حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ42%

حيات پس از مرگ نویسنده:
گروه: معاد و رستاخیز

حيات پس از مرگ
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7853 / دانلود: 2624
اندازه اندازه اندازه
حيات پس از مرگ

حيات پس از مرگ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل چهارم: صفات روز قيامت

خداى تعالى فرموده است:( يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ) (١١٦) .

و:( يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ مالَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ ) (١١٧) .

و:...( مالَكُمْ مِّنْ مَلْجأٍ يَّوْمئِذٍ وَمالَكُمْ مِّنْ نَّكيرٍ ) (١١٨).

و:( يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً ) (١١٩) .

و:...( ولا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً ) (١٢٠).

و:( وَاْلاَمْرُ يَوْمَئِذٍ للَّهِ ) (١٢١) و آيات ديگر.

اين آيات، روز قيامت را به صفاتى توصيف نموده اند كه در ظاهر امر مختص به قيامت نيستند، چه «مُلك» و «امر» و «قدرت» همواره از آن خداست و موجودات نيز دائماً در مقابل خداوند آشكار و غير پنهانند. و هيچگاه در برابر او نه پناهگاهى است و نه ملجأاى.

لكن خداوند فرموده:...( وَلَوْ يَرَى الَّذين ظَلَمُوا اِذْيَرَوْنَ الْعَذابَ اَنَّ الْقُوَّةَ للَّهِ جَميعاً وَاَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعَذابِ * اِذْتَبَّرَأَ الَّذين اُتّبِعُوا مِنَ الَّذين اتَّبَعُوا وَرَاَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلاَسْبابُ ) (١٢٢).

و در آن خبر داده است كه اسباب و روابط در آن هنگام همگى قطع مى گردند و تمام ارتباطات و تأثيراتى كه موجودات در نظام موجودشان در عالم جسم و جسمانيات و نيز در عالمى كه به دنبال آن مى آيد، دارند، به زودى همگى از بين خواهند رفت و نتيجتاً نه شيئى در شى ء ديگر تأثير خواهد نمود و نه شيئى از شى ء ديگر تأثير خواهد پذيرفت. نه از شيئى نفع برده خواهد شد و نه از آن زيانى خواهد رسيد. اگر شرايط همان شرايطِ اسباب و روابط بود و روز قيامت نيز چنين روزى بود، هيچ حكمى از احكام موجودات، از وضع كنونى اش تخلّف نمى نمود و زايل نمى گشت مگر با بطلانِ ذواتِ موجودات و انقلاب ماهيات. و چون كلمات خداوند تغيير ناپذير است، اين امر نيز محال مى گردد. بنابراين، آنچه كه زايل مى گردد و برداشته مى شود همانا وجودهاى سرابى اين موجودات است، وجودهايى كه به خداوند سبحان قائم و ثابتند و الاّ فى نفسه باطل و هيچ اند. نتيجتاً تنها نسبت آنها با خداوند باقى مى ماند و ديگر نسبتها همگى باطل مى گردند. و از آنجايى كه در نفس خويش باطل بوده اند، بنابراين، تنها بطلانشان منكشف (آشكار) مى گردد، نه اينكه (وجود داشته باشند و) باطل گردند، تنها حقيقتِ امر، ظاهر مى گردد يعنى اين حقيقت كه نه وجودى براى غير اوست و نه تأثيرى، نه كسى جز او مالك است و نه كسى جز او صاحب ملك است. و اين همان گفته اوست كه:

( مالِكِ يَوْم الدّين ) (١٢٣).

و:( يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَاْلاَمْرُ يَوْمئِذٍ للَّهِ )(١٢٤) .

و:...( لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ) ِ (١٢٥).

برآنچه گفتيم يعنى انكشاف بطلان موجودات سرابى و اسباب ظاهرى نه خود بطلان آنها، اين سخن خداوند دلالت مى كند:...( وَلَو تَرى اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمْ ) (١٢٦) تا آنجا كه:( لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ) (١٢٧) ؛ زيرا با وجودى كه در هنگام مرگ شخص، هنوز اسباب و روابط در دنيا باقى است، اين آيه آنها را باطل شمرده است. بنابراين تنها بطلان آنها منكشف مى گردد (چه از ابتدا باطل بوده اند)

در نهج البلاغه، در خطبه اى حضرت مى فرمايد:«و بعد از فناى دنيا خداوند تنها مى گردد و هيچ شيئى همراه او نيست. و همانطور كه قبل ازخلق عالم تنها بوده، همانگونه هم بعد از فناى آن تنهاست؛ نه زمانى وجود دارد نه مكانى، اجلها و زمانها معدوم مى گردند و سالها و لحظه ها ناپديد مى گردند و هيچ شيئى جز خداوند واحد قهّار كه برگشت همه امور به سوى اوست، باقى نمى ماند».

در «احتجاج» از هشام بن الحكم در ضمن سؤالهايى كه از حضرت صادقعليه‌السلام مى نمود، آمده است:«آيا روح بعد از خروجش از قالب خويش، متلاشى مى گردد و يا اينكه باقى مى ماند؟ حضرت پاسخ داد: آرى، روح باقى خواهد ماند تا اينكه در صور دميده شود و در آن زمان همه اشياء باطل خواهند گشت؛ نه حسى خواهد ماند و نه محسوسى. سپس همه اشياء به وجودشان باز خواهند گشت همانگونه كه مدبرشان آنها را خلق نموده بود. اين عمل بعد از چهارصد سال، كه در آن هيچ خلقى وجود ندارد، به وقوع مى پيوندد و اين چهارصد سال، فاصله بين همان دو نفخه است».

در تفسير قمى از حضرت صادقعليه‌السلام در حديثى نقل گشته است:«سپس خداوند عزّوجل مى گويد: امروز ملك از آن كيست؟ و به خود پاسخ مى دهد: از آنِ خداى يكتاى قهّار».

در توحيد از اميرالمؤمنينعليه‌السلام در حديثى آمده است:«خداوند مى گويد امروز ملك از آن كيست؟ به دنبال آن ارواح انبيا و فرستادگان و حججش به سخن آمده و گويند: از آنِ خداىِ واحد قهّار».

در تفسير قمّى از امام سجّادعليه‌السلام در حديثى آمده است:«در آن هنگام خداوند قهّار با صداى بلند و رسايى كه همه قسمتهاى آسمان و زمين بشنوند، ندا درمى دهد كه امروز ملك از آن كيست؟ و چون هيچ كسى پاسخ نگويد،خود به عنوان پاسخگوى خويش ندا دهد: از آنِ خداىِ واحد قهّار».

در بيانات ائمهعليهم‌السلام كه همگى يك زبانند، دقّت كنيد كه چگونه بين فناى آسمانها و زمين و وجودشان، بين زوال سالها و لحظه ها و ثبوتشان، بين فقدان پاسخگوى نداى خداوندى و وجود آن، چگونه بين همه اينها جمع نموده اند. سپس به پاسخ خداوند به خويشتن دقت كنيد( :للَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ) ِ، به هريك از اسماء «واحد» و «قهّار» توجه كنيد و جوانب امر را درنظر بگيريد تا صحّت آنچه را كه كمى قبل استنباط نموده بوديم، دريابيد.

بطلان اسباب در روز قيامت

حال هنگامى كه وجود مستقل از اشياء زايل گشت، همه ثبوتات به يك سرى تحققات سرابى و وهمى باز خواهد گشت و همه سبب و مسببات باطل خواهد شد كه همان سخن الهى است:

( ... مالَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ ) (١٢٨).

و:( ما لَكُمْ مِّنْ مَلْجَاءٍ يَوْمَئِذٍ وَما لَكُمْ مِّنْ نَّكيرٍ ) (١٢٩).

و:( ما اَغْنى عَنّى مالَيهْ * هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ ) (١٣٠) .

و:( يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَّوْلىً شَيْئاً ) (١٣١) .

و( :... لا بَيْعٌ فيهِ وَلا خِلالٌ ) (١٣٢).

و( :... وَلا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ ) (١٣٣) .

و( ثُمَّ قيل لَهُمْ اَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّابَلْ لَّمْ نَكُنْ ندْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُ اللَّهُ الْكافِرينَ ) (١٣٤) .

اين گفته آنان( بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا ) كه مرادشان اين است كه ما قبل از قيامت، غير خدا را نمى خوانديم و شريكى را نمى پرستيديم، نشانه فريب خوردگى آنان به سراب و بازىِ دنياست كه در حقيقت باطل و پوچ بوده است. خدا در اينجا فرموده است كه بدين گونه كافرين را گمراه مى سازد. و نزديك به همين معناست اين سخن خداوند كه:

( ... ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذين اَشْرَكُوا مَكانَكُمْ اَنْتُمْ وَشُرَكائُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَقالَ شُرَكائُهُمْ مَّا كُنْتُمْ اِيَّانا تَعْبُدُونَ ) (١٣٥) .

و:...( تَبَرَّأنا اِلَيْكَ ما كانُوا اِيَّانا يَعْبُدُونَ ) (١٣٦) و همه اينها به اين كلام الهى برمى گردند كه:( ما تَعْبُدُونَ مِن دوُنِهِ اِلاَّ اَسْماءً سَمَّيْتُمُوها اَنْتُمْ وَآباُؤكُمْ مَّا اَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ) (١٣٧) .

و:( َما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلأِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) (١٣٨) .

برطرف شدن حجابها و آشكار گشتن پنهانها در روز قيامت

هنگامى كه سببها يعنى همان مراتب مترتّبه اى كه داراى وجود معيّن و مُقَدرى هستند و نيز تأثيرات ميان آنها باطل گشتند، در اين صورت حكم باطن، ظاهر مى گردد. و اين واضح است كه «ظاهر» به واسطه «باطن» ظاهر مى گردد، بنابراين، در اين هنگام غيب و شهادت متحد مى گردند؛ زيرا هر شيئى فى نفسه شهادت است و «غيب» معنايى نسبى است كه با فقدان شيئى نسبت به شى ء ديگر و ناپديد گشتن يكى از ديگرى ، متحقّق مى گردد. حال مى خواهد اين عدم درك از جانب حسّ باشد يا سبب ديگر، فرقى نمى كند.

با از بين رفتن اسباب، هرگونه حجابى كه اشياء را از يكديگر پنهان مى سازد، از ميان خواهد رفت. و اين همان سخن خداوند است كه:

( يَوْمَ هُمْ بارِزوُنَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ. و:وبَرَزُوا للَّهِ جَميعاً .) (١٣٩).

و( :... فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ) (١٤٠) .

و نيز از همين باب است:( يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ ) (١٤١) .

و:( اَفَلا يَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِى الْقُبُورِ * وَحُصِّلَ ما فِى الصُّدُورِ * اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبيرٌ ) (١٤٢) .

و:( يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلاَبَنُونٌ * اِلاَّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ ) (١٤٣) شايد بتوان آيات و رواياتى را كه در باره «بروز ارض» آمده است بر همين آيات بالا حمل نمود.

«در كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام در مورد آيه:( يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ ) نقل شده است كه:«مراد، قلب سليمى است كه خدايش را در حالى ملاقات كند كه هيچ كس جز او در آن نيست. و سپس فرمود: و هر قلبى كه در آن شرك و يا شكى باشد، ساقط و بى ثمر است. و مراد آنان (پيغمبران و اوليا) از زهد در دنيا، همانا اين بوده است كه قلبهاشان از غير آخرت فارغ شود و تنها بدان توجه داشته باشد».

البته اين گفته خداوند:( كَلاَّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمئذٍ لََّمحْجُوبُونَ ) (١٤٤) منافاتى با آنچه كه بيان كرده ايم، ندارد؛ زيرا همان طور كه خواهد آمد، اين آيه، تكريمى را كه تنها از آنِ مؤمنين است، از غير آنان نفى مى نمايد. در حقيقت اين آيه تصديقى است براى اين قانون خداوندى كه مى گويد:«جزا در گرو اعمال است و نفس هرچه از خوبيها كسب نمايد به نفع او خواهد بود و هرچه از بديها، به ضرر خويش» و چون اين گروه در دنيا در مقابل خداوند بر خويشتن حجابى افكندند ناچار در روز قيامت نيز بايد مصداقش آشكار گردد. و اين همانند آن سخن خداست كه:( يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَيُدْعَوْنَ اِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ اِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سالِمُونَ ) (١٤٥).

«قيامت» محيط است بر دنيا و برزخ

بطلان اسباب و زايل گشتن حجابها و آشكار شدن باطنى كه محيط به ظاهر مقوم آن است، همگى مى رسانند كه «قيامت» محيط بر اين نشأه مى باشد و نيزمحيط بر آنچه كه در آن است و يا به دنبال آن خواهد آمد.

باطن، ظاهر را داراست و ظاهر نزد او حاضر است لكن عكس آن صحيح نيست و اين همان گفته خداست كه:

( وَيَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى اَنْ يَكُونَ قَريباً ) (١٤٦).

و( :فَلَمَّا رَاَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ الَّذينَ كَفَرُوا ) (١٤٧) .

و( :اُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَريبٍ ) (١٤٨)

و:( وَما اَمْرُالسَّاعَةِ اِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ) (١٤٩).

و:( يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ ) (١٥٠).

و از همين باب است:( وَلَوْلا كَلِمَةٌ سَبقَتْ مِنْ رَبِّكَ اِلى اَجَلٍ مُسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ ) (١٥١) «سبق» نسبت به شى ء معين، موجب حائل گشتن يا «حيلولت» مى شود. مثلاً اگر بگوييد «سبقت الى مكان كذا» معنايش اين است كه شى ء ديگرى وجود دارد كه شما بين آن شى ء و مكان مورد نظر حائل گشته ايد قبل از آن كه شى ء بتواند به آنجا برسد. بنابراين سبقت كلمه خداوندى نسبت به «اجل مسمى» كه همان( وَلَكُمْ فِى اْلاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ اِلى حينٍ ) (١٥٢) است، مى رساند كه «قيامت» بدانان (مردم) محيط و نزديك است و اگر سدى كه خداوند در مقابلشان قرار داده، نباشد، قضاوت قاطعانه قيامت همه آنان را دربر خواهد گرفت.

آيات زير نيز از همين بابند:( كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا اِلاَّ عَشِيَّةً اَوْضُحيها ) (١٥٣) .

و:( كَاَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَسُوا اِلاَّ ساعَةً مِّنْ نَهارٍ ) (١٥٤).

و:( قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ العادّينَ * قالَ اِنْ لَّبِثْتُمْ اِلاَّ قَليلاً لَّوْ اَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (١٥٥).

و:( وَقالَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَالاْيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللَّهِ اِلى يَوْمِ الْبَعْثِ ) (١٥٦) .

ظهور خداوند سبحان در آن روز

آنچه از آشكار گشتن «باطن» و بطلان «ظاهر» بيان داشتيم، موجب مى گردد كه در آن روز خداوند سبحان ظاهر شود، حجاب مهيّات مرتفع مى گردد و ستر هويّات درهم دَرَد. همه در مسيرشان به غايت غايات رسند و در كوشش و رجوعشان به منتهاى نهايات. اين همان سخن الهى است كه:

( يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ اَيَّانَ مُرْسيها * فيمَ اَنْتَ مِنْ ذِكْريها اِلى رَبِّكَ مُنْتَهيها ) (١٥٧).

و:( اَنَّ اِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى ) (١٥٨).

و:( يا اَيُّهَا اْلأنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ ) (١٥٩) .

و:( اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ و:اِلَيْهِ تُقْلَبُونَ و:اِلَيْهِ الْمَصيرُ و:اَلا اِلَى اللَّهِ تَصيرُاْلاُمُورُ ) (١٦٠) .

و:( يَقُولُونَ مَتى هذَاالْوَعْدُ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قُلْ اِنَّماالْعِلْمُ عِنْدَاللَّهِ ) (١٦١) .

و:( يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ اَيَّانَ مُرْسيها قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبّى لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لا تَأْتيكُمْ اِلاَّ بَغْتَةً يَّسْئَلُونَكَ كَاَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْها قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَاللَّهِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ) (١٦٢).

سؤال كنندگان چون پنداشته اند كه قيامت امرى زمانى است كه در رشته اى متصل به زمان آنان قرار دارد، پرسيده اند كه وقت آن كى است؟ خداوند آنان را از اين مطلب به مطلب ديگرى كه در خور فهم آنان باشد منصرف ساخته است و چون آنان در اين مطلب اصرار ورزيدند پاسخشان داده است كه علم بدان، از نزد او آشكار و بروز نخواهد كرد و اصلاً علم به قيامت بذاته براى غير خدا، آشكار نشدنى است، نه به جهت معلومات ناقص ما، بل بنا به مصلحتى، پنهان شده است. به همين دليل هم خداوند به دنبال كلام ايشان، عبارت:( وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ) را آورده است.

برطرف شدن ظلمت در روز قيامت

هنگامى كه در روز قيامت، حجاب «مراتب» و «هويّات» برداشته شد و هيچ شيئى شى ء ديگر را پنهان نساخت، در آن زمان فضا، فضاى نور خواهد بود چه هويّات همگى تغيير يافته و نورانى شده اند. اين همان گفته خداست كه:

( وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ اَبْواباً ) (١٦٣).

و:( يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلاَرْضُ غَيْرَاْلاَرْضِ وَالسَّمواتُ وَبَرَزُوا للَّهِ الْواحِدِالْقَهَّارِ ) (١٦٤).

( وَاْلاَرضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَالسَّمواتُ مَطْويَّاتٌ بِيَمينِهِ. تا آنجا كه:وَاَشْرَقَتِ اْلاَرضُ بِنُورِ رَبِّها ) (١٦٥).

و:( وَاِنَّ الدَّار الآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ ) (١٦٦).

و:( وَاِذَااْلاَرْضُ مُدَّتْ * وَاَلْقَتْ ما فيها وَتَخَلَّتْ ) (١٦٧).

و:( وَاَخْرَجَتِ اْلاَرضُ اَثْقالَها )(١٦٨).

در تفسير قمى در حديثى از امام سجادعليه‌السلام راجع به( تُبَدَّلُ اْلاَرْضُ غَيْرَاْلاَرْضِ ) آمده است:«مراد از( غَيْرَاْلاَرْضِ ) زمينى است كه بر آن گناهى صورت نگيرد، زمينى كه آشكار و ظاهر است و بر آن هيچ كوهى و هيچ نباتى يافت نمى شود، همانطور كه در اوّل، خداوند آن را هموار ساخته بود. و عرشش را بر آب استوار خواهد كرد همان طور كه اوّل بار «عرش» تنها با تكيه بر عظمت و قدرت خداوندى چنين بود».

آنچه كه از آيات در مورد نورانى گشتن موجودات، استفاده نموديم، منافاتى ندارد با آياتى كه نور را از كافر نفى مى كند، همچون:

( وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فمالَهُ مِنْ نُورٍ ) (١٦٩).

و:( نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ اَعْمى ) (١٧٠).

و:( يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ امَنُوا انْظُرُ ونانَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِكُمْ ) (١٧١) .

چه خداوند در مورد مؤمنين فرموده است:( يَسْعى نُورُهُمْ بَيْن اَيْديهِمْ وَبِاَيْمانِهِمْ ) (١٧٢) .

و:( لَهُمْ اَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ ) (١٧٣) .

و( :... كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها) (١٧٤) .

و( :... اَوْلِياءُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ) (١٧٥) .

اينها همه ظهور ظلماتى است كه خود در دنيا براى خويش خريده اند و ناگزير در آخرت بايد برايشان آشكار گردد. بنابراين، در آنجا دو چيز وجود دارد: ظلمت و نورى كه خداوند نصيب مؤمنين ساخته و مشركين از آن بى بهره اند.

نظير همين مطلب در مورد برداشته شدن حجاب ميان انسان و پروردگارش، گذشت.

عبارات ديگرى از قرآن در همين باب وجود دارد( :فَاَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى اِنَ اللَّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (١٧٦) .

( فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ ) (١٧٧) .

در اينجا رواياتى هست كه مى گويد. مشركين در روز قيامت دروغ مى گويند. اين امر، همانطور كه در جايى ديگر نيز گفته ايم، ظهور معصيتى است كه در دنيا بدان اقدام نموده اند و نتيجتاً با اين مطلب كه روز قيامت قابليت كذب ندارد، ناسازگار نيست؛ زيرا هركارى كه انسان انجام مى دهد و يا هر فضيلت و رذيلتى كه كسب مى كند، ناچار بايد روز قيامت آشكار گردد، چه خداوند فرموده است:( وَلا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً ) (١٧٨) .

فصل پنجم: برانگيخته شدن انسان براى قضاوت قاطعانه

از آنجايى كه معاد، بازگشت اشياء با تمام وجودشان، به چيزى است كه از آن وجود يافته اند و همانطور كه گذشت اين بازگشت امرى ضرورى است، بنابراين، ضرورتاً اين بازگشت بايد با تمام وجود باشد و نتيجتاً وجودى كه داراى مراتب و جهات مختلفى است كه بعضى از آنها باهم متحدند، مى بايد با تمام وجودش به آنجاباز گردد. پس ملحق گشتن «بدن» به «نفس» در معاد امرى است ضرورى، الا اين كه نشأه دنيا به نشأه ديگرى كه آخرين مرحله كمال و حيات در آن است، تبديل مى گردد و بدن همچون نفسى زنده، زنده و نورانى مى گردد.

سخن امام صادقعليه‌السلام با زنديق معروف كه در «احتجاج» نقل گشته است، به همين مطلب اشاره دارد:«روح در قالب خويش سكنى دارد، روح شخص نيكوكار را در نور و آسايش، و روح شخص بدكار در مشقّت و ظلمت. امّا بدن به صورت همان خاكى درمى آيد كه از آن خلق شده است و آنچه را كه حيوانات درنده و حشرات از بدن انسان خورده اند و دفع نموده اند همگى در خاك خواهد ماند. و نزد كسى كه مثقالى از ظلماتِ زمين بر او پوشيده نيست و عدد و وزن همه اشياء را مى داند، محفوظ خواهد بود.

خاك موجودات ذيروح در ميان خاكهاى ديگر، همچون طلايى است كه در خاك نهاده شده.

هنگامى كه زمان بعث فرا رسد، آسمان باريدن خواهد گرفت، باريدنى كه براى برانگيختن است. به دنبال آن زمين برآمده مى گردد و به شدّت به لرزه درمى آيد همچون مشكى كه به لرزه افتد. در اين حال، خاك بشر، نسبت به بقيه خاكها، همچون طلايى مى گردد كه با آب شسته شود و به دنبال آن خاك هر قالبى جمع مى گردد و به اذن خداوند قادر، به جايى كه روح در آن است منتقل مى شود و با اجازه مصوّر (خداوند) صورتها به شكل خويش بازگشته و روح در آن حلول مى كند و هنگامى كه وجودش تمام گرديد، در خود هيچ شى ء غريبى نمى يابد».

همين مطلب را مى توان از تمثيلهايى در قرآن فهميد كه در آنها خداوند بعث و احيا را به زنده گشتن زمين تشبيه مى كند( :وَاَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ ) (١٧٩) .

و:( وَتَرَى اْلاَرْضَ هامِدَةً فَاِذا اَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَاَنْبَتَتْ مِنْ كُلِ زَوْجٍ بَهيجٍ * ذلِكَ بِاَنَ اللَّهَ هُوَالْحَقُّ وَاَنَّهُ يُحْيىِ الْمَوْتى وَاَنَّهُ عَلى كُلِ شَىْ ءٍ قَديرٌ * وَاَنَّ السَّاعَةَ آتِيَة لارَيْبَ فيها وَاَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُور ) ِ (١٨٠).

همان طور كه ملاحظه مى كنيد، اين آيات مى رسانند كه در طى رسيدن انسان مادى و به عبارت ديگر بدن او به غايتى كه خداوند تعيين فرموده است، تغيير و تبديلاتى انجام مى گيرد. و همان گونه است اين سخن خدا كه:( وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُّحْيى الْعِظامَ وَهِىَ رَميمٌ * قلْ يُحْييهَا الَّذى اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِ خَلْقٍ عَليمٌ * اَلَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِّنَ الشَّجَرِ اْلاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنْتُمْ مِّنْهُ تُوقِدُونَ ) (١٨١).

اين آيه مى رساند: كسى كه درخت سبز را به تدريج به آتشى تبديل نموده كه با «سبز بودن» در تضاد است، همان كس قادر است كه استخوانهاى پوسيده را زنده سازد. به همين مضمون در قرآن آمده است( :نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ * عَلى اَنْ نُّبَدِّلَ اَمثْالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فيما لا تَعْلَمُونَ ) (١٨٢).

و:( نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَشَدَدْنا اَسْرَهُمْ وَاِذا شِئْنا بَدَّلْنا اَمْثالَهُمْ تَبْديلاً ") (١٨٣).

البته مراد از «تبديل امثال» همانا خلقهاى پى در پى است. خداوند مى فرمايد( :بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَديدٍ ) (١٨٤).

و:( كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ ) (١٨٥) .

مراد از «امثال» آن چيزى كه در علوم عقلى مصطلح است، يعنى «اتحاد نوعى» و «اختلاف شخصى» نيست. چه در اين صورت «مثل شى ء» غير از خود شى ء است و در نتيجه نمى توان با استدلالهايى نظير آيه( :اَوَلَيْسَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بِقادِرٍ عَلى اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ ) (١٨٦) حجت را بر منكرين حشر تمام نمود، چه خلق نمودن «مثل آنان» معنايش برگرداندن خود آنان نيست. بنابراين، مراد از «خلق مثلهم» و يا «تبديل امثالهم» تبدلاتى است كه در آنها انجام مى پذيرد به طورى كه از خود آنان خارج نمى گردد. همانگونه كه خداوند در چنين سياقى «مثل» را به «عين» تبديل فرموده است:

( اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى اَنْ يُحْيِىَ الْمَوْتى ) (١٨٧) .

و:( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ ) (١٨٨) بنابراين، مراد از مثل شى ء، خود همان شى ء است و اين يك نوع ظرافت در كلام است. بنابراين، همه اينها مى رسانند كه بدنها پيوسته در دگرگونى و تغييرند و از گونه اى به گونه ديگر درمى آيند تا اينكه به لحظه قيامت برسند و به نفسهاى خويش ملحق شوند خداوند مى فرمايد:( وَاِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ ) (١٨٩) .

و:( اَفَلا يَعْلَمُ اِذا بُعْثِرَ ما فِى الْقُبُور ) (١٩٠) كه در آن به «ما» تعبير فرموده است.

و نيز فرموده:( فَاِنَّما هِىَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ * فَاِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ ) (١٩١) و همانطور كه ملاحظه مى كنيد اين لحوق بدنها به ارواح است.

سير ارواح به سوى پروردگار

با وجود اين، روح نيز براى خود سيرى و حركتى دارد خداوند مى فرمايد( :مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعارِجِ * تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ اَلْفَ سَنَةٍ ) (١٩٢) بنابراين، روح هم مانند ملائكه با نردبانهاى خداوند به سوى او اوج مى گيرند. و همين طور است اين سخن خدا كه( رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُوالْعَرْشِ يُلْقى الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ) (١٩٣).

در جاى ديگر خداوند اهل سعادت و اهل شقاوت را به يك عبارت آورده است:( وَلِكُلٍ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ) (١٩٤) و:( لَلاْخِرَةُ اَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَاَكْبَرُ تَفْضيلاً ) (١٩٥) .

در باره اهل بهشت فرموده:( كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمرَةٍ رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَاُتُو بِهِ مُتَشابِهاً ) (١٩٦) .

و در مورد اهل جهنم فرموده است( :مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً ) (١٩٧) . چنين چيزى در مورد آنان تحقق مى يابد؛ زيرا خداوند خود خبر داده است كه براى جهنم هيزمى جز اهل آن وجود ندارد. بنابراين، خاموشى جهنم همانا تمام شدن اهل آن در اثر سوختن است.

بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت

نفس بشرى هنگامى كه بدن راترك مى گويد، صفت اختيار وتوانايى انجام فعل يا ترك آن را از دست مى دهد. و در اين هنگام موضوع تكليف مرتفع مى گردد. خداوند مى فرمايد:

( يَوْمَ يَاْتى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً ) (٢٩).

در چنان وضعيّتى انسان در يكى از دو راه سعادت و شقاوت قرار مى گيرد يعنى يكى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مى گردد و بنابراين، يا بشارت «سعادت» را دريافت مى دارد و يا وعيد «شقاوت» را. خداوند سبحان مى فرمايد( :وَلَوْ تَرى إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ) (٣٠) .

و:( الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (٣١) .

( و:اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ) (٣٢) .

عبارت( كُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر ) به اين است كه بشارت، بعد از دنيا يعنى در آخرت متحقق مى گردد و اين هم معلوم است كه بشارت دادن به امرى، هميشه قبل از فرا رسيدن آن صورت مى گيرد، بنابراين بشارت دادن به بهشت بايد قبل از ورود بدان باشد. ازطرف ديگر تنها به امر قطعى الوقوع مى توان بشارت داد و چون تا زمان موت، اختيار انسان باقى است و امكان انتقال انسان از يكى از دو راه شقاوت و سعادت به ديگرى هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هيچگاه در دنيا متحقّق نمى گردد، به همين دليل هم هست كه ملاحظه مى كنيد در آيه:

( اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ ) (٣٣) .

خداوند قبل از اين كه بگويد مؤمنين را، هراس و حزنى نيست و در همين حيات دنيا بشارت بهشت را دريافت مى دارند، ولايت خداوندى را در حق ايشان اثبات مى نمايد. معناى چنين ولايتى اين است كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را بدون هيچگونه دخالت و اختيارى از جانب آنان، به عهده مى گيرد. و در چنين زمانى بشارت در همين دنيا، امرى است كاملاً صحيح؛ زيرا مادامى كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را به عهده گرفته، امكان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همين دليل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان، سياق آيه را تغيير مى دهد و مى فرمايد:( وَكانُوا يَتَّقُونَ ) در حالى كه حق ظاهر عبارت اين بود كه بفرمايد( آمَنوا واتَقُّوا ) . چنين تغيير سياقى، اشاره به اين مطلب بوده است كه اين ايمان مؤمنين، بعد از ايمان اوليّه شان، مكتسب از تقواست و عبارت است از پاكى ايمان از هرگونه شائبه شرك معنوى كه معلول اعتماد به غير خداست.

و به همين معناست آيه( :يا اَيُّهَا الَّذيَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْلَكُمْ ) (٣٤).

و اين همان چيزى است كه خداوند بدان، بر مؤمنين منت نهاده وآن را نعمت ناميده و سپس فرموده است( :اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ ) (٣٥).

بنابراين، مؤمنين امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبير و اختيارى را از خود سلب نموده اند. و به دنبال آن خداوند فرموده است( :فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ) (٣٦) .

پس با نعمتى كه بر مؤمنين عرضه داشته، رسيدن هرگونه آسيب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و اين چيزى نيست مگر همان ولايت خداوندى كه بدان امور مؤمنين را متولى مى گردد و ناراحتى و گزند را با تدبير و كفايت و وكالت خويش از آنان دور مى سازد.

همانند همين است آيه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِالدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً ) (٣٧) كه آن را نعمت ناميده است.

خداوند سبحان فرموده كه بزودى «مطيعين» را به اوليايش كه بدان نعمت مذكور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:( وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّين وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً ) (٣٨)

شخص مطيع از نظر اراده، داراى هيچ گونه اراده اى بجز اراده شخص مطاع نيست و نتيجتاً اين مطاع است كه در افعال و اراده ها، جانشين نفس و روانِ شخص مطيع مى گردد و بنابراين مطاع، ولىّ شخص مطيع است و هركس هم كه جز نفس آن مطاع، نفس ديگرى نداشته باشد او نيز ولىّ شخص مطيع خواهد بود؛ زيرا كه در آنجا جز نفس مطاع چيز ديگرى وجود ندارد. و به همين دليل خداوند بعضى از اوليايش را ولىّ ديگران قرار داده است( :اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ ) (٣٩) كه در شأن اميرالمؤمنينعليه‌السلام نازل شده است. مراد از «ولايت» قطعاً محبت نيست؛ زيرا اولاً در آيه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانياً به دليل عبارت( وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...، ) آيه در مقام بيان واقع است، به خلاف آيات( :وَمَنْ يَتَوَلَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ) (٤٠) .

( و:وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ ) (٤١) .

بارى، با توجه به اين مطالب، علّت اين كه خداوند مطيعين رابه اوليايش ملحق مى سازد، واضح مى گردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى اولياى مقربش نيز ولىّ بعض ديگرند كه از آنها در رتبه پايين ترند. و بر هيچيك از آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشينان صالح، بشارت داده مى شوند. اخبار زيادى نيز به همين مطالب دلالت میكند:

در «كافى» از قول سدير صيرفى آمده است:«به ابى عبداللَّهعليه‌السلام گفتم: اى پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فدايت شوم! آيا مؤمن از قبض روحش اكراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى كه ملك الموت براى قبض روحش مى آيد، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مى كند و به دنبال آن، ملك الموت به او مى گويد: اى ولّى خدا! ناراحتى نكن، قسم به خدايى كه مبعوث كننده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است، ما براى تو از پدرى مهربان نيز مهربانتريم، ديدگانت را بگشاى و بنگر. سپس حضرت رسول، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مى گردند. در اين هنگام ملك الموت مى گويد: اين رسول خدا، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و ائمه هستند كه همنشينان تواند.

شخص، ديدگانش را مى گشايد و نداگرى از جانب حق، او را مى خواند و مى گويد: اى نفسى كه به واسطه محمد و اهل بيتش آرامش يافتى! بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه ولايت ائمه را پذيرفته و بدان خرسندى و مورد رضاى خدا نيز قرار گرفته اى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى كه مهيّا ساخته ام.

در اين زمان براى شخص مؤمن هيچ چيزى دوست داشتنى تر از خلاصى روحش و رسيدن به نداگر نيست».

عياشى در تفسيرش از عبدالرحيم اقصرنقل مى كند كه:«ابوجعفرعليه‌السلام فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مى رسد، ملك الموت بر او نازل مى گردد و مى گويد: هرآنچه كه آرزو نمايى، برايت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش در بهشت مى گشايد و بدو مى گويد: به مسكن خويش در بهشت بنگر و نيز بنگر به همنشينانت رسول خدا، حسن و حسين».

و اين همان سخن خداوند است كه:( اَلَّذيَن امَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٢) .

«مفيد» در «مجالس» خويش، گفتگوى «حارث همدانى» با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را از اصبغ بن نباته نقل نموده كه در ضمن آن چنين آمده است:

«حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: اى حارث! به تو بشارت مى دهم كه در وهله هاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسيد: مقاسمه چيست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مى كنم؛ به او مى گويم اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را دربرگير».

اين حديث از احاديث مشهور است كه عده اى از راويان آن را نقل كرده و بعضى از ائمه نيز آن را تصديق نموده اند.

در «غيبت» نعمانى، در حديثى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است:«هان! هيچيك از دوستداران من نخواهند مُرد مگر اين كه مرا در جايى كه بدان شوق دارند بيابند. و هيچيك از دشمنان من نخواهند مرد مگر اينكه مرا در جايى كه از آن اكراه دارند بيابند».

در «كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه:«هرگاه مرگ، كسى را فرارسد، ابليس از ميان شياطين دستيارش، افرادى را برانگيزد تا او را به كفر فرمان دهند و در دينش به ترديد اندازند تا زمانى كه روحش از بدن جدا گردد. حال اگر كسى مؤمن باشد، آن شياطين بر او چيره نتوانند شد. بنابراين، هنگامى كه نزد محتضرينتان حاضر مى گرديد، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه را بدانان تلقين نماييد تا اين كه دارفانى را ترك گويند».

مفهوم و مضمون اين روايت را مى توان از آيات ذيل نيز فهميد:

(يُثَّبِتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ. و:كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرى ءٌ مِنْكَ اِنّى اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَميَن )(٤٣)

ظاهر آيه اخير اين است كه اين دو گفته شيطان «أكْفُرْ» و «إنّى بَرى ء» در يك زمان و از يك نوع واحدند. حال با توجّه به اينكه در آيه، صحبت از «خطاب» است، اين الفاظ هيچگاه نمى توانند زبان حال شيطان باشند.

در تفسير عيّاشى از ابى عبداللَّهعليه‌السلام نقل شده است كه:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شيطان از چپ و راست بر او حاضر مى گردد تا اينكه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٤) .

رواياتى كه از ائمه در اين معنا نقل گشته جداً بسيار است و آنها را جمع كثيرى از راويان، نقل نموده اند.

اينها همه مطالبى بود كه از كتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهينى كه بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت مى كند، آنها نيز مفيد همين مطالب خواهند بود. و ان شاءاللَّه بزودى در فصلى كه به دنبال مى آيد، بدان اشارت خواهد رفت.

فصل دوّم: برزخ

در محل خود اثبات گشته است كه ميان عالم جسم و جسمانيات و عالم اسماى خداوند سبحان، دو عالم وجود دارد:«عالم عقل و عالم مثال» و هر موجودى ضرورتاً به مبدأ خويش باز مى گردد. و همچنين ثابت گشته كه عوالم از جسمانيات گرفته تا مبدأ اوّل و مبدأ كلّ، از نظر نقص و كمال، مراتب مختلفى دارند ولى در نفس وجود، متطابق هستند. معناى اين حرف اين است كه عالى به رتبه سافل نزول مى كند و سافل همچون آينه اى، صورت هرآنچه را كه از رنگها و نورها در مقابلش قرار گيرد، منعكس مى سازد و نتيجتاً از عالى آنقدر ظاهر مى گردد كه اين آينه قبول نمايد و تحمّل آن كند. و نيز عالى بر حسب كيفيّات ناقص يا كامل آينه، كيفيّت مى يابد.

از ديگر مطالبى كه در جاى خود واضح گشته اين است كه عالم مثال همچون برزخى است ميان عقل مجرّد و موجودات مادّى. بنابراين، عالم مثال موجودى است كه ماده نيست لكن بعضى لوازم مادّه بودن همچون مقدار، شكل و عرض فعلى را داراست. با اين مقدّمات، وضع انسان در انتقالش از اين دنيا به دنياى پس از مرگ، روشن مى گردد.

در اينجا كاملاً بجاست كه خوانندگان در نكات زير توجه و تأمّل كافى بنمايند، اوّلاً: در تصور نمودن معناى مادّه، ثانياً: در اين نكته كه مادّه، جوهرى است با قابليت پذيرفتن آثار جسمى، ثالثاً: در اينكه وجود ماده در اجسام، توجيه كننده تغيير و تحولاتى است كه در جسم روى مى دهد. و بالأخره رابعاً: توجه به اين نكته كه ماده نه جسم است و نه محسوس.

نبايد تصوّر كرد مادّه همان جسميتى است كه در موجودات جسمانى وجود دارد. اين مطلبى است كه از ذهن بعضى (از) علماى سطحى دور مانده و نتيجتاً آنچه را كه متألهينِ از اصحاب برهان، بيان داشته، بر غير وجه صحيحش درك نموده اند.

وقتى ما مى گوييم برزخ، ماده ندارد و يا لذايذ برزخ خيالى است و يا تنها لذت عقلانى وجود دارد پنداشته اند كه مراد ما اين است كه آنها وهم و سرابى بيش نيستند و جز در وهم و خيال، هيچگونه وجودى در خارج ندارند. اين پندار هم فى نفسه باطل است و هم انحرافى است در درك مقصود.

على اىّ حال، وضع «برزخ» همان است كه ديديد و كتاب و سنت نيز بدان دلالت مى كند. لكن چون اخبار شامل بيشتر آيات مربوطه بوده است، ما بحث را تنها در قسمت اخبار بنا نهاده ايم و در ضمن آن، متعرّض آيات نيز گشته ايم.

در تفسير نعمانى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه: و امّا دليلِ رد كردن حرف كسانى كه ثواب و عقاب پس از مرگ و قبل از قيامت در همين دنيا را انكار مى كنند، همانا اين گفته خداوند است كه:( يَوْمَ يَاْتِ لاتَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِأِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعيدٌ * فَاَمَّاالَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ * خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاَّ ماشاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ * وَأَمَّاالَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ ) (٤٥) .

و منظور همان آسمانها و زمينهايى است كه قبل از قيامت وجود دارد و هنگامى كه قيامت فرا رسد به آسمانها و زمينهاى ديگرى تبديل خواهند گشت.

و مانند اين سخن خداوند كه( :وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ) (٤٦) . كه در آن، مراد از برزخ همانا ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است.

و به همان گونه است اين آيه كه( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ ) (٤٧) در قيامت كه سراى جاويدان است، صبح و شبى وجود ندارد، اين دو تنها از آن اين دنيا هستند.

خداوند تبارك و تعالى در مورد بهشتيان فرموده است( :وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَعَشِيّاً ) (٤٨) و اين واضح است كه پگاه و شبانگاه تنها متعلق به شب و روزهاى بهشت قبل از قيامت تواند بود، چه خداوند مى فرمايد( :لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَلا زَمْهَريراً ) (٤٩) و به همين منوال است آيه:( وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحيَن بِما اتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ) (٥٠).

در عبارت( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها ) مراد از آتش، همان آتش آخرت است لكن شخصى كه بر آتش عرضه مى گردد در برزخ است. ذيل آيه نيز به همين مطلب دلالت مى كند(: وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ اَدْخِلُوا الَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ ) (٥١).

نظير چنين موضوعى در رواياتى كه به زودى خواهد آمد، به چشم مى خورد، مثلاً اين كه در گور شخص،درى از آتش باز مى گردد كه از آن لهيب ها و شراره هاى آتش به داخل زبانه مى كشند. بنابراين، آتش برزخ نمونه آتش آخرت و عذاب آن نيز نمونه عذاب آخرت است.

امّا مراد از آتش در عبارت( :فَاَمَّا الَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ ) آتش برزخ است. بنابراين، از توضيحاتى كه گذشت، سازگار بودن و صحتِ جمع ميان دو امرِ:«در آتش بودن» و «بر آتش عرضه گشتن» واضح مى گردد.

اين آيه نيز همانند آيه قبل است( :اِذِ اْلاَغْلالُ فى اَعْناقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ * فِى الْحَميمِ ثُمَّ فِى النَّارِ يُسْجَرُونَ ) (٥٢) طبق اين آيه، كشيده شدن در «حميم» كه عبارت از حرارت آتش است، مقدمه كشيده شدن در آتش است كه مسلماً در قيامت، وقوع مى يابد. اين مضامين در تفسير عيّاشى نيز روايت شده است.

تجسّم عمل

قمّى و عيّاشى در تفسيرشان، كلينى در «كافى» و مفيد در «امالى»، هركدام با سندهاى خويش، از مؤيد بن غفله از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل كرده اند كه: انسان هنگامى كه در آخرين روز حيات و اولين روز آخرتش قرار مى گيرد، مال، فرزندان و عمل او پيش رويش مجسّم مى گردند. در اين حال رو به سوى مالش كند و گويد: به خدا قسم! من بر تو حريص بوده ام، حال بگوى از من چه چيزى نزد تو است؟

مال پاسخ گويد: كفنت را از من بستان و ببر.

پس از آن رو به فرزندانش كند و گويد: به خدا قسم! من دوستدار و حامى شما بوده ام، چه چيزى از من نزد شماست؟ آنان پاسخ دهند كه ما تو را به قبرت رسانيم و در آن بپوشانيم.

بالأخره رو به عملش كند و گويد: به خدا قسم! من از تو رو گردان بوده و تو را بر خود دشوار و سنگين مى يافتم، پس بگوى كه چه چيز از من نزد تو است؟ عملش جواب دهد: من با تو در قبر و در روز رستاخيز، قرين و همدم خواهم بود تا اينكه بر پروردگارت عرضه گرديم.

حال اگر او ولىّ خدا بوده باشد، كسى نزد او آيد كه خوش چهره ترين و خوش بوترين و خوش جامه ترين افراد باشد و بدو گويد: بشارت ده به( فَرَوْحٌ وَرَيْحانٌ وَجَنَّتُ نَعيمٍ ) (٥٣) حقيقتاً به بهترين منزلگاهها وارد گشته اى.

آن ولىّ خدا پرسد تو كيستى؟ او پاسخ دهد: من عمل صالح توأم. و سپس در حالى كه (آن ) شخص را مخاطب قرار مى دهد مى گويد: پس تو از دنيابه بهشت رخت بربند. وبعد، از غسل دهنده و حامل وى مى خواهد كه در كار او تسريع كنند.

هنگامى كه او وارد قبر خويش مى گردد، دو ملك نزد او آيند. اينها بازرسان قبرند، موهاشان را به دنبال خويش همى كشند و با دندانهاشان زمين را وارسى كنند. صداهاشان همچون رعد و چشمانشان چون برق است. از او پرسند بگو پروردگارت كيست؟ پيغمبرت كيست و دينت چيست؟

او گويد: اللَّه پروردگار من است و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيغمبرم و اسلام نيز دينم. به دنبال آن، دو ملك مزبور براى وى دعا كنند كه خداوند او را در هرچه دوست مى دارد ثابت گرداند. و اين همان گفته خداست كه:( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا ) (٥٤).

بعد از اين، آن دو ملك، فضاى قبر او را تا آنجا كه چشمانش يارى دهد باز نمايند و براى او درى به بهشت بگشايند و بدو گويند: با آسودگى خاطر همچون جوانى مرفّه بيارام. و اين همان سخن خداست كه( :اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٥٥).

و اگر شخص نسبت به پروردگارش دشمن بوده باشد، كسى نزد او آيد كه از بد لباس ترين و بدبوترين خلق خدا بوده و به او گويد: بشارت ده به( :فَنُزُلٌ مِّنْ حَميمٍ * وَتَصْلِيَةُ جَحيمٍ ) (٥٦) و از غسل دهنده و حامل او مى خواهد كه او را معطل سازند. هنگامى كه وارد قبر شود، بازرسان قبر نزد او آيند و كفنهايش را از اوبرگيرند و به او گويند: بگو پروردگارت كيست، پيغمبرت كيست و دينت چيست؟ او پاسخ دهد: نمى دانم.

به دنبال آن، بازرسان بدو گويند: ندانسته اى و هدايت نگشته اى. و با گرز آهنين خويش چنان بر وى ضربت وارد سازند كه همه جنبندگان زمين از آن بهراسند مگر جن و انس.

سپس درى از آتش به روى او بگشايند و بدو گويند: بخواب در بدترين وضع و شرايطى (كه تصورش را نتوانى كرد) و او از شدّت ضيقى و تنگى همچون نيزه وسرنيزه خواهد شد، تا بدانجا كه مغزش از ميان ناخنها و گوشتش بيرون زند. و خداوند مارها و عقربها و حشرات زمين را بر وى مسلّط گرداند تا اينكه بدنش را نيش زنند. اين وضع ادامه خواهد يافت تا اينكه خداوند او را از قبرش برانگيزد. وى نيز همواره به خاطر سختى وضعى كه در آن قرار دارد، از خداوند مى خواهد كه قيامت برپا گردد.

مؤلف گويد: عبارت: و اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا... ) كه در حديث فوق آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:

( اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السّماءِ * تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّها وَيَضْرِبُ اللَّهُ اْلاَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلاَرْضِ مالَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ ) (٥٧) .

در اين آيات، خداوند بيان داشته است كه نوعى از كلمات داراى اصل و ريشه محكم و ثابت هستند و در هر زمانى ثمرات خويش را عرضه مى دارند. خدا چنين كلماتى را به «پاك» وصف نموده. و در جاى ديگر نيز فرموده است اين كلمات به سوى او بالا مى روند و عمل صالح هم آنها را صعود مى دهد تا اينكه به آسمان رسند.

همچنين فرموده است:( مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً ) (٥٨) و سپس طريق وصول بدان را ذكر نموده( :اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ) (٥٩).

خداوند در طىّ آيات فوق، روشن ساخته است كه مؤمنين را در دنيا و آخرت به اين كلمات پاك محكم، ثابت مى گرداند. قول و كلام، به اعتبار «نيّت» و «اعتقاد» شخص، به ثبات و افاده ثبات، متصف مى گردد. در آخرت وضع طورى است كه يا انسان به واسطه «قول ثابت» تثبيت مى گردد و يا به خاطر «عدم قول ثابت» مى لغزد و گمراه مى شود. و چون در آنجا اختيار و يا تساوى دو شق سعادت و شقاوت وجود ندارد نتيجتاً ثبات و تثبيت كلام تنها با سؤال و مؤاخذه، مورد پيدا مى كند. با تدبر نمودن در مطلب، امر روشن مى گردد. از طرف ديگر، خداوند خبر داده است كه اين قول ثابت و پاك، در همه هنگام، به اذن پروردگارش،ثمره و منافع خويش را مى دهد. نتيجتاً از آيه مى توان فهميد كه در هر زمان و مكانى اين چنين منافعى از آن برگرفته مى شود و بنابراين در هر زمان و مكانى سؤال وجود دارد.

در اين آيه شريفه، معانى بسيار ديگرى نهفته است.

از اين كه حضرت صادقعليه‌السلام به آيه فوق تمسك نمود، مى توان چنين استنباط كرد كه خداوند برزخ را تتمه حيات دنيا قرار داده است. حقيقت امر نيز، اين است كه از جهتى مى توان برزخ را تتمه حيات دنيوى دانست.

عبارت: و اين همان سخن خداست كه:( اَصْحابُ الْجَنَّةِ ) كه در حديث آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:( وَقالَ الَّذين لا يَرْجُونَ لِقاءَ نالَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اْستَكْبَرُوا فى اَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوّاً كَبيراً * يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَيَقُولُونَ حِجراً مَحْجُوراً * وَقَدِمْنا اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً * اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٦٠).

اين آيات كه در ضمن صريحترين آيات نيز هستند، راجع به برزخند. و مراد از «مقيل»» در آيه فوق همان خواب قبل از ظهر است. البته پر واضح است كه در بهشتِ قيامت خوابى وجود ندارد و برزخ با اينكه در آن از خوابهاى دنيوى سراغى نيست، با اين حال نسبت به قيامت همچون خواب است به بيدارى. و به همين دليل خداوند در مورد روز رستاخيز، مردم را به «قيام» وصف نموده است.

و نيز به همين دليل است كه حضرت در حديث فوق، وضع رابه همين ترتيب وصف كرده بود كه براى شخص مرده درى به بهشت باز مى گردد و بدو گفته مى شود كه به آسودگى بخواب و يا درى به جهنم و گفته مى شود كه در بدترين شرايط بخواب. اين مضمون با وجود اين كه در بسيارى از روايات وجود دارد با اين حال هيچ كدام صراحتاً نگفته اند كه شخص مرده وارد بهشت مى گردد بلكه همگى مى گويند درى از بهشت به روى او گشوده مى شود و او منزل خويش را در آن مى بيند و از آنجا نسيم شادى بر وى مى وزد و به او گفته مى شود كه به آسودگى بخواب، خوابى همچون عروس.

اگر خواننده به ياد داشته باشد، اين حديث ازحضرت باقرعليه‌السلام قبلاً گذشت كه وقتى در مورد «موت» از او سؤال شد، حضرت پاسخ داد:«مرگ همان خوابى است كه هرشب به سراغتان مى آيد، با اين تفاوت كه مدّت آن طويل تر است و شخص از آن بيدار نخواهد شد مگر در روز قيامت».

بنابراين، برزخ هيچ نيست مگر نمونه و مثالى از قيامت و اين گفته حضرتعليه‌السلام كه فضاى قبر او تا آنجا كه بينائيش يارى دهد، گسترده مى شود،تلميح زيبا و ظريفى است به همين مطلب. چه مثال، چيزى نيست مگر همان حدّى ازممثّل كه انسان درك مى كند و ماوراى بينائى چشم، شى ء قابل دركى وجود ندارد.

مراد ازاين سخن خداوند كه:( يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى ) اولين روزى است كه آنها ملائكه را مى بينند،به قرينه اين گفته شان كه:( لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَاالْمَلائِكَةُ ) و همچنين اين ديدار در برزخ صورت مى گيرد و هم آنجاست كه بشارت و عدم بشارت تحقق مى يابد.

از «متوسّطين» مؤاخذه به عمل نمى آيد

تا آنجا كه آيه فوق دلالت مى كند، تنها مؤمنين و ظالمين هستند كه مورد مؤاخذه و سؤال قرار مى گيرند و آيه نسبت به وضع مستضعفين و متوسطين، سكوت اختيار كرده است. از روايات نيز چيزى در همين حد استفاده مى شود. در «كافى» از ابى بكر حضرمى نقل كرده است كه ابوعبداللَّهعليه‌السلام فرمود: «در قبر تنها از كسانى سؤال و مؤاخذه خواهد شد كه داراى ايمانى محض و يا كفرى محض باشند و ديگران به حال خود رها خواهند گشت».

اخبار ديگرى كه به اين مضمون باشند، بسيار زياد و به حد استفاضه است. مثلاً در تفسير قمى به طور مستند از ضريس الكناسى نقل شده است كه:«به ابى جعفرعليه‌السلام گفتم: فدايت گردم! (به من بگوييد) كسانى كه موحدند و به پيامبرى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار دارند، لكن گناهكارند و امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند، وضعشان چگونه است؟ فرمود: اينها در گورشان باقى خواهند ماند. حال اگر عمل صالحى داشته باشند و از آنها عداوتى (نسبت به ما اهل بيت) آشكار نگشته باشد، براى آنها راهى به بهشتى كه در مغرب است، گشوده خواهد شد و از آنجا برايشان نسيم فرح خواهد وزيد تا اينكه در روز قيامت خداوند خويش را ملاقات كنند. و خداوندِ آنها را به خاطر نيكيها و بديهايشان مورد حساب و مؤاخذه قرار دهد. اينان كسانى هستند كه وضعشان موقوف به امر خداست.

مستضعفين، ابلهان، اطفال و فرزند مسلمانان كه به حد بلوغ نرسيده اند نيز چنين وضعى دارند».

حضرتعليه‌السلام با عبارت:«... موقوف به امر خداست» اشاره به اين سخن خدا دارد كه( :وَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِاَمْرِاللَّهِ اِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَاِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (٦١).

بالجمله همه انسانها مگر مستضعفين و كسانى كه بدانان ملحقند، به خاطر اعمالشان مورد سؤال و مؤاخذه قرار مى گيرند و به دنبال آن يا منعّم مى گردند و يا معذّب. ما در آينده به همين مطلب باز خواهيم گشت.

تجسّم ارواح در برزخ

مفيد در «امالى» خود از حضرت صادقعليه‌السلام نقل كرده است كه:«هنگامى كه خدا روحى را قبض مى نمايد، آن روح را به شكلى همانند آنچه كه در دنيا داشته، به بهشت مى فرستد. اين ارواح در آنجا مى خورند و مى نوشند و هنگامى كه شخصى بر آنان وارد مى گردد، آنها را به همان شكلى كه در دنيا داشته اند مى شناسد».

و در «كافى» از «ابى وّلاد خياط» نقل شده است كه او به حضرت صادقعليه‌السلام مى گويد:«فدايت گردم! مردم چنين روايت مى كنند كه ارواح مؤمن در چينه دان پرندگان سبز رنگى است كه در اطراف عرش الهى هستند».

حضرت فرمود:«مؤمن نزد خدا محترمتر از آن است كه روحش را در چينه دان پرنده اى قرار دهد ولكن اين هست كه خداوند آن روح را در بدنى همچون بدنهاى خودشان قرار مى دهد».

در «كافى» همچنين از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه:«ارواح به همان شكل جسدهاشان بر درختى در بهشت قرار مى گيرند، همديگر را مى شناسند و از يكديگر راجع به افراد مى پرسند و هر زمان كه روحى از ارواح نزدشان مى آيد به هم مى گويند: رهايش كنيد چه او اكنون از نزد هول و هراسى عظيم سر رسيده است. سپس از او مى پرسند فلانى چه كرد؟ اگر پاسخ گويد او را زنده ترك گفته ام، اميدى بدو بندند و اگر پاسخ دهد كه او مرده است، گويند: ها! فرو افتاد، فرو افتاد (يعنى در جهنم)».

چنين معنايى در اخبار بسيار آمده كه البته همگى در مورد مؤمنين بخصوصه است. اما راجع به وضع كافر، به زودى صحبتش خواهد شد.

بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت

نفس بشرى هنگامى كه بدن راترك مى گويد، صفت اختيار وتوانايى انجام فعل يا ترك آن را از دست مى دهد. و در اين هنگام موضوع تكليف مرتفع مى گردد. خداوند مى فرمايد:

( يَوْمَ يَاْتى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً ) (٢٩).

در چنان وضعيّتى انسان در يكى از دو راه سعادت و شقاوت قرار مى گيرد يعنى يكى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مى گردد و بنابراين، يا بشارت «سعادت» را دريافت مى دارد و يا وعيد «شقاوت» را. خداوند سبحان مى فرمايد( :وَلَوْ تَرى إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ ) (٣٠) .

و:( الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (٣١) .

( و:اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ) (٣٢) .

عبارت( كُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر ) به اين است كه بشارت، بعد از دنيا يعنى در آخرت متحقق مى گردد و اين هم معلوم است كه بشارت دادن به امرى، هميشه قبل از فرا رسيدن آن صورت مى گيرد، بنابراين بشارت دادن به بهشت بايد قبل از ورود بدان باشد. ازطرف ديگر تنها به امر قطعى الوقوع مى توان بشارت داد و چون تا زمان موت، اختيار انسان باقى است و امكان انتقال انسان از يكى از دو راه شقاوت و سعادت به ديگرى هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هيچگاه در دنيا متحقّق نمى گردد، به همين دليل هم هست كه ملاحظه مى كنيد در آيه:

( اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذينَ آمَنُوا وكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ ) (٣٣) .

خداوند قبل از اين كه بگويد مؤمنين را، هراس و حزنى نيست و در همين حيات دنيا بشارت بهشت را دريافت مى دارند، ولايت خداوندى را در حق ايشان اثبات مى نمايد. معناى چنين ولايتى اين است كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را بدون هيچگونه دخالت و اختيارى از جانب آنان، به عهده مى گيرد. و در چنين زمانى بشارت در همين دنيا، امرى است كاملاً صحيح؛ زيرا مادامى كه خداوند خود تدبير امور مؤمنين را به عهده گرفته، امكان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همين دليل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان، سياق آيه را تغيير مى دهد و مى فرمايد:( وَكانُوا يَتَّقُونَ ) در حالى كه حق ظاهر عبارت اين بود كه بفرمايد( آمَنوا واتَقُّوا ) . چنين تغيير سياقى، اشاره به اين مطلب بوده است كه اين ايمان مؤمنين، بعد از ايمان اوليّه شان، مكتسب از تقواست و عبارت است از پاكى ايمان از هرگونه شائبه شرك معنوى كه معلول اعتماد به غير خداست.

و به همين معناست آيه( :يا اَيُّهَا الَّذيَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْلَكُمْ ) (٣٤).

و اين همان چيزى است كه خداوند بدان، بر مؤمنين منت نهاده وآن را نعمت ناميده و سپس فرموده است( :اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ ) (٣٥).

بنابراين، مؤمنين امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبير و اختيارى را از خود سلب نموده اند. و به دنبال آن خداوند فرموده است( :فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ) (٣٦) .

پس با نعمتى كه بر مؤمنين عرضه داشته، رسيدن هرگونه آسيب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و اين چيزى نيست مگر همان ولايت خداوندى كه بدان امور مؤمنين را متولى مى گردد و ناراحتى و گزند را با تدبير و كفايت و وكالت خويش از آنان دور مى سازد.

همانند همين است آيه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِالدُّنْيا وَفِى اْلاخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً ) (٣٧) كه آن را نعمت ناميده است.

خداوند سبحان فرموده كه بزودى «مطيعين» را به اوليايش كه بدان نعمت مذكور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:( وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّين وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً ) (٣٨)

شخص مطيع از نظر اراده، داراى هيچ گونه اراده اى بجز اراده شخص مطاع نيست و نتيجتاً اين مطاع است كه در افعال و اراده ها، جانشين نفس و روانِ شخص مطيع مى گردد و بنابراين مطاع، ولىّ شخص مطيع است و هركس هم كه جز نفس آن مطاع، نفس ديگرى نداشته باشد او نيز ولىّ شخص مطيع خواهد بود؛ زيرا كه در آنجا جز نفس مطاع چيز ديگرى وجود ندارد. و به همين دليل خداوند بعضى از اوليايش را ولىّ ديگران قرار داده است( :اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ ) (٣٩) كه در شأن اميرالمؤمنينعليه‌السلام نازل شده است. مراد از «ولايت» قطعاً محبت نيست؛ زيرا اولاً در آيه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانياً به دليل عبارت( وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...، ) آيه در مقام بيان واقع است، به خلاف آيات( :وَمَنْ يَتَوَلَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذينَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ) (٤٠) .

( و:وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ ) (٤١) .

بارى، با توجه به اين مطالب، علّت اين كه خداوند مطيعين رابه اوليايش ملحق مى سازد، واضح مى گردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى اولياى مقربش نيز ولىّ بعض ديگرند كه از آنها در رتبه پايين ترند. و بر هيچيك از آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشينان صالح، بشارت داده مى شوند. اخبار زيادى نيز به همين مطالب دلالت میكند:

در «كافى» از قول سدير صيرفى آمده است:«به ابى عبداللَّهعليه‌السلام گفتم: اى پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فدايت شوم! آيا مؤمن از قبض روحش اكراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى كه ملك الموت براى قبض روحش مى آيد، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مى كند و به دنبال آن، ملك الموت به او مى گويد: اى ولّى خدا! ناراحتى نكن، قسم به خدايى كه مبعوث كننده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است، ما براى تو از پدرى مهربان نيز مهربانتريم، ديدگانت را بگشاى و بنگر. سپس حضرت رسول، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مى گردند. در اين هنگام ملك الموت مى گويد: اين رسول خدا، اميرالمؤمنين، حسن و حسين و ائمه هستند كه همنشينان تواند.

شخص، ديدگانش را مى گشايد و نداگرى از جانب حق، او را مى خواند و مى گويد: اى نفسى كه به واسطه محمد و اهل بيتش آرامش يافتى! بازگرد به سوى پروردگارت در حالى كه ولايت ائمه را پذيرفته و بدان خرسندى و مورد رضاى خدا نيز قرار گرفته اى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى كه مهيّا ساخته ام.

در اين زمان براى شخص مؤمن هيچ چيزى دوست داشتنى تر از خلاصى روحش و رسيدن به نداگر نيست».

عياشى در تفسيرش از عبدالرحيم اقصرنقل مى كند كه:«ابوجعفرعليه‌السلام فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مى رسد، ملك الموت بر او نازل مى گردد و مى گويد: هرآنچه كه آرزو نمايى، برايت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش در بهشت مى گشايد و بدو مى گويد: به مسكن خويش در بهشت بنگر و نيز بنگر به همنشينانت رسول خدا، حسن و حسين».

و اين همان سخن خداوند است كه:( اَلَّذيَن امَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٢) .

«مفيد» در «مجالس» خويش، گفتگوى «حارث همدانى» با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را از اصبغ بن نباته نقل نموده كه در ضمن آن چنين آمده است:

«حضرت اميرعليه‌السلام فرمود: اى حارث! به تو بشارت مى دهم كه در وهله هاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسيد: مقاسمه چيست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مى كنم؛ به او مى گويم اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را دربرگير».

اين حديث از احاديث مشهور است كه عده اى از راويان آن را نقل كرده و بعضى از ائمه نيز آن را تصديق نموده اند.

در «غيبت» نعمانى، در حديثى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است:«هان! هيچيك از دوستداران من نخواهند مُرد مگر اين كه مرا در جايى كه بدان شوق دارند بيابند. و هيچيك از دشمنان من نخواهند مرد مگر اينكه مرا در جايى كه از آن اكراه دارند بيابند».

در «كافى» از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه:«هرگاه مرگ، كسى را فرارسد، ابليس از ميان شياطين دستيارش، افرادى را برانگيزد تا او را به كفر فرمان دهند و در دينش به ترديد اندازند تا زمانى كه روحش از بدن جدا گردد. حال اگر كسى مؤمن باشد، آن شياطين بر او چيره نتوانند شد. بنابراين، هنگامى كه نزد محتضرينتان حاضر مى گرديد، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه را بدانان تلقين نماييد تا اين كه دارفانى را ترك گويند».

مفهوم و مضمون اين روايت را مى توان از آيات ذيل نيز فهميد:

(يُثَّبِتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ. و:كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرى ءٌ مِنْكَ اِنّى اَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَميَن )(٤٣)

ظاهر آيه اخير اين است كه اين دو گفته شيطان «أكْفُرْ» و «إنّى بَرى ء» در يك زمان و از يك نوع واحدند. حال با توجّه به اينكه در آيه، صحبت از «خطاب» است، اين الفاظ هيچگاه نمى توانند زبان حال شيطان باشند.

در تفسير عيّاشى از ابى عبداللَّهعليه‌السلام نقل شده است كه:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شيطان از چپ و راست بر او حاضر مى گردد تا اينكه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذيَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ ) (٤٤) .

رواياتى كه از ائمه در اين معنا نقل گشته جداً بسيار است و آنها را جمع كثيرى از راويان، نقل نموده اند.

اينها همه مطالبى بود كه از كتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهينى كه بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت مى كند، آنها نيز مفيد همين مطالب خواهند بود. و ان شاءاللَّه بزودى در فصلى كه به دنبال مى آيد، بدان اشارت خواهد رفت.

فصل دوّم: برزخ

در محل خود اثبات گشته است كه ميان عالم جسم و جسمانيات و عالم اسماى خداوند سبحان، دو عالم وجود دارد:«عالم عقل و عالم مثال» و هر موجودى ضرورتاً به مبدأ خويش باز مى گردد. و همچنين ثابت گشته كه عوالم از جسمانيات گرفته تا مبدأ اوّل و مبدأ كلّ، از نظر نقص و كمال، مراتب مختلفى دارند ولى در نفس وجود، متطابق هستند. معناى اين حرف اين است كه عالى به رتبه سافل نزول مى كند و سافل همچون آينه اى، صورت هرآنچه را كه از رنگها و نورها در مقابلش قرار گيرد، منعكس مى سازد و نتيجتاً از عالى آنقدر ظاهر مى گردد كه اين آينه قبول نمايد و تحمّل آن كند. و نيز عالى بر حسب كيفيّات ناقص يا كامل آينه، كيفيّت مى يابد.

از ديگر مطالبى كه در جاى خود واضح گشته اين است كه عالم مثال همچون برزخى است ميان عقل مجرّد و موجودات مادّى. بنابراين، عالم مثال موجودى است كه ماده نيست لكن بعضى لوازم مادّه بودن همچون مقدار، شكل و عرض فعلى را داراست. با اين مقدّمات، وضع انسان در انتقالش از اين دنيا به دنياى پس از مرگ، روشن مى گردد.

در اينجا كاملاً بجاست كه خوانندگان در نكات زير توجه و تأمّل كافى بنمايند، اوّلاً: در تصور نمودن معناى مادّه، ثانياً: در اين نكته كه مادّه، جوهرى است با قابليت پذيرفتن آثار جسمى، ثالثاً: در اينكه وجود ماده در اجسام، توجيه كننده تغيير و تحولاتى است كه در جسم روى مى دهد. و بالأخره رابعاً: توجه به اين نكته كه ماده نه جسم است و نه محسوس.

نبايد تصوّر كرد مادّه همان جسميتى است كه در موجودات جسمانى وجود دارد. اين مطلبى است كه از ذهن بعضى (از) علماى سطحى دور مانده و نتيجتاً آنچه را كه متألهينِ از اصحاب برهان، بيان داشته، بر غير وجه صحيحش درك نموده اند.

وقتى ما مى گوييم برزخ، ماده ندارد و يا لذايذ برزخ خيالى است و يا تنها لذت عقلانى وجود دارد پنداشته اند كه مراد ما اين است كه آنها وهم و سرابى بيش نيستند و جز در وهم و خيال، هيچگونه وجودى در خارج ندارند. اين پندار هم فى نفسه باطل است و هم انحرافى است در درك مقصود.

على اىّ حال، وضع «برزخ» همان است كه ديديد و كتاب و سنت نيز بدان دلالت مى كند. لكن چون اخبار شامل بيشتر آيات مربوطه بوده است، ما بحث را تنها در قسمت اخبار بنا نهاده ايم و در ضمن آن، متعرّض آيات نيز گشته ايم.

در تفسير نعمانى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل شده است كه: و امّا دليلِ رد كردن حرف كسانى كه ثواب و عقاب پس از مرگ و قبل از قيامت در همين دنيا را انكار مى كنند، همانا اين گفته خداوند است كه:( يَوْمَ يَاْتِ لاتَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِأِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعيدٌ * فَاَمَّاالَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَشَهيقٌ * خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاَّ ماشاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ * وَأَمَّاالَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِديَن فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرْضُ اِلاّ ماشاءَ رَبُّكَ ) (٤٥) .

و منظور همان آسمانها و زمينهايى است كه قبل از قيامت وجود دارد و هنگامى كه قيامت فرا رسد به آسمانها و زمينهاى ديگرى تبديل خواهند گشت.

و مانند اين سخن خداوند كه( :وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ) (٤٦) . كه در آن، مراد از برزخ همانا ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است.

و به همان گونه است اين آيه كه( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ ) (٤٧) در قيامت كه سراى جاويدان است، صبح و شبى وجود ندارد، اين دو تنها از آن اين دنيا هستند.

خداوند تبارك و تعالى در مورد بهشتيان فرموده است( :وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَعَشِيّاً ) (٤٨) و اين واضح است كه پگاه و شبانگاه تنها متعلق به شب و روزهاى بهشت قبل از قيامت تواند بود، چه خداوند مى فرمايد( :لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَلا زَمْهَريراً ) (٤٩) و به همين منوال است آيه:( وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فِى سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحيَن بِما اتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ) (٥٠).

در عبارت( :اَلنَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها ) مراد از آتش، همان آتش آخرت است لكن شخصى كه بر آتش عرضه مى گردد در برزخ است. ذيل آيه نيز به همين مطلب دلالت مى كند(: وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ اَدْخِلُوا الَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ ) (٥١).

نظير چنين موضوعى در رواياتى كه به زودى خواهد آمد، به چشم مى خورد، مثلاً اين كه در گور شخص،درى از آتش باز مى گردد كه از آن لهيب ها و شراره هاى آتش به داخل زبانه مى كشند. بنابراين، آتش برزخ نمونه آتش آخرت و عذاب آن نيز نمونه عذاب آخرت است.

امّا مراد از آتش در عبارت( :فَاَمَّا الَّذين شَقُوا فَفِى النَّارِ ) آتش برزخ است. بنابراين، از توضيحاتى كه گذشت، سازگار بودن و صحتِ جمع ميان دو امرِ:«در آتش بودن» و «بر آتش عرضه گشتن» واضح مى گردد.

اين آيه نيز همانند آيه قبل است( :اِذِ اْلاَغْلالُ فى اَعْناقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ * فِى الْحَميمِ ثُمَّ فِى النَّارِ يُسْجَرُونَ ) (٥٢) طبق اين آيه، كشيده شدن در «حميم» كه عبارت از حرارت آتش است، مقدمه كشيده شدن در آتش است كه مسلماً در قيامت، وقوع مى يابد. اين مضامين در تفسير عيّاشى نيز روايت شده است.

تجسّم عمل

قمّى و عيّاشى در تفسيرشان، كلينى در «كافى» و مفيد در «امالى»، هركدام با سندهاى خويش، از مؤيد بن غفله از اميرالمؤمنينعليه‌السلام نقل كرده اند كه: انسان هنگامى كه در آخرين روز حيات و اولين روز آخرتش قرار مى گيرد، مال، فرزندان و عمل او پيش رويش مجسّم مى گردند. در اين حال رو به سوى مالش كند و گويد: به خدا قسم! من بر تو حريص بوده ام، حال بگوى از من چه چيزى نزد تو است؟

مال پاسخ گويد: كفنت را از من بستان و ببر.

پس از آن رو به فرزندانش كند و گويد: به خدا قسم! من دوستدار و حامى شما بوده ام، چه چيزى از من نزد شماست؟ آنان پاسخ دهند كه ما تو را به قبرت رسانيم و در آن بپوشانيم.

بالأخره رو به عملش كند و گويد: به خدا قسم! من از تو رو گردان بوده و تو را بر خود دشوار و سنگين مى يافتم، پس بگوى كه چه چيز از من نزد تو است؟ عملش جواب دهد: من با تو در قبر و در روز رستاخيز، قرين و همدم خواهم بود تا اينكه بر پروردگارت عرضه گرديم.

حال اگر او ولىّ خدا بوده باشد، كسى نزد او آيد كه خوش چهره ترين و خوش بوترين و خوش جامه ترين افراد باشد و بدو گويد: بشارت ده به( فَرَوْحٌ وَرَيْحانٌ وَجَنَّتُ نَعيمٍ ) (٥٣) حقيقتاً به بهترين منزلگاهها وارد گشته اى.

آن ولىّ خدا پرسد تو كيستى؟ او پاسخ دهد: من عمل صالح توأم. و سپس در حالى كه (آن ) شخص را مخاطب قرار مى دهد مى گويد: پس تو از دنيابه بهشت رخت بربند. وبعد، از غسل دهنده و حامل وى مى خواهد كه در كار او تسريع كنند.

هنگامى كه او وارد قبر خويش مى گردد، دو ملك نزد او آيند. اينها بازرسان قبرند، موهاشان را به دنبال خويش همى كشند و با دندانهاشان زمين را وارسى كنند. صداهاشان همچون رعد و چشمانشان چون برق است. از او پرسند بگو پروردگارت كيست؟ پيغمبرت كيست و دينت چيست؟

او گويد: اللَّه پروردگار من است و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيغمبرم و اسلام نيز دينم. به دنبال آن، دو ملك مزبور براى وى دعا كنند كه خداوند او را در هرچه دوست مى دارد ثابت گرداند. و اين همان گفته خداست كه:( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا ) (٥٤).

بعد از اين، آن دو ملك، فضاى قبر او را تا آنجا كه چشمانش يارى دهد باز نمايند و براى او درى به بهشت بگشايند و بدو گويند: با آسودگى خاطر همچون جوانى مرفّه بيارام. و اين همان سخن خداست كه( :اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٥٥).

و اگر شخص نسبت به پروردگارش دشمن بوده باشد، كسى نزد او آيد كه از بد لباس ترين و بدبوترين خلق خدا بوده و به او گويد: بشارت ده به( :فَنُزُلٌ مِّنْ حَميمٍ * وَتَصْلِيَةُ جَحيمٍ ) (٥٦) و از غسل دهنده و حامل او مى خواهد كه او را معطل سازند. هنگامى كه وارد قبر شود، بازرسان قبر نزد او آيند و كفنهايش را از اوبرگيرند و به او گويند: بگو پروردگارت كيست، پيغمبرت كيست و دينت چيست؟ او پاسخ دهد: نمى دانم.

به دنبال آن، بازرسان بدو گويند: ندانسته اى و هدايت نگشته اى. و با گرز آهنين خويش چنان بر وى ضربت وارد سازند كه همه جنبندگان زمين از آن بهراسند مگر جن و انس.

سپس درى از آتش به روى او بگشايند و بدو گويند: بخواب در بدترين وضع و شرايطى (كه تصورش را نتوانى كرد) و او از شدّت ضيقى و تنگى همچون نيزه وسرنيزه خواهد شد، تا بدانجا كه مغزش از ميان ناخنها و گوشتش بيرون زند. و خداوند مارها و عقربها و حشرات زمين را بر وى مسلّط گرداند تا اينكه بدنش را نيش زنند. اين وضع ادامه خواهد يافت تا اينكه خداوند او را از قبرش برانگيزد. وى نيز همواره به خاطر سختى وضعى كه در آن قرار دارد، از خداوند مى خواهد كه قيامت برپا گردد.

مؤلف گويد: عبارت: و اين همان گفته خداست كه( :يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذين امَنُوا... ) كه در حديث فوق آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:

( اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السّماءِ * تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّها وَيَضْرِبُ اللَّهُ اْلاَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلاَرْضِ مالَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى اْلآخِرَةِ وَيُضِلُ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مايَشاءُ ) (٥٧) .

در اين آيات، خداوند بيان داشته است كه نوعى از كلمات داراى اصل و ريشه محكم و ثابت هستند و در هر زمانى ثمرات خويش را عرضه مى دارند. خدا چنين كلماتى را به «پاك» وصف نموده. و در جاى ديگر نيز فرموده است اين كلمات به سوى او بالا مى روند و عمل صالح هم آنها را صعود مى دهد تا اينكه به آسمان رسند.

همچنين فرموده است:( مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً ) (٥٨) و سپس طريق وصول بدان را ذكر نموده( :اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ) (٥٩).

خداوند در طىّ آيات فوق، روشن ساخته است كه مؤمنين را در دنيا و آخرت به اين كلمات پاك محكم، ثابت مى گرداند. قول و كلام، به اعتبار «نيّت» و «اعتقاد» شخص، به ثبات و افاده ثبات، متصف مى گردد. در آخرت وضع طورى است كه يا انسان به واسطه «قول ثابت» تثبيت مى گردد و يا به خاطر «عدم قول ثابت» مى لغزد و گمراه مى شود. و چون در آنجا اختيار و يا تساوى دو شق سعادت و شقاوت وجود ندارد نتيجتاً ثبات و تثبيت كلام تنها با سؤال و مؤاخذه، مورد پيدا مى كند. با تدبر نمودن در مطلب، امر روشن مى گردد. از طرف ديگر، خداوند خبر داده است كه اين قول ثابت و پاك، در همه هنگام، به اذن پروردگارش،ثمره و منافع خويش را مى دهد. نتيجتاً از آيه مى توان فهميد كه در هر زمان و مكانى اين چنين منافعى از آن برگرفته مى شود و بنابراين در هر زمان و مكانى سؤال وجود دارد.

در اين آيه شريفه، معانى بسيار ديگرى نهفته است.

از اين كه حضرت صادقعليه‌السلام به آيه فوق تمسك نمود، مى توان چنين استنباط كرد كه خداوند برزخ را تتمه حيات دنيا قرار داده است. حقيقت امر نيز، اين است كه از جهتى مى توان برزخ را تتمه حيات دنيوى دانست.

عبارت: و اين همان سخن خداست كه:( اَصْحابُ الْجَنَّةِ ) كه در حديث آمده بود، اشاره به اين آيه از قرآن دارد:( وَقالَ الَّذين لا يَرْجُونَ لِقاءَ نالَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اْستَكْبَرُوا فى اَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوّاً كَبيراً * يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَيَقُولُونَ حِجراً مَحْجُوراً * وَقَدِمْنا اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً * اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرّاً وَاَحْسَنُ مَقيلاً ) (٦٠).

اين آيات كه در ضمن صريحترين آيات نيز هستند، راجع به برزخند. و مراد از «مقيل»» در آيه فوق همان خواب قبل از ظهر است. البته پر واضح است كه در بهشتِ قيامت خوابى وجود ندارد و برزخ با اينكه در آن از خوابهاى دنيوى سراغى نيست، با اين حال نسبت به قيامت همچون خواب است به بيدارى. و به همين دليل خداوند در مورد روز رستاخيز، مردم را به «قيام» وصف نموده است.

و نيز به همين دليل است كه حضرت در حديث فوق، وضع رابه همين ترتيب وصف كرده بود كه براى شخص مرده درى به بهشت باز مى گردد و بدو گفته مى شود كه به آسودگى بخواب و يا درى به جهنم و گفته مى شود كه در بدترين شرايط بخواب. اين مضمون با وجود اين كه در بسيارى از روايات وجود دارد با اين حال هيچ كدام صراحتاً نگفته اند كه شخص مرده وارد بهشت مى گردد بلكه همگى مى گويند درى از بهشت به روى او گشوده مى شود و او منزل خويش را در آن مى بيند و از آنجا نسيم شادى بر وى مى وزد و به او گفته مى شود كه به آسودگى بخواب، خوابى همچون عروس.

اگر خواننده به ياد داشته باشد، اين حديث ازحضرت باقرعليه‌السلام قبلاً گذشت كه وقتى در مورد «موت» از او سؤال شد، حضرت پاسخ داد:«مرگ همان خوابى است كه هرشب به سراغتان مى آيد، با اين تفاوت كه مدّت آن طويل تر است و شخص از آن بيدار نخواهد شد مگر در روز قيامت».

بنابراين، برزخ هيچ نيست مگر نمونه و مثالى از قيامت و اين گفته حضرتعليه‌السلام كه فضاى قبر او تا آنجا كه بينائيش يارى دهد، گسترده مى شود،تلميح زيبا و ظريفى است به همين مطلب. چه مثال، چيزى نيست مگر همان حدّى ازممثّل كه انسان درك مى كند و ماوراى بينائى چشم، شى ء قابل دركى وجود ندارد.

مراد ازاين سخن خداوند كه:( يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى ) اولين روزى است كه آنها ملائكه را مى بينند،به قرينه اين گفته شان كه:( لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَاالْمَلائِكَةُ ) و همچنين اين ديدار در برزخ صورت مى گيرد و هم آنجاست كه بشارت و عدم بشارت تحقق مى يابد.

از «متوسّطين» مؤاخذه به عمل نمى آيد

تا آنجا كه آيه فوق دلالت مى كند، تنها مؤمنين و ظالمين هستند كه مورد مؤاخذه و سؤال قرار مى گيرند و آيه نسبت به وضع مستضعفين و متوسطين، سكوت اختيار كرده است. از روايات نيز چيزى در همين حد استفاده مى شود. در «كافى» از ابى بكر حضرمى نقل كرده است كه ابوعبداللَّهعليه‌السلام فرمود: «در قبر تنها از كسانى سؤال و مؤاخذه خواهد شد كه داراى ايمانى محض و يا كفرى محض باشند و ديگران به حال خود رها خواهند گشت».

اخبار ديگرى كه به اين مضمون باشند، بسيار زياد و به حد استفاضه است. مثلاً در تفسير قمى به طور مستند از ضريس الكناسى نقل شده است كه:«به ابى جعفرعليه‌السلام گفتم: فدايت گردم! (به من بگوييد) كسانى كه موحدند و به پيامبرى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار دارند، لكن گناهكارند و امامى ندارند و ولايت شما را نمى شناسند، وضعشان چگونه است؟ فرمود: اينها در گورشان باقى خواهند ماند. حال اگر عمل صالحى داشته باشند و از آنها عداوتى (نسبت به ما اهل بيت) آشكار نگشته باشد، براى آنها راهى به بهشتى كه در مغرب است، گشوده خواهد شد و از آنجا برايشان نسيم فرح خواهد وزيد تا اينكه در روز قيامت خداوند خويش را ملاقات كنند. و خداوندِ آنها را به خاطر نيكيها و بديهايشان مورد حساب و مؤاخذه قرار دهد. اينان كسانى هستند كه وضعشان موقوف به امر خداست.

مستضعفين، ابلهان، اطفال و فرزند مسلمانان كه به حد بلوغ نرسيده اند نيز چنين وضعى دارند».

حضرتعليه‌السلام با عبارت:«... موقوف به امر خداست» اشاره به اين سخن خدا دارد كه( :وَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِاَمْرِاللَّهِ اِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَاِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (٦١).

بالجمله همه انسانها مگر مستضعفين و كسانى كه بدانان ملحقند، به خاطر اعمالشان مورد سؤال و مؤاخذه قرار مى گيرند و به دنبال آن يا منعّم مى گردند و يا معذّب. ما در آينده به همين مطلب باز خواهيم گشت.

تجسّم ارواح در برزخ

مفيد در «امالى» خود از حضرت صادقعليه‌السلام نقل كرده است كه:«هنگامى كه خدا روحى را قبض مى نمايد، آن روح را به شكلى همانند آنچه كه در دنيا داشته، به بهشت مى فرستد. اين ارواح در آنجا مى خورند و مى نوشند و هنگامى كه شخصى بر آنان وارد مى گردد، آنها را به همان شكلى كه در دنيا داشته اند مى شناسد».

و در «كافى» از «ابى وّلاد خياط» نقل شده است كه او به حضرت صادقعليه‌السلام مى گويد:«فدايت گردم! مردم چنين روايت مى كنند كه ارواح مؤمن در چينه دان پرندگان سبز رنگى است كه در اطراف عرش الهى هستند».

حضرت فرمود:«مؤمن نزد خدا محترمتر از آن است كه روحش را در چينه دان پرنده اى قرار دهد ولكن اين هست كه خداوند آن روح را در بدنى همچون بدنهاى خودشان قرار مى دهد».

در «كافى» همچنين از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه:«ارواح به همان شكل جسدهاشان بر درختى در بهشت قرار مى گيرند، همديگر را مى شناسند و از يكديگر راجع به افراد مى پرسند و هر زمان كه روحى از ارواح نزدشان مى آيد به هم مى گويند: رهايش كنيد چه او اكنون از نزد هول و هراسى عظيم سر رسيده است. سپس از او مى پرسند فلانى چه كرد؟ اگر پاسخ گويد او را زنده ترك گفته ام، اميدى بدو بندند و اگر پاسخ دهد كه او مرده است، گويند: ها! فرو افتاد، فرو افتاد (يعنى در جهنم)».

چنين معنايى در اخبار بسيار آمده كه البته همگى در مورد مؤمنين بخصوصه است. اما راجع به وضع كافر، به زودى صحبتش خواهد شد.


4

5

6

7