حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ0%

حيات پس از مرگ نویسنده:
گروه: معاد و رستاخیز

حيات پس از مرگ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علاّمه سيّد محمد حسين طباطبائى(ره)
گروه: مشاهدات: 6774
دانلود: 1873

توضیحات:

حيات پس از مرگ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6774 / دانلود: 1873
اندازه اندازه اندازه
حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل چهارم: صفات روز قيامت

خداى تعالى فرموده است:( يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ) (١١٦) .

و:( يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ مالَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ ) (١١٧) .

و:...( مالَكُمْ مِّنْ مَلْجأٍ يَّوْمئِذٍ وَمالَكُمْ مِّنْ نَّكيرٍ ) (١١٨).

و:( يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً ) (١١٩) .

و:...( ولا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً ) (١٢٠).

و:( وَاْلاَمْرُ يَوْمَئِذٍ للَّهِ ) (١٢١) و آيات ديگر.

اين آيات، روز قيامت را به صفاتى توصيف نموده اند كه در ظاهر امر مختص به قيامت نيستند، چه «مُلك» و «امر» و «قدرت» همواره از آن خداست و موجودات نيز دائماً در مقابل خداوند آشكار و غير پنهانند. و هيچگاه در برابر او نه پناهگاهى است و نه ملجأاى.

لكن خداوند فرموده:...( وَلَوْ يَرَى الَّذين ظَلَمُوا اِذْيَرَوْنَ الْعَذابَ اَنَّ الْقُوَّةَ للَّهِ جَميعاً وَاَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعَذابِ * اِذْتَبَّرَأَ الَّذين اُتّبِعُوا مِنَ الَّذين اتَّبَعُوا وَرَاَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلاَسْبابُ ) (١٢٢).

و در آن خبر داده است كه اسباب و روابط در آن هنگام همگى قطع مى گردند و تمام ارتباطات و تأثيراتى كه موجودات در نظام موجودشان در عالم جسم و جسمانيات و نيز در عالمى كه به دنبال آن مى آيد، دارند، به زودى همگى از بين خواهند رفت و نتيجتاً نه شيئى در شى ء ديگر تأثير خواهد نمود و نه شيئى از شى ء ديگر تأثير خواهد پذيرفت. نه از شيئى نفع برده خواهد شد و نه از آن زيانى خواهد رسيد. اگر شرايط همان شرايطِ اسباب و روابط بود و روز قيامت نيز چنين روزى بود، هيچ حكمى از احكام موجودات، از وضع كنونى اش تخلّف نمى نمود و زايل نمى گشت مگر با بطلانِ ذواتِ موجودات و انقلاب ماهيات. و چون كلمات خداوند تغيير ناپذير است، اين امر نيز محال مى گردد. بنابراين، آنچه كه زايل مى گردد و برداشته مى شود همانا وجودهاى سرابى اين موجودات است، وجودهايى كه به خداوند سبحان قائم و ثابتند و الاّ فى نفسه باطل و هيچ اند. نتيجتاً تنها نسبت آنها با خداوند باقى مى ماند و ديگر نسبتها همگى باطل مى گردند. و از آنجايى كه در نفس خويش باطل بوده اند، بنابراين، تنها بطلانشان منكشف (آشكار) مى گردد، نه اينكه (وجود داشته باشند و) باطل گردند، تنها حقيقتِ امر، ظاهر مى گردد يعنى اين حقيقت كه نه وجودى براى غير اوست و نه تأثيرى، نه كسى جز او مالك است و نه كسى جز او صاحب ملك است. و اين همان گفته اوست كه:

( مالِكِ يَوْم الدّين ) (١٢٣).

و:( يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَاْلاَمْرُ يَوْمئِذٍ للَّهِ )(١٢٤) .

و:...( لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ) ِ (١٢٥).

برآنچه گفتيم يعنى انكشاف بطلان موجودات سرابى و اسباب ظاهرى نه خود بطلان آنها، اين سخن خداوند دلالت مى كند:...( وَلَو تَرى اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمْ ) (١٢٦) تا آنجا كه:( لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ) (١٢٧) ؛ زيرا با وجودى كه در هنگام مرگ شخص، هنوز اسباب و روابط در دنيا باقى است، اين آيه آنها را باطل شمرده است. بنابراين تنها بطلان آنها منكشف مى گردد (چه از ابتدا باطل بوده اند)

در نهج البلاغه، در خطبه اى حضرت مى فرمايد:«و بعد از فناى دنيا خداوند تنها مى گردد و هيچ شيئى همراه او نيست. و همانطور كه قبل ازخلق عالم تنها بوده، همانگونه هم بعد از فناى آن تنهاست؛ نه زمانى وجود دارد نه مكانى، اجلها و زمانها معدوم مى گردند و سالها و لحظه ها ناپديد مى گردند و هيچ شيئى جز خداوند واحد قهّار كه برگشت همه امور به سوى اوست، باقى نمى ماند».

در «احتجاج» از هشام بن الحكم در ضمن سؤالهايى كه از حضرت صادقعليه‌السلام مى نمود، آمده است:«آيا روح بعد از خروجش از قالب خويش، متلاشى مى گردد و يا اينكه باقى مى ماند؟ حضرت پاسخ داد: آرى، روح باقى خواهد ماند تا اينكه در صور دميده شود و در آن زمان همه اشياء باطل خواهند گشت؛ نه حسى خواهد ماند و نه محسوسى. سپس همه اشياء به وجودشان باز خواهند گشت همانگونه كه مدبرشان آنها را خلق نموده بود. اين عمل بعد از چهارصد سال، كه در آن هيچ خلقى وجود ندارد، به وقوع مى پيوندد و اين چهارصد سال، فاصله بين همان دو نفخه است».

در تفسير قمى از حضرت صادقعليه‌السلام در حديثى نقل گشته است:«سپس خداوند عزّوجل مى گويد: امروز ملك از آن كيست؟ و به خود پاسخ مى دهد: از آنِ خداى يكتاى قهّار».

در توحيد از اميرالمؤمنينعليه‌السلام در حديثى آمده است:«خداوند مى گويد امروز ملك از آن كيست؟ به دنبال آن ارواح انبيا و فرستادگان و حججش به سخن آمده و گويند: از آنِ خداىِ واحد قهّار».

در تفسير قمّى از امام سجّادعليه‌السلام در حديثى آمده است:«در آن هنگام خداوند قهّار با صداى بلند و رسايى كه همه قسمتهاى آسمان و زمين بشنوند، ندا درمى دهد كه امروز ملك از آن كيست؟ و چون هيچ كسى پاسخ نگويد،خود به عنوان پاسخگوى خويش ندا دهد: از آنِ خداىِ واحد قهّار».

در بيانات ائمهعليهم‌السلام كه همگى يك زبانند، دقّت كنيد كه چگونه بين فناى آسمانها و زمين و وجودشان، بين زوال سالها و لحظه ها و ثبوتشان، بين فقدان پاسخگوى نداى خداوندى و وجود آن، چگونه بين همه اينها جمع نموده اند. سپس به پاسخ خداوند به خويشتن دقت كنيد( :للَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ) ِ، به هريك از اسماء «واحد» و «قهّار» توجه كنيد و جوانب امر را درنظر بگيريد تا صحّت آنچه را كه كمى قبل استنباط نموده بوديم، دريابيد.

بطلان اسباب در روز قيامت

حال هنگامى كه وجود مستقل از اشياء زايل گشت، همه ثبوتات به يك سرى تحققات سرابى و وهمى باز خواهد گشت و همه سبب و مسببات باطل خواهد شد كه همان سخن الهى است:

( ... مالَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ ) (١٢٨).

و:( ما لَكُمْ مِّنْ مَلْجَاءٍ يَوْمَئِذٍ وَما لَكُمْ مِّنْ نَّكيرٍ ) (١٢٩).

و:( ما اَغْنى عَنّى مالَيهْ * هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ ) (١٣٠) .

و:( يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَّوْلىً شَيْئاً ) (١٣١) .

و( :... لا بَيْعٌ فيهِ وَلا خِلالٌ ) (١٣٢).

و( :... وَلا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ ) (١٣٣) .

و( ثُمَّ قيل لَهُمْ اَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّابَلْ لَّمْ نَكُنْ ندْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُ اللَّهُ الْكافِرينَ ) (١٣٤) .

اين گفته آنان( بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا ) كه مرادشان اين است كه ما قبل از قيامت، غير خدا را نمى خوانديم و شريكى را نمى پرستيديم، نشانه فريب خوردگى آنان به سراب و بازىِ دنياست كه در حقيقت باطل و پوچ بوده است. خدا در اينجا فرموده است كه بدين گونه كافرين را گمراه مى سازد. و نزديك به همين معناست اين سخن خداوند كه:

( ... ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذين اَشْرَكُوا مَكانَكُمْ اَنْتُمْ وَشُرَكائُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَقالَ شُرَكائُهُمْ مَّا كُنْتُمْ اِيَّانا تَعْبُدُونَ ) (١٣٥) .

و:...( تَبَرَّأنا اِلَيْكَ ما كانُوا اِيَّانا يَعْبُدُونَ ) (١٣٦) و همه اينها به اين كلام الهى برمى گردند كه:( ما تَعْبُدُونَ مِن دوُنِهِ اِلاَّ اَسْماءً سَمَّيْتُمُوها اَنْتُمْ وَآباُؤكُمْ مَّا اَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ) (١٣٧) .

و:( َما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلأِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) (١٣٨) .

برطرف شدن حجابها و آشكار گشتن پنهانها در روز قيامت

هنگامى كه سببها يعنى همان مراتب مترتّبه اى كه داراى وجود معيّن و مُقَدرى هستند و نيز تأثيرات ميان آنها باطل گشتند، در اين صورت حكم باطن، ظاهر مى گردد. و اين واضح است كه «ظاهر» به واسطه «باطن» ظاهر مى گردد، بنابراين، در اين هنگام غيب و شهادت متحد مى گردند؛ زيرا هر شيئى فى نفسه شهادت است و «غيب» معنايى نسبى است كه با فقدان شيئى نسبت به شى ء ديگر و ناپديد گشتن يكى از ديگرى ، متحقّق مى گردد. حال مى خواهد اين عدم درك از جانب حسّ باشد يا سبب ديگر، فرقى نمى كند.

با از بين رفتن اسباب، هرگونه حجابى كه اشياء را از يكديگر پنهان مى سازد، از ميان خواهد رفت. و اين همان سخن خداوند است كه:

( يَوْمَ هُمْ بارِزوُنَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ. و:وبَرَزُوا للَّهِ جَميعاً .) (١٣٩).

و( :... فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ) (١٤٠) .

و نيز از همين باب است:( يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ ) (١٤١) .

و:( اَفَلا يَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِى الْقُبُورِ * وَحُصِّلَ ما فِى الصُّدُورِ * اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبيرٌ ) (١٤٢) .

و:( يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلاَبَنُونٌ * اِلاَّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ ) (١٤٣) شايد بتوان آيات و رواياتى را كه در باره «بروز ارض» آمده است بر همين آيات بالا حمل نمود.

«در كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام در مورد آيه:( يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ ) نقل شده است كه:«مراد، قلب سليمى است كه خدايش را در حالى ملاقات كند كه هيچ كس جز او در آن نيست. و سپس فرمود: و هر قلبى كه در آن شرك و يا شكى باشد، ساقط و بى ثمر است. و مراد آنان (پيغمبران و اوليا) از زهد در دنيا، همانا اين بوده است كه قلبهاشان از غير آخرت فارغ شود و تنها بدان توجه داشته باشد».

البته اين گفته خداوند:( كَلاَّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمئذٍ لََّمحْجُوبُونَ ) (١٤٤) منافاتى با آنچه كه بيان كرده ايم، ندارد؛ زيرا همان طور كه خواهد آمد، اين آيه، تكريمى را كه تنها از آنِ مؤمنين است، از غير آنان نفى مى نمايد. در حقيقت اين آيه تصديقى است براى اين قانون خداوندى كه مى گويد:«جزا در گرو اعمال است و نفس هرچه از خوبيها كسب نمايد به نفع او خواهد بود و هرچه از بديها، به ضرر خويش» و چون اين گروه در دنيا در مقابل خداوند بر خويشتن حجابى افكندند ناچار در روز قيامت نيز بايد مصداقش آشكار گردد. و اين همانند آن سخن خداست كه:( يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَيُدْعَوْنَ اِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ اِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سالِمُونَ ) (١٤٥).

«قيامت» محيط است بر دنيا و برزخ

بطلان اسباب و زايل گشتن حجابها و آشكار شدن باطنى كه محيط به ظاهر مقوم آن است، همگى مى رسانند كه «قيامت» محيط بر اين نشأه مى باشد و نيزمحيط بر آنچه كه در آن است و يا به دنبال آن خواهد آمد.

باطن، ظاهر را داراست و ظاهر نزد او حاضر است لكن عكس آن صحيح نيست و اين همان گفته خداست كه:

( وَيَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى اَنْ يَكُونَ قَريباً ) (١٤٦).

و( :فَلَمَّا رَاَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ الَّذينَ كَفَرُوا ) (١٤٧) .

و( :اُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَريبٍ ) (١٤٨)

و:( وَما اَمْرُالسَّاعَةِ اِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ) (١٤٩).

و:( يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ ) (١٥٠).

و از همين باب است:( وَلَوْلا كَلِمَةٌ سَبقَتْ مِنْ رَبِّكَ اِلى اَجَلٍ مُسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ ) (١٥١) «سبق» نسبت به شى ء معين، موجب حائل گشتن يا «حيلولت» مى شود. مثلاً اگر بگوييد «سبقت الى مكان كذا» معنايش اين است كه شى ء ديگرى وجود دارد كه شما بين آن شى ء و مكان مورد نظر حائل گشته ايد قبل از آن كه شى ء بتواند به آنجا برسد. بنابراين سبقت كلمه خداوندى نسبت به «اجل مسمى» كه همان( وَلَكُمْ فِى اْلاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ اِلى حينٍ ) (١٥٢) است، مى رساند كه «قيامت» بدانان (مردم) محيط و نزديك است و اگر سدى كه خداوند در مقابلشان قرار داده، نباشد، قضاوت قاطعانه قيامت همه آنان را دربر خواهد گرفت.

آيات زير نيز از همين بابند:( كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا اِلاَّ عَشِيَّةً اَوْضُحيها ) (١٥٣) .

و:( كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَسُوا اِلاَّ ساعَةً مِّنْ نَهارٍ ) (١٥٤).

و:( قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ العادّينَ * قالَ اِنْ لَّبِثْتُمْ اِلاَّ قَليلاً لَّوْ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (١٥٥).

و:( وَقالَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَالاْيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللَّهِ اِلى يَوْمِ الْبَعْثِ ) (١٥٦) .

ظهور خداوند سبحان در آن روز

آنچه از آشكار گشتن «باطن» و بطلان «ظاهر» بيان داشتيم، موجب مى گردد كه در آن روز خداوند سبحان ظاهر شود، حجاب مهيّات مرتفع مى گردد و ستر هويّات درهم دَرَد. همه در مسيرشان به غايت غايات رسند و در كوشش و رجوعشان به منتهاى نهايات. اين همان سخن الهى است كه:

( يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ اَيَّانَ مُرْسيها * فيمَ اَنْتَ مِنْ ذِكْريها اِلى رَبِّكَ مُنْتَهيها ) (١٥٧).

و:( اَنَّ اِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى ) (١٥٨).

و:( يا اَيُّهَا اْلأنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ ) (١٥٩) .

و:( اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ و:اِلَيْهِ تُقْلَبُونَ و:اِلَيْهِ الْمَصيرُ و:اَلا اِلَى اللَّهِ تَصيرُاْلاُمُورُ ) (١٦٠) .

و:( يَقُولُونَ مَتى هذَاالْوَعْدُ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قُلْ اِنَّماالْعِلْمُ عِنْدَاللَّهِ ) (١٦١) .

و:( يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ اَيَّانَ مُرْسيها قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبّى لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لا تَأْتيكُمْ اِلاَّ بَغْتَةً يَّسْئَلُونَكَ كَاَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْها قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَاللَّهِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ) (١٦٢).

سؤال كنندگان چون پنداشته اند كه قيامت امرى زمانى است كه در رشته اى متصل به زمان آنان قرار دارد، پرسيده اند كه وقت آن كى است؟ خداوند آنان را از اين مطلب به مطلب ديگرى كه در خور فهم آنان باشد منصرف ساخته است و چون آنان در اين مطلب اصرار ورزيدند پاسخشان داده است كه علم بدان، از نزد او آشكار و بروز نخواهد كرد و اصلاً علم به قيامت بذاته براى غير خدا، آشكار نشدنى است، نه به جهت معلومات ناقص ما، بل بنا به مصلحتى، پنهان شده است. به همين دليل هم خداوند به دنبال كلام ايشان، عبارت:( وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ) را آورده است.

برطرف شدن ظلمت در روز قيامت

هنگامى كه در روز قيامت، حجاب «مراتب» و «هويّات» برداشته شد و هيچ شيئى شى ء ديگر را پنهان نساخت، در آن زمان فضا، فضاى نور خواهد بود چه هويّات همگى تغيير يافته و نورانى شده اند. اين همان گفته خداست كه:

( وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ اَبْواباً ) (١٦٣).

و:( يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلاَرْضُ غَيْرَاْلاَرْضِ وَالسَّمواتُ وَبَرَزُوا للَّهِ الْواحِدِالْقَهَّارِ ) (١٦٤).

( وَاْلاَرضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَالسَّمواتُ مَطْويَّاتٌ بِيَمينِهِ. تا آنجا كه:وَاَشْرَقَتِ اْلاَرضُ بِنُورِ رَبِّها ) (١٦٥).

و:( وَاِنَّ الدَّار الآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ ) (١٦٦).

و:( وَاِذَااْلاَرْضُ مُدَّتْ * وَاَلْقَتْ ما فيها وَتَخَلَّتْ ) (١٦٧).

و:( وَاَخْرَجَتِ اْلاَرضُ اَثْقالَها )(١٦٨).

در تفسير قمى در حديثى از امام سجادعليه‌السلام راجع به( تُبَدَّلُ اْلاَرْضُ غَيْرَاْلاَرْضِ ) آمده است:«مراد از( غَيْرَاْلاَرْضِ ) زمينى است كه بر آن گناهى صورت نگيرد، زمينى كه آشكار و ظاهر است و بر آن هيچ كوهى و هيچ نباتى يافت نمى شود، همانطور كه در اوّل، خداوند آن را هموار ساخته بود. و عرشش را بر آب استوار خواهد كرد همان طور كه اوّل بار «عرش» تنها با تكيه بر عظمت و قدرت خداوندى چنين بود».

آنچه كه از آيات در مورد نورانى گشتن موجودات، استفاده نموديم، منافاتى ندارد با آياتى كه نور را از كافر نفى مى كند، همچون:

( وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فمالَهُ مِنْ نُورٍ ) (١٦٩).

و:( نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ اَعْمى ) (١٧٠).

و:( يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ امَنُوا انْظُرُ ونانَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِكُمْ ) (١٧١) .

چه خداوند در مورد مؤمنين فرموده است:( يَسْعى نُورُهُمْ بَيْن اَيْديهِمْ وَبِاَيْمانِهِمْ ) (١٧٢) .

و:( لَهُمْ اَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ ) (١٧٣) .

و( :... كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها) (١٧٤) .

و( :... اَوْلِياءُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ) (١٧٥) .

اينها همه ظهور ظلماتى است كه خود در دنيا براى خويش خريده اند و ناگزير در آخرت بايد برايشان آشكار گردد. بنابراين، در آنجا دو چيز وجود دارد: ظلمت و نورى كه خداوند نصيب مؤمنين ساخته و مشركين از آن بى بهره اند.

نظير همين مطلب در مورد برداشته شدن حجاب ميان انسان و پروردگارش، گذشت.

عبارات ديگرى از قرآن در همين باب وجود دارد( :فَاَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى اِنَ اللَّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (١٧٦) .

( فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ ) (١٧٧) .

در اينجا رواياتى هست كه مى گويد. مشركين در روز قيامت دروغ مى گويند. اين امر، همانطور كه در جايى ديگر نيز گفته ايم، ظهور معصيتى است كه در دنيا بدان اقدام نموده اند و نتيجتاً با اين مطلب كه روز قيامت قابليت كذب ندارد، ناسازگار نيست؛ زيرا هركارى كه انسان انجام مى دهد و يا هر فضيلت و رذيلتى كه كسب مى كند، ناچار بايد روز قيامت آشكار گردد، چه خداوند فرموده است:( وَلا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً ) (١٧٨) .

فصل پنجم: برانگيخته شدن انسان براى قضاوت قاطعانه

از آنجايى كه معاد، بازگشت اشياء با تمام وجودشان، به چيزى است كه از آن وجود يافته اند و همانطور كه گذشت اين بازگشت امرى ضرورى است، بنابراين، ضرورتاً اين بازگشت بايد با تمام وجود باشد و نتيجتاً وجودى كه داراى مراتب و جهات مختلفى است كه بعضى از آنها باهم متحدند، مى بايد با تمام وجودش به آنجاباز گردد. پس ملحق گشتن «بدن» به «نفس» در معاد امرى است ضرورى، الا اين كه نشأه دنيا به نشأه ديگرى كه آخرين مرحله كمال و حيات در آن است، تبديل مى گردد و بدن همچون نفسى زنده، زنده و نورانى مى گردد.

سخن امام صادقعليه‌السلام با زنديق معروف كه در «احتجاج» نقل گشته است، به همين مطلب اشاره دارد:«روح در قالب خويش سكنى دارد، روح شخص نيكوكار را در نور و آسايش، و روح شخص بدكار در مشقّت و ظلمت. امّا بدن به صورت همان خاكى درمى آيد كه از آن خلق شده است و آنچه را كه حيوانات درنده و حشرات از بدن انسان خورده اند و دفع نموده اند همگى در خاك خواهد ماند. و نزد كسى كه مثقالى از ظلماتِ زمين بر او پوشيده نيست و عدد و وزن همه اشياء را مى داند، محفوظ خواهد بود.

خاك موجودات ذيروح در ميان خاكهاى ديگر، همچون طلايى است كه در خاك نهاده شده.

هنگامى كه زمان بعث فرا رسد، آسمان باريدن خواهد گرفت، باريدنى كه براى برانگيختن است. به دنبال آن زمين برآمده مى گردد و به شدّت به لرزه درمى آيد همچون مشكى كه به لرزه افتد. در اين حال، خاك بشر، نسبت به بقيه خاكها، همچون طلايى مى گردد كه با آب شسته شود و به دنبال آن خاك هر قالبى جمع مى گردد و به اذن خداوند قادر، به جايى كه روح در آن است منتقل مى شود و با اجازه مصوّر (خداوند) صورتها به شكل خويش بازگشته و روح در آن حلول مى كند و هنگامى كه وجودش تمام گرديد، در خود هيچ شى ء غريبى نمى يابد».

همين مطلب را مى توان از تمثيلهايى در قرآن فهميد كه در آنها خداوند بعث و احيا را به زنده گشتن زمين تشبيه مى كند( :وَاَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ ) (١٧٩) .

و:( وَتَرَى اْلاَرْضَ هامِدَةً فَاِذا اَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَاَنْبَتَتْ مِنْ كُلِ زَوْجٍ بَهيجٍ * ذلِكَ بِاَنَ اللَّهَ هُوَالْحَقُّ وَاَنَّهُ يُحْيىِ الْمَوْتى وَاَنَّهُ عَلى كُلِ شَىْ ءٍ قَديرٌ * وَاَنَّ السَّاعَةَ آتِيَة لارَيْبَ فيها وَاَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُور ) ِ (١٨٠).

همان طور كه ملاحظه مى كنيد، اين آيات مى رسانند كه در طى رسيدن انسان مادى و به عبارت ديگر بدن او به غايتى كه خداوند تعيين فرموده است، تغيير و تبديلاتى انجام مى گيرد. و همان گونه است اين سخن خدا كه:( وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُّحْيى الْعِظامَ وَهِىَ رَميمٌ * قلْ يُحْييهَا الَّذى اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِ خَلْقٍ عَليمٌ * اَلَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِّنَ الشَّجَرِ اْلاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنْتُمْ مِّنْهُ تُوقِدُونَ ) (١٨١).

اين آيه مى رساند: كسى كه درخت سبز را به تدريج به آتشى تبديل نموده كه با «سبز بودن» در تضاد است، همان كس قادر است كه استخوانهاى پوسيده را زنده سازد. به همين مضمون در قرآن آمده است( :نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ * عَلى اَنْ نُّبَدِّلَ اَمثْالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فيما لا تَعْلَمُونَ ) (١٨٢).

و:( نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَشَدَدْنا اَسْرَهُمْ وَاِذا شِئْنا بَدَّلْنا اَمْثالَهُمْ تَبْديلاً ") (١٨٣).

البته مراد از «تبديل امثال» همانا خلقهاى پى در پى است. خداوند مى فرمايد( :بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَديدٍ ) (١٨٤).

و:( كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ ) (١٨٥) .

مراد از «امثال» آن چيزى كه در علوم عقلى مصطلح است، يعنى «اتحاد نوعى» و «اختلاف شخصى» نيست. چه در اين صورت «مثل شى ء» غير از خود شى ء است و در نتيجه نمى توان با استدلالهايى نظير آيه( :اَوَلَيْسَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بِقادِرٍ عَلى اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ ) (١٨٦) حجت را بر منكرين حشر تمام نمود، چه خلق نمودن «مثل آنان» معنايش برگرداندن خود آنان نيست. بنابراين، مراد از «خلق مثلهم» و يا «تبديل امثالهم» تبدلاتى است كه در آنها انجام مى پذيرد به طورى كه از خود آنان خارج نمى گردد. همانگونه كه خداوند در چنين سياقى «مثل» را به «عين» تبديل فرموده است:

( اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى اَنْ يُحْيِىَ الْمَوْتى ) (١٨٧) .

و:( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ ) (١٨٨) بنابراين، مراد از مثل شى ء، خود همان شى ء است و اين يك نوع ظرافت در كلام است. بنابراين، همه اينها مى رسانند كه بدنها پيوسته در دگرگونى و تغييرند و از گونه اى به گونه ديگر درمى آيند تا اينكه به لحظه قيامت برسند و به نفسهاى خويش ملحق شوند خداوند مى فرمايد:( وَاِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ ) (١٨٩) .

و:( اَفَلا يَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِى الْقُبُور ) (١٩٠) كه در آن به «ما» تعبير فرموده است.

و نيز فرموده:( فَاِنَّما هِىَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ * فَاِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ ) (١٩١) و همانطور كه ملاحظه مى كنيد اين لحوق بدنها به ارواح است.

سير ارواح به سوى پروردگار

با وجود اين، روح نيز براى خود سيرى و حركتى دارد خداوند مى فرمايد( :مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعارِجِ * تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ اَلْفَ سَنَةٍ ) (١٩٢) بنابراين، روح هم مانند ملائكه با نردبانهاى خداوند به سوى او اوج مى گيرند. و همين طور است اين سخن خدا كه( رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُوالْعَرْشِ يُلْقى الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ) (١٩٣).

در جاى ديگر خداوند اهل سعادت و اهل شقاوت را به يك عبارت آورده است:( وَلِكُلٍ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ) (١٩٤) و:( لَلاْخِرَةُ اَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَاَكْبَرُ تَفْضيلاً ) (١٩٥) .

در باره اهل بهشت فرموده:( كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمرَةٍ رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَاُتُو بِهِ مُتَشابِهاً ) (١٩٦) .

و در مورد اهل جهنم فرموده است( :مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً ) (١٩٧) . چنين چيزى در مورد آنان تحقق مى يابد؛ زيرا خداوند خود خبر داده است كه براى جهنم هيزمى جز اهل آن وجود ندارد. بنابراين، خاموشى جهنم همانا تمام شدن اهل آن در اثر سوختن است.