حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ42%

حيات پس از مرگ نویسنده:
گروه: معاد و رستاخیز

حيات پس از مرگ
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7849 / دانلود: 2620
اندازه اندازه اندازه
حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حيات پس از مرگ

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائىرحمه‌الله

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

مقدمه

بسمه تعالى

«انسان» به عنوان اشرف مخلوقات، بار امانت الهى را بر دوش كشيد و در نتيجه قدم در دايره تكليف نهاده و آنجا كه مسأله تكليف و مسؤوليت پا به ميدان گذاشت، مسأله كيفر و پاداش نيز مطرح مى گردد كه خداوند بزرگ، جهان پس از مرگ را «جهان پاداش و كيفر» قرار داد. انديشمندان و فرزانگان پهنه بيكران فضل و دانش، هريك به گونه اى پيرامون مسائل پيچيده جهان آخرت پرداخته تا شايد گوشه اى از عظمت آن را براى انسانها روشن سازند.

فقيد سعيد، مرحوم علامه طباطبائىرحمه‌الله يكى از انديشمندان بزرگ دينى، بخشى از عمر گرانقدر خويش را صرف كرده و كتابى در اين زمينه به شيوه اى نو، با بهره ورى از قرآن مجيد و تفسير آيه به آيه، به رشته تحرير درآورده است.

كتاب حاضر، ترجمه بخش اعظم رساله «الانسان بعد الدنيا» است كه به وسيله دو تن از فضلاى حوزه علميه قم، آقايان «سيدمهدى نبوى و صادق آملى لاريجانى» ترجمه شده است، تا پارسى زبانان نيز از آن سود برند. اين دفتر، اثر مذكور را پس از بررسى و ويرايش، مجدداً به زيور چاپ بياراست تا شيفتگان حقيقت و ره جويان سعادت از آن بهره برده و خدمتگزاران فرهنگ اسلامى را مرهون دعاهاى خالصانه خويش قرار دهند. اميد كه مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد.

دفتر انتشارت اسلامى

وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم

مقدمه مؤلف

«اَلْحَمدُللَّهِ رَبّ الْعالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى اَوْليائِه الْمُقَرَّبينَ مُحَمّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ».

رساله حاضر، رساله اى است در موضوع معاد، كه به يارى خداوند سبحان، در آن به بررسى وضع انسان پس از حيات دنيويش مى پردازيم. البته بر طبق آنچه كه برهان بدان رهنمون شود و يا از كتاب و سنت استخراج گردد. ما، در اين موضوع، اختصار و اقتصار به معانى كليّه را ترجيح داده ايم؛ زيرا روشى كه به كار مى گيريم يعنى تفسير آيه به آيه و تفسير روايت با روايت، روشى است بس عميق كه به اين زوديها به حريم آن نتوان رسيد. و در رساله اى كه تنها به ذكر نمونه اى از ميان نظاير گوناگون، اكتفا مى كند، بهره تمامى نتوان از آن برگرفت. ان شاءاللَّه خوانندگان به زودى به صحّت اين ادّعاى ما واقف خواهند گشت.

انصافاً بايد اعتراف كرد كه شارحين اخبار و مفسرين گذشته، به كار گرفتن چنين روشى را براى استنباط معانى و مقاصد آيات و روايات، ناديده گرفتند و نتيجتاً براى ما در اين امر، آثارى هرچند ناچيز نيز به جاى نگذاشتند. بنابراين، كسى كه عزم چنين اهداف و غاياتى كند، با وجود اين كه نيل بدانها صعب است و گام زدن در طريقشان بس دقيق و ظريف، همچون كسى ماند كه بدون سلاح به ميدان جنگ بشتابد، واللَّه المستعان.

بسمه تعالى

به ياد يك شخصيت علمى و فلسفى كه با درگذشت خود، دنيايى را غرق اسف و جهان فضل و دانش را با از ميان رفتن خود، عزادار نمود. مرحوم مغفور «مطهّرى» كه دانشمندى بود متفكر و محقّق كه داراى هوشى سرشار و فكرى روشن و ذهنى واقع بين، تأليفاتى كه از خود به يادگار گذاشته و تحقيقاتى كه در اطراف مقاصد علمى و برهانى نگاشته و در لابلاى كتابهايش به چشم مى خورد، اعجاب آور [است ]. مرحوم مطهّرى با تاريخ زندگى پرارزش و سعادتمند خود كه پر از تلاش علمى و تفكر فلسفى بود، به شيفتگان علم و فلسفه پيغامى رسا و پرارزشى مى فرستد كه از كوشش و تلاش كمالى هرگز آرام ننشسته و مجاهده علمى و كمالى را هرگز فراموش نكنند و حيات خود را كه بهترين متاع انسانى است در بازار حقايق به حيات معنوى كه حيات عالى انسانى است و تا دنيا دنيا است بقاء ابدى دارد، تبديل كنند و در اين چند روز زندگى، شيفته و فريفته شخصيتهاى ساختگى و خيالى نباشند.

«آرى يك راه باريكى كه يك مرد دانشمند به حقايق باز كند، براى وى حيات ابدى مى بخشد و از دنيا و مافيها ارزنده [تر] است».

محمدحسين طباطبائى

فصل اوّل: موت و اجل

خداوند سبحان فرموده است:( ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالاَرْضَ وَما بَيْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمًّى ) (١).

بنابراين، روشن ساخته كه هر موجودى از آسمان و زمين گرفته تا همه آنچه كه در ميان آنهاست، وجودشان محدود به «اجلى» است كه خداوند آن را «تسميه» يعنى تعيين و برآورد نموده است، به طورى كه هيچ وجودى از اجل خويش فراتر نخواهد رفت، همانگونه كه فرموده است:

( وَلِكُلِ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذاجآءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتَاْخِرُونَ ساعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ (٢) و: ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّةٍ اَجَلَها وَما يَسْتَاْخِرُونَ ) (٣) .

آياتى كه بدين مضمون باشد بسيار است.

«اجل شى ء» يعنى زمانى كه بدان زمان ختم مى يابد و در آن مستقر مى گردد. و از همين معناست اجل و تسميه دَيْن. به هرحال، «اجل شى ء» ظرفى است كه شى ء بدان خاتمه مى يابد و به همين دليل در آيه شريفه( :قُلْ لَكُمْ ميعادُ يَوْمٍ لاتَسْتَاْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَلا تَسْتَقْدِمُونَ ) (٤) ، از آن به «روز»، تعبير شده است.

در آيه:( اَلَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ) (٥) ، خداوند خبر داده است كه «اجل مسمى» نزد اوست و اين در حالى است كه در جاى ديگر فرموده( :ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَاللَّهِ باقٍ ) (٦) ، يعنى آنچه كه نزد او موجود و حاضر است، هيچ گونه تمامى، تغيير و كون و فساد، عارضش نخواهد شد و نتيجتاً از گزند زمان و حوادث شب و روز در امان خواهد بود. بنابراين، «اجل مسمى» ظرف محفوظ ثابتى است كه مظروفى بدون هيچ گونه تغيير و تمام شدنى در آن مستقر مى گردد. خداوند مى فرمايد:

( اِنَّما مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيا كَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلاَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ الْنَّاسُ وَاْلاَنْعامُ حَتَّى اِذااَخَذَتِ اْلاَرْضُ زُخْرُفَها وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها اَتيها اَمْرُنا لَيْلاً اَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلاَمْسِ ) (٧) . بنابراين، خبر از «اجلى» داده كه براى زينت زمين قرار داده شده و خبر از اين كه اين موضوع به امر الهى محقّق مى گردد. حيات دنيا نيز همين طور است يعنى در آن امرى الهى وجود دارد كه اجل دنيوى بدان محقق مى شود. پس «اجل» دوگونه است و يا حداقل يك گونه است كه داراى دو وجه است:«اجل زمانى و دنيوى و امر الهى»، همان طور كه اين سخن خداوند( :ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ) (٨) بدان اشاره دارد. از همين جا مى توان فهميد كه «اجل مسمى» از عالم امر است و نزد اوست و همان گونه كه لفظ «عند» مى رساند اصلاً حاجب و مانعى در آنجا در كار نيست.

اين كلام خداوند كه( :مَنْ كانَ يَرْجُوا لقاءَاللَّهِ فَاِنَّ اَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ ) (٩) مفيد همين معناست. براى همين هم هست كه خداوند در آيات بسيارى از «اجل» به «بازگشت به خدا» و «رفتن به سوى او» تعبير نموده است.

مرگ انعدام نيست بلكه انتقالى است از دنيايى به دنياى ديگر

اين بازگشت كه عبارت است از خروج از نشأه دنيا و ورود به نشأه ديگر، آن مرگى است كه خداوند وصف نموده نه آنچه از قبيل بى حسّى و بى حركتى و زوال زندگى كه به ديد ظاهرى ما درمى آيد.

خداوند فرموده است( وَجاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ ) (١٠) و «موت» را به «حق» وصف نموده است. بنابراين وعده او باطل نخواهد بود.

و نيز فرموده است:( كَلاَّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ تا آنجا كه:وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اِلى رَبِّك يَوْمَئِذٍالْمَساقُ ) (١١) بنابراين، روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوى اوست. روايتى وجود دارد كه شيخ صدوق و ديگران آن را از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل كرده اند و بر آنچه كه گذشت دلالت مى كند:«براى بقا خلق شده ايد نه براى نابودى و فنا. و با مرگ، تنها از دنيايى به دنياى ديگر منتقل مى گرديد».

در «علل» از حضرت صادقعليه‌السلام در حديثى آمده است:«و به اين ترتيب انسان از دو شأن دنيا و آخرت خلق شده است. هنگامى كه خداوند اين دو شأن را با هم گرد آورد، حيات انسان در زمين مستقر مى گردد؛ زيرا حيات از شأن آسمان به شأن دنيا نزول كرده است. و هنگامى كه خداوند بين آن دو شأن مفارقت ايجاد كند آن مفارقت موت است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت، بنابراين، حيات در زمين است و موت در آسمان. و اين بدين خاطر است كه در هنگام موت، بين روح و جسد تفرقه ايجاد مى گردد، روح به قدس اولى باز گردانده مى شود و جسد در همان زمين باقى مى ماند؛ زيرا كه از شأن دنياست».

در «معانى» از حسن بن على نقل شده كه:«على بن محمدعليهما‌السلام بر بيمارى از اصحابش وارد مى شود در حالى كه بيمار از خوف مرگ مى گريسته و جزع مى نموده است. على بن محمدعليهما‌السلام به او مى گويد كه اى بنده خدا! تو از مرگ مى هراسى چون آن را نمى شناسى. بگو ببينم اگر بدنت چرك شود و از كثرت چرك و ناپاكى در اذيت باشى و مبتلا به جرب و جراحت گردى و بدانى كه شستشوى حمام همه اينها را از بين خواهد برد، با اين وضعيّت آيا مى خواهى كه به حمام روى و ناپاكيها را از خود بزدايى و يا اين كه از چنين كارى اكراه دارى و مى خواهى كه به همان حال بمانى؟ شخص بيمار پاسخ داد: آرى حمام را ترجيح مى دهم، اى پسر پيغمبر خدا! در اين هنگام حضرت فرمود: پس بدان كه آن موت، همان حمام است و همانا آخرين مهلتى است براى تو كه گناهانت را از خود بزدايى و خويش را از بديها پاك سازى. حال اگر بر موت وارد شوى و بدان مجاورت كنى، مسلّماً از هرگونه همّ و غم و ناراحتى نجات خواهى يافت و به هرگونه فرح و شادى خواهى رسيد. پس از اين، بيمار آرامش خود را بازيافت، حالت سرورى بدو دست داد و تسليم مرگ شد؛ چشمهايش را بست و اين جهان را وداع گفت».در معانى آمده است كه حضرت جوادعليه‌السلام از پدران گرامش نقل كرده كه حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام فرمود:«هنگامى كه امر بر حسين بن على بن ابيطالبعليهم‌السلام دشوار گرديد، كسانى كه همراه وى بودند بدو نگريستند و ناگهان او را در وضعيتى يافتند كه كاملاً مخالف وضعيّت خودشان بود؛ زيرا اصحاب هربار كه امر بر آنان سخت مى شد رنگهايشان مى پريد و زانوانشان مى لرزيد و بر قلبهاشان خوف عارض مى گشت، در حالى كه امام حسينعليه‌السلام و بعضى از خواصى كه همراهش بودند، رنگهاشان برافروخته مى شد، اعضايشان را سكون و قلبهاشان را آرامش و اطمينان فرا مى گرفت. در اين هنگام اصحاب به هم مى گفتند: ببينيد اصلاً از مرگ نمى هراسند. و به دنبال آن حسينعليه‌السلام مى فرمود: اى بزرگواران! صبر پيشه سازيد؛ زيرا كه موت هيچ نيست مگر پلى كه شما را از سختيها و دشواريها به بهشت هاى پهناور و نعمتهاى دائمى عبور مى دهد، پس كداميك از شما اكراه دارد كه از زندان به قصر منتقل شود؟ بدانيد كه وضع براى دشمنانتان جز اين نيست كه از قصر به زندان و عذاب منتقل شوند. پدرم از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله برايم نقل كرده است كه:«دنيا زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است. و موت، مؤمنان را پلى است براى رسيدن به بهشت و مر كافران را پلى براى وصولشان به جهنم. در اين گفته، نه پدرم و نه من هيچ كدام دروغ نگفته ايم».حضرت محمد بن علىعليهما‌السلام فرموده است كه:«از حضرت على بن الحسينعليهما‌السلام سؤال شد مرگ چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مرگ براى شخص مؤمن همچون دور افكندن لباس چركين و برداشتن بندها و زنجيرهاى سنگين و تبديل آنها به بهترين و خوشبوترين لباسها و راحت ترين مَركبها و بى ترس ترين خانه هاست. و مرگ براى شخص كافر همچون دور افكندن لباسهاى فاخر و نقل مكان نمودن از منازل نزديك و بى ترس و تبديل آنها به چركترين و خشن ترين لباسها و دور افتاده ترين خانه ها و بزرگترين عذابهاست».به حضرت محمد بن علىعليهما‌السلام گفته شد كه مرگ چيست؟ پاسخ داد:«همان خوابى است كه هرشب به سراغتان مى آيد الاّ اينكه طولانى تر است و شخص از آن بيدار نمى گردد مگر روز قيامت. حال براى كسى كه در خواب خويش، شاديهاى وصف ناپذير و ترسهاى بى اندازه مى بيند، اين حالت شادى و ترس چگونه است؟ مرگ نيز همين طور است، پس خود را براى آن مهيّا سازيد».

آنچه با موت منتقل مى شود همانا «روح» است

بر شمردن موت به عنوان نوعى «خواب» در كلام حضرت، مطلبى است كه از آيه ذيل مى توان فهميد:

( اَللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرسِلُ اْلاُخْرى ) (١٢) ؛ چون خداوند هر دو امر را «توفّى» خوانده و سپس به «امساك» تعبير نموده نه به «قبض».همچنين بر شمردن موت به عنوان وصفى براى روح - در كلام حضرت و در ديگر احاديث - و اينكه روح به وسيله موت، جسد را ترك نموده و «وفات» مى كند، مستفاد از اين سخن خداوند است كه( :اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) (١٣) ، چه خداوند «توفى» را كه عبارت است از استيفاى تمام و كمال حق از مطلوب، به «انفس» نسبت داده همچنانكه در(: هُوَالَّذى يَتَوَفَّياكُمْ ) (١٤) ،«توفّى» را به «كُم» نسبت داده و اين لفظ «كم» همان چيزى است كه انسان از آن به «خود» يا «من» تعبير مى كند. و ما اين مطلب را در رساله «انسان قبل از دنيا» شرح داده ايم. بارى، آنچه از انسان كه به «نشأه ديگر» وارد مى شود، همانا روح و نفس اوست و آيه( :يا اَيُّهَا اْلاِنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ ) (١٥) به همين مطلب دلالت دارد. «كَدْح» يعنى سعى به جانب چيزى. و انسان، ساعى به جانب ربّ است؛ زيرا كه همواره از ابتداى خلقتش به سوى او در حركت بوده و به همين جهت هم هست كه در بسيارى از آيات از اقامت او در دنيا «لبث» و يا «مكث» تعبير گرديده است، مى فرمايد(: قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنينَ ) (١٦).

تَوَفّى كننده، خدا يا ملك الموت و يا دستياران او هستند

خدا فرموده است:( اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) و در آن «توفى» را به خود نسبت داده. و در آيه(: قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكَ الْمَوْتِ الَّذى وكِّلَ بِكُمْ ) (١٧) ، «توفّى» را به ملك الموت و در آيه:( حَتَّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرِّطُون ) (١٨) ، «توفّى» را به «ملائكه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اينها يكى است؛ زيرا همانطور كه خوانندگان در محلّش فرا گرفته اند، همه افعال از آن خداست و با اين حال اين افعال داراى مراتبى هستند كه نسبت به هر مرتبه اى، طايفه اى از موجودات بر حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن مى كنند.

اخبار نيز شاهد به همين مطلبند: در «توحيد» از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

«از ملك الموت پرسيده شد چگونه در يك لحظه ارواح را قبض مى كنى، در حالى كه بعضى از آنها در مغرب است و بعضى در مشرق؟ ملك الموت پاسخ داد كه من اين ارواح را به خود مى خوانم و آنها اجابت مى كنند. سپس حضرت ادامه داد: و ملك الموت گفت كه دنيا در ميان دستان من همچون ظرفى است در ميان دستان شما، هرآنچه كه مى خواهيد از آن مى خوريد. و نيز دنيا پيش من همچون درهمى است نزد شما، هرآنگونه كه مى خواهيد آن را به گردش درمى آوريد».

در فقيه آمده است:«كه از حضرت صادقعليه‌السلام راجع به اين آيات سؤال شد:( اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) (١٩) .

( و:قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ) (٢٠)

( و:الَّذين تَتَوفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِبّينَ ) (٢١)

( و:الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ ) (٢٢)

۰( و:تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا ) (٢٣)

( و:وَلَوْتَرى اِذْ يَتَوَفىَّ الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ )(٢٤)

سئوال شد كه چگونه ممكن است اين آيات صحيح باشد در عين اينكه مى دانيم گاهى در سرتاسر دنيا، در يك لحظه واحد آنقدر مى ميرند كه شمارش آنها بجز از جانب خود خدا، ممكن نيست؟

حضرت پاسخ داد: خداوند تبارك و تعالى براى ملك الموت، دستيارانى از ملائكه قرار داده است كه آنان ارواح را قبض مى كنند همانگونه كه رئيس نگهبانان براى خود دستيارانى دارد و آنان را براى حوايج مختلف به كار مى گيرد. بنابراين، ملائكه اين اشخاص مختلف را توفّى مى كنند و ملك الموت علاوه بر آنهايى كه خود قبض مى كند، افرادى را كه ملائكه دستيارش توفّى كرده بودند، تحويل مى گيرد و خداوند عزَّوجَل نيز آنها را از ملك الموت، «توفّى» مى نمايد».

در «توحيد» از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام عين همين مطلب نقل شده است و در پايان چنين افزوده است:«اين طور نيست كه هر عالم به علمى، بتواند آن علم را براى همه مردم تفسير نمايد؛ چه اينان ضعيف دارند و قوى. و علم هم يك گونه نيست؛ بعضى علوم را توان حمل كرد و بعضى ديگر را طاقت حمل نيست مگر اين كه خداوند براى اولياى خاصّش آن را سهل گرداند و او را در تحصيل چنان علمى يارى دهد. براى تو كافى است كه تنها بدانى خداوند مُحيى، مُميت نيز هست و اين كه او نفسها را به دست هر كه بخواهد، چه ملائكه و چه غير ملائكه «توفّى» خواهد كرد».

آنچه از ظاهر عبارت «غير ملائكه» در كلام حضرت، برمى آيد اين است كه خداوند سبحان، گاهگاهى نفسها را به دست غيرملائكه نيز «توفّى» خواهد كرد. اين چنين معنايى غريب به نظر مى رسد. ممكن است مراد از «غيرملائكه» بعضى از اولياى مقرّب باشد كه از لحاظ رتبه از ملائكه نيز بالاترند. و هم ممكن است مراد آنهايى باشند كه خود خداوند، بدون هيچ گونه واسطه اى از ملائك، توفّى مى نمايد، اگرچه مرجع هردو[ى ] اين احتمال يكى است.

«در كافى» از حضرت باقرعليه‌السلام نقل شده است كه:«على بن الحسينعليهما‌السلام همواره مى گفت اين كلام خداوند( :اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّا نَأْتِى اْلاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها ) (٢٥) كه مراد رفتن علماست، نفس را در سرعتِ موت و قتل ما اهل بيت، سخى مى سازد».

همانطور كه بعضى از علما گفته اند، ظاهراً حضرتعليه‌السلام «اطراف» راجمع «طَرْف» معنا نموده كه عبارت است از علما و اشراف، همانگونه كه مؤلف كتاب «الغريبين» نيز گفته است.

بالجمله، همانطور كه «نفسها» از نظر قرب به خداوند داراى مراتب حقيقى هستند، متوفاى آنها نيز به حسب مراتبشان تفاوت مى كنند؛ بعضى نفسها را خود خداوند تعالى «توفّى» مى نمايد و بنابراين، نفس شخص، غير از خدا را درك مى كند. و بعضى ديگر را ملك الموت «توفّى» مى كند و [در]نتيجه نفسِ شخص، ملائكه پايين تر را درك نمى كند، همانگونه كه حضرت صادقعليه‌السلام در ضمن اين كلامش «علاوه بر آنهايى كه خود قبض مى نمايد» بدان اشاره مى كند و بالأخره بعضى ديگر را ملائكه اى كه دستياران ملك الموت هستند «توفّى» مى نمايند.

در هرحال، همانطور كه گذشت، آن چيزى كه «متوفّى» مى شود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزديكتر است و ملائك او نيز از عالم امرند و به امر او انجام وظيفه مى نمايند.

«نفس» نيز از عالم امر است و هيچ گونه حجابى از زمان و مكان در عالم امر وجود ندارد. بنابراين، «توفّى» در باطن و داخل نفس صورت مى گيرد، نه در خارج نفس يا بدن. خداوند سبحان فرموده است:

( اِذْفَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَاُخِذُوا مِنْ مَّكانٍ قَريبٍ ) (٢٦) .

( و:فَلَوْلآ اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَاَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلكِنْ لا تُبْصِرُونَ ) (٢٧) .

با موت، حقيقت امر براى انسان آشكار مى گردد

چون نفسِ متوفّى كه انسان در حقيقت هم اوست، با موت از ميان نخواهد رفت. و با توجّه به اينكه در دنيا سكونت گزيده و بدان آرامش يافته، در منزلگه غرور، زندگى و بدان خو كرده است، بنابراين، اوّلين چيزى كه در حين موت براى وى آشكار خواهد گشت عبارت است از بطلان هرآنچه كه در دنياست و محو گشتن تمام رسوماتى كه بر آن در جريان است. همچنين با از هم گسستن اسبابهاى ظاهرى، همه اعمال و غاياتى كه در دنيا وجود داشته، به سرايى بدل خواهد گشت. خداوند فرموده:

( ... وَلَوْ تَرى اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهوُنِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَالْحَقِ وَكُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُون * وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى كَما خَلَقْناكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مّاخَوّلْناكُمْ وَرآءَ ظُهُورِكُمْ وَما نَرى مَعَكُمْ شُفَعآءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكآءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَّاكُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ) (٢٨).

انسان در اين دنيا با دوگونه موجودات وامور، سروكار دارد: اوّل: آنچه از زندگى دنيوى و تجملات آن كه مى پندارد مالك آنهاست و از آنها در رسيدن به آمال و آرزوها و اغراض خويش كمك مى خواهد. دوّم: آنهايى كه به عنوان شفيع با آنان ارتباط برقرار مى كند و مى پندارد كه بدون تأثير و كمك آنان نمى تواند احتياجات خويش را برطرف سازد مانند شوهر، اولاد، نزديكان دوستان و سرشناسانى كه داراى زور و هيبتى هستند.

خداوند سبحان در اين قسمت از آيه( :وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى ) اجمالاً اشاره به بطلان هردو مى كند. در قسمت:( وَتَرَكْتُمْ مَّاخَوّلْناكُمْ ) اشاره به زوال نوع اول و در قسمت( :وَما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُم ) اشاره به زوال نوع دوم مى نمايد.

نيز با( لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ... ) به سبب بطلان و زوال آنها و با( ضَلَّ عَنْكُمْ... ) به حاصل چنين بطلان و زوالى اشاره شده است.

به هرحال، آنچه كه در دنياست، در همان دنيا باقى خواهد ماند و براى انسان از لحظه مرگ، حيات ديگرى آغاز خواهد گشت كه در آن از همه آنچه كه در دنيا بوده است عارى و تنها خواهد شد و به همين سبب هم هست كه موت يك «قيامت صغرى » ناميده شده است. از اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيده است كه:«هركس بميرد قيامتش برپا مى گردد».

دو گونه دعا كه به هدف اجابت نمى رسد

اول اين است كه دعا دعاى واقعى نيست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسى كه اطلاع ندارد خواست ه اش نشدنى است ، و از روى جهل همان را درخواست مى كند، يا كسى كه حقيقت امر را نمى داند،

و اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى كرد، مثلا اگر مى دانست كه فلان مريض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفا نمى كند، و اگر مانند انبيا اين امكان را در دعاى خود احساس كند، البته دعا مى كند و مرده زنده مى شود، ولى يك شخص عادى كه دعا مى كند از است جابت ماءيوس است ، و يا اگر مى دانست كه بهبودى فرزندش چه خطرهائى براى او در پى دارد دعا نمى كرد، حالا هم كه از جهل به حقيقت حال دعا كرده مستجاب نمى شود.

دوم اين است كه دعا، دعاى واقعى هست ، ليكن در دعا خدا را نمى خواند، به اين معنا كه به زبان از خدا مسئلت مى كند، ولى در دل همه اميدش به اسباب عادى يا امور وهمى است ، امورى كه توهم كرده در زندگى او مؤ ثرند.

پس در چنين دعائى شرط دوم (اذا دعان ، در صورتى كه مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نيست ، و در حقيقت خدا را نخوانده چون آن خدائى دعا را مستجاب مى كند كه شريك ندارد، و خدائى كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام مى دهد، او خداى پاسخگوى دعا نيست ، پس اين دو طايفه از دعا كنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نيست ، زيرا دعايشان دعا نيست ، و يا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نيستند.

آيات ديگرى از قرآن در باب دعاى و مضمون يگانه اى كه همگى آنها بر آن دلالت دارد

اين بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه كه از آيه مورد بحث كرديم ، و با اين بيان معانى ساير آياتى هم كه در باب دعا هست روشن مى گردد مثل آيه:( قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعاوكم ) و آيه:( قل ارايتم ان اتيكم عذاب اللّه او اتتكم السّاعه ، اغير اللّه تدعون ان كنتم صادقين ، بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء، و تنسون ما كنتم تشركون ) و آيه شريفه:( قل من ينجيكم فى ظلمات البر و البحر، تدعونه تضرعا و خفيه لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين ، قل اللّه ينجى كم منها، و من كل كرب ، ثم انتم تشركون

پس همه اين آيات دلالت دارد بر اينكه انسان دعائى غريزى و درخواست ى فطرى دارد، كه به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مى خواهد، چيزى كه هست در هنگامى كه غرق نعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شريك پروردگارش مى گيرد، و امر بر او مشتبه شده ، خيال مى كند كه از پروردگارش چيزى نمى خواهد، و دعائى نمى كند، با اينكه از غير خدا چيزى نمى خواهد، چون هر چه باشد بالاخره انسانى داراى فطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمى پذيرد.

به شهادت اينكه وقتى اين سبب ها از كار مى افتد و گرفتاريها روى مى آورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرك موهومش و شفيعان خياليش همه به كنارى مى روند، آن وقت مى فهمد كه جز خدا كسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواست ش نيست ، لذا مجددا به توحيد فطريش بر مى گردد، و همه اسباب را از ياد مى برد، و روى دل سوى خداى كريم مى كند و خدا هم گرفتاريش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر مى آورد، ودر سايه آسايشش مى پروراند، تا آنكه رفته رفته خاطرش آسوده و شكمش سير شود، دوباره بهمان وضعى كه داشت يعنى سبب پرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.

آنچه از آيات مربوطه استفاده مى شود اينست كه مطلق عبادات دعا هستند (47)

و نيز مانند آيه شريفه :و( قال ربكم ادعونى است جب لكم ، ان الذّين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين ) چونكه اين آيه شريفه ، هم دعوت به دعا مى كند، و هم وعده اجابت مى دهد، و هم علاوه بر اين دعا را عبادت مى خواند، و نمى فرمايد كسانى كه از دعا به درگاه من است كبار مى كنند، بلكه به جاى آن مى فرمايد كسانى كه از عبادت من است كبار مى كنند. و با اين بيان خود تمامى عبادتها را دعا مى خواند، براى اينكه اگر منظور از عبادت ، تنها دعا، كه يكى از اقسام عبادت است باشد ترك دعا، است حقاق آتش نمى آورد بلكه منظور ترك مطلق عبادت است كه است حقاق آتش مى آورد، پس معلوم مى شود مطلق عبادت ها دعايند (دقت بفرمائيد).

با اين بيان معناى آيات ديگر هم كه مربوط به اين باب است روشن مى شود، مانند آيه شريفه:( فادعوااللّه مخلصين له الدّين ) و آيهو(ادعوه خوفا و طمعا، ان رحمه‌الله قريب من المحسنين ) و آيه شريفه:( و يدعوننا رغبا و رهبا، و كانوا لنا خاشعين ) و آيه شريفه:(ادعوا ربكم تضرعا و خفيه ، انه لا يحب المعتدين ) و آيه شريفه:(اذ نادى ربه نداء خفيا (تا جمله )و لم اكن بدعائك رب شقيا) و آيه شريفه:(و يستجيب الذّين آمنوا و عملوا الصّالحات ، و يزيدهم من فضله ).

و آياتى ديگر كه مناسب باب دعا است ، و اين آيات اركان اصلى دعا و آداب دعا كننده را كه عمده اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان ، و بريدگى از اسباب ظاهرى ، و توسل به خداى تعالى است ، بيان مى كند، و آداب ديگرى را هم روايات به آن ملحق كرده ، از قبيل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار، و ذكر، و عمل صالح ، و ايمان ، و ادب حضور، و امثال آن

فليستجيبوا لى و ليومنوابى

حرف (فاء) كه بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتيجه مدلول جمله قبلى مى كند، البته مدلول التزامى آن ، و مى فهماند حال كه معلوم شد خدا به بندگانش نزديك است ، و هيچ چيزى ميان او و دعاى بندگانش ‍ حائل نيست ، و معلوم شد كه او نسبت به بندگان خود و به درخواست هايشان عنايت دارد، و همين خداى مهربان بندگان را دعوت به د عا مى كند، و خلاصه حال كه معلوم شد خدا داراى چنين صفتى است ، پس ‍ بندگان معطل چه هستند، او را در اين دعوتش اجابت كنند و به سويش رو آورند و ايمان بياورند كه خدائى است داراى چنين صفت ، و يقين كنند به اينكه او نزديك است ، و دعايشان را اجابت مى كند، تا در نتيجه شايد در دعا كردن به درگاه او موفق گردند.

بحث روايتى (شامل رواياتى در فضيلت ، شرائط و آداب دعا)

شيعه و سنى روايت كرده اند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دعا سلاح مؤ من است

و در كتاب عده الداعى است كه در حديث قدسى آمده : اى موسى از من آنچه احتياج دارى درخواست كن ، حتى علوفه گوسفندت ، و نمك خميرت را از من بخواه

و در كتاب مكارم از آن جناب روايت كرده كه فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است ، براى اينكه خود خداى عزوجل مى فرماىد:( قل ما يعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم ) بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من هيچ اعتنائى به شما نخواهد كرد، اين مضمون از امام باقر و صادق (عليه‌السلام ) نيز نقل شده

باز در كتاب عدة الداعى در روايت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبيد اللّه بن على بن الحسين : از پسر عمويش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبياءش وحى فرستاد، كه به عزت و جلالم سوگند كه آرزوى هر آرزومندى را كه به غير من اميد ببندد مبدل به نوميدى مى كنم ، و جامة ذلت در ميان مردم بر تنش ‍ مى پوشانم ، و از گشايش و فضل خودم دور مى كنم ، آيا بنده ، بنده من باشد، و در شدائدش به غير من اميد ببندد با اينكه شدائد همه بدست من است و آيا به غير من اميدوار شود، با اينكه غنى بالذات و جواد على الاطلاق منم ، و كليد همه درهاى بسته به دست من است ، و در خانه من به روى هر كس كه بخواهد مرا بخواند باز است (تا آخر حديث ).

و نيز در عده الداعى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى فرموده هيچ مخلوقى دست به دامن مخلوق ديگر نمى شود، مگر آنكه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمين را عليه او قطع مى كنم ، ديگر اگر از من چيزى بخواهد عطايش نمى كنم ، و اگر به درگاهم دعا كند دعايش را مستجاب نمى سازم ، و هيچ مخلوقى دست به دامن خود من نمى شود و چشم اميد از مخلوق من نمى پوشد مگر آنكه آسمانها و زمين را ضامن رزقش مى كنم ، آن وقت اگر دعا كند اجابت مى كنم ، و اگر حاجت بخواهد بر مى آورم ، و اگر طلب آمرزش كند او را مى آمرزم

اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نيست

مؤ لف : آنچه اين دو حديث افاده مى كنند اين است كه دعا بايد خالص باشد، نه اينكه سببيت اسباب وجودى عالم را كه آنها را ميان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار داده ابطال كنند، چون هر انسانى مى داند كه چنين اسبابى وجود دارند اما سببيت آنها را خدا به آنها داده ، نه اينكه خود آنها علت تامة اى باشند، كه مستقل از خداى سبحان فيض را به معلول هاى خود برساند.

توضيح اينكه انسان با فطرت خود اين معنا را درك مى كند كه براى حاجتش برآرنده اى است ، كه فعلش از او ت خلف نمى كند، و نيز درك مى كند آنچه از سبب هاى ظاهرى كه وى دست به دامن آنهامى زند سبب تام نيستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مى كند، كه آن شاعر مى گويد: (ناگهان سركنگبين صفرا فزود).

پس انسان اين شعور و درك را دارد كه آن مبدئى كه سرنخ تمامى امور آنجا است ، و ركنى كه در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غير اين اسباب ظاهرى است ، و لازمه اين درك آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به اين اسباب نداشته باشد، بطوريكه بكلى از آن سبب تام و حقيقى غافل بماند، و هر چيزى را مستند به سبب هاى ظاهريش بپندارد.

آرى انسان با كمترين دقت و توجه ملتفت به اين نكته مى شود، حال اگر سؤ الى كند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از اين برآورده شدن كشف مى كند سوالش سؤ ال از پروردگارش بوده ، و حاجتى كه داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخيص داده از طريق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسيده ، و از آنجا به وى افاضه شده است ، و اگر همين حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از كسى خواست ه كه شعور فطرى و باطنيش حكم مى كند به اينكه آن سبب ، برآرنده حاجتش نيست ، بلكه خيال مى كرده كه آن سبب برآرنده حاجتش مى باشد، و قوه خياليش به عللى غير از شعورباطنى به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصوير كرده ، و اين در همان مواردى است كه باطن آدمى مخالف با ظاهر او است

مثالى كه مى توانيم در اينجا بياوريم اين است كه ، بسيار مى شود انسان چيزى را دوست دارد، و به آن اهتمام مى ورزد، تا آنكه آن را به دست مى آورد و مى بيند كه همين محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است كه براى او مهم تر و محبوبتر است ،

ناگزير از آن دست بر مى دارد، و محبوب تر را مى گيرد، و بسيار مى شود كه از چيزى نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مى گريزد، ولى تصادفا به همان چيز بر مى خو رد، و مى بيند بر خلاف آنچه مى پنداشت از منافعى كه به خاطر آن از اين مى گريخت سودمندتر و بهتر است

اشاره به دو نظام در زندگى انسان : نظام فطرى و نظام تخيلى

كودك مريض از نوشيدن دواى تلخ مى گريزد، و در عين اينكه طالب بهبودى خويش است ، از خوردن دوا گريه مى كند، اين انسان با شعور باطنى و فطريش صحت و سلامتى را مى خواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مى كند.

پس معلوم مى شود انسان در زندگيش دو نظام دارد، يك نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى ، و نظامى ديگر به حسب تخيل ، نظام فطريش از خطا محفوظ است ، و در مسيرش دچار اشتباه نمى شود، و اما نظام تخيليش بسيار دستخوش خبط و اشتباه مى شود، چه بسا مى شود كه آدمى به حسب صورت خياليش چيزى را درخواست مى كند، و جدا مى طلبد. و نمى داند كه با هم اين سؤ ال و طلبش درست چيز ديگرى مخالف آن مى خواهد پس بايد حديث را به همين معنا توجيه كرد، و اين همان معنائى است كه از كلام على (عليه‌السلام ) كه به زودى مى آيد كه فرمود: (عطيه و بخشش به قدر نيت است )، به چشم مى خورد.

و در عده الداعى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: در حالى دعا كنيد كه يقين به اجابتش داشته باشيد.

و در حديث قدسى آمده : خداى تعالى فرمود: من همان جايم كه ظن بنده ام به من آنجا است ، پس بنده من نبايد به غير از خير از من انتظارى داشته باشد، بلكه بايد نسبت به من حسن ظن داشته باشد.

مؤ لف : علتش اين است كه دعا در حال نوميدى و تردد كشف مى كند از اينكه صاحبش در حقيقت درخواست ى ندارد، كه بيانش گذشت ، و نيز روايت شده كه هرگز چيز نشدنى را از خدا نخواهيد.

فرمايشات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤ منين عليه‌السلام درباره دعا

و باز در كتاب عدة الداعى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنيد، و در ناملايمات خود به او پناهنده شويد، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانيد، كه دعا مغز عبادت است ، و هيچ مؤ من نيست كه خدا را بخواند مگر آنكه دعايش را مستجاب مى كند آنهم يا به فوريت ، كه در نتيجه ثمره اش در دنيا عايد او مى شود، و يا با مدت كه در نتيجه ثمره اش در آخرت عايدش مى شود، و يا حداقل ثمره آن را به مقدار دعايش كفاره گناهانش قرار مى دهد، البته همه اينها در صورتى است كه از خدا گناه نخواهد.

و در نهج البلاغه در يكى از وصاياى اميرالمؤ من ين به فرزندش حسين (عليه‌السلام ) آمده : سپس خداى تعالى كليد همه خزينه هاى غيبش را در دست خود تو قرار داد، و آن اين است كه به تو اجازه داد از او مسئلت كنى ، با اين كليد كه همان دعا است هر درى از درهاى نعمتهاى او را بخواهى مى توانى بگشائى ، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى ، پس هرگز دير شدن اجابت خدا تو را نوميد نسازد، كه عطيه به قدر نيت است ، و چه بسا اجابت دعايت بدين جهت تاءخير افتد كه اجرش برايت بيشتر باشد، كه بزرگترين عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چيزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتو ندهد، بلكه بهتر از آن را بدهد، حال يا در دنيا و يا در آخرت ، و يا بدين جهت مستجاب نكند كه خواست ه است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواست ه اى بلاى جان تو است ، زيرا بسيار مى شود كه از خدا چيزى بخواهى كه مايه نابودى دين تو است ، اگر آن حاجتت را برآورند، دينت را از دست مى دهى ، پس بر تو باد كه هميشه از خدا چيزى بخواهى كه جمال و زيبائيش برايت بماند، و وزر و وبالش از بين برود، نه مال ، كه نه تنها براى تو نمى ماند، بلكه تو هم براى آن نمى مانى

معناى اينكه فرموده اند: (عطيه به اندازه نيت است )

مؤ لف : اينكه فرمود: (عطيه به مقدار نيت ) است منظورش اين بوده كه است جابت همواره مطابق دعا است ، پس آن چه سائل بر حسب عقيده قلبيش و حقيقت ضميرش از خدا مى خواهد، خدا به او مى دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد، چون بسيار مى شود كه لفظ آنطور كه بايد مطابق با معناى مطلوب نيست ، كه بيانش گذشت ، بنابراين جمله مورد بحث بهترين و جامع ترين كلمه است براى بيان ارتباط ميان درخواست و اجابت

و چگونه جامع ترين كلمه نباشد؟ با اينكه در كوتاه ترين عبارت موارد بسيارى از دعاهائى را كه مستجاب نمى شود بيان كرده ، كه چرا نمى شود؟ مانند موردى كه اجابت طول مى كشد، و موردى كه خير دنيائى مسؤول با خير مهمتر دنيائى و يا آخرتى تبديل مى شود و مواردى كه خواست ه دعا كننده به صورت ديگرى غير صورتى كه خواست ه مستجاب مى شود كه سازگارتر به حال سائل است ، چون بسيار مى شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى كند، كه اگر فورا به او داده شود گوارا نمى شود، لذا اجابتش تاخير مى افتد تا سائل تشنه تر شود،

و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش درسؤ ال خود قيد گوارا را ذكر كرده بود، پس در حقيقت خودش خواست ه كه اجابتش تاءخير افتد، و همچنين مؤ من كه به امر دين خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را در خواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دين او مى شود، و او خودش اطلاع ندا رد، و خيال مى كند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تاءمين مى كند، در حالى كه سعادت او در آخرت او است ، پس ‍ در حقيقت در خواست او در خواست سعادت در آخرتش است نه دنيا، و بهمين جهت دعايش در آخرت مستجاب مى شود نه در دنيا.

باز در عدة الداعى از امام باقر (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ بنده اى دست خود به سوى خداى عزوجل نمى گشايد. مگر آنكه خدا از رد آن بدون اينكه حاجتش داده باشد شرم مى كند، بالاخره چيزى از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن مى گذارد، بنابراين هر وقت دعا مى كنيد دست خود را بر نگردانيد مگر بعد از آنكه آن را به سر و صورت خود بكشيد، و در خبرى ديگر آمده : كه به صورت و سينه خود بكشيد.

(فلسفه دست بلند كردن در حال دعا كه سيره پيامبر اسلام بوده است )

مؤ لف : در الدرالمنثورهم قريب به اين معنا از عده اى از صحابه چون سلمان ، و جابر، وعبد اللّه بن عمر، و انس بن مالك ، و ابن ابى مغيث ، از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطالبى در ضمن هشت روايت آورده ، و در همه آنها جمله : (دست بلند ك ردن آمده ) پس ديگر معنا ندارد بعضى اين معنا را انكار نموده ، بگويند دست بلندكردن به معناى آن است كه خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد.

و اين سخنى است فاسد، براى اينكه حقيقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى ، و صورت بخشيدن توجه درونى ، و اظهار حقايق متعالى از ماده است در قالب تجسم ، كه اين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر با اجزاء و شرايط آنها به خوبى روشن است و اگر اين معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى يافت

و يكى از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى ، و در خواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى كه ما افراد بشر در بين خود داريم ، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى گيريم ، كه يك انسان فقير كه خود را پست احساس مى كند در برابر توانگرى كه خود را عزيز و عالى پنداشته ، بخود مى گيرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را كج مى كند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود رامى كند،

و اتفاقا در روايتى كه شيخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن على بن الحسين و برادرش زيد از پدر آن دو از جدشان حسين بن على (عليه‌السلام ) روايت كرده ، آمده كه : رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى به دعا مشغول مى شد دست خود را بلند مى كرد، و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى كه يك فقير گرسنه در گدائى به خود مى گيرد، وهمين معنا را عدة الداعى بدون ذكر سند نقل كرده است

و در بحار از على (عليه‌السلام ) روايت كرده كه مردى را شنيد مى گفت : بار الها پناه مى برم به تو از فتنه ، امام فرمود: معناى اين دعاى تو اين است كه خدايا پناه مى برم به تو از مال و اولادم ، چون خداى تعالى فرموده:( انّما اموالكم و اولادكم فتنة ) پس اگر مى خواهى به خداپناه ببرى بايد بگوئى : خدايا پناه مى برم به تو از فتنه هاى گمراه كننده

مؤ لف : و اين هم باب ديگرى است در تشخيص معناى لفظ، كه نظائرى هم در روايات دارد، و در روايات آمده كه حق در معناى هر لفظى همان معنائى است كه در كلام خداى تعالى آمده ، و باز از اين باب است آن رواياتى كه در معناى جزء و كثير و امثال آن رسيده

و در عده الداعى از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده ، كه فرموده : خداى تعالى دعاى قلبى فراموش كار را مستجاب نمى كند (يعنى كسى كه بى فكر و بى توجه قلبى دعا مى كند).

و نيز در عده الداعى از على (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: خدا دعاى قلب بازيگر را قبول نمى كند.

مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، و سرش اين است كه در اينگونه موارد حقيقت دعا و مسئلت تحقق نمى يابد.

و در كتاب دعوات تاءليف راوندى آمده : كه خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب كرده مى فرمايد: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرين كنى كه به خاطر ظلمى كه به تو كرده ، نابودش كنم ، در همان وقت كسى هم هست كه تو را نفرين مى كند به خاطر ظلمى كه تو به او كرده اى ، اگر مى خواهى هم نفرين تو را مستجاب مى كنم ، و هم نفرين او را، و اگر بخواهى است جابت نفرين هر دوتان را تا روز قيامت تاءخير مى اندازم

مؤ لف : سر اين معنا روشن است ، براى اينكه وقتى كسى چيزى را به نفع خود مسئلت مى نمايد لابد به آن راضى هم هست ، و وقت ى به آن راضى و خشنود باشد بايد به هر چه كه از هر جهت مثل آن است نيز راضى باشد، وقتى عليه ستمگر خودش نفرين مى كند، و انتقام را مى خواهد به خاطر اينكه ظلم كرده ، بايد بطور كلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرين عليه ستمگرش نفرين عليه خودش هم هست ، چو ن گفتيم او با نفرين كردنش مى فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست مى دارد، حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، كه هرگز دوست نمى دارد، به بلائى گرفتار مى شود كه آن را براى غير خودش درخواست كرده بود، و اگر دوست ندارد در حقيقت نفرينى و دعائى از او سر نزده ، بلكه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در اين باره فرموده:( و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير، و كان الانسان عجولا)

سفارشات رسول خدا به ابوذر و توضيح برخى از جملات آن

و در عدة الداعى روايت كرده كه رسولخدا به ابوذر فرمود: اى اباذر مى خواهى كلماتى به تو بياموزم كه خداى عزوجل به وسيله آنها به تو سود رساند؟ ابوذر مى گويد گفتم : بله ياصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگير، تا همه جا او را پيش رويت ببينى ، در حال رفاه و خوشى به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى كنى از خدا بكن ، و چون خواستى بى نياز باشى اين بى نيازى را از راه اعتماد به خدا كسب كن ، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خيرى به تو برسانند كه خدا برايت ننوشته ، نخواهند توانست

مؤ لف : اينكه فرمود: (در حال رفاه و خوشى به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد)، معنايش اين است كه در حال خوشى دعا كن ، و خدا را فراموش مكن ، تا در حال شدت همان دعايت را مستجاب كند، و فراموشت نكند، چون كسى كه پروردگار خود را در حال خوشى فراموش كند، بطور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدايند، آن وقت صاحب چنين پندارى ،

وقتى در حال شدت پروردگار خود را مى خواند معناى اين خواندنش اين است كه خداى تعالى تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، و حال آنكه خداى تعالى اينطور نيست ، بلكه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبيت دارد، در نتيجه صاحب اين پندار نه در حال رفاه خداى عالم و آفريدگار خود را خوانده ، و نه در حال شدت ، بلكه ديگرى را خوانده

و اين معنا در ب عضى روايات به زبانى ديگر آمده ، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: كسى كه از پيش دعا كرده باشد هنگام نزول بلا دعايش مستجاب مى شود، و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسنديده كه در رسيدنش به آسمان چيزى جلوگيرش نيست ، و كسى كه قبل از گرفتارى دعا نكرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلايش مستجاب نمى شود، و ملائكه مى گويند اين صداى كيست كه تاكنون نشنيده و آن را نمى شناسيم ، (تا آخر حديث ).

و اين معنا از اطلاق آيه:( نسوااللّه فنسيهم ) ، استفاده مى شود، و اين معنا با رواياتى كه مى گويد: دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود، منافات ندارد، براى اينكه مطلق شدت و بلا غير انقطاع كامل است (و از مجموع دو دسته روايات چنين بر مى آيد، آن كسى كه در حال خوشى دعا ندارد، و با خدا كارى ندارد، در حال شدت هم انقطاع كامل برايش دست نمى دهد، باز هم كه دعا ك ند گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است ، نمى تواند به كلى از آنها قطع اميد كند).

اشاره به رابطه دعا با اسباب عادى در فرمايش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

و اينكه فرمود: (و چون درخواست ى داشتى از خدا بخواه ، و چون خواست ى بى نياز باشى با ياد خدا بى نيازى را به دست آر...)، ارشاد است به اينكه وقتى مى خواهى درخ واست ى بكنى ، و يا كمكى بطلبى ، اين سؤ ال و است عانت را حقيقتا بكن ، وسؤ ال و است عانت حقيقى آن است كه از خداى تعالى بشود، چون اسباب عادى كه در دسترس ما هست سببيتشان همه محدود به آن مقدارى است كه خدا برايشان مقدر كرده ، نه آنطور كه به نظر ما مى رسد، و خيال مى كنيم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاءثرند، بلكه اين اسباب تنها طريقيت و وساطت در ايصال دارند، و گرنه كار همه اش به دست خداى تعالى است

بنابراين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب كبرياء شود، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهرى ركون و اعتماد نكند، گو اينكه خداى تعالى چنين تقدير كرد ه ، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد، و ليكن سبب هر چه باشد چيزى است كه خدا سببش كرده

پس كلام امام دعوت به اين معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همه اعتمادشان بر خدائى باشد كه سببيت را به اسباب داده نه اينكه امام خواست ه باشد مردم را به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب به كلى لغو و بى اثرند و هر وقت هر حاجتى دارند از غير مجراى اسباب آن را طلب كنند، چون چنين چيزى صحيح نيست ، و چنين توقعى بيجا است ، چطور ممكن است امام چنين چيزى ف رموده باشد، با اينكه اهل دعا در همين دعا كردنش سبب هاى زيادى به كار مى برد، از قبيل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار مى گيرد، و همه اينها سببند.

اين معنا را در انسان در نظر بگير، كه هر چه مى كند با ابزارهاى بدن خود مى كند، اگر مى دهد با دست مى دهد، و اگر مى بيند با چشم مى بيند، و اگر مى شنود با گوش مى شنود، پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد مثل كسى مى ماند كه از من بخواهد چيزى به او بدهم ، اما بدون دست ، و يا به او بنگرم اما بدون چشم ، و يا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ،و كسى كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل كسى است كه تمام اميد و انتظارش به دست من باشد تا به سويش دراز شود، و چيزى به او بدهد، و يا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و يا همه ركونش به گوش من باش د تا سخن او بشنود، و در عين حال به كلى از وجود من غافل باشد، معلوم است كه چنين كسى غافل و ديوانه است (چون ممكن نيست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببيند و به كلى از صاحب آن غافل باشد).

دو گونه دعا كه به هدف اجابت نمى رسد

اول اين است كه دعا دعاى واقعى نيست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسى كه اطلاع ندارد خواست ه اش نشدنى است ، و از روى جهل همان را درخواست مى كند، يا كسى كه حقيقت امر را نمى داند،

و اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى كرد، مثلا اگر مى دانست كه فلان مريض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفا نمى كند، و اگر مانند انبيا اين امكان را در دعاى خود احساس كند، البته دعا مى كند و مرده زنده مى شود، ولى يك شخص عادى كه دعا مى كند از است جابت ماءيوس است ، و يا اگر مى دانست كه بهبودى فرزندش چه خطرهائى براى او در پى دارد دعا نمى كرد، حالا هم كه از جهل به حقيقت حال دعا كرده مستجاب نمى شود.

دوم اين است كه دعا، دعاى واقعى هست ، ليكن در دعا خدا را نمى خواند، به اين معنا كه به زبان از خدا مسئلت مى كند، ولى در دل همه اميدش به اسباب عادى يا امور وهمى است ، امورى كه توهم كرده در زندگى او مؤ ثرند.

پس در چنين دعائى شرط دوم (اذا دعان ، در صورتى كه مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نيست ، و در حقيقت خدا را نخوانده چون آن خدائى دعا را مستجاب مى كند كه شريك ندارد، و خدائى كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام مى دهد، او خداى پاسخگوى دعا نيست ، پس اين دو طايفه از دعا كنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نيست ، زيرا دعايشان دعا نيست ، و يا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نيستند.

آيات ديگرى از قرآن در باب دعاى و مضمون يگانه اى كه همگى آنها بر آن دلالت دارد

اين بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه كه از آيه مورد بحث كرديم ، و با اين بيان معانى ساير آياتى هم كه در باب دعا هست روشن مى گردد مثل آيه:( قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعاوكم ) و آيه:( قل ارايتم ان اتيكم عذاب اللّه او اتتكم السّاعه ، اغير اللّه تدعون ان كنتم صادقين ، بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء، و تنسون ما كنتم تشركون ) و آيه شريفه:( قل من ينجيكم فى ظلمات البر و البحر، تدعونه تضرعا و خفيه لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين ، قل اللّه ينجى كم منها، و من كل كرب ، ثم انتم تشركون

پس همه اين آيات دلالت دارد بر اينكه انسان دعائى غريزى و درخواست ى فطرى دارد، كه به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مى خواهد، چيزى كه هست در هنگامى كه غرق نعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شريك پروردگارش مى گيرد، و امر بر او مشتبه شده ، خيال مى كند كه از پروردگارش چيزى نمى خواهد، و دعائى نمى كند، با اينكه از غير خدا چيزى نمى خواهد، چون هر چه باشد بالاخره انسانى داراى فطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمى پذيرد.

به شهادت اينكه وقتى اين سبب ها از كار مى افتد و گرفتاريها روى مى آورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرك موهومش و شفيعان خياليش همه به كنارى مى روند، آن وقت مى فهمد كه جز خدا كسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواست ش نيست ، لذا مجددا به توحيد فطريش بر مى گردد، و همه اسباب را از ياد مى برد، و روى دل سوى خداى كريم مى كند و خدا هم گرفتاريش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر مى آورد، ودر سايه آسايشش مى پروراند، تا آنكه رفته رفته خاطرش آسوده و شكمش سير شود، دوباره بهمان وضعى كه داشت يعنى سبب پرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.

آنچه از آيات مربوطه استفاده مى شود اينست كه مطلق عبادات دعا هستند (47)

و نيز مانند آيه شريفه :و( قال ربكم ادعونى است جب لكم ، ان الذّين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين ) چونكه اين آيه شريفه ، هم دعوت به دعا مى كند، و هم وعده اجابت مى دهد، و هم علاوه بر اين دعا را عبادت مى خواند، و نمى فرمايد كسانى كه از دعا به درگاه من است كبار مى كنند، بلكه به جاى آن مى فرمايد كسانى كه از عبادت من است كبار مى كنند. و با اين بيان خود تمامى عبادتها را دعا مى خواند، براى اينكه اگر منظور از عبادت ، تنها دعا، كه يكى از اقسام عبادت است باشد ترك دعا، است حقاق آتش نمى آورد بلكه منظور ترك مطلق عبادت است كه است حقاق آتش مى آورد، پس معلوم مى شود مطلق عبادت ها دعايند (دقت بفرمائيد).

با اين بيان معناى آيات ديگر هم كه مربوط به اين باب است روشن مى شود، مانند آيه شريفه:( فادعوااللّه مخلصين له الدّين ) و آيهو(ادعوه خوفا و طمعا، ان رحمه‌الله قريب من المحسنين ) و آيه شريفه:( و يدعوننا رغبا و رهبا، و كانوا لنا خاشعين ) و آيه شريفه:(ادعوا ربكم تضرعا و خفيه ، انه لا يحب المعتدين ) و آيه شريفه:(اذ نادى ربه نداء خفيا (تا جمله )و لم اكن بدعائك رب شقيا) و آيه شريفه:(و يستجيب الذّين آمنوا و عملوا الصّالحات ، و يزيدهم من فضله ).

و آياتى ديگر كه مناسب باب دعا است ، و اين آيات اركان اصلى دعا و آداب دعا كننده را كه عمده اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان ، و بريدگى از اسباب ظاهرى ، و توسل به خداى تعالى است ، بيان مى كند، و آداب ديگرى را هم روايات به آن ملحق كرده ، از قبيل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار، و ذكر، و عمل صالح ، و ايمان ، و ادب حضور، و امثال آن

فليستجيبوا لى و ليومنوابى

حرف (فاء) كه بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتيجه مدلول جمله قبلى مى كند، البته مدلول التزامى آن ، و مى فهماند حال كه معلوم شد خدا به بندگانش نزديك است ، و هيچ چيزى ميان او و دعاى بندگانش ‍ حائل نيست ، و معلوم شد كه او نسبت به بندگان خود و به درخواست هايشان عنايت دارد، و همين خداى مهربان بندگان را دعوت به د عا مى كند، و خلاصه حال كه معلوم شد خدا داراى چنين صفتى است ، پس ‍ بندگان معطل چه هستند، او را در اين دعوتش اجابت كنند و به سويش رو آورند و ايمان بياورند كه خدائى است داراى چنين صفت ، و يقين كنند به اينكه او نزديك است ، و دعايشان را اجابت مى كند، تا در نتيجه شايد در دعا كردن به درگاه او موفق گردند.

بحث روايتى (شامل رواياتى در فضيلت ، شرائط و آداب دعا)

شيعه و سنى روايت كرده اند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دعا سلاح مؤ من است

و در كتاب عده الداعى است كه در حديث قدسى آمده : اى موسى از من آنچه احتياج دارى درخواست كن ، حتى علوفه گوسفندت ، و نمك خميرت را از من بخواه

و در كتاب مكارم از آن جناب روايت كرده كه فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است ، براى اينكه خود خداى عزوجل مى فرماىد:( قل ما يعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم ) بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من هيچ اعتنائى به شما نخواهد كرد، اين مضمون از امام باقر و صادق (عليه‌السلام ) نيز نقل شده

باز در كتاب عدة الداعى در روايت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبيد اللّه بن على بن الحسين : از پسر عمويش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبياءش وحى فرستاد، كه به عزت و جلالم سوگند كه آرزوى هر آرزومندى را كه به غير من اميد ببندد مبدل به نوميدى مى كنم ، و جامة ذلت در ميان مردم بر تنش ‍ مى پوشانم ، و از گشايش و فضل خودم دور مى كنم ، آيا بنده ، بنده من باشد، و در شدائدش به غير من اميد ببندد با اينكه شدائد همه بدست من است و آيا به غير من اميدوار شود، با اينكه غنى بالذات و جواد على الاطلاق منم ، و كليد همه درهاى بسته به دست من است ، و در خانه من به روى هر كس كه بخواهد مرا بخواند باز است (تا آخر حديث ).

و نيز در عده الداعى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى فرموده هيچ مخلوقى دست به دامن مخلوق ديگر نمى شود، مگر آنكه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمين را عليه او قطع مى كنم ، ديگر اگر از من چيزى بخواهد عطايش نمى كنم ، و اگر به درگاهم دعا كند دعايش را مستجاب نمى سازم ، و هيچ مخلوقى دست به دامن خود من نمى شود و چشم اميد از مخلوق من نمى پوشد مگر آنكه آسمانها و زمين را ضامن رزقش مى كنم ، آن وقت اگر دعا كند اجابت مى كنم ، و اگر حاجت بخواهد بر مى آورم ، و اگر طلب آمرزش كند او را مى آمرزم

اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نيست

مؤ لف : آنچه اين دو حديث افاده مى كنند اين است كه دعا بايد خالص باشد، نه اينكه سببيت اسباب وجودى عالم را كه آنها را ميان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار داده ابطال كنند، چون هر انسانى مى داند كه چنين اسبابى وجود دارند اما سببيت آنها را خدا به آنها داده ، نه اينكه خود آنها علت تامة اى باشند، كه مستقل از خداى سبحان فيض را به معلول هاى خود برساند.

توضيح اينكه انسان با فطرت خود اين معنا را درك مى كند كه براى حاجتش برآرنده اى است ، كه فعلش از او ت خلف نمى كند، و نيز درك مى كند آنچه از سبب هاى ظاهرى كه وى دست به دامن آنهامى زند سبب تام نيستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مى كند، كه آن شاعر مى گويد: (ناگهان سركنگبين صفرا فزود).

پس انسان اين شعور و درك را دارد كه آن مبدئى كه سرنخ تمامى امور آنجا است ، و ركنى كه در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غير اين اسباب ظاهرى است ، و لازمه اين درك آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به اين اسباب نداشته باشد، بطوريكه بكلى از آن سبب تام و حقيقى غافل بماند، و هر چيزى را مستند به سبب هاى ظاهريش بپندارد.

آرى انسان با كمترين دقت و توجه ملتفت به اين نكته مى شود، حال اگر سؤ الى كند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از اين برآورده شدن كشف مى كند سوالش سؤ ال از پروردگارش بوده ، و حاجتى كه داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخيص داده از طريق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسيده ، و از آنجا به وى افاضه شده است ، و اگر همين حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از كسى خواست ه كه شعور فطرى و باطنيش حكم مى كند به اينكه آن سبب ، برآرنده حاجتش نيست ، بلكه خيال مى كرده كه آن سبب برآرنده حاجتش مى باشد، و قوه خياليش به عللى غير از شعورباطنى به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصوير كرده ، و اين در همان مواردى است كه باطن آدمى مخالف با ظاهر او است

مثالى كه مى توانيم در اينجا بياوريم اين است كه ، بسيار مى شود انسان چيزى را دوست دارد، و به آن اهتمام مى ورزد، تا آنكه آن را به دست مى آورد و مى بيند كه همين محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است كه براى او مهم تر و محبوبتر است ،

ناگزير از آن دست بر مى دارد، و محبوب تر را مى گيرد، و بسيار مى شود كه از چيزى نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مى گريزد، ولى تصادفا به همان چيز بر مى خو رد، و مى بيند بر خلاف آنچه مى پنداشت از منافعى كه به خاطر آن از اين مى گريخت سودمندتر و بهتر است

اشاره به دو نظام در زندگى انسان : نظام فطرى و نظام تخيلى

كودك مريض از نوشيدن دواى تلخ مى گريزد، و در عين اينكه طالب بهبودى خويش است ، از خوردن دوا گريه مى كند، اين انسان با شعور باطنى و فطريش صحت و سلامتى را مى خواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مى كند.

پس معلوم مى شود انسان در زندگيش دو نظام دارد، يك نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى ، و نظامى ديگر به حسب تخيل ، نظام فطريش از خطا محفوظ است ، و در مسيرش دچار اشتباه نمى شود، و اما نظام تخيليش بسيار دستخوش خبط و اشتباه مى شود، چه بسا مى شود كه آدمى به حسب صورت خياليش چيزى را درخواست مى كند، و جدا مى طلبد. و نمى داند كه با هم اين سؤ ال و طلبش درست چيز ديگرى مخالف آن مى خواهد پس بايد حديث را به همين معنا توجيه كرد، و اين همان معنائى است كه از كلام على (عليه‌السلام ) كه به زودى مى آيد كه فرمود: (عطيه و بخشش به قدر نيت است )، به چشم مى خورد.

و در عده الداعى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: در حالى دعا كنيد كه يقين به اجابتش داشته باشيد.

و در حديث قدسى آمده : خداى تعالى فرمود: من همان جايم كه ظن بنده ام به من آنجا است ، پس بنده من نبايد به غير از خير از من انتظارى داشته باشد، بلكه بايد نسبت به من حسن ظن داشته باشد.

مؤ لف : علتش اين است كه دعا در حال نوميدى و تردد كشف مى كند از اينكه صاحبش در حقيقت درخواست ى ندارد، كه بيانش گذشت ، و نيز روايت شده كه هرگز چيز نشدنى را از خدا نخواهيد.

فرمايشات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤ منين عليه‌السلام درباره دعا

و باز در كتاب عدة الداعى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت آورده كه فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنيد، و در ناملايمات خود به او پناهنده شويد، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانيد، كه دعا مغز عبادت است ، و هيچ مؤ من نيست كه خدا را بخواند مگر آنكه دعايش را مستجاب مى كند آنهم يا به فوريت ، كه در نتيجه ثمره اش در دنيا عايد او مى شود، و يا با مدت كه در نتيجه ثمره اش در آخرت عايدش مى شود، و يا حداقل ثمره آن را به مقدار دعايش كفاره گناهانش قرار مى دهد، البته همه اينها در صورتى است كه از خدا گناه نخواهد.

و در نهج البلاغه در يكى از وصاياى اميرالمؤ من ين به فرزندش حسين (عليه‌السلام ) آمده : سپس خداى تعالى كليد همه خزينه هاى غيبش را در دست خود تو قرار داد، و آن اين است كه به تو اجازه داد از او مسئلت كنى ، با اين كليد كه همان دعا است هر درى از درهاى نعمتهاى او را بخواهى مى توانى بگشائى ، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى ، پس هرگز دير شدن اجابت خدا تو را نوميد نسازد، كه عطيه به قدر نيت است ، و چه بسا اجابت دعايت بدين جهت تاءخير افتد كه اجرش برايت بيشتر باشد، كه بزرگترين عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چيزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتو ندهد، بلكه بهتر از آن را بدهد، حال يا در دنيا و يا در آخرت ، و يا بدين جهت مستجاب نكند كه خواست ه است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواست ه اى بلاى جان تو است ، زيرا بسيار مى شود كه از خدا چيزى بخواهى كه مايه نابودى دين تو است ، اگر آن حاجتت را برآورند، دينت را از دست مى دهى ، پس بر تو باد كه هميشه از خدا چيزى بخواهى كه جمال و زيبائيش برايت بماند، و وزر و وبالش از بين برود، نه مال ، كه نه تنها براى تو نمى ماند، بلكه تو هم براى آن نمى مانى

معناى اينكه فرموده اند: (عطيه به اندازه نيت است )

مؤ لف : اينكه فرمود: (عطيه به مقدار نيت ) است منظورش اين بوده كه است جابت همواره مطابق دعا است ، پس آن چه سائل بر حسب عقيده قلبيش و حقيقت ضميرش از خدا مى خواهد، خدا به او مى دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد، چون بسيار مى شود كه لفظ آنطور كه بايد مطابق با معناى مطلوب نيست ، كه بيانش گذشت ، بنابراين جمله مورد بحث بهترين و جامع ترين كلمه است براى بيان ارتباط ميان درخواست و اجابت

و چگونه جامع ترين كلمه نباشد؟ با اينكه در كوتاه ترين عبارت موارد بسيارى از دعاهائى را كه مستجاب نمى شود بيان كرده ، كه چرا نمى شود؟ مانند موردى كه اجابت طول مى كشد، و موردى كه خير دنيائى مسؤول با خير مهمتر دنيائى و يا آخرتى تبديل مى شود و مواردى كه خواست ه دعا كننده به صورت ديگرى غير صورتى كه خواست ه مستجاب مى شود كه سازگارتر به حال سائل است ، چون بسيار مى شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى كند، كه اگر فورا به او داده شود گوارا نمى شود، لذا اجابتش تاخير مى افتد تا سائل تشنه تر شود،

و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش درسؤ ال خود قيد گوارا را ذكر كرده بود، پس در حقيقت خودش خواست ه كه اجابتش تاءخير افتد، و همچنين مؤ من كه به امر دين خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را در خواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دين او مى شود، و او خودش اطلاع ندا رد، و خيال مى كند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تاءمين مى كند، در حالى كه سعادت او در آخرت او است ، پس ‍ در حقيقت در خواست او در خواست سعادت در آخرتش است نه دنيا، و بهمين جهت دعايش در آخرت مستجاب مى شود نه در دنيا.

باز در عدة الداعى از امام باقر (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ بنده اى دست خود به سوى خداى عزوجل نمى گشايد. مگر آنكه خدا از رد آن بدون اينكه حاجتش داده باشد شرم مى كند، بالاخره چيزى از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن مى گذارد، بنابراين هر وقت دعا مى كنيد دست خود را بر نگردانيد مگر بعد از آنكه آن را به سر و صورت خود بكشيد، و در خبرى ديگر آمده : كه به صورت و سينه خود بكشيد.

(فلسفه دست بلند كردن در حال دعا كه سيره پيامبر اسلام بوده است )

مؤ لف : در الدرالمنثورهم قريب به اين معنا از عده اى از صحابه چون سلمان ، و جابر، وعبد اللّه بن عمر، و انس بن مالك ، و ابن ابى مغيث ، از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطالبى در ضمن هشت روايت آورده ، و در همه آنها جمله : (دست بلند ك ردن آمده ) پس ديگر معنا ندارد بعضى اين معنا را انكار نموده ، بگويند دست بلندكردن به معناى آن است كه خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد.

و اين سخنى است فاسد، براى اينكه حقيقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى ، و صورت بخشيدن توجه درونى ، و اظهار حقايق متعالى از ماده است در قالب تجسم ، كه اين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر با اجزاء و شرايط آنها به خوبى روشن است و اگر اين معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى يافت

و يكى از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى ، و در خواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى كه ما افراد بشر در بين خود داريم ، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى گيريم ، كه يك انسان فقير كه خود را پست احساس مى كند در برابر توانگرى كه خود را عزيز و عالى پنداشته ، بخود مى گيرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را كج مى كند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود رامى كند،

و اتفاقا در روايتى كه شيخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن على بن الحسين و برادرش زيد از پدر آن دو از جدشان حسين بن على (عليه‌السلام ) روايت كرده ، آمده كه : رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى به دعا مشغول مى شد دست خود را بلند مى كرد، و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى كه يك فقير گرسنه در گدائى به خود مى گيرد، وهمين معنا را عدة الداعى بدون ذكر سند نقل كرده است

و در بحار از على (عليه‌السلام ) روايت كرده كه مردى را شنيد مى گفت : بار الها پناه مى برم به تو از فتنه ، امام فرمود: معناى اين دعاى تو اين است كه خدايا پناه مى برم به تو از مال و اولادم ، چون خداى تعالى فرموده:( انّما اموالكم و اولادكم فتنة ) پس اگر مى خواهى به خداپناه ببرى بايد بگوئى : خدايا پناه مى برم به تو از فتنه هاى گمراه كننده

مؤ لف : و اين هم باب ديگرى است در تشخيص معناى لفظ، كه نظائرى هم در روايات دارد، و در روايات آمده كه حق در معناى هر لفظى همان معنائى است كه در كلام خداى تعالى آمده ، و باز از اين باب است آن رواياتى كه در معناى جزء و كثير و امثال آن رسيده

و در عده الداعى از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده ، كه فرموده : خداى تعالى دعاى قلبى فراموش كار را مستجاب نمى كند (يعنى كسى كه بى فكر و بى توجه قلبى دعا مى كند).

و نيز در عده الداعى از على (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: خدا دعاى قلب بازيگر را قبول نمى كند.

مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، و سرش اين است كه در اينگونه موارد حقيقت دعا و مسئلت تحقق نمى يابد.

و در كتاب دعوات تاءليف راوندى آمده : كه خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب كرده مى فرمايد: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرين كنى كه به خاطر ظلمى كه به تو كرده ، نابودش كنم ، در همان وقت كسى هم هست كه تو را نفرين مى كند به خاطر ظلمى كه تو به او كرده اى ، اگر مى خواهى هم نفرين تو را مستجاب مى كنم ، و هم نفرين او را، و اگر بخواهى است جابت نفرين هر دوتان را تا روز قيامت تاءخير مى اندازم

مؤ لف : سر اين معنا روشن است ، براى اينكه وقتى كسى چيزى را به نفع خود مسئلت مى نمايد لابد به آن راضى هم هست ، و وقت ى به آن راضى و خشنود باشد بايد به هر چه كه از هر جهت مثل آن است نيز راضى باشد، وقتى عليه ستمگر خودش نفرين مى كند، و انتقام را مى خواهد به خاطر اينكه ظلم كرده ، بايد بطور كلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرين عليه ستمگرش نفرين عليه خودش هم هست ، چو ن گفتيم او با نفرين كردنش مى فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست مى دارد، حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، كه هرگز دوست نمى دارد، به بلائى گرفتار مى شود كه آن را براى غير خودش درخواست كرده بود، و اگر دوست ندارد در حقيقت نفرينى و دعائى از او سر نزده ، بلكه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در اين باره فرموده:( و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير، و كان الانسان عجولا)

سفارشات رسول خدا به ابوذر و توضيح برخى از جملات آن

و در عدة الداعى روايت كرده كه رسولخدا به ابوذر فرمود: اى اباذر مى خواهى كلماتى به تو بياموزم كه خداى عزوجل به وسيله آنها به تو سود رساند؟ ابوذر مى گويد گفتم : بله ياصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگير، تا همه جا او را پيش رويت ببينى ، در حال رفاه و خوشى به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى كنى از خدا بكن ، و چون خواستى بى نياز باشى اين بى نيازى را از راه اعتماد به خدا كسب كن ، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خيرى به تو برسانند كه خدا برايت ننوشته ، نخواهند توانست

مؤ لف : اينكه فرمود: (در حال رفاه و خوشى به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد)، معنايش اين است كه در حال خوشى دعا كن ، و خدا را فراموش مكن ، تا در حال شدت همان دعايت را مستجاب كند، و فراموشت نكند، چون كسى كه پروردگار خود را در حال خوشى فراموش كند، بطور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدايند، آن وقت صاحب چنين پندارى ،

وقتى در حال شدت پروردگار خود را مى خواند معناى اين خواندنش اين است كه خداى تعالى تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، و حال آنكه خداى تعالى اينطور نيست ، بلكه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبيت دارد، در نتيجه صاحب اين پندار نه در حال رفاه خداى عالم و آفريدگار خود را خوانده ، و نه در حال شدت ، بلكه ديگرى را خوانده

و اين معنا در ب عضى روايات به زبانى ديگر آمده ، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده كه فرمود: كسى كه از پيش دعا كرده باشد هنگام نزول بلا دعايش مستجاب مى شود، و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسنديده كه در رسيدنش به آسمان چيزى جلوگيرش نيست ، و كسى كه قبل از گرفتارى دعا نكرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلايش مستجاب نمى شود، و ملائكه مى گويند اين صداى كيست كه تاكنون نشنيده و آن را نمى شناسيم ، (تا آخر حديث ).

و اين معنا از اطلاق آيه:( نسوااللّه فنسيهم ) ، استفاده مى شود، و اين معنا با رواياتى كه مى گويد: دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود، منافات ندارد، براى اينكه مطلق شدت و بلا غير انقطاع كامل است (و از مجموع دو دسته روايات چنين بر مى آيد، آن كسى كه در حال خوشى دعا ندارد، و با خدا كارى ندارد، در حال شدت هم انقطاع كامل برايش دست نمى دهد، باز هم كه دعا ك ند گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است ، نمى تواند به كلى از آنها قطع اميد كند).

اشاره به رابطه دعا با اسباب عادى در فرمايش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

و اينكه فرمود: (و چون درخواست ى داشتى از خدا بخواه ، و چون خواست ى بى نياز باشى با ياد خدا بى نيازى را به دست آر...)، ارشاد است به اينكه وقتى مى خواهى درخ واست ى بكنى ، و يا كمكى بطلبى ، اين سؤ ال و است عانت را حقيقتا بكن ، وسؤ ال و است عانت حقيقى آن است كه از خداى تعالى بشود، چون اسباب عادى كه در دسترس ما هست سببيتشان همه محدود به آن مقدارى است كه خدا برايشان مقدر كرده ، نه آنطور كه به نظر ما مى رسد، و خيال مى كنيم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاءثرند، بلكه اين اسباب تنها طريقيت و وساطت در ايصال دارند، و گرنه كار همه اش به دست خداى تعالى است

بنابراين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب كبرياء شود، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهرى ركون و اعتماد نكند، گو اينكه خداى تعالى چنين تقدير كرد ه ، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد، و ليكن سبب هر چه باشد چيزى است كه خدا سببش كرده

پس كلام امام دعوت به اين معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همه اعتمادشان بر خدائى باشد كه سببيت را به اسباب داده نه اينكه امام خواست ه باشد مردم را به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب به كلى لغو و بى اثرند و هر وقت هر حاجتى دارند از غير مجراى اسباب آن را طلب كنند، چون چنين چيزى صحيح نيست ، و چنين توقعى بيجا است ، چطور ممكن است امام چنين چيزى ف رموده باشد، با اينكه اهل دعا در همين دعا كردنش سبب هاى زيادى به كار مى برد، از قبيل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار مى گيرد، و همه اينها سببند.

اين معنا را در انسان در نظر بگير، كه هر چه مى كند با ابزارهاى بدن خود مى كند، اگر مى دهد با دست مى دهد، و اگر مى بيند با چشم مى بيند، و اگر مى شنود با گوش مى شنود، پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد مثل كسى مى ماند كه از من بخواهد چيزى به او بدهم ، اما بدون دست ، و يا به او بنگرم اما بدون چشم ، و يا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ،و كسى كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل كسى است كه تمام اميد و انتظارش به دست من باشد تا به سويش دراز شود، و چيزى به او بدهد، و يا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و يا همه ركونش به گوش من باش د تا سخن او بشنود، و در عين حال به كلى از وجود من غافل باشد، معلوم است كه چنين كسى غافل و ديوانه است (چون ممكن نيست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببيند و به كلى از صاحب آن غافل باشد).


4

5

6

7