را از هر كس اراده كند، باز دارد و در نتيجه دلهاى ايشان تيره گردد. خداوند آنان را اركان زمين قرار داده است تا زمين اهلش را نلرزاند و براى مردمان روى زمين و كسان زير زمين حجت ساخته و اركان و پايه هاى اسلام قرار داده است ، آنان پيشقراولان راه هدايت اند كه جز به هدايت ايشان ، هيچ كس ‍ نمى تواند هدايت كند و هيچ كس از راه هدايت خارج نمى شود مگر به دليل كوتاهى از حق ايشان ، آنان نسبت به علم و عذر و بيمى كه خدا نازل فرموده امين هستند و آنانند كه مورد حسد واقع شده اند مطابق آيه مباركه : ام يحسدون الناس على ما آتاهم اللّه من فضله ، (٦٩١) و آنان نشانه هايى هستند كه خداوند ياد كرده و فرموده است : و علامات و بالنجم هم يهتدون ، (٦٩٢) مقصود از ستاره ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است و همچنين آياتى كه خداوند ياد كرده است ائمه عليهم السلام هستند: و ما تغنى الا يات و النذر عن قوم لا يؤ منون (٦٩٣) ، و مقصود از بيم دهندگان ، پيامبران مى باشند، و نيز در آيه : كذبوا بآياتنا كلها، (٦٩٤) منظور از آيات ائمه عليهم السلام هستند، همچنين ائمه عليهم السلام در سخن خدا راستگويان معرفى شده اند: و كونوا مع الصاقين (٦٩٥) و آنان همان اهل ذكر هستند كه خداوند به پرسش از ايشان امر كرده و فرموده است : فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون . (٦٩٦) مقصود از ذكر در اين جا رسول (صلى اللّه عليه و اله ) است و آنان راسخان در علمند به فرموده خداى تعالى : و ما يعلم تاءويله الا اللّه و الراسخون فى العلم ، (٦٩٧) و ايشان كسانى هستند كه علم به آنان داده شده است : بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم (٦٩٨) و ايشان باريك بينان در قول خداى تعالى اند: ان فى ذالك لا يات للمتوسمين (٦٩٩) و مؤمنانى هستند كه اعمال بندگان در هر شب و روز چه نيكوكاران و چه بدكارانشان ، بر آنان عرضه مى شود زيرا فرموده : اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون (٧٠٠) و آنان شجره نبوت و سراى رحمت و كليد حكمت و كانون دانش و جايگاه رسالت ، و محل آمد و رفت فرشتگان و رازدار خدا و امانت الهى در ميان بندگان و بزرگترين حرم خدا، عهد و پيمان الهى ، وارثان راستين پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) و ساير پيامبران و اوصياى پيشين مى باشند. و همانا تمامى كتابهايى كه از جانب خدا نازل شده ، در نزد ايشان است و با وجود اختلاف زبان ، تمام آنها را مى دانند، و هيچ كس جز ايشان جامع تمام قرآن نيست و آنان علم تمام قرآن را دارا هستند و در صورتى كه افراد شايسته و مورد اطمينانى را مى يافتند، اين علوم را به ايشان مى گفتند. براستى كه خبر آسمان و زمين و خبر گذشته و آينده نزد ايشان است . و براستى كه اگر راز ايشان حفظ مى شد هر آينه آنان از آنچه به حال يك شخص سودمند و يا زيانبخش است ، خبر مى دادند آنان تمام علومى را كه به فرشتگان و پيامبران و رسولان (صلى اللّه عليه و اله ) مرحمت شده بود، مى دانستند و همانا در نزد ايشان هفتاد و دو حرف از اسم اعظم بود با اين كه تمام اسم اعظم هفتاد و سه حرف است . و تنها يك حرف از ايشان پوشيده بود در حالى كه به آصف بن برخيا تنها يك حرف و به عيسى (عليه السلام) دو حرف و به آدم (عليه السلام) بيست و پنج حرف داده بودند و علم بلايا و منايا و علم انساب عرب و زادگاه اسلام ، نزد ايشان است و آنان هرگاه كسى را مى ديدند حقيقت ايمان و يا حقيقت نفاقش را مى دانستند و نام شيعيانشان با نام پدرانشان در نزد آنان نوشته است ، خداوند بر ايشان و شيعيان ايشان پيمان گرفته است تا آنان را وارد جايگاه اصلى امامانشان نمايد و فقط امامان و شيعيانشان بر دين اسلامند، آنان برگزيدگان نجات و نشانه هاى پيامبران و اوصيايند، نخبگان در كتاب خدا و سزاوارتر از همه مردم به قرآن و به رسول خدايند و نشانه هاى انبياء عليه السلام مانند الواح و عصاى موسى (عليه السلام) و طشتى كه بدان وسيله قربانى را انجام مى داد و انگشتر سليمان (عليه السلام) و جنگ افزار رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از قبيل : شمشير، زره ، نيزه و ذوالفقار و ديگر چيزها در نزد ايشان است . قضيه جنگ افزار در دست ايشان ، مانند تابوت در دست بنى اسرائيل است . بنى اسرائيل چنان بودند كه بر در خانه هاى هر خانواده اى كه تابوت يافت مى شد، نبوت به آن خانواده داده مى شد، و اسلحه نيز از ائمه (عليه السلام) به هر كس مى رسيد امامت به او داده مى شد. و همانا جفر (٧٠١) و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلام در نزد ايشان است ، و همانا ليلة القدر ويژه آنها است . فرشتگان و روح در آن شب به اذان پروردگارشان تنها بر ايشان نازل مى شوند و در آن شب بر علم ائمه عليهم السلام افزوده مى شود و ديگر اين كه هرگاه ايشان بخواهند چيزى را بدانند خداوند به ايشان مى آموزد؛ و آنان مى دانند كه چه وقت مى ميرند و نمى ميرند مگر به اختيار خودشان . و همانا رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) كار دين را به ايشان واگذارده همان طورى كه خداوند به آن حضرت واگذار كرده بود، آن جا كه فرمود: و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا. (٧٠٢) و همانا مثل ايشان همانند ذوالقرنين و رفيق سليمان و موسى است كه پيامبر نبودند ولى از علما بودند. و آنان به تمام زبانها با مردم سخن مى گفتند و سخن هيچ كس و هيچ پرنده و چهار پا و جاندارى بر ايشان پوشيده نيست ، و آنان محدّث و مفهّم مى باشند؛ (٧٠٣) صداى فرشته را مى شنوند ولى شخص او را نمى بينند، و ديگر اين كه روح كه از مخلوقات خدا و بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است ، همراه ايشان است و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بوده و او را خبر مى داده و پشتيبانى مى كرده است و با امامان پس از آن حضرت نيز همراه است و چنان نيست كه هر جوينده را به دست آيد (بلكه فضلى است از طرف خدا به هر كه خواهد مرحمت مى كند و با كوشش ‍ كسى به دست نمى آيد) و فرشتگان وارد خانه آنها مى شوند، و پا روى فرش ‍ آنها مى نهند و خبرها را به ايشان مى رسانند و چه بسا آنان پرهاى كوچك فرشتگان را از زمين جمع مى كنند؛ جنيان نزد ايشان مى آيند و از مسائل دينشان مى پرسند و به ايشان خدمت مى كنند و در امورشان به آنان رو مى آورند. ائمه عليهم السلام هيچ كارى را انجام نداده و نمى دهند جز به عهد و فرمان الهى ، بدون كم و زياد هر يك از امامان ، امام بعد از خود را مى شناسد و تمام ائمه عليهم السلام از طرف خداى سبحان و از سوى امامان پيش از خود تعيين شده اند؛ همگى در علم ، شجاعت و اطاعتشان برابرند جز اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و امير مؤمنان فضيلت ويژه اى دارند و اين كه بدنهاى ائمه عليهم السلام از عالم بالا خلق شده و روحشان از بالاتر از آن آفريده شده است و روح شيعيانشان از عالم بالا آفريده شده و بدنهايشان از عالم پايين ، آبشخور دانش از خانه آنها است و هيچ حقى در دست مردم نيست جز اين كه از ايشان صادر و هر چه از نزد ايشان صادر نگرديده ، باطل است . براستى كه حديث ايشان دشوار و سخت است ، جز فرشته مقرب يا پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مرسل و يا مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده باشد، كسى را ياراى تحمل آن نيست و تمامى زمين متعلق به امام است و هرگاه امر امامت ظاهر شود و به حكم داوود (عليه السلام) و آل داوود حكم مى كند، و از كسى گواه نخواهد، و بيت المال را برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار نمايد، و به خاطر مردم ضعيف و مستمند در خوردن و آشاميدن و پوشاكش بر خود تنگ گيرد تا فقر و تنگدستى فقير را از جا در نبرد بلكه فقير از فقر و تنگدستى او پيروى كند و ثروتمند به وسيله ثروتش به سركشى و طغيان نپردازد، پدر يتيمان و شوهر بيوه زنان است ؛ هر كس دينى بر گردنش باشد كه آن را در راه فساد و ولخرجى مصرف نكرده باشد بر امام لازم است كه آن را ادا سازد و ديگر ويژگيهاى امامان عليهم السلام .
تمام اين مطالب در كتاب كافى با اسناد مختلف روايت شده است . (٧٠٤)

بخشى از اخلاق ، صفات و كرامات اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام
آن حضرت نخستين فردى بود كه اسلام آورد، ايمانش از همه كس خالص تر و يقينش از همه بيشتر و خداترس ترين فرد بوده است ، و بيش از هر مسلمانى (در راه دين خدا) رنج كشيده و در پاسدارى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) مى كوشيده است مناقبش از همه برتر و سوابقش افزونتر و مرتبه اش بالاتر و والامقام تر و در نزد خدا از همه كس گرامى تر بود.
در وقت ناتوانى اصحاب ، او نيرومند بود و به هنگام زمينگيرى و خوارى آنها او مى درخشيد و به وقت سستى ايشان او قيام مى كرد و به راه و رسم رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) پايبند بود و على رغم منافقان و خشم كافران و خلاف ميل حاسدان و كينه فاسقان او جانشين بحق و بلامنازع پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) است .
از اين رو، در وقتى كه همه به سستى گراييده بودند او زمام امور را به دست گرفت و هنگامى كه در سخن گفتن مردد بودند او سخن گفت و موقعى كه ايستاده بودند او به نور خدا حركت مى كرد، از همه كم حرف تر، درست گفتارتر و انديشمندتر و قوى دل تر بود، يقينش از همه كس بيشتر و عملش ‍ بهتر و به امور آشناتر بود.
در آغاز؛ هنگامى كه مردم پراكنده شدند و در پايان وقتى كه به سستى گراييدند او دين را سرپرستى بزرگ ، و نسبت به مؤمنان پدر مهربان بود. آن وقتى كه تحت كفالتش در آمدند، سنگينى ها را از دوش ناتوان برداشت و آنچه را كه از بين برده بودند، نگهدارى كرد و آنچه را كه مورد سهل انگارى قرار داده بودند، رعايت كرد، در وقت اجتماع آنان آماده ، و در هنگام جمع بودن ايشان ، حاضر و در وقت ترس و بى تابى ايشان ، پيروز و بردبار بود.
وى براى كافران عذابى ريزان و براى مؤمنان باران رحمت و خرمى و نشاط بود، برهانش خلل ناپذير و دلش از تيرگى و بصيرتش از سستى و وجودش از ترس و ذلت بر كنار بود.
همچون كوهى استوار بود كه طوفان ها او را از جا نجنباندند و تند بادها او را جا به جا نكردند. و چنان كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: با وجود ضعف بدنى در اجراى فرمان خدا نيرومند بود، در ذات خود فروتن و در نزد خدا با عظمت و در روى زمين بزرگ و در نزد مؤمنان ارجمند بود. كسى پشت سر او بدگويى نمى كرد و هيچ گوينده اى درباره او طعن و ملامتى نداشت ، نه كسى از او اميد سوء استفاده داشت و نه در اجراى حد الهى نسبت به كسى كوتاهى مى كرد. ناتوان ذليل ، در نزد او تواناى عزيز بود تا اين كه حق او را مى گرفت و تواناى با عزت در نزد او ناتوان ذليل بود تا اين كه حق را از او مى گرفت و نزديك و دور (خويش و بيگانه ) از اين بابت در نظر او برابر بودند. شاءن و موقعيت آن حضرت ، درستى ، راستى و مدارا بود و سخنش استوار و قاطع ، امرش بردبارى و دورانديشى و راءيش دانش و اراده بود. دين به وسيله او راست و دشوار به وسيله او آسان و آتشها وسيله او خاموش گشت . ايمان توسط او نيرو گرفت و اسلام و مردم با ايمان ، پابرجا شدند. آن حضرت براى مؤمنان پناهگاه و سنگر و بر كافران ، شدت و خشم بود. (٧٠٥)
در كتاب كشف الغمّه آمده است (٧٠٦) كه معاويه به ضرار بن ضمره گفت : على (عليه السلام) را براى من توصيف كن ! ضرار گفت : مرا معاف بدار. معاويه گفت : بايد او را وصف كنى ! ضرار گفت : حالا كه ناگزير بايد توصيف كنم ، به خدا سوگند كه على (عليه السلام) والاهمت و پرقدرت بود، سخن قاطع مى گفت و به عدل و داد حكم مى كرد، چشمه هاى دانش از اطرافش مى جوشيد و از هر سويش سخن حكمت به گوش مى رسيد، از دنيا و زيباييهايش گريزان بود و با شب و وحشت آن انس ‍ داشت . اشك چشم فراوان و انديشه طولانى داشت ، لباس خشن و خوراك درشت را خوش داشت . در بين ما چون فردى از ما بود. هرگاه سؤ ال مى كرديم پاسخ مى داد و چون وى را مى طلبيديم نزد ما مى آمد. به خدا سوگند كه با وجود مقرب بودن ما به او و نزديك بودن او نسبت به ما از هيبتش توان سخن گفتن نداشتيم . دينداران را گرامى و فقرا و مستمندان را مقرب مى داشت ، نيرومند، طمع باطل از او نداشت و ناتوان از عدل او نااميد نبود. وانگهى من گواهى مى دهم كه او را در برخى از موارد و مواقفش ‍ ديدم ، هنگامى كه شب پرده هاى تاريكى را گسترده و ستارگان غروب كرده بودند، محاسنش را به دست گرفته ، مانند شخصى مار گزيده به خود مى پيچيد و همچون مصيبت زدگان گريه مى كرد در حالى كه (خطاب به دنيا) مى فرمود: ((اى دنيا! ديگرى را بفريب ، از من بگذر، آيا تو خود را بر من عرضه مى كنى ؟ يا به من شوق دارى و مرا مى خوانى ؟ چه دور است آرزوى تو! چه دور! تو را سه بار طلاق باين دارم كه در آن بازگشتى نيست . (٧٠٧) اى دنيا! عمر تو كوتاه و خطر تو بزرگ و زندگى تو پست است . آه از كمى توشه براى سفر و ترس و وحشت اين راه .)) پس از شنيدن اين سخنان معاويه گريست و گفت : خدا ابوالحسن را بيامرزد، به خدا سوگند كه چنين بود، اى ضرار اندوه تو بر آن حضرت چگونه است ؟ گفت : مانند اندوه زنى كه فرزندش را در كنارش سر ببرند، نه جلو ريزش ‍ اشكش را مى تواند بگيرد و نه اندوهش آرام پذير است .

فصل
در مناقب خوارزمى از ابى مريم نقل شده كه مى گويد: از عمار بن ياسر - رضى اللّه عنه - شنيدم كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شنيدم كه مى فرمود: ((يا على خداوند تو را به زينتى آراسته است كه هيچ يك از بندگان را به چنان زينتى نياراسته كه محبوب تر از زينت تو در نزد او باشد. تو را نسبت به دنيا پرهيزگار قرار داده و آن را مبغوض تو گردانيده و مستمندان را دوستدار تو ساخته است ، در نتيجه تو آنان را به عنوان پيروان خود و آنان تو را به عنوان امام خود پسنديده اند. يا على ! خوشا به حال كسى كه تو را دوست بدارد و تصديق كند. و واى بر كسى كه تو را دشمن بدارد و تكذيب كند؛ اما كسانى كه تو را دوست بدارند و تصديق كنند، برادران دينى تو و انبازان تو در بهشت هستند و اما كسانى كه تو را دشمن بدارند و تكذيب كنند، بر خداى تعالى لازم است كه آنان را در روز قيامت در جايگاه دروغگويان جا دهد.)) (٧٠٨)
و از آن جمله از عبداللّه بن ابى الهذيل (٧٠٩) نقل كرده است كه گفت : بر تن على (عليه السلام) پيراهن بى ارزشى را ديدم كه هرگاه مى كشيد به ناخنش مى رسيد و چون رها مى كرد در نيمه ساقش قرار مى گرفت . (٧١٠)
و از آن جمله ، عمر بن عبدالعزيز مى گويد: در اين امت ، بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كسى را پارساتر از على بن ابى طالب (عليه السلام ) نمى شناسيم . (٧١١)
از جمله از سويد بن غفله نقل كرده ، مى گويد: بر على بن ابى طالب عليه السلام در دارالخلافه ، وارد شدم ، ديدم نشسته و جلوش كاسه اى است كه مقدارى ماست بسيار ترشيده دارد. از شدت ترشى بوى آن را حس كردم و در دست آن حضرت گرده نانى بود كه سبوس جو در روى آن ديده مى شد و او گاهى با دستش نان را مى شكست و هرگاه سخت بود با زانويش نان را مى شكست و ميان كاسه مى انداخت ، به من فرمود: نزديك بيا و از اين غذاى ما بخور! عرض كردم : من روزه دارم ، فرمود: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شنيدم كه مى فرمود: ((هر كس را روزه دارى اش از خوردن غذايى كه اشتها برانگيزد، مانع شود، بر خداوند لازم است كه او را از خوراك بهشت بخوراند و از نوشيدنى آن بنوشاند)) مى گويد: به كنيز آن حضرت كه در نزديكش ايستاده بود، گفتم : واى بر تو اى فضه ؟ آيا درباره اين پيرمرد از خدا نمى ترسيد؟ آيا نمى توانيد سبوس نان او را بگيريد كه مى بينم اين همه سبوس دارد، فضه گفت : خود آن حضرت به ما دستور داده تا سبوس نانش را نگيريم . آن حضرت (رو به من كرد) و فرمود: به فضه چه گفتى ؟ جريان را به عرضشان رساندم ، فرمود: پدر و مادرم فداى كسى باد كه سه روز نه سبوس نانش را گرفتند و نه از نان گندم سير شد تا اين كه از دنيا رفت . (٧١٢)
از كتاب اليواقيت ابوعمر زاهد نقل است : ابن اعرابى گويد: على عليه السلام در زمانى كه امير و فرمانرواى مؤمنان بود وارد بازار شد و پيراهنى به سه درهم و نيم خريد و در همان بازار پوشيد ديد آستينش بلند است به خياط فرمود: آن را كوتاه كن ! خياط آن را كوتاه كرد و گفت : يا اميرالمؤمنين ! آيا آن را بدوزم ؟ فرمود: خير، و رفت در حالى كه تازيانه روى شانه اش بود، و مى فرمود: تو را همين قدر بس كه كار را آسان كردى ! (٧١٣)
آورده اند كه روزى آن حضرت بيرون آمد در حالى كه جامه اى وصله دار بر تن داشت ، بعضى او را مورد سرزنش قرار دادند. فرمود: ((دل ، با پوشيدن اين لباس خاشع مى گردد و مؤمن وقتى كه آن را بر تن من مى بيند به من اقتدا مى كند.)) (٧١٤)
آن حضرت دو جامه خشن خريد، قنبر را بين آن دو مخير كرد، او يكى را برداشت ، و امام (عليه السلام) ديگرى را پوشيد، ديد آستينش مقدارى از انگشتان دستش بلندتر است پس آن مقدار را بريد. (٧١٥)
روزى وارد بازار شد، در حالى كه شمشيرش را با خود آورده بود تا بفروشد. فرمود: ((كيست كه اين شمشير را از من بخرد؟ سوگند به آن كه دانه را شكافت چه بسيار غبار غمى كه به وسيله اين شمشير از چهره رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) زدودم ، و اگر بهاى جامه اى را داشتم ، آن را نمى فروختم .)) (٧١٦)
از هارون بن عنتره نقل شده كه مى گويد: پدرم نقل كرد و گفت : خدمت على بن ابى طالب (عليه السلام) در خورنق رسيدم در حالى كه زير قطيفه كهنه اى مى لرزيد، عرض كردم . يا اميرالمؤمنين ! خداى تعالى براى شما و خاندانتان در اين مال (بيت المال ) حقى قرار داده است در حالى كه شما با خودتان چنين رفتار مى كنيد. فرمود: ((به خدا سوگند كه دست من بازتر از شما به هيچ چيز از اموال شما نيست ، همانا اين همان قطيفه اى است كه با خود، از مدينه آورده ام و جز آن چيزى در نزد من نيست .)) (٧١٧)
واحدى در تفسيرش نقل كرده است كه على (عليه السلام) شبى خودش را تا صبح اجير (مزدور) كرد تا نخلستانى را در برابر مقدارى جو آبيارى كند. همين كه جوها را گرفت ، يك سوم آنها را آسيا كرد و خوراكى از آن فراهم آوردند و چون كار تمام شد مستمندى آمد، آن خوراك را بردند و به او دادند. بعد ثلث دوم را آماده كردند، يتيمى آمد و بردند و به او دادند سپس ‍ ثلث سوم را مهيا كردند، اسيرى آمد، خوراك را براى او بردند؛ على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام گرسنه ماندند، و خداوند كه از مقصد نيكو و نيتهاى خالص آنها آگاه بود و مى دانست كه ايشان از آن عمل چيزى جز خشنودى ذات مقدس خدا را نمى خواستند و در برابر آنچه داده اند اجر و پاداش خداى عزوجل را مى جسته اند از اين رو درباره ايشان آيه قرآن را نازل كرد و از جانب خود به ايشان احسان كرد و از ميان همه جهانيان براى ايشان ديوانى منتشر نمود و در عوض بذل و بخششى كه كرده بودند بهشت و حور و غلمان را به ايشان ارزانى داشت و فرمود: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا... (٧١٨)
واحدى در تفسير خود روايت كرده و سند را به ابن عباس رسانده است كه مى گويد: على بن ابى طالب (عليه السلام) چهار درهم داشت ، يك درهم را شب و يك درهم را روز صدقه داد؛ يكى را در نهان و يكى را آشكارا، از اين رو خداوند سبحان در آن باره اين آيه را نازل كرد: الذين ينفقوان اموالهم بالليل و النهار سرّا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون . (٧١٩)
مناقبى از ابى حمراء نقل كرده ، مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((هر كه مى خواهد به آدم (عليه السلام) در علمش ، و به نوح در فهم و آگاهى اش و به يحيى بن زكريا (عليه السلام) در زهدش و به موسى بن عمران (عليه السلام) در صولتش نظر كند، بايد به على بن ابى طالب نظر كند.)) (٧٢٠)
بيهقى روايت كرده و سند آن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) رسانده است كه آن حضرت فرمود: ((هر كه خواست به آدم (عليه السلام) در علمش و به نوح (عليه السلام) در تقوايش و به ابراهيم (عليه السلام) در حلمش و به موسى (عليه السلام) در هيبتش و به عيسى (عليه السلام) در عبادتش بنگرد بايد به على بن ابى طالب (عليه السلام) نظر كند.)) (٧٢١)



۲۰